12 صفبندی مجدد سلطاننشینهای ناحیهای
(1200- 1526 میلادی)
لشکرکشیهای پیروزمندانه محمود غزنوی و محمد غوری عامل سیاسی نوینی را وارد شبهقاره هند کرد. فرمانروایی ترکها و افغانها در آن سرزمین آغاز شد. آشکار بود که نیروی کاملا جدیدی وارد صحنه هند شده است اما در اینباره هیچگونه کنجکاوی وجود نداشت. گویی هندیان پذیرفته بودند در زمینه سیاست این فاتحان تازه از راه رسیده بر فرمانروایان محلی برتری دارند. اما در آغاز از عوارض جانبی این ماجرا- مثلا اینکه تازهواردین الگوی فرهنگی هند را اصلاح کنند و تغییر دهند- کسی باخبر نبود.
ترکها و افغانها سرگرم استقرار خود در ناحیه دهلی شدند تا از آنجا به اداره امور بپردازند. دهلی موقعیت استراتژیکی ممتازی داشت. با استقرار در آنجا هم دسترسی به دره رود گنگ میسر بود و هم تسلط بر هند مرکزی و غربی. افزون بر این دهلی سر راه افغانستان نیز بود. چون رهبری مقاومت چائوهانها در برابر ترکها از این ناحیه انجام میگرفت در ذهن ترکها دهلی با مرکز مقاومت تداعی میشد. در تاریخ از تسلط ترکها بر دهلی با عنوان «سلطانهای دهلی» یاد میکنند. این اصطلاح را بهطورکلی بر تاریخ شمال هند از سده سیزدهم تا شانزدهم اطلاق میکنند. کاربرد این اصطلاح آسان
ص: 358
است، اما دقیق نیست؛ زیرا این تصور را القا میکند که کشور پادشاهی واحدی بر سرتاسر سرزمینهای شمال شبهقاره هند حکومت میکرده است؛ تصوری که واقعیت ندارد. هرچند تردید هم نیست که در آن دوره، سلطاننشین دهلی عامل مسلط آن دیار بوده است.
نخستین آثار فرمانروایی ترکها و افغانها در نواحی دیگر شمال هند- گجرات، مالاوا، جوانپور، بنگال و شمال دکن- ظاهر شد. در اینجا بود که فرهنگ اسلامی برای نفوذ در فرهنگ موجود هندی دستش بازتر بود. در مراحل اولیه دربار دهلی برای حفظ شئونات خود از آمیزش با مردم محل پرهیز داشت. آنچه آن را سرپا نگاه میداشت، تزریق خون محلی نبود. از مهاجرانی که از نقاط گوناگون آسیای مرکزی و غربی- مغولها، افغانها، ترکها، ایرانیان، و اعراب و حتی حبشهایها- به آنجا میآمدند نیرو میگرفت.
اینان ماجراجویان و فرصتطلبانی بودند که در مدارج بالای ادارات دولتی حکومت سلطان دهلی راه یافته بودند. در فرصت مناسب حتی از غصب تاج و تخت سلطنت هم ابا نمیکردند. گاهی هم، پس از آنکه به مال و منال کافی دست مییافتند، به خانه و کاشانه اصلی خود برمیگشتند. در اواخر این دوره کار سلطان بدانجا کشید که بهصورت یکی از امرای ایالتی و محلی درآمد.
در آغاز کار، سلاطین دهلی آرزوی ایجاد شاهنشاهی، که تمام قاره شبه قاره هند را دربرگیرد، در سر میپروراندند و به اطراف و اکناف اردوکشی میکردند. بزرگترین مانع در راه رسیدن به این آرزو دکن بود و سرانجام ناکامی سلطان دهلی در تسلط بر دکن باعث شد که به رغم آرزوی باطنی، اندیشه ایجاد شاهنشاهی فراگیر کنار گذاشته شود. چون سرانجام از این قصد دست برداشته شد، سلاطین محلی توانستند دعوی استقلال سیاسی بکنند. اما سلاطین دهلی هیچگاه این اندیشه را فراموش نکردند. در سده شانزدهم با از راه رسیدن مغولان این اندیشه از نو بیدار شد. آرزوی تشکیل شاهنشاهی واحد و فراگیر در شبهقاره هند به واقعیت پیوست.
ص: 359
در مبارزه همهجانبه برای کسب قدرت، سلطاننشین دهلی بهصورت عامل اصلی درآمد که در کوشش برای ممانعت از پیدا شدن قدرتهای ناحیهای توفیق یافت. به علت این موقعیت ممتاز، دربار دهلی بسیاری از اهل ادب و سیاست را به سوی خود جلب کرد. از اینرو به اندازه کافی منابع و مآخذ در دست است که آگاهیهای سودمند درباره اوضاع سیاسی و اداری آنجا فراهم شود. رسم و رسوم سیاسی و اداری رایج آنجا اقتباسی ساده، از آنچه در میان اعراب و ایرانیان رواج داشت، نبود. بیشتر ناشی از مقتضیات عملی و واکنش در برابر شرایط مخصوص هند بود. بنابراین الگوهای سیاسی و اداری که در آنجا متحول شد شباهت نزدیک داشت با آنچه در دیگر سلطاننشینهای محلی زیر فرمان ترکها و افغانها مرسوم بود.
منبع عمده برای مطالعه تاریخ سلطاننشین دهلی آثار وقایعنویسان و شعرای درباری است که توجه آنان بیشتر متوجه دربار و شخص سلطان بود و کمتر به شرح زندگی و اوضاع خارج از این دایره تنگ و محدود میپرداختند. از آنجا که اغلب این مؤلفان و نویسندگان متکی به لطف و عنایت دربار و شخص سلطان بودند، طبیعی است که نمیتوانستند نسبت به اوضاع سیاسی آنجا بیطرف و بیغرض باشند. علاوه بر این، آثار و تألیفات محققان اسلامی دیگر کشورها و سرزمینها سرمشق و الگوی آنها بود. آنان هرچند رویدادهای سیاسی را تابع دین میدانستند، اما همه نیز به این رویدادها به چشم خواست و مشیت الهی نمینگریستند. به قیاس تألیفات وقایعنویس مشهور آن دوره بهنام بارانی، اکثر مؤلفان آن روزگار از دیدگاه خواست خداوند به اتفاقات تاریخی و سیاسی نگاه میکردند. اما بارانی به آن زمان تعلق داشت که اعتقاد همگان بر آن بود که به علت رفتارهای غیر معهود بعضی از سلاطین دهلی، خداوند آن سلطاننشین را بهکلی فراموش کرده است. دیگر مورخان آن زمان از قبیل امیر خسرو و عفیفی و دیگران در قضاوت چنین سختگیر نبودند.
ص: 360
خوشبختانه تنها مأخذ اطلاع نسبت به آن دوره وقایعنویسان نیستند.
اشارات اتفاقی در دیگر آثار ادبی، ازجمله آثار نویسندگان پس از دوره سلطانهای دهلی، مانند نوشتههای فرشته یادوانی و ادبیات صوفیان، تألیفات وقایعنویسان را تکمیل میکند. شرح و وصفهای سیّاحانی که در این چند سده به هند سفر کردند، بسیار دقیقتر و واقعبینانهتر است. بهترین اینها سفرنامه ابن بطوطه است. وی از اعراب شمال افریقا بود که سالهای 1333- 1346 را در هند بهسر برد و اندک زمانی، یکی از قضات سلطاننشین دهلی بود. سپس به مأموریت چین فرستاده شد. در سال 1348 به افریقا برگشت. به دنبال اکتشاف سرچشمههای رود نیجر رفت و سر از تمبکتو درآورد و شرح دقیقی از هرچه کرده بود نوشت؛ ازجمله ایامی را که در هند به سر برده بود. چون هم در مسائل خصوصی و فردی و هم در زمینه مطالب عمومی به شدت دنبال ماجراجویی بود نوشتههایش بهگونهای حیرتانگیز سرگرم کننده است. زندگانیش انباشته بود از وقایع هیجانانگیز؛ ازجمله سروکار پیدا کردن با راهزنان، غرق شدن کشتی و رسیدن به مناصب عالی و داشتن تعداد بیشماری زن عقدی و صیغه.
پارهای از جغرافیانویسان و بازرگانان عرب بیآنکه بدانجا سفر کنند، درباره ممالک مورد علاقه خود و سرزمینهایی که با آنها دادوستد داشتند، اطلاعات جمعآوری میکردند. هند یکی از این کشورها بود. بعدها جمعی سیّاحان اروپایی مانند مارکوپولو و اتاناسیوس نیکتین، در جستوجوی طلا و ماجرا، از هند دیدن کردند. اما شنیدهها و دیدههای اینان معمولا محدود است به نواحی ساحلی و سلطاننشینهای جنوب و کمتر مطلب جالبی درباره نواحی شمال نوشتهاند، برخلاف نوشتههای عبد الرزاق، سفیر سمرقند در دربار سلاطین بهمنی.
پس از مرگ محمد غوری در سال 1206، سپهسالار او قطب الدین ایبک خود را سلطان مستملکات هندی محمد غوری خواند. اهمیت این رویداد در
ص: 361
این است که از این پس سلطاننشین دهلی را یکی از دولتهای هندی بهشمار آوردند و نه بهعنوان زایدهای از نواحی تحت فرمان سلاطین افغانستان، اما ترکها در هند احساس امنیت نمیکردند و همیشه از اینکه راجپوتها بر علیه آنان دست اتحاد به یکدیگر بدهند وحشت داشتند. یکی از شگفتیهای تاریخ آن دوره این است که چرا چنین اتحادیهای تشکیل نشد.
اختلافات داخلی میان خود ترکها نیز دلیل دیگر این احساس عدم امنیت بود. سلطان غزنی آرزوی خود را درباره تصرف سرزمین پنجاب پنهان نمیکرد؛ آرزویی که قطب الدین برای جلوگیری از آن ناچار شد پایتخت خود را به شهر لاهور که از دهلی به افغانستان نزدیکتر بود، انتقال دهد. اما نجبای ترک ساکن دهلی از دیگر گروهها و دستههای ترک نیرومندتر بودند و پس از مرگ قطب الدین، داماد او، ایلتوتمیش، را به عنوان سلطان انتخاب کرده و دستگاه دولت را دوباره به شهر دهلی انتقال دادند.
ایلتوتمیش خیلی زود دریافت برای نجات متصرفات ترکها در هند باید در تثبیت قدرت سلطاننشین دهلی بکوشد و مانع از سرکشی نجبای ترک و ایجاد امارات مستقل توسط آنان شود. به سال 1220 مرز سلطاننشین دهلی را در طول رود سند مستحکم کرد. نجبای ترک را سر جای خود نشاند. اما سرانجام راجپوتها به خود آمده، توفیق یافتند دژ معروف رانتهامبهور را که قبلا از دست داده بودند دوباره تصرف کنند. ایلتوتمیش علیه راجپوتها لشکرکشی کرد. این اولین نبرد از سلسله جنگهای بیحاصل میان ترکها و راجپوتها بود.
از حملات غزنویان به مرزهای شمالی شاید جلوگیری بهعمل آمده بود اما چه کسی میتوانست در برابر مغولها که سرزمین اصلی خود را رها کرده و در آسیای مرکزی رخنه کرده بود ایستادگی کند. مغولان با یک سلسله یورشهای پیدرپی در سالهای 1229- 1241 توانستند بر پنجاب تسلط یابند. ایلتوتمیش نتوانست در برابر آنها مقاومت کند. با مرگ ایلتوتمیش بر
ص: 362
شدت اختلافات در میان امرای ترک افزوده شد. در مدت کوتاهی که دختر وی بهنام راضیه بر اریکه سلطنت تکیه زد، آرامش نسبی برقرار بود. یکی از مورخان معاصر، سراج، در اینباره مینویسد:
سلطانه راضیه از شاهان باعظمت بود. خردمند و دادگستر و سخاوتمند بود و آرزومند سعادت و برکت مردم کشور خویش. در قضاوت بیطرف، در حفظ امنیت کوشا و در اداره سپاه توانا بود. تمام خصوصیات اخلاقی شاهی قدرتمند را داشت اما افسوس که زن آفریده شده بود؛ زیرا در نظر مردان تمام این فضایل و خصایل او بیارزش مینمود.
راضیه هم از این بابت که زن بود و هم از این جهت که اداره امور را باقدرت به دست گرفته بود مورد بغض قرار داشت و سرانجام به قتل رسید. توطئههای درباری تا بر سر کار آمدن بالبان، که نخستوزیر بود و سپس در سال 1265 سلطان شد، ادامه یافت.
اگر قرار بود سلطاننشین دهلی به حیات خویش ادامه دهد لازم بود شاهی باعزمی آهنین سرکار بیاید. نجبای ترک، بهخصوص آنان که در نقاط مرزی مستقر بودند، آمادگی کامل برای سرکشی و استقلال داشتند. رؤسای کماهمیتتر راجپوت و خانهای محلی از تأثیر عملیات چریکی برای آسیب رساندن به سپاه سلطان آگاه شده بودند. از اینرو، اردوکشیهای تنبیهی الزامآور شده بود. اردوکشیهایی که اگر به مناطق ناآشنا انجام میگرفت، نه تنها پرهزینه بلکه اغلب فاجعهآفرین بود. حضور مغولها در پنجاب، که تا سال 1270 در آنجا ماندند، راه ارتباط با افغانستان را قطع کرده بود. حال تثبیت قدرت ترکها بهصورت امری واجب درآمده بود. در این ص: 363
زمینه، بالبان کامیاب شد و طغیانها را با قاطعیت و خشونت سرکوب کرد و در مناطق بالقوه دردسرآفرین سپاهیانی را که کشاورز نیز بودند اسکان داد.
اینان هم مأمور کسب اطلاعات بودند و هم وسیلهای برای تسلط بر رؤسای محلی. تشکیلات اداری را یکنواخت و منظم ساخت. برتری نژادی و سیاسی ترکها را تا آنجا مورد تأکید قرار داد که حتی اجازه نمیداد هندوهایی که به مذهب اسلام نیز گرویده بودند، در مقام مسئول قرار گیرند. به قصد پایان دادن به توطئههای سیاسی بر یگانگی ترکها و متمرکز ساختن تمام وفاداری آنان به نماد قدرت ترکها، یعنی مقام سلطنت، اصرار ورزید.
بالبان سلسله نوینی را بنیاد نگذارد و سلطاننشین دهلی همچنان دوام آورد. در سال 1290 گروه دیگری از ترکان، خلجیها، روی کار آمد. خلجیها از تبار افغانی خود سود بردند و بدان وسیله وفاداری امرای ناراضی افغانی را که میپنداشتند بیجهت مورد بیمهری سلطانهای پیشین قرار گرفته بودند، جلب کردند. خلجیها همچنین ابایی نداشتند که مقامات عالیه اداری را به هندوهای مسلمان شده واگذار کنند. در این راستا روشی خلاف شیوه بالبان پیش گرفتند. سلسله تازه برسرکارآمده نیز با انواع مخمصه و گرفتاری از جمله طغیانها و جنگ با راجپوتها و مغولان روبرو بود. اما بالبان بنیادی استوار برای سلطاننشین دهلی ریخته بود و کافی بود که خلجیها از خود استواری و پایداری نشان دهند.
سلطان خلجی سالخورده، برادرزادهای جاهطلب داشت بهنام علاء الدین که در جنگهای مشرق هند و دکن شاهد پیروزی را در آغوش کشیده بود. در سال 1296 به شهر دیواگیری که هنوز در تسلط یاداواها بود حمله کرد. شاه یاداوایی تسلیم شد و مقدار زیادی طلا، بهعنوان بخشی از پیمان صلح، به علاء الدین داد. علاء الدین به شمال آمد و سلطان دهلی را بهقتل رساند و خود را سلطان خواند. رضایت امرا و اشراف را با طلاهایی که از یاداوا گرفته بود، خریداری کرد. دوره سلطنت علاء الدین چه از نظر وسعت قلمرو سلطان و
ص: 364
چه از دیدگاه قدرت سیاسی او نقطه اوج حکومت سلاطین دهلی بود. در زمینه قدرت سیاسی وی چنان استقلال رأیی از خود نشان داد که در میان فرمانروایان سلطاننشین دهلی یکتا و بینظیر بود.
ایلتوتمیش از خلیفه مسلمانان در بغداد خلعت گرفته بود. امری که تنها جنبه نمادی نداشت؛ زیرا هرچند خلیفه هیچ نفوذ و قدرتی در دربار دهلی نداشت، اما بههرحال پیشوای سیاسی مسلمانان دنیا دانسته میشد. تمام سلاطین و شاهان سرزمینهای اسلامی تحت الحمایه و باجگذار او به حساب میآمدند. بنابراین سلطان دهلی در واقع نایب السلطنه او بود. اما در عمل سلطان فرمانروایی مطلق العنان بود. عالیترین مرجع قضایی بود که میبایست از اصول شریعت، یعنی قوانین مقدس اسلام، اطاعت کند؛ شریعتی که برای سرزمینی دیگر و روزگاری دیگر تدوین شده بود و همیشه مناسبترین قوانین برای سرزمین هند نبود. بنابراین فقها رأی دادند تا در صورتی که بااصول اساسی اسلام مغایرتی پیدا نشود، تغییرات جزئی در آن قوانین، به شرط آنکه قبلا تصویب شود، مجاز شناخته شود. پس اگر سلطان موافقت فقها را به دست میآورد، لااقل از دیدگاه نظری، کسی جلودار او نبود. اما در عمل اقتدار او از سوی دیگر، یعنی از جانب اشراف و امرا، زیر سؤال برده شد.
چون منبع عمده درآمدهای حکومت مالیاتهای ارضی بود، با استوار شدن پایههای قدرت سلطان موضوع برآورد مالیاتهای ارضی مطرح شد.
مسلم بود که مسئله مالیات ارضی و تعداد سپاهیان با یکدیگر ارتباط داشت و ضامن بقای قدرت سلطان بود. در دوره سلطانها اصول مالکیت و اجارهداری باآنچه در گذشته مرسوم بود تفاوت چندان نداشت. مخلوطی بود از آنچه از قبل در هند مرسوم بود و پارهای از اندیشههای جاری در نظام اسلامی.
براساس شریعت اسلام، حکومت میتوانست چهار نوع منبع درآمد مختلف داشته باشد: مالیات بر فرآوردههای کشاورزی؛ مالیاتی که از
ص: 365
غیر مسلمانان یا کافران دریافت میشد؛ یک پنجم از غنایمی که در جهاد علیه کافران به دست میآمد. دستآخر مالیاتی اضافی که مسلمانان میپرداختند تا صرف جامعه مسلمانان و امور دینی شود. مالیات بر فرآوردههای کشاورزی که منبع منظم درآمد سلطان بود معمولا معادل بیست درصد ارزش محصولات بود اما گاهی تا پنجاه درصد هم بالا میرفت. این مالیات بزرگترین منبع درآمد سلاطین دهلی بود.
گرفتن جزیه یا مالیات غیر مسلمانان بسته بههوس سلطان کم یا زیاد شده و ازجمله منابع عمده درآمد محسوب نمیشد. از دیدگاه تئوری، طبقات فراوانی از پرداخت جزیه معاف بودند؛ هرچند این معافیت ثابت و قطعی نبود. چهبسا از این نوع مالیات بهعنوان وسیلهای قانونی برای افزودن بر درآمدها استفاده میشد. مراد از آن لزوما اذیت و آزار مردم غیر مسلمان نبود.
شهروند جزیهپرداز با گرویدن به اسلام از پرداخت جزیه معاف میشد. در نتیجه افزایش گروندگان به اسلام میتوانست سبب کاهش درآمدهای حکومت شود! بنابراین سلطان گاهی چندان شوقی نداشت که تودههای وسیع مردم به دین اسلام بگروند. جزیه را معمولا شهرنشینان و اهل تخصص و پیشهوران میپرداختند و اگر حکومت میخواست معادل همین مبلغ را از طریق افزایش مالیاتهای کشاورزی کسب کند، سبب فقر بیشتر طبقه روستایی میشد.
مالیات ویژهای را هم که مسلمانان میپرداختند، بستگی به اراده سلطان داشت. سهم حکومت از غنایم جنگی معمولا بیشتر از حد مقرر بود.
گاهی حتی تا چهار پنجم غنایم حاصله از جنگ و جهاد را برای شخص سلطان کنار میگذاشتند. یکی دیگر از منابع درآمد حقوق گمرکی و عوارض بازرگانی کالاهای تجاری بود که از دو و نیم درصد تا ده درصد ارزش کالاها محاسبه میشد.
سلطاننشین به ایالاتی چند تقسیم شده بود. هر ایالت فرمانروایی داشت
ص: 366
که معمولا «مقتی» نامیده میشد. وظیفه اداره ایالت و جمعآوری درآمد از روستائیانی که میبایست سهم مالکانه را مستقیما به دولت بپردازند برعهده مقتی بود. انتصاب مقتی دائمی نبود و اگر سلطان اراده میکرد به بخش دیگری از کشور منتقل میشد. بخش ثابتی از درآمدها مستمری او بود و باقی مانده را میبایست به سلطان بپردازد. از محل این مستمری لازم بود تعداد معینی سوار و پیاده آماده داشته باشد تا به هنگام نیاز در اختیار سلطان بگذارد. مقتی را جمعی از صاحبمنصبان، که عمدتا به کار برآورد و جمعآوری مالیات میپرداختند، در انجام امور یاری میدادند. علاوه بر درآمدهایی که مقتی جمعآوری میکرد و به سلطان میپرداخت عواید خالصجات یا املاک سلطنتی نیز از آن سلطان بود. این عواید مخصوص برآوردن حوایج سلطان بود و مستقیما توسط دفتر درآمدها جمعآوری میشد.
زمین اصولا از آن سلطان بود تا آن را در برابر خدمات انجام شده و یا در عوض مستمری نقدی واگذار کند. این ترتیب را «اقطاع» و یا نظام واگذاری زمین مینامیدند که از بسیاری جهات، شباهت نزدیک داشت با همان نظام زراعی که در شمال هند، پیش از دوره روی کار آمدن سلطانها، مرسوم بود.
همانند نظام پیشین، مالکیت زمین واگذار نمیشد بلکه درآمد آن به اشخاص داده میشد. ادامه این واگذاری بستگی داشت به اراده سلطان. با هیچ اقطاعی نمیشد چون ملک موروثی برخورد کرد. گاهی زمین را به اجاره واگذار میکردند. در اینگونه موارد مأمور اداره یک ناحیه، برعهده میگرفت که سالانه مبلغ ثابتی را، بدون در نظر گرفتن آنچه بهعنوان مالیات وصول میکرد، بپردازد. اگر این مأمور آدم نابابی بود، از این روش میتوانست سوءاستفاده کند. زمینی که واگذار شده بود، معمولا پسگرفته نمیشد، مگر در مواردی که صاحب اختیار زمین مثلا با سرکشی- که فراوان اتفاق میافتاد- موجب نارضایتی سلطان شده باشد. نظام اقطاع بهاندازهکافی انعطاف داشت که زمینداران و خانهای کوچک را در نظام حکومتی نوین جادهد.
ص: 367
مقتیها و اقطاعدارها موظف به تجهیز سرباز برای سلطان بودند. یعنی میبایست سربازان را از میان روستائیان اجیر کنند. ارتش سلطان از انواع سرباز و جنگجو تشکیل میشد. ارتش آماده به خدمت سلطان معمولا متشکل بود از گارد و محافظ او که معمولا از میان غلامان شخصی او انتخاب میشدند و چند واحد دیگر که در پایتخت و دژها و نواحی مرزی مستقر بودند. کسانی که در ارتش آماده به خدمت انجاموظیفه میکردند یا مستمری نقدی دریافت میداشتند و یا اقطاعهای کوچک. تعداد سربازانی که مقتیها و صاحبان اقطاع تجهیز کرده بودند، به مراتب بیش از نفرات ارتش آماده به خدمت بود. اینان قرار بود که از اوامر سلطان اطاعت کنند. اما عملا استقلال داشتند و گاهی وفاداری آنان متوجه مقتیها بود.
چنین بود ساختار حکومتی که علاء الدین به ارث برده بود. اعتماد به نفس و اطمینان او بهقدرت خویش از اینجا آشکار میشود که در نظام کشاورزی و روستایی تغییرات و تحولاتی را اجرا کرد که مراد از آنها مستحکم کردن موقعیت سلطان و تضعیف اقطاعداران بود. وی با یک اقدام جسورانه تمام واگذاریهای سلاطین قبلی را، به هر عنوان که بود، ازجمله حبه و تملک به جای حقوق بازنشستگی و موقوفات مذهبی را لغو کرد. زمینها را از نو مساحی و ارزیابی کردند (امری که بههرحال لازم بود در فواصل زمانی معین انجام گیرد تا از ازدیاد یا کاهش محصولات آگاهی یابند) و از نو واگذاریهایی بهعمل آورد. لغو واگذاریهای پیشین تأکیدی بر این واقعیت بود که معنای اقطاع حق مالکیت دائم نیست. سهم دولت از درآمدهای ارضی به نصف کلیه تولیدات افزایش یافت. هیچگونه معافیتی مجاز دانسته نشد.
افزون بر این مالیات چرا بر زمینهایی که روستائیان از آن برای پرورش احشام خود استفاده میکردند وضع شد. ارزیابی مقدار مالیات مبتنی بود بر میانگین تولیدات ناحیه. اگر سال کشاورزی پربار و بابرکت بود این مقدار
ص: 368
منصفانه بود. اما اگر سال بد میشد و محصول کافی نبود، زارعان و روستائیان دچار تنگدستی و فقر میشدند.
هدف علاء الدین از اصلاحات این بود که اطمینان یابد درآمدهای اضافی نصیب خزانهداری میشود و نه آنکه سرازیر جیب اقطاعداران میشود.
اقطاعداران اجازه نداشتند که اضافه بر آنچه مقرر شده بود، مالیات یا عوارض از روستائیان دریافت دارند. برای کاستن از امکان اینکه اشراف و امرا به گونهای فعالانه به مخالفت برخیزند، آشامیدن مشروبات الکلی را ممنوع ساخت؛ زیرا نطفه شورش و طغیان در مجالس خصوصی بادهنوشی بسته میشد. همچنین برای جلوگیری از وصلتهای سیاسی، کسباجازه از سلطان، برای ازدواج در میان امرا و اشراف اجباری شد. طبیعی است لازمه اجرای مقرراتی از این دست وجود دستگاه کسب خبر و جاسوسی با کفایت بود.
برای تقویت نیروهای مسلح واجب بود بر درآمدهای حکومت افزوده شود. برای جلوگیری از حملات مغولها و راجپوتها و ادامه لشکرکشی به دکن نیز به نیروی مسلح حاضر به خدمت قوی نیاز بود. نگاهداری چنین ارتشی مستلزم درآمد اضافی کافی بود. از ترس اینکه مبادا سیاستهای جدید کشاورزی مشکلاتی پیشبینی نشده ایجاد کنند، علاء الدین کوشش کرد تا قیمت تقریبی تمام کالاها را در سرتاسر بازار تعدیل کند. مصرف غلات را جیرهبندی و قیمت آن را تثبیت کرد. خریدوفروش قماش و پارچههای اعلا را محدود ساخت. اما این تعدیل قیمتها تنها در دهلی و نواحی اطراف آن عملی بود. در اینجا بود که نظارت بر حملونقل و عرضه و قیمت کالاها ممکن بود و میشد متخلفان را مجازات کرد.
مغولها تا سال 1306 به تهدید شمال هند و ایجاد مخمصه برای سلطان ادامه دادند. در این مقطع زمانی بهعلت بروز ناآرامیها در ماوراء النهر ناچار از مراجعت به آسیای مرکزی شدند. در این اثنا، علاء الدین در گجرات و
ص: 369
مالاوا بهجنگ ادامه داد و توانست دو دژ عمده راجپوتها: رانتهامبهور و چیتور را بگشاید و به سمت جنوب لشکرکشی کند. ولی در این لشکرکشی ناکام ماند. وی هنوز در این آرزو بود که جنوب هند را بهتصرف درآورد و از اینرو، باردیگر به آنجا اردوکشی کرد. اینبار به فرماندهی هندویی اهل گجرات که به اسلام گرویده بود و ملک کافور نام داشت، توانست پیروزیهای چشمگیر به دست آورد. جنوب هند نسبت به خطری که از شمال متوجه آن بود، آگاه شده بود. ملک کافور به هرسو حمله کرد و سرانجام تعدادی قرارداد صلح امضا کرد. حتی بهشهر مادورای پایتخت سلسله «پاندیا» ها حمله آورد. در این راستا بیش از سایر فرمانروایان شمال توفیق یافت. چنین مینمود که سرانجام علاء الدین به آرزوی خود مبنی بر ایجاد شاهنشاهی واحد در سراسر هند خواهد رسید که دسیسهها و توطئههای داخلی در شمال مانع از اجرای نقشههای او گردید. گجرات و چیتور و دیواگیری از سلطان روگرداندند. علاء الدین در سال 1316 از غصه دق کرد.
در چهار سال بعد شاهان متعدد بر تخت سلطان دهلی تکیه زدند. آخرین آنان هندوی از کاستهای فرودین بود که به اسلام گرویده و مورد عنایت سلطان بود. وی سلطان را بهقتل رساند و تاج و تخت او را غصب کرد.
وقایعنویسان شرح مفصلی درباره اینکه وی از کاستهای فرودین بود نوشتهاند. نکتهای که لااقل از دیدگاه نظری نمیبایست در جامعه مدعی مساوات افراد، اینچنین مورد تأکید قرار گیرد. یکی از خاندانهای نجبای ترک از این واقعیت که وی در اصل هندو و آن هم از کاستی فرودین بوده استفاده کرد و طغیانی پیروزمندانه را علیه او رهبری کرد. غیاث الدین تغلق یکی از مرزداران شمال شورش را اداره کرد و در سال 1320 بر تخت سلطان دهلی جلوس کرد و سلسله تغلقیه را بنیاد نهاد.
سلطان تازه بهقدرت رسیده همان آرزوهای علاء الدین را در سر میپروراند. در وارانگال و اوریسا و بنگال جنگها کرد، اما سیاستهای
ص: 370
اقتصادی او با جاهطلبیهای سیاسیش همخوانی نداشت. مقرراتی که علاء الدین وضع کرده بود، منسوخ یا ملایمتر شد. تثبیت قیمتها لغو گردید؛ از مالیاتهای ارضی کاسته شد؛ به صاحبان اقطاع اجازه داده شد که همان عوارض و عوایدی را که قبلا مرسوم بود وصول کنند. تنها نظارتی که بر صاحبان اقطاع وجود داشت، توسط فرمانداران محلی اعمال میشد که کماثر بود؛ زیرا فرمانداران میتوانستند با آنان کنار آیند. امرا و نجبا تدریجا قدرت سابق خود را پس گرفتند.
محمد بن تغلق جانشین غیاث الدین شد. شخصیتی که دربارهاش عقاید متضاد ابراز شده است. پارهای از مورخان، به علت بروز اعمال غیر معمول، او را دیوانه میدانند. اما با آنکه سیاستهای او گاهی وهمآلود و توأم با خیالبافی مینمود، از نوعی منطق نیز برخوردار بود.
محمد نیز که از آرزوها و افکار علاء الدین ملهم بود، در سر آرزوی ایجاد شاهنشاهی یکدست هندی را میپروراند. افزون براین، در این اندیشه بود که به خراسان، واقع در آسیای مرکزی، لشکر کشد. این آرزوها زیربنای سیاستهای اقتصادی او را تشکیل میداد. نخستین اقدام او افزودن بر مالیاتهای دو آب (ناحیه حاصلخیز واقع در میان دو رود یامونا و گنگ) بود اما اینبار روستائیان برخلاف ایام سلطنت علاء الدین پرداخت مالیات و عوارض بیشتر را گردن ننهادند. با شورش گسترده نارضایی خود را نشان دادند. شورش سرکوب شد اما در مقدار مالیاتها و عوارض ارضی تجدید نظر شد. از بخت بد محمد، این رویداد همراه شد با وقوع قحطی شدید در دوآب.
قدم بعدی محمد ظاهرا منطقی مینمود. چون دکن شمالی در تصرف او بود، تصمیم گرفت محل پایتخت خود را تغییر دهد و آن را به منطقهای جنوبیتر منتقل کند تاآنکه به مناطق و سلطاننشینهای جنوبیتر، که قصد تصرف آنها را داشت، نزدیکتر باشد. بنابراین امر کرد دربار به دولتآباد
ص: 371
انتقال یابد. این اسم جدید شهر دیواگیری، پایتخت سابق یاداواها، بود و این انتقال در سالهای 1327- 1330 انجام گرفت. اگر محمد رضایت داده بود که فقط دربار به آنجا برده شود، شاید این انتقال ممکن بود اما گویند وی اصرار ورزید تا تمام جمعیت ساکن دهلی به دولتآباد نقل مکان کنند. چون دولتآباد برای این منظور نامناسب بود خوشبختانه این کار عملی نشد.
سرانجام دربار به دهلی مراجعت کرد.
در ضمن مشکلات دیگری براین مشکلات اضافه و انباشته شد.
راجپوتها دوباره دژ چیتور را تصرف کردند؛ فرماندار بنگال شورش کرد؛ مغولها به سند هجوم آورده و آنجا را غارت کردند و لازم آمد با پول تطمیع شوند تا به سرزمین خود برگردند. چون محمد از عهده رفع این مشکلات برآمد، از نو به صرافت لشکرکشی به آسیای مرکزی افتاد. اما لازمه این ماجراجویی منابع مالی بیشتر بود. سلطان به فکر ضرب سکههای مسی و برنجی، که ارزشی بیش از قیمت واقعی آنها داشته باشد، افتاد. شاید میخواست قدم جای پای چینیها و ایرانیها بگذارد که این نوع پول نشانهای را به جریان گذاشته بودند. شاید این اندیشه جدید میتوانست مشکلات مالی او را بگشاید اما نتوانست بر ضرب اینگونه سکه نظارت دقیق اعمال کند. نتیجه به هرجومرج مالی و اقتصادی انجامید و سیل سکههای تقلبی بازار را آشفته ساخت. با اندوه از فکر لشکرکشی به خراسان منصرف شد. به اردوکشی مختصری به ارتفاعات کانگارا در ناحیه هیمالیا اکتفا کرد.
این لشکرکشی چندان هم بیهدف نبود؛ زیرا خانهای نقاط کوهستانی معمولا به یاغیان و سرکشان جلگهها پناه میدادند و قصد او از لشکرکشی به کانگاراگو شمالی آنان بود.
از یکنظر انتقال پایتخت از دهلی به دولتآباد حرکتی نمادین بود.
علاء الدین پی برده بود سلطاننشین دهلی هیچگاه از عهده تصرف تمام نواحی جنوب شبهقاره هند برنخواهد آمد. پس بهترین ترتیب ممکن این بود تاریخ هند ؛ ج1 ؛ ص372
ص: 372
که سلطاننشینهای جنوبی، که در بیرون مرزهای سلطاننشین دهلی بودند، باجگذار وی شوند. با این روش اینان به عوض اینکه سربار سیاسی وی شوند، گشاینده مشکلات مالی او میشدند. محمد از این اندیشهها آگاه بود و تصمیم گرفت با انتقال پایتخت به دکن پایگاهی در خود جنوب هند به دست آورد. هرچند محمد مجبور شد که از این تصمیم انصراف جسته، دربار را دوباره به دهلی انتقال دهد، اما این امر بدون نتیجه هم نماند؛ زیرا پایگاهی شد برای سلسله بهمنی که اندکی بعد در دکن شمالی به قدرت رسید. در سال 1334 سلطاننشین پاندایی (مادورای) علیه سلطان دهلی علم طغیان برافراشت. در شمال نیز سلطاننشین وارانگال به اقدامی مشابه دست زد.
بنابراین نواحی سواحل جنوب استقلال یافتند. در سال 1336 سلطاننشین ویجایاناگارا پایهگذاری شد که برای دو سده بعد قدرت مسلط در جنوب بود.
رؤیای ایجاد شاهنشاهی سرتاسری هند پایان یافت.
شکافهای پیدا شده در بدنه سلطاننشین دهلی، که آنچنان استادانه بهوسیله علاء الدین پر شده بود، از نو پیدا شد. در پایتختهای ایالات سرکشیها و طغیانهایی روی داد. در اطراف دهلی قحطی شد که بهشورش روستائیان جت و زمینداران راجپوت انجامید. فقهای درباری- محافظان مشروعیت دینی و سیاسی- شروع به انتقاد از سیاستهای محمد کردند.
سلطان به هنگام تعقیب شورشیان سند در سال 1357 تب کرد و مرد.
جاهطلبیهای وی همیشه بیش از امکاناتی بود که داشت.
نجبا و فقهای درباری برادرزاده او- فیروز شاه- را بهعنوان سلطان دهلی برگزیدند. نگرانی فوری او سرکوبی شورشها بود. اما بیشتر لشکرکشیها به اعطای استقلال عملی به ایالات منجر شد، چنانکه در مورد بنگال اتفاق افتاد.
ولی چون با پشتیبانی نجبا و فقها به مقام سلطنت رسیده بود، ناچار از جلب رضایت آنان بود. سیاست کشاورزی ملایمی پیش گرفت و به این ترتیب، به
ص: 373
مقدار قابل ملاحظه، به نجبا و فقها قدرت سیاسی داد. املاک موقوفه را که هنگام فرمانروایی سلاطین قبلی به مالکیت دولت درآمده بود، به متولیان اولیه و یا بازماندگان آنان برگرداند. بهطور غیرمستقیم اصل وراثت مالکیت زمین را پذیرفت. فیروز شاه در واگذاری زمین به مأموران دولتی و لشکری و اجاره دادن آن دستودلباز بود. لازمه این کار مساحی و ارزیابی مجدد از زمینها بود. این کار شش سال به طول انجامید و سرجمع ارزیابی جدید شش کرور تنکا شد.
پارهای از سلاطین دهلی در خراب کردن معابد و شکستن بتها شهرت یافتند. وقایعنویسان درباری به تفصیل دراینباره داد سخن دادهاند. لابد مراد آنها این بود که شدت ایمان اسلامی ممدوحان خود را ثابت کنند. اما حقیقت این است که عوامل دیگر، سوای اعتقادات مذهبی، در اینجا دخالت داشته است. به فیروز نیز گاهی نسبت بتشکنی دادهاند. نقطه پایان لشکرکشی او به اوریسا انهدام معبد جاگاناتا در پوری بود.
وقایعنویسان برای آنکه رضایت خاطر سنتگرایان را نسبت به سلطان جلب کنند، میخواستند نشان دهند کافران را به تنگ آورده است. شاید حملات محمود غزنوی به هند عمدتا با انگیزه بتشکنی انجام میشده، اما در اینجا هم باید احتمال داد که علاقه به پرکردن خزانه دست کمی از انگیزههای دینی نداشته است. اما برای شاهی که بر اریکه سلطنت تکیه زده است، صدور دستور تخریب اماکن مذهبی دیگران به قصد انجام عمل ثواب حکایت از نهایت نادانی و جهالت میکند.
ص: 374
سندی مربوط به حضور اعراب در سند به انگیزه آشکار بتشکنی اشاره دارد. محمد بن قاسم، فاتح عرب سند، به کسانی که او را مأمور کرده بودند نامهای نوشت و این پاسخ را دریافت داشت:
نامه پسر عموی عزیز من محمد بن قاسم رسید و بر مندرجات آن آگاهی حاصل شد. از قرار معلوم ساکنان بهرامآباد التماس دارند تا معبد خود را تعمیر کنند و فرایض کیش خود را بجا آورند. چون تسلیم شده و رضایت دادهاند که به خلیفه مالیات بپردازند دیگر حق نیست بر آنان تحمیلی شود. حال در زیر چتر حمایت ما هستند و دیگر نمیتوانیم به جان و مال آنان تعرض و دستدرازی بنماییم. اجازه دارند که خدای خود را پرستش نمایند. هیچکس را نباید مانع شد یا قدغن کرد که از مذهب خود پیروی کند. در خانه خود حق دارند که هرگونه که بخواهند زندگی نمایند ....
باید پذیرفت که اعراب به مراتب از ترکها متمدنتر بودند و رفتاری انسانیتر داشتند. با این حال، باید یادآور شد که بتشکنی یکی از وسایلی بوده که با آن برتری فرمانروایان بیگانه بر مردم بومی محل را ثابت و محرز میکردهاند.
مسلمانان هند هنوز اندکی از جمعیت بوده و بزرگان اسلام احساس امنیت نمیکردند. در اوایل، هندوهای متعلق به کاستهای پایین به اسلام میگرویدند. میپنداشتند اگر مسلمان شوند امکان فرصتهای بهتری برایشان فراهم میشود تا یکی از افراد کاست پایین هندو باشند. اینگونه پیروان مسلمان نمیتوانستند پشتیبانان خوبی برای امرای مسلمان معدودی که در رأس امور بودند بشوند. اگر هندویی از طبقات بالای جامعه مسلمان میشد، به ندرت به علت ایمان واقعی او به اسلام بود. معمولا انگیزههای فرصتطلبانه وجود داشت. بر این پنداشت بود که با اسلام آوردن میتواند از ص: 375
نظر اقتصادی و اجتماعی جلو رفته، قدرت سیاسی کسب کند. در ظاهر به این گروه از تازه مسلمانان توجه و عنایت فراوان میشد اما در حقیقت مورد شک و سوءظن امرا و نجبای ترک و افغان بودند.
سنتگرایان، خواه هندو یا مسلمان، به یک اندازه در برابر نفوذ هریک در مذهب دیگری مقاومت میکردند. باآنکه مسلمانان بر کافران مسلط بوده و فرمانروایی میکردند، کافران آنان را وحشی و بربر میدانستند. معبد هندی برای مسلمانان نه تنها نماد و نشانه شرک و بتپرستی و خدایان دروغین، بلکه یادآور دائمی آن بود که بهرغم قدرت سیاسی در زندگی روزمره کشوری که بر آن حکومت میکردند. مکانهایی وجود داشت که حق ورود بدان را نداشتند. موضوع تنها محدود به مسائل آیینی و اعتقادی هم نبود؛ زیرا از دورترین ایام معبد مرکز حیات روستایی هند بود. هندوان در معبد دور یکدیگر جمع میشدند. برای صاحبان قدرت هر نوع اجتماعی هراسناک و وحشتآور است؛ زیرا همیشه در اجتماعات نطفه انقلابها بسته میشود.
(به همین دلیل بود که سلطاننشین دهلی از مراکز تعلیمات صوفیه نیز وحشت داشت). معبد هم بانک محل، هم مالک، هم کارفرمای تعداد بیشماری از صاحبان حرف و پیشهوران مدارس، هم مرکز گفتوگو، هم مرکز اداری روستا و از همه مهمتر بزرگترین مرکز سرگرمیهای روستا بود؛ زیرا تمام جشنها و مراسم عیدها در آنجا برگزار میشد. هیئت حاکمه، که اقلیتی مسلمان بود، از حق شرکت در تمام اینها محروم بود. کافی بود چشم او به معبد بیفتد تا این محدودیت و محرومیت به یادش بیاید. از سوی دیگر این محدودیت مسلمانان تنها سلاحی بود که هندوان به وسیله آن میتوانستند از نابودی فرهنگ خود، بهرغم آنکه قدرت سیاسی را از دست داده بودند، جلوگیری کنند.
با توجه به علاقه فیروز به گذشته تاریخی و فرهنگی هند این تمایل او به بتشکنی در تضادی آشکار است. وی پس از بازدید از کتابخانه کانگرا مقرر
ص: 376
داشت تا انبوهی از انواع نسخههای باستانی درباره کیش هندویی از سانسکریت به عربی و فارسی ترجمه شود. در میروت و توپیرا ستونهای آشوکا را دید و چنان شیفته آنها شد که یکی از آنها را به دهلی انتقال داد و به رغم مشکلات موجود آن را در جای چشمگیری برفراز بام قلعه خود نصب کرد. کنجکاوی بسیار داشت تا از معنای کتیبهای که بر آن نقر شده بود آگاه شود. اما چون خط دچار تغییرات فراوان شده بود، کسی نتوانست کتیبه را برای او بخواند. به وی چنین گزارش دادند که مضمون کتیبه با طلسمهای جادویی و آیینهای مذهبی هندو ارتباط دارد. اگر آنچنان که مشهور است که از بتپرستی به شدت متنفر بود، دستور میداد تا این ستونها را نابود سازند، نه اینکه آنها را در چشمگیرترین نقاط و با هزار گونه احترام نصب نمایند.
بدترین حمله مغولها در سال 1398 به رهبری تیمور گورکانی (مشهور به تیمور لنگ)، یکی از ترکان آسیای مرکزی، که ادعا میکرد «تغلقیه» مسلمانان باایمانی نیستند و باید مجازات شوند، انجام گرفت. ایالات گجرات و مالاوا و جوانپور از این فرصت سود جستند و اعلام استقلال کردند. تیمور پس از غارت دهلی و سپردن پنجاب به یکی از دستنشاندگان خود به آسیای مرکزی مراجعت کرد. فرمانروایی تغلقیه اندکی بعد پایان یافت. اما حکومت سلطان، که حال از شوکت سابق آن چیزی به جا نمانده بود، ادامه یافت.
دستنشانده تیمور دهلی را تصرف کرد و خود را سلطان خواند. وی اولین شاه از سلسله «سید» ها بود که تا نیمه اول سده پانزدهم بر سر کار بودند.
حکومت سلطان، بهطور اسمی، دوام آورد.
سلسله سیدها دستگاه حکومت را چند سالی اداره کرد تا سرانجام سلسلهای باقابلیتتر جای آنان را گرفت. فرماندار یکی از ایالات شمالی به نام بهلول لودی در سال 1451 از فرصت استفاده کرد و سیدها را از سلطنت خلع و خود سلطان دهلی شد. لودیها خاندانی کاملا افغانیتبار بودند. معنای حکومت آنان افول قدرت امرای ترک بود.
ص: 377
امرای افغانی در مقام مقایسه با ترکها سرکشتر بودند. سخت پایبند آزادی و استقلال قبیلهای خود و در ضمن پشتیبانان اصلی سلاطین لودی.
برای جلب رضایت آنان اقطاع بزرگ بدانها واگذار شد. نخستین دو سلطان لودی با نیت جلب وفاداری افغانها از شدت استبداد سلطان کاستند. آخرین شاه لودی، ابراهیم درصدد استقرار مجدد استبداد قدرت مطلق خویش، بدون توجه به حساسیتهای افغانها، برآمد. این مطلب سبب برانگیختن دشمنی امرای افغان شد. پارهای از آنها در خلوت اظهار نارضایی کردند و بقیه بهطورعلنی. اختلافات و رقابتهای طایفهای و قبیلهای را کنار نهادند و در مخالفت با ابراهیم جبهه واحد تشکیل دادند و سرانجام از بیگانگان کمک خواستند تا او را براندازند و استقلال و همطرازی خود را با سلطان به اثبات رسانند. فرمانداران پنجاب و سند از «بابر» که یکی از بازماندگان تیمور لنگ و چنگیز خان بود، و آرزو داشت در افغانستان بخت خود را بیازماید، کمک خواستند. بابر از خدا میخواست فرصتی بیابد و نیروهای خود را به شمال هند بیاورد تا بلکه پنجاب را تصرف کند. تنها افغانها نبودند که به حمایت از بابر برخاستند. یکی از راجپوتها، که رؤیای فرمانروایی بر دهلی را میدید، نیز با او متحد شد. در سال 1426 بابر در جلگه «پانیپات» با ابراهیم روبرو شد. بهرهمندی از آن بابر گردید. ابراهیم کشته شد و با مرگ او فرمانروایی خاندان لودی نیز پایان گرفت. بابر سلسله خود را در هند مستقر ساخت و بازماندگان او، مغولها، توانستند آرزوی سلطان دهلی را عملی ساخته و در هند حکومت شاهنشاهی سرتاسری تشکیل دهند.
برافتادن حکومت سلطان دهلی طبیعتا منجر شد به سعی و کوشش دولتهای ایالتی که اعلام استقلال کنند. پارهای از آنان توفیق یافتند که از هرجومرج، قبل از استقرار قدرت مغولها، استفاده کنند. بقیه به زودی متوجه شدند که سرنوشت آنان با بخت و اقبال سلطان دهلی گره خورده بوده و به زودی در مقابل مغولها از پا درآمدند. در مرزهای سلطاننشین دهلی
ص: 379
تعدادی کشور پادشاهی کوچک و بزرگ به وجود آمد که هریک از آنها همان جاهطلبی و آرزوهای سلطان دهلی را در سر میپروراند. برخی از آنان از جمله گجرات، مالاوا، میوار، ماروار، جوانپور و بنگال، علیرغم مخالفت سلطان، در اواخر دوره سلطاننشین دهلی استقلال یافته بودند. این مخالفتهای سلطان منجر به احساس اتحاد در میان این امارات طالب استقلال نشده بود. آنان اگر با سلطان دهلی در جنگ نبودند، با یکدیگر به نزاع و زدوخورد مشغول بودند. این جنگها و دستهبندیها رابطهای هم با مذهب نداشت. فرمانروای هندی هیچ اشکالی نمیدید که با فرمانروای مسلمان متحد شود و علیه فرمانروای دیگر هندو اقدام کند. همین امر هم درباره سلسلههای مسلمان صادق بود. با هندو علیه مسلمان دیگر توطئه میکردند.
مذهب معمولا به حساب نمیآمد. مگر آنکه با به حساب آوردن آن هدفی سیاسی به دست میآمد. آنجا که میشد برای مقاصد سیاسی از دین و مذهب سود جست، هیچگونه کوتاهی بهعمل نمیآمد.
انبوهی از سلطاننشینهای کوچک، که در اصل براساس زمین واگذاری شده تشکیل شده بودند، باسرعت پیدا و نابود شدند. روزگار به معنای واقعی کلمه روزگار فرصتطلبان بود. فرمانروایان بهگونهای پیوسته امروز با یکدیگر متحد میشدند و روز بعد به دشمنی با متحد دیروز میپرداختند. اما از نظر فرهنگی در این نواحی بود که جذب و تحلیل اندیشهها و افکار اسلامی در فرهنگ هندی صورت واقعیت یافت. در این نواحی مانند دهلی نیاز به جدا ماندن نجبا و امرای ترک و افغان از مردم و فرهنگ بومی چندان مبرم و نیرومند نبود. در واقع عقل و احتیاط حکم میکرد که صاحبان قدرت برای جذب وفاداری مردم تحت حکومت خود، تا آنجا که ممکن بود، بجوشند و درهم آمیزند.
سلطاننشین گجرات با شورش فرماندار آنجا علیه سلطان دهلی پیدا شد و در زمان سلطنت احمد شاه قدرتمند شد. سلطاننشین مالاوا در سال 1401
ص: 380
با یکی از اعضای خاندان غوری به وجود آمد و در زمان سلطنت هوشنگ شاه (1405- 1435) نیرومندی یافت و پایتخت خود را به «ماندو»، دژی که بر پوزه رشتهکوههای «ویندهیا» بنا شده بود، انتقال داد. رقابت میان گجرات و مالاوا در تمام طول سده پانزدهم فروکش نکرد و مالاوا علیرغم اتحاد با راجپوتها سرانجام در مقابل گجرات به زانو درآمد.
در این اثنا گجرات با خطر دیگری روبرو شد. اینبار در سال 1498 پرتقالیها از مغرب و از سوی دریا پدیدار شدند. پس از آنکه واسکودوگاما توفیق یافت که قاره افریقا را با کشتی دور بزند، آشکار بود که در جستوجوی محلی برای استقرار ایستگاه بازرگانی و برپایی مستعمره کوچکی هستند و برای نیل به این هدف از بهکاربردن نیروی قهریه ابا ندارند.
برخلاف بازرگانان عرب به سکونت و بازرگانی در محل قانع نبودند. ساحل گجرات با بنادر ثروتمند «کامبای» و «برواچ» هدف آشکار پرتقالیها بود.
آخرین شاه گجرات را پرتقالیها در حین مذاکره به قتل رساندند. پیش از آن گجرات از ناوگان مصری برای جلوگیری از تجاوز پرتقالیها کمک خواسته بود، اما خود گجرات چنان گرفتار جنگ در خشکی بود که نمیتوانست از سواحل خود دفاع کند.
فرمانروایان راجپوت این دوره معمولا رؤسای اماراتی بودند که پارهای از آنها به سلطاننشین دهلی منضم شده بود. اما اسما فرمانروایی راجپوت داشت که باجگذار سلطان بود. در میان اینان دو کشور بود که نه تنها توانسته بودند استقلال خود را حفظ کنند بلکه چنان بلندپرواز بودند که آرزوی تسلط بر سلطاننشین دهلی را در دل میپروراندند. ایندو میوار و مروار بودند که بازماندگان آنان را امروزه به اسامی فرمانروایان راجپوت اودایپور و جودهپور در راجستان میشناسیم.
در آن روزهایی که علاء الدین دژ چیتور را محاصره کرده بود، یکی از راجپوتهای خاندان گوهیلا بهنام رامیر از دژ گریخت و در ارتفاعات
ص: 381
«آراوالی» فعالیت چریکی برعلیه سپاه علاء الدین به راه انداخت و کشور «میوار» را بنیاد گذاشت و دژ چیتور را از نو تصرف کرد که بزرگترین پیروزی علیه سلطان دانسته شد. ضعف سلطاننشین دهلی پس از حمله تیمور باعث گسترش و تثبیت امارات راجستان شد. پیدایش ماروار حاصل زحمات راوال از خاندان راتهور بود که مدعی بود از اعقاب گاهاداوالا از فرمانروایان قنوج است. ماروار در مغرب «میوار» و در ناحیه شهر جودهپور است که توسط جوده نبیره راوال بنیاد گذاشته شد. کشف معادن نقره و سرب در میوار سبب رونق اقتصادی آن سرزمین شد و چنین مینمود که یکبار دیگر راجپوتها به صورت بزرگترین قدرت سیاسی در صحنه شمال هند عرض اندام خواهند کرد. برای تقویت مناسبت دو کشور وصلتی میان خاندانهای سلطنتی آن دو ترتیب داده شد، اما دیر نپایید که بر سر مسئله جانشینی دشمنی شدید و تلخی میان آنها ایجاد شد.
میوار از این اختلاف پیروز به درآمد. بیشتر به این علت که فرمانروای آن راناکومبها شخصیتی افسانهای بود؛ نمایشنامه مینوشت؛ منتقد ادبی بود که بهترین شرح را بر گیتاگونیدا اثر جایادیوا تحریر کرد. موسیقی دوست واقعی بود و یکی از چیرهدستترین استادان در فن بنای استحکامات دفاعی. اما سرانجامی دردناک داشت. مشاعر خود را از دست داد و بهدست پسرش کشته شد. اما تاریخ میوار به انتها نرسید و بار دیگر چون ستاره اقبال راجپوتها در شمال هند درخشیدن گرفت، برای مدت کوتاهی جلال و شکوه گذشته را به دست آورد.
در سال 1509 رانا سانگا شاه میوار شد و شروع به سرکشی در برابر قدرت دهلی کرد. شاهان لودی چنان درگیر مسائل داخلی خود بودند که نمیتوانستند به موضوع میوار توجه کافی بکنند. سانگا درصدد حمله به دهلی برآمد. سانگا با بابر علیه ابراهیم لودی متحد شد. پذیرفت که او از جنوب و غرب به دهلی حمله کند و بابر از شمال. براین باور بود با این
ص: 382
تمهید میتواند پایتخت را تصرف کند. سپس بابر را دستبهسر کرده سلطاننشین دهلی را به چنگ آورد. درگیری با گجرات مانع از آن شد که سانگا بتواند به تعهد خود عمل کند. جنگی که در پانیپات رخ داد، با بهرهمندی بابر انجام یافت. از این بدتر سانگا دریافت بابر قصد دارد در هند اقامت کرده و در دهلی فرمانروایی کند. اتحاد میان آنان درهم شکسته شد.
سانگا در سال 1527 در میدان جنگ با بابر روبرو شد. سانگا در جنگ شکست خورد و پس از مرگ او سلطاننشین میوار به صورت یکی از امارات کوچک درآمد.
تجزیه ماروار چند سالی زودتر آغاز شد. بسیاری از شاهزادگان درباری آنجا به نواحی مجاور کوچیدند و امارات کوچکی از قبیل ساتالمر و بیکانر و غیره تشکیل دادند که حتی تا سده بیستم دوام آوردند. موضوع طایفه و رابطه طایفهای در میان راجپوتها از اهمیت فوق العاده برخوردار بود. تا وقتی که فرمانروایی در طایفه واحدی متمرکز بود، همه بدان وفاداری شدید داشتند. اما اگر اشخاص متعلق به طوایف مختلف گرد یکدیگر جمع شده و صاحب قدرت میشدند، بروز اختلاف و نزاع در میان آنان حتمی بود.
رقابتها و چشم هم چشمیهای طایفگی در میان آنان مهارنکردنی بود.
سریعترین وسیله بود برای ایجاد اختلاف میان آنان. اما ستاره اقبال آنان در این دوره موقتا افول کرد و در سدههای بعد دوباره درخشیدن گرفت.
در اواخر سده چهاردهم، کشور سلطنتی جائونپور به دست نخستین شاه سلسله شرقی، یکی از سرداران سابق سلطان دهلی، به وجود آمد. جائونپور موقعیتی دشوار داشت. در غرب با سلطاننشین دهلی و در شرق با کشور بنگال، هممرز بود. دو کشوری که مناسبات حسنه با جائونپور نداشتند.
شرقیها در ایام گرفتاری سلطان دهلی همیشه سرگرم تهیه نقشه برای براندازی او بودند؛ نقشههایی که هیچگاه عملی نشد. شرقیها دائما برای
ص: 383
لودیها دردسر و مزاحمت ایجاد میکردند، اما سرانجام فرمانروای شرقی شکست خورد و به بنگال گریخت و در آنجا در گمنامی جان سپرد.
استقلال بنگال مدیون فاصله آن از دهلی بود و اینکه در میان ایندو سرزمینهایی واقع بود که همیشه از صاحبمنصبان سلطان حسن استقبال نمیکردند. چون در سده سیزدهم یکی از فرمانداران آنجا سر به شورش گذاشت بنگال استقلال یافت. سلطان دهلی به کرات سعی کرد تا بنگال را دوباره تصرف کند و یا لااقل مانع از گسترش مناطق تحت نفوذ بنگال شود. اما توفیقی به دست نیاورد. حکومت خاندان سلطانهای بنگال موقتا قطع شد.
یکی از زمینداران بزرگ شمال بنگال «راجه گانشا» وزیر باقدرت دربار شد.
مقدماتی فراهم آورد تا فرزندش که اسلام آورده بود، از سال 1419 به مدت شانزده سال سلطان بنگال شود. جالب است که وی برهمنها را به وزارت برگزید و حتی برهمنی را بهعنوان روحانی ارشد دربار انتخاب کرد. آشکار است که برهمنها از اینکه او مسلمان بود دلتنگ نبودند. در غیر این صورت خدمت کردن به او را گردن نمینهادند، به ویژه که وی هندوی مرتد بود که به اسلام گرویده بود.
از سالنامههای خاقانهای مینگ چین که هیئتهای بازرگانی به نقاط مختلف هند فرستاده بودند، برمیآید بنگال در این زمان از رونق اقتصادی چشمگیر برخوردار بوده است. در این سالنامهها به سفرهای «چنگ- هو» به بنگال در سالهای 1421 و 1431 اشاره شده است. در سرنوشت بنگال بود که در اواخر سده پانزدهم توسط جمعی بیگانه فرمانروایی شود. گارد حبشهای محافظ کاخ طغیان کرد و فرمانده آنان تاجوتخت را غصب کرد. آنگاه حبشهایها جای خود را به ماجراجویی عربتبار دادند که بخشهایی از آسام و اوریسا را نیز به بنگال منضم ساخت. افغانهای طرفدار ابراهیم لودی پس از شکست خوردن در نبرد پانیپات رو به مشرق گریختند. در سال 1538
ص: 384
«شیر خانسور» یکی از امرای افغانی، سلطان بر تخت نشسته بنگال را خلع کرد و فرمانروای بنگال شد.
کشور سلطنتی کشمیر توانست استقلال خود را در برابر سلطان دهلی حفظ کند تا اینکه سرانجام بهتصرف مغولها درآمد. سند که در پشت بیابان تهار، تا اندازهای از تجاوز راجستان و دهلی در امان بود، کموبیش استقلال داشت. اعرابی که سند را در سده هشتم تصرف کردند، پس از چند ناکامی در جنگ دیگر درصدد گسترش متصرفات خود در هند برنیامدند. در دوره سلاطین دهلی سند را قبایل گمنامی در تصرف داشتند تاآنکه در سده شانزدهم به تصرف مغولها درآمد.
در این زمان، سلسلههای گوناگون افغانینژاد و ترکتبار در بخش عمده شبهقاره هند حکومت میکردند. در نگاه نخستین به نظر میآید که اینان به آسانی و سهولت نسبی توانستند جای سلسلههای قبلی را بگیرند اما حقیقت مطلب این بود که یک گروه زمیندار به جای گروه دیگر زمیندار آمده بود.
میان حملات محمود غزنوی و استقرار سلطاننشین دهلی دویست سال فاصله بود. این مدت برای آنکه شمال هند با قبایل ترک و افغان آشنا شود کافی بود. پس سرانجام چون ترکها و افغانها در هند سکونت گزیدند، برای هندوان کاملا بیگانه و ناشناخته نبودند.
تجزیه شمال هند بدان درجه رسیده بود که حتی سلطاننشین دهلی نمیتوانست ادعا کند که نوعی شاهنشاهی است. جاهطلبیهای نجبا و امرای محلی بهگونهای پیوسته و مستمر متوجه تصرف و بلعیدن سرزمینهای مجاور بود تا بر قدرت و شکوه شخصی خویش بیفزایند. سیاست یکنواخت و ثابتی در مرکز برای اداره آنان وجود نداشت و تغییرات مکرر سلسلهها امید هرگونه تداوم سیاسی را به باد داد.
تأثیر این تغییر سلسلهها و خاندانها بیشتر از همه در طبقات بالا، جایی که نارضایتیها بروز میکرد، محسوس بود. از سوی دیگر بقیه طبقات جامعه
ص: 385
این تغییرات فرمانروایان را با بیتفاوتی میپذیرفت. در زمینه مسائل اداری و سیاسی تغییرات عمده رخ نمیداد. در اغلب موارد فرمانروایان و خانهای محلی مانند گذشته بر سر کار بودند. شاید گاهی از درآمدهای آنان کاسته میشد. نظام روستایی تغییر نکرد. روستائیان زمین را میکاشتند و مالیات و سهم مالکانه را یا به شاه تحویل میدادند و یا به زمینداران محلی. چندان نگران اینکه سلطان کیست نبودند. در مقام مقایسه باآنچه پس از هجوم هونها رخ داد، جابهجایی جمعیت هم صورت نگرفت. بهعلت اندک بودن افراد ترک و افغان مأموران جزء ادارات عوض نشدند. اما در همین سطوح پایین جامعه بود که فرهنگ نوین اسلامی در الگوی تمدن هندی رسوخ کرد و عمیقترین اثر را گذاشت.
ص: 387