7 انگلیسیها در بنگال
چون شروع درگیریهای جنگهای هفت ساله به نظر قطعی آمد دولت انگلیس با هدف حمله به دوبوسی در حیدرآباد، سرباز به مدرس فرستاد. کلایو همراه آنان رفت؛ امّا این حق را برای خود محفوظ داشت تا اگر خواست دوباره حکمران قلعه سنت دیوید شود. امّا پیش از آن که راه افتد در بنگال بحرانی پیش آمد. عمر فعالیّت بازرگانی کمپانی هند شرقی در بنگال از عمر فعالیت همانند در مدرس کوتاهتر بود. از اواخر سده هفدهم شروع شده بود.
امّا این فعالیت رونق خاصی یافته بود. شهر کلکته- متکی به قلعه ویلیام که با اجازه مغولان بنا شده بود- روزبهروز آبادتر و وسیعتر میشد. بنگال را هنوز نایب السلطنههای منصوب مغولان اداره میکردند که حال «نوّاب» خوانده میشدند. با آن که حکومت شاهنشاهی در حال احتضار بود و روزهای آخر عمرش را میگذارند هنوز امر آن در بیهار و بنگال جاری بود. هر ساله، در موعد مقرر، باج و خراج معلوم به دهلی ارسال میشد. از سال 1740 حکومت بنگال با علی وردیخان بود. عملا زمام امور را به دست گرفته و فرمانروایی بالیاقت و با کفایت بود که، علی رغم دشواریها، حملات مکرر ماراتاها را دفع کرده بود. نسبت به بازرگانان اروپایی بدگمان بود. با آنان با احتیاط رفتار میکرد. با آنها همیشه درباره حقوق و عوارض گمرکی، امتیازات و تعبیر و
ص: 108
تفسیر فرمانهای شاهان مغول اختلاف و مناقشه داشت. هر چند به ظاهر موقعیتی استوار داشت امّا بینقاط ضعف هم نبود. سرزمین هندوها بر اقلیتی متشکل از نجبای مسلمان اتکا داشت. حتی نیروی مسلح لازم برای اداره سرزمینی که مردم آن ستیزهخو نبودند را نداشت. به گونهای فزاینده برای اداره امور نیاز به کمک و پشتیبانی صرافان و سرمایهداران هندو داشت.
نجبای مسلمان هم با یکدیگر متّحد و متفق نبودند. نه روحیه قوی داشتند و نه نظرات صائب. اگر فرمانروایی قوی سر کار بود این نقاط ضعف به چشم نمیآمد، امّا اگر فردی ضعیف و بیاراده مسئولیت را به عهده داشت، بروز مشکلات جدی حتمی بود.
اللّه وردی در آوریل 1756 مرد. نوه او، سراج الدوله، جوانی بیست ساله، مصدر امور شد. مردد و کلهشق بود. نمیدانیم آیا با گذشت زمان صاحب تعادل روحی میشد یا نه زیرا از همان آغاز سلطنت دچار بحرانهای پیاپی شد. خود را فرمانروای کشوری یافت که عملا مستقل بود. زیرا حکومت دهلی در کشمکش میان افغانها و ماراتاها، داشت نابود میشد. اوضاع خود بنگال نیز آشفته بود. تعدادی از نزدیکانش با سلطنت او مخالف بودند.
سرشناسان هندو از این که اقلیتی مسلمان بر آنان حکومت کند ناراضی بودند.
افزون بر این محسوس بود که کمپانیهای انگلیس و فرانسوی تدارک میدیدند تا از نو با یکدیگر درگیر شوند. در شمال افغانها کمیتی نامعلوم بودند. میان ترس از اروپاییان و منابع محلی که در اختیار اروپاییان بود تناسبی وجود نداشت. در آن هنگام کمپانی انگلیس به گونهای قابل ملاحظه در بنگال آلودگی و مشغولیت داشت. فرمان سال 1717 شاه مغولی عملا به شرکت انگلیسی حقّ آزادی در تجارت داده بود. شبکه راهآبههای بنگال نیز راه نفوذ به داخل بنگال را گشود و فرصت انواع استفادهها را فراهم آورده بود. توسعه تجارت نمک شوره مورد نیاز تولید باروت، برای جنگهای اروپا، بر رونق تجارت پارچههای پنبهای و ابریشمی و شکر افزوده بود. اما آن روی سکه
ص: 109
مناقشه دایمی با حکومت بنگال در تعبیر و تفسیر مفهوم «آزادی تجارت» بود. این مناقشهها اغلب تلخ و گزنده بود اما چون هر دو طرف از این بازرگانی سود میبردند اختلافها با سازش حل میشد. رابطه قطع نمیشد، نکته حساس و ظریف استحکامات بارانداز کمپانی در قلعه ویلیام بود که پای حاکمیت را به میان میکشید. بنای این استحکامات را کمپانی در سال 1696 آغاز کرده بود، امّا در سال 1716 بود که تکمیل شد. در اندک زمانی انبارها و خانههای مسکونی در پای حصار قلعه بنا شد. تردیدی نیست کارمندان شرکت هر چند از نظر بازرگانی ستیزهخو و متجاوز بودند، امّا نه اهل جنگ بودند و نه از اصول سیاست آگاه. درصدد ایجاد امپراتوری هم نبودند.
آنچه باعث ایجاد تنش و بحران شد همین فقدان شمّ سیاسی و طبیعت یکدنده سراج الدوله بود. با بالا رفتن احتمال وقوع جنگ هفت ساله، هم فرانسویان و هم انگلیسیها به تقویت استحکامات پایگاههای خود در هند پرداختند. فرانسویان با اصرار علی وردی از این کار، دست برداشتند. امّا انگلیسیها حیلهگری کردند، اگر چه نتوانستند استحکامات خود را تقویت کنند، و باعث شدند از یک سو موجبات سوءظن نوّاب را فراهم آورند و از سوی دیگر قدرت دفاع از خود را از دست بدهند. نوّاب در ماه ژوئن به کلکته حمله کرد. فرماندار و بیشتر مشاورانش به فولتا گریختند، شهر سقوط کرد.
این رویداد نیز همانند اتفاقات دیگر میتوانست با سازش و آشتی خاتمه یابد به شرط آن که همانند روزگار اورنگزیب فقط همین اتفاق رخ داده بود. اما از قضای روزگار نیروی مسلحی که برای مقابله با دوبوسی به حیدرآباد فرستاده شده بود در همین زمان به مدرس رسید. از این گذشته افسر ارشدی که قرار بود فرماندهی این نیرو را بر عهده گیرد از قبول این مسئولیت سر باز زد. فرماندهی نیرو به کلایو سپرده شد، با این هدف که به کمک این نیرو کلکته از نو تصرف شود تا نیروی اعزامی مراجعت کند و به دنبال هدف اولیه خود
ص: 110
رود. آنچه مانع از انجام این کار شد شخصیت و استعداد کلایو بود. او همانند اکثر همطرازان خود آدمی فرصتطلب و بیگانه با مبانی اخلاقی بود. امّا نبوع سیاسی و نظامی بالایی داشت. از مدرس تنها با 900 سرباز اروپایی و 1500 نفر هندی در پنج کشتی حملونقل و پنج کشتی جنگی به راه افتاد. عزم جزم کرده بود تا از این فرصت حداکثر استفاده را ببرد. به تقلید از کامیابی دوبوسی در حیدرآباد، دولتی را در بنگال به وجود آورد که متکی به کمپانی هند شرقی باشد.
اوضاع بر وفق مراد او پیش رفت. کلکته در ژانویه 1757 دوباره تصرف شد، در ماه فوریه نوّاب مجبور به صلح و اتّحاد شد. اگر کلایو و همراهانش به مدرس مراجعت کرده بودند قضیه به همین جا خاتمه مییافت. اما لازم بود حساب فرانسویان نیز رسیده شود. نوّاب از این که احمد شاه دهلی را تصرف کرده بود به وحشت افتاد. رضایت داد تا انگلیسیها پایگاه فرانسوی چندرنگار را تصرف کنند و خود منزوی شود. در این اثنا کلایو خبردار شد که توطئههایی برای خلع سراج در تکوین است. انگیزههای او جاهطلبی و طمع- مشهور بود که در خزانه نوّاب در مرشدآباد چهل میلیون لیره استرلینگ موجود است- و تقلید از دوبوسی بود. تصور میشد مازاد درآمدهای زمینهای بنگال بر هزینههای آن میتواند تمام سرمایهگذاریهای سالانه کمپانی را بپوشاند تا تمام فروش کمپانی سود خالص شود و ثروتی بادآورده نصیب کارمندان کمپانی گردد. بنابراین به پشتیبانی از سردار میر جعفر سالخورده که مدعی تاجوتخت بنگال بود، برخاست. به لطف شتابزدگی و بیتصمیمی نوّاب توانست سرانجام، پس از به توپ بستن دژ پلاسی در ژوئن 1757، نامزد خود را به سلطنت بنگال برساند. در اثنای این اتّفاقات بود که استعدادهای عالی کلایو، که بیشتر جنبه سیاسی داشت تا نظامی، بروز کرد. او با مهارت و قاطعیت از میان همه آشفتگیها و توطئهها راه خود را گشود. اما آن استعدادها بیشتر جنبه سیاسی داشت تا نظامی زیرا زد و خوردهایی که روی داد، عملا ناچیز بود.
ص: 111
کلایو که تا به حال فقط رهبر دستههای چریکی و سیاستمدار بود، حال شاه تراش و چپاولگر هم شده بود. او چنان که پیش خود پنداشته بود، ناگهان به دوبوسی دوّمی در بنگال حاصلخیز تبدیل شده بود که میتوانست ثروت آنجا را در اختیار کمپانی و همراهانش بگذارد. امّا ماجرایی که در حیدرآباد با جانشین کردن یک فرمانروا به جای دیگری و حفظ او با نیروی اروپایی شاه تراش آزمایش شده بود در بنگال فرجامی دگرگونه داشت. پس از رفتن دوبوسی حیدرآباد مغولی به جا ماند، اما پس از کلایو هیچگاه بنگال روی استقلال ندید. در امور خارجی کلایو بر طبق همان نمونه عمل کرد. توانست ناوگان هلندی را شکست دهد، پایگاه هلندیها؛ چین سورا، را تصرف کند. و مدعی تاجوتخت مغولان را- که بعدا عالم شاه نام گرفت و درصدد برآمده بود حقوق خود را بر بنگال دوباره تثبیت نماید- مجبور به عقبنشینی سازد.
افزون بر اینها فرمانداران نواحی بنگال را از آسیب طمعهای مالی میرجعفر محفوظ دارد. حتی توانست از شاه مغولی دهلی برای خود لقب ثابت جنگ را کسب کند. اگر آزمایشی که کلایو بدان دست زده بود از اختیار خارج شد به علّت مشکلات حاصل از مسائل داخلی بود. مشکل حضور بازرگانان انگلیسی و منافع بازرگانی آنان و کمپانی بود. دو عاملی که در حیدرآباد تقریبا وجود نداشت. به امید میلیونها لیره استرلینگی، که تصور میشد در خزانه اللّه وردی انباشته است، علاوه بر پرداختهای رسمی شرط شده بود متجاوز از یک میلیون لیره انگلیس به اشخاص پرداخت شود. از این مبلغ سهم کلایو 234000 لیره، و املاکی واگذار شده بود که سالیانه 30000 لیره درآمد داشت.
حتی بعد از آن که معلوم شد در آن گنجینه افسانهای فقط یک و نیم میلیون لیره موجود است، باز هم بر پرداخت مبالغ فوق اصرار شد. میر جعفر همیشه گرفتاریهای مالی داشت. دائما دچار مناقشههای مالی با جماعتی بود که از یک سو قدرتی مقاومتناپذیر داشتند و از سوی دیگر میپنداشتند میر جعفر در گوشهای گنجینهای پنهانی دارد. فصد مالی بنگال آغاز شد. از آن جا که آتش طمع هر چه ببلعد بیشتر میشود، برآورده شدن این تقاضاها، خود
ص: 112
موجب تقاضای بیشتر شد. در سال 1760 چون میر قاسم به تخت نشست 200000 لیره به کمپانی پرداخت. سه سال بعد جانشین او مجبور به پرداخت 139000 لیره شد. بازرگانانی که مراجعت کرده بودند نیز سهم میخواستند.
قرار شد از آن به بعد از پرداخت هر گونه عوارض و مالیات در بنگال معاف باشند. بنابراین توانستند در همه جا و هر وقت رقبای بنگالی خود را نابود سازند. به این هم اکتفا نشد. بیش از اینها ظلم شد. بنگال یک تفاوت عمده دیگر با حیدرآباد داشت. چون برتری و مزیت نیروهای مسلح کمپانی بر نیروهای نوّاب تثبیت شد عملا سرتاسر بنگال به علّت طبیعت آرام و مردم صلحجوی آن در اختیار عمال کمپانی قرار گرفت. هر بازرگانی که چند نفر از اراذل و اوباش را استخدام میکرد، میتوانست مأمورین نوّاب و مردم روستاها را مورد ضرب و شتم قرار دهد. کاری که به علّت سرشت و خلقوخوی استوار و مردانه بزرگان و مردم دکن غیر ممکن بود. آنچه اینگونه ظلم و ستم را آسان و ممکن میساخت این واقعیت بود که کمپانی چون مستقیما مسئول اداره امور نبود، همیشه میتوانست ادعا کند هیچگونه مسئولیتی در برابر رفتار عمال و بازرگانان خود، در داخل خاک بنگال، ندارد.
اینگونه بود که پس از سال 1757 وضع در بنگال چنان شد که نوّاب اسما مسئول اداره امور بود امّا نیروی مسلح در اختیار کمپانی بود. کمپانی نیز از این وضع برای پر کردن جیب خود استفاده میکرد. به بازرگانان وابسته به خود اجازه میداد که با بازرگانی داخلی بنگال چنان که دلخواه آنان بود، رفتار کنند.
چند سالی نگذشت که ویرانی و رکود اقتصادی بر بنگال چیره شد. کمپانی در آستانه ورشکستگی قرار گرفت. اگر وقوع این تحولات بدون دخالت از خارج ممکن شد، به این علّت بود که تمام توجه معطوف به نواحی فعالتر هند بود. با این فتح باب تلخ و مأیوس کننده بود که نخستین حکومت کمپانی پا به عرصه وجود نهاد، و سنگ زیربنای تسلط کامل بعدی بر تمام هندوستان گذاشته شد. از حکومت بنگال بود که اسم کمپانی هند شرقی شد کمپانی بهادر.
ص: 113
کلایو گرچه تا سال 1760 به انگلیس برنگشت و خود سبب این سیل ویرانگر بود، ولی فعّالیت بازرگانان را تا اندازهای محدود میکرد. هنوز یک سال نگذشته بود که شورای کلکته نوّاب دیگری را، که تصور میشد از میر جعفر مطیعتر است، جانشین او کرد. امّا معلوم شد که نوّاب جدید مصممتر بوده و مشغول تهیّه نیروی مسلح است. پس از زد و خوردی خونین، دیگری را به جای او نشاندند. باز مایه اختلاف، بازرگانی خصوصی بود.
کمپانی از این گونه اتّفاقات و خبر احتمالی حمله مجدد عالم شاه، و بیش از اینها، از کاسته شدن سود خود (جنگ خرج داشت) نگران شده بود، بار دیگر کلایو را در سال 1765 به صورت گرگی، که حال کسوت شبانی در بر کرده بود، راهی کلکته کرد. وی با فعّالیتی حیرتانگیز و پرقدرت در ظرف دو سال اوضاع را دگرگون ساخت. پایه استواری برای حکومت و تسلط کمپانی در هند آماده ساخت. نخست اوضاع داخلی را سروسامان داد. شاه عالم و شجاع الدوله فرمانروی اوده هم اکنون در بکسار شکست خورده بودند. لازم بود کلایو تصمیم بگیرد که برای قلمرو خود حد و مرزی قائل شود. وسوسه حمله به دهلی و تصرف تمام دره گنگ- جمنا به عنوان نایب امپراتوری وجود داشت. مانعی سر راهش نبود. امّا کلایو اشراف داشت که کمپانی مقدمات لازم برای ایفای نقش امپریالیستی را ندارد. تصمیم گرفت باری بیش از توان خود بر دوش نگیرد. این یکی از درخشاترین کامیابیهای او بود.
شجاع الدوله را دوباره به فرماندهی اوده منصوب کرد، برایش نیرویی مسلح تهیه دید، ضامن دفاع از او شد. با واگذاری اللّهآباد و پذیرفتن باج و این که سرحد بیهار مرز فیمابین باشد، اوضاع را آرام کرد. در ازای تسلیم اللّهآباد شاه عالم رضایت داد و فرمان صادر کرد که کمپانی مقام دیوانی پیدا کند. یعنی به نیابت از او مأمور جمعآوری مالیاتها و عوارض در سرزمینهای بنگال و بیهار شود. این مقام تا آن زمان به نوّاب تعلق داشت. حال در بنگال دو حکومت بر سر کار بود یکی نوّاب که مسئول اداره امور قضایی و امنیت بود،
ص: 114
و دیگری کمپانی که وظیفه تصدی امور مالی را بر عهده داشت. حال کمپانی نماینده حکومت مغولها برای وصول و جمعآوری مالیات بنگال و بیهار شد. این خود بهترین وسیله بود که کمپانی با حال و هوای هند و مردم آن خو بگیرد، و از جزئیات امور آن سرزمین آگاه شود. هنوز اندیشه اداره مستقیم امور بنگال به ذهن مدیران کمپانی خطور نکرده بود. جمعآوری مالیاتها را نایب نوّاب- که از سوی کمپانی که به این مقام منصوب شده بود و محمد رضا خان نام داشت- انجام میداد. با این ترتیب کمپانی عملا به صورت فرمانروای بنگال درآمد زیرا نیروی نظامی را نیز درید اقتدار داشت. آنچه برای نوّاب باقی مانده بود اداره امور قضایی بود. آنگاه مجبور شد حتی اختیار قوه قضایی را نیز به نایب نوّابی که کمپانی منصوب کرده بود، واگذار کند.
سرانجام تسلط کمپانی کامل شد، و دستگاه اداری هندی باقی ماند. ظواهر و القاب آن مغولی بود امّا اختیار به دست کمپانی افتاده بود.
سوّمین وظیفه کلایو، دشوارترین وظایف او بود. به او اختیار داده شد تا رشوهخواری و باجگیری را محدود کند و بازرگانی داخلی و خصوصی را سروسامان دهد. امّا کسی انتظار نداشت او به این دستور العملها وقعی نهد. از همان اوّل در این زمینه سختگیری کرد. برای مأموران انگلیسی دو راه باقی نماند. یا تن دادن به مقررات یا مراجعت به انگلستان. ارزش هدایایی را که مأموران انگلیسی میتوانستند بپذیرند به شدّت محدود کرد. هر گونه بازرگانی خصوصی را قدغن ساخت. به تأسیس یک انجمن بازرگانی پرداخت که وظیفه آن تقسیم منافع انحصار نمک بر حسب درجه و رتبه کارمندان انگلیسی بود. هر چند کمپانی این روش را نپذیرفت امّا این اقدام گام اوّل در راه تثبیت حقوق ثابت کارمندان بر حسب رتبه بود. سرانجام مزایای افسران نیروی مسلح را کاست. با همان پشتکار همیشگی شورش سفیدها را که توسط یکی از امرای ارتش انگلیس رهبری میشد، سرکوب کرد.
پس از دو سال تلاش طوفانوار کلایو به انگلستان برگشت. گرفتار دام
ص: 115
توطئههای کمپانی و سیاست بازیهای انگلستان شد، و سرانجام هفت سال بعد خودکشی کرد. اوضاع بنگال به حال سابق برگشت. کمپانی چشم به راه منافعی که هیچگاه واقعیت نیافت به ورشکستگی نزدیک شد، امّا تمام اقدامات کلایو بیحاصل نماند. مرزهای کلی دولتی در هند، که تحت تسلط کمپانی باشد، طرح ریزی شد. اصول کلی تشکیلاتی که این دولت میبایست داشته باشد تدوین گردید. هر چند این حکومت از دیگر حکومتهای سر کار در شبه قاره، و یا یکی از ولایات مغولی طماعتر بود، و بخش بیشتری از درآمدهای عمومی به کیسه فرمانروایان سرازیر میشد و بخش کمتری صرف مردم میگشت امّا به هر حال غارت و چپاول آشکاری که در سالهای شصت فراگیر شده بود، پایان یافت. اشتباه بزرگ کمپانی و کلایو این تصور غلط بود که میپنداشتند اضافه درآمد مالیات بنگال میتواند جوابگویی هزینههای سالانه کمپانی باشد. باوری که نادرستی آن به این علّت بود که نمیتوانستند از فساد مستخدمین خود، که بخش اعظم این درآمد را به جیب خود یا دوستانشان در انگلیس میریختند، جلوگیری کنند.
خطر ورشکستگی کمپانی نیاز به اصلاحات سیاسی را آشکار کرد. از یک سو وارن هستینگز را به اصلاح امور گماشتند، و از سوی دیگر از دولت تقاضای وام شد. نتیجه تسلط دولت بر امور کمپانی هند شرقی، دوره سیزده ساله فرمانداری وارن هستینگز بود. جریانات مختلف ناشی از دخالت دولت، دسیسههای کمپانی، منافع شخصی و کینهورزیهای سیاستمدارانی که با هند سروکار داشتند، به این دوره از تاریخ روابط انگلیس و هند رنگ و بوی خاص میدهد. آنچه بر ویژگیهای این دوره میافزاید خصوصیات خود وارن هستینگز بود که همچون قایق نجات لاستیکی شناور در دریایی طوفانی، هر چه بر شدّت و ارتفاع امواج افزوده میشد بر ابعاد
ص: 116
شخصیت او نیز اضافه میگشت. شخصیت آرام و انعطافپذیر او، که سرپوشی بر ارادهای آهنین و عزمی راسخ بود، چنان بر صحنه تاریخ آن عصر سایه افکنده است که حاصل مطالعهای آن عمدتا جانبداری یا دشمنی با او است. به طور کلی میتوان گفت هستینگز به آن حرکتی که کلایو، فقط خطوط اصلی مرزهای آن را رسم کرده بود، شکلی روشن و قطعی داد. به تنهایی و یک تنه در برابر کلیه حملات دسته جمعی هندیان، بیهیچ کمک و مددی از طرف دولت انگلیس، پایداری نمود. آنگاه که از هند رفت کمپانی بهادر بنگال با شعبهها و پایگاههایی که در مدرس و بمبئی ایجاد کرده بود به عنوان یکی از بزرگترین قدرتهای مطرح در شبه قاره هند شناخته میشد. رؤیا و آرزوی ماجراجویی تبدیل شده بود به واقعیت غیر قابل انکار. عظمت کامیابی او را تنها با به یاد آوردن ابعاد تعداد مشکلاتی که بر سر راه داشت، میتوان دریافت. با ناتوانایی افرادش، که اکثر آنان غرق فساد و بیشتر در پی تجارت بودند تا سیاست، حسادت و اختلاف نظرهای حاکم بر شعبات کمپانی در مَدرس، بمبئی و لندن، دشمنیهای شخصی و کینهورزی مشاوران او و دسیسههای دائمی علیه او که در انگلیس پیاده میشد. عظمت او در این است که تمام این مشکلات را توانست، بی آن که رسالت و هدف نهایی خود را لحظهای فراموش کند، پشت سر گذارد. از آن بابت این بها را پرداخت که فرماندار اندرزپذیر و قابل انعطاف سال 1772 تبدیل شد به حاکم بدبین، پنهانکار، بیگذشت و فرومایه سالهای 1780. در واقع هر دو طرف مناقشه راجع به هستینگز حق داشتند. در او هم آثار بزرگی و هم نشانههای فرومایگی دیده میشود. امّا اگر شرایط آن زمان را در نظر بیاوریم آنگاه او نه شهیدی مظلوم مینماید و نه هیولایی ستمکار. سرگذشت او تبدیل میشود به سرگذشت حیرتانگیز مردی بسیار توانا و نیرومند، که در زیر سختترین فشارهایی که از داخل و خارج بر او اعمال میشد هیچگاه از موقعیت خود اطمینان نداشت. همیشه میبایست وانمود کند که دارد اعمال مدیریت میکند.
ص: 117
نخستین کار مهم هستینگز پایهگذاری تشکیلات بود. دو سال و نیم پیش از آن که قانون لازم به تصویب رسد سرتاسر دستگاه اداری را منظم ساخت.
کارگزاران هندی را که از سوی کمپانی مأمور گردآوری مالیاتها بودند، مرخص کرد. به جای آنان در کلکته کمیسیون درآمدها را گماشت. در تمام نواحی مأموران مالیاتی انگلیسی را به کار گرفت. مدیریت اداری واقعی انگلیسیان در هند، از آن زمان شروع شد. منظور اداره مستقیم امور هند نبود امّا اندیشه نوین سرپرستی انگلیس برای ادارات هندی این گونه پیدا شد.
نظارت بر درآمدها به دلخواه هستینگز عملی نشد. حاصل تمام اقدامات او سلسلهای از آزمایشهای ناموفق بود. امّا باید به یاد آورد که نه تنها درباره امور مالی بیتجربه بود بلکه همکاران قابل اعتماد نیز نداشت. منافع اکثریت کسانی که میتوانستند او را از مسائل مربوط آگاه سازند در پنهان کردن حقایق اوضاع از او بود. در اصلاحات بازرگانی توفیق بیشتر داشت. دستک یا اجازه بازرگانی خصوصی کسانی که برای کمپانی کار میکردند سرانجام در سال 1773 الغاء شد. عوارض روی تمام کالاها، به استثنای کالاهای انحصاری نمک و هسته فوفل و تنباکو را کاست و نرخ یکنواخت 5/ 2 درصد را جانشنین کرد. با محدود کردن گمرکات، در پنج مرکز عمده، به جریان داد و ستد بازرگانی سرعت داده شد. اصلاحاتی که دست زدن به آنان در ده سال پیش موجب عزل فرماندار و شروع جنگ شده بود، این بار به علّت مهارت و چیرهدستی، عملًا بدون روبرو شدن با اعتراض و مخالفت، عملی شد. دومین موضوع عمده ایام فرمانروایی هستینگز در هند مبارزه او با شورا بود. آنچه باعث شروع این مبارزه شد تصویب قانون تنظیم در سال 1773 بود. با این قانون نه تنها هستینگز فرماندار کل شد و مسئولیت سرپرستی امور مدرس و بمبئی به او محول گردید، بلکه سه نفر اعضا، از چهار عضو شورای امور هند
ص: 118
را، نیز دولت از میان سیاستمداران انگلستان انتخاب میکرد. یکی از این سه نفر به نام فیلیپ فرانسیس علنا ادعا داشت بهتر از هستینگز میتواند امور هند را اداره کند. شرح جزئیات آن کشمکشها و رقابتها هر چند هیجانانگیز و جالب است امّا جای تکرار آنها نیست. فقط به آنچه با هندوستان مربوط میشود خواهیم پرداخت. نخستین نتیجه این رقابتها این بود که ادامه سیاست داخلی یکنواخت ناممکن شد. بنابراین پیاده کردن تشکیلات واقعی در آن بخشهای هند که به تصرف انگلیسیان درآمده بود و در مستعمره بنگال، دست کم، ده سال به عقب افتاد. دومین ثمره آن ایجاد دو دستگی شدید در تمام سطوح کارمندان کمپانی در بنگال و مرکز کمپانی و دولتمردان مستقر در لندن بود. در اثر تداوم مبارزه، تمام دستاندرکاران به جانبداری از هستینگز یا فیلیپ فرانسیس پرداختند. در آخر کار هم تمام یا موافق هستینگز بودند یا مخالف او. حاصل این شد که هر نوع توافقی موقتی باشد. نبود تصمیمی که چندی بعد عوض نشود. نظم و هماهنگی، که او در سالهای اولیه زمامداری خود ایجاد کرده بود، از میان رفت. دیگر نمیشد روحیهای را که او در میان کارمندان کمپانی ایجاد کرده بود حفظ کرد. خود او نیز برای حفظ مقام ناچار دست به دامان همان تمهیدات و روشهای کهنه شد. تصفیه دستگاه اداری نیز ده سال به تأخیر افتاد. سومین اثر این مبارزات و رقابتها از یک سو تندخویی تدریجی هستینگز و از سوی دیگر گسترش و بزرگ شدن پیوسته شخصیت و اهمیّت او بود. هستینگز چنان تسلطی بر صحنه تاریخ هند یافت که تا آن زمان مانند آن دیده نشده بود، بعد از آن هم مشاهده نشد.
آنچه او انجام داد نه تنها اسباب حیرت و تعجّب بود، بلکه واقعا موجب تشتت آرا شد. اثرات سوء این مبارزه شدید او را وادار به اقداماتی کرد که تناقص آرا درباره آنها هنوز ادامه دارد. اردوکشی روهیلا در سال 1774 از جمله اقدامات جنجالی بود که انتقاد از آن ادامه نیافت. اما رضایت ضمنی و عدم مخالفت او با قتل به ظاهر قانونی ناند کومار و تحریک راجه بنارس، به
ص: 119
انقلاب در سال 1781 با باجگیریهای مکرر و آزاررسانی به بیگم اوده با همین انگیزه، از جمله نمونه مواردی است که هستینگز سالهای 74- 1772 ممکن نبود بدانها روی آورد. فرانسیس سرانجام توانست با به استیضاح کشیدن هستینگز از او انتقام بگیرد. امّا محکمه تاریخ حکم بر تبرئه هستینگز داده است. عظمت هستینگز آن است که هر چند به اصطلاح یک دست او- موضوع اختلافات داخلی- از پشت بسته بود، اما توفیق یافت به رغم حملات مکرر، مستملکات انگلیس را در هند حفظ نماید. از این که بگذریم، به طور خلاصه مشکلات سر راه او عبارت بود از حسادت مدرس و بمبئی، وجود دو قدرت ناراحت و توسعهگر هند یعنی ماراتاها و حیدر علی اهل میسور، انزوای او از خود انگلیس، که با شروع جنگهای استقلال آمریکا در سال 1750 شروع شد و در سال 1778 با پیوستن فرانسه به ائتلاف اروپایی ضد انگلیسی به اوج خود رسید. روحیه خستگیناپذیر و مدیریت استوار هستینگز آنگاه به حد اعلای درخشندگی رسید که از یک سو در هند تمام در مخالفت با او اتفّاق کرده بودند و از سوی دیگر به علّت جنگهای استقلال آمریکا و شکست انگلیسها و تسلیم فرماندهانی چون بورگوینه در ساراتوکا و کرن والیس در یورک تون، رابطهاش با انگلستان قطع شده بود.
علّت حسادت میان بمبئی و مدرس این بود که آنها فرمانداریهای مستقل بودند. هر یک تا هنگام تصویب قانون 1774 مستقیما با لندن سروکار داشتند. اتفاق چنین افتاد که مدرس با حیدر علی ماجراجوی مسلمان و توانا و توسعهگر میسور درگیری پیدا کرد و بمبئی با مرکز قدرت قابل ملاحظه ماراتاها در پونا. هدف هستینگز ساده و آشکار بود. میخواست مستملکات انگلیسیها را در بنگال دستنخورده محافظت کند. از درگیری با قدرتهای محلی هندی اجتناب ورزد. هدف اصلی و اولی کمپانی تجارت و داد و ستد بود و لازمه داد و ستد صلح و آرامش است. نخستین درگیری هستینگز این بود که واحد مسلحی را به یاری فرمانروای اوده، که در سال 1774
ص: 120
میخواست روهیلاهای سرکش را در مغرب متصرفات خود گوشمالی دهد، بفرستد. مقصودش از این کار حفظ دولت اوده به عنوان سپر محافظ حملات ماراتاها بود. با این اقدام هستینگز متّهم شد در امور داخلی دولتهای هندی دخالت کرده و از اهداف نیروهای مسلح نوّاب اوده پشتیبانی کرده است.
مسئله دوّم او، ماراتاها بود که به لطف فرماندار بمبئی برای او ایجاد شده بود.
پس از شکست فاجعهآمیز ماراتاها در جنگ پانیپات اینک ماراتاها تجدید قوا کرده و دوباره پا به عرصه سیاست هند گذاشته بودند. پیشوای جوان و قابل ماراتاها در سال 1772 درگذشت. دولت پونا گرفتار یک رشته جنگها و منازعات جانشینی شد. در سال 1774 برادر پیشوا در اثر توطئه عمویش رگهونات رائو به قتل رسید. وی نیز به نوبه خود از سوی طرفداران پسر پیشوای درگذشته بیرون رانده شد. بمبئی از رگهونات طرفداری میکرد.
هستینگز دستورات بمبئی را نقص کرد. اوامر او نیز به نوبه خود از طرف هیئت مدیره کمپانی نادیده گرفته شد. هیئت مدیره که قبلا بر هستینگز ایراد گرفته بود که چرا در امور داخلی دولتهای ناتوان هندی دخالت میکند، حال خود به دخالت در امور داخلی دولتهای نیرومند هندی پرداخت. پیش از آن که نیروی مسلحی که از بنگال اعزام شده بود- و توانسته بود عرض شبه قاره را طی کند- به بمبئی برسد، ارتش بمبئی به دام افتاد. در سال 1779 در سر راه پونا در ودگائون تسلیم شد. سه سال دیگر جنگ ادامه یافت تا سرانجام هستینگز توانست با سیاست ماهرانه خود میان ماراتاها تفرقه بیاندازد، و در سال 1782 در سالابی صلح کند. هنوز جنگ با ماراتاها ادامه داشت که به علّت ندانمکاریهای دولت مدرس بحران نوینی در جنوب بروز کرد. امور مدرس مدّتها دچار آشفتگی بود. در سال 1769 بیهوده با میسور جنگ کرده بود. در سال 1776 لرد پیگوت، مدافع مدرس در برابر فرانسویان، برای انجام اصلاحاتی به مدرس فرستاده شد. اما از طرف هیئت مدیره حکومت مدرس دستگیر و در زندان درگذشت. ندانمکاریهای دولت انگلیسی مدرس سبب شد تا چند قدرت هندی مخالف با یکدیگر بر ضد
ص: 121
مدرس ائتلاف کنند، ائتلافی که دولت مدرس هیچگونه آمادگی پایداری در برابر آن نداشت. نیروی مسلح ائتلاف ماراتاها و نظام حیدرآباد و حیدر علی میسور در سال 1780 کاناتیک را تصرف کرد. دو بار انگلیسیها را شکست داد، و به پای حصار مدرس رسید. در آن لحظه هستینگز حد اعلای توانایی خود را به منصه ظهور گذارد، با آن که هنوز جنگ بمبئی به صلح نیانجامیده بود نیروی مسلح فراوان و کارآمدترین فرماندهان خود را به مدرس فرستاد.
در ظرف یک سال اوضاع را دگرگون ساخت. نخست نظام حیدرآباد و سپس ماراتاها را از ائتلاف جدا کرد، آنگاه توانست به مقابله با خطر ناوگان فرانسوی که تحت فرماندهی سوفرن شجاع بود بپردازد، و با دوبوسی که در خشکی نیرو پیدا کرده بود مبارزه کند. حیدر در سال 1782 درگذشت، و او در سال 1784 با پسرش تیپو سلطان در شهر ساحلی منگلور، پیمان صلحی را امضاء کرد.
هستینگز نشان داد که دست تنها و بیهیچگونه کمکی از اروپا میتواند از مستملکات کمپانی در هند، در برابر قویترین اتحاد دولتهای محلی هندی، مقاومت و دفاع کند. همین نشان داد که اگر شخصی مصمم باشد میتواند دولتهای پراکنده دوردست مدرس و بمبئی را با هم سرپرستی و مدیریت نماید. از آن زمان به بعد بود که دیگر در هند سه کمپانی انگلیسی فعالیت نداشت، و هر سه تبدیل به ید واحد شدند. حال دیگر مستملکات انگلیس در هند به رسمیّت شناخته شده بود، بلکه به عنوان یکی از بزرگترین قدرتهای شبه قاره هند نیز پذیرفته شد. چون در هند آن روز نه مرزهای تاریخی وجود داشت، و نه تعادل قدرت سیاسی به رسمیت شناختهای.
آشکار بود که مستملکات هندی کمپانی انگلیسی یا باید به گونهای روزافزون توسعه یابد و یا آن که کوچکتر و کوچکتر شود. از این دیدگاه است که باید هستینگز را پایهگذار واقعی مستمره انگلیسی هند دانست.
هستینگز دستگاهی ناتوان برای وصول مالیات تحویل گرفت و از آن دولتی به وجود آورد.
ص: 123
8 دولت بنگال و استیلا
اگر کلایو دولتی انگلیسی را در هند بنیاد گذارد (هر چند به روش راهزنان حرفهای) و اگر هستینگز برای این دولت استخوانبندی یکدستی فراهم آورد و بدان دوام و قوام سیاسی داد (هر چند دشمنانش در بنگال و لندن هزار گونه اشکالتراشی کردند) کرنوالیس بود که این دولت را به شکل مشخصی درآورد و ویژگیهایش را پایدار ساخت. کمپانی در هند دولتی یکتا شد که در ضمن هندی بودن انگلیسی نیز بود. با مسمیترین اسم آن کمپانی بهادر بود. این دولت از نوع همان دولتهایی بود که هر فاتح دیگری نیز میتوانست برپا سازد، اما در ضمن مشخصاتی کاملا انگلیسی نیز داشت.
این دولت نوبنیاد نه مبشر انقلاب هند بود و نه طلیعه دگرگونسازی آن را داشت، بلکه نخستین مرحله از دور نوین فتوحات و استقرار و رفاه و زوال بود. امّا چون اصلاحات اداری که در این مرحله صورت گرفت تأثیری عمیق بر زندگی اجتماعی بعدی هند گذاشت، مطالعه کلیات آن سودمند خواهد بود.
انتصاب کرنوالیس به عنوان فرماندار کل در سال 1786 نتیجه مستقیم اختلافاتی بود که از اقدامات کلایو و رژیم هستینگز حاصل شده بود.
ص: 124
ورشکستگی قریب الوقوع کمپانی باعث دخالت دولت انگلیس در امور کمپانی شد. دخالتی که سبب وارونه شدن جریان طبیعی رویدادها گردید و به جانشینی پدر به جای پسر انجامید. درخواست کمک کمپانی از دولت انگلیس یک رشته تحقیق و تفحصهای پارلمان انگلیس را به دنبال آورد. این تحقیق تفحص باعث بر ملا شدن حقایقی بود که بهانه کافی هم برای آن دسته از منتقدان کمپانی، که نسبت به موقعیت انحصاری آن غبطه میخوردند، شد. در ضمن وسیله دست کسانی شد که واقعا دلسوز منافع اجتماعی بودند. این مناقشه عملا با تحقیقات سال 1772 و مذاکرات پارلمان درباره قانون هند در سالهای هشتاد، و استیضاح هستینگز که تا سال 1795 به درازا کشید، ادامه داشت. در ضمن جریان طولانی بحث و جدل، از جمله طرفداری شدید و یک جانبه بروک و آزمون و خطا و مانورهای نابخردانه و اقدامات ناپسند و حتی ظلم آشکار، چند اصل بنیادین به عنوان مبادی اوّلیه روابط انگلیس و هند تدوین شد. مقرر شد هیچ مستملکه تجاری خصوصی انگلیسی در هند عمل نکند. تمام صاحب منصبان انگلیسی مأمور به خدمت در هند موظف به پاسخگویی در برابر اقدامات خود، در انگلستان شدند.
کمپانی به عنوان یکی از فرمانروایان، مسئول رفاه و آسایش اتباع هندی خود شناخته شد. نخستین این اهداف با تصویب قوانین پارلمانی به دست آمد.
استیضاح هستینگز وسیله رسیدن به هدفهای بعدی بود. حمله به هستینگز با حس انتقامجویی سرفرانسیس فیلیپ آغاز شد، و بعد به صورت مسئله محلی درآمد. اگر پیت؛ نخست وزیر وقت انگلیس، اجازه داد که جریان این استیضاح به درازا کشد به این علّت بود که با این تمهید میخواست نیروهای حزب محافظه کار را به سوی کانالی انحرافی سوق دهد. نتیجه پایانی بیآبرویی شغلی هستینگز بود. اما در جریان محاکمه معلوم شد در واقع نجات دهنده هند انگلیسی بوده است. رسوایی این دوره نتایج بااهمیتی به بار آورد. اتهامات وارده سیاسی بود، امّا زمینه آن حکایت از استبداد
ص: 125
افسار گسیخته میکرد. ورشکستگی سیاسی برجستهترین کارمند کمپانی در هند، هر چند سرانجام تبرئه شد، این نکته را مسلم ساخت که پارلمان عزم جزم کرده است تا اصولی را که در قانون هند به تصویب رسیده بود، به هر قیمت که شده، پیاده کند. حال یقین شد هیچ کس نمیتواند در هند مستبدانه و بدون احساس مسئولیت اقدام کند و از خطایش چشمپوشی شود. چهارچوب قانون عبارت بود از قانون تنظیم سال 1773 و قانون هند 1784 که پیت آن را به تصویب رسانده بود. قانون تنظیم بمبئی و مدرس را ناچار از اطاعت از هستینگز کرد. خود هستینگز مجبور به پاسخگویی در شورای کینهتوز کلکته شد. فقط شخصیتی با استعداد فوق العاده میتوانست در چنان شرایط سخت بحرانی و جنگ، امور را اداره نماید. در قانون هند حکومت مضاعفی پیشبینی شده بود که به موجب آن کمپانی زیرنظر وزیری در لندن قرار گرفت که عنوان صدر شورای نظارت را داشت. کلکته مجبور به اطاعت از فرماندار کلی بود که با نظر و تصویب دولت انتخاب میشد. اینگونه بود که هند زیر تسلط کمپانی انگلیسی به زیر سلطه دولت انگلیس درآمد. مجبور از اطاعت دستورهای پارلمان، که مبتنی بر عدم اعمال خشونت و دستگاه اداری صادق و مسئول رفاه و امنیّت مردم بود، شد. بودند کسانی که اگر دستشان میرسید، این قوانین را نادیده میگرفتند، امّا چون مجری آن پیت بود، که هنوز در آغاز صدرات طولانی خویش بود و همکاری چون دونداس داشت و هفده سال فرصت کرد تا این قوانین را پیاده کند، نتایج مطلوب به بار آمد.
گرنوالیس بیش از هر کس دیگر چه پیش از او و چه بعد از او در هند انگلیس قدرت داشت. او همانند دونداس یکی از اعضای محفل خصوصی پیت بود. نه تنها از ملاکین به نام بود بلکه از سردارانی بود که اعتبارش را حتی پس از شکست ساراتوگا حفظ کرده بود. نماینده شخصی پیت در هند بود و هفت سال در آن جا حکومت کرد. نه مخالفت کمپانی در هند با او بجایی میرسید و نه اقدامات علیه او در انگلستان مؤثر بود. با نهایت اقتدار حتی به
ص: 126
درخواستهای ولیعهد انگلیس، که از او تقاضای جانبداری میکرد، جواب رد میداد. نخستین اقدام کرنوالیس تجدید اقتدار حکومت و پاکسازی اداری بود. نحوه حکمرانی سلف خود مکفرسون را «بدترین سیستم پارتیبازی» میخواند. تمام اعضای شورای درآمدها را معلق ساخت و جمع کثیری از کارمندان آن را به انگلستان بازگرداند. آنگاه دستگاه اداری را از نو سامان داد.
تا آن زمان هر یک از عمال کمپانی میتوانست در آن واحد پستی بازرگانی، سیاسی و اداری داشته باشد. قوانین حاکم بر ممنوعیت بازرگانی فردی و خصوصی را پیاده کرد، و به جای آن کمپانی را مجبور ساخت تا حقوقهای کافی و زیاد به کارمندان خود دهد. کمپانی هنوز دستگاهی بازرگانی بود که علاوه بر تجارت، دولت را نیز اداره میکرد. طبیعی بود بسیاری از کارمندان آن میپنداشتند مهمترین وظیفه آنان جمعآوری ثروت بوده و مسئولیت اجتماعی از جمله وظایف ثانوی، امّا مطلوب آنان، محسوب میشد. خدمات دولتی را به شعبههای سیاسی و بازرگانی تقسیم کرد. کارمند میتوانست یا این و یا آن پست را انتخاب کند. از آن به بعد هر انگلیسی مأمور به هند یا میبایست بازرگان باشد و یا مأمور اداری، امّا نمیتوانست در آن واحد هر دو پست را داشته باشد. به عنوان بازرگان میتوانست به هر گونه داد و ستد بپردازد، امّا به عنوان مأمور دولت ناچار به اکتفا به حقوق و مزایای اداری کافی و قابل ملاحظه بود. این آغاز دستگاه اداری، بدان معنا که در سده نوزدهم از این اصطلاح استنباط میشد، بود و نقطه پایانی بود بر فعّالیت بازرگانی کمپانی. در این زمان دیگر حکومت کردن اهمیت بیشتری یافته بود تا بازرگانی.
گام بزرگ بعدی که کرنوالیس برداشت اروپایی کردن ادارات دولتی بود.
پیش از آن برای اغلب منصبهای قضائی و مالی، تا مقام نایب نواب، از هندیان استفاده میشد. کرنوالیس نسبت به کمبودهای هندیان حساسیت داشت. گزارش کرده بود «اعتقاد راسخ دارم تمام بومیان هندی فاسد هستند»، و همین اعتقاد را درباره هم وطنان خود که در هند بودند داشت. با این تفاوت
ص: 127
که میپنداشت آنان را میشود اصلاح کرد امّا هیچگونه امید به هدایت هندیان نداشت. بنابراین به استثنای علی ابراهیم خان، که قاضی فسادناپذیر بنارس خوانده میشد، تمام صاحب منصبان عالی مقام هندی از کار برکنار شدند.
همه مشاغلی که پیش از پانصد لیره در سال مقرری داشت به کارمندان کمپانی، که اروپایی بودند، واگذار شد. این اقدام سبب شد که انگ بیگانه بودن بر همه کارمندان کمپانی زده شود که آثار آن تا سال 1947 دوام یافت.
سوّمین اقدام بزرگ گرنوالیس سروسامان دادن به وضع درآمدها و مالکیت زمین در بنگال بود. تا زمان او مالیات ارضی را در بنگال و بیهار زمینداران موروثی جمعآوری میکردند. معنای تحت اللفظی زمیندار کسی است که زمین در ید تصرف اوست، امّا همین اصطلاح معناهای صاحب زمین و مأمور وصول مالیات اراضی و یا مخلوطی از این دو مفهوم را نیز میرساند. زمیندارهای بنگال در واقع عوامل دولت در مناطق روستایی بودند. هر سال درباره مبلغی که میبایست به دولت بپردازند با مسئولین دولت چک و چانه میزدند. هر چند گاهی یک بار مورد آزار و اذیت قرار میگرفتند. اتفاق میافتاد که خود مالک نباشند، در این حالت توانایی پرداخت مالیات کشاورزان را پنهان میکردند. تفاوت میان آنچه از کشاورز وصول میکردند با آنچه به دولت میپرداختند منبع درآمد آنان بود. مالیات ارضی هر سال محاسبه میشد، امّا مقیاساتی که برآورد مالیات براساس آنها صورت میگرفت سنتی بود. بر پایه مسّاحی فراگیری بود که در دوره اکبر انجام شده بود. زمینداران، افزون بر این وظائف، در حوزه مربوط به خود نیروی انتظامی و قوه قضائیه را نیز در اختیار داشتند. راجه چایت سینگه اهل بنارس که مورد فشار و آزار هستینگز واقع شد، یکی از بانفوذترین و سرشناسترین افراد این طبقه بود. کشاورزی که کشت و کار میکرد زیردست زمیندار بود. همانگونه که زمیندار مورد اذیّت و آزار صاحب منصبان دولتی قرار میگرفت کشاورزی که به کشت و کار مشغول بود نیز به نوبه خود زیر
ص: 128
فشار تازیانه و چکمه زمیندار قرار داشت. امّا همانند زمیندار حقوق موروثی سنتی نیز داشت و کمتر میشد بیزمین بماند.
دشواری کمپانی این بود که تا چه اندازه میتوان روستاییان را دوشید و از آنها مالیات گرفت بی آن که خطری پیش آید. این نکته رازی بود که زمینداران پنهان میداشتند، زیرا با سهم آنان از مالیات وصولی از روستاییان مربوط میشد. در آغاز خواسته کمپانی به اضافه تجاوز طمعکارانه زمینداران به اقتصاد محل سبب شد در دریافت مالیات افراط و اجحاف شود. با قحطی بزرگ سالهای 70- 1769، که کمپانی درصدد وصول مالیات معمول برآمد، شدّت فشاری که بر روستاییان میآمد آشکار شد. ثروت و رفاه افسانهای نواحی روستایی بنگال به فقر و تنگدستی همه جانبه تبدیل شد. هستینگز چندین بار کوشید تا این وضع را اصلاح و تعدیل نماید امّا در دستیابی به اسرار زمینداران ناکام ماند. کرنوالیس هم از مزیت تجربه هستینگز برخوردار بود و هم این خوش اقبالی را داشت که یکی از باکفایتترین کارمندان کمپانی، جان شور، که بعد هم جانشین او شد، دستیار و همکارش بود. خود کرنوالیس از مالکین نسبتا روشنفکر انگلستان بود که به رعایت قانون و انصاف و وجود امنیت اقتصادی پایبند بود. با این مقدمات به آسانی میتوان پیبرد چه روی داد. در سال 1789 با زمیندارها برای مدّت معین ده سال توافق داشت که مبلغ ثابتی را بپردازند. بعدها این مدّت همیشگی شد. در واقع کرنوالیس به زمینداران به چشم مالک زمین مینگریست، و آنان را نماینده دولت برای حفظ نظم و آرامش در مناطق روستایی میدانست. مقام آنان را تثبیت کرد، امّا با این شرط که سهم دولت را بپردازند، و با دائر کردن زمینهای بایر هم بر درآمد دولت و هم بر عواید شخصی خود بیفزایند. امّا خصوصیاتی چند مانع شد تا نتایج مطلوب از اندیشههای کرنوالیس حاصل
ص: 129
شود. قرار بود کشاورز صاحب نسق تا زمانی که بدهیهای خود را به زمیندار میپردازد از امنیّت برخوردار باشد، امّا راهی نبود تا مقدار دقیق این بدهیها را معلوم کرد. اگر ظلمی به او میشد تنها میتوانست به محاکم نوینی که انگلیسیها ایجاد کرده بودند شکایت کند. امّا دسترسی به این محاکم، که کشاورز با آن هیچگونه آشنایی نداشت، ناممکن بود. به ناچار کشاورز صاحب نسق به صورت اجاره کاری درآمد که زمیندار میتوانست به دلخواه خویش با سرنوشت او بازی کند. قرار بود زمیندار مبلغ معینی را به دولت بپردازد و یک دهم آنچه را جمعآوری کرده بود برای خود بردارد. امّا در آغاز نرخ مالیاتها زیاد بود، قیمتهای فراوردههای کشاورزی نیز ثابت ماند.
زمیندار، حتی پس از اعمال فشار بر کشاورزان، نمیتوانست تعهدات خود را انجام دهد. انگلیسیهای مبادی آداب او را مورد ضرب و شتم قرار نمیدادند اما مقام او را به دیگری میفروختند. زمیندار همان وضعی را پیدا کرد که در دوره مغولان داشت. نتیجه این بود که تغییر بزرگی در هویّت زمینداران پیدا شد. قشر نوینی از سفتهبازان کلکته املاک مزروعی را با نیت سفتهبازی خریدند و در اختیار گرفتند. این قشر نوین مالکین ساکن کلکته و دیگر شهرها ساکن املاک خود نبوده و ارتباط محلی نداشتند. کشاورز بنگالی تبدیل شد به کارگر استثمار شده روستایی. ثمره حسن نیت کرنوالیس پیدایش قشر مالکین اهل کلکته بود که عمدتا ملک خود را به اجاره واگذار میکردند. نظم و آرامش به دست آمد امّا به قیمت از میان رفتن عدالت و رابطه حسنه.
آخرین اقدام کرنوالیس در زمینه قانون و دادگستری بود. هستینگز دستگاه دادگستری و قانون تنظیم دیوان عالی قضائی را به وجود آورده بود که قوانین انگلستان را بر بلبشوی قضای هندی حاکم میساخت. کرنوالیس دست نمایندگان نوّاب را از جرائم کیفری کوتاه کرد. پارهای جوانب خشن و غیر انسانی مجازات کیفری را منسوخ کرد. مجموعه قوانین جزائی را به وجود آورد که حتّی از قوانین آن روز انگلستان انسانیتر، و یکی از
ص: 130
پیشرفتهترین قوانین جزائی دنیا بود. در هر یک از بیست و سه ناحیه محاکم مدنی ایجاد کرد که در هر یک از آنها چهار شعبه تجدیدنظر وجود داشت. این محاکم به سبب خارج بودن از دسترس و هزینههای گزاف و کند بودن، برای آن روزگار، چندان کارآمد نبود. امّا کرنوالیس دو وجه به این محاکم افزود که بعدها اهمیت بسیار پیدا کرد و به صورت تکیهگاه رفع ظلم از طبقه متوسط درآمد. این دو وجه به ترتیب عبارت بود از جدا کردن قوه مجریه از قوه قضائیه از یک سو و حاکمیت قانون از سوی دیگر. این دومی که اکنون سنگ سر زاویه دستگاه دادگستری هندوستان است، چنان قانون مهمّی است که جا دارد آن را به گونهای کامل نقل کرد.
«مأمورین جمعآوری مالیاتها و به تحقیق یکایک صاحب منصبان حکومت در محاکم قضائی پاسخگوی اعمال خود در ناحیه مأموریت خویش هستند. آنگاه که در مسائل مالی پای دولت در میان میآید دولت نیز باید برای احقاق حق خود به محاکمی که با قوانین موجود اداره میشوند رجوع کند».
آنگاه که کرنوالیس زمام امور را در سال 1793 به دست جان شور، معاون خویش داد، دولتی در هندوستان ایجاد کرده بود که ریخت و شکل مشخص و ملموس داشت. شامل بنگال و بیهار بود، و دولت ناحیه تحت الحمایه مدرس و بمبئی را هم یدک میکشید. همگان کرنوالیس را کسی میدانند که همه چیز را انگلیسیوار نمود. نخستین دولت غربی را در هندوستان پایهگذاری کرد. امّا همانگونه که از مطالعه دقیقتر روشن میشود او بیشتر سنتهای هندی را از نو زنده کرد تا رسم و رسوم انگلیسی را. در رأس هرم فرماندار کل قرار داشت که حال صدر شورا بود، و تنها زیر نظر مدیران و رئیس هیئت مدیره شرکت در لندن انجام وظیفه میکرد. واقعیت این بود که فرماندار کل تا زمانی که از پشتیبانی رئیس هیئت مدیره و کابینه برخوردار بود در مقام خویش استوار بود. ریاست مستقیم داشت بر حکومت بنگال که رکن اعظم کمپانی بود و بر
ص: 131
دولتهای محلی بنارس و بمبئی سرپرستی و اعمال قدرت میکرد. قدرت او متکی به نیروهای مسلح و دیگر ادارات بود. نیروی مسلح تشکیل میشد از واحدهای نظامی که افراد آن هندی بودند و افسران آن انگلیسی و چند واحد که افراد آن نیز انگلیسی بودند. علاوه بر اینها نیروهای متّحدین و وفادارن نیز بودند که، به هنگام بحران، از آنها استفاده میشد. در ادارات مدیران سطح میانه و سطح بالا اروپایی بودند، به شاخههای درآمدها، قضائی و بازرگانی تقسیم میشدند. کارمندان حقوق و رتبه معین و مشخص داشتند، و به حد نصاب قابل قبولی از درستکاری و صداقت رسیده بودند، و روحیه همکاری مطلوبی داشتند. کشور به بیست و سه ناحیه تقسیم شده بود. در هر یک از آنها، نیروی انتظامی نوینی، مأمور حفظ امنیّت و آرامش و نظم جامعه بود. یک قاضی به امور قانونی میرسید. یک مسئول مالیات به وصول درآمدها میپرداخت و همانطور که آمد، توسط توانگران محلّی، انجام وظیفه میکرد.
با آن که دولت متعهد بود به نیروی مسلح توسل نجوید و تجاوز نکند، امّا کرنوالیس درگیر پیکاری بزرگ شد. حتّی شور صلحطلب نیز مجبور شد فرمانروای یکی از سرزمینهای همسایه را، که رفتاری دشمنانه داشت، با خشونت معزول نماید. مالیات ارضی، که بیش از هر چیز دیگر در زندگی روزانه مردم مؤثر بود، براساس سنتهای کهن جمعآوری میشد. هر چند در رأس دستگاه وصول مالیاتها افراد نوینی قرار گرفته بودند، بر قدرت زمینداران افزوده شده بود. از اینها که بگذریم زندگی معمول، بر همان روال کهن، بیآنکه تغییر عمده ببیند ادامه داشت. رسم و رسوم، اجتماعی دینی و مناسبتهای گوناگون همانند گذشته جاری بود. بازرگانی و صنایع در بستر همیشگی خود ادامه مییافت. شاید مردم کوچه و بازار بنگال، پس از آشوبهای سالهای 1760 و 1770، احساس آرامش کرده و تصور مینمودند که بار دیگر زندگانی مسیر معمولی خود را طی میکند. دگرگونی محسوس این بود که فرمانروایان و حاکمان تازه از راه رسیده کمتر از
ص: 132
پیشینیان خود مورد تنفّر بودند. بعضا به این سبب که ناآشنا بودند، حال آنکه فرمانروایان مسلمان را همه میشناختند. به هر حال هر دو دسته، از نظر هندوان، بیگانه و ناپاک مینمودند. درست است که پارهای تحولات طبقاتی رخ داده بود، اما بخت بر طبقه حاکمه مسلمان پیشین پشت کرده و از صحنه خارج شده بودند. قشر زمیندار هند و نیز در انتظار همانگونه سرنوشت بود.
در شهرها طبقه نوکیسهای پیدا شد که حال نقش واسطهگری با هیئت حاکمه نوین را بر عهده میگرفت. دیگر کسی از هنرمندان و بنیادهای مذهبی، آنگونه که رسم هیئت حاکمه پیشین بود، پشتیبانی نمیکرد. همگان چنان سرگرم مالاندوزی بودند که به کسی رحم نمیشده و تمام دوستداران رسم و روشهای کهن آزرده خاطر بودند. امّا تمام این گونه مسائل در شهرها مطرح بود و موجب دغدغه خاطر نجبا و بزرگان بود. در گستره عظیم مناطق روستایی طرح اصلی زندگانی تغییر نیافته بود، و مفاهیم و سنتهای کهن مورد تعرض قرار نگرفته بود.
دولت نوین درست در چهارچوب سنتهای هندی استوار بود آن هم به رغم حسابگریهای انگلیس مداری کرنوالیس حکومت تازه قوام یافته هیچگونه وجه مشترکی با بنیادهای رایج در انگلیس نداشت. در بیست سال گذشته درست همان عوامل متعادل کننده و باز دارنده که در انگلستان سده هیجدهم مرسوم شده بود، کنار گذاشته شد. فرمانروای دموکراتیک عملا تبدیل شده به فرماندار کل مستبد. دولتهای تحت الحمایه تبدیل شده بود به نواحی تابعه و زیردست. امّا اگر همین حکومت نوبنیاد به دست انگلیسیها با رژیمهای مغولان و نوّابها، که پیش از آن سرکار بودند، مقایسه شود با داستان دیگری روبرو میشویم. رئیس دولت همانند امپراطور و یا سپهدار است. هر دو، دستگاه حکومتی با شکوه و پرطمطراق دارند همراه با گروهی از مشاوران خودی که افکار عمومی و نظرات مأمورین را میبایست در محاسبات خود منظور نماید. درست است که فرماندار کل تابع حکومت
ص: 133
لندن بود، اما لندن تقریبا در آن سر دنیا بود. فرماندار کل عملا آزادی عمل گسترده داشت. موقعیت او بیشباهت به موقعیت نوّابی، که یک سده پیش، عنوان سپهدار بنگال را داشتند نبود. نوّاب در ضمن آن که به معنای واقعی اصطلاح تابع شاهنشاه اورنگزیب، که در حیدرآباد دکن دوردست اقامت داشت، بود تا زمانی که او امر مرکز را اطاعت، و مالیاتها را گردآوری، و سهم دولت مرکزی را به موقع پرداخت میکرد، آزادی عمل داشت. نحوه اداره حکومت به گونهای کلی بر گرده دستگاه اداری مغولها بود. همانند دوره مغولها، قدرت حکومت میان شاخه نظامی و شاخه مالی و درآمدها تقسیم شده بود. هر دو رژیم از بیخ و بن، چه از نظر افراد و چه از دیدگاه فرهنگی، بیگانه بودند. باید به یاد آورد بیشتر اوقات، در دوره مغولی، هفتاد درصد از دولتمردان صاحب پستهای کلیدی بیگانهتبار بودند و نیمی از آنچه باقی میماند هندو بودند. یک پشتون مسلمان مذهب، از دیدگاه یک بنگالی، همان قدر بیگانه مینمود که یک نفر انگلیسی یا اسکاتلندی، شاید اندکی آشناتر. در هر دو رژیم آنان که در رأس امور قرار داشتند به فرهنگی بیگانه، که زبانی بیگانه داشتند، متظاهر و متمایل بودند (فارسی و انگلیسی). هر کس میخواست به محافل دولتی راه یابد ناچار بود با این دو زبان سخن بگوید. هر دو دولت را میتوان دولتهای پلیسی خواند، اگر بخواهیم با نزاکت بیشتر سخن بگوییم دولتهای پابند نظم و قانون. مراد این که حکومتها هیچگونه علاقهای به تأسیس یک نظم خاص برای جامعه، چه اجتماعی، مذهبی، سیاسی یا اقتصادی نداشتند. تنها میخواستند چنان چهارچوبی از حکومت و نظم ایجاد کنند که جامعه بتواند در آن با فرهنگ سنتی خود و روشهای کهن به حیات خویش ادامه دهد. بازرگانی و کشاورزی بدون دردسر جریان یابد. هندوان و مسلمانان در اینباره اتّفاق رأی داشتند که نقش اصلی حکومت حفظ جامعه به همانگونه که هست میباشد و نه زیرورو کردن و یا ایجاد تغییرات در آن. کمپانی بهادر که از فرهنگ بومی دور و بیخبر بود، کم یا بیش همینگونه برخورد را پذیرفته بود.
ص: 134
اگر رژیم پیشین و دولت تازه تا این اندازه با یکدیگر منطبق بوده و شباهت داشتند آیا میتوان گفت این کمپانی تازه از راه رسیده همان دولت کهن مغولی بود که وسعت یافته بود؟ استدلال میکنند حکومت برپا شده توسط کرنوالیس به رغم تفاوتهای بسیار، از جمله نیروی انسانی نوین و دستگاه قضائی منظمتر و نیروهای مسلح با کفایتتر، در سرشت خویش تفاوتی با رژیم مغولان نداشت ... امّا تغییرات خاصی، که هر چند در آن زمان تفاوت چندانی را ایجاد نمیکرد، بعدها موجب چنان تحولات اساسی شد که هیچکس پیشبینی آنها را نکرده بود. وارن هستینگز، که با وجود دغدغه و تشویش فراوان هیچگاه از آیندهنگری باز نمیماند، اعتقاد راسخ داشت باید دقیقا از همان شیوه حکومت کردن مغولان پیروی شود. یعنی انگلیسیان، بیگانگان، باید با روشهای هندی و توسط مؤسسات هندی بر هندوان حکومت کنند.
دولت بیشتر نقش سرپرست را داشت تا اداره و دخالت در جزئیات امور. تاریخ هند ؛ ج2 ؛ ص134
گلیسیان قیم و ولی جامعهای باستانی بودند. به عنوان قیم ناچار بودند از آن جامعه باستانی نگاهداری و پرستاری کنند. از مذهب، ادبیات و هنر آن میبایست، از روی اجبار، پشتیبانی نمایند. کرنوالیس که برخورد با نتایج اقدامات خود را بر عهده دیگران نهاده بود، در سطحی دیگر پیش میرفت. بر این تصور بود که حکومت کردن انگلیسیان بر هندوان به صلاح و خیر هندوان است و این حکومت بر اصول اروپایی اداره میشود و نه هندی. چون آنچه را از فرهنگ و تمدن هندی میدید مطابق ذوق و سلیقه خود نمییافت و نمیپسندید پشتیبانی و حمایت خود را از آن به حداقل رسانده بود، و در آن دخالتی نمیکرد. در چشم هندوان معاصر خودش رفتار و برخورد او بیگانهتر و ناسازگار مینمود. امّا درصدد ایجاد تغییرات ناگهانی نیز نبود. این بذر، در آینده نتیجههای غیر منتظره به بار آورد. از اینها که بگذریم کرنوالیس جامعه هندی را با دو امر آشنا کرد که هیچ یک از آن دو، در آن هنگام، چنان که باید و شاید، درک و مفهوم نشد. یکی موضوع حکومت قانون بود که هندوان
ص: 135
آن را تجربه نکرده بودند. چون مربوط به محاکم قضائی نوین- که کسی از آن سر در نمیآورد- میشد آن را جدّی نگرفتند. طبقهای که قرار بود از این امر سود جوید هنوز پیدا نشده بود. دیگری روش اربابی و مالکیت ارضی انگلیسی بود. این معنا در عمل اثر عمیقی بر کشاورز میگذاشت امّا عوارض جنبی آن، در آن زمان، درک نشد. زیرا نوعی اصلاح روابط مینمود و نه انقلاب در روابط.
در ظرف بیست و پنج سال پس از بازگشت کرنوالیس حکومتی که تصور میکرد به گونهای ثابت صلحجو در چهارچوب پیچیده سیستم سیاسی هند ایجاد کرده است نه تنها تمام رقیبهای خود را بر زمین زده و بلعیده بود، و بر بخش عمده هند حکومت مستقیم داشت، بلکه بقیه شبه قاره را نیز باجگذار خود کرده بود. جریانی که برای مورخ امپریالیسم انگلیسی- هندی سرشار از هیجان و قهرمانی و حماسه است. در مدّتی بسیار کوتاه، با وجود نارساییها و کمبودها و به رغم مخالفتهای حکومت مرکزی لندن، کامیابیها و موفقیتهای حیرتانگیز به دست آمد. جزئیات آنچه را که روی داد و جریان یافت باید در کتاب تاریخ مفصلتری آورد. در این جا ما به ذکر خصوصیات اصلی آن جریان بسنده خواهیم کرد آن هم به این سبب که به عنوان بستر گام بعدی در روابط هندوان- انگلیسیان ضرورت دارد. به هنگام بازگشت کرنوالیس هند در صلح و آرامش به سر میبرد، وضعی که در دوره حکومت شور نیز ادامه یافت.
با از راه رسیدن لرد مورنینگتون که بیشتر به لرد ولسلی شهرت دارد وضع ناگهان دگرگون شد. جوّ عقاید در انگلستان تغییر کرده بود. زیرا دولت انگلیس با انقلاب ستیزهجوی فرانسه و سرداری جاهطلب چون ناپلئون بناپارت، که هم اکنون نیروهای مسلح خود را به قصد تهدید مستقیم هند به
ص: 136
مصر گسیل داشته بود، درگیری پیدا کرده بود. در هند کمپانی با دشمنی مدیر و غیر قابل پیشبینی چون تیپو سلطان میسور و ماراتاها سروکار داشت که بعید نبود با لشکریان خود به فرانسویان به پیوندند. بنابراین حزم و احتیاط حکم میکرد تا آنجا که ممکن است پیش رفت. در محافل داخلی کمپانی نیز فشاری شدید وارد میآمد که پیشرفت و توسعهطلبی در طول زمان ارزانترین شیوه برای فراهم کردن شرایط مطلوب و مناسب بازرگانی است.
بر این انگیزههای توسعهطلبی و جاهطلبی باید شخصیت خود ولسلی را نیز افزود که تنها سی و هفت سال داشت. سرشار از جاهطلبی و نیروی جوانی و سخت معتقد به امپریالیسم بود. به بهانه این که تیپو سلطان از گروهی کشتی شکستگان فرانسوی پذیرائی کرده است، و این که فرماندار فرانسوی جزیره موریس بر بزرگنمایی این پذیرایی اصرار ورزیده، پیکار بر ضد تیپو سلطان را آغاز کرد، پیکار را خود ولسلی فرماندهی کرد، نشان داد قابلیت او دست کمی از جاهطلبیها و نیروی جوانی او ندارد.
در ماه مه سال 1799 تیپو، آنگاه که حصار قلعه پایتخت او در سرینگاپاتام شکسته شد، به رغم شجاعت فراوان به قتل رسید. نیمی از قلمرو او منتزع شد، نیم دیگر آن به کودکی که وارث راجه میسور بود داده شد. تسلط واقعی انگلیسیان بر جنوب هند از این جا شروع میشود.
با نابودی تیپو نیروهای انگلیسی آزادی عمل یافتند. لولویی که سی سال تمام فعالیتهای انگلیسیان را در جنوب هندوستان تحت الشعاع قرار داده بود، از پای درآمد. ظاهرا نشان داد مردان کاردان و لایق، که تنها بر نیروهای مسلح مزدور تکیه داشته باشند، نه تنها میتوانند در برابر نیروهایی کمپانی مقاومت کنند بلکه در موقع مناسب پوزه کمپانی را به خاک بمالند. حال دروازه آنچه از هند باقیمانده بود باز شده بود، هندی که صحنه نفاق و فساد و
ص: 137
نابسامانی بود. ماراتاها دچار تفرقه، نظامدکن دچار فساد و راجپوتها دچار نابسامانی شده بودند. شکست تیپو بر لسلی تأثیر شدید گذاشت. اکنون جدّیترین و سختترین دشمنان کمپانی نابود شده بود. لازم بود پیش از آن که نیروهای مخالف و مقاوم از نو منسجم شوند، تا آن جا که ممکن است، پیش رفت. گروهی از مأمورین قابل و شیردل را به دور خود گرد آورد تا بعدها آنچه را که آغاز کرده بود به پایان برسانند. این گروه به عنوان مسئولین تشکیلات هند نوین انگلیسی از وسعت و عظمت کامیابیهای خود دچار حیرت و شگفتی شدند. در خود جزیره انگلیس دولت، که هنوز سرگرم نیروی فزاینده ناپلئون بود، دست ولسلی را، تا آن هنگام که موفق بود، بازگذارد. فقط مدیران کمپانی بودند که راجع به هزینه هنگفت اقدامات او دغدغه داشتند و از تکبّر و نخوت عامل نماینده خویش دلخور بودند.
ولسلی سرگرم تصرف سرزمینهای دولتهای ذلیل محلّی مجاور شد. به بهانه کشف مکاتبه و مراوده با تیپو باریکه ساحلی از کیستنا تا دماغه کومورین را، که مدرس در آن جا واقع بود، تصرف کرد. نوّاب محل را که پنجاه سال بود با انگلیسیان دوستی کرده بود و از متّحدان شمرده میشد، بازنشسته کرد. به عنوان پاداش برایش مقرری معلوم داشت. کاری کرد که نوّاب اوده حاضر به استعفا شد. چون از استعفا منصرف شد نیمی از سرزمین او را، به عنوان مجازات، مصادره کرد. دولت محلی مغولی گجرات را، که بقایش تا آن زمان از نظر بازرگانی مفید بود، ملغی و به مستملکات انگلیسیان ضمیمه شد.
آنگاه درصدد برآمد از رقابتها و چشم هم چشمیهای بقیه دولتهای هندی بیشترین سود را ببرد. برای رسیدن به این هدف از تمهید و وسیله قراردادهای تحت الحمایگی استفاده کرد. استقلال دولتی را که در معرض خطر قرار میگرفت تضمین میکرد با این شرط که اداره کننده روابط آن
ص: 138
دولت، با خارج، انگلیسیان باشند. با این روش، نیروهای مسلّح کمپانی، در پایتخت دولت مورد بحث مستقر میشد تا به هنگام لزوم با هر حمله خارجی مقابله نمایند. هزینه این نیروها را، که زیرنظر انگلیسیان در محل مستقر بودند، دولت محلّی میپرداخت. در چنین شرایطی اگر روزی همان دولت به فکر مخالفت با کمپانی میافتاد فشار پنجه کمپانی را بر گلوی خود احساس میکرد.
موضوع پرداخت هزینههای نیروی کمپانی مستقر شده در پایتخت دولت محلی همیشه بهانه مطلوبی بود برای دخالت در امور داخلی. با این قید و بندها، معنای قرارداد این بود که دولتهای هندی دیگر نگران آن نبودند که از سوی دولت هندی دیگر مورد تهدید قرار گیرند. در عوض طوق بندگی انگلیسیان را برگردن خود میپذیرفتند.
نخستین کامیابی چشمگیر ولسلی، با این حربه و شیوه، به سال 1789 در حیدرآباد به دست آمد. نظامدکن که کهنسال و دلمرده بود از سوی ماراتاها مورد تهدید بود. از دیدگاه نظامدکن چنین قراردادی برای او آسایش خاطر فراهم کرد اما به این قیمت که جانشینان او آزادی و استقلال عمل خود را از دست دادند. لحظه سرنوشتساز زمانی پیش آمد که باجی رائو پیشوا، که سخت از سوی فرماندهان نیروهای خودش تحت فشار قرار گرفته بود یا امضاء قرارداد باسین در دسامبر 1802 با همین شیوه استقلال خود را تضمین کرد. چون رئیس فدراسیون ماراتاها بود این عمل او باعث ذلت و آبروریزی تمام ماراتاها شد. در سال 1803 بزرگان ماراتا سرکشی کردند. از ارتور ولسلی و لردلیک شکست خوردند. تصور میشد که حال تمام هند تا کرانههای رود سوتلج به راجه انگلیس تعلّق خواهد گرفت. اما در سال بعد هولکار یکی از
ص: 139
سران مارتاها قیام کرد. پیروزی درخشانی به دست آورد. معلوم شد کمپانی نیروهای خود را بیش از آنچه لازمه احتیاط بود پراکنده ساخته است.
انگلستان، که هر لحظه انتظار حمله ناپلئون را به خود جزیره انگلیس میکشید، نمیتوانست نیروهای مسلح کمکی اعزام دارد. در سال 1805 ولسلی معزول و به انگلستان بازخوانده شد.
هشت سال به انتظار گذشت تا فواره بخت ناپلئون به اوج خود رسید و سپس سرنگون شد. کمپانی در شمال از رود گنگ گرفته تا سوتلج را در تسلّط خود داشت. امّا از راجستان و مرکز هند پای پس کشید. لرد مینتو ترجیح میداد به جای نیروی مسلح سفیر به اینجا و آنجا بفرستد. جهانگشایی او منحصر شد به تصرف جزیره موریس که در دست فرانسویان بود و جزیره جاوه که در تصرف هلند یکی از متحدین فرانسه بود. انتظار میرفت دیگر دولتهای بومی هند به اوضاع خود سروسامان دهند و اوضاع تثبیت شود، امّا چنین چیزی اتّفاق نیفتاد. برعکس با پیدا شدن و فزونی گرفتن گروههای راهزن و غارتگر که خود را پینداریها مینامیدند وضع وخیمتر شد. این گروهها تشکیل میشدند از سربازانی که به خدمت آنان پایان داده شده بود و روستاییانی که آب و زمین خود را از دست داده بودند، و از میان برداشتن آنان به سود هیچکس نبود. هرج و مرجی که در هند مرکزی ایجاد کردند و حملات گاهبیگاه آنان به متصرفات انگلیسیان بهترین بهانه شد تا انگلیسیان دوباره به مداخله در امور دولتهای هندی بپردازند. آن نقاطی از هند که مستقل بودند جام حرجومرج و ناآرامی را پر میکردند تا راه برای کمپانی هموار شود.
سوای رانجیت سینگه در پنجاب که با رود سند و بیابانهای راجستان از هند جدا بود در سرتاسر هند شخصیتی که بتوان به او چشم امید داشت و یا صاحب نیروی مقاومت باشد پیدا نمیشد.
ص: 140
در سال 1815 سرانجام ناپلئون شکست خورد. پیش از آن در سال 1813 در آن هنگام که اساسنامه نوینی برای کمپانی تدوین شده بود منافع بازرگانی در انگلستان چنان رشد کرده بود که انحصار بازرگانی با هند، که در دست کمپانی هند شرقی بود، لغو شد. این اعتقاد در همه جا رسوخ یافته بود که ثروت بالقوه هند بیش از حد تصور است و بر طبق اصول تجارت آزاد انحصار نمیتواند موجبات گسترش استعمار را فراهم کند، بلکه تجارت آزاد برای رسیدن به این هدف کارآمدتر است. لازمه این طرز تفکّر تسلط کامل بر هند بود، زیرا در آن صورت توسعه اقتصادی با هزینهای کمتر و شیوهای عملیتر انجام میشد. اگر تمام نیروهای مسلّح در کرانههای رود سوتلج متمرکز میشد و بقیه هند با نیروی پلیس و انتظامی اداره میشد، این تدبیر به مراتب کم هزینهتر بود تا این که در شهرهای متعدد نیروی مسلّح گذاشت و از مرزهای طولانی و پر پیچ و خم دفاع کرد. منافع و مزایای یکپارچه کردن تسلّط بر شبه قاره هند، از دیدگاه جریان بازرگانی داخلی، نیازی به تذکر ندارد. بنابراین هم اوضاع هند و هم افکار عمومی انگلستان برای اقدام و عمل آماده بود. اجرای مرحله آخر بر عهده مارکیز هستینگز (که با عنوان ارل [- امیر] مویرا به هند اعزام شد)، دوست نایب السلطنه و مسئول استیضاح وارن هستینگ، گذاشته شد. در عمل نشان داد برنامهریزی قابل و سیاستمداری با تجربه است. نخست به جنگ با گورکاها (16- 1815) پرداخت. در طی این جنگ دو طرف برای یکدیگر چنان احترامی عمیق قائل شدند که حتی تا به امروز ادامه یافته است. آنگاه طرحی جامع برای نابود ساختن پیندارها در پناهگاههای خود آنان در هند مرکزی ریخته شد. برای اجرای آن ماراتاها را با تهدید و تشویق ترغیب به شرکت کردند. ماراتاها از یک سو سلحشورتر از آن بودند که اطاعت کنند، از سوی دیگر آن چنان گرفتار چشمهمچشمی که
ص: 141
نمیتوانستند یکدست و متحد شوند. نتیجه زدوخوردهای جدا از هم و ناپیوسته بود که به شکست خفّتبار ماراتاها انجامید. سیندیا به موقع تسلیم شد و توانست حکومت خود را به بهای دست کشیدن از ادعاهای خویش بر راجستان حفظ کند. امیر خان چاپلوس فرمانروای محترم تونک شد. پیشوا در پونا و بوهنسالا در نگپور و هولکار جداجدا جنگ کردند، یکیک هم شکست خوردند. پیندارها را در گوشه و کنار چنان تعقیب کردند که از هم پاشیده شده و سران آنان متواری شدند. در سال 1818 کار به انجام رسیده بود.
بازنده اصلی پیشوا بود که سرزمین خود را از دست داد، و به گرفتن مستمری قانع شد. سرزمین او منضم به ایالات بمبئی شد. نتیجه سیاسی بزرگ تثبیت تسلط سیاسی و نظامی انگلستان بر سرتاسر شبه قاره هند تا سواحل رود سوتلج بود. دولتهای به جا مانده ماراتا، که اکنون با نابود شدن پیشوا آفتاب منظومه خود را از دست داده بودند، از ماهوارههای رژیم انگلیسیها شدند.
دولتهای راجستان که از شرّ مزاحمت ماراتاها رهایی یافته بودند در امضای قراردادهای تحت الحمایگی با انگلستان بر یکدیگر سبقت جستند.
اینان که از تسلط و قدرت ماراتاها خستهجان و بیرمق شده بودند، از این که دوباره مانند گذشته- در دوره مغولها- باجگذار دولتی ابر قدرت باشند خشنود بودند.
ص: 143