9 سیادت- چرا و چگونه
بیشتر صاحب منصبان انگلیسی، که حال مستعمره وسیع هندوستان را اداره میکردند، کار جدی خود را در پرورشگاه لرد ولسلی آغاز کرده بودند. حال که پیری زودرس به سراغ آنان آمده بود و تجربه عملی، به مراتب بیش از بایستگی سالیان عمر خود اندوخته بودند، باشگفتی توأم با بیم و واهمه بر ابعاد گسترده کامیابیهای خود مینگریستند. تسلط خود را بر هندوستان ناپایدار و لرزان میپنداشتند. احتمال میدادند نیروهایی پنهانی، به ویژه مذهب، هر لحظه فوران کند و با انفجار خود آنان را از میان ببرد. این اندیشه که هندوان در نتیجه پیشرفت و آشنایی با رسم و رسوم غربیها سرانجام بخواهند خود بر هندوستان حکومت کنند به ذهن آنان میرسید. امّا حتّی مونتز توارت الفینستون که میگفت «چنین مرگی بهترین مرگ ممکن ما است» و چارلز متکالف، که وقوع چنین مرگی را غیر ممکن نمیدانست، بر این توهم بودند که این اتّفاق در آیندهای غیر قابل اندازهگیری روی خواهد داد. اگر
ص: 144
کسی بد آنها میگفت صد و بیست سال بعد پرچم استقلال هند در دهلی افراشته خواهد شد هرگز باورشان نمیشد.
این واقعیت که در کمتر از هشتاد سال یک مؤسسه بازرگانی بیگانه، برخاسته از سرزمینی دوردست، بر چنان شبهقارهای تسلط پیدا کند که در دامان خود تمدنی باستانی را پرورده بود و فرهنگی بیگانه [مراد فرهنگ ایرانی است] و سنت شاهنشاهی و انبوه هنگفتی از تجارب سیاسی و نظامی و فرهنگی داشت، بیتردید موضوعی عبرتآور و حیرتانگیز بود. چنان نبود که این فرمانروایان نوین، همانند اسپانیاییهایی که به مکزیک و پرو رفتند، از دنیایی دیگر آمده باشند. انگلیسیان به مدت یکصد و پنجاه سال، پیش از آن که در هندوستان دست به شمشیر ببرند، با آن سرزمین رفت و آمد و داد و ستد کرده بودند. دولتمردان بومی هندوستان با انگلیسیان و اروپاییان دیگر از قبیل پرتقالیها و هلندیها به خوبی آشنا بودند، و تصور میکردند که از چند و چون کار و وضع آنان باخبرند. بنابراین توفیق انگلیسیان در تصرف کامل هندوستان نیاز به توجیه و موشکافی دارد. فرضیهای که در سده نوزدهم اروپاییان به آن دلخوش کرده بودند برتری ذاتی اروپاییان نسبت به مشرق زمینیان بود؛ امپریالیستهای سده نوزدهم توهم خصوصیات نژادی انگلو- ساگسونها را نیز بدان افزودند. میپنداشتند یک مشرق زمینی در برابر افرادی چون کلایو، هستینگز، لارنس یا نیگلسون چه میتواند بکند؟ گذشته از عقل سلیم آنچه نادرستی و بطلان این نظریه را آشکار میسازد واقعیت تاریخی است که اروپاییانی که اسم آنان در بالا آورده شد در کفایت و لیاقت هیچ کم نداشتند. به رغم و کوشش بیحد و مرز نتایج برخلاف انتظار گرفتند.
استدلال کهن مکر و حیله و رذالت فطری انگلیسیها هم پذیرفتنی نیست.
انگلیسیها آن زمان از دیگر اروپائیان در این زمینهها جلوتر نبودهاند. در ضمن آن که در رذالت آنان شک و تردیدی نیست امّا تا به حال در تاریخ به موردی برخورد نشده که رذالت و مکر و حیله نتایج هنگفت و سودمند به بار
ص: 145
آورده باشد. از سوی دیگر مگر نه این که انگلیسیها هم به نوبه خود هندیان را فاسد و رذل میپنداشتند.
اگر استدلالهای مربوط به برتری فطری و یا رذالت ذاتی را کنار بگذاریم آنگاه با مسئله رهبری روبرو خواهیم بود. از نظر امپریالیستها این وجه یکی دیگر از وجوه برتری فطری اروپاییان بر مشرق زمینیان بود. تولد رهبران باکفایت و توانا یکی دیگر از مصادیق بارز برتری فطری نژادی است.
تردیدی نیست که افرادی مانند کلایو، هستینگز، لرد ولسلی، چارلز متکالف و مونتز تورات الفنستون برای انگلیسیان رهبران برجسته و توانا بودند. امّا این واقعیت را نیز به یاد باید آورد که هندوان نیز رهبران یکتا و بینظیر داشتند، حیدر علی، تیپو سلطان، پیشوایان ماراتاها، نانا فدناویس اهل پونا، مدهورائو، سیندیا، جسونت رائو، هولکار و رانجیت سینگه همه مردانی بودند که از مدیران و پیشویان طراز اول به شمار میآیند. از نظر نبوغ نظامی و سیاسی و اداری با رقیبهای انگلیسی خود برابر و مساوی بودند. حقیقت مطلب این است که رهبری درخشان و خیرهکننده نه تنها سازنده و خلاق است گاه مخرب و نابود کننده نیز میشود. مانند مثال چارلز دوازدهم پادشاه سوئد. اثر و نفوذ رهبر بستگی تنگاتنگ دارد با محیط و جوّی که در آن اعمال رهبری میشود.
در این جا است که مزیّت و برتری انگلیسیها به خوبی آشکار میشود.
انگلیسیان مقیم هند، در سده هجدهم، حتّی آن بازرگان خصوصی که حال فرمانروای محل شده بود، اهل انضباط بودند و نوعی اشتراک دیدگاه داشتند.
حتّی توقیف لرد پیگوت توسط شورای مدرس در سال 1776 یا شورش سفید در سال 1766 کوششهایی برای اصلاح و اثر گذاشتن روی حکومت بود والا نیت براندازی در کار نبود. امّا رهبران و پیشوایان هندی اغلب مردمی فرصتطلب بودند که به فرمانبرداری غیر فعّال کشاورزان و حمایت فعال
ص: 146
ماجراجویان دیگر تکیه داشتند. وسیله فعّالیت و اقدامات آنان جنگجویان مزدور و جاهطلبانی از جنس خود آنان بود. این گونه بود که به هنگام پیش آمدن بحران و خطر نمایندگان و عمال کمپانی به یکدیگر نزدیکتر شده و قوّت مییافتند. حال آن که در تحت شرایط مشابه پیروان امرا و سرداران محلی به تفرقه و جدایی متمایل میشدند. تغییر موضع دادن و از هر طرف باد وزیدن بدان طرف متمایل گشتن و سرانجام خود صاحب ادعا شدن، رسم معمول هندیان سده هجدهم بود.
در زمینه کلی اطاعت از امر و هماهنگی و وحدت هدف، عامل انضباط در میان غیر نظامیان حتّی از مسئله انضباط ارتشی اهمیّت بیشتری مییابد.
درست است که روشهای جنگی اروپاییان و انضباط آنان مزیّت آغازین عمده کمپانی بود. امّا عامل انضباط نظامی اروپاییان و قدرت ارتش، مدّت چندانی در انحصار اروپاییان نماند. حتّی در سال 1763 میر قاسم نیروی مسلحی به سبک اروپاییان تأسیس کرده بود که به خوبی در برابر نیروی نظامی کمپانی مقاومت کرد. بعدها نیروهای مسلح سیندیا با همان کفایت با نیروهای کمپانی به مبارزه پرداختند. تردیدی هم نباید داشت که ارتش سیکها از هر حیث بر نیروی انگلیسیان برتری داشت. اگر انگلیسیها این نیروها را شکست دادند به علت داشتن انضباط بیشتر و یا جنگ افزارهای پیشرفته نبود. موضوع انضباط ما را به عامل غیر محسوستر امّا بیاندازه مؤثرتر روحیه و یا وفاق ملی میکشاند. اروپا به عصر اطمینان روزافزون به خود، و خوشبینی به آینده پا گذاشته بود. اندیشه مردم انگلیسی نه تنها متأثر از این ویژهگی عصر بود بلکه توسعهطلبی ناشی از گستردگی پیوسته فعّالیت بازرگانی و شروع مرحله انقلاب صنعتی نیز بر آن افزوده شد. این اطمینان و خوشبینی و غرور به میان کارمندان کمپانی نیز راه یافت. با ازدیاد رابطه با انگلستان پس از تصرف بنگال، بر سرعت فرایند اطمینان و خوشبینی و غرور اضافه شد. جوّ نوین پیشرفت مستی آفرین بود. به کسانی که آن را تنفس
ص: 147
میکردند آنگونه اعتماد به نفس خارق العاده داد که از مختصات سدههای اولیه دین اسلام و یا سالهای اول انقلاب روسیه شوروی، بود. هر شکست عقبنشینی موقتی دانسته میشد و هر ناکامی دست اندازی کم اهمیّت در شاهراه طلایی سرنوشت. یقین داشتند گردش افلاک بر مراد آنان است. این روحیه و طرز اندیشیدن سبب شده بود تا رهبری انگلیسیان در رسیدن به اهداف خود سماجت و پافشاری بینظیر بنماید که در طرف هندی اصلا دیده نمیشد. اینگونه جوّ فکری، هرجا که نیروهای اندک بر نیروهای بسیار بزرگتر، پیروزی یابد پیدا میشود.
سپس موضوع منابع پیش میآید. ظاهرا یک شرکت تجاری، از نظر منابع، هیچگونه تناسبی با یک شبه قاره ندارد. منابع شبه قاره به مراتب بیشتر، وسیعتر و ژرفتر مینماید. امّا واقعیت چنین نیست، منابع هندوستان پراکنده و متشتت بود و بر ضد خود هندوستان به کار گرفته میشد، امّا منابع انگلیسیان فشرده و متمرکز بود. انگلیسیان از منابع هندی استفاده میکردند، نه تنها از نیروی انسانی هند بلکه از نیروی مالی هند. اقتصاد هند اصولا طبیعتی معیشتی داشت، صنایع دستی مانند پارچهبافی و ابریشمبافی از عوامل حاشیهای بود. انگلیسیان صاحب چنان بازرگانی بودند که با سرعت گسترش مییافت. صنایعی داشت که خوراک آن مواد خام، مانند پنبه بود و مواد کافی بومی مانند ذغالسنگ و آهن. بازارهایی را در اختیار داشت که با سرعت در حال گسترش بود مانند اروپا و آمریکا. با نخستین اختراعات انقلاب صنعتی وسایلی به دست آورده بود که با مقیاس وسیع و بیسابقه میتوانست برای این بازارها انواع فراوردها تولید کند و تقاضاها را پاسخگو باشد. از سوی دیگر بازار بازرگانی خارجی هند، به علّت بحران ناشی از سقوط خاندان صفوی در ایران و تسلط روزافزون هلندیها در جنوب شرقی آسیا، نه تنها ثابت مانده بود بلکه دچار رکود شده بود. سرانجام نیز نیروی دریایی به انگلیسیان این توانایی را میداد که تمام منابع خود را به
ص: 148
هنگام لزوم در نقطه معینی متمرکز سازند. کاری که از هندیان به هیچوجه ساخته نبود. به این ترتیب انگلستان برای رقابت کردن قدرت و استواری بیشتر داشت و اگر در نقطهای ضعیف میشد و یا خسارات میدید، میتوانست به سرعت آن ضعف را بر طرف سازد و زیان را جبران نماید. امّا اگر هندیها شکست میخوردند، که اغلب چنین بود، نه تنها آبرو و حیثیت خود را از کف داده بودند بلکه به همان تناسب از منابع آنان نیز کاسته میشد.
به علل بیشمار آمار و ارقام مربوط به آسانی میتوانند گمراه کننده باشند. یک مثال میتواند قرینهای باشد برای وضع مالی دو طرف. درآمد سال 1600 میلادی شاهنشاهی اکبر که مساحت آن دو سوم هندوستان مستملکه انگلیس- بدون برمه- را میپوشاند در حدود 5/ 17 میلیون لیره تخمین زده میشود.
درآمد انگلستان دوره ویلیام پیت تقریبا 16 میلیون لیره بود. میتوان با صراحت تأکید کرد در همان ایامی که منابع کمپانی، برخوردار از پشتیبانی دولت انگلیس متمرکز و نسبتا متشکل و در حال گسترش بود، منابع هند متفرق و رو به کاهش بود. اگر از دست میرفت جبرانناپذیر بود.
به هنگام داوری در این مورد کافی نیست مزایای مثبت انگلیسیان را در نظر گیریم. باید گرفتاریها و کمبودهای مخصوص طرف هندی را نیز در محاسبه وارد کنیم. مهمترین مشکل هندوان موضوع تفرقه بود. تفرقه، اینگونه که بسیاری از مورخین انگلیسی میگوید، بیماری مزمن هند نبود.
بیماری، دورهای بود که از برخوردهای نژادی و فرهنگی موجود در شبه قاره پیدا میشد، و مانع از آن بود که بستر لازم برای رشد همآهنگ و یکدست ملی پیدا شود. اقوامی که اینگونه تبدیل به ملّت شوند معمولًا سرانجام دست به کشورگشایی خواهند زد، عاقبت صاحب حکومت اریستو کراسی شده و بالاخره دچار فساد و تفرقه خواهند شد. در هندوستان هیچگاه اندیشه تعادل نیروها و دولتی ثابت و متعادل در مدار فرهنگ هندی راه پیدا نکرده بود.
در عوض سنت جهانگشایی و بزرگسالاری، از کهنترین روزگارها یعنی از
ص: 149
دوره راجههای چکراواتی که مراسم اسب علامت بزرگسالاری در روزگار باستان بود، تا سده هفدهم یعنی دوره فرمانروایی مغولان بزرگ، ادامه یافته بود. هند همیشه چشم به راه حکومت مرکزی نیرومند بود و تمایل داشت تا تسلیم پیشوایی شود که عملا ثابت کند بزرگسالار است. در سده هیجدهم رهبران مغولی سقوط کرده بودند. اجزایی که هند از آن تشکیل میشد ذاتا نمیتوانستند پذیرای مفهوم هند یکدست و یکپارچه باشد. بنابراین هر یک از این اجزا سعی داشتند که یا خود بزرگسالار سرتاسر هند شوند مانند ماراتاها، یا اینکه میکوشیدند پیش از آن که مدعی بزرگسالاری نوینی، مانند اوده یا نظامدکن، پیدا شود مستملکات خود را گسترش دهند، و یا مانند راجپوتها خود را در اردوی آن طرف که حدس میزنند بزرگسالار خواهد شد جای دهند. نه کسی به فکر وحدت بود و نه احدی در اندیشه ثبات و دوام. هر رئیس و یا رهبر با استعدادی خود را، مانند زمان پیش از روی کار آمدن مغولان، بزرگسالاری بالقوه، مانند شیر شاه و یا اکبر، میپنداشت. البته اگر فرمانروای محل، در افق دوردست، احساس پیدایش قدرتی را میکرد میخواست هر چه زودتر- با آن قدرت واقع در دوردست- روی هم بریزد تا بتواند به همسایه خود تجاوز کند، یا به هنگام لزوم در دفاع از خود کمک بگیرد. اگر اکبر زمان پیدا میشد، طبیعی بود در بیعت کردن با او مسابقه بگذارند.
آنچه در بالا آمد ما را با عامل دیگری روبرو میسازد که در صحنه هندوستان نقشی سرنوشتساز داشت. این عامل نبود پدیده ملیت و ملیتگرایی بود که در آن روزگار، همانند امروز در اروپا، چنان نقش حیاتی برعهده داشت که وجود آن در جهان سیاست مورد سئوال قرار نمیگرفت.
در هندوستان تقسیمات افقی کاستها و تقسیمات عمودی مذهبها به مراتب از موضوع نسل و نژاد اهمیّت بیشتری داشت. درست است که در
ص: 150
هندوستان نیز مانند افغانستان عشیرهگرایی اهمیّت داشت امّا این پدیده هیچگاه چنان بانفوذ و عمیق نمیشد که به ملیگرایی تبدیل شود. زیرا دو عامل مخصوص هند یعنی پراکندگی به علّت فقدان موانع جغرافیایی و تفرقه اجتماعی به علّت وجود سنت کاست مانع از تحول عشیرهگرایی به ملیگرایی شده بود. عشایر روهیلای مناطق بالادست رود گنگ هیچگاه ملتی جداگانه نشدند زیرا مذهب و کاست آنها را از کشاورزان و مالکین بومی جدا میساخت. اتّفاق جسمانی، به رغم سدها و موانع روانی، منجر به ایجاد گروه اجتماعی نوینی میشد که نه تنها زبون و ناتوان بود بلکه مورد شماتت و سرزنش هر دو گروهی بودند که این گروه اجتماعی نوین از اتّحاد پارهای از بخشهای آن دو به وجود آمده بود. راجپوتها به رغم احساسات مشترک همیشه به صورت طبقه تافته جدا بافته از نجبا باقی ماندند که پیوسته گرفتار منازعات دودمانی بوده و به علل فیزیکی و روانی نمیتوانستند با همسایگان دیوار به دیوار خود متّحد و یکی شوند. در ترکیب پارهای از کاستها مانند نایرها و برهمنهای مالابار عامل نژادی همراه عامل دینی وجود داشت. امّا احوال جدا بافتگی و برتری ناشی از کاست مانع اتّحاد و یکپارچگی با دیگر طبقات جامعه میشد. به این دلیل مردمی، که قرنهای متمادی در سرزمین ساحلی مالابار، که جنگلهای انبوه آن را از دیگر نواحی هند جدا میساخت، زندگی کرده بودند به رغم انزوای جغرافیایی- و این که همیشه با خطر مداخله بیگانگان در امور خود مواجه بودند- هیچگاه تبدیل به ملت مالابار نشدند.
نزدیکترین پدیده شبیه به ملیگرایی در میان ماراتاها در دوره سیواجی و جانشینان بلافاصله او پیدا شد. ماراتاها نه تنها از مزیّت سکنی داشتن در ناحیه جغرافیایی مشخصی برخوردار بودند بلکه صاحب زبانی مشترک بودند، به شدّت به آزادی و استقلال خود دلبستگی داشتند. جرقهای که سبب روشن شدن آتش ملیگرایی، و نه عشیرهگرایی و یا تعلق به اجتماعی خاص داشتن، آنان شد، دخالت مغولان در زمینه رواج دین اسلام بود. آنچه باعث
ص: 151
گستردگی شعلههای این آتش ملیگرایی یا میهنپرستی شد نبوغ و ذکاوت بینظیر سیواجی بود که همگان را با اهداف دفاع از (دش-Desh ) میهن و (گاو-) دین بسیج کرد. جوامع گوناگون را براساس خصوصیات خویش مجهز و متّحد ساخت. در آغاز سده هیجدهم این میهنپرستی نوزاد با سرعت رشد کرد، باعث امیدواری شد. امّا در اثنای پنجاه سال بعد سستی یافت و رنگ باخت. احساسات میهنپرستی در سرزمین مادری ماراتاها به این علت پژمرده شد که اتّحاد آنان تبدیل به یکپارچه شدن و ادغام نشد. پیشوایی ماراتاها و برهمنها سبب شد تا تودههای مردم دوباره حالت انفعالی به خود بگیرند. ماراتاها و برهمنها هم بر سر ریاست و به دست گرفتن قدرت به موضعگیری پرداختند. در بیرون ماهارشترا، با به دست آمدن کامیابیهای نظامی، ناسیونالیسم تبدیل شد به امپریالیسم. چیزی نگذشت که نجبا و امرای ماراتاها به حکومت و استعمار نواحی غیر ماراتایی پرداختند. نیروهای مسلح ماراتا مانند دیگران از مزدوران جنگی تشکیل میشد که امرای آن در پونا بر سر قدرت با یکدیگر کشمکش داشتند. ماراتاها در دوره وارن هستینگز در این مرحله بودند. میهنپرستی آنان برای خودشان تبدیل شده بود به خاطرهای احساسی. سلطهجوئی آنان برای دیگران کابوسی وحشتناک شده بود. در هندوستان این سنت ریشه دوانده بود که یکپارچگی و اتّحاد شبهقاره را فردی سلطهجو و جهانگشا باید تأمین نماید. در نتیجه احساس میهنپرستی وجود نداشت. نبود احساس میهنپرستی، به نوبه خود، سبب شده بود تا کسی از کمک خواستن از بیگانگان در دشمنی با رقیب بومی و یا حتّی پذیرش تحت الحمایگی بیگانهای زورمند، شرمسار نباشد.
در پایان این بحث شاید مناسب باشد نظرات طرف هندی را درباره برتری منابع انگلیسیان مطرح ساخت. در سده هیجدهم هند، نه تنها در مقام مقایسه با رفاه موجود در انگلستان، فقیر بود بلکه نسبت به وضع هندوستان در یک سده گذشته نیز تهیدستتر و مستمندتر شده بود. به هنگام تسلط
ص: 152
مغولان ثروت اضافی شبه قاره عمدتا در دست و اختیار دولت مرکزی بود.
حتّی پس از کنار گذاردن ولخرجیهایی که در زمینه تظاهر و ساختن بناهای باشکوه میشد دولت مرکزی آن اندازه منابع مالی در اختیار داشت که بتواند کشور را اداره کرده و با تهدیدات بیگانگان مقابله نماید. تولید انواع فراوردهها و بازرگانی خارجی رونق نسبی داشت. در سده هیجدهم وضع دگرگون شد.
منابعی که در اختیار مرکز قرار داشت در جنگهای جانشینی سالهای 1713، 1712، 1707، 53- 1752، 19- 1717 و هم چنین درگیریهایی نظامی با ماراتاها و ایرانیان [حمله نادر شاه به هند] و افغانها به هدر رفت. دیگر منابع محلی که در اختیار دولت مرکزی نبود، صرف جنگهای محلی، میان امراء محلی شد. ماراتاها در به کار گرفتن منابع محلی، برای تسلط بر محل، پیش از انگلیسیان اقدام کردند. وسیلهای که به کار میبردند چائوته نامیده میشد که عبارت بود از باجی معادل یک چهارم هرگونه درآمد. این باج در پایان سده هجدهم چنان مرسوم شده بود که در پنجاب هر ماجراجویی که میتوانست چند نفری را دور خود جمع کند و قلعهای گلین را تصرف نماید با ایجاد رعب و وحشت در مناطق روستایی در ظرف چند سال چنان مال اندوزی میکرد که به عنوان مهاراجه شناخته میشد. جاشوی انگلیسی جورج توماس که هنسی را تصرف کرده بود یکی از اینان بود. چارلز متکالف در فهرستی که از بزرگان محلی دهلی فراهم آورده بود پارهای از آنان را چپاولگر این و آن وصف کرده بود. درآمدی که از مناطق روستایی میشد گرفت، در شرایط حاکم آن روز تنها با تسلط بر مناطق روستایی به دست میآمد. این گونه شد که تحرکات نیروهای مسلح هندی اغلب متأثر از نیاز جمعآوری باج و مالیات بود.
مزدوران جنگی حقوق عقبافتاده خود را میخواستند. پیکارها نیمه تمام گذاشته میشد تا باج گردآوری شود و از شورش سربازان، برای دریافت
ص: 153
مواجب عقبمانده، جلوگیری شود. با چنان شرایطی بیشتر اوقات امرای لشکریان هندی از نیروهای زیر فرماندهی خود بیشتر هراس داشتند تا از نیروهای دشمن.
اگر تمام آنچه آمد برای توجیه کامیابی انگلیسیان در تسلط بر هند به قدر کافی قانعکننده باشد، این مطلب باید شکافته شود که اصولا چرا در این زمینه تقلا و کوشش کردند. پاسخ بنیادین بازرگانی و منافع خصوصی بود. امّا جزئیات این پاسخ با آنچه از سابقه تاریخی انتظار میرفت تفاوت آشکار داشت. بازرگانی کمپانی عمدتا در شمال و ساحل مدرس بر تجارت انواع قماش پنبهای متمرکز بود. در حاشیه آن خرید و فروش ادویه در جنوب و نیل در گجرات و شوره در بنگال نیز رواج داشت. هم زمان با واسطهگری بازرگانان کمپانی تجارتی خصوصی میان هند و شرق دور رونق گرفت.
دولت انگلیس در پشتیبانی از این بازرگانی بود که دامنه جنگ با فرانسویان را تا هندوستان گسترش داد و متوجه شد که کمپانی در اثر مساعی کلایو ناگهان صاحب مستملکهای وسیع شده است. تا پایان دوره فرمانروایی وارن هستینگز موجودیت کمپانی در هند آن چنان لرزان و مواجه با خطر بود که فرصت تصمیمگیری برای سیاستهای دراز مدّت نبود. امّا در پایان سده هیجدهم وخامت گرفتن اوضاع آن بخشهایی از شبه قاره هند که هنوز در دست هندیان بود، و وضعی که وجود نیروهای مسلح وسیع را در سه مرکز مختلف الزامی میساخت، این پرسش را مطرح کرد که آیا در دراز مدّت تسلط بر تمام شبهقاره هند و هزینههای اداره آن کمتر از تحمّل هند مسلح و گرفتار جنگهای داخلی، که از مرکز آن به همه جا حرج و مرج صادر میشد و سرایت میکرد، نیست؟ پاسخی که نماینده و سخنگوی طرفداران توسعهطلبی، لرد ولسلی به این پرسش میدادند در یک کلمه «پیشروی» خلاصه میشد. آنچه باعث توفیق لرد ولسلی در پیشبرد نظرات خود شد ترس از دخالت فرانسویان به هنگام ماجراجویی ناپلئون در جهت مشرق بود. امّا آنچه پیت و
ص: 154
دونداس را وادار کرد تا از نظر لرد ولسلی پشتیبانی کرده و جانشینان آنان در تسلط بر تمام هندوستان اقدام کنند عمدتا منافع بازرگانی بود. اگر پای استفاده مالی و مادی در کار نبود تردیدی نیست که دولت انگلیس پای از این معرکه کنار میکشید. فعالیت بازرگانی کمپانی در هند دیگر سودآور نبود.
زیرا سود به دست آمده به جای آن که با درآمد مالیاتی که از بنگال عاید میشد فزونی یابد صرف هزینههای اداری میشد. سود کمپانی در بازرگانی با چین بود. تجارت چای با چین پس از قانونی که پیت در سال 1784 به تصویب رساند با سرعت گسترش یافت. چین چای مورد نیاز کمپانی را تأمین میکرد، کمپانی در برابر به چین تریاک صادر میکرد. این داد و ستد چای و تریاک که به گونهای غیر مستقیم با چین انجام میگرفت- زیرا دولت چین چندین بار ورود تریاک را ممنوع اعلام داشته بود- عاقبت پاسخگوی سرمایهگذاریهای شد که کمپانی در راه توسعه تجارت چای کرده بود. این داد و ستد پایه و اساس سودآوری عملیات بازرگانی کمپانی بود. از این رشته فعالیت نمیشد دست برداشت. اگر تحت تسلط سیاسی قرار میگرفت سودآورتر هم میشد. با نبود کنترل سیاسی به احتمال زیاد تجارت چای دچار رکود و سرانجام نابودی میشد. یکی از دلیلهای قوی، برای تسلط کامل بر تمام هندوستان، تضمین تأمین بازرگانی با چین بود.
بر این انگیزه حفظ روابط بازرگانی موجود باید آرزوی توسعه این بازرگانی را نیز افزود. بازرگانان خصوصی لندن با نگاههای آرزومندانه چشم به وسعت و ابعاد شبه قاره هند و جمعیت آن دوخته بودند (همانگونه که بعدها به تبت مینگریستند). اعتقاد راسخ داشتند هند بازار وسیع بالقوهایست که هنوز آن گونه که باید و شاید استثمار نشده است. آنچه را مانع از این استثمار گسترده میدانستند کمپانی بود که انحصار تجارت با هند را در
ص: 155
دست داشت و سد راه بود. این بازرگانان خصوصی از جمله کسانی بودند که به مکتب رو به گسترش آزادی تجارت تعلق داشتند. جملگی بر این تصور بودند که تسلط کامل کمپانی بر هند مقدمه و بستر لازم برای درهم شکستن انحصار بازرگانی کمپانی با هند است. در سال 1813 که اجازه فعالیت در هند را یافتند نخست با ناکامی روبرو شدند. امّا امیدها و آرزوهای آنان چنان ریشهدار و پرتوان بود که خم به ابرو نیاوردند، و در رسیدن به آرزوهای خود پایداری کردند.
سوّمین عامل مؤثر منافع خصوصی بود. در طول عمر و دوام بقای کمپانی هند انواع منافع خصوصی هند را عرصه مناسب برای فعالیتهای سودآور یافته بودند. اگر پس مینشستند آینده خود را تیره میدیدند. اگر وضع ثابت میماند موقعیت این منافع سست و نامطمئن بود امّا اگر تجاوز میکردند، اگر پیش میرفتند این منافع توسعه مییافت. از این جمله بود منافع حاصل از بازرگانی تریاک. امّا از آن مهمتر منافع متمرکز در خود انگلستان بود که میتوانست با اعمال نفوذ بر سیاستگذاریهای دولت انگلیس تأثیر مستقیم بگذارد، مثلا منافع قدرتمند و مستقل کشتیرانی که تمام موقعیت انگلیسیان در هند بدان متّکی بود. رشته تأمین نیازمندیهای تدارکاتی اداری و ارتشی، که چون در خود هند هنوز بستر لازم برای پاسخگویی به این نیازمندیها به وجود نیامده بود، اهمیّت خاص داشت. صاحبان صنایع نساجی انگلستان به نوبه خود به هندوستان به چشم بازاری که حدوحصر نداشت چشم دوخته بودند. سرانجام منافع خصوصی نیروی انسانی که در دستگاه دولتی و ارتشی هند اشتغال داشت در کار بود. پیش از آن کسانی که برای آزمودن بخت خویش رهسپار هند میشدند، بیشتر اوقات به جای به دست آوردن ثروت هنگفت، گوری ارزان مییافتند. در سال 1800 فراوان بودند کسانی که میخواستند به کارمندی کمپانی هند شرقی درآمده در هند مشغول خدمت شوند. از مرگ و میر میان انگلیسیان مقیم هند و انزوای آنان نسبت به اروپا
ص: 156
روزبهروز کاسته میشد. تعداد مراکز اجتماعی و همنشینی انگلیسیان رو به افزایش بود. کارمندان بیشتر و بیشتری مورد نیاز بود. امکانات پاداش و بازنشستگی زودرس فزونی یافته بود. کلایو و هستینگز را از آن رو به هند فرستاده بودند که موی دماغ بودند و یا آن که نمیخواستند مسئولیت جدّی به آنان داده شود. امّا چارلز متکالف با خانوادهای انگلوساکسون و ریشهدار را بدان جهت به هند اعزام داشتند تا آیندهای درخشان داشته باشد.
بستگان، دوستان و آشنایان این جماعت خود گروهی قدرتمند بودند، و آن فرایندی را بنیاد گذاشتند که خدمت در هند را بعدها به عنوان نوعی رهایی و فراغت در هوای آزاد برای طبقه متوسط توصیف میکرد. دلیل بنیادین و اصلی حفظ قدرت در هند اقتصادی بود (استدلال ضد فرانسوی بودن موقتی و محدود به زمان ناپلئون بود). چون این اصل پذیرفته شد دلیلهای لزوم تجاوز و توسعه طلبی با هر سال که از هرج و مرج مرکزیی هند میگذشت، قویتر و ریشهدارتر میشد. در اثنای تبدیل اینگونه استدلالها به عمل بود که آشکار شد آرزوی مال اندوزی بازرگانان خصوصی و طمع به دست آوردن مزایای بیشتر تا چه اندازه میتواند پرتوان و مؤثر باشد.
ص: 157
10 سیاست نوین
چون انگلیسیها در سال 1818 تسلط خود را بر هند تا رود سوتلج گسترش دادند، وارث سرزمینی شدند که با هند دوره مغولها، و حتّی با هند سال 1748، تفاوت فاحش داشت. آنگاه که بابر به جای سلطان دهلی نشست جز ضایعات ناشی از جنگ خرابی دیگری به بار نیامده بود. هر چند که بابر به هنگام رسیدن به قدرت از وضع هند شکوه داشت، امّا لااقل دستگاه حکومتی هند ورشکسته نبود. آنچه به انگلیسیها رسید، چه در شمال و چه در جنوب، سرزمینی ویرانه بود. در ضمن مسرت از پهنای سرزمینی که تصرف کرده بودند، از دیدن ویرانیها و نابودی شکوه گذشته افسرده دل بودند. نه تنها با قلعههای ویران و کاخهای متروک روبرو شدند بلکه آبراههها نیز خشک شده بود. مخازن و سدهای آب درهم شکسته بود، راهها فرسوده و تعمیر نشده بود، شهرها ویرانه و نواحی وسیع از جمعیت خالی شده بود. مأمورین که خواه توسط متکالف به شمال و یا به امر مالکولم در مرکز و یا به دستور الفینستون به غرب اعزام شده بودند، گزارشهایشان آکنده بود از شرح پریشانیهای اجتماعی و خسارات هنگفت ناشی از جنگهای طولانی. هند خسته و دردمند بود و فاقد هرگونه انگیزه و تحرک. خردمندترین انگلیسیها از وجود مخزن بسیار عظیم نیرو، که در پس صورت به ظاهر نازیبا و زشت
ص: 158
مذهب هندیان پنهان بود، خبر داشته و بو برده بودند که فرهنگی ژرف و گسترده وجود دارد که بعدها باید کشف شود. امّا آنها که تجربه نداشتند و افق دیدشان تنگ بود حق داشتند تصور کنند بر سرزمینی تسلط یافتهاند که تمدنی باستانی امّا ایستا و بیرمق دارد. ساکنان آن چنان متفرقاند که هیچگونه آینده امیدبخشی برای آنان متصور نیست.
نظام سیاسی مغولها که بر پایه مزیّت و سیادت مغولها استوار بود و پارهای استقلالهای محلی، از جمله راجپوتها را به رسمیت میشناخت فرو ریخته بود. مسببین اصلی فروپاشی، یعنی ماراتاها، سعی کرده بودند خود جای راجه مغولی را بگیرند. امّا این نقشه با نبرد پانی پات در سال 1761 بهم ریخت. اتّحادیه ماراتاها نیز همانند شاهنشاهی مغولها، به ملوک الطوایفی سرگرم جنگ و زد و خورد با یکدیگر تبدیل شده بود. چند صباحی در دوره مد حاجی سیندیا چنین مینمود که فاجعه پانی پات مرمّت خواهد شد. امّا با مرگ او در سال 1794 شاهنشاهی ماراتاها نیز، همانند شاهنشاهی مغولان، فروپاشید و نابود شد. ناسیونالیسم تازه پیدا شده در غرب هندوستان به امپریالیسم ماراتاها تبدیل شده بود. امپریالیسمی که همانقدر مورد تنفر راجپوتهای هندی و اهالی بنگال بود که برای مغولان و مسلمانان ناخوشایند و ناگوار مینمود. دوره امپریالیسم ماراتاها با رسوایی از یادها رفت. در شمال هند این خلأ سیاسی را سیکها- که رهبری نابغه چون رانجیت سینگه داشتند- تدریجا پرکردند. پیش از دوره رانجیت سینگ دولت سیک مطابق بود با همان تعریفی که سنت اکوستین کرده بود، که گفته بود:
«دولتها چیستند؟ دستههای راهزنان، و دستههای راهزنان چیستند؟
«دولتهای کوچک». رانجیت نظم را برقرار کرد امّا بر مالیاتها افزود تا بتوانند ارتش خود را توسعه داده و مسلح کند. اندکی رو به جنوب، در ناحیه
ص: 159
دهلی، که نه تنها چهل سال هرجومرج را به خود دیده بلکه قحطی سال 1782 را نیز تحمّل کرده و لااقل دو سوم از جمعیت خود را از دست داده بود، جراحات روستاها تدریجا التیام مییافت.
در هند مرکزی انقراض حکومتهای امیرهای نظامی ماراتاها موجب شد تا هرجومرج کامل فراگیر شود. مستملکات نظام دکن که دستخوش تجاوزهای مکرر نظامیان خونآشام شده بود ذلیل و بیچاره گشت. توقعهای وزیران و منصبداران او مانع از بهبود اوضاع میشد. همهجا رابطه میان حاکم و رعیت قطع شده بود. مأمورین مالیات همراه دستههای مسلح، برای جمعآوری مالیاتها به روستاها میرفتند تا هر چه بیشتر روستاییان را سروکیسه کنند. روستاییان نیز به نوبه خود در پس حصارهای گلی و یا قلعههای کهنه موضع میگرفتند. در اوایل حکومت انگلیسیان چنان با شدّت در برابر نیروهای کمپانی مقاومت کردند که آنها را، لااقل موقتا، آشفته و گیج ساختند. مأمورین جمعآوری مالیات نیز تا سر حد امکان از پرداخت مالیاتهای جمعآوری شده به رؤسای خود ابا میکردند. آنچه بر همهجا و همهکس حکومت داشت قانون زور بود. از نظر سیاسی کوچکترین روزنه امیدی وجود نداشت.
در هند تحت تصرف انگلیسیها، که تا پیش از سال 1818 عمدتا عبارت بود از ایالات بنگال و بیهار و اورسا و باریکه واقع در شمال رود گنگ، که تا حوالی دهلی میرسید و ناحیه ساحلی کارناتیک در جنوب، با تصویری متفاوت امّا به همان اندازه ملالآور روبرو میشویم. در همهجا نظم برقرار شده، امنیّت حکمروا بود. مردم با خیال راحت میتوانستند رفتوآمد بکنند، مالیاتها به موقع وصول میشد، راهزنان سرکوب شده بودند. با به سر آمدن دوره فرمانروایی کرنوالیس عصر رواج همگانی رشوهگیری و ایجاد رعب و وحشت به سر آمده بود. امّا نواحی روستایی بیرونق و نکبتبار بود. مردم احساس میکردند به بنبست رسیدهاند. نشانهای از عصری نوین و تازه دیده
ص: 160
نمیشد. در این دوره عموما برآوردی که از مالیاتها کرده بودند بیش از اندازه بود. این امر موجب آشفتگی وسیع «زمینداران» شده بود. در بیشتر جاها «زمینداری» که به رغم نارضایی همه از آن لااقل آشنا و گاهی صاحب انصاف بود، جای خود را به سوداگران اهل کلکته، که جمعآوری مالیات ناحیهای را اجاره کرده و هیچ بویی از انسانیت نبرده بودند، داد. قانون اصلاحات اراضی آن دوره سبب شده بود روستایی به صورت اجاره کار مالک درآید. هیچگونه پیشبینی هم در قانون نشده بود که به حقوق روستایی تجاوز نشود. از اجارهبها، حتّی در آن جاهایی که به علت خالی شدن روستا از جمعیت پرداخت نمیشد، ممکن نبود کاست. بنابراین هم طبقات بالا و هم اقشار زیرین چه از نظر مالی و چه از دیدگاه موقعیت اجتماعی زیان دیده بودند. از تمام اینها گذشته محدود کردن استخدام در ادارات که در دوره کرنوالیس مقرر شده بود موجب کم شدن درآمد و موقعیت اجتماعی و ناامید آینده بسیاری از مردم شده بود. فرمانروایی مغولان نیز بیگانه و بیشتر اوقات همراه با خودکامگی بود، امّا گاهی هندوان در آن شرکت داده میشدند.
فرمانروایی انگلیسیان با آن شدّت خودکامه نبود. نظم بیشتری داشت، امّا دوردست و با نخوت و فرعون مآب بود. تاریخنویسان مسلمان بنگال شکایت میکردند که «انگلیسیان با کسی نمیجوشند، اهل معاشرت نیستند، شیفته مسائل مورد علاقه خود هستند، توسط جمعی چاپلوس و بادمجان دور قاب چین دوره شدهاند». در سال 1834 آنگاه که یکی از اهالی اوده از شرایط موجود در آن دیار شکایت میکند، به او توصیه میشود که شاید با فرمانروایی انگلیسیان وضع بهبود یابد، در پاسخ میگوید: «از همه فلاکتها این یکی بدترین است چون نام و نشان مردم را از روی زمین برخواهد انداخت». تنها در کلکته بود که آثار فعالیت نوین روشنفکری و توسعه دیده میشد، این توسعه را بیش از همه بازرگانانی که طرف انگلیسیان بوده، و در بازرگانی با چین سهم داشتند، حس میکردند.
ص: 161
اوضاع اقتصادی دست کم از شرایط سیاسی نداشت. حملونقل کالاهای بازرگانی با دشواری انجام میشد و میبایست با احتیاط صورت گیرد.
نیروهای مسلحی که از این سو به آن سو میرفتند و مواجب آنان عقب افتاده بود به خود حق میدادند به جای حقوق به چپاول اموال بازرگانان بپردازند.
برای دستههای راهزنان، غارت منبع درآمد و مواجب بود. تنها کالاهای بازرگانی انبوه و یا گران قیمت، که صرف میکرد دستهای محافظین نیرومند از آنها محافظت کنند، میتوانست جابهجا شود. از این رو بازرگانی و داد و ستد میان نواحی مختلف و شهرهای گوناگون، که در دوره مغولان به رغم انواع محدودیتها و عوارض رونق داشت، متوقف شده بود. فعالیت بازرگانی تنها در بندرهای بزرگ دیده میشد. صندوقهای تریاک و عدلهای پنبه و قماشجات و سفارشهای شوره بود که صادرات هندی- انگلیسی را راه میبرد. صنعت گسترده پارچهبافی دستی هند راکد شده بود. تا اندازهای به این علّت که ناامنی و هرجومرج مانع از تولید بود امّا عمدتا به این سبب که پارچههای ماشینی بافت لانکاشیر نه تنها جایگزین تقاضا برای صادرات نشده بود بلکه شروع کرده بود تا به خود بازار داخلی هند نیز تجاوز نماید.
هند چه از نظر اجتماعی و چه از دیدگاه فرهنگ و اندیشه به پایینترین درجه ممکن تنزل کرده بود. بیماریهای اجتماعی مانند جراحت چرکین بر بدنی ناسالم جلوه میکرد. مشاهدهگر بیخبر میپنداشت این وضع ناگوار بر تمام هند حکمفرما است. آشکارترین این بیماریها راهزنهای دستهجمعی بود که تعداد و فراوانی آنان نوعی حرارت سنج بود که نمایانگر کفایت و قدرت حکومت بود. راهزنی مزمن به راهزنی مسری تبدیل شده بود. در هند مرکزی، ناحیه فعالیت پیندارها، به صورت سرطانی مهلک درآمده بود. هر مسافری نیاز به محافظ و پاسدار داشت، و شب هنگام مجبور بود در پناه گاهی بیتوته کند. به هنگام آمدن انگلیسیان به دهلی، از ترس راهزنان مسلحی که در گورستانها پنهان شده بودند، کسی جرئت نمیکرد در اثنای روز برای تفریح
ص: 162
و تفرج قدم به باغ و صحرا گذارد. یکی از جوانب حیرتانگیز این بیماری تقدس دینی آن بود. اغلب این دستههای راهزنان، که به تاگها معروف بودند، راهزنی را همراه با مراسم قربانی آدمیزادگان به درگاه ایزد بانو کالی [مظهر زن و شهوت] انجام میدادند. مدّتهای مدید بود که این فرقه کوچک و ناچیز دوام آورده بود. امّا با از میان رفتن نظم و قانون و شیوع هرجومرج چنان رشد کرده و گسترش یافته بود که موجب وحشت همگانی در مرکز و شمال هندوستان شد. انجام مراسم سوتی یا سوزاندن زنان بیوه روی آتشی که جسد شوهرشان با آن سوخته میشد از مراسم مذهبی بود که سابقه دیرینه داشت و گاهی در میان هندوان انجام میشد. امّا انجام این مراسم وحشتناک ناگهان در بنگال، آن هم در میان طبقات ممتاز جامعه، به شدّت فزونی یافته بود.
اعمال خشونتآمیز ناشی از تعصب مذهبی چندین دهبرابر شده بود. آنچه واقعا سبب شگفتی و حیرت همگانی شده بود، ظهور درویشان مسلح و مرتاضهای رزمنده بود، آن هم در سرزمینی که احتراز از اعمال خشونت جزء ارکان فرهنگی تمدن آن بود و به خصوص با اعتقادات مذهبی هندوها رابطه تنگاتنگ داشت. این متعصبین مذهبی، که اغلب به صورت دستههای راهزنان متشکل شده بودند و اسامی گوناگون داشتند از قبیل ناگاها، بابراگیها، سانیاسیها و کاوساینها، گاهی جنگجوی مزدور میشدند و پیشوایان آنان سردار یا امیر به شمار میآمدند. آنها عالیترین نمونه سیکها بودند. نخست گروهی مذهبی و آرام و ساکت بودند ولی تبدیل به نیروی جنگنده باکفایتی شدند، که سرانجام توانستند دولت و یا حتّی ملّت تشکیل دهند.
در اثنای این بلبشوی سیاسی و اقتصادی هند دچار ابتذال شد. کسانی که از هنرها و هنرمندان پشتیبانی میکردند چنان سرگرم خرید جنگافزار و اجیر کردن سربازان بودند که نه میتوانستند حداقل معیشت هنرمندان را
ص: 163
تأمین کنند و نه آنها را خردمندانه هدایت نمایند. معماری چه از نظر ابعاد و چه از نظر سرزندگی و ابداع و اجرا ناتوان شد. حتّی در آن جا که منابع مالی کم نبود، مانند لکنو، ذوق و سلیقه وجود نداشت. بنابراین آثار معماری متعلق به این دوره، که در آن شهر دیده میشود، مخلوطی از انواع سبکهاست که بیشتر جنبه تقلید دارد تا ابتکار. نقّاشی جدید سبک مغولان و یا راجپوتها، به علّت نبودن پشتیبانی و الهام، بیحال و بیرمق شد. تنها در صنایع دستی، هر جا که خریداری داشت، مهارتها حفظ شد.
همین بلا بر سر اندیشمندان و روشنفکران جامعه نیز آمد. در مدرسههای هندو و مسلمان هنوز سانسکریت و عربی درس داده میشد. فقیرانی که هر یک مریدان خویش را داشتند، هنوز با تأمل و تفکّر، در جستجوی حقیقت بودند. امّا اثری از اندیشه نو و یا کامیابی خلّاقه دیده نمیشد. مایه اصلی و تمایل کلی انزوا و عزلت بود. فرقههای گوناگون عجیب و غریب پیدا شدند که مردم را به کنار کشیدن و درگیر نشدن تشویق و ترغیب میکردند. در هند پایان سده هیجدهم تنها دو کامیابی خلّاقانه به دست آمد. یکی پیدایش زبان اردو بود که دختر طناز و جذابزاده شده از دو زبان فارسی و هندی بود، که به مقام یکی از زبانهای مهم شبه قاره هند رسید. دیگری آثار شاه ولی اللّه و مدرسه الاهیات دهلی بود که نخستین ریشههای نهضت پاکستان را میتوان در آن پی گرفت. این دو پدیده، بهترین نمونه بیانگر احوال آن روزگار هند بود. یکی عامل اتّحاد و دیگری موجب تفرقه بود.
انگلیسیانی که به نقشه هند مینگریستند از یک سو از کامیابی خود سرمست بودند، از سوی دیگر دل خوش به آنچه اسباب سرمستی آنان میشد، یعنی ابعاد گسترده پیروزی خود بودند. تصور میکردند آنچه به دست آوردهاند از جهانگشایی روم باستان دست کم نداشت. آنچه باعث نگرانی خاطر آنان میشد اندیشه مسئولیتهایی بود که بر عهده گرفته بودند و مسائل توسعه سرزمین هند بود. در آن لحظه، به رغم پیروزی، آنان که دوراندیش
ص: 164
بودند هندوستان را چون کوه آتشفشانی میدیدند که موقتا خاموش و آرام است. هر لحظه ممکن بود دوباره شروع به فوران و آتشفشانی کند. مذهب را آتش پنهان زیر خاکستر میدانستند، که هر لحظه ممکن بود تسلط انگلیسیان را متزلزل نماید. آن هم به این شرط که هند مورد حمله خارجی قرار نمیگرفت، شورشی روی نمیداد، و یا چنان توسعه نمییافت که سرکشی کند.
این موضوع مهمترین موضوع مورد مناقشه در انگلیس سده نوزدهم بود.
مناقشهای که بیش از آنچه در جلسههای پارلمان صورت گیرد در رسالهها و صورت جلسات و محافل اهل سیاست در جریان بود. موضوع مناقشه این بود، حال که هند به تسلط انگلیسیان درآمده است با آنچه باید کرد؟ ایجاد امنیت و آرامش و حفظ مرز با سیکها و سند ساده و نسبتا آسان بود. تجدید تشکیلات برای جمعآوری مالیات اراضی دشوارتر بود، امّا با آگاهی بیشتر و تجربه فراوانتر ممکن مینمود. بازرگانی میبایست تشویق و پشتیبانی شود.
گام بسیار بزرگ- گشودن دروازههای هند در سال 1813 برداشته شده بود. امّا برای مردم هند چه میبایست کرد؟ مردمی که پارلمان انگلیس در سده هجدهم به تشویق و زیر فشار بورک تعهد کرده بود، موجبات رفاه و آسایش آنان را فراهم آورد.
به این پرسش چندین پاسخ میشد داد. دوازده تا پانزده سال به درازا کشید تا این که یکی از این پاسخها به صورت سیاست رسمی دولت درآمد. باید به یاد آورد در دورهای که این مناقشه- سال 1818- آغاز شد حزب محافظه کار بر بریتانیا حکومت میکرد و اینان هنوز تحت تأثیر وحشت از ناپلئون و تندروان قرار داشتند. هنوز پارلمان و حکومت محلی اصلاح نشده بودند.
هنوز ده- دوازده سال وقت لازم بود تا دگراندیشان و اصلاحطلبان قدرت را به دست گیرند. روزگار جوش و خروش اندیشه بود و هیچکس نمیدانست که اوضاع اجتماع چگونه ورق خواهد خورد.
ص: 165
نخستین پاسخ، سرشتی محافظه کارانه داشت. پروپاقرصترین طرفداران این سیاست وارن هستینگز و اچ. اچ ویلسن شرقشناس بودند. میگفتند وضع موجود، به هر قیمت که شده باید حفظ شود. کمپانی باید به همان شیوه مغولی و سنتی هند حکومت کند. وظیفه اصلی و عمده حکومت این است که چهارچوب امنیتی را فراهم آورد تا آن که جامعه سنتی، با همان آداب و رسوم گذشته، ادامه حیات دهد. صلح و آرامش موجب رونق بازرگانی خواهد شد و رونق بازرگانی تأمین کننده منافع انگلستان است. روح و جوهره اندیشه مردم در بنیادهای مذهبی- اجتماعی آنان نهفته است. هرگونه دخالت در آن به زیان انگلستان تمام خواهد شد. انگلیسیان باید به پشتیبانی از هنر و ادبیات و حتّی مذاهب بومی ادامه دهند و از هر نوع دخالتی در زمینه تغییر آداب و رسوم زندگی مردم خودداری نمایند. لازمه این سیاست نه تنها مخالفت با هرگونه فعالیت مبشرین دین مسیحیت بود، بلکه توصیه میشد از هرگونه ابراز مخالفت نسبت به رسوم بچه کشی و زن سوزی هندیان پرهیز شود. این دیدگاه که از سوی کارمندان سالمند و سابقهدار کمپانی تشویق میشد در میان محافظهکاران دست راستی و سنتگرای انگلیسیان طرفدار فراوان داشت. امّا با این سیاست از سوی دو گروه، که آراء و نظرشان جامعه آن روز انگلستان را به جوش و خروش آورده بود، مخالفت میشد. نخستین گروه انگلیکنهای مذهبی بودند، اینان از بسیاری جهات به اندازه محافظهکاران از جنبش روشنفکری فرانسه بیم و هراس و تنفّر داشتند. امّا انگیزههای آنان با محافظهکاران تفاوتهای بنیادین داشت. برای محافظهکاران بیاعتنا به دین، خطر انقلاب فرانسه، در تهدیدی بود که نسبت به مالکیت خصوصی داشت.
امّا انگلیکنهای مسیحی از آن رو از انقلاب فرانسه بیزار بودند که بیمذهب بود و به وجود خدا اعتقاد نداشت. نگاه اینان به هند با نگاه معمولی
ص: 166
محافظهکاران تفاوت اساسی داشت. اینان از بتپرستی بدشان میآمد. هند را مظهر سرزمین شرک و مهد بتپرستی میدانستند. تشنه نجات روح آدمی بودند و هند را سرزمین میدیدند که در آن میلیونها روح آدمیان، بدون آن که با آشنایی با تعالیم عیسی مسیح امکان رستگاری داشته باشند، سرگردان و محکوم بودند. نوعی انسان دوستی داشتند که میپنداشتند ناشی از تعلیمات انجیل است. همان احساساتی که آنان را وادار کرده بود علیه برده فروشی جهاد کنند. حال با رسمی مانند سوتی روبرو شده بودند که واجب میدانستند هر چه زودتر برانداخته شود. اعتقاد قلبی داشتند باید تعالیم انجیل را به گوش هندیان برسانند تا نور آن در ابر و مه خرافات و ظلم و ستمی که جامعه هندی را پوشانده بود نفوذ کند و موجبات رستگاری آنان فراهم آید. در جامعه آن روز انگلستان افراد بانفوذی داشتند مانند ویلبر فورس مشاور و محرم پیت و یا چارلز گرانت که خودش رئیس هیئت مدیره کمپانی بود و فرزند یکی از وزراء کابینه. برنامه اینان ساده بود، میخواستند مسیحیت غربی را به شرق بیاورند تا هند خود به خود همچون گل آفتابگردان که همیشه روبه آفتاب است، به اصلاح امور خویش به پردازد. اصلاح طلبان و رادیکالها گروه فشار دیگر بودند. نظرات آنان مبتنی بر تجارت آزاد، هم اکنون در سال 1813، سبب شده بود انحصار تجارت کمپانی در هند شکسته شود. سیل بازرگانان خصوصی انگلستان رو به هند سرازیر شده بود. همانگونه که ویلبر فورس نیز توفیق یافته بود ورود مبشرین دین مسیح را به هند مجاز و آزاد سازد. امّا اینان قصد داشتند که پا فراسوی مسائل اقتصادی بگذارند. به برتری و مزیّت جامعه غربی اعتقاد راسخ و قطعی داشتند. میپنداشتند امکانات پیشرفت جامعه غربی به علت از بند رها کردن نیروی تعقل و استدلال، که سرچشمه جوشان و فیضبخش توسعه و تحول است، حدومرز ندارد. تمام دیگر
ص: 167
تمدنها را ایستا و فاسد میدانستند. میپنداشتند جامعه هندی از رازی که میتوانست آن را به پای تمدن جامعه غربی برساند ناآگاه است. آیا میشد روشنفکری و توانایی استدلال و تعقل جامعه غربی را از هند دریغ داشت؟
روشنفکری و توانایی و تعقلی که اگر هندیان با آن آشنا میشدند، خود به خود، سبب میشد دست از خرافات و رسم و رسوم ستمکارانه خود بردارند؟ این اصلاحطلبان تندرو نیز خود را انسان دوست میپنداشتند و در تعصب و ایمان نسبت به عقاید خود هیچ از انگلیکنهای مسیحی، که اعتقاد به انجیل داشتند، عقب نبودند. بنابراین دست در دست یکدیگر نهادند. با اتّفاق یکدیگر به افشاگری آداب و رسومی پرداختند که میپنداشتند مخالف شئون انسانی است. اصلاح طلبان نیز طرفداران بانفوذ داشتند. مهمترین آنان جیمز میل بود که کتاب تاریخ هند او در سال (1817) سبب شد تا در شورای مهم و بانفوذ (شورای هند) مقامی کلیدی به دست آورد.
لازم است از گروه فشار دیگری نیز نام برد. اینان کارمندان جوانتر کمپانی بودند که در تسلط یافتن انگلستان بر هند شرکت داشته و نقش کلیدی بازی کرده بودند. اینان اغلب متأثر از اندیشههای آزادیخواهانه بودند. امّا از وجود نیروهای زیرزمینی در جامعه هندی آگاهی داشتند. اینان طرفدار تغییرات و تحولات تدریجی بودند. میخواستند حساسیتهای هندیان به هنگام تدوین سیاستها به حساب آید. میتوان گفت نظرات آنان، کم یا بیش، از سوی محافظهکاران نسل بعد پذیرفته شد. از جمله این دسته مونت استوارت الفینستون بود که نسبت به سرداران ماراتاها مهر میورزید و بدانان علاقه داشت و در ضمن مدارس به سبک غربی را در بمبئی مرسوم ساخت. دیگری چارلز متکالف، که به هنگام فرمانروایی در دهلی، سعی کرد تا اصول لیبرالیسم را نیز پیاده نماید و جان مالکوم که این شعار معروف را مطرح ساخت که «پس اجازه دهید با آرامش بستر تحولات تدریجی را فراهم سازیم».
ص: 168
با پیروزی اصلاحطلبان در انتخابات سال 1830 تندروان و انگلیکنها توانستند نظرات خود را پیش ببرند. این رویداد سرنوشتساز بود. نه تنها سرشت تحول هندوستان را معین ساخت و نه تنها سرانجام در شکلگیری دولت نوین هندوستان در سال 1947 نیز مؤثر واقع شد، بلکه در سده بیستم، الگویی شد برای روابط آینده میان اروپا و آسیا. الگویی که اگر پیدا نمیشد روابط نسبتا دوستانه میتوانست به دشمنی و کینهای تبدیل شود، که برای هر دو طرف زیانهای بیش از اندازه به بار میآورد. در همان اثنایی که هلند دل به استثمار اقتصادی اندونزی خوش کرده بود و فرانسه با فشار و زور خواست تمدن غربی را بر جنوب شرقی آسیا از راهی تحمیل کند که هیچگاه پذیرفته نشد، انگلستان ترجیح داد، بدون اعمال فشار، تمدن غرب را به شرق معرفی نماید تا پذیرفته شود. درباره اشتباهات و نابخردیهایی که این سیاست را همراهی میکرد هر چه میخواهد گفته شود. حقیقت واقع این است که انتخاب این شیوه سرنوشتساز بود. نه تنها بر آینده روابط هند و انگلستان اثر گذاشت بلکه در تمام آسیا و شاید دنیا مؤثر واقع شد.
لرد ویلیام بن تینک که در سالهای 35- 1828 فرماندار کل هندوستان بود ناخدائی بود که بادبانهای کشتی دولت انگلیسی هند را برای بهرهگیری از نسیم موافق تغییرات تنظیم کرد. میزان اصلاح جهت این باد موافق را با واقعیات میتوان اندازهگیری کرد: در سال 1793 هنگام جرّ و بحث درباره تجدید امتیازنامه کمپانی، به مدت 20 سال، به رغم کوششهای ویلبر فورس پارلمان به اجازه فعالیت مبشرین مسیحی در هند رأی موافق نداد. دولت اقدام به این قبیل امور را صلاح نمیدانست، گفتند دولت مؤسسه خیریه نیست. اقدامات لرد ولسلی درباره منع سوتی کردن و سوزاندن زنان بیوه در پایان سده هیجدهم، هیچگونه فایدهای نبخشید. تصمیمگیری در این باره
ص: 169
پیوسته به تأخیر افتاد. در سال 1813 انحصار بازرگانی کمپانی لغو شد.
مبشرین مسیحی اجازه ورود به هندوستان را، بدون پشتیبانی دولت پیدا کردند. سالانه ده هزار لیره برای بالا بردن سطح معلومات مردم هند اختصاص داده شد. این ماده آنگاه اضافه شد که کمیته آموزش عمومی تشکیل شد.
بلافاصله گرفتار مناقشه محاسن و مضار آموزش به شیوه غربی و یا به اسلوب شرقی شد. در سال 1828 بر شدّت باد تغییرات افزوده شد. میبینیم رئیس محافظهکار کمیته بازرسی در نامهای خطاب به لرد بن تینک مینویسد: «ما در هند وظیفهای اخلاقی داریم که باید آن را انجام دهیم». این تحول و تغییر در دیدگاه انگلیسیان نسبت به هند باعث شد لرد بن تینک در سال اول مأموریت خود به رغم مخالفتهای دولت محافظهکار و لینکتون دوام بیاورد، تا بعدها کارهای سودمند فراوان انجام دهد. تقدیر چنین بود، که به هنگام تحولات و تغییرات نسبتا شدید در خود انگلستان، اصلاحطلبی تندرو نیز در هند زمام امور را در دست داشته باشد. انتصاب بن تینک بعضا به علّت میل شدید خود او بود که میخواست خاطره تلخ عزل خویش را از فرمانداری مدرس در سال 1807 جبران کند. بعضا به علّت روابطی که با هیئت حاکمه انگلستان داشت (پدرش از محافظهکارانی بود که به نخست وزیری رسیده بود). تا اندازهای هم مرهون این واقعیت که کمپانی نیازمند آدم مقتدری بود که بتواند در هزینهها صرفهجویی کند. شاید یک علت دیگر هم این بود که کسی دیگر داوطلب این مقام نبود. به هر حال اگر به هندوستان فرستاده شد به جهت عقاید اصلاحطلبانهاش نبود. چون به هند رسید با سودجویی از جوّ متمایل به اصلاحات نظراتش که بر آراء بنتام متکی بود اهمیّت بسیار یافت. سخت معتقد به فرهنگ غربی و انساندوستی بود. هیچگونه تمایل و توجّهی به فرهنگ و بنیادهای هندی نداشت. لیبرالیسمی که بدان پای بند بود از یک سو باعث میشد از هرگونه نژادپرستی مشمئز باشد و از سوی دیگر وادارش میکرد به رغم بیزاری از آداب و سوم هندیان آنها را تحمّل کند. امّا نخست
ص: 170
لازم بود موافق دستور کمپانی در هزینهها صرفهجویی نماید. چون هنگام یکی از حسابرسیهای پارلمانی که هر بیست سال یک بار درباره کمپانی انجام میشد رسیده بود مدیران کمپانی سخت علاقمند بودند لااقل طرازنامه مالی قابل قبولی داشته باشند. امّا کمر هند به علّت جنگهای اخیر برمه زیربار قرض خم شده بود. پس نخست بن تینک ناچار شد در تمام هزینهها به شدّت صرفهجویی نماید، و در این زمینه کامیاب بود. کسر بودجه سالانه معادل یک میلیون لیره را به اضافه بودجه سالانه نیم میلیون لیره تبدیل کرد. امّا این کامیابی به قیمت منازعه تلخ و ناگوار با مقامات ارتشی (خود بن تینک مقام سرلشکری داشت) تمام شد. به امر مدیران کمپانی از حقوق و مزایای ارتشیان کاسته شد. به خسّت و امساک شهرت یافت. تا مدّتها بعد از آن که ارتشیان لطمهای را که از او خورده بودند فراموش کردند، باز هم مورخان امور ارتشی از شماتت و سرزنش او خودداری نمیکردند. چون این مشکل را از جلوی پای خود برداشت، به بازدید وسیع و دقیق نواحی شمالی پرداخت. شیوه نوی وصول مالیاتهای اراضی را، که بر مساحی دقیق از اراضی زراعی متکی بود، مرسوم ساخت. این مساحی، در دست اشخاصی چون آر. ام بیرد و جیمز تاماسون ، زیربنای تشکیلات اداری هند شمالی در دوره انگلیسیان شد. اوضاع دادگستری را اصلاح کرد. در دو مرحله از دادگاهها قضاوت را به دست هندیان سپرد. هر چند استدلالی که برای این اقدام ارائه میکرد بر زمینه صرفهجویی در هزینهها بود، امّا این نخستین بار بود که از زمان کرنوالیس به بعد، که کلیه مقامات بالای حکومتی را به انگلیسیان محدود کرده بود، هندیان میتوانستند به مقامات نسبتا مهم برسند.
تا این جا به رغم اصلاحطلبی بن تینک از شیوه معمول و مرسوم حکومت پیروی کرده بود، مانند یکی از شاهان اصلاحطلب مغولی. انصاف حکم
ص: 171
میکند بگوییم اقدامات بعدی او بود که سبب نزدیکی غرب به شرق شد و آن فرایندی را آغاز کرد که هندوستان آزاد امروزی را به وجود آورد. پیش از او تمایلی اینگونه وجود نداشت. امّا بعد از او این تمایلات به صورت نهضتی درآمد که هیچ مانعی نتوانست جلوی آن را بگیرد. نخست به نام قوانین اخلاق جهانی (که از دیدگاه او همان قوانین اخلاقی غربی بود) به آن بدیها و ستمهای اجتماعی، که هنوز محافظهکاران از آنها پشتیبانی میکردند، حمله آورد. در سال 1828 سوتی کردن و یا سوزاندن زن بیوه را همراه با نعش شوهرش ممنوع و قدغن کرد .. در پنجاه سال گذشته در دفاتر حکومت بنگال سالانه پانصد تا هشتصد و پنجاه مورد سوتی کردن ثبت شده بود. در فرضیه محافظهکاران سوتی کردن امری داوطلبانه بود که توسط زن هندی، که اشتیاق داشت توسط شعلههای پاک کننده آتش از شوهر ایزد مانندش جدا نشود، داوطلبانه انجام میشد. امّا در عمل این خویشان طمعکار و خودپسند شوهر بودند که زن را مجبور میکردند خود را بسوزاند تا از یک سو از اعتبار و شهرت داشتن یک سوتی در خاندان بهرهمند شوند و از سوی دیگر چشم طمع به دارایی زن دوخته بودند و یا لااقل میخواستند خود را از شریک نانخور اضافی رها سازند. بیست سال طولانی بود فرمانروایان کل هندوستان نمیتوانستند در این باره تصمیم قطعی بگیرند. امّا چون بن تینک در این باره قدم برداشت اسباب تعجّب همگان شد که این ممنوعیت با مخالفت چندان روبرو نشد. هندوان بسیاری، از این که این لکه ننگ از جامعه آنان برداشته شد، خوشوقت شدند. حتّی گروهی از بنگالیان به پیشوایی رام موهان روی از این اقدام پشتیبانی کردند. قدم دوم او نابود ساختن تاگها بود که در هند مرکزی رسم داشتند برای انجام مراسم مذهبی مربوط به ایزد بانوی کالی- مظهر شهوت و لذّت جنسی- مردم بیگناه را بیسروصدا سر به نیست کنند.
ص: 172
حتّی محافظهکاران نیاز به ترغیب و تشویق نداشتند تا از این اقدامات پشتیبانی کنند، هر چند هم این اقدام و هم ممنوع کردن سوتی نوعی تحمیل ارزشهای غربی بر جامعه هندی بود، امّا دخالت مستقیم در امور هند به همین جا محدود شد. آن دسته از رسوم هندی که، از دیدگاه اخلاقی، برای تمدن غربی بیتفاوت بود از هر گونه تغییر مصون ماند.
اقدامات بعدی بن تینک ظریفتر و دقیقتر و در طول زمان آثار بسیار مهمتری به جا گذاشت. مراد کاشتن بذر اندیشهها و نهادهای غربی در خاک هند و آنها را به حال خود گذشتن بود تا آن گونه که باید رشد و نمو کند. این روش یادآور همان طریقی بود که پیش از این در انگلستان آزمایش شده بود.
مثلا دادرسی با هیئت منصفه را همراه با دادرسی به شیوه قرون وسطا، که متهم را شکنجه میدادند، مجاز میدانستند تا در طول سالها افکار عمومی معلوم کند کدام شیوه را ترجیح میدهند. نخست در عرصه آموزش و پرورش فعالیت شد. تا سال 1813 روش کمپانی این بود که دولت از شیوهای آموزش سنّتی هندی پشتیبانی نماید. هر چند این پشتیبانی به اندازه گسترش حمایتی که مغولها از آموزش و پرورش میکردند نبود. وارن هستینگز مدرسهای برای تدریس عربی و فارسی در کلکته تأسیس کرده بود و جاناتان دونکان مدرسهای برای تدریس سانسکریت در مدرس. در سال 1813 مطابق قانون مقرر شد سالانه ده هزار لیره با هدف «تجدید حیات و بهبود ادبیات و تشویق ادبای بومی هند و رواج دانشآموزی در میان ساکنان مناطق هندی تحت الحمایه انگلستان» هزینه شود. سیستم آموزش و پرورشی نوین هندوستان با این قانون آغاز شد. در سال 1823 «کمیته آموزش عمومی» تأسیس شد تا از بودجه پیشبینی شده در این قانون استفاده شود. از همان آغاز ابهام میان دو بخش این قانون آشکار بود. در نیمی از آن از روش آموزشی
ص: 173
و پرورش شرقی طرفداری شده بود، در نیمه دیگر از روش آموزش و پرورش غربی. اعضاء کمیته مشغول مجادله و مباحثه درباره نحوه درست تفسیر قانون شدند. در آغاز طرفداران مکتب شرقی پیش افتادند. اقداماتی برای انتشار آثار کلاسیک هندی و ترجمه آثار نوین به زبان سانسکریت انجام گرفت. وقتی که بن تینک به هند آمد وضع این گونه بود. او از همین فرصت سود جست. در سال 1829 نوشت: «کلید تحول و پیشرفت زبان انگلیسی است». در سال 1834 نوشت: «نسخه من برای تجدید حیات هندوستان آموزش و پرورش است». در شورای هند جیمز میل، که در رواج تمدن غرب تعصب میورزید و عاشق «دانش سودمند» بود، از او پشتیبانی میکرد. بعدها که حکومت اصلاحطلبان روی کار آمد و به تندروی تمایل داشت از اقدامات او حمایت کرد. در کلکته به گروهی از روشنفکران پیش رو که رام موهان روی آن را رهبری میکرد کمک نمود تا مدرسهای، برای آموزش دانشهای غربی و رواج آنها، تأسیس کنند. در سال 1834 از انگلستان نیروی کمکی نیرومندی به یاری او فرستاده شد. توماس بابینگتون ماکوالی به هند آمده نتیجه این شد که تصمیم گرفتند روش آموزش و پرورش غربی از نوع انگلیسی را در هند پیاده کنند. تصمیمی که تا آن زمان در تاریخ استعمار آسیا به دست اروپاییان بینظیر بود. مصوبه هفتم مارس 1835 اعلام میداشت: «هدف اصلی و بزرگ دولت بریتانیا باید ترویج ادبیات و دانش اروپایی باشد». اعتبارات موجود باید «از این پس در راه آشنا ساختن جمعیت بومی با ادبیات و دانش انگلیسی از طریق زبان انگلیسی صرف شود». از آن تاریخ به بعد بود که دولت شروع کرد به احداث مدارسی برای آموزش علوم غربی آن هم به زبان انگلیسی. بعدها عامل مهم دیگری بر این تمهیدات افزوده شد، زبان انگلیسی جای زبان فارسی (زبان دربار مغولان) را گرفت، و
ص: 174
زبان رسمی دولت هند شناخته شد. مقرر شد در محاکم بدوّی زبانهای بومی جایگزین فارسی شود. در مراحل بعدی دادگستری زبان انگلیسی به جای فارسی به کار رود. این مقررات انگیزه بسیار نیرومندی برای یاد گرفتن زبان انگلیسی شد. یاد گرفتن زبان انگلیسی سبب شد تا اندیشهها و ارزشهای انگلیسی در هندوستان رواج پیدا کند. در ضمن زبانهای محلی که تا به حال فقط در منظومات به کار میرفت صاحب نثر شد و موقعیتی کاربردی یافت که سبب پیشرفتهای نوین آنها شد.
دانش غربی به ویژه از طریق دانش پزشکی رواج یافت. نخستین دانشکده پزشکی هند در کلکته تأسیس شد. در سطح دانشکدهها به دروس علمی توجّه خاص شد. فناوری غربی از طریق طرحهای عمرانی یعنی احداث راهها، راهآبهها و بعدها راهآهن رواج عام یافت. هندیان بیشماری برای احداث و اداره این طرحها تربیت شدند. به علّت سیاست به کار گرفتن هندوان در ادارات دولتی، که بن تینک پیش گرفته بود، تمام این فرایند سرعت گرفت. همانگونه که ادارات دولتی غربی میشدند کارمندان آن ادارات نیز بیشتر و بیشتر هندی میشدند.
مکوالی به عنوان مأمور قانونگذاری، براساس تجدید نظر کرنوالیس از قانون مجازات اسلامی- مغولی، شروع کرد تا قوانین عمومی مدنی هند را مدون سازد. این کار که تا سال 1861 به طول کشید از حد اعلای اهمیت برخوردار بود. زیرا نحوه دادگستری انگلیسی و اندیشههای زیربنایی آن را بر کلیه محاکم دادگستری هندی گسترش داد. هندیان نخستین بار در زمینه قضا بود که به عالیترین مقامات دست یافتند و ذهنهای باریک ریس آنها فرصت خودنمایی و جولان پیدا کرد. در این رشته تأثیر متقابل اندیشههای غربی و شرقی بر یکدیگر گسترده، عمیق و پایدار بود.
ص: 175
خلاصه کنیم: اقدامات بن تینک، که حاصل برخورد نیروهای سیاسی و تمایلات ایدئولوژیک روزگار مأموریت او بود، باعث معرفی غرب به شرق شد، البته غرب از نوع انگلیسی آن. تنها یک اقلیّت برجسته از دو طرف به یکدیگر معرفی شدند. اگر به روستا پا میگذاشتی میدیدی زندگی سنّتی همانند گذشته ادامه دارد. گاهی حاصل این ادغام مضحک مینمود و دشوار نبود که بگوییم هر یک از طرفین جوانب ناپسند و زشت طرف دیگر را پذیرفتهاند. سالها چنین میگفتند امّا آخرین نتیجه این اقدامات ایجاد تماس خلاقهای بود که در کمتر از یک قرن باعث پیدا شدن هند نوین امروزی شد.
ص: 177
11 کامل شدن تسلط
اشاره
رویدادهای سال 1818 مستملکه کمپانی هند شرقی را تبدیل کرد به مستعمره دولت فخیمه انگلیس در هند. حال دیگر اصطلاح امپراتوری بریتانیا در هند اسم بامسمایی شده بود. امّا هنوز در گوشه و کنار و حاشیههای شبه قاره مناطقی باقیمانده بود، که از نظر جغرافیایی، بخشی از هند نبودند. مرز هند از ساحل بنگال تا کتیوار ادامه داشت. به جز پوند شیری و گوآ که به ترتیب به فرانسه و پرتقال تعلق داشت، مرز در شمال غربی از بیابان تار و کناره رود سوتلج گذر میکرد، تا حوالی سلسله کوههای هیمالیا ادامه داشت. ارتفاعات بزرگ شمالی، به استثنای کشور گورکانشین نپال، مرز شمالی بود. خط مرزی در ارتفاعات درهم و برهم آسام و شمال شرقی گم میشد. در سمت شمال غربی، در آن سوی این خط، پنجاب و سند و کشمیر و سلطاننشین افغانستان واقع بود. در مشرق این مرز برمه یا سلطاننشین اوا قرار داشت. تمام این نواحی به استثنای برمه و افغانستان تا سال 1852 به هندوستان منضم شدند.
چون بعضی از این نواحی در سرنوشت بعدی شبه قاره اهمیت زیاد پیدا کرد، بنابراین ارزش دارد که به اختصار به چگونگی تصرف این نواحی بپردازیم.
ص: 178
در نگاه اوّل فتح دو سلطاننشین و تصرف دو سوم خاک سلطاننشین سوم و حمله و اشغال موقتی سلطاننشین چهارم حکایت از امپریالیسم خشن و بیپروا میکند. امّا انگیزه این فعالیتهای گوناگون چه بود؟ میارزد، قبل از شرح آنچه رویداد، اندکی به این انگیزهها بپردازیم. البتّه انگیزه اوّلی امنیت بود. در این مورد از همسایگان مجاور بیمی نبود، امّا در شمال غربی نفوذ خرس بزرگ، یعنی روسیه، احساس میشد. پس از شکست ناپلئون، روسیه قدرتمندترین دولت اروپا شد، و درصدد تجاوز و دستاندازی به ترکیه و ایران بود. در همان دورهای که بن تینک سرگرم بود تا جای پای خود را در شرق مستحکم کند پالمرستون وظیفه خود میدانست از جاهطلبیهای روسیه در شرق نزدیک جلوگیری نماید. اگر هند عاملی برای جلوگیری از نفوذ روسیه در خاور نزدیک میشد، شاید تعادل سیاسی مطلوبی به دست میآمد.
نیاز به جلوگیری از نفوذ روسیه در دریای مدیترانه ضرورت داشت. خطر بالقوه روسیه برای هند را نمیشد نادیده انگاشت. امّا در ذهن اشخاص توسعهطلب و ناآرام مسئله امنیت به صورت خیالات عجیب و غریب درآمده و سبب میشود تا فرد گرفتار بدان از فرط بدخیالی واقعیتها را نادیده بگیرد.
به بهانه احتیاط و پیشبینی، دست به اعمال نامعقول زند. انگیزه پرتوان دیگر بازرگانی بود. بازرگانان و تولیدکنندگان انگلستان، حال که از قید انحصار کمپانی آزاد شده بودند خیلی زود درک کردند که به علّت فقر عمومی و نبودن شبکه ارتباطی باکفایت امکان استفاده کردن، از بازار موجود، محدود است.
نتیجه آن شد که آرزومندانه به بازارهای واقع در فراسوی مرزهای هند چشم طمع بدوزند. لابد مردم ساکن سرزمین سردسیر تبت نیاز مبرم به پارچههای گرمی دارند که در انبارهای کارخانهجات نساجی یور کشایر انبار شده بود! اگر حکومت ناقابل برمه برچیده میشد آیا دستیابی به محصولات ارزان قیمت آن سرزمین آسانتر و ارزانتر نمیشد؟ اگر مردم کارآمد پنجاب و نیروهای آبیاری بالقوه رودخانههای آن دیار تحت تسلط بریتانیا قرار
ص: 179
میگرفت وضعی بهتر و سودآورتر نبود؟ بسیاری از این آرزوها و توقعات همانقدر خام و دور از حقیقت بود که انتظارات اولیه از بازارهای هند. امّا کسانی که این آرزوها و توقعات را داشتند مردمی صاحب نفوذ در بریتانیا بودند. گروهی متشکل را به وجود آوردند که پیوسته بر حکومت بریتانیا فشار وارد میکرد. استدلال برتری معنوی و اخلاقی نیز جای خود را داشت.
گروههایی مذهبی و مخصوصا انگلیکنها گروه فشار عمده دیگری بودند، که در سیاستهایی مربوط به هندوستان، دخالت میکردند. توفیق آنان در کسب اجازه آمد و رفت آزادانه مبلغان مسیحی به هند در سال 1818 با اصرار در ممنوع کردن بیوهسوزی و آدمکشی برای ایزد کالی دنبال شد. مبارزه آنان با بتپرستی سرانجام منجر به این شد که دولت تمام کمکهایی را که به پارهای از معبدها و مراسم هندوان میکرد لغو کند. از نگاه اینان نواحی اطراف هند سرزمینهای تباهی و سیاهی بودند. بردگی، که آماج عمده حملات مبلغان مسیحی در آفریقا و جزایر هند غربی (دریای کارائیپ) بود، هنوز در همسایگی شمال غربی هند رواج داشت. در سرزمین پنجاب رسم بیوهسوزی هنوز پابرجا بود. در برمه ظلم و ستمی که اواها بر همگان روا میداشتند شهره آفاق و به صورت افسانه درآمده بود. البتّه فشارهایی که این گروهها میآوردند وزن سنگینی فشارهای بازرگانان را نداشت امّا در شرایط موجود آن روز برای قانع کردن افکار عمومی انگلستان، در راستای ادامه سیاست تجاوز و تصرف سرزمینهای همسایه هندوستان، لازم و سودمند بود.
سرانجام باید عقده خود بزرگپنداری که تمام ملّت انگلستان بدان دچار شده بودند را یادآور شویم. از چکیده عقلگرایی توأم با خوشبینی فلاسفه فرانسوی، این باور اروپاییان پیدا شد که تمدن اروپا بهترین و پیشرفتهترین تمدنها بوده و هر روز بر پیش روی آن تمدن و عقبماندگی دیگر تمدنها افزوده میشود. اصل عقلگرایی پیشرفت را به کف باکفایت اروپاییان سپرده
ص: 180
بود که، در همه جوانب، آشکار و عیان بود. به صورت پیشرفت علمی در عرصه مادیات، به صورت انساندوستی عمیقتر در عرصه اخلاق و گسترش مسیحیت در عرصه دین. دیگر تمدنها ایستا بودند. اروپاییان چینیها را که با دورههای خطایی دلخوش کرده بودند و برهمنهایی را که در سکون کامل رؤیای مطلق نهایی را میدیدند عقب گذاشته بودند. انگلیسی روزگار ویکتوریا جدا باورش بود که از هر فرد ملیت دیگری لااقل پنج بار بهتر است.
زیرا وسایل سفری که در اختیار داشت پنج بار از وسایل سفر دیگران سریعتر بود. این احساس فراگیر و همه جانبه مزیّت و برتری بر دیگران بر تمام طبقاتی که افکار عمومی جامعه را میساختند، دست داده بود. احساسی که در شعار «منافع بیشمار تمدن» ابراز میشد و در جمله «برکات فرمانروایی بریتانیا» خلاصه میشد. اگر به اندازه کافی از این نوع اراجیف استدلال مانند ارائه میشد، آنگاه هر نوع تجاوز و تصرف سرزمین دیگری معمولا «اقدامی مفید و نیکو» دانسته میشد، حال آن که پنجاه سال پیش همانگونه که در قانون 1784 مربوط به هند آمده بود امری ناپسند و زشت بشمار میآمد.
تصرف برمه اصولا با هدف امنیّت و لبریز شدن کاسه صبر از سوء اداره آن جا انجام شد. خاندان متجاوزی که در سال 1752 در شمال زمام امور را به دست گرفته بود پس از تصرف جنوب و شکست دادن سیامیها [تایلندیها] و اشتغال آسام متوجّه بنگال شده بود. برمهای تصور میکردند در مرکز دنیا قرار دارند و به عنوان امری کاملا عادی میخواستند چیتا کونگ و بنگال شرقی را تصرف کنند. به آن جا حمله بردند و آتش جنگ روشن شد. حمله پس زده شد، و به بهانه جلوگیری از تکرار واقعه، ضد حملهای طرح شد. جنگی که ناشیانه اداره شد و نزدیک بود به عزل لرد امرهست از مقام فرمانروایی هند
ص: 181
منجر شود. در سال 1826 با عهدنامه یاندابو پایان گرفت. برمه پارهای از متصرفات اخیر خود را پس داد؛ از جمله آسام، مانیپور و باریکه دراز ساحلی اراکان و تناسریم را. در بیست و شش سال بعد سعی شد با دربار بلبشوی برمه (دو شاه آن جا یکی پس از دیگری دیوانه از آب درآمدند و محبوس شدند) و حکمرانان خود کامه رانگون روابط بازرگانی برقرار شود. در سال 1852 به علّت بدخیالی طرفین اختلاف بازرگانی منجر به جنگ شد. دلهوزی فرمانروای کل هند صمیمانه از جنگ پرهیز میکرد زیرا برای آن سودی متصور نبود. امّا چون جنگ روی داد پیکاری پیروزمندانه انجام شد که در آن طرف انگلیسی فقط 377 نفر تلفات داد و تمام هزینه جنگ از یک میلیون لیره هم کمتر بود، و با انتزاع بخش پایین برمه خاتمه یافت. از دیدگاه دلهوزی تصرف بخش بالایی برمه، که مهد اصلی نژاد برمهای بود هزینه هنگفت داشت و حفاظت از آن بهرهای پس نمیداد. تسخیر کامل برمه تا سال 1886 به تأخیر افتاد، و در دوره حکومت لرد دوفرین صورت گرفت. در این مورد نیز انگیزه جنگ امنیت بود. پاسخی بود به اقدامات فرانسویان در هند و چین، که خود بخشی از سیاست فرانسه برای جبران خسارت ناشی از واگذار کردن الزاس ولورن به آلمان بود. فرانسویان با برمه قراردادی به امضاء رسانده و در آن جا کنسولی به کار گماشته بودند. مکاتباتی که، حکایت از وعده تحویل اسلحه از سوی فرانسویان به دولت برمه میکرد، به دست آمد. شکایتهای شرکتهای بازرگانی برمه، علیه دربار بدقول برمه، نیز مؤثر واقع شد. ظاهرا جام شکوهها و گلایهها بازرگانی از مایه خطر امنیتی خیالی سرریز شد و برمه بیرمانیها در سال 1880 به امپراتوری انگلستان در هند ضمیمه شد. پنجاه سال بعد، برای چندین نسل مأمورین انگلیسی، درستی نظر دلهوزی، در احتراز از تسخیر برمه شمالی ثابت شد.
ص: 182
سیاستمداران انگلیسی در شمال غربی شبه قاره هند با مسئلهای به مراتب دشوارتر و پیچیدهتر روبرو بودند. در آن سوی رود سوتلج سلطاننشین سیکها و رانجیت سینگه نابغه یک چشم و لشکریان قدرتمند او قرار داشت.
در ماورای آن سلطاننشین افغانستان بود که در ابتدا سرگرم جنگهای داخلی بود امّا بعد به دست توانای دوست محمّد خان افتاد. در طول سواحل دست پایین رود سند قلمرو و آشوب زده امراء سندی که نخست از مغولها و سپس از افغانستان جدا شده بودند، قرار داشت. باز هم آن سوتر شاهنشاهی ایران بود که علیرغم شکوه تاریخی دچار نکبت و فلاکت شده بود و سایه دراز روسیه بر آن سنگینی میکرد. پیشرفت موازی روسیه به سوی استامبول که با امضای قرارداد اونکیار اسکلسی در سال 1833 به اوج خود رسید واکنش سیاسی پالمرستون نخست وزیر وقت انگلستان را به دنبال آورد و سیاست اروپایی و آسیایی انگلستان را به یکدیگر مربوط ساخت. در این شرایط بود که تهدید هرات از سوی ایران، که به تحریک روسها در سال 1937 صورت گرفت، به عنوان خطری برای موقعیت انگلیسیان در هند تلقی شد. تصمیم به جایگزین کردن شاه سابق افغانستان شاه شجاع به جای فرمانروای افغانستان بخشی از سیاست جلوگیری از پیشرفت روسها و به خطر انداختن موقعیت روسیه در آسیای میانه گرفته شد. با اعمال فشار بر امرای سند که شاه شجاع را در باز گرفتن تاج و تخت از دست رفته کمک کنند شروع شد، امّا در اندک مدّتی آشکار شد سلطنت شاه شجاع فقط با اعزام کمک نیروی مسلح خارجی ممکن است؛ دو سال بعد شورش مردم افغانستان منجر به نابودی این نیرو شد به طوری که از تمام نیروی اعزامی فقط دکتر بریدون به جلال آباد بازگشت.
یک بار دیگر افغانستان اشغال شد، امّا به زودی تخلیه و به حال خود واگذار شد. یکی از نتایج این زد و خوردها اشغال سند در سال 1843 بود. امرای سند
ص: 183
بدوی، بهانهجو، بدبین و پرنخوت بودند. میبایست دیر یا زود جای خود را به رژیم پیشرفتهای میدادند. اینان، اگر نه با رغبت، امّا لااقل متحدین وفاداری بودند. تنها گناه آنان این بود که رود سند را تحت تسلط داشتند که تصور میشد شریان پنجاب و مناطق حاصلخیز پاییندست سند است.
پیکاری شدید و کوتاه در سال 1843 سند را ضمیمه امپراتوری کرد و مناقشه مشهور اوترام و ناپیر آغاز شد. خلاصه موضوع مناقشه این بود آیا برکات تمدن غربی جنگ و تصرف نواحی عقبمانده را، به رغم قراردادهای بین المللی و اصل خودمختاری، توجیه میکند؟ آنچه آب را گلآلود و موضوع را لوث مینمود سرشت نامطبوع امراء سند و نحوه حکومت کردن آنان و پیش داوریهای حاکم بر افکار عمومی انگلستان آن روز بود. مانند همیشه انگیزه این توسعهطلبی معجونی از عوامل گوناگون بود. از جمله اندیشه جلوگیری از خطر احتمالی از ناحیه شمال غربی، و پنجاب تحت تصرف سیکها و آرزوی منافع مادی کنترل رود سند و ناحیه سند سفلی و این خواسته که با یک حرکت هیجانآمیز آبرویی را که انگلستان در افغانستان از دست داده بودند تا اندازهای جبران شود.
تصرف پنجاب از این رو شایان توجّه بیشتر است که هنوز آثار آن تا به امروز ادامه دارد. از دوره اسکندر مقدونی پنجاب مهد طوایف پرتوان و شرور بوده است. از یک سو حاصلخیزی ناحیه انگیزهای برای یکجانشینی است از سوی دیگر باز بودن دروازههای آن در شمال شرقی و جنوب شرقی موجب آمد و رفت دائمی است. به تدریج که بر جمعیت محل افزوده شد مردم یکجانشین شدند، امّا آن سرزمین همیشه دستخوش تغییر و برتری یک گروه بر گروه دیگر بوده است. نتیجه به وجود آمدن نوعی ملیگرایی ناحیهای است که همیشه تحت تأثیر تفرقه اجتماعی قرار دارد. در طول سدهها اجتماعات
ص: 184
عشایری به صورت گروههای هندو و مسلمان درآمده بودند. از سده یازدهم به بعد اکثریت با مسلمانان بود که از تبار ترکها، افغانها، پاتانها، و یا از نژاد هندوان، مخصوصا راجپوتها و جتها بودند. استخوان فقرات هندوان را راجپوتها و جتها و کوجارها و اهیرهای روستایی تشکیل میدادند با رگههایی از برهمنها و بازرگانان شهرنشین. همهجا جمعیت مخلوط بود.
مسلمانان بیشتر در شمال غربی اقامت داشتند و هندوان در جنوب شرقی.
تنها در کشمیر بود که اکثریت به اسلام گرویده بودند. امّا حتی در آن جا نیز برهمنها، به عنوان اقلیت کوچکی، دوام آورده بودند. مسئله بنیادین پنجاب این بود که از این انبوه به شدّت متفرق نژادی و مذهبی، اجتماعی یکدست و با روحیه و وجدانی ملی به وجود آید.
در دوران حکومت مغولها نهضتی آغاز شد که در آغاز چنین امیدی را به وجود آورد. به عنوان نهضت دینی، در سدههای چهاردهم و پانزدهم شروع شد، که بعضا تجدید حیات مذهب «دل» در کیش هندوی بود و بعضا- اگر بخواهیم اصطلاح امروزی را به کار بریم- گفتمانی میان هندوان و مسلمانان. بابانانک آنگونه وحدانیتی را در پنجاب تعلیم میداد که میخواست پیروان هر دو مذهب را با عشقورزی به خدا متّحد و یکدست سازد. تعالیم او و اولیاء هم فکرش در شعرهایی که در دیوان مشهور ادی گرانت گردآوری شده آمده است. در سال 1539 که نانک درگذشت او به صورت نخستین گورو و یا رهبر معنوی این فرقه تازه تأسیس شده درآمده بود. نه گوروی دیگر تا سال 1708 یکی پس از دیگری پیدا شدند. پیروان آنها خود را حواریون و یا سیکها میخواندند. در معبد طلایی امریتسر مرکزی ایجاد کردند. معبد خود را گورودوارا یا اشیانه گوروها خواندند. در سده هفدهم این فرقه به شدّت تغییر ماهیت داد. فرقهای گوشهگیر و تارک دنیا بدل
ص: 185
شد به جمعیتی متعصب و رزمنده. در اثنای حکومت مغولها گوروها وارد سیاست شدند و به صورت مخالفین دستگاه حاکمه درآمدند. تعصب دینی آنان برانگیخته شد. به جهاد آخرین گورو؛ گوبیند علیه اورنگزیب منجر شد.
سیکها تبدیل شدند به جماعتی متّحد و سرسخت با آداب و رسومی که آنها را هم از مسلمانان و هم از هندوان متمایز میساخت. آنان رسوم مربوط به کاست را به دور انداختند و با کسب عاداتهایی از قبیل اصلاح نکردن مو و آداب بلوغ و مفهوم جهاد بر وابستگی خود به یکدیگر افزودند. مغولها به مدّت یک نسل آنها را در کوهستانها متواری میساختند. امّا با فروپاشی حکومت مغولها سیکها به صورت دستههای راهزن و غارتگر درآمدند که در اندک مدّتی رؤسای این دستهها پایهگذاران دولتهای کوچک محلی میشدند. در اواخر سده هفدهم جوانی در میان اینان پیدا شد که صاحب نبوغ سیاسی بود و رانجیت سینگه نام داشت. در سال 1830 توانسته بود از این دولتهای کوچک محلی کشوری قدرتمند بسازد. این دولت از دولتهای معمول هند نبود که درباری باشکوه و سپاهی بینظم داشته باشد و امورش را جمعی صاحبان املاک و تیولها، که دائما به توطئه مشغول بودند، اداره کند.
مشخصه عمده آن ارتش نیرومند و منظمی بود که پارهای از صاحب منصبان آن اروپایی بودند، و توپخانهای قوی داشت. سرنخ تمام نیروها در دست رانجیت سینگه بود. بنابراین هیچ یک از سردارانش درصدد سوء قصد به جان او نبودند، زیرا همه از زنده بودن او سود و بهره بیشتر میبردند تا از بلبشویی که پس از مرگ او پیش میآمد. حتّی در چند ماه آخر عمرش، که به علّت فلج شدن زمینگیر شده بود، کسی جرأت دست زدن به ترکیب او را نداشت. امّا سلطاننشین سیک به رغم یکپارچگی ظاهری آسیبپذیر نیز بود زیرا اصولا بر پایه استبداد اقلیتی محدود در سرزمینی به شدّت متفرق و ناآرام بنا شده
ص: 186
بود. رانجیت سینگه هندوان و مسلمانان را بدون تفاوتگذاری استخدام میکرد، امّا همه زیردست گروه حاکمه بودند. خود را موقتا با اوضاع وفق داده بودند تا باز دوباره چرخ اقبال به گردش درآید. از اینها گذشته رانجیت سینگه جانشین باکفایت و لایقی نداشت. در پنجاب ملت سیک به وجود آمده بود، که با رهبری رانجیت سینگه بر آن تسلط یافته بود. امّا ملّتی پنجابی متولد نشده بود، و در واقع وحدت پنجاب از همیشه ناممکنتر شده بود.
با مرگ رانجیت در سال 1839 این واقعیتها برملا شد. در ظرف شش سال بعد سه سلطان و انبوهی از رؤسای عمده با خشونت کشته شدند. ارتش، حکمران هوسباز امور سیاسی شد. در اواخر سال 1845 نایب السلطنه و صدر اعظم به هدف بیرون آمدن از بنبست و انحراف افکار به جنگ با هند انگلستان رفتند. نخستین جنگ با سیکها با سنگدلی فوق العاده، امّا در مدّتی کوتاه، انجام شد. منجر به ایجاد حکومتی موقتی به سرپرستی سرهنری لارنس شد، امّا این تجربه دیری نپایید و دولت پس از عزیمت لارنس دوام نیافت. در کمتر از یک هفته شورشی آغاز شد که تمام رؤسای سیکها در آن درگیر شدند. رؤسایی که به حق میپنداشتند جنگ اول را به علّت خیانت سرداران خود باختهاند. جنگ دوم سیکها 49- 1848 با خونریزی بیشتری توأم بود امّا همانند اولی کوتاه بود. بعد از آن پنجاب ضمیمه مستملکات انگلستان در هند شد، زیرا دلهوزی بر این عقیده بود که پنجاب آن چنان به مرز هندوستان نزدیک است که دیگر نمیشد برای امنیت آن جا الویّت قائل نشد. فقط کشمیر از آن جا جدا شد (که بعدها نتایج وخیم به بار آورد) در مقابل مبلغ معتنابهی به راجه جامو که در لحظه احساس به نفع انگلستان تغییر موضع داده بود تحویل شد.
سیکهای شکست خورده مانند ماراتاها در دوره مغولان و بعدها برمهایها در برمه علیا به جنگهای چریکی نپرداختند. سیکها در کشور
ص: 187
خود در اقلیت بودند. هنوز به جایی نرسیده بودند که تحت تسلط خارجی بودن، برایشان غیر قابل تحمّل باشد. واقعیت این بود که انگلیسیان را بر مسلمانان ترجیح میدادند. انگلیسیان توسط هنری و جان لورنس با هدایت خود دلهوزی تشکیلاتی از نو بنیاد نهادند. اینان طرز حکومتی را که سیستم پنجاب نام گرفت ایجاد کردند که توسط گروهی از کارمندان دلسوز متعلق به مکتب پنجاب اداره میشد. اراضی به نفع کسانی که روی آن کشتوکار میکردند و نه بزرگان و رؤسا- که راهزنان موروثی بودند- تقسیم شد. محاکم و دادگستری به نحوی سریع ولی مؤثر اقدام میکردند. ادارات دولتی پرتحمّل و پرکار بودند. هر کس در سرپرستی که داشت از اختیارات کافی برخوردار بود. مأموران دولت روزها زیر آفتاب سوزان، سوار بر اسب، دنبال انجام مأموریت بودند، و شبها با روشنایی شمع گزارش مینوشتند. کتاب مقدس این گروه عدالت و رفاه مادی بود. همه جا راه، مدرسه و ادارات دادگستری بنا میشد. مهندسان با همان چشم به پلی تازه نگاه میکردند که مادری به کودک نوزادش. بار دیگر اقلیتی مسلط پنجاب را اداره میکرد، امّا اینان با فناوری و منابع غربی مسلح بودند. نتیجه فوری پنجابی بود که لااقل ناراضی نبود، و بعدها پنجاب از رفاه بهرهمند شد. سرانجام با انجام طرحهای بزرگ آبیاری پنجاب ثروتمند شد، امّا پنجاب متّحد نبود. ظاهر کار برق میزد و تلالو داشت، امّا تلالویی سوای دوره رانجیت. ولی ساختار تشکیلات، همانند زمان او، آسیبپذیر بود. یکپارچگی از بالا تحمیل شده بود. رفاه فقط در زمینه مادیات بود، امّا در زیر خاکستر آتش احساسات جدایی طلبانه و فرقهگرایی روشن بود. نخستین کامیابی مکتب پنجاب به هنگام شورش سال 1857 به صورت وفاداری این سرزمین آشکار شد. امّا زیربنای این آرامش و عدم مخالفت، تفرقه و جدایی بود. اوج کامیابیهای مکتب پنجاب آبادیهایی بود که در کنار راهآبههای نوساز به پا شده بود. نقطه حضیض آن قتل عامهای امریتسر بود که آشکارا حکایت از آن داشت که فرمانروا و
ص: 188
فرمانبردار زبان یکدیگر را بلد نیستند و نمیفهمند و نیز قتل عام سال 1947 که ثابت کرد احساس پنجابی بودن واقعی پیدا نشده است.
نقطه پایان این دوره گسترش و جهانگشایی، شورش عمومی سال 8- 1857 بود. شورشی که بعضیها آن را شورش نظامی و پارهای شورش ناشی از توطئه سیاسی عمیق، که زودتر از موقع آشکار شد، میدانند. عدّهای هم میگویند نهضتی عمومی، به عنوان اعتراض علیه نوآوریها، بود. هستند کسانی نیز که آن را نخستین جنگ برای استقلال هند میدانند. در آن شورش آثار تمام عوامل آورده شده در بالا را میتوان یافت. امّا بهترین راه برای پی بردن به مبانی آن شورش مطالعه آن بر زمینه اجتماعی و ایدئولوژیکی هند سده نوزدهم است. یادآور شدیم که هند خسته و دردمند در سال 1818 آمادگی کامل داشت تا رژیم حکومت بیگانه دیگری را، که بدان به چشم تجدید حیات فرمانروایی مغولان نگاه میکرد، بپذیرد. به این شرط که نسج اجتماعی- دینی جامعه، هند و یا مسلمان، دستنخورده بماند. مغولان کم یا بیش در این امر توفیق یافته و توانسته بودند اقتدار خود را چه در پهنا و چه در ژرفا، بدون آنکه واکنش عمومی ایجاد کنند، توسعه دهند و سرانجام با ناسیونالیسم ناخواسته ماراتاها روبرو شوند. آن ناسیونالیسم نیز در کورهای از امپریالیسم ددمنش خودسوزی کرده بود. مدّت زمان بسیار لازم بود تا آن آتش زیر خاکستر، با جرقه احساسات میهنپرستانه، دوباره فروزان شود. امّا تحمیل اینگونه فرمانروایی بیطرفانه بر جامعهای سنتی درست آن کاری بود که انگلیسیان، به رغم تخصص و آگاهی که داشتند، انجام ندادند. در دوره وارن هستینگز، که دولت انگلیسی هند پایهگذاری میشد، قرار بر این بود که چنین شود، امّا دیدیم چگونه در دوره بن تینک این سیاست به کلی تغییر جهت داد. تصمیم بر این گرفته شد تمدن غربی از طریق آموزش و پرورش غربی، مبلغان مسیحی، فناوری و آلات و ابزار غربی، سرانجام مهمتر از همه، زبان انگلیسی، بر جامعه تحمیل شود. آنچه کهن و باستانی بود ویران نمیشد. امّا
ص: 189
همراه آن نوآوریهای بسیار بدعتگذاری شد. آنچه نو و تازه بود با رضایت دولت، که از دیدگاه هندیان معنایش پشتیبانی دولت بود، انجام میشد.
اینگونه بود که دیگر مفهوم دولت با مظهر قدرتی که بیطرف است تداعی نمیشد. بلکه با مظهر نوآوری و بدعت تداعی میشد. با گسترش این دیدگاه چگونگی برخورد طبقات سنّتی نیز تغییر یافت، زیرا هندیان از جمله محافظهکارترین مردم جهاناند. هر چند دولت به مبلّغان مسیحی کمک نمیکرد و فقط تحملشان میکرد امّا مسئول اعمال و رفتار آنها دانسته میشد.
هندیان سنّتگرا، نوآوریهای مانند تلگراف را شیطانی میدانستند و بنابراین به نحوی از انحاء مراد از آن نوآوریها، اخلال در نظم اجتماعی بود. آموزش و پرورش غربی بذر شک و تردید را در ذهن جوانان نسبت به سنّتهای هندی میکاشت، شک و تردیدی که خطر آن را داشت تا دل بنارس گسترش یابد. بر این نارضاییهای ایدئولوژیکی نگرانیها و دلهرههای واقعیتر و ملموستر نیز اضافه میشد. ناآرامیهای ناشی از اصلاحات اراضی در شمال هند که دست تعداد بسیاری از صاحبان املاک را، که سندی قابل قبول برای مالکیت اراضی تصرف شده نداشتند، کوتاه کرد. این کار با مصادره املاکی انجام شد که از پرداخت اجاره معاف بودند زیرا در گذشته به نیّت انجام مراسم مذهبی و کسب ثواب وقف شده بودند. جانشینان این وقف کنندگان نه اهل علم و سواد بودند و نه اهل مذهب و دین. امّا این امر مانع از آن نبود که اینگونه اصلاحات اراضی را عامه چون ضرباتی بر سنّتهای موجود نپندارند. با وضعی مبهم و همگانی این تصور پیدا شد که دین- که عامل بسیار نیرومندی در زندگی مردم هند است- به خطر افتاده است. نارضایی کسانی که از آنها سلب مالکیت شده بود و ترسی که محافظهکاران و سنّتگرایان داشتند به مراتب تواناتر و مؤثرتر از رضایت و خشنودی اقلیت کوچکی بود که از نوآوریهایی آورده شده از مغرب زمین، بهرهمند شده بودند.
در سال 1850 جامعه هندی پا به دوران تنش گذاشت. اگر قرار بود دنیای
ص: 190
نوآورده شده از غرب با دنیای کهن و باستانی مخلوط شود پیدایش تنش حتمی بود. در شرایط موافق شاید میشد این فرایند را چنان اداره کرد که از تنش کاسته شود و جوّ تفاهم فراهم آید و قشرهای نو پایبندی ژرف به نوآوریها پیدا کنند. امّا فعالیتهای فرمانروای کل نوین مارکیز دلهوزی (56- 1848) بر شدّت تنش افزود. وی که شاید باکفایتترین و فعالترین فرمانروای انگلیسی هند در سده نوزدهم بود آن چنان پرکار و پرتقلا بود که در سال 1860 در سن چهل و هشت سالگی درگذشت. دلهوزی در غربگرایی متعصب بود و افراط میکرد. از قضای روزگار رویدادی چند او را در این زمینه راسختر کرده بود. در داخل هند با حرارت فراوان اقدامات عمرانی و توسعه اقتصادی را پیگیری کرد. او که در کابینه کلادستون، به عنوان وزیر بازرگانی در ایجاد شبکه راهآهن انگلستان تجربه یافته بود. طرح ایجاد و توسعه شبکه راهآهن هند را بنیاد گذاشت و پیاده کرد، به همه جا خط تلگراف کشید، راههای شوسه ایجاد کرد، لورنس را در تشکیلات پنجاب راهنمایی و ارشاد کرد، در توسعه آموزش و پرورش غربی گامهای بلند برداشت، از جمله سه دانشگاه در هند احداث کرد. اینها همه کامیابیهای بزرگ و ملموس بود، امّا همه غربی بودند. روی هم رفته سبب افزایش وحشت و نگرانی عمومی شد. بر همه اینها باید افزود تصرف دولت هندی مستقل مجاور را. دلهوزی صمیمانه معتقد بود فرمانروایی انگلیسیان از هر حیث بر حکمرانی هندیان برتری دارد و بنابراین هر چه بیشتر از سرزمین هند توسط انگلیسیان اداره میشد به سود و صرفه هندیان بود. در این راستا مقرّراتی وضع کرد که اگر یکی از فرمانروایان نواحی مستقل هند که از خود فرزند نداشت در میگذشت حق تعیین جانشین برای خود را از وی سلب میکرد. قرار بر این شد متصرفات او بعد از مرگش خودبهخود به مستملکات انگلیس در هند منضم شود. سوء اداره هر حکومتی را بهانه و دلیل کافی میدانست که آن سرزمین را نیز به تصرف انگلستان درآورد. با این تمهیدات
ص: 191
در عرض هشت سال، هشت دولت مستقل هندی را بلعید. از جمله دو دولت متعلق به ماراتاها و سرزمین بزرگ مسلماننشین اوده را. دو سرزمین به ظاهر مستقل را برانداخت و به شاهنشاه رسمی مغولی ساکن دهلی اعلام داشت که با مرگ او عنوانهای اسمی او از میان خواهد رفت. تردیدی نیست که این اقدامات اسباب نگرانی و دلهره قشر حاکمه هندوستان شد. تصرف اوده به بهانه سوء اداره، گر چه از دیگر اینگونه اقدامات محققتر بود، امّا چون علنا عهدشکنی بود از همه زیانآورتر مینمود. پس چون در سال 1856 مدّت مأموریت دلهوزی در هندوستان پایان یافت، آرامش ظاهری حکمفرما بر شبه قاره پوسته نازکی بود که انبوهی از مواد منفجره را پنهان میداشت، تا جرقهای باعث وقوع انفجار شود.
جرقه را مدیران ارتش فراهم آوردند، و خود ارتش وسیله انتقال آن شد.
ارتش هند شامل تعداد زیادی عناصر برهمنی بودند که درباره نگرانیهای یادآوری شده در بالا حساسیت فوقالعاده داشتند. بیست سال بود که بار عمده جنگها را بردوش برده و تحمّل کرده بودند. بر این باور بودند که وجودشان برای انگلیسیان بیاندازه گرانبها و لازم است. به علل دینی از این که هر روز بیش از روز پیش در نواحی دورتر، مخصوصا در آن سوی دریاها، به کار گرفته میشد ناراحت و آزرده خاطر بودند. آنگاه موضوع روغن فشنگها که از پیه گاو و خوک میگرفتند و برای مسلمانان و هندوان نجس و ناپاک بود، پیش آمد. واقعا اشتباه رخ داده بود. فشنگها را پس گرفتند، و معذرت خواهی شد، امّا این باور که توطئهای علیه فرهنگ باستانی در حال اجرا است مانند آتش لکامگسیخته به همه جا سرایت کرد. شورش آغاز و فراگیر شد.
شورش با قیامی در دهم ماه مه 1857 در میروت و تصرف شهر دهلی در روز بعد آغاز شد و عملا با سقوط گوالیور در 20 ژوئن 1858 پایان یافت. به
ص: 192
رغم آنکه از چهار ماه پیش ناآرامیهایی در میان نیروهای مسلح دیده میشد حکومت کاملا غافلگیر شده بود. حکومتی که به علّت حوادث گوناگون، از جمله جنگهای کریمه، از قدرتش کاسته شده بود. تا مدتی کاری از دست مأمورین و حکومتیان برنمیآمد. با رسیدن نیروی کمکی معلوم شد کدام طرف پیش خواهد برد. حقیقتی که از همان آغاز بر همه، جز آنان که درگیر بودند، آشکار بود. مهمترین رویدادها محاصره دهلی و تصرف مجدد آن در پایان ماه سپتامبر و عملیات اطراف کاناپور و لکنو و محاصره مشهور آن نقاط و جنگهای مرکز هند در سال 1858 با تانتیا توپی و شاهزاده خانم جهانسی بود. عوامل عمده در کامیابیهای دفاعی اولیه انگلیسیان وفاداری پنجابیها، دشمنی سیکها با مسلمانان، بیاعتمادی به رژیم از نو احیا شده مغولان در دهلی، بیطرفی و عدم فعالیت دکن و جنوب هندوستان بود. هر دو طرف با قساوت و خشونت جنگیدند. مجازاتها وحشتناک بود. دلیل این امر را باید در این واقعیت جست که تنشها در هر دو طرف به درجه افراط رسیده بود.
سربازان هندی از یک سو به علّت احساس وفاداری و از سوی دیگر به سبب احساس بسیار قوی که نسبت به کاست و دین خود داشتند و آنچه زندگی آنان را معنیدار میکرد، دچار تفرقه شده بودند. در آن لحظه در عین آن که شورش معنای مرگ احتمالی را میداد اطاعت نیز برای او مزه تلخ خفت و ذلیل بودن را ارمغان میآورد. شدّت تضاد درونی سربازان به صورت زیادهروی در خشونت و قساوت بروز میکرد. در طرف انگلیسیها کمی نفرت به شدّت محسوس بود. هر انگلیسی ناگهان خود و خانواده خود را با نابودی روبرو میدید. دنیای مطبوع و آسان اقتدار آنها ناگهان فروپاشیده بود. مورد اطمینانترین زیردستان آنان ناگهان سر به انقلاب و شورش برداشته بودند.
دیگر نمیتوانستند میان دوست و دشمن تفاوت بگذارند. اعتماد به نفس
ص: 193
پیشین آنان از بیخ و بن لرزیده بود. بسیاری از اعمال وحشیانه انگلیسیها نشانه این ضعف درونی و نبود اعتمادبهنفس بود. مجازاتهای غیر انسانی که انگلیسیان بعدها انجام دادند غیر قابل بخشش است. امّا به یاد باید داشت این مجازاتها توسط کسانی اجرا شد که خانوادههای خود و دوستان خویش را از دست داده و ماهها بود که در دشوارترین شرایط زدوخورد کرده و جنگیده بودند. هیچ یک از این عوامل نمیتواند رفتار وحشیانه و حیوانی اروپاییان کلکته را توجیه کند. تنها توضیح این است قبول کنیم هر چند گاه یک بار اروپاییانی که در یکی از شهرهای مشرق زمین جمع میشوند، دچار جنون همگانی میشوند. اثر پایدار این وحشیگریها از آنچه که انتظار میرفت کمتر بود. احساس بیاعتمادی و عدم اطمینان برای مدّت مدیدی در ذهن انگلیسیان باقی ماند. امّا هندیها به تمام آنچه که روی داد به چشم یکی از بلاهایی که هرچندگاه یک بار به سراغ سرزمین آنان میآید، نگریستند. کسی انتظار نداشت که سربازان به هنگام جنگ رفتاری مسالمتآمیز داشته و مهربان باشند. غارت اموال مردم بیگناه شهرها اغلب توسط دیگر جهانگیران و فاتحان صورت گرفته بود. کسی تصور نمیکرد انگلیسیان از دیگران بدتر عمل خواهند کرد. امّا آنچه معلوم شد این بود چون موقعیت دست دهد در قساوت و خشونت به هیچ وجه از دیگران دست کم ندارند.
شورشی که در آغاز جنبه نظامی داشت در طول چهارده ماه دوام خود، واکنشهای دیگری در هندوستان ایجاد کرد. دهلی که مقرّ شاهنشاهی سالخورده بود به کانون احساسات تجدید حیاتخواهی مسلمانان تبدیل شد. نهضتی که به دیگر ایالات غربی نیز سرایت کرد. نانا صاحب کانون تجدید حیات ماراتاها شد. دلتنگیها و شکوههای ناشی از اصلاحات اراضی موجب قیام بسیاری از مالکان اراضی در بیهار را فراهم آورد. سرانجام سوء مدیریت سبب قیام مسلحانه تمام مالکان اوده گردید. قشر روستایی به گونهای آشکار از هر نوع فعالیت خودداری میکرد. اگر اربابان قیام کرده
ص: 194
بودند روستاییان نیز به دنبال آنها راه میافتادند. اگر چنین نبود که به کشت و زرع در مزارع خود میپرداختند. این حقایق باعث میشود یقین شود شورش تنها جنبه نظامی محض نداشته و محدود به سربازان نبوده است. دلیل پذیرفتنی و ملموس هم در دست نیست که دلالت بر وجود توطئهای زیرکانه کند که از شکوهها و نارضایتیهای سربازان و مردم محل استفاده کرده باشد.
بنابراین اهمیت و نقش اصلی این شورش در تحول و ایجاد هندوستان نوین چه بوده است؟ خود شورش، انگیزههای مشخص مذهبی داشت. شورش، تا آنجا که مربوط به داشتن سمت و جهتی معین میشود، نگاه به عقب، به دوره ورشکستی مغولها و ماراتاها- که در گذشته به شدّت با یکدیگر درگیر شده بودند- داشت. نهضتهای روستایی واکنش دلتنگیهای ناشی از عملیات دولت بود. در هیچ جا نشانهای از هدفهای پیشرو و علمیاتی که منجر به هندی متّحد و مستقل بشود دیده نشد. تمام قشرهای غربزده از انگلیسیان طرفداری کردند، امّا تمام ماجرای شورش اهمیت بسیار دارد و نتیجههای بسیار بزرگ به بار آورد. اگر تمام جریان شورش را با دقّت و ژرفبینی بررسی کنیم میتوان گفت شورش سال 1857 آخرین حرکت اعتراضآمیز هندوستان باستانی علیه غرب و فرهنگ آن بود. وضع ارتش و حادثه فشنگهای آلوده با پیه گاو و خوک شرایطی را برای بروز خشونت مهیا کرد که شاید در صورت فراهم نبودن آن شرایط رخ نمیداد. از آن زمان به بعد آنچه شکل رویدادها را تعیین کرد خاطرات سنّتی آرزوها و هراسها بود.
شورش شکلی یکپارچه نداشت و جوّ آن غمناک و اندوهبار بود.
شورش برای هر دو طرف نتیجههای بزرگ به بار آورد. اعتمادبهنفس انگلیسیان، که یک نسل بود جای احتیاط پیشین آنان را گرفته بود، به شدّت لرزان و سست شد. در زمینههای سیاست کلی و اداره ارتش و امور مالی، دولتهای هندی، مالکان شمال، اصلاحات غرب مآبانه و افکار عمومی تغییرات بسیار مهم دادند. روی هم رفته طرز برخورد آنان در دو سو دگرگون
ص: 195
شد. فهمیدند دولت باید با مردم تماس بیشتر داشته و نسبت به افکار هندیان حساسیت بیشتر پیدا کند. مخصوصا به آراء و نظرات قشرهای بالای جامعه هندی، که تودههای مردم را رهبری میکردند، توجّه بیشتر نماید. در انجام اصلاحات غربی مآبانه احتیاط بیشتر به خرج دهند. خدمات رفاهی عمومی و نه اخلاق عمومی و ارزشهای غربی در اولویت قرار گرفت. اثر شورش را بر افکار و اندیشه هندیان نمیتوان به این آسانی سنجید. زیرا فقط به نظرات و اندیشه بخش کوچکی از جامعه، که توانایی بیان مطالب مکنون در ضمیر خود را داشتند، دسترسی داریم. امّا به طور کلی میتوان گفت شورش در افکار و اندیشه هندیان اثری عمیق و پایهدار داشت. چون تلخیها و ناگواریها تدریجا فراموش شد، آشکار شد سرزمین هند روی هم رفته از پیامبران، پیشوایان و افتخارات گذشته روی گردانده است. عشق و علاقهای به غرب رخنهگر پیدا نشده بود، امّا درک شد که حال مانند بسیاری از دیگر فرهنگهای بیگانه باید با آن کنار آمد و آن را در زندگی هندی پذیرفت. در نتیجه شورش، هندیان از پیشوایان سنّتی، راجهها، بزرگان و زمینداران رویگردان شده و بنا کردند بی آنکه علنا نشان دهند از طبقه نوین غربزده پیروی کنند. امیران و سرداران به عنوان ابزار آرایش و تزیینات دوام یافتند و احترام ظاهری آنان حفظ شد. امّا امید به آینده روزبهروز بیشتر و بیشتر متوجّه تازه به دوران رسیدههایی که به زبان انگلیسی سخن میگفتند گردید.
دلیل این مدعا شدّت یافتن علاقه به تعلیم و تربیت انگلیسی در میان نسل بعد بود. سرعت گسترش و رواج آموزش و پرورش غربی پیش از این توسط مأموران دولتی، انگلیسی و مبشّرین و مبلّغان کلیسا معلوم میشد.
حال طرف هندی بود که میزان سرعت گسترش این نوع آموزش و پرورش را معلوم میکرد.
ص: 197