12 اوج شکوه امپراطوری
همانگونه که گفتیم شورش برای انگلیسیان تکانی سهمگین بود، اما این تکان بیشتر بر غفلت و بیتوجهی آنان اثر گذاشت تا بر اعتمادبهنفس آنان.
چگونگی سرگرفتن شورش و شکلی که بعد به خود گرفت آنان را به این باور رساند که اشتباهات و سیاستهای مشخص نادرست آنان علت شورش بوده است و نه ضعفهای فطری و مضمر در ذات فرمانروایی آنان. نبودن رهبری بااستعداد و توانا در میان شورشیان (مگر آنگاه که دیگر دیر شده بود)، ناتوانی شورشیان در اتحاد با یکدیگر و طبیعت پس گرای رژیمهای که موقتا زمام امور را به دست گرفتند، انگلیسیان را قانع ساخت که نه با شورشی متحد در راستای حقوقی مدنی روبرو هستند، و نه با انقلابی ناسیونالیستی به مفهوم غربی این اصطلاح. هند هنوز گرفتار قید و بند نظامهای اجتماعی- مذهبی خود بود. اگر به این قید و بندهای سنتی احترام گذاشته میشد دلیلی در دست نبود که بزرگی و سیادت انگلیسیان برای همیشه ادامه نیابد. اعتقاد غرب به پیشرفت هنوز قوی بود. اگر غرب از نظر مادی، فنی و اخلاقی رو به پیشرفت بود اما کیش هندو اسلام ایستا و راکد مینمود. پس لازم میآمد اربابان انگلیسی روزبهروز قدرتمندتر شوند و نه ناتوانتر.
اما خطاها مرتکب شده مهم و جدی بود. واجب بود اصلاح و جبران
ص: 198
شوند. این برخورد موجب چنان تغییرات فاحش در تشکیلات و جهتگیریهای نوین شد که تا شصت سال بعد سرشت حکومت انگلیس در هند را تعیین کرد. آشکارترین آماج اصلاحات ارتش بود که مهمترین بخش آن، ارتش بنگال، عملًا نابود شده بود. در این مورد هر چند لازم بود اصل احتیاط رعایت گردد، اما یکی دیگر از اصول جلوگیری از تکرار شورش، یعنی تفاهم بیشتر و نزدیکتر میان انگلیسیان و هندوان نیز میبایست در نظر گرفته شود. ارتش به هم ریخت و به آن قوارهای درآمد که تا زمان استقلال هند دوام داشت، و هنوز هم در ارتشهای امروزی هند و پاکستان ادامه دارد.
جدایی میان ارتشهای بنگال، بمبئی و مدرس حفظ شد. هر یک از این سه گروه سنتها و ویژگیهای خود را داشتند. سنتها و ویژگیهایی که مانع شده بود ویروس شورش از بنگال به دیگر ارتشها سرایت کند. اما ارتش بنگال کاملا نوسازی شد. شانزده هزار نفر مزدور جنگی اروپایی که در استخدام کمپانی بودند بازخرید یا جذب ارتش انگلیس شدند. بقیه ارتش در قالب هنگهایی متمایز با خصوصیات اجتماعی تجدید سازمان یافتند.
همیشه هر دو هنگ هندی با یک هنگ سربازان انگلیسی یک تیپ را تشکیل میداد. پرسنل ارتش عوض و اصلاح شد. تعداد عناصری که از براهمه اهل اوتارپرداش بودند، و هسته مرکزی شورش را تشکیل میدادند، به شدت کاسته شدند، و گورکاها، پنجابیها و سیکها جای آنان را گرفتند. اینگونه گزینش چنان نتایج مطلوبی به بار آورد که با استخدام تعداد بیشتری از پاتانها و پنجابیها بر تعداد ارتشیان اهل شمال افزوده شد، و از تعداد مردم اهل جنوب کاسته گردید. در ارتش بنگال تناسب میان سربازان هندی و اروپایی به تساوی رسید و در تمام ارتش نسبت یک به دو برقرار شد (65 هزار نفر اروپایی و 140 هزار نفر بومی). دست آخر هم توپخانه نیرومند ارتش کهن منحل شد، و محدود شد به معدودی توپهای کوهستانی و افسران اروپایی، اما بر تعداد آنان افزوده شد. دستور داده شد افسران با سربازان زیر دست خود
ص: 199
رفت و آمد و تماس بیشتر داشته باشند. این اصول متکی بر خرد و تفاهم چنان در عمل مؤثر افتاد که ارتش به صورت جماعتی از برادران وابسته به یکدیگر درآمد که روحیه دوستی و همکاری آنان ضرب المثل شد و توانست تا عصر نوین تمام فشارهای سیاسی و اجتماعی را تحمل نماید.
تجدید سازمان مالی نیز با همین شدت وحدت انجام گرفت اما نه به سبب ندامت و پشیمانی از آنچه در گذشته شده بود بلکه به علت عزم جزم در استفاده از فرصت به وجود آمده به سبب بحران مالی و زلزله فراگیر، تا سیستم مالی نوین و پیشرفتهای پیاده شود. به کرات از انگلستان متخصص مالی آوردند. وظیفه آنان این بود که از یک سو کسر بودجه سالانه معادل هفت و نیم میلیون لیره هند را از میان بردارند و از سوی دیگر اقتصاد روستایی متکی به خود هند را وارد مدار نیروهای اقتصادی جهانی کنند. اقدامات نوین گذشته از صرفهجویی، شامل مالیات بر درآمد به مدت پنج سال، مالیات ارضی با نرخ واحد ده درصد، رواج اسکناس قابل تبدیل، مرسوم کردن بودجه سالانه و حسابرسی منظم نیز بود. این تحولات به این معنا بود که علاوه بر روشهای نوین، هندوستان دیگر عمدتا به مالیاتهای ارضی متکی نبود، بلکه با وضع مالیات بر درآمد و تعرفههای بازرگانی بر تجارت داخلی و خارجی رو به افزایش، منابع مالی جدیدی نیز فراهم آمد. پس از مدتی آئین بازرگانی آزاد این سیستم، پایههای لازم برای افزایش درآمدهای دولت در سده بیستم را فراهم آورد.
اکنون باید به خطهای کلی سیاستهای اصلاحی نوین بپردازیم. مهمتر از پرداختن به جزییات (هر چند که نمیتوان به کلی از آنها صرفنظر کرد) در پندآموزی و عبرت گرفتن از خطاهای گذشته سعی جدی به عمل آمد. در نحوه رفتار و برخورد با اقشار گوناگون سرزمین هند سیاستهای نوینی اتخاذ شد. در بازبینیها و تحلیلهای متعدد و مکرری که پس از فرو نشستن آتش شورش درباره علل وقوع آن به عمل آمد، مهمترین علت و سبب نبود
ص: 200
گفتمان و رابطه میان مأمورین انگلیس و اقشار و طبقات گوناگون جامعه هندی دانسته شد.
انتقادی که میرزا غلام حسین، هفتاد و پنج سال پیش، از انگلیسیها کرده بود که آنان «جدا و منزوی از مردم بوده و غرق در مشغولیات خود هستند» پذیرفته شد. استدلال شد که «هر چند به مراتب از کسانی که بر آنان فرمانروایی میکنی برتری و مزیت داری اما باید بدانی که در میان آنان چه میگذرد». نبود گفتمان بیش از همهجا در ارتش آشکار بود. اما احساس شد که در بخش غیر ارتش نیز وضع بهتر نبوده است. نادانی نسبت به احساسات برانگیخته شده از تصرف دولتهای هندی به دست دلهوزی، رفتار خفتآمیز با شاه اسیر مغولی، تأثیر اصلاحات ارضی در زمیندارانی که از آنان سلب مالکیت شده بود و واکنش عناصر سنتگرا به نوآوریهای غربی، از جمله دلایلی دانسته شد که بعدها به شورش بعضی از سرداران و زمینداران و شرکت مسلمانان در شورش منجر شده بود. از سوی دیگر ملاحظه شد که شاهزادگان، راجهها و روی هم رفته اکثریت مالکان بزرگ نه تنها در شورش شرکت نکرده بودند، بلکه در برابر شورش همگانی نقش موج شکن را انجام داده بودند. روستاییان که اصلاحات عظیم ارضی در شمال به سود آنان انجام شده بود موجب یأس و دلتنگی انگلیسیها شدند. افق دید و درک آنان هنوز همان در و دیوار روستا بود. به هنگام لزوم هیچ نوع حرکتی به سود آن خیرخواه بیگانه، اما دور دستی که آنان را صاحب زمین کرده بود، انجام ندادند.
بلکه طرف مالک ستمکار ولی آشنا و دم دست خود را گرفته بودند. پند و عبرت سومی که از شورش گرفته شد، وازدگی از واکنش هند به پیشرفتهای غرب بود. پیش از آن تصور میشد کافی است بنیادها و نوآوریهای غربی را در کنار رسوم سنتی مشرق زمین قرار داد تا همگان شیفته و واله غرب و ص: 201
تمدن آن شوند. میپنداشتند خرافه جای خود را به خردگرایی خواهد داد و دانش نوین جایگزین نادانی خواهد شد. اکنون با تأسف میبایست پذیرفت که چنین نبوده است. دژهای سنتهای مذهبی به مراتب از آنچه تصور شده بود قویتر بود.
از این تأملات و نتیجهگیریها سه تصمیم کلی گرفته شد. یکی آن که باید از راه گفتمان و تماس اطلاع دقیقتر از افکار عمومی هند به دست آورد. دیگر آن که زیانهای ناشی از سوء تفاهم چنان هنگفت بود که نمیتوانست عذر و بهانه برای اعتمادبهنفس و یا تکیه کردن بر مزایا و برتری باشد. لازم بود آن طبقاتی که در جامعه صاحب منافع و مزایا هستند مورد لطف و عنایت قرار گیرند تا به هنگام لزوم فعالانه از انگلیس طرفداری کنند. به هنگام سروکار پیدا کردن با رسوم کهن و بنیادهای سنتی، که به نحوی از انحاء با مذهب ارتباط پیدا میکرد، بایستی نهایت حزم و احتیاط به کار رود.
نخستین قربانی موضوع بیاطلاعی و بیخبری از افکار عمومی مردم هندوستان خود کمپانی هند شرقی بود. تردیدی نیست آنچه باقی مانده بود تنها شبحی از کمپانی اصلی بود. اما اگر محافظهکاری فطری انگلیسیان و نظر مثبت آنان نسبت به منافع خصوصی نبود، به هنگام تجدید قانون سال 1853، کمپانی را برچیده بودند. کمپانی تمام فعالیت بازرگانی خود را از دست داده بود و تبدیل شده بود به دفتر نمایندگی برای اداره هندو روی هم رفته ناتوان و پسگرا دانسته میشد. بنابراین، شورش فرصت خوبی بود تا این ناسازگاری اداری که تبدیل به موی دماغ شده بود، از صحنه محو شود. در ضمن کمپانی وسیله مناسبی مینمود تا گناهان ناشی از غفلتها و اشتباهات برگردن آن گذاشته شود. بنابراین به رغم التماس و استغاثه جان استوارت میل برای بقای شرکتی که مدیریت هند را از گرفتار شدن در گرداب سیاستهای داخلی انگلستان حفظ کرده بود، و حال حتی از پشتیبانی کارمندان خودش نیز برخوردار نبود، تصمیم به برچیدن آن گرفته شد.
ص: 202
سلطنت جلو آمد و حال دیگر هم اسما و هم رسما فرمانروای هند شد. ملکه ویکتوریا موضوع رابطهاش با رعایای جدیدش را خیلی جدی گرفت. سعی کرد با نیروی جادویی رمزآلود خود دلبستگی شدید خود را به هندیان القاء کند. به هر حال این رژیم تازه شخصیتر و ملموستر و برای هندیان دوست داشتنیتر بود. در شصت سال بعد برخورد گرم اولیه ملکه سودمند واقع شد، و نوعی علاقه و احترام خاص برای شخص ملکه در میان هندیان پیدا شد. علاقهای که به صورت انبوه مجسمههای ملکه در شهرهای هند دیده میشد که بدون تردید باعث استحکام روابط هند و انگلیس شد.
ویکتوریا، ظاهرا بی آنکه تقلاء و تکاپوی خاصی انجام دهند، همچون اکبر، هندیان را جذب و یا حتی سحر کرد.
هیئت بازرسان به نفع وزیر مسئول هند در کابینه و هیئت مدیره شرکت به نفع شورای وزیران هند کنار رفتند. این تغییرات آن اندازه که روی کاغذ بزرگ وانمود میشد مهم نبود. اما روی هم رفته گام مثبتی بود به خصوص از نظر لحن و نه از دیدگاه محتوی. نوعی حقارت اندیشه، که لازمه هیئت مدیره کاسب کار بود، از میان رفت. آنان که در هند کسب تجربه کرده بودند جانشین کسانی شدند که در شورای هند منافع شخصی داشتند. این جایگزینی هر چند گاهی موجب پسگرایی میشد اما به هر صورت سیاست را با صلاح تجربه مجهز ساخت. از جمله نکات مثبت که فدا شد بازرسیهای هر بیست سال یکبار هنگام تجدید انحصار کمپانی بود. اما در عوض این امکان فراهم آمد تا مسئولان اداره هند و سیاستهای آنان، هر روزه از سوی پارلمان، مورد تحقیق و تفحص قرار گیرند. در مجلس عوام انگلستان علاقه به هند زیاد نبود، اما اگر لازم میآمد میتوانست مؤثر باشد.
فرمانروای کل هند لقب خویش را حفظ کرد. عنوان تشریفاتی نایب السلطنه را نیز بر آن افزود. بنابراین به عنوان نماینده شخص مقام سلطنت حیثیت و اعتبار بیشتری یافت. اما از این مهمتر ساماندهی نوین
ص: 203
شورای قانونگذاری هند بود. اصل مشورت با هندیان پذیرفته شد. شورای موجود از نمایندگان سه فرمانداری بنگال و مدرس و بمبئی تشکیل میشد اما تمام شرکتکنندگان در آن انگلیسی بودند و هیچ هندی در آن عضویت نداشت. شورا نهاد جالبی بود زیرا طرز کار آن بر الگوی پارلمان انگلیس وضع شده بود و مایه دردسر لرد کنینگ را فراهم آورده بود. در شورای نوین علاوه بر هیئت اجرایی تا دوازده نفر عضو تازه هم میتوانستند شرکت داشته باشند که شش نفر آنان شغل رسمی نداشتند. این شش نفر عملًا از میان نجبای هندی، شاهزادگان و زمینداران بزرگ بودند. قدرت شورا محدود به مسایلی بود که در آن مطرح میشد. این تنها فرزند شورش همگانی، مصداق واقعی مَثَل مشهورِ «کوه لرزید و سرانجام موش زائید» بود. اما در ضمن اهمیت هم داشت، زیرا آغازی برای دخالت هندیان در بالاترین سطح حکومت بود.
کسی حدس نمیزد پس از سالهای سال این موش ناچیز اندام تبدیل به فیلی عظیم الجثه شود.
تصمیم دومی دلجویی و پاداش دادن به شاهزادگان و طبقه مالکین زمین بود. وفاداری روسای راجپوتها، مهاراتاها، سیکها به رغم تجاوزهای دلهوزی و نظام دکن (هر چند ولایت برار از او گرفته شد) در جلوگیری از سرایت شورش بینهایت مفید و مهم تشخیص داده شد. اینان همه در بیرون نظام هند انگلیسیان قرار داشتند. سعی شد هم جذب و وصل شوند و هم بدانها پاداش داده شود. تمامیت اراضی تحت تصرف و حکومت آنان تضمین شد. کسانی که خدمات ویژه انجام داده بودند پاداشهای مالی گرفتند. اما مهمترین تحول اهمیت روانی داشت، زیرا اکنون دیگر بخشی از نظام دانسته میشدند و نه باقی ماندهای از گذشته و حاصل اشتباه تاریخی. از اجزاء لازم امپراطوری هند به شمار میآمدند. رابطهای شخصی با مقام سلطنت یافتند.
ص: 204
دولتمردانی چون لرد مایو و لرد لیتون آنان را شمعهای امپریالیسم میدانستند. امید داشتند که از میان آنان سرانجام طبقه حاکمهای خودگردان ولی طرفدار انگلیس پیدا شود. میبایست مدیریت نوین به آنان آموخته شود.
بایستی تشویق میشدند تا از یک سو مردان خودکامه سده هیجدهم باشند و از سوی دیگر استانداردهای سده نوزدهم را مراعات کنند. لرد لیتون حتی پیشنهاد کرد که طبقه لردهای هندی به وجود آیند. تمام این فرایند سیاسی دور اندیشانه و خردمندانه بود، با آنچه قبلًا بود به کلی مغایرت داشت. اگر این سیاستها با جدیت و یکنواختی پیگیری میشد میتوانست نتیجههای سرنوشتساز به بار میآورد. هند را تبدیل به سرزمینی سوای آنچه امروز شده است بکند. اما هیچ یک از این تصمیمها عملی نشد. این رسم و روشها با اقدامات نیمه بند به جایی نرسید، اما به هر حال جان تازه به دولت داد، و انگلیسیان از نوعی آرامش موقتی برخوردار شدند.
همینگونه برخورد را در تجدید نظری که دولت نسبت به سیاست اصلاحات ارضی اعمال کرد شاهدیم. رفتار بیادبانه نسبت به تیول داران ایالت اوده سبب شد در یک مقطع زمانی انگلیسیان با شورش سرتاسری آن سرزمین روبرو شوند، آشکار شد گزارشهای سیلمن و دیگران درست بوده و روستاییان هنوز پیرو و دنبالهرو اربابهای سنتی بودند. مشاهده شد مالکان از دست داده اراضی بیهار بودند که شورش در آن سرزمین را به صورت نوعی انقلاب روستایی درآوردند. از اینها گذشته حتی در آن نواحی- مانند دهلی- که با پادرمیانی دولت، میان جامعه روستاییان و مالک زمین توافق پیدا شد که منجر به بنیچهبندی شده بود، روستاییان بیتفاوت مانده بودند.
تمام این عوامل دست به دست یکدیگر داده سبب آن چیزی شد که «واکنش
ص: 205
اریستو کراسی به اصلاحات ارضی» نامیده شد. تداوم بنیچهبندی دائمی بنگال، که به سود زمینداران و مالکان بود مورد توجه جدی قرار گرفت.
سوای این، امنیت مالکیتهای بزرگ، تضمین شد. از خود مالکان با تمهیداتی همانند منصوب کردن آنان به سمت «امین صلح افتخاری» دلجویی شد. به آنان به چشم عوامل مهم پشتیبان دولت نگریسته شد. از تمایل به دخالت در اختلافات میان مالکان و روستاییان جلوگیری شد. مسئولان کوشیدند به آنان چون مالکان مشرق زمینی ساکن در سرزمینی انگلیسی بنگرند، که چنین نگاهی درست نبود و غیر واقعی بودن این تغییر موضع در همین نکته نهفته بود.
مخالفت آشکار «اتحادیه مالکان ایالات» با هر گونه اصلاحات ارضی در سال 1920 نشان داد حتی پس از شصت سال ارشاد و پرورش خصوصیات اخلاقی مالکان، حتی در مقام مقایسه با شاهزادگان سنتی، منجمدتر مانده است. حتی سعی شد بنیچهبندی پنجاب را به سود مالکان اراضی تغییر دهند اما در این مقطع (1864) جان لارنس، که یک عمر از تنگدستان و قشر محروم جامعه هندی حمایت کرده بود، با عنوان نایب السلطنه به هند بازگشت. یکی از مهمترین رویدادهای ضمنی دوره نایب السلطنتی او رویارویی و مبارزه او با عکس العمل اریستو کراتهای با نفوذ بنگال، که حال نفوذ خود را رو به شمال توسعه میدادند، بود. نتیجه این شد که جلوی پیشرفت اینان گرفته شد و به سازشی انگلیسیوار منجر شد. مالکیت بزرگ اراضی در شرق به رسمیت شناخته شد و مالکیت کوچک اراضی در شمال همراه با تضمین حقوق اجارهکاران رسمیت یافت.
سومین تغییر سیاست در زمینه غربگرایی رخ داد. پایههای اعتقاد بن تینک و دیگر تندروان؛ که سرانجام حق با خرد و عقل خواهد بود و این باور دلهوزی؛ که تمام آنچه مطلوب و پسندیده است از غرب میآید، به سختی مورد تردید قرار گرفته بود. از یک دیدگاه شورش را رستاخیز نظام کهن بر
ص: 206
ضد نوآوریهای غربی میدیدند. پس به این نتیجه رسیدند که باید دل طبقات و قشرهای مرفه جامعه را به دست آورد زیرا تنگدستان و قشرهای محروم از آنان پیروی میکنند. البته در دراز مدت این تحلیل و نتیجهگیری نادرست بود. اما به هر حال مظهر احساسات و افکار حاکم بر آن زمان بود.
قشر بالای جامعه (که با کاست، ثروت و تبار معلوم میشد) محافظهکارترین قشر در سرزمینی به شدت محافظهکار بودند. بنابراین از آن به بعد از هرگونه دخالت پرهیز شد. از خوش اقبالی بود که سوتی کردن از سی سال پیش منسوخ شده بود. از تصویب قوانینی چون قانون «مجاز دانستن ازدواج مجدد زنان بیوه» که دلهوزی پیشنهاد کرده بود و یا قانونی که طبق آن کسانی که از دین هندوی دست برداشته بودند میتوانستند از حق الارث بهرهمند شوند، خودداری شد. پس از تصویب و اعلام قانون «مجازتهای کیفری هند» در سال 1861 که تغییراتی چندان با وضع موجود نداشت- قانون دیگری که جنبه اجتماعی داشت تصویب نشد مگر تا سال 1929 که قانون مربوط به سن ازدواج به تصویب رسید و در اجرای آن نیز دولت به گونهای جدی اصرار نورزید. آنچه باعث این طرز تلقی میشد تنها آگاهی به این واقعیت که هند آنگونه که امید میرفت از نفوذ فرهنگ غرب استقبال نکرده بود، نهفته نبود.
مسئولان نوعی خشم و دلآزردگی نسبت به قشر محافظهکار داشتند.
محافظهکاریی که مسئولان، در ضمن این که از درک و فهم آن عاجز بودند، آن را زشت و نامطبوع نیز مییافتند. اما حتی از این ژرفتر بدبینی فراگیر نسبت به سرعت اجرای اصلاحات بود که همه بدان گرفتار شده بودند. برخورد نوین این بود که اصلاحات را با زور نمیتوان پیاده کرد. بایستی عقب نشست و صبر و حوصله به خرج داد تا خود مردم خواهان اصلاحات شوند. اما این طرز برخورد نوین خود سرگشتگی و آشفتگی به وجود میآورد. از یک سو انگلیس آنچنان عمیقا متعهد شده بود که ارزشهای غربی را رواج دهد که حال دیگر نمیتوانست از آن موضع عقبنشینی کند. دلهوزی، پرچمدار
ص: 207
بر کرسی نشاندن ارزشهای غربی، در مدت هشت سال فرمانروایی خود، در این زمینه کامیاب شده بود. حال عقبنشینی ناممکن مینمود. سرگشتگی و معما را اینگونه پاسخ دادند که بر شدت و جدیت در اجرای طرحهای مادی دو چندان بیفزایند، در ضمن از دخالت مستقیم و ظاهری در نظام اجتماعی پرهیز کنند. جان لارنس در پنجاب این هر دو شیوه را همراه و همزمان به کار برده بود. همان اندازه که از تعداد سوتی کردن زنان و قتل عمد کودکان کاسته میشد بر تعداد پلهای ساخته شده و راههای شوسه احداث شده افزوده شده بود. لرد کنینگ و جانشینان او از دخالت در امور اجتماعی دست برداشتند و بر شدت در اجرای طرحهای اقتصادی و مادی دو چندان افزودند. حکومت بیگانه با این شیوه راهی برای گریز از تنگنا پیدا کرد. اقدامات وسیع عمرانی وسیلهای شد برای گسترش و تعمیق نفوذ فرهنگی غربخواه در زمینه بازرگانی، صنعت، آبیاری، آموزش و پرورش و یا دانش محض. اگر مشاهده میشود که تحولات و پیشرفتهای هند و پنجاب در بعد سرشتی وصلهای و تکهتکهای- آن هم ناجور- دارد، به این علت است. اگر نرخ رشد صنایع هند در این مدت لاکپشتوار بود به این سبب بود که هر چند امکان زیربنایی رشد سریع صنایع- احداث شبکه راهآهن- فراهم شده بود، اما این اقدام همراه با تشویق و ترغیب ایجاد صنایع نبود. برکفایت ارتباطات داخلی، بدان سبب که هندیان دلباخته شبکه سراسری راهآهن شدند، افزوده شد. شیوه آموزش و پرورش غربی نیز با سرعت شیوع پیدا کرد، زیرا هندیان عزم جزم کرده بودند تا حداکثر امکان از نظامهای تازه پیاده شده آموزش عالی سود برند. برجستهترین اقدامات عمرانی در زمینه راه و راهآهن صورت گرفت.
شبکه راهآهنی که در سال 1853 طرحریزی شده بود، در سال 1900 به انجام رسید و هند را صاحب بهترین شبکه راهآهن آسیا کرد. با آن که پارهای از خطوط راهآهنی که احداث شده بود جنبه نظامی و استراتژیک داشت، و در عمل از نظر اقتصادی سودآور نبود، اما مجموع شبکه روی هم رفته موجب
ص: 208
رونق بازرگانی شد و توسعه صنعت امروزی را ممکن ساخت. کار عمرانی عمده دیگر توسعه شبکه آبرسانی بود. این فرآیند از سال 1820 با مرمت آبراهههای مغولان در شمال و بازسازی استخرهای کهن یا دریاچههای آبیاری در جنوب آغاز شد. دلهوزی پشت کار آن را گرفت و در پنجاب و سند به اوج خود رسید. در سال 1947 یک پنجم اراضی کشاورزی قابل آبیاری بود و نسبت به بوالهوسیهای بارانهای موسمی آسیبناپذیر شد. سد سوککور واقع در سند- که حال یکی از سنگهای زیربنای کشاورزی پاکستان است- یکی از آخرین طرحهای عمرانی بزرگی بود که انگلیسیان در هند اجرا کردند.
احداث راهآبهها بخشی از مبارزه علیه قحطی مزمن در هند بود که سرانجام در سالهای 1880 با تصویب قانون ضد قحطی به ثمر رسید. طرحهای احداث نیروگاههای آبی، لایروبی بنادر و ساختن پلهای عظیم بعدها به انجام رسید. تمام این اقدامات عمرانی را میتوان تشبیه کرد به وارد کردن جسم یا بدن مغرب زمین بدون روح و معنویت آن.
این سیاست نوین نتایج ضمنی فراوان داشت. از جمله این که هند برای مدتهای مدید پسگرا و خودمحور باشد. معنایش این بود که میشد انتظار داشت سیادت و آقایی انگلیس بر هند تا بینهایت ادامه یابد. خودمختاری، که دلهوزی دلباخته غربی شدن گامهای موقتی و اولیه به سوی آن را برداشته بود، تا آینده دوردست به تأخیر میافتاد. مفهوم «قیمومیت صغیر به حکم دادگاه» جای «غربی شدن عمدی با هدف نهایی خودمختاری» را گرفت. این نظر را لردگرزن، در پایان سده نوزدهم، با صراحت و بلاغت تمام ابراز داشت.
با آن که این سیاست در انگلیس مورد انتقادهایی قرار گرفت اما اعتقادنامه دولتمردان مأمور هندوستان و قاعده کلی زیربنای اعمال حکومت انگلیسیان در هند شد. این فرض، که جامعه هند سرشتی تغییر ناپذیر داشته و ضامن امنیت در آن جا رضایت خاطر و جلب نظر قشرهای بالای جامعه هند است، عوارض و نتیجههای بسیار مهم به بار آورد. منجر به دست کم گرفتن، و در
ص: 209
واقع نادیده گرفتن قشر نوین غربزده طبقه متوسط شد. گروه منشیهای هندی تبار و انگلیسیدان و پیشهوران روشنفکر، مانند وکلای دادگستری، آموزگاران مدارس، کارمندان زیردست ادارهها و معدودی از افراد مرفه، به هنگام بحران ناشی از شورش، پشتیبانان استوار حکومت بودند. هستی آنان در واقع بادوام حکومت انگلیسیان بستگی پیدا کرده بود. اما از نظر انگلیسیان آن اندازه با اهمیت دانسته نشدند که مورد عنایت قرار گیرند و پاداش دریافت دارند. مزدور و طفیل غرب به شمار میآمدند. برای اداره میلیونها افراد سنتگرا از آنها چه سودی حاصل میشد؟ بنابراین دولت چشم امید خود را برای پیدا کردن نشانههای پیشرفت به رهبران و پیشوایان طبقه حاکمه کهن دوخت. این امیدی بیهوده بود همانند جستجوی آب در سراب. زیرا هدف اصلی و عمده این طبقه حفظ وضع موجود بود. اما انگلیسیان به نگاه کردن از دیدگاه غیر واقعی خود ادامه دادند و نسبت به آنچه روی میز کارمندان زیردست آنان میگذشت، و نسبت به آنچه در انجمنهای وکلای دادگستری میگذشت، و نسبت به آنچه در دبیرستانها و دانشکدههای پراکنده در سراسر شبه قاره هند میگذشت، بیخبر ماندند. شکاف میان انگلیسیان و هند نوین پیدا شد.
دورهای که با اعلامیه لرد کنینگ، در سال 1858، مبنی بر پایان شورش آغاز شد و با تقسیم بنگال در سال 1905 ختم گردید را میتوان دوره اوج شکوه فرمانروایی انگلیسیان در هند خواند. نه تنها انگلیسیان باور داشتند و حس میکردند از همه برترند بلکه این برتری هم از سوی محافظهکاران کهن تایید میشد و هم از طرف طبقات نوین غربزده. برتری انگلیسیان برای محافظهکاران در قدرت آنان و برای دسته دوم در جادوی دانش نوین انگلیسیان جلوهگر بود. این حال و هوا را دبلیو. هنتر در کتاب «هند، ملک
ص: 210
ملکه» (1887) هنرمندانه منعکس ساخته است. پس از لرد کنینگ صف دراز و مجللی از نایب السلطنههای سلطنتی در هند فرمانروایی کردند که آخرین آنان لرد گرزن بود. این فرمانروایان نزد افکار عمومی مردم انگلستان، توسط داستاننویس مشهور رودیار کیپلینگ، به صورت خردمندانی کم حرف، مرموز، دادگستر و غمخوار مستضعفان، که در ملاء عام آرام و خونسرد و در خلوت پرهیجان و سرشار از احساسات انسانی بودند، تصویر شدهاند.
فرمانروایی که، بیسروصدا، پیوسته با توطئه قدرتهای بیگانه و دسیسههای رذیلانه مبارزه میکند. صف مجلل و شکوهمند نایب السلطنههای یکی پس از دیگری در پس دبدبه و جلوه ظاهری، انبوهی از اختلافات و فعالیتها را پنهان میداشت. جان لارنس طرفدار حقوق اجاره کاران زمین بانجبا و مالکان محافظهکار در جنگ بود. لرد مایوی اهل ایرلند با شاهزادگان نرد محبت باخت و افغانها را سردرگم میکرد و سرانجام به دست محکومی به قتل رسید. آنگاه نوبت به نورث بروک رسید که ظاهری چون یکی از قهرمانان داستانهای دیکنس، بیتفاوت و متکبر داشت، فطرتا خودکامه بود، و با جدیت سرزمینی پرهیجان را با نامههای ملالانگیز اداره کرد. لیتون (80- 1876) جانشین او شد، مدیری درخشان بود که به رسوم و آداب اجتماعی انگلیسیان اعتنا نمیکرد، و با شدت دشمنی خود با افغانها، حتی هیئت وزیران انگلیس را به شگفتی واداشت. اما در همان ایام فرمانروایی او بود که طرح عظیم جلوگیری از قحطی پیاده شد و هند از وحشت قحطی و گرسنگی تا سال 1943 نجات یافت. جانشین او ریپیون نقطه مقابل او بود.
وی از دست پروردگان گلادستون بود، اما نه از بلاغت گلادستون بهره برده بود و نه از پشتکار و جدیت وی. دوفرین نایب السلطنه بعدی، بسیار مؤدب و با نزاکت بود، و در برنداشتن قدم مثبت استاد و چیرهدست. دو نایب السلطنه
ص: 211
دیگر تا آخر سال 1899 لرد لندزاون، نجیبزاده و لرد اسکاتلندی لرد الگین بودند. در تمام این مدت راهآهنها کشیده، آبراههها ساخته، و با قحطی مبارزه شد. وضع کشاورزی روی بهبودی دید. آموزش و پرورش غربی گسترش یافت. صنایع امروزی جا افتاد. در مورد آموزش و پرورش کمکها و رایانههای دولتی کمک کرد تا دانشکدههای محلی، وابسته به دانشگاه مرکزی، تاسیس شود. این امر سبب پیشرفت سریع تعلیمات عالیه شد. اما اکثریت مردم بیسواد ماندند. در مورد صنایع هم انگلیسیها و هم هندیها فعال بودند. از امکانات نوین بازرگانی بین المللی و توسعه شبکه ارتباطات که با ساختن راهآهن و حفر کانال سوئز توسعه فراوان یافته بود، سود بردند. سهم دولت در این میان در ایجاد شبکه راهآهن متمرکز بود. در این دوره بود که کشت و صنعتهای بزرگ کتان و پنبه احداث شد. استخراج ذغال سنگ شروع و صنایع ذوب آهن و فولاد سازی پایهگذاری شد که به ایجاد مجموعه ذوب آهن عظیم تاتا منجر گردید. کشت و صنعتها عمدتاً متعلق به انگلیسیان بود، و توسط خود آنان اداره میشد. پنبه بهگونهای انحصاری در اختیار هندیان، پارسیان بمبئی و مغرب هند بود. این صنعت در سال 1887 با افتتاح کارخانه متعلق به جی. ان. تاتا پایهگذاری شد. صنعت کنفبافی یا کتان هندی که عمدتا به انگلیسیان تعلق داشت، و توسط اسکاتلندیها مدیریت میشد، با قطع واردات کنف از روسیه- به هنگام جنگ کریمه- در کلکته آغاز گردید. معادن ذغال سنگ که در بنگال و بیهار واقع بود، به دست انگلیسیان اداره میشد، و خریدار عمده آن صنایع فولاد هند بود که به خاندان ایرانی نژاد و پارسی تاتا تعلق داشت.
مدیریت صحنهای که نایب السلطنهها در آن میخرامیدند دستگاه «کارمندان اداری هندوستان» بود. حدود هزار نفر بودند که تمام مناطق را
ص: 212
اداره کرده و نیروی انسانی مورد نیاز دبیرخانه و شوراهای فرمانداریها و فرمانداریهای ایالات جدید را تأمین میکردند. کارمندی این دستگاه توان و طاقت بسیاری میخواست، اما در ضمن بهترین حقوقها را دریافت میکرد.
کارمندان آن صاحب قدرت و اعتبار و مکنت میشدند. در میان آنان اشخاص بااستعداد و پخته و مؤثر فراوان دیده میشد. دسته جمعی تواناترین و با کفایتترین گروه مدیرانی بودند که در آن روزگار یافت میشد. بدون استثنا انگلیسی بودند. از سال 1753، افراد آن پس از گذراندن آزمونهای دشوار استخدام میشدند. عمدتا گل سرسبد فارغ التحصیلان دانشگاههای انگلیس بوده که از جرئت و تهور فوق العاده برخوردار بودند. این گروه با ارتش و دستگاههای سیاسی، آموزش و پرورش و خدمات فنی روابط نزدیک و همبستگی صمیمانه داشتند. این مجموعه از مدیران ادارههای هندوستان را با کفایت و فداکاری اداره میکردند. به گونهای دستهجمعی خود را وقف حفظ وضع موجود و منافع انگلیس در هند کرده بودند. اعتقاد آنان به این که هندوان ظرفیت ندارند بسیار عمیق بود. عدم اطمینان آنان به ادعاهای هندوان حد و حصر نداشت. این دستگاه دولتی همزمان هم مایه قدرت و هم نشانه ضعف سیادت انگلیسیان در هند بود. زیرا در ضمن این که به بهترین وجه میتوانست نیازهای جامعهای ایستا و بیحرکت را برآورد اما به گونهای فطری و ذاتی نمیتوانست خود را با نیازهای جامعهای در حال تحول، در دنیایی بزرگتر، تطبیق دهد.
در این سمفونی شکوهمند سرشار از مضمونهای امپراطوری و هماهنگیهای مادّی محاسبه شده، یک نوای مخالف عقیدتی شنیده میشد.
نهضت آزادمنشی، که در انگلستان با گلادستون تداعی میشد و در سالهای 1868 و 1886 در انگلستان قدرت را به دست گرفت، با انتصاب لرد ریپون (1884- 1880) به هندوستان نیز راه یافت. بار دیگر اندیشههای خودمختاری در گوشه و کنار جوانه زد. گلادستون اعلام داشت «ضعف فاجعه آقایی
ص: 213
انگلیسی در هند این بوده که نتوانستهایم هندیان را از نعمتها و برکتهای آزادی برخوردار سازیم». پس از پیروزی در انتخابات سال 1880 لرد ریپون را به هندوستان فرستاد تا این طرز تفکر و اندیشه ترقیخواهانه را در هند معرفی و پیاده نماید. در ظرف چهار سال لرد ریپون سیستم شوراهای شهر و روستاها را پیاده کرد. آموزش و پرورش عمومی را تا آنجا پیش برد که مقاومت یکپارچه اروپاییان غیر دولتی و دولتی را برانگیخت. مخصوصا پیشنهادات مبنی بر این که قضات هندی بتوانند اروپاییان را محاکمه و مجازات کنند موجب برآشفتگی شدید شد. طوفان در مقابل این مقاومت مجبور به عقبنشینی و سازش شد. اما آنگاه که از کار برکنار شد چنان مورد بدرقه هندیان قرار گرفت، که مانند آن بدرقه نه پیش از آن و نه بعد از آن دیده نشد. اگر او شخصیتی تواناتر و مقاومتر میداشت، و یا اگر اوضاع سیاسی در انگلستان به نوع دیگر تغییر یافته بود، سنگ زیربنای روابط آینده هندوها و انگلیسیان میتوانست به جای دشمنی و مقاومت همکاری و معاضدت باشد، آنگاه اوراق سالهای آینده به گونهای دیگر رقم زده میشد.
آنچه باقی مانده است، روابط خارجی هند، در دوره نیم قرن بعد از شورش است. از سال 1830 امکان مورد تهدید قرار گرفتن هند، از سوی روسیه، مطرح شد. هراس از این تهدید و ملاحظات مربوط به سیاست اروپایی انگلستان بود که سبب شد آتش جنگ اول افغانستان در سال 1839، روشن شود. این ماجرا و فاجعه 1841 از یک سو نمایانگر قدرت دفاع افغانها در برابر مداخله بیگانه بود و از طرف دیگر دلیلی آشکار بر ضعف روسها در این سرزمین دوردست. تصرّف پنجاب در سال 1849 سبب شد تا مشکل حل نشدنی عشایر ناآرام و سرکش کوهستانهای سرحدی بر مسائل دولتمردان هندوستان افزوده شود. دو عامل اولی و این پیچیدگی آخری باعث تدوین سیاستی شد که آن را «عدم فعالیت استادانه» نام دادند. به این نتیجه رسیده بودند که افغانها بهترین مدافع استقلال خود هستند. روسها با
ص: 214
هند فاصله زیاد دارند و عشایر را باید محدود کرد و نه این که تحت تسلط مستقیم آورد. این سیاست تا سالهای 1870 ادامه یافت. اما پیشرفت یکنواخت و پیوسته روسها، در آسیای مرکزی، بار دیگر موجب هراس و وحشت شد. هم زمانی این حرکات روسها در آسیای مرکزی با بحران بالکان در سالهای 78- 1875 دیسرائیلی و سالیسبوری را به این صرافت انداخت که برای حفظ امنیت، از افغانها به عنوان سنگری در برابر روسها استفاده شود.
نماینده آنان لرد لیتون بود که رؤیای فتح ترکستان را در سر میپروراند و جنگ دوم با افغانها را (80- 1878) آغاز کرد. بار دیگر آشکار شد که شکست دادن افغانها در میدان نبرد بسیار آسانتر است تا به اطاعت واداشتن آنان. و آنگاه که پای آزمون واقعی پیش بیاید روسیه در پشتیبانی از متحدین دور دست خود چندان پافشاری نخواهد کرد. امیر عبد الرحمن خان با تدبیر اوضاع را به حال اول برگرداند که به جز دوره کوتاهی، تا آخر دوره سیادت انگلیسیان در هند، به همان وضع باقی ماند.
برمه علیا را دوفرین در سال 1886 تصرّف کرد تا برابر حرکات فرانسویان عکسالعمل نشان داده باشد. در سال 1904 نیز لرد کرزن سفارت باشکوهی را برای مقابله با تهدید خیالی روسها به لهاسا پایتخت تبّت، فرستاد. این هر دو اقدام کارهایی نامعقول و از روی بیخردی بود. حقیقت آن که در این دوره هندوستان، از نظر تهدید خارجی، یکی از امنترین دورههای تاریخ خود را میگذراند. ایران و چین ضعیفتر از آن بودند که بتوانند برای هند خطر داشته باشند. روسیه بسیار دور بود و گرفتاریهای خود را داشت. ناوگان انگلستان، فرانسویان را، از صحنه خارج ساخته بود. در جنوب آسیا هلندیها، که از سوی اروپاییان و انگلیسیها تقویت میشدند، در عمل نماینده انگلیسیان بودند. تا سال 1900 آسمان سیاست خارجی هند صاف و بیابر بود.
ص: 215
13 نهضت ملی: فرهنگی و سیاسی
در پس پوشش ظاهری صیقلی خورده حکومت انگلستان جان و روح هندوستان به جوش و خروش درآمده بود. هند اندیشههای غربی و طرز زندگی غرب را نه پذیرفته بود و نه رد کرده بود. اما در سرتاسر شبه قاره با جدیت و دقت درباره این نوع اندیشه و طرز زندگی، کنجکاوی و پرسش میشد. برای نخستین بار در طول سدههای فراوان- از زمان نخستین تماس به مقیاس بزرگ با اسلام- هند به طور جدی به فلسفه دیگری توجه کرد. هند، فروپاشی شاهنشاهی مغولان و مبارزه با افغانها و زدوخوردهای مربوط به ایالت اوده را با بیاعتنایی نگریسته بود. سیادت و آقایی بازرگانی انگلیسی از نظر هندوان یکی دیگر از شگفتیهای روزگار بود. مهارتهای جنگی آنان را نیز نوعی تخصص تازه میپنداشتند. اما اندیشههای غربی و شیوع این اندیشهها، با واسطهگری روشهای آموزش و پرورش غربی و مأموران دولتی بیگانه و روشهای اداری آنان، مطلب دیگری بود. با مسیحیت به عنوان یک نظام آشنا بودند و آن را نه پسندیده بودند و نه آن را بااهمیت تشخیص داده بودند. از عقیده دینی استوار هراس نداشتند، اما از اندیشه نافذ و جامعی که برای اصل و زیربنای فلسفه هندی جذاب و جالب بود وحشت کردند. از دغدغه این هجوم فرهنگی، که نمیشد از تأثیر آن در امان ماند،
ص: 216
پدیدهای بروز کرد که ملیگرایی هندی خوانده شد. شاید استحاله یا دگردیسی اصلاح دقیقتری برای کلیت این نهضت باشد، زیرا نهضت ملی هند به کلی با مفهوم غربی این اصطلاح تفاوت داشت. مراد از نهضت ملی در غرب اشتیاق و گرایش شدید به خودمختاری مبتنی بر زبان واحد، سرزمین واحد و نژاد واحد است. مراد از نهضت ملی در هند این نبود، معجونی از مفاهیم باستانی و نوین بود که حاصل آن نهضتی برای مبارزه با بیگانگان بود و از سوی دیگر برای اعمال تغییرات بنیادین در سنتهای جامعه. مفهوم ملت هند، که افراد آن از حقوق مساوی برخوردار باشند، خود پدیدهای نوینی بود که نتایج ژرف و مهم در ساختار اجتماعی به بار آورد.
اگر در جستجوی ریشههای ملیگرایی هندی برآییم باید گفت بذر آن مخلوطی از احساس و سنت بود. احساس عبارت بود از بیزاری و تنفر نسبت به بیگانگان که قرنها بود با حضور آنان در جامعه هندی با مدارا برخورد شده بود. سنت عبارت بود از کیش هندویی که ریشههای بسیار عمیق داشت و رکن اساسی آن چیزی بود که وحدت بنیادین هند خوانده میشد. دانشمند ایرانی تبار، ابوریحان بیرونی در سده یازدهم میلادی، میگوید هندوان بر این تصورند که: «زمین، زمین آنان است و نژاد، نژاد ایشان و ملوک آنان، سروران ملوکاند و دین، دین آنان است. دانش همان است که ایشان راست». هندی، بیگانه را پست و نجس میدانست، به مراتب شدیدتر از آنچه یونانیان درباره بربرها میپنداشتند یا کلیمیان درباره غیر کلیمیها، بنابراین فرمانروایی بیگانه نجس و کثیف دانسته میشد، خواه این فرمانروا مسلمان باشد، یا ترک و یا مسیحی. اما نظام و طبقهبندی جامعه هندی، به رغم بیزاری که از بیگانه و خارجی داشت، بستر مناسبی برای اقدام واحد و دستهجمعی نبود.
ص: 217
نظام کاست از یکسو موجب دروننگری میشود و از سوی دیگر تفرقهانگیز است. وجود انواع فرقهها نیز وسیله رقابت و مبارزه است. طبیعی بود این ویژهگیها به صورت آمیزهای از انواع نهضتهای مذهبی، کاستهای اجتماعی و سلطاننشینهای گوناگون بروز کند تا اقدام مشترک علیه بیگانگان دشوار و ناممکن شود. به هنگام ظهور و پیدا شدن انگلیسیها حضور مسلمانان در هند بر مشکلات موجود افزوده بود. اسلام به عنوان یک نظام اجتماعی- دینی با کیش هندو مغایر و مخالف است. هر چند گذشت زمان و سازش از شدت این دشمنی کاسته بود اما دلآزردگیها و عداوت دیرینه بهجا مانده بود.
اما بیزاری از بیگانگان و غرور به سنتها بنیادی قوی و توانمند برای پایهگذاری نهضتی نوین نیست. فرجام چنین احساسات و خواستها بلبشو و شورش است. این دو عامل میتوانند در برپایی نهضت مؤثر واقع شوند اما برای ریشه دواندن و ثمردادن نهضت کفایت نمیکنند. عامل دیگری در هند وجود داشت که این نقش را بر عهده گرفت و خلاء را پر کرد. میتوان آن را عشیرهگرایی یا حتی ناحیهگرایی خواند و با مهارتهای غرب هندوستان مربوط میشود. در میان انبوه اقوام و مردم گوناگون هندوستان، تنها مهاراتها بودند که، در زمانهای اخیر توانستند صاحب چنان روحیه اجتماعی شوند که توانست سدهای افقی کاست را نادیده گرفته و از آن گذر کند. برهمنها، سربازان، روستاییان و بخشهای خارج از کاست نسبت به سرزمین مهاراتا، احساس علاقه مشترک پیدا کرده بودند. جنگ با مغولها را جنگ برای استقلال و مبارزه در راه حفظ دین خود میدانستند. سرداران آنان پس از آن که در میدان نبرد شکست خوردند برای اولین بار در هند، سوار بر اسب، به کوهها رفتند و دست به جنگ چریکی زدند. اما این رویداد نمیتوانست سرآغاز نهضت ملی سرتاسری هند شود، زیرا از یک سو گرفتار احساسات ضد اسلامی بود و از سوی دیگر به گونهای انحصاری به مهاراتا
ص: 218
دلبسته داشت. اما به هر حال الگو و سرمشقی شد که در نهضتی که بعد ایجاد شد تأثیر ژرف گذاشت.
زمینه نهضت ملی نوین هند چنین بافتی را داشت. خود هند به تنهایی نمیتوانست از ملیگرایی غیر دینی بارور شود، لازم بود انگیزهای از بیرون پیدا کند. اما چه نوع انگیزهای؟ ظاهر هند پیلهای ساخته و پرداخته از تاروپود «اجتماع- دین» بر دور خود تنیده بود تا بتواند مشقت و درد و ننگ تسلط و غلبه بیگانگان و یورش دیگر انواع دینهای رقیب را تحمل نماید. به هنگام یورش آرام و تدریجی انگلیسیان هندیان نخست بر این پنداشت بودند که اگر بتوانند روشهای نوین جنگی و نیروهای مسلح اروپایی را اقتباس نمایند، تا شاید مشکل را بگشایند. اما چون حتی با این تمهید نتوانستند از تسلط انگلیس جلوگیری کنند، همانگونه که اطاعت از مغولها را پذیرفته بودند، طوق بندگی انگلیسیان را نیز گردن نهادند. آنگاه که بازرگانان طمعکار انگلیسی به استثمار و بهرهکشی از مردم بنگال پرداختند، بازاریان هندی خود را با چسباندن به آنان، با اوضاع نوین تطبیق دادند. پرسش اصلی این است که چه شد هندیان با همان چشمی که به اسلام و فرهنگ آن نگریسته بودند- یعنی بی آنکه جذب آن شود همزیستی با آن را قبول کرده بودند- به تمدن و فرهنگ غرب نگاه نکردند؟ چه شد که پیله محافظ هند در اثر تصادم با غرب از هم وارفت و یا، دستکم، شکاف برداشت؟ پاسخ این است که نفوذ غرب در قالب مبارزجویی با یک نظام دینی بسته گام به میدان نگذاشت. بلکه در شکل و سیمای اندیشههای همگانی و فراگیر، آن هم در چهارچوبی غیر دینی- که پذیرش آن اجباری نبود بلکه ممکن بود تا حدی در آن دخل و تصرف نیز کرد- خود را عرضه داشت که از پذیرش آن معنای خیانت و روگردانی آشکار از سنتهای اجتماعی و دینی استشمام نمیشد. یورش اولیه تمدن غرب در سده شانزدهم به دست پرتقالیها متعصب در دین مسیحیت کاتولیک آن تمدن را در چهره تجددخواهی، اما کاتولیکی ضد اصلاحاتی، نشان داد. آنچه
ص: 219
مطرح ساخته بود انتخاب «این» یا «آن» بود. انتخابی که جامعه هندوان در برخورد با آن ماهر و چیرهدست بود. نفوذ تمدن غرب در بنگال با تثبیت و گسترش فرمانروایی انگلیسیان در زمان وارن هستینگز و بعد از آن آغاز شد.
هر چند افراد معدودی چون هستینگز و وارن جونز به مطالعه میراث فرهنگی هند علاقه نشان دادند اما یادگرفتن زبان انگلیسی، به قصد طی کردن مدارج ترقی در ادارات دولتی، رواج یافت. اما ذهن تند و هوشمند بنگالیان، زودتر از آنچه تصور میشد، جذب اندیشههای مضمر در زبان انگلیسی را، آغاز کرد. در سال 1816 کالج هند بنیاد گذاشته شد که در آن زبان انگلیسی تدریس میشد و ادبیات انگلیسی مورد مطالعه قرار میگرفت. این واقعیت که پیشوای سنتگرایان کلکته از مؤسسان کالج مزبور بود نتیجه انگیزه بالا و اقدام مزبور بود.
این اندیشههای نوین و افقهای جدید پرسشهایی را در میان همگان مطرح ساخت. دلیل کامیابیهای حیرتانگیز این انگلیسیهای خدانشناس چه بود؟ اگر طرز تلقی اندیشههای غربی بر آیین جاری هندوان تعمیم مییافت، آیا وضع خودبهخود اصلاح میشد؟ اگر نیروی جسمانی و فیزیکی نمیتوانست زخم دردناک تسلط بیگانه را درمان کند شاید راه علاج این بود که اندیشهها و افکار آنان را عاریت گرفت تا بر ضد خود آنان به کار رود؟
شاید میبایست «محق بودن» جای «اسلحه و توپ» و «نطق و خطابه» جای «شلیک تفنگ» را بگیرد؟
آنچه بر شدت این تنش میافزود لحن تلخ عیبجوییهای اروپاییان بود.
انتقاد و بهانهجویی اهل انجیل از بتپرستی را میشد تحمل کرد، اما مبارزه آنان علیه سوتی کردن زنان بیوه و قتل نوزادان بیگناه ناراحتی حاصل از بیدار شدن وجدان را موجب میشد. تاکید شدید و غلیظ بر خردگردایی به هنگام ایرادگیری و مسخره کردن خرافات مایه شرمندگی بود زیرا تمامیت فلسفه هندویی براساس مفهوم خردگرایی بنا شده است. سخن راندن از حقوق
ص: 220
انسانی و بشری و آن را در برابر وضع بسیاری از قشرهای جامعه هندی نهادن، کم اسباب خجالت نبود. روشنفکران و اندیشمندان هندی اهل کلکته با معماها و پرسشهای بیپاسخی از این دست مواجه شدند. پرسشهایی که هیچگاه به ذهن طبقه نجبای بیتفاوتی، که فقط مشغول شکار و مجلس رقص و آواز بودند، یا بازرگانان خودخواه و مالاندوز و یا روستاییان بیخبر و بیسواد، خطور نمیکرد. به این دلایل بود که نخستین جوششهای نهضت دیگر اندیشی جامعه هند در اوایل سده بیستم آغاز شد و محل بروز آن شهر کلکته بود.
این تأملات طرز برخوردی را باعث شد که شاید بتوان آن را در پرسشهای زیر خلاصه کرد: چگونه میتوان با این هیولای تازه از راه رسیده «غرب» برابری و ایستادگی کرد، و در ضمن پشت به سنتهای خود نکرد؟ آیا میشود در غرب و فرهنگ آن چیزهایی را یافت که برای اصلاح جامعه ما ارزشمند باشد؟ اینگونه بود که تحقیق درباره فرایند اقتباس و کنار آمدن با تجاوز، که هندوستان بارها آن را در طول تاریخ خود تجربه کرده بود، آغاز شد. از خوشاقبالی هند بود که در همان مقطع زمانی مردی در هند پیدا شد که زندگانی و اندیشههای او موجب تبلور این وضع شد و خطوط کلی تحولات آینده را ترسیم کرد. او رام موهان روی نام داشت. برهمنی بود که به خدمت انگلیسیان درآمده بود. در کلکته صاحب مکنت شد. دستیار مأمور جمعآوری مالیاتهای رنگپور بود. زندگانی خود را وقف تبلیغ و توسعه اصلاحات کرد. وی که در سال 1722 تولد یافته بود در نوزدهم سپتامبر 1833 در شهر بریستول انگلیس درگذشت. در آن هنگام سفیر شاهنشاه بازنشسته مغولی هند، در دربار انگلیس بود. بر زبانهای یونانی و لاتین و سانسکریت و عربی و فارسی تسلط کامل داشت. از جمله کارهای او چاپ و انتشار نخستین
ص: 221
روزنامه هند، پایهگذاری فرقه نوین دینی، سعی فراوان در منسوخ کردن رسم سوتی کردن، تبلیغ و پافشاری در به دست آوردن حقوق مدنی و سیاسی و سفر به انگلستان بود. زیربنای اصول اعتقادی رام موهان خردگرایی و حقوق و آزادیهای فردی بود. میگفت این هر دو از اصول بنیادین عقاید هندوان و تفکر غربی است. میتوانند زمینهای باشند برای آن که دو طرف با یکدیگر ارتباط برقرار کرده و از تجارب یکدیگر بیاموزند و سود ببرند. از دید او بنیان فلسفی اوپانیشاد بر خردگرایی و حقوق بشر بود. با تکیه بر این نکته میگفت هند حق دارد بگوید با غرب برابر است. اصرار داشت این امر نشانهایست که هندوستان میتواند، فضولات جمع شده از گذشت قرنها و هزارهها را، از وجود خود بزداید. با این سابقه و استفاده فراوان از نقل قولهای آمده در ادبیات دینی مقدس علیه سوتی کردن و سوء استفاده از کاست و طرفداری از حقوق زنان و لغو بتپرستی، دست به فعالیت زد.
میگفت چون غرب دشمنی و تضاد فطری با کیش هندویی ندارد پس هندوان بیدغدغه میتوانند اندیشههای غربی را وام گرفته و اقتباس کنند. بنابراین از آموزش زبان انگلیسی در مدارس و مطالعه ادبیات انگلیسی و مخصوصا دانشهای گوناگون و جایگزین کردن زبان انگلیسی به جای زبان فارسی جانبداری میکرد.
البته، در آغاز، اینگونه اندیشیدن در میان محافل کوچک و معدودی مطرح و پذیرفته شد که در آن زمان به عنوان طبقهای مشخص وزن چندانی نداشتند و نمیتوانستند عامل گسترش اینگونه اندیشهها باشند. این نقص یا کمبود با اقدامات اداری انگلیسیان برطرف شد. نخست زبان انگلیسی در ادارات دولتی و محاکم عالی دادگستری جانشین زبان فارسی اعلام شد. به این ترتیب با یک ضربت دانستن زبان انگلیسی برای تمام کسانی که با دستگاه دولتی سروکار داشتند، خواه کارمند دولت و یا غیر کارمند، واجب شد.
برنامههای آموزش و پرورش رسمی براساس دانش مغرب زمین تدوین
ص: 222
گردید. آموزش و پرورشی که از این تاریخ به بعد مورد نیاز مبرم تمام جوانانی شد که خواهان پیشرفت در جامعه بودند. با این تدبیر بستر لازم جهت گسترش سریع زبان انگلیسی و فراگیری دانش غربی، همزمان فراهم آمد. در اثر فعالیتهای عمرانی حکومت دولتی طبقه متوسط نوینی پیدا شد که عمدتا عبارت بودند از افراد متخصصی که سوابق طولانی در حرفه خود داشتند. اما به وسیله محور روابط اجتماعی و اسباب و ابزار مشترک روشنفکری با یکدیگر وابستگی پیدا کرده بودند. این طبقه عبارت بودند از مدیران درجه اول و درجه دوم اداری و حقوق دانانی که برای انجام وظایف خود نمیتوانستند تنها به دانستن یکی از زبانهای محلی اکتفا کند. منشیها و دبیران استانداریهای ایالات گوناگون و شهرهای عمده، آموزگاران و وکلاء دادگستری و پزشکانی که با روشهای درمان غربی آشنا بودند و قشر تازه پیدا شده متخصصان فنی و پارهای از بازرگانان مقیم شهرهای عمده (مانند پارسیهای بمبئی) و صاحبان زمین مانند زمینداران بنگال. طبقه متوسط قدیمی به علت نداشتن زبان محاوره مشترک و دنبال کردن اهداف متفاوت و طرز تفکر مخصوص، دچار تفرقه و دستهبندیهای جدا از یکدیگر بودند.
پارهای از این گروهها مانند مولاناهای اسلامی و فقهای برهمنی و پزشکانی که با طب سنتی سروکار داشتند عقب ماندند، و منزوی و پژمرده شدند. اما تعداد زیادی از آنان نیز به قشر نوین پیوستند. مثلا اطبای سنتی بنگال گروه گروه روی به دانش پزشکی نوین آوردند و از جمله پزشکان برجسته و نامدار امروزی شدند.
از این جا به بعد میتوان نهضت اصلاحخواهی هند را به دو جریان دینی و غیر دینی تقسیم کرد. جریان دینی را با شرح تندروترین جریانها آغاز میکنیم. گروهی از مردم کلکته که تحت تأثیر مکتب خردگرایی هیوم و پین قرار گرفته بودند، کلیت سیستم و نظام هندی را کهنه، ارتجاعی و خرافی میدانستند. بلندگوی با استعداد و توانای اینان جوانی انگلیسی- هندی به نام
ص: 223
«دروزیو» بود که زندگی شهاب مانند او، پس از دست دادن کرسی استادی کالج هندی پیش از موقع، به انتها رسید. راه حل طرد و رد کردن بدون تردید هر چه سنتی و متعلق به گذشته همراه بود با راهحل پذیرفتن بدون چون و چرای هر چه نوین و غربی بود. گروه دیگری از اندیشمندان اهل کلکته که تحت تأثیر القائات کشیش اصلاحطلب اسکاتلندی الکساندر دوف گرویدن بیچون و چرا به مسیحیت را نتیجه قطعی پذیرش تمدن غربی میپنداشتند.
برای مدت کوتاهی گروهی از گروندگان عالی مقام هندی به دین مسیحیت از پیشوایان جماعت هندیان مسیحی شده شمال هندوستان شدند. یکی از آنان، میکائیل سودهان داتا از بزرگان ادبیات نوین بنگال شد. این نهضتها از سال 1840 به بعد دچار مرگ تدریجی شدند. اما لازم است در این جا متذکر نقش مبلغان مسیحی خواه کاتولیک و یا پرتستان در تغییرات و تحولات هندوستان سده نوزدهم شویم. مبلغان تکتک سده هیجدهم در سال 1792 ویلیام کاری باتیست را به دنبال خود آوردند که در شهر کوچک سرماپور- متعلق به دانمارک- ساکن شد و برنامه وسیع و گسترده ترجمه انجیل به زبانهای گوناگون هندی را پایهگذاری کرد. از سال 1813 که مبلغان مسیحی رسما اجازه ورود به هند یافتند، آب باریک مبلغان مسیحی تکتک عازم هندوستان تبدیل شد به رودخانه گستردهای در اواسط سده نوزدهم.
امریکاییها و آلمانیها به پروتستانهای انگلیسی پیوستند. فرقه کاتولیک به خصوص در جنوب فعالیت شدیدی را از نو آغاز کرد. فعالیت انجیلی و کشیشی آنان در قالب آموزش و پرورش انجام میگرفت و منجر به تأسیس شبکهای از مدارس عالی و مؤسسات خیریه مخصوصا بیمارستانها شد.
پیش از این دیدیم تبلیغات مسیحیت که نسبت به دین و سنت هندیان فاقد
ص: 224
حساسیت بود و اغلب آن را جریحهدار میساخت، چگونه به ایجاد و گسترش شورش همگانی هند در سال 1857 کمک کرد. اما از این فعالیتها چه نتیجه دیگری به دست آمد؟ ماجرای دوف تنها موردی است که این فعالیت بر ذهن هندیان تأثیر مستقیم میگذارد. اما نفوذ مسیحیت (و همراه با آن نفوذ عمومی تمدن غربی) از دو نظر حائز اهمیت بود. مدارس و دانشکدهها با انتشار اخلاق مسیحی و فرهنگ غربی تأثیر محسوس بر ذهن طبقه متوسط هندی گذاشتند. تعداد گروندگان به دین مسیحیت انگشتشمار بود. اما تأثیر این مؤسسات بر ذهن و دل هندوان محسوس بود. فعالیتهای درمانی، به ویژه کار در بیمارستانها، جذابیت خاصی برای روح و وجدان هندوان داشت. هندوان اهل تفکر و تعمق میپنداشتند که صورت و معنای واقعی دین این است. نهضت اصلاحطلبان هند از این روش تقلید کرد. تمام اینها زمینهچینی و مقدمهای شد تا دین هندوی دست از دید درونگرای خود برداشته و بیایستایی را کنار گذارد و دست به فعالیت همه جانبه و گسترده خیریهای بزند که مهاتما گاندی مظهر آن شد. حاصل تمام فعالیتهای مبلغان مسیحی در طول قرنها جامعه مسیحیت هندوان بود که هیچگاه جمعیت آن به هفت میلیون نفر نرسید. این گروه که اکثریت عمده آن از افراد متعلق به کاستهای پایین بودند مورد توجه واقع نشدند. تأثیری که تمدن غرب بر اینان گذارد در قالب مسیحیتی بود که کیش هندوی در برابر آن دژی استوار و تسخیرناپذیر بود. اما به تدریج بر تعداد آنان آنقدر افزوده شد که حال به عنوان یکی از مذاهب بیشمار رایج در هند پذیرفته شده است.
نخستین نهضت دینی نوین هند همان بود که خود رام موهان روی پایه نهاد. از دیدگاه او خرد، بدانگونه که در اوپانیشادها تعریف شده پایه و اساس کیش هندوی است. تمام مؤسسات و بنیادهای اجتماعی و آداب و رسوم باید با مقیاس آنگونه خرد، که در اوپانیشادها تعریف شده، سنجیده شود. از این زیربنای فکری دو نتیجه میتوان گرفت، یکی آن که جامعه هندو نیاز به
ص: 225
اصلاحات فاحش و بنیادین دارد، و دیگر آن که کیش هندوی تأثیرات بیگانه را، به شرط این که با روح و جوهر خرد مغایرت نداشته باشد، پذیرا است.
همچنین اذعان داشت به رسمیت شناختن حقوق بشر با اصول عقاید دینی هندوی سازگار است. این اندیشهها و افکار را، در برهمو سامج یا انجمن آسمانی، که در سال 1830 تأسیس کرد ابراز میداشت. خدا را جانشین توحید فلسفی کلاسیک ساخت. سوتی کردن، قتل کودکان، بتپرستی و تعدد زوجات را منع کرد. از غرب، اخلاقیات مسیحیت را، به عاریت گرفت.
فراگیری دانشهای نوین را تشویق کرد. جد رابیندات تاگور به این انجمن پیوست، و بعدها پسر او به پیشوایی این فرقه برگزیده شد. با آن که تعداد افراد آن چندان نبود، و سطح بالای اندیشههایی که در آن جا مطرح بود مانع از گرویدن قشرهای وسیع جامعه بدان میشد، چون شعبههای فراوانی در گوشه و کنار شبه قاره داشت تأثیری نافذ در طبقه تازه پیدا شده گذاشت و، به گونهای غیر مستقیم، بر تمام هند سایه انداخت.
از سال 1875 یکی از براهمه اهل گجرات، سوامی دایاناندا تشکیلات جماعت اریا را بنیاد نهاد که هدف آن بازگشت تعصبآلود به گذشته و سنتهای کهن بود. دیاناندا بر وداها، مقدسترین کتاب هندوان، تکیه میکرد.
تعلیم میداد دانش و علم ممکن در وداها انبار شده است. از این موضع به شدت محافظهکارانه، آنچه که بعدها فضولات و افزودههای جامعه هندی میشمرد، بازنگری و رد میکرد. اکثریت قریب به اتفاق این افزودهها در طول سدهها و هزارهها را جدا کرد، به دور انداخت. نتیجه این بازنگری آئینی ساده، قابل فهم و پویا بود که به خصوص برای مردم پنجاب جذابیت بیاندازه داشت، که نه تنها دست رد بر سینه کاست زد بلکه بتپرستی، تعدد زوجات، ازدواج کودکان و انزوای بیوگان را نیز زشت و ناپسند دانست. آداب و
ص: 226
آئینهای دینی را محدود کرد به مراسم ساده ستایش از آتش آریاییهای نخستین، آئین پرستش و نیایش دستهجمعی را تشویق و تبلیغ کرد. این نهضت نیروی مؤثری در تحولات هندوستان بود. اما تعصب توأم با خشونت آن جذابیت آن را محدود به پنجاب ساخت. محافظهکاری و سنتگرایی آن به مخالفت و رویارویی شدید با مسلمانان و مسیحیان انجامید. این تعصب خشونتآمیز در سده بیستم موجب اختلافات اجتماعی دامنهدار در شمال هند شد.
رام کریشنا (83- 1834) که سالهای متمادی در حال جذبه و بیخودی، در یکی از معابد بنگال به سر برده بود، نهضت دیگری را راه انداخت. در نگاه اول چنین مینماید که او نیز یکی از اولیاء معمولی هندیان قرون وسطا است، اما وی الهامبخش یکی از مریدان خود سوامی ویوکاناندا شد که جماعت مبشرین رام کریشنا را تأسیس کرد، زاهدانی که به جای لباس سفید، جامعه زرد رنگ زعفرانی بر تن داشتند و در سرتاسر خاک هند به آموزش و پرورش، رسیدگی به دردمندان و بیماران و احیاء نفس معنوی مردم پرداختند. جوهر پیام اینان یگانگی و وحدت ظریفی بود که به حقیقت منجر میشد. اصرار در نشان دادن نیت نیک و معنوی، از راه نیکوکاری، ثمربخش بود. دست آخر هم گروهی از آموزگاران فردی پا به میدان گذاشتند. مانند سری اربیندو قوس اهل پوندشیری و یا رامانا مهاراشی اهل ارنا کلوم که برای ارشاد و تعلیم مردم نیازی به تأسیس فرقه و جماعت نمیدیدند.
هیچیک از این اجتماعات نتوانست سبب حرکت تودهها شود، هرچند که اریاساماج نزدیک بود نهضتی مردمی ایجاد نماید. برهمنها در گزینش و گل چینی افراط میکردند. آریاها بیش از حد احساساتی و پایبند ناحیهپرستی
ص: 227
بودند. پیروان رام کریشنا در توجه و تمرکز بر درون افراد اصرار بیش از اندازه میکردند. کیش هندویی نمیتوانست با نهضت دینی متشکل و فراگیر به مقابله با غرب برخیزد، اما تحولات جامعه با شتابی کمتر و آهنگی ملایمتر ادامه داشت. حال باید توجه خود را بر چشم داشتهای در حال تحول، طبقه متوسط تازه پیدا شده، متمرکز کنیم. گاهی فردی از آنان به یکی از فرقههای یاد شده میپیوست، اما اکثریت آنان مانند دیگر اکثریتها در دیگر نقاط گیتی، اصولًا مشغول به زندگی روزمره و مادی خود بود. دین زمینه و چهارچوبی بود که سعی میکردند بر آن تکیه معنوی و روحی داشته باشند. دلگرم از گفتههای پیشوایان خود که از یک سو وام گرفتن از بیگانگان را مجاز میدانستند و از سوی دیگر اعتقاد راسخ به این که دین آبا و اجدادی جوهر و چکیده خرد و عقل است، عمدتا مشغول انتخاب و هضم و جذب اندیشههای نوین بودند. در مدت پنجاه سال پس از 1830 نه تنها بر انبوه افراد متعلق به قشر متوسط افروده شد بلکه چشمداشتهای آنان نیز به گونهای ظریف و هوشمندانه تغییر یافت. از یک سو دست از کاست و آئینهای سنتی برنداشتند اما از سوی دیگر اندیشههای غربی و رسوم ظاهری مغرب زمین را پذیرفتند. چکیده وضع را شاید بتوان اینگونه بیان کرد؛ در داخل و پشت دیوار خانه مقررات و محدودیتهای کاست به شدت اجرا میشد، اما در کوچه و بازار تمام هندیان با یکدیگر برابر و یکسان بودند. در خانه لباس راحت هندی پوشیده میشد، اما پشت میز اداره کت و شلوار و کراوات.
معجونی درست شد بیمنطق و اغلب مضحک و خندهآور، اما روزگار میگذشت و این باور رسوخ داشت که سرانجام دو نظام با یکدیگر کنار آمده و سازگار خواهند شد. آنگاه استدلال میشد اگر قرار است چنین شود ناچار باید تضادها و ناسازگاریهایی که گاهی از این روش آزمایش و خطا پیش میآید تحمل کرد، و دندان بر جگر گذاشت. تغییر و تحولات در ارزشهای اجتماعی با فرآیندی انجام میگرفت که نه تنها دیدنی و ملموس نبود بلکه
ص: 228
قابل اندازهگیری هم نبود. در آغاز به علت تصلب حاکم، رسوم اجتماعی از تأثیر این تغییرات مصون ماند، اما چون پای احساسات شخصی یا اندیشههای سیاسی به میان میآمد اینگونه موانع وجود نداشت. بنابراین اندیشههای نوین سیاسی با استقبال روبرو شد. در اندک مدتی به صورت اعتقادات سیاسی تمام طبقه نوپای متوسط درآمد. اما همین خردگرایی که از نظر اجتماعی پذیرفتنی مینمود سبب سستی اعتقاد به خدایان باستانی شد.
در ارکان اعتقادات مذهبی خلل افتاد. طبقه تازه پیدا شده از این بابت احساس کمبود میکرد. آنچه این کمبود را جبران مینمود ملیگرایی سیاسی بود.
احساس نیاز شد به وجود مادر میهنی که هند نام داشت. پس به ناچار آفریده شد. اندیشه آزادی فردی جالب بود اما حرارت جذاب احساس میهنپرستی را نداشت. اینگونه بود که طبقه متوسط تازه پیدا شده توانست ملیگرایی هندی را جانشین ناحیهپرستی بنگالی و مهاراتایی کند.
آنچه از ادبیات و طرز تلقی انگلیسیهای فرمانروا درک، جذب و هضم شد ملیگرایی، آزادیهای فردی و استقلال متکی بر قانون اساسی بود. امکان نداشت فردی مدت مدیدی با انگلیسیان معاشرت کند و یا سرودههای شکسپیر (که از جمله مواد درسی دانشگاهها بود) را بخواند و مبتلا به ملیگرایی و میهنپرستی نشود. برای چنین گرایشی طبقه متوسط نوپا استعداد خاص و زمینه بسیار مساعد داشت زیرا به گونهای روزافزون نسبت به اعتقادات سنتی هندی مشکوکتر میشد. آهنگ اشتیاق به آزادیهای فردی را خود رام موهان روی به نوازش درآورد. در سال 1830 ضیافتی عمومی به مناسبت انقلاب کبیر فرانسه برپا کرد و از همه خواستار آزادیهای فردی شد. لازمه اینگونه نظریات برابری یکیک افراد جامعه و احترام متقابل بود. در این جا بود که اختلاف و تضاد میان فرمانروایان نوین و هندوان بروز کرد. در گذشته تکبر و نخوت شاهان مغول و غرور خود بزرگبینی برهمنها به عنوان یکی از وجوه طبیعی نظم هستی پذیرفته شده بود. بر
ص: 229
همین اساس، نخوت و تکبر فرمانروایان نوین [- انگلیسیان]، در آغاز پذیرفته شده بود، اما اینگونه طرز تلقیها با مفاهیم نوین برابری و حقوق دموکراتیک مغایرت اصولی داشت. طبقه نوین نه به عنوان رعیت در مقابل ارباب بلکه به عنوان هندی در برابر اروپایی احساس حقارت و خفت میکرد. اتهامات نژادپرستی که بعدها نسبت به انگلیسیها زدند از همین جا آغاز شد. قشر و طبقه نوین در ضمن درصدد تدارک وسایلی برآمد تا تکیهگاه مناعت و عزت نفس آنان باشد. آنچه را که طالب بودند، در نوشتهها و آثار اروپاییانی یافتند که متذکر شکوه و جلال تاریخی و کامیابیهای فرهنگی هند باستان بودند. آثار سانسکریت دانهایی چون سر ویلیام جونز و ماکس مولر سبب احیای اعتماد به نفس هندوان شد. سالنامه راجستان، حماسه دلاوریهای راجپوتها که در ظرف یکصد و سی سال تنها سه بار تجدید چاپ شده بود، یکی از پرفروشترین کتابهای سده نوزدهم در هندوستان شد.
اینگونه بود که «خود» روشنفکر تازه پیدا شده هندی جوانه زد و رشد کرد.
همانند دیگر موارد، شورش سال 1857، برای این طبقه نوین نقطه عطفی شد. اینان از رژیم انگلیسیان با تمام وجود دفاع و حمایت کرده بودند اما هیچگونه پاداشی دریافت نداشتند. به تدریج ورشکستگی طبقه نجبا و اشراف، به عنوان ناجی بالقوه آینده جامعه هندی، برملا شد. از این پس این طبقه تازه از راه رسیده بود که به رغم راه و رسمهای ناآشنا و بداداییهای بیگانهوار مظهر فردا و آینده هندوستان شد. مردم کوچه و بازار شروع کردند با احترام و توجه بدانها نگاه کنند. یکی از عوارض و علائم این تحول آن پدیدهای بود که اکنون از آن با نام انفجار آموزش و پرورش از سال 1870 به بعد یاد میکنند. تا سال 1857 این دولت بود که در ایجاد مراکز آموزش و تشویق تعلیم و تربیت اصرار میورزید: از سال 1870 به بعد این تودههای
ص: 230
مردم بودند که دست به احداث دبیرستانهای خصوصی زدند و اعانه جمعآوری کردند و خواستار بنیادگذاری دانشگاههای نوین شدند. عارضه دیگر بروز جوش و خروش سیاسی، آن هم در شکلهای مشخص بود.
نخستین پیشنهاد برای ایجاد دولت هندی توسط مجمع مالکان بنگال در سال 1853 مطرح شد. در سال 1876 انجمن هندوان توسط سورندرنات بانرجی پایهگذاری شد. وی از جوانان طبقه متوسط بود. به دلایلی ناموجه برای خدمت در دستگاه اداری هند پذیرفته نشد. این تشکیلات انتقادات خود را بر سیاستهای خشونتآمیز لیتون نسبت به افغانستان متمرکز ساخت. با قوانین مخالف فعالیت روزنامههای هندی و پایین آوردن سن ورودیه برای استخدام دز ادارات هندی مبارزه کرد تا از این راه استخدام هندوان مقیم انگلستان را که داوطلب کارمندی در دستگاه دولتی هند بودند مشکل سازد.
اصرار میورزید عوارض گمرکی وضع شود تا از رقابت شدید کارخانههای نساجی لانکاشیر با منسوجات هند جلوگیری شود. با آمدن لرد ریپون در سال 1880، که عقاید اصلاحطلبانه و آزادیخواهانه داشت، بر جرئت و اطمینان به نفس طبقه نوین به شدت افزوده شد. اما تمام تشکیلات آن به ایالت بنگال محدود بود. لازم بود تا واقعهای رخ دهد که احساسات طبقه متوسط را بیشتر و بیشتر در قالب سیاسی متبلور نماید. واقعه را خود لرد ریپون با قانون مشهور به ایلبرت فراهم آورد. عوارض سیاسی این قانون به صورت تشکیلات حزب کنگره ملی هند بروز کرد.
ص: 231