گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ هند
جلد دوم
16 مهاتما






با دستگیری گاندی در سال 1923 هند حالتی مانند دوران نقاهت بعد از تب را داشت. بحران رد شده بود. بیمار و دنیای پیرامون او با یکدیگر تماس داشتند.
می‌بایست با هم به سازش برسند. از یک سو آشکار بود هنوز شرایط سرنگونی دولت فراهم نیامده است، از آن سو نادیده گرفتن کنگره نیز دیگر ممکن نبود. احساس تهی بودن می‌شد، معلوم نبود چه باید بشود. آنچه بر این سردرگمی افزود فروریختن نهضت «خلافت» بود. رستاخیز ترکیه به رهبری کمال آتاتورک نخست باعث دلگرمی مسلمانان هند شد. از شکست یونانیان در پایان سال 1923 دلشاد شدند و از تجدیدنظر در قرارداد سیورز، آن هم به زور سرنیزه، خشنود. اما دیری نگذشت که این وجد و سرور به حیرت و اندوه تبدیل شد. آتاتورک سلطان را خلع کرد و بساط خلافت را برچید. اثر این اقدامات بر مسلمانان احساس تنهایی و غربت بیش از همیشه بود. حال که در بیرون هند دوستی برای آنان باقی نمانده بودند بر ترس و واهمه آنان از برتری و تسلط هندوها افزوده شد. به سال 1924 که می‌رسیم درگیری‌ها و شورش‌های مذهبی جایگزین اتحادیه کنگره و مسلم لیگ شده بود.
در این ضمن مردم مراقب ایفای نقش وزرای لیبرال با قانون اساسی نوین بودند. در مرکز اصلاحاتی شد، قوانین رولات و قانون مطبوعات 1910 لغو شد.
ص: 268
نخستین گام برای حفظ حقوق کارگران برداشته شد، از جمله به رسمیت شناختن حق پاداش کارگران. هندی کردن افسران و فرماندهان نیروهای مسلح آغاز شد. پیشنهادات کمیسیون لی درباره حق برابری استخدام هندیان و انگلیسی‌ها در ادارات دولتی پذیرفته شد. با عضویت هند، در جامعه ملل نو بنیاد، کوشش شد تا دل هندیان به دست آید. آنچه عمدتا آثار این گام‌های اصلاحی را خنثی کرد دو برابر کردن مالیات نمک به قصد کسب درآمد اضافی بود. مهم‌ترین این اصلاحات از دیدگاه آینده افزایش تعداد کارمندان هندی‌تبار دولت و نیروهای مسلح بود. صدها کارمند دولتی که در این دوره استخدام شده بودند، در روزهای بلافاصله پس از تقسیم شبه قاره، امور هندوستان را بی‌آن‌که وقفه‌ای حاصل شود- اداره کردند. افسران هندی، که از این تاریخ اندک‌اندک وارد خدمت ارتش شدند، بعدها همین مسئولیت را در نیروهای مسلح هندوستان استقلال یافته بر دوش گرفتند.
اعضای کنگره می‌گفتند اینها گام‌های مصلحتی است که دستگاه وحشت زده دولت بر می‌دارد، اما این گفته درباره وزرای نوین ایالت‌ها صادق نبود. از نحوه اجرای اصلاحات نوین شکایت‌های زیادی می‌شد. ریشه‌دارترین شکایات این ادعا بود که به سبب چگونگی تقسیم منابع مالی میان مرکز و ایالت‌ها، منابع کافی برای عمران ایالت‌ها وجود نداشت. نتیجه‌اش بی‌پولی و ناتوانی ادارات انتقال یافته و مأمور «ملی سازی» بود. وزرا از کارشکنی‌های رسمی و بی‌تفاوتی‌های محلی و اجبار به همکاری با مأموران اجرایی بیگانه مورد تنفر شکایت می‌کردند. اما نخستین دوره سه ساله شوراها نشان داد که هر جا وزاری قاطع و مصمم از پشتیبانی یکپارچه شورا برخوردار بودند طرح‌ها به انجام می‌رسید. اگر نیمی از مشکلات آنان ناشی از قانون اساسی بود نیم دیگر آن حاصل ندانم‌کاری‌ها و ناشی‌گری‌های سیاستمداران محلی
ص: 269
بود. در مدرس حزب عدالت اکثریت مطلق به دست آورد، و توانست مقررات معقولی، از جمله درباره موقوفات معبدها، وضع کند. در پنجاب ائتلاف کشاورزی هندوان- مسلمانان و سیک‌ها توانست برنامه وسیعی برای توسعه آموزش و پرورش اجرا کرده و مقرراتی وضع کند که از بهره‌کشی اقتصادی روستاییان جلوگیری شود. پیشوای این ائتلاف فضلی- حسین عملا غیر قابل تعویض بود. اگر با قانون نامتجانس موجود این کارها را می‌شد انجام داد در آینده چه کارهایی که نمی‌شد به ثمر رساند؟
پیشوایان کنگره مدعی بودند اصلاحات تو خالی است و قدرت وزرا نوعی فریب، اما آنچه دیده می‌شد و عیان بود خلاف این را نشان می‌داد. تاریخ هند ؛ ج‌2 ؛ ص269
یاری از اعضاء کنگره نخست با تعجب، و آنگاه با توجه و علاقه، به اقدامات این شوراهای نوینی که آنها را تحریم کرده بودند نگاه می‌کردند. ورود به شوراها و قبول مسئولیت دولتی به صورت موضوع اصلی بحث روز درآمد. خروج موقتی گاندی از صحنه واکنشی را که هم اکنون آغاز شده بوده تشدید کرد. کنگره با رهبری سی. آر. داس اهل بنگال و موتیلال نهرو در سال 1935 تصمیم گرفت در انتخابات آینده شرکت کند، و با این هدف حزب سواراج را تشکیل داد. درست است قصد این بود که با غیر ممکن ساختن تشکیل دولتی مورد قبول مردم، از درون حاکمیت، جلوی اصلاحات گرفته شود، اما نفس این تصمیم تلویحاً پذیرفتن این واقعیت بود که جلوگیری از اصلاحات از بیرون حاکمیت شدنی نیست. در انتخابات سال 1936 توانستند حکومت دو ایالت از نه ایالت را به دست گیرند، و بزرگ‌ترین حزب در شورا شدند. توانستند پاره‌ای گام‌های منفی بردارند اما دیدن این که عده‌ای از وزیران ایالات وظایف محوله را انجام می‌دهند سبب رشک قلبی بعضی از
ص: 270
افراد کنگره شد. نابسامانی کار کنگره به صورت انشعاب گروه‌هایی که شعار «همکاری پاسخ دهنده» تیلاک را از نو زنده کرده بودند، ظاهر شد. واقعیت این بود که وارد شدن کنگره در شوراها چنان بر اهمیت شوراها افزود که از میان برداشتن آنها دشوارتر شد. اعضای حزب سواراج دچار سردرگمی شدند. دولت را از بیرون و یا از درون شوراها نمی‌توانستند ساقط کنند. خود آنان نیز به علت اختلاف عقیدتی که با دولت داشتند نمی‌توانستند پذیرای مسئولیت شوند. هر چه بیشتر به عنوان همکار همکاری نکننده اقدام می‌کردند، ناتوان‌تر می‌شدند. افراد کهنسال در کنگره به انشعاب کنندگان یا گروه‌های مذهبی می‌پیوستند و اعضای جوان‌تر به گروه‌هایی که طرفدار اقدام مستقیم بودند. گاندی آنان را از این سردرگمی و حیرت رهایی بخشید.
حال باید به او پرداخت:
گاندی (که حال لقب مهاتما را به او داده بودند) در سال 1869 در ایالت کوچک کتهیوار در شهر پوربندر به دنیا آمده بود. پدرش به‌گونه‌ای موروثی مسئول دیوان آن ایالت بود که حکم نخست‌وزیر را داشت. خاندان او از کاست وایش یا بازرگانان بود. گروه بازرگانان کتهیوار به فرقه جین‌ها وابستگی نزدیک داشتند، فرقه‌ای که اهیمسا یا عدم خشونت یکی از اصول بنیادین اعتقادات آنان بود. بنابراین گاندی از همان آغاز در محیطی پرورش یافته بود که مداراگر و مخالف با خشونت بود، هر چند این طرز تلقی از وجوه برجسته اعتقادات تمام هندوان نیست. با سلسله مراتب روحانیون برهمنی هم رابطه نداشت. شرح ایام کودکی او به‌گونه‌ای دلنشین در کتاب «داستان تجربیات من با حقیقت» آمده است. در هنگام کودکی برای او دختر خردسالی را عقد بستند. در نوجوانی به لندن فرستاده شد تا در وکالت دعاوی تخصص
ص: 271
پیدا کند. این مسافرت به موقعیت کاست او لطمه جبران ناپذیر آورد، زیرا بنا بر مقررات کاستی که به آن تعلق داشت مسافرت روی آب از گناهان کبیره دانسته می‌شد. دوره‌ای را که در لندن گذراند نخستین نقطه عطف عمده در زندگی او بود. گیاهخوار بودن برایش وضع دشواری پیش آورد. از همان هنگام شروع کرد تا با انواع پرهیز از خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها، تجربه‌ای به دست آورد. با اندیشه‌های مسیحی، افکار لیبرالی و تعالیم نوین تولستوی آشنا شد. معنای تفاوت نژادی و نخوت و تکبر انگلیسی را، به‌گونه‌ای ملموس درک و تجربه کرد. در بازگشت به هند مدتی به وکالت دادگستری پرداخت، آنگاه به افریقای جنوبی رفت. جمع کثیری از کارگران هندی، که به اجیری رفته بودند، در آن جا نیاز به خدمات حقوقی داشتند. هر وکیل دعاوی، که حاضر بود رنج غربت را تحمل نماید، در آن‌جا امکان عرضه وجود می‌یافت. تا چهل و شش سالگی در افریقای جنوبی ماند، این دومین دوره شکل گیری او بود. در این جا بود که طرز تفکر مخصوص خود را که مخلوطی از اندیشه‌های مسیحیت، هندو و انسان دوستی بود مدوّن و منظم ساخت. صاحب فرزندان شد که روی آنان، به عنوان اسباب پیاده کردن آزمایش‌های مربوط به نوع تغذیه، آزمایش انجام می‌داد. رهبری جامعه هندی مقیم افریقای جنوبی را پذیرفت. از این موقعیت نیز به عنوان آزمایشگاهی که در آن نظرات مربوط به فعالیت سیاسی بدون خشونت انجام می‌شد، سود برد. یقین پیدا کرد تمدن غربی فاسد بوده و خشونت مرض قانقاریای جامعه است. تماس خود را با هند از طریق دوستی با کوخیل، که او را مرشد و معلم خود می‌دانست، حفظ کرد. قصد داشت پس از بازگشت به هند به تشکیلات او بپیوندند. نظرات و ارای خود را، در گرمای سوزان، هنگامی که با کشتی از افریقای جنوبی به هند می‌رفت، روی کاغذ آورد. در سال 1909 کتاب هند سواراج را منتشر ساخت.
ص: 272
این مرد لاغر اندام، عینکی و فروتن، که ظاهرا عکس واژگونه مرد عمل بود، رسالت داشت در اعماق ذهن و روحیه توده‌های هند انگیزه ایجاد کند.
سیاستمدار کار کشته و با تجربه‌ای چون تیلاک را از صحنه بیرون کند. نهضت ملی هند را به مدت بیست و هشت سال رهبری نماید. در چند سال نخست بازگشت او به هند تجربه نوینی در انتظار او بود. فقر وحشتناک توده‌ها، خواه نیل‌کاران مزارع بیهار و یا موطن خود او گجرات، روح را مشتعل می‌ساخت.
می‌دانست به عنوان رهبر توده‌ها باید با کسانی که می‌خواهد آنان را هدایت کند، شخصیت و هویت واحد پیدا کند. انگیزه‌های عاطفی و سیاسی او را بر آن داشت که در سال 1921 لباس‌های جلف اروپایی خود را به دور افکند. نه با این نیت که ردای زعفرانی رنگ رهبانان هندی را بر تن کند بلکه با این قصد که با لنگ کرباس دست‌باف روستاییان هندی ستر عورت نماید. این حرکت گاندی بود که سرانجام بر دل مردم هند نشست و عظمت روح او را در چشم مردم مجسم ساخت.
رمز توفیق گاندی معجونی بود از اندیشه‌های ابتکاری، شامه‌ای بسیار قوی برای چاره‌جویی و بصیرتی خارق العاده برای درک ذهن و اندیشه توده‌ها و روستاییان. خود را هندو می‌دانست اما اصلا سنت‌گرا نبود. اندیشه‌ای در ذهن او برق می‌زد، آن را می‌پروراند، و اندک اندک از آن دستگاهی می‌آفرید که از یک سو اخلاقی و معنوی بود و از سوی دیگر عملی و سیاسی. به این باور رسید که هسته اندیشه‌هایش قضیه‌ای اخلاقی اما فراگیر و همه جانبه است. هم می‌توانست به درد کار هیتلر و استالین بخورد و هم مورد استفاده هندوها قرار گیرد. پای بند حقوق و عزت نفس انسان بود. پایبندی که نه تنها او را به رویارویی با انگلیسی‌ها و افریقای جنوبی‌ها واداشت بلکه با تمایزهای کاستی هندوها و طرز برخورد آنان با نجس‌ها درگیر کرد. چون پی‌برد چهارمین کاست هندوان یعنی سودراها [نجس‌ها] حق بستن کمربند مقدس [- کستی که ایرانیان باستان می‌بستند و هنوز بستن آن در میان زرتشتیان
ص: 273
واجب است] را ندارند کمربند مقدس خود را باز کرد و به دور انداخت.
میلیون‌ها مردم بیرون از کاست و مخصوصا «نجس» ها را از نو نام‌گذاری می‌کرد. آنها را هریجان‌ها یا فرزندان خدا خواند. آنان را با آغوش باز در اشرم [- خانقاه] خود می‌پذیرفت. همه‌گونه چاره‌جویی می‌کرد تا بر برابری آنان با دیگران تأکید شود. حق و عزت انسان بودن را به مراتب واقعی‌تر و مهم‌تر از قواعد کاست می‌دانست. اگر پیش می‌آمد که گوساله مقدس، به گونه‌ای شفاناپذیر بیمار می‌شد کشتن آن جاندار را از روی ترحم تجویز می‌کرد. این برخورد و حرکات او دشمنی و کینه برهمن‌ها را برانگیخت.
سرانجام هم یک برهمن او را به قتل رساند. براساس بی‌پروایی در انتقاد، بی‌بیم و هراس از جماعات دینی، ادعای حقوق سیاسی مساوی برای تمام هم میهنان خود می‌کرد.
جوهر اندیشه‌های او آئین اهیمسا یا عدم خشونت بود. تعلیم می‌داد خشونت مظهر و نشانه بی‌منطقی و کینه‌جویی، و نقطه مخالف محبت و مهربانی است. می‌گفت محبت و مهربانی، آن جوهر معنایی است که هستی و کائنات را اشباع کرده است. بنابراین باید با منطق و تقاضای صمیمانه با طرف مقابل روبرو شد. اگر طرف در اعمال خشونت اصرار دارد باید خشونت وی را با روی باز پذیرا شد تا شاید روح او پاک و تطهیر شود. گاندی معتقد بود تحمل درد و رنج خاصیت شفا دهنده دارد. استعداد و قابلیت تبدیل پذیری طرف خشونت‌گر را بالا می‌برد. دشمنانی که دلیل و منطق سرشان نمی‌شود اگر در برابر اعمال خشونت با تحمل توأم با خوشرویی و بشاشت روبرو شوند، به سوی حق متحول خواهند شد. همراه با عدم خشونت افسار زدن بر نفس اماره، از طریق روزه گرفتن و توبه کردن، را توصیه می‌کرد و اندرز می‌داد. عدم خشونت چشمگیرترین وجه اندیشه‌های گاندی بود اما هسته
ص: 274
مرکزی آن ستیه یا «راستی» بود. عدم خشونت یکی از نحوه‌های ابراز یا یکی از نخستین سنگرهای، راستی، جوهر نافذ و فراگیر زندگی آدمی بوده و هدف پایانی تمام تلاش‌های اوست. شاید بتوان آن را با اندیشه افلاطون از عدالت که آن را «هنر درست زیستن» تعریف می‌کرد مقایسه نمود [همان مفهومی که در نزد ایرانیان روزگار باستان ارته یا اشه نامیده می‌شد]. آنچه را که آدمی می‌بایست با تمام توانایی خود بجوید «راستی» است. وسیله کار او در این جستجو کف نفس است، و عدم خشونت یا اهیمسا روش و شیوه کار او.
کسانی که زندگی خود را وقف این جستجو کنند سیتا گرهی یا مبارزان راستی هستند. این نامی بود که بر شاگردان برجسته و آموزش دیده یا گل سر سبد مریدان خود نهاده بود. شیوه ابراز راستی گوناگون است، از جمله مفهوم باستانی خودشناسی مطلوب ودائی که گاندی با نیت برجسته کردن مفهوم آن را «گوش دادن به ندای درونی» تعبیر می‌کرد. در سیاست به صورت رهایی از قید و ننگ تسلط بیگانه و یکپارچه شدن ملت ظهور می‌کرد. در جامعه هندی تنها با از میان برداشتن موانع ایجاد شده با کاست‌ها و عادات کهن می‌توانست جلوه‌گر شود. در جامعه جهانی تبدیل می‌شد به این که آدمی تا آن جا که امکان دارد نزدیک و هم‌آهنگ با طبیعت عمرش را سپری نماید. دنیای مطلوب گاندی جامعه روستایی بود که از کارگران خودکفا تشکیل می‌شد. آرزوی پایانی آنان ساده زیستن بود و نشان و علامت آن پاکی و تطهیر. دولت عبارت بود از اتحادیه کم قید و شرط جمهوری‌های روستایی. فناوری غربی و صنعت آن را با تمام زرق و برقش ناپسند می‌دانست. نخ‌ریسی و بافندگی با دست را توصیه می‌کرد. در ضمن با خوشرویی از پذیرفتن هدایا و کمک‌های صاحبان صنایع هند روی گردان نبود.
برای ایجاد اتحاد میان عوامل گوناگون هندی و دیگر عقاید شیوه‌ای از
ص: 275
بیخ و بن ابتکاری داشت. اندیشه‌هایش را نه تنها به صورت جریانی پیوسته از مقاله‌ها، سخنرانی‌ها و اعلامیه‌ها بلکه، از همه مهم‌تر، با سرمشق قرار دادن خودش به نظر همگان می‌رساند. گاندی فقط لنگی بر کمر داشت، با چرخ ریسندگی کار می‌کرد، در آن روزهایی که روزه سکوت می‌گرفت یادداشت می‌نوشت، یا غرق در بحر تفکر و یا ناتوان، همه را از روزه گرفتن دراز مدت خسته می‌نمود. اینها همه وسایلی بود تا پیام خود را به جمعیتی که عمدتا خواندن و نوشتن بلد نبودند، برساند. اینها شیوه‌های روحانیون و برهمن‌ها نبود، اما برای مردم کوچه و بازار جالب و جذاب بود. حال به یکی دیگر از جنبه‌های نبوغ گاندی پی می‌بریم و آن توانایی‌های شگفت‌انگیز او در روان‌شناسی اجتماعی بود. نه تنها توانایی داشت خودش را برجسته و مطرح سازد بلکه قدرت شگفت‌انگیزی داشت تا با درایتی خطاناپذیر موضوع مورد مناقشه را برجسته و چشمگیر کند. آنگاه که دیگران برای مبارزه با قوانین رولات خواستار اجتماع و راهپیمایی شدند، گاندی خواستار هارتل یا اعتصاب مذهبی شد. چون درصدد مبارزه جدی و واقعی با دولت امپراطوری انگلیس برآمد علیه استبداد و خودکامگی اعلام قیام نکرد، خواستار مبارزه با دستگاهی اهریمنی شد که هر فرد با وجدانی خود را موظف به شرکت در مبارزه با آن بداند. آنگاه که دیگران به علامت اعتراض جلسه شورا را ترک کردند، گاندی نزدیک به یکصد کیلومتر پیاده راه رفت و خود را به دریا رساند تا برخلاف قانون، نمک استخراج کند. در تمام آنچه می‌کرد نه تنها می‌کوشید تا موضوع مورد اختلاف را به‌گونه‌ای روشن و شفاف در ذهن مخاطبان خود مجسم نماید بلکه سعی داشت مردم حس کنند و یقین نمایند از نظر معنوی تواناتر و قوی‌تر از دشمنان خود، که از نظر دنیوی و جسمانی زوردارتر می‌نمودند، هستند. بار سنگین برتری اخلاقی و مادی غرب، که در سالیان دراز سلطنت ویکتوریا با چنان فشاری بر دوش هندیان تحمیل شده بود، سرانجام نه تنها برداشته شد بلکه بر دوش خود غربی‌ها گذاشته شد.
شاهکار گاندی به عنوان سیاستمدار ایجاد اتحاد میان انبوهی از مردمان
ص: 276
طبقات مختلف، در چهارچوب نهضت ملی، بود. از آن‌رو می‌توانست توده‌ها را وادار سازد تا از طبقاتی پیروی کنند که به عنوان یک هندوی اصیل، مورد قبول توده‌های مردم بود. اگر می‌توانست طبقات را وادار سازد که کیش هندوی او و آنچه که شیوه‌های بدوی او می‌پنداشتند بپذیرند بدان سبب بود که او توده‌ها را جذب و طرفدار طبقات می‌ساخت. صاحبان صنایع، چرخ‌ریسی او را، و سیاستمداران، لنگ‌پوشی او را، و شکمباره‌ها پرهیزها و غذای ساده او را، بدان سبب تحمل می‌کردند که می‌دانستند با این تحمل، پشتیبانی لازم را به دست خواهند آورد. از این گذشته به تجربه دریافته بودند چون پای رویارویی با انگلیسی‌ها در میان می‌آمد گاندی از تمام آنان پیشی می‌گرفت، چه در استدلال و چه در چاره‌جویی. از همه مهم‌تر گاندی می‌توانست در زمینه رشته تخصصی و مطلوب انگلیسی‌ها، یعنی تقوای اخلاقی، آنان را شرمنده و سرافکنده سازد. اگر کوخیل، تیلاک و بانرجی ملی‌گرایی را برای طبقات فراهم آورده بودند گاندی برای کشور هند ملتی را هدیه آورد.
گاندی در اوایل سال 1924، پس از عمل جراحی دشواری، از زندان مرخص شد. تقریبا نخستین اقدام فراگیر اجتماعی او این بود که در تابستان سه هفته روزه گرفت تا مردم دست از اختلافات بردارند و او شخصا تاوان و جریمه شورش‌های توأم با خشونت اخیر را بدهد. نتیجه، تشکیل کنفرانسی با هدف ایجاد وحدت شد، و بار دیگر در مرکز امور قرار گرفت. اما در آن مقطع زمانی که حزب سواراج در انتخابات کامیاب شده بود این حزب در اوج قدرت بود. تنها گروهی که اشکارا از گاندی طرفداری می‌کرد گروه کوچکی بود که با تغییرات در شیوه حکومتی مخالف بود. اما ذهن موشکاف گاندی تضاد نهفته در موضع سواراج‌ها را درک کرده بود. می‌دانست که معنای نزدیکی بیشتر به هدف فوری- ناتوان ساختن حکومت مضاعف- دور شدن از هدف نهایی- به دست گرفتن زمام امور دولت- است. احساس بیهودگی و نارضایی درونی و روی گردانی مردم رو به افزایش بود. گاندی با خوشرویی
ص: 277
از میان معرکه کنار رفت و به انتظار نشست تا جریان سیاسی تغییر جهت دهد.
چندین سال خانقاه او در کرانه رود سیرماتی در حوالی احمدآباد ستاد مرکزی او بود. از آن جا بود که مبارزه توسعه ریسندگی و بافندگی دستی را اداره می‌کرد. پیش از همه مبارزه برای از میان بردن موانع کاست‌ها و بالا بردن مقام اجتماعی طبقات محروم را ادامه می‌داد. این مبارزه که معنایش رویارویی و درگیری با برهمن‌های عالی مقام و سنت‌گرا بود، به‌گونه‌ای ظریف و موثر مورد علاقه تمام مردم بود. گاندی بر این مطلب کاملا اشراف داشت. برای طبقات نوین از این‌رو جذاب بود که دموکراتیک (حقوق بشر و غیره) می‌نمود، و مورد توجه عموم هندوان بود، از این جهت که می‌خواست مردم خارج از کاست را جذب بدنه ملت هند کند. افکار عمومی به تدریج به سود گاندی تغییر کرد. برهمن‌ها منزوی شدند. در تمام این مدت سیل مقالات او درباره اندیشه‌های گوناگونش؛ درباره عدم خشونت، پایداری در مقاومت، احقاق حقوق نجس‌ها، اخلاقیات و مطالب سیاسی در هفته‌نامه او چاپ و منتشر می‌شد. نوشته‌های او بیش از تمام مذاکرات شوراهای قانون‌گذاری خواننده داشت. از هم‌اکنون مهاتما گاندی فرمانروای نامریی هندوستان نوین شده بود.
سرانجام بهانه مطلوب، برای مناقشه، به لطف نادانی دولت فراهم آمد. در قانون 1919 پیش‌بینی شده بود که پس از ده سال این قانون بازنگری شود.
دولت بالدوین، در راستای تظاهر به حسن نیت، دستور داد این بازنگری پیش از موعد مقرر صورت گیرد. اما کمیسیون که در سال 1927 بدین منظور انتخاب شد و سرجان سیمون ریاست آن را برعهده داشت، تمام اعضایش انگلیسی بودند. با در نظر گرفتن جوّ حاکم بر هند در آن زمان خشم و غلیظ همگان به همان اندازه که غیر قابل اجتناب بود گسترده و فراگیر نیز بود. آیا سرنوشت هندوستان را باید جمعی بیگانه، آن هم از بالای سر هندیان، رقم
ص: 278
بزنند؟ این خفت دیگر غیر قابل تحمل بود. سعی شد با مربوط ساختن کمیته‌های محلی با مذاکرات کمیسیون از شدت زلزله‌ای که در هند روی داده بود بکاهند، اما کنگره توانست تحریمی موقتی را ترتیب دهد. هر جا که سروکله اعضای کمیسیون پیدا شد با تظاهرات گسترده و خشم‌آلود روبرو شد، درجه تب سیاسی بالا رفت و افراطگرایی از این گوشه و آن گوشه سر درآورد. در سال 1928 جلسه کنگره به استقلال کامل ملی رأی داد. در نشستی که تمام فرقه‌ها و احزاب در آن شرکت داشتند نهرو طی گزارشی طرح خودمختاری را پیشنهاد کرد که بنابر آن دولتی مسئول و مستقل به عنوان یکی از اعضای شورای ممالک مشترک المنافع به وجود می‌آمد. آنچه حال خواسته می‌شد تشکیل میزگردی بود که جزییات قانون استقلال را تدوین نماید. اما تندروها به پیشوایی جواهر لعل نهرو و سوباش بوزه در اندیشه رویارویی مستقیم با دولت انگلیس بودند.
در این شرایط، گاندی دوباره عضو کنگره شد. نایب السلطنه نوین لرد اروین (بعدها شد لرد هالینکاس) ابتکار جسورانه‌ای به کار بست. دولت کارگری و پیشوای محافظه‌کاران انگلستان را ترغیب کرد تا اعلام دارند تصویب قانون استقلال هندوستان از هدف‌های دولت انگلیس است.
میزگردی باید تشکیل شود تا گام بعدی برداشته شود. با این اعلامیه کمیسیون لرد سیمون عملا منحل شد. بسیاری شگفت‌زده شدند که چرا دادن چنین امتیاز مهمی، از سوی انگلیسی‌ها، با مخالفت کنگره روبرو شد. واکنش نخستین گاندی پذیرش این پیشنهادی بود که مقبولیت همگانی داشت، اما گمان می‌رود در جلسه بعدی کنگره، که در لاهور تشکیل شد گاندی تشخیص داد تمایلات دست‌چپی داخل کنگره چنان توانا و زورمند شده که
ص: 279
نتیجه هرگونه سازش ایجاد شکاف و تفرقه در کنگره خواهد بود. به جای آن که بگذارد جوانان تندرو به دولت حمله کنند و احتمالا موج خشونت فراگیر شود تصمیم گرفت با هدایت شخصی خود نهضت ضد خشونت را رهبری کرده و اختیار امور را از دست ندهد. بنابراین اصرار ورزید که دستور مذاکره میزگرد مطالعه گام بعدی به سوی قانون استقلال نباشد بلکه تصویب و عملی کردن خود قانون استقلال باشد. با مطرح ساختن این تشخیص ظریف و دقیق دولت را با کنگره‌ای یکپارچه و متحد روبرو ساخت.
روشی که حال گاندی برای مبارزه پیش گرفت مخصوص به خود او بود.
برای حمله به دولت موضوع مالیات بر نمک را که به‌گونه‌ای غیر مستقیم هر روستایی ناچار از پرداخت آن بود، برگزید. به دولت اعلام کرد که قصد دارد، شخصا و برخلاف قانونی که تصویب شده بود، نمک استخراج کند. بدین منظور راهپیمایی یکصد کیلومتری از سیرماتی به دندی را با کندی و آرامی آغاز کرد که مورد توجه تمام هندوستان واقع شد. به رغم کوشش دولت، که قضیه را نادیده گرفت یا کم اهمیت جلوه داد، سحر و جادوی گاندی کارگر شد. چندی نگذشت که موج تظاهرات، راهپیمایی‌ها، بازداشت‌ها، اعتصاب‌های دینی، و گاهگاهی اغتشاش، سرتاسر هندوستان را فراگرفت.
در عرض یکسال یکصد هزار نفر به زندان رفتند. یکی از وجوه چشمگیر این حرکت پا به میدان گذاردن زنان هندی بود. به خصوص در هند غربی به عنوان سخنران، راهپیمایی و غیره. یکی دیگر از مشخصه‌ها کناره جویی مسلمانان بود. در تابستان نایب السلطنه توانست کسانی را که عضو کنگره نبودند قانع کند در میزگردی که در پاییز آن سال تشکیل شد شرکت نمایند و با پذیرش اصل ایجاد فدراسیون در قانون اساسی جدید گام تاریخی بزرگی بردارند. در این هنگام هر دو طرف پی‌بردند پیش از این نمی‌توانند یکدیگر را نادیده انگارند. لرد اروین در سال نو، گاندی را از زندان آزاد ساخت، گفت‌وگو آغاز شد. هر دو برخلاف انتظار دیدند که درباره پاره‌ای از مسائل
ص: 280
می‌توانند به تفاهم برسند. متارکه گاندی- اروین صورت گرفت. کنگره پایان نافرمانی مدنی را اعلام داشت، و رضایت داد در نشست بعدی کنفرانس شرکت کند. دولت نیز تمام زندانیان سیاسی را، سوای آنان که به جرم خشونت دستگیر شده بودند، آزاد کرد. پس از یک سال، متارکه نافرجام ماند.
گاندی به عنوان تنها نماینده کنگره از یک سو نتوانست بر هیئت حاکمه انگلیس تأثیر گذارد و از سوی دیگر موفق نشد اختلافات جمعیت‌های مذهبی را، که از کرسی‌های انتخاباتی سهم می‌خواستند، برطرف نماید. در پایان سال نایب السلطنه نوین لرد ویلینگدون که با گاندی میانه‌ای نداشت، و از پشتیبانی دولت ملّی نوین محافظه‌کاران انگلیس برخوردار بود، در برابر کنگره جبهه گرفت. نتیجه این شد که در ظرف یک سال کنگره تحت تأثیر جناح چپ، که روزبه‌روز بر توانائیش افزوده می‌شد، قرار گرفت.
روی هم رفته مردم خسته شده بودند و مبارزه، پس از شش ماه، از نفس افتاد.
در سال 1934 گاندی رسما پایان مبارزه را اعلام داشت. ظاهرا از متارکه سودی به دست نیامده بود اما در واقع وضع به شدت متغیر شده بود.
گفت‌وگوهای گاندی و اروین بر زمینه نوینی از تفاهم دوجانبه انجام شده بود.
هر یک دیگری را از صداقت خویش مطمئن ساخته بود. اروین توانسته بود گاندی را قانع کند که دولت انگلیس در اعطای خودمختاری صادق است.
وحشت، از این که اوضاع به همان ترتیب پیش از سال 1917 برگردد، فروکش کرد. حال دیگر مناقشه مربوط به میزان سرعت پیشروی به جلو بود.
طی سال‌های 1930 توجه سیاسی دو جهت داشت. یکی تدوین قانون 1935 هندوستان بود که دولت به کندی بدان مشغول بود و می‌بایست مقدمات اجرای آن فراهم آید. دیگری مدیریت گاندی بر اوضاع سیاسی داخلی بود. جریان نخستین نزدیک به پنج سال طول کشید، از میزگرد سال
ص: 281
1930 تا تصویب قانون در سال 1935. اقدام بزرگ و پیچیده‌ای بود، اما میان اعلامیه 1917 و قانون 1919 تنها دو سال فاصله افتاده بود. قانون 1935 لااقل به مدت دو سال با مقاومت سرسختانه گروه محافظه‌کار یکدنده، که توسط چرچیل و لرد لوید رهبری می‌شد، روبرو بود. اگر این اختلاف زمانی پیش نیامده بود چه بسا بخش مربوط به فدراسیون قانون، پیش از شروع جنگ دوم جهانی رسمیت پیدا کرده بود و تحوّلات بعدی شبه قاره هند صورت دیگری پیدا می‌کرد. بنابراین می‌توان گفت یکی از معماران هند ساخته و پرداخته دست نهرو، وینستون چرچیل بوده است. سهم گاندی در کنفرانس‌ها، کمیته‌ها و گزارش‌های پیاپی، نخستین روزه او تا پای مرگ علیه به رسمیت شناختن جوامع مذهبی هند از سوی دولت انگلیس در سال 1932 بود. این روزه یکی از موفق‌ترین و در ضمن کم سودترین کارهایی بود که گاندی در طول عمر خود انجام داد. هدف او این بود که هریجان‌ها [افراد بیرون از کاست] رسما جزو جماعت هندوان به حساب آورده شوند. وسیله رسیدن به این هدف اختصاص کرسی‌های بیشتری در مجالس قانون‌گذاری بود. او با تهدید به مرگ [خودکشی با روزه گرفتن] این امتیاز را از امبدکار رهبر نجس‌ها به دست آورد، و با این کار از امکان ورود نیروی سومی- که لااقل از پنجاه میلیون نفر خارج از کاست‌ها به میدان را تشکیل می‌شد- جلوگیری کرد.
در سال 1934 گاندی که از زندان آزاده شده بود نهضت مقاومت مدنی را، که هم اکنون از تب و تاب افتاده بود، خاتمه یافته اعلان کرد. خود را به انجام پاره‌ای نافرمانی‌های نمادین قانع کرد، و با حوصله به تجدید تشکیلات کنگره- که در توانایی آن شکی نبود- پرداخت. مانند اهرمی که از قید آزاد شده باشد دوباره در افکار عمومی مقبولیّت پیشین خود را به دست آورد. اما گاندی با
ص: 282
مسئله دشواری روبرو بود. چگونگی برخوردش با این مسئله یکی از شاهکارهای او بود. نهضت چپ نیرومندی در داخل کنگره پیدا شده بود که بر اقدام مستقیم اصرار می‌ورزید. کنگره بر سینه گروه‌های تروریستی و کمونیستی دست رد زده بود. اینان اندک و ناچیز بودند، اما در داخل کنگره احساسات تند و مبارزه طلبانه اوج گرفته بود و سوباش بوزه اهل بنگال و جواهر لعل نهرو اهل مرکز قدرت کنگره، یعنی ایالت اوتارپرداش، سخنگویان این جناح تندرو بودند. انگار سرخوردگی از نتایج اندک نافرمانی مدنی، رنجش از فشارهای دولتیان و تردید نسبت به نیّت‌های دولت کافی نبود که تنش‌های ناشی از بحران اقتصادی جهانی نیز به آن افزوده شد. تندروی مقبول شد، قانونمندی از ارزش افتاد، بی‌صبری و بی‌حوصلگی فضیلت قلمداد شد. اعضای سابقه‌دار کنگره آشکارا از این‌گونه گرایش‌ها، بد می‌گفتند. اما گاندی بیش از هر چیز از بروز اختلاف بر سر این خطاها هراس داشت. نهضت ضد دولتی تندرو، به مدیریت این رهبران، به خشونت و اعمال فشار از سوی دولت، واکنش در سراسر کشور، تجزیه حزب و عقب افتادن تحولات سیاسی، به مدت دست کم یک نسل، منجر می‌شد. شیوه رفتار او با این رهبران جوان همانند رفتار ماهیگیری مجرب با ماهی‌ای بود که سرنخ دراز قلاب ماهیگیری، گیر کرده باشد. روش او این بود که از یک سو موجبات ترقی این جوانان را فراهم آورد و از سوی دیگر آنان را از آتش خشم و غضب اعضای کهنسال کنگره، حفظ کند. نهرو را به جانشینی خود انتخاب کرد. اگر بوزه را انتخاب نکرد بعضا به این علت بود که نهرو پیروان بیشتری در هند داشت و بعضاً به علت وضع موروثی او در کنگره بود، اما علت اصلی این بود که می‌دانست نهرو به شخص او علاقه و وابستگی دارد.
بوزه به گاندی احترام می‌گذاشت. از همه مهم‌تر آن‌که، گاندی به نهرو و اطمینان داشت، و این اطمینان تا 1947 دوام یافت. نهرو در سال 1936 به ریاست کنگره انتخاب شد، با آن که سابقه نداشت دوبار این سمت را احراز کرد. در
ص: 283
سال 1938 بوزه جای نهرو را گرفت، می‌خواست بار دیگر هم انتخاب شود، بحران پیش آمد. بوزه نامزد معتدل، سیتارمایا را در انتخابات ریاست کنگره شکست داد، اما گاندی با اقدامات سرسختانه و بسیار زیرکانه دخالت کرد، و بوزه را منزوی و مجبور به استعفا ساخت. پشتیبانی جوانان بنگال را از دست داد اما قلب جوانان هند را تسخیر کرد. بوزه در اثنای جنگ به ژاپنی‌ها پیوست، ارتش ملّی هند را در کنار آنان تشکیل داد که موجب شرمندگی گاندی شد. اما این مورد بهای گزافی برای یکپارچه کردن حزبی نبود که در سال‌های آینده می‌بایست هند را هدایت کند.
ص: 285

17 قانون 1935 و جنگ دوم جهانی‌

1. قانون و عوارض آن‌

در مسیر تحولات هند، قانون دولتی 1935، یکی دیگر از نقاط عطف بود. به رغم تمام اگرها و اماها و پیچیدگی‌ها و دودلی‌ها، در تحولاتی که منجر به استقلال هند شد، نقطه‌ای بود که بازگشت از آن ممکن نبود. اصلاحات مونتفورد چنین نقطه عطفی نبود. در این اصلاحات هدف آخری مبهم بود، و هر چند وقت یک بار می‌بایست در هدف بازنگری شود. معلوم نبود گام بعدی کدام است. حال استقلال سیاسی به عنوان هدف پذیرفته شده بود.
فدرالیسم، به عنوان چهارچوبی برای استقلال هند، قبول شده بود و نیز تعهد شده بود حکومت آینده به شیوه پارلمانی اداره شود. پیش‌بینی‌های لازم در خود قانون اساسی برای تغییرات- اگر لازم می‌آمد- داده شده بود. از بسیاری لحاظ این قانون نقشه استقلال کامل هند بود. دلیل صدق این مدعا این است که در قانون اساسی هند، مصوب 1950، هند شکل کلی و بخش‌های عمده‌ای از آن حفظ و در متن قانون اساسی منظور شد.
این قانون در انگلستان حکایت از اتفاق نظری درباره هند می‌کرد که در مورد قانون 1919 به هیچ‌وجه وجود نداشت. در سال 1919 توافق کلی شده بود که در راستای خودمختاری، آزمایشی به عمل آید. اما توافقی درباره نتایج
ص: 286
به دست آمده از این آزمایش و سیاست‌هایی که پس از انجام آزمایش باید دنبال شود، نشده بود. در شانزده سال فاصله میان دو قانون در افکار عمومی مردم انگلیس، انقلابی در خصوص هندوستان رخ داده بود. توفیق اصلاحات مونتفورد در چند ایالت، به رغم ناکامی آنها در چند ایالت دیگر و پیشرفت سریع تحول و عمران هند، تأثیر خود را گذاشته بود. اما از اینها مهم‌تر نیرومندی و نظم نهضت مقاومت مدنی در سال‌های 31- 1930، و مهارت در رهبری نهضت همراه با طرز برخورد نوین شاهزادگان موروثی بود که اکثریت قاطع محافظه‌کاران را قانع ساخته بود نهضت ملی هند نه تنها واقعیتی انکارناپذیر بلکه با اهمیت‌ترین واقعیت‌های هند است. کنار آمدن با آن واجب بود. در چنین وضعی دولت محافظه‌کار صلاح در این می‌دید که نهضت را در راستای منافع خود هدایت نماید و نه این که بیهوده موانع مصنوعی ایجاد کند آن هم موانعی که آشکار بود در برابر سیل فزاینده ملی‌گرایی یکی پس از دیگری فرو خواهد ریخت. بنابراین نه تنها بیانگر اتفاق‌نظر سیاستمداران بود بلکه سعی حساب شده‌ای بود تا استقلال نهایی هند بدان شکل درآید که مطلوب محافظه‌کاران باشد. انگلستان با هند در ایجاد هندوستان مستقل شریک می‌شد، اما در ضمن مراقبت می‌کرد که هند نوین چنان هندی باشد که منافع محافظه‌کاران در آن نقش اساسی بازی کند.
بنابراین اهمیت قانون تنها از این نظر نبود که انگلستان حاضر به سازش سیاسی شده بود، یا گامی در راستای برآوردن خواسته‌های کنگره برداشته بود، بلکه طرح حساب شده برای تحول سیاسی مطلوب محافظه‌کاران بود.
این مشخصات سیاست‌های محافظه‌کارانه را، به خصوص در ساختار فدرالیستی و در چگونگی رفتار با شاهزادگان موروثی و دیگر تمهیدات سیاسی پیش‌بینی شده در قانون می‌توان مشاهده کرد. اگر آن قانون، عملی می‌شد نتیجه منطقی آن این بود که هند به تحقیق پس از ده یا بیست سال استقلال می‌یافت. اما این استقلال تا آن اندازه به سود منافع موجود واگذار
ص: 287
شده بود تا هندوستانی پیدا می‌شد که با آنچه امروز می‌شناسیم تفاوت فاحش داشته باشد.
نخستین ویژگی قانون، اصل فدرال بودن حکومت بود، که به جای انتقال قدرت پیش‌بینی شده در اصلاحات منتفورد آمده بود. گامی منطقی در راستای پیدایش هندی متحد و یکپارچه می‌نمود زیرا ناچار به پذیرفتن این واقعیت بود که در هند تفاوت‌های محلی وجود دارد. لزوم به رسمیت شناختن آزادی‌های محلی را، در چهارچوب نظارت مرکزی، تایید می‌کرد.
امکان فراهم می‌آورد تا آن نواحی هند که در قلمرو شاهزادگان بود به هند یکپارچه بپیوندد. مشکل قدرت‌هایی کهن اما موجود را، از طریق تدوین سه فهرست دقیق قانونی یعنی «مرکزی»، «ایالتی» و «همزمان» گشودند. مراد از «همزمان» این بود که در مواقع اضطراری دولت مرکزی بتواند قدرت بیشتری اعمال کند. ایالت‌های نوبنیاد را صاحب انعطاف مالی بیشتر کردند.
سهمیه‌ای از درآمدهای مالیاتی را بدانها تخصیص دادند. شامل کردن شاهزادگان خودکامه گام بزرگی بود که به هویت هند فدرال نوبنیاد رنگ و روی ویژه می‌داد. چون قراردادهای جداگانه مستقیم با مقام سلطنت بسته بودند، وارد شدن آنان به حکومت فدرال می‌بایست داوطلبانه باشد. بنابراین مقرر شده بود که قدرت حکومت فدرال آنگاه بر آنها قابل اعمال خواهد شد که نیمی از آنان- و مراد نیمی از جمعیت آنان بود- حکومت فدرالی را پذیرفته باشند. با همین استدلال شاهزادگان اجازه یافته بودند نمایندگان خود را روی هر دو شورای قانون‌گذاری منصوب کنند. یک سوم کرسی‌های شورای پایین‌تر و دو پنجم کرسی‌های شورای عالی‌تر را به آنان اختصاص داده بودند.
این سنت‌ها به گونه‌ای کلی با جمعیت آنان متناسب بود اما آن جا که پای امتیاز دادن واقعی به ملت هند در میان می‌آمد پرداخت‌ها به این شاهزادگان و راجه‌های خودکامه به مراتب بیش از دریافت‌ها از آنان بود. شاهزادگان با رأی دسته‌جمعی خود همراه با مسلمانان یا دیگر کاست‌هایی که قرار بود صاحب
ص: 288
کرسی شوند، و یا حتی با پشتیبانی هندوان محافظه‌کار، می‌توانستند تصویب هر پیشنهادی را مانع شوند. ظاهرا این پیش‌بینی‌ها زیرکانه‌ترین تمهید محافظه‌کاران بود و فطرتی شیطانی داشت. اما مانند تمام تمهیداتی که انگیزه‌های شیطانی دارند اشکالی بنیادین در آن نهفته بود. آن هم سرشت و خلق‌وخوی شاهزادگان و راجه‌های هندی بود که سبب می‌شد واداشتن آنان به اقدام، حتی در جهت منافع شخصی خود آنان، با وسایل معمولی امکان‌ناپذیر باشد.
دومین نوآوری، خودمختاری ایالت‌ها بود، نه تنها در رابطه با مرکز بلکه در رابطه با دولت انگلیس. رژیم حکومت مضاعف کنار گذاشته شد و وزاری مسئول در برابر انتخاب کنندگان جای آن را گرفت. آنچه قدرت این وزیران را محدود می‌ساخت «حالت اضطراری» بود، که بر طبق مقررات وزارتخانه، هیچ‌گاه اعمال نمی‌شد. حق رأی در ایالت هنوز مشروط به مالک بودن بود. اما مقررات آن چنان وسیع شد که حال سی میلیون نفر رأی دهنده به جای 6 میلیون نفر قبلی، یعنی یک ششم جمعیت کشور را که به سن قانونی رسیده بودند، شامل می‌شد. کسی تردید نداشت که این وزارتخانه‌ها واحدهای سیاسی پرقدرتی خواهند بود. برعکس برای شورای مشورتی پیشنهادی اصل مسئولیت مضاعف در نظر گرفته شد و پاره‌ای از وزراء در برابر شورا نیز مسئول شدند. بر این اساس دیگر نمی‌شد خودمختاری کامل برای مدت مدیدی به تأخیر افتد. در استقبال از حکومت فدرال حتی دیوان عدالت فدرال نیز تأسیس شد. انتصاب سر موریس گویر، یکی از طراحان اصلی قانون 1935، به عنوان رئیس دیوان عدالت فدرال هند را صاحب مشاوری خردمند، چه در هنگام خدمت و چه تا سال‌های متمادی پس از آن، می‌کرد.
ص: 289
دیگر مشخصات قانون حاصل تعمیم مقررات پیشین بود. ایالت‌ها را از نو مرزبندی کردند. برمه را جدا ساختند تا سرانجام، جداگانه، استقلال یابد.
بدین ترتیب خرق عادتی که حاصل یک رویداد تاریخی بود به پایان رسید.
اوریسا از بیهار جدا شد تا همراه با بخش‌هایی از مدرس و ایالت‌های مرکزی ایالت نوینی بشود. سند از بمبئی سوا شد، و با ایالت شمال غربی که در سال 1932 تشکیل شده بود ایالتی تمام عیار تشکیل داد. به این ترتیب هند انگلیسی، سرانجام متشکل از یازده ایالت و چهار کمیساریا و یک نمایندگی بلوچستان شد. فرمانداران ایالت را به عنوان احتیاط حفظ کردند، و به آنان این قدرت را دادند که در صورت نبودن وزیر مسئول ایالت، وظایف او را انجام دهد. فرماندار کل هم به جای خود باقی ماند. نمایندگی جمعیت‌های مذهبی که هم‌اکنون از مشخصات قانون اصلاحات منتفورد بود به گونه‌ای منطقی گسترش یافت. موضوع مورد مناقشه داغ تخصیص کرسی‌های «ذخیره شده» در شورای قانون‌گذاری بود. در این جا باید این نکته را افزود که هر چند این اصل به نفع اقلیت‌ها بود، و مخصوصا به مسلمانان در شورای فدرال ایالات کرسی‌های پیش از آنچه حقا سهم آنان بود می‌داد، اما آنان را از اکثریتی که در غیر این صورت، در پنجاب داشتند محروم می‌کرد. این امر، در سال 1947، عواقب بسیار شوم و فاجعه‌باری در پی داشت.
قانون اساسی سال 1935 روی هم رفته سندی حاکی از دوراندیشی بود و می‌شد آن را پیش درآمد استقلال خواند. اما عیب‌های بسیار جدی نیز داشت.
نخست؛ هم آن‌گونه که یادآور شدیم، برای هندوستان مستقل چهارچوبی محافظه‌کارانه پیش‌بینی کرده بود، رکن اصلی این چهارچوب شرکت شاهزادگان و راجه‌ها بود. با در نظر گرفتن ویژگی‌های روانی شاهزادگان و راجه‌های آن روز هند این خطر همیشه وجود داشت که تمام امور به علت عدم همکاری زیرکانه آنان به هم بخورد. یا آن که نیروهای محافظه‌کار موجود در هند بیش از اندازه قدرتمند شوند. هند مستقل، ولی تحت تسلط
ص: 290
شاهزادگان، ممکن بود خوش نقش و نگار و آرام بنماید، اما نه می‌توانست پیشرو باشد و نه تأثیرگذار. مثل این بود ترتیبی داده شود تا ساعت شماطه‌دار پیش از آن که زنگ بیدار باش آن به صدا درآید از کار بازایستد. دومین عیب قانون این بود که برای جلوگیری از تجزیه شبه قاره در آن هیچ‌گونه پیش‌بینی نشده بود. فشاری که سبب تنظیم و تدوین این قانون شده بود اصولا از سوی هندوان اعمال شده بود. مسلمانان بر این پنداشت بودند که در تدوین آن به گونه‌ای بنیادین منافع هندوان در نظر گرفته شده است. تصور می‌شد اصل فدرالیسم، که قدرت زیاد به حکومت‌های ایالتی می‌داد، موجب رفع نگرانی مسلمانان شود، زیرا اختیار پاره‌ای از ایالت‌ها به دست آنان می‌افتاد. این معنی در سند و ایالت شمال غربی صادق بود، اما در بنگال اکثریت مسلمانان چنان ناچیز بود که همیشه برای حکومت کردن نیازمند ائتلاف بودند. از همه مهم‌تر در ایالت بسیار مهم پنجاب، اکثریت مسلمانان چنان نبود که اداره ایالت توسط آنان تضمین شود. سرسختی و پافشاری انگلیسیان در اعمال اندیشه دولت یکپارچه، اراده پارلمانی و حکومت اکثریت، باد ناموافقی بود که حاصل آن طوفان قتل عام‌های پس از تقسیم شبه قاره بود. سیاستمداران وقت از درک این نکته عاجز بودند که در زندگی روزمره موارد و مواقعی پیش می‌آید که نه هیچ مسلمانی زیربار هندو خواهد رفت و نه هیچ هندویی زیربار مسلمان. فدراسیون منطقه‌ای کافی نبود، لازم بود با نوعی فدرالیسم صنف‌های فرهنگی نیز همراه باشد تا جمعیت‌های بزرگ مذهبی یقین کنند ارزش‌های فرهنگی و سنتی زندگی آنان دستخوش امیال این و آن نخواهد شد. در گذشته بی‌طرفی مذهبی انگلیسی‌ها بر موضوع مورد مناقشه سرپوش گذاشته بود. چون انگلیسی‌ها توفیق یافته بودند با بی‌طرفی از کنار مناقشه‌های مذهبی گذر کنند بر این پنداشت بودند که چنین مواردی وجود ندارد. هند بود که می‌بایست تاوان این نادانی و غفلت را بپردازد.
قانون در سال 1935 به تصویب رسید و تأخیرهای معمول تا مراحل ثبت
ص: 291
و آماده شدن برنامه زمانبندی شده اجرایی را به دنبال داشت. در سال 1936 لرد لین لیتگو، که هم‌اکنون آموزش دیده بود تا ریاست کمیسیون کشاورزی هند را بر عهده گیرد، مأمور هند شد تا نظام نوین را رسما آغاز نماید.
خوش نیت بود و زحمتکش و دارای قابلیت مدیریت. اما نه دوراندیشی لرد اروین را داشت و نه ذهن خلاق او را. در فوریه 1937 انتخابات ایالتی انجام شد. انتخابات گذشته شورای قانون‌گذاری، که در سال 1929 انجام شده بود، نشان داد که کنگره بر هندوستان هندویی تسلط دارد. انتخابات نو مؤید این واقعیت بود، و در پنج ایالت اکثریت مطلق به دست آوردند. در بمبئی با پشتیبانی «همراهان» خود توفیق یافتند، و در ایالت شمال شرقی پاتان‌های «پیراهن سرخ» که از متحدان کنگره بودند صاحب اختیار شدند. تنها در ایالت کوچک آسام و سند مسلمان‌نشین حرفی برای گفتن نداشتند و در دو ایالت مهم بنگال و پنجاب در اقلیت ماندند، در بنگال به علت اکثریت آراء مسلمانان و در پنجاب به علت ائتلاف و اتحاد مالکان مسلمان و هندو. کنگره، ناگهان، با معمای به دست گرفتن زمام امور روبرو شد. این بار واقعیت قدرت در حوضه‌های ایالتی چنان آشکار بود که هشدارهای جواهر لعل نهرو و اس. سی.
بوزه درباره خیانت و مکر انگلیسیان نادیده گرفته شد و پس از سه ماه چانه زدن بر سر قدرت «ذخیره شده»، فرمانداران و وزرای کنگره در رأس امور قرار گرفتند. آقایی و بزرگی کنگره دو سال و نیم ادامه داشت، اگر آغاز جنگ جهانی دوم مشکلات و موانع تازه‌ای را پیش نیاورده بود مدت حکومت آنان دوام بیشتری می‌یافت. دوره‌ای امیدوارکننده بود. وزرای جدید در عمل با کفایت و سازنده از آب درآمدند. سرانجام هم صاحب منصبان قدیمی و وزرای جدید با احترام و حسرت متقابل از یکدیگر جدا شدند. چون دولت مرکزی وجود نداشت کنگره سعی کرد با شورای عالی فرماندهی، شورایی که
ص: 292
از پیشوایان سرشناس هند تشکیل شده بود، دستورات لازم را به وزرای مسئول ایالات بدهد. قدرت شورا واقعی بود. وزیری را که می‌خواست خودسرانه عمل کند از کار برکنار کرد. متهم به دیکتاتوری شده بود، اما می‌خواست موقتا، تا تشکیل دولت کنگره در مرکز، امور را اداره نماید. در پشت این پرده‌ای که بافته شده بود با چرخ‌های نخ‌ریسی، اتومبیل‌های آخرین سیستم، کلاه گاندی‌وار و کلاه‌خودهای سفید و پردار انگلیسی‌ها، درباره این دو مورد مناقشه‌ای سخت جریان داشت. در اردوی کنگره‌ای‌ها مبارزه‌طلبی جناح چپ به پیشوایی اس. سی. بوزه با مقاومت روبرو شد و شکست خورد.
دولتی‌ها نیز با شاهزادگان جهت پیوستن به فدراسیون به گفت‌وگو پرداختند.
رفت و آمد سفیران و نوشتن یادداشت‌ها پایان‌ناپذیر می‌نمود، اما شوق و ذوق سال 1930 شاهزادگان برای پیوستن به فدراسیون جای خود را به شک و تردید و هراس از آینده و امید به ادامه فرمانروایی همراه با خودکامگی به مدت نامعلوم داده بود. شاهزادگان از اصل داوطلب شدن برای پیوستن به فدراسیون سوء استفاده کرده و گفت‌وگوها را عمدا کش می‌دادند.
نایب السلطنه تازه درنیافته بود که تن دادن به پیوستن به فدراسیون، بی‌اعمال فشار، ناممکن است. اگر هم از این مطلب آگاه بود از اعمال فشار پرهیز می‌کرد. آنگاه جنگ جهانی روی داد و با آن آخرین بخت شاهزادگان هندی، برای این که در هند نوین محلی از اعراب باشند، از میان رفت. همگی تبدیل شدند به سنگواره‌هایی که زنده بودند و راه می‌فتند و نفس می‌کشیدند.
در این جا باید تحول دیگری را نیز متذکر شد. هر چند در جای دیگر، به گونه‌ای کامل، در آن باره گفت‌وگو خواهیم کرد. مدت‌ها بود میان مسلمانان اختلاف سیاسی پیدا شده بود. حتی حزب مسلم لیگ دچار انشعاب شده بخشی از آن را لیگ و بخش دیگر را کنفرانس نام نهاده بودند. با مطرح شدن قانون اساسی، محمد علی جیناح عضو سابق کنگره و حقوق‌دان اهل بمبئی، توانست این شکاف را با رهبری خردمندانه خود بپوشاند. در انتخابات ملی
ص: 293
شرکت کرد و امیدوار بود در ایالت‌هایی که هندوان اکثریت داشتند- مانند ایالات متحده- بتواند با تشکیل ائتلاف‌ها در قدرت سهیم شود. موفقیت نسبی نصیب او شد. چون رهبران کنگره تقاضاهای او را رد کردند، و به نظر رسید که می‌خواهند حزب نو بنیاد او را از میان بردارند، به سختی رنجیده خاطر شد. از این پس بود که با شدت به کنگره حمله کرد و توانست نظر موافق توده‌های مسلمان و طبقه متوسط آن جماعت را، که تا به حال تنها برگزیدگان آنان از وی پیروی می‌کردند، جلب کند. اثر این مساعی در آن روزگار معلوم نبود اما بعدها آشکار شد که توانسته بود پنهان از دیدها، آینده را با تحولاتی غیر منتظره باردار کند.
در دوران میان دو جنگ، هند با سرعت تحول یافت. کسانی که در آن دوره در هند زندگی می‌کردند این تحول و تغییر را حس می‌کردند. انگار که هند تب کرده بود، نبضش با سرعت بیشتر می‌زد. تحول اقتصادی، که از قید اتکای مستعمراتی سده نوزدهم رهایی یافته بود، دور برداشت. خودمختاری مالی و اقتصادی هند که در سال 1921 به عنوان بخشی از اصلاحات منتفورد به رسمیت شناخته شده بود، اسما اهمیتی نداشت اما با ایجاد هیئت گمرکی سال 1923 شکلی ملموس پیدا کرد. به عنوان نماد استقلال مادی عوارض گمرکی پنبه که در سال 1924 دچار اشکال شده بود در سال 1925 لغو شد. هیئت گمرکی از قدرت خود استفاده کرد تا صنایع موجود هند را حمایت کند و صنایعی را که قرار بود تأسیس شود زیر پوشش گیرد. صنایع فولاد هند را که خاندان پارسی تاتا در اوایل سده نوزدهم تأسیس کرده بودند، و به علت بحران اقتصادی جهانی در آستانه ورشکستگی بود، با گذراندن مقررات حمایتی نجات داد. صنایع نساجی را نیز از شر رقابت ارزان‌فروشی ژاپنی‌ها حفظ کرد. سیاست‌های حمایتی سبب توسعه صنعت تولید قند و شکر هند شد، تا آن جا که نیاز به واردات این کالا از اندونزی برطرف شد. صنایع نوپای سیمان کشور رو به ترقی نهاد. در سال 1939 نمی‌شد هند را کشوری صنعتی
ص: 294
خواند اما صاحب صنایع ماشین‌سازی نوین شده بود. هند در حال گذر از اقتصاد مستعمراتی به اقتصاد سنتی روستایی خود بود که با صنایع امروزی تکمیل می‌شد. آنچه افق این آینده روشن و امیدوارکننده را تاریک می‌نمود سرعت رشد جمعیت بود. به رغم بالا رفتن بهره‌وری و تولید ملی روشن نبود که زندگی مردم کوچه و بازار بهبودی یافته است. آنچه آشکار بود بهتر شدن وضع اقتصادی اقلیتی بود که طبقه متوسط را تشکیل می‌داد. در فاصله سال‌های 1921 تا 1941 هفتاد میلیون نفر بر جمعیت هند افزوده شد و از 319 میلیون نفر به 389 میلیون نفر رسید. آنچه بدون تردید لمس می‌شد این بود که هر چند معلوم نبود آیا هندی خوراک بیشتر می‌خورد و یا لباس بیشتر می‌پوشد اما به تحقیق آسایش بیشتر داشت. زیرا امنیت عمومی برقرار بود، وسایل حمل‌ونقل آسان فراهم شده بود، بهداشت همگانی بهبود یافته بود، و دیگر ترس قحطی فراگیر وجود نداشت.
پیشرفت آموزش و پرورش نیز چشمگیر بود. پاره‌ای از دولت‌های ایالتی دوره منتفورد، مخصوصا دولت پنجاب، با الهام گرفتن از سر فاضل حسین سعی جدی در گسترش آموزش ابتدایی کرده بودند. تعداد دانش‌آموزان تمام مدارس 170 درصد زیاد شده بود و به رقم 5/ 14 میلیون نفر رسید. اما نرخ گسترش تعلیمات عالیه از این هم سریع‌تر بود. از لحاظ کمّی بین سال‌های 1921 و 1939 تعداد کالج‌ها از 139 به 385 افزایش یافت. به دنبال گزارش مفصل کمیسیون سدلر ساختار دانشگاه‌های اصلاح شد. دانشگاه‌های نوین تربیت معلم، بر الگوی دانشگاه‌های انگلستان، جای هیئت‌های آزمون کننده را گرفتند. در دانشگاه‌های قدیم‌تر دانشکده‌های تربیت معلم ایجاد شد. با ایجاد امکانات تحصیلات مافوق تخصصی بر عمق و وسعت آموزش عالی افزوده شد. احداث دانشگاه انامالی نشان داد حال افراد و بخش خصوصی
ص: 295
آن چنان به آموزش نوین علاقمند شده‌اند که در این راه از بذل و بخشش خودداری نمی‌کنند. محققان و پژوهشگران هندی مانند سرجگدیس بوزه و دکتر سی. وی. رامن در رشته علوم، و سرجی. رادها کریشنا و دکتر داس گوپتا در رشته فلسفه، و سرجی. سرکار در رشته تاریخ، و سرام. اقبال فیلسوف- شاعر، به‌گونه‌ای روزافزون به صحنه روشنگری جهان وارد می‌شدند.
روی هم رفته به رغم اصرار مهاتما گاندی که طرفدار ساده زیستی ودائی بود، جامعه به سوی غربی شدن گرایش داشت. وسایل رفاه غربی، ماشین‌های ساخت غرب و اندیشه‌های غربی از جمله افکار کمونیستی، روز به روز در جامعه هندی رسوخ بیشتر می‌یافت. اما اندیشه‌های هندی نیز بی‌طرفدار نبود. صوفی گوشه‌نشین سر ارابیندو که در شهر مستعمره فرانسوی پوند یشری می‌زیست، با انگلیسی فصیح و بلیغ خود، اندیشه‌های ودائی را از نو تعبیر و تفسیر می‌کرد.
تحولات اجتماعی این دوره نیز کم اهمیت نبودند. نهضت هریجان‌های مهاتما گاندی به‌گونه‌ای محسوس، طرز برخورد کلی هندوهای کاست‌های بالا را نسبت به کاست‌های پایین تغییر داده بود. در اثر کوشش‌های گاندی جامعه هندو، به‌گونه‌ای فراگیر، پذیرفت که آدمیان با یکدیگر برابر و برادرند.
در این راستا نخستین انگیزه را مبلغان مسیحی پایه گذاشتند. نخستین هندویی که فعالیت‌های او در این راستا مؤثر افتاد رام کریشنا بود. اما در نتیجه تلاش‌های گاندی این اصل مقبولیت همگانی پیدا کرد. یکی دیگر از مشخصات این دوره شرکت زنان در فعالیت‌های اجتماعی بود. لیبرال‌های روزگار گذشته، درباره حقوق زنان، حرف بسیار زده بوده‌اند اما به استثنای
ص: 296
یکی دو مورد مشخص حتی در محافل خودشان هم قدم مثبتی برنداشته بودند. در سال‌های 1920 رغبت زنان به آموزش و پرورش و فعالیت‌های اجتماعی بیشتر شد، زن‌های باشخصیتی همچون خانم ساروجینی نایدو که هم شاعر بود و هم سیاستمدار و یا بیگم شاه‌نواز و بعدها خانم پاندیت پیدا شدند. اما عامل منحصر به فردی که بیش از هر رویداد دیگری به این جریان سرعت بخشید، نهضت مقاومت مدنی 31- 1930 بود. احساسات چنان به هیجان آمده بود که زنان فعال اجتماعی به عضویت کنگره درآمده و در تظاهرات علیه مشروب فروشی‌ها و لباس فروشی‌ها شرکت و راهپیمایی کردند. هزاران هزار زن از گوشه خانه‌ها و انزوا بیرون آمدند تا پشتیبانی خود را از نهضت ملی نشان دهند. پاره‌ای از این زنان آن چنان با حرارت و فعال بودند که گاهی- مثلا در دهلی- رهبری نهضت کنگره را به دست گرفتند، تا آن که سرانجام دستگیر شده به زندان افتادند. روی هم رفته بسیاری از آنان که روانه زندان گشتند، چنان انضباط و فداکاری از خود نشان دادند که رقیب رزمندگان تربیت شده زیر دست گاندی شدند. این گام بزرگ رو به جلو با تشویق آشکار گاندی در خانقاه خود او، و در دیگر نقاط با پشتیبانی نهرو، باز هم گسترش بیشتر یافت. خواهر نهرو در نخستین کابینه کنگره در «ولایات متحده» یکی از وزرا بود. سارو چینی نایدو یکی از اعضاء با نفوذ کمیته کنگره بود. در آن موقع که زنها رو به جلو حرکت می‌کردند اعضاء محافظه‌کار کنگره از روی اجبار ساکت بودند. در این دوره که زنان مختصر جای پای در صحنه فعالیت‌های اجتماعی پیدا کردند. جای پایی که بعدها، با گذشت سال‌ها، فراخ‌تر و محکم‌تر شد. هندوستان مستقل زنانی را داشته است که استاندار ایالت‌ها بوده، نخست‌وزیر شده و در دولت مرکزی وزیر کابینه بوده‌اند. سال‌های سال مشاور امور خارجی نهرو، یک زن بود.
ص: 297