2. جنگ دوم جهانی
در آغاز چنین مینمود جنگ تأثیر چندانی بر هندوستان نخواهد گذاشت. اما در واقع نیروگاهی عظیمی شد برای تحولات و دگرگونیها. هند یک سال شاهد «جنگ دروغین» بود. آراء و عقیدهها میان تمایلات آزادمنشانه که هیتلر و نازیسم را نمیپسندید، و سوءظن ملی نسبت به امپریالیسم انگلیس و فرانسه تقسیم شده بود. جناح چپ کنگره که پیرو نهرو بود، در ضمن انتقاد از آلمان، نسبت به انگلیسها سوءظن داشت. پیروان بوزه که خود دارای تمایلات استبدادی بود، تمایل داشتند با بردباری انتظار رویدادها را بکشند.
کشور روی هم رفته آن حالت بیاعتنایی سال 1914 را نداشت. احساس همگان این بود که دیگر هند کشوری که انتظار داشت به رسمیت شناخته شود نبود بلکه کشوری بود به حد بلوغ رسیده، اما محروم از حق اداره امور خود. بنابراین جنگ ربطی به هند نداشت. سقوط فرانسه و تنها ماندن انگلیس مایه نگرانی شد، اما چون مشاهده شد انگلیس به تنهایی مقاومت میکند و در نبرد هوایی بر فراز آسمان بریتانیا پیروز شد این نگرانی جای خود را به تحسین داد. اما با گذشت ماهها چون آشکار شد انگلیسیها در اقدام برای استقلال هند سهلانگاری کرده و آن را موکول به «پس از جنگ» میکنند افکار عامه تغییر جهت یافت، تبدیل به رنجیدگی و سوءظن شد. این وضع ادامه داشت تا با وارد شدن ژاپن به معرکه، جنگ به دروازههای هند رسید و مسئله حاد روز شد.
دولت در نخستین سال جنگ کار چندانی نکرد. متخصصان میگفتند این جنگ، جنگی مکانیزه خواهد بود. ارتش هند مکانیزه نبود، پس کاری نمیتوانست انجام دهد. اما این طرز برخورد با گسترش جنگ در خاورمیانه تغییر کرد. هند مرکز تدارکات ناحیه شد. این تصمیم انگیزه توسعه صنایع
ص: 298
هند گردید. با ورود ژاپن به جنگ، هند یکی از مراکز فعالیت نظامی نیز شد.
پایگاه فرماندهی جنوب شرق آسیا نخست در دهلی بود، سپس به سیلان انتقال یافت. نیروهایی که در ارتفاعات برمه- آسام متمرکز بود میبایست تدارکات خود را از بمبئی، پس از طی کردن پهنای هندوستان، تحویل بگیرند. به علت کمبود ظرفیت کشتی رانی توزیع مواد غذایی نیز میبایست از همین طریق صورت پذیرد. قحطی سال 1943 در بنگال، که نتیجه قطع صادرات برنج از برمه بود، بر مشکلات افزود. علاوه بر سختی که بر مردم میگذشت لازم بود مواد خوراکی را به بنگال رساند. در سال 1942 هند تا خرخره غرق در مشکلات جنگ شده بود، اما هنوز به علت اوضاع سیاسی خود را برکنار نگاه داشته بود. کسانی که درباره این مناقشه احساساتی بودند، مخصوصا پیروان بوزه، از هندوستان گریختند. از میان سربازان هندی که به دست ژاپنیها اسیر شده بودند، ارتش ملی هند را تشکیل دادند. بوزه امیدوار بود به عنوان دیکتاتور هند را فتح کند. بسیاری هم به انقلاب کنگره در سال 1942 پیوستند.
هر چند هند به جنگ دلبستگی نداشت، اما تقلاهای جنگی هند و سوابق نیروهای مسلح هند در اثنای جنگ را نمیتوان نادیده گرفت. ارتش هند لیاقت و توانایی رزمی خود را در جبههها ثابت کرد. نخستین مأموریت آن در خاورمیانه و به فرماندهی ژنرال ویول بود. در شکست فاحشی که ایتالیاییها متحمل شدند، ارتش هند سهم بزرگ داشت. بعدها در نبردهای ژنرال اوچینلک و ژنرال مونتگومری فعالانه شرکت کرد، در عملیات عراق، سوریه و ایران نقش داشت، و دخالت آن در عراق سرنوشتساز بود.
لشکرهای سوم و هفتم هند شهرت جهانی یافتند. از جمله بهترین واحدهای
ص: 299
جنگی دو طرف متخاصم بودند. در جنگ با ژاپن توجه عمده به مرزهای شرقی هند معطوف شد. سربازان هندی عقبنشینی از مالایا را تجربه کردند.
نود هزار نفر از آنان در سنگاپور به دست ژاپنیها اسیر شدند. به عنوان بخشی از ارتش زیر فرماندهی ژنرال الکساندر در عقبنشینی از مالایا از خود لیاقت و شجاعت نشان دادند، آنگاه به دفاع از مرزهای شرقی هند پرداختند. از سال 1943 بخشی از ارتش چهاردهم ژنرال اسلیم بودند که خود یکی از واحدهای فرماندهی جنوب آسیای شرقی زیر فرمان دریاسالار مونت باتن بود. در آغاز سال 1944 دفاع قهرمانانه سربازان هندی در کوهیمه، پشت حمله ژاپنیها به آسام را در هم شکست، آنگاه در بازگشت پیروزمندانه ژنرال اسلیم به برمه شرکت جستند. در سال 1945 که جنگ پایان یافت مهیا شده بودند تا به مالایا حمله کنند.
در این سالها تعداد نفرات زمان صلح ارتش از 170 هزار نفر به دو میلیون نفر افزایش یافت. مکانیزه کردن و موتوریزه کردن ارتش، به مقیاس بزرگ، سبب آموزش چندین هزار تکنیسین شد. برخلاف سال 1914 افراد ارتش از سرتاسر هند جذب شده بودند. انگیزه و هیجان فراگیر بود، در نتیجه مهارتهای فنی کسب شده در اثنای جنگ در سراسر هند توزیع شد. هم نیروی دریایی و هم نیروی هوایی با ایجاد واحدهای باکفایت تقویت یافتند، و از عوامل مهم نفوذ فناوری غربی شدند. نیروهای کمکی زنان نیز تشکیل شد که سبب افزودن قدرت جنبش و نهضت زنان شد.
موضوع تهیه تدارکات این نیروها انگیزه توسعه سریع صنایع هند شد.
این مطلب تنها شامل صنعت با رونق نساجی نبود، صنایع ذوب آهن و دیگر صنایع را نیز شامل میشد. کارخانههای ذوب آهن تاتا گسترش بیشتر یافت.
واحدهای نوین در بنگال و کوماردوهوتی ایجاد گردید. نرخ توسعه صنعت
ص: 300
سیمان و شیشه شگفتانگیز بود، منابع بوکسیت به کار گرفته شد تا صنایع آلومینیوم ایجاد شود.
در برابر همه اینها باید از داستان اندوهبار قحطی بنگال یاد کرد. از دست رفتن برمه سبب شد تقریبا پنج درصد از واردات برنج کاسته شد. کمبودی که اصولا در نواحی که مصرف برنج مرسوم بود، مانند بنگال و جنوب، محسوس بود. کمبود فاجعهآفرین نبود، اما حملونقل توسط شبکهای که هماکنون به علت نیازهای نیروی مسلّح، دچار راهبندان شده بود دشوار بود.
قیمتها بالا رفت، روستایی موجودی خود را فروخت تا قرضهای خود را پرداخت کند، آنگاه بیغذا ماند، بازار سیاه پیدا شد، و سیل مهاجرت روستاییان به کلکته راه افتاد. دولت بنگال توانایی مقابله با بحران را نداشت، دولت مرکزی هم به بهانه اصل عدم دخالت در امور اداری ایالات در برطرف کردن بحران کوتاهی کرد. اینگونه بود که کمبودی قابل کنترل تبدیل به چنان قحطی عمومی شد، که از سال 1883 که قانون ضد قحطی تصویب شده بود، سابقه نداشت و به قیمت جان بیش از دو میلیون نفر تمام شد. در ماه اکتبر 1943 که لرد ویول به عنوان نایب السلطنه به هندوستان آمد نخستین اقدام او دیدار از کلکته بود. ارتش بریتانیا را مأمور توزیع برنج کرد، توجه را بر نظارت مواد غذایی متمرکز ساخت، و در تمام شهرهای بزرگ مقررات جیرهبندی برقرار نمود. ارتش بریتانیا در هندوستان هیچگاه چنان محبوبیتی کسب نکرده بود.
حال باید به صحنه سیاسی بازگردیم. اگر وضع سیاسی بهبود یافته بود، برخورد هندیان با جنگ، از این هم مثبتتر میبود. اما برعکس، وضع سیاسی روزبهروز آشفتهتر شد. گویی مسابقهای بود که کدام یک از طرفین میتواند خطاهای بیشتری را مرتکب شود. در آغاز جنگ، نایب السلطنه دو
ص: 301
اشتباه بزرگ کرد. با شروع جنگ هند به عنوان یک مستعمره، به گونهای خودبخود، قانونا، مانند انگلیس در اعلام جنگ شریک بود. اما نایب السلطنه این مطلب را با چنان بیتدبیری و بی اینکه با مجلس مشورت کند اعلام داشت، که همگان را برانگیخت. در همان حال مذاکره با شاهزادگان را به عوض آن که سرعت بخشد، قطع کرد. آخرین امکان، برای ایجاد یک فدراسیون محافظهکار را به باد داد. کنگره نیز به نوبه خود با همین گونه سکه قلب واکنش نشان داد. بدون در نظر گرفتن عواقب امر، به عنوان اعتراض، وزرای ایالات را در ماه اکتبر امر به استعفا کرد. با این حرکت شتابزده، در لحظه حساس تاریخی اهرم قدرت را در ایالات از دست دادند. اگر قدرت را حفظ کرده بودند قدرت یافتن مسلم لیگ، چنان که پیدا کرد، دشوار میشد زیرا نایب السلطنه به عوض تمایل کنگره به تشویق مسلم لیگ پرداخت، آنگاه بعد از جنگ وضع دگرگونه میشد.
بازار سیاست در بنبستی افتاد که تا سال 1947 گشوده نشد. انگلیسیها بر موضع «هیچ تغییری در اثنای جنگ جایز نیست» پافشاری کردند. میگفتند اگر رفتاری پسندیده داشته باشید پس از جنگ تمام تقاضاها برآورده خواهد شد. فراموش کرده بودند و نمیدیدند شرایط میان بریتانیایی که برای بقای زندگی خود میجنگید و هندی که خود را در کنار معرکه تماشاچی میدانست چه تفاوتهای فاحش دارد. نتیجههای فاجعهبار سیاسی که در اثنای جنگ اول جهانی در ایرلند پیش گرفته بودند و اثرات تقریبا سرنوشتساز آن را، در هند، از یاد برده بودند. این طرز برخورد سبب ایجاد سوءظن روزافزون در ذهن اعضاء کنگره شد. همدردی عمومی که در آغاز نسبت به متفقین احساس میشد رنگ باخت. شکاف ذهنی موجود در کنگره میان تمایلات آزادمنشانه از یک سو و سوءظن نسبت به انگلیسیان چنان آزار روحی ایجاد کرده بود که گفتوگو با انگلیسیان را به گونهای روزافزون دشوار میساخت. مسلم لیگ ادعای کنگره را که نماینده تمام هندوستان
ص: 302
است، رد میکرد. مرتبا بر اهمیت خود به عنوان نمایندگی هند دوم، که یک صد میلیون نفر جمعیت داشت، میافزود. در مقابل دست ردی که کنگره به سینه انگلیسیان میزد جیناح نیز دست رد به سینه کنگره میزد. چون وزراء کنگره استعفا کردند جیناح دستور اجرای مراسم شکرگزاری صادر کرد که عموما مراعات شد. در سال 1940 قدم مهمی برداشت و اعلام داشت که هدف مسلم لیگ ایجاد پاکستان مستقل است.
بنبست سیاسی تا سقوط فرانسه در سال 1940 ادامه یافت. آنگاه نگرانی شدید و واقعی درباره هند و طرفداری از انگلیس اوج گرفت. گاندی گفت:
«نمیخواهیم انگلستان نابود شود تا هند استقلال یابد». پاسخ دولت در ماه اوت این بود که پس از جنگ، مجلس مؤسسان تشکیل شود و دولت هند به عنوان یکی از دولتهای عضو جامعه مشترک المنافع درآید. اما حال نخستین موج هراس و تحسین از انگلیسیها فروکش کرده بود. پیشنهاد دولت انگلیس با استهزاء روبرو شد. بنبست سیاسی ادامه یافت، و گاهی با مبارزه و مقاومت مدنی، که گاندی در پاییز 1940 شروع کرد، قطع میشد. وینوبا بهاو نخستین مرید گاندی و مبارز هندی بود که قدم پیش گذاشت تا به زندان رود.
در بهار 1941 چهارده هزار نفر در زندان به سر میبردند، اما گاندی با دقت نهضت را کنترل میکرد تا بیجهت دولت را عصبانی و آشفته نسازد.
نایب السلطنه تعداد اعضای شورای خود را که پانزده نفر از آنان هندی بودند افزود، اما وضع به همان ترتیب سابق ادامه یافت.
در دسامبر 1941 با ورود ژاپن و آمریکا به جنگ، فصل نوینی آغاز شد. از یک سو اکنون خود هند درگیر جنگ شده بود. از سوی دیگر دولت انگلیس در تیررس توصیهها و فشارهای دولت آمریکا قرار گرفت که به زودی اعمال شد. کنگره مسالمتجویی گاندی را ناگهان کنار گذاشت، انگلیسیان دیگر
ص: 303
نمیتوانستند به بهانه «پس از جنگ» دلخوش کنند. موقعیت چرچیل در انگلستان به علت از دست رفتن مالایا و سنگاپور متزلزل شد. سر استافورد کریپس که در مسکو موفقیتهای چشمگیر به دست آورده بود، رئیس مجلس عوام انگلستان شد. به نظر میرسید به زودی نخستوزیر انگلستان خواهد شد. انگلستانی که روزبهروز تندروتر میشد. در این شرایط اعلان شد سر استافورد کریپس با پیشنهادات انقلابی در یازدهم مارس 1942 به هندوستان خواهد آمد. این اقدام در هند هیجان فوق العاده ایجاد کرد. به نظر میرسید بنبست سیاسی شکسته خواهد شد. پیشنهادات هنوز وعده بعد از جنگ را میداد اما روح تازهای نیز از دقت و تعهد همراه داشت. مجلس مؤسسانی که توسط شوراهای قانونی ایالات انتخاب میشد قانون استقلال را بیدرنگ پس از جنگ هندوستان تدوین میکرد. آنگاه این قانون اساسی در پیمانی همانند پیمان با اسکاتلند در سال 1707 و دولت مستقل ایرلند در سال 1922 گنجانده میشد. حق جدا شدن از جرگه کشورهای مشترک المنافع و همچنین حق جدا شدن ایالات از فدراسیون به رسمیت شناخته میشد.
پیشوایان حزب به عضویت در شورای نایب السلطنه دعوت شدند. شورایی که تا سرحد امکان به صورت کابینه وزرای مسئول عمل میکرد. در اینجا بود که گفتوگوها با شکست روبرو شد. پیشوایان کنگره اصرار داشتند شورای نوین بیدرنگ چون کابینه کشوری مستقل عمل کند. مشهور است که اکثریت پیشوایان کنگره با پذیرش این پیشنهادات موافق بودند، اما گاندی، که در آغاز گفتوگوها شرکت نداشت، وضع را دگرگون ساخت. میگفت پیشنهادات نوین انگلیسیها حکم چکی را دارد که سربانکی ورشکسته صادر شده است. گفتوگوها در اثنای فتح برمه به دست ژاپنیها صورت میگرفت. اگر انگلیسیها اکنون حاضر به دادن چنین امتیازاتی شده بودند
ص: 304
پس از بارانهای موسمی، که ژاپنیها قرار بود به هند حمله کنند، ناچار بودند به استقلال بدون قید و شرط رضایت دهند، پس چرا اندکی بیشتر حوصله نشود. اگر کنگره میتوانست تسلّط کامل پیدا کند آنگاه به راحتی میتوانست مناقشه پاکستان را حل کند، این قضیه چنان بزرگ مینمود که ارزش قمار کردن را داشت.
پس از ردّ پیشنهادات به همان نسبت که ارائه آنها امید و شوق برانگیخته بود، تلخی و نامرادیها جای آن را گرفت. کنگره، خصوصا نهرو، از گاندی پشتیبانی کرد. تنها راجا کوپالاچاری در مخالفت پافشاری کرد، و از کنگره اخراج شد. دولت نیز در سرسختی بر موضع خود افزود. پس از چند ماه اندیشه، گاندی اعلام کرد که حضور انگلیسیها در هند موجب تحریک ژاپنیهاست. با مهارت همیشگی خود شعار «از هند بیرون روید» را مطرح ساخت. تهدید کرد اگر انگلیسیان هند را تخلیه نکنند هم زمان با حمله ژاپنیها، مبارزه مقاومت مدنی را آغاز خواهد کرد. به صراحت گفت این اعلام شورش همگانی است. دولت هم همین برداشت را کرد. روز هفتم اوت که کمیته اجرایی کنگره قطعنامه خود را صادر کرد تمام اعضاء کمیته در پونا دستگیر و روانه زندان شدند. مدت کوتاهی جناح چپ کنگره شورش کرد.
در ایالت بیهار و متحده ارتباطات قطع شد، هزار نفر جان خود را از دست دادند، تا پایان سال 60 هزار نفر دستگیر شدند و بیش از یک میلیون لیره خسارت وارد آمد. دولت این را شورش علنی خواند. کنگره ادعا کرد که این واکنش خودجوش در برابر فشار غیر قابل تحملی بوده است که دولت بر مردم میآورد.
از بحران روزه گاندی در سال 1944 که بگذریم بنبست در امور سیاسی به شکل حاد در طول جنگ اروپا ادامه داشت. اما اوضاع چنانکه مینمود
ص: 305
وخیم نبود. هر دو طرف میدانستند سرانجام باید با یکدیگر کنار بیایند.
انگلیسیها به رهبری ژنرال ویول روزبهروز نیرومندتر شدند، و ژاپنیها را عقب راندند. اطمینان به نفس آنان افزایش یافت. به نظر میآید کنگره دو خطای بزرگ مرتکب شد؛ با رد کردن پیشنهادات کریپس از تحکیم مواضع خود در مراکز قدرت، محروم ماندند، و فرصت خفه کردن مسلم لیگ را پیش از آن که دیر شود، از دست دادند. پاکستان بهایی بود که برای این خطاها پرداخت شد.
ص: 307
18 پاکستان
تا این جا توجه چندانی به نقشی که مسلمانان، در برپایی هند نوین، بازی میکردند نداشتیم. اما مسلمانان در آن روز یک چهارم جمعیت هندوستان را تشکیل میدادند. قرنها بر صحنه سیاسی و اجتماعی هند اعمال تسلط کرده بودند. ترجیح دادیم، به جای تکرار موضوع، در جای دیگر، با تخصیص فصلی به مطلب، توجه را بر آن متمرکز کنیم تا مفهوم رستاخیز و نهضت پاکستان قابل درک شود.
مسلمانان، نخست در لباس بازرگانان عرب، در سده هفتم میلادی و اندکی پس از ظهور پیامبر (ص) اسلام، در کرانه مالابار پیاده شدند. در این ناحیه، چندین سده منافع بازرگانی عمده و نفوذ سیاسی اعمال کردند. در آغاز سده شانزدهم میلادی پرتغالیها با اینان به جنگ پرداختند. اسلام نیز نفوذی داشت میگویند راجه کلیکوت به دین اسلام گروید. هستند مورخانی که میگویند اسلام در تحول اندیشههای دینی هند در این دوره اثر عمیق داشته است.
ص: 308
در آغاز سده هشتم سپاهیان عرب سند را گشودند. اما با انفجار موج حمله ترکها و سدههای یازدهم و دوازدهم بود که نفوذ اسلام در هندوستان ابعاد گسترده یافت. در سالهای نخست سده یازدهم در اثر حملههای پیدرپی محمود غزنوی، که با حمله به معبد بزرگ سومنات در سال 1024 به اوج خود رسید، شهرت و سنت تعصب و بیرحمی مسلمانان در میان هندیان شایع شد. پنجاب را تصرف کردند اما نزدیک به دو سده در همانجا درنگ کردند تا این که توانستند در سال 1192 به شمال هند رخنه کنند. از آن به بعد مسلمانان زیر چتر حمایت سلطانهای دهلی بر تمام نواحی شمالی تسلط یافتند و در جنوب نیز رخنه کردند.
در سدههای بلافاصله پس از تصرف دهلی در سال 1192 جمعیت اسلامی هند به وجود آمد. نخستین عامل آن بازرگانان و سیاحان روزگار آغاز رفتوآمدها بودند، اما اینان فقط بخشی از جماعت بعدی را شامل بودند.
گروه بعدی و بسیار با اهمیتتر ترکان مهاجم و همراهانشان بودند. اینان نوعی اریستوگراسی نظامی تشکیل دادند، که در لفاف قشر بسیار نازکی، تمام کشور را میپوشاند. نیروهای مسلحی را اداره میکردند که کشور را در تصرف داشت. بیشتر مراکز را در تسلط خود داشتند. دستهجمعی و یا تکتک از میان ترکان، ایرانیان و گاهی ماجراجویان عرب را به خدمت میگرفتند.
اینان بودند که اریستوکراسی را دوام بخشیده و تا سده هیجدهم مدیران با استعدادی را برای اداره امور میپروراندند. تعداد آنان روی هم رفته اندک بود.
جامعه مسلمانان هند از آنان تشکیل نمیشد، سرچشمه جمعیت مسلمانان هند خود هندوها بودند. گروه محدودی از طبقات بالای هند، یا به علت اعتقاد به اسلام و یا به امید دریافت پاداش، به اسلام روی آوردند. خان جهان، وزیر در سده چهاردهم، از این گروه بود. گروهی هم به هنگام ناآرامی و اغتشاش ناچار مسلمان میشدند. چند بار این عمل تکرار شد اما وقایعنویسان گزافهگو در این باره غلو کردهاند. بخش اعظم مسلمانان
ص: 309
هندوانی بودند که، با رضا و رغبت اسلام را پذیرفته بودند. چرا و چونی این گرایش فراوان بود اما در واقعیت آن تردید نیست. روستاییان بودایی، زیر دست برهمنها، آزادی اسلامی را ترجیح میدادند تا پایبند مقررات یکی از کاستهای پایین نباشند. گروههای اخراج شده و یا بیرون از کاست نیز به همین دلیل مسلمان میشدند. گاهی هم طایفه یا قبیلهای که مبارزهجو بود، با ملاحظات سیاسی، اسلام را پذیرا میشد. انگیزههای گوناگون برای گرایش وجود داشت. پارهای از گروهها تصمیم دستهجمعی میگرفتند. عامل بسیار مؤثر خطیبان صوفی مسلک بودند. این صوفیها، برعکس طبقه علما یا متخصصان علم فقه که از ملازمان دربار سلاطین مسلمان بودند اما درباره نکات ظریف فقهی آگاهی داشتند، به قلب هندوان راه پیدا میکردند. با ساده زیستن و عشقی که به خداوند میورزیدند مردم را مجذوب ساختند. تأکیدی که بر برادری و ایمان قلبی داشتند بسیاری را، به هر دلیلی از وضع خود ناراضی بودند، جلب میکرد. علماء فتوی میدادند و نکات فقهی را تفسیر میکردند، اما صوفیان مراکز معنوی و روحانی برپا میداشتند که پس از مدت کوتاهی زیارتگاه و مکان مقدس میشد؛ مانند زیارتگاه چیشتی در اجیمرو دهلی.
اینگونه بود که یک چهارم جمعیت هند مسلمان شد. نحوه پراکندگی جمعیت مسلمان هند را این عوامل توجیه میکند. در بیشتر شهرهای هند اقلیتی مسلمان هست که از بازماندگان بازرگانان و سربازان و درباریان ایام گذشتهاند. در بعضی نواحی نسبت مسلمانان بسیار زیادتر است. در سرتاسر سند، به استثنای طبقه بازرگانان، همگی مسلمانند. در پنجاب بیش از پنجاه درصد جمعیت مسلماناند. از آنجا تا بنگال اقلیتهایی در شهرها و روستاها تشکیل میدهند. در بنگال شرقی تمام نواحی روستایی مسلمان شدند. شاید به این سبب که روستاییان بودایی از تسلط برهمنها ناراضی بودند. به هر حال اسلام را بر وضع موجود ترجیح میدادند. یکی از
ص: 310
مشخصات جامعههای اسلامی هند ابعاد کوچک طبقه متوسط یا بالا در این جوامع بود. اگر از پزشکان یا حکیمها و وکلای دادگستری مسلمان و روحانیون بگذریم هر مسلمانی که صاحب استعداد بود دنبال مقام عالی دولتی و ارتشی بود. زیردستان با لیاقت هندو، که همیشه به فراوانی موجود بودند، کارهایشان را انجام میدادند، اوج شکوه مسلمانان هند امپراطوری مغولی در سدههای شانزدهم و هفدهم بود. یعنی همان دورهای که قوم فرمانروا در سرتاسر هند بودند و پارهای اوقات راچپوتها را نیز در حکومت شرکت میدادند. آنگاه که شاهنشاهی مغولان در سده هجدهم فروپاشید، این فروپاشی تنها از دست دادن قدرت به سود ایرانیها و افغانیها و مهاراتاها نبود، آغاز انحطاطی بود که به تنزل شدید انجامید. هر جا که مهاراتاها پیدا میشدند از مسلمانها، به عنوان یک طبقه، سلب قدرت میشد، و داراییهایشان مصادره میگردید. انگلیسها در آغاز مأموران مسلمان را به کار گرفتند، اما از زمان کرنوالیس به بعد هندوهایی را که میپسندیدند جانشین مسلمانان کردند. هرچه انگلیسیها در قوانین مدنی عمومی تجدیدنظر بیشتر کردند و مقررات خود را برای محاکم مدنی رواج دادند، منصبها و مقامهای قضایی از دست مسلمانان خارج شد. مسلمانان هنوز استادان رسمی زبان فارسی بودند، اما بعد از آن که زبان انگلیسی در سال 1835 زبان رسمی دولتی و قضایی شد دانستن زبان فارسی اعتبار خود را از دست داد. در همان سال روش آموزش و پرورش انگلیسی شروع شد. دیری نگذشت که داشتن این نوع آموزش شرط لازم استخدام دولتی شد. بیشتر مسلمانان محافظهکارتر از آن بودند که زبان انگلیسی را فراگیرند، آنان دانستن زبان انگلیسی را مقدمه کافر شدن میپنداشتند. اما طبقه تحصیل کرده هندی پایبند اینگونه بدباوریها نبود، اگر فارسی را یاد گرفته بودند به قصد امرار معاش بود. اکنون انگلیسی یاد میگرفتند تا بتوانند شغل اداری به دست آورند. چندی نگذشت که کارمندی دون پایه ادارات به انحصار آنان آمد. نه
ص: 311
تنها مسلمانان از مراکز قدرت دور شدند بلکه هرگونه امیدی برای آنکه دوباره صاحب قدرت شوند را از دست دادند. آنچه فاجعه را به حد اعلاء رساند شورش سال 1857 بود. هرچند شورش به علتهای کاستی و در میان هندوان آغاز شده بود اما گناه آن برگردن جامعه مسلمانان، که ضد انگلیسی محسوب میشدند، گذاشته شد.
بنابراین در سال 1860 جامعه مسلمانان هند ظاهرا از رمق رفته و بر خاک افتاده مینمود. رغبتی به مخلوط شدن با جامعه هندی نداشت. طرز زندگی و تمام فلسفه آن با کیش هندویی مغایرت آشکار داشت. هرچه هم در جزییات از رسوم هندی اقتباس کرده بودند بتپرستی، و از جمله پرستش گاو و وجود کاست، از نظر مسلمانان کفر بود. آئینهای کاریا و یا عقیده به تناسخ، که از جمله اصول اندیشه هندی بود، برای مسلمانان پذیرفتنی نبود. بنابراین به نظر میرسید که اسلام در هند میبایست یکی از دو راه را برگزیند. یا آنکه از درون خود تازه و نو و با طراوت شود. یا با ناامیدی و سازش با شرایط اطراف تکیده و محو گردد. تنها با مذهب و سنت هندویی روبرو نبود. مورد هجوم مسیحیت و مخالفان دین، که در جبهههای اخلاق و عقلگرایی، بدان حمله میکردند نیز بود. اگر اسلام در برابر کیش هندویی دوام آورده بود بعید نبود که در زیر فشار شکاکیت غربی و انتقاد اخلاقی از هم پاشیده شود.
اسلامی که در این شرایط ناگوار قرار گرفته بود راه از درون خود نو شدن و طراوت یافتن را برگزید. راستش این که این فرایند از مدتها پیش آغاز شده بود، اما اندکی از مردم- به ویژه در غرب- از آن آگاه بودند. جوهر این فرایند واکنش به مبارزه سه جانبه با توحید هندوی، از دست دادن قدرت سیاسی و عقلگرایی و اخلاقگرایی غربی بود. برای آغاز واکنش باید سراغ شاه ولی اللّه دهلوی (62- 1703) رفت، هر چند هستند کسانی که میگویند
ص: 312
حتی عقبتر به زمان شیخ احمد سرهندی (1624- 1562) باید بازگشت.
شاه ولی اللّه در برابر مبارزهطلبی روشنفکران هندی میگفت معنای تجربه عرفانی یکی شدن با حق و در هم آمیختن و یا جذب شدن در ایزد نیست.
صوفی بودن، با اسلام ناب یا آئین سنتی تسلط مطلق پرودگار بر آفرینش، منافات ندارد. از دست دادن قدرت سیاسی را با پناه جستن به قرآن میتوان جبران کرد. حال که شاهان نیستند باید به خداوند متعال تکیه کرد. گامی انقلابی برداشت، و برای درک بهتر از قرآن آن را به فارسی ترجمه کرد. این نهضت بدوی به دو شاخه منشعب شد؛ یکی نهضتی مبارز و سختگیر که با نام «وهابی» شهرت یافت و پیشوای آن سید احمد بریلی بود که در جنگ با سیکها در سال 1831 کشته شد. پیروان او، که مرکزشان در پتنا بود، سالهای سال برای دولت انگلیس دردسر آفرید. شاخه دیگر مسالمتجو و اصلاحطلب بود، سعی میکرد تا مسلمانان را از اجرای مراسم هندویی بازدارد، شیخ کرامت اللّه و حاجی شریعت اللّه در هند از پیشوایان این گروه بودند. بر این جمع باید نهضت بدعتگذار میرزا غلام احمد (1908- 1838) در پنجاب را نیز افزود. که به نام پایهگذار آن احمدیه و یا، به نام مرکز آنان، قادیانی خوانده میشوند.
این نهضتهای تجددطلب در میان طبقات فرودست مسلمانان پیدا شده بود و هنوز قدمی در راه مبارزهجویی پر از فشار غربی برداشته نشده بود. گام اول را سید احمد خان دهلوی (98- 1817) برداشت که آثار او همان اهمیتی را برای مسلمانان داشت که آثار رام موهان روی برای هندوان. او وابسته به یکی از خاندانهای صاحب منصبان مغولی بود که وارد خدمت قضایی انگلیسیان شد. به هنگام شورش ثابت قدم ماند، بعدها تحلیلی دقیق و مؤثر از موجبات شورش نوشت و منتشر ساخت. تجربه او را متقاعد ساخته بود اگر
ص: 313
اسلام در هند، قصد اقامت دائمی در منجلاب پس ماندگی اجتماعی و سیاسی را ندارد بایستی از یک سو با غرب کنار بیاید و از سوی دیگر همیشه با کیش هندو تفاوت داشته باشد. او بر وجه مشترک اندیشههای بنیادین اسلام و مسیحیت و میراث مشترک آن دو از دین یهود و سنت آشنایی با فرهنگ یونانی تأکید میکرد. میگفت در هر دو نظام روشنفکری اسلام و مسیحیت اساس بر وحی و عقل نهاده شده است. از این نتیجه میگرفت که باید کاربردهای عملی دانش غربی را فراگرفت. شخصیت نافذ و توانای او برایش پیرو جمع میکرد، و صداقت کامل و تمام عیار او متعصبان را خلع سلاح کرد.
در سال 1878 به عضویت شورای قانونگذاری نایب السلطنه درآمد و به هنگام مرگ، در سال 1898، پیشوای بیرقیب مسلمانان هند بود. موضع سید بر این بنیاد استوار بود که اسلام با اندیشههای غربی میتواند کنار بیاید، میگفت جوانان مسلمان باید آموزش و پرورش غربی را تجربه کنند تا مقام اجتماعی سزاوار خود را در جامعه به دست آورند. با این هدف دانشگاه علیگره را در سال 1875 ایجاد کرد که مرکز به رسمیت شناخته شده تجدد اسلامی شد. از اینجا بود که جوانان مسلمان وارد خدمات دولتی و صاحب شغلهای تخصصی شدند. در اطراف این مرکز بود که گروهی از اندیشمندان مسلمان کوشیدند تا دفاعی قانعکننده در برابر انتقادهای غربی ارائه دهند.
هنوز این نهضت تازه بنیاد قامت راست نکرده بود که با مبارزهطلبی تشکیل کنگره ملی هندوان روبرو شد. سید تصمیم گرفت که از کنگره دوری جوید. شاید بتوان این تصمیم را نخستین گام در راستای به وجود آمدن پاکستان دانست. سید میگفت معنای دموکراسی حکومت اکثریت مردم است و حکومت اکثریت مردم در هندوستان معنایش حکومت هندوها خواهد بود، پس انگلیسیان را نمیشود کنار گذاشت. مسلمانان باید خود را آماده و مهیا سازند تا در اداره کشور جایی متناسب با جمعیت خود پیدا کنند. این وضع تا هنگام تجزیه بنگال ادامه یافت. با بالا گرفتن هیجان احساسات
ص: 314
عمومی، از بابت تجزیه بنگال، دولت لیبرال موافقت کرد هندیان سهم بیشتری در اداره امور کشور داشته باشند. این تحول از دیدگاه مسلمانان نشانه خوبی نبود. اندیشه انتخابات آژیر خطری را در ذهن مسلمانان به صدا درآورد. موجب آن فرایندی شد که با هر گامی که در راه تدوین قانون اساسی هند برداشته میشد مسلمانان خواستار تضمینهای قانون بیشتری میشدند. این تضمینها در قالب حوزههای انتخاباتی مخصوص و یا جداگانه برای مسلمانان بود. توجیه میشد گذاشتن شرط مالکیت برای صلاحیت رأیدهندگان موجب سلب حق رأی اکثریت مسلمانان، که در مقایسه با هندوان فقیر و تنگدست بودند، میشود. در سال 1906، لرد مینتو هنگام مذاکره با نمایندگان مسلمانان این ادعا را پذیرفت. مقرر شد مسلمانان حوزههای انتخابیه جداگانه داشته باشند. این پذیرش تشکیل مسلم لیگ را به سال 1906 در داکا به دنبال آورد. این حق مسلمانان، در قانون 1909 دولت هند، به رسمیت شناخته شد.
جنگ اول جهانی ظاهرا باعث انحراف این فرآیند شد. ورود ترکیه به جنگ به طرفداری از آلمان، وفاداری مسلمانان هند را نسبت به انگلیسیها خدشهدار کرد، زیرا در هند سلطان ترکیه را خلیفه مسلمانان میشناختند.
رهبر ملیون هند، تیلاک از این وضع سود جست و پیشوایان مسلمانان را به سوی عضویت کنگره جذب کرد. موجب کشش آنان به سوی کنگره، پذیرفتن حق داشتن حوزههای انتخابیه مخصوص مسلمانان در پیماننامه لکنو در سال 1916 بود. پس از جنگ شرایط سنگین پیمان سورس که بر ترکیه تحمیل شد بر ترس و جریحهدار شدن احساسات مسلمانان افزود. باز انگیزه شد تا در نخستین مبارزه عدم همکاری با دولت، که توسط گاندی ترتیب داده شده بود، شرکت نمایند. تا مدتی این احساس برادری میان هندوان و مسلمانان ادامه داشت، کسی متوجه عوارض اصلاحات منتفورد
ص: 315
نبود، آنگاه رشته برادری گسسته شد. اتاتورک یونانیان را شکست داد، سلطان ترکیه را معزول و خلافت (24- 1922) را لغو کرد. انگلیسیها به طرفداری از مسلمانان برخاستند. نهضت عدم همکاری با شکست روبرو شد. نتیجه این بود که ترس و هراس مسلمانان از نو قوت گرفت، و به صورت درگیریهای فزاینده قومی درآمد. آن گروه از رهبران مسلم لیگ مانند جیناح، که خواهان همکاری با کنگره بودند، روزبهروز در موقعیت دشوارتری قرار گرفتند.
نقطه جوش و استحاله این پیشوایان را میتوان دقیقا معلوم کرد. همان لحظهای بود که کمیته موتیلال نهرو موضوع حوزههای انتخابیه جداگانه مسلمانان را، که در قانون پیشنهادی سال 1928 پیشبینی شده بود، رد کرد.
یک بار دیگر جمعیت مسلمانان هند احساس غربت کرد. این بار هم از هندوان و هم از انگلیسیان. در مورد هندوان هماکنون میدیدند در پی اصلاحات منتفورد، به مقدار قابل ملاحظه و در تمام اطراف، قدرت به هندوان انتقال یافته است. به خوبی پیشبینی میشد در قانون پیشنهادی سال 1935 مقادیر قابل ملاحظهتری از قدرت سیاسی به دست هندوان سپرده خواهد شد. شرکت نکردن در نهضت نافرمانی مدنی سال 31- 1930 شاید تا اندازهای اسباب نگرانی سران کنگره شد. اما این روش از انتقال قدرت بیشتر به هندوان جلوگیری نکرد. از سوی دیگر موجب محبوبیت آنان نیز نشد. با انگلیسیها بر سر موضوع خلافت بهم زده بودند و نمیخواستند، آنگونه که در روزگار سید عمل میشد، به عنوان شریک کوچک و دست دوم انگلیسیها قلمداد شوند. احساس میکردند نه تنها در میان خود دچار اختلاف و دو دستهگی شدهاند بلکه پیشوا و رهبری هم ندارند. ناچار با بیم و هراس به آینده مینگریستند. در این لحظه بود که سر محمد اقبال شاعر به نام، در سال 1930، به میدان آمد و پیشنهاد کرد برای مسلمانان هند میهن مستقلی در ناحیه شمال غربی در نظر گرفته شود. اقبال هماکنون با شعرهای دلکش و مؤثر و نوشتههای فلسفی خود، که خواننده فراوان داشت، برای اسلام نوین
ص: 316
چنان ایدئولوژی پیشنهاد کرده بود که به مراتب سرزندهتر و پذیرفتنیتر از غربگرایی و انگلیسخواهی از رمق افتاده و مرده بود. پیشنهاد اقبال استقلال و اتکاء به خود بود. اسلام دینی است زنده و رمز آن صعود و تعالی روح انسانی به سوی معراج آزادی از طریق کار و کوشش پیوسته است. غرب تا خرخره غرق در مادیات است، دیر یا زود در آتش شیطانی اختراعات خود خواهد سوخت. این پیامی نشاطانگیز و روشنفکر پسندانه بود که با رغبت و تمایل به فعالیت، که در آن روزگار فراگیر شده بود، همخوانی داشت. این اندیشهها که در قالب اشعار دلنشین و گوشنواز ابراز میشد سبب قوت قلب و اعتماد به نفس کسانی شد که دانشگاه عالیگره را دیده بودند. آنان را آماده ساخت تا در مبارزه سخت پیش رو شرکت کنند. در همین اثنا بود که چودری رحمت علی آیندهنگر و گروه کوچکی از دانشجویان مسلمان، که در دانشگاه کمبریج تحصیل کرده بودند، اصطلاح پاکستان را ابداع کردند و اندیشه کشور مستقل اسلامی، در شبه قاره هند را، به وجود آوردند. در این طرح توجهی به اقلیتها، چه بزرگ و یا کوچک نشده بود و بیشتر اهل نظر آن روزگار بدان به چشم اندیشهای واهی و پوچ نگریستند. اما این بذری سیاسی بود، هرچند ریز و کوچک، اما میتوانست جوجهای بشود که از او فیلی زاییده شود.
هرچه قانون 1935 بیشتر شکل میگرفت آشکارتر میشد که قدرت به مقدار هنگفت انتقال خواهد یافت و این انتقال نهانی نمیتوانست دیر زمانی به تأخیر افتد. حال مسلمانان صاحبنظر و توانمند در اظهار آن و پایبند عقیده و ایدئولوژی اسلامی احساس غربت و تنهایی کردند. دانستند که فرصت کوتاه است و از دست رفتنی. آنچه را که نداشتند رهبری توانا بود. این
ص: 317
رهبری را در شخص محمد علی جیناح یافتند. حقوقدان تربیت شده در مغرب و آدابدان اهل بمبئی که مدتها کوشیده بود تا موجبات همکاری میان مسلمانان و کنگره را فراهم سازد. حال امید به این که اندیشههای حاکم بر کنگره را عوض کند از دست داده بود. اما هنوز انتظار داشت در خطوط موازی با آن همکاری نماید. در سال 1935 مسلم لیگ تقریبا از هم پاشیده شده را در اختیار گرفت تا جان تازه در آن بدمد و آن را برای انتخابات سال 1937 آماده سازد. اعلام کرد که با ائتلاف با وزرای کنگره حاضر است با آنان همکاری نماید و میپنداشت کنگره نیز با نظرات او موافق است. موفقیت مسلم لیگ در انتخابات نسبی بود. جایی در نقشه انتخاباتی دست و پا کرد، اما نه به گونهای انحصاری. کنگره که در شش ایالت اکثریت مطلق پیدا کرده بود پیشنهاد ائتلاف را نپذیرفت و در عوض مقاماتی را، بر حسب شخصیت افراد، به مسلم لیگ پیشنهاد کرد. ضربت هولناکی بر جیناح وارد آمد. در زندگانی او نقطه عطف عمیقی شد، نقطهای که چون از آن گذر کرد هیچگاه پشت سر خود را ندید. دیگر هیچگاه به سران کنگره اعتماد نکرد. یقین کرد و نتیجه گرفت که تنها طریق برخورد با آنان به کار بردن همان نوع تاکتیکهای آنان است. اما نخست لازم بود موقعیت خود را در مسلم لیگ استوار سازد و از پشتیبانی و حمایت تودههای مسلمانان اطمینان یابد. برای طبقات گوناگون پیامهای مناسب داشت. از آئین استقلال ملی غربیها سخن میراند. راجع به غیر قابل اعتماد بودن هندوان میگفت. در خصوص نظریه دو ملت جداگانه توضیح میداد، میگفت هند اسلامی کشوری مستقل است که هیچگاه زیربار فرمانروایی هندوان نخواهد رفت. برای تودههای مسلمان از خطر ملیگرایی هندوان و تحریکات هندوان سخن راند. گفتهها و اعمال بیادبانه و حساب نشده اعضاء کنگره و وزرای آن در سالهای 39- 1937 دلیل و مدرک کافی به دست او داده بود، تا با مهارت هرچه تمامتر، درستی و صحت آنچه را که میگفت تایید کند. توفیق عظیم روز شکرگزاری او، به مناسبت استعفای
ص: 318
دستهجمعی وزرای کنگره در سال 1939، نشان داد که در چه مدت کوتاهی و تا چه اندازه در جلب اعتماد افکار عمومی مسلمانان کامیاب شده است. از این نقطه به بعد تنها نیاز به یک گام بود تا اعلام استقلال پاکستان در سال 1940 رسمی و علنی شود. اسم پاکستان نوظهور بود اما اندیشه نهفته در پشت آن بیان سیاسی احساس عمیق غربت و تنهایی بود و عزم جزم در حفظ این نماد غربتی وجود فردی یکتا [- اسلام] در عصر نوین.
ص: 319