گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
مقدمه مصحح‌




اشاره

سقوط دولت صفوی بر اثر هجوم افاغنه به ایران، ثبات سیاسی موجود را كه از زمان حكومت شاه عباس اول در ایران ایجاد شده بود، بر هم زد. اگرچه بعد از یك دهه كشمكش، نادر افشار حكومتی مقتدر در كشور پایه‌ریزی نمود، اما از آن‌جا كه تضادهای مذهبی ایران با اقوام و دول همسایه از سویی، و درگیری خوانین در داخل كشور از سوی دیگر، اقتدار منطقه‌ای ایران را بعد از حكومت نادر از بین برده بود، وجود كریم خان زند و خوانین این خاندان هم نتوانست از این اغتشاش بكاهد.
آقا محمد خان قاجار نیز می‌خواست اقتدار عهد نادر را زنده نماید، اما با توجه به سیاست كهنه شده «زور و تطمیع» كاری از وی ساخته نبود. هم‌زمان با این وضعیت سیاسی در ایران، اروپا راه خود را به گونه‌ای دیگر پایه‌گذاری نموده بود. حكومت‌های استعماری با توجه به سیاست‌های مركانتیلیستی خویش توانسته بودند از كارخانه‌داران و محصولات آنها حمایت نمایند. با این حمایت‌ها، كارخانه‌داران توانستند به مواد خام و بازار فروش مناسبی برای كالاهای خود در اقصی نقاط جهان دست یابند؛ كارخانه‌دارانی كه به دنبال انقلاب صنعتی اروپا، با خود انقلابات سیاسی در امریكا و فرانسه به ارمغان آورده بودند. درست در زمانی كه آقا محمد خان قاجار، دشمن بزرگ خود را لطفعلی خان زند و در نهایت مردم تفلیس می‌دانست، كشورهای استعماری انگلیس و روسیه و فرانسه هدف مشتركی و آن تسلط بر تمامی ایران را تعقیب می‌كردند و درپی دستیابی به آب‌های گرم خلیج فارس و اقیانوس هند و در نهایت سرزمین هند بودند. البته هركدام
ص: 31
با شیوه‌های خاص خویش، چشم طمع به سرزمین ایران داشتند. گرچه این امر از عهد صفوی آغاز شده بود، اما قتل نادر در فتح‌آباد قوچان، دول انگلیس و روسیه را جسورتر نمود.
روس‌ها كه از عهد پطر كبیر، معاصر شاه سلطان حسین صفوی، چشم طمع به ایران دوخته بودند، وارد صحنه شدند و با تطمیع هراكلیوس، سردار نادر در گرجستان، نفوذ سیاسی خود را در این منطقه گسترش دادند. هراكلیوس و فرزندانش به تبعیت روس‌ها درآمدند و با آقا محمد خان قاجار به نبرد برخاستند. متاسفانه آقا محمد خان سیاست‌های قدیمی و زورگویانه را اعمال نمود، و خود قربانی آن شد.
درست در زمانی كه بابا خان، فرزند حسین قلی خان جهانسوز و برادرزاده آقا محمد خان، به نام فتحعلی شاه قاجار در سال 1212 ه. ق. در تهران به تخت سلطنت رسید، كاترین دوّم ملكه روسیه از دنیا رفت و جانشین وی، پل، كه تمایلی به سیاست‌های جنگ‌طلبانه نداشت، در روسیه به سلطنت رسید، اما خیلی زود با توطئه درباریان كشته شد و الكساندر اول، تزار روس گردید. او بعد از مدتی كوتاه بیانیه الحاق گرجستان به روسیه را امضاء كرد و به ایران حمله نمود.
فتحعلی شاه كه درگیر جنگ‌های خانوادگی و جنگ با خوانین زمان خود بود و از سیاست‌های جهان اطلاع درستی نداشت، به مدت سی و هشت سال، یعنی تا سال 1250 هجری بر این كشور حكومت نمود. در زمان وی سرزمین‌های وسیعی در ارّان و ارمنستان از ایران جدا شد. دو جنگ طولانی و بی‌ثمر با عثمانی نمود و عدم حمایت دولت از مردم و مسلمانان هند، موجب حاكمیت خونین انگلیس بر این منطقه حساس شد كه همگی از نتایج خفت‌بار سیاست تضعیف ایران بود، كه متأسفانه به الگویی برای جانشینان و سیاستمداران بعد از فتحعلی شاه بدل شد.
سیاست آشفته قاجاریان در مسائل داخلی قابل ملاحظه است. بیشتر دلبستگی آنان به حرمسرا، زنان و فرزندانشان بود. آمار زنان و فرزندان و نوادگان و بستگان وی در خاتمه همین كتاب آمده كه قابل ملاحظه و بررسی است.
برای پی‌بردن به این دوران خفت‌بار، كه سرآغاز بلعیدن خاك ایران است، دسترسی به منابع معتبر بسیار ضروری است تا مورّخ بتواند به‌طور دقیق و مستند از
ص: 32
وقایع این دوران آگاهی یابد.
از مورّخان این دوره، كه وقایع‌نگار یا نویسنده روزنامچه بوده‌اند، می‌توان اشخاص زیر را نام برد:
1- میرزا محمد رضی تبریزی مؤلف كتاب زینت التواریخ، كه از ظهور خلقت آدم تا ده سال سلطنت فتحعلشاه را به تحریر كشیده است.
2- میرزا محمد صادق مروزی شیرازی وقایع‌نگار، كه سی و شش سال از وقایع این عهد را در كتاب تاریخ جهان‌آرا به تحریر درآورده است.
3- میرزا فضل الله بن عبد النبی شریفی الحسینی شیرازی متخلص به خاوری است، كه تاریخ ذو القرنین را با توجه به منبع عهد آقا محمد خان، یعنی تاریخ محمدی تالیف محمد تقی ساروی نگاشته است و در آن به توصیف خاندان قاجار از بدایت تا اواسط سلطنت محمد شاه قاجار پرداخته و از این‌رو، یكی از كامل‌ترین منابع دست اول تاریخ عهد قاجار است كه، مورخان و محققان كشور می‌توانند با دسترسی به آن، تاریخ قاجار را تا حاكمیت میرزا آغاسی در عهد قاجار مورد پژوهش قرار دهند.

خاوری كیست؟

صاحب حدیقه الشعراء در مورد او می‌نویسد: اسم شریفش، میرزا فضل الله از اعزّه سادات شیراز و برادر مهتر میرزای راز و از احفاد میر سید شریف علامه‌اند. آبا و اجدادشان اغلب در شیراز، كلانتری و بعضی از آنها قضاوت و امامت جمعه و ریاست تامه داشته‌اند. والد مغفورشان میرزا عبد النبی، داماد مرحمت پناه آقا محمد هاشم ذهبی است كه ایشان [از] صبیه‌زادگان آقا محمد هاشم‌اند و خود آقا محمد هاشم، در بدایت حال، منشی دیوان بوده و خدمت می‌كرده تا به خدمت نارد شاه رسیده و در نگارش سبعه عموما و خط نستعلیق و شكسته كمال مهارت داشته و در علم انشاء نیز مشهور و معروف، و چون فطرت پاكش، قابل افاضه فیض الهی بود، در اواسط حال از خدمت نادر شاه استعفا و به اشاره و ارشاد جناب سید قطب الدین محمد شیرازی، كه از اجله عرفای عهد خودند، مشغول عبادت در خدمت پادشاه حقیقی شده تا درجه كمال یافت و جناب سید قطب الدین ایشان را به مصاهرت خود سرافراز كرد كه نسب ایشان، یعنی «خاوری
ص: 33
و «راز» از طرف مادر به سید قطب الدین متصل است، و [خاوری] در یكی از قصاید خود فخریه می‌نماید كه:
اجدادم از كرام همی تا ابو تراب‌آبایم از عظام همی تا ابو البشر
گر سروری مرادم، بس حالت نیاور برتری مرادم، پس سیرت پدر بالجمله جنابان سید قطب الدین و آقا محمد هاشم هریك در زمان خود، پیشوای سلسله ذهبیه بوده و حفظ قواعد و رسوم شریعت و طریقت را به اقص الغایه می‌نموده‌اند. از دلایل بزرگواری آقا محمد هاشم شمرده‌اند كه سال رحلتشان مطابق است با عدد آیه وافی هدایه «ان كتاب الابرار لفی علیین»
میرزا فضل الله شریفی الحسینی خاوری در 1190 در شیراز متولد شد و ابتدا ندیم مخصوص حسین علی میرزا فرمانفرما بود و بعد به تهران رفته به خدمت صدر اعظم میرزا محمد شفیع مازندرانی درآمد: «میرزا شفیع بعد از ملاقات، كمالات ایشان را آگاه شده در خدمت پادشاهش معرفی كرده و در زمره چاكران خاصش جا داد و تصدی امورات دول خارجه و نگارش مراسلاتشان به صلاح و صوابدید ایشان موكول و قریب به پانزده سال مشغول به این كار بود». «1»
بعد از این زمان به خدمت وزارت همایون میرزا و محمود میرزا، كه حكومت لرستان فیلی و نهاوند را داشته، درآمد. خود وی گلایه‌آمیز در این كتاب اشاره‌ای دارد به این مضمون:
«در اواسط شهر جمادی الاول سنه یكهزار و دویست و چهل و چهار، موكب ظفر شعار به آن سامان و دیار شتافت [و] در روز ورود موكب انجم تحشم به دار الایمان قم، این بنده خدمت‌گزار با اهل‌وعیال بی‌شمار از سامان نهاوند و ولایت الوار به طریق فرار از آن دیار و شرفیاب درگاه فلك مدار شاهنشاه تاجدار مورد تفقدات بی‌شمار آمد. تبیین این مقال آن‌كه، بعد از مدت سه سنه افزون كه در آن دیار به مباشری افتادم و آدابی نیكو، كه موجب مزید امیدواری رعیت و دعاگویی دوام دولت ابدآیت بود، نهادم، از وفور
______________________________
(1)- حدیقة الشعراء، ص 535- 536؛ صاحب حدیقة الشعراء در ص 536 می‌نویسد: املاكی را كه موقوفه جناب سید امیر احمد بن الامام الهمام موسی الكاظم (ع) در قریه میمند است، چون جد ایشان از خدام این آستانه بود و در عهدنامه موقوفاتش از میان رفته، توانست آن را برگرداند و در اختیار برادر خود میرزا بابا قرار دهد.
ص: 34
حق‌شناسی نواب شاهزادگان آزاده محمود میرزا و همایون میرزا، اوضاع سی ساله نوكری دربار دولت جاوید را بر باد دادم [و] مدت هفت ماه در قلعه رویین دز نهاوند، كه از مستحدثات محمود میرزای ارجمند است، محبوس بودم و از زندگی و زندگانی مأیوس. بالاخره حضرت صاحبقران دادرس به توسط امنیان شوكت خداداد به دادم رسید و به نوشته و پیغام مقربان و حمایت همسایگان فرار اختیار كرده، بخت سعیدم به آستان خلافت نشان كشید».
در توجیه مطالب خویش در خاتمه كتاب در مورد نواب محمود میرزا می‌نویسد:
«شاهزاده‌ای است غیور و پیوسته سرمست از باده غرور. با وجود خویش احدی را در روزگار موجود نمی‌باشد و از مقام سلطنت پای خود را فراتر نمی‌گذارد و در محفل شاهزادگان از ایشان دور نشسته حرفی از لا و نعم به زبان نمی‌راند، زیرا كه احدی را قابل به خاطب خویش نمی‌داند».
به نظر می‌رسد كه حبس او در قلعه رویین دز توسط نوّاب محمود میرزا سبب شده است كه شاهزاده مزبور را چنین توصیف كند. او در ادامه می‌افزاید: «مرحله بی‌لطفی او به جایی كشید كه دو دفعه در لرستان و نهاوند قاصد جانم گردید به انواع لطایف الحیل از چنگ او رستم و به چاكران درگاه صاحبقران روزگار پیوستم».
بعد از رهایی از دست شاهزادگان مزبور به امر ملفوفه‌نویسی شاه مشغول گشت. «1» عبد الرزاق بیك دنبلی نیز شرح حالی درباره او و اجدادش می‌نویسد و دیوان وی (مهر خاوری) را معرفی می‌كند و می‌گوید كه این دیوان پنج‌هزار بیت از اقسام شعر را دربر می‌گرفته و در روزهای شنبه هر هفته غزلی را خدمت شاه می‌خواند.
در فارس نامه ناصری، شرحی از وی آمده است و علاوه بر آن، رضا قلی خان هدایت در مجمع الفصحا، شرحی مفصل از وی تنظیم نموده است. محمود هدایت در گلزار جاویدان، و مهدی بامداد در شرح‌حال رجال ایران در دوره قاجار، جلد سوم، از او یاد می‌كند، اما هیچ‌یك از این مورخان، تاریخ مرگ او را ننوشته‌اند. تنها در فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه ملی و ملك وابسته به آستان قدس رضوی، جلد دوم، تاریخ
______________________________
(1)- حدیقة الشعراء، ص 542.
ص: 35
فوت او را 1266 هجری قمری ذكر نموده‌اند. «1» مدفن و محل وفات وی شیراز است.

تاریخ ذو القرنین‌

مؤلف، این كتاب تاریخی را به سبك سالنامه نگاشته و برای هر سال بهاریه‌ای آورده و وقایع ایام هر سال را برشمرده است. مؤلف، نام كتاب را تاریخ ذو القرنین نهاده است. واژه ذو القرنین از قرآن گرفته شده و در لغت به معنای دو قرن عربی است. مؤلف در جلد اول، حوادث مربوط به قرن اول، از سال 1212 تا 1242 را آورده و این جلد را نامه خاقان نامیده است. جلد دوم كتاب كه آن را رساله صاحبقران نامیده، شامل حوادث سال‌های 1242 تا 1250 به اضافه بخشی از سلطنت محمد شاه قاجار است. در انتهای جلد دوم، بخشی به عنوان خاتمه آمده است كه در بیان صفات فتحعلی شاه و ذكر اولاد ذكور و اناث وی و همچنین همسران و مطربان دربار وی و نبیره‌های ذكور و اناث به اضافه شرح‌حال برادر و اعمام و بنی اعمام وی است. این جلد را مؤلف، رساله صاحبقران نام داده است.
نسخه‌های موجود از این كتاب، در حال حاضر در كتابخانه‌های ملی، ملك، مجلس شورای اسلامی، سن‌پطرزبورگ و بریتانیا موجود است.
نسخه كتابخانه ملك شامل دو بخش و خاتمه به خط نستعلیق است كه در 1261 در شیراز نوشته شده است. در كتابخانه مجلس شورای اسلامی، یك نسخه در دو جلد به خط نستعلیق در سال 1325 هجری قمری نوشته شده است. از این كتاب، یك نسخه ناقص در سن‌پطرزبورگ و نسخه دیگر در دو جلد با خاتمه، كه بخش برادر و اعمام و بنی اعمام در آن نیست، در بریتانیا موجود است.
جدیدترین نسخه از این كتاب در كتابخانه مجلس شورای اسلامی موجود است كه به دلیل ارزش والای آن در تصحیح این كتاب بسیار از آن استفاده شده است.
قدیمی‌ترین نسخ از این كتاب، در كتابخانه ملی است كه شامل سه نسخه است.
نسخه اول در دو جلد بدون خاتمه، جلد اول در 1249 و جلد دوم 1255 ه ق، نگاشته
______________________________
(1)- فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه ملی ملك، جلد 2، ص 386، زیر نظر ایرج افشار و محمد تقی دانش‌پژوه‌با همكاری محمد باقر حجتی و احمد منزوی
ص: 36
شده است. نسخه دوم به خط نستعلیق در دو جلد و یك خاتمه در مورد تاریخ قرن سیزدهم نوشته شده است. نسخه سوم این كتابخانه در دو جلد و یك خاتمه به خط نستعلیق و به تاریخ 1262 در شیراز نگاشته شده است.
نسخه سوم، نسخه بسیار ارزشمندی است كه اینجانب در سال 1372 از دوست گرامی و فرزانه جمشید كیانفر آن را به امانت گرفته و پس از تنسیخ، با كلیه نسخ بویژه نسخه ملك و مجلس مطابقت داده شد تا صحت و سقم آن دقیقا مشخص و معلوم گردد.
در نسخه موجود، اشعار بیشتری از نسخ دیگر به چشم می‌خورد. در این كتاب هرجا در پاورقی‌ها از نسخه ملی نام برده می‌شود، منظور همین نسخه سوّم كتابخانه ملی است.
فصل‌بندی كتاب و عناوین آن از مصحح است. بخش‌بندی كتاب نیز از مصصح است ولی عناوین بخش‌ها و دیگر عناوین هر بخش از مولف كتاب است.
در پایان از همكاری صمیمانه ریاست محترم كتابخانه مجلس شورای اسلامی، حجة الاسلام و المسلمین جناب آقای سیّد محمّد علی احمدی ابهری سپاس‌گزاری می‌نمایم. و نیز از استاد گرانقدر جناب آقای حائری، مسئول نسخه‌های خطّی كتابخانه، آقای كاظم آل رضا كه در ویرایش و اصلاح كتاب زحمات فراوانی متحمل شدند، خانم سرلكی كه در تایپ كامپیوتری تلاش بسیار نمودند، آقای سیّد اسماعیل موسوی‌نسب مسئول محترم واحد نشر، و دوستان واحد فیلموتیك كتابخانه كمال تشكر و تقدیر را دارم.
امید است كه این كتاب مهم تاریخی مورد توجه و اقبال اساتید و محققان و دانشجویان و دانش‌پژوهان واقع گردد.
ناصر افشارفر- تهران سی‌ام آبان 1378
ص: 1
تاریخ مسمی به ذو القرنین از تألیفات میرزا فضل الله شیرازی متخلص به خاوری غفر ذنوبه و ستر عیوبه «1»
______________________________
(1). مجلس: «تاریخ مسمّی به ذو القرنین از تألیفات غفران مآب منشی بی‌نظیر میرزا فضل اللّه شیرازی متخلّص به خاوری- حشره الله مع اجداده الطاهرین».
ص: 3

[مقدمه مؤلف]

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم فتح الباب نامه خاقانی و فصل الخطاب رساله صاحبقرانی، سپاس افزون از قیاس شاهنشاهی است كه ساحات فسیح المساحات خداوندی‌اش، بری از حوادث زوال است و رایات جاوید آیات كشور خدایی‌اش، عاری از آفت عین الكمال. شهریاران هفت كشور را حلقه اطاعتش در گوش است و تاجداران خاور و باختر را تشریف ارادتش زیور دوش.
عزت كونین، در بندگی حضرت اوست و ذلت دارین در محرومی از بساط عزت او. در حریم وحدانیتش عقول عشره را راه نیست و از كنه كمال فردانیتش نفوس قدسیه آگاه نه.
با كمال مستوری در عین ظهور است و در عین ظهور از نظرها مستور.
لمؤلفه [مصرا] ع:
نه پیدا و نه پنهان بلكه هم پنهان و هم پیدا
ذاتش را اگر شریكی است، همان ذات اوست و صفاتش را اگر نظیری است، همان صفات او. در قلّه قاف الوهیتش عنقای وهم معدوم است «1» و در بحر ربوبیتش غواص اندیشه نامعلوم. كره سموات تسعه «2» از ریاض جهان جلالش میوه‌ای است و ساحات اراضی سبعه «3» از صحن سرای كمالش كریوه [ای]. نواله [ای] از خوان نوالش نعمت دو جهان است و قراضه [ای] «4» از كان جمالش طلعت مهر فروزان.
______________________________
(1). در قله قاف خدایی وی، سیمرغ افسانه‌ای نابود است.
(2). آسمان‌های نه‌گانه
(3). محدوده‌های سرزمین‌های هفتگانه یا هفت اقلیم (بر طبق جغرافیای قدیم)
(4). تكه‌ای از زر و سیم، بهره، نصیب، عطاء، بخشش
ص: 4
لمؤلفه:
شاهی كه نعمت دو جهان از نوال اوست‌تكمیل كائنات ز فیض كمال اوست
نه چرخ مستدیر «1»و مضافات او تمام‌یك میوه از نهال ریاض جلال اوست جلّ جلاله و عمّ نواله و عظم «2» شأنه و تقدست اسمائه؛ تكمیل شئونات آفرینش را به ایجاد «3» عقل كل پرداخت و عقل كل را رهنمای سبل «4» و هادی جزء و كل ساخت؛ اعنی خواجه لولاك و مقصود از آفرینش آب و خاك و مدعوّبه دعوی ما عرفناك.
لمؤلفه:
محمد زبده امكان خلیل حضرت یزدان‌كفیل رزق انس و جان وكیل خالق یكتا
رخش در پرده، انجم را ز شرم پرده‌اش برقع‌تنش بی‌سایه، عالم را به زیر سایه‌اش مأوا امّی لقبی كه رساله علوم اولین و آخرین را بی‌سعی زبان و بیان به نگاهی خواند و اسرار ملكوت «5» و لا هوت را از انهای قدسیان جبروت به ایمائی «6» داند. در عروج «7» بر مدارج معارج ملكوتش ریبی نیست [2] و كوته‌نظران را در عدم ادراك به این رتبه كه ماورای پایه بشریت است، چندان عیبی نه: «ماللتراب و رب الارباب». هركه آرزوی ادراك مقاماتش دارد، فرق ارادت به درگاه ولایت باب علمش گذارد كه «انا مدینه العلم و علی بابها». «8» زهی یداللّهی كه باب خیبر را به زور بازوی الهی كند و فرق دشمنان دین مبین را به خاك ذلت و تباهی آكند. بعد از نبی، خلیفه بلافصل است و پس از او یازده تن
______________________________
(1). گرد، دوّار
(2). ملی: «عظمت»
(3). ملی: «جاده»
(4). راه‌ها
(5). عالم مجردات بطور مطلق كه جبروت و ناسوت در زیر آن واقعند و لا هوت بالای آنست.
(6). اشاره
(7). بالا رفتن
(8). حدیث نبوی كه پیامبر (ص) فرمود: من شهر علم هستم و علی دروازه آنست.
ص: 5
از اولاد امجادش «1» در مراتب وصایت فروعات آن افضل «2»، سیّما مهر فروزان سپهر مصطفوی و ماه تابان اوج شریعت مرتضوی، شمع شبستان هدایت احمد مختار و آخرین ثمره بوستان ولایت حیدر كرار، المهدی الهادی ابو القاسم صاحب العصر و الامر و الزمان- علیه و علیهم صلوات الله الملك الجبار الی یوم القرار.
بر ذمت همت خداوندی لازم است كه هنگام غیبت آن مشعل رخشان راه هدایت، زمام اختیار اهل روزگار را كه ودایع بدایع حضرت آفریدگارند، در قبضه اقتدار شهریاری گذارد كه اركان انصاف را بنیاد نهد و عالم كون و فساد را از ظهور عدل و داد، آباد دارد. و للّه الحمد كه این زمان خجسته و اوان به میمنت پیوسته، نوبت دارایی شاهنشاه با داد و دین است وصیت عدالت و فرمانروایی او، سامعه افروز ساكنین عرصه زمین، و هو السلطان الاعظم و الخاقان الاكرم ملك الملوك علی الاطلاق، مالك الممالك بالارث و الاستحقاق، المتفوق علی السلاطین بكرائم الاخلاق، ناصر عباد الله باللطف و الاحسان، حامی بلاد الله من الكفر و الطغیان، صاحب المغازی فی الاقطار و الامصار، مالك الفتوحات المذكوره فی صحایف الاسفار، مؤسس مبانی جاه و جلال، مشیّد اركان عزّ و اقبال، بهاء الدنیا و الدین، جمال الاسلام و المسلمین، شمسا لفلك السلطنة و الخلافة و الكرامة و الجلالة، بدرا لسماء الشوكة و الابّهة و العدالة، مربع نشین چار بالش ایوان كسری و جم، فرمانفرمای ممالك عرب و عجم، داور دارا در اسكندر اثر، دارای دادگر فریدون فرّ، السلطان بن السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان، السلطان فتحعلی پادشاه قاجار؛ اللهم خلّد ظلال معدلته و رأفته علی بسیط الارضین و أبّد انوار سلطنته «3» علی قاطبة الموحدین و اجعل رایاته مرفوعة «4» فوق قبة الخضراء و اعدائه مكسورة و لو كانوا فی حصون السماء و احكامه منصوبة «5» فی اسماء سكان مركز الغبراء؛ آمین آمین لا ارضی بواحدة حتی أضیف الیها الف آمینا
______________________________
(1). فرزندان بلند مرتبه‌اش
(2). مجلس: «اصل»
(3). ملّی: «سلطنة»
(4). ملّی: «مرفوعتا»
(5). ملّی: «منصوبتا»
ص: 6

[شرح حال نگارنده]

امّا بعد، چنین گوید بنده مدحت سپار و چاكر ارادت دثار، فضل الله الحسینی شیرازی المنشی المتخلص به خاوری كه در ایّام دولت خاقان سعید شهید محمد شاه قاجار- انار اللّه برهانه- كه شاهنشاه تاجدار در ملك فارس حكم‌گزار و در السنه و افواه مشهور به لقب ارجمند «بابا خان»، و لقب «جهانبانی مملكت فارس» علاوه بر آن می‌بود، این بنده سرافكنده چهارده ساله بوده در دبستان اطفال كسب سواد از هر كتاب و رساله می‌نمود. از اتفاقات حسنه، روزی در معبری دیده بر جمال بی‌مثال آن برگزیده حضرت ذو الجلال گشودم و از شعاع چهر آن مهر فروزان به روشنی دیده افزودم؛ روحی دیدم مجسم و فرشته‌ای بصورت آدم. آیات جمال و جلال حضرت ذو الجلال را معاینه [و] مشاهده كردم و گوهر ارادتش را در گنجینه خاطر به ودیعت سپردم.
از آن ایّام تا هنگامی كه صفحه رخسارم از سبزه خط زنگار گرفت، هوس چاكری درگاه عرش اشتباه را در دل داشتم [3] و همت در حصول این مأمول «1» می‌گماشتم تا این‌كه در بدایت دولت روزافزون، انجام كاری را بهانه ساختم و بر خنگ امید نشسته به درگاه آن خسرو یگانه تاختم. چندی در دیوان صدارت جناب میرزا محمد شفیع صدر اعظم، مترسّل «2» بودم و خدمات دار الصداره «3» را متحمل؛ تا بخت سعیدم در پیشگاه بارگاه فلك جاه راه داد و دست اقبال به آب فیروزی بر چهره‌ام گشاد.
بیت:
حبّذا بخت مساعد كه سوی حضرت شاه‌مردمی كرد و رهم داد پس از چندین گاه
______________________________
(1). رسیدن به این آرزو
(2). دبیر، منشی
(3). مركز دیوان صدارت كه در رأس آن صدر اعظم قرار داشت.
ص: 7
پس از وفات صدر جلیل القدر، برحسب امر صاحبقران خورشید صدر، رشته خدمت یكی از ملك‌زادگان «1» الدنگ، كه قلم را از ذكر نامش كمال ننگ است، چون غل بر گردنم بسته شد و پس از انقضای مدت ده سال، تار و پود زندگانی چندین ساله‌ام از هم گسسته آمد. كار را نه بر وفق مرادم «2» دیدم، لهذا به درگاه خسرو با احتشام روی آورده آرام گزیدم.
مروّت فطری حضرت صاحبقرانم تربیت كرد و پس از اندك زمانی، بهتر از اول بر سركار كار آورد. اكثر اوقات به تحریر ملفوفه «3» فرامین خاصه، كه از اسرار مملكت است، در حضور همایون مشغول بودم و از فرمایش عبارات رنگین و مضامین دلنشین، كه چون درّ ثمین «4» از گنجینه خاطر شهریار زمان و زمین سر می‌زد، بر ترقی خویش می‌افزودم و گاهی برحسب الفرمایش به انشاد «5» غزل‌های شیرین می‌پرداختم و خود را منظور نظر خسرو معدلت قرین می‌ساختم. وقتی در حضرتش سخن از وقایع دولت روزافزون شد و خورشیدوار كوكب این مضمون از مطلع خاطر فیض مظاهرش سر زد كه: «منظور از وقایع‌نگاری، اطلاع خاصه و عامه از اوضاع مملكت است، نه مقصود انشاءپردازی و اظهار فضیلت. تاریخ دولت باید مختصر و با سلاست «6» و پر منفعت باشد، نه مطوّل و پر بلاغت و بی‌خاصیت. تاریخ‌نگار را هم لازم است كه راست گفتاری پیشه كند و از نگارش اقوال كاذبه اندیشه. نه وقایعی از دولت را سهل شمارد و كان لم یكن انگارد، نه تطویلات لا طائل كه مورث كدورت و ملامت دل است بر صفحه نگارد و وقایع‌نگاری را مایه جلب نفع نسازد و به تعریفی كه درخور پایه هركس نیست، نپردازد.
فرشته را دیو نخواند و دیو را فرشته نداند. اغراض نفسانی را، كه لازم ذات حیوانی است، به كنار بگذارد و به راست گفتاری و درست‌نگاری قلم بردارد».
چون این فقرات را، كه به منزله الهامات غیبی است، از لفظ گوهربار شنیدم و طبیعت مبارك را مایل به ترتیب چنین تالیفی دیدم، قدم جسارت پیش نهاده این معنی را
______________________________
(1). ملّی: «زاده‌گان»
(2). مجلس: «مرام»
(3). فرمان پادشاه كه قطع آن كوچكتر از فرمان باشد و به مهر كوچك شاه ممهور شده و مقید بر ثبت در دفاتر نباشد (معین، ذیل ملفوفه).
(4). گوهر گران‌بها
(5). شعر كسی را برای دیگری خواندن
(6). روانی كلمات، نبودن الفاظ مشكل در گفتار
ص: 8
ملتزم گردیدم. استدعای خویش را مشرف به شرف قبول یافتم و كلك و دفتر گرفته به زاویه خیال شتافتم.
«میرزا محمد رضی تبریزی» صاحب رقم و عنوان‌نگار دولت جاوید توام، كتابی مسمی به زینت التواریخ، از بدایت ظهور خلقت عالم تا ده ساله وقایع دولت جاوید قوام نوشته و به حكم قضا ازین دار فنا درگذشته است. جناب میرزا محمد صادق مروزی شیرازی، وقایع‌نگار و داروغه دفتر قدر آثار نیز، كتابی مسمّی به تاریخ جهان‌آرای ترتیب داده و سی و شش ساله وقایع دولت روزافزون را تحریر نموده ابواب بلاغت و فصاحت بر چهر مستمعین گشوده است. و به سبب وفور افسردگی «1» و گرفتاری امور معاد و معاش، بعضی وقایع از قلم بدایع رقمش افتاده، بل افتاده از نوشته زیاده است.
این بنده مدحت‌گزار [4] كه اكنون قریب به سی سال است كه در دربار دیوان قدر بنیان اعلی چاكرم و جمیع تحریرات وقایع دولت را خود مباشر، دقت‌ها كردم و زحمت‌ها بردم- الحمد للّه و المنّه- از فیض تربیت شاهنشاه مروّت آیت، جمیع وقایع دولت را به رشته تحریر درآوردم. نه داستانی را از قلم انداختم، نه به ذكر تطویلات بی‌فایده پرداختم. آرایش بهار را در هر سال به مناسبت وقایع همان سنه دو سطری نگاشتم و از انشاهای نامناسب احتراز لازم داشتم. در تعریف صید و شكار و توصیف از باغ و مرغزار و آرایش بزم مینو آثار از شیلان و غیر آن به اندك ایمائی قانع شدم و دولت ابد مدت را نگارنده وقایع آمدم.
اول داستانی كه حسب الامر خسروانی من باب امتحان از كلك فصاحت سلكم تحریر شد، حكایت سرتاپا شرافت ولیعهدی شاهزاده «2» معدلت آیت است، كه در سنه یكهزار و دویست و یازده اتفاق افتاد. برخی از استادان سلف و خلف را در نگارش وقایعی كه مكرر نوشته شده، قرار بر نقل و تحویل است و كتاب روضة الصفا از تألیفات جناب میر خواند «3» این معنی را دلیل. وقتی جلد اول تاریخ مطلع السعدین و مجمع البحرین، من تألیفات مولانا عبد الرزاق سمرقندی، منشی دیوان شاهرخ میرزای گوركانی، كه مدتی قبل از كتاب روضة الصفا تألیف شده، به دستم افتاد كه دو ورق از
______________________________
(1). ملّی: «افسرده‌گی»
(2). مجلس: «شاهنشاه»
(3). ملّی: «امیر خواند»
ص: 9
اوایل و اواسط آن مفقود بود؛ نسخه دیگری از همان كتاب نیافتم كه دو ورق را نوشته به آن ملحق سازم از [اینرو] رجوع به جلد ششم كتاب روضة الصفا نمودم، پس و پیش عبارات را كه نظر [نموده] و با نسخه مطلع السعدین برابر كردم، بدون تغییر حرفی هردو را متمایل و عبارات را متماثل دیدم. با آن‌كه جناب امیر كبیر امیر علی شیر را درین راه اندوخته‌ها صرف شد، ولی بالاخره «1» قرار كار بر نقل و تحویل كلمات و حرف آمد.
بالجمله چون كتاب نظمی مسمی به مهر خاوری مشعر بر پانزده هزار بیت از قصاید و غزلیات و اقسام فنون شعر ترتیب داده و در روزگار به یادگار نهاده‌ام، همواره منظورم این بود كه كتاب نثری نیز ازین بنده بر صفحه دهر باقی ماند.
بیت:
مگر صاحبدلی روزی به رحمت‌كند در حق درویشان دعائی و للّه الحمد كه از یمن تربیت شاهنشاه معدلت آیت، شاهد این آرزویم به كنار آمد و لؤلؤ وقایع دولت پایدار به واسطه كلك بنده مدحت‌گزار آویزه گوش روزگار شد. چون تا این زمان كه سنین عمر بر خمسین رسیده، اولاد ذكوری از جهة این صداقت دستور در جویبار زندگی قد نكشیده، لهذا امیدوارم كه این دو كتاب نظم و نثر بر صفحه روزگار به یادگار ماند و هر تن ارباب دولت و معرفت، هم خواند [و] هم نویساند. ذمه ارباب دولت و مكنت را در نویسانیدن هردو كتاب مشغول كرده‌ام و این استدعای سهل را از باطن به ظهور آورده‌ام.
[مصرا] ع:
تا خود چه كنند در جوانمردی‌ها. بنیان كتاب بر دو جلد و یك خاتمه نهادم: جلد اول در وقایع قرن اول از دولت ابد مدت خسروانی و جلد ثانی در ایراد اوضاع قرن ثانی از شوكت جاوید مبانی و خاتمه در ذكر شمایل و مآثر و تعداد اولاد امجاد «2» و نبایر «3» و نتایج «4» حضرت صاحبقرانی. جلد اول را نامه خاقان و جلد ثانی را رساله صاحبقران نام نهادم و هردو جلد را جامعا تاریخ
______________________________
(1). ملّی: «بالاخره»
(2). فرزندان
(3). نبیره‌ها
(4). نتیجه‌ها
ص: 10
ذو القرنین لقب دادم. امید كه- انشاء اللّه المجید- پسند طبع مشكل پسند شاهنشاه با داد و دین آید و زبان معجز بیان به ذكر تحسین و آفرین گشاید: «بمنّه وجوده و احسانه».
ص: 11

فصل نخست: اوضاع ایران تا پیش از سلطنت فتحعلی شاه قاجار

بخش 1

[5] ذكر شمه [ای] از اوضاع مملكت و سلطنت ایران‌

هیچ‌یك از ارباب تواریخ عجم، كیفیت و كمیت مملكت ایران را در كتب خویش ثبت نكرده‌اند. این بنده مدحت‌گزار به سبب مناسبت و تازگی به ذكر شمه [ای] از احوال و اوضاع آن پرداخت و این گوهر بدیع را آویزه گوش مستمعان ساخت.
بدانكه مملكت فسیح «1» المساحت ایران- صانها الله تعالی عن طوارق الحدثان- موافق قانون اهل رصد و زیج، برخی از اقلیم سیّم و اكثری از چهارم و پاره [ای] از پنجم است. طول این مملكت موافق حد و ستور قدیم، از كوه قفقاز كه آخر حد گرجستان و داغستان، قرین به خاك روس است تا آخر حد خاك كرمان متصل به دریای هندوستان می‌باشد. مسافت این طول به خط مستقیم، سیصد و سی فرسنگ است و عرض این مملكت از ساحل رود جیحون تا كناره دجله بغداد به خط مستقیم دویست و سیزده فرسخ. بعدش از خط استوا طولا از كنار دریای هند تا كوه قفقاز، بیست و پنج درجه و سی دقیقه تا چهل و دو درجه است و عرضا از دجله بغداد تا رود جیحون، سی و سه درجه و بیست دقیقه تا سی و نه درجه و سی دقیقه است.
شانزده ایالت و محل حكومت دارد: یكی در سمت مغرب است كه آذربایجان می‌نامند و چهار ایالت در طرف شمال و بحر خزر است كه گرجستانات و شیروانات و گیلانات و طبرستانات می‌گویند. دو ایالت در جانب مشرق است كه اراضی اوزبك در
______________________________
(1). وسیع
ص: 14
سمت شمالی آن واقع و مسمّی به خراسان و غزنین است و یك ایالت در وسط خاك ایران است كه عراق عجم معبر از آن و هشت ایالت دیگر برخی بسته به خاك بغداد و بعضی در كنار دریای بصره و بحر عمان و محیط هندوستان است كه عبارت از كردستان و لرستان و خوزستان و فارس و كرمان و مكران و زابلستان و سجستان باشد.
شهرهای مشهور این شانزده ایالت از آذربایجان، تبریز و اردبیل و خلخال و مراغه و خوی و ارومی و ایروان و شوش «1» و گنجه و نخجوان است و از گرجستان، تفلیس و از شیروانات، شكی و شماخی و بنادر دربند و بادكوبه و قبه است كه در درجه چهل و دو واقع و در كنار دریای خزر اتفاق افتاده است.
از گیلانات، رشت و لاهیجان و فومن و كسگر و بندر انزلی و قصبات طالش و از طبرستانات، یكی استراباد «2» است كه قبل ازین داخل خراسان بوده و ساری و بارفروش «3» و آمل «4» و تنكابن و اشرف «5» كه ایضا در كنار بحر خزر است.
از خراسان، هرات و مروشاهیجان و طوس، كه مشهد مقدس رضوی است و تربت حیدریه و ترشیز «6» و قوچان، كه معروف به خبوشان است و بزونجرد «7» و كلات و درجزین و تون «8» و طبس و بیرجند و نیشابور و سبزوار و بسطام و جاجرم و جوین و دامغان و سمنان و مزینان [است]. از غزنین، فراه و سبزاره قندهار و بلخ و نفس غزنین است كه اكنون خراب می‌باشد.
از عراق عجم، اول اصفهان است كه بهشت این جهان و از هر حیثیت بهترین شهرهای ربع مسكون است. پس از آن كاشان و قم و طهران و دماوند و یزد و قزوین و زنجان و همدان و نهاوند و بروجرد و تویسركان و جرفادقان «9» و سلطان‌آباد «10» كزاز و
______________________________
(1). شهر «شوشی» است كه امروز «شوشا» خوانده می‌شود.
(2). نام قدیم شهر گرگان
(3). بابل امروزی
(4). ملّی: «آما»؛ در حاشیه نسخه ملّی آمده است: «مقصود آمل بوده است».
(5). بهشهر امروزی
(6). شهرستان كاشمر امروزی
(7). نام قدیم شهر بجنورد است. اعتماد السلطنه در مورد بزونجرد می‌نویسد: «اما شهر بجنورد كه در نوشتجات و كتب بزنجرد می‌نویسند ...» (روزنامه اردوی همایون، نمره ششم، یكشنبه بیست و سیّم رمضان 1300 ه. ق.)
(8). شهرستان فردوس امروزی
(9). گلپایگان
(10). اراك امروزی
ص: 15
خوانساره «1» [و] كرمانشاهان است.
از كردستان، سفندج «2» و سلیمانیه شهرزور و از لرستان، خرّم‌آباد فیلی و بهبهان كه اكنون داخل ملك فارس است.
از خوزستان، شوشتر و دزفول و حویزه و رامهرمز كه در جمع فارس محسوب است. از فارس، خال رخسار عذاری جهان دلنواز شیراز [6] جنّت طراز پس از آن لار و ابرقوه و جهرم و دارابجرد و فسا و نیریز و كازرون و مسقط و بحرین و بصره و بندر ابوشهر «3» و بنادر كنگان و غیره است كه در كنار بحر عمان اتفاق افتاده و جزایر خارك و قشم و دیگر جزایر متعلق به بنادر فارس است و در ذكر آنها چندان فایده مترتب نیست.
از شهرهای كرمان، یكی نفس كرمان و بم و نرماشیر و بندرعباسی «4» است كه در ساحل دریای هند و بصره است و جزیره هرموز متعلق به بندرعباسی است و در بحر متصل به این جزیره، مروارید خوب غوص می‌شود و به اطراف عالم می‌رود. شهر [های] مشهور مكران، یكی «كج» «5» و دیگری «تیج» «6» كه اكنون «كتیج» مركبا می‌گویند و در كنار بحر هندوستان است.
از زابلستان كه سیستانش نامند، شهر «بست» «7» است و از «سجستان» كه عبارت از بلوچستان باشد «ذرنج» «8» است كه زرند می‌نامند. بالجمله اكثری ازین ولایات از رهگذر آب‌وهوا و طراوت و خضارت «9» و صفا طعنه‌زن بهشت برین است و از فرط معموریت و آبادانی و ریع «10» محصولات و ظهور چشمه‌سار و رودخانه و انهار و اشجار و وفور قنوات بی‌شمار، خال رخسار عرصه زمین [است].
آب‌وهوای قلیلی از گرمسیرات، به سبب مجاورت حرر «11» و عمان و
______________________________
(1). مجلس: «خونسار» (همان خوانسار فعلی است).
(2). ملك: «سنندج»
(3). بوشهر امروزی
(4). بندرعباس
(5). در منطقه بلوچستان در جلگه با هوكلات در شمال چاه‌بهار قرار دارد.
(6). تیج یا طبس كنونی كه در كنار خلیج چابهار واقع است.
(7). شهری است در محل التقای دو شعبه رود هیرمند، بین سیستان و غزنین و هرات كه اینك در افغانستان قرار دارد.
(8). در جنوب افغانستان قرار دارد.
(9). سرسبزی
(10). فراوانی و بالا آمدن محصولات
(11). ملك: «خزر»؛ مجلس: «جزیره»؛ اما ظاهرا «حرر» درست است، یعنی منطقه حاره كه بحر عمان در كنار آن واقع شده است.
ص: 16
محیط «1»، غربا را چندان مطلوب نیست، ولی در اكثر از گرمسیراتش، صحرا صحرا نرگس و ریحان و هامون هامون جنگل و نیستان از انواع فواكه گرمسیری و سردسیری و مركبات و نخیلات چنان مشحون است كه وصف تعداد آن از حوصله اندیشه بیرون.
صید نخجیرش از چرنده و پرنده در هر ولایت بی‌نهایت است و در برخی از ولایاتش حیوانات درنده موجود و كم آفت. حشرات الارض در بعضی از ولایاتش وفور دارد و ملخ و سن، كه دو حیوان كوچك پرنده و دشمن محصولات است.
در بعضی از محالات، كمال ظهور معدن فلزاتش از آهن و مس و سرب در دار المرز مازندران و دیار خمسه و مملكت آذربایجان دایر است و معدن جوجرد «2» و نفت نیز در پاره [ای] از محالات وافر. كان فیروزه‌اش، كه در نیشابور خراسان است، مشهور عالم و این جوهر نفیس همین مملكت ایران را مسلم است. زعفران خراسان و بندر بادكوبه‌اش معروف است و در میان معطرات، این جنس مرغوب به مزیت موصوف.
«فادزهر» «3» بزی و گاوی كه دافع سمیات و در سلك مقویات است، در مملكت فارس موجود و از استعمالش امراض مهلكه در ابدان مفقود. متاعی كه ازین ملك بیرون می‌برند، یكی ابریشم است، كه جمیع صنایع ممالك بعیده به سبب این متاع، رواج دارد.
دیگر پنبه و رونیاس «4» و تنباكو و آنغوزه و نفت و زرنیخ و زاج و چوب چپوق شیراز است كه اهل اكثری از ممالك قریب و بعید به آنها محتاج. قبل از اینها، كه اقمشه سایر ممالك چندان قربی نداشت، اقمشه ابریشمین این مملكت در ممالك خارجه ترقی داشت.
اكنون مروارید و سنگ فیروزج و فادزهر بزی و گاوی و قالی هراتی و جوشقانی و فراهانی و شال كرمانی و فرش تفتی و نقش بر روی مقوای خاصه بوته‌سازی، در خارج مرغوب است و مسافرین را ارمغانی مطلوب. در خیل مراكب، اسب این مملكت از خراسانی و تركمانی و محال كعب، از تعریف بی‌نیاز است و دلیران ایرانی به سبب حسن این مركوب از عالمی ممتاز.
اهلش جمیعا داخل طبقه اسلام، مگر ارامنه گرجستان و آذربایجان و قلیلی از طوایف مجوس یزد و كرمان. یهود كه از غرباست و دخلی به اهل مملكت ندارد. در
______________________________
(1). اقیانوس؛ اقیانوس هند
(2). گوگرد
(3). پادزهر
(4). روناس
ص: 17
شجاعت و سخاوت و مروّت بی‌نظیرند و در مراتب غریب‌پروری و مهمان‌نوازی، آوازه ایشان [7] عالمگیر. مجتهدین و علما از علوم عقلی و نقلی بسیارند و تألیفات هریك در جمیع علوم بی‌شمار.
قبل از این‌كه سلطنت این مملكت به سلسله جلیله قاجاریه منتقل شود «1»، چون دوامی در سلسله سلاطین، مثل اكثری از دول روی زمین نبود و اكثر اوقات از انتقال دولتی به دولتی، روزگار ابواب فتنه و آزار بر چهره اهالی هر دیار می‌گشود، اهلش با وفور سلیقه و دانایی كم صنعت بودند، ولی- الحمد لله و المنه- در ایّام دولت این سلسله جلیله به سبب طول مدت، صنایع بی‌شمار در هر ناحیت و دیار موجود شده و فتنه و آشوب مفقود آمده. از آن جمله، در دیار آذربایجان اكثر صنایع از قبیل: اسلحه‌سازی و عمل باروت‌كوبی و ماهوت‌بافی دار الطباعه، كه عبارت از خطوط باسمه است، و غیر آن برپاست و موجب تصدیق اهالی اروپا. شال بدل كشمیر، بل مثل، بل احسن از آن را در ولایات خراسان و كرمان بطوری اختراع كرده‌اند كه [امر] بر صاحبان وقوف مشتبه می‌گردد و قلمكار در یزدجرد «2» و پارچه‌های زری و بادله و طاس را در اصفهان و كاشان و ظروف چینی را در فارس به نوعی می‌سازند كه احدی فرق و تمیز نمی‌دهد.
خلاصه پادشاهان ایران برخلاف اكثری از سلاطین جهان، همواره بر رعایا غالب و رعایا نیز به طریق ارادت، اطاعتشان را طالب.
از ظهور سلطنت، به «3» اعتقاد جمهور ملل، [پادشاهی] اول از ایران بوده و موافق تواریخ فرس، اول سلسله سلاطین عجم، كیومرث است كه از آن هنگام تا حال ششهزار سال می‌شود، ولی مطابق تاریخی كه در نزد اهالی انگلتره «4» [است] و در زمان بودن اسكندر رومی در ایران نوشته شده، در بدایت حال هر محال را بزرگی داشته. كیخسرو عجم تسلطی به‌هم رسانید و ولایات و محالات اكثری از عالم را متصرف گردید و بر مسند كل جلوس نمود. عمارت سنگی كه نزدیك به «مشهد ام النبی» در فارس واقع و مشهور به «مشهد مرغاب» «5» است، دخمه كیخسرو است و می‌گویند كه اسكندر آن را
______________________________
(1). ملّی: «نشده بود»
(2). مجلس و ملك: «بروجرد»
(3). ملّی:- «به»
(4). واژه‌¬Anglo -tere به معنای «سرزمین نژاد انگل» و معادل انگلستان است.
(5). نام مقبره كورش در پاسارگارد
ص: 18
شكافت و نعشی و لوحی نوشته با قدری اسباب طلا و جواهر در آن یافت.
خلاصه مملكتی به این طول و عرض، كه عرض شد، قبل از ظهور اسلام كلا در تصرف اغلبی از پادشاهان عجم بوده و خسرو پرویز ممالك شام و حلب را نیز بر او افزوده است.
بعد از ظهور اسلام، كه عرب بر عجم مستولی شد و مملكت به دست بیگانه افتاد، از اطراف به مرور رخنه در مملكت ایران شد و هر گوشه به دست بی‌توشه [ای] افتاد.
در عهد سلاطین صفویه- انار اللّه برهانهم- شاه طهماسب و شاه عباس ماضی، كل حدود معروضه را به ضرب شمشیر و تدبیر از تصرف بیگانگان گرفتند [ولی] باز در زمان استیلای افاغنه ضایع شد.
نادر شاه افشار كارهای متهورانه كرد ولی از روی فراست نبود كه دوامی داشته باشد و جماعت الوار زند به سبب بی‌عرضگی از دست دادند. نوبت دارایی كه به این سلسله جلیله رسید، با این‌كه سلاطین روم و روس و افغان و اوزبك استیلایی داشتند، باز كارهای ملوكانه در حدود ایران شد كه عنقریب ذكر هریك در محل خود- انشاء الله تعالی- مرقوم قلم خجسته رقم خواهد شد.
[مصرا] ع:
گر عمر وفا و بخت امداد كند ص:
بخش 2

ذكر نسب ایل جلیل قاجار خاصه سلسله جلیله شاهنشاه تاجدار- خلّد اللّه ملكه‌

این بنده مدحت‌گزار را در ایراد هر داستانی، مقصود اختصار است و منظور، ایراد حقیقت كار. زبان به تطویلات لا طائل گشودن و وقایع مكرره را كه ارباب تاریخ در كتب متعدده ذكر نموده‌اند، آب به هاون سودن و آفتاب به گز پیمودن است. ذكر نسب ملوك «1» در اكثر [ی] از تألیفات [8] مورخین عجم ایراد شده و عموم خوانندگان را از حقیقت آن اطلاع كامل حاصل آمده است، مجددا تذكار آن مایه صداع بینندگان و باعث ملال خوانندگان خواهد بود ولیكن چون منظور از تحریر این كتاب مستطاب، ذكر مآثر شاهنشاه مالك رقاب است، لهذا ایراد نسب ایل جلیل قاجار را ناچار، و كیفیت آن را بدین نمط سخن‌گزار است كه:
قاجار خان، پسر ارشد و اكبر «سرتاق نویان» و سرتاق پسر سابانویان و سابا پسر جلایر و جلایر پسر «پرون» است. ایل جلایر از جلایر جدا گردیده و ایل قاجار از قاجار خان به‌هم رسیده‌اند و این دو سلسله جلایر و قاجار نیز، مانند سایر سلاسل اتراك از معتبرین اولاد ترك بن یافث بن نوح علیه السلام‌اند كه به یافث اوغلان اشتهار دارد. در میان اتراك قاجار سه طایفه بوده‌اند: یكی از «سلدوس» و یكی از «تنگقوت» و دیگری از جلایر. طایفه سلدوس به ایران نیامده‌اند و طایفه تنگقوت به قدر سی چهل خانوار زیاده
______________________________
(1). مجلس: «ملوك ترك»
ص: 20
نبوده و با طوایف مغول پیوسته گمنام شده‌اند. طایفه [ای] كه از جلایر بوده‌اند، صاحب مكنت و شوكت شده و در اكثری از ولایات ایران و توران اعتباری تمام یافته‌اند.
سرتاق نویان پدر قاجار خان به فرمان «اباقا خان مغول» به اتا بیگی ارغون خان، معزّز بوده و به نیابت آن پادشاه ذی‌جاه از كنار رود جیحون تا حدود ری را حكمرانی می‌نموده است.
اتا بیك كه به معنی پدربزرگ است، در اصطلاح مغول «لله» صاحب اختیار را می‌گفته‌اند. مملكتی كه خاصه سرتاق نویان و دیگری شریك در آن نبوده از قزل‌آغاج مغان تا حدود نیشابور است و او در ولایت گرگان توقف داشت و نسلش در استرآباد و مازندران زیاد شد.
بعد از وفات سرتاق نویان در عهد غازان خان، مملكت او به قاجار خان ولدش داده شد. اجداد قاجار خان را كویانگ می‌گفته‌اند كه در لغت مغول به معنی خان بزرگ و پادشاه است و میسره لشكر قیامت اثر چنگیز خان را همواره ایشان داشته‌اند و در ركاب آن پادشاه ذی‌جاه همت به تسخیر جهان و تدمیر دشمنان می‌گماشته‌اند. بالجمله نسل ایل جلیل قاجار از قاجار خان پسر سرتاق نویان است كه در ولایت گرگان مسكن داشته.
بعد از آن‌كه دولت آل چنگیز برچیده شد، شیخ حسن نویان و پسرش سلطان اویس، كه از تركمانان آق‌قویونلو و در نسب عالیه با سلسله جلیله قاجاریه شریك و همزانو می‌باشند، بر سریر حكمرانی متمكن و تا اواخر دولت سلاطین گوركانی و اوایل شوكت شاه اسمعیل صفوی در اخلاط و دیاربكر و عراق و فارس فرمانفرما و ساكن بوده‌اند. ذكر مآثر ایشان در كتب تواریخ با بسط وجهی مسطور است.
بعد از آن‌كه نوبت سلطنت به نوّاب شاه عباس ماضی صفوی رسید، از كثرت و جمعیت و شوكت و شهامت ایل جلیل قاجار زیاده متوهم گردید و طوایف را از هم جدا ساخته، متفرق گردانید. جمعی را به «مرو شاهیجان» كوچانیده در برابر اوزبكیه نگاه داشت و برخی را در ولایات گنجه و ایروان در مقابل رومی و ارامنه گذاشت و قومی دیگر را كه به وفور شجاعت و دلاوری و رسوم شهامت و سروری از سایرین ممتاز بودند در ولایت استرآباد كه موطن اصلی ایشان است به دفع تركمانان دشت گماشت.
سلسله جلیله شاهنشاه صاحبقران خلّد اللّه ملكه- از طایفه علیه «قوانلو» ست كه
ص: 21
به حكم شاه عباس «1» [9] صفوی در استرآباد همواره جلیس سریر سروری و متمكن مسند مهتری بوده و پیوسته با تركمانیه دست مجاهدات و مجادلات دلیرانه می‌نموده‌اند.

ذكر احوال نوّاب فتحعلی خان، اعلی جدّ صاحبقران زمان‌

تفصیل احوال اجداد بیهمال صاحبقران خجسته خصال را، مرحوم مولانا «2» محمد ساروی «3» به حكم سلطان شهید محمد شاه قاجار، تاریخی «4» نوشته، احتیاج به تفصیل مجدد نیست، ولی تا رشته كلام به یكدیگر پیوسته باشد، به ذكر سطری از اوضاع هریك اشاره می‌رود.
در بدایت فترت دولت شاه سلطان حسین صفوی، محمد خان نامی تركمان، بداعیه سروری برخاست و در دشت گرگان هنگامه‌ها آراست. قلعه مبارك‌آباد آق‌قلعه را مأمن كرده با جمعی از تبعه خویش در آن مأمن مسكن آورد. نوّاب فتحعلی خان، كه اعلی جد «5» حضرت صاحبقران مؤید و سمّی این شهریار امجد و در ولایات استرآباد و مازندران زینت‌آرای ایوان و مسند بوده، جمعی از طایفه یموت را برداشت و روی مبارك به مبارك‌آباد آق‌قلعه گذاشت و به سعی اصلمس بیك قاجار پرناك كه مستحفظ قلعه و سركشیكچی محمد خان بود، قلعه را مسخر و خان ناكام را با وزیرش میرزا احمد نام، گرفته، بكشت و استرآباد را دار الاماره ساخت. شكر بیگ «6» نام كرد جهان بیگلو در فندرسك مستقل بود و تعدیات به عابرین و مجاورین زیاده می‌نمود. «فضلعلی بیك شام بیاتی» و «محمد حسین خان قراموسانلو» و «محمد تقی بیگ سركشیك نوّاب فتحعلی
______________________________
(1). ملك:+ «ماضی»
(2). ملّی: «حولانا»
(3). محمد تقی ساروی
(4). تاریخ محمدی در وصف سلسله قاجار دوران سلطنت آقا محمد خان
(5). اعتضاد السلطنه در اكسیر التواریخ فتحعلی خان را فرزند شاهقلی خان ابن محمد ولی خان ابن مهدی خان می‌داند؛ ر. ك: اكسیر التواریخ، اعتضاد السلطنه، به اهتمام جمشید كیانفر، ص 14.
(6). مجلس: «شاه بیك»
ص: 22
خان» را بر خود امیر كردند و بر سر شكر بیك تاخته او را روانه دیار عدم آوردند.
فضلعلی بیك و محمد تقی بیك با نوّاب خان خلاف ورزیدند و به انتقامی كه باید رسیدند.
در آخر دولت شاه سلطان حسین صفوی كه جماعت بد عاقبت افغان در حومه دار السلطنه اصفهان رایت زبردستی افراشته بودند، نوّاب فتحعلی خان امداد سلسله علیّه صفویه را پیشنهاد خاطر جلادت نهاد و معادل یكهزار نفر سوار از تركان قاجار و تركمانان خونخوار اختیار «1» و با عزمی ثابت روی به آن دیار خلد اتحاد آورد و به حملات دلیرانه و محاربات مردانه، افغان جماعت افغان را آسمان گرای كرد. امنای آن دولت، كه منتظر روز مكنت «2» بودند، به توهم این‌كه هرگاه آن امیر مؤید از ظهور حسن خدمات مبسوط الید شود، ضبط نظام امور مملكت و سلطنت بی‌شبهه به او محول آید و آن خائنان امین، بالمره بی‌دخل و معطل خواهند ماند، لهذا در حضرت شاهی آن امیر مؤید را بداعیه خود سری و سروری نسبت دادند و رفتار شاه را با او در ازای آنهمه خدمات دلپسند، به‌طورهای دیگر بنا نهادند. نوّاب فتحعلی خان با خاطری رنجیده از حمایت گذشت و جمعیت خود را برداشته روانه استرآباد گشت.
بعد از آن‌كه جماعت افغان در ولایت اصفهان استیلا یافتند و به طریقی كه در تواریخ مسطور است، آن پادشاه سعید را شهید كرده با جمعیتی كثیر به اشاره اشرف افغان به تسخیر ری شتافتند، نوّاب فتحعلی خان با لشكری بی‌پایان خیل افغان را استقبال كرده در قلعه ابراهیم‌آباد و ورامین ری، صف مجادلت آراستند و از ظهر تا شام طوایف كفر و اسلام كینه‌ها از هم خواستند.
در شب آن روز به نوّاب خان خبر رسید كه شاه طهماسب، ولد ارشد شاه سلطان حسین كه قبل از تسخیر اصفهان به جهت چاره كار از آن‌جا بیرون آمده در بلده طیّبه اشرف مازندران طالب سلطنت ایران است.
نوّاب فتحعلی خان، اعانت شاه والا [10] جاه را از ابراهیم‌آباد ورامین ایلغار كرده خواست به اردوی شاهی ملحق شود، امنای سخیف الرای باز به توهمات سابقه
______________________________
(1). مجلس: «احتشاد»
(2). مجلس: «نكبت»
ص: 23
عزیمت او را در نظر پادشاهی به‌طورهای دیگر جلوه دادند. بالاخره از وفور سعایت ایشان در سنه یكهزار و یكصد و سی و هفت، شاه و خان را در خارج بلده اشرف جنگ سلطانی واقع و شاه طهماسب شكستی فاحش یافته اسیر سرپنجه تقدیر شد.
نوّاب فتحعلی خان كمال احترام از او منظور داشته به ولایت استرآبادش برده، پس از قلیل مدتی لشكری جمع نموده در ركاب شاه والا جاه روی به خراسان آورد، ارض اقدس را تسخیر كرد و به سبب حسن این خدمات در سلطنت و مملكت صاحب اختیار و كارگزار شد.
نادر شاه افشار كه از سكنه ابیورد من محال مرو شاهیجان و در آن اوقات در خراسان نافذ الفرمان بود، عروج بر مدراج سروری را در ماده خویش خیال می‌نمود، نوّاب فتحعلی خان را با آنهمه رشادت و شهامت مخل كار خود یافت و به تمهید امنای بد اختر آن دولت نكبت آیت در چهاردهم شهر صفر المظفر سنه یكهزار و یكصد و سی و نه هجری او را از میان برداشته به وادی استیلا شتافت. از عجایب غرایب این‌كه در آن سفر نوّاب فتحعلی خان در اردوی شاه طهماسب در چادر همین نادر شاه، كه ندر قلی خانش می‌گفتند، مهمان بود و آن بی‌انصاف چند نفر از طایفه قاجار را كه در دربار شهریار صفوی آثار، نوكر بودند و ادعای خونی با آن زیبنده تخت و افسر می‌نمودند، فریب داد و نزدیك به غروب آفتاب خود به دربار پادشاهی شتافته، آن بی‌دینان را به چادر خود به قتل آن جلادت بنیاد فرستاد و این نیكنامی جاودانی را به جهت خود به یادگار نهاد.
شعر:
برو از خانه گردون بدر و نان مطلب‌كاین سیه كاسه در آخر بكشد مهمان را از قراری كه در تاریخ جهانگشای نادری مسطور است [نادر] بعد از آن‌كه به مدد اسم شاه طهماسب بر كلّ ایران مسلط شد و رایت عزیمت هندوستان برگشود، نواب شاه طهماسب را نیز به عقب فتحعلی خان روان نمود.
شعر:
سر ناسزایان برافراشتن‌وز ایشان امید بهی داشتن
سررشته خویش گم كردن است‌به جیب اندرون مار پروردن است
ص: 24
قدرت بی‌چونی را ملاحظه باید كرد كه در همان حوالی ولایت خبوشان كه این عمل ناپسند را با آن خان ارجمند نمود، مخالفینش سر از تن بریدند و تن نازپرورش را در خون كشیدند: «فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ». «1»

ذكر حالات و فتوحات محمد حسن خان و خاتمه كار آن شهریار جلادت نشان و شمه‌ای از احوال نوّاب حسین قلی خان الملقب به جهانسوز شاه‌

از نوّاب فتحعلی خان، دو خلف مخلف آمد: یكی خاقان كشورگیر نوّاب محمد حسن خان و دیگری محمد حسین خان كه در زمان طفلی بدرود سرای فانی نمود.
نوّاب محمد حسن خان در عنفوان جوانی، روزی در سر اسب دوانی با محمد زمان بیك ولد محمد حسین خان قراموسانلوی قاجار كه از جانب پدر نایب استرآباد بود، منازعه كرده روی به دشت تركمان آورد؛ جمعیتی از آن طایفه بی‌وسروپا مهیا و بر سر استرآباد رفته شهر را مسخر ساخت. و محمد زمان بیك مزبور فرار و نزد بهبود خان افشار، كه از جانب نادر شاه سردار آن دیار و در كنار رودخانه اتك «2» [11] قرار داشت، شتافت. سردار مزبور با معادل ششهزار لشكر به عزم مجادله با نوّاب محمد حسن خان به استرآباد رفته در ساحل رود گرگان جنگی نمایان واقع [شد] و سردار مزبور شكست یافت.
این خبر در دیار موصل به نادر شاه رسید. محمد حسین خان قاجار را با لشكری بی‌شمار به تلافی فرستاد. محمد حسین خان با بهبود خان استرآباد را گرفته، خراب كردند و از رئوس قاجار و تبعه كله منارها ساختند.
نوّاب محمد حسن خان فرصت تلافی نداشت، باز روی به دشت تركمان گذاشت.
______________________________
(1). سوره حشر، آیه 2.
(2). اتك، نام محلی است در شمال شرقی خراسان (عمید)؛ مركز ایل تكه و سالار ساروق در اتك قرار داشت (اتركنامه، رمضانعلی شاكری، ص 73).
ص: 25
سالی بیست به آن‌جا به فراغت می‌زیست. ولی چون نادر شاه او را از تركمانان خواسته بود، هرگز در آبادانی منزل نمی‌نمود. در سال و ماه یكه‌سوار در دشت و كوه می‌گردید و از گوشت شكار زندگانی خود را می‌گذرانید. بكنج نامی [از طایفه] یموت از حال وی اطلاع داشت. سالی بیست به این سیاق زیست تا دیده بخت به قتل نادر شاه گریست.
مشهور است كه وقتی در حضور نادر شاه سخن از دانه یاقوت چهارده مثقالی رفت، وی به «1» حسینعلی خان معیّر الممالك گفته بود كه: «یاقوت چهارده مثقالی، محمد حسن خان قاجار است كه از دست ما بیرون رفته است».
بالجمله بعد از قتل نادر شاه محمد حسن خان از دشت برگشت و استرآباد و مازندران را مسخر نمود و روز به روز بر ارتفاع دولت و شوكت او افزود تا این‌كه كریم خان زند با چهل‌هزار نفر از الوار نكبت پیوند به عزم مجادله آن خاقان ظفرمند به استرآباد آمده مدت چهل روز در خارج شهر نشسته از جلادت دلیران قاجار معادل پانزده‌هزار نفر از سپاه گمراهش قتیل، و موازی دوازده‌هزار نفر اسیر و شجاع الدین خان، سردار نامدارش، مقتول و خود اسباب سلطنت را گذاشته به اصفهان گریخت.
نوّاب محمد حسن خان عزیمت عراق كرد [و] در اشرف مازندران محمد ولی خان قاجار و مقیم خان ساروی را به تنبیه جماعت لاریجانی خیره‌سر، كه كریم خان را سواد لشكر شده بودند، فرستاد. بعد از ورود ایشان به آمل از بی‌اعتدالی محمد ولی خان، اهالی آمل و حوالی بر او شوریده و او را گرفته، محبوس كردند و بر دور مقیم خان جمع گشته او را بر خویش امیر ساختند و در توقف ساری به نواختن كوس خلاف پرداختند.
نوّاب محمد حسن خان از اشرف به ساری شتافت و مقیم خان در دعوا، زخم گلوله زنبورك «2» یافت و پس از گرفتاری، در آتش غضب شهریاری سوخته روی از عالم برتافت. بعضی از اهالی مازندران مقتول و برخی [اموالشان] مصادره گشته و مبلغ بیست هزار تومان نقد به جریمه خیانت داده، گذشت خاقانی را شمول آمدند.
در آن اوقات، احمد شاه ابدالی از هرات و قندهار رایت استقلال برافراشت،
______________________________
(1). ملّی و مجلس: «رفته و با»
(2). نوعی سلاح آتشین مخصوص آن روزگار كوچكتر از توپ و مانند خمپاره‌های امروزی بود كه با اسب و شتر حمل می‌شد.
ص: 26
خراسان را مسخر كرده، شاه‌پسند خان افغان از جانب او با پانزده‌هزار لشكر به عزم تسخیر استرآباد به شهر سبزوار روی آورد و جمعی از امراء خراسان با عیال و متعلقان فرار و به دامغان آمدند. نوّاب محمد حسن خان، محمد حسین خان دولوی قاجار را با معادل چهارده‌هزار لشكر به دفع او مأمور و سردار مزبور شكست یافته به احمد شاه پیوست.
نوّاب محمد حسن خان [12] بعد از این فتح نمایان با لشكری بی‌كران روانه تسخیر اصفهان شد. یكدفعه با كریم خان زند مجادله نموده، محمد خان زند را، كه از شجاعان روزگار و در دعوایی قدری از كله‌اش شمشیر پرانده، مشهور به بی‌كله بود، با هفتاد تن از دلیران زند اسیر و به ساری فرستاده [و] اصفهان را مسخر كرد. یكدفعه دیگر در قریه گلون‌آباد اصفهان با كریم خان مصاف كرده، او را شكست داد و روی سعادت به تسخیر قزوین و گیلان نهاد.
آزاد خان افغان در شهر ارومیه مسكن داشت. خاقان مظفر دفع او را به آذربایجان شتافت. آزاد خان با بیست‌هزار نفر افغان روی به مجادله آورد. چون كوچ افاغنه در ارومی بودند، در اول جانفشانی كرده [قاجاریه را] شكست دادند و در آخر [از آنها] شكست خورده روی به بازپس «1» نهادند.
آزاد خان با كوچ و معدودی به‌طرف تفلیس فرار نمود. نوّاب محمد حسن خان معادل یكهزار خانوار از افغان و اوزبك را جمع نموده، از راه گیلان به مازندران فرستاد و خود با حشمی انبوه روی به فارس آورده، كریم خان را محاصره نمود. خیل قاجار به مواضعه زندیه غدار بی‌وفایی را شعار، و اردویی به آن عظمت متفرق و نوّاب محمد حسن خان با شرذمه «2»، خود را از دور شیراز به مازندران كشید و در شهر جمادی الثانی سنه یكهزار و یكصد و هفتاد و دو، از دست دو سه تن از جماعت قاجار غدار شربت شهادت چشید- اللهم اغفره.
______________________________
(1). ملك و ملّی: «بپاریس» تاریخ ذو القرنین متن 26 ذكر حالات و فتوحات محمد حسن خان و خاتمه كار آن شهریار جلادت نشان و شمه‌ای از احوال نواب حسین قلی خان الملقب به جهانسوز شاه ..... ص : 24
(2). گروه اندك از مردم، مقدار كم از چیزی، قدر قلیل (معین).
ص: 27

ذكر احوال و اوضاع اولاد امجاد نوّاب محمد حسن خان و پدر و عمّ بزرگوار حضرت صاحبقران‌

بعد از قضیه قتل محمد حسن خان مغفور، كریم خان مغرور را، این ماتم عروسی شد و منت‌پذیر از سپهر آبنوسی عراق و فارسش مسلم گشت و با لشكری انبوه روی به طرف طبرستان آورده، استرآباد را خراب ساخت و به تفریق سلسله جلیله قاجاریه پرداخت.
اخلاف نوّاب محمد حسن خان را كه چون سپهر تسعه، نه بودند از هم جدا كرد.
برخی از منسوبان در دار السلطنه قزوین سپرده، دو تن از ایشان را كه نیّرین چرخ جلالت و اخترین اوج نبالت و هردو از یك مطلع طالع و عرصه جهان را چون ماه و خورشید لامع بودند و اولاد امجاد او را اسن و ارشد؟؟؟ و سزاوار جلوس در ایوان و مسند می‌نمودند، با متعلقان به دار العلم شیراز آورد. یكی، اعلیحضرت فردوس منزلت محمد شاه قاجار- انار الله برهانه است كه صاحبقران تاجدار را عم بزرگوار است و دیگری، نوّاب معز السلطنه حسین قلی خان ملقب به جهانسوز شاه [است] كه شهریار بااقتدار را پدر عالی مقدار. بالجمله هردو را در مسند بزرگی همواره با خویشتن جلیس داشتی و در مهمات مشكله قرار كار را بر صوابدید رأی رزین ایشان گذاشتی و در مراسم میزبانی و مهمان‌نوازی پیوسته همتی ملوكانه گماشتی ولی غافل از این‌كه خوان نعمت گستردن و شیر شرزه به خانه آوردن، دشمن پروردن و پنجه به خون خویش فرو بردن است.
لمؤلفه:
با آن‌كه دانم دشمنی، جای تو در دل داده‌ام‌مهمان صاحبخانه كش در خانه منزل داده‌ام بعد از دو سال نوّاب حسین قلی خان به اذن كریم خان از شیراز به استرآباد آمد و
ص: 28
در آن نواحی [13] افرازنده رایت استمداد شد. قاتلین پدر بلند اختر را به سزا رسانید و با كریم خان، بر هم‌زن بنیان موافقت گردید [و] محمد خان سوادكوهی را كه امیری با اقتدار و از جانب كریم خان حاكم بالاستقلال مازندران بهشت آثار بود، به یك تاختن از مركب حیات پیاده نمود. تركمانیه دشت را از ضرب تیغش خون از رود گرگان گذشت و به رودخانه اتك جاری گشت.
كریم خان از استماع این نوع جلادت و شهامت باطنا واهمه برداشت و با سلطان شهید كه در شیراز بود، سوء سلوك بنا گذاشت. بالاخره نوّاب حسین قلی خان به سبب سلامتی ذات برادر بزرگوار و نصایح مشفقانه آن عالیمقدار از جلادتی كه داشت، دست كشید و در گوشه [ای] آرمیده به كار صیدوشكار مشغول گردید. چون در ولایت دامغان قری و مزارع فراوان داشت، لهذا بنیان توقف را در آن مكان گذاشت. اگرچه از هر طرف دشمنانش در كمین بودند و دست فتنه دراز از آستین، ولی چون گوهر تابناك این برگزیده خالق آب‌وخاك در صدف وجودش به ودیعت بود، حفظ خدایی از تعرض اضدادش محافظت می‌نمود.
در میان طایفه عز الدینلوی قاجار، زهره زهرایی از اوج عزت برگزید و او را پس از خواستگاری و طویی فراخور دستگاه شوكت شهریاری به حرم محترم خویش آورده، آرام گزین گردید. پس از اندك زمانی نور خدایی در قالب بشری جا گرفت و روح قدسی در كالبد عنصری مأوا.
لمؤلفه:
شد چو آورد گذر «1»روح قدس در گلشن‌مریم باغ به عیسای بهار آبستن
______________________________
(1). ملّی: «كه ز»
ص: 29

ذكر ولادت با سعادت اعلیحضرت صاحبقرانی‌

چون مشیت ازلی به امنیت بلاد تعلق پذیرد، قدرت لم یزلی به رفاهیت عباد قرار گیرد، از فراهم آوردن اسباب ناگزیر است و اجتماع اوضاع لازم. تقدیر روشنی شبستان جهان را طلوع مهر فروزان در كار است و آرایش عرصه گلستان را ظهور بهار خرّم سزاوار. قالب آدم بی‌مدد روح القدس تكوین نپذیرد و عرصه عالم بی‌وجود حضرت آدم آرام نگیرد. دفع قبطیان «1» امت به وجود پاك حضرت كلیم بسته است. شكست رایت یهود كفر علامت به گوهر تابناك جناب مسیح پیوسته است. خاك مرده را، آب حیات رحمت زنده سازد و پیكر جنود ابلیس را، شعله شهاب عظمت گدازد. دفع زهر جان گزای الم به نوش داروی سرور است و رفع ضحاك ستم به ظهور فریدون جم میسور.
بالجمله در روز سعادت اندوز جمعه «2»، ششم شهر جمادی الاول، سنه یكهزار و یكصد و هشتاد و شش هجری، مطابق با سال فرخ مآل توشقان ئیل تركی، تحقیقا شش ساعت و پنجاه دقیقه از طلوع آفتاب گذشته به افق بلده طیّبه دامغان به طالع نهم درجه عقرب، این مهر تابان اوج سلطنت چون طفل خورشید رخشان، كه هر صباح از مشیمه مام گردون به درآید، از مطلع رحم عزت طالع شد و عرصه جهان را از فروغ مهرچهر فروزان ساطع و لامع آمد. از پستان دایه عزت شیر دولت مكید و در دامان مادر شوكت آرمید. طلسم سلطنت و جهانداریش حرز بازو شد و حبوب سنبله سپهر جلالت و شهریاریش هم سنگ ترازو. قنداقه [14] تاجداری مایه راحتش گردید و مهد عالم مداری اورنگ استراحت. چون عرصه روزگار را خاقانی بلند مقدار است، خاقان روزگار تاریخ ولادت با سعادتش شد و خاقانیت روزگار را این عبارت اشارتی با بشارت آمد. آن مولد با شرافت، اكنون به مولودخانه «3» معروف است و آن روز با سعادت به عید مولود
______________________________
(1). مصریان باستان كه فرعون و پیروان وی از آنان بودند
(2). مجلس:- «جمعه»
(3). این عمارت در وسط شهر دامغان در محله قلعه قرار داشت. دورتادورش حصار قلعه و یا ارگ شهر بود كه
ص: 30
موصوف. جمعی از خدام، در آن حرم عرش مقام به خدمتگزاری موصولند و هر صبح و شام، به طعام عجزه و ایتام مشغول. در آن روز مسرت‌اندوز هر تنی چون روز سعید نوروز عشرت‌آموز است و در هریك از ولایات ممالك محروسه، جشنی فیروز خاصه در دار الخلافه طهران، كه مقر خلافت خاقان گردون توانست، به مثابه نوروز، فیروز جشنی مهنّا برپا و نوبت خانه سلطنت از شام تا بام بلند آواست. روز صلای نعمت است و اكابر و اصاغر، ریزه‌خوار خوان رحمت. همت دریا نوال خاقانی، شامل احوال خادم و عاصی است و محبوسان زندان قهر قهرمانی را نوبت خلاصی. نوّاب ضیاء السلطنه العلیه، صبیّه مرضیه سركار شوكت بهیّه، مباشر كار این سور پر سرور است و جیب و دامان عموم چاكران دربار دولت عظمی از ریزش دست حق پرستش، چون دریا و كان، معمور «1».
این غزل‌زاده از طبع مؤلف در محافل سرور، ذكر زبان مغنیان بزم سور است و گوش مستمعین از استماع آن پر از لآلی منور و هی هذه لمؤلفه:
تبارك الله از ذات آنچنان مولودكه از وجودش منحوس اختران مسعود
حكیم را غم بیهوده در تفكر ذات‌كمال ذات عیان از صفات این مولود
گه تجلی ذاتش ز كارخانه غیب‌تجلیات عیان بود تا به ملك شهود
نه بو البشر ولی اندر صوامع ملكوت‌به این وجود مبارك مقربان به سجود
زهی وجود كه در روزگار ایجادش‌چه جودها كه نمود آفریدگار وجود
ستوده مام جهان را دگرچه غم ز فناست‌كه این‌چنین خلفی زاد و تا ابد آسود
اگر چو كعبه شود دامغان، مدار عجب‌چرا كه یافت شرافت ز فرّ این مولود
جهان به تازگی امروز كاین همایون روزنمونه‌ایست ز مولود خسرو محمود
ستوده فتحعلی شه كه بود نظم جهان‌ز آفرینش او كردگار را مقصود
______________________________
خرابه‌هایش ظاهرا زشت می‌نمود. لذا شهرداری این شهر آن را تخریب و امروزه به یك مركز تجاری درآمده است.
(1). آباد
ص: 31 نشان سالش «خاقان روزگار» «1»آمدكه روزگارش خاقانی جهان فرمود
مباد معدوم این روزگار آنكه «2» بودبه روزگاران اسباب خرّمی موجود
شد آفرینش من خاوری به عهد ملك‌عطیّه [ای] بود این هم ز فضل ربّ ودود خلاصه بعد از آن‌كه این ولد با سعادت در سنین دولت به هفت رسید، دست قضا بساط زندگانی نوّاب جهانسوز شاه را درهم پیچید. در شب چهارشنبه بیستم شهر صفر المظفر سنه یكهزار و یكصد و نود و یك در میانه راه استرآباد و دامغان، كه با عیال خود می‌رفت، به دست چند تن از تركمانیه شوم یموت كشته شد و طومار عمرش در نوشته آمد. «3»
بعد از رحلت، خلفی دیگر نیز از او به وجود آمد كه صاحبقران مظفر را برادر كهتر است و همنام پدر عالی گهر. عمّ بزرگوار شاهنشاه تاجدار، محمد شاه قاجار، كه در دار العلم شیراز بود، بعد از استماع خبر شهادت برادر بلند اختر، ملاقات این برازنده تخت و افسر را آرزو نمود. شاهنشاه [15] مؤید، امتثال امر عمّ مظفر را لازم شمرد و عزیمت شیراز كرده، چندی در آن دیار خلد اثر در مصاحبت آن شهریار توانگر به سر برده پس از اطفای نایره شوق، روی سعادت به وطن آورد.
از قراری كه مشهور و معروف است، كریم خان زند، در آن سن طفولیت از بشره همایونش، آثار صولت و صلابت سلطنت تفرّس می‌نمود و پیوسته در حضور همایونش این نكته را به حضار محفل میسرود و از غرایب اوضاعی كه در آن زمان از عمّ بزرگوارش تراوش كرده بود، اكثر اوقات در نزد امنیان دولت مذكور می‌فرمود. از آن جمله، داستان غیرت عمّ اكرم را چنین می‌سرایید كه هنگام سلام عام كه در مجلس خاص نزد كریم خان نشسته و كریم خان دل به صحبت اهل حضور بسته بود «4»، چاقوی فرنگی از جیب مبارك
______________________________
(1). به حروف ابجد سال تولد وی 1186 است.
(2). مجلس: «زانكه»
(3). نگارنده اشاره‌ای به شورش حسین قلی خان بر كریم خان نمی‌كند و این‌كه زكی خان زند به كشتار مردم منطقه پرداخت و مردم یكی از روستاهای منطقه چهارده كلاته دامغان را از دم تیغ گذراند. حسین قلی خان دست آخر به دست تركمانان یموت كشته شد.
(4). مجلس:- «بود»
ص: 32
برمی‌آورد و فرش زیر پای خود را از ضرب گزلك پاره‌پاره می‌كرد. مباشرین بزم، از پیشخدمت و فراش در خدمتش تظلم می‌آوردند و عجز می‌كردند كه این چه احوال است، بر جان ضعیف ما رحم فرمای و این عمل را ترك نمای. در جواب می‌فرمود:
اكنون كه قدرت خصومت به نوعی دیگر ندارم، این قدر هم غنیمت است.
ص: 33

بخش 3

ذكر انتقال دولت زند به این سلسله ارجمند و بیان مختصری از حالات و فتوحات خاقان شهیر ظفرمند تا هنگام ولیعهدی خاقان عدوبند

در روز سه‌شنبه سیزدهم شهر صفر المظفر سنه یكهزار و یكصد و نود و سه، كریم خان زند در دار العلم شیراز بهشت مانند، تخت را به تخته بدل ساخته، درگذشت و تاریخ فوت او از كلك فصحای آن عصر به این آیین بر صفحه مرقوم گشت:
تاریخ:
كریم خان چو ازین دار بیم دار گذشت «1»سه از نود، نود از صد، صد از هزار گذشت (1193) خاقان مغفور محمد شاه قاجار، كه شاهنشاه صاحبقران را عمّ بزرگوار است، از یاری اقبال و یاری بخت سعادت اتصال، در روز مزبور به سبب نحوست سیزده، با برادران كهتر خود، جعفر قلی خان و مهدی خان و جمعی دیگر از خویشان و ارادت كیشان، سوار گشته در ارباع «2» حومه شیراز مشغول صید و شكار بود كه ناگهان این خبر بهجت توامان را از مخبری صادق شنود، «3» از همان خارج شهر مزبور، با برادران صداقت دستور، گران ركاب و سبك عنان گردید، در عرض سه روز به دار السلطنه اصفهان بهشت نشان رسید و از آن‌جا ایلغار «4» كرده در دار الخلافه طهران، ابدال خان كرد
______________________________
(1). این مصرع در متن ملك و مجلس آمده و در نسخه ملّی نیامده است.
(2). چهارگوشه
(3). مجلس: «شنیده»
(4). به تاخت رفتن
ص: 34
جهان بگلو با سایر روسای اكراد به خدمتش تشرف جستند سپس «1» روانه مازندران شد.
مرتضی قلی خان و مصطفی قلی خان برادرانش، كه تا آن زمان منتظر چنین روزی بودند، بی‌وفایی كرده از استرآباد به بارفروش «2» آمدند و جمعی را بر سر راه برادر بلند اختر فرستاده او را سد راه شدند.
رضا قلی خان برادر دیگرش نیز از خاقان شهید جدا گشته در بارفروش به ایشان پیوست. جعفر قلی خان به استمالت هرسه روانه شد. پند ناصح مشفق، سودمند نیفتاد و از بارفروش بیرون آمده با برادر مهتر، صف مجادلت آراستند. رضا قلی خان از رفاقت ایشان پا كشیده به بارفروش رسید. مرتضی قلی خان شكست یافت و خاقان مظفر داخل بلده بارفروش شد.
در آن وقت، علیمراد خان زند [16] دعوی سروری می‌كرد «3»، سپاهی جرار به تسخیر مازندران فرستاده و از سلطان سعید شكست فاحش دیده به طهران برگردیدند.
سلطان سعید، عزیمت اصفهان داشت كه باز برادران هرزه‌درا، بی‌وفایی آغاز نهادند و گنجینه مخالفت را سر گشادند. كوتاهی سخن، از هنگام ورود خسرو و مسعود به مازندران، كه سنه یكهزار و یكصد و نود و سه بود، تا نود و نه، كه مدت هفت سال است، بی‌اندامی برخی از برادران، او را در سامان مازندران و طهران معطل داشت. از آن جمله، در سال یكهزار و یكصد و نود و پنج، رضا قلی خان كه به استمالت جماعت لاریجانی مأمور بود، علی الغفله به بارفروش درآمده و سلطان سعید را دستگیر كرده به محال بندپی مازندران فرستاده، حاجی خانجان حلالخور حاكم بندپی او را در جنگل محبوس نهاد. برادران دیگر جمعیت كرده و رضا قلی خان را شكست داده و پادشاه جهانگیر را از حبس بندپی برآوردند. در همان سال به سفر سمنان و دامغان و بسطام رفت و در سال دیگر تا چمن گوران دشت آذربایجان حركت و در سلطانیه ییلاق نمود. بالجمله درین هفت سال، نه فرصت كاری شد، نه برادران از مخالفت طرفی بستند.
______________________________
(1). مجلس:- «سپس»
(2). بابل امروزی
(3). در نسخه ملّی، این عبارت چنین آمده است: «در آن وقت، علیمراد خان برادرزاده كریم خان نیست، پسر زن صادق خان برادر كریم خان است كه در معنی ربیب او محسوب می‌شود، پدرش قیطانس زند است، دعوی سروری می‌كرد».
ص: 35
رضا قلی خان بعد از توسل به علیمراد خان و صادق خان زند به خراسان رفته فوت شد. مرتضی قلی خان خواست نزد علیمراد خان رود، خبر فوت او را در قم شنیده عازم رشت شد و از راه دریای خزر به حاجی ترخان و از آن‌جا نزد كتراین ثانی «1» ملقب به خورشید كلاه، پادشاه روس رفت و بعد از چندی نعش او را به ایران آوردند. مصطفی قلی خان از دو دیده نابینا شد. كسی كه از برادران خلافی نكرد، مهدی قلی خان بود.
علی قلی خان هم در زمان سلطان شهید بد نبود.
بالجمله در سالی كه سلطان شهید از حبس بندپی نجات یافت، شاهنشاه صاحبقران دوازده ساله بود. سلطان سعید چون از ناحیه احوالش، ادراك وفور شجاعت و سخاوت و عدالت و سیاست می‌نمود، روزبه‌روز بر مراتب عزت و اقتدارش می‌افزود و آن ذات كامل الصفات را بر جمیع برادران و متعلقان مرجح می‌داشت و همت ارجمند به تربیت گوهر بلندش می‌گماشت.
در اسفار قریب و بعید، به‌جای عمّ سعید، جالس مسند خلافت تائید بود و در حضور و غیاب آن حضرت، مباشر مهمات شد «2». بالجمله علیمراد خان زند دو دفعه لشكر به مازندران فرستاد: در [بار] اول مراد خان زند سردار بود، به سعی جعفر قلی خان شكست یافت؛ در [بار] ثانی، شیخ ویس خان، ولد خود را با جمعیتی از اشرار به تسخیر استرآباد مأمور كرد. شیخ ویس خان در بلده ساری متوقف و محمد ظاهر خان زند را با سپاهی بی‌كران به آن سامان فرستاد. تدابیر صائبه سلطان سعید اردوی او را متفرق ساخت و محمد ظاهر خان دستگیر و مقتول شد. شیخ ویس خان نیز از ساری فرارا «3» به علیمراد خان پیوست. ساقی روزگار، علی مراد خان را پیمانه مرگ چشانید و برادر بطنی او جعفر خان كه در كردستان بود، به اصفهان آمده مدعی سروری گردید.
سلطان سعید در چهاردهم [17] شهر ربیع الاول سنه یكهزار و یكصد و نود و نه از استرآباد عزیمت عراق فرمود و ولایات قم و كاشان را مسخر نمود [ه] روی به اصفهان
______________________________
(1). منظور از كتراین ثانی، كاترین دوم تزار روسیه است كه معاصر آقا محمد خان بود.
(2). ملّی: «شدید»
(3). مجلس: «فرارا از ساری»
ص: 36
آورد و جعفر خان تاب مقاومت نیآورده، عزیمت شیراز كرد.
خاقان مسعود به‌سمت جبال بختیاری پی‌سپار و در منزل قهیز چارمحال سنگر آن طایفه را بر هم زد و اكثری [از دشمنان] را طعمه شمشیر آبدار نمود. در سنه یكهزار و دویست و یك بر سر گیلان لشكر رانده و آن ولایت را متصرف گردید.
هدایت الله خان حاكم آن‌جا خواست از انزلی به بادكوبه فرار كند، یكی از غلامان او را به مهره آتشین تفنگ از پای درآورد و سرش را به خدمت سلطان سعید برد.
در سنه یكهزار و دویست و دو، باز سفر اصفهان فرمود و علی خان افشار خمساوی را به جرم خیانت كور نمود. جعفر خان زند از شیراز بر سر یزد رفت و از میر محمد خان طبسی شكست خورد. میر محمد خان مزبور مغرور شده به اصفهان تاخت و جعفر قلی خان به حكم سلطان سعید در بلوك رودشت اصفهان او را شكست داده روانه طبس ساخت.
خاقان سعید عزیمت فارس كرده از مشهد مادر سلیمان مراجعت به اصفهان و از آنجا به طهران برگشت. در سنه یكهزار و دویست و سه، در شیراز جعفر خان زند از سعایت دو سه نفر از اشرار زندیه و غیر كشته شد. لطفعلی خان، ولدش، از لار به شیراز آمده قاتلین پدر را به سزا رسانید. خاقان مغفور باز عزیمت فارس فرمود. لطفعلی خان موازی بیست‌هزار نفر جمعیت از الوار فراهم آورده و در صحرای قصر الدشت حومه شیراز، مشهور به مسجد بردی، یك فرسنگی شهر، تلاقی دست داده، خان زند شكست خورده و به شیراز رفته دروازه را در بست. هجده‌هزار پیاده و جمعی از امرای الوار دستگیر شدند.
در آن سال تسخیر شهر میسور نبود، لهذا سلطان سعید مراجعت به طهران فرمود و شاهنشاه صاحبقران- خلّد اللّه ملكه- را به سبب انتظام امور عراق و اطلاع از اوضاع فارس و كرمان با لشكری بی‌كران به توقف چمن گندمان «1» روان و محمد حسین خان و نصر الله خان قراگوزلو را در ركاب با سعادتش مأمور به آن سامان نمود و خود به سبب جسارت صادق خان كرد شقاقی، ایلغار كرده در یكشب بیست و چهار فرسنگ راه رانده
______________________________
(1). شهری است در استان چهارمحال بختیاری، نزدیك شهركرد.
ص: 37
به سراب خراب رسید و از افروختن آتش انتقام، رودخانه‌های اكراد بد نهاد را به كره اثیر رسانید.
صادق خان به قراباغ گریخت و سلطان سعید، به دار السلطنه تبریز شتافته [و] امرای آذربایجان به حضرتش تقرب جستند، مگر محمد قلی خان افشار حاكم ارومی، كه وحشت كرده به محال اشنو «1» فرار و پس از نهب «2» اموال، مطمئن شده به اردو پیوست.
در خلال این احوال، خبر شورش لطفعلی خان زند را شنیده از آذربایجان به صوب عراق عازم گردید. تبیین این مقال آنكه، پس از نزول موكب اجلال حضرت صاحبقران بی‌همال به چمن گندمان، لطفعلی خان را هوای خام مجادله با آن برگزیده حضرت ذو الجلال بر سر افتاد و با بیست‌هزار كس از ابطال رجال از شیراز [18] روی به محال سمیرم نهاد.
صاحبقران بی‌همال، عزم لطفعلی خان را فوزی عظیم شمرده و از چمن گندمان روی به محال قمشه «3» آورد. لطفعلی خان در شبی كه مست از شراب ناب و دیده بختش «4» در خواب بود، عبد الرحیم خان و محمد علی خان، برادران حاجی ابراهیم خان شیرازی، به پشت گرمی موكب صاحبقران ظفر آیت كه در قمشه استقرار داشت، اردوی او را بر هم زده روانه شیراز شدند و لطفعلی خان با دویست نفر سوار از الوار، فرار و به‌طرف شیراز ایلغار كرد؛ دروازه‌های شهر را چون باب بخت، بسته یافت و به جانب دشتستانات و بندر ریگ شتافت.
شاهنشاه مظفر از محال قمشه، نزول اجلال به دار السلطنه اصفهان فرمود و كوس بشارت را بلند آواز نمود. حاجی ابراهیم خان، نگاهداری فارس را با چنین كاری بزرگ در قوه قدرت خود ندید، لهذا ملتجی به درگاه فلك جاه سلطان سعید گردید. در سنه یكهزار و دویست و شش سلطان سعید، «5» حضرت صاحبقران رشید را در دار الخلافه طهران برجای خویش نشانیده به صوب مملكت فارس عزیمت‌گرای شد. قبل از وقت، مصطفی خان دولوی قاجار را با میرزا رضا قلی نوایی، صاحب دیوان انشا، و معادل سه هزار كس به آن جانب مأمور [كرد]. میرزا رضا قلی، اموال لطفعلی خان را از جواهر
______________________________
(1). اشنویّه امروزی در آذربایجان غربی كه ساكنان آن كرد هستند.
(2). نهب: غارت كردن، غنیمت گرفتن.
(3). قمشه نام قدیم شهرضا است كه در جنوب اصفهان قرار دارد.
(4). ملّی: «دویده تختش»
(5). ملی:- «گردید. در سنه یكهزار و دویست و شش سلطان سعید»
ص: 38
سواره و پیاده و نقد و غیره ضبط كرده به اصفهان فرستاد.
لطفعلی خان از بندر ریگ جمعیتی آراسته و با مصطفی خان مقابله كرده او را شكست داد. پس از آن، جان محمد خان دولوی قاجار به سرداری مأمور شد و در مسجد بردی شیراز با خان زند جدال نموده، شكست خورد و جمعی از امرای قاجار در آن گیرودار گرفتار شدند.
سلطان سعید، خود، روی سعادت انباز به شیراز آورد و در بلوك ابرج، «1» لطفعلی خان شبیخون به اردوی همایون برد و كاری نساخت. حاجی ابراهیم خان و عمال و اعیان فارس، به اردوی اعلی مشرف و از التفات گوناگون قرین انواع عز و شرف شدند.
سلطان سعید داخل شیراز [شد] و اولاد و متعلقان امراء زند را، از كریم خان تا لطفعلی خان، كوچانیده روانه مازندران ساخت و حاجی ابراهیم خان را در ازای آن همه خدمات شایان به منصب بلند ایالت مملكت فارس بنواخت و به رجعت دار الخلافه طهران، سمند رجعت به ضرب در تاخت. «2» در سنه یكهزار و دویست و هفت، صاحبقران كشورگیر را به تسخیر ولایت كرمان و قلاع بم و نرماشیر مأمور نمود و خود در چمن آس‌پاس فارس نزول اجلال فرمود.
جان محمد خان دولوی قاجار، به خرابی قلعه شیراز، كه از بناهای كریم خان زند [بوده] و بروج و بارو [ی آن] كلا از آجر سفید پخته و به غایت مستحكم و استوار بود، پای عزیمت برگشود. یكی از فصحای آن عهد رباعی درین فقره گفته و الحق گوهر معنی نیكو سفته است.
رباعی:
گردون به زمانه خاك غم بیخت دریغ‌با شهد طرب زهر غم آمیخت دریغ
[19] از كینه دور فلك جور سرشت‌شیرازه شیراز ز هم ریخت دریغ در هفتم شهر ذی حجة الحرام مذكور، قلعه كرمان از همت این خسرو گردون توان، مسخر و قلعه‌جات بم و نرماشیر تا حدود سیستان و بلوچستان به تصرف غازیان مظفر درآمد.
______________________________
(1). از روستاهای شهر آباده در استان فارس
(2). مجلس: «سمند نصرت در تاخت»
ص: 39
صاحبقران قلعه‌گشا، جمعی از معارف آن ولایت را با پیشكش‌های فراوان و مالیات دیوان قدر بنیان به صوب اردوی اعلی روان و خود بعد از انتظام امور آن سامان، در دهم شهر محرم الحرام سنه یكهزار و دویست و هشت، به ركاب ظفر عنان برگشت و در دوازدهم شهر صفر المظفر، عرصه دار الخلافه را از یمن ورود سلطان فردوس مكان و خاقان صاحبقران، پایه از فردوس برین درگذشت و بفاصله روزی چند رایات ظفر آیات را به ولایت گرگان و تنبیه تركمانان یموت و كوكلان حركت داد و از خون آن گروه نكبت ثروه «1» رودی دیگر در كنار رود گرگان بنا نهاد و پس از وفور نهب و غارت و قتل بی‌نهایت كله منارها از رئوس منحوس ایشان ترتیب داده و جمعی از معارف را به صیغه گروگان با كوچ و متعلقان برداشته عازم مقر خلافت شد. خانوارهای گروگان تركمانان را در ارك معلی در همسایگی دولت‌سرا منزل داد و جیره و جامه سالیان از برای ایشان بنا نهاد. عزیمت دیار خراسان داشت كه خبر طغیان لطفعلی خان در كرمان و مخالفت كرمانیان به سمع اشرف رسید. اولا صاحبقران كشورگیر را به منقلای موكب ظفر تأثیر با جمعی از دلاوران شیر نظیر نامزد كرد و خود پس از آن متوكلا علی الله روی به راه آورد جناب حاجی ابراهیم خان شیرازی بیگلر بیگی مملكت فارس كه بعد از خبر طغیان لطفعلی خان به ملاحظات عقل دوراندیش، احضار به ركاب نصرت كیش شده بود، در منزل پل دلّاك قم، جبهه «2» بر خاك حضور پر نور سود و در همان روز ورود به منصب جلیل وزارت اعظم و لقب نبیل اعتماد الدولگی سرافراز و بلافاصله، عقاب رایات ظفر به صوب مقصود در پرواز آمد.
قلعه كرمان را پس از ورود محصور و حضرت صاحبقران منصور را به خرابی حول‌وحوش تسخیر قلاع خارجه مأمور ساخت و بعد از انقضای مدت پنج ماه به یورش غازیان غیور، قلعه به آن استحكام را مفتوح و كوس فیروزی بنواخت. سه روز متوالی به قتل و اسر اهالی فرمان داد و لطفعلی خان به‌سمت سیستان پای گریز برگشاد. در قلعه بم، محمد علی بیك نامی كلانتر آن ولایت، اسب نامی‌اش را كه معروف به قران بود، پی كرد و او را با دستان بسته به درگاه كی آورد. بعد از كوری روانه طهران و از آن‌جا به عدم
______________________________
(1). مجلس: «نكبت‌پژوه»
(2). پیشانی
ص: 40
آباد روان شد. [او را] در بقعه حضرت امامزاده زید بن یحیی دفنش كردند و پس از چندی فتح الله خان، ولدش، كه در جرگ [ه] خواجه‌سرایان حرم محترم بود، نعش او را نقل و تحویل كرده، در عتبات عرش درجاتش مدفون آوردند.
بیت:
چو بد كردی مباش ایمن ز آفات‌بدی را خود بدی [20] باشد مكافات دو قطعه الماس میراث پدری سلطان سعید، مسمی به دریای نور و كوه نور و بعضی جواهر نفیس دیگر، باز منتقل به آن شهریار باذل شد. «1» صاحبقران مؤید را به انتظام سایر مهام كرمان گذاشت و خود راه شیراز برداشت. بعد از چندی كه از سعی صاحبقران مؤید، امورات كرمان را نظامی و مهمات صفحه لار را انتظامی دست داد، بر حسب احضار عمّ بزرگوار، بال همت به صوب شیراز برگشاد و در ازاء آن همه زحمات، مورد نوازش زیاد گشته از منصب ارجمند ایالت مملكت فارس و لقب دلپسند جهانبانی برخوردار و سلطان سعید به دار الخلافه جاوید قرار، عنان‌گذار شده در سنه یكهزار و دویست و نه به عزم تسخیر قلعه شوشی، عقاب رایات ظفر را به جانب مملكت آذربایجان بلند پرواز نمود.
چون تسخیر قلعه به حكم قدر موقوف به وقت دیگر بود و سلطان سعید را مراجعت بی‌نیل مقصود، خلاف غیرت می‌نمود و هم چندی بود كه اریكلی خان والی گرجستانات به سبب تعرض كوه‌نشینان داغستان، پناه به دولت روس برده و از قراری كه- انشاء الله تعالی- ذكر خواهد شد، ادیچ «2» نامی از ینارال «3» آن دولت را با جمعیت به حدود ولایت خویش آورده بود، لهذا تنبیه آن بدكنش را در كیش ملت‌داری واجب شمرده و توكل بر خالق جزو و كل كرده به دیار گرجستان تاخت و شهر تفلیس را مسخر نموده آن ولایت معمور را از قتل و غارت موفور ویران ساخت. والی مزبور به صوب كاخت و كارتیل «4» گریخت و به ولایت قزلر «5» رفته مجددا به جهت استمداد به دامان
______________________________
(1). بخشنده
(2). مجلس: «گداونج»
(3). ینارال، همان جنرال است و افسران عالیرتبه را گویند؛ ملی: «ینالار»
(4). نام دو ایالت از ایالت‌های مهم گرجستان است كه در عهد صفویه تابع ایران بودند.
(5). نام فعلی آن، كپزلیار است و در كنار رود ترك قرار دارد.
ص: 41
دولت روسیه بد بنیاد آویخت.
سلطان سعید نه روز در تفلیس توقف كرده از آن‌جا سمند عزم به ولایت گنجه برانگیخت. ولایات شكی و شروان را مطیع نمود و ایّام زمستان را در قشلاق مغان به سر برده، در اواخر فصل مزبور عود به دار الخلافه طهران فرمود.
در سنه یكهزار و دویست و ده، عازم مملكت خراسان شد و نادر سلطان افشار، ولد شاهرخ شاه، از جانب پدر به قندهار رفته به امید استعانت، به اولاد تیمور شاه افغان پناه برد. ارض اقدس مسخر و ایّام خود سری اولاد نادر شاه افشار به سر آمد. شاهرخ شاه، بعد از دادن گنجهای سیم‌وزر و سپردن گنجینه‌های درّوگوهر، مریض گشته ازین عالم درگذشت «6». مقبره نادری كه كلا از سنگ رخام مرمر و مشحون به انواع زینت و فرّ بود، از ضرب تیشه انتقام با خاك تیره برابر گشت. بعد از آن‌كه عرصه خراسان را طولا و عرضا متصرف گردید، حكام جدید به هر ولایت برگزید و روی سعادت به دار الخلافه طهران راجع گردانید. عظام رمیم نادر شاه افشار و استخوانهای پوسیده كریم خان زند را، كه به خونخواهی جدّ و پدر از ارض اقدس و دار العلم شیراز آورده بود، در معبر كریاس «7» خلوت نمازخانه واقعه در دار الخلافه طهران، كه از مستحدثات كریم خان مزبور است دفن نمود و شبان و روزان از سطح آن عبور می‌فرمود. اكثر اوقات در هنگام عبور لگدی سخت [21] بر آن دو موضع «8» می‌نواخت و هریك از آن دو بینوا قرین مذمت و قدح فراوان می‌ساخت. با این همه بغض و عداوت، چنان معقولیت داشت كه در ایّام حیات شاهرخ شاه، نام سلطنت و تاج دولت بر سر نگذاشت؛ بعد از مراجعت از خراسان، همت بر این فقره گذاشت. افسر و جیقه و مسندی مختصر ترتیب داد و این قرار را در دولت عظمی به یادگار نهاد.
وقتی خاقان مغفور- نور الله مضجعه- تاریخ جلوس و قتل نادر شاه را در یك شعر
______________________________
(6). نمونه‌ای از تحریف تاریخ كه در آن شكنجه شدن شاهرخ میرزا حذف گردیده است.
(7). در كاخ گلستان و در مدخل خلوت كریم خانی واقع است و به معنای طهارت خانه است كه بر بالای اطاق و سرای می‌سازند؛ محوطه درون سرای؛ خلوت خانه شاه یا امیر؛ دربار شاه (ر. ك: معین، ذیل كریاس).
(8). در حاشیه نسخه ملّی، این عبارت ناقص به چشم می‌خورد: «شاید در حین مذمت بوده كه ناسخ عینا آن را به این شكل نقل نموده، یعنی به تصحیف».
ص: 42
از مؤلف طلب فرمود، این قطعه عرض شده، موقع قبول یافت:
تاریخ
نادر كه شد ضرب المثل هم بی‌بدل هم بد عمل‌مقتول از تیغ اجل آمد بهار و رفت دی
از خاوری جویا ملك تاریخ قتل و شاهی‌اش‌فی الفور جستم خامه و بردم «1»به سوی هردو پی
از این دو لخت آید برون سال جلوس و قتل اونادر شه افشار بد، نادر شه افشار طی «2»