گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ و ذوالقرنین
جلد اول
ذكر عزیمت سلطان شهید به مملكت آذربایجان و احضار صاحبقران كشورستان از شیراز و تفویض منصب ولیعهدی دولت جاوید طراز





سلطان سعید شهید را بعد از مراجعت از سفر خراسان هوای استخلاص ولایت ارمن و گرفتاری خان شوشی، ابراهیم خلیل خان حاكم قراباغ، كه تا آن زمان از باده مخالفت تردماغ بود، افتاد و به مفاد «الملوك ملهمون» ملهم غیب، آیه وافی هدایة «كُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ» «3» را به گوش هوشش فرو خوانده از وفور فراست و دانایی دریافت كه هر بقایی را فنایی لازم است و هر ثباتی را زوالی جازم؛ روزگار ناپایدار غدار است و سپهر غدار ناپایدار. از فرط دوربینی و مآل اندیشی، حفظ بنیان سلطنت و حراست ایوان خلافت و ایمنی رعیت و سپاه و نگاهداری تخت و كلاه، خورشیدوار از مطلع خاطر انورش سر بر زد و به احضار شاهنشاه صاحبقران از دار العلم شیراز فرمان داد. پس از وصول موكب آن برازنده دیهیم سروری، حضرتش را زیاده از سابق نوازشی به سزا
______________________________
(1). مجلس:- «بردم»
(2). در ذیل ماده تاریخ «نادر شه افشار بد» در نسخه ملّی عدد 1148 و در ذیل «نادر شه افشار طی» عدد 1161 به چشم می‌خورد.
(3). سوره الرحمن، آیه 26.
ص: 43
فرمود و در محفل خاصش از راه وفور مرحمت و از جهت سپردن اسرار مملكت، اذن جلوس فرمود، مهر از زبان الهام بیان برداشت و نقود اسراری را كه سالیان دراز «1»، در خزینه خاطر مخزون داشت، بر طبق اظهار گذاشت؛ فرمود: ای فرزند نامدار و قرة العین عالیمقدار، از روزی كه ابر نیسان رحمت الهی از فیض فضل نامتناهی گوهر وجود مسعودت را در صدف عفت به ودیعت «2» نهاد و دست قابله قدر، ذات دولت نمونت را به عرصه عالم شهود پای گشاد، تا دیده بر جمال بی‌مثال دلارایت گشودم، بر روشنی دیده افزودم؛ وجود مسعودت را به جهت بیداری بخت خفته به فال نیكو گرفتم و بخت خواب‌آلود را مباركباد گفتم. در جبین مبینت «3» آثار تائیدات خدایی دیدم و عالم و مافیها را كان لم یكن انگاشته «4»، ترا از جمله عالمیان برگزیدم در هر كاری خطیر از بخت بلند عالمگیرت یاری خواستم و از تأئیدات اقبالت روز به روز بر شوكت خویش افزوده از عزت دشمن كاستم. چون سرو [22] برومند قامتت در جویبار دولت بالا كشید، تذرو «5» همتم بر شاخسار تربیتت آرمید. در هر كارت تجربت نمودم و در هر امرت به دقت آزمودم، رنجت بردم و گنجت سپردم. مملكت دادم و تاج سروری بر فرق همایونت نهادم. در مراحل مروّت و انصاف و مراسم معدلت و انتصاف «6» و فنون شجاعت و صفدری و رسوم سخاوت و مهتری و جمیع فضائل حمیده ذاتی و صفاتی كه از ملزومات كار بختیاری و جهانداری است، دیدم از همه عالم برتری و بر عالمیان سرور. تا نهال سرسبز وجودت در جویبار عالم شهود نشو و نمایی تازه بیند، گلشن مملكت را از خس و خار فتنه و آزار مصفا ساختم و نام اعدای «7» نابكار را به جهت ایمنی خاطر فیض مظاهرت، از صفحه امكان برانداختم.
اكنون از قراین خارجه و داخله چنان دانم كه از جور ساقی روزگار، دورم به آخر رسیده و سلطان روح پرفتوحم از ملكداری مملكت جسد، طمع بریده است؛ سروش عالم غیب در گوش هوشم ندای الرحیل «8» در داده است و دست قهرمان قضا ابواب
______________________________
(1). مجلس:- «دراز»
(2). ملّی: «بود لعبت»
(3). ملّی: «منیت»
(4). عالم و آنچه در آنست را هیچ انگاشتم.
(5). قرقاول؛ تذرو همتم، یعنی پرنده همتم، عزمم.
(6). برابری و انصاف
(7). دشمنان
(8). ندای رفتن از این عالم
ص: 44
بدرود تاج‌وتخت بر چهره‌ام گشاده. همانا كه این سفر را دیگر حضری نیست و ازین سفر رفته ازین پس در گوشها خبری نه. این‌كه كلید باب سلطنت جهان را كه به امانت در دست دارم، به اصالت به تو می‌سپارم. مرا بالاستحقاق و الانفراد، وارث تخت‌وتاج باش و عالم كون و فساد را از فرّ وجود همایون خویش، مایه رونق و رواج. در آداب رعیت پروری و ملكداری و لشكركشی و دشمن‌كشی و عموم ملزومات جهانداری، چه گویم كه ندانی و چه رانم كه نتوانی. وصیت، كسی را در كار است كه در امورات مختار نیست و نصیحت، شخصی را سزاوار كه از فنون هنر خبردار نه. هنری كه داری به كار بر و كاری كه خواهی به عمل آور.
لمؤلفه:
نمی‌گویم چنین كن یا چنان كن‌به عالم آنچه لایق دانی آن كن این وداع آخرین است و دیدار بازپسین: «هذا فراق بینی بینك»
[مصرا] ع:
تا خود چه كنی تو در جهانداری‌ها
شاهنشاه صاحبقران، از استماع این فقرات جانگداز كه از عمّ بزرگوار بنده‌نواز شنیده، قطرات عبرات «1» از دیده بارید و به زبانی ضراعت «2» آمیز و بیانی صداقت‌انگیز به معرض عرض رسانید.
لمؤلفه:
جهان بی‌جهانبان نماند به‌جای‌وجودش بود تا قیامت به پای امید كه تا جهان برپاست، پایه تخت جهانبان «3» بر جا باد و دشمنان دولت را دلیل اجل به مطموره «4» عدم رهنما. ما بندگان را بی‌وجود پاكت، وجودی نیست و عرصه خاك را، بی‌تابش مهر تابناكت نمودی نه. دولتی كه داریم، در سایه تخت تست و شوكتی كه خواهیم، از یاری بخت تو.
______________________________
(1). جاری شدن اشك
(2). به زاری خواستن
(3). مجلس: «جهانیان»
(4). نهان‌خانه
ص: 45
لمؤلفه:
بقای تو ز فنای جهان چه غم داردتو باش باقی، گیرم كه این جهان فانی است بالجمله سلطان سعید فرزند رشید را چون جان در بركشیده بنواخت و مانند جانش از بدن جدا ساخت.
بعد از احسان، خلعت مهر طلعت ولیعهدی دولت ابد آیت، آن یك، سمند عزم را به جانب مملكت آذربایجان جولان داد [23] و این یك شاهباز حزم را به هوای كشور فارس در طیران آورد: «اللیلة حبلی». «1»

ذكر شتافتن سلطان سعید به آذربایجان و فتح قلعه شوشی و اختتام كار آن حضرت از ظلم سپهر آبنوسی‌

در بهار سال نكبت مآل ئیلان ئیل «2» تركی مطابق سنه یكهزار و دویست و یازده، سلطان سعید پس از تفویض منصب ولیعهدی شاهنشاه صاحبقران و مأمور داشتن او به صوب مملكت فارس به عزم انتظام مهام آذربایجان و تنبیه سركشان و تدمیر متمردان و اتمام كار ابراهیم خلیل خان جوانشیر، رایات ظفر آیات را به آن صوب شقه‌گشا نمود و از شاهزادگان عظام، نوّاب عباس میرزا و محمد قلی میرزا و حسین علی میرزا و حسین قلی خان برادرزاده، و از امرای عالیمقدار، نظام الدوله سلیمان خان قاجار و بعضی از امرای دربار را مأمور التزام ركاب نصرت شعار فرمود، در چمن سلطانیه ترتیب شكاری جرگه داد و این حركت بر او میمون نیفتاد. پس از آن با عزمی صرصر كردار به اندك روزی وارد آن دیار خلد آثار گردید. ابراهیم خان، به تصور این‌كه راه عبور بر آن صرصر غیور بسته دارد، سدهای سدید دو رودخانه كر «3» و ارس را درهم شكست و
______________________________
(1). شب آبستن حادثه است.
(2). واژه‌ای است تركی به معنای سال مار؛ ملّی: «پیلان پیل»
(3). رود كورا در شمال ارس.
ص: 46
آب آن دو نهر عظیم را بر آن بیابان بست. سلطان سعید تدبیر بی‌تأثیر او را مانند نقش بر آب و موج سراب پنداشت و اردوی بزرگ را در محل [ی] موسوم به آدینه بازار گذاشت و نوّاب حسین قلی خان و سلیمان خان و حاجی ابراهیم خان اعتماد الدوله را به محافظت اردو گماشت و خود با جمعی از لشكر جرار نیزه‌گذار و صادق خان شقاقی نابكار، كه در سال قبل به قدم ارادت به دربار فلك رتبت آمده بود، در سفاین دریا شكاف نشسته از آن آب بحر مانند گذشت. آن پیر گرگ شوشی، چون تدبیر اول را بی‌فایده دید، به تدبیر ثانی كوشید و از فرط وحشت و اضطرار آن قلعه محكم حصار را گذاشت و با دلی داغدار راه داغستان برداشت.
بیت:
گریز به هنگام و سر بر به جای‌به از پهلوانی و سر زیر پای سپاه خون آشام در ركاب خسرو ظفر غلام، چون قلعه را خالی از مخل دیدند، جلو ریز داخل گردیدند، ذخایر و دفاینی كه در سالیان دراز در آن قلعه، مانند دفینه قارون مشحون آمده بود، به اموال ارامنه و غیره، به تصرف غازیان ظفر عنان درآمد. پنج شبانه روز شاه و سپاه با خاطری آسوده بر بستر كامرانی تكیه زده به استراحت غنودند، غافل از این‌كه شعبده‌باز چرخ مشعبد «1» را بازیچه‌ها در پیش است و روزگار خونخوار در قصد خوردن خون بیگانه و خویش روزگار بی‌وفا كاری بزرگ در نظر داشت كه با آن سلطان سعید بنای بی‌وفایی گذاشت. بالجمله سه نفر غدار نابكار: صادق نام گرجی خانه‌زاد پیشخدمت و خداداد نام اصفهانی ایضا و عباسعلی نام مازندرانی فراش خلوت، به سبب جرمی كه در روز گذشته از ایشان به ظهور رسیده بود و از بیم سطوت و وعده سیاست آن قهرمان با هیبت، در شكنجه اضطراب و اضطرار بودند، خاك بر [24] دیده حق‌شناسی انباشته و تخم جور در مزرع نمك به حرامی كاشته، روز شنبه بیست و یكم شهر ذی حجة الحرام سنه یكهزار و دویست و یازده، بعد از ادای دوگانه به درگاه ایزد یگانه دادگر، «2» آخته خنجر بر سر بالین آن خسرو دادگر تاختند و كار او را به چند زخم منكر ساختند.
______________________________
(1). ملّی: «شعبد»
(2). مجلس:- «دادگر»
ص: 47
در آن بین گیرودار، از لفظ گوهربار به آن سه نابكار فرمود كه، ایران را خراب كردید. در جواب سرودند كه، برخلاف است، بلكه آباد كردیم.
چون این مهم خطیر از آن ناپاكان شریر به وجود آمد، سراسیمه گشته ابواب فرار را بر خود بسته دیدند و پای هزیمت را شكسته یافتند، ناچار اسباب و اثایه سلطنت را از قبیل تاج و كمر و شمشیر مجوهر و بازوبندهای جواهر و صندوقچه جواهرنشان و سایر اسباب دیگر، كه هر دانه از آنها خراج كشوری و باج اقلیمی بود، برداشته در همان هنگام صبح صادق نزد صادق خان شقاقی كاذب شتافتندو «1» آن تیره روزگار كه هنوز از خواب غفلت در خمار بود، اسباب سلطنت را دید، از فرط حیرت چشم را مالیده گفت:
[مصرا] ع:
این‌كه می‌بینم به بیداری است یا به خواب. پس كیفیت ماجرا را با او به میان آورده، وقایع را آنچه گذشته بود، بیان كردند و بر صدق قول خویش قسمهای مغلّظه خوردند. چون یقین بر این معنی دست داد، اسباب مجوهر را برداشته، آن سه روسیاه را در نزد خود نگاهداشت. مقارن این احوال، آفتاب عالمیان تاب چون سری بریده از طشت زرّین سپهر طالع شد و امرا و لشكریان از این قضیه هولناك مطلع گریدند و از نهایت اضطراب دست‌وپا گم كرده هركس به بیغوله [ای] شتافت و هركس به صحرا و كوهی راه مأمنی می‌جست و می‌یافت.
محمد حسین خان قوانلوی قاجار، سركشیكچی باشی مشهور به دوداق میرزا رضا قلی نوایی «2» منشی الممالك ازین واقعه جانكاه آگاه و سلطان سعید را سراسیمه بر سر خوابگاه شتافتند و پیكر شریفش را در خون غوطه‌ور یافتند. سری را كه از افسر خورشید ننگ داشت، عور از افسر، و افسری را كه با اكلیل «3» چرخ دعوی برابری می‌كرد، دور از سر دیدند. لمؤلفه:
حیف از آن افسر كه دور از تارك افلاك سای‌حیف از آن تارك كه عور از افسر فرماندهی
______________________________
(1). ملّی و ملك:- «و»
(2). ملّی: «نوآیی»
(3). ملّی: «اوكلیل»؛ به معنای تاج و افسر
ص: 48
حمل‌ونقل نعش را در چنان حالت ممكن ندیده، آنچه از اسباب سلطنت كه باقی مانده بود برداشته با جمعی از سواره لشكر از راه نخجوان و مراغه عازم مستقر خلافت گشتند. اهالی قلعه از كافر و مسلمان و اجامره لشكر از توانا و ناتوان دست به غارت گشوده از اساس كارخانجات پادشاهی و اسباب امرا و سپاهی آنچه دیدند، به یغما بردند. در سر این یغما خونها ریخته شد و تن‌ها به خون آمیخته. چون این خبر وحشت اثر در آدینه بازار به اردوی بزرگ رسید، لشكر متفرق گردید. امرا همگی بنه و آغروق «1» را ریخته بدون جمع‌آوری سپاه هریك [به] سمتی گریختند. حسین قلی خان برادرزاده و سلیمان خان نظام الدوله در ركاب نوّاب شاهزادگان ثلثه «2» با هرچه از سپاه به همراه داشتند، از راه رشت عازم تختگاه گشتند.
[25] حاجی ابراهیم خان شیرازی اعتماد الدوله با جمعی از رؤسا و تفنگچیان مازندرانی از ركاب شاهزادگان دور افتاده از راه اردبیل و زنجان روانه طهران شدند. در راه اردبیل، نجفقلی خان شاهیسون با سواره و ایل خود به ایشان ملحق گردیده، همراهی نمود.
علی قلی خان برادر سلطان شهید، كه مأمور به محافظت ایروان بود، بعد از شنیدن واقعه جانگداز برادر بلند اختر با جمعی كه همراه او بودند، از راه مراغه و خوی و تبریز، توسن گریز را به‌سمت عراق مهمیز زده، در قلعه «علی شاه عوض» كه در شش فرسخی طهران و از توابع بلوك شهریار است، به طمع خام شهریاری نزول نمود. نوّاب شاهزادگان و امرا و حاجی ابراهیم خان و رؤسا كه هریك از راهی رفته بودند، در دار السلطنه قزوین به یكدیگر رسیده دو سه روزی به سبب استجمام مراكب و استحمام ارباب مراكب در آن‌جا اقامت نموده تا لشكر متفرقه از هر طرف «3» جمع و به ایشان ملحق گردیده، به آیینی شایسته حركت و در جنب قریه دولاب، منجمله حومه دار الخلافه طهران «4» بار اقامت انداختند. چون حسین قلی خان از فرط صداقت جبلّی «5»، هوشی سست و طبعی نادرست در خاطر داشت، همت قاصر بر آن گماشت كه به تصدیق و صوابدید مهد علیا و ستر كبری، والده معظمه شاهنشاه صاحبقران، كه صدف هردو گوهر بود،
______________________________
(1). زاد و توشه سپاه
(2). ثلاثه، سه‌گانه
(3). مجلس: «جا»
(4). در آن زمان در شرق تهران قرار داشت و امروزه در مركز تهران بزرگ است.
(5). ملّی: «خیلی»
ص: 49
وارد تختگاه كیان شود، بلكه به این تدبیر، شاهد «1» زشت روی خیال خود را از پرده خفا به عرصه ظهور آورد.
میرزا محمد خان دولوی قاجار، بیگلر بیگی «2» دار الخلافه طهران، كه اعظم امرای ایل جلیل، و از وفور دانایی عقلا را در مهمات مشكله رهنما و دلیل بود، و به حكم وصیت سلطان شهید بایست كه باب قلعه را جز بر روی صاحبقران قلعه‌گشا، كه وارث بالارث و الاستحقاق تخت‌وتاج است، بر چهره دیگری نگشاید، لهذا به مشورت جناب میرزا محمد شفیع وزیر، كه در آن اوقات از خدمت مقرره معزول و در دار الخلافه به عزلت مشغول بود، ازین كار و صوابدید اشرار انكار و تفنگچیانی كه مستحفظ قلعه طهران و اكثری از اهل مازندران بودند با خود همداستان كرده، دروب قلعه را بر روی عموم امرا و سپاه بستند و در شاهراه انتظار ورود موكب خسرو صاحبقران نشستند. از عجایب واقعات اینكه، جناب میرزا محمد شفیع مزبور در همان سال به سعایت همقطاران مبلغ پنجاه‌هزار تومان مصادره شد و او را به دست بیگلر بیگی مزبور سپرده بودند كه تنخواه «3» مصادره را ازو دریافت نماید. میر محبعلی شاه نام هندی، كه از معارف قلندران مرتاض و از سلسله چشتیان هند بوده، در اوقات گرفتاری با جناب میرزا، محبت اندوز و ایشان را مصاحب شب‌وروز شد و به سبب نجات او از بند ذلت، مشغول اوراد و اذكار و ریاضت شاقه گردیده، كمال اهتمام درین باب می‌ورزید. شبی در آخر شب میرزا را صدا كرده و مژده خلاصی از وی خواست و گفت تنخواهی كه امروز از بابت وجه مصادره به میرزا محمد خان دادی، بفرست به بهانه مطلوبی پس بگیر [26] كه كار دیگرگون گشته و خصم از جان گذشته است. بعد از وصول خبر، معلوم شد كه قتل
______________________________
(1). مجلس:- «شاهد»
(2). در لغت، به معنای امیر امیران یك شهر است (معین)؛ این سمت از زمان شاه عباس صفوی مرسوم شد و صاحبان این سمت، حكامی بودند كه از پایتخت تعیین می‌گشتند، اما گاه این سمت موروثی بود.
پیشكش‌هایی بوسیله وی به دست می‌آمد كه از نظر شاه نیز می‌گذشت و معمولا عشری از پیشكش‌ها بین وی و پیشكش نویس كه حساب پیشكش‌ها را نگه می‌داشت، تقسیم می‌شد. (دائرة المعارف فارسی، غلامحسن مصاحب، ذیل بیگلر بیگی).
(3). مبلغ پول یا حواله یكساله كه از جانب حكومت به امرا پرداخت می‌شد (سازمان اداری حكومت صفوی یا تعلیقات مینورسكی بر تذكرة الملوك، ترجمه مسعود رجب‌نیا، ص 161- 162).
ص: 50
سلطان سعید در همان شب و همان ساعت خبر دادن آن قلندر بوده [است].
[مصرا] ع:
در هیچ سری نیست كه سرّی ز خدا نیست ص: 51

بخش 4

ذكر رسیدن خبر قتل سلطان شهید به شاهنشاه صاحبقران و مسارعت او به دار الخلافه طهران‌

بعد از ظهور قضیه سلطان شهید، امرا و امنا چون از كیفیت وصیت آن پادشاه سعید آگاه بودند، از شهر و بیرون دار الخلافه عرایض متعدده مشعر بر وفور دولتخواهی و تعجیل در عزیمت موكب شاهنشاهی نوشته، چاپاران بی‌شمار روانه دار العلم شیراز نمودند. این خبر وحشت اثر در یوم دهم شهر محرم الحرام سنه یكهزار و دویست و دوازده گوشزد خاص‌وعام آن سامان گردید.
شاهنشاه صاحبقران پس از استماع این داستان از روی وقار و تمكین فراوان به ذكر كلمه طیبه «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» «1» رطب اللسان آمد تا محرمان دورونزدیك مظنّه اضطرابی نكنند. صبر و شكیبایی را پیشه فرمود و محرمان دربار و اشراف و اعیان آن دیار را طلب داشته [و] در روز هجدهم شهر مزبور در «2» دیوانخانه شیراز به ساعتی سعادت انباز بر مسند فرمانروایی ایران و توران جلوس نمود. وجوه دنانیر «3» به نام نامی آن آرایش تخت و سریر، زینتی تازه یافت و شاهنشاه جهان به نظم امور كل شتافت. مناشیر «4» عدالت تأثیر به ولات «5» و حكام ولایات از مصدر حكمرانی صادر شد كه در موعدی مقرر در دار الخلافه حاضر باشند و به ناخن بی‌اندامی چهر دولتخواهی را نخراشند. چون این مهمات خطیر از تدابیر صائبه آن خسرو بی‌نظیر ساخته شد، قامت شریف را به لباس
______________________________
(1). سوره بقره، آیه 156.
(2). ملّی:- «در»
(3). دینارها
(4). منشورها، فرمان‌ها
(5). جمع والی، كارگزار
ص: 52
عباسیان، كه نشانه ماتم و سوگواری است، آراسته داشته نوای ناله و نفیر از محرمان خرگاه عرش نظر برخاسته گشت.
سه روز و سه شب اوقات همایون صرف عزاداری بود و پس از آن رایات ظفر را به عزیمت تختگاه بال‌گشا نمود. از فرط غیرت سلطنت، عهد كرد كه تا قاتلین سلطان شهید را به دست نیارد و رسم سیاست را اجرا ندارد و مفسدین دولت ابد آیت را به زنجیر مفسدت اسیر و دستگیر نسازد، جامه سوگواری از تن بیرون نكند و به مراسم عیش و عشرت نپردازد. نوّاب شاهزاده محمد علی میرزا را، كه برحسب سن اكبر اولاد بود، به دارایی مملكت فارس نامزد فرمود و بعضی امرای كاردان را در خدمت او به ملازمت گذاشت و متوكلا علی الله راه تختگاه برداشت. با آن‌كه در اطراف ممالك به سبب حدوث حادثه سلطان شهید شور روز محشر برپا بود و احدی با یكهزار نفر جمعیت هم تردد نمی‌توانست نمود، ولی آن خسرو دریا دل تكیه بر یاری خداوند و بخت فیروزمند كرده با معادل پانصد نفر سوار جرار زبده و سبای «1» در روز بیست و سیم شهر محرم الحرام، از دار العلم شیراز روی به راه آورد. در هنگام عبور از بقعه حافظیه از كتاب مستطاب دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ استمزاجی «2» [27] نمود و حسب الامر وی، نجف قلی خان حاكم گروس، كه از جمله همراهان ركاب بود، سر كتاب را گشوده «3» غزلی كه دو شعرش این است، از پرده خفا رخ نمود.
خواجه حافظ:
در نمازم خم ابروی تو [با] یاد آمدحالتی رفت كه محراب به فریاد آمد
ای عروس ظفر از بخت شكایت منمای‌حجله حسن بیارای كه داماد آمد این شعر بدیع را به فال نیكو گرفت و همتی از روح آن بزرگوار خواسته به شادمانی برفت. در عرض راه شاه و سپاه در منزلی نیاسودند و جامه از تن بیرون ننمودند و زین از پشت یكران «4» بر زمین ننهادند و بر بستر استراحت تن در ندادند، تا در عرض
______________________________
(1). واژه‌ای است تركی به معنای سواری كه مایحتاج خود را به فتراك بسته و مسلح و آماده است؛ سوار زبده.
(2). زمینه به دست آوردن، استفسار كردن (معین ذیل استمزاج)
(3). ملّی: «گشود و»
(4). اسب‌های اصیل
ص: 53
یازده روز، بیست و چهار منزل راه طی شد و توسن خلاف دشمنان باد پیمایی گردید. در منزل قم طوایف اخلاج «1» پیاده و غیره به ركاب همایونش پیوستند و دل بر خدمت و جانفاشانی بستند. در منزل كناره گرد، كه از قراء بلوك خار «2» و، در شش فرسخی طهران واقع است، حسین قلی خان و حاجی ابراهیم خان و دیگر امرا شرف تقبیل آستان‌نواز «3» را دریافتند و هریك فراخور احوال از وفور مراحم شاهنشاه بی‌همال به وادی مباهات شتافتند و هم در منزل مزبور به عرض خسرو عدالت دستور رسید كه علی قلی خان برادر سلطان سعید در قریه «علی شاه عوض» شهریار طنبور مخالفت را ساز داده و به امید آرزوی دراز ایستاده است. بعد از ورود موكب مسعود به زاویه مقدسه حضرت عبد العظیم نوّاب حسین قلی خان به سبب احترام علی قلی خان مأمور آمد كه او را خواهی نخواهی طوعا ام كرها به دار الخلافه حاضر سازد.
در روز دوشنبه چهارم شهر صفر المظفر، به طالعی كه منجمین اخترشناس ساعتی سعیدتر از آن نشان نمی‌دادند، به دولت و كامرانی و عزت و شادمانی با شوكت جمشیدی و صولت كیانی وارد مستقر خلافت و حكمرانی گردید و به سبب عهدی كه در دار العلم شیراز، مكنون ضمیر فیض تخمیرش شده بود كه: «تا قاتلین عمّ بزرگوار را به دست نیارد و ایشان را به سایر متمردان «4» دولت به دست شحنه سیاست نسپارد، به امری كه از لوازم جلوس بر تخت دارایی است، نپردازد و در دولتخانه سلطنت منزل نسازد»؛ لهذا در دولتخانه قدیم خویش، كه در جنب سرای همایون است، نزول فرمود. ملكه آفاق، یعنی والده معظمه آن خسرو با اشفاق، به ملاقات پسر بلند اختر با وفاق پای عزیمت و اشتیاق گشود. به فاصله یك [ی] دو روز علی قلی خان را به اكراه و اجبار آوردند و در همان ساعت ورود حركتی ناپسند ازو صادر شد كه از همه كار مرفوع الاختیارش «5» كردند. تبیین این مقال آنكه، بعد از ورود او به ایوان خلافت در حضور صاحبقران معدلت آیت، با چكمه و اسباب سواری وارد گشته بدون تعظیم و سلام بر روی دست‌انداز تالار نشسته، پا را بر روی پای دیگر انداخته، شمشیر را بر سر زانو گذاشت و
______________________________
(1). جمع خلج: ایل خلج كه در اطراف ساوه ساكن بودند.
(2). گرمسار و ایوانكی فعلی
(3). مجلس: «راستان‌نواز»
(4). سركشان
(5). بركنار نمودند
ص: 54
بدون تمهید مقدمه سر گفتگوهای لاطائل «1» را برداشت. حرفش همه از شركت در سلطنت بود و بس [28]، بلكه خود را بالاصاله منظور داشت و دیگر هیچكس. چون دیده باطنش خفاش‌وار در برابر آفتاب دولت پایدار بی‌نور بود تا ظهر و باطن را یكسان سازد، او را از دو دیده نابینا كردند و حسب الامر الاعلی در بلده بارفروش گوشه‌نشینی اختیار كرد تا در سنه یكهزار و دویست و چهل روی به دیار آخرت آورد- اللهم اغفره.
______________________________
(1). بیهوده
ص: 55

بخش 5

ذكر فتنه صادق خان شقاقی پر نفاق و رسیدن این خبر به خسرو آفاق‌

بعد از ظهور قضیه هایله «1» سلطان شهید، صادق خان شقاقی كرد عنید «2» از فرط بلادت «3» طبع پلید، چنین فهمید كه تصاحب اسباب سلطنت باعث عروج بر معارج دولت است، غافل از این‌كه، بیت:
گر انگشت سلیمانی نباشدچه خاصیت دهد نقش نگینی غراب آسا به هوای طعمه هواگیر گشته و با جمعی از اكراد شقاقی كه با او بودند از رود ارس گذشته قشون متفرقه اردوی اعلی، كه از اهل آذربایجان بودند، بر دور او جمع شدند و روی بی‌آب به سراب خراب نمودند.
صادق خان ایلات خود را كه در نواحی سلدوز و مراغه و تبریز تا حدود مغان پراكنده و بی‌دلیل بودند، كلا جمع‌آوری نمود. جعفر قلی خان برادر بد سیرش را به حكومت قراچه داغ فرستاد و محمد علی سلطان، برادر دیگرش به صوابدید برادر عنید به داروغگی تبریز روی نهاد. از كرد و ترك ایلات آذربایجان به لطایف الحیل حشری وافر «4» و خیلی متكاثر جمع آورد و از اموال غارت شده اردوی سلطان شهید و وجوه بازیافتی از قراچه‌داغ و تبریز به توسط برادران عنید، جیب و دامان آن خیل پلید را مملو كرد. چون در قوه قدرت نمی‌دید كه علانیه به هوس تاج‌وتخت روی زشت به‌سمت
______________________________
(1). دهشتبار، موحش
(2). ستیزه‌گر، سركش
(3). كودنی، كند ذهنی
(4). گروهی انبوه
ص: 56
عراق آورد، لهذا استخلاص كوچ و متعلقان خود را از دار السلطنه قزوین كه در آن‌جا گروگان بودند، بهانه ساخت و با آن حشم انبوه به عزیمت عراق پرداخت. بعد از ورود به حوالی قزوین، به محاصره كوشید و سه دفعه یورش به قلعه برده، كاری ندید. اهالی قزوین كه از قدیمی خدمتگزاران «1» دولت ابد قرین می‌بودند، دروازه‌های شهر را بسته، شب‌وروز در دفع آن جنود شیطانی آتش افشانی می‌نمودند.
چون صادق خان دانست كه قزوینیان دل بر مجادلت بسته در انتظار ورود موكب مسعود نشسته‌اند، قزلباشی به خاطر فاترش «2» رسیده از صدر و برات سیورسات بی‌حساب و تعیین محصلین شدید العقاب، بانی خرابی مبانی دهات و بلوكات خارج شهر گردید. اهالی آن حوالی از تعدیات متوالی آن مردود درگاه حضرت لا یزالی به جان آمدند و كیفیت ماجرا را از داخل و خارج به درگاه شاهنشاه عاجز نواز، عریضه‌نگار شدند [و] تعجیل موكب اقدس را به دفع آن خرس اخرس استدعا نمودند و ابواب مسكنت و ضراعت در عرایض متعدده گشودند. بالجمله صادق خان در ایّام توقف در خارج قزوین مسرعان نزد برادران بی‌دین فرستاد و ایشان را از قراچه‌داغ و تبریز به خرابی قلعه خوی فرمان داد. ایشان نیز هریك از محل توقف خود با جمعیتی [29] كه [همراه] داشتند، حركت كرده و با یكدیگر ملحق گشته روی به صوب خوی گذاشتند.
برادران حسین خان دنبلی، كه خود در قزوین به صیغه گروگان اقامت داشت، احتشادی كرده، در محال مرند، سر راه بر ایشان گرفتند از جانفشانی جماعت دنبلی تاب توقف نیاورده، توسن گریز را به جانب تبریز مهمیز زدند و در آن‌جا نیز مجال درنگ نیافته به جانب سراب خراب رفتند.
خلاصه كیفیت ماجرای صادق خان در دار الایمان قم به عرض شاهنشاه انجم تحشم رسید و تا ورود موكب مسعود به دار الخلافه طهران، حركات ناشایسته او متدرجا معروض رأی عالم آرا می‌گردید. پس از ورود به مستقر خلافت عظمی، همت ملوكانه بر دفع آن كرد «3» دیوانه گماشت و اوقات همایون را به تهیه و تدارك جدال و قتال با او مصروف داشت تا از یاری بخت سعید، داغ حرمان و حسرت بر قلب دشمنان عنید
______________________________
(1). ملّی: «خدمتگذاران»
(2). سست، زبون
(3). مجلس: «گروه»
ص: 57
گذاشت: «تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ» «1».

ذكر عزیمت شاهنشاه دشمن‌شكن به دفع صادق خان پرنفاق و شكست آن مردود عاق از تائیدات حضرت قاسم الارزاق‌

از مؤیدات طالع بی‌زوال خسرو بی‌همال «2» آنكه، محمد ولی خان قوانلوی قاجار كه با جمعی از قشون ركابی مأمور به محافظت مشهد مقدس رضوی بود، بعد از استماع قضیه هائله سلطان شهید از آن‌جا حركت و در دار الخلافه شرفیاب ركاب فیروز گردید.
امنیان دولت قاهره در بدایت عروج بر مدارج سروری، به ملاحظات عقل دوراندیش، مصلحت در حركت ذات اقدس نمی‌دیدند و تعیین سروران معتبر را با قشونی بی‌مر «3» بهتر می‌پسندیدند.
شاهنشاه دوراندیش، كه مشكل فردا را امروز نكرد و راه دشوار را به مدد قدم همت به آسانی سپرد، برخلاف رأی امنا، مصلحت در عزیمت خویش دیده قاصد تهیه و تدارك گردید. قشون غارت‌زده اردوی سلطان شهید را از بخشش اسب و اسلحه و وجوه مواجب و علوفه گران‌بار ساخت و نخست به سبب اصرار قزوینیان به تهیه عزیمت پرداخت. در ابتدا حسین خان قاجار قزوینی قوللر آقاسی «4» را به جهت اطمینان خاطر اهالی آن سامان با سواره و پیاده نامعدود به منقلای جنود ظفر نمود، روانه فرمود و خود در روز هشتم شهر صفر المظفر با لشكری بی‌حدومرّ و توپخانه و زنبوركخانه صاعقه اثر و فرّ كیقبادی و شكوه كیخسروی از دار الخلافه طهران عزیمت نمود.
از آن طرف، صادق خان بدنژاد با معادل بیست و پنجهزار ابطال رجال، كه از قشون آذربایجان و خمسه و غیره انعقاد داده بود، از حوالی قلعه قزوین قدم جسارت پیشتر نهاد
______________________________
(1). سوره آل عمران، آیه 26
(2). بی‌همتا، بی‌مانند
(3). بی‌شمار
(4). واژه‌ای است تركی به معنای: رئیس غلامان، سركار خاصه شریفه؛ به تعبیر تذكرة الملوك: «قوللران به كلیه سلاح‌ها كه خاص قورچیان بود، مجهز بودند». قوللر آقاسی فرمانده این قوللران بود و به عنوان فرمانده سپاه ایران هم از او یاد شده است.
ص: 58
و هردو لشكر چون دو دریای موّاج در محل [ی] موسوم به خاك علی «1»، كه از حومه قزوین است، به‌هم رسیدند وصف مبارزت و مجادلت از دو طرف آماده گشت. نخست حضرت صاحبقران نامدار سروبر همایون را به خود پولادی و جوشن داوودی و سایر اسلحه بیاراست و شمشیر جهانگشا را كه از جدّ و پدر به یادگار داشت، زیب میان كرده «2» وجود شریفش از پای تا سر در دریای آهن و پولاد غوطه‌ور گردید. در آرایش لشكر و قرار تیپ و تعیین [30] میمنه و میسره «3» و قلب جناح، راضی بتدابیر امرا نگشت و خود- متوكلا علی الله- پای شجاعت و مردانگی در میدان مبارزت و فرزانگی نهاد و لشكر قیامت اثر را پنج تیپ ترتیب داد. میمنه را به وجود حسین قلی خان برادر مزین ساخت و در نگاهداری میسره سلیمان خان نظام الدوله را بنواخت. در جناحین، محمد ولی خان قوانلو و جان محمد خان دولو را برگماشت و خود چون قلب، كه شهریار قالب است، در قلب آرام «4» گرفت.
صادق خان دیو سیرت افعی سریرت نیز، قشون نكبت نمون خود را كه چون فوج غراب و خیل ذباب بودند «5» پانزده تیپ كرده، هریك را به یكی از اقوام و عشیره خود سپرد و خویشتن چون پلنگی جسور كه بر روی شیر ژیان پنجه گشاید، در برابر صاحبقران شیرگیر در قلب جنود نامسعود خویش قرار گرفت. از دو طرف دو لشكر به حركت درآمدند و سفرای تیر و تفنگ آمدورفت نمود. شور روز محشر برخاست و هر دلیری در صفی هنگامه آراست. تیغ‌ها از نیام آخته شد و سرها چون گوی در میدان انداخته؛ دلیران را كف بر دهان و چین بر جبین و شیران را تیر از تركش و دست از آستین برآمد. سیلاب بلا بالا گرفت و یغماگر اجل، از كشور جان كالا ربود. اگرچه در اول وهله «6» میسره دشمن بر میمنه لشكر دشمن‌شكن حمله‌ور گردید و سفها را گمان این‌كه میمنه از هم خواهد پاشید، ولی به اشاره خسرو دریادل، كه در آن معركه تكیه به یاری خداوند و طالع فیروزمند داشت، حسین قلی خان از میمنه سمند جلادت به میدان مجادلت راند. از میسره نیز سلیمان خان قاجار دامان پردلی افشاند. سایر تیپ‌های لشكر
______________________________
(1). واقع در جنوب غربی شریف‌آباد قزوین
(2). مجلس: «كرد و»
(3). چپ و راست سپاه
(4). مجلس: «قرار»
(5). ملّی:- «بودند»
(6). ملّی: «وحله»
ص: 59
قیامت اثر، به یكباره بر حشر دشمن بد سیر حمله‌ور گردیده و از طالع فیروز خسروی خود را به آن بلای ناگهان زده، مظفر شدند.
صاحبقران عدو شكار، كه با معدودی از غلامان جان نثار بر سر تلی بلند، مانند بخت خویش، قرار داشت، چون هزیمت آن كرد «1» دیونژاد را ملاحظه نمود، سپاه كینه‌خواه را به تعاقب اشاره فرمود. آن شیران بیشه هیجا «2» چون گرگان گرسنه كه در عقب رمه بی‌شبان افتد، به عقب آن قوم بدسیر تاختند و به یاری اقبال نصرت اندوز خسرو فیروز، [مصرا] ع:
گرفتند و بستند و انداختند
معادل دوهزار از آن خیل نابكار، بعضی طعمه شمشیر آبدار گردید و برخی به قید گرفتاری و اسار «3» درآمد. سگبانان سپاه شیرگیر، قلاده در گردن شیران دلیر كردند و خربندگان «4» اردوی همایون، اسبان تازی‌نژاد به زیر ران آوردند. بقیة السیف «5» لشكر او به كوه و هامون پناه بردند و خود با معدودی چند، از دست شحنه اجل مهلتی چند روزه یافته و با بخت خود جنگ‌كنان در جایی قرار نگرفته به سراب خراب رسید. برادران گریخته‌اش از مرند نیز در همان روز ورود او به سراب رسیدند و با یكدیگر از سستی بخت حكایت‌گزار گردیدند. از اتفاقات چند آن‌كه، شكست او و برادرانش در یكروز واقع، و بخت بلند خسرو ارجمند آن فتنه را دافع آمد. اسباب و اثاثه اردوی آن نابكار، كلا كسیب «6» غازیان [31] جان‌نثار شد و خود آن سرگشته، از ما یعرف و ما یملك بی‌نصیب آمد.
صاحبقران مظفر كامكار از همان رزمگاه روی سعادت به دار السلطنه قزوین نهاد و دلیرانی كه در آن رزم، داد مردی و مردانگی داده بودند، هریك را- علی قدر مراتبهم- خواسته‌های ناخواسته داد و در همان اوقات چند نفر از غلامان دربار، دو نفر از آن نمك به حرامان ثلثه روسیاه قاتل سلطان سعید باذل را گرفته با دستان بسته به حضور صاحبقران غیور آوردند. یكی به دست نوّاب حسین قلی خان از تیغ تیز ریز ریز شد و
______________________________
(1). مجلس: «گروه»
(2). جنگ، نبرد
(3). اسارت و بردگی
(4). نگهبانان و مهتران خر و الاغ، كرایه دهندگان الاغ و خر
(5). بازمانده سپاه
(6). روزی، بهره
ص: 60
دیگری از خونریزی ساقی دژخیم قهر سلطانی، ساغر حیاتش از خون ممات لبریز آمد.
عباسعلی نام كه فرار كرده بود، پس از چندی او را نیز در كرمانشاهان گرفته به دار الخلافه آوردند و حسب الامر اعلی تنش را در آتش انتقام سوخته، روانه دیار سقر «1» كردند.
بالجمله فتح‌نامه‌جات به اطراف ولایات ممالك محروسه فرستاده شد و دل‌های افسرده اهالی هر سامان ازین فتح نمایان قرین مسرتی بی‌اندازه آمد.
نوّاب حسین قلی خان را در ازاء خدمت و جرأت و جلادتی كه در آن جدل به عمل آورده بود، كمال مرحمت و نوازش فرموده به منصب ایالت مملكت فارس، سرافراز و اسبابی [جهت] سامان آن كار مرحمت كرده، او را روانه دار العلم شیراز فرمود:
[مصرا] ع:
چنین كنند بزرگان چو كرد باید «2»كار

ذكر نهضت موكب ظفر عنان به جانب بلده طیبه زنجان و امورات اتفاقیه در آن سامان و رجعت به دار الخلافه طهران‌

چون قبل ازین، مرقوم قلم خجسته رقم گردید كه، بعضی از اثاثه و «3» اسباب سلطنت از غلط بخشی روزگار به دست صادق خان كرد نابكار افتاده بود، بنابرآن، در اوقات توقف قزوین، حسب الامر دارای زمان و زمین، منشوری قضا دستور به آن بدبخت نكبت ظهور مرقوم و ابراهیم خان عز الدینلوی قاجار به اخذ و استرداد آنها مأمور و معلوم آمد. چون مهمات آذربایجان را نظمی در كار و شكستگی‌های آن سامان را درستی سزاوار بود، لهذا توقف در قزوین را زیاده از سه روز جایز نداشته رایات ظفر آیات را در روز چهارم به عزم ولایت آذربایجان حركت داده، در روز ورود به قصبه زنجان معلوم گردید كه در اكثری از ولایات آذربایجان مرض طاعون استیلا یافته، اهالی آن سامان از بیم جان به جبال شامخه«4» شتافته‌اند؛ لهذا قرار توقف چند روزه در قصبه زنجان شد و بنای انتظام امور آذربایجان هم در آن سامان [گذاشته شد]. نخست محمد خان قاجار
______________________________
(1). سقر: دوزخ و جهنم
(2). ملّی: «یابد»
(3). ملی:- «و»
(4). بلند و رفیع
ص: 61
ایروانی را كه چندی مقهور شحنه غضب سلطانی بود، تا امیدواران را مایه امید گردد، به شرف ایالت ولایت ایروان مشرف و به اخلاع گرانمایه و اسباب احكام سپهر مایه، روانه آن طرف فرمود و اسماعیل خان قاجار شامبیاتی را به مرافقت مشار الیه، به كوتوالی «1» قلعه مزبور مأمور نمود. جعفر قلی خان دنبلی را نیز، كه از تربیت یافتگان دولت خاقان مغفور و در اردوی كیهان پوی در جرگ [ه] باریابان حضور پرنور بود، به حكومت دار السلطنه تبریز و خوی سرافراز و روانه آن دیار خلد انباز داشت [32] و به سایر حكام و عمال آن مملكت، احكام قضا نظام مشعر بر تنظیم امورات و تنقیح معاملات و ترفیه حال رعایا و جبر كسور برایا، از مصدر حكمرانی صادر و ذكر صلابت قهرمانی و عدالت و مرزبانی این زیبنده سریر كیانی در السنه و افواه، سایر و دایر آمد.
صادق خان شقاقی چون منشور قضا دستور را كه به منزله احكام سماوی است، زیارت نمود، تزلزل در اركان وجود او راه یافته جز مأمن اطاعت مفری و غیر از گوی انقیاد مقری ندیده، اثاثه سلطنت را به‌طوری كه گرفته بود، به ابراهیم خان قاجار تسلیم نمود و عریضه [ای] در كمال عجز و انكسار به دربار خسرو معدلت آثار معروض داشت و حكم جرایم خویش را به مروّت و گذشت صاحبقران معدلت كیش گذاشت.
پس از رسیدن ابراهیم خان به زنجان و آوردن اسباب مرصّع نشان، عریضه آن سفیه نادان، كه در گرداب حیرانی سرگردان بود، به نظر داور انصاف سیر رسید و دریای مواج عفو و اغماض را نوبت تلاطم گردید. عجز نالی و ضعیف حالی آن تیره بخت تبه روزگار را به نظر مروّت ملاحظه و با كمال قدرت صفت رحمت را پیشنهاد خاطر رأفت مظاهر ساخت و از تفویض حكومت محال گرمرود «2» و سراب به بروز التفات بی‌حساب پرداخت.
لمؤلفه:
فقر ناكرده سؤال از كف جودش لبیك‌جرم ناكرده دعا از لب عفوش آمین بالجمله چون نعش شریف سلطان شهید تا آن زمان در قلعه شوشی به امانت
______________________________
(1). حاكم شهر، فوج‌دار، نگهبان قلعه، دژبان
(2). ناحیه‌ای است در جنوب سراب در آذربایجان كه رود قرانقو از آن می‌گذرد. (معین، ذیل گرمرود)
ص: 62
سپرده بود، حسین قلی خان قاجار عز الدینلو، به حمل آن گوهر پاك از آن خاك هولناك مأمور، و یرلیغ «1» بلیغ به عهده ابراهیم خان جوانشیر حاكم قراباغ، كه بعد از صدور قضیه هائله سلطان سعید از داغستان به محال حكومت خود سبك عنان شده بود، شرف صدور یافت كه آن نعش مطهر را به آدابی كه شایسته شأن آن داور غفران اثر است، به دار الخلافه طهران روانه و این معنی را به جهت جلوه دادن شاهد ارادت خود در پیشگاه حضور صاحبقران یگانه بهانه سازد.
پس از انتظام امور آذربایجان، موكب فیروزی نشان از زنجان حركت ورزیده در چمن سلطانیه نظام الدوله سلیمان، نظم حوادث واقعه در گیلان را روانه رشت شد و در بیست و چهارم شهر ربیع الاول، مستقر خلافت كبری از فرّ قدوم میمنت ملزوم صاحبقران قلعه‌گشا، قرینه هشت بهشت گردید.
خروش كوس كاوسی در نوبتخانه سلطنت لرزه بر این طاق آبنوسی افكند و نعره گاودم ساكنین این بلند طارم را به حركت و تلاطم آورد. ولات و حكام و اشراف و اعیان و عمال و مباشرین معاملات اطراف، كه از دار العلم شیراز احضار به ركاب مستطاب شده بودند، به درگاه عالمیان پناه، جمع آمدند و طاق گردون رواق دولت ابد آیت را پروانه شمع شدند.
صاحبقران مظفر كامكار، همت ملوكانه به تنظیم مهمات دورونزدیك گماشت و اوقات شریف را به انتظام مهمام ترك و تاجیك مصروف داشت.
محاسبات ولایات و بیوتات خاصه به قلم عطارد رقم [33] مستوفیان دیوان اعلی پرداخته شد و كارها بر وفق مراد و مرام ساخته آمد. موازی پانصدهزار تومان نقد، كه عبارت از یك كرور باشد، از باقی معاملات ایّام سلطان شهید به تخفیف مقرر، و اهالی ولایات از ظهور این موهبت عظمی، قرین امیدواری بی‌مر گردیدند. همچنین تیولداران و وظیفه خواران از علما و سادات و مشایخ و قضات و طلاب و بینوایان و ارباب مناصب و متصدیان هر ولایت، به علاوه امضای مرسومات سابقه، از انعام معلومات لاحقه به نوایی وافر رسیدند.
______________________________
(1). فرمان پادشاه
ص: 63
بیت:
برومند باد آن همایون درخت‌كه در سایه آن توان برد رخت

ذكر رسیدن نعش سلطان شهید و استقبال صاحبقران رشید و روانه كردن به نجف اشرف- علی ساكنها آلاف التحیه و التحف «1»

چون روزی چند بر این مانند گذشت و از فیض فضل تأییدات یزدانی و یمن اقبال بی‌زوال خسروانی، مهمات ممالك محروسه سلطانی قرین نظامی تازه و انتظامی بی‌اندازه گشت، از طرف قرین الشرف آذربایجان خبر رسید كه ابراهیم خلیل خان جوانشیر بعد از زیارت منشور قضا تأثیر، تدارك نعش مطهر سلطان شهید را به طریقی كه شایسته و سزاوار شأن و شوكت او بوده، دیده با تخت روان زرّین و اسبان بالجام و زین زرین و گوهرین و اشراف و اعیان و حفّاظ و قرّاء آن سرزمین، با لباس عباسیان دیده گریان و دریده گریبان روانه گردانیده است.
وصول این خبر، دامن زن آتش حسرت و سوگواری و حیران‌كن جان و بنیان قرار متعلقان خانواده سلطنت و شهریاری گشت. صاحبقران كشورستان، نظر به پاس احترام عمّ بزرگوار در روز ورود آن نعش عالیمقدار، فرمان داد كه ابواب دكاكین اسواق «2» و محلّات و دروب خانات و حمّامات «3»، چون خانه عیش دشمنان بسته آید و دست معاملات، چون پای جسارت مفسدین دولت شكسته.
ارباب معامله، سودا و سود را به سواد جامه بدل و اصحاب مباحثات، بحث علم و عمل را به نوای سوگ و ماتم مبدل ساخته، پس خود به نفس نفیس با جمیع شاهزادگان نامدار و امرای عالیمقدار و وزراء و خاصان دربار فلك اقتدار به جهت استقبال آن نعش بزرگوار تا یك منزلی دار الخلافه روان و سیلاب سرشك در ماتم آن نور دیده امكان از فواره دیدگان «4» بر چهره سیمین دوان گردید. امرا و اعیان حضرت در اطراف
______________________________
(1). كه بر ساكن آن شهر هزاران درود و هدیه ارمغان باد.
(2). بازارها
(3). درب‌های دكان‌ها و حمام‌ها
(4). ملّی: «دیده‌گان»
ص: 64
محفّه «1» محفوف به رحمت ایزد بی‌ظنّت «2» طی مسافت را با اقدام صداقت و ارادت پی‌سپار و آوای ناله و نفیر به فلك دوّار رسانیدند.
در هجدهم شهر جمادی الاول، آن جسد مقدس را در زاویه مقدسه حضرت عبد العظیم به امانت گذاشتند و پیر و جوان و توانا و ناتوان، وضیع و شریف و قوی ضعیف، رسم تعزیت و لوازم مصیبت را مرعی داشتند. هر صبح كه گردون گردان مانند، سر بریده خورشید تابان را از زاویه مشرق نمایان و مانند ماتمیان، قطرات سرشك انجم از دیده [34] پاشیدی و آفتاب عالمتاب به رسم سوگواران، سوزان و گدازان از دریچه مشرق سر كشیدی، اعیان دولت و خاصان حضرت، رعایت آداب تعزیت را به آن صوب به اصواب شتافتندی و ثواب زیارت آن ذریّه پاك خواجه لولاك را با تقبیل پای جنازه آن جسد تابناك دریافتندی.
روز سیّم، شاهنشاه صاحبقران به عزم زیارت جناب عبد العظیم (ع) و تشیع جنازه آن درّ یتیم از مقر خلافت حركت و پس از ورود به آن مقام و ادای فاتحه احترام و اطعام بر مساكین و عجزه و ایتام، نعش مطهر آن شهریار با احتشام را در عماری «3» زرّین مقام داده از امراء نامدار، محمد علی خان قوانلو مشهور به خالو و ابراهیم خان عز الدینلوی قاجار را با جمعی از سواره ركاب ظفر شعار و از علمای با اعتبار، ملا مصطفی قمشه [ای] را كه در علوم عقلی و نقلی سرآمد روزگار و همواره در محفل آن پادشاه شهید نامدار، انیسی فصاحت آثار و فقیهی مسئله‌گزار بود، با جناب میرزا موسی منجم باشی لاهیجی گیلانی كه در آن فن شریف، حضرت بطلیموس را آموزگار [بود] با مبلغی زر مسكوك و اسباب بی‌شمار از شال و اقمشه زرتار، به حمل نعش آن خسرو عالیمقدار به ارض مقدس نجف اشرف- علی ساكنها آلاف التحیّه و التحف- فرمان داد و از قرّاء داود الحان، حاجی قاسم كاشی روضه‌خوان را با جمعی از قرّاء و حفّاظ دیگر، جیب و دامان از انعام و احسان لبریز ساخته به همراه آن جنازه مطهر روان داشت.
روز بیست و چهارم شهر ربیع الاول، به آیینی شایسته از زاویه مقدسه حركت نموده، روانه صوب مقرر گردیدند. منزل به منزل قرّاء خوش الحان پیشاپیش جنازه
______________________________
(1). هودج مانندی كه بر دوش حمل كنند.
(2). مجلس: «بی‌ضنّت»
(3). كجاوه: هودج مانندی كه بر پشت اسب، استر، شتر و فیل بندند و بر آن نشینند و سفر كنند.
ص: 65
مغفرت نشان به تلاوت قرآن مجید اقدام می‌ورزیدند و به آیینی كه شهریاران را سزاوار است، جنیبت «1» داران، اسبان زرّین ستام را در جلو می‌كشیدند تا در روز ورود به زهاب «2» كه اول خاك روم و آخر این مرزوبوم است، جمعی از اعیان دولت عثمانی از جانب سلیمان پاشای وزیر دار السلام به استقبال شتافته خدمات شایان به عمل آوردند.
در ورود به مشهد كاظمین- علیهما السلام- وزیر بغداد با اعیان آن دولت علیّه، رسم استقبال به‌جای آورده، وارد آن ارض فیض قرین شدند. پس از آداب زیارت و اطعام و انعام بر خدمه و فقرای آن ناحیت، روانه مشهد مقدس جناب خامس آل عبا حضرت سید الشهدا- علیه التحیّه و الثنا [شدند] و نعش مطهر را در دور ضریح منور طواف داده و به آیین معهود ابواب انعام و احسان بر چهره خدام و زائرین و مجاورین با احترام گشاده روانه نجف اشرف شدند و بعد از خالی ساختن بدره‌های زر به انعام فقرای مضطرّ و احسان خلاع فاخره به خدّام آن روضه عرش سیر، نعش شریف را در رواق سپهر ساق آن برگزیده آفاق، مدفون و آن گنج پاك را در آن خاك تابناك مخزون ساختند و بعد از فراغ ازین كار، به مراجعت دار الخلافه جاوید قرار پرداختند.
لمؤلفه:
شاهی كه ز داد عالمی را [35] آراست‌در تعزیتش همان قیامت برپاست
تا بود فساد از انتقامش بنشست‌چون رفت جهان به احترامش برخاست

ذكر حمل‌ونقل اندوخته سلطان سعید از قراتپه استراباد

نوّاب محمد حسن خان، جدّ صاحبقران زمان، در اوقاتی كه از بیم خصمی
______________________________
(1). یدك، اسب كتل
(2). منظور از زهاب، شهرستان سرپل زهاب/ ذهاب فعلی می‌باشد كه نزدیك قصرشیرین و كنار مرز ایران با عراق واقع است.
ص: 66
نادر شاه افشار در دشت تركمان به سر می‌برد، از تشویش گرفتاری هرگز رنگ آبادی ندید و بیست سال روزگار خود را به گوشت شكار دشتی گذرانید. بكنج نامی در میان تركمانان یموت با او راهی داشت و گاهی آذوقه به او می‌رسانید. سلطان شهید كه از این قضیه والد بزرگوار رشید اطلاع داشت، لهذا احتیاط كار را در بدایت سلطنت اندوخته [ای] از برای روز تنگ گذاشت. تبیین این مقال آنكه، در سنواتی كه همان ولایات مازندران و استراباد در تحت تصرفش بود، به قدر یكصد و پنجاه هزار تومان تنخواه نقد از همان مالیات دو ولایت و مصادرات «1» اهالی آن دو ناحیت، جمع‌آوری نمود و به كوه قراتپه، فصل مشترك خاك استرآباد و دشت گرگان، در سنگ دفن نمود.
تدبیر دفنش این‌كه هر وقت تنخواهی جمع می‌شد، حضرت صاحبقران را با دو نفر از اسرای تركمان برمی‌داشت و روی سعادت به كوه قراتپه می‌گذاشت. بعد از دفن تنخواه، آن‌دو نفر اسیر تركمان را به دست خود مقتول و نعش آنها را به خاك سپرده به فراغت مشغول می‌شد. از این داستان، احدی به جز صاحبقران گردون توان مطلع نبود؛ لهذا بعد از نظم امورات سلطنت و مملكت، معتمدین چند فرستاده، تنخواه مزبوره را به دار الخلافه حمل‌ونقل فرمود. اكثر از آن، اشرفی كریم خانی و قروش اسلامبولی سكه عبد الحمید خان بود. بالاخره از قراری كه- انشاء الله الرحمن- در اواخر این كتاب مستطاب بیان خواهد گشت، با اندوخته‌های دیگر صرف شد.
فرد:
كه داند به جز ذات پروردگاركه فردا چه بازی كند روزگار
______________________________
(1). تاوان‌ها و جریمه‌های مالی
ص: 67

فصل دوم به تخت نشستن فتحعلی شاه قاجار و تسلط بر ایران‌

بخش 1

بهاریّه سال فرّخ فال ایت ئیل تركی مطابق سنه یكهزار و دویست و بیست و نه هجری و آمدورفت ایلچیان دولتین «1» روس و انگریز

هنگامه آرای عرصه خاور، اعنی خورشید انور درین سال خجسته فرّ بعد از انقضای چهار ساعت و پنج دقیقه از روز دوشنبه هفتم شهر ربیع الاوّل سنه یكهزار و دویست و بیست و نه مطابق ایت ئیل تركی از ساحت حوت به خاورزمین حمل، نقل نمود. به محض طلوع طلیعه رایت خویش جنود نامعدود كواكب را به وادی عدم دلالت فرمود. باز سفیران گل‌های شكوفه بنای آمدورفت در تختگاه چمن نهادند و تركان تنگ چشم عنادل به سبب طغیان شحنه خار [234] به غارت دار المرز گلشن دست برگشادند.
زمان دشمنی دی به سر آمد و دیده امیران بهمن و اسپند به حكم خسرو فروردین «2» از نشتر سبزه به درآمد. نوباوگان سرو و صنوبر هریك از شاهدان گلبن عروسی در برگرفتند و عندلیبان خنیاگر «3» [و] قمریان رامشگر تهنیت این عیش نشاطآور را نواهای موالف و مخالف از سر گرفتند. سردار چنار در دار السّلطنه گلشن بنای باج «4» نهاد و افغان هزاردستان از سبایك زرّین و سیمین ریاحین الوان به سلطان اردی‌بهشت خراج داد. باد نوروزی كه بر جمعیّت ازهارش سر پیشوایی است، در كنایس گلزار خم‌های «5» باده لاله و شقایق را شكست و به فرمان خسرو ربیع از دار الخلافه چمن رخت بربست.
______________________________
(1). مجلس: «دولت»
(2). ملی: «فرودین»
(3). ملی: «میناگر»
(4). ملی: «تاج»
(5). ملی: «چمن‌های»
ص: 70
نهاد و سوسن آزاد به خطبه‌خوانی با همه بی‌زبانی ده زبان شد و قامت شمشاد در پیشگاه چمن به یك پای رقص‌كنان سرفرازان. عرعر و صنوبر به جهت تهنیت جلوس خسرو گل، روی به باغ آوردند و وشاقان «1» شاخ از افشاندن زروسیم برگ رعنا و شكوفه دست قدرت برگشادند. از فرط گل و ریاحین، گفتی ثوابت و سیّار از چرخ دوّار روی به خاك گذاشته و یا دفینه قارونی و گنج فریدونی از خاك سر برداشته.
بالجمله اگرچه خسرو صاحبقران و خدیو كشورستان را جلوس مختصری به جهت نمونه كار سلطنت در دار العلم شیراز واقع گردید، ولیكن درین سال فیروز كه نوروز اول ایّام سعادت‌اندوز بود، به جهت اطلاع اهالی دورونزدیك و بروز شوكت و صولت در نظر ترك و تاجیك، بر آن شد كه جلوس خلافت جاوید را با شیلان عید سعید قرین سازد و به اقتران این دو شاهد رعنا، كه عید جلوس سعادت‌اندوز و عید نوروز فیروز باشد، پردازد. بعد از دقّت «2» منجّمین بطلیموس انتساب، محقق آمد كه سعادت ساعت جلوس در ساعت تحویل خسرو سیّارگان به برج حمل است و وقوع این هردو ساعت سعد، به روز عید سعید فطر محول. در حقیقت سه عید بزرگ از عید فطر و نوروز و عید جلوس صاحبقران ظفراندوز در یك روز واقع و این داستان بدیع در السنه و افواه جهانیان شایع شد تا دانایان دانند كه تائید اقبال را عروج بر چه پایه است و خواست خدایی را مدار بر چه مایه!
علی ایّ حال، تخت گوهر نگار كه محل جلوس صاحبقران جمشید شعار است، در وسط ایوان خلافت نهاده شد و امرا و وزرا و ندما و خاصان سركار و محرمان دربار و خوانین «3» با تمكین و غلامان جلادت قرین به اخلاع زرتار هریك در جای خویش ایستاده، اشراف و اعیان هر مملكت از آذربایجان و خراسان و عراق و فارس و خوزستان و طبرستان و گیلان و غیره كه در دربار «4» آسمان مدار شرف احضار یافته بودند، با تشریفات گرانبار صف‌برصف و جای‌برجا قرار گرفتند، دارای زمان و زمین افسر گوهر آگین كیانی را بر سر و جیقه الماس نشان خورشید قرین را زیب افسر و كمربند جوهربار و شمشیر و خنجر جواهردار را زیب كمر و بازوبندهای الماس و یاقوت و لعل و زمرد كه
______________________________
(1). جمع اوشاق، اوشاخ، غلام بچه‌گان، پسران ساده‌رو و زیبا
(2). مجلس: «وقت»
(3). مجلس: «خواتین»
(4). مجلس: «دیار»
ص: 71
قیمت هریك از آن جواهر یكدانه را جز این جهان، جهانی دیگر باید، آرایش بازوی قدرت اثر ساخت و از پای تا سر غرق جواهر رخشان و لآلی درخشان از خلوت سرای سلطنت به عزم ایوان خلافت قد برافراخت، با قامتی كه گفتی از رحمت یزدانی آیتی و از بهشت جاودانی علامتی است، منت بر آسمان و زمین نهاده [37] خرامان شد و آباء علوی و امهات سفلی را كلمه طیبه «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» ورد زبان آمد. در همان ساعت تحویل شمس به برج حمل پای فلك سایه بر تخت عرش پایه نهاده چون بخت خویش بالا رفت و با فرّ فریدونی و شكوه جمشیدی بر فراز مسند زراندوز مرواریددوز جلوس فرمود و بر چاربالش آفتاب تابش سلطنت ایران و توران تكیه نمود.
روزگار زبان حال بدین مقال رطب اللسان و تهنیت این جلوس همایون را به تذكار این شعر حضرت صبا، اعنی جناب فتحعلی خان كاشانی ملك الشعراء، عذب البیان گردید.
صبا:
بناز ای تخت اسكندر ببال ای مسند داراكه گشت اسكندر دیگر به دارایی سریر آرا نخست گوهر ناسفته تهنیت را به الماس جوهر زبان معجز بیان سفت و حاضرین پیشگاه فلك جاه را به جهت میمنت اعیاد ثلاثه جلوس همایون و فطر و نوروز میمون مبارك باد گفت. نامداران هر كشور و سرفرازان هر بوم‌وبر، كه به افسر خورشید انور سر فرود نمی‌آوردند، همگی تعظیم‌كنان رخها بر خاك سودند و به سبب این خاكساری بر آبروی خویش افزودند. توپخانه سلطنت بلند آوازه شد و دیوانخانه خلافت رونقی تازه یافت. وشاقان خورشید شعار، كاسات شهد خوشگوار بر باریافتگان پیشگاه سپهرمدار نوشانیدند و اطباق سیم‌وزر از همت خاقان بحر و برّ بر فرق كهتر و مهتر پاشیدند.
خطیب اریب، خطبه جاه و جلالش را به زبانی فصیح و بیانی ملیح به گوش ساكنان ملأ اعلی رسانید وصیت این جلوس همایون، قاطبه جهانیان را به سمع قبول رسید. شاهد دولت هر هفت گروه «1» به كنار آمد و روزگار ناسازگار با پروردگان خویش سازگار شد. ایّام
______________________________
(1). مجلس: «كرده»
ص: 72
ملامت سرآمد و عروس شادمانی جهانیان را در بر. روزی چند به میمنت این جلوس ارجمند بزم‌های عیش از هر طرف آراسته شد و غبار غم از صفحه خواطر برخاسته. باده سلسبیل آمد و پرهیزگاران را نوای نوشانوش باده خواران به كوی باده فروشان دلیل شد.
داد عیش و شادمانی چنان دادند كه حسرتی در دل پیر و جوان نماند و احدی قصه غصه بر زبان نراند.
آری در شادی و غم خاطر جهانیان پیرو خاطر جهانبان است و در سور و ماتم میل رعایا و برایا منوط به رأی سلطان.
لمؤلفه:
تا جهان را غم نگیرد پادشه غمگین مبادلازم آمد با نشاط شه نشاط شیخ و شاب بالجمله چون در اوقات خردسالی، لقب ارجمند این برگزیده حضرت لا یزالی به سبب احترام نام جدّ عالی، بابا خان بود، لهذا حضرت فتحعلی خان كاشانی ملك الشعراء متخلص به صبا تاریخ جلوس میمنت مأنوس را به رسم اخراج و ادخال به این سیاق بر صفحه رقم نمود. تاریخ: ز تخت آقا محمد خان شد و بنشست بابا خان «1212»
صاحبقران كشورگیر پس از تمهید این جلوس فیروزی تأثیر، روی مبارك به نظم امورات هر سامان آورد تا جهان را از فرط عدل‌وداد رشك فردوس برین و نگارخانه چین كرد. شهریاران زمین و پادشاهان با تمكین از اطراف و اكناف روی نیاز به درگاه عاجز نوازش [38] سودند تا از قراری كه- انشاء الله تعالی- عنقریب، نگاشته كلك فصاحت نصیب می‌گردد، از فرّ یاری او بر مراتب عزت و بختیاری افزودند. تاریخ این جلوس دلپذیر به طریق اخراج و ادخال از كلك مؤلف تحریر و شعرا اخیر درین رساله تحریر یافت.
لمؤلفه:
خاوری از سور دولت چون محمد شاه رفت‌جای او فتحعلی شاه آمد و مأوا گرفت
ص: 73
فرقی كه این تاریخ را با تاریخ حضرت صبا واضح است، اینكه: معزی الیه نام همایون دو شاهنشاه جلالت مقرون را به تخفیف ذكر كرده و در مصراع تخت ثانی هم اسم را گذارده پای لقب را به میان آورده است- رحمة الله علیه.

ذكر وصول محمود میرزای افغان از روی تظلّم بی‌پایان به درگاه حضرت صاحبقران كامران‌

پس از سپری شدن دولت احمد شاه درّانی «1» افغان، زمام سلطنت ولایات متصرفی او به حكم وراثت، به قبضه اقتدار تیمور شاه ولد او قرار گرفت و معزی الیه، پادشاهی عاقل و دانا بود و در مهمات ملكداری و مرزبانی بغایت قادر و توانا؛ برادران خود را در قلعه بالا حصار كابل، كه قلعه‌ای است بس رفیع و حصین «2»، محبوس ساخت و موكلین و مستحفظین امین بر ایشان گماشته به این تدبیر، رایت «3» استبداد و استقلال برافراخت «4». مخالفین از فكر خلاف محروم ماندند و آیت یأس از مصحف تقریر خواندند. شاهزاده همایون، ولد اكبر را رتبه ولیعهدی داد و به دار القرار قندهار حكم‌گزار نهاد. دو پسر دیگر، محمود میرزا و فیروز میرزا را به ایالت ولایات فراه و سبزار و هرات فرستاد. شاهزاده زمان را كه از همه برادران كهتر و پدر عالی گهر را به منزله نور بصر، و محبت باطنی پدر با او از همه بیشتر بود، همواره ملتزم حضور خود نموده، ییلاق و قشلاق را در ولایات كابل و پیشاور قرار داد فرمود. بعد از آن‌كه دست قضا طومار امل او را درهم پیچید و از فراز تخت در نشیب خاك رخت كشید، شاهزاده زمان كه در پایتخت پدر بود، به اعانت زر و لشكری كه آماده داشت، حرمت وصیت پدر را فرو گذاشت.
عذرش این‌كه، پدر را باطنا با من میل بود و ظاهرا از ایشان واهمه می‌نمود و گویا چنین هم بوده [است].
بالجمله بر برادر مهتر خود، شاهزاده همایون تاختن آورد و بنیان ولیعهدی او را با
______________________________
(1). ملّی: «احمد شاه سه دورانی»
(2). بلند و محكم
(3). پرچم
(4). مجلس: «برافراشت»
ص: 74
خاك یكسان كرد. همایون را كه اسم برخلاف مسمّی بود از حلیه بصر عاری «1» و مانند اعمام و بنی اعمام «2» در قلعه بالاحصار، حصاری ساخت. محمود و فیروز، كار را نه بر وفق مرام دیدند و رخت از آن ورطه بلا بیرون كشیدند. چون از یمن تفضلات الهی و نیروی اقبال بی‌زوال شاهنشاهی، چراغ این دولت خداداد را افروخته دیدند و جسم مخالفین شوكت جاوید را پروانه‌وار سوخته، حصول مقاصد را موقوف به اعانت كارگزاران دولت علیّه یافتند و با هزار امیدواری به عزم تقبیل عتبه علیّه شتافتند. پس از وصول به دار العباده یزد، اسماعیل آقای مكری، نایب ایشیك آقاسی «3» درگاه معلی، مأمور به مهمانداری آمد و به حكّام «4» عرض راه از دار العباده تا دار الخلافه احكام قضا نظام صادر شد [39] و در باب رعایت آداب حرمت نسبت به ایشان، به‌طوری كه سزاوار شأن سلاطین ذی‌شان است، فرمایشات رفت. حسب الاشاره لازم البشاره میزبان به دار العباده یزد روان و آن‌دو شاهزاده آزاده با كامران میرزای ولد محمود میرزا، به درگاه عالمیان پناه شتابان آمدند.
در روز ورود به دار الخلافه، چراغعلی خان نوایی قوریساول باشی «5»، كه امیری باشكوه و مشیری دانش‌پژوه بود، حسب الامر شاهنشاه تاجدار به استقبال شاهزادگان عالی تبار شتافت و پس از حضور تشرف به انجمن بار «6» خسروانی خسرو تاجدار، كمال عزت و احترام به ایشان ارزانی و قریب به مسند خلافت اذن جلوس حاصل و این عزّت مكتسب به حرمت موروث متواصل شد. شاهنشاه صاحبقران، ایشان را پرسش و نوازشی ملوكانه نمود و به وعده‌های كریمانه امیدوار فرمود. چراغعلی خان مزبور به
______________________________
(1). كور كرد
(2). عموها و پسر عموها
(3). نایب ایشیك آقاسی باشی، كه رئیس كل یساولان صحبت و ایشیك آقاسیان دیوان، قاپوچیان و یساولان و جارچیان دیوان و امور و تنسیق مجلس از جماعت مجلس‌نشین، ترتیب نشستن مجلس‌نشینان و ایستادگان مجلس از اعلی تا ادنی بود، او را باید رئیس كل تشریفات دربار دانست.
(4). ملّی: «حنگام»
(5). قور در لغت به معنای سازوبرگ است و یساول از ریشه مغولی یساYasaبه معنی قانون یا فرمان آمده و به معنی افراد و مأمورانی است كه اوامر و فرمانها را در حضور سلطان اجرا می‌كردند و همگی تحت فرمان قوریساول باشی یا یساولان قور خدمت می‌نمودند. در تذكرة الملوك این سمت مبهم ذكر شده ولی یساول باشی از زمره افراد تحت ایشیك آقاسی باشی بوده است. (ر. ك: سازمان اداری حكومت صفوی، صفحه 87 و 121)
(6). ملّی: «انجمن‌باز»
ص: 75
مصاحبت و منادمت ایشان مأمور آمد و زنگ كلفت از صیقل مراحم خسروانه از آیینه خاطر ایشان دور شد. چندی در دار الخلافه به گشت و تماشا و فیض ملاقات شاهزادگان فرشته‌لقا به سر برده، در اوقاتی كه موكب خسرو ظفراندوز به عزم تنبیه سركشان مملكت آذربایجان از مستقر خلافت نهضت نمود، برحسب امر اعلی مقیم كاشانه كاشان شدند و از سیر متنزّهات «1» آن دیار فرخ را قرین حبور و سروری بی‌پایان آمدند.
اسد الله خان شیرازی ولد حاجی ابراهیم خان اعتماد الدوله دیوان اعلی «2» كه در آن اوقات به حكومت كاشان سرافراز و در آداب مردمیت و آدمیت و فنون كمالات ظاهری و باطنی از معارف ممتاز بود، رعایت عزت و حرمت را كفیل شد و ابراز مرحمت و عنایت را از جانب معدلت جوانب شهریار عالم وكیل آمد.
[مصرا] ع:
تا چه باشد قرار كار جهان

ذكر تكامل محمد تقی خان یزدی در خدمات دیوان و ظهور خدمت‌گزاری او از سعی امینان دولت جاوید اركان‌

محمد تقی خان از معارف كدخدازادگان «3» محال بافق یزد و در بدایت حال میرزا محمد تقی نام داشته [است]. در ایامی كه نهال حیات نادر شاه افشار از تیشه عداوت سپهر دوّار از ریشه برآمد، این خبر كه به دار العباده یزد رسید، اجامره و اوباش، حاكم نادری را از شهر اخراج و كالای مفسدت را با رواج نمودند. این میرزا محمد تقی به عزم آنكه در شهر دستبردی نماید، با چند نفر از بنی اعمام وارد آن ولایت و در محلات و اسواق سیری می‌نمود؛ ناگاه از فراز بامی آوازی به گوش او رسید كه: «ای میرزا
______________________________
(1). گردشگاهها
(2). اعتماد الدوله: وزیر اعظم؛ در اغلب موارد در تذكرة الملوك «وزیر اعظم دیوان اعلی» گفته شده است. از عهد صفویه به بعد به عنوان وزیر اعظم یا دست راست و رئیس دیوان اعلی گفته می‌شد. او به عنوان منشی شاه، نظارت بر امور مالیه و دیگر امور مملكت را به عهده داشت. حاجی ابراهیم خان اعتماد الدوله از عهد لطفعلی خان سمت كلانتر شیراز را داشت و توسط آقا محمد خان به اعتماد الدولگی برگزیده شد و در این زمان مورد سوءظن فتحعلی شاه قرار گرفت.
(3). ملّی: «كدخدازاده‌گان»
ص: 76
محمد تقی، این ساعتی كه تو وارد شهر شدی، اثر با سعادتش این‌كه چهل سال تمام در این ولایت فرمانروا خواهی بود». بالاخره به كامی رسید كه شنید و اثر آن سعادت ظاهر گردید، بلكه سال حكومت از چهل گذشت به شصت رسید. در زمان دارایی سلطان شهید، علی اكبر خان ولد او در دار الخلافه گروگان بود و در سفر و حضر از التزام ركاب فیروز، كسب سعادت [40] می‌نمود. بعد از شهادت خاقان سعید، حاجی ابراهیم خان اعتماد الدوله بدون ملاحظه عاقبت كار از همان عرض راه دار الخلافه او را مرخص آن دیار نمود.
چون سریر سلطنت و دارایی به وجود فایض الجود این زیبنده سریر كشور خدایی، مزّین شد؛ بیگلر بیگیان «1» و حكام، به پای ارادت و خدمت تقبیل عتبه علیّه را پی‌سپار آمدند و از ادای پیشكش تهنیت جلوس بر اورنگ كیانی و مال وجهات سلطانی آستان راستان نواز را خدمتگزار شدند، به جز محمد تقی خان حاكم دار العباده [یزد] كه به ملاحظه خلاصی ولد اكبرش از بند، جناب حاجی ابراهیم خان را از غیرتی كه نداشت در بند گذاشت و خاطر بر ترك ارادت گماشت و حاجی معزی الیه به جهت رفع شرمساری در خاكپای شهریاری انجام این مهم را به عهده گرفت و برادر كهترش محمد حسین خان كه در رسوم شجاعت از برادران دیگر مهتر و بهتر بود، حسب الامر الاعلی به سرداری دار العباده یزد، اتمام این امر را آماده شد و به فاصله قلیل ابو الهادی خان ولد دیگر او را با وجوه دو ساله مالیات آن ولایت و پیشكش جلوس میمنت آیت به دربار گیتی مدار گسیل ساخت و چون امورات دار الامان كرمان را نیز پس از قتل و غارتی كه در زمان دولت خاقان شهید شد، انتظامی نبود و آقا علی نامی مشهور به شمّاعی از اهالی آن‌جا حركت مذبوحی می‌نمود، لهذا عبد الرحیم خان برادر مهتر حاجی اعتماد الدوله به حكومت و محمد حسین خان مزبور به سرداری آن ولایت نامزد و هردو
______________________________
(1). بیگلر بیگیان حكّامی بودند كه از پایتخت تعیین می‌شدند. اما گاه این سمت موروثی بود (سازمان اداری حكومت صفوی، ص 78). كسی كه رتبه‌اش فوق همه است و بلافاصله پس از صدر اعظم است و عده‌ای از لشكریان زیر دست او هستند، او را بیگلر بیگی می‌نامند و در موقع غیبت شاه، نایب السلطنه است (همان منبع، ص 139). در اوایل عهد قاجاریه نیز مثل عهد صفویه بیگلر بیگی عنوان حكام ایالات بوده و از جانب سلطان انتخاب می‌شده است، ولیكن بعدها بیگلر بیگی در ولایات دارای مقامی مستقل از مقام والی و حاكم و پایین‌تر از آنها بوده است (دهخدا، ذیل بیگلر بیگی).
ص: 77
از دار الخلافه و دار العباده روانه آن ناحیت شدند. بعد از چندی، محمد حسین خان به حكومت ولایت كوهكیلویه سرافراز و عبد الرحیم خان نیز با وقوع وصلت با آقا علی كرمانی مزبور از حكومت طرفی نبسته شرفیاب درگاه لازم الاعزاز شد.
محمد تقی خان بیگلر بیگی یزد، انتظام امور كرمان و وصول و ایصال مالیات دیوان قدر بنیان را به گردن گرفته به وساطت ابو الهادی خان، ولد خود، مستدعی ایالت شد.
علی العجاله پس از اطمینان امنیان دولت جاوید، حكومت آن ولایت نیز ضمیمه ایالت ولایت دار العباده [یزد] گردید.

ذكر فتنه محمد خان زند و شكست او از صدمات سپاه ظفر پناه عدوبند

پس از انقضای زمان شوكت سلسله زند از صولت خاقان مغفور عدوبند، محمد خان ولد زكی خان بنی عمّ كریم خان از شحنه غضب سلطانی مهلتی چند روزه یافت و فرارا به نواحی بغداد و بصره شتافت و چندی در آن ولایت به هرزگی و دریوزگی روزی به شب و شبی به روز می‌رسانید. تا قضیه ناگزیر سلطان شهید واقع گردید، از جسارت صادق خان كرد شقاقی جرأتی كرد و فرصت غنیمت شمرده به امید انجام خیالات خام رخت مكنت از زاویه گمنامی بیرون آورد با شر ذمه «1» قلیل از اقوام ذلیل، نكبت را دلیل نمود و روی به سوی مملكت فارس كرده ابواب حوادث كشور در حوالی كوهكیلویه به طوایف الوار ممسنی «2»، كه به راهزنی معروف و عدم [41] پایداری موصوفند، ملتجی و درین داستان با او همدستان گشته [و] در نواحی ولایت كازرون به جمعی از مستحفظین آن سامان دچار و به حمله اول شكستی فاحش خورده، راه فرار
______________________________
(1). گروه اندك از مردم، شمار كمی سپاهی
(2). بین كوه كهلیلویه و بختگان قرار دارد. امروزه جزوه استان كهكیلویه و بویراحمد است، از توابعش اردكان و فهلیان بوده و در شمال غربی شیراز واقع شده است. آب‌وهوای آن در شمال سرد و در جنوب گرم است به‌طوری كه در شمال آن كوههای دینار پیوسته برف دارد و در جلگه جنوبی خرما و مركبات خودرو دیده می‌شود. اسم قدیم ممسنی شولتان بوده ولی در زمان صفویه پس از آن‌كه ایلات ممسنی به این ناحیه آمدند بدین اسم موسوم گشته است (رك: معین، بخش سوّم، ذیل ممسنی).
ص: 78
برداشت و روی خبیث به جانب خلیص «1» سیستان گذاشت. از افاغنه آن‌جا هرچه اعانت طلبید، اهانت دید؛ با دلی افسرده و خاطری پژمرده به جانب ولایت اصفهان پی‌سپار و در قریه خراسكان «2» من نواحی آن سامان بارگشای متاع ادبار شد.
در آن اوقات حاجی محمد حسین خان، بیگلر بیگی آن دیار، شرفیاب ركاب شاهنشاه مالك رقاب و رمضانعلی خان برادر كهترش، از سوء اتفاقات در آن روز به قریه خراسكان به جهت مهمی پی‌سپار بود. از دور جمعیتی دید و با [افراد] معدودی كه به همراه داشت، قدمی پیش گذاشته مستفسر گردید. بعد از اطلاع خواست دستی به كار زند، دستگیر شد و محمد رحیم خان برادر دیگرش ره نورد بیابان تدبیر آمد. محمد خان وقوع این واقعه را به فال نیك شمرد و رخت نحوست به جانب باغ سعادت‌آباد برد. چون ولایت اصفهان شهری است وسیع و به سبب وسعت زیاد از احداث خندق و باره و برج بی‌بهره و اهلش به علت عدم وقوف بر قلعه‌داری و دشمن شكاری به غایت كم زهره‌اند، اطاعت بیگانه را قلیلا و كثیرا واجب شمارند و به ظهور احدوثه [ای] پای در دایره خدمت و اطاعت گذارند، لهذا اجامره و اوباش از رند و قلّاش، غریب و بومی از هر طرف بر دور او جمع آمدند و بزم نكبتش را پروانه شمع شدند. میرزا عبد الوهاب مستوفی آن‌جا را بر ولایت حاكم ساخت و به اخذ اموال تجار و متمّولین پرداخت. در اندك روزی مایه‌داران، بی‌مایه و بی‌مایگان، پرمایه گردیدند و جنود زند نكبت پیوند بار دیگر به پایه [ای] كه نه در خور مایه ایشان بود، رسیدند. عریانان، هم آغوش ملبوسات و مستعار شدند و بینوایان، صاحب اختیار بیشمار آمدند. خبر این داستان غریب و حكایت عجیب در دار الخلافه طهران به عرض شاهنشاه صاحبقران رسید و دریای غضب قیامت لهب را، نوبت تلاطم گردید.
حسین قلی خان دولو و مهر علی خان داشلو و اللهوردیخان عز الدینلو و حسین خان قاجار قزوینی قوللر آقاسی با جمعی از تركان پرخاشجو و هژبران «3» آتشخو از ركاب ظفر مآب مأمور به دفع آن شرارت نصاب و روانه آن دیار خلد انتساب شدند. در حوالی
______________________________
(1). مجلس: «روی جنیبت به جانب خبیص»
(2). خراسكان: خوراسگان، نام شهری است در جنوب شرقی اصفهان
(3). شیران
ص: 79
قریه حر «1» كه در سه فرسخی دار السلطنه اصفهان است، تلاقی فریقین دست داده، تركان جلادت نهاد دست به استعمال اسلحه آتش فعل منجمد آب گشادند و به یاری اقبال بی‌زوال صاحبقران بی‌همال و نیروی شمشیر اژدر فعل افعی خصال، خاك وجود آن باد پیمایان را بر باد فنا دادند. پس از شكست آن جمع پریشان، امرا و لشكریان تا باغ سعادت‌آباد به تعاقب ایشان تاختند و هركه را یافتند از لباس حیات عاری ساختند.
محمد خان خذلان نشان، خود با معدودی كه از اقوام او بودند، راه فرار پیش و از بیم جان سر خویش گرفت. مأمورین مظفر و منصور روی به تختگاه [42] نهادند و مراتب را علی التفصیل بر رأی عالم آرا عرضه دادند. زلال این نصرت و فیروزی آتش غضب قهرمانی را فرو ننشانید و به جرم این‌كه اهالی اصفهان در جنگ تكاهل ورزیده‌اند، محمد علی خان قوانلوی قاجار معروف به خالو مأمور به قتل عام اهالی آن دیار گردید. شور روز محشر و فزع اكبر در آن دیار خلد اثر برپا شد و قضات و مشایخ و علما و سادات را بخت سعید به جهت شفاعت به دربار عالم‌آرا رهنما آمد. رحمت جبلّی «2» بر چهره آن خیل ضعیف نادان ابواب عنایات گشود و مأمورین را به ترك خون‌ریزی امر فرمود. میرزا عبد الوهاب مستوفی به جرم حكومت سه روزه از دو دیده نابینا شد و در زاویه خمول گرفتار رنج و عنا آمد. بالجمله در هنگام فرار محمد خان، یوسف خان بختیاری در چهارمحال، نجف خان زند را با جمعی از اقوام نكبت پیوند او گرفته روانه دربار سپهر مانند ساخت و نجف خان چون هوای بلندپروازی در سر داشت، به اعانت خمپاره اژدر دهان روی به اوج گردون گذاشت [و] سایر اعوان و انصارش از آب حسام آتش فام جرعه فنا نوشیدند و در زاویه جحیم با او همنشین گردیدند.
محمد خان و رستم خان برادرزاده‌اش چون خبر این سیاسات را محقق آوردند، جان و سر را وداع كردند و روی به محال سیلاخور، كه مسكن الوار باجلان و بیرانوند است، بردند [و] از آن جماعت بد عاقبت طلب یاری نموده در قلعه‌جات ایشان بار ادبار گشودند. نظر علی خان باجلان تا ظهور خدمتی را در درگاه خسرو معدلت آیت بهانه به دست آرد، بر سر قلعه [ای] كه محمد خان در آن ساكن بود، تاخت و او را دستگیر
______________________________
(1). مجلس: «جز»
(2). ملّی: «خیلی»
ص: 80
ساخت. خواست به دربار فلك مدارش فرستد، مهدی نام باجلان با جمعی به اعانت او برخاست و او را از چنگ نظر علی خان باز گرفت. در میان آن‌دو فرقه منازعات اتفاق افتاده، اسباب طغیان محمد خان به سبب شورش ایشان زیاده شد. فتنه خفته بیدار گردید و این مراتب كرّة بعد اولی به عرض خسرو تاجدار رسید. مناشیر سیاست تأثیر به عهده محمد خان دولوی قاجار حاكم ملایر و كزّاز و حسن خان والی لرستان فیلی و تقی خان حاكم بروجرد، شرف صدور یافت كه دفع آن فتنه را اقدام ورزند. در حوالی سیلاخور جنگی عظیم در پیوست و طایر روح تقی خان بروجردی در آن معركه از قفس تن رست.
بالجمله كاری از پیش نرفت و به تدریج اجامره و اوباش بر دور محمد خان جمع شدند و كارش فی الجمله رواجی یافت تا از قراری كه- انشاء الله تعالی- در جای خود مرقوم كلك درر سلك می‌گردد، به سعی جان‌بازان شاهراه دولت ابد بنیان به راه دیار ادبار شتافت.

ذكر ظهور مخالفت خوانین آذربایجان و حركت رایات اعلی به آن سامان و تنبیه آن غولان وادی خذلان‌

قبل از این اشاره رفت كه صادق خان شقاقی با ظهور چنان خیانتی بزرگ، عفو و اغماض خاطر ملوكانه را انباز و به حكومت [43] ولایات سراب و گرمرود سرافراز شد.
جعفر قلی خان دنبلی نیز كه تربیت یافته دولت جاوید مدت بود، به ایالت ولایات تبریز و خوی از همگنان ممتاز آمد. این «1» دو نمك به حرام، به واسطه عدوات سابقه كه باهم داشتند، به مفاد كریمه «اللهم اشغل الظّالمین بالظّالمین» خاطر قاصر به دفع یكدیگر گماشتند و بنای كاوش باهم گذاشتند. جعفر قلی خان پیشدستی كرده جمعیتی فراهم آورد و طایفه شقاقی را تاخت و سراب خراب را مانند سراب بی‌آب ساخت.
صادق خان تاب مقاومت نیاورده، عنان یكران به جانب مغان و در آن‌جا نیز مكث نكرده خود را به‌طرف شیروان كشید و همواره درین خیال بود كه جعفر قلی خان را هم
______________________________
(1). مجلس: «آن»
ص: 81
مانند خود در حضرت اعلی به خیانتی منسوب و در نظر اقدس همایون مغضوب سازد.
و آخر الامر تیر مرادش بر نشانه آمد و به اغوای نفس اماره جعفر قلی خان را بر مخالفت شاهنشاه یگانه بهانه شد. صادق خان شاهد مدعا را در آغوش دید و به جانب سراب سبك عنان گردید. در ظاهر مخالفت را به موالفت «1» بدل ساخت و در موافقت با جعفر قلی خان، به مخالفت با دارای دوران پرداخت. محمد قلی خان افشار حاكم ارومی نیز، چون دیوی بدنهاد و غولی جهالت بنیاد بود، به مناسبت فطرت پلید با آن‌دو شیطان عنید در این داستان همدستان و طنبور مخالفت را زخمه زن تار خذلان شد. فتنه محمد خان زند بیشتر موجب جسارت آن سه نكبت پیوند گشته، شحنگان سلطانی را هر یك از ولایت خود اخراج و كالای مفسدت را با رواج نمودند. با این‌كه هریك از آن سه دیو سار را، زنان و فرزندان و خویشان در دار الخلافه طهران به رسم گروگان بود، باز از فرط شرارت باطن از خون آن بیگناهان چشم پوشیده و هركدام جداگانه، حشری وافر جمع آورده در ارباع ولایات تبریز و ارومیه و سراب به عیش و شراب پرداخته، كاسات خوشگوار از دست ساقیان لاله عذار نوشیدند.
حسین قلی خان افشار برادرزاده محمد قلی خان، كه به جهات چند با او سرگران بود، عمّ خود را از باده انگوری و شراب مغروری سرمست دید و به جهت اثبات شرارت عمّ و زدودن «2» زنگ اندوه و غم از خاطر صداقت توام، تقبیل عتبه علیای سلطنت را مصمم گردیده، ماجرا را علی التفصیل به عرض شاهنشاه بی‌عدیل «3» رسانید. آتش غضب دوزخ لهب را نوبت زبانه شد و این جسارت بزرگ، تنبیه آن سركشان را بهانه آمد.
[مصرا] ع:
وای بر آن‌كه بر او خشم بگیرد سلطان
به جمع لشكر قیامت اثر، فرامین واجب الاطاعه از مصدر حكمرانی صادر و در مدتی قلیل تركان یغماگر و دلیران دشمن شكار «4» از اطراف و اكناف به دربار سپهر مطاف حاضر و حكم خسروانی و اشاره خاقانی را از جان و دل سامع و ناظر آمدند. نخست حسین قلی خان افشار را با جمعی از شیران بیشه كارزار به سركردگی
______________________________
(1). دوستی
(2). ملّی: «غم زدودان»
(3). بی‌مانند
(4). مجلس و ملّی: «دشمن شكر»
ص: 82
محمد علی خان عرب بسطامی یوز باشی «1» غلامان جان نثار «2» [44] به دفع عمّ بدكردار و گرفتاری او به قید اسار از دربار معدلت مدار به آن دیار روان فرمود و پس از آن محمد ولی خان قاجار را با فوجی از سواران نیزه‌گذار و پیادگان آتشبار به عزم تنبیه محمد خان زند نابكار به حدود سیلاخور و بروجرد گسیل نمود و نظام الدوله سلیمان خان قاجار را با جمعیتی از تركان جلادت آثار به مقدمه لشكر جرّار و منقلای موكب ظفر شعار به صوب دیار آذربایجان سبك عنان ساخت و خود با عزم كیخسروی و شكوه كیقبادی، با سپاهی كه صرصر با شتاب را در ركابشان تاب همراهی نبود، در روز هجدهم شهر ذی حجة الحرام سنه یكهزار و دویست و دوازده، چون بحر ذخار و سیل سرشار به عزم تدمیر آن سركشان دیار ادبار بیرون تاخت و پس از روزی چند [در] چمن سلطانیه، مضرب خیام فلك پیوند و صیت نزول موكب اجلال، گوشزد آن گمراهان دیو مانند شد، خود را نقطه‌وار محاط دایره ادبار دیدند و علی العجاله خلاصی از آن دایره را از دایره موافقت هم پا كشیدند. عهدی كه بستند، شكستند؛ تاری كه بافتند، گسستند.
صادق خان شقاقی، چون خود را در برابر جنود مسعود خاقان ظفر بنمود آزموده بود، درین وقت نیز حریف را سخت و خود را تیره‌بخت ملاحظه می‌نمود، لهذا در شكستن عهد آن لئیمان پیشدستی كرده روی نیاز به درگاه خسرو عدو گداز آورد، سلیمان خان نظام الدوله قاجار را شفیع گناهان خویش ساخت و به این سیاق به معذرت پرداخت كه:
منظورم ازین سازش، بروز خباثت جعفر قلی خان بود نه رونق دادن بازار طغیان. صدق قولم را این ضراعت برهانی است روشن و راستی گفتارم را تقاضای این شفاعت دلیلی مبرهن.
فرد:
از كرمت دور نیست گر بپذیری‌عذر گناهی كه عذر خواه ندارد شاهنشاه دادگر عاجز پرور بنابر مصلحت وقت، آن ره‌نورد وادی عصیان را به
______________________________
(1). رئیس صد تن؛ اصطلاحی است نظامی به معنای درجه‌داری كه فرمانده صد نفر باشد.
(2). جان‌نثار، عنوان رده‌های خاص نظامی این زمان بوده است كه اكثرا از زادگاه یا حوالی زادگاه فتحعلی شاه قاجار انتخاب می‌شدند. نظیر همین جان‌نثاران بسطامی از حوالی شاهرود امروزی، «جانبازان» سمنانی و دامغانی بودند كه نگهبانان خاصه ورده عالی مبارزین را در عهد قاجار تشكیل می‌دادند.
ص: 83
فرمایشات مرحمت‌آمیز مطمئن فرموده به دربار عالم مدارش احضار نمود. در منزل «سنگ سیاه» از تقبیل درگاه فلك جاه گوشه كلاه بر قبه مهروماه سود. رفیقان خذلان «1» نشانش را از مخالفت او سلك جمعیت از هم فرو ریخت و هریك به طرفی و سمتی گریخت.
جعفر قلی خان روی شوم به دیار روم كرد و به اكراد یزیدی پناه آورد.
محمد قلی خان به حصانت حصار ارومی قوی دل بود و به ورود آن قلعه دو روزی كام دل حاصل نمود.
حسین قلی خان برادرزاده‌اش كه قبل ازین اضمحلال او را از دربار سپهر مثال مأمور شد، به مرافقت محمد علی خان عرب یوز باشی و اعانت جمعی از طایفه بلباس «2» قلعه مزبور را تسخیر و عمّ بی‌تدبیر را دستگیر و مراتب را معروض رای عاكفان سده سریر عرش نظیر داشت. میرزا رضا قلی منشی الممالك نوایی به ضبط اموال و اشرف خان دماوندی، تا قلعه را كوتوال باشد به آن طرف مأمور [شد] و بلافاصله موكب جهانگشا از چمن سلطانیه حركت و از راه مراغه و سلدوز «3» ره‌نورد وادی مقصود [گردید] و روز ششم شهر محرم الحرام [45] سنه یكهزار و دویست و سیزده [هجری قمری] خارج قلعه ارومی مضرب خیام فلك فرجام شد. محمد قلی خان به عقوبت خیانت فراوان در سلك زنبوركچیان اردوی كیهان پوی، منسلك «4» و بری از ما یعرف و ما یملك گردید. بعد از انجام و انتظام كار ارومی در هفدهم شهر مزبور رایات ظفر آیات به عزیمت ولایت خوی از راه سلماس شقه‌گشا و در چمن ارزمین «5» خارج قلعه، قبه بارگاه فلك اشتباه عرش‌سا آمد. حسین خان برادر كهتر جعفر قلی خان كه بعد از خیانت آن روسیاه به ایالت ولایت خوی مباهی گردیده بود، به جهت اثبات ارادت خود در باغ مسمّی به دلگشا كه از مستحدثات اوست، طویی «6» بزرگ داده ما حضر جانفشانی در خوان صداقت نهاد. چهار شبانه‌روز شاهنشاه ستاره سپاه و شاهزادگان سپهر جاه و امرا و وزرا و ندمای درگاه مجره پناه و آحاد لشكر هریك فراخور احوال داد عیش و نشاط
______________________________
(1). سستی و خواری
(2). ملّی: «بلتاس»؛ ناحیه‌ای در حوالی ساوجبلاغ مكری (مهاباد) مركز كردهایی كه به لهجه «بلباسی» سخن می‌گویند (معین، بخش سوم، ذیل بلباس).
(3). از توابع شهرستان ارومیه
(4). جدا
(5). مجلس: «از زمین»
(6). مهمانی، جشن
ص: 84
دادند و از استماع نغمات دلكش و سایر ملزومات سرور، ابواب شادمانی بر چهره گشادند غافل كه زمانه غدار را چنگ مخالفت در چنگ است و از نیرنگ آباء و امهات، برادر با برادر بر سر جنگ.
[مصرا] ع:
ببین تا چه زاید شب آبستن است

ذكر وصول خبر طغیان حسین قلی خان برادر شاهنشاه صاحبقران و رجعت موكب فیروز به عراق از آذربایجان‌

اگرچه شاهنشاه صاحبقران و حسین قلی خان جهالت نشان در ظاهر واحد الابوین بودند، ولی به سبب مغایرت فطرت در میانه بعد المشرقین بود؛ این یك از عقل محض مهذب شد و آن یك از جهل صرف مركب آمد؛ آن از شراب ظلم سرمست بود و این را ساغر عدل در دست؛ این جوهر رحمت الهی است و آن آیت غضب نامتناهی؛ آن یك در كار سیّئات اصرار داشت و این یك در اجرای حسنات استقرار؛ آن «1» را نگین دولت در مشت بود و این «2» یك را خاتم نكبت در انگشت. مواحدت بطن و صلب را در فطرت شركتی نیست و امتزاج شهد و شرنگ را در گوهر مناسبتی نه.
لمؤلفه:
مكن از نژاد و پدر افتخاركه خار از گل آید برون گل ز خار
نه در چرخ هر كوكبی شد سعیدنه جرم سها همچو تابنده شید
نه هر قطره در بحر گوهر شودنه خر مهره شایان افسر شود
نه كوه بدخشان همه لعل ناب‌كه سنگ سیه اندر آن بی‌حساب
نه حبلی است هر شب به روز سپیدبسی شب كه روز سیه پرورید
نه عطار را دكه پر عنبر است‌كه خر زهره هم در دكانش در است
نه صراف دارد همی زرّ و سیم‌كه فلس سیاهش بسی در گلیم
______________________________
(1). مجلس: «این»
(2). مجلس: «آن»
ص: 85 به میخانه هر باده [ای] صاف نیست‌به گنجینه هر دانه شفاف نیست
ز شاخ برومند بادام نغزگهی هست بی‌مغز و گاهی دو مغز
چو نقاش را خامه گردد علم‌كشد مهر و خفاش از یك قلم
شكر شهد ناب آورد با صفاگهی نیز جراره جانگزا
ز یك خاك رویند جدوار «1»و بیش «2»یكی اصل نوش و یكی عین نیش
بسی بیضه آید ز بلبل برون‌یكی بلبل و ما بقی مرغ دون
چو تكوین حیوان [46] كند دادگریكی آدم و سایرین گاو و خر
ز صلب همایون میر عرب‌یكی احمد آمد دو صد بولهب بالجمله از قراری كه ذكر شد قبل از این، بعد از شكست صادق خان بی‌دین و نزول موكب ظفر قرین به خارج دار السلطنه قزوین صاحبقران مروّت آیین، كه آیتی از رحمت حضرت رب العالمین است، حسین قلی خان را مورد نوازش و التفات ملوكانه فرموده و با آن‌كه نوّاب شاهزاده والاتبار محمد علی میرزا در مملكت فارس فرمانفرما و حكمروا بود، چنین برادر را بر چنان پسر ترجیح داده ایالت آن مملكت را به او مفوض نمود و نوّاب شاهزاده را به ركاب فیروزی مآب احضار فرمود. [حسین قلی خان] بعد از ورود به دار العلم شیراز چندی به سبب عدم اسباب كار در پس زانوی اصطبار «3» نشست و رشته اطاعت داور جمشید شوكت را بر گردن بست. چون از معاملات و مصادرات بی‌حساب ثروتی به كمال یافت، روی از حد اعتدال برتافته به وادی عصیان و طغیان شتافت. ظرف حوصله‌اش گنجایش این مظروف را قابل نبود، سعایت رنود و اوباش نیز بر آن تنگ ظرفی افزود.
[مصرا] ع:
بلی به كوزه نمی‌گنجد آب بحر اندر
جسارت خوانین «4» آذربایجان و جهالت محمد خان زند نادان بیشتر محرك
______________________________
(1). جدوار: جذوار، زدوار، نام گیاهی است
(2). بیش: گیاهی است كه در چین و هند روید.
(3). شكیبایی، صبر
(4). ملّی: «قوانین»
ص: 86
سلسله طغیان او گردید و بالمره از دایره اطاعت پا كشید. در بدایت كار میرزا نصر الله علی‌آبادی مازندرانی را، كه در ایّام شاهزادگی «1» این زیبنده سریر حكمرانی، وزیر و پس از آن در حضرت شاهزاده آزاده مشیر و در آن اوقات به جهت اطلاع از كم‌وكیف امور بعد از عزیمت نوّاب شاهزاده به ركاب حضرت صاحبقران آزاده مأمور به توقف آن مملكت بهشت نظیر بود، با آقا محمد زمان كلانتر برادر حاجی ابراهیم خان اعتماد الدوله و میرزا محمد اسماعیل، كوتوال قلعه شیراز و احمد خان و آقا محسن متعلقان اعتماد الدوله معزی الیه را مخل كار خود دید و از دو دیده نابینا و گرفتار زندان رنج و عنا نمود و فوجی را به جهت گرفتاری جان محمد خان دولوی قاجار كه از جانب شهریار نامدار در ولایت لار سردار بود، نامزد و روان ساخت و خود به تهیه اسباب كار مخالفت پرداخت. جان محمد خان بعد از اطلاع ازین داستان با كمال حیرانی از بازیچه‌های آسمانی با جمعیتی كه همراه داشت از قلعه لار خود را بیرون كشیده و از راه بوانات فارس سرعت از باد استعاره نموده، راه عراق برداشت و تا كاشانه كاشان عنان یكران فرو نگذاشت.
حسین قلی خان خبر فرار او را از لار شنید و از دار العلم شیراز حركت كرده، دو اسبه از عقب او روان گردید و از رهبری بخت خسروی به گردش نرسید و عود به شیراز را مناسب احوال ندیده در آباده سورمق «2» منزل گزید.
رستم خان بیات غلام خود را به محارست «3» قلعه شیراز و محافظت محبوسین روان نمود و بنه و اغروق «4» را به اتفاق میرزا علی گرایلی وزیر خود به قلعه ایزد خواست فارس [47] فرستاده خود با جمعیتی تمام در اواسط شهر محرم الحرام سنه یكهزار و دویست و سیزده به صوب دار السلطنه اصفهان شتابان آمد. حاجی محمد حسین خان، بیگلر بیگی آنجا، ده روز قبل از ورود او از این معنی اطلاع یافته اهل و عیال خویش را با ولد اكبرش عبد الله خان به جانب یزد فرستاده، خود در نهایت حیرانی تن به پریشانی در داد و در روز ورود حسین قلی خان به اصفهان به اتفاق محمد علی خان قوانلوی قاجار مشهور به خالو كه در آن‌جا سردار بود و جمعی از عمال و مباشرین دیوانی از آن‌جا بیرون
______________________________
(1). ملّی و مجلس: «شاهزاده‌گی»
(2). در جنوب شرقی آباده و ابتدای راه اقلید
(3). نگهبانی، حفاظت
(4). زاد و توشه سپاه
ص: 87
آمده، در خارج شهر نشستند و دل بر اعلام احكام خاقانی بستند. اگرچه سابقا اهالی شیراز این وقایع را به توسط مسرعان سریع السیر بر رأی عالم آرا عرضه دادند، ولی ایشان هم مهر از سر گنجینه این راز فرو بسته گشادند. وقتی مروحه این خبر دامن‌زن آتش غضب شاهنشاه سیاست اثر شد كه رایات جهان‌گشا به عزم تدمیر سركشان ولایت شیروان و تسخیر بلاد داغستان از خارج قلعه خوی شقه‌گشا بود؛ بنابر آن، دفع دشمن خانگی را انسب «1» دانسته سلیمان خان قاجار را با فوجی از سپاه جرار به جهت محافظت مملكت آذربایجان به توقف مأمور فرمود و خود با دلی قوی و عزمی ثابت و سپاهی وافر و طیشی متكاثر «2» عزیمت عراق نمود.

ذكر صادرات عرض راه و آوردن محمد خان زند روسیاه و خبر مخالفت سلیمان خان گمراه و تدبیرات شاهنشاه آگاه‌

داستانی كه در بدایت حركت موكب فیروز، در عرض راه پرده از چهره گشاد و از طالع بی‌زوال خسروی در افتتاح كار به فال نیكو افتاد این بود كه: در منزل ارونق تبریز محمد خان زند را با دست و دیده بسته به پایه سریر خلافت مسیر آوردند و ماجرای گرفتاری او را به این تفصیل عرض كردند كه، از قراری كه معروض افتاد محمد خان مزبور پس از مجادله با لشكر منصور در قلعه [ای] از قلاع سیلاخور قرار گرفت و آزار مجاور و مسافر را شعار ساخت.
محمد ولی خان قاجار كه از ركاب ظفر شعار دفع او را مأمور بود، در حوالی سیلاخور او را دریافته جنگ در پیوست و پس از گیرودار بسیار، محمد خان و اعوانش شكست یافته و درستی كار را بعد از آن شكست، محال دانسته خواست از راه شوشتر و دزفول خود را به بصره كشاند. سستی بخت و سختی اقبال شاهنشاه با تاج‌وتخت او را مجال نداده، در عرض راه گرفتار گماشتگان «3» حسن خان فیلی والی لرستان گردید. چون والی مزبور به جهت تقدیم اسباب خدمت، خواست او را به دربار سپهر آیت روانه
______________________________
(1). شایسته‌تر
(2). خشمی فراوان
(3). ملّی: «گماشته‌گان»
ص: 88
سازد، لهذا دو دیده او با گزلك احتیاط به توهم فرار از حدقه بیرون و با غل‌وزنجیر روانه آستان سپهر نمون ساخت. از این‌كه زكی خان زند پدر بدسیرش در اوقاتی كه از جانب كریم خان بنی عمّ خویش به سرداری مملكت مازندران و حول‌وحوش آن سامان نامزد بود، اهالی چهارده كلاته دامغان را به جرم تهاون در كارسازی سیورسات، قتلی وافر فرمود و در آن‌جا كلّه مناری از رئوس آن بیگناهان برپا نمود و تفنگچیان چارده كلاته در آن [48] اوقات در اردوی معلّی سرگرم جانفشانی بودند، لهذا شاهنشاه دین‌پرور محمد خان بدگهر را به دست ایشان سپرد كه به كیفر خون آباء و صله ارحام خویش زهر فنا در كامش ریزند و از دار سیاستش آویزند. آن شیران بیشه هیجا خون روباهی را به قصاص خون جمعی بیگناه لایق ندیده، گوش‌های او را به دندان قهر خائیدند و با آن حال تباه در بیابان سرگردانی مطلق العنانش آورده، تصدّق فرق فرقدسا گردانیدند. آن كور بینوا كوركورانه خود را كشان‌كشان و تكدی كنان به صوب بصره كشانید؛ سالیانی چند با كمال پریشانی گذرانید تا در ویرانه كور جغدآسا منزل گزید.
بیت:
بلند و پست جهان جمله دشمنان تراست‌كه گاه در بن جاهند «1»و گاه بر سر دار بالجمله در منزل میانج گرمرود «2» ابو الفتح خان جوانشیر، ولد ابراهیم خلیل خان كه به حكم یرلیغ بلیغ احضار شده بود، از تقبیل آستان سدره نشان سر بر اوج آسمان سود.
در ورود موكب منصور به چمن سلطانیه به عرض آن خسرو یگانه رسید كه سلیمان خان قاجار را دیو نفس اماره از راه در برده و به وسوسه و دمدمه علی همت خان كلیایی و خان بابا خان نانكلی و فتوی خبط دماغ از كار خدمت فراغ جسته و دیوانه‌وار در ویرانه خلافت «3» نشسته است. چون قامت بی‌قابلیتش از لیاقت تشریف خودسری عور و عروج بر مدارج سروری از چنان ناقابلی دور بود، بنابرآن شاهنشاه یگانه آن ترانه را چون فسانه اطفال خیال نموده اعتنایی به حركات ابلهانه آن دیوانه نفرمود و از همانجا منشور قضا
______________________________
(1). مجلس: «چاهند»
(2). میانج امروزه شهرستان میانه خوانده می‌شود و گرم‌رود، رودی است كه از سراب برمی‌خیزد و در گرم‌رود با آب میانج جمع شده به سفیدرود می‌ریزد.
(3). مجلس: «خلاف»
ص: 89
دستور به تفریق جمعیتی كه با او بودند صادر و صفت حلم و حوصله شهریار عالم‌گیر بر نزدیك و دور ظاهر شد، زیرا كه خویش و بیگانه از اطراف ممالك به طغیان برخاسته، هریك در طرفی هنگامه آراسته بودند.
فرد:
پر دلی باید كه بار غم كشدرخش می‌باید تن رستم كشد بالجمله در چمن مزبور شوق ملاقات دراری بحار خلافت، شاهزادگان والا تبار گریبان‌گیر خاطر مرحمت مظاهر آمد و حكم خاقانی شرف صدور یافت كه: جناب ملا علی اصغر دودانگه هزار جریبی مازندرانی ملا باشی سركار پادشاهی، نوّاب عباس میرزا و محمد قلی میرزا و حسین قلی میرزا را از دار الخلافه طهران برداشته، در هرجا از منازل عراق كه خسرو آفاق را توقف باشد، شرفیاب گردند. موكب فیروز بعد از توقف یكروز از آن چمن دلفروز حركت و از راه قلمرو علی شكر «1» و در جزین عزیمت عراق مینو قرین فرمود. در منزل در جزین نوّاب شاهزادگان به شرف زیارت جمال بی‌مثال شاهنشاه با اقبال مسرور و ازین طرف قرین الشرف نیز، خاطر مرحمت مظاهر شاهانه از ملاقات ایشان قرین حبوری نامحصور آمد و پس از اطفاء نایره شوق، اذن مراجعت به دار الخلافه حاصل و روان شدند و شاهنشاه گیتی پناه به عزم رزم خصم كینه‌خواه با سپاهی انجم دستگاه به صوب مقصود شتابان آمدند.

ذكر حركت حسین قلی خان از اصفهان به صوب كزّاز و فراهان و داستان [49] محمد ولی خان قاجار نادان و اختتام كار ایشان و اطاعت حسین قلی خان‌

بعد از آن‌كه حسین قلی خان در دار السلطنه اصفهان به اخذ اموال تجار و متمولین آن سامان پرداخت و اسباب كار مخالفت را آماده ساخت، به خیال آن‌كه شاهنشاه آگاه را
______________________________
(1). از زمان قراقویونلوها تا زمان نگارش این تاریخ، قلمرو علی شكر، همدان نامیده می‌شد. مینورسكی در كتاب سازمان اداری حكومت صفوی، پاورقی صفحه 202 می‌نویسد: «خانیكف در نقشه‌ای كه ترسیم كرده است (جلد چهاردهم‌Z .G .E . چاپ 1863) آن را به نام‌Shakarنوشته است نه‌Shak¬.
ص: 90
از عزیمت به جانب تختگاه مانع آید و صف مجادلت و محاربت را به نوعی كه تواند در محال عراق آراید، از آن دیار خلد آثار حركت كرد و روی به سوی كزاز و فراهان آورد.
لشكرها از فارس و عراق همراه داشت و خاطر فاتر بر محاربت برادر بلند اختر گماشت.
محمد ولی خان قاجار كه بعد از شكست محمد خان زند نابكار به حكم توقیع وقیع سلطانی مأمور بود كه با جمعیت ركابی از محال سیلاخور به صوب گلپایگان شتافته منتظر حكم ثانی باشد، به مفاد «كل ناقص ملعون» ملعنت باطنی را ظاهر و لنگ‌لنگان قدمی برداشته با فوجی كه داشت بار اقامت در اردوی نادانی مثل خود گذاشت. در محال درجزین خبر ورود حسین قلی خان به فراهان و حركت ناهنجار [محمد] ولی خان ضلالت نشان به عرض شاهنشاه صاحبقران رسید. بلا تأمل رایات عزم را از آن‌جا شقّه‌گشا و در منزل ساروق من قری «1» فراهان، نزول اجلال نموده، روزی دو به جهت آسایش سپاه و اتمام حجت بر خصم كینه‌خواه در آن منزل اقامت فرمود. ملكه آفاق و عاقله با وفاق خاتون روزگار و بانوی خیریت شعار، اعنی والده معظمه محترمه خاقان مروّت آثار، در آن منزل ارم دیدار به عزم ملاقات فرزند نامدار خورشیدوار ضیا افروز بزم سپهر كردار شد. تبیین این مقال آنكه، خبر شورش حسین قلی خان به عرض آن ملكه جهان رسید؛ اولا به تحریر مكاتبات نصحیت‌آمیز و تقریر فرستادگان صلاح‌انگیز، فرزند نادان را از آن حركات ناهنجار منع نمود و چون به هیچ‌وجه من الوجوه فایده‌ای بر آن مترتب نبود، خود به نفس نفیس در هودج زرنگار خورشیدوار قرار و به اردوی فرزند جهالت شعار عزیمت فرمود. در منزل چاله سپاه او را ملاقات كرد و از حقوق مادرانه داستانها به میان آورد و نصایح مشفقانه و اندرزهای حكیمانه بیان آنچه دانست و توانست به اصلاح كار پرداخت و عاقبت كاری نساخت. ناچار به امید مروّت و گذشت حضرت صاحبقران تاجدار به اردوی ظفر كردار شتافت و بسانی «2» كه لایق یافت، به ذكر موجبات اصلاح ذات البین زبان گشود كه فرزندی حسین قلی را از این جسارت خودرأیی و هرزه درآیی منظور نیست، بلكه مداخل فارس مخارج او را مقدور نه. هرگاه نظر به پاس اخوت و فتوای «3» شرع مروّت، ولایت كرمان نیز ضمیمه آن مملكت شود و زمام
______________________________
(1). من قری: از قریه‌های.
(2). مجلس: «به سیاقی»
(3). ملّی: «فتوی»
ص: 91
اختیار آن بوم به او عنایت رود، دیگر عذر مسدود است و بهانه هنگامه‌جویی مفقود.
شاهنشاه دانا اگرچه از لجاجت خاطر و ضلالت باطن و ظاهر او از كمال دانایی آگاه بود، ولی محض از جهت اتمام حجت و الزام آن مریم سریرت این مطلب را قبول فرمود.
حسین قلی خان، قبول این مطلب را [50] حمل بر جهات دیگر [كرد] و تفویض ایالت دار السلطنه اصفهان را نیز ضمیمه آن ملتمسات مستنكر نمود. پس از قبول این معنی باز بهانه [ای] دیگر جست و خار اندیشه‌های باطل از خارستان خاطرش رست.
شاهنشاه مؤید بعد از اتمام حجج قاطعه چنین فرمود كه: این لجوج نادان را تمنا حاصل نمودن و اقطاع بخشودن اگر همه یك شبر «1» باشد، در كیش سلطنت حرام است و قطع و فصل این متمنیات، موقوف به برش حسام آب فام «2».
[مصرا] ع:
شمشیر دو رویه كار یك رویه كند. بالجمله اردوی ظفر شكوه را در همان منزل ساروق گذاشت و مهدی قلی خان قاجار قوانلو و حاجی ابراهیم خان اعتماد الدوله را به محافظت گماشت و خود مانند شیران خشمگین با سپاهی كه از صدمه نعال مراكبشان «3» لرزه بر كره زمین افتد، همگی جریده «4» و سبای «5» از منزل مزبور حركت در دو فرسنگی اردوی حسین قلی خان بار اقامت افكندند.
در روز شنبه، بیست و هشتم شهر صفر المظفر در صحرای كمره صف جدال آراسته شد و خاطرهای دلیران به كینه‌خواهی هم برخاسته، چرخچیان «6» هردو صف از دو طرف بنای دستیازی گذاشتند و عظمای امرای سپاه بنای یورش و اسب تازی داشتند. شاهنشاه مروّت شعار را عرق محبت اخوت به حركت درآمده، اندیشید كه هرگاه سپاه كینه‌خواه را به حرب اجازت فرماید، شاید در بین گیرودار تیری از شست قضا پران آید و آن برادر جهالت سیر با تیرانداز اجل دست و گریبان گردد و علی العجاله
______________________________
(1). شبر: یك وجب
(2). حسام آب فام: شمشیر آب‌گونه، شمشیر تیز
(3). نعل‌های اسب‌های‌شان
(4). جریده: گروهی از سواران بدون پیاده
(5). سبای: سواری كه مایحتاج خود را به فتراك بسته و مسلح و مكمل یراق می‌راند؛ سوار زبده؛ زبده
(6). مقدمه الجیش، پیشقراول اول لشكر (دهخدا ذیل چرخچی)
ص: 92
سواره و پیاده لشكر ظفر قرین را از مبادرت در رزم و استعمال اسلحه منع فرمود و جناب میرزا موسی منجم باشی گیلانی را با فرمایشاتی مشعر بر وعده و وعید و حاكی از بیم و امید نزد آن سفیه عنید «1» روان فرمود.
حسین قلی خان قبل از عزیمت میرزا موسی، از مدد دوربین، صفوف دلیران عرصه كین را به نظر دقت نگریست و از سستی و اقدام به چنان جسارتی سخت به غایت دلگران گشته بی‌نهایت گریست. شاهنشاه فیروز را از پای تا سر غرق آهن و پولاد و جیقه مرصّع را زیب مغفر رومی میلاد و مظهر قهر حضرت جباری را بر فراز خنگ ختلی نهاد دید و دل در برش مانند مرغ نیم بسمل طپید. دانست كه با برگزیده خدا ستیزه كردن، پنجه به خون خود بردن است و عاقبت خوناب دل خوردن.
جنگی كه با برادر بلند اختر در نظر داشت با بخت خود به میان گذاشت. اقدام در ركاب بوسی را انتظار بهانه می‌برد و از فقدان این تمنا حسرتها می‌خورد. چون ملاحظه نمود كه جناب میرزا موسی از قلب همایون، كه زیب از فرّ وجود حضرت صاحبقران زمان داشت، جدا گشته به سوی او روان است، وساطت چنان جنابی را در چنین هنگامی دلیل بر نزول آیات رحمت یافت و قدمی چند پیش رفته به استقبال او شتافت. فرمایشات علیّه را حاكی بر وفور رحمت و رأفت خاطر تنبیه بود، به گوش هوش شنید [51] و بی‌اختیار به ادای این شعر حضرت لسان الغیب رطب اللسان گردید:
خواجه حافظ:
شكر خدا كه هرچه طلب كردم از خدابر منتهای مطلب خود كامران شدم این بگفت و بدون مشاوره احدی از سران و سركردگان سپاه و یاران همراه توسن عزیمت را گران ركاب و سبك عنان ساخت و از میان میدان پیاده گشته و دوان‌دوان تعجیل جسته، خود را بر سم سمند فلك پیوند انداخت. خاك قدم خنگ مجره تنگ را از ابر دیدگان «2» آبیاری كرد و مروّت سرشار شهریار تاجدار را در عفو زلّات بی‌شمار به یاری آورد.
______________________________
(1). نادان ستیزه‌جو
(2). ملّی: «دیده‌گان»
ص: 93
شاهنشاه رأفت آیت را مهر اخوت چنان به حركت آمد كه از همان صدر زین دست مرحمت را دراز از آستین كرده به گردنش آویخت و تا غبار شرمساریش را فرو شوید. لآلی غلطان بر چهره شرمگینش فرو ریخت؛ هردو لشكر از رقت آن‌دو برادر به گریه افتادند و خصمان كینه‌خواه بنای مخاصمت را بر مصالحت نهادند.
شاهنشاه پایدار به عنوان دستگیری، دست برادر كامكار را گرفته از میدان رزم به ایوان بزم آورد و به فرمایشات عنایت‌آمیز نشاطانگیز، فوج غم و الم را از خاطرش بیرون كرد.
[محمد] ولی خان كفران‌نشان را كه در جسارت كافر نعمتی عذری لنگ داشت، چون یك پایش از پای دیگر كوتاه‌تر بود، به یك پا بر فلك آویختند و از این‌كه در رشته خدمت «1» گرهی افكنده بود، به ضرب چوبش از ناخن ریختند. در آن شب هردو لشكر در جایی كه بودند، آرام گزین شدند و علی الصباح لشكر معسكر حسین قلی خان وارد اردوی ظفر قرین آمدند. خوانین و رؤسا و سرخیلان عراق و فارس كه با او همراه و در حقیقت گمراه بودند، از عفو تقصیرات كلاه گوشه مباهات بر اوج سماوات «2» سودند.
هریك فراخور احوال مورد نوازش آمده و اذن مراجعت حاصل نموده روانه اوطان شدند.
شعر:
برومند باد آن همایون درخت‌كه در سایه او توان برد رخت از جهت رفع اراجیف كاذبه، به صوب هر مملكتی امیری نامدار فرستاده شد و اسباب مراجعت موكب فیروز آماده آمد. محمد علی خان قاجار قوانلو معروف به خالو به سرداری مملكت فارس مأمور و نوروز خان عز الدینلوی ایشك آقاسی باشی به سالاری ولایت كوهكیلویه مسرور و حسین قلی خان دولو به سپهسالاری دار الامان كرمان، همدوش حبوری نامحصور شد.
رایات نصرت علامات در پانزدهم شهر ربیع الاول به صوب مستقر خلافت كبری معطوف و اهالی دار الخلافه از وقوع فتوحات تازه بی‌اندازه مشعوف گردیدند.
[مصرا] ع:
شاه هر سو كه كند روی نماند خطری ______________________________
(1). مجلس: «خدمت‌گزاری»
(2). ملّی: «سموات»
ص: 94

ذكر صادرات ایّام توقف طهران و عفو زلات «1» سلیمان خان با خذلان و سیاست سایر منافقان و روانه داشتن محمود میرزا به ولایت افغان با امراء خراسان‌

در اوقات توقف دار الخلافه طهران، سلیمان خان قاجار، كه سبب عصیانش طغیان حسین قلی خان بود، [52] چون خبر اطاعت او گوشزد آن سرمست باده غوایت «2» شد، از خواب غفلت بیدار و از مخموری شراب جهالت هشیار گردید. پس از تأمل بسیار و تحمل بی‌شمار چاره كار و آسانی دشوار را در اطاعت دید. علی العجاله «علی همت كلیایی» را با پسرش حسین و خان بابای نانكلی و یك دو نفر دیگر كه محرك سلسله فساد، و او را درین معامله شریكی بزرگ نهاد بودند، غل‌وزنجیر دست وگردن بسته روی عجز و امید به درگاه عرش نظیر آورد و خود را از گرد راه به اصطبل همایون رسانیده در پای كمند توسنان خاصه جبین ضراعت بر زمین نهاده آرام گزید. چون حسبا از امراء بزرگ ایل جلیل و نسبا از بستگان «3» دودمان نبیل شاهنشاه سپهر تبجیل بود و در مراسم قانون ایلیّت احترامش لازم می‌نمود، لهذا زلال عفو ملوكانه لوح وجودش را از لوث گناه شست‌وشویی «4» داد و سرش را از خاك مذلت برداشته، كلاه عزت بر فرقش نهاد. علی همت با پسرش حسین چون بی‌تدبّر در خم سفالین مخالفت جا گزیده بودند، بی‌تأمل در خمپاره روئین مؤاخذت جای‌گزین و پاره‌های «5» كالبدشان در اوج هوا كبوترسان معلق زنان [شده] و بر روی زمین آسودند. خان بابای نانكلی نیز با عبد الله خان اوصانلوی افشار خمساوی كه به‌علاوه این جسارت، به كوری توكل خان خمساوی «6» خود سر جرأت نموده بود، از دو دیده نابینا و سالیان دراز در كنج بینوایی گرفتار انواع رنج و عنا شد. ولی خان قاجار هم به جرم موافقت با حسین قلی خان،
______________________________
(1). بخشیدن لغزش‌ها
(2). گمراهی؛ ملّی: «غوایب»
(3). ملّی: «بسته‌گان»
(4). ملّی: «شسته‌وشولی»
(5). ملّی: «پارهای»
(6). منسوب به خمسه كه اینك از بخش‌های استان زنجان است و بعضی از ایلات افشار، اوصانلو و اینانلو در آن ساكنند.
ص: 95
مغضوب نظر و تا در قید حیات بود، از سعادت خدمت حضور مرحمت دستور محروم و مهجور مانده بی‌اعتبارانه به سر می‌برد «1».
لمؤلفه:
چو عشق بر سر خشم است ترك جان اولی‌كه چاره می‌توان كرد خشم سلطان را چون از قراری كه سابقا نگارش یافت، محمود میرزای افغان به جهت استمداد از دولت قوی اركان در استخلاص ملك موروث از تصرف برادر خود شاه زمان روی نیاز به درگاه سپهر پاسبان آورده مقیم كاشانه كاشان بود، درین اوقات كه حوزه «2» مملكت از خس و خار «3» وجود اشرار پاك گردید، شاهنشاه غریب‌نواز، جنابش را مورد انواع اعزاز داشته به امیر حسن خان عرب زنگوئی «4» حاكم طبس «5» و امیر علی خان عرب خزیمه حاكم قائنات «6» فرامین موكده صادر و حكم قضا امضا سایر و دایر آمد كه با جمعیتی كافی به این كار در ركاب شاهزاده روانه هرات و صوب كابل و قندهار گشته آن ولایات را از تصرف شاه زمان انتزاع «7» و به نوّاب معزی الیه سپارند و افسر سروری افغان بر فرقش گذارند. به جهت پاس رسوم میزبانی و تبلیغ احكام قضا نظام سلطانی، معتمدی نامزد و نوّاب محمود میرزا و برادرش فیروز میرزا با میزبان معهود روانه صوب مقصود شدند.
وصال:
سر دشمن و دوست بر این در است‌ولی هریكی از در دیگر است
یكی خواست افسر نهد سر نهاد[53] یكی سر نهاد آن‌كه افسر نهاد
______________________________
(1). ملّی: «سپر می‌بود»
(2). ملی: «حوز»
(3). مجلس: «خس و خاشاك»
(4). مجلس و ملی: «زنگولی»
(5). طبس شهری است در استان خراسان كه از شمال به برد سكن و كویر نمك، از مشرق به بشرویه و بجستان و خوسف، از مغرب و جنوب به كویر لوت منتهی می‌شود و دارای تابستانی ممتد و طولانی و زمستانی كوتاه است.
(6). قاین: شهری است در نزدیكی بیرجند كه از شمال به گناباد و تربت‌حیدریه از مشرق به مرز ایران و افغانستان از مغرب به شهرستان فردوس و از جنوب به در میان محدود است. محدوده كلی آن را قاینات گویند.
(7). جدا
ص: 96

ذكر حركت مذبوح اسحق میرزای صفوی و گرفتاری او از فضل توجه دودمان علوی‌

این اسحق میرزا ولد حیدر میرزاست كه از بقیه السیف احفاد سلاطین صفویه بود. كریم خان زند در بدایت حال، اسماعیل میرزا، جدّ این اسحق میرزا را لقب عاریت شاهی بر سر گذاشته و نیز لقب وكالت به اسم خود معلوم داشته، به اسم او راهی می‌رفت. در زمانی كه در حوالی قریه كلون‌آباد اصفهان با نوّاب محمد حسن خان خلد مكانش صف مبارزات دست داد، جناب شاه اسماعیل مزبور بی‌جهتی از صف كریم خان جدا شده پناه به رایت محمد حسن خان برد و به این سبب كریم خان همواره او را شاه نمك به حرام خطاب می‌كرد؛ بار دیگر هم از مصاحبت نوّاب محمد حسن خان سرپیچیده نزد كریم خان آمد و در قریه آباده سورمق فارس محبوس بود تا بعد از مدتی سرای فانی را وداع نمود.
بالجمله این اسحق میرزا، سیدی از هر حیثیت فقیر و همیشه در زاویه قناعت و گمنامی گوشه‌گیر و بجز عبادت حضرت ذو الجلال و حصول معاشی قلیل از ممری حلال تمنائی دیگر بر خاطر نمی‌گماشت و در محال چهارمحال فی الجمله مزرعی كه وجه معاش او را كفایت می‌نمود، مهیا كرده اوقات را به زراعت مصروف می‌داشت. در اوقاتی كه قضیه هائله سلطان شهید انتشار یافت و صادق خان شقاقی به وادی بغی و طغیان شتافت، جماعت بختیاری كه پیوسته ره‌نورد وادی ضلالت شعاری و طبیعتشان مجبول «1» بر این است كه هر زمانی بیچاره [ای] را اسمی بی‌مسمی بر سر گذاشته به نام او در انسداد طرق و شوارع «2» كوشند و جام مراد از دست ساقی راهزنی نوشند، جمعی از آن طایفه بی‌سروپا به قریه متعلقه به جناب میرزا وارد و او را خواهی نخواهی طوعا ام كرها بر خود امیر كردند و روی نحس به عزم راهزنی به راه آوردند.
در ابتدا ایلچیان حاجی محمد حسین خان بیگلر بیگی دار السلطنه اصفهان را كه در
______________________________
(1). آفریده شده، سرشته
(2). بستن راهها و خیابانها
ص: 97
بلوك لنجان «1» چرا می‌نمود، تاخت كرده به جاهای دیگر پرداختند. چندان طولی نكشید كه صادق خان از نیروی بخت شاهنشاه جهان، پی‌سپر راه ادبار گردید. جماعت الوار كار را نه بر وفق مرام دیدند و عنقریب خود را اسیر سرپنجه شكنجه و آزار یافتند؛ بساطی كه چیده بودند، برچیدند و به خیال این‌كه گنجشك در دست به از باز در هواست، میرزای بینوا را «2» از لباس و اسباب عاریت عاری كرده سر به صحاری دادند و هریك به عزم اوطان خویش پای گریز بر گشادند. میرزا با كمال پریشانی، كامزن بیابان بی‌سروسامانی شد و چند ماهی در عتبات عالیات عرش درجات در جوار اجداد طاهرین فارغ از حوادث آسمانی بود. در زمان فتنه حسین قلی خان، اندیشمند «3» گردید كه شاید قلیل مزرعه او كه در عراق و مایه توكلش منحصر به همان است، از صدمات آمدوشد سپاه لگدكوب حوادث گردد، لهذا از عتبات «4» به بصره آمده از راه دریا وارد سواحل فارس شد. در مابین بهبهان و كازرون الوار ممسنی به او برخورده باز بنای [54] هنگامه‌سازی داشتند. گماشتگان محمد علی خان قوانلوی قاجار كه در آن اوقات سردار مملكت فارس بود، او را گرفته به دار العلم شیراز بردند و چندی در خلوتی از ارك شهر محبوس كردند تا برحسب امر قدر قدر اعلی، او را از شیراز به شهر دماوند برده یك دو سال در بند داشتند؛ بالاخره به توسط اشرف خان دماوندی حاكم، كه سیدی بی‌مانند بود، توسل به اولیای دولت ابد پیوند جسته امنا و وزرا در حضرت سلطنت علیا شفاعت آن سید بینوا را به آیینی كه مصلحت دیدند، نمودند و خلاصی او را جبین «5» ضراعت بر خاك سودند.
صاحبقران با داد و دین، محض از راه احترام دودمان حضرت سید المرسلین او را مطلق العنان فرمود و در دار السلطنه اصفهان به دعای دوام دولت ابد اقتران مشغول بود تا وداع سرای زندگانی نمود- اللهم اغفره.
______________________________
(1). در نزدیكی اصفهان در دو طرف زاینده‌رود قسمت بالای رودخانه را لنجان بالا و قسمت پایین را لنجان و پایین و هردو را لنجانات گویند و در سازمان اداری به نام فلاورجان نامیده می‌شوند.
(2). ملّی: «بینواز»
(3). ملّی: «اندیشه‌مند»
(4). مجلس:+ «عالیات»
(5). ملّی: «چنین»
ص: 98

ذكر عزیمت جعفر قلی خان دنبلی به ولایت خوی و تعیین سپاه از درگاه شهنشاه كی به دفع و رفع وی‌

قبل از این نگاشته آمد كه: جعفر قلی خان دنبلی برگشته بخت، از بیم سطوت قهر قهرمان با تاج‌وتخت، قلعه خوی را گذاشته به‌سمت بایزید شتابان و به اكراد یزیدی پناه برده زوایای كوه ماكو را مأمن امن‌وامان ساخت و ایالت خوی و سلماس [را] به برادرش حسین خان مفوض و خود از سعادت این نعمت عظمی محروم و از محرومی گرفتار انواع رنج و مرض شد.
چون نوای مخالف مخالفت حسین قلی خان از عراق به آذربایجان رسید و موكب فیروز خسرو ظفر اندوز به عزم دفع آن فتنه از آن‌جا راجع گردید، جعفر قلی خان این معنی را از فرط جهالت حمل بر عروج خود بر مدارج عزت كرده فوجی از اكراد یزیدی را از ملك شیز و بایزید برداشته روی زشت به تسخیر آن ولایت چون بهشت آورد. فریق دنبلی نیز كه در خارج شهر بودند، بر دور او جمع گشته، قلعه را به شدت محصور داشتند. حسین خان برادر او چون به الطاف شاهنشاه صاحبقران مستظهر بود، در قلعه‌داری ثبات ورزیده وقایع را به انهای مسرعان سریع «1» معروض سدّه سنیّه «2» اعلی و استدعای تعیین لشكری جرار به دفع برادر نابكار از دربار فلك مدار معلّی نمود. بلا تأمل ابراهیم خان قاجار دولو برحسب اشاره خسرو معدلت خو با سپاهی كینه‌جو روی به آن سو آورد و حسین خان برادر مهتر را از ظهور این یاوری از تنگنای حصار ذلت و كهتری بیرون آورد «3». حسین خان نیز خود را از قلعه به او ملحق ساخت و شكوه خصم احمق را بی‌رونق نمود.
طرفین صف مجادلت در خارج قلعه آراستند و دلیران رزمجو به كینه‌جویی هم
______________________________
(1). قاصدان تندرو
(2). ملّی: «شده تنبیه»؛ مجلس: «سدّه سنیّه» (نسخه مجلس درست است و معنای آن «تخت رفیع» است).
(3). این عبارت «و حسین خان برادر مهتر را از ظهور این یاوری از تنگنای حصار ذلت و كهتری بیرون آورد» در نسخه مجلس موجود نیست.
ص: 99
برخاستند. طایر تیر را نوبت بلندپروازی شد و جوان سرو قامت سنان را هنگام زبان درازی آمد. از گرد گیرودار سپاه مركز عرصه خاك كره افلاك آمد و شوخ چشمان عرصه افلاك را نظر حیرت بر كره خاك. از هنگام ظهر كه وقت زوال شوكت خصم بد خصال بود، تا زمانی كه غراب تیره فام شام بر سطح هوا بال گشود، كانون رزم گرم و تن‌های بی‌سر و سرهای بی‌تن از صدمه نعال مراكب چون توتیا نرم گردید. از این‌كه سپاه كینه‌خواه ترك تكیه به نیروی [55] اقبال شاهنشاه نصرت همراه داشتند، به حملات دلیرانه همت بر انهزام صفوف جمعیت اكراد بدنهاد گماشتند. در اندك زمانی تن‌های اكراد یزیدی و شكّاك بر خاك هلاك ریخت و خون آن تیره بختان از شومی طالع وارون جعفر قلی خان، با خاك رزمگاه آمیخت. آن خیره سر از بیم جان خویش با یاران بد اندیش راه فرار پیش و به عادت گذشته روی به بنگاه اكراد كافر كیش نهاد. لشكر منصور به تعاقب آن خر بدسیر تاختند و هركه را یافتند، از لباس عاریت عریان ساختند. اكثری از طایفه اكراد و فریق دنبلی زنده «1» دستگیر و اموال و اسباب ایشان كلاكسیب غازیان شیرگیر شد.
امنای دولت خداداد، بعد از وصول بشارت این فتح به مستقر خلافت ابد بنیاد، مراتب را به پایه سریر عرش نظیر عرضه دادند و ابواب سرور بر چهره خاطر مهر ظهور گشادند. از جامه خانه عنایات خسروانه، خلاع بیكرانه به سركردگان و سران سپاه ظفر همراه عنایت رفت و ابراهیم خان سردار را به علاوه خلعت زر تار خنجر و بند شمشیر جواهردار مرحمت شد. سپاه منصور احضار به دربار سپهر دستور و ابراهیم خان به توقف تبریز «2» مأمور آمد. اسیران دنبلی به توسط حسین خان از دیوان مروت اركان برات آزادی یافتند و سایر گرفتاران از اكراد و غیره برحسب امر خاقان سیاست‌گزار از سر افشانی تیغ آبدار به دار بوار شتافتند. پس از روزی چند از تأثیرات قضا و تدبیرات قدر، حسین خان حاكم خوی را سوء مزاجی عارض و روزبه‌روز مرض بر قوه استیلا یافته عاقبت بر بستر هلاك خفت و داعی حق را لبیك اجابت گفت. جعفر قلی خان فرصت را غنیمت یافت و با فوجی از اكراد یزیدی، بدون مانع به ورود قلعه خوی شتافت.
______________________________
(1). ملّی: «زند»
(2). مجلس: «شیراز»
ص: 100
بیت:
تا نمیرد یكی به ناكامی‌دیگری شاد كام ننشیند بعد از ورود به قلعه چون استقلال خود را در ایالت، بی‌حكم اولیای دولت قوی آیت، مانند كشتی در گرداب و حباب بر روی آب بی‌ثبات می‌دید، لاجرم متوسل به اذیال «1» عنایات داور مروّت آیات گردید، ادای پیشكش و مالیات دیوانی را ملتزم آمد و خدمت مزوّرانه را بر ذمت خود لازم ساخت. به جهت اتمام حجت خلعت و منشور ایالت به سرافرازی او مرحمت شد و ولد اكبرش به عنوان گروگان احضار به دربار سپهر آیت گردید.
مصرا [ع]:
تا باز چه حقه‌بازی آغاز كند

ذكر وصول ایّام زمستان و هنگام آرام در شبستان و تعداد بعضی خیرات و مبرات و فی الجمله تذكاری از احوال حسین قلی خان و حكومت او در سمنان و كاشان‌

زمانه را هنگام دی شد و نوبت استماع رود و نی آمد. بازار طرب را هنگامه گرم گردید و قلب و دلبران به دلداری دل‌باختگان نرم. شاهنشاه عدوكاه، گاهی به اقتضای ایام زمستان به بزم شبستان شتافتی و بدون ارتكاب به آن خانه برانداز هوش و استماع صدای نوشانوش شاهد بهجت و عشرت در آغوش یافتی؛ شبها به عیش و نشاط به سر بردی و روزها روی همایون به نظم مهمات آوردی. چون بعد از وقوع قضیه سلطان شهید [56] كه از دار العلم شیراز به مستقر خلافت ابد طراز تشریف فرما بود، در دار الایمان قم در روضه مطهر «2» انجم تحشّم چنین نذر نمود كه: هرگاه به عون عنایت الهی و فیض حمایت دودمان حضرت رسالت پناهی- صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین- خصمان نكبت توامان را گوشمالی به سزا دهد و پای عرش‌سا برپایه تخت خلافت نهد، مبلغ یكصدهزار تومان زر نقد به مصارف روضه مطهره آن بضعه احمدی- صلوات الله علیها- تاریخ ذو القرنین متن 100 ذكر وصول ایام زمستان و هنگام آرام در شبستان و تعداد بعضی خیرات و مبرات و فی الجمله تذكاری از احوال حسین قلی خان و حكومت او در سمنان و كاشان ..... ص : 100
______________________________
(1). دامان
(2). مجلس: «مطهره»
ص: 101
مبذول سازد و همچنین در سایر اماكن مقدسه به قدری كه لازم داند به مراتب خدمت پردازد؛ لهذا در این اوقات كه از فرط خلوص نیت متمنیّاتش مقبول درگاه ایزد بی‌ظنّت «1» گردید و شاهد بخت و دولت را هر هفت كرده در كنار دید و رایت اعدای شوكت قوی آیت را نگونسار فهمید، به ادای نذورات معهوده وفا نمود و پروردگان بحروكان را به قدری كه در حوصله گمان گنجد، در اتمام و انجام آن صرف فرمود. در هریك از روضات مقدسات نجف اشرف و كربلای معلّی و كاظمین و بقعه حضرت عباس و ارض فیض قرین جناب رضوی و روضه مطهره بضعه حضرت مصطفوی و بقعه شاهچراغ واقعه در دار العلم شیراز- صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین- گنج‌های سیم‌وزر و خزائن لآلی و گوهر پرداخته شد و قنادیل و ابواب ضرایح زرّین و سیمین و گوهر آگین و تذهیب قباب فلك تمكین و احداث صحن و مدارس و مساجد رفعت آیین از همت شاهنشاه زمان و زمین ساخته. علاوه بر آن، نذورات بی‌شمار و صدقات بسیار نامزد فقرا و ضعفای هر دیار نمود. مولانا «2» محمد اسماعیل مازندرانی معلم شاهزاده حسن علی میرزا را قاسم الصدقات فرمود و همه ساله بدره‌های سیم‌وزر مصحوب او و جمعی از امانت سیر، روانه هر دیار می‌ساخت و به مرمت احوال بینوایان هر بوم‌وبر می‌پرداخت. و نیز در همین سال فرخ‌فال، بنای عمارت قصر قاجار در ری «3» و تخت قاجار «4» در شیراز شد. قصر قاجار در ری به قدر ربع فرسنگ از سمت شمال، از دار الخلافه طهران بعد دارد. تخت قاجار شیراز نیز به‌همین منوال است. در اكثر بلاد از همت رای عالی خسرو عدالت بنیاد، بناهای استوار پایدار آمد. ذكر آن نذورات و صدقات و ایراد اوضاع ابنیه و عمارات، مناسب سیاق تاریخ نیست- انشاء الله المجیب- در خاتمه این كتاب فصاحت نصیب، عنقریب ذكر خواهد شد.
بالجمله حسین قلی خان بعد از آن‌كه پای در دایره فرمان نهاد و در ركاب ظفر مآب
______________________________
(1). مجلس: «بی‌ضنّت»
(2). مجلس: «علاوه»
(3). بین تهران و شمیران قرار داشته كه در عهد رضا شاه تخریب شد. بنای وزارت دفاع، زندان قصر و مخابرات در خیابان شریعتی، بازمانده قصر قاجار است.
(4). عمارت باغ تخت در شمال شیراز و نزدیك مقبره باباكوهی
ص: 102
صاحبقران مظفر به دار الخلافه طهران آمد، ولایت سمنان در عوض نان خانه و علفخوار به او مرحمت و خود نیز روانه آن ناحیت شد. چون سر پر شورش را بخار غرور پرزور دریافته بود، باز در جزو «1» هواهای خودسری بر سر آورد و خواست به دیار خراسان به امید اعانت امرای آن سامان پی‌سپر شود. اعوانش كه از جمله ارادت كیشان حضرت صاحبقران بودند، مانع شدند و به تدبیرات حسنه [57] این فتنه را دافع آمدند. اندیشه كرد كه مبادا این مطلب بروز نماید و كار دیگرگون شود، فورا خود به درگاه آسمان جاه آمد و به توسط مقیمان پایه‌تخت عرش‌سا معروض داشت كه: مداخل ولایت سمنان مخارج مرا كافی نیست؛ هرگاه ولایت دیگر ضمیمه آن شود، از همت و مروت «2» ملوكانه دور نه. شاهنشاه آگاه، بنابر مراعات جانب اخوت، به ایالت ولایت كاشانش سرافراز فرمود و چون از فقدان فرزند به غایت دلتنگ و مستمند بود، نوّاب شاهزاده محمد تقی میرزا كه در آن ایّام ملقب به شاهنشاه و بعد از آن حسام السلطنه لقب یافت، به مصاحبت دائمی او نامزد و هردو را روانه آن ولایت نمود. زمام اختیار ولایت سمنان به نوّاب محمد ولی میرزا داده شد و اسباب بخت و بهروزیش آماده آمد. دار السلطنه قزوین را نیز شاهزاده فرخ‌لقا محمد علی میرزا حكمروا گردید و در ساعتی سعد شرف‌اندوز آن دیار فرخ‌زا آمد.
لمؤلفه:
ایام كامرانی برنا و پیر شدهر شاهزاده صاحب ملك و سریر شد
______________________________
(1). مجلس: «در جزء»؛ ملّی: «درخر»؛ در جزو: در نهان
(2). ملّی: «مرورت»
ص: 103

بخش 2

ذكر بهاریه سال خجسته مآل قوی ئیل تركی مطابق با سنه یكهزار و دویست و سیزده هجری [قمری] و عزیمت رایات ظفر آیات به صوب خراسان و تعیین شاهزاده عباس میرزا با منصب جلیل ولیعهدی دولت به ایالت آذربایجان‌

لمؤلفه:
همایون عید فرخ زد قدم در عرصه كیهان‌جهان پیر شد برنا چو بخت خسرو دوران
به اطفال ریاحین گوهر افشان ابر آذاری «1»و یا بر زیردستان است دست شه گهر افشان رایت شهریار زرّین لوای خورشید در روز پنجشنبه سیزدهم شوال المكرم سنه یكهزار و دویست و سیزده، هفت ساعت از روز گذشته، به تسخیر خاورزمین حمل عزیمت آرای شد و نیّر «2» اصغر را با مرتبه بلند ولیعهدی به افتتاح ابواب قلاع باختر، فرمانروای گردانید.
لشكر بهار به عزم دفع هنگامه جویان دی كه در زوایای چمن و خبایای «3» گلشن پای به دامن بودند، تاختن آوردند و به یاری ادوات نباتات از پیكان غنچه و خنجر بیدو سنان سوسن، رخنه‌گران باغ را از مأمن و مسكن بیرون كردند. شهزاده سحاب كه زاده
______________________________
(1). ملّی و مجلس: «آزاری»
(2). ملّی: «تیر»
(3). نهانی‌ها، نهفته‌ها
ص: 104
دارای دریاست، از شورش برادران صرصر، افغان‌كنان به دربار دارای بهار شكایت‌گزار شد و مباشر صبا میدان گلشن را به جهت آرایش سور سوری زینت نگار سفیر فروردین با تحف الوان ریاحین به دار الخلافه گلشن نزول نمود و خسرو ربیع نوباوگان نهال را به ملك‌آرایی دار المرز چمن و فرمانفرمایی مملكت گلشن مأمور فرمود.
شاهنشاه فیروز بخت بر فراز تخت آسمان رخت قرار یافت و ایوان خلافت و پیشگاه سلطنت رونق پیرار و پار [گرفت].
لمؤلفه:
به ایوان كیان دارا «1»كیانی تاج بر تارك‌وجود او ز پا تا فرق غرق گوهر الوان
كه دیده آفتابی را كه جا بگزید بر مسندو یا خود آسمانی را كه او گنجید در ایوان
به اطفال ریاحین گوهر افشان ابر آذاری «2»و یا بر زیردستان است دست شه گهر افشان پس از انجام [58] مهام شیلان در خلوتخانه خاص نشسته با امینان «3» بزم شوكت جاوید مناص بزم مشاورت آراست و به فتوای «4» مفتی رای جهان بین، به عزم تسخیر ولایات خاورزمین برخاست. سبب عزیمت آن‌كه: بعد از آن‌كه سلسله غدّار «5» شاهرخیّه، از صولت قهر قهرمان سلطان سعید شهید از هم ریخت، نادر میرزای ولد او به هرات گریخت. چون قضیه شهادت خاقان مغفور روی داد و از قراری كه سابقا ذكر شد، ولی خان قاجار با جمعیت ركابی از ارض اقدس به دار الخلافه مقدس روی نهاد، نادر میرزا بدون عایقی وارد آن ارض فیض قرین [شده] و عریضه مزوّرانه انفاد درگاه شاهنشاه فلك تمكین [كرد] و مستدعی تفویض «6» اختیار آن سرزمین شد. چون بدون اذن و رخصت جسارت به این كار ورزیده بود، لهذا تنبیه او در كیش ملكداری لازم نمود.
از این‌كه اطمینان در چنین هنگامی از اطراف مملكت فسیح المساحت ایران
______________________________
(1). مجلس: «كیان‌دار»
(2). ملّی و مجلس: «آزاری»
(3). ملّی: «افیان»
(4). ملّی و مجلس: «فتوی»
(5). ملّی: «قرار»
(6). ملّی: «تفریض»
ص: 105
واجب، خاصه از طرف آذربایجان و مراقبت احوال امرا و خوانین آن سامان، اهم از جمیع مطالب بود، وجود شخصی با وجود در آن سرزمین لازم می‌نمود؛ لهذا رای مبارك بر آن قرار یافت كه نوّاب شاهزاده عباس میرزا را به آن طرف گسیل سازد و پس از اطمینان خاطر به عزیمت سفر خراسان پردازد.
چون نوّاب معزی الیه به سبب قرارداد سلطان شهید، ولیعهد این دولت سدید «1» و در هر فنی از فنون بزرگی و زیركی كامل و رشید بود، شاهنشاه صاحبقرانش از میان سایر شاهزادگان والاتبار منتخب نمود [و] در روزی معین خلعت آفتاب طلعت ولایت عهد و نیابت سلطنت جاوید مهد، او را زینت تن و خفتان «2» و شمشیر و كمر خنجر مرصّع كه از لوازم منصب ارجمند ولیعهدی است، آرایش پیكر آن ثانی تهمتن شد.
شاهزادگان و امنا و امرا و اشراف اطراف و خاصان درگاه مجرّه مطاف، تهنیت و مباركباد گفتند و گوهر قبول این مطلب را به منقبت ارادت سفتند. سپاهی جرّار كه امورات آذربایجان را كافی و سزاوار باشد، نامزد ركاب ولیعهد دوران و از امرای با اعتبار، نظام الدوله سلیمان خان قوانلوی قاجار و از مشیران كارگزار، جناب سیادت انتساب میرزا عیسی الملقب به میرزا بزرگ فراهانی «3» را، كه همشیره‌زاده و تربیت یافته خالوی خود، مرحوم میرزا محمد حسین فراهانی المتخلّص به وفا وزیر سركار امراء زندیه بود، به التزام خدمت آن شاهزاده والاشأن روان فرمود و ابراهیم خان قاجار دولو را كه در تبریز اقامت داشت، از جمله ملتزمین و ملحقین ركاب نوّاب شاهزاده نمود.
پس از آن اعتضاد الدوله العلیّه ابراهیم خان ولد مهدیقلی خان، عمّ محترم را كه از رتبه جلیل مصاهرت «4» حضرت سلطنت بر امثال و اقران برتری داشت، با فوجی از شیران بیشه كارزار و میران نامدار به توقف چمن گندمان و چارمحال و محافظت اطراف ممالك عراق و فارس برگماشت.
______________________________
(1). محكم و استوار
(2). قسمی از جامه گژآگند كه به هنگام رزم پوشند. گژآگند یا كژاغند جامه‌ای را گویند كه درون آن را به‌جای پنبه از ابریشم پر كنند، بخیه بسیاری زنند و روز جنگ پوشند (ر. ك: معین ذیل خفتان و گژاغند).
(3). وزیر عباس میرزا نایب السلطنه كه در 1237 در تبریز وفات یافت. از آثار او می‌توان «اثبات النبوة الخاصه» به فارسی؛ «احكام الجهاد و اسباب الرشاد» كه رساله‌ای است فارسی پیرامون جهاد كه آن را «جهادیه كبری» نیز نامند. (ر. ك: معین ذیل قائم مقام).
(4). دامادی
ص: 106
در خلال این احوال، محمد آقای دیوان افندی از جانب سلیمان [59] پاشای وزیر دار السلام بغداد، با انواع پیشكش‌های لایق به درگاه امیدگاه خلایق «1» شرفیاب و جلوس میمنت مأنوس را مباركباد و تهنیت گفته از مراحم گوناگون كامران و كامیاب آمد. بعد از اكرام خلعت و انعام، خرّم و شادكام رخصت رجعت خاصل نمود.
موكب اعلی چند روزی به جهت اتمام كار در خارج قلعه قریه دولاب، من توابع شهر طهران اقامت فرمود و بیوك آقا ولد جعفر قلی خان دنبلی، كه قبل از این حكم احضارش رفته بود، شرفیاب سدّه سنیّه «2» اعلی شده، مأمور به توقف دار الخلافه بهجت انتما گردید. نوّاب حسین قلی خان هم از كاشان، برحسب احضار، شرفیاب ركاب فیروزی طراز [شد] و عقاب رایات ظفر را از خارج شهر نوبت پرواز آمد.

ذكر حركت موكب فیروزی نشان به جانب مملكت خراسان و اوضاع اتفاقیه و فتح قلعه نیشابور

در یوم پانزدهم شهر ذی حجة الحرام سنه یكهزار و دویست و سیزده، موكب ظفر غلام از خارج دار الخلافه با احتشادی تمام و ابهتی ما لا كلام به‌سمت دیار خراسان در حركت آمد. چند روزی در چمن فیروزكوه، سان سپاه ظفر پناه دیده شد و حسین قلی خان به سبب عارضه [ای] كه عارض وجودش آمد، حسب الامر، در ییلاق ارجمند آرمیده آمد. جان محمد خان دولو با جمعیتی موفور به عزیمت محاصره مشهد مقدس رضوی- علیه التحیّه و الثّنا- به رسم منقلای «3» روان گردید و اعلام ظفر فرجام نیز از راه جاجرم «4» و اسفراین «5» از پی شتابان در منزل بام جهان ارغیان، صادق خان
______________________________
(1). ملی و مجلس: «خلایق امیدگاه»
(2). ملّی: «شده تنبیه»
(3). منقلای- مانگلای: مقدمه لشكر، مقدمة الجیش (ر. ك: معین)
(4). در نزدیكی بجنورد در استان خراسان
(5). شهری است كه از شمال به شیروان و حومه بجنورد، از جنوب به كوه جغتای از مشرق به صفی‌آباد منتهی می‌شود و در دامنه جنوبی كوه آلاداغ واقع است و تا سبزوار 108 كیلومتر فاصله دارد. در قدیم آن را مهرگان (مهرجان) می‌گفتند.
ص: 107
شقاقی و حسین خان قاجار قزوینی قوللر آقاسی را «1» با پنجهزار سواره و پیاده به محاصره قلعه چناران «2» كه محل قرار ممش خان زعفرانلو «3» بود، مأمور و حكم محكم چنین شرف صدور یافت كه: هرگاه ممش خان روی نجات به درگاه سپهر علامات گذارد، مورد انواع تفقّدات است و هرگاه از این معنی انحراف جوید، مركزوار قلعه او را محاط دایره سپاه جرار و كیفیت را عریضه‌نگار شوند و منتظر حكم قضا آثار باشند.
اردوی كیهان پوی از آن‌جا حركت و كوچ‌بركوچ به حوالی ولایت نیشابور نزول اجلال نمود. در روز ورود، علی قلی خان، ولد جعفر خان بیات حاكم نیشابور، كه پدرش ملتزم ركاب ظفر آیات بود، با جمعی از اعیان آن ولایت از سعادت تقبیل درگاه سدره نشان سر بر اوج آسمان سود. چون منظور نظر همایون این بود كه كار قلعه نیشابور را بزودی انجام داده روی همت به اتمام مهام ارض فیض مقام آرند، لهذا فوجی از جزایر چیان «4» را به محافظت برج و باره مأمور و جعفر خان نكبت ظهور، غافل از انجام امور به توهمات دور در جزو به قلعه گیان پیغام داد كه راه دخول به جزایر چیان بسته دارند و خود در مقام قلعه‌داری نشسته آیند. بعد از بروز این هنگامه، شعله غضب قهرمانی زبانه كشید و به جهت اتمام حجت، حاجی ابراهیم خان اعتماد الدوله و میرزا محمد شفیع وزیر، استمالت اهل قلعه را به حوالی شهر پی‌سپار و آن غولان وادی [60] ضلالت را نصیحت‌گزار آمدند.
حسین قلی بیك، كه از بنی اعمام جعفر خان و عاقبت كار را نگران بود، به مرافقت آن‌دو وزیر بی‌نظیر به دربار معدلت مسیر آمده مورد التفات كثیر خاطر مرحمت تخمیر آمد. باز اهالی قلعه دامان عصیان بر كمر زده و آتش غضب قیامت اثر را شعله‌ور ساختند.
______________________________
(1). ملّی: «را»
(2). چناران در نزدیكی بجنورد قرار دارد، شامل چناران علیا و سفلی، كه مركز ایل زعفرانلو بوده است. (شاكری، رمضانعلی، اتركنامه، ص 561).
(3). طایفه‌ای از اكراد غرب ایران به نام ایل چمشگزاك به امر شاه عباس صفوی به سرپرستی شاهقلی سلطان به شمال‌شرقی خراسان كوچانده شدند تا در ناحیه مذكور سكنی گزینند و پاسدار مرزوبوم این خطه در مقابل حملات ازبكها و تركمنها گردند. این طایفه بعدا به ایلات مهم زعفرانلو، شادلو، كاوانلو، عمارلو و قراجورلو تقسیم گردید. (شاكری، رمضانعلی، اتركنامه، ص 54).
(4). در تذكرة الملوك، «جزایری» آمده است و آنان سربازان و نگهبانانی بودند كه به تفنگ و طپانچه مسلح بوده و تحت نظر تفنگچی آقاسی بودند (ر. ك: تذكرة الملوك، ص 56- 57).
ص: 108
جعفر خان سفیه نادان استمالت قلعه‌گیان را تعهدكنان و گام‌زنان و ولد بی‌قرین خود را كه مهر در فلك چارمین از شرم ماه عارضش عرق خجلت بر جبین و روی شرمساری بر زمین داشت و ماه به تمنای تماشای مهر جمالش سال و ماه كلف حسرت بر روی شرمگین می‌گذاشت، به رسم گروگان در اردوی كیوان پاسبان برگماشت. آن مردود دوزخی غلمانی بهشتی را برخی «1» جان خویش كرد و اهرمنی بدكنش، فرشته [ای] فرخ سرشته را در مقام امتحان آورد.
بیت:
چو بگذشت آب از سر كدخدای‌نهد بچه خویشتن زیر پای بالجمله آن ره‌نورد دیار ضلالت بعد از ورود به قلعه، رسوم قلعه‌داری از سر گرفت و عفریت خذلان را در بر. جواب تعهدات را حواله به صدای توپ و تفنگ نمود و علی رؤوس الاشهاد «2» در ویرانه خلافت آسود. دریای قهر قهرمان زمان به تلاطم آمد و اعضا و جوارح ولد نازنین جعفر خان نادان پاره‌پاره از ضرب خنجر و صارم.
حسین قلی بیك، بنی عم جعفر خان برغم آن نادان مشرّف به تشریف شریف خاقانی و مخاطب به خطاب ارجمند خانی آمد. تركان پرخاشخر و یغماگران فتنه‌گر به خرابی و تاراج قنوات و باغات و تاراج دهات حومه شهر شتافتند و كل آن نواحی مصداق «عالیها سافلها و سافلها عالیها» یافتند. مدت چهل روز نایره غضب قهرمانی افروخته بود و خرمن بینوایان نیشابور از آتش نهب و غارت سوخته، اهل شهر از فقدان آب و نان به ناله و آمین برجستند و اطفاء آن نایره غضب صاحبقرانی را به رسالت امام جمعه و جماعت شهر حاجی روح الامین جستند.
بعد از ورود آن جناب، استدعای اهل قلعه مقبول افتاد و جناب ملا علی اصغر دودانگه [ای] هزار جریبی مازندرانی ملا باشی، استمالت جعفر خان را به صوب قلعه پای برگشاد. جعفر خان نادان پس از هلاك چنان ولدی نوجوان، مستمال «3» شد و به مرافقت ملا باشی شمشیر به گردن، روی نیازش به كعبه آمال آمد. از مراحم عاجز نواز
______________________________
(1). فدایی، قربانی
(2). در حضور همگان
(3). راضی شد، نرم شد.
ص: 109
ملوكانه خلعت عفو گناه در پوشید و در ثانی به ایالت آن ولایت سرافراز گردید.
حسین قلی خان، بنی عم مشار الیه، به نیابت او نامزد و روانه شهر شد و آن تیره روز باز چون ایّام گذشته ملتزم ركاب ظفر بهر آمد. تراب خان بروجردی با فوجی از تفنگچیان ركابی مأمور به محافظت قلعه گردید و موكب اقدس اعلی را زمان حركت از آن ناحیه رسید.

ذكر حركت موكب اقدس از ظاهر شهر نیشابور و وصول به خارج ارض فیض ظهور و اوضاع اتفاقیه تا حركت رایات منصور

در صدر روایت حكایت شد كه صادق خان شقاقی پر شقاق به اتفاق حسین خان قوللر آقاسی به تسخیر قلعه چناران و آوردن ممش خان كرد مأمور گردیدند.
درین اوقات [61] كه قلعه نیشابور از یمن طالع صاحبقران منصور به تصرف درآمد و موكب فیروز به عزم استخلاص ارض اقدس مصمم گردید، درین اثنا به عرض مقدس رسید كه صادق خان از فرط شرارت بی‌كران بدون اطلاع حسین خان در جزو باممش خان نرد مصادقت باخته و او را از صرافت عزیمت ركاب بوسی انداخته است؛ چنین پیغام داده كه نیم شبی خود را از قلعه بیرون اندازد و از راهی غیرمتعارف به ارض اقدس فیض نمون تازد و به رفاقت نادر میرزای شقی به امر قلعه‌داری پردازد. ممش خان نیز به فتوای «1» آن ابلیس پر تلبیس عمل و فرار را برقرار بدل و وارد آن ارض سعادت محل شد. عریضه صادق خان هم در همان اوان و اصل و یقین بر آن اوضاع حاصل گردید.
چون زمان مقتضی بازخواست از صادق خان شرارت بنیان نبود، صاحبقران عاقبت‌اندیش ازین خیانت «2» نیز اغماض نظر فرمود، حكم محكم چنین شرف صدور یافت كه: قلعه چناران را بی‌وجود ممش خان محصور نمودن راه بی‌حاصل پیمودن است [پس] جمعیت خود را برداشته ملحق به معسكر جان محمد خان شود. بلافاصله رایات همایون نیز از خارج شهر نیشابور شقه‌گشا و حوالی ارض فیض انتما مضرب خیام،
______________________________
(1). مجلس و ملی: «فتوی»
(2). ملی: «جنایت»
ص: 110
فلك فرسا شد. نادر میرزا پرده وقاحت بر رخ كشید و در پشت دیوار قباحت و لجاجت آرمید. سران و سركردگان سپاه منصور متفق اللفظ دامان همت بر كمر زدند و داوطلب تسخیر قلعه شدند. شاهنشاه دین‌پرور، به ملاحظه حرمت آن روضه مطهر و حفظ نفوس و دماء ساكنین آن خطه خلد اثر، دست ردّ بر ملتمس ایشان نهاد و تن به این اراده در نداد و به خیال تخریب قری و مزارعات و قنوات خارج قلعه و منع ورود و نزول آذوقه افتاد. به فاصله چند روز، چنان شعله فتنه فروزان و آتش نهب و غارت سوزان شد كه گفتی صاعقه [ای] آسمانی افروخته گشته و خشك و تر آن دیار را به این بلای ناگهان سوخته.
ارتفاع غلات در شهر به مرتبه [ای] رسید كه اغنیا را از فقرا امتیازی نبود و هریك فرصت می‌یافتند خود را از دیوار قلعه به زیر انداخته در صورت سلامت به اردوی اعلی می‌شتافتند.
علما و سادات و مشایخ و قضات و اعیان و اشراف با جمعی از متعلقان نادر میرزا از فرط اضطرار و اضطراب قرآن‌ها بر سر دست و كفن‌ها در گردن، فریادزنان و ناله‌كنان به اردوی معلی ریختند و خاك راه را با خوناب دیده آمیختند [و] اصالتا از جانب خود وكالتا از طرف نادر میرزا، كلام الله مجید را شفیع ساختند «1» كه: هرگاه شاهنشاه عاجز نواز بر جان این وحشت انباز بخشش فرماید، حریم آستان كعبه اركان را احرام خواهم بست، ولی پس از چند روزه مهلتی كه مصدر خدمتی شوم و تدارك خجلتی كنم، عجالتا یكی از مستورات حریم جلالت را نامزد گروگان ساخته‌ام تا به هریك از دراری بحار سلطنت كه مصلحت اقتضا نماید، بخشیده آید.
صاحبقران مؤید بنا بر احترام آن مشهد ممجّد بر جان آن جمع پریشان رحمت آورد و پس از بذل التفات بی‌كران همگی را اذن مراجعت ادا كرد. نادر میرزا بعلاوه عفو گناهان به خلعت امان سرافراز شد و شاهباز [62] رایات ظفر به جانب مستقر خلافت در پرواز آمد.
صبا:
در خراسان رزم كردی ساز، احسنت ای ملك‌سوی ری لشكر كشیدی باز احسنت ای ملك
______________________________
(1). در نسخه مجلس پس از جمله «شفیع ساختند» این عبارت آمده است: «و به عرض پیغامی عاجزانه پرداختند».
ص: 111

ذكر صادرات عرض راه مملكت خراسان تا ورود موكب فیروزی نشان به صوب دار الخلافه طهران‌

در روز پنجشنبه پانزدهم شهر ربیع الاول سنه یكهزار و دویست و چهارده، موكب اقدس از حوالی ارض مقدس حركت نمود و در روز ورود به منزل چناران، امیر گونه خان زعفرانلو حاكم خبوشان برحسب امر اعلی به صوب ولایت خویش پای عزیمت برگشود. جناب میرزا محمد شفیع وزیر به جهت آوردن صبیّه محترمه او، كه مخطوبه نوّاب حسین علی میرزا بود، به مرافقت مشار الیه عازم آن كاشانه آمد. در منزل جهان ارغیان، جعفر خان بیات نیز به تشریفات عنایات مشرف و به حكومت و رجعت نیشابور قرین انواع عز و شرف شد. از آن‌جا ماهچه رایات ظفر آیات به صوب آق‌قلعه فروزان و چهار فرسخی آن محل، مضرب خیام نصرت نشان گردید. این آق‌قلعه از بناهای جدید اللهیار خان قلیچی حاكم سبزوار است و در رفعت و حصانت و رزانت، «1» همدوش چرخ دوّار. اللهیار خان خود، درگاه عالمیان پناه را ملتزم و پیوسته از فرط شقاوت طلبی این معنی را لازم بود كه حیلتی انگیخته، خود را از آن سلسله كه عین سلامت است، نجات داده در پناه قلعه آرمیده آید و سر از اطاعت و خدمت بالمره بسته دارد. چون صادق خان پر شقاق را مانند خویش سرگرم باده نفاق می‌دید و مصادقت او را با ممش خان نیز در جزو فهمید، لهذا ما فی الضمیر خود را با او به میان آورده طالب علاج گردید. آن روسیاه كه در فنون مكر و حیل شیطان دغل را شریك اقل «2» بود، او را راهنمایی نمود كه هنگام حضور او در خاكپای همایون تدارك پیشكش و اقدام در خدمت سیورسات را بهانه سازد و به استدعای مرخصی دو روزه خود را از آن ورطه بیرون اندازد و پس از تصدیق او و رخصت خویش آنچه داند و تواند به افروختن نایره طغیان و عصیان پردازد.
اللهیار خان، حلیه‌بازی آن روباه گرگ طبیعت را پسندید و در پیشگاه حضور معدلت دستور تقدیم خدمات سیورسات و پیشكش را مستدعی رخصتی دو روزه گردید.
______________________________
(1). به فتح" را" و" نون" به معنای سنگینی و وقار (ر. ك: معین ذیل رزانت).
(2). مجلس: «اول»
ص: 112
صادق خان حصول مأمول او را تصدیقی كاذبانه نمود تا صاحبقران مویدش رخصت فرمود، ولی در هنگام رفتن این عبارت كه از جمله الهامات غیبی است، مانند گوهر از خزانه خاطر انور سر زد كه: «این رفتن را آمدنی نیست و این عزیمت را مراجعتی نه».
چون الهامات ربانی را، خاصه در نفوس رحمانی، اختلافی هرگز نیست، لهذا ما صدق فرمایش همایون ظاهر گردید و آن تیره روز پس از ورود به آق‌قلعه در مخالفت كوشید.
چون وقت مقتضی انجام این كار نبود، خرابی قلعه و گرفتاری آن سفیه سیاه نامه موقوف به وقتی دیگر شد و این خیانت نیز، علاوه خیانات صادق خان بدگهر آمد.
از آن‌جا موكب ظفر طراز حركت و در عرض راه، ابراهیم خان [63] شادلو حاكم اسفراین و سعادت قلی خان بغایركو «1» حاكم جهان ارغیان، از ركاب مستطاب رخصت عود به ولایت خویش حاصل نمودند. جناب میرزا محمد شفیع وزیر نیز در همان عرض راه، مخدّره سرادق عصمت را با كمال ابهت و حشمت آورده ضمیمه محرمان «2» آن حرم خلافت كرد.
بعد از ورود به منزل پل ابریشم، از این‌كه تا منزل كلاته چهارده فرسخ است، خاقان مروّت شعار به تصور این‌كه پیادگان سپاه منصور، اگر در روز روشن این بیابان دور را با قدم سعی طی نمایند، به سبب شدت حرارت آفتاب و فقدان آب بالبدیهه عاجز آیند، لهذا قرار حركت را به شب داده با بلدهای معتبر به راه افتادند. از فرط تیرگی شب دیجور رشته جاده از دست بلدها نیز بیرون شده هر فرقه‌ای متفرق به كوه و هامون گردید.
بعد از ورود به منزل كلاته، بر رای عالم‌آرا محقق آمد كه، پیادگان سپاه نصرت همراه، گمراه گشته از شدت حرارت آفتاب و نایابی آب به هلاكت رسیده‌اند. عرق مروت خسروانه به حركت درآمده بلا تأمل چكمه از پای عرش‌پیما بیرون نكرده بر خنگی «3» بادپا سوار و به عقب آن واپس ماندگان دیار «4» اضطرار چون آب حیات روان آمد. سران و سركردگان و عظمای لشگر هرقدر توانستند به حمل دواب آب رسانیدند و آن تشنه كامان را سیراب گردانیدند. شاهنشاه عادل در هر گذرگاهی كه جمعی از آن قوم عطشان فتاده بودند، به نفس نفیس از مركب به زیر آمده هریك را به دست مرحمت
______________________________
(1). مجلس: «بغایرلو»
(2). ملّی: «محرم»
(3). مجلس: «ختلی»
(4). ملّی: «وبار»
ص: 113
پیوست سر از خاك هلاك برداشتی و كامش را از آب زلال مرحمت انباشتی. چرخ پیر را از این ذرّه‌پروری انگشت حیرت بر دهان و مهر منیر را از تابش بیجای خویش عرق خجلت به چهره روان آمد. بالجمله یك روز به جهت آرامش سپاه در منزل كلاته متوقف و از آن‌جا سرادق احتشام وارد شهر بسطام شد.
حسین قلی خان كه به سبب عروض عارضه در ییلاق ارجمند «1» به سر می‌برد، در منزل بسطام عزّ بساطبوسی دریافت و در منزل دامغان بنه و اغروق بزرگ مصحوب معتمدی امین روانه مستقر خلافت كبری و موكب منصور وارد عمارت مباركه چشمه‌علی «2» كه مشهور به علی بلاغی و از مستحدثاث شاهنشاه صاحبقران است، شده «3» و در آن سرزمین بهشت آیین چند روز به صید و شكار مشغول و از راه ارجمند و نوا عازم مقر خلافت شمول گردیده، روز چهارشنبه پانزدهم شهر ربیع الثانی، شهر دار الخلافه از ورود موكب مسعود فرق مفاخرت بر اوج آسمان سود.
______________________________
(1). از مجموعه دو منطقه «بیار» و «ارجمند» امروزه شهر بیارجمند نامیده می‌شود.
(2). عمارت چشمه‌علی در وسط آب این چشمه است و در 30 كیلومتری شمال دامغان قرار دارد كه خود از منابع آب رود كوچك اما دائمی دامغان رود است. این عمارت به فرمان فتحعلی شاه در وسط آب در دو طبقه ساخته شد.
(3). ملّی: «شد»
ص: 114

ذكر وصول موكب نوّاب ولیعهد دوران در مملكت آذربایجان و فتح قلاع هودر و خوی و شكست جعفر قلی خان‌

قبل ازین نگارش یافت كه نوّاب نایب السلطنه العلیّه حسب الامر دارای بهیّه به جهت تنبیه سركشان با قشونی فراوان روانه مملكت آذربایجان شد. درین اوقات كه مستقر خلافت كبری از فرّ وجود شاهنشاه قلعه‌گشا طعنه‌زن روضه خضرا گردید، از انهای مسرعان سریع السیر مژده فتح قلعتین هودر و خوی به عرض واقفان سدّه سنیّه اعلی رسید و شاهد بهجت و سرور [64] در دامان ضمیر عدالت نظیر آرمید. تفصیل این اجمال آن‌كه: نوّاب نایب السلطنه العلیّه در اواسط شهر محرم الحرام سنه یكهزار و دویست و چهارده وارد دار السلطنه تبریز و اهالی آن‌جا را ساغر امید از باده بشارت التفات شاهنشاه رأفت‌آمیز، لبریز گردید. پس از چند ایّام با لشكری فزون از حوصله اوهام از آن‌جا حركت و چمن یام، مضرب سرادقات با احتشام شد. چون قبل از این جعفر قلی خان دنبلی، ولد خود بیوك آقا را به دربار فلك مدار فرستاده متعهد انجام خدمت گردیده بود، بنابرآن نوّاب شاهزاده به جهت امتحان، معتمدی نزد او روان و او را احضار به دربار مروت نشان فرمود. بعد از مراجعت فرستاده معلوم شد كه مشار الیه هنوز از شراب غرور سرمست است و ساغر خلافت او را در دست؛ قلعه خوی را مأمن خود دانسته با خاطری آسوده از دغدغه خدمت به فراغت نشسته است. تنبیه آن غوایت پیشه در كیش ملكداری واجب افتاد و نوّاب شاهزاده از چمن یام حركت در حوالی ولایت سلماس اردوی ظفر شكوه را اقامت دست داد.
جعفر قلی خان كه حریف اجل را با خود مقابل دید، به تدبیر كار كوشید؛ برادر خود كاظم بیك را به محافظت قلعه خوی گماشت و اموال و اسباب نفیسه خویش را با جمعی از ابطال رجال در قلعه محكمه هودر، كه محكمه [ای] معتبر بود، گذاشت و ابدال آقا نامی را كه از اكراد یزیدی و معتمد علیه او بود، به محافظت آن قلعه نامزد و خود به جهت آوردن امداد، راه دیار قارص و بایزید را برداشت. پس از انقضای مدت یكماه
ص: 115
معادل پانزده هزار جمعیت از آن ولایات «1» و ولایت ایروان مهیا كرده عزم مقابله با نوّاب شاهزاده را جزم نمود.
نوّاب نایب السلطنه قبل از ورود او فرصت را غنیمت شمرده به قلعه هودر، كه مشحون به اموال آن خیره‌سر بود، تاختن آورد و به اندك همتی از نیروی طالع شاهنشاه گیتی‌ستان و سعی پیادگان جلادت نشان، آن قلعه متین را كه طعنه‌زن چرخ برین بود، مسخر كرد. اموال و اسبابی كه چون دفینه قارون در آن قلعه مخزون بود، كلا به دست آمد و رجال آن جماعت كه از طایفه یزیدی و ارامنه بودند، عرضه تیغ بی‌دریغ دلاوران حق‌پرست شدند و نسوان و صبیان ایشان اسیر دست غازیان سرمست آمدند.
جعفر قلی خان پس از استماع این فتح نمایان دست از جان شسته متهورانه و بی‌باكانه از جایی كه بود یك منزل پیشتر «2» آمد و مقابله نوّاب شاهزاده را پی‌سپر شد. توپخانه سركاری را كه از قلعه خوی بیرون آورده بود، در جلو انداخت و به كار پیكار پرداخت.
چند روز اهالی آن حوالی برحسب اشاره او آب به صحرای سلماس افكندند به خیال این‌كه قوائم «3» توسنان سپاه مظفر در گل‌ولای فرو رفته شاید به این تدبیر اسیر و دستگیر آیند. بالمآل، شآمت این احوال، شامل حال ابطال رجال آن بدخصال [گردید] و اكثری مانند خر در خلاب مانده، در آن غرقاب فنا پایمال شدند.
بالجمله تلاقی فریقین در خارج شهر سلماس [65] در حوالی قریه سوغانجوق در یوم هفتم شهر ربیع الثانی دست داد و خود نوّاب نایب السلطنه آرایش جیش را پای در میدان دلیری نهاد. میمنه و میسره جناحین را سلیمان خان قوانلو و ابراهیم خان دولو و احمد خان مقدم بیگلربیگی تبریز و مراغه و یك دو نفر دیگر از امرا، پاسبان آمدند و قلب لشگر از فرّ وجود شاهزاده اسفندیار سیر، آرایش پذیرفت. از دو طرف نایره قتال افروخته شد و خرمن جان اعادی دولت از آتش افشانی توپ و تفنگ و زنبورك سوخت «4». چون سپاه ظفر پناه را توجه خاطر مبارك شاهنشاه عدوكاه همراه بود و تأیید اقبال بی‌زوال آن ظلّ ظلیل حضرت اله نصرت‌خواه، به یك حمله آن قوم عفریت سیر را از جای برداشتند و خاطر بر دفع ایشان گماشتند.
______________________________
(1). مجلس: «ولایت»
(2). ملّی: «بیشتر»
(3). قوائم: دست و پای چهارپایان؛ ملّی: «قوانم»
(4). ملّی: «سوخته»
ص: 116
جعفر قلی خان نمك به حرام خاك در دیده مردمی انباشته راه فرار برداشت.
لشگر فیروزی اثر، به تعاقب آن قوم بدسیر تاختند و اكثری را به زخم گلوله و سنان از پشت زین بر زمین انداختند. اثاثه و اسباب او و اردوی او كلّا كسیب سپاه نصرت نصیب شد و خود آن تیره روز «1» از مایملك بی‌نصیب ماند. چون مظنون این بود كه جعفر قلی خان سراسیمه‌وار خود را به قلعه خوی رساند و وجود نامسعود خود را از آن ورطه هولناك در پناه آن قلعه كشاند، لهذا نوّاب نایب السلطنه، امیر نامدار محمود خان بنی عم آن نابكار را با یكهزار نفر سوار جرار به تعاقب او نامزد فرمود و امیر مزبور مشار الیه را از دخول به قلعه مانع و آن فتنه را دافع آمد و خود در نیمه‌شب «2» به حوالی قلعه وارد و اهل شهر را از ورود خود آگاه ساخته؛ اهالی آن‌جا كه منتظر چنین روزی بودند، بدون غائله باب قلعه را گشودند. محمود خان مزبور پس از ورود، اهالی آن شهر را از مرحمت شاهنشاه صاحبقران مطمئن خاطر ساخته به تهیه وصول موكب فیروز سركار اشرف پرداخت.
معادل دو ثلث از قشون جعفر قلی خان به انضمام روستای دنبلی ازو جدایی جسته به ولایت خوی آمدند و او با معدودی چند به دیار روم گریخت و در قلعه ماكو، كه از جمله قلاع محكمه چخور سعد است، رخت امان برده باز به دامان اكراد یزیدی آویخت. نوّاب ولیعهد دولت پایدار پس از دو روز وارد آن دیار خلد آثار [شد] و علی العجاله محمود خان را در ازاء چنان خدمتی نمایان، بیگلر بیگی خوی و سلماس نمود و پیر قلی خان قاجار شامبیاتی را به سرداری آن ولایت نامزد فرمود و مراتب را به دربار فلك مدار عریضه‌نگار شد تا در ثانی آنچه حكم قضا آثار، شرف اصدار یابد، رفتار نماید. موكب والا بعد از انجام مهام آن ولا «3» روانه تبریز و وارد آن خطه بهجت انگیز شد. از دیوان مروّت صاحبقران چاكرنواز، خلاع فاخره و انعامات متكاثره به افتخار نوّاب شاهزاده و امیران و سركردگان سپاه ظفر همراه در ازاء این فتوحات نمایان دلخواه عنایت رفت و پیر قلی خان و محمود خان به امضاء خدمتی كه از سركار نوّاب نایب السلطنه نامزد گردیده بودند، قرین انواع مفاخرت آمدند. بالجمله چون قبل ازین، یك نفر صبیّه محترمه ابراهیم خلیل خان حاكم قراباغ [66] ملقّبه به آغای شوشی نامزد
______________________________
(1). مجلس: «تیره‌روزگار»
(2). ملّی: «همه شب»
(3). ولا: ولایت، شهر، بلده
ص: 117
خدمت حرم محترم پادشاهی بود، لهذا نوّاب نایب السلطنه العلیّه برحسب امر بهیّه معتمدین معتبر، روانه قلعه شوشی [شد] و آن خاتون حرم‌سرای عزت را با انواع اعتبار و احترام حركت داده بعد از ورود به دار السلطنه تبریز، او را با تدارك شایان روانه دار الخلافه طهران فرمود. [آغا شوشی] در دولت روزافزون، ترقیات عظیمه كرد [كه] تفصیل احوالش در خاتمه این كتاب در سلك تعداد نسوان ثبت است.

ذكر ورود محمود میرزای افغان [در] نوبت ثانی به درگاه عرش مبانی و بروز مرحمت حضرت صاحبقرانی درباره آن سرگردان وادی بی‌سروسامانی‌

عندلیت خامه در گلشن نامه به این آیین نغمه‌پرداز «1» این هنگامه شده بود كه:
محمود میرزای ولد تیمور شاه افغان، پس از ظهور نوازش بی‌پایان از درگاه سدره نشان با حصول انواع كامرانی و شادمانی روانه دیار خراسان شد. اكنون به تذكار عاقبت كار زبان گشوده، عرض می‌نماید كه بعد از وصول معزی الیه به دار العباده یزد، برادر خود فیروز میرزا را در آن‌جا متوقف ساخت و خود به عزم ولایات طبس و قاینات توسن تعجیل در تاخت امیر حسن خان عرب زنگویی «2» حاكم طبس ولد امیر علم خان و امیر علی خان خزیمه حاكم قاینات، «3» چون مناشیر قضا تأثیر را كه مشعر بر اعانت و حمایت او بود زیارت نمودند، انواع عزت و احترام درباره او مبذول نمودند و هریك فراخور احوال خویش جمعیتی آماده داشته و در ركاب آن شاهزاده رایت عزیمت به‌طرف هرات افراشتند.
از ابتدا مكنون خاطر ایشان آن بود كه تا دار القرار قندهار كه محل «4» اقامت شاه زمان برادر اوست، در جایی قرار نگرفته به اتمام كار او پردازند و خود را یكباره فارغ از زحمت این اندیشه سازند، ولی قیصر میرزای ولد شاه زمان كه از جانب پدر در هرات حكمران بود، سد راه گشته، زمان خان درانی و تیمور خان تیموری و اسحق خان قرائی را با جمعیتی كافی به دفع ایشان نامزد كرده، بر سر او فرستاد. در حوالی قصبه فراه تلاقی
______________________________
(1). ملی: «پرواز»
(2). ملی و مجلس: «زنگولی»؛ سپهر در ناسخ التواریخ «زنگوئی» آورده است (ناسخ التواریخ، حلاج 1، ص 495، تصحیح كیانفر)؛ در مجمل التواریخ (ص 115) نیز از علی مراد خان زنگوئی نام می‌برد.
(3). در نسخه مجلس این عبارت چنین آمده است: «امیر حسن خان عرب زنگولی حاكم طبس و امیر علم خان خزیمه حاكم قائنات».
(4). مجلس:- «محل»
ص: 118
فریقین دست داده، دلیران خراسانی به نیروی بخت بلند خسروانی به فوج خان درانی كه سردار آن فوج شیطانی بود، حمله آورند و چون استظهار ایشان به دولت قوی اركان بود، به یك حمله صفوف خصم را از هم شكافته «1» كار را از پیش بردند. خوانین قیصری راه فرار برداشته تا دروازه هرات عنان یكران فرو نگذاشتند.
جمعی از جماعت افغان پس از صدور این فتح نمایان از قیصر میرزا روی گردان و پناه به ظل رایت محمود میرزا آورده امان یافتند و از یمن حمایات شاهانه، قلعه فراه را باز و ولد خود كامران میرزا را با حكومت انباز و خود با قشون خراسانی و افغان، عقاب رایت عزم را به تسخیر هرات بلندپرواز نمود. مدت بیست روز به محاصره قلعه پرداخت و عاقبت كاری نساخت. جماعت بد عاقبت افغان بی‌وفایی ورزیده به امیدوبیم قیصر میرزا، اردوی او را گذاشته متفرق گردیدند. محمود میرزا سرآسیمه خاطر روی به سوی بیابان بی‌سامانی نهاد. خوانین اعراب هم افواج خود را برداشته روانه اوطان [خود] شدند. كامران میرزا نیز از [67] استماع این خبر وحشت اثر در فراه تاب مقاومت نیاورده به عزم حمایت اولیای دولت جاوید روی امید به این سلطنت سدید كرد و بعد از ورود به دار العباده یزد مراتب را به پایه سریر خلافت مسیر عرضه داشت «2» و به استدعای اعانت خسرو زمان، زبان ضراعت برگشود. در هنگامی این خبر به مسامع علیّه رسید كه موكب فیروز به‌سمت مملكت خراسان شقه‌گشا بود. شاهنشاه دوست‌نواز دشمن‌گداز را آتش غیرت زبانه كشید و جهانگیر خان گلپایگانی كه مردی دانا و تجربه آموزی توانا بود، به مهمانداری فیروز میرزا و كامران میرزا معیّن و روانه دار العباده یزد گردید كه آن هردو شاهزاده را برداشته در ارض اقدس شرفیاب درگاه مقدس شود تا از آن‌جا تدارك كار ایشان را كرده به آیینی كه شایان شأن آن‌دو ذی‌شان است، روی به استخلاص ملك موروث آورده باشند.
چون تسخیر ولایت نیشابور به طول انجامید، شاهد این مدعا از ورای پرده خفا جلوه پیرا نگردید. جهانگیر خان تا این زمان در دار العباده به مهمانداری ایشان به سر می‌برد. بعد از مراجعت موكب ظفر نشان از دار الملك خراسان به مستقر خلافت ابد بنیان و وصول مژده فتوحات آذربایجان، بنابر صدور حكم شاهنشاه صاحبقران،
______________________________
(1). مجلس: «شكافتند و»
(2). ملی:+ «نمود»
ص: 119
جهانگیر خان، فیروز و كامران را برداشته شرفیاب درگاه سدره نشان شد.
شاهزادگان پس از شرفیابی فیض حضور و ظهور مفاخرت نامحصور از التفات خاطر مرحمت گنجور با تداركات شایان به عزم تفرّج دار السلطنه اصفهان با مهمانداری فراخور شأن، سبك عنان [گشتند] و در آن دیار خلد بنیان از تماشای باغ و بستان و صحبت ادبا و اعیان همواره فیروز و كامران بودند.
از آن طرف محمود میرزا بعد از فرار از حوالی هرات از بیم جان خویش در جایی قرار نگرفته به مروشاهیجان شتافت و از آن‌جا به امید اعانت شاهمراد اوزبك ملقّب به بیكی جان و مخاطب به ولیّ النعمی به سبب مواحدت ملت توسن «1» بخت وارون را به جانب بخارا عنان تافت. در [بدو] ورود [به] بخارا و ملاقات بیكی جان و سوءكردار و گفتار آن بی‌ایمان، او را عیان آمد كه دیوی را به‌جای سلیمان برگزیده و مجوس‌وار اهرمن را به ایزدان برابر گردانیده است. عزیمت بیت الله را بهانه كرد و روی به دیار خوارزم آورد. خان خوارزم كه سابقه ارادتی با كارگزاران شوكت صاحبقران فلك عزم داشت، مقدم او را محترم شمرده پس از چند روز آسایش او را تداركی شایسته دیده به درگاه آسمان جاه خاقانی گسیل گردانید. این دفعه بیشتر از پیشتر مورد انواع تفقدات بوده از مهمانداری جناب میرزا محمد شفیع وزیر اعظم فرق مباهات به اوج سموات سود. خوانین افغان كه در نشیب و فراز با او همراه و دمساز بودند، از نوازشات خسروانه افتخار بر عموم افاغنه نمودند و چندی بر بستر كامرانی تكیه زده به استراحت غنودند.
بقیه داستان ایشان انشاء الله تعالی در محل خود رقم زد كلك بیان خواهد شد.
گر عمر وفا «2»و شاه [68] امداد كند.

ذكر سور با سرور یوسف كنعان سلطنت نوّاب حسین علی میرزا

اول عیشی كه در این دولت پایدار زینت آرای بزم روزگار و زیب افزای كتب «3» سیر و اخبار گردید، سور پر سرور نوّاب شاهزاده یوسف رخسار مسیح كردار،
______________________________
(1). مجلس: «رسن»
(2). ملی:- «و»
(3). مجلس:- «كتب»
ص: 120
حسین علی میرزا است كه دریای شوكت و اقبال را پنجمین گوهر و افلاك عزت و اجلال را چارمین اختر است. مراحم خاطر خطیر اقدس اعلی درباره آن مهر سپهر اعتلا به مرتبه [ای] رسیده كه از اندازه محبت ابوت و بنوّت گذشته به مرحله عشق كشیده است.
بالجمله در ذكر وقایع رجعت موكب جهانگشا از دار الملك خراسان نگاشته آمد كه جناب میرزا محمد شفیع وزیر حسب الامر دارای سپهر سریر، مخدره ستر عفاف صبیّه مرضیّه امیر گونه خان كرد زعفرانلو حاكم خبوشان را كه مخطوبه نوّاب معزی الیه بود، برداشته به اردوی همایون آورد. پس از نزول موكب اقبال به مقر خلافت بی‌زوال و وصول مژده فتوحات آذربایجان كه طبع همایون اعلی را سروری تازه و حبوری بی‌اندازه دست داد، به این خیال افتاد كه به جهت مقارنه ماه و خورشید خاوری و مقابله زهره با كوكب مشتری، بزمهای عیش آراسته آید و غبار اندوه و ملال از صفحه خاطرها برخاسته.
به احضار علما و اعیان هر كشور و فضلا و مشایخ هر بوم‌وبر، فرامین قدر آیین «1» صادر [گردید] و در موعدی كه مقرر شده بود، به درگاه عرش اشتباه حاضر آمدند.
مطربان كابلی و مشعبدان «2» زابلی و پهلوانان بابلی و ارباب اطراب جمیع ولایات ممالك محروسه شاهراه مجره پناه آستان سپهر پاسبان را قدم از سر ساختند و از امصار و بلدان قریب و بعید شرفیابی بزم عیش سدید را توسن تعجیل در تاختند. چون صلای بهجت و شادمانی به برنا و پیر داده شد، حریف خریف نیز به امید حصول این تمنا در عرصه گلشن پای گشاده آمد. ایثار محفل نشاط را طبق‌های زر از اوراق شجر آماده كرد و به مدد باد مهرگانی رقاصان اغصان را پای‌كوبان و دست‌افشان آورد. گونه نارنگ و ترنگ از چهره سوری آب و رنگ برد و لاله حمرا از رشك صفای آن صفرا خوناب دل می‌خورد و از فواكه مهرگانی و گلهای خزانی و اوراق زرّین و اغصان «3» سیمین عرصه باغ را چنان رونقی حاصل شد كه عروس نوبهار را از حسرت آن داغ لاله بر دل ماند. مباشرین این سور با سرور حجرات خانات و اسواق و بیوتات رواق میدان سپهر مساق «4» را هریك آیینی بستند و رونق نگارخانه چین را به آیینی كه بستند، درهم شكستند. اسواق گردون رواق را، كه ابتدای آن باب شرقی سبز میدان خارج ارگ همایون و انتهای آن دروازه
______________________________
(1). ملی: «آمین»
(2). شعبده‌بازان
(3). شاخه‌ها
(4). مجلس: «ساق»
ص: 121
عراق موصوف به دروازه عبد العظیم و تخمینا ربع فرسنگ مسافت آن است، تدارك چراغان دیدند و در پیش طاق هر دكانی تختی محكم بسته مطربان باربد آهنگ منزل گزیدند و «1» میدان خارج و داخل ارگ معلی را از اسباب آتشبازی، از قبیل تماثیل انسان و حیوان و تصاویر اشجار و اغصان مشحون ساختند و اطباق سهام پران [69] شرم تیر شهاب و انواع كاسات فروزان آزرم ماه و آفتاب برفراز بام آن‌دو میدان پرداختند. اقامت مطربان عیش‌پرداز را تختی رفیع و طویل برفراز مصنعی كوثر منبع كه در نشیب تالار فوقانی باب كریاس فلك مماس و محل جلوس شاهنشاه گردون اساس است، برپای داشتند و صنعت مشبعدان رسن‌باز را رسن‌های تاب داده چون طره مهوشان ساده به مدد عمودهای استوار در وسط میدان معلی بر سطح هوا افراشتند.
از پانزدهم شهر جمادی الاخر تا مدت هفت شبانروز اوقات اهالی از ادانی و اعالی صرف عیش و نشاط گشت و ساعات ایّام و لیالی به كار عشرت و انبساط گذشت.
روزها از بام تا شام و شب‌ها از شام تا بام، نوبت‌خانه سلطنت بلندآوا بود و طاس سیمین سپهر اعلی از نوای هایاهای ارباب عشرت پر صدا.
صاحبقران بلند اساس، روزها بر سبیل استمرار دو ساعت قبل از غروب چون خورشید درخشان از پای تا سر غرق جواهر رخشان بر صدر تالار فوقانی كریاس سپهر مماس روی به میدان نشستی و آن سور پر سرور را بر نظم تبیان همتی ملوكانه بستی. در پیشگاه حضور صاحبقران بحر گنجور اعم از فراز تخت و سطح میدان آسمان رخت هر جا از حیل «2» مطربان عودنواز و مغنّیان خوش‌آواز و رقاصان طناز و مشعبدان سحرپرداز و پهلوانان كشتی طراز و لوطیان طنبك‌باز «3» و وحشیان رزم ساز و ابواب ابراز صنایع بدیعه باز بود و رشته آز به امید زرافشانی گنجور طبع شاهنشاه بنده‌نواز دراز. داور همت سیر از ابر دست كان اثر، بدره‌های «4» سیم‌وزر در ازاء صنایع نامكرر آن قوم شعبده‌گر، از فراز تالار عرش منظر بر فرق كهتر و مهتر افشاندی و خنیاگر چرخ اخضر، این مسدّس
______________________________
(1). مجلس: «در»
(2). مجلس: «قبیل»
(3). در نسخه ملّی، قطعه خاوری پس از واژه «طنبك‌باز» آمده است و بعد از قطعه، باقی عبارت و در آخر مسدّس صبا آمده است، ولی چون نسخه مجلس از ترتیب منطقی بهتری برخوردار بود، براساس نسخه مجلس عمل شد. لذا مطالب مذكور در صفحات 69 و 70 از نسخه ملی با اندكی جابه‌جایی در این كتاب آمده است.
(4). ملی: «بدرهای»
ص: 122
ملك الشّعرا، یعنی حضرت صبا را در تهنیت عیش مهنّا، مكرر خواندی.
مسدّس صبا:
اولین سور شهنشاه فلك گنجور است‌گیتی از همت سرشار كفش معمور است
چشم بد دایم ازین عیش مهنّا دور است‌تا جهان است جهان را به زبان مذكور است
مهر را همسری ماه مبارك باداسور سنجر به ملكشاه مبارك بادا پس از آن‌كه عروس مهر خاوری به حجله‌گاه مغرب خرامیدی و مشتری ماه وجه كابین او را طبق‌های سیم‌وزر از سبایك اختر بر دوش كشیدی، آتشبازان صنعت پیشه به كار شعبده پرداختندی و داخل و خارج دار الخلافه را به چندین فرسنگ، رشك وادی ایمن ساختندی.
بالجمله در ساعتی سعید عقد ماه و خورشید به‌هم بسته شد و در شبی خرّم‌تر از روز عید آن‌دو كوكب سعد «1» به یكدیگر پیوسته آمد. به هریك از امنا و وزراء و خاصان درگاه عرش اشتباه و امرا و بیگلربیگیان از حاضر و غایب، خلاع گرانمایه فراخور رتبه و پایه عنایت رفت و در تهنیت این عیش مهنّا، پیشكش‌های بی‌نهایت نثار بزم فردوس آیت شد. بدون اغراق منشیانه، از قرار سررشته مستوفیان دفترخانه عرش نشانه، مبلغ یكصد هزار تومان وجه نقد صرف مخارج این عیش ملوكانه شد و تا انقراض زمانه نوای این ترانه گوشزد هر آشنا و بیگانه آمد. مولف بینوا را نیز قطعه تاریخی موزون «2» درین صحیفه مقرون شد:
سلطان جم وقار و شهنشاه كی نگین‌فتحعلی شه آن شه با حكم و قدر و جاه
______________________________
(1). ملی: «سعید»
(2). ملی:+ «و»
ص: 123 آن آفتاب مشرق اقبال كامده‌این آفتاب پیش جلالش به قعر چاه
روز نخست از پی تعظیم جاه اوآمد مدام قامت این آسمان دوتاه
دریای رحمتش به مثالی است بیكران‌كاین نه سپهر طی نكند جاودان شناه
در ابتدای سلطنت از بهر پور راد «1»آراست سور و خواست جهانی به پیشگاه
فخر جهان حسین علی میرزا كه هست‌جمشید روزگاری و خورشید بارگاه
همت چنان‌كه هست به عمانش همسری‌رفعت چنان‌كه نیست به گردونش اشتباه
گمراه جمله گیتی و او گشته راهبرامیدوار عالم و او شد امیدگاه
دختی گزید از همه عالم كه در شرف‌از شرم او همیشه رخ مهر و مه سیاه
صدر جلیل قدر جهان میرزا شفیع‌كز فخر سوده در ره او عارفان جاه «2»
از حكم شاه رفت و بیاورد آن عروس‌خوش برگزیده است چنین خواستگار شاه
آن دخت ایلخان خراسان كه در شرف‌بودند از نخست سزوار تاج‌وگاه
در پیش تاب گیسوی او آسمان بتاب‌در جنب عطر سنبل او زعفران تباه «3»
______________________________
(1). مجلس: «او»
(2). مجلس: «جباه»
(3). ملی: «بتاب»
ص: 124 از فرط پاسداری حرمت ز شهریاركابینش ملك جم شد و شد باز عذرخواه
كابین چه ملك فارس كه آمد به روزگارهر قریه‌اش رشك ده كابل و هراه
سوری چنان‌كه دركه وجد و سماع آن‌از مهروماه دهر به چرخ افكند كلاه
سوری كه از بشاشت آن در كمال وجدخندند حوریان به نواهای قاه‌قاه
اندازه سرور فزون شد ز عرش‌وفرش‌آوازه سرود روان شد به مهروماه
در جنب هر گیاه درین سور پرسرورگلهای روزگار بسی كمتر از گیاه
باری [70] نوشت از پی تاریخ خاوری‌آن سور پرسرور همایون به پادشاه

ذكر شمه‌ای از اوضاع مملكت و دولت انگریز و سبب مراوده و آمدورفت ایشان با این شوكت جاویدآمیز و آمدن میرزا مهدی علی خان از جانب سركار دولت كمپنی و ورود فرستادگان تیپو «1» سلطان پادشاه دكن‌

سرزمینی كه اهالی انگریز در آن‌جا سكنی دارند، سه مملكت است و این سه مملكت دو جزیره است. دو مملكت كه متصل به‌هم و مسمّی به انگلتره و اسكاتلاند است، یك جزیره می‌باشد و مملكت ایرلاند، «2» جزیره [ای] دیگر است؛ چون این سه مملكت در تحت اختیار یك پادشاه است، لهذا در خارج تسمیه كل به اسم جزء و مملكت را انگلتره و اهالی را انگریز و انگلیس نیز می‌نامند. مقر سلطنت ایشان شهر
______________________________
(1). مجلس:- «تیپو»
(2). كشور ایرلند فعلی؛ ملی: «ایزلانده/ ایرلانده»
ص: 125
لندن، واقعه در مملكت انگلتره است. این دو جزیره فی مابین نقطتان شمال و مغرب واقع و در سمت مغرب ممالك اروپاست كه عبارت از فرنگستان باشد. مملكت اسكاتلاند در شمال انگلتره و مملكت ایرلاند در مغرب آنست. بعد این دو مملكت انگلتره و اسكاتلاند از نقطه طرف جنوب تا نقطه طرف شمال، طولا چهل و نه درجه الی پنجاه و هفت درجه و سی و پنج دقیقه و عرضا از نقطه سمت مشرق تا نقطه سمت مغرب، هشت درجه تا سیزده درجه است. مسافت طول این دو مملكت، یكصد و هفتاد و یك فرسنگ و مسافت عرض آن به سبب كمی و زیادی از [71] چهل فرسنگ تا یكصد فرسنگ است و طول جزیره ایرلاند، یكصد و سه فرسخ و یك میل و عرض آن پنجاه و چهار فرسخ و دو میل می‌باشد. میان حد این دو مملكت انگلتره و اسكاتلاند، كوهستانات «چوی‌اوت» و رودخانه «توید» «1» است و فصل مشترك میانه انگلتره و ایرلاند دریای «سانت‌جارج» «2» است و فصل مشترك فی مابین اسكاتلاند و ایرلاند دریای «نارث‌حیل» «3» است كه در لغت انگریز گذرگاه شمال را گویند.
اطراف این دو جزیره به بحر محیط، محاط و عدم تصرف سایر قرالات فرنگ در آن‌دو جزیره از وفور احتیاط است. به سبب مجاورت آن به بحر محیط، هوایش با غلظت و كثافت و بادش بسیار تند و مختلف و پر مخافت است. انواع میوه در آن مملكت نایاب است و اگر احیانا یافت شود، قیمت آن سبیكه «4» ماه و آفتاب، مگر سیب و گلابی فقط كه از فرط فراوانی خوراك دواب است. سیب پخته را بسیار میل دارند و در بازارها طبخ كرده می‌فروشند. صید چرنده‌اش بسیار كم و پرنده‌اش بی‌نهایت است و حشرات الارضش كمیاب و بی‌آفت. معادن فلزاتش به غیر از طلا و نقره فراوان و تحف غریبه و صنایع عجیبه‌اش آنچه در حوصله گمان گنجد بی‌پایان.
اهلش به غایت با غیرت و بی‌نهایت صاحب صنعت‌اند. برحسب صفت، صاحب شمایل نیكو و صورت دلجو و از حیثیت اخلاق، درست رفتار و نرم گفتار و خوشخو می‌باشند. از فرط كیاست، نظامی در كار خاصه و عامه نهاده‌اند كه رسوم متداوله در اكثر ممالك، خاصه مملكت ایران، از قبیل حسد و نفاق و مكر و فریب و جسارت حضوری و
______________________________
(1). توئید
(2). سنت‌جورج
(3). نورت‌هیل؛ مجلس: «نارث‌جیل»
(4). قطعه طلا یا نقره گداخته و در قالب ریخته (ر. ك: معین ذیل سببكه).
ص: 126
غیبت خارجی و جمیع افعال و كردار ناصواب، در میان ایشان به هیچوجه من الوجوه وجود ندارد. داستان جنگ طپانچه و طول مرافعات كه معروف است، حكمتش این‌كه احدی با دیگری منازعه نكند و امور را در میان خود به حساب و عدالت بگذرانند.
جمعیت این مملكت از رجال و نسا و صغیر و كبیر، تحقیقا نوزده ملیان «1» است كه سی و هشت كرور باشد. با آن‌كه یك وجب زمین بایر در ان مملكت نیست، باز به سبب كثرت و جمعیت اهالی، محل سكنی تنگ است و به این جهت اكثری از ایشان، متفرق در ممالك ینگی دنیا و هندوستان و جزایرات «2» و سایر قرالات فرنگ.
بنای سلطنت در آن مملكت یكصد سال قبل از ولادت حضرت عیسی (ع) بوده كه تا این زمان كه سنه یكهزار و دویست و چهل و هشت هجری است، یكهزار و نهصد و سی و سه سال [قمری] می‌شود. پیش از آن زمان، هر طایفه رئیسی از خود داشته‌اند.
یكصد سال قبل از ولادت حضرت عیسی (ع) «اثلرو» «3» نامی از طایفه سكسان كه بزرگ ایشان بود، با طایفه مزبوره به سببی از اسباب رنجیده از قرال «نمسا» «4» حركت و به مملكت انگلتره آمد و چون مردی مدبّر و شجاع «5» و طایفه همراهان او نیز رشید بودند، رفته رفته بر سایر طوایف انگریز مسلط شد و دعوی پادشاهی كرد. در آن اوقات بزرگ طایفه را كینگ می‌گفتند؛ «6» چون اثلرو مزبور پادشاه شد، آن لقب را تغییر نداد؛ به همان سبب لقب پادشاهان انگریز كینگ است؛ مثل «رای» «7» [72] كه لقب پادشاهان هند و «فغفور» كه از سلاطین چین است. بالجمله از زمان اثلرو، كه اول پادشاه است، تا پادشاه حال كه او را «ولیم «8» چهارم» می‌نامند، شش طایفه در آن‌جا پادشاهی كرده‌اند.
در بدایت حال، سه پادشاه در آن سه جزیره بوده، میانه پادشاه اسكاتلاند و پادشاه انگلتره وصلت واقع و بالاخره پادشاه اسكاتلاند به حكم شریعت عیسوی وارث سلطنت انگلتره شد و آن‌جا را تصرف كرد؛ مملكت ایرلاند را نیز به زور گرفت. اكنون هرسه مملكت را یك پادشاه دارد و قرار سلطنت ایشان بر جمهوریت است و پادشاه
______________________________
(1). میلیون
(2). مجلس: «جزایر»
(3). مجلس: «اثلرد»
(4). اتریش امروزی
(5). مجلس:+ «بود»
(6). ملی: «می‌گفته‌اند»
(7). مجلس: «راهی»؛ منظور از «رای» همان «راجه» است كه به پادشاهان هندوستان اطلاق می‌شد و با الفاظ مختلف آمده است؛ از قبیل: راجه، راج، رای، راه، راهی. (ر. ك: معین).
(8). ویلیام
ص: 127
نوكری از دولت و با عدم اختیار، پر حرمت است [و] در امورات نیك، مثل تعیین منصب و جرم بخشی و بذل از مال رسدی خود و امثال این امور، مختار است، ولی در بقیه امورات، رای او بسته به رای جمهور.
قبل از این، [زمانی] كه حضرات پاپایان «1»، یعنی بزرگان كلیسیا، تصرفات بی‌غایات در امورات مملكت می‌نمودند و احكام فروعیه خود را به‌طور تسلط جاری می‌كردند، سكه هم به اسم ایشان رواج داشت چنان‌كه لفظ پاپاسی معروف است، جمهوریت انگریز از فرط تسلط ایشان به تنگ آمده، گفتند كه: «از جهت احكام «2» فروعیّه، همان كتاب انجیل و رسالات حواریین كافی است و احتیاج به احكام فروعیه پاپایان نیست.» بالاخره پاپایان بی‌دخل شدند و به جز اختیار كار كلیسیا دیگر كاری ندارند. اكنون تابعین قدیم پاپایان كه در هر ولایت می‌باشند، جمهور انگریز را خارج از مذهب می‌دانند.
در «3» ابتدا، بنای دولت ایشان بر معامله و تجارت بوده و به‌همین تدبیر به مدد جهازات و غرابات از راه بحر محیط در ممالك هندوستان و ینگی دنیا، مداخلات نموده‌اند و اكثر از آن ولایات را متدرجا به ضرب زور و زر گشوده‌اند. همواره اوقات قریب به یكهزار فروند غراب و كشتی در روی دریا و قریب به ساحل دارند و همت به تسخیر ممالك قریب و بعید می‌گمارند. اعتقادشان این‌كه: «هر دولت كه بر دریا مسلط است، بر خشكی هم مسلط خواهد شد»؛ به این دلیل خود را عالمگیر می‌شمارند.
هیچ‌یك از قرالات فرنگ را بر روی دریا دستی به ایشان نیست و تصرفی در ممالك متصرفی آنها نه. بعد از آن‌كه اكثری از ممالك هندوستان را تصرف كردند، قراری دادند كه: همان جمعی كه مباشر تسخیر آن ولایت شده‌اند، در آن دیار كارگزار و معادل چهل نفر از معارف ایشان در مهمات جمع و خرج مملكت و قرار كار سپاهی و رعیت همواره مشیر و صاحب اختیار باشند.
دولت هند را كمپنی نام نهادند و آن چهل نفر را اهل كونسل لقب دادند. جمع و خرج مملكت را باهم پرداختند و پیوسته چهارصدهزار لشگر به جهت حفظ آن كشور
______________________________
(1). منظور از واژه «پاپایان» همان «پاپ‌ها» است.
(2). مجلس:- «احكام»
(3). مجلس: «و»
ص: 128
حاضر و آماده ساختند. سی‌هزار از آن لشگر از ممالك «1» انگلتره‌اند و بقیه از اهالی هندوستان. قرار كار بر این شد كه اختیار آن مملكت از كلیات و جزئیات با سركار كمپنی باشد و جمهوریت انگریز را به جز تعیین یكنفر فرمانفرما و رسالت سفرا در باب جمع و خرج اختیاری نباشد. فرمانفرما و ارباب كونسل كلا نوكر [73] سركار كمپنی هستند. هر وقت به مصلحت كار خواهند «2» به دولت‌های همجوار ایلچی روانه نمایند، اخراجات آن با سركار كمپنی است و دولت انگریز را در آن مخارج به هیچ‌وجه مداخلتی نیست. از قرار تقریر ایشان، سالی یكصد و هشتاد كرور مداخل از هندوستان برمی‌دارند.
بالجمله از قرار تواریخی كه خود در دست دارند، در عهد شاه طهماسب بزرگ صفوی ایلچی به ایران فرستاده‌اند و در زمان شاه عباس ماضی نیز بنای آمدورفت نهاده‌اند. چون قرال پرتگیز «3» جزیره هرموز «4» بندر عباسی را تصرف نمودند، فی مابین قرال انگریز و شاه عباس قرار چنین شد كه دولت انگریز، قرال پرتگیز را از جزیره مزبور بیرون نماید و قرار این باشد كه به جز تجار انگریز، احدی از قرالات آمدورفت به ایران نكند.
موافق تواریخ ایشان، همواره اوقات از عهد شاه عباس تا زمان تسلط افاغنه، دو بالیوز ایشان در اصفهان و بندر گامیرون «5» كه اسم قدیم بندر عباسی است، سكنی داشته‌اند. زمین بیاضی كه در اصفهان مشهور به خانهای فرنگ است، از ایشان بوده [و] دو برادر از ینارالهای انگریز در خدمت شاه عباس مزبور نوكر بوده و دو دسته «هزار جریبی» و «استرابادی» را معلمی می‌نموده‌اند.
خلاصه چون سلطنت افاغنه را در ولایات قندهار و هرات الی حدود دیرجات «6» رواجی دست داد، احمد شاه ابدالی به حدود هندوستان لشكر فرستاد. بعد از فوت او تیمور شاه، ولدش، صاحب اختیار و پس از آن سلطنت به شاه زمان ولد تیمور شاه قرار گرفت. جمهور انگریز به توهم این‌كه هرگاه رای پادشاهان افغان قرار گیرد كه عزیمت هندوستان نمایند، چون بدایت تصرف ایشان در آنجاست، شاید امور هند اختلالی پذیرد. در همان اوقات هم تیپو سلطان پادشاه دكن به جهت دفع اذیت جماعت انگریز از خود، محرك شاه زمان گشته او را به عزیمت هندوستان و دفع جماعت مزبوره دعوت
______________________________
(1). مجلس: «اهل»
(2). مجلس: «بخواهند»
(3). پرتقال
(4). هرمز
(5). مجلس: «گامبرون»
(6). مجلس: «دیره‌جات»
ص: 129
نمود. شاه زمان نیز در خیال تدارك و تهیه این كار بود، لهذا دولت انگریز عهود قدیمه را با دولت قویمه ایران تازه و نوای «1» موافقت را بلند آوازه نمودند. از طرف پادشاه ذی‌جاه انگریز، نامه [ای] مشتمل بر تهنیت جلوس ابد آمیز به خامه صداقت نگاشته و نزد فرمانفرمای هندوستان كه هم از اهالی آن دولت بود، ارسال داشته شد و اشاره رفت كه معتمدی سخندان را با اشیاء نفیسه هند و انگلستان به رسم تحفه و هدیه به عنوان سفارت به درگاه سپهر آیت، گسیل سازد و سفیر مذكور در جزو، به اظهار این تمنا پردازد: «كه شاهنشاه ممالك‌ستان، بنابر همجواریت ایران و هندوستان، نظام كار خراسان را بهانه فرمایند و به آن طرف عزیمت نمایند تا پادشاه افغان به این توهم از عزیمت هندوستان كناره جوید و به راه حفظ ولایات متصرفی خویش پوید.» لهذا فرمانفرمای هندوستان، میرزا مهدی علی خان ملقب به بهادر جنگ را كه اصلش از مملكت خراسان و در آن دولت بسیار معتبر و كاردان و از جانب ایشان در بندر ابوشهر «2» بالیوزی صلاحیت نشان بود، با تداركی شایان از راه بحر عمان به این دولت [74] جاوید بنیان گسیل نمود. سفیر مذكور در اواخر شهر ربیع الاول سنه یكهزار و دویست و چهارده از شرف تقبیل درگاه فلك جاه فرق مباهات به اوج سموات سود. نامه و هدایا در زمانی خاص به آدابی كه شایسته شأن دو دولت جاوید مناص است، از نظر همایون گذشت و بی‌نهایت مقبول و مطبوع گشت. به توسط اولیای دولت خداداد مطلب معهود نیز جلوه‌گر عرصه شهود شد و پسند طبع انصاف نمود، آمد.
در همان اوقات، فرستادگان تیپو سلطان پادشاه دكن با سه زنجیر پیل و چند قفس طیور غریبه و اكلیلی مكلل و نامه به مخالصت مدلل وارد آستان آسمان محل شدند.
خلاصه تمنا اینكه: از جانب امنای «3» دولت علیّه به كارگزاران شوكت بهیّه انگریز اشاره رود كه متعرض ولایات متصرفی تیپو سلطان نگشته، او را آسوده گذارند. پس از چند روز [از] ورود ایشان، به توالی خبر رسید كه فرمانفرمای هندوستان به مدد لشكر [خویش] مملكت دكن را متصرف و سلطان مذكور در حومه میدان مقتول و به دیار آخرت منصرف شد. «4» فرستادگان مزبور با انعام و نوازش نامحصور روانه اوطان خود
______________________________
(1). مجلس: «بنای»
(2). بوشهر امروزی
(3). مجلس: «اولیای»
(4). ملی و مجلس: «شده»
ص: 130
گردیدند [و] میرزا مهدی علی خان نیز با جواب نامه دوستانه و انواع نوازشات ملوكانه اذن رخصت یافت و به صوب مقصود شتافت