گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ و ذوالقرنین
جلد دوم
فصل دوم در ذكر اخلاق حمیده و صفات پسندیده آن حضرت‌





بدان كه این مراتب لاتعدّ و لاتحصی [است] و عقل نكته‌دان در تعداد آن به زاویه عجز و قصور مشغول انزوا. اگر خواهد جمیع خصایل حسنه و فضایل مستحسنه را بیان سازد، باید به جز این مختصر به ترتیب مفصلّی دیگر پردازد به مفاد: «ما لا یدرك كلّه لا یترك كلّه» برخی از صفات حسنه را كه از لوازم ذات سلطنت است، مذكور ساخت و به تذكار شطری از هریك پرداخت.
اوّل: صفت برگزیده عدالت است و این صفت با ذات اقدس همایون چون آمیزش باده با كیف است. در اثبات این صفت مستحسن، دلایل قاطعه در دست است و حقیقت آن ظاهر بر رأی هر بلند و پست. یكی از جمله دلایل قاطعه، آبادی و معموری مرز ایران است كه هر ملكی از عدل آباد و از ظلم ویران. از ایّام طغیان افاغنه فراعنه تا اواخر دولت امراء زندیه، مملكت ایران چون خانه جغدان ویران بود. در چند ساله سلطنت سلطان سعید شهید محمّد شاه اول- أنار اللّه برهانه- نیز چندان میلی به آبادانی ننمود و- للّه الحمد- از روزی كه دست قدرت ازلی، افسر خلافت بر فرق آن برگزیده لم یزلی نهاد، دست عدالت و رأفت بر فرق جهان و جهانیان برگشاد. دیوانگان، ویرانه نیافته به ویرانه عدم گریختند و غولان، بیغوله ندیده دست امید از حیات گسیختند. قرای «1» مخروبه، قصبات معموره گشت و قصبات ویرانه از بلدان مشهوره نیز درگذشت.
جمعیت ایران به مثابه [ای] شد كه مردم از تنگی شهر، در كوه و دشت خانه ساختند و غربای اكناف از اهل حرفت و صنعت و تجارت از اطراف ممالك‌بعیده آمده در مرز ایران به اقامت پرداختند. هر خوشه‌چینی دارای خرمنی گردید و هر دانه از محصولات از فرط ریع «2» و بركت به خروار و من رسید. بازار دین مبین رواجی بی‌نهایت یافت و هر تن از اهل معرفت و یقین به جلوس بر مسند اجتهاد شتافت. ارباب كمال و اصحاب حال
______________________________
(1). ملی و مجلس: «قری»
(2). ربع: فزونی و افزایش
ص: 952
در هر بلدی از بلدان به مرتبه [ای] به هم رسید كه خربندگان را نیز كار به تعلیم و تعلّم كشید. ظهور این‌همه محاسن از فرط عدالت داور با داد و دین بود كه وجود با شرافتش موجب آبادی هر سرزمین گردید.
دیگر از جمله دلایل عدالت آن‌كه، نوّاب شاهزادگان با تمكین را در صوادر و مصادر امور با رعایای مسكنت ظهور، به دار الشرع انور حكم نمودی و در میان ایشان به طریق مساوات عمل فرمودی؛ چنان‌كه در مجلد ثانی در احوال نوّاب شیخ الملوك شیخ علی میرزا و رعایای ولایات ملایر و تویسركان گذشت و آن گوهر بدیع، آویزه گوش مستمعان گشت.
دیگری از براهین قاطعه عدالت، رفتار آن زیبنده اورنگ كیان با برادر صلبی و بطنی خویش نوّاب حسین قلی خان است و كیفیت آن را كلك دو زبان به این سیاق رطب اللسان: در اوقاتی كه خان معزی الیه به ایالت ولایت كاشان سرافراز بود، همواره از روزنه و پنجره بیوتات، دختران ماه‌پیكر و زنان حورامنظر را به خطا نظر می‌نمود. این معنی به عرض شاهنشاه عدالت اثر رسید و از قراری كه در جلد اول این روزنامچه همایون نگارش یافته در آخر كار مخالفت به بهانه كیفر همین خیانت، از دو دیده نابینا گردید.
فرد:
عدل كن زان كه در ولایت دل‌در پیغمبری زند عادل دوم: یكی از لوازم سلطنت، صفت برگزیده شجاعت است و صاحبقران مغفرت [516] آیت را این صفت مسلّم امّت و جماعت. به كرّات بر رسم درایت مشهود افتاده كه پرندگان تیزبال را به مدد مهره آتشین تفنگ كه از ادوات رشادت است، از هوا به زیر آوردی و كالبد حیوانات چرنده و درنده را از ضرب شمشیر برّان كه از اسباب شجاعت است، به دو نیم كردی. شیران شرزه را به دست رشادت پیوست، قلاده بر گردن افكندی و در روزگار زار، از ضرب سم ختلیان باد رفتار، خاك ادبار در دیده دشمنان آكندی. در اكثر غزوات و معارك مدّت یك ماه و چهل روز، جامه و اسلحه از جسم مبارك بیرون نیاوردی تا به مدد بخت سعید و نیروی گوهر رشید، بنیاد قرار دشمنان عنید را با خاك
ص: 953
راه یكسان كردی. عروس دلارای دولت را از هم‌آغوشی شمشیر جهانگیر در آغوش كشید و از كثرت زحمت در غزوات، آسوده بر بستر راحت آرمید.
پس از اطلاع از قضیه هایله سلطان شهید، در ظرف هفت روز از دار العلم شیراز به دار الخلافه طهران ایلغار كرد و بلافاصله روی شهامت به دفع خصم نكبت علامت آورد. در بدایت كار، دست دشمنان دولت را از كمند سیاست بربست و تا نهایت روزگار، آسوده و كامكار بر اورنگ خلافت پایدار به عزّت و اعتبار بر نشست.
شعر:
عروس ملك كسی تنگ در بغل گیردكه بوسه بر دم شمشیر آبدار دهد سیم: صفت برگزیده سخاوت است و این صفت از جمله اعظم صفات سلطنت.
بدان‌كه این صفت حمیده در پادشاهان پسندیده بر دو قسم است: یكی خدم و حشم را جیره و جامه و مواجب و علوفه به وقت دادن و دیگری ابواب نعمت و احسان بر چهره عموم جهانیان گشادن.
[مصرا] ع:
شاه ما آن دارد و این نیز هم
اگرچه عیال نیكومآل آن خسرو عدیم المثال، اعم از آنان كه در اندرون همایون اقامت دارند و نوّاب شاهزادگانی كه در خارج و داخل دار الخلافه اوقات می‌گذرانند، از ده هزار افزون است و پرستاری ایشان عموما از حد حوصله انسانی بیرون، ولی به طریقی، رعایت فرد فرد هریك را منظور نظر داشتی كه احدی را در هیچ وقت از اوقات از انعام و ادرارات محروم نگذاشتی.
بیت:
جدا كار هریك چنان ساخته‌كه گویی به غیری نپرداخته مواجب و علوفه سپاه را نیز در مواعیدی كه مقرّر بود، از خزانه عامره در وجه ایشان عنایت می‌فرمود و در هنگام ظهور خدمتی تازه، علاوه بر مواجب و علوفه تیولات ابدی در ولایات كرامات می‌نمود. در سنوات غزوات با عساكر دولت روسیه، به علاوه
ص: 954
مالیات مملكت آذربایجان كه متجاوز از یك كرور می‌شد و به تیول ابدی نوّاب ولیعهد دوران عباس میرزا مقرّر بود، مبلغ دویست هزار تومان زر نقد نیز هر ساله به جهت مخارج مجاهدین اسلام روانه آن مملكت می‌نمود. مملكت خراسان نیز به سبب مجادله با اوزبك و افغان و تركمان همواره به سیورغال حكمروایان آن كشور برقرار و انعامات بیكران علاوه بر آن مستمر و پایدار بود. «1»
شعر
به زر می‌توان لشكر آراستن‌ز دشمن بسی كینه‌ها خواستن بالجمله، قسمی دیگر از دو قسم سخاوت كه مذكور شد، انعام و احسان نسبت با عموم جهانیان است [517] و كلك دو زبان در ذكر آن به این نوع رطب اللسان: یك انعام آن شاهنشاه با احتشام، داستان ادای سی هزار تومان قرض جناب معتمد الدولة العلیه میرزا عبد الوهاب منشی الممالك اصفهانی است كه در جلد اول این روزنامچه همایون «2» ایراد شده و دیگری آن‌كه، از قرار تحقیق همه ساله، مبلغ یك‌صد هزار تومان نقد و مقدار یك‌صد هزار خروار جنس در ممالك محروسه به صیغه مواجب و تیول «3» و وظیفه و مدد معاش در وجه سادات و علما و مقتدایان و مشایخ و قضاة و اشراف و اعیان و طلاب و فقرا از بابت مالیات، ابدا برقرار است و این احسان متوالی در نزد شخص همّت بحر خاصیتش، بی‌مقدار.
از مالیات ولایات ممالك ایران در حقیقت همان اسمی باقی بود و اكثر از آن را در سنوات به تخفیف تصدّق می‌فرمود. علاوه بر این تخفیفات، همه ساله وجوهی متكاثر مصحوب معتمدان امین به جمیع ولایات ایران زمین به جهت فقرا و مساكین گسیل ساختی و باوجود مشغولی به امر خطیر سلطنت، به مرمّت احوال درویشان و فقرای
______________________________
(1). ملّی:+ «آری»
(2). شرح مفصّل این واقعه در جلد اوّل همین كتاب در زمره وقایع سال 1238 آمده است. در زمانی نزدیك به زمان مؤلف، شاهزاده عضد الدوله در تاریخ عضدی آن را نقل كرده است. اعتماد السلطنه در تاریخ منتظم ناصری و سپهر در روضة الصفای ناصری از زمره مورّخینی هستند كه بعدها این واقعه را نقل می‌نمایند.
(3). تذكره خاوری: «به صیغه موالات و مواجب»
ص: 955
بی‌سامان پرداختی. در دار الخلافه طهران همه ساله بر سبیل استمرار تحقیقا ده هزار نفس از عجزه و ایتام و ملهوفین، موافق طومار، از خوان نعمتش، راتبه‌خوار و از جامه خانه عنایتش، جامه‌دار بودند و جمعی از فقرا، خاصه همسایگان بینوا از خوان خاصه چاشت و شامش، كاسات شادی و عیش می‌پیمودند. تا خادم قسمت فقرای همسایه را از چاشت و شام خاصه نبردی، حضرتش لقمه [ای] از خوان نعمت نخوردی.
شعر:
جهان را شاه دریا دل چنین بایدكه خلق عالم اندر سایه لطفش بیاساید وقتی، در تعریف همّت آن بزرگوار این قصیده آبدار از طبع مؤلّف مدحت‌گزار تراوید و یادگار را ثبت گردید.
برگذشت از فرق كیوان سقف ایوان كرم‌از طفیل همت معمار بنیان كرم
فاتح باب نعم فتحعلی شاه آن‌كه شدجا به استحقاقش اندر صدر ایوان كرم
آن‌كه گردونش دوان شد بر در كوی عطاآن‌كه دورانش روان شد بر سر خوان كرم
آسمان را قدر او بخشند بنیان رفیع‌بحر و كان را حكم او فرمود فرمان كرم
عدل او پیراست از آفاق خارستان ظلم‌جود او آراست در دوران گلستان كرم
جود او واماندگان منزل امید راكاروان سالار گردد در بیابان كرم
كشتزار آرزو را كآسمان پژمرده راست‌كرد خرّم ابر دست او به باران كرم
ص: 956 بزم دوران را كَفَش خوانی بود آراسته‌كاندران گسترده نعمت‌های الوان كرم
شحنه جودش برون تا كرده دست از آستین‌كرده است امساك را پا بست زندان كرم
ثبت چون در دفتر ایجاد شد نام جهان‌گشت نام نامیش عنوان دیوان كرم
بس كه می‌بخشد دُر و زر از كرم اكنون ز عجزدست‌ها دارند بحر و كان به دامان كرم
[518] چون طبیبی شد كه بیماران درد آز راایمنی از درد می‌بخشد به درمان كرم
هركه را بینی وجودش زنده هست از جان ولی‌زنده دایم از وجود وی بود جان كرم
دست او آمد گران‌تر عقل باهم چون نهادكان و دریا را و دستش را به میزان كرم
سیم و زر هر دم دو دست او به رغم هم دهندگوییا بستند باهم عهد و پیمان كرم
كاروان‌ها دایم از ملك كف او می‌برندسوی شهر آرزو جنس فراوان كرم مطلع ثانی:
ای دبیری كت بود اندر دبستان كرم‌حاتم طائی یكی طفل سبق خوان كرم
هست گوهر بخش طبعت بحر عمان عطاهست لؤلؤ بار دستت ابر نیسان كرم
ص: 957 این رُخَت اندر نظر با مهر تابان جلال‌وین كفت اندر بصر یا بحر عمان كرم
بهر جولان چون به میدان سخا راندی سمندگوی سبقت بردی از اقران به چوگان كرم
غرق می‌گردد به یك دم كشتی امید و آزچون رسد بحر كَفَت را وقت طوفان كرم
هركه را بینی كه جان داد است در ظلمات حرص‌عمر جاویدش دهی از آب حیوان كرم
زاید از وی هر زمان لعل درخشان ای عجب‌گوییا دست تو شد كان بدخشان كرم
كی توانم گفتنش گردون كه دارد روز و شب‌مطلع دست تو تابان مهر رخشان كرم
شهسواران كرم یكران ز زیر ران كَشندچون كَشی در زیر ران خویش یكران كرم
بشكند از جلوه‌اش دَرهم سپاه شوم بخل‌بهر جولان خنگ چون رانی به میدان كرم
بسكه می‌بخشی دُر و زر بی‌سؤال و بی‌حساب‌هست حیران بر تو دائم چشم حیران كرم
هست از چشم و كف و طبع و دلت در روزگارچون بنای چرخ محكم چار اركان كرم
جان دهد خلق جهان را در تن از الحان خوش‌در گلستان كَفَت مرغ خوش الحان كرم
ای كرم رسمی كه از فرط كرم بر این و آن‌در جهان یزدان ترا كرد است یزدان كرم
ص: 958 آنچه اكنون می‌كند بخل اهرمن هرگز نكردداد از اهریمن بخل ای سلیمان كرم
گرچه خفّاش است پنهان از ظهور آفتاب‌این دم از بخل است پنهان مهر رخشان كرم
خار بخل از بیخ بركن آن زمان از نو بده‌دهر را آرایش از گل‌های الوان كرم
این زمان آورده می‌سازد نثار مقدمت‌كن سخن را فهم از طبع سخندان كرم
یاد اكرام تو یارم شد درین اشعار از آن‌دست را كوته نكردم از گریبان كرم
[519] تا نگوید رازدار دهر از نامحرمی‌با بخیلان شمّه [ای] از راز پنهان كرم
آشكارا باد پیشت راز پنهان كنوزتا كه عالم را دهی جا بر سر خوان كرم «1» چهارم: صفت حمیده مروّت است و بدان‌كه، گذشت از خطای زیردستان و سیّئات واجب المكافات دشمنان و رأفت و رحمت با رعیت بی‌سامان را، در اصطلاح مروّت خوانند و در مروّت آن شاهنشاه معدلت‌اركان نسبت به عموم اهالی زمان، خلق جهان همداستانند. بندگان و زیردستان را به خطاهای لازم العقوبه نگرفتی و عذر ایشان را در سیئات رفته درپذیرفتی. در سنوات قحط و ملخ‌خوارگی و ظهور وبا و طاعون، از رعیت خراج نخواستی و آبروی خلق را به جهت افزونی مال از مطالبه منال نگاشتی. تا ممكن داشتی، قوی را بر ضعیف و وضیع را بر شریف مسلّط نساختی و طوایف طاغی را پس از استیلای بر دشمن، از دستبرد سپاهیان ایمن ساختی. اسیران گرج و ارمن و
______________________________
(1). در نسخه دوم ملی و تذكره خاوری اشعار فوق موجود نیست.
ص: 959
بندگان از ایلات ختا و ختن را از مرد و زن به سبب محرومی و مهجوری از اقربا و وطن، چنان رعایت فرمودی كه احدی در مدت عمر یاد رجعت ننمودی. هر نفسی از آن فرقه بر لشكری سپهدار بود و هر تنی از آن طایفه بر كشوری شهریاری نمودی. اگر مملكتی بر هم زدندی یا خزانه [ای] غارت كردندی، در عزّت نقصی ندیدندی و از مرتبه فراز به نشیب نرسیدندی «1». وقتی، ازین بنده مدحت‌گزار به سبب قلّت تجارب ترك اولایی فی الجمله سرزد، اگرچه در ظاهر از فرط شرم و حیا اظهار نفرمود، ولی در باطن از طبع مباركش سنگینی تفرّس نمود. این غزل مرقومه را در یوم السبت به قاعده متداوله با شیرینی معهود فرستادم و مراتب شرمساری را درین لباس جلوه دادم؛ همان روز اثرها نمود و از آن پس بر التفات سابقه افزود.
غزل لمؤلفه:
ببین در آیینه دل جمال جانان راكه تا معاینه بینی كمال یزدان را
كمال یزدان حسن جمال جانان است‌برو در آینه بنگر جمال جانان را
چو عشق بر سر خشم است ترك جان اولی‌كه چاره می‌نتوان كرد خشم سلطان را
گهی ز همّت دانا تغافلی شرط است‌به هر گناه نشاید گرفت نادان را
نخوانده آمده‌ام شرط مردمی اینست‌كه شرمسار نخواهی نخوانده مهمان را
به خاك سینه ما طعنه می‌زنند جهان‌ندیده‌اند مگر چاك آن گریبان را
______________________________
(1). از این عبارت تا عنوان پنجم در تذكره خاوری و نسخه دوّم ملی موجود نیست.
ص: 960 به این خیال كه روزی گرفته دامن دوست‌همی بدیده كَشم خار این بیابان را
اسیر عشق برش لطف و قهر دوست یكی است‌مریض آن‌كه نداند ز درد درمان را
به محفلی كه بود مهر خاوری تابان‌كجاست تاب نظر آفتاب تابان را پنجم: صفت دیانت كه عبارت از دین‌داری است و این اعظم صفتی از صفات حمیده شهریاری. اعتقاداتش در اصول و فروع دین مبین بر وفق طریقه شریعت جناب سیّد المرسلین (ص) بود و رساله [ای] كه جناب مجتهد الزمانی میرزا ابو القاسم جیلانی- رحمة الله علیه- در باب عقاید حقّه آن شهریار مغفرت مبانی نوشته، بر اثبات این مدّعا برهانی مبین [است]. اصول عقاید خویش را در حضور ارباب فنّ چنان تقریر فرمودی كه فاضل كامل لب به آفرین گشودی. در مرحله عبادت به درگاه ایزد بی‌منّت چنان مشتاق بود كه در میان امت رسول مختار، طاق می‌نمود. در اسفار بعیده چون وقت عبادت در رسیدی، از سردی و گرمی هوا نترسیدی. چون [520] از سجاده صدق عرصه پیشگاهش قامتی خمیده داشت، خود عرض ضراعت را روزان و شبان بر درگاه ایزد منّان چهره بر خاك نیاز می‌گذاشت. در اجرای سیاسات بنا را بر فتوای «1» اهالی شرع انور می‌نهاد و در سیاست احدی بدون حكم شرعی دست نمی‌گشاد. در توقیر و احترام علمای دین مبین و مروّجان شریعت جناب سیّد المرسلین چندان اهتمام نمودی كه بلاشبهه روح پر فتوح صاحب شریعت تحسین فرمودی. اكثر اوقات كتب احادیث و تفسیر را در پیش می‌گذاشت و صورت احكام حقّه بر لوح خاطر كالنقش فی الحجر می‌نگاشت. ترویج دین مبین را مساجد و مدارس متین در ممالك روی زمین ساخته و سالیان دراز به مرمّت احوال پیشوایان دین قویم و طلاب علوم صراط مستقیم پرداخته
______________________________
(1). ملی و مجلس: «فتوی»
ص: 961
است كه تفصیل هریك- ان شاء اللّه تعالی- در بابی جداگانه ذكر خواهد شد.
لمؤلفه خاوری:
شاه را در ملك اگر معمار دین‌داری بوددائما ملكش ز ویرانی همی عاری بود
گر گرامی دین ز سلطان است دولت هم گرام‌باعث اكرام دولت نیز دین‌داری بود
دین و دولت لازم هم در وجود خسروان‌دین اگر دارد به دولت حكم او جاری بود
فتنه اندر خواب شد بخت ملك بیدار ماندبخت دین‌داران حق را وقت بیداری بود
در زمان سلطنت ویرانه‌ها آباد كردحق‌پرستی زین ملك شایان معماری بود
بر سر احرار ای جان عدل او افسر نهدبر دل اشرار ای دل تیغ او كاری بود
خاك بر سر حاسدش از كثرت اندوه شودخار بر دل دشمنش از شدّت خواری بود
شكر للّه عالمی هستند دین را مشتری‌نرخ كالا در جهان ارزان ز بسیاری بود
راه دین دشوار شد توسن ز كافر لنگ ماندكافران را دوری از آن بهر دشواری بود
شكر للّه در ره جنّت سبكبار است شاه‌آن‌كه دین‌دار است در راهش سبكباری بود
زار شد از قوم بی‌دینان به خلقی روزگارزان سبب از قوم بی‌دینانش بیزاری بود
ص: 962 رو طلب زین خسرو دین‌دار یاری خاوری‌زان كه با ارباب دینش نوبت یاری بود «1» ششم: صفت برگزیده عصمت است و عصمت در لغت پاكی دامان است از هر معصیت. بدان كه از روزی كه دست دهقان قضا، نهال قدر مثال وجود مسعودش را در گلشن روزگار پروریده، نسیم معصیتی بر قامت طوبی علامتش نوزیده. با غرور سلطنت و شباب و وفور مكنت و اسباب، همواره از ارتكاب به شرب شراب ناب اجتناب فرمودی و عاملان این عمل را در صورت اطلاع سیاستی به سزا نمودی. در سال یك هزار و دویست و چهل و چهار كه سنه سیم از قرن ثانی بود، مرض قولنج صعبی عارض ذات همایونش گردید كه كار محرمان به دست و گریبان رسید. اطبّای حاذق معالجه را منحصر به شراب ناب دیدند و این كیفیت را از حضرت اعلی مستدعی گردیدند؛ طبع مبارك ازین فقره انكاری صرف داشت و كلام اطبّای درگاه را وقعی نمی‌گذاشت. علمای دین مبین كه وجود همایونش [را] مایه آرامش اهل زمین می‌دانستند، همّت بر اجرای احكام شرع متین بستند. بالاخره به فتوای «2» علمای اعلام، استعمال را به قدر كفایت تن‌درداد تا- الحمد للّه و المنّه- آن مرض مزمن روی در انحطاط نهاد. از ملاعبه با جوانان مهوش و مطالبه وصال مهوشان دلكش همواره احتراز داشتی و همّت ملوكانه بر منع و طرد نامحرمان از امارده «3» و نسوان گماشتی.
وقتی در ایّام شباب كه غرور [521] جوانی در حدّ نصاب بود، بر وفق طریقه شرع مطهّر با شاهدی زیبا منظر هم‌آغوشی نمود و با كثرت شبق در عین مباشرت خود را عنین یافت و از آن محبوبه محرومه «4» روی برتافت؛ با سعی بی‌شمار زمین آرزو را ناهموار و كُمیت هوس را كند رفتار دید تا بالاخره حقیقت این ماجرا بر رأی عصمت آرایش چنین حالی گردید كه، آن شاهد مطلوب را جامه [ای] از ملكه مكرّمه یعنی والده معظّمه
______________________________
(1). این قطعه در تذكره خاوری و نسخه دوم ملّی نیامده است.
(2). ملی و مجلس: «فتوی»
(3). امارده/ امارد: جمع امرد به معنای پسران نوجوانی كه هنوز موی صورتشان در نیامده است.
(4). بی‌خیر و نفع
ص: 963
در تن است و ظهور این معنی باعث عجز در اظهار این هنر و فن. فی الفور او را به اخراج آن جامه فرمان داد و پس از آن ابواب كامرانی و آمال بر چهر چون مهرش برگشاد.
لمؤلفه:
پادشاهان جهان را شرط دولت عصمت است‌شه اگر عصمت ندارد ابلهی بی‌دولت است
بیشتر از خسروانش بود زینت این ملك‌زینت دولت به عالم خسروان را عصمت است «1»
حالت شاه جهان را در جهان شاهی نداشت‌در وجود خسروان عصمت نكوتر حالت است
باب دین را بسته‌دان گر نی كلید عصمتی‌از برای قفل دین مفتاح عصمت آلت است
شور دولت با جوانی می‌دهد عصمت به بادشاهِ با این هر دو عصمت دوست، جای حیرت است
در رواق این‌چنین سلطان صاحب عصمتی‌فرقه كرّ و بیان را نیز میل خدمت است
همّت این است ای برادر گر هوس را سر بری‌از وصال دلبران دوری ز فرط همّت است
هرگز اندر طبع دارای جهان ذلّت نبوداین نیاز عاشقی هم آیتی از ذلت است
در جهان هركس كه بند عصمت اندر پا گذاشت‌رستگاری در جنانش نیز خوشتر آیت است
شوكتش از فرط عصمت بود حاصل در جهان‌راست خواهی خاوری ملزوم عصمت شوكت است
______________________________
(1). از این بیت تا عنوان هفتم در تذكره خاوری و نسخه دوم ملی موجود نیست.
ص: 964
هفتم: صفات حمیده حلم و حیا و تواضع «1» است كه در حقیقت این سه صفت مستحسنه باهم دست و گریبانند و شاهنشاه غفران‌پناه را از جمله اعظم صفات ذات محمدت «2». اركان حلمش به مثابه [ای] بود كه در ظهور حوادث كلیه كه كوه پابرجای را از جا درآوردی، مطلقا ابرو ترش نكردی و در بروز جنایات مجرمان حرفی از جنایت بر زبان نیاوردی. تا جرم زیردستان از حد اعتدال نگذشتی، نامی از بازخواست بر زبان او جاری نگشتی. تا ممكن داشت، عقوبت را به تأخیر می‌گذاشت؛ این تأخیر را سبب آن‌كه، مجرم به تلافی مافات پردازد و خود را از خیانت رفته بری الذّمه سازد. دشمن را چندان مهلت فرمودی كه در هنگام كیفر از ملامت دوستان ایمن بودی. در صفت پرمنفعت حیا نیز بی‌نظیر بودی و این صفت، سرآمد صفات مستحسنه آن شهریار كشورگیر. در هنگام تكلّم از كثرت حیا رخسار آفتاب كردارش مانند برگ گل از شبنم عرق تر شدی و در افراط این صفت در السنه جهانیان مشتهر آمدی.
اگر از بندگان خطایی معاینه دیدی، از فرط حیا خموشی گزیدی. درگاه ظهور خطای زیردستان، خود شرمگین شدی و تا ممكن بودی با دوست و دشمن بر وفق و مدارا پی‌سپر آمدی. در كارهای دولت با ملك‌زادگان با فطنت خطاب مشافهه را جایز نداشتی. سئوال و جواب عرایض و مطالب ایشان را با امینان حضرت گذاشتی.
[522] تواضعش چنان‌كه بندگان مملوك خدّام را نیز به توقیر و احترام نام بردی تا چه رسد به خدّام با احترام، و از رعایای بی‌نام سخن از احترام كردی تا چه رسد به حكّام با نام. كلمات سخیف در حضور و غیاب بندگان و زیردستان از زبان همایونش جاری نگشتی و در عین غضب و بازخواست، باز از مرحله تواضع نامحصور، زنگ ملالت از خاطرش زدودی.
لمؤلفه:
به ذات خسرو دوران خدیو عرش بساطحیا و حلم و تواضع گذشته از افراط
______________________________
(1). ملی و مجلس:- «و تواضع»؛ اقتباس از ملك.
(2). نسخه دوم ملی و تذكره خاوری: «محامد»
ص: 965 حیا و حلم و تواضع به ذات میمونش‌سرشته‌اند چو در باده رنگ و بوی و نشاط
شهان عالم و وی را چه جای همسری است‌كه قبطیان را بس فرق‌هاست با اسباط
به بازخواست وی هست رحمتی پنهان‌همی ز ظاهر او گشته باطن استنباط
كسی ندید خطایی ازو كه در همه عمربه كار دینی «1»و دنیا بسی بود محتاط
اساس زینت عالم «2» بود ز تندی فكرچنان‌كه تیزی مقراض زینت خیّاط
چگونه نظم قدر همسر نظام ملك‌كجاست همسر خروار وزن از قیراط
شهی كه دوشش آسوده شد ز بار گناه‌گذشتش بسی آسان بود ز راه صراط
شه است قافله سالار اندرین صحراكه خفته‌اند بسی كاروان به كهنه رباط
همیشه جرم جهان را ز عفو می‌گذردكه خود خطا به كتاب است لازم خطّاط
به یك‌دم از مدد طبع این غزل منظوم‌كه نظم چون خشت و طبع خاوری خرّاط «3» هشتم: صفات جلالت و سطوت و سیاست است و این سه صفت نیز از جمله اركان معظمه سلطنت. جلالت و سطوت آن برگزیده ایزد بی‌ضنّت «4» را اگر خواهم تحریر
______________________________
(1). اقتباس از ملك.
(2). اقتباس از ملك.
(3). در نسخه دوم ملّی این قطعه نیامده و در تذكره خاوری، تنها بیت دوم آمده است.
(4). ملّی و ملك: «بی‌ظنّت»
ص: 966
دهم، قلم از خود بلرزد و جبروت ملكوت در برابر آن به جوی نیرزد. با آن‌همه حلم و بردباری كه مذكور گردید، سطوت آن صاحب دولت به مرتبه [ای] رسید كه محرمان نزدیك را هنگام احضار نفس‌ها گسیخته می‌گشت و رنگ‌ها از رخ ریخته. بعد از شرفیابی حضور، این مطلب را از فرط فراست دریافت فرمودی و پس از اطمینان از آسودگی حال شخص حاضر، به ملایمت تمام تكلّم فرمودی. این معنی را خود به كرّات بالمشافهه دیده‌ام و نیز این مطلب را از مرحمت‌پناه میرزا محمد شفیع صدر اعظم شنیده‌ام كه: در بدایت مخاصمه با دولت روسیه، سلیمان آغا نامی از جانب سلطان سلیم خداوندگار روم به جهت سفارش آرایش سپاه نظام به عزم سفارت به درگاه سپهر احتشام آمده بود، در روز احضار به حضور سعادت‌شعار به محاذی پیشگاه حضور اقدس كه رسید، از ملاحظه آن‌همه كبریا و جبروت دل از دست داده مدهوش گردید.
بیت:
در بحر جلال او فلك فلك‌سبحان اللّه مالك الملك فامّا صفت سیاست آن معدن فراست، نه چنان بود كه صفت مروّت را نابود نماید و برخلاف حساب و زیاده از حدّ نصاب سیاست فرماید، بلكه در هر نوعی از انواع گناهان، موافق شرع مطهّر عمل و اكثر گناهكاران را به دار الشرع انور محوّل كردی و با سارق هركه بود و هرچه بود، حكما سیاست شرعی به عمل آوردی. با دشمنان دولت بعد از گرفتاری، مدارا مسلوك داشتی و چون خیانت به حدّ اسراف «1» رسیدی، بنای سیاست گذاشتی. قاطعان طریق از بیم شحنه احتسابش، سر به گریبان خمول می‌دزدیدند و آهوان علیل از فرط عدل دارای انتصافش در تطاول با شیران شرزه عجول می‌گردیدند. وقتی، خود در نصیحت نوّاب حسین علی میرزای فرمانفرمای مملكت فارس می‌فرمود كه: دولت و سلطنت به منزله خیمه‌ای است كه عدالت [523] به مثابه عمود و مروّت طناب و سیاست میخ آن است؛ هریك از این سه جزو مفقود باشد، افراختن خیمه محال و آن خیمه بر فرق خیمه‌گی وبال. «كلام الملوك ملوك الكلام»
______________________________
(1). نسخه دوم ملی و تذكره خاوری: «افراط»
ص: 967
- اللهم اغفره بالرحمة و الغفران و احشره مع محمّد و آله- صلی الله علیه و آله- أئمة الملة و الإیمان.
لمؤلفه:
سطوت ای دل لازم ذات جناب خسروی‌هم جلالت هم سیاست تا جهان گیرد نوی
خسرو دین این سه با ذات شریفش توأمان‌رو بپرس از محرمانش تا ز یك‌یك بشنوی
سطوتش آنسان كه انسان در حضورش خوفناك‌گر نبودی زافتش سطوت همی بودی غوی
از جلالت گر سخن داری بپرس از آسمان‌زان كه در نزد جلالش این ضعیف و آن قوی
از سیاساتش نشاید گفت كلكم عاجز است‌اندرین بیدا بسی عاجز قلم از رهروی
زین سه گر رانم قلم هم تا قیامت ناتمام‌با زبان تازی و تركی و لفظ پهلوی
شاه در این هر سه با چرخ برین شد هم‌ركاب‌لیك از رتبت شه آمد اولی وی ثانوی
این سه حالت چون شود غالب بر آن ذات شریف‌محو اندر صحف انگلیون نقوش مانوی
تا ابد كس را نه از روز ازل این سروری‌از ازل كس را نه تا روز ابد این خسروی
بگسلد از شدّت عدلش كمند رستمی‌بگسلد از كثرت جاهش شكوه كسروی
ص: 968 حق‌گذار دُنیی است و حق‌شناس آخر است‌شهریار صوری است و تاجدار معنوی
این‌چنین شه تا قیامت نیز باشد پادشاه‌خاوری وی را كند اندر دو عالم پیروی «1»
______________________________
(1). در نسخه دوم ملی و تذكره خاوری این دوازده بیت شعر نیامده است.
ص: 969

باب دویّم در باب ایراد اسامی و تعداد اولاد امجاد بلافصل و زوجات محترمه آن شهریار پاك اصل، و در آن سه فصل است‌

فصل اول در ذكر اسامی اولاد ذكور آن برگزیده دادار غفور

اشاره

كه تا هنگام وفات آن خسرو معدلت آیات، دو نفر از ایشان متوفی و موازی پنجاه و پنج نفر در قید حیات بوده‌اند. اولا این مطلب ثابت باشد كه از بدایت سلطنت ابو الملوك، اعنی شاه كیومرث پیشدادی تاكنون، احدی از ارباب تواریخ، پادشاهی را به این كثرت اولاد از عرب و عجم و ترك و دیلم ذكر نكرده‌اند، مگر حضرت داود- علی نبیّنا و علیه السلام- را در پادشاهان و انبیای بنی اسرائیل و گودرز كشواد را از امرا دولت سلاطین عجم.
از بدایت عهد تكلیف تا زمان مفارقت روح از آن قالب شریف، موافق ثبت ارباب تنجیم، معادل دویست و شصت اولاد ذكور و اناث از صلب آن برگزیده امهّات و آباء از كتم عدم به عرصه وجود آمده و مساوی یك‌صد و پنجاه و نه نفر در ایّام حیات آن خلاصه ممكنات متدرجا سرای هستی را وداع گفته، در خاك نیستی خفته‌اند. یك‌صد و یك نفر ذكور و اناث بعد از وفات موجود بودند و از قراری كه ذكر خواهد شد، دو نفر ذكور هم به فاصله قلیلی روی به دیار آخرت نمودند. اكنون موازی پنجاه و سه پسر و چهل و شش دختر در عرصه شهود آشكارند و اولاد و نبایر ایشان نیز افزون از حوصله
ص: 970
شمار. عدد بنین و بنات بلافصل و زاده از صلب و بطن شاهزادگان پاك اصل كه درین رساله به تحریر آمد، بجز نبایر نوّاب شاهزادگان، موازی هفتصد و هشتاد و چهار نفر است كه هریك در جای خود تفصیل داده خواهد شد.
اگر [این بنده] می‌خواست به تذكار اسامی و احوال سایر نوّاب شاهزادگان پردازد، یا همان عدد به تنهایی را مذكور سازد، اولا تعداد ایشان ناممكن بود و ثانیا كلك دو زبان، ازین كار بی‌حاصل كه به قانون تسلسل مقابل است، اعراض می‌نمود. اسامی و احوال این پنجاه و هفت نفر از نوّاب [524] شاهزادگان ذكور كه چهار نفر از ایشان متوفی می‌باشند، از قراری است كه ایراد می‌گردد:

اوّل: نایب السلطنه العلیه ولیعهد دولت علیه عباس میرزا «1»

در سنه یك هزار و دویست و سه در قصبه معموره «نوا» كه در بدایت دولت قاجار ییلاق آن دودمان عالی‌مقدار بود، از بطن برگزیده صبیّه محترمه امیركبیر محمد قلی خان دولوی قاجار «2» به عرصه وجود خرامید و از سلطان سعید شهید بزرگوار محمد شاه قاجار- انار الله برهانه- ملقب به ولیعهد دولت پایدار گردید. مجاهدات او با طوایف روسیه روسیَه و افاغنه و تركمانیه از قراری است كه در اصل تاریخ مرقوم قلم عنبرین شیم گشته و آوازه جلالت و شهامتش از فرط اشتهار از گنبد دوّار درگذشته است.
سالیان دراز مملكت آذربایجان به تیول ابدی او مقرّر و پس از چندی ولایات شهرزور و سلیمانیه و كوی و حریر و زهاب و احشامات بابان و جاف و همچنین ولایات همدان و گروس و قراگوزلو نیز ضمیمه آن كشور، و مملكت خراسان و دار العباده یزد و دار الامان كرمان نیز شمشیر و تدابیر او را مسخّر آمد.
______________________________
(1). چهارشنبه چهارم ذی حجة 1203 برابر با 1788 میلادی و 1166 هجری شمسی به دنیا آمد. او چهارمین پسر فتحعلی شاه بود.
(2). تذكره خاوری «فتحعلی خان دولوی قاجار» نوشته و اكسیر التواریخ اعتضاد السلطنه نیز «فتحعلی خان برادر جان محمد خان» آورده است. محمد قلی خان، فرماندهی فوج خواجه‌وند و عبد الملكی را در جنگ‌های ایران و روس به عهده داشت امّا آنچه از اكسیر التواریخ برمی‌آید، لقب امیر كبیر نداشت. فتحعلی خان دولوی قاجار به نظر صحیح می‌رسد.
ص: 971
اگرچه برحسب ظاهر ولیعهد دولت پایدار بود، ولیكن دخل كلّی در جمیع امور مملكت و سلطنت می‌نمود. قرار و مدار معاهدات با دولت‌های خارج، از روم و روس و فرنگ كلّا به كف [با] كفایت او محوّل گشت و مرتبه ولیعهدیش «1» به چندین پایه از رتبه سلطنت درگذشت. سلطان روم لقب اخوّت بر سر او هشتی و در نامه‌جات و رسائل، بعد از القاب كلیه به این طرز نوشتی كه: «سمّی عمّ نبیّ، ثانی عباس علی، ثالث عباس صفوی، قارداشیم عباس میرزا.»
بالجمله، یك سال قبل از وفات خاقان مغفور- نور اللّه مضجعه- در شهر جمادی الآخره سنه یك هزار و دویست و چهل و نه در ارض اقدس مشهد مقدس رضوی (ع) وفات یافت و در همان خاك پاك مدفون گشته، به سبب اجر مجاورت مذكوره، فی الفور روح پاكش به اعلی فرادیس جنان شتافت. تاریخ ولادتش درین محل مذكور آمد:
آمد از فیض احد عباس شاه اندر وجوددر لوای دلگشا همسایه فیروز كوه
حبّذا مولود مسعودی كه اندر كودكی‌با وقار و با عیار و با قرار و با شكوه
خسروی صاحب عیار و كسروی صاحب وقارسروری بینش‌پذیر و داوری دانش‌پژوه
از فشار پای او اندر جهان سیر و گشت‌گردن و دوش پرستاران همی اندر ستوه
از ولیعهدی او باشد پیاپی بر زبان‌بس تفاوت‌ها جهانی را گروه اندر گروه
در ركاب او زِ هر ساحت سپاه اندر سپاه‌در هوای او ز هر جانب وجوه اندر وجوه
______________________________
(1). ملّی: «ولیعهدش»
ص: 972 از برای سال مولودش رقم زد خاوری‌شد ولیعهد دگر موجود در البرز كوه «1»

دویّم: نوّاب علی شاه الملقب به ظل السلطان‌

برادر صلبی و بطنی مرحوم نایب السلطنه العلیّه عباس میرزا [است] و وجود مسعودش در بدایت سنه یك هزار و دویست و ده باعث آرایش دهر زیب‌آرا. چون در آن سال فرخنده فال، سلطان سعید شهید اسم شاهی بر خود اطلاق نمود و افسر و جیقه سلطنت، زیب فرق همایون فرمود، لهذا وجود آن شاهزاده جوان‌بخت را به فال نیكو گرفته نام شاهی بر او نیز مقرر و جیقه مجوهرش زیور سر ساخت و من المهد الی العهد به استمرار این قرار پرداخت. از حیثیت «2» شكل و شمایل با خاقان مغفور مقابل است و آن ذات همایون را سایه‌ای است متمایل؛ به این جهت لقب مباركش ظل السلطان است و این سایه را با آن ذات تا هنگام وفات اقتران. در محاسن اخلاق مشهور آفاق است، خاصه در مراحل سخاوت و مروّت و تواضع و بردباری و تفقّد و عدالت شعاری و پاك‌دامانی و حسن صورت و صفای سیرت از همگنان طاق. در دربار خلافت‌باشی نوّاب شاهزادگان است و به این لقب شریف مذكور. در میان ایشان در ظاهر فرمانروایی دار الخلافه را داشت و در باطن انگشت ردّ و قبول بر اكثر امورات معظمه دولت پایدار می‌گذاشت.
[525] بعد «3» از قضیه خاقان مغفور، چندی در دار الارشاد اردبیل محبوس بود؛ بالمآل از قراری كه درین روزنامچه نگارش یافته، با دو سه نفر از ملك‌زادگان از آن قلعه فرار و به دول روم و روس و انگریز رفته و مرسوم معلوم زیاد گرفته. اكنون در عتبات عالیات اوقاتی به فراغت می‌گذارد و اندوهی به جز آرزوی سلطنت ندارد.
[مصرا] ع:
تا یار كه را خواهد و میلش به كه باشد
وقتی، این قطعه در تاریخ ولادت او از طبع مولف تراوید و یادگار را درین صحیفه
______________________________
(1). در تذكره خاوری و نسخه دوم ملی موجود نیست.
(2)- ملی: «خشیت»
(3). از این‌جا تا آخر ابیات در تذكره خاوری و نسخه دوم ملی موجود نیست.
ص: 973
ثبت گردید:
ز معمار سروران قلب شاهنشاهی آبادان‌الهی جاودانی باد با شادیش همراهی
علی شاه آمد از بطنی همایون در وجود ای دل‌ز مولودش جهانی شاد شد از ماه تا ماهی
ولیعهد جهان عباس شه را همسری پیدایكی جمشید ایوانی یكی خورشید خرگاهی
ندارند این دو دُردانه به سایر نسبتی آری‌تفاوت‌ها پرستاران بزمی را ز خرگاهی
تفأل زد به مولودش كه دید از چهره‌اش دولت‌محمد شاه در میلاد او زد جیقه شاهی
چو دیدش لایق آرایش اورنگ دارایی‌نهادش تاج بر سر جیقه بر تاجش ز آگاهی
تفأل زن دلا آید زمانی كان زمان بینی‌كه آن شه ظل سلطانی كند از ظل اللّهی
اگرچه شه نمی‌بخشد به آنان افسری چون این‌ولی بهتر حسودان را درین خواهش طمع گاهی
عدویش آن روایاتی كه خواند از قضا باطل‌حسودش آن خیالاتی كه جوید از قدر واهی
رقم زد خاوری با قلب شاد از بهر تاریخش‌زهی آباد شاهنشاه ز میلاد علی شاهی

سیم: نوّاب محمد علی میرزا الملقب به دولتشاه‌

اكبر و اسنّ از جمیع شاهزادگان ذكور بود و در سنه یك‌هزار و دویست و سه از بطن گرجیه ارمن در قصبه «نوا» مهر چهرش از مطلع دولت طالع شد و در سنه یك هزار
ص: 974
و سی و هفت هجری بعد از مراجعت از سفر بغداد در منزل طاق‌گرای كرمانشاهان، نور روح لامعش به جانب ریاض رضوان ساطع آمد. از قراری كه در اصل تاریخ نگاشته شده، در سن دوازده سالگی به ایالت مملكت فارس رسید و پس از مدت پنج سال به حكمرانی دار السلطنه قزوین نامزد گردید. بعد از دو سال دیگر صاحب اختیاری ولایات خوزستان و لرستان و كرمانشاهان و بختیاری و جاف و بابان به او محوّل گشت و در اندك زمانی به سبب حسن رفتار با اهالی هر شهر و دیار، آوازه شوكت و اعتبارش از گنبد دوّار درگذشت. غزوات او در سرحد روم و روس زینت‌افزای تواریخ روزگار است و مراتب سخاوت و عدالت و مروّت و صولت و شوكت او در السنه جهانیان با كمال اشتهار. به مناسبت لقب خویش، شاهد دولت هر هفت گروه را دربرگرفت و رسم قاآنی و شیوه سلیمانی را با اعالی و ادانی ازسرگرفت. همّتش دستور العمل امثال و اقران بود و در ایّام حیات او هركس از امثال و اقران او به مناسبت هم‌چشمی او با جهانی ریزش می‌نمود.
وضیع و شریف هر مملكت از ممالك ایران همه ساله از خوان احسانش بهره‌یاب بودند و از وفور احسان‌های متواتره بر مراتب ارادت می‌افزودند.
شادروانی «1» كه بر رودخانه شوشتر ساخته، ناسخ سد سدید شاپور ذو الاكتاف است و شهرت آن شادروان كهكشان شأن، گذشته از قاف تا قاف. روزگارش مهلت نداد وگرنه بنیادی تازه در روزگار از عدل و داد می‌نهاد. دیوان اشعار آبدارش در روزنامه معروف است و در تخلّص به لفظ دولت موصوف. تاریخ وفات او در اصل این روزنامچه نگارش گردید و این قطعه در تاریخ ولادتش از طبع مؤلف تراوید: «2»
ز صلب شهنشاه آمد برون[429] محمد علی میرزا در نواجا
به دولت شه آمد ملقب ز خسروكه دید از جبین دولتش هست پیدا
به همراه او پای همت به گردش‌ز دامان او دست تهمت مبرّا
______________________________
(1). شادروان: سدی كه بر رود و نهر بندند
(2). تذكره خاوری:+ ع: «وای وای از دولت دولتشهی» از زاده‌های طبع مولف ماده تاریخ اوست- الهم اغفره»
ص: 975 بیاید مرآن روز كای بخت بینم‌خود امثال اویست و او رفته بالا
بود كی كه بینم تاجش به تارك‌جهان را چنین شد ز یزدان تمنّا
به خردی بود بر ز بهمن تنومندبه طفلی بود به ز رستم توانا
دوپایش دو فرّخ ستون زیر كوهی‌كه جسمش چو كوه است سنگین و والا
به دولت كند فخر زین نام میمون‌بلی ز آسمان گشته نازل مرا اسما
به پا گشته در این جهان دولت اوبه نكبت بدل دولت جمله اعدا
به تاریخ او خاوری خود رقم زدمحمد علی میرزا دولتش پا «1»

چهارم: نوّاب محمد قلی میرزا الملقب به ملك‌آرا

خاقان مغفور را دویّمین اولاد ذكور است و در سنه یك هزّار و دویست و سه در قصبه معموره «نوا» زینت بخش عالم ظهور. والده معظمه‌اش، صبیه مرضیه محمد خان قاجار قوانلو و همشیره امیركبیر نظام الدوله العلیّه سلیمان خان سردار است و در سن دوازده سالگی برحسب امر خاقان مغفرت‌مدار در مازندران بهشت آثار صاحب‌اختیار.
ملك‌زاده‌ای است ملك خصال و در حوصله و بردباری سرآمد اقران و امثال. ولایات مازندران و استرآباد از یم شحنه احتسابش قرین امنیت و راحت بود و اهالی آن مرز و بلاد از فیض دست انتصافش همنشین راحت و استراحت. مجادلات او با طوایف ضالّه تركمانیه در السنه و افواه مشهور است و درین روزنامچه همایون نیز مذكور. از فرط معمّریت و معقولیّت، در آخر حال خاقان مغفرت مآلش ابوی مقام خطاب می‌فرمود و از وفور كدخدامنشی و دقت در امور، در اخذ اجناس ملزمی رعیّت، حتی گوسفند و بره و مرغ و تخم‌مرغ، به كیل و وزن عمل می‌نمود. جمیع شاهزادگانش همت بر احترام می‌گماشتند و او را در هر حالت بر خود مقدم می‌داشتند.
در تذكار اشعار پهلوی متخلّص به خسروی است. تاریخی در مآثر دولت قاهره در دست دارد. اگر فرصت اتمام یابد، به غایت مطلوب و بی‌نهایت مرغوب خواهد افتاد.
مولف را قطعه [ای] مشعر بر تاریخ ولادت او از طبع تراوید و یادگار را درین مقام ثبت
______________________________
(1). این قطعه در تذكره خاوری موجود نیست.
ص: 976
گردید:
محمد قلی میرزا از رحم‌بشد زینت مهد و ایوان و گاه
ز صلب شهنشاه دوّم پسركه قدرش فزون از نهم بارگاه
ز اعیان قاجار مامش بنام‌زهی شان و شوكت خهی قدر و جاه
مسالك سپار و مهالك سپرممالك فروز و ملایك سپاه
چو خورشید رخشان به گردون مهدكه خورشید پرور شدش مام و داه «1»
بلندش سر و دشمنش سر به زیرسفیدش رخ و حاسدش رو سیاه
بر ادوات افلاك عهدش سپربر آفات ایّام مهدش پناه
ز بس روشنی روشنان سپهربپایش گذارند هر دم جباه
فرازنده تخت و تاج و كمربرازنده رخت و مهد و كلاه
ازو قدر احباب شوكت بلندوزو روی اعدای دولت سیاه
شه او را همی خاوری تاج خواندبگو سال تاریخ بی‌اشتباه
بكن داخل آن پای تاج و بگوی‌محمد قلی میرزا تاج شاه «2»

پنجم: نوّاب حسین علی میرزا الملقب به فرمانفرما

معزی‌الیه نیز در سنه یك هزار و دویست و سه در قصبه نوا از بطن صبیّه مرضیّه محمد جعفر خان عرب حاكم بسطام، چون مهر انور كه بر افق سپهر اخضر برآید، به عالم شهود جلوه‌گر شد. چهری داشت كه مهر منیر از تابش در تاب و ماه عالمگیر از التهابش در اضطراب بود. دایه روزگار از شیر لطافتش پرورش داده، مادر عهد در مهد طراوتش به استراحت نهاد. بی‌شابیه اغراق، مردم دیده در اول نظر بر جمال فرشته مثالش چون نجوم ثابته بر چرخ حیران شدی و از كثرت [527] حیرانی چون گل میخ بر باب حربا در آفتاب و جوان در خواب بر جای خود خشك آمدی. در بحبوبه جوانی، اعنی در سن دوازده سالگی به ایالت دار الملك فارس رسید و از حكم دارای دوران ملقب به فرمانفرما گردید. مدت سی و شش سال در آن مملكت مینو مانند به عیش و عیشرت سر
______________________________
(1). دایه، كنیز
(2). این قطعه در تذكره خاوری و نسخه دوم ملی موجود نیست.
ص: 977
برد و از فرط عدالتش شیر و آهو در یك مرغزار چرا می‌كرد. به غایت مهربان و بی‌نهایت مهربان و در تربیت ارباب حال و اصحاب كمال، سرآمد همگنان بود. در وقتی كه صاحبقران معظم ممالكی چند نامزد ملك‌زادگان ارجمند می‌نمود، او را هم به فرمانفرمایی مملكت فارس نامزد فرمود و به اعیان و عمال آن ملك به لفظ گوهربار فرمود كه: این شاهزاده لبّ جمیع ملك‌زادگان بلكه لبّ الالباب ایشان است.
شعر:
مبارك منزلی كان خانه را سروی چنین باشدهمایون كشوری كان عرصه را شاهی چنین باشد در ایامی كه تازه به آن مملكت آمده بود، چند سال مولف این نامه را در نزد خود به خدمت ندامت «1» مشغول ساخت و پس از چاكری درگاه خاقان مغفور نیز مستمرّا به انفاد مرسومات مستمرّه مع شی‌ء زاید می‌پرداخت «2»
خلاصه، بعد از رحلت خاقان مغفور ازین دار پرغرور، به سبب غروری كه ورزید گرفتار كمند قهر قهرمان زمان گردید. در سنه یك هزار و دویست و پنجاه و یك در محبس دار الخلافه طهران به عالم دیگر انتقال فرمود و بعد از نقل نعش به عتبات عالیات در جوار ائمه اطهار آسود. دولت و ثروت سی و شش ساله‌اش از نقدینه و جواهرآلات و سایر مخلفات كه از چهار كرور می‌گذشت، اكثری كسیب جناب معتمد الدوله العلیّه منوچهر خان گشت و بقیه نصیب اهالی شهر و دشت.
دو قطعه تاریخ در ولادت و وفات او از كلك مولف تراوید و یادگار را درین رونامچه همایون ثبت گردید:
تاریخ ولادت
ز صلب شاه جهان زیب مهد آمده ماهی‌كه مهر چرخ برش دم نمی‌زند ز اصالت
______________________________
(1). منظور مؤلف از واژه «ندامت» در این‌جا، «همنشینی» و «ندیمی» است و «پشیمانی» منظور نیست.
(2). ملی: «اقدام می‌فرمود»
ص: 978 به طریق اعدا تیغ و سنان اوست چو آتش‌به قفل روزی دست و زبان اوست چو آلت
سرشته‌اند وجودش همی ز عشرت و شادی‌از آن ز دامن او كوته است دست ملالت
ز فیض شاه جهان عن‌قریب آن شه عادل‌جهان و اهل جهان را برآورد ز كسالت
شود ز عدلش آباد هرچه ناحیه آری‌چنین كنند ملك‌زادگان به ملك ایالت
ز فرّ او كه اعادی به جا نهند عداوت‌ز عدل او كه اراذل رها كنند رذالت
شریك عیش محبّش هماره باد به شادی‌قرین مرگ عدویش همیشه باد به حالت
نبیل آمده ز اجداد خود جلیل به عالم‌جلالت است مراو را كه شد قرین نبالت
ز فرط زادگی آن شه جلیل باشد و عادل‌زهی فنون جلالت خهی رسوم عدالت
قرین او نه كسی در جهان ز شور ملاحت‌ز شرم عارض او ماه «1»و مهر غرق خجالت
به راه راست جهانی رود ز رهبری اوبلد چو رهبر رهرو كجا فتد به ضلالت
ز قلب شاد به تاریخ خاوری شده گویادری حسین علی میرزا به گاه جلالت تاریخ وفات فرمانفرما
رفت شهزاده با جاه و جلال‌یعنی آن حضرت فرمان‌فرما
نام نامیش حسین است و علی‌داشت هم كنیت فرمان‌فرما
بود شه بر همه ملكت جم‌برزجم حشمت فرمان‌فرما
كرد چل سال ایالت در فارس‌بود این شوكت فرمان‌فرما
گرگ با میش در آن ناحیه دوست‌از چه از همت فرمان‌فرما
خصم با خصم به هر حادثه یاراز چه از صولت فرمان‌فرما
سال و مه روز و شب اندر خجلت‌مهر از طلعت فرمان‌فرما
صورتش هركه ندید است بگوی‌بنگر سیرت فرمان‌فرما
حالتش بود عدالت با خلق‌مرحبا حالت فرمان‌فرما «2»
______________________________
(1). ملی: «ما»
(2). قطعات تاریخ ولادت و وفات فرمانفرما در تذكره خاوری موجود نیست.
ص: 979

[528] ششم: نوّاب حسن علی میرزا الملقب به شجاع السلطنه البهیّه «1»

برادر كهتر صلبی و بطنی نوّاب فرمانفرمای مرقوم است و ذكر مآثرش درین دفتر ذو المفاخر مذكور و معلوم. در مرحله شجاعت به غایت بی‌باك بود و در قبول عامه مشهور سمك تا سمّاك. در ولایات دار الخلافه طهران و مملكت خراسان و یزد و كرمان و بسطام متدرّجا فرمانفرما بود و از فرط غلوّ در تقاضای مسند ریاست، در فرمانروایی هیچ‌یك از ولایات دوامی نمی‌نمود. چون عندلیب آشفته از عشق گل، هر لحظه از شاخی به شاخی می‌پرید و به مضمون این كلام رطب اللسان می‌گردید.
فرد:
نوبت به من افتاد بگویید كه دوران‌آرایشی از نو بدهد مسند جم را چون همواره از عشق سروقدان سهی اندام قراری نداشت، روزگارش مسند سروری «2» را مستقر و برقرار نگذاشت و در حضور خلق به ایشان از روی مهربانی می‌نگریست، ولی در غیاب به ریزه‌خوانی و بذله‌دانی می‌زیست. وقتی، به هوای خودسری بدون اذن و اجازه صاحبقران عرصه سروری، از دار الامان كرمان به دار العباده یزد تاختن آورد. نوّاب ولیعهد جنّت مهد برحسب فرمان خسرو عهد او را از یزد و كرمان آواره كرد و بعد از رحلت خاقان مغفور، دو دیده نازنین را بر سر كار خودسری نهاد و در دار الارشاد اردبیل در گوشه محبس خوار و ذلیل افتاد. روزگاری دراز با منش الفتی زیاد بود، ولی غایبانه باز به رفتار عادی خود سلوك می‌نمود. اگر روزگار غدار وفا نماید، تفصیل این احوالات او در تاریخ جدید- انشاء [اللّه] المجید- ذكر خواهد شد.
فرد:
ور بمردیم عذر ما را بپذیرای بسا آرزو كه خاك شده

هفتم: نوّاب محمد ولی میرزا

فرد:
عاجزم در ثنای او عاجزآه اگر این‌چنین بمانم آه
______________________________
(1). تولد: جمعه اوّل ذی الحجه 1204 هجری (اكسیر التواریخ، ص 192).
(2). ملك: «بزرگی»
ص: 980
در سنه یك هزار و دویست و سه از بطن مستوره اصفهانیّه متولد و در بدایت ایّام تمیز در كمالات صوری و معنوی منفرد شد. در علوم ظاهری خاصه نجوم و احكام و ریاضی سرآمد همگنان آمد و در حلّ و عقد مسائل فقاهت و التزام عبادات شاقّه و صلات «1» جماعت، اعجوبه زمان. در بدایت حال، صاحبقران مغفرت‌مآل را با او توجّهی به كمال بود. از قراری كه درین دفتر به تفصیل نگارش یافته، سال‌ها در ولایت سمنان و مملكت خراسان و در دار العباده یزد فرمانروایی می‌نمود، ولی روزگار نامساعد با وی مساعدتی نكرد و به سبب آسیبی كه در طفولیت بر مغز مباركش رسیده بود، سر به شوریدگی برآورد. تفصیل این اجمال آن‌كه در ایّام حكومت سمنان روزی در جولان بازی از اسب در غلطید و آسیبی شدید بر فرق سدیدش «2» رسید و مغز پریشان گردید.
رفتار حسنه‌اش بدل به سیّئه گشت و كار از معالجه اطباء و جرّاحان درگذشت. امرای خراسان را در سلام عام به خشونت نام بردی و نوامیس ایشان را در حضور و غیاب به رسوایی و فضیحت خطاب كردی. هرچه از هركس به حساب و بی‌حساب خواستی، در مطالبه آن هنگامه‌ها آراستی. بالاخره مملكتی به آن طول و عرض را از سوء تدبیر به باد فنا داد و در دار العباده یزد بنای شوریدگی و سوء سلوك نهاد. الله قلی میرزای ولد ارشد خویش و میرزا مهدی قلی نوایی وزیر مصلحت كیش را متّهم ساخت و به اتلاف هر دو پرداخت؛ آن را به ضرب مشت و این را از سم نقیع «3» كشت. در شش ماهه اوّل سال، مردم را از معاملات معاف می‌نمود و در شش ماهه ثانی روزی مبلغ یك هزار تومان نقد جبرا و قهرا از ایشان دریافت می‌فرمود. هرگاه احیانا دیناری از آن مبلغ در آن روز قصور می‌یافت، در ابتدا به ضرب سنگ فرق خویش می‌شكافت و در انتها مباشر آن كار از سیاست آن حضرت روی از عالم برمی‌تافت. امرای خراسان مدت هفده سال در مقام سركشی بودند تا از وفور تدبیر و ضرب شمشیر نوّاب نایب السلطنه العلیّه عباس میرزا، در بیغوله خمول غنودند.
در ایّام ایالت ولایت یزد وقتی، به طمع كرمان به دار الخلافه عزیمت فرمود و
______________________________
(1). ملی و مجلس: «صلوة»
(2). ملك: «فرقش»
(3). خالص، كشنده
ص: 981
عبد الرضا خان یزدی از قراری كه در اصل این تاریخ نگارش یافته، سر به طغیان برآورده اهل و عیال شاهزاده آزاده را به طوری مخفّف از شهر اخراج نمود.
[529] نوّاب نایب السلطنه، آن ولایت [را] نیز به عزیمتی مفتوح ساخت و به تعمیر خرابی‌های شاهزاده مزبور پرداخت. بالجمله نوّاب معزی‌الیه سال‌ها در دار الخلافه طهران به سبب جنایت فراوان محبوس نظر بود و از فقدان جاه و عدم كشور و سپاه، كف حسرت بر كف می‌سود، اما بعد از وفات خاقان مغفور، به دست‌آویز احكام كاذبه نجومی، نوّاب ظل السلطان را فریب داد و مبلغ بیست هزار تومان زر نقد [و] مساوی آن جواهرآلات از خزانه عامره اندرونی دریافت نموده بر اندوخته‌های سابق به یادگار نهاد.
اللهم اصلح مفاسد اموره و امدد ایّام سنینه و شهوره آمین یا ربّ العالمین.

هشتم: نوّاب محمد تقی میرزا الملقب به حسام السلطنه «1»

از بطن مخدّره بختیاریه جانكی «2» گرمسیر است و در مراحل دنیاطلبی و دنیاداری بی‌نظیر. شاهزاده‌ای است عظیم الوقار و در مراتب سكینه و طمأنینه، چون كوه‌گران پایدار. در ایّام طفولیت از شاهنشاه عالم، شهنشاه لقب یافت و به مرافقت عمّ بزرگوار خویش، نوّاب حسین قلی خان به ایالت ولایت كاشان شتافت. در سنه یك هزار و دویست و بیست و چهار به ایالت دار السرور بروجرد و احشامات بختیاری هفت و چهار بهره‌مند گشت و آن شهر خراب، از یمن معمار همت و تدبیر او در آبادانی از سواد اعظم در گذشت. یك دو سال نیز ولایات لرستان فیلی و خوزستان را حكمرانی كرد تا بالاخره، از قراری كه درین دفتر مسطور است، از صدمات پی‌درپی نوّاب حشمت الدوله
______________________________
(1). تولد: ششم صفر 1206 (اكسیر التواریخ، ص 194).
(2). در شمال شرقی اهواز قرار دارد و ایلی به همین نام در این منطقه ساكن است. از طرف شمال به ایذه، از مشرق به بهبهان، از جنوب به رامهرمز و از مغرب به هفتگل محدود است. بخشی است كوهستانی، گرمسیر و آب آن از رودخانه‌های زرد، میداود و ابو العباس تأمین می‌شود. محصول عمده آن، غلات، برنج، كنجد، مركبات، انار، بلوط و بادام كوهی است. مركز بخش‌آبادی باغ‌ملك در 150 كیلومتری اهواز است. (دهخدا، ذیل جانكی).
ص: 982
محمد حسین میرزا خلف ارشد غفران‌پناه محمد علی میرزا سر به بی‌حاصلی برآورد. در قانون ملكداری و رسوم شهریاری و آداب رفتار و سلوك با اهالی شهر و بلوك نمونه [ای] از كار خاقان مغفور برداشت و لیكن به سبب وفور عقل معاش، ظرف حوصله‌اش این معنی را برنگاشت. تفصیل احوالات آن ملك‌زاده نبیل بعد از وفات خاقان جلیل و وقوف در دار الارشاد اردبیل- انشاء الله المجید- در تاریخ جدید مذكور خواهد شد.

نهم: نوّاب علی نقی میرزا الملقب به ركن الدوله العلیّه «1»

از بطن مخدّره قزونییّه است و از برگزیدگان خاندان دولت علیّه. ملك‌زاده‌ای است با شرم و وجود شریفش سرشته از آزرم. عقلی با كفایت دارد و حسن تدبیری بی‌نهایت. در اكثر مهمّات مشكله در محفل انس با خاقان مغفور دمساز بود و اغلب تدابیر صایبه او را به حسن قبول تلقی می‌نمود. در رتق و فتق مهمّات دولت خداداد با دولت‌های خارجه گاهی پای عزیمت بر سرحدّات می‌گشاد و تدابیر صایبه او در نظر اهل قبول مقبول می‌افتاد. از ایّام صبی تا زمان رحلت خاقان مغفور در دار السلطنه قزوین حكمروا بود و یك سال صحیح نیز در مملكت خراسان فرمانروایی نمود. در هر دو محل ایالت رفتارهای مرغوب كرد تا رفته‌رفته در كل ممالك به حسن سلوك نام برآورد. نعش مطهر خاقان را با آن‌همه سپاه نامحصور و نقد و جواهر و سایر اثاثه دولت جاوید دستور، از دار السلطنه اصفهان به دار الایمان قم نقل فرمود و بعد از دفن نعش مطهر صحیحا سالما با آن‌همه اوضاع به دار الخلافه طهران نزول نمود. یكی از براهین تدابیر صایبه‌اش، رستن از حبس اردبیل به مرافقت یك پسر و دو نفر از برادران نبیل است كه- انشاء الله المجید- در تاریخ جدید ذكر خواهد شود. اكنون به اتفاق نوّاب ظل السلطان و حضرت امام ویردی میرزای برادر بطنی خویش گاهی در ملك روس است و زمانی در مملكت روم و مآل حال ایشان بر عالمی نامعلوم.
مصراع:
تا چه باشد قرار كار جهان ______________________________
(1). تولد: نوزدهم شوال 1207 (اكسیر التواریخ، ص 195)
ص: 983

دهم: نوّاب امام ویردی میرزا الملقب به ایلخانی «1»

بطنا برادر كهتر نوّاب علی نقی میرزا در مراحل شجاعت و فرزانگی و مروّت مردانگی بی‌مثل و همتاست. مدت بیست و هفت سال در دربار صاحبقران بی‌همال به منصب ارجمند سركشیكچی‌باشی‌گری سرافراز بود و به سبب سرپرستی ایل جلیل قاجار، لقب ایلخانی را بر منصب مزبور افزود. نظمی در كار كشیك دربار همایون در سفر و حضر گذاشت كه ترك تیغ بند سپهر حساب‌ها از كار برداشت. بلوك طالقان من اعمال دار السلطنه قزوین به تیول ابدی او مقرر بود و در یكسال صحیح كه برادر والاگهرش در خراسان می‌زیست، او نیز ایالت قزوین نمود.
[مصرا] ع:
هر كجا هست خدایا به سلامت دارش

یازدهم: نوّاب شیخ علی میرزا الملقب به شیخ الملوك «2»

از بطن صبیّه مرضیّه شیخ علی خان سردار با اقتدار زند است و در مرحله شجاعت و سخاوت بی‌مانند. طبعش موزون است و شیرینی كلامش از حد افزون. در فن سواری و استعمال اسلحه حرب چندان مهارت دارد كه شجاعان روزگار را در جنگ و بازی دقیقه [ای] فارغ نمی‌گذارد. خود [530] به رای العین مشاهده كرده‌ام كه در یك میدان اسب تازی هنگام جولان و بازی، موازی نه تیر تفنگ و طپانچه و غیره پر كرده خالی می‌نماید و گوی سبقت از ارباب این فن به چالاكی می‌رباید.
در سنه یك هزار و دویست و بیست و چهار به صاحب اختیاری ولایت ملایر رسید و پس از چندی حكمروایی ولایت تویسركان نیز به او ضمیمه گردید. قریه چوبین ملایر را آرامگاه ساخت و به اجماع تفرقه ایل الوار زند پرداخت. آن قوم متفرق را از هر ولایت جمع كرد و در اندك فرصتی از عدت لشكر و آبادانی كشور سر به نیكنامی برآورد. قریه چوبین را از كثرت عمارات دلكش و باغات جنّت‌وش سودای اعظم و دولت‌آباد نام نمود و مدت بیست و هفت سال تمام در آن سرزمین به عزت و عشرت
______________________________
(1). تولد: چهاردهم شوال 1211 (همان، ص 202).
(2). تولد: 14 رجب 1210 (همان، ص 197).
ص: 984
آسود. توپخانه و سرباز مهیا ساخت و به دستبرد ولایات دور و نزدیك پرداخت. تفصیل احوالات او درین دفتر مذكور است و اكنون در دار الارشاد اردبیل از انظار ناظرین مستور.

دوازدهم: نوّاب عبد الله میرزا المتخلص به دارا «1»

از بطن مستوره لالابادیه مازندرانیه است و از طراوت رخسار تازه گلی از گلستان دولت علیّه. شاهزاده‌ای است فرشته شرشت و گلشن خلقش از فرط خرّمی و طراوت، غیرت فصل اردی‌بهشت.
لمولفه:
در روز رزم دارا دارد دوان دوان‌ادوات رزم او را در دوش اردوان
داراب زاب زدری و دارای زال دل‌در راه او ز روی ادب اردوان دوان
آن داور دِرَم دِه و دارای دادرس‌ارزاق را رواج و ارواح را روان
از راوی درودش دوران دوات‌داردر وادی ورودش دارا دواب‌ران
راز درون دوران دارد درون دل‌از ذات رازدارش و از رای رازدان
آوازه [ای] ز دادش آرام درد دل‌آرام روزه‌داران آوازی از اذان
از دور و از اوان وز داد وز وِداد «2»دادار داده داد دل داد آوران
آداب را رواج از آن داد و آن وِدادآرام را و رام در آن دور و آن اوان
درد از درون زدوده ز ادراك ذوق زای‌در رود ذوق ادراك او روان
دوران دراز اراده دادار از ازل‌دارد دواب‌وار از او داغ روی ران
دروان زراد رودش آوازه ورودوز رای راد رخ زی روم آورد روان
داده زرای و رخ درق ور در رواج‌آزرم و داغ در دل و روی ارم از آن
آن روی آب دُرد وز آزرم روی اوز اوراق ورد در ره أودی ورق دران
رزاق او ز روز ازل دور از دول‌در دام راه دارد از آرزوی وان
آری ز رزق او را روی آورد دول‌زال ار درر درآورد از دوك و دوك وان
دارد ز زرق درّ ورق زر ززرد رخ‌در زرد روی او دم دوران دی و زان
______________________________
(1). تولد: 24 جمادی الاولی 1211 (همان، ص 200).
(2). ملك: «از داد و داد او»
ص: 985 رزاق را زروزن دل روزی درام‌روزی و دود او را زآب دل رزان
دارا و دور داورش از داوری زوال‌دور از زوال وارث دارا و اردوان در انشاد هر قسم از اقسام نظم قدرتی كامل دارد و در علوم هیئت و نجوم و احكام مهارتی شامل. مربی ارباب كمال است و مقوّی اصحاب حال. طراوت عذارش طعنه بر بدر لامع زده و تیغ زبان آبدارش در هنگام محاورات و مشاجرات، اسكات خصم را برهانی قاطع آمده. به غایت ظریف و نكته‌دان است و بی‌نهایت حریف و شیرین‌زبان. در ظرافت و بذله‌گویی بی‌مانند است و در شرافت و خوش‌خویی بی‌چون و چند.
رساله [ای] در علم سلوك نوشته و نام آن را قانون دارایی هشته است؛ اگرچه از فرط ظرافت كه به كار برده مضحك است، ولی در بعضی مواد، دستور العمل هر طالب و سالك. مدت بیست و چهار «1» سال در ولایت خمسه فرمانروایی داشت و همواره اوقات شریف را به رفاهیت خلق می‌گماشت. در اكثری از قرای و قصبات آن ولایت، عمارات نیكو ساخته و به اعلای ایوان‌های رفیعه ملوكانه پرداخته است. كوشش‌های او در سرحدات روم و روس درین روزنامچه همایون مذكور است و در السنه وافوه عالمیان مشهور. درین اوقات فراغت در ایّام هفته روزها تقسیم كرده، در هر روزی با طایفه [ای] مجالست را خوش آورده است. مولف را در دو روز از ایّام هفته، روزی با وزرا و ارباب مناصب و روزی با ادبا و اصحاب مصاحب رفیق نموده و یوما فیوما بر مراتب التفات افزوده است. خوان نعمتی به قدر قوه دارد و احدی از دوستان را محروم نمی‌گذارد. امید كه همواره اوقات خرسند باد- بمحمّد و آله الامجاد.

سیزدهم: نوّاب محمد رضا میرزا المتخلص به افسر

سیزدهم اولاد ذكور است و در سیزدهم شهر صفر المظفر سنه یك هزار و دویست و سیزده از بطن گرجیه ارمن شورافكن عالم شهود [و] ظهور. سیّاح بیدای عرفان و سبّاح دریای ایقان؛ در سلسله جلیله نعمت اللهی از مریدان حاجی محمد جعفر
______________________________
(1). تذكره خاوری: «بیست و هفت سال»؛ علت آن است كه تذكره خاوری سه سال بعد از نگارش این كتاب، خلاصه تاریخ ذو القرنین را آورده است.
ص: 986
قراگوزلو است كه او از جمله خلفای نور علی شاهی است و در مراتب وحدت و طریقت و حقیقت، با كمال آگاهی. در نظم غزلیات با قدرتی بلانهایات [531] است و در تنظیم امور معاش، با مهارتی فوق الغایات. چند سالی به والی‌گری ولایت گیلان سرافراز بود، تا از قراری كه در این نامه ثبت است، به سببی از اسباب به دربار معدلت آیت آمده، اقامت نمود. اكنون خویش را از جمله خلفای سلسله جلیله نعمت اللهی می‌شمارد و اوقات شریف را مصروف تربیت سالكان این طریق می‌دارد.

چهاردهم: حیدر قلی میرزا المتخلّص به خاور «1»

از حیثیت والده ماجده، انجب از هر شاهزاده و والده معظمه‌اش صبیّه مرحوم مرتضی قلی خان قاجار عم بزرگوار صاحبقران آزاده كه سال‌ها در دولت روسیه به‌سربرد و در همان‌جا با صد هزاران حسرت بمرد. معزی الیه شاهزاده‌ای است به كمالات ظاهری موصوف و به حسن اخلاق در میان اهل آفاق معروف. در فن نظم، طبع روشنی دارد و مضامین نیكو به وزن می‌آورد. مدتی برحسب امر شاهنشاه زمان در دیار گلپایگان عراق در حكمرانی طاق بود و رفتار پسندیده‌اش مشهور آفاق. با حقیر الفت و اختصاصی خاص دارد و دقیقه [ای] از دقایق حفظ الغیب را فرو نمی‌گذارد.- اللهم احفظه.

پانزدهم: نوّاب محمود میرزا «2»

از بطن مستوره بنی اسرائیلیه مازندرانی و در مراحل جلالت و بزرگی صاحب قانون و رویه است. شاهزاده‌ای است غیور و پیوسته سرمست از باده غرور. با وجود خویش احدی را در روزگار موجود نمی‌شمارد و از مقام سلطنت پای خود را فراتر نمی‌گذارد. در محفل شاهزادگان از ایشان دور نشسته حرفی از لا و نعم بر زبان نمی‌راند، زیرا كه احدی را قابل به خاطب خویش نمی‌داند. بی‌نهایت مربی ارباب كمال بود و جمعی كثیر از اهل هر فن را در دربار خویش پرستاری می‌نمود. اكثری از ارباب نظم و نثر
______________________________
(1). تولد: روز جمعه پانزدهم شهر صفر المظفر سنه 1214 هجری (اكسیر التواریخ، ص 207)
(2). تولد: روز سه‌شنبه دوازدهم شهر صفر المظفر سنه 1214 (همان، ص 204).
ص: 987
را در دربار خود مواجب و مرسوم می‌داد و كسب نظم و نثر از تالیفات ایشان به نام خود به یادگار می‌نهاد. در فنون كمالات به اسم تنها قانع بود و این اعتقاد را نیز نوعی از كمال فرض می‌نمود. از بدو اوقات طفولیت با حقیر الفتی داشت و لحظه [ای] مرا فارغ نمی‌گذاشت. زحمت‌ها بردم و خون‌ها خوردم و به كنه جمودت او پی نبردم.
خاقانی:
چون طفل اشك عاقبت آن شوخ شوخ چشم‌از من برون شد و بر روی من دوید بعد از آن‌همه خدمت و تربیت، عاقبت در خیالات من انگشت ایراد می‌نهاد و از فرط خودپسندی، سخنان حسابی به سمع آن سركار مقبول نمی‌افتاد. مرحله بی‌لطفی او به جایی كشید كه دو دفعه در لرستان و نهاوند قاصد جانم گردید. به انواع لطایف الحیل از چنگ او رستم و به چاكران درگاه صاحبقران روزگار پیوستم. در اجرای سیاست زیاده سفاك بود و در هر فنّی از فنون سواری و تیراندازی و جرید «1» بازی با وقوف و بی‌باك.
اكثر اوقات حریفان را در جولان بازی از ضرب جرید، سر و پا می‌شكست و به ضرب گلوله تفنگ جسم طیور تیزبال را در هوا می‌خست. چندی در دیار لرستان فیلی و ملك نهاوند حكمروا بود و مجرمین را در دیگ آب نهاده، جسم ایشان را از جوش آتش بیداد می‌فرسود. حاجی محمد مهدی نهاوندی مشهور به مولوی را كه مرد حكیم فاضل دانشمندی بود، به ظهور اندك جرمی از صدمه طناب ستم از میان برداشت و نام این بی‌رحمی را سیاست مدن گذاشت.
قلعه رویین در نهاوند كه از عجایب روزگار است، به انضمام عمارات و میدان و خانات و بازار در اندرون شهر و باغ شاه و كاخ همایون در خارج، از مستحدثات اوست و الحق هریك از آنها در نظر ارباب بینش به غایت مستحسن و نیكوست. برحسب امر صاحبقران فلك صدر از ایّام طفولیت در حجر تربیت جناب میرزا محمد شفیع صدر
______________________________
(1). جرید: نیزه كوتاه
ص: 988
اعظم پروریده شد و بالاخره بر روی او نیز دویده. شاهنشاه آگاه را از حركات ناهنجار او روزبه‌روز رنجشی تازه دست می‌داد و باز به سبب وفور حبّ اولاد، ابواب [532] عفو اغماض بر چهره او می‌گشاد. بعد از فوت خاقان مغفور تاكنون گاهی در دار الارشاد اردبیل گاهی در دار السلطنه تبریز با جمعی از برادران گرفتار است و در محبس نیز به سبب فرار از صحبت اخوان در آزار. وقتی، در حضرت خاقان مغفور از تطاولات او شكایت بردم و برحسب امر اقدس این چند شعر به طریق مثنوی ایراد و انشاد كرده درین دفتر بیت یادگار در مقام تذكار و اظهار آوردم.
لمولفه:
چه خوش گفت خاقان با تاج و تخت‌به شهزاده محمود فیروزبخت
نجابت به فطرت بود ای پسرنه از بطن و از صلب مام و پدر
[533] اگر ز اهل عصمت تو و پارساترا قلتبان گوید و نارسا
چو محمود غزنین گیرم شوی‌مكن خویش را ثانی غزنوی
نه محمودی ای پوركم كن عبوس‌ببین حال محمود و دانای طوس
اگرچه بسی داد گنجش نهفت‌ولی باز مرد سخن سنج گفت
یقین دان كه شه مطبخی‌زاده است‌به جای طلا نقره‌ام داده است

شانزدهم: نوّاب همایون میرزا «1»

با شاهزاده موصوف در صلب و بطن شریك است و در سیئات و اعمال شنیعه معروف در میان ترك و تاجیك. در شمایل ظاهری به خاقان مغفور اشبه از سایر شاهزادگان جلالت ظهور است و این معنی بی‌شائبه اغراق، بر زبان نزدیك و دور مشهور. صورتی زیبا دارد و قامتی رعنا ولیكن
[مصرا] ع:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
در كسب كمالات كاری نكرده و به جز با ساقیان سیمین ساق و گل‌رخان در
______________________________
(1). تولد: شب جمعه بیست و هشتم شهر جمادی الثانی 1216 (اكسیر التواریخ، ص 209).
ص: 989
نیكویی طاق، شبی به روز و روزی به شب نیاورده است. چندی حكومت نهاوند با او بود و در سلوك با رعیت ید و بیضا می‌نمود. مدتی حقیر اسیر سرپنجه تربیت او بودم و در بدیهیات امور به جز مهملات و مجملات حرفی دیگر از وی نمی‌شنودم. جمودت و بلادتش عجیب است و در آسایش رخسار و قامت با طرزی غریب. وقتی غزلی سرودم و در یوم السبت به حضرت سلطنت انفاد نمودم، یك شعرش این‌كه:
لمؤلفه:
با نامم و از جور توام نیست نشانی‌اكسیر به خاك اندر و سیمرغ به قاف است آن پلید نادان در حضور شهریار زمان گفته بود كه: با آن‌كه خود گفته «سیمرغ به قاف است»، چرا با غین كتابت كرده [است].
شعر دیگر را نیز در غزل دیگر ایراد گرفت و آن این‌كه، لمولفه:
به جوش آورده شعر خاوری بی‌باده رندان راكه از خمخانه الطاف جم نوشیده سرجوشی گفته بود سرجوش حلیم بازار قزوین را ما خورده‌ایم چیز پوچی است؛ فلانی چرا تعریف سرجوش را كرده است.
مهارتش در مشّاطگی غریب است و غازه رخسارش بر ظهور این معنی دلیلی عجب.
لمؤلفه:
غازه بر رخسار مردان چون كله بر فرق زن‌غازه كرمانی به رخ رو لاف از مردی مزن

هفدهم: نوّاب احمد علی میرزا «1»

در صلب و بطن با آن دو شاهزاده فوق یكی است و در خصائل حمیده، نقطه مقابل ایشان بی‌شكّی. در فنون حكمت و طب و نجوم و هندسه و نظم اشعار و حسن
______________________________
(1). تولد: روز جمعه ششم شوال المكرم سنه 1218 (همان، ص 212)
ص: 990
خطوطی سه‌چهار، خاصه شكسته، مهارتی درست دارد و بعضی اوقات، اوقات خود را به علم و عمل طب مصروف می‌آورد. در بدایت سن مدتی در دار الملك فارس در حجر تربیت مرحوم حسین علی میرزای فرمانفرما و لله‌گی چراغعلی خان نوایی وزیر آن مملكت مهذّب و قلیل زمانی نیز در ولایت نهاوند در خدمت برادر اكبر خویش محمود میرزا معذّب گشت و به تلافی آن چند سال، از ایالت مملكت خراسان نام نامیش از ذروه گردون درگذشت. باوفور لحیه پرزور، جناب معتمد الدوله میرزا عبد الوهاب منشی الممالك را منظور بود و علی رؤوس الاشهاد با او نظر بازی می‌نمود. حكومت خراسانش را همین نظر بازی معتمد الدوله سبب شد و ظهور این حكایت داستانی عجب:
شعر:
عشق ازین بسیار كرد است و كندسبحه را زنّار كرد است و كند

هجدهم: نوّاب جهان‌شاه میرزا «1»

از بطن [والده] نوّاب شاهزادگان ثلثه فوق، چارمین ولد است و از بدایت تا نهایت در حجر تربیت برادر اسنّ خویش محمود میرزا به غایت معتبر و معتمد. شاهزاده سلیم النفس رقیق القلبی بود. با آن‌كه حقوق بی‌اندازه بر گردن مولف داشت، روزبه‌روز بر مراتب التفات می‌افزود. در اوقاتی كه در بلده نهاوند از چنگ عدوان محمود میرزای سفاك بی‌باك چاره‌جوی فرار بودم، رعایت زیاد در حق من به عمل آورد و شب هنگام عیال و اطفال و احمال و اثقال را بی‌اطلاع احدی از آن ملك بیرون كرد.
در سنه یك هزار و دویست و پنجاه و یك «2» در دار الخلافه طهران از بلای وبای عام مرغ روحش از [534] قفس تن رست و بر رخسار درخت طوبی آشیان بست- طوبی له و حسن مآب. تاریخ وفات او از طبع مولف تراوید و یادگار را درین صحیفه ثبت گردید:
______________________________
(1). تولّد: 1225 (همان، ص 220)
(2). منتظم ناصری (ج 3، ص 165) و مرآة البدان (ص 917) همین تاریخ را ذكر نموده، امّا اكسیر التواریخ 1251 می‌نویسد.
ص: 991 پس از قضیه خاقان مغفرت بنیادفتاد نخل جهان شاه میرزا از بیخ
ز مرگ كور جهان شد ز زندگی روشن‌كجا دلا اثر توبناست با زرنیخ
فغان ز كینه آبای چرخ چون مهرش‌بود به دیده ابنای روزگاران سیخ
چه شاهزاده جهانی ز مردی و وقاركه مردمیش بُدی بهر مردمان توبیخ
هزار حیف از آن زیب‌بخش تخت شهی‌كه بود جاهش بر دیده عدو گلمیخ
به هیچ چیز جهان عاقبت ثباتی نه‌كه زهر دور ز تریاك و شهد از بطّیخ
چو رفت خاوری آن شاهزاده از دنیابرفت حیف جهانشاه از میان تاریخ «1»

نوزدهم: نوّاب الله ویردی میرزا «2»

از بطن بنی اسرائیلیه ارومیه و عاقبت متوسل به دولت رومیه. آزاده سروی بود از گلستان دولت شاهنشاهی و تابنده ماهی بر اوج خلافت ظل اللهی. بدون شائبه اغراق، از فرط صباحت و ملاحت، غازه رخسار جهان بود و لعل شكرینش طعنه‌زن لعل بدخشان. وقتی بر بتخاله لب میگون زلولی انداخته در جرگ شاهزادگان به ذكر این معنی پرداخته بود كه: هلاك زلو «3» معروف است كه از نمك است و مرا به تجربه حاصل كه این حرف ادعایی [است] لاطائل.
بی‌شك این بنده بلاتامل سرود كه: ز اول لب مبارك شارب آب حیوان است و چنین حیوانی بالبدیهه زنده جاویدان.
سعدی:
وجود هركه نظر می‌كنم ز جان و جسدمركب است و تو از پای تا به سر جانی طبعش در نظم اشعار دری، خالی از ملاحتی نَه و مشتاقان كویش را بی‌ملاحظه مهر رویش استراحتی نَه. چندی برحسب امر خاقانی در ولایت بسطام به حكمرانی
______________________________
(1). این قطعه در تذكره خاوری نیامده است.
(2). تولد: بیست و هشتم رمضان المبارك 1216 (اكسیر التواریخ، ص 210).
(3). ملی: «زو»
ص: 992
منصوب بود و در كمال رعیت‌پروری و عدالت گستری سلوك می‌نمود. در ایّام فتور آذربایجان از تطاولات روسیه بی‌ایمان، اهالی بسطام با او بی‌اندامی‌ها به عمل آوردند و معزی الیه و اتباعش را از آن ولایت بیرون كردند. بعد از رحلت خاقان مغفور به زیارت عتبات عالیات رفته از آن‌جا به ملك اسلامبول شتافت و از پادشاه ذی‌جاه روم التفات و احترام تمام یافت [و] با توقیع سیورغالات باز به آن ارض فیض آیات آمده، آرام یافت.
«یا لَیْتَنِی كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً» «1»

بیستم: نوّاب اسماعیل میرزا «2»

از بطن تركمانیّه دشت است و مدتی از حكم دارای زمان، حاكم ترشیز و بسطام و بدشت. شاهزاده سلیم النفس با وقاری است و در مرحله شجاعت در میان اهل سلاح با اعتبار. اكثر اوقات در دشت تركمان به نفس نفیس مردانگی‌ها كردی و نبردها به عمل آوردی. جدال او با جماعت روسیه در ایّام فترت آذربایجان، به رشادت او دلیلی واضح و برهانی لایح است. در بدایت سنّ شباب در اوقاتی كه نوّاب شجاع السلطنه العلیّه حسن علی میرزا روی به عزیمت خراسان داشت، چون شاهزاده معزی الیه مربّای تربیت [او] بود، چند صباحی او را در دار الخلافه طهران به خدمت نیابت خویش گذاشت و پس از آن در ولایت ترشیز به حكومت برگماشت. معزی‌الیه نیز رفتاری به عدالت كرد تا از حكومت بسطام نام برآورد. اكنون در جرگ محبوسین اردبیل «3» است و بازماندگانش با دلی خونریز.

بیست و یكم: نوّاب علی رضا میرزا «4»

برادر صلبی و بطنی سلطان الموحّدین محمد رضا میرزاست و در مراحل طراوت و خوش مشربی بی‌همتا. به غایت مایل عیش و نشاط و همواره طالب ارباب عشرت و انبساط. اوقات شبان و روزانش صرف اقداح راح است و هر اوضاعی كه از لوازم اقداح
______________________________
(1). سوره نساء، آیه 73.
(2). تولد: شب جمعه چهاردهم شعبان المعظم سنه 1217 (اكسیر التواریخ، ص 211).
(3). ملی: «تبریز»
(4). تولّد: ششم ذی‌قعده الحرام سنه 1218 (همان، ص 212)
ص: 993
راح است، در مذهب او مباح. طبع نظمی دارد وسط و در انشاد اشعار قانع به وزن فقط.
اكثر اوقات مضامین اشعار حقیر را تحریف می‌كرد، به نام خویش می‌خواند و قدمی در میدان شرم و آزرم نمی‌راند، چنان‌كه از تحریف این [535] شعر مستفاد می‌شود.
لمولفه:
همان نوری كه موسی داشت اندر آستین پنهان‌بود اندر تو ظاهر لیك از چاك گریبانت تحریف:
آنچه موسی داشت اندر آستین خود نهان‌حالی از چاك گریبان آشكارا كرده تذكره [ای] در ذكر اشعار معاصرین نوشته و دیوان مسارقت اركانش نیز مدوّن گشته است. در مرافقت برادر مهتر خویش مدتی در ولایت گیلان به سر می‌برد و طریق عیش و عشرت می‌سپرد. در ایّام سادگی خالی از ملاحتی نبود و در ولایت گیلان، با لباس نظام مشق سربازی می‌نمود.

بیست و دویم: نوّاب حاجی شاه قلی میرزا «1»

از بطن صبیّه محمد علی خان سردار زند و زیبا سروی از گلستان دولت ارجمند. با چهر مجدّر «2» مطبوع هر نظر و همواره ملتزم دربار دارای دادگر. طبعی سلیم دارد و سلیقه [ای] مستقیم. بعد از رحلت خاقان مغفور به زیارت بیت الله الحرام مشرف گشته و به سبب این نسبت شریف از سایر همگنان به رتبت و فضیلت درگذشته است. چون با جدّ مرحوم فتحعلی خان بزرگ همنام است، لهذا به سبب این همنامی واجب الاحترام.
چندی هم راتق و فاتق امور ولایت اردستان بود و در غیبت خویش آن ولایت را قرین نظم می‌نمود.
______________________________
(1). تولّد: چهارشنبه یازدهم محرم الحرام سنه 1223 (همان، ص 218).
(2). آبله‌رو.
ص: 994

بیست و سیم: نوّاب ملك قاسم میرزا «1»

از بطن صبیّه مرضیّه امام قلی خان افشار بیگلربیگی ارومیه آذربایجان است و از بدایت طفولیت تربیت یافته دست مرحمت پیوست حضرت ولیعهد دوران. از حیثیّت قواره تركیب، با شوكت و مهابتی عجب است و در رشادت و شهامت با جرأتی غریب.
مهندسی بی‌عدیل است و در فنون هنر خاصه در فهم و نطق السنه مختلفه و خطاطی و نقاشی بی‌بدیل. تمامت عمرش در ركاب نوّاب نایب السلطنه العلیّه صرف جهاد با كفره بوده و از حسن این رشادت، روزبه‌روز بر مراتب عزت می‌افزوده است. اكثر اوقات به حكم آن خلاصه كائنات در برخی از ولایات آذربایجان خاصّه ارومیه حكمرانی می‌نمود و با اهالی از ادانی و اعالی رفتار به سزای فرمود. از اولاد ذكور و اناث بی‌نصیب است و این فقره در سلسله ابنای ملك به غایت غریب- اللّهم ارزقه.

بیست و چهارم: نوّاب یحیی میرزا «2»

از بطن صبیّه حسین قلی خان ولد امام قلی خان افشار ارومی آذربایجان است كه در فوق گذشت. جوانی است در كمال صباحت و بردباری و مظلومی. از سن پنج سالگی تاكنون در ولایت گیلان والی است و رفتار ستوده اطوارش، مطبوع طبع اهالی از ادانی و اعالی. امید كه روزگارش یار و طالع مددكار باد.

بیست و پنجم: نوّاب ملك منصور میرزا «3»

از بطن والده معظّمه نوّاب ملك قاسم میرزا [است و] در مراتب فروتنی و بردباری بی‌همتا. اگرچه هنوز خدمتی كه موجب بروز جوهر رشادت باشد به او محول نیست، ولی خرد خرده‌دان داند كه جوهرش چیست.

بیست و ششم: نوّاب حسین‌قلی خان «4»

اگرچه از اكثر شاهزادگان كه ذكر ایشان خواهد آمد از همه كوچك‌تر است، ولی
______________________________
(1). تولد: دوّم جمادی الاولی 1227 هجری (اكسیر التواریخ، ص 214؛ جمادی الآخر 1222 (ناسخ التواریخ).
(2). تولد: اوّل محرم 1233 (همان، ص 226)
(3). تولد: 22 رجب 1226 (همان، ص 222)
(4). تولد: سنه 1246 (همان، ص 239)
ص: 995
به سبب نسبت افشاریت والده، درین مقام ایرادش بهتر است. برادر صلبی و بطنی نوّاب یحیی میرزاست و به سبب همنامی جدّ پدری ملقب به جهانسوز شاه و به جهت هم اسمی جدّ مادری، مكنّی به خان‌بابا. با «1» آن‌كه عمر شریفش هنوز از مرحله ده نگذشته، در فنون تیراندازی و درس و مشق سرآمد همگنان گشته است.

بیست و هفتم: نوّاب ملك ایرج میرزا «2»

از بطن مجوسیّه كرمان است و در حدت ذهن و ذكاء معروف جهان. در اكثر از فنون هنر مثل عربیت و هیئت و نجوم و هندسه و خطاطی خاصّه نستعلیق و شعرشناسی سرآمد اهل روزگار است و در بزم‌آرایی و نشاططلبی و ارتكاب به باده عنبی بی‌شمار:
یار ما این دارد و آن نیز هم

بیست و هشتم: نوّاب سلطان مصطفی میرزا «3»

برادر صلبی و بطنی نوّاب ملك ایرج میرزا است و با اهل روزگار به غایت بردبار و باوفا. در حفظ اشعار فارسی بی‌بدل است [536] و قوّه حافظه او در میان امثال و اقران، ضرب المثل. اكثر از اشعار مولف را از حفظ دارد و اغلب اوقات خویش را به شكار می‌گذارد.

بیست و نهم: نوّاب حاجی كیومرث میرزا «4»

از بطن گرجیّه ارمن و صاحب انواع هنر و فنّ ملقب به ابو الملوك است و با اهل روزگارش به استغنا سلوك. عجبی عجیب دارد كه احدی از چاكران دربار را به نظر نمی‌آرد، به همین جهت طباع مردم را ازو نفرتی كامل است و به سبب نفرت خلق، همواره تنهایی او را شامل. در علم نجوم فی‌الجمله مربوط است و در آرایش قامت از البسه ملوّن سلیقه‌اش مضبوط. در بدایت طفولیت چندی در دار السرور بروجرد در حجر تربیت حسام السلطنه محمد تقی میرزا آرمید و پس از آن به دربار فلك‌مدار آمده ساكن
______________________________
(1). ملی: «تا»
(2). تولد: اوّل جمادی الثانی 1222. (اكسیر التواریخ، ص 216)
(3). تولد: 11 ذی قعده 1228 (همان، ص 224)
(4). تولد: بیست و پنجم جمادی الثانی 1224. (همان، ص 219)
ص: 996
گردید. بعد از وفات خاقان مغفور به زیارت بیت الله الحرام شتافت و باز میل مراجعت نمود و در دار الخلافه آرام یافت.

سی‌ام: نوّاب منوچهر میرزا «1»

كه در بدایت، نامش الله بخش میرزا بوده از بطن مخدره اصفهانیه. شاهزاده‌ای است سلیم و در زاویه سلامت و قناعت مستقیم. دامانش از لوث هرگونه هوس پاك است و حسن كردارش، طعنه‌زن كار هر هوسناك. به رسوم عبادات شاقه میلی كامل دارد و دقیقه [ای] دریافت ساعات عبادات فرو نمی‌گذارد و برخلاف حاجی كیومرث میرزا، از كبر و نخوت بویی نشنید و از بدو فطرت به مهربانی و محبّت مایل گردیده است. او نیز در ایّام طفولیت در دار السرور بروجرد در خدمت حضرت حسام السلطنه [بود]. با آن‌كه بخت كامرانش به دار الخلافه آورده در میانه رأفت ظل اللهی آسود، به زیارت عتبات عالیات مشرف گشت و مراتب تقدسش از هرچه درگذشت.

سی و یكم: نوّاب كیقباد میرزا

از بطن مطربه شیرازیه و از جمله ملتزمین ركاب علیّه است. به اقتضای جوانی همواره مایل به استعمال راح ارغوانی است. اعمالش چون جمالش قبیح است و این دعوی در حق او صریح.

سی و دویم: نوّاب كیكاوس میرزا

برادر صلبی و بطنی نوّاب كیقباد میرزا است و در حسن صورت و صفای سریرت برخلاف برادر والا. چون صبیّه محترمه ابراهیم خلیل خان جوانشیر حاكم قراباغ كه زوجه دائمی حضرت صاحبقران مهرایاغ بود، اولادی از ذكور و اناث نداشت، لهذا بر حسب امر اعلی همت بر تربیت وی گماشت. در عهد صاحبقران رشید مدتی مدید به نیابت آن مستوره معظّمه به حكومت دار الایمان قم رسید و بی‌شائبه اغراق، از حسن تدبیر باعث آبادانی آن ولایت گردید. عمارات عالیه از دار الاماره و بازار و كاروان‌سرا و
______________________________
(1). تولد: چهارم جمادی الاولی 1222 (همان، ص 215)
ص: 997
حمام و غیره در آن دیار بسیار پرداخت و از كثرت مكنت و ثروت خود را محسود امثال و اقران ساخت. حسن تدبیرش به مثابه [ای] بود كه وقتی جمعی از مؤدّیان تنخواه دیوانی و مقصرین اعمال شیطانی در روضه مقدسه پناه برده، بیرون نمی‌آمدند، باب بیت الخلای صحن مقدس را امر به انسداد نمود تا مجاورین به ستوه آمده از آن خارج شدند. در سنه یك هزار و دویست و پنجاه و سه به زیارت بیت الله الحرام شتافت و بعد از مراجعت در دار الخلافه آرام یافت.

سی و سوّم: نوّاب كیخسرو میرزا «1»

از بطن [والده] آن دو شاهزاده فوق است و طبیعت پاكش مایل به ارباب ذوق. در نهایت سلامت نفس انزوا را طالب است و این قانون برگزیده بر طبیعتش غالب. امید كه بر دوام باد.

سی و چهارم: نوّاب شاپور میرزا «2»

از بطن مخدّره شیر كوهیه لاهیجانیه گیلانیه است و در ایّام طفولیت چندی دست‌پرورد مرحوم نایب السلطنه العلیّه [بود]. حسب الامر الاعلی سفری به مملكت آذربایجان كرد و از حسن تربیت نوّاب معزی‌الیه نام برآورد.

سی و پنجم: نوّاب حاجی بهرام میرزا «3»

از بطن مطربه اصفهانیه و با اخلاقی مرضیّه است. در فن موسیقی با مهارتی كامل و او را در طباع حریفان به این سبب مطبوعیتی تمام حاصل. در شب‌های ایّام صیام، مؤذّن اندرون همایون [537] بود و هر ساله به این خدمت قیام می‌نمود. بعد از رحلت خاقان مغفور به زیارت بیت الله الحرام شتافت و پس از آن به دار الخلافه آمده، آرام یافت.

سی و ششم: نوّاب هرمز میرزا «4»

برادر صلبی و بطنی نوّاب حاجی بهرام میرزاست و در فن سواری و تیراندازی و
______________________________
(1). تولد: سیزدهم صفر المظفر 1224 (همان، ص 218)
(2). تولد: سیزدهم صفر المظفر 1222 (همان، ص 214)
(3). تولد: سنه 1221 (همان، ص 214)
(4). تولد: چهاردهم جمادی الاولی 1222 (همان، ص 216)
ص: 998
اكثر امور سپاهی‌گری ممتاز و بی‌همتا. در عهد خاقان مغفور چندی به حكومت ولایت ساوجبلاغ قزوین رسید و در این دولت سدید جدید به سبب جوهر ذاتی محترم و معتبر گردید.

سی و هفتم: نوّاب محمد مهدی میرزا «1»

كه در طفولیت مظفر علی میرزا نام داشت و به سبب ظهور ناخوشی مهلك، این نام را گذاشت. در سنه یك هزار و دویست و بیست و دو و از بطن مطربه شیرازیه زینت دوران آمد و مهر چهرش باعث آرایش كیهان شد. از فرط تنگی دهان سخنانش شكسته وش برآید و در هنگام تكلّم به انواع جد و جهد سخن فرماید. صبیّه مرضیّه محمد تقی خان كه نبیره محمد صادق خان زند و از زوجات محترمه خاقان مغفرت پیوند است، به فیض تربیتش فایض گردید و به سبب زیبایی رخسار به رتبه محبوبیت خاقان نامدار رسید.

سی و هشتم: نوّاب محمد امین میرزا «2»

برادر صلبی و بطنی شاهزاده مذكور است و در تنومندی جثه و زور بازو در میان همگنان مشهور. بسیار جوانی متواضع است و رسم تواضع را با چاكران درگاه در میان ملك‌زادگان واضع- اللهم احفظه.

سی و نهم: نوّاب محمد هادی میرزا «3»

برادر صلبی و بطنی آن دو شاهزاده آزاده است و در شكستگی كلام از برادر ارشد خود زیاده. در حفظ اشعار خوب است و چهره‌اش در نظرها مطلوب.
______________________________
(1). تولد: اوّل شوال 1223 (همان، ص 218).
(2). تولد: دهم ربیع الثانی 1234 (همان، ص 226).
(3). تنها در نسخه دوّم ملی و تذكره خاوری آمده است؛ اكسیر التواریخ «هادی میرزا» متولد 1239 آورده كه پنجاهمین فرزند فتحعلی شاه بوده است.
ص: 999

چهلم: نوّاب سلیمان میرزا «1»

از بطن تركمانیه دشت است و همواره اوقات مایل [به] شكار و سیر و گشت. شیر بیشه رشادت است و ضرب المثل تیشه جلادت. پیوسته دستش از خون شیران دلیر خضاب است و همواره از شستش بر گردن شیر سپهر طناب. شمشیر آبدارش موازی دو من تبریز است و در شكار شیران چون ابروی آن شیرافكن پیوسته خونریز. اكثر اوقات به دیده شهود دیده شده كه حیوانات انسی را از قبیل اشتر و الاغ و غیره به یك ضربت شمشیر به دو نیم كرده و به سبب این ضرب دست در میان نامداران ایران نام برآورده است. ظروف جسیم مس و آهنین چون هیكل مومین ریزریز كند و میخ طویله‌های آهنین استوار را به یك قوت با زور از زمین بركند. از بدایت سن تا هنگام تكلیف، زیاده از همگنان منظور نظر صاحبقران نامدار بوده جلوه ماه رخسارش مهر فلك را [538] در زاویه مغرب متواری می‌نمود. بی‌شائبه اغراق، مهر چهرش از فرط طراوت و نزاكت، طاقت نظر حیرت‌آمیز مشتاقان را نداشت و گاه نگاه مشتاقان، صورت گل‌های رنگارنگ از وفور شرم بر صفحه چهره می‌نگاشت. «2»
قلعه سلیمانیه «3» با عمارات و باغات ملوكانه كه كنار رودخانه كرج در هفت فرسخی دار الخلافه طهران از مستحدثات شاهنشاه زمان است، به نام نامی اوست و الحق در طرز و آیین پاكیزه و نیكو. بعد از رحلت خاقان مغفور، «4» مصلحت‌اندیشی را در توقف ایران ندیده و به عتبات عالیات رفته در آن مكان شریف مجاور گردید. از دولت علیّه روم وجهی به جهت مخارج او معیّن شد و دوستی و یك جهتی دولتین علیتین به سبب ظهور این غایت بر عالمی مبرهن آمد.
[مصرا] ع:
هر كجا هست خدایا به سلامت دارش ______________________________
(1). تولد: چهارم محرم 1226 (همان، ص 226).
(2). تذكره خاوری:+ «همواره اوقات میل به شكار می‌كرد و وحشیان صحراگرد را از تاب كمند مشكین خویش به بند می‌آورد. فرد:
به دل پیوسته‌اش میل شكار است‌شكارش لیك دلهای نگار است».
(3). این عمارت در حال حاضر داخل دانشكده كشاورزی كرج قرار دارد. (اكسیر التواریخ، ص 221).
(4). تذكره خاوری:+ «نور الله مضجعه»
ص: 1000

چهل و یكم: نوّاب سلطان سلیم میرزا «1»

تاریخ ذو القرنین ج‌3 1000 چهل و یكم: نواب سلطان سلیم میرزا ..... ص : 1000
مش چون اسمش سلیم و برادر صلبی و بطنی نوّاب سلیمان میرزای حلیم.
چون صبیّه مرضیّه صادق خان كرد شقاقی كه از جواری حرم‌سرای خلافت بود، از بدایت تا نهایت به هیچ‌وجه اولادی نیاورد، لهذا حضرت اعلی معزی‌الیها را مأمور به تربیت شاهزاده مزبور كرد. بلوك گرم‌رود شقاقی به نام او نامزد شد و مجاور خدمت نوّاب ولیعهد آسمان مسند آمد. در قریه میانج اقامت نمود. او نیز چون برادر ارشد میل به شكار داشت تا بالاخره برحسب امر دارای زمان در دار السلطنه قزوین بار اقامت گذاشت. حسنی به كمال او را هم میسّر و جامه و زیبایی هر هفت كره وی را دربر.
[مصرا] ع:
افسوس كه اطراف گلش خار گرفت

چهل و دوّم: نواب حاجی سلطان ابراهیم میرزا «2»

از بطن والده معظمه نوّاب ركن الدوله العلیّه علی نقی میرزا، سیّمین ولد است و از تاب رخسار آفتاب كردار، مهر سپهر انجمن صاحبقران آفتاب مسند. در عنفوان جوانی سعادت جاودانی او را یار شد و از زیارت مكّه معظمه برخوردار آمد.
[مصرا] ع:
در جوانی كن نثار دوست جان

چهل و سوم: نوّاب فتح الله میرزا «3» الملقب به شعاع السلطنه‌

از بطن مخدره راهبریه كرمانیه ملقبه به خانم و مهر چهرش نورافزای ماه و انجم شاهزاده [ای] رئوف است و با زیردستان به غایت مهربان و عطوف. طراوت ماه رخسارش، طعنه بر مهر تابان‌زده، لعل آبدارش به شكر فروشی رطب اللسان شده. در حقیقت جانی در تن جهان بود و تازه گلی از گلستان كیهان. از بطن مام یكتا در دامان مام ایّام بی‌همتاست. در عهد دولت خاقان مغفور در ولایت خمسه حكمرانی [539] می‌كرد. در این دولت عظمی نیز از ایالت ولایات همدان و كاشان نام برآورد.
______________________________
(1). تولد: بیست و ششم شوال 1228 (اكسیر التواریخ، ص 224).
(2). تولد: نوزدهم جمادی الاخر 1228 (همان، ص 225).
(3). تولد: نهم رجب 1226 (همان، ص 221).
ص: 1001

چهل و چهارم: نوّاب سلطان محمد میرزا الملقب به سیف الدوله «1»

نور دیده دولت و نور حدیقه شوكت عندلیب گلستان شاهنشاهی و شمع شبستان حضرت ظل اللهی. از بطن مرضیّه نوّاب خورشید احتجاب تاج الدوله العلیه طاوس خانم مستوره اصفهانیه است كه محبوبه پسندیده خاقان جهان بوده. شاهزاده معزی‌الیه به سبب اصفهانیت والده معظمه، مدتی در آن دیار حكمرانی نمود. شاهزاده‌ای است سخی الطبع و زكی الضمیر و در مراحل جذب قلوب و دلربایی خلق بی‌نظیر. در ایّام اختیار آن ولایت، عامه چاكران دربار از احسان متواتره انعام متكاثره او پیوسته بهره‌یاب بودند و او را ثانی قاآن بل قاآن را ثانی او خطاب می‌نمودند. در خدمت صاحبقران اعظم از اكثر برادران معظّم مقدم می‌نشست و به سبب این مرتبت، خار حسرت در قلب اهل غیرت می‌شكست. میلش به ارباب كمال بسیار است و در نظم اشعار آبدارش نیز شوق بی‌شمار. قبل از ایالت اصفهان در حضور شاهنشاه صاحبقران راوی اشعار من بود و غزلیات حقیر را به طرزی خاص در پیشگاه حضور همایون عرض می‌نمود. زیاده از اندازه تصوّر، عیّاش است و از كثرت سخاوت معروف به عدم عقل معاش. «2»
عمارات احداثی او در اصفهان ناسخ عمارات سلاطین صفویه است، خاصه خلوت سرپوشیده‌اش كه احسن از جمیع عمارات احداثی در دولت علیّه.

چهل و پنجم: نوّاب فرخ سیر میرزا «3»

برادر بطنی و صلبی نوّاب سیف الدوله سلطان محمد میرزاست و در حسن ملاحت و طرز صباحت در میان همگنان ممتاز و یكتا. در حقیقت طاوسی است كه از انبوهی موی چیزی مقوّس بر فرق افراشته و زلف مشكینش از كثرت مخلب و چنگال شاهباز فرخ‌فالی است كه پای بر عرش گذاشته است. چندی در دیار همدان حكمرانی می‌كرد تا بعد از رحلت خاقان مغفور به دار الخلافه آمده از خدمت درگاه فلك جاه نام
______________________________
(1). تولد: ششم ذی قعده 1228 (همان، ص 223)؛ بیست و ششم جمادی الاوّل 1228 (ناسخ التواریخ).
(2). تذكره خاوری:+ «فرد:
زر از بهر خوردن بود ای پسربرای نهادن چه سنگ و چه زر»
(3). تولد: محرّم 1238 (اكسیر التواریخ، ص 227)؛ تذكره خاوری و اكسیر التواریخ «نیر الدوله» را ذكر نموده‌اند.
ص: 1002
برآورد.

چهل و ششم: نوّاب سلطان احمد میرزا الملقب به عضد الدوله «1»

از بطن والده معظمه دو شاهزاده فوق است و از فرط ملاحت و صباحت منظور انظار ارباب ذوق. در بدایت طفولیت از صاحبقران گردون توان به سبب حقارت جثه و لطف اندام، موچول‌خان لقب یافت و از ظهور این التفات به اعلی مدارج عزت شتافت.
به ایالت ولایات كاشان و نطنز نامزد شد و نوّاب او در آن ولایت راتق و فاتق امور هر نیك و بد- انشاء الله الودود- امید ترقیات در وجود مسعودش بوده و همت او خواهد بود.

چهل و هفتم: نوّاب بهمن میرزا الملقب به بهاء الدوله «2»

از بطن مكرمه صندوقدار حرم محترم خازن الدوله العلیه العالیه «3» است و به سببی چند كه وجدان ارباب معرفت را حالی است، روزبه‌روز مورد الطاف و اعطاف متوالیه.
مدتی در ولایت سمنان حكم‌روا بود و از فرط عدالت و دادگستری آن ولایت را قرین روضه رضوان نمود. در عهد خجسته مهد این دولت عظمی نیز متدرجا بانی مبانی ایالت ولایات یزد و كاشان است و مقنّن قوانین معدلت و احسان. «4»

چهل و هشتم: نوّاب سیف الله میرزا «5»

برادر صلبی و بطنی نوّاب بهمن میرزاست و در طراوت رخسار و حلاوت گفتار بی‌مثل و همتا. همواره در ایّام ایالت برادر والاگهر در ولایت سمنان به سر می‌برد تا در عهد این شوكت خداداد نیز از حكم‌رانی آن ولایت نام برآورد.
______________________________
(1). تولد: بیست و سوّم محرم 1239؛ وی صاحب كتاب تاریخ عضدی است و خود در این كتاب می‌نویسد كه به هنگام فوت فتحعلی شاه دو ساله بوده، امّا سپهر در ناسخ التواریخ تولد او را به اشتباه نوزدهم ذی‌قعده 1234 ذكر می‌كند. (اكسیر التواریخ، ص 236).
(2). تولد: 23 شوال 1226 (اكسیر التواریخ، ص 223).
(3). تذكره خاوری: «از بطن مكرم صندوقدار حرم محترم خازن الدوله العلیه است».
(4). تذكره خاوری ایالت یزد را ذكر نكرده است. اكسیر التواریخ نیز یزد و كاشان را ذكر می‌كند.
(5). تولد: چهارم رجب 1231 (همان، ص 225).
ص: 1003

چهل و نهم: نوّاب صاحبقران میرزا «1»

ثانی ذو القرنین، اعنی اسكندر و استخوان پاره [ای] به هیئت «2» مطلوب او را بر فرق سر است. جوانی خوش سیماست و در كمال الفت و وفا. در حجر تربیت نوّاب خورشید احتجاب فخر الدوله صبیّه محترمه خاقان معظم تربیت یافته و به سبب این افتخار كامل، به اعلی مدارج مباهات شتافته است. در ایّام دولت خاقان مغفور به منصب ارجمند سرداری توپخانه مباركه سرافراز بود و همواره در مشق سربازی به رسم توپچیان جانباز دست یازی می‌نمود تا رفته‌رفته درین فن ماهر گردید و به رتبه تعلیم مشق سرهنگان و توپچیان قاهر رسید.

پنجاهم: نوّاب پرویز میرزا «3»

از بطن مستوره شمرانیه طهرانی است و در حسن صورت پرویز ثانی. طفلی محبوب است و قوه حافظه‌اش در نظم اشعار دری مطلوب- انشاء الله الودود- عنقریب ترقیات خواهد نمود.

پنجاه و یكم: نوّاب علی قلی میرزا «4»

از بطن گرجیه دیار ارمن است و نار رخسارش رشك آتش وادی ایمن. در عهد خاقان مغفور، امیر سیورسات خانه بود و خاقان مغفورش سورساتچی‌باشی خطاب می‌فرمود.

پنجاه و دوم: نوّاب عباس قلی میرزا «5»

این شاهزاده با نوّاب علی قلی میرزا در بطن شریكند و در مراتب خلق و خلق به هم نزدیك. صاحبقران اعظم هر دو را نامزد چاكری مرحوم نایب السلطنه عباس میرزا و حضرت ظل السلطان علی شاه، كه گوهر یك صدفند، نمود و به سبب این نسبت، یكی
______________________________
(1). تولد بیست و یكم رمضان 1234 (همان، ص 227).
(2). ملی: «بهیات».
(3). تولد: ربیع الاوّل 1239 (اكسیر التواریخ، ص 237).
(4). تولد: 23 ربیع الاوّل 1238 (اكسیر التواریخ، ص 20)؛ در 1272 از ناصر الدین شاه لقب اعتضاد السلطنه گرفت.
(5). تولد: هفدهم رجب 1241 (همان، ص 238).
ص: 1004
عباس قلی و دیگری را علی قلی نام فرمود.

پنجاه و سیم: نوّاب كامران میرزا «1»

از بطن مازندرانیه ملقبه به مهد علیاست و از حضرت صاحبقرانی در مرحله كامرانی به مرتبه اعلی خود و والده‌اش هر دو محبوب و محبوبه بودند و به سبب این نسبت بر امثال و اقران مباهات می‌نمودند.

پنجاه و چهارم: نوّاب اورنگ زیب میرزا «2»

از بطن مطهره [والده] نوّاب كامران میرزاست و طراوت رخسارش طعنه‌زن مهر عالم‌آرا. امید كه روزگارش یارو از عمر طبیعی برخوردار باد.

پنجاه و پنجم: نوّاب سلطان جلال الدین میرزا «3»

از بطن مرضیّه صبیّه جمشید بیك كرد مدانلوست كه نایب امیر آخورباشی خاقان فرشته‌خوست. حضرت مریم سریرت فخر الدوله العلیّه، كه از صبایای محترمه و ذكر او مذكور خواهد شد، به تربیت او مأمور گشت و از زمان تولد تاكنون كه سنین عمرش در مرتبه هشت، اوقاتش در حجر تربیت همشیره معظّمه به جلالت و بزرگی گذشت.

پنجاه و ششم: نوّاب امان الله میرزا «4»

از بطن صبیّه مرضیّه الله قلی خان دولّوی قاجار نایب نسقچی باشی دربار جهان مدار و در حسن صورت اعجوبه روزگار است.

پنجاه و هفتم: نوّاب سلطان حسین میرزا «5»

از بطن گرجیه ولایت تفلیس است و در دبستان تدریس با همگنان انیس و جلیس.
این نیز پرورده دست تربیت حضرت فخر الدوله العلیّه و با طلعت و طراوتی مرضیّه است.
______________________________
(1). تولد: 1240 (همان، ص 237).
(2). تولد: 18 جمادی الآخر 1247 (همان، ص 239).
(3). تولد: 12 شعبان 1245 (همان، ص 239).
(4). تولد 1243 (همان، ص 238).
(5). تولد: 1245 (همان، ص 239).
ص: 1005

فصل دوم در ذكر صبایای محترمه شاهنشاه تاجدار كه تا هنگام وفات آن برگزیده آفریدگار در قید حیات مستعار بوده و می‌باشند

عدد ایشان از بدایت، چهل و هشت نفر بوده و دو نفر از صبایای محترمه بزرگ ذات ولد «1» در ایّام دولت قاهره، وداع سرای زندگانی را نموده‌اند. اكنون چهل و شش نفر باقی و چهل نفر از ایشان صاحب شوهر و امّ ولد و شش نفر دیگر آرایش اریكه فردیت و اتحادند. مخفی نماند كه مناكحت و مزاوجت صبایای محترمه با اعاظم و اشراف دار الملك ایران، نه از رهگذر كفویّت و همسری، بلكه به سبب اجرای سنّت سنیّه پیغمبری بود. چهار نفر از ایشان را نامزد چهار نفر برادرزاده نامدار كرد و بقیه را برخی به عقد مزاوجت امرا و امرازادگان قاجار از خویشان و غیر ایشان و بعضی را در سلسله مناكحت سایر امرا و وزرازادگان ایران و پاره [ای] از اشراف و اعیان درآورد. وقتی یكی از شاهزادگان، صبیّه محترمه از خویش را به شخصی نامناسب ازدواج فرمود و در هنگام بازخواست حضرت صاحبقرانی، به جوابی بی‌ادبانه لب برگشود كه، هرگاه وصلت با ناسزایان نارواست، [مصرا] ع:
توبه فرمایان چرا خود توبه كمتر می‌كنند
آن دریای حوصله و دانش جوابی ملوكانه داد و آن شاهزاده صادق را از حسن جواب به وادی خموشان فرستاد. خلاصه جواب آن‌كه: پادشاهان را كفو و همسر پادشاهانند و این صبایای حریم حرمت، لایق همسری شاهزادگان. چگونه این‌همه شاهزاده در عالم امكان، خاصه در مملكت ایران وجود دارد كه حضرت سلطنت هریك را با شاهزاده [ای] همسر آرد، ولی حضرات شاهزادگان همگی باهم برادر و همسرند و در ازدواج بنین و بنات خویش با یكدیگر سزاوار و درخور؛ «كلام الملوك ملوك الكلام».
اسامی مباركه چهل و هشت نفر مذكوره از قراری است كه با احوال ایراد
______________________________
(1). تذكره خاوری:- «ذات ولد»
ص: 1006
می‌گردد:
اوّل: اوّلین گوهر صدف بختیاری و نخستین نتیجه خاندان شهریاری شاهزاده عفت توأمان همایون سلطان الملقبه به خانم خانمان «1» از بطن والده ماجده نوّاب حسین علی میرزای فرمانفرمای مملكت فارس «2» به وجود آمده و از فرط اختصاص، [540] زینت ایوان عم‌زاده شاهنشاه صاحبقران، ظهیر الدوله ابراهیم خان صاحب اختیار ولایت كرمان شده، شاهزادگان اناث و ذكور او را به منزله مادر می‌شمارند و آنچه در حوصله گمان گنجد، درباره وی طریقه احترام می‌سپارند. بعد از وفات شوهر، بلوك رفسنجان كرمان به اقطاع او مقرّر و با اولاد امجاد، رونق‌افزای آن بوم و بر است.
دویم: حورای حسنای فردوس خلافت، شاهزاده قمر طلعت بیگم‌جان خانم از صدف بطن والده نوّاب فرمانفرمای مزبور. گوهری است رخشنده و حجله‌سرای عصمت را نوعروسی است ارزنده. در حباله نكاح امیركبیر محمّد قاسم خان ولد نظام الدوله سلیمان خان قاجار قوانلو بود و در عهد دولت مسعود، وداع سرای زندگانی نمود. میلی كامل به طریقه صوفیه صافیه داشت و در طریقه سلسله نعمت اللهیه پیوسته قدم می‌گذاشت. خطّا و ربطا مربوط بود و حلّ و عقد امور زندگانی شوی به رأی صواب نمای او منوط و مضبوط- اللهمّ اغفرها.
سیم: عندلیب گلستان سلطنت سنیّه، سیّده بیگم الملقبه به همدم السلطان از بطن خجسته والده معظمه نوّاب فرمانفرما [بود] و در فنون كمالات از قبیل حفظ اشعار عرب و مهارت در علم ادب، فرد و بی‌همتا و در انشاد نظم و انشای نثر قادر و توانا بود و مدّتی در مملكت فارس در حجر تربیت برادر بزرگوار خویش بر وجهی احسن زندگانی می‌نمود. مجامع و محافل از فضلا و حكما و ادبا و شعرا و ارباب نجوم و اصحاب علوم
______________________________
(1). تذكره خاوری:+ «نواب متعالیه»
(2). تذكره خاوری:+ «در اواخر سنه یك هزار و دویست هجری به وجود آمد و از همه اولاد خاقان ذكورا و اناثا بزرگتر است».
ص: 1007
پیوسته آراستی و خود در پشت پرده حجاب نشسته در مباحثات و مذاكرات و مكالمات هنگامه‌ها آراستی. از فرط صباحت و وجاهت، جهانش خواستگار بودند و به جز جواب نومیدی چیزی از وی نمی‌شنودند. در بدایت حال میلی به جفت و همال نكرد تا عاقبت به امر شاهنشاه كیوان منزلت، محمد زكی خان نوری سردار و وزیر مملكت فارس را به پاسبانی ایوان خویش آورد. مشار الیه گنجی كه عبارت از سی هزار تومان [بود]، به استدعا رایگان بداد و گنجی گوهر به شایگان در دامان نهاد. بالاخره از فرط بذله‌گویی عندلیب بزم شهریار جهان گردید تا به لقب فرخنده همدم السلطانی رسید. در عهد دولت صاحبقران اعظم، با طرزی شایان و شوكتی بی‌پایان به زیارت حرم محترم بیت الله الحرام شتافت و بعد از شرف زیارت، در همان سرزمین از بلای وبای عام وفات یافت. این قطعه در تاریخ وفاتش از طبع مؤلف مدحت‌گزار تراوید و یادگار را درین صحیفه ثبت گردید:
عصمت ایّام سیّد بیگم عالی‌نسب‌دخت دارای جهان فرخنده‌بخت و خوش‌ادای
میر مازندر وطن یعنی زكی‌خان سترگ‌پیشگاه بارگاهش را غلامی كدخدای
كس ندارد یاد زین‌سان جامعیّت در اناث‌خط او شادی فزای ربط او انده‌زدای
اختر و گردون به نزد شوكتش بس كم وقارحاتم و قاآن به پیش همّتش كم از گدای
شد به بیت الله از فرط سعادت كامیاب‌در حرم از دادن جان بختش آمد رهنمای
در حریم كبریا با قدسیان شد همنشین‌در ریاض خلد عین با حوریان شد آشنای
از قرار احمدی بهتر كه قربانی جوان‌در ازاء كیش قربانیش جان آمد فدای
ص: 1008 از هواداران او در فرش حرف آه‌آه‌وز پرستاران او تا عرش صوت های‌های
شورها در هر زمین اندر بلای او پدیدبزم‌ها در هر دیار اندر عزای او به پای
در عزا هم از برای اوست چرخ و قدسیان‌پرنوا هم از عزای اوست طبل و كرّه نای
چون فتاد از بام طشت زندگانی زان عزیزطبل گردون نیز در این سوگ افتاد از نوای
خاوری تاریخ فوتش را چنین گفتا كه وای‌همدم السلطان قرین در مكّه پس مرد از وبای «1» چهارم: فروزنده بزم مهر و ماه و انجم شاهزاده برازنده گلین خان خانم «2» از بطن مكرّمه والده محترمه مرحوم محمد علی میرزا الملقب به دولتشاه است و از فنون انواع هنر آگاه. خط نسخش خطوط استادان سلف را نسخ نموده و از تحریر خطوط تعلیق و رقاعش خاطر ابوریحان كوفی [541] شكسته و غبارآلوده است. همواره كاتب كلام اللّه مجید است و راقم آیات محكمات سدید. چندین جلد از كلام اللّه ربّانی را در ایّام زندگانی به رقم آورده و از فرط ارادت به خاندان جناب پیغمبر (ص) همه را وقف بر روضات ائمه اثنی عشر كرده است.
چون خان‌زاده مكرّم زین العابدین خان ولد اسن و ارشد مرحوم حسین قلی خان برادر خجسته اختر حضرت صاحبقران زمان از بدایت شباب از فیض تربیت مرحوم دولتشاهی كامران و كامیاب گردید، لهذا به شرف همخوابگی آن مریم عفت‌مآب رسید و معزی الیه در ولایت كرمانشاهان آرمید. طایف بیت الله الحرام است و در اكثر سنوات به سبب قرب مسافت، زایر قبور ائمه انام- اللهمّ ارزقنا.
______________________________
(1). این قطعه در تذكره خاوری موجود نیست.
(2). تذكره خاوری: «ام السلمه الشهیره به گلین خانم.»
ص: 1009
پنجم: بلقیس سرای عصمت و مریم بیدای عفّت مریم خانم كه از حكم سلیمان زمان به حباله نكاح جناب آصف الدوله العلیّة اللهیار خان دولوی قاجار امیر معظم و وزیر اعظم دولت پایدار برقرار است و از بطن والده معظّمه نوّاب حسام السلطنه محمد تقی میرزا، اعنی بختیاریه، بختیار. شاهزاده [ای] بی‌حسد پرحسود است و ایوان جلالش از اتحاد نوباوگان خورشید چهر، رشك‌فرمای كاخ سپهر كبود. به حصول مبرّات و خیرات رغبتی كامل دارد و به وصول شاهدان سمن‌بر به شوی جلالت‌اثر بر وفق شرع مطهّر بر خلاف نسوان دیگر توجّهی شامل، در كفایت امور زندگانی دارد. معلم نجم ثانی است و نجم اول را آموزگار رموز زندگانی. به زیارت بیت الله الحرام با سامانی تمام مشرّف گردید و از شرف زیارت قبور سایر ائمه انام به انواع عزّت و شرف رسید.
ششم: افتخار دودمان شاهنشاه انجم تحشّم نوّاب خورشید نقاب فخر جهان خانم الملقبه به فخر الدولة العلیة العالیه از بطن برگزیده والده نوّاب فتح الله میرزا، در حلّ و عقد مهمّات مشكله سرانگشت فكر صایبش «1» به غایت قادر و توانا. همتی دارد كه ابر نیسان از گهرباری ابر دستش شرمنده از بحر عمان است و بحر عمان از خجلت موج آن از موج خود سر در گریبان. اگرچه در هیئت و طبیعت زن است، ولی در امورات متعلّقه به مردان، مردانه به ایشان طعنه‌زن. از نسبت اناثیتش عار است و در مراسم رجولیّت به جز یك فقره آنچه به او نسبت دهند سزاوار. چون در روزگار، مردی همتای خویش نبیند، احدی را به همسری خود برنگزیند. وقتی از اوقات حضرت صاحبقران زمان با امیركبیر میرزا محمد خان ولد مرحوم حسین قلی خان به عنف همسرش ساخت؛ از فرط غیرت فطری فكرهای بكر به كار برده با سه طلاق به مفارقت پرداخت.
مؤلفه:
ندهد راه كسی را به سر حقّه لعل‌فكر بكریست كه آن شاهد پر فنّ دارد
______________________________
(1). ملی: «ستایش»
ص: 1010
مدتی برحسب امر دارای دوران، مشغول به تحریر ملفوفه «1» فرامین اندرونی بود و از حسن خطسازی و لطف عبارت‌پردازی در نظر همگنان پسندیده می‌نمود. در تعمیر عمارت عالیه و ترتیب خیرات جاریه شوقش بسیار است و سلیقه‌اش بی‌شمار. در بلوك شمران كه از ییلاقات دار الخلافه طهران است، قریه‌ای است گردویه «2» نام به كاف تازی مكسوره، به رای بی‌نقطه زده و دال بی‌نقطه مكسوره و واو مفتوحه به یای تحتانی دو نقطه زده و های ساكن، كه به اسم همشیره بهرام چوبینه مسمی گشته و مزرعه‌دار دنیاداران نام [گرفته]، كه در طراوت هوا از هوای بهشت درگذشته است. نوّاب فخر الدوله در آن مزرعه قصری ملوكانه بنا نهاد كه نام نامی قصر و سدیر و خورنق را به باد فنا داد. در هنگام صیف، محل استراحت دارای زمین و زمان شد و حضرت فخر الدوله را ازین مفاخرت پای بر پایه آسمان رسید.
بعد از رحلت خاقان اشرف، به زیارت بیت الله الحرام مشرّف گشت و از فرط ریزش و بخشش نسبت به پاشایان روم و عموم اهالی آن مرزوبوم و شرفای مكّه معظّمه و عظمای مدینه مكرّمه و قاطبه ابناء سبیل و جمع قوافل حاجّ از عزیز و ذلیل، صیت همّتش از قاف تا قاف جهان درگذشت. جمعی كثیر را نیز در آن سفر خیر اثر، از مال خود مستطیع ساخت و از هجوم آن جمیع، به جمیع مثوبات اخروی [542] پرداخت.
قطعه [ای] از طبع مؤلف در تاریخ قصر احداثی معزی الیها در ری تراوید و یادگار را درین صحیفه ثبت گردید:
لمؤلفه:
به عهد دولت شاه جهانبخش‌كه دردِ آز را جودش مداوا
مهینه‌دخت دارای معظّم‌كه گردون زیر و قدر اوست بالا
مهی از مشرق اجلال تابان‌دری از مخزن اقبال یكتا
به همت خاتم و قاآن و جمشیدبه عصمت مریم و بلقیس و حوّا
______________________________
(1). ملی: «مكفوفه»
(2). كردویه/ كردیه/ گردویه/ گردیه/ گردیك: نام خواهر بهرام چوبین كه خسرو پرویز او را به همسری گرفت.
ص: 1011 به روی چون مه او جاودانی‌ندیده چرخ تابش چشم بینا
به شمران ساخت قصر دلپذیری‌كه ری آباد شد زان قصر والا
مر او را قصر فخر الدوله خوانندجهان همواره چه پیر و چه برنا
اگر خواهی مكانش را بدانی‌بود در گردویه آن قصر برنا
ز همّت كرد خود این كار و هرگزندارد كار او امروز و فردا
مكان عشرت دارای دوران‌چه قصری نیكبخت و بخت‌آرا
ز مشرق سال و مه هر روز، هر صبح‌مه و مهرش رسد بهر تماشا
ز فرط وسعت و رفعت چنانست‌كه حیرانم چسان گنجد به دنیا
برو در محفل پرویز و بنگركه وصفش را كند در نی نكیسا
بدان ارضش بدان گردون انجم‌مخوان قصرش بخوان صحرا و دریا
ز رشك همّت آن پاك فطرت‌به شرم آمد زلیخا و صفورا
به تاریخ بنایش خاوری گفت‌كه آمد كار فخر الدوله زیبا «1» هفتم: زهره زهرای اوج سلطنت سنیّه و بیضه بیضاء سپهر خلافت بهیّه، نوّاب خورشید احتجاب شاه بیگم الملقبه به ضیاء السلطنة العلیه العالیه از بطن والده معظمه نوّاب شاهزادگان اربعه: محمود میرزا و همایون میرزا و احمد علی میرزا و جهان شاه میرزا، كه ذكر ایشان در مقام خود مذكور شد، جلوه‌گر عرصه شهود و وجود عافیت محمودش شورافكن عالم شهود آمد. همانا دست قدرت آفتابی دیگر در پرده مشرق تقدیر پنهان داشت و به جهت افزونی ضیاء سلطنت شاه جهان، بر اوج ظهورش برافراشت. در حقیقت حورای انسیه‌ای است كه آرایش روضه زمین است و باوجوداین حورای انسیه [ای]، حكایت حورای خلد به افسانه بر زبان آن و این. شمع رخشنده شبستان شاهنشاه با داد و دین است و شاهنشاه با داد و دهش در موارد حركات و سكنات شیرین، صدهزار تحسین و آفرین می‌فرمود و هر بامداد، میمنت آن روز مسعود
______________________________
(1). این قطعه نیز در تذكره خاوری موجود نیست.
ص: 1012
را بر چهره همایون عافیت محمودش می‌دید و زمان زمان العود احمدگویان از تجدید مشاهده‌اش قرین جهان انبساط می‌گردید. از فرط محبّت مفرط، از بدایت سن طفولیت همّت ملوكانه بر تربیت او بست تا بی‌شائبه اغراق منشیانه، پادشاهانه بر مسند كمال و جمال برنشست.
مراتب كمالش به مثابه‌ای است كه دانایان روزگار [و] بخردان آگاه از كار، انگشت حیرت به دندان گزیده و مراسم جلالش به اندازه‌ای است كه ملوك با اقتدار و ملك‌زادگان با اعتبار چون ذرّه در بر خورشید نابود گردیده‌اند. خط شكسته‌اش، رونق ریحان خط خوبان ختا را شكسته و از تحریر نسخش، غبار نسخ بر خطوط استادان سلف و خلف نشسته است. در ایّام حیات خاقان مغفور منشی الممالك اندرون بود و پشت ملفوفه فرامین اندرون، اعم از خط خود و غیره، خط طغرا گذاشته. نكات عبارات صافش، طعنه‌زن بلاغت صافی و وصّاف است و رموز صحایف وصّافش، دستور العمل اسلاف و اخلاف. به طباع موزون و اشعار خوش مضمونش، سیلی تمام است و در حضرت سلطنت راوی اشعار شعرای عظام. مؤلف این روزنامچه با اعتبار را بس این افتخار كه، آن برگزیده روزگارش در حریم حرمت شاهنشاه تاجدار راوی اشعار بود و به سبب این اختصاص خاص، روزبه‌روز بر مراتب عزّت و اخلاص می‌افزود.
بالجمله شاهنشاه تاجدار پس از رحلت والده معظّمه خویش ازین دار بی‌قرار، مخلّفات و متروكات او را كه افزون [543] از حوصله شمارش «1» بود، به وی گذاشت و وجود پاكش را از فرط قدردانی و شناسایی ذات، در جرگ اخوان و اخوات به مزیّت برداشت.
پادشاهان از اطراف و اكناف ولایات، هدایای نیازمندانه به درگاه ملوكانه به نیت خواستگاری می‌فرستاند و به سبب میل فطری شاهنشاه جوانبخت به آن آرایش تاج و تخت، باز ناامیدی بربُختی نامرادی می‌نهادند. روزی خاقان مغفور در حضور جواری حرم عفت دستور فرمود كه: «امروز در حمّام ضیاء السلطنه را خواستم؛ دیدم كوه برفی
______________________________
(1). ملی: «شمار»
ص: 1013
داخل گرمخانه شد». فی‌الفور عرض كرد: پرفایده كه این كوه برف بی‌ستون است.
شاهنشاه آگاه را ازین لطیفه ناگاه زیاده خوش آمده و چون از فرط مزاح بود، در صدد انجام كار نشد. ملوك سندش تا بر مسند جلالت از سند ارادت خواستگار آمدند، به سبب عدم قابلیت و قبول، محروم‌وار ذلیل و خوار شدند. همواره در سلسله دولت ابد بنیان سلسله جنبان است و حضرات اخوان و اخواتش بر سر خوان نعمت ریزه‌خوار خوان احسان. اگرچه در ظاهر جذب قلب محرمان را بغایت مهربان و روگشاده است، ولیكن باطنا به لوازم رسوم خوب‌رویی مراتب تندخویی و ترش‌رویی را نیز از كف نداده.
سعدی:
لعبت شیرین اگر ترش ننشیندمدّعیانش طمع كنند به حلوا فی الجمله، بعد از رحلت خاقان مغفور به مأموریت شاهنشاه فلك‌دستور، جناب دستور فطانت گنجور، میرزا مسعود تبریزی «1» وزیر سابق امور دول خارجه به پیشكاری پیشگاه ایوان رفیعش نامزد شد و از فیض عامش مورد انواع افتخار بی‌حدّ و عدّ آمد. «2» بعد از آوردن چندین بنات و بنین به زیارت بیت الله الحرام و روضات ائمه انام و ارض اقدس جناب رضوی- علیه السلام- شتافت و خوشوقت و شادكام در دار الخلافه آرام یافت. وقتی، به بنده مؤلّف فرمایش فرمود كه شعرای سلف و خلف آرایش نسوان را در غزلیات به نظم نیاورده‌اند، اگر غزلی بدین سیاق موزون شود، دستور العمل طایفه جلیله خواهد بود، لهذا این غزل را ایراد نمود [م]. تقریبا یك هزار نسخه از روی آن، اهالی حرم محترم برداشتند و در هنگام مشّاطگی در نزد خود می‌گذاشتند:
بنگر ز جامه خواب سحرگه رمیدنش‌و آن نازنین به مسند ناز آرمیدنش
از رنگ خواب چهره چو آیینه شستنش‌آیینه جمال در آیینه دیدنش
پیوسته وسمه بر مه ابرو گذاشتن‌همواره شانه بر سر گیسو كشیدنش
______________________________
(1). میرزا مسعود گرمرود انصاری تبریزی از نخستین كسانی است كه زبان فرانسه را آموخت و به همراه میرزا ابو الحسن شیرازی و میرزا تقی خان فراهانی به دستور عباس میرزا برای نخستین بار قتل گریبایدوف را به سمع پاسكویچ در تفلیس رسانید.
(2). از این جای مطلب تا عنوان «هشتم» در تذكره خاوری موجود نیست.
ص: 1014 آن تارهای موی به اندازه ساختن‌و آن حشوهای زلف به مقراض چیدنش
هم موی دور رسته ز ابروی كندنش‌هم تار بی‌قرینه ز گیسو بریدنش
آن تابداده رشته به عارض فكندنش‌بی‌طاقتی نمودن و لب بر مكیدنش
آن غازه‌های نغز به رخساره سودنش‌و آن عطرهای خاص ز گیسو چكیدنش
آن خال‌ها به چهره مناسب گذاشتن‌و آن سرمه‌ها به دیده ملایم كشیدنش
و آن زیور و حلی به سر و بر فكندنش‌و آن گوشواره گوشه گوش آرمیدنش
از جامه‌دار عشوه‌كنان جامه خواستن‌و آن جامه‌ها مناسب هم برگزیدنش
آن برگزیده جامه به تن راست ساختن‌و آن‌كه بناز در بر عاشق چمیدنش
آن چیدهای زلف به عاشق نمودنش‌وز گوشه‌های چشم به مشتاق دیدنش
در كوی عشق حسن فروشی نمودنش‌جان‌دادن جهانی و از جان خریدنش
آن دیدن رقیب ز روزن به چهره‌اش‌وز شرم رنگ از مه عارض پریدنش
این عجز خاوری به تمنّای بوسه‌اش‌و آن لعل آبدار به دندان گزیدنش هشتم: نوگل گلزار خوبی و آهوی مرغزار مطلوبی، حضرت سلطان بیگم از بطن مخدّره والده مكرّمه نوّاب ضیاء السلطنه مذكوره در فوق می‌بود و در سنه یك هزار و دویست و چهل و دو در عالم جوانی در دار الخلافه جاوید مبانی وداع عالم زندگانی نمود.
[544] محمد خان قاجار ولد مهدی قلی خان دولوی سردار از نسبت همخوابگی حضرتش بسی مباهات داشت و بالاخره بجز بی‌حاصلی تخمی نكاشت. شاهزاده [ای] بود فرشته‌خو و در طراوت رخسار غیرت گلزار مینو. مدتی در دیار نهاوند به مصاحبت برادر ارجمند محمود میرزا به سر برد و در سرپرستی عجزه و ایتام، طریق جهد و اهتمام می‌سپرد. در خطاطی و شعرشناسی خالی از وقوف نبود و مؤلّف تاریخ وفات او را بر صفحه چنین رقم نمود:
لمؤلفه:
داد و بیداد از جفای ظلم‌پرور روزگارآه و افغان از بلای جورگستر آسمان
ص: 1015 ظلم را هم غایتی ای آسمان كج‌مدارجور را هم آخری ای روزگار خاكدان
دودمانی را كه بینی كامران و كامیاب‌بگسلانی رشته جمعیّت آن دودمان
تندباد مرگ سردادی به باغ زندگی‌زان میان انداختی نازك نهالی نوجوان
رفت از باغ شهنشه گلبنی ور رفتنش‌نونهالان ریاض سلطنت اندر فغان
گلبن ناكام سلطان بیگم حورانژادآن همایون دخت دارای ملایك پاسبان
وه چه دختر، مهر برج داور گردون قرین‌وه دختر، درّ درج خسرو صاحبقران
هرچه عصمت در خیال آید ازو بودی عیان‌هرچه عفت در گمان گنجد درو بودی عیان
بی‌كسان را خواستار و مفلسان را غمگساراصدقا را دوستدار و اقربا را مهربان
حظّی از گیتی نبرده پا كشید از این سرای‌كامی از دوران ندیده دست شست از این جهان
در غم آن زهره زهرای برج سلطنت‌زهره را بربط پریشان مشتری را طیلسان
از برای این مصیبت بزم‌ها آراستندهر یك از اخوان او در هر بلادی حكمران
كشوری اندر عنا از این عنای ناگوارعالمی اندر بلا از این بلای ناگهان
شد چو از خرگاه شاهی در ریاض روح‌بخش‌رفت چون ز ایوان سلطان در جنان جاودان «1»
از پی تاریخ فوتش خاوری گفتا كه بادجای سلطان بیگم از ایوان شاهی در جنان نهم: غازه رخسار صباحت و گوهر عمّان ملاحت گوهر ملك خانم از صدف بطن والده معظمه حضرت ولیعهد مغفور. گوهری است یكتا و پیوسته در ملك آذربایجان در حجر تربیت برادر خجسته اختر، تربیت‌آرا. در بدایت حال، به عقد ازدواج محمد امین خان دولّوی قاجار نسقچی‌باشی دربار فلك‌مدار درآمد و به سببی از اسباب كه قصه حصولش چون نقش بر آب بود، ایّام ازدواج سرآمد. بعد از انقضای ایّام مانعه، جناب میرزا ابو القاسم فراهانی قائم‌مقام صدارت عظمی با او قرین گشت و به سبب سعادت این قران، كوكب طالعش از اعلی درجه شرف به چندین پایه درگذشت. پس از رحلت خاقان مغفور كه قائم‌مقام مذكور از قهر قهرمان دوران مطرود و مقتول گردید،
______________________________
(1). به جز بیت آخر، ابیات دیگر در تذكره خاوری وجود ندارد.
ص: 1016
شاهزاده مسطوره در آذربایجان به عقد دائمی جناب فضایل مآب سیّد صدر الدین تبریزی رسید.
[مصرا] ع:
تا بعد ازین چگونه بود كار روزگار
دهم: پرورده مهد عصمت و خو كرده عفت، حضرت زینب خانم از بطن والده معظمه نوّاب محمد قلی میرزا ملك‌آرای دار المرز مازندران است و زوجه محترمه سپهسالار آن مملكت اسماعیل خان قاجار ولد نظام الدوله سلیمان خان سردار. ازاین‌كه دو دفعه به شرف زیارت بیت الله الحرام رسید، به لقب حاجی شاه ملقب گردید. فطرتی پاك دارد و چهره [ای] طربناك. از بدایت تا نهایت در ولایت مازندران نشو و نما كرده و در نظم امور معاد و معاش نام برآورده است.
یازدهم: گلبرگ گلبن باغ خلافت و لاله حمرای راغ جلالت خدیجه خانم ایضا از بطن والده معظمه نوّاب ملك آراست و در حجر تربیت برادر خجسته اختر خویش، من المهد الی العهد، جلوه‌نما. امیرزاده مكرم محمد باقر خان الملقب به مریخ شاه ولد مرحوم حسین قلی خان برادر [545] اعلی حضرت صاحب‌قران او را شوهر است و از جامه‌خانه اصالت، جامه عزّت و عفتش دربر. او نیز در دار المرز مازندران نشو و نما یافته و به اعلی مدارج كامرانی شتافته است.
دوازدهم: جره‌باز «1» اوج جلالت حضرت مریم عصمت، طیقون خانم از بطن مستوره عفیفه همشیره محمد مهدی خان پازواری بارفروشی «2» مازندرانی المتخلص به شحنه؛ طوطی شكرفشان بزم شهریار جهان و عندلیب هزاردستان گلزار شوكت جاویدان است. موسی خان قوانلو ولد حاجی مهدی قلی خان قاجار كه از بنی اعمام اجدادی صاحبقران تاجدار است، همسری او را معیّن آمد و در اندك زمانی صاحب بنین و بنات سیمین‌تن شد. شوی فرخنده خویش، پس از مدت سی سال از مزاوجت بدرود دیار فانی كرد و شاهزاده آزاده، روی همت به تربیت بازماندگان درآورد. زایر بیت الله
______________________________
(1). باز سفید، چست و چالاك، شكاری
(2). ملی: «باز فرددوسی»
ص: 1017
الحرام گردید و از شرف زیارت ائمه انام به اعلی درجه مرام رسید.
سیزدهم: بانوی حجله‌سرای عظمت و خاتون انجمن‌آرای حشمت نوّاب علیّه عالیه حاجیه عزّت نسا خانم. او نیز از بطن مطهّره همشیره محمد مهدی خان است و در هر مرحله از مراحل كمالات نسوان، سرآمد اهل دوران. در بدایت جوانی به حباله نكاح موسی خان برادرزاده حضرت صاحبقران گردون توان رسید و از نامساعدتی زمانه عمر آن شوی نوجوان به آخر انجامید. بعد از وفات شوهر، عازم بیت الله الحرام شد و كامیاب از شرف زیارت ائمه انام.
پس از رحلت خاقان مغفور، اختر امیدش از وبال جست و بر مسند عزت و كامرانی به فراغ بال نشست. تبیین این مقال آن‌كه، جناب اعلم العلما، افضل الفضلا، فخر المسلمین، یمین الدوله، امین المله، حاجی میرزا آقاسی بیات ماكویی ایروانی، كه مرجع امور دولت ابد مدّت عظمی و كامل مهام جمهور اهالی دنیاست، صفات پسندیده آن مخدّره برگزیده را شنید و بالطوع و الرغبه او را خواستگار گردید. اكنون از یمن همسری آن جناب، محسوده اصحاب است و در دربارش همه امیدواران را مآب. «1» از غرایب و حادثات «2» آن‌كه، روزی مؤلف در محضر و مرجع جناب معزی الیه نشسته بودم كه نوّاب الله قلی میرزای ولد این مستوره معظمه كه از موسی خان به یادگار دارد، وارد شد. چون جناب حاجی، معرفت آن كودك خردسال «3» را نداشتند، من معرفی كردم؛ فی الفور به آن طفل فرمودند: برخیز برو به خدمت والده معظمه عرض كن كه خداوند كام ما و ترا هر دو داده و اساس مزاوجت و مناكحت آماده است. پس از رفتن آن طفل حكایت كردند كه: وقتی در دار الارشاد اردبیل بودیم كه این مستوره به عزم زیارت مكه معظّمه عبورا وارد آن دیار و دو روزی اقامت را بار انداخت. ما كه اوصاف حمیده [و] بی‌مانعی او را شنیدیم، مزاوجت او را در قلب از خداوند جهان خواستگار گردیدیم و- الحمد لله و المنّه- كه به امید و آرزوی خود رسیدیم.
______________________________
(1). «از غرایب ...» تا اوّل «چهاردهم» در تذكره خاوری موجود نیست.
(2). ملی: «و اناث»
(3). ملی: «خوردسال»
ص: 1018
چهاردهم: شمسه ایوان جلالت، شمس بانو خانم از بطن مخدّره افشاریه ساكن كاشان و از صبایای برگزیده صاحبقران گردون توان است. حاجی میرزا موسی خان ولد مرحوم میرزا بزرگ قائم‌مقام اول او را خواستگار گردید و به سبب ظهور این عزّت به اعلی درجه اعتبار رسید. شاهزاده‌ای است دانشمند و در مرحله كمالات نسوان و عفت فراوان بی‌مانند. در اوایل جوانی زایر بیت الله الحرام شد و بالاخره به سبب تولیت شوهر، مجاور روضه رضیّه رضویّه- علیه السلام- آمد.
پانزدهم: خوان ایوان شوكت و نمك خوان دولت، نوّاب خدیجه سلطان خانم الملقبه به عصمت الدولة العلیّه از بطن مخدّره مستوره صبیّه مجنون خان پازوكی كرد ساكن قریه پلشت من توابع بلوك ورامین ری و در مراحل عصمت و عفت پاكی، خدیجه فرخنده‌پی است. دامانش از لوث هرگونه معاصی صغیره و كبیره پاك است و محارمش از ظهور لوازم عصمت الدولگی «1» بغایت فرحناك. [546] خط شكسته را درست می‌نگارد و در تحریر مكاتیب، املائی صحیح دارد. وزیرزاده مكرم ابراهیم خان ناظر بیوتات دربار ستاره خدم، كه صلبا ولد حاجی محمد حسین خان اصفهانی صدراعظم و بطنا نبیره حاجی محمد ابراهیم خان شیرازی اعتماد الدوله «2» دیوان قدر توأم است، او را شوهر و در حسن رفتار با شوی نامدار در میان این همه خواهر بی‌همتا و همسری بغایت سلیم و بردبار است و بی‌نهایت حلیم و بی‌آزار. عقل معاشش به قانون است و سلیقه‌اش در نظم كار البسه و اغذیه از حد افزون. در دار السلطنه اصفهان صاحب اقطاع است و در دار الخلافه طهران مالك اوضاع. «3»
شانزدهم: گوهر درخشان كان سلطنت درخشنده گوهر خانم از بطن رضیّه والده مرضیّه نوّاب اسماعیل میرزا [است] و الحق در صفات عصمت و عفت در درج دولت عظمی، گوهری است یكتا. شوی فرخنده خویش، میرزا اسماعیل خان حلال‌خور
______________________________
(1). ملی: «عصمت الدوله»
(2). تذكره خاوری: «ولد مرحوم حاجی محمد حسین خان صدراعظم او را شوهر است»
(3). تذكره خاوری:+ «امید كه بر مزید باد».
ص: 1019
مازندرانی است كه خود مستوفی دیوان اعلی و والد او مرحوم میرزا خانلر مستوفی الممالك و منشی الممالك سركار معلّی بوده. ملك‌زاده‌ای است چنان مستوره كه مهر خیره چشم با همه چشمك‌زنی، گوشه چشمی بر مقنعه عصمتش نینداخته و یك لحظه به كاری كه خلاف رأی داور و شوهر باشد، نپرداخته است. در معقولیت و بردباری بی‌نظیر است و در عصبیّت و مردم‌داری آوازه‌اش عالمگیر. ناظم امور زندگانی شوی است و شوی خجسته خویش، از نظم كار او صاحب عزّت و آبروی. مدتی چون برادر فرخ سیر در حجر تربیت نوّاب شجاع السلطنه حسن علی میرزا بهره‌ور بوده و در اكثر كمالات متعلّقه به نسوان، گوی برتری از سایر همگنان ربوده است. امید كه جاودان بر مسند عزّت و دولت متمكّن باد- بمحمّد و آله الأمجاد.
هفدهم: لؤلؤ عمّان سلطنت سدید گوهرشاد بیگم از بطن برگزیده سیّده عفیفه طالشیه و زوجه علی محمد خان قاجار ولد محمد خان سردار است و با عموم زیردستان و زبرستان بغایت غم‌خوار. در عنفوان شباب به زیارت بیت الله الحرام و قبور ائمه انام مشرّف گشته است و در كمالات ظاهری، از برخی همگنان درگذشته است. كارش رضاجویی شوی است و شوی خجسته‌اش از كاردانی او با آبروی. در حجر تربیت نوّاب شاهزاده ظلّ السلطان به بر سر برد و از صولجان «1» این نسبت شریف، گوی مفاخرت از میدان به در برد.
هیجدهم: اصبح و املح از نیّرین این بلند طارم شاه سلطان خانم از بطن مرضیّه مخدّره مازندرانیه به عالم شهود خرامید و مهری دیگر از پس پرده قدر، علاوه نیّرین اكبر و اصغر گردید. زوج فرخنده‌اش محمد صادق خان ولد مهر علی خان خلف مرتضی قلی خان عمّ صاحبقران قاجار تاجدار بود و در كربلای معلّی در عالم جوانی وداع سرای زندگانی نمود. شاهزاده معظّمه پس از وفات شوهر به زیارت بیت الله الحرام شتافت و بعد از مراجعت، به كربلای معلّی آمده، آرام یافت. میرزا محمد تقی همشیره‌زاده
______________________________
(1). ملی: «سولجان»؛ صولجان، معرّب چوگان است.
ص: 1020
میرزا محمد حسین شهرستانی را، كه اكفل اوان و اورع زمان است، به زوجیّت برداشت و این رسم مرغوب را در باب مواصلت ملوك با افاضل شهر و بلوك، در روزگار یادگار گذاشت.
نوزدهم: حمامه بام والا مقام سلطنت با احتشام و همنام مام با احترام گوهر خانم از بطن صبیّه مرحوم میرزا محمد خان قاجار بیگلر بیگی دار الخلافه طهران است و زوجه محترمه رستم خان ولد ابراهیم خان عمّ‌زاده شاهنشاه صاحبقران. مام خجسته فرجامش بعد از وضع حمل به دار باقی شتافت و برحسب امر خاقان با احترام از همنامی مام، نامی تمام یافت. شوی پاكیزه رویش نیز هنگام جوانی در دار السلطنه اصفهان بدرود سرای زندگانی كرد و از شعله آتش این مصیبت، دود از كانون دماغ شاهزاده آزاده برآورد. شب‌ها از فراق آن تازه گل گلستان جلالت چون عندلیب آشفته‌حال، نوحه‌كنان و روزها از خیال آن بالنده سرو جویبار اصالت چون قمریان شكسته بال كوكو [547] زنان.
مكتبی «1»:
نالید چنان‌كه دلستانش‌بشنید از آن جهان فغانش آن جوان ناكام را با مؤلّف كمال الفت در میان بود و در تاریخ وفاتش قطعه [ای] در لباس تعزیت بیان نمود:
وای وای از فرط جور بی‌كینه بر روزگارآه‌آه از دست ظلمِ نوجوان‌كُش آسمان
در جوانی دادن جان حسرتی باشد بزرگ‌كس نداند زین مصیبت چیست احوال جوان
با عزیزان روزگار اندر قرار انتقام‌با جوانان آسمان اندر مقام امتحان
حیف حیف از آن جوانی‌های رستم خان رادآن نبیره عمّ دارای ملایك پاسبان
______________________________
(1). مكتبی شیرازی از شعرای قرن نهم
ص: 1021 سال‌ها در عهد والی بودن بابش ز شاه‌بود چون رستم به دستش اختیار سیستان
رعشه از سهمش به گردان بلوچستان و سندجمله از روی ارادت در ركابش همعنان
رستم دستان به یاد رزمش آزاد از ضمیریوسف كنعان به عهد حسنش افتاد از زبان
ز احتساب شخص عزمش می‌گرفت اوزبك هراس‌ز انتقام دشت رزمش می‌كشد افغان فغان
صهر شاهنشاه اعظم آن‌كه از فرط كرم‌نسخ كرد اندر جهان آن شهرت نوشیروان
خاوری در این عزاداری بكش آه و بگوسال تاریخ وفاتش رستم زابلستان بیستم: درّة التاج فرق دولت سپهر تحشّم، تاجلی بیگم خانم از بطن مطهّره مستوره كرمانیه والده معظمه نوّاب فتح اللّه میرزا الملقب به شعاع السلطنه است و زوجه مطهّره نصر اللّه خان ولد ابراهیم خان ظهیر الدوله «1». در عنفوان جوانی از فرط علوّ اعتقاد به آیین دین مسلمانی به طواف روضه بیت اللّه الحرام و زیارت قبور ائمه انام مشرّف و به سبب حسن اعتقاد، قرین انواع عزّت و شرف شد. اطواری ستوده دارد و وجودی آزموده. امید كه به عمر طبیعی بهره‌مند باد.
بیست و یكم:
جهان را حسن جان‌پرورفلك را مهر مه‌پیكر حسن جهان خانم الملقبه به والیه ایضا از بطن مطهّره والده شعاع السلطنه فتح اللّه میرزا. در حباله نكاح اجلّ الولاة خسرو خان والی والاشأن ولایت كردستان بود و شوی
______________________________
(1). تذكره خاوری:+ «البهیّه»
ص: 1022
فرشته‌خویش، در دار فانی دوامی ننمود. ولد ارجمندش مسمّی به رضا قلی خان و به سبب حكم وراثت در ولایت كردستان، والی و حكمران. چون هنوز به حدّ تمیز نرسیده، مام خجسته نامش در آن ولایت وكالة بل اصالة حكمران است و بغایت كافل و كافی امور ایشان. در آداب طرزدانی و نكته‌دانی و مناسب‌خوانی و جذب قلوب و ستر عیوب بی‌بدیل است و در شیوه چاپلوسی و امثال آن، بی‌عدیل. در همّت نیز وسط است، ولی با ارباب دولت فقط.
بیست و دوم: مهر قمر طلعت و ماه مهر، علامت آغا «1» بیگم خانم از بطن مستوره ارومیه، و شاهنشاه صاحبقران را در میان همگنان زیباتر صبیّه است. زوجه امیر كبیر غلام حسین خان سپهدار با اقتدار عراق است و در مراحل خانمیّت و معقولیّت مشهور آفاق.
در قصبه سلطان‌آباد كزاز «2» كه [از] مستحدثات سپهدار بزرگ مغفرت انباز است، توطّن دارد و همواره بناهای استوار در نظم كار سپهدار با اقتدار می‌گذارد. اكنون چندی است به مصلحت وقت، به اتفاق شوی فرشته‌خوی در دار الخلافه طهران مقیم است و در راه سازگاری با شوهر زیاده از همگنان مستقیم.
بیست و سیم: دوحه برومند باغ خلافت، سرو جهان خانم از بطن مرضیّه مستوره شیرازیّه و زوجه آقاخان حاكم محلّات عراق و امام طایفه اسماعیلیه است. در حسن اخلاق و محاسن وفاق و عدم نفاق، در روزگار طاق و در صفات حمیده، مشهوره آفاق «3».
بعد از وفات خان مغفور حسب الامر شاهنشاه ظفردستور، چندی آقا خان مذكور، حاكم كرمان و آن ثغور شد و پس از عزل، سر به طغیان برآورد و از محلّات جمعیّتی كه می‌توانست، برداشته فرار كرد و رو به سوی بلوچستان و برّ عمان آورد. اكنون خود و برادرانش بعضی در ولایت سند و برخی در كاشغر و سرحدّات ختابه امید اعانت
______________________________
(1). ملی: «آقا»، تذكره خاوری و ناسخ التواریخ: «ماه بیگم خانم».
(2). در شهریور 1314 ه. ش به موجب تصویب‌نامه هیئت وزیران نام عراق (سلطان‌آباد) به اراك تبدیل گردید.
این شهر از شمال به فراهان، از مشرق به قم، از جنوب به محلات (كزاز) محدود می‌شود و امروزه مركز استان مركزی است.
(3). از این‌جا تا پایان بند بیست و سیّم در تذكره خاوری موجود نیست.
ص: 1023
جماعت [548] اسماعیلیه قطره‌زنان و آشوب‌كنان دربدرند و هر روز به عزم یافتن گوهر مراد، در اطراف بحر و برّ پی‌سپر، تا عاقبت كارش چه شود و از سفیدروزی یا سیه‌بختی به كدام طرف رود. مستوره معظم الیها نیز با اهل و عیال در عتبات عالیات است و مشغول عبادات.
بیست و چهارم: نوربخشای خورشید این بلند طارم، حضرت خورشید خانم از بطن مستوره ارومیّه و زوجه محترمه عباس قلی خان خمساوی سركرده دسته افشاریّه است. در ولایت خمسه صاحب اقطاع فراوان است و مالك اوضاع بی‌پایان. شوی نازنینش در ایّام جوانی بدرود سرای زندگانی نمود و شاهزاده آزاده در اقطاع شوهر با اولاد و متعلقان خویش به فراغت آسود «1». تاریخ وفات عباسقلی خان ناكام از كلك مؤلّف بی‌سرانجام تراوید و یادگار را درین صحیفه ثبت گردید.
لمؤلفه:
داد از كینه گردون دور رنگ‌كه جهانی است ازو در اكراه
نامه زندگی از وی شده طی‌داد از این فلك نامه سیاه
دست گردون به جفاكاری دهربس دراز آمد و همّت كوتاه
نوجوان كردن و كشتن از چیست‌نیست از راز «2»جهان كس آگاه
عاقبت تخته كلاه از گردون‌آن‌كه او لایق تخت است و كلاه
رفت عباسقلی خان از دهرصهر شاهنشه گردون خرگاه
آن‌كه در خمسه به خیل افشاركرد سركردگی از شاهنشاه
آن‌كه او را به میان اقران‌هیچ امثال نبود و اشباه
در جوانی ز جهان رفت دریغ‌حیف از آن راد فتوّت همراه
دست او مملو از كار ثواب‌دوش او خالی از بار گناه
از كفش كار جهان داشت نظام‌وز غمش حال جهانی است تباه
______________________________
(1). از این‌جا تا بند بعدی در تذكره خاوری موجود نیست.
(2). ملی: «ازر»
ص: 1024 خاوری از پی تاریخش گفت‌مرد عباسقلی خان ناگاه بیست و پنجم: فرخنده مولود مام روزگار، مولود سلطان خانم از بطن مخدّره طهرانیه و در بدایت حال، زوجه رضا قلی خان ولد اسماعیل خان سردار دامغانی بود.
مدّتی بر این منوال گذشت و به سبب حكم طبیعت، اثری از لوازم مزاوجت ظاهر نگشت. فی ما بین مفارقت شرعی دست داد و بعد از انقضای ایّام مانعه، حاجی حسن خان ولد حاجی ذو الفقار خان كه بنی عمّ رضا قلی خان مذكور است، دست تصرف بر آن نهاد.
فی‌مابین شاهزاده [و] شوی ثانی نیز، به سبب ادعایی كه رضا قلی خان شوی اول را در باب عیب طلاق بود، مفارقت واقع شد و شوی ثانی را در ارض اقدس مشهد مقدس مرض موت ناگهان از رجوع مانع آمد. تاریخ وفاتش از كلك مؤلّف تراوید و یادگار درین صحیفه ثبت گردید.
لمؤلفه:
ز بیداد خالیگر چرخ افغان‌به جز زهر كس شهدی [از] وی نخورده
توقّع مكن از جهان زندگانی‌به عالم تمتّع كس از وی نبرده
اگر دادخواهی كند ایزد آیدبسی جرم بر چرخ عاصی شمرده
نه تنها دهد جای اندر مزارت‌بسی پای هم بر مزارت فشرده
نه تنها به پیراهن كند رنگ‌ریزی‌كه رنگ از رخ نوجوانان سترده
ز حاجی حسن خان چه گویم كه گردون‌ره كین به وی در جوانی سپرده
دریغ از گل روی آن نوجوان بودكه از تندباد اجل شد فسرده
رقم خاوری كرد بعد از وفاتش‌كه صد حیف حاجی حسن خان بمرده «1» بیست و ششم: نوّاب علیّه عالیه المسمّاة به عالیه سلطان خانم. بطنا از ایل نبیل باجمانلو است كه در ولایت عراق سكنی دارند و جناب مولای متقیان علی بن ابی طالب را مظهر كلّ می‌شمارند. زوجه علی خان دامغانی امیر آخورباشی صاحبقران تاجدار
______________________________
(1). این قطعه در تذكره خاوری موجود نیست.
ص: 1025
است و در مراحل زیبایی طلعت و رعنایی قامت، با شهرتی بی‌شمار. حسن رویش چندان شهرت كرد كه شوی فرخنده‌اش نادیده سر به شوریدگی برآورد. حاصل اندوخته دنیوی را به قدر حوصله خویش درباخت تا برحسب امر دارای [549] زمان، از كار مهاجرت به مواصلت پرداخت.
جامی:
نه تنها عشق از دیدار خیزدبسا كاین دولت از گفتار خیزد
بدیدن میل خیزد از شنیدن‌شنیدن كی بود مانند دیدن بیست و هفتم: زیبنده سریر خوب‌رویی، زیبنده خانم از بطن مخدّره مطهّره شیرازیه و پرورده حجر تربیت نوّاب تاج الدولة العلیه و زوجه محترمه علی خان قراگوزلوست و در ولایت همدان از اقطاع شوهر، مالك نام و آبرو «1».
بیست و هشتم: شمس آسمان جلالت و شمسه ایوان نبالت، نوّاب خورشید كلاه خانم الملقبه به شمس الدوله از بطن مخدّره مستوره تاج الدولة البهیّه و همشیره سركار سیف الدولة السنیّه سلطان محمد میرزاست و وجه و وجاهتش، «تسمیة الأسماء تنزل من السماء». شاهنشاه خورشیدكلاه را مهری است از مشرق اقبال دمیده و ماهی است به سرحدّ كمال رسیده. از بدایت طفولیت همّت ملوكانه بر تربیت حضرتش گماشت تا انواع كمالات مختلفه در دامان قابلیتش گذاشت. در السنه مختلفه عربی، فارسی و تركی رطب اللسان و در حفظ و فهم اشعار این السنه ثلاثه، عذب البیان. میرزا علی محمد خان نظام الدوله ولد عبد اللّه خان امین الدوله همسری او را معیّن گشت و طنطنه این عیش مهنّا از گنبد گردون درگذشت. بدون اغراق نثار بزم این عیش به جای سیم و زر، گوهر احمر بود، هر فرومایه [ای] از وفور درّ و گوهر پر مایه خویش می‌افزود.
______________________________
(1). تذكره خاوری:+ «و این رباعی دلجو در حقیقت وصف الحال او و شوهر؛
رباعی:
زلف تو به جادوی سیه منصور است‌ابروت قلیچی و به خود مغرور است
رخساره بهارلو قراگوزلو چشم‌در تیره شاملو خطت مشهور است»
ص: 1026
وقتی نوّاب نایب السلطنه عباس میرزا را با جناب امین الدوله بی‌لطفی به سرحدّ كمال رسید، بغایتی كه در دار الخلافه طهران قاصد قتلش گردید؛ نظام الدوله مزبور كه در شهر كاشان حاكم بود، از ظهور بی‌لطفی چنان، بزرگواری بی‌نهایت توهّم نمود. اللّه العلیم، یا به اطلاع جناب امین الدوله یا عدم اطلاع [وی] شبی غافل شاهزاده با وقار را با جمعی از محرمان «1» برداشت و به طریق سبای و چاپاری روی سعادت به صوب عتبات عالیات گذاشت. اكنون مدتی است كه در آن آستان شریف مجاور است و با كمال مكنت و ثروت، راعی احوال مجاور و مسافر. دنیا و آخرتش هر دو در دست است و طعنه‌زن بر احوال هر بلند و پست.
بعد از وفات خاقان مغفور، جناب امین الدوله والد بزرگوار نظام الدوله مزبور نیز مصلحت خود را در توقف ایران ندید و با عیال و احمال به روضه مطهّره نجف اشرف رفته، مجاور گردید.
تاریخ عیش نظام الدوله از كلك مؤلّف تراوید و یادگار را درین صحیفه ثبت گردید.
لمؤلفه:
نام میمون علی شد با محمد همنشین‌گوهر نام همایون نظام الدوله سفت
آن نظام الدوله كز جدّ و پدر شد سربلندبخت او بیدار شد، بخت عدو بالمرّه خفت
در ریاض بخت خویش از گلشن عزّ و جلال‌غنچه [ای] سربسته آورد و بس گل‌ها شكفت
با وجود آن‌كه شد یك جا تباه اندوخته‌با نظام الدوله همسر گشت شمس الدوله مفت
______________________________
(1). ملی: «محارم»
ص: 1027 وه چه شمس الدوله آن كز بهر دفع چشم زخم‌دائم از چشم حسودانش همی باید نهفت
خرج این سور ای برادر از امین الدوله پرس‌سور پورش خانه معمورش از هر چیز رفت
آری آری بس شگفتی‌ها درین سور شریف‌در شگفت آمد هر آن‌كس وصف سور وی شنفت
صهر ثانیّ فرشته حور، تالی عروس‌با فرشته حور باید كرد همبالین و جفت
سال تاریخش همی از خاوری پرسید عقل‌عیش شمس الدوله از دوران همایون باد گفت «1» بیست و نهم: حلاوت مذاق جان شیرین سلطنت، شیرین خانم، از بطن مستوره حضرت تاج الدوله مذكوره و از صبایای برگزیده منظوره است. مهدی قلی خان قاجار قزوینی ولد حسین خان سردار آذربایجان و خراسان از نسبت همخوابگیش سرافراز است و سعدین در یك برج باهم انباز. اكثر اوقات در بلوكات قزوین و اقطاع شوهر به سر می‌برد و پیوسته طریق رضای شوهر می‌سپرد. اگرچه منكر این ادعا مراست، ولی تفأل درهرحال بهتر از تطیّر.
سی‌ام: مرصّع خاتم فیروزه عهد دولت قاهر و تزئین [550] تخت همایون تخت شوكت شاهره شاهزاده زهره تحشّم مرصّع خانم ایضا از بطن مستوره حضرت تاج الدوله همشیره نوّاب سیف الدوله است. آن‌چه در توصیف جمال و كمال عموم بنین و بنات این بطن مطهّره سرایم، بجاست؛ خاصه این محجوبه حجاب صباحت كه در حسن و ملاحت در میان همگنان یكتا. امیركبیر محمد قلی خان ایشك آقاسی‌باشی و ولد جناب آصف الدوله او را شوهر است و افسر مرصّع‌نگار اعتبار و افتخارش ازین نسبت پسندیده
______________________________
(1). این قطعه در تذكره خاوری موجود نیست.
ص: 1028
بر سر. زوج و زوجه هر دو در مراسم جمال و كمال بی‌نظیرند و آوازه حشمت و شوكت ایشان عالم‌گیر.
سی و یكم: قصر بی‌قصور دولت را غیرت ماه و انجم، حضرت قیصر خانم از بطن صبیّه مرضیّه حسین قلی خان افشار ارومی آذربایجان است و همشیره یحیی میرزای والی ولایت گیلان. در حباله نكاح میر بی‌نظیر سلیمان خان قاسملوی افشار است و در مراتب خلق و خلق، ملك سیما و فرشته رفتار. در حضرت خاقان مغفور از برگزیدگان بنات مطهّره بود و او را در برگزیدن كفو كریم از امثال و اقران ممتاز فرمود «1».
سی و دویم: بانوی حرم‌سرای دولت حضرت آغابیگم «2» از بطن مخدّره بلباسیه «3» است و در حباله نكاح جناب میرزا علی صدر الممالك درگاه دولت علیّه. قطعه [ای] در تاریخ این سور پرسرور از طبع مؤلّف تراوید و یادگار را درین صحیفه ثبت گردید.
لمؤلفه:
بندگی را در صداقت چون قرین آید شودبر در شاه جهان صدر الممالك بی‌قرین
شه هلاكوی جهانگیر جهاندار است [و] صدرثانی اثنین نصیر الدین وزیر راستین
كار او در خدمت سلطان رواج دین و دادشغل او در حضرت دارانظام داد و دین
از سعادت وز شرافت هم سعید و هم شریف‌وز صداقت وز امانت هم صدیق و هم امین
شاه فرمودش قرین با زهره زهرامثال‌سرو بالا زهره سیما مهر عارض مه جبین
______________________________
(1). تذكره خاوری:+ لمولفه:
هر مرغ نشاید بود شایسته به شاخ گل‌با هم متناسب شد این گلبن و این بلبل
(2). ملی: «آقابیگم»
(3). ملی: «ایلیاسیه»
ص: 1029 مهری از برج شهنشاهی ولیكن بی‌زوال‌دُرّی از درج جهان‌داری ولیكن بی‌قرین
آفرین خوان نیست تنها اهل عالم زین سرودجبرئیل از محفل روحانیان خواند آفرین
داد صدر و بدر را صاحبقران باهم قران‌بدر او مهر منیر و صدر او ماه زمین
صدر شد كیوان نشین و بدر شد كیهان‌فروزصدر باید آن‌چنان و بدر باید این‌چنین
بهر تاریخ وفاتش خاوری گفتا كه بادبدر عالم دایما با صدر كیهان همنشین «1» سی و چهارم «2»: جهان را شاه ایوان نكویی، حضرت شاه جهان خانم «3» از بطن مستوره بلباسیّه [است] كه در صندوقخانه اندرون همایون نایب خازن الدولة العلیه بوده.
چون شاهزاده مزبوره همنام عمّه صاحبقران مجرّب است، لهذا به عمه شاه مخاطب.
جناب میرزا عبد الباقی لاهیجی گیلانی منجّم‌باشی، شوی فرخنده خوی اوست و در جرگ صبایای محترمه با مكنت و آبرو. تاكنون اخترشناسان سپهر هنروری، اختری به این جلوه‌گری در نگین‌دان هیچ انگشتری ننهاده‌اند و امّهات اربعه، زاده [ای] به این آزادی از بطون مطهّره نزاده‌اند.
سعدی:
آفرین خدای بر پدری‌كه تو پرورد و مادری كه تو زاد سی و پنجم: سلطان فرّخ رخ ایوان نكویی، فرخ سلطان خانم از بطن مرضیّه مستوره شیركوهیه لاهیجانیه گیلانیه و همشیره نوّاب شاپور میرزا است. شوی
______________________________
(1). غیر از بیت آخر، قطعه مزبور در تذكره خاوری موجود نیست.
(2). شرح‌حال سی و سومین دختر فتحعلی شاه در نسخه ملی و ملك نیامده است.
(3). تذكره خاوری:+ «الملقبه به خان بی‌بی‌خانم»
ص: 1030
فرخنده‌اش سیّد المقربین میرزا غلام شاه پیشخدمت‌باشی ولد ارشد، میرزا علی نقی خان و از احفاد مولای اعظم میرزا ابو القاسم فندرسكی است كه منظور نظر محبّت باطنی صاحبقران زمان بود و در حسن صورت اعجوبه دوران. شاهزاده آزاده در ایّام جوانی به طواف حرم محترم، یعنی كعبه امم شتافت و از زیارات قبور ائمه انام نیز بهره تمام یافت. «1» تاریخ عیش او برحسب فرمایش شاهنشاه فرشته‌خو از كلك مؤلف تراوید و یادگار را ثبت گردید.
لمؤلفه:
میرزای با جلالت چون غلام شاه بودشاه صهر خویش خواند و كرد افزونش جلال
آن‌كه ز احفاد ابو القاسم امیر فندرسك[551] پشت در پشتش شرافت بطن در بطنش كمال
در جهان خود جاودان نیكو خصالست این جوان‌آن‌كه محبوب ملك شد جاودان نیكوخصال
هیچ باقی نیست او را در جهان ز امّید دل‌پادشه عاشق چو شد معشوق را نیكوست حال
صاحب ملك جهان شد بی‌جدل آن بی‌بدل‌حسن می‌گیرد جهان را بی‌نزاع و بی‌جدال
گرچه خود موری به زیر پای پیل شه ولی‌زیر پی این مور پیلان جهانش پایمال
با ملال عشق ظلم آن شاه را كاندر جهان‌گردشان ننشسته هرگز گرد دامانش ملال
گلبنی از گلستان سلطنت شه برگزیدخوش ادا و خوش لقا و خوش كمال و خوش جلال
______________________________
(1). ملی: «تمافت»
ص: 1031 گلبنی فرّخ رخ و فرّخ قد و فرّخ لقب‌از قرار شرع پیغمبر به او كردش حلال
همسرش كرد از كرم بانو گلی از باغ ملك‌وه چه نوگل مظهر حسن جمال ذو الجلال
میرزا جان ملك و آن نو عروسش جسم اواین‌چنین جان و چنان جسمی بود زیبنده فال
از برای سال تاریخش رقم زد خاوری‌شاه عالم جسمی و جانی كزین داد اتصال «1» سی و ششم: ماه سیمای نوش‌لب، ماه‌نوش خانم، از بطن مرضیّه مستوره صبیّه بدر خان امیر زند و در حسن صورت و لطف سیرت در میان همگنان بی‌مانند. حضرت میرزا نبی خان علی آبادی ثم القزوینی، از جان او را خواستگاری نمود و از یمن مقدم آن تازه سرو بوستان اقبال، روزبه‌روز اسباب ترقّیش آماده گشت؛ تا بعد از رحلت خاقان مغفور در خدمت شاهنشاه فلك گنجور، قدر و منزلتش از هرچه در حوصله گمان گنجد درگذشت «2».
چون‌كه آمد در میان اقوال اولازم آمد شرحی از احوال او پدر این میرزا نبی خان، اصلش از علی‌آباد و مازندرانی و عابدین بیك پدرش در نزد میرزا محمد زكی مستوفی الممالك خاقان شهید، خانه شاگرد بوده. میرزا محمد خان قاجار بیگلربیگی دار الخلافه طهران كه بلوك علی‌آباد را به تیول داشت، آن طفل خوش‌سیما را در آن‌جا دیده و پسندیده دست تصرف بر آن گذاشت و رفته‌رفته در آن سركار پیشخدمت محرم گردید و بعد از بروز لحیه به منصب فراش‌باشی رسید. در اوقاتی كه مرحوم بیگلربیگی حاكم دار السلطنه قزوین بود، این عابدین بیك فرّاش با
______________________________
(1). این قطعه در تذكره خاوری موجود نیست.
(2). از این‌جا تا بند سی و هفتم در تذكره خاوری موجود نیست.
ص: 1032
قزوینیان وصلت نمود، متدرّجا چند نفر از اولاد ذكور از وی به میراث باقی ماند و نوّاب شاهزاده ركن الدوله علی نقی میرزا حكمران قزوین متدرّجا یك‌یك از ایشان را به اسم پیش‌خدمتی نگاهداشته، بوق رامین در آن قبیله راند. یك‌یك ترقّیات كردند تا بالاخره از وزارت در قزوین و خراسان نام برآوردند.
قائم‌مقام:
روزگار است این‌كه گه عزّت دهد گه خوار داردچرخ بازیگر ازین بازیچه‌ها بسیار دارد بالجمله معزی‌الیها، شاهزاده‌ای است با متانت و معقولیت بسیار و ارادت و صداقتش به خاندان احمد مختار، زیاده از حدّ و شمار. افعالش بر حسن احوالش دلیل است و فعلش پرستاری حال هر علیل و ذلیل- اللهمّ احفظها.
سی و هفتم: نوگل حمرای باغ خلافت، ساره سلطان خانم «1» از بطن خجسته والده یحیی میرزا [است] و به غایت پاكدامان و پارسا. جهانگیر خان افشار ارومیه [ای] خالوزاده‌اش او را خواستگار آمد و حسب التمنّای شوهر و حسب الفرمان شاهنشاه كشور، روانه ولایت ارومی افشار شد.
سی و هشتم: طوطی شكرستان انجمن حكم‌فرمای افلاك و انجم، حبّ‌نبات خانم از بطن مطربه شیرازیه والده نوّاب محمد مهدی میرزاست و در مرحله صباحت و ملاحت، در عرصه جهان بی‌همتا. امیركبیر میرزا محمد خان، خلف ارشد مرحوم حسین قلی خان بعد از اطلاق و طلاق نوّاب فخر الدولة العلیه، كه كیفیت آن گذشت، این مخدّره مستوره را خواستگار گشت. پس از چندی به جهات مختلفه شوی و زوجه باهم نساختند و با انواع ترش‌رویی و تلخ‌گویی به مفارقت پرداختند. «2»
______________________________
(1). تذكره خاوری:- «ساره سلطان خانم»
(2). در تذكره خاوری اشاره به اقامت فخر الدوله در قریه دزآشوب شمران می‌شود كه این مورد در نسخه ملی نیست.
ص: 1033
سی و نهم: پاشای سرحدّات [552] خوبی، حضرت پاشا خانم از بطن مشتری خانم مطربه شیرازیّه و در حباله نكاح سهراب خان گرجی «1» غلام و تحویلدار دربار صاحبقران بهیّه است. در عنفوان جوانی شوق زیارت مكّه معظّمه بر سر پرشورش افتاد و با سامانی شایان و اذن شوی قدردان، روی امید به كعبه آمال نهاد. زوج و زوجه اوقاتی به فراغت دارند و ساعات شبان و روزان را به استراحت می‌گذراند.
چهلم: خانه گنجینه عصمت، حضرت فرزانه بیگم خانم ایضا از بطن مذكوره همشیره شاهزاده مذكور است و به واسطه وفور عقل و فرزانگی به این اسم مشهور.
حسین علی خان «2» معیر الممالك او را شوهر است و به سبب این وصلت منیف، در انظار وضیع و شریف به غایت معتبر و معتمد. فی ما بین زوج و زوجه الفتی به سرحد كمال است و محبّتی فزون از حوصله خیال- امید كه روزبه‌روز بر مزید باد.
چهل و یكم: مهر جهانتاب اوج جلالت، مهر جهان خانم ایضا از بطن والده شاهزادگان فوق است و رشته اطاعت مهر چهرش بر گردون مهر افلاك به منزله طوق.
بعد از رحلت خاقان مغفور، زین العابدین خان یوزباشی غلامان سواره‌نظام و ولد قاسم هزار جریبی قوللر آقاسی دربار فلك احتشام، مواصلت او را خواستگار شد و برحسب امر دارای زمان آن مهر جهانتابش زیب آغوش و كنار آمد. این چهار بنت با سه ذكور كه در محل خود ذكر شده، كلّا از بطن مطربه شیرازیه مشتری‌خانم است كه صوت دلپذیرش، یادی از لحن داودی می‌دهد و شهرت عندلیب هزاردستان را با هزار داستان بر طاق فراموشی می‌نهد.
چهل و دوم: سلطان جهان صباحت، سلطان جهان خانم از بطن مخدّره مجوسیّه الملقّبه به سردار و همشیره نوّاب ملك ایرج میرزای والاتبار است. بعد از رحلت خاقان مغفور، امیركبیر محمد باقر خان دولّوی قاجار بیگلربیگی دار الخلافه طهران او را خواستگار و از همسری آن زهره زهرای اوج خلافت برخوردار آمد.
______________________________
(1). تذكره خاوری: «سهراب خان ارمنی»
(2). تذكره خاوری:+ «دامغانی»
ص: 1034
چهل و سیم: رونق‌ده مهر خاوری، حضرت خاور سلطان بیگم از بطن گرجیه ارمن و همشیره نوّاب ملك‌زاده علی نقی میرزاست. جناب میرزا نظر علی قزوینی حكیم‌باشی شاهنشاه عرصه جهان- خلّد اللّه ملكه- او را به مزاوجت برداشت و صورت تربیت او را بر لوح خاطر عاطر برگماشت.
چهل و چهارم: خال رخسار روزگار رخساره بیگم از بطن مستوره قزوینیه الملقّبه به شهباز خان و گوهری یك‌دانه در گنجینه جهان است. محمد خان ایروانی امیر تومان به شرف مناكحت او سرافراز شد. پس از مدّت یك سال، عمر آن پیر كهنسال به آخر آمد.
محمد علی خان ماكویی سرتیپ كه از بنی اعمام محمد خان است، به جای مشار الیه نشست و همّت بر تربیت شاهزاده آزاده بست.- اللهمّ احفظها.
چهل و پنجم: بهار خرم عرصه آخیشجان، خرّم بهار خانم از بطن مرضیّه مازندرانیه الملقّبه به مهد علیا همشیره نوّاب كامران میرزا [است] و با وجود صغرش، بغایت با فطانت و ذكاوت «1». خاقان مغفورش از ایّام رضاع، به میرزا علی محمد خان ولد حاجی میرزا علی اكبر قوام الملك فارس نامزد فرمود و چون هنوز به حدّ تكلیف نرسیده بود، در مهد فراغت آسود. پس از چندی به حباله نكاح میرزا فتحعلی خان ولد دیگر حاجی قوام الملك درآمد و ایّام انتظار سرآمد. تاریخ این عیش مهنّا از كلك مؤلّف تراوید و یادگار را درین صحیفه ثبت گردید.
لمؤلفه:
آن بهاری كه بسی خرّم دربار «2»ملك‌از جمال و ز كمالش به فلك رفته ندا
بود چون نامزد زاده فرخنده قوام‌مال و زر فتحعلی خان به رهش كرد فدا
نامزد بود در اول به كهین ترزاده‌نیست كس آگه در دهر ز حالات بدا
پیش‌دستی شد ازین تازه‌بهار خرّم‌بسته عقد خود آورد به صد رسم و ادا
اختلافات جهان این همه دانی از چیست‌دهر بگرفته به گردن همه خون شهدا
دری آراست درین سال همایون سوری‌كه روان گشت از آن سور بر افلاك صدا
______________________________
(1). ملی: «ذكابت»
(2). ملك: «در باغ»
ص: 1035 خنده زین عیش نمودند [553] بسی خرد «1»و بزرگ‌بهره زین سور گرفتند بسی شاه و گدا
از چنین قصّه ناگاه كه را بود خبرنیست آگاه كس از راز جهان غیر خدا
آن‌چنان سور كه طوف‌كنان دست‌زنان‌آن‌چنان عیش كه بس هوش‌ربا عقل‌زدا
خلعت و خواسته دادند به هركس كه رسیدتهنیت را به بر زاهد نو گشت ردا
سال تاریخ وفاتش ز خرد خواست ضمیرخاوری گفت كه با فتحعلی خان ابدا چهل و ششم: آرایش بزم خوب‌رویی، بزم‌آرا خانم ایضا از بطن مهد علیا و همشیره كامران میرزاست.
از دهانش آید اكنون بوی شیرسرنوشتش تا چه از گردون پیر امید كه از بخت كامران باد.
چهل و هفتم: تابنده ماه اوج صباحت، ماه تابان خانم از بطن صبیّه بدر خان زند و خواهرزن میرزا نبی خان بی‌مانند است. هنوزش لؤلؤ شاهوار ناسفته، و دلاله روزگار در گوشش افسانه [ای] از خواستگاری نگفته است.
چهل و هشتم: مالك ملك خوب‌رویی، ملك‌زاده خانم از بطن مخدّره مستوره صبیّه ابراهیم خان دولوی قاجار سردار است و هنوز در كنار مام ستوده نام دلّاله‌گان را در انتظار. امید كه بختش گشاده و اسباب رخت و تختش آماده باد.
چهل و نهم: «2» بدر آسمان ملاحت، بدر جهان خانم الملقبه به ماه باجی از بطن مخدّره صبیّه حسین قلی خان افشار بیگلربیگی ولایت ارومیه آذربایجان و همشیره نوّاب یحیی میرزا والی ولایت گیلان است.
هنوزش جا به مهد استراحت‌هنوزش پا به فرق تخت راحت
نسوده مثقبی «3»دُردانه اونرفته محرمی در خانه او
ندارد كار با بیگانه و خویش‌نه جز فكر غذایش هیچ تشویش
______________________________
(1). ملی: «خورد»
(2). در تذكره خاوری شرح‌حال چهل و هشت نفر از دختران فتحعلی شاه را ذكر كرده است.
(3). ملی:- «مثقبی»
ص: 1036