گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
داستان این كتاب‌





این كتاب كه اینك جلد اوّل آن بدین‌صورت انتشار می‌یابد، بخشی است از یادداشت‌هایی كه طیّ مدّتی بیش از چهل سال تدریس متناوب در دانشگاه‌های تهران و دولتی لبنان و امریكایی بیروت «1» و بیش از نیم قرن مطالعه تقریبا پی‌گیر در مسایل مشترك دو زبان فارسی و عربی و در تاریخ و فرهنگ به هم پیوسته ایران و اسلام «2» فراهم آمده و همه آن‌ها هم- چه آن‌ها كه تاكنون انتشار یافته «3» و چه
______________________________
(1)- آغاز آن 1316 ه ش. در دانشگاه امریكایی بیروت و پایان آن 1358 در دانشگاه تهران بوده است.
(2)- نخستین نوشته‌ای كه از من در مباحث مشترك فارسی- عربی انتشار یافت، فصلی بود از رساله‌ای با عنوان «مقدّمة لدرس الثّقافة الایرانیّة و اثرها فی الادب العربی» كه موضوع آن تأثیر داستان‌های پیش از اسلام ایران در تدوین قصه و داستان‌های عربی بود، و آن را روزنامه ادبی معروف آن زمان در بیروت به نام «المكشوف»، (سال ششم، شماره 263، 19 اوت 1940 میلادی) با عنوان «القصّة العربیّة و مصادرها فی الأدب السّاسانی» منتشر ساخت. اكنون كه این مقدمه را می‌نویسم تابستان 1371 مطابق 1992 میلادی، 52 سال پس از آن تاریخ است.
(3)- فهرستی از آنچه از این یادداشت‌ها به صورت‌های مختلف تا سال 1356 ه ش.
انتشار یافته در مقدّمه چاپ دوم كتاب «فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیات عربی» (انتشارات توس، به شماره 1990/ 1609، تهران، 1356 ه ش.) از صفحه یازده تا شانزده آمده است.
ص: 6
آن‌ها كه هنوز انتشار نیافته و در نظر است در این مجموعه چاپ و منتشر شود- مربوط به دورانی از تاریخ و فرهنگ ایران است كه در پیوندگاه دو دوران ساسانی و اسلامی جای دارد، و آن را گاه دوران فترت و گاه دوران انقطاع و گاه به نام‌هایی از این دست می‌خوانند، نام‌هایی كه همگی دلالت بر ناشناخته بودن آن دارند؛ و همین دوران است كه در این كتاب دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی خوانده شده است و این كتاب با تاریخ و فرهنگ آن سروكار دارد.
مراد از انتقال در این‌جا انتقال قدرت سیاسی و نظامی دولت ساسانی به دولت خلفا نیست كه در مدتی كوتاه صورت گرفته، بلكه انتقال تمدن و فرهنگ ملّت ایران است از عصری با ویژگی‌های خاص خود به عصر دیگری كه در آن در اثر برخورد با عوامل دیگر، و در مسیر تحوّل تدریجی و تاریخی خود، ویژگی‌های دیگری هم یافته و به مقتضای اوضاع و احوالی كه بر آن گذشته به شكلی دیگر یا به زبانی دیگر هم درآمده، و به‌همین‌سبب بسیاری از بخش‌های مهم و اساسی آن را پرده‌های ابهام ناشی از تعریب پوشانده، و بخش‌های دیگری از آن هم در تاریكی‌های تاریخ باقی مانده است كه همه آن‌ها برای شناخته شدن در انتظار پژوهشگران دانشمند و دل‌آگاهی هستند تا به پایمردی آنان پرده‌های ابهام كنار روند و از تاریكی‌های تاریخ به صحنه بحث و تحقیق درآیند و از آنجا به روشنایی‌های تاریخ گام نهند.
معمولا وقتی در تاریخ ایران از دوره پیش از اسلام و دوران اسلامی آن یاد می‌شود گویی از دوران‌هایی سخن می‌رود از هم گسسته و بی‌پیوند كه دیواری آن دو را از هم جدا ساخته، آنچه در آن سوی دیوار بوده نابود و منقرض گشته و آنچه در این سوی دیوار است نوظهور و نویافته است. این پنداری است نادرست و با واقعیات تاریخی ناسازگار. این از نوشته‌هایی برمی‌آید كه تنها به یك سوی از تاریخ چشم گشوده و بر سوی دیگر آن چشم بسته‌اند، زوال قدرت ساسانیان را نباید با زوال ملّت ایران، به عنوان ملّتی كهن و قائم به فرهنگ و تمدّن
ص: 7
خویش، اشتباه كرد. بافت اجتماعی و فرهنگی مردم ایران بر پایه‌هایی استوار بوده كه از دوران خود آن مردم و ویژگی‌های طبیعی و موقع جغرافیایی سرزمینی كه در آن می‌زیسته‌اند و از تاریخ كهن ایشان مایه می‌گرفته، و ریشه‌های پیوند همه ساكنان پراكنده این سرزمین گسترده هم همواره در خصایل ملی و ویژگی‌های فرهنگی و تاریخی آن‌ها نهفته بوده است. بی‌گفت‌وگو است كه در دوره‌هایی كه این مردم از درون خود و برخاسته از فرهنگ خویش مردانی آگاه و توانا یافته و دولت‌هایی جامع و فراگیر پی‌افكنده‌اند، خصایل ملی و فرهنگی ایشان هم جلوه و جلایی روشن‌تر و گسترشی بیشتر داشته، ولی چنان نبوده است كه در غیبت چنان دولت‌ها و چنان دولتمردانی فرهنگ و تمدّن ایشان هم از پویش و تحرّك بازمانده یا سیر تاریخی آن متوقّف شده باشد.
تاریخ كهن این سرزمین از دوره‌های نامساعدی كه پیش از این دوران مورد گفت‌وگو بر این مرزوبوم گذشته یادگارهای برجسته‌ای از كارایی نیروهای درونی جامعه ایرانی در خود نهفته دارد. در این دوران هم كه در این كتاب مورد گفت‌وگو است، جامعه ایرانی همان جامعه كهنسالی بود كه همه آن نیروها را در خود ذخیره داشت، و اگر قدرت سیاسی خود را از دست داده بود نیروهای درونی و جاذبه‌های فرهنگ و تمدّن آن پابرجا بود. تمدّن و فرهنگی كه جامعه اسلامی هم كه ایرانیان خود یكی از اركان مهم آن شده بودند بدان نیاز فراوان داشت، و برای راه بردن دولت نوپای خود نه از دست‌آوردهای دولت‌های گذشته این سرزمین بی‌نیاز می‌توانست بود و نه از تجارب مردم كارآزموده آن چشم‌پوشی می‌توانست كرد.
هنگامی كه اعراب مسلمان بر مدائن، پایتخت دولت ساسانی دست یافتند و بر همه عراق كه در آن هنگام استان مركزی ایران بود و دل ایرانشهر خوانده می‌شد «1» مسلّط شدند و دیوان خراج و مجموعه نظام مالی ایران را در اختیار
______________________________
(1)- ابن خردادبه، المسالك و الممالك، ص 5، قدامة بن جعفر، نبذ من كتاب الخراج المسالك، ص 234.
ص: 8
گرفتند خود را با سازمانی منظّم و تا حدّی پیچیده روبه‌رو یافتند كه تصرّف در آن را نه در حدّ توانایی خویش دیدند و نه به مصلحت خود یافتند. بدین‌سبب نه تنها در آن نظام تغییری ندادند بلكه به حكم ضرورت برخی از روش‌های خود را هم كه تا آن هنگام بدان عمل می‌كردند و اكنون با این نظام نمی‌خواند در آن‌جا تغییر دادند، و یكی از آن‌ها تقسیم اراضی مفتوحه بود بین فاتحان، كه چون در این‌جا با مشكلات فراوان روبه‌رو می‌شد، عمر دستور داد از تقسیم آنجا صرف‌نظر شود و زمین‌ها هم‌چنان در اختیار صاحبان آن‌ها باقی ماند و از آن‌ها خراج سالیانه بستانند. و برای خراج آن‌جا هم عمر همان نهادهایی را پذیرفت كه خسرو انوشیروان نهاده بود «1». از نخستین كارهای سعد فاتح قادسیه هم این را نوشته‌اند كه وی دهقانان منطقه- یعنی همان‌ها را كه در نظام دیوانی ایران جمع خراج را از قلمرو خود برعهده می‌داشتند- گردآورد و آن‌ها را نسبت به خراج ابواب جمعی خودشان متعهد ساخت «2»، یعنی به آن‌ها گفت هم‌چنان به كار خود ادامه دهند و از آن پس به‌جای نظام قدیم خود را در برابر نظام جدید متعهد شناسند، و بدین‌سان نظام مالی و دیوانی ایران، بی‌آن‌كه در اساس آن خللی وارد آید، به دولت نوپای اسلام انتقال یافت.
اثر آنی و فوری كه از این اقدام در نظر بوده این بود كه با حفظ وضع موجود از آشفتگی امر خراج و كاهش عایدات كه ركن اصلی و استخوان‌بندی هر دولت است جلوگیری شود و چنین هم شد، چه عمر در همان سال نخست كه سواد را به تصرف درآورد، مبلغ خراجی كه از آن‌جا وصول نمود با آنچه پیش از آن به وسیله پادشاهان ایران وصول می‌شد چندان تفاوتی نداشت «3». او هم‌چنین در سایه همین تشكیلات منظّم دیوانی توانست تمام این منطقه را كه از لحاظ مالی و خراجی از زمان انوشیروان به این سوی مساحت یا به اصطلاح امروزی ممیّزی
______________________________
(1)- طبری 1/ 2371
(2)- یاقوت، معجم البلدان، ج 4، ص 333، ذیل كلمه كوفه در روایتی از ابو عبیدة معمر بن المثنی
(3)- ابن خردادبه، المسالك و الممالك، ص 14
ص: 9
نشده بود، از نو مساحت كند و به نسبت تغییراتی كه در آن‌ها حاصل شده بود در خراج آن‌ها تجدیدنظر نماید. «1»
گذشته از این اثر آنی و فوری، یك اثر پایدار و اساسی هم بر این اقدام مترتب گردید و آن این بود كه نظام دیوانی ایران را كه از نظام‌های پیش‌رفته و معروف آن روزگار و نتیجه قرن‌ها علم و تجربه وزیران فرزانه و آگاه و دبیران كارآزموده بود، به صورت پشتوانه‌ای استوار و الگویی نمونه برای دولت نوپای خلفا- كه در گذشته عربی خود چنان الگویی نداشتند- درآورد؛ آن‌چنان‌كه پس از آن تاریخ هم به همان نسبت كه دولت خلفا توسعه می‌یافت و بر نیازهای آن افزوده می‌شد، بهره‌گیری از آن پشتوانه هم بیشتر و گسترده‌تر می‌گردید. و با پیشرفت آگاهی خلفا به آیین كشورداری و رازورمز فرمانروایی نظر اعجاب آنان هم به آیین كشورداری ایرانیان، كه آن را نظامی فراگیر و شامل همه بایسته‌ها می‌شمردند، فزونی می‌یافت. از دوره خلفای عباسی بگذریم كه در دوران شكوفایی دولت آنان وزیران ایرانی اداره آن را برعهده داشتند، و برخی از همان خلفا پیروی از آن آیین را وجهه همت خود داشتند و عدول از آن را جایز نمی‌شمردند «2»، این نظر ستایش‌آمیز را حتّی در امویان هم كه دل‌خوشی از ایرانیان نداشتند می‌توان دید. وقتی خالد بن عبد اللّه قسری كه از سوی هشام بن عبد الملك خلیفه اموی كارگزار او در عراق بود از خلیفه اجازه می‌خواست تا پلی بر روی دجله- در جایی كه مناسب تشخیص داده بودند- بسازد، هشام به او نوشت اگر این كار شدنی بود ایرانی‌ها كرده بودند. و چون خالد اصرار ورزید هشام به این شرط با او موافقت كرد كه اگر این كار درست از آب درنیامد زیان آن را خود برعهده گیرد. خالد هم با هزینه‌ای سنگین آن را ساخت و چون دیری نپایید كه طغیان آب آن را ویران ساخت، هشام هم به عنوان جریمه تمام هزینه
______________________________
(1)- بلاذری، فتوح البلدان، ص 330
(2)- نمونه آن را در تغییر موسم نوروز در خلافت المتوكل و المعتضد، و ایجاد نوروز معتضدی كه ابوریحان به تفصیل آورده می‌توان دید. الآثار الباقیه، ص 31 و 32
ص: 10
آن را از او گرفت. «1»
و اما آثاری كه این اقدام بر تاریخ و فرهنگ ایران و استمرار آن در این دوران برجای نهاد بسیار ژرف و گونه‌گون بود؛ نخستین اثر آن این بود كه با ابقای طبقه دهقانان بر همان وظایفی كه پیش از آن داشتند یكی از رشته‌های استوار پیوند تاریخ و فرهنگ ایرانیان از گزند آشفتگی‌های زمان بركنار ماند و هم‌چنان در درون جامعه ایرانی سرزنده و بانشاط به رسالت تاریخی خود ادامه داد. دهقانان از طبقات ممتاز ایران بودند. در نظام طبقاتی ایران، اینان از طبقه آزادان به‌شمار می‌رفتند كه پس از طبقه بزرگان قرار می‌گرفتند و آن‌ها هم پس از واسپوهران بودند كه بالاترین طبقات اجتماعی ایران به حساب می‌آمدند. به نظر كریستن سن سه عنوان اهل البیوتات و العظماء و الاشراف كه در نوشته‌های عربی درباره این طبقات به‌كار رفته ترجمه همین نام‌ها به ترتیب از بالا به پایین است. و دهقانان جزء همین طبقه سوم یعنی اشراف بودند «2». در این‌جا این توضیح هم لازم است كه در كتاب‌های عربی این عنوان‌ها همیشه با این دقّت در جای خود به‌كار نرفته‌اند.
دهقانان با آن‌كه در سلسله مراتب اجتماعی در مرتبه‌ای پایین‌تر از دو طبقه دیگر بودند، ولی از نظر نفوذ اجتماعی و پذیرشی كه در بین مردم و نقشی كه در عمران و آبادی كشور داشتند اثری ژرف‌تر و پایدارتر از طبقات دیگر در جامعه ایرانی و در تاریخ ایران از خود گذاشته‌اند. و به‌همین‌سبب در دوران اسلامی هم كه طبقات دیگر به تدریج از میان رفتند، اینان هم‌چنان باقی ماندند، و در این دوران هم مانند دوران سابق دولت‌ها و جامعه اسلامی را از دانش و تجربه خود بهره‌ها رساندند، و نخستین دولت‌های نیمه مستقل یا مستقل اسلامی ایران را هم آن‌ها پی‌افكندند، زیرا این طبقه از یك‌سو به زمین وابسته بودند و غالبا در ده و روستا می‌زیستند و با كشاورزی و كشاورزان سروكار داشتند، و از سوی دیگر
______________________________
(1)- بلاذری، فتوح البلدان، ص 356
(2)- كریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، متن فرانسه، ص 105.
ص: 11
ركنی از اركان نظام دیوانی كشور بودند و در آیین كشورداری ایران جایی شایسته داشتند، و چون از فرهنگ و دانشی برتر از مردم عادی برخوردار بودند و به عقل و تدبیر شناخته می‌شدند، در هردو دوره، هم كارگشای مردم بوده‌اند و هم مشاور فرمان‌روایان و حاكمان «1».
در دوران اسلامی دهقانان هم مانند دیگر مردم ایران به‌تدریج به اسلام گرویدند. نخستین گروه یا افرادی كه در تاریخ نامی از اسلام آنان آمده چند تن از دهقانان استان‌های غربی سواد (- عراق) بوده‌اند كه در سال 16 هجری پس از جنگ جلولا مسلمان شدند. در سال 20 هجری هم كه خلیفه عمر دیوان عطا تأسیس كرد و برای مسلمانان مستمری سالیانه برقرار ساخت، نام چند تن از دهقانان ایرانی هم ضمن آن‌ها كه در دیوان عطا ثبت شده‌اند آمده است «2». ولی از جریان امور دیوانی و دیگر رویدادهای این دوران برنمی‌آید كه این امر در وظایف دیوانی یا در وضع اجتماعی یا در روش و رفتار آنان- چنانكه عرف و عادتشان اقتضا داشته- تغییری ایجاد كرده باشد. از ویژگی‌های اجتماعی این طبقه نوع لباس و كلاه و كمر و نوع مركوب و دیگر خصوصیاتی بوده كه در این دوران هم آن‌ها را با همین خصوصیات می‌توان دید.
در فرمان امام علی بن ابی طالب (ع) در دوران خلافت خود به كارگزار استان‌ها
______________________________
(1)- جهشیاری نوشته وقتی عبید اللّه المحارق (این نام در مروج الذهب عبید بن ابی المحارق است) از سوی حجاج به كارگزاری فلّوجه‌ها منصوب شد و به آن‌جا وارد گردید، نخستین چیزی كه پرسید این بود كه آیا در آن‌جا دهقانی هست كه بتوان از رای او در كارها مدد گرفت. او را به جمیل بصبهری دهقان آن‌جا رهنمون شدند.
جهشیاری مقداری از راهنمایی‌های جمیل را به عبید نیز نقل كرده است (الوزراء و الكتاب، ص 40). در تاریخ سیستان هم در وصف عبد العزیز بن عبد اللّه، كه از سوی عامل عبد اللّه بن زبیر بر عراق والی سیستان شده بود، آمده كه او مردی عالم بود و اهل علم را دوست داشتی. پس روزی رستم بن مهر هربزد المجوسی پیش او اندر شد و بنشست و متكلم سیستان او بوده بود، گفت دهاقین را سخنان حكمت باشد، ما را از آن چیزی بگوی ... و سپس سخنانی در پند و اندرز از او نقل شده. تاریخ سیستان به تصحیح ملك الشعراء بهار، تهران 1314 شمسی ص 106.
(2)- بلاذری، فتوح، ص 332.
ص: 12
و تسوهای آبشخور فرات در سواد (- عراق)، مراتب خراج‌گزاران آن‌جا از لحاظ مبلغی كه به عنوان جزیه می‌بایستی سالیانه می‌پرداخته‌اند و به نسبت طبقات آن‌ها فرق می‌كرده، چنین مشخّص شده: «طبقه نخست دهقانانی كه مركوب آنان اسب پارسی و مهر آنان زرّین است. طبقه دوم بازرگانان و طبقه سوم كارگران و سایرین. «1» در حادثه قتل سعید پسر خلیفه عثمان به دست چند تن از بزرگ‌زادگان سغد هم سخن از جامه خاص و كمربند آن‌ها است «2». و در ولایت اشرس هم در خراسان در سال یك صد و ده هجری كه مردم سغد و بخارا مسلمان شده بودند و از دادن جزیه سرباز می‌زدند و این امر باعث كاهش خراج شده بود و دهقانان كه عهده‌دار جمع خراج بودند از سوی اشرس و عمّال او مورد اهانت و بی‌حرمتی قرار گرفته بودند، باز از پوشش خاص آن دهقانان و كمربند آنان سخن می‌رود.
______________________________
(1)- اصل روایت چنین است: «امرنی (- یعنی امام علی بن ابی طالب ع) ان اضع علی الدهاقین الذین یركبون البراذین و یتختمون بالذهب علی الرجل ثمانیة و اربعین درهما، و علی اوسطهم من التجار علی رأس كل رجل اربعة و عشرون درهما فی السنة، و ان اضع علی الاكرة و سائر من بقی منهم علی الرجل اثنی عشر درهما» (بلاذری، فتوح البلدان، ص 332) (البراذین من الخیل ما كان من غیر نتاج العرب، لسان العرب). (برذون نوعی از اسب است كه او را پارسی گویند. شرح قاموس)
(2)- فشرده این داستان چنین بود كه در سال 56 هجری كه سعید پسر عثمان در خلافت معاویه و از سوی او ولایت خراسان را داشت، به سغد و سمرقند حمله كرد و پس از چند روز جنگ با دریافت هفتصد هزار درهم و گرفتن چند تن از بزرگ‌زادگان آن‌ها به عنوان گروگان با شرایطی با آن‌ها صلح كرد. ولی به آن شرایط عمل نكرد، و چون معاویه او را از ولایت خراسان برداشت و او به مدینه بازگشت، به‌جای این‌كه گروگان‌ها را بازپس فرستد یا كار آن‌ها را در همان‌جا به جانشینان خود واگذارد، آن‌ها را هم جزو خدم و حشم خود به مدینه برد و چندی هم در آن‌جا آن‌ها را با همان لباس‌های خودشان به نشانه شأن و شوكت خویش با خود به این طرف و آن طرف می‌برد. وی پس از چندی لباس‌های آن‌ها را از تن آنان به‌در آورد و به تن خاصّان خود كرد و آن‌ها را با لباس‌های خشن. هم‌چون بردگان به كار زمین واداشت. آن‌ها هم از آن‌جا كه هنوز آزاده و بزرگ‌منش بودند و خوی بردگان نگرفته بودند، و مرگ را بر آن زندگی ترجیح می‌دادند، روزی چند تن از آن‌ها دست از جان شسته، در سرای بر سعید بستند و نخست او را كشتند و سپس خود را نابود ساختند. (بلاذری، فتوح البلدان، ص 509- انساب الاشراف ج 5، ص 119- طبری 2/ 179)
ص: 13
طبری در بیان این‌كه اشرس و عاملات او با شدت و حدّتی بی‌مانند به گرفتن جزیه از مسلمانان می‌پرداختند، گوید: آن‌ها به بزرگان عجم اهانت بسیار روا داشتند.
جامه دهقانان را بر تن آنان پاره كردند و كمربندهای آنان را به گردنشان بستند، و مردم ناتوان و دست‌تنگ را به دادن جزیه ناچار ساختند، و بدین‌سان بود كه سغد و بخارا سر به نافرمانی برداشتند و از تركان كمك خواستند ... «1». وصفی هم كه در تاریخ قم از مجلس یزدانفاذار، دهقان قم در اواخر قرن نخست و اوایل قرن دوم هجری در ایام نوروز و آئین‌های آن و هم‌چنین ذكری كه از چوگان بازی‌های او با میهمانانش آمده «2» نموداری از همین استمرار عرف و عادت دیرین در راه و روش زندگی آنان تواند بود.
بقای دیوان خراج در دولت خلفا به همان صورت كه بود باعث گردید كه بسیاری از مظاهر فرهنگ و تمدن ایرانی هم كه بدان وابسته بودند هم‌چنان دست‌نخورده به دستگاه خلافت راه یابند و در همان‌جا هم به سیر تاریخی خود ادامه دهند. یكی از آن‌ها كه باید آن را اساسی‌ترین نماینده فرهنگ ایران در همه دوره‌ها خواند زبان فارسی بود كه هم‌چنان، در دیوان‌هایی كه پیش از آن در قلمرو دولت ساسانی بودند و اكنون در قلمرو دولت خلفا قرار گرفته بودند، به‌كار می‌رفت. و همه كسانی هم كه پیش از این دوران اداره امور دیوان‌ها را در دست داشتند و اكنون هم به كار خود ادامه می‌دادند، از اصناف مختلف دبیران ایرانی بودند و زبان آن‌ها هم فارسی بود. و كاربرد زبان فارسی تا دهه هشتاد هجری كه دیوان عراق از فارسی به عربی برگردانده شد، هم‌چنان در آن دیوان ادامه داشت «3». و در دیوان‌های دیگر تا مدّت‌ها پس از آن تاریخ.
______________________________
(1)- تفصیل این وقایع را در طبری، 2/ 1508 به بعد خواهید یافت. علت این‌كه در این روایات در ذكر لباس این طبقه به كمربند آنان غالبا تصریح می‌شود آن است كه كلاه و كمر از ویژگی‌های این طبقات بوده و مراتب و درجات آنان به نسبت آراستگی آن‌ها به زر و گوهر مشخص می‌شده است. در شاهنامه هم غالبا كلاه و كمر با هم آمده است.
(2)- تاریخ قم، در ذكر روابط یزدانفاذار و فرزندان سعد.
(3)- بلاذری، فتوح البلدان، ص 474
ص: 14
از دیگر امور وابسته به نظام دیوانی و دستگاه مالی ایران كه هم‌چنان تا مدت‌ها در دوران اسلامی هم ادامه یافت، پول رایج و سكه‌های ساسانی بود كه در همه مناطقی كه در دوران سابق رواج داشت در این دوران هم در گردش بود.
هرچند پیش از خلافت عبد الملك بن مروان در شام و ولایت حجّاج بن یوسف در عراق در جاهای مختلف براساس همان سكه‌های ساسانی، سكه‌های دیگری ضرب می‌شد، ولی در این دوران بود كه با آماده ساختن وسایل و ابزار لازم ضرب سكه‌های عربی اسلامی صورت عمل به خود گرفت «1» و این مقارن بود با همان دورانی كه دیوان‌های رومی و فارسی هم در شام و عراق به زبان عربی برگردانده می‌شدند. از این تاریخ به بعد هرچند ضرب سكه‌های قدیم تجدید نمی‌شد، ولی آن‌ها هم یك‌باره از گردش خارج نشدند.
دیگر گاه‌شماری ایرانی بود كه هم‌چنان دست‌نخورده به عصر اسلامی انتقال یافت، ازآن‌رو كه ملاك عمل در دیوان خراج همان گاه‌شماری بود و جایگزینی هم نداشت. زیرا گاه‌شماری عربی قمری بود و در دیوان خراج كه مهم‌ترین منابع مالی آن مالیات‌های كشاورزی، و گردش كار در آن براساس سال شمسی بود، كاربردی نداشت. به‌همین‌سبب گاه‌شماری ایرانی در جهان اسلام به عنوان سال خراجی شناخته شد و گذشته از خراج در زمینه‌های دیگر نیز، مانند نجوم و ریاضیات و دیگر اموری كه با سال قمری ارتباطی نمی‌یافت، كاربردی گسترده‌تر یافت و تا دوران جدید كه با آشنایی با جهان غرب تاریخ شمسی بیشتر كشورهای اسلامی سال میلادی مسیحی گردید، اساس سال شمسی رسمی در همه كشورهای اسلامی همان گاه‌شماری ایرانی بود.
با این گاه‌شماری بسیاری از سنت‌های ایرانی هم كه با آن ارتباط می‌یافت در جهان اسلام راه یافت و مهم‌تر از همه عید نوروز بود كه از قدیم در ایران آغاز سال مالی شناخته می‌شد و در دولت خلفا هم موسم افتتاح سال خراجی بود. و با آن‌كه در این دوران به سبب اهمال در اجرای كبیسه- بدان‌گونه كه در ایران
______________________________
(1)- بلاذری، فتوح، ص 571 به بعد در «امر النقود»
ص: 15
ساسانی معمول بود- عید نوروز از محل خود به تدریج تغییر یافته و در غیر موسم طبیعی خود قرار گرفته بود، باز هم‌چنان به عنوان افتتاح سال خراجی به‌كار می‌رفت، تا زمان متوكل خلیفه عباسی كه چون تفاوت آن با سال مالی بسیار شده بود، به شرحی كه بیرونی نقل كرده، با مشورت موبدان و دیگر محاسبان و منجمان و مورخان دوباره به موسم اصلی خود بازگردانده شد. و چون این امر در زمان معتضد به‌انجام رسید به تاریخ معتضدی معروف گردید «1». و با این گاه‌شماری، بسیاری از مراسم ایرانی هم كه با آن ارتباط داشت، هم‌چون مهرگان و سده و بهمنجنه و مانند این‌ها به دوران اسلامی راه یافت.
از جمله اموری كه از دوران ساسانی به دوران اسلامی انتقال یافت و در دولت خلفا تا چندین قرن هم‌چنان دست‌نخورده باقی ماند، تقسیمات كشوری مناطقی بود كه نهادهای مالیاتی آن‌جاها بر پایه همان تقسیمات وضع شده بود.
تقسیم سرزمین عراق به دوازده استان و شصت طسوج كه صورت تفصیلی آن‌ها در كتاب المسالك و الممالك ابن خردادبه و كتاب الخراج قدامة بن جعفر آمده «2» و در مآخذ دیگر تاریخی و جغرافیایی هم مانند كتب مسعودی و یاقوت و دیگران از آن‌ها ذكری رفته، تقسیمات دیوانی این سرزمین در دوران ساسانی بوده كه تا این تاریخ یعنی قرن سوم و چهارم هجری زمان تألیف این كتابها در دیوان خراج سواد (- عراق) هم‌چون پایه و اساس به‌كار می‌رفته، و اگر تغییری هم در آن‌ها روی می‌داده، آن هم بر پایه همان تقسیمات صورت می‌گرفته است.
و چون در بخشی دیگری از همین كتاب دراین‌باره به تفصیل سخن خواهد رفت در این‌جا به همین اندازه اكتفا می‌شود.
با مطالعه در آنچه گذشت و به‌خصوص در مسایلی كه مستقیما به تسلّط
______________________________
(1)- ابوریحان بیرونی، الآثار الباقیه، ص 31 و 32- شرح این داستان را در كتاب فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیات عربی، چاپ 2 ص 114 به بعد نیز خواهید یافت.
(2)- این صورت‌ها در این‌جاها است. ابن خردادبه، المسالك و الممالك، ص 8- 14، قدامه، «نبذ من كتاب الخراج»، المسالك و الممالك، ص 235- 239.
ص: 16
اعراب بر این سرزمین و سقوط دولت ساسانی باز می‌گشت به‌سختی می‌توان به مواردی برخورد كه برخلاف مسیر طبیعی تاریخ جریان یافته باشد، چه رسد به اموری خارق‌العاده كه چنان دورانی را در این كشور به‌وجود آورده باشد كه بتوان آن را دوران انقطاع فرهنگی و دوران جهل و بی‌خبری و نام‌هایی از این قبیل نامید. ولی با همه این احوال باز برخلاف واقعیت‌های تاریخی كه به برخی از آن‌ها اشاره شد تاریخ ایران و تاریخ ادب و فرهنگ ایران در این دوران چنان در پرده‌های ابهام و تاریكی‌های تاریخ باقی مانده كه جز دوران انقطاع و بی‌خبری نامی مناسب‌تر برای آن نیافته‌اند.
چرا؟
پاسخ این چرا و چراهای دیگری را كه پژوهندگان تاریخ این دوران بدان‌ها برمی‌خورند باید در عوامل متعددی جست‌وجو كرد كه مهم‌ترین و مؤثرترین آن‌ها عامل تعریب است. تعریب یعنی عربی گردانیدن چیزی كه در اصل عربی نبوده است، به گونه‌ای كه از هر لحاظ به زیّ عربی درآید و اصل و تبار آن به كلّی فراموش گردد.
تعریب در كتب لغت عربی در مورد كلماتی كه از زبان‌های دیگر در عربی به كار رفته معروف است. ولی در این‌جا مراد از تعریب آن نیست. بلكه گونه‌های دیگری از تعریب مدّنظر است كه از راه‌های دیگر تاریخ و فرهنگ این دوران را تحت تأثیر قرار داده‌اند.
یكی از این‌گونه‌ها، تعریب اشخاص است. بدین‌ترتیب كه به‌جای نام اصلی آن‌ها نامی عربی بر آن‌ها نهند و با نادیده گرفتن اصل و تبار آن‌ها با نسب ولاء آن‌ها را به فرد یا قبیله‌ای عربی منسوب سازند و آن را به‌جای اصل و تبار واقعی آن‌ها به‌كار برند. بادیه‌نشینان چون به افراد یا قبایل دیگری غلبه می‌یافتند، هم اموال آن‌ها را به غنیمت می‌بردند و هم افراد آن‌ها را به اسارت می‌گرفتند. كسانی كه بدین‌گونه یا به گونه‌های دیگری به اسارت می‌افتادند و به بردگی كشیده می‌شدند، حتی هنگامی هم كه آزادی خود را به هر نحوی كه باشد به دست می‌آوردند، باز از وابستگی فرد یا قبیله رها نمی‌شدند. بلكه هم‌چنان با نسب ولاء
ص: 17
به آن‌ها وابسته می‌ماندند و این وابستگی هم‌چنان به اولاد آن‌ها هم سرایت می‌كرد. این افراد را مولی می‌خواندند «1». این پدیده جاهلی كه در صحرا و در میان قبایل عربی كاربردی بسیار محدود داشت، در فتوحات عربی اسلامی در ایران كاربردی آن‌چنان گسترده یافت، كه بر تمام تاریخ این دوران اثری حقیقت‌پوش و ابهام‌زا گذاشت. حقیقت‌پوش ازآن‌رو كه این موالی كه با ارث بردن نسب ولاء شمار آن‌ها در قرن‌های نخستین اسلامی روزافزون بود، آن‌چنان كه در كتاب‌ها از آن‌ها یاد می‌شده افراد هویت‌باخته ناشناسی بوده‌اند كه تنها نشانی قابل ذكر آن‌ها در این عالم وجود وابستگی آن‌ها به فلان فرد یا قبیله عربی بوده، و آن اثر نامساعد و ابهام‌زایی كه این امر بر سرتاسر تاریخ این دوران نهاده، این است كه بیشتر تاریخ‌سازان واقعی فرهنگ و تمدن اسلامی در این دوران كه مهم‌ترین دوره‌های آن است و می‌بایستی بهتر و روشن‌تر از هر دوران دیگری شناخته شوند، از همین موالی یعنی افراد هویت‌باخته‌ای هستند كه خود آن‌ها ناشناس مانده یا هویتی مجعول یافته‌اند. كه این خود بر ابهام تاریخ این دوران افزوده است. شاید برای این‌كه این ابهام روشن‌تر بیان شود توجه به این مثال كه به عنوان نمونه ذكر می‌شود بیهوده نباشد؛ هرچند كه خود فصلی از تاریخ و فرهنگ این دوران است.
در همین قرن نخستین اسلامی در بصره، كه نخستین مهاجرنشین اعراب مسلمان بود و در كنار ابلّه بندر معروف ساسانی قد می‌افراشت، در مسجد نوبنیاد آن‌جا شخصی از همین موالی به وعظ و ارشاد می‌پرداخت كه سخنان وی از لحاظ بینش مذهبی و تفكّر دینی و پایه‌های كلامی و نهادهای اعتقادی و ارشادی
______________________________
(1)- مولی در عربی در دو معنی متضاد به‌كار رفته، هم بزرگ و سرور و حامی، و هم وابسته و خادم و تحت الحمایه. ولی از وقتی كه مولی به معنی دوم آن گسترش بی‌سابقه یافت، این كلمه و به‌ویژه جمع آن موالی در مؤلفات عربی جز در همین معنی دوم به كار نرفت. و به‌همین‌سبب موالی در عرف اعراب طبقه‌ای بودند در مرتبه‌ای پایین‌تر از عرب، و نه برخوردار از همه حقوقی كه ایشان از آن برخوردار بودند. در زبان فارسی مولی هم‌چنان در معنی اول به‌كار می‌رود.
ص: 18
اسلامی هیچ سنخیتی با دریافت بسیار ابتدایی و نامنسجم همان قبایل عربی كه وی از موالی آن‌ها به‌شمار می‌رفت، وجود نداشت. او را بدین نام‌ونشان می‌شناختند: حسن بن ابی الحسن مولی بنی سلمه یا بنی النجار؛ و آنچه درباره او نوشته‌اند این بود كه پدر و مادرش در جنگ میشان اسیر شده به بردگی افتاده و سهم مردی از قبیله بنی النجار شده‌اند و او هنگامی كه زنی از قبیله بنی سلمه را به حباله نكاح درآورده، این دو برده را در كابین آن زن كرده و سپس این زن آن‌ها را آزاد كرده. بنابراین آن‌ها از موالی آن زن شده‌اند كه به اولاد و اعقاب آن‌ها و از آن‌جمله همین حسن هم سرایت كرده «1».
در محدوده ولاء عربی این شخص نمی‌توان راهی برای شناسایی او و سرچشمه‌های افكار و عقایدش یافت، چون هرآنچه همچون مقدمات اولیه این شناسایی لازم است، از قبیل اصل و نسب و نژاد و زبان و مانند این‌ها، همه از میان رفته و این ولاء جای همه را گرفته است. حال اگر با اجازه آن زن بنی سلمه‌ای بتوان این ردای افتخار را از دوش او برگرفت و او را از رده موالی خارج ساخت و او را در زمینه اصلی تاریخ این منطقه در این دوران كه اسلام و ایران است قرار داد و سعی كرد با بازمانده اطلاعاتی كه در گوشه‌وكنار برخی از مأخذ عربی اسلامی درباره او و قوم و نژاد و اصل و تبارش می‌توان یافت به شناسائی او پرداخت، سرگذشت او چنین رقم خواهد خورد:
در نخستین حمله اعراب مسلمان به بخش‌های جنوبی ایران در عراق كه در زمان عمر و به سركردگی عتبة بن عزوان شروع شد و با مغیرة بن شعبه و دیگران ادامه یافت، در جنگهای ابلّه و بخشهای میشان و دشت میشان كه بخش‌هایی از استان شاد بهمن بودند «2» مردی به نام فرّخ با زنش به اسارت درآمدند كه اعراب او را به
______________________________
(1)- درباره ولاء حسن و پدر و مادرش روایات دیگری هم آمده، ولی آنچه در این‌جا ذكر شد روایتی است كه بلاذری از قول خود حسن نقل كرده است، فتوح البلدان، ص 423.
(2)- ابن خردادبه، المسالك و الممالك، ص 7، قدامة بن جعفر، نبذ من كتاب الخراج، المسالك و الممالك، ص 235.
ص: 19
اسم عربی یسار «1» و زنش را خیره نامیدند. از این‌كه از میان همه اسیرانی كه در آن جنگ‌ها به دست مهاجمان افتاده‌اند نام این زن و شوهر در اخبار ذكر شده، چنین برمی‌آید كه این فرّخ از بزرگان آن ناحیه و مردی سرشناس و شاید از دهقانان یا دبیران آن منطقه بوده است. فرّخ و زنش كه اكنون یسار و خیره نامیده می‌شدند. به مدینه انتقال یافتند، و پس از این‌كه آزادی خود را بازیافتند، در رده موالی در آمدند كه به اولادشان نیز منتقل گردید. این زن و شوهر در مدینه به اسلام گراییدند و در سال 21 هجری خداوند فرزندی به آن‌ها عطا فرمود كه نامش را حسن گذاشتند «2».
حسن در سال 37 هجری كه به سنّ رشد رسیده بود به زادگاه پدری خود، یعنی بخش ابلّه و میشان در استان شادبهمن كه آن را فرات بصره هم می‌نامیدند و اكنون شهر اسلامی بصره در آن‌جا قد می‌افراشت، بازگشت. و چون بسیاری از ایّام عمر خود را در بصره و در تدریس و وعظ و ارشاد در مسجد نوبنیاد آن‌جا گذراند به حسن بصری معروف گشت. مهم‌ترین علّتی را كه می‌توان برای بازگشت او به سرزمین اجدادی خود تصور كرد آشنایی با زاد و بوم نیاكان و زندگی با مردم هم‌زبان خویش است، شاید به قصد ارشاد و شناساندن اسلام به ایشان، بدان‌گونه كه خود آن را می‌شناخته است. هم‌زبان ازآن‌رو كه زبان مادری حسن فارسی بود. این را جایی ننوشته‌اند. این را به حكم عقل و به حكم واقعیات تاریخ می‌دانیم. زیرا او هرچند در مكّه به دنیا آمده، ولی در خاندانی فارسی زبان‌زاده شده و به سنّ رشد رسیده بود. این مسلّم است كه وقتی زن و شوهری هم‌زبان، هم‌چون پدر و مادر حسن با هم در محیطی بیگانه و ناهم‌زبان افتند، هرچند در ارتباط با مردمان بومی آن‌جا ناچار باشند به زبان خود آن‌ها شكسته بسته رفع نیاز كنند، ولی با خودشان در داخل خانه تنها با زبان خودشان سخن می‌گویند و جز این نه معقول است و نه ممكن. هم‌چنان كه نه معقول است و نه ممكن كه فرزندی هم كه در چنین خاندانی زاده شود و به سنّ رشد رسد در
______________________________
(1)- بلاذری، فتوح البلدان، ص 422- 423.
(2)- طبری 1/ 2646
ص: 20
آن‌جا جز به زبان مادری سخن گوید، هرچند در بیرون از خانه با هم‌سالان عرب خود به عربی حرف می‌زده و عربی هم آموخته است.
از نخستین مشاغلی كه برای حسن در دوران جوانی در بصره نوشته‌اند این است كه وی در دورانی كه زیاد در خلافت معاویه فرمان‌روایی عراق را داشته كه شامل همه ایران و خراسان هم می‌شده و او ربیع بن زیاد را به امارت خراسان منصوب ساخته، ربیع حسن بصری را به عنوان كاتب یا دبیر خود انتخاب كرده و با خود به خراسان برده است «1». شاید دور از واقع نباشد اگر علّت این انتخاب را دو زبانی بودن حسن بدانیم. چون امر دبیری یا كتابت در خراسان آن سرزمین گسترده فارسی زبان با كاتبی عرب زبان كه زبان مردم محل را نمی‌دانسته راست نمی‌آمده، و این را امرایی كه به آن‌جا می‌رفته‌اند به‌خوبی می‌دانسته‌اند. زیرا دبیر یا كاتب امیر در آن‌جا می‌بایستی هم وسیله ارتباط او با مردم محل باشد و هم مترجمی برای امیر.
هنگامی هم كه حسن به‌طور دایم در زادگاه پدری خویش مستقر گردید و در مسجد نوبنیاد بصره به درس و بحث و وعظ و ارشاد پرداخت، نفوذ كلام او در مردم بومی و گرایش ایشان به او روزافزون گردید؛ بدان حد كه حسن با پشت‌گرمی آنان در بصره دارای آن‌چنان قدرتی گردیده بود كه در سخنان خود از امرای جابر آن زمان هم‌چون حجّاج بن یوسف آشكارا انتقاد می‌كرد و حجّاج هم به سبب پشتیبانی گسترده مردم محل از او از آسیب رساندن به او خودداری می‌كرد «2». حجّاج این را به زبان نمی‌آورده، ولی مروان بن المهلب كه از سوی برادرش زیاد كه دعوی خلافت داشته و در بصره به دعوت مردم به جهاد با
______________________________
(1)- یعقوبی، البلدان، ص 297- الفهرست، چاپ تجدد 202، بلاذری. دبیری حسن را برای ربیع بن زیاد در سفر اول ربیع به آن ناحیه كه از سوی عبد اللّه بن عامر امیر بصره در خلافت عثمان برای فتح سیستان اعزام شده بود نوشته است. فتوح البلدان، ص 485، و این اشتباه است چون در آن تاریخ (30 هجری) حسن هنوز در مدینه كودكی هشت نه ساله بوده است.
(2)- طبری، 4/ 91- 2490، شرحی از گفت‌وگوی حجاج را با حسن و پرخاش‌های حجاج را به او و سخنان حسن را كه برای حجاج ناخوشایند می‌بوده نقل كرده است.
ص: 21
خلیفه و جمع سپاه می‌پرداخت این را به زبان آورد و آن هنگامی بود كه حسن در سخنانش آن جنگ‌ها و خونریزی‌ها را ناروا شمرد و مردم را از آن برحذر داشت. و این امر مروان را آن‌چنان برآشفت كه روزی در خطبه‌ای بی‌آن‌كه از حسن نامی ببرد، از پیرمردی گمراه و ریاكار سخن گفت كه مردم را از جنگ و جهاد بازمی‌دارد. آن‌گاه آن پیرمرد گمراه را بدین‌گونه تهدید كرد كه یا از بردن نام ما در خطبه‌هایش بازایستد و از تحریك كردن ولگردان ابلّه و مردم فرات بصره، كه از جنس ما نیستند، علیه ما بپرهیزد، یا ما را در برابر خود درشت و خشن هم‌چون سوهانی آهن‌سا خواهد یافت «1». فرات بصره نام دیگری برای میشان و دشت میشان بود.
این‌كه حسن بر مردم هم‌زادوبوم خود- كه به قول مروان از جنس اعراب هم نبوده‌اند- چنان تأثیری گذارده كه آن‌ها همه به پشتیبانی او برمی‌خاسته‌اند، و همین پشتیبانی آنان حكّام جابر را از حریم او دور نگه می‌داشته، جز به‌وسیله ارتباط دایم و همدلی و همدردی او با آن‌ها و وعظ و ارشادهایش در مسجد بصره میسّر نمی‌توانست بود. و این هم نامعقول است كه تصوّر شود همه آن مردم فارسی زبان با كسی ارتباط دایم داشته‌اند كه سخن او را نمی‌فهمیده‌اند، یا این‌كه پای منبر كسی می‌نشسته‌اند كه جز عربی سخن نمی‌گفته است. تنها راه معقولی كه در این‌مورد به نظر می‌رسد و واقعیات تاریخی هم آن را تأیید می‌كند همان است كه جاخط نظیر آن را از شخصی به نام موسی اسواری نقل كرده كه او هم از ایرانیان مسلمانی بوده كه در همین دوران، مجلس درس و تفسیر قرآن داشته.
جاخط او را از اعاجیب دنیا شمرده و گوید فصاحت او در فارسی هم‌سنگ فصاحت او در عربی بود. و در مجلس او عرب‌ها در دست راست و ایرانیان در سمت چپ او می‌نشستند. و او نخست آیه‌ای از كلام اللّه را برای عربها به عربی تفسیر می‌كرد و آنگاه روی به ایرانیان می‌نمود و همان آیه را برای آن‌ها به فارسی تفسیر می‌كرد، چنان با مهارت كه نمی‌شد فهمید او در كدام یك از این دو
______________________________
(1)- طبری 2/ 1401.
ص: 22
زبان گویاتر است «1» و اگر مجالس درس و وعظ حسن هم از نوع مجالس تفسیر موسی اسواری، یعنی دو زبانی شمرده شود گمان نمی‌رود امری خلاف حقیقت باشد، بلكه درست منطبق با واقعیات تاریخی آن زمان است.
این‌كه تصور شود كه چون بصره در دوران اسلامی به‌وسیله مهاجران عرب برای سكونت انتخاب شده، بنابراین شهری عربی صرف بوده خلاف واقع است.
اعرابی كه در این زمان از داخله عربستان به آن‌جا می‌كوبیده‌اند، غالبا قبایلی بوده‌اند كه در آن‌جا اقامتی موقّت می‌داشتند، تا وقتی كه به مناطقی دیگر از ایران كوچانده شوند یا برای جنگ و جهاد اعزام گردند، و درهرحال و حتّی در هنگامی هم كه در آن‌جا اقامت دایم می‌یافتند از آن‌جا كه آنان را با زندگی شهری آشنایی نبود و با آن چیزهایی هم كه از لوازم چنان زندگی می‌بود بیگانه بودند، بنابراین در بصره هم مانند جاهای دیگری از ایران كه اعراب بدان‌جاها كوچیده بودند تا مدّت‌ها اساس زندگی شهری بر ایرانیان استوار بود. به‌خصوص كه بصره پس از آن‌كه در همسایگی ابلّه به عنوان شهری اسلامی قد برافراشت و مركز همان استانی گردید كه پیش از آن ابلّه مركز آن بود، بسیاری از پیشه‌وران و صنعتگران و صاحبان حرفه‌های مختلف و كسانی كه قوام بازار و بازرگانی و دادوستد بر آن‌ها بود از سایر مناطق همین استان یا جاهای دیگر به آن‌جا روی آوردند و در آن‌جا به كسب‌وكار پرداختند.
از این‌ها گذشته، جاهایی كه شهر بصره در آن‌جاها گسترش می‌یافت، نه از اراضی متروك و موات، بلكه جاهایی بودند كه روستاییان ایرانی در آن‌جاها به كشت و زرع می‌پرداختند. در نامه عمر به مغیرة بن شعبه والی بصره در مورد زمینی كه به نافع بن حارث به اقطاع داده بود آمده، كه او با اجازه من در آن زمین زراعت كرده است. بنابراین زمین را به او واگذار مگر این‌كه آن زمین از زمین‌های اعاجم باشد كه بر آن‌ها جزیه بسته شده یا از زمین‌هایی باشد كه از آب
______________________________
(1)- البیان و التبیین، سندوبی، ج 1، چاپ دوم، ص 284.
ص: 23
چنان زمین‌هایی مشروب می‌گردد «1».
درباره ناحیه بصره این را هم باید گفت كه آن‌جا گذشته از مردم محلّی در همین دوران اسلامی محل سكونت گروه‌های دیگری از ایرانیان گردید كه از نقاط دیگر ایران یا به دلخواه خود و یا در اثر جنگ و جدال‌ها به این‌جا منتقل شده و در این‌جا زیسته‌اند. مانند اسواران كه در رده اول سپاهیان ساسانی قرار داشتند و در جنگ‌های خوزستان با شرایطی به مسلمانان پیوستند و بصره را برای اقامت خویش برگزیدند، و در آن‌جا در بخشی از اراضی كه به آن‌ها اختصاص یافته بود مستقر گردیدند، و نهری هم از فرات برای آن‌ها بریده شد كه به نهر الأساوره معروف گردید «2»، و نشانی آن‌ها را هم در سال 64 هجری در همین بصره در جنگ با طرفداران عبید اللّه بن زیاد و در قتل مسعود نماینده عبید اللّه می‌یابیم «3». و هم‌چنین در جنگ‌های ابن اشعث با حجّاج كه این اسواران هم به جنگ با حجّاج برخاسته بودند و حجّاج پس از پیروزی به آن‌ها زیان فراوان رسانید، خانه‌های بسیاری از آنها را ویران كرد و برخی از آن‌ها را هم به‌جای دیگر كوچانید «4». و از همین قبیل بوده‌اند رده‌های دیگری از سپاهیان ساسانی كه در عربی آن‌ها را زطّ و سیابجه خوانده‌اند و به گفته بلاذری آن‌ها هم در همان جنگ‌ها با همان شرایط اسواران به مسلمانان پیوستند و در بصره اقامت گزیدند «5»، و در جنگ جمل هم نام آن‌ها را در میان سپاهیان امام علی بن ابی طالب (ع) می‌یابیم. به‌جز این‌ها نشانی ایرانی‌های دیگری را هم در همین دوران در بصره می‌توان یافت كه از بزرگان و سرشناسان آنجا بوده‌اند «6».
از همین دورانی كه حسن در مسجد بصره به درس و وعظ می‌پرداخت و عبید اللّه بن زیاد امیر بصره هم در دار الاماره آن‌جا به حكومت نشسته بود، خبری در كتاب‌های تاریخ و ادب عربی آمده كه جنبه ایرانی و فارسی بصره را در آن
______________________________
(1)- بلاذری، فتوح البلدان، ص 431.
(2)- فتوح 459 و 460.
(3)- بلاذری، انساب الاشراف، ج 4، قسم 2، ص 108.
(4)- بلاذری، فتوح، ص 460.
(5)- بلاذری، فتوح، ص 461.
(6)- بلاذری، فتوح، ص 450.
ص: 24
روزگار به‌خوبی نشان می‌دهد. خلاصه خبر این است كه چون عبید اللّه بن زیاد امیر عراق از یزید بن مفرّغ به سبب اشعاری كه در هجو خاندان زیاد می‌گفته، كینه‌ای سخت در دل داشته و پیوسته در طلب او بوده، وقتی كه در بصره بر او دست یافته و او را به زندان افكنده از آن‌جا كه اجازه كشتنش را از خلیفه نداشته برای این‌كه او را هرچه رسواتر سازد و عقده دل بگشاید دستور داده تا روزی او را مسكری فراوان با مسهلی قوی بخورانند و او را هم زنجیر با خوكی و گربه‌ای آلوده به پلیدیهایش در شهر بگردانند. بچّه‌های شهر كه منظری زشت و نامأنوس می‌دیدند به دنبال او راه افتاده و می‌گفتند این چیست؟ این چیست؟ و او می‌گفت: آب است و نبیذ است/ عصارات زبیب است/ سمیّه رو سپیذ است «1».
اكنون با شناخت جوّ حاكم بر بصره و آشنایی با چهره ایرانی و فارسی آن و شناخت اصل و تبار حسن و زمینه‌های فرهنگی حاكم بر آن منطقه بهتر می‌توان به ریشه‌های تاریخی مسایلی كه در حلقه‌های درس و وعظ حسن و شاگردانش مطرح می‌شده پی برد. این منطقه میشان كه فرات بصره هم خوانده می‌شد و زادگاه پدری حسن بود در تاریخ ایران و عقاید مذهبی آن سابقه‌ای بس طولانی داشت. هنگامی كه اردشیر بابكان در پی از میان بردن پادشاهان محلی ایران و ایجاد دولتی واحد سلطنت این‌جا را از میان برداشت، در آن‌جا خاندانی ایرانی حكومت می‌كردند كه حكومت آن‌ها در آن‌جا سابقه‌ای 350 ساله داشت. و همین سلطنت ایرانی باعث شده بود كه در زمان سلوكی‌ها هم حساب سال و ماه
______________________________
(1)- ابو الفرج اصفهانی، اغانی، ج 17، ص 115، و هم‌چنین انساب الاشراف، بلاذری ج 4، ص 178 و خزانة الادب، چاپ مصر، 1347، ج 2، ص 516، و در تاریخ سیستان، چاپ بهار، ص 96 همین خبر با كمی اختلاف آمده و از آن‌جا كه این اشعار با مبحث نخستین شعر فارسی در دوران اسلامی هم‌بستگی دارد، مورد تحقیق برخی از محققان معاصر هم قرار گرفته است. درباره فارسی دانستن یزید بن مفرّغ شاعر عرب باید به شرح حال او و آمد و رفتی كه در مناطق جنوبی ایران داشت و دوستی او با خاندان یكی از دهقانان ایرانی در خوزستان و هم‌چنین اقطاعی كه در كرمان داشته است، مراجعه كرد. شرح مفصل او در اغانی، ج 17، از ص 107 تا 149 آمده است.
ص: 25
ایرانی كه مهم‌ترین ركن فرهنگی و مذهبی ایران بود هم‌چنان در آنجا پایدار ماند. و شاید از طریق همین میشانی‌ها این حساب سال و ماه ایرانی به ماندائی‌ها كه آن‌ها را مغتسله هم نامیده‌اند راه یافته باشد، چه سال و ماه ماندائی‌ها هم بدون یك روز فرق همان حساب ایرانی بوده است «1».
از رویدادهایی كه باعث شده بود نام میشان در تاریخ بماند اقامت مانی در این منطقه بود. وی كه از پدر و مادری ایرانی و پارتی زاده شده بود. در محیط ماندائیان و در همین میشان به دوران رسید. او قبلا در تیسفون می‌زیست و پس از این‌كه به روایت مانویان هاتفی او را ندا درداد كه از شراب و گوشت و معاشرت با زنان بپرهیزد به همین ناحیه میشان آمد و تا وقتی كه در زمان اردشیر بابكان برای تبلیغ دین خود به هندوستان رفت در آن‌جا ماند.
با این سابقه تاریخی و دینی این منطقه طبیعی بوده است كه وقتی كسی چون حسن از علمای همان منطقه در مسجد بصره به درس و وعظ و بیان مبانی اسلام می‌پرداخته، كسانی از پیروان مذاهب دیگر، یا آشنا به مسایلی كه كم و بیش در ادیان دیگر هم مطرح بوده، همان مسایل یا نظایر آن‌ها را، یا برای این‌كه عالمان مسلمان را در تنگنا بگذارند یا برای این‌كه برخورد اسلام را با آن مسائل بدانند، آن‌ها را در مجلس حسن مطرح سازند، هم‌چنان‌كه طبیعی بوده كه حسن هم به عنوان یك عالم و اندیشمند اسلامی و در همان‌حال آگاه به مسایل دینی و فلسفی و كلامی كه در زادگاهش و در ادیان دیگر مطرح بوده به آن مسایل جواب گوید، آن هم جوابی مبتنی بر مبانی عقلی و منطقی كه برای آن‌ها پذیرفتنی باشد. و بدین‌ترتیب نخستین پایه‌های علم كلام اسلامی در همین مجالس درس و وعظ حسن و شاگردانش نهاده شود؛ و مباحث عقلی و فلسفی در اسلام نیز از همین مجالس آغاز گردد، و به‌سختی می‌توان باور كرد كه كسانی از مردم همین منطقه كه چنین مسایلی را مطرح می‌كرده‌اند چه از پیروان مذاهب دیگر یا مسلمانان همین منطقه، این مسایل را به زبان عربی مطرح می‌ساخته و پاسخ را هم به عربی دریافت می‌داشته‌اند. چون زبان عربی در این هنگام در بصره
______________________________
(1)- تقی‌زاده، مانی و دین او، ص 32 تا 33.
ص: 26
كم‌وبیش در همان قبایل عربی محصور بود و آن‌ها هم با چنین مسایلی سروكار نداشتند، و همه كسانی هم كه از اندیشمندان و علمای اسلامی كه در همین زمینه و در همین مجالس نامشان برده می‌شود، مانند ابن سیرین و واصل بن عطأ و عمرو بن عبید و نظام و دیگران هیچ‌كدام عرب نبوده‌اند. غالب آن‌ها یا از ایرانیان همین منطقه یا از مناطق دیگر ایران بوده‌اند كه در نتیجه جنگ‌ها و غزوات، خود یا پدرانشان به این‌جا منتقل شده بودند.
درباره حسن بصری و جنبه‌های مختلف علمی و فكری و عرفانی او مطالب بسیار گفته و نوشته شده، ولی به یك جنبه از كارهای او كه شاید از مهم‌ترین جنبه‌های آن باشد تاكنون توجّهی درخور نشده و آن تبلیغ اسلام از راه شناساندن اصول و مبانی كلامی و عقاید و احكام آن است كه تا آن زمان بدان صورت در ایران بی‌سابقه بود. و اهمیت این كار در این بود كه حسن در عصری به چنین كاری دست می‌زد و این راه را پیش پای كسانی كه گمان می‌كردند در راه نشر اسلام گام برمی‌دارند می‌گذاشت كه هنوز سپاهیان خلیفه و سرداران او در خراسان و ماوراء النّهر اسلام را دستاویزی برای تسلّط بر اموال و انفس می‌شناختند. و حجّاج بن یوسف امیر عراق هم كه دار الاماره او در همسایگی مسجدی بود كه حسن در آنجا به وعظ و ارشاد می‌پرداخت با مسلمان شدن اهل ذمّه كه موجب كاهش درآمد او می‌گردید روی خوش نشان نمی‌داد و آن‌ها را درهرحال به دادن جزیه و خراج مجبور می‌ساخت. راه و روشی كه به دیگر عمّال عرب در جاهای دیگر نیز سرایت نمود «1». و هیچ بعید نیست كه یكی از علل ناخوشنودی حجّاج از حسن نیز در همین امر نهفته باشد.
از آنچه درباره حسن بصری گذشت، هرچند برخلاف انتظار ولی به حكم ضرورت، كمی به تفصیل گرایید این را می‌توان به‌خوبی دریافت كه اگر پرده‌های ابهام ناشی از تعریب از هر گوشه‌ای از تاریخ این دوران به كناری رود و دانشمندان بزرگ اسلامی این دوران كه در هر رشته از معارف اسلامی و عربی از
______________________________
(1)- برای پی‌آمد آن در افریقا نگاه كنید به طبری، 2/ 9- 1268 و ابن اثیر، الكامل، ج 4، ص 182. و در خراسان در خلافت عمر بن عبد الغزیز، طبری، ج 2/ 1352.
ص: 27
پیشوایان شمرده می‌شوند ولی به همان‌گونه كه درباره حسن گذشت هوّیت باخته و ناشناس مانده یا باهوّیت مجعول شناخته شده‌اند، در بستر واقعی تاریخ این دوران در این منطقه كه ایران و اسلام است قرار گیرند و در پرتو اسلام ایرانیان بررسی شوند، این دوران از تاریخ و فرهنگ ایران را نه‌تنها دوران انقطاع فرهنگی و بی‌خبری نمی‌توان خواند بلكه تنها نامی كه شایسته آن تواند بود دوران پویائی و تحرّك و شكوفایی فرهنگی است.
دیگر گونه‌های تعریب كه پرده‌های دیگری از ابهام بر تاریخ و فرهنگ این دوران افكنده تعریب تاریخ است. مراد از تعریب تاریخ این نیست كه كتاب‌هائی كه در قرن‌های نخستین اسلامی درباره تاریخ آن دوران تألیف شده همه به زبان عربی است. این هم نیست كه آن كتاب‌ها كه غالبا در سرزمین و به‌وسیله مؤلفان ایرانی و در دورانی تألیف شده‌اند كه ایرانیان خود از اعضای برجسته و فعّال جامعه اسلامی به‌شمار می‌رفته‌اند، و این كتاب‌ها هم كه به مسامحه تاریخ اسلامی خوانده می‌شوند، می‌بایستی شامل مطالب بیشتری درباره آنان و سرزمینشان باشند، ولی چنین نیستند، بلكه مطالب اصلی آن‌ها چیزهایی است كه به قبایل مهاجر عرب و سران سرداران ایشان و جنگ و جدال بین آنان یا قهر و غلبه آنان بر دیگران ارتباط می‌یابد.
بلكه مراد از تعریب تاریخ این است كه روال كلی حاكم بر این تاریخ‌ها چنان است كه قرائت آن‌ها این توهّم را در خواننده پدید می‌آورد كه در آن دوران‌ها در این سرزمین پهناور نه مردم دیگری كه در جنب كوچ‌نشین‌های عرب وجودی قابل ذكر داشته باشند وجود می‌داشته‌اند، و نه رویداد دیگری جز همان‌ها كه پای آن قبایل یا سرانشان در میان بوده قابل ذكر می‌بوده، و نه زبان دیگری جز زبان عربی در آن گستره جغرافیایی كاربردی داشته است. خلاصه آن‌كه در این تاریخ‌ها همه‌چیز در همه‌جا و همه‌وقت در همان قبایل و سران عرب و تحرّكات آن‌ها خلاصه می‌شده و عناصر و رویدادهای دیگر آن‌چنان در سایه اینان قرار گرفته‌اند كه گویی اصلا قابل توجّه نبوده‌اند.
ص: 28
این امر تا حدّی ناشی از آن است كه كتب تاریخ عربی مبتنی بر روایات شفاهی و نقل گفته‌هایی است كه در قالب روایات از كسانی كه معمولا راوی شناخته شده‌اند نقل می‌شود، به‌همین‌سبب تنها منعكس‌كننده آن مقداری از رویدادها و دربردارنده نام آن عدّه از افراد یا گروه‌هایی هستند كه در دائره دید همان راویان و كانون اهتمام آن‌ها یا حوزه فهم و درك آن‌ها قرار می‌گرفته‌اند. و از آن‌جا كه این روایات غالبا در اصل به یك راوی عرب می‌پیوسته‌اند، ازاین‌رو در این كتاب‌ها به‌ندرت می‌توان به مطالبی خارج از دید همان راویان عرب كه دائره دید و كانون اهتمامشان از همان اعراب مهاجر و مجاهداتشان فراتر نمی‌رفته است دست یافت، و از این‌جا است كه در آن‌ها درباره رویدادهای مهم دیگری كه در این دوران در این سرزمین و در جهان اسلام رویداده كمتر می‌توان اطلاعی به‌دست آورد، مگر گاهی از طریق برخی از اخباری كه به فردی از اعراب ارتباط می‌یافته و در آن‌ها اشاره‌ای هم به آن رویداد شده باشد، مانند نقل دستگاه مالی دولت ساسانی به دولت خلفا با همه تشكیلات و كاركنان آن از دبیران و دیگران با همان زبان فارسی كه مدتی نزدیك به هفتاد سال هم‌چنان در دستگاه وابسته به خلافت در عراق ادامه داشت. و آن رویداد بسیار مهمّی در تاریخ ایران و اسلام بود كه اگر به همان‌گونه كه روی داده بود در این تاریخ‌ها منعكس می‌گردید بسیاری از ابهام‌هایی را كه بر تاریخ این دوران سایه افكنده از میان می‌برد. ولی از تمام این رویداد بزرگ تنها خبر كوچكی از آن در چند جمله كوتاه در روایتی كه به حجّاج بن یوسف ارتباط می‌یابد، دائر بر این‌كه در زمان وی دیوان عراق از فارسی به عربی برگردانده شد «1»، در تاریخ‌ها منعكس شده كه اگر نبود همین چند جمله كوتاه كه خود راهنما و وسیله‌ای برای تحقیق بیشتر در این امر تواند بود، هم آن رویداد و هم امور دیگری كه برای تاریخ ایران در این دوران كمال اهمیت را دارد بیش از این‌كه هست در ابهام باقی می‌ماند.
خبری هم كه درباره تجدید مساحت زمین‌های كشاورزی عراق در زمان عمر در تاریخ‌ها آمده در نادیده گرفتن عوامل اصلی یعنی عوامل محلی و ایرانی
______________________________
(1)- بلاذری، فتوح البلدان، ص 330- 331.
ص: 29
آن از این هم ابهام‌آمیزتر است. خبر این است كه عمر پس از فتح عراق، امر نماز و سپاه كوفه را به عمّار بن یاسر و امر قضا را به عبد اللّه بن مسعود و امر مساحت اراضی مزروعی آن‌جا را به عثمان بن حنیف واگذارد، و در روایتی دیگر هم آمده كه عمر عثمان بن حنیف را مأمور مساحت زیر دجله یعنی قسمت غربی آن نمود و مساحت آن سوی دجله را به حدیفة بن الیمان واگذارد و آن دو تمام عراق را از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب مساحت كردند «1».
این عملی كه به‌عنوان تجدید مساحت ذكر شده درواقع بازنگری مجدّد در همان مساحتی بوده است كه نخست قباد پدر انوشیروان بدان آغاز كرد و چون روزگار او به اتمام آن وفا نكرد در زمان انوشیروان به‌انجام رسید و به نام او هم خوانده شد. البتّه این تجدید مساحت به اندازه آن عمل نخستین وقت‌گیر نبوده چون در این زمان نتایج همان مساحت نخستین كه ملاك عمل دیوان خراج می‌بوده در دیوان وجود داشته و در تجدید مساحت به‌عنوان پایه محاسبات به كار گرفته می‌شده، ولی چنان ساده و آسان هم نبوده كه بدون استعانت از همان دستگاه‌های مجهّز دیوان و نیروی ماهر موجود در آن از قبیل مهندسان و زمین‌پیمایان و دبیران دیوان و محاسبان و آماركاران و كارشناسان امور كشاورزی و حزّاران و غیره شدنی باشد. و تنها به‌وسیله دو مرد عربی كه به كلّی با این‌گونه امور بیگانه بوده‌اند صورت پذیرد. خاصّه كه از زمان انوشیروان به این‌سو كه مدتی بیش از پنجاه سال می‌گذشت در اراضی مزروعی آن‌جا و نوع زراعتشان تغییرات بسیاری روی داده بود كه می‌بایستی بازشناسی شود و با دفاتر موجود كه مبتنی بر همان مساحت قدیم می‌بوده تطبیق گردد. سیر امور نشان می‌دهد كه همه این كارها صورت پذیرفته، آن‌چنان‌كه خلیفه توانسته در مدّتی كوتاه‌تر آن را به‌انجام رساند و افزون بر آنچه طبق نهاده‌های انوشیروان از خراج عراق وصول می‌شده كه همه آن‌ها خراج زمین‌های آباد و مزروع بوده، بر زمین‌های ناآباد هم كه دسترسی به آب می‌داشته‌اند خراجی وضع كند و بر خراج هر جریب گندم و جو هم یك یا دو قفیز گندم برای ارازق سپاهیان بیفزاید «2».
______________________________
(1)- بلاذری، فتوح البلدان، ص 368.
(2)- طبری 1/ 962
ص: 30
ولی تمامی این تشكیلات وسیع و خیل عظیم مسّاحان و مهندسان و كارشناسان كشاورزی و مانند اینها كه در مدّتی نه نسبتا كوتاه تمام آن روستاها و اراضی زراعتی آنها را بازدید كرده‌اند از محیط دید آن راویان عرب خارج مانده. «1» و تنها همان دو مرد عرب عثمان بن حنیف و حذیفة بن الیمان در محیط دید آنها باقی مانده است. بلی گوسفندی هم كه نیمی از آن كارمزد روزانه آن دو تن بوده و نیم دیگرش به عمار بن یاسر عامل خلیفه در كوفه تعلق می‌گرفته، نیز در محیط دید آنها قرار داشته و حتّی این هم كه كله و پاچه و اعضاء داخلی آن گوسفند كه آنها را سواقط می‌گفته‌اند به سهم عمّار عامل خلیفه افزوده می‌شده نیز از دید آنها خارج نمانده است «2».
این روش نقل اخبار از طریق روایات كه حاكم بر تاریخهای عربی اسلامی گردید اثر بسیار نامساعد دیگری هم بر فرهنگ ایران گذارد كه آن را بیشتر در ابهام فرو برد. محمّد بن جریر طبری را با تاریخ مفصّل و پرآوازه‌اش و دّقت و امانتی كه در نقل روایات مختلف به‌كار برده است، در جهان اسلام پدر تاریخ خوانده‌اند. او با این‌كه آنچه درباره تاریخ ایران پیش از اسلام نوشته مطالبی بوده است كه در كتابهای تاریخی و نوشته‌هائی ایرانی قبل از اسلام نوشته بوده «3»، كتابها و نوشته‌هائی كه در روزگار طبری، غالبا هم اصل فارسی و هم ترجمه‌های عربی آنها وجود داشته، و در دسترس خود طبری هم بوده، و طبری می‌توانسته همه آن‌چه را از تاریخ پیش از اسلام ایران در كتاب خود آورده همه را از همان كتابها و نوشته‌های ایرانی و یا به استناد آنها نقل كند ولی چنین نكرده، بلكه به
______________________________
(1)- برای این‌كه از اهمیت كار مساحت و دقت اهتمامی كه در آن رعایت می‌شده آگاهی ولو به اجمال حاصل آید به آنچه صاحب تاریخ قم از كتابی قدیم‌تر كه در این صناعت تألیف شده بوده، نقل كرده است مراجعه شود. تاریخ قم، تصحیح سید جلال الدّین طهرانی، چاپخانه مجلس 1313 ه ش. ص 107
(2)- بلاذری، فتوح البلدان، ص 330
(3)- نلد كه در مقدمه‌ای كه بر ترجمه آلمانی بخشی از تاریخ طبری كه به دوره ساسانیان بازمی‌گردد نوشته است، این مطلب را به‌خوبی شرح داده. وی این بخش از تاریخ طبری را در سال 1879 میلادی به آلمانی ترجمه كرده است.
ص: 31
پیروی از همان سنّت حاكم همه آنها را از قول راویانی همچون هشام بن محمّد یا وهب بن منبّه یا شعبی و مانند این‌ها نقل كرده است و حتّی در تمام آن كتاب مفصّل اسمی هم از یك كتاب یا نوشته ایرانی كه مورد استفاده یا مراجعه او بوده اگرچه ترجمه عربی آن باشد، دیده نمی‌شود. طبری با این‌كه در جاهائی از كتاب خود مطالبی هم از علمای فرس آورده كه مقصود وی علمای قبل از اسلام ایران بوده‌اند ولی در كتاب او نام هیچ‌یك از آن علما را نمی‌توان یافت.
این روش باعث گردید كه كتابها و نوشته‌های پیش از اسلام ایران از مسیر اصلی تاریخ این دوران بركنار ماند و مطالب آنها بی‌آن‌كه نامی از خود آنها برده شود كم‌وبیش و گاه با اختصار و تحریف در مؤلّفات عربی دیگر گنجانده شود و خود آنها به‌تدریج فراموش شوند و از میان بروند. و چنین بود كه نوشته‌های ایرانی به هرصورت و در هر زمینه كه بود به خورد زبان عربی رفت و از خود آنها جز برخی نامها و آثار پراكنده آنها در مؤلّفات قرنها نخستین نشانی باقی نماند.
آن‌چنانكه با مرور زمان كم‌كم وجود چنان كتابها و نوشته‌هائی مورد تردید افرادی كه با چنان مؤلّفاتی سروكاری نداشتند قرار گرفت «1».
______________________________
(1)- در این زمینه این داستان، هم گفتنی است و هم درخور تأمّل؛ در ایّامی كه در دانشگاه لبنان درباره كتابهائی كه ابن مقفّع، به نوشته ابن ندیم در الفهرست، از فارسی به عربی ترجمه كرد مطالعه و تحقیقی می‌كردم كه دامنه آن در سالهای بعد به صورت دو كتاب و رساله درآمد كه در دانشگاه لبنان یكی در موضوع «ترجمه و نقل از فارسی»، و دیگری در موضوع «مترجمان آثار فارسی به عربی در قرنهای نخستین اسلامی» منتشر گردید و شرح آنها در گفتار نخستین همین كتاب آمده، روزی كه به سابقه آشنائی به عیادت یكی از فضلای ایرانی كه در بیمارستانهای بیروت بستری بود رفتم، برحسب اتّفاق چند برگ از یادداشتهای خود را در این زمینه در دست داشتم و چون آن فاضل از محتوای آنها پرسید و در پاسخ شنید كه درباره كتابهای فارسی است كه در دوران اسلامی به عربی ترجمه شده، واكنش او چنان شگفت‌زده و ناباورانه بود كه گوئی امری بسیار منكر شنیده است. این رویداد ازآن‌رو درخور تأمّل است كه وی فردی ناآگاه نبود. در زیّ فقیهان بود و در فقه و قوانین مدنی منبعث از آن از اهل علم و اطلاع به‌شمار می‌رفت و به‌همین‌سبب در دستگاه دولتی آن روز سمتی شبه قضائی داشت.
در زبان عربی هم كم مایه نبود و استفاده از مآخذ قدیم عربی را هم به‌خوبی-
ص: 32
دیگر از عوامل ابهام‌زائی كه تاریخ و فرهنگ این دوران را دربرگرفته و تحقیق در آن را تا حدّی دشوار ساخته درهم‌آمیختگی مسائل ایران با عرب و اسلام است به‌گونه‌ای كه نمی‌توان آنها را در محدوده همان مسائل به هم تنیده مورد بحث و بررسی قرار داد و به نتیجه‌ای صحیح رسید. ایرانیان و عربها دو ملّت قدیم این منطقه و دو همسایه‌ای بوده و هستند كه در طیّ تاریخ كهن خود تا امروز روابط آنها شكلهای مختلف یافته كه باید در پرتو علل و عوامل حاكم بر آن روابط مورد بررسی قرار گیرد. اسلام هم كه در برهه‌ای از تاریخ آن دو ملّت هردو را فراگرفته از مقوله دیگری است خارج از محدوده ملّتها و ملّیّتها كه جز با معیارهای خاص خود قابل مطالعه و بررسی نیست. و به‌هم پیوستن مسایل آنها با یكدیگر و درهم آمیختن علل و عوامل آنها، هم بر ابهام تاریخ این دوران می‌افزاید، و هم چهره اسلام را كدر می‌نماید.
شاید بهترین مثالی را كه بتوان برای چنین درهم‌آمیختگی ابهام‌زا ذكر كرد، موضوع حمله اعراب به ایران و درهم آمیختن آن با موضوع اسلام ایرانیان و توجیه یكی با علل و عوامل دیگری است به‌گونه‌ای كه غالبا این دو رویداد متفاوت به‌صورت یك واقعه و یا به صورت دو رویداد ملازم یكدیگر ذكر می‌شوند. هرچند حمله اعراب به ایران مقدّمه و وسیله‌ای بود برای آشنائی سریع‌تر ساكنان این مرزوبوم با اسلام، ولی این امر حادثه‌ای بود معلول یك رشته علّتها، و گرایش اسلامی ایرانیان حادثه دیگری بود معلول علّتهای دیگر، و در میان این دو حادثه هم وحدت زمانی به آن اندازه نبوده است كه بتوان آن دو را یك واقعه پنداشت و هردو را در پرتو علل و عوامل واحدی توجیه و تفسیر
______________________________
- می‌توانست، ولی با همه این اوصاف باز در آنچه درباره كتابهای فارسی قدیم در برخی از همان مآخذ آمده بكلّی بیگانه می‌نمود. و این را جز بدین‌گونه نمی‌توان توجیه كرد كه چون این امر و بسیاری از امور دیگر مربوط به تاریخ و فرهنگ قدیم ایران در دائره اهتمام كسانی كه مانند وی معلوماتشان از محدوده علوم و معارف مشخصّی فراتر نمی‌رود قرار نمی‌گرفته، بنابراین از دائره معلومات ایشان هم خارج می‌مانده و بدین‌سبب برای آنها در حكم معدوم درمی‌آمده.
ص: 33
نمود. چیزی كه جز ابهام و تیرگی نه‌تنها در تاریخ ایران بلكه در تاریخ اسلام هم به بار نیاورده. و بدین‌سبب است كه در این كتاب سعی شده است تا آنجا كه میسّر بوده مسائل درهم‌آمیخته و به‌هم‌تنیده از یك‌دیگر تفكیك گردند و هریك جداگانه و در پرتو علل و عوامل خودش مورد بحث و بررسی قرار گیرد.
موضوعی كه اكنون عنوان این كتاب شده از وقتی كه در ذهن من اندیشه‌ای گنگ و نارس، به‌صورت سؤالی نه‌چندان روشن در مسئله‌ای محدود مربوط به زبان و ادب فارسی، بیش نبوده «1» تا امروز كه عنوانی این‌چنین گسترده یافته مراحل مختلفی را پیموده و صورتهای گوناگونی به خود دیده است. این مرحله‌ها با مسائل مطرح شده در هریك و كارهای انجام شده در آنها در دو گفتار نخستین این كتاب، گاه به اجمال و گاه با كمی تفصیل، بیان شده است. شرح این مراحل از آنجا كه خواه ناخواه به حدیث نفس می‌انجامید برای من چندان دلپذیر نبود، زیرا هیچگاه از خود سخن گفتن را خوش نداشته و همواره از آن پرهیز كرده‌ام. ولی در این كتاب به حكم ضرورت می‌بایستی به آن تن درمی‌دادم، زیرا مطالبی كه در این كتاب، چه در این بخش و چه در بخشهای دیگر آن عرضه می‌شود، نتیجه تحقیقاتی است كه درباره دورانی از تاریخ ایران به‌عمل آمده كه هنوز تاریخ و فرهنگ آن شناخته نشده و باید به‌وسیله همین‌گونه تحقیقات شناخته شود و وسیله تدوین انتقادی و جامع آن فراهم گردد. و برای این منظور می‌بایستی هم محقّقان و اهل نظر و هم دیگر علاقه‌مندان به تاریخ و فرهنگ این دوران از مقدار پیشرفت تحقیقات در این زمینه از آغاز آن تا امروز آگاه گردند و راههای تاكنون رفته را از آنچه هنوز نارفته باقی مانده است بازشناسند و با مسایلی كه تاریخ این دوران را فراگرفته است اجمالا آشنا شوند.
برای آگاهی از پیشرفت این تحقیقات تا آنجا كه نتایج آنها به فارسی انتشار یافته بود شرح و تفصیلی لازم نمی‌نمود؛ چون این نوشته‌ها كم‌وبیش در دسترس خوانندگان این كتاب هستند یا توانند بود. ولی در آنچه به زبان عربی و در
______________________________
(1)- در آغاز گفتار نخست از این سؤال و پی‌آمدهای آن سخن رفته است.
ص: 34
دانشگاههای خارج انتشار یافته و به فارسی ترجمه نشده‌اند وضع چنین نبود؛ چون آنها درحال حاضر بیرون از دسترس خوانندگان این دیارند. و از آنجا كه موضوع آنها معرّفی آثار ناشناخته‌ای از زبان و فرهنگ ایرانی در ادبیات عربی است، ضرورت داشت كه در ذكر مراحلی كه بر این بحث و بررسیها گذشته، و بیشتر در گفتار نخست این كتاب بدانها پرداخته شده، اگرچه به اجمال هم می‌بود كه كلیاتی از مطالب اصلی و مندرجات آنها برای آگاهی خوانندگان این كتاب در این‌جا بیان می‌شد. بنابراین برای حصول این منظور از برخی مقالات و سخنرانیهای استادان صاحب‌نظر در زبان و فرهنگ عربی كه در هنگام انتشار هر یك از آن بررسیها، در معرفی مطالب و نقد و بررسی آنها نوشته یا ایراد كرده‌اند و در نشریات معتبر آن دیار به چاپ رسیده مدد گرفته شد، تا در ضمن معرّفی مطالب آن نوشته‌ها، نظر اهل علم و اطّلاع آن دیار هم درباره آن مطالب كه آنها هم در ادبیات عربی از مباحث كم‌سابقه و راههای كم‌رهرو بوده‌اند نیز معلوم گردد. و در هیچ‌یك از این مراحل از حدیث نفس گریزی نبوده است.
این‌كه به ادامه تحقیق در این دوران این اندازه اهتمام هست بدین‌سبب است كه بسیاری از انحرافهائی كه در تاریخ و فرهنگ ایران روی داده و تحریفهائی كه در آن به‌عمل آمده به این دوران بازمی‌گردد، و بیشتر تردیدها و حدس و گمانها و ابهامهائی هم كه زبان و فرهنگ ایران پیش از اسلام را دربرگرفته از این دوران سرچشمه می‌گیرد. و رفع این ابهامها و اصلاح تحریفها و انحرافها و شناخت صحیح بسیاری از مسایل ناشناخته یا بدشناخته‌ی این دوران هم جز از راه تحقیق و تتبّع و كاوش و جست‌وجو و بحث و بررسی در همین دوران صورت‌پذیر نیست. و این‌ها اموری است كه از خلال آنها می‌توان به اهمیت این دوران و اهمیت بحث و تحقیق در آن پی‌برد. ولی با تمام اهمیتی كه آن را بوده و هست باز آن به‌گونه‌ای سخن می‌رود كه كم‌وبیش این باور را در ذهن می‌پروراند كه گوئی تندباد حوادثی كه در این دوران بر این مرزوبوم وزیده حتّی آن مقدار از علائم و آثاری را هم كه بتوان از روی آنها درباره این دوران
ص: 35
به معلوماتی بیش از همین اطلاعات ناقص و نادرست كنونی دست یافت باقی نگذاشته است. نام‌هایی هم كه بدین دوران داده شده مانند دوران انقطاع یا دوران فترت یا دوران بی‌خبری و مانند اینها كه ذكرشان گذشت، از یك سو نموداری است از همین باور، از سوی دیگر مجوزی است برای پژوهندگان علاقه‌مند ولی كم‌حوصله‌ای كه این دوران را از دائره بحث و تحقیق خارج پنداشته‌اند تا هم خود را از افتادن در راههای نارفته و ناهموار و از لغزشگاههای فراوان آنها در امان دارند، و هم با تكیه بر همین باور به همین اطلاعات ناقص و نادرست قانع و دل‌خوش گردند. ولی به همان نسبت كه دامنه مطالعات در این دوران پیش‌تر می‌رود این حقیقت هم آشكارتر می‌گردد كه این باوری است نادرست و نااستوار، زیرا آنچه تصّور شده كه در اثر تندباد حوادث نابود گردیده و از میان رفته است، نه بدان‌صورت كه تصوّر شده نابود گردیده و نه بدان‌گونه كه نموده می‌شود از میان رفته است. بلكه در اثر علل و عوامل مختلف كه به برخی از آنها اجمالا اشاره شد ناشناس مانده و پرده‌های ابهام آن را پوشانده است. بی‌گفت‌وگو است كه شناخت صحیح و دور از ابهام این دوران هم مانند همه ناشناخته‌های تاریخ در گرو پژوهشهائی است مبتنی بر اصول علمی با بهره‌گیری از وسائلی كه امروز در جهان دانش در اختیار محقّقان است. آن هم در انتظار پژوهندگانی است دانش‌دوست و حقیقت‌جو و پرشكیب و توان، و نسبت به تاریخ و فرهنگ خود و مردم و سرزمین خویش علاقه‌مند، تا با همّت ایشان مسیر تاریخ و فرهنگ ایران در این دوران كه از خس‌وخاشاك زمان و نادانیهای مزمن و تعصّبهای گوناگون پوشیده و پنهان مانده است پاك و صافی گردد. و در نتیجه آن علاوه بر تاریخ ایران، تاریخ اسلام هم در این سرزمین صاف‌تر و روشن‌تر جلوه كند.
تهران، مرداد ماه سال 1371
ص: 37