گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
گفتار چهارم ایرانیان در عربستان‌





اشاره

روابط تاریخی ایرانیان و اعراب* نیمروز اسپهبد* مرزبانان ایران در عربستان* بحرین* سیبخت مرزبان هجر* مرزبان زاره* دادفروز گشنسپان معروف به المكعبر* دژ المشقّر* نخستین مالی كه از قلمرو ایران در زمان پیغمبر (ص) به مدینه رسید* چند نكته درباره نام بحرین* عمان و مركز دریائی ایران* میژن- مزون- صحار* سیاست عربی دولت ساسانی و راههای عربستان.
عربستان كه سرزمین اصلی اعراب است و در عربی آن را گاه جزیرة العرب و گاه ارض العرب و مانند اینها می‌خوانند، سرزمین گسترده‌ای است در جنوب ایران، در آن سوی خلیج فارس كه حدّ شرقی آن را با ایران آن روز كه آن را ایرانشهر می‌گفته‌اند، عذیب در غرب فرات نوشته‌اند، و عربستان را شامل پنج قسمت شمرده‌اند: تهامه و حجاز و نجد و یمن و عروض كه این اخیر یمامه و بحرین و
ص: 154
اطراف آنها را دربر می‌گیرد «1». ولی این تقسیم قطعی نیست، مقدسی تمام جزیرة العرب را به چهار بخش كرده و آن‌ها را چنین نامیده است: حجاز و یمن و عمان و هجر كه مركز بحرین آن زمان بوده و تمام سرزمینهای واقع در سواحل جنوبی خلیج فارس را از احساء تا عمان دربر می‌گرفته است «2».
درباره یمن، كه خود كشوری جداگانه بوده و با ایران روابطی خاص داشته و در تاریخ ایران هم جایگاهی مخصوص یافته، در جای دیگر سخن خواهد رفت.
موضوع این گفتار مروری است كوتاه به قسمتهای دیگر این سرزمین از نظر ارتباط تاریخی آنها با ایران و ایرانیان.

روابط تاریخی ایرانیان و اعراب‌

روابط تاریخی ایرانیان و اعراب بسیار قدیم است و از قرن ششم پیش از مسیح و از دوران هخامنشی آغاز می‌گردد. هخامنشیان وارث آشوریها و بابلیها در این سرزمین بودند، و فرمان‌روائی عربستان را از آنها به ارث برده بودند. داریوش اوّل، عربستان را جزء ممالك خود می‌شمارد، و مورّخان قدیم یونان از وجود دسته‌هائی از اعراب در اردوی كوروش اوّل و دوم شرحی نوشته‌اند.
هردوت در شرح جنگهای ایران و مصر از وجود عربها در اردوی كمبوجیه و خشایار شا و پوشش و جنگ‌افزارهای آنها، و همچنین از عهد و پیمانی كه آنها با كمبوجیه برای راه‌نمائی و گذراندن سپاه او از صحرا بسته بودند، شرحی نوشته است. در دوران اشكانی نفوذ ایران در عربستان بسیار گسترش یافت و تا مرزهای شرقی یمن پیش رفت.
در دوران ساسانی شبه جزیره عربستان بیش از گذشته مورد توجّه و اهتمام دولت ایران گردید، زیرا این سرزمین بیش از گذشته در محدوده رقابتهای اقتصادی و سیاسی آن دولت با دولت روم قرار گرفته بود، و ایران گذشته از
______________________________
(1)- یاقوت، معجم البلدان در جزیرة العرب.
(2)- مقدسی، احسن التقاسیم، ص 96.
ص: 155
هدفهای امنیّتی و بازرگانی كه در این منطقه تعقیب می‌كرد، ناچار بود كه در برابر توطئه‌های روم و حبشه متّحد آن دولت كه در این سرزمین دارای هدفهای جهانگیری بودند، و سعی می‌كردند كه در این‌جا دردسرهایی برای ایران ایجاد كنند نیز به مقابله برخیزد. حمله حبشیان به یمن به تحریك و با كمك رومیها و تشكیل دولتی حبشی در آنجا فصلی از این رقابت بود، و حمله ایران در زمان انوشیروان به یمن از راه دریا و بیرون راندن حبشیها و ایجاد دولتی ایرانی در آنجا، فصل دیگری بود از آن رقابت كه شرح آن كم‌وبیش در تاریخها آمده است «1».
گذشته از داخله عربستان، ایران را در این دوران كه در اینجا مورد گفتگو است در سواحل شبه جزیره عربستان، چه در سواحل جنوبی خلیج فارس و چه در دریای عمان و اقیانوس هند و چه در دریای سرخ، بندرگاهها و پایگاههائی بوده كه هم سیطره ایران را در این دریاها حفظ می‌كرده و هم امنیّت راههای بازرگانی را كه از آن بنادر می‌گذشته تأمین می‌كرده است «2».

نیمروز اسپهبد

بر پایه اصلاحاتی كه در زمان انوشیروان در ایران صورت گرفت، و تغییراتی كه در سازمان نظامی و سیاسی و تقسیمات كشوری آن روی داد، تمام قلمرو ایران به چهار بخش اصلی شرق و غرب و شمال و جنوب تقسیم گردید و هر بخش زیر فرمان یك اسپهبد قرار گرفت كه عنوانهای ایشان چنین بود: خراسان اسپهبد (برای شرق)، و خربران اسپهبد (برای غرب)، و آذربادگان اسپهبد (برای شمال) و نیمروز اسپهبد (برای جنوب) «3». و تمام قلمرو دولت ساسانی در شبه جزیره عربستان
______________________________
(1)- آگاهی بیشتر را در این زمینه در خطابه ششم از رشته گفتارهائی كه استاد فقید سیّد حسن تقی‌زاده با عنوان «تاریخ عربستان و قوم عرب در اوان ظهور اسلام و قبل از آن» بین سالهای 1328 و 1330 ه. ش. در دانشكده علوم معقول و منقول ایراد نموده و جزء انتشارات آن دانشكده به چاپ رسیده، خواهید یافت.
(2)- دراین‌باره در مقاله نگارنده با عنوان «اشتیام» در «یادواره دكتر محمود افشار»، ج 1، ص 139- 173 توضیح بیشتری آمده است.
(3)- ابن خردادبه، المسالك و الممالك، ص 18 و 72 و 118.
ص: 156
از بحرین گرفته كه در آن روزگار شامل تمام سرزمینهای واقع در جنوب خلیج فارس و سرزمینهای واقع در شرق الرّبع الخالی می‌شد تا عمان، و از نجد و حجاز گرفته تا تمام سواحل جنوبی آن سرزمین، همه در قلمرو همین اسپهبد نیمروز قرار داشت.
هر یك از این بخشهای چهارگانه اصلی كه در فرمان یك اسپهبد بوده در نظام تقسیمات كشوری ایران به بخشهای كوچكتری تقسیم می‌شده كه فرمان‌روای آنها را مرزبان می‌خوانده‌اند. ولی در مآخذ عربی غالبا این عنوانها جابه‌جا شده و گاهی درهم آمیخته‌اند. مثلا كسی را كه ابن خردادبه، مرزبان البادیة خوانده و از كارگزار او بر مدینه و تهامه در دوران جاهلی نام برده، و گوید كسانی را كه از قریظه و نضیر بر مدینه و به ریاست دو قبیله اوس و خزرج منسوب می‌گردیده‌اند، او یعنی همین كارگزار مرزبان البادیة منسوب می‌ساخته است، می‌توان احتمال داد كه این شخص یعنی مرزبان البادیة همان بوده كه او را «نیمروز اسپهبد» می‌خوانده‌اند.
زیرا با وصفی كه ابن خردادبه از قلمرو اختیارات او كرده و اینكه او می‌توانسته بر مناطق مختلف عربستان از خود كارگزارانی بگمارد چندان فرقی بین او و «نیمروز اصبهبد» باقی نمی‌مانده است. ابن خردادبه، به مناسبت ذكری كه از این كارگزار كرده و این‌كه او وظیفه جمع خراج را هم از قریظه و نضیر بر عهده داشته، این بیت را هم از شاعر انصار نقل كرده است:
تؤدّی الخرج بعد خراج كسری‌و خرج من قریظه و النّضیر ابن خردادبه كه از چهار بخش اصلی دولت ساسانی و اسپهبدان آنها نام برده این بخش جنوبی را التّیمن نامیده و گوید: «و التّیمن بلاد الجنوب ربع المملكة و اصبهبذه نیمروز اصبهبذ» «1» و زیر این عنوان شهرها و راههای عربستان یعنی نجد و حجاز و یمن و توابع آنها را شرح داده و آنچه هم درباره كارگزار مرزبان البادیة بر مدینه و تهامه ذكر كرده و در بالا بدان اشاره شد در زیر همین عنوان آورده است.
در رویدادهای سالهای اخیر پادشاهی خسروپرویز سخن از شخصی می‌رود به نام مردانشاه كه عنوان او را طبری فادوسبان نیمروز خوانده و گوید هیچ‌كس در این ناحیه نیمروز در نیرو و قدرت همسنگ او نبود. درباره كلمه فادوسبان (پادوسپان)
______________________________
(1)- المسالك و الممالك، ص 125.
ص: 157
هم كه طبری در عنوان مردانشاه به‌كار برده، و آن هم مانند اصبهبد و مرزبان مرتبتی از مراتب دولتمردان عهد ساسانی بوده، همان را می‌توان گفت كه درباره مرزبان البادیه گذشت. زیرا كسی كه در نیرو و قدرت در تمام این ناحیه جنوب كسی همسنگ او نبوده به احتمال زیاد همان اصبهبد نیمروز بوده است.
بنابراین دور از واقع نخواهد بود اگر هر سه عنوان اصبهبد نیمروز و مرزبان البادیه و فادوسبان نیمروز را كه در كتاب ابن خردادبه و تاریخ طبری آمده، در این دوران عنوان یك نفر بدانیم و آن را هم كسی بشناسیم به نام مردانشاه كه تا دو سال پیش از محاكمه و اعدام خسروپرویز از سرداران نامی او در این ناحیه بوده و در آن تاریخ به‌سبب بدبینی و بدگمانی خسرو نسبت به او، چنانكه در گفتاری از همین كتاب خواهد آمد به فرمان او كشته شده است «1».

مرزبانان ایرانی در عربستان‌

حمزه اصفهانی نام شانزده تن از مرزبانان ایرانی را كه از قدیم و در زمانهای مختلف از سوی دولت ایران بر مناطقی از عربستان گمارده شده بوده‌اند یاد كرده كه هشت تن آنها از فرمان‌روایان ایرانی یمن بوده‌اند كه در جای دیگر از آنها سخن خواهد رفت و هشت تن دیگر از مرزبانان سایر مناطق عربستان بوده‌اند «2» كه در زیر به آنها اشاره خواهد شد:
سخت: حمزه درباره او گوید، وی زمانی دراز بر سرزمین كنده و حضرموت و توابع آنها فرمان می‌رانده، و من نمی‌دانم كه در چه زمان و در عهد كدام پادشاه بوده است.
سنداد: وی جانشین سخت شده و اقامت او در ریف به درازا كشید تا جائی كه در آنجا بناهائی هم بساخت با نام قصر ذی الشرفات (- كاخ كنگره‌دار) در این بیت از
______________________________
(1)- داستان كشته شدن این اسپهبد را به فرمان خسرو پرویز، و پی‌آمدهای آن را تا كشته شدن خسروپرویز به دست پسر همین اسپهبد به نام مهر هرمز و كشته شدن او به دستور شیرویه پسر خسروپرویز در طبری، 1/ 1058 تا 1060 خواهد یافت.
(2)- سنی ملوك الارض و الانبیاء، بیروت، مكتبة الحیاة، ص 115 تا 116.
ص: 158
آن‌ها یاد شده است:
اهل الخورنق و السّدیر و بارق‌و القصر ذی الشّرفات من سنداد شاید بتوان علّت این را كه برای سرزمین كنده و حضرموت از سوی ایران مرزبانانی خاص تعیین می‌شده، و نام دو تن از آنها هم در تاریخ مانده، در اهمّیّت بازرگانی و دریائی این منطقه جست‌وجو كرد. كنده سرزمین مرتفعی بوده مشرف بر حضرموت كه آب دره‌های آنجا به حضرموت و سپس به مهره كه خود بندری معروف در این ناحیه بوده است می‌ریخته «1». استخری در سواحل مهره نشان از محلّی داده كه قصبه یعنی مركز آن را به نام شحر نوشته است «2».
مؤلّف كتاب گردش پیرامون دریای اریتره «3» كه در قرن اوّل میلادی در كرانه‌های غربی و شرقی دریای سرخ و كرانه‌های جنوبی و شرقی شبه جزیره عربستان و خلیج فارس و چند بندر از هند و جزیره سیلان رفت‌وآمد داشته و دیده‌های خود را كم‌وبیش در این كتاب نوشته است، از جائی میان عمان و عدن به نام اسیچو)Asicho( یاد كرده و محلّ آن را در مجاورت ظفار كه از توابع شحر به‌شمار می‌رفته نشان داده است. در این كتاب آمده كه پس ازAsicho ساحلی است كه در آنجا مردمی عقب‌مانده و وحشی سكونت دارند، و در قلمرو فرمان‌روائی ایرانیانند «4». این محل با همان جائی تطبیق می‌شود كه استخری در سواحل مهره نشان داده و قصبه آن را شحر نوشته است. و آن را سرزمینی فقیر و بی‌آب و علف خوانده، و وصفی هم كه از مردم آنجا كرده دور از وصفی كه در كتاب «گردش پیرامون دریای اریتره» از آنها آمده نیست. گوید زبان مردم آنجا به قدری غریب و ناشناخته است كه از آن نمی‌توان چیزی فهمید «5».
______________________________
(1)- جرجی زیدان، العرب قبل الاسلام، چاپ دار الحیاة، بیروت، 1966 ص 186.
(2)- استخری، مسالك الممالك، ص 25.
(3)- نام لاتینی كتاب این است:Periplus Maris Erythraeiو به این نام به انگلیسی ترجمه شده است:The Periplus of the Erythrean Seaو نخستین‌بار در سال 1800 میلادی در لندن به چاپ رسیده است.
(4)- به نقل جواد علی از آن در كتاب تاریخ العرب قبل السلام، ج 3، ص 345،
(5)- استخری، مسالك الممالك، ص 25.
ص: 159
ابن خردادبه شحر را سرزمین كندر خوانده «1» و از آنجا كه در دنیای قدیم كندر مهمترین و مطلوبترین كالای عربستان بوده، می‌توان حدس زد كه علّت توجّه بازرگانان و دریانوردان ایرانی به این منطقه و حضور دولت ایران هم در آنجا همین اهمیّت اقتصادی و بازرگانی آنجا بوده است.
دیگر از مرزبانان ایرانی در عربستان كه حمزه ذكر كرده كسی است كه نام او را فنابرزین نوشته و گوید عربها او را خنابرزین می‌گفته‌اند. به نوشته حمزه تمام حاشیه صحرا، مجاور آبادیهای عراق از حدّ حیره تا بحرین در قلمرو او بوده است.
دیگر ساسان پسر روزبه است كه در روزگاری قدیم از سوی برخی از پادشاهان ایران بر اعراب تغلب و مضر و عمان و یثرب و تهامه حكومت یافته و به گفته حمزه حاكمان افریقا و نوبه هم به او خراج می‌پرداخته‌اند.
دیگر كسی است كه او را روزبه پسر ساسان نوشته كه او هم مدّت درازی در میان اعراب زیسته است.
دیگر انوش‌زاد پسر گشنسب بنده است كه در روزگار خسرو انوشروان و چندی هم در زمان پسرش هرمز بر برخی از سرزمینهای عرب ولایت داشته است.
دیگر دادفروز پسر گشنسب معروف به المكعبر است كه در سخن از بحرین توضیح بیشتری درباره او و چند مرزبان دیگر خواهد آمد.

بحرین‌

بحرین برخلاف امروز كه نام چند جزیره كوچك و شیخ‌نشینی به همین نام است، در روزگاری كه در این‌جا مورد گفت‌وگو است، بر سرزمین پهناور و آبادی گفته می‌شد كه از جنوب عراق كنونی تا كناره‌های دریای عمان و از كناره‌های جنوبی خلیج فارس تا حاشیه صحرای عربستان (- الربع الخالی) كشیده می‌شد و گذشته از تمام سرزمینهای جنوبی خلیج فارس از كویت امروز گرفته تا عمان قسمتی از سرزمینهای شرقی عربستان امروز را هم مانند الاحسا و در بعضی
______________________________
(1)- ابن خردادبه، المسالك و الممالك، ص 147.
ص: 160
دوره‌ها قطیف و یمامه و گاه تا نزدیكیهای ریاض را هم دربر می‌گرفته است «1».
این سرزمین در آن روزگار دارای شهرها و روستاها و مراكز متعددی بود كه برخی از آنها از سوی ایران مرزبان‌نشین هم بودند. قدیمی‌ترین صورتی كه از شهرها و آبادیهای آنجا در دست است صورتی است كه ابن خردادبه در المسالك و الممالك بدین‌ترتیب آورده است «2». خط، قطیف، آره، هجر، فروق، بینونه، مشقّر، زاره، جواثا، سابون، دارین، غابة و شنون.
این نامها بدین‌صورت خالی از تحریف ناشی از تعریب نیست. به گفته طبری «3»، خط را اردشیر بابكان ساخته، و نام آن در اصل فسا اردشیر بوده است، فسا شكل دگرگون شده‌ای است از یك واژه فارسی كه حمزه اصفهانی آن را بتن اردشیر خوانده «4»، یا در كتاب او بدین‌گونه خوانده می‌شود. و در این كتاب برای توجیه این نام آمده كه چون اردشیر دیوارهای آن را از تن نافرمایان ساخته بود این شهر بدین نام خوانده شد، كه افسانه بودن آن آشكار است. این دو نام هردو تحریف شده از یك نام فارسی است كه می‌توان آن را به قرینه آنچه درباره بنیانگذار این شهر گفته‌اند «بنیاد اردشیر» پنداشت.
نام دارین هم در اصل به گفته طبری هیج بوده و شاپور ذو الاكتاف بخشی از طوایف بنی تغلب را كه در مرز ایران و روم می‌زیسته‌اند از آنجا به این دارین (- هیج) و به خط (- بنیاد اردشیر) كوچانید و طوائف عبد قیس و بعضی از طوایف بنی تمیم را هم در هجر جای داد «5».
در دورانی كه ما از آن گفت‌وگو می‌كنیم، قبائل عربی، بجز برخی از آنها كه از مناطق دیگر به بعضی از آبادیهای آنجا كوچانده شده بودند، همچنان در بادیه
______________________________
(1)- مسعودی در بیان مسافت خلیج فارس گوید: «از اوّل بحر فارسی كه خشیات بصره است تا عمان سیصد فرسخ است و در این مسافت سواحل ایران و بحرین است» مروج پلا 1/ 77.
(2)- ابن خردادبه، المسالك و الممالك، ص 125.
(3)- طبری، 1/ 820.
(4)- سنی ملوك الارض ...، ص 44.
(5)- طبری، 1/ 839.
ص: 161
یعنی در حاشیه شرقی الربع الخالی می‌زیستند، و ایرانیان كه بیشتر به امور كشاورزی و بازرگانی و دریانوردی می‌پرداختند در شهرها و روستاها و كناره‌های دریا سكونت داشتند و به‌همین‌سبب هم حضور آنان در این سرزمین نمودی بیشتر از سایر مناطق عربستان داشته، آن چنانكه آن را نه مانند سایر سرزمینهای عرب‌نشین در قلمرو دولت ایران بلكه جزئی از كشور ایران می‌شمردند. بلاذری، بحرین را از لحاظ ساكنین آنجا چنین وصف كرده است:
«سرزمین بحرین جزئی از كشور ایران بود و در آن گروه بسیاری از عربهای عبد قیس و بكر بن وائل و تمیم هم بودند كه در بادیه آنجا می‌زیستند» «1». و شاید به همین‌سبب هم بوده كه در این دوران یعنی پایان دوران ساسانی نام و نشانی از بیش از یك مرزبان ایرانی در آنجا می‌یابیم.

سیبخت مرزبان هجر

یكی از مرزبانان ایرانی كه نامش در تاریخ این دوران زیاد برده شده كسی است به نام سیبخت، كه مرزبان هجر مهمترین و آبادترین شهر بحرین بوده، و نامه پیغمبر (ص) هم در سال هشتم هجری برای ایرانیان بحرین به نام او نوشته شده بود. شهرت و آبادانی هجر در این دوران آن چنان بوده كه به قول یاقوت برخی هجر را مركز بحرین می‌دانستند، و برخی بحرین را از توابع هجر می‌شمردند. گوید در آنجا چشمه‌سارها و آبهای فراوان و سرزمینهای پهناور است و بسا كه یمامه را هم از توابع آنجا شمرند «2». و همو در الأحساء گوید احساء شهر شناخته‌شده‌ای است در بحرین و نخستین كسی كه آنجا را آباد كرد و برای آن برج و بارو ساخت و آنجا را مركز (قصبه) هجر گردانید، ابو طاهر حسن بن ابی سعید گناوه‌ای قرمطی بود و آنجا هنوز هم شهری آباد است «3».
در دورانی كه سیبخت مرزبان ایران در هجر بود عهده‌دار امور اعراب
______________________________
(1)- فتوح، ص 95.
(2)- یاقوت، معجم البلدان، 1/ 507.
(3)- یاقوت، معجم البلدان، 1/ 148.
ص: 162
بادیه‌نشین آنجا هم از سوی ایران مردی بود از اعراب اسبذی «1» به نام منذر بن ساوی.
در سال هشتم هجری پیغمبر (ص) علاء بن عبد اللّه را برای دعوت اهل بحرین به آنجا اعزام داشت و با او دو نامه یكی برای سیبخت و دیگری برای منذر بن ساوی فرستاد. و از آنجا كه نامه پیغمبر (ص) به سیبخت در تاریخها نقل شده و در دسترس است، می‌توان اطّلاعات سودمندی درباره جغرافیای انسانی آن سرزمین در آن دوران، و نظر پیغمبر اسلام (ص) درباره زردشتیان آنجا و روش برخورد با آنها را از آن استنباط نمود. از آن‌جمله می‌توان دانست كه در آن دوران تنها دین قابل ذكر در بحرین پیش از اسلام زردشتی بوده، و در آنجا آتشكده‌هائی هم برپا بوده كه حكم مالكیت آنها در همان نامه تعیین شده است. این را از این‌جا می‌توان دانست كه در این نامه از كسانی كه با نپذیرفتن اسلام می‌بایستی جزیه می‌پرداختند جز از زردشتیها از پیروان مذاهب دیگری نام برده نشده است. نامه پیغمبر (ص) به مردم بحرین چنین بود: «اگر شما نماز بگذارید و زكاة بدهید و نیكخواه خدا و رسول او باشید و ده یك محصول خرما و بیست یك غلات خود را هم بپردازید و فرزندان خود را به مجوسیت بار نیاورید، از آنچه بر آن اسلام آوردید برخوردار خواهید بود، جز آن‌كه آتشكده از آن خدا و رسول او است. و اگر اینها را نپذیرید بر شما جزیه خواهد بود». «2»
و چون ترتیب جزیه با زردشتیان بحرین داده شد، منافقان عرب بنای عیب‌جوئی گذاشتند كه محمّد گمان می‌كرد كه جز از اهل كتاب جزیه پذیرفته نمی‌شود، در صورتی‌كه از زردشتیان هجر كه نه از اهل كتابند جزیه پذیرفت، و چون این عیب‌جوئیها بالا گرفت این آیه نازل شد: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا
______________________________
(1)- درباره این كلمه و این گروه از اعراب گفته‌ها مختلف است. برای اطلاع بیشتر در این‌باره نگاه كنید به مقاله نگارنده در «الدراسات الادبیه» سال 5، ص 297 به بعد.
(2)- متن نامه را در فتوح البلدان بلاذری، ص 95 تا 96 خواهید یافت. درباره جزیه مردم هجر و مبلغ آن بلاذری روایتهای مختلفی نقل كرده و از آن‌جمله روایتی است از عبد العزیز بن عبید اللّه كه در آن آمده: پیغمبر كسی را نزد وضایع كسری به هجر (یعنی كسانی كه از سوی كسری در آنجا بودند) فرستاد و آنها اسلام را نپذیرفتند، پس بر آنها جزیه نهاد، هر مردی یك دینار (فتوح، ص 99.)
ص: 163
یَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ «1»». یعنی ای كسانی كه ایمان آورده‌اید شما خود را باشید، و وقتی هدایت یافتید از گمراهی دیگران زیانی نخواهید دید «2».
از آنجا كه هجر از مراكز اصلی ایرانیان در بحرین بود، در دوران اموی كه دوره غلیان تعصّب عربی بود، مردم هجر را به‌آسانی در زمره اعراب نمی‌شمردند. وقتی مصعب بن زبیر در جنگ با عبد الملك بن مروان خلیفه اموی در سال 70 هجری بر برخی از سرداران عرب، كه به طرفداری از عبد الملك با او می‌جنگیدند، دست یافت و آنها را به اسارت گرفت، و هركدام را با عباراتی ناسزا می‌گفت و تحقیر می‌كرد، عبد اللّه بن فضالة الزهرانی یكی از آنها را با این عبارت تحقیر كرد و دشنام داد: «آیا تو نخست اهل هجر و سپس اهل سماهیج (جزیره‌ای ایرانی در خلیج فارس) نبودی؟ به خدا سوگند كه تو را به همان نسبت خودت برمی‌گردانم». و عبد اللّه بن عثمان بن ابی العاص یكی دیگر از آنها را هم به این عبارت ناسزا گفت: «آیا تو نسبت به من گردن‌فرازی می‌كنی، درحالی‌كه تو علجی بودی از اهل هجر كه پدرت به طائف پیوست كه آنها هركسی را كه به آنها روی بیاورد به خود می‌پیوندند، و به او عزّت می‌جویند. به خدا سوگند كه تو را به اصل خودت بازمی‌گردانم». «3» علج واژه‌ای است نه‌چندان خوش‌نما برای غیر عرب و به قول لغت‌نویسان: «الرّجل من كفّار العجم» «4».

*** مرزبان زاره‌

از جاهای دیگری در بحرین كه هم نام خود آنجا و هم نشانی از مرزبان آنجا در ضمن رویدادهای این دوران برده شده زاره است. یاقوت، زاره را دهی بزرگ خوانده و از چشمه آب آنجا یاد كرده و گوید چشمه زاره در بحرین معروف است. و از مرزبان زاره هم ذكری به میان آورده به صورتی كه گوئی عنوان او شناخته‌تر از اسم او بوده است، گوید «و منها مرزبان الزّارة و له ذكر
______________________________
(1)- سوره 5، آیه 105.
(2)- فتوح، ص 96.
(3)- طبری 2/ 802.
(4)- لسان العرب.
ص: 164
فی الفتوح» «1».
و امّا ذكری كه از این مرزبان در فتوح آمده در رویداد جنگ‌های علاء بن الحضرمی است در بحرین در دوران ردّه، و آن‌چنین بوده كه پس از رحلت پیغمبر (ص) در مدینه و مرگ منذر بن ساوی در بحرین، كه بسیاری از نومسلمانان از اسلام برگشته و از تأدیه مالی كه بر عهده آنها می‌بود سرباز زدند، علاء با همراهان مسلمان خود برای مقابله با آنها به جواثا كه دژ استواری در بحرین بود رفت. ولی در آنجا از سوی دشمنان محاصره شد، و با تدبیری شبانه خود را از محاصره رهانید، و بر قبیله ربیعه كه او را در حصار گرفته بودند شبیخون زد، و پس از كشتن یكی از سران آن قبیله به سر وقت دیگر مرتدان یا كسانی كه تا آن زمان مسلمان نشده بودند رفت. و از آن‌جمله دادفروز گشنسپان معروف به المكعبر بود كه او در این هنگام در همین زاره بود و زردشتیانی هم كه در قطیف، محلّ دیگری در بحرین، گرد آمده بودند به او پیوسته بودند. دادفروز مرزبان زاره نبود.
مركز او جای دیگری در بحرین بود به نام مشقّر كه درباره او و آن محل پس از این سخن خواهد رفت. وی در این هنگام، شاید به سبب درگیریهائی كه با اعراب این منطقه داشته در اینجا بوده و علاء هم او را در آنجا محاصره كرده بود. در طی این محاصره مرزبان زاره به میدان جنگ درآمده و هماورد خواسته و از سپاه علاء براء بن مالك به مبارزه با او شتافته و بر او پیروز شده، او را كشته و سلب او را گرفته است. سلب به همه چیزهائی گفته می‌شده كه یك جنگجوی مبارز در جنگ تن‌به‌تن با خود می‌داشته، از پوشش و جنگ‌افزار و اسب و زینت‌آلات و چیزهای دیگر، و رسم چنان بوده و حدیثی هم دراین‌باره روایت می‌شده كه هر كس در جنگ تن‌به‌تن هماورد خود را كشت سلب او از آن كشنده او خواهد بود و جزو غنائم به‌شمار نمی‌رود.
بلاذری در این رویداد از محمّد بن سیرین نقل كرده كه چون براء بن مالك، مرزبان زاره را كشت، پیاده شد و دستهای او را برید تا دست‌بندهایش را درآورد. و قبا و كمربند او را هم برگرفت ولی از بس آنها پربها بودند عمر خمس آن را از او
______________________________
(1)- معجم، 3/ 907.
ص: 165
گرفت. و این نخستین‌بار بود كه در اسلام از سلب خمس گرفته شد. بهای قبا و كمربند این مرزبان را چهل هزار درهم نوشته‌اند «1». در این روایت به این امر اشاره نشده كه مثله كردن میّت هم در اسلام ناروا شمرده می‌شده.
استاد فقید سیّد حسن تقی‌زاده در یكی از خطابه‌های خود در موضوع تاریخ عربستان و قوم عرب در مورد مرزبان زاره چنین نوشته است: «در عهد بعثت پیغمبر (ص) قسمت بزرگی از حجاز و حتّی مدینه تا حدّی در منطقه نفوذ ایران بود كه والی ایران مقیم زاره در بحرین (یعنی الأحساء) یا والی ایرانی مقیم یمن تا آنجا اعمال نفوذ می‌كردند «2». از اعمال نفوذ والی یمن در موضوع ملاقات نمایندگان او با پیغمبر (ص) در مدینه در زمان خسروپرویز نشانیهائی دیده می‌شود، ولی از اعمال نفوذ والی زاره در آنجاها نشانی دیده نشد.
از زاره در دوران ولایت عبید اللّه بن زیاد بر عراق به گونه‌ای یاد شده كه گوئی تبعیدگاهی بوده برای كسانی كه از سوی والی به تنبیهی محكوم می‌شده‌اند «3».

دادفروز گشنسپان معروف به «المكعبر»

این شخص، كه در داستان محاصره زاره توسط علاء بن الحضرمی و همچنین در فهرستی كه حمزه اصفهانی از مرزبانان ایرانی در عربستان آورده نامش برده شده، یكی از مرزبانانی است كه بیش از هر مرزبان دیگری در میان اعراب شهرت داشته، و در داستانهای عربی، و آنچه به نام ایّام العرب خوانده شده است، نامش باقی مانده است. وی به سبب وظائفی كه از سوی دولت ساسانی در حفظ امنیّت عربستان برعهده داشته قلمرو عملكرد او هم همه بحرین و به قول حمزه ولایت بحرین و عمان تا یمامه و یمن و پیرامون آن را دربر می‌گرفته است. «4» و به‌سبب درگیریهائی كه به مقتضای وظیفه خود با برخی از اعراب و قبائلی كه به راهزنی می‌پرداخته‌اند،
______________________________
(1)- بلاذری، فتوح، 104.
(2)- جزوه سوم، خطابه هشتم، انتشارات دانشكده علوم معقول و منقول، ص 28.
(3)- طبری، 2/ 242 و 2/ 368.
(4)- سنی ملوك الارض و الانبیا، ص 116.
ص: 166
داشته است و به سبب شدّت و حدّتی كه در كیفر تبهكاران از خود نشان می‌داده، اعراب او را المكعبر لقب داده بودند، یعنی قاطع و برّا.
نام این مرزبان در منابع عربی به اختلاف دادفروز و آزادفروز و فیروز آمده كه همه دگرگون شده از یك نام‌اند كه برخی از محقّقان معاصر آن را آذرافروز خوانده‌اند «1» نام پدرش در همه‌جا گشنسپ است كه آن هم در عربی به صورتهای گوناگون آمده. در تاریخ حمزه «2» به صورت دادفروز بن جشنسفان آمده كه باید آن را در فارسی دادفروز گشنسبان خواند و در عربی دادفروز بن جشنسف. در تاریخ طبری «3» به صورت آزاد فروز بن جشنش و در فتوح البلدان بلاذری «4» به صورت فیروز بن جشیش آمده است.

دژ المشقّر

مرزبان این دژ همان‌گونه كه خودش در میان اعراب نام و آوازه‌ای داشته و در ادبیّات دوران جاهلی هم نامی از او باقی مانده، مقرّ او نیز در بحرین كه كاخ یا دژی بنام المشقّر بوده در ادبیات عربی شهرت یافته بود. مشقّر نام دژی بوده كه آن را دولت ساسانی از خیلی پیش از این تاریخ در این منطقه به عنوان پادگانی نظامی و زیستگاهی برای مرزبان آنجا ساخته بوده است. به نوشته طبری این دژ را یكی از اسواران ایرانی به نام بسك پسر ماهبود، كه كسری او را برای ساختن آن دژ به بحرین فرستاده بوده است، بنیاد نهاده بود. طبری شرحی از ساختن این دژ، و كارگرانی كه آن اسوار برای ساختن آن از اطراف گرد آورده بوده، و تدبیری كه برای ماندگار شدن آنها در آنجا به‌كار برده بوده است، نوشته، خلاصه آنكه او بدین‌منظور كه آن كارگران تا پایان كار در آن محل بمانند از سرزمین سواد و خوزستان هم زنانی فاجره بدانجا برده بود، در اثر آمیزش این مردان با آن زنان و زاد و ولدشان جمعیّت آنجا فزونی یافته و از آنها طوایفی به‌وجود آمد كه بعدها
______________________________
(1)- نلدكه، به نقل یوستی از او، ص 52.
(2)- سنی ملوك الارض ...، ص 116.
(3)- سنی ملوك الارض ...، ص 116.
(4)- فتوح، ص 101 تا 103.
ص: 167
به قبایل دیگر عرب مانند عبد قیس و دیگران پیوستند و بیشتر اعراب هجر هم از نسل آنها بودند «1».
از روایت طبری «2» چنین برمی‌آید كه آذرافروز یا مكعبر در زمان خسرو انوشروان كارگزار او در بحرین بوده، ولی بلاذری اعزام او را به این منطقه به قصد تنبیه اعراب بنی تمیم كه متعرّض كاروان كسری شده بوده‌اند در زمان خسروپرویز نوشته «3» و چنانكه در تاریخها آمده این كاروان كه مورد دستبرد بنی تمیم قرار گرفته بوده این مرزبان هم آنها را در دژ مشقّر به مجازات رسانده به خسروپرویز تعلّق داشته نه خسرو انوشروان. ظاهرا در روایت طبری التباسی روی داده است.
هنگامی كه علاء بن حضرمی به شرحی كه گذشت زاره را كه مكعبر هم در آنجا بود محاصره كرد در خلافت ابو بكر بود. وی در آن وقت موفّق به گشودن آنجا نشد و این امر تا هنگام خلافت عمر به طول انجامید. چون ایرانیانی كه با مكعبر در زاره با علاء و طرفدارانش می‌جنگیدند زن و بچه خود را در دارین «4» كه شهری از بحرین در ساحل دریا بود گذاشته بودند و علاء آنجا را مورد حمله قرار داد مكعبر برای نجات آنها تسلیم شد و اسلام پذیرفت. «5»
در سال 23 هجری كه در توّج فارس میان شهرك فرمانده سپاهی از ایران و حكم بن ابی العاص برادر عثمان بن ابی العاص كه در بحرین بود، جنگی درگرفت این مكعبر یا آذرافروز گشنسپان در سپاه حكم بن ابی العاص بود و حكم بن ابی العاص از او با عنوان یكی از شاهان ایران كه از كسری بریده و به او پیوسته است یاد كرده «6» و
______________________________
(1)- طبری، 1/ 986.
(2)- طبری، 1/ 905.
(3)- بلاذری، فتوح، 103.
(4)- دارین- نام اصلیش هیج- بندری بوده در بحرین كه كالاهای هندی و از آن‌جمله مشك و دیگر بوافزارهای هندی به آنجا وارد می‌شده و محل خرید و فروش این كالاها هم آنجا بوده و به این امر شهرت داشته و به‌همین‌سبب هم عطّار را داری می‌گفته‌اند با نسبت به دارین.
(5)- بلاذری، فتوح، ص 104.
(6)- طبری، 1/ 2698 و 2699 «... و معی (- حكم بن ابی العاص) بعض ملوكهم یقال
ص: 168
گویا این آخرین باری است كه در تاریخ این دوران نامی از او برده شده است، ولی بلاذری در انساب الاشراف از پسری از او نام می‌برد به نام «جوانبوذان بن المكعبر»، و آن هم به مناسبت مطلبی است كه درباره زیاد و ولایت عبد اللّه بن خالد بر فارس آورده، بدین مضمون كه زیاد، عبد اللّه بن خالد بن أسید بن ابی العیص بن أمیّه را ولایت فارس داد و دختر جانبوذان بن المكعبر را هم به او بخشید و پسر عبد اللّه بنام حارث از این دختر است. این عبد اللّه بن خالد كسی است كه زیاد در هنگام مرگ خود او را در كوفه جانشین خود ساخت تا معاویه درباره جانشین او تصمیم بگیرد و معاویه هم بیش از یك سال او را در این سمت باقی نگذاشت «1» و آنچه در این خبر جلب توجّه می‌كند این است كه دادن دختر جوانبوذان به عبد اللّه بن خالد از سوی زیاد با عبارت «بخشیدن» آمده است: «... و وهب له ابنة جونبوذان بن المكعبر»؛ عبارتی كه معمولا در مورد بردگان به‌كار می‌رفته است؛ درصورتی‌كه مكعبر چنانكه گذشت به اسارت نیفتاده بوده، بلكه خود مسلمانان شده و به مجاهدان مسلمان پیوسته و چنانكه گذشت حكم بن ابی العاص هم از او به عنوان «بعض ملوكهم» یاد كرده، و این هم كه زیاد نوه همین شخص را به همسری كسی درآورده كه از اشراف قریشی بوده و او را برای جانشینی خود در نظر گرفته بوده است، می‌رساند كه خاندان مكعبر در این زمان هم از اشراف ایرانیان این منطقه بوده‌اند و با این وضع می‌توان كلمه «وهب له» را به‌جای «روا شمردن» یا «موافقت كردن» گرفت.
چنین پیداست كه اقامت آذرافروز در بحرین به طول انجامیده و در آنجا خواهر جارود یكی از سرشناسان عرب را هم به زنی گرفته بوده است. هنگامی كه مصعب بن زبیر در جنگ با عبد الملك بن مروان خلیفه اموی در سال 70 هجری بر بعضی از سرداران عرب، كه به طرفداری از عبد الملك با او می‌جنگیدند، دست یافت و آنها را به اسارت گرفت و هركدام را با سخنانی زشت ناسزا می‌گفت و تحقیر می‌كرد، حكم بن منذر بن جارود را با این سخنان تحقیر نمود و دشنام
______________________________
- له المكعبر، فارق كسری و لحق بی.»
(1)- بلاذری، انساب الاشراف، ج 4، ص 243.
ص: 169
داد: «ای ناپاك‌زاده! آیا می‌دانی تو كیستی و جارود كه بود؟ جارود علجی بود فارسی در جزیره ابن كاوان كه از دریا گذشت و به ساحل آمد و خود را به طائفه عبد القیس منسوب ساخت، طائفه‌ای كه بدنام‌تر از آنها نمی‌شناسم، و سپس خواهرش را به زنی به مكعبر فارسی داد و این بالاترین شرفی بود كه به آن نائل آمد و اینها فرزندان آن زن هستند ای پسر قباد» «1»
بحرین در این دوران كه از آن سخن می‌رود سرزمینی آباد و پهناور بوده، زیرا چنانكه گذشت تمام سرزمینهای جنوبی خلیج فارس را تا عمان و بخشی از سرزمینهای شرقی عربستان را هم دربر می‌گرفته است. آبادانی و ثروت بحرین یكی به سبب رونق كشاورزی در بعضی مناطق آنجا بود و دیگر به سبب بندرهای آنجا و رونق بازرگانی آنجا با هند و دیگر مراكز تجارتی ایران در خلیج فارس بود.

نخستین مالی كه از قلمرو ایران در زمان پیغمبر (ص) به مدینه رسید

مبلغی كه علاء بن الحضرمی از راه وصول اموالی كه در نامه پیغمبر (ص) مشخّص شده بود جمع‌آوری كرده و به مدینه فرستاد هشتاد هزار درهم بود، و این نخستین مالی بود كه از قلمرو ایران به مدینه می‌رسید. نوشته‌اند كه این بزرگترین مبلغی بود كه در حیات پیغمبر برای حضرت رسید، نه پیش از آن دژی نه پس از آن. به نوشته بلاذری پیغمبر از آن مال مبلغی را هم به عمویش عبّاس ارزانی داشت «2».
در خلافت ابو بكر ذكری از رسیدن اموالی از بحرین نیامده است. شاید بدین‌علّت كه در این دوران آشفتگیهای ناشی از جنگهای ردّه كه علاء را به خود
______________________________
(1)- طبری، 2/ ص 2- 801 (عبارت آخر این روایت كه در عربی چنین است «فهؤلاء ولدها یابن قباذ» درست روشن نیست، شاید در آن حذف و تحریفی روی داده باشد).
(2)- فتوح، ص 98.
ص: 170
مشغول می‌داشت فرصتی برای جمع اموال باقی نمی‌گذاشت. ولی در زمان عمر كار ارسال اموال به مقادیر بیشتر همچنان ادامه یافت.
عمر در دوران خلافت خود نخست شخصی را به نام قدامة بن مطعون كارگزار خراج بحرین ساخت، و ابو هریره را هم كه از صحابه پیغمبر بود به امور شرعی آنجا گمارد، ولی پس از چندی قدامه را از آن كار برداشت و او را به جرم شراب‌خواری حد زد و از خدمت اخراج كرد و ابو هریره را كارگزار بحرین ساخت «1». ابو هریره پس از مدّتی با مبلغی هنگفت برای بیت المال به مدینه بازگشت. در نهایة الارب شرحی است از اموالی كه ابو هریره با خود آورده بوده.
شرحی كه هم حكایت از آبادانی و ثروت سرزمین بحرین در آن دوران می‌كند و هم حكایت از این دارد كه آن مبلغ هم نخستین مبلغ عظیمی بوده كه برای عمر رسیده و آن هم از قلمرو ایران. مبلغی كه تا حدّی دور از انتظار او می‌بوده. این روایت چنین است: «در زمان خلافت عمر، ابو هریره پولی از بحرین با خود آورده بود. عمر از او پرسید چه‌قدر آورده‌ای؟ گفت پانصد هزار درهم. عمر از این رقم در شگفت شد، گفت: آیا می‌فهمی چه می‌گوئی؟ گفت: آری. پنج بار صد هزار تا. و پس از سخنانی دیگر عمر به منبر برآمده گفت: ایّها الناس مال بسیاری برای ما رسیده، اگر می‌خواهید آن را با پیمانه بین شما تقسیم كنم، و اگر می‌خواهید با شماره. مردی از آن‌میان برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان من ایرانیان را دیده‌ام كه برای این كار دیوانی دارند. تو هم برای ما دیوانی بنیاد بگذار» «2».
كار ابو هریره هم در بحرین دوامی نیافت، زیرا او گذشته از اموالی كه برای بیت المال با خود آورده بود مبلغ هنگفتی هم برای خود آورده بود كه آن هم خلاف انتظار خلیفه بود. بدین‌سبب او را هم به تهمت اختلاس از مال مردم یا بیت المال از آن كار برداشت و مال او را هم كه دوازده هزار درهم بود از او گرفت یا با او تقسیم كرد «3».
______________________________
(1)- فتوح، ص 100 و 101.
(2)- نهایة الارب، ج 8، ص 197.
(3)- فتوح، ص 100 و 101.
ص: 171

چند نكته درباره نام بحرین‌

درباره نام بحرین و مناسبت آن برای این سرزمین یاقوت به اقوال مختلفی اشاره كرده و از آن‌میان گفته ابو منصور ازهری را پسندیده است. ازهری گفته بدین‌سبب این سرزمین را بحرین نامیده‌اند كه در ناحیه روستاهای آنجا دریاچه‌ای است در نزدیكی احساء و روستاهای هجر به فاصله ده فرسخ از دریای سبز (ظ. خلیج فارس) كه درازا و پهنای آن هریك سه میل است و آب آن راكد است، لبریز هم ندارد، و تلخ و شور است (معجم، 1/ 8- 507). همو در جای دیگر، ذیل بحیرة هجر، این شعر فرزدق را هم: تأییدی برای گفته ازهری در بحرین شمرده است. (معجم 1/ 516).
كانّ دیارا بین اسنمة الحمی‌و بین هذا لیل البحیرة مصحف بنابراین گفته كه مورد پسند یاقوت هم شده، این‌جا را از آن‌رو بحرین، یعنی سرزمین میان دو دریا، خوانده‌اند كه یك سوی آن خلیج فارس و سوی دیگرش این دریاچه سه میلی قرار داشته. ولی این نام‌گذاری طبیعی به نظر نمی‌رسد. یكی بدین‌سبب كه در برابر دریائی همچون خلیج فارس چنین دریاچه كوچكی درخور توجّه نبوده كه آن را برابر چنان دریائی نهند و دیگر بدان‌سبب كه این دریاچه هم در داخله همین سرزمین بوده نه در كناره آن تا بتوان آن را برابر خلیج فارس نهاد. نوشته یاقوت در این‌مورد اگر مطلبی را برساند این تواند بود كه علّت نام‌گذاری این سرزمین به بحرین به سبب دگرگونیهائی كه در آن روی داده بوده، كه در دوران یاقوت هم روشن نبوده است.
در خبر كشته شدن ایّوب بن القریّة كه در ادب عربی مردی با علم و اطّلاع شناخته شده و از او گفته‌هائی هم روایت گردیده است، مطلبی درباره بحرین آمده كه درخور تأمّل است. ایّوب بن القریّة در رویدادی كه در تاریخها به‌نام فتنه ابن اشعث معروف شده و آن قیام بزرگی بوده است بر ضدّ حجّاج بن یوسف كه ایّوب هم در آن قیام شركت داشته بود و به دست حجّاج اسیر گردید، نوشته‌اند، حجّاج پیش از كشتن وی از آنجا كه او مردی صاحب اطّلاع بود از او سؤالهای مختلفی كرد و از آن‌جمله سؤالی بود درباره بحرین و او بحرین را چنین وصف كرد:
ص: 172
«كنّاسة بین مصرین و جنّة بین بحرین.» یعنی «زیباروئی است میان دو شهر و بهشتی است میان دو دریا.» (الاخبار الطوال، دینوری، ص 222)، این عبارت از آن‌رو درخور تأمّل می‌نماید كه دو دریا در این‌جا در معنی واقعی خود به كار رفته و یكی قرین دیگری گردیده و دریاچه كوچكی كه یاقوت از قول ازهری ذكر كرده چنین مقارنه‌ای را برنمی‌تابد. ایّوب بن القریّة از رجال قرن اوّل اسلامی بود.
در یمن هم سرزمینی بوده است كه به نام بحرین خوانده می‌شده؛ گرچه مانند این بحرین شهرتی نداشته و چندان ذكری هم از آن در مآخذ نرفته و آنجاها هم كه ذكری از آن شده آن را با همین بحرین خلیج فارس اشتباه كرده‌اند، ولی مواردی هم هست كه با قرینه‌ای كه در عبارت می‌توان یافت، نمی‌شود آن را با این بحرین یكی دانست. از آن‌جمله عبارتی است در طبری در اخبار انوشروان پس از پیروزیهایش بر روم و خزر و بنای سدّی كه در بندر عدن ساخته بود؛ گوید:
«پس این طرف و بین آن و بحرین از ناحیه عدن بر او مسلّم شده بود.» گرچه عبارت طبری را در این مورد معمولا چنین ترجمه می‌كنند كه سرزمینهای بین بحرین و عدن بر او مسلّم شد. ولی متن عربی آن این ترجمه را برنمی‌تابد. عبارت عربی این است. «و قد استقام له مادون هر قلة من بلاد الروم و ارمینیّة و ما بینه و بین البحرین من ناحیة عدن» (طبری، چاپ مصر، ج 1، ص 528) و در این عبارت سخن از جائی است به نام بحرین در ناحیه عدن نه جای دیگر، و آنچه تأییدی بر این مطلب تواند بود، عبارت دیگری است باز هم از طبری و این‌بار در اخبار اسود عنسی و قیام او در یمن در اواخر زندگانی حضرت رسول، و غلبه او بر مناطق مختلفی از آن سرزمین. عبارت طبری چنین است: «و غلب الأسود علی ما بین صهید الی عمل الطائف الی البحرین قبل عدن.» (طبری، چاپ اروپا، 1/ 5- 1854). در این‌جا هم سخن از سرزمینی است به نام بحرین در مقابل عدن.
نگارنده در ضمن جستجوهای خود درباره ایرانیان یمن و گرایش اسلامی ایشان در زمان پیغمبر اكرم و درگیریهائی كه آنها به‌همین‌سبب با اسود عنسی مدّعی پیغمبری در حیات حضرت رسول و سپس با مرتدان پس از رحلت آن حضرت یافتند، در یكی از مآخذ تاریخی مربوط به آن وقایع كه در حال حاضر
ص: 173
نامش در خاطرم نیست به خبری درباره این بحرین برخوردم كه پرتوی بر این ابهام افكند و هم حدس و گمانی درباره بحرین خلیج فارس دامن زد. خبر این بود كه در پشت بندر عدن، در سرزمین یمن سرزمین گسترده‌ای بوده است كه از سوی شرق به اقیانوس هند در خلیج عدن می‌پیوسته و از سوی غرب به دریای سرخ، و چون به این دو دریا راه داشته آن را بحرین می‌گفته‌اند. و حدس و گمانی هم كه درباره بحرین خلیج فارس بدان دامن زد، این بود كه شاید این سرزمین هم در حدود بسیار گسترده آن در قدیم كه از یك سو به خلیج فارس و از سوی دیگر به دریای عمان می‌پیوسته این نام را از آن وضع جغرافیائی قدیم به خود گرفته باشد؟

عمان و مركز دریائی ایران‌

عمان هم مانند بحرین هم مرزبان‌نشین بود و هم از سوی دولت ایران از اعراب همانجا سرپرستی برای امور بادیه‌نشینان آنجا تعیین می‌گردید. در هنگامی كه از سوی پیغمبر (ص) ابو زید انصاری و عمرو بن عاص برای دعوت مردم عمان به آنجا فرستاده شدند، سرپرست اعراب آنجا دو پسر جلندی به نامهای عبدو جیفر بودند، و نامه پیغمبر هم برای اعراب آنجا خطاب به این دو تن بود «1» و پیش از اینها هم پدر آنها جلندی سرپرست اعراب این‌جا بود كه خبر او را در زمان كسری می‌یابیم كه نام او هم در ردیف كسانی از سرپرستان قبائل و مرزبانان سرزمینهای عربی آمده كه برید كسری با آنها در رفت‌وآمد بوده است. این افراد چنانكه جاحظ نوشته و هرز و باذام و فیروز در یمن و نعمان و پدرانش در حیره و مكعبر «2» مرزبان زاره؟ و منذر بن ساوی در بحرین و جلندی پسر مستكبر در عمان بوده‌اند «3».
______________________________
(1)- فتوح، ص 92 و 93.
(2)- در این‌صورت مكعبر و مرزبان زاره بدون واو عطف نوشته شده، ولی گمان می‌رود واو عطف بین آنها از قلم افتاده. چون این دو نام یا دو عنوان چنانكه در همین گفتار گذشت از آن دو نفر بوده نه یك نفر.
(3)- جاحظ، البغال، ص 181- 183 از «مجموعة رسائل الجاحظ» چاپ دار الحداثة، بیروت، 1988 م.
ص: 174
از دستور پیغمبر اكرم به ابو زید انصاری كه «خذ الصدقة من المسلمین و الجزیة من المجوس» «1» چنین برمی‌آید كه در عمان هم مانند بحرین دین غالب زردشتی بوده است، چون در این دستور از پیروان دین دیگری نامی نیست.
از مرزبان ایرانی عمان اطّلاع روشنی در مآخذ موجود نمی‌توان یافت. در برخی از مآخذ از او به عنوان اسواری از اسواران كسری یاد شده «2»، و به نوشته حمزه اصفهانی، در آنچه از او نقل شد، قلمرو دادفروز گشنسبان (مكعبر) تا عمان هم گسترش می‌یافته است. به‌هرحال منافع مهمّ سیاسی و اقتصادی كه دولت ایران از دیرباز در این منطقه به سبب وضع جغرافیائی خاص آن در خلیج فارس و اقیانوس هند داشته توجّه و اهتمام زیادی را به آنجا ایجاب می‌كرده است.
نشانی از چنین توجّه و اهتمام را از دوران اشكانیان در كتاب «گردش پیرامون دریای اریتره» كه ذكر آن گذشت، درباره عمان چنین می‌یابیم: «چون ساحل جنوبی خلیج فارس را از پایانه آن در ابلّه دنبال كنیم و به سوی دهانه خلیج فارس و دریای محیط پیش برویم، پس از شش روز به مركز دیگری از مراكز بازرگانی ایرانیان می‌رسیم به نام امان‌Oman )- عمان) و صادرات آن نوعی كشتی است كه آن را مادارا می‌گویند «3».
در دوران ساسانی هم این مركز دریائی ایران همچنان از اعتبار و اهمّیّت برخوردار بوده و كار دریانوردی و شاید هم كشتی‌سازی آنجا همچنان رونق داشته است. از روایتی كه یاقوت از ابو عبیده نقل كرده چنین برمی‌آید كه علّت استقرار قبیله ازد در عمان این بوده كه اردشیر بابكان آنها را برای گماردن در كار كشتی به آنجا كوچانده بوده است «4».

میژن- مزون- صحار

این مركز دریائی را تا اواخر قرن چهارم هجری همچنان آباد و پرجنب‌وجوش در زیر اداره ایرانیان، و زبان آنجا را هم فارسی، و پول رایج آنجا را هم با نام فارسی می‌یابیم. این‌جا را در زبان پارسی میژن و مردم آنجا را میژنیكان می‌گفته‌اند. این نام در «كارنامه اردشیر
______________________________
(1)- بلاذری، فتوح، ص 93.
(2)- الاصابه، 4/ 105.
(3)-The Periplus ,P .36
(4)- معجم البلدان، 4/ 222.
ص: 175
بابكان» در داستان جنگ وی با هفتان بخت (كرم خدای) آمده «1»، تا اواخر قرن چهارم كه خبری از این مركز دریائی داریم ایرانیان هنوز آنجا را به همین نام می‌خوانده‌اند كه در كتابهای عربی به صورت مزون درآمده ولی اعراب آنجا را صحار می‌نامیده‌اند و در دوره‌های بعد همین نام اخیر برای آنجا شهرت یافته است «2».
مقدسی تمام جزیرة العرب را به چهار بخش كرده: حجاز و یمن و عمان و هجر (مركز بحرین) و گوید زبان همه آنها عربی است بجز صحار (- مزون) مركز عمان كه آوای آنها و زبانشان فارسی است «3»، و درباره صحار گوید در دریای چین (- دریای فارس به تعبیر استخری و مسعودی و ابن حوقل) در این زمان بزرگتر و باشكوه‌تر از آن نیست. آباد و پرجمعیّت و خوب و پاكیزه و خوش‌آب و هواست. ثروت فراوان و بازرگانی پررونق دارد و پس از شرحی ستایش‌آمیز درباره آن گوید و غلبه در این‌جا با ایرانیان است «4». استخری هم صحار را به آبادی و عمران و وسعت بندرگاهها و رونق بازرگانی ستوده و گفته است در تمام سواحل دریای فارس و در تمام سرزمین اسلام شهری آبادتر و پرثروت‌تر از صحار نیست «5» و ابن حوقل نیز همین مطالب را تكرار كرده است. «6» مسعودی نیز از كشتیهای محكم و استواری كه در عمان آنها را تیرماهی می‌نامیده‌اند سخن گفته، و علّت این نام‌گذاری را هم‌چنین نوشته كه چون در تیرماه دریای هند بیش از هر موسم دیگر طوفان‌خیز و پرخروش است، و در این فصل تنها كشتیهای محكم و استوار می‌توانند در آن دریا آمدورفت كنند ازاین‌رو كشتیهائی را كه بدین صفت باشند، تیرماهی خوانند «7».
این مطلب هم در پایان افزوده شود كه این محل یعنی صحار یا میژن از قدیم و دوران پیش از اسلام مركز دریانوردی ایران و مقر ایرانیان مقیم آن سامان بوده، و هنگامی هم كه ابو زید انصاری و عمرو بن عاص فرستادگان پیغمبر (ص)
______________________________
(1)- كارنامه اردشیر بابكان، تهران، 1342- ص 35- 36.
(2)- مسعودی، مروج، تصحیح شارل‌پلا، 1/ 177.
(3)- مقدسی، احسن التقاسیم، ص 96.
(4)- مقدسی، احسن التقاسیم، ص 92.
(5)- استخری، مسالك الممالك، ص 25.
(6)- ابن حوقل، صورة الأرض، ص 44 و 45.
(7)- مسعودی، مروج، تصحیح شارل‌پلا، 1/ 175،
ص: 176
به عمان آمدند، عبد و جیفر سرپرستان اعراب بادیه عمان را در همین صحار یافتند «1».

سیاست عربی دولت ساسانی و راههای عربستان‌

سیاست عربی دولت ساسانی چنان نبود كه مرزبانان و كارگزاران ایرانی در امور داخلی قبایل عرب و روابط آنان با یكدیگر دخالت كنند. آنچه آنها در پی آن بودند یكی مراقبت در حفظ امنیّت مرزهای ایران در كناره‌های صحرا و جلوگیری از تاخت‌وتاز قبائل صحرانشین به روستاها و آبادیهای ایران در عراق به قصد دستبرد و قتل و غارت در آنها بود، كه چون این امر با دفاع از مرزهای غربی ایران در برابر روم در بسیاری موارد توأم می‌شد، ازاین‌رو برای حفظ امنیّت آنها اهمّیّتی مضاعف می‌داشت، كه در گفتاری در آینده درباره آن سخن خواهد رفت. و دیگر حفظ امنیّت راههای بازرگانی‌ای بوده است كه یا از داخله عربستان می‌گذشته و یا به بندرهای ساحلی آن می‌پیوسته، كه در این‌جا به اجمال درباره آنها سخن خواهد رفت. با این توضیح كه در هردو مورد این كار در هر ناحیه‌ای به عهده قبائل همان ناحیه و رؤسای ایشان واگذار می‌شده و در عوض به آنها، یا مقررّی سالیانه و یا پاداشهای موقّت پرداخت می‌شده است.
راههائی كه از داخله عربستان می‌گذشت یا به بندرهای آن می‌پیوست از آن‌رو برای ایران اهمّیّت داشت و حفظ امنیّت آنها تا آن حد مورد اهتمام دولت ایران بود كه به قول جاحظ بادیه عربستان و آبادیهای آن همه به‌جز آن قسمت كه در ناحیه شام بود پیوسته از بریدهای كسری كه میان او و كارگزارانش در رفت و آمد بودند پوشیده بود «2». این راهها گذشته از آنكه روابط بازرگانی ایران را با مناطق داخلی عربستان و به‌خصوص با یمن ممكن می‌ساخت، برخی از راههای بین المللی آن زمان به‌شمار می‌رفتند، و قسمتی از بازرگانی شرق و غرب جهان آن روز از آن راهها صورت می‌گرفت. این امر گذشته از این‌كه برای بازرگانی ایران اهمّیّت داشت، از لحاظ سیاسی هم سیطره بر این راهها یا لااقل بر بعضی از مراكز آنها
______________________________
(1)- بلاذری، فتوح، ص 92.
(2)- البغال، ص 181- 183.
ص: 177
از لحاظ رقابتهای اقتصادی و سیاسی آن دولت با روم برای ایران مهم بود.
از این راهها، كه چین و هند و ایران را به روم و اروپا می‌پیوست، یكی راهی بود كه از بندر ایرانی مزون (صحار دوره‌های بعد) در عمان، كه مهمترین بندر دنیای قدیم در سواحل غربی اقیانوس هند بود، از راه دریا به عدن در جنوب یمن می‌رسید. دیگر راهی بود كه آن هم از همان بندر مزون از راه خشكی به حضرموت و سواحل جنوبی یمن منتهی می‌شد، و از آنجا تمام كالاهائی كه از این دو راه می‌رسید از غرب عربستان، از راه خشكی به سمت شمال و به سرزمینهای فلسطین و شام، و از آنجاها به داخله روم و اروپا می‌رفت، و همین راه بود كه از قدیم در اختیار شترداران عرب بود و بتدریج در انحصار شترداران و بازرگانان قریش مكّه درآمد، و پیش از حمله حبشیان به یمن این راه و تجارت آن رونقی به‌سزا داشت و همان هم باعث ثروت و قدرت قبیله قریش گردیده بود، و در قرآن مجید هم در سوره «ایلاف» اشاره‌ای مختصر به آن شده است.
دیگر از این راهها كه از جنوب عربستان می‌گذشته، راهی بوده كه تیسفون پایتخت ایران را از طریق یمامه و جنوب عربستان به صنعاء پایتخت یمن می‌پیوسته، كه ذكری از آن در اغانی ابو الفرج اصفهانی آمده.
دیگر از این راههای مهم و اساسی در شمال عربستان راهی بوده است كه از مكّه از راه مدینه به شام می‌رفته و شترداران قریش هم كالاهائی را كه از یمن می‌آورده‌اند از این راه به دمشق می‌برده‌اند. بیشتر جاهائی كه از قدیم در عربستان شهرتی یافته و نام آنها در تاریخها آمده مانند تدمر و تیماء و مدین و حجر و فدك و یثرب و خیبر و تبوك و بطراء مراكز یا منزلگاههائی بوده‌اند كه بر سر همین راههای بازرگانی قرار داشته‌اند، و بتدریج محل دادوستد و مبادله كالا شده و كم‌كم گسترش یافته و بزرگ و ثروتمند گردیده‌اند، تا آن‌حد كه برخی از آنها مركز دولتهائی پایدار یا مردمانی پرقدرت و نفوذ شده‌اند، مانند تدمر و بطراء و مكّه و یثرب.
در آنچه به راهها و مراكز بازرگانی عربستان بازمی‌گردد گاهی ردپای ایرانیان را در مناطقی هم در شمال عربستان كه معمولا در قلمرو ایران نبوده است مانند
ص: 178
تیماء «1» می‌یابیم. تیماء با این‌كه در نزدیكیهای قلمرو روم در شمال عربستان قرار داشته ولی مانند یثرب آن هم از مناطق زیر نفوذ و تحت سیطره ایران به‌شمار می‌رفته، و در آثاری كه در این محل از دوره‌های قدیم آن یافته‌اند از اهمّیّت و اعتبار و عمران و آبادی آن در دوران تسلّط ایرانیان بر آنجا سخن رفته است «2».
حتّی حمله حارث بن جبله امیر غسّان را به آنجا كه در روایات عربی به قصد مطالبه تركه امرؤ القیس از سموئل بن عادیا قلمداد شده، و احتمالا در حدود سال 550 مسیحی صورت گرفته است، آن را هم برخی از محقّقان در اصل نتیجه تحریكات ژوستی‌نین امپراطور روم برای حمله به مصالح ایران در شبه جزیره عربستان و در ردیف حمله او به پادشاه حیره شمرده‌اند «3».
______________________________
(1)- یاقوت تیماء را چنین شناسانده: «شهركی است در اطراف شام، میان شام و وادی القری و بر سر راه حاجیان شام و دمشق. و «بلق الفرد» قلعه سموئل بن عادیای یهودی مشرف بر آنجا است و به‌همین‌سبب آنجا را تیماء یهودی می‌خوانده‌اند. هنگامی كه مردم تیماء در سال نهم هجری خبر ورود پیغمبر اسلام را به وادی القری شنیدند، نماینده‌ای نزد آن حضرت فرستادند و با پرداخت جزیه مصالحه كردند و بدین‌ترتیب در موطن خود باقی ماندند و زمینهاشان هم در دست خودشان باقی ماند. ولی هنگامی كه عمر یهودیان را از جزیرة العرب به خارج كوچانید آنها را هم از آنجا بیرون راند».
(معجم البلدان 1/ 907)
(2)- جواد علی، تاریخ العرب قبل الاسلام، 4/ 177 به نقل ازEncy .IV P .622
(3)- تقی‌زاده، تاریخ عربستان و قوم عرب، 3/ 34 و 36.
ص: 179