گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
بخشهائی از انبار در سازمان دفاعی انوشروان‌





یكی از كارهای انوشروان برای تقویت بنیه دفاعی ایران در مرزهای غربی مجاور با روم و صحرای عربستان بازسازی پادگانهای این منطقه و تعمیر خندق شاپور بود، و دیگر ایجاد تشكیلات دفاعی تازه‌ای در آنجا بود كه برای خودكفائی بیشتر آن، دو بخش از بخشهای آباد و پردرآمد ولایت یا تسوج انبار را هم از این ولایت جدا كرد و ضمیمه آن تشكیلات ساخت. آن دو بخش یكی هیت بود و دیگری عانات.
چنین می‌نماید كه تا زمان انوشروان، خندق شاپور اگر هم به‌كلّی پر نشده بوده احتیاج به تعمیر كلّی داشته، زیرا تعمیر پادگانها و استحكامات موجود در آنجا در این تاریخ آن‌چنان جامع و كلّی صورت گرفته كه در برخی از تاریخها به عنوان كاری نو، نه تعمیر كارهای گذشته، ذكر شده است. ابن رسته كارهای انوشروان را در این منطقه چنین نوشته است: «در زمان انوشروان به او خبر رسید
______________________________
(1)- فتوح، ص 366.
(2)- فتوح، 365.
ص: 197
كه گروهی از عربها آبادیهای سواد را مورد تاخت‌وتاز و غارت قرار می‌دهند. او دستور داد كه باروهای شهر الّیس را كه شاپور ذو الاكتاف ساخته بود از نو بسازند و آنجا را پادگانی برای پاسداری آبادیهای نزدیك بادیه گردانید، و آنگاه بفرمود تا از هیت در امتداد حاشیه صحرا تا كاظمه نزدیك بصره خندقی بكنند كه به دریا بپیوندند، و در كناره‌های این خندق هم دیده‌بانیها و پادگانهائی استوار ساخت تا مانع نفوذ بادیه‌نشینان به سرزمینهای سواد شوند» «1».
یاقوت كه داستان جدا شدن هیت و عانات را از انبار نقل كرده درباره خندقی كه از هیت تا كاظمه ادامه داشته افزوده است كه این خندق طفّ بادیه را می‌شكافت و به دریا می‌رسید «2». تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی ج‌1 286 نظری به داستان قتل نعمان ..... ص : 284
ص: 286
هم‌آهنگ با سیاست جنگی روم در این منطقه به حركتی برخیزد او پیش‌دستی كرده و نه‌تنها خود او را از میان برداشته بلكه ریشه امارت چندین صد ساله خاندان او را هم كه پیوسته شاهان ساسانی آن را در آن خاندان باقی گذاشته بودند از بیخ و بن بركنده و امارت حیره را به یكی‌دیگر از شیوخ عرب از خاندانی دیگر به نام ایاس بن قبیصه طائی، كه وقتی در رویداد شكست خسرو پرویز از بهرام چوبین كه وی عازم روم بود و نیاز به كمكی داشت و ایاس خدمتی درخور پاداش به او كرده بود، «1» واگذاشت، ولی نه به تنهائی بلكه به همراهی یكی از مرزبانان ایرانی به نام نخورگان «2» و پس از چندی این شیخ عرب را هم از امارت حیره برداشته و آنجا را هم مانند دیگر پادگانهای مرزی ایران یك‌سره در اختیار فرمانده كلّ آن پادگانها به نام آزادبه «3» گذارده، كه تا زمان حمله اعراب به این ناحیه در آن سمت باقی بوده، و در اخبار جنگهای خالد بن ولید در این مناطق مرزی ایران این آزادبه را هماورد او در این ناحیه می‌یابیم. «4» و می‌توان انگاشت كه در جریان كشف توطئه نعمان، آن كس كه بیش از همه در این كار مؤثر بوده و شاید هم عامل اصلی به‌شمار می‌رفته زید بن عدی دبیر عربی‌نویس دربار خسروپرویز بوده كه بر طبق آن داستان با نعمان دشمنی پدركشتگی داشته و به مقتضای وظیفه خود در دیوان شاهی كه سرپرستی امور مربوط به امیرنشین حیره بوده از كارهائی كه در آن امیرنشین صورت می‌گرفته زودتر از هر كس آگاه می‌شده، و او بوده كه این
______________________________
(1)- به نوشته ابو الفرج در اغانی (ج 2، ص 40) هنگامی كه منذر پدر نعمان را مرگ فرا رسید، ایاس بن قبیصه طائی را وصیّ فرزندان خود و جانشین خود در امارت حیره ساخت تا هنگامی كه كسری (خسرو پرویز) كسی را به جانشینی او برگزید، و ایاس تا وقتی كه خسرو نعمان پسر منذر را برگزید، چندین ماه در آنجا امارت داشت.
(2)- طبری نام این شخص را النخیرجان نوشته و گوید او نه سال در زمان خسرو پسر هرمز در حیره فرمان راند (طبری 1/ 1038).
(3)- به نوشته طبری آزادبه هفده سال در حیره فرمان رانده كه چهارده سال و هشت ماه آن در زمان خسرو پرویز و هشت ماه آن در زمان شیرویه پسر خسرو پرویز و یك سال و هفت ماه آن در زمان اردشیر پسر شیرویه و یك ماه هم در زمان پوران‌دخت دختر خسرو پرویز بوده است (طبری، 1/ 1038 و 1039).
(4)- بلاذری، فتوح، ص 297.
ص: 287
توطئه را با شاخ و برگ به آگاهی خسرو رسانده و آتش خشم او را تیزتر كرده، و به‌همین‌سبب هم نام او در این داستان همچون مسبّب اصلی قتل نعمان آمده است. «1» اینك اگر با توجّه به آن‌چه گذشت به پاسخ خسرو پرویز كه در نامه او آمده و علّتی كه در آن برای قتل نعمان و سلب امارت حیره از خاندان او ذكر شده، و دینوری و بلعمی هردو آن را نقل كرده‌اند، مراجعه شود، و از پیرایه‌های داستانی آنها صرف‌نظر گردد، می‌توان آنها را هم در همین مسیر و منطبق با همین واقعیّات یافت. این علّت در آنچه دینوری آورده، توطئه نعمان و خاندان او با اعراب بر ضدّ پادشاه ساسانی بوده «2»، و در آنچه هم كه بلعمی از زبان خسرو نقل كرده چنین است:
«او را از بهر صیانت ملك كشتم، و نگاه داشتن ملك بر اهل بیت خویش، و بدین معنی كردم، و جائی كه تهمت كردن ملك بود، آنجا هیچ حقّی را جای نماند». «3»

ریشه‌های بدگمانی خسرو پرویز

آنچه در این رویداد، و رویدادهای همانندی كه در محدوده سیاست عربی خسرو پرویز جای می‌گیرد و به آنها اشاره خواهد شد، درخور تأمّل می‌نماید، بدگمانی شدید و بی‌اعتمادی مفرطی است كه از خلال كارهای او نسبت به اعراب و همه اموری كه با آنها ارتباط می‌یابند دیده می‌شود. چنانكه گذشت او حتّی نسبت به ایاس بن قبیصه هم كه به سبب خدمتی كه به او كرده بود درخور پاداش می‌دانست و امارت حیره را هم شاید به عنوان پاداش به او ارزانی داشته بود، آن اندازه اعتماد نداشت تا او را مستقلا به آن كار گمارد و یكی از مرزبانان ایرانی را هم با او همراه ساخت و سپس ایاس را هم از آن كار برداشت و پای عربها را یكسره از امارت حیره برید. در نمونه‌های دیگری كه از كارهای او در این منطقه عربی‌نشین خواهد آمد نشانه‌های آشكارتری از این بدگمانی و بی‌اعتمادی دیده می‌شود، و آنچه در این مورد دارای اهمّیّت است و
______________________________
(1)- دراین‌باره در كتاب «فرهنگ ایرانی ...» زیر عنوان «دبیران عرب در دربار شاهان ساسانی»، ص 97 تا 103 اطّلاعات بیشتری خواهید یافت.
(2)- الأخبار الطوال، ص 109 و 110.
(3)- بلعمی، ترجمه تاریخ طبری، ص 251.
ص: 288
برای درك بهتر تاریخ این دوران كمكی مؤثّرتر خواهد بود راه‌یابی به علل و عواملی است كه چنین اندیشه‌های بدبینانه‌ای را در ذهن او رسوخ داده بوده است.
در داستانهائی كه پیرامون برخی از این رویدادها روایت شده، مانند همین رویداد قتل نعمان، یا قتل مردانشاه كه خواهد آمد، علّت بدبینی او و قتل آنها پیش‌گوئی پیش‌گویان و منجّمان دائر بر این‌كه هلاك او یا زوال سلطنتش از نیمروز یعنی جنوب كشورش كه همین قلمرو عرب‌نشین او بوده است سرچشمه می‌گرفته، می‌توان فهمید كه این‌گونه داستانها، از عقیده سخت و استواری كه خسرو نسبت به پیشگوئیها و احكام نجوم داشته است نشأت گرفته، ولی سیر حوادث در آن ایّام و رفتار خشونت‌آمیز خسرو در موارد مختلف در این زمینه، همگی نشان از علّت یا علّتهائی می‌دهند فراتر از این پیشگوئیها و داستانهای پیرامون آنها؛ علّتهائی كه باید آنها را در واقعیّات تاریخی این دوران كه هنوز به درستی روشن نیست جست‌وجو كرد.
چنین می‌نماید كه پس از كشف توطئه نعمان و كشته شدن یا زندانی شدن او (بنابر اختلاف روایات) توطئه‌های دیگری هم از كارگزارانش در همین منطقه عرب‌نشین برای خسرو پرویز كشف شده بوده كه او را در بدگمانی خویش راسخ‌تر گردانیده است. پس از نعمان، نوبت كارگزار دیگر خسرو در این منطقه به نام قیس بن مسعود شیبانی بود كه در اثر توطئه و خیانت او عدّه‌ای كه خسرو پرویز آنها را برای استرداد جنگ‌افزارهائی كه نعمان نزد هانی بن مسعود به امانت گذارده بود، گسیل داشت، شكست یافتند، و دو تن از مرزبانان ایرانی هم در آن زدوخورد كشته شدند.

قیس بن مسعود شیبانی و خیانت او

این قیس بن مسعود كارگزار ایران و مسئول امنیّت طفّ سفوان یعنی بخش جنوبی حاشیه شرقی صحرای عربستان محاذی با بندر ابلّه بود. او در غرب پادگان ایرانی بهشت آباد نیز در حاشیه صحرا مسؤول پادگانی بود به نام منجشانیّه و این دو پادگان هر دو وظیفه نگهبانی بندر ابلّه
ص: 289
مهمترین بندر نظامی و بازرگانی ایران را در دهانه خلیج فارس برعهده داشتند و جیره و مواجب كاركنان آنها هم از عایدات همان بندر پرداخت می‌شد، و وصفی اجمالی از آنها در گفتار حیره و انبار و پادگانهای مرزی ایران در حاشیه صحرا با عنوان بهشت آباد و منجشانیّه گذشت.
داستان توطئه‌ی قیس بن مسعود و خیانت او به ایرانیان همراهش چنین آغاز می‌شود: هنگامی كه خسرو پرویز پس از رفع غائله نعمان، ایاس بن قبیصه طائی جانشین او را مأمور بازپس گرفتن اسلحه و جنگ‌افزارهای نعمان از هانی بن مسعود و قبیله بنی شیبان كرد، به دو تن از مرزبانان ایرانی پادگانهای حاشیه صحرا به نامهای هامرز و گرابزین نیز دستور داد كه او را همراهی كنند، و قیس بن مسعود را هم مأمور كرد كه با آنها برود، شاید به عنوان دلیل و راهنما. چون قیس از مردم همان منطقه و اهل همان قبیله بوده و بدین‌سبب، هم نسبت به آن منطقه آگاهی كافی داشته، و هم به سبب آشنائی كه با هانی داشته می‌توانسته او را وادارد كه دستور خسرو را بی‌چون‌وچرا انجام دهد. ولی قیس درست راهی عكس این رفت، زیرا، هم هانی را وادار به مقاومت كرد و هم خود او از درون سپاه ایران به كارشكنی پرداخت و وسیله شكست آنها را فراهم ساخت.
طبری این داستان را چنین شرح داده است: چون سپاهیان ایران كه قیس هم در آن بود به نزدیك هانی رسیدند، قیس شبانه خود را به هانی رسانید و او را به‌جای تسلیم وادار به ایستادگی و پایداری در مقابل آنان نمود، به او گفت سلاحها را بین مردان خود تقسیم كند، و آنها را برای جنگ آماده سازد، اگر در جنگ پیروز شدند سلاحها را از آنها بازپس گیرد و اگر هم كشته شدند سلاحشان هم با خودشان نابود شود. هانی هم این سخن را پذیرفت و قبیله خود را برای جنگ آماده ساخت و آب كافی هم برای خود و افرادش ذخیره كرد. و چون ایرانیان، كه نه چنان انتظاری داشتند و نه چنان آمادگی، در آنجا دچار كم‌آبی شدند به صحرای ذی‌قار عقب نشستند. قیس و همراهانش هم به هانی و قبیله‌اش پیام فرستادند كه كدام‌یك از این دو شق دلخواه و مناسب حال شما است، این‌كه ما امشب در سیاهی شب این‌جا را ترك كنیم و اینها را تنها بگذاریم؟ یا این‌كه فردا
ص: 290
در گرماگرم جنگ فرار كنیم؟ آنها هم پاسخ دادند كه بمانید و فردا وقتی آنها در جنگ شدند شما فرار كنید و با فرار خود باعث شكست آنان شوید. قیس و قبیله‌اش نیز چنین كردند و در گرماگرم جنگ راه فرار در پیش گرفتند و بدین‌ترتیب ایرانیان شكست یافتند و دو مرزبان ایرانی هم كشته شدند و ایاس بن قبیصه هم هزیمت یافته بازگشت. «1»

تاراج كاروان شاهی و كیفر تاراج‌گران‌

خسرو پرویز برای بدگمانی بیشتر و بی‌اعتمادی خود نسبت به اعراب در رویدادهای جاری همین منطقه دلائل دیگری هم می‌یافت كه سخت‌گیریهای او را نسبت به آنان دست‌كم برای خود او توجیه كند، یكی از آنها حمله برخی از قبایل عرب به كاروان شاهی بود كه از یمن به ایران می‌رفت و قتل و غارتی بود كه در آن به راه انداختند. چنین می‌نماید كه اینكار بر خسرو بسیار گران آمده این را از كیفر سختی كه به آنها داده و خاطره آن در برخی از ایّام العرب مثل یوم المشقّر باقی مانده است می‌توان به‌خوبی دریافت. بین تیسفون و یمن معمولا كاروانهائی در رفت و آمد بودند كه كالاهای نخبه و مورد نیاز را از یك‌سو به سوی دیگر حمل می‌كردند. این كاروانها از هنگامی كه از تیسفون حركت می‌كردند تا وقتی كه در صنعا تحویل كارگزار ایران می‌شدند و تا وقتی‌كه دوباره به ایران برگردند از بین قبایل مختلف عربی می‌گذشتند و هر قبیله‌ای آنها را تا وقتی كه در قلمرو او بودند بدرقه و محافظت می‌كرد تا سالم به قبیله دیگر بسپرد و برای این كار حق‌الزحمه‌ای دریافت می‌داشتند كه به آن حق الخفاره می‌گفتند. در كتاب اغانی «2» وصف یكی از این راههای كاروان‌رو را از تیسفون تا یمن و قبایلی كه در مسیر راه هریك در قلمرو خود نگاهبانی و بدرقه كاروانها را عهده‌دار بوده‌اند می‌توان یافت.
و امّا داستان این كاروان كه مورد حمله اعراب قرار گرفته اجمالا به نقل طبری
______________________________
(1)- تفصیل این واقعه را در طبری، 1/ 1029 تا 1034 خواهید یافت.
(2)- اغانی، ج 16، ص 150.
ص: 291
چنین بوده كه این كاروان كه از یمن عازم تیسفون بوده در قلمرو قبیله بنی یربوع مورد حمله آن قبیله قرار می‌گیرد و هرآنچه از مال و منال و كالا و چهارپایان با آنها بوده پس از جنگ و كشتاری كه در كاروان به راه می‌اندازند به تاراج می‌برند. نگهبانان آن كاروان كه همه‌چیز خود را از دست داده بوده‌اند نزد هوذة بن علی امیر یمامه كه خود او یكی از محافظان كاروان در قلمرو خود بوده می‌روند، و او آنها را تیمار كرده با آنها عازم دربار خسرو می‌گردد. خسرو كه كار او را به دیده رضا می‌نگرد به پاداش این خدمت او را خلعتی می‌بخشد كه از آن‌جمله رشته مرواریدی بوده كه همچون تاج به سر می‌بسته‌اند و به‌همین‌سبب اعراب او را ذو التاج لقب داده بودند، آنگاه خسرو او را با پیكی به نزد دادفروز گشنسپان كارگزار خود در بحرین كه اعراب او را مكعبر می‌خواندند و وصف او در گفتاری گذشت می‌فرستد تا آن قبیله را به كیفر اعمال خود برساند و او هم آنها را در دژ مشقّر كه مقر فرماندهی او بوده، به كیفری سخت می‌رساند كه در تاریخها كم‌وبیش به تفصیل یا به اجمال آمده و در ایّام العرب هم چنانكه گفته شد به نام یوم المشقّر یاد شده است «1».

خرّ خسرو فرمان‌روای یمن‌

خشم و بدگمانی خسرو پرویز در سرزمینهای عربی تنها متوجّه اعراب و كارگزاران عرب او نبوده است.
كارگزاران ایرانی او هم در این منطقه از این بدگمانی و سخت‌گیری و كیفرهای سخت در امان نبوده‌اند است. از نمونه‌های این خشم و بدگمانی یكی هم احضار خرّ خسرو فرمان‌روای یمن به تیسفون به قصد كیفر او بوده كه به گفته طبری با شفاعت یكی از بزرگان از مرگ نجات یافته ولی دیگر به یمن بازنگشته و فرمان‌روائی یمن از سوی خسرو به فرد دیگری از خاندانهای كهن ایرانی واگذار شده است.
فرمان‌روایان یمن تا این تاریخ معمولا از خاندان وهرز سرداری كه انوشروان نخستین‌بار او را برای بیرون راندن حبشیها از یمن به آنجا گسیل داشته بود، و او
______________________________
(1)- طبری 1/ 984 تا 988
ص: 292
خود مدّتی فرمان‌روائی آنجا را داشت، برگزیده می‌شدند. این فرمان‌روایان و خاندان آنها به سبب طول مقام در آن سرزمین و معاشرت با مردم آنجا با زبان و فرهنگ و آداب و رسوم آنجا هم آشنا و با آن مأنوس شده بودند، و حتّی برخی از آنان از خاندانهای یمنی زن خواسته و از این راه با برخی از قبایل عربی یمن پیوند یافته بودند. و بدین‌سان نسلی از همین ایرانیان در یمن به‌وجود آمده بود كه از مادر به قبایل عرب می‌پیوستند، ایرانیانی كه با برخی از نمونه‌های سرشناس آنها در گفتار آینده آشنا خواهیم شد.
پدر این خرّ خسرو كه مورد بی‌مهری خسرو پرویز قرار گرفت مروزان یا مرزبان نام داشت، و هرمز پدر خسرو پرویز او را به فرماندهی یمن برگزیده بود، او در یمن صاحب فرزندانی شده بود كه در همانجا رشد كرده و تربیت یافته بودند. به نوشته طبری مروزان را دو پسر بود؛ یكی همین خرّ خسرو كه زبان عربی را خوش داشت و شعر عربی روایت می‌كرد، و متأدّب به آداب عربی بود و دیگری اسواری بود كه به فارسی سخن می‌گفت و به آیین دهقانان می‌رفت. وقتی خسرو پرویز داستانهائی از دلاوریهای مروزان شنید و خواست او را ببیند، به او نوشت كه هر كس را می‌خواهد به جانشینی خود برگزیند و خود به درگاه رود، او هم خرّ خسرو را جانشین خود ساخت و خود عازم ایران شد. ولی در بین راه روزگار او سرآمد و تابوت او را به ایران بردند، و بدین‌ترتیب خرّ خسرو فرمان‌روای یمن شد. ولی به سببی خسرو بر او خشمناك شد و به شرحی كه گذشت او را به دربار احضار كرد. طبری علّت خشم خسرو را «تعرّب» خرّ خسرو دانسته، و گوید وقتی شنید كه خرّ خسرو در یمن آیین دهقانان فروهشته و به آیین عربان می‌رود، بر او گران آمد و او را به دربار خواست. و با این كار فرمان‌روائی یمن را از خاندان وهرز برگرفت و خود از ایران فرمان‌روائی به نام باذان بدانجا فرستاد «1» كه ظاهرا از خاندانهای كهن خراسان بود. «2»
______________________________
(1)- تفصیل این وقایع در تاریخ طبری در این‌جاها آمده است: 1/ 958 و 1/ 1039 و 1/ 1040.
(2)- بلاذری در فتوح البلدان، ص 502 در شرح جنگهای احنف بن قیس در خراسان
ص: 293

قتل مردانشاه اسپهبد یا پادوسبان نیمروز (- عربستان)

دیگر از نمونه‌های بدگمانی خسرو پرویز نسبت به كارگزاران ایرانی خود در قلمرو عربی ایران و آثار ناگوار آن، كه چنانكه گذشت در محاكمه او یكی از گناهان او به‌شمار رفته، قتل مردانشاه، اسپهبد یا پادوسبان نیمروز بود. نیمروز چنانكه ابن خردادبه نوشته شامل تمام قلمرو عربی دولت ساسانی می‌شده. طبری داستان قتل مردانشاه را چنین نوشته است: «خسرو حدود دو سال پیش از آنكه از سلطنت خلع شود از منجّمان و پیشگویان خود سرنوشت و انجام كار خود را پرسید. به او گفتند كه هلاك او از سوی نیمروز خواهد بود. و او را از مردانشاه به سبب مقام رفیعش بدگمان شد، زیرا در آن ناحیه كسی در نیرو و قدرت همسنگ او نبود. بدین‌سبب به او نامه كرد كه هرچه زودتر نزد او بیاید و چون او آمد، خسرو در اندیشه شد كه برای كشتن او علّتی بیابد و نیافت، و به سبب فرمانبرداری و اخلاص او، و این كه پیوسته رفتار او موجب خوشنودی خسرو بوده كشتن او را روا نشمرد. و اندیشید كه به‌جای آن دستور دهد دست راست او را ببرند، و سپس با احسان فراوان و بذل مال رضایت او را فراهم آورد. و چنین هم كرد، ولی چون خود او هم از كارش پشیمان شده بود با یكی از بزرگان نزد مردانشاه پیغام فرستاد كه برای جبران این عمل كه در اثر قضا و قدر پیش آمده هرچه او بخواهد به او ارزانی دارد. و مردانشاه هم با سپاس از او خواست كه خسرو سوگند یاد كند كه هرچه او خواست به او بدهد، و یكی از ناسكان، صحّت آن سوگند را تأیید و به او ابلاغ كند. و چون آن بزرگ این پیغام را به خسرو رسانید، خسرو نیز پذیرفت و چنان كرد. و سوگند یاد كرد كه خواسته او را هرچه باشد، جز آنچه اساس مملكت را سست گرداند، اجابت كند و آن نامه را با رئیس عبادت‌پیشگان نزد او فرستاد. و او خواسته‌اش را چنین گفت كه شاه دستور دهد كه او را بقتل برسانند،
______________________________
- آورده كه یكی از خویشان باذان در آن هنگام مرزبان مرورود بوده و احنف با او به شصت هزار درهم صلح كرد، و آن مرزبان به او نوشت: «آنچه مرا به صلح با شما واداشت اسلام باذام بود».
ص: 294
تا از آن ننگ برهد و خسرو نیز برای احتراز از سوگندشكنی چنان دستوری داد و مردانشاه بدین‌سان به قتل رسید. «1»
طبری در جائی كه خبر قیام بزرگان و مردم را بر خسرو پرویز و گرفتن و زندانی كردن او را آورده، یكی از علّتهائی كه برای دشمنی مردم با او ذكر كرده این است كه او مردم را به چشم حقارت می‌نگریسته و بزرگان را كوچك می‌شمرده است. «2» مسأله كوچك شمردن بزرگان كشور هم ارثی است كه او از پدرش هرمزد برده بود و این می‌رساند كه شكافی كه در زمان هرمزد بین این طبقه بزرگان و شاه ساسانی پدید آمده بود در دوران خسرو پرویز هم نه‌تنها از میان نرفته بود بلكه همچنان وجود می‌داشته است. و این طبیعی است كه به همانگونه كه این شاهان بزرگان دولت را تحقیر می‌كرده‌اند از حرمت و شوكت ایشان هم در نزد بزرگان دولت كاسته می‌شده، و می‌توان پنداشت كه به همان‌گونه كه این بدبینی دوسویه باعث سقوط هرمزد گردید، سقوط و هلاك خسرو پرویز را هم به دنبال داشت.
______________________________
(1)- طبری، 1/ 1058- 1060.
(2)- طبری، 1/ 1043.
ص: 295

گفتار نهم كشته شدن خسرو پرویز و گسیخته شدن شیرازه دولت ساسانی‌

اشاره

اثر آشفتگیهای پایتخت در تحریك قبایل تاراجگر صحرا* تاراج بازار سالیانه بغداد در جوار تیسفون* سقوط حیره و ابلّه دو مركز مهمّ نظامی و اقتصادی ایران* اختلاف سران دولت در تیسفون و رویاروئی فارسیان و پهلویان* یزدگرد، شاهی جوان و بی‌تجربه* چند نكته در پایان.

كشته شدن خسرو پرویز و گسیخته شدن شیرازه دولت ساسانی‌

با كشته شدن خسرو پرویز شیرازه دولت ساسانی هم از هم گسست. قدرتی كه از او سلب شد پس از او در جای دیگر قرار نگرفت، نه كسانی را كه به عنوان شاه بر تخت سلطنت می‌نشستند یا می‌نشاندند چنان دوامی بود كه قدرتی به‌دست آورند و بر اوضاع مسلّط شوند، و نه از میان سران و سرداران كه خود دستخوش نفاق و اختلاف و با هم در ستیز بودند كسی توانست قد علم كند و با غلبه بر مشكلات فراوانی كه در
ص: 296
راه بود امور از هم گسیخته كشور را سروسامانی دهد.
شیرویه كه به‌جای پدر نشسته بود بیش از شش ماه زنده نماند، مهم‌ترین كاری كه در زمان او صورت گرفت پیمان صلحی بود كه با روم بست و آن هم به سبب نافرمانی شهربراز نافرجام ماند. چه به موجب آن پیمان می‌بایستی هریك از دو دولت آنچه را از سرزمین دیگری در تصرّف كرده بود بازپس دهد، و شهربراز آنچه را از سرزمین روم تصرّف كرده بود وانگذارد. هرچند نوشته‌اند كه شهربراز با پادشاه روم چنین نهاده بود كه او همه سرزمینهائی را كه از روم در تصرّف می‌داشت به او واگذار كند، و سالیانه مبلغی هم به او بپردازد، در مقابل هراكلیوس او را در تصرّف تاج و تخت ایران كمك كند، و هراكلیوس هم پذیرفته بود. و برای این‌كه پیوند آن دو هرچه استوارتر گردد خانواده‌های خود را با رشته زناشوئی فرزندان خود به هم پیوستند. «1» بر فرض صحّت این روایت می‌توان احتمال داد كه این امر پس از كشته شدن خسرو پرویز و پیمان صلح شیرویه بوده است.
شهربراز هم كه پس از مرگ شیرویه، هنگامی كه بزرگان دولت پسر هفت ساله شیرویه را به نام شهریار به‌جای او نشانده بودند، با سپاهیان خود آهنگ تیسفون كرد و آنجا را با جنگ و حیله گشود، و شهریار و جمعی از بزرگان را كشت و خود بر تخت سلطنت نشست، دوامی نكرد «2» و به تحریك پوران‌دخت دختر خسروپرویز به‌وسیله چند تن از نگهبانان شاهی و با پشتیبانی جمعی از بزرگان و سرداران كشته شد. «3» پوران‌دخت هم كه یك سال و چهار ماه سلطنت كرد، هرچند در تاریخ از او به حسن سیرت و سیاست یاد شده، و به گفته ابن بلخی: «زنی عاقل و عادل و نیكو سیرت بود، و چون پادشاه شد یكسال خراج از مردم بیفكند، و
______________________________
(1)- سایكس، تاریخ ایران، ج 1، ص 489 (متن انگلیسی).
(2)- مدّت سلطنت او را چهل روز نوشته‌اند، طبری، 1/ 1063.
(3)- تفصیل وقایع این دوران را در این‌جاها خواهید. یافت: طبری، 1/ 1062- 1/ 1064؛ مسعودی، مروج، پلا ج 1 ص 322 (در مروج الذهب نام این دختر آزرمی دخت آمده)؛ ابن بلخی، فارسنامه، ص 126. به نوشته طبری پوران‌دخت چون به سلطنت رسید مقام و مرتبت شهربراز را به فسفروخ (كشنده شهربراز) داد و او را وزیر خود گردانید (1/ 1064).
ص: 297
در میان رعایا طریق عدل گسترد» «1» كاری از پیش نتوانست برد. و تنها كار درخور ذكری كه از او یاد كرده‌اند این بوده كه او صلیب مسیح را، كه آوردن آن از اورشلیم آن همه جنگها و خونریزیها را به دنبال داشت، به وسیله یكی از روحانیان بزرگ مسیحی كه طبری نام او را ایشوعهب نوشته برای رومیان بازپس فرستاد. «2» و شاهانی هم كه پس از اینها آوردند و بردند جز نشانه‌ای از بالا گرفتن هرج‌ومرج، شدّت یافتن اختلافات سران و سرداران و افزایش ضعف و سستی در اركان دولت، نبودند.

اثر آشفتگیهای پایتخت در تحریك قبایل تاراجگر صحرا

اثر این آشفتگی و ضعف و سستی زودتر از هرجا در مرزهای غربی، و در پادگانهای ایران در حاشیه صحرا، و در مرزبانیهای ایران در سرزمینهای عرب‌نشین پدیدار گشت. زیرا در خلال حوادثی كه در پایتخت ایران روی می‌داد آن پادگانها به حال خود رها شده بودند و برخی از مرزبانان هم كه از مراكز ایران جز اخبار فتنه و آشوب چیزی نمی‌شنیدند خود از آن مركز گسسته و هریك راهی مستقل در پیش گرفتند، و مهمترین آنها مرزبانان یا فرمان‌روایان ایرانی در یمن بودند كه بیش از پنجاه سال خود و پدرانشان از سوی دولت ساسانی بر آنجا فرمان می‌راندند، و پیوسته با آن دولت در ارتباط بوده و به فرمان آن می‌رفته‌اند، ولی در این زمان از این مركز بریده و به شرحی كه در گفتار دیگر خواهد آمد به پیغمبر اسلام كه در آن هنگام هنوز در مدینه به نشر دعوت می‌پرداختند پیوستند، و از مدافعان سرسخت اسلام در جنوب عربستان شدند.
در این زمان ایران هنوز با اعراب مسلمان سروكار نیافته بود، سروكار ایران و مرزداران ایرانی همچنان با قبایل عربی مرزنشین و بدویان چادرنشین بود كه پیوسته درصدد دستبرد به روستاهای آباد و پرثروت غرب ایران در عراق بودند، و با هر فرصتی در آنجاها به تاخت‌وتاز و قتل و غارت می‌پرداختند، و چون سستی و ضعفی در پادگانها و مرزداران ایرانی پدید می‌آمد، بر گستاخی و شدّت
______________________________
(1)- فارسنامه، ص 126.
(2)- طبری، 1/ 1064.
ص: 298
و گسترش حملات خود در خاك ایران می‌افزودند، و این زمان هم یكی از آن دوره‌های ضعف و سستی بود. دینوری نوشته است «1» هنگامی كه پوران دختر خسرو به شاهی نشست در جهان شایع شد كه ایرانیان پادشاه ندارند، و ازاین‌رو به یك زن پناه برده‌اند. پس دو مرد از قبیله بكر بن وائل كه یكی را مثنی بن حارثه شیبانی می‌خواندند و دیگری را سوید بن قطبه عجلی، با كسانی كه گرد خود درآوردند در سرزمینهای مرزی ایران به تاخت و تاز پرداختند. به دهقانان حمله می‌كردند و آنچه می‌توانستند به غارت می‌بردند، و چون آنها را دنبال می‌كردند به داخله صحرا می‌گریختند، و در آنجا كسی آنها را تعقیب نمی‌كرد. مثنی از ناحیه حیره به غارت و چپاول می‌پرداخت و سوید از ناحیه ابلّه.

تاراج بازار سالیانه بغداد در جوار تیسفون‌

كار دلیرانه‌ای كه مثنّی بدان دست زد و به سبب آن، هم آشفتگی وضع دولت ایران نمودار گردید، و هم او نام و شهرتی كسب كرد حمله به بازار بغداد و غارت آنجا و به سلامت جستن از آن معركه بود.
بغداد در همسایگی تیسفون پایتخت دولت ساسانی و در فاصله كمی از آن قرار داشت و شاید كمتر از فاصله كرج با تهران امروز. آن منطقه گذشته از مزایای طبیعی آن، از لحاظ اقتصادی و بازرگانی هم دارای وضعی ممتاز بود، چون در مسیر راه معروف ابریشم، كه آن زمان به نام راه خراسان خوانده می‌شد، قرار داشت. و به سبب راههای متعدّد آبی و زمینی كه از آنجا می‌گذشت یكی از مراكز مهمّ تبادل كالا در این راه به‌شمار می‌رفت. و به همین‌سبب در آنجا در طی سال بازارهای متعدّدی تشكیل می‌شد؛ بازارهای هفتگی و ماهیانه و فصلی و سالیانه، كه این آخری بازاری بود جهانی كه از هر سو از راههای دور و نزدیك از چین و خاور دور گرفته تا روم و مراكز بازرگانی غربی و سرزمینهای عربی بازرگانان با كاروانهای پر از كالا و نقدینه بسیار برای معامله بدانجا روی می‌آوردند، و به دادوستد می‌پرداختند. و این ایّام كه مثنّی
______________________________
(1)- الاخبار الطوال، ص 111.
ص: 299
در روستاهای مرزی و داخله ایران به تاخت‌وتاز و قتل و غارت می‌پرداخت مصادف بود با موسم برپائی بازار سالیانه آنجا.
مثنّی پس از آگاهی از آن بازار به قصد غافلگیر ساختن آنها با سواران خود شبانه فاصله بین خود و بازار را با شتاب پیمود و هر كس را در راه عازم آنجا دید، از رفتن بازداشت، تا خبر به آنها نرسد و بامدادان، هنگامی كه مردم سرگرم دادوستد بودند، به ناگاه با سواران خود به بازار حمله برد و شمشیر در میان آنها نهاد. و مردم كه غافلگیر شده بودند از ترس جان، مال و خواسته خود را رها كرده گریختند. و مثنّی برای این‌كه بتواند با شتاب بگریزد به سوارانش دستور داد كه تنها به حمل زر و سیم و آن مقدار از كالاهای گرانبها كه بتوانند بر پشت اسبان خود حمل كنند بپردازند. و سپس با شتاب از آنجا گریختند. و در حین گریز همچنان از تعقیت محافظان و مرزداران ایران در بیم و هراس بودند، تا آنگاه كه به رود سیلحین رسیدند و كسی را در تعقیب خویش نیافتند. پس به مردان خود گفت خدای را سپاس گزارید كه با چنین غنیمتی به سلامت جستید. «1»
مثنّی پس از این واقعه كه در آن هیچ حركتی از سوی محافظان و مرزداران ایران برای تعقیب آنان مشاهده نشد، خود را به مدینه رسانید تا خبر آشفتگی ایران را به خلیفه برساند، و او را وادار سازد تا گروهی همراه او كند و او را مأمور حمله به روستاهای ایران نماید، ولی چون خلیفه كه در این هنگام ابو بكر بود اندیشه حمله به خاك ایران، و درگیری با آن دولت را در سر نمی‌پروراند به خواست او توجّهی نكرد. و به روایتی به او دستور داد كه او هم خود را در اختیار خالد بن ولید كه در دنباله جنگهای ردّه اكنون در آبادیهای مرزی ایران به تاخت‌وتاز مشغول بود بگذارد. ولی چون در همان ایّام ابو بكر بدرود زندگی
______________________________
(1)- تاریخ بغداد، ج 1، ص 25- 27، به روایت بلاذری این حمله مثنّی به بازار بغداد در هنگامی صورت گرفت كه خالد بن ولید انبار از شهرهای مرزی ایران را در محاصره داشته و حمله به بازار بغداد به دستور او بوده و مثنّی و همراهان هم پس از این دستبرد و تاراج با غنائم خود از سیلحین به نزد خالد بازگشته‌اند، و در محاصره انبار شركت كرده‌اند (فتوح البلدان، ص 301).
ص: 300
گفت و عمر به‌جای او به خلافت نشست تلقینات مثنّی در این خلیفه زمینه‌ای مساعد یافت، و چنانكه از سیر حوادث برمی‌آید، و در جائی دیگر با تفصیلی بیشتر درباره آن سخن خواهد رفت، تلقینات وی در تحریك آن خلیفه به حمله به ایران اثر كلّی داشته است. «1»

سقوط حیره و ابلّه دو مركز مهمّ نظامی و اقتصادی ایران‌

همانند این‌گونه رویدادها كه از آشفتگی اوضاع و درماندگی دولت و دربار ایران در اداره امور كشور حكایت می‌كند در تاریخ این دوران كم نبود. از آیینهای نظامی و جنگی دولت ساسانی یكی این بوده كه اگر پادگان یا یك مركز نظامی مرزی مورد تهدید یا حمله قرار می‌گرفت پادگانها و مراكز دفاعی آن حدود می‌بایستی تنها با اطّلاع و به دستور شاه به كمك آنان بشتابند «2» و شاید این بدان‌سبب بوده كه هیچ‌یك از مراكز دفاعی مرزی از مدافعان خالی نماند، یا فرماندهان آنها سرخود عمل نكنند. و یكی از علل اهمّیّت برید یعنی پیكهای تیزتكی كه در آن دوران پیوسته بین پایتخت و مرزها درآمد و رفت بوده‌اند و اخبار مرزها را با شتاب به مركز می‌رسانده‌اند نیز همین امر بوده است. «3» البتّه چنین قانونی در دوره‌هائی كه در پایتخت دولتی بیدار و مراقب فرمان می‌رانده و همه امور كشور را زیر نظر داشته، هم موجب امنیّت مرزها می‌بوده و هم وسیله‌ای برای تمركز قدرت، ولی در وقتی كه مانند همین دوره در پایتخت جز هرج‌ومرج و آشفتگی وجود نداشته و كسی را پروای چنین كارها نبوده، مسلّم است كه در این‌گونه رویدادها چه نتایجی به‌بار می‌آمده. چنانكه در همین اوضاع آشفته و به سبب همین بی‌پروائی پایتخت‌نشینان دو مركز از مهمترین مراكز نظامی و اقتصادی ایران، یعنی حیره مركز فرماندهی همه پادگانهای مرزی ایران در حاشیه صحرا، و
______________________________
(1)- طبری، 1/ 2159.
(2)- طبری، 1/ 2037.
(3)- به قول جاحظ در كتاب البغال، ص 180- 181، از مجموعه «رسائل الجاحظ» چاپ دار الحدائة، بیروت.
ص: 301
ابلّه مهمترین بندر نظامی و بازرگانی ایران در دهانه خلیج فارس، حتّی پیش از شروع جنگهای اصلی ایرانیان و اعراب، بی‌هیچ دشواری به تصرّف مهاجمان درآمد.
هنگامی كه آزادبه مرزبان حیره با خالد بن ولید درگیر جنگ و ستیز شده بود و نیاز به كمك داشت، یكی به‌همین‌سبب كه به او از جای دیگر كمكی نرسید و امیدی هم به دریافت كمك نداشت، و دیگر به سبب دریافت خبر كشته شدن شهریار (یا اردشیر؟) پسر شیرویه كه پس از وی به سلطنت نشانده بودند، در برابر خالد پایداری نتوانست و ناچار شد آنجا را ترك گوید و از آنجا عقب نشیند و خالد هم به‌آسانی بر آنجا دست یابد. «1»
حیره چنانكه در گفتاری پیش از این گذشت، از شهرها و استحكامات مهمّ مرزی ایران و مقر پادشاهان آل منذر بود كه در دوران ساسانی از سوی ایشان به حكومت بر اعراب آن منطقه گماشته شده بودند. و در این هنگام هم مركز فرمان‌روائی آزادبه فرمانده پادگانهای مرزی ایران بود.
وقتی هم كه عتبة بن غزوان پادگان ابلّه را كه مهمترین بندر نظامی و بازرگانی ایران در دهانه خلیج فارس بود با كمك اعرابی كه پیش از او در این منطقه و در بحرین به قتل و غارت می‌پرداختند، محاصره كرد، پادگان ابلّه چندین ماه در برابر آنها پایداری كرد و چندین بار هم برای پراكندن اعراب و شكستن محاصره از شهر خارج شده و با آنها به نبرد پرداختند، ولی چون از هیچ طرف كمكی برای آنها نمی‌رسید و شاید از دریافت آن هم نومید بودند، و برعكس پیوسته قبائلی از بادیه‌نشینان به مهاجمان می‌پیوستند سرانجام تاب مقاومت نیاوردند و از راه دریا آنجا را ترك گفتند و عتبه هم به آسانی و بدون جنگهائی كه لازمه تصرّف چنان مركز مهمّی بود بر آنجا دست یافت. «2»
______________________________
(1)- طبری، 1/ 2038- 2039.
(2)- بلاذری، فتوح البلدان، 418- 419؛ معجم البلدان، ج 2، ص 31.
ص: 302

اختلاف سران و رویاروئی فارسیان و پهلویان در تیسفون‌

آثار زیان‌باری هم كه اختلاف سران و سرداران و گروههای مختلف در نیروی پایداری سپاهیان ایران داشت كم و ناچیز نبود. و نمونه آن را در نخستین جنگ ایرانیان با سپاهیانی كه عمر از مدینه گسیل داشته بود می‌توان یافت، كه داستان آن چنین بود.
برای جلوگیری از نخستین حمله‌ای كه در زمان عمر به سركردگی ابو عبید ثقفی از مدینه متوجّه ایران گردیده بود، از سوی رستم سپهسالار ایران سپاهی به فرماندهی بهمن جادویه كه اعراب او را ذو الحاجب خوانده‌اند گسیل شد. این دو سپاه در كناره شرقی رود فرات درگیر جنگ شدند. زیرا اعراب از رود گذشته و به این سوی آمده بودند. در این جنگ اعراب شكستی سخت یافتند، ابو عبید و گروه كثیری از آنان كشته شدند، و بقیّه به آن سوی رود گریختند. بهمن می‌خواست از رود بگذرد و كار را یكسره كند ولی در این میان خبر یافت كه در تیسفون گروهی به سركردگی فیروزان سر از فرمان رستم، كه در این دوران فرمانده كلّ سپاه ایران بود، پیچیده و با او به ستیز برخاسته‌اند. ازاین‌رو كار را در آنجا ناتمام رها كرد و با شتاب به پایتخت بازگشت.
دو گروهی كه بدین‌سان در تیسفون در برابر یكدیگر قرار گرفته بودند، طبری یكی را الفهلوج نوشته، دیگری را اهل فارس خوانده و گوید الفهلوج همچنان با رستم بودند، و اهل فارس به فیروزان پیوسته بودند. «1»
الفهلوج شكل عربی شده پهلوه یا پهلو است «2» و مراد از آن می‌تواند یا به قرینه «اهل فارس»، مردم منطقه‌ای باشند كه در كتاب ابن خردادبه با عنوان «بلاد البهلویین» «3» یاد شده، و همانجا است كه در عربی بلاد الجبال و در فارسی در دوره‌های اخیر عراق عجم خوانده می‌شد، و یا به احتمال ضعیف‌تر وابستگان به دودمانهائی از دودمانهای هفتگانه ممتاز در دولت ساسانی باشند كه بازمانده
______________________________
(1)- طبری، 1/ 2176.
(2)- یاقوت، معجم، 3/ 925: «و ذكر ابو الحسین محمّد بن القاسم التمیمی النسابه ان الفهلویة منسوبة الی فهلوج بن فارس».
(3)- المسالك و الممالك، ص 57.
ص: 303
فرمانروایان دوران اشكانی بوده‌اند، مانند خاندان قارون و خاندان سورن و خاندان اسپهبد، كه در زمان ساسانی هم به نشانی این نسبت واژه پهلو را هم در آخر نام خاندان خود می‌افزوده و قارن پهلو و سورن پهلو و اسپهبد پهلو می‌گفته‌اند «1» و به گفته بلعمی فرمان‌روایانی هم كه از این خاندانها بوده‌اند با عنوان شاه خوانده می‌شده‌اند و تاجی كوچكتر از شاه ساسانی داشتند. «2»
از گفت‌وگوهای پرخاشگرانه‌ای كه بین مردم و این دو سردار روی داده، و شمه‌ای از آن در تاریخ منعكس شده، می‌توان به‌خوبی به اثر زیان‌بخش این تفرقه و نفاق بر ملك و ملّت پی برده و دریافت كه آن اوضاع آشفته تا چه حد مردم را به ستوه آورده بوده است. طبری در جائی كه از قتل و غارتهای اعراب در سرزمین عراق سخن گفته در روایتی از چندین راوی نقل كرده كه ایرانیان به رستم و فیروزان كه عهده‌دار امور مملكت بودند گفتند: «شما با اختلافهای خود مردم ایران را ناتوان و زبون ساختید و دشمنانشان را در آنها به طمع انداختید و آنها را در معرض هلاكت قرار دادید. پس از بغداد و ساباط و تكریت نوبت مدائن خواهد رسید». و آنها را تهدید كردند كه اگر رفع اختلاف نكنند و در امر مملكت یكدل و یك‌زبان نشوند پیش از دشمنان نخست به آنها خواهند پرداخت.
طبری در روایتی دیگر از گفتار پرخاشگرانه مردم با رستم چنین آورده: «این زبونی را كسی جز شما جماعت فرمان‌روایان بر ما وارد نساخت. شما بودید كه مردم ایران را به تفرقه انداختید و آنها را از دشمنانشان غافل ساختید، به خدا سوگند كه اگر كشتن شما باعث هلاك خود ما نمی‌شد در نابودی شما درنگ نمی‌كردیم، و اگر از این اختلاف دست برندارید پیش از آنكه خود نابود شویم برای تشفی خاطر خود هم كه شده شما را از میان برخواهیم داشت». «3» و چنانكه از این روایات برمی‌آید بر اثر همین تهدیدها بوده كه سرانجام آن دو در جست‌وجوی فردی شایسته پادشاهی برآمده‌اند و یزدگرد را یافته و به سلطنت
______________________________
(1)- كریستن‌سن، ایران ساسانی، متن فرانسه ص 98
(2)- بلعمی: «و در عجم هفت ملك بودند كه به دستور ملك تاج داشتند زیرا كه به نسبت با ملك راست بودند، و تاج ایشان كوچكتر از تاج ملك بود». (ترجمه تاریخ طبری، ص 30).
(3)- طبری 1/ 2209.
ص: 304
نشانده‌اند. «1»
شرح جزئیات وقایعی كه در این روایات و روایات مشابه به ذكر كلیات آنها اكتفا شده و به‌دست آوردن تاریخهای صحیح آنها كه گاه ناهماهنگ به‌نظر می‌رسند، در گرو نقد و بررسی دقیق‌تر این روایات و تتبّع بیشتر در مآخذ و مراجع است كه اكنون نه‌چنان فرصتی هست و نه چنان قصدی. غرض در این‌جا نمودن جوّ آشفته حاكم بر آن اجتماع در این دوران است كه همین كلیات هم آن را به‌خوبی می‌رساند.

یزدگرد شاهی جوان و بی‌تجربه‌

هرچند سلطنت یزدگرد كه حكایت از رفع اختلافها و همبستگی دولتمردان می‌كرد، نور امیدی در دلها افكند و جان تازه‌ای در كالبد روستائیان و دهقانان كه مزارع آنها محل تاخت‌وتاز بادیه‌نشینان شده بود دمید، و آنها را دوباره به تلاش و كوشش واداشت، تا جائی كه در بسیاری جاها آنچه را كه از دست داده بودند دوباره بازپس گرفتند، و وضع حمله و دفاع می‌رفت كه به صورت دیگری درآید، ولی سیر حوادث به‌زودی نشان داد كه شاه نویافته هم همسنگ وظیفه بسیار خطیری كه بر عهده او نهاده شده بود نیست و رویاروئی با حوادثی كه در شرف تكوین بود از عهده فردی ناآگاه و بی‌تجربه چون او خارج است. نخستین اثر این ناآگاهی و بی‌تجربگی كه از آن اثرهای نامنتظره بسیار برخاست در جنگی نمودارها گشت كه بعدها در تاریخ به جنگ قادسیه معروف گردید.
درباره این جنگ با همه شهرتی كه در تاریخ پیدا كرده آنچه تاكنون گفته و نوشته شده بیشتر روایاتی است كه تنها وجهه عربی آن را می‌نمایاند. با این‌كه روشن شدن تاریخ این دوران ایجاب می‌كند كه از همه جهات و جوانب مورد بررسی قرار گیرد، و این هم كاری است كه باید به همّت محقّقان صورت پذیرد،
______________________________
(1)- به گفته طبری در سالی كه مردم در مدینه با خلافت ابو بكر بیعت كردند، در ایران هم ایرانیان یزدگرد را به سلطنت برداشتند. (طبری 1/ 1869، سال 11 هجری).
ص: 305
آنچه در این مختصر در این زمینه خواهد آمد تنها بخشی از آن است كه به موضوع سخن در این گفتار ارتباط می‌یابد.
هنگامی كه به تیسفون خبر رسید كه از مدینه سپاهی عظیم از مردان جنگی و قبایل مختلف صحرانشین به سوی ایران در حركت است، رستم سپهسالار كشور هم لشكری بیاراست و در صدد بود كه آن را به فرماندهی یكی از سرداران خود به مقابله آنها بفرستد، چنانكه در حمله پیش كرده بود. ولی یزدگرد به او دستور داد كه خود فرماندهی آن لشكر را بر عهده گیرد و با تمام نیرو به مقابله آنها شتابد و كار را یكسره كند.
سپهسالار جنگ‌دیده و كارآزموده كه این دستور را دور از احتیاط و مخالف با اصول جنگ و دفاع می‌دانست، و در اجرای آن مخاطرات فراوان می‌دید، كوشید تا با بیان آن اصول و شرح آن مخاطرات وی را از آن تصمیم باز دارد. ولی در آن كار توفیقی نیافت. از اصولی كه به او گوشزد كرد یكی این بود، كه در آن وضعی كه پیش آمده به هیچ روی نباید در جنگ شتاب كرد، بلكه باید با تأنّی و تدبیر گام برداشت، و تا آنجا كه ممكن است نبرد اصلی را به تأخیر انداخت، و كوشید تا مهاجمان را خسته و فرسوده ساخت، و برای این كار باید لشكری آماده ساخت و به میدان فرستاد و پیوسته آن را مدد رسانید، اگر آسیبی به آن رسید آن را تلافی كرد، و اگر هم شكست یافت، لشكر دیگری را جای‌گزین آن ساخت، و پیوسته آن كار را از راههای مختلف تكرار كرد تا مهاجمان خسته و فرسوده گردند، آنگاه با یك حمله بزرگ و فراگیر آنها را تارومار ساخت.
وی افزود، به همین دلیل است كه سپهسالار كشور، یعنی كسی كه مشرف به همه امور جنگی و دفاعی كشور و عهده‌دار ترتیب لشكرها و آرایش جنگی و تهیّه وسائل آنها است، نباید خود به میدان جنگ رود، جز در هنگام ضرورت؛ یعنی وقتی كه تدبیرهای دیگر به نتیجه نرسد و چاره منحصر بفرد گردد. در آن هنگام است كه وی با تمام نیرو به مقابله دشمن خواهد شتافت، و اكنون نه آن هنگام است.
ص: 306
رستم همچنین به یزدگرد گفت: «كه این اعراب بادیه از من هیبتی در دل دارند كه از جسارتشان می‌كاهد و تا وقتی مرا در برابر خود و پشتیبان آن لشكرها بیابند آن هیبت هم همچنان پابرجا است. و این امید هست كه با تأنّی و تدبیرهای جنگی آنها را فرسود و به سرزمینشان بازگرداند. ولی اگر این هیبت زائل شود بر جسارتشان خواهد افزود و تدارك مافات دشوار خواهد گردید.» ولی یزدگرد این سخنان را نپذیرفت و همچنان به اجرای دستور خود پافشاری كرد.
طبری كه خلاصه‌ای از این گفت‌وگوها را نقل كرده «1» گوید: رستم از نزد یزدگرد به لشكرگاه خود كه در ساباط (- یكی از شهرهای مدائن، عربی‌گونه بلاش آباد) اردو زده بود بازگشت. و چون لشكری به مقابله با مهاجمان گسیل داشته بود خود مدّتی از حركت خودداری كرد، به این امید كه یزدگرد را از این تصمیم منصرف سازد. و در آن مدّت كسانی از واقفان به امور جنگ و دفاع را كه نزد شاه آمد و رفتی داشتند، واداشت تا او را از خطر این تصمیم بیاگاهانند، ولی او همچنان در اجرای دستور خود پافشاری كرد و حتّی گفت كه اگر رستم فرماندهی این جنگ را بر عهده نگیرد خود چنین كاری را بر عهده خواهد گرفت، و بدین‌ترتیب رستم خود به ناچار عازم میدان جنگ شد، درحالی‌كه آن را به مصلحت نمی‌دانست.
با سنجش و مقایسه آنچه در اینجا درباره این جنگ گذشت با آنچه درباره همین جنگ در مدینه گذشته بود بهتر می‌توان به علل و عوامل نابسامانی اوضاع ایران پی برد. نوشته‌اند كه پس از كشته شدن ابو عبید ثقفی و شكست سپاهیانی كه عمر برای حمله به ایران فرستاده بود، و بدان اشاره شد، وی تا یك سال هیچ سخنی از ایران به میان نیاورد. ولی وقتی به او خبر رسید كه سران و سرداران ایران دست از اختلاف كشیده و یك‌دل و یك‌زبان به فرمان یزدگرد درآمده‌اند، و كارها رو به سامان گذارده، و اعرابی كه به برخی از جاها در مناطق مرزی ایران رخنه كرده بودند به حاشیه صحرا پناه برده‌اند، در صدد برآمد كه تا كار ایران سامان نیافته
______________________________
(1)- شرح این گفت‌وگو و پی‌آمدهای آن را در تاریخ طبری، 1/ 2248 تا 2251 خواهید یافت.
ص: 307
حمله دیگری را از قبایلی كه برای جنگ و جهاد به مدینه می‌آمدند به سركردگی كسانی از نام‌آوران صحابه ترتیب دهد.
قبایلی كه به مدینه می‌آمدند برای هر قصد و غرضی كه از جنگ داشتند، جبهه روم یعنی شام را آسانتر و مساعدتر می‌یافتند، به‌همین‌سبب داوطلبان آن جبهه بسیار بود و حمله به عراق به سبب واهمه‌ای كه از ایران داشتند داوطلبی نمی‌یافت. عمر برای كاستن از ترس آنها به درخواست گروهی از آنها كه اگر او خود فرماندهی آنها را بر عهده گیرد حاضرند به آن جبهه بروند پذیرفت كه فرماندهی آن حمله را خود عهده‌دار شود. و چون این امر را با بزرگان مهاجرین و انصار در میان گذاشت، همه آنها با این امر یعنی فرماندهی خود عمر همداستان نشدند و برخی از آنها با آن مخالفت كردند، از آن‌میان عبد الرحمن بن عوف كه در میان مهاجرین و انصار شأن و اعتباری داشت، به عمر همان مطالبی را گفت كه كم‌وبیش در گفتار رستم با یزدگرد گذشت. او به خلیفه گفت اگر لشكری بفرستی و آن لشكر شكست بخورد اثرش در نزد اعراب آن‌چنان نیست كه تو خود بروی و شكست بخوری و یا كشته شوی، زیرا دراین‌صورت هیبت شخص تو و هیبت خلافت از دل آنها بیرون خواهد رفت، و من بیم آن دارم كه دیگر كسی در جزیرة العرب «اشهد ان لا اله الا اللّه» نگوید. گفته عبد الرحمن اشاره‌ای بود به برگشت قبایل عرب از اسلام پس از رحلت پیغمبر كه جنگهای ردّه را در زمان ابو بكر به دنبال داشت، و از آن زمان هنوز چیزی نگذشته و آثار آن از میان نرفته بود. به‌هر حال عمر این سخن را پذیرفت و با مشورت آنان سعد بن ابی وقّاص را به سركردگی سپاهی كه آماده ساخته بود فرستاد، و خود در مدینه ماند و پیوسته با تقویت او و فرستادن امداد و راهنمائیهای لازم او را كمك كرد «1» تا آن را به نتیجه رسانید.
درباره این جنگ و ستیزها كه هنوز چنانكه باید حال‌وهوای دعوت دینی و اسلامی نیافته بودند، و اثری كه در تاریخ اسلام نهادند، در گفتاری جداگانه سخن خواهد رفت.
______________________________
(1)- طبری، 1/ 2214- 2215.
ص: 308

چند نكته در پایان‌

پژوهنده‌ای كه بخواهد بحرانهائی را كه پس از انوشروان تا پایان كار یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی در ایران رخ نموده، در پرتو اسناد و مداركی كه كم‌وبیش بدانها اشاره رفت مورد دقّت قرار دهد، و بكوشد تا از روی نمودهای آشكار آنها به علّت یا علّتهای نهانی آنها هم راه یابد، خود را با پدیده‌ای روبرو خواهد یافت كه هرچند در ظاهر نمودی ندارد ولی سایه آن را در بیشتر رویدادهای این دوران می‌توان تشخیص داد، و آن پدیده‌ای است كه اگر بنا باشد آن را هم در ردیف همین بحرانها قرار داد باید آن را بحران فكری و فرهنگی نامید، زیرا در اصل برخاسته از ناهماهنگی فكری و فرهنگی بوده است كه در آن دوره بر جامعه ایران حكمفرما بوده، و همان هم در بیشتر موارد سلسله‌جنبان بحرانهای دیگر می‌شده است.
این ناهماهنگی از این‌جا سرچشمه می‌گرفته كه در آن دوران، به‌جز آن دسته از كسانی كه همه مسائلی را كه جامعه آن روز ایران با آن درگیر بوده است از خلال همان سنّتهای دیرین می‌دیده‌اند، و راه چاره آنها را هم در همان آیینهای كهن می‌جسته یا می‌خواسته‌اند، كسان دیگری هم بوده‌اند كه همان مسائل را از دید بازتری می‌نگریسته‌اند، و به‌جز معیارهای سنّتی معیارهای دیگری را هم می‌شناخته‌اند، كه همیشه با سنّتهای قدیم هماهنگی نداشته و غالبا با آنها در تعارض بوده‌اند. و همین تعارض هم آشفتگی امور را در پی داشته است.
كریستن‌سن در كتاب «ایران در زمان ساسانیان» در پایان فصل مربوط به خسرو انوشروان، پس از ذكر این مطلب كه: «سلطنت خسرو اوّل یكی از درخشنده‌ترین دوره‌های عهد ساسانی است، و ایران چنان عظمتی یافت كه حتّی از عهد شاهپوران بزرگ نیز درگذشت. و توسعه دامنه ادبیّات و تربیت معنوی این عهد را كیفیت مخصوص بخشید»، در پایان شرحی كه از اوضاع مادی و احوال اجتماعی و معنوی قوم ایرانی در آن زمان آورده این مطلب را هم افزوده است: «می‌توانیم بگوئیم كه مصائب عمومی و بدبختی‌های اجتماعی در عهد انوشروان كمتر از ادوار سلف بوده، ولی مردم بیشتر آن را حس می‌كرده‌اند، زیرا بیشتر فكر
ص: 309
می‌نموده‌اند». كریستن‌سن قسمتی از شرح شكایت‌آمیزی را كه برزویه در مقدّمه «كلیله‌ودمنه» در وصف احوال زمانه نگاشته، به عنوان بهترین آئینه افكار زمان او یعنی زمان برزویه نقل كرده است. «1»
این نظری است سنجیده كه رویدادهای تاریخی آن دوران و كمی پیش از آن دوران هم آن را تأیید می‌كند، و نمونه‌های بارزتر آن را در همین دوران جانشینان خسرو انوشروان می‌توان یافت، و از آن‌جمله مطالبی است كه در محاكمه خسروپرویز عنوان شده و در دو نامه‌ای كه از آن برجای مانده و وصف آنها گذشت منعكس گردیده است. در این نامه‌ها از شاه ساسانی چهره‌ای نموده می‌شود كه با آنچه از خلال اوصاف و القاب پرهیمنه آنان نموده می‌شود فرق بسیار دارد. و مسائل مملكتی هم به صورتی مطرح می‌شود جدا از سنّتهای دیرین و آیینهای كهن.
شاهی كه كانون همه قدرتها و در همه امور فعّال ما یشاء و غیر مسئول و دارای فرّه ایزدی بوده، یعنی برای حكومت برخوردار از حقی الهی بوده است، اكنون در مقام فردی مسؤول قرار گرفته كه باید برای توجیه همه اعمال و رفتار خود در دوران فرمان‌روائی خویش دلیلی استوار اقامه نماید، و پاسخگوی اموری باشد كه تا آن زمان كسی را یارای چون‌وچرا درباره آنها نبوده، و معیاری هم كه اعمال و رفتار او با آن سنجیده می‌شود مصالح ملك و ملّت است نه منافع شاه و اطرافیانش، و این، تحوّلی بنیادی را در اندیشه سیاسی و اجتماعی ایرانیان یا لااقل گروهی از صاحب‌نظران و فرزانگان ایشان در این دوران می‌رساند. و همان چیزی را تأیید می‌كند كه كریستن‌سن در مطالعات خود در دوران انوشروان به آن
______________________________
(1)- كریستن‌سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه فارسی، رشید یاسمی، چاپ اوّل، تهران، 1317 ه. ش. ص 307- 308، از تحقیقات نلدكه در باب برزویه.
«احتمال قوی می‌رود كه ابن المقفع در نقل شكایتهای برزویه، طبیب مخصوص خسرو قدری جنبه بدبینی آن را مؤكد ساخته باشد. و از مصائب زمان خود چیزی بر قول برزویه افزوده باشد، ولی هیچ دلیلی در دست نداریم بر این‌كه اساس این شكایات نومیدانه از قلم برزویه تراوش نكرده باشد». از حاشیه كریستن‌سن بر شرح فوق ... ترجمه فارسی، ص 435 و 308.
ص: 310
رسیده است، یعنی این‌كه جامعه ایرانی در این دوران مسائل اجتماعی و مصائب خود را بیشتر احساس می‌كرده چون بیشتر می‌اندیشیده است. و این هم یادگاری بوده كه از دوران انوشروان و نهضت فرهنگی آن دوران در ایران باقی مانده و روی به گسترش داشته است. «1»
آنچه در این‌جا می‌توان به گفته آن استاد افزود این است كه صاحب‌نظران جامعه ایرانی، گذشته از احساس مصائب و درك مسائل اجتماعی، از چاره‌اندیشی هم غافل نبوده‌اند، ولی تلاش آنان به جائی نمی‌رسیده چون در برابر این‌گونه اندیشه‌های سازنده و نو، سنّتهای كهن و باورهائی هم وجود داشته كه طی قرنها در مغزها رسوخ یافته و با این‌گونه اندیشه‌ها تعارض داشته و نتیجه آن تعارض هم از كار افتادن همه آنها بوده است.
در این دوران در افسانه فرّه ایزدی شاهان ساسانی آن اثر و نیرو را نمانده بود كه پایه و مایه‌ای برای قدرت و هیبت شاهانی گردد كه پس از خسروپرویز بر تخت نشاندند. چیزی كه نتوانسته بود جان پادشاهانی همچون هرمز و خسرو را حفظ كند، چگونه می‌توانست پایه و مایه‌ای برای قدرت جانشینانشان گردد. ولی این افسانه آن اندازه هم بی‌اثر نشده بود كه مانعی برای سلطنت افراد دیگری جز از خاندان ساسانی نگردد. به‌همین‌سبب هم در طی این بحرانها نه بهرام چوبین موفّق شد كه سلطنت را از خاندان ساسانی بگرداند، بااین‌كه او هم به یكی از خاندانهای هفت‌گانه ممتاز می‌پیوسته و از تخمه پادشاهان گذشته بوده، و نه پس از او شهربراز كه از خاندان شاهان نبود، ولی شاید در او آن شایستگی بوده كه در آن هنگام كشور را از پریشانی برهاند. به‌هرحال قدرت و رسوخ این‌گونه باورها در اذهان به اندازه‌ای بوده كه حتّی این موضوع كه شهربراز بااین‌كه از خاندان شاهی نبوده خود را شاه خوانده، به گونه‌ای در تاریخها منعكس شده كه گوئی
______________________________
(1)- آگاهی بیشتر را درباره این نهضت فرهنگی، در گفتار هفتم از كتاب «فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدّن اسلامی و ادبیّات عربی» با عنوان «اندیشه‌های فلسفی و علمی در ایران از دوران انوشروان. تا قرنهای نخستین اسلامی»، (چاپ دوم، ص 233 به بعد خواهید یافت.
ص: 311
امری زشت و ناپسند اتّفاق افتاده «چ» و ابن بلخی هم در فهرست مختصری كه از شاهان در مقدمه كتاب خود آورده اسم او را از قلم انداخته و پس از اردشیر پسر شیرویه كه جای نام او بوده نوشته: «یكی خروج كرد نام او شهربراز و ملك بگرفت، امّا بقائی نكرد. شهربراز را در این جمله نیاوردیم، چه خارجی بود» «1»، یعنی نه اهل بیت ملك. «2»
و اثر همین سنّتهای بازدارنده و باورهای ناصواب ولی ریشه‌دار بود كه پس از شیرویه پسر خسروپرویز، برای فرمان‌روائی به كشوری پهناور و آشفته همچون ایران آن روز به جست‌وجوی كسانی از تخمه ساسانیان برآمدند تا بر تخت شاهی نشانند و در این راه حتّی از طفل هفت ساله هم نگذشتند، و در آشفته‌ترین حالات هم كه سران و سردارانی كه به جان هم افتاده بودند در صدد برآمدند تا از اختلافات خود دست بردارند، و یكدل و یكزبان به فكر چاره برآیند، نوجوان كار نادیده و بی‌تجربه‌ای همچون یزدگرد را به شاهی برداشتند. و چون بر طبق همان سنّتهای كهن همه قدرتها در اختیار او قرار می‌گرفت، با آنكه فرزانگان قوم همه فرمانهای او را در خیر و صلاح ملك و ملّت نمی‌یافتند، باز به حكم همان سنّتهای كهن خود را ناچار به اطاعت از همه آنها می‌پنداشتند، چنانكه نمونه آن در گفت‌وگوهای رستم و یزدگرد گذشت، و نمونه‌های دیگر آن را در رویدادهای این دوران به فراوانی می‌توان یافت.
البته در این‌جا نباید اختلافات سران و سرداران و تفرقه‌ای را كه بین آنان به وجود آمده بود، و بسا كه از دوران هرمز سرچشمه می‌گرفت و به آن اشاره شد، در اوضاع نابسامان این زمان از نظر دور داشت. در رویدادهای این دوران از رفتار و كردار اینان نمونه‌هائی دیده می‌شود كه برای مطالعه در اوضاع و احوال آن زمان بسیار مهم و همچنین عبرت‌انگیز و پندآموز است. و خود زمینه‌ای پربار برای مطالعات جامعه‌شناسی تاریخی ایران تواند بود، كه قطعا از نظر
______________________________
(چ)- طبری، 1/ 1062- 1063.
(1)- فارسنامه، ص 30.
(2)- فارسنامه، ص 125.
ص: 312
محقّقانی كه روزی به این كار دست خواهند زد پوشیده نخواهد ماند. ولی در این‌جا از اشاره به یك نكته در همین زمینه گریزی نیست و آن طرز رفتار فرماندهان و حكمرانان مناطقی است، كه یزدگرد در عقب‌نشینی خود از تیسفون تا مرو از آنجاها گذشته است، كه خود موضوعی است درخور تأمّل.
در رویداد عقب‌نشینی یزدگرد از غرب به شرق ایران و در برخورد هریك از فرماندهان و حكمرانان شهرهای مسیر راه با او در تاریخها نمونه‌هائی ذكر شده كه هرچند از مجموع آنها جز زوال قدرت مملكتی را به دست پشتیبانان و نگهبانان آن نمی‌توان دید، ولی در ورای آن از لحاظ اجتماعی مسائلی است كه نمی‌توان آنها را نادیده انگاشت. در تاریخ آمده كه در ری حكمران آنجا ابان جادویه، یزدگرد را از حركت بازداشته و مهر او را گرفته تا فرمانها و حكمها و حواله‌ها و براتهائی را كه به نام خود نوشته بوده به مهر او برساند. «1»
در اصفهان هم یكی از دهقانان آن ناحیه كه نام او در تاریخهای عربی مطیار آمده و با دسته‌های مختلف اعراب كه در آن ناحیه به تاخت‌وتاز می‌پرداخته‌اند جنگیده و در آن جنگها پیروزیهای چندی نصیبش شده بود با یزدگرد برخوردی داشته است كه آن هم شنیدنی است. به نوشته طبری وقتی مطیار شنید كه یزدگرد به اصفهان رسیده، به دیدار او شتافته، ولی چون دربان شاه مانع شده كه وی بدون كسب اجازه بر او وارد شود، و این امر بر مطیار گران آمده دربان را به‌سختی زده و از دیدن شاه هم درگذشته و به نشانه اعتراض از همانجا بازگشته است. یزدگرد هم پس از دیدن دربان خود با سر خون‌آلود و آگاهی از ماجرا كه آن را تحقیری
______________________________
(1)- طبری، 1/ 2681- استاد فقید پورداوود، فرمان‌گزار و شهریار ری را در دوران فتوحات شخصی به نام سیاوخش پسر مهران پسر بهرام چوبین نوشته كه از سوی یزدگرد سوم سرداری لشكریان ایران را در زادگاه خود داشته، در این نوشته علّت افتادن شهر به دست عربها را دشمنی یكی از بزرگان و دهگانان آنجا به نام فرخان با سیاوخش ذكر شده كه چون سپاه عرب به نزدیكی ری رسید وی خود را به نعیم فرمانده عرب رسانید و از برای شكست دادن سیاوخش و گرفتن ری راه و چاه را به دشمن بنمود و خود با ده هزار عرب از كوه طبرك از راه دروازه خراسان به شهر درآمد ... «اناهیتا، ص 225- 226).
ص: 313
برای خود شمرده از ماندن در اصفهان چشم پوشیده و آنجا را ترك گفته است. «1» حاكم كرمان هم با او برخوردی بسیار اهانت‌آمیز داشته «2» و برخورد حاكم طوس هم با او هرچند اهانت‌آمیز نبوده ولی آنچنان هم نبوده كه حكایت از فرمانبرداری بی‌چون و چرای او كند «3». براز پسر ماهویه مرزبان مرو كه از سوی پدرش اداره شهر مرو را بر عهده داشت هنگامی كه یزدگرد به آنجا رسید و خواست برای دیدن دژ آنجا به شهر وارد شود به اشاره پدرش از گشودن دروازه شهر به روی او خودداری كرد و رفتار خود ماهویه هم با او كه به قتل او انجامید پوشیده نیست. «4»
اینها و نظائر اینها كه به اجمال یا تفصیل در تاریخها آمده، اگر از پیرایه‌های مبالغه‌آمیز آنها هم صرف‌نظر شود باز از وضعی غیرعادی حكایت می‌كنند. آیا به راستی هیبت و حرمت سلطنت ساسانیان در چشم و دل كارگزاران و برآوردگان آن دولت آن اندازه از میان رفته بود كه چنان نافرمانیها و بی‌حرمتیها را موجب گردیده، یا هیبت و حرمت شخص یزدگرد بوده كه به سبب ناپایداری در دفاع از كشور و از برابر دشمن از میان رفته بوده است، همانند وضعی كه برای خسروپرویز هم به سبب ناپایداری او در برابر هراكلیوس در دستگرد با سردارانش پیش آمد و به نتایج ناگواری رسید؟ یا این‌كه این سران و سرداران یزدگرد كه در چنین رویدادی موظّف به كمك به او و مقاومت در برابر مهاجمان بوده‌اند، برای این‌كه از چنین وظیفه‌ای شانه خالی كنند این را دستاویزی ساخته بودند و خود سوداهای دیگری در سر می‌پروراندند كه به گمان ایشان با سقوط یزدگرد به آنها دست می‌یافته‌اند؟ به‌هرحال علّت هرچه بوده، همه‌چیز در این دوران دلالت بر آن دارد كه شیرازه دولتی كهن به‌دست حافظان و نگهبانان خودش از هم گسسته و اوراق دفترش در معرض طوفان حوادث قرار گرفته است.
______________________________
(1)- طبری، 1/ 2875.
(2)- طبری، 1/ 2876.
(3)- طبری، 1/ 2875.
(4)- طبری، 1/ 2876، در حوادث سال 31 هجری.
ص: 315