چند مقدمه
1 زبان تاریخ
اشاره
سرزمینی كه صحنه اصلی انتقال تاریخ و فرهنگ ایران از دوره ساسانی به عصر اسلامی بود همینجائی است كه امروز به نام عراق خوانده میشود و یكی از كشورهای شناخته شده و معتبر عربی به شمار میرود. اینجا از آن رو صحنه اصلی این نقل و انتقالها گردید كه هم در دوره ساسانی پایتخت ایران بود و هم در دوران اسلامی با بصره و كوفه و سپس بغداد، حاكمنشین ایران گردید و در هردو دوره هم به حكم مركزیت آن، مجمع دانشمندان و فرزانگان و صاحبان ذوق و اندیشه از سرتاسر كشور پهناور ایران و كانون تمدن و فرهنگ سراسر ایرانزمین بود و در همینجا بود كه كسانی از اهل علم و ادب ایران در دوران اسلامی به نقل آثار فارسی به عربی پرداختند و با پرمایه ساختن آن در رشتههائی كه كممایه مینمود آن را برای دربر گرفتن فرهنگ اسلامی آماده ساختند.
ولی در آن دوران نه اینجا به نام عراق خوانده میشد و نه سرزمینی عربنشین و عربیزبان به شمار میآمد. اینجا در دوران ساسانی به نام سورستان خوانده میشد، و ازجمله سرزمینهائی بود كه همگی ایرانشهر بزرگ را میساختند، و عربها هم آنجا را سواد میخواندند و در قرنهای نخستین اسلامی
ص: 6
هم به همین نام در كتابها آمده است. سورستان پایتخت ایرانشهر بود و ایرانشهر هم در ایران امروز با حد و مرزها و ویژگیهای كنونی آن خلاصه نمیشد، بلكه ایرانی بود به مراتب گستردهتر از این، با سرزمینهای دیگری در پیرامون آن كه به گفته ابن بلخی «پارس دار الملك اصلی آن بودی و بلخ و مدائن هم بر آن قاعده دار الملك اصلی بودی و خزائن و ذخائر آنجا داشتندی و مایه لشكر ایران از آنجا برخاستی» «1» و ایران امروز تنها یكی از این سه دار الملك یعنی پارس را در خود دارد، آنهم نه چون دار الملك. بلخ در حال حاضر قصبهای است كمنام و نشان در كشوری به نام افغانستان و مداین ویرانهای است در كشور دیگری به نام عراق.
سرزمین سورستان قدیم و عراق كنونی با طبیعت معتدل و زمین حاصلخیز و آب فراوان و آبراههای بزرگ خود از زمانهای بسیار قدیم كه گذشتههای بسیار دور آن در تاریكیهای تاریخ پوشیده مانده است، محل زندگی انسانها بوده و به همینسبب هم یكی از كانونهای تمدّن بشر شناخته شده است. تاریخ حكومتهای این سرزمین را بجز دورههائی كه بیشتر با زمینشناسی ارتباط مییابد از 2400 سال پیش از میلاد مسیح كه عهد سومریان و اكادیان شروع شده میدانند. این تاریخ به دورههائی چند تقسیم میشود كه معروفترین آن در دوران قدیم دوره بابلی بوده كه با فتح بابل پایتخت آن به دست كورش هخامنشی و انقراض آن دولت پایان یافته و دوره ایرانی آن شروع شده و از همان تاریخ یعنی از سال 539 پیش از میلاد مسیح كه در قلمرو حكومت ایران درآمده و یكی از مناطق دوازدهگانه ایرانشهر گردیده تا سال 639 میلادی كه همچون مناطق دیگر ایران در حوزه اسلام و حكومت خلفا درآمده، نزدیك به دوازده قرن جزئی از ایرانشهر به شمار میرفته و پس از این تاریخ هم در دوران اسلامی همچنان جزئی از جامعه و سرزمینهای ایرانی شمرده میشده و تا قرنهای اخیر سرنوشت آن در مراحل مختلفی كه بر آن گذشته از سرنوشت ایران در مراحل مختلفش جدا نبوده است.
______________________________
(1). فارسنامه ابن بلخی، چاپ شیراز، سال 1343 شمسی، ص 113.
ص: 7
كشور كنونی عراق با مرزهای كنونی آن كشوری است نوبنیاد كه تاریخ تشكیل آن از پایان جنگ جهانی اول یعنی از نیمه اول همین قرن بیستم تجاوز نمیكند «1». ولی نام عراق برای این سرزمین قدیم است. با این تفاوت كه در قدیم چنانكه در همین كتاب خواهد آمد، این نام به سرزمینی گفته میشده كه تنها شامل قسمت جنوبی عراق كنونی میگردیده و حد فاصل آن را با قسمت شمالی آن كه در كتب عربی به نام جزیره خوانده میشده خطی دانستهاند كه دو رود دجله و فرات را در نقطهای كه آن دو بیش از هرجای دیگر به هم نزدیك میشوند از هم جدا میسازد «2»، یعنی خط مستقیمی كه شهر انبار را در ساحل باختری فرات به شهر تكریت در ساحل خاوری دجله میپیوندد.
ولی از همه دورههای مختلفی كه بر این سرزمین گذشته تنها آن دوره در این كتاب مورد بحث و بررسی است كه در محدوده دوران انتقال جای میگیرد یعنی دوره اخیر ساسانی و قرنهای نخستین اسلامی.
سخنی از ایرانشهر و دل ایرانشهر
آنچنان كشور پهناوری را ایرانشهر میخواندند و چون سرزمین سورستان پایتخت چنان كشوری بود آن را هم دل ایرانشهر میگفتند و به همینسبب این نام به جای عنوان این كتاب برگزیده شد زیرا در این كتاب همهجا سخن از همین سرزمین یعنی مركز ایرانشهر و جائی است كه پیوندگاه همه سرزمینها و همه مردمانی بوده است كه دوران شكوفائی خود را با هم گذراندهاند و هرچند حوادث ایام آنها را به تدریج از هم جدا ساخته ولی تاریخ آنها در این دوران كه موضوع این كتاب است به هم پیوسته است.
درباره این نامها در گفتارهای بعد توضیحات بیشتری خواهد آمد، در این جا تنها به این نكته اشاره میشود كه اگر بنا میبود كه تمام سرزمینهائی كه
______________________________
(1). این كشور از شكست دولت عثمانی در جنگ بین الملل اول و تجزیه آن، از چند ولایت آن دولت تشكیل یافت و حدود آن طبق قرارداد سال 1926 میلادی مشخص گردید (العراق قدیما و حدیثا، ص 33.
(2). بلدان الخلافة الشرقیة ص 41.
ص: 8
ایرانشهر آن روز را میساختهاند و این كتاب از تاریخ و فرهنگ آنها سخن میگوید به نامهای امروزشان خوانده شوند میبایستی نام بسیاری از دولتها و سرزمینهائی كه امروز در همسایگی ایران هستند و همچنین برخی از جمهوریهای تازه استقلالیافته آسیای میانه را ذكر كرد. ولی چون زبان این كتاب زبان تاریخ است از اینرو از همه این كشورها به همان نام فراگیری یاد خواهد شد كه در آن روزگار بدان نام خوانده میشدند. یعنی ایرانشهر با تقسیمات كشوری آن روز و نامهای آنها چنانكه عراق هم به همان نامی خوانده میشود كه بیانكننده موقع سیاسی آن در تقسیمات كشوری همان سرزمین فراگیر یعنی ایرانشهر بوده است.
و به همین مناسبت این مطلب هم باید گفته شود كه آن دوران تاریخی كه از این سرزمین در این كتاب موضوع سخن است تنها همان دوران انتقال یعنی دو سه قرنی است كه از اواخر عهد ساسانی تا اوائل عصر اسلامی را دربر میگیرد، هر چند ممكن است در مواردی برای توضیح بیشتر مطلبی دامنه سخن به كمی پیش یا پس از این دوران هم كشیده شود. و آنچه را هم كه در این مورد نمیتوان بیتوجه از آن گذشت آن ذوق و هنری است كه آن مردم در نامگذاریهای خود برای مركز حكومت خویش و مناطق مختلف آن به كار بردهاند. نامیدن این مركز به نام زیبا و پرمعنی دل ایرانشهر یعنی جائی كه برای همه اجزاء آن كشور بزرگ چه دور و چه نزدیك به یكسان بتپد و پیوند استوار و همبستگی یكسان همه آنها را به این مركز برساند گذشته از ذوق و هنر از عقل و درایتی هم در آیین كشورداری حكایت دارد كه درخور تأمل است. و نامیدن استانها و مناطق مختلف این سرزمین هم به نامهائی كه شادی و نشاط از آنها میتراود خبر از مردمی میدهد كه جهان و زندگی را با دیدی دیگر مینگریستهاند.
با این مقدمات دور از حقیقت نخواهد بود اگر گفته شود كه این دوران با ویژگیهائی كه از لحاظ همبستگی و آبادی و رفاه و سرافرازی داشته برای همه مردمان ساكن این مرزوبوم یعنی كشور پهناور ایرانشهر از دورههای خوب
ص: 9
تاریخ مشترك آنان بوده، همچنان كه برای سرزمین عراق هم كه امروز چهرهای دیگر و حال و هوائی دیگر دارد همان دورانی كه با عنوان دل ایرانشهر مركز چنین كشور پهناوری بوده یكی از دورههای آبادی و رونق و شكوفائی آن به شمار میرفته.
*** نگاهی به عوامل وحدت ایرانشهریان
میتوان انگاشت كه از میان عوامل مختلفی كه همه آن مردم و سرزمینشان را به هم پیوسته و از مجموع آنها كشور واحدی ساختهاند مهمترین آنها عامل سیاسی و نظامی بوده، بدین معنی كه همه اجزاء مختلف آن كشور پهناور بدانسبب به یكدیگر وابسته و پیوسته بودهاند كه همه در زیر لوای یك حكومت به سر میبردهاند، و این وحدت سیاسی مانع از هم گسیختگی آنها بوده است. این را از آنرو میتوان اندیشید كه همین عامل سیاسی بارزترین عاملی است كه همواره به چشم میخورد، و معمولا در تاریخها هم بیشتر بدان توجه میشود، ولی واقعیات تاریخی درباره جامعه ایرانی چنین گمانی را بیچون و چرا تائید نمیكند، چون برخی از رویدادهای تاریخی خلاف این را میرسانند.
اگر وحدت سیاسی و نظامی مهمترین عامل پیوستگی این مردم و سرزمینشان میبود میبایستی پس از زوال آن وحدت با زوال دولت ساسانی و نابود شدن قدرت نظامی آن، این جوامع به هم پیوسته هم از خدا خواسته از یكدیگر میگسستند و هریك راه خود در پیش میگرفتند و چنانكه معمول آن دوران بود در آن جامعه جدید حل میشدند و به خورد آن میرفتند چنانكه دیگران رفتند ولی چنان نشد. پیوند ایرانشهریان آنچنان ژرف و استوار بود كه با آنكه این سرزمین پهناور و مردم آن به تدریج و جدا از هم به اسلام درآمدند در جامعه اسلامی هم همچون كشوری به هم پیوسته و مردمی یك زبان و یك فرهنگ نمودار شدند و با همه عوامل نامساعدی كه بر آنها روی آورده بود باز
ص: 10
به خورد هیچ جامعه دیگری نرفتند و این وحدت ملی و فرهنگی آنها آنچنان آشكار و نظرگیر بوده كه همه مورخانی كه از سرزمینهای اسلامی و مردم آن چیزی نوشتهاند درباره ایرانیان این وحدت را درخور ذكر دانسته و به اجمال یا تفصیل از آن سخن گفتهاند.
مسعودی در جائی كه هفت ملت بزرگ جهان را وصف میكند و نخستین آنها را ایرانیان یا به تعبیر خود او «الفرس» یاد میكند و زیستگاه ایشان را از بلاد جبال و آذربایجان و ارمنستان و آران و بیلقان و دربند قفقاز گرفته تا حدود خراسان و سیستان و دیگر مناطق شرق و جنوب و غرب برشمرده از وحدت كشور و زبان همه این سرزمینها سخن میگوید «1». و مقدسی بشاری هم جلد دوم از كتاب دو جلدی خود به نام احسن التقاسیم را به تمامی به «اقالیم العجم» اختصاص داده و چون صفت جامع و فراگیر همه را زبان فارسی دانسته میتوان آنچه را او به نام اقالیم العجم خوانده جهان ایرانی یا جهان فارسیزبان نامید. و به همین دلیل بوده كه در ترجمه فارسی این كتاب عنوان این جلد دوم را «سرزمین ایران» نهادهاند كه عنوانی درست و به جا است. «2»
كتاب مقدسی از چند نظر برای بحث و تحقیق درباره تاریخ و جغرافیای تاریخی ایران و سیر آن در كتب عربی و اسلامی دارای اهمیت و اعتبار فراوان است كه در جای خود بدانها اشاره خواهد شد، و آنچه در این مورد درخور ذكر مینماید یكی این است كه مقدسی همه آن جاهائی را كه او اقالیم العجم خوانده، هرچند او در عدد آن اقالیم تصرف كرده و آنها را با به هم پیوستن برخی از آنها از دوازده به هشت رسانده است ولی با این حال باز هم به تفصیل آنها را بیان كرده و نام قدیمی اقلیمهای به هم پیوسته را هم آورده و بدین صورت، اگر از
______________________________
(1). مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص 77- 78.
(2). ترجمه این كتاب را از عربی به فارسی كه ترجمهای است روان و زباندار آقای دكتر علینقی منزوی انجام داده و در سال 1361 خورشیدی به وسیله چاپ كاویان در دو جلد در تهران منتشر شده است.
ص: 11
این تصرفها و تصرفهای دیگر او كه در جای خود خواهد آمد صرفنظر شود، كتاب او نمودار روشنی است از همان سرزمین پهناوری كه ایرانشهر خوانده میشده به ویژه با برشمردن شهرها و مكانهایی كه در مناطق مختلف همین سرزمین از كتابی كه آن را «جغرافیای قباد» نامیدهاند «1» نقل كرده و همچنین با برشمردن محلهائی از كتابی كه درباره گردشگاهها در خزانه عضد الدوله یافته و در كتاب خود آورده است. «2»
و دیگر این است كه مقدسی خود سالیان دراز در این مناطق سفر كرده و چون فارسی میدانسته و در همه آنها با همین زبان سخن میگفته از اینرو اظهارنظرهائی كه او درباره این زبان یعنی زبان جامع همه اقالیم العجم و تفاوتهای جزئی آن در مناطق مختلف كرده، آنچنان صریح و روشن و غیرقابل تأویل و تغییر است كه در مطالعات زبانشناسی ایرانی هم سندی مهم و مغتنم تواند بود. وی در اینباره گوید: «سخن این اقلیمهای هشتگانه به عجمی است لیكن برخی از آنها دری و برخی دیگر شكسته و ناروشن است ولی همه آنها فارسی خوانده میشوند. «3» مقدسی زبان جاهائی را كه سالم و روان و رسا بوده دری نامیده و زبان جاهائی را كه شكسته و ناروشن بوده (شاید لهجههای محلی را) منغلق خوانده یعنی پیچیده و گنگ. و در جاهائی هم كه مردم آنها در كنار زبان فارسی زبانی دیگر هم داشتهاند آن زبان را هم نام برده ولی زبان فارسی آنها را هم ناگفته نگذارده، چنانكه در ارمنستان و آران گوید: «در ارمنستان به ارمنی و در آران به آرانی سخن میگویند و فارسی آنها هم مفهوم و نزدیك به خراسانی است «4» و اقلیم سند و مردم آن را هم با این عبارت مختصر و مفید
______________________________
(1). این نامگذاری از مترجم فارسی این كتاب است و مناسبت آنهم این است كه آن كتاب یا رسالهای با نام قباد آغاز میشده و آنچه در آن آمده خواستههای او را مینموده است.
(2). احسن التقاسیم عربی، ج 2 ص 257- 259.
(3). احسن التقاسیم عربی، ج 2 ص 259.
(4). احسن التقاسیم عربی، ج 2 ص 378.
ص: 12
وصف كرده: «ماء مرئ و عیش هنئ و ظرف و مرؤة و فارسیّة مفهومة» «1» یعنی «آب گوارا و زندگی دلپذیر و ظرافت و مردانگی و فارسی درخور فهم (- فهمیدنی)
نشانی این وحدت و همبستگی را پس از دوران خلافت هم در دورانهائی كه مناطق مختلف این مرزوبوم در اختیار حكومتهای جداگانهای بوده كه غالبا باهم به دشمنی میپرداخته و به جنگ و ستیز برمیخاستهاند و چنین مینموده كه مردمان آن مناطق هم از هم گسسته و بیگانه شدهاند، به روشنی میتوان در تاریخ زبان و ادبیات فارسی یافت. زیرا در تاریخ همین زبان و ادبیات است كه میتوان به وضوح دید كه چگونه همان مردمی كه به ظاهر در لوای فرمانروایان مختلف و از هم بیگانه و باهم دشمن و گاه در حال جنگ میزیستهاند خود آن مردم بیپروا به آن درگیریها و جنگ و جدالهای قدرتطلبان همچون مردمی یگانه و همزبان و همفرهنگ پیوندهای دیرینه خود را همچنان استوار داشته و بزرگان شعر و ادب و دانشمندان و هرآنچه نمودار فرهنگ و تمدن ایران بوده از هر گوشه از این سرزمین پهناور برمیخاستهاند و به هرجا كه منتسب میبودهاند همه آنها را از بزرگان علم و ادب و فرهنگ خود میشناختهاند. و این خود بهترین نشانه وحدت یك قوم و ملت است.
نشانههائی از این وحدت در دورانهای پیش از اسلام
درباره وحدت فرهنگی و همبستگی جوامع ایرانی پیش از اسلام هم این مطلب گفتنی است كه این وحدت و همبستگی نه تنها در دوران ساسانی كه ایرانیان دولتی بزرگ و فراگیر تشكیل داده بودند صورت گرفته بود، بلكه پیش از ساسانیان نیز همچنان در واقع موجود بود هرچند در ظاهر نمودی نداشت، زیرا اگر نهچنین بود تنها با كارهای رزمی اردشیر كه
______________________________
(1). احسن التقاسیم عربی، ج 2 ص 480.
ص: 13
فرمانروایان محلی را از میان برداشت یا به اطاعت خود درآورد و باهم پیوستن سرزمینهای نامتناجس و اقوام ناهمگون و ناسازگار وحدت كشور و به پا خاستن دولتی نیرومند و توانا یعنی ایران ساسانی عملی نمیشد. در صورتی كه پس از رفع همین مانع سیاسی معلوم شد كه وحدت ملی ایرانیان حقیقتی بوده است موجود، و تنها در گرو رفع موانعی بوده است كه از ظهور آن جلوگیری میكرده است، این نوشته كریستنسن وصفی است گویا از چنین وضعی در دو دوره اشكانی و ساسانی: «تاریخنویسان رومی چنانكه باید به اهمیت تغییری كه در ایران به واسطه تأسیس سلسله جدید روی داد پی نبردند. دیون (Dion( و هرودین (Herodien( داستان پیروزی اردشیر را بر اردوان به كوتاهی یاد كردهاند، رومیان میدیدند كه دولت تازه نیرومندتر از دولت گذشته و در نتیجه برای مرزهای شرقی امپراطوری روم خطرناكتر از آن است، لیكن این را درنمییافتند كه این دولت از پایه و بنیان با آنچه در گذشته بوده جدا است، یا به عبارت دیگر روی كار آمدن دولت ساسانی آخرین مرحله یك تحوّل طولانی است كه در زیر قشری از تمدن یونانی در دوره اشكانی جریان داشته است. در این دوره قسمتی از عناصر یونانی از پیكر ایران زدوده شد، و قسمت دیگر در آن تحلیل رفت و دگرگون گردید، و در هنگامیكه اردشیر زمام حكومت را به دست گرفت جامعه ایرانی هم رفتهرفته به صورت یك واحد ملی نمودار میگردید، و صفات برجسته این وحدت بیش از پیش در تمام شؤون فرهنگی و اجتماعی وی آشكار میشد، و بدینترتیب این تغییر سلسله تنها یك واقعه سیاسی نبود بلكه پیدایش روح تازهای را در امپراتوری ایران نشان میداد.» «1»
______________________________
(1).Christensen .L'Iran sous les Sassanides ,p .92 .
ص: 15
2 باز هم سخنی درباره تعریب
اشاره
در مقدمه جلد اول این كتاب شرحی درباره تعریب و اثر زیانبار آن در پوشیده داشتن تاریخ و فرهنگ ایران گذشت و به این مطلب هم اشاره شد كه مراد از تعریب در اینجا آن نوع شناختهشدهای كه عربی گردانیدن كلمات فارسی باشد نیست بلكه مراد انواع دیگری از تعریب است كه چندان شناخته شده و مورد توجه نیست و در همان مقدمه به مقتضای مقام از دو نوع آن كه یكی تعریب اشخاص بود و دیگری تعریب. تاریخ ذكری رفت و برای هركدام هم نمونهای آورده شد.
تعریب نامهای جغرافیائی و راههای آن
در اینجا هم سخن از تعریب است ولی از نوع دیگر آن یعنی تعریب نامهای جغرافیائی. و تجدید سخن در این موضوع از آنرو در این جا ضرورت دارد كه عربی گردانیدن نامها و پدیدههای جغرافیائی این سرزمین در این دوران كه در اینجا موضوع بحث و بررسی در این جلد است گذشته از پوشیده داشتن بسیاری از سوابق تاریخی و جغرافیائی آنجا لغزشگاههای ژرفی هم در راه تحقیق در آن سوابق به وجود آورده كه شناخت آنها از مقدمات ضروری این
ص: 16
بحث و بررسی است. و به همینسبب است كه در بسیاری از گفتارهای این كتاب مباحثی كه در جستجوی اصل و تبار نامها یا محلهائی باشد كه دچار چنین تعریب و تحریفهائی شده و ناشناس ماندهاند كم نیست. و شاید تكرار این مطلب كه در جای دیگر هم گفته شده بیمورد نباشد كه اینگونه مباحث در این كتاب یك تفنن لغوی یا ادبی یا مباحثی فرعی و جانبی نیست بلكه از مباحث اصلی تاریخ و فرهنگ ایران در این دوران است و در متن مطالب آن جای دارد زیرا از خلال همین كاوشهای لغوی و ادبی است كه میتوان پردههائی از ابهام را كه آن را پوشانده به كناری زد، و گوشههائی از آن تاریخ و فرهنگ را از درون تیرگیها بیرون كشید.
هرچند در این كتاب در موارد خاص جایجای بحثی از این قبیل مربوط به همان مورد خواهد آمد ولی مطالب دیگری هم درباره تعریب نامها و آثار جغرافیائی آنها درخور ذكر مینماید كه دانستن آنها برای آشنائی بیشتر با این پدیده و شناخت بهتر راههای تحقیق و تتبع در آن ضروری است. و آنچه در این جا میآید از این مقوله است.
یكی از آن مطالب این است كه عربی گردانیدن نامها و پدیدههای جغرافیائی از چندین راه صورت گرفته: یكی از راه ترجمه نامهای فارسی به عربی بوده است كه چون همین ترجمههای عربی جای آن نامهای فارسی را گرفته، و آن نامهای فارسی را به فراموشی كشانده همه سوابق تاریخی هم كه مربوط به آن نامهای فارسی بوده یا از میان رفته یا اگر هم كموبیش باقی مانده به حساب همان نام عربی رفته است. لوسترانج چند مورد از این قبیل نامها را به عنوان مثال آورده همچون قریة الجمل و قریة الملح و قریة الآس، كه نام اصلی و فراموش شده آنها به ترتیب ده اشتران و ده نمك و ده مورد بوده «1»، و با مطالعه در كتابهای جغرافیائی عربی و بحث و فحص در آنها نمونههای دیگری را هم میتوان بر آنچه لوسترانج آورده افزود، مانند جائی كه در عربی به نام حدیثه خوانده میشده در
______________________________
(1). بلدان الخلاقه الشرقیه، ص 35.
ص: 17
نزدیكی موصل كه معمولا آن را حدیثة الموصل میگفتهاند و به قول یاقوت نام اصلی آن نوكرد بوده كه به حدیثه ترجمه شده «1». یا نام بین النهرین كه برای عراق به كار میرود كه آنهم ترجمه عربی از نام فارسی آن یعنی میان رودان «2» است و نام یونانی رومی آن یعنیMesopotamia هم برگردان همین نام فارسی بوده كه خود آن در اینجا كاربردی ندارد.
بجز ترجمه كه یكی از راههای عربی گردانیدن نامهای فارسی بوده، راه دیگر آن تعریب بوده بدینگونه كه همان نامهای فارسی را به شكل عربی درآورند مانند ساباط كه شكل عربی شده یكی از شهرهای هشتگانه مدائن یعنی بلاش آباد «3» بوده، و بهرسیر كه آنهم شكل عربی شده نام یكی دیگر از همان شهرها یعنی به اردشیر بوده «4». در این مورد این مطلب هم گفتنی است كه گاه در نامهای عربی شده تعریب و تحریفهای مكرر اتفاق افتاده، و آنها را از اصل فارسی خود دورتر گردانیده، و بازشناختن آنها را دشوارتر ساخته است، و چون در طی مطالب این كتاب با اینگونه كلمات برخورد مكرر خواهد بود در اینجا از ذكر نمونهای برای آنها خودداری میشود.
*** روش برخی از مؤلفان تاریخ و جغرافیای عربی
نكته دیگری كه در این مورد گفتنی است و توجه به آن برای پرهیز از لغزش در تحقیق ضروری مینماید، گرایش برخی از مؤلفان تاریخ و جغرافیای عربی است به این كه نام
______________________________
(1). معجم البلدان، ج 2/ ص 222، در حدیثة الموصل.
(2). هرتسفلد، ص 307.
(3). معجم البلدان، ج 3، ص 3، در ساباط.
(4). معجم البلدان، ج 1/ ص 768- یاقوت به نقل از حمزه اصفهانی كه آن را بهترین شهر اردشیر معنی كرده گوید: این شهر كه در غرب دجله است تنها شهری است از مداین كسری كه تا امروز در برابر ایوان كسری كه در شرق دجله است باقی مانده من آنجا را بارها دیدهام، نزدیك آنجا از سوی جنوب رود زریران است و از سوی غرب رود صرصر.
ص: 18
محلهای جغرافیائی را هم، حتی در جاهائی كه نه سرزمین عربی بوده و نه عربنشین، تا جائیكه بتوانند به یك ریشه عربی برگردانند هرچند از لحاظ معنی هیچگونه تناسبی هم بین آنها نباشد. و در مورد سرزمین عراق این مطلب را هم باید بر آن افزود كه چون علمای لغت عربی در هنگامی كه به جمع روایات یا تألیف كتابی در لغت عربی دست زدهاند این سرزمین را جزو سرزمینهای عربی میپنداشتهاند از اینرو به ذهن آنها هم نمیرسیده كه برای یافتن اصل و تبار نامهای آنجا جز به زبان عربی به زبان دیگری هم مراجعه نمایند.
و شاید دور از واقع نباشد اگر گفته شود كه این روش تا حد زیادی از اصلی سرچشمه میگیرد كه هرچند با اصول زبانشناسی و ریشهیابی لغات ناسازگار است ولی برخی از ارباب لغت عربی بدان گرایشی دارند، و آن این است كه تا وقتی بتوان برای كلماتی كه آنها را در زبان عربی دخیل یعنی غیر عربی شمردهاند و ارجاع آنها به یك اصل عربی مخرجی یافت، نباید آنها را غیر عربی شمرد «1»، و از آنجا كه خاصیت اشتقاقی زبان عربی به گونهای است كه غالبا كلمات دخیل هم همچون ریشهای برای اشتقاق كلمات جدید به كار میروند و میتوان همان مشتقات را هم مخرجی برای عربی نمایاندن آن كلمات شمرد. از اینرو رفتن به دنبال یافتن چنین مخرجی در مباحث مربوط به كلمات معرّب و دخیل در زبان عربی گاه لغزشگاههائی به وجود میآورد كه حتی اهل علم و معرفت هم اگر دقت كافی نكنند از افتادن در آنها در امان نخواهند ماند چنانكه مصحح فاضل كتاب «المعرّب من الكلام الأعجمی» كه در اینجا به عنوان نمونه ذكر میشود از آن در امان نمانده است.
كسانی از صاحبنظران كه كتاب «المعرّب من الكلام الأعجمی» تالیف ابی منصور جوالیقی به تصحیح احمد محمد شاكر را كه در سال 1361 هجری قمری به وسیله دار الكتاب المصریّة به چاپ رسیده و در قاهره منتشر شده است تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی ج2 18 روش برخی از مؤلفان تاریخ و جغرافیای عربی ..... ص : 17
______________________________
(1). نگاه كنید به كتاب «ردّ العامی الی الفصیح» چاپ مطبعة العرفان، صیدا، لبنان، 1371 ه. ق.
1952 م.، ص 1 مقدمه تالیف احمد رضا عضو مجمع علمی عربی دمشق.
ص: 19
مطالعه كردهاند، روش این مصحح را در اصلاح برخی عبارات درخور تصحیح، و شناسائی وی را از مآخذ و منابع اصلی لغت عربی، و دقت وی را در مراجعه به منابعی كه جوالیقی از آنها نقل كرده، به شایستگی ستودهاند. ولی با همه این اوصاف كه عالمان را شایسته است باز در مواردی وی در داوریهای خود در آنچه به همین كلمات دخیل بازمیگردد به لغزشهائی دچار شده كه درخور عالمان نیست. از آن جمله به عنوان مثال مطلبی است كه وی در ذیل این عبارت جوالیقی «و نافجة المسك، أعجمیّة معرّبة» (ص 341) نوشته است. وی پس از ذكر آنچه در كتابهای مختلف لغت عربی، با ذكر اسم و رسم آنها، آمده دایر بر اینكه نافجة معرب از نافه فارسی است كه مشك درون آن قرار دارد، گوید:
«اینها همه ادعاهائی است بیدلیل زیرا ماده (ن ف ج) عربی و به معنی برخاستن است و در معانی بسیاری به كار رفته و از آن جمله نافجة المسك است». این یكی از آن لغزشهائی است كه این مصحح فاضل به سبب گرایش به همان اصلی كه ذكر شد و ناآشنائی با زبان فارسی بدان دچار شده، زیرا نفج فعلی است كه در عربی از همان نافجه معرّب از نافه فارسی گرفته شده، و از اینجا است كه به معنی برخاستن بوی خوش یا بوی مشك به كار رفته و در همین معنی هم به كار میرود نه در مطلق برخاستن.
و به سبب همین لغزشها بوده كه استاد فقید عبد الوهاب عزّام استاد دانشگاه قاهره كه گذشته از زبان عربی در زبان و ادب فارسی هم دستی توانا داشت و در آن دانشگاه استاد این زبان بود، در مقدّمه عالمانهای كه بر این كتاب نوشته پس از ذكر محاسن آن و شایستگی علمی مؤلف آن گوید: «اگر استاد مصحح در برخی از مسایل به كسی كه زبان فارسی و زبانهای سامی را میدانست مراجعه میكرد میتوانست در ترجیح بین آراء مختلف داوری شایسته و صاحبنظر باشد و تفسیرهای او در برخی موارد نزدیكتر به صواب باشد» و آنگاه برای نمونه چند مورد از آراء ناصواب او را درباره كلماتی كه از فارسی معرب شده برشمرده ولی این را هم در پایان افزوده كه چنین خطاهای كوچكی را در چنین كار بزرگی
ص: 20
میتوان ناچیز شمرد. «1»
چند نمونه
نمونههائی از این مورد، یعنی كوشش برای پیوستن كلمهای دخیل به یك اصل عربی و یافتن مخرجی برای آن، در مؤلفات عربی كم نیست و اگر در آنچه به نامهای جغرافیائی بازمیگردد، كه موضوع سخن در این كتاب است، به كتاب معجم البلدان، كه بزرگترین و شناختهترین فرهنگ جغرافیای تاریخی به زبان عربی است، مراجعه شود مواردی از اینگونه تخریجها را در آن بسیار میتوان یافت. با این كه مؤلف آن یاقوت از كسانی نبوده است كه جز با زبان عربی و نامهای عربی سروكار نداشته باشند. و این چیزی است كه جز رسوخ این گرایش در مؤلفان عربی دلیل دیگری برای آن نمیتوان انگاشت. و دو مورد زیر از این رو در اینجا به عنوان نمونه ذكر میشوند كه با موضوع این كتاب ارتباط نزدیك و مستقیم دارند:
از نخستین شهرهای مرزی ایران كه در همسایگی أبلّه، بندر معتبر ایرانی در دهانه خلیجفارس، به تصرف نخستین مجاهدان اسلام درآمد جائی بود به نام مذار مركز تسوی میشان یكی از تسوهای چهارگانه استان شاد بهمن كه وصف آن در همین كتاب خواهد آمد. «2» یاقوت در معجم البلدان در معرفی آن گوید این نام عجمی است ولی مخرجی هم در زبان عربی دارد و آن این است كه یا اسم مكان از فعل و ذر یذر باشد كه به معنی ترك كردن و واگذاردن است، یا مصدر از فعل مذر به معنی فاسد شدن (از مذرت البیضة (یعنی تخم مرغ فاسد شد) باشد. «3»
و همانند این و شاید هم عجیبتر از این مخرجی است كه برای ارجاع نام كرج
______________________________
(1). المعرّب من الكلام الاعجمی، لابی منصور الجوالیقی، به تحقیق و شرح احمد محمد شاكر، القاهرة، مطبعة دار الكتب المصریّة، تقدیم الكتاب بقلم الدكتور عبد الوهّاب عزّام، ص 3- 8.
(2). به گفتار نوزدهم، درباره میشان و مذار در همین كتاب مراجعه شود.
(3). معجم البلدان 4/ 468.
ص: 21
به یك اصل عربی ذكر كرده: در غرب ایران حوالی شهر اراك از روزگار قدیم جائی بوده كه در فارسی كره خوانده میشده و كرهرود كنونی در آن حوالی یادگاری از آن نام است. عربها آن را كرج خواندند و چون مدتها محل استقرار ابو دلف عجلی از سرداران عرب مأمون و معتصم بود به كرج ابی دلف معروف شده بود. در تاریخ قم از مؤلفات قرن چهارم هجری آمده كه كرج را عربها از نام فارسی آن كه بوهین كره بوده مختصر كردهاند. و در ایام فرس هم آن را بوهین كره میخواندهاند «1». یاقوت هم در وصف آن گوید: «این نام فارسی است و مردم آنجا را كره خوانند، ولی مخرج آن در عربی این است كه از «تكرّج الخبز» كه به معنی فاسد شدن نان است مشتق شده باشد، و من برای این اشتقاق معنائی نمیشناسم «2».» گرچه یاقوت برای این كرج یك مخرج عربی یافته هرچند برای آن معنائی نمیشناخته ولی همین مخرج عربی او هم عربی نیست و آنهم معرّب از فارسی است، چون آن كلمه كرج هم كه تكرّج الخبز از آن مشتق شده آنهم شكل عربی شده كره است كه در فارسی به معنی كپك نان هم آمده است «3». و تكرّج الخبز كه به معنی نان كپك زده است از همین كلمه گرفته شده.
*** ذكر این نكته و توضیح بیشتر درباره تخریج از آنرو در اینجا ضرورت یافت كه این امر یكی از لغزشگاههای مهم این راه و توجه به آن یكی از مقدمات لازم برای تحقیق در تاریخ و جغرافیای این سرزمین است، زیرا نامهای جغرافیائی كه بازماندهای از روزگاران قدیماند در خود نشانههائی از آن روزگاران نهفته دارند كه برای راهیابی به آن گذشتهها راهنمایانی ارزشمند توانند بود. و از اینجا است كه بحث و بررسی درباره این نامها به قصد شناخت تعریب
______________________________
(1). تاریخ قم، چاپ تهران 1313 ه. ش. ص 23.
(2). معجم البلدان، 4/ 251.
(3). برهان قاطع، در واژه كره «... و زنگارمانندی را گویند كه به روی نان و میوه و امثال آن نشیند و معرّب آن كرج باشد چه هرچیزی كره گرفته را متكرّج خوانند.»
ص: 22
و تحریفهائی كه در آنها روی داده خود بخش مهمی از تحقیقات تاریخی این سرزمین است. و اینكه در این كتاب غالبا مباحث جغرافیائی و گاه تاریخی آن با مباحث لغوی برای شناخت اصل و تبار كلمات یا نامها در هم میآمیزد از این ضرورت برخاسته است.
ص: 23
3 تكرار چند نكته
اشاره
در مقدمه و دو گفتار نخستین جلد اول این كتاب، درباره موضوعی كه عنوان عام این كتاب شده و همچنین مباحث دیگری كه در آن مطرح گردیده، توضیحات نسبة مفصلی آمده بود كه هرچند تا حدی بیش از حد متعارف به نظر میرسید ولی برای آشنائی مقدماتی خواننده با محتوای آن كتاب و نام آنكه كمی دور از ذهن و نامأنوس مینمود و همچنین برای بیان مراحل مختلفی كه بر مباحث این كتاب گذشته تا به شكل كنونی درآمده است، بایسته و ضروری میبود.
از آنجا كه برخی از آن توضیحات برای آمادگی ذهنی خواننده با مطالبی هم كه در این جلد مطرح میگردد نیز سودمند و لازم مینماید به جای ارجاع به آن جلد همان مطالب در همینجا به اجمال و اختصار نقل میشود.
دوران انتقال و پژوهشگران
یكی از آن توضیحات این بود كه تاریخ و فرهنگ ایران در این دوران هم كه در این كتاب دوران انتقال خوانده شده (نه دوران انقطاع) همچنان سرزنده و پویا به سیر طبیعی خود ادامه داده و آثار بسیار ارزندهای هم از خود به یادگار گذاشته، و اگر ناشناس مانده و امروز برای
ص: 24
بازشناختن آن باید كار و كوششی مضاعف به كار برد این نه به سبب قطع و فصلی بوده كه در مسیر تاریخی آن روی داده بلكه بدانسبب بوده است كه آثار فرهنگ و تمدن ایران در این دوران به صورتهای مختلف به زبان عربی انتقال یافته و به تدریج به خورد زبان عربی رفته و به مرور ایام پردههائی ضخیم از تعریب و تیرگیهای دیگر آن را فراگرفته و رفتهرفته آن را چنان در خود پوشیده و پنهان ساخته كه وقتی امروز از تاریخ پیش از اسلام ایران و تاریخ اسلامی آن یاد میشود گوئی از دورانهائی سخن میرود از هم گسسته و بیپیوند كه دیواری آن دو را از هم جدا ساخته آنچه در آن سوی دیوار بوده نابود و منقرض گشته و آنچه در این سوی دیوار است نوظهور و نویافته است، و این چنانكه در آن جلد گفته شد و در اینجا هم با تأكید بیشتری تكرار میشود پنداری است نادرست و دور از واقع. و شاید با شواهدی كه هم در آن جلد و هم در این جلد آمده این حقیقت هم مسلم شده باشد كه تاریخ و فرهنگ ایران در این دوران هم دور از دسترس تحقیق نیست بلكه مانند دورههای دیگر و همانند دیگر ناشناختههای تاریخ برای شناخته شدن در گرو پژوهشهائی است مبتنی بر اصول علمی تحقیق و آنهم در انتظار پژوهشگرانی است بدینصفات و با این هدف:
«دانشدوست و حقیقتجو و پرشكیب و توان و نسبت به تاریخ و فرهنگ خود و مردم سرزمین خویش علاقهمند» تا با همت ایشان مسیر تاریخ و فرهنگ ایران در این دوران كه از خس و خاشاك زمان و نادانیهای مزمن و تعصّبهای گوناگون پوشیده و پنهان مانده است پاك و صافی گردد و در نتیجه آن علاوه بر تاریخ ایران تاریخ اسلام هم در این سرزمین صافتر و روشنتر جلوه كند.» (ص 45)
*** اهمیت پژوهش در این دوران
دیگر از آن توضیحات بیان اهمیتی بود كه پژوهش و كنجكاوی در این دوران انتقال نه تنها برای رفع ابهام از خود آن دوران بلكه و همچنین برای روشن
ص: 25
شدن بسیاری از مسائل دیگری دارد كه باعث ابهام و تیرگی تاریخ و فرهنگ ایران شده است. این مطلب بدینگونه بیان شده بود، كه در اینجا هم عینا تكرار میشود:
«اینكه به ادامه تحقیق در این دوران این اندازه اهتمام هست بدینسبب است كه بسیاری از انحرافهائی كه در تاریخ و فرهنگ ایران روی داده، و تحریفهائی كه در آن به عمل آمده به این دوران برمیگردد، و بیشتر تردیدها و حدس و گمانها و ابهامهائی هم كه زبان و فرهنگ ایران پیش از اسلام را دربر گرفته از این دوران سرچشمه میگیرد. و رفع این ابهامها و اصلاح تحریفها و انحرافها و شناخت صحیح بسیاری از مسایل ناشناخته یا بد شناخته این دوران هم جز از راه تحقیق و تتبع و كاوش و جستجو و بحث و بررسی در همین دوران صورتپذیر نیست.» (ص 43- 44).
روش این كتاب در عرضه كردن مطالب
دیگر از آن توضیحات كه اینجا هم باید تكرار شود این است كه این نوشتهها كه به صورت این كتاب انتشار مییابد در واقع گزارشهائی است از سیر و سلوكی چندین و چند ساله در راهی كمرهرو و ناهموار، و كند و كاوی است در درون زبان و فرهنگ عربی برای دست یافتن به آنچه از آثار فرهنگ و تمدن ایران به خورد آن زبان و فرهنگ آن رفته و جزء آن گردیده، و از پیكر اصلی خود جدا ماندهاند. و چون روی سخن در این كتاب بیشتر با همان پژوهندگانی است كه وصفشان گذشت و همانها هستند كه باید به همت آنان همین راه ناهموار و كمرهرو، هموار و پررهرو گردد و در نتیجه چهرههای پوشیده و ناشناخته فرهنگ و تمدن ایران آشكار و شناخته گردد، از اینرو به جای اینكه در این نوشتهها تنها به ذكر نتیجه بحث و بررسیها اكتفا شود سعی شده كه خواننده خود در مسیر بحث و بررسیها قرار گیرد، ناهمواریهای این مسیر و ابهامها و تیرگیهائی كه آن را فراگرفته بشناسد و با كوششهائی كه در راه رفع آن ابهامها و تیرگیها به عمل آمده اجمالا آشنا شود و از لغزشگاههای فراوان این راه كه با
ص: 26
مختصر غفلتی پژوهنده را به كام خود میكشد كموبیش آگاه گردد و به همین سبب است كه شاید خواننده كمحوصله و آسانطلبی كه بخواهد تنها نتیجه همه این بحث و بررسیها را به صورت مطالبی شسته رفته در كتابی به آئین پرداخته بیابد این كتاب را در حد انتظار خود نیابد. زیرا در این نوشتهها هرچند هدف گزارش كارهائی است كه تا كنون در این راه انجام یافته ولی وصف اجمالی دشواریهائی هم كه در این راه وجود دارد، و پژوهندگانی كه خواه ناخواه باید همین راه را بهپیمایند باید از آنها آگاه شوند، نیز هست. به همینسبب مطالب این كتاب به صورتی عرضه شده كه آنان یعنی آن پژوهندگان را نیز كه از مخاطبان عمده این كتاب هستند، به كار آید اگر چه این امر باعث گردد كه رسوم معمول در تألیف كتاب در آن رعایت نگردد.
و به همینسبب است كه اگر مثلا در بیان مطلبی، توضیحی درباره لغتی لازم آید به جای اینكه طبق رسم معمول، آن لغت در گوشهای از حاشیه با عبارتی كوتاه معنی شود، گاه آن عبارت كوتاه به مبحثی مفصل تبدیل میشود كه نه در حاشیه بلكه در متن جای میگیرد، و چه بسا یكی دو گفتار كتاب را هم به خود اختصاص دهد، زیرا آن لغت در مسیر مباحث این كتاب یك كلمه ساده نیست كه با عبارتی كوتاه بتوان آن را معنی كرد بلكه همچون درجی است سربسته كه از تاریخ این سرزمین و فرهنگ و تمدّن مردم آن رازها در خود نهفته دارد و چون گشاده گردد داستانها از دوران خود پیش از آنكه بدینصورت كنونی درآید بازمیگوید داستانهائی، هم ناشناخته و هم شگفتیزا، و برای گشودن چنین درجی نمیتوان از ارباب لغت یاری خواست چون خود آنها غالبا از درون آن ناآگاهند، و همانند این موارد در این كتاب كم نیست.
ص: 27
4 پیشدرآمدی كه پیامد نداشت
اطلس تاریخی ایران و نقشه شماره هشت آن
در سال 1350 هجری خورشیدی كه اكنون نزدیك به یك ربع قرن از آن تاریخ میگذرد دانشگاه تهران به پایمردی جمعی از استادان رشتههای ادب و تاریخ و جغرافیای دانشكده ادبیات همان دانشگاه نخستین اطلس تاریخی ایران را در كتابی نفیس با ظاهری آراسته منتشر ساخت و بدینسان نخستین گام را برای پر كردن خلئی كه در تاریخ و فرهنگ ایران در زمینه جغرافیای تاریخی این سرزمین وجود میداشت و نبود آن از سالها پیش به شدت احساس میشد برداشت.
این كتاب دارای 28 نقشه جغرافیائی است كه هریك از آنها دورهای از دورههای تاریخ سنتی ایران را، كه معمولا به نام فرمانروایان همان دورهها خوانده میشدهاند، مینمایاند. و پیش از هرنقشهای هم توضیحی جامع و مختصر در كلیات تاریخی همان دوره، كه در نقشه نموده شده، آمده است كه آن را هم باید از محسنات آن شمرد.
آنچه در اینجا از همه مندرجات این كتاب موضوع سخن است نه همه كتاب بلكه نقشه شماره هشت آن است كه ایران را در روزگار ساسانیان مینمایاند و
ص: 28
آنچه هم از این نقشه مورد نظر است نه همه آن بلكه تنها همان سرزمینی است كه پایتخت دولت ساسانی یعنی تیسفون در آن نموده شده. سرزمینی كه در این نقشه نامی ندارد و جز همین تیسفون و جای دیگری به نام وهشت آباد محل دیگری در آن ذكر نشده ولی در نقشه بعد كه دوران طاهریان را نشان میدهد به نام عراق عرب خوانده شده است.
توجه به این بخش از این نقشه در اینجا بدینسبب است كه كتاب حاضر كه این چند سطر در یكی از مقدمههای آن میآید به تمامی درباره تاریخ و جغرافیای تاریخی همین سرزمین در همین دورانی است كه در اطلس جغرافیائی ایران چنانكه گفته شد بینام ماند. ولی در این كتاب به نامی كه برای آن در همان دوران مأنوس بوده یعنی دل ایرانشهر خوانده شده است.
آنچه از كتابی به نام اطلس تاریخی ایران درباره این سرزمین انتظار میرفت بیش از آن چیزی بود كه در آن یافت شد. ولی این را هم نباید نادیده گرفت كه این اطلس نخستین گامی است كه در این راه نارفته برداشته شده و نمیتوان از آن انتظار كمال داشت. پدیدآورندگان فاضل آنهم بیش از این رسالتی برای آن نشناختهاند كه آنچه اكنون انتشار یافته مقدمهای برای كاری بزرگ باشد كه در آینده همچنان ادامه یابد و راه كمال پوید. این گفته خود ایشان در مقدمه همین كتاب است كه: «كتاب حاضر به عنوان اولین اطلسی كه تاكنون از تاریخ ایران تدوین شده است تنها پیشدرآمدی است در راه تهیه اطلسهای كاملتر بعدی و بنابراین هرگز نمیتوان ادعا كرد كه این تألیف آخرین اثر در این راه دشوار و در عین حال اساسی باشد.» «1»
آنچه تاكنون شده و آنچه باید بشود
آنچه از این گفته برمیآید و انتظار اهل مطالعه هم همان بوده این است كه انتشار این پیشدرآمد آغاز فرخندهای برای پیآمدهائی در تحقیقات علمی در زمینه جغرافیای تاریخی ایران باشد، و
______________________________
(1). اطلس تاریخی ایران، مقدمه.
ص: 29
مركزی كه عهدهدار تهیه و نشر آن پیشدرآمد بوده نه تنها همچنان به كار خود ادامه دهد بلكه كانونی هم برای تربیت محققان جوان و باهمت و با پشتكار گردد تا با پژوهشهای پیوسته خود كاری را كه شروع شده است همچنان به پیش ببرند، و وسائلی هم كه برای تدوین چنان اطلسی فراهم آمده بوده همچون هسته اصلی یك كتابخانه تخصصی و یك مركز فنی پژوهشی برای تحقیق در جغرافیای تاریخی ایران به كار گرفته شده باشد و تاكنون گامهائی هم در راه توسعه و كمال برداشته شده و در طی این مدت كتابها و رسالههای دیگری هم در زمینه جغرافیای تاریخی ایران و رشتههای فراوان آن منتشر شده باشد.
و از اینكه چنین نشده و هیچ نشانهای هم از ادامه این كار به چشم نمیخورد این خیال در ذهن میگذرد كه شاید این كتابی كه بنا بوده پیشدرآمدی برای اطلس تاریخی ایران باشد خود همان اطلس تاریخی كامل ایران پنداشته شده و به همینسبب هم بوده كه به جای اینكه به نام «پیشدرآمدی برای اطلس تاریخی ایران» خوانده شود با نام «اطلس تاریخی ایران» و با همان ظاهر آراستهای كه درخور اطلس كامل تاریخی ایران است انتشار یافته.
بههرحال آنچه در اینجا درخور یادآوری مینماید این است كه تحقیق در جغرافیای تاریخی ایران با وسعت و تنوعی كه تاریخ ایران از باستان زمان داشته و دگرگونیهائی كه در دورههای مختلف تاریخی در وضع جغرافیائی مناطق مختلف آن روی داده و بسیاری از نامهای جغرافیائی قدیم را دگرگون ساخته و اصل آنها را پوشیده داشته است، چنانكه نظایر فراوان آن را در همین كتاب حاضر میتوان دید، یكی از مسائل اساسی فرهنگ ایران است كه باید درخور اهمیت و وسعت دائره آن به گونهای صورت گیرد كه با كشف نامهای قدیم جغرافیائی فصلهائی از تاریخ این سرزمین را هم كه در خود پوشیده داشتهاند، روشن سازد. و جاهائی را كه در دورههای مختلف تاریخی از مراكز مهم فرهنگ و تمدن ایران بودهاند به درستی بشناساند. و در اجرای این هدف اگر كتاب اطلس جغرافیائی ایران به همانگونه كه در مقدمه آن آمده همچون
ص: 30
پیشدرآمدی برای مطالعه و تحقیق در جغرافیا و اطلس جغرافیائی ایران به شمار آید، چنانكه پیش از این گذشت، آغاز فرخندهای برای چنین تحقیقاتی خواهد بود، ولی اگر رسالتی بیش از این از آن انتظار رود یعنی همان رسالتی را كه از اطلس تاریخی ایران انتظار میرود مسلم است كه آن را برنمیتابد. و به جای این كه دری بر روی گوشهای از فرهنگ ناشناخته ایران بگشاید گاه باشد كه درهائی را بر روی آن ببندد زیرا این اندیشه را به ذهن بیاورد كه آنچه در این زمینه میبایستی بشود شده و كار ناتمامی باقی نمانده تا همت پژوهشگری را برای اتمام آن برانگیزد.
ص: 31
5 جائی كه خالی مانده و فرصتهائی كه به دست آمده
اشاره
آنچه خالی مانده جای یك مركز علمی و پژوهشی در سطح پژوهشگاههای معتبر جهانی، مجهز به وسایل علمی و فنی امروزی و درخور تاریخ و فرهنگ مشترك ایرانشهریان است، تا از یك سو به بررسی و پژوهش آن تاریخ در بستر فرهنگی و جغرافیائی گستردهاش بپردازد، تیرگیها را از گذشتههای دور و نزدیك آن بزداید، تحریفهائی كه در دورههای مختلف چه به دست دوستان ناآگاه و چه به وسیله دشمنان آگاه در آن صورت گرفته بازنماید، و مرزهای آن را كه پیوسته برای رنگین ساختن تاریخ و فرهنگ دیگران مورد تجاوز بوده و هنوز هم هست نگهبان باشد. و از سوی دیگر با شناساندن راست و درست و دور از تحریف همین تاریخ و فرهنگ به صاحبان اصلی آنها یعنی مردم همین مرز و بوم و همه آنها كه در ساختن و پرداختن آن سهمی داشتهاند، آنان را به شناخت صحیح خویشتن و یافتن هویت اصلی خود رهنمون شود تا آنها خود به نگهبانی آن بپردازند و با پاس داشتن از حریم حرمت آن دیگران را هم از تجاوز به آن حریم بازدارند.
ص: 32
این كار از آنرو ضرورت دارد كه غفلت و بیخبری صاحبان همین تاریخ و فرهنگ و ناآگاهی آنها از ارج و بهای آن و اثری كه در تكوین شخصیت ایشان داشته است گذشته از زیانهای فراوانی كه به آن و به خصوص به زبان فارسی زده همواره مهمترین عاملی بوده است كه دیگران را به دستبرد به آن، كه آن را مالی بیصاحب پنداشته و بیمدافع یافتهاند، واداشته. و این حقیقتی است كه هر قدر دامنه تحقیق را در این زمینهها پیشتر ببرند آن را نمایانتر خواهند دید.
*** مردم همتاریخ و پژوهشگاههای مشترك
از فرصتهائی كه به دست آمده یكی این است كه با دگرگونیهائی كه اخیرا در این منطقه روی داده برخی از ملتهائی هم كه از گذشتههای بسیار دور تا گذشتههای نزدیك در سرزمین باستانی ایرانشهر با دیگر ایرانشهریان در كنار هم میزیسته و كموبیش در ایجاد فرهنگ و تمدنی كه در آن به وجود آمده شركت داشتهاند، و بر اثر حوادثی نابدلخواه از كانون اصلی خود جدا مانده و هریك سرنوشتی دیگر یافتهاند، اكنون به آزادی خود دست یافته و بر سرنوشت خود حاكم شدهاند، و این پیشآمد فرصتی در اختیار آنها گذارده تا هم خود را و هم پیوندهای دیرینه خود را بهتر بشناسند. و هرچند امروز برخی از این ملتها نام و زبانی دیگر و راه و رسم دیگری دارند ولی بههرحال تاریخ مشتركی هم دارند كه آنها را به خود میخواند و آن تاریخ گذشته همین سرزمین ایرانشهر است كه از روزگاران بسیار دور همه را در قلمرو خود و در كنار هم میداشته است. و اكنون بر عهده دانشمندان و اهل علم و اندیشه این كشورها است كه با كمك هم به بحث و تحقیق درباره تاریخ و فرهنگ گذشته خود بپردازند و با تشكیل پژوهشگاهها و فرهنگستانهای مشترك درصدد شناخت صحیح و دور از تحریف تاریخ مشترك خود و سرزمین خویش برآیند و با زدودن ابهامها و تیرگیهائی كه در اثر گذشت روزگار و عوامل نامساعد آن را فراگرفته مردم خود را از گذشتههای دور و نزدیك خود
ص: 33
و سرزمین خویش آگاهتر سازند و با نمایان ساختن پیوندهای دیرینهای كه آنها را به هم میپیوسته آنان را در جهان پرآشوب كنونی از پشتوانههائی ژرفتر و پایدارتر برخوردار گردانند.
*** جغرافیای تاریخی مشترك
یكی از این زمینههای علمی كه در محدوده همین تحقیقات مشترك قرار میگیرد و جز با كمك و همكاری اهل علم و تحقیق همه این كشورها نمیتوان چنانكه باید و شاید بدان پرداخت جغرافیای تاریخی این منطقه است كه، به سبب پیوستگی سرزمینها و همبستگی تاریخی و فرهنگی همه آنها در دورههای بسیاری از تاریخ خود و دگرگونیهائی كه در طی تاریخ در نامها و نشانیهای آنها روی داده است، شناخت همهجانبه آنها نه در محدوده بومی و محلی بلكه در محدوده تحقیقات مشترك و در گستره سرزمین تاریخی همه آنها قرار میگیرد.
و آنچه در این مورد گفتنی مینماید این است كه جغرافیای تاریخی این منطقه با همه اهمیتی كه در درك صحیح گذشته این سرزمین و مردم آن و تحولات تاریخی آنها داشته است كمتر بدانگونه كه درخور آن بوده است مورد توجه ارباب علم و تحقیق بوده و به همینسبب كار ناكرده در آن بسیار و موضوعهای ناشناخته كه نیاز به بحث و تحقیق دارد در آن فراوان است. و از اینجاست كه اگر از این فرصتی كه اكنون به دست آمده و محیط را برای كارهای مشترك علمی كموبیش آمادهتر ساخته استفاده شود و اهل دانش و بصیرت این منطقه با همكاری هم به تدوین یك فرهنگ مفصل جغرافیای تاریخی این منطقه یعنی همان ایرانشهر قدیم بپردازند كه شامل همه نامهای قدیم شهرها و روستاها و دشتها و رودها و كوهها و كویرها و سایر نشانههای جغرافیائیای باشد كه در تاریخها و كتابهای جغرافیائی قدیم آمده، با شرح همه دگرگونیهائی كه در دورههای مختلف تاریخی در آنها روی داده و تغییرهائی كه در نامهای آنها
ص: 34
حاصل شده تا به امروز رسیدهاند؛ این كار نه تنها خلئی را كه همه پژوهندگان تاریخ و فرهنگ این منطقه در همه این كشورها از دیرباز آن را احساس میكردهاند پر میكند بلكه خود نیز نمونهای از یك كار علمی مشترك و باارزشی خواهد شد كه همه مراكز علمی و پژوهشی تاریخی و جغرافیائی جاهای دیگر نیز از آن برخوردار خواهند گردید و فتح بابی هم خواهد شد تا با كارهای مشترك در زمینههای دیگر گامهای دیگری در راه همكاریهای علمی كه این منطقه بدان نیاز فراوان دارد برداشته شود و یكی از آن زمینهها زبان و ادبیات فارسی است.
*** زبان فارسی در كشورهای فارسیزبان
هرچند امروز زبان فارسی در همه سرزمینهائی كه در قرن چهارم هجری مقدسی بشاری آنها را اقلیم الاعاجم خوانده به عنوان زبان جامع و مشترك همه آنها باقی نمانده و از مجموع آنها جز سه كشور ایران و افغانستان و تاجیكستان به عنوان كشورهای فارسیزبان شناخته نمیشوند، بیآنكه پایگاههای مهم زبان و ادبیات فارسی را در شبهقاره هند و پاكستان از یاد ببریم یا ارج و بهای بزرگانی را كه آن قاره در فرهنگ و تمدن ایران پرورده است فراموش كنیم یا زبان و ادب فارسی را از همكاریهای دانشمندان و فرزانگان آن دیار بینیاز بدانیم. یا این را ناگفته بگذاریم كه ادبیات زبان فارسی با ویژگیهای خود كه همواره جنبه انسانی و جهانی آن بر جنبههای محلی و بومی آن چربیده است، در زبان و فرهنگ بسیاری از این كشورهای ناهمزبان هم ردپائی از خود گذاشته كه محققان آن دیار هم برای تدوین تاریخ و فرهنگ گذشته خود ناچار باید از آن آگاه باشند و اثر آن را در تاریخ و فرهنگ خود بشناسند. اما در اینجا كه سخن درباره مسایل زبان فارسی است روی سخن هم بیشتر با فرزانگان همین كشورهائی است كه فارسی، زبان دانش و اندیشه و فرهنگ آنها و زبانی است كه باید به پایمردی آن
ص: 35
با جهان امروز و دانش و فرهنگ پیشرفته آن همعنان گردند. و از آنجا كه از میان همه ایرانشهریان اینان به سبب همین زبان و ادبیات آن بیش از همه آنها وارثان تاریخ و فرهنگ گذشته این سرزمیناند، بیش از همه هم وظیفهدار حفظ آن تاریخ و فرهنگ و نگهبانی از این زبان و ادبیات گسترده آناند زیرا این حقیقت را به خوبی میدانند كه برای داشتن اندیشهای روشن و زاینده و پربار و مستقل باید زبانی صریح و روشن و زاینده و پربار داشت و در دنیای آینده هم بیش از گذشته ملتها برای اینكه واپس نمانند و باركش دیگران نشوند نیاز به اندیشههای بارور و فرهنگی توانا خواهند داشت تا بتوانند در پرتو آن و به راهنمائی دانش و خرد خویش راه خود را بازیابند و به بیراهه نیفتند.
و اكنون سئوالی كه در برابر همه این فرزانگان قرار دارد این است كه آیا در حال حاضر زبان فارسی در كشورهای فارسیزبان در همان وضعی است كه درخور آن است و میبایستی باشد؟
ص: 37
گفتار نخست ایرانشهر
اشاره
ایرانشهر در منابع قدیم ایرانی «اوستا، بندهش، مقدمه قدیم شاهنامه* در رساله شهرستانهای ایران* در جغرافیای گواذ* در جغرافیای موسی خورنی یا ایرانشهر ماركوارت* تقسیمات ایرانی جهان همچون پایه كارهای علمی منجمان و ریاضیدانان در زیجها و گاهشماریها* نوشته یاقوت در اینباره.
درباره ایرانشهر به جز آن دسته از منابع عربی اسلامی كه با واسطه به دوران ساسانی بازمیگردند، و در این كتاب معمولا همانها مورد مراجعه قرار میگیرند، دسته دیگری هم از منابع ایرانی در دست است كه آنها مستقیما از دوران ساسانی و گاه قدیمتر از آن دوران سرچشمه میگیرند. و از آنجا كه این دسته اخیر نخستین مایههای كتب جغرافیائی عربی اسلامی در این زمینه بودهاند در اینجا نخست به مطالب اینها و آنگاه به آنچه از منابع عربی اسلامی برمیآید اشاره خواهد شد.
***
ص: 38
ایرانشهر در منابع قدیم: اوستا، بندهش، مقدمه قدیم شاهنامه
ایرانشهر به دو صورت در منابع قدیم ایرانی آمده یكی از نظر وضع آن در مجموعه جهانی و دیگر از نظر تقسیمات كشوری و وصف شهرها و سرزمینهای آن. در مورد نخست در منابع ایرانی كشور ایرانشهر در دایره مركزی جهان قرار دارد كه شش كشور دیگر به شكل شش دایره دورتادور آن را گرفته و بدان پیوستهاند. سرچشمه اصلی این تقسیم كه اساس تقسیم جهان به هفت كشور یا هفت اقلیم شده از اوستا است، صورت كاملی از این تقسیم به جز در اوستا كه ترجمه خوب و رسائی از آن به زبان فارسی از استاد فقید ابراهیم پورداود در دست است، در دو مأخذ قدیمی ایرانی دیگر نیز هست یكی در كتاب بندهش كه از آنهم به همت دكتر مهرداد بهار، ترجمهای به فارسی آنهم خوب و رسا با یادداشتهائی مفید در دست است «1»، و دیگری در مقدمه قدیم شاهنامه كه از آنهم با تحقیقات عالمانه علامه فقید محمد قزوینی نسخه خوب و قابل استفادهای به چاپ رسیده است «2».
نام شش كشوری كه گرداگرد ایرانشهر را گرفتهاند در این مأخذها تفاوت خیلی كمی باهم دارند: در مقدمه قدیم شاهنامه كه قدیمترین متن فارسی است كه
______________________________
(1). بندهش، فرنبغ دادگی، گزارنده مهرداد بهار، تهران انتشارات توس، 1369.
در پیشگفتار این كتاب، گزارنده شرح سودمندی درباره نسخههای مختلف و متعدد بندهش و ترجمههای جزئی یا كلی آن به زبانهای مختلف غربی و شرقی آورده و در پایان آن ترجمه خود را بدینگونه معرفی كرده است: «این ترجمه كه خوب یا بد محصول بیش از بیست سال كار پیوسته نگارنده بر كتاب بندهش ایرانی و هندی است؛ چنانچه قبلا یاد شد، براساس بررسی و تطبیق سه دستنویسTD 1وTD 2وDHفراهم آمده است، و متكی به ترجمه انگلساریا، یادداشتهای استاد بیلی و ترجمههای كوتاه هنینگ و زنر از بخشهائی از بندهش است.» ص 10 پیشگفتار.
(2). در «گزارش كنگره فردوسی در 1313 هجری خورشیدی» انتشارات وزارت فرهنگ به نام هزاره فردوسی، تهران، 1322 هجری خورشیدی.
ص: 39
از آنها نام برده در اینباره چنین آمده است:
«هركجا آرامگاه مردمان بود به چهار سوی جهان از كران تا كران «این زمین را ببخشیدند و به هفت بهر كردند، و هر بهری را یكی كشور خواندند «1». نخستین را ارزه خواندند دوم را سوت خواندند سوم را فرددفش خواندند چهارم را ویددفش خواندند پنجم را ووربرست خواندند شش را وورجرست خواندند هفتم را كه میان جهانست خنرس بامی «2». و خنرس بامی این است كه ما بدو اندریم و شاهان او را ایرانشهر خواندندی ...» «3»
و در كتاب بندهش كه تازهترین گزارش فارسی از یك متن پهلوی به وسیله آقای دكتر مهرداد بهار است بدینگونه آمده:
«هنگامیكه تیشتر آن باران را ساخت كه دریاها از او پدید آمدند، زمین را همهجای نم بگرفت، به هفت پاره بگسست، دارای زیروزبر و بلندی و نشیب بشد. پارهای به اندازه نیمهای (در) میان و شش پاره (دیگر پیرامون آن قرار گرفت). آن شش پاره به اندازه خونیرس است. او (آنها را) كشور نام نهاد. زیرا (ایشان را مرز ببود) چنان (كه) پارهای را (كه) به ناحیه خراسان است، كشور ارزه، پارهای را (كه) به ناحیه خاوران است، كشوره سوه، دو پاره را (كه) به ناحیه نیمروز است، كشور فرددفش و ویددفش، دو پاره را (كه) به ناحیه اباختر است، كشور وروبرش و وروجرشن خوانند.
آن را كه میان ایشان و به اندازه ایشان است، خونیرس خوانند «4».
______________________________
(1). مرحوم قزوینی در حاشیه این عبارت چنین نوشتهاند: «اسماء آتیه هفت كشور و این نوع تقسیم زمین به هفت قسمت كه یكی از آنها یعنی ایرانشهر در وسط و شش دیگر گرداگرد آن میباشند مأخوذ از اوستاست. برای اطلاع از تفصیل این فقره رجوع شود به ترجمه اوستا به اهتمام آقای پورداود ج 1 ص 431- 432.» سپس نام بسیاری از نوشتههای خاورشناسان و مآخذ اسلامی را كه متعرض تقسیم زمین به هفت كشور به طرز ایرانیان شدهاند ذكر كردهاند كه محققان را بسیار به كار آید (گزارش كنگره فردوسی منعقد در 1313 هجری خورشیدی در تهران ص 138).
(2). یعنی خونیرس درخشان (ترجمه اوستا، پورداود ج 1 ص 431 خونیرث درخشان)
(3). گزارش كنگره فردوسی، ص 139 از مقاله قزوینی با عنوان (مقدمه قدیم شاهنامه به قلم حضرت آقای میرزا محمد خان قزوینی) از صفحه 123 به بعد.
(4). بندهش، گزارش فارسی از مهرداد بهار، انتشارات توس، تهران 1369، ص 70.
ص: 40
*** و اما از نظر تقسیمات داخلی آن:
از منابع قدیم ایرانی آنها كه از سرزمینهای داخلی ایرانشهر سخن گفته و از شهرهای آن كموبیش نامی برده و صورتی به دست دادهاند یكی بندهش است كه در آن علاوهبر آنچه در بخش نهم آن درباره نحوه آفرینشها نام كشور ایرانشهر به عنوان مركز كشورهای هفتگانه سرزمینهای جهان ذكر شده كه وصف آن گذشت؛ در بخش شانزدهم آنهم كه درباره شهرهای نامی از ایرانشهر و خانه كیان است، ذكر بیشتری از آن آمده است. در این بخش جمعا نام هفده سرزمین به عنوان بهترین سرزمین آفریده آمده است كه نخستین آنها ایرانویچ است و آخرین آنها پارس است. «دشت سوری كه بدان سوریان ماندگارند (كه) بغداد خدایان آفریده است. پس از ایرانویچ، دومین بهترین سرزمینی است كه در این صورت آمده «1».
جغرافیای بندهش به عقیده گزارنده آن «از یك سو زیر تأثیر نامهای اساطیری اوستائی و از سوی دیگر مبتنی بر جغرافیای نجد ایران و جلگههای آسیای میانه و بین النهرین در عصر ساسانی و گاه اوایل اسلام است.» «2» از میان سرزمینهائی كه در این بخش ذكر شده دو سرزمین هستند كه «نا ایرانیان بدانها زیند كه یكی سرزمین هندوستان است و دیگری سرزمینی است كه تازیان در آن زیست كنند» «3»
*** رساله در شهرستانهای ایران
و دیگر از منابع ایرانی قدیم كه نام ایرانشهر در آن آمده رساله كوچك چند صفحهای به زبان پهلوی است به نام «شهرستانهای ایران» كه از آنهم
______________________________
(1). بندهش، گزارش مهرداد بهار، ص 133.
(2). بندهش، گزارش مهرداد بهار، ص 11.
(3). این دو سرزمین در فهرستمانندی كه در این بخش آمده به شمارههای 15 و 16 مشخص شدهاند.
ص: 41
در حال حاضر ترجمهای روان و خوب به زبان فارسی از آقای دكتر احمد تفضلی در دست است كه گذشته از توضیحاتی كه درباره ویژگیهای آن نسخه و متنهای متعدد آن و ترجمههائی كه تاكنون از آن شده در مقدمه آن میتوان یافت در پایان هم یادداشتهائی بر آن افزوده شده كه ارزش تاریخی آن رساله را نمایانتر ساخته است «1».
رساله شهرستانهای ایران چنین آغاز میشود: «به نام دادار نیك افزونی بخش.
به نام و نیرو و یاری دادار اورمزد و بختنیك. شهرستانهائی كه در زمین ایرانشهر ساخته شدهاند، هركدام در چه روزگاری، در كجا و به دست كدام سرخدایی ساخته شده است، به تفصیل در این رساله نوشته شده است از این سرآغاز كه هدف پدیدآورنده این رساله را معلوم میدارد كه معرفی سازندگان این شهرها است كه گاه شخصیتهای افسانهای و گاه تاریخی هستند میتوان تفاوت آن را هم با ایرانشهر بندهش، كه در آنجا سخن از آفرینش این سرزمینها و شهرهاست، دریافت. در مقدمه مترجم درباره زمان تدوین این رساله آمده: «تدوین نهائی این رساله مانند اغلب آثار پهلوی كه امروز در دست داریم احتمالا در قرن سوم هجری (نهم میلادی) صورت گرفته است. آخرین شخصیت تاریخی كه نامش در متن آمده ابو جعفر منصور دوانیقی دومین خلیفه
______________________________
(1). این ترجمه با عنوان ترجمه شهرستانهای ایران، در جلد دوم شهرهای ایران به كوشش محمد یوسف كیانی، تهران 1368 از صفحه 333 به بعد چاپ شده است. در مقدمه آن آمده: «این رساله تاكنون پنج بار به وسیله «بلوشه»، جاماسپ آسانا، مودی، ماركوارت، نیبرگ» چاپ شده و سه بار به زبانهای اروپائی (فرانسه- انگلیسی) ترجمه شده است (نشانی آن چاپها و این ترجمهها در مقدمه رساله آمده است) به فارسی نیز دو ترجمه از آن در دست داریم. یكی ترجمه صادق هدایت كه اساس آن همان ترجمه انگلیسی ماركوارت است. بار دیگر آن را سعید عریان با یادداشتهای مفید و بعضی پیشنهادات تازه در قرائت كلمات همراه با آوانویسی لاتین به فارسی ترجمه كرده است.» آقای دكتر تفضلی ترجمه خود را چنین شناسانده: «در این ترجمه خصوصا از یادداشتهای ماركوارت در تعلیقات كتابش و نیز از كتابهای دیگر او و از تحقیقات دیگر دانشمندان استفاده كردهام ...»
ص: 42
عباسی است كه بین سالهای 136 تا 158 هجری خلافت كرده است. اما تدوین اولیه آن احتمالا به اواخر دوره ساسانی بازمیگردد. گرچه هسته اساطیری بسیاری از مطالب آن به دورانهای بسیار قدیمتر تعلق دارد.» «1»
در جغرافیای گواذ
از نوشتههایی كه در همین زمینه از دوران ساسانی به دوران اسلامی رسیده و از ترجمه برخی از آنها هم اثری در مآخذ اسلامی دیده میشود چنین برمیآید كه در آن دوران تدوین مجموعههائی از شهرهای ایران از جنبههای خاصی كه مورد نظر یا نیاز جمعآورندگان آنها بوده اگر هم رواج نداشته نامأنوس هم نبوده است. قدیمیترین نوشتهای از این قبیل كه در مآخذ اسلامی ترجمهای از آن را میتوان یافت كتابی بوده است كه وقتی شاه آفرید «2» دختر فیروز پسر یزدگرد را كه در جنگهای قتیبة بن مسلم در خراسان اسیر شده بود به بصره نزد حجاج فرستادند آن را در جامهدان او یافتند و به گفته ابن الفقیه زادان فرّخ دبیر حجاج آن را به عربی ترجمه كرده و ابن الفقیه و مقدسی مطالبی از آن را در كتابهای خود آوردهاند. و چون از مقدمه آن برمیآید كه آن كتاب به دستور قباد پسر فیروز فراهم آمده بوده در ترجمه فارسی كتاب مقدسی آن را «جغرافیای گواذ» عنوان دادهاند. در این كتاب شهرهای مختلف ایران در گروههائی دستهبندی شده و هرگروه با صفتی مشخص از قبیل دلگشاترین، سردسیرترین، حاصلخیزترین، كمبارانترین، و از لحاظ مردمان، زیباترین، خردمندترین، زیركترین، فریبكارترین، كوتهبینترین و مانند اینها توصیف شدهاند. «3»
______________________________
(1). رساله شهرستانهای ایران، در مجموعه شهرهای ایران ج 2، ص 332- 334
(2). این نام از تاریخ طبری (2/ 1874) است. این نام در البلدان یعقوبی، ص 209 شاهفرند و در احسن التقاسیم مقدسی ص 257 شاهین آمده.
(3). تفصیل این مطالب را در مقدمه بخش دوم از ترجمه فارسی كتاب احسن التقاسیم از دكتر علی نقی منزوی خواهید یافت، تهران، اسفند 1361 خورشیدی، چاپ كاویان ص 257 به بعد.
ص: 43
و از همین قبیل توانند بود مجموعههائی كه به نام راهنامه، به وسیله افراد یا گروهها یا مسئولان امور كه به حكم شغل و حرفه یا وظیفه و تكلیف خود با سفر دائم سروكار داشته یا موظف به دانستن وضع راهها و شهرهای بین راه بودهاند تهیه میشده، مانند بازرگانان معتبر و كاروانسالاران و پیكهای تیزتك و مسئولان دیوان برید و راهداران و راهبانان و سرهنگان دیوان سپاه و مانند اینها، تا از وضع شهرها در مناطق مختلف و فاصله منزلگاههای بین آنها و خصوصیات طبیعی و اجتماعی و امنیتی آنها، و هرآنچه دانستن آن برای آنها از نظر تنظیم امور و رفع نارسائیهای آنها ضروری بوده است، همواره آگاهی كافی در اختیار آنها بگذارند. راهنامههائی كه نخستین مایههای اصلی كتابهائی گردیدند كه در دوران اسلامی به نامهائی همچون المسالك یا المسالك و الممالك كه ترجمه گونهای از همان نام قدیم بود خوانده شدند، و نخستین كتب جغرافیائی عربی به شمار میروند.
*** در جغرافیای موسی خورنی یا ایرانشهر ماركوارت
دیگر از جاهائی كه در منابع جغرافیائی پیش از اسلام كشور ایرانشهر از نظر تقسیمات درونی آن مورد سخن است جغرافیای موسی خورنی است كه چون اساس پژوهشهای عالمانه ماركوارت دانشمند آلمانی در جغرافیای تاریخی ایران گردیده بیشتر به نام ایرانشهر ماركوارت معروف شده. درباره این جغرافیا هم میتوان چنین پنداشت كه آنهم مجموعهای از شهرهای ایرانشهر بوده كه به منظور خاصی تدوین شده زیرا به نوشته آن استاد بدان شكل كه منابع آن جغرافیا ترتیب سرزمینها را مطرح میكنند نمیتوان تصور كرد كه آن مؤلف از فهرستهای رسمی دولتی استفاده كرده باشد. و از اینكه در تقسیمات آن كتاب در بعضی جاها از نامهای رسمی آنها در این كتاب اثری نیست ولی در عوض از تقسیمات استانهای تحت پوشش كلیساهای نسطوری نشانههای فراوانی
ص: 44
در آن هست كه فقط با استفاده از فهرست كشیشان نسطوری قابل تشخیص بوده است چنین نتیجه میشود كه جغرافیای موسی خورنی بیش از آنچه نموداری از فهرستهای رسمی دولتی ایران باشد تحت تأثیر فهرست كشیشان نسطوری كه برای مراكز اسقفنشین تهیه میشده است قرار داشته. «1» یك مطالعه اجمالی از فهرست شهرستانهای ایران نوشته موسی خورنی، هم این نظر ماركوارت را تائید میكند، و هم تفاوتهائی را كه بین آن فهرست «2» با تقسیمات رسمی و دیوانی ایران دیده میشود نشان میدهد.
*** تقسیمات ایرانی جهان همچون پایه كارهای علمی منجمان و ریاضیدانان در زیجها و گاهشماریها
هرچند در انتقال مطالب این منابع ایرانی به منابع عربی اسلامی در برخی از اصطلاحات آنها به تدریج دگرگونیهائی روی داده. و ظاهرترین آنها هم كلمه كشور است كه در عربی به كلمه اقلیم تبدیل شده و در تقسیم جهانی به جای هفت كشور، هفت اقلیم معروف گردیده ولی در اصول آنها كه هم در علم هیات و نجوم و گاهشماری عربی اسلامی به كار میرفت و هم در نظام تقسیمات كشوری كه مورد عمل دیوانهای دولت و به ویژه دیوانهای خراج و برید بود تغییرات زیادی كه آنها را از اصول خود منحرف گرداند حاصل نگردید.
یاقوت كه كتاب معجم البلدان خود را در قرن هفتم هجری تالیف كرده و تا زمان او قرنها از انتقال این اصول به منابع عربی اسلامی گذشته بود درباره هیات اقالیم هفتگانه به گونهای سخن میگوید كه گوئی تنها روش مورد عمل در زمان او
______________________________
(1). ایرانشهر، تالیف پروفسور ماركوارت، ترجمه فارسی دكتر مریم میراحمدی، انتشارات اطلاعات تهران 1373، ص 24 و 25.
(2). ترجمه فارسی این فهرست را هم در صفحههای 37 تا 39 همان كتاب خواهید یافت.
ص: 45
همین روش ایرانی بوده، با این تفاوت كه دبیران دیوان هفت اقلیم را كه به صورت شش دائره محیط بر یك دائره مركزی بوده، و به قول یاقوت مورد عمل ایرانیان از قدیم بوده است، ملاك عمل قرار میدادهاند. و منجمان و ریاضیدانان در زیجها و مسایل گاهشماری آن را به شكل خطهای موازی كه از شرق به غرب كشیده میشده رسم میكردهاند. و درهرحال اساس كار همه آنها همان اساس تقسیمات ایرانی یعنی تقسیم جهان به هفت بخش بوده.
یاقوت شكل این دو هیأت اقلیمهای هفتگانه را هم كشیده و در مقدمه كتاب او هم چاپ شده (بین صفحههای 28 و 29) و نكتهای كه در این مورد درخور توجه مینماید این است كه یاقوت كه رسم شش دائره محیط بر یك دائره، و تغییر كشور را به اقلیم از ابو ریحان به كتاب خود نقل كرده از قول او آورده كه همین تقسیم كه آن را تقسیم اهل فارس خوانده مورد عمل هرمس «1» هم بوده است، كه ابراهیم فزاری در زیج خود از آن یاد كرده و گوید كه چون هرمس از قدماء اهل نجوم بوده معلوم میشود كه در زمان او هم جز این روش تقسیم دیگری شناخته نبوده وگرنه هرمس كه خود اهل ریاضیات نجومی بوده شایستهترین فردی بوده كه از آن پیروی نكند و روش دیگری به كار بندد (مقدمه معجم البلدان ص 27).
*** این را هم در اینجا باید افزود كه یاقوت در همین مقدمه كه از وابستگی هر اقلیمی از اقلیمهای هفتگانه زمین به سیّارهای از هفت سیّاره آسمان سخن
______________________________
(1). هرمس، از نامهائی در تاریخ است كه شاید به سبب شهرت علمی او چیزهای زیادی به او نسبت دادهاند و كسان دیگری را هم به آن نام خواندهاند كه نامهای آنها را در فهرست ابن ندیم میتوان دید. و به همینسبب هالهای از ابهام وجود تاریخی او را دربر گرفته، و اما آن هرمسی كه به علم نجوم شهرت داشته همان است كه باید سرگذشت او را از روایت ابو سهل پسر نوبخت كه ابن ندیم آن را در مقدمه فن اول از مقاله هفتم در اخبار فلاسفه طبیعین و منطقیین آورده است، (ص 238 و 239)، و همچنین در صفحه 267 الفهرست ابن ندیم كه كتابهای نجومی او را برشمرده است جستجو كرد. و بههرحال تاریخ زندگی او درست روشن نیست ولی كتابها و آراء او در نجوم و زیجها از زمانهای بسیار قدیم شناخته و مشهور بوده است.
ص: 46
میگوید، عقیده ایرانیان و رومیان هردو را هم در آن باره ذكر میكند. وی هر هفت سیّاره را به نامهای عربی آنها میخواند، ولی به جز نام عربی آنها تنها نام فارسی آنها را هم میآورد نه نام رومی آنها را، گوید اقلیم اول به اتفاق فرس و روم اقلیم زحل است كه به فارسی كیوان گویند. اقلیم دوم به گفته ایرانیان (فرس) از آن مشتری است كه نامش به فارسی هرمز است و به قول رومیان از آن شمس است. اقلیم سوّم به قول ایرانیان از آن مریخ است كه به فارسی بهرام گویند و به قول روم عطارد است. اقلیم چهارم به قول ایرانیان از آن شمس است و نامش به فارسی خرشاذ (خورشید) است، و به رای رومیان از آن مشتری است، اقلیم پنجم به اتفاق ایرانیان و رومیان از آن زهره است و نامش به فارسی اناهید است و اقلیم ششم به قول ایرانیان از آن عطارد و نامش به فارسی تیر است و به قول روم از آن قمر است و اقلیم هفتم به قول ایرانیان از آن قمر است و به قول رومیان از آن مریخ و نامش به فارسی ماه است (معجم البلدان ج 1، ص 29- 35).
ص: 47
گفتار دوّم دل ایرانشهر
اشاره
دل ایرانشهر در نوشتههای قدیم اسلامی: (ابن خردادبه- قدامة بن جعفر- مسعودی)* دل ایرانشهر در نوشته ابن رسته* سنجشی بین آن و آنچه در بندهش آمده* روایت یاقوت درباره دل ایرانشهر.
دل ایرانشهر در نوشتههای ابن خردادبه و قدامة بن جعفر و مسعودی
در نخستین كتابهایی كه در زبان عربی در دانش جغرافیا تألیف شده، سرزمینی را كه امروز با كمی اختلاف در حدومرز آن، عراق میخوانند، سواد و دل ایرانشهر خواندهاند.
ابن خردادبه كه كتاب «المسالك و الممالك» او قدیمیترین كتاب در این رشته است و به احتمال زیاد تالیف آن به سال 232 هجری میرسد، و پس از این درباره او گفتاری خواهد آمد، پس از مقدمهای كوتاه در وصف زمین و اشارهای گذرا به تقسیمات جغرافیائی آن و ذكر قبله مناطق مختلف معموره نسبت به جهات چهارگانه كعبه، كتاب خود را با عنوان
ص: 48
السواد آغاز كرده و گوید: «با ذكر سواد آغاز میكنیم، زیرا پادشاهان ایران آن را دل ایرانشهر مینامیدند.»
ابن خردادبه همین سرزمین سواد را مركز تقسیمات خود قرار داده و جهات چهارگانه مشرق و مغرب و شمال و جنوب را كه شهرها و راههای آنها را ذیل همین عنوانها یاد كرده، با آنجا سنجیده، ولی نه بدینسبب كه آنجا در زمان وی پایگاه خلافت و مركز دستگاهی بوده كه بر همه آن سرزمینها فرمان میرانده و خود او هم در آن دستگاه مقام و منزلتی داشته، بلكه بدانسبب كه پادشاهان ایران آنجا را دل ایرانشهر میخواندهاند «1».
در كتاب «الخراج» قدامه هم كه تاریخ تالیف آن را پس از كتاب ابن خردادبه نوشتهاند و به نیمه دوم قرن سوم میرسد. مركز تقسیم و سنجش جهات چهارگانه جهان همچنان سواد باقی مانده ولی نه بدانسبب كه آنجا دل ایرانشهر بلكه بدان سبب كه آنجا مركز مملكت اسلام است. ولی در آنجا این توضیح هم اضافه شده كه اگر در حال حاضر چنین است این بدانسبب است كه ایرانیان اینجا را مركز قرار داده بودند و آن را دل ایرانشهر میخواندند «2».
این عنوان كه در دوره ساسانی و شاید هم قبل از آن به این سرزمین داده شده، و در نخستین كتابهای جغرافیای عربی هم به شرحی كه گذشت همچون عنوانی شناخته شده برای این سرزمین ذكر شده است، بیشتر نموداری از موقع سیاسی و اداری و وضع آن در تقسیمات كشوری ایران بوده، زیرا این سرزمین در طی قرنها، هم پایتخت دولت ایران و هم مركز دستگاه دیوانی و هم كانون علم و
______________________________
(1). ابن خردادبه، المسالك و الممالك، ص 5: «ثمّ ابتدیء بذكر السّواد اذ كانت ملوك الفرس تسمّیه دل ایرانشهر، ای قلب العراق» این توضیح هم اضافه شود كه مراد از العراق در اینجا چنانكه خواهد آمد ایران است.
(2). در نبذمن كتاب الخراج و صنعة الكتابة، لابی الفرج قدامة بن جعفر الكاتب البغدادی، كه ذیل كتاب المسالك و الممالك ابن خردادبه از ص 184 به بعد چاپ شده، عبارت قدامه چنین است: «انّ قصبة مملكة الاسلام بلد العراق، و هذا مع انّه موجود هكذا فی الوقت فقد كانت الفرس تجریه علیه و تسمّیه دل ایرانشهر». (المسالك و الممالك، ص 234)
ص: 49
فرهنگ و تمدن این كشور بوده است و عنوان آن از این دید نظیر عنوان «استان مركزی» است كه در روزگار ما به تهران و شهرستانهای تابع آن گفته میشود.
از گفته مسعودی در التنبیه و الاشراف چنین برمیآید كه اینجا را از آن جهت «دل ایرانشهر» و به گفته او «لبّ ایرانشهر» میخواندهاند كه اینجا مركز اقلیم چهار و به بابل منسوب بوده. مسعودی گوید: «و این اقلیم وسط اقلیمهای هفتگانه و معتدلترین و بهترین آنها است و سرزمین عراق وسط این اقلیم است بنابراین شریفترین جای زمین و گزیده آن است ... و به همینجهت پادشاهان گذشته آنجا را برای اقامتگاه خود برگزیدند زیرا نسبت پادشاه به كشوری كه بر آن فرمان میراند مانند دل است در تنی كه در آن جای دارد. و همچنان كه خداوند به حكمت خود چون دل را شریفترین عضو آفرید آن را در وسط تن جای داد، به همینگونه هم نسبت پادشاه به كشور است و شاهان گذشته میگفتند كه پادشاه بزرگ (الملك الاعظم) در مركز دائره كشور خویش است كه باید به یك نسبت از دائره محیط باشد و به همینسبب گفتهاند كه پادشاه و مدبّر بزرگ باید زیستگاه او در وسط این اقلیم چهارم باشد. و عراق شریفترین موضعی است كه پادشاهان ملتها از سریانیها تا ایرانیها چه ایرانیان باستان و چه ساسانیها آنجا را برای مركز خویش برگزیدند و این سرزمین لب ایرانشهر (- دل ایرانشهر) است» «1».
آنچه مسعودی نقل كرده از لحاظ بافت اصلی مطالب ایرانی است با تغییر بعضی اصطلاحات آن مانند تغییر «كشور» به «اقلیم» و «ایرانشهر» به بابل كه از مآخذ دیگر در آن راه یافته. چنانكه پیش از این گذشت برحسب هیأت ایرانی جهان معمور به هفت كشور (به جای اقلیم) تقسیم میشده و كشور ایرانشهر (به جای اقلیم بابل) به شكل دائرهای در وسط و شش كشور دیگر به شكل دائرههای مماس در اطراف آن قرار داشتهاند و چون سرزمین عراق مركز فرمانروایان ایران و اقامتگاه پادشاه بزرگ بوده آنجا را دل ایرانشهر نامیدهاند. این مطلب در آنچه مؤلفان دیگر اسلامی و به خصوص ابو ریحان و ابن رسته نوشتهاند و در زیر به
______________________________
(1). التنبیه و الاشراف، ص 36.
ص: 50
آنها اشاره میشود واضحتر بیان شده است.
استخری در جائی كه اقلیمهای زمین را برمیشمرد گوید كه این اقلیمها به كشورها تقسیم شدهاند و ستون كشورهای جهان چهارند كه آبادترین و پرنعمتترین و نیكترین آنها از لحاظ استواری سیاست و عمران مملكت «ایرانشهر» است كه مركز آن اقلیم بابل است كه همان كشور ایران باشد «1».
ابو ریحان بیرونی نیز در ذكر هیأت جهان كشور ایران را به همین نام «ایرانشهر» خوانده و گوید: «ایرانیان سرزمینهای محیط به «ایرانشهر» را به هفت كشور تقسیم كردهاند و دور هرمملكتی را دائرهای رسم كردهاند و آنرا كشور یا كشخر نامیدهاند و چنانكه گفتهاند اشتقاق این كلمه از كشسته است كه در زبان ایشان به معنی خط است» «2». و به گفته مسعودی اقلیم چهارم را كه وی آن را منسوب به بابل خوانده و گوید در زبان سریانی خنیرث گفتهاند (پیش از این گذشت كه خنیرس نامی است اوستایی) ایرانیان آن را «ایرانشهر» مینامیدهاند «3».
______________________________
(1). مسالك الممالك، ص 4- «... فهذه صورة الأرض عامرها و الخراب منها و هی مقسومة علی الممالك و عماد ممالك الارض اربعة فاعمرها و اكثرها خیرا و احسنها استقامة فی السیاسة و تقویم العمارات فیها مملكة ایرانشهر و قصبتها اقلیم بابل و هی مملكه فارس.»
(2). به نقل یاقوت از او در معجم البلدان، ج 1، ص 27، عبارت یاقوت چنین است:
«قال ابو ریحان قسم الفرس الممالك المطبقة بایرانشهر فی سبع كشورات و خطّوا حول كلّ مملكة دائرة و سمّوها كشورا او كشخرا اشتقاقها علی ما قیل من كشسته و هو اسم الخط فی لغتهم.»
تقسیم جهان معمور به هفت بخش به شكل هفت دائره كه شش تای آنها محیط به یك دائره باشد طبق نوشته بیرونی به نقل یاقوت از او، یك تقسیم ایرانی قدیم است كه جهان را به هفت كشور تقسیم میكردهاند و كشور ایرانشهر در وسط آن شش كشور قرار داشته است. به گفته او این تقسیمی است كه مورد اعتماد دبیران دیوان بوده و از این گفته چنین برمیآید كه این تقسیم رسمی دیوانی بوده. و به گفته حمزه اصفهانی عربها به جای كشور كلمه اقلیم را كه سریانی است به كار بردهاند و به جای هفت كشور هفت اقلیم گفتهاند. (معجم البلدان، ج 1، ص 26، 27) مسعودی هم نوشته كه اسم اقلیم به فارسی قدیم یا به تعبیر او «الفارسیة الاولی» كشور است (التنبیه و الاشراف، ص 34).
(3). التنبیه و الاشراف، ص 37.
ص: 51
چنانكه گذشت: بنا بر روایات پهلوی خنیرث نامی بوده كه در ایران باستان به همین اقلیم مركزی یعنی ایرانشهر میگفتهاند. این كلمه در پهلویXvaniras و در اوستا به شكلXvaniraoa آمده «1». طبری نیز در جائی كه از تقسیم فریدون زمین را میان سه پسرش به نامهای طوج و سلم و ایرج، سخن رانده گوید وی وسط زمین و آبادترین آنجا یعنی اقلیم بابل را كه خنارث میخواندند با آنچه به آنجا از سند و هند و حجاز و سایر جاها افزود به ایرج داد و به اینسبب اقلیم بابل ایرانشهر نامیده شد «2»، از این روایت پیوستگی بین دو واژه ایرج و ایران و اینكه ایران نام شخص انگاشته شده نه نام جا به خوبی درك میشود. در روایتی كه ابو حنیفه دینوری در همین زمینه نقل كرده این مطلب نمایانتر بیان شده، در آن روایت كه به جای فریدون و سه پسرش طوح و سلم و ایرج، نوح و سه پسرش سام و حام و یافث ذكر شده و در آن آمده كه پس از نوح سام جانشین او شده، در آن همچنین آمده كه چون این سام همان است كه ایرانیان (- عجم) او را ایران مینامند، سرزمینی را هم كه او برای خود برگزید و در آن ساكن گردید ایرانشهر نامیدند «3»، ابو ریحان بیرونی «ایرانشهر» را نام جامع همه سرزمینهای ایران از عراق و فارس و جبال و خراسان شمرده است «4».
دل ایرانشهر در نوشته ابن رسته
و به همینسبب كه كشور ایران را ایرانشهر مینامیدهاند مركز سیاسی و علمی آن را هم دل ایرانشهر خواندهاند. ابن رسته درباره جهات چهارگانه ایران و تقسیمات آن در دوران ساسانی و
______________________________
(1). از نامههای پهلوی نقل شده كه در آغاز هزاره هفتم در پی بارانی بزرگ زمین نمناك شد و به هفت پاره شد هرپارهای را كشوری خوانند و پارهای كه به اندازه همه شش پاره دیگر بود در میان و شش پاره دیگر پیرامون آن قرار گرفت. پاره میانه را كشور خونیرث خوانند ... (مهرداد بهار به نقل از بندهش از ص 74 س 10 تا ص 76 س 5، نشریه بنیاد فرهنگ ایران، جلد اول، شماره 1، ص 13)
(2). طبری 1/ 229.
(3). الاخبار الطّوال، ص 2.
(4). به نقل یاقوت از او در معجم البلدان، 1/ 417.
ص: 52
علت این نامگذاری چنین نوشته است: «ایرانشهر به چند بخش تقسیم میشد: آن بخش را كه در فاصله بین دو محل برآمدن آفتاب در بلندترین روز و كوتاهترین روز سال قرار داشت به نام خراسان (- شرق) میخواندند. و آن بخش را كه در فاصله بین دو محل فرورفتن خورشید در بلندترین روز و كوتاهترین روز سال قرار داشت خربران میگفتند كه به معنی مغرب است. و آن بخش را كه در فاصله بین محل برآمدن خورشید در كوتاهترین روز و محل فرورفتن خورشید در كوتاهترین روز سال قرار دارد نیمروز مینامیدند كه به معنی جنوب است. و آن بخش كه در فاصله بین محل برآمدن خورشید در بلندترین روز و محل فروشدن خورشید در بلندترین روز سال قرار دارد به نام باختر میخواندند كه معنی آن شمال است. و آن بخش كه در وسط این چهار بخش قرار دارد به نام «سورستان» میخواندند. پس آن بخش كه سورستان خوانده میشد نسبت به سایر بخشهای دیگر ایرانشهر مانند قلب است در سینه و به همینجهت سرزمین سورستان را كه نام قدیم همین سواد بود «دل ایرانشهر» میخواندند، كه تفسیر آن به عربی «قلب ایرانشهر» است «1»
*** سنجش بین نوشته ابن رسته و آنچه در بندهشن در این زمینه آمده
در پی آنچه در آغاز همین گفتار درباره ارتباط مآخذ عربی اسلامی با منابع ایرانی ساسانی گذشت برای آنكه این نوشته ابن رسته در آنچه در تعریف جهات چهارگانه است با آنچه در اینباره در كتاب بندهشن آمده سنجیده شود متن عربی كتاب ابن رسته و سپس عبارت بندهشن عینا نقل میشود. متن عربی ابن رسته چنین است «و كانت ایرانشهر مقسومة باقسام، قسمة منها ما بین مطلع اطول النّهار الی مطلع اقصر النّهار و تسمّی خراسان. و قسمة منها ما بین مغیب اطول النّهار الی مغیب اقصر النّهار و تسمّی
______________________________
(1). ابن رسته، الاعلاق النفیسة، ص 104 و 105.
ص: 53
خربران، تفسیره مغرب الشّمس. و قسمة منها ما بین مطلع النّهار الأقصر الی مغیب النّهار الأقصر و تسمّی نیمروز و تفسیره الجنوب. و قسمة منها ما بین مطلع النّهار الأطول الی مغیب النّهار الاطول و تسمّی باختر و تفسیره الشّمال. و قسمة منها متوسّطة لهذه الاقسام و تسمّی سورستان و هی السّواد. فكانت القسمة المسمّاة ایرانشهر فی سائر اقسام الارض كالصّدر من جسد الانسان، و كانت القسمة المدعوّة سورستان فی سائر اقسام ایرانشهر كالقلب فی الصّدر فكان یسمّی ارض سورستان الّتی هی السّواد، فی الدّهر الاوّل، دل ایرانشهر تفسیره قلب ایرانشهر.» (الاعلاق النفسیّة ص 104).
آن بخش از این متن كه در شرح جهات چهارگانه ایرانشهر است سنجیده شود با این متن كه در شرح همین جهات چهارگانه در كتاب بندهش آمده (در بخش هفتم آن كتاب درباره زیج كیهان كه چگونه اتفاق افتاد. ص 65، گزارش مهرداد بهار)
«از آنجا كه خورشید به روز مهست برآید تا به روز كه برآید «1» شرق كشور ارزه است. از آنجا كه به روز كه برآید تا به روز كه بشود «2» ناحیه نیمروز كشور فرددفش و ویددفش است. از آنجا كه به روز كه درشود، تا به روز مهست درشود «3» غرب كشور سوه است. از آنجا كه به روز مهست برآید، تا به روز مهست درشود «4» ناحیت شمال
______________________________
(1). یعنی محل طلوع خورشید از آغاز تابستان تا آغاز پاییز مشخصكننده مشرق است.
(2). یعنی محل طلوع خورشید از آغاز پاییز تا محل غروب خورشید در آغاز پاییز مشخصكننده جنوب است.
(3). یعنی از آن نقطهای كه خورشید در آغاز تابستان غروب میكند تا آنجا كه در اول پاییز غروب میكند مغرب است.
(4). یعنی از آنجا كه در اول تابستان خورشید طلوع میكند تا آنجا كه در اول تابستان غروب میكند شمال است.
این تفسیرها از شماره 1 تا 4 از مهرداد بهار و برگرفته از ص 168 كتاب بندهشن است از شماره 11 تا 14 آن كتاب. بهار رسمی هم از این جهات چهارگانه بر پایه هرآنچه در بندهشن آمده در صفحه 169 همان كتاب آورده كه به یادبود او عینا در اینجا نقل میشود.
ص: 54
كشور و روبرشن و روجرشن است.»
روایت یاقوت درباره دل ایرانشهر
یاقوت در معجم البلدان روایتی را درباره سواد در دوران ایرانیان از قول یزید بن عمر الفارسی آورده كه گذشته از وصف این سرزمین در آبادترین دوران آن، و چگونگی نامگذاریهای استانها و تسوهای آن، شرح نسبة گویایی هم در آن درباره نام «دل ایرانشهر» و علت آن نامگذاری ذكر كرده كه به سبب جامع بودن آن ترجمه بخشی از آن در اینجا نقل میشود. گوید: «پادشاهان ایران سواد را دوازده استان میشمردند و آن را شصت تسو به حساب میآوردند. (یاقوت استان را در عربی احازه معنی كرده و تسو را هم كه در عربی طسوج نوشته میشود ناحیه نوشته است) و چون ناحیهای
______________________________ ص: 55
از این سرزمین مورد توجه شاهی از آنان قرار میگرفت و او آن را آباد میكرد آنجا را به نام او میخواندند. آنها بدینسبب سواد را زیستگاه خود ساختند كه خداوند در این سرزمین انواع نعمتها را از رفاه زندگی و باروری زمین و بهزیستی گرفته تا كثرت خیرات و اطعمه گوناگون و رودهای فراوان و هوای عطرآگین و صناعات لطیف در آنجا گرد آورده است. آنها سواد را به قلب همانند میساختند و دیگر جهان را به تن و بدینسبب آنجا را دل ایرانشهر خواندند كه به عربی قلب ایرانشهر میشود و ایرانشهر اقلیمی است كه در وسط اقلیمهای دیگر قرار دارد، و از آنرو اینجا را بدینگونه خواندند كه آراء برخاسته از صحت اندیشه و تعقل از مردم اینجا سرچشمه میگرفت همچنان كه دانشهای دقیق و آداب و احكام لطیف از قلب برمیخیزد. یاقوت پس از ذكر این مطالب از زبان راوی به ذكر محاسن این سرزمین و عواملی كه باعث صفای عیش و سهولت زندگی در آنجا شده است پرداخته و آنجا را با مقایسه با سرزمینهای اطراف بدینگونه وصف كرده:
«از ویژگیهای این سرزمین یكی این است كه در آنجا نه كوههای بسیار بلند و دور از دسترس وجود دارد و نه بیابانهای وحشتزا و نه سرزمینهای بایری كه مناطق معمور را از یكدیگر جدا سازد. بلكه آبادیهای آنجا به هم پیوسته با نهرهای بسیار بین روستاها و دیرها و كوههای كم و عمارات انبوه و با فراوانی انواع غلات و میوهها و درختان سر درهم كشیده و آب گوارا و هوای صاف و خاك بابركت و طبیعت معتدل و كثرت انواع پرندگان در سایه درختان آنجا و انواع شكار از پرندگان گرفته تا سمداران و آبزیان. و این سرزمینی است كه مردم آن در امان هستند از آنچه مردمان جاهای دیگر از آن بیمناكند. همچون حمله دشمنان و گزند مخالفان. و بهرهای كه از دو رود دجله و فرات بدین سرزمین اختصاص یافته این است كه این دو رود كه در جاهای دیگر به آسانی قابل بهرهبرداری نیستند در اینجا آب آنها در دسترس مردم است. زیرا در این سرزمین است كه آب این دو رود در نهرها و جویبارها در روستاها روان است و
ص: 56
مردم از آب زلال و پاك آنها بهره میگیرند و آنچه ناپاك و آغشته و مازاد بر مصرف است به دریا میرود. ولی در جاهای دیگر این دو رود با اینكه از میان زمینها میگذرند از آنها نمیتوانند بهره برگیرند مگر با دشواری و مشقت بسیار آنهم به وسیله چرخ و دلو كه جز به وسیله آنها نمیتوان آب آنها را به آن زمینها رساند «1».
چنانكه پیش از این هم گفته شد این شرح وضع سرزمین سواد یا دل ایرانشهر را در اوج عمران و آبادی آنجا در دوران ساسانی بیان میكند، هنگامی كه با اجرای طرحهای عظیم آبیاری و بستن سدها و آببندهای متعدد و ایجاد آبگیرهایی كه در جای خود بدانها اشاره خواهد شد دو رود سركش و ناآرام دجله و فرات رام شده و در خدمت عمران و امنیت این سرزمین درآمده و آب آنها با ایجاد آبراههای متعدد به صحراهای دوردست هم هدایت میشده و آنجاها را هم به مزارع سرسبز و خرّم تبدیل كرده بود، پیش از آنكه آن سد و بندها ویران و آن آب راهها خشك و مزارع سرسبز به بیابان تبدیل شود. و آنچه درباره این وصف گفتنی مینماید این است كه كاوشهای باستانشناسی هم كه به وسیله برخی از مراكز علمی در این سرزمین صورت گرفته وجود آن آبراهها و آبادی آنجاها را در آن دوران تأیید میكند. «2»
______________________________
(1). معجم البلدان، 3، 176.
(2). نگاه كنید به گزارش هیأت كاوشگران اكسفورد فیلد كه چندی پیش در قلمرو دو استانی كه در تقسیمات كشوری و دیوانی قدیم این سرزمین به نامهای شادبهمن و شادشاپور خوانده میشده است به مطالعات باستانشناسی پرداختهاند و در گفتار اصلاحات مالی انوشروان و نظام دیوانی ایران. در همین كتاب بدان اشاره شده است.
ص: 57
گفتار سوّم نامهای دل ایرانشهر از سورستان تا عراق
اشاره
سورستان* دگرگونیهای تاریخی در نام سورستان* درخت آسوریك* كتیبه شاپور: اسورستان و میشان* سورستان یكی از بخشهای دوازدهگانه ایرانشهر* میانرودان* جاهائی كه میانرودان خوانده میشدهاند* سواد* سواد العراق* السواد* العراق* عراق در چنبره تعریب و تحریف.
سورستان
واژه فارسی سورستان كه در دوران ساسانی این سرزمین را بدان نام میخواندهاند با كلمه دیگری كه در عربی سوریا و در لاتینSyria خوانده میشود و امروز نام یكی از كشورهای معروف عربی به نام سوریه است از لحاظ لغوی بیارتباط نیست. این ارتباط لغوی و اختلاف جغرافیائی ناشی از دگرگونیهائی است كه در دورههای مختلف تاریخی در این منطقه و حدود سیاسی سرزمینهای وابسته به آن روی داده است. دگرگونیهائی كه بیتوجهی به آنها بر مآخذ عربی و اسلامی در آنچه
ص: 58
درباره این نام و تعیین محل آن ذكر كردهاند، سایهای از ابهام افكنده است.
دگرگونیهای تاریخی در نام سورستان
این دگرگونیها بنابر تحقیقات هرتسفلد باستانشناس معروف چنین خلاصه میشود: نام سوریاSyria از وقتی به وجود آمد كه پس از جهانگشائیهای كورش و فتح بابل و آشور تمام سرزمینهای شمالی بین النهرین یعنی آشور قدیمAssyria با تمام سرزمینهای غربی آن یكی شده و در شاهنشاهی هخامنشی یك ساتراپنشین را تشكیل دادهاند. ساتراپنشینی كه در مآخذ یونانی و رومی به نام سوریاSyria معروف گردید: سوریاSyria لفظ تغییر یافتهای است از نام ایرانی این منطقه كه آنرا آثورا یا آشوراASura مینامیدند. این لفظ ایرانی نخست در یونانی و لاتینی به آشورAssyria تبدیل گردید و آنگاه پس از یكی شدن این هردو منطقه به نام سوریاSyria خوانده شد. بنابراین دو نام سوریاSyria و آشورAssyria هردو نام یك سرزمین بودند و یونانیان نیز این هردو را نام یك جا میدانستند «1» و همین سرزمین بود كه در زبان فارسی به نام آسورستان و كوتاهشده آن سورستان نامیده شد.
در زمان اشكانیان چون رومیان پس از پیروزیهائی كه در جنگ با اشكانیان نصیبشان شد بخشی از سرزمین آشور و قسمتی از شمال بین النهرین را تصرف كردند و آن را ضمیمه دولت خویش ساختند، متصرفات خود را همچنانSyria خواندند و اشكانیان هم باقیمانده همین سرزمین را كه در تصرفشان مانده بود ضمیمه سرزمین بابل كردند و آنها هم همه را همچنان به نام آسورستان و كوتاهشده آن سورستان نامیدند. بنابراین از این تاریخ سرزمین بابل قدیم با دو نام سورستان و سوریا كه هردو سابقا یك مفهوم را میرساندند و نام یك سرزمین بودند دارای دو مفهوم شد و هریك به منطقهای جداگانه اختصاص یافت،
______________________________
(1).
Ernest Hertsfeld, THE PERSIAN EMPIRE Edited From the Posthumous Papers by Gerold Walser, Wiesbaden, 1968. Page 306. ص: 59
سورستان برای سرزمین بابل و قسمتی از شمال بین النهرین، سرزمینی كه بعدها یعنی در دوران اسلامی با كموبیش تغییری در حدود آن به نام سواد و سپس عراق معروف گردید. و سوریا برای همین سرزمینی كه امروز هم به همین نام خوانده میشود و پایتخت آن شام است، البته آنهم با كموبیش تغییری در حدود آن. و چون پس از سقوط دولت ساسانی اعراب این منطقه سورستان را چنان كه خواهیم دید «سواد العراق» و «ارض السواد» خواندند و سپس به عراق معروف گردید، كمكم نام سورستان برای اینجا متروك شد ولی نام سوریا برای سرزمین شام همچنان باقی ماند.
*** درخت آسوریك
در جزء متنهای پهلوی رسالهای هست به نام «درخت آسوریك» كه موضوع آن مناظره بز و درخت خرما است كه به عنوان نمونه شعر پهلوی به وسیله چند تن از محققان بررسی شده است «1». این متن با عبارتی آغاز میشود كه به فارسی چنین ترجمه شده است «درختی رسته است سراسر (تر) كشور سورستان». «2»
آسور در اینجا مسلما به معنی بابل یعنی جنوب عراق كنونی است زیرا خرما از درختان آنجا است. و اینكه بعضی از پژوهندگان این متن احتمال دادهاند كه این رساله را اصلی قدیمتر از عصر ساسانی بوده و اصل آن به زبان پهلوی اشكانی سروده شده بوده «3» با توجه به تحقیقات هرتسفلد كه خلاصه آن گذشت میتوان
______________________________
(1). برای اطلاع از این متن و تحقیقاتی كه در آن شده و به زبان فارسی انتشار یافته نگاه كنید به:
الف) منظومه درخت آسوریك از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران شامل متن پهلوی، آوانوشت، ترجمه فارسی، فهرست واژهها و یادداشتها، از ماهیار نوابی.
ب) مقاله مروارید پیش خوك افشاندن، از دكتر بهمن سركاراتی، در مجله دانشكده ادبیات تبریز، زمستان 1352، سال 25، شماره 108، ص 473- 475.
(2). ترجمه از ماهیار نوابی است. درخت آسوریك، ص 41.
(3). بهمن سركاراتی، در همان مقاله به نقل از: Ch. Bartholomae, Zur Kenstniss Der Mittel Iranisehen Mundarten, IV, 1992 pp. 23- 28. ص: 60
زمان آن را فقط تا آن دوره از عصر اشكانی پیش برد كه قسمت اصلی آشور ضمیمه روم شده و اشكانیان تتمه آن را با بابل یكی ساخته و همه را آسور یا (سورستان) نامیدهاند.
در رساله پهلوی دیگری هم كه از دوره ساسانی به نام «خسرو قبادان و ریدك (یا ریدكی) باقی مانده از مقام و مرتبتی در دولت ساسانی به نام «آسورستان سالار» یاد شده «1» و ظاهرا همین عنوان است كه در عربی به نام اصبهبذ السواد تغییر یافته، و احتمال هم میرود كه اصل فارسی این عنوان عربی سورستان سپهبد بوده باشد. به نوشته كریستنسن، بنا به گفته دینوری در الأخبار الطوال (ص 57) ویستهم پس از مرگ یزدگرد اول این عنوان را داشته و بنابر آنچه در النهایه آمده (ص 226) شاهپور پسر بهرام هم در زمان قباد اول دارای این مقام بوده. «2»
كتیبه شاپور آسورستان و میشان
در كتیبه سه زبانی شاهپور اول در كعبه زرتشت
Kaba- I- Zaratusht Res
كه اروپائیان آن راGestae Disi Saporis كارنامه خدایگان شاهپور) خواندهاند از جمله متصرفات او یكی هم آسورستانA )suristan( شمرده شده. در این كتیبه نامی هم از میشانMesene برده شده كه معلوم میشود میشان در آن روزگار وضعی مستقل از سورستان داشته. «3»
______________________________
(1). این رساله بیش از یك بار، همه یا بخشی از آن به فارسی ترجمه شده. آخرین ترجمهای كه از آن به نظر رسید از آقای ابراهیم میرزای ناظر است كه در ماهنامه فروهر سال بیست و هفتم شماره 3 و 4 خرداد و تیر سال 1371 ه ش. منتشر شده، و مقام یاد شده در ص 11 آن و زیر شماره 110 آمده است.
(2). ایران ساسانی، ترجمه رشید یاسمی ص 81 حاشیه 1.
(3). اطلس تاریخی ایران، انتشارات دانشگاه تهران توضیحات مربوط به نقشه شماره 8 ساسانیان).
ص: 61
در قرن چهارم میلادی هم مورخ رومی آمیانوس مارسلینوس-Ammianus 1¬Marcellinus - از این سرزمین بدینصورت نام برده: «مهمترین اقلیمهای اصلی در فارس (- ایران) آن اقلیمی است كه آشور خوانده میشود و این نزدیكترین اقلیمهای ایران به ما (یعنی روم) و نامآورترین آنها است. اینجا در گذشته بین طوایف مختلفی تقسیم میشده ولی امروز همه آنها به یك نام واحد سرزمین آشور (سورستان) خوانده میشود».
*** گرچه در دوران اسلامی نام «سورستان» جای خود را به سواد و سپس به عراق داد ولی نام سورستان هم یكباره فراموش نشد بلكه در كتابهای جغرافیائی و تاریخی عربی اسلامی هم باز جابهجا در سخن از گذشتهی این سرزمین ذكری از این نام شده است.
طبری در ذكر جنگهای اردشیر بابكان با اردوان آخرین پادشاه اشكانی پس از شرح پیروزیهای او در همدان و آذربایجان و ارمنستان و موصل گوید:
«از موصل به سورستان رفت كه همان سواد است و آنجا را تصرف كرد و در ساحل دجله در برابر شهر طهسبون (تیسفون) كه شهری است در جانب شرقی مدائن، شهری در غربی آن بساخت و آن را (به اردشیر) نامید». «2»
______________________________
(1). آمیانوس مارسلینوسAmmianus Marcellinusاز آخرین تاریخنگاران بزرگ رومی است كه در سال 330 میلادی زاده شده و تربیتی سپاهی یافته و در جنگ ایران و روم شركت داشته و رویدادهای سالهای 370 تا 396 میلادی را به رشته تحریر كشیده است. و از جمله نوشتههای او شرح جنگ ژولین امپراطور روم و شاپور دوم معروف به ذو الاكتاف است كه امپراطور روم شخصا با سپاهی بزرگ همراه با نیروئی دریائی در امتداد فرات به ایران حملهور شد و پس از پیشرویهائی سرانجام شكست یافت و خود او هم كشته شد و جانشینانش با شاپور معاهده صلحی بدانگونه كه شاپور میخواست منعقد ساختند تا اجازه یافتند به كشور خود بازگردند.
بخشی از این نوشته او كه مربوط به همین جنگ است به وسیله آقای فؤاد جمیل به عربی ترجمه شده و با عنوان «العراق فی القرن الرابع للمیلاد» در مجله سومر جلد هفدهم، بخش 1 و 2 سال 1961 چاپ شده و آنچه در اینجا از آن نوشته نقل شده از ص 147 آن مجله است.
(2). طبری- 1/ 819
ص: 62