گفتار چهاردهم استان شادهرمز
اشاره
تسوی بزرگ شاپور* تسوی نهر بوق* تسوی كلواذا و نهربین* تسوی گازر (- جازر)* تسوی كهن شهر (- المدینة العتیقة)* دو تسوی گازر و كهن شهر در كاوشهای باستانشناسی* دو تسوی راذان بالا و راذان پایین.
استان شادهرمز «1» كه از دو رود دجله و تامرّا سیراب میشده در جنوب استان شادفیروز كه ذكر آن گذشت گسترده بوده و قسمتهای شرقی بغداد و تیسفون را شامل میشده. حد شمالی آن سامرا و حد جنوبی آن رازان پایین در حومه مدائن بوده و به هفت تسو تقسیم میشده، به این شرح:
تسوی بزرگ شاپور
این تسو كه نام آن در عربی به صورت بزرجسابور تغییر یافته شرقیترین تسوهای سورستان یا سواد بوده و علث حد شرقی سرزمین عراق در دورههای
______________________________
(1). در كتاب الخراج قدامه این استان به نام شادقباد ذكر شده (المسالك، ص 235) و استان بعد كه ابن خردادبه آن را شادقباد نامیده به نام استان خسرو شادهرمز آمده، و این اختلاف تنها در نام استان است نه در تقسیمات و تعداد تسوها و نام آنها. یاقوت نیز آن را شادهرمز خوانده (معجم البلدان 3/ 228)
ص: 264
بعد حد شرقی این تسو هم به شمار میرفته است «1». این تسو به نام شهر اصلی آن كه بزرگ شاپور بوده خوانده شده و به گفته حمزه اصفهانی «2» بزرجسابور كه عربی شده و زرگ شافور است همانجا است كه به زبان سریانی آنرا عكبرا میگفتهاند و در دوران اسلامی به این نام یعنی عكبرا هم خوانده میشده، و تا بغداد ده فرسخ فاصله داشته است. به گفته او بزرگ شاپور در شصت و نه درجه و ثلث درجه طول جغرافیایی و سی و سه درجه و نیم عرض جغرافیایی قرار داشته. نام بزرگ شاپور در بیتی از قصیده معروف بحتری هم كه درباره كاخ سفید مدائن (- ابیض المداین) سروده آمده و یاقوت هم آن را در كلمه بزرجسابور آورده است.
تسوی بزرگ شاپور سرزمینی گسترده بوده و مسافتی را دربر میگرفته كه طول آن در حدود هفتاد كیلومتر بوده و حد وسط پهنای آنهم كمتر از ده كیلومتر نبوده است. از كاوشهای باستانشناسی كه در محل این استان، كه امروز ویرانهای بیش نیست، به عمل آمده آثار فراوانی از بقایای شهرها و روستاها و نشانههای بسیاری از نهرهای قدیمی دیده میشود كه در همهجای این منطقه پراكنده است.
تپههای باستانشناسی بیشماری كه در آنجا دیده میشود، و همه آنها آثاری از همان شهرها و روستاها و آبراههای قدیماند، نشان میدهند كه این منطقه در دورانی از تاریخ پوشیده از باغها و كشتزارها و مزارع بوده و از تأسیساتی كه بر مسیر آبراه قاطول كسروی، كه از آن در گفتار پیش سخن رفت، به وجود آورده بودند میتوان استنباط كرد كه آبی كه این آبراه در فصلهای كمآبی از دجله میگرفته به تمامی در جویها و جدولهایی جریان مییافته كه به مصرف كشاورزی همین منطقه میرسیده است.
تسوی بزرگ شاپور شامل منطقهای بود كه میان قاطول بالای كسروی و ساحل شرقی مجرای دجله گسترده بود. محققان معاصر اراضی وسیعی را كه امروز از بلد تا طارمیّه و راشدیه در سرزمین كنونی عراق امتداد مییابد، و همچنین
______________________________
(1). معجم، 3/ 174.
(2). به نقل یاقوت از او در معجم البلدان 3/ 705.
ص: 265
مجرای كنونی دجله را كه در آن زمان زمین كشاورزی بوده جزء همین تسو میشمارند، همچنان كه اراضی دیگری كه امروز از دنبالههای نهر «الخالص» مشروب میشوند و شامل «دلتاوه» (الخالص كنونی) و «هبهب» و «سعدیه» و «جیزانی» و «منصوریه» و «قصرین» و «جدیده» و «دوخله» و «حویش» و زمینهای زراعتی مجاور میگردند. نیز جزء همین تسو میدانند «1».
در این تسو جویهای بسیار روان بوده كه همه از ساحل راست قاطول بالای كسروی جدا میشده و از بالای قاطول پایین (نهر قایم) میگذشته و سپس به منطقهای كه در آن باغهای كنونی (بلد) واقع است، و همچنین به زمینهای اطراف در جنوب امتداد مییافته است. شاخههایی هم كه از نهر قائم در جنوب قاطول بالا جدا میشده اراضی جنوبی این تسو را كه امروز از دنبالههای نهر خالص سیرآب میشوند مشروب میساخته است.
هنوز هم آثار جدولهای قدیمی، كه از قاطول بالا و از نهر قائم جدا میشدند و به ساحل شرقی مجرای قدیم دجله امتداد مییافتند، دیده میشود. این آثار كه امروز در جانب غربی مجرای دجله است در آن هنگام در جانب شرقی دجله بوده و از بارزترین آنها همان است كه امروز به نام «نهروانات» خوانده میشود و آن آثاری است كه در مجاورت «تل جبّارات» در شمال باغهای (بلد) كنونی واقع است.
تسوی بزرگ شاپور نه روستا و دویست و شصت بیدر (- خرمنگاه) «2»
______________________________
(1). ری سامرا، ج 2 ص 355.
(2). بیدر یا خرمنگاه قطعه زمین وسیعی را گویند در روستاها كه آن را صاف و هموار میكردهاند و برای جمعآوری غلات و دیگر دانهها كه پس از درو بایستی دانههای آنها از كاه جدا شود آماده میساختهاند. و از آنجا كه همه كارهای كشاورزی از هنگام درو تا حمل به انبار از خرمن كردن و كوبیدن و باد دادن و بوجاری و تقسیم كردن در همانجا انجام مییافته، از اینرو خرمنگاه یكی از جاهای مشخص هرروستا به شمار میرفته و در هرده به نسبت بزرگی و كوچكی آن چندین خرمن جا وجود داشته است. در زمان ما هم در همه روستاها خرمنگاههای متعدد هست ولی به علت ماشینی شدن كشاورزی كه درو و كوبیدن و باد دادن و پاك كردن همه یكجا
ص: 266
داشت. و خراج آن 2500 كر «1» گندم و 2200 كر جو و 000، 300 درهم
______________________________
و به وسیله ماشین انجام میگیرد، و همچنین به علت منسوخ شدن نظام مالك و رعیتی كه نیازی به تقسیم محصول بین مالك و كشاورز نیست خرمن جا هم رفتهرفته اهمیت خود را از دست میدهد، و شاید در آینده چنین جایی در روستاها وجود نداشته باشد. ولی در گذشته چنین نبوده و به خصوص در دوران ساسانی و بالاخص پیش از اصلاحات انوشیروان كه خرمنگاه در روستاها اهمیتی فراوان داشته، زیرا در آن روزگار مالیات دیوان هم به نسبتی از محصول برداشت میشده و پس از پاك و آماده شدن محصول میبایستی در خرمنگاه بماند تا نماینده دیوان هم حاضر شود و نخست سهم دیوان از محصول حاضر جدا گردد و آنگاه محصول بین مالك و كشاورز تقسیم شود، و برای این منظور میبایستی خرمن جاها در هر روستایی مشخص و معین باشند كه كارهای كشاورزان در آنجا هم از دید مأموران دیوان پنهان نماند. و به همینسبب شمار خرمنگاههای هرروستا در دیوانها ثبت میشده و این امر در دوران اسلامی هم همچنان در دیوانهای خراج ادامه یافته است.
و در زبان عربی چنین جائی را «بیدر» میخوانند گرچه این كلمه را در فرهنگها عربی نوشتهاند ولی عربی نیست یكی بدان علت كه معنی آن با اشتقاق عربی بیگانه است و دیگر بدان علت كه اعراب با چنین محلی در ایران آشنا شدند بنابراین طبیعی است كه همان اصطلاح محلی را به كار برده و به مقتضای زبان خود در آن تغییری داده باشند، درست نمیدانیم كه چنین جایی را در دوران ساسانی چه میخواندهاند كه در عربی به «بیدر» تبدیل شده. ادیشیر در كتاب «الالفاظ الفارسیة المعرّبة» اصل فارسی آن را «پادار» دانسته، و سید محمد علی امام شوشتری در كتاب (فرهنگ واژههای فارسی در عربی، ص 115) آن را پادر نوشته به معنی پای در خانه «زیرا محل خرمنگاه هرده نزدیك خانههای ده برگزیده میشود». از گفته آقای احمد سوسه در كتاب ریّ سامرا در ضمن شرح استانهای نهروان چنین برمیآید كه گویی بیدر را یك واحد وزن پنداشته. وی درباره خراج همین تسوی بزرگشاپور گوید: «و كان هذا الطسوج یقسم بدوره الی تسعة رساتیق، اما جبایته من الحبوب فقد بلغت مائتین و ثلاثة و ستین بیدرا تشمل علی الفین و خمسمائة كرمن الحنطة ... الخ» (2/ 356) یعنی این تسو به نه روستا تقسیم میشد، و مالیات جنسی آن بالغ بر دویست و شصت و سه بیدر میشد كه مشتمل بر دو هزار و پانصد كر گندم بود». ولی بیدر واحد وزن نیست و در این معنی هم به كار نرفته.
(1). كر، پیمانهای بوده است برای وزن و از اینكه در كتابهای لغت عربی آن را از پیمانههای عراق گفتهاند معلوم میشود از پیمانههایی بوده كه پیش از اسلام در ایران به كار میرفته و بعضی آن را تا زمان بابلیان به پیش بردهاند بنابراین میتوان گفت كه همین واحد در دیوانهای ساسانی هم به كار میرفته و از آنجا به دیوانهای خلافت راه یافته. كر مانند همه واحدهای وزن و اندازه در
ص: 267
نقد بوده است «1».
*** تسوی نهر بوق
این نامی است كه در مآخذ عربی برای این تسو ذكر شده و جز این نام دیگری برای آن شناخته نیست.
این تسو با تسوی دیگری كه به نام «كلواذا و نهربین» خوانده میشده و وصف آن خواهد آمد و متصل به آن بوده است بخش شرقی منطقه بغداد را دربر میگرفتهاند و دو تسوی دیگر كه بخش غربی این منطقه را شامل میشدهاند تسوی قطربل و تسوی بادوریا بودهاند كه از استان بالا (- استان العالی) از استانهای غرب دجله به شمار میرفتهاند و وصف آنها در جای خود خواهد آمد. نهر بوق در شمال كلواذا قرار داشته و چون هردو جزء بغداد و حومه آن شدهاند حدفاصل آن دو زیاد مشخص نمانده. یاقوت هم آن را به طور مشخص تعیین نكرده گوید: گمان كردهاند كه جنوب بغداد از تسوی كلواذا و شمال آن از تسوی نهر بوق است «2».
اینجا در زمان ساسانیان منطقهای بود آباد در شمال منطقه زندورد مشرف بر دجله كه از یكی از شاخههای نهربین آبیاری میشد.
پس از بنای بغداد یكی از محلات آن كه از همین تسوی نهر بوق به شمار میرفت به نام مخرّم نامیده شد كه تا زمان سلجوقیان هم به همین نام معروف بود. نوشتهاند كه این منطقه نام مخرّم را از مخرّم بن یزید یا ابن شریح بن مخرّم گرفته كه از نخستین روزهای فتح عراق در آنجا مسكن گزیده و عمر آنجا را به اقطاع به او واگذار كرده بود. در شرق همین منطقه ناحیه آباد دیگری بوده كه
______________________________
دورههای مختلف و در شهرهای مختلف مقدار آن فرق میكرده و به این جهت ما امروز شاید نتوانیم به طور قطع مقدار كر را در دیوانهای ساسانی به دست آوریم ولی با استناد به گفته خوارزمی (مفاتیح العلوم ص 67) كه زمان او با زمان ابن خردادبه و قدامه فاصله زیادی ندارد میتوان گفت كه در زمان او كر رسمی كه بغدادی و كوفی بوده با حسابهایی كه او به دست داده نزدیك به دو هزار و هفتصد و پنجاه كیلوگرم وزن داشته.
(1). ابن خردادبه، ص 12، و قدامه، ص 238.
(2). یاقوت، 4/ 836.
ص: 268
در كتب عربی نام آن «رستاق الافروطر» آمده. رستاق عربی شده روستا است ولی معلوم نیست كلمه دیگر در اصل چه بوده كه عربی شده آن به صورت افروطر درآمده.
چنانكه گذشت دو تسوی نهر بوق و كلواذا چون هردو به هم پیوسته بودهاند و هردو هم جزء شهر بغداد گردیدهاند حدود آنها درهم آمیخته و به همین جهت گاهی در مآخذ اسلامی در تعیین حدود آن دو اختلافی دیده میشود.
لوسترانج از مطالعات خود به این نتیجه رسیده كه حدفاصل بین این دو تسو شاهراه بغداد خراسان بوده، و تسوی نهر بوق را در شمال این شاهراه نشان میدهد «1». ولی برخی دیگر از محققان حد این تسو را پایینتر از این شاهراه میبرند و «نهربین» را كه در این منطقه جریان داشته و در جنوب بغداد نزدیك روستای كلواذا به دجله میپیوسته حدفاصل این دو تسو شمرده، تسوی كلواذا و نهربین را در جنوب این نهر و تسوی نهر بوق را در شمال آن دانستهاند «2» چنانكه دیدیم محله مخرّم را كه در جنوب این شاهراه قرار دارد از تسوی نهر بوق شمردهاند «3».
در دوران ساسانی در شمال این محل كه بعدها «قطیعة المخرّم» خوانده شده گورستانی از آن زردشتیان وجود داشته كه بعدها آثار آن از میان رفت. این گورستان در جنب همین موضعی بوده كه بعدها آرامگاه ابو حنیفه نعمان پیشوای معروف مذهب حنفی و گورستان عمومی مسلمانان گردید. این محل پس از آنكه خیزران مادر هارون الرشید را در آنجا به خاك سپردند به مقبرة خیزران یا «خیزرانیه» معروف گردید ولی پس از مدتی دوباره به نام امام اعظم ابو حنیفه نعمان خوانده شد و امروز هم به همین نام خوانده میشود «4».
این منطقه نهر بوق از آنجا كه منطقهای آباد و سرسبز و تفرجگاهی دلنشین بوده در همان دوران ساسانی مسیحیان یعقوبی و نسطوری در آنجا دیرها و كلیساهای متعدد ساخته بودند، این دیرها در دوران اسلامی هم برجای مانده
______________________________
(1). بلدان الخلافة ... ص 49.
(2). ریّ سامرا، ج 2/ 360.
(3). دلیل خارطة بغداد، ص 34.
(4). دلیل خارطة بغداد، ص 35.
ص: 269
بودند و در این دوران و بخصوص در قرنهای نخستین اسلامی از آن جهت شهرت یافتهاند كه محل تفریح و تفرج و بادهگساری كسانی بود كه در محلات مسلماننشین جایی برای این قبیل كارها نمییافتهاند، و به همینجهت در ادبیات عربی اشعار زیادی درباره این دیرها و مجالس بزم و طرب و زنان زیباروی آنجاها میتوان یافت.
یكی از دیرهای قدیمی این ناحیه دیری بوده كه در كتابهای عربی به نام «دیردرمالس» خوانده شده كه تاریخ بنای آن را در سده سوم یا چهارم میلادی یعنی در اوائل دوران ساسانی دانستهاند. شابشتی این دیر را چنین تعریف كرده:
«این دیر بالای بغداد و در بخش شرقی آن نزدیك به خانهای كه احمد بن بویه (از دیلمیان) در باب الشماسیه ساخته بود «1» قرار داشت، محل آن بهترین محلها و نزهتگاهی است پرباغ و درخت ... این دیر جای بزرگی است كه رهبانان و كشیشان و زاهدان بسیاری در آنجا سكونت دارند، و از جاهایی است كه مردم برای تفرج و میگساری به آنجا میروند.» این منطقه را در دوران عباسی الشمّاسیه میخواندند. شمّاس یك رتبه دینی مسیحی است و شاید به علت وجود دیرها و بناهای متعدد مسیحی اینجا را شمّاسیه نامیده، و پس از بنای بغداد دروازهای را كه به این سمت گشوده میشد باب الشمّاسیّة خواندهاند «2».
خراج این تسو به گفته ابن خردادبه «3» و قدامه «4» چنین بوده است: گندم دویست كر، جو 1000 كر، نقد 000، 100 درهم.
*** تسوی كلواذا و نهربین
نهربین رودی بوده است كه از جانب راست نهروان از آن جدا میشده و پس از آبیاری بسیاری از كشتزارها و روستاهای شرقی بغداد و
______________________________
(1). مراد كاخی است كه معز الدوله دیلمی در اینجا ساخته بود و به نام الدار المعزّیة معروف شده بود.
(2). دلیل خارطة بغداد، ص 135 تا 136.
(3). المسالك و الممالك، ص 12.
(4). المسالك و الممالك، ص 238.
ص: 270
كاخهای خلفا در دوران اسلامی با شاخههای متعدد خود به دجله میریخته «1» است و از اینرو این تسو را به نام آن نهر هم خواندهاند «2». كلواذا كه در عربی گاهی آن را با الف كوتاه (الف مقصوره) به صورت كلواذی مینویسند و گاهی با الف بلند، نامی عربی و اسلامی نیست، نامی است قدیم از دوره ساسانی و شاید هم قدیمیتر. یاقوت گوید اهل سیر گفتهاند كه اینجا را به نام كلواذی پسر تهمورث شاه خواندهاند. قول دیگری هم نقل كرده كه این نام از كلواذ گرفته شده كه به معنی تابوت تورات است از آنرو كه به گفته بعضی روایات آن تابوت در اینجا به خاك سپرده شده. اینگونه نامگذاریها را میتوان دلیل بر این شمرد كه اصل این كلمه قدیمی شاید به علت تعریب و تحریف ناشناخته مانده است.
این تسو در حال حاضر در جنوب شرقی بغداد كنونی و شمال «معسكر الرشید» واقع است و از محلههای این شهر بشمار میرود. اگر به نقشه بغداد نگاه كنیم در جایی كه در آن شهر نهر دجله به سمت غرب متوجه میشود و پس از طی مسافتی دوباره به شرق جریان مییابد از این انحراف مسیر زمین پهناوری جزیره مانند به وجود میآید كه در حال حاضر خیابانی سراسر آن را قطع میكند و از چندین میدان مانند «ساحة التحریر» و «ساحة عمار بن یاسر» و «ساحة عقبة بن نافع» میگذرد. این منطقه را همان تسوی كلواذا و نهربین دوره
______________________________
(1). از شاخههای معروف این رود یكی نهری بوده است كه در دوران خلفای عباسی به نام «نهر موسی» خوانده میشده. این نهر از ساحل راست نهربین در نقطهای كه در شرق كاخ المعتضد معروف به قصر ثریّا قرار داشت منشعب میشد و پس از آنكه به كاخ وارد میشد و در آن میچرخید از آن خارج میشد و در نقطهای دیگر به سه جوی تقسیم میشد كه آنها هم در محلههای دیگر شهر جریان مییافتند. دیگر از شاخههای معروف نهربین نهری بوده است كه به نام «نهر علی» معروف شده و از ساحل راست نهربین كمی بالاتر از محل انشعاب نهر موسی از آن منشعب میشده و پس از مشروب ساختن تسوی نهربوق و روستای افروطر در یكی از شاخههای نهر خالص میریخته است (ری سامرا، ج/ 2 ص 368).
(2). یاقوت تسوی كلواذا و نهربین را دو تسو نوشته و این ظاهرا اشتباهی از اوست، زیرا با این ترتیب شماره تسوهای این استان هشت میشود در صورتی كه خود او هم مانند ابن خردادبه و قدامه تسوهای این استان را هفت نوشته است، كلواذا و نهربین را ابن خردادبه و قدامه هردو یك تسو نوشتهاند.
ص: 271
ساسانی میدانند. در زمان یاقوت روستای این تسو خراب ولی آثار آن باقی بوده، گوید فاصله آن تا بغداد یك فرسخ است. این منطقه در زمان ساسانیان و پیش از آنكه منصور شهر مدینة السلام را، كه بعدها به نام همین منطقه بغداد خوانده شد، بسازد محلی آباد و پرسكنه بوده. و در همین محل كلواذا ماهی یك بار روزهای سهشنبه بازاری برپا میشده كه مردم دو تسوی بغداد و كلواذا در آنجا به خرید و فروش میپرداختهاند. این بازار در كتابهای عربی به نام «سوق الثلاثا» خوانده شده یعنی سهشنبه بازار، و از قدیم هم بسیار معروف بوده «1».
چون كلواذا هم مانند نهر بوق محلی آباد و پرسبزه و پردرخت و محل تفریح و تفرج بوده نام آن در اشعار عرب و به خصوص در اشعار شاعران خوشگذران بیپروا مانند ابو نواس و مطیع بن ایاس و دیگران برده شده، و تنی چند از علمای نحو و فقه و از نویسندگان هم بدانجا منسوبند «2». و از جمله نزهتگاههای آنجا محلی بوده كه آن را در عربی «قبة الفرك» خواندهاند كه ذكر آنهم مانند كلواذا در اشعار ابو نواس و دیگران آمده: «3»
فرك روستایی بوده نزدیك كلواذا و جزء همین تسو به شمار میرفته، تسوی كلواذا هم مانند تسوی نهر بوق از شاخههای نهروان كه در این قسمت به القاطول الكسروی معروف بوده آبیاری میشده «4».
این تسو دارای سه روستا و سی و چهار خرمنگاه و خراج آن هزار و ششصد
______________________________
(1). یاقوت 3/ 193، و دلیل خارطة بغداد، ص 34.
(2). یاقوت 4/ 301- 302.
(3). نمونه این اشعار را، در معجم البلدان، 4/ 34 و 3/ 882 و 4/ 133 و مراصد الاطلاع 4/ 34 خواهید یافت.
(4). روستاهای شرق بغداد و بلكه خود بغداد هم آن قسمت كه در شرق دجله گسترش یافته بوده گسترش یافته بود همگی از آبراههایی كه از نهروان و دیالی (تامرا) جدا شده بودند مشروب میشدند نه از دجله، زیرا آب دجله به این قسمت سوار نمیشده. دو نهر اصلی كه این بخش را مشروب میساختهاند یكی «نهر خالص» و دیگری «نهربین» بوده، این دو نهر هردو از ساحل راست نهروان بزرگ جدا میشدند، نواحی شمالی این منطقه از شاخههای متعدد نهر خالص و نواحی جنوبی هم از شاخههای متعدد نهر موسی كه آنهم از شاخههای نهربین بوده مشروب میشدند. ری سامرا، ج 2، ص 368»
ص: 272
كر گندم و هزار و پانصد كر جو و سیصد و سی هزار درهم نقد بوده است «1».
*** تسوی جازر (- گازر)
فارسی این نام برحسب قاعده باید گازر باشد و گرچه یاقوت در ذیل این كلمه آن را مشتق از جزر عربی گرفته كه در عبارتی همچون جزر الماء به كار میرفته ولی این اشتقاق درست نیست. زیرا این تسو از تسوهای قدیمی سورستان یا سواد بوده و پیش از آمدن عربها به اینجا وجود داشته و به همین نام هم خوانده میشده «2». و در جایی هم قرار نداشته كه با جزر و مدّ آب سروكار داشته باشد.
غیر از این تسو یك تسوی دیگر در استان شادشاپور به همین نام ولی به صورت جمع آن یعنی «الجوازر» وجود داشته كه معلوم میشود این نام از نامهای متداول آن زمان بوده.
گازر و گازران از قدیم در ایران برای نام ده یا روستا از نامهای آشنا بوده، گازر محلی بوده در شاپور فارس كه جنگ مهلّب و خوارج در آنجا اتفاق افتاد.
و عبد الرحمن بن محنف در آنجا كشته شد و به همینجهت نام آن در تاریخ آن دوران آمده، و نامهایی از قبیل گازران و گازرخان و گازرگاه در نام دهات ایران فراوان است «3». تسوی جازر در جنوب بغداد و شمال تیسفون بوده و مركز آنهم شهر یا قصبهای بوده به همین نام. این قصبه تا زمان یاقوت هم وجود داشته و وی نشانی آن را در حوالی نهروان داده است.
***______________________________
(1). ابن خردادبه، المسالك ص 12- قدامه المسالك، ص 238.
(2). طبری در ضمن حوادث حمله اعراب به ایران از این جازر نام برده (1/ 2442) و ابن اثیر نیز در ضمن اخبار قلعوقمع مزدكیان در زمان انوشیروان محل آن واقعه را بین جازر و نهروان تا مدائن نوشته است. (الكامل، ابن اثیر، ج 1، ص 314).
(3). كازران نام سه ده در اراك و ساوه، كازرسنگ در تهران، گازرگاه در كازرون، كازرخان در قزوین، گازرخانی در سنندج، گازار در بیرجند و گازور در زاهدان (ن. ك. فرهنگ آبادیهای ایران از دكتر لطف الله مفخم پایان)
ص: 273
تسوی كهن شهر (المدینة العتیقة)
نام این تسو را ابن خردادبه و قدامه و سایر جغرافیانویسان عربینویس «طسوج المدینة العتیقة» نوشتهاند و معلوم است كه این عبارت ترجمه عربی نامی است كه پیش از اعراب این تسو به آن نام خوانده میشده. و به قرینه این ترجمه اصل فارسی آن میبایستی كهنشهر باشد.
و اینگونه تركیبها در زبان فارسی برای نام آبادیها یا جاهای دیگر از قدیم معمول بوده و در حال حاضر نیز جاهایی با تركیب كهن در نام آنها مثل كهندژ و مانند آن كم نیستند و از آن جمله كهنشهر كه نام دهی در سیرجان است «1».
این تسو نام خود را از یكی از شهرهای «مدائن» گرفته كه در شرق دجله و در این تسو قرار داشته و به همین نام خوانده میشده. مدائن مجموعهای از هفت شهر بوده كه در دو طرف دجله، و بیشتر در غرب دجله و در استان اردشیر بابكان، گسترده بوده و غالبا از هم فاصله داشتهاند، و بین آنها را باغها و كشتزارها میپوشانده است. این شهرها در دورههای مختلف ساخته و آباد شدهاند و قدیمترین آنها همین بوده كه در شرق دجله قرار داشته و به همینسبب هم كهنشهر و در عربی المدینة العتیقة خوانده میشده. كاخ سفید پادشاهان ساسانی كه در كتب عربی به نام «القصر الابیض» یا «ابیض المدائن» خوانده میشده وصیت شكوه و شهرت آن در تاریخ منعكس شده در همین شهر بوده. این شهر در تاریخ طبری در حوادث فتوحات اسلامی به صورت «المدینة القصوی» هم آمده. یعنی شهر دور، و این تعبیر را طبری در برابر المدینة الدّنیا یعنی شهر نزدیك به كار برده كه مراد از آن شهر دیگری از مدائن بوده كه در غرب دجله قرار داشته به نام «بهاردشیر» و این دو تعبیر را طبری از آنجا گرفته كه در جنگهای این دوران كه عربها از غرب به شرق حمله میكردهاند نزدیكترین شهر از شهرهای مدائن كه به دست آنان افتاده بهاردشیر بوده كه در غرب دجله قرار داشته و عربها آن را بهرسیر خواندند. و دورترین شهرهای مدائن به آنان همین كهنشهر بوده در شرق
______________________________
(1). فرهنگ آبادیهای ایران- ص 398 به بعد دیده شود.
ص: 274
دجله كه در عربی آن را المدینة العتیقة گفتهاند و برای تصرف آن میبایستی از دجله، كه خود مانع بزرگی در راه رسیدن به آن بوده، عبور كنند. و چون به گفته تاریخنویسان اسلامی «خزائن كسری» در این شهر بوده لذا بزرگترین عمل جنگی هم كه در این منطقه صورت گرفته و از آن جمله عبور از دجله، برای تصرف همین شهر بوده و غنایم هنگفتی هم كه به دست ایشان رسیده و تاریخها از آن با شگفتی یاد كردهاند بیشتر از همین شهر بوده است «1».
دو تسوی گازر و كهن شهر (المدینة العتیقة) شامل منطقهای میشد در كناره راست نهروان بین بغداد و مدائن. و هردو از رود نهروان مشروب میشدند از طریق شاخههای متعددی كه از كناره غربی این رود جدا میشده و پس از آبیاری اراضی اینجا در ناحیه مدائن به دجله میریختهاند. نشانی تسوی كهنشهر را در حال حاضر در همین جایی میدهند كه منطقه «سلمان پاك» در 30 كیلومتری جنوب بغداد در آن واقع است.
دو تسوی كهنشهر و گازر در كاوشهای باستانشناسی
از مطالعات باستانشناسی اطلاعات بیشتری درباره این منطقه به دست آوردهاند. آثار نهرهایی را كه برای آبیاری این منطقه از نهروان جدا شده بوده در چهار كیلومتری جنوب شهر نهروان یافتهاند، و در مسافتی دورتر در فاصله 125 كیلومتری شهر نهروان آثاری را كه در دو طرف مجرای این نهر یافتهاند محل سدی میدانند كه آب نهروان را برای سوار شدن به یكی از همین شاخهها بالا میبرده و احتمال میدهند كه اینها آثار همان محلی باشد كه ابن سرابیون آن را (الشادروان الاعلی) نامیده، و محل آن را كمی در جنوب (مدینة النهروان) نشان داده است. در جنوب این سد و در حدود 14 كیلومتری آن بوده كه دو نهر دیگر از جانب راست نهروان جدا میشده كه در عربی یكی را به نام نهر علیان و دیگری را به نام نهر الكف خواندهاند، و از آنها هم شاخههای چندی برای آبیاری این زمینهای
______________________________
(1). آگاهی بیشتر را در اینباره در تاریخ طبری، بخش 1، ص 2431- 2451 خواهید یافت.
ص: 275
پهناور جدا میشده است.
احتمال میدهند ویرانههایی كه اكنون به نام (تلول بسمایه) خوانده میشود محل قصبه جازر بوده است كه به گفته یاقوت قریهای بوده است از نواحی نهروان و از توابع بغداد نزدیك مدائن، ویرانههای بسمایه در محلی در فاصله بیست كیلومتری جنوب شرقی بغداد واقع شده و آثار آن در شبه دائرهای به قطر حوالی دو كیلومتر و نیم پراكنده است و از بارزترین ابنیهای كه آثار آن را در اینجا یافتهاند دژ عظیمی است كه دیوارهای خارجی آن دارای ضلعهای نامساوی و نامنظم است. طول ضلع شرقی آن 255 متر و ضلع غربی آن 185 متر و ضلع شمالی آن 135 متر و ضلع جنوبی آن كه رو به تیسفون دارد و كوتاهترین ضلعهای آن است 85 متر است. دیوارهای این دژ از سطح زمین مجاور 35 قدم بالاتر است و با خشتهای چهارگوش بزرگ كه هرضلع آن در حدود 40 سانتیمتر است بنا شده. از حجم این خشتها و حجم آجرهایی كه در داخل دژ به كار رفته و آنها هم به همین حجماند چنین دانستهاند كه این بنا در اصل ایرانی بوده و به دوران پیش از اسلام بازمیگردد.
باستانشناسان تقریبا در این امر همداستاناند كه آجرهایی به این حجم به زمان بابلیهای اخیر و پس از آنها پارتیها و سپس ساسانیان برمیگردد، و بههرحال از دوران پیش از اسلام و عرب است. و همین هم از جمله دلائلی است كه به استناد آن دژ قادسیه را در سامرا كه ذكر آن پیش از این گذشت نیز از عهد ایرانی پیش از اسلام دانستهاند «1». و در ضمن آثار این دژ یعنی دژی كه در محل جازر یافتهاند آثاری هم از شیشههای قدیم دیده میشود كه میرساند شیشه هم به طور فراوان در این بنا به كار رفته بوده «2».
در میان ویرانههای بسمایه آثار نهری قدیمی هم یافتهاند كه از آن معلوم میدارند این نهر برای پر كردن خندق این دژ به كار میرفته. و از همین آثار چنین دانستهاند كه راه بین مدائن و خراسان پیش از بنای بغداد از طریق همین جازر به نهروان
______________________________
(1). ری سامرا، ص 259 و 260.
(2). ری سامرا، ج 2 ص 372 و 373.
ص: 276
میرفته و به همینجهت در وسط این راه و برای حفظ آن، این دژ را ساخته بودهاند.
در نزدیكیهای همین ویرانههای بسمایه چند تپه باستانشناسی دیگر نیز دیده میشود كه یكی به نام «تل رشادی» در شش كیلومتری غربی این ویرانهها و دیگر به نام «تل اشجالی» در حدود هشت كیلومتری شمال غربی آن است. احتمال میدهند این دو تل نیز از آثار روستاهای مهم این تسوی جازر بوده باشند. در مسافت 11 كیلومتری شمال غربی این ویرانه هم تلهای خفاجی است كه آنها را محل شهر بابلی قدیم میدانند. و آنچه توجه را جلب مینماید این است كه در كناره راست نهروان و در فاصله یازده كیلومتری شمال شرقی ویرانههای بسمایه مقابل كیلومتر 136 نهروان یك تل دیگری است كه به نام «تل جوزی» یا «تل جوزیه» خوانده میشود و احتمال میدهند كه این كلمه تحریفی از كلمه «جازر» باشد.
این را هم درباره این دو تسو گفتهاند كه راه خراسان كه از مدائن شروع میشده و به سمت شرق میرفته، چه در زمان ساسانیان كه هنوز بغداد به عنوان شهر وجود نمیداشته و چه در زمان خلفا كه بغداد شهر شده بود، از دو تسوی جازر و كهنشهر میگذشته است. «1».
چنین مینماید كه این دو تسو از آنجا كه به هم پیوسته بودهاند در دیوان خراج دارای یك ابو ابجمعی بودهاند چون ابن خردادبه و قدامه هردو خراج آن دو را روی هم، نه جدا از هم، نوشتهاند. این دو تسو بر روی هم هفت روستا و یكصد و شانزده خرمنگاه داشتهاند و خراج آن دو جمعا هزار كر گندم و هزار و پانصد كر جو و بین یكصد هزار تا دویست و چهل هزار درهم «2» نقد بوده است.
دو تسوی راذان بالا و راذان پایین
این دو راذان را گاهی یك تسو و گاه دو تسو نوشتهاند، و میتوان انگاشت كه این بدان علت بوده كه این دو تسو هم مانند دو تسوی گازر و كهنشهر
______________________________
(1). ری سامرا، ج 2 ص 376.
(2). این تردید ناشی از اختلافی است كه در دو كتاب ابن خردادبه و قدامه دیده میشود. در كتاب ابن خردادبه خراج نقدی آنجا یكصد و چهل هزار درهم ذكر شده و در كتاب قدامه این مبلغ دویست و چهل هزار درهم است.
ص: 277
از لحاظ وضع خراجی دارای یك ابو ابجمعی بودهاند و ثبت دیوانی آن دو به یك نام بوده است «1». این راذان را مآخذ جغرافیایی عربی در اینجا با «ذال» ثبت كردهاند ولی همین مآخذ چند محلی دیگر به همین نام را در سایر مناطق ایران مانند اصفهان و بروجرد به صورت «رازان» با «ز» نوشتهاند «2». این تسو كه به دو بخش بالا و پایین تقسیم میشده در شرق تیسفون قرار داشته و از حومه تیسفون تا رود بزرگ نهروان گسترده بوده «3». محل این تسو را با قسمت شرقی «لواء الكوت» (- استان كوت) در تقسیمات كنونی كشور عراق كه در جنوب «لواء الدیالی» (- استان دیالی) قرار گرفته منطبق دانستهاند.
این دو تسو بر روی هم شانزده روستا و سیصد و شصت و دو خرمنگاه داشتهاند و خراج آنها چهار هزار و هشتصد كر گندم و چهار هزار و هشتصد كر جو و یكصد و بیست هزار درهم نقد بوده است «4».
______________________________
(1). ابن خردادبه و قدامه در جایی كه استانها و تسوهای سواد را میشمرند این دو را دو تسو یاد میكنند (المسالك، ... ص 6 و ص 235) و در جایی كه خراج آنها را ذكر میكنند آنها را یك تسو و به نام تسوی دو راذان (- طسوج الراذانین) مینویسند (ص 12 و 238) یاقوت نیز آنجا را دو تسو میشمرد (معجم 3/ 228 و 2/ 729).
(2). ن. ك. معجم ج 1 ص 294 و 488- و ج 2 ص 7 و 143 و 346 و 729 و 730- و ج 3 ص 228 و 539- و ج 4 ص 181- و ج 5 ص 20.
(3). لسترانج، بلدان الخلافة الشرقیة، ص 54. آقای دكتر احمد سوسه محل این تسو را در منطقه رود العظیم نشان میدهد نه در منطقه مدائن. به دلایل وی در ریّ سامرا، ج 2، ص 357 به بعد مراجعه شود.
(4). المسالك و الممالك، ص 12 و 238.
ص: 279
گفتار پانزدهم استان شادقباد «1»
اشاره
تسوی رستقباد (- رستم گواذ)* رستقباد در تاریخ و جغرافیا* تسوی مهرورد* تسوی سلسل* تسوی جلولا و جللتا* تسوی ذیبین* تسوی دستگرد و دو روستا* تسوی بند نیجین (- بند نیكان)* تسوی برازرود.
این استان در جنوب استان شادفیروز و شرق استان شادهرمز كه ذكر آنها گذشت قرار داشته و به هشت تسو تقسیم میشده بدینشرح كه در این گفتار خواهد آمد:
______________________________
(1). در نام این استان در بعضی مآخذ عربی اختلافی دیده میشود. چنانكه قبلا هم در وصف استان شادهرمز دیدیم قدامه آن استان را به نام شادقباد خوانده و این استان را كه ابن خردادبه شادقباد نوشته او به نام استان خسرو شادهرمز ثبت كرده. یاقوت پس از ذكر این استان كه او هم به نام شادقباد نوشته و پس از ذكر تسوهای هشتگانه آن به همین ترتیبی كه به پیروی از ابن خردادبه و قدامه در اینجا ذكر میشود گوید: «در روایتی آمده كه شادقباد همانجایی است كه به استان بالا (- الاستان العالی) معروف است و چهار تسو دارد كه در روایتی عبارتند از:
تسوی فیروزشاپور كه همان انبار و هیت باشد و تسوی عانات و تسوی قطربل و تسوی مسكن» (معجم البلدان 3/ 227). ظاهرا این جابجایی نامها در قرنهای بعد كه دیگر این نامها به كار نمیرفتهاند پیش آمده و همانطور كه قبلا هم ذكر شد در اینگونه موارد نوشته ابن خردادبه بیش از همه مورد اعتماد تواند بود.
ص: 280
تسوی رستقباد (- رستم گواذ)
رستقباد یا روستقباذ یا رستقاباد یا روشنقباد، یا گونههای دیگری كه از این نام در مآخذ عربی دیده میشود «1» همه تعریب یا تحریف از نام فارسی این محل است كه آن را رستم گواذ (- رستم قباد) نوشتهاند «2». یاقوت كه در یك جا این نام را روستقباد با واو نوشته گوید: «چنین كلمهای با این وزن و التقاء ساكنین از كلام عرب نیست». نامهایی همانند این نام كه با كلمه رستم تركیب شده باشد از قدیم در زبان فارسی معمول و مأنوس بوده و امروز هم در آبادیهای ایران نامهایی همچون رستمكلا و رستمكلاته و رستمكندی و رستمرود و رستمداد و مانند اینها معروف و رستمآباد فراوان است «3».
هرچند در هیچیك از مآخذ تاریخی و جغرافیایی كه در آنها نامی از رستقباد آمده اشاره یا تصریحی دال بر تعدد محلهایی كه به این نام خوانده شدهاند نیامده، ولی با توجه به آنچه در همان مآخذ، در شرح رویدادهایی كه در آنها نامی هم از رستقباد برده شده، آمده است به زحمت میتوان پذیرفت كه در همه آنها سخن از یك رستقباد است. و گرچه نوشتههای آنها غالبا خالی از ابهام نیست، و گاه آشفتگیهایی هم در آنها دیده میشود، ولی با استناد به بعضی نوشتههای معتبر كه در آنها محل جغرافیایی رستقبادی كه از آن سخن رفته به وضوح بیان شده میتوان گفت كه در این مآخذ از دو محل به نام رستقباد سخن رفته؛ یكی همین رستقباد كه نام تسویی از تسوهای هشتگانه استان شادقباد از استانهای دوازدهگانه سورستان یا سواد بوده كه ابن خردادبه (المسالك ... ص 6) و قدامه (المسالك ... ص 235) از آن یاد كردهاند. و دیگر جایی بوده در
______________________________
(1). ن. ك. بلاذری، فتوح البلدان، ص 345. طبری 2/ 1062. ابن ندیم، الفهرست، چاپ فلوگل ص 54 و 102. در چاپ تجدد این كلمه به صورت روشنقباد آمده، یاقوت، معجم البلدان، 2/ 833 و 834 و 778.
(2). یاقوت، به نقل از حمزه اصفهانی، معجم البلدان 2/ 672
(3). ن. ك. فرهنگ آبادیهای ایران، تألیف دكتر مفخم پایان، ص 225 به بعد.
ص: 281
خوزستان كه در حمله اعراب ویران شده و بعدها در همسایگی آن شهر یا قصبهای به نام عسكر مكرّم جای آن را گرفته، و ویرانههای آن را در خوزستان در محل بندقیر و در مصب رود كركر «1» به كارون نشان میدهند «2». بههرحال برای اینكه از آنچه در این مآخذ درباره رستقباد آمده نمونهای در دست باشد، سعی میشود در اینجا تا حدی كه متناسب با این گفتار باشد به آنها اشاره شود هر چند در ظاهر با این تسو هم بیارتباط باشند، زیرا در هرحال همه اینها حتی پریشانی و آشفتگیهایی هم كه در اخبار آنها دیده میشود خود نموداری است از تاریخ پرابهام این دوران، كه آنهم باید دانسته شود.
رستقباد در مآخذ عربی
در معجم البلدان زیر كلمه دستوا درباره رستقباد چنین آمده: «در اخبار نافع بن ازرق آمده كه چون مسلم بن عیسی به نبرد با او بیرون شد نافع به رستقباد از سرزمین دستوا از نواحی اهواز فرود آمد» «3». و در همین كتاب زیر كلمه عسكر مكرم یاقوت این مطلب را از قول حمزه اصفهانی با وضوح و تفصیل بیشتری آورده است، گوید: «حمزه اصفهانی گفته: رستقباد تعریب رستمگواذ نام شهری بود از خوزستان كه عربها در صدر اسلام آن را ویران كردند و در نزدیكی آن شهری بنیاد یافت كه اردوگاه مكرم بن معزاء الحارث، یا اردوگاه مكرم یكی از موالی حجاج بن یوسف گردید كه حجاج او را برای سركوبی خرزاد بن باس، كه سر از فرمان برتافته و به ایذج رفته و در دژی كه به نام خود او خوانده میشد
______________________________
(1). رود كركر كه در بندقیر به كارون میریزد در اصل یكی از شعبههای همین كارون است كه در نزدیكی شوشتر از آن جدا شده و پس از پنجاه كیلومتر در این ناحیه به كارون میپیوندد.
كیهان، جغرافیای مفصل ایران، 1/ 76.
(2). نشانی این رستقباد خوزستان را در كتاب لوسترانج «بلدان الخلافة الشرقیه»، ص 272 بدینگونه خواهید یافت: مكرم در نزدیكی ویرانههای شهر ایرانی رستمگواذ (- رستقباد عربی) لشگر زده، و در آنهنگام آن شهر وجود نداشته. و هرچند عسكر مكرم به تدریج به صورت شهری درآمد كه تا قرن چهارم هجری هم وجود داشته ولی آنهم از میان رفته و نشانهای كه از آن مانده ویرانههایی است نزدیك بندقیر كه محل تلاقی آب كركر (رود مسرقان) به رود كارون است.»
(3). یاقوت 2/ 574.
ص: 282
به حصار نشسته بود، گسیل داشت. و در محل همین عسكر مكرم از قدیم قریهای بود كه مكرم آن را نوسازی كرد و پیوسته بر آن میافزود تا شهری شد و آن را عسكر مكرم نامید.» یاقوت پس از بیان این مطالب، دو تن از اهل علم و معرفت را كه به این محل منسوب بوده و به عسكری معروف شدهاند میشناساند كه یكی از آنها ابو هلال عسكری صاحب كتاب الصناعتین است «1» و دیگری ابو احمد عسكری است كه او را حكیم لغوی خوانده كه در تاریخ ادبیات عربی و فارسی هردو از مآخذ معتبر به شمار میرود.
به گفته مستوفی شهر ایرانی كه در محل عسكر مكرم قرار داشته و به ویرانی آن اشاره شد در دوران باستان برج شاپور خوانده میشده، و جایی هم كه قبلا عسكر مكرم خوانده میشده در روزگار او به نام لشگر معروف بوده «2». و این هم درخور ذكر است كه این دستوا كه در نوشته یاقوت و به نقل از حمزه اصفهانی و همچنین در طبری «3» از نواحی اهواز شمرده شده، بجز محلّی است كه در مآخذ دیگر به شكل دشتبی آمده و نام سرزمین پهناوری بوده میان همدان و ری كه به دو بخش همدانی و رازی تقسیم میشده. «4»، و لوسترانج كه از بزرگترین قریه آن به نام یزدآباد یاد كرده و محلّ دار الضرب امویها را هم در همانجا نشانی داده گوید: گرچه امروز اثری از آن نمانده ولی حدس میزنند كه محل آن را باید در جنوب قزوین جستجو كرد «5».
______________________________
(1). یاقوت، معجم البلدان 3/ 676 ابو هلال عسكری یكی از دانشمندان عربینویس ایرانی تبار است كه نام و تبارش را یاقوت بدینگونه نوشته است: «حسن بن عبد الله بن سهل بن سعید بن یحیی بن مهران.»
(2). به نقل لوسترانج از او در بلدان الخلافة الشرقیة، ص 272.
(3). طبری 2/ 1062: «فسار الحجاج فی جیشه حتی نزل روستقباد و هی من دستوی من كور الاهواز فعسكر بها و اقبل ابن الّا شعث فنزل تستر و بینهما نهر ...»
(4). قدامه، المسالك ... ص 261 قدامه گوید: غزوات مسلمانان در اوایل اسلام در برابر دیلمیان دشتبی و ابهر بود. ابهر دژی بود كه میگفتند آن را یكی از پادشاهان ساسانی در برابر دیلمیان ساخته بود. دژ دیگر در برابر آنان قزوین بود كه فارسی آن را كشوین نوشته و به عربی الحدّ المرموق معنی كرده یعنی مرز نگاهبانی شده و گوید كه در دوره ایرانیان همواره پادگانی از اسواران در آنجا بود.
(5). بلدان الخلافة الشرقیه، ص 255.
ص: 283
از مواردی كه نام رستقباد در تاریخ این دوران آمده یكی در رویدادهای سال 75 هجری و جنگ حجاج با عبد الله بن جارود است كه عبد الله علم طغیان برافراشته و جمع كثیری را بر حجاج شورانده بود. و دیگر در رویدادهای سال هشتاد و یك هجری و جنگ حجاج با ابن الاشعث است كه در طی آن حجاج شكست خورده و به بصره عقب نشسته. و سوم در رویدادهای سال 90 هجری و فرار یزید بن المهلب و برادران او از زندان حجاج است كه در اردوگاه او در همین رستقباد زندانی بودند. و در هرسه این وقایع حجاج در همین رستقباد فرود آمده و لشگر زده بود. طبری جنگ حجاج با عبد الله بن جارود را كه در آن عبد الله بن الجارود و بسیاری از یارانش كشته شدند به نام «وقعة رستقباد» یاد كرده «1».
بلاذری نیز خبر این جنگ را در رستقباد آورده «2». و از اینكه مدائنی «3» هم كتابی به نام «ابن الجارود برستقباد» تألیف كرده بوده «4» میتوان دریافت كه این واقعه یعنی شورش مردم بر حجاج در رستقباد به سركردگی ابن الجارود در آن روزگار آوازهای بلند داشته و تا مدتها ذكر آن بر سر زبانها بوده است. در سال 81 هجری در جنگی كه بین حجاج و ابن الاشعث روی داد حجاج در رستقباد در یك سوی رود لشكر زده بود و ابن الاشعث در شوشتر در سوی دیگر «5».
غیر از كتابی كه مدائنی درباره حوادث رستقباد در جنگ حجاج و ابن الجارود نوشته بود كتاب دیگری به نام رستقباد در مؤلفات قرن دوم اسلامی
______________________________
(1). طبری بخش 2، ص 873.
(2). فتوح البلدان، ص 345. در اینجا نام این محل رستقاباد آمده.
(3). ابو الحسن علی بن محمد بن عبد الله بن ابی سیف المدائنی از علمای بسیار معروف ایرانی است كه در قرن دوم و آغاز قرن سوم هجری میزیسته و چون خود یا خانوادهاش در مدائن میزیستهاند به مدائنی معروف شده. وی در سال 135 هجری زندگی یافت در 215 یا 225 هجری بدرود زندگی گفت. نوشتههای بسیاری در اخبار و تاریخ به او منسوب است كه ابن ندیم آنها را در چهار صفحه از الفهرست، ص 100- 104 آورده است.
(4). این كتاب در الفهرست چاپ فلوگل، ص 102 به نام «كتاب الجارود بن رستقباد» چاپ شده كه تحریف آن آشكار است در چاپ تجدد كه مستند به نسخه خطی دیگری است «كتاب ابن الجارود بروشنقباد» آمده.
(5). طبری، بخش 2، ص 1062.
ص: 284
دیده میشود كه آن نیز درخور توجه است. و آن كتابی است كه ابن ندیم «1» آن را به نام «كتاب رستقباد» ضمن مؤلفات ابو عبیده معمر بن المثنی «2» ذكر كرده و چون در عنوان كتاب چیزی كه دلالت بر محتوای آن كند ذكر نشده بنابراین به همانگونه كه میتوان احتمال داد كه این كتاب هم درباره وصف شورش ابن جارود یا در وصف همین جنگ با ابن الاشعث بوده، زیرا واقعه ابن الاشعث و درگیریهای حجاج با او نیز یكی از حوادث مهم قرن اول اسلامی به شمار میرفته، میتوان این احتمال را هم داد كه این كتاب نه درباره وقایع بلكه درباره خود شهر و وصف آن یعنی همین تسوی رستقباد در استان شادقباد بوده كه خود محلی بسیار آباد و درخور وصف به شمار میرفته.
*** تسوی رستقباد شهر یا قصبهای بوده در كنار رود تامرا (- دیالی). نام این تسو در ابن خردادبه و قدامه و یاقوت آمده و به احتمال زیاد محلی هم كه طبری در حوادث سال 132 هجری در شرح جنگهای قحطبه سردار معروف ابو مسلم خراسانی و ابن هبیره از سرداران مروان بن محمد آخرین خلیفه اموی به نام رستقباد یاد كرده همینجا بوده. در سال 132 ابو عون یكی از سرداران قحطبه پس از شكست دادن عثمان بن سفیان، كه در مقدمه لشكر عبد الله بن مروان پسر آخرین خلیفه اموی میجنگید، شهرزور را تصرف كرد و مروان خلیفه اموی ناچار شد به موصل عقبنشینی كند و در آنجا تا كناره زاب بزرگ برای دفاع به سنگربندی و كندن خندق پرداخت. خود قطحبه كه در كرمانشاه بود به جنگ
______________________________
(1). الفهرست، ص 54.
(2). ابو عبیده معمر بن المثنی از موالی قبیله تیم و یكی از علمای معروف قرن دوم هجری است كه كتابهای بسیاری در موضوعهای مختلف و به خصوص در انساب و رویدادهای تاریخی نوشته و مخصوصا به نوشتن كتابهایی در مثالب و طعن بر انساب بزرگان عرب معروف بوده. و به همینسبب پس از مرگش كسی به تشییع جنازه او نرفت. در سال 114 هجری زاده شد و در سال 210 هجری بدرود زندگی گفت. ابن ندیم در روایتی جد او را یهودی و از اهل باجروان نوشته ولی گوید كه من به خط علّان شعوبی خواندم كه او ایرانی الاصل و از مردم فارس بوده (الفهرست، ص 53).
ص: 285
با ابن هبیره كه در جلولا لشكر زده بود شتافت. وی از كرمانشاه از راه حلوان به خانقین رفت كه با جلولا پنج فرسخ فاصله داشت. و چون در آنجا آگاه شد كه ابن هبیره برای دفاع به خندق نشسته برای اینكه بدون برخورد با او خود را به كوفه برساند درصدد یافتن راه دیگری غیر از آنچه از جلولا میگذشت برآمد و یكی از یارانش چنین راهی را به او نشان داد. و آن راه این بود كه او از خانقین به رستقباد رفت و در آنجا از رود تامرا گذشت و به جاده اصلی بغداد- همدان رسید و از آنجا به بزرگ شاپور و عكبرا رفت و در آنجا از دجله گذشت و به شرحی كه در تاریخ آمده عازم كوفه شد.
خراج تسوی رستقباد به گفته ابن خردادبه «1» هزار كر گندم و هزار و چهارصد كر جو و ارزن و یكصد و هشتاد هزار درهم نقد، و به گفته قدامه هزار كر گندم و هزار و چهارصد كر جو و دویست و چهل و شش هزار درهم نقد بوده است «2».
*** تسوی مهرود
این تسو به نام رودی كه آن را آبیاری میكرده خوانده شده. مهرود چنانكه گذشت یكی از هفت رودی بوده كه از تامرا (- دیالی) جدا میشده و هر یك از آنها تسویی را سیراب میكردهاند. تسوی مهرود در شرق استان شادقباد واقع بوده و شاهراه مداین- خراسان از آن میگذشته و بسیاری از روستاهای آن هم كه همگی از همین مهرود سیراب میشدهاند بر كنار این شاهراه قرار داشتهاند.
نام این محل در اخبار جنگهای ایرانیان و اعراب در ایام فتوحات نیز آمده، و از مبالغ هنگفتی كه مهاجمان به عنوان مال المصالحه از آنجا گرفتهاند معلوم میشود محلی آباد و پرنعمت بوده. بلاذری پس از وصف جنگ جلولا گوید یزدگرد از حلوان كوچ كرد و مسلمانان در جانب شرقی دجله از نواحی سواد به حمله و غارت پرداختند و به مهرود رسیدند. ولی دهقان آنجا با هاشم- كه مراد هاشم بن عتبة بن ابی وقاص است كه بر مقدمه سپاه مسلمانان بود- با دادن
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 13.
(2). نبذ من كتاب الخراج، المسالك و الممالك، ص 238.
ص: 286
مبلغی صلح كرد به شرطی كه از مردم آنجا كسی را نكشند. مبلغی كه دهقان مهرود به هاشم پرداخت یك جریب درهم بود «1».
تسوی سلسل
سلسل به كسر دو سین نام رودی بوده است كه این تسو را آبیاری میكرده. تسوی سلسل نیز در قسمت شرقی استان شادقباد و پیوسته به تسوی مهرود و بر سر شاهراه مدائن به خراسان قرار داشته «2». خراج این دو تسو یعنی تسوی مهرود و سلسل را روی هم ابن خردادبه دو هزار كر گندم و دو هزار و پانصد كر جو و دویست و پنجاه هزار درهم نقد «3» و قدامه آن را دو هزار كر گندم و یكهزار و پانصد كر جو و یكصد و پنجاه هزار درهم نقد «4» نوشته است.
تسوی جلولا و جللتا
جلولا هم نام خود را از رود بزرگی كه در این تسو جریان داشته و چنانكه دیدیم یكی از هفت نهری بوده كه از تامرا یا دیاله جدا میشده، گرفته است.
______________________________
(1). بلاذری، فتوح البلدان، ص 324، و یاقوت، معجم البلدان 4/ 700. عبارت عربی چنین است:
«... حتی اتوا مهروذ و علی المقدمة هاشم بن عتبة بن ابی وقاص فجائه دهقانها و صالحه علی جریب من الدّراهم علی ان لا یقتلوا من اهلها احدا.»
جریب در حال حاضر همچون واحدی برای اندازهگیری زمین به كار میرود ولی در قدیم به پیمانه مشخصی گفته میشد كه برای توزین دانههایی همچون گندم و جو به كار میرفته. و در این عبارت بلاذری و دیگر مآخذی كه از مال المصالحه مهرود سخن گفتهاند نیز مراد همین پیمانه است. جریب را به همین معنی در ایران سابقهای است طولانی، و در جاهای مختلف هم اندازههای مختلف داشته. جریب از پیمانههای بزرگ بوده و به اجزاء كوچكتری به نام قفیز تقسیم میشده. قفیز امروز هم در روستاهای ایران همچون پیمانهای برای توزین غلات به كار میرود ولی در حال حاضر ظاهرا جریب در این معنی كاربرد ندارد، در فارس چنانكه مقدسی نوشته، احسن التقاسیم (ص 425) جریب به 9 قفیز تقسیم میشده، ولی در عراق به چهار قفیز.
و چون هرقفیز برابر بوده با شصت و چهار رطل بغدادی و هررطل بغدادی هم برپایه حسابهایی كه اهل حساب كردهاند برابر بوده با 408 گرم به حساب امروز، بنابراین اگر كسانی بخواهند برای یافتن مبلغ یك جریب درهم به حسابی دقیقتر برسند باید وزن و قیمت درهم نقره آن روز را هم به دست آورند و سر فرصت به حساب بنشینند.
(2). معجم 3/ 116.
(3). المسالك و الممالك، ص 13.
(4). المسالك و الممالك، ص 238
ص: 287
رود جلولا رودی بزرگ و قابل كشتیرانی بوده كه در مسیر خود به غرب از بعقوبه میگذشته «1» و تا باجسرا در آن كشتی رفتوآمد میكرده است «2». در محل شهر یا قصبه جلولا كه رود از وسط آن میگذشته پلی معتبر از سنگ خارا و سرب از دوران ساسانی وجود داشته كه چون در مسیر شاهراه مدائن- خراسان قرار داشته و یكی از گذرگاههای مهم این شاهراه به شمار میرفته، از اینرو از لحاظ نظامی و دفاعی هم محلی بااهمیت بوده است. و آنچه بر اعتبار و اهمیت آن میافزوده آبادانی و عمران این منطقه بوده كه كار لشكركشی را آسان میساخته و به همینجهت بوده كه سپاهیان ایران پس از جنگ قادسیه و مدائن برای دفاع از داخله ایران به این محل عقبنشینی كردند، و جنگ ایشان با اعراب در این محل به گفته بلاذری سختتر و لجوجانهتر از جنگهای دیگری بود كه تا این تاریخ بین آنها و اعراب درگرفته بود «3». و به همینسبب هم در تاریخ فتوحات این واقعه با عنوان «جلولاء الوقیعة» معروف گردیده «4». و در جنگ سپاهیان خراسان با بنی امیه ابن هبیره عامل بنی امیّه بر عراق هم در همین جلولا به دفاع نشسته و همان خندقهای ایرانیان را سنگر گرفته بود تا مانع نفوذ سپاهیان خراسان به كوفه و شام گردد.
محل جلولا بعدها به نام قزل رباط خوانده شده و سابقا یكی از منازل كاروانرو بر سر راه همدان به بغداد بوده «5» ولی دولت كنونی عراق آن نام را برداشته و آنجا را سعدیه به نام سعد بن ابی وقاص فاتح جنگ قادسیه خوانده، و این شهر امروز مركز ناحیه سعدیه و جزء فرمانداری خانقین و از استان دیاله به شمار است.
______________________________
(1). بعقوبا به قول یاقوت در ده فرسخی بغداد و بر سر شاهراه خراسان قرار داشته (1/ 672) و رود جلولا از وسط آن میگذشته.
(2). معجم، 2/ 107.
(3). فتوح البلدان، ص 324 به بعد.
(4). طبری، بخش 1، ص 2473.
(5). منزلهای كاروانرو از بغداد تا حلوان به گفته ابن خردادبه و قدامه بدینترتیب بوده: از بغداد به نهروان چهار فرسخ- از نهروان به دیر بازما چهار فرسخ- از دیر بازما به دسكره (- دستگرد) هشت فرسخ- از دسكره به جلولا هفت فرسخ- از خانقین به قصر شیرین شش فرسخ- از قصر شیرین به حلوان پنج فرسخ. (المسالك و الممالك ص 18 و 197).
ص: 288
و اما جللتا كه با جلولا یك تسو را تشكیل میدادهاند ناحیهای بوده است در جوار منطقه جلولا كه از نهروان سیراب میشده و تا قرنها به همین نام خوانده میشده و در دوران اسلامی علمایی هم از مردم آنجا برخاستهاند كه از آن جمله محسن بن علی بن شهفیروز جللتائی است كه از فقهای معروف شافعی بوده و در شهر رمضان سال 456 در جللتا درگذشته است «1».
جلولا و جللتا بر روی هم دارای پنج روستا و هفتاد و شش خرمن جا بودهاند.
و خراج آن دو، روی هم یك هزار كر گندم و یكهزار كر جو و یكصد هزار درهم نقد بوده است «2». در كتاب ابن رسته این محل به نام جبلتا خوانده شده. وی گوید: در آنجا رودی بزرگ و بر آن رود پلی سنگی از بناهای ساسانی وجود دارد كه گاهی طغیان رود به اندازهای است كه آب روی پل را میپوشاند.
ابن رسته نزدیك همین محل از پل دیگری به نام طرارستان سخن میگوید كه از روی آن گذرگاه نهری را با سرب تعبیه كرده بودهاند كه آب در آن جریان مییافته «3».
تسوی ذیبین
نام این تسو به همینگونه در مآخذ عربی آمده و دانسته نیست كه تلفظ اصلی آن قبل از تعریب چگونه بوده است. ابن خردادبه و قدامه هردو نام این تسو را ذكر كردهاند ولی در معجم البلدان یاقوتنامی از آن نیست. شاید بدینعلت كه در زمان یاقوت یا مدتها پیش از او نام این تسو تغییر یافته و فراموش شده بوده است. به نظر نمیرسد كه این كلمه ذیبین تحریفی از كلمه زابین و مراد از آن دو زاب بالا و پایین باشد كه از رودهای معروف این ناحیه بودهاند، زیرا چنانكه در جای خود خواهد آمد رودهای متعددی كه به نام زاب خوانده میشدهاند در مناطق دیگری غیر از این منطقه جریان داشتهاند.
این تسو چهار روستا و دویست و سی خرمن جا داشته و خراج آن به گفته ابن خردادبه هفتصد كر گندم و یكهزار و سیصد كر جو و چهل هزار درهم نقد، و
______________________________
(1). معجم البلدان، 2/ 106.
(2). المسالك و الممالك، ص 13 و 238.
(3). الاعلاق النفیسة، ص 164.
ص: 289
به گفته قدامه یكهزار و نهصد كر گندم و یكهزار و سیصد كر جو و چهل هزار درهم نقد بوده است «1».
تسوی دستگرد و دو روستا
نام این دو تسو را ابن خردادبه الدسكرة و الرستاقین نوشته «2» و قدامه آن را تنها به نام الدسكره یاد كرده بدون رستاقین «3». میتوان انگاشت كه در زمان قدامه دو روستا از این تسو حذف شده بوده و به همین سبب هم خراجی را كه قدامه برای این تسو نوشته كمتر از خراجی است كه ابن خردادبه نوشته است. دسكره صورت عربی شده دستگرد است. دستگرد به دو صورت در زبان فارسی به كار رفته یكی همین دستگرد و دیگری دستجرد. در ایران از قدیم آبادیهای بسیاری به این نام خوانده میشدهاند و امروز هم این نام فراوان است «4».
این تسو كه به نام مركز عمده آن دستگرد نامیده شده در شمال غربی تیسفون و بر گذرگاه شاهراه مدائن- خراسان و بین بغداد و جلولا قرار داشته. فاصله آن تا بغداد شانزده فرسخ و تا جلولا هفت فرسخ بوده. غیر از این محل در منطقه سواد چندین آبادی دیگر نیز به همین نام دسكره وجود داشته كه یكی در نواحی رود ملكا در غرب بغداد و دیگری در مقابل جبّل در جنوب عراق بوده است. در خوزستان هم دهی به نام دسكره خوانده میشده.
ولی این دسكره كه در اینجا مورد گفتگو است و تسویی به نام آن خوانده شده و به دسكرة الملك معروف بوده اهمیت و اعتبار دیگری داشته است.
یاقوت درباره شهرت این شهر به دسكرة الملك گوید: چون هرمز پسر شاپور پسر اردشیر بابكان در آنجا بسیار اقامت میكرده از اینرو آنجا را دسكرة الملك (- دستگرد شاه) نامیدهاند. ظاهرا این دستگرد در همه دوران ساسانی اهمیت و اعتبار خود را حفظ كرده و شاهان ساسانی را در اینجا كاخهای
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 13 و 238.
(2). المسالك و الممالك، ص 6 و 13.
(3). قدامه، الخراج، المسالك و الممالك، ص 235 و 238.
(4). در فرهنگ آبادیهای ایران نشانی از 23 آبادی به نام دستگرد و 34 آبادی به نام دستجرد داده شده.
ص: 290
متعدد بوده، و در زمان ابن رسته هنوز برجوباروی كاخی از كاخهای ساسانی در آنجا بر پای بوده كه به گفته او تنها یك در به سوی غرب داشته ولی بناهای داخل آن ویران شده بودهاند «1». ابن رسته آنجا را شهری بزرگ توصیف كرده و گوید فاصله بین آنجا و دیر تیرمه «2» هشت فرسخ است كه از دشتی آباد میگذشته و در دو سوی جاده هم آبادیهای چندی بوده كه چون در زمان او مردم آنها از بیم اعراب آنجاها را رها كرده به جاهای دیگر رفته بودهاند، آبادیها همه ویران بوده است «3». ابن رسته در همین محل در بالای تپهای از بنای دیگری از دوره ساسانی نشانی میدهد كه میگفتهاند آنجا زندان یكی از پادشاهان بوده است.
در سرگذشت خسرو انوشیروان میخوانیم كه در یكی از سالها كه برای گذراندن تابستان از مدائن به همدان میرفته در همین دستگرد در مجلسی كه با حضور سران دولت و نمایندگان كشورهای خارج تشكیل شده بود. مردی از اسواران خود او به او سوء قصد كرده بوده است «4».
از این سرگذشت میتوان دریافت كه هنگامی كه شاه عازم سفری بوده بزرگان دربار و شاید هم سفیران خارجی تا همین دستگرد او را بدرقه میكردهاند. و ظاهرا به علت آبادانی و خرمی آنجا بوده كه شاهان ساسانی آنجا را برگزیده بودند. و در همینجا بود كه خسروپرویز كاخی باشكوه برافراشته بود. تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی ج2 290 تسوی دستگرد و دو روستا ..... ص : 289
هنگامی كه هراكلیوس پادشاه روم از راه ارمنستان و آذربایجان به ایران حمله كرد خسروپرویز در همین دستگرد بود. و چون در برابر هراكلیوس مقاومت نكرد و گریخت هراكلیوس بر آنجا دست یافت و خزاین و نفایس آنجا
______________________________
(1). الاعلاق النفیسة، ص 163.
(2). ظاهرا این دیر همان است كه در كتاب ابن خردادبه و قدامه دیر بازما نامیده شده.
(3). الاعلاق النفیسه، ص 163.
(4). این سرگذشت را مسكویه با عنوان «سیرة انوشروان» در تجارب الامم نقل كرده و نوشته است كه وی آن را از كتابی كه انوشروان در شرح حال خود و اداره كشورش پرداخته بوده برگرفته است. توضیحاتی درباره این سرگذشت و برگردان فارسی آن در دو گفتار از نویسنده این سطور در مجله الدراسات الادبیة (سال 3 شمارههای 3 و 4 دانشگاه لبنان 1340 ه. ش.) خواهید یافت.
ص: 291
و همچنین سیصد پرچم رومی را كه سرداران ایرانی در جنگ با رومیان از آنها به غنیمت گرفته و به نشانی پیروزی خود در خزاین این شهر نگهداری میكردند، همه را به غنیمت برد و پس از تاراج آنجا را به آتش كشید «1». و این واقعهای بود كه چنانكه در جای خود گذشت «2» بر سرنوشت خسروپرویز و فرجام كار او اثری نامیمون داشت. زیرا سرداران ایرانی كه این شكست و زبونی را نتیجه ضعف و بزدلی خسروپرویز میدانستند این را باطنا بر او نبخشیدند و این هم یكی از عواملی گردید كه در گرفتاری و خلع او مؤثر گردید.
تسوی دستگرد و دو روستا جمعا دارای هفت روستا و چهل و چهار خرمنگاه بوده و خراج آنجا را ابن خردادبه دو هزار كر گندم و دو هزار كر جو و هفتاد هزار درهم نقد نوشته ولی به گفته قدامه خراج آنجا هزار و هشتصد كر گندم و هزار و چهارصد كر جو و شصت هزار درهم نقد بوده و این تفاوت به احتمال زیاد ناشی از آن است كه چنانكه گذشت قدامه دو روستا را در ابو ابجمعی این تسو نیاورده و اینجا را تنها به نام تسوی دستگرد ذكر كرده است.
تسوی بندنیجین
بندنیجین شكل عربی شده نام اصلی همین محلی است كه در حال حاضر مندلی خوانده میشود. و شهركی است در جنوب خانقین و شرق بعقوبه و در نزدیكیهای مرز ایران كنونی. مندلی تحریفی است از بندنیجین كه در كتب عربی این محل را به آن نام خواندهاند. یاقوت كه این كلمه را به همینگونه بندنیجین ضبط كرده گوید: بندنیجین به صورت تثنیه است ولی من نمیدانم بندنیج مفرد آن چه معنی دارد. یاقوت این را نمیدانسته چون بندنیجین كلمهای عربی و تثنیه بندنیج نیست، بلكه این كلمه همانگونه كه خود او هم از قول حمزه اصفهانی نقل كرده صورت عربی شده نام فارسی و قدیمی این محل است كه وندنیكان بوده و نخست در عربی به بندنیجان تبدیل یافته و آنگاه بندنیجین شده. و آن شهر مشهوری بوده در كناره نهروان در ناحیه جبل. یاقوت آن را از توابع بغداد
______________________________
(1). نگاه كنید به معجم البلدان ذیل كلمه الدسكرة و شهر ابان، و كتاب بلدان الخلافة الشرقیة، ص 85 و 86.
(2). در جلد اول همین كتاب، ص 350 به بعد.
ص: 292
شمرده ولی به گفته او گویی كه باید از توابع مهر جانقذق باشد.
وی در وصف این شهر از قول عماد بن كامل بندنیجی كه از فقیهان این ناحیه بوده نقل كرده كه بندنیجین نامی است كه به مجموعهای از روستاهای مختلف و پراكنده گفته میشود كه هریك محلی جدا هستند و از یكی دیگری دیده نمیشود لیكن نخلستانهای آنها همه به هم پیوستهاند «1». بزرگترین محلّه بندنیجین باقطنایا خوانده میشده و نزدیك آن شهركی بوده به نام باكسایا «2» و یكی از نواحی آنهم ترقف نامیده میشده كه ابو عیسی ترقفی از عالمان حدیث از انجا بوده است «3» و از اینكه نسبت این ابو عیسی ترقفی باكسایی بوده چنین برمیآید كه ترقف هم نزدیك باكسایا بوده. به گفته یاقوت نزدیك همین بندنیجین در ناحیه جبل روستایی بوده به نام دهبالا كه آن را با همین نام فارسی ذكر كرده و گفته اصلا از توابع ماسبذان شمرده میشده، و قبر مهدی خلیفه عباسی پسر منصور در آنجا بوده و در آنجا آرامگاهی برای او ساخته بودند و كسانی را هم پیوسته به خدمت آن میگماشتهاند «4». یاقوت در جای دیگر نام این روستا را الرّذ نوشته است و گوید كه از قبر مهدی جز بنای ویرانی كه فقط آثاری از آن پیداست چیزی باقی نمانده «5».
به گفته یاقوت بندنیجین از رودی سیراب میشده كه از محلی به نام اریوجان بدانجا روان میشده، و اریوجان شهری بوده بسیار آباد از توابع ماسبذان كه در سمت راست حلوان و در وسط كوهپایههای پردرخت قرار داشته «6».
تسوی وندنیكان یا بندنیجین دارای پنجاه روستا و پنجاه و چهار خرمنگاه بوده و خراج آن را ابن خردادبه «7» ششصد كر گندم و پانصد كر جو و یكصد هزار درهم نقد و قدامه «8» ششصد كر گندم و پانصد كر جو و سی و پنج هزار درهم نقد نوشتهاند.
______________________________
(1). معجم البلدان، 1/ 745.
(2). معجم البلدان، 1/ 477.
(3). معجم البلدان، 1/ 838.
(4). معجم البلدان، 2/ 632.
(5). معجم البلدان، 2/ 775 و 4/ 393.
(6). معجم البلدان، 1/ 230.
(7). المسالك و الممالك، ص 13.
(8). نبذ من كتاب الخراج، المسالك، ص 238.
ص: 293
تسوی برازرود
این تسو نام خود را از رودی گرفته كه از آن آبیاری میشده برازرود چنانكه در استان شادفیروز گذشت نام یكی از هفت نهری بوده كه از تامرا جدا میشده «1». برازرود در نخستین شكل عربی خود به صورت براز الروز درآمده كه ابن خردادبه و قدامه هم آن را به همینگونه ذكر كردهاند. یاقوت گوید: براز الروز از طسوجهای سواد است و در جانب شرقی استان شادقباد واقع شده و معتضد خلیفه را در آنجا ساختمانهای بزرگ بود «2». و نیز گوید: براز الرود یكی از هشت تسوی شادقباد است كه استانی است در شرق بغداد «3». این نام چنانكه در مقدمه درباره تعریب آن گذشت بعدها به تدریج دچار تحریف هم شده و به صورت بلدروز درآمده و امروز به این نام معروف است. تسوی برازرود در شرق تسوی وندنیكان و بین آن و بعقوبا قرار گرفته بود «4».
این تسو دارای هفت روستا و هشتاد و شش خرمن جا بوده خراج آن را ابن خردادبه سه هزار كر گندم و پنج هزار كر جو و یكصد و بیست هزار درهم نقد «5» و قدامه سههزار كر گندم و پنجهزار و یكصد كر جو و یكصد و بیست هزار درهم نقد نوشتهاند «6».
______________________________
(1). معجم البلدان، 1/ 813.
(2). معجم البلدان، 1/ 534.
(3). معجم البلدان، 3/ 227.
(4). لوسترانج برازرود را طسوج تامرا شمرده (بلدان الخلافه الشرقیه، ص 86) شاید این بدان علت باشد كه برازرود یكی از رودهایی بوده است كه از تامرا جدا میشده وگرنه تسوی تامرا همانگونه كه گذشت جزء استان شادفیروز بوده و برازرود جزء استان شادقباد.
(5). ابن خردادبه، المسالك و الممالك، ص 13.
(6). قدامه، نبذ من كتاب الخراج، المسالك، ص 239.
ص: 295
گفتار شانزدهم استان بازیجانخسرو (- ارندینكرد) یا استان نهروانات
اشاره
آنچه درباره این نام و محل آن در نوشتههای قدیم آمده* تسوی نهروان بالا* تسوی نهروان میانه* دیر العاقول* همانیه* تسوی نهروان پایین* ماذرایا* دو تسوی بادرایا و باكسایا.
این استان را ابن خردادبه بازیجانخسرو «1» و قدامه ارندینكرد «2» و مقدسی استان نهروانات «3» نامیدهاند. مقدسی آن را از آنرو نهروانات خوانده كه سه تسو از پنج تسوی آن نهروان خوانده میشده كه با نشانههای بالا و پایین و میانه از یكدیگر جدا میشدهاند، و همه از رود بزرگ نهروان و شاخههای متعدد آن سیراب میشدهاند. این استان به پنج تسو تقسیم میشده به این نامها:
1- تسوی نهروان بالا 2- تسوی نهروان میانه 3- تسوی نهروان پایین 4- تسوی بادرایا 5- تسوی باكسایا.
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 5 و 8.
(2). قدامه، المسالك و الممالك، ص 235- 236.
(3). مقدسی، احسن التقاسیم، ص 133.
ص: 296
این استان از كمی پایینتر از جنوب شهر نهروان آغاز میشده و تا دنبالههای رود نهروان تا نزدیكیهای كوت امروز ادامه مییافته، و بیشتر اراضی آن از شاخههایی كه از دو طرف نهروان جدا میشدهاند آبیاری میگردیده. و اگر بخواهند محل تاریخی آن را بیابند باید آن را در جایی از منطقه شرقی عراق در مجاورت با مرز كنونی ایران جستجو كنند كه بدره و بكسایه دو شهر كنونی عراق را هم در خود بگیرد. چون این دو نام بازماندهای است از نام دو تسوی همین استان و یادگاری است از همان دوران. درباره این استان و هریك از تسوهای پنجگانه آن در همین گفتار شرح و توصیفی خواهد آمد ولی پیش از آن لازم مینماید كه درباره نام این استان و محل تاریخی آن توضیحی اضافه شود. زیرا همانگونه كه در یكی از مقدمههای این كتاب شرح داده شد به سبب تحریفهایی كه در اثر تعریب یا علتهای دیگر در نامهای جغرافیایی و محل آنها روی داده گاه مواردی پیش میآید كه توضیحی را به صورت بحث و بررسیهایی لغوی و جغرافیایی ضروری مینماید و اینجا هم یكی از آن موارد است.
آنچه درباره این نام و محل آن در نوشتههای قدیم آمده
درباره این نام و محل آن این مطالب درخور ذكر است:
1- نام بازیجانخسرو كه در كتاب ابن خردادبه برای این استان آمده، در جای دیگری از این كتاب تكرار نشده. این نام در كتاب قدامه نیامده نه برای این استان و نه برای جای دیگر.
2- نام ارندینكرد هم كه در كتاب قدامه برای این استان ذكر شده، در جای دیگری از آن كتاب تكرار نشده، این نام هم در كتاب ابن خردادبه نیامده نه برای این استان و نه برای جای دیگر.
3- دو نام بازیجانخسرو، و ارندین كرد، هردو شكل فارسی نامهای این استان به نظر میرسند كه هردو كموبیش دچار تحریف شدهاند. درباره بازیجانخسرو پس از این تفصیل بیشتری خواهد آمد. درباره ارندین كرد میتوان انگاشت كه جزء دوم آن (كرد) همان واژهای باشد كه به فراوانی در نامهای جغرافیایی
ص: 297
به صورت گرد یا جرد همچون دستگرد و دستجرد و مانند اینها دیده میشود.
ولی در هرحال این نام احتیاج به بحث و بررسی بیشتری دارد.
4- و اما بازیجانخسرو هرچند درباره جزء اول این نام یعنی بازیجان هنوز نمیتوان نظری بیتردید اظهار نمود ولی درباره، جزء دوم آن یعنی خسرو شاید بتوان این را بیتردید پذیرفت كه مراد از آن خسرو انوشیروان است، و این استان به سبب كارهای بزرگ عمرانی كه وی در آن انجام داده، و شاید هم خود او آن را به صورت استانی آباد و گسترده درآورده بوده است، به نام وی خوانده شده، و اینجا هم همانند استانهای دیگر این سرزمین كه هریك به نام شاهی كه در آبادی آنجا كوشیده و در این كتاب درباره آنها سخن رفته و میرود به نام او نامیده شده است.
در تأیید این مطلب گذشته از آنچه در همین كتاب درباره كارهای عمرانی متعدد انوشیروان در همین منطقه آمده، چه درباره طرح عظیم نهروان و طرحهای مكمل آن همچون قاطول كسروی و قورج كه درباره آنها پیش از این با تفصیل سخن رفت، و چه درباره كارهای دیگر او از آن قبیل كه در جلد اول همین كتاب در تعمیر خندق شاپور و كارهای عمرانی او در مناطق مرزی روم و صحرا بدانها اشاره شد «1»، میتوان به نوشتههای دینوری و ابن اثیر هم درباره استانها و طسوجهای تازهای كه انوشروان در همین منطقه به وجود آورده یا گسترش داده است نیز اشاره كرد.
ابو حنیفه دینوری از استانی سخن میگوید كه انوشروان آن را در همین منطقه نهروان و جوخی «2» به وجود آورده بوده. دینوری آن را به نام خسروماه خوانده و دارای شش تسو شمرده كه هرچند نام آنها با نام تسوهایی كه ابن خردادبه برای این استان بازیجانخسرو ذكر كرده یكسان نیست ولی محل آنها همینجا است «3».
و ابن اثیر هم از استانی از برآوردههای انوشروان در همین منطقه یاد كرده دارای
______________________________
(1). تاریخ و فرهنگ ایران ... ج 1، ص 258 به بعد.
(2). درباره جوخی در گفتاری بعد توضیحی خواهد آمد.
(3). ابو حنیفه دینوری الاخبار الطوال، ص 73.
ص: 298
پنج تسو كه هرچند نام آن استان با آنچه در اینجا آمده یكی نیست ولی نام هر پنج تسوی آن با نام تسوهایی كه ابن خردادبه برای استان بازیجانخسرو آورده یكی است «1».
درباره جزء اول این نام یعنی بازیجان هم این مطلب درخور ذكر است:
* هرچند چنانكه گذشت این واژه یعنی بازیجان به شكل فارسی آن جز در سیاهه ابن خردادبه نیامده ولی به شكل عربی آن یعنی بوازیح (جمع بازیج) در بیشتر مآخذ جغرافیایی عربی آمده ولی نه به عنوان نامی برای این استان بلكه به عنوان نامی برای جاهایی در مناطق مختلف از این قبیل:
* قدامه در بیان مقدار خراج كارگزاریهای مغرب كه آنها را از حد فرات به سمت غرب شمرده البوازیج را پس از تكریت و الطیرهان (خ. ل. طبرهان) و السّن آورده و بازده (خراج) همه را در حد متوسط هفتصد هزار درهم نوشته (در نسخه چاپ شده كتاب قدامه به تصحیح دوگوی سبع مائه الف الف درهم «هفتصد میلیون درهم» چاپ شده كه ظاهرا یك الف است)، در اینجا قدامه پس از بوازیج از موصل و توابع آن مانند شهر زور و صامغان هم نام برده. «2»
* قدامه همچنین در سیاهه تفصیلی كل عایدات مملكت اسلام، چهار محلی را كه پیش از این گذشت یعنی تكریت و طیرهان و سنّ و بوازیج را یكجا آورده و عایدات همه را نهصد هزار درهم نوشته است «3». و آنچه در اینجا گفتنی مینماید این است كه در این سیاهه بوازیج نه جزء سواد است و نه در ابو ابجمعی سواد بنابراین ارتباطی هم با این استان بازیجانخسرو پیدا نمیكند. در این سیاهه عایدات سواد كه در رأس همین سیاهه قرار گرفته به تنهایی یكصد و سی میلیون و
______________________________
(1). ابن اثیر نوشته: چون خسرو انوشروان انطاكیه را در جنگ با روم تصرف كرد و مردم آنجا را به سرزمین سواد كوچانید دستور داد برای آنها شهری در كنار تیسفون همانند انطاكیه بسازند و آنها را در آنجا سكونت داد و این همان است كه آن را رومیّه خوانند، و برای آن، پنج تسو مقرّر داشت: تسوی نهروان بالا. تسوی نهروان میانه. تسوی نهروان پایین. تسوی بادرایا. تسوی باكسایا. (تاریخ الكامل، ج 1، ص 258).
(2). المسالك، ص 245.
(3). المسالك، ص 250
ص: 299
دویست هزار درهم نوشته شده است.
* نكته دیگری هم كه باز گفتنی مینماید این است كه در فهرست اسماء الاماكن و الامم همین نسخه المسالك و الممالك تصحیح دوگوی، در كلمه البوازیج به كلمه خنیاسابور هم ارجاع داده شده. نام خنیاسابور در فهرستی هم كه ابن خردادبه از كورههای موصل (كور الموصل) آورده ذكر شده ولی در آنجا ذكری از بوازیج یا اشارهای به آن نیست. ابن خردادبه در این فهرست از تكریت و شهر الحضر و طیرهان و سن و حدیثه و چند جای دیگر و از آن جمله از باجرمی هم نام برده و خنیاسابور و دقوقا و خانیجار را هم از توابع آن شمرده و خراج موصل را هم چهار میلیون درهم نوشته است «1».
* و اما این جایی كه خنیاسابور خوانده شده به نقل طبری در اخبار شاپور ذو الاكتاف یعنی شاپور دوم، كه تا كنون در این كتاب از كارهای عمرانی و نظامی او در سورستان مطالبی گفته شده و در آینده نیز گفته خواهد شد، از ساختههای شاپور دوم بوده است. طبری از كارهای او در سرزمین سواد یكی بنای شهری را نوشته كه آن را به نام بزرگ شاپور خوانده و آن را با انبار یكی دانسته، «2» و گوید:
«در خوزستان هم شهری ساخت به نام ایران خرّهسابور و در باجرمی هم دستور داد تا شهری بسازند و آن را خنّیسابور نامید و آنجا را به كورهای (- استانی) تبدیل كرد (- و كوّر كورة) و در خراسان هم شهری ساخت و آن را نیسابور خواند» «3».
بلاذری در فتوح البلدان نام همین بوازیج را به صورت بوازیج الملك آورده و آن در ذكر فتوحات هاشم بن عتبه است با این بیان: و فتح هاشم بن عتبه جمیع
______________________________
(1). المسالك، ص 94
(2). طبری 1/ 839 و 840 ظاهرا در اینجا در نسخه خطی كه مستند تصحیح و چاپ تاریخ طبری بوده بین بزرگ شاپور با فیروزشاپو كه نام انبار بوده و در جلد اول همین كتاب به تفصیل از آن سخن رفت التباسی روی داده بوده، چون طبری در جای دیگر از تاریخ خود (بخش 3، ص 12) از این بزرگشاپور كه نام دیگرش عكبرا بوده. وصف آن در استان شادهرمز گذشت به درستی و در جای خود نام برده است.
(3). طبری 1/ 840
ص: 300
كور باجرمی و نفذ الی نحو سنّ بارما و بوازیج الملك الی حدّ شهرزور.» «1» این هاشم بن عتبة همان است كه در تسوی مهرود هم كه مجاور همین استان بود نام او برده شد و درباره مال المصالحه او با دهقان مهرود به مبلغ یك جریب درهم نیز شرحی در گفتار پیش گذشت.
بلاذری در یك جای دیگر از كتاب فتوح البلدان نامی از جایی به نام بوازیج برده و آن را بوازیج الانبار نامیده چون در حوالی انبار بوده و گوید آن را جریر بن عبد اللّه البجلّی فتح كرده است «2». در تاریخ طبری و مروج الذهب مسعودی و معجم البلدان یاقوت و قاموس فیروز آبادی هم نام بوازیج و گاه بوازیح الملك آمده ولی محل آنها زیاد روشن نیست. در طبری در اخبار تاخت وتازهای خالد بن الولید در حول و حوش انبار به پادگان مرزی ایران در كناره فرات و مجاور صحرا كه پیش از حمله اعراب صورت میگرفت گوید به اهل بوازیج شروع كرد و اهل كلواذا را به سوی آنها فرستاد كه با آنها قراردادی ببندد «3». نوشته طبری كمی گنگ و ناهماهنگ به نظر میرسد. این بوازیج احتمالا همان بوازیج انبار است كه در فتوح البلدان هم نامش هست ولی با كلواذا سازگار نیست زیرا كلواذا چنانكه در جای خود گذشت از تسوهای شرق دجله است و با این بوازیج الملك كه همین بازیجان خسرو باشد نزدیك و هممرز بوده نه با انبار و اینها هم از دسترس خالد خیلی به دور بودهاند. اعراب پس از فتح قادسیه و مدائن به اینجاها یعنی شرق دجله دست یافتند.
طبری در چند جای دیگر از تاریخ خود از بوازیج نام برده من جمله در حوادث سال 253 هجری «4» و 258 هجری «5» كه محلّ آنها هم چندان مشخص
______________________________
(1). فتوح البلدان، ص 325- این توضیح هم در اینجا اضافه شود كه در نسخهای از فتوح البلدان به تصحیح صلاح الدین المنجّد كه در اینجا مورد مراجعه بود بوازیج الملك، بضمّ میم و سكون لام ضبط شده كه نادرست به نظر میرسد. درست آن به قرینه بازیجان خسرو باید ملك باشد یعنی شاه.
(2). فتوح البلدان، ص 301.
(3). طبری، 1/ 2061.)
(4). طبری، 3/ 1689.
(5). طبری 3/ 1873.
ص: 301
نیست. مسعودی در مروج الذهب در یك جا بوازیج را در ردیف سنجار و الحدیثه نزدیك موصل آورده «1»، و در جای دیگر خروج ابو العمود الشاری را «بناحیة الیمن و البوازیج و الموصل ذكر كرده «2» كه در اینجا هم نزدیك موصل است و در فهرست اعلام آن كتاب آمده: «البوازیج ... مدینة فی ناحیة الموصل» «3» كه معلوم میشود در همهجا سخن از یك محل است كه در ناحیه موصل بوده.
یاقوت از بوازیج تكریت و انبار هردو نام برده و آنها را دو جا شمرده وی در البوازیج چنین آورده: «شهری است نزدیك تكریت در دهانه رود زاب پایین در جایی كه آن رود به دجله میریزد. آن را بوازیج الملك میگویند و در اخبار فتوح ذكر آن آمده و آن در حال حاضر از كارگزاری موصل به شمار است و جمعی از علما هم بدانجا منسوبند، از آنها از متأخرین منصور بن حسن بن علی بن عازل بن یحیی بوازیجی عجلی است كه فقیهی است فاضل و نیكسیرت كه به علی بن اسحق فیروزآبادی فقه بیاموخت و از او حدیث شنید و روایت كرد و در سال 501 درگذشت. و بوازیج انبار موضع دیگری است احمد بن یحیی بن جابر (مقصود بلاذری صاحب فتوح البلدان است) گفت كه بوازیج انبار را عبد الله فتح كرد و در آنجا تا امروز (یعنی زمان بلاذری) گروهی از موالی او هستند «4». و در قاموس فیروزآبادی چنین آمده: «بوازیج بر وزن قنادیل شهریست نزدیك تكریت كه آن را جریر بجلی گشوده و از آنجا است منصور پسر حسن بجلی جریری و محمد پسر عبد الكریم بوازیجیان». ابن حوقل بوازیج را جزء جزیره (جزیره فرات. م) و در چهار فرسخی سنّ نشانی داده و فاصله سنّ را هم با تكریت ده و اندی فرسخ شمرده و این را هم نوشته كه سنّ جزء كارگزاری جزیره به شمار است ولی بوازیج از آن كارگزاری به شمار نمیآید چون اینجا همواره از آن كسی بوده است كه بر آن ناحیه غلبه داشته «5». و لوسترانج هم كه همین نام بوازیج را از ابن حوقل گرفته آن را در جزیره و نشانی آن را همچنان در چهار فرسخی
______________________________
(1). مروج الذهب، بلّا، ج 3 ص 302.
(2). مروج الذهب، پلّا، ج 5 ص 53.
(3). مروج الذهب، پلّا، ج 6 فهرس ص 310.
(4). معجم البلدان، ج 1 ص 750.
(5). صورة الارض، منشورات دار مكتبة الحیاة بیروت، ص 203.
ص: 302
سنّ و در كناره رود زاب كوچك داده و گفته است كه این بوازیج را یاقوت به نام «بوازیج الملك» خوانده، و از مستوفی هم نقل كرده كه این شهر تا زمان او یعنی قرن هشتم هجری همچنان برپا بوده و سالیانه چهارده هزار دینار خراج آن به بیت المال ایلخانیان میرسیده «1». لوسترانج در نقشهای هم كه برای عراق و الجزیره كشیده و در ترجمه عربی كتاب او مقابل صفحه 40 و صفحه 144 قرار گرفته بوازیج را در نزدیكیهای ساحل دجله در كناره زاب پایین و در جنوب الحدیثه و شمال تكریت و سامرا نشان داده، و درباره الحدیثه گوید آن را در دوره ساسانی نوكرد میخواندند و پیش از اینكه موصل در شمال آن به وجود آید و مركز این استان گردد آنجا مركز این استان بوده بههرحال چنین مینماید كه هیچ یك از اینها با این بازیجانخسرو كه ابن خردادبه آن را با همین نام و قدامه آن را با نام ارندینكرد به عنوان یكی از استانهای شرق دجله ذكر كردهاند و در این كتاب به تفصیل درباره آن سخن خواهد رفت، یكی نیستند.
*** با آنچه گذشت و با توجه به تعدّد جاهائی كه با عنوان بوازیج یا بوازیج الملك در مآخذ عربی آمده شاید بتوان انگاشت كه بازیج (- شاید فارسی آن بازیگ) كه جمع فارسی آن بازیجان و جمع عربی آن بوازیج آمده. در ایران در این دورانی كه در این كتاب از آن سخن میرود احتمالا در مورد املاك یا شهرها و روستاها در جایی به كار میرفته كه میخواستهاند نوعی وابستگی آنها را به كسی كه به او منسوب میشده برسانند. و در مورد این استان هم كه در كتاب ابن خردادبه به نام بازیجانخسرو آمده به قرینه نامی كه دینوری استانی را كه انوشروان در همین منطقه ایجاد كرده بدان خوانده یعنی خسروماه میتوان گفت كه مراد از بازیجان خسروشهر خسرو بوده، زیرا كلمه ماه كه در قدیم به نام برخی از شهرها اضافه میشده، مانند ماهدینار و ماهبهراذان و ماهشهریاران و مانندهای اینها كه در معجم البلدان فراوان آمده «2»، با وجود اختلافی كه درباره
______________________________
(1). بلدان الخلافة الشرقیة، ص 120.
(2). معجم البلدان، ج 4 ص 405 به بعد.
ص: 303
علت و معنای آن بین برخی از ارباب تاریخ و لغت وجود دارد ولی در اینكه سرانجام معنی شهر یا قصبه یا ابو ابجمعی از آن قصد میشده اختلافی نیست بدانگونه كه در كلمه ماه الكوفة كه برای نهاوند یا ماه البصرة كه برای همدان و قم به كار میرفته است. زیرا در دیوان خراج این شهرها ابو ابجمعی كوفه و بصره بودهاند و در آنجا اینها را به همینسبب شهر كوفه و شهر بصره یا به تعبیر دیوانی آن زمان ماه الكوفة و ماه البصرة میخواندهاند «1».
*** اینك برگردیم به شرح تسوهای این استان بدانگونه كه در نوشتههای ابن خردادبه و قدامه آمده.
تسوی نهروان بالا
این تسو شامل منطقهای بوده كه در دو سوی نهروان بین شهر نهروان و شهر عبرتا یا بزرگشاپور گسترده بوده و از جانب شرق به دو تسوی گازر و كهنشهر میپیوسته و در حدود 35 كیلومتر به سمت جنوب امتداد مییافته است.
در داخله این تسو شاخههای مهمی از رود نهروان از كناره چپ آن جدا میشده كه مهمترین آنها شاخه پهنی بوده كه بعدها در عربی به نام نهر اعوج خوانده شده است. پهنای این شاخه كه از جلوی شادروان بالا (در عربی الشادروان الاعلی) از نهروان جدا میشده در آغاز 60 متر بوده و منطقه وسیعی را مشروب میساخته كه در جانب شرقی نهروان گسترده بوده است، و شاخههای كوچكتر آن به سمت شرق امتداد مییافته و از میان زمینهای كشاورزی و باغها میگذشته تا به كشتزارهای نهر دیاله میرسیدهاند كه آنها هم از شاخههائی از رود دیاله آبیاری میشدند كه از جلو سد جبل حمرین كه وصف آن در استان شادفیروز گذشت از آن جدا میشده و آن كشتزارها را سیراب میكردهاند. دنبالههای «رود جلولا» هم قسمتی از اراضی این تسو را مشروب میساختهاند طول مجرای نهروان در این تسو همچنان كه ذكر شد 35 كیلومتر بوده و به نزدیك شهر عبرتا ختم میشده.
______________________________
(1). برای آگاهی بیشتر درباره ماه الكوفه و ماه البصرة، نگاه كنید به نوشته قدامه در الخراج ...
المسالك ... ص 243 و 244.
ص: 304
پژوهشگران و باستانشناسان از تحقیقات تاریخی و باستانشناسی در این زمینه به معلوماتی دست یافتهاند كه بدینگونه خلاصه میشود:
در این قسمت مسیر نهروان رو به سوی جنوب شرقی داشته و از نهر دیاله به تدریج دور میشده. پس از پیمودن یازده كیلومتر از صدر نهری كه به نام نهر الاعوج خوانده میشود برآمدگیهایی تپهمانند دیده میشود كه امروز به نام «تلول الجوزیه» خوانده میشود و در ساحل راست نهروان است. اینجا را جایی میدانند كه از نزدیكی آن نهر جلولا از بالای مجرای نهروان میگذشته است. و از آثار خرابههای زیادی كه در آنجا دیده میشود چنین حدس میزنند كه اینجا محل ده بزرگی بوده است. از جنوب جوزیه دو نهر دیگر، و از جانب راست نهروان تا شهر عبرتا چندین شاخه دیگر از نهروان برای آبیاری مزارع این منطقه جدا میشده است.
اما شهر بزرگشاپور یا عبرتا در حال حاضر در جنوب نهرهای موسوم به زیلات كه از شاخههای نهروان هستند به شكل خرابههایی دیده میشود كه در طول پنج كیلومتر در ساحل چپ نهروان گسترده است. و در وسط این خرابهها در 158 كیلومتری مجرای نهروان آثار ستون عظیمی از آجر دیده میشود كه به آن مناره میگویند، و شكل آن حكایت از این دارد كه بازمانده از یك بنای عظیمی بوده كه در وسط شهر بزرگشاپور قرار داشته.
بزرگشاپور یا عبرتا از شهرهای بزرگ ساحل نهروان و شاید تنها شهر مهمی بوده است كه نام و محل آن تغییر نكرده. فیلكس جونسFilix Jons معتقد است كه عبرتا شهری بوده در مسیر شاهراه تیسفون به قسمتهای شمالی و شرقی ایران و در این شهر بر روی رود نهروان جسری بوده كه شاهراه از روی آن میگذشته است «1». یاقوت هم گفته كه عبرتا نامی است اعجمی و ده بزرگی است از نواحی نهروان و جزء كارگزاری بغداد، بین بغداد و واسط و دارای بازاری آباد است «2».
خراج این تسو به برآورد ابن خردادبه دو هزار و هفتصد كر گندم و یكهزار و
______________________________
(1). به نقل دكتر سوسه از او در ری سامرا، ج 2، ص 404- 39.
(2). معجم البلدان، در عبرتا 3/ 604.
ص: 305
هشتصد كر جو و سیصد و پنجاه هزار درهم نقد «1»، و در سیاهه قدامه یكهزار و هفتصد كر گندم و یكهزار و هشتصد كر جو و سیصد و پنجاه هزار درهم نقد است «2».
*** تسوی نهروان میانه
این تسو آبادترین مناطقی بوده كه در مسیر نهروان قرار داشته. و در حدود چهل كیلومتر بر دو طرف آن گسترده بوده است، از جنوب مناره عبرتا كه ذكر آن گذشت شروع میشده و تا شهر «دیر العاقول» كه شهر اصلی این تسو بوده است ادامه مییافته. مركز مهمی كه برای تقسیم آب نهروان بنا شده بود و به نام «شادروان پایین» خوانده میشد در همین تسو بود. این مركز از آن جهت شادروان پایین نامیده شده تا از شادروان دیگری كه به نام شادروان بالا خوانده میشده و پیش از این بدان اشاره شد باز شناخته شود. هنوز هم چنانكه ارباب اطلاع نوشتهاند آثار این مركز یا شادروان پایین در كیلومتر 5/ 176 مجرای نهروان پیداست، مردم محل آنجا را به نام «القناطر» میخوانند. در این تسو غیر از دیر العاقول شهر مهم دیگری هم وجود داشته كه در عربی به نام «اسكاف بنی الجنید» خوانده میشده و آثار آن در جنوب «قناطر» دیده میشود.
این مركز تقسیم آب یا شادروان پایین از آنرو مهمترین مركزی از این نوع در امتداد نهروان شمرده شده كه در اینجا سد عظیمی ساخته شده بود كه از جلوی آن نهرهای بزرگی از این رود جدا میشدند، نهرهایی كه اراضی واقع در دو طرف رود را آبیاری میكردهاند. اینچنین سدهایی كه در طول مجرای اصلی نهروان برای تقسیم آب آن ساخته میشده، همواره از مراكز عمران و آبادی آن منطقه به شمار میرفته و به همینجهت در جوار آنها همیشه شهرهای آباد و پرجمعیت و بهترین روستاها و كشتزارهای منطقه نهروان به وجود میآمده و آثار آنها هم در همینجاها پیدا است، و اینجا از مهمترین آن مراكز بوده است.
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 13.
(2). نبذ من كتاب الخراج، المسالك ... ص 239.
ص: 306
این شادروان عبارت بوده از یك سد درون آبی كه از آجر و تركیبی از ساروج و ماسه به تمام عرض مجرای نهروان ساخته شده و گذرگاهی هم برای عبور قایقهای نهرپیما در آن تعبیه شده بود. هنوز هم آثار نهرهایی كه از دو طرف نهروان از جلوی این سد جدا میشدهاند به صورت تلهای مرتفعی نموداراند، آثاری كه دلالت بر عظمت كارهایی میكنند كه در كندن آن نهرها و خاكبرداری از آنها انجام شده است. در اینجا آثار سدهای تنظیمكنندهای هم كه در دهانه این نهرها برای تنظیم آب آنها ساخته شده بود به چشم میخورد، و از مجموع این آثار بازمانده میتوان دریافت كه آن بناها در هنگام آبادی چه اثر ژرف و گستردهای در عمران تمام آن منطقه داشتهاند.
این سد درون آبی چنانكه اهل اطلاع از آثار آن دریافتهاند از حیث نقشه بنا همانند همان سدی بوده است كه در دنبالههای قاطول كسروی ساخته شده بود، با این تفاوت كه در اینجا یك گذرگاه قایق هم در جانب راست آن، و دو دیواره ضخیم هم در دو طرف آن برای حفاظت از آن ساخته شده بود. به فاصله كمی در جنوب نهرهایی كه برای آبیاری به فواصل مختلفی از ساحل چپ نهروان جدا شده و امروز در عربی به نام «انهر الزهراوات» خوانده میشود، ویرانههای یك شهر قدیمی بر ساحل چپ نهروان دیده میشود كه از آثار آن چنین پیداست كه آنجا قریه بزرگی بوده كه در آن جسری هم بر روی نهروان كه عرض آن در اینجا در حدود یكصد متر بوده است وجود داشته. این تپههای خاكی كه نمودار چنین آثاری است نام خاصی ندارند. این احتمال را هم دادهاند كه اینها خرابههای روستای «برزاطیه» باشد. كه ابن سرابیون محل آن را در ساحل نهروان، جنوب عبرتا و بین عبرتا و شادروان پایین (قناطر) ذكر كرده. و محل شادروان پایین یا قناطر را هفت كیلومتر پایینتر از این تلها نشان دادهاند «1».
مسعودی نیز نام این ده را برده و آن را برزاطیا نامیده و در تعیین محل آن با ابن سرابیون همداستان است. گوید: «نهروان از سرزمین بعقوبا میگذرد و شهر
______________________________
(1). ری سامرا، ج 2، ص 406.
ص: 307
نهروان را از وسط قطع میكند آنچنانكه آن شهر در دو طرف این رود قرار میگیرد، نهروان همچنین از محلهائی به نامهای جسر پوران و عبرتا و برزاطیا و اسكاف بنی الجنید هم میگذرد و در ناحیه جرجرایا به دجله میریزد «1».
تسوی نهروان میانه تا حدود شهر «العزیزیه» كنونی امتداد مییافته و چیزی كه در اینجا درخور توجه مینماید این است كه طغیانهای پیدرپی دجله كه باعث میشده آب دجله بسیاری از اراضی پست این مناطق را فراگیرد بسیاری از آثار عمران قدیم این منطقه را هم از میان برده و از این آثار تنها تلّهای مرتفعی، كه آب آنها را فرا نمیگرفته، و همچنین كنارههای مرتفع آبراههای قدیم (كه آنها هم از خاكبرداریهای نهرهای بزرگ حاصل میشده) به صورت تپههای خاكی باقی مانده است. و چنین آثاری را میتوان جابهجا در آن منطقه دید.
*** دیر العاقول
در همین منطقه نهروان میانه از زمان ساسانیان دیری وجود داشته كه در مآخذ عربی به نام دیر العاقول خوانده شده و در جوار آنهم شهری بوده كه آن هم «شهر دیر العاقول» خوانده میشده است. از نام و آوازهای كه از این شهر در مآخذ قدیم باقی مانده چنین برمیآید كه این شهر مركز این تسو یعنی نهروان میانه بوده است. ابن حوقل در نقشهای كه برای عراق كشیده و آن را با عنوان «صورة العراق» ضمیمه كتاب خود ساخته در جایی كه عراق را وصف كرده دیر العاقول را بر جانب چپ دجله یعنی ساحل شرقی آن و شمال جبّل بین جبّل و كلواذی نشان داده است «2». یاقوت گوید: «دیر العاقول میانه مدائن كسری و نعمانیّه واقع شده و تا بغداد پانزده فرسخ فاصله دارد. این دیر در ساحل دجله بوده ولی امروز (یعنی زمان یاقوت) با دجله یك میل فاصله دارد. در قدیم پیوسته به این دیر شهری با بازارهای آباد وجود داشت، و آن در روزگاری بود كه نهروان آباد
______________________________
(1). مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص 53.
(2). این نقشه را در ص 209 كتاب صورة الارض ابن حوقل، چاپ دار مكتبة الحیاة بیروت خواهید یافت.
ص: 308
بود ولی اكنون این دیر به تنهایی در وسط صحرا باقی مانده در نزدیكی دیر دیگری به نام دیر قنّی» «1».
دیر العاقول هم مانند بیشتر دیرهای مسیحیان كه در محلهای خوشآبوهوا و آباد و خرم بنا میشده محل تفریح و تفرّج بوده و در دورههای اسلامی هم نام آن در اشعار عربی به همینگونه برده شده و از آن جمله اشعاری است كه یاقوت در وصف آن از شاعری خوشگذران نقل كرده است كه چون بازگوكننده وضع آنجا در روزگاران قدیم و شادابی و خرّمی آنجا و دیر دیگری است كه به نام دیر قنّی پیش از این ذكر آن گذشت. در اینجا هم نقل میشود:
فیك دیر العاقول ضیّعت ایّامی بلهو و حثّ شرب و طرف
و ندامای كلّ حرّ كریمحسن دلّه بشكل و ظرف
بعد ماقد نعمت فی دیر قنّیمعهم قاصفین احسن قصف
بین ذین الدّیرین جنّة دنیاوصفها زائد علی كلّ وصف حاصل معنی آنكه: در تو ای دیر العاقول من عمر خود را با همنشینانی آزاده و نژاده و نیكوخصال، در خوشگذرانی و بادهگساری از دست دادم، و این پس از روزگارانی بود كه با آنها در دیر قنّی بهترین مجالس انس و الفت و نوشخواری را گذرانده بودیم. بهشت دنیا در میان این دو دیر بود كه وصف آن برتر از هر وصفی است.
شهر دیر العاقول در زمان یاقوت ویران شده بود ولی در زمان ابن رسته كه هنوز نهروان از بین نرفته بود و اینجا منطقهای آباد بود شهر دیر العاقول هم یكی از شهرهای معتبر كنار دجله و از بندرگاههای مهم این رود به شمار میرفته. وی گوید: در دیر العاقول مسجد جامع و بازارها و راهداری است «2». اینجا مركز كارواندارها است و در همینجا بر روی دجله بندهایی برای متوقف ساختن
______________________________
(1). معجم البلدان، در دیر العاقول، 2/ 976.
(2). آنچه در اینجا راهداری ترجمه شد در متن عربی «المأصر» است. مأصر چوب یا مانعی بوده است كه در راهها و یا رودها میگذاردهاند تا كشتیها و كاروانها را متوقف سازند و از آنها دهیك (در عربی عشور) كه امروز به نام عوارض یا گمرك خوانده میشود وصول كنند.
ص: 309
كشتیها كشیده شده است «1».
شهر دیر العاقول این موقع طبیعی و اهمیت بازرگانی را از همان دوران ساسانی داشته زیرا چنانكه پیش از این درباره شاهراه شرق و غرب و وضع آبراه دجله گفته شد در آن دوران هم این شهر در مسیر راه آبی بین مدائن و خلیج فارس قرار داشته و نخستین منزل آن پس از مدائن بوده، و از همان قدیم هم تمام این مسیر به خصوص استانها و شهرهای شرقی دجله محل سكونت بزرگان و اشراف ایرانی بوده، و این وضع تا زمان ابن الفقیه هم همچنان ادامه داشته. و میتوان انگاشت كه از آنرو در اینجا تأسیسات راهداری برپا كرده بودهاند كه كاروانها یا كشتیهایی كه از جنوب به پایتخت كالا میآوردهاند یا احیانا خارج میكردهاند عوارض خود را در اینجا كه در واقع مدخل پایتخت بوده بپردازند.
یعقوبی درباره این شهر گوید: «دیر العاقول نخستین منزل از مدائن به واسط است و اینجا شهر عمده نهروان میانه است. و در آن دهقانان و اشراف زندگی میكنند» «2». دهقانان و اشراف ایرانی از روزگاران قدیم در همین ناحیه میزیستهاند، و چنین مینماید كه تمام استان نهروانها و همه سرزمینهای شرقی دجله به دهقانان و اشراف ایرانی اختصاص داشته و روستاها و كشتزارهای آباد آنجا از آن ایشان بوده است. یعقوبی كه در وصف این مناطق جایجای به این پدیده كه تا زمان خود او هم همچنان ادامه داشته اشاره كرده، درباره راههای بغداد گوید: «كسیكه بخواهد از بغداد به مدائن و جاهای بعد از مدائن از شهرها و تسوهایی كه در دو طرف دجله قرار دارند برود و تا واسط و بصره و أبلّه و یمامه و بحرین و عمان و سند و هند سفر كند از بغداد كه خارج شد هریك از دو راهی را كه خوش داشت چه راه شرقی دجله و چه راه غربی آن را برمیگزیند و در میان روستاهای بزرگ كه دیار ایرانیان است سفر میكند تا در هفت فرسخی بغداد به مدائن میرسد كه خانه پادشاهان ایران بود ...» و سپس گوید از مدائن تا
______________________________
(1). الاعلاق النفیسة، ص 186.
(2). كتاب البلدان، همراه با الاعلاق النفیسه، ص 321.
ص: 310
واسط پنج منزل است كه نخستین منزل آن دیر العاقول است «1». كه آنجا را هم چنانكه گذشت دیار دهقانان و اشراف ایرانی خوانده بود. پس از اینجا در ذكر منازل دیگر تا واسط و جاهای دیگری در این استان به مناسبتهای مختلف از همین ویژگی آنها یعنی اینكه دیار اشراف ایرانی بودهاند سخن گفته است.
در مآخذ دیگر جغرافیایی و تاریخی مربوطه به آن دوران هم درباره جاهای دیگری در همین مناطق كه دارای همین ویژگی بودهاند مطالبی آمده كه در جای خود به آنها اشاره خواهد شد. حتی واسط هم با آنكه معروف است كه آن را حجاج بن یوسف ساخته و به نام او هم شناخته میشود، یكی از همین جاها بوده زیرا حجاج زمین آن را از یكی از همین دهقانان ایرانی گرفته و آنچه را هم كه او در آنجا ساخته در ساحل غربی دجله بود. نه در ساحل شرقی آن كه همچنان اقامتگاه اشراف ایرانی بوده و به همانگونه هم باقی مانده چنانكه در وصف آنجا خواهد آمد.
این دیر العاقول در تاریخ دوران اسلامی ایران هم نام و آوازهای یافته و آن به سبب حمله یعقوب لیث صفّاری بود از سیستان به عراق به قصد براندازی خلافت عباسیان و پیشرفت پیروزمندانه او تا اینجا و شكست او در جنگی كه در نزدیكی دیر العاقول بین او با سپاهیان خلیفه روی داد و درگذشت او در همینجا كه در تاریخ نام آن مانده است.
*** از دیر العاقول امروز اثری نمانده برخی از باستانشناسان محلی را كه در حال حاضر به عنوان خرابههای دیر- (اطلال الدیر) خوانده میشود محل سابق این شهر و این ویرانهها را از آثار آن میدانند، و برخی دیگر اینجا را محل «دیر قنّی» كه آنهم دیری بوده در نزدیكیهای دیر العاقول (یكمنزلی آن) میدانند، و تپه دیگری را كه به (تل ابی صفیر) معروف است، و تقریبا در پنج كیلومتری خرابههای دیر و در دو كیلومتری ساحل دجله واقع شده، آثار دیر العاقول میشمارند و مایلند آثار بناهای قدیمی را كه در جنوب غربی (تل ابی صفیر)
______________________________
(1). كتاب البلدان، همراه با الاعلاق النفیسه، ص 320- 321.
ص: 311
وجود دارد از بقایای شهر دیر العاقول بشمارند «1».
*** همانیه
یكی دیگر از محلهای آباد و شناخته شده تسوی نهروان میانه شهر یا شهركی بوده در فاصله دو فرسخی جنوب دیر العاقول كه بر ساحل راست دجله گسترده بوده و در عربی به نام «همانیه» خوانده شده است. این شهر یا شهرك هم از آبادیهای پیش از اسلام این منطقه شناخته میشده است. در زمان یاقوت اینجا به صورت روستای بزرگی شهرمانند درآمده بود. او گوید: همانیه روستای بزرگی است شهرمانند بین بغداد و نعمانیه در وسط بیابان (برّیّه) و در نزدیكی آن چیزی از آثار عمران و آبادی دیده نمیشود و آن در كناره دجله است. و گروهی از دبیران سرشناس از آنجایند و نسبت بدان همانی و گاه همنی بدون الف است «2». یاقوت همچنین در ذیل همینیا گوید همینیا همان همانیا است كه در اول این باب ذكر كردم، میان مدائن و نعمانیه بود و نخستین كسی كه آن را ساخت بهمن پسر اسفندیار پادشاه ایرانیان بود «3». از این وصف معلوم میشود كه این محل را در آن زمانها هم بسیار قدیمی میدانستهاند، و گویی كه نام آنهم از همای دختر بهمن اسفندیار گرفته شده بوده كه در داستانها و افسانههای ایرانی نام و آوازهای داشته است. به نام این بهمن در این منطقه آبادیهای چندی نامیده شده از آن جمله استان شادبهمن و رود بهمن اردشیر است كه وصف آنها در همین كتاب خواهد آمد.
مطلبی كه باید در اینجا بدان اشاره شود این است كه این همانیه بدانگونه كه مورخان و جغرافینویسان قدیم از آن یاد كردهاند شهركی بوده است در ساحل غربی رود دجله، ولی امروز خرابههای آن را كه برحسب اتفاق همان نام قدیم خود را حفظ كرده و به تلهای همینیه خوانده میشود در ساحل شرقی رود دجله و در جنوب «العزیزیه» نشان میدهند. این تغییر جهت نتیجه تغییرها و
______________________________
(1). دكتر احمد سوسه، ری سامرا، ج 2، ص 420.
(2). معجم البلدان، در همانیه، 4/ 980.
(3). معجم البلدان، در همینیا، 4/ 992.
ص: 312
دگرگونیهایی است كه در رود دجله در دورههای مختلف رخ داده كه تاكنون در چندین مورد بدان اشاره شده و پس از این هم از آن سخن خواهد رفت.
*** تسوی نهروان پایین
این تسو در امتداد رود نهروان، از 200 كیلومتر گذشته از آغاز آن شروع میشده و تا دنبالههای آن در جایی كه به دجله میپیوسته است در دو ساحل آن گسترده بوده. و از چندین شاخه نهروان كه از كنارههای شرقی و غربی این رود برای آبیاری زمینهای اطراف آن جدا میشده آبیاری میگردیده است.
شاخههای غربی نهروان تمام اراضی واقع بین نهروان و دجله را مشروب میساخته و شاخههای شرقی آنهم پس از آبیاری زمینهای پهندشتی كه در شرق نهروان گسترده بوده سرانجام به زمینهای پستی كه امروز به نام شویجه خوانده میشود و سابقا نهر دیاله هم در آنجا میریخته سرازیر میشده است. در حال حاضر در تمام مسافتی كه سابقا در مسیر رود اصلی نهروان و یا شاخههای آن بودهاند آثار خرابههای بسیار دیده میشود كه روزی به جای آنها آبادیها و روستاهایی معمور بودهاند.
شهر اصلی این تسو به نام جرجرایا خوانده میشده، یعقوبی آن را یكی از منزلهای پنجگانه بین مدائن و واسط شمرده و پس از دیر العاقول كه ذكر آن گذشت از این جرجرایا هم نام برده و آن را چنین وصف كرده: «جرجرایا شهر نهروان پایین است و آنجا دیار اشراف ایرانیان است و از جمله این اشراف رجاء بن ابی الضحاك و احمد بن الخصیباند. یعقوبی محل این شهر را بین دیر العاقول در شمال آن و نعمانیّه در جنوب آن ذكر كرده و گوید در نزدیك نعمانیّه اقامتگاههای آل نوبخت است «1» كه آنها هم از اشراف ایرانی در دولت عباسی بودهاند «2». یاقوت در وصف جرجرایا گفته: «شهری بود از توابع نهروان پایین میان
______________________________
(1). كتاب البلدان، ص 320.
(2). شرح حال جامعی از این خاندان را در كتاب خاندان نوبختی نوشته استاد فقید عباس اقبال آشتیانی خواهید یافت.
ص: 313
واسط و بغداد در جانب شرقی دجله كه با سایر آبادیهایی كه در اثر ویرانی نهروانات ویران شد آنجا هم ویران گردید. از آنجا جماعتی از عالمان و شاعران و دبیران و وزیران برخاستند و در اشعار ذكر آن بسیار شده است.» و از شعری كه یاقوت از شاعری به نام ابزون عمانی نقل كرده كه در آن از خاطرات خوب گذشته خود در جرجرایا و خوشگذرانیهای آنجا سخن گفته «1». چنین برمیآید كه جرجرایا هم مانند دیر العاقول و دیگر مراكز تفریحی این منطقه از تفرجگاهها و جاهای خوشگذرانی بوده.
در زمان مقدسی هرچند رونق و آبادی آن همچون گذشته نبوده ولی هنوز آثاری از آبادانی در آن دیده میشده، مقدسی گوید: «جرجرایا جای بزرگی بوده ولی امروز دچار اختلال شده و عمارتهای آن از هم بریده است. مسجد آن نزدیك ساحل است و آن را جویباری است كه در بخشی از شهر روان است «2».
گرچه از نوشته لوسترانج میتوان چنین برداشت كه آنجا هنوز باقی است «3» ولی ظاهرا مراد آثار آن شهر است كه باقی مانده نه خود آن و فیلكس جونز در نقشهای كه به نام «قاطول كسروی» ضمیمه كتاب خود ساخته، جای جرجرایا را در ساحل شرقی دجله در صدر نهری كه امروز به نام الشاعوره خوانده میشود نشان داده است «4».
ریزگاه نهروان در دجله در همین تسو بوده. نهروان تا نزدیكیهای قرن سوم هجری تا انتهای این تسو جریان داشته و در قسمت شرقی نهر دجله در جنوب كوت امروزی به دجله میریخته، و چون به تدریج از اهتمام و توجه به آن بدانگونه كه در گذشتهها بوده كاسته شده، آنهم روی به ویرانی نهاده و آب آن كم و كمتر شده تا آنجا كه به پایینتر از شهر یا روستای جبّل نمیرسیده، و سپس از این هم كمتر شده و آخرین نقطهای كه نهروان به آن میرسیده شهر مركزی این تسو یعنی جرجرایا بوده، كه آنهم چنانكه از یاقوت نقل شد با نابودی نهروان ویران گردید. مسعودی هم ریزگاه نهروان به دجله را در همین جرجرایا
______________________________
(1). معجم البلدان، 2/ 54 در جرجرایا.
(2). احسن التقاسیم، ص 122.
(3). بلدان الخلافه الشرقیه، ص 56.
(4). همان مآخذ، حاشیه 3. و ریّ سامرا، 2/ 430.
ص: 314
نوشته است «1».
دیگر از شهرهای مهم این تسو مادرایا بود كه یعقوبی محل آن را بین جبّل و مبارك نشان داده و گفته كه آنجا هم منزل اشراف ایرانی و قدیم است «2». (این نام را كه در كتاب یعقوبی با دال بینقطه نوشته شده با ذال نقطهدار هم نوشتهاند) لوسترانج محل این شهر قدیمی را در همین جای كوت العماره امروز نشان میدهد و گوید كه رود نهروان كمی پایینتر از آنجا به دجله میریخته است «3».
خراج این تسو در سیاهه ابن خردادبه هزار كر گندم و هزار و دویست كر جو و پنجاه هزار درهم نقد «4» و در سیاهه قدامه هزار و هفتصد كر گندم و هزار و سیصد كر جو و پنجاه و سه هزار درهم نقد بوده است «5».
*** دو تسوی بادرایا و باكسایا
در نزدیكیهای مرز عراق كنونی با ایران امروز دو محل هست كه یكی به نام بدره و دیگری به نام «بكسایه» خوانده میشوند. این دو نام باقیمانده از نامهای اصلی و قدیمی این دو تسو هستند كه محل آنها در همین مكان بوده است. در معجم البلدان و مراصد الاطلاع آمده كه باكسایا و بادرایا دو تسو هستند مجاور یكدیگر كه میان بندنیجین و نواحی واسط در اقصای نهروان قرار دارند. و یعقوبی به این مطلب اشاره كرده كه راهی كه از واسط به این دو تسو میرود همان راهی است كه از «مبارك» در ساحل شرقی مجرای قدیم دجله و در مقابل روستای نهر سابس جدا میشود. و از آنجا كه راه كنونی همین دو محل یعنی بدره و بكسایه هم همین راهی است كه از كوت به بدره و از شیخ سعد به بكسایه میرود چنین حدس میزنند كه با كنجكاوی در
______________________________
(1). به گفته مسعودی در التنبیه و الاشراف (ص 53) نهروان پس از عبور از عبرتا و برزاطیا و اسكاف بنی الجنید در ناحیه جرجرایا به دجله میریخته است.
(2). یعقوبی: البلدان، ص 321 و 322.
(3). بلدان الخلافة الشرقیه، ص 44 و 57 و 84.
(4). ابن خردادبه، الممالك ... ص 14.
(5). قدامة، نبذ من كتاب الخراج، الممالك ... ص 239.
ص: 315
محلّ شیخ سعد و با در نظر گرفتن نسبت آن به مجرای قدیم دجله میتوان دریافت كه این محل از محل مبارك قدیم زیاد دور نیست.
تسوی بادرایای قدیم شامل منطقهای میشده كه «بدره» كنونی و منطقه «زرباطیه» و «حصان» كنونی هم كه از «كلال بدره» مشروب میشود جزء آن بوده است. تسوی بادرایا از قدیم تا امروز به نیكویی خرما و به خصوص تمر قسب خشك معروف بوده. یاقوت بادرایا را چنین توصیف كرده: «تسویی است در نهروان و آن شهركی است نزدیك باكسایا میان بندنیجین و نواحی واسط و از آنجا است تمر قسب خشك در نهایت خوبی و خشكی. و گفته میشود كه این بادرایا نخستین روستایی است كه از آنجا هیزم برای آتش ابراهیم جمع كردند» «1».
و تسوی باكسایا هم در منطقه «بكسایه» فعلی كه از «نهروادی» مشروب میشود قرار داشته. این نهر از كوههای ایران سرچشمه میگیرد و پس از آبیاری بكسایه در نقطهای كه در حدود 15 كیلومتر شمال قریه شیخ سعد كنونی است به دجله میریزد و این نهر در مصب خود به نام «الچباب» خوانده میشود.
به گفته ابن خردادبه دو تسوی بادرایا و باكسایا روی هم دارای هفت روستا و دویست و هفت خرمن جا بودهاند و خراج آنها در سیاهه او و قدامه هردو چهار هزار و هفتصد كر گندم و پنج هزار كر جو و سیصد و سی هزار درهم نقد بوده است «2».
______________________________
(1). معجم البلدان، ج 1، ص 459.
(2). ابن خردادبه، المسالك ... ص 14، و قدامة، نبذ من كتاب الخراج، المسالك ... ص 239.
ص: 317
گفتار هفدهم استان شادشاپور یا كسكر
اشاره
خسروشاپور* یكی از مراكز مهم مسیحیان ایران* نرسی و نرسیان* زادان فرخ پسر پیری كسكری* زندورد* دروازههای زندورد و سرگذشت آنها* دیر زندورد* سمیّه، نامی كه در تاریخ با زندورد قرین شده* نوشجان؛ دهقان بزرگ زندورد* شهر واسط* داوردان*
استان شادشاپور (- كسكر)
این استان را كسكر هم خواندهاند «1» و گویا به این نام بیشتر شهرت داشته. و از گفته یاقوت چنین برمیآید كه چون كسكر بخشی از استان شادشاپور بوده كه در مركز این استان قرار داشته تمام این استان به نام آن خوانده شده است «2» و از آنچه وی نقل كرده كه اینجا را به نام كسكر بن طهمورث خواندهاند معلوم میشود كه این نام را برای این استان خیلی
______________________________
(1). ابن خردادبه: «كورة استان شادسابور و هی كسكر ...» (المسالك، ص 7). قدامه: «و استان خسرهسابور و هی كورة كسكر.» (خراج، المسالك، ص 235)
(2). یاقوت، معجم البلدان، 3/ 227.
ص: 318
قدیمی میدانستهاند. كسكر صورت عربیشده نام فارسی این منطقه است. یاقوت آن نام فارسی را به عربی «عامل الزرع» ترجمه كرده، بنابراین آن نام فارسی كشتگر یا كشتكار میشود «1». این استان دارای چهار بخش یا تسو بوده كه نام آنها در سیاهه ابن خردادبه و قدامه هردو به یك صورت و به یك ترتیب آمده مگر در تسویی كه در اینجا به شماره 2 مشخص شده كه در سیاهه ابن خردادبه ثرثور و در سیاهه قدامه بزیون آمده و چنین مینماید كه یكی تحریف از دیگری یا هر دو تحریف از نامی هستند كه شناخته نیست. آن صورت كه درباره هریك در جای خود با تفصیل بیشتری سخن خواهد رفت چنین است:
1- تسوی زندورد 2- تسوی ثرثور یا بزیون 3- تسوی استان 4- تسوی جوازر.
این صورت رسمی و دیوانی این استان در دورانی از عصر ساسانی بوده كه به دوران اسلامی انتقال یافته و در دیوان دستگاه خلافت هم همچنان ثبت بوده و از همان دیوان هم در كتاب ابن خردادبه و قدامه انعكاس یافته است. وگرنه چنانكه پیش از این گذشت و در این گفتار هم خواهد آمد در این زمان كه كتابهای ابن خردادبه و قدامه نوشته میشدند این استان مدتها بود كه دیگر بدین صورت و با این تقسیمات وجود نداشت و بسیاری از مزارع سرسبز و خرّم و حتی چند تسوی آن با همه آبادیها و آثار عمرانی آن به زیر آب رفته و تبدیل به ماندابهای عظیمی شده بودند كه در عربی به نام بطائح (جمع بطیحة) خوانده میشدند، و امروز هم به نام هور همچنان در جنوب عراق گسترده است.
چنین مینماید كه در دورانی قدیمتر از این زمانی كه تقسیمات دیوانی آن بدینصورت كه در اینجا ذكر شد تثبیت شود، حدود این استان گستردهتر از این بوده كه در اینجا آمده، زیرا به گفته یاقوت شهركی كه نام آن را بهدف و از توابع بغداد شمرده قبلا از مناطق شمالی كسكر بوده «2» و جایی هم كه به نام سمر از توابع بصره به شمار میرفته پیش از آن از سرزمینهای جنوبی كسكر بوده است. «3» ابو حنیفه دینوری از گسترشی كه در زمان خسرو انوشیروان در این استان حاصل
______________________________
(1). كریستنسن آن را كشكرKashkarنوشته. (ایران ساسانی) متن فرانسه، ص 134، 266.
(2). یاقوت، معجم البلدان، 1/ 771.
(3). یاقوت، معجم البلدان، 3/ 132.
ص: 319
گردیده سخن گفته. به گفته وی كسكر كوره «- استان» كوچكی بوده ولی خسرو انوشیروان از كورههای بهر سیر (- به اردشیر) و هرمزدخرّه و میشان مناطقی بر آن افزوده و آن را گسترش داده است «1».
این استان از قدیم جایی بسیار آباد و پرنعمت بوده و در دوران اسلامی هم آبادی و فراخ نعمتی آن زبانزد بوده. یاقوت كه آنجا را در دوران خودش به همینگونه یعنی آباد و پرنعمت وصف كرده درباره آن از هیثم بن عدی از راویان قرن دوم هجری و آشنایان به این منطقه «2» روایتی بدینمضمون نقل كرده است؟ «در همه ایران استانی كه مردم آنجا نیرومندتر از مردم دو استان كسكر و اصفهان باشند نیست. استان كسكر در سرزمینهای دشتی و هموار و استان اصفهان در سرزمینهای كوهستانی، و خراج هریك از این دو استان دوازده میلیون مثقال بود «3».» یاقوت كه همین روایت را زیر نام اصفهان هم آورده در آنجا خراج هریك از این دو استان را دوازده میلیون مثقال طلا یاد كرده و از آنجا كه در ایران واحد پول درهم نقره بوده نه طلا شاید بتوان در عبارت یاقوت كلمه ذهب را در اینجا الحاقی شمرد. به خصوص كه در همین روایت كه در كسكر هم نقل شده كلمه ذهب وجود ندارد «4».
به نوشته ابن خردادبه مجموع عایدات آنجا كه سرزمینهای رود الصلة و همچنین برقه و ریان را هم از ابوابجمعیهای آنجا شمرده اعم از خراج و سایر موارد مالی به هفتاد میلیون درهم میرسیده. وی خراج آنجا را چنین نوشته: گندم سه هزار كر- جو و برنج بیست هزار كر- نقد دویست هزار درهم «5». و در كتاب قدامه چون این ارقام با اعداد نموده شده نه با حروف، وجود تحریف در آنها
______________________________
(1). الاخبار الطوال/ 73.
(2). خاندان هیثم از نخستین مهاجران عرب همین منطقه بودهاند و خود او هم كتابی درباره مهاجرت اعراب به عراق و خراسان تألیف كرده بود. الفهرست، ص 99 «... و له من الكتب المصنّفة ... كتاب نزول العرب بخراسان و السّواد».
(3). یاقوت، معجم البلدان، 4/ 274 و 275.
(4). یاقوت، معجم البلدان، 1/ 294.
(5). ابن خردادبه، المسالك، ص 12.
ص: 320
محتمل است. به نوشته قدامه عایدات این استان در قدیم، كه مراد او پیش از اسلام است، نود هزار درهم بوده و در زمان او یعنی قرن سوم هجری، سی هزار كر گندم و بیست هزار كر جو و دویست و هفتاد هزار درهم نقد بوده است «1».
*** در استان كسكر گذشته از محصولات دیگر، برنج هم به فراوانی كشت میشده و برنج عمدهترین خوراك مردم آنجا بوده. یاقوت در وصف خوزستان آورده كه در آنجا همه دانهها از گندم و جو و برنج به عمل میآید و از برنج نان میپزند و آن خوراك غالب آنها است. مانند كسكر در واسط «2». و به همینسبب در سیاهه خراج آنجا گذشته از گندم و جو كه در خراج غالب استانها بوده در خراج كسكر برنج هم از قدیم به چشم میخورد و در دوران اسلامی هم وضع به همانگونه ادامه داشته است.
*** خسروشاپور
مركز استان شادشاپور یا كسكر و شهر اصلی آن كه در كتب جغرافیایی قدیم عربی معمولا به نام قصبه خوانده میشود شهر خسروشاپور بوده كه عامّه مردم آن را خسّابور میگفتهاند. این شهر در فاصله پنج فرسخی محلی بوده است كه بعدها در دوران اسلامی حجاج بن یوسف كاخ خود را در آنجا ساخت و به نام واسط مركز این استان گردید «3». در كنار شهر خسروشاپور و مناطق كشاورزی آن منطقه دیگری قرار داشته به نام خسروفیروز كه نهر معروف به موفّقی كه گویند آن را الموفّق بالله خلیفه عباسی در این استان حفر كرده بوده از كنار اراضی آن میگذشته و یاقوت از آن نام برده است «4». یاقوت در روایتی هم كه از موبدان زمان مأمون خلیفه عباسی نقل كرده آورده است كه واسط در ایام دارای داریان (یكی از پادشاهان ایران) افرونیه خوانده میشده، و در آن دوران
______________________________
(1). قدامه، نبذ من كتاب الخراج، المسالك، ص 238.
(2). معجم البلدان، ج 2، ص 496.
(3). معجم البلدان، ج 2، ص 442.
(4). معجم البلدان، ج 4، ص 686.
ص: 321
این شهر بر كناره دجله نبوده زیرا دجله در ناحیه بطن جوخا جریان داشته، و در روزگار بهرامگور شكافی در آن پدید آمد كه از مجرای سابق خود بگردید و در مجرای فعلی كه در كنار واسط است جریان یافت. و به سبب این تغییر مسیر بسیاری از دهها و آبادیهایی كه در این مسیر قرار داشت و تا كناره صحرا امتداد مییافت در آب غرقه گردید «1».
*** همین محل كه به روایت یاقوت از موبدان نام سابقش افرونیه بوده و در دوران اسلامی واسط خوانده شده از قدیم یكی از مراكز مهم كسكر و ساكنان ایرانی آن بوده، و پس از آنهم كه حجاج در این محل و در كناره غربی دجله كاخ سبز خود و بناهای دیگری را ساخت بخش شرقی آن كه در شرق دجله قرار داشت همچنان منزل دهقانان و اشراف ایرانی بود و از شهرهای شناخته شده كسكر به شمار میرفت. یعقوبی واسط را دو شهر نوشته و گوید شهر قدیم در جانب شرقی دجله بود. و حجاج شهری در جانب غربی دجله ساخت و كاخ خود را هم با مسجد جامع در این شهر ساخت. و گوید: ساكنان این دو شهر آمیختهای از عرب و عجماند و هركه از دهقانان و اشراف ایرانی باشد منزلش در شهر شرقی است كه شهر مركزی كسكر است «2».
*** شهر خسروشاپور در دوران اسلامی و پس از گسترش واسط و كوشش حجاج تا واسط را مركز آن ناحیه گرداند، اهمیت و اعتبار خود را به تدریج از دست داد. ولی باز هم به صورت یك آبادی بزرگ برپای ماند و تا روزگار یاقوت هم همچنان نام و آوازهای داشت. از كسانی كه یاقوت از علمای واسط نام برده چنین برمیآید كه شهر خسروشاپور با اینكه در این زمان از توابع واسط به شمار میرفته ولی از نظر علمی و فرهنگی از مایههای معتبر این شهر بوده است. یاقوت دو تن از علمای معروف به واسطی را نام برده كه هردو از همین
______________________________
(1). شرح این داستان را به گونهای كه یاقوت در معجم البلدان نقل كرده در كلمه واسط ج 4 ص 883 به بعد خواهید یافت.
(2). البلدان- ذیل الاعلاق النفیسه، ص 322.
ص: 322
شهر خسروشاپور بودهاند، یكی به نام احمد بن مبشر بن یزید بن علی المقری ابو العباس الواسطی است كه در سال 609 در بغداد درگذشته و دیگری به نام احمد بن ابی الهیاج بن علی ابو العباس الواسطی الخسرو سابوری كه او هم در سال 579 در بغداد درگذشته است «1».
كسكر از مراكز مهم مسیحیان ایران
كسكر در دوران ساسانی یكی از مراكز مهم مسیحیان ایران بوده و پس از سلوكیه مدائن كه اسقف بزرگ مسیحیان و سرپرست همه كلیساهای ایران در آنجا میزیسته است اسقف كسكر بر دیگر مراكز مسیحی ایران، هم تقدم و هم اشراف داشته، زیرا وی سمت وزارت اسقف بزرگ را داشته و متصدیان پنج مركز دیگر مسیحیت ایران در جندیشاپور و نصیبین و میشان و اربل و كرخه مقامی پایینتر او داشتهاند «2». یاقوت از دیری در كسكر یاد میكند كه در یك فرسخی شرق واسط در دهكدهای به نام برجونیه قرار داشته و در زمان او در آنجا كرسی مطران بوده و این دیر به نام عمر كسكر خوانده میشده، گوید دیری است نیكو و خوشبنا كه در میان نصاری شهرت دارد و در میان نخلستانهایی قرار گرفته كه تمام فاصله بین دیر و دجله را میپوشانیده و شعرا در وصف آن شعرها گفتهاند، یاقوت یكی از آنها را هم نقل كرده است «3».
از توابع كسكر جاهایی كه نامی از آنها در تاریخ مانده یكی شهر متوسطی بوده به نام قرقوب كه در بخشهای جنوبی آن میان واسط و بصره و اهواز قرار داشته «4» و دیگر جایی بوده بین واسط و بطائح (- ماندابها) كه نام آن را لوبهشاپور نوشتهاند. یاقوت از مدائنی نقل كرده كه این لوبهشاپور قبلا از توابع دشت میشان و در دست زیاد بن ابی سفیان بوده ولی حجاج آن را گرفته و به ارض خراج تبدیل
______________________________
(1). معجم البلدان، 2/ 442.
(2). كریستنسن، متن فرانسه، ص 266.L'iran Sous les Sassanides ,p .266
(3). یاقوت، ج 3، ص 25 و 724.
(4). یاقوت، 4/ 65.
ص: 323
كرده است «1». دیگر از توابع آنجا محلی بوده آنهم در بخشهای جنوبی كسكر به نام نغیا كه آنهم میان واسط و بصره قرار داشته «2». دیگر از این محلها جایی بوده است كه نام آن در عربی سقاطیه ذكر شده و جنگ ابو عبید ثقفی را با نرسی كه فرماندهی سپاه ایران را در این ناحیه بر عهده داشته است در این محل نوشتهاند «3».
*** نرسی و نرسیان
نرسی كه در این واقعه نام او برده شده پسر خاله خسروپرویز پادشاه ساسانی بود و این استان را در اقطاع داشت. او را در این استان محلی اختصاصی بود كه به نام نرسیان خوانده میشد. و به گفته طبری كسی را جز خاندان او حق برخورداری از كشت و زرع و میوه آنجا را نبوده مگر كسانی كه مورد اكرام قرار میگرفتهاند و برای بزرگداشت آنها به ایشان این حق داده میشده «4». در قسمت غربی كسكر نهری میگذشته كه از فرات جدا میشده و در عربی به «نهر النّرس» خوانده شده یعنی رود نرسی. و این را هم گفتهاند كه دستور كندن آن را نرسی پادشاه ساسانی كه در سال 292 میلادی به شاهی رسیده است داده بوده و این نهر به نام او خوانده شده «5». خاندان این نرسی كه در اینجا موضوع سخن است در تمام این منطقه دارای املاك پهناوری بودهاند. برادرزاده او به نام نوشجان كه ذكر او گذشت در زندورد كه تسوئی از همین استان بود، دارای كاخ و املاكی بوده و دختر او به نام كامورزاد «6» در نواحی بصره دارای كاخ و املاك و نهری
______________________________
(1). یاقوت، 4/ 368.
(2). یاقوت، 4/ 798.
(3). یاقوت، 2/ 100- نام این سردار را نرسیان نوشته كه درست نمینماید چون نرسیان نام محلی بوده كه به او تعلق داشته نه خود او. در همین واقعه شاعری شعری گفته كه یك بیت آن چنین است:
ضربنا حماة النّرسیان بكسكرغداة لقیناهم ببیض بواتر در این شعر نرسیان در معنی درست آن به كار رفته. (یاقوت 4/ 775).
(4). طبری، 1/ 2170.
(5). لوسترانج، بلدان الخلافة الشرقیة ص 100.
(6). این نام در معجم البلدان به صورت كامندار و در مآخذ دیگر به صورتهای دیگر آمده كه غالبا
ص: 324
اختصاصی برای مشروب ساختن املاكش بوده است. كاخ او در كتابهای عربی به نام قصر المرأة و نهر اختصاصی او به نام نهر المرأة خوانده شده، و در واقعه حمله ابو موسی اشعری به این ناحیه از آن یاد شده است.
در كتاب «عجائب الاقالیم السبعة» زیر عنوان «انهار البصرة العظام» یعنی رودهای بزرگ بصره كه در سمت غربی دجلة العوراء «1» روان بودهاند چنین آمده:
نخستین نهری كه پس از نهر ابی الاسد، در طرف راست آن با آن برخورد میكنیم نهری است كه به آن نهر المرأة میگویند و میان آن و نهر ابی الاسد دو فرسخ فاصله است، و پس از آن نهر الدیر است كه با نهر المرأة سه فرسخ فاصله دارد، و پس از آن نهر بثق شیرین است كه با نهر الدیر شش فرسخ فاصله دارد، و پس از آن نهر معقل است كه با بثق شیرین دو فرسخ فاصله دارد، و پس از آن نهر أبلّه است كه فاصله آن با نهر معقل چهار فرسخ است و پس از آن نهر ابی الخصیب است «2».
این نرسی ظاهرا خود در پایتخت میزیسته چه در هنگامی كه مثنی بن حارثه و ابو عبید ثقفی در زمان خلافت عمر در نواحی غربی حاشیه فرات به تاخت و تاز پرداخته بودند، رستم فرمانده سپاه ایران و پوران كه در این هنگام بر تخت شاهی ایران نشسته بود او را مأمور كردند كه به كسكر برود و خود از قلمرو خویش در مقابل مهاجمان دفاع كند. و او هم چنان كرد و در آنجا سپاهی بیاراست و هنگامی كه ابو عبید ثقفی، كه از طرف عمر به فرماندهی تمام اعرابی كه در غرب ایران به تاختوتاز مشغول بودند منصوب شده بود، به قصد جنگ با او
______________________________
خالی از تحریف نیست. واژه كام در تركیب نامهای فارسی همواره كاربردی فراوان داشته گذشته از نام اشخاص جاهایی هم كه با لفظ كام تركیب میشده كم نبودهاند از آن جمله ناحیه كام فیروز در فارس است كه قلعه گودرز كه بسیار استوار و بلند بوده در آن قرار داشته، (مسالك الممالك استخری، 118) و خاندان حبیب از خاندانهای قدیمی فارس كه كار دیوانی را از روزگار قدیم به ارث میبردهاند از همین كام فیروز بودهاند (صورة الارض ابن حوقل، ص 256).
(1). دجلة العوراء نامی است كه در مآخذ قدیم عربی رودی را كه امروز در ایران اروندرود میخوانند بدان نام خوانده میشده. در اینباره پس از این توضیح بیشتری خواهد آمد.
(2). سهراب، عجائب الاقالیم السبعة، 136.
ص: 325
به كسكر روی آورد و جنگی بین آنها درگرفت، در آن جنگ میمنه و میسره سپاه نرسی را دو تن از پسر داییهای او به نامهای بندویه و تیرویه عهدهدار بودند.
این دو تن پسران ویستهم یا گستهم (در عربی بسطام) یكی از داییهای خسروپرویز بودند كه با كشتن هرمز پدر خسرو با او همدست شده بودند. (شرح این داستان را در جلد اول همین كتاب از صفحه 324 به بعد خواهید یافت).
در این جنگ نرسی شكست یافت و املاك او به تصرف اعراب درآمد و از آنجا و به خصوص از نرسیان ملك اختصاصی او غنایم بسیار و خوراكیهای نادر و فراوان به دست آنها افتاد و بر خزاین او هم دست یافتند «1». از جمله فرماندهان و دهقانان این ناحیه كه تسلیم ابو عبیده شدند یكی هم كسی بود كه طبری او را الاندرز غربن الخوكبد (- اندرزگر پسر خوكبد) نوشته «2» و از این لقب معلوم میشود از سرشناسان دولت ساسانی بوده. ابو عبید پس از این جنگ و جنگهای دیگری كه با حكام محلی این ناحیه كرده و فاتح شده بود سرانجام در جنگ با بهمن جادویه كه عربها او را ذو الحاجب خواندهاند و رستم او را با سپاهی به جنگ با اعراب فرستاده بود در حاشیه فرات كشته شد و سپاهیان او نیز شكست یافته و از فرات گذشته به صحرا گریختند و چنانكه پیش از این گذشت «3» بهمن درصدد بود كه او هم در تعقیب آنان از فرات بگذرد كه خبر یافت در پایتخت سران و فرمانروایان با یكدیگر به ستیز برخاستهاند و بدینسبب شتابان به پایتخت بازگشت.
زادان فرّخ پسر پیری كسكری
از مردان سرشناسی كه از كسكر برخاسته و در تاریخ و فرهنگ ایران نام و اثری از آنها بر جای مانده است. یكی زادان فرخ پسر پیری كسكری است كه سالها ریاست دیوان خراج عراق را در آن سالها كه دیوان هنوز به زبان فارسی بود بر عهده داشت. و پس از آنكه در دوران حجّاج بن یوسف امیر عراق، در فتنه ابن اشعث، كه یكی از رویدادهای مهم
______________________________
(1). طبری 1/ 2170.
(2). طبری، 1/ 1271.
(3). در جلد اول همین كتاب ص 400 به بعد.
ص: 326
دوران حجاج بود، كشته شد و دستیارش به نام صالح پسر عبد الرحمن سیستانی جانشین او گردید. دیوان خراج عراق هم كه تا آن زمان همچنان به زبان فارسی بود به عربی برگردانده شد.
نام زادانفرخ از آنرو در تاریخ این دوران برجای مانده و شایسته است كه در تاریخ زبان فارسی هم همچنان برجای ماند و چنانكه درخور است شناخته گردد، كه گذشته از اینكه خود او آخرین دبیر دیوان عراق بوده كه آن دیوان را همچنان به زبان فارسی میگردانده، پس از كشته شدن او هم وقتی كه دستیارش صالح كه اكنون جانشین او شده بود درصدد برآمد كه آن دیوان را از فارسی به عربی برگرداند مردانشاه پسر همین زادانفرخ كه از دبیران همان دیوان بود با همداستانی دیگر دبیران ایرانی كوشیدند تا با برشمردن دشواریهای این كار صالح را از آن كار بازدارند. گرچه در این كوشش خود كامیاب نشدند ولی اثر آن در تاریخ زبان فارسی آن اندازه بوده است كه نامشان را در آن تاریخ درخور ذكر سازد. از این داستان در مقالهای از نویسنده این سطور با عنوان «نقل دیوان عراق از فارسی به عربی روایتی درباره آن و توضیحی درباره آن روایت» در نشریه مقالات و بررسیها با تفصیل بیشتری سخن رفته است «1».
زندورد
زندورد یكی از تسوهای مهم و آباد استان شادشاپور بود كه به نام شهر معروف آن خوانده میشد. زندورد شهری بود نزدیك واسط به طرف بصره كه با آباد شدن واسط رو به ویرانی نهاد. چنین مینماید كه این شهر از آنجا كه مقر بزرگان و اشراف ایرانی بوده دارای بناهایی هم بوده كه از لحاظ زیبایی و استحكام برتر از بناهای معمولی به نظر میآمده است، از اینرو كسانی كه بر آنجا دست یافتند و ساختن چنان بناها را خارج از قدرت بشر میپنداشتند، گفتند كه زندرود را جنیان برای حضرت سلیمان ساختهاند. دروازههایی را هم كه حجاج از زندورد كند و در شهر نوبنیاد خود واسط به كار گذاشت از بزرگی و استواری و
______________________________
(1). مقالات و بررسیها دفتر سوم و چهارم، تهران 1349، ص 1- 16.
ص: 327
زیبایی چنان بودند كه آنها را هم میگفتند كه كار جنیان است.
این دروازهها هم خود داستانی دارند كه در مجموعه داستانهای انتقال فرهنگی این دوران شنیدنی است. نوشتهاند این دروازهها چهار عدد بودند و هنگامی كه حجاج خواست آنها را از جایشان بكند و به واسط ببرد مردم زندورد كه این كار حجاج را تجاوزی ناروا به حقوق و اموال خود مییافتند زبان به اعتراض گشودند، ولی حجاج نه به اعتراض آنها و نه به استدلال ایشان كه، اعراب به آنها در جان و مالشان امان دادهاند، وقعی ننهاد «1». و آن دروازهها را از آنجا كند و برد و در واسط كار گذاشت. اما سرگذشت دروازهها به همینجا پایان نیافت چون آنها به واسط حجاج هم وفا نكردند. و هنگامی كه منصور خلیفه عباسی به ساختن شهری در سرزمین بغداد پرداخت، كه نخست آن را دار السلام خواندند ولی بعدها نام اصلی آن منطقه یعنی بغداد بر آن غلبه یافت، او هم این درها را از واسط حجاج كند و در دار السلام خود كار گذارد «2».
*** دیر زندورد
مسیحیان ایرانی كه چنانكه گذشت از دوران ساسانی در این استان كسكر دارای مراكز مهمی بودند، در بغداد دیری داشتند كه به نام دیر زندورد خوانده میشد، و آن یكی از چهار دیر معروفی بود كه جشنهای سالیانه مسیحیان در آنجا برگزار میشد. به گفته یاقوت مراسم جشنهای مسیحیان بغداد به نوبت در یكی از چهار دیر معروف آنجا به نامهای دیر العاصیة و دیر الرزیقیة و دیر الزندورد و دیر در مالیس برگزار میشد. و در آن ایام مسیحیان و دیگران برای جشن و تفریح در آنجاها گرد میآمدند «3».
شابشتی در كتاب الدیارات محل دیر زندورد را در بخش شرقی بغداد نشان داده و گوید صحن دیر باغی است به تمامی پوشیده از درختان میوه و اترج و تاكستانهای انگور كه از بهترین انواع انگورهای بغداد بوده و در همانجا از آن
______________________________
(1). یاقوت 3/ 63 ذیل سرابیط و همچنین 4/ 884 ذیل واسط.
(2). یاقوت 1/ 684.
(3). یاقوت 2/ 660.
ص: 328
شراب میگرفتهاند و این شعر ابو نواس را هم در وصف همین تاكستانها نقل كرده:
فسقّنی من كروم الزّندورد ضحیماء العنا قید فی ظلّ العناقید «1» یاقوت این شعر ابو نواس را درباره خود زندورد و شرابهای آنجا میداند، و درباره دیر زندورد بغداد و زیبارویان آنجا ابیاتی دیگر از شاعری جحظه نام نقل كرده است «2».
سمیّه نامی كه در تاریخ با زندورد قرین شده
یكی از نامهایی كه با نام زندورد در تاریخ قرنهای نخستین اسلامی قرین شده نام سمیّه مادر زیاد است كه پیش از استلحاق «3» زیاد بن عبید خوانده میشد و پس از استلحاق زیاد بن ابی سفیان نامیده شد. چه سمیّه در اصل كنیزكی بوده از اهل همین زندورد، از آن دهقان بزرگ آنجا به نام نوشجان. نوشجان یكی از سرداران بهنام ایرانی بود كه در ابو ابجمعی خود زندورد میزیست و پیش از این هم نام او گذشت. نوشتهاند كه این كنیزك را نوشجان به حارث بن كلده ثقفی، كه در جندیشاپور پزشكی آموخته بود و در این حدود به طبابت میپرداخت و نوشجان را هم درمان كرده بود، بخشید و حارث هم او را سمیّه نامید و با خود به طائف برد. این زن كه بعدها پسرش زیاد در مسئله استلحاق او را به ناپاكی و فحشا آلوده ساخته بود نامش در تاریخ آنچنان به زشتی شهره گردید كه مخالفان خاندان زیاد همواره در هجاء آنها نام سمیه را در سرلوحه زشتیها و ناپاكیهای آن خاندان ذكر میكردند، و نمونههای بسیاری از آن دشنامها را در شعر و نثر عربی میتوان یافت. و نهتنها زبان عربی بلكه زبان فارسی هم از این نام بیبهره نمانده و آن در این شعر ابن مفرّغ شاعر عرب است كه در پاسخ بچههای بصره كه به دنبال او افتاده و از حال نزارش میپرسیدند این چیست او هم در پاسخ آنها به فارسی میگفت:
______________________________
(1). یعنی از تاكستانهای زندورد روز روشن و آفتابی آب انگور را در سایه خوشههای انگور به من بنوشان.
(2). یاقوت، ج 2، ص 655 به بعد. و از جمله این ابیات بیت زیر است:
سقیا و رعیا لدیر الزّندورد و مایحوی و یجمع من راح و غزلان
(3). درباره استلحاق در همین كتاب، در جای خود توضیح بیشتری خواهد آمد.
ص: 329 آب است و نبیذ استعصارات زبیب است
سمیّه روسپیذ است
و به عنوان یكی از نخستین نمونههای شعر فارسی اسلامی مورد استناد اهل ادب است «1».
نوشجان. و دو دختر از خاندان كسری
در تاریخ این دوران در موارد چندی نام نوشجان آمده كه در هرمورد به اجمال به آن اشاره شده، یكی از آن موارد در رویدادهای دوران خلافت عثمان بن عفان و امارت عبد الله بن عامر بر بصره است. و آنهم در رویداد حمله عبد الله بن عامر به سیستان و خراسان و صلح او با مردم ابرشهر بوده كه طبری آن را در سال 31 هجری نوشته است. در این خبر آمده كه مردم ابرشهر دو دختر از خاندان كسری یا به تعبیر طبری «جاریتین من آل كسری» را به نامهای بابونه و تهمینه (این نام در طبری به صورت طهمیج درآمده) به او تسلیم كردند و او آنها را با خود به بصره آورد. بابونه تاب نیاورده در بین راه بمرد و عبد الله بن عامر تهمینه را به نوشجان بخشید «2».
واسط
واسط كه در زمان حجاج به صورت شهری معتبر درآمد و بزرگترین شهر كسكر و بلكه یكی از سه شهر بزرگ عراق در دوران اسلامی، پیش از بنای بغداد، گردید هرچند آبادانی آن دوامی نیاورد و خیلی زود به ویرانی گرایید ولی همین شهرت تاریخی خود را مدیون توجّه حجّاج بن یوسف امیر عراق بدانجا و ساختمانهایی بود كه او در بخش غربی آن به وجود آورد و از آن جمله كاخی بود كه به سبب گنبد سبز آن را القبّة الخضراء میگفتند، و آن گنبدی بزرگ و بلند بود كه از بالای آن «فم الصلح» را كه یكی از جاهای معروف در شمال واسط و در فاصله هفت فرسخی آن بود میشد دید «3». نوشتهاند كه بنای این كاخ در سال 83 یا 84 هجری آغاز گردید و در سال 86 هجری پایان یافت، و حجاج مصالح آن و به خصوص درهای آنجا را از جاهای دیگر همین استان مانند
______________________________
(1). در جلد اول همین كتاب ص 29 و 30 آگاهی بیشتری از این داستان خواهید یافت.
(2). طبری 1/ 2887.
(3). بلدان الخلافة الشرقیة، ص 59.
ص: 330
زندورد و شهرهای دیگری، كه نامهای آنها به صورت دروقره و در اوساط و دیر ماسرجان و سرابیط ذكر شده، كنده و در آنجا كار گذاشت. و هرچه مردم این شهرها چنانكه گذشت فریاد اعتراض برآوردند، و از اینكه مسلمانان به آنها در مال و جانشان امان داده بودهاند، سخن گفتند حجاج به هیچیك اعتنایی نكرد «1».
*** محلی كه حجاج ساختمانهای خود را در آن بنا كرد زمینی بود از آن مردی از دهقانان ایرانی به نام داوردان «2». نوشتهاند كه چون نمایندگان حجاج برای گرفتن آن زمین نزد او رفتند او شرحی در نكوهش آن محل و معایب و مضار آنجا باز گفت كه حجاج را از آن اندیشه بازدارد، و چون گفتههای او را برای حجاج كه قبلا از محاسن آنجا شنیده بود بازگفتند گفت این مردی است كه مجاورت ما را خوش ندارد و آنچه گفته بدینمنظور بوده كه ما را منصرف سازد و بدینجهت به گفته او وقعی ننهاد و به ساختن كاخ و ساختمانهای خود در همان زمین پرداخت «3».
شهر واسط در مجاورت دهی بود به همین نام كه چون نیزارهای زیاد داشت اعراب آن را واسط القصب میخواندند «4». نوشتهاند از آنرو آن را واسط میخواندند كه فاصله آن تا هریك از كوفه و مدائن و اهواز و بصره چهل فرسخ بوده «5»، و چون هزینه كاخ و مسجد و دو خندق و بارویی كه حجاج در شهر واسط ساخت به چهل و سه میلیون درهم رسید، دبیر وی صالح پسر عبد الرحمن سیستانی به او گفت این مبلغ هنگفتی است و بر فرض هم كه خلیفه آن را به ظاهر قبول كند در دل ناخوشنود خواهد شد. حجاج پرسید پس چاره چیست، گفت چاره آن است كه این مبلغ به حساب هزینه جنگها گذاشته شود. پس سی و چهار میلیون آن را به حساب جنگها و نه میلیون آن را به حساب ساختمان گذاشت «6».
______________________________
(1). یاقوت 3/ 63 و 4/ 884
(2). یاقوت 4/ 883
(3). یاقوت 4/ 884
(4). یاقوت 4/ 891
(5). یاقوت 4/ 883
(6). یاقوت 4/ 884
ص: 331
تسوهای دیگر استان شادشاپور
از سه تسوی دیگر استان شادشاپور یا كسكر كه نامشان در آغاز این گفتار گذشت در مآخذ تاریخی و جغرافیایی مربوط به آن دوران، و از آن جمله در سیاهه دوم ابن خردادبه و قدامه، نام و نشانی نیست. علت آن را باید در این امر جستجو كرد كه این تسوها هرچند در دیوانهای قدیم كه به شرحی كه در جای خود گذشت، مورد استفاده این دو جغرافینویس بوده، نام و نشانی داشتهاند و به همینسبب هم در مطالبی از كتابهای آنها كه به دورانهای گذشته بازمیگشته نام آنها برده شده ولی در سیاهه دوم آنها كه بیشتر ناظر بر مبلغ خراج و مسایل مربوط به آن بوده و به زمان خود ایشان یا نزدیك به ایشان بازمیگشته این تسوها نام و نشانی نداشتهاند زیرا در این زمان مدتها بود كه این تسوها در آب غرق شده و جزء ماندایهایی شده بودند كه هنوز هم در جنوب عراق گسترده است.
سخنی درباره ماندابها
آنچه بلاذری در كتاب فتوح البلدان زیر عنوان امر البطائح آورده و شامل سرگذشت اجمالی همین ماندابها است قدیمیترین بیان جامع و مختصری است كه در مأخذی قدیم از مآخذ عربی اسلامی در اینباره آمده است. بلاذری پس از شرح مختصری درباره شكاف عظیمی كه در زمان قباد در «اسافل كسكر»، یعنی همین تسوهای جنوبی استان شادشاپور روی داده و بخشی از سرزمینهای این استان را به زیر آب برده و بازسازی آن شكاف و بازیابی آن زمینها در زمان انوشروان، به طغیان بیمانند دجله و فرات در دوران خسروپرویز و غلبه آب بر آبادیها و مزارع و غرق چند تسوی این استان نیز اشاره كرده، و آنگاه به ورود اعراب به سرزمین عراق و درگیری ایرانیان به جنگ با آنها پرداخته و گوید: در این گیرودار همچنان شكافهای تازهای پدید میآمد و بدانها توجهی نمیشد و دهقانها هم از بستن آنها ناتوان بودند و بدینسان ماندابها شكل گرفته و گسترش یافتند و بر عرض و طول آنها
ص: 332
افزوده شد «1».
این عربها كه بلاذری به ورود آنها به عراق اشاره كرده همانها هستند كه نخستین بار به سركردگی عتبة بن غزوان به بصره آمدند و شرح جنگهای آنان در استان شادبهمن پس از این خواهد آمد. چنانكه در آنجا در شرح جنگ مذار مركز تسوی میشان ذكر شده گذشته از شكافهائی كه در مسیر رودهای سركش روی میداده و معمولا از حوادث طبیعی شمرده شدهاند. سیلهائی هم كه در اثر خرابكاری مهاجمان و ویرانی عمدی سدّها روان میشده در غرق زمین و مال و منال و مردم آنجا بیاثر نبوده است.
در گفتاری كه پیش از این با عنوان «تقسیمات كشوری و دیوانی سورستان در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی» گذشت درباره دگرگونیهائی كه در همین دوران انتقال در آن تقسیمات حاصل شده و علل و اسباب آن دگرگونیها عبارتی از كتاب التنبیه و الاشراف مسعودی نقل گردید كه بخشی از آن مربوط به همین ماندابها بود.
در آنجا مسعودی شكستن سد و بندهای جانبی رود دجله و خروج دجله را از مسیر اصلی خودش و انحراف آن را از سمت شرق به سمت غرب و غرقه ساختن بسیاری از كشتزارها و دهات و روستاهای آباد این منطقه و تبدیل كردن آنها را به ماندابها (در عربی بطائح) به اجمال ولی تا حدی به روشنی بیان كرده كه با توجه به آن بهتر میتوان به ابعاد گسترده آن دگرگونی و آثار ویرانگر و پیآمدهای مهم آن پی برد.
از نوشته مسعودی میتوان دریافت كه آثار ویرانگر آن رویداد تنها در غرقه ساختن كشتزارها و دهات و روستاهای غرب دجله و تبدیل آنها به ماندابها خلاصه نمیشده بلكه در شرق دجله نیز آبادیهای بسیاری را خراب و مزارع پهناوری را به دشت سوزان تبدیل كرده است. چون انحراف دجله به سمت غرب باعث قطع آب از مناطق شرق دجله گردیده و سرزمینهای آباد و پرنعمت آن
______________________________
(1). فتوح البلدان، ص 358، «ثمّ دخلت العرب ارض العراق و شغلت الاعاجم بالحروب. فكانت البثوق تتفجّر فلا یلتفت الیها و یعجز الدّهاقین عن سدّ عظمها. فاتّسعت البطیحة و عرضت.»
ص: 333
منطقه را هم دچار كمآبی و خشكسالی نموده آنها هم به تدریج روی به ویرانی نهادهاند و رفتهرفته دوران آبادی و عمران آنجا هم به پایان رسیده و به صحرای خشك و سوزان مبدل گردیدهاند. مسعودی این سرزمین آباد شرق دجله را كه بدینسان به ویرانی كشیده شده به نام جوخی خوانده و آن را آبادترین منطقه سواد شمرده و ساكنان آنجا را هم كه گویا از بزرگان و اشراف بودهاند پیشرفتهترین مردم آنجا یا به تعبیر خودش مقدّم بر مردم سواد شمرده است «1».
مسعودی گذشته از جوخی كه در شرق دجله بوده از سرزمین دیگری هم به نام ثرثور نام برده كه در غرب دجله بوده و به زیر آب رفته است. این ثرثور یكی از همین سه تسوئی است كه از این استان شادشاپور ناپدید شده و شاید چون مهمترین آنها بوده نامش در ذهن مسعودی باقی مانده از دو تسوی دیگر یعنی تسوی بالا (- در عربی العال) و تسوی جواذر كه آنها هم جزء تسوهای ناپدید شده هستند در نوشته مسعودی نامی نیست، ولی چنانكه دیدیم بلاذری در وصف این ماندابها در جنوب استان كسكر از غرق چندین تسو در اینجا سخن گفته «2». از مساحتی هم كه برای ماندابها در بخش جنوبی این استان ذكر كردهاند، یعنی سی فرسخ در سی فرسخ بین واسط در نزدیكیهای تسوی زندورد و مذار مركز تسوی میشان در استان شادبهمن به خوبی معلوم میشود كه تمام سرزمینهای جنوبی استان شادشاپور از زندورد به پایین به زیر آب رفته بوده.
مسعودی نوشته است ماندابها در سرزمین وسیعی بین واسط و بصره گسترده بود كه مسافت چند روز راه بوده. و آن سرزمین در زمان او آجام البرید خوانده میشده یعنی نیزارهای برید «3».
اینجائی كه در زمان مسعودی اجام البرید خوانده میشده، پیش از پیدایش ماندابها در استان شادشاپور، راه آبی برید این استان به میشان و دشت میشان و
______________________________
(1). مسعودی: التنبیه و الاشراف، ص 40.
(2). فتوح البلدان، ص 358. «... و مال (ای المأ) الی موضع البطائح فطفا علی العمارات و الزّروع فغرق عدّه طساسیح كانت هناك.»
(3). مسعودی، التّنبیه و الاشراف، ص 40.
ص: 334
اهواز بوده. در زمان بلاذری كه بخشی از زمینهای غرق شده از آب خارج شده بودهاند این رود، كه نام قدیم آن را پیش از پیدایش ماندابها به عربی جنّب نوشتهاند، همچنان در زمینهائی كه از آب خارج شده بودهاند روان بوده است «1».
یاقوت در جائی كه پیدایش این ماندابها و گسترش آنها را به سبب درگیریهای ایرانیان در جنگ با اعراب شرح داده است گوید: «پس از آنكه دوران جنگ و آشوب به پایان رسید و دولت اسلامی استقرار یافت باز هم ماندابها همچنان رو به گسترش داشتند زیرا سدّ و بندها همچنان شكسته میشدند و آب همچنان زمینها را فرا میگرفت «2».» این گفته از آنرو درخور ذكر آمد كه در آن به مواردی اشاره دارد كه نمایانگر ویرانگریهائی است كه هنوز هم گهگاه نمودی داشته است زیرا با آنكه مقتضای چنان دورانی این بوده كه هم گسترش ماندابها متوقف گردد و هم زمینهای غرق شده به تدریج از آب خارج شود و به زیر كشت رود ولی همیشه چنین نبوده و موارد خلاف هم از اینگونه كه در اینجا ذكر میشود كم نبوده است:
وقتی در زمان امارت حجاج بر عراق بخشی از آببندهای رودهای سركش درهم شكست و آب بسیاری از زمینها و كشتزارهای این منطقه را فراگرفت حجاج نه خود گامی برای بستن آن بندها كه از قدیم از وظائف دولتها بوده است برداشت و نه به دهقانان كه صاحبان آن اراضی بودند برای رفع آن بلیّه كمك كرد. بلاذری نوشته: «این خودداری حجاج از ترمیم خرابیها بدینقصد بود كه به دهقانان زیان برساند زیرا او آنها را به همكاری با ابن اشعث كه او را دشمن میداشت متهم مینمود «3»» و چون رفتهرفته ویرانیها روی به فزونی نهاد و آب زمینهای بیشتری را همچنان فرامیگرفت، هنگامی كه حجاج سرانجام درصدد چاره برآمد هزینه آن كار آنچنان هنگفت شده بود كه وقتی به خلیفه كه در آن هنگام ولید پسر عبد الملك بود روی آورد تا از او اجازه صرف چنان مبلغی را بگیرد خلیفه هم به وی اجازه صرف چنان مبلغ هنگفتی را نداد. غرض از ذكر این
______________________________
(1). فتوح البلدان، ص 359.
(2). یاقوت، معجم البلدان، در بطائح.
(3). بلاذری، فتوح البلدان، 459.
ص: 335
خبر نه بیان سرگذشت این زمینها است كه آن را در جای دیگر هم میتوان یافت «1» بلكه اشاره به این نكته است كه وقتی با مسایل بسیار اساسی عمران این منطقه كه همواره از بیشترین اهتمام و توجه دولتها برخوردار بوده با چنین كینهتوزیها برخورد میشده از آن جز چنان ویرانیهائی به بار نمیآمده.
در یكی از گفتارهائی كه پیش از این درباره نظام آبیاری در ایران و در همین سرزمین سورستان یا سواد گذشت در آنچه به نظام مالی و حقوقی آن نظام مربوط میشد و باعث سامان یافتن آن میگشت، دو متن از نوشتههائی كه به دورههای مختلف تاریخ ایران بازمیگشت نقل گردید كه یكی از آنها از سنتهای روایت شده در تاریخ ایران از دوره باستانی و هنگام پادشاهی منوچهر بود از طبری، و دیگری از اخبار دوره ساسانی و زمان قباد و انوشیروان بود از یاقوت به روایت یزید بن عمر الفارسی. در این دو متن، كه هردو مربوط به سدّ و بندهای رودخانهها و كندن رودها و نهرها و ایجاد تأسیسات آبیاری و تعمیر خرابیهای آنها میشد، آمده بود كه مخارج همه اینها با سلطان است و میبایستی از بیت المال پرداخت شود و آنچه از مخارج بر عهد كشاورزان قرار میگرفته از هنگامی بوده است كه آب در روستای ایشان در اختیارشان قرار میگرفته، و در آن اخبار این هم آمده بود كه اگر روستائیان برای پرداخت سهم خود توانائی نداشته باشند از بیت المال پرداخت شود و به اقساط سالیانه از آنها وصول گردد و بدینسان بوده است كه امر آبیاری در همه مراحل آن همواره از نظم و سامانی شایسته برخوردار بوده است.
شكسته شدن سدّ و بندها در این استان و غرق سرزمینهای حاصلخیز جنوب آن و مبدل شدن سه تسو از چهار تسوی آن به ماندابهائی پایدار و ماندنی، كه اثری از نابسامانیها و نموداری از اوضاع آشفته آن روزگار بود، نقطه عطفی در تاریخ این دوران گردید كه بدون وقوف بر آن و عوامل ایجادكننده و پیآمدهای گوناگون آن درك صحیح تاریخ این دوران به درستی میسر
______________________________
(1). در كتاب الخراج قدامة، المسالك، ص 241.
ص: 336
نمیگردد. زیرا این پدیده ناهنجار از یك سو بر آشفتگیهای سیاسی و اجتماعی ایران، كه در اثر رویدادهای دیگری به وجود آمده بود و در جلد اول همین كتاب (در گفتار نهم) شمهای از آن گذشت، بسی افزود و از سوی دیگر آبادی و عمران این منطقه را كه همچنان روی به پیشرفت و شكوفائی داشت نهتنها متوقف ساخت بلكه آن را به مسیری دیگر انداخت و این تغییر مسیر را در همین كتاب هم در تفاوت بین مطالب گذشته آن و آنچه از اینپس خواهد آمد به وضوح میتوان دید، چه در بخشهای گذشته آنچه موضوع سخن بود بستن سدّ و بندها و طرحهای بزرگ آبیاری و اموری بود كه پایه و مایه عمران و آبادی همه این سرزمینها بر آنها استوار بود ولی در آنچه خواهد آمد بیشتر سخن از نابسامانیها و جنگ و ستیزها و درگیریها و ویرانیهائی است كه نتیجه آنها یا به شكل همین ماندابهائی رخ مینماید كه هنوز هم در جنوب عراق امروز به صورت هورهای متعددی خبر از همان سرزمینهای آباد و بارور استان شادهرمز یا كسكر میدهد، و یا به صورت بیابانهائی كه در زمینهای مرتفع شرق دجله به صورت صحراهای خشك و سوزان گسترده است و جانشین همان آبادیهای گذشته است كه از آب سدّهای رودهای دجله و نهروان سیراب میشدند و با ویران شدن آن سدها آنها هم از آبادی بیبهره ماند.
ص: 337