گفتار هیجدهم استان شادبهمن
اشاره
توضیحی درباره نام بهمن* بهمن نیرویی معنوی و نام پادشاهی باستانی* بهمن در تاریخ سنّتی ایران* حكمتهایی كه در ادبیات اسلامی از بهمن روایت شده* رود بهمنشیر* از بهمنشیر تا اروندرود* سخنی درباره شطّ العرب.
استان شادبهمن
استان شادبهمن جنوبیترین استانهای دوازدهگانه سورستان یا سواد بوده كه به خلیجفارس میپیوسته، و با وصفی كه یاقوت از بابل قدیم نوشته است، كه از زیر كسكر تا جنوب عراق را دربر میگرفته، این استان بخش مهمی از بابل قدیم را شامل میشده است «1». استان شادبهمن كه به آن استان دجله هم میگفتهاند دارای چهار تسو بوده بدینترتیب: 1- تسوی بهمن اردشیر.
2- تسوی میشان. (- عربی میسان) كه نام دیگرش ملوی بوده 3- تسوی دشت میشان. (- عربی دستمیسان) كه همان ابلّه است. 4- تسوی ابرقباد.
______________________________
(1). یاقوت، معجم البلدان، در كلمه بابل.
ص: 338
ابن خردادبه نام این استان را شادبهمن و قدامه آن را خسرو شادبهمن نوشته است «1».
در این نامها و محل آنها در بعضی از مآخذ جغرافیایی و تاریخی عربی و اسلامی كموبیش جابجایی و اختلافهایی دیده میشود كه گمان میرود ناشی از تغییراتی باشد كه در دورههای مختلف تاریخی در آنها یا در قلمرو آنها روی داده است. مثلا بهمن اردشیر كه در آغاز این صورت به عنوان تسویی از تسوهای چهارگانه این استان آمده و به احتمال زیاد نام این استان از نام همین تسو گرفته شده، در معجم البلدان یاقوت در ضمن تسوهای استان شادبهمن نامی از آن نیست «2»، ولی در ذیل كلمه بهمن اردشیر آن را استانی وسیع خوانده بین واسط و بصره كه تقریبا همه استان شادبهمن را دربر میگیرد و میسان و مذار و بصره را هم جزو آن شمرده است «3». و در جایی دیگر جزیره آبادان یعنی همانجایی را كه میانرودان میخواندند «4» جزو همین استان بهمن اردشیر نوشته «5». و ابن رسته هم این استان یعنی استان بهمن اردشیر را كه آن را به جای استان كوره خوانده، آخرین كورههای عراق و آخر آن را هم جزیره میانرودان دانسته است «6».
از روایتی كه طبری نقل كرده چنین برمیآید كه ابلّه را در دوران باستان بهمن اردشیر میخواندهاند. وی در ذكر خبر اردشیر بهمن، كه در تاریخ به نام اردشیر درازدست و به قول طبری «اردشیر طویل الباع» شناخته شده، گوید كه وی در كورههای دجله (- استان شادبهمن) شهری بساخت و آن را بهمن اردشیر
______________________________
(1). ابن خردادبه، المسالك، ص 7 و قدامه، الخراج، المسالك ص 225. در این دو كتاب در تعداد و ترتیب این تسوها اختلافی نیست جز آنچه در كتاب قدامه یك كلمه خسره بر نام این استان افزوده شده، ولی در آن از آنچه ابن خردادبه درباره طسوج میسان و دست میسان گفته كه میسان همان ملوی و دست میسان همان ابلّه است، از ملوی و ابله ذكری نیست.
(2). یاقوت از تسوهای شادبهمن تنها تسوی میشان و تسوی دستمیشان و تسوی ابرقباد را یاد كرده، او هم تسوی دستمیشان را همان ابلّه دانسته (ج 3، ص 227).
(3). یاقوت، معجم البلدان، 1/ 770.
(4). یاقوت، معجم البلدان، ج 3 ص 174- 175.
(5). یاقوت، معجم البلدان، 3/ 175.
(6). ابن رسته، الاعلاق النفیسة، ص 104.
ص: 339
خواند كه همین ابلّه باشد «1» ولی به گفته حمزه اصفهانی بهمنشیر (كه كوتاه شده بهمن اردشیر است) و ابلّه هردو نه یك شهر بلكه دو شهر معتبر بودهاند كه هردو در كنار دجله و روبروی هم قرار داشتهاند و به گفته او شهر بهمنشیر ویران شده و آثار آن از میان رفته و اسم آن باقی مانده است «2».
این استان دارای ویژگیهائی بوده است كه وضع آن را تا حدی از استانهای دیگر كه تا به حال ذكرشان رفته متمایز میسازد. از آن جمله این است كه اینجا برخلاف استانهای دیگر كه غالب آنها دارای نامها یا نشانههائی از دوران ساسانی هستند، این استان دارای نامهائی است كه از دورانی قدیمتر حكایت میكنند. و دو تسو از تسوهای مهم و معتبر آن یعنی میشان و دشتمیشان نشان از كشور و دولتی دارند كه پیش از ساسانیان قرنها بر این منطقه فرمان رانده و در دنیای باستان نام و آوازهای داشته. و آن دولت میشان است، كه هنگامی كه اردشیر بابكان در پی برانداختن دولتهای محلی و یكپارچه كردن همه آنها به زیر نام ایران یا ایرانشهر، بدانگونه كه در زمان هخامنشیان بود، بدانجا روی آورد در آنجا دولتی ایرانی حكومت میكرد با سابقهای سیصد و پنجاه ساله. و برخی از نامهای این استان هم از دوران هخامنشیان یا كیانیان نشانههائی در خود دارند همچون نام خود استان، و نام رود بزرگی كه در همین استان از پیوند دو رود دجله و فرات پدید میآید و امروز در فارسی اروندرود خوانده میشود كه آن هم چنانكه در جای خود خواهد آمد در آن روزگار بهمن اردشیر خوانده میشد كه كوتاهشده آن بهمنشیر هنوز هم به رشتهای از آن گفته میشود.
شاید بتوان همین نشانههای قدیمی و ریشههای كهنتری را كه این استان از فرهنگ و تمدن قدیم ایران در خود نهفته داشته است توجیهی برای این پدیده درخور ذكر شمرد كه دو كانون از كانونهای سهگانهای كه در این دوران انتقال از مراكز فعال برای انتقال تمدن و فرهنگ ایران به جهان اسلام و عرب بودهاند. در این استان قرار داشتهاند و آن دو یكی ابلّه و دیگری بصره بوده كه هرچند هنوز تا
______________________________
(1). طبری 1/ 687.
(2). به نقل یاقوت از او در معجم البلدان، 1/ 770.
ص: 340
آنجا كه به تاریخ و فرهنگ ایران در این دوران ارتباط مییابد به درستی شناخته نشدهاند؛ ولی اثر آنها در این زمینه بسیار ژرف و گسترده بوده و هرچه بیشتر شناخته شوند این اثر روشنتر نموده میشود. و به همینسبب در معرّفی تفصیلی این استان از آنها با تفصیل بیشتری سخن خواهد رفت. كانون سوم جندیشاپور بود در خوزستان كه نهتنها در انتقال دانش پزشكی و بیمارستانی ایران به جهان اسلام و عرب اثری بنیادی داشت بلكه سیطره خود را بر طب عربی اسلامی تا قرنها بعد هم همچنان حفظ كرد و حتی پس از پوشیده شدن نامونشان آن از قرن چهارم هجری به بعد برخی از سنّتهای پزشكی و داروئی آن در طب دورههای بعد همچنان ادامه یافت. در اینباره پیش از این در جای دیگری با تفصیل بیشتری سخن رفته است «1».
توضیحی درباره نام بهمن
از آنچه گذشت میتوان دانست كه همه این نامها كه به صورت بهمن اردشیر یا اردشیر بهمن یا شادبهمن در نام این استان و نام یك تسوی آن آمده، همه به یك اصل برمیگردند و آن بهمن پادشاه تاریخی و داستانی ایران است كه نام وی با تاریخ كیانیان و هخامنشیان هردو پیوسته، و در ادب و فرهنگ ایران پیش از اسلام نام و آوازهای داشته، و در ادبیات ساسانی حكمتهای فراوانی از او نقل میشده، و مقداری از آنها هم در دوران اسلامی به عربی ترجمه شده و جزء آداب و حكم كتب اسلامی گردیده است «2». و چون آشنایی صحیح با نامگذاری این منطقه و تحولات جغرافیایی و انسانی آن با شناخت بهتر شخصیت تاریخی و داستانی این بهمن و آنچه درباره او در مآخذ ایرانی و اسلامی آمده آسانتر خواهد گردید، از اینرو این توضیح در اینجا اضافه میشود.
______________________________
(1). و آن در كتاب «فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیات عربی» است.
در فصل هشتم آن با این عنوان: «جندیشاپور، مركز پزشكی ایران پیش از اسلام و در قرنهای نخستین اسلامی» چاپ اول، تهران 1322 ه. ش. چاپ سوم، انتشارات توس، تهران 1374.
(2). ن. ك. الحكمة الخالدة، ص 61- 67 «حكم لبهمن الملك».
ص: 341
بهمن نیرویی معنوی و نام پادشاهی باستانی
از مطالعه در بعضی نامهای باستانی ایرانی همچون هوشنگ و جمشید و مانند اینها و آنچه درباره آنها در روایتهای مذهبی و معتقدات زرتشتی و داستانهای ملّی ایران آمده چنین برمیآید كه این نامها هرچند معرّف شخصیت شاهانی هستند كه بدان نامها خوانده میشدهاند ولی در اصل معرّف نیروهایی بودهاند كه در معتقدات زرتشتی در دانایی و بینایی در پایگاهی بالاتر از آفریدگان خاكی قرار داشتهاند و چون آن معتقدات از خلال این نامها با شخصیت شاهانی كه بدانها خوانده شدهاند درهم آمیخته، همچون هالهای از علم و حكمت و دانش این پادشاهان داستانی را هم در خود گرفته و باعث شده است كه آنان در تاریخ سنّتی ایران به عنوان حكیم و معلّم و مربّی شناخته شوند و بسیاری از كارهای نیك و گفتههای حكمتآمیز به آنان منسوب گردد، بهمن نیز یكی از این شخصیتها است.
بهمن كه در اوستا به صورت وهومنه)Vohu -Manah( آمده و صورتی كهن از «به منش» است نام یكی از فرشتگان بزرگ دین زرتشت است. بهمن در این دین و در جهان مینوی نماینده منش نیك اهورامزدا، و در جهان خاكی نگهبان چارپایان سودمند است. پاسبانی یازدهمین ماه از سال یعنی بهمنماه و دومین روز از ماه یعنی بهمنروز با اوست. و چنانكه در ایران معمول بوده كه چون نام ماه و روز برهم میافتاده آن روز را جشن میگرفتهاند روز دوم از ماه بهمن هر سال هم جشنی بوده كه به نام بهمنگان خوانده میشده در عربی به نام بهمنجنه معرّب و معروف شده و در دوران اسلامی هم تا قرنها همچنان باقی و پابرجا بوده است «1».
***______________________________
(1). برای آگاهی بیشتر در اینباره نگاه كنید به «فرهنگ ایران باستان» از استاد فقید ابراهیم پورداود، بخش نخست، تهران 1326 خورشیدی، ص 72- 78.
ص: 342
بهمن در تاریخ سنتی ایران
در تاریخ سنتی ایران بهمن پسر اسفندیار پسر گشتاسب از پادشاهان اخیر خاندان كیانی است. این بهمن نام دیگرش اردشیر بوده «1»، و هم اوست كه به اردشیر درازدست معروف شده. این شاه در زند و هومن یسنا یا بهمنیشت با عنوان كیارتخشیر آمده و در تواریخ اسلامی هم به صورت كیاردشیر ذكر شده «2». میتوان پنداشت كه لفظ بهمن نخست به صورت وصف با نام اردشیر توام شده و به صورت «بهمن اردشیر» درآمده كه به معنی «اردشیر نیكمنش» است و كمكم صفت جای اسم را گرفته و به نام بهمن شهرت یافته مانند انوشیروان برای خسرو اول ساسانی.
در داستانهای پهلوانی ایران بهمن دارای نام و آوازهای بزرگ بود. نام بهمن با داستان بزرگترین پهلوان داستانی ایران یعنی رستم و دودمان سام نریمان درهم آمیخته، و در بسیاری از داستانهای مربوط به این دودمان نام او درمیان است. و
______________________________
(1). به گفته فردوسی هنگامی كه بهمن از سیستان نزد گشتاسب نیای خود بازگشت او را اردشیر نامید:
ورا یافت روشندل و یادگیرسخنگوی و دانا و گُرد و دبیر
از آنپس همی خواندش اردشیرچو دیدش بدانگونه وی را دلیر
(2). بیرونی در «الآثار الباقیة» (ص 105) او را كی اردشیر بهمن بن اسفندیار بن بشتاسف نامیده و لقب وی را «طویل الباع» نوشته. در مجمل التواریخ در اینباره چنین آمده: «كی بهمن پسر اسفندیار بود ... و نام او اردشیر بود» (ص 30) ... «و به میسان اندر بهمن اردشیر كرد و آن را فرات بصره همیخوانند ...» (ص 54). در تاریخ حمزه (سنی ملوك الارض ...) چنین توصیف شده: «كی اردشیر و هو بهمن اسفندیار بن كشتاسب ... و بنی بارض میسان مدینة و سمّاها ایضا باسمه بهمن اردشیر و هی المسماة فرات البصره ...» (ص 37) و در جای دیگر از همان كتاب درباره این شهر چنین آمده: «و اما بهمن اردشیر فاسم لمدینة علی شاطیء دجلة العوراء بارض میسان، و البصریون یسمونها باسمین، احدهما بهمنشیر و الآخر فرات میسان» (ص 43). و چنین مینماید كه آنچه در همان كتاب در ذكر اردشیر بن بابك بدینعبارت آمده: «و احدث اردشیر من المدن عدة منها ... بهمن اردشیر» سهو قلمی از او باشد كه در اثر التباس دو نام اردشیر بابكان و بهمن اردشیر در ذهن او روی داده باشد، زیرا اردشیر بابكان نام بهمن نداشته است. حمزه در تاریخ خود گوید كه ایرانیان گمان میكنند كه بهمن در زبان ایشان و كتب اخبارشان كوروش نامیده میشود» (ص 37).
ص: 343
هم اوست كه پس از كشته شدن رستم شوكت خاندان رستم و زال و سام نریمان را درهم شكست، و نام و آوازه آنها را فرونشاند. در داستانهای پهلوانی ایران، داستانی هم به نام همین بهمن وجود داشته كه در اواخر سده پنجم یا اوایل سده ششم هجری آن را شاعری به نام حكیم ایرانشاه بن ابی الخیر به نام «بهمننامه» به نظم درآورده است «1» و صاحب مجمل التواریخ آن را به نام «اخبار بهمن» جزء منابع كتاب خود یاد كرده «2».
تاریخ داستانی سلسله كیانیان از دوران سلطنت همین بهمن كمكم به تاریخ رسمی هخامنشی نزدیك میشود، به طوری كه آخرین پادشاه سلسله كیانی یعنی دارای دارایان نواده همین بهمن، با آخرین پادشاه سلسله هخامنشی یعنی داریوش، تاریخ و سرگذشت مشتركی دارند. و میتوان گفت از این زمان است كه تاریخ داستانی ایران با تاریخ رسمی آن یكی میشود. در تاریخ داستانی ایران حمله اسكندر به ایران در زمان دارای دارایان اتفاق میافتد، و همین دارا است كه در جنگ با اسكندر دچار شكست میشود و به دست دو تن از خاصان خود به قتل میرسد. و این رویدادها در تاریخ رسمی ایران سرگذشت داریوش آخرین پادشاه هخامنشی است «3».
در یك مورد دیگر هم نام و سرگذشت این بهمن اردشیر با تاریخ هخامنشیان درهم میآمیزد و آن در لقب درازدست یا درازانگل است كه این بهمن اردشیر بدان خوانده شده و در تاریخ اهل مغرب یعنی رومیها و یونانیها كه بیرونی نقل كرده درازدست لقب اردشیر بن اخشویرش یعنی اردشیر پسر خشایارشاه
______________________________
(1). مجمل التواریخ، ص 92، كلمهای كه در متن ایرانشاه نوشته شده در اصل ایرانشاه بوده ولی مصحح كتاب (مرحوم بهار) آن را بیمعنی دانسته و گوید: «شاید ایرانشاه یا ایرانشهری باشد.
این كتاب اخیرا با نام و مشخصات زیر و با مقدمهای شایسته به وسیله آقای دكتر رحیم عفیفی چاپ و منتشر شده است: «بهمننامه، از ایرانشاه بن ابی الخیر، ویراسته رحیم عفیفی، شركت انتشارات علمی و فرهنگی تهران 1370 ه ش.
(2). مجمل التواریخ، ص 2.
(3). مسعودی گوید: «ایرانیان این دارا را به زبان قدیمی خود داریوش مینامند و او آنكسی است كه اسكندر او را كشت (مروج، پلا، 10/ 273).
ص: 344
هخامنشی است «1».
حكمتهایی كه در ادبیات اسلامی از بهمن روایت شده
در تاریخ سنتی ایران بهمن یكی از چهرههای بسیار معروف و سرشناس است. وی علاوه بر اینكه قهرمان بسیاری از كارهای بزرگ تاریخی بوده، به علم و حكمت و دانش هم معروف گردیده و در ادبیات سنتی ایران جزؤ كسانی به شمار رفته كه سخنان حكمتآمیز و خردافزا از ایشان روایت میشده، و در ادبیات ساسانی از جمله نوشتههای اخلاقی در آیین مردمی یكی هم كتاب یا رسالهای بوده منسوب به همین بهمن كه در دوران اسلامی همه یا قسمتی از آن به عربی ترجمه شده و مسكویه رازی پارهای از آن را در كتاب جاودان خرد خود كه به نام الحكمة الخالدة چاپ شده، با عنوان «حكم لبهمن الملك» آورده است «2».
______________________________
(1). در اینجا نكتهای هم به خاطر میرسد كه شاید ذكر آن بیمورد نباشد و آن این است كه در تمام روایات ایرانی كه حمزه اصفهانی آنها را بررسی كرده و صورت جامعی به آن داده و بیرونی هم همه آنها را به اضافه روایات اهل مغرب (یعنی مورخان یونانی و رومی) نقل كرده فاصله مرگ این بهمن تا كشته شدن دارا آخرین پادشاه هخامنشی 56 سال است. ولی در فهرستی كه بیرونی از اهل مغرب نقل كرده فاصله مرگ اردشیر اول پسر خشایار شاه یعنی همان كه به اردشیر درازست ملقب بوده تا كشته شدن داریوش آخرین پادشاه هخامنشی 135 سال است و اختلاف بین این دو تاریخ در حدود 79 سال میشود. ولی اگر در نظر بگیریم كه در تاریخ داستانی ایران مدت سلطنت این بهمن 112 سال نوشته شده و از آن چنین برمیآید كه پس از بهمن نام شاهان دیگری هم از قلم افتاده یا فراموش شده بوده و به همینسبب مدت سلطنت آنها هم بر سلطنت اردشیر اول اضافه شده ولی در فهرست اهل مغرب چنین نشده از اینرو مدت سلطنت اردشیر اول پسر خشایارشا 41 سال ذكر شده. حال اگر مدت سلطنت بهمن هم همین رقم 41 سال فرض شود نه 112 سال آنوقت این اختلاف از 79 سال به 7 سال میرسد كه تا حدی درخور مسامحه است. ولی اگر بهمن اردشیر را كه در فهرست اهل مغرب آمده با اردشیر دوم هخامنشی منطبق بدانیم، فاصله او با مرگ داریوش تقریبا با آنچه در تاریخ سنتی ایران آمده یعنی 55 سال منطبق میگردد. و با این حساب میتوان گفت كه در فهرست مورخان مغرب جای لقب درازدست عوض شده یعنی به جای اردشیر دوم آن را لقب اردشیر اول پنداشتهاند.
(2). الحكمة الخالدة، به تحقیق عبد الرحمن بدوی، چاپ مكتبة النهضة المصریّة 1952 ص 61.
ص: 345
این قطعه در میان سایر آثاری كه از پندنامهها و اندرزنامههای ساسانی به عربی ترجمه شده، و بخشی از آنها هم در همین كتاب مسكویه آمده، از ویژگی خاصی برخوردار است، و آن این است كه این قطعه به صورت گزارشی است از یك گفتگوی دستهجمعی در مجلسی از حكیمان و دانایان زمان كه در حضور شاه یعنی همین بهمن برای بحث و گفتگو در ادب و حكمت تشكیل میشده، و در آن مسائلی در زمینههای تربیتی و اخلاقی به گفتگو گذاشته میشده، و هریك از حكیمان نظر خود را در آن مسائل بیان میكردهاند، و شاه هم خود در آن گفتگو شركت داشته است. ترجمه فارسی این قطعه از نویسنده این گفتار در كتاب «ادب و اخلاق در ایران پیش از اسلام، و چند نمونه از آثار آن در ادبیات عربی و اسلامی» با عنوان «ترجمه سخنان حكمتآمیز در مجلس شاه بهمن» نقل شده «1»، در مقدمه این قطعه چنین آمده: «شاه بهمن شیفته سخن نیك بود آن را برتر میشمرد و ندیمان و همنشینان خود را نیز با آن برتری میبخشید. روزی دانشمندان زمان خود و حكیمانی را كه به فهم و حكمت به نام بودند گرد آورد و به آنان گفت: من شما را برای امر مهمی كه به اندیشهام گذشته، و برای اموری كه میخواهم بدانها معرفت حاصل كنم، گرد آوردهام. و اینك آنها را از شما میپرسم، باید هریك از شما، بیهیچگونه شتابی، رأی خود را با همه خرد و فهمش به كار گیرد و بیاندیشه و تأمل به پاسخ مبادرت نورزد.»
*** همه مورخانی كه به شرح كارهای این بهمن اردشیر پرداختهاند، ساختن شهری را در همین استانی كه مورد گفتگوی ماست از كارهای او دانستهاند. حمزه اصفهانی در شرححال او، هم ساختن این شهر و هم همه این ناحیه را به همین بهمن اردشیر كیانی نسبت داده. این هم گفتنی است كه حمزه اصفهانی در شرح حال اردشیر بابكان مؤسس سلسله ساسانی هم ساختن این شهر را به او نسبت داده
______________________________
(1). محمد محمدی «ادب و اخلاق در ایران پیش از اسلام و چند نمونه از آثار آن در ادبیات عربی اسلامی» از انتشارات اداره كل نگارش وزارت فرهنگ و هنر، تهران 1352 ه ش. ص 44 تا 52.
ص: 346
كه باید آن را سهو قلمی از او دانست، زیرا اردشیر بابكان به نام بهمن خوانده نمیشده در صورتی كه اسم اصلی این استان از نام بهمن گرفته شده و این نامگذاری به پیش از دوران ساسانی و اردشیر بابكان بازمیگشته است.
بهمنشیر
یاقوت در روایتی كه از حمزه اصفهانی نقل كرده گوید:
بهمنشیر تعریب (صورت عربی شده) بهمن اردشیر است و آن شهری بوده بر كنار دجلة العوراء «1» و در شرق آن رود، و روبروی ابلّه قرار داشته، و نوشته است كه اثر آن شهر محو شده و نامش برجای مانده «2».
نامی كه از این شهر بر جای مانده یكی بر روی منطقه وسیعی بوده است كه این شهر در مركز آن قرار داشته، و به نام تسوی بهمنشیر خوانده میشده، و بزرگترین تسوهای استان شادبهمن بوده كه از دوران ساسانی تا قرنها در دوران اسلامی به عنوان نام دیوانی همه این منطقه همچنان باقی بود. و دیگر بر روی رود بزرگی بود كه در همین استان از پیوستن شاخههای متعدد دجله و فرات به یكدیگر تشكیل میگردید، رودی كه در قرنهای متأخر اسلامی به نام شط العرب خوانده شد، و اكنون در ایران به نام اروندرود خوانده میشود. این رود در آن دوران و تا قرنها پس از آن دوران به نام همین شهری كه در كنار آن بوده یا به نام سرزمینی كه این رود در آن شكل گرفته بود رود بهمنشیر خوانده میشد «3».
از بهمنشیر تا اروندرود
نامهای متعددی كه این رود بزرگ در دورههای مختلف تاریخی خود بدانها خوانده شده، و تغییرات طبیعی و جغرافیایی كه در اثر طغیانها و بندگسستنهای دو رود دجله و فرات در این استان حاصل شده، پردهای از ابهام بر تاریخ و جغرافیای این منطقه افكنده كه رفع آن
______________________________
(1). دجلة العوراء نام دیگر اروندرود بوده است.
(2). یاقوت 1/ 770.
(3). تاریخ حمزه اصفهانی، (سنی ملوك الارض ...) ص 43. لوسترانج بلدان الخلافة الشرقیة.
ص 64.
ص: 347
نیاز به چند توضیح دارد:
یكی اینكه نام «شط العرب» كه در قرنهای اخیر برای این رود به كار رفته و اكنون این رود در زبان عربی بدان معروف است نامی قدیمی نیست. در هیچیك از كتابهای جغرافیایی عربی قدیم مانند كتاب المسالك و الممالك ابن خردادبه، و كتاب الخراج قدامة بن جعفر، و مسالك الممالك استخری، و كتاب البلدان یعقوبی، و احسن التقاسیم مقدسی، و حدود العالم فارسی، و معجم البلدان یاقوت، و حتی در كتاب تقویم البلدان ابو الفداء كه در سال 721 هجری تألیف شده در هیچیك از اینها این نام دیده نمیشود. بارتولد در كتاب جغرافیای تاریخی ایران گوید در قرن چهاردهم (- میلادی) حمد الله قزوینی كلمه شط العرب را به كار برده «1»، (كتاب حمد الله قزوینی در سال 740 هجری تألیف شده). ولی این را نمیتوان قدیمیترین كاربرد نام شط العرب شمرد زیرا پیش از آن در عربی در كتاب نخبة الدّهر فی عجائب البرّ و البحر تألیف شمس الدین دمشقی در گذشته در سال 727 هجری، نام شط العرب برای این رود ذكر شده «2». و این هم قدیمیترین كاربرد نام شط العرب نیست. درخور ذكر است كه قدیمیترین جایی كه نام شط العرب برای این رود به كار رفته در یك كتاب فارسی یعنی در سفرنامه ناصرخسرو است كه وی در اواسط قرن پنجم هجری یا به حساب دقیقتر در سال چهارصد و چهل و سه هجری قمری در بصره بوده و این رود را دیده و از آن بهنام شطّ العرب یاد كرده است «3».
______________________________
(1). بارتولد، جغرافیای تاریخی ایران، ترجمه فارسی حمزه سردادور، چاپ تهران 1308 هجری شمسی، ص 208.
(2). در كتاب نخبة الدهر فی عجایب البرّ و البحر چاپ لیپزیك 1923 م. ص 97 چنین آمده: «و ما تقرب من أبلّة البصرة موضع یعرف بمطارة و هو مجمع دجلة و الفرات الآن اذا انفصلتا من البطائح و السیب، و هناك یكون نهر واحد عظیم یسمی شطّ العرب».
(3). از یمامه چون به جانب بصره روانه شدیم به هرمنزل كه رسیدیم جای آب بودی و جای نبودی تا بیستم شعبان سنه ثلاث و اربعین و اربعمائة به شهر بصره رسیدیم. دیواری عظیم داشت الّا آن جانب كه با آب بود دیوار نبود و آن آب شط است. و دجله و فرات كه به سرحد
ص: 348
دیگر اینكه عربها این رود را در دوران اسلامی و تا پیش از آنكه به نام شطّ العرب معروف شود، به نامهای مختلفی میخواندند. شایعترین نام آن «دجلة العوراء» بوده كه به گفته یاقوت برای آن همچون نام خاص (علم) بوده است «1»، گاهی آن را فیض البصره و گاهی هم آن را دجله بصره یا فرات بصره خواندهاند.
ولی ایرانیان یعنی ساكنان بومی این منطقه آن را همچنان به نام قدیم آن یعنی بهمنشیر میخواندند. مسعودی كه در قرن چهارم هجری میزیسته و كتاب التنبیه و الاشراف خود را در سال 345 هجری نوشته در آن كتاب در سخن از مسیر فرات از سرچشمههای اصلی تا مصب آن در بطیحه و سپس پیوند آن با دجله گوید: «در اینجا در دجلة العوراء كه به فارسی آن را بهمنشیر خوانند به دریا میریزد و این همان دجله مفتح؟؟؟ و ابلّه و آبادان است «2»». مجرای بهمنشیر قدیم و اروندرود امروز هم همان است.
سخنی درباره شط العرب
در مورد لفظ شط العرب این نكته هم درخور توجه مینماید كه شط در عربی به معنی ساحل دریا یا ساحل رود است و به معنی رود یا نهر نیامده «3». و در همه مآخذ جغرافیایی و تاریخی عربی هم شط به معنی ساحل و كناره به كار رفته «4».
نخستین باری هم كه كلمه شط العرب در قدیمیترین كتاب جغرافیایی عربی
______________________________
اعمال بصره به هم میرسند و چون آب جوبره نیز به ایشان میرسد آن را شط العرب میگویند.» (سفرنامه ناصرخسرو. به كوشش محمد دبیر سیاقی چاپ تهران 1335 ه ش. ص 113.
(1). یاقوت معجم البلدان، 2/ 553.
(2). مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص 52.
(3). و الشط، شاطی النهر و جانبه ... و قال ابو حنیفة شطّ الوادی سنده الذی یلی بطنه ... لسان العرب «الشط، جانب النّهر، جمع شطوط و شطّان ...» و الشط جانب النهر، قریة بالیمامه ...
(معجم البلدان، در كلمه شط 3/ 290) و از كتابهای لغت جدید «الشط، ج شطوط و شطان:
شاطی النهرا و البحر.» (المنجد).
(4). و از آن جمله در این نوشته استخری است در مسالك الممالك: «فامّا عبّادان و الأبلّه و المفتح و المذار فعلی شطّ دجلّة. و هی مدن صغار متقاربة فی الكبر عامرة الا الأبلّه فانها اكبرها».
(مسالك الممالك، چاپ بربل، ص 81) یعنی ابادان و ابلّه و مفتح و مذار بر كناره دجله قرار دارند، آنها شهرهایی كوچك و هماندازه و آباد هستند، مگر ابله كه از همه آنها بزرگتر است.
ص: 349
یعنی المسالك و الممالك ابن خردادبه به كار رفته به همین معنی ساحل است و مراد از آنهم ساحل عربی خلیجفارس یعنی ساحل جنوبی آن است. وی در این كتاب در بیان مسافت بین بصره و بحرین چنین گوید: «و من البصرة الی عبّادان اثنا عشر فرسخا، ثمّ الی الخشبات فرسخان، ثمّ تصیر الی البحر فشطّه الایمن للعرب و شطّه الأیسر لفارس ... و من الخشبات الی مدینة البحرین فی شطّ العرب سبعون فرسخا «1» یعنی از بصره تا آبادان دوازده فرسخ است و از آنجا تا خشبات دو فرسخ است و از آنجا به دریا میرسد كه ساحل راست آن از آن عرب است و ساحل چپ آن از آن فارس، و از خشبات تا شهر بحرین از ساحل عربی (- شط العرب) هفتاد فرسخ است.
با توجه به این معنی میتوان انگاشت كه چون ساحل عربی خلیج فارس از جائی كه بهمنشیر یا اروندرود به دریا میریخته است به ساحل جنوبی این رود هم امتداد یافته در دورههایی كه كناره راست این نهر هم عربنشین شده نام شط العرب از سواحل جنوبی خلیجفارس به اینجا هم كشیده شده و ساحل این جا هم مانند سواحل عربی خلیجفارس شط العرب یعنی ساحل عرب خوانده شده، و در دورههای بعد كسانی نه چندان آشنا به زبان عربی آن را نام خود نهر پنداشته و آن را بدیننام خواندهاند. و چون این نام از دیگر نامهایی كه اعراب این رود را بدان نامها میخواندهاند همچون دجلة العوراء و فیض البصره و مانند آن برای آنها روانتر و دلنشینتر بوده آنها هم آن را به همین نام خواندهاند.
*** این هم درخور توجه مینماید كه دو رودی كه از دو سوی جزیره آبادان به دریا میریزند و امروز هریك را نام و منشأی جداگانه است در روزگاران قدیم برخی از مآخذ قدیم هردو را از یك منشأ و با یك نام نشان دادهاند.
یاقوت كه چنانكه گفتیم این رود بزرگ بهمنشیر یا شط العرب را همچنان به نام دجله میخواند و از شط العرب در كتاب او نامی نیست گوید كه دجله وقتی
______________________________
(1). ابن خردادبه، المسالك و الممالك، ص 60.
ص: 350
به دریا نزدیك میشود در نزدیكی دهی به نام محرزی به دو شاخه تقسیم میشود از شاخه راست آن برای رفتن به بحرین و بیابان عرب استفاده میكنند و از شاخه چپ برای رفتن به سیراف و گناوه فارس. و اینجا جزیرهای مثلث شكل است و آبادان در این جزیره است كه بین این دو رود به وجود آمده و ایرانیان آن را میانرودان میخوانند چون میان دو رود واقع است «1».
این چیزی است كه یاقوت زیر واژه عبادان نوشته. در واژه میانرودان هم مطلبی دارد به همین معنی ولی روشنتر از آن، گوید: «میانرودان فارسی است و معنای آن (- در عربی) وسط الانهار است. جزیرهای است زیر بصره كه عبادان (- آبادان) در آن است. از دو طرفش دجله آن را احاطه كرده كه در آنجا در دو جا به دریای بزرگ میریزد، یكی جایی است كه مسافرانی كه قصد بحرین و بیابان عرب را دارند در آنجا سوار میشوند. و دیگر جایی است كه مسافران كیش و سرزمین فارس در آنجا سوار میشوند. این جزیره مثلثیشكل است كه دو سوی آن را دجله گرفته و سوی سوم دریای بزرگ است. دارای نخلستانها و آبادی و روستاها است كه از آن جمله محرزی است كه در حال حاضر لنگرگاه كشتیهای دریاپیما است «2».» در نوشته ناصرخسرو هم درباره شط العرب كه پیش از این بدان اشاره شد درباره عبادان چنین آمده است: «عبادان بر كنار دریا نهاده است چون جزیرهای كه شطّ آنجا دو شاخ شده است چنانكه از هیچ جانب به عبادان نتوان شد الّا بآب گذر كنند «3»».
آنچه از این نوشتهها برمیآید این است كه در قدیم هردو رشته رودی كه از غرب و شرق جزیره آبادان به دریا میریخته از بهمنشیر و یا اروندرود یا به اصطلاح یاقوت از دجله جدا میشده، ولی امروز چنین نیست. امروز هرچند رشتهای كه از شرق آبادان به دریا میریزد همچنان نام قدیمی خود یعنی بهمنشیر را حفظ كرده. ولی این بهمنشیر از رشتههای جدا شده از كارون است نه
______________________________
(1). یاقوت، معجم البلدان، ج 3، ص 598 در كلمه عبادان.
(2). یاقوت، معجم البلدان، ج 4، ص 708 در كلمه میانرودان.
(3). سفرنامه، ص 119.
ص: 351
از بهمنشیر قدیم یا اروندرود امروز، و این موضوع نیاز به پژوهشهای بیشتری در زمینه جغرافیای تاریخی این منطقه دارد كه هم دگرگونیهای طبیعی این منطقه و هم جابجایی نامهای تاریخی آنجا را دربر گیرد. چیزی كه از حوصله این گفتار خارج است.
این هم درخور ذكر است كه نام بهمنشیر به جز این رود كه در شرق جزیره آبادان روان است در چند جای دیگر در همین منطقه نیز باقی مانده، یكی در خلیجی كه این رود در آنجا به دریا میپیوندد كه همچنان به نام فارسی قدیم خود، خور بهمنشیر خوانده میشود، و دیگر نام یكی از دهستانهای بخش مركزی شهرستان خرمشهر است كه در خاور و شمال خاوری آن شهرستان واقع است ... و آب روستاهای آن از رودخانه بهمنشیر تأمین میشود. و به نوشته فرهنگ جغرافیایی ایران (ج 6) «در حال حاضر این دهستان از هفت قریه بزرگ و كوچك تشكیل شده و در حدود پنج هزار تن سكنه دارد ...» «1».
______________________________
(1). به نقل لغتنامه دهخدا از آن در كلمه بهمنشیر.
ص: 353
گفتار نوزدهم ابلّه
اشاره
ابّله در تاریخ* محل جغرافیایی ابلّه* نام ابلّه* ابلّه بندری بازرگانی* ابلّه بندر نظامی و جنگی ایران* فرماندهان ابلّه* ابلّه گنجینهای از زیباییهای طبیعی و هنری* نهر ابلّه* ابلّه همچون كانونی برای سرود و موسیقی ایران* ابراهیم موصلی در ابلّه* جوانویه یكی از استادان ایرانی در ابلّه.
ابلّه
ابلّه نام بندری است بسیار قدیمی كه از زمان هخامنشیان تا قرنهای نخستین اسلامی و پیش از آنكه بصره جای آن را بگیرد مهمترین مركز دریایی ایران در این منطقه بود. این بندر در دهانه خلیجفارس و در پیوندگاه رود بهمن اردشیر و دریا قرار داشت، و به علت این وضع طبیعی از یك سو كشتیهای بزرگ دریانورد كه از دریاهای دوردست میآمدند در آنجا پهلو میگرفتند، و از سوی دیگر پایگاه كشتیهای رودپیمایی بود كه در رودهای دجله و فرات و رودهای دیگر این منطقه در رفتوآمد بودند. این بندر گذشته از اینكه یكی از
ص: 354
مراكز مهم بازرگانی دنیای قدیم بود، در دورانی كه مورد گفتگوی ما است یكی از پایگاههای معتبر نظامی و دریایی ایران نیز بود، و به همینعلت سپاهیان ایرانی عازم یمن كه در زمان انوشیروان از راه دریا به آن دیار میرفتند تا حبشیان را از آنجا برانند نخست از تیسفون از راه آبی دجله به ابلّه رفتند تا در آنجا، هم كشتیهای خود را با كشتیهای دریانورد عوض كنند «1»، و هم خود با وسایل و جنگافزارهایی كه برای اینگونه لشكركشیهای دریایی مورد نیاز بود مجهز گردند.
ابلّه در تاریخ
چنانكه پیش از این گذشت روایات تاریخی آبادی و عمران این منطقه و ساختن شهری را در آن به بهمن اردشیر كیانی كه همان اردشیر معروف به درازدست در تاریخ هخامنشی است نسبت داده و گفتهاند كه به همینسبب آن شهر به نام بهمن اردشیر معروف گردیده. و به همینسبب، هم تمام این منطقه و هم رود بزرگی كه از پیوستن دو رود دجله و فرات در این منطقه شكل میگرفت به نام بهمنشیر كه كوتاه شده بهمن اردشیر است خوانده شد. به گفته طبری آن شهر بهمن ارشیر همین ابلّه بوده «2» و به گفته حمزه اصفهانی آن شهر نه همین ابلّه بلكه در مقابل ابلّه و در آنسوی رود بزرگ بهمنشیر آن روز و اروندرود امروز قرار داشته است «3».
در قرن چهارم پیش از میلاد كه دریانورد یونانی نیارخوسNearchus از این محل دیدار كرده. آنرا شهری معتبر و معروف یافته، و از آن به عنوان انبار بازرگانیهای خلیجفارس یاد كرده است «4». از قرن اول میلادی هم نامی از این بندر
______________________________
(1). مسعودی، مروج، پلا، ج 2 ص 203.
(2). طبری 1/ 687.
(3). به نقل یاقوت از او در معجم البلدان 1/ 770.
(4). ن. ك. لوسترانج، بلدان الخلافة الشرقیة، ص 68 و حاشیه شماره 1 آن. نیارخوس دریاسالار اسكندر بوده و چنانكه نوشتهاند در سال 325 پیش از میلاد سفری به این حدود كرده، او یك دسته از كشتیهای رودپیما را از دریای عمان به خلیجفارس برده و به شوش رسانده و مشاهدات خود را هم در این سفر نوشته كه آن را اریانARRIANمورخ ضبط كرده و
ص: 355
در سفرنامهای برده شده كه ظاهرا از یك دریانورد یونانی یا رومی بوده و به نام «گردش پیرامون دریای اریتره» «1» خوانده شده است. مؤلف این كتاب كه در قرن اول میلادی (دوران سلطنت اشكانیان) در كرانههای غربی و شرقی دریای سرخ و كرانههای جنوبی و شرقی شبهجزیره عربستان و خلیجفارس و برخی از بندرهای هند و جزیره سیلان آمدورفت داشته و دیدههای خود را كموبیش در این كتاب وصف كرده در اینباره چنین نوشته است: «ما چون ساحل جنوبی خلیج فارس را از پایانه آن در ابلّه دنبال كنیم و به سوی دهانه خلیجفارس و دریای محیط پیش برویم پس از شش روز به مركز دیگری از مراكز بازرگانی ایرانیان میرسیم به نام عمانOman¬.
محل جغرافیایی ابلّه
در تعیین قطعی محل این بندر كه در دنیای قدیم از مراكز معروف جهان آن روز بوده و امروز جز نام، نشانی از آن باقی نمانده، اختلاف مختصری بین برخی صاحبنظران معاصر هست. برخی محل ابلّه را در پرتو اوصافی كه از آن در منابع تاریخی و جغرافیایی آمده با بصره امروز یكی میدانند «2» و برخی دیگر محل آن را در جایی نشان میدهند كه با بصره امروز مسافتی فاصله دارد. قید «3» «امروز» برای بصره به این سبب است كه این شهر با بصره قدیم یعنی همانجا كه نخستین بار اعراب مهاجر در زمان خلیفه عمر بدانجا
______________________________
به وسیله او بر جای مانده است.Syks ,a History of Persia ,Vol .I P 42.
عنوان این سفرنامه در چاپ انگلیسی آن چنین است: The voyage of nearchus from the indus to the euphrates,) ED. W. Vincent, London, 1797 (.
ن. ك. لوسترانج. بلدن الخلافة الشرقیة ص 68.
(1). نام لاتینی كتاب این است:Periplus maris Erythraei
این كتاب به انگلیسی هم به نامThe Periplus of the Erythrean seaترجمه شده و نخستین بار در سال 1800 میلادی در لندن به چاپ رسیده و عبارتی كه از آن نقل شده از ص 36 همین ترجمه است.
(2). لسترانج، بلدان الخلافة الشرقیة، ص 66.
(3). مصطفی جواد، دائرة المعارف جدید بستانی، ج 2، ص 274.
ص: 356
درآمدند و در آنجا خیمه زدند و آن را پایگاهی برای خود ساختند چندین فرسخ فاصله دارد. آثار ویرانههای بصره قدیم را در چند فرسخی بصره كنونی یعنی همانجا كه شهرك كوچكی به نام «الزّبیر» واقع است، یافتهاند «1». این محل قبر زبیر صحابی معروف است كه با طلحه، صحابی دیگر در دشمنی با امام علی بن ابی طالب همدست شدند و در جنگ جمل كه در سال 36 هجری در نزدیكی بصره قدیم اتفاق افتاد «2»، در سپاه عایشه به جنگ با سپاهیان علی برخاستند و هر دو در آن جنگ كشته و در همانجا هم به خاك سپرده شدند.
از علتهای اصلی این ابهام در تعیین محل قطعی این بندر از روی اوصافی كه از آن در منابع تاریخی و جغرافیایی آمده است شاید یكی تغییرهایی باشد كه در وضع طبیعی این منطقه در اثر تغییر مسیرهای فرات و دجله و شاخههای متعدد آنها حاصل شده، و دیگر عقب رفتن تدریجی دریا به سبب تهنشینهای حاصل از سیلابها و طغیانهای همین رودها و تشكیل زمینهای تازه است كه باعث به هم ریختن علائم و نشانههایی گردیده است كه معمولا در مآخذ قدیمتر در وصف محل این بندر ذكر شده بوده است.
چنانكه اهل اطلاع و محاسبه گفتهاند در این منطقه دریا در هرسال به معدل هفتاد و دو پا و در هرقرن به معدل یك میل و نیم از ساحل دور میشود و به سبب همین عقبنشینی دریا جاهایی كه در كتب قدیم نشان آنها را در نزدیكی دریا دادهاند امروز مقداری از دریا فاصله دارند و به همینسبب هم آبادان كه در مآخذ قدیم آن را شهری در كناره خلیجفارس و در مصب رود بهمن اردشیر یا اروندرود كنونی توصیف كردهاند «3»، در زمان ناصرخسرو كه در سال 443 هجری قمری از آنجا دیدن كرده با دریا در هنگام جزر نزدیك به دو فرسخ
______________________________
(1). لسترانج، ص 66.
(2). این جنگ در بهشتآباد، كه تا كمی پیش از حمله اعراب پادگان نظامی ایران در حاشیه صحرا بود و در این زمان ویران شده و عربها آن را خریبه (ویرانه) مینامیدند، اتفاق افتاد.
(3). لسترانج، بلدان الخلافة، ص 64.
ص: 357
فاصله داشته است «1». و امروز خیلی بیشتر از این مقدار از دریا فاصله دارد.
از اوصافی كه از زمانهای قدیم درباره ابلّه آمده چنین برمیآید كه ابلّه، در دوران ساسانی و اوائل اسلام در دهانه خلیجفارس و در مصب رود بهمن اردشیر یا اروندرود كنونی بوده و به تدریج كه دریا در اثر عواملی كه بدان اشاره شد عقبتر رفته، این شهر هم از دریا فاصله گرفته است. مسعودی محل آن را در كناره همین اروندرود كه آنرا بهمنشیر نامیده بین مفتح و آبادان ذكر كرده است «2».
و پیش از او بشار بن برد شاعر خراسانی الاصل عربیگوی ساكن بصره در شعری ابلّه را چنین وصف كرده:
الرّافدان توافی ماء بحرهماالی الابلّة شربا غیر محظور «3» و مراد از «رافدان»، دجله و فرات است و از آن چنین برمیآید كه در زمان این شاعر در قرن دوم هجری ابلّه همچنان در كناره مسیر مشترك این دو رود بوده.
*** یاقوت در جایی محل ابلّه را در منتها الیه خلیجفارس و در جایی نشان میدهد كه در آنجا آب خلیجفارس با آب ماندابها «4» درهم میآمیزد «5» و در جایی دیگر محل آن را چنین وصف كرده: «ابلّه شهری است در كناره دجله بزرگ بصره (- بهمنشیر قدیم و اروندرود كنونی) در گوشه خلیجی كه به بصره میپیوندد و آن قدیمتر از بصره است، زیرا بصره در زمان عمر بن الخطاب به صورت شهر درآمد، و ابلّه در آن هنگام شهری بود كه در آن پادگان نظامی كسری و مقر فرمانده او بود «6».
***______________________________
(1). «... و جانب جنوبی عبّادان خود دریای محیط است كه چون مدّ باشد تا دیوار عبّادان آب بگیرد و چون جزر شود كمتر از دو فرسنگ دور شود ...» (سفرنامه ناصرخسرو به كوشش محمد دبیر سیاقی، تهران 1335 خورشیدی، ص 119).
(2). مسعودی، التنبه و الاشراف، ص 52.
(3). همان مآخذ ص 41.
(4). درباره این ماندابها در گفتاری پیش از این توضیح بیشتری آمد.
(5). معجم البلدان، 1/ 502.
(6). همان مآخذ، 1/ 97.
ص: 358
نام ابلّه
درباره نام ابلّه كه در مآخذ عربی به همینصورت آمده گفتهها مختلف است. خاورشناسان معمولا اصل آن راApologos یونانی میدانند كه در كتابهای عربی به شكل ابلّه درآمده. لوسترانج هم در كتاب خودLands of the Easterns Califate كه به بلدان الخلافة الشرقیة به عربی ترجمه شده است آن را به همینگونه شناسانده است «1». چنین مینماید كه این نظر از آنجا سرچشمه گرفته است كه این نام به همینصورت آپولوگوس در سفرنامه نیارخوس دریانورد یونانی، كه بدان اشاره رفت، آمده. آنچه چنین گمانی را برانگیخته یكی قدمت آن نام برای ابلّه است نسبت به آنچه در مآخذ عربی اسلامی آمده، و دیگر همسان بودن ابلّه وApologos است. ولی با كمی تأمّل میتوان دریافت كه این نظر را نمیتوان پایه درستی برای این نامگذاری دانست زیرا به طوری كه در همان سفرنامه آمده این بندر ابله در هنگامی كه نیارخوس آن را دیده بندری معتبر و معروف و به گفته او انبار بازرگانیهای خلیجفارس بوده و نام و آوازهای داشته است و جای متروك و بینامونشانی نبوده كه نیارخوس بر آن نامی نهاده باشد و مردم آنجا هم كه منتظر چنین نامگذاری بودهاند همان را با همان تلفظ یونانی به كار برده باشند، تا پس از قرنها كه اعراب بدینمنطقه راه یافتهاند آپولوگوس را به ابلّه برگردانده باشند. این فرض هم كه نام قدیم این بندر با آمدن نیارخوس و نهادن این نام بر روی آن تغییر یافته، و این نام جدید به سرعت، هم در این بندر، و هم در همه بنادر و مراكز بازرگانی آن عصر كه با این بندر در رابطه بوده و نام آن را میدانستهاند جای نام قدیم را گرفته و از نام قدیم آن هیچ اثری باقی نمانده باشد، خردپذیر نیست. آنچه خردپذیر مینماید و واقعیتها هم همواره بر همان روال جریان یافته و مییابد این است كه نیارخوس هم مانند همه جهانگردان و مسافران دیگر نام این بندر را به همانگونه كه از اهل محل شنیده، در یادداشتهای خود نوشته، منتها با تلفظ و خط یونانی خود كه به صورت
______________________________
(1). لسترانج، بلدان الخلافة ...، ص 68.
ص: 359
آپولوگوس درآمده و اعراب هم كه چندین قرن پس از نیارخوس به اینجا آمدهاند آنها هم همان نام محلی را از اهل محل شنیده و آنرا به لهجه خود به صورت ابلّه بازگو كردهاند. و علت یكنواخت بودن نام یونانی و عربی این بندر هم همین است كه هردو از یك اصل یعنی همان نام محلی قدیم گرفته شدهاند. و این نام قدیم به احتمال زیاد یك نام ایرانی بوده زیرا اینجا چنانكه گذشت یكی از مراكز مهم بازرگانی ایران در خلیجفارس بوده است.
و این امر در همین منطقه نظیر هم دارد و آن نام كارون است كه در همین سفرنامه نیارخوس به نام پازیتیگریزPasitigris آمده، پازیتیگریز یعنی دجله كوچك «1». و عربها هم در قرنها بعد آن را دجیل نامیدند، دجیل هم یعنی دجله كوچك. البته آنها پازیتیگریز یونانی را ترجمه نكردهاند. چون این كلمه در این حدود شناخته نبوده. نیارخوس هم كلمه دجیل عربی را به پازیتیگرز ترجمه نكرده چون او هم قرنها پیش از آنكه عربها به این منطقه راه یابند از اینجا گذشته بوده، بلكه علت همسان بودن این دو نام یونانی و عربی این است كه هردو آنها ترجمه نامی است كه ایرانیان در قدیم این رود را به آن نام میخواندهاند و آن «دیله كودك» «2» یعنی دجله كوچك است كه دریانورد یونانی آنرا به زبان یونانی
______________________________
(1). سایكس، تاریخ ایران، متن انگلیسی، ج 1، چاپ لندن 1958، ص 40 و ترجمه فارسی آن ج 1 چاپ، دوم ص 50
(2). این كلمه در معجم البلدان «دیلدا كودك» آمده. یاقوت ذیل كلمه دجیل از دو رود به این نام نشانی میدهد: یكی رودی كه در شمال بغداد بین تكریت و بغداد در برابر قادسیه و نزدیك سامره روان بوده و كوره (منطقه) گستردهای را مشروب میساخته از آن جمله اوانا و عكبرا و خطیره و صریفین، و بازمانده آن در دجله میریخته، و دیگر رودی كه در اهواز روان بوده، از سرزمین اصفهان سرچشمه میگرفته و ریز آن در دریای فارس نزدیك آبادان بوده (كه همین رود كارون است) و درباره این دو میگوید حمزه (مقصود حمزه اصفهانی است) گفته است كه نام آن در روزگار ایرانیان «دیلدا كودك» بوده و معنای آن دجله كوچك (دجلة الصغیرة) و معرب آن دجیل است. (معجم 2/ 555) این نام در جای دیگری از معجم البلدان به صورت دیلد بدون الف در آخر آن ذكر شده و آن ذیل كلمه دجله است كه در آنجا یاقوت باز از قول حمزه گوید كه دجله صورت عربی شده دیلد است و این رود دو نام دیگر هم دارد، یكی
ص: 360
پازیتیگریز و عربها آن را به عربی دجیل ترجمه كردهاند. نظیر همین است دو نام بین النهرین وMesopotamia كه هردو به یك معنی هستند ولی هیچیك ترجمه دیگری نیست بلكه بدانگونه كه در جای خود گذشت هردو ترجمه میانروداناند كه نام فارسی این محل بوده است.
از اصمعی روایت شده كه اعراب ابلّه را از كلمه فارسی آن هوبلت معرّب ساختهاند «1» و ایرانیان هم آن را از نام قدیم آن كه پیش از آمدن ایرانیان به اینجا در زمان نبطیان به آن خوانده میشده گرفتهاند. و گرچه اصمعی در كیفیت اشتقاق نام اصلی آن در زبان نبطی مطالبی نقل كرده كه به افسانه بیشتر شبیه است، ولی بههرحال منظور از ذكر این روایت بیان این مطلب است كه علمای لغت عربی هم از قدیم این نام را معرّب از فارسی میدانستهاند نه از یونانی.
*** ابلّه بندری بازرگانی
ابلّه مهمترین بندر خلیجفارس در قسمت شمال غربی آن بود. اهمیت این بندر از آن جهت بود كه از یك طرف به خلیجفارس دست داشت و كشتیهای بزرگ دریانورد را «2» كه از دریاهای دوردست شرق و غرب به قلمرو ایران میآمدند در لنگرگاههای خود میپذیرفت «3» و از طرفی در پیوندگاه دو رود بزرگ فرات و دجله قرار داشت «4». و این بندر به وسیله آنها
______________________________
آرنگرود (اروندرود شاهنامه م) و دیگر كودك دریا كه آن را به عربی «البحر الصغیر» معنی كرده، معجم البلدان 2/ 551). تصحیحی كه در متن به عمل آمده و دال آخر به هاء تبدیل شده به قرینه همین گفته است. زیرا آن كلمهای كه دجله معرب آن تواند بود دیله با هاء آخر است نه دیلد با دال آخر. و در رسم الخط فارسی و عربی هاء آخر كلمه با دال بسیار قابل اشتباه است. و آنچه این تصحیح را تأیید میكند این است كه از مهمترین شاخههای آب ده دجله در ساحل شرقی آن رود كه سرچشمههای آن در ایران غربی است و در جنوب شرقی بغداد به دجله میریزد همچنان دیاله خوانده میشود، كه با دیله بیارتباط نیست.
(1). به نقل یاقوت از او در معجم البلدان 1/ 97.
(2). اینگونه كشتیها را كه میتوانستهاند در دریاهای بزرگ به جاهای دوردست رفت و آمد كنند و امروز آنها را اقیانوسپیما میگویند در مآخذ قدیم عربی «سفن البحر» نوشتهاند.
(3). طبری، 1/ 2384.
(4). یاقوت، 1/ 96- 98.
ص: 361
به تیسفون پایتخت ایران و سایر شهرها و روستاهای آباد و پرجمعیت این منطقه راه مییافت، و از طرفی هم پایانهای بود برای راههای كاروانرو زمینی كه سرزمینهای واقع در غرب رود فرات را از یمامه و نجد و حجاز و یمن گرفته تا پالمیر و سوریه و سرزمینهایی در قلمرو روم به خلیجفارس میپیوست. و بدین سببها بود كه ابلّه یكی از بندرهای آباد و پررفت و آمد دنیای قدیم و یكی از مراكز اصلی مبادله كالا در تمام این منطقه به شمار میرفت، زیرا در اینجا بود كه كاروانهای راههای دور زمینی و صحرایی عرب و همچنین كشتیهای رودپیمایی كه از مناطق شمالی بدینجا میآمدند، كالاهای خود را با آنچه به وسیله كشتیهای دریانورد از بندرهای دوردست آسیا و آفریقا بدینجا میرسید، مبادله میكردند و در آنجا بازرگانانی از هرجنس و رنگ به دادوستد میپرداختند. و در همینجا بود كه حقوق بندری و گمرك دولتی كه ده یك قیمت كالاهای مبادله شده بود از بازرگانان و صاحبان كالا وصول میشد. و از همان سالهای نخستین كه بندر ابلّه به تصرف اعراب درآمد. سخن از «عشور ابلّه» یعنی ده یك حق بندر هم به میان آمد «1».
هنگامی كه در سال 14 هجری عتبة بن غزوان، سرداری كه عمر مأمور فتح این ناحیه كرده بود، ابلّه را گشود وی آنجا را در نامهای كه به عمر نوشت چنین توصیف كرد: «اینجا لنگرگاه كشتیهای دریانورد است كه از عمان و بحرین و فارس و هند و چین به اینجا میآیند» «2». ابن خردادبه هم در بیان راههای بازرگانی شرق و غرب ابله را همچون پایانهای برای آبراههای دجله و فرات و آغازی برای سفر در دریاهای باز یاد كرده. وی یكی از این راهها را از غرب به شرق چنین وصف كرده: «اگر بخواهند (- یعنی بازرگانان) كالای خود را از فرنگ از راه دریای غربی (- مدیترانه) حمل میكنند و در انطاكیه آن را به خشكی منتقل مینمایند و پس از پیمودن سه منزل در خشكی در جابیه «3» به فرات میرسند و از
______________________________
(1). بلاذری، فتوح البلدان، ج 1 ص 474.
(2). الاخبار الطوال، 116- 118.
(3). جابیه شهری بوده است در سوریه در شرق بندر انطاكیه و در كنار فرات. و به گفته یاقوت آن را
ص: 362
آنجا از راه آبی فرات به بغداد و از بغداد از راه آبی دجله به ابلّه میروند و از ابلّه راهی عمان و سند و هند و سرزمین چین میشوند كه تمامی به هم پیوستهاند» «1».
كاروانهایی هم كه از راه زمینی برای مبادله كالا به ابلّه میرفتند همگی از راهی كه این بندر را به محل بصره میپیوست و در چهار فرسخی غرب آن قرار داشت رفت و آمد میكردند. و در آنجا بود كه چنانكه در بصره خواهد آمد راههای متعددی به جهات مختلف شبه جزیره عربستان و سوریه و آسیای صغیر و قلمرو روم منشعب میشد. و به همینسبب بازار تجارت را در بندر ابله رونقی بسیار و بازرگانان را به سفر بدانجا رغبتی فراوان بود، زیرا به روایتی از یاقوت هیچجا برای بازرگانان سودآورتر از ابلّه نبود «2». و چنانكه از سفرنامه نیارخوس نقل شد ابله را از همان قدیم انبار بازرگانیهای خلیجفارس میخواندند و به همین سبب آنجا را دروازه هند یا مرز هند مینامیدند كه همواره معروفترین مركز بازرگانی در شرق بوده و این نامی بود كه اعراب آن را به صورت فرج الهند یا ارض الهند بیان كردهاند.
طبری در روایتی آورده است كه چون خالد از امر یمامه بپرداخت ابو بكر به او نوشت كه به عراق روی آور و به آنجا داخل شو و از فرج الهند آغاز كن كه همان ابلّه است «3». و همو در جای دیگر باز در همینباره گوید: «ابو بكر در نامه خودش به خالد فرمان داده بود كه چون آهنگ ورود به عراق نماید از مرز اهل سند و هند كه در آن روزگار ابلّه بود آغاز كند «4». و باز در ذكر رویدادهای سال 14 هجری مینویسد: عمر به سعد نوشت به اختیار خودت مردی را به مرز هند بفرست كه برای تو سپری باشد تا اگر از آنسوی به تو حمله كردند دفع آن كند، و سعد هم مغیرة بن شعبه را با پانصد تن فرستاد تا در آن قسمت از سرزمین عرب كه
______________________________
جابیة الحولان هم میگفتهاند و یكی از دروازههای شام كه به (باب الجابیه) معروف بوده به آن منسوب است.
(1). ابن خردادبه، المسالك و الممالك، ص 154.
(2). یاقوت، معجم البلدان، 1/ 97، در روایتی از خالد بن صفوان.
(3). طبری، 1/ 2016: از معانی فرج در عربی یكی هم مرز و حدّ و دروازه است.
(4). «اذا دخل العراق ان یبدأ بفرج اهل السند و الهند و هو یومئذ الأبلّة» طبری 1/ 2021.
ص: 363
برابر ابلّه قرار داشت فرود آید «1». در روایتی هم كه یاقوت نقل كرده آمده كه چون سعد بن ابی وقاص در سرزمین حیره به پیروزی رسید عمر به او نامه كرد كه عتبة بن غزوان را به سرزمین هند (ارض الهند) بفرست ... و ابلّه در آن روزگار ارض الهند نامیده میشد «2».
ابلّه بندری نظامی و جنگی
بندر ابلّه گذشته از اهمیت بازرگانی آن از لحاظ نظامی نیز دارای اهمیت فراوان بود و در دنیای قدیم نام و آوازهای داشت، زیرا هم پایگاه نیروی دریایی ایران در دریای جنوب بود، و هم نگهبانی و حفظ امنیت راههای كاروانرو زمینی را كه به آنجا میپیوست بر عهده داشت.
و همین وظیفه كه نگاهبانی از مال و خواسته فراوانی هم كه به صورت كالا یا به صورتهای دیگر در این بندر همواره انباشته بود جزیی از آن بود ایجاب میكرد كه یك نیروی رزمی زمینی هم پیوسته در آنجا آماده كارزار باشد تا هم این بندر را از دستبرد دزدان و غارتگران صحرایی مصون بدارد و هم اگر دشمنی از راه دریا آهنگ كشور كرد در همانجا راه را بر او ببندند، زیرا این بندر دروازه تیسفون پایتخت دولت ایران و مرز دریایی آنجا بود. در آن هنگام كه هنوز ماندابهای جنوب عراق (- بطایح) به وجود نیامده و دجله را كور نكرده بود، این بندر از راه آبی دجله مستقیما به تیسفون میپیوست، و اگر دشمنی از راه دریا به قصد راهیابی به پایتخت این كشور از این راه آهنگ آنجا میكرد میبایستی در همینجا متوقف گردد. نام این بندر را در لشكركشی دریایی ایران به یمن در
______________________________
(1) .... ابعث الی فرج الهند رجلا ترضاه یكون بحیاله و یكون ردءا لك من شئی ان اتاك من تلك التّخوم فبعث المغیرة بن شعبة فی خمس مائة فكان بحیال الأبلّة من ارض العرب (طبری 1/ 2223).
برای آگاهی از روایات مختلفی كه درباره سفر خالد بن الولید به این ناحیه آمده به صفحه 418 فتوح البلدان مراجعه شود. خبری كه راجع به اعزام مغیرة بن شعبه از سوی سعد بن ابی وقاص نقل شد بیشتر برای بیان موقع جغرافیایی و اهمیت رزمی ابله در نزد اعراب است.
درباره مأموریت عتبة به این ناحیه و همچنین سفر خالد به اینجا در گفتار دیگری توضیحات بیشتری خواهد آمد.
(2). یاقوت، معجم البلدان، 1/ 641.
ص: 364
زمان خسرو انوشیروان میتوان دید و اهمیت نظامی آن را هم در اخبار همان لشكركشی كه اجمالی از آن در جلد اول همین كتاب گذشت «1» به خوبی میتوان دریافت.
و اگر درنظر گرفته شود كه این بندر در نزدیكی صحرای عربستان قرار داشته و جایی آباد و پرثروت هم بوده و بدینسبب، هم خود این بندر، و هم كاروانهایی كه از راههای مختلف صحرا و شمال و جنوب عربستان به آنجا رفت وآمد میكردهاند پیوسته مورد طمع و احیانا تجاوز قبایل بادیهنشین عرب میبودهاند، بهتر میتوان مفهوم این گفته طبری را كه درباره این بندر گفته است كه: «مرز هند پرشأن و شوكتترین مرزهای ایران بود و مرزدار آنجا میبایستی در خشكی با اعراب و در دریا با هندیان به مقابله و محاربه بپردازد» «2» درك كرد.
و همچنین آنچه را كه یاقوت درباره آن نقل كرده و پیش از این بدان اشاره كردیم دائر بر اینكه آنجا محل پادگان نظامی كسری و مقر فرمانده او بوده است، «3» بهتر و روشنتر دید و همچنین این مطلب را كه پیش از این هم به مناسبتهای دیگری بدان اشاره شده است «4» بهتر و روشنتر دید كه چرا برای حفظ امنیت این بندر از طرف صحرا و همچنین حفظ امنیت راههای زمینی كه به این بندر منتهی میشد در محل بصره، یعنی مركز تقاطع راههای مختلفی كه كاروانها از هرسو در آنها در آمدورفت بودند، در دوران ساسانی دو پایگاه نظامی در غرب این بندر ایجاد شده بود، یكی در همان محل بصره كه در چهار فرسخی غرب ابلّه قرار داشت و محل تقاطع راههای بسیاری بود كه از غرب فرات به شهرهای شبه جزیره عربستان و سوریه و آسیای صغیر میرفت، و دیگری در شش میلی غرب این محل و در حاشیه صحرا كه به منظور جلوگیری از تاختوتاز قبایل بادیهنشین و غارت و دستبرد آنها به وجود آمده بود و در
______________________________
(1). در گفتار دهم از آن كتاب.
(2). «و كان فرج الهند اعظم فروج فارس شأنا و اشدّها شوكة و كان صاحبه یحارب العرب فی البرّ و الهند فی البحر» (طبری 1/ 2023).
(3). یاقوت، معجم البلدان 1/ 97.
(4). تاریخ و فرهنگ ایران ... ج 1 ص 263 و 264.
ص: 365
پادگان نخستین كه به نام بهشتآباد اردشیر خوانده میشد پیوسته عدهای از اسواران ایرانی به نگاهبانی میپرداختند. و نگاهبانی پایگاه دوم را كه در حاشیه صحرا بود و منجشانیه خوانده میشد، از طرف دولت ساسانی، طبق رویه معمول آن دولت در سرزمینهای عربنشین، یكی از سران عرب همین منطقه عهدهدار میگردید، كه در این تاریخ شخصی به نام قیس بن مسعود شیبانی بود.
فرماندهان ابلّه
اهمیت بازرگانی و نظامی این بندر ایجاب میكرد فرماندهانی كه به مرزبانی آنجا و فرمانروایی منطقه میشان كه ابلّه هم در آن بود منصوب میشدند از بزرگان درجه اول دولت ساسانی برگزیده شوند. چنانكه اردشیر بابكان بنیانگذار دولت ساسانی پس از پیروزی بر بندو آخرین پادشاه مستقل میشان، فرمانروایی آنجا را به پسر خود مهرشاه واگذاشت «1». و آخرین فرمانده این ناحیه هم در دولت ساسانی كه در زمان حمله اعراب بر آنجا فرمان میراند هرمز از خاندانهای هفتگانه ممتاز ایران «2» و به گفته طبری از كسانی بود كه در مدارج شرف در مرحله كمال بود «3» و از این لحاظ فرمانروایی میشان همرتبه فرمانروای خوزستان و لرستان، همسایه شرقی او بود كه در آن دوران هرمزان بود كه او هم از خاندانهای
______________________________
(1). كریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، نسخه فرانسوی حاشیه 1 ص 97 به نقل از یك سند مانوی، این مهر شاه چنانكه كریستنسن در جای دیگر از كتاب خود ذكر كرده (نسخه فرانسوی ص 90) به آیین مانوی هم گرویده بوده.
(2). این خاندانهای هفتگانه در زمان ساسانیان عبارت بودند از: 1- خاندان ساسانی 2- خاندان قارنپهلو 3- خاندان سورنپهلو 4- خاندان اسپهبدپهلو 5- خاندان اسپندیاد (- اسفندیار) 6- خاندان مهران 7- خاندان هفتم كه نامش مشخص نیست. كریستنسن بر طبق یك مآخذ رومی احتمال میدهد كه به نام زیك یا زیخ خوانده میشده است. (كریستنسن، متن فرانسوی ص 99).
(3). طبری، 1/ 2025، وی گوید ایرانیان كلاه خویش را به نسبت حسب و نسب و خاندان و تبار خود به زر و گوهر میآراستند (و این نشانه رتبه و درجه آنها بود) قیمت كلاه كسی كه در شرف خانوادگی تام و كامل باشد یكصد هزار درهم بود و كمال شرف كسان هم به این بود كه از خاندانهای هفتگانه باشند.
ص: 366
هفتگانه ممتاز بود و در كتب عربی عنوان او را ملك اهواز نوشتهاند «1». و درجه او بالاتر از آزادبه مرزبان حیره همسایه غربی او بود «2».
این هم ناگفته نماند كه در ترجمه فارسی كتاب عائشة در دوران معاویه، به نقل از كتاب الاستیعاب (2/ 174- 182) و كتاب أسد الغابة (3/ 31- 23) و كتاب الاصابة (2/ 190- 196) آمده است كه پدر صهیب صحابی معروف از طرف شاه ایران حاكم ابلّه بوده «3». گمان میرود آنچه باعث این التباس شده این باشد كه سنان پدر صهیب هم همان سمتی را در نگاهبانی پادگانی حاشیه صحرا میداشته كه قیس بن مسعود داشته و وجه معاش او هم مانند قیس و دیگر نگاهبانان از درآمدهای بندر ابلّه پرداخت میشده.
اعراب در ابلّه
حمله به ابلّه را در فاصله بین فتح حیره و جنگ قادسیّه نوشتهاند. جنگ حیره در تاریخها به نام یوم مهران معروف شده. مهران كه این رویداد را به نام او نامگذاری كردهاند، فرمانده یك نیروی دوازده هزار نفری بود كه از پایتخت آشفته ایران برای مقابله با اعرابی اعزام شده بود كه در محلی به نام دیرهند در مجاورت حیره، به قصد حمله به آنجا اردو زده بودند. نام كامل او را مهران پسر مهربنداد همدانی نوشتهاند. عربهایی كه در آنجا و در محلی به نام نخیله
______________________________
(1). گویا فرمانروایانی كه از این خاندانهای ممتاز بودهاند با عنوان شاه خوانده میشدهاند و تاجی كوچكتر از شاه ساسانی میداشتند. در تاریخ بلعمی در شرح حال هرمزان فرمانروای خوزستان كه او هم از خاندانهای هفتگانه بود آمده كه ملك اهواز هرمزان بود ... و اكاسره ایشان را دستوری داده بودند كه تاج بر سر نهادی، و در عجم هفت ملك بودند كه به دستور ملكتاج داشتند زیرا كه به نسبت با ملك راست بودند، و تاج ایشان كوچكتر از تاج ملك بود.
(ترجمه تاریخ طبری به تصحیح دكتر مشكور، ص 308). ظاهرا علاوه بر كلاه، كمربند را هم به زر و گوهر میآراستهاند و آنهم علامت شرف و اعتبار بوده در شاهنامه غالبا كلاه و كمر با هم آمده.
(2). به گفته طبری (1/ 38- 2027) آزاد به مرزبان حیره به نصف شرف بود و قیمت كلاهش پنجاه هزار درهم بود.
(3). این كتاب كه اصل آن به عربی است تألیف آقای مرتضی العكسری است و ترجمه فارسی آن در تهران چاپ شده و مطلبی كه از آن نقل شده از ص 45 آن ترجمه است.
ص: 367
گرد آمده بودند از دو قبیله بجیله به سركردگی جریر بن عبد اللّه و ربیعه به سركردگی مثنّی بن حارثه بودند. و چون در جنگی كه بین آنها اتفاق افتاد مهران و بسیاری از سپاهیانش كشته شدند و در كشتن مهران سران آن دو قبیله یعنی جریر بن عبد الله و منذر بن حسّان هردو شركت داشتند، بر سر تقسیم سلب «1» او كه معمولا جزء غنایم به شمار نمیرفت و به كشنده او تعلق میگرفت بین آن دو نزاع سختی درگرفت چون هریك خود را كشنده او میدانست سرانجام بدینگونه توافق كردند كه كمربند گوهرنشان او از آن یكی از آنها باشد و دیگر ماترك او از آن دیگری «2» این رویداد در سال چهاردهم هجری روی داد. در این هنگام در پایتخت ایران پس از مرگ شیرویه و سلطنت پوران دختر خسروپرویز، یزدگرد سوم را بر تخت شاهی نشانده بودند و به گفته بلاذری او بود كه مهران مهربنداد را برای دفاع از حیره گسیل داشته بود «3». تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی ج2 367 اعراب در ابله ..... ص : 366
روزی كه اعراب در این جنگ مهران به دست آوردند آنچنان برای آنها مهمّ بود كه آن را از ایّام یادماندنی خود شمردند و آن را به نام یوم مهران و یوم النّخیلة خواندند و آن را همچون تاریخی به كار بردند.
پس از این فتح راه تاختوتاز قبایل عرب در تسوهای غربی سواد یا سورستان بین حیره و كسكر و بین كسكر و تسوهای سورا و بربیسما و صراة جاماسب و ما بین دو فلوجه و دو نهر و عین التمر و دیگر مناطقی كه تاكنون پادگان حیره از آنها حفاظت میكرد باز شد و مهاجمان در همه این نواحی به تاختوتاز و قتل و غارت و ویرانگری پرداختند. و برخی از آنها از رود سورا هم گذشته و تا كوثی و نهر الملك و بادوریا هم پیش رفتند، و حتی برخی به كلواذی (یكی از محلهای جنب تیسفون) هم رسیدند. و همه اینها بدانگونه كه نوشتهاند مایه زندگی و ارتزاقشان از آن چیزهایی بود كه در آنجاها غارت میكردند.
______________________________
(1). سلب به چیزهایی گفته میشد كه رزمندگان با خود میداشتند. از پوشش و اسب و جنگافزار و هرآنچه بدانها خوانده میشد.
(2). فتوح البلدان، ص 310 و 311.
(3). فتوح البلدان، ص 311.
ص: 368
اشاره به یوم مهران و حوادثی كه پس از آن در این منطقه روی داد برای بیان این نكته است كه حمله به ابلّه هم در همین شرایط اتفاق افتاد. شرایطی كه برای مهاجمان از هرلحاظ مساعد و امیدواركننده و برای مدافعان نامساعد و نومیدكننده بود. ابلّه هم گذشته از ویژگیهای دیگرش یكی از پادگانهای نیرومند ایران در این سرزمین بود و غلبه بر آنهم یكی از هدفهای بزرگ مهاجمان بود و به همینسبب پس از یوم مهران و غلبه بر پادگان بصره، و پیش از اینكه عمر به حمله عام و شامل دیگری علیه ایران دست بزند، دست یافتن بر پادگان ابلّه در سرلوحه اهداف مهاجمان بود، نوشتهاند بین یوم مهران و جنگ قادسیه هیجده ماه فاصله بود «1». و حمله به ابلّه در همین فاصله صورت گرفت.
چون عتبة بن غزوان و همراهانش به قصد حمله به ابلّه آنجا را در محاصره گرفتند و مدتی بر این حال گذشت، پادگان ابلّه برای راندن آن قبایل از پیرامون آن بندر از شهر بیرون آمده و در برابر آنها صفآرایی كردند. عتبة هم مردان خود را آماده نبرد ساخت و دو تن از كسانی را هم كه به او پیوسته بودند به نامهای قطبة بن قناده سد و سی و قسامة بن زهیر مازنی هریك را با عدهای مأمور نمود كه در پشت لشكریان خود او موضع بگیرند، تا هم اگر از مردان او كسانی قصد گریز از جنگ را داشته باشند مانع فرار آنها شوند و هم اگر دشمن از پشت قصد حمله به آنها را كرد آنها را دفع كنند، و خود با همه مردان خود با ایرانیان در جنگ شد. جنگی سخت بین آنها درگرفت ولی چون ایرانیها در این جنگ موفق نشدند كه اعراب را تارومار كنند و شهر خود را از محاصره درآورند ناچار دوباره به شهر بازگشتند و عتبة هم با مردان خود به جایگاه خود بازگشت و وضع به همانگونه كه بود ادامه یافت.
عتبة بن غزوان و همراهانش
عتبة بن غزوان برادر زن عثمان بن عفان (- خلیفه بعدی) «2» و داماد حارث بن كلّده ثقفی بود. از این حارث بن كلّده در جای دیگر هم به مناسبت
______________________________
(1). فتوح البلدان، ص 312.
(2). زن عثمان بن عفان فاخته دختر عتبة بن غزوان بود (ابن اثیر، الكامل 2/ 387).
ص: 369
دیگری سخن رفته و آن در استان شادشاپور (- كسكر) و مناسبت آنهم این بود كه حارث كه در جندیشاپور پزشكی آموخته بود و نوشجان دهقان آن استان را درمان كرده بود، نوشجان از جمله پاداشهایی كه در برابر این خدمت به او ارزانی داشته بود یكی هم كنیزكی بود كه حارث او را سمیّه نامید. این كنیزك را در تاریخ این دوران ایران اثری بسیار بوده كه به مناسبتهای مختلف نام او به میان خواهد آمد، و آن مناسبتی كه در اینجا ذكر او را ضروری میسازد این است كه سه تن از همراهان اصلی عتبة در این سفر كه نامشان در حوادث این ایام و دورههای بعد به فراوانی برده شده از فرزندان همین سمیّه بودند، به نامهای نافع و نفیع كه نام دیگرش ابو بكره بود و سومی زیاد. از این سه فرزند نافع و نفیع از خود حارث بن كلّده ثقفی بودند و زیاد از شخص دیگری بوده به نام عبید «1» كه او را بندهای رومی نوشتهاند. این سه تن برادران زن عتبة بن غزوان بودهاند، چون زن عتبة بن غزوان صفیّه هم دختر همین حارث بن كلّده بوده. به گفته طبری عتبة خواهرزنی هم داشته به نام ازده كه همسر شخصی بوده به نام شبل بن عبید بجلّی كه او هم با زنش در این سفر همراه عتبة بوده و نام هردو یعنی زن و شوهر در حوادث این ایام برده شده است «2».
زنان عرب در جنگهای شوهرانشان
بلاذری در وصف یكی از جنگهایی كه بین این مهاجمان و پادگان ابله اتفاق افتاده بود نوشته است كه از ده با دیگر زنان قبایل كه معمولا مردانشان را همراهی میكردهاند در جنگ اینان با مدافعان ابلّه برای تشویق مردان خود به پایداری در جنگ و تیز كردن آتش غیرت آنان در حالیكه آنها با دشمن روبرو میشدهاند دستهجمعی این شعر را همچون شعاری با صدای رسا برای آنها میخواندهاند: «ان یهز موكم یولجوا فینا الغلف» «3».
______________________________
(1). بلاذری، انساب الاشراف،IV A461.
(2). طبری، 1/ 2388.
(3). یعنی اگر آنها شما را شكست بدهند با آلتهای ختنه ناكرده بر ما میسپوزند، (فتوح البلدان، ص 421)- در فتوح البلدان به جای یولجوا تولجوا نوشته شده كه غلط است و صحیح همان
ص: 370
چنین مینماید كه اینگونه تشویق مردان به پایداری در جنگ از راه تحریك غیرت آنان معمول زنان عرب در جنگهای آنان با ایرانیان بوده، به روایت طبری در جنگ ذیقار هم كه شرح آن پیش از این گذشت «1» یكی از زنان قبیله بنی عجل هم خطاب به مردانشان این شعر را میخوانده:
ان یظفروا یحرّزوا فینا الغرلایها فداء، لكم بنی عجل «2» و چون زیاد پسر سمیّه با آنكه در آن ایام جوانی نورس بود ولی در میان همه آن جماعت تنها كسی بود كه خواندن و حساب كردن میدانست، او را متصدی تقسیم اموالی كردند كه به غنیمت میگرفتند و برای این كار روزی دو درهم مزد به او میپرداختند «3».
سرگذشت پادگان ابلّه
با این حال پادگان ابلّه كه به گفته طبری پانصد تن از اسواران از آن حمایت میكردند چندین ماه مقاومت نمودند و یك یا چند بار هم برای پراكندن اعراب و شكست محاصره آنها از شهر خارج شده و به آنها حمله بردند و جنگی سخت كردند ولی توفیقی نیافتند و هربار به شهر بازگشتند و شهر را حصار خود گرفتند ولی چون از طرفی پیوسته قبایلی از بادیهنشینان به مهاجمان میپیوستند و از طرفی هم كمكی به محاصرهشدگان نمیرسید «4» و شاید هم با اوضاع و احوالی كه بر كشور حاكم بود از دریافت كمك هم نومید بودند بیش از آن در خود تاب مقاومت نیافته و از راه دریا آنجا را ترك گفتند. در روایتی كه از حمزه اصفهانی نقل شده آمده است كه آنچه از مالومنال خویش كه توانستند با
______________________________
است كه در متن آمده و یاقوت هم با همینصورت صحیح (یولجوا) آورده (معجم البلدان، ج 3، ص 862).
(1). جلد اول ص 382- 384.
(2). طبری 1/ 1032- غرل هم در این شعر مانند غلف در شعر پیشین به معنی ختنه ناكرده است (الغرلة، الغلفة، لسان العرب).
(3). بلاذری، فتوح، 421.
(4). به گفته طبری (1/ 8- 2037) در ایران هیچیك از مرزبانان و فرماندهان نمیتوانستهاند خارج از قلمرو خود به كمك مرزبان یا فرمانده دیگری برود مگر با اجازه شاه (طبری 1/ 8- 2037) و در این دوره هم ظاهرا پایتخت ایران آشفتهتر از آن بوده كه در آن به این مسائل توجه شود. و از جریان امور چنین برمیآید كه این مرزبانان و فرماندهان هریك به حال خود رها شده بودهاند.
ص: 371
خود برداشتند و با خانوادههای خود بر چهارصد كشتی سوار شدند و راه دریا در پیش گرفتند و چون به خور- (خلیج) شهر سبدان رسیدند باد آنها را از دریا به سوی خلیج راند و آنها در سبدان پیاده شدند و در آنجا آتشكدهها ساختند و اعقاب آنها هنوز در آنجا هستند. یاقوت كه این روایت را نقل كرده گوید من نمیدانم محل سبدان كجا است و انشاء اللّه در اینباره جستجو خواهم كرد «1».
*** و چون مهاجمان از بیدفاع ماندن شهر آگاه شدند، به شهر درآمدند و آنچه متاع و سلاح و نقدینه یافتند به غنیمت بردند و مردم را هم به اسارت گرفتند. فتح ابلّه را در رجب یا شعبان سال چهاردهم هجری نوشتهاند «2».
غنائم به دست آمده از آنجا
تصرف ابلّه برای فاتحان فوائد بسیار داشت یكی بدانسبب كه آنجا شهری آباد و پرنعمت و دارای تجارتی پررونق و مردمی ثروتمند بود، و هرچند از ساكنان آنجا آنها كه آنجا را ترك كرده بودند آنچه توانسته بودند از راه دریا با خود برده بودند باز از ثروتهای آن شهر غنائم بسیاری نصیب فاتحان گردید بدان حد كه بعضی از اخبار آن مبالغهآمیز و باور كردن آن دشوار به نظر میرسد «3». و دیگر بدانسبب بود كه با تسخیر این پادگان كه یك مركز مهمّ جنگی و دفاعی این منطقه به شمار میرفت، گذشته از اینكه راه كمك ایرانیان به پادگانهایی كه در مرزهای غربی مدائن مورد حمله قرار گرفته بودند از این طریق بسته شد، راه اعراب برای تصرف مناطق بسیار
______________________________
(1). معجم، 3/ 31.
(2). طبری، 1/ 2384.
(3). از آن جمله خبری است كه طبری از قول مثنی بن موسی كه جدش به نام سلمة بن المحبق در فتح ابلّه شركت داشته و از غنائم آنجا نصیبی برده نقل كرده است. مثنی از قول جدش نقل كرده كه در فتح ابلّه جزء سهم من از غنائم دیگی مسین شد كه چون خوب در آن دقت كردم دریافتم كه دیگ از طلا است و در آن هشتاد هزار؟ مثقال طلا بود. چون این خبر را به عمر نوشتند دستور داد كه اگر سلمه بن المحبق سوگند یاد كند كه آن دیگ را به گمان اینكه دیگ مسین است برداشته دیگ از آن از او شده است. مثنی كه این گفته را نقل كرده افزوده است كه مایه ثروت خاندان ما از همان دیگ است (طبری، 1/ 2387 حوادث سال 14).
ص: 372
آبادی از استانهای جنوبی عراق و خوزستان هموار گردید. و به علت غنائم زیادی هم كه نصیب فاتحان شد وصیت شهرت آن در میان قبایل صحرا پیچیده بود داوطلب شركت در این جبهه فراوان و روزافزون گردید. و فتوحات بعدی را به دنبال آورد.
*** پس از فتح ابلّه، عتبه نامهای بدینمضمون به عمر نوشت: اما بعد خدای را سپاس كه ابلّه را بر ما گشود. اینجا لنگرگاه كشتیهای دریانورد است كه از عمان و بحرین و فارس و هند و چین به اینجا میآیند، و ما زر و سیم و فرزندان آنها را به غنیمت گرفتیم و من شرح آن را برایت خواهم نوشت انشاء اللّه. و این نامه را با نافع بن حارث برادر زن خود برای عمر فرستاد و عمر هم مژده این فتح بزرگ را به مسلمانها داد «1».
و چون با خبرهای گاه اغراقآمیزی كه از غنائم به دست آمده، به مدینه میرسید و با سرعت در بادیه پخش میشد هجوم قبایل بادیهنشین هم به این منطقه روزافزون گردید، عتبه هم آنها را بیكار نگذاشت و با آنها به فتح مناطق دیگری از همین استان كه پس از سقوط ابلّه راه حمله به آنها هموار شده بود پرداخت.
ابلّه در دوران اسلامی
در این دوران دیگر ابلّه پادگان نظامی ایران و مقرّ اسواران ایرانی نبود چون دولتی به نام ایران وجود نداشت، ولی آنجا غیر از این جنبه مزایای دیگری هم داشت كه آنجا را گنجینهای از زیبائیها ساخته بود و از آن جمله مواهب طبیعی آنجا بود كه به سبب همانها آنجا یكی از مناطق آباد و پرنعمت و از لحاظ سرسبزی و خرّمی یكی از جاهای زیبای جهان شناخته میشد، و رود ابلّه هم با كنارههای زیبایش آنچنان شهره آفاق شده بود كه آنجا را یكی از بهشتهای سهگانه یا چهارگانه جهان
______________________________
(1). بلاذری، فتوح البلدان، ص 430 و 431.
ص: 373
میشمردند. این رود كه از كناره شهر ابلّه از بهمن اردشیر آن روز و اروندرود امروز برای آبیاری باغها و كشتزارهای آن جدا میشد نخست تا سه فرسخ به طرف بصره امتداد مییافت و سپس وقتی در دوران اسلامی بر ساكنان غرب بصره افزوده شد و آن شهر گسترش یافت یك فرسخ دیگر هم آن را ادامه دادند تا به بصره رسید. این رود همهجا در میان باغهای سرسبز و پردرخت و كشتزارهای آباد روان بود و از خرمی و زیبایی آنچنان بود كه یكی از گردشگاههای بنام همه آن منطقه به شمار میرفت «1».
آن یك فرسخی كه بر طول رود ابلّه افزوده شد تا به بصره رسید، در زمان ولایت عبد الله بن عامر بود بر بصره در زمان خلافت عثمان بن عفّان. و چون در این زمان زیاد بن عبید، كه بعدها در خلافت معاویه به شرحی كه در جای خود خواهد آمد زیاد بن ابی سفیان خوانده شد، عهدهدار دیوان خراج بصره بود در غیبت عبد الله بن عامر از بصره به كندن آن پرداخت «2» و آب آن را به بصره رسانید و آن را به نهر دیگری كه در زمان خلافت عمر، ابو موسی اشعری حفر كرده بود به پیوست. ابو موسی آن نهر را از یكی از آبگیرهایی كه در دهانه نهر جوبره «3»
______________________________
(1). به روایت اصمعی به نقل یاقوت از او در معجم البلدان 1/ 97 بهشتهای سهگانه جهان یكی نهر ابلّه و دیگری غوطه دمشق و دیگری نهر بلخ بوده، و به گفته قزوینی بهشتهای چهارگانه جهان یكی غوطه دمشق و یكی سغد سمرقند (بین سمرقند و بخارا) و دیگری دره بوّان (در فارس) و یكی جزیره ابله بود، «آثار البلاد، بیروت 1380 ه ق ص 189) و ابله را از آنجهت جزیره خواندهاند كه در میان سه رود قرار داشت یكی اروندرود و دیگری رود معقل و دیگر رود ابله.
(2). بلاذری، فتوح البلدان، ص 438.
(3). این نهر را در عربی نهر الجوبره نوشتهاند كه شكل عربی جوباره است. جو در فارسی به معنی نهر است و باره هم به معنی مجرا و مسیل یا كناره است، به گفته ابو یحیی ساجی در كتاب بصره (به نقل از او در معجم البلدان 4/ 833) این نهر از نهرهای قدیم بصره بوده كه چون آب دجله به آن میپیوسته در دهانه آن آبگیر وسیعی تشكیل میشده كه مردم بصره از كناره آن برای رختشوئی استفاده میكردهاند و چون در كناره آن همواره از وسائل كار گازران چیزهائی مثل اجّانه و مانند آن یافت میشده آن را در عربی نهر الاجّانه خواندند (اجّانه نوعی ظرف سنگی بوده كه به جای طشت به كار میرفته). چنانكه از نوشته ناصر خسرو كه آنجا را دیده برمیآید،
ص: 374
تشكیل شده بود از موضعی كه آن را آبكن «1» میگفتند جدا ساخته بود.
از بسراه تا بصره
چون عتبة بن غزوان به شرحی كه در گفتار پیش گذشت. خریبه و دیگر دسكرههایی را كه در محل پادگان بهشتآباد برای سكونت خود و همراهان خود برگزیده بود به دستور عمر كه به او نوشته بود همه یارانت را در یكجا منزل بده و جای آنها هم نزدیك آب و چراگاه باشد، ترك گفت و به سرزمینی باز و گشاده رفت بدانسان كه خلیفه دستور داده بود. در آنجا عربها نخست زیستگاه خود را با نی كه از نیزارهای اطراف میكندند محصور میساختند و هنگامی كه به جنگ میرفتند آنها را میكندند و به كناری مینهادند و چون باز میگشتند دوباره آنها را به كار میبردند و همواره بدانحال بود تا وقتیكه در زمان ولایت ابو موسی اشعری كمكم در آنجا به بنای منازل پرداختند. «2»
پیش از این گذشت كه وقتی عمر از تاختوتازهای سوید بن قطبه در ناحیه ابلّه باخبر شد به او دستور داد كه با همه آنها كه به دور خود گرد آورده است به عتبة بن غزوان به پیوندد. نوشتهاند به یكی دیگر از این عربها كه او هم در بحرین، جای دیگری از قلمرو دولت ساسانی، به تاختوتاز مشغول بود به نام هرثمة بن عرفجه بارقی نیز دستور داد كه او هم با همه مردان خود به عتبة بن غزوان به پیوندند. و آنها نیز چنان كردند. و چون بدینسان بر نیروی رزمی عتبة بن
______________________________
جوبره رودی معتبر و از رودهائی بوده است كه به گفته او شط العرب را تشكیل میدادهاند. «... دجله و فرات كه به سرحد اعمال بصره به هم میرسند و چون آب جوبره نیز به ایشان میرسد آن را شط العرب میگویند.» (سفرنامه ناصرخسرو، به كوشش محمد دبیر سیاقی، چاپ تهران 1335. ص 113) از آشفتگیهائی كه در برخی از كتابهای لغت و مآخذ عربی در تفسیر این كلمه آمده، در جای دیگر از همین كتاب (در گفتار مربوط به ریشههای كهن فارسی در بصره قدیم) سخن رفته است. به همانجا مراجعه شود.
(1). آبكن به قسمتهایی از كناره رود یا دریا میگفتهاند كه آن را آب كنده باشد و دستی نكنده باشند. این كلمه در عربی به صورت ابكن درآمده و یاقوت در معنی آن گفته: كان قد حفره الماء یعنی جائی كه آن را آب كنده بوده (معجم 4/ 9833).
(2). فتوح 425 و 426.
ص: 375
غزوان افزوده شد و با پیوستن قبایل دیگر عربی به او نیروی او همواره رو به فزونی داشت. از اینرو به قصد حمله به ابلّه بنای تعرض به راههای ارتباط آنجا را گذاشت و طبق معمول در قلمرو آن مركز به تاختوتاز و ویرانگری پرداختند و بدینسان آنجا را از زمین در محاصره گرفتند.
*** نهر ابلّه
نهر ابلّه در دوران اسلامی هم تا قرنها حتی پس از ویرانی شهر قدیم ابلّه همچنان آبادی و سرسبزی خود را حفظ كرد. ابن حوقل در قرن چهارم آن را چنین وصف كرده: «در ازای آن چهار فرسخ است، و در میان ابلّه و بصره روان است. در دو سوی آن كاخها و بستانها به هم پیوسته گویی همه آنها یك بستانند كه در یك خط كشیده شده باشند، با مجالس نیكو و مناظر زیبا و بناهای فاخر و درختان بارور و میوههای لذیذ و گیاهان خوشبو، كه هیچگاه از مردم خوشگذران و ظریف و كسانی كه به دنبال لذتهای كمیاب هستند خالی نیست، و پیوسته اینگونه مردم را میبینی كه از بالا و پایین آن در گردشند» «1».
شهر ابلّه تا قرن پنجم هجری و هنگامی كه ناصرخسرو در سال 443 از آنجا دیدن كرده همچنان آباد و شكوفا بوده، وی در سفرنامه خود نوشته است: «شهر ابلّه را كه بر كنار نهر است و نهر بدان موسوم است شهری آبادان دیدم، با قصرها و بازارها و مساجد و اربطه كه آن را حد و وصف نتوان كرد. و اصل شهر بر جانب شمال نهر بود، و از جانب جنوب نیز محلّتها و مساجد و اربطه و بازارها بود. و بناهای عظیم بود، چنانكه از آن نزهتر در عالم نباشد، و آن را شاطیء عثمان میگفتند. و شطّ بزرگ كه آن فرات و دجله است و آن را شط العرب گویند، بر شرقی ابلّه است، و نهر بر جنوبی «2» و نهر ابلّه و نهر معقل به بصره به هم رسیدهاند ...» ناصرخسرو نهر ابلّه را كه از بصره تا ابلّه آن را پیموده چنین وصف
______________________________
(1). صورة الارض، 212.
(2). در نسخهای كه این متن از آن نقل شده نام این نهر به همینگونه چاپ شده كه درست نیست این نهر همان جوبره است كه پیش از این گذشت.
ص: 376
كرده: «منتصف شهر شوال سنه ثلاث و اربعین و اربعمائة از بصره بیرون آمدیم و در زورق نشستیم. از نهر ابلّه تا چهار فرسنگ كه میآمدیم از هردو طرف نهر باغ و بستان و كوشك و منظر بود كه هیچ بریده نشد و شاخهها از این نهر به هر جانب باز میشد كه هریك مقدار رودی بود. چون به شاطی عثمان رسیدیم فرود آمدیم برابر شهر ابلّه و آنجا مقام كردیم.» «1»
قزوینی هم كه در قرن هفتم هجری آنجا را دیده آن را چنین وصف كرده است: «ناحیهای است در بصره بسیار نیك با درختان سرسبز و پرندگان خوش الحان و جویبارهای روان و باغها و گلستانهای دلكش كه از انبوهی درختان آفتاب بر بسیاری از زمینهای آن نمیتابد و روستاهای آن در لابلای درختان پنهان است».
ولی در زمان قزوینی بخش غربی ابلّه كه شهر قدیمی به شمار میرفته ویران شده بوده. وی گوید كه: «در روزگاران قدیم در این بخش بنای عظیمی بوده مشرف بر دجله و همچنین باغهایی بوده كه در میانه آنها كاخها ساخته بودند و آبهای روان در خانهها و كاخهای آنجا در گردش بوده ولی امروز آثار همه آنها محو شده و از میان رفته، و منزه است خداوندی كه زوال و تغییر را در او راهی نیست» «2».
در قرن هشتم هجری هم كه ابن بطوطه آنجا را دیده با اینكه هنوز باغها و كشتزارهای آن آباد و پرطراوت بوده ولی خود شهر از میان رفته بوده است.
گوید: از ساحل بصره در زورق كوچكی به سمت ابلّه رفتیم میان ابلّه و بصره ده میل مسافت است و همه این مسافت را در میان باغهای به هم پیوسته و نخلستانهای انبوه كه از دو طرف نهر را فراگرفته بودند گذشتیم. ابلّه شهر عظیمی بوده است كه مركز بازرگانان ایران و هند بوده، ولی اكنون ویران شده و آنجا امروز دهی است كه در آن آثار كاخها و ساختمانهای دیگر كه دلالت بر عظمت
______________________________
(1). سفرنامه ناصرخسرو به كوشش دبیر سیاقی، ص 118 و 119.
(2). آثار البلاد، ص 286، چاپ بیروت 1960 دار صادر دار بیروت.
ص: 377
گذشته آن میكند دیده میشود» «1».
*** ابلّه همچون كانونی برای سرود و موسیقی ایران
غنای سرشار همراه با طبیعت اغواگر و زیباییهای فریبنده این منطقه باعث شده بود تا مردمی كه جاذبههای زندگی را ارج مینهادهاند و برخورداری از نعمتهای خدادادی را شكرانه آن نعمتها میشمردهاند، زیباییهای چشمنواز این خطّه پرآب و سبزه را با زیباییهای گوشنواز سرود و موسیقی قرین سازند و اینجا را به صورت كانونی برای سرود و موسیقی فارسی درآوردند كه در این دوران انتقال خود مركزی برای انتقال موسیقی ایرانی به اعراب و تحول موسیقی عربی گردد، با ذكر نمونههایی از چنین مراكز ایرانی كه در قرن دوم هجری در همین ابلّه همچنان فعّال و پویا بودهاند پس از این سخنی كوتاه خواهد آمد؛ در اینجا به كیفیت انتقال همین پدیدههای هنری از دوران پیش از اسلام به اعراب مسلمان و اثر همین محل بر نخستین كارگزاران و سرشناسان عرب كه از سوی خلیفه عمر بدینجا گسیل شدهاند اشاره خواهد شد.
*** نعمان بن عدّی بن فضله یكی از این نخستینها بود كه عمر پس از فتح این منطقه میشان و ابلّه او را به كارگزاری اینجا گماشت. نعمان كه در بهرهگیری از مواهب طبیعی و هنری اینجا عنان اختیار از دست داده و به آنچه از ملذّات آنجا شمرده میشد روی آورده بود، ایام خوشی را كه در آنجا میگذرانید در شعری وصف كرده بود كه چون به گوش عمر رسید او را از آن كار برداشت. بخشی از این اشعار كه سروده بود چنین بود:
من مبلغ الحسناء انّ خلیلهابمیسان یسقی فی زجاج و حنتم
اذا شئت غنّتنی دهاقین قریةو صنّاجة تجدو علی كلّ منسم
______________________________
(1). به نقل از مصطفی جواد از او در دائرة المعارف جدید بستانی.
ص: 378 لعلّ امیر المومنین یسوءهتنادمنا فی الجوسق المتهندم «1» یعنی: «كیست كه به آن زیباروی خبر دهد كه دوستش در میشان در جامهای بلورین و در كوزهها مینوشد و هروقت بخواهم دهقانان روستا برای من آواز میخوانند و چنگزنی به هرنوایی كه من بخواهم برای من چنگ مینوازد.
شاید امیر المومنین را خوش نیاید كه ما با دوستان و ندیمان خود در كوشكی زیبا و خوش ساخت همنشین هستیم». بلاذری كه این خبر را نقل كرده میافزاید كه چون این اشعار به گوش عمر رسید گفت آری به خدا كه این كار مرا خوش نیاید و او را معزول ساخت.
شابشتی به زیبایی زنان آنجا و شهرت آنها به خوانندگی و رقص اشارتی دارد.
و ظاهرا «2» همین زنانند كه عبد الله بن عامر خواهرزاده خلیفه عثمان بن عفان كه از طرف آن خلیفه به امارت بصره و قلمرو آن منصوب شده بود از آنجا با خود به مدینه آورده بود و چنانكه نوشتهاند این زنان چنگزن كه با او در مدینه بودهاند هرروز جمعه به نواختن چنگ و خواندن آواز میپرداختهاند و دیگران نیز از آنها میآموختهاند «3».
چندین سال پس از این تاریخ باز سخن از كارگزار زاهد و پرهیزگاری میرود كه در ابلّه عنان اختیار از كف داده و از زهد و تقشف روی گردانده و به جبران
______________________________
(1). بلاذری، فتوح البلدان، ص 474. آخرین كلمه از آخرین مصراع این اشعار كه در اینجا المتهندم آمده در نسخه چاپی فتوح البلدان كه مورد مراجعه بود المتهدّم است. المتهدّم از لحاظ معنی نامناسب و از لحاظ قافیه ناموافق است. المتهدّم یعنی ویران شده و شاعر در مقام بیان زیباییهای این محلّ است نه ویرانیهای آن. كلمهای كه مناسب معنی و موافق قافیه باشد المهندم است. مهندم یعنی خوشاندام و در ساختمان یعنی زیبا و خوشتراش (از حجر مهندم یعنی سنگتراش) ولی المهندم با وزن شعر همآهنگ نیست. كلمهای كه در اینجا مناسب معنی و موافق قافیه و همآهنگ با وزن باشد المتهندم است باب تفعّل از فعل هندم كه هرچند خلاف قاعده نیست ولی چون چنین صیغهای در جای دیگر به نظر نرسید شاید بتوان ضرورت شعر را مجوزی برای آن شمرد.
(2). به نقل مصطفی جواد از او در دائرة المعارف جدید بستانی ج 2 ص 274.
(3). دانشپژوه، مداومت در احوال موسیقی ایران، ص 19 به نقل از شوقی ضیف در كتاب «الشعر و الغناء فی المدینة و مكة لعصر بنی امیة، چاپ لبنان، 1976 م.
ص: 379
مافات پرداخته است. طبری در رویداد قیام یزید بن المهلب بر ضد یزید بن عبد الملك خلیفه اموی و تسلّط او بر بصره گوید یزید بن عبد الملك سمیدع كندی را كه پیرو رأی خوارج بود و دعوت او را اجابت كرده و به او پیوسته بود كارگزار ابلّه گردانید. و او در آنجا به خوشیهای زندگی و نعمتهای آن روی آورد «1». طبری از آن روی اقبال او را به خوشگذرانی قابل ذكر دانسته كه خوارج خود را در رعایت ظواهر شریعت و ترك ملذات سرآمد مسلمانان میدانستند. و این سمیدع هم در رأس عدهای از قاریان قرآن بود و به زهد و ورع شهرت فراوان داشت آنچنانكه وقتی دو لشكر متخاصم یزید بن مهلب و عدی بن ارطاة آهنگ ترك مخاصمه كردند او را به عنوان حكم برگزیده بودند.
ابلّه این مزیّت دیرینه خود را كه كانون سرود و موسیقی ایرانی و مركز شناخته شده آموزش این هنر بوده است در دوران اسلامی هم تا قرنها همچنان حفظ كرد. در اواخر قرن دوم هجری هم در شرح حال ابراهیم موصلی كه یكی از پیشگامان موسیقی عربی اسلامی بوده و نقشی اساسی در تدوین آن برپایه موسیقی ایرانی داشته است، ابلّه را همچنان كانونی فعّال برای آموزش موسیقی ایرانی و مركزی مییابیم كه ابراهیم برای تكمیل هنر خود بدانجا روی آورده یا به عبارت دیگر شهرت ابلّه و استادان موسیقی آنجا او را بدانجا كشانده است.
ابراهیم شرح سفر خود به ابلّه و آشنائی خویش را با استادی كه به قصد دیدار و شاگردی او به ابلّه رفته بود برای پسرش اسحاق، كه او هم بعدها به اسحاق موصلی معروف شد و مانند پدرش از پیشگامان موسیقی عربی اسلامی گردید، تعریف كرده كه چون تا حدی روش آموزش موسیقی را در آنجا، كه به وسیله همین ابراهیم آن روش به دوران اسلامی عربی هم انتقال یافت، روشن میسازد از اینرو در اینجا با نگاهی گذرا به شرح حال ابراهیم، گفتههای او هم در این باره نقل میشود.
***______________________________
(1). طبری. 2/ 1386 و 1387، در رویدادهای سال 101 هجری.
ص: 380
ابراهیم موصلی در ابلّه
ابراهیم از خاندانی ایرانی و از مردم فارس بود.
پدرش ماهان از بزرگزادگان ارّجان فارس بود كه برای گریز از ستمكاریهای عمّال بنی امیّه در فارس آنجا را ترك گفته و به كوفه رفته بود. ماهان در آنجا با دختری از دهقانان ایرانی كه خاندان او هم به همینسبب از فارس به كوفه مهاجرت كرده بودند پیوند زناشویی بست و ابراهیم ثمره آن پیوند بود كه در سال 125 هجری در كوفه چشم به جهان گشود. ابراهیم در كودكی پدر خود را از دست داد و تربیت او را مادر و دائیهایش بر عهده گرفتند و در این راه، هم آنها، و هم معلمانش سختگیر بودند و به همینسبب ابراهیم در جوانی درس و مدرسه را رها كرد و به موصل رفت و در آنجا با تنی چند از هم سنوسالهای خودش به كاری كه علاقه داشت یعنی خوانندگی و نوازندگی روی آورد و شبها در میخانهها به این كار میپرداختند. و چون پس از یكسال به كوفه بازگشت، دوستانش او را به شوخی جوان موصلی میخواندند و این نام بر روی او ماند.
ابراهیم در كوفه ماندنی نشد و اینبار برای تكمیل هنر خود به ری رفت كه آنجا هم در این هنر نام و آوازهای داشت. وی در آنجا دختری دفزن را كه به او مهر میورزید به همسری خود درآورد. نام این دختر را به عربی دوشار نوشتهاند كه چون آن را اسدان معنی كردهاند چنین برمیآید كه دو شیر بوده.
ابراهیم از این زن دارای یك دختر شد و پس از او با زن دیگری به نام شاهك همسر گردید و همه فرزندان او از این زناند. چون ابراهیم در ری از هنرش مال قابلی به دست آورد و با خود عهد كرده بود كه هرمالی كه از این راه به دست میآورد آن را در تكمیل همین هنر به كار بندد، از اینرو برای همین منظور آهنگ ابلّه كرد كه در آن روزگار در این هنر شهره آفاق بود.
جوانویه یكی از استادان موسیقی در ابلّه
كسیكه نام و آوازهاش ابراهیم را از ری به ابلّه كشانید موسیقیدانی بود به نام جوانویه كه زردشتی بود و شاگردانش هم همه از ایرانیان بودند. ابراهیم نخستین ملاقات خود را با جوانویه برای پسرش
ص: 381
اسحاق، كه او هم چنانكه گذشت، هم در زمان پدر و هم پس از وی از بزرگان موسیقی در جهان اسلام شناخته شده، بدینگونه شرح داده است:
«چون به خانه جوانویه رفتم او در خانه نبود. منتظرش ماندم تا آمد و چون مرا دید با احترام پذیرایم شد. جوانویه زردشتی بود. و من از هنر خود و مقصودی كه برای آن نزد او آمده بودم شمهای برای او گفتم، او به من خوشآمد گفت و در خانه خود جناح خاصی را برای سكونت من در اختیارم گذاشت «1»، تهیه وسایل زندگی مرا هم به خواهرش واگذاشت. چون شب شد جوانویه با گروهی از ایرانیان كه آنها هم در كار غنا و موسیقی بودند به خانه برگشت. من هم نزد او رفتم.
آنگاه مجلسی بیاراستند و در آن می و میوه و گل و ریاحین درچیدند و نشستیم و به ساز و آواز پرداختند و هریك به نوبه خود هنر خویش مینمودند و چون نوبت به من رسید و به نواختن و خواندن پرداختم كار مرا بسیار پسندیدند و مرا تشویق فراوان كردند.»
و بدینسان ابراهیم هم در حلقه مصاحبت جوانویه و یاران و شاگردانش درآمد و در همانجا بود كه به وسیله جوانویه با عیسی بن سلیمان بن علی از بزرگان خاندان عباسی كه وی را به ظرافت طبع و عشرت طلبی و گشادهدستی ستودهاند، آشنا شد و در زمره یاران و همنشینان او درآمد، و به گفته خودش عیسی نخستین هاشمیای بوده كه وی مصاحبت او را اختیار كرده بوده. و در همان ایام هم بوده كه محمد بن سلیمان بن علی عامل خلیفه عباسی در بصره از حضور ابراهیم در آنجا آگاه شده و او را نزد خود به بصره طلبیده و ابراهیم هم نزد او رفته و بدینسان محل اقامت وی از ابلّه به بصره انتقال یافته است «2».
______________________________
(1). و این همان روشی بود كه بعدها ابراهیم برای تربیت نوآموزانی كه برای همین منظور به او میسپردند عمل میكرد و به همینسبب خانه او در بغداد خانهای بزرگ و دارای غرفههای فراوان بود.
(2). شرح حال ابراهیم را در كتاب الاغانی تألیف ابو الفرج اصفهانی، ج 5 از صفحه 4 تا صفحه 90 و وصف مجلس جوانویه را در ابلّه در همان كتاب و همان جلد در صفحه 6 و 7 خواهید یافت.
ص: 382
ابراهیم موصلی از پیشگامان شناخته شده موسیقی عربی اسلامی و یكی از عوامل فعّال در پیشرفت و گسترش آن برپایه موسیقی ایرانی است. آنچه در اینجا از سرگذشت آن آمد تنها آن قسمت از سرگذشت مفصل و متنوع او است كه با ابلّه ارتباط مییافته. شناخت درست او و اثری كه در تاریخ این هنر و انتقال آن از عصر ساسانی به عصر اسلامی داشته در گرو بحثی گسترده و فراگیر و مجالی دیگر است.
ص: 383
گفتار بیستم میشان
اشاره
مملكت قدیم میشان* گاهشماری قدیم ایرانی در میشان* مانی در میشان* میشان در دوران ساسانی* مذار* مرزبان مذار و عتبة بن غزوان* رود میشان* تسوی ابرقباد.
میشان و دشت میشان
میشان كه شكل عربی شده آن میسان با سین بینقطه است از نامهائی است كه از زمانهای بسیار قدیم در ایران به كار میرفته و هنوز هم در نام برخی از روستاهای ایران برجای مانده است كه از آن جملهاند میشان در كازرون، و میشان در شهركرد و میشان در اصفهان و میشان «1» و پیرمیشان «2» در ملایر و گاومیشان در مهاباد «3». این نام در كتابهای رومی باستان به صورتMesene آمده كه شكل رومی شده همین میشان است. ولی در تلمود و در سریانی به همان نام میشان به صورتهایMeschan وMaishan وMeschun ذكر شده است «4».
______________________________
(1). این كلمه در لهجه محلی میشن خوانده میشود، نام دهی است در بلوك كمازان آن شهر.
(2). پیرمیشان در نزدیكی ملایر و بر سر راه ملایر به همدان است.
(3). ن. ك. فرهنگ جغرافیائی ایران نوشته دكتر مفخم پایان.
(4). به نقل جواد علی، در تاریخ العرب قبل الاسلام، 3/ 252.
ص: 384
این سرزمین هرچند در تقسیمات دیوانی دوره ساسانی و دوران انتقال كه صورتهای ابن خردادبه و قدامه معرف آن است، بخشی از یك استان به شمار میرفته ولی در دورههای قدیمتر دارای قلمروی گستردهتر و اهمیت و اعتباری بیشتر بوده، و اختلافی هم كه گاهی در مآخذ تاریخی و جغرافیائی قدیم در تعیین محل و قلمرو آن دیده میشود از همین سابقه تاریخی، و از تغییر و تحولی كه در دورههای مختلف در آن روی داده است سرچشمه میگیرد.
در كتاب بطلمیوس كه عربستان به سه بخش زیر تقسیم شده: عربستان صحرائی، و عربستان كوهستانی یا صخرهای، و عربستان خوشبخت كه آن را با یمن تطبیق كردهاند، حد غربی این عربستان خوشبخت به خلیج عقبه و حد شرقی آن كه از جنوب عربستان صحرائی و كوهستانی میگذشته به خلیج میسان)Maisanites Kolpos( میرسد. و نشانی آن را در بخش شمالی خلیجفارس)Sinus Persicus( دادهاند «1».
مملكت قدیم میشان
چنانكه پیش از این هم گذشت هنگامی كه اردشیر بابكان در راه برانداختن سلطنتهای مستقل محلی دوران ملوك الطوایفی و یك پارچه ساختن همه سرزمینهای ایرانی از اصفهان به این منطقه آمده در اینجا فرمانروائی ایرانی كه طبری نام او را بندو و عنوان او را ملك یعنی شاه نوشته است حكومت میكرده، كه اردشیر او را از میان برداشته و قلمرو حكومت او را هم ضمیمه حكومت خویش ساخته است. و به گفته طبری اردشیر در آنجا كرخ میسان را بنا كرد و سپس به فارس رفت «2».
این فرمانروائی كه اردشیر آن را برانداخت، از آن یك سلاله ایرانی بود كه سابقه آن به 350 سال پیش از این تاریخ و به زمان انطیوخوس اپیفانوس فرمانروای سلوكی این ناحیه میرسید. این فرمانروای سلوكی كه پس از غلبه اسكندر و انقراض دولت هخامنشی مدتی بر این منطقه حكومت میكرد،
______________________________
(1). همان مآخذ.
(2). طبری 1/ 818.
ص: 385
حكومت میشان را به این خاندان ایرانی واگذار كرده بود، یا شاید همان فرمانروای قدیم ایرانی آنجا را در سمت خود ابقا كرده بود. بههرحال این فرمانروائی مستقل كه تاریخ تأسیس آن دست كم به ثلث اخیر قرن دوم پیش از مسیح میرسید تا این تاریخ یعنی زمان اردشیر بابكان، استقلال خود را حفظ كرده بود «1». و میتوان همین فرمانروائی ممتد ایرانی را با اثری كه در انتقال مستقیم فرهنگ و تمدن ایران هخامنشی به ایران ساسانی داشته است، یكی از عوامل مهمّی شمرد كه در حفظ زمینههای قدیم فرهنگ این منطقه و كانونهای متعددی كه در آن به وجود آمده بود و بدانها اشاره شد اثری تعیینكننده داشته است.
*** پایتخت این دولت میشان در همان دوران استقلال آن كرخ میشان خوانده میشده، گرچه طبری بنای كرخ میشان را به اردشیر بابكان نسبت داده «2» ولی این احتمال میرود كه مراد او تعمیر یا تجدید بنای این شهر بوده، چون از نامهای مختلفی كه در دورههای مختلف تاریخی از شهرهائی كه در این محل بوده در تاریخها آمده چنین برمیآید كه بناهائی كه در اینجا به وجود میآمده به سبب اینكه این محل غالبا در معرض سیل و طغیان رودهای دجله و كارون قرار داشته، چندان دوامی نمییافتهاند. همین كرخ میسان كه فرمانروای ایرانی بنا نهاده بود خود جانشین شهر انطوخیا شده بود كه آن را انطیوخوس ساخته بود و سیل آن را خراب كرده بود، و آن انطوخیا هم جانشین شهر اسكندریه شده بود كه اسكندر در اوائل سال 324 پیش از مسیح در همان نقطه بنا نهاده بود، و آنهم با سیل و طغیان دجله و كارون خراب شده بود. «3» به گفته یاقوت كرخمیسان را استرآباد میگفتهاند «4» و در تاریخ طبری این نام به صورت استاباد اردشیر آمده و
______________________________
(1). تقیزاده، مانی و دین او، ص 33.
(2). طبری 1/ 818.
(3). تقیزاده، مانی و دین او، ص 33.
(4). گفته یاقوت چنین است: «و استرآباد كورة بالسواد یقال لها كرخ میسان». یاقوت این را در كلمه
ص: 386
آن از جمله هشت شهری بوده كه به گفته طبری اردشیر بنا كرده بود «1».
گاهشماری قدیم ایرانی در میشان
سلطنت ایرانی میشان باعث شده بود كه در زمان سلوكیها هم حساب سال و ماه ایرانی قدیم كه مهمترین ركن فرهنگی و مذهبی ایران بود همچنان در آنجا حفظ شود. استاد فقید تقیزاده نشانی این سال و ماه ایرانی را در میشان از اواخر قرن سوم پیش از میلاد یافته و احتمال میدهد كه از طریق همین میشانیها سال و ماه ایرانی به ماندائیها هم راه یافته باشد، چه سال و ماه ماندائیها هم بدون یك روز اختلاف همان حساب ایرانی بوده است «2». با توجه به آنچه درباره منطقه بهمن اردشیر و سوابق تاریخی آن گذشت شاید بتوان تاریخ كاربرد سال و ماه ایرانی را در میشان و همه این منطقه تا زمان هخامنشیان هم پیش برد.
مانی در میشان
از رویدادهای مهمی كه باعث شده نام میشان در تاریخ قدیم بماند اقامت مانی در این منطقه بوده.
مانی كه از پدر و مادری ایرانی و پارتی زاده شده بود، در محیط مغتسله یا ماندائی قدیم در همین میشان به دوران آمده بود،. پدر مانی را اهل شوش شمردهاند. مانی در تیسفون میزیست، بعدها كه هاتفی او را ندا در داد كه از شراب و گوشت و مباشرت با زنان بپرهیزد، به جنوب رفت و در ناحیه میشان یا دشت میشان ساكن گردید. بنابر كتاب قبطی مانوی كفالایا، در آخرین سال سلطنت شاه اردشیر، مانی به قصد تبلیغ به هند رفت. اما در آن سال شاه اردشیر مرد و شاهی به پسرش شاپور رسید و او مانی را به نزد خود خواند.
______________________________
استرآباد و پس از وصف محلی كه در شمال ایران از توابع طبرستان بین ساری و گرگان بوده است، ذكر كرده (معجم 1/ 242). و در كلمه كرخمیسان هم چنین آورده: «كرخمیسان: كورة بسواد العراق تدعی استرآباد و هی غیر استرآباد التی بطبرستان «یعنی كرخ میسان كورهای (- استانی) است در سواد عراق كه استرآباد خوانده میشود و آن بجز استرآبادی است كه در طبرستان است.
(1). طبری 1/ 820، «وانه (- اردشیر) كان بنی ثمانی مدن منها ... استاباد اردشیر و هی كرخ میسان ...».
(2). تقیزاده، مانی و دین او، ص 32- 33.
ص: 387
مانی با كشتی از سرزمین هندیان به خاك پارسیان و از آنجا به بابل و میسان و خوزستان رفته پیش شاپور درآمد.
از اینكه در اینجا میشان هم در ردیف بابل و خوزستان ذكر شده چنین پیداست كه سرزمینی وسیع و كشوری معتبر بوده و با آنكه در زمان اردشیر استقلال خود را از دست داده و در قلمرو فرمانروائی اردشیر درآمده بود، باز اعتبار و اهمیت خود را همچنان حفظ كرده بود. و دلیل بر اهمیت و اعتبار آنجا هم این بود كه اردشیر پس از تسخیر آنجا پسر خود مهرشاه را والی آنجا گردانید. و از این چنین برمیآید كه میشان در دولت ساسانی هم تا مدتها همچنان نام و آوازه خود را به عنوان كشوری جداگانه حفظ كرده بوده. در كتیبه شاپور هم در قلمرو فرمانروائیهای او میشان همچنان جدا از سورستان و در كنار سورستان ذكر شده «1» شاید بتوان احتمال داد كه در زمان انوشیروان بوده كه آن شاه با تصرفاتی كه در تقسیمات كشوری و در استانهای سورستان كرده، میشان را هم از لحاظ دیوانی ضمیمه سورستان ساخته و به صورت دو استان از استانهای آنجا درآورده است.
میشان در دوران ساسانی
چنین پیداست كه در دوران ساسانی قلمرو میشان كه پیش از این دوره گسترش آن به اندازهای بوده كه بسیاری از مناطق دو استان شادبهمن و شادشاپور یا كسكر را دربر میگرفته به تدریج كوچكتر شده و در تقسیمات جدیدتر بخشهائی از آن جدا شده تا جائی كه در اواخر این دوران كه ظاهرا فهرست ابن خردادبه و قدامه بازگو كننده آن است، میشان به یك بخش از بخشهای چهارگانه استان شادبهمن گفته میشده همانند بابل كه در روزگار باستان نام كشوری با شوكت و پرآوازه بوده ولی در دورههای بعد در همین فهرست ابن خردادبه و قدامه نام منطقه كوچكی شده است. ولی ظاهرا این تغییرها تنها در تقسیمات دیوانی بوده و در ذهن ساكنان
______________________________
(1). اطلس تاریخی ایران
ص: 388
این منطقه همچنان نام و قلمرو سابق خود را حفظ كرده بوده.
یاقوت در وصف میشان گوید: «میسان كوره (- استان) پهناوری است دارای روستاها و نخلستانهای بسیار، در میان بصره و واسط، و قبر عزیر پیغمبر در آنجاست ... «1»» و بلاذری هم در روایتی از علی بن محمد مدائنی نقل كرده كه گفت: «مردم، میشان و دشت میشان و فرات و ابرقباد همه را میشان میگفتند» «2».
هنگامی هم كه خلیفه عمر در تدارك حمله به ایران، عتبة بن غزوان را به این منطقه میفرستاد، به او گفت: «حیره گشوده شد تو اكنون به ناحیه بصره برو و مردم فارس و اهواز و میشان را مشغول دار و آنها را از كمك به برادرانشان باز دار» «3» كه از آن چنین برمیآید كه میشان همچنان در اذهان مردم سرزمین وسیعی را در این منطقه دربر میگرفته كموبیش همسنگ فارس و خوزستان بوده ولی چون این منطقه در تشكیلات دیوانی ساسانی به نام استان بهمن اردشیر خوانده شده میشان جزئی از آن گردیده و یاقوت در وصف آن گفته: «بهمن اردشیر استان گستردهای است میان واسط و بصره و از آن است میشان و مذار. این استان را فرات بصره هم مینامند و بصره هم از این استان به شمار میرود» «4».
مذار
مركز میشان یا به تعبیر جغرافینویسان اسلامی قصبه آن شهری بوده است كه نام آن در كتابهای عربی به صورت مذار آمده. درباره این نام تنها این را میدانیم كه عربی نیست و به قول یاقوت عجمی است «5» بیآنكه بدانیم آیا در اصل هم به همین صورت بوده یا شكل كنونی صورت عربی شده آن است. محل آن را در فاصله چهار روز از بصره نوشتهاند، و چون مركز میشان بوده غالبا از آن به میشان هم تعبیر میشده. بنابراین هرجا از میشان شهر و قصبه اراده شده باشد، نه طسوج و استان، مراد همین شهر مذار است. اینجا از قدیم و در دوران ساسانی شهری آباد و معتبر و زیستگاه مرزبان این ناحیه بوده، یكی از پنج كرسی مطرانی مسیحیان
______________________________
(1). یاقوت، معجم البلدان، ص 4/ 715.
(2). بلاذری، فتوح 422.
(3). یاقوت، معجم البلدان، ص 1/ 638.
(4). یاقوت، معجم البلدان، ص 2/ 323.
(5). یاقوت، معجم البلدان، ص 4/ 468 در مذار.
ص: 389
ایران در همین میشان بوده، و یكی از زیارتگاههای معروف یهود هم در همین جا قرار داشته، و آن قبر عزیر نبی بوده كه از قدیم یهودیان به خدمت آن میپرداختهاند، و تا زمان یاقوت كه آن را دیده بود همچنان آباد بوده؛ گوید دارای موقوفاتی است و یهودیان بر آنجا نذورات میبرند «1». و به نوشته مترجمان عربی كتاب لسترانج «بلدان الخلافة الشرقیة» (آقایان بشیر فرنسیس و گورگیس عوّاد) این زیارتگاه كه به نوشته لسترانج بنام عزرا خوانده میشود و هنوز هم در همان محل قدیمیش برجا است «2».
مرزبان مذار و عتبة بن غزوان
مذار در دوران فتوحات اسلامی هم همچنان شهری آباد و پرآوازه بوده و چنان كه گذشت مرزبان یعنی فرمانروای این منطقه در همینجا نشیمن داشته و به همینسبب هم او را در كتب فتوح، مرزبان المذار خواندهاند «3». عتبة بن غزوان، سرداری كه عمر به این منطقه اعزام داشته بود پس از گشودن ابلّه و منطقه فرات در همین مذار با مرزبان این منطقه روبرو شد. و چون این ایام مصادف با دورانی بود كه با شكستن یا شكسته شدن سدّ و بندها و غرقه ساختن یا غرقه شدن دیهها و آبادیها كه كوچ ساكنان آنها را هم به دنبال داشت عامل تازهای در صحنه این زدوخوردها نمودار میگردید، عاملی كه از یك سو بر دشواریهای مردم این مرزوبوم میافزود و از سوی دیگر با كاهش نیروی پایداری ایشان پیشرفت مهاجمان را آسانتر و سریعتر میساخت از اینرو طبیعی بود كه عتبة بن غزوان، پس از فتح ابلّه مركز مهمّ دریائی ایران كه شرح آن خواهد آمد، با بهرهگیری از این عامل جدید آهنگ مركز مهم دیگری در این منطقه كند كه آن مذار پایتخت همین استان بزرگ و آباد شادبهمن بود.
***______________________________
(1). یاقوت، معجم البلدان، ص 4/ 715 در میسان.
(2). لسترانج، بلدان الخلافه الشرقیه، ص 64 حاشیه.
(3). بلاذری، فتوح، ص 310.
ص: 390
فتح مذار پایتخت استان شادبهمن
بلاذری خبر فتح مذار را به صورتی بیان میكند كه از خلال آن با همه ایجازی كه در آن به كار رفته نشانی این عامل جدید را میتوان دید.
وی تمام رویدادهای جنگی عتبة را در این استان پهناور و تسلّط بر آنها را در این چند جمله كوتاه خلاصه كرده: «عتبة پس از اسكان همراهان خود به ابلّه روی آورد و با مردم آنجا به نبرد پرداخت و با جنگ آنجا را گشود و از آنجا به فرات آمد، بر مقدمه لشكریانش مجاشع بن مسعود بود آنجا را هم با جنگ گشود، و از آنجا به مذار آمد مرزبان آنجا به جنگ با او شتافت ولی خداوند او را شكست داد و همه لشكریانش غرق شدند و خود او تسلیم شد ولی عتبة گردنش را زد، و از آنجا به دشت میشان رفت در حالی كه مردم آنجا همگی برای مقابله با او گرد آمده بودند ولی او در یورش به آنها پیشدستی كرد آنها هم شكست یافتند. عتبة دهقانان آنها را كشت و پس از آن بیدرنگ به ابرقباد رفت و آنجا را هم خداوند بر او گشود. «1»»
درباره غرق لشكریان مرزبان مذار
البته در این اشارههای كوتاه نمیتوان در خبر فتح مذار برای این نكته كه لشكریان مرزبان مذار همگی در آب غرق شدند، با اینكه جنگ در خشكی بوده نه در آب، توضیحی یافت. ولی میتوان در پیرامون این خبر از منابع دیگر اطلاعات دیگری به دست آورد كه پرتو بیشتری بر این خبر بیفكند. از جمله این اطلاعات یكی این است كه به روایت طبری این مرزبان یكی از بزرگان با اسم و رسم دولت ساسانی بوده و پیروزی بر او كه فتح مذار و همه این استان پهناور و آباد را به دنبال داشته به آسانی به دست نیامده، و عتبة هم آن را كاری كوچك نمیشمرده بلكه آن را یكی از كارهای درخشان خود میدانسته آنچنانكه برای رساندن خبر آن پیروزی به خلیفه، پیك مخصوصی كه طبری نام او را انس بن حجیّة الیشكری
______________________________
(1). فتوح البلدان، ص 420- 421.
ص: 391
نوشته است با فتحنامه و كمربند جواهرنشان مرزبان كه نشانه مقام و مرتبت بزرگان دولت ساسانی بوده و معمولا مانند نفایس دیگر جزء غنایم تقسیم نمیشده و به خلیفه اختصاص مییافته، نزد خلیفه فرستاده است «1». و همین پیك بوده كه چون عمر از او وضع مسلمانان را در بصره پرسید گفت دنیا به آنها سخت روی آورده و آنها هم به انباشتن زر و سیم پرداختهاند «2». و همین خبر هم به گفته طبری رغبت مردم را بدانسوی بیشتر برانگیخت و بدانجا روی آوردند «3».
و دیگر تقارن نام مذار با ذكر بعضی از سدّهای این منطقه است. در توضیح این مطلب باید اضافه شود كه اسم و رسمی كه مذار در تاریخ این دوران دارد، از دو جهت است یكی از آن جهت كه آنجا پایتخت دولت قدیمی میشان بوده و در دوران ساسانی هم همچنان پایتخت و حاكمنشین استان شادبهمن كه میشان قدیم را هم در برداشته است باقی مانده. و دیگر از آن جهت كه در مسئله شكسته شدن سدّ و بندها و تشكیل ماندابها در همین استانهای شادبهمن و شادشاپور كه در گفتار پیش شمهای از آن گذشت نام مذار هم زیاد برده میشود و در این جهت نام آن با نام جای دیگری كه عبدسی خوانده میشده غالبا باهم ذكر میشوند، زیرا این دو محل یعنی مذار و عبدسی در دو طرف آبگیر عظیمی بودهاند كه با بستن سدّ به وجود آمده بوده و در جریان حوادث این دوران درهم شكسته است. لوسترانج محل آن دو را در دو طرف رودی میداند كه رود مذار خوانده میشده و بین دو شهر مذار و عبدسی كه فاصله آنها شش فرسخ بوده است روان بوده «4». شاید همین رود بوده كه با بستن سدّی مخزنی بر آن به صورت آبگیری عظیم درآمده بوده و آب آن سرزمینهای مرتفع را آبیاری میكرده است.
به گفته حمزه اصفهانی نام فارسی عبدسی افداسهی بوده و آن در اصل نام سدّی بوده است در كسكر كه اعراب آن را ویران كردند و بدینسبب خود آن از میان رفت ولی نام آن بر آبادیهای اطراف بماند «5».
______________________________
(1). طبری، ج 1، ص 2384.
(2). «انثالت علیهم الدنیا فهم یهیلون الذهب و الفضّة».
(3). طبری، ج 1، ص 2386.
(4). بلدان الخلافة، ص 63.
(5). یاقوت، معجم البلدان، ج 3، ص 603.
ص: 392
آنچه در اینجا به كلمه سدّ ترجمه شده در عبارت حمزه و یاقوت مصنعه است. برای مصنعه در كتابهای لغت و تفسیر معنیهای چندی نوشتهاند همچون ابنیه و مخازن آب و مانند اینها، یاقوت گوید بعضی گفتهاند مصانع به معنی سدّهایی است كه برای نگه داشتن آب «احباس المأ» میساختهاند و مفرد آن مصنعه و مصنع است. این معنی را كه در عبارت حمزه هم همین مقصود است ابن عبد الحق در مراصد الاطلاع روشنتر بیان كرده، وی در تعریف نهروان چنین آورده: «نهروان رودی است كه از تامرّا گرفته شده و در دهانه آن مصنعهای است دارای دریچههایی كه در هنگام كمآبی بسته میشوند و در هنگام پرآبی باز میشوند.» وی درباره وضع شهرها و روستاهایی كه از نهروان سیراب میشدهاند گوید: این شهرها و روستاها هنوز باقی هستند ولی كسی در آنها نیست زیرا در اثر ویران شدن مصنعهای كه آب را به نهروان میرسانید آب نهروان هم قطع شد و همهجا را خشكی گرفت. كه در همه اینها مصنعه به معنی سدّ است.
با توجه به آنچه گذشت برای روایت حمزه هم درباره ویران كردن اعراب سدّی را در عبدسی جز در همین درگیریهای جنگی دوران عتبة بن غزوان موردی نمیتوان یافت زیرا پس از این ایام كه همه این مناطق به تصرف عاملان خلیفه درآمده بود، دیگر علتی نبوده است كه عربها به چنین ویرانگریها دست بزنند.
بههرحال با پرتوی كه این اخبار برگرفته از مآخذ مختلف عربی اسلامی بر خبر كوتاه بلاذری درباره غرق لشكریان مرزبان مذار میافكنند میتوان با اطمینان بیشتری این را پذیرفت كه آن سیلی كه همه لشكریان مرزبان را طعمه خویش ساخته آب همین سدّ و شاید سدهای دیگری در این منطقه بوده كه مهاجمان آنها را ویران كردهاند تا عرصه را بر مرزبان و مدافعان مذار تنگتر ساخته و راه را برای تصرّف آن مركز مهم جنگی و دفاعی كه به عنوان پایتخت و حاكمنشین همه آن منطقه نیروی رزمی و شأن و شوكتی داشته است هموار سازند. و چنین هم شده چون شكسته شدن سدّ و بندها و غرقه شدن زمینها و آبادیها و غرق لشكریان مرزبان مذار بلیّهای برای ساكنان و مدافعان این سرزمین بود كه از نیروی پایداری آنها به شدّت كاسته و به پیشرفت مهاجمان بسی افزود.
ص: 393
و بدینترتیب در تشكیل ماندابها بر عوامل طبیعی عامل دیگری هم افزوده میشود و آن انسان ویرانگر است.
باز هم سخنی از ماندابهای جنوب عراق
درباره ماندابهایی كه در اثر شكسته شدن سدّ و بندهای رودهای سركش و آبگیرهای بزرگ در جنوب عراق تشكیل یافته و هنوز هم به نام هور در همانجا گسترده است در گفتاری پیش از این در استان شادشاپور كه چند تسوی آنهم در اثر همین رویداد به زیر آب رفته و جزء همین ماندابها شده بود شرح مختصری گذشت در اینجا این توضیح هم بدان اضافه میشود.
در شكسته شدن سد و بندها در این دوران چه بسا عوامل انسانی مؤثرتر بودهاند تا عوامل طبیعی، زیرا این سدّ و بندها یا چنانكه گذشت مانند سدّ عبدسی به وسیله مهاجمان شكسته میشده و یا به سبب اشتغال ایرانیان به جنگ با اعراب و پیآمدهای آن، كه شاید كوچهای متعدّدی را هم به دنبال میداشته، فرصت پرداختن به تعمیر سدّ و بندها از دست میرفته زیرا كسانیكه میبایست به چنین كارها بپردازند در جایی قرار و استقرار نداشتهاند.
شرحی كه یاقوت درباره همین ماندابهای جنوب عراق كه در كتب عربی آنها را بطائح (- جمع بطیحه) میخوانند نوشته است چون تا حدی وضع این مناطق و كیفیت برخورد با ویرانیهایی كه در اثر عوامل مختلف در سدّ و بندها به وجود میآورده است روشن میسازد در اینجا بخشی از آن نقل میشود:
وی گوید: بطائح سرزمین پهناوری است میان واسط و بصره كه در قدیم روستاهایی به هم پیوسته و سرزمینی آباد بود، و چنین اتفاق افتاد كه در روزگار خسروپرویز دجله و فرات طغیانی عظیم كردند خارج از عادت، و خسروپرویز از جلوگیری آن عاجز ماند و آب مقداری از زمینها و روستاها را گرفت و مردم آنها آنجا را ترك كردند و چون آب فروكش كرد و او دوباره درصدد تعمیر آن سدّها برآمد مرگ به او امان نداد و پس از او هم فرصتی برای این كار به دست نیامد. و هنگامی كه با ظهور اسلام ایرانیان به جنگ با اعراب اشتغال یافتند و
ص: 394
به ترك دیار ناچار شدند چون مسلمانان بصیرتی در عمران و آبادی نداشتند این مناطق رو به ویرانی و ماندابها رو به گسترش نهاد «1». در اینجا این توضیح باید اضافه شود كه آن جایی كه ایرانیان در آنجا از یك سو با طغیان آب و شكستن سدّ و بندها و غرق روستاها و ترك دیارشان روبرو بودند و از سوئی هم با جنگ اعراب درگیر شده بودند، همین منطقه جنوبی سورستان یا سواد و دو استان شادبهمن و شادشاپور یا كسكر و آنهم در همین دوران حمله عتبة بن غزوان به اینجا بود زیرا پس از این تاریخ برای این منطقه چنین وضعی پیش نیامد. و مذار حاكمنشین همین استان شادبهمن هم یكی از كانونهای اصلی این تحولات طبیعی و درگیریهای جنگی این منطقه بود.
ذكر آنچه گذشت برای بیان این نكته است كه این نابسامانیها عامل مؤثری در كاهش نیروی مدافعان و پیشرفت سریع مهاجمان در این منطقه گردید. عامل دیگر آن بیدفاع بودن این منطقه كشاورزی بود. بلاذری در روایتی از قول یكی از حاضران در این جنگها گوید: ما با امیر (- مقصود عتبة بن غزوان است) به ابلّه حمله كردیم و بر آنها پیروز شدیم و سپس از رود فرات گذشتیم.
مردم آنجا با كشتافزارهای خودشان به مقابله ما بیرون آمده بودند، ما بر آنها هم پیروز شدیم و فرات را گشودیم «2».
در دوران اسلامی مذار تا مدتها شهرت و آوازهاش را حفظ كرد. در بسیاری از حوادث بزرگ این منطقه نام آن آمده. در زمان استخری مذار شهری بوده همردیف آبادان و ابلّه و مفتح. استخری گوید اینها همه در كناره دجله قرار دارند.
شهرهای كوچك و هماندازه و آباد هستند مگر ابلّه كه بزرگتر از همه است «3».
______________________________
(1). یاقوت در بطیحه. تفصیل بیشتر را در كتاب الخراج قدامة بن جعفر خواهید یافت.
(2). فتوح البلدان، ص 419: «ثم عبرنا الفرات، فخرج الینا اهل الفرات بمساحیهم، فظفرنا بهم و فتحنا الفرات.» سرزمینی كه در اینجا فرات خوانده شده بخشی از سرزمین میشان بوده؛ بخشهای دیگر آن به نامهای میشان، و دشت میشان و ابرقباد خوانده میشدهاند. بلاذری از علی بن محمد مدائنی نقل كرده كه مردم میشان و دشت میشان و فرات و ابرقباد همه را میشان میخواندند.
(3). استخری، مسالك الممالك، چاپ بریل، ص 81.
ص: 395
شیعیان هم در آنجا زیارتگاه بزرگ و باشكوهی داشتهاند و آن آرامگاه عبد الله بن علی بن ابی طالب بوده كه یاقوت بنای آن را به عظمت و جلال ستوده و گفته است كه در بنای آن اموال بسیاری خرج شده و موقوفات بسیاری هم بر آن وقف گردیده و همواره نذوراتی هم به آن تقدیم میشود. و در زمان یاقوت مردم آنجا عموما شیعه بودهاند كه وی آنها را با الفاظی همچون غلات و طغام و صفاتی از این دست خوانده است «1».
وی در نزدیكی همینجا بین مذار و واسط از جای دیگری نام برده به نام فاروث كه مردم آنجا هم تماما شیعه و به گفته او به افراط و غلّو منسوب بودهاند «2».
شهر مذار از میان رفته و اثری از آن نمانده ولی این زیارتگاه همچنان پایدار مانده و در نزدیك آنجا ویرانیهائی قدیمی دیده میشود كه بجه خوانده میشود و آثار آن به دوران ساسانی و اسلامی بازمیگردد و حدس میزنند كه اینجا محل شهر قدیمی مذار بوده است «3».
رود میشان
یكی از شاخههای معتبر دجله در جنوب واسط كه از این منطقه میگذشته و قابل كشتیرانی هم بوده به نام نهر میشان خوانده میشده، دجله پس از گذشتن از واسط به پنج رشته بزرگ تقسیم میشده كه نامهای آنها را به اینگونه ضبط كردهاند: نهر ساسی- نهر غراف- نهر دقله- نهر جعفر و نهر میسان، و همه این شاخهها با شاخههائی كه از فرات در این منطقه روان بوده در نزدیكی دهی كه در فاصله یك روز راه از بصره قرار داشته و به نام مغاره خوانده میشده، به هم میپیوستهاند «4» و چون تمام این نواحی از استان بهمن اردشیر بودهاند، از اینرو رود بزرگی كه از پیوستن همه این شاخههای دجله و فرات در اینجا به وجود میآمده است رود بهمن اردشیر خوانده میشده كه وصف آن گذشت.
یاقوت از شهركی در همین منطقه و در كناره همین رود میشان نام میبرد
______________________________
(1). یاقوت. معجم البلدان، 4/ 468.
(2). یاقوت، 3/ 840.
(3). لسترانج، بلدان الخلافة الشرقیّة، ص 64 پانویس 1.
(4). یاقوت، 2/ 553.
ص: 396
به نام البزاز كه در میان مذار و بصره قرار داشته و گوید آنجا را چندین بار دیده «1».
و همچنین از دو محل به نام حلّه نام برده است كه یكی را حلّه بنی فیله خوانده و گوید در شارع میشان است میان واسط و بصره و دیگری را حلّه بنی دبیس نامیده، و گوید آن نزدیك هویزه و از توابع میشان است و میان واسط و بصره و اهواز قرار دارد «2». و از جمله جاهائی كه از توابع میشان شمرده دهی بوده است به نام سمره، و گوید عامه آن را سمرّه با تشدید میم میخواندهاند و این محلّی است كه گویند قبر عزیر در آنجا است «3». و دیگر محلی بوده كه نام آن در عربی به صورت هاطری ذكر شده در مقابل مذار بوده و از سرزمین میشان شمرده میشده. یاقوت كه خود این روستا را دیده بوده آن را جائی نیكو و باصفا و پرنخلستان و پرآب و درخت یافته و از فراوانی مرغ و خروس آنجا سخن گفته است «4».
تسوی ابرقباد
ابرقباد یكی از چهار تسوی استان بهمن اردشیر است كه چنانكه دیدیم ابن خردادبه «5» و قدامة بن جعفر «6» هردو آن را به همین گونه نوشتهاند. یعقوبی نیز كه كموبیش هم روزگار با این دو تن بوده از آن به صورت كورة ابرقباد نام برده «7»، كوره چنانكه در جای خود ذكر شد هرچند به گفته یاقوت آنهم به معنی استان بوده، ولی همیشه با این دقت به كار نمیرفته و جاهای كوچكتر از استان را هم كوره مینامیدهاند كه باید اینجا را هم از آن موارد شمرد. یعقوبی محل این كوره را نزدیك مذار مركز میشان نشان داده و گوید شهر ابرقباد فسی خوانده میشود. ولی از شهری به این نام نشانی در جائی یافت نشد.
این محل هم پس از فتح ابلّه به وسیله عتبة بن غزوان گشوده شد. بلاذری گوید:
عتبه پس از فتح ابلّه به فرات رفت و از آنجا به مذار و دشت میشان شد و پس از
______________________________
(1). یاقوت، 1/ 603.
(2). یاقوت، 2/ 323.
(3). یاقوت،/ 840
(4). یاقوت، 4/ 947.
(5). ابن خردادبه، المسالك و الممالك، ص 7.
(6). قدامه، نبذ من كتاب الخراج، المسالك، ص 235.
(7). یعقوبی، البلدان، چاپ بریل، ص 322 و 323.
ص: 397
فتح آنجا بیدرنگ آهنگ ابرقباد كرد و آنجا را هم گشود. ولی پس از آنكه عتبه به مدینه بازگشت مردم آنجا سر از فرمان برتافتند و اینبار مغیرة بن شعبه كه جانشین عتبه بود بر سر آنها تاخت و آنجا را دوباره به فرمان آورد «1». طبری سردار ایرانی آنجا را كه با مغیره جنگیده و او را یكی از بزرگان ابرقباد خوانده، فیلكان نامیده و گوید جنگ آنها در محلی به نام مرغاب روی داد «2». طبری از این ابرقباد در جای دیگری هم نام برده و آن در رویدادهای سال هشتاد و سوم هجری در جنگ میان ابن اشعث و حجاج است كه گوید آن جنگ در مسكن از سرزمین ابرقباد اتفاق افتاد «3».
این نكته درخور ذكر است كه نام ابرقباد در بیشتر جاها ابزقباد با زای نقطهدار آمده كه درست نیست. از مآخذ قدیم شاید آنچه در فتوح البلدان بلاذری آمده تنها موردی باشد كه این نام دور از این تحریف و به صورت صحیح آن ذكر شده وگرنه در نوشته ابن خردادبه و قدامه و نوشتههای طبری كه نقل شد در همه آنها به همین صورت تحریف شده نقل شده و شاید برای توجه دادن به همین تحریف است كهM .G .De Goeje مصحح تاریخ طبری در فهرست اعلام آن كتاب گذشته از ابزقباد با زای نقطهدار، ابرقباد با رای بینقطه را هم ذكر كرده و به آنهم ارجاع داده است «4». یاقوت كه او هم در معجم البلدان آن را با زای نقطهدار ضبط كرده، گوید این نام را به همینصورت به خط بیش از یك تن از اهل علم یافتم «5».
در دائرة المعارف بستانی تألیف جدید كه به تصحیف این كلمه توجه شده و در آنجا ابرقباد به صورت اصلی آن آمده، ولی در معنی كلمه ابر كه ابر خوانده شده و غیم معنی گردیده «6». اشتباهی رخ داده كه گمان میرود از اشتباه یاقوت در ابرشهر سرچشمه گرفته باشد. چه یاقوت هم در آنجا ابرشهر را ابرشهر پنداشته و ابر را
______________________________
(1). فتوح البلدان، ص 421 و 424.
(2). طبری 15/ 657.
(3). طبری، 2/ 1123.
(4). طبری، 15/ 657.
(5). معجم، 1/ 90.
(6). دائرة المعارف، بادارة فؤاد افرام البستانی، رئیس الجامعة البنانیة، بیروت، 1958 م. ج 2 ص 195.
ص: 398
هم به عربی غیم معنی كرده و گوید لابد آنجا را به سبب آبادانی و باروری آن ابر شهر یا شهر باران خواندهاند «1». در لغتنامه دهخدا هم درباره آن چنین آمده است: «... ابرقباد یا برقباد نام یكی از نواحی بابل دجله است در حدود غربی اهواز، در جنوب واسط و شمال بصره و این نام از قباد اول (كواد) پادشاه ساسانی آمده است و جزء اول این كلمه ابز یا اباز با ز نقطهدار چنانكه در بعضی فرهنگها آمده نیست.، و ابر در آغاز نامهای مقدس ایرانی بسیار است. و اینكه بعضی مورخین ابرقباد را نام ناحیه (ارجان) بهبهان گفتهاند ظاهرا درست نیست «2».
این بعض مورخین كه در لغتنامه از قول آنها آمده كه ابرقباد نام ناحیه ارّجان هم هست یاقوت است در معجم البلدان كه این را از قول ابن الفقیه و دیگران نقل كرده «3».
______________________________
(1). معجم، 1/ 80.
(2). لغتنامه در ابرقباد.
(3). معجم، 1/ 90.
ص: 399