گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
گفتار بیست و یكم بصره از سنگلاخهای لغوی تا واقعیات تاریخی و جغرافیایی‌





اشاره

آنچه درباره آن معروف است* بصره در كتابهای لغت عربی* عتبة بن غزوان در بصره* هدف عمر از اعزام عتبه به بصره* واقعیات تاریخی و جغرافیایی* راههایی كه از بصره می‌گذشته* در جستجوی نام بصره از خلال واقعیات تاریخی* روایتی از حمزه اصفهانی* توضیحی درباره بسراه و نظیری برای آن* سؤالی كه به ذهن می‌رسد* پاسخی كه باید بدان اندیشید* باز هم سخنی در تعریب و تحریف* مرگ عتبة بن غزوان و امارت مغیرة بن شعبه* وضعی كه پسند خلیفه و كمال مطلوب مغیره بود* بصره شهری كه شیطان در آن لانه كرد.

آنچه درباره آن معروف است‌

معروف است كه بصره و كوفه را عربها در دوران فتوحات اسلامی بنیاد نهاده‌اند و پیش از آنها این‌جا سرزمینی متروك و بی‌نام و
ص: 400
نشان بوده است. این امر نه‌تنها معروف است بلكه از مسلّمات تاریخی هم شمرده می‌شود. درباره كوفه در جای دیگری از این كتاب سخن خواهد رفت. در این‌جا سخن از بصره است كه جزئی از استان بهمن اردشیر بوده، و در تاریخ و فرهنگ ایران نه‌تنها در این دوران بلكه از زمانهای بسیار دور جایی شایسته داشته، جایی كه به درستی شناخته نشده همچنانكه نام درست آن‌هم در پیچ و خمهای تعریب و مسایل ناشی از آن پوشیده و ناشناس مانده، و همین هم باعث شده كه بصره و مباحث لغوی و جغرافیایی و تاریخی آن یكی از مباحث دامنه‌دار این كتاب گردد.
آنچه در آغاز این گفتار، برای این‌كه خواننده در مسیر مباحث آن قرار گیرد، درخور ذكر می‌نماید این است كه آنچه معروف شده است درست نیست و آنچه هم از مسلمات تاریخی شمرده می‌شود گذشته از این‌كه از مسلمات تاریخی نیست با واقعیات تاریخی هم سازگار نیست. زیرا سرزمینی كه بصره خوانده شده نه‌تنها در هنگام آمدن عربها به این‌جا جایی متروك و بی‌نام و نشان نبوده بلكه یكی از جاهای آباد و مشهور و از كانونهای معتبر فرهنگ و تمدن ایران و از مراكز مهمّ زبان فارسی هم بوده است كانونی كه پوشیده و ناشناس مانده و در بحث و بررسیهایی كه پس از این خواهد آمد سعی شده تا جایی كه میسّر گردد با نمودن چهره واقعی آن یكی از مراكز شناختنی فرهنگ و تمدن ایران را كه سهم بزرگی در انتقال آن فرهنگ و تمدن به جهان اسلام و زبان عربی داشته است معرفی گردد. و این‌كه این بحث و بررسیها با آنچه در كتابهای لغت عربی در این‌باره آمده است آغاز می‌گردد بدان‌سبب است كه نخستین جایی كه رهروان این راه آثار ابهام و تیرگی را در آن می‌یابند و با اندكی غفلت به گمراهی می‌افتند در همین كتابهای لغت عربی و در جستجو از اصل و تبار و معنی بصره است كه نخستین گام در این راه است.

در كتابهای لغت عربی‌

یاقوت در معجم البلدان مجموعه تقریبا كاملی از گفته‌های ارباب لغت و دیگر راویان عرب را در این‌باره آورده كه
ص: 401
چند نمونه از آنها در این‌جا نقل می‌شود:
«ابن الانباری گفته: بصره در كلام عرب به معنی زمین درشتناك است.
قطرب گفته: بصره زمینی است سنگستان و سم‌شكن كه از آنجا سنگ می‌برند.
و دیگری گفته: است كه بصره سنگ سست است كه در آن رگه‌های سفید باشد.
ابن اعرابی گفته: سنگهای سخت را بصره می‌گفته‌اند و این محل را هم از آن رو بصره نامیدند كه زمین سخت و درشتناك بوده.
شرقی بن قطامی گفته: كه مسلمانان هنگامی كه به این‌جا رسیدند از دور كه به آنجا نگاه كردند سنگ و ریگ آنجا به چشمشان خورد گفتند این‌جا بصره است یعنی ریگزار است.
برخی از مغربیان گفته‌اند: بصره یعنی گل چسبناك یا لغزان.
و برخی گفته‌اند: بصره یعنی زمین خوب سرخ رنگ.
و احمد بن محمد همدانی از قول محمد بن شرحبیل گفته كه این محل را از آن‌رو بصره نامیده‌اند كه آنجا دارای سنگ سخت سیاه است «1».»
همین معانی كم‌وبیش در مآخذ دیگر قدیم هم آمده، مقدسی مؤلف كتاب احسن التقاسیم نام آن را از سنگ سیاه یا به قولی از سنگ سست و یا از زمین درشتناك مشتق دانسته «2». و این معنی از طریق آنها در كتب محققان معاصر هم راه یافته. لوسترانج گوید نام بصره از سنگ سیاه مشتق شده و این شهر در روزگار عمر در سال 17 بنیاد یافته «3».
از مجموع آنچه درباره معنی این كلمه در كتب لغت و تاریخ نقل شده و از اختلافها و گاه تضادهایی كه بین آنها هست می‌توان این مطلب را به خوبی دریافت كه اصل كلمه بصره و معنای آن بر كسانی كه خواسته‌اند برای آن معنایی ذكر كنند پوشیده بوده، و لغت‌نویسان كوشیده‌اند كه از ریشه ب. ص. ر عربی برای آن معناهایی درآورند. معناهایی كه با دقت در آنها می‌توان به خوبی دریافت كه
______________________________
(1). یاقوت، معجم البلدان، ج 1 ص 636.
(2). مقدسی: احسن التقاسیم، ص 118.
(3). لوسترانج، بلدان الخلافة الشرقیة، ص 64.
ص: 402
آنچه ارباب لغت عربی درباره معنی بصره و اصل و تبار آن گفته‌اند علاوه بر این كه قابل انطباق با موقع جغرافیایی بصره در آن دوران نیست با واقعیات تاریخی آن دوران هم اختلافی فاحش دارد و فاحش‌تر از همه منطبق ساختن این گفته‌ها با عمل عمر بن الخطاب خلیفه وقت است در اعزام نیرویی از اعراب مسلمان برای تصرف این محل همچون مقدمه‌ای برای مقاصد جنگی دیگر به سركردگی عتبة بن غزوان.

*** عتبة بن غزوان‌

چون نخستین باری كه نام بصره به همین صورت در تاریخهای عربی برده شده در همین رویداد است در این‌جا توضیحی درباره آن لازم می‌نماید.
درباره اعزام عتبة بن غزوان به این منطقه در روایات مختلف تاریخی از لحاظ زمان و مكان اختلافهایی دیده می‌شود. از لحاظ زمان تاریخ آن از سال 14 تا 17 هجری در نوسان است، و از لحاظ مكان هم مبدأ آن بین مدینه و قادسیه مورد اختلاف است، آیا عتبه را چنانكه دینوری در الاخبار الطوال «1» و بلاذری در فتوح البلدان «2» نوشته‌اند شخص عمر مستقیما از مدینه به این‌جا اعزام داشته، یا چنانكه طبری نوشته است «3»، سعد بن ابی وقاص فرمانده جبهه كوفه او را به دستور عمر از اردوگاه خود بدانجا فرستاده است؟ مبدأ هرجا و فرستنده هركه باشد همه در این امر همداستان هستند كه عمر عتبة بن غزوان را مستقیما یا به واسطه سعد با گروهی كه شماره آنها در روایات مختلف بین هشتصد تا دو هزار تن آمده است بدین قصد به این محل فرستاده تا آنها با اشغال آنجا هم جلو نیروهایی را بگیرند كه احتمال می‌رفته از فارس و خوزستان و میشان برای كمك به ایرانیانی كه در قادسیه مورد حمله قرار گرفته یا بنا بوده قرار بگیرند به این‌جا بیایند، و هم راه بازرگانی به مدائن و اطراف آن را قطع كنند و مانع شوند كه از آن راه كمك یا كالایی به پایتخت ایران برسد.
______________________________
(1). الاخبار الطوال، ص 116- 118.
(2). فتوح البلدان، ص 418 و 149.
(3). تاریخ طبری 1/ 2384.
ص: 403
این مطلب یعنی قطع راه بازرگانی به مداین را مسعودی در روایتی كه از چند تن از راویان معتبر نقل كرده و به آن اعتماد نموده است عنوان كرده. مسعودی در كتاب التنبیه و الاشراف اقوال مختلفی درباره تاریخ ورود عتبة بن غزوان به محل بصره در سالهای 17 یا 16 هجری نقل كرده و از قول برخی از راویان هم آورده كه عتبة از مدائن به دستور سعد ابن ابی وقاص به بصره حركت كرده و آن هم پس از فراغت سعد از فتح جلولا بوده ولی هیچ یك از این اخبار و روایات را درخور اعتماد ندانسته، چون به خبر زیر برخورده كه آن را سه تن از راویان معتبر اخبار تاریخی این دوران یعنی ابو مخنف و مدائنی و هیثم بن عدی روایت كرده بوده‌اند آن را پذیرفته و با اعتماد بر آن خبر روایات دیگر را مردود شمرده است. خبر این است كه ورود عتبة به محل بصره در سال 14 هجری بوده، و عمر او را بدین‌منظور به آنجا اعزام داشته بوده كه راه بازرگانی به مدائن و اطراف آن را از این سوی قطع كند. مسعودی پس از نقل این روایت گوید: بنابراین كسانی كه گفته‌اند بصره در سال 17 هجری بنیاد یافته است اشتباه كرده‌اند «1».
درباره ارتباط بصره با راه بازرگانی مدائن شاید لازم باشد كه به آنچه در این‌باره پیش از این در مطالب مربوط به ابلّه گذشت مراجعه شود.

هدف عمر از اعزام عتبة بن غزوان به بصره‌

خبری هم كه در یكی از قدیمی‌ترین مآخذ تاریخی اسلامی یعنی الأخبار الطوال در این مورد آمده این مطلب را كه اعزام عتبة به بصره پیش از جنگ قادسیه بوده تأیید می‌كند. به گفته ابو حنیفه دینوری «چون خبر پیروزیهای مثنّی بن حارثه در جنگ مهران كه در جبهه حیره اتفاق افتاده بود به عمر رسید و سوید بن قطبه از عربهایی كه در ناحیه بصره به تاخت و تاز مشغول بود نیز او را از گسیختگی اوضاع ایرانیان در آن سامان آگاه كرد و از او خواست تا او را با فرستادن سپاهی كمك كند عمر هم عتبة را با دو هزار تن به آن حدود فرستاد «2».
______________________________
(1). مسعودی: التنبیه و الاشراف. ص 357- 358.
(2). دینوری: الاخبار الطوال، ص 116.
ص: 404
بلاذری این مطلب را روشن‌تر بیان كرده. وی پس از ذكر تاخت و تازهای سوید بن قطبه در ناحیه خریبه بصره گوید چون خبر سوید بن قطبه و كارهایی كه او در بصره انجام می‌داد به عمر رسید عمر تصمیم گرفت كه آن كارها را هم به عهده كسی بگذارد كه از سوی خود او منصوب شده باشد پس آن را به عهده عتبة بن غزوان كه از مهاجران قدیمی بود گذاشت، و به او گفت «حیره گشوده شده و یكی از بزرگان ایران (- یعنی مهران) هم كشته شده، و خیل مسلمانها در بابل قدم گذاشته‌اند، تو هم به ناحیه بصره برو و آنها را كه در آن حدود هستند از مردم اهواز و فارس و میشان به خود مشغول دار و از كمك به برادران خودشان در برابر برادران خودت بازدار.» پس عتبه هم به آنجا آمد و سوید بن قطبه هم با همه آنها كه از قبیله‌های بكر بن وائل و بنی تمیم با او بودند به عتبه پیوستند «1».
از مطالب مختلفی كه در این‌جا درباره تاریخ و اهداف این واقعه ذكر شد و با توجه به آنچه پیش از این درباره جنگ قادسیه و مقدمات آن گذشت چنین برمی‌آید كه تاریخ اعزام عتبة بن غزوان به بصره پیش از شروع جنگ قادسیه و بعد از سقوط دو پادگان مهم ایران در حاشیه صحرا؛ یكی پادگان حیره در منطقه كوفه و دیگر پادگان بهشت‌آباد در حدود بصره، و در دورانی بوده است كه عمر پس از شكست حمله ابو عبید ثقفی و كشته شدن او كه شرح آن گذشت «2» حمله دیگری را و این بار كاری‌تر و با آمادگی بیشتر در سر می‌پروراند و برای چنین آمادگی تصرف بصره و ابلّه با موقع نظامی و اقتصادی ممتازش كمال مطلوب او بود، به خصوص كه اكنون با سقوط پادگان بهشت‌آباد آنجا بی‌دفاع مانده و در دسترس قرار گرفته بود. و آنچه او را به شتاب در بهره‌گیری از آن فرصت وامی‌داشت یكی جلوگیری از كارآ شدن مجدد آن پادگان بود كه هنوز دیده‌بانهایی از آن حفاظت می‌كردند «3» و دیگر این بود كه تاخت‌وتازهایی كه در
______________________________
(1). بلاذری: فتوح البلدان ص 418 و 419.
(2). تاریخ و فرهنگ ایران ... ج 1، ص 406 به بعد.
(3). در روایتی كه یاقوت از گفته نافع بن الحارث یكی از همراهان عتبة نقل كرده آمده: «فلمّا
ص: 405
ناحیه بصره شروع شده بود آن خود به وسیله بادیه‌نشینان حاشیه صحرا در همان نقطه و با استفاده از آشفتگی‌های درونی ایران و ضعف مرزداران صورت می‌گرفت و حركتی جدا از آن چیزی بود كه سران قوم آن را در مدینه رهبری می‌كردند. و عمر برای این‌كه آن حركت خود ریشه‌ای جداگانه نیابد عتبه را با نیرویی كافی از سوی خود اعزام داشت كه آن حركت را هم در خود گیرد و او نیز چنین كرد و همه آنها كه در آنجا و در جاهای دیگر نزدیك به آنجا به تاخت وتاز و غارت و ویران‌گری می‌پرداختند به دستور خلیفه به او پیوستند.
برای این‌كه اهمیت اشغال این مركز برای رسیدن به هدفهایی كه خلیفه درنظر داشت بهتر معلوم گردد باید به این نكته توجه شود كه بصره چنانكه گذشت محل تقاطع راههای مختلف در غرب فرات بود و نیروهایی كه خلیفه می‌انگاشت از جنوب ایران یعنی میشان و خوزستان و فارس به كمك ایرانیانی بشتابند كه در حدود حیره و كوفه مورد حمله قرار گرفته یا می‌گرفته‌اند خواه ناخواه می‌بایستی از همین محل بگذرند و از این‌جا بی‌هیچ دشواری در غرب فرات خود را به پشت جبهه اعراب در بصره و كوفه برسانند و آنها را در محاصره گیرند، زیرا اینجا یعنی همین محل بصره راه طبیعی جنوب ایران به عربستان بود. چنانكه وقتی عربها هم در همین‌جا پایدار شدند و نیروی آنها با افزوده شدن قبایل دیگر رو به فزونی گذاشت و آشفتگیهای درونی ایران هم بیشتر شد از همین‌جا برای تصرف مناطق جنوبی ایران به حركت درآمدند از ابلّه آغاز كردند و تا میشان و خوزستان و فارس و كرمان و سیستان و خراسان به پیش رفتند و به همین‌سبب هم در این دوران و در تمام دوران اموی همه مناطق جنوبی ایران و گاه تا خراسان از قلمرو امارت بصره به شمار می‌رفت.
***______________________________
ابصرتنا الدّیادبة خرجوا هرّابا و جئنا القصر فنزلناه» (معجم البلدان ج 1 ص 638. یعنی چون دیده‌بانها ما را دیدند پا به فرار گذاشتند ما هم به قصر آمدیم و در آنجا منزل كردیم» (الدّیادبة جمع عربی دیده‌بان است).
ص: 406

واقعیات تاریخی‌

حال چون از سنگلاخهای لغوی بگذریم و به واقعیات تاریخی برسیم رویدادهای واقعی آن دوران و واقعیات جغرافیائی این محل را بدینگونه خواهیم یافت.
هنگامی كه عتبة بن غزوان با همراهان خود به این محل بصره رسید در آنجا هفت دسكره یافت. دسكره شكل عربی شده دستگرد یا دستجرد فارسی است.
جوالیقی در كتاب المعرّب من الكلام الاعجمی دسكره را بنایی كاخ‌مانند معنی كرده كه پیرامون آن را خانه‌هایی فراگرفته باشند «1» به گفته بلاذری دو تا از این هفت دسكره در خریبه بوده‌اند و دوتا از آنها در جایی‌كه نام آن را زابوقه نوشته و سه تا دیگر در جایی كه در زمان بلاذری اقامتگاه قبیله ازد بوده و به نام دار الازد خوانده می‌شده. عتبة همراهان خود را در آن دسكره‌ها جای داد و خودش در خریبه فرود آمد كه پیش از آن پادگان نظامی ایرانیان بود «2».

بهشت‌آباد اردشیر

این‌جایی كه عربها آن را خریبه یعنی خرابه یا ویرانه نامیدند و پیش از آن به گفته بلاذری پادگان نظامی ایرانیان بوده همان جایی است كه به نام بهشت‌آباد اردشیر خوانده می‌شده و یاقوت از گفته حمزه اصفهانی آن را و نسبت آن را با بصره چنین تعریف كرده: «بصره در سال 14 بنیان نهاده شد در كناره صحرا و در جانب شهری قدیمی از شهرهای ایران كه وهشتاباد اردشیر خوانده می‌شد و مثنّی بن حارثه شیبانی با حمله‌های مكرر آنجا را ویران ساخته بود. و چون اعراب بدین‌موضع آمدند آنجا را خریبه نامیدند و جنگ جمل هم بین علی و عایشه در همین محل اتفاق افتاد «3».
______________________________
(1). شاید این بناها هم از آن‌رو دسكره خوانده می‌شدند كه پیرامون پادگان مهم و معتبر بهشت‌آباد و از ملحقات آن بوده‌اند كه عربها آن را ویران ساخته و اكنون به نام خریبه آن‌هم یكی از همین هفت دسكره به شمار می‌رفته.
(2). بلاذری، فتوح البلدان، ص 419، «كانت مسلحة للاعاجم»
(3). معجم البلدان. 2/ 429.
ص: 407
اهمیت و اعتبار این پادگان بهشت‌آباد، همانگونه كه در سخن از ابلّه هم بدان اشاره شد، در این بود كه در این منطقه دو مركز از مراكز مهم نظامی و اقتصادی ایران قرار داشت كه حفظ آنها از دستبرد غارتگران و مهاجمان وجود چنان پادگانهایی را ایجاب می‌كرده. یكی از آن دو مركز بندر نظامی و بازرگانی ابلّه بود كه پیش از این درباره آن سخن رفت و دیگری همین بصره یعنی محل تقاطع راههای بسیاری بود كه كاروانهای متعددی كه در مناطق مختلف سرزمینهای عربی و غیرعربی در آمدورفت بودند از آنجا می‌گذشتند و چه بسا كه در همین جا هم به دادوستد و تبادل كالا می‌پرداخته‌اند، و از این لحاظ این‌جا یك مركز بازرگانی شناخته شده بوده و می‌توان انگاشت كه به سبب همین اهمیت مضاعف نظامی و بازرگانی این دو محل بوده كه علاوه بر این پادگان نظامی بهشت‌آباد كه اسواران ایرانی در آن مستقر بوده‌اند، یك پادگان عربی هم به نام منجشانیة در نزدیكی همین محل در حاشیه صحرا برای دفع غارتگران صحرایی برپا داشته بودند كه مخارج آن از عایدات بندر ابلّه پرداخت می‌شد و در جلد اول همین كتاب درباره آن سخن رفت «1».
علت افزوده شدن نام اردشیر را هم به این محل می‌توان، هم بودن این پادگان را در محدوده استان بهمن اردشیر انگاشت، و هم به این علت دانست كه چون آنجا هم مانند استان اردشیر بابكان كه یكی از دوازده استان سورستان یا سواد بوده، و درباره آن در آینده سخن خواهد رفت، از نهاده‌های آن پادشاه شمرده می‌شده كه نام او را بر آن افزوده‌اند.
*** پس از این‌كه عتبة همراهان خود را در آن بناها جای داد برای توجیه عمل خود به عمر نوشت كه چون مسلمانان را سرپناهی می‌بایستی كه در زمستان به آنجا پناه برند و پس از بازگشت از جنگ و جهاد در آنجا بیارامند از این‌رو آنها را در آن بناها منزل داده. از پاسخ عمر و دستوری كه به او داده چنین
______________________________
(1). تاریخ و فرهنگ ایران ... ج 1 ص 263- 264.
ص: 408
برمی‌آید كه خلیفه این را نه‌پسندیده كه همراهان عتبه به طور پراكنده و در خانه‌ها ساكن باشند. زیرا به او نوشت كه همه همراهانت را در یك جا ساكن گردان و آن‌هم جایی باشد نزدیك آب و چراگاه و وصف آن را هم برای من بنویس. عتبة هم چنین جایی را در همین محل بصره یافت و به عمر نوشت من جایی را یافتم پر از درختهای كهن در حاشیه صحرا و كشتزارها و نزدیك آبگیرها و نیزارها. و عمر چون آن نامه را خواند گفت این‌جا سرزمینی است سبز و خرّم نزدیك آبشخورها و چراگاهها و جایی است هیمه‌خیز «1» و به عتبه نوشت كه مردم را در همانجا فرود آور و عتبة نیز چنان كرد.
عربهای تازه‌وارد در آنجا در محلهایی كه از نی برای خود درست كرده بودند می‌زیستند و چون به جنگ می‌رفتند نی‌ها را می‌كندند و به كناری می‌نهادند و چون بازمی‌گشتند آنها را دوباره برپا می‌داشتند «2». و قبایلی هم كه از اعراب صحرا بدانها می‌پیوستند در همین محل در كنار آنها خیمه می‌زدند و بدین‌ترتیب آنجا گسترش می‌یافت. و همین است آن جایی كه عربها در سرزمین تاریخی بصره بنیاد نهادند و درباره آن یاقوت هم از گفته حمزه اصفهانی نقل كرده كه آنجا در سال چهارده هجری در حاشیه صحرا و در كنار شهری قدیمی از شهرهای ایران به نام وهشتاباد اردشیر بنیاد نهاده شد. و همینجا است كه به تدریج نام بصره بر آن غلبه یافت و گذشته از نام اصلی و تاریخی آنجا همه سوابق تاریخی و مشخصات جغرافیایی آنجا هم به خورد آن رفت و پوشیده ماند.

*** راههایی كه از بصره می‌گذشته‌

یكی دیگر از واقعیات تاریخی این دوران كه باید به آن‌هم توجه كامل شود این است كه اهمیت نظامی و اقتصادی بصره و شهرت قدیم آن بدین‌سبب بوده كه آنجا مركز تقاطع راههای متعدد كاروان‌رو و محل آمدورفت همه‌گونه راهگذر بوده و همین هم باعث شده بود
______________________________
(1). هیمه وHimak، چوب و هیزم سوختنی، (برهان) در عربی محتطب.
(2). بلاذری، فتوح البلدان، ص 425.
ص: 409
كه عمر برای تصرف آنجا فرصت را از دست ندهد. و از آنجا كه شناختن همان راههایی كه چنین اهمیت و شهرتی برای این محل به وجود آورده بودند، بیش از هرتعبیر و تفسیری از كسانی ناآشنا به این سوابق تاریخی، در شناخت بصره و راه‌یابی به نام و نشان آن كمك خواهد كرد از این‌رو در این‌جا سعی می‌شود تا برخی از آن راهها، تا جایی كه بتوان از مآخذ تاریخی و جغرافیایی درباره آنها اطلاعاتی به دست آورد، معرفی گردد.
1- یكی از این راهها راهی بوده است كه از این محل به سوی شرق می‌رفته و از كناره جنوبی خلیج‌فارس می‌گذشته و به صحار مركز عمان، كه در فارسی میژن و مزون خوانده می‌شده است، می‌رسیده. این راه آن مركز را كه یكی از مراكز مهم بازرگانی و دریایی ایرانیان در شرق خلیج‌فارس بوده است از راه خشكی، هم به بندر ابلّه و هم به راههای دیگر غرب و جنوب عربستان می‌پیوسته است.
این راه دارای هفده منزل بوده و ابن خردادبه و قدامه هردو آن را ذكر كرده‌اند «1».
2- راه دیگری از همین محل به سمت شمال غربی جدا می‌شده و از ساحل غربی فرات می‌گذشته و به حیره می‌رفته. و به گفته استخری، كه در زمان او كوفه جای حیره را گرفته بود، این راه چهارده منزل بوده «2» و از آنجا به شهرهای غرب فرات مانند فیروزشاپور (- انبار) و سپس متصرفات روم در سوریه مانند حلب و انطاكیه می‌رفته است. این راه همان راهی بود كه در رویداد جنگ جمل مورد استفاده سپاهیانی گردید كه از كوفه به یاری امام علی بن ابی طالب آمدند و در خریبه یعنی همین محل اصلی پادگان بهشت‌آباد كه میدان جنگ بود به سپاهیان آن حضرت پیوستند.
3- راه دیگری از همین محل به سمت جنوب شرقی جدا می‌شده و به یمامه در شبه جزیره عربستان می‌رفته و به گفته ابن خردادبه هفده منزل مسافت داشته «3».
این راه كه در واقع امتداد راه دوم بوده مركز حیره را كه از مراكز نظامی و اقتصادی ایران در حاشیه صحرا بوده از راه یمامه به مراكز دیگر ایران در عربستان
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 59 تا 60. و صفحه 193.
(2). مسالك الممالك، ص 27.
(3). المسالك و الممالك، ص 151.
ص: 410
مانند هجر در بحرین و صنعا در یمن می‌پیوسته است.
یمامه در دوران پیش از اسلام مركز یكی از امرای دست‌نشانده ایران بود كه حفظ امنیت راههایی را كه از آنجا می‌گذشت برعهده می‌داشت و در زمان خسروپرویز امیر آنجا هوذة بن علی بود كه نام او و پاداشی كه از خسرو دریافت كرده بود، و به سبب آن در بین اعراب به ذو التاج معروف شده بود، در شرح دستبرد برخی از قبایل عرب به كاروان خسروپرویز كه از همین یمامه به یمن آمدورفت می‌كرده، در جلد اول همین كتاب آمده است «1».
یمامه در دوران اسلامی هم همچنان شهری آباد بوده استخری از آنجا به عنوان شهری كه در حجاز پس از مكه و مدینه شهری بزرگتر از آنجا نبوده است، یاد كرده «2».
4- راهی هم كه از یمامه به شام و كوفه می‌رفته از همین محل بصره می‌گذشته. و این همان راهی بود كه بنا به روایتی خالد بن الولید، در دوران جنگهای ردّه پس از ختم غائله مسیلمه معروف به كذّاب در یمامه، هنگامی كه خلیفه ابو بكر به وی دستور داد كه برای كمك به سپاه مسلمانان به شام برود، از همین راه نخست به این محل بصره آمده و از آنجا از راه حیره و عین التمر و انبار كه در آنجاها هم كرّوفرّی داشته به شام رفته است «3».
5- راه دیگری كه از این محل جدا می‌شده راهی بوده كه به سوی مكه، كه از قدیم مركز مهم بازرگانی و مذهبی حجاز بوده است، می‌رفته. ابن خردادبه نام منزلهای بین راه را از بصره تا مكه ذكر كرده «4». به گفته او نخستین منزلی كه پس از بیرون شدن از بصره بدانجا می‌رسیدند منجشانیّه یعنی همان پادگان دومی بود كه در شش میلی غرب بصره قرار داشت و پیش از این از آن سخن رفت، و در جلد اول همین كتاب هم درباره قیس بن مسعود شیبانی آخرین محافظ عرب این پادگان در زمان خسروپرویز نیز شرحی گذشت. و این همان راهی بود كه به گفته
______________________________
(1). تاریخ و فرهنگ ایران ... ج 1، ص 294 به بعد.
(2). مسالك الممالك، ص 19.
(3). فتوح البلدان، ص 295- 296.
(4). المسالك و الممالك، ص 146.
ص: 411
طبری، عایشه زوجه پیغمبر و همراهان او برای رفتن به بصره و قیام بر ضد علی (ع) برگزیدند تا از عبور از كوفه كه یكی از مراكز مهم پشتیبانان خلافت علی (ع) بود اجتناب ورزند «1».
6- راه دیگری كه از بصره به سمت غرب جدا می‌شد راهی بود كه به مدینه می‌رفت. استخری می‌گوید كه این راه هیجده منزل بود و در منزلی به نام معدن النقره به راهی كه از كوفه به مكه و مدینه می‌رفت می‌پیوست «2».
7- راه دیگری كه از اینجا می‌گذشت راه كاروانهای پالمیری بود كه بین كرخ میشان یعنی همین منطقه ابلّه و بین تدمر در رفت‌وآمد بودند «3».
8- شاید بتوان گفت كه از نظر دولت ایران مهمترین راهی كه از اینجا می‌گذشته راهی بوده كه بندر ابلّه را از راه خشكی به سایر مراكز بازرگانی و نظامی ایران و همچنین به سایر مراكز بازرگانی سرزمینهای دور می‌پیوسته. زیرا این بندر همانگونه كه پیش از این هم ذكر شد گذشته از جهات دیگر این اهمیت را هم داشته كه دروازه تیسفون پایتخت ایران بود، چون در مدخل دجله قرار داشت و دجله هم در آن زمان كه هنوز ماندابهای جنوب عراق به وجود نیامده بود راه مستقیم تیسفون به خلیج فارس بود، و به همین‌سبب هم برای حفظ امنیت آنجا و راههایی كه به آنجا منتهی می‌گردید، دو پادگان به وجود آمده بود و مخارج آنها هم از عایدات بندر ابلّه پرداخت می‌شد. و همین راه بود كه، در روایتی كه مسعودی نقل كرده و پیش از این بدان اشاره شد، بستن آن یكی از هدفهای عمر در اعزام عتبة بن غزوان به این محل بود.

در جستجوی نام بصره از خلال واقعیات تاریخی‌

حال اگر در پرتو مطالبی كه گذشت دائر بر این‌كه بصره نه چنانكه ارباب لغت و راویان عرب پنداشته‌اند سنگستانی بی‌نام‌ونشان بوده كه عربها بدان نام‌ونشان داده‌اند بلكه چنان‌كه واقعیات
______________________________
(1). طبری 1/ 3115.
(2). المسالك و الممالك، ص 27.
(3). سید حسن تقی‌زاده- تاریخ عربستان و قوم عرب در اوان ظهور اسلام و قبل از آن، جزوه 3 ص 20.
ص: 412
تاریخی می‌رساند جایی آباد و با اسم‌ورسم و یكی از مناطق مهم نظامی و اقتصادی ایران و از چهارراههای شناخته شده جهان آن روز بوده، و این جستجو برای یافتن اصل و تبار و نام‌ونشان بصره به همین‌صورت ادامه یابد. خواه ناخواه این سؤال به ذهن می‌رسد كه آیا این محل در آن دوران اعتبار و آبادی خود و پیش از آن‌كه در زبان عربی بصره خوانده شود به چه نام خوانده می‌شده؟ این سؤال از آن‌رو به خاطر می‌رسد كه معمولا وقتی كسانی نخستین بار به جایی درخور شناسائی می‌رسند آنجا را یا به نام خودش می‌خوانند یا اگر نام آن دارای معنایی درخور ترجمه باشد آن را به زبان خودشان ترجمه می‌كنند. این راه‌ورسمی است معمول و متداول و نظایر آن تا كنون چندین بار در این كتاب آمده و بصره هم از این رسم كلّی خارج نیست.

روایتی در این‌باره از حمزه اصفهانی‌

از حسن اتفاق، یاقوت در لابلای اقوال مختلفی كه ارباب لغت و راویان عرب در معنی بصره ذكر كرده و نمونه‌های آن‌هم پیش از این گذشت این نام فارسی را هم آورده كه در انبوه آن اقوال و روایات گم شده و هیچ‌یك از آن لغت‌نویسان و راویان نه در گذشته و نه در حال بدان توجه نكرده‌اند «1». وی در آنجا مطلبی را هم از حمزه اصفهانی از شنیده‌هایش از موبدی زردشتی كه او را موبد پسر اسوهشت نامیده نقل كرده بدین مضمون كه «بصره شكل عربی شده بسراه است. زیرا این سرزمین محل برخورد راههای بسیاری بوده كه همه از این‌جا می‌گذشته‌اند و عربها آن را معرّب كرده بصره گفته‌اند» «2».
______________________________
(1). نمونه گفته‌های ارباب لغت و راویان قدیم عرب پیش از این ذكر شد. به عنوان نمونه گفته‌های ارباب لغت معاصر عرب هم این متن از المنجد در معنای بصره نقل می‌شود: «البصرة مدینة علی الشطّ الغربیّ من النّهر المتّكون من التقاء الفرات و دجلة ... الأرض الغلیظة، و الطین العلك فیه حسی و حجارة رخوة فیها بیاض. و بها سمّیت مدینة البصرة.» كه خلاصه و برگزیده‌ای است از آنچه گذشتگان در این‌باره نوشته‌اند. و هیچ‌یك هم به روایت حمزه اصفهانی توجه نكرده‌اند.
(2). معجم البلدان، ج 1، ص 637.
ص: 413

توضیحی درباره بسراه و نظیری برای آن‌

در توضیح روایت حمزه اصفهانی، كه از مورخان قرن چهارم هجری و در این زمینه از آگاهان است، این چند نكته درخور ذكر است:
1- واژه بس كه به معنی بسیار و كوتاه‌شده آن است در زبان فارسی از روزگاران كهن از واژه‌های آشنا بوده و در زمینه‌های مختلف كاربرد فراوان داشته و مأنوس است. تركیب آن‌هم با واژه‌های دیگر نظیر همین بسراه نامأنوس نبوده. در روزگاران قدیم نوعی گیاه دارویی را كه در یونانی‌Polupodihion می‌نامیدند و آن را در عربی كثیر الّارجل ترجمه كرده‌اند در ایران بس‌پایك می‌خواندند یعنی بسیار پا كه معرّب آن را هم در عربی به شكل بسفایج به كار برده‌اند «1» و با جستجوی بیشتر در متون قدیم نمونه‌های بیشتری از این نوع تركیب را می‌توان یافت.
2- برای بیان تقاطع راهها، واژه‌هائی كه در فارسی از قدیم همچون دو راهی و سه راهی و چهار راهی یا چهارسو به كار می‌رفته همه آنها در عربی هم به صورت معرّب و به شكلهای دورق و سرّق و شهارسوق یا شهارسوج به كار رفته «2». و معرب چهارطاقی هم به صورت الشهار طاق دیده شد «3». ولی از چهار به بالا با ذكر عدد مشخص معمول نبوده و آن را با تعبیر دیگری بیان می‌كرده‌اند كه امروز هم آن را با كلمه چند به كار می‌برند و ظاهرا این همان معنایی است كه در قدیم با كلمه بس به صورت بسراه بیان می‌شده كه معرّب آن‌هم بصره است.

سؤالی كه به ذهن می‌رسد

روایت حمزه اصفهانی درباره اصل و تبار كلمه بصره با این‌كه در انبوه روایات عربی گم شده و یاقوت هم برای این‌كه در این باب چیزی از قلم
______________________________
(1). برهان قاطع، و تحفه حكیم مؤمن.
(2). دورق و سرّق در خوزستان، معجم البلدان 3/ 338، و طبری 2/ 738.
(3). از كتاب العیون و الحدائق درباره بصره: «فلما دخل نهر معقل و اشرفت له البصرة و رأی الجنبذه التی تسمی الشهارطاق ...) ص 49 یعنی چون به نهر معقل داخل شد و بصره برای او نمایان گردید و گنبدی را كه چهارطاق نامیده می‌شد دید ...».
ص: 414
نینداخته باشد آن را در لابلای همان روایات عربی آورده، از آنجا كه مبتنی بر واقعیات تاریخی و جغرافیایی همین منطقه و بازگوكننده وضع آنجا در همان دوره است نه‌تنها بسیاری از ناهمگونیهای لغوی و ناهماهنگیهای تاریخی و جغرافیایی را كه از آنها پیش از این به تفصیل سخن رفت از میان می‌برد و هرچیز را در جای خود قرار می‌دهد بلكه پرتوی هم بر مسایل دیگری می‌افكند كه آنها هم به سبب پوشیده ماندن نام اصلی این محل در ابهام فرورفته بودند، كه پس از این در آن‌باره هم سخن خواهد رفت. ولی در این‌جا سخن در نكته دیگری است كه نمی‌توان آن را ناگفته گذاشت و آن سؤالی است كه پس از خواندن مطالبی كه گذشت در ذهن خواننده ژرف‌نگر نقش می‌بندد و آن این است كه آیا با این‌كه تبدیل بسراه به بصره بدین‌سادگی و حتّی بدون تغییر و تبدیلهایی كه معمولا در كلمات معرّب حاصل می‌شود صورت گرفته، چه عامل یا عواملی باعث شده كه همین دگرگونی ساده هم بر همه آنها كه با این محل و نام آن سروكار داشته‌اند از لغت‌نویسان و ارباب ادب گرفته تا مورخان و محققان و حتی محققان معاصر نیز در طی مدتی چنین طولانی آن‌چنان پوشیده مانده كه درست عكس آن یعنی همان معنای كاذبی كه ارباب لغت عربی برای آن ذكر كرده‌اند معروف و مشهور شده و همان هم از مسلمات تاریخ شمرده شده است؟

پاسخی كه باید بدان اندیشید

برای یافتن پاسخی خردپذیر برای سؤالی چنین وارد و به جا باید نخست به مسائلی پرداخت كه به برخی از آنها در مناسبتهای دیگر هم اشاره شده و به برخی دیگر كه اختصاص به این مورد دارد در این‌جا اشاره می‌شود. درباره عمل راویان و لغت‌نویسان عربی با نام محلهایی كه نه از سرزمین اعراب بوده و نه نامی عربی داشته‌اند ولی آنان آنها را از ریشه‌های عربی پنداشته و از آن معناهایی هرچند نامناسب و ناسازگار درآورده‌اند، تا كنون یكی دوبار سخن رفته و به این هم اشاره شده كه چون همین ریشه‌ها و معنیهای پنداری جای معنیهای واقعی را گرفته و تمام آنها و سوابق آنها را هم در خود پوشانده‌اند برای كسانی كه درصدد شناختن اصل و تبار آن كلمات برآیند
ص: 415
راهی جز مراجعه به همین مطالبی كه در كتب لغت عربی برای آنها نوشته‌اند ندارند و آنها هم ایشان را به همین معنی راهنمایی می‌كنند. نقد علمی درباره راویان و لغت‌نویسان عربی از این لحاظ كه آیا هرآنچه گفته یا نوشته و اظهار نظرهائی كه كرده‌اند در محدوده اطلاعات آنها بوده یا نه معمول نبوده.
نظیر چنین موردی را كه یاقوت در معجم البلدان در كلمه مرو (شهر معروف خراسان قدیم) اظهار داشته، و در زیر بدان اشاره خواهد شد، خیلی به ندرت می‌توان در نوشته‌های مورخان و لغویان و ارباب اطلاع یافت.
یاقوت در كلمه مروشاهجان درباره نام مرو كه طبق معمول لغت‌نویسان عربی آن را عربی پنداشته و آن را سنگ سفید آتش‌زنه معنی كرده‌اند، گفته: «ولی این معنی عربی است در صورتی كه مرو هنوز هم شهری عجمی است و از آن گذشته من هم در آنجا به هیچ‌روی از این‌گونه سنگها نیافتم» «1». یاقوت درباره مرو از آن‌رو به این اشتباه لغت‌نویسان اشاره كرده كه او سالها در مرو زندگی كرده و از كتابخانه‌های آنجا بهره‌ها گرفته و از آنجا ستایشها كرده و در آنجا هم جز حال‌و هوای فارسی نیافته، و به همین‌سبب این معنی عربی برای آنجا به گوش او ثقیل آمده، ولی این موردی بوده بسیار استثنایی و اگر چنین نبود و نقد لغات عربی از این لحاظ روشی معمول و متداول می‌بود درباره نام بصره و اشتقاق و معنایی هم كه ارباب لغت عربی برای آن ذكر كرده‌اند همین سخن یاقوت گفتنی می‌بود. هر چند بصره در زمان یاقوت حال‌وهوای مرو را نداشت ولی او كه در سخن از بصره از ذكر گذشته آن‌هم غافل نمانده، در گذشته آن و در همان زمانی كه لغت‌نویسان عربی از نام آن این معانی را استخراج می‌كرده‌اند همان حال‌وهوا را می‌یافت كه در مرو دیده بود، و برای آن‌هم همان چیزی را می‌گفت كه برای مرو گفته بود. و از این‌كه چنین نكته‌ای را نه‌تنها در نوشته یاقوت بلكه در هیچ نوشته دیگری كه در آن درباره بصره سخن رفته باشد نیز نمی‌توان یافت چنین برمی‌آید كه آنچه راویان و لغت‌نویسان عربی در معنی و اصل و تبار واژه بصره
______________________________
(1). معجم البلدان، ج 4، ص 506 و 507.
ص: 416
گفته یا نوشته بوده‌اند آنچنان فراگیر بوده كه اصل واقعی این كلمه را از میان برده و اثری از آن برجای نگذاشته و هرآنچه هم از سوابق آن بوده در خود فروبرده است. و به همین‌سبب بوده كه به تدریج روایاتی هم كه درباره این محل وارد شده و در آن مطالبی بوده كه با این معنی ناسازگار درمی‌آمده به گونه‌ای تحریف یافته كه با آن سازگار درآید. مانند نمونه زیر:
پیش از این از نامه‌هایی سخن رفت كه پس از ورود عتبة بن غزوان به خریبه در وصف بصره بین او و عمر ردّوبدل شده و بلاذری خلاصه آنها را در فتوح البلدان نقل كرده بود. در آن نامه‌ها بصره سرزمینی سبز و خرم با درختان كهن نزدیك آبگیرها و چراگاهها معرفی شده بود. همین روایت در معجم البلدان یاقوت هم آمده ولی در آنجا به صورتی تحریف شده كه به جای چنان جایی سبز و پردرخت سرزمینی ریگزار و سنگستان معنی می‌دهد یعنی معنایی سازگار با آنچه برای بصره ذكر كرده‌اند «1». و با پیگیری در اخبار و روایات این دوره زمینه مثالهای دیگری را هم می‌توان یافت.

*** باز هم سخنی در تعریب و تحریف‌

و چون در اینجا هم مانند بیشتر مباحثی كه در این كتاب مطرح شده و می‌شود عامل اصلی تیرگیهایی كه آنها را فراگرفته تعریب است و در جلد اول همین كتاب هم توضیحی درباره برخی از انواع آن آمده، در این‌جا هم برای روشن شدن مطلب خلاصه‌ای از آنچه در آنجا درباره
______________________________
(1). در این روایت دو كلمه است كه با تحریف آنها معنی به گونه‌ای كه در متن ذكر شد تغییر می‌یابد. در اصل روایت كه در فتوح البلدان آمده در نامه عتبة به عمر چنین آمده است: «انّی وجدت ارضا كثیرة القضبة» و قضبة به معنی درخت كهن است كه به هرسو شاخ و برگ گسترده باشد. و در همین روایت در پاسخ عمر به عتبة آمده «هذه ارض نضرة» یعنی سرزمینی سبز و خرّم است. ولی در روایت معجم البلدان نامه عتبة بدین‌صورت تحریف شده «انی وجدت ارضا كثیرة القضّة» و قضّة معنی ریگ و سنگ است و در پاسخ عمر هم به جای «هذه ارض نضرة» آمده «هذه ارض بصرة» معجم 1/ 640 كه آن‌هم طبق گفته ارباب لغت به معنی سرزمین سنگلاخ و ریگزار است.
ص: 417
تعریب تاریخ ذكر شده نقل می‌شود. زیرا این موضوعی است كه رهروان این راه همواره باید آن را درنظر داشته باشند.
«مراد از تعریب تاریخ این است كه روال كلی حاكم بر این تاریخها چنان است كه قرائت آنها این توهم را در خواننده پدید می‌آورد كه در آن دورانها در این سرزمین پهناور نه مردم دیگری كه در جنب كوچ‌نشینهای نورسیده وجودی قابل ذكر داشته باشند وجود می‌داشته‌اند، و نه رویداد دیگری جز همانها كه پای آن قبایل یا سرانشان درمیان بوده قابل ذكر می‌بوده، و نه زبان دیگری جز زبان ایشان در آن گستره جغرافیایی كاربردی داشته. و خلاصه آنكه در این تاریخها همه چیز در همه‌جا و همه‌وقت در همان قبایل و سران ایشان و تحركات آنها خلاصه می‌شده و عناصر و رویدادهای دیگر آن‌چنان در سایه اینان قرار گرفته‌اند كه گویی یا اصلا وجود نداشته‌اند یا اگر هم داشته‌اند قابل توجه نبوده‌اند.» «1»
نمونه چنین روشی را در همین‌مورد بصره هم به فراوانی می‌توان یافت. در خبر ولادت نخستین نوزادی كه از این اعراب مهاجر، در این محل جدید یعنی بصره چشم به جهان گشود، آمده است كه ابو بكر پدر این نوزاد كه از همراهان عتبة بن غزوان بود برای ولیمه پسرش شتری كشت و همه اهالی بصره را اطعام كرد «2». مسلم است كه آنچه در این خبر به همه اهالی بصره تعبیر شده و با گوشت یك شتر اطعام شده‌اند همان عربهایی بوده‌اند كه با عتبة به اینجا آمده بودند نه مردم اصلی این سرزمین كه در كانون دید راویان عرب قرار نگرفته‌اند و شمار آنها هم بیرون از حدس و گمان آنها بوده است. و این رویه‌ای بوده كه همواره در نام بصره و مردم بصره و هرآنچه بدانجا ارتباط می‌یافته در همه كتابها و تاریخهای اسلامی معمول و متداول بوده. و این را به روشنی در كتاب فتوح البلدان بلاذری و به خصوص در مطالبی كه زیر عنوان تمصیر البصرة «3» نوشته است می‌توان دید. زیرا در آنجا هرسخنی هست از همین مهاجران عرب و زادو ولد آنها است نه از مردم اصلی آنجا كه به زحمت می‌توان گاه نشانی از آنها را
______________________________
(1). تاریخ و فرهنگ ایران ... ج 1، ص 34.
(2). فتوح البلدان، ص 426.
(3). فتوح البلدان، از ص 425 به بعد.
ص: 418
در گوشه‌وكنار آن اخبار یافت.
به‌هرحال چون عتبة بن غزوان از آغاز ورود به این محل به شرحی كه گذشت زیستگاه خود و یاران و پیوستگان خود و مركز همه فعالیتهای جنگی و غیر جنگی خود در همه این مناطق را در همین سرزمین بصره قرار داده بود از این رو بصره از همان آغاز به عنوان مركز حكومت خلفا در این منطقه شناخته شد. و هنگامی هم كه عتبة با اجازه عمر به مدینه بازگشت، مركز جانشین وی هم همچنان در بصره بود و نخستین حاكمی هم كه با عنوان امیر برای این منطقه تعیین گردید با عنوان امیر بصره بوده.

مرگ عتبة بن غزوان و امارت مغیرة بن شعبه‌

بازگشت عتبة به مدینه برای این بود كه از خلیفه بخواهد تا او را از این خدمت معاف بدارد. عمر استعفای او را نپذیرفت و با دلجویی از او او را دوباره به بصره بازگردانید، ولی در بین راه مرگ او را درربود و به بصره نرسید و عمر فرمان امارت بصره را برای مغیرة بن شعبه كه عتبة او را موقتا به جانشینی خود برگزیده بود فرستاد «1». در سبب استعفای عتبة از مأموریت بصره نوشته‌اند كه چون عمر به سعد بن ابی وقاص فرمانده نیرویی كه در قادسیه خود را برای حمله به ایران آماده می‌كرد نوشته بود عتبة را به بصره بفرستد و او هم او را فرستاده بود، به شرحی كه پیش از این گذشت، سعد بن ابی وقاص عتبة و نیروی زیر فرمان او را هم در ابو ابجمعی خود می‌انگاشت و با همین دید با او مكاتبه می‌كرد. و عتبة این را برنمی‌تافت چه خود را كمتر از سعد نمی‌پنداشت. و چون این مطلب را كه دلیل استعفای او بود به عمر گفت، عمر هم با ذكر محاسن سعد به دلجویی او پرداخت، ولی برای رفع دلخوری او، او را به عنوان والی بصره به آنجا بازگردانید كه خود امیری مستقل باشد «2».
عتبه هنگام بازگشت به مدینه مجاشع بن مسعود را به جانشینی خود برگزیده
______________________________
(1). بلاذری، فتوح البلدان، ص 421.
(2). بلاذری، فتوح البلدان، ص 424.
ص: 419
بود ولی چون مجاشع در آن هنگام غایب بود به مغیرة بن شعبه دستور داد تا بازگشت مسعود او موقتا عهده‌دار امور آنجا باشد و به عمر هم جانشینی مجاشع را گزارش داده بود. ولی چون در همین‌هنگام نامه‌ای از مغیره به عمر رسید كه در آن از قیام دهقان میشان و جنگ با او و كشتن وی و فتح دوباره میشان خبر داده بود، عمر از عتبه پرسید اگر مجاشع را به جانشینی خود برگزیده‌ای چگونه است كه مغیره به عنوان جانشین تو برای من نامه نوشته است؟ و چون عتبة به او خبر داد كه مغیره را در غیاب مجاشع موقتا جانشین خود كرده عمر به او گفت ولی اهل مدر شایسته‌ترند كه به كارگزاری برگزیده شوند تا اهل وبر «1» و بدینگونه ناخشنودی خود را از ولایت مجاشع ابراز داشت و به همین سبب هم پس از مرگ عتبة بی‌درنگ مغیره را به امارت بصره برگزید «2»

وضعی كه پسند خلیفه و كمال مطلوب مغیره بود

بدین‌سان وضع جبهه بصره و تاخت و تازهای عتبه و همراهان او در استان بزرگ و پرخیر و بركت شادبهمن و تصرف آنجاها سرانجام به نتیجه‌ای كه پسند خلیفه و كمال مطلوب مغیره بود انجامید.
این نتیجه از آن‌رو پسند خلیفه بود كه جبهه بصره به سبب جاذبه‌های گوناگون و شهرت زیاد آن جاذبه‌ها در قبایل صحرا از آن پس از لحاظ داوطلب خودكفا و خودجوش شده بود دیگر نیازی نبود كه خلیفه با وعده‌های كلامی خود همچون غناء آل كسری «3» و ... فنون العیش «4» این جاذبه را
______________________________
(1). وبر به معنی پشم شتر است و اهل وبر عربهای چادرنشین بیابان‌گرد را می‌گویند كه زندگی زیر سقف و مقید شدن به آداب و رسوم چنان زندگی را برنمی‌تابند. و اهل مدر به مردمی گفته می‌شود كه در خانه‌ها زندگی می‌كنند و در روستاها یا شهرها ساكنند و كم‌وبیش با آداب و رسوم اجتماعی آشنا یا بدان پای‌بندند.
(2). بلاذری، فتوح البلدان، ص 422.
(3). بلاذری، فتوح، ص 310، عمر به هوای ثروت خاندان كسری عربها را به جنگ با ایران برانگیخت «... فدعاهم الی العراق و رغبّهم فی غناء آل كسری.»
(4). طبری 1/ 8- 2187، عمر در پاسخ آن قبایل كه می‌خواستند به جبهه شام بروند گفت: در آنجا
ص: 420
در آنها ایجاد كند. پیكهائی كه از این جبهه‌ها با فتح نامه‌هائی همچون فتح ابلّه و فتح مذار و دیگر جاها می‌رسید و داستانهای مبالغه‌آمیز و دل‌انگیزی كه از غنائم به دست آمده در آن جنگها بر سر زبانها بود و با پیرایه‌های بسیار در بین قبایل دهان‌به‌دهان می‌گشت. و نمونه‌های چشم‌گیری كه از برخی از آن غنایم برای خلیفه فرستاده می‌شد، همه این‌ها با خبر پیروزیهای غیر منتظره كه برخی از آنها خیلی به آسانی صورت گرفته بود، نه‌تنها آتش جنگ و جهاد را در دل آنان برمی‌افروخت بلكه آبی هم بر آتش هول و هراس آنها كه از مقابله با نیروی مدافعان در دل داشتند و آنها را تا آن‌وقت دور از مرزهای ایران نگه داشته بود می‌افشاند آن‌چنانكه همواره داوطلبان شركت در جنگهای این جبهه بیش از نیاز آنجا بود و به همین‌سبب والیان بصره گاه به حكم ضرورت آنها را برای فتح جاهای دیگر می‌فرستادند یا با خود می‌بردند چنانكه ابو موسی اشعری كه زمانی نه چندان دور پس از مرگ عتبه به امارت بصره رسید آنها را به فتح خوزستان گسیل داشت و عبد اللّه بن عامر كه پس از او امارت بصره یافت آنها را با خود به فتح فارس و كرمان و سیستان و خراسان برد.
وضع موجود از آن‌رو برای مغیرة بن شعبه هم كمال مطلوب بود كه وی چنان كه شرح حال و سرگذشت او حكایت می‌كند، هرچند با سابقه‌ای نه چندان روشن مردی جاه‌طلب و خودخواه و خودنما بوده ولی امارت بر یكی از آبادترین و پر خیر و بركت‌ترین مناطق عراق هم چیزی نبوده كه آن را برای خود مقامی در دسترس و آسان‌یاب بینگارد، و به همین‌سبب هم پس از دریافت آن مقام بی‌آنكه فرصت را از دست بدهد درصدد برخورداری از مزایای آن برآمد و نخستین گام آن بود كه دستور داد تا همه مردم او را به امارت سلام گویند و
______________________________
به حد كفایت از شماها رفته است، كشوری را كه خداوند شوكت و شمار آنها را كاسته فروگذارید، به عراق بروید و به جهاد مردمی بشتابید كه از انواع رفاه زندگی برخوردارند، شاید خداوند سهم شما را هم از آن زندگی میراث شما گرداند، و شما هم همانند آنها كه زندگی كرده‌اند زندگی كنید. عبارت طبری چنین است: «... و استقبلوا جهاد قوم قد حووا فنون العیش لعلّ الله ان یورثكم بقسطكم من ذلك فتعیشوا مع من عاش من الناس».
ص: 421
به امارت خطاب كنند و چون خلیفه را با عنوان امیر المؤمنین می‌خواندند او خود را امیر المسلمین خواند و این نخستین باری بود كه كسی بدین‌عنوان خوانده می‌شد. مغیره در برخورداری از مزایای مقام فرصتهای دیگر را هم از دست نداد.
ولی گوئی در بهره‌گیری از آن فرصتها جانب احتیاط را كمتر رعایت می‌كرده چون طولی نكشید كه رازش از پرده برون افتاد و خلیفه را در وضعی ناخواسته قرار داد.

بصره، شهری كه شیطان در آن لانه كرد

زیرا هنوز سال دوم امارت مغیره به پایان نرسیده بود كه سه تن از نخستین مجاهدانی كه عمر آنها را با عتبة بن غزوان به بصره فرستاده بود و شرح آن گذشت با شتاب خود را به مدینه رساندند تا عمر را از امر منكری باخبر سازند كه نماینده او در بصره یعنی همین امیر المسلمین مرتكب شده. منكری كه ارتكاب آن او را مستوجب عقوبت سنگسار می‌گردانید، و خلیفه كه با این خبر غافل‌گیرانه خود را در برابر تكلیفی جدید بافت ابو موسی اشعری را خواست و به او گفت می‌خواهم تو را به جایی بفرستم كه شیطان در آن لانه كرده. آنگاه او را به امارت بصره برگزید و به او دستور داد به بصره برود و مغیرة بن شعبه را با شاهدانی كه او را در حال ارتكاب آن منكر دیده‌اند به مدینه بفرستد، و او هم كه ظاهرا خود را به تنهایی از اجرای آن دستور ناتوان می‌دید از عمر خواست تا چند تن از صحابه را هم كه در میان مردم شأن و اعتباری داشتند با او همراه كند، او نیز چنین كرد و ابو موسی هم به بصره رفت و پس از سه روز مغیره و شاهدان را به مدینه فرستاد «1»
______________________________
(1). بلاذری، فتوح البلدان، ص 423.
ص: 423

گفتار بیست و دوم چگونه شیطان در بصره لانه كرد

اشاره

رسوایی ام جمیل* رسمی منسوخ از دوران جاهلیت عرب* قانونی از آن رسم* خانه ام جمیل در بصره* مغیرة بن شعبة* چند خبر ناسازگار درباره مغیرة* دو خبر درخور ذكر* دام شیطان در كارگزاریهای دیگر خلیفه* كیفر فریب‌خوردگان* ابو موسی اشعری و شیطان دار الاماره بصره* عزل ابو موسی از امارت بصره.
گزارشی كه پیكهای رسیده از بصره به خلیفه دادند و به خلع مغیره از امارت بصره و احضار او به مدینه و محاكمه او در محضر خلیفه انجامید، هرچند به همانگونه كه دلخواه خلیفه بود گزندی به مغیره نرسانید ولی نشانه آن بود كه مغیره در استفاده از مزایای امارت هم شتاب كرده و هم راه افراط پیموده كه چنانكه گذشت رازش از پرده برون افتاده و چنان پی‌آمدهایی یافته است.
و چون شیطانی كه به تعبیر خلیفه در بصره لانه كرده بوده از پیچ و خمهای داستانی كه در آن زمان به نام رسوایی ام جمیل خوانده می‌شده به دار الاماره بصره خزیده بوده است. به ناچار این گفتار با آن داستان آغاز می‌شود.
ص: 424

رسوایی ام جمیل‌

ام جمیل زنی بود از قبیله بنی هلال كه به قول بلاذری شوهری داشت از قبیله بنی ثقیف به نام حجاج بن عبید. و چون مغیره را به خیمه این زن رفت‌وآمدی مكرر بود این امر بدگمانی عده‌ای «1» را برانگیخت و آنان را به كمین وی واداشت تا روزی كه برحسب تصادف یا در اثر بادی شدید یا به علتی دیگر پرده خیمه به كناری رفت و كمین نشستگان آن دو را در حالتی یافتند كه مشاهدات آنها برای ادای شهادت به زنا، بدانصورت كه حد شرعی بر او واجب گردد، كافی و معتبر می‌نمود. پس بدان قصد از بصره به مدینه نزد خلیفه شتافتند و ماجرا را بازگفتند. عمر هم چنانكه گذشت بی‌درنگ ابو موسی را به جای مغیره به امارت بصره گسیل داشت و به او گفت: به بصره برو كه در آنجا شیطان لانه كرده «2»، و دستور داد تا مغیره را به مدینه فرستد و او نیز سه روز پس از ورودش به بصره مغیره را به مدینه فرستاد.
جلسه محاكمه با حضور شهود در محضر خلیفه تشكیل شد و شاهدان كه چهار تن بودند سه تن از آنها به گونه‌ای شهادت دادند كه حد شرعی را ایجاب می‌كرد، ولی چون شاهد چهارم به فراست دریافت كه خلیفه مایل نیست مغیره را به كیفر برساند و رسوا سازد شهادت خود را به گونه‌ای تغییر داد كه موجب حد نگردد و بدین‌سان مغیره از كیفر نجات یافت.
شاهد نخست نافع بن حارث بود و پس از او شبل بن سعید و سپس ابو بكره بودند. این هرسه به همانگونه شهادت دادند كه دیده بودند. شاهد چهارم زیاد بن عبید بود. به نوشته بلاذری هنگامی كه او برای ادای شهادت پیش آمد عمر نظری به او افكند و گفت من چهره مردی را می‌بینم كه امیدوارم مردی از اصحاب رسول الله (ص) به دست او سنگسار نشود و با شهادت او رسوا نگردد «3». و چون
______________________________
(1). این عده چهار نفر بودند: نافع بن الحارث و برادر او ابو بكرة، و برادر آنها از مادر (- سمیّه) زیاد بن عبید، و شبل بن سعید.
(2). بلاذری، فتوح البلدان، ص 423: «فقال عمر لابی موسی الاشعری انّی أرید انّ ابعثك الی بلد قد عشّش فیه الشیطان ...».
(3). بلاذری، فتوح البلدان، ص 423
ص: 425
زیاد با این سخن شهادت خود را به گونه‌ای تغییر داد كه جرم ثابت نگردد عمر دستور داد آن سه شاهد دیگر را به جرم شهادت به ناحق تازیانه بزنند و چون شبل را تازیانه می‌زدند خطاب به عمر گفت آیا شاهدان حق را تازیانه می‌زنی و حدّ خدا را باطل می‌گردانی؟ و چون ابو بكره را تازیانه زدند، گفت سوگند می‌خورم كه مغیره زناكار است. و چون عمر این را شنید گفت او را حدّ بزنید ولی امام علی بن ابی طالب كه در آنجا حضور داشت به خلیفه گفت اگر این گفته را به جای شهادت می‌پذیری باید مغیره را سنگسار كنی و عمر از آن درگذشت.
هرچند مغیره رسما تبرئه شد ولی آنچه بدان متهم شده بود حتی نزد خلیفه هم تقریبا مسلّم بود چه پس از مدتی كه خلیفه به او خدمتی واگذار نكرد وقتی خواست دوباره به او كاری رجوع كند او را خواست و به او گفت اگر تو را ولایت كوفه دهم آیا متعهد می‌شوی كه دوباره بدان عملی كه بدان متهم شدی بازنگردی؟ و چون مغیره بدان تعهد كرد خلیفه او را به ولایت كوفه فرستاد و او تا پایان خلافت عمر در آنجا بود و عثمان در خلافت خود او را از آن كار برداشت «1».
مغیرة هرچند در ولایت كوفه كارش به چنان رسوائی نمایان نینجامید ولی تا پایان زندگی همچنان در بند شهوات خود باقی ماند. حافظ ذهبی شمار زنهایی را كه او در زندگی خود به حصانت خویش درآورده بود در كمترین رقم سیصد و در بیشترین رقم هزار زن نوشته است «2».

*** رسمی منسوخ از دوران جاهلیت عرب‌

طبری داستان مغیرة بن شعبه و ام جمیل را به گونه‌ای بیان می‌كند كه از خلال آن استمرار یك رسم منسوخ دوران جاهلیت عرب را در اعراب بصره می‌توان دید. به نوشته طبری شوهر این ام جمیل
______________________________
(1). بلاذری، فتوح البلدان، ص 43.
(2). حافظ ذهبی: العبر فی خبر من غبر، ج 1، ص 56 چاپ كویت 1960 میلادی به تصحیح صلاح الدین المنجّد.
ص: 426
حجاج بن عبید بوده و پیش از این تاریخ به هلاكت رسیده بوده «1». و ام جمیل هم غاشیه مغیره بوده و اختصاص به او هم نداشته این زن معمولا غاشیه امرا و اشراف می‌شده، و برخی از زنان در زمان خود كه مقصود زمان جاهلیت است به چنین كاری دست می‌زده‌اند. عبارت طبری درباره عمل ام جمیل و مغیره چنین است: «كانت غاشیة للمغیرة و تغشی الأمراء و الاشراف و كان بعض النساء یفعلن ذلك فی زمانها» «2».
گمان می‌رود در این عبارت با عنوانی روبرو هستیم كه زنان چند شوهره دوران جاهلیت را بدان عنوان می‌خوانده‌اند. از جمله گونه‌های مختلفی كه برای ازدواج یا به عبارت بهتر روابط بین زنان و مردان در دوران جاهلیت عرب نوشته‌اند، یكی هم زنان چند شوهره است. یعنی زنانی كه به جای یك شوهر چند شوهر مشخص و معلوم می‌گرفته‌اند، و همین هم آنها را از روسپی‌ها كه معمولا آنها را با صفاتی دیگر می‌خوانده‌اند متمایز می‌ساخته، و چنین پیداست كه این زنان را غاشیه می‌گفته‌اند؛ نه بغیّ و عاهر بدانگونه كه روسپی‌ها را بدان نامها می‌خوانده‌اند. غاشیه از غشاء است كه هم به معنی پوشاندن و فراگرفتن است و هم به معنی جماع و تناوب در آن، و بدین‌معنی غاشیه به زنی گفته می‌شده كه خود را به نوبت در اختیار مردان خود می‌گذاشته و با این ترتیب همه را می‌پوشانده و چنین پیداست كه این رسم ناهنجار با آنكه در اسلام به شدت منع شده بوده ولی هنوز پایه‌های آن در عرف و عادت مردمی كه بدان خو گرفته بوده‌اند آن اندازه سست نشده بوده كه ارتكاب چنان كار زشتی حتی برای كسی چون مغیره كه خود را امیر المسلمین می‌خوانده آن اندازه موجب شرمساری گردد كه دست كم از رده حاكمان و زمامداران امور مسلمانان خارج گردد.

قانونی از آن رسم منسوخ‌

شاید بتوان انگاشت كه در این تاریخ هنوز آن اندازه از اسلام نگذشته بوده كه باورهای آن در درون همه قبائل عربی نفوذ كند تا آداب و رسوم ناستوده خود را در پرتو آن زشت و ناستوده
______________________________
(1). طبری 1/ 2529.
(2). طبری 1/ 2530.
ص: 427
بیابند ولی پس از این تاریخ هم در هنگامی كه معاویه در شام به نام خلیفه مسلمین بر مسند خلافت نشسته بود و بر اساس رسوم و قواعد همین سنت جاهلی موضوع استلحاق زیاد صورت گرفت، و در آن محضر رسمی با اقامه شهود زیاد بن عبید به زیاد بن ابی سفیان تغییر نسب داد، این عمل بدانگونه كه در واقع بود منكر و ناهنجار و خرق حرمت اسلام به نظر حاضران و معاصران و ارباب حل و عقد كه معمولا از اعراب سرشناس بودند نرسید. گویی كه چنین كاری چندان هم خلاف عرف و عادت قوم نبوده و عمل به قواعد آن‌هم امری منكر شمرده نمی‌شده. و چون این كار هم برای خود قاعده و قانونی داشته و از آن جمله این كه فرزندی كه از این زنان زاده می‌شده از آن مردی می‌بوده كه آن زن او را پدر نوزاد معرفی كند و به موجب همین قاعده و قانون بود كه معاویه زیاد بن عبید را، كه چنانكه گذشت مردی زیرك و باهوش و باتدبیر بود و می‌خواست او را به خدمت خود درآورد، به نسب خویش درآورد و برادر خود خواند و زیاد بن ابی سفیان نامید، چه شهودی برانگیخت تا در محضر رسمی خلافت شهادت دادند كه ابو سفیان با سمیّه مادر زیاد كه شوهری به نام عبید داشته به زنا درآمیخته و زیاد نتاج آن آمیزش بوده و بنابراین فرزند قانونی ابو سفیان شمرده می‌شده «1». و ایرادی هم كه به این عمل معاویه گرفته شده نه در اصل موضوع و زشتی آن بلكه در این بوده است كه این قانون یا رسم فقط در دوران جاهلیت معمول بوده و به دوران اسلام كه قانون آن «الولد للفراش و للعاهر الحجر» بوده است راه نمی‌یافته.

خانه ام جمیل در بصره‌

ظاهرا این ام جمیل در بصره محترمانه می‌زیسته و شاید هم می‌بایستی چنین باشد چون او غاشیه امرا و اشراف بوده نه مردم عادی. در زمانی كه مهدی خلیفه عباسی بر آن سر شد كه مسجد بصره را كه از زمان ولایت زیاد بن عبید بر عراق در آن كاری صورت نگرفته بود گسترش دهد و برای این
______________________________
(1). داستان استلحاق را در غالب كتابهای تاریخ به اجمال یا تفصیل نوشته‌اند و از آن جمله در انساب الاشراف بلاذری جلدIV Aص 163- 168، و فتوح البلدان او ص 443، و تاریخ طبری 2/ 69- 70، و الوزراء و الكتّاب جهشیاری ص 17 و تاریخ ابن اثیر ج 3 ص 220- 221.
ص: 428
كار چندین خانه را كه در مجاورت مسجد بود خرید و ضمیمه مسجد ساخت یكی از آن خانه‌ها خانه ام جمیل بود كه در ردیف خانه‌های سران قوم و بزرگانی بود كه همه از سرشناسان آن دوران بودند. بلاذری در این مورد هم كه از خانه ام جمیل سخن گفته از او بدین‌گونه نام برده است: «... و دار أمّ جمیل الهلالیّة التی كان من امرها و امر مغیرة بن شعبة ما كان «1»».

*** مغیرة بن شعبه‌

مغیرة بن شعبه با چهره‌های ناهمگونی كه از او در تاریخ مانده یكی از كسانی است كه برای درك بهتر تاریخ این دوران باید او را بهتر شناخت زیرا او در این دوران كه اسلام برای شناخته شدن در این سرزمین نیاز به الگوهایی بهتر از او می‌داشته یكی از الگوهای عرضه شده و یكی از تاریخ‌سازان نخستین دوره‌های اسلامی این منطقه بوده است.
مغیرة پیش از اسلامش گذشته تاریكی داشته. وی از آن هنگام نامش در تاریخ برده شده كه در بین راه چند تن از همراهانش را كشته و مال آنها را دزدیده و گریخته است و سپس به پیغمبر اسلام پیوسته و مالش را هم در اختیار آن حضرت گذارده و پیغمبر (ص) اسلام او را پذیرفته ولی مالش را كه از راه غدر و خیانت به دست آورده بوده نپذیرفته است.
وی از این‌كه او از نخستین كسانی بوده است كه به پیغمبر اسلام گرویده بوده خیلی به خود می‌بالید. نوشته‌اند او با پیغمبر (ص) در جنگ حدیبیه شركت كرده و هنگامی كه در آن رویداد عروة بن مسعود ثقفی از سوی قریش برای مذاكره نزد آن حضرت آمده بود مغیرة با شمشیر و مغفر بالای سر پیغمبر ایستاده بوده «2».
و در محاصره ثقیف در طائف هم مغیره با پیغمبر بوده «3». ولی امام علی بن ابی طالب (ع) او را در این ادعا كه او از نخستین كسانی بوده كه به پیغمبر گرویده بوده است دروغگو خوانده «4». نوشته‌اند پس از رحلت پیغمبر (ص) هنگامی كه
______________________________
(1). بلاذری، فتوح البلدان، ص 429.
(2). طبری، 1/ 1536.
(3). طبری، 1/ 1673.
(4). طبری، 1/ 1834.
ص: 429
جسد آن حضرت را در قبر گذاشته بودند او دستی انگشتر خود را درون قبر انداخته تا به بهانه بیرون آوردن آن به درون قبر رود و بتواند دعوی كند كه او آخرین كسی بوده كه جسد پیغمبر را لمس كرده یا او را دیده «1».
چنین می‌نماید كه مغیره از سابقه صحابی بودن خود برای عرضه كردن خویش و كسب شهرت بیش از آنچه می‌بایستی بهره می‌گرفته است. نام او در تاریخ این دوران در بسیاری جاها هست آن‌هم جاهایی كه از لحاظ تاریخ و محل غالبا با هم ناسازگارند و گویی بعضی از آن اخبار و روایات دستی در بین روایات دیگر گنجانده شده‌اند تا هرچه بیشتر نام او در اخبار و روایات این دوره مطرح گردد.
آنچه از اخبار و سرگذشت او در روال تاریخ این دوران قرار می‌گیرد این است كه او هم در بین كسانی بوده است كه در فتح ابلّه كه به گفته طبری در ماه رجب یا شعبان سال چهاردهم هجری روی داده است حضور داشته «2» و از آن تاریخ هم او همواره در همین منطقه بوده و نام او در جنگهای همین منطقه در تحت فرماندهی عتبة بن غزوان برده می‌شود تا هنگامی كه عمر او را به ولایت بصره برگزیده و از آن زمان هم تا حدود دو سال دیگر در همان سمت باقی بوده تا وقتی‌كه در پی رسوایی ام جمیل از كار بركنار گردید و تا مدتی هم همچنان در مدینه می‌بود تا وقتی‌كه خلیفه او را دوباره به امارت برگرداند ولی این‌بار به جای بصره او را به كوفه فرستاد و او تا آخر عمر خلیفه در همان مقام باقیماند و عثمان خلیفه بعدی او را از آن كار برداشت و تا زمان معاویه كه وی او را دوباره به امارت كوفه برگرداند همچنان در مدینه ماند.

*** چند خبر ناسازگار درباره مغیره‌

ولی در كنار این اخبار خبرهای دیگری هم كه از لحاظ زمان و مكان و قرائن دیگر با اینها چندان سازگار نیست در تاریخها آمده: از این قبیل:
به دستور عمر، سعد بن ابی وقاص مغیرة بن شعبه را
______________________________
(1). طبری، 1/ 1833.
(2). طبری، 1/ 2385.
ص: 430
به فرج الهند (- ابلّه) فرستاده «1». در سال 14 هجری سعد بن ابی وقاص در قادسیه مغیرة بن شعبه را برای مذاكره نزد رستم فرمانده سپاهیان ایران فرستاده است «2».
در سال 14 هجری مغیره یكی از چند تن نمایندگان عرب بوده در قادسیه كه سعد آنها را نزد رستم فرستاده «3».
در سال 14 هجری عمر، مغیرة بن شعبه را از مدینه با چهار صد مرد به كمك سعد بن ابی وقاص در هنگامی كه او از محلی به نام شراف عازم قادسیه بوده و از عمر كمك خواسته بوده است به كمك او فرستاده، در همان سالی كه عمر قیس بن المكشوح مرادی را هم با هفتصد تن به كمك سعد فرستاده است «4».
در سال 14 هجری در هنگامی كه همه‌جا سپاهیان ایران و سعد بن ابی وقاص با سپاهیان در برابر هم در قادسیه در دو طرف جسرانه (العیس) اردو زده بودند و رستم به عربها پیغام داده كه مرد جلیدی بفرستید كه من به او گفتگو كنم مغیره را فرستاده‌اند «5».
در سال 21 هجری در جنگ نهاوند آن كس كه برای گفتگو با بنداد فرمانده ایرانی آن جنگ نزد او رفته و در حضور او داد سخن داده مغیرة بن شعبه بوده «6».
طبری در روایتی فتح آذربایجان را در سال 22 هجری به فرماندهی مغیرة بن شعبه، و در روایتی دیگر فتح آنجا را در سال 18 هجری نوشته است «7».
در سال 22 هجری عمر مغیره را به عنوان والی به كوفه فرستاده و تا زمان مرگ عمر وی والی آنجا بوده «8».
حال اگر بنا باشد با توجه به واقعیات تاریخی و امارات و قرائن دیگر این اخبار و روایات متضاد نقد و بررسی شود. غالب آنها مورد تردید قرار خواهد گرفت. مگر اخبار امارت او بر بصره و پی‌آمدهای آن از رسوایی ام جمیل گرفته تا محاكمه او در محضر خلیفه و سپس ولایت او بر كوفه كه تا مرگ عمر همچنان
______________________________
(1). طبری، 1/ 2223.
(2). طبری، 1/ 2267.
(3). طبری، 1/ 2269 و 1/ 2270.
(4). طبری، 1/ 2350
(5). طبری، 1/ 2351
(6). طبری، 1/ 2601 و 1/ 2602.
(7). طبری، 1/ 2647.
(8). طبری، 1/ 2798.
ص: 431
ادامه داشته و عثمان او را از آنجا برداشته كه چون زمینه تاریخی دارند شاید شك و تردید را در آنها راهی نباشد ولی درباره روایات دیگر چنین نیست به تمام روایاتی كه درباره شركت مغیره در جنگ قادسیه و اموری كه به او نسبت داده شده مانند مذاكره او با رستم و كارهای دیگر و همچنین اعزام او به وسیله عمر با چهارصد مرد به كمك سعد بن ابی وقاص كه از همه آنها چنین برمی‌آید كه او هم دستی در آن فتوحات داشته و سعد بن ابی وقاص در آن جنگی كه آن را از افتخارات خود می‌شمرده تنها نبوده است وضع چنین نیست زیرا گذشته از این كه تاریخ این رویدادها كه همگی در جبهه كوفه یا مدائن اتفاق افتاده است و با محلی كه مغیره در آن مشغول بوده یعنی جبهه بصره و ابلّه فرق بسیار داشته است، یك دلیل قاطع دیگری هم وجود دارد و آن این است كه سعد بن ابی وقاص كه می‌بایستی او مغیره را به آن كارها واداشته باشد، با مغیره نه‌تنها میانه خوبی نداشته بلكه برای او وزن و اعتباری هم قائل نبوده و او را همسنگ چنین كارهایی نمی‌دانسته و به همین دلیل هم پس از مرگ عمر كه طبق وصیت او انتخاب جانشین او می‌بایستی به وسیله شورایی انجام گیرد، روزی كه آن شورا تشكیل شده بود مغیره بن شعبه كه شاید برای اظهار وجود آمد و دم درب شورا نشست، سعد بن ابی وقاص او را از آنجا بیرون كرد و این عمل ناقض تمام آن اخباری است كه درباره شركت او در جنگهای قادسیه و مدائن كه همگی به فرماندهی سعد بن ابی وقاص بوده است وارد شده. درباره خبری هم كه درباره شركت او در فتح آذربایجان در سال 22 هجری آمده آن‌هم با این خبر كه عمر در سال 22 مغیره را به جای عمار بن یاسر به امارت كوفه منصوب ساخت و او در آن سال در كوفه بوده است نمی‌سازد. و اگر به روایت بلاذری هم رجوع شود در این سال 22 مغیره از فتح قادسیه برگشته بوده كه عمر او را به امارت كوفه فرستاده با این‌كه درست هم به نظر نمی‌رسد چون در این هنگام سالها از فتح قادسیه گذشته بود.
شاید برای شناخته شدن بهتر مغیرة ذكر این دو خبر هم در اینجا از آنچه درباره او روایت شده است بی‌فایده نباشد:
ص: 432
پس از كشته شدن عثمان خلیفه وقت كه خلافت بر امام علی بن ابی طالب (ع) مسلم گردید مغیره نزد علی آمد و به عنوان یك ناصح مشفق به امام گفت اكنون صلاح در این است كه معاویه را بر ولایت شام و ابن عامر را بر ولایت بصره همچنان باقی گذاری و عزل آنها را از ولایت به وقتی موكول كنی كه آنها در قلمرو ولایت خود برای تو بیعت گرفته باشند. و چون امام را گوش شنوایی برای اینگونه سخنان نبود حرف او را ناشنیده گرفت. روز دیگر مغیره نزد امام آمد و گفت آنچه من دیروز گفتم چون نیك اندیشیدم دیدم درست نیست و مصلحت آن است كه آن هردو را بی‌درنگ از كار بركنار سازی. و چون از نزد امام بیرون آمد گفت دیروز من او را نصیحت كردم و آنچه صلاح بود گفتم و چون نشنید امروز او را فریب دادم «غششته» «1».
خبر دیگر روزی كه در خلافت علی (ع) عایشه و یارانش ظاهرا به بهانه خونخواهی عثمان از كسانی از اعراب بصره كه در مدینه اجتماع كرده بوده‌اند و آنها را از قاتلان عثمان می‌پنداشته‌اند ولی در واقع برای تصرف آن شهر و مخالفت با علی (ع) به بصره حركت می‌كردند، مغیره بن شعبه و سعید بن العاص هم با آنها از شهر خارج شده و یك منزل هم آنها را همراهی كردند و سپس بازگشتند. سعید از مغیره پرسید در این میان تكلیف ما چیست؟ مغیره گفت تكلیف این است كه ما خود را كنار بكشیم چون به نظر نمی‌رسد كه اینها در كارشان موفق شوند ولی اگر پیروز شدند نزد آنها خواهیم رفت و به آنها خواهیم گفت كه میل قلبی ما با شما بوده و همواره هوادار شما بوده‌ایم «2».
و با آنچه از فرصت‌طلبیها و نیرنگهای مغیره گذشت این احتمال هم می‌رود كه او در فرصت كوتاهی كه در بصره بین مسافرت عتبة بن غزوان به مدینه و غیبت مجاشع بن مسعود نماینده او در بصره به دست او آورده بوده برای این‌كه وسیله‌ای بیابد تا خود را به عنوان جنگ‌جویی مبارز به خلیفه بشناساند صحنه جنگ میشان یا دشت مرغاب را به وجود آورده تا با كشتن مرزبان آنجا به نام
______________________________
(1). طبری، 1/ 3083.
(2). طبری، 1/ 3102.
ص: 433
قلع‌وقمع فردی نافرمان و گشودن دوباره سرزمینی كه عتبه آن را گشوده بود فتح نامه‌ای به شرحی كه گذشت به نام خود برای عمر بفرستد. تدبیری كه كارگر افتاد و به امارت او بر بصره انجامید.

دام شیطان در كارگزاریهای دیگر خلیفه‌

هرچند ابو موسی اشعری بدین‌نیّت با مقام امارت به بصره روانه شده بود تا لانه شیطان را در آنجا ویران و شیطان را از آن مرزوبوم تارومار كند، و چنین می‌نمود كه او هم با برگرداندن مغیره به مدینه در این كار توفیق یافته است، ولی دیری نپایید كه باز هم صدای پای شیطان نه‌تنها از بصره بلكه و همچنین از كارگزاریهای دیگر خلیفه هم از بصره تا اصفهان به گوش عمر رسید و این‌بار نه به وسیله مجاهدان نخستین و در حادثه‌ای همچون رسوایی ام جمیل بلكه به وسیله شاهدی شاعر با شهرت ابو المختار كه نابسامانی كارگزاریها و بی‌امانتی كارگزاران را هرچند تا حدی سربسته ولی همه را با اسم و رسم در شعری به گوش خلیفه رسانید و با این كار خود را از رنج نارواییها را دیدن و دم برنیاوردن آسوده ساخت و به قول خود آرام دل گردید.
او در مقدمه شعرش به خلیفه گفت تو در امرونهی امانت‌دار خدایی و بر ما هم امینی و كسی كه امین خداوند باشد من هم بدو آرام‌دل هستم. و با این مقدمه مطلبی كه خاطر او را مشغول می‌داشت بدین‌گونه با خلیفه در میان گذاشت:
مگذار كسانی را كه به روستاها و قریه‌ها فرستاده‌ای مال خدا را صرف شكمهای خود كنند. به حساب آنها رسیدگی كن. و آنگاه كارگزارانی را كه از حال و كار آنها آگاه بود با محل كار آنها یك‌به‌یك در شعر خود آورده و این را هم گفته كه مال‌اندوزی آنها تا بدان حدّ است كه اگر خلیفه نصف دارایی هریك از آنها را هم بستاند باز آنها با نصف بقیه خوشنود و راضی خواهند بود. گرفتن نصف دارایی یا به عبارت معمول آن زمان مقاسمه روش عمومی و شناخته شده عمر در مواردی از این قبیل بوده است. و در این مورد هم خلیفه به همین‌گونه عمل كرد یعنی تنها نصف اموال افرادی را كه نامشان در این شعر آمده بود به آنها باز
ص: 434
گردانید و در شدت اجرای این دستور نوشته‌اند كه حتی از یك جفت كفش هم تنها یكی از آنها را برای صاحبش گذاشت. و چون در این میان ابو بكره را هم مشمول این كیفر ساخته بود و به روایتی او را ده هزار درهم جریمه كرده بود و او به این علت كه كارگزار عمر نبوده تا مشمول این حكم گردد به او اعتراض كرد: گفت بلی تو نبودی ولی برادرت كه سرپرست بیت المال و وصول ده یك بندر ابلّه بوده از پولهای بیت المال به تو وام می‌داده و تو با آن به تجارت می‌پرداخته‌ای. این برادری كه سرپرست بیت المال و ده یك بندر ابلّه بوده همان زیاد بن عبید است كه تاكنون یكی دوبار در این كتاب نام او برده شده و به خصوص در محاكمه مغیرة بن شعبه و پس از این هم در این كتاب بارها نام او در طی رویدادهای بسیار به میان خواهد آمد. و این ابو بكره هم همان نافع برادرزن عتبة بن غزوان است كه از همراهان نخستین وی در عزیمت به بصره بوده و از مادر یعنی سمیّه با زیاد برادر بوده.
كارگزارانی كه در این رویداد در دام شیطان افتاده و به خیانت در امانت موصوف گردیده و به جزای اعمال خود بدان‌گونه كه مرسوم آن زمان و آن دیار بود رسیده بودند كارگزاران این مناطق بودند.
منطقه فرات «1»، سرّق در اهواز «2»، جندی‌شاپور در خوزستان «3»، بیت المال اصفهان، مناذر در خوزستان «4»، السّوق (- سوق الاهواز) «5» استانهای
______________________________
(1). فرات یا منطقه فرات نام دیگر تسوی بهمن اردشیر است كه وصف آن گذشت.
(2). سرّق نام عربی یكی از مناطق خوزستان بوده كه در آن رودی قدیم روان بوده كه آن را به گفته یاقوت اردشیر بهمن بن اسفندیار كنده بوده و شهر آن در عربی به نام دورق خوانده می‌شده (معجم البلدان، ج 3 ص 80).
(3). تفصیل بیشتر را درباره جندی‌شاپور در این كتاب خواهید یافت:
: محمد محمدی، فرهنگ ایرانی، پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیات عربی، چاپ سوم- تهران انتشارات توس، نوروز 1374 گفتار هشتم از ص 254- 259.
(4). مناذر نام دو شهر بوده در نواحی خوزستان كه با صفت كوچك و بزرگ از یكدیگر جدا می‌شده‌اند نوشته‌اند نخستین كسی كه این‌جا را به صورت یك استان درآورد و نهری برای آن كند اردشیر بهمن بزرگ پسر اسفندیار بن گشتاسب بوده (معجم البلدان 4/ 644).
(5). مراد از السوق سوق الاهواز است یعنی بازار اهواز. جایی‌كه به سوق الاهواز معروف گردیده
ص: 435
دجله (- كور دجله «1»، بصره و صدقات آن «2»، مركز جمع‌آوری غنیمتها، رام هرمز «3»).
درخور ذكر است كه كارگزار جایی كه در این‌جا كور دجله (- استانها یا تسوهای دجله) خوانده شده همان نعمان بن عدی است كه پیش از این در وصف ابلّه و زیباییهای آن شعری از او درباره برخورداری وی از آن زیباییها نقل شد، شعری كه چون به گوش عمر رسید او را از آن‌جا برداشت. گویی این كیفر مالی كه در این مرحله او را درگرفت كافی نبوده است كه در آن محیط اغواگر شیطان را از او دور نگه دارد و او همچنان در بند شیطان خود به كسب لذات مشغول بوده تا سرانجام خلیفه او را از كارگزاری آنجا معزول ساخته است.

ابو موسی اشعری و شیطان دار الاماره بصره‌

گفتنی است كه خود ابو موسی اشعری هم كه در نظر خلیفه قهرمان مبارزه با شیطان در این منطقه بود پس از آمدن به این‌جا و برخورداری از مزایای امارت در همان دامی لغزید كه شیطان در دار الامارة بصره گسترده بود. آغاز امارت او را در بصره دیدیم كه همراه با چند تن از صحابه پیغمبر به قصد اجرای احكام الله وارد آن
______________________________
همین‌جایی است كه امروز شهر اهواز است. و چنانكه نوشته‌اند نام اصلی آن هرمزشهر بوده. این نام در فتوح البلدان هوز مسیر چاپ شده كه تحریف است (472) یاقوت از كتابهای قدیم نقل كرده كه شاپور در خوزستان دو شهر ساخت یكی را به نام خداوند خواند و دیگری را به نام خودش و سپس هردو را در یك نام جمع كرد و آن هرمزداد شاپور است یعنی داده خداوند به شاپور. و عربها از آن‌رو آن را سوق الاهواز یعنی بازار اهواز خوانده‌اند كه آنجا بازار تمام مناطق خوزستان بوده (معجم 1/ 410).
(1). جایی كه در این‌جا كور دجله خوانده شده همان جایی است كه نعمان بن عدی بن فضله كارگزار آن بود و میشان هم خوانده می‌شد و ابلّه هم از آنجا بوده.
(2). صدقات بصره، بخشی از درآمدهای دیوان خراج بود كه از وجوه شرعی اسلامی مانند زكوة و غیره جمع می‌شد، و جدا از حسابهای مالی دیوان خراج بود كه سابقه‌ای قدیم و از پیش از اسلام داشت.
(3). رام‌هرمز یكی از استانهای خوزستان بود. استانهای دیگر آن را یاقوت چنین نوشته است سوق الاهواز- ایذج- عسكر مكرم- تستر (- شوشتر) جندی‌شاپور- شوش- سرّق- نهر تیری و مناذر. (معجم البلدان، 1/ 411).
ص: 436
شهر شد. و مغیره‌ی در دام شیطان لغزیده را به مدینه گسیل داشت. اینك پایان امارت او را هم بر این شهر از زبان طبری بشنویم:
«در سال سوم خلافت عثمان مردم ایذج و كردها سر از اطاعت برتافتند.
ابو موسی كه برای سركوبی آنها می‌خواست لشكری فراهم آورد برای مردم خطبه‌ای ایراد كرد و آنها را به جهاد دعوت نمود وی در آن خطبه در فضیلت جهاد پیاده آن‌چنان داد سخن داد كه گروهی به شوق آمدند و بر آن سر شدند كه پیاده به جهاد بروند. ولی گروهی دیگر چنان دیدند كه صبر كنند تا ببینند خود ابو موسی چه می‌كند. و چون روز حركت رسید و باروبنه امیر را با چهل استراز قصرش خارج ساختند و خود او هم سواره عازم جهاد بود مردم عنان او را گرفتند و گفتند: یا ما را هم بر چنین مركوبهایی سوار كن یا خود هم پیاده شو تا با هم برویم و تو از فضیلت جهاد پیاده برخوردار شوی. ولی امیر كه گوش شنوایی برای این حرفها نداشت با تازیانه و سلاح مردم را از پیرامون خود پراكند و به گفته آنها وقعی ننهاد.

عزل ابو موسی از امارت بصره‌

پس از این واقعه مردم نزد عثمان رفتند و گفتند ما نمی‌خواهیم كه درباره او هرچه می‌دانیم بگوییم تنها آنچه می‌خواهیم این است كه او را از محل ما تغییر بدهی، عثمان پرسید كه را می‌خواهید به جای او بگمارم گفتند هركه را بگماری از او بهتر است «1».
طبری در روایتی دیگر آورده كه یكی از حاضران به نام غیلان بن خرشه رو به عثمان كرد و گفت: ای جماعت قریش آیا در بین شما دیگر فرد فرومایه‌ای باقی نمانده كه بخواهید او را بلند كنید یا مستمندی كه بخواهید توانگرش سازید؟
تا كی باید این پیرمرد اشعری این سرزمین را ببلعد؟ و چون عثمان به زیان‌كاریهای او پی برد او را از امارت بصره برداشت و عبد الله بن عامر را به جایش گماشت «2».
این عبد الله بن عامر خواهرزاده عثمان بود كه در زیان‌كاری دست كمی از ابو موسی نداشت.
______________________________
(1). طبری، 1/ 2380.
(2). طبری، 1/ 2831.
ص: 437

گفتار بیست و سوم ریشه‌های كهن فارسی در بصره قدیم‌

اشاره

مغیرة بن شعبه و زبان فارسی* قصر المرأة و نهر المرأة* قصر هزاردر* نهر الاساورة* اسواران ایرانی و عبید اللّه بن زیاد* شعر فارسی در كوچه‌بازارهای بصره* نشانی از دستور زبان فارسی در زبان عربی بصره* نامهای قدیم فارسی در عربی بصریان قدیم* خور و آب‌كن* الگوهای فارسی در عربی بصریان قدیم.

ریشه‌های كهن فارسی در بصره قدیم‌

پیش از این در سخن از تعریب نامهای جغرافیائی و آثار زیانبار آن بر تاریخ این دوران به این مطلب هم اشاره شده بود كه چون تعریب یك نام جغرافیائی معمولا به متروك ماندن نام اصلی و فراموش شدن اصل و تبار آن می‌انجامد بدین‌سبب غالبا همه آثار گذشته و سوابق تاریخی آن نام اصلی هم خودبه‌خود یا با نوعی مسامحه به همین نام معرّب بازمی‌گشته و همین امر ابهامها و تیرگیهائی در تاریخ این دوران به وجود آورده كه توجه به آنها و برطرف ساختن آنها یكی از گامهای ضروری در مطالعات تاریخی این دوران شده است.
ص: 438
نام و سرزمین بصره نیز با چنین سرگذشتی روبرو بوده است كه پیش از این به پدیده‌هائی از آن اشاره شده و در این‌جا هم از مسائلی در همین زمینه سخن می‌رود كه با تاریخ این سرزمین ارتباط می‌یابد، ولی چون در آنها نشانه‌هائی هست كه به دورانی پیش از تعریب آن بازمی‌گردند، و در تاریخ این بصره‌ای كه عربی‌تبار پنداشته شده درخور توجه و ذكر نبوده‌اند، برای این‌كه این عدم توجه ابهامی را در تاریخ قدیم این سرزمین باعث نگردد در این‌جا به ذكر برخی از آن موارد به ویژه آنها كه با زبان و فرهنگ آنجا سروكار می‌یابد می‌پردازد. بدین امید كه ابهامی را از گوشه‌ای از آن بزداید.

*** مغیرة بن شعبه و زبان فارسی‌

هنگامی كه هرمزان «1» آخرین فرمانروای خوزستان و لرستان در دوران ساسانی در جنگ با اعراب كه از دو پایگاه جنگی خود در بصره و كوفه او را از دو سو در محاصره گرفته بودند سرانجام شكست خورد و به اسارت درآمد و او را به مدینه نزد عمر بردند، چون مترجم زبان فارسی خلیفه به نام زید در آنجا حاضر نبود، مغیرة بن شعبه كه پس از داستانهائی كه پس از بركناری از امارت بصره در همین مدینه بر او گذشته بود، و پیش از این بدانها اشاره شد، اكنون در مدینه و در محضر خلیفه می‌زیست، كار مترجمی بین هرمزان و خلیفه را او برعهده گرفت. طبری نوشته مغیره از آن‌رو به مترجمی پرداخت كه او چند صباحی در عراق بوده و در آنجا مقداری فارسی یاد گرفته بود.
این چند صباحی كه مغیره در عراق بوده همان سالهائی بوده كه وی نخست با
______________________________
(1). برای آگاهی بیشتر درباره هرمزان. نگاه كنید به:
1- محمد محمدی- فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیات عربی، چاپ دوم انتشارات دانشگاه تهران شماره 1609 ص 65 به بعد.
2- محمد محمدی- سرگذشت هرمزان و شرح نخستین اشنائی اعراب مسلمان با نظام و دیوانی ایران: مقالات و بررسیها، دفتر 9- 12، تهران 1351. ه خ. ص 1- 29.
ص: 439
عتبة بن غزوان به آنجا رفته بود و پس از مرگ او مدتی را هم به جانشینی او در امارت بصره گذرانیده بود. و با این‌كه این مدت چندان طولانی نبوده باز از این كه او در همین مدت كم توانسته مقداری فارسی یاد بگیرد چنین برمی‌آید كه زمینه زبان فارسی در آنجا آن اندازه استوار بوده كه او را ناچار سازد با همین زبان رفع احتیاج كند و به قول طبری مقداری فارسی یاد بگیرد