گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
*** قصر المرأة و نهر المرأة





در همان هنگام كه ابو موسی اشعری پس از مغیرة بن شعبه كارگزار خلیفه عمر در بصره شده بود روزی او با تنی چند از همراهانش در نزدیكی قصری در آن محل فرود آمده بود كه صاحب آن بانوئی از بزرگان ایرانی بود و به رسم خوش‌آمد برای او نوعی شیرینی كه در عربی آن را خبیص نامیده‌اند فرستاد و چون ابو موسی آن را بسیار مطبوع یافت پیوسته از آن یاد می‌كرد و به قول بلاذری می‌گفت اطعمونا من دقیق المرأة «1» و به همین‌سبب نام المرأة بر روی این زن و قصر او و نهری كه برای آبیاری املاك و مزارع متعلق به او از دجله جدا شده بود باقی ماند، و همواره در همه‌جا از این قصر به نام قصر المرأة و از آن نهر هم به نام نهر المرأة یاد شده است.
نام این زن كام‌ورزاد «2» و پدرش چنانكه نوشته‌اند نرسی یكی از بزرگان ساسانی
______________________________
(1). بلاذری: فتوح البلدان، ص 418.
(2). این نام را یاقوت از قول بلاذری به همین‌صورت نوشته كه درست می‌نماید. ولی در كتاب فتوح البلدان بلاذری در نسخه‌ای كه در دسترس است این نام كامن‌دار چاپ شده كه به احتمال زیاد تحریفی از همین كام‌ورزاد است. بلاذری نوشته كه خالد این قصر را به صلح فتح كرد و واسطه صلح او نوشجان بن جسنسما پسرعموی كامن‌دار دختر نرسی و صاحب قصر بود.
(فتوح البلدان، ص 418) یاقوت از قول الساجی (گویا در تاریخ بصره او) آورده كه هنگامی كه خالد بن الولید به بصره آمد با مردم نهر المرأة از جائی‌كه آنجا را رأس الفهرج نامیده تا همین محل نهر المرأة صلح كرد، و آن‌كس كه طرف صلح او بود صاحب این نهر به نام طماهیج بود كه با خالد به ده هزار درهم صلح كرد. (یاقوت، معجم البلدان 4/ 844) گمان می‌رود نام طماهیج برای این زن در اثر التباسی باشد با موردی دیگر كه در آنجا هم سخن از زنی از خاندان ساسانی و از مردی به نام
ص: 440
بوده «1» و نوشجان دهقان بزرگ تسوی زندورد كه نامش در استان شادبهمن گذشت، و او هم در املاك خود در زندورد در نزدیكیهای املاك و اقامتگاه همین زن می‌زیست و نسب به خاندان ساسانی می‌رسانید، پسرعموی این زن بوده «2». از این كه یاقوت این نهر را از كنده‌های داریوش كوچك نوشته «3» چنین برمی‌آید كه این نهر سابقه‌ای قدیم‌تر از این تاریخ داشته. نام نوشجان در رویدادهای دوران فتوحات این منطقه چندین بار برده شده. او خود با اعرابی كه به این منطقه حمله كرده بودند در حال صلح به سر می‌برد. نوشته‌اند واسطه صلح این زن با اعراب مهاجم هم همین نوشجان بود كه با پرداخت ده هزار درهم او را از تعرض آنان مصون داشت «4».

*** قصر هزار در

در همین منطقه كاخ دیگری بود كه از نامش پیداست كاخی بزرگ و باشكوه بوده. آن را از قدیم هزاردر می‌خوانده‌اند و در عربی هم با همان نام فارسی هزاردر معروف گردیده. از این‌كه در تاریخ بنا و هدف از بنای آن روایات مختلفی آمده می‌توان دریافت كه آن‌جا بنائی قدیمی بوده كه نه تاریخ آن و نه هدف از بنای آن برای راویان به خوبی روشن نبوده. بلاذری این روایات را بدین‌گونه نقل كرده است برخی گفته‌اند آن را شاه ایران برای سكونت هزار تن از اسواران خود ساخته بود كه هریك را در آن‌جا خانه‌ای بدهد. (بی‌آنكه از نام این شاه ذكری بشود) و برخی گفته‌اند كه این‌جا كاخ شیرویه اسواری بوده و چون در فراوان داشته آن را هزار در نامیده‌اند. و بعضی هم گفته‌اند كه آن را شیرویه در
______________________________
نوشجان است، و آن در خبر فتوحات عبد اللّه بن عامر است در خراسان كه در زمان خلافت عثمان به امارت بصره گمارده شده بود. چنانكه نوشته‌اند او در جنگهایش در خراسان به دو دختر از خاندان ساسانی و به قول طبری (جاریتین من آل كسری) دست یافته بود كه هر دو را به بصره آورده بود ولی یكی از آنها تاب نیاورده در بین راه بمرد و دیگری كه نامش را طماهیج نوشته‌اند و خالی از تعریب و تحریف هم نیست عبد الله بن عامر به نوشجان بخشید.
(1). بلاذری، فتوح البلدان، ص 418.
(2). بلاذری، فتوح البلدان، ص 418.
(3). یاقوت، معجم البلدان، 4/ 844.
(4). یاقوت، معجم البلدان، 4/ 844.
ص: 441
هنگامی كه مرجانه مادر عبید اللّه بن زیاد را به زنی گرفته برای او ساخته بود «1».
شیرویه كه نامش در این روایت آمده یكی از دو فرمانده اسوارانی بود كه در همان سالهائی كه هرمزان فرمانروای خوزستان و لرستان مورد حمله اعراب قرار گرفته بود از سوی یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی به كمك او فرستاده شده بودند. ولی چون هرمزان پس از جنگهای متعدد سرانجام تاب مقاومت نیاورد و تسلیم شد و به شرحی كه پیش از این گذشت به مدینه اعزام گردید، اینان هم حاضر شدند با شرایطی به مسلمانان به پیوندند و آن‌هم در صورتی كه شرایط آنان را خود خلیفه بپذیرد و امضا كند. و ابو موسی اشعری امیر بصره كه فرماندهی این جنگ را هم برعهده داشت شرایط ایشان را به عمر نوشت و عمر هم آنها را پذیرفت و امضا كرد. و چون یكی از آن شرایط این بود كه آنها در هر جا كه خودشان خواستند اقامت كنند و با هرقبیله‌ای از اعراب كه خودشان برگزیدند هم‌پیمان شوند، از این‌رو بصره را برای اقامت خود برگزیدند و در آن جا هم با قبیله بنی تمیم كه نزدیكترین قبایل عرب به پیغمبر بود هم‌پیمان شدند.
فرمانده دیگر این اسواران به نام سیاه بود كه پس از این نامش خواهد آمد.

نهر الأساورة

یكی دیگر از نهرهای معروف بصره به نام نهر الاساورة (یعنی رود اسواران) خوانده می‌شد كه آن را اسواران برای آبیاری املاك و مزارع خود از دجله جدا كرده بودند.
یاقوت در معجم البلدان «2» این اسواران صاحب نهر را همان‌هائی می‌داند كه در جنگ خوزستان در اثر پیمانی كه با مسلمانان بسته بودند به شرحی كه گذشت به بصره آمدند و در این‌جا اقامت گزیدند. بلاذری هم همین را نوشته و این را هم افزوده كه برخی هم گفته‌اند كه این نهر را عبد اللّه بن عامر كارگزار خلیفه عثمان در بصره برای آنها كنده است «3».
البته اسواران را در این سرزمین بصره قدمی راسخ‌تر و سابقه‌ای كهن‌تر از این زمان است و حتی در همین دوران اسلامی هم رد پای آنها را در جنگهای
______________________________
(1). فتوح البلدان، ص 440- 441.
(2). یاقوت، معجم البلدان، 4/ 834.
(3). بلاذری، فتوح البلدان، ص 440.
ص: 442
نخستین عتبة بن غزوان در سخن از بهشت‌آباد اردشیر و جنگهای ابلّه می‌توان دید. ولی چون در این‌جا سخن از اسوارانی است كه این نهر بدانها منسوب است نه از دورانهای پیش‌تر از این‌رو سخن از اینها فراتر نمی‌رود و آن‌هم بدین‌سبب است كه اینان در این دوران در بصره حضوری فعال و مؤثر داشته‌اند. زیرا اسواران كه در دوران ساسانی چشم‌وچراغ سپاه ایران بودند و از طبقات ممتاز كشور به شمار می‌رفتند، چون در اهواز با قراردادی خاص كه شرایط آن را خود تعیین كرده بودند به مسلمانان پیوسته بودند و یكی از آن شرایط هم چنانكه گذشت این بود كه طرف قرارداد خود خلیفه باشد نه نماینده او و قرارداد هم به امضای خلیفه باشد و چنین هم شده بود از این‌رو در جامعه اسلامی هم با حفظ صفت رزمی خود همچنان آزاد و آزاده می‌زیستند و با كلماتی همچون مولی و موالی خوانده نمی‌شدند و به كارهائی متناسب با علم و اطلاع و كارآئی خود می‌پرداختند، و با این‌كه این كارها به همان عللی كه پیش‌تر بدانها اشاره شده «1» در روایات و كتب تاریخ كمتر با ذكر نامی از اینان انعكاس یافته، ولی در همان موارد كمی هم كه نامی از این‌ها رفته است آنها را به همین صفت یعنی رزمنده و كارگشا یاد كرده‌اند و نمونه آن را در شرح حادثه بزرگی كه در بصره اتفاق افتاده بود و اثر اینها را در آن می‌توان دید. حادثه‌ای كه خلاصه آن چنین است:

اسواران ایرانی و عبید اللّه بن زیاد

پس از مرگ یزید پسر معاویه در شام كه عبد اللّه پسر زبیر در مكه به دعوی خلافت برخاست.
نماینده‌ای را از سوی خود برای گرفتن بیعت از مردم بصره بدانجا فرستاد. در این زمان از سوی یزید عبید اللّه پسر زیاد بر بصره حكومت می‌كرد. مردم بصره كه از عبید اللّه دل خوشی نداشتند فرصت را مناسب یافتند و سر به شورش برداشتند، عبید اللّه كه عرصه را بر خود تنگ یافت نهانی از بصره گریخت و به قبیله ازد كه یكی از دو تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی ج‌2 442 اسواران ایرانی و عبید الله بن زیاد ..... ص : 442
______________________________
(1). برای آگاهی بیشتر به جلد اول همین كتاب، ص 34 به بعد به آنچه درباره تعریب تاریخ آمده مراجعه شود.
ص: 443
قبیله بزرگ عرب بصره بود پناه برد. رئیس قبیله ازد در این زمان مهلّب بن ابی صفره بود كه خارج از آن دیار و در جنگ با خوارج بود و جانشین او در قبیله‌اش یكی از بزرگان آن قبیله به نام مسعود بن عمر بود. مسعود نابدلخواه به عبید الله پناه داد و برای این‌كه شورش مردم بصره را فرونشاند و عبید الله را دوباره به كارش برگرداند، با گروهی از سران و رزمندگان قبیله خود آهنگ بصره كرد، و پس از آن‌كه همراهان او در شهر پراكنده شدند و مراكز مهم شهر را به تصرف درآوردند، خود به مسجد درآمد و به منبر رفت و به پند و اندرز مردم پرداخت. و چون مردم بصره چنان دیدند بر احنف بن قیس رئیس قبیله بنی تمیم گرد آمدند تا او را به چاره‌جوئی وادارند. احنف هم یكی از سران قبیله بنی تمیم را به نام عبس بن طلق برگزید تا با كمك سران دیگر قبیله به دفع آن غائله بپردازد. و این گفتنی است كه با این‌كه طبق این نوشته می‌بایستی عبس را با سران دیگری از قبیله بنی تمیم در نبرد با طرفداران مسعود و قبیله ازد یافت ولی در جائی كه طبری آن نبرد را وصف كرده به جای افراد دیگری از قبیله بنی تمیم، چهار صد تن از اسواران ایرانی دیده می‌شوند كه به فرماندهی یكی از آن اسواران به نام ماه افریدون به یاری عبس برخاسته و اینان بوده‌اند كه نبرد با مسعود را تا پایان كار و مرگ او ادامه داده‌اند. و چون این رویداد كه به كشته شدن رئیس یكی از دو قبیله بزرگ عرب بصره انجامیده یكی از وقایع مهم تاریخ این دوران بوده بهتر است شرح آن تا آنجا كه پای اسواران در میان بوده عینا از نوشته طبری در این‌جا نقل شود:
«عبس با اسواران به سوی مسجد پیش آمدند تا آنگاه كه به دهانه محله‌های عرب‌نشین «1» رسیدند و در آنجا اسواران بازایستادند، ماه افریدون به فارسی
______________________________
(1). آنچه در این‌جا دهانه محله‌های عرب‌نشین نوشته شده در متن عربی آن «افواه السّكك» است. یعنی دهانه سكّه‌ها. سكّه به محله‌هائی گفته می‌شد كه هرقبیله یا تیره و طایفه‌ای از اعراب، در درون اقامتگاه عمومی اعراب برای اقامت خود جدا از طوائف دیگر برپا می‌داشته‌اند و به نام همان قبیله یا طایفه مثلا سكّة بنی فلان خوانده می‌شده و معمولا دهانه یا مدخل همه آنها در درون همان اقامتگاه در یك جا بوده و در عربی از آن به افواه السكك تعبیر شده.
ص: 444
به آنان گفت جوانان شما را چه شده است، گفتند آنها با سرنیزه‌های خود راه را بر ما بسته‌اند. گفت آنها را با پنجگان بزنید. و پنجگان در فارسی یعنی پنج پیكان با یك تیر و چون اسواران چهار صد تن بودند به یك‌باره دو هزار پیكان بر آنها باریدند و آنها را از جای كندند. اعراب از آنجا به سوی مسجد عقب نشستند و بر در مسجد یك بار دیگر راه را بر اسواران و تمیمیان بستند. و اسواران یك بار دیگر باز به دستور ماه افریدون آنها را با پنجگان از سر راه خود برداشتند. و بدین‌سان مردم غوغائی به درون مسجد ریختند و مسعود را از منبر به زیر كشیده و او را كشتند، و این در اول شوال سال 64 هجری بود «1». و چون عبید الله در نهانگاه خود از این واقعه آگاه شد بی‌درنگ از همانجا ناشناس به شام گریخت و مردم بصره هم با آگاهی از فرار او به خانه او ریختند و آنچه یافتند به تاراج بردند «2». و بدین‌سان پس از گذشت سالیانی نه چندان كوتاه تومار حكومت زیاد و خاندان او برین سرزمین درهم نوردیده شد.

شعر فارسی در كوچه‌بازارهای بصره‌

پیش از این از شعر فارسی ابن مفرّغ شاعر عرب كه در پاسخ كودكانی می‌سروده كه در كوچه بازارهای بصره در پی او افتاده و با دیدن حال زار و نزار او شگفت‌زده می‌پرسیده‌اند این چیست؟
شمه‌ای گذشت «3». اشاره به آن چه گذشت برای بیان این مطلب است كه چنین شهری را كه كودكان آن در كوچه و بازارش به فارسی حرف می‌زده‌اند نمی‌توان شهری عربی پنداشت و به دشواری می‌توان باور كرد كه آنجا شهری بوده است كه در آن ایرانیها و عربها باهم و در یك‌جا می‌زیسته‌اند. زیرا نوع زندگی اعراب و خلق‌وخوی برخاسته از آن نوع زندگی مانع از آن بوده كه قبایل عربی با مردم شهرها درهم آمیزند، و با اداب و رسوم شهرنشینی خو گیرند. آنها در هنگامی
______________________________
(1). طبری، 2/ 456
(2). طبری، 2/ 456- این حادثه در انساب الاشراف بلاذری نیز كم‌وبیش به همین‌صورت و با دخالت اسواران نقل شده ن. ك. انساب الاشراف، ج 4، بخش 2، ص 98 و 106 و 108.
(3). جلد اول همین كتاب، ص 29 و 30.
ص: 445
هم كه در دوران اسلامی از داخله صحرا به شهرها و آبادیهای ایران می‌كوچیدند نه‌تنها با ساكنان آن‌جاها درنمی‌آمیختند، بلكه طوائف و تیره‌های مختلف هر قبیله هم زیستگاه خود را در زمینی كه در مجاورت همان جاها برمی‌گزیدند هر چند در كنار هم ولی جدا از هم و در محله‌های جداگانه برپا می‌داشتند از آن نوع كه در داستان اسواران بصره بیش از این گذشت.
آنچه از این حكایت برمی‌آید و منطبق با واقعیات هم هست این است كه این جا یعنی جائی‌كه ابن مفرّغ را در كوچه و بازارهای آن می‌گردانده‌اند شهری فارسی‌زبان بوده و شاید با بخشی كه عربها در آنجا ساكن بوده و در محله‌ها یا به تعبیر طبری در سكّه‌های خود می‌زیسته‌اند فاصله‌ای هم داشته است. و از آنجا كه این شهر فارسی‌زبان را سابقه‌ای بس قدیم بوده از این‌رو زبان فارسی را هم در این‌جا ریشه‌ای بس كهن و استوار بوده و این را از اثری كه آن زبان در زبان اعراب بصره برجای گذاشته است می‌توان دریافت. و چون این یكی از موضوعهای درخور تحقیق در تاریخ زبان فارسی است از این‌رو در این‌جا با تفصیل بیشتری از آن سخن خواهد رفت.

نشانی از دستور زبان فارسی در زبان عربی بصریان‌

اثر ژرف و گسترده‌ای را كه ریشه‌های كهن فارسی در زبان عربی بصریان گذاشته است، نباید تنها در واژه‌ها یا اصطلاحات و تعابیری كه عربی بصریان از زبان فارسی گرفته و معمولا در مبحث معرّبات به آنها می‌پردازند جستجو كرد. چون آن اثر در همین حد لغوی متوقف نمانده و تا مباحث دستوری نیز پیش رفته است. یاقوت در كلمه شبلان كه نهری بوده است در بصره كه از نهر ابلّه جدا می‌شده و از آن مردی بوده است به نام شبل گوید در این ناحیه محلهای بسیاری هست كه برای نسبت دادن آنها به صاحبانشان الف و نونی بر نام كسی كه می‌خواهند آن محل را بدو نسبت دهند می‌افزایند. مانند زیادان كه نهری منسوب به زیاد بن ابیه است و
ص: 446
حتی گفته‌اند عبد اللّهیان برای دهی منسوب به عبد اللّه «1».
یاقوت در این‌جا در بیان این فرق فاحش كه بین این علامت نسبت در عربی بصریان و بین قاعده نسبت در علم نحو عربی وجود داشته توضیحی نداده ولی اگر درصدد توضیح برمی‌آمد به این نتیجه می‌رسید كه زبان اعراب بصره در این دوران آن‌چنان تحت تأثیر ژرف و گسترده زبان فارسی بوده كه آنها برای بیان مالكیت علامت نسبت فارسی را به جای علامت نسبت و مالكیت عربی به كار می‌برده‌اند و به همان‌گونه كه در فارسی مثلا اردشیر بابكان و خسرو قبادان می‌گفته‌اند آنها هم برای بیان مالكیت زمینها و باغها و نهرها و دیگر متعلقاتشان مانند فارسی زبانان از همین علامت استفاده می‌كرده‌اند آن‌هم نه همچون موردی نادر و كم استعمال بلكه همچون قاعده‌ای معمول و به قول نحویّین مطرّد.
با مراجعه به كتاب «فتوح البلدان» بلاذری در عنوان «تمصیر البصرة» و وصف اراضی و نهرهای آنجا به خوبی می‌توان گسترش و فراگیری این روش را كه چند نمونه از آن در این‌جا ذكر می‌شود دریافت:
سویدان- نام زمینی در بصره كه در اقطاع سوید بن منجوف بوده
جبران- زمینی منسوب به ابن جبر
كثیران- زمینی از آن كثیر بن سیّار كه در اقطاع او بوده
بلالان- اقطاعی منسوب به بلال بن ابی برده
قاسمان- محلی منسوب به قاسم بن عبّاس
خالدان- نهری منسوب به آل خالد بن اسید
ماسوران- نهری منسوب به شخصی به نام ماسور. گویند ماسور مرد شروری بوده كه در غیبت مردم از آنها عیب‌جوئی می‌كرده. او را از آن‌جهت ماسور می‌خواندند كه ماسور به قول بلاذری در فارسی به معنی بی‌باك و شرور بوده است «2».
______________________________
(1). معجم البلدان، 3/ 256.
(2). فتوح البلدان، ص 450.
ص: 447
جبیران- اقطاعی منسوب به جبیر بن ابی زیاد
معقلان- اقطاعی منسوب به معقل بن یسار «1»
عبیدان- نهری از آن عبید بن كعب النمیری «2»
از مطالعه دقیق‌تر در عربی بصریان آن دوران می‌توان به خوبی دریافت كه در آن، گرایش به فارسی و تقلید از الگوهای ایرانی كم نیست. جاهای قدیمی آنجا را همچنان با همان نامهای فارسی خواندن، و واژه‌های قدیم فارسی را به جای مرادف عربی آنها به كار بردن، می‌توان نمودی از همین گرایش دانست.

نامهای قدیم فارسی در عربی بصریان قدیم‌

از جمله نامها و اصطلاحات قدیم فارسی كه در زبان عربی بصره باقی مانده و از نظر مطالعه در سیر تاریخی زبان فارسی در این دوران انتقال درخور توجه است یكی اب‌كن است كه در عربی به صورت ابكن درآمده، و آن به پیشرفتگی آب در خاك یا به گودالهای آب یا آبگیرهائی گفته می‌شده كه در كناره رودها در اثر آب‌خوردگی به وجود آمده باشد و آن را دستی نكنده باشند. نشانی از این نام و محل آن را در خبری می‌یابیم كه درباره، كندن آب‌راهی برای مهاجران عرب بصره در تاریخها آمده.
نوشته‌اند وقتی عربهای مهاجر بصره از این‌كه آب شرب آنها دور از دسترس آنها است به عمر شكایت بردند خلیفه انجام تقاضای آنها را به ابو موسی اشعری كه در آن هنگام كارگزار وی در بصره بود واگذارد، و ابو موسی هم از محلی دریاچه مانند كه ابكن خوانده می‌شد و در كنار نهر اجّانه به وجود آمده بود برای آنها آب راهی جداگانه ساخت «3». در برهان قاطع از جمله معانی كلمه، آب‌خوست آمده:
«و محلی را نیز گویند كه آب آن را كنده باشد و آن را آب‌كند هم می‌گویند».
______________________________
(1). نمونه‌های بیشتری از این‌گونه نامها را در فتوح البلدان، ص 441- 451 خواهید یافت.
(2). فتوح البلدان، ص 446.
(3). اجانه به ظرفی گفته می‌شده كه در آن رخت می‌شسته‌اند. در برخی از كتابهای لغت این كلمه را به فارسی تغار معنی كرده‌اند. شرح فارسی قاموس در جبر. ولی اجّانه هم عربی نیست و پیش از آمدن عربها به این‌جا این نام وجود داشته.
ص: 448
نهری كه عربها آن را بدین مناسبت كه در كناره آن به رختشوئی می‌پرداختند نهر اجّانه می‌خواندند به گفته ابو یحیی ساجی در كتاب البصره از نهرهای قدیمی این‌جا بوده و به نام جوبره خوانده می‌شده و از فیضان دجله مایه می‌گرفته است.
جوبر یا جوبره، كوتاه شده جوبار یا جویبار فارسی است و این نام جوبره یا جوباره بجز این‌جا در سایر جاهای ایران هم كم نبوده و از آن جمله بوده روستائی در نیشابور و روستائی در سواد بغداد و روستائی در هرات و دهی در سمرقند و محله‌ای در نسف و دهی در مرو و محله‌ای در اصفهان و موضعی در جرجان و نهری یا دهی دمشق كه نام آنها و كسانی را هم از علما كه بدانجاها منسوب بوده‌اند در قاموس فیروز آبادی می‌توان یافت «1».
یاقوت در جوبره گوید: «ما پیش از این گفتیم كه محله‌ای در اصفهان بنام جوبر و جوبره خوانده می‌شود. در بصره هم جوبره هست و این اسمی است مركب كه در اثر كثرت استعمال زیاد تغییر كرده. «جوبره بصره نهر معروفی است كه داخل اجّانه شده» و سپس از قول ابو یحیی الساجی و از خط او مطالبی نقل كرده كه شاید به عنوان نمونه از آشفتگیهائی كه در معنی كلمات غیر عربی روی
______________________________
(1). قاموس اللغه در ماده جبر، درباره نهر جوبره پیش از این (در گفتار ابلّه) به تفصیل سخن رفته و محل آن‌هم نشان داده شده، آنچه در این‌جا می‌آید برای بیان آشفتگیهائی است كه كلمات فارسی در مآخذ عربی یا در نوشته مؤلفانی كه آنها را به درستی نمی‌شناخته‌اند، بدان دچار می‌شوند. بلاذری در فتوح البلدان نهری را كه در همین بصره به نام الجوبره خوانده در علت این نامگذاری گفته «صید فیها الجوبره فسمیت بذلك» (فتوح، ص 446) یعنی چون در آنجا جوبره صید می‌شده نهر را به آن نام خوانده‌اند. و از ظاهر كلام بلاذری هم چنین برمی‌آید كه جوبره نوعی ماهی و شاید هم پرنده‌ای بوده ولی نه در عربی و نه در فارسی ماهی یا پرنده یا جان‌دار دیگری به این نام شناخته نیست شاید این نام تحریف و تعریبی از هوبره باشد كه در فارسی نام پرنده‌ای است، و به گفته صاحب برهان قاطع به عربی آن را حباری گویند. در تحفه حكیم مؤمن درباره آن آمده «حباری به فارسی هوبر نامند مرغی است برّی، خاكستری رنگ و منقش به سیاهی و منقارش دراز» و اما تعریب و تحریف در آن، بدین‌گونه بیان می‌شود كه هوبره فارسی در تلفظ عربی به اسانی به حوبره و آن‌هم به حباری بدل می‌شود و این حوبره هم با قرار گرفتن نقطه مانندی در زیر ح به اسانی به جوبره و جوبرج یعنی به كلمه‌ای تبدیل می‌شود كه یاقوت نمی‌دانسته آن چیست.
ص: 449
می‌دهد، و برخی از ارباب لغت عرب برای آنها به دنبال معنای عربی می‌گردند، ذكر آنها بی‌فایده نباشد. یاقوت از قول ساجی نقل كرده كه اصل و معنای این كلمه مورد اختلاف است و ابو عبیده گفته كه اصل آن جوبره بوده و برّه دختر زیاد بن ابیه بوده، ولی خاندان زیاد از چنین چیزی خبر ندارند. بعضی هم گفته‌اند كه برّه زنی از قبیله ثقیف بوده، و بعضی هم گفته‌اند این‌جا را از آن‌رو جوبره خوانده‌اند كه در آنجا جو برّج صید می‌كرده‌اند. یاقوت گوید: ولی من نمی‌دانم جوبرج چیست «1».
به كار بردن جوی فارسی به جای نهر عربی در همین محل بصره بی‌سابقه و ناآشنا نبوده. نهری را كه پائین‌تر از نهر ابی الخصیب از دجله جدا كرده بودند به نام جوی‌كور می‌خواندند. طبری در رویدادهای دوران الموفق خلیفه عباسی در شرح جنگهای او با صاحب الزنج كه در همین آبهای بصره اتفاق افتاده بوده است چندین بار از این جوی‌كور نام برده است «2». بخش جنوبی دجله را هم وقتی كه ماندابهای جنوب عراق ارتباط مستقیم آن را با بخش شمالی آن كور كرده و در عربی آن را دجلة العوراء گفتند در فارسی دجله‌كور خواندند.

خور و آب‌كن‌

از جمله كلمات فارسی قدیم كه در این منطقه بصره باقی مانده خور به معنی خلیج است كه در این منطقه به جای خلیج به كار می‌رفته است. به همان‌گونه كه در آب‌كن گفته شد خور هم به جائی در كنار دریا گفته می‌شده كه آب دریا آن را بتدریج خورده و تا مسافتی در داخل زمین پیش رفته باشد. این كلمه را سیوطی در المزهر (جلد 1 صفحه 81- 279)، ضمن الفاظی كه اعراب از ایرانیان گرفته‌اند ذكر كرده و جوالیقی نیز آن را كه در عربی خلیج معنی كرده از كلمات فارسی شمرده و همچنین ابن درید، از اوصافی كه برای آب‌كن و خور ذكر كرده‌اند چنین برمی‌آید كه اب‌كن به ابگیرها یا دریاچه‌های طبیعی كه در كنار رودهای بزرگ تشكیل می‌شده‌اند گفته می‌شده و خور برای خلیج‌های طبیعی در كنار دریاها كه
______________________________
(1). یاقوت، معجم، 2/ 141.
(2). طبری 1/ 1988 و 2011 و 2041 و 2057 و 2079.
ص: 450
آب آن را خورده باشد.
بلاذری در جائی‌كه از دجله بصره و نهر اجّانه سخن می‌راند گوید: در دجله بصره خوری بود به طول یك فرسخ و گوید خورآب راهی است كه آن را كسی نكنده بلكه آبهای باران در خشكی در آن جریان می‌یابد و چون به دریا می‌رسد در هنگام مدّ پرآب می‌شود و در هنگام جزر آب آن دوباره به دریا بازمی‌گردد و در انتهای آن (- یعنی آن خور) به سمت بصره آب‌گیر بزرگ و وسیعی بود كه آن را پیش از اسلام اجّانه می‌خواندند و در دوران اسلامی عربها آنجا را جزّاره خواندند. فاصله این محل تا بصره سه فرسخ بود با همان مقیاسی كه با آن همه نهر ابلّه چهار فرسخ می‌شد. و نهری كه امروز آن را نهر اجّانه می‌خوانند از این‌جا شروع می‌شود. و هنگامی كه عمر به ابو موسی دستور داد كه برای مردم بصره نهری بكند او از همین اجانه شروع كرد و آن را یك فرسخ جلو برد تا آن را به بصره رسانید، و بدین‌ترتیب طول نهر ابلّه چهار فرسخ شد. و بعدها از بصره به مقدار یك فرسخ از این نهر از گل‌ولای پوشیده شد تا زمانی كه زیاد بن ابیه در امارت عبد الله بن عامر سرپرستی دیوان و بیت المال اینجا را برعهده داشت و عبد اللّه هم به خراسان رفته بود او این یك فرسخ را پاك كرد و دوباره آب را به بصره رسانید «1».
نام خور به جای خلیج هنوز در چند محل در ساحل خلیج‌فارس باقی مانده مانند خورموسی و خورموج در بوشهر و خور بهمنشیر در خوزستان، و در بصره هم به صورت خوره باقی مانده. و چنانكه گذشت در ركن ابلّه در دجله در نهر ابلّه خور عظیمی بود كه كشتیها در آن گرفتار و غرق می‌شدند، و این خور را جرداب الابلّه می‌گفتند كه معرّب گرداب ابلّه است «2».

الگوهای فارسی در عربی بصره‌

و از نمونه‌های این‌كه عربها هم پس از استقرار در این‌جا تحت تأثیر زمینه فرهنگ فارسی این‌جا قرار می‌گرفتند می‌توان این‌ها را ذكر كرد: زمینی را كه در
______________________________
(1). فتوح البلدان، ص 437- 438.
(2). صورة الارض، 313.
ص: 451
بصره بین دو قبیله از اعراب مورد اختلاف بود و غالبا بر سر آن بین آن دو قبیله جنگ و ستیز بود درجاه جنگ «درگاه جنگ» می‌خواندند بلاذری می‌گوید آن زمین را از آن‌رو درجاه جنگ می‌خواندند (یعنی مایه نزاع) كه پیوسته در آنجا نزاع و اختلاف و جنگ بود و جنگ به فارسی به معنی نزاع و ستیز است «1».
محلی را هم كه یكی از شاخه‌های قبیله أزد در بصره ساكن بودند چهار سوك بجیله و به قول ابن الكلبی چهار سوج بجیله می‌خواندند. بجیله نام زن مالك بن ثعلبه بود «2». زمینی را هم كه برای خشكانیدن خرما و دیگر فرآورده‌های كشاورزی هموار و آماده می‌ساختند در بصره جوخان می‌گفتند كه فارسی معرّب است «3». لسان العرب آن را خرمنگاه گندم و مانند آن معنی كرده و گفته لغتی است بصری، و از قول ابو حاتم نقل كرده كه عامه مردم چنین جائی را جوخان می‌گویند و عربی آن جرین و مسطح است. در قاموس هم جوخان در عربی جرین معنی شده و در شرح قاموس فارسی جوخان بر وزن سكران جای خرما خشك كردن است.
ظاهرا این رسم كه در نامگذاریهای نهرها یا زمین‌ها در بصره نظری هم به الگوهای فارسی باشد كه برخاسته از همان زمینه فرهنگی قدیم آن‌جا بوده است. تا مدتها در آنجا ادامه داشته از دوره‌های بعد هم نمونه‌هائی از آن را می‌توان یافت، و از آن جمله نهر مرغاب است كه آن را بشیر بن عبید الله نوه ابی بكره كه با عتبته بن غزوان به این‌جا آمد در بصره كند و با آن زمین بسیار وسیعی را به مساحت هشت هزار جریب تصرف كرد. بلاذری گوید وی این نهر را مرغاب نامید كه هم اسم مرغاب مرو باشد. و نام این مرغاب از آن‌رو در تاریخ مانده كه مدتها زمینی را كه بشیر تصرف كرده و این نهر را در آن به وجود آورده بود بین او و كسانی كه آنجا را از اقطاعات خود و خاندان خویش می‌شمردند در نزد حكام وقت مرافعه و نزاع بود «4».
______________________________
(1). فتوح البلدان، 443.
(2). معجم البلدان، 3/ 338.
(3). ن. ك. جوالیقی، المعرّب، ص 110- و كتاب اصلاح ما تغلط فیها العامة، ص 25.
(4). شرح این منازعات را در فتوح البلدان بلاذری، ص 447 و 448 خواهید یافت.
ص: 453