گفتار نخست استان بالا- در عربی «استان العال»
اشاره
تسوی انبار یا فیروز شاپور* تسوی مسكن* تسوی قطربل* تسوی بادوریا* سخنی درباره فیروز شاپور نام دیگر انبار* حمله رومیان به ایران* از سفرنامه امیانوس مارسلینوس* گسترش جنگ به داخل ایران* آرایش جنگی سپاهیان ایران از دید تاریخنگار رومی* حملههای پراكنده، شیوه جنگی ایرانیان* مرگ امپراطور* مذاكره صلح.
تسوی انبار یا فیروز شاپور
این استان كه در غرب فرات و در آبخور دو رود فرات و دجیل قرار داشته و در عربی به نام «استان العال» خوانده شده دارای چهار تسو بوده به این شرح:
تسوی فیروز شاپور كه نام دیگرش، انبار بوده است. تسوی مسكن- تسوی قطربل- تسوی بادوریا. اینها چهار تسویی هستند كه ابن خردادبه ذكر كرده «1». در فهرست قدامه چون اشتباهی رخ داده و فیروز شاپور و انبار كه هردو نام یك تسو
______________________________
(1). ابن خردادبه، المسالك و الممالك، ص 7
ص: 8
هستند هریك نام تسویی جداگانه انگاشته شدهاند، با آنكه در آن فهرست هم این استان دارای چهار تسو ذكر شده، ولی در شمارش آنها پنج تسو آمده بدین شرح: تسوی فیروز شاپور- تسوی مسكن- تسوی قطربل- تسوی انبار- تسوی بادوریا «1».
انبار یا فیروز شاپور یكی از مراكز مهم تاریخی ایران بود كه از قرن چهارم میلادی و دوران پادشاهی شاپور دوم (ذو الاكتاف) و تا چندین قرن در دوران اسلامی نام آن را در رویدادهای تاریخی این منطقه میتوان دید. یاقوت موقع جغرافیایی و سرگذشت تاریخی آن را چنین خلاصه كرده است:" انبار شهری است بر كنارهی، فرات در غرب بغداد و در فاصله ده فرسخی آن. ایرانیها اینجا را فیروز شاپور میخواندند. طول جغرافیایی آن شصت و نه درجه و نیم و عرض جغرافیایی آن سی و دو درجه و دو سوم درجه است. نخستین كسی كه به آبادی آنجا پرداخت شاپور پسر هرمز (ذو الاكتاف) بود. و سپس ابو العباس سفاح نخستین خلیفه عباسی آنجا را پایتخت خود گردانید و در آنجا كاخی بساخت كه به هاشمیه معروف گردید، وی تا هنگام مرگ در آنجا اقامت گزید ..." «2» و پس از او هم منصور تا وقتی كه شهر مدینة السلام خود را در سرزمین بغداد ساخت و بدانجا منتقل گردید در همین انبار میزیست. این شهر بعدها به تدریج روی به ویرانی نهاد و آخرین باری كه از آن در جایی نامی و نشانی آمده در تاریخ غیاثی تالیف غیاث بغدادی است كه در حوادث سال 824 هجری از انبار در آنجا ذكری شده. تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی ج3 8 تسوی انبار یا فیروز شاپور ..... ص : 7
ابههای انبار را در جانب چپ نهر فرات و در جنوب قریهای كه در زمان حاضر الصقلاویة میخوانند نشانی دادهاند.
واژهای انبار كه در فارسی معنی آن روشن و محل انباشتن هرچیز، اعماز كالای بازرگانی یا چیزها دیگر است و در عربی هم به همین معنی به كار رفته، و شهر معروف فیروز شاپور را هم به همین سبب انبار میگفتهاند كه در زمان
______________________________
(1). قدامه، نبذمن كتاب الخراج، المسالك و الممالك، ص 235
(2). معجم البلدان، ج 1، ص 367
ص: 9
ساسانیان انبار آذوقه و جنگافزار بوده است، در برخی از كتابهای عربی به علت ناآگاهی مؤلفان یا راویان آن دچار تفسیرهایی شده كه معنای آن را در هالهای از ابهام قرار داده چنانكه در همین نوشته یاقوت كه پیش از این بخشی از آن نقل شد دیده میشود.
یاقوت در این نوشته از یكی از راویان نقل كرده كه: «انبار را ازآنرو انبار نامیدند كه در آنجا انابیر (- انبارهای) گندم و جو و كاه و یونجه بوده و پادشاهان ایران آذوقهی خدمتكاران خود را از آنجا میدادهاند. و این انابیر را اهراء میگفتند و چون عربها بدانجا راه یافتند آن را معرّب ساختند و به آن انبار گفتند، ازهری (- یكی از علمای لغت عربی) گفته است كه انبار اهراء گندم است و مفرد آن نبر است و جمع آن انابیر است كه جمع الجمع آن میشود ...»
این آشفتگی در معنی و اصل و تبار این كلمه از آنجا برخاسته كه آن را كه یك واژه فارسی خالص است و در عربی هم عینا در همان معنی فارسی آن به كار رفته كلمهای عربی و جمع نبر پنداشته و گفتهاند كه چون نبر در عربی با قیاس با كلمه «منبر» به معنی ارتفاع یافتن و بالا گرفتن است از آنرو انبار گندم یا غلات دیگر را هم انبار گفتند كه در آنجا هم غلات یا چیزهای دیگر بر روی هم جمع میشود و ارتفاع میگیرد. «1»» و این درست نیست.
تسوی انبار
تسوی انبار دارای پنج روستا و دویست و پنجاه خرمن جا بود. وظیفه دیوانی آن در فهرست ابن خردادبه دو هزار و سیصد كر گندم، و یك هزار و چهارصد كر جو و یكصد و پنجاه هزار درهم نقد «2». و در فهرست قدامه خراج انبار به ضمیمه محلی دیگر كه در عربی به نام «النهر المعروف» ذكر شده جمعا یازده هزار و هشتصد كر گندم و ششهزار و چهارصد كر جو و چهارصد هزار درهم نقد ذكر
______________________________
(1). معجم البلدان، ج 1، ص 368
(2). المسالك و الممالك، ص 237.
ص: 10
شده است «1».
تسوی مسكن
این كلمه در همهجا به كسر كاف و به صورت مسكن آمده ولی قیاس آن مسكن به فتح كاف است. گرچه این نام عربی مینماید ولی احتمال اینكه ترجمه یا تحریفی از نام قدیم آن باشد كه پیش از عربها به آن نام خوانده میشده كم نیست. همچنانكه نام دو تسوی دیگر این استان یعنی قطربل و بادوریا چنیناند.
یاقوت محل این تسو را در نزدیكی اوانا در كنارهی، رود دجیل در نزدیكی جایی به نام دیر الجاثلیق نشانی داده است «2».
این تسو دارای شش روستا و یكصد و پنجاه خرمن جا بوده. وظیفهی دیوانی آنجا در فهرست ابن خردادبه سه هزار كر گندم و دو هزار كر جو و یكصد و پنجاه هزار درهم نقد «3». و در فهرست قدامه سه هزار كر گندم و یك هزار كر جو و یكصد و پنجاه هزار درهم نقد آمده است «4».
تسوی قطربل
این كلمه را یاقوت قطربّل ضبط كرده و گوید گاهی قطربّل هم گفتهاند و در هرحال كلمهای است غیر عربی و نام روستایی است میان بغداد و عكبرا كه شراب آنجا معروف است و آنجا هنوز هم گردشگاه خوشگذرانها و میخانهی میگساران است و در اشعار شاعران از آن بسیار یادشده: گویند تسویی از تسوهای بغداد هم به همین نام خوانده میشده و آنچه در شرق رود صراة قرار میگرفته بادوریا بوده، و آنچه در غرب آن رود قرار داشته قطربل بوده. یاقوت گوید درباره این محل و خوشگذرانیهای آنجا، از خلفا و ظرفاء و شعراء و دیگران شعر و خبر به اندازهای فراوان است كه میتوان از آنها كتابی پرداخت «5».
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 237.
(2). معجم البلدان، ج 4، ص 529
(3). المسالك و الممالك، ص 9
(4). المسالك و الممالك، ص 237
(5). معجم البلدان، ج 4، ص 133 و 1350
ص: 11
این تسو دارای ده روستا و دویست و بیست خرمن جا بود و وظیفه دیوانی آن در فهرست ابن خردادبه دو هزار كر گندم و هزار كر جو و سیصد هزار درهم نقد «1». و در فهرست قدامه نیز دو هزار كر گندم و هزار كر جو و سیصد هزار درهم نقد ذكر شده است «2».
تسوی بادوریا
تسوی بادوریا دارای چهارده روستا و چهارصد و بیست خرمن جا بود. وظیفه دیوانی آنجا در فهرست ابن خردادبه سه هزار و پانصد كر گندم، و دو هزار كر جو و دو میلیون درهم نقد، «3» و در فهرست قدامه سه هزار و پانصد كر گندم و یك هزار كر جو و یك ملیون درهم نقد، آمده است «4».
یاقوت كه آن را تسویی از كورهی، استان خوانده و در جانب غربی بغداد نشانی داده گوید در این زمان (یعنی زمان یاقوت) اینجا از استان نهر علی بن عیسی بن علی «5» به شمار است و نحاسیه و حارثیه و نهر از ما هم از آن است، و بخشی از بغداد در كنار آن ساختهشده و نام برخی از آنها را هم برده و این را هم گفتهاند كه: آنچه در شرق رود صراة است از بادوریا است و آنچه در غرب آن است از قطربل است. و در بیان اهمیت بادوریا در دیوان خلافت این سخن را هم از ابن الفرات وزیر معروف عباسیان نقل كرده كه گفته است. هركس از دبیران دیوان كه به امور بادوریا مسلط شود گویی كه به همه دیوان خراج تسلط یافته و كسی هم كه به دیوان خراج تسلط یابد به وزارت دستیافته زیرا معاملات این دیوان گوناگون و قلمرو آن پایتخت خلافت و سروكار آن با امیران و وزیران و فرماندهان و دبیران و اعیان و اشراف است، و كسی كه بتواند آن معاملات
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 8
(2). المسالك و الممالك، ص 8
(3). المسالك و الممالك، ص 9
(4). المسالك و الممالك، ص 237
(5). این نهر و كاخی كه در كنار آن ساختهشده بود به نام شاپور پادشاه ساسانی بود كه چون در خلافت عباسی آن را به علی بن عیسی بن علی به اقطاع واگذاردند طبق معمول به نام عیسی خوانده شد و نام شاپور متروك گردید. (ن. ك. فتوح البلدان ص 304- 305)
ص: 12
مختلف را در تحت ضبط درآورد و این طبقات را هم از خود راضی بدارد شایسته كارهای بزرگ خواهد بود «1».
سخنی درباره فیروز- شاپور نام دیگر انبار
درباره نام فیروز شاپور كه شهر مهم و تاریخی انبار بدان معروفشده مطالب زیر كه بر بخشهای ناشناختهای از تاریخ ایران هم پرتوی روشن میافكند در خور مطالعه است:
مراد از شاپور در اینجا شاپور دوم معروف به ذو الاكتاف است، و قدیمیترین نوشتهای كه این نام یعنی فیروز شاپور در آن دیدهشده سفرنامه امیانوس مارسلینوسAmmianus Marcellinus تاریخنگار رومی است كه در حمله ژولیان امپراطور روم به ایران كه در پادشاهی همین شاپور ذو الاكتاف صورت گرفت در سپاه روم بوده و وقایع آن حمله نافرجام را به رشته تحریر كشیده است «2». علت این نامگذاری را باید در پیروزیهای فراوان و پرآوازه خود
______________________________
(1). معجم البلدان، ج 1، ص 460
(2). در قرن چهارم میلادی تاریخنگار رومی انطاكی الاصل آمیانوس مارسلینوسAmmianus Marcellinusرویدادهای بین سالهای 370 تا 396 میلادی را به رشته تحریر كشیده كه از آن جمله رویدادهای جنگ ایران و روم است در دوران امپراطوری ژولیان در روم و پادشاهی شاپور دوم (ذو الاكتاف) (319- 379) در ایران.
این تاریخنگار از آنجا كه خود تربیتی سپاهی داشته و در این جنگ هم شخصا حضور داشته و رویدادهای آن را از آغاز حمله پیروزمندانه سپاه روم به ایران تا پایان عقبنشینی زبونانه آنها به روم، چنانكه دیده (البته چنانكه یك وقایعنگار رومی و در خدمت امپراطور روم میدیده) نوشته است. و از اینرو نوشته او در هرحال متضمن اطلاعاتی دست اول درباره پادگانهای ایران در كنارههای رود فرات و شرق دجله در ایران آن دوران است. پادگانهایی كه سپاه روم از آنجاها گذشته و از بسیاری از آنها هم در این كتاب یاد شده است. و آنچه در اینجا میآید خلاصهای از نوشته او است برگرفته از آنچه آقای فؤاد جمیل در مقالهای با عنوان «عراق در قرن چهارم میلادی از روی وصف تاریخنگار رومی آمیانوس مرسلینوس» كه در شماره اول و دوم جلد هفدهم مجله سومر به تاریخ 1381 ه. ق. مطابق 1961 میلادی، به-
ص: 13
شاپور جستجو كرد. هرچند علتهای دیگری هم برای آن ذكر كردهاند «1».
شاپور دوم از شاهانی بود كه در دوران طولانی سلطنت خود به پیروزیهایی بزرگ دستیافت كه در جهان آن روز او را بلندآوازه ساخت. او در گوشمالی اعراب و قبایل صحراگردی كه در زمان طفولیت او ایران را از غرب و جنوب میدان تاختوتاز و قتل و غارتهای خویش ساخته و از ویرانی و تباهكاری فروگذار نكرده بودند سخت و قاطع بود و كار او در راندن آنها به پشت
______________________________
- چاپ رسانده با حواشی و تعلیقاتی از آقای سالم الألوسی، و با استفاده از مراجعی همچون: W. H Land, Babylonian Problems
و كتابAlois Mosilبه نامThe Middle Euphrate ,New York ,1926
و این هم اضافه شود كه آنچه آقای فؤاد جمیل در این مقاله آورده از روی مطالبی است كه از روی ترجمه انگلیسی آن نوشته، كه بوسیلهC .D .Yongeصورت گرفته و در ملحق پنجم كتابBabylonian Problems ,London 1923چاپشده و ترجمه عربی آن هم در مجله سومر چاپ شده است.
(1). مانند آنچه یاقوت در سخن از فیروز سابور از نوشتهی، ابو الفضل عباس بن علی صولی معروف به ابن برد خیاط نقل كرده بدین مضمون:
شاپور در هنگامی كه میگشت تا جایی را برای دژ و دروازهی سواد (- سورستان) در آن قسمت كه مجاور روم است برگزیند به كنارهی فرات آمد، در آنجا سرزمین همواری یافت كه در آنجا قبائلی صحراگرد میزیستند او آن قبائل را به بقه و عفیر كوچانید و در آنجا شهری استوار بنیاد نهاد و سپس سوار شد تا آنجا را ببیند و بر آن نامی بگذارد. در این میان گله آهویی از نزدیك او گذشت كه قوچ سالخوردهای از آن نگهبانی میكرد او رو به مرزبانان خود نمود و گفت من این گله آهو را به فالنیك گرفتم هركس كه این قوچ را برای من بگیرد او را مرزبان این شهر خواهم ساخت. یكی از مرزبانزادگان به نام شیلی پسر فرخزاد كه در مرو شاهجان خطایی از او سرزده بود و شاپور او را دربند كرده و در اردوی خود میداشت ولی سپس مورد عفو قرار گرفته و بند از او برداشته بودند، آن را شكار كرد و شاپور خوشحال شد و این پیروزی را به فالنیك گرفت و به این مناسبت شهر را فیروز شاپور نام نهاد و آنجا را با ضمیمه ساختن زمینهای مجاور تا حدود دجله استانی جداگانه ساخت كه حد آن از هیت و عانات بود تا قطربل، و شیلی را به مرزبانی آنجا گماشت و آبشخور فرات را هم به آن ضمیمه ساخت و دو هزار تن از فرماندهانش (- ظاهرا اسوارانش) را در آنجا مقیم ساخت و هیت و عانات همچنان در ابو ابجمعی انبار باقی ماند تا هنگام خلافت معاویة بن ابی سفیان كه او آن را از انبار جدا ساخت و از توابع جزیره (- جزیره فرات) گردانید (معجم البلدان ج 3/ ص 929)
ص: 14
استحكامات و موانعی كه برای جلوگیری از قتل و غارتهای آنها ایجاد كرده بود با عقل و تدبیر همراه بود، آنچنانكه وقتی مدتها پس از وی خسرو انوشروان درصدد ساختن استحكامات و موانعی برای جلوگیری از تجاوز سپاهیان منظم روم یا قبایل نامنظم صحرا برآمد بهترین راه را تجدیدبنا یا ترمیم همان استحكاماتی یافت كه شاپور پیش از او در آن منطقه ایجاد كرده بود.
از اینگونه كارهای شاپور چند یادگار در تاریخ مانده، یكی عنوان ذو الاكتاف بود كه آن را عربها از روی مجازاتی كه او تبهكاران را به آن مجازات میرسانید به او دادهاند، و دیگری خندق شاپور بود كه تا قرنها در دوران اسلامی هم همچنان نام و آوازهاش را زنده نگه داشته بود «1»، و دیگر ده آبادی بود به نام كرخ كه جزء بغداد شد و محله معروف كرخ بغداد یادگار یا نشانهای از آن است.
كه به قول حمد اله مستوفی آن را شاپور دوم ساسانی بنا كرده است. «2» و دیگر كاخی بود در كنار پلی كه بر دجله بسته شده بود و به كاخ شاپور معروف بود و
______________________________
(1). خندق شاپور را یاقوت در قرن هفتم هجری چنین توصیف كرده است: «خندق شاپور در صحرای كوفه بود. آن را شاپور میان سرزمین خود و عربها به وجود آورد برای جلوگیری از شرارت آنها. گفتهاند كه هیت و عانات جزء تسوی انبار بود و هنگامی كه انوشیروان به پادشاهی رسید و شنید كه طوایفی از اعراب در بخشهایی از بادیه در نزدیكیهای سواد به غارت میپردازند دستور داد باروهای شهری را كه به نام نسر خوانده میشد، و شاپور ذو الاكتاف آن را ساخته بود تا پادگانی برای پاسداری از سرزمینهای نزدیك به بادیه باشد، تعمیر كنند، و همچنین دستور داد تا از هیت خندقی كه طف بادیه را تا الكاظمه نزدیك بصره بشكافد حفر كنند و به دریا برسانند و بر این خندق دیدهبانها و برجها پدید آورد و آنها را با پادگانهایی منظم ساخت، تا نگهبانهایی باشند كه مردم سواد را از گزند بادیهنشینان مصون دارند. و به سبب همین خندق بود كه تسوی هیت و همچنین عانات هم از تسوی شاد فیروز (- ظ فیروز شاپور) جدا شدند زیرا عانات هم عبارت از مجموعه روستاهایی بود كه ضمیمه هیت بود. معجم البلدان، ج 2، ص 476
در گفتار پنجم جلد اول كتاب حاضر (- تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال ...) درباره خندق شاپور و چشمهها و پادگانهای آنكه در زمان شاپور به وجود آمده و در زمان انوشیروان تعمیر شده بود، با تفصیل بیشتری سخن رفته است.
(2). دلیل خارطة بغداد ص 3 و 8.
ص: 15
این همان كاخ است كه در دوران عباسی به قصر عیسی بن علی معروف گردید. «1»
حمله رومیان به ایران
ولی پیروزیهای شاپور به همین پیشرفتهای داخلی محدود نمیشد از پیروزیهای مهم او كه آوازهای جهانی داشت و شاید همان هم اثری كلی در نامگذاری انبار به فیروز شاپور داشته درهم شكستن حمله مغرورانهای بود كه ژولیان امپراطور روم با نیروی فراوان و تجهیزات كافی از همین منطقه به داخله ایران نمود و شاپور با روش جنگی دفاعی خود كه امیانوس مارسلینوس آن را در آنچه از سفرنامه او نقل خواهد شد روش جنگی ایرانی مینامد «2»، آن حمله را درهم شكست و ژولیان را در همین سرزمین از پای درآورد و جانشین او و سران لشكر روم را برای اینكه اجازهی، بازگشت آنها را به كشور خودشان بدهد وادار ساخت تا به دلخواه او قراردادی را امضا كنند كه برای رومیان جز سرافكندگی چیزی نداشت.
از حسن اتفاق از این حمله و مراحل مختلف آن در نوشته امیانوس مارسلینوس تاریخنگار رومی كه خود شاهد ماجرا بوده مطالبی آمده كه هم روش جنگی دفاعی شاپور دوم را در قرن چهارم میلادی روشن میسازد. و هم
______________________________
(1). از این كاخ در مآخذ اسلامی بدینگونه یادشده. بلاذری، فتوح البلدان، ص 304- 305: «ثم عبر المسلمون جسرا» كان معقودا» عند قصر سابور الذی یعرف الیوم بقصر عیسی بن علی فخرج الیه خرز ادبن ماهبنداد و كان موكّلا به، فقاتلوه و هزموه».
(2). این روش همان است كه در جلد اول این كتاب (گفتار نهم) از زبان رستم فرخزاد سپهسالار دوران یزدگرد آخرین شاه ساسانی خطاب به یزدگرد، هنگامی كه به او دستور داد تا خود به جنگ اعرابی كه به داخله ایران نفوذ كرده بودند برود و كار را یكسره كند بدین صورت بیان كرد كه در آن وضعی كه پیشآمده یعنی دشمن به داخله ایران نفوذ كرده به هیچ روی نباید در جنگ شتاب كرد بلكه باید با تدبیر و تأنّی گام برداشت و تا آنجا كه ممكن است نبرد اصلی را به تاخیر انداخت، و كوشید تا مهاجمان را خسته و فرسوده ساخت، و برای این كار باید لشكری آماده ساخت و به میدان فرستاد و پیوسته آن را مدد رسانید، اگر آسیبی به آن رسید آن را تلافی كرد، و اگر هم شكست یافت لشكر دیگری را جایگزین آن ساخت و به میدان فرستاد و پیوسته آن كار را از راههای مختلف تكرار كرد تا مهاجمان خسته و فرسوده گردند آنگاه با یك حمله بزرگ و فراگیر آنها را تارومار ساخت.
ص: 16
این را میرساند كه آنچه در آن جنگ روی داده درست منطبق با همان روش كلی ایرانیان در جنگهای دفاعی بوده و همان روش است كه رستم سپهسالار ایران هم در دوران یزدگرد در هنگام حمله اعراب به ایران برای مقابله با آنان به یزدگرد پیشنهاد كرد و او نشنید و عاقبتش شنیدی «1». و چون این سفرنامه پرتوی نه تنها بر این جنگها بلكه بر جنبههای دیگری از تاریخ ایران در قرن چهارم میلادی میافكند كه هنوز به درستی شناخته نشده است. ازاینرو مطالبی از آنكه به این امور ارتباط، مییابد، در اینجا نقل میشود:
از سفرنامه امیانوس مارسلینوس
«ژولیان امپراطور روم با سپاهی بزرگ با كمك وسایل دریافتی و نیروی دریایی و هرآنچه برای یك جنگ سخت ضروری بود با طلوع صبح در مسیر فرات داخل سورستان شد و برای اینكه رعب و وحشت در دل دشمن بیفكند به سپاهیانش دستور داد كه در سرزمین دشمن پراكنده شوند و هر جا به افراد دشمن برخوردند بر آنها بتازند. و باوجود پیچوخمهای فراوان رود به قایقها اجازه نداد كه جز در كنار نیروی زمینی حركت كنند و پس از دو روز در كناره فرات بالا به محلی به نام دورا رسیدند و پس از چهار روز كه به آرامی سپری شد به دژ عاناتAnatha كه آنجا هم مانند بیشر دژهای این سرزمین فرات آن را احاطه كرده بود حمله بردند و آنجا را به آتش كشیدند و اسیران آنجا را به دوردستها فرستادند، و پس از این به دژ ثالوثاThalutha رسیدند كه در چهارده كیلومتری جنوب شرقی عانات بوده و آن هم در وسط رود و دژی بسیار استوار بود. از پادگان آنجا خواستیم تسلیم شوند ولی آنها پایداری كردند و ما هم چون راهی برای گشودن آن نیافتیم آنجا را رها كردیم. به دژ دیگری رسیدیم كه آن را هم فرات همچون خط دفاعی در میان گرفته بود و روز بعد به دژی رسیدیم كه متروك بود. سپاهیان روم آنجا را هم آتش زدند به پیش راندیم و به جایی
______________________________
(1). شرح این داستان را در جلد اول همین كتاب ص 404 به بعد خواهید یافت.
ص: 17
رسیدیم كه در آنجا از رود فرات گذشتیم و پس از هفت میل به شهر دیاسیرا"Diacira " رسیدیم (اینجا را مترجم موضع شهر هیت میداند) كه از سكنه خالی بود ولی پر از غلات و نمك خوب بود و در آنجا معبدی دیدیم كه بر سرزمینی مرتفع بنا شده بود. آن شهر را آتش زدیم و چند زن را هم كه آنجا یافتیم كشتیم.
و چون از چشمه قیر گذشتیم به شهر اوزاگاردانا «1» رسیدیم، ولی مردم آن، آنجا را رها كرده بودند. و پس از اینكه دو روز در این شهر بودیم آنجا را آتش زدیم و سپس به قریه ماسیبراكته رسیدیم كه در آنجا بقایای یك باروی قدیمی دیده میشد. این جایی كه در این نوشتهMacepracta نامیده شده محلی بوده است كه در آنجا رود فرات به شاخههای متعدد تقسیم میشده و یك شاخه از آن به نام نهر ملكا یا نهر الملك به سمت تیسفون میرفته است. در صدر آن رود هم برج بلندی بود شبیه چراغ دریایی و در آنجا سپاه ما با كمال احتیاط از پلی كه در آنجا ساختهشده بود گذشت. در اینجا دشمن به بخشی از سپاه ما حمله برد و رگباری از تیر و ژوبین به سوی آن پرتاب كرد ولی سپاهیان كمكی ما آنها را عقب راندند و پراكنده ساختند و پس از این پیروزی به شهر فیروز شاپور رسیدیم.
فیروز شاپور شهری است بزرگ و با مردم بسیار و از هرطرف آب آن را احاطه كرده و پس از آنكه امپراطور سواره از كنار باروهای آن گذشت و آنجا را شناسایی كرد آنجا را در حصار گرفت و میخواست كه مردم آنجا را ترك كنند ولی مردم قبول نكردند و سرانجام پس از دو روز محاصره و جنگ و مذاكرهی صلح كه فرمانده پادگان آنجا كه نامش مرسیدس بود شخصا برای مذاكره با امپراطور با طناب از دژ به زیر آمد و پس از مذاكره با امپراطور به دژ برگشت تا پادگان آنجا را به قبول قراری كه او با امپراطور گذاشته بود وادار سازد. و سرانجام صلحی بین آنها اتفاق افتاد و 2500 نفر از آنها تسلیم شدند و بقیه با قایق و وسایل آبی آنجا را ترك كردند. در دژ آن شهر و در درون باروی آنجا كه در جایی مرتفع قرار داشت انبار بزرگی از جنگافزار و خواربار بود كه فاتحان
______________________________
(1). لین¬Lane در كتاب خودشOzagardenaرا با «هیت» منطبق میداند.
ص: 18
آنچه را خواستند برگرفتند و بقیه را با خود شهر آتش زدند.
باروی این شهر با آجر و قیر ساختهشده بود و جمع این دو ماده باهم سختترین و مقاومترین مادههای ساختمانی را به وجود میآورد.
و پس از طی 14 میل به سرزمین حاصلخیز و پرآبی رسیدیم كه ایرانیان چون میدانستند ما از این راه میرویم همه سد و بندهای رودخانه را گشوده بودند و آب همهجا را فراگرفته به شكل مرداب درآورده بود. و از آنجا به شهر موگاملكاMogamalcha رسیدیم كه شهری بزرگ و دارای باروهای بلند بود، در آنجا اردو زدیم و اردو را هم در حصار قرار دادیم كه ناگهان مورد هجوم سواران پارسی نگردد، همه ملتهای مجاور از شجاعت این سواران در دشتهای باز در هراساند.
در روز دوم جسری بر روی رود زده شد و سپاهیان از آن عبور كردند و در محل بهتری اردو زدند و اردو را با سنگرهای دو رو مستحكم ساختند. سرانجام با چندین روز جنگ سخت و استفاده از همه نوع وسایل قلعهگیری آنجا را كه دارای برجهایی با پادگانی نیرومند برفراز مرتفعات و بسیار مستحكم بود. به تصرف درآوردیم و همه ساكنان آن را از بزرگ و كوچك و زن و مرد كشتیم و آن شهر آباد تبدیل به خرابهای شد كه بوم در آن نوحهسرایی میكرد. و از آنجا به دژی بسیار مستحكم رسیدیم كه پسر پادشاه با جماعتی از بزرگان و سپاهی بزرگ قصد دفاع از آنجا را داشتند ولی چون سپاه ما را دیدند بازگشتند و از آنجا كه پیشتر رفتیم به بستانها و كشتزارهای حاصلخیز رسیدیم و ساختمانی را هم به شكل ساختمانهای رومی دیدیم كه از دیدن آن خوشحال شدیم و به آن آسیبی نرساندیم. و در همانجا میدان بزرگ دایره مانند وسیعی بود كه از هرطرف محصور بود و در آنجا حیوانات وحشی نگهداری میشد و قصد از آن سرگرمی شاه بود. در بین آنها شیرها و خوكهای وحشی و خرسهای خونآشام و دیگر حیوانات وحشی بزرگاندام دیده میشد و سواران ما توانستند در آن میدان را بگشایند و همه حیوانات آنجا را شكار كنند.
ص: 19
این سرزمین بسیار آباد و به صورت صحیح از آن بهرهبرداری میشود.
كوخی یا سلوكیه از آنجا دور نیست در اینجا اردو زدیم و با سرعت آنجا را مستحكم ساختیم و دو روز در آنجا استراحت كردیم و امپراطور با مقدمه سپاه به قصد شناسایی در اطراف به گردش پرداختند و در آنجا شهری متروكه یافتند كه امپراطور وروسVerus آنرا ویران ساخته بود.
و چون به پیشرفت خود ادامه دادیم در نزدیكیهای تیسفون به كاخی رسیدیم و چون از آنجا مسافتی طی كردیم. خبر ناخوشایندی دریافت كردیم و آن این بود كه یك دسته از نگهبانان مقدمهی سپاه ما كه به آرامی در حركت بودند به گروهی از سپاهیان ایرانی برخورده بودند كه از دروازههای شهر خارج شده و به آنها حمله كرده بودند و همچنین گلههای گاو و گوسفندی هم كه برای آذوقه سپاه در آن سوی رود و در دنباله سپاه در حركت بودند همه را گرفته و سر بریده بودند و این امر امپراطور را بسیار خشمگین ساخت.
اكنون امپراطور در نزدیكیهای تیسفون بود. در اینجا كاخی مرتفع و مستحكم بود كه آن را محاصره كرد و امپراطور شخصا برای دیدن باروهای آن رفته بود. تیری كه از آنجا به سوی او پرتاب شد كمی خطا كرد وگرنه او را كشته بود. محاصره این كاخ و غلبه بر آن هم به زودی و به آسانی میسر نشد. و هرچند سرانجام آنجا گشوده شد و به آتش كشیده شد ولی در اینجا بود كه امپراطور دریافت كه هم سپاهیانش خسته شدهاند و هم تا رسیدن به پیروزی راهی دراز و موانعی بسیار در پیش دارد. ازاینرو در همانجا اردو زد و آذوقه فروان بین سپاهیان تقسیم كرد. و دور اردوی خود را مستحكم ساخت و برای احتیاط بیشتر خندقی ژرف هم دور اردوی خود كند.
پس از اینكه اینجا را ترك كرده و پیشتر رفتیم به آب راهی رسیدیم كه آن را نهر ملكا میخواندند و معنی آن (رود شاه یا شاهرود) است ولی در این آب راه آبی روان نبود. ایرانیها برای اینكه رومیها نتوانند با كشتیهای خود به دجله برسند مدخل آب فرات را به آنجا بسته بودند. ولی رومیها آن سدها را باز كردند
ص: 20
و نهر پرآب شد و آنها با كشتیهای خود پس از طی مسافتی به دجله رسیدند و بیدرنگ سپاهیان جسرهایی برپا كردند كه به وسیله آنها از رود دجله هم گذشته و به آن سوی دجله رسیدند، به قصد آنكه به كوخی «1» هم دست یابند. و در آنجا در دشت گسترده و پر درخت و تاكستانهای فراوان و سروهای بلند اردو زدند و در وسط آن دشت سرسبز كاخهای زیبایی بود پر از نقش پادشاهان در حال شكار حیوانات درنده. در این كشور عادت بر این است كه نقش اشخاص را جز در حال جنگ یا شكار به شكل دیگری نمیكشند.
و چون همه چیز به دلخواه امپراطور گذشت دستور داد كه برخی از كشتیهایی را كه حامل خواربار یا مهمات جنگی بودند از بار خالی كنند تا 800 تن از رزمندگان بر آنها سوار شوند و همچنین دستور داد كه بخش عمده كشتیها با خود او باشند و آنها را به سه دسته تقسیم كرد:
یك دسته از آنها را به سركردگی كونت ویكتور (بزرگترین سردارانش) مأمور ساخت كه در تاریكی شب از رود دجله با سرعت عبور كند و كناره دیگر رود را كه در تصرف دشمن بود به تصرف درآورد.
این نقشه جنگی سرداران را در بیم و هراس افكند و همگی كوشیدند تا او را از این اندیشه بازدارند ولی نتوانستند، و طولی نكشید كه امپراطور دستور حركت به كشتیها داد. و پنج كشتی از آنها با سرعت به راه افتادند تا از نظرها ناپدید و به ساحل دشمن نزدیك شدند و با هرچه در توان داشتند از جنگافزارها و آتشاندازها به دشمن حمله كردند. آنچنان سخت كه نزدیك بود خودشان در
______________________________
(1). كوخی یا جوخی نام سرزمین آباد و گستردهای در شرق دجله بوده كه بعدها به استانها و تسوهای متعدد تقسیم شده و در دیوانهای رسمی ساسانی هم با همین نامهای جدید خوانده شده و همانها هم ملاك عمل دیوانی بودهاند. و شاید به همین سبب آن نام قدیم یعنی كوخی یا جوخی در دیوانها راه نیافته و در فهرستهای ابن خردادبه و قدامه هم از آن خبری نیست.
ولی در برخی كتابهای تاریخی دیگر كه سروكار آنها نه با دیوان و تقسیمات دیوانی بلكه با عرف و سنتهای قدیمتر بوده این نام همچنان تا مدتی به كار میرفته و اینجا قدیمترین جایی است كه نام جوخی در آن بهكار رفته.
ص: 21
آتش بسوزند. و در این هنگام امپراطور، خود به میدان معركه شتافت و در آنجا با فریاد به جنگجویان خود اعلام كرد كه از ساحل مقابل اشارهای از لشكریانش دریافت داشته كه در آن سوی رود جای پایی بدست آوردهاند، بنابراین كشتیها با هرچه در توان دارند به پیش برانند. و همین امر روح تازهای در رزمندگان دمید و بر تلاش و كوشش خود افزودند و باوجود آنكه دشمن آنها را در زیر رگباری از انواع سلاحهای آتشین خود گرفته بود موفق شدند كه در آن سوی رود جای پایی استوار به دست آورند.
ایرانیها این حمله را با دستههایی از پیادههای زرهپوش خود دفع كردند. آنها در صفوف منظم حركت میكردند و منظر اندامها و جنگافزارهای آنها چشمگیر بود. اسبهای آنها را هم پوششهای ضخیم چرمی حفاظت میكرد.
نیروی ذخیره آنها را هم رستههای پیادهای تشكیل میدادند كه زرههای آنها دارای انحناء و به شكل مستطیل و از چرم بههم تنیده درست شده بود و در عقب آنها با نظام در حركت بودند. و پشت سر آنها فیلها در حركت بودند كه گویی تپههای متحركی بودند. و هیكل درشت آنها برای هركسی كه نزدیك آنها میشد ترسناك بود زیرا كه منادی مرگ و هلاك بودند. و مردان ما پیش از این هم اینها را تجربه كرده بودند و از آنها میترسیدند.
دو لشكر به هم درآویختند. رومیها با كلاهخودهای درخشان خود به پیش میرفتند و جوقههای موسیقیشان همچنان مینواخت. به محض برخورد دو سپاه صف مقدم به تیراندازی پرداخت و طولی نكشید كه دو لشكر با تمام نیرو به جنگ پرداختند تو گویی كه زمین در زیر پای آنان به لرزه درآمده بود.
چنانكه عادت است صلای جنگ از هرطرف برخاست، و طبلها و كوسها روح سلحشوری لشكریان را برمیانگیختند و آنها را با تمام جنگافزارهاشان از شمشیرها و نیزهها به جان دشمنان میانداختند و چون آنها هرقدر پیشتر میرفتند بیشتر از خطر تیرهای ایرانیان در امان میماندند. ازاینرو امپراطور ژولیان خود در بین سپاهیان با تشویق و برانگیختن آنها، آنها را به پیشرفت
ص: 22
حریصتر میساخت.
و بدین ترتیب جبهه ایرانیان درهم شكافت آنچنانكه دیگر آنها نتوانستند با همان شدت نخستین بجنگند و سردارانشان هم نتوانستند روح سلحشوری را در آنها همچنان شعلهور نگه دارند. ازاینرو به شهرشان كه نزدیك بود عقب نشینی كردند و سپاهیان ما آنها را دنبال كردند در حالی كه از گزند و آسیب آنها بركنار نمانده بودند. آنها هم در آن دشتهای سوزان از طلوع فجر تا پاسی از شب جنگیده بودند و اكنون هم سپاهیان ما آنها را همچنان تعقیب میكردند و فرماندهان گزیده آنها هم بیكرانس و سورینا و نرسی با آنها بودند تا دروازههای تیسفون و نزدیك بود به شهر وارد شویم ولی منظره هولانگیز فرمانده ویكتور و فریاد و فغان او كه به سبب تیری كه به كتف او خورده و كتفش را سوزانده بود، سپاهیان را از این كار بازداشت. همینكه هولوهراس جنگ از دل سپاهیان برطرف شد و بر دشمن پیروزی یافتند در پیرامون سراپرده امپراطور گرد آمدند تا از او به سبب شجاعتی كه در این جنگ از خود نشان داده و باعث فیروزی آنها شده بود سپاسگزاری كنند. امپراطور با عقل و تدبیر آن جنگ را اداره كرده بود آنچنانكه از مجموع لشكریان ما فقط 70 تن كشته شده بودند ولی از ایرانیان نزدیك 3500 تن.
*** ژولیان با بزرگان سپاهش برای محاصره تیسفون به كنكاش نشست ولی برخی از آنها این كار را نادرست شمردند یكی به سبب استحكامات آنجا و دیگر به سبب اینكه شاپور شاه كه خارج از پایتخت بود خود بیدرنگ با سپاهی عظیم به حمایت آنجا میشتافت و آنها را ناكام میساخت و چون بیشتر آنها همین راه را درست یافتند كه از محاصره آنجا چشم بپوشند امپراطور هم همین را پذیرفت و آرینتانوسArinthanus را مأمور كرد كه با گروهی از پیادگان سبك اسلحه به روستاهای مجاور كه محصولات و چهارپایان فراوان داشتند بتازد و دشمن را از آنجاها پاك سازد زیرا بسیاری از افراد سپاهیان دشمن در آن حوالی میگشتند و
ص: 23
بعضی از آنها هم در كمینگاهها و جادههای فرعی كه كسی جز خودشان آنجاها را نمیشناخت پنهان شده بودند.
گسترش جنگ به داخل ایران
ژولیان اشتیاق فراوانی به گسترش دامنه فتوحاتش داشت به همین سبب به نصیحت كسانی كه او را به متوقف ساختن فتوحات توصیه میكردند توجهی نكرد و آنها را به كمهمتی و عافیتطلبی و اوصافی از این دست موصوف میساخت. او به این باور بود كه اگر به نصحیت آنها عمل كند كشور ایران كه اكنون در آستانه سقوط در دست او است از چنگ او رها خواهد شد. بنابراین رود را در سمت چپ خود قرار داد و به قصد نفوذ در مناطق داخلی كشور به حركت درآمد.
امپراطور دستور داد تا قایقهایش را به استثنای 12 فروند آنها را آتش زدند و آن 12 قایق را هم با ارابهها حمل میكردند به قصد اینكه شاید در آینده برای زدن پلهای قایقی بدانها نیاز باشد. امپراطور این نقشه یعنی آتش زدن قایقها را خیلی زیركانه میپنداشت زیرا گمان میكرد با این تدبیر هنگامی كه او به داخله كشور حملهور شود آن قایقها به دست دشمن نخواهند افتاد.
سپاهیان از این نقشه امپراطور به ترس افتادند. آنها در نهان به انتقاد از این كار و اظهار نگرانی میپرداختند و از خود میپرسیدند كه اگر كوهستانهای بلند یا سرزمینهای خشك ایران مانع پیشروی آنها شد و دچار كمآبی شدند چه پیش خواهد آمد. و شاید به فكر این هم افتادند كه مانع آتش گرفتن همهی قایقها شوند ولی آتش چنان با سرعت در آنها درگرفت كه جز همان 12 فروند سالم نماند.
بدینسان نیروی دریایی ما از میان رفت و اكنون اعتماد ژولیان فقط بر سپاهیان مورد اعتماد و همدل خود بود كه هیچ دستهای از آنها از راهی كه او رسم كرده بود منحرف نگردید و چون سپاهیان او هنوز نیرومند بودند ازاینرو
ص: 24
به داخل كشور روی آورد، كشوری بارور كه از لشكریان او با خیرات و بركات فراوانش به خوبی میتوانست پذیرایی كند.
چون دشمن از این وضع آگاه شد بر آن شد كه با نابود ساختن آنچه بقاء ما به آن بسته بود ما را نومید و زبون سازد. و با این هدف به آتش زدن تمام كشتزارها كه تقریبا به درو رسیده بودند پرداخت و چون بدینسان تمام دشتهای روبروی ما در حال اشتعال بود پیشرفت ما هم ممكن نمیشد و ناچار در همانجا میخكوب شدیم و ایرانیها هم با ناسزاهای دردناكی كه از دور نثار ما میكردند ما را بیشتر آزار میدادند. آنها گاهی در همهجا پراكنده میشدند و گاهی همچون بنیانی استوار در برابر ما ظاهر میشدند و چنین مینمود كه نیروهای كمكی برای آنها رسیده و بدین سبب ما همواره در انتظار حملههای بیباكانه و طرحهای جسورانه آنها به سر میبردیم.
امپراطور و سپاهیانش از این وضعی كه پیشآمده بود در آتش خشم میسوختند. آنها دیگر نه وسایل لازم را برای بستن جسری بر روی رودها و گذشتن از آنها در اختیار داشتند زیرا قایقها را سوزانده بودند و نه راهی برای متوقف ساختن حركات این دشمن عجیب مییافتند. درخشش سلاحهای آنها چنان مینمود كه آنها به ما خیلی نزدیكاند. سلاحهای آنها با هرجزیی از اجزاء بدنشان متناسب و همآهنگ است. و امر ناگوار دیگری كه نمیشد آن را نادیده گرفت این بود كه كمكهایی كه بنا بود به فرماندهی آراسسArases و دیگر فرماندهان برای ما برسد نرسید زیرا همان عواملی كه ذكرشان گذشت مانع رسیدن آن كمكها شده بود.
امپراطور به ناچار جلسه مشاورهای از بزرگان تشكیل داد و چون سپاهیانش میخواستند از همان راه كه آمده بودند برگردند امپراطور به شدت با این فكر مخالفت كرد و بسیاری از فرماندهان هم با او موافق بودند زیرا میدانستند كه آن كار ممكن نیست ازآنرو كه مزارع سوخته بود و آنچه باقیمانده بود برای آذوقه آن سپاه كافی نبود و بعلاوه به سبب آب شدن برفها تمام راهها باطلاقی
ص: 25
شده و رودها هم در حال طغیان بودند و كنارههای آنها را آب گرفته بود بنابراین امپراطور تصمیم گرفت با سپاهیان خود به مناطق كوهستانی بروند و منتظر فصل مناسب باشند و به همین قصد عزم سفر كردیم ولی هنوز صبح نشده بود كه نشانههایی از نزدیك شدن سپاهیان ایران نمودار گردید. پس طبلها به نشانه توقف به صدا درآمد و ناچار در یك دره سبز و خرم اردو زدیم و صبح روز بعد در برابر خود سپاهیان نیرومند و نیك مسلحشده ایران را دیدیم، و پس از برخورد با آنها در حالی كه هردو سپاه به سبب گرما و آسیبهایی كه بر آنها وارد شده بود نیروی خود را از دست داده بودند آنجا را ترك كردیم و به دهی رسیدیم به نام هوكمبراHucumbra و دو روز برای استراحت آنجا ماندیم و سپس سفر خود را ادامه دادیم و دو روز بعد باز هم مورد تعرض سپاهیان ایران قرار گرفتیم و هنوز 70 میل پیشتر نرفته بودیم كه همه گیاهان و غلات از سوی ایرانیان به آتش كشیده شد و ما جز آنچه خود توانستیم از زبانههای آتش نجات دهیم و با خود حمل كنیم نصیبی نیافتیم.
اینجا را ترك كردیم به اقلیمی رسیدیم به نام مرنكسMaranx و در پگاه گروههای بسیاری از سپاهیان ایران پدیدار شدند كه مرینسMerenes فرمانده اسواران و دو پسر پادشاه و بسیاری از بزرگان هم با آنها بودند.
آرایش جنگی سپاهیان ایران از دید تاریخنگار رومی
سپاهیان ایران پوششی از پولاد داشتند و مفصلهای زرههای آنها هماهنگ با اعضای مختلف بدن آنها بود و بر سرشان تمثالهایی از صورت انسان بود كه با دقت كارگذاری شده بود و بدینسان كشتن آنها تنها از سوراخهای كوچكی كه برای دیدن یا تنفس در آن پوشش فلزی تعبیه شده بود ممكن میگردید.
گروهی از آنها كه در مقدمه سپاه قرار داشتند مسلح بهPike )نیزه و ژوبین)
ص: 26
بودند. اینها آنچنان بیحركت ایستاده بودند كه گویی در جای خود میخكوب شدهاند. پس از آنها تیراندازان قرار گرفته بودند، تیراندازی از هنرهایی است كه این ملت از گهواره میآموزند، اینها كمانهای خود را با ذراع كشیده و گشاد چنان میكشند كه وتر آنها به سینه راست آنها میرسد و تیر در دست چپ آنها است و این تیر هنگامی كه از این انگشتان ماهر رها میشود صفیری ترسناك از آن برمیخیزد و از آن زخمهای كشندهای به وجود میآید. پس از این تیراندازان صف بزرگ فیلها قرار دارد كه آنها هم با پوششی كه دارند از دور میدرخشند و این منظر هولناك آنها مردان ما را دچار هولوهراس میكند و بدین سبب طاقت دیدار آنها را ندارند. صدای آن فیلها و بوی و شكل آنها هم اسبهای ما را میرماند. فیلبانهای آنها سوار بر آنها بودند و در كف خود كاردهایی داشتند كه قبضههای آنها را با دست راست خود گرفته بودند.
منظره این وحوش، هولوهراسی سخت برانگیخته بود. امپراطور مؤیّد در حالی كه گروهی از گاردهای مسلح و فرماندهان بزرگ او را در میان گرفته بودند دستور داد كه لشكر به صورت هلال حركت كند كه دو سر آن به جلو باشد. و این روشی بود كه وضع موجود مقتضی آن میبود زیرا شمار لشكریان دشمن بیش از ما بود.
و برای اینكه تیراندازان دشمن نتوانند در صفوف لشكریان ما نابسامانی ایجاد كنند امپراطور با سرعت پیشروی كرد تا دشمن را از هدفی كه از تیراندازی داشت بازدارد و سپس فرمان حمله داد و پیادههای رومی توانستند با صفهای به هم پیوسته و جهد و كوشش بسیار جبهه دشمن را درهم بشكنند.
جنگی خونین درگرفت. صدای زرهها و فریاد جنگجویان و صفیر تیرها و ژوبینها، بیانقطاع به گوش میخورد. دشتها با كشتهها پوشیده و از خون رنگین شده بود و ایرانیان مثل برگ درخت به زمین میریختند و بدین ترتیب پارتیها (مقصود ایرانیان ساسانی است) با كوشش بسیار موفق به پایداری شدند و چون سپاهیان ما هم به سختی خسته شده بودند همینكه فرمان عقبنشینی صادر شد
ص: 27
بیدرنگ به عقب بازگشتند در این نبرد خسارت ایرانیان بسیار و خسارت ما ناچیز بود.
پس از این نبرد بین ما و آنها متاركه جنگ شد كه سه روز دوام یافت و در طی آن لشكریان ما به بستن زخمهای خود یا دوستان خود پرداختند و آذوقه هم در اردوی ما بسیار كمشده بود آن چنان كه نزدیك بود قحطی روی دهد. و چون صبح شد از آنجا حركت كردیم.
حملههای پراكنده، شیوه جنگی ایرانیان
و هنوز مسافتی نرفته بودیم كه ایرانیها شروع به ایجاد كمینگاهها برای ما در راهها نمودند. آنها تپهها و بلندیهای دو طرف كنار جادهها را اشغال كرده بودند به همین سبب سپاهیان ما در تمام روز میبایستی با چشمباز از خود حفاظت نمایند و فرصت نمییافتند كه دور اردوی خود را سنگربندی یا اطراف اردوی خود را با حفاظ خاردار مستحكم سازند.
ایرانیها از جنگهای گذشته و خساراتی كه دیده بودند این تجربه را آموخته بودند كه از جنگهای بزرگ و روبرو بپرهیزند و به اینگونه حملههای پراكنده بپردازند.
دو جناح سپاه ما به خوبی حفاظت میشد و لشكریان هم با نظم خاص خود بدانگونه كه وضع طبیعی زمین اقتضا داشت در حركت بودند و چیزی نگذشت كه به امپراطور كه بیسلاح در مقدمه سپاه در حركت بود و درصدد كسب اطلاع از چگونگی زمین جلو راه بود خبر رسید كه دنباله سپاه مورد هجوم دشمن قرار گرفته و او با سرعت مجهز شد و برای كمك به آنان به آن سمت شتافت، در آنجا باخبر شد كه مقدّمه سپاه هم به همانگونه مورد هجوم دشمن قرار گرفته و او بیآنكه از خطر بهراسد به تقویت آن قسمت شتافت ولی رسته زرهپوش ایرانیان از جانب دیگر به قلب لشكر ما هجوم آورد و از سوی دیگر با شدت به جناح چپ سپاه ما حمله كردند بطوری كه نزدیك بود نظام سپاه ما درهم فرو
ص: 28
ریزد زیرا لشكریان ما تحمل بوی بد فیلها و صدای هولناك آنها را نداشتند.
ایرانیها توانسته بودند با نیزهها و رگبار تیرهایشان ضربت سختی به ما بزنند.
امپراطور بیپروا به هرطرف كه مورد هجوم قرار میگرفت میشتافت و قوای مسلح ما آنها كه به سلاح سبك مسلح بودند توانستند تا حدی به ایرانیان و حیوانات آنها ضربات كاری وارد آورند.
مرگ امپراطور
امپراطور به هیچوجه به حفظ خود نمیاندیشید و بیپروا به هرطرف میتاخت و با دست و فریاد به لشكریانش علامت میداد كه دشمن در حال عقبنشینی است و به لشكریان خودفرمان میداد كه آنها را دنبال كنند ولی نگهبانان او از هرطرف به او علامت دادند كه احتیاط خود را از دستههایی كه دوباره برمیگردند داشته باشد و در همین هنگام ژوبین یكی از اسواران ایرانی به او اصابت كرد و پهلوی او را شكافت و در كبدش جای گرفت و چون خواست كه آن ژوبین را با دست راست خود از بدن خارج سازد انگشتان او با این سلاح كه دو طرفه بود قطع شد و در این هنگام از بالای اسب به زمین افتاد و سپاهیان او را با شتاب به چادرش منتقل ساختند و پزشك درصدد درمان او برآمد ولی رنجوری او سخت و كشنده بود. امپراطور كه با شجاعت با مرگ دست به گریبان بود. دستور داد به او جنگافزاری بپوشند و اسبش را آماده سازند تا به دیدار سپاهیانش كه همچنان در گرماگرم نبرد بودند برود، به این امید كه این كار موجب دلگرمی و اطمینان خاطر آنها گردد ولی نیروی بدنی ژولیان ضعیفتر از اراده قوی او بود. از او آن اندازه خون رفته بود كه قدرت هیچ حركتی نداشت و هر امیدی به زنده ماندن را از او گرفته بود. او از نام آن محل كه در آن دچار چنین حادثهای شده بود پرسید به او گفتند آنجا را فریجیاPhrygia میخوانند.
بار دیگر امپراطور را به خیمهاش بازگرداندند. شوق سپاهیان به گرفتن انتقام او بسیار و خشم و اندوه وجود آنها را فراگرفته بود ولی شدت گرما هرحركتی را از
ص: 29
آنها سلب كرده بود و گویی كه در برابر شمشیر دشمنان انضباط نظامی را هم با از دست دادن فرماندهشان از دست داده بودند.
از سوی دیگر ایرانیان با قدرت و سلحشوری میجنگیدند و باران تیر آنها تیراندازان را از دیدهها پنهان میساخت و فیلهای آنها هم باكندی پیش میآمدند و با پیشآمدن آنها هولوهراس همه ما چه لشكریان و چه غیر لشكریان را فراگرفته بود.
صدای نعره جنگجویان و ناله زخمیان و برخورد شمشیرها و شیهه اسبان از دور همچنان شنیده میشد تا هنگامی كه شب بر میدان جنگ دامن گسترد و دو طرف دست از جنگ كشیدند.
در این نبرد پنجاه تن از بزرگان و مرزبانان ایران و شمار بسیاری از سپاهیان ایرانی و از آن میان دو فرمانده بزرگ ایشان مرینا و نوهوداریس كشته شدند.
جنگ پس از بیرون بردن امپراطور از معركه باز هم ادامه یافت. ولی جناح راست سپاه ما خسته و فرسوده شده و فرمانده آن سپاه هم كشته شده بود و یكی از فرماندهان منطقهی سالوت هم اگر خدمتگزارش او را به موقع نجات نداده بود در معرض خطر حتمی قرار گرفته بود. ولی مستشارش نجات نتوانست و كشته شد، و قسمتی از سپاهیان هم در خطری عظیم قرار گرفته بودند، ناچار به یك دژ مجاور پناه بردند و نتوانستند به لشكر ملحق شوند مگر پس از سه روز.
در همان هنگام كه این حوادث اتفاق میافتاد. ژولیان در خیمهاش افتاده بود و لحظههای آخر عمرش را در آرامش و سكون میگذرانید. او در این هنگام 31 سال داشت.
همه این اتفاقها در هنگامی روی داد كه وقتی برای گریه و زاری یا پشیمانی باقی نمانده بود. ژولیان وصیت كرده بود كه در پگاه روز بعد كه روز 27 حزیران بود او را دفن كنند. مراسم به خاكسپاری او به آن اندازه كه موقعیت و وقت اجازه میداد انجام شد و این در حالی بود كه دشمن از هرطرف ما را احاطه كرده بود.
ص: 30
فرماندهان جمع شدند و افسران بلندپایه رستههای سوار و پیاده را هم فراخواندند و درباره انتخاب جانشین امپراطور به مشورت پرداختند و ژوفیان را كه بزرگترین افسر گارد امپراطوری بود به امپراطوری برگزیدند و بیدرنگ شعارهای امپراطوری را به او پوشاندند و به خارج خیمهگاه بردند و بهعنوان امپراطور جدید از برابر سپاه كه عازم حركت بود با سرعت گذراندند.
و از آنجا كه پرچمدار رسته ژوفیان در گذشته با او سابقه دشمنی داشت هنگامی كه جوفیان امپراطور شد او ترسید و از آنجا گریخت و خود را به سپاه ایران رسانید و آنجا پناهنده شد و آنچه در سپاه روم اتفاق افتاده بود برای آنها بازگفت. بلافاصله این خبر به شاپور كه از آنجا فاصلهای نداشت رسانده شد كه امپراطوری كه شاه از او حساب میبرد كشته شده و كسی كه اكنون به جای او نشسته یك افسر ساده گارد امپراطوری است كه نه از شجاعتی برخوردار است و نه از شخصیتی، و شاپور همینكه این خبر مسرتبخش را شنید بلافاصله لشكریان خود را با دستههایی از افسران شاهی تقویت كرد و دستور داد كه دنباله سپاه ما را مورد حمله قرار دهند.
در این میان كه این حوادث اتفاق میافتاد دستگاه بازرسی سپاه ما در كار پرسوجو از تعداد مجروحان و كشتهشدگان بود و چنین اعلام شد كه اگر لشكر ما در همانجا بماند، (و این چیزی بود كه ژوفیان بر آن تصمیم گرفته بود)، همه چیز نابود خواهد شد و بهتر آن است كه آن محل را ترك كنند ... و در حالی كه ما در حال حركت بودیم ایرانیان به ما حملهور شدند. در این حمله فیلهایشان در مقدمهی سپاهشان بود .... در جناح چپ لشكر ما سه تن از شجاعترین سپاهیان ما، یولیان و مكرویوس و مكیموس. كه هرسه تن از رؤسا بودند و در مقدمهی همه سپاه بودند كشته شدند.
و همینكه كار دفن آنها بر طبق آنچه اوضاع اقتضا میكرد تمام شد و تاریكی شب آغاز گردید ما با شتاب به طرف دژی كه سومر خوانده میشد رفتیم و در بین راه به جنازه اناتولیس برخوردیم آن را هم دفن كردیم و آنجا شصت تن از
ص: 31
سپاهیان و جماعتی از نگهبانان كاخ كه چنانكه ذكر شد به دژی بنام واكاتوم پناهنده شده بودند به ما پیوستند. و در روز بعد در درهای كه آنجا را برای اردو زدن شایسته یافتیم اردو زدیم و آنجا را با سدهایی كه بیشتر شباهت به دیوار داشت مستحكم ساختیم و در آن میخهایی شمشیر مانند بكار بردیم و مدخل وسیعی برای آن گذاشتیم.
پس از ترك این اردو مسافتی پیمودیم تا به شهری كه دورا خوانده میشد رسیدیم. و در اینجا چهار روز ما به سبب عناد ایرانیان و دشمنی آنها تلف شد، و آن بدینگونه بود كه آنها همواره در پشت ما در حركت بودند و با حملههای وقت و بیوقتی كه به ما میكردند ما را مجبور میساختند كه خیلی بااحتیاط حركت كنیم و بیحساب گامی برنداریم، و در اینجا شایع شد كه ما از حدود كشور خود زیاد دور نیستیم ازاینرو فریاد خوشحالی سپاه برخاست و خواستند كه از دجله بگذریم ولی امپراطور و فرماندهانش با این كار مخالفت كردند و به آنها گفتند كه دجله در فصل طغیان است و نمیشود به حالت او اطمینان داشت زیرا امواج آن در این حالت خطرناك است و آنها هم شنا بلد نیستند و دیگر این كه دشمن ساحل مقابل را در تصرف دارد.
ولی سپاهیان در طلب خود پافشاری میكردند و تهدید كردند كه اگر بدان عمل نشود به زور متوسل خواهند شد و صدایشان از اطراف برخاست ناچار امپراطور با اكراه دستور داد كه رستههای گل (- فرانسویها) و ژرمانهای شمالی آن سپاهیان را تا رود همراهی كنند، اگر در امواج رود غرق شدند بقیه را از عناد بازمیدارد و اگر توانستند به آن طرف برسند اراده لشكر را قویتر میسازد.
از بین آن سپاهیان كسانی را كه شایسته چنین كاری بودند و به گذشتن از رودها تجربه داشتند برگزیدند و چون شب شد در تاریكی شب كه به منزله پوششی برای آنها بود لشكریان با شتاب كه گویی از زندان میگریزند به عبور از دجله روی آوردند و طولی نكشید كه به آن طرف رسیدند. در آنجا بر نگهبانان ایرانی غلبه كرده و تعدادی از آنها را كشته بودند.
ص: 32
آنها كه مغلوب شده بودند نگهبانانی بودند كه با اطمینان از اینكه اتفاقی نخواهد افتاد به خواب رفته بودند. و آنها كه از رود گذشته بودند از آن سوی رود با اشاراتی وصول خود را به آنجا اعلام كردند و همینكه بقیه سپاه این اشارات را دیدند شوق عبور از دجله بر آنها فزونی گرفت و بیش از پیش به این كار اصرار ورزیدند فقط وقتی كه مهندسان به آنها قول دادند كه بزودی برای آنها جسری از مشكها و پوست حیواناتی كه ذبح خواهند كرد، برپا خواهند نمود كه از روی آن به سلامت به آن طرف رود بگذرند دست از اصرار و الحاح خود برداشتند.
طغیان شدید رودخانه مانع از آن گردید كه جسری برای عبور بقیه سپاه بر روی آن بسته شود. و چون آذوقه ما هم تمامشده بود دو روز را با گرسنگی گذراندیم و این گرسنگی سپاهیان را سخت خشمگین ساخته و به خشونت واداشته بود، آنچنانكه آنها ترجیح میدادند با زخم شمشیر كشته شوند اما از گرسنگی نمیرند.
مذاكره صلح
ولی خدا با ما بود و چیزیكه انتظار آن را نداشتیم اتفاق افتاد و آن این بود كه ایرانیان با فرستادن سورینا و یكی دیگر از بزرگان خود، پیشنهاد صلح و مذاكره كرده بودند ولی شرطهایی پیشنهاد كرده بودند كه قبول آنها بسیار دشوار بود. آنها به هیچ روی به مفاهیم انسانیت توجه نكرده بودند و با اینكه دعوی میكردند كه رهبرشان آدم دلرحمی است و مایل است به بازمانده سپاه ما اجازه بازگشت به وطنشان را بدهد ولی همه اینها به این شرط بود كه قیصر همه خواستههای او را بپذیرد.
در پاسخ این پیشنهاد ما هم ارنثیوس و سالستیوس را بهعنوان سفیر نزد آنها فرستادیم و در حالی كه مذاكرات صلح با طمأنینه و شكیبایی پیش میرفت ما چهار روز سخت دیگر را در رنج گرسنگی گذراندیم و این رنجی است كه هیچ
ص: 33
عذاب دیگری به پای آن نمیرسد.
كاش برای امپراطور این فرصت به دست میآمد كه پیش از اعزام سفیران و بستن پیمان صلح به تدریج سرزمین دشمن را ترك میكرد و به دژهای كردویناCorduena میرسید كه سرزمین پربار و از آن خود ما بود و از آن جایی كه مذاكرات صلح در آنجا جریان داشت بیش از صد میل فاصله نداشت. ولی چنین نشد.
شاپور از روی عناد و با زبان خودش از ما خواسته بود كه تمام سرزمینهایی را كه مكسیمیلیان از او گرفته بود بازپس دهیم و از این خواسته هم به هیچ روی عدول نمیكرد و در طی گفتگوها معلوم شد كه او بهعنوان بهای فدیه ما پنج اقلیم دیگر را هم كه در آن سوی دجله است طلب میكند به اضافه پانزده دژ دیگر و همچنین نصیبین و سنگارا و قلعه مهمی به نام پادگان مغربیها را.
و با اینكه شایسته ما این بود كه دهها بار دیگر جنگ میكردیم و در یكی از آنها هم تسلیم نمیشدیم ولی جماعتی از افراد پرحرف و كم اطلاع توانستند كه امپراطور ضعیف ما را به این امر راضی كنند. بدین سبب ژوفیان تحت تاثیر مستشاران نااهلش با سرعت همه آن شرایط را پذیرفت و هرآنچه خواسته شده بود واگذار كرد به استثنای یك مورد كه به سختی توانست از قبول آن سرباززند و آن تسلیم نكردن ساكنان نصیبین و سنجار بود به ایران به این استدلال كه پادگان رومی آن دژها حق دارند به دژهای مخصوص خودشان بازگردند.
و افزون بر همه اینها شرطی بود كه سرتاپا ناروا بود و ستم و آن این بود كه ما دیگر به ارشاق ارمنی بر ضد ایرانیان، اگر از ما كمك بخواهد، كمك نكنیم (ارشاق فرمانروای ارمنستان بود كه غالبا با كمك و با تحریك روم بر ضد ایران برمیخاسته. م) و با اینكه او همواره دوستی همدل و همپیمانی صدیق برای ما بود. شاپور بر این امر اصرار داشت، به دو سبب یكی برای اینكه از كسی كه به دستور امپراطور به خرابكاری پرداخته بود انتقام بگیرد و دیگر بدینسبب كه هر وقت خواست به ارمنستان حمله كند رادع و مانعی در راه او نباشد.
ص: 34
و همینكه این پیمان ذلتبار منعقد گردید، از هرطرف عدهای از بزرگان و سرشناسان نزد طرف دیگر به عنوان گروگان مبادله شدند كه در مدتی كه برای آن پیمان معین شده بود از هیچ طرف خللی در اجرای آن ایجاد نشود.
و بدین ترتیب صلحی سی ساله بین دو دولت بوجود آمد و برای تثبیت و تقویت آن با سوگندهای شدید همراه شد. و ما از راه دیگری به موطن خود بازگشتیم زیرا گذار از بخشهای نزدیك به رودخانه بسیار دشوار بود. و از این سفر رنج بسیار بر ما وارد شد، و از گرمای شدید و عطش چهها كه بر ما نگذشت.
این صلحی كه ظاهرا از روی انسان دوستی منعقد گردید تلفات بسیار داشت، گرسنگی سپاه ما را چنان از پا درآورده بود كه بعضیها با شكم راه میپیمودند و برخی هم در امواج رودخانه غرق میشدند زیرا توانایی شنا نداشتند و بعضیها هم كه میتوانستند خود را به آن طرف رودخانه برسانند مانند گوسفند به دست مغربیها یا ایرانیها كشته میشدند یا اینكه آنها را به جاهای دوردست میبردند و آنها را مانند بردگان میفروختند.
به علامت عبور از رودخانه طبلها به صدا درآمد، منظره هولناكی بود. افراد سپاه به سمت رودخانه شتافتند و برای اینكه زودتر از آن وضع اسفبار خلاص گردند به هروسیلهای متوسل میشدند و هریك سعی میكرد كه خود را از رفیقش جلو بیندازد تا زودتر خلاص شود. بعضیها سعی میكردند زمام حیواناتی را كه شنا میكردند بگیرند و هرجا كه او میرفت بروند و بعضی هم سوار مشكهای باد كرده شده بودند و بعضی هم با امواج دستوپنجه نرم میكردند.
امپراطور هم با جمعی از رجال دولت با همان قایقهای اندكی كه پس از سوزاندن همه قایقها، باقیمانده بود خود را به آن طرف رود رسانیدند و این قایقها دوباره با آمدورفت خود بسیاری از سپاهیان را هم جابجا كردند تا آنكه سپاهیان همگی به جز آنها كه طعمه امواج شده و غرق شده بودند به آن طرف رود منتقل گردیدند. خداوند بزرگ توانا ما را از وضعی كه در آن گرفتار آمده بودیم نجات داد، فضل و منت مراوراست.
ص: 35
گفتار دوم استان اردشیر بابكان
اشاره
تسوی بهرسیر- به اردشیر* تسوی نهر در قیط* سخنی درباره هفت شهر مدائن* بهرسیر یا به اردشیر* كاخ سفید مدائن و ایوان كسری* كاخ سفید و ایوان مدائن در ادبیات فارسی و عربی* سخنی درباره نقشهای ایوان و كاخهای مدائن* شهرهای مدائن و نقاشیهای كاخها
این استان كه در غرب دجله گسترده بود و از دو رود فرات و دجیل آبیاری میشد دارای پنج تسو بود به این شرح:
تسوی به اردشیر (- در عربی بهر سیر). تسوی رومقان (- شاید رومگان).
تسوی كوثی. تسوی نهر درقیط. تسوی نهر جوبر. «1»
تسوی بهر سیر دارای ده روستا و دویست و چهل بیدر و برداشت دیوانی آن سالیانه- هزار و نهصد كر گندم و هزار و هفتصد كر جو و یكصد و پنجاه هزار درهم نقد بوده. «2»
______________________________
(1). ابن خردادبه، المسالك و الممالك، ص 7.
(2). ابن خردادبه، المسالك و الممالك، ص 9.
ص: 36
تسوی رومقان دارای ده روستا و دویست و چهل بیدر، و برداشت دیوانی آن سالیانه، سه هزار و سیصد كر گندم، سه هزار و پنجاه كر جو، دویست و پنجاه هزار درهم نقد بوده.
تسوی كوثی دارای نه روستا و دویست و ده بیدر، و برداشت دیوانی آن سالیانه سه هزار كر گندم و دو هزار كر جو و یكصد و پنجاه هزار درهم نقد بوده.
تسوی نهر در قیط دارای هشت روستا و یكصد و بیست و پنج بیدر، و برداشت دیوانی آن سالیانه دو هزار كر گندم و دو هزار كر جو و دویست هزار درهم نقد بوده.
تسوی نهر جوبر دارای ده روستا و دویست و بیست و هفت بیدر، و برداشت دیوانی آن سالیانه یك هزار و هفتصد كر گندم و شش هزار كر جو و یكصد و پنجاه هزار درهم نقد بوده.
دجیل در عربینام دو رود است یكی رود كارون در خوزستان و دیگر همین رودی است كه در اینجا موضوع سخن است و ان در سورستان (- سواد) روان بوده و سرزمینهای پهناوری را آبیاری میكرده است.
این رود از بالای بغداد بین تكریت و مقابل قادسیّه و پایینتر از سامرّا از دجله جدا میشده و پس از آبیاری بسیاری از زمینهای این منطقه بازمانده آن دوباره به دجله میریخته است. «1»
چنانكه نوشتهاند: رود دجیل در اصل از فرات جدا میشده و محلّ آن در نزدیكی جائی بوده است كه امروز به نام قریة الرّب شناخته میشود و دوازده فرسخ پایینتر از هیت بوده و از آنجا به سوی شرق روان میگردیده و به بخشهای شمالی بغداد میرسیده و تسوهای مسكن و قطربل را هم آبیاری میكرده و بازمانده آن به دجله میریخته است. ولی در اوایل قرن چهارم كه بخش غربی آن پر شده و آب از آن منقطع گشته. بخش شرقی آنكه با كندن نهر جدیدی پایینتر از قادسیّه از دجله مایه میگرفته است همچنان آباد باقیمانده
______________________________
(1). یاقوت، معجم البلدان، ج 2، ص 555.
ص: 37
بود و هنگامی كه استخری در قرن چهارم در كتاب خود از آن نام برده همچنان از دجله آب میگرفته و در برابر عكبرا (- بزرگ شاپور) به دجله میریخته و از آن نهرهای بسیاری جدا میشده كه برخی از آنها به سمت جنوب روان میگردیده و آبادیهای بسیاری را هم سیرآب میكردهاند. «1»
این استان دارای پنج تسو بوده كه ابن خردادبه و قدامه آنها را چنین برشمردهاند: تسوی بهر سیر- تسوی رومقان- تسوی كوثی- تسوی نهر درقیط- تسوی نهر جوبر» «2»
*** تسوی بهرسیر- به اردشیر
بهرسیر كه در عربی آن را بهرسیر خواندهاند «3» شكل عربیشده یا كوتاهشده به اردشیر است و آن نام قدیمیترین شهری است كه ساسانیان در غرب دجله در سورستان پیافكندند و آن را بر شهرهای مدائن كه تا این تاریخ در شرق دجله گسترده بود افزودند.
به نوشته طبری اردشیر پس از فتح موصل به سورستان رفت كه سرزمین سواد است و آن را به تصرف درآورد و در ساحل دجله مقابل شهر طهسبون (- تیسفون) كه در شرق دجله بود در غرب آن (- یعنی غرب دجله) شهری بساخت و آن را به اردشیر نامید و آن را مركز استان گردانید و بهرسیر و رومقان و نهر در قیط و كوثی و نهر جوبر را ضمیمه آن ساخت و سپس آهنگ استخر كرد. «4» این استان در امتداد رود كوثی و رود نیل گسترده بود «5» و اراضی آن از این دو رود آبیاری میشد.
______________________________
(1). لسترانج، بلدان الخلافة الشرقیة، ص 73.
(2). ابن خردادبه، المسالك و الممالك، ص 7- قدامة بن جعفر «نبذ من كتاب الخراج، ذیل المسالك و الممالك ص 236.
(3). یاقوت، آن را در معجم البلدان چنین ضبط كرده:
«بهرسیر بفتح الراء و كسر السین المهملة و یاء ساكنه و راء».
(4). طبری. 1/ 819
(5). بلدان الخلافة الشرقیّة، ص 108
ص: 38
تسوی به اردشیر دارای ده روستا و دویست و چهل بیدر (- خرمن جا) بود و برداشت سالیانه آن به نوشته ابن خردادبه هزار و نهصد كر گندم و هزار و هفتصد كر جو و یكصد و پنجاه هزار درهم نقد «1»، و به نوشته قدامه یك هزار و هفتصد كر گندم و یك هزار و هفتصد كر جو و یكصد و پنجاه هزار درهم نقد بوده است. «2»
تسوی رومقان كه جای آن را در برابر مدائن نوشتهاند «3» دارای ده روستا و دویست و چهل خرمن جا، و برداشت آن به نوشته ابن خردادبه «4» سه هزار و سیصد كر گندم و سه هزار و پنجاه كر جو و دویست و پنجاه هزار درهم نقد. و به نوشته قدامه «5» دو هزار و سیصد كر گندم و دو هزار و سیصد كر جو و دویست و پنجاه هزار درهم نقد بوده است، یاقوت با ضبط این كلمه به شكل رومقان گوید:
و آن تسویی است از تسوهای سواد در سمت كوفه «6».
تسوی كوثی دارای نه روستا و دویست و ده بیدر و برداشت سالیانه آن در سیاهه ابن خردادبه سه هزار كر گندم و دو هزار كر جو و یكصد و پنجاه هزار درهم نقد «7» و در سیاهه قدامه سه هزار كر گندم و دو هزار كر جو و سیصد و پنجاه هزار درهم نقد بوده است «8».
به قول یاقوت نهر كوثی اولین نهری بوده است كه در سرزمین عراق (- سواد) از فرات جدا شده است «9». و به روایت او كوثی را سعد بن ابی وقاص پس از قادسیه در سال 16 هجری فتح كرده. و از شعری كه در همین زمینه نقل كرده
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 7 و 9
(2). المسالك و الممالك ص 237
(3). لسترانج، بلدان الخلافه ... ص 108.
(4). المسالك و الممالك، ص 7 و 9
(5). المسالك و الممالك، ص 237
(6). معجم البلدان ج 2 ص 861
(7). المسالك و الممالك، ص 9
(8). المسالك و الممالك، ص 237
(9). معجم البلدان، 4/ 317
یاقوت در همین مورد حدیثی هم از امام علی بن ابیطالب نقل كرده از محمد بن سیرین و او از عبیده السلمانی كه گفت از علی شنیدم كه گفت اگر كسی از نسب ما بپرسد ما از نبط و از كوثی هستیم و از ابن اعرابی هم روایت شده كه او گفت كسی از علی پرسید كه آیا اصل شما معاشر قریش از كجا است و او گفت ما از كوثی هستیم. و كوثای عراق بهترین جای عراق است.
ص: 39
چنین برمیآید كه مدافع ایرانی كوثی در آن ایام سرداری بوده است به نام شهریار.
نهر كوثی از محلی سه فرسخ پایینتر از نهر الملك از فرات جدا میشده و ده فرسخ پایینتر از مدائن به دجله میریخته، این نهر سرزمینهای تسوی كوثی را آبیاری میكرده و یك شاخه آن هم تسوی نهر جوبر را آب میداده است «1». بر این نهر كوثی در شهری كه آن هم به نام كوثی خوانده میشده جسری از قایقها وجود داشته و گویند این كوثی همان جایی است كه در توراة نام آن برده شده و شهری صاحبنام در ناحیه بابل بوده ... ابن حوقل در سده چهارم گفته كوثی نام دو شهر و دو ناحیه است كه یكی به نام كوثی الطریق خوانده میشود و دیگری كوثی ربّا، و گروهی معتقدند كه كوثی ربّا شهری بزرگتر از بابل بوده و در آنجا آثار ویرانیهای عظیمی است كه گویند آنها خاكستر آتش نمرود است ... «2»
تسوی نهر در قیط
تسوی نهر در قیط در سیاهه ابن خردادبه دارای هشت روستا و یكصد و بیست و پنج بیدر (- خرمن جا) و برداشت سالیانه آن در سیاهه او و قدامه هردو دو هزار كر گندم و دو هزار كر جو و دویست هزار درهم نقد بوده است «3» یاقوت درباره این تسو گوید نهر در قیط كورهای است در بغداد به سمت كوفه «4».
______________________________
(1). بلدان الخلافه ص 94
(2). در ترجمه عربی كتاب لسترانج به نام بلدان الخلافة الشرقیه، ص 94- 95 در حاشیه همین مطلب چنین آمده: ویرانههای شهر كوثی در میان راه بین محاویل و صویره در عراق دیده میشود و امروز معروف است به تل ابراهیم و تل جبل ابراهیم این ویرانیها كه از آبادیها و شكوفایی این سرزمین در گذشته حكایت میكنند امروز در سرزمین خشك بیآبی واقع است و تلهای مرتفعی از آثار ویرانههای قدیم در آنجا هست كه كاوشگران آنها را از دورههای پارتی و اسلامی میدانند (از حاشیه صفحه 95 بلدان الخلافة الشرقیّة)
(3). المسالك و الممالك، ص 9 و 237
(4). معجم البلدان ج 2/ ص 568
ص: 40
تسوی نهر جوبر دارای ده روستا و دویست و بیست و هفت بیدر (- خرمن جا) بوده و برداشت سالیانه آنجا در سیاهه ابن خردادبه هزار و هفتصد كر گندم و شش هزار كر جو و یكصد و پنجاه هزار درهم نقد «1» و در سیاهه قدامه یك هزار و پانصد كر گندم و شش هزار كر جو و یكصد و پنجاه هزار درهم نقد بوده است «2».
در جایی كه از نامهای قدیم فارسی در عربی بصریان قدیم سخن میرفت از یكی از نهرهای قدیم آنجا كه در كتاب البصره ابو یحیی ساجی به نام جوبره خوانده شده ذكری به میان آمد و درباره آن و تفسیرهای نابجای برخی از مفسران ناآشنای بااصل و تبار این كلمه مطالبی گذشت كه در اینجا تكرار نمیشود. و اشاره بدان در اینجا بدینسبب است كه در بحث و بررسی درباره این تسو آنچه در آنجا گذشت نیز از نظر دور نماند.
سخنی درباره هفت شهر مدائن
یعقوبی در كتاب البلدان آورده كه مدائن چندین شهر است كه بر دو طرف دجله گسترده بوده و از شهرهای شرقی مدائن یعنی آنها كه در شرق دجله بودهاند اینها را برشمرده است «3»
1- شهری كه در عربی آن را المدینة العتیقة خواندهاند (و فارسی آن باید كهن شهر یا چیزی شبیه این بوده باشد. م) و قصر ابیض قدیم هم كه به گفته او معلوم نیست سازنده آنكه بوده، و همچنین مسجدی كه مسلمانان پس از دست یافتن بر مدائن در آنجا ساختهاند در این شهر بوده است.
2- شهری كه آن را اسبانبر خوانده و نوشته است كه ایوان كسری كه آن را به عظمت ستوده (و گوید: ایرانیان را عظیمتر از آن ایوان كه بلندای آن هشتاد ذراع است بنایی نیست)، در این شهر است، و به گفته او در همین شهر هم بوده كه
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 9
(2). المسالك و الممالك، ص 237
(3). در جلد اول همین كتاب ص 404
ص: 41
سلمان فارسی و حذیفة ابن الیمان فرود آمده بودند و قبر آنها هم در همانجا است.
فاصله این دو شهر یعنی كهن شهر و اسبانبر به مقدار یك میل بوده است.
3- شهری كه آن را به قول او رومیه میخواندهاند و میگفتهاند كه آن را رومیان هنگامی كه به مملكت فارس غلبه كرده بودهاند ساختهاند، و در همین شهر بوده كه منصور ابو مسلم را به قتل رسانیده. یعقوبی فاصله این سه شهر را با یكدیگر به تقریب دو تا سه میل نوشته است. وی از شهرهای غربی مدائن یعنی آنها كه در غرب دجله بودهاند اینها را برشمرده:
1- بهرسیر كه چنانكه گذشت اردشیر بابكان نخستین پادشاه ساسانی آن را در غرب دجله پیافكند و آن را به اردشیر نامید كه به عربی بهرسیر خوانده شد.
2- ساباط كه در یك فرسخی غرب آن بود. و عربی شدهی نام بلاشآباد است و آن شهری بوده است كه بلاش پادشاه ساسانی آن را آباد كرده و در آن كاخی ساخته بوده است. «1»
در رویدادهای حمله اعراب به پایتخت ایران و شهرهای مدائن نام ساباط زیاد به چشم میخورد زیرا اینجا نخستین شهر از شهرهای مدائن بود كه عربها بدان دست یافتند. هنگامی كه عربها به داخله سورستان كه استان مركزی و پایتخت دولت ایران بود نفوذ كرده بودند رستم فرخزاد آخرین سپهسالار ایران در همین بلاشآباد كه غربیترین شهرهای مدائن و نزدیكترین آنها به بادیه و بادیهنشینان بود اردو زده بود، و گفتگوی رستم با یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی هم كه اصرار داشت رستم خود به جنگ با اعراب بشتابد و او آن را به مصلحت نمیدانست و پیش از این بدان اشاره شد «2» در همین هنگام بوده و شاید علت این هم كه این بلاشآباد پس از جنگ قادسیه نخستین محل از شهرهای مدائن بوده كه به آسانی گشوده شده همین بوده كه پس از كشته شدن رستم كه اینجا
______________________________
(1). یعقوبی، البلدان، ص 321 (این كتاب با كتاب الاعلاق النفیسه ابن رسته در یك جلد چاپ شده).
(2). در جلد اول همین كتاب، ص 404 به بعد
ص: 42
اردوگاه او بوده اینجا خالی و بیدفاع مانده بوده و به آسانی در دسترس مهاجمان قرار گرفته است.
یعقوبی درباره شهرهای مدائن كه در دو طرف دجله گسترده بودهاند گوید:
آنچه از این شهرها در شرق دجله بودهاند از رود دجله و آنچه در غرب دجله بودهاند از رود فرات آبیاری میشدهاند.
یاقوت طول و عرض جغرافیایی مدائن را از گفته بطلمیوس چنین آورده است: طول مدائن هفتاد درجه و یكسوم درجه و عرض آن سی و سه درجه و یكسوم درجه است. و از كتاب سیر الفرس (معمولا ترجمههای عربی خداینامه را به این نام میخواندهاند) نقل كرده كه نخستین كسیكه در این موضع شهری پیافكند اردشیر بن بابك بود. گویند او هنگامی كه بر این سرزمین دست یافت و به این محل آمد اینجا را پسندید و در آن شهری بساخت. در علت نامگذاری این جا به مدائن گوید چون زاب پادشاه كه پس از موسی علیه السلام بود در سال سیام از پادشاهی خود، اینجا را آباد كرد و زابها، یعنی رودهایی را كه به نام زاب خوانده میشوند (در عربی الزوابی) بكند و اینجا را استان گردانید شهر بزرگ اینجا را كهنشهر (- در عربی المدینة العتیقة) قرار داد.
یاقوت پس از نقل این مطلب گوید: این چیزی است كه من از گفته قدما یافتم و ندیدم كسی را كه در علت این امر كه اینجا را مدائن، به صیغه جمع خواندهاند، چیزی گفته باشد. ولی آنچه من (سخن از یاقوت است) خود در این باب میاندیشم این است كه چون این محل زیستگاه پادشاهان ساسانی و دیگر پادشاهان بوده و هریك از آنها چون به شاهی میرسیدهاند در اینجا برای خود شهری نو در جنب شهر قدیم میساخته و آن را به نام خود میخواندهاند بدین سبب شهرهای متعدد در اینجا به وجود آمده و نخستین این بناها كهن شهر (- المدینة العتیقة) است كه آن را زاب پیافكند، و پس از آن شهر اسكندر است و سپس تیسفون است. و دیگر از شهرهای مدائن اسفانبر «1» و دیگر شهری است كه
______________________________
(1). این نام در نسخه موجود معجم البلدان اسفانبر چاپ شده ولی این نام در جاهای دیگر اسفانیر است.
ص: 43
آن را رومیّة میخوانند. و به سبب همین تعدد شهرها است كه آنجا را مدائن (- به صیغه جمع) خواندهاند. یاقوت در همینجا مطلبی را هم از حمزه اصفهانی بدین مضمون نقل كرده است:
اسم مدائن به فارسی توسفون است كه به الطیسفون و الطیسفونج معرّب شده، و عربها از آنرو اینجا را مدائن خواندند كه آنجا هفت شهر بوده كه میان هر شهری با شهر دیگر كموبیش مسافتی فاصله بوده. و آثار و نامهای این شهرها باقیمانده است. حمزه نام هفت شهر مدائن را بدینگونه آورده است:
اسفابور- وه اردشیر- هنبوشافور- در زنیدان- وه جندیو خسره- نونیافاد- كردآفاد. و به گفته او اسفابور به اسفانبر معرب شده و وهاردشیر به بهرسیر و هنبوشافور به جندیسابور و در زنیدان به درزیجان. و وه جندیو خسره به رومیه تغییر یافته و ششم و هفتم (یعنی نونیافاد و كردآفاد) به همان لفظ خود باقی ماندهاند. بلاذری از جاهایی كه سعد بن ابی وقاص در حمله به مدائن آنجاها را به تصرف درآورده. از جایی به نام كردابنداد یاد كرده كه میتوان آن را صورت دیگری از همین كردآفاد پنداشت.
از این شهرها در زمان یاقوت چیزی باقی نمانده بوده و جایی كه به نام مدائن خوانده میشده شهر كوچكی بوده همچون یك قریه كه با بغداد شش فرسخ فاصله داشته و مردم آنجا هم مردمی زراعتپیشه و غالبا شیعه امامی بودهاند، گوید در مدینه شرقی و در نزدیك ایوان (یعنی ایوان مدائن) قبر سلمان فارسی است كه بر آن بنای آرامگاهی است كه هنوز هم زیارتگاه است. «1»
بهرسیر یا بهاردشیر
به اردشیر از همان آغاز بنای آن به وسیله اردشیر بابكان سردودمان خاندان ساسانی تا قرنها در دوران اسلامی همچون یكی از مراكز مهم نامش در تاریخ این منطقه آمده است. به گفته طبری هنگامیكه
______________________________
(1). معجم البلدان، ج 4 ص 447.
ص: 44
فیروز پادشاه ساسانی برای جنگ با اخشنواز از پایتخت بیرون میرفت بر شهر تیسفون و شهر بهاردشیر كه محل پادشاهان بودند سوخرا را به جای خود گماشت. كسی را كه خسروپرویز به نام فرخزاد پسر سمی برای جمع بقایای مالیاتی بگماشت و به سبب زور و ستمی كه بر مردم روا داشت نامش به بدی در تاریخ ماند از دهستانی از همین تسوی بهاردشیر به نام خندق بود. هنگامی هم كه در اثر ظلم و طمع خسروپرویز گروهی از بزرگان بر او نافرمان شدند شبانه به همین شهر بهاردشیر درآمدند و زندانیانی را كه در آنجا بودند از بند رها ساخته و با كمك آنها و سپاهیانی كه از جبهه جنگ با روم برگشته بودند و خسروپرویز فرمان قتل آنها را داده بود شورشی برپا ساختند و قباد پسر خسروپرویز را به شاهی برداشته و خسرو را هم به زندان افكندند و هنگامی هم كه اعراب پس از جنگ قادسیه آهنگ مدائن كردند، پس از تسخیر همین شهر بهاردشیر در غرب دجله بود كه یزدگرد كه در كاخ سفید مدائن در شرق دجله میزیست آنجا را ترك گفت و با ترك آنجا همه شهرهای مدائن چه در غرب و چه در شرق دجله در اختیار اعراب قرار گرفت.
طبری شهر بهاردشیر یا بهرسیر را در اخبار فتوحات عربی اسلامی، به نام المدینة الدنیا یعنی شهر نزدیك خوانده و مراد او نزدیكترین شهر از شهرهای مدائن به مهاجمان و سهل الوصولتر از همه بوده زیرا این شهر در غرب دجله بوده و اعراب برای حمله بدان و محاصره آنجا نیازی به عبور از دجله نداشتهاند.
و در برابر آن كاخ سفید مدائن را كه در شرق دجله و دور از دسترس مهاجمان بوده المدینة القصوی یعنی شهر دور نامیده است. گوید چون سعد بهرسیر را كه شهر نزدیك مدائن (المدینة الدنیا) بود به تصرف درآورد و درصدد تهیه وسایلی برآمد كه به وسیله آنها از دجله عبور نماید و بر المدینة القصوی یعنی شهر دور یا كاخ سفید دست یابد، ولی چنان وسایلی نیافت. و پس از مدتی كه در بهرسیر در غرب دجله متوقف ماندند سرانجام گذرگاهی یافته و به آب زدهاند و در حالیكه هنوز مدافعان در ساحل دجله از پیشروی آنان جلوگیری میكردهاند عدهای از
ص: 45
آنها خود را به كاخ سفید رسانده و آنجا را در محاصره گرفته و باشندگان آنجا را به تسلیم وادار كردهاند. طبری گوید آنكه در این میان بین اعراب و محاصره شدگان پیامآور و درآمدورفت بود سلمان فارسی بود. و چون یزدگرد پیش از اینها یعنی همان هنگام كه اعراب بهاردشیر را در غرب دجله تصرف كرده بودند كاخ سفید را ترك كرده و به حلوان كه خاندانش را قبلا به آنجا فرستاده بود، رفته بود، و دو تن از سرداران ایرانی به نام مهران رازی و نخیرجان را به جای خود گذارده بود. ازاینرو اعراب در آنجا با مقاومتی سخت روبرو نشدند و پس از محاصره كاخ سفید محاصرهشدگان هم به خواست ایشان كه تسلیم و قبول جزیه بود گردن نهادند و بدینسان همه مدائن كسری در اختیار اعراب قرار گرفت.
كاخ سفید مدائن و ایوان كسری
هرچند همهی شهرهای مدائن و آثار آنها در گردش ایام از میان رفته و حتی در زمان یاقوت (- قرن هفتم هجری) هم، چنانكه گذشت، جایی كه به نام مدائن خوانده میشده شهرك كوچكی بوده همچون دهی بزرگ در شش فرسخی بغداد. ولی از میان همه آنها دو شهر یا دو محل نام و آوازهای از خود برجای گذارده كه تا امروز هم همچنان باقیمانده، یكی از آن دو كاخ سفید مدائن یا به تعبیر عربی «القصر الابیض» بوده است كه ذكر آن گذشت و دیگر ایوان مدائن است كه هنوز هم آثار ویرانه آن در سرزمین عراق كنونی برپا است و امروز هم همچنان به نام ایوان كسری یا ایوان مدائن شناخته میشود.
كاخ سفید مدائن در یكی از قدیمیترین شهرهای مدائن كه پیش از ساسانیان هم در شرق دجله وجود داشته ساختهشده بود و به همین سبب هم آن را در نوشتههای قدیم به نامی كه قدمت آن را برساند میخواندهاند كه در كتابهای عربی اسلامی به صورت «المدینة العتیقة» درآمده كه از این ترجمه عربی شاید
ص: 46
بتوان نام فارسی آن را «كهن شهر» انگاشت. و ایوان مدائن آثار بازمانده از كاخ دیگری است كه در شهر دیگری از شهرهای مدائن به نام اسبانبر ساختهشده بود.
و در فاصلهای نزدیك به یك میل در جنوب كاخ سفید قرار داشته است. لسترانج به این مطلب اشاره كرده كه با آنكه كاخ سفید و ایوان مدائن هریك در شهری از شهرهای مدائن بودهاند و با یكدیگر نزدیك یك میل یا بیشتر فاصله داشتهاند و با آنكه از ایوان مدائن هنوز آثاری باقیمانده كه جای آن را مشخص میسازد ولی همه مؤلفان متأخر دو نام «القصر الابیض» و «ایوان كسری» را بیآنكه آنها را از هم جدا انگارند بر همین آثار بازمانده از بناهای دولت ساسانی اطلاق كردهاند «1».
این دو بنا گذشته از فاصلهای كه بین آنها بوده این فرق را هم باهم داشتهاند كه یكی كاخ مسكونی شاهان بوده و دیگری كاخ پذیرایی و محل تشریفات و كانون اداری مملكت. و آنچه درباره دربار شاهان و آیین و رسومی كه در مجالس ایشان رعایت میشده و در كتابهای تاریخ و ادب آمده كه قدیمترین و گویاترین آنها، كتاب التاج فی اخلاق الملوك منسوب به جاحظ است مربوط به همین كاخ پذیرایی یا دربار سلطنتی میشده كه از ویرانههای بازمانده آن هنوز هم آثاری به نام ایوان مدائن در سرزمین عراق كنونی باقیمانده است.
درباره كتاب «التاج فی اخلاق الملوك» و ارتباط آن با نوشتههای ساسانی پیش از این در جای دیگر به تفصیل سخن رفته «2» آنچه در اینجا میتوان بر آن افزود این است كه از خلال همین كتاب هم میتوان كموبیش به گوشهای از خصوصیات این بنا، در روزگار آبادانی و فر و شكوه آنكه دربار شاهان ساسانی بوده است پی برد. مثلا میتوان از همین كتاب تا حدی به وسعت تالار پذیرایی
______________________________
(1). بلدان الخلافة الشرقیة.
(2). محمد محمدی، در فصلی با عنوان «كتاب التاج الّذی بنی علیه كتاب التاج فی اخلاق الملوك» در ص 209 به بعد از كتاب «الترجمة و النقل عن الفارسیة فی القرون الاسلامیة الاولی» الجزء الاول كتب التاج و الآیین» منشورات قسم اللعنة الفارسیة و آدابها فی الجامعة اللبنانیة، بیروت 1964 م.
ص: 47
این بنا كه محل بار عام شاهان بوده و به ایوان میپیوسته است وقوف یافت. در این كتاب آمده كه در تالار همین ایوان طبقات درباریان بدین ترتیب و با این فاصله در روزهای بار عام و رسمی قرار میگرفتهاند: نخستین طبقه كه اسواران و شاهزادگان بودهاند به فاصله ده ذراع از پردهای كه شاه را از حاضران جدا میساخته، و طبقه دوم كه ندیمان و همسخنان شاه از اشراف و اهل علم بودهاند به فاصله ده ذراع پس از طبقه اول، و طبقه سوم هم كه ظرفا و اهل طنز و مطایبه بودهاند، ده ذراع پایینتر از طبقه دوم، و این خود نموداری از وسعت این تالار تواند بود. از این كتاب این را هم میتوان فهمید كه در همین تالار بار عام، پردهای شاه را از حاضران جدا میساخته و پردهدار كه همواره از بزرگزادگان انتخاب میشده و او را خرّمباش میگفتهاند، وظیفهاش این بوده كه چون شاه بر تخت سلطنت كه در پشت پرده قرار داشته جلوس میكرده حاضران را آگاه میساخته و پس از آن هم واسطه ابلاغ دستورهای شاه به حاضران دربار بوده است.
كاخ سفید و ایوان مدائن در ادبیات اسلامی: فارسی و عربی
كاخ سفید و شكوه و عظمت آن و ایوان مدائن و آثار بازمانده از ویرانیهای عبرتانگیز و پندآموز آن را در ادبیات اسلامی چه فارسی و چه عربی انعكاسی گسترده بوده كه همواره نام آنها و اثر روحی برخاسته از ویرانههای آنها را زنده نگه داشته است. از جمله آثار در خور ذكر در این زمینه دو قصیده معروف است یكی به عربی از بحتری شاعر نامدار عرب در قرن سوم هجری و دیگری به فارسی از خاقانی شروانی شاعر بنام فارسیزبان در قرن ششم هجری، در قصیده بحتری گذشته از مطالب عبرتانگیز و پندآموزی كه در آن هست وصف نسبة دقیقی هم از نقاشیهایی كه بر دیواره كاخ سفید یا به قول شاعر «ابیض المدائن»، نگاشته بوده است نیز آمده كه میرساند آن كاخ یا دستكم آن
ص: 48
بخش از آن كاخ كه آن نقاشیها بر دیواره آن بودهاند بهگونهای تا آن تاریخ سالم مانده بوده كه شاعر توانسته صحنهای از نقاشیهای آن را كه انوشروان را در میدان جنگ انطاكیه نشان میداده با ذكر جزئیات آن حتی رنگ لباس انوشروان و رنگ اسب او را به خوبی وصف كند. هرچند در آن تاریخ دیگر از مجسمههایی كه در تالار آن كاخ قرار داشتهاند و هنگامی هم كه سعد بن ابی وقاص فاتح جنگ قادسیه بدین جا دستیافته در همانجا بودهاند و سعد هم آنها را به حال خود گذارده. اثری نبوده یا در این قصیده اشارهای به آنها نشده است.
سخنی درباره نقشهای ایوان و كاخهای مدائن
یكی از چیزهایی كه درباره كاخهای ساسانی درخور توجه مینماید نقشهایی بوده است كه بر دیوارهای آنها نگاشته بوده و از آنها ذكری در كتب تاریخ و ادب عربی اسلامی آمده كه شاید معروفترین آنها وصف نقشی باشد كه از جنگ ایران و روم در زمان خسرو انوشروان اتفاق افتاده و در آن جنگ خسرو بر انطاكیه غلبه یافته و به دستور او آن میدان جنگ را كه در آن انوشروان خود در حال جنگ بوده بر دیواره كاخ سفید مدائن نگاشته بودهاند و این نقاشی تا قرن سوم هجری كه بحتری شاعر معروف عرب آن را دیده و در قصیده معروف خود، كه به سبب قافیه آن به نام سینیّه معروف شده، آن را وصف كرده موجود بوده است. و در خور ذكر است كه آن نقاشی در طی چند قرن كه از زمان انوشروان تا زمان بحتری بر آن گذشته بوده هنوز رنگهایی كه در آن به كار رفته بوده همچنان نمایان بوده بهگونهای كه شاعر عرب را قادر ساخته تا رنگ لباسهای انوشروان و رنگ اسب او را هم در شعر خودش ذكر كند. این نقش در كاخ سفید مدائن و به قول بحتری در «ابیض المدائن» بوده، كه در كهن شهر یا به گفته منابع عربی در المدینة العتیقة و در شرق دجله قرار داشته. در كاخ دیگری از كاخهای مدائن هم كه در كتب عربی به نام ایوان كسری و در فارسی ایوان مدائن خوانده میشود و به گفته یعقوبی در
ص: 49
شهر دیگری از شهرهای مدائن به نام اسبانبر بوده است. نیز بر دیوارههای ایوان نقشهایی بوده كه هرچند مانند نقش كاخ سفید موضوع آنها مشخص نشده ولی به اجمال از آن نقوش در مآخذ عربی و اخبار زمان فتوح یاد شده است.
از نقاشیهایی كه بر دیوارههای كاخهای ساسانی نگاشته بوده شاید قدیمیترین اطلاعی كه تاكنون در دست است همان باشد كه به قرن چهارم میلادی و زمان شاپور دوم معروف به ذو الاكتاف برمیگردد و آن هم از سفرنامه امیانوس مارسلینوس تاریخنگار رومی است كه پیش از این خلاصهای از آن نقل شد و چنانكه دیدیم در آنجا امیانوس پس از ذكر عبور سپاهیان روم از دجله و رسیدن به دشت سرسبز كوخی این را هم ناگفته نگذارده كه در وسط آن دشت سرسبز كاخهای زیبایی بود، پر از نقش پادشاهان در حال شكار حیوانات درنده. «امیانوس در اینجا این را هم اضافه كرده كه در این كشور عادت بر این است كه نقش اشخاص را جز در حال جنگ یا شكار به شكل دیگری نمیكشند.»
شهرهای مدائن و نقاشیهای كاخها
وصف نقاشیهای كاخها، خواه ناخواه ذهن را به موضوع نقاشی در ایران پیش از اسلام و به خصوص در دوران ساسانی میكشاند كه خود موضوعی است درخور مطالعه.
مسعودی از كتابی یاد كرده كه آن را در فارس در یكی از خاندانهای اشراف ایرانی یافته و در كتاب التنبیه و الاشراف آن را وصف كرده است. این كتاب شامل تصویر همه پادشاهان ساسانی بوده. كه سرگذشت هریك از آنها هم در زیر تصویر آن شاه نگاشته بوده. وصفی كه مسعودی از این كتاب كرده شامل نكاتی درخور مطالعه است كه در اینجا به آنچه درباره تصویرهای آن آمده اشاره میشود.
مسعودی در وصف آن تصویرها در التنبیه و الاشراف گوید آنها با انواع
ص: 50
رنگهائی عجیب رنگآمیزی شدهاند كه در این زمان (- یعنی زمان مسعودی) نظیر آنها یافت نمیشود «1» این كتاب كه مورد استفاده صاحب مجمل التواریخ هم بوده و او وصف هریك از پادشاهان ساسانی را از روی آن نقل كرده، در آن كتاب بنام صورت ساسانیان نامیده شده. و پیش از او حمزه اصفهانی آن را در كتاب خود به نام سنی ملوك الارض و الانبیاء مورد استفاده قرار داده و وصف بسیاری از پادشاهان ساسانی را به صورتی كه در آن كتاب نقاشیشده بوده با رنگ لباسها و نقشونگارها و تاجها و زر و زیورهای آنها از آن نقل كرده است. در كتاب حمزه این كتاب به نام «صور ملوك بنی ساسان» نامیده شده است «2».
در اینجا این توضیح هم باید اضافه شود كه هرچند در منابع تاریخی معمولا سخن از صورت پادشاهان و نقشونگار ایوانها و كاخها است ولی از آنچه ابن مقفع در مقدمه كلیله و دمنه آورده و از آن چنین برمیآید كه كتاب كلیله و دمنه هم كه او از فارسی به عربی برگردانده به تصویر حیوانات آراسته بوده و آن تصویرها هم همه یا قسمتی از آنها رنگی بوده است میتوان دریافت كه هنر نقاشی را در ایران ساسانی افقی گستردهتر از نقشونگار ایوانها و كاخها و صورت پادشاهان بوده است.
در مقدمه كلیله و دمنه عربی چنین آمده: «سزاوار است كه خواننده و دارندهی این كتاب بداند كه این كتاب را چهار غرض است؛ یكی آن است كه در نقل حكایات به زبان جانوران نهفته تا دل جوانان و كسانی كه با هزل و مطایبت انسی دارند بدان متمایل گردد، و بدین سبب است كه در این كتاب همهی حكایات و پندها و حكمتها و تدبیرها و نیرنگها به زبان حیوانات است، و دیگر آنكه انواع حیوانات و تخیّلات آنها به تصویر درآمده و صورتها هم با
______________________________
(1). التنبیه و الاشراف، ص 107
(2). تاریخ سنی ملوك الأرض و الانبیاء- تألیف حمزة بن الحسن الاصفهانی، منشورات دار مكتبة الحیاة، بیروت، ص 44
ص: 51
رنگهای گوناگون رنگآمیزی شده تا پادشاهان را هم بدان انسی باشد و نگاه در آن صورتها نزهت خاطری برای آنها فراهم كند» و آنها را به داشتن این كتاب حریصتر گرداند. سه دیگر آنكه چون هم شاهان و هم مردم عادی پیوسته در طلب این كتاب باشند نسخهبرداری از این كتاب همواره ادامه یابد و بدینسان، هم این كتاب از متروك ماندن و كهنه و فرسوده شدن در امان ماند، و هم نسخهبرداران و چهرهنگاران همواره از آن برخوردار باشند. و غرض چهارم كه بالاترین غرضها است ویژه فیلسوفان است». «1»
______________________________
(1). كتاب كلیلة و دمنة، ترجمه من البهلویّة الی العربیّة عبد الله بن المقفع، تصحیح و طبع سلوستری دساسی چاپ پاریس سنة 1816 میلادی، به نقل از دائرة المعارف جدید بستانی، چاپ بیروت جلد چهارم ص 66 و 67.
ص: 53