گفتار دهم آثار اجتماعی و اقتصادی حكومت ایرانیان در یمن
اشاره
بازتاب حكومت ایرانیان در یمن در ادبیات یمنی و عربی* فیروز و فتنه اسود عنسی* حس سپاس و ستایش در ادبیات عرب نسبت به ایرانیان یمن* نگاهی به سوره الفیل و سوره قریش
بازتاب حكومت ایرانیان در یمن در ادبیات یمنی و عربی
چنانكه از روایات و داستانهای یمنی و عربی برمیآید و در ادبیات و تاریخهای عربی اسلامی نیز منعكس شده زوال دولت حبشیان و برقراری حكومت ایرانیان در یمن رویدادی عادی و صرفا انتقال قدرت از دولتی به دولت دیگر نبوده بلكه رویدادی بوده كه آثار اجتماعی و اقتصادی گستردهای داشته هم در یمن و هم در سرزمینهای دیگر عربی به خصوص سرزمینهایی كه در دوران آزادی یمن از رونق بازرگانی و اقتصادی آنجا بهرهمند میشدند. برطبق این روایات این رویداد باعث تحولی در این منطقه گردید كه دامنه آن تا
ص: 172
دورههای اسلامی هم كشیده شد، و در قرآن مجید هم اشاراتی بدان میتوان یافت.
آنچه در ادبیات یا قصهها و داستانهای ملّی درباره رویدادی منعكس میشود نموداری است از احساسات و عواطف واقعی و بیپیرایه، بنابراین برای درك صحیح هرملتی یا رویدادهای تاریخی مربوط به آن ملت بهترین و مطمئنترین راه مراجعه به ادبیات و روایات تاریخی آن مردم است. چون در این مورد به روایات تاریخی و ادبیات عربی و یمنی مراجعه كنیم خواهیم دید كه هم در ادبیات و هم در تاریخ عربی هرجا كه به مناسبتی سخنی از دوران حكومت ایرانیان میرود و یادی از رویدادهایی كه منجر به آمدن ایشان به یمن گردیده میشود همیشه این یادآوری توأم با نوعی حقشناسی و احترام و سپاسگزاری نسبت به ایرانیان است، و این امر اگر با معیارهای امروزی خلاف انتظار و شاید هم غیرعادی بنماید ولی واقعیتی است كه برای روشن شدن تاریخ آن دوران و درك صحیح معیارهایی كه در آن روزگار بر روابط ایرانیان و اعراب حكمفرما بوده ناچار باید بدان توجه شود و علل و عوامل آن مورد بررسی قرار گیرد. این كه گفتیم این امر با معیارهای امروزی خلاف انتظار و شاید هم غیرعادی بنظر میآید برای این است كه برطبق این معیارها غلبه مردمی بر مردم دیگر و حكومت بر آنها به هراسم و عنوانی هم كه باشد در اصل به قصد تحمیل اراده و بهرهكشی از آن مردم صورت میگیرد و دست یافتن به این مقصود به طبیعت حال گاه با خشونت و حقكشی و احیانا زورگوئی و ویرانگری توأم میگردد و تحمل این امور برای ملت مغلوب خالی از رنج و عذاب درونی نیست رنج و عذابی كه اگر در ظاهر هم قادر به ابراز آن نباشند باری سایهای از اندوه و غم و آه و افسوس بر قصهها و داستانها و مثلهای عامیانه آنها میافكند و به نحوی كه در ادبیات تدوین یافته آنها هم منعكس میشود همچنانكه درباره دوران تسلط حبشیها بر یمن این سایه غم و اندوه را در آن قسمت از ادبیات عربی كه یادآور آن دوران است به وضوح میبینیم و نمونهای از آن را هم در جای خود در همین
ص: 173
كتاب دیدیم. ولی وقتی با همین معیار به آنچه درباره دوران حكومت ایرانیان بر یمن در روایات و قصهها و داستانهای محلی و انعكاس آنها در ادبیات و تاریخ عربی مراجعه میكنیم نه تنها چنین اثری نمیبینیم بلكه درست عكس آن را مییابیم و این همان چیزی است كه نیاز به بحث و بررسی دارد.
نخستین نكتهای كه در این بحث و بررسی جلب نظر و توجه میكند این است كه ایرانیان در نوشتههای ادبی و تاریخی عربی چه یمنی و چه غیریمنی نه با صفات زشت و نكوهیدهای كه معمولا ملتهای محكوم حاكمان را به آن نام میخوانند بلكه با صفات پسندیدهای همچون احرار در یمن یعنی آزادان یا بنو الاحرار و ابناء الاحرار یعنی آزاد آزادگان یا كوتاهشده آن الابناء خوانده میشوند كه این عبارت اخیر یعنی الأبناء همچون علم و اسم خاص برای آنها به كار میرود. در روایتی كه ابن خردادبه و مسعودی درباره ظفار مركز حضرموت و پایتخت قدیم یمن آوردهاند عباراتی را نقل كردهاند كه به گفته آن روایت به خط حمیری بر سر در دروازه ظفار نوشته بوده. این عبارات كه در قالب سخنان حكیمانه كوتاه است بیانكننده دورههای مختلف تاریخی است كه بر یمن و ظفار پایتخت آن گذشته و اقوام مختلفی كه بر آنجا فرمان راندهاند كه به ترتیب نخست حمیریان صاحبان اصلی یمن هستند آنگاه حبشیان و پس از ایشان ایرانیان و سپس قریش كه مراد مسلمانانند و سرانجام دوباره حمیریانند كه این سرزمین به آنها بازمیگردد. در این عبارت هریك از این اقوام به صفتی خوانده شدهاند كه صفت شناختهشده آنها بوده، خود حمیریان یعنی صاحبان اصلی آنجا به صفت اخیار (جمع خیّر- نیكسرشت و نیكوكار) و حبشیان باصفت اشرار (جمع شرور- بدسرشت و بدكردار) و ایرانیان باصفت احرار (جمع حر- آزاده) و قریشیان باصفت تجار (جمع تاجر- بازرگان) یاد شدهاند و اینها صفاتی بودهاند كه یمنیان و اعراب آنها را به تناسب دریافتی كه از آنها داشتهاند بدان صفات ستوده یا نكوهیدهاند. عباراتی كه ابن خردادبه در قرن سوم هجری نقل كرده به صورت نثر آهنگین و مسجع است و چنین ترجمه میشود:
ص: 174
ملك ظفار از آن كیست؟- از آن حمیریان نیكسرشت نیكوكار
ملك ظفار از آن كیست؟- از آن حبشیان بدسرشت بدكردار
ملك ظفار از آن كیست؟- از آن ایرانیان آزاده
ملك ظفار از آن كیست؟- از آن قریشیان بازرگانان
ملك ظفار از آن كیست؟- از آن حمیریان كه بدانها بازمیگردد «1»
ولی در عباراتی كه در قرن بعد در مروج الذهب مسعودی نقل شده همین مطالب با شعر منظوم بیان شده. مسعودی گوید كه این اشعار را بر دروازه ظفار به خط اول (- خط قدیم) بر سنگ سیاهی نوشته یافتند. ترجمه اشعار به فارسی چنین است:
روزی كه ظفار را بنیاد نهادند از او پرسیدند تو از آن كیستی؟ گفت از آن حمیریان نیكسرشت نیكوكار. آنگاه پرسیدند پس از آن؟ گفت ملك من از آن حبشیان اشرار است. آنگاه پرسیدند پس از آن؟ گفت ملك من از آن ایرانیان آزاده است. آنگاه پرسیدند پس از آن؟ گفت ملك من از آن قریشیان بازرگان است. آنگاه پرسیدند پس از آن؟ گفت ملك من به حمیریان بازمیگردد «2».
______________________________
(1). اصل نوشته ابن خردادبه چنین است:
«و وجد علی باب مدینة ظفار مكتوب:
لمن ملك ظفار، لحمیر الاخیار- لمن ملك ظفار، لحبشه الاشرار
لمن ملك ظفار، لفارس الاحرار- لمن ملك ظفار، لقریش التجار
لمن ملك ظفار، لحمیر یحار- ای یرجع الی حمیر (المسالك و الممالك، ص 145).
(2). عبارت مسعودی چنین است: و كان علی باب ظفار مكتوبا بالقلم الاول فی حجر السود ما صورته.
یوم شیدت ظفار قیل لمن انت- فقالت لحمر الاخیار
ثم سیلت ما بعد ذاك فقالت- ان ملكی للاحبش الاشرار
ثم سیلت ما بعد ذاك فقالت- ان ملكی لفارس الاحرار
ثم سیلت ما بعد ذاك فقالت- ان ملكی الی قریش التجار
ثم سیلت ما بعد ذاك فقالت- ان ملكی لحمیر سیحار. (مروج 2، 211).
كلمهای كه در اینجا سیحار آمده در روایت ابن خردادبه كه پیش از این نقل شد یحار است و در-
ص: 175
در قصیده بسیار معروفی هم كه در روایات عربی آمده و گفته شده است كه آن را امیّة بن ابی الصلت یا پدرش ابو الصلت در روز جلوس سیف بن ذی یزن بر تخت سلطنت یمن در مجلسی كه با حضور بزرگان عرب كه از سرزمینهای مختلف عربی برای تهنیت وی آمده بودند در كاخ غمدان در صنعاء تشكیل شده بود با این مطلع:
لیطلب الوتر امثال ابن ذی یزنلاقی من البحر احوالا و احوالا قرائت نمود ایرانیان را با عنوان بنی الاحرار یعنی آزادزادگان یاد كرده. و ابو الفرج اصفهانی در تفسیر این كلمه گوید: بنو الاحرار كه امیه در شعر خودش آورده مراد از آن ایرانیان هستند كه با سیف بن ذی یزن به یمن آمدند و میافزاید كه این ایرانیان در حال حاضر هم در صنعا همچنان بنو الاحرار خوانده میشوند و در یمن آنها را ابناء (فرزندان) میخوانند. «1»
این قصیده كه از قصاید معروف عربی است و در كتابهای معتبر تاریخ و ادب عربی با اختلافاتی نهچندان كم نقل شده هرچند در اصل برای بزرگداشت سیف و ستایش از كوششهائی است كه او برای به دست آوردن ملك موروث خود به عمل آورده ولی بیشتر در ستایش ایرانیان و دلیری سپاهیانی است كه حبشیان را از یمن رانده و آن ملك را به یمنیان بازگردانیدهاند. «2»
______________________________
- آنجا معنی شده «ای یرجع الی حمیر» یعنی به حمیر برمیگردد در اینجا هم احتمال میرود كه برای وزن شعر سیحار شده و در اثر غلطخوانی سحار ثبت شده در نسخه چاپی مروج الذهب كه مورد مراجعه بوده دو بیت دیگر و در یك نسخه سوم بیت سومی بر این اشعار افزوده شده.
(1). اغانی، چاپ بیروت 1956، ج 16، ص 146.
(2). این قصیده را طبری (1/ 956- 957)، و ابن هشام (1/ 65- 66)، و ابن قتیبه، الشعر و الشعراء (431- 432)، و المقدسی، البدء و التاریخ (3/ 194)، و ابن سلام، طبقات الشعراء (218- 220)، و الازرقی (1- 93)، البحتری، الحماسه (16)، و مسعودی، مروج الذهب (2- 207)، و التیجان (ص 305)، و الاغانی (16- 72)، الروض الانف (1- 52- 53) روایت كردهاند و ابو الفرج اصفهانی هم آن را در جزء اول اغانی نقل كرده است. و نلدكه نیز آن را به-
ص: 176
این قصیده از آن جهت كه بعضی از ابیات آن را خنیاگران و مغنیان در مجلس خلفا و بزرگان دستگاه خلافت به آواز میخواندهاند شهرت فراوان یافته و از جمله ابیاتی كه جزء اغانی عرب گردید بیت زیر بود كه در اصل خطاب به سیف بوده ولی در این دوران خطاب به هرخلیفه و حاكمی كه خنیاگران در مجلس او بودند نیز میتوانست باشد.
فاشرب هنیئا علیك التاج متكئا «1»فی راس غمدان دارا منك محلالا «2» و ابو الفرج اصفهانی هم كه در كتاب اغانی به مناسبت ذكر این بیت و آهنگهائی كه بر آن ساخته بودهاند قصیده امیة بن ابی الصلت و خبر و خبر سیف بن ذی یزن و یمن و حبشه و ایرانیان را آورده، گوید این بیت را سائب خاسر كه یكی از آوازهخوانان معروف دوران اول اموی بوده روزی برای یزید بن معاویه به آواز خواند كه او را بسیار خوش آمد و به رقص واداشت و صله بسیار به او عطا كرد. «3» ابو الفرج اصفهانی به مناسبت این بیت این حكایت را هم از ایام اقامت طاهر بن عبد الله فرمانروای خراسان در ری نقل كرده، گوید روزی طاهر در یكی از تفرجگاههای بیرون شهر مجلس انسی آراسته بود احمد بن سعید یكی از فرماندهان سپاه او كه آوازی خوش داشت این بیت را خطاب به طاهر در آن
______________________________
- آلمانی ترجمه كرده و آقای دكتر آذرنوش نیز آن را با استناد به روایت طبری كه جمعا 12 بیت است و با استفاده از ترجمه آلمانی نلدكه، به فارسی برگردانده كه برگردانی روان و استوار است.
تردیدی كه برای بعضی از محققان در صحت انتساب این قصیده و سایر اشعار منسوب به دوران جاهلیت به آن دوران حاصل شده اثری در استشهاد ما به این قصیده در این مورد ندارد زیرا مقصود در اینجا بیان انعكاس حكومت ایرانیان در تاریخ و ادبیات و اشعار عربی و یمنی است كه نموداری از دید كلی مردم آن سرزمین و سایر سرزمینهای عربی نسبت به آن واقعه است اعماز اینكه آن اشعار و قصائد در همان زمان سروده شده باشد یا در دورههای بعد كه داستانها و روایتهای منقول را به رشته نظم كشیده باشند.
(1). این كلمه كه در طبری متكئا نقل شده در مروج الذهب مرتفعا و در اغانی مرتفقا آمده.
(2). یعنی برفراز قصر غمدان كه اینك منزلگه خویش ساختهای، تاج برسر، تكیه بر زن و بنوش كه گوارا باد ترا.
(3). اغانی ج 16، ص 139.
ص: 177
مجلس خواند و ابن عبّاد رازی از شعرای آن زمان كه در آن مجلس حضور داشت این بیت را بدین صورت تغییر داد و احمد بن سعید هم آن را به همین صورت خواند.
اشرب هنیئا علیك التاج مرتفعابالشاذ یاخ و دع غمدان للیمن
فانت اولی بتاج الملك تلبسهمن هوذة بن علی و ابن ذی یزن «1» ظاهرا ایرانیان یمن در تمام دوران حكومت خود در آنجا از نام نیك و حسن شهرت برخوردار بودهاند. و حتی در حدیثی هم كه از پیغمبر اكرم روایت شده و در آن ذكری از بعضی از همین فرمانروایان ایرانی یمن رفته است اثری از همین نام نیك ایشان دیده میشود.
توضیح این مطلب اجمالا چنین است كه پس از مسلمان شدن ایرانیان یمن در آن سرزمین شخصی به نام اسود عنسی به دعوی پیغمبری برخاست و گروهی از اعراب را به دور خود گرد آورد و غافلگیرانه به صنعا پایتخت یمن حمله برد و آنجا را تصرف كرد و فرمانده ایرانی آنجا را هم كشت و با سرعت برمناطق دیگر یمن هم دستیافت و فرستادگان پیغمبر اكرم هم كه پس از مرگ باذان فرمانروای ایرانی از سوی آن حضرت به بعضی از مناطق یمن اعزام شده بودند تارومار شدند، در این هنگام كه كسی را یارای مقاومت نمانده بود نخست دو تن از سرداران ایرانی به نامهای فیروز و دادویه باسواران خود در برابر او قیام كردند و با قیام آنها چند تن از عمال پیغمبر هم به آنها پیوستند و سرانجام به شرحی كه در تاریخها آمده فیروز بر اسود غلبه كرد و او را كشت و این فتنه را كه
______________________________
(1). یعنی بر فراز شاذیاخ (كاخ طاهر در خراسان) بنوش كه گوارا باد بر تو تاج و غمدان را برای یمن بازگذار زیرا تو سزاوارتر هستی كه تاج سلطنت را برسر نهی از هوذة بن علی و پسر ذی یزن.
هوذة بن علی هم كه در این شعر آمده در دوران خسروپرویز یكی از بزرگان قبایل عرب و امیر یمامه بوده كه در قلمرو خود حفظ امنیت و پاسداری كاروانهایی را كه میان یمن و ایران آمد و رفت میكردهاند برعهده داشته و از طرف آن شاه به سبب خدماتی كه كرده بود یك كلاه قیمتی تاج مانندی به او اعطا شده و مورد تكریم قرار گرفته بود و به همین مناسبت او را ذو التاج خواندهاند. اغانی، ج 16، ص 149.
ص: 178
خاطر پیغمبر اكرم را سخت آزرده بود خواباند. از عبد الله بن عمر در این زمینه روایتی نقل شده كه از آن مقدار نگرانی مسلمانان را از این فتنه و اهتمامی را كه در رفع آن داشتهاند میتوان فهمید. طبری از ابن عمر روایت كرده كه گفت: در آن شب كه عنسی كشته شد به پیغمبر (ص) از غیب خبر رسید تا ما را مژده دهد پس پیغمبر فرمود دیشب عنسی كشته شد او را مردی فرخنده از خاندان فرخندگان بكشت. پرسیدند او كیست؟ فرمود: فیروز. فیروز پیروز شد. «1»
حس سپاس و ستایش در ادبیات عرب نسبت به ایرانیان یمن
در دوران اسلامی هم این حس سپاس و ستایش را در ادبیات عربی نسبت به این ایرانیان و كار آنها میتوان یافت. بحتری یكی از شاعران معروف دوران عباسی «2» كه اصل او از عرب قحطان یمن است در قصیدهای كه در ستایش حسن بن مخلّد یكی از بزرگان ایرانی زمان خودش سروده با اشاره به همین مطلب ضمن چند بیت حقشناسی و امتنان خود را از این عمل نیك كه آن را با عنوان فضل و احسان ایرانیان بر یمن خوانده چنین بیان میكند: «آیا از آن شما است آن دست «احسانگری كه ستایش آن پیوسته در فزونی است، و نعمتی كه یاد آن همچنان «در روزگار باقی است. اگر شما به چنان نیكی دست زدید این كار كردهای از شما «و نخستین احسان شما بر یمن نبود».
«در آن روزگار كه انوشروان نیای شما غبار ذلت را از چهره سیف بن ذی یزن
______________________________
(1). روایت طبری چنین است: «عن ابن عمر قال، اتی الخیر النبی (صلعم) من السماء اللیلة التی قتل فیها العنسی لیبشرنا فقال قتل العنسی البارحة قتله رجل مبارك من اهل بیت مباركین. قیل و من؟ قال فیروز، فاز فیروز» (طبری 1- 1863).
(2). ابو عباده بحتری از شاعران نامدار عرب در قرن سوم هجری است. او در 205 هجری قمری زاده شده و در 284 هجری قمری بدرود زندگی گفته. وی از شاعران دربار متوكل عباسی بوده و بیشتر اشعارش در ستایش این خلیفه است، و در ستایش برخی از بزرگان این دوران نیز اشعاری سروده است.
ص: 179
زدود زیرا پیوسته او را مردانی شمشیرزن و نیزهگذار بودند كه از صنعا یا عدن دفاع میكردند».
«شما فرزندان همان ولینعمتان بخشنده هستید و ما هم فرزندان همان كسانی هستیم كه از فضل و انعام شما برخوردار بودند. «1»»
همین حسن حقشناسی و ادای وظیفهای كه شاعر گمان میكرده در مقابل آن نیكیها به گردن داشته او را واداشته قصیده معروف خود را كه ناقدان ادبیات عرب آن را واسطة العقه دیوان بحتری و از عیون شعر عربی دانستهاند «2» در وصف كاخ سفید مداین (ابیض المدائن) كه به طاق كسری معروف شده بسراید قصیدهای كه با این بیت شروع میشود:
صنت نفسی عمّا یدّنس نفسیو ترفّعت عن جدا كل جبس «3» و به مناسبت قافیه آن به سینیه بحتری معروف شده.
بحتری در پایان این قصیده بلند كه جمعا 56 بیت است پس از یادآوری از گذشته پر رونق و شكوه آن كاخ و حالت ویرانه و اسفبار موجود آن انگیزه خود را در سرودن آن قصیده چنین بیان میكند.
«این كاخ درخور آن است كه من آن را با اشكی یاری دهم كه وقف بر عشق
______________________________
(1). اصل این ابیات چنین است:
هل لكم فی ید یزكو الثناء بهاو نعمة ذكرها باق علی الزمن
ان تفعلوها فلیست بكرا نعمكمو لا ببدء ایادیكم لدی الیمن
ایام جلّی انوشروان جدكمغیابة الذل عن سیف بن ذی یزن
اذ لا تزال له خیل مدافعةبالضرب و الطعن عن صنعاء او عدن
انتم بنو المنعم المجدی و نحن بنومن فاز منكم بفضل الطول و المنن (مروج الذهب 2- 206).
(2). ناقدان ادب عربی این قصیده را از آن جهت كه شاعر در انشاء آن از تنگنای اوصاف محسوس و محدود بد انسان كه در قصائد و صفیه معمول است خارج شده و با شهپر خیال در جهانی گستردهتر و غنی از عواطف انسانی و تأملات روحی سیر میكند عالیترین قصائد او و یكی از قصائد برجسته شعر عربی میدانند.
(3). یعنی من خود را از آلودگیها مصون داشتم و از انعام لئیمان برتر گرفتم.
ص: 180
و دلدادگی است.»
«این حقی است بر گردن من در صورتی كه نه خانه خانه من است و نهنژاد نژاد من.»
«بلكه این به سبب انعامی است كه خداوندان این امكان را بر خاندان من ثابت است.»
«كه بهترین نهال را از هوش و خرد خود در سرزمین ما كاشتند و كشور ما را با «دلاورانی كه پیوسته با سازوبرگ رزمی آماده كارزار بودند یاری دادند و بر «لشكر اریاط (مقصود حبشیان است) تاخته و آنها را نابود ساختند. و بدین جهت «است كه میبینی پس از آن من دوستدار مردمان شریف و بزرگان گردیدهام از هر جا و مكان و از هرنژاد و ریشهای كه باشند. «1»
همین حسن شهرت و داستانهای دلپذیری كه درباره این رویداد تاریخی در ادبیات قدیم عربی بهعنوان یك كار جوانمردانه ایرانیان نسبت به یمنیان منعكس گردیده و گاهگاه اشارهای بدان در ضمن حكایات و امثال عربی آمده است به ادبیات معاصر عرب نیز راه یافته از آن جمله آثار آن را در قصیده بلندی با عنوان سیف بن ذی یزن از ساختههای شاعر معاصر و معروف لبنانی شبلی الملاط كه
______________________________
(1). اصل این ابیات كه قصیده بحتری بدانها پایان مییابد چنین است:
فلها ان اعینها بدموعموقفات علی الصبابة حبس
ذاك عندی و لیست الدارداریباقتراب منها و لا الجنس جنسی
غیر نعمی لاهلها عند اهلیغرسوا من ذكائها خیر غرس
اید و املكنا و شدو اقواهبكماة تحت السنور حمس
و اعانوا علی كتائب اریاطعلی النحور و دعس قسمت عمده این قصیده را استاد مرحوم رشید یاسمی در دفتری كه به نام مقام ایران در تاریخ اسلام در سال 1321 هجری خورشیدی در تهران چاپ و منتشر ساخت نقل كرده و ترجمه فارسی آن را هم آورده است. آن دفتر در اصل ترجمه سخنانی بود كه خاورشناس فقید مارگولیوت در 29 آوریل 1925 مسیحی در انجمن ایران لندن ایراد كرده بود و همین ترجمه را علّامه فقید علی اكبر دهخدا در جلد سوم كتاب امثال و حكم (ص 1673 تا 1689) نیز نقل كرده بود.
مقام ایران در تاریخ اسلام- تألیف مارگولیوت ترجمه رشید یاسمی، از نشریات مجمع ناشرین كتاب شماره 11- تهران 1321.
ص: 181
موضوع آن شجاعت و پشتكار سیف و مروت و جوانمردی خسرو انوشروان و دلیری سپاهیان ایران در یمن است مییابیم. «1»
شاعر در این قصیده جنگ لشكریان ایران و سیف را با سپاهیان حبشه و انگیزه هریك از دو طرف را چنین بیان میكند:
جیش یقاتل لاستقلان قحطانجیش یقاتل لاستعباد قحطان یعنی یك لشكر برای استقلال قحطان (یعنی اعراب) میجنگند و یك لشكر برای برده ساختن قحطان.
علل حسن شهرت ایرانیان در یمن
در جستجوی علت یا علتهای این پدیده تاریخی چنانكه گفتیم با معیارهای امروز كمی نامعتاد است و به همین جهت هم احتیاج به بحث و بررسی دارد در وهله اول جز یك علت كه در كتابهای تاریخ و ادب و روایات عربی هم بهعنوان علت اصلی منعكس گردیده به چشم نمیخورد و آن دادرسی خسرو انوشروان در حق سیف و بازگرداندن سلطنت موروثی حمیریان كه از اعراب قحطانی بودند به ایشان است، ولی با كمی تأمل روشن میشود كه این امر هرچند اثر بسیار در ایجاد یا تقویت این حسن شهرت ایرانیان بخصوص از جنبه عاطفی و انسانی داشته و یكی از علتهای مهم این امر بوده لیكن نمیتوان آن را تنها علت اصلی شمرد زیرا سلطنت سیف در یمن بیش از چهار یا پنج سال
______________________________
(1). این قصیده را شبلی الملاط در سال 1921 مسیحی در سالن دانشگاه امریكائی بیروت ایراد كرد و اصل آن را در جلد دوم كتاب درس اللغة و الادب تألیف نویسنده این كتاب از انتشارات دانشگاه تهران چاپ دوم، بیروت 1338، از ص 124 تا ص 129 خواهید یافت. شاعر این قصیده را با این ابیات پایان میدهد:
و عاد اصحاب كسری تاركین لهمفی العرب سمعة ابطال و شجعان
و عف كسری فلم یطلب بما صنعترجاله من جمیل غیر شكران یعنی مردان كسری در حالی بازگشتند كه برای خود در میان اعراب شهرت پهلوانان و دلاوران را به جای گذاشتند و كسری هم بخشید و در برابر آن نیكیها كه مردان او كردند جز سپاس و حقشناسی چیز دیگری نخواست.
ص: 182
بطول نینجامید و پس از او حكومت یمن مستقیما در دست ایرانیان بود و فرمانروایان آنجا از دربار ایران تعیین میشدند و این دوران نزدیك پنجاه سال به درازا كشید و اگر در این دوران طولانی روش حكومت ایشان به صورتی مورد رضا و قبول و منطبق با نیازها و انتظارات مردم یمن و مطلوب ایشان و دیگر اعراب نبوده بلكه همانند دوران حبشیها موجب رنج و آزار ایشان و فقر و ویرانی كشورشان گردیده باشد، خردپذیر نخواهد بود كه گمان رود رفتار نخستین ایرانیان در كمك به سیف، یمنیان و اعراب را آنچنان سپاسگزار و حقشناس نگه داشته باشد كه همه رنجها و آزارهائی را كه در این دوران طولانی از این فرمانروایان ایرانی بر آنها وارد شده با رضای خاطر تحمل كنند و همچنان خود را با قصّه سیف كه پس از او سرشناس دیگری هم از خاندانشان باقی نمانده بود دلخوش سازند و در برابر همه ناملایماتی كه از ایرانیان میدیدند همچنان ایرانیان را سپاس و ستایش گویند و به جای لعن و نفرین آنچنانكه حبشیان را با آن یاد میكردند، ایرانیان را آزاده و آزادگان بخوانند. بلكه خردپذیر این خواهد بود كه این علت را هم به علتهای دیگری كه از آن جمله طرز رفتار و روش حكومت ایرانیان و آثار سیاسی و اقتصادی آن باشد بیفزائیم و از مطالعه مجموع آنها رویدادهای آن زمان را با معیارهای خاص همان زمان بسنجیم نه با معیارهای امروز.
در این جستجو نمیتوان سابقه تاریخی روابط ایران و اعراب را نادیده گرفت.
پس از انقراض دو دولت آشور و بابل به دست دو دولت ایرانی ماد و هخامنشی فرمانروائی بر بخش بزرگی از شبهجزیره عربستان نیز جزء مواریث آن دو دولت به ایران انتقال یافت در این دوران دولت روم از شمال و دولت حبشه از شرق همسایگان اعراب بودند، ولی همسایگان مزاحم و هرچه فشار رومیها از سمت شمال و فشار حبشیها از سمت شرق بر این سرزمین شدیدتر و ترس و وحشت اعراب از آن دو دولت بیشتر میگردید گرایش ایشان به ایران فزونی مییافت تا جایی كه دولت ایران را در برابر آن دو دولت كه چشم طمع به ایشان و تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی ج3 183 علل حسن شهرت ایرانیان در یمن ..... ص : 181
ص: 183
سرزمینشان دوخته بودند حامی و نگهبان خود میشمردند و به پشتیبانی آن دلگرم بودند. و این بیشتر بدان جهت بود كه دولتهای ایران در این سرزمین برخلاف دو دولت روم و حبشه كه هدف استعماری داشتند دارای هدف استعماری نبودند و حكومت مستقیم بر مردم آنجا را هم نمیخواستند و آنچه از تسلط بر این سرزمین انتظار داشتند یكی حفظ امنیت راههای بازرگانی و سوق الجیشی بود كه از مناطق مختلف صحرا میگذشت و دیگر حفظ شهرها و روستاهای آباد و پرجمعیت ایران بود كه در حاشیه شرقی و شمالی صحرا قرار داشتند و پیوسته در معرض تاختوتاز و دستبرد قبایل راهزن و غارتگر بادیهنشین بودند، و دیگر حمایت پایگاههای دریایی ایران در كنارههای شبه جزیره عربستان بود از دزدان دریائی و غارتگران صحرائی، و دیگر جلب همكاری اعراب بادیهنشین برای لشكركشیهای خود بود كه از كنارهها یا وسط صحرا میگذشتند برای راهنمائی و حمل آب و آذوقه و سایر نیازهای سفر بادیه.
نظام حكومت ایران هم در این سرزمین چنین بود كه امور هرناحیه و قبیلههای ساكن در آنها به دست رؤسای خودشان كه در میان قبایل احترام و اعتباری داشتند اداره شود «1» و مرزبانان ایرانی خود مستقیما در كار اعراب
______________________________
(1). در دورهای از عصر ساسانی كه مورد گفتگوی ما است وضع اداره این مناطق عربی كه در قلمرو دولت ایران بودند بدینگونه بود: امارات سرزمین حیره را كه بزرگترین قلمرو عربی دولت ساسانی و در مرزهای غربی آن دولت بود خاندان منذر كه از خاندانهای بسیار معروف و معتبر عربی به شمار میرفتند عهدهدار بودند و امور یمامه را هوذة بن علی یكی از بزرگان عرب همین ناحیه كه او را امیر یمامه نوشته و ذو التاج خواندهاند عهدهدار بوده. او را از آن جهت ذو التاج خواندهاند كه خسرو پرویز به سبب حسن خدمتی كه او در نگاهبانی و بدرقه كاروانهای ایران و یمن از خود نشان میداده یك قبای دیبا و یك كلاه قیمتی به او خلعت داده بود. و سرپرستی بادیهنشینان بحرین را كه از قبیلههای عبد القیس و بكر بن وائل و تمیم بودند منذر بن ساوی از فرزندان عبد الله بن زید اسبذی از طرف ایران برعهده داشت و مرزبان ایران در هجر مركز بحرین كه نام او را سیبخت نوشتهاند در امور آنها مستقیما دخالتی نداشت (فتوح البلدان 95). چنانكه در گفتار مربوط به ابلّه گذشت، برای حفظ امنیت راههای زمینی كه به بندر ابلّه منتهی میشد در محل بصره كنونی كه در حدود چهار فرسخ در غرب ابلّه بود در-
ص: 184
دخالت نكنند و بلكه امرای عرب را برای حفظ امنیت منطقه خود از لحاظ مالی و در موارد لزوم نظامی نیز تقویت میكردند «1» درباره حفظ امنیت راههائی هم كه از قلمرو قبایل بادیهنشین میگذشت سیاستی شبیه به همین داشتند یعنی جلب همكاری آن قبائل با تأمین منافع آنها و به همین جهت حفظ امنیت كاروانهایی كه از این راهها میگذشتند در قلمرو هرقبیلهای به عهده رئیس همان قبیله بود. و این قبائل در مقابل چنین خدمتی سالیانه یا برحسب موردپاداشی دریافت میداشتند «2».
از این راهها و طرز نگهبانی كاروانهائی كه از آنها رفتوآمد میكردند وصف یكی از آنها را در منابع عربی اسلامی مییابیم كه میتوان آن را بهعنوان
______________________________
- دولت ساسانی پادگانی تأسیس شده بود كه در آنجا عدهای از اسواران ایرانی پاس میدادند، محل این پادگان را وهشتآباد (بهشتآباد) نوشتهاند، و در غرب این محل در حاشیه صحرا و برای جلوگیری از تاختوتاز بادیهنشینان پایگاه دیگری هم از طرف آن دولت دایر شده بود كه آنجا را منجشانیه گفتهاند ولی حفاظت و مرزبانی این پادگان برعهده قیس بن مسعود شیبانی واگذار شده بود این قیس علاوه بر این پادگان از جانب ایران نگاهبانی و حفظ امنیت منطقه طف را كه شامل سرزمینهای حاشیه صحرا در غرب فرات میشد نیز عهدهدار بود. (یاقوت 4- 658).
(1). چنانكه نوشتهاند كمك حیره از انبارهای شهر فیروز شاپور كه محل انبارهای آذوقه و مهمات نظامی در غرب ایران و در نزدیكی مرزهای روم بود پرداخت میشد. شهر فیروز شاپور به سبب وجود همین انبارها در آن بتدریج به انبار معروف شد تا جائی كه این نام معروفتر از نام اصلی آن شد و در كتب عربی به نام «الانبار» ذكر شده. كمك قیس بن مسعودی شیبانی از ابو ابجمعی بندر ابلّه پرداخت میشد و هوذة بن علی نیز سالیانه یا به هرمناسبت پاداشی دریافت میكرده، و اعانه اعراب بادیهنشین هم در خشكسالیها به وسیله مرزبان بحرین پرداخت میگردید.
(2). این سیاست در دوران انوشروان به خوبی اجرا میگردید ولی در دوران خسرو پرویز كه راه و رسم گذشتگان را نادیده گرفت و در مناطق عربنشین تصرفاتی خارج از سنّت دیرین نمود گاهگاه برخوردهایی بین قبایل ناآرام عرب و كارگزاران او روی میداد كه منجر به زد و خوردها و كشتارهائی میگردید و این به سبب حمله آن قبایل به كاروانها و كشتار و تاراج آنها یا نافرمانیهای دیگر بود و بیشتر وقایعی كه در روایات عربی بهعنوان ایام العرب ذكر شده مانند یوم الصفقة یا یوم الفجار یا یوم السقر یا یوم ذی قار مربوط به همین دوران است.
ص: 185
نمونه یاد كرد. این راهی بوده است میان تیسفون پایتخت ایران و پایتخت یمن در دوران حكومت ایران بر آنجا. كاروانی كه از تیسفون حركت میكرده تا حیره به وسیله نگهبانان ایرانی همراهی میشده و در حیره كاروان به نعمان بن منذر پادشاه حیره تحویل میگردیده و از آنجا تا یمامه پاسداری این كاروان به عهده كارگزاران و نگهبانان او بوده. در یمامه این كاروان تحویل هوذة بن علی امیر یمامه میشده و وظیفه او بوده است كه كاروان را تا قلمرو قبیله بنی تمیم پاسداری كند و در قلمرو این قبیله طائفه بنی اسد در برابر مزدی كه دریافت میكرد آن كاروان را از صحرا میگذرانید و تحویل كارگزاران مرزبان ایران در یمن میداد. «1»
در یمن هم روش حكومت ایرانیان خارج از این سیاست كلی نبود، در آنجا هم ایرانیان نه در امور داخلی یمن و مناطق مختلف آنجا كه بهعنوان مخالیف «2» خوانده میشده دخالتی میكردهاند و نه در راه و روش زندگی قبائل و آزادی آنها بلكه با از میان بردن تسلط حبشیها و رفع فشار و تحكّم آنها چنانكه از روایات عربی برمیآید قبائل یمنی به زندگی عادی و طبیعی خود بازگشته و فشار دیگری احساس نكردهاند و به همین سبب است كه در تاریخ یمن لشكركشی ایران به یمن به قصد رفع ستم از مردم آنجا و اعاده حكومت به خود آنها یاد شد «3» ولی رابطه تاریخی یمن را با ایرانیان علاوه بر رابطه كلی ایران با اعراب
______________________________
(1). اغانی، ج 16- ص 150، به نقل از ابن الكلبی در كتاب حماد الروایة در اغانی ج 16، ص 149 در روایتی دیگر درباره یوم الصفقة از كاروانی بین یمن و ایران سخن رفته كه به وسیله اسواران ایرانی همراهی میشده و به وسیله قبیله بنو الجعید راهنمائی و بدرقه میشده و در قبیله بنی حنظلة بن یربوع مورد تهاجم و قتل و غارت قرار گرفته است.
(2). مخلاف و جمع آن مخالیف از اصطلاحات خاص یمن است و سرزمین هرقبیلهای را كه اختصاص به آن قبیله دارد مخلاف آن قبیله نامند مانند مخلاف زبید یا مخلاف حمدان و مانند اینها و تقسیمات یمن هم براساس همین مخلافها است كه به منزله روستا یا كوره یا استان در جاهای دیگر است. جز اینكه نام هریك از مخلافها از نام قبیلهای گرفته شده كه در آنجا سكونت گزیده و آنجا را آباد كرده است. یاقوت در روایتی از ابو معاذ مخلاف را بنكرد معنی كرده (معجم البلدان 1- 39- 40).
(3). در قصیدهای كه از ملاط نقل كردیم در وصف جنگ ایرانیان با حبشیها و هدف هریك از آنها-
ص: 186
خصوصیت دیگری هم بوده و آن بدین علت بوده كه یمن تنها منطقهای از شبه جزیره عربستان بوده كه از قدیم در معرض تهدید دولت روم از شمال و دولت حبشه از شرق بوده و به این جهت بیش از سایر مناطق عربستان احساس احتیاج به حمایت ایران میكرده و به همین جهت یمنیها از قدیم ایران را به چشم یك دولت دوست میدیدهاند و ایران هم در موارد لزوم از حمایت آن دولت دریغ نداشته چنانكه در دوران انوشروان كه رومیها به قصد نفوذ در یمن و تسلط بر آنجا به اقداماتی دست زده بودند انوشروان در پیمان صلحی كه با امپراطور روم بست یكی از مواد آن به نقل فردوسی این بود كه:
نگردد سپاهش به گرد یمننخواهند چیزی از آن انجمن در اینجا یك مطلب را هم در زمینه روابط ایرانیان و یمنیها نباید ناگفته گذارد و آن این است كه ایرانیان هم در یمن چنانكه از بعضی روایات برمیآید خود را تافتهجدابافته نپنداشتهاند بلكه با قبایل یمن حشرونشر داشتهاند و زبان و فرهنگشان را آموخته و با آنها وصلت كرده و در بین آنها زندگی میكردهاند «1» و
______________________________
- این بیت را میخوانیم:
جیش یقاتل لاستقلال قحطانجیش یقاتل لاستعباد قحطان یعنی یك سپاه- كه مقصود سپاه ایران است- برای استقلال قحطان (اعراب یمن) میجنگید و یك سپاه- كه مقصود سپاه حبشه است- برای برده ساختن قحطان میجنگید (درس اللغة و الادب، ج 2 ص 128).
(1). فیروز سردار ایرانی كه پس از اسلام در جنگ با مرتدان یمن دچار شكست و ناتوانی شد تا گردآوری نیروی تازه در كوهستان خولان در قبیله مادری خود پناه گرفت (طبری 1- 1992) طبری در روایتی از ابن اسحق در واقعه جنگ بین جریر بن عبد الله و مهران كه او را مهران بن باذان خوانده حكایتی نقل كرده كه قابل تأمل است گوید برای من نقل كردند كه چون مهران به رزم با جریر پرداخت این ارجوزه را در معرفی خود خواند:
ان تسئلوا عنی فانی مهرانانا لمن انكرنی ابن باذان ولی من آن را باور نداشتم تا یكی از اهل علم و اطلاع كه در حجت گفتار او تردید نیست گفت این مهران عربی بار آمده بود چون با پدرش كه عامل كسری بود در یمن بزرگ شده بود.
(طبری 1- 2201) این را هم قبلا نقل كردهایم كه بنابر روایتی علت اینكه خسرو پرویز بر خرّه،-
ص: 187
این امر در كاهش احساس بیگانگی بین آنها بیاثر نبوده است.
پیامدهای اقتصادی حكومت ایران در یمن
اكنون بپردازیم به یكی دیگر از عوامل اساسی كه شاید بتوان آن را مهمترین عامل شمرد بخصوص از نظر كسانی كه برای اقتصاد نقشی اساسی در تحولات تاریخی قائلند و آن عامل اقتصادی است و مقصود از آن در اینجا رونق بازرگانی و بازگشت تدریجی دوران رفاه و آسایشی بود كه مردم یمن در دوران حبشیها از آن محروم شده بودند و پس از زوال آن دوران بدان دست یافتند. برای توضیح این مطلب بهتر است یكبار دیگر به آنچه در یكی از گفتارهای پیش درباره یمن گذشت اجمالا مروری بكنیم. در آنجا دیدیم كه استعداد و ثروتهای طبیعی و موقع جغرافیائی یمن باعث شده بود كه این سرزمین از دیرباز هم به سبب ثروتهای طبیعی و هم موقع جغرافیائی خود كه در مسیر راههای بازرگانی شرق و غرب قرار گرفته بود یكی از مراكز مهم بازرگانی دنیای قدیم گردد و علت اساسی پیشرفت و تمدن یمن هم از قدیم كه آن را از سایر قسمتهای سرزمین عربستان ممتاز میساخت همین امر یعنی توسعه بازرگانی و آمدورفت كاروانها و مبادله كالاها و رونق بازار تجارت بود كه گذشته ازآبادی شهرها و ثروت شهرنشینان موجبآبادی همه جاهائی میگردید كه در مسیر این راهها بهعنوان منزلگاه كاروانان یا محل دادوستد میان راه برگزیده میشدند و بتدریج در اثر زیاد شدن جمعیت و گسترش محل و فراوانی كار و مشاغل به صورت شهر یا شهرك یا یك مركز مهم بازرگانی درمیآمدند و دیدیم كه غالب جاهائی كه در تاریخ شبهجزیره عربستان شهرتی یافته و نامی از آنها در تاریخها آمده مانند تدمر و تیماء و حجر و فدك و خیبر و
______________________________
- خسرو مرزبان یمن خشمناك شده و او را از كار بركنار كرده بود این بود كه او راهورسم ایرانی را فراموش كرده و به راه و رسم عربی متمایل گشته بوده، و شاید علت اینكه ایرانیان یمن پس از اسلام در فاصلهای نهچندان دور جزء نامداران و پیشوایان فرهنگ اسلامی شدند همین آشنائی آنها با زبان و فرهنگ عربی بوده.
ص: 188
تبوك و پترا از این قبیل مراكز بودهاند. در گفتار مربوط به راههای كاروان رو متعددی كه از یمن میگذشته و راههائی كه غرب یعنی دولت روم و سایر مناطق غربی را به شرق میپیوسته از راهی یاد كردیم كه از شام در قلمرو دولت روم شروع میشده و در بندر عدن در جنوب یمن كه یكی از مراكز مهم مبادله كالاهای شرق و غرب بود به اقیانوس هند میرسید. این راه پس از گذشتن از سرزمین سوریه از راه تیماء و یثرب (مدینه) به مكه میرسید و از مكه به سمت جنوب میرفت و با قطع سرزمین یمن از شمال به جنوب به بندر عدن میرسید.
این راه مهمترین و پرآمد و رفتترین راهی بود كه شبهجزیره عربستان را از شمال به جنوب قطع میكرد اهمیت این راه كه قسمت اعظم آن از شبهجزیره عربستان میگذشت در سود سرشاری بود كه بازرگانی در این راه داشت و چون بازرگانی در آن رونق خود را از دست داده و آمدورفت بازرگانان مكه و تجار قریش در آن تقریبا قطع شده بود زیرا حبشیها گذشته از اینكه دشمنان دیرین یمنیها بودند پس از استقرار در یمن بنای دشمنی و مخالفت با اعراب حجاز را نیز گذاشتند و حتی یكبار هم به آنجا حمله بردند و تا مكه هم پیش راندند كه چنانكه گذشت در این حمله ناكام ماندند بنابراین در دولت حبشیها نه تنها مردم یمن و حجاز از تجارت در این راه و منافع آن مرحوم گردیدند بلكه راه ارتباط بین آنها هم كه برای هردو بسیار مهم و تا حدی حیاتی بود قطع گردیده بود.
یمنیها از سوی شمال كه دروازه آنها به مراكز مهم تجارتی در كنارههای دریای مدیترانه بود و از قدیم هم به آنجاها رفتوآمد میكردند محصور شده بودند و بازرگانان حجاز هم از سوی جنوب كه منبع خیروبركت برای آنها بود در محاصره قرار گرفته بودند.
با زوال حكومت حبشیها و زوال كابوسی كه بیش از پنجاه سال بر یمن سایه گسترانیده بود دوران جدیدی در این منطقه آغاز گردید كه پایه و مایه اصلی آن بازگشت به وضع طبیعی این منطقه و زندگی عادی مردم آنجا و تأمین وحدتی بود كه همیشه بین شمال و جنوب عربستان وجود داشته و در دوران حبشیها
ص: 189
ناپایدار شده بود. در این دوران نه تنها راه سراسری عربستان غربی از شمال به جنوب دائر گشت و رونق یافت بلكه راه مهم دیگری هم كه برای اقتصاد یمن اثری بسیار مساعد داشت رونق گرفت و آن راه یمن به پایتخت ایران بود كه آمدورفت در آن و تجارت در قلمرو گسترده و ثروتمند ایران كه در آن دوران شهرتی بسیار داشت كمال مطلوب بازرگانان عرب بود. بدینجهت این دوران برای تمام ساكنان این قسمت از عربستان چه جنوب و چه شمال دوران فرخندهای بود زیرا ایرانیان در همه این منطقه همان هدفی را دنبال میكردند كه كمال مطلوب ساكنان همین منطقه بود یعنی تأمین امنیت راهها و حفظ كاروانها از دستبرد قبائل ناآرام و تنبیه غارتگران و تباهكاران و این مهمترین عامل رونق تجارت و رفاه اقتصادی برای همه مردم این منطقه از شمال و جنوب بود.
از میان راههای مختلف بازرگانی كه از سرزمین یمن میگذشته و در رونق اقتصادی آنجا اثر داشته راه شمال و جنوب در این دوران از اهمیت خاصی برخوردار بود زیرا این راه گذشته از اثری كه در تحول یمن داشته اثر بارزتری در تحول اجتماعی و اقتصادی مردم حجاز و بخصوص مردم مكه و بالاخص طائفه قریش داشته كه بازتاب آن در سراسر تاریخ اسلام در دوران پیغمبر اكرم دیده میشود و در قرآن كریم هم بدان اشارتی رفته كه از این لحاظ شایسته بحث و بررسی بیشتری است.
بیسبب نیست كه در روایاتی كه در وصف مجلس تاجگذاری سیف بن ذی یزن كه پس از بیرون راندن حبشیها در قصر غمدان در صنعا برپا شده و در كتب تاریخ و ادب عربی به تفصیل نقل شده از میان همه بزرگان و امرای عرب كه برای تهنیت او به صنعا آمده بودند تنها از بزرگان قریش و نامآوران مكه مانند عبد المطلب جد پیغمبر اكرم و امیة بن عبد شمس جد بنی امیه و خویلد بن اسد و ابو زمعه نام برده شده نه از بزرگان دیگر عرب. این بدان علت بوده كه اعراب حجاز و بخصوص بزرگان مكه و قریش هم به همان اندازه مردم یمن از این وضع جدید بهرهمند میشدند زیرا آنها هم از دشمنی ناسازگار رها شده و با به راه
ص: 190
انداختن كاروانهای بزرگ و آمدورفت در این راه كه بتدریج تجارت در آن را به خود اختصاص دادند دوران آرامش و رفاهی را به خود نوید میدادند.
نگاهی به سوره الفیل و سوره قریش
تاكنون به اشاراتی كه در دو سوره از سورههای قرآن مجید به این تحول كه در اینجا مورد گفتگو است شده و به بهره وافری كه محققان میتوانند برای تحقیق در تاریخ این دوره عربستان و تاریخ صدر اسلام از این اشارات برگیرند توجهی نشده با اینكه این سورهها با كمال ایجازی كه در آنها هست پرتوی بر این تحول و علل آن میافكنند كه درخور تأمّل است.
این دو سوره یكی سوره الفیل و دیگری سوره قریش است كه هردو متصل به هم و هردو یادآور یك واقعه تاریخی و آثار مترتب برآنند. «1» سوره الفیل اشاره است به هجوم حبشیان به مكه و كیفیت هلاك آنها و سوره قریش اشاره است به همین كاروانهای بزرگ قریش و سفرهای تجارتی زمستانه و تابستانه آنها و رفاه و امنیتی كه خداوند متعال پس از هلاك حبشیان و زوال دوران ترس و فقر نصیب آنان گردانید.
البته زبان قرآن زبان تاریخ نیست كه رویدادهای گذشته را به تفصیل و با ذكر جزئیات بد انسان كه در تاریخها مینگارند شرح دهد بلكه زبان وعظ و حكمت و دعوت به حق است و اشاره به بعضی رویدادهای بزرگ تاریخی هم كه از لحاظ عظمت در اذهان مردم اثر گذاشته به قصد آگاه ساختن و عبرت آموختن و نشان دادن قدرت الهی و سرانجام دعوت به خداشناسی و یكتاپرستی است. و در این دو سوره هم یادآوری حمله به مكه و هلاك مهاجمان و آثار مترتب بر آنكه آرامش و رفاه قریش باشد بر این قصد است كه قریش را كه در این هنگام بزرگترین دشمنان اسلام بودند و هنوز در بتپرستی بهسر میبردند متوجه قدرت
______________________________
(1). سورههای 105 و 106.
ص: 191
خداوند و تفضلی كه برایشان فرموده بسازد تا تنبهی برای ایشان باشد و از بتپرستی به خداپرستی گرایند.
این دو سوره به عقیده غالب مفسران به یكدیگر پیوستهاند و كلمه اول سوره قریش یعنی لایلاف متعلق است به فعلی كه در آیه آخر سوره الفیل آمده یعنی فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ و حتی در روایتی كه از عمر بن میمون روایت شده آمده است كه من در پشت سر عمر (خلیفه) نماز میگزاردم در نماز خفتن و وی این دو سوره یعنی الفیل و قریش را به یكجا خواند و میان آنها بسم الله ... نگفت.
بنابراین تقدیر ماحصل این دو سوره بنظر این مفسران چنین میشود كه خداوند اصحاب فیل را هلاك كرد تا قریش دو كاروان زمستانه و تابستانه خود را در امن و آرامش انجام دهد. «1»
این دو سوره هردو در سال یكم بعثت و در مكه نازل شدهاند و چون بنابر قول مشهور ولادت پیغمبر اكرم (ص) در عام الفیل یعنی همان سال حمله حبشیها بر مكه بوده بنابراین در تاریخ نزول این دو سوره چهل یا چهل و یك سال از آن تاریخ و نزدیك به همین مدت منهای چندسال از تاریخ زوال قطعی حبشیان و باز شدن راه بازرگانی یمن به روی قریش میگذشته و در این مدت آثار نیك این تحول بخوبی ظاهر گشته و مشهود بوده است.
در قرآن كریم كاروانهای بزرگی كه سران قریش در مواسم معینی از سال برای حركت به مقصدی معین به قصد تجارت تشكیل میدادند ایلاف قریش خوانده شده و علت اینكه ایلاف تنها برای قریش بكار رفته این بوده كه این كار یعنی تشكیل كاروانها و سرپرستی آنها و تجارت در سرزمینهائی خارج از حجاز از مختصات سران قریش بوده و اگر كسان دیگر یا قبایل دیگری هم میخواستهاند در همان راهها به تجارت بپردازند میبایستی به همین كاروانهای قریش بپیوندند، یا به استناد اجازهای باشد كه آنها از دولتهای مجاور دریافت كرده بودند. در روایات آمده كه نخستین كسانی كه به اصحاب الایلاف شناخته شدند چهار
______________________________
(1). برای توضیح بیشتر نگاه كنید به تفسیر كبیر و ابو الفتوح و طبری و تبیان.
ص: 192
برادر فرزندان عبد مناف جد اعلای پیغمبر اكرم یعنی هاشم و عبد شمس و مطلب و نوفل بودهاند، چون هریك از این برادران از یكی از دولتهای مجاور عربستان اجازهای تحصیل كرده بودند كه به موجب آن میتوانستند در قلمرو آن دولت و در زینهار آن آزادانه به تجارت بپردازند. از این چهار برادر هاشم در حمایت پادشاه شام و عبد شمس در حمایت پادشاه حبشه و مطلب در حمایت والی یمن و نوفل در حمایت پادشاه ایران درآمده بودند و هریك از این چهار برادر از یكی از این دولتها عهد و زینهار گرفته بود تا چون در قلمرو آنها به تجارت میپرداختند كسی متعرض ایشان نشود و از این روی بعضی از ارباب لغت ایلاف را به معنی عهد و زینهار دانستهاند و بعضی دیگر به معنی گردهم آوردن و تشكیل كاروان دادن و یا ملزم به كاری در موعد معین شدن و از این قبیل مفاهیم كه در معنی ایلاف جمع است. «1»
از میان همه سفرهایی كه بازرگانان قریش به اطراف میكردند دو سفر آنها بیش از همه برای آنها سودآور و بااهمیت بود یكی سفر از مكه به شام و بازگشت از آن بود كه موسم آن تابستانها بود و دیگر سفر از مكه به یمن و بازگشت از آنكه موسم فصل آن زمستان بود. اهمیت این دو سفر در این بود كه این راه یعنی از دمشق به مكه و از مكه به یمن یا بندر عدن همانطور كه قبلا گفته شد یكی از راههای مهم بازرگانی شرق و غرب و به اصطلاح امروز یك راه بینالمللی بود و بازرگانان قریش از همین راه كه بتدریج تجارت آن را به خود اختصاص داده بودند در شبكه تجارت برون مرزی عربستان هم وارد شده و عاملی از عوامل تجارت شرق و غرب گردیده بودند و مكه هم یكی از مراكز و بلكه در طی سالهائی كه به ظهور اسلام میپیوست مهمترین مركز این تجارت در فاصله بین عدن و دمشق شده بود. كاروانهای قریش از یمن كالاهائی را كه مبدأ
______________________________
(1). برای آگاهی بیشتر از معنیهایی كه برای ایلاف ذكر كردهاند نگاه كنید به لسان العرب و روایات مختلفی كه در آنجا از ابو زید و ابن الاعرابی و ابن عباس و فراء و دیگران نقل كرده و همچنین به قاموس و شرح آن.
ص: 193
آنها شرق یا افریقا یا خود یمن بود و در قلمرو روم مطلوب مینمود حمل میكردند و به مكه میآوردند و پس از توقفی كوتاه یا بلند به سوی دمشق حركت میكردند، و از آنجا هم با كالاهائی باب بازار شرق و آفریقا به مكه باز میگشتند تا پس از توقفی در آنجا بار سفر یمن را ببندند.
این دو سفر یعنی سفر از مكه به یمن و سفر از مكه به شام در قرآن كریم با عنوان (رحلة الشتاء و الصیف) ذكر شده و علت اشاره به این دو سفر هم از بین سایر سفرها تأثیری است كه این دو سفر در نفوس مردم این سرزمین میگذاشته و هم اثری است كه در ثروت و غنای قریش و امتیاز آنها بر سایر قبایل داشته است.
قبایل عربستان از لحاظ مالی و اجتماعی در یك ردیف یا نزدیك به هم نبودند، از سرزمینی خشك و بیآبوعلف جز فقر و تنگدستی نروید و همه ساكنان این سرزمین در این فقر و تنگدستی شریك بودند ولی از آنمیان قبیله قریش حال و هوای دیگری داشت. یكی آنكه از ثروت و اعتبار و در نتیجه آن از نفوذ و اعتباری برخوردار بود كه قبایل دیگر فاقد آن بودند. این ثروت و اعتبار از آن جهت بود كه آنها مردمی تاجرپیشه بودند و بتدریج در نظام بازرگانی شرق و غرب در آن قسمت از راهی كه از سرزمینهای عربی میگذشت كموبیش جایی برای خود باز كرده بودند و از این راه بهره فراوان میبردند. و دیگر از آن جهت كه بزرگان این قبیله تولیت و سقایت خانه كعبه را هم عهدهدار بودند و این خانه كه در دوران پیش از اسلام محل استقرار بتهای مختلف قبایل عرب بود محل اجتماع سالیانه آن قبایل نیز بود كه هرسال در موسم معینی در آنجا جمع میشدند و به مناسبت اجتماع آنها بازار سالیانهای هم تشكیل میشد كه در آن علاوه بر دادوستد كالاهای خود به اجتماعات دیگری از قبیل شعرگوئی و مفاخره و رجزخوانی و دیگر اموری كه با زندگی بادیهنشینان ارتباط داشت نیز میپرداختند و چون بزرگان قریش تولیت كعبه را برعهده داشتند قهرا در همه امور مربوط به این اجتماعات نیز صاحب نفوذ بودند و نذورات و هدایائی را هم كه افراد یا قبایل مختلف برای خدایان خود میآوردند اگر هم به آنها كه متولیان
ص: 194
این خانه بودند تسلیم نمیكردند در هرحال مصرف آنها از حد اختیارات ایشان بیرون نمیماند.
ورود و خروج كاروانهای بزرگ تجارتی كه هرساله در فصلی معین صورت میگرفت جزء مواسم مشهور مكه شده بود. حركت كاروانی مركب از صدها شتر و شمار بسیاری از شتربانان و بازرگانان و نگهبانان و سران قوم موكبی تماشائی بود كه همه مردم شهر را از كوچك و بزرگ به تماشا میكشاند ولی علاقهمند بودن مردم مكه را به این مراسم علت دیگری هم بود و آن شركت بیشتر آنها در سرنوشت این كاروان بود. توضیح آنكه در اثر سود هنگفتی كه بازرگانان و سرمایهداران از این تجارت میبردند كسانی هم كه كموبیش مالی داشتند و خود قادر به سفر نبودند اندوخته خود را به یكی از كاروانیان به امانت میدادند كه در مقابل حقالزحمهای برای آنان معامله كند و سود و زیان آن معامله از آن صاحب مال باشد و عدهای نیز نقدینه خود را در مقابل بهرهای معین به ایشان وام میدادند و بدین ترتیب بیشتر اهل مكه از لحاظ مالی هم به این كاروان وابسته و در سرنوشت آن شریك بودند و در نتیجه همین سفرهای بازرگانی اهل مكه بود كه ربا در این شهر شیوع كامل یافته بود و برای مالداران یكی از وسایل بسیار معمول و متداول افزایش ثروت شده بود ثروتی كه معمولا از مال بینوایان و نیازمندان فراهم میآمد و همین امر بود كه پیغمبر اكرم (ص) آن را به صراحت تحریم فرمود و شاید علت تقارن حرمت ربا با حلیت بیع در آیه قرآن نیز تقارن این دو در همین كاروانهای موسمی بوده باشد. و به سبب همین اثری كه این كاروانهای زمستانه و تابستانه در نفوس اهل مكه و در ثروت و اعتبار قریش داشته، در دو سوره قرآن كریم با تذكر اینكه هرآنچه انجام یافته از نابودی حبشیها و فراهم آمدن وسیله برای تشكیل كاروانهای زمستانه و تابستانه همه به اراده خداوند و نتیجه تفضل الهی بر آنها بوده قریش دعوت شدهاند كه به شكرانه این همه نعمتها ترك بتپرستی گویند و خدای بزرگ یعنی صاحب خانه را بپرستند نه خدایان درون آن را، خدائی كه آنها را از ترس و بیم به ایمنی رساند و از گرسنگی به رفاه (فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ).
ص: 195
گفتار یازدهم عربها در ایران
اشاره
كوچنشینهای عرب در سورستان* بدو و بادیه* نجرانیان یمن و دهقانان ایرانی كوفه* اقطاعهای عثمان
كوچنشینهای عرب در سورستان (- عراق)
هنگامی كه پس از جنگ قادسیه، دستور عمر به سعد بن ابی وقاص رسید كه در سرزمینهای فتح شده در كنارهی غربی فرات و پیوسته به بادیهی عربستان محلی برای (هجرتگاه) اعراب یا به تعبیر خود او (دار هجرت) برگزیند وی به راهنمایی یكی از سرشناسان همان منطقه كه به وضع آنجا آشنائی داشت محلی را در كوفه برای این كار برگزید «1» و آنجا را بین قبایلی كه با او بودند تقسیم كرد.
در آن هنگام عربهایی كه در آنجا اسكان یافتند جمعا بیست هزار تن بودند.
دوازده هزار تن از عربهای یمانی و هشت هزار تن از عربهای نزاری، آن زمین
______________________________
(1). بلاذری، فتوح البلدان، 339.
ص: 196
نخست با قرعه بین آنها تقسیم شد و سپس تیرههای مختلف آن قبایل هریك در بخشی كه سهم آنها شده بود سیاهچادرهای خود را برپا داشتند.
یعقوبی در كتاب البلدان صورتی از این تیرهها را آورده و جایی را كه هریك از آنها اشغال كردهاند به نام جبّانه خوانده است.
جبّانه به فضای باز و میدانگاهی گفته میشد كه هرتیره از اعراب سیاه چادرهای خود را در آن میزدند و از آن فضا برای نیازهای مختلف خود و محلی برای نگاهداری احشام و كارهای عمومی گرفته تا گورستان استفاده میكردند. وی نام هفت جبانه را كه معمولا به نام قبیله یا رییس قبیله خوانده میشده به این شرح ذكر كرده است: جبّانة عزرم- جبّانة بشر- جبّانة ازد- جبّانة سالم- جبّانة مراد- جبّانة كنده- جبّانه الصاندین. و چند جا را هم به نام صحرا خوانده، مانند صحراء اثیر- صحراء بنی یشكر و صحراء بنی عامر ... «1» و طبری هم در ذكر رویدادهای دوران مختار و جنگهای او نام برخی از آنها را آورده است «2».
یكی از محلهای معروف كوفه هم جایی بوده كه طبری آن را به نام «چهارسوج خنیس» «3» و یعقوبی آن را شهار سوج خنیس خوانده و نوشته است كه آن را در آغاز تقسیم اراضی كوفه به هاشم بن عتبة بن ابی وقاص به اقطاع دادهاند «4». از این نام فارسی میتوان حدس زد كه این محل پیش از ورود اعراب چهار راهی معروف بوده كه پس از ورود عربها و سكونت ایشان در آنجا با حفظ نام سابقش نامی جدید هم به خود گرفته. در بصره هم محلی به همین نام چهارسو بوده كه آنجا هم پس از ورود عربها به آنجا «به شهار سوج بجله یا بجیله معروف شده» «5».
این تیرهها هریك جدا از هم میزیستند. معمولا قبایل عربی خوش نداشتند
______________________________
(1). البلدان، ص 331.
(2). طبری، 2/ 733- 738.
(3). طبری آن را در ذكر حوادث جنگهای مختار و محاصره او در آنجا ذكر كرده. (2/ 738).
(4). البلدان، ص 310.
(5). معجم البلدان، 3/ 388 در شهار سوج.
ص: 197
افراد یا تیرههایی از قبیله دیگر را در خود راه دهند. نوشتهاند وقتی عمر زمینی را از آنچه به قبیله بجیله اختصاص یافته بود به ابو عبد اله جدلی كه از آن قبیله نبود به اقطاع واگذار كرده بود و او خواست در زمین نویافته خود ساكن شود. جریر بن عبد اله رییس قبیله بجیله او را كه از قبیله بجیله نبود در اراضی قبیله خود راه نداد و او ناچار شد كه از آنجا به بصره برود «1».
بدو و بادیه
این قبایل كه در اینجا اسكان یافتند همه از بادیهنشینانی بودند كه آنها را در عربی بدو یا بدو میخوانند یعنی منسوب به بادیه.
بادیه كه آن را بادیة العرب هم میگویند، بیابان ریگزار بسیار وسیعی است كه میان عراق و سوریه و اردن و سرزمینهای ساحلی دریای سیاه گسترده و از روزگاران كهن تا امروز همچنان زیستگاه اقوامی بوده است كه گویی از دگرگونیهایی كه در طی تاریخ در بخشهای دیگر جهان روی داده و زندگی ساكنان آنها را كموبیش دگرگون ساخته است، بركنار مانده و هنوز هم در درون این صحرای پهناور همانگونه از زندگی را كه اجداد آنها پیش از هزار و پانصد یا دو هزار سال قبل داشتهاند همچنان ادامه میدهند.
بدوی را در برابر حضری به كار میبرند و از حضری در عربی كلمه حضارت را ساختهاند به معنی تمدن و شهرنشینی. بنابراین بدوی یعنی بیابانگرد دور از تمدن. و چون بداوت هم از اعماق تاریخ تا امروز را خیلی به كندی و با نردبانی طولانی پیموده است كه اگر آخرین پله آن را همین پلهای بدانیم كه گهگاه با زندگی حضری امروز ارتباط مییابد نخستین پلههای آن را كه در تاریكیهای تاریخ فرورفته میتوان امروز همچنان در اعماق صحرا یعنی همین بادیة العرب یافت. و چون در هرحال در طی تاریخ بر این پدیده كهن انسانی هم مراحلی گذشته، میتوان همان مراحل را دورههای مختلف تاریخی آن به شمار آورد.
______________________________
(1). طبری: 2/ 669.
ص: 198
غرض از این توضیح مختصر درباره بدوی و بدوات اشاره به مطلبی است كه همه محققان در مسائل عربی و عمرانی بدان توجه نمودهاند و آن طبیعت ضد عمرانی قبایل بادیهنشین و اثر نامطلوبی است كه اینان در تاریخ تمدن و عمران این منطقه و مناطقی داشتهاند كه در آن زیسته یا بر آن غلبه كردهاند. ابن خلدون كه از نخستین دانشمندانی است كه این پدیده انسانی را از لحاظ عمران و تمدن بشری تاحدی به تفصیل مورد مطالعه قرار داده به طبیعت ضد عمرانی آنها هم اشاره نموده و گفته است كه چون اساس عمران و تمدن بر ثبات و استقرار و كوشش مستمر و مداوم نهاده شده، و قبایل كوچنده صحراگرد را چنین ثبات و استقراری نیست از اینرو آنها را نه با تمدن و عمران میانهای هست و نه مظاهر تمدن و عمران را نزد ایشان ارزشی است، هم او و هم محققان دیگری بعد از او كه در این زمینه تحقیقاتی كردهاند، بهعنوان مثال برای این طبیعت ضد عمرانی بدویان نمونههایی از این دست ذكر كردهاند: مانند اینكه عرب بدوی بنایی را خراب میكند تا سنگی از آن را برای اجاق و كانون آتش خود به كار ببرد، یا خانهای را ویران میسازد تا تیری از آن را برای افراشتن خیمه خود به دست آورد. و به همین دلیل است كه ابن خلدون مینویسد كه چنین قبایل بیابانگردی به هركجا دست یابند و در آنجا ساكن گردند خرابی و ویرانی هم بدانجا راه خواهد یافت و عمران و آبادی از آنجا رخت برخواهد بست. «1»
به جز این قبایل صحراگرد گروههای دیگری هم از عربهای مناطق دیگر به همین سرزمین سورستان كوچانده شدند كه آنها هم برای ایرانیان اهل محل
______________________________
(1). آگاهی بیشتر را در این موضوع علاوه بر مقدمه ابن خلدون در كتابهای زیر از محققان معاصر كه خود از فرزندان همین سرزمین یا سرزمینهائی مجاور بادیه و آشنا به مسائل آن بودهاند خواهید یافت:
1- «جزیرة العرب فی القرن العشرین» تألیف حافظ وهبه وزیرمختار و نماینده عربستان سعودی در لندن. چاپ «لجنة التألیف و الترجمة و النشر» مصر 1354 ه. ق.- 1935 م.
2- البد و البداوة: تألیف دكتر جبرائیل جبور از استادان دانشگاه امریكائی بیروت، بیروت، دار العلم للملایین، 1988 م.
ص: 199
مسائلی ولی از نوع دیگر آفریدند. آنها نجرانیان یمن بودند كه در زیر توضیحی درباره آنها میآید:
*** نجرانیان یمن و دهقانان ایرانی كوفه
در خلافت عمر به جز قبائلی كه ذكر آنها رفت گروهی دیگر هم به كوفه كوچانده شدند كه با آن قبایل فرق داشتند و به همین سبب آنان را در جایی دیگر به جز جاهایی كه عربها را نشانده بودند سكونت دادند. آنها مسیحیان نجران بودند كه آنها را از یمن به اینجا منتقل ساخته بودند و محلی را كه در كوفه اشغال كردند به نام آنها نجرانیه معروف گردید.
ظاهرا جایی كه در كوفه به قبایل عرب اختصاص یافته بود بیابان وسیعی بود خارج از روستاها و دهستانهایی كه معمولا كشاورزان و دهقانان ایرانی در آنجاها به كشت و زرع میپرداختند زیرا آن عربها چادرنشین بودند و در بیابان میزیستند. ولی نجرانیان را در جایی فرود آوردند كه در قلمرو كشاورزان و دهقانان ایرانی بود زیرا اینان مانند عربها از قبائل صحرانشین و بیابانگرد نبودند اینها در نجران خود صاحب زمین و زراعت و كسب و كار بودند و علت كوچاندن آنها به كوفه این بود كه در زمان عمر بر پایه سیاست اصلی آن خلیفه كه در «ارض العرب» جز یك دین (- اسلام) باقی نماند، آنها را چون مسیحی بودند از نجران یمن به كوفه كه نه ارض العرب بلكه سرزمین ایرانی بود كوچاندند و به آنها وعده كرده بودند، یا آنها چنین پنداشته بودند كه به آنها گفته شده بود كه در محل جدید به جای زمینهای خودشان كه در یمن داشتند در اینجا هم برای كشتوكار به آنها زمین واگذار خواهد شد «1» و به همین سبب هم در كوفه در قلمرو دهقانان ایرانی درآمدند و در همانجا به كار و زندگی پرداختند.
از نامهای كه عثمان در زمان خلافت خود درباره آنها به ولید بن عقبه كارگزار
______________________________
(1). طبری 2/ 681.
ص: 200
خود در كوفه نوشته چنین برمیآید كه میان این نجرانیان با دهقانان ایرانی كوفه، شاید بر سر تملك زمینهایی كه در آن كار میكردهاند، اختلافهایی به وجود آمده بود كه كارشان به داوری نزد خلیفه انجامیده. عثمان در این نامه به كارگزارش نوشته است كه: عاقب و اسقف و سران نجران نامه رسول الله صلی اللّه علیه و سلم را برای من آوردند و شرط عمر را هم به من نشان دادند. من از عثمان بن حنیف درباره این امر جویا شدم او به من خبر داد كه وی به این امر رسیدگی كرده و آن را برای دهقانان ایرانی زیانبار یافته زیرا این نجرانیان آنها را از زمینهایشان بازداشتهاند. «لردعهم عن ارضهم» و من از جزیه آنها دویست حلّه برای رضای خدا و در عوض زمینشان «و عقبی لهم من ارضهم» كسر كردم و آنها را به تو سفارش میكنم زیرا آنان مردمی هستند كه در ذمه ما هستند «فانهم قوم لهم ذمة».
عاقب كه در این نامه آمده ظاهرا یكی از مراتب روحانی این مسیحیان و شاید هم یكی از سران سرشناس آنها بوده، و عثمان بن حنیف هم كه خلیفه درباره این مسئله از او جویا شده كسی بوده كه در زمان عمر پس از فتح این اراضی مساحت سرزمین سواد و از آن جمله مزارع و املاك دهقانان همین منطقه كوفه را عهدهدار بوده «1» و از وضع آنجا آگاهی كافی داشته است.
این نجرانیان را كه عربها به كوفه كوچانده بودند چهل هزار تن بودهاند، نوشتهاند كه بخشی از آنها را هم به شام و نواحی آنجا كوچانده بودند ولی قسمت اصلی آنها در همین كوفه بودهاند، و مركز دینی همه آنها هم در همین نجرانیه كوفه بوده چه رییس نجرانیان كوفه كه عهدهدار پرداخت حلههایی بوده كه همچون جزیه میبایستی سالیانه بپردازند، فرستادههای خود را از همینجا به نجرانیان شام و نواحی آنجا میفرستاده تا سهم آنها را هم از مالی كه برعهده داشتهاند وصول نمایند. ولی جمعیت آنها بتدریج نقصان یافته و از شمار آنان كاسته شده است.
______________________________
(1). البلدان، ص 311.
ص: 201
بلاذری متن پیماننامهای را هم كه پیغمبر اكرم با نمایندگان این مسیحیان بسته و در آن وظایف ایشان و از آن جمله پرداخت سالیانه دو هزار حله (پارچه مخصوص یمن) بهعنوان جزیه مشخص شده و همچنین نامه خلیفه عمر را درباره آنها نقل كرده است. «1»
از مجموع آنچه در این مورد از شكایات آنها و نوشتههائی كه ابراز داشتهاند برمیآید میتوان تاحدی به خواستههای آنها كه در درجه اول اجازه بازگشت به موطن اصلی خودشان بوده است پی برد «2».
بههرحال موضوع نجرانیان بههمینجا پایان نپذیرفت. در دورههای مختلف در اثر شكایت آنها به والیان و خلفای وقت و رسیدگی مجدد به وضع آنها از مقدار جزیه آنها گاهی كاسته و گاهی دوباره افزایش یافته است. و آخرین باری كه در تاریخ نام این نجرانیان كوفه با دهقانان ایرانی آنجا باهم به نظر رسید در زمان ولایت حجاج است كه او چون با دهقانان ایرانی میانه خوبی نداشت و به بهانه كمكی كه آنها به ابن اشعث در جنگهای او علیه حجاج كرده بودند از آنها خشمناك بود و این مسیحیان نجران را هم به همكاری با دهقانان متهم میساخت، آنچه را كه پیش از او از جزیه این مسیحیان كاسته شده بود او دوباره آن را بر جزیه آنان افزوده است «3» ولی اینان هم در هرفرصتی نزد حاكمان، یا برای بازگشت به موطن اصلی خود و یا كم كردن جزیه خود به نسبت كم شدن شمار ایشان و یا از زورگویی كارگزاران، به دادخواهی میرفتهاند و آن حاكمان هم گاه جزیه آنها را كم میكرده و گاه مانند حجاج بر آن میافزودهاند. تا سرانجام در زمان هارون الرشید جزیه آنها به دویست حله كاهش یافت و بنا شد كه آن را هم مستقیما به بیت المال خلیفه بپردازند و كارگزاران را با آنها كاری نباشد.
______________________________
(1). در نوشته عمر كه بلاذری نقل كرده در اینباره چنین آمده است: «اما بعد فمن وقعوا به من اهل الشّام و العراق فلیو سعهم من حرث الارض. و ما اعتملوا من شییء فهو لهم مكان ارضهم بالیمن» (فتوح البلدان، ص 76- 78).
(2). فتوح، ص 76- 77.
(3). بلاذری، فتوح، 329- 330.
ص: 202
اقطاعهای عثمان
در خلافت عثمان تحولی دیگر در وضع سورستان پدید آمد هرچند اثری فوری در بافت اجتماعی آنجا نداشت ولی مقدمهای برای دگرگونیهای آینده و تغییر چهره آنجا گردید و آن بذل و بخششهایی بود كه عثمان از اراضی اینجا به سران عرب میكرد، و بسیاری از آبادیهایی را كه از املاك خالصه به شمار میرفت یا حاكمان عرب خود را در آنها صاحب حق میپنداشتند به عدهای از سرشناسان عرب به اقطاع وامیگذارد و این مقدمهای شد برای اینكه كارگزاران او در املاك سواد یعنی سورستان به بذل و بخششهای بیشتری بپردازند و عده بیشتری از سران عرب كه قبلا هم به تملك اراضی اینجا پرداخته بودند «1» املاك بیشتری را در اختیار گیرند و به تدریج قلمرو دهقانان ایرانی را در آنجا تنگ و تنگتر سازند.
عمر پس از فتح سواد علاوه بر املاكی كه در دولت ساسانی جزء خالصه شمرده میشد چند نوع دیگر از اراضی آنجا را هم خالصه گردانیده بود از قبیل املاكی كه به پادشاهان ساسانی یا خاندان ایشان یا كسانی كه در جنگ كشته شده یا فرار كرده بودند تعلق میداشته و همچنین نیزارها و بیشهزارها و املاك دیگری كه بسیاری از آنها را بلاذری نقل كرده است «2». بلاذری این را هم نوشته كه این املاك در دیوان ثبت شده و همچنان معلوم و مشخص بودند تا هنگامی كه در واقعه دیر الجماجم در زمان حجاج كه مردم دیوان را آتش زدند این دیوان هم از میان رفت و از آن پس هرگروهی از مردم هرآنچه از این املاك در مجاورتشان بود تصاحب كردند.
در دوران عثمان و عامل او ولید بن عقبه بسیاری از املاك مهم و معتبر این
______________________________
(1). فتوح البلدان، ص 76- 78.
(2). فتوح البلدان، ص 329- 330.
این مطلب از درخواستی كه آنها در دوران خلافت علی (ع) از آن حضرت كردند به خوبی معلوم میشود (فتوح، ص 79- 80).
ص: 203
منطقه كوفه در استانهای بهقباد به سران و بزرگان عرب بخشیده شد. از جمله آبادیهای بزرگ آنجا دهی بود به نام نشاسته (در عربی- نشاستج) كه عثمان آن را به طلحة بن عبید اله «1» داده بود، این ده در آن هنگام آنچنان به بزرگی و آبادانی و باروری زبانزد بود كه وقتی نزد سعید بن العاص از گشادهدستی و بخشندگی طلحة سخن رفت سعید گفت: كسی كه جایی همچون نشاستج را داشته باشد سزاست كه چنین گشادهدست و بخشنده باشد «2».
از جمله این املاك جایی بود كه نام عربیشده آن را طیزناباد نوشتهاند كه جزء طسوج سیلحین از طسوجهای سهگانه ابواب جمعی كوفه بود و از شهرت و آبادانی به پایهای بود كه در برآورد خراج آن این طسوج هم در ردیف خورنق ذكر میشده «3» كه خود جائی بزرگ و پر درآمد بوده. طیزناباد گذشته از آبادانی و باروری به سبب سرسبزی و خرمی آن یكی از نزهتگاههای معروف به شمار میرفته و در آنجا دیری بوده كه به نام دو راهب نجرانی دیر جرجس و بكس خوانده میشده و دارای تاكستانهای بسیار و درختهای فراوان و میخانههایی بوده كه بعدا خراب شده ولی نام آنها باقیمانده ظاهرا وصفی كه یاقوت از آن كرده و گوید این خرابهها هنوز هم در كنار جاده باقی است و مردم آنها را قباب ابی نواس میخوانند «4» مربوط به زمان خود او است.
طیزناباد را كه به سبب موقع طبیعی و آبادانی و ثروتش در بین سران عرب خواهان بسیار داشت عثمان به اشعث بن قیس كندی داده بود و از جمله كسانی كه عثمان از املاك و آبادیهای كوفه به آنها داده بود و نام آنها را بلاذری ذكر كرده اینها بودند:
عمار بن یاسر، عبد اللّه بن مسعود، سعد بن مالك الزهری، خباب بن الارث، سعد كه دهی به نام هرمز به او اقطاع داده بود، زبیر بن العوام، اسامة بن زید، وائل بن حجر الحضرمی، عدی بن حاتم الطایی، خالد بن عرفطة و جریر بن عبد اللّه البجلّی.
______________________________
(1). بلاذری، فتوح ص 76- 81.
(2). فتوح، ص 334- 335.
(3). بلاذری، ص 334- 335.
(4). یاقوت، معجم البلدان ص 783.
ص: 205