گفتار دوازدهم عایشه (ام المؤمنین) در بصره
اشاره
عایشه در راه بصره* سپاه عایشه در حومه بصره* نامه شكایتآمیز عایشه* زطّ و سیابجه* زط و سیابجه در سپاه علی (ع)* توضیحی لغوی
عایشه «ام المؤمنین» در راه بصره
پس از كشته شدن عثمان بن عفّان خلیفه وقت، عایشه بیوه پیغمبر (ص) ظاهرا به خونخواهی عثمان و در واقع به قصد مخالفت با خلافت علی (ع) كه همه بزرگان و صحابه پیغمبر با او به خلافت بیعت كرده بودند، با كمك بنی امیه در حجاز به پاخاست و عبد اله بن عامر خواهرزاده عثمان هم، كه در خلافت عثمان كارگزاری عراق را برعهده داشت و در خلافت علی (ع) از این كار بركنار شده بود ولی هنوز در بصره میزیست، از بصره به حجاز رفت و به او پیوست، و هنگامی هم كه عایشه با پیروان خود كه عموما از مخالفان علی بودند از حجاز آهنگ بصره كرد تا در
ص: 206
آنجا نیرویی برای مقابله با علی فراهم سازد عبد اله بن عامر هم با آنچه در اختیار داشت و ثروتی كه اندوخته بود وسایل حركت او و همراهانش را از حجاز به بصره از مال و شتر فراهم ساخت و خود نیز همراه او به بصره رفت «1»
ورود عایشه به سورستان نقطه عطفی در تاریخ این سرزمین در این دوران گردید و آثاری در این منطقه از خود برجای گذاشت كه به زودی از میان نرفت، از آن جمله یكی این بود كه با این حركت جنگ و جدالهای داخلی اعراب كه تا كنون به همان سرزمینهای عربی محصور بود به سورستان یعنی به قلمرو ایرانشهر انتقال یافت. و از این پس این سرزمین بود كه صحنه زدوخوردهای اعراب و ناآرامیهای ناشی از آن و ویرانیهای برخاسته از آنها گردید. و دیگر این بود كه با رفتار خصمانهای كه عایشه و همراهان وی با نگهبانان ایرانی این منطقه، كه در این تاریخ هم همچون گذشته نگهبانی دیوان خراج و سایر دیوانها و همچنین حفاظت از دستگاه خلافت و كارگزاریهای ولایات و بیت المالها و زندانها و دیگر سازمانهای وابسته را برعهده داشتهاند، و در تاریخهای عربی به نامهای نامأنوسی همچون زطّ و سیابجه خوانده شدهاند، در پیش گرفت و كشت و كشتاری كه برای تسلط بر بیت المال بصره در نگهبانان آن بیت المال به راه انداخت، نیروهای رزمنده ایرانی این منطقه را كه همچون گذشته مسئول حفظ امنیت آنجا و همه دستگاههای رسمی دولتی بودهاند بر ضد خود و جنبشی كه وی نماینده آن بود یعنی جنبش اموی، برانگیخت و به همین سبب بود كه سیر امور در اینجا در جهتی مخالف با آنچه ام المومنین میخواست جریان یافت و موجب گله و شكایت وی از آن وضع گردید، گله و شكایتی كه در نامهی وی به سران عرب كوفه انعكاس یافته است.
عایشه انتظار داشت كه در بصره خود را با عربهایی روبرو ببیند كه اگر هم از
______________________________
(1). برای پی بردن به اهمیت بصره از لحاظ سوق الجیشی نگاه كنید به آنچه در جلد دوم همین كتاب زیر عنوان بصره از سنگلاخهای لغوی تا واقعیات تاریخی و جغرافیایی (ص 399 به بعد) آمده است.
ص: 207
پیروان علی (ع) باشند باز هم حمیّت عربی آنها و حفظ حرمت وی بهعنوان زوجه پیغمبر (ص) مانع از مقاومت ایشان در برابر او گردد، ولی برخلاف انتظار خود را در آنجا چه در دستگاه كارگزاری و چه در دیوانهای تابع آن با همین زطّ و سیابجه یعنی نگهبانان ایرانی آن دستگاهها روبرو یافت كه از سوی خلیفه وقت یعنی علی (ع) مأمور حفظ و نگهداری آن چیزهایی بودند كه به آنها سپرده شده بود. و عایشه و همراهان او اگر هم در جاهای دیگر از حرمت و اعتباری شایسته برخوردار بودند، در اینجا نافرمانانی بودند كه سر از فرمان حاكم وقت برتافته و راهی دیگر در پیش گرفتهاند راهی كه نه تنها حرمتی برای آنها كسب نمیكرده بلكه آنها را درخور سرزنش هم میساخته است.
سپاه عایشه در حومه بصره
هنگامی كه سپاه عایشه به اتفاق طلحه و زبیر، كه دو تن از سرشناسان عرب و از مخالفان سرسخت علی بودند به حومه بصره رسیدند وی عبد اله بن عامر را كه سابقه آشنایی با آن محل و املاكی در بصره داشت، نهانی به آنجا فرستاد تا مردم آنجا را از آمدن او باخبركند و زمینه را برای ورود آنان به بصره آماده سازند. «1»
در این هنگام عثمان بن حنیف كارگزار بصره كه از سوی علی (ع) خلیفه وقت به این سمت منصوب شده بود و در بصره میزیست فرستادهای نزد آن نورسیدگان فرستاد تا از سبب آمدنشان آگاه شود و پس از گفتگوهایی كه بین آنها صورت گرفت و زدوخوردهایی كموبیش خونین كه بین طرفدارانشان روی داد صلحی موقت بین آنها برقرار شد و چنین نهادند كه تا آنگاه كه یكی از آنجا به مدینه برود و درباره مطلبی كه نورسیدگان عنوان میكردند تحقیق كند و
______________________________
(1). عبد اله بن عامر به بصره رفت و همچنان در بصره ماند و در جنگ جمل هم در سپاه عایشه با علی جنگید و جراحاتی سخت برداشت. و پس از شكست عایشه و كشته شدن زبیر او هم با همان جراحات از معركه گریخت و در نزد مردی از یك قبیله عربی پناهنده شد و او هم وی را به دمشق رسانید.
ص: 208
برگردد هیچیك از دو طرف به كاری كه وضع موجود را برهم زند دست نزنند.
مطلبی كه آنها عنوان میكردند و این فرستادگان میبایستی درباره آن تحقیق كنند این بود كه طلحه و زبیر در بیعت با علی مجبور بودهاند نه مختار بنابراین خود را بدان بیعت پایبند نمیدانند و در مخالفت با علی كه اكنون بدان دست زدهاند از سوی آنان نقض بیعتی نشده است.
ولی این صلح موقت پایدار نماند زیرا طلحه و زبیر و طرفداران آنها میخواستند هرچه زودتر عثمان بن حنیف كارگزار علی را از سر راه بردارند و بر بیت المال دست یابند و برای این كار توطئهها میچیدند ولی همان نگهبانان یعنی زطّ و سیابجه مانع از آن میشدند كه اینان به خواسته خود برسند. از جمله این توطئهها این بود كه روزی محمد پسر طلحه كه امر نمازگزاری بر سپاهیان با او بود به مسجد آمد و برای اقامه نماز در نزدیكی محلی كه عثمان بن حنیف نماینده علی (ع) نماز میگذارد ایستاد و چون زطّ و سیابجه نگهبانان عثمان به كار او بدگمان شدند او را از آن محل دور كردند. و سپس در شبی سرد و تاریك و طوفانی طلحه و زبیر با جماعت خود به مسجد آمدند و پیش از آنكه عثمان برای نماز به مسجد بیاید شخصی را به نام عبد الرحمان بن عتاب به جای او به امامت گماردند ولی باز زط و سیابجه نگهبانان عثمان مانع آن كار شده و سلاح به روی آنها كشیدند و پس از مدتی جنگ و ستیز طلحه و زبیر دست از جنگ كشیدند و صبر كردند تا شبهنگام كه آن نگهبانان به خواب رفتند آنگاه به خانه عثمان ریختند و او را دستگیر كرده با خود بردند، و سپس با كندن تمام موهای سر و صورت و ابروهای او كه نشانی كمال تحقیر و خواری بود او را از شهر بیرون كردند و پسرش را هم به زندان افكندند.
پس از بیرون كردن عثمان بن حنیف كارگزار علی (ع) در بصره كه طلحه و زبیر عملا اختیار بصره را در دست گرفته بودند، خواستند بیت المال را هم تصرف كنند ولی نگهبانان ایرانی بیت المال كه بلاذری از آنها هم به نام سیابجه نام برده از تسلیم بیت المال به آنها خودداری كردند و چون آنها نتوانستند آن
ص: 209
نگهبانان را به هیچ وسیلهای وادار به تسلیم نمایند، عبد اله پسر زبیر با جماعتی كه آماده ساخته بود سحرگاهان بر آن نگهبانان كه در خواب بودند شبیخون زده و همه را كشتند.
به نوشته بلاذری شمار این سیابجه كه بدینسان كشته شدند به قولی چهل و به قولی چهارصد تن بوده و سركرده آنها هم مردی به نام ابو سالمه زطی بوده كه بلاذری وی را به نیكوكاری ستوده است.
ولی با این كشتوكشتار هم باز عایشه موفق نشد كه در بصره چنانكه دلخواه او بود بر اوضاع مسلط شود و آنچه باعث ناكامی او گردید باز همان زطّ و سیابجه یعنی نگهبانان دیوان و دیگر دستگاههایی بودند كه اینها قصد تصرف آنجاها را داشتند. و این چیزی است كه از نامه شكایتآمیز ام المومنین به سران عرب كوفه برمیآید:
نامه شكایتآمیز عایشه
طبری نامه نسبة مفصلی را از عایشه بیوه پیغمبر (ص) خطاب به برخی از سران عرب كوفه نقل كرده است كه در آن عایشه برای اثبات برحق بودن خود و توجیه قیام خویش در واقعهای كه به جنگ جمل انجامید مطالبی ذكر كرده و در آن شرحی هم در سرزنش طرفداران علی (ع) در بصره و رفتار ناشایست آنها با او و طرفدارانش نوشته كه از لحاظ یافتن ردپای ایرانیان در آن جنگ كه از علتهای ناكامی وی در آن جنگ بودهاند درخور تأمل مینماید. این نامه را عایشه در هنگامی نوشته است كه سپاه او و طلحه و زبیر كه ظاهرا به دستاویز خونخواهی عثمان و در واقع برای تسلط بر بصره و آنجا را پایگاهی برای مبارزه با علی (ع) قرار دادن، به بصره آمده و آنجا را بخشی با درگیری و ستیز و بخشی را هم با نیرنگ و تدبیر و بخشی را هم با كشتوكشتار در اختیار گرفته بودند، و در انتظار برخورد با علی (ع) یا سپاهیان او به سر میبردند، برای جمع كردن یاران و طرفدارانی هرچه بیشتر به هرجا پیك و
ص: 210
نامهای میفرستادند و از آن جمله برای برخی سران عربهای كوفه:
در این نامه عایشه برای برانگیختن عواطف آنها در شكایت از بیحرمتیهایی كه طرفداران علی (ع) نسبت به او روا داشتهاند چنین نوشته است: «و آنها به ما سخنانی ناشایست گفتند، كه در نظر مردمان صالح سخت ناروا مینمود و در حالی كه عثمان بن حنیف و جهّال و ولگردان را با خود داشتند با زطّ و سیابجهشان در برابر ما ایستادند.
با علم به اینكه همواره رسم چنین بوده و هست كه هرقدرتطلبی همواره خود و پیروان خود را مردانی صالح و رهرو راه حق و مخالفان خود را مردمانی نااهل و خارج از راه صواب بخوانند، در این نامه عایشه همه كلمات آن روشن و وافی به مقصود است جز دو كلمه زطّ و سیابجه كه هالهای از ابهام آنها را پوشانده و معلوم نمیشود آنها چه گروهی از مردمان بودهاند كه ام المومنین را در حالی كه قبایل عرب بصره و حتی برخی از طرفداران علی (ع) هم در آن شهر برابر او چندان پایداری از خود نشان ندادهاند این زط و سیابجه با ایستادگی خود در برابر او و یارانش چنان او را آزردهخاطر ساختهاند كه شكایت آنان را به عربهای كوفه برده است.
علت این ابهام آن است كه این دو كلمه بهگونهای دچار تعریب و تحریف شدهاند كه از خود آنها نه میتوان معنی درستی به دست آورد، و نه میتوان شغل و حرفه كسانی را كه عربها آنها را به این نامها خواندهاند به درستی شناخت و چون درك این مطلب و به دستآوردن اصل و تبار و معنی این دو كلمه بحث و بررسیهای بیشتری را در این عبارت ایجاب میكرده و آن هم خارج از دائره دید و اهتمام كسانی بوده است كه به جنگ جمل از دیدگاههای دیگری مینگریستهاند ازاینرو به این دو كلمه در این نامه توجهی نشده و آنها را پیوسته با همان هاله ابهامی كه آنها را فراگرفته است در تاریخها نقل كردهاند. و بدین سبب بخش مهمی از تاریخ این جنگ و پیآمدهای آن به خصوص آن بخش از آنكه به ایرانیان و تاریخ ایران ارتباط مییافته ناشناخته مانده است. و به همین
ص: 211
سبب توضیحی درباره این دو كلمه نه تنها برای رفع ابهام از نامه عایشه بلكه و همچنین برای روشن شدن بخشی از تاریخ ایران نیز در اینجا اضافه میشود.
زطّ و سیابجه
زط و سیابجه كه در نامه شكواییه عایشه (- ام المؤمنین) از آنها یادشده و در اخبار مربوط به رویدادهای این دوران غالبا نامشان به میان میآید از كلماتی هستند كه بخشی از تاریخ این دوران را در خود پوشاندهاند و خود نیز به سبب تعریب و تحریفی كه بدان دچار شدهاند همچنان پوشیده ماندهاند. توضیحی كه در زیر میآید به قصد رفع ابهام هم از این دو كلمه و هم از آن بخش از تاریخ است كه به آنها ارتباط مییابد.
نخستینباری كه در دوران اسلامی از زطّ و سیابجه بهعنوان دو نام برای دو گروه از مردمان كارآمد آن دوران یادشده در هنگامی است كه ابو موسی اشعری والی بصره كه ذكر او پیش از این به تفصیل گذشت «1» پس از تسلط بر قسمتی از خوزستان و اقامت در آنجا با سواران مقیم خوزستان كه رستهای از سپاهیان اصلی دولت ساسانی و از فرماندهان آن سپاهیان بودند به نوعی توافق دستیافت و در اثر آن اسواران خوزستان به مسلمانان پیوستند. در آن هنگام این دو گروه هم كه عربها آنها را زط و سیابجه خواندهاند و آنها هم رستههای دیگری از سپاهیان ایران ساسانی بودند پس از شنیدن خبر پیوستن اسواران به مسلمانان آنها هم با همان شرایط اسواران به مسلمانان پیوستند و آنها هم مانند اسواران همچنان در بصره اقامت گزیدند و در بصره هم مانند اسواران با قبیله بنی تمیم هم پیمان شدند. و چون پس از پیوستن آنها به قبیله بنی تمیم تیرههای مختلف آن قبیله بر سر اینكه این نیروی رزمنده كه بر قدرت و شوكت آنها بسی میافزود به كدام یك از آن تیرهها بهپیوندد باهم به نزاع برخاستند سرانجام برای رفع آن نزاع كه میرفت به فتنهای بدل شود خود اسواران چنین نهادند كه آنها به طایفه
______________________________
(1). در جلد دوم همین كتاب، گفتار بیست و دوم، ص 422 به بعد.
ص: 212
بنی سعد بهپیوندند و زط و سیابجه هم با طایفه بنی حنظله همپیمان شوند و چنین هم شد «1».
پیش از این تاریخ هم نام و زط و سیابجه در اخبار مربوط به جنگهای ردّه در بحرین كه در زمان خلافت ابو بكر روی داده بود آمده و آن در هنگامی است كه مردی از همان دیار به نام الحطم بن ضبیعه پس از رحلت پیغمبر (ص) سر به نافرمانی برداشته و بر شهرهایی از آنجا مانند قطیف و هجر چیره شده و خطّ را هم با فریب دادن زط و سیابجهای كه در آن بودهاند به تصرف خود درآورده «2».
خط در دوران ساسانی مركز دیوانی بحرین بود و قطیف و هجر هم از توابع آن به شمار میرفتند و زط سیابجهای هم كه در آن بودند پادگان محافظ آنجا از سوی دولت ساسانی ایران بودهاند.
زط و سیابجه در سپاه علی (ع)
در همین زمان هم كه ام المؤمنین عایشه از آنها خشمگینانه نام میبرد نام آنها را در سپاهیان امیر المومنین علی كه برای فرونشاندن فتنهای كه طلحه و زبیر به كمك ام المومنین در بصره برپا ساخته بودند از مدینه عازم بصره بود میبینیم و آنها گروههایی بودند كه از كوفه به سپاهیان علی پیوستند گروههایی كه آنها را هم در تاریخها به نام زط و سیابجه خواندهاند. و دیدیم كه علت ناخشنودی ام المومنین عایشه هم از این زط و سیابجه این بود كه وقتی آنها یعنی عایشه و همراهان او در بصره خواستند بر عثمان بن حنیف كارگزار علی (ع) بر آنجا دست یابند همین زط و سیابجه كه نگهبانان دار الاماره بودند به حمایت از عثمان برخاسته و آنها را ناكام ساختند، و وقتی هم كه عایشه و همراهان در غیبت زط و سیابجه بر عثمان بن حنیف دست
______________________________
(1). بلاذری- فتوح البلدان، ص 459 و 460.
(2). طبری 1/ 11961 «حتی نزل (الحطم بن ضبیعة) القطیف و هجر و اسنغوی الخط و من فیها من الزط و السیابجة».
ص: 213
یافتند و با وضعی تحقیرآمیز او را از بصره بیرون راندند. چون خواستند بر بیت المال هم دست یابند و با بودن نگهبانان بیت المال و حفاظت از آنجا این كار را ناممكن میدیدند تصمیم به نابودی نگهبانان گرفتند و شبهنگام كه آنها در خواب بودند بر سر آنها ریختند و همگی را كشتند. این نگهبانان را هم كه شمار آنها را برخی چهل تن و برخی چهارصد تن نوشتهاند در تاریخها به نام سیابجه خواندهاند. و اگر در تاریخ رویدادهای این دوران دقت بیشتری شود موارد بیشتری را میتوان یافت كه در آنها از زط و سیابجه یادشده است. و این بدان سبب است كه این دو نام معرّف دو رسته از سپاهیان آزاد و حرفهای ایرانی بودهاند كه از دوران قدیم و پیش از اسلام همواره در این سرزمین در راستای حرفه خود به خدمت گرفته میشدهاند و در این تاریخ كه در اینجا موضوع سخن است و تا مدتها پس از این تاریخ هم در دوران اسلامی همچنان به كار خود ادامه میداده و همچنان در همان محدوده حرفه خود خدمتی را عهدهدار میشدهاند.
و به همین سبب است كه نام آنها را هم در دستگاههای دولتی و رسمی همچون محافظان دیوان و بیت المال یا نگهبانان زندانها و مانند اینها میتوان یافت و هم به عنوان محافظ در خدمت گروهها یا مراكز غیردیوانی مانند كاروانهای مسافری و بازرگانی چه زمینی و چه دریایی یا محلهایی كه احتیاج به محافظ و نگهبان میداشتهاند. و در این زمان هم كه در اینجا موضوع سخناند در دستگاه خلافت علی (ع) محافظان دار الاماره و نگهبانان بیت المال بودهاند كه با ایستادگی خود در برابر عایشه و یاران او یعنی طلحه و زبیر و تسلیم نشدن به آنان خشم عایشه را برانگیخته و جان بر سر سودای خویش نهادهاند.
توضیحی لغوی درباره زط و سیابجه
سیابجة جمع سیبجی «1» و سیبجی همشكل عربی سپاهی است. و زطّ شكل عربی جتّ است و جتّ یا جتّان هم به گفته خوارزمی قومی بودهاند از مردم
______________________________
(1). سیبویه، كتاب، چاپ بولاق، مصر، 1361 ه. ق. جلد دوم. ص 201 «و قالوا البرابرة و السیابجة ... بمعنی البربرییّن و السیبجیین»
ص: 214
سند كه به نگهبانی راهها گماشته میشدهاند «1» و چون كار آنها هم در ردیف كار سپاهیان بوده ازاینرو آنها را غالبا با سپاهیان نام میبرند و در عربی هم زطّ و سیابجه باهم ذكر میشوند، و چون اینان در مجموعه سپاهیان ساسانی رده خاصی را تشكیل میدادهاند. در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی هم همچنان در همان مجموعه باقی ماندند با همان كارهائی كه برعهده داشتند.
چنانكه پیش از این گذشت این رسته از سپاهیان ساسانی پس از شنیدن خبر پیوستن اساورة، یعنی اسوارانی كه در خوزستان بودهاند و برای كمك به هرمزان به اینجا رفته بودند، به ابو موسی با شرائطی كه خود آنها نهاده بودند اینان هم با همان شرایط به ابو موسی و مسلمانان پیوستند.
______________________________
(1). الزطّ: حفّاظ الطّرق و همجنس من السّند یقال لهم جتّان.» مفاتیح العلوم، تألیف ابی عبد الله محمد بن احمد بن یوسف الخوارزمی الكاتب. به تصحیح و ان ولوتن، ص 123.
ص: 215
گفتار سیزدهم عربها در مناطق دیگر ایران تحولی ناصواب در دعوت اسلامی
اشاره
دعوت اسلامی در دوران پیغمبر (ص)* عمر و بهرهگیری از آشفتگی اوضاع ایران* برانگیختن قبایل و برافروختن آرزوئی دیرینه* مسأله اهل ردّه و به كارگیری آنها در فتوحات* تجهیز در جنگ قادسیّه* گرایشهای خاص خلیفه در موضوع عرب و اسلام* سخنی درباره وارثان و مواریث* مولی و موالی* جای خالی دعوت اسلامی در بسیاری از حملهها* عبد اللّه بن عامر در سیستان و خراسان* ربیع بن زیاد و عبد اللّه بن سمره در سیستان.
از جمله پرسشهایی كه در تاریخ اسلام باتوجّه به گرایش اسلامی ایرانیان مطرح میگردد یكی این است كه چرا ایرانیانی كه در زمان پیغمبر (ص) از سوی دولت ایران در یمن فرمان میراندند با آنكه هم دولت ساسانی را قدر و شوكتی، و هم پایههای فرمانروائی خود آنان را در یمن ثبات و استحكامی بود، و هم
ص: 216
اسلام را هنوز آن نیروئی كه بعدها به دست آورد حاصل نشده بود، با این حال آنها نه تنها به دعوت پیغمبر اسلام به این دین گرویدند، بلكه به شرحی كه در گفتاری پیش از این گذشت «1» خود یكی از مدافعان سرسخت آن شدند و در رفع دو غائله بزرگی كه در آنجا برخاسته و پیشرفت اسلام را در جنوب عربستان به خطر افكنده بود تا حدّ فداكاری كوشیدند و ایرانیان درون كشور هم پس از شناخت اسلام و آشنائی با اصول و مبانی آن، گذشته از اینكه با اشتیاق آن را پذیرفتند تمام هوش و دانش و خرد خود را هم در خدمت آن نهادند تا جائی كه به زودی از پیشوایان فكری جهان اسلام شدند. ولی با همه این سوابق و لواحق چه عامل یا عواملی باعث گردید كه در حمله اعراب به ایران كه فرض شده است برای تبلیغ این دین به ایران یورش بردهاند، با آنكه دولت مركزی ایران از پای درآمده بود و همه شهرها و روستاها هم در برابر مهاجمان بیپشتیبان مانده بودند، باز مردم آن شهرها و روستاها تا جائی كه توانستهاند به دفاع برخاستهاند و چون ناتوان ماندهاند غالبا با پرداخت مال و پذیرش جزیه آنها را از سر خود بازداشتهاند. ولی اسلام یعنی آن دینی را كه فرض میشود مهاجمان برایشان عرضه داشتهاند، بجز مواردی بسیار اندك، نپذیرفتهاند؟ این پرسشی است كه پاسخ آن را ناچار باید در چگونگی دعوت به اسلام در زمان پیغمبر (ص) و دگرگونیهائی كه پس از آن حضرت و به ویژه در آستانه حمله به ایران در آن روی داده و تفاوتی كه بین آن دو بوده است جستجو كرد. و اینك ما و این جستجو.
دعوت اسلامی در دوران پیغمبر اسلام
در روایتی كه در صحیح بخاری و مسلم هردو نقل شده آمده: هنگامی كه پیغمبر اسلام پرچم فرماندهی جنگ خیبر را به علی داد به او چنین فرمود: «با ملایمت و مدارا به سوی آنها برو تا به
______________________________
(1). گفتار دهم از جلد اول همین كتاب، چاپ اول، تهران 1372، چاپ دوم 1375.
ص: 217
میدانگاه آنجا برسی آنگاه آنها را به اسلام بخوان و از آنچه از حقوق الهی در اسلام بر آنها واجب میشود آگاه گردان. به خدا سوگند كه اگر خداوند به وسیله تو حتّی یك نفر را هم هدایت كند برای تو بهتر از غنائم گرانبها است.» «1» علی را همین اشارت كافی بود. ولی چون آن حضرت در سال دهم هجرت خالد پسر ولید را با چهارصد مرد برای دعوت قبیله بنی الحارث بن كعب یا جنگ با ایشان به نجران اعزام داشت برای اینكه جاذبه غنیمت آنها را پیش از یك دعوت صحیح و معرّفی اسلام به جنگ و غارت نكشاند به وی دستور داد كه پیش از اقدام به جنگ سه روز را صرف دعوت آنان به اسلام نماید آنچنانكه دعوت به همه آنها برسد و اگر پس از سه روز دعوت را اجابت نكردند آنگاه با آنها به جنگ بپردازد. خالد نیز چنان كرد و آن قبیله هم اسلام پذیرفت و كار به جنگ نكشید «2».
این آخرین دستور صریح و جامع پیغمبر اكرم برای دعوت به اسلام پیش از رحلت آن حضرت بود كه میبایستی بیهیچ تأویل و تفسیری سرمشق همه كسانی میگردید كه قصد معرّفی و تبلیغ اسلام را میداشتند، یعنی شناساندن صحیح و صریح این دین در مهلتی كافی، و جلوگیری از حمله مهاجمان غنیمت طلب پیش از انقضاء آن مهلت، ولی پس از رحلت پیغمبر (ص) امر دعوت به اسلام بدین صورت نماند. و در خلافت عمر حمله اعراب به ایران به صورتی تحوّل یافت كه جنبه اسلامی آن در سایه مقاصد دیگر قرار گرفت.
*** عمر و بهرهگیری از آشفتگی اوضاع ایران
در تاریخ آمده كه در بامداد همان شبی كه ابو بكر در آن وفات یافته و عمر جای او را گرفته بود. عمر پیش از نماز صبح مردم را به همكاری با مثنّی بن
______________________________
(1). الائمه الاثنی عشر، تألیف شمس الدّین محمّد بن طولون، چاپ بیروت 1958 م. ص 53 عبارتی كه به غنائم گرانبها ترجمه شده در اصل عربی حمر النعم است كه شترهای نژاده و گرانبها را میگفتهاند.
(2). طبری 1/ 25- 1724.
ص: 218
حارثه خواند تا برای نیرو بخشیدن به او در تاختوتازهایش به شهرها و روستاهای مرزی ایران به كمك او بروند. درباره مثنّی و تاختوتازهای او در نواحی مرزی ایران كه آخرین آنها غارت بازار بغداد بود، پیش از این شرحی گذشت «1» و به این مطلب اشاره شد كه وی پس از آن دستبرد بزرگ، و اینكه به سلامت از آن معركه جسته و كسی از مرزبانان ایرانی را هم در تعقیب خود نیافته بود، بیشازپیش به آشفتگی درونی دولت ساسانی پی برده و برای كسب نیروئی بیشتر به مدینه و نزد ابو بكر خلیفه وقت شتافته بود، ولی چون ابو بكر سودای حمله به قلمرو ایران را در سر نمیپروراند به خواسته او هم وقعی ننهاد. امّا آن خلیفه به زودی درگذشت و عمر به خلافت رسید، و خلیفه جدید سخنان مثنّی را به جدّ گرفت و به آن دل بست و درصدد اجرای آن برآمد.
عمر در تمام سه روزی كه مردم برای بیعت با او میآمدند پیوسته آنها را به این كار میخواند ولی كسی داوطلب نمیشد، زیرا به قول طبری هیبت ایرانیان چنان بیمی در دل اعراب افكنده بود كه كسی در خود یارای چنین كاری را نمیدید «2» و چون روز چهارم رسید و عمر همچنان مردم را به حركت به سوی ایران میخواند مثنّی بن حارثه هم از نابسامانی كار ایرانیان و ناتوانی ایشان و غنائم بسیاری كه او از تاختوتاز در قلمرو ایران به دست آورده بود داستانها گفت تا ترس مردم بریزد، و عمر هم شرحی از دشواری زندگی در سرزمین بیآب و علفی چون عربستان بیان داشت و آنها را به مهاجرت به سرزمینهای آباد ایران تشویق كرد تا سرانجام عدّهای داوطلب شدند و عمر هم آنها را به سركردگی ابو عبید روانه مرزهای ایران ساخت «3» كه آن سپاه شكست خورد و ابو عبید هم كشته شد و شرح آن در گفتاری پیش از این گذشت «4».
______________________________
(1). جلد اول، گفتار نهم.
(2). عبارت طبری در این مورد چنین است: «كلّ یوم یندبهم فلا ینتدب احد الی فارس و كان وجه فارس من اكره الوجوه الیهم و اثقلها علیهم لشدّة سلطانهم و شوكتهم و عزّهم و قهرهم الامم.» (طبری 1/ 2159).
(3). طبری 1/ 2160. بلاذری، فتوح، 307.
(4). جلد اول، گفتار نهم.
ص: 219
برانگیختن قبایل و برافروختن آرزوئی دیرینه
پس از شكست آن حمله عمر تا یك سال سخنی از ایران به میان نیاورد. ولی هنگامی كه گروهی از قبیله ازد نزد او آمدند تا آنها را به جبهه شام بفرستد عمر باز هم هوای ثروت خاندان كسری را به دل آنها افكند و آنها را به جنگ با ایران برانگیخت «1» و برای تشویق جریر بن عبد اللّه و قبیلهاش بجیله هم پذیرفت كه آنچه او در برابر این كار یعنی رفتن به جبهه ایران میخواست به او بدهد. خواسته جریر به گفته بلاذری «2» یكچهارم از تمام غنیمتی بود كه در آن جنگ بدست میآمد. و به گفته طبری «3» یكچهارم از خمسی بود كه از غنائم سهم بیت المال میگردید علاوه بر سهم خود آنها كه از غنائم نصیبشان میشد. و به گفته مسعودی «4» یك چهارم از آنچه از سواد فتح میكردند به علاوه سهم خود آنها. بههرحال هرچه بود جریر و قبیلهاش بجیله هم پس از پذیرفته شدن این شرط به شركت در آن جنگ رضایت دادند.
در گفتگوی عمر با قبیلههای بنی كنانه و ازد كه آنها هم برای اعزام به شام نزد او آمده بودند و او آنها را به جنگ با ایران تشویق میكرده عبارتی آمده كه آنهم برای درك بهتر هدفهائی كه خلیفه دنبال میكرده درخور تأمّل است. طبری گوید عمر در پاسخ آن قبایل كه میخواستند به شام بروند. گفت: در آنجا به حدّ كفایت از شماها رفته است. كشوری را كه خداوند شوكت و شمار آنها را كاسته فروگذارید. به عراق بروید و به جهاد مردمی بشتابید كه از انواع رفاه زندگی برخوردارند شاید خداوند سهم شما را هم از آن زندگی میراث شما گرداند و شما هم با آنها كه زندگی كردهاند زندگی كنید «5».
______________________________
(1). بلاذری، فتوح، ص 310 «فدعا هم الی العراق و رغّبهم فی غناء آل كسری».
(2). بلاذری، فتوح ص 310.
(3). طبری، 1/ 2183 و 2186.
(4). مسعودی، مروجپلا 3/ 53.
(5). طبری 1/ 8- 2187، عبارت طبری در این مورد چنین است: «... و استقبلوا جهاد قوم-
ص: 220
در همان هنگام كه حمله به مرزهای غربی ایران در مدینه موضوع روز بود و جنگ بزرگی كه بعدها به جنگ قادسیه معروف گردید تدارك دیده میشد، عمر عتبة بن غزوان برادرزن عثمان بن عفان «1» را هم با سپاهی به منظور جلوگیری از كمكهائی كه احتمال میرفته از ابلّه مهمترین بندر بازرگانی و نظامی ایران در دهانه خلیجفارس، و همچنین از خوزستان و فارس و میشان برای سپاهیان ایران در قادسیه برسد. به محلّی در جنوب غربی ایران در حدود بصره امروز روانه ساخت. این محل مركز تقاطع راههای متعدّدی بود كه جنوب ایران و بندر ابلّه را به سرزمینهای مختلف عربی واقع در جنوب خلیجفارس و غرب رود فرات یعنی مرزهای غربی ایران و همانجاها كه محل تاختوتاز اعراب بود میپیوست. در دستور عمر به او كه دینوری و طبری و بلاذری آن را نقل كردهاند «2» جز تعلیمات جنگی، و اینكه چگونه باید مردم آن ناحیه را به خود مشغول دارد تا از كمك به یاران خود بازمانند، چیز دیگری دیده نمیشود. یعنی نه در این تعلیمات و نه در آن گفتگوهای با قبایل سخنی از دعوت به اسلام و چگونگی آن بدانسان كه در زمان پیغمبر اكرم معمول و معهود بود در میان نیست.
این نخستینبار بود كه نام سرزمین ایران بهعنوان هدفی برای كشورگشائی در مركز خلافت برده میشد. ولی نخستینبار نبود كه آرزوی دستیازی به قسمتی از این سرزمین آباد و كوچیدن به آنجا در دل اعراب راه مییافت. این داستان سابقهای بس طولانی داشت. سابقهای كه از طبیعت كمبهره سرزمین عربستان، و جمعیّت رو به فزونی و در حال انفجار آن در همسایگی آبادیهای پرنعمت ایران سرچشمه میگرفت. و این هم طبیعی بوده كه قبایلی كه در آن سوی مرز میزیستند پیوسته چشم طمع به این سو دوخته باشند و باشندگان این سوی آباد و پرنعمت هم همواره آماده دفاع از مرزوبوم خود باشند و بدین كار اهتمامی
______________________________
- قد حووا فنون العیش لعلّ اللّه ان یورثكم بقسطكم من ذلك فتعیشوا مع من عاش من النّاس».
(1). ابن اثیر، الكامل 2/ 378.
(2). ابو حنیفه دینوری، الاخبار الطوال ص 118- 116، طبری 1/ 2378. بلاذری، فتوح البلدان 418 و 419.
ص: 221
فراوان داشته باشند. همچنانكه طبیعی بوده كه هروقت این اهتمام كم شود و دفاع از آن مرزوبوم به سستی گراید، آن آرزوی دیرینه و درونی بادیهنشینان هم زندهتر و افروختهتر گردد. چنانكه آثار آن در دورههای اخیر دولت ساسانی نمودار گشت و در جای خود بدانها اشاره شد.
با این سابقه تاریخی، سخنان عمر در برانگیختن قبایل عرب، و كوشش او برای زدودن آثار خوف و هراسی كه آنها از قدرت و صولت ایران در دل داشتند، بیشتر به كوششی در راه تحقّق بخشیدن به همان آرزوی دیرینه عربی میماند تا به آزمایشی در نشر دعوت اسلامی كه در سخنان خلیفه وجود نداشت، زیرا خلیفه برای دعوت به اسلام سرمشقهای بسیار روشن و گویائی از پیغمبر اسلام در اختیار داشت كه دو نمونه از آنها پیش از این گذشت. و خلیفه هم نمونههای بیشتری از آنها را از آن حضرت دیده بود. و از اسلامپذیری ایرانیان هم الگوهای زندهای از ایرانیان یمن كه هنوز هم حدیث تلاش و كوشش آنها برای حفظ نهال نورسته این دین در آن دیار تازه و موضوع روز بود، در پیش چشم داشت. و بدین ترتیب برای خلیفه راه نفوذ اسلام در ایران چندان ناروشن و ناشناخته نبود. و اگر آن را انتخاب نكرد و راهی دیگر برگزید، بدین سبب بود كه خلیفه هدفی دیگر در سر میپروراند، و راههائی را برمیگزید كه با آن هدف متناسب باشند حتّی اگر آن راهها از كوی اهل ردّه و بهرهگیری از آنان نیز بگذرد:
یعنی مردمی كه یكبار از اسلام برگشته بودند و پیش از او ابو بكر خلیفه وقت آنها را با قهر و غلبه مجدّد به اطاعت درآورده و شركت آنها را هم در غزوات اسلامی منع كرده بود «1».
از آنجا كه این موضوع یعنی به كار گرفتن مرتدّان اسلامستیز در جنگهائی كه به نام غزوات اسلامی خوانده میشوند خود یكی از رویدادهای شگفت در تاریخ این دوران است، و با مطالب مطرحشده در پرسشی هم كه در آغاز این گفتار عنوان شد بیارتباط نمیتواند بود، شاید بیمورد نباشد كه در اینجا توضیح
______________________________
(1). طبری 1/ 2013 به بعد.
ص: 222
مختصری بر آنچه به اجمال گذشت اضافه شود.
مسأله اهل ردّه و به كارگیری آنها در فتوحات
اینكه خلیفه ابو بكر شركت این گروه را در غزوات اسلامی منع كرده و این را برای آنها كیفری شمرده بود، از آن روی بود كه اینان اگر داوطلب شركت در اینگونه غزوات میشدند نه به قصد قربت و تبلیغ دینی بوده است كه خود چندان به آن پایبند نبودهاند بلكه به قصد كسب غنائم و بهرههای دیگری بوده كه از آن چشم میداشتهاند، و محروم ساختن آنها از این فوائد كه خود مستلزم دور داشتن آنها از اجتماع مسلمانان نیز بوده خود كیفری مادّی و روانی برای آنها میتوانست بود. و آنچه در عمل خلیفه عمر درخور تأمّل مینماید این است كه وی به این دستور ابو بكر كه خالی از حكمت هم نبوده وقعی ننهاده، و در آستانه حمله به ایران خود از آن گروه برای شركت در آن حمله دعوت كرده، و آنها هم به قول طبری از هر سوی باشتاب به او روی آوردهاند «1» و با این ترتیب نباید تعجّب كرد اگر در جنگ قادسیه و جنگهای پس از آن در زمره سران و سرداران آن جنگها نام چندین تن از برزگان و كمّلین اهل ردّه را حتّی آنهائی را هم كه مورد نفرین پیغمبر (ص) بودهاند همچون سران و فرماندهان مورد علاقه خلیفه میتوان یافت.
پیش از این در سخن از یمن و مرتدان آن دیار از قیس بن عبد یغوث كه قیس بن المكشوح هم خوانده میشد و عمرو بن معد یكرب دو تن از سران قبایل آنجا كه هم در غائله اسود به طرفداری او، و هم پس از رفع غائله او در ایّام ردّه، برضدّ مسلمانان فتنههای متعدّد برانگیخته و جمعی را كشته بودند، شرحی گذشت. و این هم ذكر شد كه پس از آمدن مهاجر بن أمیّة از سوی خلیفه ابو بكر برای رفع آن فتنهها او، قیس و عمرو را دربند كرد و آنها را به مدینه فرستاد تا
______________________________
(1). طبری 1/ 2165.
ص: 223
خلیفه آنها را به كیفر برساند. ولی خلیفه آنها را به كیفری كه سزاوار آن بودند نرسانید و به همینقدر اكتفا كرد كه آنها را از شركت در غزوات محروم ساخت.
ولی اكنون در زمان عمر آنها را با مرتدان بزرگ و معروف دیگری از جمله سران و فرماندهان جنگ قادسیه مییابیم. و چون درباره این دو كموبیش در گفتار پیش مطالبی گفتهشده در اینجا درباره یكی دیگر از مرتدان شناختهشده آن دوران یعنی طلیحة بن خویلد چند كلمهای اضافه میشود.
طلیحة بن خویلد: نه تنها از اسلام برگشته بود، بلكه خود او هم در حیات پیغمبر اكرم به پیغمبری برخاسته و گروهی را به دور خود گرد آورده بود. و به این هم بس نكرده بلكه برادرزاده خود را هم به نام حبال نزد پیغمبر (ص) فرستاده بود تا خبر رسالت او را به پیغمبر (ص) ابلاغ كند و پیام او را هم كه حاكی از نوعی سازش با آن حضرت در امر رسالت بود به آن حضرت برساند، و این كار او آن چنان پیغمبر (ص) را آزردهخاطر ساخت و به خشم آورد كه او را نفرین كرد و ناسزا گفت. «1» این شخص پس از رحلت پیغمبر (ص) كارش بالا گرفت و یكی از دشمنان سرسخت مسلمانان گردید و در تمام مدّت خلافت ابو بكر دردسر بزرگی برای او بود. و پس از ابو بكر وقتی كه قبایل عرب به تدریج از دور او پراكنده شدند نزد عمر آمد و به او پیوست و عمر هم او را پذیرفت. «2» و اكنون یكی از سرداران عمر در جنگ قادسیه شده بود. طبری از سخنان او كه به گمان خودش آیههائی بودهاند كه بر او نازل میشدهاند نمونههائی هم آورده است. «3»
و این هم در اینجا گفتنی مینماید كه عمرو بن معدیكرب هم كه از سوابق ارتداد و دشمنیهایش با مسلمانان یمن پیش از این شمّهای گذشت، «4» پس از آنكه از قادسیه به مدینه بازگشت همنشین و همصحبت عمر گردید. مسعودی در مروج الذهب گوید كه عمر به همصحبتی با او انس فراوان داشت و غالبا با او از ایّام جاهلیت سخن میگفت و از سرگذشتهای او در آن ایّام میپرسید، سرگذشتهائی
______________________________
(1). طبری 1/ 1797.
(2). طبری 1/ 1798.
(3). طبری 1/ 1797.
(4). جلد اول، گفتار نهم.
ص: 224
كه با اشتیاق به آن گوش میداد. «1» مسعودی پس از نقل مقداری از این سرگذشتها به سفرهائی اشاره میكند كه عمر بن الخطاب در ایّام جاهلیت به شام و عراق كرده، و دیدارهائی كه او با ملوك عرب و عجم آنجاها داشته، سفرها و دیدارهائی كه مسعودی در دو كتاب سابقش به نام اخبار الزمان، به تفصیل از آنها یاد كرده بوده است. «2»
تجهیز در جنگ قادسیه
باتوجّه به آنچه درباره برخی از سران و سرداران قادسیّه گذشت شاید خلاف انتظار نباشد اگر در ضمن اخبار آن جنگ به روایاتی بربخوریم كه حكایت از اموری كنند نه منطبق با راهوروش اسلامی بلكه همچنان در مسیر سنّتهای دوران جاهلی عرب، مانند عمل تجهیز، چیزیكه در اسلام به سختی از آن منع شده بود و در آن جنگ همچنان ساری و جاری بود.
عرب را در جاهلیّت رسم چنین بود كه چون درگیر جنگ میشدند پس از پایان كارزار وقتی كه میدان از جنگاوران تهی میشد زنان و كودكان به میدان رزم در میشدند تا به زخمیان خودی آب بدهند و زخمیان دشمن را هم با چماقی كه در دست داشتند به هلاكت برسانند. این عمل را تجهیز میگفتند و در لغت هم آن را چنین معنی كردهاند: «اجهز علی الجریح شدّ علیه و اسرع و اتمّ قتله». كه به معنی شتاببخشیدن به مرگ زخمی و تمام كردن قتل ناتمام او است.
اخبار جنگ قادسیّه هم از چنین روایاتی خالی نیست. این روایت را طبری از امّ كثیر زن همام بن الحارث كه با شوهرش در جنگ قادسیّه مانند دیگر زنهای قبیلهاش شركت داشته نقل كرده است. این زن در این روایت شرح داده كه چگونه پس از پایان جنگ او با دیگر زنان جامههای خود را به كمر بسته و هریك با
______________________________
(1). مسعودی، مروج الذّهب، 3/ 69 و 72.
(2). مسعودی، مروج الذّهب، پلا، ص 3/ 74.
ص: 225
چماقی به دست به میان زخمیان و كشتهگان رفتهاند، زخمیان خودی را آب داده و زخمیان دشمن را با چماق كشتهاند. «1» امّ كثیر این را هم نگفته نگذارده كه آنها فرزندان نورس خود را هم برای كمك با خود بردهاند، شاید برای اینكه اینكار را به آنها هم یاد بدهند.
گرایشهای خاص خلیفه عمر در موضوع عرب و اسلام
یكی دیگر از نخستین كارهای عمر كه آن هم در این مورد درخور تأمّل مینماید كوچاندن مسیحیان نجران بود از یمن به كوفه و شام. به نوشته طبری از نخستین كارهای عمر پس از نشستن به خلافت، اوّل اعزام ابی عبیده بود به سوی عراق به كمك مثنّی- كه ذكر آن گذشت- «2» و پس از آن اعزام یعلی بن امیّة بود به یمن كه به او دستور كوچاندن مردم نجران را به كوفه داده بود. به گفته طبری عمر به استناد وصیّت رسول اللّه (ص) در بیماریش و همچنین وصیّت ابو بكر در بیماریش كه در سرزمین عرب «ارض العرب» جز یك دین باقی نماند به این كار دست زد. «3» ولی بلاذری این مطلب را كه پیغمبر (ص) در مرض موت فرموده كه «لا یبقینّ دینان فی ارض العرب» از عمر بن عبد العزیز خلیفه اموی روایت كرده «4» نه از عمر بن الخطاب، و در عمل خلیفه در كوچاندن نجرانیان نامی از وصیّت پیغمبر نبرده «5» و از پیماننامهها و نوشتههائی هم كه همین نجرانیان كوفه درپی اختلافاتشان با دهقانان كوفه به نماینده خلیفه عثمان ابراز داشتند، و از آن جمله نوشتهای بوده از خلیفه ابو بكر در تجدید پیمانی كه آنها از پیغمبر (ص) در دست داشتند جز این برنمیآید كه این كار به اراده خود عمر صورت پذیرفته. و هنگامی هم كه در دوران خلافت علی (ع) در كوفه این نجرانیان از آن حضرت تقاضا كردند كه
______________________________
(1). طبری 1/ 2363.
(2). جلد اول، گفتار نهم.
(3). طبری 1/ 2162.
(4). بلاذری، فتوح، ص 79.
(5). بلاذری، فتوح، ص 78.
ص: 226
آنها را به جای اصلیشان در یمن برگرداند، آن حضرت هم كوچاندن آنها را از یمن عملی تلقّی فرمود كه عمر یعنی حاكم وقت كه دارای اختیار بوده انجام داده و به همین دلیل هم تقاضای آنها را نپذیرفته نه به استناد وصیّت پیغمبر (ص) «1» در صورتی كه اگر چنین وصیّتی در كار میبود نخستین كسی كه از آن آگاه میشد علی (ع) بود.
شاید ذكر مطلب زیر هم كه طبری آورده برای بیان دیدگاههای خلیفه نسبت به آنچه با اسلام و عرب ارتباط مییافته بیمورد نباشد. طبری روایت كرده كه چون عمر به خلافت نشست یكی از كارهایش این بود كه دستور داد تا كسانی را از اعراب كه در بندگی و اسارت بودند با پرداخت سربهای آنها آزاد گردانند و سربهای هرانسانی را هم هفت شتر و شش شتر تعیین نمود. زیرا به گفته او زشت بوده است برای عربها كه یكی مالك دیگری باشد، به خصوص در هنگامی كه در روزی آنان گشایشی حاصل گردیده و سرزمین عجمها هم گشوده شده «2» و به همین سبب هم از آن پس نامهائی همچون بنده و یا مولی یعنی بنده آزاد شده در عرب مصداق نیافته و این كلمات از اوصاف مسلمانان غیرعرب گردیدند كه اعراب در زبان خود بدانها ارزانی نموده بودند.
البتّه چنین عملی اگر صرفا از شیخی از شیوخ عرب سرمیزد كه زشتی بندگی را در افراد بنی قوم خود برنمیتافته و به آزادی آنان میاندیشیده و سربهای آنها را هم از مال خود میپرداخته كاری پسندیده و ستایشآمیز بوده است ولی آنچه از خلیفه مسلمانان و در آن مقام زیبنده و درخور ستایش میبوده آن بوده كه زشتی بندگی را نه تنها در عربها بلكه در همه مسلمانان برنتابد و اگر از بیت المال مسلمین سربهائی میپردازد همه مسلمانان دربند را به یك دید نگاه كند و نظر عنایت خود را به بنی قوم خود محدود نسازد، و دستكم شیوع رسم ناپسند جاهلی ولاء «3» را از سوی اعراب در اسلام زشت و ناروا شمارد تا در اثر گسترش
______________________________
(1). بلاذری، فتوح البلدان، ص 80.
(2). طبری، 1/ 2021.
(3). رسم جاهلی ولا، چنین بوده كه اگر بندهای از قبیلهای آزادی خود را به هرصورت حتّی-
ص: 227
بیحدوحصر آن در دورههای بعد گروه بسیاری از مسلمانان غیرعرب كه بیشتر نخبگان جهان اسلام از آنها بودند در رده موالی قرار نگیرند و به این نام تحقیرآمیز خوانده نشوند، و از بسیاری از حقوق خود محروم نمانند. ولی ظاهرا خلیفه چنین نمیاندیشیده با آنكه آثار زیانبار این روش از همان زمان در جامعه اسلامی نمودار گردیده بود. و برطبق روایتی خلیفه را هم ناخشنود ساخته بود.
در آن روایت آمده كه در خلافت عمر گروهی از مسلمانان برای دریافت مالی به نزد یكی از كارگزاران او رفتند و آن كارگزار تنها به عربهای آنها مالی پرداخت و موالی را محروم ساخت. و عمر به او نوشت برای انسان شرّی بالاتر از این نیست كه برادر مسلمان خود را تحقیر كند «1». ظاهرا خلیفه محروم ساختن موالی را از مالی كه به دیگران پرداخت شده تحقیر آنان شمرده در صورتی كه تحقیر در اصل عنوان آنها یعنی مولی و موالی نهفته بوده اصلی كه خلیفه هم نه تنها آن را پذیرفته بود بلكه آن را گسترش هم داده بود. و در هرحال سستی و بیفروغی این واكنش خلیفه هم در برابر چنان انحراف بزرگی از كارگزار او از یكی از مهمترین اصول اسلامی كه برابری و مساوات همه مسلمانان بوده كه با همین عبارت نصیحتآمیز از آن درگذشته است، این هم در خور تأمّل است.
حال اگر در پرتو آنچه از گفتار و كردار خلیفه عمر نقل شد سعی شود تا نظر واقعی او درباره مسلمانان عرب و غیرعرب به دست آید جز این نتیجه نمیشود كه مسلمانان و سرزمین آنها از نظر وی به دو دسته جدا از هم تقسیم میشدهاند؛ یكی مردم عرب و سرزمین ایشان (- ارض العرب) كه وی آن را سرزمینی یك دست و یكپارچه و دارای یك قوم و یك دین یعنی عربستان مسلمان میخواسته و مردم آن را هم مردمی آزاده، نه بنده و نه مولا، و از وارثان امم میدانسته كه خداوند این وعده را به ایشان داده است، و دیگر مردم غیرعرب و
______________________________
- با پرداخت قیمت خود با كار خود. باز مییافته است باز به آن قبیله وابسته میمانده و از اتباع و موالی آن شمرده میشده، و چنین افرادی اگرچه مانند سابق بنده نبودهاند ولی در رده آزادگان نیز به شمار نمیرفتند.
(1). بلاذری، فتوح البلدان، ص 559.
ص: 228
سرزمینهای خارج از «ارض العرب» كه وی آنها را از مواریث میپنداشته كه میبایستی بر سرزمینشان دستیافت تا هم هجرتگاهی برای اعراب گردد و هم مایه آسایش و رفاه زندگی آنها شود، چیزیكه خلیفه از آن به «فنون العیش» تعبیر كرده است.
سخنی درباره وارثان و مواریث
اینكه گفته شد كه آنچه گذشت تنها نتیجهای است كه از گفتار و كردار خلیفه به دست میآید، بدین سبب است كه در همه آن گفتهها كه در این مورد از وی نقل شده جائی برای این احتمال باقی نمیماند كه اگر مردمی كه اعراب برای غلبه بر آنها و تصرّف سرزمینشان برانگیخته میشدند، در اثر تبلیغی واقعی كه به شناسائی صحیح اسلام و اصول و مبانی آن میانجامید، چنانكه در زمان خود پیغمبر میبود و نمونههای آن ذكر شد، خود پس از دعوت داوطلبانه مسلمان میشدند همچنانكه در یمن و ایرانیان آنجا پیشآمد، و كار به جنگ و ستیز نمیكشید تا مغلوب شوند و خود و اموالشان در اختیار فاتحان قرار گیرد و جزء مواریث گردند، آیا باز هم میبایستی آنها را جزء مواریث شمرد چون خداوند وعده آن را به زعم وی به اعراب داده است، یا آنها هم مانند سایر مسلمانان از وارثان میگردیدند؟
این پرسشی است كه پاسخ صریح آن را در گفتههای خلیفه نمیتوان یافت ولی بازتاب آن را به وضوح در گفتار و رفتار اعرابی كه مخاطبان بالفعل یا بالقوّه آن گفتهها بودند میتوان دید. هنگامی كه در خلافت معاویه، سعید پسر عثمان خلیفه پیشین، ولایت خراسان یافت و عازم آن دیار گردید، گروهی از راهزنان تبهكار و خونخوار عرب را هم كه آسایش و امنیّت را از بلاد عرب سلب كرده و آنجا را به فساد و تباهی كشانده بودند با او به خراسان فرستادند، تا خود روی آسایش ببینند و اگر با این عمل خراسان در آتش ناامنی میسوخت چه باك. «1»
______________________________
(1). طبری 2/ 178.
ص: 229
بلاد اسلام را با دو دید متفاوت نگریستن، و امنیّت و سلامت یكی را با ناامنی و تباهی دیگری به دست آوردن، بازتابی بود از همان دید خلیفه عمر نسبت به «ارض العرب» و غیر «ارض العرب».
مولی و موالی
در رویداد قیام مختار ثقفی كه قوام سپاهیان او ایرانیان مسلمان كوفه بودند كه اعراب آنها را موالی میخواندند. هنگامی كه بزرگان عرب كوفه بر مختار نافرمان شدند و یكی از معمّرین قوم خود را نزد او به رسالت فرستاده و علل نافرمانی خود را به وسیله آن نماینده برای او بازگفتند، یكی از آن علّتها كه مهمترین آنها هم بوده این را شمردهاند كه: «این موالی غنیمتی هستند كه خداوند خود و سرزمینشان را به ما ارزانی داشته است و همینقدر كه ما آنها را به امید اجر و ثواب آزاد كردهایم باید به همین خشنود و از ما سپاسگزار باشند و تو (یعنی مختار) این را كافی ندانستی و آنها را همپایه ما كردی تا جائی كه آنها را در غنائم هم شریك ما ساختی.» «1» توضیح آنكه موالیای كه در جنگها شركت میكردند یا به عبارت بهتر آنها را به جنگ میبردند نه مانند دیگر شركتكنندگان مقررّی و عطا دریافت میكردند و نه از غنائمی كه به دست میآمد سهمی میبردند، سهم آنها به اربابانشان تعلّق میگرفت.
و امّا این موالی كه در سپاه مختار بودند و به گفته بزرگان عرب كوفه خداوند خود و سرزمینشان را به آنها ارزانی داشته بوده است، چنانكه ابراهیم اشتر فرمانده همین سپاه، كه از سوی مختار به جنگ با سپاهیان شام اعزام شده بود، به یكی از همان شامیان كه آنها را چون عربی حرف نمیزدهاند به چشم حقارت مینگریسته، و آنها را در برابر سپاه شام ناچیز میشمرده گفته است: «اینها همه از فرزندان اسواران و مرزبانان ایرانی هستند و در جنگ با مردم شام مردمی بصیرتر
______________________________
(1). شرح این رسالت را در طبری 2/ 649 تا 650 خواهید یافت.
ص: 230
از اینها نیست». «1» و چنانكه پیشبینی كرده بود در همین جنگ موالی عربی ندان سپاه شام را درهم شكستند و عبید اللّه بن زیاد هم كه در آن سپاه بود و اینان در تعقیب او بودند در همین جنگ كشته شد.
اگر گفته شود كه این گفته بزرگان عرب كوفه كه بهعنوان نمونه ذكر شد و نظائر آن را در تاریخ این دوران به فراوانی میتوان یافت، بازتابی بود از آنچه اعراب از گفتار و كردار خلیفه استنباط كرده بودند سخنی به گزاف گفته نشده. سرعت عملی كه خلیفه عمر در بهرهبرداری از آشفتگی درونی ایران برای تصرّف هرچه بیشتر از اراضی و درهم شكستن مقاومتهای محلّی به كار میبرد جائی برای تبلیغ اسلام بدانگونه كه موجب شناسائی آن گردد باقی نمیگذاشت زیرا آن كار روش دیگری میداشت كه با روش خلیفه سازگار نبود. در تاریخ سخن از یك یورش عام و همهجانبه از سوی قبایل عرب بصره و كوفه به مناطق مجاور فارس و خوزستان و جبال میرود كه به فرمان عمر در سال 22 هجری برای درهم شكستن مقاومت آنها صورت گرفت، یورشی كه به شدّت و حدّت و مبالغه در كشتار و ویرانی توصیف شده «2» و مسلّم است كه در چنین یورشهائی فرصتی برای اسلام و دعوت اسلامی باقی نمیماند.
بههرحال میتوان انگاشت كه همین استنباط اعراب از گفتار و كردار خلیفه بوده كه هم باورهای آنها را نسبت به اهداف اسلام شكل میبخشیده و هم نظر آنها را نسبت به مسلمانان غیرعرب كه معمولا آنها را موالی میخواندند، اگرچه از موالی هم نبودند، جهت میداده و هم دست آنها را در رفتار با ایشان باز میگذاشته است؛ چیزهائی كه هم چهره اسلام را بهگونهای دیگر درآورده و هم دعوت اسلامی را اگر هم احتمالا چنین دعوتی صورت میگرفته از محتوای اصلی خویش چنانكه در زمان پیغمبر (ص) بوده تهی ساخته بوده است.
______________________________
(1). الاخبار الطوال، ص 294 و 295.
(2). طبری 1/ 2682، «و صار ذلك داعیة الی عمر للمسلمین فی الانسیاح فانساح اهل البصرة و اهل الكوفة حتّی اثخنوا فی الارض».
ص: 231
جای خالی دعوت اسلامی در بسیاری از حملهها
بنابر آنچه گذشت جای تعجّب نیست اگر در حملههائی كه از سوی قبایل عرب چه در دوران این خلیفه و چه در دورههای بعد صورت پذیرفته از مرزهای غربی ایران گرفته تا آن سوی خراسان حتّی یك مورد هم نتوان یافت كه دعوت اسلامی بدانگونه كه در زمان پیغمبر (ص) صورت میپذیرفت و نمونههای آن گذشت به عمل آمده باشد، و به زحمت میتوان مواردی را یافت كه پیش از حمله و هجوم به مردم شهر یا روستائی نامی از اسلام و دعوت اسلامی برده شده باشد «1» چه رسد به معرّفی اسلام و شناساندن آن به مردم ناآگاه و ناهمزبان بدانگونه كه شرط تبلیغ یك دین است. ولی به موارد بسیاری میتوان برخورد كه مهاجمان با غافلگیر كردن مردمان به آنها تاخته به غارت اموال و اسارت افراد پرداختهاند.
یكی از مسائلی كه در تاریخ اسلام و آنچه به نام فتوحات اسلامی خوانده میشود و باید با دقّتی وسواسگونه مورد توجّه قرار گیرد این است كه بین حمله قبایل بادیهنشین عرب به روستاها و شهرهای مرزی ایران به قصد دستبرد به روستاها و سلب و نهب اموال روستائیان كه نمونههائی از آن در فصلهای سابق گذشت، و در دوران اسلامی هم به فراوانی میتوان نظایر آنها را یافت، و بین حمله مجاهدین اسلامی به این مناطق یا مناطق دیگر ایران كه احتمالا به قصد تبلیغ دین صورت گرفته و با معیارهای شناختهشده در دعوت اسلامی میتوان آن را جهاد اسلامی و سرزمینهای به دست آمده را هم از فتوحات اسلامی خواند، خلط و التباسی روی ندهد، و یكی به جای دیگری به كار نرود. زیرا با مختصر غفلتی در این امر اموری به اسلام نسبت داده میشود كه معیارهای
______________________________
(1). در كتاب فتوح البلدان بلاذری كه جامعترین و مفصّلترین كتابی است كه در اینباره تألیف شده و مسعودی درباره آن گفته: «در شرح فتوحات كتابی بهتر از آن نمیشناسیم.» به ندرت میتوان مورد یا مواردی را یافت كه در آنجاها پیش از حمله و هجوم، مردم به اسلام دعوت شده باشند.
ص: 232
اسلامی آنها را برنمیتابند.
این دقّت وسواسگونه بدین سبب در این مورد و به خصوص در تاریخ ایران ضروری است كه در تاریخ این سرزمین در این دوران انتقال كه موضوع سخن ما است قتل و غارتهای دوران جاهلی و جنگ و ستیزهای دوران اسلامی آنچنان از لحاظ زمان به هم پیوسته و درهم آمیخته و گاه از لحاظ كیفیّت آنچنان به هم شبیه و همانندند كه به دشواری میتوان آنها را از هم بازشناخت و بین آنها فرق گذاشت، یكی را از نوع قتل و غارتهای جاهلی و دیگری را نمونهای از جهاد اسلامی نامید.
عملی كه مثنی بن حارثه شیبانی در حمله به بازار سالیانه بغداد انجام داد و قتل و غارتی كه در آنجا به راه انداخت و شرح آن در گفتاری پیش از این گذشت «1»، با آنكه یك قتل و غارت تمام عیار و از نوع تاختوتازهای اعراب جاهلی در مرزهای ایران بود و به هیچ روی نمیتوان آن را به اسلام و دعوت اسلامی منسوب داشت با این حال برخی از نویسندگان بیاحتیاط آن را بهگونهای نقل میكنند كه گوئی از فتوحات اسلامی سخن میرانند.
عبد اللّه بن عامر در سیستان و خراسان
نظائر این عمل را نه تنها در آن دوران نخستین بلكه در دورههای بعد در خلافت عثمان و پس از آن هم در تمام دوران اموی در اینجا و در جاهای دیگری كه عمّال خلیفه بدانجاها راه یافتهاند به فراوانی میتوان یافت.
در خلافت عثمان بهترین نمونه چنین فتوحاتی را در سفرهای جنگی عبد اللّه بن عامر و سرداران او به سیستان و خراسان میتوان یافت. عبد اللّه بن عامر خواهرزاده خلیفه عثمان بود كه از سوی آن خلیفه به امارت بصره كه در آن زمان تمام جنوب ایران تا سیستان و خراسان هم در قلمرو بالفعل یا بالقوّه آن قرار
______________________________
(1). در جلد اول همین كتاب، گفتار نهم.
ص: 233
داشت برگزیده شده بود. عبد اللّه بن عامر از آنجا كه جوانی ناصالح بود و بزرگان صحابه او را شایسته چنین كار مهمّی نمیدانستند، عمل خلیفه را در انتصاب او به این سمت كاری ناصواب میشمردند، و پیوسته او را از این عمل سرزنش میكردند. ولی خلیفه برای سخنان آنها گوش شنوا نداشت و او را همچنان در امارت بصره نگه داشت. و هنگامی هم كه خلیفه از سوی مخالفان در تنگنا قرار گرفته بود و از امام علی بن ابیطالب برای پراكندن مردم یاری طلبید، هرچند آن حضرت درخواست وی را اجابت كرد ولی این مطلب را هم به او فرمود كه آن روز كه تو را به ترك كارهای ناروا سفارش میكردم (یكی از آن كارهای ناروا همین امارت عبد اللّه بن عامر بود) تو نمیشنیدی و برعكس به راهنمائیهای كسانی چون عبد اللّه ابن عامر و معاویة بن ابی سفیان رفتی تا به اینجا رسیدی. «1»
غرض از ذكر این مختصر در شرححال عبد اللّه بن عامر بیان این مطلب است كه از شخصی چون او و همرزمان او چنین انتظاری هم نمیرفته كه سفرهای جنگی آنها به سیستان و خراسان قربة الی اللّه و به قصد تبلیغ دین صورت گرفته باشد، ولی این امر مانع از آن نخواهد بود كه درباره علل و عوامل رویدادهای این دوران هم بحث و جستجوئی شود.
طبری مینویسد در سال 34 هجری هنگامی كه مردم بر عثمان نافرمان شده و عامر بن عبد اللّه التمیمی را نزد او به رسالت فرستادند تا به صلاح بازگردد و كارگزاران ناصالح خود را (كه یكی از آنها همین عبد اللّه بن عامر بود) از كار بركنار كند، عثمان كارگزاران خود را خواست تا در كار خود با آنها مشورت كند.
عبد اللّه بن عامر كارگزار او بر بصره به او گفت: رأی من این است كه این مردم را به جهاد فرمان دهی تا از تو به جای دیگر مشغول شوند، و آنها را در جبهههای جنگ نگهدار تا رام تو گردند و تمام هموغم آنها به خود و زخم پشت شترهایشان و شپش پشمینههایشان مصروف گردد.» «2»
______________________________
(1). برای آگاهی بیشتر در اینباره نگاه كنید به طبری 1/ 2938 و 1/ 2969 و 1/ 2990.
(2). طبری 1/ 2932.
ص: 234
و این همان راهی بود كه خود عبد اللّه بن عامر در امارت بصره در پیش گرفته بود. چه امارت او بر بصره مصادف بود با دورانی كه كوچ مستمرّ قبایل عرب به بصره برای شركت در فتوحات و كسب غنائم رو به فزونی داشت. آنچه هجوم قبایل را به بصره شتاب میبخشید اخبار مبالغهآمیزی بود كه از كثرت غنائم به دست آمده كه گاه خالی از گزافه هم نبود و همچنین از سهولت دست یافتن به آنها در بین این قبایل شایع شده و آنها را به حركت واداشته بود. و این اقبال شدید قبایل عبد اللّه بن عامر را نه تنها به حملههای تازه برمیانگیخت بلكه او را تا حدّی به این كار ناچار میساخت، زیرا او نگه داشتن آنها را در میدان جنگ و مشغول داشتن آنها را به حال و وضع خودشان برای بازداشتن آنها از فتنه و فسادی كه از اجتماع آنان در بصره و توقّعات روزافزونشان برمیخاست ضروری میشمرد، و به همین سبب وی از آن قبایل برای جنگهای تازه استفاده میكرد. و پس از توفیقی كه در سركوبی شورش فارس به دست آورد. در سال 30 یا 31 هجری با اعراب بصره به قصد فتح سیستان و خراسان از راه كرمان عازم آن دیار شد و در سیرجان ربیع بن زیاد یكی از سرداران خود را با عدّهای از آن قبایل به سیستان روانه ساخت و خود عازم خراسان گردید.
ربیع بن زیاد و عبد اللّه بن سمره در سیستان
ربیع در راه خود به سیستان هفتاد و پنج فرسخ از داخل كویر گذشت و چون به نخستین مركز مهمّ سیستان كه نام آن را در عربی زالق نوشتهاند، و به گفته یاقوت در آن كاخها و دژها بوده است، رسید غافلگیرانه در روز عیدی كه مردم آنجا در جشن و سرور بودهاند، به شهر یورش برده و دهقان آنجا را كه فرمانروای آنجا بوده به اسارت گرفته و مبلغی هنگفت از او ستانده، تا او و خاندانش را رها كند «1» و جز
______________________________
(1). این مبلغ را چنین تعیین كرده كه چوبی بلندتر از عصا و كوتاهتر از نیزه كه در عربی آن را عنزه-
ص: 235
آن ده هزار تن اسیر هم از مردم این شهر گرفته «1» و پس از آن شهر زرنگ را كه مركز اصلی سیستان بوده محاصره كرده و با فرمانروای آنجا در مقابل هزار جوان نوخاسته و با هریك یك جام زرّین صلح كرده و او نیز شهر را به روی مهاجمان گشوده است. «2»
ربیع بن زیاد در این سفر دو سال و نیم در سیستان بوده و در این مدّت چهل هزار تن از مردم آنجا را به اسارت گرفته است. «3» گرفتن اسیر و آنها را به بندگی فروختن یا در برابر آزادی آنها مالی از بستگان آنها گرفتن یا آنها را به خدمت خود به كارهای مختلف واداشتن یكی از راههای جمع مال بوده است. اینها مطالبی است كه از سفر جنگی ربیع ابن زیاد در سیستان در كتابهای تاریخ نوشته شده. ولی در آن كتابها چیزی درباره دعوت اسلامی او نیامده، هرچند از وصفی كه از مجلس مذاكره او با مرزبان زرنگ آمده میتوان دریافت كه رفتار ناشایست او جائی برای چنین دعوتی باقی نمیگذاشته است. نوشتهاند هنگامی كه ربیع شهر زرنگ را به محاصره گرفته بود مرزبان آنجا كه نامش را پرویز نوشتهاند خواهان مذاكره صلح با او شد ربیع پیش از پذیرفتن او نخست خود بر جسد یكی از كشتگان نشست و بر جسد دیگر تكیه زد و به دستور او هریك از همراهان او هم بر جسدی نشست و چون مرزبان با چنان منظر زشت و شنیعی روبرو شد برای رهائی از مردمی چنان ناهنجار با او به شرحی كه در بالا گذشت به صلحی كه بنا بود پایدار ماند تن در داد، ولی آن صلح دوامی نیافت چه با رفتن ربیع و آمدن والی دیگر باز روز از نو و روزی از نو.
عبد اللّه بن عامر پس از ربیع بن زیاد عبد اللّه سمره را به ولایت سیستان برگزید.
او هم برای بار دوّم در روز عیدی كه مردم به جشن و سرور پرداخته بودند به زرنگ آمد و مرزبان آنجا را در كاخش محاصره كرد، و او هم در مقابل دو
______________________________
- میگفتهاند به زمین فروكرده و خواسته است كه آن مقدار پول از زر و سیم بر آن بریزند كه آن را بپوشاند. و دهقان نیز چنین كرده و جان خود و خاندانش را نجات داده است. فتوح البلدان، ص 484 و معجم البلدان، ج 2، ص 909.
(1). یاقوت، معجم البلدان، ج 2 ص 909.
(2). بلاذری، فتوح، ص 485.
(3). بلاذری، فتوح، ص 485.
ص: 236
میلیون درهم و دو هزار جوان نوخاسته دست از او برداشت و سپس به فتح مناطق دیگر و كسب غنائم بیشتری پرداخت. نوشتهاند غنائمی كه او از سیستان به دست آورد به اندازهای بود كه به هریك از مردان او هم كه شمار آنها را هشت هزار تن نوشتهاند چهار هزار درهم رسید «1».
______________________________
(1). بلاذری، فتوح، ص 486.
ص: 237
گفتار چهاردهم خلافت علی (ع)، و انتقال مركز خلافت از مدینه، سرزمین عربی- به كوفه، در قلمرو ایران
اشاره
كوفه* كاخهای ساسانی در كوفه* رزمندگان ایرانی در كوفه* درباره قصاص پسر خلیفه* اجرای حكم قصاص درباره كارگزار خلیفه* علی و هدیه نوروزی* علی و دهقانان انبار* یادگاری از خلافت علی (ع) در تاریخ سورستان* علی در میان اسواران ایرانی
كوفه
جائی كه در تاریخهای دوران اسلامی كوفه خوانده شده سرزمینی بوده است از ایرانشهر كه در دوران ساسانی تسوی جبّه و بداة را از استان بهقباد میانه و دو تسوی بادقلی و سیلحین را از استان بهقباد پایین در برمیگرفته. درباره این استانها و تسوها در گفتار ششم همین كتاب توضیح بیشتری آمده و به سبب همین سابقه تاریخی و زمینه فرهنگی آن بوده است كه در دوران اسلامی هم از كانونهای مهمّ فرهنگ اسلامی ایران گردیده است.
ص: 238
نام كوفه از وقتی در تاریخهای عربی اسلامی آمده كه سعد فاتح قادسیه در سال 17 هجری بخشی از سرزمین آنجا را به دستور خلیفه عمر برای قبایل مهاجر عرب كه از داخله عربستان به قصد ایران كوچ میكردند دار هجرت قرار داد، و تیرههائی از قبایل مختلف عرب را در آنجا ساكن گردانید «1». آنچه در تاریخهای عربی اسلامی درباره كوفه و رویدادهای آن آمده از این دوران و رویدادهای همین منطقه عربنشین فراتر نمیرود، و آنچه هم در آن نوشتهها درباره مردم كوفه آمده جز همین عربهای مهاجر را دربرنمیگیرد، ولی نه تاریخ این منطقه با مهاجرت اعراب آغاز میشود و نه مردم و صاحبان اصلی آنجا در قبایل مهاجر خلاصه میشوند.
با اینكه این سرزمین را در تاریخ ایران سابقهای خیلی قدیمتر از این دوران است، ولی زمینههای فرهنگی قدیم این منطقه و به خصوص در دورانی از تاریخ آنكه به اسلام میپیوست و فرهنگ آن زمینه اصلی فرهنگ اسلامی آنجا گردید، یعنی فرهنگ ایرانی آن، به درستی شناخته نشده و اثری هم كه مردم اصلی آنجا یعنی ایرانیان مسلمان در تحولات سیاسی و فرهنگی اسلام داشتهاند در تاریخهای عربی اسلامی چنانكه باید منعكس نگردیده، و اهمیتی هم كه شناخت سابقه تاریخی این منطقه در شناخت تاریخ واقعی اسلام و همچنین در شناخت ریشههای اصلی گرایش اسلامی ایرانیان دارد بیشتر در همین سابقه و این اثر نهفته است.
از آنجا كه این منطقه در كناره فرات قرار داشت و اراضی حاصلخیز آن از آب آن رود سیراب میشد منطقهای سرسبز و خرم و پر گل و گیاه بود و به همین سبب عربها آنجا را خدّ العذراء میخواندند. زیرا آنجا را در طراوت و شادابی چون چهره دوشیزگان میدیدند. و به سبب همینآبادی و سرسبزی آنجا و نزدیكی به پایتخت یعنی تیسفون بوده كه از قدیم پادشاهان و بزرگان ایران برای تفریح و شكار بدانجا توجه داشتند و به ساختن بناهای متناسب و ایجاد باغها و
______________________________
(1). بلاذری، فتوح البلدان، ص 339
ص: 239
گردشگاهها پرداختند و در دشتهای سرسبز آنجا شكارگاهها و به تناسب آنها بناهائی به وجود آوردند كه برخی از آنها همچون قصر خورنق گذشته از نام و آوازهای كه در آن دوران داشته «1» بر ادبیات عربی دوران اسلامی هم همچون نمونهای از یك بنای باشكوه پرتوی گسترده افكنده است، چون این قصر در این دوران هم تا دو سه قرن بعد همچنان بر پای بوده است.
كاخهای ساسانی در كوفه
از دوران ساسانی بجز خورنق كاخهای دیگری هم باقیمانده بوده كه در دورانهای آشوب و جنگ و جدال به ویرانی كشیده شده و در دورههای ثبات و استقرار برخی از آنها با نامهای دیگر بازسازی شده كه در مواردی خبر آنها هم در تاریخها منعكس گردیده مانند قصری قدیمی و ساسانی در كوفه كه به نام قصر سعد بن ابی وقاص شناخته میشده و ظاهرا تا زمان طبری هم برپا بوده چه درباره آن گوید این همان قصر امروز كوفه است (و هی قصر الكوفة الیوم 1/ 2489)
این قصر هم داستانی دارد كه طبری به اجمال آن را ذكر كرده، گوید قصری كه سعد ساخت در مقابل محراب مسجد كنونی كوفه بود و پس از اتمام آن بیت المال را در یك طرف آن قرار داد و خود او هم در طرف دیگر سكنی گزید. و چون نقبی به بیت المال زده شد و اموالی از آن به سرقت رفت سعد داستان را به عمر نوشت و موضع خانه خود و بیت المال را نسبت به صحن موجود برای او روشن ساخت، عمر به او نوشت مسجد را از محل فعلی به جنب خانه خودت منتقل كن و این خانه را در جهت قبلی آن قرار بده چون مسجد در شب و روز خلوت نمیماند و همان مردم نگهبان بیت المال خواهند بود.
نقشه این قصر و مسجد را به صورتی كه عمر دستور داده بود یكی از دهقانان همدانی به نام روزبه پسر بزرگمهر پسر ساسان برای سعد كشید و آن را با
______________________________
(1). وصف آن پیش از این در استان بهقباد گذشت.
ص: 240
آجرهای قصری كه از آن اكاسره در حومه حیره بود (و امروز میدانگاهی در حیره است) بساخت و پایههای آن را بر ستونهای سنگی و مرمر كه آنها هم از همان بناهای اكاسره بود استوار ساخت. و این وضع به همانگونه بود تا زمان معاویه كه به دست زیاد كارگزار او در عراق تغییراتی در آن به عمل آمد «1».
بنا به گفته بلاذری قصر رصافه را هم كه منصور در كوفه ساخت و به قصر ابو الخصیب معروف گردید براساس پایههای قصری قدیمی كه در این منطقه وجود داشته است بنا كرده بودند.
و از جمله بناهای ساسانی در همین منطقه كوفه محلی بوده است كه عربها آن را اصبع خفّان میگفتهاند. یاقوت گوید: بنای عظیمی است نزدیك كوفه و من گمان میكنم كه آن را ایرانیان برای دیدهبانی ساخته بودهاند، چنانكه رسم ایشان بوده است در چنین جاها. كوفه در دوران اسلامی هم همچنان یكی از مراكز مهمّ ایران و یكی از كانونهای فرهنگ و تمدن این سرزمین و زیستگاه شمار بسیاری از اسوارانی بود كه خود در همین دوران هم نشانهای از قدرت ایرانیان به شمار میرفتند. آنچنانكه وقتی معاویه خواست قدرت ایرانیان را در این منطقه درهم شكند تا خود بتواند بر آنجا فرمان راند آن اسواران را به دست كارگزار خود در آنجا یعنی زیاد به جاهای دوردست و بیشتر در مرزهای غربی- شام كه همواره مركز زدوخورد با رومیان بود بپراكند.
*** رزمندگان ایرانی در كوفه
انتقال مركز خلافت اسلامی از مدینه سرزمین عربی به كوفه در قلمرو ایران یكی از رویدادهای بزرگ در در تاریخ ایران و اسلام بود، رویدادی كه دگرگونیهای بزرگی را هم به دنبال داشت. علت آن امر را باید در حوادثی جستجو كرد كه پس از كشته شدن خلیفه عثمان در همین قلمرو ایران اتفاق افتاد. حوادثی كه از آمدن عایشه بیوه پیغمبر (ص) و همراهان و سپاهیانش
______________________________
(1). یاقوت، معجم البلدان، 1/ 291
ص: 241
به بصره به قصد اخلال در خلافت علی (ع) و قیام بر ضد آن خلافت كه به جنگ جمل انجامید سرچشمه میگرفت، ایستادگی سرسختانه نیروهای رزمنده ایرانی كه عربها آنها را زطّ و سیابجه میخواندند و نگهبانی از تاسیسات دیوانی و بیت المال را همچنان از دوران قدیم برعهده داشتند در برابر مهاجمان نورسیده كه شمهای از آن در گفتار پیش گذشت و شركت فعّال آنها در جنگی كه به جنگ جمل معروف گردید در سپاه علی (ع) و رویدادهای مشابهی كه همه از نوعی دوستی و ارادت ایرانیان نسبت به علی (ع) حكایت میكرد. اینها و نظائرشان باعث گردید تا نظر علی (ع) به این سرزمین و مردم آن یعنی ایرانیان متوجه گردد و مركز خلافت خود را به جای مدینه و در میان اعراب به همین سرزمین ایران و در میان دوستداران خود قرار دهد.
با آنچه گذشت شاید برای انتقال مركز خلافت از یك سرزمین عربی به قلمرو ایران نیاز به جستجوی دلیلی نباشد چون همه آن دلایل در خود عمل یعنی انتقال كه به وسیله امام صورت گرفته نهفته است. آنچه برای روشن شدن تاریخ اسلام و ایران هردو بدان نیاز فراوان هست جستجوی علل و عواملی است كه ایرانیان را تا بدان حد به علی وابسته ساخته بود كه در ذهن ایشان حتی بیرون از معتقدات دینی و مذهبی، وی را بهعنوان الگوئی از انسانی كمال مطلوب، جایگاهی والا باشد.
یاقوت در سخن از قومی كوهستانی از اقوام كوچ و بلوچ گوید این قوم را در هیچ دورهای نه پیش از اسلام و نه در دوران اسلامی دینی نبوده است و در سرزمین آنها هیچ پرستشگاهی از مذاهب معروف دیده نمیشود ولی باوجود این از میان همه مردم تنها علیّ بن ابیطالب را بزرگ میدارند آنهم نه به موجب یك عقیده دینی بلكه بدین سبب كه بزرگ داشتن او جزء فطرت آنها شده و هروقت نام او را میشنوند چهرهشان شكفته میشود «1». و چون در جستجوی علل و عواملی برآییم كه آن مردمان و دیگر ایرانیان را اینچنین به علی دلبسته ساخته است به مطالب زیر میرسیم؛ كه میتوان آنها را از همان علل و عوامل شمرد.
______________________________
(1). معجم البلدان، 4/ 147- 148.
ص: 242
درباره قصاص پسر خلیفه
در رویداد كشته شدن خلیفه عمر به دست ابو لؤلؤه (- فیروز) هنگامی كه عبید اله پسر عمر، هرمزان فرمانروای سابق خوزستان و لرستان را كه اكنون در زمره مسلمانان درآمده و در مدینه میزیسته و از مشاوران عمر میبوده است، به گمان همدستی با قاتل پدرش غافلگیر نموده و از پشت به او حمله كرده و او را كشته است. با آنكه هیچیك از صحابه پیغمبر و حتی خود عثمان خلیفه وقت هم آن تهمت را بر هرمزان وارد نمیدانسته و او را بیگناه میشمرده و عمل عبید اله را بهعنوان قتل عمد یك مسلمان محكوم میساختند، و با اینكه حكم اسلام در این مورد صریح و روشن بوده یعنی قصاص، ولی نه خلیفه و نه هیچیك از صحابه را یارای آن نبوده كه به اجرای حكم اسلام یعنی قصاص درباره پسر خلیفه عربی به خونبهای یك مسلمان غیر عربی رأی بدهد، و بدین سبب خلیفه پسر عمر را بخشیده و كسی هم از صحابه به او اعتراضی نكرده ولی در این قضیه تنها علی بوده است كه چون اجرای حكم اسلام را معطّل دیده خطاب به عثمان با اشاره به عبید اله بن عمر گفته است: این فاسق را به خونخواهی هرمزان بكش كه با كشتن مسلمانی بیگناه مرتكب گناهی عظیم شده. و به عبید اله هم گفته: ای فاسق اگر روزی بر تو دست یافتم تو را به خونخواهی هرمزان خواهم كشت «1». و پیوسته عثمان را در بخشیدن عبید اله سرزنش میكرد و عبید اله هم از بیم آنكه اگر علی بر او دست یابد او را به كیفر خواهد رسانید پس از جنگ جمل به معاویه پیوست «2».
______________________________
(1). برای آگاهی بیشتر نگاه كنید به بلاذری فتوح البلدان ص 380 و 381. و انساب الاشراف ج 5 ص 24 چاپ 1936 به تصحیحS .D .F goitein
(2). دینوری، الاخبار الطوال، ص 161
ص: 243
اجرای حكم قصاص درباره كارگزار خلیفه
و همچنین شنیده بودند كه وقتی ولید بن عقبه را كه كارگزار خلیفه عثمان بر كوفه بوده به جرم میخوارگی و در حالت مستی به مسجد و منبر رفتن به مدینه برده بودند و در آنجا در محضر خلیفه به حد شرعی محكوم شده بود، هیچیك از سران قریش كه در محضر خلیفه بودند و خلیفه اجرای حكم را به آنها تكلیف كرده بود، نپذیرفتند كه او را تازیانه بزنند. زیرا حفظ حرمت رحم و تعصب قبیلهای و شاید هم ملاحظه قرابت وی با خلیفه (از آنرو كه ولید گذشته از اینكه خود یكی از سران قریش بود برادر مادری عثمان هم بود) مانع از آن میشد كه آنها به چنین كاری دست بزنند.
و در آن مجلس تنها علی (ع) بوده كه برای اینكه حكم اسلام معطّل نماند همه آن ملاحظات را نادیده گرفته و خود شخصا داوطلب اجرای حكم شده و یا به روایتی آن را به فرزندش حسن (ع) واگذارده و خود تازیانهها را میشمرده است «1».
اینها داستانهائی بودند كه مردم این منطقه از دوران پیش از خلافت علی كه در مدینه میزیسته از او شنیده بودند. داستانهائی هم كه از این قبیل در این دوران خلافت از او میشنیدند و یا از او میدیدند كم نبود. از آن جمله رفتار او با عبد اله بن عباس پسر عم «2» و كارگزار خود او در بصره بود، كه او را به جای عبد اله بن عامر كه كارگزار عثمان در آنجا بود برگزیده بود. و داستان آنچنین بود كه وقتی علی (ع) از ابو الأسود دئلی، كه او را به قضاء شهر بصره گمارده بود، نامهای دریافت داشت حاكی از آنكه ابن عباس در تصرف در اموال بیت المال بیپروائی نشان میدهد. علی نامهای تند به پسر عم خود نوشت و از او به سختی
______________________________
(1). بلاذری انساب الاشراف، ج 5، ص 35- 42
(2). عباس یكی از پسران دهگانه عبد المطلب بود. عبد اله پدر پیغمبر (ص) و ابو طالب پدر علی (ع) هم دو پسر از پسران دهگانه او بودند.
ص: 244
بازخواست كرد آنچنانكه ابن عباس كه انتظار چنان رفتاری را از سوی علی نداشت از او رنجیدهخاطر گشت و خدمت او را ترك گفت «1» ابن قتیبه از نامه تند دیگری كه علی به عبد اله بن عباس نوشته قسمتهائی نقل كرده و گوید آن را در هنگامی به وی نوشته است كه ابن عباس او را ترك كرده و از اموال بصره هم آنچه خواسته برگرفته و رفته بود «2».
برای كسانی كه دوران سعید بن العاص كارگزار عثمان را در كوفه دیده بودند كه عراق را بستان قریش میخواند و خود را در بذل و بخشش سرزمینهای آباد آنجا به خویشاوندان خود و خلیفه و سران عرب آزاد میپنداشت و به شرحی كه گذشت بسیاری از املاك آنجا را به نام خلیفه به خویشان او و دیگران به اقطاع میداد. و اكنون دوران علی را هم در كوفه میدیدند كه آن بساط را به كلی درهم نوردیده و دستاندازی به املاك بیت المال و دیگران را به سختی كیفر میداد و حتی وقتی خود آن حضرت به زمینی در آنجا (- نجف كنونی) نیاز یافت آن را از صاحب آن زمین كه یكی از دهقانان ایرانی بود به قیمت روز خریداری نمود «3».
به زحمت توانستند این دو روش را برخاسته از یك اصل بدانند.
علی (ع) و هدیه نوروزی
نظیر همین رفتار و روش آن حضرت در مورد هدیه نوروزی بود كه از سنتهای قدیمی ایرانیان و از دیرباز نشانه لطف و صفا و وسیلهای برای تجدید دوستی و همبستگی بود ولی كارگزاران عثمان مانند ولید بن عقبه و سعید بن العاص آن را همچون خراجی كه مكلف به پرداخت آن بودند از ایرانیان مطالبه میكردند و حتی فشار سعید بن العاص برای وصول آن بر مردم به حدی شد كه مردم به عثمان شكایت بردند وگرچه خلیفه كارگزار خود را از این كار منع كرد «4» ولی از آنجا كه آن كارگزاران هدیه نوروزی
______________________________
(1). طبری 1/ 3453 تا 1/ 3456
(2). عیون الاخبار، جلد 1، ص 57
(3). بحار الانوار، ج 22، ص 36- مبلغ آن را چهل هزار درهم نوشتهاند.
(4). برای توضیح بیشتر نگاه كنید به جهشیاری: الوزراء و الكتاب ص 15 و 24/ وصولی:-
ص: 245
را هم منبعی از عایدات شخصی خود میشمردند به آسانی از آن صرفنظر نمیكردند. چنانكه در زمان معاویه هم عبید اله بن دراج كارگزار او بر سواد (- عراق) هدیه نوروز و مهرگان را هم مانند خراج از ایرانیان مطالبه كرد و مبلغ آنكه در آغاز ده میلیون درهم بود بتدریج بر آن افزوده گشت تا به چهل میلیون رسید و همپای خراج گردید «1». و آنچه مانع از این میشد كه آنها از این كار باز ایستند این بود كه برخلاف خراج كه عاید بیت المال میشد هدیه نوروز و مهرگان از آن خود خلیفه و كارگزاران او بود.
ولی در خلافت علی (ع) وضع بهگونهای دیگر تغییر یافت. در این دوران جز خراج بیت المال مبلغ دیگری از مردم وصول نمیشد حتی در یكی از عیدهای نوروز كه علی در كوفه بود و چند تن از بزرگان و دهقانان ایرانی، كه طبق آئین دیرین خود در روز عید به دیدار بزرگان میرفتند و هدیهای تقدیم میداشتند به دیدار آن حضرت رفتند و ظرفی از نقره یا طلا محتوی شیرینی مخصوص عید به عنوان هدیه نوروزی تقدیم كردند و آن حضرت پس از آگاهی از مناسبتی كه باعث تقدیم آن هدیه شده است با خوشروئی آن را پذیرفته خود از آن تناول نمودند و حاضران مجلس را هم از آن بیبهره نگذاردند و برای خوشآمد هدیهدهندگان این عبارت معروف را هم كه در تاریخها نقل شده به آنها فرمودند:" نورزونا كل یوم" یعنی" هرروز ما را نوروز گردانید" و برای اینكه افزون برآنچه از بابت خراج سالیانه باید بپردازند مالی بر آنها تحمیل نشود و رد كردن هدیه آنها هم باعث تكدر خاطر آنان نگردد دستور دادند كه آن ظرف طلا یا نقره را قیمت كنند و قیمت آن را از خراج سالیانه ایشان كسر نمایند.
در تاریخ بغداد و برخی مراجع دیگر كه این خبر را نقل كردهاند آمده كه آن دهقان كه بزرگ آن عده بود و هدیه را او تقدیم داشت نعمان جدّ امام اعظم
______________________________
- ادب الكتاب، ص 219
(1). به نوشته صولی، خراج سواد در زمان معاویه به پنجاه میلیون درهم رسید و هدیه نوروز و مهرگان هم كه به خودش تعلق داشت پنجاه میلیون درهم بود ص 219
ص: 246
ابو حنیفه نعمان بن ثابت فقیه معروف و صاحب مكتب فقه حنفی بود «1».
علی (ع) و دهقانان انبار
و از همین مقوله بود رفتار آن حضرت با دهقانان انبار در هنگامی كه در حركت به سوی صفّین از دیار آنان میگذشت. در آن سفر چون علی (ع) و همراهانش به انبار رسیدند دهقانان آنجا كه آنها را از خاندان خوش نوشك نوشتهاند به استقبال آن حضرت شتافتند و چون به او رسیدند برای ادای احترام چنانكه آیین ایشان در استقبال از بزرگان بود پیاده شدند و پیاده در ركاب او به راه افتادند. علی (ع) آنها را از این كار كه نه نفعی عاید فرمانروا میكند و جز خستگی خودشان نتیجهای ندارد منع فرمود. آنها با خود چارپایان و آذوقه و علوفه برای پیشكشی آورده بودند علی (ع) چارپایان را به شرطی كه بهای آنها را معین كنند و نقدا دریافت دارند پذیرفت. و در پاسخ سئوال آنها كه آیا آن حضرت ایشان را منع میفرماید از اینكه به مولایان عرب خود چیزی بهعنوان هدیه و پیشكشی بدهند فرمود بر هیچیك از مسلمانان روا نیست كه از شما پیشكش دریافت دارد و اگر كسی چیزی به زور از شما غصب كرد ما را خبر دهید «2».
مهمتر از همه اینها كه ذكر شد و آن چیزیكه نقطه عطفی در تاریخ اسلام ایرانیان گردید سخنان آن حضرت بود در پاسخ به اعتراض پیروان عرب خود كه امام آنها را چنانكه انتظار میداشتهاند و تا آن زمان هم معمول بوده، برتر از ایرانیان نمیشمرده و همه را به یك چشم میدیده است. در روایتی آمده كه روزی سران عرب پیروان علی بهعنوان شكایت و گلایه به او گفتند كه این ایرانیان تو را از ما گرفتهاند و امام كه در این سخن خروج از اصول اسلامی، كه یكی از
______________________________
(1). تاریخ بغداد، ج 13 ص 326
(2). پیكار صفین، تالیف نصر بن مزاحم، تصحیح و شرح عبد السلام محمد هارون، ترجمه فارسی از پرویز اتابكی، چاپ تهران 1366 ه ش، ص 199.
ص: 247
آنها برابری همه مسلمانان بود، و بازگشتی به تعصب قومی جاهلی یافت از آن سخن سخت برآشفت و به آنها فرمود به همانگونه كه شما در آغاز برای دین با آنها جنگیدید اكنون ما باید برای بازگشت شما به آن دین با شما بجنگیم «1» و این سخن، هم هشداری بود صریح برای آن دسته از عربها كه اسلام را وسیلهای در دست خود برای تامین مصالح قومی و قبیلهای خویش میخواستند، و هم راهنمائی بود برای ایرانیان كه در پرتو آن اسلام را از خلال شخصیت علی (ع) دینی آسانگیر و پرگذشت و مبتنی بر عدالت و مساوات یافتند.
یادگاری از علی (ع) در تاریخ سورستان
از دوران كوتاه خلافت علی (ع) و اقامت آن حضرت در سورستان و قلمرو ایران یادگارهائی در تاریخ این سرزمین باقیمانده كه هم نشانههائی از عدالتخواهی حاكمی عادل را در آنها میتوان دید و هم ظلم و اجحافی را كه حاكمان سابق یعنی كارگزاران خلفای سلف بر مردم آنجا روا میداشتهاند میتوان یافت. یكی از آنها، دستور آن حضرت است به كارگزار خود در این منطقه برای جمع خراج و جزیه از مردم آنجا.
كارگزار این منطقه در آن زمان ابو زید انصاری بود و آنچه هم در اینباره روایت شده از زبان او است، گوید:
«علی ابن ابیطالب مرا بر آب خور فرات مأمور كرد و روستاها و دیههای آن جا را برشمرد و از نهر الملك و كوثی و بهرسیر و رومقان و نهر جوبر و نهر درقیط و بهقبادها نام برد «2» و به من دستور داد كه بدینگونه خراج بستانم:
از هرجریب زراعت پرپشت گندم یك درهم و نیم نقد و یك صاع گندم.
______________________________
(1). لسان العرب در كلمه الحمراء، متن این روایت به صورتی كه در لسان العرب بهعنوان شاهدی برای معنی الحمراء آمده چنین است:" و منه حدیث علی، رضی اللّه عنه، حین قال له سراة من اصحابه العرب" غلبتنا علیك هذه الحمراء" فقال لنضر بنكم علی الدین عودا كما ضربتموهم علیه بدوا".
(2). وصف اینجاها در جلد دوم همین كتاب آمده است.
ص: 248
از هرجریب زراعت وسط گندم یك درهم.
از هرجریب زراعت كمپشت گندم دو سوم درهم.
و از هرجریب جو نصف این مقدار.
و از باغهائی كه درخت خرما و درختهای دیگر را باهم دارند از هرجریب ده درهم.
و از هرجریب تاكستان كه سه سال بر آن گذشته و به سال چهارم درآمده و با رده شده ده درهم.
و بر تك درختهائی كه بیرون از باغها باشند و همچنین بر سبزیجات و جالیزها و حبوبات و كنجد و پنبه خراج نبندم.
و دستور داد كه از دهقانانی كه اسب سوار میشوند و با مهر زرین مهر میكنند «1» از هرمرد چهلوهشت درهم و از مردم متوسط از بازرگانان بیست و چهار درهم و از كارگران و سایر مردم دوازده درهم مالیات سرانه بگیرم «2».
چنانكه در تاریخها آمده عمر بن خطاب وقتی ایران را گشود برای خراج آن جا همان نهادههای انوشروان را بهعنوان اساس پذیرفت.
نهادههای انوشروان به نقل طبری چنین بوده كه او تنها بر هفت محصول از فراوردههای كشاورزی خراج نهاد. این هفت محصول عبارت بودند از:
گندم- جو- برنج- انگور- یونجه- خرما- زیتون.
و مقدار خراج هریك از آنها هم بدینگونه بود:
از هرجریب گندم و جو یك درهم.
از هرجریب تاكستان هشت درهم.
از هرجریب یونجه هفت درهم.
از هرچهار نخل فارسی یك درهم.
از هرشش نخل دقل (كه پستتر بوده) یك درهم.
______________________________
(1). اینها از نشانههای دهقانان بزرگ بوده (كه از طبقات ممتاز به شمار میرفتهاند).
(2). فتوح البلدان، ترجمه فارسی، ص 73.
ص: 249
از هرشش درخت زیتون یك درهم.
و باز به نقل طبری، این درختها هم در صورتی مشمول خراج میشدند كه در تاكستانها و نخلستانها و باغهای زیتون باشند نه درختهای پراكنده و تك درختها.
و از محصولات دیگر بجز این هفتگونه، خراج نگرفتند و به همین سبب در معاش مردم گشایشی حاصل شد و مردم نیرو گرفتند.
مالیات سرانه را هم تنها از مردانی كه سنّشان بین بیست تا پنجاه سال بود به نسبت وضع مالی و اجتماعی آنها سالیانه 12 و 8 و 6 و 4 درهم دریافت داشتند.
طبری پس از بیان اینكه عمر همان نهادههای انوشیروان را پذیرفت اضافه میكند. ولی عمر گذشته از زمینهای دایر (آباد) بر زمینهای بایری هم كه آب به آنها برسد خراجی درخور آنها نهاد و بر خراج هرجریب گندم و جو یك یا دو قفیز برای ارزاق سپاهیان افزود، امّا در عراق (- سواد) به خصوص در خراج جریبهای زمین و نخلستانها و زیتون و مالیات سرانه برخلاف نهادههای كسری عمل نكرد و آنچه را هم كه كسری از معیشت مردم خراج برداشته بود او هم برداشت.
از روایات مختلفی كه درباره خراج عراق در دورههای نخستین اسلامی نقل شده چنین برمیآید كه كارگزارانی كه از سوی خلیفه بدانجا اعزام میشدهاند چندان بدین نهادهها پایبند نمیماندند و خود غالبا در مبلغ و مقدار خراج تصرف میكرده و بر آن میافزودهاند و از محصولات دیگری هم كه مشمول خراج نبوده خراج میگرفتهاند نه تنها كارگزاران خلیفه بلكه خود خلیفه هم هرجا میتوانسته از تصرف در مبلغ خراج و افزودن بر آن خودداری نمیكرده «1» بنابر روایتی كه بلاذری نقل كرده عمر در سواد (- سورستان):
______________________________
(1). میتوان انگاشت اختلافی كه در روایات مختلف در مبلغ و مقدار خراج برخی از محلها دیده میشود برخاسته از همین تصرفها باشد. این روایات را در فتوح البلدان بلاذری كه در این زمینه از منابع دستاول است میتوان دید.
ص: 250
بر هرجریب درخت ده درهم و ده قفیز.
و بر هرجریب یونجه هم پنج درهم و پنج قفیز خراج نهاد.
و مالیات سرانه (جزیه) را هم به 48 و 24 و 12 درهم افزایش داد.
و همو در روایتی دیگر آورده كه عمر در هرجریب گندم دو درهم و دو قفیز و بر هرجریب جو یك درهم و یك قفیز و بر هرزمین ناكاشتی كه قابل كشت باشد بر هردو جریب یك درهم خراج نهاد.
پس از مساحت مجددی كه در زمان عمر از سرزمین سواد به عمل آمد باز مقداری بر خراجها افزوده شد. بهعنوان مأموران این كار نام دو تن برده شده.
یكی عثمان بن حنیف و دیگری حذیفة بن الیمان، عثمان بن حنیف مأمور مساحت سرزمینهای غربی دجله و حذیفة بن الیمان مأمور مساحت سرزمینهای شرق دجله بودهاند. بلاذری كار عثمان بن حنیف را چنین شرح میدهد: «او زمینها را از نو مساحت كرد و بر هرجریب نیشكر شش درهم و بر هرجریب نخل ده درهم و بر هرجریب مو (تاكستان) سیزده درهم و بر هرجریب گندم چهار درهم و بر هرجریب جو دو درهم خراج نهاد و آن را به عمر نوشت و عمر هم آن را تصویب كرد.
چنانكه از این روایت برمیآید گذشته از افزایشی كه در این مساحت مجدد در خراج محصولهای خراجی حاصل شده نیشكر هم كه تا این زمان مشمول خراج نبوده مشمول گردیده. مغیرة بن شعبه هم هنگامی كه بر سواد امارت داشت در نامهای به عمر نوشت كه در این دیار انواع دیگری از غلّات بجز گندم و جو كشت میشود از آن جمله ماش و كنجد را هم شمرد و بر هریك از آنها هشت درهم خراج نهاد این ماش و كنجد هم پیش از این مشمول خراج نبود. و باز در روایتی آمده كه عمر بر هرجریب تاكستان ده درهم و بر هرجریب یونجه ده درهم و بر هرجریب پنبه پنج درهم و بر هردرخت نخل فارسی یك درهم و بر هردو درخت نخل دقل یك درهم خراج نهاد كه در این روایت پنبه هم بر محصولات خراجی افزوده شده است.
ص: 251
علی (ع) در میان اسواران ایرانی
جاحظ، از جمله كسانی كه در گفتار خود دچار لكنت میشدهاند یكی هم عبید الله بن زیاد والی عراق را نوشته است. مراد وی از لكنت این است كه برخی از حروف عربی را نتوانند مانند عربها از مخارج آنها ادا كنند و عبید الله بن زیاد را هم از آنرو بهعنوان مثال ذكر كرده كه عبید الله همچنین بوده است.
جاحظ لكنت عبید الله را لكنت فارسی خوانده و علت آن را همچنین نوشته كه عبید الله میان اسواران ایرانی بزرگ شده بود زیرا مادر او مرجانه پس از زادن عبید الله و برادرش در خانه زیاد از زیاد جدا شده و به شیرویه اسواری شوهر كرده و عبید الله را هم با خود به خانه شیرویه برده و او میان اسواران بزرگ شده و لهجه فارسی یافته بود و به سبب همین وابستگی او به اسواران و شیرویه اسواری بوده كه در خاندان زیاد چندین نفر بنام شیرویه نامیده شدهاند. جاحظ از ابو عبیده نقل كرده كه حضرت امیر علی بن ابی طالب هنگامی كه زیاد بیمار شده بود در خانه همین شیرویه از او عیادت فرمود «1».
آنچه جاحظ نوشته به زمانی بازمیگردد كه علی (ع) در هنگام خلافت خود در همین سورستان یا عراق و در میان اسواران ایرانی میزیسته و زیاد هم در خدمت علی (ع) و یكی از كارگزاران آن حضرت بوده است. زیرا تنها در همین دوران بوده كه اسواران زیاد را به چشم دوست مینگریسته و با او بهگونهای كه جاحظ نقل كرده مراوده خانوادگی داشتهاند و شیرویه اسواری هم مرجانه همسر ایرانی زیاد را كه از او جدا شده بود به همسری گرفته و عبید اللّه پسر او را هم كه از زیاد داشته به خانه خود برده و همچون فرزندخوانده خود تربیت كرده است و به همین سبب عبید اللّه كه در محیطی فارسیزبان بزرگ شده حروف عربی را هم مانند فارسیزبانان ادا میكرده و همین است كه جاحظ آن را لكنت فارسی
______________________________
(1). البیان و التبیین، چاپ سندوبی، ج 1، ص 75- 76.
ص: 252
خوانده است.
ولی این دوران یعنی دورانی كه هم اسواران ایرانی و هم زیاد و یارانش همگی در خدمت علی (ع) خلیفه وقت در یك راه بودند و به یك روش میرفتند دیری نپائید زیرا پس از شهادت علی (ع) زیاد به معاویه پیوست و در خدمت معاویه در اظهار دشمنی با علی (ع) و آنچه به راه او بازمیگشت حدّ و اندازه نشناخت ولی اسواران و دیگر ایرانیانی كه به علی (ع) پیوسته و به او گرویده بودند همچنان در دوستی با علی و خاندان او ثابتقدم و استوار ماندند و به همین سبب زیاد به معاویه پیوسته را نه تنها دوست نشمردند بلكه با روش دشمنانهای كه زیاد نسبت به آنها در پیش گرفت او را هم همچون معاویه در شمار دشمنان خویش جای دادند و به همین سبب است كه هم بازماندگان زیاد و هم جانشینان معاویه در خلافت اموی همواره اسواران را در برابر خود و نه در خدمت خویش مییافتند.
بههرحال خلافت علی (ع) و اقامت آن حضرت در سورستان و در میان ایرانیان باعث گردید تا اسلام ایرانیان حالوهوای دیگر یابد حالوهوائی كه برای شناختن و شناساندن ویژگیهای آن محققانی كه خواستهاند درباره آن به جستجو و پژوهشی بپردازند آن را نه در موضوع عام «اسلام» بلكه در موضوعی خاص و با عنوان «اسلام ایرانی» مورد بحث و تحقیق قرار دادهاند. عنوانی كه در گفتار بعد موضوع سخن خواهد بود.
ص: 253
گفتار پانزدهم اسلام ایرانی
اشاره
اسلام ایرانی از نظر محققان معاصر* اسلام ایرانی در دوران انتقال* الگوهائی كه میبایستی معرّف اسلام میبود ولی نبودند* خالد بن الولید* مغیرة بن شعبه* ولید بن عقبه* سعید بن العاص.
اسلام ایرانی از نظر محققان معاصر
اسلام ایرانی عنوانی است كه از محققان معاصر، نخست استاد فقید لوئی ماسینیون «1» آن را برای رسالهای كه درباره سلمان فارسی نوشته بود به كار برد. آن رساله در سال 1934 مسیحی مطابق سال 1313 هجری خورشیدی در پاریس ضمن انتشارات مؤسسه مطالعات ایرانی
______________________________
(1). لوئی ماسینیون در 1883 میلادی در فرانسهزاده شده و در دو مؤسسه علمی معروف فرانسه كلژدو فرانس و مدرسه پژوهشهای عالی سوربن تدریس كرده، مدت سی و پنج سال از 1919- 1945 در كلژدو فرانس متصدی كرسی جامعهشناسی اسلامی بود و از 1932 به بعد كرسی اسلامشناسی بخش علوم دینی مدرسه پژوهشهای عالی را هم برعهده گرفت. وی از مطالعه آثار عطار با حلاج آشنا شد و تا پایان عمر تحقیق درباره حلاج و منحنی سرگذشت او-
ص: 254
چاپ و منتشر گردید. و غرض از به كار بردن این نام هم نمودن ویژگیهای فكری و روحیای بوده كه اسلام ایرانی را در مجموعه دنیای اسلام متمایز ساخته و آن را در موضعی خاص قرار داده است. «1»
چندین سال بعد همین عنوان را دانشمند فقید هانری كربن همكار و جانشین آن استاد برای كتاب بزرگ و چند جلدی خود، كه ثمره بیست سال تحقیق و تتبع وی در فرهنگ اسلام و ایران و به خصوص سیروسلوك وی در مذهب شیعه و فلسفه و عرفان ایران بود، برگزید و هدف از تألیف آن اثر بزرگ را هم معرفی همین ویژگیها و آثار آنها در حیات روحی و معنوی اسلام ذكر نمود.
این استاد گذشته از مذهب شیعه كه آن را بارزترین نشانه اسلام ایرانی خوانده و جلد اول این كتاب چند جلدی خود را هم به معرفی آن اختصاص داده است.
بیشتر به بررسی درباره فكر فلسفی و تأملات روحی و عرفانی ایرانی پرداخته است، كه چنانكه خود گفته در آن اثری از یك حركت پر قدرت روحی ناشی از یك انقلاب بیمانند فكری را یافته است. و جلد دوم این كتاب را به سهرهوردی اختصاص داده كه با مشخص نمودن پایههای فكری فلسفه اشراق سلسلهجنبان این انقلاب فكری بوده است «2» وی در مقدمه این كتاب نوشته: غرض از تألیف این كتاب نه تاریخ عمومی فكر فلسفی و تأملات عرفانی ایران، بلكه مقصود نشان دادن آن استعداد و مهارت برجسته و ممتازی است كه بعضی آن را نبوغ ایرانی میخوانند و برخی آن را ندای درونی و پر قدرت روح ایرانی میشمارند،
______________________________
- اساس همه فعالیتهای او گردید. ایرانی بودن حلاج وی را متوجه ایران ساخت و از آن پس محور اساسی تحقیقات وی عرفان و تشیع و به ویژه حلاج و سلمان و فاطمه و آل علی گردید.
(1).
louis Massignon: salman pak et les premices spirituelles de Lislam Iranien. publication de la societe des Etudes Iraniennes. N. 7 paris 1937.
(2).
Henry corbin, en islam Iranien, Aspects spirituels et philosophiques. Editions Galmard 1971 Tom I le shiisme duodecimdin Tom II sohrawardi et les platoniciens deperse ص: 255
مهارت و استعدادی كه توانسته است فلسفه خاصی در جهان پیافكند كه در آن پژوهشها و باریكاندیشیهای فكر فلسفی آنچنان با تأملات روحی و تجارب عرفانی درهم آمیخته است كه هریك در نتیجه این پیوند تشخصی ویژه و معنی و مفهومی غنیتر یافتهاند، و باید اظهار تأسف كرد از اینكه جای این فلسفه ایران اسلامی تا امروز در تاریخ فلسفه ما (یعنی غرب، سخن از هانری كربن است) خالی مانده و همین خلأ هم باعث شده كه معرفت ما از انسان ناقص و ناتمام باشد.» وی گوید:
«ایران به شایستگی میهن بزرگترین فیلسوفان و عارفان اسلام بوده، و برای آنها فكر فلسفی هرگز جدا از تجربیات روحانی آن در عالم معنی نبوده، عالمی كه قلمرو آن به این زندگی محدود نمیشود بلكه در فراسوی این زندگی نیز ادامه مییابد. از بیش از هزار سال به این طرف و به خصوص در طی این چهارصد سال اخیر محصول فكری فیلسوفان و عارفان ایرانی قابلملاحظه و چشمگیر بوده ولی با اینهمه، این صدای ایران به زحمت توانسته خود را بیرون از مرزهای ایران به گوشها برساند. ایرانیان امروز شاید این توجه را نداشته باشند كه فرهنگ سنتی ایشان پیامی برای بشریت امروز دارد و كمتر متوجهند كه این فرهنگ را چگونه میتوان امروزی كرد.»
آنچه این استاد در زمینه فكر فلسفی و عرفانی و وجدان دینی برخاسته از قریحه یا نبوغ ایرانی در جهان اسلام شمرده استاد دیگری كه از صاحبنظران در فرهنگ و ادبیات عربی است مانند آن را در زبان و ادبیات عربی یافته است كه توجه به آن نیز آنچه را كه در اینجا موضوع سخن است روشنتر مینماید.
كلمان هوار استاد مدرسه زبانهای شرقی پاریس در كتابی كه در تاریخ ادبیات عربی تألیف كرده در فصل مربوط به عباسیان و كوشش ایرانیان در برانداختن امویان و قدرتی كه ایرانیان در آن كار نشان دادند گوید: «ولی ایران دارای قدرت دیگری هم بود و آنقدرت درونی و معنوی و نبوغ او بود كه از اندیشهای بارور و خلاق و مغزی هنری و فلسفی و عقلانی سرچشمه میگرفت كه از این تاریخ به
ص: 256
بعد چنان نیرومندانه در زبان و ادبیات عربی اثر گذاشت كه آن را آماده گسترش در هرسوی از جهان خلافت ساخت و آن را به چنان پیشرفتی رسانید كه توانست چنان مجموعه عظیمی از كارهای علمی و ادبی به وجود آورد.» «1»
*** مطلب دیگری كه درباره اسلام ایرانی مورد توجه پژوهندگانی كه در این زمینه به تحقیق پرداختهاند گردیده است، سابقه فكری فلسفی و وجدان دینی است كه ایران اسلامی را به ایران پیش از اسلام میپیوسته است. به گفته استاد كربن جهان ایرانی در درون مجتمع اسلامی از همان آغاز خود یك مجموعه مشخص و متكاملی را تشكیل میداده و به همین سبب فقط هنگامی خطوط و علائم مشخصكننده آن به خوبی آشكار میشود و میتوان آن را به درستی شناخت كه جهان روحی و معنوی ایرانی را در پیش از اسلام و در دوران اسلامی همچون مجموعه واحد و جدائیناپذیر در نظر بگیریم، زیرا آن دو در واقع نه تنها از یكدیگر جدا نیستند بلكه یكی ادامه و استمرار دیگری است. همچنانكه شناخت معماری و هنر ایران نیز جز با در نظر گرفتن همین وحدت ناشی از ادامه و استمرار پیش از اسلام و دوران اسلامی آن میسر نیست. «2»
لوئی ماسینیون نیز در آنچه آن را «زمینه معنوی اسلام ایرانی» خوانده به حق وجود یك نوع عرفان قدیمتر را تشخیص میداده یعنی وجود امری كه ضامن و شاهد ادامه و استمرار وجدان دینی ایرانی است. وی اسلام ایرانی را معلول و ماحصل قبول پرشور عقیدهای جدید و آسمانی در محیطی آگنده از فرهنگ و تمدنی كهن میشمرد. محیطی كه در پرتو ایمان و اعتقاد جدید خود عالم مشهود را از درون منشوری پرتو گرفته از اساطیر باستانی خود نظاره میكند. «3»
______________________________
(1).
Clement Huart, A History of Arabic Literature, Khayat oriental Reprints, Beirut, 1966. P. 63
(2).En Islam Iranien Tom I .P ,XXVII
(3). از سخنرانی هانری كربن در مجلس یادبود استاد فقید لوئی ماسینیون در دانشكده ادبیات-
ص: 257
و همین خاصیت را جورج سارتن مورخ نامدار علم «1» با این بیان كوتاه و پر مغز بیان میكند: «برای اعراب فتح ایران از همه مهمتر و با نتیجهتر بود چون فاتحان را كه مردمی دلیر اما بیفرهنگ بودند با تمدنی عمیق و عالی یعنی تمدن ایرانی آشنا ساخت. از این تمدن تاكنون سخنی نگفتهام زیرا كه انصاف را با رعایت ایجاز حق خدمتی را كه تمدن ایرانی به جهان كرده است نمیتوان ادا كرد، و ذكر تاریخهای صحیح اگر غیرممكن نباشد بسیار دشوار است ... جان كلام آنكه تمدن اسلامی نتیجه پیوند جوانه نیرومند عرب بر روی پایه برومند تمدن ایرانی بود و راز نیرومندی عجیب و تحول ملكات و فضایل آن در همین مطلب نهفته است» «2».
*** آنچه گذشت نموداری اجمالی بود از پژوهشهای صاحبنظرانی كه ویژگیهای اسلام ایرانی از لحاظ فرهنگ و عرفان و فلسفه دیرپای آن، نظر آنان را به خود گرفته و كوشیدهاند كه آن ویژگیها را كموبیش مشخص سازند و در پرتو آن اسلام ایرانی را بشناسند و بشناسانند.
ولی آنچه در اینجا موضوع سخن است نه آن ویژگیهای فرهنگی و عرفانی
______________________________
- دانشگاه تهران در 13 آذر 1341 ه. ش. نقل از ترجمه فارسی آن از مجله دانشكده ادبیات، شماره 39.
(1). جورج سارتن در 1884 م در شهر كنت در بلژیكزاده شد و دانشگاه كنت را به پایان رسانید از 1916 تا 1951 استاد تاریخ علم در دانشگاه هاروارد بود، و نیز از 1918 تا 1949 م، در تحقیقات مربوط به تاریخ علم در مؤسسه كارنگی شركت داشته و تا آخر عمر خود در 1956 م رئیس اتحادیه بینالمللی تاریخ علم و رئیس افتخاری انجمن تاریخ علم امریكا و عضو افتخاری انجمنهای تاریخ علم بلژیك و هلند و آلمان و چند كشور دیگر بود. او مؤلف كتاب چند جلدی «مقدمه بر تاریخ علوم» و كتابها و مقالات متعدد دیگر در این زمینه بود كه بزرگترین مجموعه یادداشتها و بحثهای انتقادی است كه تا زمان حاضر در تاریخ علم انتشار یافته.
(2). سرگذشت علم، نویسنده جرج سارتن، استاد تاریخ علم در دانشگاه هاروارد، ترجمه فارسی از احمد بیرشك استاد دانشگاه تهران، چاپ اول 1333، از انتشارات كتابفروشی ابن سینا، تهران، ص 221.
ص: 258
و فلسفی بلكه بررسی ریشههای تاریخی اسلام ایرانی است در پرتو مبانی اعتقادی و مظاهر اجتماعی آن و بازتاب آنها در زمینههای سیاسی و مبارزههای عملی ایرانیان در دورههای مختلف تاریخی و آثار سازنده آن است در تاریخ اسلام و گسترش فرهنگ آن.
اسلام ایرانی در دوران انتقال
پژوهندهای كه گرایش اسلامی ایرانیان را از آغاز آن و در قرنهای نخستین اسلامی مورد مطالعه قرار دهد و بخواهد به ویژگیهای آن در مسیر تاریخی آن به درستی پی برد و علل و عوامل آن را بازشناسد خود را با پرسشی روبرو میبیند كه رفع بسیاری از ابهامها و تاریكیهای تاریخ این دوران نه تنها درباره ایران و گرایش اسلامی ایرانیان بلكه و همچنین درباره تاریخ عمومی اسلام در گرو دست یافتن به پاسخ صحیح آن است و آن این است كه چه علل و عواملی باعث گردیده تا اسلام ایرانیان از همانروزگاران نخست كموبیش حال و هوای دیگر یابد و غالبا با اسلام رسمی كه معمولا اسلام خلفا را بدان نام خواندهاند، تفاوت داشته باشد، و این تفاوت هم در زمینههای فكری و روحی گاه تا بدان حد باشد كه محققان تاریخ و عقاید اسلامی برای اینكه ویژگیهای آن را به درستی بشناسانند آن را با عنوان «اسلام ایرانی» مشخص میسازند و با همین عنوان هم در آن به بحث و بررسی پرداختهاند.
پرسش دیگر این است كه چه علل و عواملی باعث گردیده تا اسلام ایرانیان در این دوران كه در این كتاب زمینه گفتگو است آنچنان باشخصیت علی (ع) درهم آمیخته است كه به زحمت میتوان آنها را جدا از هم تصور نمود. و مراد از ایرانیان تنها طوائف شیعه نیستند زیرا بزرگداشت شخصیت علی (ع) در ایران اختصاص به شیعه نیافته و كسانی هم كه در همهی مسائل اعتقادی با شیعه همرأی نبودهاند در این امر با ایشان همداستانند زیرا همه كسانی كه تقوی و عدالتخواهی و دلیری و جوانمردی را ستودهاند او را بهترین مصداق این
ص: 259
صفات یافتهاند.
طبری در روایتی از حسن بصری نقل كرده كه گفت روزی كه نزد حجاج رفته بودم او به من پرخاش كرد كه تو با آنكه در مسجد ما مینشینی و فتوی میدهی به چه دلیل از ما عیبجوئی میكنی گفتم به دلیل پیمانی كه خداوند از فرزند آدم گرفته است، گفت درباره ابو تراب (- علی بن ابی طالب) چه میگوئی گفتم من درباره او چیزی جز آنچه خداوند درباره او گفته است نمیتوانم بگویم. گفت:
خداوند چه گفته است؟ گفتم: خداوند گفته: «وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی كُنْتَ عَلَیْها إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلی عَقِبَیْهِ، وَ إِنْ كانَتْ لَكَبِیرَةً إِلَّا عَلَی الَّذِینَ هَدَی اللَّهُ ...» (س 2 آیه 143) یعنی ما قبلهای را كه تو بر آن بودی جز برای این قرار ندادیم كه كسانی را كه از رسول پیروی میكنند از آنها كه از وی روی بر میگردانند بازشناسیم و این كاری بزرگ بود مگر برای آنها كه خداوند آنها را هدایت فرموده» و علی از آنها بود كه خداوند آنها را هدایت فرموده بود. و حجاج پس از شنیدن این سخن خشمناك شد و سربهزیر افكند و با دست به زمین میزد و من بیدرنگ از آنجا بیرون شدم و كسی هم متعرض من نشد ولی تا هنگام مرگ او خود را از چشم او دور نگاه داشتم و این نه سال طول كشید این داوری حسن بصری بود درباره علی (ع) در صورتی كه او همه معتقدات شیعه را درباره او قبول نداشت.
در تاریخ بغداد روایتی هم از اسماعیل پسر حماد نوه امام ابو حنیفه نعمان بن ثابت بدین مضمون نقل شده: «من اسماعیل پسر حماد پسر نعمان پسر ثابت پسر نعمان پسر مرزبان از فرزندان آزاده ایران هستم و هرگز به اسارت و بندگی نیفتادیم. نیای من (یعنی ابو حنیفه نعمان بن ثابت) در سال هشتاد (- هجری) زاده شد و ثابت در كودكی به خدمت علی بن ابی طالب رسید و آن حضرت برای او و ذریه او دعای خیر و بركت فرمود و ما از خداوند مسئلت داریم كه دعای علی را درباره ما مستجاب فرماید. اسماعیل گفت نعمان بن مرزبان پدر همین ثابت بود كه در روز نوروز به علی بن ابی طالب (ع) پالوده هدیه كرد و آن حضرت فرمود:
ص: 260
«نوروزنا كل یوم» «1» و برخی گفتهاند كه آن در جشن مهرگان بود و حضرت فرمود «مهر جو نا كل یوم» «2». و ابو حنیفه و اولاد او هم با شیعه در همه معتقداتشان درباره علی همداستان نبودند.
یاقوت درباره دو قوم در كرمان كه به نامهای القفص و البلوض (- كرج و بلوچ) خوانده گوید: «در مساكن ایشان نه آتشكدهای دیده میشود نه معبد یهودیان و نه كلیسای مسیحیان و نه مسجد مسلمانان، مگر آنچه شاید مجاهدان مسلمان برای آنها ساخته باشند. و آنها نه در پیش از اسلام و نه در اسلام، دینی كه بدان پایبند باشند و به دیگران بیاموزند نداشتهاند ولی باوجود این باز از میان همه مردم علی بن ابی طالب را بزرگ میدارند آن هم نه از نظر عقیده دینی بلكه به سبب آنچه با فطرت ایشان عجین شده كه مقام وی را بزرگ شمارند و چون وصف او بشنوند چهرهشان شكفته میشود. «3»
*** الگوهایی كه میبایستی معرّف اسلام میبودند ولی نبودند
برای اینكه تا حدی به علل و اسباب این دلبستگی پی ببریم شاید لازم باشد كه كمی به گذشته برگردیم و به شناسائی كسانی بپردازیم كه پیش از علی (ع) همچون الگوئی از مسلمانان در این منطقه خودی نشان دادند، تا با مقایسه با آنها بتوان بهتر به آن دلبستگی و همچنین به ریشههای اصلی اسلام ایرانی پی برد.
ایرانیان این منطقه چه آنها كه در اصل در اینجا سكونت داشتند و چه آنها كه از جاهای دگیر پس از مسلمان شدن در این منطقه سكونت یافتند هرچند اجمالا در زمره مسلمانان درآمده بودند ولی هنوز جز نام اسلام چیزی از این دین نشنیده و اسلام را به درستی نشناخته بودند و میبایستی معرفت آنان به این دین جدید از روی رفتار و كردار سرداران و كارگزارانی كه از مدینه مقر خلافت
______________________________
(1). یعنی هرروز ما را نوروز گردانید.
(2). یعنی هرروز ما را مهرگان گردانید.
(3). یاقوت، معجم البلدان.
ص: 261
اسلامی به این منطقه میآمدند به درستی شكل میگرفت. اما چنین نشد زیرا كسانی كه در دورههای نخست به این منطقه آمدند و میبایستی خود نمونه و الگوی یك مسلمان مؤمن و پایبند به احكام آن باشند غالبا چنین نبودند بلكه خود نمونهای از بیپروائی و ناباوری بودند.
الگویی به نام خالد بن الولید
نخستین كس از این جماعت كه گذارشان به این حدود افتاده بود خالد پسر ولید بود كه در زمان خلافت ابو بكر در بازگشت از یمامه به شام در جنگهای ردّه از مناطق مرزی ایران در استانهای بهقباد گذشته و در تصرف پادگانهای مرزی ایران هم بیاثر نبوده و چنانكه نوشتهاند حیره و انبار را هم به جنگ یا به صلح او گشوده بوده است. از این خالد داستانی هم از رفتار و كردار او در یكی از همین جنگهای ردّه كه پیش از یمامه به آن پرداخته بوده بر سر زبانها بوده كه نمونهای از همان بیپروائی و ناباوری او شمرده میشد.
میگفتند و بعدها در تاریخ هم نوشتند كه او در هنگامی كه در خلال جنگهای ردّه به قبیله مالك بن نویره رسیده بود با اینكه دستور كلی خلیفه ابو بكر این بوده كه او به هرقبیلهای میرسیده با صدای بلند تكبیر بگوید و اگر از آن قبیله با تكبیر پاسخ شنید متعرض آنها نشود و با اینكه مالك گذشته از پاسخ تكبیر با خالد هم به نماز ایستاده بوده ولی همینكه چشم خالد به زن مالك افتاده كه زنی زیبا بوده دستور داده به جرم ارتداد مالك و یارانش را گردن زدهاند و خود او هم با زنش همبستر شده.
طبری كه این داستان را از قول كسی كه خود در همینرویداد در سپاه خالد بوده نقل كرده است نوشته: «چون این خبر در مدینه به عمر رسید گفت: «این دشمن خدا مرد مسلمانی را كشت تا با زنش درآمیزد. و روزی هم كه خالد به مدینه بازگشت و به نزد خلیفه ابو بكر رفت، در آنجا وقتی عمر او را دید همچنان برآشفته به او پرخاش كرد و سوگند یادكرد كه هروقت به او دست یابد او را به
ص: 262
كیفر عملش برساند. ولی هنگامی كه خود عمر پس از ابو بكر به خلافت رسید در كیفر او گامی برنداشت و تنها به همینقدر اكتفا كرد كه او را از امارت برداشت. و دیگر كاری به او رجوع نكرد.
در این سفر ابو بكر این گناه را بر خالد نگرفت. و شاید بدان سبب كه در بحبوحه جنگهای ردّه بود و وجود مردانی چون او را كه در هرحال مردی دلیر و جنگجو بود برای جنگهای بعدی ضروری میپنداشت و به همین سبب از همان جا او را مأمور جنگ با مسیلمه كرد كه در یمامه به پیغمبری برخاسته و كارش بالا گرفته بود و تا آن تاریخ چندینبار سپاهیان خلیفه را شكست داده بود. در این جنگ خالد آن فتنه را با كشتههای بسیار از دو طرف خواباند ولی كار بیپروائی و زنبارگی او در این جنگ هم ابو بكر را آنچنان برآشفت كه در نامهای تحقیرآمیز كه به گفته طبری از آن خون میچكید او را سخت سرزنش كرد و به او نوشت: «ای پسر مادر خالد» «1» تو در آنجا فارغ از هررویدادی به همخوابگی با زنان پرداختهای در حالی كه در جلو خانه تو خون هزار و دویست مسلمان هنوز خشك نشده. از اینكه گفته مالك بن نویره به زنش را، پیش از كشته شدنش، در كتابهای لغت عربی همچون شاهد آوردهاند چنین برمیآید كه در صحت آن رویداد تردیدی نداشتهاند. شاهد در كلمه اقتل است كه در معنی به كشتن دادن به كاررفته در گفته مالك به زنش اقتلتینی یعنی تو مرا بكشتن دادی یا به عبارت دیگر زیبائی تو مرا به كشتن داد.
الگوی دیگر مغیرة بن شعبه
الگوی دیگری كه میبایستی رفتار و كردار او سرمشق نو مسلمانان این منطقه میگردید مغیرة بن شعبه كارگزار عمر در بصره بود كه كار او هم در آنجا به شرحی كه گذشت «2» با رسوائی دیگری كه به نام رسوائی ام جمیل
______________________________
(1). نسبت دادن پسر به مادر به جای پدر از دشنامهای سخت و گزنده است.
(2). در جلد دوم همین كتاب، گفتار بیست و دوم، ص 423 به بعد.
ص: 263
معروف گردیده پایان یافت.
الگوی سوم ولید بن عقبة
در خلافت عثمان هم الگوهای بهتری جای اینها را نگرفت، عثمان امارت بصره را چنانكه گذشت به خواهرزاده خود عبد اللّه بن عامر كه جوانی ناصالح و نسبت به احكام اسلام بیپروا بود واگذارد و امارت كوفه را هم به یكی دیگر از خویشان خود به نام ولید بن عقبه داد كه او هم مردی فاسق و میخواره بود و در این راه تا آنجا پیش رفت كه مست به مسجد میرفت و بر مؤمنان نماز میگزارد و مست به منبر میرفت و مؤمنان را موعظه میكرد و كار بیپروائی او به جائی كشید كه روزی بر بالای منبر از فرط مستی حالش دگرگون شد و منبر و مسجد را بیالود و چون شكایت به خلیفه بردند او را با شهود به مدینه خواست و پس از محرز شدن گناه او، وی را در محضر خلیفه تازیانه زدند. بلاذری كه این خبر را نقل كرده گوید، این ولید بن عقبه از زمان پیغمبر (ص) هم به فسق شهره بوده و آیه" إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا" درباره او نازل شده و آن در هنگامی بوده كه پیغمبر او را برای جمع زكاة به قبیله بنی المصطلق فرستاده بود و او پس از بازگشت به دروغ گفت كه آن قبیله از دادن زكاة خودداری كردهاند و به گفته مسعودی او از كسانی بوده كه پیغمبر (ص) خبر داده كه از اهل دوزخ است.
زشتی كار ولید بن عقبه در امارت كوفه به اندازهای بود كه وقتی سعید بن العاص به جانشینی او به كوفه آمد پیش از آنكه به منبر شود دستور داد تا منبر را آب بكشند و تطهیر كنند و هرچه كردند تا او را از اینكار كه باعث بیآبروئی عامل سابق خلیفه میگردید بازدارند او در این كار پافشاری كرد و آن را انجام داد.
ص: 264
سعید بن العاص
ولی این سعید بن العاص هم كه در آغاز امارت خویش تا این حد خود را پایبند اصول و نسبت به اسلام ژرف باور نشان میداد طولی نكشید كه در امر بیت المال و بذل و بخشش كردن از آن آنچنان دلیر و بیپروا گردید كه جمعی به شكایت از او نزد خلیفه رفتند و تقاضای عزل او را كردند و چون عثمان تقاضای آنها را نپذیرفت، به ناچار كار به رویاروئی شكایتكنندگان با شخص سعید بن العاص در كوفه و جنگ و ستیز با او كشید تا سرانجام عثمان به عزل او رضایت داد.
سعید پس از استقرار در مقام خویش بسیاری از آبادیها و مزارع حاصلخیز آنجا را كه جزء خالصهجات و از املاك بیت المال شده بود به نام خلیفه به سران قریش و خویشان و بستگان عثمان و خودش به اقطاع واگذارده بود و در اثر همین بذل و بخششها بسیاری از آن عربها در عراق صاحب املاك و دارائیهای فراوان شدند تا جائی كه به گفته مسعودی كسی چون طلحة بن عبد اللّه عایدات املاكی كه از عراق به دست آورده بود به روزی هزار دینار طلا بالغ میگردید و چون این اعمال را بر سعید بن العاص عیب گرفتند گفت: «این سواد (- سورستان- عراق) بستان قریش است هرچه بخواهیم از آن برمیگیریم و هر چه بخواهیم وامیگذاریم.
هنگامی كه علی (ع) مقر خلافت خود را از مدینه در عربستان به كوفه در ایران منتقل ساخت ایرانیان این منطقه از خلال شخصیت و گفتار و كردار او چهرهای از اسلام را شناختند كه پیش از آن نشناخته بودند. اینان پیش از این تاریخ هم از فضائل شخصی و پایبندی او به حفظ و احیای سیره پیغمبر و دلیریهای او در اجرای حق و عدالت داستانها شنیده بودند و در پرتو آنچه شنیده بودند و سپس خود به چشم خویش در او دیدند از دو جهت به او دلبسته بودند یكی از جهت فضائل شخصی او و دیگر از جهت انتساب او به پیغمبر اكرم.
ص: 265
گفتار شانزدهم از نخستین گامها در راه اقتباس نظام دیوانی ایرانی
اشاره
دیوان زمام و خاتم* زیاد كارگزار معاویه در عراق* اصل و نسب زیاد* سمیّه كه بود* زیاد در بصره* زیاد دبیر دیوان عطا* زیاد امیر بصره و كوفه
دیوان زمام و خاتم
بیش از این در اینباره چنین آمده بود «1» «در دوره اموی چنانكه مقتضای ناموس تكامل است در طرز اداره كشور اسلامی پیشرفتهائی حاصل گردید و سازمانهایی به تدریج و در اثر احتیاجی كه بدانها پیدا میشده به وجود آمد. در این هنگام بوده كه خلفا یا كارگزاران ایشان برای رفع نیازمندیهای خود به آیین ایرانیان مراجعه میكرده و معمولا از دولت ساسانی سرمشق میگرفتهاند.
مثلا یكی از دیوانهائی كه در روزگار معاویه تأسیس شد دیوان زمام و خاتم بود. این دیوان به ثبت و ضبط فرمانهائی كه از طرف خلیفه صادر میشد
______________________________
(1). محمد محمدی، فرهنگ ایرانی و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیات عربی، ص 82- 83.
تهران 1323 ه. ش.
ص: 266
اختصاص داشت و ترتیب آنچنین بود كه فرمان خلیفه را بیش از صدور به این دیوان میآوردند و نسخهای از آن برمیداشتند و آن را با نخ و موم میبستند و پس از آنكه رئیس دیوان آن را مهر میكرد آن نسخه را در دیوان نگاه میداشتند و اصل آن را به جائی كه میبایست میفرستادند. (الفخری فی الادب السلطانیه، ص 130) علّت تأسیس این دیوان را چنین نوشتهاند كه وقتی معاویه حوالهای برای عمر بن زبیر به مبلغ یكصد هزار درهم به عهده یكی از كارگزاران خود نوشت. عمر در حواله دست برد و لفظ «مائه» را (مأتی) كرد و به جای یكصد هزار دویست هزار درهم گرفت. چون این حیله بر معاویه آشكار شد برای جلوگیری از نظائر آن دیوانی تأسیس كرد كه از تمام فرمانها نسخهای در آن نگاه دارند و به دیوان زمام و خاتم نامیده شد «1» این دیوان را معاویه در مقر خلافت خود در شام با راهنمائی زیاد كارگزار خود در عراق (سورستان) كه آن را از آیین ایرانیان فراگرفته بود بنیاد نهاد.
زیاد كارگزار معاویه در عراق
بلاذری در روایتی از مدائنی نقل كرده كه «نخستین كسی كه از عربها به تقلید از ایرانیان برای خود دیوان زمام و خاتم ترتیب داد زیاد پسر ابو سفیان بود «2». یعقوبی نیز در كتاب تاریخ خود نوشته كه: «زیاد دوازده سال ولایت عراق را داشت. او نخستین كسی بود كه دیوانها برپا داشت و از نامهها نسخهها برداشت و دبیران فصیح از عرب و موالی برای نوشتن نامهها بگمارد و میگفت كه باید دبیران خراج را از بزرگان ایرانی كه عالم به امور خراج باشند برگزید.» «3»
زیاد از آنرو به تأسیس این دیوان در قلمرو امارت خویش توفیق یافت و تأسیس آن را به معاویه هم در شام هنگامی كه او دچار مشكلی شده بود نیز
______________________________
(1). صولی، ادب الكتاب، ص 43.
(2). فتوح البلدان، ص 264.
(3). تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 234.
ص: 267
توصیه كرد كه سالیان دراز در ایران اقامت داشته و از نزدیك با دستگاههای مالی و اداری ایران آشنا شده و خود مدتها پیش از آنكه به امارت و فرمانروائی این سرزمین برسد سالها در همان دستگاهها به خدمت اشتغال داشته و كارائی نظام دیوانی ایران را در اداره كشور به خوبی دریافته بود. هرچند زیاد با عربهائی كه نخستینبار با عتبة بن غزوان به ایران حمله كردند. به شرحی كه گذشت «1» در حالی كه هنوز جوانی نارس بود و سالهای سیزدهم یا چهاردهم عمر خود را میگذراند به این سرزمین پای نهاد ولی وی از جنس آنان نبود نه پدرش عرب بود و نه مادرش. در همین قلمرو ایرانزاده شده بود و در همینجا هم بالیده و رشد كرده بود. و چون از همان آغاز نوجوانی در گروه عتبة بن غزوان، از آنجا كه او تنها كسی بوده كه در آن جماعت سواد خواندن و حساب كردن داشته، حساب غنائم به دست آمده و تقسیم آن را بین مهاجمان عهدهدار گردید. از همان ایام هم كم كم با اموری كه بعدها در محدوده كار دبیران دیوان خراج میبود آشنا گردید و در همین محدوده هم پیش رفت و از خلال همین وظیفه دبیری بود كه به امارت دستیافت و از اینجا بود كه او باكسان دیگری از عربها كه بیهیچ آشنائی و آگاهی از كار دیوانی به امارت میرسیدند تفاوتی بسیار داشت و در اداره امور كشور از بینائی و بصیرتی برخوردار بود كه فرمانروایان عرب خود از آن بیبهره بودند. بنابراین جای شگفتی نیست كه او در كشورداری و رعیتنوازی چنانكه در آن ایام رسم بود نمونه عالی یك حاكم عادل و رعیتنواز شمرده شود و در امر سیاست مدن فردی نمونه به شمار رود و راه و روش او در این زمینه ضرب المثل گردد. «2»
______________________________
(1). در جلد اول همین كتاب.
(2). در ترجمه یمینی (ص 436) آمده كه چون حسنك به نیشابور رسید سیاستی آغاز نهاد كه اگر زیاد مشاهدت كردی از سیاست خویش مستزید گشتی. در اصل عربی تاریخ یمینی همچنین است: «ساس اهلها سیاسة لوعاش الیها زیاد لعاد الی سیاسته بعین استزادته. (الفتح الوهبی ج 2 ص 323) از صفحه 282 كلیله و دمنه، چاپ و تصحیح مجتبی مینوی، در شرح این عبارت نصر اللّه منشی در كلیله «كه از دوست مستزید و قرین آزرده تحرّز ستودهتر).
ص: 268
زیاد پسر سمیّه
زیاد از سوی پدر نسب روشنی نداشت. پیش از آنكه معاویه او را به نسب خودش به پیوندد و او را زیاد پسر ابو سفیان بخوانند به زیاد بن عبید معروف بود. عبید شوهر سمیّه مادر زیاد بود كه نوشتهاند بندهای رومی بوده است ولی كسانی كه در این نسب هم به سبب آنچه در داستان استلحاق «1» و پیوستن نسب او به معاویه آمده شك داشتند او را زیاد بن ابیه (- زیاد پسر پدرش) میخواندند. بنابراین آنچه در نسب زیاد قابل شك نیست مادر او سمیّه است و به همین سبب هم در اینجا برای گریز از شبهات او به همین نسب خوانده شد.
خواندن زیاد به نام مادرش سمیّه علت دیگری هم دارد و آن شهرتی است كه این زن هرچند به بدنامی در تاریخ این دوران یافته است. این شهرت از داستانی مایه گرفته كه پسرش زیاد در هنگام خلافت معاویه با سازش با او برای پیوستن نسب خودش به معاویه ساختهوپرداخته و در محضر خلیفه یعنی معاویه به وسیله شهودی عرضه داشته است حاصل داستان اینكه ابو سفیان پدر معاویه با سمیّه مادر زیاد به زنا درآمیخته و زیاد نتیجه آن آمیزش است، و در این جلسه بعضی از شهودی كه به این امر شهادت میدادند برای اینكه شهادت خود را طبیعی جلوه دهند سمیّه را همچون زنی روسپی شناساندند كه كار او نه محرمانه و در نهان بلكه تا حدّی آشكار و بیپروا بوده و به همین سبب آن شاهد هم از آن آگاه شده بوده. و این امر باعث گردید كه بعدها دشمنان زیاد و خاندانش در مقام نكوهش و بدگوئی از آنان پیوسته سمیه را همچون یك روسپی بدنام در گفتهها یا شعرهاشان یاد میكردهاند و از اینرو نام سمیه زبانزد خاص و عام گردید. علت دیگری هم كه باعث شد نام سمیّه در محافل مختلف ذكر شود غرابت كاری بود كه در داستان استلحاق، از معاویه یعنی خلیفه مسلمین سرزد و آن مخالفت صریحی بود كه این عمل با دستور پیغمبر اكرم و اجماع فقهای اسلام یعنی «الولد
______________________________
(1). داستان استلحاق.
ص: 269
للفراش و للعاهر الحجر» داشت. زیرا دستور صریح پیغمبر این بود كه اگر زن شوهرداری از مرد دیگری باردار شود نوزاد آن زن به شوهرش تعلق میگیرد و جزای فاسق سنگسار است. در صورتی كه استلحاق زیاد حتی در نظر كسانی كه خواستهاند معاویه را تبرئه كنند طبق سنت جاهلیّت بوده نه اسلام. در جاهلیّت رسم چنین بوده كه اگر چند مرد با زنی درآمیزند و زن باردار شود نوزاد او از آن مردی میشود كه زن او را پدر نوزاد خود معرفی كند. و همه اینها باعث شد كه سمیّه مادر زیاد هم به همان نسبت كه خود زیاد با تصدی مقامهای بزرگ نام و آوازهای كسب میكرد او هم دارای نام و آوازه شود ولی نه به نیكنامی.
از سمیّه در مورد دیگری از تاریخ این دوران نیز نشانههائی دیده میشود كه برخلاف این مورد كه در اثر توطئه پسرش زیاد با معاویه زنی تردامن و بدنام است. در آنجا زنی كاردان و بامعرفت نموده میشود و آن در مورد خود زیاد است كه در نوجوانی سواد خواندن و حساب كردن آموخته بود و در بین تمام اعرابی كه در زمان عمر به بصره آمده بودند تنها او فرد باسواد آنها بود كه متصدی حساب و كتاب و تقسیم غنائم گردیده بود در حالی كه هنوز پسر بچهای نوخاسته بود و این را تنها در نتیجه تربیت مادرش میتوان انگاشت كه بیش از آنكه سمیه نامیده شود دختری بوده در دستگاه دهقان بزرگ زندهورد و برخوردار از تربیتی كه دهقانان را بوده است.
زیاد در هوش و درایت و كاردانی و تدبیر شهرت فراوان یافته بود.
در ادبیات فارسی هم به چندین صورت زشت و زیبا نام زیاد و مادرش آمده و در اخبار شیعه هم از سیاهكاریهای عبید اللّه پسر همین زیاد كه بیشتر به نام ابن زیاد معروف شده و فاجعهای كه او در كربلا به راه انداخت داستانها نقل شده و لعن و نفرینهای فراوان نثار او گردیده است. در تاریخ ادبیات زبان فارسی در دوران اسلامی از نخستین اشعار فارسی پس از اسلام معمولا این گفته ابن مفرّغ شاعر عربی را نقل میكنند.
آب است و نبیذ است- عصارات زبیب است- سمیّه رو سپیذ است:
ص: 270
این سمیّه كه در این شعر با این چهره گناهآلود نامش آمده مادر زیاد است.
در ترجمه یمینی (ص 436) درباره حسنك وزیر چنین آمده: «چون حسنك به نیشابور رسید سیاستی آغاز نهاد كه اگر زیاد مشاهدت كردی از سیاست خویش مستزید گشتی.
این زیاد هم كه در حسن سیاست و تدبیر آنچنان شهره آفاق شده بود كه این چنین بدان مثل میزدهاند همین زیاد است كه در اینجا موضوع سخن است. آن كسی هم كه در دوران حكومت خویش در ایران نخستین گام را در اقتباس از نظام دیوانی ایران با تأسیس دیوان زمام و خاتم برداشت همین زیاد بود. و آن كس هم كه در دوران حكومت خود بر ایرانزمین برای خوشنودی معاویه كه او را بدین مقام رسانده بود به تارومار كردن اسواران كوفه كه معاویه دلخوشی از آنها نداشت و كوچاندن آنها به بصره و شهرهائی در سواحل شام پرداخت همین زیاد بود. «1» و آنكس هم كه نخستینبار پنجاه هزار تن از عربهای بصره و كوفه را با زن و بچههایشان به خراسان كوچانید و پای عربها را به آنجا باز كرد همین زیاد بود و این در هنگامی بود كه او ربیع بن زیاد الحارثی را در سال 51 هجری به ولایت خراسان منصوب ساخت و اینها را با او به آنجا كوچانید «2».
زیاد از سوی پدر نسب روشنی نداشت. سمیّه مادر او بود پیش از آنكه معاویه او را به نسب خودش به پیوندد و او را از زیاد پسر ابو سفیان بخوانند به زیاد بن عبید معروف بود، عبید شوهر سمیّه چنانكه نوشتهاند بندهای رومی بوده.
سمیّه كه بود
سمیّه كنیزكی بود از آن دهقان زندورد كه نام او را در كتابهای عربی نوشجان یا نوشجانی نوشتهاند. زندورد یكی از تسوهای چهارگانه استان شاد شادپور یا كسكر
______________________________
(1). ذكری از این رویداد در جلد دوم همین كتاب آمده است.
(2). فتوح البلدان ص 507.
ص: 271
بود كه به سبب آبادانی و گستردگی آن شهرتی فراوان داشت. «1»
هنگامی كه حارث بن كلّده طبیب عرب كه در مدرسه و بیمارستان جندیشاپور در ایران پزشكی آموخته بود و در همین حدود به طبابت میپرداخت و نوشجان دهقان این منطقه را هم درمان كرده بود، آن دهقان هم با دستمزدی كه به او داد این كنیزك را هم به او بخشیده بود. این زن در خانه حارث از او دو فرزند به دنیا آورد كه یكی از آنها به ابو بكره معروف شد كه نام او نفیع بود و دیگری به نام نافع خوانده شد. نوشتهاند كه حارث سپس این زن را به عبید كه بندهای رومی بوده داده بود. و وی از او هم فرزندیزاده است كه همین زیاد باشد.
زیاد در بصره
زیاد با نخستین گروهی از اعراب كه در زمان خلافت عمر به سركردگی عتبة بن غزوان به بصره آمدند، به این منطقه آمد و تا پایان عمر در همین منطقه ماند و تمام مراحل زندگی خود را از نوجوانی تازهكار كه حسابهای عتبة بن غزوان را نگاه میداشت و روزی دو درهم مزد میگرفت تا فرمانروائی تمام ایرانزمین كه در خلافت معاویه بدان دستیافت در همینجا گذراند.
وی تنها كسی بود از همه اعرابی كه همراه عتبة بن غزوان به بصره آمده بودند كه سواد خواندن و حساب كردن داشت و به همین سبب از همان زمان كه پسر بچهای بیش نبود كار تقسیم غنائم و دیگر اموری كه با حساب و كتاب سروكار داشت به او واگذار گردید. این را بلاذری در شرح جنگ عتبة بن غزوان با مردم شهر فرات نوشته است كه: مسلمانان در این شهر به غنیمت بسیار دست یافتند و در میان آنها كسی نبود كه نوشتن و حساب كردن بداند مگر زیاد پس تقسیم كردن آن غنائم به زیاد واگذار شد و روزی دو درهم به او دستمزد پرداختند در حالی كه او هنوز پسر بچهای بود كه مانند بچّهها موی سر او را میبافتند. «2»
______________________________
(1). آگاهی بیشتر را درباره زندهورد و دروازههای آن و همچنین درباره سمیّه و داستان استلحاق در جلد دوم همین كتاب ص 328 ... خواهید یافت.
(2). بلاذری، فتوح البلدان، ص 421.
ص: 272
زیاد در تمام دوران عتبة بن غزوان در همین منطقه بود و به همین كار حسابگری و امور مالی مهاجمان و غنائمی كه به دست میآوردند اشتغال داشت، كاری كه معمولا از وظایف دبیران دیوان به شمار میرفت و خود عربها هم از آن سررشتهای نداشتند. زیاد در امارت مغیرة بن شعبه هم بر بصره در همینجا بود و همین كار دبیری را عهدهدار بود و در واقعه ام جمیل و مغیرة بن شعبه كه شرحش گذشت «1» او یكی از چهار نفری بود كه از بصره به مدینه رفتند تا همچون شاهد عیان در حضور خلیفه عمر به آنچه دیده بودند شهادت دهند و همو بود كه وقتی به فراست دریافت كه خلیفه مایل نیست كه مغیرة بن شعبه را محكوم كند شهادت خود را بهگونهای تغییر داد كه براساس آن حدّ شرعی بر مغیرة واجب نشود. و این امر هرچند باعث گردید كه برادرش ابو بكره كه او نیز یكی از شهود بود با او مادام العمر قطع رابطه نماید ولی برای او این نفع بزرگ را داشت كه مورد توجه خلیفه شود و راه ترقی برای او هموار گردد.
زیاد- دبیر دیوان عطا
پس از عزل مغیرة بن شعبه از امارت بصره و اعزام ابو موسی به جای او به شرحی كه پیش از این گذشت «2» ابو موسی زیاد را با خود به بصره برد و امر دیوان عطاء را به او سپرد و بدین ترتیب او همچنان كار دبیری دیوان را كه پیش از این هم برعهده داشت ادامه داد. و پس از آنكه ابو موسی از امارت بصره معزول گردید و خلیفه عثمان عبد اللّه بن عامر را به امارت بصره برگزید عبد اللّه بن عامر هم زیاد را متصدی دیوان و بیت المال گردانید در این دوران در اثر رویدادی میانه او با ابن عامر بههمخورد و میان آنها جدائی افتاد و این جدائی تا آخر عمر آن دو باقی ماند و پس از آن هم میان خاندانهای آنها باقی بود. توضیح آنكه: هنگامی كه عبد اللّه بن عامر به سفری جنگی به
______________________________
(1). جلد دوم همین كتاب، گفتار بیست و دوم ص 424 به بعد.
(2). در جلد اول همین كتاب گفتار بیستم.
ص: 273
خراسان رفت زیاد بخشی از نهری را كه كور شده بود و آب به بصره نمیرسید و خلیفه عثمان دستور كندن آن را به عبد اللّه بن عامر داده بود ولی او تا آن زمان به اجرای آن دستور موفق نشده بود، زیاد آن را بكند و آب را به بصره رسانید و چون ابن عامر از سفر خراسان بازگشت و از كار زیاد آگاه شد بر او خشمناك گردید زیرا گمان میكرد كه زیاد آن كار را كرده است تا این نهر به نام او خوانده شود «1».
پس از كشته شدن عثمان در دوران خلافت امام علی بن ابی طالب هنگامی كه جنگ جمل در بصره اتفاق افتاد زیاد خود را كنار كشید و در خانه برادرش نافع ماند و پس از پیروزی علی (ع) و كشته شدن طلحه و زبیر با واسطه برادرزادهاش عبد الرحمن بن ابی بكره نزد علی (ع) به عذرخواهی رفت و امام هم عذر او را پذیرفت و زیاد را سرپرست امر خراج و دیوان در امارت بصره گردانید و امارت آنجا را به عبد اللّه بن عباس واگذار فرمود و این در سال 36 هجری بود «2».
سه سال پس از این تاریخ یعنی در سال 39 هجری عبد اللّه بن عباس كه امارت بصره و قلمرو آن را كه تا سیستان هم كشیده میشد برعهده داشت. به فرمان امام علی بن ابیطالب خلیفه وقت زیاد را برای تمشیت امور فارس كه مردم آنجا از فزونی خراجی كه عمّال عرب از آنها مطالبه میكردند به تنگ آمده و سر به نافرمانی برداشته و از پرداخت خراج سرباز زده بودند به فرمانروائی فارس منصوب كرد، وی تا این تاریخ كه مأمور فارس گردید همچنان در بصره متولی امر خراج و مشرف بر دیوان آن بود «3».
با حسن تدبیر او مردم فارس دوباره به فرمان درآمدند و اوضاع آنجا به حال عادی بازگشت. به نوشته طبری مردم فارس درباره او میگفتهاند:
«ما كسی را در راه و روش شبیهتر به كسری انوشیروان از این مرد عرب ندیدیم در نرمش و مدارا و آیندهنگری» «4»
______________________________
(1). بلاذری، فتوح البلدان، ص 438.
(2). طبری 1/ 30- 3229.
(3). طبری 1/ 3448. تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی ج3 273 زیاد - دبیر دیوان عطا ..... ص : 272
(4). طبری 1/ 3449 «و كان اهل فارس یقولون ما رأینا سیرة اشبه بسیرة كسری انوشروان من سیرة هذا العربی فی اللّین و المداراة و العلم بما یأتی.»
ص: 274
پس از شهادت امام علی بن ابیطالب (ع) و مسلّم شدن خلافت بر معاویه از آنجا كه معاویه میانه خوبی با زیاد نداشت او را از فارس احضار كرد ولی زیاد از بیم او در قلعهای در فارس كه بعدها به قلعه زیاد معروف شد متحصن گردید.
معاویه به بشر بن ابی ارطاة كه او را به امارت بصره گمارده بود دستور داد تا او را به شام بفرستد. بشر هم برای اینكه زیاد را به تسلیم وادارد فرزندان او را گرفت و به زیاد پیغام داد اگر خود را تسلیم نكنی و نزد معاویه نروی آنها را خواهم كشت ولی زیاد تسلیم نشد و برادرش ابو بكره با شتاب خود را به معاویه رسانید و از او نامهای دائر بر آزادی فرزندان زیاد گرفت و به بشر بن ابی ارطاة داد و آنها را آزاد ساخت.
زیاد امیر بصره و كوفه
در همین سال معاویه ولایت بصره و عمل حرب سیستان و خراسان را به عبد اللّه بن عامر واگذار كرد و پس از آن تاریخ زیاد هم با پرداخت دو میلیون درهم بابت حسابهای گذشته خود در دیوان خراج فارس رضایت معاویه را به دست آورد. معاویه هم از آنجا كه مقرّ خلافت خود را در شام گذارده بود و برای اداره امور ایران كسی را مناسبتر از زیاد نمییافت كه به سبب اقامت طولانی و خدمات دیوانی خود در ایران به امور آنجا آشنائی كامل یافته بود از اینرو سعی كرد او را به خدمت خود درآورد و برای اینكه او را هر چه بیشتر به خود نزدیك كند با راه انداختن بساط استلحاق نسب زیاد را به خود پیوست و او را زیاد ابن ابی سفیان و برادر خود خواند و پس از عزل عبد اللّه بن عامر كه از زمان خلیفه عثمان امارت بصره را برعهده داشت زیاد را به جای او به امارت بصره برگزید و در سال 51 هجری هم كه مغیرة بن شعبه امیر كوفه بدرود زندگی گفت امارت كوفه را هم به او واگذار كرد و بدین ترتیب زیاد تا سال 53 هجری كه در كوفه درگذشت حاكم مطلق العنان همه ایرانزمین بود.
ص: 275