گفتار هفدهم معاویه از چه میترسید
اشاره
الحمراء* الأساورة* اسواران ایرانی در تاریخ* بابك و سان و رژه اسواران در دوران انوشروان* آموزگاران و ادبآموزان* كتابهائی كه در این زمینه از فارسی ساسانی به عربی ترجمه شد* منابع تاریخی دیگر در فهرست ابن ندیم
الحمراء
پیش از این گذشت «1» كه روزی معاویه در هنگامی كه در شام به خلافت نشسته بود مشاوران خود را خواست و مشكلی كه خاطر او را مشغول میداشت با آنها در میان گذاشت و راهحلی كه خود برای آن اندیشیده بود به آنها گفت و نظر آنها را پرسید. مشكل وی گروهی از ایرانیان بودند كه او آنها را" هذه الحمراء" نامید و نگرانی وی از آن بود كه روزی اینان در برابر حكومت عربی او، كه وی
______________________________
(1). در جلد دوم همین كتاب، ص 164 به بعد
ص: 276
میخواست آن را به جای خلافت اسلامی نهد و عرب را همچون قومی برتر حاكم بر امور همه سرزمینها و مردمانی بگرداند كه به اسلام گرویده بودند، به پا خیزند و با مقاومت خود او را در هدفهایش ناكام سازند.
الحمراء یكی از نامهائی است كه عربها در بعضی جاها گروه یا طبقهای از ایرانیان را كه در آن روزگار در تمام این منطقه نام و آوازهای داشتهاند به آن نام خواندهاند. نامهای دیگری كه عربها در جاهای دیگر به همین رزمندگان میدادند عبارت بودند از ابناء در یمن و احامره در كوفه و خضارمه در جزیره (- جزیره فرات) و جراجمه در شام و اساوره در بصره «1». نامی كه عربهای بصره به آنها داده بودند همان نام فارسی آنان یعنی اسواران بود با جمع عربی آن به شكل اساوره.
اسواران ایرانی در تاریخ
اسواران را در تاریخ ایران و در تمام این منطقه چه پیش از اسلام و چه در دوران انتقال اثری فراوان و نام و آوازهای بلند بوده است. در قرن چهارم میلادی در رویداد جنگ ایران و روم در زمان شاپور دوم معروف به ذو الاكتاف تاریخنگار رومی به نام امیانوس مارسلینوس كه خود در آن جنگ حضور داشته و رویدادهای آن جنگ را كموبیش به رشته تحریر كشیده این اسواران را در سپاه شاپور چنین وصف كرده است:
ایرانیها در صفهای منظم حركت میكردند. منظر اندامها و جنگ افزارهای آنها چشمگیر بود. اسبهای آنها را هم پوششهای ضخیم چرمی حفاظت میكرد. نیروی ذخیرهی آنها را دستههای پیادهای تشكیل میدادند كه زرههای آنها دارای انحناء و به شكل مستطیل از چرم به هم تنیده درست شده بود و در عقب آنها با نظام حركت میكردند و پشت سر آنها فیلها در حركت بودند، آنسان كه گوئی تپههای متحركی بودند و هیكل درشت آنها برای هر
______________________________
(1). اغانی. در داستان سیف بن ذی یزن و انوشیروان.
ص: 277
كس كه نزدیك آنها میشد ترسناك بود زیرا كه آنها منادی مرگ و نیستی بودند. و مردان ما (سخن از تاریخنگار رومی است) پیش از این هم آنها را آزموده بودند و از آنها بیم و هراس در دل داشتند.
همین تاریخنگار در جای دیگر از گزارش خود درباره جنگافزارهای این اسواران مینویسد:
«درخشش سلاحهای آنها از دور چنان مینمود كه آنها خیلی به ما نزدیكاند. سلاحهای آنها» با هرجزئی از اجزاء، بدنشان متناسب و همآهنگ است" وی نام فرمانده اسواران را در این جنگ مرینس)Merenes( نوشته كه لا بد شكل رومی نام فارسی او بوده و گوید كه او را با دو پسر پادشاه كه جمعی از بزرگان هم با آنها بودهاند در اقلیمی كه آن را مرنكس)Maranx( نامیده است دیده. وی هنر تیراندازی این اسواران را بسیار ستوده و آن را چنین وصف كرده.
«تیراندازی از هنرهائی است كه گوئی این ملت از گهواره میآموزند. اینها كمان خود را با ذراع كشیده و گشاد آنچنان میكشند كه وتر آن به سینه راست آنها میرسد و تیر در دست چپ آنها است و این تیر هنگامی كه از این انگشتان ماهر رها میشود صفیری ترسناك برمیآورد و از آن زخمهائی كشنده به وجود میآید».
و باز از جاهائی كه در این گزارش سخنی از اسواران ایرانی رفته در ذكر این مطلب است كه سپاه روم در محلی كه این تاریخنگار آنجا را ماگاملكا)Magamalcha( نامیده و شهری بزرگ و دارای باروهای بلند وصف كرده، اردو زده بوده ناچار شدهاند كه به دور اردوی خود هم حصاری ایجاد كنند. از بیم آن كه مبادا غفلة مورد هجوم سواران پارسی قرار گیرند. گوید همهی ملتهای مجاور از دلیری این سواران در دشتهای باز در هراساند".
درباره اساوره یا اسواران به سبب اثر ژرف و گستردهای كه در تاریخ این دوران داشتهاند ولی هم خود و هم اثر آنها در تاریخ ناشناس ماندهاند توضیحات بیشتری در این كتاب خواهد آمد در اینجا تنها به یك نكته در این
ص: 278
زمینه اشاره میشود كه همان هم موجب نگرانی معاویه شده بود و آن چیزی بود كه در روش و منش ایشان نهفته بود و آنان را خارج از قلمرو حكومت و فرمانروائی معاویه نگه میداشت.
اساورة
اسواران چشموچراغ سپاهیان ساسانی و از فرماندهان آن سپاه بودند. اینان از طبقات ممتاز جامعه ایرانی به شمار میرفتند و ریشه در خاندانهای كهن ایرانی داشتند. در دوران ساسانی هفت خاندان از این امتیاز برخوردار بودند كه در نوشتههای عربی از آنها باعنوان" اهل البیوتات السبعة" یادشده و خاندان ساسانی هم یكی از آنها بود.
در فهرست ابن ندیم به جز این دو كتاب در همین زمینهها نوشتههای دیگری را هم میتوان یافت كه آنها هم در قرنهای نخستین اسلامی از فارسی ساسانی به عربی برگردانده شده و از روی آنها اجمالا میتوان دریافت كه در ایران پیش از اسلام در آنچه به معارف و علومی كه به تربیت و تهذیب نفس ارتباط مییافته و یا به هنرهای رزمی و ورزشی و مهارتهای گوناگون مربوط میشده چه كتابها و نوشتههائی در تعلیم و تربیت اسواران كه از طبقات ممتاز كشور بودهاند مورد استفاده بوده است. «1»
ویژگیهای فرهنگی و تربیتی و امتیازات خانوادگی اسواران باعث شده بود كه آنها را رفتاری بزرگمنشانه باشد كه نمونه آن را در شرایطی كه آنها برای پیوستن به مسلمانان نهاده بودند میتوان دید. چنانكه گذشت یكی از شرایط آنها این بود كه طرف قرارداد آنها در این پیوند شخص خلیفه یعنی بالاترین مقام در حكومت اسلامی باشد نه عامل و كارگزار او كه در این مورد ابو موسی اشعری فرمانده مسلمانان در اهواز و طرف مذاكره با آنها بود. و دیگر از شرایط آنها
______________________________
(1). برای آگاهی بیشتر در این زمینه نگاه كنید به: محمد- محمدی، «الترجمة و النقل عن الفارسیة فی القرون الاسلامیة الاولی، الجزء الاول: كتب التاج و الآیین، بیروت 1964، ص 230 به بعد.
ص: 279
این بود كه پس از پیوستن به مسلمانان هم آنها همچنان در انتخاب محل زیست با انتخاب همپیمانان خود از قبایل عربی و دیگر اموری كه به آنها بازمیگردید مختار كار خود باشند و شخص یا مقامی دیگر را در كار آنها دخالتی نباشد.
آنها این شرایط و نظائر آنها را كه پیشنهاد كرده بودند همگی را تاكید بر آن چیزی میدانستند كه آن را اساس پیوند خویش با مسلمانان میشمردند و آن این بود كه آنها فقط اسلام را پذیرفته بودند آنهم در سادهترین صورتی كه در آن زمان داشت یعنی یك پیام الهی كه در آن جائی برای قوم و قبیله خاصی وجود نداشت چه رسد به قوم برتر بدانگونه كه معاویه میپنداشت و میخواست خلافت خود را بر آن پایه نهد. اختلاف آنها هم با معاویه از همینجا برمیخاست و معاویه هم این را میدانست كه آنها حكومت عربی جاهلیت گرای او را به جای خلافت اسلامی، بدانگونه كه آنها اسلام را میشناختند، برنخواهند تافت. و به همین سبب هم به چارهجوئی پرداخت و چنانكه گذشت به دست كارگزار خود در سورستان یا عراق یعنی زیاد بن عبید، كه نسب او را در اثر استلحاق «1» به زیاد بن ابی سفیان بالا برده و او را برای خود به صورت خدمتگزاری فدائی درآورده بود، به تارومار كردن و دور كردن آنها از كوفه مركز سورستان یا سواد كه در دوران خلافت علی (ع) مركز خلافت آن حضرت هم بود و پراكندن ایشان در مرزهای روم پرداخت. كاری كه از آن نتیجهای به دست نیاورد جز شدت بخشیدن به مخالفت آنان با وی، مخالفتی كه پیوسته رو به گسترش داشت تا بدان حد كه آنان را به صورت یكی از نیروهائی درآورده بود كه نه تنها در دوران معاویه و در برابر خلافت او بلكه پس از او هم در تمام دوران اموی در برابر انحرافهای آنان همواره از مخالفان سرسخت آنان به شمار میرفتهاند و در این امر آنچنان پایدار و ثابتقدم بودهاند كه با مقاومت دائم و جنگ و ستیزهای پراكنده و سرانجام با نبردی گسترده و پیگیر تومار
______________________________
(1). برای آگاهی بیشتر در اینباره به توضیحی كه در ص 427 از جلد دوم همین كتاب آمده مراجعه شود.
ص: 280
خلافت امویان و حكومت شام را درهم نوردیدند و خلافت عباسی را در همان مركز دیرینهی فرمانروائی ایران یعنی سرزمین سورستان یا دل ایرانشهر بنیاد نهادند و پایتخت آن را هم در بغداد در جوار پایتخت شاهان ساسانی برآوردند.
بابك و سان و رژه اسواران در دوران انوشروان
از دوران انوشیروان میتوان آگاهی بیشتری از این اسواران و توجه و اهتمامی كه شاهان ساسانی به امور آنها داشتهاند در تاریخها یافت. به نوشته دینوری وقتی انوشروان خواست كه در امر سپاه دقت و مراقبت بیشتری به عمل آورد یكی از دبیران كارآمد خود را به نام بابك پسر نهروان به دبیری دیوان سپاه برگماشت و منظور خود را با او در میان گذاشت. بابك نخستین گام را در این راه این دانست كه برای آگاهی از وضع سپاه هرچهار ماه یكبار از آنها سان ببیند تا اگر نقص و نارسائی در آنها باشد آشكار گردد كه به رفع آن بپردازد. و چون شاه هم با آن موافقت كرد او همچنان كرد و نخستین سان و رژه را در دوران سرپرستی خود ترتیب داد.
دینوری اینسان و رژه را كموبیش وصف كرده خلاصهی آن اینكه بابك دستور داد تا در میدانی كه میبایستی سان و رژه سپاهیان در آن برگزار شود تختی برپا دارند و آن را با فرشهای فاخر بپوشانند. و چون در نخستین روزی كه برای این مهم بر تخت نشست و سان سپاهیان آغاز شد، انوشروان را در رده اسواران كه در حضور او (- یعنی بابك) رژه میرفتند ندید آن روز سان و رژه را تعطیل كرد و چون روز بعد هم به همان منوال گذشت و آن را هم ناتمام گذاشت در روز سوم منادی او ندا درداد كه این وظیفهای است كه هیچیك از اسواران را نشاید كه از آن غافل ماند، اگرچه از نعمت تاجوتخت هم برخوردار باشد، و چون انوشروان آن را شنید روز بعد او هم در آن مراسم شركت كرد و همراه دیگر اسواران از برابر بابك به شرحی كه در تاریخها آمده رژه رفت. «1»
______________________________
(1). دینوری (ابو حنیفه)، الاخبار الطوال، ص 72- 73
ص: 281
دینوری صورتی را هم از جنگافزارها و وسایل و اسبابی كه این اسواران میبایستی با خود داشته باشند آورده «1» و گوید كه خسرو هم با سلاح كامل از برابر بابك رژه رفت ولی چون آویختن دو زه بههم پیچیده را كه اسواران میبایستی در مغفر خود از پشت بیاویزند فراموش كرده بود بابك نام او را نگذارند. و پس از آنكه خسرو متذكر شد و غفلت خود را جبران كرد بر نام او صحه گذاشت و چون بالاترین مستمری كه اسواران دریافت میكردند چهار هزار درهم بود بابك یك درهم بر دریافتی او افزود و گفت: برای سرور دلیران جنگآور چهار هزار و یك درهم»
وی مینویسد: چون آیین سان و رژه به پایان رسید بابك به حضور شاه شتافت و از آنچه رفته بود كه غرض از آن جز نمودی از عدالت و انصاف و برابری نبوده عذرها خواست و خسرو هم به او گفت برای ما هیچكس كه با گفتار یا كردار خود قصد راست كردن كجیهای ما و اصلاح مملكت ما را داشته باشد درشت و ناهنجار نیست، ما همه اینها را تحمل میكنیم به همانگونه كه بیمار آشامیدن داروی تلخ را تحمل میكند «2».
آموزگاران و ادبآموزان
اسواران از بزرگزادگان كشور بودهاند و از آغاز جوانی در نزد فرهنگیان و ادبآموزان، از دانش و فرهنگی درخور شخصیت فردی و وضع اجتماعی خویش برخوردار میشدهاند. در ضمن كتابهائی كه در قرنهای نخستین اسلامی از فارسی ساسانی به زبان عربی ترجمه گردیده نام كتابهائی را میتوان یافت كه برای آموختن دانشها و هنرهائی كه این اسواران
______________________________
(1). این وسایل عبارت بوده از تجفاف (تنپوش محافظ اسب در هنگام جنگ) زره، جوشن، كلاهخود، زرهی كه زیر آن پوشند، دو بازوبند، دو زانوبند، نیزه، سپر، گرز مانندی كه به كمر میآویختهاند، تبرزین، گرز، جعبهای كه در آن دو كمان زه باشد، سی عدد تیروكمان، دو زه كمان بههم پیچیده كه اسواران آن را در مغفر خود از پشت میآویختهاند.
(2). الاخبار الطوال، ص 73
ص: 282
میبایستی فراگیرند تالیف شده، كتابهائی كه در زبان فارسی به نام آیین خوانده میشده، مانند آیین تیراندازی، آیین چوگانبازی، آیین اسبسواری و سواركاری، آیین جنگ و مانندهای اینها، و ترجمههای عربی آنها به نام ادب و جمع آن آداب خوانده شده و در جای دیگر به تفصیل از آنها سخن رفته است «1».
از اینكه در ضمن كارهای اصلاحی خسرو انوشروان یكی هم رسیدگی به كار معلمان و مؤدّبانی بوده است كه به این اسواران فرهنگ و ادب میآموختهاند و اهتمام به این امر كه آیا آنها در برابر مزدی كه برای این كار خود دریافت میكردهاند كوششی متناسب با آن به كار میبردهاند یا نه، چنین برمیآید كه شاهان ساسانی را به این موضوع توجه خاص بوده و آن را هم در ردیف كارهای مهم دولت خویش میشمردهاند.
كتابهائی كه در این زمینه از فارسی ساسانی به عربی ترجمه شد
در ضمن كتابهائی كه در قرنهای نخستین اسلامی از فارسی ساسانی به زبان عربی ترجمه شده شده كتابی بوده است كه نام عربی آن در فهرست ابن ندیم به اینگونه آمده است: «كتاب تعبئة الحروب و آداب الاساورة و كیف كانت ملوك الفرس تولّی الأربعة الثّغور من الشّرق و الغرب و الجنوب و الشّمال «2»» یعنی كتاب سازماندهی جنگها و آیینهای اسواران و این كه پادشاهان ایران چگونه فرماندهانی برای مرزهای چهارگانه كشور از شرق و غرب و جنوب و شمال برمیگزیدند". در همین زمینه در همین فهرست «3» نام كتاب دیگری نیز آمده كه در آن هم نامی از اسواران هست و آن كتابی است
______________________________
(1). محمد- محمدی، كتاب الترجمة و النقل عن الفارسیة فی القرون الاسلامیة الأولی، الجزء الأوّل، كتب التاج و الآئین. انتشارات كرسی زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه لبنان، چاپ اول بیروت 1964 م. ص 230 به بعد و چاپ دوم، تهران، انتشارات توس، 1375 ه. ش.
(2). الفهرست، ص 314
(3). الفهرست، ص 315
ص: 283
منسوب به شاناق هندی و به این نام:" كتاب شاناق الهندّی فی امر تدبیر الحرب و ما ینبغی للملك ان یاخذ من الّرجال، و فی امر الأساورة و الطّعام و السّم" یعنی كتاب شاناق هندی درباره سازماندهی جنگ و آنچه شایسته است كه پادشاه در انتخاب مردان و درباره اسواران و خوراكیها و زهرها بداند.
ص: 285
گفتار هجدهم اسواران بصره
اشاره
اسواران بصره، نیروئی همچنان رزمنده و توانا* واقعه ربذه* رزم اسواران با سپاه شام
اسواران بصره نیرویی همچنان رزمنده و توانا
بلاذری شركت اسواران را در رویدادهای رزمی و جنگ و ستیزهای مردم بصره، از زمان ابن عامر كارگزار خلیفه عثمان در عراق (- سورستان) تا زمان حجاج بن یوسف كارگزار عبد الملك بن مروان در همینجا را، در این چند سطر خلاصه كرده:
«آنها با ابن عامر به خراسان رفتند ولی نه در جنگهای جمل و صفین و نه در هیچیك از جنگهای داخلی عربها حضور نیافتند تا روز مسعود. پس از روز مسعود در ربذه هم حضور یافتند، و در واقعه ابن اشعث هم به كمك ابن
ص: 286
اشعث برخاستند. آنگاه حجاج به آنها زیان فراوان رسانید. خانههاشان را ویران كرد، و مستمریهای آنان را فرونهاد و برخی از آنها را هم به جاهای دیگر كوچانید و گفت در شرط شما این بود كه در زدوخوردهای ما (یعنی عربها) دخالت نكنید، و جانب هیچ طرفی را نگیرید» «1».
مواردی را كه بلاذری در این خلاصه آورده هریك نمودار رویدادی بزرگ است كه بخشی از تاریخ این دوران را دربرگرفته است. از شركت اسواران در جنگهای خراسان با عبد اله بن عامر جز در این خلاصه در جای دیگر از تاریخ آن زمان نامی نیست. در جنگهای جمل و صفین هم كه به گفته بلاذری اسواران در آن حضور نداشتند شاید به سبب همان شرطی بوده است كه در پیمان آنها با ابو موسی اشعری بوده كه در جنگهای داخلی عربها شركت نكنند. ولی از داستان مسعود به بعد كه در این خلاصه آمده و در رویدادهای دیگری هم از این قبیل كه ردّ پای اسواران را در آنها میتوان یافت و همهی آنها هم از جنگهای داخلی اعراب شمرده میشوند باید علت آن را در رفتار خصمانه معاویه با آنها و پیمانشكنیهای او جستجو كرد كه به شرحی كه گذشت اینان را هم به دفاع از خود و حفظ حریم خویش به میدان مبارزه با امویان كشانده است.
داستان مسعود نخستین رویداد بزرگی در بصره بوده كه اسواران در آن شركتی فعّال و چارهساز داشتهاند كه چون بیش از این شرحی درباره آن آمده «2» در اینجا تكرار نمیشود.
واقعه ربذه
واقعه ربذه هم كه در نوشته بلاذری دومین واقعه بزرگی یادشده كه اسواران بصره در آن شركت داشتهاند جنگی بوده است كه میان سپاهیان بصره به طرفداری از عبد الله پسر زبیر از یك طرف و سپاهیان شام به طرفداری از
______________________________
(1). بلاذری، فتوح البلدان، ص 460
(2). در جلد دوم همین كتاب، ص 443 به بعد انتشارات توسن 1376.
ص: 287
مروان بن حكم از طرف دیگر در ربذه در فاصله سه میلی مدینه روی داده و در این جنگ اسواران در سپاه بصره قلمرو قدرت و نفوذ خویش بودهاند.
این داستان هم بدینگونه خلاصه میشود كه چون پس از مرگ یزید بن معاویه خلیفهی اموی، مروان بن حكم كه یكی از بزرگان قریش و از كسانی بود كه میتوانست سودای خلافت در سر بپروراند به منظور دست یافتن به خلافت، فاخته بیوهی یزید را كه به نام پسرش خالد ام خالد خوانده میشد به زنی گرفت تا از بستر او راهی به مسند خلافت بگشاید و چنین هم شد. و از همین راه او در شام به خلافت نشست، و در آنجا هم جانشین یزید پسر معاویه شد. در همین هنگام عبد اله پسر زبیر هم در مكه به خلافت نشسته بود و مدینه دومین شهر اسلام را هم در تصرف داشت و بصره و كوفه دو مركز بزرگ حكومت در عراق و سایر مناطق ایران هم در اختیار كارگزاران او بود. و با این حال طبیعی بود كه مروان پس از استقرار در مسند خلافت شام، نخستین كار بزرگی كه انجام آن را هدف خویش ساخت از میان برداشتن عبد اله پسر زبیر و برهم زدن اساس خلافتی بود كه او در مكه برپا داشته بود.
ازاینرو باشتاب از مردم فلسطین و جاهای دیگری كه هنوز در قلمرو خلافت شام بودند لشكری بیاراست كه شمار آن را شش هزار و چهارصد تن نوشتهاند و آن را به سركردگی شخصی به نام حبیش بن دلجه به سوی مدینه گسیل داشت.
یوسف ثقفی پدر حجاج ستمگر شناختهشده تاریخ اسلام هم با پسرش حجّاج در همین لشكر شام بودند. این لشكر كه رفتاری سخت خشن و جابرانه داشت در مسیر خود تا مدینه همهجا طرفداران عبد اله بن زبیر را از سر راه خود برداشته و مدینه را هم به تصرف خود درآورده بود. و چون ابن زبیر از عزیمت این لشكر آگاه شد به كارگزاران خود در بصره و كوفه نوشت كه از آنجاها نیروئی برای مقابله با آن به مدینه بفرستند و خود او هم از مكه سپاهی به همین منظور به مصاف لشكر شام فرستاد. ولی چون این سپاه مكّه در جنگ با لشكر
ص: 288
شام شكست خورد و بسیاری از افراد آن كشته شدند و این خبر به سپاه اعزامی از كوفه كه هنوز در راه بودند رسید آنها هم از ادامه راه بازایستادند و از همانجا كه بودند بیآنكه با دشمن درگیر شوند به كوفه بازگشتند، ولی سپاه بصره كه هزار تن از اسواران آنجا هم در آن بودند به سركردگی شخصی به نام حنتف بن سجف همچنان پیشآمد تا به ربذه در نزدیكی مدینه رسید. و چون حبیش سركرده سپاه شام از آمدن آنها آگاه شد با چهار هزار مرد جنگی كه آنها را به خوبی مجهز ساخته بود به نبرد با آنها شتافت و در ربذه به آنها رسید و در همانجا با آنها درگیر جنگی سخت شد.
رزم اسواران با سپاه شام
در این جنگ نخست اسواران در جائی كه از دید رزمندگان به دور بود كمین گرفتند و هنگامی كه در سپاه بصره یعنی سپاهی كه خود در آن بودند ضعف و سستی نمودار شد به یكباره از كمینگاه به درآمده و با همان سلاح سنتی خود یعنی پنجگان سپاه شام را تیرباران كردند. و چون به قول بلاذری هیچ تیری از آنها به خطا نرفت و با هرتیری رزمندهای را به خاك هلاك افكندند و سركرده سپاه شام جبیش بن دلجه هم در همین جنگ كشته شد، سپاه شام تاب مقاومت نیاورده راه فرار در پیش گرفت و یكی از كسانی كه در این جنگ در سپاه شام میجنگید و ضرب شصتی از این اسواران دید و رسوائی فرار را به جان خرید تا جان سالم بدر برد حجاج بن یوسف بود كه در آن گیرودار او هم به ترك پدرش سوار شد و با یك اسب باشتاب از معركه گریختند. از حجاج روایت شده كه میگفت" چه زشت و ناهنجار است شكست خوردن. من با مردی دیگر (یعنی پدرش) در سپاه حبیش بن دلجه بودیم و شكست خوردیم و سی میل راه را تاختیم تا آنگاه كه اسب ما از توان افتاد، و در تمام این راه چنان مینمود كه سرنیزه آنها بر شانههای ما است.»
در این جنگ بسیاری از سپاه شام كشته شدند و جمعی هم گریختند و بسیاری هم اسیر شدند. و چون حنتف با اسیران خود به مدینه درآمد، مردم مدینه كه از
ص: 289
سپاهیان شام جز آزار و ستم ندیده بودند اینها را به شادمانی پذیرفتند و عبد اله بن زبیر هم برادرش مصعب را از مكه برای كشتن اسیران به مدینه فرستاد و او هم در مدینه همه آن اسیران را كه به گفته بلاذری شمار آنها هشتصد تن بوده یكجا بكشت و نزد برادرش به مدینه بازگشت.
گرچه در این جنگ سپاه شام نابود گردید و عبد اله بن زبیر هم كه از آن پیروز درآمده بود، تا تسلط بر شام و درهم نوردیدن تومار خلافت آنجا فاصلهای نداشت، ولی سیر حوادث بهگونهای درآمد كه تومار زندگی خود او و خلافتش را در مكه درهم درنوردید.
توضیح آنكه خلافت مروان در شام بیش از حدود یك سال دوام نیافت.
گویا قرار مروان با ام خالد بیوهی یزید چنین بوده كه او چون به خلافت رسید خالد پسر یزید را به ولایتعهدی برگزیند ولی مروان چنین نكرده بود و روزی هم به خالد درشتی كرده و او را به نامی با تعبیری زشت نسبت به مادرش خوانده بود كه خالد را آنچنان برآشفته بود كه معترضانه نزد مادر شتافت و آنچه رفته بود بازگفت و مادرهم به او اطمینان داد كه از آن پس وی از مروان چنان سخنانی نخواهد شنید. و در وفای به این عهد شبی كه مروان در نزد او بود اینبار او را از بستر خود، نه مانند گذشته به تخت خلافت، بلكه با كمك كنیزكان خود او را از خواب به دیار عدم فرستاد.
هرچند مروان بدینگونه كشته شد ولی خلافت به خالد پسر یزید هم بازنگشت علل و عواملی باعث گردید تا عبد الملك پسر مروان جای پدر را گرفت و میتوان پنداشت كه این خلافت پاداشی بوده است كه به عبد الملك ارزانی شده تا در برابر آن او هم قتل پدر را نادیده بگیرد و گفتهی امّ خالد را درباره مرگ پدرش كه مرگی ناگهانی بوده به دیده قبول بنگرد و چنین بود كه واقعه قتل خلیفه به آسانی گذشت و به زودی فراموش شد.
بههرحال عبد الملك بیدرنگ سپاهی بیاراست و آن را به سركردگی حجاج بن یوسف به سركوبی عبد اله بن زبیر فرستاد، حجاج هم به مكه رفت و آن
ص: 290
شهر را در محاصره گرفت و به مدت هشت ماه و هفده روز آن را به منجنیق بست و در آن مدت بسیاری از یاران عبد اله بن زبیر به تدریج او را رها كرده و به حجاج پیوستند. و سرانجام حجاج بر مكه دستیافت و عبد اله بن زبیر را همانجا بكشت و این در سال 73 هجری بود. پس از این پیروزی عبد الملك حجاج را به امارت مكه و مدینه برگزید و در سال 75 هجری او را به امارت عراق كه هردو حاكمنشین بصره و كوفه را شامل میشد منصوب ساخت و در سال 78 هجری خراسان و سیستان را هم به قلمرو او افزود و بدینسان او تا سال 95 هجری كه مرد فرمانروای مطلق همه ایران یا ایرانشهر آن روز بود و این سرزمین صحنه سیاهكاریهای او گردید.
ص: 291
گفتار نوزدهم درگیری اسواران با حجاج
اشاره
باز هم هذه الحمراء* اسواران در واقعه ابن اشعث* قیام كشاورزان و روستائیان ایرانی* جزیه مسلمانی* ناتوانی حجاج و كمك خلیفه* نبرد دیر الجماجم.
باز هم هذه الحمراء
با آنچه در جنگ ربذه گذشت و با ذلتی كه حجاج با فرار در آن جنگ در اثر تیراندازی اسواران ایرانی تحمل كرده بود جای شگفتی نیست كه وقتی او به سمت امارت بصره و كوفه كه در این دوران به معنی فرمانروائی همهی ایران بود به بصره وارد شد در خطبهای نسبت به مردمی كه آنها را هذه الحمراء خواند چهرهای كینهتوز و انتقامجو نشان دهد و آنها را از اینكه پیوسته در انتظار دگرگونی اوضاع هستند و آن چنانكه حاكمان میخواهند به ثبات و پایداری حكومت آنان دلنبستهاند و فرمان آنها را گردن نمینهند، به مرگ و نابودی
ص: 292
تهدید كند «1». و همچنین جای شگفتی نیست كه اسواران و دیگر رزمندگان ایرانی كه در این خطبه مورد تهدید قرار گرفتهاند و از سابق هم میانه خوبی با حكومت عربی جاهلیّتگرای اموی نداشتند از هرفرصتی برای مقابله با او بهره جویند و از آن جمله در واقعهای كه بلاذری آن را به اجمال واقعه ابن اشعث خوانده و آن قیامی بود كه در مخالفت با حجاج پاگرفته بود به كمك مخالفان او برخیزند و با او به ستیز بپردازند.
*** اسواران در واقعه ابن اشعث
این واقعه چنین خلاصه میشود: حجاج در سال 80 هجری ولایت سیستان را به عبد الرحمان بن محمد بن الاشعث واگذارد و او را مأمور جنگ با رتبیل نمود كه در آن دیار جلو پیشرفت عربها را گرفته و والی سابق سیستان عبید الّه بن ابی بكره را هم شكستی سخت داده بود «2» و برای همین منظور حجاج با او بیست هزار تن از مردان بصره و بیست هزار تن از مردان كوفه را با تجهیزات كافی همراه نمود «3». ولی هنگامی كه ابن اشعث به سیستان رسید و با اوضاع آنجا از نزدیك آشنا شد درباره حمله به رتبیل نظری دیگر یافت كه با آنچه حجاج به او دستور داده بود تفاوت داشت، و چون نظر خود را به حجاج اطلاع داد حجاج برآشفت و نامهای تند به او نوشت و او را به ترس و زبونی متهم ساخت. این نامه از سوی ابن اشعث بیجواب نماند، نامهها و پرخاشهای دو جانبه ادامه یافت و سرانجام باعث شد كه ابن اشعث سر از فرمان حجاج برتابد و با جوّ آشفتهای كه در بصره با قیام كشاورزان و روستائیان ایرانی در برابر ستمگریهای حجاج به وجود آمده بود با تمام سپاهیانی كه در اختیار داشت به قصد خلع حجاج از امارت عازم بصره مقر فرمانروائی او گردد و چون اسواران
______________________________
(1). در این خطبه اسواران را با این سخنان درشت و خشمآلود تهدید كرد: «عذیری من هذه الحمراء یرمی احدهم بالحجر الی السّماء و یقول: یكون الی ان یقع خیر، و اللّه لاجعلنّهم كامس الدّابر (العقد الفرید، 2/ 186).
(2). طبری 2/ 3- 1042/
(3). طبری 2/ 3- 1046
ص: 293
هم به كمك او برخاستند پیروزمندانه تا نزدیكیهای بصره پیش آید «1».
قیام كشاورزان و روستائیان ایرانی
داستان قیام كشاورزان و روستائیان ایرانی كه باید آن را زمینه و پایهای برای پیشرفت قیام ابن اشعث و گسترش آن شمرد چنین بود كه چون روستائیان و كشاورزان ایرانی كه در آغاز ورود عربهای مسلمان به این سرزمین همچنان بر كیش خود باقیمانده و جزء اهل ذمه درآمده و سالیانه مبلغی بهعنوان جزیه میپرداختند، به تدریج كه با اسلام آشنا میشدند و به این دین میگرویدند از زمره اهل ذمّه خارج و از پرداخت جزیه معاف میگردیدند.
و این امر هرچند عایدات حكام عرب را كاهش میداد و شاید برای برخی از آنها هم زیاد خوشآیند نبود ولی تا پیش از حجاج نشانهای از اینكه آنها مانعی در این راه ایجاد كرده باشند دیده نمیشود. ولی در زمان حجاج این امر صورت دیگری به خود گرفت زیرا با افزایش جور و ستم او بر خراجگذاران- فرار روستائیان هم كه اكنون جزء مسلمانان بودند از روستا به شهر رو به فزونی نهاد تا جائی كه بسیاری از روستاها از سكنه خالی شد و بسیاری از كشتزارها ویران گردید و در نتیجه خراج سواد كه در زمان خلیفه عمر در نخستین سالی كه پس از ساسانیان خراج آنجا را او وصول كرد یكصدوبیستوهشت میلیون درهم بود، در زمان حجاج به هیجده میلیون درهم كاهش یافت. ابن خردادبه كه این دو رقم را باهم ذكر كرده برای اینكه این تفاوت فاحش را از سهو قلم او نشمرند و گمان نكنند كه خراج زمان حجاج یكصد و هیجده میلیون بوده است در جائی كه مقدار خراج زمان حجاج را هیجده میلیون ذكر كرده این را هم یادآوری كرده كه در این رقم یكصد میلیون نیست «2». ابن خردادبه علت این كاهش را ستمگری و
______________________________
(1). طبری، 2/ 3- 1052
(2). این خردادبه: المسالك و الممالك، ص 14 و 15 و جباه الحجاج بن یوسف ثمانیة عشر الف الف درهم لیس فیها مائة الف الف و ذلك لعسفه و خرقه و ظلمه ... یعنی حجاج بن سوسف-
ص: 294
زورگوئی و حماقت حجاج نوشته و این را هم نوشته است كه چون مردم از ویرانی دهات و كاهش كشت و زرع به او شكایت بردند او كشتن گاو را ممنوع و گوشت گاو را حرام كرد. و شاعری هم در اینباره گفت:
شكونا الیه خراب السّوادفحرّم جهلا لحوم البقر یعنی «ما از ویرانی سواد (- سورستان) نزد او شكایت بردیم و او از نادانی گوشت گاو را حرام كرد» «1» و برای جبران كسری خراج هم دستور داد تا همه مردمی كه در اصل اهل ذمّه بوده و در ده یا روستائی میزیسته و سپس مسلمان شده و به شهرها روی آوردهاند به همان ده و روستا بازگردانده شوند «2». و همان مبلغی كه سابقا بهعنوان جزیه و خراج میپرداختهاند از آنها مطالبه شود.
جزیه مسلمانی
این دستور آنچنان جابرانه و تحملناپذیر بود كه همه مردم را به قیام واداشت و آنها همه از شهر خارج شده و در خارج شهر اردو زدند و از آنجا كه راه چاره را بر خود بسته میدیدند با فریاد یا محمداه میكوشیدند تا مردم را به ژرفای آن ستمی كه بر آنها میرفت هرچه بیشتر آگاه كنند و آنها را با خود همدل و همداستان سازند. و چنین پیداست كه در این كار توفیق یافته و مقر فرمانروائی حجاج را بر او ناامن و ناآرام ساخته بودند. در تاریخ طبری آمده كه قرّاء بصره هم كه چنین هتك حرمتی را از اسلام میدیدند، از آنجا كه جرئت نداشتند آشكارا با آن مردم همدردی كنند با سر و روی بسته بهطور ناشناس نزد آنها میرفتند و از دیدن حال آنها و شنیدن سخنانشان آنها هم به گریه میافتادند «3».
و در چنین جوّی آشفته و نافرمان بود كه ابن اشعث هم بر حجاج نافرمان شده و شاید هم به امید برخورداری از همان آشفتگی از سیستان آهنگ عراق كرده و
______________________________
- هیجده میلیون درهم بابت خراج آنجا وصول كرد در این رقم صد میلیون وجود ندارد و این به سبب زورگوئی و نابخردی و ستمگری او بود.
(1). ابن خردادبه، المسالك و الممالك، ص 15
(2). طبری، 2/ 1132
(3). طبری، 2/ 1122
ص: 295
به بصره رسیده بود. و در چنین وضعی جای شگفتی نبوده كه مردم بصره هم یك دل و یك زبان در مخالفت با حجاج او را پذیرا شوند و اسواران هم به كمك او برخیزند و قرّاء بصره هم با مشاهده اجتماع همه مردم آنها هم آشكارا به ابن اشعث بهپیوندند. و با در نظر گرفتن این سابقه و با چنین مقدمات میتوان به خوبی دریافت كه آنچه در تاریخ به نام جنگ ابن اشعث و حجاج خوانده شده در واقع نمودار یك قیام عمومی همه مردم عراق یا سورستان بر ضد حجاج و خلافت شام بوده كه به نام ابن اشعث فرد بارز آن قیام خوانده شده و مدتی نزدیك به سه سال به طول انجامیده است.
ناتوانی حجاج و كمك خلیفه
و چون در بین راه گروههای دیگری هم به ابن اشعث میپیوستند و این امر حجاج را نگران ساخته بود از عبد الملك خلیفه اموی در شام كمك خواست و او هم به سرعت هرروز برای او سپاهیانی با اسبان تیز تك برید (چاپار) به كمك میفرستاد. هنگامی كه ابن اشعث به بصره نزدیك گردید حجاج با كمكهائی كه از شام دریافت كرده بود به مقابله با او شتافت و در جنگهائی كه بین او و ابن اشعث درگرفت و به ویژه در جنگی كه بین آن دو در رستقباد از محال دستوی از استانهای اهواز روی داد حجاج شكست یافت و به بصره عقب نشست و ابن اشعث او را تا بصره تعقیب كرد و به بصره وارد شد و همه مردم بصره حتی قاریان قرآن و پیرمردان هم با او در جنگ با حجاج و خلع عبد الملك از خلافت بیعت كردند «1» و این در آخر ذی الحجه سال 81 هجری بود.
چون در محرم سال 82 بین مردم عراق به سركردگی ابن اشعث از یكسو و حجاج كه كمكهای فراوانی از شام به یاری او شتافته بودند از سوی دیگر
______________________________
(1). طبری: 2/ 3- 1062- (فلمّا دخل عبد الرّحمن بن محمد البصرة بایعه علی حرب الحجّاج و خلع عبد الملك جمیع اهلها من قرّائها و كهولها.)
ص: 296
جنگی درگرفت كه در آن ابن اشعث شكست یافت و با جمعی از مردم كوفه و گروهی از اسواران بصره «1» كه او را كمك و همراهی میكردند به سمت كوفه رفت ولی با رفتن او مردم بصره دست از جنگ نكشیدند بلكه به عبد الرحمان بن عباس پیوستند و با او پنج شبانهروز دیگر با حجاج به سختی جنگیدند ولی چون از مقاومت خود طرفی نبستند و عبد اله بن عباس هم به ابن اشعث پیوست گروهی از مردم بصره هم به او ملحق شدند.
نبرد دیر الجماجم
حجاج هم از راه صحرا در تعقیب ابن اشعث به سمت كوفه رفت و در دیر قرّه فرود آمد آنگاه ابن اشعث و تمام مبارزان اهل كوفه و اهل ثغور (مرزداران) و مسالح (پادگانها) و همچنین قرّاء بصره و كوفه كه همگی به جنگ با حجاج یكدل و یكزبان شده بودند همگی در دیر الجماجم گرد آمدند. و بدین ترتیب در آنجا جنگی سخت و طولانی بین سپاهیان عراق یا سورستان به طرفداری از ابن اشعث، و سپاهیان شام به طرفداری از حجّاج درگرفت و این آخرین جنگ بزرگی بود كه بین آن دو اتفاق افتاد.
دیر الجماجم نزدیك فلّوجهها و عین التمر بود كه از طسوجهای استان بهقباد بالا به شمار میرفتند و غربیترین استان سواد یعنی سورستان بود. عین التمر در غرب رود فرات و در بادیة الشام قرار داشت كه در آنجا ایرانیان را از قدیم پادگانی بزرگ بود «2» و به سبب همین نزدیكی به شام محل مناسبی برای حجاج از لحاظ دریافت كمكهای خلیفه میبود.
در دیر الجماجم یكصد روز این دو لشكر باهم جنگیدند و در 14 جمادی الاخر سال 83 ابن اشعث شكست یافت و جمعی از سپاهیانی كه با او
______________________________
(1). اسواران بصره در تاریخ طبری در عبارت عربی چنین آمده- و؟؟؟ اهل القوّة من اصحاب الخیل من اهل البصرة (طبری 2/ 1066)
(2). وصف مختصری از این طسوج در جلد اول این كتاب ص 249 آمده و در همین جلد هم در گفتار چهارم در وصف استان بهقباد بالا توضیح بیشتری درباره آن گذشت.
ص: 297
میجنگیدند و از جمله عدهای از قرّاء هم اسیر شدند كه به دستور حجاج آنها را كشتند «1». ابن اشعث پس از این شكست به مسكن رفت كه بر كناره رود دجیل است. و مردم بصره و فراریان كوفه هم در آنجا به او پیوستند و چون نیروئی تازه یافت دوباره با حجاج در جنگ سختی درگیر شد و چون در آنجا هم پیروزی نیافت از آنجا به سمت سیستان روانه گردید و بدینسان جنگ او در عراق پایان یافت.
______________________________
(1). طبری، 2/ 8- 1097
ص: 299
گفتار بیستم ویرانگریهای حجاج در سورستان
اشاره
روایت صولی* سیبین* جنگ دیر الجماجم*
حجاج پس از شكست ابن اشعث و بازگشتش به سیستان و پس از پیروزی او بر دیگر مخالفان خود و تسلط مجدد او بر اوضاع عراق، با كینه دیرینهای كه از اسواران و دیگر مبارزان ایرانی در دل داشت و با مقاومتهای سرسختانهای كه از آنها در كمك به ابن اشعث دیده و بر كینه او از آنها بسی افزوده بود اكنون فرصتی برای كینخواهی و انتقامجوئی از آنان به دست آورده بود كه آن را از دست نداد.
بلاذری چنانكه شیوه او در ایجاز و خلاصه كردن مطالب است، در شرححال اسواران انتقامجوئی حجاج را از آنان در این چند جمله خلاصه كرده:" آنها (یعنی اسواران) در واقعه ابن اشعث هم به كمك او برخاستند، آنگاه حجاج به آنها زیان فراوان رسانید. خانههاشان را ویران كرد، مستمریهای آنان را فرونهاد
ص: 300
و برخی از آنها را هم به جاهای دیگر كوچانید ... «1»
ولی انتقامجوئی حجاج به آنچه با اسواران بصره كرد خلاصه نمیشد دیگر رزمندگان ایرانی و از آن جمله دهقانان و بزرگان و سایر طبقات ایرانی هم در همه سرزمین سورستان یا سواد را نیز شامل میشد چون همه آنها در مخالفت با او و كمك آنها به ابن اشعث چنانكه اجمالا گذشت همدست و همداستان بودند.
روایت صولی
صولی (- ابو بكر بن محمد بن یحیی الصولی) كمی گشادهتر از بلاذری كه تنها به سرگذشت اسواران اشاره كرده، در این موضوع سخن گفته است. وی در كتاب ادب الكتّاب نوشته است كه چون نگرانی حجاج با كشته شدن ابن اشعث از میان رفت گفت اكنون برای پرداختن به مردم سواد فراغت یافتم.
پس آهنگ رؤسای آنها و خاندانهای كهن و دهقانان كرد و به كشتن آنها و ضبط اموالشان پرداخت و به كسانی از آنها هم كه پس از این كشتارها باقی ماندند زیانهای فراوان رسانید و در این تبهكاری تا آنجا پیش رفت كه زمینهای كشاورزی ویران گردید و هنگامی كه حجاج مرد خراج سواد به بیست و پنج میلیون درهم «2» رسیده بود «3».
ولی بزرگترین زیانی كه در اثر طبیعت ویرانگر حجاج و كینهای كه او از اسواران و دهقانان و دیگر ایرانیان در دل داشت نه تنها بر آن دهقانان و زمین داران بلكه به همه سرزمین سواد رسید و آن را بیشازپیش به ویرانی كشید این
______________________________
(1). بلاذری، فتوح البلدان، ص 460
(2). آنچه در اینجا بیست و پنج میلیون ترجمه شده در عبارت عربی كتاب خمسة و عشرون الفا است كه بدونشك یك الف (هزار) از آن افتاده. چون در هیچیك از مآخذ تاریخی كه كاهش خراج سواد را در زمان حجاج از چهل تا هیجده میلیون نوشتهاند چنین مبلغی یعنی بیست و پنج هزار درهم نیامده و شاید تردیدی نباشد كه عبارت اصلی همان بیست و پنج میلیون بوده.
(3). ادب الكتاب، قاهره، 1341 ه ق ص. 220
ص: 301
بود كه وقتی در همین ایام برخی از آببندهای رودهای دجله و فرات درهم شكست و آب بسیاری از زمینها و كشتزارهائی را كه متعلق به همین دهقانان بود فراگرفت و آنها را به مرداب تبدیل ساخت. حجاج هیچ گامی برای بستن آن بندها كه از قدیم از وظایف دولتها بوده است برنداشت و به دهقانها هم در این امر كمكی نكرد. بلاذری نوشته است این خودداری حجاج از ترمیم خرابیها بدین قصد بود كه به دهقانان زیان برساند زیرا او آنها را به همكاری با ابن اشعث متهم میساخت «1» و چون ویرانیها به تدریج روبهفزونی نهاد و رفتهرفته زمینهای بیشتری به زیر آب رفت و تبدیل به مرداب میگردید وقتی حجاج سرانجام درصدد چارهجوئی برآمد هزینه آن را آنچنان هنگفت یافت كه ناچار به خلیفه كه در این هنگام ولید پسر عبد الملك بود روی آورد تا از او برای صرف چنان مبلغی اجازه بگیرد ولی او هم اجازه صرف چنان مبلغ هنگفتی را نداد.
سیبین
توضیح بیشتر: در اینباره و سرگذشت این زمینهای به مرداب تبدیل شده را در كتاب الخراج و صنعة الكتابه نوشته قدامة بن جعفر مییابیم. وی" در ذكر جائی در سواد كه به سیبین معروف بوده، آورده است كه چنین جائی بدین نام در زمان ایرانیان (- یعنی دوران پیش از اسلام) در سرزمین سواد وجود نداشت. پیدایش این محل از شكستهائی سرچشمه میگیرد كه در زمان حجّاج در آببندهای رودها پدید آمده و بسیاری از زمینهای زراعتی را آب گرفته و تبدیل به ماند آب كرده بود، و داستان آنچنین بود كه چون كار ویرانیها بالا گرفت و گسترش یافت حجاج به ولید پسر عبد الملك خلیفه اموی نوشت كه اصلاح این امر سه میلیون درهم هزینه دارد و چون این مبلغ بنظر ولید بسیار گزاف آمد آن را نپذیرفت ولی مسلمه پسر عبد الملك به خلیفه گفت كه او حاضر است این مبلغ را برای مهار
______________________________
(1). بلاذری، فتوح البلدان، ص 359
ص: 302
كردن این آبها هزینه سازد به شرطی كه خراج زمینهائی كه پس از ترمیم خرابیها به دست میآید به او واگذار شود و او هم پذیرفت و مسلمه هم به این كار پرداخت و از این راه زمینها و طسوجهای بسیاری بدست آورد و دو نهر هم برای آنها از فرات (یا دجله) برید كه آن دو نهر را سیبین گفتند. بدینسان كشاورزان و كارگران بسیار بدانجاها روی آوردند و محلی آباد و پردرآمد گردید «1».
از واكنشی كه حجّاج پس از فراغت از كار ابن اشعث نسبت به ایرانیان سواد (- سورستان) اعماز اسواران و دهقانان و دیگر سران و رزمندگان ایرانی نشان داد میتوان دریافت كه قیام ایرانیان كه نخست با اعتراض كشاورزان و دهقانان بصره شروع شده بود و سپس با بهرهگیری از قیام ابن اشعث به صورت مخالفت عام با امارت حجاج در عراق و خلافت عبد الملك در شام نمودار شد و به تمام عراق (سورستان یا سواد آن روز) گسترش یافت. تا چه حد كارآمد و ریشهدار بود. كه حجاج را با همهی قدرتنمائیهایش از همان آغاز كار آنچنان بیمناك و نگران ساخته بود كه بیدرنگ از خلیفه كمك خواست و او هم چنانكه گذشت با سرعت سپاهیانی را به یاری او گسیل داشت، و حجاج در پناه سپاهیان شام و با حمایت آنان بود كه توانست با عراقیان روبرو گردد. و با این حال جای شگفتی نیست كه او نسبت به ایرانیان این منطقه سواد آنچنان خشمناك و كینهورز و انتقامجو باشد كه درباره آنها به چنان سفاكیها دست بزند زیرا او میدید كه بخش عمده از نیروهای مبارزی كه بر ضد او میجنگیدند از طبقات مختلف همان ایرانیان سواد بودند، و شاید اگر در تاریخهای این دوران كه مایه اصلی آنها روایات راویان عرب بوده كه تنها عربها را در كانون دید و توجه خود میداشته و تنها از همانها سخن گفتهاند به عناصر دیگری هم كه از تاریخسازان این دوران بوده ولی عرب نبودهاند نیز توجهی میداشته و از رفتار و كردار آنها هم سخن میگفتند تاریخ این جنگها كه همه آنها در قیام یا فتنه ابن اشعث خلاصه شده به
______________________________
(1). قدامة بن جعفر، نبذ من كتاب الخراج، المسالك و الممالك، ص 241
ص: 303
گونه دیگری قلم میخورد و خوانندگان آن تاریخها هم مانند حجاج میدیدند كه بیشتر جنگهائی كه در این منطقه بر ضد او رخ میداد. نیروی اصلی و كارآمد آنها را همان مبارزان ایرانی این منطقه سواد اعماز اسواران و دهقانان و دیگر رزمندگان و آنهائی كه موالی خوانده میشدند تشكیل میدادهاند.
جنگ دیر الجماجم
در جنگ دیر الجماجم كه مختصری درباره آن گذشت و آخرین جنگ بزرگی بود كه همه نیروهای مخالف حجاج در آنجا گرد آمده و در برابر سپاه شام یعنی نیروی مدافع حجاج صفآرائی كرده بودند مجموع نیروهای مخالف حجاج یعنی سپاه عراق را دویست هزار تن نوشتهاند كه یكصد هزار تن آنها از اهل عطاء یعنی كسانی بودهاند كه از بیت المال مستمری دریافت میداشتهاند و یكصد هزار تن آنها هم از موالی بودهاند «1». كه نه مستمری دریافت میكردهاند و نه از غنائم جنگی سهمی میبردهاند ولی توان رزمی فراوان داشتهاند كه آن را میتوان از خلال گفته ابراهیم اشتر در جواب كسانی كه او را از اینكه با چنین مردمی به جنگ با سپاهیان شام رفته كه از دلاوران عرب تشكیل میشده است، دریافت «2». از این یكصد هزار موالی حتی یك تن آنها هم از عربها نبودهاند چون در این دوران این عنوان به عربها اطلاق نمیشد. از آن یكصد هزار تن هم كه اهل عطا یعنی مستمریبگیر بودهاند همه اسواران و رزمندگان ایرانی و بسیاری از دهقانان «3» و سرشناسان ایرانی را هم كه معمولا در دیوانها و بخصوص در دیوان خراج وظیفهای برعهده میداشتهاند باید به شمار آورد و به همین سبب هم یكی از كیفرهائی كه حجاج بدان دست زد قطع مستمریهای آنها بود.
ولی با همه این احوال باز در همه شرح و تفصیلهائی كه درباره جنگها و
______________________________
(1). طبری، 2/ 1072
(2). آگاهی بیشتر در اینباره را در جلد اول همین كتاب ص 125 خواهید یافت.
(3). این دهقانها كه به اسلام گرویدند از زمان خلیفه عمر نامشان در دیوان عطا ثبت میشد.
بلاذری نام چند تن از آنها را در فتوح البلدان آورده است.
ص: 304
رویدادهای این واقعه در تاریخها آمده و صفحات بسیاری از آنها را برگرفته است نامی جز از عربهائی كه در آن شركت داشتهاند و اسم و رسم آنها و قبایل آنها و حتی اشعاری كه درباره آنها سرودهاند دیده نمیشود، و از تمام آن اسوارانی هم كه حجاج خانههای آنها را ویران كرده و به آنها زیانهای فراوان رسانیده و به جاهای دیگر كوچانیده و همچنین از همه آن دهقانانی كه دهات و روستاهای آنها را ویران ساخته و عمدا در بستن سدهای شكسته املاك آنها كمك نكرده تا آب همه مزارع و كشتزارهای آنها را فراگرفته و به مرداب تبدیل ساخته حتی یكبار هم در این تاریخها نامی نه فردی و نه گروهی نیامده است. بلی نام یكی از این اسواران كه به دست دژخیمان حجاج و به دستور او پس از شكنجههای سخت كشته شده است باقیمانده، كه از آنچه در شرححال و فضایل او در كتابهای ادبی و تاریخی عربی آمده میتوان آن را بهعنوان نمونهای از كسانی كه در این دوران به دست تبهكارانی هم چون حجاج نابود شدهاند ذكر كرد و او فیروز حصین است كه شرححال مختصری از او تا آنجا كه بتوان از مآخذ تاریخی به دست آورد پس از این خواهد آمد.
ص: 305
گفتار بیست و یكم كوچها و كوچنشینهای عرب در دیگر مناطق ایران
اشاره
عواملی كه كوچ عربها را شتاب بخشید* مهاجرت عربها به سیستان و خراسان* در مناطق دیگر ایران* هیثم بن عدی و كتاب او درباره كوچ اعراب به خراسان و سواد* در سرزمین سواد* در خراسان* علّت اهتمام هیثم به خراسان و سواد* تاریخ قم و وصف برخی از كوچنشینهای عرب این منطقه* سبعی از سبعان عرب* یزدانفادار دهقان بزرگ قم* مرگ یزدانفادار و تبدیل مهاجران پناهجو به مهاجمانی درندهخو* كشتار شبانه مالكان قم و تقسیم املاك آنها* مهاجران عرب و تجاوز آنها به مردمان محلّی* مهاجران سركش و دستگاه خلافت* لشكركشیهای خلفا به قم برای سركوبی اعراب مهاجر* عربهائی از قبیله بنی عجل و كرج ابی دلف* توضیحی درباره كرج و محل آن* ابودلف* نكتهای درخور توجّه* نظری كلّی در روابط ایرانیان و عربهای مهاجر.
عواملی كه كوچ عربها را شتاب بخشید
موضوع كوچهای دستهجمعی قبائل عربی و تشكیل كوچنشینهای بسیاری كه تقریبا همه مناطق ایران را دربرگرفت و تا وقتی كه خود و آثار ظاهری آن از بین رفت كموبیش چند قرن
ص: 306
طول كشید، یكی از مسائل مهمّ تاریخ ایران در این دوران است. مسألهای كه ضرورت دارد از جهات مختلف مورد مطالعه قرار گیرد و آثار آن در همه جهات بررسی شود. و این چیزی است كه از حوصله این گفتار خارج است. در اینجا فقط به مقتضای مقام، با نظری اجمالی به سیر تاریخی مهاجرتها و برخی از علل و اسباب آنها و به جنبه فرهنگی و اجتماعی آن و آنچه از آن در محدوده مطالعات مشترك فارسی- عربی قرار میگیرد توجّه شده است.
پیش از این دیدیم كه تشویقهای مستمر خلیفه عمر برای برانگیختن بادیهنشینان عرب و زدودن ترس آنها، برای حمله به ایران و تصرّف آبادیهای پر نعمت آنجا، به منظور كوچیدن به آنجاها و بهرهمند شدن از رفاه زندگی یا به تعبیر خلیفه (فنون العیش) چگونه آنها را به سوی ایران به حركت درآورد.
حركتی كه نخست كند و باگونهای ترس و احتیاط همراه بود ولی به زودی شتابی تند و روزافزون گرفت آنچنانكه در برخی موارد والیان و مسئولان عرب را هم به دنبال خود كشید.
هنگامی كه عمر در تهیّه حملهای بود كه به جنگ قادسیّه انجامید عتبة بن غزوان را هم با گروهی از اعراب برای جلوگیری از كمك احتمالی مردم فارس و خوزستان و دیگر مناطق جنوبی ایران، به سپاهیانی كه بنا بود در مناطق غربی ایران مورد حمله قرار گیرند، به ناحیه بصره كه محلّ تقاطع راههای متعدّد و در مسیر آن كمكهای احتمالی بود فرستاد، در این هنگام از پادگانهای ایران در این منطقه كه وصف آنها در گفتاری پیش از این گذشت، یعنی دو پادگان بهشت آباد و منجشانیّه اثری نبود. از منجشانیّه پادگان عربی ایران كه در حاشیه صحرا قرار داشت، هیچ نام و نشانی باقی نمانده بود و از پادگان ایرانی بهشتآباد هم كه در سرزمین ایران و در فاصله چند فرسخی از حاشیه صحرا بود فقط ویرانهای باقیمانده بود كه عتبه و همراهان او آنرا خریبه نامیدند یعنی ویرانه، و این اسم روی آن ماند و نام اصلی آن فراموش گردید. و نه تنها این دو پادگان بلكه هنگامی هم كه سعد وقاص با انبوه همراهان جنگجوی خود به قادسیّه رسید، همه
ص: 307
پادگانهای حاشیه صحرا و دو مركز دفاعی ایران در آن منطقه یعنی حیره و انبار هم كه وصف آنها پیش از این گذشت، از كار افتاده بودند. آن پادگانها هم یا به كلّی ویران شده بودند، و یا مانند حیره و انبار به تصرّف اعراب درآمده بودند. و بههرحال از مدافعان ایرانی در آنها خبری نبود.
اینها همه بازتاب آشفتگی دربار ایران بود كه در این مرزهای ناآرام به صورت نابسامانی پادگانها و حمله و هجوم قبائل محلّی و ویرانی آبادیهای این جا نمایان شده بود، چنانكه همان آشفتگیها و نابسامانیها باعث گردید كه عتبة بن غزوان هم با همان نیروی كمی كه در اختیار داشت، و برای گشودن بندری همچون ابلّه كه مهمترین بندر نظامی و بازرگانی ایران در دهانه خلیجفارس بود، بسیار ناچیز مینمود، پس از چند ماه محاصره آنجا را بگشاید، و با گشودن آن و با مختصر تلاشی بر تمام استان شاد بهمن كه ابلّه مركز یكی از بخشهای آن بود دست یابد.
به جز تشویقهای خلیفه، و آشفتگی دربار ایران و نابسامانی پادگانها، دو عامل دیگر هم كوچ اعراب را به این منطقه شتاب میبخشید، یكی بیدفاع بودن آنجاها بود كه احتمال ناكام ماندن حمله به آنجا را ضعیف و امید كامیابی را قویتر میساخت. و دیگر اخباری بود كه گاه مبالغهآمیز، از غنائم سرشاری كه نصیب مهاجمان نخستین شده و آنچه در انتظار مهاجمان بعدی میبوده است، به مدینه میرسید. درباره بیدفاع بودن آنجاها این روایت كه از یكی از همراهان عتبه روایت شده درخور توجّه است، او گفت، پس از پیروزی در ابلّه از فرات گذشتیم مردم آنجا با بیلها و ابزار كشاورزی خود به مقابله ما آمده بودند و ما بر آنها پیروز شدیم و منطقه فرات را گشودیم. «1» و درباره غنائم سرشار آنجا هم اخباری از این دست به مدینه میرسید: وقتی عتبه، مذار مركز طسوج میشان را كه یكی از طسوجهای چهارگانه استان شاد بهمن بود در جنوب سواد (- عراق) گشود و بر مرزبان آنجا دستیافت و او را كشت، زینتآلات و كمربند او را كه
______________________________
(1). فتوح البلدان، ص 419، روایت از شویس العدوی است.
ص: 308
به زمرّد و یاقوت آراسته بود با پیكی و فتحنامهای نزد خلیفه عمر فرستاد. مردم مدینه كه بسیار شادمان شده بودند پیك را در میان گرفتند و از او اخبار بصره میپرسیدند، پیك از جمله خبرهای خوشی كه به آنها داد یكی هم این بود كه دنیا به مسلمانان روی آورده و آنها در آنجا به انباشتن طلا و نقره سرگرمند. «1» نوشتهاند پس از این مردم به بیرون شدن از مدینه و رفتن به بصره رغبت یافتند و بدینسان جمعیّت بصره روی به فزونی نهاد. و هنگامی هم كه عتبه خود از بصره به مدینه بازگشت و از فراوانی نعمت وآبادی و باردهی زمینهای آنجا برای مردم تعریف كرد، عدّه بیشتری بدانجا روی آوردند. «2»
از غنیمتهائی هم كه از ابلّه به دست آورده بودند نیز داستانهائی مبالغهآمیز بر سر زبانها بود. طبری در اخبار آن جنگ در روایتی آورده كه از جمله غنائمی كه به یكی از اعراب رسیده بوده دیگی بوده از طلای ناب، كه در آغاز جنس آن معلوم نبوده و آن را بهعنوان دیگ معمولی جزو غنائم تقسیم كرده بودند. ولی بعد كه جنس آن معلوم شد، درباره اینكه آیا باید آن را از كسی كه در تقسیم صاحب آن شده بازپس گرفت یا نه از خلیفه عمر كسب تكلیف كردهاند. دو سپاهی كه از اعراب در بصره و كوفه برای حمله به قلمرو ایران تشكیل شده بود هر یك جداگانه عمل میكردند، و تنها در یك مورد ناچار به عمل مشترك شدند، و آن در نبرد با هرمزان فرمانروای خوزستان و لرستان بود كه پس از شكست یزدگرد در غرب ایران و عقبنشینی او به سمت شرق، وی در خوزستان راه را بر اعراب بسته بود و ابو موسی اشعری كه در این هنگام والی بصره شده بود به تنهائی
______________________________
(1). الاخبار الطوال، ص 117، طبری 1/ 2386، این روایت طبری از قول عبایة ابن عبد عمر، و چنین است كه پس از فتح ابلّه با عتبه، مردم دشت میشان به مقابله ما برخاستند، ما به سوی آنان رفتیم و با مرزبان دشت میشان به جنگ پرداختیم، مردان او گریختند و خود او را به اسارت گرفتیم. قبا و كمربند او را عتبه با انس بن حجیّة نزد عمر فرستاد، عمر از او پرسید مسلمانان در چه حالاند، گفت «انثالت علیهم الدنیا فهم یهیلون الذهب و الفضة» (طبری 1/ 2385- 2386) یعنی دنیا از هرطرف به آنها روی آورده و آنها هم طلا و نقره جمع میكنند.
(2). فتوح البلدان، ص 421.
ص: 309
از عهده او برنمیآمد، و ناچار از عمر كمك خواست، و او به سعد بن ابی وقاص والی كوفه دستور داد تا نعمان بن مقرن را با عربهای كوفه به كمك ابو موسی به خوزستان بفرستد، و او نیز چنین كرد و در جنگ شوشتر كه آخرین جنگ سختی بود كه بین هرمزان و اعراب اتّفاق افتاد، ابو موسی شخصا با اعراب بصره و نعمان بن مقرن با اعراب كوفه لشكر واحدی از ابو ابجمعیهای خود تشكیل دادند و با حفظ فرماندهی خویش بر ابو ابجمعی خود، فرماندهی كل را به یكی از سران عرب به نام ابو سبره واگذاردند. «1» و در این جنگ بود كه هرمزان شكست قطعی یافت، و خود او اسیر شد و به مدینه اعزام گردید.
*** هرمزان آخرین مانع جدّی بر سر راه مهاجمان و مهاجران عرب به داخله ایران بود و پس از رفع این مانع كوچهای دستهجمعی نخست به همراه سپاهیانی كه عازم گشودن آن مناطق بودند، و سپس با دستهجات و گروههای مستقل آغاز گردید و همچنان ادامه یافت. در همین دوران خلافت عمر مغیرة بن شعبه كه پس از امارت بصره و رسوائی ام جمیل كه باعث عزل او شده بود، اكنون امارت كوفه را داشت، یكی از سرداران عرب را به نام براء بن عازب به گشودن قزوین فرستاد.
مردم قزوین با او به مقابله برنخاستند و دروازه شهر را به روی او گشودند او پانصد تن از اعراب را در آنجا ساكن گردانید و از اراضی آنجا به آنها به اقطاع داد. «2»
______________________________
(1). طبری 1/ 2551 به بعد.
شرح این جنگها و سرگذشت هرمزان را در نوشتههای زیر از نویسنده این كتاب خواهید یافت:
الف- در كتاب فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدّن اسلامی و ادبیّات عربی، چاپ دوّم ص 65 به بعد،
ب- در مقالهای با عنوان (سرگذشت هرمزان و شرح نخستین آشنائی اعراب مسلمان با نظام دیوانی ایران) در نشریه مقالات و بررسیها دفتر 9- 12/ سال 1351 ه. ش.
(2). بلاذری، فتوح، 935، بلاذری نوشته آنها از زمینهائی بودند كه كسی در آنها حقی نداشت.
ص: 310
مهاجرت به سیستان و خراسان
در خلافت عثمان همچنانكه در گفتار پیش گذشت عبد اللّه بن عامر كارگزار بصره قبائلی را كه تا آن زمان در آنجا جمع شده بودند با خود به فتح سیستان و خراسان برد و آنها را در همانجا در اراضی فتحشده ساكن گردانید و با این عمل راه مهاجرت به آن سامان را بر روی آنها گشود. و در خلافت معاویه هم زیاد كه از سوی او والی بصره و كوفه هردو بود، ربیع بن زیاد را از سوی خود به ولایت خراسان فرستاد و پنجاه هزار خانوار عرب را هم با او برای سكونت در آنجا همراه او كرد. و این در سال پنجاه و یكم از هجرت بود. «1» در این زمان مردان عرب كه در جنگ شركت میكردند در بصره هشتاد هزار و در كوفه شصت هزار، و عیال آنها به ترتیب یكصد و بیست هزار و هشتاد هزار بوده. «2» و در سال 56 هجری كه سعید پسر عثمان خلیفه پیشین كه از سوی معاویه به ولایت خراسان میرفت گروههائی از اعراب راهزن و تبهكار و فتنهانگیز عربستان را هم كه در راههای آنجا به قتل و غارت و فساد میپرداختند برای رفع فساد از آنجا، چنانكه در گفتار پیش گذشت با خود به خراسان برد و در آنجا رها كرد. «3» و در امارت حجّاج بن یوسف بر بصره و ولایت قتیبة بن مسلم بر خراسان، شمار بیشتری از قبائل عرب به كوچنشینهای خراسان افزوده شد و به تدریج كوچ قبائل عربی به سمت شرق روبهفزونی نهاد تا آنجا كه در آغاز قرن دوّم هجری نشانی كوچنشینهای عرب را در سمرقند و بخارا و فرغانه و چاچ هم میتوان یافت.
در مناطق دیگر ایران
به همان نسبت كه مهاجران نخستین در محلهای جدید خود استقرار مییافتند و به برگ و نوائی میرسیدند ایل و تبار آنها یا قبائل دیگر عربی هم
______________________________
(1). بلاذری، فتوح 507.
(2). بلاذری، فتوح 429.
(3). طبری 2/ 178.
ص: 311
برای پیوستن به آنها با یافتن هجرتگاهی دیگر از صحرای عربستان راه ایران در پیش میگرفتند، و بدینسان طولی نكشید كه از یكسو سرزمین عربستان كه پیش از این كوچها و مهاجرتها از فزونی جمعیّت در حال انفجار بود دچار كمبود جمعیّت شد «1» و از سوی دیگر در سرزمین ایران با همه گستردگی آن، جز در مناطقی بسیار محدود، شهر و دیاری نماند كه در آنجا كوچنشینهائی از اعراب نباشد و این امر به چشم نیاید آنچنانكه برخی از جغرافینویسان كه در قرن سوّم و چهارم هجری در وصف شهرها و مناطق مختلف ایران نامی هم از ساكنان آن بردهاند ناچار به این امر هم توجّه داشتهاند و مردم بیشتر جاها را آمیختهای از فارس و عرب توصیف كردهاند، با این تفاوت كه در برخی از آنها فارسیان بیشتر بودهاند و در برخی مناطق عربها فزونی داشتهاند. نمونه این توصیف را در كتاب «البلدان یعقوبی» میتوان یافت كه در مورد اعراب غالبا طایفه و تیره و قبیله آنها را هم ذكر كرده است.
در دهههای اوّل اسلامی بیشتر مهاجران عرب از راه فارس و كرمان به سیستان و خراسان روی آوردند. هدف مهاجرانی كه از آن سوی خلیجفارس مانند بحرین و عمان به این سوی میآمدند غالبا منطقه جنوبی ایران مانند فارس و كرمان بود. اصفهان و قم و جبال نیز توقفگاه بسیاری از قبائل متفرق عربی گردید كه غالبا از كوفه به آنجاها میرفتند. در آذربایجان كمتر كوچهای بزرگ دستهجمعی همانند خراسان صورت گرفت. مهاجرت عربها به آنجا معمولا به وسیله برخی از والیان عرب كه به تدریج طوائف وابسته خود را هم به آنجا میبردند عملی گردید، آنهم در دورههائی پس از دوران نخست.
***______________________________
(1). محمّد كرد علی، امراء البیان، ج 1، چاپ 2، ص 39.
ص: 312
هیثم بن عدّی و كتاب او درباره كوچ اعراب به خراسان و سواد
یكی از كتابهای هیثم بن عدی درباره كوچ اعراب به خراسان و سواد بود كه ابن ندیم از آن به نام «كتاب نزول العرب بخراسان و السواد» یاد كرده «1» و ابن خلكان هم آن را در شرححال هیثم آورده است. «2» هیثم از راویان و اخباریان معروف قرن دوّم هجری بوده، و طبری هم در تاریخ بزرگ خود در موارد چندی از او روایت كرده، وفات او را در سال 207 هجری در خانه حسن بن سهل وزیر ایرانی مأمون در فم الصّلح نوشتهاند. خاندان هیثم خود از اعراب مهاجر در همین منطقه سواد بودهاند. پدر او به واسط، محلّی بین بصره و كوفه كوچیده بود، و خود او به كوفی معروف بود. وی در دستگاه خلفای نخستین عبّاسی، منصور و مهدی و هادی و هارون و از منادمان هم مجلس آنها بود. از اینكه كتابها و نوشتههای او بیشتر درباره رویدادها و مسائل همین منطقه سواد و ایران بوده، معلوم میشود او در این قسمتها دارای اطّلاعاتی درست و مورد اعتماد بوده و آن خلفا هم از همین اطّلاعات او استفاده میكردهاند. از جمله كتابهای او در این زمینه كه ابن ندیم ذكر كرده، یكی كتاب «خطط الكوفه» بوده درباره تقسیم اراضی آنجا بین اعراب مهاجر و محلههای آنها، و دیگر كتابی بوده درباره والیان كوفه و دیگر كتابی درباره قضات بصره و كوفه، و كتابی درباره تاریخ ایرانیان و بنی امیّه، و كتابی به نام اخبار حسن بن علی بن ابیطالب (ع). و كتابی هم به نام اخبار الفرس. چنین مینماید كه آنچه این مؤلّف آگاه را واداشته كه تنها از كوچ اعراب به دو منطقه خراسان و سواد در كتاب خود سخن گوید نه از همه مناطق ایران، این بوده كه این دو محل گذشته از كثرت جمعیّت اعراب در آنها و اثری كه در زندگی اجتماعی و سیاسی آنجاها داشتهاند، بیشتر از آن نظر مورد توجّه او بوده كه با خلافت عبّاسیان و مبارزه آنها با اعراب كه
______________________________
(1). الفهرست، چاپ تجدد، ص 112.
(2). وفیات الاعیان، ج 5/ ص 157 به بعد.
ص: 313
طرفدار امویان بودهاند چه در خراسان و چه در عراق، ارتباط مییافته است.
در سرزمین سواد
در سرزمین سواد، كثرت مهاجران عرب از آنرو چشمگیر و درخور توجّه بود كه سرزمین سواد گذشته از همسایگی آن با عربستان و آشنائی بیشتر عربها با آنجا، و گذشته از جاذبهآبادی و عمران و خیر و بركت آنجا كه قبائل عرب را بیش از هرجای دیگر به سوی خود میكشید، جاذبههای دیگری هم از نوع دیگر برای مهاجرانی از طبقات دیگر اعراب هم داشت كه همه سران و سرشناسان عرب را هم به خود جلب میكرد. از آن جاذبهها یكی اقطاعهای فراوانی بود كه در خلافت عثمان هم به وسیله خود او، و هم به وسیله كارگزاران او، از املاك و آبادیها و مزارع آنجا كه بهترین آنها جزو املاك خالصه گردیده بود، به بزرگان عرب و كسانی كه میبایستی رضایت آنان جلب شود واگذار میگردید، و به جز دوران كوتاه خلافت علی (ع) كه این باب به كلّی بسته شد. در زمان امویان هم بذل و بخشش اراضی و املاك این سرزمین نویافته به مردمان نورسیده همچنان ادامه یافت. و دیگر آبادیها و مزارعی بود كه از طرق دیگر به تملّك بزرگان و دستاندركاران امور خلافت درمیآمد، كسانی كه در گسترش املاك خود سعی و اهتمام فراوان داشتند، آنچنانكه طولی نكشید كه غالب آنان در این سرزمین دارای املاك وسیع و برخی هم از كاخنشینان آنجا شدند. هنگامی كه عبید اللّه بن زیاد از سوی معاویه ولایت بصره یافته بود و میخواست تا انحنائی را كه در مسجد بصره به وجود آمده بود با خریدن مقداری از خانه نافع بن حارث كه در همسایگی مسجد بود و افزودن آن به فضای مسجد، آن را مرتفع سازد، چون پسر نافع به این امر رضایت نمیداد، عبید اللّه سفارش كرد وقتی او برای سركشی دورترین املاكش از بصره خارج میشود عبید اللّه را خبر كنند. و چنین هم شد. هنگامی كه او به كاخی كه در بطیحه داشت و به نام قصر ابیض یعنی كاخ سفید خوانده میشد رفت، عبید اللّه كارگرانی فرستاد و آن مقدار از خانه او را كه
ص: 314
برای رفع نقص مسجد لازم بود خراب كردند و ضمیمه مسجد ساختند. و وقتی او برگشت عبید اللّه برای جلب رضایت او در برابر هریك متر زمینی كه از او گرفته شده بود. پنج متر زمین در جای دیگر به او داد. «1»
این نافع كه اكنون صاحب چنان املاك و قصری گردیده بود كه برای سركشی و استراحت ایامی از سال را در آنها میگذرانید همان است كه خلیفه عمر قطعه زمینی در همین محل را با شرایطی به او اقطاع داده بود و چنانكه گذشت آن هم نخستین زمینی بود كه از این منطقه در تصرّف اعراب درآمده بود، ولی وضع به همان صورت باقی نماند و به زودی بهگونهای تغییر یافت كه با شور و اشتیاق سران عرب در تملك روستاها و مزارع آباد و پردرآمد اینجا همآهنگ باشد و به همین سبب طولی نكشید كه آن سران در همینجا دارای املاكی بزرگ و درآمدی سرشار شدند. در دوران امارت خالد بن عبد اللّه بر عراق در خلافت هشام بن عبد الملك، روزی دهقانی كه ظاهرا مسئول یا مباشر املاك او و پسرش بود، به او خبر داد كه عایدات سالیانه املاك پسرش در سواد یعنی همین سورستان از ده میلیون درهم گذشته و بیم آن میرود كه این امر به گوش خلیفه برسد و این رقم به نظر او زیاد آید «2» و مورد مؤاخذه یا مصادره قرار گیرد.
عایدات سالیانه خود این امیر یعنی خالد بن عبد اللّه از املاكش در همین عراق یا سواد 13 میلیون درهم بود. «3» و نظیر این موارد را در لابلای تاریخهای این دوران به فراوانی میتوان یافت، و میتوان انگاشت كه هیثم بن عدی هم به سبب قرب عهد خود موارد بسیار زیادی از این نوع و موضوعهای دیگری از سرگذشتهای كوچنشینهای عرب را در سرزمین سواد درخور ذكر یافته و در كتابش آورده بوده است.
______________________________
(1). بلاذری، فتوح 428.
(2). طبری 2/ 1647.
(3). طبری 2/ 1642.
ص: 315
در خراسان
در خراسان هم انبوه عربهای آنجا از آنرو جلبنظر نظر میكرده كه قبائل مختلف عربی با تعصّبهای قبیلهای خود، كه از صحرای عربستان با خود به آنجا برده و مردم آنجا را هم درگیر اختلافها و جنگ و ستیزهای خودساخته بودند، آن چنان رویدادهای دیگر آن خطّه را در سایه قرار داده بودند كه جز همین قبائل و درگیریهای آنها چیز قابل ذكری به چشم ناقلان اخبار نمیخورده، و به همین سبب گاه در تاریخها مسائل این كوچنشینها همچون مسائل مردم خراسان منعكس شده كه اگر در آنها دقّت نشود خود باعث گمراهی محقّقان میگردد.
مانند آنچه طبری در حوادث سال 65 هجری زیر عنوان «اختلاف مردم خراسان» آورده و در آن از اختلافی سخن گفته كه هیچ ربطی به مردم خراسان نداشته بلكه اختلافی بوده است بین كوچنشینهای عرب آنجا كه پس از مرگ یزید بن معاویة و پسرش معاویة بن یزید به جان هم افتاده و محیط آنجا را برای مردم اصلی خراسان هم آشفته و ناامن ساخته بودند. آنها كه طبری در این مورد و در داستان فتنه عبد اللّه بن خازم بهعنوان اختلاف مردم خراسان یاد كرده این قبائل و تیرههای عرب بودهاند: بنی قیس بن ثعلبه، بكر بن وائل، بنو صهیب مولی بنی جحدر، بنی ذهل، بنی اوس، خندف، حنفی، ربیعه، مضرونزار. «1» و در سال 126 هجری هم كه باز اختلاف بین اعراب مهاجر نزاری و یمانی بالا گرفت بازهم این رویداد با عنوان «الاختلاف بین اهل خراسان» در تاریخها انعكاس یافت. «2»
علّت اهتمام هیثم به خراسان و سواد
در بیان علّت اینكه چرا هیثم بن عدّی در كتاب خود تنها از كوچنشینهای عرب به خراسان و سواد نام برده نه از كوچنشینهای مناطق دیگر ایران، هرچند به اجمال اشارهای شد ولی به این نكته باید
______________________________
(1). طبری 2/ 477- 490.
(2). طبری 2/ 855 و ابن اثیر، الكامل، 4/ 274.
ص: 316
توجّه بیشتری شود كه هیثم بن عدّی راوی و اخباری خلفای عبّاسی بوده كه ذكرشان گذشت و اهتمام آنها بیشتر متوجّه كوچنشینهای همین دو مركز بوده است كه اعراب آنها از پایههای استوار خلافت امویان و از دشمنان سرسخت همین عبّاسیان بودهاند، و تا وقتی كه سپاه خراسان به رهبری ابو مسلم خراسانی كه به قصد براندازی خلافت اموی برپا خاسته بودند، قدرت و شوكت همین اعراب را، هم در خراسان كه به قصد مقابله با قیام ابو مسلم همه اختلافهای خود را كنار گذارده و باهم متّحد شده بودند، و هم در سواد كه كانون قدرت امویان بود، درهم نشكست و عبّاسیان را از نهانگاه خود خارج نساخت، اینان راهی به مسند خلافت نمییافتند. بنابراین طبیعی بوده است كه اینها نسبت به سرگذشت و سرنوشت كوچنشینهای همین دو كانون اهتمام و توجّه داشته باشند و هیثم بن عدّی هم فقط به همانها پرداخته باشد.
از خصلتهائی كه برای هیثم بن عدی برشمردهاند یكی هم این بوده كه او در ذكر افراد یا جماعات آنها را به آنگونه كه مییافته وصف میكرده و تنها به ذكر محاسن نمیپرداخته بلكه از اظهار معایب پنهان آنها هم ابائی نداشته و بدین سبب آنها كه نمیخواستهآند به جز محاسن آنها گفته نشود او را زیاد خوش نمیداشتهاند. حتّی نوشتهاند كه او را مدّتی به زندان كرده بودند، چون درباره عبّاس بن عبد المطلب یعنی جدّ اعلای خلفای عباسی هم مطلبی ناروا گفته یا نوشته بوده یا به او چنین نسبتی داده بودهاند. و از اینجا است كه در فهرست نوشتههای او، هم نوشتههائی همچون «كتاب بیوت العرب» و «كتاب بیوت قریش» و «تاریخ الاشراف» دیده میشود كه در آنها از خاندانهای معروف و اشراف عرب و محاسن آنها سخن رانده، و هم نوشتهای به نام «كتاب المثالب» هست كه موضوع آن روشها و منشهای زشت و ناپسند و آن چیزهائی است كه موجب سرافكندگی و باعث ننگ و عار افراد یا قبائل عرب میگردیده.
و به سبب همین خصلتی كه او را بوده است میتوان اندیشید كه «كتاب نزول العرب بخراسان و السود» او كه امروز در دست نیست در زمان خود از لحاظ
ص: 317
اشتمال بر مطالبی كه موجب روشن شدن اعمال خوب و بد مهاجران در این دو جا و به خصوص در خراسان میبوده است، سندی گرانبها و مغتنم به شمار میرفته، نام خراسان از آنرو در اینجا با تأكید ذكر شد كه بسیاری از تبهكاریها و ناهنجاریهائی كه از مهاجران عرب آنجا در كتابها روایت شده و شاید در اذهان برخی از افراد با اسلام هم ارتباطی مییافته، نه به مردم اصلی آنجا بازمیگشته و نه درخور انتساب به اسلام بوده، بلكه غالب آنها نشأت گرفته از تبهكارانی بوده است كه نظائر آنها را در جمع همراهان سعید بن عثمان والی معاویه در خراسان هم میتوان یافت. زیرا راهزنان عرب و تبهكارانی كه در خلافت معاویه برای رفع فساد آنها از صحرای عربستان با سعید بن عثمان به خراسان كوچانده شدند، و ذكر آنها پیش از این هم گذشت، در آنجا مسلّما به صلاح و رشاد بازنگشته بودند بلكه در آن دیار بیسرپرست بیشازپیش به شرارت و فساد پرداخته بودهاند، و اگر از شرارتهای آنها اندكی از بسیار هم گفته یا نوشته شده باشد كافی بوده است كه چهره مهاجران را در اذهان تیره و كدر سازد مگر نه اینكه اینها از فرستادگان خلیفه مسلمین و از همراهان والی خلیفه بودهاند؟ بنابراین اگر در نوشتهای در ذكر حوادث با روشنی و صراحت هرعملی به عامل آن نسبت داده شود آنچنانكه دامان دیگران را نگیرد، چنین نوشتهای از نظر وقایعنگاری مغتنم و گرانبها است و به همین سبب است كه فرض میشود نوشته هیثم بن عدّی هم درباره اعراب خراسان با خصلتی كه برای او نوشتهاند مغتنم و گرانبها میبوده است.
تاریخ قم و وصف برخی از كوچنشینهای عرب این منطقه
چون نوشتههای هیثم بن عدّی در دست نیست نمیتوان درباره كوچنشینهای عرب خراسان برحسب تیرهها و طوائف مختلف و راه و روش هر یك از صلاح و فساد چنانكه باید آگاهی صحیح به دست آورد، و درباره آنها به درستی داوری
ص: 318
نمود. ولی از قرن چهارم هجری كتابی در دست است كه در آن مهاجرت اعراب به قم و اصفهان و سرگذشت آنها در ناحیه مركزی ایران و به ویژه در قم به صورتی بیان شده كه میتوان از آن اطّلاعات جامعی در این زمینهها به دست آورد. و آن كتاب تاریخ قم است كه مؤلّف آن حسن بن محمّد بن حسن قمی آن را در سال 378 هجری به نام صاحب بن عباد وزیر نامدار فخر الدّوله دیلمی به عربی پرداخته بوده، و در سال 805 تا 806 هجری آن را یكی دیگر از فضلای قم به نام حسن بن علی بن عبد الملك قمی به زبان فارسی برگردانده و اكنون این ترجمه در دست است. «1»
در تاریخ قم از كتاب اصفهان تألیف حمزه اصفهانی، كه زمان تألیف آن هم چندان با زمان تألیف تاریخ قم فاصله نداشته است، آمده كه كوچنشینهای عرب در منطقه اصفهان و قم از چهار قبیله بودند: از قبیله تیم و قیس و عنزه و اشاعره.
تیم به قریه طیره از رستاق جی اصفهان فرود آمدند. و نسل و اعقاب ایشان آنجا است و قیس به رستاق انار و تیمره، و ایشان را الی یومنا هذا قیسیه میخوانند و اعقاب ایشان آنجااند. و عنزه به رستاق جابلق و برق رود فرود آمدند، و در آنجا از عجم گشتند. و اشاعره به رستاق كمیدان كه از جمله آخرین رستاقهای اصفهان بود كه پس از آن بیابانی است متّصل به ری و قومس. و بر كنار رودخانه كمیدان كه آن را در این ساعت قمرود میخوانند نزول كردند. و ایشان از فرزندان سعد بن ملك بن عامر اشعری بودند.»
پس از نقل نوشته حمزه اصفهانی، صاحب تاریخ قم درباره فرزندان سعد بن ملك اشعری و فرار پنهانی آنها از كوفه و آمدن آنها به قم چنین آورده است:
«آنها آمدند تا به ناحیت اصفهان رسیدند و از آنجا آمدند بنابر آنكه به آذربایجان ملحق شوند و به جبال ارمینیه متحصن شوند و پناه گیرند، یا اگرنه به خراسان كشیده شوند زیرا كه بنی اعمام ایشان از یمنیّه بسیاری آنجا بودند و در آنجا
______________________________
(1). كتاب تاریخ قم، تصحیح و تحشیه سیّد جلال الدّین تهرانی، تهران 1313 ه ش، چاپ دوم، انتشارات توس، تهران، 1356.
ص: 319
متمكّن و صاحباختیار. چون به قریه ابرشتجان نزول كردند و آن حصارها بدیدند در آن طمع كردند پس بدانجا مقیم شدند». «1»
این قریه ابرشتجان كه فرزندان سعد در آن طمع كردند و همانجا ماندند در آن روزگار بزرگترین و مهمترین آبادیهای قم و مركز آن منطقه بود كه هنوز شهرستان مستقلی نشده بود و از توابع اصفهان به شمار میرفت. و به همین سبب هم اینجا محل اقامت دهقان بزرگ این منطقه به نام یزدانفادار بود كه برطبق سنّت قدیم ایران كه در این دوران هم همچنان معمول بود بر روستاهای دیگر این منطقه هم كه نزدیك به هفتاد میرسید از لحاظ اداره امور و جمع خراج آنها اشراف داشت و همه این منطقه در قلمرو او بود.
به جز فرزندان سعد كه در اینجا مقیم شدند و با زادوولد فراوان خود در طی چند نسل طائفه بزرگی به وجود آوردند كه به اشعریان قم شناخته شدند، طوائف و تیرههای دیگری هم از عربها به این حدود كوچیده و در اینجا سكونت اختیار كرده بودند، ولی از میان همه آنها شرححال و اعمال همین اشعریان است كه محور اصلی مطالب در كتاب تاریخ قم است، زیرا اینها بودهاند كه در طی اقامت بسیار ممتد خود در اینجا و غلبه جابرانه بر همه این منطقه همواره برای مردمان این منطقه مردمی ناسازگار و حادثهآفرین و برای حاكمان یعنی دستگاه خلافت مشكلساز بودهاند. و در همه حوادث ناخوشآیندی كه در این حدود اتّفاق میافتاده، از آن نوع كه معمولا در تاریخها ذكر میشده، پای اینها در میان بوده است.
از اشعریان رفتار و كردارهائی در تاریخ نقل شده كه از خلقوخوئی پرخاشگر و ستمپیشه و نظمناپذیر نشأت میگرفته، و به همان سبب هم در طی سالیان درازی كه بر این منطقه تسلّط داشتهاند، گذشته از اینكه خود با اجحاف و زورگوئی موجب ناامنی و غلبه ظلم بر این منطقه بودهاند به سبب اعمال عصیانگرانه خود هرچندگاهی سپاه خلیفه را هم كه به قصد تنبیه آنها بدین منطقه
______________________________
(1). تاریخ قم، ص 246.
ص: 320
یورش میبردهاند، از بغداد بدین سوی میكشیده و ویرانیهای بیشتری را نصیب مردم اینجا میكردهاند.
برای وقوف به علل و عواملی كه باعث چنین فرقی در رفتار طوائف مختلف مهاجران عرب بوده است، وقوفی هرچند كلّی و اجمالی، شاید مطالعه در رفتار همین اشعریان و شرححال و اعمال نخستین پایهگذاران زندگی ایشان در این منطقه بتواند پژوهنده را، هم در وقوف بر آن علل و عوامل راهنمائی كند، و هم در امور مهمّ دیگری كه معمولا در تاریخها ناگفته میماند پرتوی ضعیف بیفكند.
هرچند محور اصلی تاریخ قم بر ذكر مناقب این طایفه و طبق معمول مؤكّد گردانیدن آن با ذكر برخی از سوابق اسلامی آنها است كه معلوم نیست ذكر آنها تا چه حد برای توجیه همان مناقب باشد، ولی با این حال باز نویسنده این تاریخ از ذكر مواردی هم كه با هیچیك از اینها سازگار نبوده خودداری نكرده هرچند گاهی كوشیده با ذكر معاذیری از ددمنشی آنها و زشتی برخی از كارهای ناروای آنها بكاهد. و بههرحال چون از خلال همانچه در این زمینه در این تاریخ نقل شده میتوان به مسائل دیگری هم درباره تاریخ ایران در این دوران وقوف یافت. ازاینرو سعی میشود درباره این مهاجران تا آنجا كه از حدّ ایجاز تجاوز نكند مطالبی از همین كتاب، در اینجا نقل شود.
سبعی از سبعان عرب
از فرزندان سعد بن مالك اشعری كه به قول تاریخ قم چون قم را با آن حصارها بدیدند در آنها طمع كردند و همانجا ماندنی شدند، دو تن در بیشتر حوادث اینجا نامشان برده شده یكی عبد اللّه و دیگری احوص و از این دو آنكه پیش از دیگری گزارش به اینجا افتاده و بیش از دیگری هم نامش در كارهای زشت و ناهنجار برده شده برادر كوچكتر بوده به نام احوص.
احوص در امارت حجّاج بن یوسف در كوفه در زندان او بود. هنگامی كه او
ص: 321
را از بند رها ساخت یكی از خیراندیشان وی به او گفت تو سبعی از سبعان عرب، یعنی درندهای از درندههای عرب را از بند رها ساختی، و اگر خلیفه از آن آگاه شود شاید تو را از این كار ناروا نبخشد. و حجّاج كه از كرده خود پشیمان شده بود دستور داد تا او را دوباره به زندان افكنند. ولی احوص پس از رهائی بیدرنگ به صوابدید عبد اللّه برادرش با اهل و عیال خود و ایل و تبار برادرش نهانی از كوفه به سمت ایران گریخته بود، تا برادرش هم بعدا به او به پیوندد، و بدینسان حجّاج به او دست نیافت. «1»
اشعریها خود از مهاجران یمنی در كوفه بودند. احوص در كوفه مردی تجاوزكار و شرور شناخته میشد، و به نوشته تاریخ قم در آنجا «بر دهاقین و غیر ایشان بسی شدّت و درشتی كردی»، پیش از امارت حجّاج، در دوران امارت خالد بن عبد اللّه القسری دهقانان كوفه از تعدّی و ستمكاریهای او به والی شكایت برده بودند، ولی خالد به شكایت آنها گوش نداده بود، و چون ولایت به حجّاج رسید و شاكیان شكایت خود را نزد او تجدید كردند، حجّاج كه تحمّل شرارتهای احوص را نداشت او را گرفته و دربند كرده بود.
احوص با اهل و عیال خود و برادرش عبد اللّه به قصد رفتن به اصفهان راه ایران در پیش گرفت. و چون به قریه ابرشتجان رسید به شرحی كه گذشت در آن طمع كرد و همانجا ماند. كیفیّت وصول احوص بدانجا و آشنائی با یزدانفادار دهقان بزرگ آن منطقه و اقامت در آنجا به صورتهای گوناگون نقل شده، ولی در تاریخ وصول این جماعت به آنجا ظاهرا تردیدی نیست چه، آن را با دقّت نقل كردهاند و آن روز شنبه نوروز سال 82 یزدگردی مطابق سال 62 فارسی تاریخ معمول و مستعمل قم بوده كه با سال 94 هجری قمری برابر میافتاده است. «2»
در آن تاریخ كه هنوز بخشهای شمالی ایران و سرزمین دیلمان به تصرّف اعراب درنیامده بود، بخشهای جنوبی آن مناطق كه در قلمرو حكومت اموی میبود به سبب قرب جوار در معرض تاختوتاز سواران دیلمی و آشوب و
______________________________
(1). تاریخ قم، ص 247.
(2). تاریخ قم، ص 242.
ص: 322
تاراج آنها قرار داشت. و چون قزوین آخرین منطقه مهمّی بود از سوی شمال كه به تصرّف اعراب درآمده بود، و اینان از آنجا به دیلمان و دیگر مناطق كوهستانی شمال ایران حمله میكردند، آنجا را ثغر اسلام خواندند. و از آنجا كه بیشتر مناطق مجاور بخشهای شمالی ایران در معرض تاختوتاز سواران دیلمی بود، این ناحیه ابرشتجان و روستاهای قم هم از آن ناامنی سهمی داشتند و گهگاه سواران دیلمی در آن ناحیه هم به تاراج احشام و اسارت افراد آنها میپرداختند و به همین سبب مردم آن ناحیه در هنگامی كه دیلمان به آن حدود روی میآوردند به درون حصارها پناه میبردند. و رسیدن احوص و همراهان هم به این منطقه مصادف با یكی از این تاختوتازها و نهب و غارتها بود.
طبق یكی از دو روایتی كه در تاریخ قم درباره رسیدن احوص و همراهان به این منطقه آمده و با دیگر رویدادهائی كه در همین تاریخ نقل شده سازش بیشتری دارد. كاروان احوص در راه اصفهان در نزدیكیهای ابرشتجان به چشمهای پر آب و سرزمینی سبز و دلكش رسیدند و همانجا بار بگشودند و خیمهها برپا كردند و اسبان و شتران به چرا سر دادند. آن چشمه بشك و آتش مرزه خوانده میشد، آنجا نزهتگاهی برای همه مردم آن دیار و نزد همه مبارك و فرخنده بود، و به همین سبب در پاك نگهداشتن آن و همه پیرامون آن اهتمامی فراوان داشتند و متولّی این كار یكی از بزرگان آن منطقه بود به نام خرّبنداد كه چون بر علّت آمدن این نورسیدگان به آنجا وقوف یافت به آنها خوشآمد گفت و آنها را بنواخت. در تاریخ قم آمده: «اتّفاقا قومی از دیلم روز نوروز بر عادت خویش بدین ناحیت درآمدند. زیرا معلوم داشتند كه در این روز مردم به كدو زدن و لهوولعب و گوی بازی كردن مشغول باشند. چون به نزدیك آن موضع رسیدند كه احوص و مردمان او فرود آمده بودند، بسیاری شتر و اسب دیدند كه در آن حوالی رها كرده بودند، و خیمههای بسیار دیدند كه آنجا زده بودند، دیلم چون آنچنان دیدند گفتند به غنیمتی تمام افتادیم. پس به جانب آن خیمهها و اسبان و شتران بشتافتند و از احوال عرب و نزول ایشان خبر نداشتند و
ص: 323
ندانستند و حرب و كارزار عرب و تیروكمان ایشان ندیده بودند. چون احوص آن قوم و آن طایفه را دید در حال آواز كرد تا قوم و خدم و غلامان و بندگان او حاضر شدند و بفرمود تا برنشینند و روی بر دیلم نهادند و جنگ و حرب در پیوستند و بسی برنیامد كه ایشان را بشكستند». «1»
احوص كه از این معركه، كه در آن دیلمان غافلگیر شده بودند، پیروز درآمده بود، با اسیرانی كه گرفته بود و سرهای كشتگان راهی ابرشتجان شد و مردم آنجا از ظفر یافتن وی بر دیلم شادیها نمودند و خرّبنداد هم كه با او سابقه آشنائی یافته بود به استقبال او درآمد و با احوص و یاران او به ابرشتجان وارد شد و به دیدار یزدانفاذار رفتند.
یزدانفاذار دهقان بزرگ قم
یزدانفاذار چنانكه گذشت دهقان بزرگ این ناحیه بود و همه روستاها و آبادیهای آنجا در قلمرو او قرار داشت. زیستگاه او همین قریه ابرشتجان بود كه چنانكه از نوشته حمزه اصفهانی برمیآید قریهای بزرگ و دارای حصارها بوده است. این حصارها را یزدانفادار و دیگر دهقانهای این منطقه برای حفظ امنیّت آنجا ساخته بودند. باروی قم را هم یزدانفاذار بنا كرده بود. «2» یزدانفاذار ورود احوص و همراهان را به فال نیك گرفت و حضور آنها را برای حفظ امنیّت آن ناحیه كه عموما كشاورز و روستائی بودند و برای مقابله با راهزنان و آشوبگران وسیلهای نداشتند مفید یافت. ازاینرو از احوص خواست كه در همانجا مقیم شود و او پذیرفت و چنان نهادند كه احوص در قریه ممّجان كه در میان آن ناحیه واقع بود فرود آید كه راهزنان و آشوبگران از هر سوی كه درآیند احوص به مقابله آنان شتابد. و چنین هم شد و احوص در آنجا در سرائی كه برای او آماده گردید، فرود آمد. و بدین ترتیب وی در قم متوطن شد و عبد اللّه برادر او هم بعدها به او پیوست.
______________________________
(1). تاریخ قم، ص 247.
(2). تاریخ قم، ص 33.
ص: 324
هنگامی كه عبد اللّه از كارهای خود در كوفه فراغت یافت و در قم به احوص رسید احوص در آنجا به خوبی متمكّن شده و استوار نشسته بود و در آنجا چند دیه و خانه هم خریده و مالك شده بود، و چون عبد اللّه از او پرسید چرا به اصفهان نرفته است گفت: «این موضع ما را بهتر است و بر ما مبارك است. در اصفهان از عرب مضریه بسیارند، از هرقبیله و طائفه، دیگر ما را قدر ندانند و ما در میانه ایشان معزّز و محترم نباشیم». احوص اینجا را برای برادرش «جائی خوش و فراخ بوم و بسیار نعمت» وصف كرد. «1»
در تمام مدّتی كه اعراب در اینجا میزیستند همواره از سوی یزدانفادار و خرّبنداد و دیگر اشراف ایرانیان مورد عنایت و احترام میبودند. در سال 67 فارسی یزدانفادار ده جمر را هم در ناحیه قم به اقطاع به ایشان داد و «ایشان را مدد و معاونت نمود به گاوها و درازگوشها و تخم و سایر اسباب و آلات زرع، و در سال 70 فارسی مطابق 102 هجری كه عبد اللّه و احوص به ضیافت و چوگانبازی نزد یزدانفادار رفته بودند، و از اینكه چراگاههای ایشان به سبب ازدیاد گلّهها و حشمهایشان ناكافی شده بود، شكایت نمودند یزدانفادار ده فرابه را هم در همان ناحیه به آنها به اقطاع داد. و پیوسته جانب آنها را رعایت میكرد تا سال 82 فارسی مطابق 114 هجری قمری كه یزدانفادار بدرود زندگی گفت». «2»
مرگ یزدانفادار و تبدیل مهاجران پناهجو به مهاجمانی درندهخو
پس از مرگ یزدانفادار و خرّبنداد و هم ردههای آنها باز هم برای عبد اللّه و احوص اوضاع به گونهای دیگر تغییر یافت. اینان مدّتها بود كه دیگر آن قوم گریزان و پناهجوئی نبودند كه از ترس حجّاج به دنبال مأمنی میگشتند و برای كسب معیشت حتّی به بدرقه كاروانها هم دلخوش بودند. مدّتها بود كه اینها در اثر كمكها و همراهیهای دهقانان و مالكان این ناحیه به مال و مكنتی رسیده و
______________________________
(1). تاریخ قم، ص 250.
(2). تاریخ قم، ص 244.
ص: 325
شأن و شوكتی یافته بودند. و اكنون با مرگ یزدانفادار و دیگر همردیفان او، كه اینان خود را اگر هم مرهون آنان نمیشمردند باری در حیات آنان دامنه بلندپروازیهای خود را محدود میدیدند، هم خود را آزادتر و هم میدان عمل خویش را فراختر و آرزوی دیرینه خود را سهل الوصولتر مییافتند. آرزوی آنان از همان آغاز ورود به اینجا تسلّط بر این منطقه بود كه در تاریخ قم بدین گونه بیان شده بود: «چون به قریه ابرشتجان نزول كردند و آن حصارها بدیدند در آن طمع كردند پس بدانجا مقیم شدند». و اكنون حال آنان بدین پایه رسیده بود كه صاحب تاریخ قم آن را بدینگونه وصف كرده: «چون عبد اللّه و احوص با قوم و تبع خود در این ناحیه مقام كردند و مطمئن خاطر بنشستند، تناسل و توالد ایشان بسیار شد و شوكت و عظمت ایشان به حدّ اعلی رسید و به خریدن ضیعتها حریص شدند و به زیادتی كسب معیشت و بنا نهادن سراها و ایوانها و عمارتها مولع شدند.» «1»
و از آنجا كه نخستین قربانی این زیادتطلبیها و بسط ملك و قدرت ایشان، كه معمولا بیزورگوئی و اجحاف و غدر و خیانت هم میسّر نمیشده، بازماندگان همان دهقانان و صاحبان املاك همان ناحیه میبودهاند، این هم طبیعی بوده كه آن بازماندگان هم با مشاهده آن وضع درصدد چاره برآیند و راهی برای مقابله بیندیشند. راه و اندیشهای كه بدینگونه توصیف شده است:
«چون فرزندان عجم نظر كردند در عبد اللّه و احوص و فرزندان ایشان، و كار و شغل ایشان كه هرروز قوت زیادتر و شوكت و عظمت مضاعف و عدد بیشتر میشد و ضیعتها و املاك متملك میشدند، با خود گفتند كه اگر این قوم عرب برین شوكت و دولت بمانند بدین ناحیت غلبه كنند و به دست فراگیرند و زمام اختیار از دست ما بكشند، اگر ما تدارك قصه خود با ایشان نكنیم و فرصت غنیمت نشمریم هلاك شویم و برافتیم پس اتّفاق كردند كه عرب را ازین ناحیت بیرون كنند. «2»
______________________________
(1). تاریخ قم، ص 253.
(2). تاریخ قم، ص 253- 254.
ص: 326
راهی كه برای بیرون راندن عرب از آن ناحیت اندیشیده بودند این بود كه به آن همسایگان ناسازگار پیغام فرستند كه چون سایه آنها برایشان سنگین و تحمّلناپذیر شده املاك خود را در آن ناحیت به آنها واگذارند و بهای آن بستانند و با آن در ناحیتی دیگر آنچه خواهند بخرند و به آنجا بكوچند و چنین هم كردند. این پیغام هنگامی به عربها رسید كه احوص مرد همه كاره آنها غایب بود و چون بازآمد و از ماجرا آگاه شد یك هفته برای فروش املاك خود مهلت خواست ولی چنین قصدی نداشت.
احوص سودائی دیگر در سر میپرورانید. ولی در آن سودا او همان مردی نبود كه چندین سال در این سرزمین گذرانده، با بزرگان آنجا نشست و برخاست كرده، از كمكهای آنان برخوردار گشته و در ضیافتها با آنان به بازی چوگان پرداخته و با آنها عهد دوستی داشته، بلكه همان مردی بود با همان خوی و طبیعت كه چندین سال پیش از آن تاریخ هنگامی كه حجّاج او را از بند رها ساخته بود یكی از اطرافیانش به او گفته بود: تو سبعی از سبعان عرب، یعنی درندهای از درندگان عرب را آزاد ساختی. سیر حوادث هم همین را نشان داد.
در تاریخ قم این داستان چنین ادامه یافته است:
كشتار شبانه مالكان قم و تقسیم املاك آنها
«چون پنج روز از مدّت مهلت بگذشت، اهل فرس را بدین ناحیت روزی بود كه آن را تعظیم مینمودند و بزرگ میداشتند، و اجتماع در آن روز و اكل و شرب مبارك میداشتند. و احوص را هفتاد بنده درم خریده بود، همه را بخواند و هریك را از ایشان دیه و سرائی بداد به شرط آنكه صاحب آن سرای و دیه را بكشند و سرهای ایشان به نزدیك احوص آرند ... و هریك از ممالیك هفتادگانه قصد آن دیه كردند كه از برای او نامزد كرده بود، و صاحب آن دیه را مراقبه میكردند و به چشم میداشتند تا او را بكشتند و سر او ببریدند و چون به وقت سحر رسید مجموع
ص: 327
ممالیك هفتادگانه احوص با سرها قصد مجلس او كردند ... و چون مردم آن ناحیت در بامداد آمدند، و به تسامح آنچه در شب رفته بود معلوم كردند، بعضی بر دست عرب مسلمان شدند و بعضی پناه بدیشان آوردند، و دیگران در شهرها متفرّق و پراكنده شدند، و این ناحیت بر ایشان مسلّم گردید. و چون بدینگونه استقامت یافتند نامه نوشتند به پسران عم خود سائب بن ملك و ایشان را از دولت و تمكن و منزل و مقام خودآگاه كردند و ایشان را به جانب خود دعوت كردند.
پس مجموع به جانب عبد اللّه و احوص عزیمت كردند. «1»
پس از این واقعه بر شأن و شوكت این پناهندگان بسی افزود و از آنها با عنوان امیران عرب در تاریخ یاد گردید: «بعد از آن امیران عرب ضیعتها را قسمت كردند، و نامهها نوشتند به فرزندان و بنی اعمام، و دیگر خویشان را به پیش خود خواندند، و چون نامه بدیشان رسید، مجموع بدین جانب آمدند و هریكی را ناحیتی بدادند، به ابی بكر فرزند عبد اللّه رستاق فراهان و به پسرش حماد بن ابی بكر رستاق ساوه و به عمران از فرزندان عبد اللّه رستاق طبرش (- تفرش) و به آدم رستاق قاسان (- كاشان) و به عمر رستاق دور آخر. اینها همه از فرزندان عبد اللّه بودند، و فرزندان احوص نیز مثل این فراگرفتند. «2» «بعد از آن این طایفه عرب غلو كردند و بر بعضی از ضیعتهای همدان و ری و اصفهان و هردو تیمره نیز دست انداختند». «3»
مهاجران عرب و ناسازگاری آنها با مردمان محلّی
نمیتوان انگاشت كه روش كلّی آنان در دستاندازی به جاهای دیگر هم با آنچه در اینجا بدان دست زدند چندان تفاوتی میداشته است. از شرح مختصری كه درباره رفتار آنان با اهل دو تیمره و انار و سرانجام غلبه ایشان بر مردم آنجاها در تاریخ آمده میتوان موارد دیگر را هم كموبیش حدس زد. این سه دهستان در فاصلهای نسبتا دور بر كنار
______________________________
(1). تفصیل این وقایع را در صفحات 255 تا 257 تاریخ قم خواهید یافت.
(2). تاریخ قم، ص 263.
(3). تاریخ قم، ص 263 و 264.
ص: 328
رودخانه قم گسترده بوده و از آن سیراب میشدهاند. و چنانكه از روزگاران كهن در ایران رسم بوده و هنوز هم هست، روستاهائی كه از اینگونه رودها، مشروب میشوند، هریك در جائی از رود كه طبق سنت كهن بدان اختصاص دارد، بند یا بندهائی موقّت بر آن میبندند و آب آن را به كشتزارهای خود هدایت میكنند. و پس از گذشت فصل كشت و زرع دوباره بندها را میگشایند تا آب همچنان در رودخانه روان شود. مردم این سه دهستان نیز چنین میكردهاند.
اینك داستان آنها و این مهاجران صحرائی و ناسازگار.
«چون از نوروز یك ماه بگذشتی، اهل تیمره و انار آب رودخانه قم باز بستندی ... و چون عرب در قم متمكّن شدند روی به ناحیت تیمره و انار نهادند كه یا آب تابستان را هم به جانب ما روانه كنید یا آب زمستان را هم از رودخانه بازگیرید ... اهل تیمره به حصار گریختند ... عرب دست برآورد، و سدها كه در میان رودخانه نهاده بودند مجموع خراب كردند و آب رودخانه را به جانب قم روانه گردانیدند و در قم باغها ساختند و كشتزارهای تیمره و انار به كلّی خشك گشتند ... و همه اوقات عرب با ایشان كوشش میكردند و كارزار میكردند و مردم ایشان را به اسیری میگرفتند. و بدیشان انواع مضرّت و زیان میرسانیدند و سدها و رودخانه ایشان میشكافتند و خراب میكردند، تا اهل تیمره و انار از قوت بطش ایشان عاجز شدند و در دفع ایشان هیچ چاره و حیلت نداشتند و مقاومت با ایشان نمیتوانستند كرد. پس به ناچار بر حكم عرب فرود آمدند و گفتند ما مطیع و منقادیم و طلب رضای شما میكنیم و متابعت سیرت شما مینماییم ...» «1»
مهاجران سركش و دستگاه خلافت
و چون بدین ترتیب دامنه قدرت و نفوذ خود را به شهرهای اطراف هم گستردند و حتّی عبد اللّه به همدان و اصفهان هم والی شد «2» اینبار نوبت به دستگاه
______________________________
(1). تاریخ قم، ص 48.
(2). تاریخ قم، ص 253.
ص: 329
خلافت و عمّال آن رسید تا اینان در برابر آنها هم سر به نافرمانی بردارند و از پرداخت خراج و مالیات سرباز زنند. و به سبب لشكركشیهای متعدّدی كه از سوی خلفا برای سركوبی اینان به قم صورت میگرفت ویرانیهای دیگری را هم به این منطقه باعث گردیدند.
در سال 184 هجری هارون الرّشید دستور داد كه بقایای پنجاه و یك ساله مالیاتی را از آغاز خلافت عبّاسیان تا آن زمان وصول نمایند، به قول تاریخنویسان مردم را از این رهگذر داهیه و مصیبتی عظیم برسید، و او با كمال شدّت و در بسیاری موارد با كشتوكشتار بقایای مالیاتی همهجا را وصول نمود. خلقی عظیم بدین سبب تلف شدند و بسیاری از عمّال و كتّاب و حكام را هم به تهمت خیانت بكشت، تنها اصفهان بود كه مالیاتش همچنان لا وصول مانده بود و آن هم به سبب همین اعراب قم بود كه در ادای خراج تمرّد و سركشی میكردند و عمّال خلیفه را میكشتند. زیرا تا آن زمان هنوز قم بخشی از اصفهان به شمار میآمد و مالیات آن هم ابو ابجمعی مالیات آنجا بود، و چون در مطالبه بقایای اصفهان، خلیفه هارون با دستورهای پیدرپی بر عبد اللّه بن كوشید عامل خود سخت گرفت عبد اللّه به برادرش عاصم كه از سوی او در قم بود نوشت كه در مطالبه بقایا بر عربها سخت گیرد او همچنان كرد ولی عربها بر او شوریدند و او را در دار الخراج كشتند.
چون عبد اللّه بن كوشید راه چارهای نیافت، یك میلیون درهم از مال خود به رشید رشوه داد تا رضایت دهد كه خراج قم از ابو ابجمعی اصفهان جدا گردد و قم خود شهرستانی جداگانه و خارج از عمل او شود، هارون هم پذیرفت «1»، و بدینسان والی اصفهان خود را از شرّ عربهای قم رها ساخت. ولی وضع جدید هم در رفع تمرّد و سركشی آنان اثری نداشت. نوشتهاند كه این اعراب برای اینكه والیان و نمایندگان خلیفه بر حال ایشان واقف نشوند و از ثروت و مكنت و جاه و جلال ایشان آگاه نگردند آنها را نمیگذاشتند تا در شهر اقامت كنند بلكه جای
______________________________
(1). تاریخ قم، ص 31.
ص: 330
ایشان را در خارج شهر تعیین میكردند «تا نباشد كه با ایشان اختلاط كنند، و بر نفع و ضرّ ایشان واقف شوند و اموال ایشان مشاهده كنند و زنان و كنیزكان و خدمتكاران ایشان را بهبینند. و همچنین حیوانات و مرغان شكاری و اسلحه از شمشیر و تیغ و غیر آن بهبینند و بر حال ایشان واقف و مطلّع گردند». «1»
*** لشكركشیهای خلفا به قم برای سركوب عربهای مهاجر
پس از جدا شدن قم از اصفهان هم باز كار وصول مالیات از این عربها، كه همه مناطق آنجا را در اختیار داشتند، و همچنین به اطاعت درآوردن آنها برای دستگاه خلافت كار آسانی نبود و چندینبار منجر به لشكركشیهای مفصّل و كشتار و ویرانی در آنجا گردید. در خلافت مأمون كه آنها همچنان به سركشی پرداخته و از پرداخت خراج سرباز زده بودند، در سال 210 هجری سپاهی به فرماندهی علی بن هاشم مروزی بدانجا گسیل گردید. وی رئیس آنان یحیی بن عمران را با جمعی بكشت و باروئی را كه این عربها در كنار رودخانه بنا نهاده بودند با خاك یكسان كرد و مبلغ هفت میلیون درهم از آنها بهعنوان خراج بازستاند. در صورتی كه پیش از آن آنها از پرداخت دو میلیون خراج هم طفره میرفتند و شكایت داشتند. «2» ولی آنها بار دیگر آن بارو را از نو بنا نهادند و همچنان به خلقوخوی خویش بازگشتند. هفت سال پس از این تاریخ، یعنی در سال 217 هجری در خلافت معتصم بار دیگر از بغداد لشكری تمام به فرماندهی عیسی طلحی قصد ایشان كرد.
عیسی گذشته از باروی شهر، بسیاری از سراها و منازل و باغات و بساتین ایشان را هم بسوزانید و ویران كرد «3»، ولی باز اینها به صلاح بازنگشتند و پس از بازگشت آن سپاه دیگرباره در ساختن و استحكام آن بارو بكوشیدند و آن را بیش از پیش استوار داشتند، تا آنگاه كه در خلافت مستعین «4» مفلح تركی بر مقدمه
______________________________
(1). تاریخ قم، ص 40.
(2). بلاذری، فتوح ص 386 و تاریخ قم، ص 163.
(3). تاریخ قم، ص 163.
(4). تاریخ قم، ص 163.
ص: 331
سپاهیان موسی بن بغا در سال 254 هجری به در قم فرود آمد و آن بارو را دیگر باره ویران كرد. و آنها هم بار دیگر آن را از نو ساختند. و چون در خلافت معتمد چندین سال عصیان كردند و به كلّی سر از فرمان برتافتند اینبار كوتكین بن ساتكین تركی از امیران دربار خلافت با كاتب خود ابو الحسن مادرانی در سال 291 هجری به قم فرود آمد و پس از كشتار و ویرانی فراوان بر آنها ظفر یافت و باروی آنجا را هم كه وسیله عصیان و سركشی ایشان بود از بیخوبن بركند و اثری از آن باقی نگذاشت، خراج هفت ساله را هم از آنها جمع كرد، و بازگشت.
و چون این كشتوكشتار هم آنها را به نظم بازنگرداند و بار دیگر در خلافت معتضد به غارت عاملان او پرداختند، معتضد سردار خود ابراهیم كیلغ را به سركوبی آنها فرستاد، او هم اینبار بعضی را بكشت و بعضی را به بردگی گرفت، و در شكستن قدرت آنان از چیزی فروگذار نكرد. و این واقعه را آغاز دوران ضعف و پراكندگی آنان شمردهاند. «1»
*** این جماعت در مدّتی نزدیك به دویست و هشتاد سال در قم پایدار و صاحباختیار بودند، و در طیّ این مدّت زادوولد آنان بسیار گشت تا آنجا كه فرزندان و اعقاب یكی از ایشان آنگونه كه در تاریخ آنها، بر پایه آنچه در كتاب انساب ایشان ثبت بوده، آمده است زیاده بر شش هزار تن رسیده و این جز آنها بوده كه نام ایشان از نوشتن افتاده است. و از جمله مطالبی كه در این زمینه در تاریخ ایشان درخور ذكر دانستهاند این بوده كه عدد فرزندان از صلب سه كس صدوبیست نفر بوده و آن سه كس یكی همین عبد اللّه بن سعد بوده كه او را چهل و دو فرزند بوده و دیگر حمزة بن الیسع نوه او بوده كه او هم چهل و دو فرزند داشته و سوّمی عامر بن عمران نوه دیگر او بوده كه او را هم چهلودو فرزند بوده. و عدد فرزندان شش كس از ایشان به سه هزار و ششصد تن رسیده و از آن جمله از نسل ابو بكر و الیسع و عمران و آدم فرزندان عبد اللّه بن سعد دو هزار و
______________________________
(1). تاریخ قم، ص 164.
ص: 332
چهارصد تن بودهاند. و از فرزندان برادرش احوص از دو تن آنها به نامهای ملك و احوص یكهزار و دویست شخص به وجود آمدهاند. «1»
*** عربهائی از قبیله بنی عجل و كرج ابی دلف
در فاصلهای نهچندان دور از محل اشعریان قم و در دورانی كموبیش مقارن دوران ایشان كوچنشین دیگری از مهاجران عرب پاگرفته بود كه هرچند شرح حالشان را مانند اشعریان در كتاب مشخّصی نمیتوان یافت و باید آن را بهطور پراكنده و به اجمال از نوشتههای مختلف به دست آورد، ولی آغاز كار و چگونگی به مال و قدرت رسیدنشان در اساس با این اشعریان چندان تفاوتی نداشته است. بدین معنی كه چون در سرگذشت هریك از آنها كمی از دوران شأن و شوكتشان به عقب برگردیم در گذشته نهچندان دور آنها به افراد ناسالم و شرارت پیشهای میرسیم كه پس از مهاجرت به ایران با غدر و خیانت و قتل نفس و دزدی به اموالی دست یافته و با اجحاف و غلبه بر املاك دیگران دائره تملك خویش را گسترده و بر بخشی از سرزمینهای پیرامون خود هم تسلّط یافته و پایههای قدرت و ثروت خود و بازماندگانشان را بر آنها نهادهاند. مهاجران این منطقه عربهائی از طایفه بنی عجل از قبائل بكر بن وائل بودند كه فرد شاخص آنها ابو دلف عجلی بود كه با دستگاهی كه برای خود، در جائی كه به نام او كرج ابی دلف خوانده شده بود، ساخته بود و با مقامی كه در دستگاه خلافت به دست آورده بود و بذل و بخششهائی كه به شاعران و ستایشگران میكرد، نامی از خود در تاریخ این منطقه و در ادبیّات عربی به جای گذارده است.
ابو دلف نام خودش قاسم و نام پدرش عیسی و نام جدّش ادریس بود و پدر ادریس معقل نام داشت. از پدرانش خیلی به اجمال سخن رفته ولی از همان اجمال هم با كمی دقّت میتوان حدیثی مفصّل خواند. مثلا از آنچه درباره جدّ
______________________________
(1). تاریخ قم، ص 240- 241.
ص: 333
اعلای ابو دلف و شغل وی آمده چنین استنباط میشود كه او كارگری دورهگرد بوده، و همو بوده كه با تنی چند از خاندانش راه ایران را در پیش گرفته و در دهی از محال همدان كه نام آن را در عربی مس نوشتهاند «1» سكونت یافته است. درباره جدّ ابو دلف یعنی ادریس پسر همین معقل هم به اجمال آمده كه او را به جرم خفه كردن بازرگانی و دزدیدن اموالش به كوفه برده و در آنجا به زندان افكنده بودند.
چه مدّت در زندان بوده ننوشتهاند. ولی این را در روایتی نوشتهاند كه آن بازرگانی كه او خفه كرده از او مبلغی طلب داشته و او با روش خودش یعنی با خفه كردن او دینش را به بازرگان ادا كرده است. این رویداد در زمان ولایت یوسف بن عمر ثقفی در عراق و خلافت هشام بن عبد الملك در شام بوده است.
و باز درباره اینها به اجمال آمده كه در اینجا توانگر شدند و صاحب املاك و دیههائی گردیدند، ولی چگونه و از چه راه ذكر نشده. درباره عیسی پسر همان ادریس و پدر ابو دلف هم به اجمال آمده كه او به كرج فرود آمد و بر آنجا غلبه كرد و دژ قدیمی آنجا را از نو بنا نهاد. «2» و از این خبر با تمام اجمال آن میتوان فهمید كه او با جماعتی كه با خود داشته به زور بر آنجا غلبه كرده نه با روشی مسالمتآمیز چون در آن صورت نه «غلبه» معنی میداشته و نه او نیازی به دژ و تعمیر آن مییافته. دژ آنجا را او به این قصد از نوساخته كه آنجا را كانون قدرت و نفوذ خویش و مركزی برای دستاندازی به اطراف قرار دهد. و پسرش ابو دلف هم كه بر وسعت آن دژ افزوده و دائره تملّك خود را در آنجا گسترده و بر توابع آن افزوده است، همان روش را دنبال میكرده است.
______________________________
(1). بلاذری، فتوح البلدان، ص 385.
(2). بلاذری، فتوح البلدان: «ثم ان عیسی بن ادریس نزل الكرج و غلب علیها و بنی حصنها و كان حصنارثا» ص 385.
ص: 334
توضیحی درباره كرج و محلّ آن
درباره این كرج كه محل ابو دلف بوده یاقوت در قرن هفتم هجری گوید كه مردم آنجا آن را كره خوانند، و آن در دهستانی واقع است كه در عربی فاتق میگویند و فاتق شكل عربیشده هفته است. در تاریخ قم آمده كه كرج را عربها از نام فارسی آنكه بوهین كره بوده مختصر كردهاند، و در ایّام فرس هم آن را بوهین كره میخواندهاند، یعنی خرمنگاه كرج. «1» و از این تعریف معلوم میشود كه كره به محل بسیار وسیعی گفته میشده كه آنچه به نام كرج معروف شده مركز آنجا و در اصل خرمنگاه همه آبادیهای اطراف بوده. این تعریف با آنچه در نوشته یاقوت درباره آن آمده كه كرج آبادیهای پراكندهای بود كه وابستگی شهری نداشت و بناهای آنجا بناهای شاهانه و كاخهای وسیع پراكنده بود. و اینكه یك كوره (- استان) بدان منسوب است، یعنی مركز یك استان بوده سازگار مینماید.
برای یافتن موضع حقیقی این شهر باید در آنچه درباره آن و مسافتهای بین آن و جاهای شناختهشده موجود در مآخذ مختلف آمده بحث و بررسی بیشتری به عمل آید، در تاریخ قم در ذكر حدود قم پس از ذكر روایت برق كه «قم چهل فرسخ در چهل فرسخ است زیرا حدود آن بغایت از یكدیگر دوراند».
آمده: حدّ اوّل از ناحیت همدان است تا میلاذجرد كه آن ساوه است و حدّ دوّم از ناحیت ری تا جوسق داود بن عمران اشعری ... و حدّ سیم از ناحیت فراهان است آنجا كه ناحیت كرج است «2» و در كتاب الخراج قدامة بن جعفر فاصله كرج كه آن را قصبه یعنی مركز ایغارین شمرده تا همدان، از یك راه كه منازل آن را نام برده هفده فرسخ، و از راه دیگری كه آن را هم منازلش را ذكر كرده بیست و هشت
______________________________
(1). تاریخ قم، ص 23. در بخش زهرا از توابع قزوین نیز دهستانی است به نام بوئین كه به آن بوئین زهرا میگویند. جغرافیای مفصّل ایران، مسعود كیهان، ج 2 ص 371.
(2). تاریخ قم، ص 26.
ص: 335
فرسخ. و از كرج تا اصفهان كه همه منازل آن را هم برشمرده پنجاه و چهار فرسخ آمده است. «1» یاقوت هم آن را شهری در نیمهراه میان اصفهان و همدان نوشته كه به همدان نزدیكتر از اصفهان است، و گوید كه فاصله آن تا بروجرد ده فرسخ و تا همدان سی فرسخ است. و لسترانج كه آن را در شرق نهاوند دانسته با استناد به آنچه مستوفی نوشته كه شهر در آن سوی كوههای راسمند است (كه امروز به نام راسبند خوانده میشود) گوید شایسته است كه موضع این شهر را در نزدیكی سرچشمههای رودخانهای كه از ساروق میگذرد و در پیوندگاه رودخانه قرهسوی كنونی جستجو كرد. «2» در اینجا این مطلب هم ناگفته نماند كه یاقوت، در همین حدود ولی نه در محل كرج ابی دلف، بلكه بین همدان و نهاوند در فاصله هفت فرسخی از هریك از آنها از كرج دیگری نام میبرد كه آن را بزرگترین شهر ناحیه رودراور خوانده. «3» ناحیه رودراور در نزهة القلوب مستوفی با محل تویسركان و توابع آنها منطبق میشود. «4» و یعقوبی هم كه كتاب البلدان خود را در قرن سوّم هجری تألیف كرده، این كرج را كه آن را منازل عیسی بن ادریس خوانده در دو منزلی نهاوند نشانی داده و آن را از ناحیهای از اصفهان شمرده به نام فائق و فاصله آن را تا شهر اصفهان شصت فرسخ نوشته است. «5» به هر حال در تطبیق این خصوصیّات و ارقامی كه ذكر مسافات آنجا با شهرهای مجاور آمده این مطلب نباید از نظر دور بماند كه محلی كه امروز به نام كرهرود خوانده میشود، در مجاورت شهر اراك، بهترین نشانی تواند بود كه محقّقان را در همانجا یا در پیرامون آنجا به محل یا آثار آن شهر قدیم راهنمائی كند.
كرج در قرن سوّم هجری كه جغرافینویسانی همچون قدامة بن جعفر و
______________________________
(1). نبذ من كتاب الخراج، المسالك و الممالك، ص 199 تا 200.
(2). لسترانج، بلدان الخلافة الشرقیة، ص 232 و 233.
(3). معجم البلدان، 4/ 251.
(4). نزهة القلوب، چاپ لیدن، ص 73.
(5). یعقوبی، البلدان، ص 272- 273. این فائق به گفته یاقوت فاتق و معرّب هفته است.
ص: 336
یعقوبی از آن نام بردهاند به منطقه وسیعی گفته میشده كه جاپلق و بربرود «1» را هم دربر میگرفته و به گفته یعقوبی بر این دو رستاق، دو رستاق دیگر هم كه آنها را دو فائق خوانده، و معلوم نیست كجا را قصد كرده، افزوده شده بوده است.
قدامة همه این منطقه را كه كرج مركز آن بوده ابغارین خوانده و از مبلغ خراج آنجا كه او و یعقوبی هردو ذكر كردهاند معلوم میشود جائی بسیار آباد و پر نعمت بوده، قدامة در فهرست خود خراج آنجا را سه میلیون و هشتصد هزار درهم «2» و یعقوبی سه ملیون و چهارصد هزار درهم نوشته بهطور مقاطعه كه در زمان واثق خلیفه عبّاسی به سه ملیون و سیصد هزار درهم كاهش یافته بود.
یعقوبی گوید مردم آنجا ایرانیان هستند مگر آنها كه از خاندان عیسی بن ادریس عجلی یا دیگر اعرابی باشند كه به آنها پیوستهاند. «3»
ابو دلف
اوج پیشرفت این خاندان و شاید هم نام و آوازه كرج كه به قول یاقوت مركز استانی شده بود در زمان قاسم پسر عیسی معروف به ابو دلف بود كه گذشته از اینكه در اینجا املاكی وسیع به دست آورده بود و برای خود دستگاهی شبیه دربار شاهان فراهم ساخته بود، در دربار مأمون و پس از او در دربار معتصم هم شأن و مقامی یافت و در بغداد هم برای خود دم و دستگاهی داشت، آنچنانكه در شعری خود را كسروی روش خوانده از آنرو كه همچون كسری تابستانها را در جبال و زمستانها را در عراق میگذرانده. «4» و به سبب آنكه دستی گشاده و
______________________________
(1). این محل كه در حال حاضر در فارسی بربرود خوانده میشود (ن. ك. جغرافیای مفصّل ایران، مسعود كیهان 2/ 443 در البلدان یعقوبی و در تاریخ قم كه مطالبی از آنها درباره اینجا نقل شد برقرود آمده.
(2). نبذ من كتاب الخراج، ضمیمه المسالك و الممالك ابن خردادبه، ص 199 و 250.
(3). یعقوبی، البلدان، ص 273.
(4). این بیت: «و انی امرؤ كسروی الفعال- اصیف الجبال و اشتو العراقا» در مروج الذّهب مسعودی چاپ و تصحیح شارل پلا، ج 2 ص 184 از سرودههای او نقل شده.
ص: 337
شاعرپسند داشته قرارگاه او در كرج محل رفتوآمد شاعران ستایشگر شده بود، و به نوشته ابو الفرج اصفهانی یكی از آنها به نام علی بن جبله تا آن حد در ستایش او پیش رفته و او را بر همه اعراب برتری داده بود كه مأمون را آنچنان به خشم آورده بوده كه به قول صاحب اغانی زبانش را از قفایش بدرآورد. «1»
ابو دلف در دوران معتصم در سپاهی بود كه به فرماندهی افشین سردار بزرگ معتصم به جنگ بابك رفته بود. در اغانی آمده كه ابو دلف بر افشین نافرمان شده بود و افشین هم كسی را فرستاده بود تا او را گرفته نزد او ببرند تا او را به كیفر برساند و چون خبر به معتصم رسید از احمد بن ابی دؤاد قاضی دربار خود خواست تا حیلهای اندیشد و ابو دلف را از آن مهلكه برهاند. او نیز چنان كرد و ابو دلف را رهانید. «2» و چون خود ابو دؤاد هم از افشین دلخوشی نداشت او هم با ابو دلف برای از میان برداشتن افشین دست یكی كرد و سرانجام برای معتصم كه خود او هم نام و آوازهای را كه افشین پس از پیروزی بر بابك كه بیش از بیست سال سپاهیان خلفا را درهم شكسته بود، به دست آورده بود، برنمیتافت، دستآویزهائی ساختند تا معتصم توانست به استناد آنها افشین را به وسیله همان قاضی و دیگر توطئهگران محاكمه و اعدام نماید. «3»
پس از ابو دلف هرچند بازماندگان و طوائف وابستهاش مدّتهای دیگر هم توانستند همچنان با حفظ قومیت و زبان عربی خود در این منطقه دوام آورند ولی سرانجام آنها هم به ناچار مانند كوچنشینهای مناطق دیگر ایران در مردم ایران تحلیل رفتند، خود شأن ایرانی و زبانشان فارسی گردید و گذشته آنان فراموش شد. مسعودی از یكی از فرزندان همین ابو دلف به نام عیسی روایت كرده كه برادرش دلف، كه ابو دلف كنیه خود را از نام او گرفته بود، امام علی بن ابی طالب را دوست نمیداشته و درباره آن حضرت سخنانی زشت و ناروا بر زبان
______________________________
(1). اغانی، ج 7، ص 317 «و هذان البیتان هما اللذان أحفظا المأمون علی علیّ بن جبله حتّی سل لسانه من قفاه».
(2). اغانی، ج 7، ص 313.
(3). برای آگهی بیشتر درباره این محاكمه نگاه كنید به طبری 3/ 1307- 1317 و همچنین به ماقبل و مابعد آن صفحات.
ص: 338
میرانده. مسعودی داستانی هم در اینباره نقل كرده است. «1»
نكتهای درخور توجّه
با توجّه به آنچه گذشت مطلبی به ذهن میرسد كه شاید ذكر آن بیمورد نباشد و آن این است كه چه علّت یا علّتهایی باعث بوده كه كسانی از این مهاجران كه یا از بد حادثه به این سرزمین پناه برده یا برای رسیدن به رفاه زندگی یا به تعبیر عمر «فنون العیش» به اینجا كوچیدهاند در مواردی كه در آنها مایهای هم از شرارت و تبهكاری و جور و فساد بوده، نهچندان با دشواری، در این سرزمین به مالومنال و جاه و جلال رسیدهاند و به اراضی و املاكی دستیافته و بساط فرمانروائی گسترده و بر مردم محل یعنی همان میزبانانی كه آنها را جای داده بودهاند حكومتی مضاعف تحمیل كردهاند. یزدانفادار دهقان قم كه ذكرش گذشت طبق اصل كلّی كه از سوی خلیفه عمر و سردارش سعد وقّاص در امر خراج این سرزمین پذیرفته شده و آن را چه در اصل و چه در كیفیّت وصول به همانگونه كه بود باقی گذارده بودند و در گفتار پیش اجمالا به آن اشاره شد، در این منطقه متصدّی امر خراج بود، و قلمرو او هم همه روستاهای اینجا را دربرمیگرفته، و از وصفی كه در تاریخ قم از او و از حاضران مجلس او آمده و در زمره آنان از اهل كتاب و قلم هم ذكری رفته «2» و این وظیفه دیوانی او به خوبی معلوم میشود.
نظری كلّی در روابط ایرانیان و عربهای مهاجر
دهقانان در نظام دیوانی ایران در حكم فرمانروایان محلّی بودهاند كه گذشته از وظایف دیوانی اداره امور قلمرو خود و از آن جمله حفظ امنیّت آنجا را هم بر به همین سبب به تناسب بزرگ و كوچك بودن ابو ابجمعی خود نیروی رزمی هم در اختیار
______________________________
(1). مسعودی، مروج الذهب، پلا 4/ 361.
(2). تاریخ قم، ص 243.
ص: 339
میداشتهاند. و با این حال در این مورد این سؤال به خاطر میرسد كه آیا این دهقان را كه در حدود هفتاد ده و روستا در ابو ابجمعی خود داشته، چه میشده كه از دفع جمعی راهزن و آشوبگر ناتوان بوده كه ناچار دفع آنها را از مهاجران نورسیده بخواهد و آنها را با فراهم ساختن زندگی و واگذار كردن اقطاعی به آنها در همانجا نگه دارد و همچنین ساكنان مناطق دیگر را چه در همانجا و چه در محال كرج و پیرامونهای آنكه بدانها اشاره شد چه رسیده بوده است كه از دفاع خویش عاجز مانده و در سیطره جماعتی كه از دورهگردی و تباهكاری به نوائی رسیده بودند قرار گیرند.
پاسخ این سؤالها را نخست باید در آنچه در دوران فتوح بر این مناطق گذشته است و سپس در آنچه به حكّام و عمّال خلیفه بازمیگشته است جستجو كرد.
مناطقی كه نمونههائی از آنها در این گفتار ذكر شد همه از توابع اصفهان بودند، فتح اصفهان در سال 23 هجری در خلافت عمر و به وسیله ابو موسی اشعری و عبد اللّه بن بدیل صورت گرفت، شرایط صلح آنان با مردم این منطقه چنین بود كه در برابر خراج و مالیاتی كه میپرداختند نفوس و اموال و اعراض ایشان در امان و در ذمّه حكومت اسلام قرار میگرفت. مگر سلاحها و جنگافزارهایشان كه میبایستی همه آنها به فاتحان تسلیم شود «1» و ظاهرا جمع سلاحها و جنگافزارها رویه كلّی بوده كه در همهجا بدان عمل میشده و مردم محلّی خلع سلاح میشدهاند. بدین ترتیب مردم این مناطق با اینكه هم سلاح و جنگافزار خود را تسلیم كردند، و هم خراج و مالیات پرداختند ولی در برابر تبهكاران مسلّح همچنان بیدفاع ماندند. چون در جاهائی كه در تاریخ ایران از تجاوز ستمكاران به مردم محل به اجمال یا تفصیل ذكری رفته نه خبری از حامیان و نه از كسانی است كه در مقابل دریافت خراج حفظ جان و مال اینان را بر ذمّه داشتهاند یعنی نمایندگان خلیفه، ولی همینكه این جماعت سركش از دادن خراج به دستگاه خلافت سرباز زدند، سرداران و سپاهیان خلیفه آنان را راحت
______________________________
(1). بلاذری، فتوح البلدان، 383.
ص: 340
نگذاشتند و هرچندگاه یكبار بر آنها یورش بردند و به ویرانی شهر پرداختند و خود زیانی بر زیانهای شهر و مردم شهر افزودند. آن چنانكه در وصف این حالت در تاریخ قم چنین آمده: «بزرگان گفتهاند الحمایة ثمّ الجبایة» یعنی اوّل باید رعایا را حمایت كنند، بعد از آن از ایشان خراج بستانند، و درین زمان و روزگار خراج میستانند و باقی ارتفاع را غارت مینمایند.» «1»
نكتهای كه در این مورد به چشم میخورد این است كه از آنچه در تواریخ در وصف رویدادهای این دوران آمده برنمیآید كه مردمی كه در قم یا در انار و تیمره و یا در جاهای دیگر مورد اجحاف و ستم این مهاجران ناآرام قرار گرفتهاند خود انتظار دریافت كمك یا احقاق حقّی داشتهاند. این مطلب از سیر حوادث این زمان برنمیآید، ولی در موارد دیگری هم كه كسان دیگری بدین گونه مورد ستم قرار گرفته، و به مناسبتی چنین انتظاری برای احقاق حق در آنها زنده شده، و به شكایت برخاسته و داوری نزد حاكمان بردهاند، نیز از تلاش و كوشش خود طرفی نبستهاند. در گفتار پیش از غدر و خیانت قتیبة بن مسلم در آنچه آن را فتح سمرقند نامیده شمهای گذشت. شاید بیمورد نباشد كه دنباله آن حادثه كه با موضوع مورد بحث اینجا متناسب به نظر میرسد در اینجا ذكر شود.
از جمله كارهای ناروائی كه قتیبه كرده بود این بود كه با دغلكاری و فریب و به استناد قرار و پیمان صلحی كه بین او و مردم سمرقند بود عدّهای از لشكریان عرب خود را به صورت دوستانه وارد سمرقند كرد ولی آنها را با زور در همانجا جای داد و خارج نساخت و پس از كشتهشدن قتیبه هم در وضع آنها تغییری حاصل نگردید و آنها همچنان در آنجا ماندنی شدند. این امر بر مردم سمرقند نه تنها از این لحاظ بسیار گران و تحملناپذیر بود كه اینان مهمانانی ناخوانده و زورپیشه بودند، بلكه از آن لحاظ نیز كه روش زندگی آنان با مردم این شهر سخت ناهمگون و ناسازگار بود. و چون آنها در ایّام قتیبه و حجّاج و خلفای
______________________________
(1). تاریخ قم، ص 166.
ص: 341
موجود شام، امیدی به احقاق حق خود نداشتند ناچار درصدد آن هم برنمیآمدند یا اگر هم برآمدهاند راویان آن را درخور ذكر نمییافتهاند. ولی چون خلافت به عمر بن عبد العزیز رسید و آوازه آن پیچید كه خلیفهای مؤمن و متّقی و دادگستر بر مسند خلافت نشسته مردم سمرقند هم برانگیخته شدند تا جماعتی را به نمایندگی خود به شام بفرستند تا قصّه خود به خلیفه دادگستر باز گویند و داد خود بخواهند. خلیفه هم قصّه آنها را شنید و به كارگزار خود در خراسان دستور داد تا یك قاضی امین تعیین كند كه در امر آنان نظر كند و اگر قاضی رأی داد كه باید اعراب مسلمان از آنجا كه به ناحق گرفتهاند بیرون رانده شوند آنان را بیرون كنند. كارگزار همچنان كرد، قاضی هم حق را به جانب مردم سمرقند داد و حكم كرد كه باید اعراب بیرون روند. ولی اخراج آنها را به عهده مردم شهر گذاشت كه خود آنها با جنگ و پیكار برابر آنها را بیرون كنند. و چون مردم سمرقند هم از كمك حاكم نومید شدند از شكایت خود صرفنظر كردند و اعراب هم همچنان در آنجا ماندند. «1»
______________________________
(1). این روایت را بلاذری از ابو عبیده و چند راوی دیگر روایت كرده است. فتوح، ص 519.
ص: 343