گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
مقدمه‌





هنگامی كه زبان فارسی در اسلام با زبان عربی آشنا شد، زبان عربی هنوز مراحل رشد طبیعی خود را تا این‌كه به مرحله كتابت و تدوین كتاب برسد نگذرانیده بود. نخستین كتاب را زبان فارسی به آن زبان ارزانی داشت و نخستین كسانی كه آن زبان را در تدوین كتب و تحریر علوم به كار گرفتند و وسیله پیشرفت آن را فراهم ساختند ایرانیان فارسی‌زبان بودند كه آن زبان را همچون زبان دینی خود برگزیدند و در تقویت و گسترش آن از هیچ كوششی دریغ نداشتند.
البته این مسلم است كه نخستین كتابی كه در زبان عربی تدوین یافت قرآن مجید بود كه در زمان خلیفه عثمان جمع و مدوّن گردید ولی قرآن كلام الهی بود ثابت و تغییرناپذیر و در این‌جا سخن از كلام مردم خاكی است تغییرپذیر و پیوسته در حال تحوّل و چنین كلامی بود كه زبان عربی در آن به مرحله كتابت و تدوین نرسیده بود و زبان فارسی بود كه آن را مدد رسانید تا به این مرحله برسد.
فارسی‌زبانان در كمك خود به زبان عربی از یك سو آن‌چه خود داشتند در طبق اخلاص نهاده و نه تنها آن را به زبان عربی ارزانی داشتند بلكه خود آن‌ها را به زبان عربی درآوردند و با این كار خود بر پایه و مایه آن زبان بسی افزوده و از سوی دیگر با مطالعه در زبان عربی راه و روش و ساختار آن زبان را شناختند و قواعد دستوری و ضوابط بلاغی آن را استخراج كرده به قید تحریر درآوردند و نتیجه آنها كتاب‌های مفصل و عالمانه‌ای بود كه در صرف و نحو و علوم بلاغت و دیگر معارف ادبی زبان عربی زینت‌بخش كتاب‌خانه‌ها گردید.
در این‌جا از بین همه اموری كه اجمالا یاد شد آن‌چه مورد گفت‌وگو است كتاب‌ها و نوشته‌هائی است كه ایرانیان فارسی‌زبان آنها را از زبان فارسی به زبان عربی
ص: 8
درآوردند و بدین ترتیب آنها كه در اصل از ذخائر زبان فارسی و فرهنگ ایران بودند از ذخائر زبان و فرهنگ عربی به شمار رفتند و با گذشت زمان آثار زبان فارسی و فرهنگ ایرانی از آنها زدوده یا نادیده انگاشته شد.
در این بحث دو هدف نهفته است یكی آن‌كه از خلال این بررسی‌ها به گوشه‌هائی از تاریخ و فرهنگ ساسانی دست یابیم كه اهمیت آن برای تدوین تاریخ فرهنگی دوره ساسانی بر كسی پوشیده نیست و دیگر دست‌یابی به ریشه‌ها و اصول ایرانی زبان و ادبیات عربی است كه آن هم در اهمیت برای كسانی كه بخواهند آن زبان را خارج از حدود سنتی كه در كتابهای تاریخ ادبیات زبان عربی برای آن مشخص شده است بشناسند كمتر از اولی نیست.
در این كتاب سعی شده است كه در خلال مباحث لغوی و آن‌چه به ترجمه آثار یا مترجمان ارتباط می‌یابد به مباحث دیگری در زمینه پیوستگیهای تاریخی دو زبان فارسی و عربی و كمكهای زبان فارسی به زبان عربی و برخی مباحث دیگر كه به زبان فارسی و پهلوی ارتباط می‌یابد اشاره‌ای بشود یا به تفصیل درباره آن‌ها سخن رود. ذكر این مباحث در این كتاب از آن‌رو است كه هریك از آنها پرتوی بر مباحث اصلی كتاب می‌افكنند كه خواننده را در درك مطالب آن كمك می‌كنند، و این كار بدین سبب سودمند و شاید هم ضروری باشد كه خواننده در زمینه مطالب این كتاب منابع كمتری خواهد یافت كه بتواند آن‌چه برای وی مشكل می‌نماید از منابع دیگری رفع اشكال كند.
قبلا به‌طور خلاصه‌تر در نوشته دیگر برخی از مطالب این كتاب مؤلّف با عنوان «فرهنگ ایرانی» كه تجدید چاپ آن توسط انتشارات دانشگاه تهران در سال 1357 انجام پذیرفت، چاپ گردید. این مطالب در این كتاب به‌طور مفصّلتر و در دنباله مطالب دیگری كه در این مجموعه «تاریخ و فرهنگ ایران» منتشر گردیده به مطالب این جلد از مجموعه افزوده شده است.
محمد محمدی ملایری تیر ماه 1380
ص: 9

گفتار نخست پیوستگی‌های تاریخی دو زبان فارسی و عربی‌

اشاره

روابط دیرینه ایرانیان و اعراب؟؟؟ مرزبانان و سرداران ایرانی؟؟؟
رفتار مرزبانان با قبایل عرب
معمولا در تاریخ ادبیات عربی دوران نقل و ترجمه از زبانهای بیگانه را به زبان عربی از عصر عباسی می‌دانند و وقتی سخن از زبانهای بیگانه می‌رود زبان فارسی را هم در ردیف یونانی و سریانی و هندی نام می‌برند. این نظر نه درباره ترجمه از زبان فارسی به عربی درست است و نه برای دسترسی مسائلی كه در زبان عربی مطرح‌اند و ریشه در زبان فارسی دارند مبنای درستی تواند بود. نقل و ترجمه از فارسی به عربی تا آنجا كه از منابع موجود برمی‌آید، از نیم قرن پیش از عصر عباسی آغاز می‌شود و مسائلی هم كه در زبان و ادب عربی در ارتباط با زبان و فرهنگ فارسی مطرح است از لحاظ اهمیت و گسترش آنها قابل مقایسه با هیچ زبان دیگری نیست، زیرا این مسائل به ترجمه چند نوشته معروف فارسی كه در كتابهای قدیم نام آنها آمده خلاصه نمی‌گردد و تنها با در نظر گرفتن آنها در این زمینه حق مطلب ادا نمی‌شود. این مسائل باید بر مبنای پیوستگی‌های تاریخی دو زبان فارسی و عربی كه از خیلی پیش از اسلام سرچشمه گرفته و در دوران
ص: 10
اسلامی گسترش یافته است بررسی شود و موضوع نقل و ترجمه از فارسی به عربی هم باید در پرتو همین پیوستگیها مورد بحث و تحقیق قرار گیرد و این چیزی است كه در اینجا موضوع سخن است.

روابط دیرینه ایرانیان و اعراب‌

روابط تاریخی ایرانیان و اعراب بسیار قدیم است، از قرن ششم پیش از مسیح و از دوران هخامنشی آغاز می‌گردد. هخامنشیان وارث آشوریها و بابلیها در این منطقه بودند و فرمانروائی عربستان را از آنها به ارث بردند. داریوش اول عربستان را جزء ممالك خود می‌شمارد و مورخان قدیم یونان از وجود دسته‌هائی از اعراب در اردوی كورش اول و دوم شرحی نوشته‌اند. هردوت در شرح جنگهای ایران و مصر از وجود عربها در اردوی كمبوجیه و خشار یارشا و پوشش و جنگ‌افزارهای آنها، و همچنین از عهد و پیمانی كه آنها با كمبوجیه برای راهنمائی و گذراندن سپاه او از صحرا بسته بودند شرحی نوشته است. در دوران اشكانی نفوذ ایران در شرق عربستان بسیار گسترش یافت و تا مرزهای شرقی یمن پیش رفت. در دوران ساسانی شبه جزیره عربستان بیش از گذشته مورد توجه و اهتمام دولت ایران گردید، زیرا این سرزمین بیش از گذشته در محدوده رقابتهای اقتصادی و سیاسی دو دولت ایران و روم قرار گرفته بود، و ایران گذشته از هدفهای امنیتی و بازرگانی كه در این منطقه داشت ناچار بود كه در برابر توطئه‌های روم و متحدان حبشه‌ای او كه در سرزمین یمن دارای هدفهای جهانگیری بودند و سعی می‌كردند كه در آنها دردسرهائی برای ایران ایجاد كنند نیز به مقابله برخیزد. حمله حبشیان به یمن به تحریك و با كمك رومیها و تشكیل دولتی در آنجا از حبشیها به سرپرستی رومیان فصلی بود از این رقابت؛ و حمله ایران به یمن از راه دریا و بیرون راندن حبشی‌ها از آنجا و ضمیمه شدن یمن هم به قلمرو دولت ایران فصل دیگری بود از همان رقابت كه شرح آن
ص: 11
در تاریخها كم‌وبیش آمده. «1»
گذشته از داخله عربستان ایران را در این دوران كه مورد گفت‌وگوی ما است در سواحل شبه‌جزیره عربستان چه در خلیج فارس و چه در دریای عمان و چه در اقیانوس هند تا عدن بندرگاهها و پایگاههائی بوده كه هم سیطره دریانوردی ایران را در این دریاها تأمین می‌كرده و هم امنیت بازرگانی راههائی را كه از این بنادر می‌گذشته‌اند و حتی در دریای سرخ هم كه بازرگانان رومی و حبشی رفت‌وآمد داشته‌اند ایران دارای دو مركز تجاری برای همین منظور بوده كه یكی همین بندر جده در سواحل حجاز و دیگری محلی به نام سواكن بوده كه از سه جزیره كوچك در نزدیكی سواحل افریقائی این دریا تشكیل می‌شده و بازرگانان برای مصون ماندن از حمله طوائف افریقائی به ایشان انبار كالاها و محل زیست خود را در آن جزائر قرار می‌داده‌اند و روزها برای دادوستد به ساحل می‌رفته‌اند. «2»

مرزبانان و سرداران ایرانی‌

بر اساس اصلاحاتی كه در زمان انوشیروان در ایران صورت گرفت و تغییراتی كه در سازمان نظامی و سیاسی و تقسیمات كشوری حاصل گردید تمام قلمرو ایران به چهار بخش عمده شرق و غرب و شمال و جنوب تقسیم گردید و هر بخشی زیر نظر یك اسپهبد قرار گرفت كه عنوانهای ایشان: خراسان اسپهبد و خربران اسپهبد و آذربادگان اسپهبد و نیمروز اسپهبد بود. «3» و تمام قلمرو دولت ساسانی در شبه جزیره عربستان از حیره گرفته تا بحرین كه در آن روزگار شامل تمام سواحل جنوبی خلیج فارس و سرزمینهای
______________________________
(1). آگاهی بیشتر را در این زمینه در خطابه ششم از رشته گفتارهائی كه استاد فقید تقی‌زاده با عنوان تاریخ عربستان و قوم عرب در اوان ظهور اسلام و قبل از آن در دانشكده علوم معقول و منقول ایراد نموده و جزء انتشارات آن دانشكده به چاپ رسیده، خواهید یافت.
(2). آگاهی بیشتر را در این‌باره در مقاله نگارنده با عنوان «اشتیام» در یادواره دكتر محمود افشار خواهید یافت.
(3). المسالك و الممالك، ص 18 و 72 و 119.
ص: 12
واقع در شرق «الریع الخالی» می‌شد و همچنین عمان و یمن و حجاز، همه در قلمرو همین نیمروز اسپهبد قرار داشت.
هریك از این بخشهای چهارگانه اصلی به بخشهای كوچكتری تقسیم می‌شدند كه فرمانروای هریك از آنها را معمولا مرزبان می‌خوانده‌اند. در قلمرو اسپهبد نیمروز هم ذكری از چند مرزبان ایرانی به مناسبتهای مختلف در تاریخهای اسلامی آمده است.
حمزه اصفهانی نام شانزده تن از مرزبانان را كه از قدیم و در زمانهای مختلف از سوی ایران بر مناطقی از عربستان گمارده شده بوده‌اند یاد كرده كه هشت تن آنها از فرمانروایان ایرانی یمن بوده‌اند و هشت تن دیگر از مرزبانان سایر مناطق عربستان. «1»
______________________________
(1). سنی ملوك الارض و الانبیاء، بیروت، دار مكتبة الحیاة، ص 115- 116. نام این هشت تن كه در مناطقی از عربستان به جز یمن فرمان می‌رانده‌اند در كتاب حمزه بدین‌گونه آمده:
1- سخت: كه حمزه درباره او گوید: «وی زمانی دراز بر سرزمین كنده و حضر موت و توابع آنها فرمان می‌رانده و نمی‌دانم كه در چه زمان و در عهد كدام پادشاه بوده»، (بلاذری نام مرزبان ایران را در هجر مركز بحرین سیبخت نوشته. كه نزدیك به این نام است. فتوح البلدان، ص 95).
2- سنداد: وی جانشین سخت است و اقامت او در ریف به درازا كشید تا جایی كه در آنجا بناهائی هم بساخت و قصر ذی الشرفات را كه شاعر در این بیت:
اصل الخورنق و السدیر و بارق‌و القصر ذی الشرفات من سندات نام برده از بناهای او است.
3- هامرز: كه در جنگ ذوقار فرمانده سپاه خسرو پرویز بوده.
4- فنابرزین: كه تمام حاشیه صحرا مجاور آبادیهای عراق از حد حیره تا حدود بحرین در قلمرو حكومت او بوده و اعراب او را خنابرزین می‌گفته‌اند.
5- ساسان پسر روزبه كه در روزگار قدیم از سوی برخی از پادشاهان بر اعراب تغلب و مضر و عمان و یثرب و تهامه حكومت یافته بود و حاكم افریقا و حاكم نوبه هم به او خراج می‌پرداخته‌اند.
6- روزبه پسر ساسان كه مدت درازی در میان اعراب زیست.
7- انوش‌زاد پسر گشنسب بنده (جشنشیبده) كه در روزگار خسرو انوشروان و چندی در زمان-
ص: 13
از جمله مرزبانان ایرانی كه در رویدادهای تاریخی سرزمین عربستان یا در روایات ادبی عربی نامشان برده شده یكی مرزبانی است كه در مآخذ عربی با عنوان مرزبان الزاره یاد شده و در رویدادهای مربوط به حمله اعراب مسلمان به بحرین نامش آمده «1» و دیگر كسی است به نام سیبخت كه به گفته بلاذری مقّر فرماندهی او در هجر مركز بحرین بوده و این همان كسی است كه پیغمبر (ص) در سال هشتم هجری علاء بن عبد الله حضزمی را برای دعوت او و منذرین ساوی یكی از اعراب آنجا كه او هم از سوی دولت ایران به سرپرستی بادیه‌نشینان آنجا منصوب شده بود فرستاد. و به گفته بلاذری آن دو و همه اعراب و بخشی از ایرانیان آنجا به اسلام گرویدند. «2»
و دیگر كسی است كه عنوان او را مرزبان البادیه و قلمرو او را از عذیب حد شرقی شبه جزیره عربستان تا تمام نجد و حجاز و از آن جمله یثرب و تهامه نوشته‌اند و به گفته ابن خرداد به عاملی كه پیش از اسلام بر امور یثرب و تهامه
______________________________
- پسرش هرمز بر بخشی از سرزمین عرب ولایت داشت.
8- دادفروز پسر گشنسبان (جشنفشان) كه اعراب او را المكعبر خوانده‌اند او صاحب دژ یا قصر المشقّر بود و ولایت بحرین و عمان تا یمامه و پیرامون آن را تا «غربین» داشت و زندگی او ادامه یافت تا به عبد اله بن عامر بن كریز (عامل عثمان بر بصره) پیوست.
حمزه نام هشت تن مرزبانان ایران یمن را هم بدین‌گونه آورده كه غالبا از تحریف مصون نمانده‌اند:
1- وهرز- خرزاد پسر نرسی.
2- ولیسجان.
3- خرزادان شهر.
4- نوشجان.
5- مروزان.
6- خرخسرو.
7- باذان.
8- دادویه فیروز دیلمی (سنی ملوك الارض و الانبیاء، ص 115- 116).
(1). جواد علی، تاریخ العرب قبل از اسلام، ج 3، ص 298.
(2). بلاذری، فتوح البلدان، ص 95.
ص: 14
نظارت داشته به وسیله همین مرزبان (مرزبان البادیه) منصوب شده بوده است.
ذكر این مرزبان به مناسبت ذكر مدینه كه در آن زمان به نام الطیبه و یثرب خوانده می‌شده و ذكر قریظه و نظیر كه از سوی همان مرزبان و عامل او به سرپرستی او قبیله اوس و خزرج منصوب شده بوده‌اند آمده است. «1»
و دیگر دادفروز گشنسبان مرزبان عمان و بحرین است كه در میان عربها به نام المكعبر معروف بوده و ذكر او، هم در روایات عربی و در آنچه به نام ایام العرب خوانده شده آمده و هم در رویدادهای سالهای نخستین اسلامی.
به نقل طبری از گفته مصعب بن زبیر این دادفروز یا مكعبر خواهر جارود از روسای قبایل عبد قیس را به زنی گرفته بوده «2» و در سال 23 هجری كه در توّج فارس جنگی میان شهرك فرمانده دسته‌ای از سپاه ایران با حكم بن ابی العاص كه از سوی عبد الله بن عامر بن كریز عامل بصره در این نواحی به تاخت‌وتاز مشغول بود در گرفت این مكعبر در سپاه شهرك بود از او برید و به حكم بن ابی العاص پیوست. «3»
و دیگر باذان فرمانروای ایرانی یمن در دوران خسرو پرویز است كه به مناسبت نامه‌ای كه بنابر روایات، خسرو پرویز درباره پیغمبر (ص) به او نوشته بود، و همچنین به مناسبت اسلام او و یارانش در یمن و حوادث دیگر نام در رویدادهای این دوران ذكر شده. «4»
و دیگر شهر جانشین باذان است كه در فتنه اسود عنسی كه در یمن به دعوی پیغمبری برخاسته بود به قتل رسید، و در حوادث آن سالها نامش برده شده. «5»
______________________________
(1). «و كان علیها- المدینه» و علی تهامه فی الجاهلیه عامل من قبل مرزبان البادیه یجبی خراجها و كانت قریظه ملوكاملكوها علی المدینه علی الاوس و الخزرج و فی ذلك یقول شاعر الانصار:
تودی الخرج بعد خراج كسری- و خرج من قریظه و النضیر (المسالك و الممالك، ص 128).
(2). طبری، 2/ 802.
(3). طبری، 1/ 9- 3698.
(4). طبری، 1/ 958 و 1010 و 1040 و 1572 و 1574 و 1755 و 1763 و 1851- 1853 و 1864 و 1898 و 3/ 2555.
(5). طبری، 1/ 1852- 1855.
ص: 15
و دیگر دو سردار ایرانی یمن به نامهای دادویه و فیروز دیلمی هستند كه آن‌ها هم به سبب كوشش بسیاری كه در رفع فتنه اسود عنسی به كار بردند تا سرانجام بر او پیروز شدند نامشان در تاریخ آمده و نوشته‌اند خوشحال‌كننده خبری كه پیش از رحلت پیغمبر (ص) به آن حضرت رسید همین خبر پیروزی فیروز بر اسود عنسی بود «1» نام این دو سردار در خبر رده سران یمن كه پس از رحلت پیغمبر سر از فرمان خلیفه برتافتند و عمال پیغمبر را هم بیرون راندند و ایرانیان را هم كه عموما مدافع اسلام بودند در محاصره گرفتند و همچنین در خبر غلبه اینان بر مرتدان با كمكی كه از سوی خلیفه ابو بكر برای آنها فرستاده شد در بعضی تواریخ به تفصیل آمده است. «2»
در امارت حیره كه بزرگترین امارت عربی در شرق عربستان بوده و فرمانروائی آنجا را لخمیها كه از خاندانهای كهن و سرشناس عرب بودند از قدیم برعهده داشتند جز در موارد استثنائی از سوی ایران مرزبانی تعیین نمی‌گردید. از این مرزبانان یكی در زمان سلطنت انوشروان به نام «فیشهرت الفارسی» در مآخذ عربی آمده كه نوشته‌اند وی در زمان انوشروان یك سال بر حیره سلطنت كرده «3» و دیگر شخصی است كه در كتاب حمزه نام او البحر جان الفارسی ذكر شده كه پس از قتل نعمان بن منذر پادشاه حیره به وسیله خسرو پرویز هنگامی كه سلطنت حیره از سوی خسرو به ایاس بن قبیصه طائی واگذار شد، این شخص هم از طرف آن شاه در كنار ایاس بن قبیصه به سلطنت آنجا منصوب گردید و دیگر شخصی است كه نام او بدین صورت آمده:
«زادیه بن ماهبنیان بن مهر ابنداد الهمدانی» این شخص كه نام او مانند بیشتر
______________________________
(1). طبری 1/ 1763 و 1798 و 1853 و 1855 و 1857 و 1863.
(2). طبری 1/ 1989- 1999.
(3). حمزه اصفهانی، سنی ملوك الارض، ص 94 در فهرست پادشاهان حیره. این شخص پس از قابوس بن المنذر و پیش از المنذر بن المنذر آمده. قابوس بن المنذر را مردی سست و ضعیف نوشته‌اند كه به دست مردی از قبیله یشكر كشته شده، ظاهرا اعزام این مرزبان ایرانی به سلطنت حیره از سوی انوشروان برای حفظ امنیت آنجا تا تعیین جانشین قابوس بوده.
ص: 16
نامهای فارسی كه در نوشته‌های عربی آمده خالی از تحریف نیست پس از ایاس بن قبیصه از سوی خسرو پرویز به سلطنت حیره برگزیده شده و مدت هفده سال مستقلا بر آن سرزمین فرمان رانده كه از این مدت چهارده سال و هشت ماه آن در زمان خسرو پرویز و بقیه آن در زمان جانشینان او بوده. «1»

رفتار مرزبانان با قبایل عرب‌

سیاست عربی دولت ساسانی چنین نبود كه مرزبانان و كارگزاران ایرانی در امور داخلی قبایل عرب و روابط آنان با یكدیگر دخالتی كنند آنچه آنها در پی آن بوده‌اند مراقبت در حفظ امنیت مرزهای ایران در حواشی صحرا و جلوگیری از تاخت‌وتاز قبایل صحرانشین و قتل و غارت در روستاها و آبادیهای ایران و همچنین حفظ امنیت راههای بازرگانی‌ای بود كه از داخله عربستان می‌گذشته تا به بندرهای ساحلی آن می‌پیوسته و این را هم در هر ناحیه‌ای به عهده قبایل همان ناحیه و بزرگان ایشان می‌گذاشتند و در عوض به آنها یا مقرری سالیانه و یا پاداشهای موقت می‌پرداختند كه عربها بدان حق الخفارة می‌گفتند.
در این دورانی كه در اینجا مورد گفت‌وگو است یعنی در اواخر دوره ساسانی اداره مناطق عربی در قلمرو دولت ساسانی به استثنای یمن كه وضعی خاص داشت كم‌وبیش بدین صورت بوده.
امارت سرزمین حیره را كه همسایه غربی ایران بود تا نیمه‌های سلطنت خسرو پرویز خاندان لخمیها كه از خاندانهای معروف و معتبر عربی به‌شمار می‌رفتند برعهده داشتند و پس از قتل نعمان بود كه از سوی ایران نخست در كنار فرمانروای عرب آنجا و سپس به استقلال مرزبانی ایرانی منصوب گردید.
امور یمامه را یكی از بزرگان عرب به نام هوزة بن علی برعهده داشت كه
______________________________
(1). سنی ملوك الارض، ص 96.
ص: 17
او را امیر یمامه می‌خواندند و پس از خلعتی كه خسرو پرویز به او داده بود به لقب ذو التاج خوانده می‌شد. «1»
سرپرستی بادیه‌نشینان سرزمینهای جنوبی خلیج فارس را كه از مشرق الربع الخالی تا سواحل عمان همه را بحرین می‌خواندند چنانكه گذشت با منذر بن ساوی بود كه از سوی ایران یا به وسیله مرزبان ایرانی بحرین به این سمت منصوب شده بود«2» حفظ راههائی كه از بندر ابله- مهمترین بندر ایران در دهانه خلیج فارس- به سمت غرب و سرزمینهای عربی می‌گذشت و در محل بصره كنونی چند رشته می‌شد و همچنین حفظ امنیت سرزمینهای مرزی ایران را در غرب رود فرات و حاشیه صحرا كه در عربی آن را طف می‌خواندند یكی از روسای قبائل این منطقه به نام قیس بن صعود شیبانی عهده‌دار بود كه در حاشیه صحرا در فاصله شش میلی غرب پادگان ایرانی بهشت آباد كه از سوی سپاهیان ایران نگاهبانی می‌شد او هم محل دیده‌بانی و پایگاهی به همین منظور دائر كرده بود كه به منجشانیه معروف بود «3» پدر صهیت صحابی معروف نیز ظاهرا مدتی همین وظیفه را عهده‌دار بوده.
اینان هركدام در برابر خدمتی كه در قلمرو خود عهده‌دار بودند یا مقرری سالیانه و یا به مناسبتهای مختلف پاداشهای گاه‌به‌گاه دریافت می‌كردند. مقرری پادشاهان حیره از ابو ابجمعی شهر فیروز شاپور كه مركز انبارهای آذوقه و جنگ افزار دولت ساسانی در غرب ایران بود، و به همین سبب هم به انبار معروف گردیده و در كتابهای عربی هم به نام «الانبار» ذكر شده، پرداخت می‌گردید و روسای قبایلی كه عهده‌دار امنیت حاشیه مرزی صحرا در غرب فرات بودند مانند قیس بن مسعود شیبانی و پدر صهیت از درآمدهای بندر ابله بزرگترین بندر بازرگانی و پایگاه دریائی ایران در دهانه خلیج فارس و كناره اروند رود كه در
______________________________
(1). الاغانی بولاق، ج 16، ص 78 و طبری جلد 1، ص 984- 985.
(2). فتوح البلدان، ص 95.
(3). یاقوت 4/ 658 منجشان نام مباشری بوده كه این محل را برای قیس بن مسعود ساخته بود.
ص: 18
آن زمان بهمنشیر خوانده می‌شد پرداخت می‌گردید و هوزة بن علی نیز چنانكه گذشت به مناسبتهایی پاداش دریافت می‌كرد كه وصف یك مورد آن را كه خلعتی مركب از تاج و كمر بوده و معمولا از خلعتهای ممتاز به شمار می‌رفته در اغانی ابو الفرج اصفهانی و تاریخ طبری می‌توان یافت. و اعراب بادیه هم در خشكسالیها به وسیله مرزبان بحرین كمك دریافت می‌داشته‌اند كه در روایات عربی مربوط به «یوم المشقّر» ذكری از آن رفته و آن دسته از قبایل عرب هم كه عهده‌دار گذراندن كاروانها از قلمرو خود و حفظ آنها از دستبرد راهزنان و غارتگران بوده‌اند نیز در برابر كار خود حق الزحمه‌ای دریافت می‌داشته‌اند «1» كه چنانكه گفتیم به آن حق الخفاره می‌گفته‌اند.
______________________________
(1). در اغانی، ج 16، ص 150 وصف یكی از این راههای كاروان رو را از تیسفون به یمن و قبایلی كه در مسیر راه هریك در قلمرو خود نگاهبانی و بدرقه آن را عهده‌دار بوده‌اند می‌توان یافت.
ص: 19

گفتار دوم زبان فارسی همچون مایه و مددكاری برای زبان عربی در نخستین قرنهای اسلامی‌

اشاره

نقش زبان فارسی در كشورداری سالهای نخستین حكومت خلفا؟؟؟
نقش ایرانیان در رونق یافتن زبان عربی؟؟؟ كتاب العقد الفرید؟؟؟
عربی زبان كار ایرانیان؟؟؟ موسی اسواری و دیگر سخنوران دوزبانه؟؟؟ طاهر بن حسین سردودمان طاهریان؟؟؟ عربی زبان كتابت و فارسی زبان گفتار؟؟؟ نقش ایرانیان در دوران انتقال از ادبیات جاهلی به ادبیات غنی قرنهای نخستین اسلامی؟؟؟ رابطه فرهنگی ایرانیان با زبان عربی؟؟؟ نفوذ وزیران و دبیران ایرانی در دربار خلافت؟؟؟ ایرانیان حامیان زبان عربی به عنوان زبان دینی اسلامی؟؟؟ اثر متقابل فارسی و عربی در یكدیگر
در آغاز دوران اسلامی از آنجا كه زبان فارسی یكی از ابزارهای مؤثر حكومت خلفا در ایران بود و فارسی‌زبانان هم رفته‌رفته یكی از دو عضو مهم جامعه اسلامی گردیدند ازاین‌رو زبان فارسی هم در كنار زبان عربی یكی از دو ركن فرهنگی اسلام گردید.
ص: 20

نقش زبان فارسی در كشورداری سالهای نخستین حكومت خلفا

از همان روزهای نخست كه حكومت خلفا در ایران جایگزین حكومت ساسانی گردید اداره اموری كه با زندگی مردم و با كارهای حكومت ارتباط می‌یافت و تعطیل‌پذیر نبودند مانند جمع‌آوری مالیاتها و خراج زمینها و عشریه بازرگانان و راهداری و نگاهبانی راهها و امور بازرگانی و كشاورزی و سایر اموری كه در ایران از ضروریات زندگی اجتماعی و اداری شمرده می‌شد و اعراب از آنها سررشته‌ای نداشتند به حكم ضرورت همچنان در دست همان طبقه از ایرانیان كه از سابق اداره آنها را برعهده داشتند باقی ماند، و دیوان خراج هم كه ركن اصلی و استخوان‌بندی هر دولتی و به خصوص دولت خلفا بود تا مدتی كم‌وبیش نزدیك به یك قرن همچنان با همان زبان فارسی ماند. «1»

نقش ایرانیان در رونق یافتن زبان عربی‌

این امر از یك سو و گرایش اسلامی ایرانیان و اقبال آنان به آموختن زبان عربی برای درك صحیح این دین از سوی دیگر باعث تحولی در زبان عربی گردید كه هرچند در تاریخ ادبیات عربی چنانكه باید بدان توجه نشده ولی در واقع بزرگترین تحولی بوده كه خارج از سرزمین اعراب در این زبان روی داده و سرآغاز تحولات دیگری گردیده كه این زبان در دوره‌های بعد به خود دیده است.
توضیح این اجمال آنكه «پیش از اسلام و در سالهای نخستین اسلامی هم تا پیش از آنكه این دین از سرزمین عربستان و از محدوده قوم عرب خارج شود
______________________________
(1). دیوانهای خراج در همه قلمرو گسترده ایران در یك زمان به عربی تغییر نیافت در بعضی جاها مانند عراق زودتر و در بعضی جاها چون اصفهان و كرمان و خراسان دیرتر و در بعضی جاها هم شاید دیوانهای محلی آنها هیچ‌گاه به عربی برگردانده نشد. تعریف دیوان در عراق كه زودتر از همه‌جا صورت پذیرفت در دهه هشتاد هجری و احتمالا در سال 87 هجری صورت گرفته و دیوانهای مناطق دیگر چنانكه در جای خود خواهد آمد در قرن دوم و بعد تغییر یافته.
ص: 21
و به سرزمینهای دیگر و به میان ملتهائی به جز قوم عرب راه یابد زبان عربی هم زبانی بود محدود به همان سرزمین و همان قوم، قومی كه زبانشان عربی بود و به قول ابن خلدون ملكه عربیت داشتند یعنی این زبان را از دامان مادر یاد می‌گرفتند نه از راه تعلیم و تعلّم ولی با گسترش اسلام در ایران مردم دیگری هم به این زبان روی آوردند كه نه عرب بودند و نه عربی‌زبان بلكه فارسی‌زبانانی بودند كه می‌بایستی زبان عربی را به تعلّم بیاموزند و به قول ابن خلدون صناعت عربیّت كسب كنند. «1»
این تحول كه به بركت اسلام و گرایش اسلامی ایرانیان در زبان عربی روی داد از آن رو بزرگ بود كه هم فصلی نو در تاریخ زبان و ادبیات عربی گشود و آن را از یك زبان قبیله‌ای محلی به یك زبان جهانی اسلامی بدل ساخت و هم افقهای تازه‌ای بر روی استعدادهای نهفته ایرانیان باز كرد و سلسله جنبان تلاش و كوشش بی‌مانندی گردید كه علمای این سرزمین به قصد فرا گرفتن این زبان از روی اصول و مبانی آن و وقوف بر دقایق لغوی و دستوری و بیانی آن به عمل آوردند.
تلاش و كوششی كه پیش از آن تاریخ و در خارج از این سرزمین به عمل نیامده بود زیرا عربی‌زبانان كه ملكه عربیت داشتند نه نیازی به دانستن قواعد زبان احساس می‌كردند و نه پیش از اسلام در چنان سطحی از دانش و آگاهی بودند كه به چنین مسائلی توجه داشته باشند.
ولی ایرانیان كه می‌بایستی این زبان را از راه تعلّم بیاموزند ناچار بودند كه هم قواعد صرف و نحو آن را بشناسند و هم راههای اشتقاق آن را بدانند و از این راه هم بر لغات و كلمات آن وقوف یابند و هم برای درك صحیح مفاهیم اسلامی با دقایق لغوی و بیانی این زبان آشنا شوند، چیزهایی كه تا این زمان در این زبان صورت نگرفته بود و می‌بایستی ایرانیان خود به این كارها بپردازند و
______________________________
(1). تفصیل این مبحث را در مقدمه ابن خلدون، ص 560 متن عربی آن و در ص 1157 جلد دوم ترجمه فارسی آن از مرحوم پروین گنابادی خواهید یافت.
ص: 22
همین امر بود كه علمای ایران را به جمع و تدوین كلمات عرب و بحث و تحقیق درباره علوم لغوی و صرفی و نحوی و بلاغی زبان عربی و تألیف و تدوین كتب و رسالات در این زمینه‌ها واداشت و همین امر هم باعث این گردید كه همه این علوم و همچنین علوم دیگری كه به زبان عربی تدوین گردید از سرزمین ایران سرچشمه گیرد نه از سرزمین اعراب.
در توضیح این اجمال و در بیان این نكته كه از همان قرنهای نخستین اسلامی كه تألیف و تدوین علوم به زبان عربی آغاز شده تا دوران حمله مغول به ایران، و ویرانیهائی كه از آن ناشی شده و موجب نابودی بسیاری از مراكز علمی و پراكنده شدن بسیاری از علما و دانشمندان این سرزمین گردیده كانون علم و فرهنگ اسلامی و زبان عربی در همین سرزمین ایران و حاملان دانش و فرهنگ هم در جهان اسلام علمائی از همین سرزمین بوده‌اند ابن خلدون را گفتاری مفصل است كه در آن كوشیده علل و عوامل طبیعی و تاریخی این پدیده را كه آن را از پدیده‌های شگفت خوانده بر اساس قوانین و اصولی كه بر تاریخ عمران بشری حاكم است روشن سازد «1» و غرض از اشاره به این موضوع نه تكرار آن مطالب بلكه بیان این نكته است كه در هنگامی كه علوم و معارف اسلامی و به تبع آن علوم لسانی و بلاغی عربی به مناطق دیگر اسلامی راه یافت چه پیش از حمله مغول و چه پس از آن، آنچه در آن مناطق هم به وجود آمد بازتابی بود از آنچه در این سرزمین ایران پایه‌گذاری شده بود و همان شكل و صورتی را داشت كه نخستین‌بار در اینجا شكل گرفته بود، و به‌ندرت می‌توان در آنجاها آثاری مستقل از آثاری كه در ایران به وجود آمده بود یافت.

كتاب العقد الفرید

نوشته‌اند هنگامی كه صاحب بن عباد كتاب «العقد الفرید» تألیف ابن عبد ربه اندلسی را دید گفت:
«هذه بضاعتنا ردّت الینا» یعنی این كالای خود ما
______________________________
(1). مقدمه ابن خلدون.
ص: 23
است كه به ما بازگردانده شده؛ و گفت ما گمان بردیم كه از بلاد خود اندلس چیزی نوشته اكنون دانستیم فقط اخبار ما را دارد. «1»
كتاب «العقد الفرید» نخستین كتاب معتبری بود كه در خارج از این سرزمین در زبان عربی و معارف اسلامی تألیف شده بود. ابن عبد ربه مؤلف آن از مردم قرطبه اندلس (اسپانیای كنونی كه آن روز قسمت عمده آن در تصرف مسلمانان بود) و از مولایان هشام پسر عبد الرحمان اموی بود. وی در سال 246 هجری زاده شده و در سال 328 هجری بدرود زندگی گفته. همواره در قرطبه می‌زیسته و با چهار تن از فرمانروایان مسلمان آنجا هم‌زمان بوده و آنها را در شعر خود ستوده است.
این‌كه صاحب انتظار داشته كه آن كتاب را در بردارنده اخبار ادبی و فرهنگی دیار خود مؤلف یعنی مغرب عالم اسلامی بیابد انتظاری بی‌جا و نامعقول نبوده و اگر آن كتاب انتظار وی را برنیاورده بدین سبب بوده كه هنوز نه تنها در مغرب عالم اسلامی بلكه حتی در مشرق عالم اسلامی هم خارج از همین سرزمین ایران آنچه بتوان آن را فرهنگی مستقل و دارای خواصی جداگانه شمرد به وجود نیامده بود.
مؤلف كتاب العقد الفرید هم همین مطلب را در مقدمه كتاب خود بدین گونه بیان كرده كه وی مطالب كتاب خود را از نوشته‌های علمای شرق اسلامی گرفته و امتیازی كه برای كتاب خود شناخته نه در اصل مطالب و محتوای آن بلكه در حسن انتخاب مطالب و حسن اختصار آنها و در مقدمه‌ای دانسته كه بر هر بخش از آن‌كه آنها را به نام «كتاب» خوانده نوشته است.
و چون به اصل كتاب هم مراجعه شود همین امر را در آن به وضوح
______________________________
(1). نام او اسماعیل و كنیه‌اش ابو القاسم، و لقبش صاحب و كافی الكفاه، از وزیران معروف دیلمیان اصلا اهل طالقان و مدتها در خدمت ابن عمید وزیر پرآوازه دوران دیلمی بود. در عربی از بلیغان به نام بود و در عربیّت تعصّبی بسیار داشت. وی در سال 335 هجری قمری درگذشته است. شرح حال صاحب را در وفیات الاعیان ابن خلكان ج 1، ص 206 و وصف جامعی درباره او را در لغت‌نامه دهخدا خواهید یافت.
ص: 24
می‌توان دید از مؤلفان شرقی آنكه بیش از همه كتاب او مورد تقلید ابن عبد ربه قرار گرفته و مطالب آن به كتاب وی انتقال یافته ابن قتیبه دینوری است كه كتاب «عیون الاخبار» او را نه تنها از لحاظ روش و گزینش الگوی خود قرار داده بلكه قسمت اعظم مطالب آن را هم در كتاب خود نقل كرده «1» یا چنانكه برخی از محققان نوشته‌اند بر آن كتاب یورش برده و مطالب آن را به غنیمت برده است. «2»
پس از عیون الاخبار ابن قتیبه كتاب الكامل مبرّد «3» و الكتاب سیبویه «4» و كتابهای ابن مقفع «5» و جاحظ «6» و ابن سلّام جمحی «7» و چند تن دیگر است كه آثار آنها را جابه‌جا در كتاب «العقد الفرید» می‌توان یافت.
______________________________
(1). عبد الله بن مسلم معروف به ابن قتیبه اصلا از خاندانی ایرانی و مروزی است كه چون مدتها قضاء دینور را برعهده داشته به دینوری معروف شده، وی در قرن سوم هجری می‌زیسته است. ابن قتیبه كتاب «عیون الاخبار» خود را بر نه باب تقسیم كرده و هر بابی را كتابی نامیده.
بدین‌گونه: كتاب السلطان، كتاب الحرب ... الخ و ابن عبد ربه هم با همان روش كتاب خود را به بیست و پنج باب بخش كرده و هر بخشی را كتابی خوانده و هر دو كتاب را به نام یك گوهر یا سنگ قیمتی نامیده و مجموع آن را به صورت گردنبندی (العقد) تصور كرده كه هر دو گوهر هم نام در دو طرف گوهر بزرگ وسط قرار گرفته‌اند.
(2). دكتر جبرائیل جبور، در كتاب «ابن عبد ربّه و عقده» بیروت 1933 میلادی.
(3). ابو العباس مبّرد، نحوی و لغوی معروف كه در سال 285 هجری در سن 77 سالگی در بغداد درگذشت او را چند كتاب در ادب و لغت بود كه معروفترین آنها كتاب «الكامل» بود كه آن را یكی از اركان ادب عربی شمرده‌اند.
(4). عمرو بن عثمان بن قنبر فارسی ملقب به سیبویه پیشوای علم نحو و صاحب نخستین كتاب مدون در نحو عربی به نام «الكتاب» اصلش از فارس تولدش در بیضاء فارس و متوفی در شیراز در سال 194 هجری (وفیات، ج 3، ص 133).
(5). روزبه پسر دادویه معروف به عبد الله بن مقفع نویسنده نامی و مترجم كتابهای فارسی به عربی كه در سال 140 هجری به امر منصور خلیفه عباسی یا با موافقت او به قتل رسید.
(6). عمرو بن بحر معروف به جاحظ كه در سال 255 هجری در بصره درگذشته مؤلف كتابهای چندی از آن جمله كتاب «البیان و التبیین» و كتاب «الحیوان» می‌باشد.
(7). ابو عبید قاسم بن سلّام- پدرش بنده‌ای رومی از آن مردی از اهل هرات بود. هجده سال قضاء طرسوس را برعهده داشت. او را كتابهای چندی در قرآن و حدیث و فقه و امثال و معانی شعر بود و در سال 222 یا 223 درگذشت.
ص: 25

عربی زبان كار ایرانیان‌

با این تحول بزرگ كه در زبان و ادب عربی روی داد تحولی هم همچنان بزرگ در ادب و فرهنگ ایرانیان حاصل آمد زیرا از این زمان كه زبان عربی زبان دینی ایرانیان گردیده بود غالب علمای ایران هم دوزبانی شدند یكی زبان فارسی كه ملكه آن را داشتند و زبان زندگی و گفتار و نوشتار آنان در میان خودشان بود و دیگر زبان عربی كه نخست زبان دینی و سپس تا چندین قرن زبان علمی و دیوانی ایشان گردیده بود و می‌بایستی آن را به تعلّم بیاموزند. از آن زمان تا چندین قرن هر آن‌كس از ایرانیان كه می‌خواست در زمره علمای دین درآید یا در رده دانشمندان و اهل فضل قرار گیرد یا به دیوان و دیوانیان دستگاه خلافت بپیوندند می‌بایستی عربی را تا آن حدّ كه نیاز وی را برآورد فرا گیرد.
و به همین سبب بود كه زبان عربی هم ناقل ادب و فرهنگ ایران گردید و پیوسته و در تمام دوران اسلامی در قرنهای نخستین اسلامی به‌طور عمده و در قرنهای بعد در كنار زبان فارسی یكی از دو زبانی بوده است كه ثمره ذوق و قریحه و اندیشه و خرد مردم این سرزمین را در جای خود داده است.
و امروز هم با این‌كه زبان عربی مانند زبان فارسی در میدان علم و تحقیق هر دو نیازمند زبانهای دیگراند باز زبان عربی در حوزه‌های علوم اسلامی ایران همچنان به عنوان مقدمات تحصیل می‌شود.

موسی اسواری و دیگر

جاحظ از شخصی به نام موسی اسواری «1» نام برده كه سخنوری توانا بوده و
______________________________
(1). موسی از اسواران ایرانی بصره بود و اسواران بصره دسته‌ای از سپاهیان ساسانی بودند كه در جنگ خوزستان با شرایطی به ابو موسی اشعری سردار سپاهیان عرب پیوستند. از جمله آن شرایط این بود كه در هر كجا خود مایل باشند اقامت كنند و با هر قبیله‌ای از اعراب كه خود انتخاب كنند هم‌پیمان شوند و در نتیجه این شرایط بصره را برای اقامتگاه خود برگزیدند و با-
ص: 26

سخنوران دوزبانه‌

در مسجد بصره به دو زبان عربی و فارسی وعظ می‌كرده است. وی در جایی كه از قصّاص (واعظان) سخن رانده درباره او چنین نوشته است: «یكی از این قصّاص (واعظان) موسی اسواری است. او از شگفتیهای جهان بود، فصاحت او در زبان فارسی هم سنگ فصاحتش در زبان عربی بود. وقتی در مجلسی كه به نام خود او مشهود شده بود می‌نشست عربها در دست راست او و ایرانیان در سمت چپ او می‌نشستند، و او یك آیه از كلام خدا را می‌خواند و برای عربها آن را به عربی تفسیر می‌كرد و آنگاه روی به ایرانیان می‌گردانید و آن را برای ایشان به فارسی تفسیر می‌كرد و نمی‌شد فهمید كه او به كدام یك از این دو زبان فصیح‌تر است با این‌كه وقتی دو زبان در یك فرد باهم برخورد كنند هریك از آنها دیگری را در تنگنا قرار می‌دهد مگر آنچه از زبان موسی بن سیار «1» اسواری ذكر كرده‌اند. در
______________________________
- قبیله بنی تمیم كه به آنها گفتند نزدیكترین قبایل آنجا به پیغمبرند هم‌پیمان شدند (فتوح البلدان، ص 459).
(1). البیان و التبیین، ج 1، ص 284. در نسخه‌ای كه از این كتاب مورد مراجعه بود (چاپ سندوبی) این كلمه سیار چاپ شده ولی چنین به نظر می‌رسد كه این كلمه تحریف یسار باشد.
سیار به عنوان اسم علم در این دوران مورد بحث كمتر به كار رفته مگر به‌ندرت در مواردی كه در آنها هم احتمال تحریف می‌رود برعكس نام یسار به خصوص برای ایرانیان معروف و متداول بوده زیرا عربها كه نامهای فارسی را دشوار می‌یافته‌اند ازاین‌رو آنها را یا به یسار و یا به سهل كه هر دو به معنی آسان است بدل می‌كرده‌اند. از گفته ابو سهل پسر نوبخت نقل شده كه وقتی در معرفی خود به منصور (دومین خلیفه عباسی) نام فارسی خود را ذكر كرده منصور از بلندی آن نام در شگفت شده و به او گفته یا در نام خود به جزئی از آن اكتفا كند و یا به كنیه ابو سهل كه وی برای او انتخاب خواهد كرد راضی شود و او دومی را پذیرفته و از آن روز ابو سهل خوانده شده. (عباس اقبال «خاندان نوبختی» چاپ سوم، ص 11، به نقل از ابن ابی اصیبعه ج 1، ص 152 و قفطی ص 409 و مختصر الدول، ص 224).
از جمله كسانی كه به همین ترتیب یسار خوانده شدند یكی پدر حسن بصری و برادرش سعید بن یسار بود كه نامش فیروز بود و پس از اسارت در جنگهای ابلّه (بندر بزرگ ایران در پیوندگاه رود بهمنشیر «اروند رود امروز» و خلیج فارس) نامش به یسار تبدیل شد (فتوح، 422 و 423). و دیگر یسار پبدر عطاء بن یسار و سلیمان بن یسار كه از موالی میمونه زوجه پیغمبر-
ص: 27
این امت پس از ابو موسی اشعری كسی در محراب قاری‌تر از موسی بن سیار نبوده. «1»
جاحظ از سخنوران دیگری از همین دسته از واعظان قرن اول اسلامی یاد كرده كه در زبان عربی از سرآمدان روزگار خود به شمار می‌رفته‌اند و پیش از آن هم در زبان فارسی از سخنوران به نام بوده‌اند. وی از این دسته از سه تن به نامهای فضل بن عیسی ابن ابان و پسرش عبد الصمد و عمویش یزید بن ابان نام برده كه در مجلس حسن بصری و فقهای زمانشان سخنوری می‌كرده‌اند و آنها را به عنوان سخنورترین مردم زمان خودشان ستوده و از سخنان آنان نیز عبارات
______________________________
- بودند و هر دو از بزرگان اسلام به شمار می‌رفتند و سلیمان بن یسار یكی از هفت فقیه مشهور مدینه گردید (فتوح 15 یا 25؟) و وفیات 2/ 135. و دیگر یسار جدّ ابو مسلم خراسانی كه به قول ابن خلكان نسب او به بزرجمهر بن بختگان می‌رسیده (وفیات 2/ 324) و دیگر یسار جد ابو عبید الله طبرانی كه مدتی وزارت مهدی خلیفه عباسی را برعهده داشت (تاریخ ابن طباطباء ص 182 و وفیات 6/ 20 و جهشیاری ص 332). و دیگر یسار جد ثابت بن یحیی دبیر مأمون و وزیر او (تاریخ الدول الاسلامیه ابن طباطبا، ص 226- 227). و دیگر یسار پدر اسماعیل شاعر معروف دوران اموی. ناگفته نماند كه تحریف یسار به سیار در نام برخی از رجال مذكور در وفیات الاعیان نیز صورت گرفته از آن جمله در شرح حال محمد بن اسحاق كه آمده: محمد بن اسحاق بن یسار و قیل سیّار ... و از آن جمله قاسم بن یسار كاتب ... زیر نسخه دوم نوشته شده (وفیات ج 3، ص 405- 406) و دیگر در شرح حال ثعلب عالم نحوی معروف است كه به قول ابن خلكان پیشوای كوفیان در نحو و لغت بوده و از موالی معن بن زائده شیبانی به شمار می‌رفته كه نسب او چنین ذكر شده «ابو العباس احمد بن زید بن سیّار النحوی، الشیبانی بالولاء المعروف بثلعب ...» و معلوم می‌شود كه تحرف در نسخه‌ای كه مورد مراجعه ابن خلكان بوده صورت گرفته چه ابن خلكان در پایان این شرح حال سیّار را به همین‌گونه ضبط كرده است.
(وفیات 1/ 84- 87)
و از ایرانیانی هم كه نامشان به سهل تبدیل شده می‌توان اینها را ذكر كرد:
سهل پدر فضل و حسن وزیران مأمون كه به گفته ابن طباطبا از شاهزادگان ایرانی بوده‌اند و در ایام هارون رشید از كیش زردشتی به دین اسلام درآمده‌اند (ابن طباطبا، ص 232) و دیگری سهل پدر ابو زید بلخی كه نامش احمد بن سهل بود (الفهرست، ص 138) و دیگر سهل پدر محمد بن مرزبان كرخی معروف به ابن سیرین از علمای شناخته شده اسلام است (الفهرست، ص 183 و 316 و صفحه 259 از فهرست الفبائی الفهرست).
(1). البیان و التبیین، ج 1، ص 247.
ص: 28
عبرت‌آموزی را كه بر سر زبانها افتاده بوده نقل كرده و گوید: «پدر و جد اینها هم سخنور بودند آنها سخنوران دربار خسروان (در عربی اكاسره) بودند و چون به اسارت افتادند و در سرزمین اسلام و در جزیرة العرب از آن‌ها فرزندانی زاده شد چون عرق سخنوری در آنها بود در این زبان هم همان مقامی را یافتند كه در آن زبان داشتند و این عرق در این خاندان همچنان باقی بود تا وقتی كه با بیگانگان با زناشوئی درهم آمیختند و این عرق هم در آنان سستی گرفت و زائل شد.
نظیر سخنان ستایش‌آمیزی را كه جاحظ درباره موسی اسواری گفته در نوشته‌های ابن جبیر كه در قرن ششم هجری از مغرب اسلامی به مكه معظم مشرف شده بود در وصف دو واعظ خراسانی كه در شبهای 15 و 16 رمضان در خانه كعبه به منبر رفته و به دو زبان عربی و فارسی برای عربی‌زبانان و فارسی‌زبانان ایراد سخن كرده‌اند می‌توان یافت. ابن جبیر هم از تسلط این دو واعظ بر زبانهای عربی و فارسی تا آن حد كه سخن ایشان را در هر دو زبان سحر حلال خوانده شگفتیها كرده و این را كه آنها پس از پایان وعظ همچنان بر منبر می‌مانده‌اند و هر سؤالی را به سرعت پاسخ می‌گفته‌اند از عجایب شمرده و گوید:
این روش واعظان مناطق شرقی كه هر سؤالی را جواب می‌گویند از عجیب‌ترین عجایبی است كه دیده شده زیرا این سؤال و جوابها در یك فن و علم نیست بلكه در همه رشته‌ها است و گاهی هم سؤالها برای عاجز ساختن و خرده گرفتن از آنها طرح می‌شد ولی آنها آن‌چنان سریع و بلیغ جواب می‌گفتند كه عقلها حیران می‌ماند. «1»
آنچه ذكر شد منحصر به واعظان یا عالمان دین یا مؤلفان نبوده بلكه غالب نویسندگان سرشناس و بیشتر دبیران دیوان و وزیران دربار خلافت در قرنهای نخستین اسلامی نیز از همین گروه یعنی از فارسی‌زبانان عربی‌نویس بوده‌اند. در گذشته به این مطلب اشاره شد كه پس از آن‌كه حكومت خلفا جای دولت ساسانی را در ایران گرفت دیوان خراج و به تبع آن دیگر دستگاههای مالی این
______________________________
(1). رحله ابن خبیر، چاپ بیروت دار صادر، ص 159.
ص: 29
سرزمین همچنان به زبان فارسی باقی ماندند و مدتی طول كشید (كم‌وبیش یك قرن) تا دیوان خراج در بیشتر قلمرو خلافت به زبان عربی درآمد ولی زیاد طول نكشید كه دبیران فارسی‌نویس آن دیوانها زبان عربی را هم آموختند و همچنان به كار خود ادامه دادند. در شرح حال صالح پسر عبد الرحمن نخستین دبیر فارسی زبان كه در روزگار حجاج دیوان عراق را به عربی برگرداند می‌خوانیم كه او پیش از آنكه ریاست این دیوان را عهده‌دار شود و به این كار دست زند سالیان دراز در همین دیوان زیردست زادان فرخ رئیس پیشین آن به فارسی و عربی چیز می‌نوشته. «1»
و خود زادان فرخ هم كه مدتی دراز همین دیوان را پیش از ترجمه آن به زبان عربی اداره می‌كرد گذشته از فارسی در زبان عربی هم آن اندازه توانا بود كه كتابی فارسی را در وصف شهرها به عربی برگرداند «2» و چون سلسله این دبیران و وزیران را در دستگاه خلافت امویان و عباسیان همچنان ادامه دهیم به افراد و خاندانهای بیشتری از همین فارسی‌زبانان عربی‌نویس برمی‌خوریم مانند سالم پسر فرخ دبیر هشام كه كتابی تاریخی را برای هشام از فارسی به عربی برگرداند و پسر او جبله كه دو كتاب داستانی فارسی را به نامهای «رستم و اسفندیار» و «بهرام چوبین» به عربی ترجمه كرد و داماد او عبد الحمید كاتب دبیر مروان بن محمد آخرین خلیفه اموی نویسنده نام‌آور و پیشوای فن ترسل در زبان عربی كه روش او در فن نویسندگی در تمام دوره‌ها سرمش دبیران عربی‌نویس بوده و به گفته ابو هلال عسكری وی نمونه‌های فن نویسندگی را كه برای آیندگان ترسیم كرد از زبان فارسی برگرفت و آنها را به زبان عربی برگردانید. «3» و از همین طبقه‌اند
______________________________
(1). فتوح البلدان، ص 368 و الفهرست ص 242.
(2). درباره زادان فرخ و ترجمه او در بخشهای آینده كتاب حاضر با تفصیل بیشتری سخن خواهد رفت.
(3). الصناعتین، ص 51، چاپ آستانه. وی در سخن از انتقال بلاغت از زبانی به زبان دیگر گوید:
«كسی كه در زبانی ترتیب معانی را بشناسد و بداند كه كلمات را در همه صورتهای آنها درست-
ص: 30
ابن مقفع مترجم معروف كتابهای فارسی نویسنده پرآوازه زبان عربی و خاندان برمكیان وزیران معروف هارون الرشید كه گذشته از مقامی كه خود در بلاغت عربی داشته‌اند «1» و اهتمامی كه به نقل علوم به زبان عربی می‌كرده‌اند، كسانی را هم به نقل بعضی از آثار علمی به زبان فارسی می‌گماشته‌اند. «2» و خاندان سهل سرخسی (فضل و حسن) وزیران مأمون «3» و دیگر وزیران و دبیرانی كه ذكر نامشان فهرستی بلند بالا می‌خواهد.

طاهر بن حسین سردودمان طاهریان‌

ابن خلدون نامه‌ای را به زبان عربی از طاهر بن حسین خطاب به پسرش عبد الله در هنگامی كه مأمون او را به امارت رقه «4» تا مصر برگزیده بود، نقل كرده و آن را از بهترین نوشته‌ها در آیین كشورداری خوانده و گوید: اهل اخبار آورده‌اند كه این نامه چون منتشر گردید، باعث
______________________________
- و به جا به كار برد و آن‌گاه به زبانی دیگر درآید در این زبان هم همان هنر سخن‌پردازی كه در زبان پیشین داشت برای او فراهم باشد. آیا نمی‌بینی كه عبد الحمید نمونه‌های فن نویسندگی را كه برای آیندگان ترسیم كرد از زبان فارسی برگرفت و آنها را به زبان عربی برگردانید؟».
(1). درباره جعفر پسر یحیی برمكی نوشته‌اند كه بلاغت او در عربی به اندازه‌ای بود كه چون در دیوان خلافت به توقیع عرایض می‌نشست از توقیعهای وی نسخه‌ها برمی‌داشتند و آنها را همچون سرمشق بلاغت به درس می‌خواندند. (جهشیاری، الوزراء و الكتاب، ص 204) و حتی به قول ابن خلدون هر توقیعی از او به یك دینار خرید و فروش می‌شد (مقدمه، ص 247).
(2). ابن ابی اصیبعه در طبقات الاطبا آورده كه منكه هندی به كمك ابو حاتم بلخی كتاب زهرها (السموم) را كهع به نام شاناق هندی معروف بوده برای یحیی برمكی از زبان هندی به فارسی ترجمه كرد. (طبقات الاطبا، ص 474)
(3). ابن ابی اصیبعه در طبقات الاطبا آورده كه منكه هندی به كمك ابو حاتم بلخی كتاب زهرها (السموم) را كهع به نام شاناق هندی معروف بوده برای یحیی برمكی از زبان هندی به فارسی ترجمه كرد. (طبقات الاطبا، ص 474)
(4). رقه شهر آباد و با اسم و رسمی بود در كرانه شرقی فرات در سرزمین جزیره (یعنی جزیره فرات) و قلمرو فرمانروائی عبد الله تمام سوریه و مصر را شامل می‌شد و مركز فرمانروائی آل طاهر در همین شهر رقه بود.
ص: 31
شگفتی مردمان شد و وقتی خبر آن به مأمون رسید و آن را بر او خواندند گفت:
«ابو الطیّب یعنی طاهر در این نامه چیزی را از امر دین و دنیا و رای و تدبیر و سیاست و صلاح كشور و رعیت و حفظ قدرت و طاعت خلفا و استقامت امر خلافت فروگذار نكرده و دستور داد كه از آن نسخه‌ها برداشتند و برای والیان و كارگزاران خلافت در اطراف و اكناف فرستادند تا همگی از روی آن عمل كنند «1» این طاهر سر دودمان فرمانروایانی است كه در تاریخ ایران به نام او طاهریان خوانده شده‌اند و نخستین دسته از فرمانروایان ایرانی بودند كه حكومتی موروثی و تا حدی مستقل از دستگاه خلافت تأسیس كردند. «2»
این خاندان با این‌كه افرادی از آنها در نوشتن عربی دستی بسیار توانا داشته‌اند ولی همه فارسی زبان بوده و در مجالس خود به فارسی سخن
______________________________
(1). مقدمه، ص 303- 311. ابن خلدون كه همه آن نامه را به سبب اهمیتش نقل كرده درباره آن گفته «و هذا احسن ما وقفت علیه فی هذه السیاسه» یعنی این نامه بهترین چیزی است كه من درباره این سیاست (كشورداری) بر آن دست یافتم.
(2). طاهر قریب پنجاه سال خود و فرزندانش در خراسان فرمان راندند. این خاندان اصلا از مردم پوشنگ خراسان بودند و چون جد اعلای طاهر به نام زریق بن ماهان دو ولاء طلحه الطلحات خزاعی بوده ازاین‌رو در نسب او گاهی خزاعی بالولاء هم ذكر می‌كنند. مصعب پسر زریق و جد طاهر والی پوشنگ و هرات و مدتی هم كاتب سلیمان بن كثیر خزاعی صاحب دعوت بنی عباس بود. حسین پدر طاهر هم در پوشنگ می‌زیست و از سوی مأمون به ولایت آنجا منصوب گردید و خود طاهر هم در پوشنگ زاده شد و در آنجا هم نشو و نما یافت و در جوانی هم در همانجا می‌بود تا وقتی كه به خدمت مأمون پیوست و از سرداران نامی او شد و به ذو الیمینین ملقب گردید و پس از غلبه بر امین و كشتن او و مسلم ساختن خلافت مأمون از سوی او به فرمانروائی بسیاری از سرزمینهایی كه فتح كرده بود منصوب گردید و پیش از آنكه به خراسان منتقل گردد او و فرزندانش در مركز خلافت به امور مهم خلافت می‌پرداختند و مركز فرمانروائی آنها در غرب قلمرو خلافت در رقّه بود. طاهر مردی شاعر و مترسل و بلیغ بود مجموعه رسائلی هم در عربی داشته است و به جز این نامه او كه در آیین كشورداری به پسرش نوشته و ابن خلدون از آن نام برده ابن ندیم هم از نامه دیگری از او یاد كرده كه وی هنگام فتح بغداد به مأمون نوشته و آن را به بلاغت ستوده است (الفهرست، ص 117). «كان عبد الله بن طاهر شاعرا مترسلا بلیغا و كذلك ابوه طاهر و لكل واحد منهما مجموع رسائل و رساله طاهر بن الحسین الی المأمون عند فتح بغداد مهوره و هی حسنة».
ص: 32
می‌گفته‌اند. آخرین سخنی كه در تاریخ از گفته طاهر نقل شده این عبارت فارسی است كه پیش از مرگ خود گفته: «در مرگ نیز مردی وایذ (- باید)». «1»

عربی زبان كتابت و فارسی زبان گفتار

از روایتی كه احمد بن ابی طاهر طیفور در تاریخ بغداد درباره مجلسی كه در محضر محمد بن طاهر تشكیل شده بوده و شركت عتّابی شاعر معروف عرب در آن مجلس و سخن گفتن وی به فارسی با دیگر حاضران این مطلب را به خوبی می‌توان دریافت كه این وزیران و امیران ایرانی كه غالبا از دودمانهای كهن ایرانی بوده‌اند با همه قدرتی كه در نوشتن به عربی می‌یافته‌اند باز در خانه و خانواده و در مجالس خود همچنان به فارسی سخن می‌گفته‌اند. «2»
قلقشنذی در بیان علت این‌كه اصطلاحات دیوانی و نام مشاغل رسمی مصر غالبا فارسی است با این‌كه مصر در دوران اسلامی مجاور ایران نبوده نوشته این بدان سبب است كه مشاغل دیوانی مصر از مشاغل دیوانی خلافت بغداد تقلید
______________________________
(1). طبری 3/ 1063، رویدادهای سال 207 هجری.
(2). خلاصه روایت از قول یحیی بن الحسن چنین است: «روزی من در رقه نزد محمد بن طاهر بن الحسین بركنار بركه‌ای نشسته بودم و من یكی از ملازمان او را خواندم و با وی به فارسی سخن گفتم، در این میان عتابی وارد شد او هم كه گفت‌وگوی ما را شنید با من به فارسی سخن گفت، به وی گفتم تو را با این زبان چه كار؟ گفت: من سه بار به این شهر آمده‌ام و از كتابهای ایرانی كه در گنجینه مرو است چیزها نوشته‌ام، این كتابها از زمان یزدگرد بدین مكان افتاده و تاكنون نیز موجود است ...» (طپفور، تاریخ بغداد، ج 6، ص 157 و 158) به نقل احمد امین از او در ضحی الاسلام، ج 1، ص 180، در اینجا این توضیح لازم است كه این رقه شهری بوده در مرو كه خاندان طاهر در آنجا هم دستگاهی داشته‌اند. عتابی نام كاملش ابو عمر و كلثوم بن عمر و بن ایوب الثعلبی العتابی، از مردم شام بوده كه در قنسرین می‌زیسته. وی در دوران وزیران برمكی در خدمت ایشان بود و پس از ایشان به طاهر بن حسین سر دودمان طاهریان خراسان پیوست (الفهرست، ص 121) وی دبیری خوش‌قلم بود و فارسی را هم در خدمت این خاندانها به نیكی آموخته بود.
ص: 33
شده و در خلافت بغداد هم غالب سخن اهل آن به فارسی بوده است. «1»
و این امر یعنی آشنا بودن علمای عربی‌نویس به زبان فارسی تا آن حد شایع و مشهور بوده كه وقتی شمس قیس رازی در سال 630 هجری كتاب «المعجم فی معاییر اشعار العجم» خود را تألیف می‌كرد در مقدمه آن در بیان علت این‌كه آن كتاب را به فارسی تألیف كرده نه به عربی نوشت: از بهر آنكه هر مستعرب را قوّت ادراك لغت پارسی باشد و هر شاعر پارسی‌گوی را مهارت در لغت عرب نبود «2» و معلوم است كه مراد از مستعرب همان عربی‌نویسان پارسی گوی بوده‌اند كه زبان عربی را به درس می‌آموخته‌اند و دارای صناعت عربیت بوده‌اند نه ملكه عربیت، و همین مطلب را در نوشته ابن خلدون روشنتر می‌توان یافت. ابن خلدون در فصلی از مقدمه خود با عنوان این‌كه بیشتر دانشمندان در اسلام ایرانیان هستند می‌نویسد: «... و اگر كسانی هم از این دانشمندان یافت شوند كه از حیث نژاد عرب باشند باز از لحاظ زبان و محل تربیت و استادان ایرانی هستند. «3» و به همین علتها بوده كه در آن دوران غالب علمای بزرگ كه در شرق عالم اسلامی می‌زیسته‌اند و در تاریخ دانش و فرهنگ اسلامی نام و آوازه‌ای یافته‌اند هرچند ایرانی تبار و فارسی‌زبان هم نبوده‌اند مانند جاحظ و مسعودی و
______________________________
(1). صبح الاعشی، ج 5، ص 453. «و السبب فی استعمال الفارسی منها (الالقاب) و ان كانت الفرس لم تلها فی الاسلام ان الخلافه كانت ببغداد و غالب كلام اهلها الفارسیة، و الوظائف منقولة عنها الی هذه المملكة ...».
(2). المعجم فی یعایر اشعار المعجم، 18 و 19.
(3). مقدمه، ص 543. عبارت ابن خلدون چنین است: «و ان كان منهم العربی فی نسبته فهو عجمی فی لغته و مرباه و مشیخته، مع ان الملة عربیة و صاحب شریعتها عربی»، (ص 543) كلمه عجم هرچند در لغت به معنی غیر عرب است ولی به تدریج برای ایرانیان علم شده بوده و ابن خلدون هم آن را در همین معنی به كار برده و این امر از عبارات دیگر وی در همین زمینه بهتر معلوم می‌شود مانند: «و الحضر لذلك العهد هم العجم او من هم فی معناهم من الموالی و اهل الحواضر الذین هم یومئذ تبع للعجم فی الحضارة و احوالها من الصنایع و الحرف لانهم اقوم علی ذلك للحضارة الراسنحة فیهم منذ دولة الفرس» و این عبارت «و لم یقم بحفظ العلم و تدوینه الا الاعاجم و ظهر مصداق قوله صلی الله علیه و سلّم لو تعلق العلم باكناف السماء لنا له قوم من اهل فارس» و این عبارت «فلم یزل ذلك فی الا مصار مادامت الحضارة فی العجم و بلادهم من القرآن و خراسان و ماوراء النهر»، (مقدمه ص 543- 545).
ص: 34
مقدسی و هم‌ردیفان ایشان فارسی را هم در كنار عربی می‌دانسته‌اند. این را از خلال كتابها و نوشته‌های ایشان و اظهارنظرهائی كه درباره زبان فارسی و كلماتی كه از این زبان در عربی راه یافته بوده می‌توان به خوبی دریافت و حتی از آنچه بشاری مقدسی در كتاب احسن التقاسیم درباره لهجه‌های مختلف فارسی كه در مناطق مختلف ایران بدانها سخن می‌گفته‌اند نوشته می‌توان گذشته از فارسی‌دانی توانائی او را هم در شناخت ویژگیهای لهجه‌های محلی ایران باز شناخت.
از مطالعه كتاب معتبر لسان العرب و غالب تفسیرهائی كه در آن كتاب درباره معرّبات از فارسی آمده و همچنین از این امر كه مؤلف كتاب گاه برای بیان معنی دقیق یك كلمه عربی معادل فارسی آن را ذكر می‌كند «1» می‌توان این نكته را دریافت كه زبان فارسی برای طبقه درس خوانده آن زمان كه با كتابی همچون لسان العرب سروكار می‌یافته‌اند زبانی بیگانه و ناآشنا نبوده وگرنه آوردن یك كلمه بیگانه و ناآشنا در تفسیر یك كلمه عربی آن هم در یك لغت‌نامه عربی نه تنها كار لغو و بیهوده بلكه كاری خارج از دائره عقل و منطق به شمار می‌رفته كه با كار عالمانه و خردمندانه این منظور افریقی مؤلف این كتاب هیچ تناسبی نمی‌داشته. و نظائر این را در لغت‌نامه‌های دیگر عربی نیز می‌توان یافت. «2»
______________________________
(1). مانند آنچه در لغت الهجین نوشته به این مضمون: در یقال للهجین مخمر بكسر المیم، و هو بالفارسیه بالانی (همچنین اسبهای بد تخمه‌اند كه در فارسی آنها را یابو خوانند و مخمر هم در عربی به معنی اسب خرگونه است كه در فارسی آن را پالانی می‌گفته‌اند یعنی اسبی كه مانند خر باید بر آن پالان نهاد نه زین. و دیگر لغت حماره است كه آن را چنین معنی كرده «هی ثلاثه اعواد لیشد بعض اطرافها الی بعض و یخالف بین ارجلها تعلق علیها الادواه لتبرد الماء و یسمی بالفارسیه اسهبای (سه پای یا سه پایه)، (لسان العرب در حمر، ج 4، ص 210). و دیگر این عبارت: «و فرس اصفر و هو الذی یقال له بالفارسیة زرده»، (لسان).
(2). مانند آنچه در معنی كلمه «الیارق» در صحاح و معیار و قاموس به این عبارت آمده است:
«الیارق الدستنبد العریض یعنی یارق دست‌بند پهن است. (یارق خود معرب كلمه یاره و عربی آن سوار است)، المعرب جوالیقی زیرنویس ص 357 در تعلیفات احمد محمد شاكر بر كلمه-
ص: 35
و از همین قبیل است كار مسعودی درباره تقسیم اقلیمهای هفت‌گانه به ستاره‌های هفت‌گانه كه در هیأت قدیم معمول بوده مسعودی هریك از اقلیمهای هفت‌گانه را با ستاره‌ای كه بدان منسوب است ذكر كرده و طبق معمول نام عربی هریك از این ستاره‌ها را هم به عربی آورده ولی به همان اكتفا نكرده بلكه نام فارسی آن ستاره‌ها را هم در كنار نام عربی به صورتی ذكر كرده كه گوئی آنها هم مانند نامهای عربی معروف و متداول بوده «1» و یاقوت هم كه در مقدمه معجم البلدان تقسیم زمن را به اقلیمها با تفصیل بیشتر و بر طبق اقوال مختلف آورده درباره یكی از این آراء كه آن را از ابو ریحان بیرونی برحسب رای «اهل الریاضه و الحكمه و التنجیم» نقل كرده كه منطبق با همان تقسیمی است كه مسعودی ذكر كرده نام همان ستارگان را هم آورده با این فرق كه در این تقسیم یاقوت نسبت هریك از این اقلیمها را به هر یك از ستارگان برحسب رای ایرانیان و رومیان هم كه گاه باهم مختصر فرقی دارند ذكر كرده ولی در نام ستارگان تنها نامهای عربی و فارسی آنها را ذكر كرده و از نام رومی آنها سخنی نگفته «2» و این می‌رساند كه آنچه برای علمای آن زمان مانوس و آشنا بوده همان دو زبان عربی و فارسی بوده نه زبان دیگر.
و به همین سبب است كه آنچه علمای عربی‌نویس سلف درباره زبان فارسی و تفسیر معربات فارسی در عربی نوشته‌اند غالبا صحیح‌تر و استوارتر از آن چیزی است كه علمای عربی‌نویس در دوره‌هائی كه پیوندهای قدیم گسسته است نوشته‌اند و آثار آن را در نوشته‌های برخی از علمای معاصر
______________________________
- «الیارق» نیز دیده شود. یا آنچه در قاموس فیروزآبادی در ماده یارق به این عبارت آمده: «و
العروق الصفر نبات للصباغة، فارسیة زردچوبه» كلمه الاعبر باریس كه آن را رومی نوشته به
این‌گونه معنی شده: «الامبر باریس و الانبر باریس و البر باریس الزرشك و هو حب حامض
رومیه».
(1). التنبیه و الاشراف، ص 33.
(2). معجم البلدان، ج 1/ ص 29 تا 35.
ص: 36
عرب به خوبی می‌توان یافت. «1»
______________________________
(1). برای نمونه:
1- مسعودی در جائی كه مراتب و مناصب ایرانیان را در دولت اكاسره همچون موبذ و اسپهبد و بزرگفربدار و دبیربد و هوتخشه بد می‌شمارد و هركدام را به عربی معنی می‌كند معنی دبیربد را هم حافظ الكتّاب نوشته یعنی رئیس كاتبان (التنبیه و الاشراف، ص 104) و مرحوم احمد زكی پاشا از دانشمندان اخیر مصر كه كتاب التاج منسوب به جاحظ را با دقتی عالمانه تصحیح و چاپ كرده در تفسیر همین كلمه دبیر بد كه در كتاب التاج هم آمده به استناد تفسیر مسعودی كه آن را به غلط حافظ الكتاب خوانده دبیر بد در اصل دبیرید بوده مركب از یك كلمه فارسی دبیر به معنی كاتب و یك كلمه عربی ید به معنی دست كه معنای آن می‌شود «كاتب الید» یعنی كسی كه با دست می‌نویسد. و علت این تردید را هم‌چنین می‌نویسد كه در فرهنگهای فارسی معنائی برای این كلمه كه موافق با گفته مسعودی نباشد نیافته. (كتاب التاج زیرنویس صفحه 77) و از همین قبیل است كلمات فارسی دیگری در همان كتاب كه آنها هم در مقاله «كتاب التاج للجاحظ و علاقته بكتب تاجنامه فی الادب الفارسی الساسانی» از نویسنده این سطور كه در مجله «الدراسات الادبیه» سال اول، بیروت 1338 هجری شمسی، 1959 میلادی) زیر عنوان «استدراكات و تعلیقات» ص 59- 67 به چاپ رسیده، ذكر شده است.
2- آقای احمد محمد شاكر مصحح كتاب المعرب جوالیقی كه در سال 1361 هجری قمری در چاپخانه دار الكتب المصریه چاپ رسیده چنانكه از تعلیقات وی بر این كتاب برمی‌آید یكی از علمای لغت عربی و از محققان صاحب نظر در این لغت به‌شمار است و آنچه مرحوم دكتر عبد الوهاب عزام در مقدمه این كتاب در معرفی وی نوشته كه «هر صفحه‌ای از این كتاب نمودار كوششی است كه آن محقق در بحث و بررسی از مراجع این كتاب به عمل آورده و رنجی است كه در این راه بر خود هموار ساخته و دقتی است كه در ضبط كلمات و ارجاع آنها به اصول و مراجع آنها به كار برده است مبالغه و گزاف نیست. اینها خصوصیاتی است كه در این كتاب دیده می‌شود.
ولی همین استاد در تحقیق كلماتی كه در كتاب آمده و غالبا از كلمات فارسی عربی شده هستند تا آنجا كه مطلب به نقل اقوال گذشتگان ارتباط می‌یابد. همچنان عالمی با دقت و صاحب اطلاع می‌نماید ولی در جائی كه به داوری بین اقوال مختلف می‌پردازد به سبب ناآشنائی وی به زبان فارسی از این مقام فرو می‌افتد و گهگاه در این زمینه نظرهائی ابراز می‌دارد كه شایسته عالمی چون او نمی‌نماید. مرحوم دكتر عبد الوهاب عزام استاد دانشگاه قاهره كه گذشته از تبحر وی در زبان و ادب عربی از استادان به نام زبان و ادب فارسی در آن دانشگاه بود. در همان مقدمه خود در اشاره به این جنبه از تحقیقات وی نوشت «اگر استاد ناشر در پاره‌ای از مسائل به كسی كه آشنا به زبان فارسی یا زبانهای سامی بود مراجعه می‌كرد-
ص: 37

نقش ایرانیان در دوران انتقال از ادبیات جاهلی به ادبیات غنی قرنهای نخستین اسلامی‌

از آنچه گذشت می‌توان به این نتیجه رسید كه نه تنها در تاریخ ادبیات ایران یك دوره بسیار مهم كه خط وصلی بین ادبیات و فرهنگ قدیم ایران و دوران اسلامی آن باشد یعنی همین دورانی كه ما آن را دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی نامیده‌ایم از قلم افتاده، در تاریخ ادبیات عربی نیز برای درك تحولات تاریخی آن و به عنوان خط وصلی بین ادبیات جاهلی و زبان غنی و پرمایه قرنهای نخستین اسلامی جای چنین دوره‌ای خالی است. دوره‌ای كه اساس تحقیقات در آن باید بر محور اسلام و گرایش اسلامی ایرانیان قرار گیرد و از تاریخ و جغرافیای ایران و به خصوص تاریخ اجتماعی و فرهنگی این سرزمین و جغرافیای انسانی آن بیگانه نماند.
______________________________
- می‌توانست در سنجیدن بین نظریه‌های مختلف و ترجیع یكی از آنها بر دیگری داوری صاحب‌نظر باشد و تفسیر و تعلیقی كه بر بعضی كلمات نوشته استوارتر و به صواب نزدیكتر باشد. مرحوم دكتر عزام چند نمونه از این‌گونه تفسیرهای ناصواب را ذكر كرده و با مطالعه دقیق‌تر كتاب می‌توان نمونه‌های دیگری را هم بر آنها افزود. از آن جمله تعلیق وی را بر نافجه و جمع آن نوافج المسك در ص 341، 343 و همچنین نسبت خطا دادن وی را بر صاحب صحاح اللغة و قاموس و معیار كه در معنی «الیارق» معرب «یاره» كه آن را به عربی «الجباره» معنی كرده‌اند و در تفسیر جباره هم نوشته‌اند «و هو الدستبند العریض» در ص 357 و 237 كه ناشی از عدم آشنائی وی با معانی مختلف دستبند در فارسی است.
3- مرحوم دكتر طه حسین از استادان صاحب نام مصر در دوران اخیر بود كه در بسیاری از مسائل مربوط به تاریخ و ادبیات عربی نظرهائی غالبا جسورانه ابراز می‌كرد و به همین سبب هم در میان جوانان نوطلب نام و آوازه‌ای داشت. گرچه در گفته‌های وی غالبا جنبه خطابی بر جنبه تحقیقاتی آنها می‌چربید ولی باز در آنچه صرفا مربوط به زبان و ادب عربی می‌شد به سبب احاطه‌ای كه بر آن زبان داشت غالب نظرهای وی مقرون به صواب می‌نمود ولی در آنچه در زبان و ادب فارسی با فرهنگ ایران و زبان فارسی ارتباط می‌یافت نظرهای وی غالبا مانند آنچه درباره «عبد الحمید كاتب» خواهد آمد درباره این نظرها سخن خواهد رفت در اینجا تكرار نمی‌شود.
ص: 38
این‌كه برخی از تاریخ‌نویسان قدیم رویدادهای مهم تاریخ قدیم این منطقه حتی جاهائی را هم كه در قلمرو فرمانروائی مستقیم ایران نبوده‌اند در زمینه اصلی تاریخ ایران ذكر كرده‌اند برحسب اتفاق یا یك تفنن تاریخ‌نگاری نبوده، آنچه در آن تاریخها آمده بازتابی بوده از آنچه در افواه و اذهان مردم این منطقه می‌گشته و در گفته‌ها و نوشته‌های آنها منعكس می‌شده و آن هم بدان سبب بوده كه دولت ایران در طی قرنها همواره بزرگترین و پایدارترین و پرآوازه‌ترین دولت این منطقه به‌شمار می‌رفته و به همین عنوان هم در گفته‌ها و نوشته‌های مردم جائی شناخته شده داشته بنابراین طبیعی بوده كه رویدادهای مهمی كه قابل ذكر بوده با تاریخ شاهان ایرانی كه جای شاخصی در تاریخ داشته‌اند سنجیده می‌شود.
مثلا در تاریخها رسالت هود را به قوم عاد و رسالت صالح را به قوم ثمود در زمان پادشاهی جم و رسالت ابراهیم را در زمان منوچهر و همچنین سلطنت شمر بن الاملوك و پسرش را در یمن در زمان منوچهر و از سوی او نوشته‌اند. و به نوشته همین تاریخها در زمان پادشاهی كیقباد بوده كه بنی قحطان سلطنت خود را در سرزمین یمن بنیاد گذاردند. و فرمانروائی اقرن بن ابی المالك (تبّع دوم) در یمن در پادشاهی بهمن بن اسفندیار بن گشتاسب و فرمانروائی پسر این اقرن یعنی ذوجیشان بن اقرن در زمان دارا پسر همین بهمن و جانشینان او بوده است. «1»
طبری پس از ذكر چند تن از پادشاهان یمن در زمینه تاریخ منوچهر گوید:
«علت این‌كه من پادشاهان یمن را در این موضوع ذكر كردم این است كه عده‌ای معتقدند كه رانش در زمان منوچهر پادشاه یمن بوده و پادشاهان یمن كارگزاران پادشاهان ایران بودند و فرمانروائی آنها در آنجا از سوی اینان بوده است». «2»
و همو درباره مرگ موسی بن عمران گوید تمام مدت عمر موسی یكصد و بیست سال بود كه از آن مدت بیست سال آن در سلطنت فریدون بود و یكصد
______________________________
(1). تفضیل بیشتر را در باب هشتم از تاریخ حمزه اصفهانی كه مطالب آن را از تاریخ یمن نقل كرده
خواهید یافت.
(2). طبری 1/ 442.
ص: 39
سال آن در سلطنت منوچهر و تمام دوران بعثت پیغمبری او در زمان سلطنت منوچهر بود «1» و این نمونه‌ها در تاریخهای قدیم كم نیستند.
حال اگر با این سابقه و با توجه به مطالبی كه در همین گفتار اجمالا به آنها اشاره شد، تاریخ پیش از اسلام عربها و سرزمینهای عرب‌نشین در زمینه اصلی تاریخ سیاسی دوران ساسانی و آنچه را به نام ادب جاهلی روایت می‌شود با توجه به تاریخ فرهنگ و تمدن ایران مورد تحقیق و بررسی قرار گیرد مسلم است كه نتایج حاصل از آن خیلی پربارتر و چهره آن دوران خیلی روشن‌تر از آنچه هم اكنون هست جلوه‌گر خواهد شد.
دوران اسلامی هم خارج از مسیر كلی تاریخ این منطقه نبوده است. در این دوران هم سرزمین ایران و مردم آن با اثری كه در تحول علمی و فرهنگی اسلام و به تبع آن در تحول زبان و ادب عربی داشته‌اند، هرگاه در تاریخ ادبیات عربی قرنهای نخستین اسلامی و به قول ابن خلدون تا حمله مغول از اسلام و از گرایش اسلامی و ایرانیان به‌عنوان دو عامل اساسی در تحول علمی و ادبی زبان عربی یاد نشود و این دو عامل چنانكه در خور اثر عظیم آنان در این زبان است مورد بررسی قرار نگیرد بسیاری از پرسشهائی كه در این زمینه برای صاحب‌نظران مطرح می‌شود بی‌پاسخ خواهد ماند، زیرا برای آن تحولات نمی‌توان یك توجیه عربی صرف یافت.
این‌كه تصور شود كه گسترش زبان عربی در ایران و دگرگونیهای علمی و فرهنگی آن در این سرزمین نتیجه فتوحات عربی و به تعبیر جدید تاسیس امپراطوری عربی و از مقوله تحمیل زبان قوم غالب بر مغلوب بوده و هر آنچه هم از علوم و معارفی كه در طی دوران شكوفائی اسلام در این سرزمین بوجود آمده دست آورد همان امپراطوری و محصول اندیشه و ذوق عربی بوده تصوری است باطل و با واقعیات تاریخی ناسازگار و برای محققانی هم كه اساس تحقیقات خود را بر این فرض نهند بسیار گمراه‌كننده.
______________________________
(1). طبری 1/ 506.
ص: 40

رابطه فرهنگی ایرانیان با زبان عربی‌

برای آنچه در اصطلاح نویسندگان حكومت عربی یا به تعبیر برخی از آنان امپراطوری عربی خوانده می‌شود در تمام تاریخ اسلام جز خلافت اموی كه به قول جاحظ اعرابی بود مصداقی نمی‌توان یافت و این حكومت هم پیش از آن‌كه زبان عربی در میدان تالیف و ترجمه گام نهد و حتی قواعد صرف و نحو اشتقاق آن استخراج و تدوین گردد یا در زمینه شعر و شاعری هم كه قوام زبان عربی بر آن بوده به پیشرفتی نایل آید، جای خود را به حكومتی دیگر داد كه اگر هم به تمام معنی اسلامی نبود عربی صرف هم نبود بلكه به قول جاحظ اعجمی خراسانی «1» و به قول ابو ریحان بیرونی خراسانی و شرقی بود «2» و به‌هرحال هرچه بود ایرانیان هم كه در این دوران بزرگترین جامعه اسلامی غیر عربی بودند در آن از لحاظ سیاسی سهمی داشتند و از لحاظ فرهنگی شاخص بودند و گسترش زبان عربی و تحكیم مبانی لغوی و ادبی آن هم در همین دوران و در همین سرزمین صورت گرفت نه در دوران پیش از آن و نه در جای دیگر. و درباره رواج زبان عربی هم به عنوان زبان قوم غالب چنانكه پیش از این گذشت در ایران نه تنها چنین امری صورت نپذیرفت بلكه درست عكس آن اتفاق افتاد و طوائف و قبائل و گروههای عربی كه به مناطق مختلف ایران مهاجرت كرده بودند به تدریج زبان و قومیت خود را از دست دادند و در جامعه فارسی‌زبان ایران تحلیل رفتند.
این فرض از آن رو باطل و خلاف واقع و گمراه‌كننده است كه برای پذیرش آن باید به فرضهائی نه تنها خلاف واقع‌تر بلكه خلاف عقل و منطق نیز
______________________________
(1). جاحظ، البیان و التنبیین، ج 3، ص 206.
(2). بیرونی، الاثار الباقیه، ص 213، وی در جائی كه به گفته‌های منجمان زردشتی و پیش‌گوئی ایشان درباره بازگشت دولت ایرانیان اشاره كرده و از تطبیق ایشان نشانه‌هائی را كه در ادوار و قرانات آورده‌اند با دولت دیلمیان سخن رانده گوید: «من نمی‌دانم چگونه دولت دیلمیان را همان دولت موعد دانستند در صورتی كه دلائل ایشان بر دولت بنی العباس راست‌تر می‌آید.
دولت بنی العباس هم دولتی خراسانی و شرقی است».
ص: 41
توسل جست مثلا فرض نمود كه با حمله اعراب به ایران و مهاجرت دسته جمعی و سكونت ایشان در داخله ایران مردم این سرزمین هم زبان و ملیت خود را از دست دادند و عرب یا عربی‌زبان شدند؛ برای پذیرفتن چنان فرضی چنین فرض نامعقول ضرورت دارد چه تا وقتی چنین نشود نمی‌توان كسانی همچون ذكریای رازی و ابن سینا و بیرونی و صدها دانشمند دیگر از این قبیل را عرب یا عربی‌زبان شمرد و به این سؤال هم پاسخ نداد كه قبائل و طوائفی كه خود پس از مدتی كم و بیش كوتاه یا بلند زبان و قومیت عربی خود را در این سرزمین از دست دادند و ایرانی و فارسی زبان شدند چگونه توانستند جامعه ایرانی را عرب یا عربی‌زبان گردانند.
از این‌گونه سؤالها كه برای آنها بر اساس این‌گونه فرضها نمی‌توان پاسخی خردپذیر یافت بسیار است، و یكی از علل عمده آن این است كه تاریخ آن دوران در روزگار ما به عللی كه شرح آنها خارج از موضوع این مقال است از بستر واقعی و طبیعی خود خارج شده و در بستری پنداری و غیر واقعی افتاده است و به همین جهت است كه برخی از مظاهر علمی و فرهنگی آن دوران در نظر برخی از محققان عجیب و نامأنوس جلوه می‌كنند.
زبان عربی در ایران از همان زمان كه ایرانیان با اسلام آشنا شدند و این زبان را به‌عنوان زبان دینی خود برگزیدند و به شرحی كه گذشت اهل علم و معرفت ایشان به تحقیق درباره اصول و قواعد این زبان و تألیف و تدوین به آن پرداختند دیگر در این زمینه آن‌چنان رابطه‌ای با حكومت عربی نداشت كه وضع آن حكومت و نشیب و فراز آن در وضع این زبان اثری داشته باشد و به همین سبب است كه پس از ضعف دستگاه خلافت و زوال قدرت اعراب گسترش و پیشرفت زبان عربی در ایران نه تنها از میان نرفت بلكه بیشتر گردید و بر مایه علمی و فلسفی آن بسی افزود و در مراكز علمی و فرهنگی ایران پناهگاهی استوارتر یافت.
اصولا وابسته ساختن زبان عربی اسلامی و پیشرفت و گسترش آن را به
ص: 42
حكومت و قدرت اعراب و مبالغه در آن تا حدی كه اگر خلاف آن در مسیر تاریخی مشاهده شود امری عجیب به نظر آید خلاف واقع است. زبان عربی اسلامی و همچنین تلاش و كوشش اهل علم و قلم ایران در تحكیم مبانی و تقویت علمی و ادبی آن در این محدوده نمی‌گنجد، بستر طبیعی این زبان در این دوران اسلام و برای ایرانیان گرایش اسلامی ایشان است و در این بستر تاریخی است كه همه رویدادهای تاریخی آن طبیعی و معقول به نظر می‌رسد. این امر را می‌توان از همان آغاز كار كه خلافت اسلامی از تعصبات شدید قومی رها گردید و جنبه اسلامی به خود گرفت در همه مظاهر علمی و فرهنگی این زبان به وضوح دید.

نفوذ وزیران و دبیران ایرانی در دربار خلافت‌

شاید بی‌مورد نباشد كه برای روشن شدن مطلب به این نكته هم توجه شود كه هرچند مركز خلافت كانون نشر و پیشرفت زبان و ادبیات عربی بوده ولی در همان كانون هم غالبا اثر وزیران و دبیران و سایر بزرگان دربار خلافت كه غالبا ایرانی و به قول قلقشندی فارسی‌زبان بوده‌اند در تشویق عالمان و ادیبان و شاعران خیلی كمتر از خلفا نبوده و حتی در برخی دوره‌ها سهم ایشان در تشویق علما و دانشمندان و شاعران عربی‌زبان از خلفای معاصر خود نیز بیشتر بوده است.
در نخستین دوره عصر عباسی كه آن را دوره نفوذ فارسی شمرده‌اند «1» خاندانهای بسیاری را در دربار خلافت می‌یابیم كه گذشته از این‌كه خود در زبان و ادبیات عربی و همچنین در رشته‌هائی از دانش از سرآمدان روزگار خود بوده‌اند از مشوّقان علما و دانشمندان و شاعران و ادیبان عربی نیز بوده‌اند، این مطلب را در شرح حال خاندانهائی همچون برمكیان و طاهریان و سهل سرخسی و نوبخت و بنی شاكر و خاندان منجم و خاندانها یا افراد بسیار دیگری از این رده
______________________________
(1). زیدان، تاریخ اداب اللغه العربیه.
ص: 43
می‌توان یافت به‌خصوص در آنچه به نقل علوم و معارف از زبانهای دیگر به زبان عربی ارتباط می‌یابد كه با كوششی كه در این راه به كار برده‌اند بر غنای علمی و فلسفی این زبان افزوده و آن را در این زمینه‌ها توانا و پرمایه ساخته‌اند و در تشویق شعرا و فضلای عرب نیز آن اندازه دست و دل‌باز بوده‌اند كه اگر مدائحی كه از سوی این شاعران در حق آنان گفته شده و به‌خصوص آنچه درباره برمكیان چه در زمان حیات یا پس از كشته شدن آنان گفته شده جمع گردد شاید دست كمی از آنچه در حق خلفای آن زمان گفته شده نداشته باشد اگر بر آنها فزونی نباشد. این امر در تاریخ ادبیات عربی معروف و شناخته شده است ولی در دوره‌های بعد هم كه به این عنوان كلّی؛ عصر نفوذ فارسی خوانده نشده باز همین وزیران و دبیران و خاندانهای ایرانی را در تشویق شاعران عرب دستی توانا و حتی در بعضی دوره‌ها ذكری فزونتر از خلفای زمان خود خواهیم یافت. بهترین نمونه این تشویقها ستایشهای شاعران ستایشگر است كه خود بازتابی از همان تشویقها و بذل و بخششهائی است كه در این راه به كار رفته.
در فاصله میان مأمون و معتضد مصادف با ظهور سه تن از بزرگترین شعرای عرب یعنی ابو تمام و بحتری و ابن رومی است. ابو تمام در سال 230 یا 231 هجری و ابن رومی در سال 283 هجری و بحتری در سال 284 هجری درگذشته‌اند. این سه شاعر هر سه از شاعران ستایشگر بوده‌اند یعنی مدح بزرگان می‌گفته‌اند و صله و انعام دریافت می‌داشته‌اند. حال اگر قصائد این سه شاعر را از این نظر بررسی كنیم این تحول را در آنها خواهیم یافت.
ابو تمام ستایشگر معتصم خلیفه عباسی بود و بیشتر قصائدش در مدح این خلیفه و برخی از بزرگان عرب بود. او را در مدح وزیران و امیران ایرانی هم مانند خاندان وهب و عبد الله بن طاهر و خاندان سهل سرخسی (حسن و فضل) قصائدی است كه به پای قصائدش در مدح خلیفه رجال عرب نمی‌رسد «1» بحتری با آنكه ستایشگر متوكل عباسی بود و قصائد بسیاری هم در مدح او سروده ولی
______________________________
(1). امراء الشعرا لعربی، ص 145.
ص: 44
قصائدی كه در مدح بزرگان ایرانی مانند خاندان حسن بن مخّلد، و ابراهیم بن المدبر، و خاندان سهل حسن و فضل وزیران مأمون، و پسر یزدادبه وزیر مستعین، و شاه بن میكال و ابو العباس پسر بسطام و اسماعیل نوبخت و خاندان دینار- سروده بیش از مدائحی است كه درباره امرای عرب گفته است. «1»
ولی ابن رومی را درباره خلفا شعر قابل ذكری نیست بلكه بیشتر ممدوحان وی خاندانهای ایرانی هستند مانند خاندان وهب، و خاندان طاهریان و خاندان منجم و به ویژه علی بن یحیی بن منجم، و خاندان مدبّر و خاندان نوبخت. «2»

ایرانیان حامیان زبان عربی به عنوان زبان دینی اسلامی‌

آخرین خلیفه‌ای كه نامی از وی به عنوان ممدوح در دیوان شاعری برده شده الراضی بالله خلیفه عباسی است كه در سال 322 به خلافت نشسته «3» و این بدان معنی است كه از این پس دیگر خلافت عباسی پناهگاهی برای زبان عربی و مشوقی برای شعرای عرب نیست و از این تاریخ نشانی زبان و ادب عربی را باید در فارس و خراسان و شكوفائی آن را باید در نهضت ایرانی یافت و به‌خصوص در آنچه راجع به عصر 150 ساله پیشرفت علوم در اسلام در سلطنتهای مستقل ایران گفته شد (به مقاله ابو ریحان و گفته بنورسكی درباره فاصله بین سلطه اعراب و تركهای سلجوقی مراجعه شود.)
از این تاریخ باید نشانی حامیان زبان عربی را به عنوان زبان دینی اسلامی در دولتهای ایرانی در فارس و خراسان و گرگان و سایر مراكز علمی و فرهنگی ایران جستجو كرد و شكوفائی آن را هم باید در شكوفائی علوم و فرهنگ اسلامی در نهضت ایرانی كه از خراسان سرچشمه می‌گرفت یافت.
درباره نهضت ایرانی در قرنهای نخستین اسلامی و اثری كه آن نهضت در
______________________________
(1). امراء الشعر، ص 192.
(2). امراء الشعر، ص 231- 232.
(3). امراء الشعر، ص 10.
ص: 45
پیشرفت و گسترش فرهنگ اسلامی و زبان عربی داشته است در جای دیگر «1» مطالبی گفته شده كه در اینجا به یكی دو نكته آن اشاره می‌كنم:
یكی آنكه نهضت علمی و ادبی اسلام هرچند در بغداد مركز خلافت عباسی شروع شد ولی دوره نضج و كمال و گسترش آن مقارن بوده با دوره‌هائی كه خلافت بغداد رو به ضعف نهاده و عامل مؤثر در اداره سرزمینهای شرقی خلافت كه مركز این نهضت بوده حكومتهای محلی ایرانی بوده‌اند و علاوه بر بغداد كه خود در این دوره‌ها نیز عملا تابع یكی از این حكومتها بوده (دولت آل بویه) مراكز علمی دیگری هم در مناطقی از ایران مانند فارس و ری و طوس و نیشابور و خراسان و جاهای دیگر به وجود آمده بود كه در گسترش دانش و ادب اثر بسیار داشتند.
برخی از محققان «2» همین ضعف خلافت و تعدد مراكز قدرت را در داخله ایران مهمترین عامل این شكفتگی علمی دانسته‌اند كه در تاریخ فرهنگ اسلامی و به تبع آن زبان عربی رخ نموده و آن دوران را از لحاظ فرهنگی دوران طلائی اسلام ساخته است. به نظر اینان «مدت زمانی را كه از یك طرف ضعف و سستی خلافت مركزی بغداد آن را از لحاظ سیاسی و اداری تا سرحد انحلال كشانده بود و از طرف دیگر هنوز قبائل ترك هم از مرزهای شرقی به داخله ایران راه نیافته بودند یعنی در فاصله 150 سال یا بیشتر كه قدرت سیاسی و اداری و تا حدی هم علمی در دست دولتهای كوچك محلی ایران بوده زمینه برای پیشرفت
______________________________
(1). در خطابه‌ای با عنوان «سیر اندیشه و علم در جهان اسلام تا زمان ابو ریحان و پس از آن» در كنگره جهانی ابو ریحان بیرونی منعقد در تهران در سال 1352 كه در یادنامه بیرونی «مجموعه سخنرانیهای فارسی، كه آن را شورای عالی فرهنگ و هنر در سال 1353 منتشر ساخته است از ص 1- 25 به چاپ رسیده.
(2). مینورسكی در مقاله مربوط به زندگی ابن سینا كه ترجمه عربی آن در دائره المعارف عربی چاپ دانشگاه لبنان ج 3، ص 218 بیروت 1960 میلادی و ترجمه فارسی آن در مجله دوزبانی الدراسات الادبیه سال 2، شماره 3، بیروت 1339 هجری شمسی، 1960 میلادی با عنوان (ابن سینا چند نكته درباره زندگی و اصل و تبار او) منتشر گردید.
ص: 46
علم و دانش از هر زمان دیگر در تاریخ اسلام آماده‌تر بوده است. این دوره را كه از نظر فرهنگی دارای دو ویژگی، یكی تعدد مراكز فرهنگی و دیگری آزادی نسبی عقل در اعمال حقوق خود خارج از یوغ مذهب، شناخته‌اند و نماینده آن را در بهترین صفات و مزایایش دو شخصیت عظیم و هم روزگار یعنی بیرونی و ابن سینا می‌دانند از آن رو دوره نهضت ایرانی خوانده‌اند كه در همین دوره بوده كه اندیشه استقلال در خراسان مایه گرفته و به تدریج در همه ایران گسترش یافته و تا آذربایجان و بین النهرین هم پیش آمده و خود باعث پا گرفتن دولتهای محلی ایرانی گردیده كه یكی از نتایج آن رستاخیز زبان فارسی و بوجود آمدن حماسه بزرگ ملی ایران یعنی شاهنامه به دست فردوسی گردیده است.
و آنچه در این نهضت ایرانی قابل تأمل است این است كه این نهضت در همان حال كه باعث رستاخیز زبان فارسی گردیده زبان و فرهنگ عربی را هم به عنوان زبان و فرهنگ دینی خود در كنف حمایت خود گرفته و آن را رونق بخشیده. و بر سرمایه علمی و ادبی آن بسی افزوده كه نمونه‌هائی از آن را در یتیمة الدهر ثعالبی می‌توان دید. و این برحسب تصادف و اتفاق نبوده كه بزرگترین نماینده رستاخیز زبان فارسی یعنی فردوسی در همان دوره و همان منطقه به ظهور می‌رسد كه بزرگترین اندیشمندان عالم اسلام همچون ابن سینا و بیرونی شاهكارهای فكری خود را به زبان عربی تدوین می‌كنند. (یادنامه بیرونی، ص 17- 21) تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی ج‌4 46 ایرانیان حامیان زبان عربی به عنوان زبان دینی اسلامی ..... ص : 44
توجه به آنچه گذشت بهتر می‌توان به این نكته پی برد كه چگونه زبان عربی در دوران اسلامی در سرزمین ایران كه اكنون یكی از بزرگترین سرزمینهای اسلامی و از لحاظ فرهنگی غنی‌ترین آنها به‌شمار می‌رفت و در مهد زبان فارسی بالیده و گسترش یافته و پیوستگیهای لغوی و فرهنگی آن با زبان فارسی به صورتی درآمده كه به‌ندرت می‌توان دو زبان ناهم‌ریشه را در تاریخ نشان داد كه بدین‌سان كه فارسی و عربی را در دوران اسلامی حاصل گردید چنین باهم پیوسته و از لحاظ محتوای فكری و فرهنگی آمیخته و منسجم گردند، آمیختگی و انسجامی كه در زمینه تحقیقاتی به‌خصوص اگر مربوط به تحقیق در تحولات
ص: 47
تاریخی و فرهنگی باشد تفكیك آن دو را از یكدگر اگر ناممكن نسازد بسیار دشوار خواهد نمود.

اثر متقابل فارسی و عربی در یكدیگر

پیش از اسلام زبان عربی آنچه را از كلمات و تعابیر از زبان فارسی می‌گرفت یا از راه ایرانیان مقیم عربستان یا كاروانهای بازرگانی كه در سرزمینهای عربی درآمد و رفت بودند یا از طریق بازرگانان یا قبایل عرب كه در مجاورت ایران می‌زیسته و در مناطق فارسی‌زبان آمد و رفت داشتند و یا از طرق محدود دیگری كه معمول آن زمان بود صورت می‌گرفت و در هر حال دائره آن نسبت به نیازهای محدود زندگی عربی چندان گسترده نبود ولی در دوران اسلامی زبان عربی در قلمرو زبان فارسی با این زبان هم‌عنان گردیده بود و هر دو به‌عنوان زبان اسلامی حامل یك پیام می‌بودند، و در این محیط تازه زبان عربی با اشیاء و مفاهیمی برخورد می‌كرد كه برای آن تازگی داشت و كلمات و تعابیری را از زبان فارسی به‌صورت تعریب یا ترجمه در خود می‌پذیرفت كه تا آن زمان در آن زبان سابقه نداشت، یا واسطه همین زبان فارسی با جنبه‌هائی از تمدن و فرهنگی گذشته این سرزمین آشنا می‌شد كه قبلا با آنها آشنا نبود و به همین سبب بود كه زبان فارسی مهمترین زبانی گردید كه بزرگترین اثر را در زبان عربی برجای گذاشت همچنان كه زبان عربی هم مهمترین زبانی گردید كه بزرگترین اثر را در زبان فارسی برجای گذاشته است. و به همین سبب است كه تحقیق در تحولات لغوی و فرهنگی هریك از این دوزبان بدون آشنائی با زبان دیگر خالی از نقص و نارسائی نخواهد بود. میان زبان فارسی و عربی فرقی هست كه باید بدان توجه شود و چون این فرق را در یكی از مجالس بحث و بررسی كه در تلویزیون لبنان برای بحث در همین موضوع تشكیل شده بود در پاسخ یكی از استادان ادبیات عرب دانشگاه لبنان بیان كرده‌ام بهتر آن می‌دانم كه آن قسمت از سؤال و جوابی را كه مربوط به همین موضوع است از
ص: 48
آن صورت جلسه كه چاپ شده است در اینجا نقل كنم.
سؤال: شما چه در سخنرانیها و چه در نوشته‌های خود پیوسته بر این نكته تكیه می‌كنید كه آموختن زبان و ادبیات فارسی برای درك بهتر زبان و ادبیات عربی لازم و برای تحقیق در فرهنگ و ادب عربی ضروری است و به همین جهت هم در دانشگاه لبنان زبان و ادب فارسی در رشته ادبیات عرب جزء دروس اساسی و اجباری شده، چون این مطلبی است تازه و احتیاج به توضیح بیشتری دارد ممكن است بفرمائید كه شما برای تأیید این نظر خود چه دلائلی دارید؟
جواب: این مطلب صحیح است كه من در نوشته‌ها و گفته‌های خود بر این مطلب تكیه می‌كنم ولی این نظریه‌ای نیست كه من آن را به وجود آورده باشم، بلكه مطلبی است كه تحقیقات و پژوهشهای لغوی و تاریخی و ادبی آن را بر ما تحمیل می‌كند، و من یقین دارم كه هر قدر دامنه تحقیقات تاریخی و علمی در این دو زبان و به‌خصوص در زبان عربی گسترش یابد و پیوستگی تاریخی آن با زبان و ادب فارسی آشكارتر گردد این مطلب مسلم‌تر خواهد گردید. زیرا این دو زبان از لحاظ فرهنگ و ادب به اندازه‌ای به هم پیوسته‌اند كه تفكیك آنها در زمینه تحقیقاتی مشكل به نظر می‌رسد و در همه مؤسسات علمی و خاورشناسی هم فارسی و عربی تقریبا یك زمینه تحقیقاتی را تشكیل می‌دهند. مثلا از نظر لغوی كسی كه بخواهد در رشته زبان و ادبیات عربی تخصص حاصل نماید و اصول كلمات و تحولات آنها را تشخیص دهد همان احتیاج را به دانستن زبان فارسی دارد كه داوطلب تخصص در زبان و ادبیات فارسی به آموختن زبان عربی دارد.
صحیح است كه اثر زبان عربی در فارسی هم نمایان‌تر و هم بیشتر است، ولی این امر در اصل موضوع تغییری نمی‌دهد زیرا این ضرورتی را كه ما برای آموختن زبان فارسی جهت دانشجویان عربی زبان معتقدیم در حد تخصص است نه در سطح عادی. «1»
______________________________
(1). این مجلس بحث و بررسی در سال 1966 میلادی در برنامه «مع اهل الفكر» تلویزیون-
ص: 49
در توضیح قسمت اخیر این جواب یعنی لزوم تحصیل فارسی برای تخصص در ادبیات عربی نه در سطح عادی تذكر این نكته مفید است كه هرچند دو زبان فارسی و عربی در گذشته از لحاظ دادوستد لغوی روابط نزدیك داشته‌اند و همان‌طوری كه كلمات بی‌شماری از زبان عربی به زبان فارسی راه یافته كلمات بسیاری هم از فارسی داخل زبان عربی شده است ولی روشی كه در هریك از این زبانها در معامله با كلمات زبان دیگر به كار رفته با یكدیگر فرق داشته است و همین فرق كه اینجا جای شرح و تفصیل آن نیست باعث شده كه اولا كلمات عربی در زبان فارسی خیلی بیشتر از آنچه معمولا كلمات بیگانه در زبانی به چشم می‌خورد چشمگیر و بارز باشند و ثانیا این كلمات هنوز هم پس از چندین قرن استعمال در زبان فارسی غالبا تابع قواعد عربی باشند نه دستور زبان فارسی ولی كلمات فارسی در زبان عربی وضع دیگری دارند زیرا چون از اصل خود دور افتاده و به زی عربی درآمده‌اند غالبا ناشناخته مانده و كمتر به چشم می‌خورند و همانها هم كه به چشم می‌خورند از هر لحاظ تابع قواعد عربی هستند نه فارسی و نتیجه‌ای كه از این اختلاف روش حاصل شده این است كه در زبان فارسی برای بهتر درك كردن كلمات عربی و اشتقاق آنها و همچنین برای به دست آوردن معانی صحیح آنها تا حدی احتیاج به دانستن زبان عربی و به خصوص قواعد اشتقاق و صرف آن هست ولی در زبان عربی در این سطح چنین احتیاجی به دانستن زبان فارسی نیست چون كلمات فارسی نه اصل اشتقاق خود را در آن زبان حفظ كرده‌اند و نه غالبا معانی خود را ولی در حد تخصص وضع بدین صورت نیست، عالم متخصص در لغت عرب به همان اندازه كه ناچار است
______________________________
- لبنان كه زیر نظر یكی از استادان دانشگاه لبنان اداره می‌گردید در دو جلسه تشكیل شد. و اصل عربی آن را دانشگاه لبنان در رساله‌ای با عنوان «حدیث ادبی حول لمازاكان تعلم كل من العربیة و الفارسیه ضروریّا لدراسه اللغه الاخری با عنوان خلاصه متقابلتین تلفزیونتین فی بیروت مع رئیس قسم اللغه الفارسیه و ادابها فی الجامعه اللبنانیه» بیروت 1966، منتشر ساخت و ترجمه فارسی آن نیز در شماره‌های سوم و چهارم سال هفتم مجله دو زبانی «الدراسات الادبیه» نشریه كرسی فارسی دانشگاه لبنان، ص 303- 313 انتشار یافت.
ص: 50
اصول كلمات عربی را با مراجعه به ضوابط و قواعد صرفی و اشتقاقی عربی تشخیص دهد و معرفی كند ناچار است كه كلمات دخیل و معرّب را هم به خوبی بشناسد و اصول آنها را هم تشخیص دهد و تحولی را هم كه پس از تعریب در معنای آنها حاصل شده باز نماید و چون در گذشته بیشتر معرّبات از زبان فارسی بوده بنابراین شناختن این زبان و خواص تركیبی و اصول ساختمان آن هم برای وی ضروری است. به همین نحو است تاریخ ایران برای عالم متخصص در تاریخ عرب زیرا كه تاریخ عرب چه در دوره‌های قبل از اسلام و چه در قرنهای نخستین اسلامی بیشتر از هر ملت دیگر با تاریخ ملت ایران بستگی و آمیختگی دارد. در ادبیات عرب نیز وضع به همین منوال است از آنجا كه معرفت به علل و عوامل تحول ادبی عرب در قرنهای نخستین اسلامی و عصر عباسی بدون معرفت به وضع و زمینه‌های فرهنگی این منطقه كه اساس آن فرهنگ ایرانی است میسر نیست و تحقیقاتی كه بدون توجه به این عوامل صورت گیرد ناقص و نارسا خواهد بود.
البته در این زمینه گسترده مطالب گفتنی و تحقیق كردنی بسیار است كه مقداری از آنها چه در همین مجالس و چه پیش از آن در نوشته‌هائی متعدد در همین زمینه و زمینه‌های مشابه با تفصیلی كه درخور آن نوشته‌ها بود منتشر شده بود و با اشاره به همان نوشته‌ها بود كه استاد فوآد افرام البستانی رئیس دانشگاه لبنان كه خود یكی از محققان شناخته شده جهان عرب و مؤلف بسیاری از كتب تاریخی و ادبی و از آن جمله دائرة المعارف عربی است درباره نتایج این‌گونه تحقیقات در روشن ساختن راه محققان تاریخ و ادب عربی در مقاله مفصلی از جمله چنین نوشت ... (از مقدمه فرهنگ ایرانی، ص 7 نقل شود).
ص: 51

گفتار سوم پهلوی یا فارسی‌

اشاره

پهلوی زبان پیش از اسلام ایران؟* اشاراتی كه به زبان فارسی قبل از اسلام و پس از اسلام شده* فارسی زبان فراگیر تمامی سرزمینهای ایران از قبل تا بعد از اسلام* «الفارسیه الاولی» و «الفارسیه الثانیه»* زبان فارسی عامل پایداری فرهنگ ایرانی‌

پهلوی زبان پیش از اسلام ایران؟

رسم بر این جاری است كه زبان پیش از اسلام ایران را پهلوی بخوانند و زبان دوران اسلامی این سرزمین را كه در قرنهای سوم و چهارم هجری آثار ادبی آن شكوفا گردید فارسی. خود من هم در نوشته‌های سابقم از همین رسم پیروی كرده‌ام ولی در این رشته از یادداشتها كه موضوع آنها ترجمه آثار پیش از اسلام ایران به زبان عربی است و نخستین بار بخشی از آنها در سال 1353 هجری خورشیدی به‌صورت كتابی منتشر گردید «1» و بخشهای دیگری از آنها هم پس از آن به‌صورت مقاله یا رساله انتشار
______________________________
(1). با عنوان: «الترجمة و النقل عن الفارسیه فی القرون الاسلامیه الاولی» از انتشارات كرسی زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه لبنان، بیروت.
ص: 52
یافت «1» از این رسم جاری عدول كرده و همه‌جا، به جای پهلوی فارسی به كار برده‌ام و دلیل آن هم این بوده كه در همه مآخذ و اسناد دست اول و معتبری كه در این یادداشتها مورد مراجعه من بود یعنی مؤلفات عربی و اسلامی قرنهای نخستین اسلامی كه مؤلفان آنها یا خود كم‌وبیش از مترجمان آن آثار بوده‌اند یا هم روزگار با مترجمان یا نزدیك به همان زمانها می‌زیسته و در هر حال واقف‌تر از ما به اوضاع و احوال آن زمانها بوده‌اند در سخن از زبانی كه نوشته‌های ایرانی از آن زبان به عربی برگردانده شده همه‌جا نام زبان فارسی (اللغة الفارسیة) به كار برده شده نه زبان پهلوی (اللغة البهلویة) و من برای خود مجوزی نیافتم كه فارسی را از نوشته آنها برگیرم و به جای آن پهلوی بگذارم، گذشته از این‌كه با مراجعه به آن مآخذ برای خود من هم در این امر كه مراد از «اللغة الفارسیة» در آن مآخذ چنانكه بعضی از پژوهندگان گمان كرده‌اند همان «اللغة البهلویة» است تردیدی سخت حاصل شده بود كه مرا از این كار باز می‌داشت.
در آن نوشته‌ها جائی برای مطرح ساختن این تردید و ذكر دلائل آن نبود چون آن نوشته‌ها به زبان عربی بود و در آنها از همان روش مآخذ عربی پیروی شده بود و امری خلاف رسم جاری صورت نگرفته بود ولی اكنون كه پس از سالیان دراز در ادامه انتشار همان یادداشتها به نوشتن این مطالب به زبان فارسی می‌پردازم و در اینها هم سخن از نقل و ترجمه آثار پیش از اسلام ایران است، ضرورت داشت كه در توجیه عدول خود از این رسم جاری توضیحی بیفزایم- چه در این مدتی كه میان نشر آن نوشته‌ها و این كتاب فاصله شده آن تردید نه تنها از میان نرفته بلكه هم راسخ‌تر شده و هم دامنه آن وسعت بیشتری یافته و مسائل دیگری را هم در این زمینه دربرگرفته و به همین سبب در این نوشته‌ها هم هرچند به زبان فارسی است همچون گذشته زبان فارسی را به‌جای پهلوی به كار خواهم برد، و هرچند این امر خلاف رسم
______________________________
(1). با عنوان: «المترجمون و النقله عن الفارسیه فی القرون الاسلامیه الاولی» كه در مجله «الدراسات الادبیه» از انتشارات همان كرسی انتشار یافته.
ص: 53
جاری و تا حدی هم عدول از نظر جمهور شمرده شود.
این ضرورت بدان سبب است كه موضوع زبان ایران اگر مهمترین موضوع فرهنگ ایران نباشد بی‌تردید یكی از مهمترین موضوعهای فرهنگی و تاریخی مردم این سرزمین است كه با بسیاری از مسائل دیگر و به‌خصوص با مسأله استمرار فرهنگی ایران در دوره‌های مختلف تاریخی آن بستگی تام و تمام دارد.
و هر امری كه بدان بازگردد چه كلی و چه جزئی باید مورد مطالعه همه محققانی قرار گیرد كه با مسائل زبان و فرهنگ ایران سروكار دارند. و به همین منظور آنچه در این‌جا توضیح خوانده شد دامنه‌ای گسترده‌تر از یك توضیح عادی خواهد یافت چه همان ضرورتی كه این توضیح را سبب شده این را هم ایجاب می‌كند كه اگرچه به اجمال هم باشد دلایل و شواهدی كه موجب این تردید و عدول از نظر جمهور شده تا آن حد كه برای خواننده هم روشن شود در اینجا ذكر شود. بنابراین در این توضیح كه خواه‌ناخواه به‌صورت یك گفتار درآمده نخست شواهدی از منابع و مآخذ معتبری كه معمولا در این‌گونه تحقیقات از مراجع دست اول و موثق به‌شمار می‌روند به ترتیبی كه سیر تاریخی آنها هم كم و بیش نموده شود یاد می‌گردد و سپس تا حدی كه درخور این مقال و مقتضای آن ضرورت باشد به برآوردهائی كه از آنها می‌شود اشاره خواهد شد و در پایان یكی دو مطلب اصلی و اساسی كه از این مآخذ استنباط می‌گردد و شاید بتوان آنها را به‌عنوان زیربنای تحقیقات زبان‌شناسی ایران در این دوران انتقال به كار برد افزوده می‌شود.
این را هم باید در این‌جا بیفزایم كه قصد من از این گفتار ورود در مبحث زبان‌شناسی ایران و جرح و تعدیل دلایل و نظریه‌هائی كه در آن اقامه یا اظهار شده یا می‌شود نیست چه آن را راهی دیگر و رهروانی دیگر است؛ منظور از این گفتار همان‌طور كه گفته شد ذكر مطالبی است كه از مطالعه و دقت در منابع معتبر عربی و اسلامی كه برای تحقیق در تاریخ و فرهنگ ایران و از آن جمله زبان فارسی در این دوران انتقال از اسناد مهم و موثق و دست اول به‌شمار می‌روند
ص: 54
استنباط می‌گردد و عرضه كردن آن به صاحب‌نظرانی است كه در این زمینه‌ها به پژوهش و كنجكاوی می‌پردازند باشد كه این نوشته‌ها هم پرتوی هرچند كم‌سو به مباحث زبان ایران در این دوران كه هنوز پرده‌ای از ابهام آن را فراگرفته و هنوز بسیاری از نظریه‌هائی كه در این‌باره اظهار شده مبتنی بر حدس و گمان است و هنوز باب اجتهاد در آن مفتوح است بیفكند.
اینك ذكر آن شواهد:

اشاراتی كه به زبان فارسی قبل از اسلام و پس از اسلام شده‌

ابو سهل «1» پسر نوبخت در كتاب «النهمطان» در شرح كارهائی كه اردشیر بابكان برای جمع‌آوری آنچه از كتابهای ایرانی كه پس از حمله اسكندر در اطراف پراكنده شده بود بدان دست زده، نوشته است كه: اردشیر كسانی را به سرزمین هند و چین و روم در طلب كتابهائی كه آنها داشتند و استنساخ آنچه از كتابها به آن دیار افتاده بود فرستاد و پسرش شاپور نیز كار او را دنبال كرد تا همه آن كتابها به فارسی درآورده شد «... حتی نسخت تلك الكتب كلّها بالفارسیه». «2»
در اخبار فتح یمن به دست سپاهیان ایران كه در حدود سالهای 570 تا 575 میلادی یعنی كم‌وبیش نیم قرن پیش از هجرت پیغمبر اتفاق افتاده گفته وهریز سردار سپاه ایران درباره مركوب مسروق فرمانده حبشیان- هنگامی كه او در میدان جنگ از اسب به زیر آمد و بر استری سوار شد و وهریز آن را برای خود به فال نیك و برای او به فال بد گرفت- در كتابهای عربی بدین‌گونه نقل شده «... فقال بالفارسیه این كودك خر است یعنی ابن الحمار» «3» یعنی به
______________________________
(1). ابو سهل در خزانه الحكمه هارون الرشید خدمت می‌كرد و نوشته‌هائی را هم از فارسی به عربی برگردانده و به گفته ابن ندیم اعتماد او در عملش بر كتابهای فارسی بوده و كتاب النهمطان از مولفات او در موالید (زایجه‌ها) بوده است. الفهرست، 274.
(2). الفهرست، ص 239.
(3). البدء و التاریخ، ج 3، ص 192. وهرز از آن روی كار مسروق را برای خود به فال نیك و-
ص: 55
فارسی گفت این (استر) كودك خر است.
و همچنین تفاول زدن وهرز در همین واقعه به تیری كه به نام زن او بود در همین كتابها چنین نقل شده «و زنان بالفارسیه النساء، ثم قال زن آن فاذا ترجمتها اضرب ذلك قال نعم الطائر» «1» یعنی زنان به فارسی به معنی نساء است و سپس گفت زن آن یعنی آن را بزن و چه فال نیكی.
در داستان مروزان یكی از فرمانروایان ایرانی یمن و نافرمان شدن اهل مصانع كه قلعه‌ای بر فراز كوهی بلند و منیع بود و از هیچ سوی راهی بدانجا نبود آمده كه مروزان خود شخصا از فراز قلعه‌ای كه مشرف بر قلعه آنها بود ولی دره‌ای آنها را از هم جدا می‌ساخت با اسب از فراز دره به درون قلعه پرید و آنها را درحالی‌كه از حیرت و وحشت بهت‌زده و آشفته شده بودند به دست خودشان به بند كشید و از قلعه فرود آورد. در تاریخهای عربی گفته او بدانها چنین نقل شده «فانتهر هم بالفارسیة و امر هم ان یربط بعضهم بعضا ففعلوا و استنزلهم من حصنهم ...». «2»
یعنی به فارسی بر آنها بانگ زد و ناسزا گفت و فرمان داد تا یكدیگر را ببندند و آنها نیز چنان كردند و سپس آنها را از دژشان فرود آورد.
در روایات اسلامی درباره این‌كه حضرت رسول (ص) به فارسی سخن گفته دو روایت بدین ترتیب نقل شده:
1- «سئل ابن عباس هل تكلّم رسول الله (ص) بالفارسیّة، قال نعم دخل علیه سلمان فقال له درسته و سادیه. قال محمد بن امیل اظنّه مرحب و اهلا». «3»
______________________________
- برای او به فال بد گرفت كه اسب را مركوب شاهان می‌دانستند و فرود آمدن مسروق را از آن نشانی از فرود آمدن از سلطنت شمرده است.
(1). عیون الاخبار، ج 1، ص 149، و البدء و التاریخ، ج 3، ص 193.
(2). عیون الاخبار، ج 1، ص 179.
(3). متن عربی این روایت از صبح الاعشی ج 1/ 166 نقل شده، عبارت فارسی كه از زبان پیغمبر (ص) روایت شده دچار تحریف بسیار گردیده، آنچه در ترجمه فارسی آن ذكر شد به احتمال-
ص: 56
یعنی از ابن عباس پرسیدند آیا پیامبر خدا (ص) به فارسی سخن گفت.
پاسخ داد: بلی روزی سلمان بر او وارد شد حضرت به او فرمود: «به درستی و شادی» (تندرستی و شادی) محمد بن امیل گفت: گمان می‌كنم این عبارت به‌جای «مرحبا و اهلا» است:
2- «عن جابر بن عبد الله ان النبی (ص) قال: یا اهل الخندق قوموا فقد صنع جابر سورا قال ابو العباس ثعلب انما یراد من هذا ان النبی (ص) تكلّم بالفارسیة، صنع سورا ای طعاما دعا الیه الناس». «1»
معنی آن این‌كه جابر بن عبد الله روایت كرده كه پیغمبر (ص) خطاب به اهل خندق (كسانی كه در كندن خندق پیغمبر را یاری می‌كرده‌اند) فرموده است برخیزید كه جابر سوری برپا كرده است. و ابو العباس ثعلب (یكی از علمای لغت و نحو عربی) گفته است كه مراد از این روایت این است كه پیغمبر (ص) به فارسی تكلم فرموده، صنع سورا یعنی طعامی فراهم آورده و مردم را به ضیافت خوانده.
(سور در فارسی به معنی ولیمه و ضیافت است).
سخن معروف سلمان كردند- نكردند به روایت البدء و التاریخ، ج 5، در خلافت عثمان یا (كردید و نكردید) خطاب به آنان كه در ثقیفه بنی ساعده ابو بكر را به جانشینی پیغمبر (ص) برگزیده بودند در مآخذ اسلامی بدین‌گونه نقل شده:
و ذكروا انه قال بالفارسیة حین انتخبو ابا بكر خلیفه فی سقیفة بنی ساعده كردید و نكردید «2». لهجه او را هم در عربی لهجه فارسی می‌خواندند و گفته‌اند «و كان سلمان یرتضخ لكنة فارسیه». «3»
______________________________
- قوی صورت تصحیح شده آن است. مرحوم دكتر محمد معین هم در ملحقات برهان قاطع آن را به همین‌گونه تصحیح كرده ولی این‌كه آن را نمونه‌ای برای زبان پهلوی شمرده دور از احتیاط است در روایت سخن از تكلّم پیغمبر به فارسی است نه پهلوی تحریف ناشی از تعریب هم در اصل عبارت عربی به اندازه‌ای كه نمی‌توان با تصحیح احتمالی آن چنین حكمی قطعی بر آن مترتب ساخت به خصوص كه حرف‌ها در آخر این دو كلمه دلیل بر پهلوی بودن آنها نیست و در كلمات فارسی هم نظائری دارد.
(1). المعرّب، ص 192.
(2). الاحتجاج، طبرسی، ص 43.
(3). لسان العرب در رضخ (به المعرّب هم مراجعه شود).
ص: 57
در حوادث سال 14 هجری كه طبری شرح دیدار اعراب مسلمان را با یزدگرد پادشاه ایران نوشته و شمه‌ای از گفت‌وگوهای آنان را هم نقل كرده باز سخن از زبان فارسی (الفارسیه) در میان است نه زبانی دیگر. «1»
در سال 16 یا 17 هجری، روزی كه هرمزان را كه در كتب عربی او را ملك الاهواز نوشته‌اند و در جنگهای خوزستان اسیر عرب‌ها شده بود به مدینه نزد عمر بردند و آن روز را به سبب اهمیت این رویداد در تاریخها یوم الهرمزان خوانده‌اند، نخست مغیرة بن شعبه مترجم او گردید تا مترجمی دیگر یافتند، طبری این مطلب را چنین نوشته: «و كان الترجمان یوم الهرمزان المغیرة بن شعبه الی ان جاء المترجم، و كان المغیره یفقه شیئا من الفارسیه ...» «2» یعنی در روز هرمزان مغیره بن شعبه مترجم گردید تا مترجم آمد و مغیره كمی فارسی می‌دانست».
مغیره ازآن‌رو كمی فارسی آموخته بود كه مدتی قبل از این تاریخ از سوی عمر عامل بصره شده بود و در آن منطقه كه مردم اصلی آنجا فارسی‌زبان بودند با زبان فارسی آشنا شده بود.
و در جنگ نهاوند كه در سال 19 یا 20 و به قولی در سال 21 هجری روی داد در ذكر حادثه‌ای كه باعث صلح اعراب مسلمان با اهل نهاوند بر مقداری خراج و جزیه گردید روایتی در مآخذ عربی نقل شده بدین مضمون:
روزی سمّاك بن عبید العبسی یكی از سرداران حذیفه بن یمان فرمانده اعراب در آن جنگ به مردی برخورد كه با هشت سوار در حركت بود؛ سمّاك و همراهانش پس از زد و خوردی او را اسیر كردند و شنیدند كه او چیزی به فارسی می‌گوید چون آن را ترجمه كردند معلوم شد كه او بزرگ آن ناحیه است و می‌گوید مرا پیش امیرتان ببرید تا درباره این منطقه با او صلح كنم ... در اینجا
______________________________
(1). طبری، 1/ 2239.
(2). طبری، 1/ 2560. برای آگاهی بیشتر درباره این هرمزان نگاه كنید به این دو نوشته از نویسنده همین كتاب: الف- كتاب فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و عربی، چاپ دوم ص 65- 69. ب- رساله سرگذشت هرمزان و شرح نخستین آشنائی اعراب مسلمان با نظام دیوانی ایران مقالات و بررسیها ...
ص: 58
هم عبارت عربی چنین است: «... فتكلم بالفارسیه فدعا له سمّاك برجل یفهم كلامه، فاذا هو یقول ...». «1»
جاحظ درباره عبید الله بن زیاد كه امارت بصره و كوفه را برعهده داشت نوشته است: «و عبید الله بن زیاد یرتضخ لكنة فارسیه» یعنی عبید الله بن زیاد لكنت فارسی داشت «2» و علت آن را هم این نوشته كه عبید الله در خانه شیرویه اسواری شوهر مادرش مرجانه و در میان اسواران ایرانی بزرگ شده بود و با زبان فارسی آن اندازه خو گرفته بود كه در زبان عربی او اثر گذاشته و برخی از حروف عربی را مانند فارسی‌زبانان ادا می‌كرده و لهجه فارسی داشته و مثالی هم كه جاحظ برای آن ذكر كرده عبارتی است كه عبید الله در آن حاء را مانند فارسی‌زبانان‌ها تلفظ می‌كرده. «3»
و باز در همین دوران امارت عبید الله بن زیاد در بصره كه او یزید بن مفرغ شاعر را به سبب هجائی كه از او و برادرش عباد بن زیاد كرده بود زندانی كرده و دستور داده بود او را با حالتی شرم‌آور در شهر بگردانند و او كه با پلیدیهای خود آلوده بود بچه‌ها به دنبال او افتاده و به فارسی می‌گفتند این چیست؟ و او هم به فارسی جواب می‌داد.
و در اینجا هم در مأخذی كه این خبر را نقل كرده‌اند درباره زبان این محاوره چنین آمده است: فجعل یسلح و الصبیان بتبعونه و یقولون له بالفارسیه این چیست؟
فیقول: آب است و نبیذ است، عصارات زبیب است، سمیّه رو سپیذ است. «4»
در سال شصت و پنج هجری كه همین عبید الله بن زیاد به سبب شورش مردم بصره بر او از آنجا گریخته و در نهان به قبیله ازد در خارج بصره پناهنده شده بود و مسعود رئیس قبیله ازد به بصره آمده و در مسجد بصره به منبر رفته و
______________________________
(1). بلاذری، فتوح، ص 375.
(2). البیان و التبیین، ج 1، ص 75 و 76.
(3). همان مأخذ.
(4). اغانی، ج 17، ص 115.
ص: 59
به طرفداران عبید الله برای آرام ساختن مردم سخن می‌گفت، چهار تن از اسواران ایرانی به سركردگی ماه افریدون برای آنكه مانع كار مسعود شوند به مسجد حمله بردند و پس از مدتی جنگ و ستیز با طرفداران عبید الله كه مانع پیشرفت آنها می‌شدند سرانجام راهی به مسجد گشودند و مسعود را از منبر به زیر كشیدند و مسعود در این واقعه كشته شد، طبری در شرح این رویداد درباره پیشرفت اسواران گوید: فلما بلغوا افواه السكك و قفوا فقال لهم ماه افریدون بالفارسیه، ما لكم یا معشر الفتیان؟ قالوا تلقو ناباسنّة الرماح فقال لهم بالفارسیه صكّوهم بالفنجقان ای بخمس نشابات فی رمیه بالفارسیه» «1» یعنی چون سواران به دهانه منزلگاههای اعراب رسیدند ایستادند ماه افریدون به فارسی به آنها گفت: جوانان شما را چه می‌شود گفتند سرنیزه‌ها را به سوی ما گرفته‌اند پس به فارسی به آنها گفت شما هم با پنجگان به آنها تیراندازی كنید، و پنجگان به فارسی تیری است دارای پنج پیكان.
در همین سال شصت و پنج هجری كه سلم بن زیاد برادر همین عبید الله بن زیاد پس از چهار سال ولایت سیستان و خراسان به بصره بازگشت دبیر خود اصطفانوس را خواست و 12 میلیون درهم نقره به او داد و گفت: اینها را برای من نگه‌دار چون یك دینار آن از راه ظلم به مسلمانی یا كسی كه در عهد و پیمان ما بوده به دست نیامده، اصطفانوس به فارسی از او پرسید پس این همه مال از كجا جمع شده، سلم كه متوجه طعنه او شد گفت: همه اینها از هدایای كارگزاران و روستائیان و دهقانان ایرانی است. (الذخائر و التحف، تألیف قاضی رشید بن الزبیر از رجال قرن پنجم، چاپ كویت سال 1951 میلادی، ص 11).
در واقعه جنگ سپاهیان مختار به فرماندهی ابن شمیط با سپاهیان مصعب بن زبیر در سال 67 هجری كه به سبب فریبكاری یكی از سران عرب سپاه مختار و كینه‌ای كه او از موالی داشت (ایرانیانی كه در سپاه مختار بودند به این عنوان خوانده می‌شدند) سپاهیان مختار شكست فاحشی خوردند و بسیاری از موالی
______________________________
(1). طبری، 2/ 454.
ص: 60
كشته شدند. «1» طبری گوید چون خبر این شكست و كشتار ایرانیان كه با ابن شمیط بودند به مختار و یاران و برادران ایشان رسید ایرانیان به فارسی گفتند: «این بار دروغ گفت (یعنی مختار كه به آنها وعده پیروزی داده بود) عبارت طبری چنین است: «فلما بلغ من مع المختار من تلك الاعاجم ما لقی اخوانهم مع ابن شمیط قالوا بالفارسیه «این بار دروغ گفت». «2»
در میان سالهای 82 تا 87 هجری در زمان امارت حجاج بر عراق كه دیوان یعنی دستگاه مالی ایران به عربی ترجمه شد، در كتب عربی در هرجا كه سخن از ترجمه دیوان رفته باز صحبت از فارسی است، بلاذری در فتوح البلدان در روایتی از مدائنی نقل كرده «لم یزل دیوان خراج السواد و سائر العراق بالفارسیه، فلما ولی الحجاج استكتب زادان فروخ بن بیری، و كان معه صالح بن عبد الرحمن یختط بین یدیه بالعربیّه و الفارسیه ...». «3»
و ابن ندیم در فصلی مربوط به آغاز ترجمه در اسلام پس از اشاره به ترجمه كتابی در كیمیا برای خالد بن یزید بن معویه گوید: ثم نقل الدیوان و كان
______________________________
(1). طبری (2/ 721) این داستان را چنین می‌نویسد كه عبد الله بن وهب بن انس كه فرماندهی میسرة ابن شمیط را برعهده داشت (ابن شمیط فرمانده سپاه مختار بود) در روز جنگ به او گفت: «موالی و بردگان در جنگ پایدار نیستند و در این سپاه بسیاری از آنان سواره‌اند و بیم آن می‌رود كه اگر جنگ سخت شود آنها با اسبان خود از میدان جنگ به در روند و تو را تنها بگذارند پس بهتر است كه دستور دهی آنها هم پیاده شوند و پیاده جنگ كنند چون در این صورت آنها وسیله‌ای برای گریز ندارند و ناچار پایداری خواهند كرد. ابن شمیط سخن او را باور كرد و دستور داد موالی پیاده جنگ كنند و همین امر باعث شكست سپاه ابن شمیط شد و چون پیادگان نتوانسته بودند پس از شكست خود را از معركه بیرون بكشند همگی كشته شدند، زیرا مصعب یكی از سران لشكر خود را مأمور كرده بود كه فراریان را تعقیب كند و هر كه را یافت بی‌درنگ بكشد به همین سبب در این جنگ از سپاهیان مختار تنها عده‌ای از سواران توانستند جان سالم به در برند. طبری كه این واقعه را نقل كرده می‌نویسد كه عبد الله بن وهب در توصیه خود به ابن شمیط قصدش راهنمائی او نبود بلكه او با این سخنان ابن شمیط را فریب داد و قصدش انتقام‌جوئی از موالی بود كه از آنان كینه‌ای سخت بر دل داشت و می‌خواست كه اگر لشكر ابن شمیط شكست بخورد آنها همه كشته شوند.
(2). طبری، 2/ 721.
(3). فتوح البلدان، ص 368.
ص: 61
باللغة الفارسیه الی العربیه فی ایام الحجاج ... «1»
مسعودی درباره كتاب بزرگی كه در سال یكصد و سیزده هجری برای هشام خلیفه اموی ترجمه شده بود و وی آن را در سال 303 هجری در خاندان یكی از اشراف ایرانی در استخر فارس دیده بود و شامل بسیاری از علوم و اخبار و شرح بناها و سیاستهای ایرانیان و شامل تصویر همه پادشاهان ساسانی و شرح رویدادهای مهم دوران هریك می‌بود چنین نوشته است:
«و كان تاریخ هذا الكتاب انه كتب مما وجد فی خزائن ملوك فارس للنصف من جمادی الاخره سنه 113 و نقل لهشام بن عبد الملك بن مروان من الفارسیه الی العربیه». «2» یعنی در تاریخ این كتاب آمده بود كه آن كتاب را از روی آنچه در گنجینه‌های پادشاهان ایران یافت شده در نیمه جمادی الاخر سال 113 نوشته بودند برای هشام بن عبد الملك بن مروان از فارسی به عربی ترجمه شده.
در اوائل قرن دوم هجری هم كه عبد الحمید رسائل دیوانی ایران را به عربی برمی‌گرداند به گفته ابو هلال عسكری در كتاب الصناعتین آنها را از فارسی به عربی برگردانده وی در این‌باره گوید:
«... الا تری ان عبد الحمید الكاتب استخرج امثله الكتابه التی رسمها لمن بعده من اللسان الفارسی فحوّلها الی اللسان العربی ...». «3» یعنی آیا نمی‌بینی كه عبد الحمید كاتب الگوهای نویسندگی را كه برای آیندگان وضع كرد از زبان فارسی استخراج كرد و آنها را به زبان عربی برگرداند؟
و در همان ایام هم كه كلیله و دمنه به وسیله ابن مقفع به عربی ترجمه شد یعنی در نیمه اول قرن دوم هجری، باز در هرجا كه در متن عربی همین كتاب ذكری از این ترجمه رفته سخن از زبان فارسی است چه ترجمه از زبان هندی به فارسی و چه از زبان فارسی به عربی و آنچه در این مورد قابل تأمل می‌نماید این است كه در همین كلیله و دمنه عربی كه قدیمی‌ترین نسخه موجود از این كتاب
______________________________
(1). الفهرست، ص 242.
(2). التنبیه و الاشراف، ص 106.
(3). الصناعتین، ص 51، چاپ استانه، 1320 هجری قمری.
ص: 62
است در هیچ‌جا سخن از زبان پهلوی نیست. (این نسخه عربی كلیله و دمنه به وسیله خاورشناس فرانسوی «سیلوستر دوساسی» در زمان پادشاهی لوی سیزدهم در پاریس چاپ شده).
در «باب بعثه برزویه» در وصف كسی كه باید برای آوردن كتاب به هند فرستاده شود چنین آمده: «امّا كاتبا نحریرا او طبیبا فیلسوفا ماهرا. قد ادّبته التجارب عارفا بلسان الفارسیه خبیرا باللغه الهندیه» «1» یعنی: یا نویسنده‌ای توانا و یا پزشكی فیلسوف و ماهر و باتجربه كه زبان فارسی بداند و به زبان هندی آگاه باشد». و در باب «عرض الكتاب لعبد الله بن المقفع» كه خود ابن مقفع از ترجمه آن به عربی سخن می‌گوید این عبارت خوانده می‌شود:
«قال عبد الله بن المقفع، لما رایت اهل فارس قد فسرّوا هذا الكتاب من الهندیه الی اللغة الفارسیه» «2» یعنی عبد الله بن مقفع گفت: من چون مردم فارس (ایران) را دیدم كه این كتاب را از هندی به زبان فارسی درآورده‌اند ... و ابن ندیم هم در شرح حال ابن مقفع در جائی كه از ترجمه‌های او از فارسی به عربی یاد كرده و كلیله و دمنه را هم جزء آنها شمرده درباره او گفته: «و كان احد النقله من اللسان الفارسی الی العربی مضطلعا باللغتین فصیحا بهما» «3» یعنی او یكی از ناقلان آثار از زبان فارسی به عربی بود كه در هر دو زبان دستی توانا داشت و به هر دو زبان فصیح بود.
ابن مقفع به جز كتاب كلیله و دمنه كه از زبان هندی ترجمه شده بود كتابهای دیگری را هم كه در قدیم یعنی پیش از اسلام در طب و منطق به فارسی ترجمه شده بود از زبان فارسی به عربی برگردانده بود. عبارت ابن ندیم در این باره چنین است: «و قد كانت الفرس نقلت فی القدیم شیئا من كتب المنطق و الطب الی اللغة الفارسیه فنقل ذلك الی العربی عبد الله بن المقفع و غیره» «4» یعنی ایرانیان
______________________________
(1). كلیله و دمنه، چاپ دار الكتب العلمیّه بیروت، ص 41- 42.
(2). كلیله و دمنه، چاپ دار الكتب العلمیّه بیروت، ص 84.
(3). الفهرست، ص 118.
(4). الفهرست، ص 242.
ص: 63
در روزگار گذشته مقداری از كتابهای منطق و پزشكی را به زبان فارسی درآورده بودند و عبد الله بن مقفع و دیگران آنها را به زبان عربی نقل كردند.
به جز كتاب كلیله و دمنه كتابهای دیگر هندی هم كه نخست در ایران ترجمه شده و سپس همان ترجمه‌ها به عربی برگردانده شده بود آنها هم از زبان هندی به زبان فارسی و سپس از فارسی به عربی درآمده بودند ابن ابی اصیبعه درباره كتاب شرك هندی كه گوید رازی در كتاب حاوی از آن مطالبی نقل كرده گوید: «و هذا الكتاب فسّره عبد الله بن علی من الفارسی الی العربی لانه اولا نقل من الهندی الی الفارسی» «1» یعنی این كتاب را عبد الله بن علی از فارسی به عربی برگرداند زیرا پیش از این از هندی به فارسی ترجمه شده بود.
دیوان خراج خراسان هم كه پس از سال 124 هجری در زمان ولایت نصر بن سیّار آخرین كارگزار خلیفه اموی كه به دست ابو مسلم خراسانی كشته شد به زبان عربی ترجمه گردید از زبان فارسی بود. جهشیاری در این‌باره نوشته است «و كان اكثر كتّاب خراسان اذ ذاك مجوس و كانت الحسبانات بالفارسیه ... و كان اول من نقل الكتابه من الفارسیه الی العربیه بخراسان اسحاق بن طلیق الكاتب، رجل من بنی نهشل، كان مع نصر بن سیّار فخص به ...» «2» یعنی بیشتر دبیران خراسان در آن هنگام زردشتی بودند و حسابها هم به فارسی بود ... و نخستین كسی كه در خراسان كتابت را از فارسی به عربی برگرداند اسحاق بن طلیق كاتب بود كه مردی از قبیله بنی نهشل و از خواص نصر بن سیّار بود.
در سال 120 یا 130 هجری كه به‌آفرید پسر ما فروردین برای پیروان خود كتابی نوشت آن را به زبان فارسی نوشت، به‌آفرید در یكی از روستاهای نیشابور به دعوی پیغمبری برخاست و گروهی هم به او گرویدند و سرانجام در اثر شكایت موبدان و هیربدان زردشتی به ابو مسلم خراسانی كه دعوی او را نوعی تصرف در دین زردشتی و باعث فساد دین خود می‌پنداشتند ابو مسلم او را با گروهی از پیروانش كه بدانها دست یافت بكشت. ابو ریحان كه از این كتاب خبر
______________________________
(1). طبقات الاطباء، ص 473.
(2). الوزراء و الكتاب، ص 67.
ص: 64
داده درباره آن گوید: «و وضع لهم كتابا بالفارسیه». «1»
در دوران هارون الرشید یعنی در نیمه دوم قرن دوم هجری كه منكه هندی كتاب زهرها (كتاب السموم) تألیف شاناق حكیم هندی را برای یحیی برمكی ترجمه كرد آن را از زبان هندی به زبان فارسی درآورد.
ابن اصیبعه ترجمه آن را چنین وصف كرده: «فسّره من اللسان الهندی الی اللسان الفارسی منكه الهندی، و كان المتولی لنقله بالخط الفارسی رجل بعرف بابی حاتم البلخی، فسّره لیحیی بن خالد بن برمك». «2» و این منكه را هم‌چنین تعریف كرده: «منكه الهندی كان عالما بصناعة الطب، حسن المعالجه، لطیف التدبیر فیلسوفا من جمله المشار الیهم فی علوم الهند، متقنا للغه الهند و لغه الفرس و هو الذی نقل كتاب شاناق الهند الی العراق فی ایامه و اجتمع به و داواه». «3»
برگردان دیوان قم هم به عربی كه در زمان هارون الرشید یا پس از آن انجام یافت از زبان فارسی بود. در تاریخ قم آمده كه این دیوان را پس از آن‌كه قم در زمان هارون به كوره (استان) تبدیل گردید از فارسی به عربی كردند. «پس كوره و شهر را هر دو قم نام كردند بدین دستور كه ما یاد كردیم، نواحی و رساتیقی كه خارج از تیمره بودند مجموع داخل تیمره گردانیدند تا غایت كه دیوان خراج از فارسی با عربی كردند». «4»
در همین قرن دوم هجری كه ترجمه آثار فارسی به عربی رونق داشت باز هم در هرجا كه ذكری از این ترجمه‌ها می‌رود سخن از زبان فارسی است.
ابن ندیم در جائی كه چند تن از این مترجمان را نام می‌برد آنها را زیر عنوان «اسماء النقلة من الفارسی الی العربی» ذكر می‌كند و در هرجا هم كه توضیحی درباره هریك لازم می‌دیده باز هم از ترجمه فارسی آنها سخن گفته مانند آنچه درباره موسی و یوسف دو پسر خالد كه در خدمت داود بن عبد الله بوده‌اند و
______________________________
(1). الاثار الباقیه، ص 227.
(2). طبقات الاطباء، ص 474.
(3). طبقات الاطباء، ص 475 (طبع دار مكتبة الحیاه بیروت 1965 میلادی.
(4). تاریخ قم، ص 24.
ص: 65
همچنین درباره تمیمی مترجم زیج شهریار و بلاذری و جبله بن سالم و اسحق بن یزید و ترجمه‌های آنها گفته است. «1»
در تاریخ بغداد تألیف احمد بن ابی طاهر طیفور حكایتی نقل شده مربوط به گفت‌وگوئی كه در اواخر همین قرن دوم هجری میان عتّابی شاعر عرب با یحیی بن الحسن در رقه و در خدمت محمد بن طاهر بن حسین از طاهریان خراسان به زبان فارسی روی داده. عتّابی در دوران وزیران برمكی در خدمت ایشان بود و پس از این‌كه هارون خلیفه عباسی آنها را برانداخت عتّابی به طاهر بن حسین ذو الیمینین سر دودمان طاهریان خراسان پیوست. وی دبیری خوش‌قلم بود و زبان فارسی را هم به نیكی آموخته بود. «2» خلاصه آن حكایت این است كه یحیی بن الحسن گفت:
«روزی من در رقه نزد محمد بن طاهر بن الحسین بر كنار بركه‌ای نشسته بودم و من یكی از ملازمان او را خواندم و با وی به فارسی سخن گفتم (اذ دعوت بغلام له فكلمته بالفارسیه) در این میان عتّابی وارد شد او هم كه گفت‌وگوی ما را شنید با من به فارسی سخن گفت: «فدخل العتابی و كان حاضرا فی كلامنا فتكلم معی بالفارسیه» به وی گفتم تو را با این زبان چه كار؟
گفت: من سه بار به این شهر شما آمده‌ام و از كتابهای ایرانی كه در گنجینه مرو است چیزها نوشته‌ام این كتابها از زمان یزدگرد بدین مكان افتاده و تاكنون نیز موجود است. و پس از ذكر مطالبی كه در این خصوص میان یحیی بن الحسن و عتابی گذشته گوید: «و پس از آن بسیار با من به فارسی مذاكره كرد و سخن گفت:
______________________________
(1). الفهرست، ص 245.
(2). نام كامل او چنانكه در فهرست ابن ندیم آمده «ابو عمرو كلثوم بن عمر و بن ایوب الثعلبی العتابی» است از مردم شام بوده در قنسرین می‌زیسته از تألیفات او ابن ندیم اینها را ذكر كرده:
كتاب المنطق، كتاب الاداب، كتاب فنون الحكم، كتاب الخیل، كتاب الالفاظ، كتاب الاجواد.
(الفهرست، ص 121).
ابن ندیم چهار بیت هم از او زیر عنوان «كلام فی فضائل الكتب» یعنی سخن در فضیلت كتاب نقل كرده است: ص 11 فهرست.
ص: 66
ثم كان یذكرنی و یحدثنی بالفارسیه كثیرا. «1»
در اواسط قرن سوم هجری جاحظ در بیان این معنی كه چگونه كلماتی از زبان فارسی به عربی راه یافته چنین نوشت:
«الا تری ان اهل المدینة لما نزل فیهم ناس من الفرس فی قدیم الدهر علقوا بالفاظ من الفاظهم و لذلك یسمون البطیخ لخربز و یسمون السمیط الروزق، و یسمون المصوص المزوز، و یسمون الشطرنج الاشتر نهج الی غیر ذلك من الاسماء ...؟»
و كذلك اهل الكوفه فانهم یسمون المسحاة بال (بیل) و بال بالفارسیه ...
و یسمی اهل الكوفه الحوك باذروج و الباذروج بالفارسیه و الحوك كلمه عربیه.
و اهل البصره اذا التقت اربع طرق فیسمونها مربّعه، و یسمیها اهل الكوفه الجهارسو، و الجهارسو بالفارسیه، و یسمون السوق او السویقه و ازار، و الوازار بالفارسیه. و یسمون القثاخیارا، و الخیار فارسیه، و یسمون المجزوم و یذی بالفارسیه» «2» یعنی آیا نمی‌بینی كه مردم مدینه هنگامی كه گروهی از ایرانیان در روزگاران كهن در میان آنان می‌زیستند كلماتی از زبان آنان را گرفتند و بدین سبب بطیخ را خربزه و سمیط را روده (روذق) و مصوص را مزوز و شطرنج را اشترنج می‌نامند، به همین گونه‌اند مردم كوفه زیرا آنها هم مسحاة را بیل می‌گویند و بیل فارسی است و حوك را باذروج می‌گویند و باذروج فارسی است و حوك عربی است. مردم بصره وقتی چهار راه به هم برسند آن را مربعه می‌گویند ولی مردم كوفه آن را چهارسو می‌خوانند كه فارسی است و سوق یا سویقه را وازار (بازار) می‌گویند كه فارسی است، قثا را خیار می‌گویند كه فارسی است و جذامی را ویذی می‌گویند كه آن هم فارسی است. «3»
______________________________
(1). طیفور، تاریخ بغداد، ج 6، ص 157 و 158 به نقل احمد امین از او در ضحی الاسلام ج 1، ص 180.
(2). البیان و التبیین، ج 1، ص 32 و 33.
(3). كلماتی كه جاحظ در اینجا ذكر كرده به جز آنها كه معروفند از این قرارند:
روذق، شكل عربی شده روده است و روده چنانكه در برهان قاطع آمده «مرغ یا بره‌ای را گویند-
ص: 67
آنچه جاحظ از كلمات فارسی كه اهل مدینه به كار می‌برده‌اند و گوید كه آنها را در قدیم الدهر از ایرانیان گرفته‌اند یاد كرده تواند بود كه مربوط به دوران پیش از اسلام و هنگامی باشد كه یثرب و تیماء و مناطق دیگری كه بر سر راه تجارتی قدیم و محل آمدورفت كاروانها بوده‌اند در قلمرو مرزبانان ایران قرار داشته و بازرگانان ایران، هم به مدینه و هم به مكه و هم به بندر جدّه آمدورفت می‌كرده‌اند «1» و آنچه درباره كلمات فارسی مردم كوفه ذكر كرده مربوط به دوران خود او است زیرا در دوران قدیم اعراب در كوفه نبوده‌اند و در فتوحات اسلامی در آنجا مقیم شده‌اند.
در همین نیمه دوم قرن سوم هجری كه محمد بن وصیف سیستانی یعقوب لیث صفاری را با شعری فارسی می‌ستود و شعر او به عنوان آغاز ظهور شعر فارسی در كتب ادب ثبت می‌شد، مسعودی هم در كتاب مروج الذهب سخنی به فارسی از زبان یكی از سپاهیان او با عبارت «فقال بالفارسیه» نقل كرده كه برای بیان مقصود بسیار گویا است. مسعودی به عنوان نمونه برای بیان نظم و انضباط
______________________________
- كه پر و موی او را پاك كرده و به روغن بریان كرده باشند و آن را روده كرده هم می‌گویند و به عربی سمیط خوانند. مصحح كتاب البیان و التبیین در تعریف كلمه السمیط در حاشیه آن كتاب نوشته «السمیط هو ان یلقی بالحیوان بعد ذبحه فی الماء الحار ثم ینتف عنه صوف او ریشه» و مرحوم دكتر معین در ذیل برهان قاطع با نقل همین عبارت افزوده است و این همان «اورید» اوریت كردن است كه مرغ را در آب گرم اندازند و پرهای آن بكنند. در اینجا این توضیح باید اضافه شود كه آن معنی كه در حاشیه البیان و التبیین برای «السمیط» ذكر شده در واقع معنی «السمط» است نه السمیط و «السمیط» حیوانی است كه بدان صورت پر یا موی آن كنده شده باشد.
مصوص كه به گفته جاحظ شكل عربی شده مزوز است خوراكی بوده كه از گوشت در سركه خوابانده می‌ساخته‌اند «لحم ینقع فی الخل و یطبخ» صاحب لسان گوید: «در حدیث علی علیه السلام آمده كه آن حضرت مصوص را با سركه میل می‌فرمود». (لسان العرب، در مصّ)
و یذی ظاهرا معرّب پیسی می‌نماید كه در فارسی كنونی به معنی برص است. بارتولومه در فرهنگ خود و به تبع او هرن پیسی را جذام ترجمه كرده است (برهان قاطع در پیس و ذیل دكتر محمد معین) معنی بارتولومه با عبارت جاحظ درست درمی‌آید.
(1). در این‌باره در گفتار دهم از جلد اول همین كتاب توضیح بیشتری خواهید یافت.
ص: 68
سختی كه در لشكر یعقوب در اثر فرمانبرداری مشتاقانه سپاهیان از او حكم‌فرما بوده حكایتی آورده بدین مضمون كه در ایامی كه وی به سپاهیان اجازه داده بود كه اسبان خود را در چراگاه علف تازه بخورانند چون امری پیش آمد كه كوچ لشكر را ایجاب كرد و دستور داد تا اسبان را از چرا باز دارند یكی از سپاهیان به محض شنیدن این دستور بی‌درنگ دسته علفی كه در دهان اسبش بود بیرون كشید. مسعودی سپس گوید فقال بالفارسیه امیر المؤمنین دواب را از تر بریدند و تفسیر ذلك: اقطعوا الدواب عن الرطبه. «1»
روشن‌تر از اینها درباره زبان فارسی و قلمرو و لهجه‌های آن نوشته مقدسی در احسن التقاسیم است كه خود سالیان دراز در این مناطق سفر كرده و آنجاها را از نزدیك دیده و با زبان آنها آشنا شده است. وی در بخشی از كتاب خود كه آن را به وصف اقلیمهای هشت‌گانه ایرانیان (اقالیم الاعاجم الثمانیه) از ماوراء النهر و خراسان و سیستان گرفته تا مكران و سند و مولتان در شرق و مناطق دیگر ایران در شمال و جنوب و غرب گوید: سخن این اقلیمهای هشت‌گانه به عجمی است لیكن برخی از آنها دری و برخی دیگر پیچیده و ناروشن است ولی همه آنها فارسی خوانده می‌شوند. «2»
مقدسی برای بیان كیفیت لهجه‌های مختلف فارسی در نواحی مختلف ایران دوگونه تعبیر به كار می‌برد جاهائی كه به فارسی روان و روشن سخن می‌گفته‌اند آن را فارسی مفهوم و گاهی هم دری خوانده و جاهائی كه لهجه‌شان دور از فارسی معروف است آن را مغلق خوانده یعنی بسته و مغلق كه به آسانی درك نمی‌شود. و گاهی نیز برای فرق برای لهجه‌ها مثالهائی به‌عنوان نمونه ذكر می‌كند مثلا می‌گوید كه زبان دامغان (قومس) و گرگان به هم نزدیكند و آن‌ها معمولا یك «ها» به كلام خود می‌افزایند و می‌گویند هاده و هاكن و زبان تبرستان
______________________________
(1). مروج الذهب، چاپ مصر، ج 4، ص 141.
(2). احسن التقاسیم، ص 259، «و كلام اهل هذه الاقالیم الثمانیه بالعجمیه الا ان منها دریّه و منها
منغلقه و جمیعها تسمی الفارسیه ...».
ص: 69
هم نزدیك به اینها است لیكن در آن شتاب هست و زبان دیلمان پیچیده و مغلق است «1» و درباره زبان نیشابوریان گوید زبان آنها فصیح و مفهوم است لیكن آنها اوائل كلمات را كسره می‌دهند و یك «ه» و یا (ظ) به آن می‌افزایند و مثلا می‌گویند بیگو و بیشو (بگو و بشو) و سینی را هم بیهوده به كلام می‌افزایند مثلا بخردستی و بگفتستی و نخفتستی «2» و درباره ری گوید كه آنها را در آغاز كلام افزایند: راده و راكن و در همه این اقالیم زبانی ساده‌تر و آسان‌تر از زبان مردم ری نیست. «3»
و در زبان مردم بخارا تكرار هست و می‌گویند یكی درمی و یكی مردی و كلمه دانستی را هم بی‌هیچ فایده‌ای بسیار در سخنشان به كار می‌برند لیكن با همه اینها زبان آنها دری است، و این زبان و زبانهای مشابه آن را ازاین‌رو دری می‌خوانند كه این زبانی است كه نامه‌های سلطان را به این زبان می‌نویسند و نامه‌ها و عرایضی را هم كه به سلطان می‌نویسند باید به این زبان باشد. این كلمه را از در مشتق شده بدین معنی كه این زبان زبانی است كه در دربار سلطان بدان تكلم می‌كنند. «4»
و درباره اقلیم خوزستان گوید و در همه اقالیم ایرانیان فصیحتر از زبان ایشان نیست و غالبا فارسی را با عربی می‌آمیزند و می‌گویند این كتاب وصلا كن و این كار قطعا كن و چه بسا درحالی‌كه به فارسی می‌گویند به عربی منتقل می‌شوند.
«و لیس فی اقالیم الاعاجم افصح من لسانهم و كثیرا ما یمزجون فارسیتهم بالعربیه و یقولون این كتاب وصلا كن و این قطعا كن و احسن ما تراهم یتكلمون بالفارسیه حتی ینتقلون الی العربیه». «5»
مقدسی در جاهائی هم از این اقلیمها كه زبانی غیر فارسی داشته‌اند باز به
______________________________
(1). احسن التقاسیم، ص 368.
(2). احسن التقاسیم، ص 334.
(3). احسن التقاسیم، ص 398.
(4). احسن التقاسیم، ص 335.
(5). احسن التقاسیم، ص 418.
ص: 70
زبان فارسی آنها اشاره كرده مثلا در اقلیم رحاب كه ارمنستان و اران و آذربایجان را از آن اقلیم شمرده گوید:
در ارمنستان به ارمنی و در اران به ارانی سخن می‌گویند و فارسی آنها مفهوم و نزدیك به خراسانی است. «و بارمینیه یتكلمون بالارمنیه و بالكان بالرانیه و فارسیتهم مفهومه تقارب الخراسانیه». «1»
و در اقلیم سند وضع مردم مولتان و زبانشان را چنین وصف كرده: «ماء مری‌ء و عیش هنی‌ء و ظرف و مرّوه و فارسیّه مفهومه» «2» یعنی آب گوارا و زندگی خوش، و ظرافت و مروّت و فارسی مفهوم.
هم در زمان یا دوران شكوفائی زبان فارسی در شعر و نثر كه شاهكارهای ادبیات فارسی در آن دوران به وجود می‌آمد ابو ریحان بیرونی هم كتابهائی از فارسی به عربی برمی‌گرداند چه از قصه‌ها و داستانهای پیش از اسلام ایران مانند آنچه نام آنها را در فهرست مولفات خود آورده و چه از كتابهائی كه در دوران اسلامی به زبان فارسی تالیف شده بوده مانند شرح حال مقنّع مقتول در 169 هجری كه درباره آن نوشته «و قد ترجمت اخباره من الفارسیّة الی العربیّه و هی مستقصاه فی كتابی اخبار المبیّضه و القرامطه» «3» و از اینها گذشته خود او هم «كتاب التفهیم» را به زبان فارسی تالیف می‌كرد. و در نوشته‌های او هیچ نشانه یا اشاره‌ای به این‌كه زبان این سه‌گونه كتاب یعنی كتابهای پیش از اسلام و كتاب قرن دوم هجری و كتاب التفهیم كه در اواخر قرن چهارم یا اوائل قرن پنجم تالیف شده با هم فرقی داشته‌اند دیده نمی‌شود