فارسیزبان فراگیر تمامی سرزمینهای
غرض از این تفصیل و شواهدی پیوسته از دوران پیش از اسلام تا دوران شكوفائی شعر و ادب فارسی در قرن چهارم و پنجم هجری، از مآخذی
______________________________
(1). احسن التقاسیم، ص 398.
(2). احسن التقاسیم، ص 471.
(3). الاثار الباقیه، ص 211.
ص: 71
ایران از قبل تا بعد از اسلام
كه چنانكه گفته شد برای تحقیق در تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از منابع مهم و معتبر و دست اول بهشمار میروند و حتی نقل عین عبارات عربی آنها با آنكه موجب اطناب میشد بیان این نكته است كه مآخذ این نظر را كه در ایران پیش از اسلام زبان عمومی و فراگیر ایران كه در نوشتهها و گفتهها بهكار میرفته زبان پهلوی بوده و در دوران اسلامی آن زبان كمكم به ضعف و سستی گرائیده و جای خود را به زبان فارسی یعنی همان زبانی داده كه در قرنهای سوم و چهارم هجری به جهان دانش و ادب راه یافته و پیش از این تاریخ زبانی پخته و رسا نبوده است، نه تنها تایید نمیكنند بلكه درست عكس آن را میرسانند. این قابل تأمل است كه همه این مآخذ در هرجا كه به مناسبتی ذكری از زبان ایرانیان شده در هر منطقهای كه در قلمرو گسترده ایران واقع بوده از زمانهای پیش از اسلام تا دوران شكوفائی ادبیات فارسی همهجا آن را به نام زبان فارسی «اللغة الفارسیه» خواندهاند با اینكه مؤلفان كتابهائی كه نوشتههائی از آنها نقل شد از كسانی بودهاند كه اگر هم مانند ابن مقفع و بیرونی از صاحبنظران و از عالمان در زبان و تاریخ و فرهنگ ایران نبودهاند باری چنانكه از آثار و سرگذشتشان پیداست از آگاهان بصیر این زبان و فرهنگ آن بهشمار میرفتهاند و از زبان پهلوی هم در جای دیگر از كتاب خود به مناسبتی دیگر و با كاربردی دیگر یاد كردهاند و در هرحال از كسانی نبودهاند كه فرق میان زبان پهلوی و زبان فارسی را ندانند یا آن اندازه مسامحه كار باشند كه یكی را به جای دیگری بگذارند. بهعلاوه در همین قرنهای نخستین اسلامی كه این كتابها تالیف میشده زبان و فرهنگ ایران كه هنوز آثار زیادی از گذشته آن در دسترس اهل علم و ادب بوده در جامعه اسلامی كه ایرانیان خود عضو مهمی از آن بهشمار میرفتهاند آن اندازه ناشناخته نبوده كه چنین مسامحهای از اهل علم و ادب در آن روا باشد.
و چون بر آنچه گذشت این مطلب هم افزوده بشود كه در همه این مآخذ
ص: 72
كلمات و عباراتی كه از زبان مردم ایران نقل شده چه از پیش از اسلام و چه از دوران اسلامی از یمن و مدینه و كوفه گرفته تا مرو و بلخ و بخارا «1» همه از فارسی است و همچنین كلمات بیشمار دیگری كه از زبان ایرانیان به عربی راه یافته و جزء معربات آن زبان شدهاند همه را در كتابهای لغت عربی معرّب از فارسی شمردهاند بنابراین این مطلب را هم باید مسلم شمرد كه علما و محققان قرنهای نخستین اسلامی و به اصطلاح امروز ایرانشناسان آن زمان كه غالبا خود ایرانی و فارسیزبان هم بودهاند و آنچه از آثار پیش از اسلام ایران به عربی منتقل شده اگرنه همه آنها دست كم قسمت اعظم آن به وسیله همانها بوده است زبان ایران را یعنی همان زبان عام و جامعی كه ایران با قلمرو وسیعش بدان شناخته میشده جز زبان فارسی نمیدانستهاند، و زبان پهلوی را همچنانكه خواهد آمد همچون یكی از لهجههای محلی و با كاربردی محدود میشناختهاند و چون از این نشانهها پیروی كنیم و راهی به غیر از همان كه آنها نشان میدهند در پیش نداریم خواهناخواه به این نتایج میرسیم كه:
1. زبان عام و جامع ایرانیانی كه پیش از اسلام در یمن و مدینه میزیستهاند یا زبان ایرانیانی كه در قرنهای نخستین اسلامی در كوفه بودهاند یا زبان ایرانیانی كه چه پیش از اسلام و چه در دوران اسلامی در سایر مناطقی كه در قلمرو ایران بوده تا مرو و بلخ و بخارا در آن سوی خراسان امروز زندگی میكردهاند همه اینها یكی بوده با لهجههای مختلف و همه هم فارسی خوانده میشدهاند.
2. زبان دیوانهای ایران كه در دوران اسلامی به عربی برگردانده شده، چه دیوان عراق كه در زمان حجاج و بعد از سال هشتاد و دو هجری ترجمه شده و چه دیوان خراسان كه پس از سال 124 هجری به عربی نقل شده و چه دیوان قم
______________________________
(1). اینگونه كلمات را غالب محققان كموبیش نقل كردهاند، مرحوم بهار در جلد اول سبكشناسی صورتی از آنها به دست داده و مرحوم دكتر معین هم در مقدمه برهان قاطع چند مورد ذكر كرده و اخیرا آقای علی اشرف صادقی با استقراء بیشتر فهرست جامعتری از این گونه عبارات را در كتاب تكوین زبان فارسی نقل كردهاند.
ص: 73
كه در اواخر قرن دوم هجری به عربی درآمده و چه سایر دیوانها در مناطق دیگر كه در همین زمانها یا دیرتر نقل گردیده همه به زبان فارسی بودهاند.
3. مجادلات مردانشاه و دیگر دبیران ایرانی با صالح پسر عبد الرحمن سیستانی كه از سوی حجاج مأمور برگردان این دیوان به زبان عربی شده بود همه پیرامون زبان فارسی است نه زبان دیگر. «1»
4. زبانی كه كلیله و دمنه از هندی به آن زبان ترجمه شده و سپس از آن زبان به عربی برگشته زبان فارسی بوده نه چنانكه شهرت دارد زبان پهلوی. این مطلب چنانكه گذشت از گفته خود ابن مقفع در مقدمه كلیله و دمنه برمیآید و اگر درباره هركس دیگری بتوان گمان برد كه بهجای زبان پهلوی به مسامحه زبان فارسی به كار برده درباره ابن مقفع چنین گمانی به كلی نارواست چون غالب مطالبی كه درباره زبان پهلوی در مآخذ عربی اسلامی منعكس شده از او سرچشمه میگیرد و چنانكه خواهیم دید گفتههای او در مورد لهجههای ایران و از آن جمله پهلوی مورد استناد سایر علما و مورخان سلف بوده است.
5. كتابهای خزانه مرو یعنی همانها كه به وسیله یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی در هنگام عقبنشینی به مرو از تیسفون به آنجا انتقال یافته بود به همان زبانی نوشته شده بود كه عتابی با یحیی بن حسن با آن زبان سخن میگفت یعنی زبان فارسی كه طاهریان در خراسان و برمكیان و دیگر وزیران و دبیران ایرانی در عراق كه عتابی فارسی را از آنها آموخته بود با آن سخن میگفتند و اگر جز این بود و عتابی برای خواندن آن كتابها ناچار شده بود كه زبان پهلوی را هم بیاموزد حتما آن را ناگفته نمیگذاشت، چون او در این گفتوگو در این مقام است كه كوششهای قبلی خود را برای آشنائی با زبان فارسی و بهرهای كه به سبب آن از كتابهای كتابخانه مرو برده بیان كند و اگر برای این كار جزء فرا گرفتن فارسی كوشش دیگری به كار برده بود جای ذكر آن همینجا بود. احمد بن ابی طاهر
______________________________
(1). آگاهی بیشتر را در اینباره در مقاله نویسنده همین سطور در «مقالات و بررسیها» عنوان نقل
دیوان خواهید یافت.
ص: 74
طیفور هم كه این گفتوگو را نقل كرده خود از مردم مرو رود بوده و زمان او هم با زمان این دو و گفتوگوی آنها چندان فاصلهای نداشته؛ این گفتوگو در حضور محمد بن طاهر بن الحسین اتفاق افتاده كه در سال 198 هجری بدرود زندگی گفته. احمد از دبیران سرشناس بوده و به ابو الفضل كاتب شهرت داشته او را به بلاغت و شعر و روایت و همچنین به علم و فهم ستودهاند. «1»
بنابراین اگر او هم در سخن عتابی مسامحه یا ابهامی مییافت یا آن را نقل نمیكرد یا توضیحی بدان میافزود.
6. زبان قصهها و داستانهائی كه ابو ریحان بیرونی از نوشتههای پیش از اسلام ایران به عربی ترجمه كرده بود با زبان اخبار مقنع كه در قرن دوم یا سوم هجری تألیف شده بود و وی آن را به عربی درآورده بود همان زبانی بوده كه وی كتاب التفهیم خود را به آن زبان تألیف كرده بود یعنی زبان فارسی.
در این مآخذ، همچنان كه اشاره شد، از زبان پهلوی هم سخن رفته ولی نه بهعنوان زبان عام و فراگیر ایران بلكه بهعنوان لهجه یا زبانی محلی و با كاربردی محدود و اگر بخواهیم برای این موضوع هم مثال یا مثالهائی ذكر كنیم باید از قدیمیترین روایتی كه در اینباره وارد شده یعنی روایتی كه ابن ندیم از ابن مقفع نقل كرده آغاز كنیم. این روایت ابن مقفع از قدیم تاكنون یكی از راهنماهای اصلی برای شناخت زبانها یا لهجههای فارسی بوده، در قدیم خوارزمی و حمزه اصفهانی و یاقوت از آن بهره گرفتهاند و در دوران معاصر هم همه محققان سرشناس این رشته آن را كموبیش مورد بررسی قرار دادهاند و چون این روایت مانند دیگر گفتههای ابن مقفع از هر لحاظ قابل تأمل و دقت است و در اینجا به جز در مورد زبان پهلوی در موارد دیگری هم متن عربی آن مورد استناد قرار خواهد گرفت از اینرو متن عربی آن هم عینا به همان صورت كه ابن ندیم آورده نقل میشود:
______________________________
(1). او كتابی به نام «كتاب بغداد» در شرح حال خلفا و رویدادهای مهم زمان ایشان در چندین مجلد پرداخته بود كه ظاهرا جز جلد ششم آنكه اختصاص به اخبار مأمون داشته از آن چاپ نشده است. (خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 4، ص 211)
ص: 75
روایت ابن ندیم چنین است: قال عبد الله بن المقفع:
لغات الفارسیة، الفهلویه و الدریّه و الفارسیه و الخوزیّه و السریانیه.»
فامّا الفهلوی فمنسوب الی فهله، اسم یقع علی خمسة بلدان و هی اصفهان و الری و همدان و ماه نهاوند و آذربیجان و اما الدریّه فلغة مدن المدائن و بها كان یتكلم من بیاب الملك و هی منسوبه الی حاضره الباب و الغالب علیها من لغه اهل خراسان و المشرق لغه اهل بلخ. و اما الفارسیه فیتكلّم بها الموء ابذه و العلما و اشباههم و هی لغه اهل فارس.
و اما الخوزیه فبها كان یتكلّم الملوك و الاشراف فی الخلوة و مواضع اللعب و اللذة و مع الحاشیه.
و اما السریانیه فكان یتكلم بها اهل السواد و المكاتبه فی نوع من اللغه بالسریانی فارسی. «1»
یعنی: «ابن مقفع گوید زبانهای فارسی عبارتند از پهلوی و دری و فارسی و خوزی و سریانی.
اما پهلوی منسوب است به پهله و پهله نامی است كه بر پنج شهر اطلاق میشود و آنها اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان هستند.
اما دری زبان شهرهای مدائن است و كسانی كه در دربار شاه بودند بدین زبان سخن میگفتند و این زبان منسوب است به دربار و غالب بر این زبان از زبان مردم خراسان و مشرق زبان اهل بلخ است.
و اما فارسی زبانی است كه موبدان و دانشمندان و نظائر ایشان بدان سخن میگفتند و آن زبان مردم فارس بود.
و اما خوزی زبانی بود كه پادشاهان و بزرگان در مجالس انس و لهو و لعب و با پیرامونیان و حاشیه خود بدان سخن میگفتند.
و اما سریانی زبانی بود كه مردم سواد بدان سخن میگفتند و مكاتبه هم در آن به گونهای از زبان فارسی به سریانی است.
______________________________
(1). الفهرست، ص 13.
ص: 76
چنانكه ملاحظه میشود ابن مقفع زبان پهلوی را كه از جمله لهجهها یا زبانهای فارسی شمرده منسوب به پنج شهر غربی و شمال غربی ایران دانسته و سرزمین پهله را هم جز همین مناطق نمیشناخته و از این امر میتوان چنین فهمید كه در این دوران كه شامل اواخر عصر ساسانی و اوائل دوران اسلامی میشود پهله جز به این مناطق و پهلوی جز به لهجه بومی این مناطق اطلاق نمیشده و آنچه درباره زبان پهلوی (پارتی) یا پهلوی شمالی و همچنین مناطقی كه در شرق و شمال ایران پهله خوانده میشدهاند كه برخی از نویسندگان آن را در مباحث زبانشناسی ایران مطرح ساختهاند مربوط به دورههای خیلی قدیمتر میشود كه شاید در این دوران هم ناشناخته بودهاند. موید این امر مطلبی است كه در المسالك و الممالك ابن خردادبه یعنی قدیمیترین كتابی كه در شناخت راهها و سرزمینها به زبان عربی تألیف شده و چنانكه خواهد آمد آن هم معرف دورههای اخیر دوران ساسانی است ذیل عنوان «بلاد البهلویین» آمده كه در آنجا هم تنها همین مناطق با كمی اختلاف سرزمین پهلویها شمرده شده نه جای دیگر. «1»
یكی از ایرادهائی كه براین روایت ابن مقفع گرفته شده این است كه در آن زبان سریانی كه خود زبانی سامی و غیر ایرانی است جزء زبانهای فارسی شمرده شده و این را از اشتباهات ابن مقفع شمردهاند «2» در صورتی كه اگر در همین روایت بیشتر دقت شود نه تنها ایرادی در آن نمیتوان یافت بلكه برعكس میتوان از خلال آن، هم یكی از لهجههای ناشناخته زبان فارسی را شناخت و هم برای بعضی مسائل زبان فارسی در این دوران انتقال پاسخهای بهتری یافت.
ابن مقفع در این روایت از زبان سریانی سخن نمیگوید بلكه از لهجه یا گونهای از زبان فارسی نام میبرد كه آن را فارسی سریانی خوانده یعنی فارسیای
______________________________
(1). ابن خردادبه، المسالك و الممالك.
(2). بهار، سبكشناسی، ج 1، ص 27- محمد معین مقدمه برهان قاطع ص 30 به نقل از پورداود، فرهنگ ایران باستان، ج 1، ص 161 بدین عبارت «سریانی شعبه مهمی از زبان آرامی شرقی از سلسله زبانهای سامی است نه هند و اروپائی و آریائی و به تحقیق ایرانی نیست. این اشتباه از آنجا برخاسته است كه زبان و خط سریانی در ایران عهد ساسانی رواج داشته است.
ص: 77
كه به خط سریانی نوشته میشده و در منطقه سواد یعنی سورستان دوران ساسانی و عراق امروز رایج بوده است.
جالب توجه این است كه ابن مقفع خود این احتمال را میداده كه آنچه او بیان كرده با زبان سریانی اشتباه میشود به همین سبب برای رفع این اشتباه به این اكتفا نكرده كه آن را جزء اقسام فارسی شمرده بلكه یك كلمه فارسی هم در آخر آن اضافه كرده كه تأكیدی برای فهم مقصود وی باشد و عبارت را بدین صورت بیان كرده: «و المكاتبة فی نوع من اللغه بالسریانی فارسی» یعنی مكاتبه در آن نوعی فارسی با خط سریانی بود و ابن ندیم هم با كمال امانت همین عبارت را، با همان كلمه فارسی آخر آنكه بسا محتمل بود بدان توجه نشود و از قلم بیفتد، نقل كرده ولی با همه آن تأكیدها و احتیاطها سرانجام همین كلمه از نظر كسانی كه این روایت را مورد استفاده قرار دادهاند دور مانده و در نتیجه این بیدقتی در فهم مراد ابن مقفع برای ایشان اشتباهی روی داده كه آن را به ابن مقفع نسبت دادهاند.
همین موضوع یعنی نوشتن به سریانی و خواندن به فارسی را ابن مقفع در روایتی دیگر كه ابن ندیم در موضوع خطهای هفتگانه فارسی از او نقل كرده درباره یكی از این خطها كه در فارسی آن را نامه دبیره (خط همگانی و عمومی) میخواندهاند و در عربی «كتابه الرسائل» خوانده شده چنین بیان داشته كه برخی از كلمات این خط به زبان سریانی قدیم كه مردم بابل بدان سخن میگفتهاند نوشته میشود ولی به فارسی خوانده میشود. «1»
گذشته از روایتهای ابن مقفع و آنچه وی درباره زوارش (هزوارش) گفته كه آن هم كموبیش از همین مقوله است، تكههائی از نوشتههای پارسی كه به خط سریانی در كاوشهای باستانشناسی یافت شده «2» مؤید این نظر و دلیل این تواند
______________________________
(1). الفهرست، ص 13- 14.
(2). از آن جمله قطعهای از زبور نسطوری به زبان فارسی و به خط سریانی كه در نزدیك توفان
كشف شده و دیگر قطعهای است كه استاد فقید هنینگ نشانی آن را داده و آن هم به زبان-
ص: 78
بود كه در دوران ساسانی و شاید پیش از آن هم در نوشتن زبان فارسی به كار بردن خط سریانی و حتی به كار بردن كلمات سریانی همچون نشانههائی برای مفاهیم فارسی امری ناآشنا و بیگانه نبوده، و این امر چنانكه خواهد آمد صرفا ارتباط با خط داشته نه زبان كه در همه حال فارسی خوانده میشده، نوشتن فارسی با خطی غیر از فارسی منحصر به خط سریانی نبوده بلكه برخی از پیروان مذاهب دیگر كه از خود خطی داشتهاند نیز فارسی را با خط خودشان مینوشتهاند محققان تاكنون به نوشتههائی به زبان فارسی و به خط عبری و مانوی دست یافتهاند «1» و بسا كه با پیشرفت تحقیقات به نوشتههای دیگری به همین زبان و با خطهای دیگر نیز دست یابند.
با فارسی سریانی یعنی فارسیای كه با خط سریانی نوشته میشود به یكی از مباحث مهم زبان فارسی در این دوران انتقال یعنی مسأله خط میرسیم كه بسیاری از مشكلاتی كه در آن بوجود آمده ناشی از همین مسأله و آمیختگی آن با مسأله زبان است. شاید بهترین نمونهای كه بتوان برای این دشواریهای ناشی از آمیختگی مسائل خط و زبان ذكر كرد هزوارش موجود در متون پهلوی باشد كه سالهای سال یكی از مشكلات زبان پهلوی بهشمار میرفت و موجب سرگردانی محققان آن رشته و باعث بدفهمی بسیاری از متون پهلوی گردیده بود و سرانجام پس از راهیابی به شناخت آنها كه آن هم به راهنمایی روایت ابن مقفع «2» صورت پذیرفت معلوم شد كه آن مشكلی مربوط به خط بوده نه زبان.
در اینجا شاید تذكر این نكته لازم باشد كه در روایت ابن مقفع درباره هزوارش یا زوارشن و همچنین در مجموع روایتی كه ابن ندیم از او درباره خطهای فارسی زیر عنوان «الكلام علی القلم الفارسی» «3» آورده در هیچجا ذكری
______________________________
- فارسی و به خط سریانی. آگاهی بیشتر درباره این دو نامه را در مقاله «بعضی از كهنترین آثار نثر فارسی تا پایان قرن چهارم» از استاد دكتر غلامحسین صدیقی، ص 5- 6 خواهید یافت.
(1). همان مأخذ.
(2). «و لهم هجاء یقال له زوتارشن ...
(3). ابن مقفع در این روایت از هفت خط فارسی نام برده كه پنج تای آنها تا زمان ابن ندیم هم-
ص: 79
از خط پهلوی نیست. بنابراین در تفسیر روایت ابن مقفع پهلوی را بهجای فارسی گذاردن، چنانكه برخی از محققان كردهاند «1» هم دور از احتیاط و هم تحمیلی ناروا بر عبارت ابن مقفع و ابن ندیم است، گذشته از اینكه در همین فهرست خطهائی ذكر شده كه در عرف زبانشناسان معاصر هم پهلوی خوانده نمیشوند مانند دین دبیره كه امروز خط اوستائی خوانده میشود نه پهلوی.
در ترجمه كتاب زهرها از هندی به فارسی برای یحیی برمكی كه ذكر آن گذشت نیز سخن از خط فارسی است. ابن ندیم هم در ذكر خط مانوی زیر عنوان «الكلام علی القلم المنانی» از خط فارسی سخن گفته. «2»
در دوران اسلامی با تغییر خط فارسی به خط اسلامی مشكلات دیگری بر آنچه از قدیم بود در راه شناختن خط و زبان ایران افزوده گشت. ایهامی بیش از گذشته بر این مبحث سایه افكند و مسأله تغییر خط هم با مسأله تغییر زبان درهم آمیخت.
از آنچه درباره فارسی سریانی گذشت میتوان به این امر هم پیبرد كه در ایران از قدیم فارسی را به خطهای دیگر نوشتن امری نامأنوس و غیر عادی نبوده و ظاهرا در قلمرو گسترده زبان فارسی پیروان هر مذهبی كه از خود خطی داشتهاند فارسی را با همان خط مینوشتهاند. مردم ماورا النهر و سمرقند با خط مانوی «3» كه مكاتبه با آن برای ایشان آسانتر بوده یهودیان با خط عبری نسطوریان و سریانیان با خط سریانی و مانویان با خط مانوی. بنابراین طبیعی بوده
______________________________
- وجود داشته و وی آنها را دیده و نمونهای هم از هریك از آنها در الفهرست آورده و دو خط دیگر را ابن ندیم ندیده و نمیشناخته (الفهرست، ص 13 و 14).
(1). شادروان بهار پس از ذكر روایت ابن مقفع درباره خطها گوید: «چنانكه ملاحظه شد در آغاز خطوط پهلوی را هفت دانسته و در شرح آن هشت آورده»- سبكشناسی، ج 1، ص 77- 78.
(2). «الخط المنانی مستخرج من الفارسی و السوریانی استخرجه مانی كما ان المذهب مركب من
المجوسیه و النصرانیه ...». (الفهرست، ص 17)
(3). ابن ندیم درباره خط مانوی زیر عنوان الكلام علی القلم المنانی، گوید «و بهذا القلم یكتبون انا جیلهم و كتب شرانعهم. و اهل ماوراء النهر و سمرقند بهذا القلم یكتبون كتب الدین و یسمّی ثم قلم الدین ...»- (الفهرست، ص 17).
ص: 80
كه در دوران اسلامی هم ایرانیانی كه به اسلام میگرویدهاند و با خط عربی كه به تدریج سر و صورتی میگرفته و به خط اسلامی تبدیل میشده است «1» مانوس و آشنا میشدهاند كمكم زبان فارسی خود را هم با همین خط كه آن را برای بیان اندیشههای تازه خود رساتر مییافتهاند بنویسند. و این هم طبیعی بوده كه زرتشتیان ایران كه شماره آنها در قرنهای نخستین اسلامی آنقدرها هم كم نبوده با خط اسلامی سروكاری نیابند و به همان خط فارسی خود وفادار مانند و همه كتابهای خود را اعم از مذهبی و اسلامی همچنین مكاتبات میان خود را همچون گذشته با همان خط سابق خود بنویسند و بخوانند.
از این دو رویداد دو نتیجه حاصل آمد كه سردرگمیهای امروز در شناخت صحیح زبان آن دوران ناشی از همانها است یكی آنكه ایرانیان مسلمان با خط سابق خود آنچنان بیگانه شدند كه نتوانستند بعدها از خلال آن خط زبان خود را باز یابند و بشناسند و به همین سبب آن را زبانی ناآشنا از روزگاران قدیم پنداشتند. و این روزگاران قدیم هم همان دوران پیش از اسلام بود كه هرچه بیشتر از آن دور میشدند آگاهی ایشان از آن كمتر و ابهامی كه آن را فرا میگرفت بیشتر میشد. و دیگر آنكه زبانی كه با خط سابق نوشته میشد و اختصاص به زرتشتیان یافته بود با كاهش تدریجی ایشان در اثر گرایش به اسلام یا كوچهای فردی و گروهی و یا عوامل دیگر به تدریج زبان نوشتاری گروهی محدود گردید و به سبب قطع رابطه آن با منابع اصلی خویش یعنی مردم ایران كه عموما مسلمان شده بودند نه تنها از تحول و تكاملی كه زبان فارسی با خط اسلامی از آن برخوردار بود محروم ماند بلكه چون دایره آن به تدریج تنگتر گردید و دانائی و آگاهی زرتشتیان و عالمان ایشان هم نسبت به این زبان كاستی گرفت نیروی زایش خود را هم به تدریج از دست داد و به شكل زبانی كممایه و سترون درآمد.
______________________________
(1). سیر تحول خط عربی و نام كسانی را كه این تحول تدریجی به دست آنها صورت گرفته در الفهرست ابن ندیم، ص 4- 9 خواهید یافت.
ص: 81
در این زمینه به این مطلب هم باید توجه داشت كه زبان دین یعنی زبانی كه در پرستشگاهها در خطابهها و نیایشها به كار میرود و در نوشتههای دینی منعكس میشود همیشه و در همهجا كهنهتر از زبانی است كه در بیرون از قلمرو مذهب معمول و متداول است. زیرا آن زبان از روزگاری قدیمتر سرچشمه میگیرد و غالبا كلمات و اصطلاحاتی كه در آن بهكار میرود به همان شكل و هیأت قدیمی جزء سنتها در میآیند و از نوعی قداست برخوردار میشوند كه دست تحول را از دامن آنها كوتاه میسازد یا اگر تحولی در آنها راه یابد تا بدان حد نیست كه غبار كهنگی را از چهره آنها بزداید. بنابراین دور از واقعیت نخواهد بود اگر گفته شود كه زبانی كه موبدان زردشتی برای كتابها و روایات مذهبی خود بهكار میبردند حتی پیش از آنكه با تغییر خط فارسی از پویائی و تحول باز ماند و به كهنگی گراید خود زبانی كهنه و قدیمی بوده است.
بههرحال پس از تغییر خط فارسی به خط اسلامی و محصور ماندن خط فارسی به كتابهای دینی زردشتی و نوشتههائی كه موبدان و علمای زردشتی از روزگاران قدیم نگاه میداشتند كمكم برای تشخیص آنها از فارسی اسلامی كلمه پهلوی بهكار رفت بیآنكه در همهجا تصویر روشنی از آن در دست باشد و التباسی بین خط و زبان در میان نباشد و به همین جهت گاه در مآخذ عربی و اسلامی مفهوم این كلمه دور از آشفتگی و تشویش نیست و استعمال این كلمه را بدین صورت در مؤلفات قرن چهارم به بعد میتوان دید.
چنانكه گذشت در اوائل قرن دوم به گفته ابن مقفع زبان پهلوی یك لهجه محلی بوده منسوب به پهله یا عراق عجم و آن ارتباطی با كتب دینی زرتشتی نداشته. در نوشته جاحظ هم بهعنوان لهجهای یاد شده كه مردم اهواز در جنب زبان فارسی در آن هم مهارت داشتهاند این هم اگر حكایت از گذشته نباشد و مربوط به زمان خود جاحظ باشد باز از گفته ابن مقفع دور نیست زیرا اهواز هم با
ص: 82
بخش مهمی از عراق عجم در دولت ساسانی یك حاكمنشین را تشكیل میدادهاند. «1»
ولی در مؤلفات دورههای بعد یعنی از قرن چهارم به بعد این مفهوم تغییر یافته. در هنگامی كه در قرن چهارم بشاری مقدسی اقلیمهای هشتگانه ایران را كه در همه یا اغلب آنها سفر كرده و از زبان آنها هم اجمالا و تفصیلا در كتاب احسن التقاسیم یاد كرده، در وصف زبان همین محلهائی كه در دورههای سابق پهله یا خوزستان نامیده میشد به جز فارسی ذكری از زبان هیچ جای ایران را هم پهلوی نخواند، این را چنین میتوان تعبیر كرد كه او زبان رایج مردم را در زمان خودش وصف كرده و نظری به سابقه تاریخی نداشته.
در همین قرن استخری و به پیروی از او ابن حوقل در جائی كه از سه زبان رایج در فارس یاد كردهاند زبان پهلوی را هم در ردیف فارسی و عربی آورده و كاربرد پهلوی را چنین بیان كرده:
«و لسانهم الذی به كتب العجم و ایامهم و مكاتبات المجوس فیما بینهم الفهلویه التی تحتاج الی تفسیر حتی یعرفها الفرس» «2»، یعنی زبان مردم فارس كه كتابهای عجم و تواریخ ایشان و نوشتههای زردشتیان میان خودشان با آن زبان است پهلوی است كه احتیاج به توضیحی دارد تا ایرانیان آن را بفهمند.
این زبانی كه استخری آن را پهلوی خوانده با همان زبانی تطبیق میشود كه در روایت ابن مقفع به نام فارسی یعنی زبان مردم فارس خوانده شده و طبق آن روایت زبانی بوده است كه موبدان و دانشمندان و نظائر ایشان بدان سخن میگفتهاند.
شاید لازم باشد در اینجا برای روشن شدن این معنی به این مطلب اشارهای بشود كه زبان مردم فارس از آنرو زبان موبدان و دانشمندان بوده كه اقلیم
______________________________
(1). آخرین فرمانروای این منطقه كه به دوران اسلامی رسید هرمزان بود كه فرمانروای لرستان و
خوزستان بود.
(2). اصطخری، مسالك الممالك، ص 137 و ابن حوقل، صوره الارض، ص 253.
ص: 83
فارس همچنان كه از قدیم دار الملك ایران بوده همیشه و حتی پس از انتقال مركز سیاسی ایران به مناطق دیگر مانند تیسفون و بلخ و جاهای دیگر همچنان مركزیت دینی و علمی خود را در همه دورهها حفظ كرده و برای زردشتیان در همهجای ایران در حكم دار العلم و مركز تعلیم و تعلم و حفظ آثار علمی و مذهبی ایران به شمار میرفته، و علت این هم كه در دوران اسلامی تا قرنها این اقلیم همچنان چهره زردشتی خود را حفظ كرده همین سابقه علمی و فرهنگی آن بوده.
ابن حوقل در قرن چهارم هجری آنجا را چنین وصف كرده: «در هیچجا به اندازه فارس زردشتی وجود ندارد زیرا در این ناحیه پایتخت كشور و مركز دین و محل كتابها و آتشكدههای آنها بوده، آثاری كه پشت به پشت به ارث بردهاند و تا امروز در دست آنها باقی است. «1»
و به سبب همین مركزیت اینجا بوده كه مهمترین آثار دینی و فرهنگی ایران در همین منطقه بهوجود آمده و بیشتر آنها هم در همین منطقه تا قرنها در دوران اسلامی باقی مانده بود. استخری از كوهی در این منطقه در ناحیه شاپور نشانی میدهد كه بر آن تصویر هریك از پادشاهان و مرزبانان سرشناس و رؤسای نامآور آتشكدهها و موبدان بزرگ و دیگران نقش شده بوده و تصویرهای این اشخاص با سرگذشتها و داستانهایشان در صندوقهائی نگهداری میشده، و عهدهدار حفظ آنها گروهی بودهاند كه در ناحیه ارجان در جائی كه نام آنجا را به عربی «حصن الجص» نوشته است نشیمن دارند. «2»
حصن الجص یا قلعه الجص را كه بر طبق معمول فارسی در این موارد باید ترجمه گچدژ یا دژگچین باشد در جای دیگر در ذكر دژها و قلعههای فارس (حصون فارس) چنین توصیف كرده «قلعه الجص در ناحیه ارجان است كه در
______________________________
(1). صوره الارض، ص 255 (فرهنگ ایرانی ص 26).
(2). مسالك الممالك، ص 150. «و بناحیه سابور جبل قدو صوّر فیه صور كل ملك و كل مرزبان معروف للعجم و كل مذكور من سدنة النیران و عظیم من موبد و غیره و تتابع صورها و لاء و ایامهم و قصصهم فی ادراج و قد خص بحفظ ذلك قوم سكان بموضع بناحیه ارجان یعرف بحصن البحص».
ص: 84
آن زردشتیان و داستانسرایان ایران نشیمن دارند و رویدادهای بزرگ تاریخشان را در آنجا به درس میآموزند و آن سخت استوار است». «1»
ناحیه ارجان از مناطق غربی فارس و میان دو استان فارس و خوزستان واقع بوده و از آنچه یاقوت درباره ریشهر كه بخشی از استان ارجان بوده ذكر كرده است چنین برمیآید كه این ناحیه از روزگاران قدیم همچنان محل درس و بحث و تحریر علوم بوده وی در اینباره نوشته:
«ریشهر كه به قول حمزه مختصر (ریو اردشیر) است ناحیهای است از استان ارجان كه در دولت ایرانیان گشته دفتران (ظ گشته دبیران) در آنجا نشیمن داشتند و آنها كسانی بودند كه به خط جستق (معرب گشته) كه كتابهای طب و نجوم و فلسفه را با آن مینوشتهاند كتابت میكردند. «2»
و به سبب همین اهمیت دینی و تاریخی آنجا بوده كه در دوران اسلامی هم این منطقه تا قرنها همچنان چهره قدیم خود را حفظ كرده بوده تا روزگار
______________________________
(1). «و قلعة الجص بناحیه ارجان فیها مجوس و بادگذارات الفرس و ایامهم تتدارس فیها و هی منیعة جدا» (المسالك الممالك، ص 118).
ترجمه بادگذار كه در اینجا با همان عبارت فارسی آن نقل شده به داستانسرا یك ترجمه احتمالی است. اینوسترانز و ص 19 از كتاب نریمان، آن را به همینگونه ترجمه كرده ولی شاید بهطور قطع نتوان گفت كه از این كلمه اگر تحریفی در آن روی نداده باشد چه معنائی قصد میشده. ابن حوقل این عبارت را كه ظاهرا از استخری گرفته چنین نقل كرده: «و قلعه الجص بناحیه الرجان یسكنها المجوس با یاذارات الفرس و ایامهم بند ارسون فیها علومهم و هی منیعه رفیعه»- (صوره الارض، ص 242). كه عبارتی زیاد به سامان نیست و اگر تحریفی در آن روی نداده باشد دقتی هم در نقل گفته استخری بهكار نرفته نظیر همین بیدقتی در نقل نوشتهای است كه بر آتشكده بارین نوشته بوده و استخری آن را نقل كرده و ابن حوقل از او برداشته، استخری درباره آن نوشته «و حدثنی من رای به قد كتب علیه بالفهلویه انه انفق علیه ثلاثون الف درهم»- (مسالك الممالك، ص 118) ولی ابن حوقل آن را چنین نوشته: «و حدثنی من قرا علیه بالفهلویه انه انفق علیه ثلاثون الف الف دینار». (صوره الارض، ص 242) كه در این عبارت سی هزار درهم هزینه آن آتشكده كه رقمی معقول است به رقم نامعقول سی میلیون دینار تغییر یافته.
(2). معجم البلدان در كلمه ریشهر آگاهی بیشتر درباره این روایت و كشته دبیران را در كتاب نگارنده «فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و ...» چاپ 2، ص 35 خواهید یافت.
ص: 85
استخری یعنی قرن چهارم هنوز شمار آتشكدههای فارس به اندازهای بوده كه وی نمیتوانسته از حفظ آنها را بشمرد زیرا به گفته وی بهندرت میشد در آنجا ناحیه و شهر و روستائی یافت كه در آن چند آتشكده نباشد و از آن جمله نام ده آتشكده را در نواحی مختلف فارس كه بیش از همه مورد احترام و تعظیم و تكریم زردشتیان روزگار خودش بوده ذكر كرده است «1» و در زمانی هم كه مقدسی آنجا را دیده زردشتیان آن ناحیه هرچند هم ردیف اهل ذمه بهشمار میرفتهاند لیكن نشانهای را كه معمولا اهل ذمه میبایستی بر خود بزنند آنها نمیزدهاند و در آئینها و جشنهای ایشان همه اهل شهر شركت میداشتند و همه بازارهای شهر را آذین میبستهاند. «2»
و با این سابقه دینی و تاریخی طبیعی بوده است كه زبان كتابها و آثار دینی زردشتیان همین زبان مردم فارس یعنی لهجه مخصوص آنها باشد. چنانكه در روایت ابن مقفع هم ذكر شده، نكتهای كه در نوشته استخری قابل تأمل است این است كه در قرن چهارم زبانی را كه او پهلوی نامیده نه زبان گفتار بلكه زبان نوشتار موبدان و زردشتیان بوده و از این برمیآید كه آنچه باعث این شده كه زبانشان را به جز زبان فارسی كه عموم مردم بدان تكلم میكردهاند بشمرد همان خصوصیتی بوده كه از تغییر خط فارسی به خط اسلامی و عدم تغییر خط زردشتیان و آثار ناشی از آن سرچشمه گرفته و در این تاریخ كه شاید بیش از دو سه قرن از تاریخ تغییر خط فارسی میگذشته در اثر تحول این زبان و ثابت ماندن آن دیگری تفاوتهائی بین آن دو به وجود آمده بود كه به گفته استخری آن زبان مكتوب به آن خط قدیم نیاز به توضیحی داشته تا فارسیزبانان آن را درست بفهمند و شاید این توضیح یا تفسیر هم چندان زیاد نبوده. «3»
در هر حال آنچه از نوشتههای استخری برمیآید این است كه در این
______________________________
(1). مسالك الممالك، ص 118 و 119.
(2). احسن التقاسیم، ص 429.
(3). این معنی از عبارت «تحناج الی تفسیر حتی یعرفها الفرس» كه تفسیر در آن بدون اله ذكر شده فهمیده میشود.
ص: 86
تاریخ زبان پهلوی به آن دسته از نوشتههای زردشتی اطلاق میشده كه به خط قدیم نوشته میشده وی همین كلمه را برای خطی در آتشكده بارین كه ظاهرا در آن تاریخ بنا و مبلغی كه بر آن هزینه كرده بودهاند نوشته بوده است به كار برده. «1»
«الفارسیه الاولی» و «الفارسیه الثانیه»
ابهامی كه در اثر این تغییرات و آمیخته شدن مسائل خط و زبان به یكدیگر بر مفهوم و كاربرد كلمه پهلوی در مآخذ عربی و اسلامی سایه افكند در نوشتههای مسعودی بهصورتی بارز و تا حدی آشفته نمودار میگردد. وی در یك جا پهلوی را مانند یكی از لهجههای شناخته شده فارسی و در ردیف دری و آذری نام برده بیآنكه كاربرد یا قلمرو آن را ذكر كند «2» و در موردی از آن بهصورتی نام برده كه با كتابهای دینی مانی و ابن دیصان و مرقیون بستگی مییابد «3» و در مورد دیگری آن را به اوستا ربط داده و در سخن از آن گوید كه زردشت شرحی بر اوستا پرداخت و آن را زند نامید و سپس زردشت آن را از زبان پهلوی به فارسی ترجمه كرد و آنگاه برای زند هم شرحی پرداخت كه آن را پازند نامید «4» كه از این عبارت معلوم میشود كه مسعودی زبان اوستا را در زمان خودش فارسی میدانسته كه از زبان قدیمتری یعنی پهلوی ترجمه شده بوده است. و در موردی هم پهلوی را الفارسیه الاولی یعنی فارسی كهن معنی كرده و آن به مناسبت ذكر فرعون است كه گوید: معنی آن را از قبطیان مصر پرسیده و پاسخی نشنیده و سپس خودش احتمال داده كه این اسم در زبان قدیم مصر نشانه پادشاهانشان بوده و آن زبان اكنون تغییر یافته مانند تغییر یافتن پهلوی كه فارسی اولیه بوده به فارسی دوم. «كتغیر الفهلویة من
______________________________
(1). مسالك الممالك، ص 118.
(2). التنبیه و الاشراف، ص 78.
(3). مروج الذهب، چاپ محمد محیی الدین عبد الحمید- قاهره ج 4، ص 242، «و امعن المهدی فی قتل الملحدین و المداهنین عن الدین ... لما انتشر من كتب مانی و ابن دیصال و مرقیون مما نقله عبد الله بن المقفع و غیره و ترجمت من الفارسیه و الفهلویه الی العربیه».
(4). التنبیه و الاشراف، ص 92، «... ثم ترجمه زرادشت من لغه الفهلویه الی الفارسیه».
ص: 87
الفارسیة الاولی الی الفارسیة الثانیة». «1»
و الفارسیة الاولی را هم در جای دیگر زبانی دانسته كه كسی در زمان او آن را نمیشناخته. او در نقل روایتی كه اوستا را بر دوازده هزار پوست گاو نوشته یا كنده بودهاند، گوید: «حفروا باللغة الفارسیة الاولی، و لا یعلم احد الیوم یعرف معنی تلك اللغة و انما نقل لهم الی هذه الفارسیة شیئی من السور فهی فی ایدیهم یقرءونها فی صلواتهم» «2» یعنی آن را به زبان فارسی قدیم حفر كردند و امروز كسی نیست كه معنی آن زبان را بداند، لیكن برای ایشان برخی از سورهها را به همین فارسی برگرداندند و این همان است كه در دست ایشان است و در نمازهاشان آن را میخوانند. ولی باز در مورد دیگر همین «الفارسیه الاولی» زبانی است كه ابن مقفع كتابی را كه حاوی جنگهای افراسیاب و شرح جنگهای ایرانیان و تركها بوده و به نام سكیسران یا نامی شبیه به این خوانده میشده از آن زبان به عربی برگردانده است. «3»
این تصویر ناروشن از زبان پهلوی و استعمال آن برای بیان زبان تا پیش از اسلام ایران یا هرچه به خط آن زمان نوشته میشده در همه مآخذ چه فارسی و چه عربی همچنان ادامه یافته و آنچنان شهرت یافته كه گوئی مؤلفان بعدی آن را جزء مسلمات میشمردهاند. شاید بهترین نمونهای كه در این مورد بتوان یاد كرد مطالبی است كه درباره كلیله و دمنه ساسانی و زبان آن در این نوشتهها آمده. این كتاب را از آنرو بهترین نمونه میتوان شمرد كه درباره این كتاب به شهاد همه مآخذ موجود به جز آنچه در مقدمههای نسخه عربی این كتاب آمده اطلاعات دیگری از مآخذ دیگری به جهان اسلام نرسیده بوده بنابراین جالب توجه خواهد بود كه تحقیق شود با آنكه در متن عربی كلیله و دمنه و مقدمههای آن در هیچجا ذكری از زبان پهلوی نرفته و در جاهائی هم كه سخن از ترجمه آن رفته
______________________________
(1). مروج الذهب، پلا، ج 2، ص 95.
(2). التنبیه و الاشراف، ص 91.
(3). مروج الذهب، پلّا، ج 1، ص 267، «فهذا كلّه موجود مشروح فی الكتاب المترجم بكتاب السكیسران، ترجمه ابن مقفع من الفارسیه الاولی الی العربیه».
ص: 88
و ذكر زبان ضرورت داشته چنانكه ذكر شد همهجا سخن از «اللغة الفارسیه» یا «اللسان الفارسی» است چگونه و از چه راه این زبان در دورههای بعد به زبان پهلوی تغییر یافته و این امر هم آنچنان شهرت یافته كه امروز از مسلمات شمرده میشود.
قدیمیترین مآخذ موثقی كه میتوان نخستین بار برای كلیله و دمنه زبان پهلوی را بهجای فارسی یافت مقدمه قدیم شاهنامه یا شاهنامه ابو منصوری است كه در سال 346 هجری قمری فراهم شده. در این مقدمه درباره كلیله و دمنه و ترجمه آن چنین آمده: «... و مأمون پسر هارون الرشید منش پادشاهان و همت مهتران داشت. یك روز با فرزانگان نشسته بود گفت مردم باید كه تا اندرین جهان باشند و توانائی دارند بكوشند تا ازو یادگاری بود تا پس از مرگ او نامش زنده بود عبد الله پسر مقفع كه دبیر او بود گفتش كه از كسری انوشیروان چیزی مانده است كه از هیچ پادشاه نمانده است، مأمون گفت چه ماند (ظ مانده) گفت نامه از هندوستان بیاورد آنكه برزویه طبیب از هندوی به پهلوی گردانیده بود تا نام او زنده شد میان جهانیان و پانصد خروار درم هزینه كرد، مأمون آن نامه بخواست و آن نامه بدید فرمود دبیر خویش را تا از زبان پهلوی به زبان تازی گردانید. پس امیر سعید نصر بن احمد این سخن بشنید خوش آمدش دستور خویش را خواجه بلعمی بر آن داشت تا از زبان تازی به زبان پارسی گردانید.» «1»
و چون این مسلم است كه گردآورندگان این مقدمه درباره كلیله و دمنه و زبان او به جز آنچه در مقدمه خود كتاب آمده بوده هیچ منبع مستقلی در دست نداشتهاند كه تغییر فارسی به پهلوی را از آن گرفته باشند بنابراین هیچ توجیهی برای استعمال این كلمه جز همان كه ذكر شد نمیتوان یافت و این هم كه زمان ترجمه كتاب را در عصر مأمون و ابن مقفع را هم وزیر مأمون پنداشتهاند كه درست نیست میرساند كه نباید از ایشان انتظار تحقیقی دقیق درباره تاریخ و
______________________________
(1). مقدمه قدیم شاهنامه به تصحیح علامه فقید محمد قزوینی، هزار سال پس از فردوسی، انتشارات وزارت فرهنگ، تهران 1322 هجری شمسی، ص 135.
ص: 89
ترجمه و زبان آن داشت. آنچه هم كه در شاهنامه فردوسی درباره كلیله و ترجمه آن در این شعر آمده:
كلیله به تازی شد از پهلویبدانسان كه اكنون همی بشنوی تواند بود كه از همین مقدمه گرفته شده باشد. چه در شاهنامه هم همان اشتباهی كه درباره زمان ترجمه كلیله در این مقدمه آمده بههمان صورت تكرار شده بنابراین كلمه پهلوی در اینجا هم مفهومی بیش از آنچه در آن مقدمه داشت ندارد. بدین مناسبت بیمورد نیست كه به این نكته هم توجه شود كه اصولا استدلال به اشعار شاهنامه درباره زبان و خط پهلوی در مباحث زبانشناسی كه نیاز به دقت و تشخیص معنی دارد دور از احتیاط به نظر میرسد زیرا پهلوی كلمهای است كه فردوسی از آن در بسیاری موارد برای بیان مفاهیمی عام و نامشخص ولی آمیخته با شكوهی ستایشآمیز همچون قدرت، پهلوانی، دلیری اصالت دودمانی و مانند اینها كه همه آنها به ایران قدیم باز میگردد استفاده كرده و این توهم را به وجود میآورد كه شاید در مورد خط و زبان هم یكی از آن مفاهیم را قصد كرده باشد.
در همین قرن ثعالبی هم در كتاب «غرر اخبار ملوك الفرس و سیرهم» «1» در داستان كلیله و دمنه و ترجمه آن در روزگار انوشیروان بهجای فارسی پهلوی گذاشت و نوشت: «و امر (انوشیروان) بزرجمهر بنقله انی اللغه الفهلویه ... و لم یزل الكتاب مخزونا عند ملوك الفرس حتی نقله ابن المقفع الی العربیة و الروذكی بامر
______________________________
(1). این كتاب را به همین نام از مؤلفات ابو منصور عبد الملك بن محمد بن اسماعیل ثعالبی نیشابوری شمردهاند و زتنبرك كه نخستین بار این كتاب را با ترجمه فرانسوی كه خود او كرده بوده است در سال 1900 میلادی در پاریس به چاپ رسانده است آن را با همین عنوان چاپ كرده ولی مرحوم مینوی در مقدمه چاپی كه بهصورت افست از همان چاپ زتنبرك در سال 1963 میلادی در تهران به عمل آمده به استناد نوشته بركلمن در تاریخ ادبیات عربی و دلائل دیگر مؤلف آن را ابو منصور حسین بن محمد المرغنی الثعالبی دانسته نه ابو منصور عبد الملك بن محمد بن اسماعیل نیشابوری (دیباچه) و چون این دو شخص همزمان بودهاند بنابراین این كتاب هم از مؤلفات همین قرن شمرده میشود.
ص: 90
الامیر نصر بن احمد الی الشعر بالفارسیة» «1» و این هم ظاهرا نخستین باری است كه در كتابی عربی در سخن از زبان كلیله و دمنه كه به پیش از اسلام باز میگردد به جای فارسی پهلوی به كار رفته، و شاید مآخذ ثعالبی هم در این نوشته همان مقدمه شاهنامه ابو منصوری باشد هرچند وی زمان ترجمه كلیله را در عهد منصور نوشته نه مأمون. نصر الله منشی هم كه در قرن ششم هجری كتاب كلیله و دمنه را از عربی به فارسی برگردانیده و با آنكه در هیچ جای متنی كه به فارسی ترجمه میكرد سخنی از زبان پهلوی نرفته بود و خود او هم در ترجمه مقدمه اصلی كتاب به پیروی از متن عربی آن زبان پارسی بهكار برده بود نه پهلوی «2» باز در دیباچهای كه بر ترجمه خود نوشته بهجای زبان پارسی زبان پهلوی گذاشت «3» و در ترجمه تتمه گفتار ابن مقفع هم كه عربی آن در بالا نقل شد فارسی را به پهلوی بدل كرد و نه تنها در این زمینه كلمهای را كه ابن مقفع به كار نبرده بود از زبان او نقل كرد بلكه مطالب دیگری را هم به زبان او گذاشته كه ابن مقفع آنها را نگفته بود. «4» نصر الله منشی اگرچه دبیری فاضل و نویسندهای ادیب و خوشقلم بوده ولی بیدقتیهائی كه او در ترجمه و در نقل مطالبی كه از منابع دیگر گرفته «5» نشان
______________________________
(1). غرر، ص 633.
(2). كلیله و دمنه چاپ مینوی، ص 30 ترجمه مقدمه عربی كلیله «آن خسرو عادل (انوشروان) همت به آن مقصور گردانید كه آن را ببیند و فرمود كه مردی هنرمند باید طلبید كه زبان پارسی و هندوی بداند».
(3). كلیله و دمنه چاپ مینوی، ص 19، دیباچه نصر الله منشی «انوشروان مثال داد تا آن را به حیلتها از دیار هند به مملكت پارس آوردند و به زبان پهلوی ترجمه كرد ... تا در نوبت امیر المؤمنین ابو جعفر منصور ابن المقفع آن را از زبان پهلوی به لغت تازی ترجمه كرد».
(4). كلیله و دمنه چاپ مینوی، ص 43، در ترجمه گفتار ابن مقفع «و ما چون اهل پارس را دیدیم كه این كتاب را از زبان هندی به پهلوی ترجمه كردند خواستیم كه اهل عراق و بغداد و شام و حجاز را هم از آن نصیب باشد و به لغت تازی كه زبان ایشان است ترجمه كردهاند». در این ترجمه گذشته از تغییر زبان فارسی به پهلوی عبارت «اهل عراق و بغداد و شام و حجاز ...» را هم خود به زبان ابن مقفع گذاشته. در زمانی كه ابن مقفع كلیله را ترجمه میكرد هنوز بغداد منصور ساخته نشده بود كه نام آن به زبان ابن مقفع رود.
(5). در ذكر مناقب منصور خلیفه عباسی، توقیعی كه به نام او نوشته و به احتمال قوی آن را-
ص: 91
میدهد كه او را خارج از قلمرو معلوماتش نباید در مسائلی كه نیاز به تحقیقات تاریخی و زبانشناسی دارد صاحبنظری مستقل بهشمار آورد.
ولی دیباچه نصر الله منشی و قدرت بیان او كه كلیله و دمنه را جامهای نو پوشانید و گذشتههای آن را بهدست فراموشی سپرد مهر زبان پهلوی را بر تارك نسخه ایرانی پیش از اسلام این كتاب آنچنان نقش بست كه حتی وقتی دانشمند فرانسوی سیلوستر دوساسی نخستین بار نسخه عربی كلیله و دمنه را در سال 1816 مسیحی در پاریس به چاپ میرسانید او هم با آنكه در متن كتابی كه چاپ میكرد هیچجا جز «الفارسیه» نمییافت و آن را در متن كتاب برای رعایت امانت بههمان صورت هم چاپ كرد «1» باز در مقدمهای كه بر همین چاپ نوشت «الفارسیه» را «البهلویه» كرد و نوشت: «و كان ابن المقفع قد نقل هذا الكتاب الی لسان العرب من الترجمه البهلویه التی احدثها قبل الاسلام برزویه راس اطباء فارس». «2»
و طبیعی است كه در چاپهای بیشماری كه از این كتاب چه در عربی و چه در فارسی به عمل آمده همین روش ادامه یابد یعنی با حفظ زبان فارسی در متن
______________________________
- از غرر ثعالبی نقل كرده چه نام آن كتاب را در همین مورد برده. در نقل آن بیامانتی نشان داده چه ثعالبی آن توقیع را از زبان خسرو پرویز نقل كرده و گفته كه منصور عباسی هم به تقلید او این توقیع را صادر كرده ولی نصر الله منشی نام خسرو پرویز را كه ظاهرا از مناقب منصور میكاسته حذف كرده و آن را به نام منصور ثبت كرده. و همچنین این قطعه معروف «لا توسعن علی جندك فیستغنوا عنك ...» را كه باز ثعالبی از خسرو پرویز نقل كرده و در سایر مآخذ عربی و اسلامی هم از زبان خسرو پرویز روایت شده و از شدت اشتهار در ادب عربی حكم مثل سائر را یافته نصر الله منشی آن را هم لابد برای تأكید در مناقب منصور- از زبان منصور روایت كرده. ن. ك. غرر اخبار ملوك الفرس و سیرهم، ص 689 و 690، و كلیله و دمنه چاپ مینوی، ص 23.
(1). «... فامر الملك (انوشروان) وزیره بزرجمهر ان بحجث له عن رجل ادیب عاقل من اهل مملكته بصیر بلسان الفارسیه ما هر بكلام الهند و یكون بلیغا باللسانین جمیعا ... فانا» (بزرجمهر) برجل ادیب كامل العقل و الادب معروف بصناعه الطب ماهر بالفارسیه و الهندیه یقال له برزویه». (كلیله و دمنه چاپ سیلوستر دوساسی، ص 24).
(2). همان كتاب، ص 2.
ص: 92
كتاب در مقدمههائی كه از سوی محققان و ناشران بر آن افزوده میشود زبان پهلوی بهكار رود «1» و تنها نكتهای كه در این مورد گفتنی مینماید این است كه مرحوم مینوی در مقدمهای كه بر چاپ خود از كلیله و دمنه نوشته نامی از زبان پهلوی نبرده و بهجای آن زبان پارسی بهكار برده و ظاهرا در این امر از متن كتاب پیروی كرده نه از دیباچه نصر الله منشی و گرچه در این مقدمه علت عدول خود را از پهلوی به پارسی ذكر نكرده ولی شاید در مقدمه مفصلی كه در نیت داشته بر این كتاب بنویسد و ظاهرا به نوشتن آن موفق نشده یا اگر شده چاپ و منتشر نگردیده است علت آن را كه احتمالا همین تردید در صحت این تغییر است ذكر كرده باشد.
و بدین مناسبت شاید ذكر این نكته هم بیمورد نباشد كه مرحوم مینوی در چاپ اول نامه تنسر در سال 1311 هجری شمسی در عنوان كتاب در پشت جلد عبارت «ترجمه از پهلوی به عربی» را ذكر كرده بود ولی در چاپ دوم همین كتاب در سال 1354 هجری شمسی این عبارت از عنوان كتاب برداشته شده.
از مجموع آنچه در این گفتار گذشت دو مطلب اساسی زیر به دست میآید كه هر دو قابل توجه و در خور تأملاند.
مطلب نخست آنكه در روزگاران قدیم هم مانند امروز در كنار لهجهها و زبانهای مختلف محلی كه در گوشه و كنار سرزمین گسترده ایران وجود داشته و امروز هم در محدوده فعلی آن وجود دارد یك زبان جامع و فراگیر هم وجود میداشته كه هم زبان رسمی و دیوانی كشور بوده و هم زبان علم و فرهنگ آن كه به حكم ضرورت در همه مناطق دور و نزدیك این مملكت روان بوده و زبان مشترك و ملّی همه ایرانیان از هر تیره و قبیلهای شمرده میشده. و این زبان جامع و فراگیر همان زبان فارسی بوده نه زبانی دیگر و آن را هم به همین نام فارسی
______________________________
(1). برای نمونه نگاه كنید به چاپ عربی كلیله و دمنه از لویس شیخو از محققان ادبیات عربی به سال 1922 میلادی در بیروت و چاپ فارسی كلیله و دمنه نصر الله منشی از عبد العظیم قریب استاد فقید زبان و ادبیات فارسی، در تهران.
ص: 93
میخواندهاند نه نام دیگر. زبانی كه از قدیم ایران را بدان میشناختهاند و امروز هم به همان میشناسند و سایر لهجههای محلی را هم بدان میخواندهاند و امروز هم بدان میخوانند. و این فراگیری و گسترش زبان كه خود از ضروریات بقاء دولتهای بزرگ و فراگیر است تا آن اندازه بوده كه حتی در مناطقی هم كه زبان آنها از لهجههای فارسی و زبانهای ایرانی شمرده نمیشده باز در كنار زبان محلی آنها زبان فارسی وجودی نمایان داشته چنانكه در قرن چهارم كه مقدسی از محلهائی همچون ارمنستان و آران در شمال و مولتان در منطقه سند كه زبان بومی آنها فارسی نبوده سخن گفته و این را هم گفته كه زبان آنها ارمنی و ارانی و سندی است باز زبان فارسی آنها را به روانی و رسائی ستوده است.
اینكه در بعضی مآخذ این زبان را با صفت دری همراه ساختهاند از آن روایت كه این زبان در همه دورهها و در همهجا زبان دولت و زبان دفتر و دیوان و مكاتبات رسمی آن هم بوده. مراد از دركه در قدیم آن را درگاه و در دورههای متاخر دربار میگفتهاند مركز حكومت و كانون قدرت و سررشتهداری امور و مملكت بوده و به همین سبب هم زبانی را كه در آن برای همین منظور به كار میرفته هرچند زبان عمومی ایران بوده دری هم میخواندهاند. «1»
و این هم كه این زبان یعنی فارسی دری را به معنی فصیح یاد كردهاند بدین سبب است كه این زبان گذشته از اینكه زبان دفتر و دیوان و بهخصوص دیوان رسائل بوده و خود میبایستی زبانی آراسته و پیراسته باشد زبان دانشمندان و نویسندگان و اهل ادب و قلم نیز بوده از آنرو كه مركز حكومت هر مملكت پیوسته مجمع علما و دانشمندان و كسانی كه با ادب و فرهنگ سروكار داشتهاند نیز بوده و به ویژه در عصر فرمانروایانی كه میخواستهاند نام و آوازهای داشته باشند و به دانش دوستی هم زبانزد شوند كه میكوشیدهاند دربار خود را با
______________________________
(1). «و انما سمی ما جانسها (لسان البخاریین) دریا لانها اللسان الذی مكتب به رسائل السلطان و ترفع بها الیه القصص و اشتقاقه من الدر و هو الباب یعنی انه الكلام الذی یتكلم به علی الباب» (احسن التقاسیم، ص 235).
ص: 94
دانشمندان بیشتری بیارایند بدانسان كه فردوسی در وصف انوشروان گفته:
ز هر دانشی موبدی خواستیكه درگاه از ایشان بیاراستی و طبیعی است كه زبانی كه به وسیله اینان یعنی دبیران دیوان و دانشمندان و سخنوران بهكار میرفته زبانی باشد شسته رفتهتر از زبان مردم عادی خالی از حشو زوائد و بركنار از الفاظ ناهنجار و ناخوشآیند و از كلمات دست و پا شكستهای كه معمولا در گفتوگوهای محلی بهكار میرود و خلاصه زبانی باشد روان و رسا «1» و اینها هم از خواص بلاغت در هر زبانی است.
بههرحال چنین زبانی بوده كه طی روزگاران دراز به وسیله نویسندگان دیوانی و دانشمندان و سخنوران در همه اقطار مملكت رواج یافته است. مطلبی كه درباره دبیران دیوان در روزگار اردشیر بابكان و روش گزینش و آموزش ایشان و اینكه نخست در كارگزاریهای خارج از مركز به خدمت میپرداختهاند و پس از احراز شایستگی به مركز منتقل میشدهاند در شاهنامه آمده و پیش از آن در مآخذ عربی هم نقل شده، و اهمیتی كه در گزینش ایشان به خط و بلاغت میدادهاند به خوبی راه گسترش این زبان را در تمام قلمرو حكومت ساسانی نشان میدهد و طبیعی است كه چنین زبانی در سیر تكاملی خود از همه لهجهها و زبانهای محلی هم مایههای فروان بگیرد و در هر جا دبیران و دانشمندان كلمات یا عباراتی كه شایسته و در خور زبان خود مییافتهاند در آن بهكار برند، همچنانكه طبیعی است كه از میان مناطق مختلف از زبان مناطقی كه در دانش و فرهنگ و قدرت و سیاست از مقامی شایستهتر برخوردار بودهاند اثر بیشتری بپذیرد.
اینكه در روایت ابن مقفع درباره فارسی دری آمده كه از میان زبانهای شرقی زبان مردم بلخ بر آن غلبه دارد بدین سبب تواند بود كه بلخ را از روزگاران كهن در تاریخ ایران نام و آوازهای بوده و در دوران ساسانی هم از جایگاهی
______________________________
(1). مقدسی آن را در مقابل گنگ و پیچیده (منغلفه) بهكار برده «و كلام اهل هذه الاقالیم الثمانیه
بالعجمیه الا ان منها دریه و منها منغلقه و جمیعها تسمی الفارسیه»- (احسن التقاسیم، ص 255).
ص: 95
خاص برخوردار بوده زیرا آنجا هم مانند مدائن یكی از پایتختهای ایران بهشمار میرفته. «1» بنابراین طبیعی بوده كه آنجا هم مانند مدائن در این زبان رسمی و دیوانی اثر فراوان گذاشته باشد و این زبان به وسیله دبیران دیوان و دانشمندان و اهل قلم آن دیار از زبان مردم آنجا مایه فراوان گرفته باشد و این ویژگی در آن آنچنان نمایان بوده كه ابن مقفع هم آن را ذكر كرده و اگر بنا باشد كه برای فارسی دری و مایه گرفتن آن از لهجهها و زبانهای محلی نظیری ذكر شود باید آن را نظیر زبان فصیح عربی شمرد كه از همه لهجههای مختلف عربی مایه گرفته و از زبان قریش بیش از همه و برای همه اعراب در كنار لهجههای گفتاری خود زبان علم و فرهنگ و ادب و كتابت ایشان است.
زبان فارسی عامل پایداری فرهنگ ایرانی
و بدینسان بوده كه زبان فارسی از روزگاران قدیم و پیوسته در طول تاریخ ایران زبان جامع و فراگیر همه مردم این سرزمین بوده كه در هر دورانی تیرهها و اقوام مختلف ایرانی را در گوشه و كنار این سرزمین بههم میپیوسته و در حوادث مختلف تاریخی هم كه بر این سرزمین گذشته و برخی از آنها هم سخت و بنیان كن مینموده وحدت مردم این سرزمین و استمرار فرهنگ ایران را تضمین كرده و این وحدت زبان هم یكی از ویژگیهای ایرانی بوده كه از قدیم جلب نظر مورخان را كرده و مسعودی هم در جائی كه از ایرانیان و سرزمین ایشان در روزگار قدیم تا زمان خودش سخن رانده و موطن ایرانیان را از حد بلاد جبال «2» و آذربایجان و حدود ارمنستان و اران و بیلقان و
______________________________
(1). ابن بلخی، فارسنامه ص 113، «بلاد فرس از لب جیحون بود تا شط فرات، و پارس دار الملك اصلی بودی و بلخ و مدائن هم بر آن قاعده دار الملك اصلی بودی و خزائن و ذخائر آنجا داشتندی و مایه لشكر ایران از آنجا خاستی»- ص 113.
«در عهد ملوك فرس و اكاسره پارس دار الملك اصلی بودی و بلخ و مدائن هم بر آن قاعده دار الملك اصلی بودی و خزائن و ذخائر آنجا داشتندی و مایه لشكر ایران از آنجا خاستی». (به نقل از تكوین زبان فارسی ص 45).
(2). «و بلاد جبل عبارت از همدان سات و ماسبذان كه آن سیروان است و مهر جانقذق»-
ص: 96
دربند (قفقاز) و ری و طبرستان و مسقط و شابران و جرجان و ابرشهر (نیشابور) و هرات و مرو و سایر بلاد خراسان و سیستان و كرمان و اهواز و دیگر سرزمینهائی كه موطن ایرانیان بوده برشمرده این وحدت زبان را هم شایسته ذكر دانسته و نوشته است: «همه این سرزمینها كشور واحدی بودند، دارای یك پادشاه و یك زبان، هرچند در برخی جزئیات در لهجهها باهم اختلاف داشتند». «1» و بدین ترتیب شاید كوشش برای یافتن محل خاصی برای نسبت دادن فارسی دری كه در واقع زبان عام همه ایرانیان گردیده به آن محل خالی از تكلف نباشد. «2» مطلب دوم این است كه در این مآخذ زبان ایرانیان از دیر باز كه نامی از آن در این مآخذ برده شده تا قرنهای سوم و چهارم هجری كه دوباره در صحنه علم و سیاست ظاهر شده و همچنان در مسیر تاریخی خود به سیر طبیعی خویش ادامه داده و هیچ تغییر یا تحول ناگهانی یا به اصطلاح امروز جهش انقلابی در آن روی نداده كه آن را از صورتی به صورتی دیگر و از نامی به نام دیگر درآورد زیرا زبان چیزی نیست كه مانند دیگر صفات یا خواص متغییر انسان تغییر كند، وقتی زبانی برای كسی از كودكی ملكه شد و مخارج حرفی و صوتی وی بر روال آن بهكار افتاد و به مرور زمان این ملكه در وی راسخ گشت بهندرت ممكن است كه آن ملكه از وی زائل شود یا به ملكهای دیگر تبدیل یابد هرچند در محیطی بیگانه و ناهمزبان افتد و هرچند زبان دیگری را هم به خوبی بیاموزد، این درباره فردی است كه حتی فرصت تمرین زبان مادری و تقویت ملكه خود را هم نیابد چه رسد به جامعهای بزرگ در قلمرو گسترده كه همچنان در سرزمین ابا و اجدادی خود با
______________________________
- كه آن صیمره است، و قم و ماه البصره كه آن نهاوند است و ماه الكوفه كه دینور است، و قرمیسین (كرمانشاه)- تاریخ قم، ص 26.
(1). التنبیه و الاشراف، ص 77- 78.
(2). مانند پافشاری مرحوم بهار به اینكه این زبان را به خراسان اختصاص دهد تا حدی كه حتی نوشته جاحظ را هم كه مردم اهواز را به فصاحت در زبان دری ستوده برخلاف مقتضای زبان عربی و اراده گوینده آن تحریف كرده و این تحریف را هم مسامحه نامیده است.
(سبكشناسی، ج 1، ص 152، حاشیه 1)
ص: 97
همزبانان خویش میزیسته و پیوسته ملكه زبان در آن در حال تجدید و همواره از فردی به فردی و از نسلی به نسلی در حال انتقال بوده، در چنین جامعهای حتی تصور انقطاع این سیر طبیعی هم دشوار است چون خارج از قوانین طبیعت است چه رسد به آنكه صورت وقوع یابد. در دوران اسلامی هم امری خارج از نوامیس خلقت در ایران اتفاق نیفتاد تا چنین امر ناممكن را ممكن سازد.
در این دوران سقوط دولت ساسانی تغییر وضع سیاسی ایران را ایجاب كرد و اسلام ایرانیان هم باورهای دینی و برخی از رسوم اجتماعی وابسته به آن را دگرگون ساخت و هیچیك از این دو امر با اینكه به تدریج اثری بسیار نافذ در جامعه ایران برجای گذاشتند امری خارق عادت نبودند كه نتایج خارق عادت و از آن جمله تغییر زبان ایران را موجب شوند. مهمترین اثری كه از این رویداد ظاهر گردید و با زبان ارتباط مییابد یكی این بود كه گروهی از ایرانیان كه معمولا دیوانیان و اهل علم و ادب بودند به آموختن عربی و بهرهگیری از آن پرداختند، و دیگری غیبت موقت زبان فارسی بود از صحنه علم و سیاست ولی هیچ یك از این دو اثری در توده عظیم مردم ایران و زبان آنها نداشت و حتی درباره آن دسته از ایرانیانی هم كه در قلمرو زبان فارسی به زبان عربی روی آوردند چه آنها كه بهكار علم و دین پرداختند و چه آنها كه به كارهای دیوانی تردید فراوان هست كه زبان مادری خود را فراموش كرده باشند و وسیله تفاهم با همزبانان خود را هم كه در میان آنها میزیستند از دست داده باشند، بلكه برعكس از خلال مآخذ موجود نشانههای بسیاری میتوان یافت كه خلاف این را میرسانند.
غیبت موقت زبان فارسی هم از صحنه علم و سیاست هرچند اثر نامساعدی بر توان علمی و ادبی این زبان برجای گذاشت و آن را تا مدتی از سیر تكاملی خود باز داشت ولی این امر هرگز باعث غیبت این زبان از صحنهای بزرگتر و نیرومندتر یعنی صحنه زندگی مردم ایران نگردید، چه مردم ایران در این دوران هم مانند همه دورههائی كه بر تاریخ ایران گذشته همچنان به زندگی خود كه طی
ص: 98
قرنها بدان خو گرفته و مایه اصلی فرهنگ ایشان را تشكیل میداده و با دین نو یافته ایشان هم تعارضی نداشت همچنان ادامه میدادند.
از اینها گذشته اگر تحولی كه در ایران روی داد تغییری را هم در زبان ایجاب میكرد میبایستی آن زبان را كه فرض شده است پهلوی بوده را به زبان عربی تغییر میداد كه همه مقتضیات آن موجود و همه نیروهای سیاسی و نظامی و دینی و اقتصادی هم آن را پشتیبانی میكردند نه به زبان فارسی كه هیچ پشتیبانی از این قبیل نداشت ولی میدانیم كه چنین نشد بلكه عكس آن اتفاق افتاد بدین معنی كه نه تنها اعرابی كه به قصد جهاد یا حكومت به این سرزمین روی آوردند بلكه حتی قبائل متعددی از اعراب هم كه به قصد توطن به مناطق مختلف ایران كوچ كردند و با تملك اراضی وسیع قدرتی زائد بر قدرتی كه معمولا فاتحان را بود به دست آوردند و برخی از آنها مانند اشعریان قم با دستاندازی به مناطق وسیعی از آن منطقه یكی دو قرن بر همه مناطق آنجا سیطره كلی یافتند سرانجام با كثرت جمعیت و قدرت و شوكتی هم كه دارا شده بودند به مرور زمان در جامعه ایرانی تحلیل رفتند و زبانشان به فارسی تبدیل شد و خودشان هم به آداب و سنتهای اهل محل درآمدند و ایرانی شدند حتی شواهدی در دست است كه حكام عرب هم كه به مناطق مختلف ایران به امارت یا ولایت میرفتهاند برای تفاهم با مردم آنجا ناچار میشدهاند فارسی یاد بگیرند.
در شواهدی كه گذشت از فارسی دانی مغیرة بن شعیه كه مترجم هرمزان شده بود و همچنین از گفتوگوی سلم بن زیاد كه پس از چهار سال امارت بر سیستان و خراسان به بصره بازگشته بود و با دبیرش به زبان فارسی سخن میگفت ذكری به میان آمد. مغیره چند صباحی عامل عمر در بصره بود و فارسی را در همانجا برای تفاهم با فارسیزبانان ساكنان اصلی آنجا آموخته بود و سلم هم در خراسان برای تفاهم با مردم آنجا ناچار شده بود فارسی یاد بگیرد. نظائر اینها را در مآخذ تاریخی میتوان به فراوانی یافت و این جز بدین علت نمیتوانست بود كه زبان فارسی را حتی در این دوران كه گمان میرود در اثر حوادث نامساعد دچار
ص: 99
ضعف و فتوری شده بنیانی استوارتر و در مردم ایران ریشهای ژرفتر بوده كه با اینگونه حوادث از جای برود یا رنگ ببازد.
زبانی هم كه این مآخذ عربی اسلامی در این دوران تحول از ایران مینمایانند چنین زبانی است پایدار و توانا، غنی و پرمایه كه همه مراحلی را كه در تاریخ طولانی این سرزمین بر آن گذشته با قدرت پیموده و حتی در همین دوران انتقال هم به زبان عربی كه اكنون زبان دینی ایرانیان شده بود در زمینههای مختلف كمكها رسانده و آن را با كلمات و اصطلاحات بسیاری در زمینههائی كه در آنها سابقهای نداشت مجهز ساخته و به نثر دیوانی آن بلاغت بخشیده از خلال آن به فرهنگ اسلامی خدمتها كرده است. و این واقعیات با این پندار كه با گسترش اسلام در ایران زبان پهلوی كه در عصر ساسانی زبان رسمی ایران بود از كار افتاده و زبان فارسی كمكم نشو و نما یافت تا در قرن سوم و چهارم هجری جانی گرفت و شكوفا گردید سازگار نیست، چون از زبانهائی كه یكی در حال نزع و دیگری هنوز ناساخته و نوپا باشد چنین پایداری و هنری ساخته نیست.
ص: 101
گفتار چهارم اهمیت منابع عربی و اسلامی از لحاظ تحقیق در ادبیات دوره ساسانی «*»
اشاره
فرهنگی نو در زبان عربی؟؟؟ نگاهی به ادبیات عربی عصر اول عباسی؟؟؟ آغاز تحوّل در فرهنگ و ادب عربی؟؟؟ چگونه فرهنگ و ادب ایرانی به خورد زبان عربی رفت؟؟؟ نمونهای از عصر حاضر؟؟؟
چند نكته درخور بررسی؟؟؟ كلمات فارسی در زبان عربی
با آنكه در تاریخ ایران از دوره ساسانی بیش از دورههای دیگر پیش از اسلام اطلاعات تاریخی در دست هست، ولی باوجود این از آثار فرهنگی و علمی و ادبی آن دوره در زبان و هیأت اصلی نه چیز قابلی كه شایسته چنان دورهای باشد به ما رسیده و نه اطلاعات صحیحی درباره خصوصیات ادبی و علمی آن دوره، خارج از حدود كلیات، در دست پژوهندگان است. این بیخبری را معمولا به این علت میدانند كه در حمله اعراب آثار فرهنگی و علمی ایران از میان رفت، و در این مورد غالبا به روایاتی كه درباره نابود ساختن كتابخانههای ایران و مصر وارد شده اشاره مینمایند. این علت البته آسانترین علتی است كه
______________________________
(*). این گفتار نخست بهصورت مقالهای در مجلّه الدراسات الادبیه بخش فارسی دانشگاه لبنان چاپ شده است و از آنجا در نشریه ایرانشناسی كتابخانه پهلوی نیز نقل شده.
ص: 102
میتوان برای این امر ذكر كرد، ولی مسلما صحیحترین یا لااقل تنها علت نیست، چون هرقدر دامنه تحقیق در منابع فرهنگی اسلام و ادبیات زبان عربی توسعه مییابد بیشتر معلوم میشود كه حوادث قرن اول اسلام هرچند اثر بسیار نامساعدی بر آثار فرهنگی و ادبی ایران گذاشته، و قسمتی از آن آثار هم به سبب جنگها و آشفتگیهای ناشی از آنها از میان رفته، ولی موجب نابودی همه آثار فرهنگی ایران به آن اندازه كه باعث چنین بیخبری باشد نگردیده است، زیرا قسمت زیادی از آن آثار و نوشتهها پس از آن حوادث هم در خاندانهای كهن و برخی مراكز علمی و مذهبی ایران باقی ماند، و تا دو سه قرن دیگر هم كم و بیش در دسترس اهل علم و ادب و مورد استفاده آنان بود، و بسیاری از آن آثار و مؤلفات در قرنهای نخستین اسلامی به زبان عربی هم ترجمه شد، و در فرهنگ اسلامی راه یافت، و همان آثار علمی و فرهنگی ایران بود كه یكی از عوامل تحول سریع فرهنگ عربی و اسلامی در دوره خلافت عباسی گردید.
بنابراین مطلبی كه در این مورد نزدیكتر به حقیقت مینماید این است كه با ظهور و انتشار اسلام قسمت عمده آثار فكری و فرهنگی ایران تحول یافت، یعنی از صورت ایرانی و زردشتی به زیّ عربی و اسلامی درآمد، و به سبب همین تحول، چهره اصلی آن آثار دگرگون شد، و برای كسانی كه انتظار داشتند آثار ایرانی را در همان زیّ ایرانی و ساسانی آن بیابند ناشناخته ماند و در حكم معدوم درآمد. و یكی از علل عمده بیخبری یا كمخبری ما هم از آثار ادبی آن دوره همین امر است.
فرهنگی نو در زبان عربی
این را میدانیم كه در نیمه اول قرن دوم اسلامی هنگامی كه خلافت اسلامی در عهد عباسیان در عراق یعنی مركز دولت ساسانی مستقر گردید، باز هم در این منطقه فرهنگ و تمدنی بوجود آمد كه هرچند در ظاهر بهصورت عربی جلوه نمود ولی اهل نظر و تحقیق آن را از بسیاری جهات، چه از نظر علمی
ص: 103
و هنری و چه از نظر اداری و تشكیلات، دنباله همان تمدن و فرهنگی میدانند كه پیشتر در این منطقه حكمفرما بوده، یعنی تمدن و فرهنگ ساسانی. و این نشان میدهد كه آن فرهنگ و تمدن همچنان در این منطقه پایدار و سرزنده باقی مانده بود تا پس از گذشتن دوران آشفتگی و رسیدن دوران آرامش و استقرار دوباره رسالت تاریخی خود را، ولی اینبار بهصورت دیگری از سرگیرد.
و این را هم میدانیم كه در دوره اول از تاریخ خلافت عباسی كه در تاریخ ادبیات عرب به عصر نقل و ترجمه معروف شده در بین دانشمندانی كه كار آنها ترجمه كتاب از زبانهای دیگر به زبان عربی بود كسانی كه به ترجمه كتابهای ایرانی به زبان عربی اشتغال داشتند كم نبودند. و اگر به فهرستی كه ابن ندیم از این اشخاص داده مراجعه كنیم، و نام مترجمان دیگری را هم كه از منابع دیگر به دست میآید بر آن بیفزائیم، به شرحی كه خواهد آمد، صورتی از مترجمان كتابهای ایرانی در دست خواهیم داشت كه در حدود سی نام را شامل خواهد بود كه بعضی از آنها را میتوان مترجمان حرفهای نامید، یعنی كسانی كه شغلشان ترجمه بوده و كتابهای متعددی از فارسی ساسانی به عربی ترجمه كردهاند. و اگر نام تمام كتابها و رسالههائی را كه در هر رشته از رشتههای علمی و ادبی از این زبان به عربی ترجمه شده و نامی یا خبری از آنها به ما رسیده در یكجا جمع كنیم شاید شماره آنها از صد كتاب و رساله هم متجاوز باشد، و این تنها شماره كتابها یا مترجمانی هستند كه از آنها اثر یا خبری به ما رسیده، وگرنه بودهاند مترجمان یا كتابهای دیگری كه جز اطلاعی مبهم و ناقص هیچگونه اثر و خبری از آنها در دست نیست، چنانكه مثلا یاقوت در شرح حال محمد بن خلف بن مرزبان مینویسد كه او یكی از مترجمان كتابهای فارسی به عربی بوده و بیش از پنجاه ترجمه داشته، در صورتی كه از تمام این پنجاه ترجمه جز نام یك كتاب را بیشتر نمیدانیم آن هم اگر حدس بروكلمن (ج 3، ص 104، ترجمه عربی) درباره اینكه تاریخ اسكندر را همین محمد بن خلف بن مرزبان از فارسی به عربی ترجمه كرده است صحیح باشد. كتابهائی هم كه از فارسی ساسانی به عربی ترجمه شد تا آنجا
ص: 104
كه از نام آنها پیدا است منحصر به یك یا دو فن نبوده بلكه شامل بیشتر علوم و فنونی بوده كه در آن عصر رواج داشته؛ از طب و منطق و گیاهشناسی و هیأت و نجوم و خواص البلدان گرفته تا تاریخ و داستان و قصه و ادبیات اخلاقی و رسائل ادبی و آیینهای مختلف كه موضوع همین كتاب است و از آن به ادب و حكمت تعبیر شده است.
از این مقدمه میخواهیم به این نتیجه برسیم كه هرگاه پژوهشكنندگان تاریخ دوره ساسانی برای تحقیق درباره ادبیات این دوره منابع تحقیق خود را به همان آثار معدود و محدودی كه به زبان پهلوی از آن دوره یا از دورههای نزدیك به آن در دست است منحصر كنند، و از یكی از منابع مهم تحقیق در این زمینه، یعنی ادبیات عربی عصر عباسی كه قسمتی از آن تحول یافته همان ادبیات دوره ساسانی است غفلت ورزند، هرگز توفیق نخواهند یافت كه چهره واقعی ادبیات دوره ساسانی را چنانكه باید ترسیم كنند و آن را چنانكه بوده بشناسند و بشناسانند، زیرا بدون تردید یكی از مهمترین منابع برای جستجو و تحقیق در ادبیات دوره ساسانی همین ادبیات عربی دوره عباسی است كه از خلال آن نه تنها میتوان تا حدی با كیفیت و انواع و رشتههای مختلف ادبیات دوره ساسانی آشنا گردید بلكه همچنین میتوان با دقت و موشكافی بیشتر و با صرف وقت و شكیبایی آثار ارزندهای از ادبیات آن دوره را هم لااقل در ترجمه عربی آنها به دست آورد.
نگاهی به ادبیات عربی در عصر اول عباسی
ادبیات عصر اول عباسی نه تنها از نظر تحقیق در فرهنگ ایران بلكه از نظر تحقیق در تحول فرهنگ عربی نیز اهمیت فراوان دارد زیرا به همانگونه كه پژوهندگان فرهنگ ایرانی ناچارند برای دست یافتن به پارهای از آثار ادبی و فرهنگی دوره ساسانی از خلال همین ادبیات و آثار فرهنگی عربی عصر عباسی راهی به آن دوران باز
ص: 105
كنند، محققان زبان و ادبیات عربی هم برای درك صحیح تحولات ادبی این زبان در عصر عباسی ناچارند كه قسمتی از علل و عوامل آن تحولات را در ادبیات دوره ساسانی و فرهنگ و تمدن ایران جستجو كنند.
البته این را هم باید در نظر داشت كه اینگونه تحقیقات گذشته از دقت زیاد و صبر و حوصله فراوان احتیاج به ممارست ممتد در فرهنگ و ادب و تاریخ هر دو زبان دارد، و به همین جهت لازم میآید كه تحقیق در این موضوع در محدوده تحقیقات مشترك عربی و فارسی و ادبیات تطبیقی این دو زبان قرار گیرد. البته این امر بر دشواری كار میافزاید ولی از آن هم چارهای نیست زیرا در چنین مسألهای كه به ادبیات و تاریخ هر دو زبان بستگی دارد باید بحث و تحقیق در آن هم دو جانبه باشد. و پژوهنده باید كه همواره مراقب باشد تا تحت تأثیر آراء و عقاید كسانی كه این مسأله را تنها از یك سوی آن دیده و نظری ابراز داشتهاند قرار نگیرد و از تحقیق و پژوهش حتی در كوچكترین مسائل باز نایستد زیرا كمترین غفلت در بحث و تحقیق در این زمینه حتی نسبت به مسائل كوچك ممكن است كه پژوهنده را از جاده صواب منحرف سازد و به نتایجی خلاف آنچه در واقع بوده است برساند.
در اینجا منظور ما از ذكر این مطالب یكی جلب نظر ارباب مطالعه و تحقیق است به موضوعی كه تصور میرود تاكنون چنانكه درخور اهمیت آن بوده مورد توجه قرار نگرفته است، و دیگر ذكر بعضی از اموری است كه شاید اطلاع از آنها برای محققان جوان از آنجا كه ممكن است پرتویی بر راه بحث و تحقیقشان بیفكند سودمند باشد، و ما در اینجا اجمالا بدانها اشاره میكنیم.
یكی اینكه تحولی كه از اوائل دوره عباسی در زبان و ادبیات عربی روی داد و باعث ایجاد فنون تازه و گسترش بیسابقه آن شد نتیجه تحول طبیعی و داخلی زبان عربی نبود، چون تا اواخر دوره اموی و قبل از اینكه آثار خارجی به این زبان راه یابند نمونهای از بسیاری از این فنون بدان صورت كه در عصر عباسی خودنمائی كرد در آن دیده نمیشد. همه آنان كه درباره ادبیات عصر عباسی و
ص: 106
تحول آن تحقیق نمودهاند، چه محققان عرب و چه غیر عرب در این امر همداستان هستند كه این تحول نتیجه برخورد زبان عربی با آثار علمی و ادبی ملتهای دیگر بوده و وقتی هم سخن از ملتهای دیگر به میان میآید معمولا از ایرانیان و یونانیان و هندیان نام برده میشود.
این مطلب صحیح است كه مجموعه فرهنگ عربی و اسلامی در دورههای مختلف آن و در رشتههای مختلف علمی و ادبی و فلسفی از هر سه فرهنگ ایران و یونان و هند نه تنها بهره وافی برده، بلكه زبان عربی به تدریج قسمت عمدهای از آنها را دربرگرفته است؛ ولی این را باید در نظر داشت كه تأثیر هریك از این فرهنگها در زمینه خاصی از فرهنگ عربی بیشتر نمودار است، و همه از این لحاظ یكسان نیستند. مثلا وقتی صحبت از ادبیات زبان عربی و تحول آن در عصر اول عباسی است این مطلب را نباید فراموش كنیم كه در این دوره از میان همه عوامل غیر عربی، آثار فرهنگی و ادبی ایران مهمترین عاملی بوده كه در ادبیات عرب اثر نافذ و مستقیم داشته است. اثر یونان در هیچ عصری به محیط ادبیات عرب، به آن صورت كه در آن تحولی ایجاد كند، كشیده نشد، و از آثار ادبی معروف منسوب به هند هم در این عصر اول معمولا آنهائی به عربی ترجمه میشد كه مدتها قبل در دوره ساسانیان به زبان فارسی ترجمه گردیده و با فرهنگ ایرانی آمیخته شده و در ایران تحول یافته بودند، و آنها هم از زبان فارسی ساسانی به عربی ترجمه شدند نه از زبان هندی. بنابراین مهمترین عامل خارجی كه در دوره اول عباسی و از اواخر دوره اموی در تحول ادبیات عربی مؤثر افتاد آثار ادبی دوره ساسانی بود؛ و نخستین دریچهای هم كه بر روی ادبیات عربی از یك فرهنگ غیر عربی گشوده شد به وسیله زبان فارسی بود. و گذشته از ادبیات، حتی برخی از علوم هم كه بعدها با ترجمه آثار یونانی و هندی تكمیل شد و توسعه یافت مانند طب و منطق و نجوم و هندسه نخست از زبان فارسی به عربی ترجمه گردید. و آنچه این اثر را ریشهدارتر و نافذتر میساخت این بود كه این خود ایرانیان بودند كه زبان عربی را بهعنوان زبان علم و ادب برگزیده بودند، هم
ص: 107
آثار گذشته خود را به این زبان درآوردند و هم آن را در این دوره وسیله بیان عواطف و اندیشههای خود در عالم اسلام قرار دادند.
دیگر اینكه تحول و پیشرفت زبان و ادبیات عربی در محیطی صورت گرفت، كه برخلاف آنكه بعضی از نویسندگان شتابزده تصور كردهاند، یك محیط عربی خالص نبوده، بلكه محیطی بوده است متشكل از اقوام مختلف كه دو قوم اصلی آن را اعراب و ایرانیان تشكیل میدادهاند، و همین دو قوم بودهاند كه بیش از همه زندگی فكری و سیاسی و اجتماعی آن عصر را تحت تأثیر قرار دادهاند.
آغاز تحوّل در فرهنگ و ادب عربی
تحول ادبی و فرهنگی زبان عربی از هنگامی شروع شد كه مركز خلافت به سرزمین عراق یعنی مركز دولت ساسانی كه به همین سبب دل ایرانشهر خوانده میشد، منتقل شده بود. منطقه بغداد، كه در زمان منصور با بنای مدینة السلام وسعت یافت و پایتخت دولت عباسی گردید، در دوره ساسانیان هم بینام و آوازه نبود. این محل با همین نام یكی از تفرجگاههای حومه تیسفون پایتخت دولت ساسانی بود، و برخی از پادشاهان و بزرگان آن دولت هم در آنجا كاخها و باغهای متعدد داشتند. این محل را با تیسفون پایتخت دولت ساسانی در آن روز تقریبا همان فاصله و نسبت بود كه امروز شهرستان كرج با تهران پایتخت كنونی ایران دارد.
بغداد در دوره ساسانیان دارای این خصوصیت هم بود كه هر ساله در فصلی معین یك بازار بزرگ تجارتی به مدت یك ماه در آنجا تشكیل میشد، و از بسیاری از شهرهای دور و نزدیك ایران بازرگانان با كاروانهای بزرگ و پر از كالا برای دادوستد به آنجا روی میآوردند. این بازار را در تاریخ آن روزگار خاصیت و شهرتی به سزا بود، و تا اواخر قرن اول اسلامی هم گاهگاه نشانی از آن
ص: 108
در تواریخ اسلامی دیده میشود. «1» بنابراین بغداد از قدیم یكی از مراكز اجتماعات و آداب و رسوم و فرهنگ ایرانی بود. و وقتی كه در زمان عباسیان مركز خلافت اسلامی گردید نه تنها این خاصیت خود را از دست نداد بلكه به همانگونه كه مصالح ساختمانی قصور آن از كاخهای شاهی تیسفون تأمین میگردید، قسمت عمدهای از جمعیت این شهر را هم ساكنان قدیم تیسفون تشكیل میدادند كه برای كار و شغل یا استفاده از مزایای این مركز جدید، كه در همسایگی شهری كه رو به ویرانی نهاده بود، قد میافراشت به آنجا منتقل میشدند. و در بین آنها باید صنعتگران و پیشهوران و هنرمندان را هم كه در زندگی عمومی مردم اثر عظیم داشتند به حساب آورد. و طبیعی است كه این مردم آداب و رسوم و زبان و سنّتهای دیرین خود را هم با خود به محل جدید منتقل میساختند. در چنین محیط و در حمایت وزرای ایرانی و نویسندگان و مؤلفان و مترجمانی كه غالبا یا ایرانی و یا تربیت شده دست آنان بودند ادبیات جدید زبان عربی- كه در واقع تركیبی بود از ادب و فرهنگ هر دو ملت- تكوین یافت.
دیگر اینكه زبان عربی همان خاصیتی را كه در هضم و تحلیل كلمات خارجی دارد، یعنی اینكه آن كلمات را بهطوری تغییر شكل میدهد و به ریخت و قالب زبان عربی درمیآورد كه تشخیص اصل آنها نه تنها برای خواننده عادی بلكه گاه حتی برای علمای لغت و متخصصان امر هم دشوار است، در هضم و تحلیل آثار ادبی و فرهنگی خارجی نیز كه به این زبان درآمدهاند همان خاصیت را داشته است، زیرا بیشتر آثار خارجی بهخصوص در زمینه ادب و هنر، كه به زبان عربی ترجمه و در مؤلفات عربی گنجانده شدهاند، بهصورتی عرضه گشتهاند كه همچون یك اثر اصیل عربی جلوه میكنند و بدینگونه تحریفی در آنها صورت گرفته كه بدون تحقیق و پژوهش و پیجوئیهای مفصل تاریخی اصول یا
______________________________
(1). برای اطلاع بیشتر در این موضوع رجوع كنید به: «دلیل خارطة بغداد قدیما و حدیثا» تألیف دكتر مصطفی جواد و دكتر احمد سوسه، بغداد 1958 (فصل اول و دوم).
ص: 109
سرمشق خارجی آنها را نمیتوان تشخیص داد. این وضع چنانكه گفتیم بیشتر در ادبیات و فنون وابسته به آن روی داده است، زیرا در رشتههای علمی و علوم عقلی همچون طب و فلسفه و نجوم و غیره چون از قدیم آنها را در عربی علوم غریبه و دخیله خواندهاند، در همین نام تصریح به اصول خارجی آنها هست، و از این تحریف مصون ماندهاند ولی در ادبیات و فنونی كه مستقیما با زبان عربی سر و كار داشته و معمولا عربی الاصل شمرده میشوند، و در خود آن فنون هم اشارات كمی بر اصول خارجی آنها میتوان یافت، تشخیص آن اصول كاری بس دشوار و دقیق است.
با آنچه گذشت شاید این امر تا اندازهای روشن شده باشد كه یكی از مقدمات ضروری كار برای پژوهندگانی كه بخواهند از خلال ادبیات عربی دوره عباسی راهی به ادبیات ساسانی باز كنند این است كه از سرگذشت ادبیات ساسانی و مراحلی كه پس از اسلام گذرانده است آگاه باشند. مقصود در اینجا مراحلی است كه آثار ادبی ساسانی از آغاز ترجمه به عربی تا هنگامی كه در ادبیات عربی تحلیل رفته و بهصورت عربی خالص نمودار شده پیموده است، زیرا این امر كمك بسیاری در روشن كردن راه تحقیق و در تخفیف مشكلات آن خواهد نمود.
چگونه فرهنگ و ادب ایرانی به خورد زبان عربی رفت؟
البته نمیتوان این مراحل را با قید زمان و مكان و با تفصیل جزئیات مشخص و معرفی نمود، ولی میتوان با پژوهش و پیجوئی در آثار ادبی عصر عباسی، و سنجش و مقایسه آن با ادبیات عربی قبل از این دوره، و اطلاعات عمومی كه از ادبیات و فرهنگ ایران در آن دوره و قبل از آن دوره داریم، بهطور كلی چند مرحله را در مسیر ادبیات ساسانی در خلال ادبیات عربی تشخیص دهیم، و برای هر مرحله نشانهها و اماراتی بیابیم كه شاید اشاره به آنها در اینجا بیفایده نباشد.
نخستین مرحلهای كه قسمتی از آثار ادبی ساسانی در دوره اسلامی طی
ص: 110
نمود این بود كه بهصورت آثار مستقلی به عربی ترجمه شد و به همان صورت یعنی به صورت كتب و مؤلفات مستقل عرضه گردید. این ترجمهها تا چند قرن بعد همهمچنان بهصورت مستقل در زبان عربی وجود داشته و مورد استفاده دبیران و نویسندگان عربی زبان بودهاند. از این ترجمهها آثار بسیار كمی به همان صورت اصلی یعنی بهصورت كتاب مستقل تا امروز باقی مانده كه از آن جمله باید كتاب كلیله و دمنه و كتاب الاداب الكبیر و كتاب الادب الصغیر را كه هر سه به وسیله ابن مقفع به عربی ترجمه شده است نام برد.
برخی از این كتابها پس از ترجمه به عربی یا در حین ترجمه به وسیله یك یا چند تن از مترجمان یا مؤلفان بهصورت تهذیب یا تلخیص یا اقتباس مورد تصرف قرار گرفتند، و بدین ترتیب در اصول اصلی آنها تغییری روی داد و در نتیجه نسخههای متعددی از آنها به وجود آمد كه باهم اختلافهائی هم داشتند.
نمونه بارز این دسته از كتابها، كتاب خداینامه یعنی تاریخ بزرگ ایران در دوره ساسانی است كه مأخذ اصلی یا اصل كتاب شاهنامه فردوسی بوده. از این كتاب كه ترجمه عربی آن به نامهائی از قبیل (سیر الملوك) یا (سیر ملوك الفرس) و مانند اینها نامیده شده، تا زمان حمزه اصفهانی در قرن چهارم هجری، در نتیجه همینگونه تصرفها هفت نسخه مختلف به همین نام سیر الملوك وجود داشته كه در تألیف كتاب (سنی ملوك الارض و الانبیاء) مورد استفاده وی قرار گرفته است.
ظاهرا اینگونه تصرف در ترجمه بهصورت تهذیب و تلخیص یا اقتباس بیشتر در كتابهای مفصل صورت گرفته كه ترجمه همه آنها با تمام تفاصیل آن مورد علاقه همه مترجمان نبوده، و شاید آییننامه بزرگ هم كه مسعودی از آن یاد كرده و گفته است كه در هزاران برگ است و نسخه كامل آن را جز در نزد موبدان نمیتوان یافت «1» همین سرنوشت را داشته است. از اینگونه ترجمهها كه نماینده مرحله دیگری از تحولات آثار ایرانی پس از ترجمه به عربی است نمونههای كاملی در دست نداریم زیرا با تألیف تاریخهای عربی مستقل مطالب
______________________________
(1). التنبیه و الاشراف- ص 104.
ص: 111
این ترجمهها هم در آنها گنجانده شده و اصل آنها بهصورت اصلی از میان رفته است.
برخی دیگر از این ترجمهها، بعدها به وسیله مؤلفان اسلامی در كتابهائی گنجانده شد كه علاوه بر آن ترجمهها شامل آثار دیگری هم از همان نوع میبود كه از منابع ایرانی یا غیر ایرانی گرفته شده بود. در برخی از این نوشتهها كه بیشتر صورت مجموعههائی از آثار مختلف را دارند هنوز آثار ترجمه شده از فارسی بهطور جداگانه باقی است و در آثار عربی حل نشده. بهترین نمونهای كه از این مرحله تا امروز باقی مانده و در دست است كتاب جاودان خرد مسكویه است كه مجموعهای است از ادب و اخلاق و بر اساس كتاب «جاودان خرد» كه یكی از كتابهای اخلاقی دوره ساسانی بوده تنظیم یافته، و در آن، هم این رساله «جاودان خرد»، و هم ترجمههای دیگری از آثار اخلاقی و اندرزنامههای ساسانی بطور جداگانه در جنب آثار ادبی و اخلاقی عربی و هندی و رومی و اسلامی قرار گرفتهاند، و به همین جهت هم این تألیف عربی مسكویه به همان نام نخستین دفتر آن «جاودان خرد» خوانده شده و اخیرا آن را در عربی به «الحكمة الخالدة» ترجمه و چاپ كردهاند «1» و گاهی نیز آن را به تناسب مطالب آن به نام «ادب العرب و الفرس» خواندهاند و ما درباره آن در این كتاب به تفصیل گفتوگو خواهیم كرد.
گاهی مطالبی كه از این نوع آثار ایرانی گرفته شده بهصورتی با مطالب مشابه عربی آمیخته شده كه تشخیص آنها از یكدیگر میسر نیست هرچند به ایرانی بودن قسمتی از آن تصریح شده است. نمونهای كه از این مرحله میتوان ذكر كرد فصلی است كه در كتاب العقد الفرید تألیف ابن عبد ربه دیده میشود كه تحت عنوان «سخنان حكمتآمیز اكثم بن صیفی و بزرجمهر» بسیاری از سخنان این دو شخص كه یكی عربی و دیگری ایرانی است نقل شده ولی بدون اینكه سخنان
______________________________
(1). الحكمة الخالدة، به تحقیق دكتر عبد الرحمن بدوی، چاپ مكتبة النهضة المصریة، قاهره
1952.
ص: 112
هر یك از دیگری مشخص شده باشد.
مرحله دیگری كه در تحول آثار ایرانی و عربی دیده میشود این است كه گاهی مؤلف عربی كتابی از كتب ایرانی را با افزودن مطالبی عربی و اسلامی از نوع مطالب اصل كتاب موضوع تألیف جداگانهای قرار میدهد، و بیآنكه به اصل ایرانی آن اشاره نماید آن را بهصورت یك تألیف اصیل عربی عرضه میدارد، كه جز با تحقیق و پژوهش نمیتوان به اصل آن راه یافت. شاید بهترین نمونهای كه از این مرحله میتوان معرفی نمود و در دست است كتاب «التاج فی اخلاق الملوك» منسوب به جاحظ باشد كه اصل آن چنانكه در جای خود تحقیق شده «1» ترجمه یكی از تاجنامههای ساسانی است كه مطالب آن درباره آیین مجلس پادشاهان و شامل نمونهها و مثالهایی از شاهان ساسانی بوده و مؤلف یا مترجم عربی با تصرف در آن و افزودن مثالهایی از خلفای اسلامی آن را بهصورت یك تألیف عربی درآورده است.
و از همین قبیل است كاری كه نخستین مؤلفان تواریخ عربی و اسلامی با ترجمه كتابهای تاریخی و داستانهای ایرانی كردهاند، زیرا آنها هم همان ترجمهها یا مطالب آنها را بدون ذكر مآخذ در صدر تواریخ خود در ذكر حوادث قبل از اسلام قرار داده و سپس رویدادهای دوران اسلامی و ایام خلفا را بر آن افزودهاند، و بدین ترتیب آن ترجمهها خود به خود ضمیمه یك تألیف عربی شدهاند.
در مرحله دیگر آثار منتخب و برگزیده از كتابهای فارسی با آثار برگزیده عربی، در ضمن تألیفات ادبی و اخلاقی عربی كه در قرنهای سوم و چهارم طبق مفهوم ادب در آن دوران «هو الاخذ من كل شی بطرف» بیشتر كتابهای گلچینی و التقاطی بودند، درهم آمیخته و یك نوع هماهنگی و انسجامی بین آنها حاصل گردیده است. و از آنجا كه در اینگونه كتابها بیشتر نظر بر اصل مطالب ادبی و
______________________________
(1). ن. ك: محمد محمدی. الترجمة و النقل عن الفارسیة، الجزء الاول: كتب التّاج و الآئین، ص 209، بیروت 1964. چاپ دوم انتشارات توس، تهران، بهار 1374.
ص: 113
اخلاقی است نه گوینده یا نویسنده آنها، بدین جهت غالبا ذكری از مآخذ آن مطالب نیست، مگر بعضی از مؤلفان كه تا حدی به ذكر مآخذ خود پایبند بودهاند كه شاید بتوان ابن قتیبه را در مواردی از كتاب عیون الاخبار و ابو الحسن بن ابی ذر عامری نیشابوری را در كتاب «السعادة و الاسعاد» از این دسته دانست.
پس از این مرحله آثار ایرانی در نوشتههای عربی و اسلامی بهصورتی درمیآیند كه نه تنها اسمی از مآخذ ایرانی آنها نیست بلكه تمام امارات و نشانههایی هم كه ممكن بوده اصل آنها را نشان دهند به هیأتی تغییر یافتهاند كه جز به عربی و اسلامی بودن آنها دلیل نتوانند بود. و در اینگونه موارد فقط بر حسب تصادف یا با پژوهش زیاد ممكن است به اصل بعضی از آنها راه یافت.
نمونهای كه برای این مرحله میتوان ذكر كرد مطلبی است كه در كتاب «التاج فی اخلاق الملوك» و كتاب «محاسن الملوك» نقل شده است. در كتاب «التاج فی اخلاق الملوك» كه گفتیم یكی از كتب اسلامی است كه بر اساس یكی از تاجنامههای ساسانی تألیف شده، مطلبی است درباره آیین به داوری نشستن پادشاهان ایران، كه بدون شك از مآخذ ایرانی در آن منعكس شده. خلاصه این مطلب آن است كه پادشاهان ایران را رسم بر این بود كه در روزی كه به داوری مینشستند و مردم برای دادخواهی حاضر میشدند، نخست پرسوجو میكردند كه آیا كسی از دست خود شاه شكایتی دارد یا خیر، و اگر چنین كسی میبود پیش از آنكه شاه به داوری بنشیند آن شخص را میخواستند و شاه با او مانند دو طرف دعوی در نزد موبدان موبد و ایران دبیربد و هیربدان هیربد مینشستند تا آنها به آن شكایت رسیدگی و بین آن دو داوری كنند، و پس از فیصله این امر شاه در جای خود مینشست و به دعاوی مردم رسیدگی میكرد. ولی همین مطلب در كتاب محاسن الملوك كه چند قرن پس از كتاب «التاج فی اخلاق الملوك» تألیف شده بهصورتی نقل گردیده كه كوچكترین نشانهای از اثر ایرانی در آن نیست. در كتاب محاسن الملوك هیچ اسمی از آیین پادشاهان ایران نیست و این مطلب را به عنوان رسم ملوك پیشین ذكر كرده و در آن موبدان موبد و ایران دبیربد و
ص: 114
هیربدان هیربد كه در روایت (التاج) ذكر شدهاند به كلمه (قاضی) مبدل گردیده و بدین ترتیب بهصورت یك اثر اسلامی تمام عیار درآمده است. «1»
نظیر همین مطلب حكایتی است كه در نصیحة الملوك غزالی و عقد العلی و تاریخ ابن عساكر نقل شده است. غزالی در نصیحة الملوك حكایتی از انوشروان و طرز داوری او بین دو نفر فروشنده و خریدار زمینی كه در آنجا گنجی پیدا شده بود نقل كرده كه در كتاب عقد العلی نیز بههمان مضمون نقل شده. ولی در كتاب تاریخ ابن عساكر كه خیلی پس از نصیحة الملوك غزالی تألیف شده نام انوشروان به ذی القرنین تبدیل شده و محل وقوع حكایت هم «بعض المدائن» ذكر گردیده است.
و نظایر این امر در كتبی كه معمولا در حكایات و نوادر و قصص و مواعظ اخلاقی تألیف شده و اسامی پادشاهان یا حكمای ایرانی كه به مناسبتی از آنها حكایت یا سخنان حكمتآمیز نقل شده به (بعض الملوك) یا (بعض الحكما) یعنی یكی از پادشاهان یا یكی از حكما تبدیل گردیده فراوان است، و شاید یكی از علل عمده این امر هم این است كه غالب مؤلفان چنین كتابهایی به خود مطالب و حكایات بیشتر از مآخذ و اصل آنها اهمیت میدادهاند.
بدین ترتیب بود كه آثار ادبی ایران پس از ترجمه به عربی رفتهرفته رنگ و روی اصلی خود را از دست داد و با آثار عربی درهم آمیخت، و به مرور زمان شكل عربی و اسلامی به خود گرفت، و به تدریج به خورد زبان و ادبیات عربی رفت و در آن حل گردید و جز مقداری خیلی كم اثری از اصل آنها باقی نماند.
مراحلی كه ذكر شد البته به ترتیب زمانی نیست و ضرورتی هم ندارد كه حتما آنها را از این لحاظ در راستای هم قرار دهیم. آنچه ذكر شد نمونههایی است از تغییرات و تحولاتی كه آثار ادبی دوره ساسانی پس از ترجمه به عربی تا وقتی كه به خورد ادبیات عربی رفته به خود دیده، و به هیچوجه محدود به زمان یا مكان معینی نیست، و شاید با تحقیق بیشتر بتوان در هر دورهای نظایر متعددی
______________________________
(1). ن. ك: صفحه 161 و 162 كتاب «التاج فی اخلاق الملوك» و ص 39- 40 كتاب «محاسن الملوك».
ص: 115
از آنچه ذكر شد به دست آورد، چنانكه در عصر حاضر هم با وجود آنكه عصر چاپ و انتشار كتب و مطبوعات است و معمولا در چنین عصری انتظار نمیرود كه آثار علمی و ادبی قدیم یا جدید دستخوش تغییر یا تصرفات بیجا شود باز هم نظایر آن را میبینیم كه شاید بیمناسبت نباشد برای تكمیل نمونههایی كه آوردیم یك نمونه هم از این عصر حاضر ذكر كنیم