جبله پسر سالم
جبلة پسر ابو العلاء سالم بن عبد العزیز است، و سالم دبیر هشام بن عبد الملك بود. وی پیش از دبیری هشام از موالی سعید بن عبد الملك بن مروان و عنبسة بن عبد الملك بود و سپس از موالی هشام و دبیر دیوان وی گردید، و ظاهرا در تمام دوران خلافت هشام بن عبد الملك در خدمت او و در همین سمت باقی مانده و پس از مرگ هشام هم مدتی زیسته است.
سالم ایرانی بود و ترجمه بعضی از نامههای ارسطو به اسكندر به وی
______________________________
(1). مصدر سابق، ص 11.
(2). درباره این كتاب نگاه كنید به مقاله بیكر در دائرة المعارف اسلامی و خلاصهای كه دكتر حمید اله از فهرست مطالب این كتاب از روی تنها نسخه خطی موجود از آن در استانبول درBulletin dee Institut Francais de Damas 1959منتشر ساخته است.
ص: 151
نسبت داده شده و ظاهرا او یونانی یا سریانی نمیدانسته و برای او ترجمه میكردهاند و او اصلاح میكرده. «1» و شاید هم او آنها را از زبان فارسی نقل كرده باشد. وی از اشراف بود و او را از بلغای دهگانه زبان عربی شمردهاند «2»، سالم هم استاد عبد الحمید بن یحیی دبیر معروف مروان بن محمد آخرین خلیفه اموی بود، و هم پدر زن او، چه عبد الحمید دختر ابن سالم را به زنی داشت و داماد او بود.
مسعودی «3» از یك كتاب تاریخی فارسی نام میبرد كه در آن صورت همه پادشاهان ساسانی مصور بوده و وی آن را در استخر فارس دیده بوده است، در مقدمه آن كتاب چنین ذكر شده بود كه آن كتاب در سال 113 هجری برای هشام بن عبد الملك ترجمه شده است. ظن قوی میرود كه آن كتاب را یا همین سالم دبیر هشام و یا پسر سالم جبلة از فارسی ساسانی به عربی ترجمه كرده باشد.
از ترجمههای جبلة بن سالم دو كتاب در عربی معروف بوده كه هر دو آنها از نوع داستانهای تاریخی و پهلوانی ایران بودهاند. یكی كتاب رستم و اسفندیار و دیگری كتاب بهرام چوبین. نام هر دو این كتابها در فهرست ابن ندیم ذیل عنوان «كتابهایی كه ایرانیان در شرح حال و داستانهای صحیح پادشاهان خود تألیف كردهاند» «4» آمده و در همین فهرست به نام مترجم آنها یعنی جبلة بن سالم نیز تصریح شده است.
نام كتاب «بهرام چوبین» غیر از الفهرست در مروج الذهب مسعودی نیز ذكر شده است. مسعودی پس از ذكر اخباری از بهرام چوبین گوید: «ایرانیان را درباره سرگذشت بهرام چوبین كتابی جداگانه است كه در آن حوادثی كه در سرزمین ترك بر او گذشته، و واقعه نجات دادن وی دختر پادشاه تركستان را از حیوانی كه او را سمع «5» خوانند و به اندازه یك
______________________________
(1). الفهرست، ص 117 با توجه به ص 131 چاپ تجدد.
(2). الفهرست، ص 126.
(3). التنبیه و الاشراف، ص 106.
(4). الفهرست، ص 315.
(5). در برخی نسخهها السبع آمده. سمع نام جانور درندهای است كه گویند از آمیزش گرگ و كفتار بهوجود آید.
ص: 152
گورخر «1» است و همچنین آغاز و انجام كار و نسب و خبر قتل وی در آن مندرج است «2» در منابع تاریخی عربی نیز آثاری از این دو داستان دیده میشود و در شاهنامه فردوسی قطعات مفصلتری از آنها نقل شده است.
اسحاق پسر یزید
و اما اسحاق پسر یزید كه در این فهرست پس از جبلة بن سالم ذكر شده بنا به گفته ابن ندیم از جمله كتابهایی كه از فارسی به عربی ترجمه كرده كتابی بوده كه وی نام عربی آن را «كتاب سیرة الفرس المعروف باختیار نامه» نوشته است. «3» از اینكه كتاب «خداینامه» پس از ترجمه به عربی به نام «سیر الملوك» یا «سیر ملوك الفرس» و مانند اینها نامیده شده شاید از عبارت ابن ندیم چنین احتمالی به خاطر خطور كند كه اسحاق بن یزید از مترجمان كتاب خداینامه بوده و كلمه اختیار نامه هم تحریفی از خداینامه باشد «4» ولی با مطالعه و تأمل بیشتر دو چیز این احتمال را ضعیف میسازد یكی اینكه در هیچ یك از منابعی كه در آنها صورتی از مترجمان خداینامه ذكر شده مانند كتاب حمزه اصفهانی «5» و تاریخ بلعمی «6» و مقدمه قدیم شاهنامه «7» و مجمل التواریخ «8» و جاهای دیگر هیچ نامی از اسحاق بن یزید
______________________________
(1). این كلمه به دو صورت «العنز» به معنی بز و «العیر» به معنی گورهخر خوانده میشود و ما دومی را ترجیح دادیم.
(2). مروج الذهب چاپ المطبعة التجاریة در مصر 1958، ج 1، ص 176 و چاپ دانشگاه لبنان به تحقیق شارل پلا، 1966، ج 1، ص 318.
(3). الفهرست، ص 245. در چاپ تجدد حدادنامه ذكر شده و چنانكه در ذیل صفحه آمده در حاشیه نسخه خطی كه اساس این چاپ بوده این كلمه به «اختیارنامه» تصحیح شده، ص 205.
(4). خود من هم در نوشتههای سابقم همین احتمال را دادهام. نگاه كنید به «فرهنگ ایرانی و تأثیر آن در تمدن اسلام و عرب» چاپ تهران 1323، ص 131، چاپ سوم، انتشارات توس، تهران و «الادب الفارسی فی اهم ادواره و اشهر علامه» چاپ بیروت سال 1967، ص 110 حاشیه 1، چاپ دوم، انتشارات توس، تهران.
(5). تاریخ سنی ملوك الارض و الانبیاء. منشورات دار مكتبه الحیاة بیروت، ص 14.
(6). تاریخ بلعمی (ترجمه تاریخ طبری) چاپ دكتر مشكور، ص 5 و 6.
(7). تاریخ سنی ملوك الارض و الانبیاء. منشورات دار مكتبه الحیاة بیروت، ص 14.
(8). تاریخ بلعمی (ترجمه تاریخ طبری) چاپ دكتر مشكور، ص 5 و 6.
ص: 153
نیست. و دیگر اینكه از عبارت ابن ندیم و اسمی كه برای این كتاب ذكر كرده (اختیارنامه) چنین برمیآید كه این كتابی كه اسحاق بن یزید ترجمه كرده غیر از خداینامه بوده بهخصوص كه پس از نام اسحاق بن یزید صورتی از مترجمان را ذكر میكند كه چنانكه خواهیم دید همه از مترجمان خداینامه بودهاند و در مقابل نام هیچ یك از آنها ذكری از این كتاب كه در مقابل نام اسحاق بن یزید ذكر شده نیست. و اگر در نظر بگیریم كه عنوان «سیره» یا «سیر» عنوانی عام بوده برای كتابهایی كه در تاریخ یا داستان یا شرح حال اشخاص نوشته میشده این مطلب روشنتر خواهد شد كه لزومی ندارد كه از عبارت «سیرة الفرس» چنین فهمیده شود كه مقصود از آن سیر الملوك و مقصود از سیر الملوك هم خداینامه باشد.
از اینكه نام اسحاق بن یزید پس از جبلة بن سالم، كه چنانكه دیدیم از مترجمان داستانهای ایرانی بود، ذكر شده چنین بهنظر میرسد كه اسحاق بن یزید هم یكی از مترجمان كتابهای داستانی بوده و كتابی هم كه ابن الندیم ترجمه آن را به او نسبت داده یكی از همین داستانها است. بنابراین شاید بهتر باشد كه نام اصلی و خصوصیات این كتاب را در داستانهای قدیم ایرانی جستجو كرد.
كتاب بختیارنامه
در بین داستانهای قدیم ایرانی كه نامی و نسخههایی در تحریرهای مختلف از آن به ما رسیده و خیلی احتمال میرود كه تحریر فارسی همین داستانی باشد كه اسحاق بن یزید آن را از فارسی ساسانی به عربی ترجمه كرده كتابی است به نام بختیارنامه، كه یكی از تحریرهای آنكه ظاهرا از شمس الدین محمد دقائقی مروزی از رجال اواخر قرن ششم و اوائل قرن هفتم هجری است. در سال 1345 به یادگار نخستین كنگره ایرانشناسان به اهتمام و تصحیح آقای دكتر ذبیح الله صفا جزء انتشارات دانشگاه تهران به نام راحة الارواح فی سرور المفراح «بختیارنامه» به چاپ رسیده است. «9»
______________________________
(9). شماره 1056 از انتشارات دانشگاه تهران، سال 1345.
ص: 154
این تحریر كه بدان اشاره شد در حال حاضر قدیمترین تحریر موجود از این كتاب است ولی قدیمترین ترجمه فارسی آن نیست، زیرا محرر این كتاب آن را از روی یك متن فارسی ساده به نثر آرایش یافته و مصنوع از نوع نثری كه در این تحریر دیده میشود و در قرنهای ششم و هفتم هجری زیبا و عالی مینموده درآورده است «1». بنابراین بختیارنامه موجود را باید از نوع سندباد نامه و مرزبان نامه دانست كه آنها هم در همین قرنها از نسخههایی قدیمتر ولی ساده و بیپیرایه بازنویس شده و به اصطلاح «لباس عبارت پوشیدهاند». در اینكه نسخه فارسی بختیارنامه كه اصل این تحریر فعلی است در چه زمان تدوین یا ترجمه شده، و آیا از فارسی ساسانی به فارسی اسلامی درآمده و یا از ترجمه عربی آن؟ شاید نتوان بهطور قطع نظری ابراز داشت، زیرا آن نسخه اصلی فارسی در دست نیست و اینها هم مطالبی است كه میبایستی با مراجعه به آن اصل و سنجش آن با ترجمههای عربی مورد بررسی قرار گیرد؛ ولی با توجه به امارات و شواهد دیگر و همچنین با در نظر گرفتن خصوصیاتی كه در این تحریر فارسی و در ترجمههای عربی این داستان به چشم میخورد میتوان اجمالا این نظر را پذیرفت كه كتاب بختیارنامه حاضر از جمله داستانهائی است كه از دوره ساسانی به دوران اسلامی رسیده و در قرنهای نخستین اسلامی به عربی ترجمه شده و سپس یا از طریق همان ترجمه عربی یا مستقیما از فارسی ساسانی به فارسی اسلامی درآمده است.
در تاریخ سیستان از كتابی به نام بختیارنامه سخن رفته و بنا بر آنچه در آنجا آمده بختیارنامه در احوال و داستانهای بختیار جهان پهلوان دوران خسرو پرویز بوده كه نسب او به رستم پهلوان معروف داستانهای ایران میرسیده.
این بختیار در تاریخ سیستان با لقب الاسبهبد (سپهبد) خوانده شده و سلسله نسب او تا كورنگ بن گرشاسب نیای اعلای رستم به ترتیب ذكر شده است. «2» گرچه به نظر مرحوم بهار.
______________________________
(1). لباب الالباب، چاپ تهران، ص 179 و بختیارنامه، چاپ دانشگاه تهران، ص 8.
(2). تاریخ سیستان، به تصحیح ملك الشعراء بهار، تهران 1314 شمسی، ص 8.
ص: 155
«این بختیارنامه مسلما غیر از بختیارنامهای است منظوم و منشور چاپ بمبئی كه داستان پادشاهی را با پسر گمشدهاش نقل میكند». «1»
بههرحال عبارت تاریخ سیستان هم مانند نسخههای موجود برای تحقیق در موضوع مورد علاقه ما شایسته بحث و بررسی است.
كتاب بختیارنامه موجود در بعضی از تحریرهای مختلفش تا به حال چندین بار به طبع رسیده و به بعضی زبانهای دیگر هم ترجمه شده قدیمیترین چاپ و ترجمه آن نسخهای است كه آن راSir William Ousely با ترجمه انگلیسی آن در سال 1801 میلادی در لندن بهطبع رسانیده. در ایران نیز در سال 1310 شمسی نسخهای را كه برتلس در سال 1926 میلادی در لنینگراد چاپ كرده بود در سال دوازدهم مجله ارمغان تجدید چاپ شد و اخیرا آقای دكتر عبد المجید بدوی آن را به عربی ترجمه نموده و به نام «الأمیر بختیار» با مقدمهای در قاهره به چاپ رسانده است. «2» ولی چون بحث ما در اینجا راجع به تحریرهای فارسی بختیارنامه و ترجمههای آن نیست از تفصیل این موضوع میگذریم «3» و به موضوع دیگری میپردازیم كه از نظر بحث ما دارای اهمیت بیشتری است، و آن ترجمه عربی قدیم این قصه است كه چند تحریر مختلف از آن وجود دارد و بعضی از آنها به چاپ هم رسیده است و چون خود من در حال حاضر هیچ یك از تحریرهای آن نسخه عربی را در دسترس ندارم لذا برای تكمیل این مطلب خصوصیات این نسخهها را از نوشته آقای دكتر صفا كه در هنگام تصحیح تحریر
______________________________
(1). همان مصدر، ص ز، حاشیه 2.
(2). الامیر بختیار، عرّبه عن الفارسیه الدكثور امین عبد المجید بدوی دار المعارف بمصر، سنة 1971.
(3). برای اطلاع بیشتر در این مورد رجوع كنید به:
مقدمه نسبتا مفصل و جامع آقای دكتر صفا بر كتاب بختیارنامه، چاپ دانشگاه تهران، 1345.
مقدمه آقای دكتر امین عبد المجید بدوی بر ترجمه عربی این كتاب كه ذكر آن گذشت.
و برای اطلاع از نسخههای خطی این كتاب به: E. Blochet, Catalogue des Manuscrits Persans, Vol. 4, P. 14- 18 ص: 156
فارسی این كتاب دو نسخه چاپ شده از این نسخه عربی را در دست داشتهاند نقل میكنم:
«این داستان بختیار كه به طبع رساندهام و تحریرهای دیگری هم كه از آن موجود است از یك اصل قدیم و به ظن غالب از یك اصل قدیم پیش از اسلام و جزء داستانهائی است كه در دوره ایجاد حیات ادبی عربی یعنی در سه چهار قرن اول هجری از فارسی ساسانی به عربی درآمده و در شمار كتابهایی از قبیل كلیله و دمنه و سندباد نامه و نظائر آنها و از قبیل كتب متعدد دیگری بوده كه ابن الندیم در الفهرست از آنها یاد میكند. نوع تمثیلات و كیفیت استنتاج از آنها و نامهائی كه در آنها بهكار رفته و در ترجمههای عربی و گاه در تحریرات فارسی باقیمانده همه این حدس را تقویت میكنند. از دو نسخه عربی بختیارنامه كه فعلا در دست دارم و از كتابخانه دوست فاضلم آقای افشار شیرازی به عاریت گرفتهام یكی به سال 1807 به تصحیح گوستاوس كنوس
Gustavus Knos
تحت عنوان قصة العشر وزراء و ماجری لهم مع ابن الملك آزادبخت
) Historia de cen Vezirorum et Filu Regis Azad Bacht (
كه با مقدمهای بسیار كوتاه در گوتینگن چاپ شد و دیگری به تصحیح میشل جورجی عورا و با مقدمه مختصر او كه به سال 1886 میلادی به نام «عجائب البخت فی قصة الاحدی عشر وزیرا و ابن الملك آزادبخت» در مصر به طبع رسید.
نسخهای را كه میشل جورجی عورا چاپ كرده، بنابر آنچه در مقدمه كتاب نوشته است اصلا به حروف سریانی نوشته شده و مورخ به تاریخ سنه هزار بعد از میلاد مسیح (390 هجری) بود، ولی میشل جورجی عورا بعد از این اطلاع به اشتباه چنین افزوده است كه: «و هی عربیة الاصل غیر مستخرجه عن لسان اجنبی» و معلوم نیست چگونه چنین سخنی گفته و حال آنكه نشانه نقل كتاب از زبان بیگانه به زبان تازی از همان عنوان كتاب كه مصحح آن را به غلط «آزاربخت» (آزادبخت) خوانده تا پایان كتاب كه چندین نام ایرانی دیگر در آن آمده است هویدا است ...
مطلب دیگری كه درباره این هر دو نسخه قابل ذكر است آنكه نظم
ص: 157
مطالب در آنها بسیار زیاد و جریان داستان بسیار معقولتر از آن است كه در نسخه حاضر فارسی مییابیم تا چه رسد به تحریرهای نامعقول پست و نازلی كه از حدود قرن نهم و دهم به نظم یا به نثر برای ما برجای مانده و نماینده بیذوقی كامل مردمان آن عهد است. از اینجا و نیز بنابر اصالت غالب اسامی كه بهصورت ایرانی خود حفظ شده و صرف نظر از فسادی كه در حال استنساخ بر دست ناسخان بیاطلاع در آنها راه یافته، چنین به نظر میرسد كه منشأ تحریر این دو نسخه یكی است و از اصل نسخه ترجمه شده از فارسی ساسانی زیاد دور نیست.
این تحریر عربی كتاب بختیارنامه كه دو نسخه مذكور از آن را توصیف كردهام انشاء ساده و روان دارد و بر همان سیاقی است كه مترجمان چند قرن اول هجری از پهلوی به عربی داشتهاند و قاعدة نسخه طبع میشل جورجی عورا كه از روی خط سریانی مورخ به تاریخ 1000 میلادی (380 هجری) نقل شده اقدم نسخ موجود و خیلی نزدیك به اصل ترجمه پهلوی به عربی است. و با توجه به تاریخ استنساخ آنكه اواخر قرن چهارم هجری است میتوان دریافت كه بختیارنامه پیش از این تاریخ به عربی ترجمه شده بود».
(پایان سخن دكتر صفا).
به نام اسحاق بن یزید كه بهعنوان مترجم این كتاب ذكر شده علاوه بر فهرست ابن ندیم در بعضی از كتب تاریخ و رجال نیز برمیخوریم و روایاتی هم از او نقل شده گرچه معلوم نیست نامی كه در الفهرست و در آن مآخذ ذكر شده همه متعلق به یك شخص باشد، بلكه تا حدی هم بعید بهنظر میرسد كه چنین باشد، ولی در هر حال توجه به آن روایات هم خالی از فایده نخواهد بود:
طبری در حوادث سال شصت و چهار هجری در ذكر فتنهای كه پس از اعلام مرگ یزید در بصره اتفاق افتاد و منجر به قتل عبید اله بن زیاد والی آنجا گردید روایتی از قول اسحاق بن یزید نقل كرده «1» و هم او در حوادث سال هفتاد و چهار هجری در ذكر امارت حجاج بن یوسف بر مدینه كه از طرف عبد الملك
______________________________
(1). طبری، قسمت دوم، جلد 7، ص 455.
ص: 158
خلیفه اموی بدان منصوب شده بود كارهایی كه حجاج در مدینه كرده بود و از آن جمله اهانتهایی كه به اصحاب پیغمبر روا داشته بود باز روایتی از اسحاق بن یزید نقل كرده كه او انس بن مالك را دیده است كه حجاج برای اهانت به او گردنش را مهر كرده بود «1» و از اینجا معلوم میشود كه اسحاق بن یزید از رجال نیمه دوم قرن اول اسلامی بوده و تقریبا هم زمان با زادن فرخ و صالح بن عبد الرحمن دبیران حجاج كه ذكرشان خواهد آمد.
در لسان المیزان «2» شخصی به نام اسحاق بن یزید بدینگونه معرفی شده است. «اسحاق بن یزید بن اسماعیل الطایی ابو یعقوب الكوفی، ذكره الطوسی فی رجال الشیعة (الفهرست شیخ طوسی) و قال روی عن الباقر و كان ثقة.»
مترجمان كتب تاریخی و داستانی
در پیش گفتیم كه چند تن از مترجمانی كه در فهرست ابن ندیم ذكر شدهاند كسانی هستند كه بیشتر به ترجمه كتب تاریخی و داستانی ایران پرداختهاند و به این كار معروف شدهاند و نام آنها در این فهرست بعد از جبلة بن سالم و پیش از عمر بن فرخان ذكر شده است. و اینك پیش از آنكه به معرفی یكیك آنها بپردازیم شایسته است كه بهطور كلی توضیحی درباره كار این دسته از مترجمان ذكر كنیم.
مهمترین كتابی كه در تاریخ ایران از فارسی ساسانی به عربی ترجمه شد و در دسترس مؤلفان و ارباب تاریخ عرب قرار گرفت كتاب معروف «خداینامه» بود كه یكی از مآخذ معتبر مورخین اسلامی در آنچه راجع به ایران نوشتهاند بوده است. این كتاب مشتمل بوده بر یك دوره تاریخ ایران از قدیمترین زمان آن كه به افسانه و اساطیر آمیخته بوده تا دورههای تاریخی آن تا پایان دوره ساسانی.
و این همان كتابی است كه پس از نقل به زبان فارسی به نام «شاهنامه» خوانده شد
______________________________
(1). طبری، قسمت دوم، جلد 8، ص 854- 855.
(2). ج 1، ص 381، اسم 1186.
ص: 159
و فردوسی با نظم استوار خود آن را پایدار و جاویدان ساخت.
آنچه در موضوع ترجمه عربی این كتاب باید خاطرنشان ساخت این است كه همه مترجمین این كتاب و سایر داستانهای حماسی فارسی در ترجمههای خود از روش واحدی پیروی نكردهاند؛ برخی از مترجمان به ترجمه همه یا قسمتی از آن و برخی دیگر به تلخیص یا اقتباس مطالبی از آن پرداختهاند، و همین امر باعث پیدایش تحریرهای مختلفی از خداینامه در زبان عربی گردید كه همه به نام «سیر الملوك» یا «سیر ملوك العجم» خوانده شدند، تا جایی كه وقتی حمزه اصفهانی مؤلف كتاب معروف «تاریخ سنی ملوك الارض و الانبیاء» خواست كه درباره تاریخ و مدت پادشاهی پادشاهان ایران به تحقیق و تفحص پردازد و برای این كار به جمعآوری نسخ متعدد ترجمههای عربی خداینامه پرداخت، هفت نسخه مختلف از این كتاب به دست آورد به این شرح:
كتاب سیر ملوك الفرس، ترجمه ابن مقفع.
كتاب سیر ملوك الفرس، ترجمه محمد بن جهم برمكی.
كتاب تاریخ ملوك الفرس، مستخرج از گنجینه كتب مأمون.
كتاب سیر ملوك الفرس، ترجمه زادویه پسر شاهویه اصفهانی.
كتاب سیر ملوك الفرس، ترجمه یا جمعآوری محمد بن بهرام بن مطیار اصفهانی.
كتاب تاریخ ملوك بنی ساسان، ترجمه یا جمعآوری هشام بن قاسم اصفهانی.
كتاب تاریخ سیر ملوك بنی ساسان، اصلاح شده بهوسیله بهرام بن مردان شاه موبد ناحیه شاپور از شهرهای فارس.
حمزه مینویسد كه چون این نسخ فراهم آمد وی آنها را باهم مقابله كرد و سنجید و مطالب این باب از كتاب خود را از آنها استخراج نمود. «1»
نام همه این مترجمان به جز بهرام بن مردان شاه در صورتی كه ابن ندیم در
______________________________
(1). تاریخ سنی ملوك الارض و الانبیاء، چاپ بیروت، صفحه 14.
ص: 160
«الفهرست» آورده و ما نقل كردیم نیز آمده است. در صورت الفهرست یك نام دیگر هم از این دسته مترجمان ذكر شده كه در كتاب حمزه نیست و آن موسی بن عیسی معروف به كسروی است كه نام وی در تاریخ بلعمی و مجمل التواریخ هم به عنوان یكی از مترجمان خداینامه ذكر شده است. و در كتاب «المحاسن و الاضداد» منسوب به جاحظ هم نام او را مییابیم. اینك پس از این توضیح كلی درباره مترجمان كتب و داستانهای تاریخی ایران و طرز كار آنها به معرفی یكیك آنان میپردازیم.
محمد پسر جهم برمكی
محمد پسر جهم برمكی منجم و شاعر معروف عصر مأمون است كه در دربار این خلیفه میزیسته و ظاهرا به علم نجوم اشتغال داشته و زایچه مأمون را هم او استخراج كرده است. وی در منطق هم دست داشته. قفطی شرح حال مختصری از او در كتاب تاریخ الحكماء آورده است. در تاریخ طبری هم در حوادث سال 218 به مناسبتی نام او و سه بیت شعر كه در حضور مأمون انشاء كرده نقل شده است. «1» و در كتاب اغانی ابو الفرج اصفهانی «2» نیز ذكری از او رفته و خبری از او نقل شده است.
در «الفهرست» ابن ندیم غیر از جائی كه نام محمد بن جهم در صورت مترجمان فارسی ذكر شده در دو مورد دیگر هم نام او برده شده یكی در شرح حال ابو معشر بلخی «3»، درباره اینكه ابو معشر از او و عبد الله بن یحیی روایت میكرده و این دو را در معرفت و دانش بر دیگران ترجیح میداده است. و دیگری در آنجا كه ابن ندیم از نوشته ابن جهم «4» كه (ظاهرا همین محمد بن جهم) است مطلبی نقل میكند دایر بر اینكه كتاب المدخل منسوب به ابو معشر از وی
______________________________
(1). تاریخ طبری، صفحه 222، جلد هفتم.
(2). الاغانی، چاپ دار الفكر «دار مكتبه الحیاة» بیروت سال 1965، ص 292.
(3). الفهرست، چاپ فلوگل ص 277.
(4). الفهرست، چاپ فلوگل ص 275.
ص: 161
یعنی از ابو معشر نیست بلكه از سند بن علی است. ابن ابی اصیبعه «1» هم در شرح حال الكندی و ذكر رسالهای از او نامی از محمد بن جهم برده و ابن خلكان هم در شرح حال احمد بن ابی داود، و همچنین جمال الدین بن یوسف بن تغری بردی هم «در كتاب النجوم الزاهرة» «2» در حوادث سال 225 از او نام بردهاند. بنا به عقیده استاد فقید محمد قزوینی اشعاری كه در كتاب البدء و التاریخ مقدسی «3» به نام (ابن الجهم) نقل شده از محمد بن جهم است نه چنانكه معروف است از علی بن جهم. «4»
محمد بن جهم در دوره مأمون بسیار مورد توجه خلیفه بود و مدتی عامل این خلیفه در دینور و همدان و نهاوند و شوش بود. نوشتهاند كه خلیفه كارگزاری این نواحی را در اثر ابیات شعری كه محمد بن جهم در حضور او انشاء نمود و پسند خاطر خلیفه افتاد به وی واگذارد. ولی در زمان معتصم جانشین مأمون بخت او را یاری نكرد و مورد غضب خلیفه قرار گرفت و حتی یك بار خلیفه دستور كشتن وی را داد و او از این ورطه به تصادف نجات یافت. ابن خلكان داستان نجات وی را از مرگ چنین شرح میدهد: «معتصم بر محمد بن جهم برمكی بسیار خشمگین شد و فرمان داد تا گردن او را بزنند. و چون احمد بن ابی داود (قاضی) دید كه محمد بن الجهم را با سربسته بر روی نطع نشاندهاند و جلاد شمشیر را برای زدن گردن او آماده ساخته و راهی برای نجات او نیست به معتصم گفت: هرگاه او را بكشی اموال او را چگونه تصاحب كنی؟ معتصم گفت:
چه كسی مرا از تصرف اموال او مانع میتواند شد؟ ابن ابی داود گفت: هم خدا و هم رسول خدا و هم خود امیر المؤمنین چنین عملی را نمیپذیرند، زیرا پس از كشتن وی مال او از آن ورثه خواهد شد تا آنكه خلاف وی را با دلیل ثابت نمایی. و پس گرفتن آنچه را كه وی به خیانت گردآورده است با زنده ماندن وی آسانتر است تا پس از مرگ وی.»
______________________________
(1). عیون، الانباء فی طبقات الاطباء از انتشارات «دار مكتبه الحیاة» بیروت سال 1965، ص 292.
(2). جزء دوم، ص 243، چاپ مصر.
(3). البدء و التاریخ، ج 2، ص 85 و ج 3، ص 173- 176.
(4). هزاره فردوسی، ص 141.
ص: 162
پس معتصم دستور داد او را به زندان برند تا به كار وی رسیدگی شود. و بدین حیله كشتن وی به تأخیر افتاد تا محمد بن جهم اموالی به خلیفه تقدیم نمود و از كشته شدن نجات یافت. «1»
تاریخ درگذشت محمد بن جهم به درستی معلوم نیست، گفتهاند كه وی كمی پس از اینكه معتصم به خلافت نشست در سال 218 بدرود زندگی گفت، ولی از آنچه جاحظ در البیان و التبین نقل میكند چنین برمیآید كه محمد بن جهم تا زمان خلافت الواثق زنده بوده است، و اما معروف شدن او به برمكی ممكن است به سبب پیوستگی او با برمكیان بوده است.
هشام پسر قاسم
درباره هشام پسر قاسم از منابع تاریخی اطلاعاتی به دست نیامد آنچه درباره وی میدانیم این است كه نام وی علاوه بر فهرست ابن ندیم در چند مأخذ تاریخی دیگر نیز بهعنوان مترجم خداینامه ذكر شده است. و ترجمه وی كه به نام «سیر الملوك» خوانده میشده در مآخذ ذیل آمده؛ كتاب سنی ملوك الارض و الانبیاء تألیف حمزة بن الحسن الاصفهانی، ص 14. و كتاب الاثار الباقیة تألیف بیرونی، ص 99. و كتاب فارسی مجمل التواریخ، ص 2. و مقدمه قدیم شاهنامه فردوسی. «2»
موسی پسر عیسی كسروی
موسی بن عیسی كسروی هم غیر از فهرست ابن ندیم نامش در مصادر دیگر تاریخی مانند مقدمه تاریخ بلعمی و مقدمه قدیم شاهنامه، و كتاب المحاسن و الاضداد، و كتاب مجمل التواریخ آمده، و از وی روایات
______________________________
(1). وفیات الاعیان، ج 1، ص 65 در شرح حال احمد بن ابی ودؤاد.
(2). این مقدمه نخستینبار با تحقیق علامه قزوینی در كتابی كه به مناسبت جشن هزاره فردوسی به همین نام در سال 1323 انتشار یافت چاپ گردید.
ص: 163
بسیاری درباره تاریخ ایران و پادشاهان ساسانی نقل شده است. وی در سده سوم هجری میزیسته و احتمال دادهاند كه كتاب سیر الملوك خود را كه یا ترجمه مستقیمی از خداینامه، و یا كتابی مستقل و بر اساس خداینامه بوده، در سال 253 هجری تألیف كرده است. زیرا جاحظ كه در سال 255 هجری درگذشته و كتاب المحاسن و الاضداد خود را در اواخر عمر تألیف كرده در آن كتاب از همین كسروی روایات بسیاری درباره پادشاهان ساسانی نقل كرده است. بیرونی هم در الآثار الباقیه مطلبی درباره مهرگان از موسی بن عیسی كسروی به نقل از موبد متوكلی روایت كرده كه از آن چنین استنباط میشود كه كسروی با موبد متوكلی كه در زمان معتصم و متوكل میزیسته همزمان بوده است. و حمزه اصفهانی نیز در تاریخ سنی ملوك الارض و الانبیاء مینویسد كه كسروی با حسن بن علی رقام در شهر مراغه در حضور والی آن شهر به نام علاء بن احمد ملاقات نموده، و باهم درباره اختلاف نسخ تواریخ فارسی و اصلاح آنها در كتابی كه كسروی پرداخته بود تحقیق نمودهاند. این علاء بن احمد ازدی قبلا عامل یوسف بن محمد بن یوسف مروزی والی ارمنستان بوده كه به سال 234 یا 236 هجری به ولایت ارمنستان منصوب گشته و در سال 237 كشته شد.
علاء ابن احمد در سال 250 و 251 از طرف بغا معروف به شرابی عامل خراج ارمنستان و در سال 252 هجری حاكم آذربایجان بوده و در سال 260 كشته شده است؛ بنابراین همچنانكه مرحوم تقیزاده نوشته ممكن نیست كه قبل از سال 251 هجری حاكم مراغه بوده باشد، و لابد كسروی كتاب خود را بعد از این تاریخ نوشته است. «1»
كسروی غیر از كتاب سیر الملوك كتاب دیگری هم داشته به نام نوروز و مهرگان، و ظاهرا آنچه در المحاسن و الاضداد منسوب به جاحظ «2» و الاثار الباقیة
______________________________
(1). هزاره فردوسی، ص 33.
(2). اینوسترانتسف كتاب المحاسن و الاضداد را از موسی بن عیسی الكسروی میداند نه از جاحظ. این موضوع را با شرح و تفسیر جامعی از آنچه كسروی درباره نوروز نوشته در مقاله-
ص: 164
بیرونی درباره نوروز و مهرگان نقل شده از این كتاب بوده است. و این كتاب همان است كه در كتاب تاریخ طبرستان تألیف محمد بن اسفندیار به نام پیروز و مهرگان و نام مؤلف آن موسی بن عیسی سروی ذكر شده، و پیدا است كه پیروز معرف نیروز و سروی تحریف شده از كسروی یا خسروی است «1» و این همان كتابی است كه در الفهرست ابن ندیم به غلط تألیف آن به ابی الحسین علی بن مهدی الكسروی نسبت داده شده.
و از اینكه ابن ندیم موسی بن عیسی كسروی را در الفهرست در بخش مربوط به دبیران و خطیبان و نویسندگان و كارگزاران خراج و دیوان آورده چنین معلوم میشود كه او به شغل دبیری در دیوان اشتغال داشته است.
از كتابهای دیگری كه به كسروی نسبت داده شده یكی كتاب الحنین الی الاوطان «2» و دیگری كتابی است با عنوان (مناقضة من زعم انه لا ینبغی ان یقتدی القضاة فی مطاعمهم بالائمة و الخلفاء). «3»
بعضی از محققان را عقیده بر آن است كه كتاب سندباد را هم كه ترجمهای یونانی از آن باقی مانده نیز همین موسی بن عیسی كسروی از فارسی ساسانی به عربی ترجمه كرده است. «4»
به جز این موسی بن عیسی سه نفر دیگر به لقب كسروی شناخته شدهاند یكی از آنها علی بن مهدی كسروی است كه ابن ندیم ترجمه كتاب نوروز و مهرگان را به او نسبت داده. و دیگری یزدگرد مهندان كسروی است كه هر دو هم زمان با خلیفه معتضد (257- 289) بودهاند. و سومی ابو القاسم كسروی اردستانی اصفهانی
______________________________
- تحقیقی او كه به نام «عید بهار ساسانیان» به فارسی ترجمه شده است در كتاب «مطالعاتی درباره ساسانیان» نشریه بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران 1348، ص 93 به بعد خواهید یافت.
(1). هزاره فردوسی، ص 33.
(2). در كتابخانه ایاصوفیا 2052 به شماره 77- ب 84 نسخهای از آن وجود دارد. ن. ك.
بروكلمن. تاریخ ادبیات عرب، ترجمه عربی. ج 3، ص 102 به نقل از: F. Meier, Ist, XXlv, 20, N, I
(3). الفهرست، ابن ندیم، ص 125.
(4). بروكلمن، تاریخ ادبیات عربی، ج 3، ص 102.
ص: 165
است كه در بخارا میزیسته و از علماء اواخر قرن چهارم هجری بوده است.
دانشمند خاورشناس روسی بارون روزنBaron Victor Rosen در مقاله مفصلی كه بهعنوان «خداینامه» در مجله روسیVostotchnyja Zameki درباره موسی بن عیسی كسروی و كتاب او سیر ملوك الفرس منتشر نموده «1» و به استناد مطالبی كه از این كتاب در مجمل التواریخ و كتابهای جاحظ و حمزه اصفهانی آمده اطلاعاتی ذیقیمت بهدست داده، معتقد است كه حمزه اصفهانی و مؤلف مجمل التواریخ كتاب كسروی را در دست داشتهاند و این كتاب مشتمل بر بسیاری از روایات هندی بوده، و به عقیده وی كتاب كسروی ترجمه مستقیم كتاب خداینامه نبوده بلكه تألیفی مستقل بوده است بر اساس كتاب خداینامه.
زادویه پسر شاهویه اصفهانی
اسم زادویه پسر شاهویه اصفهانی بهعنوان مترجم خداینامه یا مؤلف سیر الملوك در تاریخ بلعمی «2» و در مجمل التواریخ «3» ذكر شده. در بعضی از نسخههای مقدمه قدیم شاهنامه هم ضمن مؤلفین سیر الملوك نامی به صورت «داود باهری» آمده است كه بسیار محتمل است تحریفی از همین نام زادویه پسر شاهویه در هیأت فارسی آن باشد. (یعنی زادوی شاهوی) به اضافه اسم پسر به پدر. و چون در نسخ قدیم غالبا در نقطهگذاری حروف مسامحه میشده از این جهت راه برای تحریف كلمات باز بوده. كلمه زادویه چنانكه ابن خرداد به گفته است لقب پادشاهان سرخس بوده است.
بیرونی از كتاب دیگری از همین زادویه بن شاهویه نام میبرد كه ظاهرا موضوع آن جشنها و اعیاد ایرانی بوده و بیرونی مكرر مطالبی از آن نقل كرده است. «4»
______________________________
(1). به نقل تقیزاده از او در هزاره فردوسی.
(2). تاریخ بلعمی، چاپ تهران، ص 5.
(3). مجمل التواریخ، چاپ تهران، ص 2.
(4). الاثار الباقیه، ص 44 و 217 و 221.
ص: 166
محمد پسر بهرام پسر مطیار اصفهانی
نام محمد بن بهرام بن مطیار اصفهانی به همین صورت صورت كه در فهرست آمده در تاریخ حمزه اصفهانی «1» و مجمل التواریخ «2» نیز ذكر شده است.
ولی در تاریخ بلعمی «3» و در الاثار الباقیه «4» بیرونی در صورت مترجمین خداینامه یا مؤلفین سیر الملوك به جای محمد بن بهرام بن مطیار اصفهانی نام دیگری به صورت بهرام بن مهران اصفهانی ذكر شده است.
علامه مرحوم قزوینی «5» را عقیده بر آن بود كه این هر دو نام از یك شخص است و یكی تحریف دیگری است.
از زندگانی این شخص و خاندان وی اطلاعات زیادی نداریم. در تاریخ طبری در ضمن حوادث سال 31 هجری به شخصی به نام مطیار برمیخوریم كه یكی از دهقانان اصفهان بوده و او را با اعراب و همچنین با یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی داستانی بوده است كه طبری به آن اشاره میكند «6» خلاصه آنكه هنگامی كه یزدگرد در جنگ نهاوند شكست یافت و به هزیمت شد به اصفهان آمد. در اصفهان مردی از دهقانان آن سامان بود كه وی را مطیار میخواندند و او نامزد شده بود كه هرگاه سپاهیان ایران در جنگ با اعراب شكست یافتند برای دفاع از اصفهان به جنگ با اعراب بپردازد، و چون كار بدینگونه رفت مطیار مردم را جمع كرد و به آنها گفت: اگر من فرماندهی شما را بپذیرم و شما را به جنگ با اعراب ببرم پاداش مرا چگونه خواهید داد؟ گفتند: فضل و بزرگی و ریاست تو را پذیره خواهیم شد. پس او سپاهی بیاراست و به جنگ با برخی سپاهیان عرب كه تا آن حدود پیش آمده بودند پرداخت و در آن جنگها پیروزیهایی هم به دست آورد، و این امر بر شأن و شوكت وی بیفزود. و چون در سال 31 هجری یزدگرد به اصفهان وارد شد مطیار به دیدن وی رفت ولی دربان از
______________________________
(1). تاریخ سنی ملوك الارض و الانبیاء، ص 9.
(2). مجمل التواریخ، ص 2.
(3). تاریخ بلعمی، ص 5.
(4). الآثار الباقیه، ص 99.
(5). هزاره فردوسی، ص 141.
(6). تاریخ طبری، ج 5، ص 2875، حوادث سال 31 هجری.
ص: 167
ورود او جلوگیری نمود تا از شاه برای او كسب اجازه نماید، و این كار بر مطیار گران آمد، برآشفت و دربان را بزد و مجروح ساخت، دربان با صورت خونآلود نزد یزدگرد رفت و واقعه باز نمود و چون یزدگرد آن وضع ناهنجار بدید در حال اصفهان را به قصد ری ترك گفت. اگر این محمد بن بهرام بن مطیار نواده همین مطیار اصفهانی باشد باید وی را از رجال اوائل قرن دوم هجری و هم زمان با ابن مقفع شمرد.
بهرام پسر مردانشاه
نام بهرام بن مردانشاه موبد كوره شاپور به همین صورت در الفهرست «1» و الاثار الباقیه «2» و تاریخ حمزة اصفهانی «3» و مجمل التواریخ «4» آمده است ولی در مقدمه قدیم شاهنامه «5» بهصورت بهرام شاه مردانشاه كرمانی وارد شده كه شاید تحریف در آن راه یافته باشد. در الفهرست ابن ندیم نیز پس از ذكر نام این بهرام بهصورتی كه گذشت وی را موبد شهر نیشابور از شهرهای فارس شمرده و ظاهرا در اینجا هم نیشابور تحریف شاپور است زیرا نیشابور از شهرهای خراسان است و شهری كه در فارس نام آن به این هیأت باشد شهر شاپور است.
ظاهرا كتاب سیر الملوك تألیف یا ترجمه این مؤلف بیش از كتابهای دیگران در دسترس و مورد استفاده مؤلفین اسلامی بوده است، و شاید این امر را سبب آن باشد كه كتاب وی مفصلتر از كتب دیگران بوده. چنانكه از گفته حمزه اصفهانی برمیآید بهرام بن مردانشاه بیست نسخه از ترجمههای خداینامه را در اختیار داشته است و وی با تطبیق آنها تاریخ پادشاهان ایران را اصلاح كرده، و خود حمزه و همچنین مؤلف مجمل التواریخ از وی مطالب بسیاری نقل كردهاند. بعضی این كتاب را تهذیب و اصلاحی از كتاب خداینامه دانستهاند نه
______________________________
(1). الفهرست، ص 245.
(2). الاثار الباقیه، ص 99.
(3). سنی ملوك الارض و الانبیاء، ص 9.
(4). مجمل التواریخ، ص 2.
(5). هزاره فردوسی، ص 142.
ص: 168
ترجمه مستقیم آن، زیرا كه حمزه آن را با عبارت «اصلاح» ذكر كرده، و از اینكه ابن ندیم وی را جزء مترجمان آورده چنین برمیآید كه اگر هم كتاب بهرام بن مردانشاه تهذیبی از خداینامه بوده این تهذیب مستقیما از نسخه فارسی آن به عمل آمده نه از ترجمههای عربی آن.
از زندگی این بهرام چیزی نمیدانیم ولی نام پدر او مردانشاه با نام پسر زادان فرخ «دبیر حجاج» كه خود او همچنان كه خواهیم گفت یكی از مترجمان از فارسی به عربی است مطابقت میكند و احتمال دارد كه این بهرام نواده همان زادان فرخ باشد.
كتاب سیر الملوك
به عقیده نولدكه كتاب سیر الملوك ابن مقفع نخستین ترجمه مستقیم كتاب خداینامه بوده و سایر كسانی كه حمزه اصفهانی از آنها نام برده و كتابی به عنوان سیر الملوك به آنها نسبت داده كتابهای خود را مستقیما از خداینامه پهلوی ترجمه نكردهاند بلكه آنها از ترجمه ابن مقفع سود جستهاند. و با اینكه نوشته ابن ندیم كه این افراد را جزء مترجمین از فارسی به عربی شمرده این نظر را تأیید نمیكند معذلك سابقا برخی از محققان به این نظر گرایشی نشان دادهاند.
ولی هنگامی كه مرحوم بارون روزن خاورشناس روسی تحقیقات ذیقیمت خود را درباره ترجمههای عربی خداینامه در سال 1895 میلادی منتشر نمود این نظریه نولدكه مورد شك و تردید قرار گرفت. به عقیده روزن كتابهای سیر الملوك كه حمزه اصفهانی آنها را در ردیف كتاب ابن مقفع ذكر كرده است هرچند ممكن است همه یا بعضی از آنها بعد از ترجمه ابن مقفع تدوین شده باشند ولی این دلیل آن نمیشود كه همه آنها اقتباس از ترجمه ابن مقفع باشند و در بین آنها ترجمههایی وجود نداشته باشد كه مستقلا و جدا از ترجمه ابن مقفع از خداینامه به عمل آمده باشد.
روزن از تحقیقات خود به این نتیجه میرسد كه كتابهایی را كه حمزه
ص: 169
اصفهانی به نام سیر الملوك ذكر كرده میتوان به سه دسته مشخص تقسیم نمود:
دسته اول كتابهایی كه مستقیما و جداگانه از خداینامه ترجمه شدهاند مانند كتاب ابن مقفع و كتاب محمد بن الجهم برمكی و كتاب زادویه پسر شاهویه اصفهانی.
دسته دوم كتابهایی كه هرچند آنها هم ترجمه مستقیم از خداینامه میباشند ولی مآخذ آنها تنها خداینامه نبوده بلكه علاوه بر آن از داستانها و منابع دیگر پهلوی نیز استفاده كردهاند، و نمونه این دسته را كتابهای بهرام بن مطیار اصفهانی و هشام بن قاسم اصفهانی میداند.
و اما دسته سوم كتابهایی هستند كه نمیتوان آنها را ترجمه نامید بلكه بهتر آن است كه آنها را اقتباس یا اصلاح یا تألیف شمرد، زیرا مؤلفین این كتب مطالب گوناگونی را از منابع مختلف ایرانی گردآورده و آنها را پس از تهذیب و اصلاح منظم و مرتب ساخته و بهصورت تألیفی جداگانه درآوردهاند، و حتی از افزودن داستانها و حكایات دیگری هم بر آنها خودداری نكردهاند مانند كتابهای موسی بن عیسی كسروی و بهرام بن مردانشاه موبد شهر شاپور. «1»
بروكلمن درباره معرفی ترجمه بهرام بن مردانشاه و موسی بن عیسی كسروی گوید كه این دو نفر نسخههای مختلف كتاب خداینامه را جمعآوری نموده و از تطبیق آنها هریك به سلیقه شخصی خود از لحاظ سنجش و نقد مطالب نسخه جداگانهای تحریر نمودند و در نص اصلی كتاب در بعضی موارد تغییر و تبدیلهایی نیز به عمل آوردند و مطالب بسیار دیگری از منابع دیگر ایرانی بر آن افزودند. «2»
عمر پسر فرخان
اما عمر بن فرخان شهرتش بیشتر در علم نجوم و فلسفه است. وی در این زمینه كتابهای متعددی به عربی ترجمه یا تألیف كرده بود. ابو معشر وی را در كتاب
______________________________
(1). به نقل از ایران در عهد ساسانی، ص 31 و 32.
(2). تاریخ ادبیات عرب، جلد سوم، از ترجمه عربی، ص 102.
ص: 170
مذاكرات یكی از چهار نفری شمرده كه در ترجمه مهارتی بسزا داشتند، سه نفر دیگر را حنین بن اسحق و یعقوب بن اسحق كندی و ثابت بن قره حرانی ذكر كرده. «1» و ابن صاعد وی را «یكی از سران مترجمین و از آگاهان به علم نجوم و احكام آن» خوانده است.
عمر از مردم تبرستان بود و چنانكه قفطی نوشته است وی نخست به یحیی بن خالد برمكی پیوسته بود و سپس در زمره خاصان فضل بن سهل درآمد. و همو از ابو معشر نقل میكند كه فضل بن سهل وزیر مأمون او را از زادگاهش فراخواند و او را به مأمون معرفی كرد و عمر برای مأمون كتابهای چندی در نجوم و فلسفه ترجمه نمود «2» و به گفته ابن صاعد عمر احكامی از نجوم استخراج كرد كه تا زمان ابن صاعد هنوز در خزانه سلطان باقی بوده است. «3»
اینوسترانزف در این امر كه ابن ندیم عمر بن فرخان را در این فهرست به سبب ترجمه كتابهای نجومی فارسی ذكر كرده باشد به دیده تردید مینگرد، زیرا بهعقیده وی اگر به این سبب در این صورت ذكر شده بود میبایستی نام او در ردیف آل نوبخت و فرزندان خالد و تمیمی یعنی مترجمان كتب نجومی فارسی ذكر شده باشد. و همچنین ذكر او را در اینجا چنانكه مقتضای مقام است بهسبب ترجمه كتابهای تاریخی فارسی نیز نمیداند زیرا از او در زمینههای تاریخ و داستان هیچگونه كتاب و اثری شناخته نشده، و به اینگونه معلومات هم شهرت نداشته. وی معتقد است كه ابن ندیم نام عمر بن فرخان را به این سبب ضمن فهرست مترجمان ذكر كرده كه عمر كتابی دیگر از نوعی دیگر غیر از كتب نجومی و تاریخی از فارسی به عربی ترجمه كرده بوده است. كتابی كه ابن ندیم نام آن را در جای دیگر از الفهرست ذكر كرده است. «4»
ابن ندیم در فصلی از كتاب الفهرست با عنوان «اخبار اصحاب التعالیم
______________________________
(1). بنابر آنچه ابن صاعد اندلسی در كتاب طبقات الامم، ص 56 از وی نقل میكند.
(2). تاریخ الحكماء، ص 242.
(3). طبقات الامم، ص 87.
(4). نگاه كنید به:Iranian Influence On Moslem Literature 78 -86.
ص: 171
المهندسین و الارثما طیقیین و الموسیقیین و الحسّاب و المنجمین و صنّاع الا لات و اصحاب الحیل و الحركات» پس از ذكر عمر بن فرخان و اینكه وی كتاب «الاربعه» بطلمیوس را تفسیر نموده گوید «و از كتابهای او است كتاب المحاسن و كتاب اتفاق الفلاسفة و اختلافهم فی خطوط الكواكب». «1»
اینوسترانزف معتقد است كه كتاب المحاسن كه در این باب ذكر شده از كتابهای علمی كه معمولا باید در این باب ذكر شود نیست، بلكه چون ابن ندیم در مقام ذكر كتب عمر بن فرخان بوده از این جهت نام این كتاب را هم استطرادا برده است. به عقیده وی این كتاب المحاسن كه ضمن مؤلفات عمر بن فرخان ذكر شده ترجمهای بوده است از یكی از كتب ادبی و اخلاقی ایرانی از نوع كتابهای اخلاقی دینی و زردشتی كه معمولا بهعنوان شایست نشایست خوانده میشدهاند، كتابهایی كه معمولا در آنها خصلتهای نیك و منشهای ستوده در برابر اضداد آنها كه منشهای نكوهیده و صفتهای ناپسند باشند قرار داده میشدهاند كه در عربی گاهی بهصورت المحاسن و گاهی بهصورت (المحاسن و الاضداد) یا (المحاسن و المساوی) از آن تعبیر شده است. و بهنظر وی بسیار محتمل است كه عمر بن فرخان كه خود ایرانی بوده و با خاندانهای ایرانی مانند یحیی بن خالد و فضل بن سهل پیوستگی داشته در ضمن كتابهای نجومی فارسی كه ترجمه كرده كتابی هم از نوع ادب و اخلاق ترجمه كرده باشد و این همان كتابی باشد كه به نام كتاب (المحاسن) معروف شده و ابن ندیم آن را جزء كتابهای وی ذكر كرده است.
در فهرست كتابهای ابو ریحان بیرونی كتابی هم به نام «فی الفحص عن نوادر ابی حفص عمر بن الفرخان» دیده میشود كه چنانكه نوشتهاند در 240 صفحه بوده است. ظاهرا این كتاب مشتمل بر نظریات و آراء نجومی و فلسفی عمر بن فرخان و شاید مشتمل بر اخبار و روایاتی هم درباره او بوده است.
______________________________
(1). الفهرست، ص 277.
ص: 172
مترجمان دیگر
سابقا گفتیم كه صورت الفهرست هرچند جامعترین صورتی است كه از مترجمان فارسی به عربی به ما رسیده است، ولی معذلك این صورت شامل نام تمام كسانی كه به ترجمه كتابهای فارسی ساسانی به عربی پرداختهاند یا ترجمهای از آثار آنان در منابع تاریخی ذكر شده نیست. زیرا بودهاند كسان دیگری كه به این كار اشتغال داشتهاند و ترجمههایی از آنها شناخته شده و یا در مآخذ به نام آنها خوانده شده است، و در این صورت ابن ندیم نامی از آنها نیست، بلكه نام آنها را یا در منابع دیگری غیر از الفهرست ابن ندیم و یا در جای دیگری از همین الفهرست و در غیر از این صورت مییابیم. و اینك در اینجا برای تكمیل این مبحث به شرح آنها میپردازیم.
زادان فرخ
یكی از این مترجمان زادان فرخ دبیر حجاج است كه نام وی در الفهرست ابن ندیم به صورت «زادان فروخ بن بیری» «1» آمده است. ترجمهای كه به وی نسبت داده شده كتابی بوده است در خواص شهرها و بعضی مناطق ایران كه ابن الفقیه در كتاب البلدان خود مطالبی از آن نقل كرده است. بنا به گفته ابن الفقیه این كتاب جزء غنائمی بوده است كه اعراب در خراسان به دست آوردهاند، و این در هنگامی بوده كه قتیبة بن مسلم بر فیروز پسر یزدگرد در جنگی غلبه یافت و دختر او را كه نامش در كتب عربی «شاهفرند» ذكر شده به اسیری گرفت و نزد حجاج فرستاد، و این كتاب در محفظهای (سبدی) نزد شاهفرند بود، و چون حجاج آن را بدید كه به فارسی است از دبیر خود زادان فرخ كسكری خواست تا آن را به عربی ترجمه كند و او نیز چنین كرد. «2»
ابن الفقیه مطالبی از این كتاب را كه درباره آب و هوا و خواص بسیاری از شهرهای ایران و مردم آنها بوده نقل كرده و گوید كتاب بدینگونه شروع میشد:
______________________________
(1). الفهرست، ص 240.
(2). البلدان، ص 209.
ص: 173
«به نام خداوند نقشآفرین» (بسم الله المصوّر) قباد پسر فیروز كشور خود را بررسی نمود و آبها و خاكها را سنجید تا برای خود شهری بنیان نهد و آنجا را مقر خویش سازد، از عراق كه مركز اقالیم است آغاز نمود و دریافت كه دلگشاترین نقاط كشور سیزده موضعاند كه عبارتند از: مدائن، شوش، جندیشاپور، شوشتر (تستر)، شاپور، اصفهان، ری، بلخ، سمرقند، باورد، درهای در نهاوند به نام رود راور، ماسبذان مهر جانقذق، تپه ماستر. «1» ابن الفقیه پس از آنكه به همین ترتیب مناطق دیگری را هم به نقل از همان كتاب بهعنوان سردترین، یا بیماریزاترین، یا كمبهرهترین، یا پرمیوهترین مناطق برشمرده، و همچنین مناطق دیگری را كه مردمان آنها را بخیلترین یا كاملترین یا خردمندترین یا باهوشترین یا حسودترین یا اسلحهشناسترین یا حیلهگرترین یا عاقبتاندیشترین یا سفلهترین مردمان شمرده است، باز به نقل از همان كتاب گوید: قباد از مدائن تا رود بلخ هیچ مكانی را كه بر جاده واقع شده باشد دلگشاتر و خوش آب و هواتر از كرمانشاه تا نواحی همدان نیافت و بدین سبب در آنجا بنایی عظیم برای خود بساخت. «2»
زادان فرخ پسری داشت به اسم مردانشاه كه در داستان ترجمه دیوان عراق از فارسی به عربی نام او برده شده است و به آن اشاره خواهیم كرد. برای زادان فرخ و پسرش مردانشاه اسم یا كنیهای اسلامی بدانگونه كه مسلمانان آن عصر را بوده است ذكر نشده و شاید این بدان علت بوده كه آن دو همچنان به دین زردشتی خود باقی مانده و مسلمان نشده بودهاند.
در فهرست ابن ندیم زیر عنوان كتابهایی كه در پند و اندرز و حكمت تألیف شده «3» ضمن كتب فارسی كتابی ذكر شده به نام «كتاب زادانفروخ فی تادیب ولده». «4» شاید این كتاب هم نوشته یا ترجمه همین زادانفرخ باشد هرچند این احتمال هم
______________________________
(1). این كلمه در نسخه دیگر كتاب البلدان به صورت ماتستر نوشته شده و چنانكه ابن الفقیه كمی بعد از این موضوع گفته است ماستر (یا ماتستر) محلی بوده است كه به شاپور خواست معروف بوده.
(2). البلدان، ص 209- 211.
(3). الفهرست، ص 316.
(4). این كلمه در الفهرست زاد الفروخ چاپ شده كه تحریف آن واضح است.
ص: 174
میرود كه این كتاب به همین نام در ادبیات ایران وجود داشته و مؤلف آن زادان فرخ دیگری بوده كه در همان عصر ساسانی میزیسته است.
یاقوت روایت میكند «1» كه روزی حجاج به زادان فرخ گفت كه برای من از اعراب و سرزمین آنها حكایت كن. زادان فرخ گفت: «خداوند امیر را نیك بدارد من درباره ایرانیان آگاهترم تا درباره اعراب». ممكن است این روایت كه در آن به علم و اطلاع زادان فرخ درباره ایران و شهرهای آن اشاره شده با موضوع ترجمه این كتاب كه درباره خواص شهرها و مناطق مختلف ایران بوده بیارتباط نباشد.
زادان فرخ در عمل حساب و دیوان خراج مهارتی بسزا داشته و دارای طریقهای خاص بوده كه بدان معروف گردیده. جاحظ «2» در تعریف از ابراهیم سندی كه وی را خطیبی بیمانند شمرده گوید: «او هم دبیر رسائل بود و هم دبیر خراج در سخن همچون رؤبه «3» بود و در عمل خراج به طریقه زادان فروخ اعور عمل میكرد». زادان فرخ تا پایان عمر در دیوان حجاج میبود و در فتنه ابن اشعث هنگامی كه از جایی در بصره به خانه خود باز میگشت در بین راه كشته شد. پس از مرگ وی حجاج صالح بن عبد الرحمان را، كه وی نیز یكی از مترجمان زبان فارسی است و ذكر آن خواهد آمد، به جای زادان فرخ دبیر دیوان خود ساخت.
زادان فرخ از مردم كسكر بوده و كسكر نام استان وسیعی بوده است در جنوب ایران شامل قسمتی از نواحی غربی خوزستان و قسمتی از نواحی شرقی و جنوبی عراق امروز، و مركز آن شهری بوده است به نام خسرو شاهپور ولی در زمان ولایت حجاج بن یوسف بر عراق او واسط را كه خودش در آبادی و توسعه آن كوشیده بود مركز این استان قرار داد. واسط بین كوفه و بصره واقع شده است و بنا به نقل یاقوت از گفته هیثم بن عدی در ایران استانی نبوده است كه مردم آن
______________________________
(1). معجم البلدان، ج 1، ص 53.
(2). البیان و التبین، ج 2، ص 422.
(3). رؤبه بن العجاج، یكی از شاعران عرب است كه دوره امویان و اوایل دوره عباسیان را درك
كرد و آنها را در شعر خود ستود. كلام رؤبه را در نزد ارباب لغت عرب اعتبار فراوان بوده و
غالبا در بیان معنی كلمات به اشعار او استناد جستهاند.
ص: 175
نیرومندتر از مردم این دو استان باشند؛ یكی استان اصفهان در سرزمین جبال و دیگری استان كسكر در دشت.
یاقوت كسكر را «عامل الزرع» معنی كرده است بنابراین باید این كلمه معرّب كشتگر باشد.
صالح پسر عبد الرحمن سیستانی
یكی دیگر از این مترجمان صالح پسر عبد الرحمان سیستانی است كه چنانكه گفتیم حجاج وی را پس از زادان فرخ به جای وی بر دیوان خراج گماشت. صالح در دوره زادان فرخ یكی از دبیران دیوان خراج بود كه زیردست زادان فرخ كار میكرد و از تربیتیافتگان او بود. این صالح نیز اصلش از یك خاندان ایرانی است كه پدرش در جنگهای سیستان به دست اعراب اسیر گردیده بود و او را به عراق آورده بودند. صالح در عراق پرورش یافت و دانش آموخت و در خدمت زادان فرخ به دیوان خراج پیوست.
از صالح ترجمه كتاب یا رسالهای از فارسی به عربی شناخته نیست ولی او را بدان جهت در زمره مترجمان آثار ایرانی آوردیم كه او را در همین زمینه كاری بس عظیمتر از ترجمه هر كتاب یا رسالهای بوده است. صالح دیوان عراق را از فارسی به عربی برگرداند، و همین كار او چنان اثری بزرگ در پیشرفت و گسترش قلمرو زبان عربی و تحول نثر عربی داشت كه عبد الحمید بن یحیی پیشوای نثر دیوانی عربی پیوسته میگفت: «خداوند صالح را پاداش نیك دهاد كه چه بزرگ منّتی بر گردن دبیران عرب دارد».
ترجمه دیوان عراق از فارسی به عربی در سال 82 هجری انجام یافت و از داستانی كه در ترجمه دیوان روایت شده چنین برمیآید كه صالح، هم در زبان فارسی و هم در زبان عربی، نویسندهای توانا و به رموز لغوی و فنی هر دو زبان آشنایی تمام داشته است. بلاذری و ابن ندیم داستان نقل دیوان را از فارسی به
ص: 176
عربی چنین روایت كردهاند. «1»
«صالح منشی زادان فرخ پسر پیری دبیر حجاج بود، و برای او به فارسی و عربی كتابت میكرد؛ حجاج را از او خوش آمد؛ روزی صالح به زادان فرخ گفت: كه واسطه پیوستن من به امیر تو بودی و من امیر را میبینم كه به من تمایلی دارد و میترسم كه مرا بر تو مقدم دارد و منزلت تو نزد وی به پستی گراید. زادان فرخ گفت: چنین گمانی مبر زیرا او به من نیازمندتر است تا من به او چون جز من كسی دیگر را نخواهد یافت كه حسابهای او را نگاه دارد. صالح گفت به خدا سوگند كه اگر من اراده كنم حساب را به عربی برگردانم خواهم گردانید. زادان فرخ به او گفت: چند سطر را برگردان تا ببینم. صالح چنان كرد. زادان فرخ چون چنان دید به او گفت: خود را به بیماری بزن. صالح خود را به بیماری زد. حجاج تیاد روس طبیب خود را برای درمان وی فرستاد، پزشك در وی علتی نیافت و چون این خبر به زادان فرخ رسید به صالح دستور داد تا از خانه بیرون بیاید.
برحسب اتفاق زادان فرخ (چنانكه گذشت) در فتنهای كه در عراق روی داد و به فتنه ابن اشعث معروف شده، كشته شد و صالح جانشین او گردید. روزی صالح آنچه را كه میان او و زادان فرخ گذشته بود باز گفت. حجاج به ترجمه دیوان مصمم شد و آن را به عهده صالح گذاشت. مردان شاه پسر زادان فرخ كه زبان عربی را آماده فراگیری اصطلاحات فنّی دیوانی فارس نمیدید و آن را همچون مشكلات كار به رخ صالح میكشید تا او را از این كار منصرف سازد از آن جمله به صالح گفت: با دهویه و بیست ویه چه میكنی؟ (یعنی آنها را چگونه به عربی ترجمه میكنی؟) صالح گفت: آن را عشر و نیم عشر مینویسم مردان شاه گفت:
«اند» را چگونه مینویسی؟ صالح گفت: «اند» نیفّ است و آنچه افزون باشد علاوه میشود. «2» مردان شاه گفت خداوند بیخت را از جهان برافكند همچنان كه
______________________________
(1). فتوح البلدان، ص 300- 301. الفهرست، ص 242.
(2). عبارت عربی در شرح سؤال و جواب صالح و مردان شاه در هر دو روایت در نتیجه اسقاط و
تحریف كمی آشفته و نامفهوم است. آنچه در اینجا در ترجمه آن نوشته شد تصحیح شده آن-
ص: 177
بیخ زبان فارسی را برافكندی. و ایرانیان صدهزار درهم به صالح دادند تا او از ترجمه دیوان فارسی به عربی اظهار ناتوانی كند ولی صالح نپذیرفت و دیوان را ترجمه نمود.
صالح در دیوان خراج عراق كارش به تدریج بالا گرفت. به گفته بلاذری وی در سال 96 هجری از جانب سلیمان بن عبد الملك خلیفه اموی عامل خراج گردیده و در همین دوره بود كه وی عبد الله بن مقفع را چنانكه در شرح حال او ذكر كردیم به سمت عامل خراج بر ناحیه بهقباد از نواحی دجله منصوب گردانید. «1» و چنانكه از گفته طبری برمیآید صالح در این دوره مردی مقتدر بوده و حتی والی عراق؛ یزید بن مهلب نیز از او حساب میبرده و در تكریم او میكوشیده و سرانجام در اثر سختگیریهای صالح یزید از امارت عراق چشم پوشید و خلیفه را وادار كرد تا او را به ولایت خراسان منصوب گردانید.
عبد الحمید
دیگر از این قبیل مترجمان عبد الحمید دبیر معروف زبان عربی است كه نام كامل او در مآخذ عربی «ابو غالب عبد الحمید بن یحیی بن سعد» ضبط شده است. وی نخستین كسی است كه در زبان عربی به نوشتن نامههای فنی دیوانی پرداخت، و چنانكه ابن ندیم گفته: «منشیان فن كتابت از او آموختند و روش او پیشه ساختند، و او است كه راه بلاغت را در نامهنگاری هموار ساخت. «2»
عبد الحمید در فن نویسندگی بر دست ابو العلاء سالم دبیر دیوان هشام تربیت یافته بود. در شرح حال سالم دیدیم كه وی نیز از ایرانیانی بوده است كه آثاری از فارسی ساسانی به عربی ترجمه كرده و ابن ندیم هم او را در فهرست مترجمان فارسی آورده است. استخری در سخن از پارس گوید: «اما از ایرانیانی
______________________________
- است. برای توضیح بیشتر در اینباره رجوع شود به مقاله نویسنده به عنوان «نقل دیوان عراق از فارسی به عربی، روایتی درباره آن و توضیحی درباره آن روایت» در «مقالات و بررسیها» نشریه گروه تحقیقاتی دانشكده الهیات و معارف اسلامی، دفتر سوم و چهارم، تهران 1349.
(1). فتوح البلدان، ص 264.
(2). الفهرست، ص 117.
ص: 178
كه برای كار در دیوان صلاحیت دارند اعم از دبیران و كارگزاران و ادیبان یكی از آنها عبد الحمید بن یحیی است. وی در ولاء بنی امیه و به ایشان منسوب بود. وی را در فن نویسندگی و روش ویژه او شهرتی بود كه بینیاز از تعریف است. «1»
از آنچه ابو هلال عسكری نقل كرده و چنانكه از گفته جاحظ برمیآید عبد الحمید به ترجمه نوعی خاص از آثار ادبی ایران شهرت داشته و آن ترجمه نامههای دیوانی و عهدهای شاهان است. ابو هلال در اینباره گفته است: «كسی كه ترتیب معانی و به كار بردن كلمات را در جای خود در زبانی نیك بداند و سپس به زبان دیگری درآید، در این زبان هم مانند زبان نخستین هنر سخنوری وی را فراهم بود، آیا نمیبینی كه عبد الحمید كاتب فن نویسندگی را كه برای نویسندگان پس از خود ترسیم نمود از زبان فارسی استخراج كرده و آن را به زبان عربی برگردانده بود.» «2» و از اینجا بود كه سبك نویسندگی فارسی به زبان عربی راه یافت و گسترده شد.
عبد الحمید دبیر مروان بن محمد آخرین خلیفه اموی بود و در سال 132 هجری در پایان روزگار امویان در بوصیر مصر كشته شد. «3»
فضل پسر سهل
یكی دیگر از این مترجمان فضل بن سهل وزیر مأمون معروف به ذو الریاستین است كه بنا به گفته جهشیاری «4» وی كتابی از فارسی به عربی برای یحیی برمكی ترجمه نمود و یحیی را از حسن فهم و نیكی عبارت او بسیار خوش آمد. و چون فضل بن سهل در علم نجوم و احكام نجوم شهرت داشته احتمال میرود كتابی هم كه او از فارسی به عربی ترجمه كرده است از كتب نجومی باشد.
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 145.
(2). الصناعتین، ص 51.
(3). برای اطلاع بیشتر درباره عبد الحمید و روش او همچنین رجوع كنید به «وفیات الاعیان» جلد 1، ص 435- العقد الفرید، ج 2، ص 206. تطور الاسالیب النثریة، تألیف انیس المقدسی، ص 146 به بعد. بروكلمن، ج 1، ص 261 (ترجمه عربی).
(4). به نقل احمد امین از او در ضحی الاسلام، ج 1، ص 193.
ص: 179
ابن خلكان در شرح حال او گوید كه فضل بن سهل در سال 190 هجری به دست مأمون خلیفه عباسی اسلام آورده است. و نیز گفته شده است كه پدرش سهل به دست مهدی خلیفه عباسی اسلام آورده بود. و درباره علت لقب او به ذو الریاستین نوشتهاند كه چون او هم وزارت و هم فرماندهی سپاه را داشته از این رو او را ذو الریاستین خواندهاند. (در اینباره در تاریخ بیهقی نیز شرحی ذكر شده و سبب دیگری هم برای این لقب بیان گردیده). فضل در سال 202 كشته شد.
كشته شدن وی در اثر توطئه مأمون بود؛ بدینگونه كه وی دائی خود سعودی اسود را واداشت تا هنگامی كه فضل در حمّام بود با گروهی به حمّام ریخته و او را كشتند و این واقعه در سرخس زادگاه فضل اتفاق افتاد. «1»
خضر بن علی
یكی دیگر از این مترجمان «خضر بن علی» است كه نام وی در داستان ترجمه «جاودان خرد» آمده است كه با شركت حسن بن سهل كه نام وی گذشت به ترجمه این كتاب پرداختهاند. در پایان كتاب جاودان خرد در اینباره چنین آمده است: «ذوبان «2» به من (یعنی حسن بن سهل) برگی از آن كتاب داد من نیك در آن نظر كردم و خوب در آن غور و بررسی نمودم و هرچه بیشتر در آن تأمل كردم مطالب آن را از ذهن خود دورتر یافتم پس خضر بن علی را خواندم و این در آغاز روز بود و هنوز آفتاب به نیمروز نرسیده بود كه او از مطالعه آن برگ در نزد خود فراغت یافت و سپس شروع به تفسیر آن نمود و من مینوشتم. پس از آن، آن برگ را پس دادم و برگ دیگری از ذوبان گرفتم و خضر همچنان نزد من میبود او میخواند و من مینوشتم و بدین نحو تا سیبرگ از او گرفتم» «3». درباره كتاب جاودان خرد در فصلهای بعد با تفصیل بیشتری سخن خواهد رفت.
______________________________
(1). رجوع شود به شرح حال او در وفیات الاعیان، ج 3، ص 209 به بعد.
(2). ذوبان نام پیرمرد حكیمی است كه در داستان پیدایش كتاب جاودان خرد پارسی نام او آمده
است.
(3). الحكمه الخالده، ص 21.
ص: 180
سلم یا سالم
دیگر سلم یا سالم سرپرست بیت الحكمه است كه ابن ندیم درباره او گفته: «از او ترجمههایی از فارسی به عربی در دست است». «1» و این سالم با سهل بن هارون كارهای بیت الحكمه را كه مأمون در بغداد تأسیس كرده بود اداره میكرد و در روزگار هارون الرشید نیز از مترجمان زبردست بوده در فهرست ابن ندیم درباره تفسیر مجسطی آمده كه «نخستین كسی كه به تفسیر و ترجمه این كتاب به عربی همت گماشت یحیی پسر خالد برمكی است كه نخست جماعتی آن كتاب را برای وی تفسیر كردند و از عهده برنیامدند و او را پسند نیفتاد پس ابا حسان و سلم سرپرست بیت الحكمه این كار را عهدهدار شدند و بهخوبی از عهده برآمدند؛ آنان این كار را به مترجمانی آزموده واگذار كردند و سپس ترجمههای آنها را سنجیدند و فصیحترین و صحیحترین آنها را برگزیدند و در تصحیح آن كوشش فراوان بهكار بردند. «2»
سلم از نویسندگانی است كه مانند ابن مقفع و سهل بن هارون مجموعهها و برگزیدههایی از كتاب كلیله و دمنه فراهم آورده بود «3»، و او همان كسی است كه به گفته ابن ندیم مأمون خلیفه عباسی او را با جماعتی برای گردآوری برگزیدههایی از دانش پیشینیان كه در كشور روم محفوظ بوده نزد پادشاه روم فرستاد. «4» از شرح حال و خاندان سلم اطلاعی درخور ذكر به ما نرسیده و از نوشتههایی هم كه وی از فارسی به عربی ترجمه كرده بوده و ابن ندیم از آنها سخن گفته چیزی در دست نیست.
عبد الله بن علی
دیگر از این مترجمان عبد الله بن علی بوده كه چنانكه ابن ندیم گوید كتابی در دانش پزشكی از فارسی به عربی ترجمه كرده بود. نام این كتاب در فهرست ابن ندیم «سیرك»
______________________________
(1). الفهرست، ص 120.
(2). الفهرست، ص 268.
(3). الفهرست، ص 305.
(4). الفهرست، ص 243.
ص: 181
آمده. ابن ندیم گوید كه این كتاب بیش از این از زبان هندی به فارسی ترجمه شده بود. نام كتاب به گونههای دیگری هم آمده مانند «شیرك» و «چرك». «1»
ابو بكر صولی در كتاب الاوراق خود كه در آن اخبار خلفا و شعرا را جمع كرده بوده از شاعری به نام عبد الله بن علی هم نام برده و اشعاری هم از او نقل كرده و آن را در مقدمه كتاب خود قرار داده است. «2»
ابو العباس دمیری
دیگر از این مترجمان ابو العباس دمیری محمد بن خلف بن مرزبان است كه در سال 309 هجری وفات یافته است. یاقوت در شرح حال وی مینویسد:
«ابو العباس دمیری مردی فاضل و بلیغ و مورخ، و نویسندهای ماهر بود و از او نامههای بزرگ صادر میشد. وی یكی از مترجمان بود كه كتابهای فارسی را به عربی برمیگرداند. او را بیش از پنجاه ترجمه از كتابهای ایرانیان است. و چندین ده كتاب درباره اوصاف از او مانده كه از آن جمله است كتاب «وصف سوار و اسب». و كتاب «وصف شمشیر» «3». وی از علمای مدرسه نحو بغداد بود و در محله باب المحول از محلات بغداد سكونت داشت. وی را چندین كتاب بوده از آن جمله كتاب «برتری سگان از بیشتر كسانی كه لباس میپوشند» و كتاب «هدایت» و كتاب «اشخاص تلخ محضر» و كتابی در موضوع اشعار حارث بن خالد مخزومی هاشمی درباره عائشه دختر طلحه. «4» بروكلمن احتمال میدهد كه كتاب اسكندر كه به این ابو العباس نسبت داده شده یكی از كتابهایی است كه وی از فارسی به عربی برگردانده «5»
______________________________
(1). الفهرست، ص 303.
(2). به نقل ابن ندیم در الفهرست، ص 151.
(3). معجم الادبا، چاپ مارگولیوث، ج 7، ص 105.
(4). عنوان عربی این كتابهای دمیری به ترتیب عبارت است از «كتاب وصف الفارس و الفرس»، «كتاب وصف السیف»، «كتاب تفضیل الكلاب علی كثیر من لبس الثیاب»، «كتاب الهدایة»، «كتاب الثقلا»، «كتاب فی اشعار الحارث بن خالد المخزومی الهاشمی فی عائشة بیت طلحة»، «كتاب الذهول و النحول».
(5). تاریخ ادبیات عرب، ترجمه عربی، ج 2، ص 239 و ج 3، ص 104.
ص: 182
و اگر این احتمال بهجا باشد این تنها كتابی خواهد بود كه از بیش از پنجاه ترجمه این شخص شناخته شده است.
اسحاق بن علی
دیگر اسحاق بن علی بن سلیمان است كه ابن ندیم نام او را در باب «دام پزشكی و درمان چارپایان و صفات اسب و طرز انتخاب آن» ذكر كرده و از او كتابی نام برده كه از فارسی ترجمه كرده بوده است كه موضوع آن «درمان حیوانات و اسب و استر و گاو و گوسفند و شتر و شناخت بها و سوم آنها» بوده. «1»
ابو ریحان بیرونی
دیگر ابو ریحان بیرونی دانشمند و فیلسوف شهیر است كه در سال 362 هجری قمری مطابق 972 میلادی در بیرون از شهر خوارزم زاده شد و به همین جهت به «بیرونی» معروف گردید و در سال 440 هجری قمری موافق 1048 میلادی در شهر غزنه بدرود زندگی گفت.
بیرونی بهعنوان دانشمندی دقیق و مورخی فیلسوف شناخته شده ولی ذكر نام وی در اینجا نه به جهت این است كه ترجمه كتابی علمی یا فلسفی از زبان فارسی به او نسبت داده شده بلكه به علت داستانها و قصههایی است كه وی از زبان فارسی ترجمه كرده است.
ابو ریحان در شرح حالی كه در سال 427 هجری از محمد بن زكریای رازی نوشته پس از اینكه فهرستی از تألیفها و ترجمههای خود را كه مشتمل بر یكصد و سیزده كتاب و رساله است آورده چند كتاب هم از نوع قصه و حكایت كه به گفته خودش از نوع مطالب سبك كه به منزله چاشنی كلام است ذكر كرده و گوید كه آنها را ترجمه كرده است. ظاهرا در این امر تردیدی نیست كه چهار كتاب از جمله این كتب از فارسی ترجمه شده است و دو كتاب هم احتمالا از هندی؛ این
______________________________
(1). الفهرست، ص 315.
ص: 183
كتابها در این فهرست به این شرح ذكر شده:
داستان وامق و عذرا، داستان قسیم السرور و عین الحیاة، داستان اورمزدیار و مهریار، داستان دادمه و گرامیدخت، داستان دوبت بامیان، داستان نیلوفر در قصه دبیستی و پربهاگر. «1»
قصه وامق و عذرا، از داستانهای ایرانی كهن است. درست نمیدانیم كه نام این داستان پیش از آنكه به عربی ترجمه شود چه بوده. در كتاب مجمل التواریخ آمده كه قصه وامق و عذرا در عهد دارابن دارا در سرزمین یونان بوده و بعضی گفتهاند كه در عهد پدرش بوده. «2» ابن ندیم «3» و جاحظ «4» كتابی را به نام وامق و عذرا از مؤلفات سهل بن هارون رئیس خزانه الحكمه مأمون ذكر كردهاند. و از آنجا كه سهل خود از مترجمان زبان فارسی بوده احتمال میرود كه این قصه را او پیش از بیرونی به عربی ترجمه كرده باشد. احتمال این هم هست كه او همانند قصه وامق و عذرای فارسی قصهای دیگر به همین نام به عربی تألیف كرده باشد همچنان كه همانند كلیله و دمنه كتاب دیگری در عربی به نام «ثعله و عفرا» تألیف كرده بود.
دولتشاه سمرقندی در تذكرة الشعراء در ضمن حكایتی از قصه وامق و عذرا به صورتی نام میبرد كه گویا دانشمندان آن را برای خسرو انوشروان پرداخته بودهاند. «5»
این قصه را یك بار عنصری از شعرای اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم هجری به نظم درآورده بود. منظومه وامق و عذرای عنصری تا این اواخر جزء كتابهای مفقود زبان فارسی بهشمار میرفت و فقط بعضی از ابیات آن به طور پراكنده در برخی از مآخذ دیده میشد ولی چند سال پیش در اثر تصادفی عجیب قسمتهایی از آن پیدا شد و به چاپ رسید. همین منظومه فارسی را شاعر ترك لامعی درگذشته در سال 937 هجری به نظم تركی درآورده كه موجود
______________________________
(1). در اینباره نگاه كنید به «رسالة للبیرونی فی فهرست كتب محمد بن زكریا الرازی»، تصحیح
پول كراوس)Paul Kraus( پاریس 1936.
(2). مجمل التواریخ، ص 93.
(3). الفهرست، ص 120.
(4). البیان و التبیین، ج 1، ص 24.
(5). تذكره دولتشاه، چاپ لیدن، ص 30.
ص: 184
است. منظومه دیگری هم از این قصه به فارسی وجود دارد كه آن را شاعر كشمیری معروف شیخ یعقوب صرفی در سال 993 هجری به نظم درآورده است. «1»
و اما داستانی كه بهعنوان «قسیم السرور و عین الحیاة» به عربی ترجمه شده آن هم از قصههایی است كه عنصری به نظم فارسی درآورده و به نام «شادبهر و عین الحیاة» خوانده شده. در عنوان منظومه عنصری اصل نام اول یعنی شادبهر كه بیرونی آن را قسیم السرور ترجمه كرده به شكل فارسی آن حفظ شده ولی نام دوم در هر دو نسخه فارسی و عربی بهصورت عربی آن (عین الحیاة) كه ترجمه نام اصلی است آمده شاید از روی این ترجمه عربی بتوان گفت كه نام اصلی كتاب «شادبهر و چشمه زندگی» بوده.
داستان شادبهر و عین الحیاة نیز از داستانهای كهن ایرانی بوده و به دوره پیش از ساسانی میرسیده. به گفته مجمل التواریخ این قصه مربوط به اواخر عهد بهمن پسر گشتاسب است و چنانكه از عبارت مجمل التواریخ برمیآید صحنه حوادث قصه در زمین بربر و ماچین بوده است. «2»
داستان «دوبت بامیان» نیز از قصههایی است كه عنصری آن را به نظم درآورده و چنانكه از این منظومه برمیآید نام دوبت «خنك بت و سرخ بت» بوده زیرا منظومه عنصری به نام «قصه خنك بت و سرخ بت» خوانده شده است. از سه داستان دیگر غیر از همین نامهایی كه بیرونی در فهرست ترجمههای خود نقل
______________________________
(1). دیوان صرفی كشمیری به تصحیح دكتر محمد ظفر خان از انتشارات انجمن عربی و فارسی دانشگاه پنجاب (پاكستان) 1962- 1963. صرفی كشمیری از بزرگان شعر فارسی در كشمیر بود. وی در سال 928 هجری مطابق با 1521 میلادی در كشمیر، كه مصحح دیوان از آنجا كه كشمیر یكی از مراكز مهم زبان و ادب فارسی بود آن را ایران كوچك مینامد، چشم به جهان گشود و در سال 1003 هجری در شهر سریناگار بدرود زندگی گفت و مزار او در آنجا معروف است، منظومه وامق و عذرا در شهر لكنهو در هند به چاپ رسیده و نسخهای از آن در كتابخانه ملی پنجاب لاهورPunjab Public Libraryموجود است. (از مقدمه دكتر محمد ظفر خان بر دیوان صرفی كشمیری).
(2). مجمل التواریخ، ص 92.
ص: 185
كرده اطلاع دیگری در دست نداریم حتی بعضی از این نامها هم خالی از تحریف نیست. ابو ریحان به جز آنچه ذكر شد كتابهای دیگری هم از فارسی به عربی ترجمه كرده و از آن جمله كتابی بوده در اخبار مقنع كه چون مربوط به دوران اسلامی است از ذكر آن صرفنظر میشود. «1»
ابان لاحقی
در پایان این گفتار باید یك نام دیگر را هم بر آنچه تا به حال گذشت بیفزائیم و آن نام ابان بن عبد الحمید بن لاحق بن عفیر الرقاشی معروف به ابان لاحقی است. ابان از شاعران معروف عصر اول عباسی است كه چند كتاب از آنچه از زبان فارسی به عربی ترجمه شده یا خود او ترجمه كرده بود به شعر عربی درآورده، از جمله این كتابها، كتاب كلیله و دمنه و كتاب بلوهر و بوذاسف و كتاب سندباد و كتاب مزدك (یا مروك) و كتاب سیرة اردشیر و كتاب سیرة انوشروان را ذكر كردهاند. ابن ندیم در چند جا از كتاب الفهرست از این ابان نام برده و در یك جا او را بدینگونه وصف كرده است: «شاعری است بسیار شعر و بیشتر اشعارش مزدوج و مسمّط است و از كتابهای ایرانیان و غیر آنها این كتابها را نقل كرده است. ابن ندیم در اینجا نام چند كتاب از آنچه را كه ذكر كردیم آورده است. ممكن است از این عبارت ابن ندیم چنین استنباط شود كه ابان خود در ترجمه كتابهایی كه به شعر درآورده دست داشته است گرچه دلیلی هم برخلاف این نداریم ولی این را میدانیم كه بیشتر كتابهایی كه ابان منظوم ساخته قبلا به وسیله ابن مقفع (و شاید هم دیگران) به عربی ترجمه شده بوده. بنابراین یا باید گفت كه بعضی از این كتابها را ابان خود مستقلا ترجمه كرده و یا در ترجمهها با مراجعه به اصل تصرفی میكرده و یا اینكه كلمه «نقل» را در عبارت ابن ندیم فقط به معنی نقل از نثر عربی به شعر عربی بدانیم نه نقل از فارسی به عربی چنانكه در سایر موارد قصد كرده است. و در هر حال چون نام ابان بن عبد الحمید لاحقی چه بهعنوان مترجم یا
______________________________
(1). رجوع شود به الاثار الباقیه، ص 211.
ص: 186
ناظم با آثار منقول از فارسی قرین است لذا نمیتوان این گفتار را پایان داد بیآنكه از او نیز نامی برده شود.
ابان از خاندانی بوده كه بیشتر افراد آن خاندان طبع شعر داشته و كم و بیش شعر میگفتهاند. پدرش عبد الحمید و جدش لاحق و برادرش عبد الحمید بن عبد الحمید و پسرش حمدان همه از این قبیل شاعران بودهاند «1» ولی از بین همه آنها ابان به نظم كتابهای ایرانی اختصاص یافته بود. ظاهرا در این قرن دوم و سوم هجری نظم كتابهای تعلیمی و اخلاقی به منظور سهولت حفظ آنها بازاری گرم و پررونق داشته.
یكی دیگر از كسانی كه در همین دوره به این كار شهرت داشته ابو سهل بشر بن المعتمر از بزرگان معتزله بود كه او بیشتر به نظم مسائل كلامی و فقهی میپرداخت و حتی قصیدهای مفصل در مسائل كلامی با احتجاج بگفت كه نوشتهاند در 300 برگ بود و ابن ندیم نقل كرده كه در شعر مخمس و مزدوج كسی به پای او نمیرسید و جماعتی او را در این زمینه برتر از ابان شمردهاند. «2»
در نظم كتابهای مترجم از فارسی برمكیان مشوق و حامیان او بودهاند گویند كه برای نظم كلیله و دمنه یحیی بن خالد برمكی وزیر هارون الرشید ده هزار دینار و پسرش فضل پنج هزار دینار به وی عطا كردند و جعفر پسر دیگر یحیی برای قدرشناسی از زحمات او حاضر شد كه راویه او شود یعنی اشعارش را روایت كند. ظاهرا اشتغال او به این آثار و نظم آنها دستاویزی بوده كه مخالفانش او را به زندقه متهم سازند و ابو نواس هم در شعری كه در هجو او گفته او را مانوی خوانده و از زبان او چنین آورده:
لا اشهد الدهر حتیتشاهد العینان
فقلت سبحان ربیفقال سبحان مانی «3»
______________________________
(1). الفهرست، ص 163، عبارت در چاپ فلوگل افتادگی دارد. در چاپ تجدد (ص 186) صحیحتر است.
(2). الفهرست، تجدد، ص 154.
(3). عیون الاخبار، ج 4، ص 143.
ص: 187
صولی روایت كرده كه چون ابان كتاب كلیله و دمنه را منظوم ساخت به وی گفتند: چرا در زهد قصیدهای نمیگویی؛ وی قصیدهای درباره روزه و زكات بساخت، صولی در كتاب الاوراق مختصری از آن را نقل كرده و از كلیله و دمنه منظوم نیز قطعه نسبتا مفصلی آورده است. «1» ابو الفرج هم در كتاب الاغانی قصیدهای از همین قبیل به ابان نسبت داده و آن را ذات الحلل نامیده و گوید كه وی در این قصیده از آغاز آفرینش و امر دنیا و همچنین مطالبی از منطق را منظوم ساخته بود. «2»
______________________________
(1). فرهنگ ایرانی و تأثیر آن در تمدن اسلام و عرب، ص 176، به نقل از نسخه خطی كتاب الاوراق موجود در دار الكتب المصریة.
(2). فرهنگ ایرانی و تأثیر آن در تمدن اسلام و عرب، ص 176.
ص: 189
گفتار ششم آییننامهها و تاجنامههای ساسانی در زبان عربی و دوران اسلامی
اشاره
آییننامههای ساسانی و آثار آنها در مآخذ عربی؟؟؟ در آیین جنگ در آیین تیراندازی؟؟؟ در چوگان بازی؟؟؟ در پیشگویی و راههای مختلف آن؟؟؟ در وصف مراتب رجال و كارگذاران دولت؟؟؟ در تربیت و آداب معاشرت؟؟؟ موضوعات پراكنده؟؟؟ كتابی از خسرو انوشروان پادشاه ساسانی در سرگذشت و شرح كارهای خودش؟؟؟
قطعهای از سیرت انوشیروان و سیاستهای او؟؟؟ خطابه انوشروان
دراینباره پیش از این در دانشگاه لبنان مطالبی نوشته بودم كه در فصلنامه «الدراسات الادبیه» شمارههای سوم و چهارم، سال سوم چاپ شده بود و چون اكنون آن چاپ شده قدیم در دسترس نیست در اینجا تجدید چاپ میشود.
كلمه «آیین» در زبان فارسی هم به معنی «زیب و زینت و آرایش» بهكار رفته، و هم به معنی «رسم و عادت و طرز و روش». و در «آییننامه»- كه نام كتاب مورد گفتوگوی ما است- از این كلمه معنی دوم قصد شده است، یعنی كتابی كه شامل رسم و روش یا اصول و قواعد علم یا فن یا هنری باشد. مسعودی
ص: 190
«آییننامه» را به عربی «كتاب الرسوم» ترجمه كرده و از آن همین معنی را خواسته است. آیین به این معنی غالبا در عربی مرادف با كلمه آداب استعمال شده، همچون آداب درس و آداب قاضی و مانند اینها؛ و چنین به نظر میرسد كه آیین در عربی به همین كلمه «آداب» ترجمه شده باشد، چنانكه نمونهای از آن را در همین مقال خواهیم دید. ولی خود كلمه فارسی آیین هم در كتابهای عربی به همین صورت و در همین معنی بهكار رفته، و بیشتر استعمال آن در مورد آیین ایرانیان با آداب و رسومی است كه در اصل از ایران گرفته شده بوده؛ از آن جمله در كتاب (التاج) منسوب به جاحظ و در (الاخبار الطوال) ابو حنیفه دینوری و در (التنبیه و الاشراف) مسعودی و در (الآثار الباقیه) بیرونی. مهیار دیلمی شاعر عربی گوی ایرانی نیز در قصیدهای این كلمه را بهكار برده است.
چنانكه گفتیم آییننامه به كتاب یا به دستهای از كتابها گفته میشد كه شامل آداب و رسوم یا اصول و قواعد علم یا فن یا هنری بوده است، و معمولا این كلمه را بهعنوان كتاب اضافه میكرده و مثلا آیین جنگ یا آیین تیراندازی یا آیین چوگانبازی و مانند اینها میگفتهاند. چنانكه معلوم است در دوره ساسانیان در ایران كتابها یا رسالههای متعددی در موضوعات مختلف به این نام وجود داشته و ظاهرا مجموعه آنها را كه هریك شامل فنی مخصوص بوده به نام مطلق «آییننامه» یا «آییننامه بزرگ» میخواندهاند، و این همان كتاب بزرگ است كه مسعودی در «التنبیه و الاشراف» از آن یاد كرده و گوید كه «آن كتابی عظیم است در هزاران برگ كه جز در نزد موبدان و بزرگان یافت نشود».
آییننامه و شاید قسمتهائی از آن در اوائل قرن دوم هجری به زبان عربی ترجمه شده است. این كتاب را هم مانند بسیاری دیگر از كتابهای پهلوی نویسنده معروف عربینویس ایرانی روزبه پسر دادویه معروف به عبد الله بن المقفع از زبان پهلوی به زبان عربی برگردانید. ظاهرا غیر از قسمتهائی كه ابن المقفع از این كتاب ترجمه كرده بود و در عربی به نام «الآیین» یا «كتاب الآیین» معروف گردید قسمتهائی دیگر از آن هنوز به زبان پهلوی باقی بوده، و گفته مسعودی كه همه
ص: 191
كتاب جز نزد موبدان و بزرگان كه مقصود از آن خاندانهای بزرگ ایرانی است یافت نمیشود دلیل بر این مطلب تواند بود كه تا دوره مسعودی هنوز قسمتهائی از آییننامه ترجمه نشده و در دسترس همه نبوده است. شاید علت این امر آن بوده كه آییننامه بزرگ گذشته از معارف و فنونی كه در جامعه عربی اسلامی شناخته شده و رواج یافته بوده شامل مطالب دیگری هم بوده است كه یا با محیط اسلامی سازش نداشته و یا اینكه تا آن موقع هنوز مورد توجه اعراب نشده بوده است. بههرحال چنانكه خواهیم دید بعضی از كتابها كه از نوع همین آییننامهها بوده خیلی پس از ابن مقفع به عربی ترجمه شده، و این میرساند كه ترجمه ابن مقفع شامل همه كتاب نبوده گرچه ترجمه او به نام «آییننامه» معروف شده بوده است. نظیر آن ترجمه «خداینامه» كتاب پهلوی دیگری است كه در همین دوران چندین بار به وسیله ابن مقفع و پس از او بهوسیله چند تن دیگر همه یا قسمتهائی از آن ترجمه یا تلخیص یا اقتباس شده و همه آنها هم به نام «سیر الملوك» كه همان ترجمه «خداینامه» است معروف گردیده.
نام آییننامه در بسیاری از مآخذ عربی و اسلامی آمده است. مسعودی همانطور كه گذشت در «التنبیه و الاشراف» و ابن الندیم در «الفهرست» در دو جا و ثعالبی در «غرر اخبار ملوك الفرس» از آن نام بردهاند، و آثاری از آن را در نامه باستانی «تنسر» و در تاریخ حمزه اصفهانی و كتاب «جوامع الحكایات» محمد عوفی یافتهاند. ولی مهمتر از همه از نظر كسب اطلاعات درباره چگونگی این كتاب و نوع مطالب آن قطعاتی است كه از خود این كتاب در یكی از مآخذ قدیمی عربی- یعنی در كتاب «عیون الاخبار» ابن قتیبه- باقی مانده است. این قطعات چنانكه معلوم میشود باقیمانده از نخستین ترجمه عربی است كه از آییننامه شده و محتمل است كه از ترجمه ابن مقفع گرفته شده باشد، هرچند احتمال هم میرود كه ابن قتیبه مستقیما به اصل پهلوی آن مراجعه كرده و این مطالب را از آن نقل و ترجمه كرده باشد، زیرا ابن قتیبه هم ایرانی بوده، و چنانكه از كتابش پیداست نسبت به اینگونه آثار ایرانی نه تنها بیگانه نبوده بلكه اطلاعات
ص: 192
كافی و وافی درباره آنها داشته است. همه این قطعات را هم با عبارات «در آییننامه خواندم» آغاز میكند و در هیچ یك از آنها هم اشارهای به ترجمه كتاب یا ابن مقفع نیست.
در هرحال اینها قطعاتی است از كتابی كه در قرن سوم هجری به نام «آییننامه» یا «كتاب الآیین» معروف بوده و چون با عباراتی ساده و روان به عربی ترجمه شده نه با شیوهای مترسلانه و پرتكالف، ازاینرو میتوان اطمینان داشت كه مطالب و شاید طرز بیان آن با اصل پهلوی چندان اختلافی نكرده، و مانند مطالبی كه از اینگونه مآخذ در كتب متأخرین نقل گردیده دخل و تصرفی در آن نشده است.
این قطعات در موضوعات مختلف است؛ گرچه از ظاهر عبارت ابن قتیبه چنین استنباط میشود كه وی همه اینها را از یك كتاب نقل كرده ولی چنانكه خواهیم دید در بعضی از موضوعات مختلفی كه قطعاتی از آنها را در «عیون الاخبار» مییابیم كتابهای مستقلی هم وجود داشته است كه ظاهرا آنها هم از نوع همین آییننامهها بودهاند.
به استناد این قطعات میتوان گفت كتابی كه در قرن سوم هجری به نام «الآیین» یا «آییننامه» شناخته بوده و مورد استفاده ابن قتیبه واقع شده حداقل دارای اقسام مستقلی شامل موضوعاتی كه در زیر شرح داده میشود بوده، و به استناد آنچه در مآخذ دیگر عربی مانند الفهرست و جز آن نقل گردیده در همین قرن در بیشتر این موضوعات كتابهای دیگری هم از زبان پهلوی به عربی ترجمه شده و معروف بوده است.
در آیین جنگ
ابن الندیم در زیر عنوان «كتابهائی كه در فن سواری و سلاحگیری و ابزار جنگ» تألیف شده دو كتاب از كتابهای ایرانیان را هم نام میبرد؛ یكی در موضوع «تعبیه جنگ و آداب سواران و اینكه پادشاهان ایران چگونه مرزبانانی
ص: 193
بر مرزهای چهارگانه شرق و غرب و جنوب و شمال میگمارند» و دیگری در موضوع «آداب جنگ و قلعهگیری و شهرگشائی و كمین كردن و روانه كردن جاسوسان و اعزام پیشآهنگان و دستههای دیگر از لشگریان و ایجاد سلاح خانهها». این دو كتاب هم هر دو به زبان پهلوی بوده و به عربی ترجمه شده بوده است. كتاب دوم را خود ابن الندیم صاحب الفهرست چنانكه گوید از روی كتابی كه برای اردشیر بابكان تألیف شده بوده به عربی ترجمه كرده است. به احتمال قوی این دو كتاب هم از نوع آییننامهها بوده و لفظ «آداب» كه در ترجمه عربی آنها بهكار رفته ترجمه كلمه آیین است.
ابن قتیبه هم از آنچه در آییننامه خوانده یك قطعه نسبة بزرگ در همین موضوع یعنی در آیین جنگ و لشگركشی در كتاب خود «عیون الاخبار» نقل كرده كه شاید با این دو كتاب یا لااقل با دوّمی آنها بیارتباط نباشد، و این هم كه كتاب دوم پس از ابن قتیبه به عربی ترجمه شده مانع این احتمال نخواهد بود زیرا چنانكه گفتیم محتمل است كه وی به اصل پهلوی آن مراجعه كرده باشد، و شاید شباهتی هم كه بین مطالب این قطعه كه ابن قتیبه نقل كرده با موضوعات آن كتاب كه ابن الندیم ترجمه كرده وجود دارد خود مؤیدی برای این نظر باشد.
قطعهای كه در عیون الاخبار از آییننامه نقل شده شامل مطالبی است از این قبیل: طرز صفآرائی لشگریان و اینكه چه دسته از سربازان را در چه قسمت از میمنه یا میسره یا قلب قرار دهند، محل آرایش جنگی لشگریان و زمان آغاز حمله را چگونه انتخاب كنند، با شكستیافتگان و فراریان لشگریان دشمن چه رفتاری كنند، اگر آبی در میانه دو لشگر باشد كه هر دو ناچار باید از آن استفاده كنند چه رویهای پیش گیرند، شرایط شروع حمله یا دفاع در صورتی كه سربازان كاركشته و پرتجربه یا جنگ ندیده و بیتجربه باشند چیست، چگونه برای شبیخون زدن كمین كنند، و چه محلی را برای كمین كردن انتخاب كنند و چسان بر سپاه غافل دشمن شبیخون زنند، در محاصره كردن دژها و قلعهگشائی چگونه باید اقدام كنند و محل بهكار بردن سلاحهای مخصوص آن را از قبیل
ص: 194
منجنیقها و ارادهها و نردبانها یا نقب زدن را مشخص سازند، و برای درهم شكستن روحیه محاصره شدگان چه كارهائی انجام دهند». چنانكه ملاحظه میشود این مطالب همه از نوع موضوعاتی است كه در كتابی كه ابن الندیم ترجمه كرده بوده است وجود داشته. به هر صورت این قطعه نمونه كوچكی است از كتابهائی كه در اینگونه موضوعات در دوره ساسانی به زبان پهلوی موجود بوده و در دوره عباسی به زبان عربی ترجمه شده است، با این تفاوت كه در این قطعه و قطعات دیگری كه در موضوعات مشابه در كتاب عیون الاخبار- كه یك كتاب ادبی است و بهمنظور افزودن بر معلومات عمومی دبیران و نویسندگان تألیف شده- نقل گردیده است بیشتر جنبه ادبی آنها ملحوظ بوده نه جنبه فنّی.
در آیین تیراندازی
در همان صورتی كه از الفهرست ذكر كردیم كتاب دیگری هم یاد شده به نام «آیین تیراندازی».
ابن الندیم گوید این كتاب تألیف بهرام گور است و همو گوید كه بعضی گفتهاند از بهرام چوبین است. بهرام گور و بهرام چوبین هر دو از مردان نامی دوره ساسانی و از كسانی بودهاند كه به شجاعت و دلاوری شهرت داشتهاند و به همین جهت درباره آنها داستانها و افسانههائی روایت میشده؛ بنابراین هر دو از لحاظ شهرت به شجاعت و مهارت در تیراندازی در مظان آن بودهاند كه چنین كتابی به هریك از آنها منسوب گردد، هرچند گفته ابن الندیم یعنی انتساب كتاب به بهرام گور به گمان نزدیكتر است زیرا در تاریخ دوره ساسانی بهرام گور بیش از دیگران به شكار و تیراندازی شهرت داشته و داستانهایی هم كه درباره مهارت او در تیراندازی رواست شده این گمان را تأیید میكند.
در عیون الاخبار هم قطعهای در موضوع تیراندازی و قواعد و آداب آن از «آییننامه» نقل شده است. در اینجا هم همانگونه كه در «آیین جنگ» ذكر شد میتوان احتمال داد كه آنچه ابن قتیبه نقل كرده است از همین «آیین تیراندازی» منسوب به یكی از دو بهرام باشد یا از كتاب دیگری از همین نوع كه
ص: 195
ضمن آییننامه بزرگ بوده است. هیچ بعید نیست كه در عصر ساسانی درباره تیراندازی نیز كه از فنون شایع و آموزشی آن عصر بوده مانند فنون جنگ كتابهای متعدد وجود داشته، و آنچه را كه ابن قتیبه نقل كرده است از كتاب دیگری باشد آنچه ابن الندیم یاد كرده، زیرا چنانكه میدانیم در آن دوره به این گونه فنون جنگی و ورزشی توجه بسیار میشده و برای تعلیم این هنرها هنرآموزان مخصوص وجود داشته و نسبت به وضع و دقت در امر تعلیم آنان عنایت و اهتمام خاص میشده است و به استناد آنچه ابو حنیفه دینوری در الاخبار الطوال كرده این را هم میدانیم كه سرپرستی امور هنرآموزان تیراندازی و اسبسواری چه راجع به تعیین دستمزد و چه راجع به مراقبت در حسن انجام وظیفه آنان جزء وظائف دیوان سپاه یا به اصطلاح امروز وزارت جنگ بوده، و از اینجا معلوم میشود كه تعلیم این فنون توسعه و رونق بسیار داشته. بنابراین دور نیست كه در اینگونه موضوعات كه میبایستی به عده زیادی تعلیم شود كتابهای درسی متعدد وجود داشته، و از همین قطعهای هم كه در عیون الاخبار در این موضوع نقل شده آشكار است كه آن را از كتابی گرفتهاند كه برای تعلیم مبادی و اصول این فن نوشته شده بوده و برای همین منظور به كار میرفته است زیرا گذشته از ذكر رسوم و قواعد به روش تعلیم و تمرین هم اشاراتی در آن هست.
ظاهرا كتاب «آیین تیراندازی» شامل دستورهائی درباره انواع مختلف تیراندازیها كه بعضی جزء فنون جنگی و بعضی هم از بازیهای ورزشی و قهرمانی بهشمار میرفته بوده است. ما بهطور قطع نمیدانیم كه در دوره ساسانی چه اقسامی در این فن وجود داشته و تعلیم میشده ولی این را میدانیم كه چندگونه از این بازیها از ایران در میان اعراب و در دربار خلفای عباسی نفوذ یافته بود و وصف بعضی از آنها هم در مآخذ عربی آمده است. از آن جمله یكی تیراندازی با نشّاب به «برجاس» است و دیگری گلولهاندازی با كمان. نشاب یا نشابه به تیرهای ایرانی گفته میشد كه با تیرهای عربی كه آن را «سهم» میخواندند فرق
ص: 196
داشته؛ برجاس هم كه كلمهای فارسی و معرّب است به نشانهای گفته میشد كه در هوا قرار میدادند در بالای نیزه یا جای دیگر و به آن تیراندازی میكردند. این گونه تیراندازی در میان اعراب سابقه نداشت و آن را از ایرانیان گرفتند. مسعودی درباره هارون الرشید گوید: وی نخستین كسی بود كه چوگان بازی كرد و با نشابه به برجاس تیر انداخت و شطرنج و نردباخت و بازیكنان را به خود نزدیك ساخت و از برای آنها وظیفه و مستمری برقرار نمود. چنانكه میدانیم كتابهایی هم كه در موضوع همین هنرها و بازیها به زبان پهلوی وجود داشته در همین دوره عباسی كه خلفا به این بازیها به زبان پهلوی وجود داشته در همین دوره عباسی كه خلفا به این بازیها توجه كردند به عربی ترجمه شد و برحسب اتفاق قطعهای هم كه در عیون الاخبار از «آییننامه» در فن تیراندازی نقل شده درباره همین نوع تیراندازی و طرز تعلیم آن و نشانهگیری است.
نوع دیگر از فنون تیراندازی پرتاب گلوله كه در عربی آن را بندق میگفتهاند از كمان بوده است. جرجی زیدان در وصف این بازی و چگونگی پیدایش و متداول شدن آن در بین اعراب گوید: بندق گلولههای گردی بوده كه از گل یا سنگ یا سرب و مانند اینها میساختهاند، و در عربی جلاهق و جلاهقات نیزا خوانده میشود (جلاهق معرّب گروهه گلوله است). این بازی هم از هنرهای ایرانی است. ایرانیان این گلوله را مانند تیر از كمان میانداختند، و اعراب این بازی را در اواخر روزگار عثمان از آنان فرا گرفتند. پیدایش این بازی را در مدینه نخست امری شگفت و ناروا یافتند ولی سپس با آن مأنوس شدند و در سپاه خود دستهای گلولهانداز نیز تربیت كردند. در دربار هارون الرشید نیز دستهای از این گلولهاندازان بودند كه در پیشاپیش او راه میسپردند و به هركس كه بر سر راه او ایستاده بود گلوله پرتاب میكردند. در دوره عباسیان دستههای گلولهانداز فراوان بود كه در بیرون شهرها میرفتند و باهم مسابقه میدادند». و همو درباره تیراندازی با نشاب گوید: و از قبیل گلولهاندازی پرتاب نشاب به برجاس است كه آن هم یك بازی ایرانی است و نخستین بار هارون الرشید آن را معمول داشت.
ص: 197
در چوگانبازی
چوگانبازی هم یكی از بازیهای ورزشی ایرانی بوده كه در دوره ساسانیان و پیش از آن برای پرورش جوانان و ورزش آنان اهمیت زیاد داشته و دستور و قواعد آن را هم در كتابها ضبط و مدون ساخته بودهاند.
ابن الندیم در ضمن همان صورتی كه از آن نام بردیم یك كتاب هم با عنوان «آیین چوگانبازی از آن ایرانیان» نقل كرده است كه ظاهرا در همین دوره اول عصر عباسی به عربی ترجمه شده بوده است، زیرا چنانكه دیدیم تا پیش از دوره عباسیان این بازی در میان اعراب شناخته نبوده و نخستین كسی كه از خلفا به آن پرداخت هارون الرشید بود.
در كتاب عیون الاخبار هم قطعهای درباره دستور چوگانبازی از آییننامه نقل شده است، كه درباره آن و اینكه آیا ابن قتیبه آن را از همین كتابی كه ابن الندیم در ضمن این صورت نام برده گرفته است یا از كتاب دیگر همان احتمالاتی كه در آییننامههای دیگر ذكر كردیم میرود.
قطعهای كه ابن قتیبه از آییننامه نقل كرده هرچند كوچك است ولی شامل دستورهای مختلفی درباره این بازی و قواعد آن است كه از روی آن میتوان تا حدّی به نوع مطالب اینگونه كتابها پی برد. در این قطعه دستورهائی است راجع به طرز به دست گرفتن چوگان و گرداندن آن و چگونگی زدن گوی در حال سواری و طرز رفتار باهم نبردان و دستور برانگیختن و نگه داشتن اسبان و وضع تماشاچیان و اندازه میدان بازی و بعضی دستورهای اخلاقی دیگر.
در پیشگوئی و راههای مختلف آن
قطعهای كه در عیون الاخبار از آییننامه در این موضوع نقل شده به عنوان «روش ایرانیان در عیافت و طرز استدلال به آن» ذكر شده است. در بین اعراب و شاید ملتهای دیگر هم یكی از طرق پیشگوئی این بوده است كه مرغی را میپرانیدهاند یا مرغی كه در حال پرواز
ص: 198
بوده است از جهت و نوع پرواز آن طبق خصوصیات و حسابهائی كه پیشگویان درست كرده بودند نسبت به اموری كه در آینده خواستی اتفاق افتاد پیشگوئیهائی میكردند و آن را به فال نیك یا بد میگرفتند و این عمل را زجر الطیر یا عیافت (ازعاف الطیر) مینامیدند. معنی عیافت كمكم توسعه یافت و به معنی مطلق پیشگوئی به كار رفت اعم از اینكه به وسیله پرواز پرندگان باشد یا به وسیله دیگری، و ازاینرو عائف و متعیف به معنی مطلق پیشگو استعمال میشود. در كلمه عیافت هم كه در عنوان قطعهای كه از آییننامه گرفته شده بهكار رفته همین معنی كلی قصد شده است، زیرا در این قطعه از انواع اموری كه وسیله پیشگوئی بوده سخن رفته نه از یك نوع بخصوص آن.
پیشگوئی، یعنی استدلال از بعضی اتفاقات نادر یا غیر عادی بر حدوث امری در آینده، در نزد گذشتگان اعتبار فراوان داشته و تقریبا در میان همه ملتها معمول بوده است؛ با این فرق كه در مردم بدوی و صحرانشین این امر هم به صورت ساده و ابتدائی بوده و در ملتهائی كه پیشرفتهتر بوده و با نوشته و كتاب سروكار داشتهاند این معلومات هم از صورت ساده و ابتدایی خارج شده و كم كم به صورت یكی از معارف عصر درآمده و در كتابها مدون گردیده است.
تا آنجا كه ما اطلاع داریم در فنون مختلفی كه برای پیشگوئی حوادث آینده در ایران معروف و معمول بوده، غیر از آنچه در آییننامه بوده و قطعهای از آن اكنون در دست ما است، چهار كتاب دیگر در زبان پهلوی وجود داشته كه به عربی ترجمه شده بوده است. نام این كتابها را ابن الندیم در الفهرست بدینگونه ذكر كرده است:
1. «كتاب التاج و ما تفاءلت به ملوكهم» كه ظاهرا مشتمل بر پیشگوئیها یا تفالهای پادشاهان ایران بوده و ابن مقفع آن را به عربی ترجمه كرده بوده است و ما در شماره گذشته همین مجله ضمن گفتوگوی از تاجنامههای پهلوی از آن سخن گفتیم.
2. «كتاب زجر الفرس» كه ابن الندیم آن را در فهرست كتابهائی كه در
ص: 199
موضوع فال و زجر و امثال اینها تألیف شده ذكر كرده و از میان آنها این كتاب شامل طریقه ایرانیان در این فن بوده، و چون اطلاع دیگری درباره این كتاب جز همین اسم آن به ما نرسیده نمیتوانیم درباره مطالب آن اظهارنظری كنیم.
3. «كتاب الفأل لاهل فارس» این كتاب را هم ابن الندیم در فهرست همان كتابها ذكر كرده. اگر بخواهیم موضوع آن را از روی اسمش حدس بزنیم باید بگوئیم كه این كتاب هم درباره طریقه ایرانیان در فال و استخاره و اموری بوده است كه آنها را به فال نیك یا بد میگرفتهاند، و احكامی كه بر آنها مترتب میساختهاند.
4. «كتاب الاختلاج علی ثلاثه اوجه للفرس» اختلاج عبارت است از پریدن اعضاء یا عضلات مختلف بدن انسان بدون اراده او. این امر یك حادثه طبیعی است كه پزشكان قدیم بعضی آن را نشانه اختلال و ضعف در بعضی اعصاب میدانستهاند و بعضی دیگر برعكس آن را نشانه قدرت و استقامت آنها.
در هر حال از آنجا كه این امر تا حدی غیر عادی بوده موجب پیدایش اعتقاداتی در بین عوام گردیده و آن را دلیل وقوع حوادثی دانستهاند و به تدریج شاخ و برگهائی بر آن افزوده شده و بهصورت علم درآمده بوده است، در عربی آن را به نام علم الاختلاج خواندهاند و در تعریف آن گفتهاند آن علمی است كه از كیفیت دلالت پرش اعضاء انسان از سر تا پا بر احوالی كه بر آن شخص واقع خواهد شد بحث میكند، و در كشف الظنون از گفته ابو الخیر نقل شده كه این علم بهواسطه ضعف دلالت و مبهم بودن دلایلش شایسته اعتماد نیست، و همو گوید كه من رسالههای مختصری در این علم دیدهام كه از آن سودی عاید نمیگردد. در هر حال از اینكه در كتابی كه از پهلوی به عربی ترجمه شده بوده این علم بر سه وجه بیان گردیده معلوم میشود كه در دوره ساسانیان این علم را همقدر و اعتباری میشناختهاند و برای آن اصول و مبانی و اقسام و وجوهی قائل بودهاند.
از چهار كتابی كه در بالا ذكر شد از هیچ یك از آنها جز نام نشانی باقی
ص: 200
نمانده ولی از آنچه در «آییننامه» راجع به اینگونه موضوعات بوده چنانكه گفتیم قطعهای در دست است كه ما عین آن را نقل كردهایم. این قطعه از دو نظر دارای اهمیت است، یكی از آن نظر كه نمونهای است از نوع مطالب و موضوعاتی كه در این قبیل كتابها یا رسالهها مندرج بوده، و دیگر از آن جهت كه این قطعه قدیمترین نص موجود است از كتابی كه در اینگونه معتقدات در ایران قبل از اسلام تدوین یافته بوده و به مسلمانان رسیده، و برای كسانی كه به تحقیق درباره فرهنگ و معتقدات عوام- كه به نام فولكلور خوانده میشود- و تحولات تاریخی آن علاقهمندند سندی با ارزش است.
در وصف مراتب رجال و كارگذاران دولت
در این موضوع چنانكه در گذشته از آن سخن گفتیم (در شماره اول این مجله صفحه 57) كتابی به زبان پهلوی وجود داشته به نام «گاهنامه» شامل ترتیب طبقات درباریان و صاحبمنصبان و كارگذاران دولت ساسانی و مراتب آنها كه بنا به گفته مسعودی در حدود ششصد مرتبه بوده است. این كتاب هم كه خود مسعودی آن را دیده بوده بنا به گفته وی جزء «آییننامه» بوده است، و شاید علت آنكه در «الفهرست» ابن الندیم نامی از آن نمییابیم همین باشد كه آن را كتاب جداگانهای نمیشناختهاند. ظاهرا این كتاب با این قسمت از آییننامه شرح سازمان داخلی دولت ساسانی و فهرستی از مناصب و درجات دولتی و وظائف و حدود اختیارات هر درجه و منصبی بوده، و چون همانطور كه میدانیم در دولت ساسانی حفظ حدود طبقات مختلف رجال دولت و كارگذاران بهشدت رعایت میشده، و برای هیچكس و خاصه بزرگان و درباریان و كارگذاران دولت از لحاظ رعایت آداب و رسوم و حفظ سنن تخطّی از حدود مقرر به هیچوجه جایز نبوده، از این جهت میتوان حدس زد كه در این كتاب علاوه بر فهرست مقامات و مناصب، درباره حدود و وظائف هر مرتبه چه از نظر اختیارات در عمل و چه از نظر تشریفات و آداب و رسومی كه در هر
ص: 201
مرتبه و مقام واجب الرعایه بوده نیز مطالبی مندرج بوده است و به همین علت هم آن را جزء آییننامه شمردهاند.
در تربیت و آداب معاشرت
در این موضوع دو قطعه كوچك در عیون الاخبار از از آییننامه نقل شده كه یكی از آنها درباره آداب طعام است. ظاهرا اینگونه مطالب آییننامه نزدیك یا از نوع مطالب و موضوعاتی بوده كه در كتاب «التاج» دیده میشود با این فرق كه مطالب كتاب التاج فقط منحصر به آداب و رسوم دربار شاهان بوده ولی این قسمت از آییننامه شامل تعالیم عمومی در تربیت و آداب اجتماعی بوده و اختصاص به طبقه خاصی نداشته است. سابقا نیز دیدیم كه استاد كریستن سن آییننامه را از مآخذ كتاب «التاج» منسوب به جاحظ دانسته. خیلی محتمل است كه آییننامه بزرگ شامل كتاب یا رسالهای هم درباره آداب مجالست با پادشاهان و آیین دربار ایشان نیز بوده و جاحظ از آن رساله هم استفاده كرده باشد ولی آنچه معلوم است نویسنده كتاب التاج از اقسام دیگر آییننامه بهره نگرفته است، زیرا به قول خودش مطالب آن از جنس كتابش نبوده است. درباره آداب طعام گوید: «در پرهیز از سخن هنگام طعام فضائل بسیار است، و این در آیین ایرانیان است، و ما از ذكر آن خودداری كردیم چونكه از جنس كتاب ما نیست.» و چنانكه دیدیم یكی از قطعاتی هم كه در آییننامه در عیون الاخبار نقل شده درباره آداب طعام است.
موضوعات پراكنده
غیر از آنچه ذكر شد سه قطعه دیگر در عیون الاخبار از آییننامه نقل شده كه چون درباره آنها اطلاعات دیگری از مآخذ دیگر در دست نیست نمیتوان آنها را به قسمت یا رساله مخصوصی از آییننامه برگرداند، و به همین جهت ما آنها را زیر عنوان موضوعات پراكنده یاد كردیم، هرچند میتوان
ص: 202
احتمال داد كه این قطعات هم از آن قسمت از آییننامه كه درباره آداب مصاحبت با پادشاهان و آیین مجلس ایشان بوده گرفته شده باشد. یكی از این قطعات گفتهای است نقل از یكی از پادشاهان ایران، و دیگری قطعه كوچكی است درباره داوری و اقسام آن؛ و سوم دستوری است برای انتخاب محل خوابگاه شاه و اینكه دارای چه شرایطی باید باشد، و چنانكه ملاحظه میشود از لحاظ موضوع دور از آنچه گفتیم نیست.
تاجنامههای ساسانی در دوران اسلامی
ابن ندیم در «الفهرست» در ضمن كتابهائی كه ابن مقفع از فارسی به عربی ترجمه كرده كتابی را هم با عنوان «كتاب التاج فی سیرة انوشروان» نام برده است. بعضی از محققان همچون آقای گابریلی «1» در وجود چنین كتابی در شرح حال انوشروان شك كرده و عبارت «فی سیرة انوشروان» را در نام این كتاب الحاقی دانستهاند، و برخی دیگر همچون مرحوم احمد زكی پاشا «2» مصحح و محقق كتاب «التاج فی اخلاق الملوك» منسوب به جاحظ این كتاب را «رازی در نهاد روزگار نهفته» خواندهاند. این از آن جهت است كه محققان تاكنون جز همین نام كه در «الفهرست» ذكر شده در جای دیگر نشانی از این كتاب نیافتهاند، و به اطلاعات دیگری كه ممكن است از منابع دیگر درباره آن به دست آورد توجهی نكردهاند، در صورتی كه با تحقیق و كاوش بیشتر و پیجوئی آثار و نشانههائی كه از این كتاب در منابع مختلف تاریخی و ادبی عربی یافت میشود و با سنجیدن و به هم پیوستن اطلاعات متفرّق و پراكندهای كه درباره آن یا درباره كتابهای مشابه آن بهدست میآید نه تنها شك و تردید آقای گابریلی به كلی از میان میرود، بلكه اطلاعات جامع و مفید و حتی
______________________________
(1). به نقل استاد كریستن سن در كتاب «ایران در زمان ساسانیان» ص 58 از اصل فرانسه آن به نامIRAN Sous Ies Sassanidesو ص 34 از ترجمه مرحوم رشید یاسمی.
(2). در مقدمه كتاب «التاج فی اخلاق الملوك» ص 26.
ص: 203
نمونههای بسیار جالب و قابل توجهی نیز از این كتاب بهدست میآید كه در پرتو آن به خوبی میتوان این رازی را كه تاكنون به گفته مرحوم احمد زكی پاشا در نهاد روزگار نهفته بود روشن و آشكار ساخت. موضوع این گفتار همین تحقیق و كاوش و پیجوئی و معرفی یكی از آثار ادبی ایران در دوره ساسانی است كه تاكنون بدین صورت ناشناخته بوده است.
ولی پیش از آنكه به موضوع اصلی یعنی به تحقیق درباره كتاب «التاج فی سیرة انوشروان» بپردازیم به حكم پیوستگی مطلب لازم است بهعنوان مقدمه توضیح مختصری درباره تاجنامههای پهلوی كه به عربی ترجمه شده و اطلاعاتی كه از آنها در دست است و نظریههائی كه برخی از محققان در اینباره اظهار داشتهاند بیفزائیم.
ظاهرا قدیمترین مأخذی كه در آن نامی از كتابی به نام «التاج» برده شده و مسلّم است كه مقصود از آن یك تاجنامه پهلوی ساسانی است كتاب «عیون الاخبار» ابن قتیبه است. ابن قتیبه كه از خانوادهای ایرانی و خراسانی بوده و در كوفه چشم به جهان گشوده و مدتی قضاء «دینور» را برعهده داشته و از این رو به دینوری معروف گشته است بین سالهای 213 و 276 هجری میزیسته و چنانكه از كتاب «عیون الاخبار» او برمیآید وی در تألیف این كتاب از مآخذ ایرانی متعددی استفاده كرده و از آن جمله كتابی بوده از نوع «تاجنامه» كه از آن به نام «كتاب التاج» نام برده و چندین قطعه نیز از ترجمه عربی آن را عینا نقل كرده كه از نظر تحقیق درباره این كتاب بسیار مهم و قابل استفاده است. «1» پس از عیون الاخبار كتاب دیگری كه در آن با صراحت از كتابهائی به نام «التاج» یاد شده الفهرست ابن ندیم است.
فهرست ابن ندیم چنانكه در آغاز آن ذكر شده در سال 378 هجری تألیف شده، یعنی بیش از یك قرن پس از تألیف عیون الاخبار. در این كتاب در
______________________________
(1). این قطعات در گفتاری در همین مجله (سال اول شماره اول) زیر عنوان «كتاب التاج للجاحظ و علاقته به كتب تاجنامه فی الادب الفارسی الساسانی» شرح داده شده؛ به آن مراجعه كنید.
ص: 204
دو جا نام دو كتاب از تاجنامههای پهلوی آمده، یكی در صفحه 118 «1» در فهرست كتابهائی كه ابن مقفع به عربی ترجمه كرده، و دیگری در صفحه 305 ضمن فهرست كتابهای ایرانی كه در تاریخ و داستانهای صحیح تألیف شده. در جای اول همچنان كه گذشت نام كتاب «التاج فی سیرة انوشروان» و در جای دوم «التاج و ما تفألت به ملوكهم» ذكر شده است. غیر از عیون الاخبار و الفهرست نام كتاب التاج در دو جا از كتاب السعادة و الاسعاد تألیف ابی الحسن ابن ابی ذر نیشابوری متوفی در سال 381 كه آن هم در همین قرن چهارم و كموبیش همزمان با الفهرست تألیف یافته برده شده و دو قطعه كوچك هم از آن نقل گردیده. «2» السعادة و الاسعاد از نظر اشتمال آن بر قطعاتی از بعضی از آثار ادبی ساسانی برای تحقیق و بررسی آن آثار یكی از مآخذ بسیار مهم و گرانبها است و چنین بهنظر میرسد كه مؤلف آن این دو قطعه را مستقیم و بیواسطه از همان كتاب التاج نقل كرده است. گذشته از این كتابها كه ذكر شد نام «كتاب التاج» در كتب دیگری هم مانند عقد الفرید ابن عبد ربه «3» و سراج الملوك طرطوشی «4» برده شده و مطالبی از آن نقل گردیده كه معلوم نیست بیواسطه از همین كتاب نقل شده باشد و ظاهرا از مآخذ دیگری مانند عیون الاخبار در آنها منعكس شده است.
از دانشمندان متأخر هم كسانی كه درباره آثار دوره ساسانی مطالبی نوشتهاند كموبیش به ذكر كتاب «تاجنامه» نیز پرداخته نامی از آن برده یا به استناد آنچه در این مآخذ آمده تعریفی از آن كردهاند، ولی یك امر سبب شده
______________________________
(1). شماره صفحات فهرست طبق چاپ خاورشناس آلمانی «فلوگل» كه مورد استفاده بوده تعیین شده مگر در جائی كه چاپ دیگر تصریح شده باشد.
(2). السعادة و الاسعاد، ص 432 و 435. این كتاب نفیس به كتابت و مباشرت استاد مجتبی مینوی جزء انتشارات دانشگاه تهران به شماره 435 و به شماره 5 از سلسله كتب اهدائی آقای دكتر یحیی مهدوی به دانشگاه در سال 1336 هجری شمسی در شهر ویسبادن آلمان از روی خط كاتب خوب و خوانا چاپ عكسی شده است.
(3). عقد الفرید، ج 1، ص 110 و 260.
(4). سراج الملوك چاپ مصر ص 96.
ص: 205
كه آنچه در اینباره نوشتهاند غالبا مبهم و نارسا و گاهی نیز آمیخته با غلط و اشتباه گردیده، و آن این است كه این محققان «تاجنامه» را در ادبیات ساسانی نام یك كتاب پنداشته و به ناسازگاری این نظر با اطلاعاتی كه در مصادر مختلف تاریخی از كتابهائی به این نام در دست است توجهی نكردهاند.
مثلا آقای كراتشووسكی خاورشناس روسی در نامهای به مرحوم احمد زكی پاشا مصحح كتاب التاج منسوب به جاحظ چنین مینویسد: «من كتابی به نام «التاج» در بین مؤلفات جاحظ ندیدم، ولی صاحب فهرست كتابی را از ابن مقفع به همین نام یاد میكند (ص 118) و دور نیست كه مأخذ هر دو كتاب یكی باشد؛ و آنچه این امر را تأیید میكند وجود كتابی به همین نام است در بین كتابهائی كه ایرانیان در تاریخ و حكایات تألیف كردهاند «فهرست ص 305» و بنابراین احتمال دارد كه هم جاحظ و هم ابن مقفع هر دو از آن كتاب استفاده كرده باشند». «1» در این نوشته چندین اشتباه است: نخست آنكه كتابی كه در فهرست به این نام به ابن مقفع نسبت داده شده ابن الندیم آن را از مؤلفات وی نشمرده بلكه آن را در ضمن كتب فارسی كه ابن مقفع به عربی ترجمه كرده آورده است؛ بنابراین آن را هم باید یك كتاب پهلوی ساسانی بهشمار آورد نه یك كتاب عربی از مؤلفات ابن مقفع چنانكه كراتشووسكی گمان كرده است، و دیگر اینكه كتاب منسوب به جاحظ در موضوع عمومی آداب و رسوم پادشاهان و آیین مجالس ایشان است، و آنچه ابن مقفع ترجمه كرده كتابی بوده است در یك موضوع مخصوص یعنی شرح حال و كارهای انوشیروان، و در آن تنها از این پادشاه سخن میرفته نه از موضوعات عمومی و كلی بدانگونه كه در كتاب «التاج فی اخلاق الملوك» دیده میشود؛ و همچنین احتمال اینكه هم كتاب منسوب به جاحظ، یعنی «التاج فی اخلاق الملوك» و هم كتاب ابن مقفع، یعنی «التاج فی سیرة انوشروان» هر دو مبینی بر كتاب دیگری باشند كه ابن الندیم آن را جزء كتابهای ایرانی به نام «كتاب التاج و ما تفاءلت به ملوكهم» ذكر كرده نیز بیمورد است، زیرا این كتاب هم
______________________________
(1). از نامه آقای كراتشووسكی به احمد زكی پاشا، مقدمه تاج ص 67.
ص: 206
چنانكه از اسم آن و از نمونههائی كه از این قبیل كتب در مصادر عربی و اسلامی دیده میشود «1» برمیآید كتابی بوده است درباره اموری كه پادشاهان ساسانی بدان فال بد یا نیك میزدهاند. و از اینكه ابن ندیم آن را جزء كتابهای تاریخی و داستانهای صحیح ذكر كرده معلوم میشود كه مشتمل بر حكایات و داستانهایی هم در این زمینه از پادشاهان ایران بوده، و چنانكه میدانیم توسل به اینگونه پیشگوئیها و وسائلی كه برای آن داشتهاند از قبیل ستارهشناسی و طالعبینی و خوابگزاری و مانند اینها در دوره ساسانی و بهخصوص در نزد شاهان این سلسله اهمیت و اعتبار فراوان داشته و بدون شك حكایات و داستانهای متعددی هم در اینباره از ایشان روایت میشده و همین حكایات و داستانها بوده كه شاید به ضمیمه اطلاعات دیگری در همین زمینه موضوع این كتاب بوده، و در هر حال موضوع آن با موضوع دو كتابی كه ذكر شد یكی نبوده تا بتوان آنها را به یكدیگر مربوط ساخت. آنچه هم كه مرحوم احمد زكی پاشا در مقدمه كتاب «التاج فی اخلاق الملوك» نوشته دائر بر اینكه شاید جاحظ در تألیف آن كتاب بر كتاب تاج كه به نام كسری انوشروان تألیف شده و ابن مقفع آن را به عربی ترجمه كرده اعتماد كرده باشد ناشی از همین بیتوجهی به اختلاف موضوع این دو كتاب و تعدد تاجنامهها است.
ظاهرا آقای گابریلی به اختلاف موضوع دو كتابی كه ابن الندیم در دو مورد ذكر كرده پی برده ولی چون به تعدد تاجنامهها توجه نداشته است برای رفع این اختلاف متوسل به این فرض شده كه عبارت «فی سیرة انوشروان» در نام تاجنامهای كه ابن مقفع ترجمه كرده است الحاقی و هر دو نامی كه در فهرست ابن الندیم آمده نام یك كتاب باشد، در صورتی كه این نظر هم به شرحی كه در این گفتار خواهیم دید به كلّی بیاساس است؛ و در هر حال در هیچ یك از این
______________________________
(1). نگاه كنید به قطعاتی كه در آییننامه در این زمینه وارد شده و در شماره 2 و 3 سال اول این
مجله ص 31- 35 تعریف و نقل شده، و همچنین به آنچه ثعالبی نقل كرده (ص 343 و 346 از ترجمه فارسی آن از محمود هدایت به نام شاهنامه ثعالبی).
ص: 207
نظریهها به آن تاجنامهای كه ابن قتیبه در عیون الاخبار از آن مطالبی نقل كرده و آن هم بهطوری كه از نمونههای آن پیداست با هیچ یك از كتابهائی كه به نام «التاج» در «الفهرست» ذكر شده یكی نیست توجهی نشده است.
در اینجا شاید لازم باشد كه برای تكمیل این بحث احتمال دیگری را هم كه كراتشووسكی در نامهای كه ذكر آن گذشت درباره تاجنامه ساسانی بیان داشته یاد كنیم. كراتشووسكی در همان نامه درباره تاجنامهای كه ابن قتیبه از آن مطالبی نقل كرده «1» مینویسد شاید این كتاب همان كتابی باشد كه مسعودی آن را در كتاب التنبیه و الاشراف وصف كرده. این كتابی كه كراتشووسكی بدان اشاره میكند یكی از كتابهای بسیار مهم و معتبر عصر ساسانی بوده كه علاوه بر مطالب و موضوعات آن از آن جهت كه داری تصویر رنگی از همه پادشاهان ساسانی و از جمله كتابهای كتابخانه شاهی بوده است نیز اهمیت فراوان داشته و چون تنها توصیفی كه از آن دیده شده همان است كه مسعودی ذكر كرده و وصف آن هم تا اندازهای دقیق و روشن است از این جهت ما برای معرفی بیشتر این كتاب ترجمه آن را در اینجا میآوریم.
مسعودی گوید: «در شهر استخر از سرزمین ایران در سال 303 در یكی از خانوادههای اشرافی ایران، كتابی عظیم دیدم شامل بسیاری از دانش ایرانیان و اخبار پادشاهان و بناها و سیاستهای ایشان، كه در هیچ یك از كتابهای آنان مانند خداینامه و آییننامه و گاهنامه و جز اینها ندیده بودم. در این كتاب بیست و هفت تن از پادشاهان خاندان ساسانی ایران تصویر شده بود كه از آنها بیست و پنج تن مرد و دو تن زن بودند، و صورت هریك در روزی كه بدرود زندگی گفته بود چه پیر و چه جوان با زینت و تاج و جای ریش و عارض صورتش نگاشته شده، و [نوشته بود] كه چهارصد و سی و سه سال و یك ماه و هفت روز بر جهان فرمانروائی كردند، و كه هر وقت شاهی از آنان بدرود زندگی میگفت تصویری از او به همان هیأت میكشیدند و آن را در گنجینهها مینهادند تا زندگان را صف
______________________________
(1). به مقدمه «التاج فی اخلاق الملوك» ص 68.
ص: 208
مردگان پنهان نماند. تصویر هر شاهی را كه در جنگ بود ایستاده و آنكه در امری كشوری بود نشسته مینگاشتند. و شرح حال و كارهای خصوصی و عمومی او را با پیش اومدهای سترگ و حوادث بزرگی كه در زمان پادشاهی او روی داده بود نوشته بودند. و در تاریخ این كتاب آمده بود كه آن را از روی آنچه در خزائن پادشاهان ایران یافته بودند در نیمه جمادی الآخرة سال 113 نوشته و برای هشام بن عبد الملك بن مروان از فارسی به عربی ترجمه كرده بودند، نخستین این پادشاهان اردشیر بود، پیراهنش در تصویر سرخ دینارگون و شلوارش آسمانی رنگ و تاجش سبز در زمینه طلائی و به دستش نیزهای بود در حال ایستاده، و واپسین آنها یزدگرد پسر شهریار پسر خسرو پرویز بود كه پیراهنش سبز گلدار و شلوارش گلدار و آسمانی رنگ و تاجش قرمز سیر، به دستش نیزهای بود و بر شمشیرش تكیه داشت. این تصویرها به انواع رنگهای عجیب كه در این زمان مانند آنها یافت نشود ساخته شده بود، زر و سیم آن محلول و مس آن سوده و كاغذش فرفیری «1» رنگ بود و رنگی عجیب شده بود بهطوری كه از زیبائی و خوش ساختی آن معلوم نبود كه كاغذ است یا پوست و ما اجمالی از مطالب آن را در جزء هفتم كتاب «مروج الذهب و معادن الجوهر» كه مشتمل بر اخبار ایرانیان باستان است آوردهایم ...» «2» پایان سخن مسعودی. تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی ج4 208 تاجنامههای ساسانی در دوران اسلامی ..... ص : 202
ای اینوسترانزف خاورشناس دانشمند روسی نیز احتمال میدهد كه سخنان پندآمیز حكیمانه كه به نقل از تاجنامه از زبان پادشاهان ساسانی روایت شده همان سخنانی باشد كه زیر تصویر هریك از آنان در این كتاب نوشته بوده است.
چنانكه خواهیم دید منطبق ساختن این احتمال با یكی از تاجنامههائی كه از آنها كموبیش اطلاعی داریم دشوار است مگر اینكه همچنان كه درباره
______________________________
(1). جستجوی مختصری شد و برای كلمه فرفیری معنی مناسبی به دست نیامد ازاینرو و عینا در اینجا نقل شد. اگر تحریف نشده باشد شاید معرّب باشد.
(2). نگاه كنید به «التنبیه و الاشراف»: ص 106 چاپ لیدن.
ص: 209
«آییننامههای» ساسانی دیدیم «1» كه در هر فن و موضوعی كتابی جداگانه به نام آییننامه وجود داشته و مجموع آنها را هم روی هم رفته آییننامه یا آییننامه بزرگ میخواندهاند كه چنانكه باز مسعودی وصف آن را كرده كتابی بسیار بزرگ بوده در هزاران صفحه كه مجموعه كامل آن جز در نزد موبدان و صاحبان مناصب بزرگ یافت نمیشده، همچنین درباره تاجنامهها میتوان احتمال داد كه مجموعه آنها را هم در یك كتاب فراهم آورده و به نام تاجنامه یا تاجنامه بزرگ خوانده باشند و این همان باشد كه مسعودی آن را دیده و در خزانه شاهان ساسانی نگهداری میشده و چنانكه در وصف آن گفته «كتابی عظیم» بوده است، و شاید این نكته را هم كه مسعودی با اینكه در این مورد نام كتابهائی همچون خداینامه و آییننامه و گاهنامه را میبرد و از تاجنامه ذكری نمیكند مؤید همین مطلب باشد ولی این را هم نباید فراموش كرد كه همین كتاب در اختیار حمزه اصفهانی هم بوده و اوصافی را كه وی در تاریخ «سنی ملكوك الارض و الانبیاء» از شكل و شمایل پادشاهان ساسانی ذكر كرده «2» از همین كتاب گرفته است. و وی این كتاب را به نام «صور ملوك بنی ساسان» خوانده است.
ظاهرا اولین بار استاد كریستن سن در كتاب «ایران در زمان ساسانیان» وجود كتابهای متعددی را به نام تاجنامه احتمال داده است. وی در زیر عنوان «روایات ساسانی كه در ادبیات عرب و ایران باقی است» درباره كتاب تاجنامه چنین نوشته است: «3» «گذشته از این كتابی به نام تاج نامگ داشتهاند حاوی صورت نطقها و دستورها و فرمانهای سلاطین و نظایر آن. فعلا دشوار است كه بگوییم در این مجموعه چند سند تاریخی مندرج بوده است. نام كتاب تاج نامگ در فهرست ابن الندیم مذكور و نقلهائی از آن در عیون الاخبار ابن قتیبه مسطور است. بعضی از
______________________________
(1). شماره 2 و 3- سال اول همین مجله ص 15- 30- و ص 109- 122.
(2). حمزه اصفهانی ص 34- 35.
(3). ص 34 متن عبارت از ترجمه مرحوم رشید یاسمی چاپ تهران، مهر 1317 خورشیدی نقل شده.
ص: 210
این عبارات منسوب به پادشاهانی است كه نام ایشان ذكر نشده و بعضی استخراج از اندرز خسرو پرویز است كه گویند خطاب به فرزندان و دبیران و گنجوران و حاجبان خویش كرده است. ذكری كه طبری از نامههای سلاطین میكند (مثل نامه شاپور سوم به حكام ایالات و نامه بهرام چهارم به سران سپاه و نامه خسرو اول به پادگوسپان آذربایجان) ظاهرا مأخوذ از تاجنامگ است. چنین پیداست كه كتابهای خاصی هم به نام تاجنامگ موجود بوده است زیرا كه در الفهرست (28- 1- 118) اسم یك تاجنامه مذكور شده كه حاوی شرح اقوال و افعال انوشروان (خسرو اول) بوده و ابن المقفع آن را ترجمه كرده است. لكن آقای گابریلیGabrieli بر آن است كه تاجنامگ منحصر به فرد بوده و عبارت «اقوال و افعال انوشیروان» «1» إلحاقی است». ولی چنانكه دیده میشود استاد كریستن سن در اظهار این نظر از حد احتمال خارج نشده و آن را با نظر آقای گابریلی دائر بر منحصر به فرد بودن تاجنامه در یك میزان قرار داده است.
نویسنده این گفتار نیز در شرحی كه سالهای پیش درباره تاجنامه در كتاب «فرهنگ ایرانی و تأثیر آن در تمدن اسلام و عرب» نوشته بودم «2» هرچند به احتمال تعدد تاجنامهها بهصورتی كه استاد كریستن سن بیان داشته اشاره كرده بودم ولی در آن كتاب من هم به پیروی از سایر جویندگان همه اطلاعاتی را كه در مورد این نوع كتابها در دسترس بود مربوط به یك كتاب به نام تاجنامه دانستم و به ناسازگاری آن اطلاعات با این نظر یعنی منحصر بهفرد بودن تاجنامه توجهی نكرده بودم، ولی هنگامی كه «كتاب التاج فی اخلاق الملوك» را از نظر ارتباط آن با مآخذ فارسی و مخصوصا با تاجنامه ساسانی مطالعه میكردم و برای درك این پیوستگی به جمعآوری اطلاعات بیشتر و مخصوصا به تحلیل مطالب آن كتاب و مقایسه آنها با قطعاتی كه از تاجنامه ساسانی در عیون الاخبار آمده پرداختم و معلوماتی كه از این راه بهدست آمده بود با سایر اطلاعاتی كه از
______________________________
(1). مقصود عبارت «فی سیرة انوشروان» است كه در الفهرست آمده.
(2). ص 140.
ص: 211
مآخذ دیگر درباره كتاب تاجنامه یا كتابهای دیگر ساسانی بهدست آمده بود سنجیدم برای من مسلم شد كه «تاجنامه» در ادبیات ساسانی كتاب واحدی نبوده بلكه این نام مانند بیشتر نامهائی كه از كتابهای این عصر به ما رسیده همچون «آییننامه» «1» و «اندرزنامه» و «پندنامه» نام عمومی دسته یا سلسلهای از كتابها بوده است كه در موضوع معینی تألیف میشده، و این مطلب را در نخستین شماره سال اول همین مجله در مقالهای با عنوان «كتاب التاج للجاحظ و علاقته بكتب تاجنامه فی الادب الفارسی الساسانی» با تفصیلی كه متناسب با آن مقاله بود شرح دادم.
خلاصه آنكه تاجنامه یا «تاجنامگ» عنوان كتابهائی بوده است كه مشتمل بر تعلیماتی در امور سلطنت و دربار شاهی و فنون مملكتداری، یا متضمن شرح حال و سرگذشت یكی از شاهان، یا سخنان حكیمانه و پند و اندرزهایی بوده است كه در تدبیر امور مملكت از زبان آنها روایت میشده، و مطالب آنها بهطور خلاصه آن چیزهائی بوده است كه دانستن آنها برای پادشاهان و طبقه حكام آن عهد، از لحاظ آشنا شدن با رسم و آیین شاهی و آگاهی بر سرگذشت پادشاهان گذشته و سنتهای ایشان ضروری و جزء فرهنگ مخصوص این طبقه شمرده میشده است.
و احتمال هم میرود كه انتخاب عنوان «تاج» كه از مختصات پادشاهان بوده برای این دسته از كتابها، گذشته از مطالب آنكه پیرامون امور مربوط به آنان دور میزده است، هم از آن جهت بوده كه اینگونه كتابها را با خط خوش بر كاغذ ممتاز با نقش و نگار زیبا برای نگهداری در كتابخانه مخصوص شاهی مینوشتهاند و شاید شكل تاج علامت شاهان ساسانی را هم بر جلد آنها مینگاشتهاند، و از این جهت با كتابهای عادی و معمولی آن عهد فرق داشته و به این عنوان مشخص میشدهاند.
از این دسته از كتابها كه به نام عمومی «تاجنامگ» معروف بودهاند ما
______________________________
(1). در این خصوص مراجعه شود به مقاله «كتب آییننامه و المقاطع الباقیة» منها فی المصادر العربیة»- الدراسات الادبیة، سال اول، شماره 2 و 3 ص 15- 39 و خلاصه آن با عنوان «آییننامههای پهلوی و آثار باقیمانده آنها در مآخذ عربی» در همان شماره ص 109- 122.
ص: 212
تاكنون توانستهایم نام و نشانی از چهار كتاب كه هریك از لحاظ موضوع جدا و مستقل از یكدیگرند به دست بیاوریم بدین ترتیب:
1. كتابی كه در اختیار ابن قتیبه بوده و قطعاتی از آن را در عیون الاخبار میبینیم. ابن قتیبه سیزده قطعه از كتابی كه آن را «كتاب التاج» میخواند و محققا یكی از همین «تاجنامگ» ها بوده است نقل كرده كه در هشت قطعه آن به نام «كتاب التاج» تصریح كرده و پنج قطعه دیگر آن هم اگرچه در آنها اسم این كتاب را ذكر نكرده، ولی معلوم است كه آنها را هم از همان كتاب التاج گرفته است، زیرا این پنج قطعه از نامه خسرو پرویز به پسرش شیرویه نقل شده آن نامه هم چنانكه از همین كتاب عیون الاخبار برمیآید جزء همین كتاب تاج بوده چنانكه خود ابن قتیبه در دو مورد دیگر كه از همین نامه نقل كرده به اسم كتاب التاج و اینكه آنها را از آنجا گرفته تصریح كرده است. این سیزده قطعه همهاش دستورالعملهائی است درباره مملكتداری و تدبیر امور دولت و رفتار شاه با كارگزاران و مأموران دولت و خاصان و نزدیكان بود. از این سیزده قطعه، ده قطعه آن از زبان خسرو پرویز پادشاه ساسانی نقل شده، و در سه تای دیگر كه نامی از خسرو پرویز نیست نام هیچیك دیگر از پادشاهان نیز برده نشده و نام شاه بهطور ناشناس «یكی از پادشاهان» شده است. هرچند در اینجا فرصت گفتوگوی بیشتری درباره این كتاب نیست ولی اجمالا میتوان گفت كه به احتمال قوی این تاجنامه كتابی بوده است شامل شرح حال و گفتار و سخنان حكیمانه و اندرزهائی از خسرو پرویز. خسرو پرویز پس از اردشیر و انوشیروان از لحاظ شوكت و فرّ و شكوه سلطنت معروفترین شاهان ساسانی بهشمار میرفته و سرگذشتها و داستانهای بسیار از او روایت میشده و مخصوصا جنگهای او با روم و پیروزیها و شكستهایش هم او را بر سر زبانها انداخته بود؛ و خیلی محتمل است كه به همانگونه كه در شرح حال و كارهای انوشیروان كتاب خاصی وجود داشته درباره خسرو پرویز هم در ادبیات پهلوی كتاب مخصوصی به نام تاجنامگ وجود داشته و این قطعات از آن گرفته شده باشد.
ص: 213
2. «كتاب التاج و ما تفاءلت به ملوكهم» كه ابن ندیم آن را در صفحه 30 ذكر كرده است. هرچند از این كتاب نمونهای در دست نداریم ولی چنانكه از اسم آن پیداست این كتاب مشتمل بر مطالب و موضوعاتی بوده در رده پیشبینیهائی كه به وسیله فال به عمل میآمده و حكایات و داستانهائی هم از پادشاهان ساسانی و چیزهائی كه بدان فال بد یا نیك میزده سعد یا نحس میشمردهاند در آن گنجانده شده بوده است. چنانكه گفتیم امر پیشگویی و پیشبینی و وسائلی كه برای اینكارها به نام علم و فن داشتهاند مانند ستارهشناسی و نجوم و كفبینی و خوابگزاری و رمل و اصطرلاب و زایچه و همین تفاؤل یا تطیر (فال نیك و بد) در دوره ساسانی و بهخصوص در دربار پادشاهان رونقی عظیم داشته و آن شاهان به این پیشگوئیها اعتقادی راسخ داشتهاند بهطوری كه تاریخ گذشته ایران پر است از حوادث و وقایعی كه در نتیجه پیشگویی منجمین و ستارهشناسان یا خوابگزاران اتفاق افتاده و بسا اوقات به حوادث عجیبی منجر شده است. و در این زمینهها كتابهای متعددی هم در آن دوره وجود داشته چه غیر از همین «كتاب التاج و ما تفاءلت به ملوكهم» نام سه كتاب ایرانی دیگر از همین قبیل در الفهرست آمده. «1» ظاهرا حكایات و داستانهائی كه در این زمینهها از پادشاهان ساسانی روایت میشده و همچنین مواردی كه بدان فال نیك و بد میزدهاند در مجموعهای از همین سلسله تاجنامگ گردآوری شده و ترجمه عربی آن همین است كه ابن ندیم یاد كرده. از این كتاب بهطور مستقیم تاكنون اثری به دست نیامده ولی نمونه مطالب آن را میتوان از آنچه از آییننامه در این گونه موضوعات در دست است «2» و همچنین آنچه در تواریخ از اینگونه وقایع و
______________________________
(1). برای تفصیل بیشتر در این مورد نگاه كنید به شماره 2 و 3 سال اول همین مجله ص 31- 35.
(2). نگاه كنید به شاهنامه ثعالبی ص 343 و 346 ترجمه محمود هدایت، و شاهنامه فردوسی چاپ بروخیم ج 9 و ص 2914 و 2915. فردوسی در موضوع پیغام فرستادن قباد به پدرش خسرو پرویز در زندان و غلتیدن بهی از بالش خسرو پرویز و گذشتن از فرش و افتادن بر روی زمین و به فال نیك گرفتن خسرو پرویز این واقعه را، از زبان خسرو پرویز چنین گوید:
بخواهد شدن بخت ازین دودماننماند بدین تخمه كس شادمان -
ص: 214
داستانها نقل شده و از آن جمله حكایاتی كه در شاهنامه ثعالبی فردوسی آمده است دید. «1»
3. كتابی كه درباره اصول و رسوم و آداب درباری و قواعدی كه در مجالس پادشاهان چه در مجالس خصوصی و چه در مجالس رسمی ایشان واجب رعایه بوده و وظیفهای كه هریك از درباریان نسبت به شاه و شاه نسبت به آنان داشته است موجود بوده. یعنی از نوع همان كتابی كه مورد استفاده مؤلف «كتاب التاج فی اخلاق الملوك» بوده؛ و چون این موضوع در همان مقالهای كه ذكر شد «كتاب التاج للجاحظ و علاقته بكتب تاجنامه فی الادب الفارسی ساسانی» شرح داده شده در اینجا تكرار مطلب نمیكنم. «2»
4. همین كتاب «التاج فی سیرة انوشروان» كه در همین گفتار مورد بحث و گفتگوی ما است.
پس از بیان این مقدمات كه برای روشن شدن زمینه گفتوگو درباره «كتاب التاج فی سیرة انوشروان» لازم مینمود اینك بپردازیم به تنظیم بیان اطلاعاتی كه از منابع مختلف ادبی و تاریخی درباره این كتاب بهدست میآید.
1. در اوائل قرن دوماسلامی ابن مقفع نویسنده و مترجم زبردست كتابی را از نوع تاجنامهها از زبان پهلوی به عربی ترجمه كرده است كه در عربی نام «التاج فی سیرة انوشروان» «3» یا «سیرة انوشروان» خوانده شده. و شامل سرگذشت و شرححال و كارهای انوشروان بوده است. بهطور تحقیق نمیدانیم كه این كتاب در زبان پهلوی غیر از عنوان عام تاجنامگ به چه نام خوانده میشده شاید آن را
______________________________
-
سوی ناسزایان شود تاج و تختتبه گردد این خسروانی درخت
نماند بزرگی بفرزند مانه بر دوده و خویش و پیوند ما
همه دوستان ویژه دشمن شوندبرین دوده بدگوی و بد تن شوند
نهان آشكارا بكرد این بهیكه بیبر شود تخت شاهنشهی
(1). نگاه كنید به عیون الاخبار ج 1، ص 151- 153.
(2). نگاه كنید به شماره 1 سال 1 همین مجله، ص 29- 67.
(3). الفهرست ص 118.
ص: 215
مانند كارنامه اردشیر كارنامه انوشروان «1» میخواندهاند، ولی در دوره اسلامی به همان اسم عربی كه ذكر كردیم معروف شده است.
2. كتاب سیرة انوشروان پس از ترجمه شدن به زبان عربی در بین نویسندگان و ادیبان و بهخصوص در طبقه دبیران و وزیران شهرت و اعتبار فراوان یافت و در ردیف آثار مهم ادبی مانند كلیله و دمنه و نظائر آن قرار گرفت.
این را از اینجا میدانیم كه در اواخر همین قرن در زمان یحیی برمكی وزیر با تدبیر هارون الرشید وی ابان بن عبد الحمید لاحقی را واداشت تا برای سهولت حفظ مطالب آن را با چند كتاب دیگر به نظم درآورد و ابان بن عبد الحمید نیز چنین كرد. ابان در سال 200 هجری بدرود زندگی گفته و كتابهایی كه به تشویق برمكیان به شعر درآورده اینها بودهاند: 1. كلیله و دمنه، 2. سیرت اردشیر، 3. سیرت انوشروان، 4. كتاب بلوهر و بوذاسف، 5. (كتاب رسائل، نامهها)، 6. كتاب علم الهند. «2» چنانكه پیداست همه اینها از كتابهائی بودهاند كه در همین قرن به عربی ترجمه شده و به احتمال قوی همه آنها هم از زبان پهلوی ترجمه شده بودهاند. ابان در ازای نظم این كتابها پاداشهای فراوان از برمكیان دریافت میداشته، نوشتهاند كه وقتی كلیله و دمنه را به نظم درآورد یحیی بن خالد ده هزار دینار و فضل بن یحیی پنج هزار دینار به او پاداش دادند.
3. غیر از این كتاب كه ذكر آن گذشت در ادبیات پهلوی ساسانی و سپس در ادبیات عربی اسلامی كتابها و رسالههای دیگری هم به نام انوشروان وجود داشته است. در اینجا لازم است به این مطلب توجه شود كه خسرو انوشروان در ادبیات عربی و اسلامی یكی از شخصیتهای برجسته است كه از كارهای نیك و خصال پسندیده و دادگری او داستانها نقل شده، و حتی حدیث شریف «ولدت فی زمن الملك العادل» نیز كه نشان دهنده شخصیت ممتاز او در نزد اعراب و مسلمانان است درباره این پادشاه روایت شده، و شهرت او در ادبیات عربی و
______________________________
(1). الفهرست ص 305.
(2). الفهرست ص 119 به شرح حال ابان بن عبد الحمید اللاحقی مراجعه شود.
ص: 216
اسلامی بدان پایه رسیده است كه بعضی از محققان معاصر عرب شخصیت او را در ادبیات عربی پس از امام علی بن ابیطالب بزرگترین شخصیت دانستهاند. «1» این شهرت بدون شك انعكاسی است از مقامی كه این پادشاه در ادبیات پهلوی داشته و در اثر ترجمه كتب و رسائلی كه در آن زبان به نام این شاه وجود داشته به زبان و ادبیات عربی نیز سرایت كرده است. و اما علت اینكه در ادبیات پهلوی خسرو انوشروان را چنین نام نیك و آوازه بلندی بوده این است كه وی یكی از پادشاهان بسیار معدودی است كه تمام طبقات مردم از سلطنت وی خوشنود بوده او را به نیكی ستوده و به خیر و خوبی یاد كردهاند، زیرا كارهای بزرگ او در همه طبقات اجتماع ایران اثر نیك داشته است؛ وی در جنگهای با روم بیشتر فاتح بوده و پیروزیهای بزرگی در برابر آن دولت به دست آورده است، و این امر او را در دیده كسانی كه بزرگی را در كشورستانی و جنگ و پیروزی میدانند پادشاهی بزرگ و ارجمند ساخته بود، و در اثر اصلاحات مالیاتی و تغییر روش آن از تقسیم محصوص به مالیات مقطوع هرچند به عقیده استاد كریستن سن این امر بیشتر به نفع خزانه دولت بوده ولی چون در تعیین تكلیف كشاورزان و رهایی آنها از دست مأموران دولت اثر زیاد داشته بدین جهت این اصلاحات هم با رضایت و خوشنودی طبقه زمینداران و برزگران و كشاورزان روبهرو شده است.
تار و مار كردن طرفداران دین مزدك كه نوعی مذهب اشتراكی بوده و پیشرفت آنها در زمان قباد طبقه ثروتمند مملكت و موبدان را سخت به هراس انداخته بود این دو طبقه را هم راضی و خوشنود ساخت، و چون خود او نیز چنانكه از آثار فرهنگی آن دوره برمیآید ظاهرا مردی روشنفكر و دانشدوست و بیتعصب بوده؛ میتوان حدس زد كه در دوره او آزادفكران و مردم صاحب اندیشه نیز تا اندازهای احساس آرامش میكرده و از گزند موبدان متعصب و زورگویان بیخرد تا حدی در امان بوده و لااقل میتوانستهاند مانند برزویه طبیب آنچه را میاندیشدهاند به طریقی اظهار دارند، از اینرو آنان نیز دوران او را برای خود
______________________________
(1). دكتر عبد الرحمن بدوی در مقدمه «الحكمة الخالدة»، ص 38.
ص: 217
عهدی خجسته میدانستهاند و همین خود برای آنان مایه خرسندی بوده. و به این علتها است كه پس از مرگ انوشروان عصر او در تاریخ همچون عصر طلائی ایران شمرده میشده و نام خسرو را هم جز با كلمه «انوشهروان» كه به منزله «جاویدروان» یا «شادروان» است نمیبردهاند، و كمكم این صف كه در اصل برای دعای خیر بهكار برده میشده مانند اسم او معروف و بلكه معروفتر از اسم او گردیده، و همین هم سبب بوده كه گفتهها و نوشتههایش یا آنچه را كه به نام او خوانده یا از زبان او روایت میشده همچون یادگاری گرانبها و یادآورنده دوران رفاه و آسایش مردم، آسایشی توأم با سربلندی و گردنفرازی، در كتابها و مجموعهها گردآورند؛ و از اینجا است كه در ادبیات پهلوی كتابها و رسالههای متعددی به نام او به وجود آمده و آنچه هم از این كتابها در دوران اسلامی به عربی ترجمه شده در بین طبقه دبیران و مستوفیان شهرت فراوان یافته است، و ما در اینجا نام چند كتاب و رساله را كه بدانها برخوردهایم ذكر میكنیم.
در فهرستی كه ابن ندیم از كتابهای ادبی و اخلاقی ذكر كرده چهار كتاب دیده میشود كه چند تا از آنها به احتمال قوی از انوشروان است. كتابهائی كه ابن ندیم ذكر كرده از این قرار است:
الف- «كتاب عهد كسری الی ابنه هرمز یوصیه حین اصفاه الملك و جواب هرمز ایاه» و آن كتابی بوده است شامل یك نامه از خسرو به پسرش هرمز مشتمل بر راهنمائیها و دستور كشورداری و پند و اندرز، و یك نامه از هرمز در پاسخ آن.
ب- «كتاب عهد كسری الی من ادرك التعلیم من بیته» كه كتاب یا نامهای بوده از خسرو شامل تعلیمات تربیتی و اخلاقی كه ظاهرا شاهزادگان چون به سن درس خواندن میرسیدهاند آن را میخواندهاند.
ج- «كتاب عهد كسری الی ابنه الذی یسمی عین البلاغة» كتابی بوده است در نصیحت خسرو به پسرش، و چون بسیار بلیغ و شیوا بوده آن را سرچشمه بلاغت خواندهاند.
ص: 218
د- «كتاب ما كتب به كسری الی المرزبان و اجابته ایاه» و آن كتابی بوده شامل نامههائی كه بین خسرو و یكی از مرزبانانش مبادله شده.
چنانكه میدانیم از پادشاهان ساسانی دو تن به نام خسرو (- كسری) شناخته شدهاند، یكی خسرو انوشروان و دیگر خسرو پرویز، و هنگامی كه این كلمه مانند این مورد تنها استعمال شود باید به قرینه معلوم گردد كه كدام یك از این دو خسرو اراده شده است. در مورد كتاب اول قرینه آن واضح است زیرا هرمز فرزند و ولیعهد خسرو انوشروان بوده نه خسرو پرویز. اینوسترانزف «1» این كتاب یا نصف اول آن را كه تنها شامل نامه خسرو بوده بر رسالهای كه امروز به نام «اندرز خسرو» در ادبیات پهلوی معروف است منطبق ساخته. نسخهای هم كه از آن در شاهنامه یا در مآخذ اصلی آنكه در اختیار فردوسی بوده از آن استفاده شده تنها شامل نامه خسرو بوده نه پاسخ هرمز، زیرا در شاهنامه هم به پاسخ هرمز اشاره نشده است. ولی نسخهای كه ابن ندیم تعریف كرده شامل نامه و جواب آن هر دو بوده است. كتابهایی را هم كه در صورت بالا با نشانه ب و ج مشخص ساختیم اینوسترانزف با كتاب اولی یكی میداند «1»، ولی ظاهرا اشتباه است؛ یكی از آن جهت كه بسیار بعید مینماید كه ابن ندیم كه خود ورّاق و كتابشناس بوده یك كتاب را در یك موضع به سه نام مختلف ذكر كند، و دیگر از آن جهت كه این دو كتاب چنانكه در تعریف آنها آمده از لحاظ موضوع یكسان نیستند كه بتوان این هر دو نام را از یك كتاب دانست. دو كتاب الف و ج هم هرچند هر دو شامل نامهای هستند از خسرو به پسرش و شاید همین موضوع هم باعث آن شده كه این هر دو نام یك كتاب دانسته شود ولی باید دانست كه در ادبیات پهلوی و عربی غیر از نامه خسرو انوشروان به پسرش هرمز یك نامه دیگر هم باز از خسرو به پسرش موجود بوده و شهرت فراوان داشته و شاید شهرت آن هم بیش از شهرت نامه انوشروان به پسرش هرمز بوده، و آن نامه خسرو پرویز به پسرش
______________________________
(1).INOSTRANZEV، نگاه كنید به فصل سوم از ترجمه انگلیسی كتاب او به نام Iranian influence on moslem literature. ص: 219
شیرویه بوده است كه قطعاتی چند از ترجمه عربی آن هم در برخی از مصادر عربی و بیشتر در عیون الاخبار باقی مانده است «1»؛ و فردوسی هم در شاهنامه از آن یاد كرده و قسمتی از آن را هم نقل كرده است؛ بنابراین به احتمال قوی كتابی كه به نشانه (ج) ذكر شده همان نامه خسرو پرویز است به پسرش شیرویه؛ و اگر در نظر بیاوریم كه در ضمن قطعاتی كه از نامه خسرو پرویز در عیون الاخبار نقل شده مطالبی هم درباره قواعد بلاغت و دستور سخنآوری دیده میشود، و اگر آن را با وصفی كه ابن ندیم برای این كتاب ذكر كرده یعنی «عین البلاغة» بسنجیم شاید به احتمال قوی بتوان گفت كه این كتابی كه در شماره سوم ذكر شده همان نامه خسرو پرویز به پسرش شیرویه میباشد.
و اما كتابی را كه در این صورت با نشانه (د) ذكر كردیم اینوسترانزف آن را هم از خسرو انوشروان دانسته و آن را با یك واقعه تاریخی كه در دوره انوشروان اتفاق افتاده یعنی فتح یمن مربوط میسازد. چنانكه میدانیم انوشروان برای كمك به سیف بن ذی یزن پادشاه یمن كه حبشیها كشور او را گرفته بودند لشكری به فرماندهی یكی از مرزبانان خود كه طبری نامش را وهرز و وهرزان نوشته به یمن فرستاد و او حبشیان را شكست داد و به دستور خسرو سیف را به پادشاهی نشاند و بازگشت ولی دوباره حبشیها بر سیف شوریده او را كشتند و بر یمن مسلط شدند. بار دیگر انوشروان وهرز را با چهار هزار سپاهی به یمن فرستاد و وی پس از سركوبی حبشیان در آنجا بماند و یمن را به نام خسرو انوشروان اداره میكرد، و پس از وی همچنان جانشینانش بر آنجا فرمان میراندند تا ظهور اسلام كه ایرانیان یمن اسلام آوردند و یمن هم ضمیمه خلافت اسلامی گردید.
در مصادر تاریخی مانند «الاخبار الطوال» ابو حنیفه دینوری «2» و «عیون الاخبار» ابن قتیبه «3» و «تاریخ طبری» «4» از نامههائی كه این مرزبان «وهرز» به خسرو انوشروان
______________________________
(1). برای اطلاع بیشتر از این نامه و قطعات آن به شماره یكم سال اولین همین مجله ص 35- 38 نگاه كنید.
(2). الاخبار الطوال ص 65.
(3). عیون الاخبار ج 1، ص 178 و 179.
(4). به صفحات 949- 950 و 658 و 1040 نگاه كنید.
ص: 220
نوشته و جوابی كه خسرو داده است سخن رفته و ابن قتیبه حكایتی را كه در آن ذكری از این نامهها رفته پس از نقل مطلبی از خداینامه آورده و گوید آن را در كتابهای ایرانیان خواندم و از اینجا معلوم میشود كه كتابی كه این حكایت را از روی آن نوشته كتاب دیگری غیر از خداینامه بوده و شاید كتابی بوده شامل حكایت این لشكركشی و نامههایی كه درباره وقایع آن رد و بدل شده است. در حال حاضر درباره این كتابی كه ابن ندیم ذكر كرده و ما به نشانه (ج) مشخص ساختیم غیر از همین حدس آقای اینوسترانزف فرض دیگری نداریم.
ه- یكی دیگر از كتابهائی كه در ادبیات پهلوی وجود داشته و آن را هم نسبتی با خسرو انوشروان بوده كتابی است كه نام و نشان آن را در كشف الظنون حاج خلیفه مییابیم. این كتاب شامل پرسشهائی بوده از انوشروان و پاسخهائی از بزرگمهر كه در سده سوم هجری به فرمان نوح بن منصور پادشاه سامانی ابن سینا آن را از زبان پهلوی به فارسی ترجمه كرده بوده و به نام «ظفرنامه» خوانده شده است. كتابی به همین نام مشتمل بر پند و اندرزهائی از بزرگمهر وجود دارد كه شفرCd .Schefer در جلد اول از كتابChrestomatie Persane )قطعات برگزیده فارسی) به چاپ رسانده، و به گمان وی این همان كتابی است كه حاجی خلیفه ذكر كرده. استاد كریستن سن در صحت این گمان تردید دارد، زیرا این كتابی كه چاپ شده ترجمه مستقیم از اصل پندنامه بوذرجمهر نیست، بلكه یك اقتباس خیلی دور از آن اصل است. فردوسی نیز قسمتی از «پندنامه» بوذرجمهر را در شاهنامه نقل كرده، و با اینكه به زبان شعر است و در آن تغییراتی روی داده باز نزدیكتر از این كتاب به اصل پهلوی است.
در اینكه آیا مأخذ فردوسی ترجمه عربی «پندنامگ» یا ترجمه فارسی آن بوده بهطور قطع اظهارنظری نمیتوان كرد، لیكن از اینكه او بسیاری از كلمات پهلوی را به هیأت فارسی آنها بیان میكند احتمال دادهاند كه ترجمه فارسی آن مورد استفاده وی بوده. آنچه در فردوسی آمده با آنچه حاج خلیفه ذكر كرده مطابق است، زیرا در هر دو مورد انوشروان پرسش كننده و بزرگمهر پاسخ دهنده
ص: 221
است، در صورتی كه در كتاب ظفرنامه (كه شفر چاپ كرده) چنین نیست، و از اینجا حدس زدهاند كه مأخذ فردوسی در این قسمت همان ترجمه ابن سینا بوده كه حاج خلیفه از آن نام برده است. ولی این كتابی كه امروز به نام «ظفرنامه» موسوم است كتابی است كه بعدا از جمع و تلفیق این پند و اندرزها تألیف شده.
به نظر استاد كریستن سن خیلی آسان است كه از خلال شاهنامه فردوسی بر كتاب «پندنامه» كه همان پرسش و پاسخ انوشروان و بزرجمهر است دست یافت، ولی باید در نظر داشت كه در این پندنامه كه فردوسی نقل كرده قسمتی از آنچه مربوط به مذهب مزدك بوده حذف شده و مطالبی هم كه منطبق با اصول دیانت زردشتی بوده به افكار زاهدانه كلی كه به هیچ یك از مذاهب بستگی ندارد تغییر یافته است.
و- در فهرستی هم كه ابن ندیم در جای دیگر كتاب خود از «كتابهائی كه ایرانیان در سرگذشت و داستانهای صحیح پادشاهان خود تألیف كردهاند، آورده دو كتاب به نام انوشروان یاد شده، یكی را «كتاب الكارنامج فی سیرة انوشروان» و دیگری را «كتاب انوشروان» «1» نامیده است. در این فهرست نامی از كتابی كه در ادبیات پهلوی و سپس در ادبیات عربی در شرح حال و كارهای اردشیر بابكان سرسلسله دودمان ساسانی وجود داشته دیده نمیشود، با اینكه میدانیم كه چنین كتابی هم در ادبیات پهلوی و هم در ادبیات عربی شهرت فراوان داشته و یكی از كتابهائی بوده كه به نقل خود ابن ندیم «2» آبا بن عبد الحمید آن را به تشویق برمكیان به شعر درآورده بوده است؛ بنابراین ابن ندیم هم از وجود آن بیاطلاع نبوده و چون آن هم از همین دسته كتابهائی بوده كه ابن ندیم در این فهرست صورت داده ناچار میبایستی در اینجا ذكر میشد ولی نشده. در عوض چنانكه دیدیم دو كتاب به نام انوشروان ذكر شده است. میتوان احتمال داد كه كتاب اول یعنی «كتاب الكارنامج فی سیرة انوشروان» در اصل به نام اردشیر بوده و در استنساخ نام اردشیر به انوشروان تبدیل شده باشد، زیرا كتاب كارنامه اردشیر كه
______________________________
(1). الفهرست، ص 305.
(2). الفهرست، ص 119.
ص: 222
قسمتی از آن هم هنوز موجود است از قدیم به همین نام شهرت داشته و پس از ترجمه به عربی هم به همین نام خوانده میشده چنانكه مسعودی نیز آن را به همین نام نقل كرده و گوید: اردشیر بابكان را كتابی است كه به كتاب كارنامه معروف است و در آن سرگذشت و جنگها و سفرها و شرح حال او است؛ «1» در این صورت كتاب دوم همان سیرت انوشروان است كه در جاهای دیگر هم نام آن را دیدهایم. اما اگر چنین تحریفی در نام صاحب كتاب روی نداده باشد و آنچه در الفهرست میخوانیم صحیح باشد باید گفت كه كتابی كه در عربی به نام «سیرة انوشروان» ترجمه شده اسم پهلوی آن كارنامك انوشروان بوده و در این فهرست ابن ندیم نام فارسی آن را هم ذكر كرده همانگونه كه مسعودی نام فارسی كارنامه اردشیر را آورده است؛ در این صورت كتاب دومی كه به نام «كتاب انوشروان» ذكر شده لابد كتابی بوده شامل سخنان و خطابهها و پندها و اندرزها كه در ادبیات ساسانی از زبان خسرو انوشروان روایت میشده و چنانكه دیدیم به عربی هم ترجمه شده بوده است.
البته باید در نظر داشت كه از انوشروان روایات بسیاری در كتب ادبی و تاریخی عربی مانند كتب مسعودی و كتاب «ادب العرب و الفرس» مسكویه معروف به جاودان خرد و كتاب السعادة و الاسعاد و جز اینها نقل شده كه چون در آنها نام كتابی برده نشده از ذكر آنها صرف نظر گردید.
4. این كتاب یعنی كتاب «التاج فی سیرة انوشروان» تا اواخر قرن چهارم هم وجود داشته و مورد استفاده وزیران و دبیران و نویسندگان بوده است. در این قرن گذشته از ابن ندیم كه نام آن را برده و ظاهرا آن را دیده یكی از مؤلفان دانشمند این قرن هم آن را در اختیار داشته و نه تنها در مؤلفات خود از آن بهرهمند شده بلكه تكههائی هم از آن را نقل كرده است. وی احمد بن محمد بن یعقوب مسكویه و كتابی كه در آن قطعهای از این تاجنامه را نقل كرده اثر نفیس
______________________________
(1). و لاردشیر بن بابك كتاب یعرف بكتاب الكرنامج فیه ذكر اخباره و حروبه و سیره فی الارض و
سیره. مروج الذهب، ج 2، ص 161.
ص: 223
او تجارب الامم است.
مسكویه یا ابن مسكویه «1» كه به نقل یاقوت در 9 صفر 421 هجری بدرود زندگی گفته از خاندانی ایرانی و زردشتی «2» بوده كه خود یا پدرش به دین اسلام درآمده و در دستگاه ابن عمید وزیر و پسرش ابو الفتح به كار نویسندگی و دبیری میپرداخته مردی دانشمند و فرزانه و كتابدار و كتابدوست بوده است.
مسكویه چنانكه خودش در تجارب الامم نوشته مدت هفت سال شبانه روز در خدمت ابن عمید وزیر ركن الدوله سرپرستی كتابخانه او را برعهده داشته و به همین جهت به «خازن» معروف شده است. پس از ابن عمید مسكویه در خدمت پسرش ابو الفتح درآمده و ظاهرا پس از او هم همچنان در دستگاه عضد الدوله پادشاه معروف دیلمی و پسرش بهاء الدوله به خدمت باقی مانده است. مسكویه بدون شك در تألیف كتابهای خود از كتابخانه بزرگ ابن عمید استفاده كرده است.
ابن عمید یكی از وزیران باتدبیر و هوشمند است كه گذشته از خردمندی و فرزانگی یكی از نویسندگان نامی و بزرگ زبان عربی نیز بوده است كه درباره او گفتهاند «فن نویسندگی به عبد الحمید آغاز شد و به ابن عمید پایان یافت». این وزیر به جمع كتاب علاقهای وافر داشت بهطوری كه در هر سفر چندین بار كتاب با خود برمیداشت، وی كتابخانهای بزرگ فراهم آورده بود و به آن بسی علاقه و دلبستگی داشت. وقتی در آشوبی كه سپاهیان خراسانی برپا ساختند خانه و اصطبلها و خزائن او را تاراج كرده و هرچه داشت به یغما بردند شب هنگام كه به خانه برگشت و در خانه خود حتی تكهفرشی كه بر آن نشیند یا كوزهای كه از آن آب بیاشامد نیافت غمگین شد ولی همینكه از مسكویه كتابدار خود شنید كه كتابخانه وی از تاراج در امان مانده غم خود را فراموش كرد و شادمان گردید. و
______________________________
(1). بنا به عقیده مارگولیوث كه قسمتی از تجارب الامم را تصحیح و چاپ كرده مسكویه لقب خود او و بنا به نظر بروكلمن مسكویه لقب جدّ او بوده است.
(2). معروف است كه خود او زردشتی بوده و مسلمان شده ولی از اینكه نام پدرش محمد بوده بعضی حدس میزنند كه نخستین كسی كه از این خاندان اسلام آورده پدرش بوده است.
ص: 224
از آنجا كه وزیران ایرانی در همه دورههای سلامی چه در دستگاه خلافت یا در دولتهای محلی همیشه دولت ساسانی روش جهانداری پادشاهان معروف آن خاندان بهخصوص اردشیر و انوشروان را سرمشق خویش قرار میداده و غالبا هم مردانی فاضل و دانشدوست بودهاند جمع كتابها و رسالاتی كه در این زمینهها بهخصوص آنچه از پادشاهان ساسانی در این زمینهها روایت میشده علاقه وافر داشتهاند و بدون شك در كتابخانه بزرگ ابن عمید نیز از این گونه آثار فراوان بوده و مسكویه هم از چنین كتابخانهای برخوردار گردیده و به همین جهت است كه در كتابهای وی آثاری از كتابهای ساسانی مییابیم كه در مؤلفات دیگر اسلامی دیده نمیشود مانند كتاب «جاودانخرد» او كه شامل مجموعهای از ادبیات اخلاقی دوره ساسانی است، و همچنین بعضی از خطابهها و نامههائی كه در همین تجارب الامم از ادبیات ساسانی نقل كرده كه یا در مآخذ دیگر نیست و یا اگر هست به صحت و دقت آنچه در تجارب الامم آمده نیست و از اینجا معلوم میشود كه مسكویه به مآخذ اصیلتر و صحیحتری دست داشته است.
5. كتابی كه مسكویه در اختیار داشته چنانكه از منقولات آن پیدا است مجموعهای بوده شامل تمام یا بسیاری از آنچه از انوشروان روایت میشده كه در آغاز آن همان كتاب معروف «سیرة انوشروان» بوده و پس از آن خطابهها و پند و اندرزها و شاید هم نامهها و توقیعاتی بوده است كه به انوشروان نسبت داده میشده. چنانكه خواهیم دید مسكویه از هریك از دو قسمت آن كتاب یك تكه نقل كرده است و از روی آنها میتوان تا حدی به چگونگی و محتویات این مجموعه پی برد، مسكویه گذشته از تجارب الامم در كتاب جاودان خرد نیز چندین صفحه از گفتههای انوشروان نقل كرده كه هرچند مأخذ آن را به دست نداده ولی خیلی محتمل است كه آن را هم از همین مجموعه گرفته باشد. كتابی كه به نام «سیرة انوشروان» معروف بوده شرح حالی بوده است كه خود انوشروان در سرگذشت و كارهای خودش نوشته و به اصطلاح امروز یك اتوبیوگرافیAuto Biographi بوده است.
ص: 225
6. سؤالی كه در اینجا پیش میآید این است كه آیا كتابی كه مسكویه از آن این قطعات را نقل كرده همان كتاب «التاج فی سیرة انوشروان» است كه ابن ندیم نام برده است یا غیر از آن؟ من در این امر هیچ شك ندارم كه این هر دو یك كتاب است. زیرا آنچه در اختیار مسكویه بوده به تصریح خود او كتابی بوده در سیرت انوشروان نوشته خود انوشروان و كمتر میتوان احتمال داد كه در ادبیات ساسانی دو كتاب در سیرت انوشروان وجود داشته باشد یكی آنكه ابن ندیم نام برده و با عنوان «التاج» شناخته میشده و دیگر آنكه مسكویه از آن نقل كرده است. و بر فرض هم كه وجود دو و حتی چندین كتاب هم در سیرت انوشروان احتمال داده شود باز با شرحی كه درباره تاجنامهها گذشت بدون شك همان كتابی از بین آنها شایستهتر به عنوان «التاج» یا «تاجنامه» بوده و به این نام معروف شده است كه تألیف آن به خود انوشروان نسبت داده میشده نه جز آن.
بنابرانی میتوان با قطع و یقین گفت كه آن كتابی كه در اختیار مسكویه بوده همان است كه ابن ندیم آن را به نام «كتاب التاج فی سیرة انوشروان» خوانده و قطعاتی هم كه ما اكنون در تجارب الامم از آن كتاب مییابیم تكههائی است از همان كتاب «التاج فی سیرة انوشروان». و میتوان احتمال داد كه آن كتابی را هم كه ابن ندیم به این نام معرفی كرده مانند مجموعهای كه در اختیار مسكویه بوده علاوه بر شرح حال خود انوشروان شامل سخنان و پند و اندرزها و خطابهها و توقیعات او نیز بوده و همه آن مجموعه به نام «التاج» خوانده میشده، یا اینكه عنوان التاج فقط به همان قسمت اول آن یعنی آنچه نوشته خود انوشروان بوده اختصاص داشته است. در هر حال نخستین قطعهای كه در تجارب الامم نقل شده بهر دو احتمال و قطعه دوم به احتمال اول از كتاب «التاج فی سیرة انوشروان» است. و اما اینكه در تجارب الامم ذكری از «التاج» یا تاجنامه نشده موجب تردید در صحت آنچه گفتیم نخواهد شد، زیرا چنانكه گذشت تاجنامه عنوان عمومی دستهای از كتابها بوده نه اسم خاص و دیگر آنكه مسكویه در تجارب الامم در صدد ذكر موضوع كتاب بوده است نه اسم آن.
ص: 226
7. این دو قطعه چنانكه از كهنگی انشاء و قدمت بعضی كلمات و تعابیر آنها برمیآید به احتمال قوی از نخستین ترجمهای كه از این كتاب به عمل آمده گرفته شده و مانند برخی از همین آثار ترجمه شده ایرانی در اثر كثرت نقل و اقتباس دخل و تصرفی در آن نشده است. برای توضیح این مطلب باید به این نكته توجه شود كه بسیاری از اینگونه آثار ادبی و اخلاقی ایرانی كه به زبان عربی ترجمه شده و مورد استفاده ادیبان و مؤلفان كتابهای ادبی قرار گرفته، به تدریج و در طول زمان در دست دبیران عربینویست و به تناسب ذوق و روش نویسنده و به مقتضای موضوع مورد گفتوگو، و همچنین در اثر اقتباس معانی یا اختصار مطلب و تغییراتی كه در عبارات و سبك انشاء آنها روی داده، یا به كلی در آثار عربی تحلیل رفته و جزء آن شده است و یا اینكه اگر اصل آنها باقی مانده دستخوش تغییرات فراوان گردیده مانند رساله عربی «عهد اردشیر» كه با وجود آنكه بهصورت مستقل و جداگانه باقی مانده ولی با مقایسه نسخههای متعدد آن كه در قرنهای مختلف كتابت شده بهخوبی روشن میشود كه چه تغییراتی در عبارت و سبك انشاء آن روی داده است.
اما آنچه را مسكویه از «سیرة انوشروان» نقل كرده مانند سایر تكههایی كه از آثار ایرانی و از آن جمله از همان رساله عهد اردشیر آورده باید تا حدی از این قاعده مستثنی دانست زیرا چنانكه گفتیم آثار قدمت و كهنگی انشاء در آنها ظاهر است و اثر ترجمه را هم بهخوبی میتوان در آنها یافت و این میرساند كه این قطعات هنوز بهدست ناقلان متفنن صیقل نیافته و از اصل پهلوی آن زیاد دور نشده است.
به گفته ابن ندیم این كتاب را هم ابن مقفع به عربی ترجمه كرده، بنابراین به در دست داشتن قطعاتی از آن نمونه دیگری از ترجمه و انشاء این مترجم و نویسنده معروف را در اختیار داریم كه از نظر مطالعه در آثار وی نیز بسیار مهم است.
چون این گفتار به درازا كشید و برای چاپ ترجمه فارسی این قطعات كه
ص: 227
از روی متن عربی آن به عمل آمده و خود نیز مفصل و جاگیر است جائی باقی نماند ازینرو چاپ آن را به شماره آینده موكول میكنیم؛ و اصل عربی این قطعات را هم كه تاكنون تنها اثر بازشناخته از این كتاب گم شده است با توضیحات و حواشی در كتابی كه هماكنون به نام «الروافد الفارسیة فی الادب العربی» در دست طبع داریم به چاپ خواهیم رسانید.
از آنچه گذشت این نتیجه به دست آمد كه قطعه نسبة مفصلی كه در كتاب تجارب الامم از خسرو انوشروان نقل شده بدون شك قطعهای از همین كتاب گمشده «التاج فی سیرة انوشروان» است، و بدین جهت وعده كردیم كه آن را برای اطلاع خوانندگان فارسیزبان این مجله به فارسی ترجمه كنیم، و اینك كه این ترجمه آماده شده و در همین شماره به چاپ میرسد لازم گردید كه چند توضیح كوچك هم در آغاز آن افزوده شود.
1. این قطعه از روی چاپ عكسی تجارب الامم كه بهوسیلهLeon Caetani منتشر شده ترجمه گردیده، و چون آن چاپ یك نسخه خطی است كه عینا عكسبرداری شده و بدون اصلاح به چاپ رسیده از این جهت در آن نسخه جابجا اغلاط یا تحریفاتی وجود دارد. از این موارد آنچه روشن مینمود در متن عربی تصحیح و در حاشیه بدان اشاره شد، بعضی از عبارات هم كه مبهم یا ناسازگار به نظر میرسید و بدون مقابله با نسخه دیگری به اصل آن دسترسی نبود به همان حال گذاشته شد و ابهام متن به همانگونه در ترجمه فارسی آن منعكس گردید.
2. چون این قطعه چنانكه گفتیم از پهلوی به عربی ترجمه شده و به احتمال نزدیك به یقین ترجمه دست اول و اصیل است، برای آنكه در ترجمه فارسی آن هم تا اندازهای اصالت آن حفظ گردد، سعی شد در برابر بعضی از اصطلاحات عربی با مراجعه به ترجمههای قدیمتری كه از مآخذ پهلوی یا از ترجمه عربی آنها به فارسی به عمل آمده است اصطلاحاتی نزدیكتر به اصل قدیم گذاشته شود، و همچنین تا آنجا كه میسر بود و به شیوه فارسی لطمه نمیزد
ص: 228
اهتمام شد كه ترجمه از لحاظ روش بیان و سبك كلام مطابق با اصل عربی باشد، و به همین سبب از كاستن یا افزودن كلماتی خارج از متن به منظور توضیح یا آراستن كلام خودداری شده است.
3. در این قطعه از برخی از رخدادهای بزرگ دوره انوشروان ذكری رفته و به بعضی از كارهای مهم او اشاره شده كه فهم آنها احتیاج به معرفت اجمالی آن حوادث دارد، و همچنین در آن نام بعضی شهرها و كشورها آمده كه اكنون ناشناخته است. برای اینكه مطالب آن بر خواننده روشن گردد با استفاده از مآخذ تاریخی و ادبی و جغرافیائی تا آنجا كه متناسب و لازم مینمود توضیحات كافی در حاشیه افزوده شد.
4. در اینكه آیا تمام این قطعه از یك قسمت از كتاب انوشروان یا اینكه از قسمتهای مختلف آن كتاب گرفته شده و به دنبال یكدیگر نقل گردیده نمیتوان اظهارنظر قطعی كرد، ولی از اینكه مطالب این قطعه مربوط به وقایع پراكنده و متفرقی است كه در دورههای مختلف پادشاهی انوشروان روی داده شاید بتوان گفت كه در این قطعه رؤوس مطالب و حوادث بزرگ از قسمتهای مختلف یك كتاب گلچین و به هم پیوسته شده است. در این قطعه چون مطلبی تمام میشود مطلب تازهای كه در دنبال آن میآید با عبارت «قال» یا «قال انوشروان» آغاز میگردد، میتوان احتمال داد كه تكرار این عبارت در آغاز مطالب جداگانه نشانه آن است كه هریك از این مطالب جداگانه از قسمتی از كتاب گرفته شده و این عبارت برای به هم پیوستن آنها بهكار رفته است، ولی این امر احتمالی بیش نیست. اینك بپردازیم به ترجمه گفتار ابن مسكویه و كتاب انوشروان