گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
گفتار دهم ادبیات ایران در دوره ساسانی از خلال مآخذ عربی‌





اشاره

نمونه‌هایی از متون ساسانی و ترجمه آنها؟؟؟ متن پهلوی؟؟؟ ترجمه‌های قدیم فارسی؟؟؟ متن عربی
در بخش اول این كتاب درباره ادبیات اخلاقی ایران و معرفی آثاری كه در قرنهای نخستین اسلامی در زمینه‌های ادب و حكمت از زبان فارسی به عربی ترجمه شده است مطالبی بیان شد. و در اینجا چند نمونه مختلف از آن آثار كه ترجمه عربی آنها در دست است و شناخت آنها برای تكمیل مطالب گذشته و درك صحیح ادب و حكمت ایران لازم می‌نماید نقل می‌شود.

نمونه‌هایی از متون ساسانی و ترجمه آنها

در بخش نخست راجع به وجود این آثار در گذشته و حال و پی‌جوئی از نام و نشان آنها در مآخذ تاریخی و به دست آوردن اطلاعاتی درباره آنها بحث شد، و این خود موضوع مهمی بود كه می‌بایستی برای آگاهی از آثاری كه در این زمینه به زبان عربی درآمده بحث و بررسی می‌شد. در این بخش موضوع مهم دیگری كه اهمیت آن كمتر از آنچه بررسی شده نیست مورد گفت‌وگو است و آن كیفیت این آثار و محتوی آنها
ص: 334
است یعنی نوع افكار و اندیشه‌هایی كه در آنها بیان شده و طرز بیان این افكار و اندیشه‌ها و قالبهایی كه برای این كار انتخاب شده و جنبه‌های تربیتی و اخلاقی آنها و ضوابط و معیارهایی كه در آنها برای سعادت فرد و سلامت اجتماع به دست داده شده. اینها همه مطالبی است كه می‌بایستی درباره این آثار دانسته شود و چون این اطلاعات جز از طریق مطالعه و تحقیق مستقیم در خود این آثار و نوشته‌ها به دست نمی‌آید به همین جهت لازم آمد كه در این بخش نمونه‌های بارزی از این آثار به صورتی كه تا حد امكان خصوصیات اصل را حفظ و منعكس سازد به فارسی ترجمه شود و تكمله‌ای برای این بحث گردد.
آشنایی با این آثار از دو جهت ضرورت دارد یكی از لحاظ درك ارزشهای روحی و اجتماعی خود آنها، و دیگر از نظر مطالعه و تحقیق در سیر آن ارزشها و تحول آنها در جامعه اسلامی اگر تحولی در آنها روی داده باشد.
آثاری كه به عنوان نمونه برای ترجمه به فارسی و درج در این كتاب برگزیدم چهار قطعه منسوب به چهار تن از افرادی است كه در ادبیات ساسانی و ایرانی به دانش و حكمت معروف بوده‌اند. این چهار تن یكی هوشنگ و دیگری بهمن از پادشاهان داستانی ایرانند و دیگر آذرباد موبدان موبد دوران ساسانی و بزرگمهر دانای معروف آن روزگار است. در اینجا شاید لازم باشد كه یكبار دیگر آنچه بیشتر مورد بحث و بررسی است اصل آن آثار و محتوای آنها و صحت انتساب آنها است به آن دوره، نه صحت انتساب آنها به اشخاص یا نامهایی كه بدانها منسوب شده‌اند، اگرچه آن نامها مانند انوشروان و بزرگمهر از اشخاص تاریخی باشند. در تاریخ ایران چند چهره یا چند نام از نامهای تاریخی یا داستانی به عنوان حكیم و دانا شهرت یافته‌اند و این شهرت جاذبه‌ای نیرومند بوده است كه مضامین حكمت‌آمیز و دستورالعملهایی را كه نتیجه تجارب انسانهای اندیشمند و یا پیران مجرب و آزموده در طی قرنها و قرنها بوده است به آنها جذب نموده و به همین جهت است كه همه مضامین حكمت‌آمیز ایران به یكی از این چهره‌ها منسوب گشته و از اندیشمندان دیگر خبری نیست. بنابراین بحث در
ص: 335
اینكه آیا اثر حقیقة از فلان حكیم است یا نیست بحثی است بی‌نتیجه؛ آنچه در این زمینه مهم و سودمند است توجه به این امر است كه مجموعه این آثار نموداری از اندیشه حكمای قدیم ایران و تصوری است كه ایشان درباره سعادت فرد و سلامت اجتماع داشته‌اند. و اگر باوجوداین باز ما در مقدمه بعضی از این آثار كه منسوب به شاهان داستانی است درباره آن شاهان و عقائدی كه راجع به آنها در سنّتهای ایرانی وجود داشته توضیحاتی داده‌ایم این فقط به منظور روشن ساختن محیط و ظروف و زمینه‌های روحی است كه این آثار در آن به وجود آمده.
از این چهار اثر كه به فارسی ترجمه كرده‌ام از دو تا از آنها، علاوه بر ترجمه قدیم عربی، اصل پهلوی آن هم در دست است. از دو اثر دیگر جز همین ترجمه‌های عربی چیز دیگری در دست نداریم. ولی از حسن اتفاق و به احتمال قوی آنچه در دست داریم نخستین ترجمه‌هایی است كه از این آثار ساسانی به عمل آمده و تا حد زیادی از تصرف ناقلان و ناسخان قرنهای بعد مصون مانده‌اند، زیرا شواهد و امارات نشان می‌دهد كه در ترجمه‌هایی كه در قرنهای نخستین اسلامی به عمل آمده شرایط امانت در نقل مطالب و حفظ اصالت آنها بیشتر رعایت شده. بنابراین اگر بعضی جزئیات هم در این نوشته‌ها مورد شك و تردید قرار گیرد به احتمال قوی در مجموعه مطالب و كیفیت آنها و حتی طرز بیان مطالب و ضوابط و معیارهائی كه از آنها به دست می‌آید در صحت انتساب آنها به دوره ساسانی جای تردید نیست.
تصور می‌رود كه با ترجمه این چهار قطعه نمونه‌های جامعی از انواع مختلف ادب و حكمت ایرانی در شكلهای گوناگون آن و روشهای مختلفی كه روایت شده در دسترس خوانندگان قرار گیرد. و هدف اصلی از این ترجمه‌ها این است كه حتی المقدور متنهای عربی با حفظ اصالت آنها چه از لحاظ مفردات و چه از لحاظ كیفیت تعبیر به فارسی برگردانده شود كه تا سرحد امكان معرف اصل آنها باشد.
با آنكه ترجمه عربی این قطعه‌ها از لحاظ استحكام عبارات و حسن
ص: 336
انتخاب كلمات از آثار برگزیده زبان عربی به‌شمار می‌روند ولی باز خصائص نوشته‌های پهلوی به خوبی در آنها هویدا است. گذشته از شباهتی كه مطالب این قطعه‌ها با مطالب اندرزنامه‌ها و پندنامه‌های پهلوی دارد روش بیان و شیوه برداشت مطالب آنها نیز نزدیك به همان كتابهاست. ایجاز در بیان، و احتراز از تفصیل، و جمله‌بندیهای كوتاه، و تقسیم مطالب با شماره یا به صورت پرسش و پاسخ كه در این قطعه‌ها دیده می‌شود همه از خصائص نثر پهلوی است. ایجاز در بیان مطالب، چه در مضامین اخلاقی و مواعظ و حكم و چه در توقیعاتی كه رسم بوده در ذیل عرایض می‌نوشته‌اند، در ادبیات ساسانی بسیار معمول و مرغوب بوده، و ترجمه عربی آنها هم جزء آثار برجسته ادبیات عربی به‌شمار می‌رفته، و در این‌گونه كتابهای اخلاقی كه در زبان عربی تألیف یافته و همچنین در حكم و مواعظ عربی كه غالبا به صورت سخنان كوتاه یا «كلمات قصار» از زبان بزرگان نقل گردیده اثر بسیار داشته، چنانكه توقیعات منسوب به انوشروان نیز از سرمشقهای خوب دبیران دیوان خلافت و ادبای عصر بوده است.
در ترجمه عربی این قطعه‌ها گاهی ایجاز اصل آنها به صورتی در ترجمه منعكس گردیده كه عبارت نسبت به معنی مقصود تنگی می‌كند، و معنی را باید با اندیشه و تأمل از آن بیرون كشید. از مفهوم و سبك عبارات آنها آثار كهنگی پیدا است، گاهی در ضمن عبارات به كلماتی برمی‌خوریم كه می‌بایستی دارای معانی متفاوت باشند ولی در ترجمه عربی به صورت كلمات مترادف و هم معنی و یا به صورت كلماتی درآمده‌اند كه تفاوت آنها بسیار كم و نامحسوس است.
اگر تحریفی در این عبارتها روی نداده باشد علت این امر یكی از این دو چیز می‌تواند باشد: یا آنكه مترجم عربی در این موارد كلماتی كه درست جانشین كلمات اصلی گردد نیافته و كلمات نزدیك به آنها را به كار برده، و یا آنكه معنی این كلمات در عربی تحول یافته و از معنای زمان ترجمه دور گشته و بدین جهت ابهامی در كلام حاصل شده است. به این‌گونه كلمات جابه‌جا در ذیل ترجمه فارسی آنها اشاره شده است.
ص: 337
در ترجمه فارسی این قطعه‌ها كوشش شده كه هیأت اصلی عبارات بدان گونه كه در متن عربی آمده تا آنجا كه خللی به سخن وارد نیاورد حفظ شود.
عبارات، جز در هنگام ضرورت، با همان ایجاز كه به عربی نقل شده به فارسی برگردانده شده است، از رسم این زمان كه حذف فعلهای مكرر است پیروی نشده، و هر جمله‌ای چنانكه در اصل بوده به فارسی درآمده، و با این حال سعی شده كه ترجمه فارسی آن تا آنجا كه ممكن بوده روشن و روان باشد. و اگر در بعضی موارد عبارات كمی مبهم به نظر می‌رسد این ابهامی است كه از متن عربی در آن منعكس شده. به‌هرحال در ترجمه متنها به خصوص اگر متنی كهنه و قدیم باشد هر قدر از تصرف در متن و تغییر نوع جمله‌ها به منظور توضیح یا آرایش كلام خودداری شود و تا حد توانایی صورت قدیم آنها حفظ گردد بهتر است.
بنابراین شاید لازم باشد كه درباره آن و ترجمه‌های مختلف آن با تفصیل بیشتری گفت‌وگو شود ولی قبلا باید به این نكته توجه كنیم كه بحث در اینكه آیا بزرجمهر حكیم با برزویه طبیب كه در مقدمه كلیله و دمنه از او یاد شده هر دو یك شخص بوده‌اند یا دو شخص از موضوع سخن ما در اینجا خارج است.
درباره این موضوع بررسیهای سودمندی شده كه می‌توان به آنها رجوع نمود «1» سخن ما در اینجا فقط درباره خود این قطعه و نسخ متعدد آن در پهلوی و فارسی و عربی است:

متن پهلوی‌

چنانكه گفتیم از این اندرزنامه یك متن پهلوی وجود دارد كه در مجموعه متون پهلوی به وسیله دانشمند پارسی «جاماسب جی دستور مینوچهر جی
______________________________
(1). این موضوع را كریستن سن در رساله خاصی به نام بزرگمهر حكیم مورد بحث قرار داده و آن رساله به قلم عبد الحسین میكده به فارسی برگردانده شده و در سال اول مجلد مهر به چاپ رسیده است.
ص: 338
جاماسب آسانا» در سال 1897 در بمبئی به چاپ رسیده است. «1» در مورد زمان تألیف این متن شاید نتوان به‌طور قطع نظری اظهار داشت گرچه كریستن سن احتمال می‌دهد كه این متن به این صورت از تألیفات قرن نهم میلادی (دوم تا سوم هجری) باشد كه مطالب آن از آنچه در ادبیات ساسانی به نام بزرجمهر معروف بوده، قسمتی از مقدمه كلیله و دمنه و قسمتی از اندرزهای قدیمی گرفته شده است. «2» و به‌هرحال اگر هم ترتیب مطالب بدین صورت فعلی، از دوره ساسانی نباشد در اینكه اصل مواد و مطالب آن از آن دوره است شك و تردیدی نیست و به همین جهت باید آن را از ادبیات دوره ساسانی شمرد. این متن بوسیله آقای دكتر ماهیار نوایی به فارسی برگردانده شده و با تحقیقات و تعلیقات سودمندی به ضمیمه اصل پهلوی آن، به چاپ رسیده و با آنچه از این پندنامه در شاهنامه فردوسی آمده نیز مقایسه شده است «3»، درباره نسخه‌ای كه در این ترجمه مورد استفاده قرار گرفته این توضیحات از مقدمه آن قابل ذكر است: «ظاهرا قدیمی‌ترین نسخه این كتاب نسخه دستور جاماسب است. از این نسخه 500 واژه آغاز آن به‌جای مانده و پس از آن چهارده‌برگ افتاده است و این چهارده برگ حاوی بقیه این متن و «ماتیگان ماه فروردین روز خرداد و آغاز درخت آسوریك» بوده است. خوشبختانه از روی این متن در 1721 میلادی نسخه و یا نسخ دیگری تهیه شده است و اكنون همه متن در دسترس ما است. این متن را نخستین بار دستور پشوتن جی به سال 1885 با آوانوشتی به خط اوستایی و ترجمه انگلیسی و گجراتی در مجموعه‌ای به نام «گنج شایگان» منتشر ساخت. متن جاماسب آسانا حاوی اضافات و نسخه بدلها است و بدون واوهای عاطفه و یاهای اضافه دارای 1733 واژه است. قسمت اخیر این متن در مجله‌Le Museom IV 562 و 266 به فرانسه ترجمه شده است.J .C .Trapore نیز
______________________________
(1). عنوان این مجموعه چنین است:
Pahiavi Texts, edited by Jamaspji Dastur Menochehrji Jamasp- Asana, Bombay 1897
(2). ترجمه فارسی ص 17 و.Christensen ,Iran .Sass .P .52
(3). سال یازدهم مجله دانشكده ادبیات تبریز، شماره زمستان.
ص: 339
آوانوشت این متن و ترجمه انگلیسی آن را چاپ كرده است.

ترجمه‌های قدیم فارسی‌

بنا به گفته حاجی خلیفه، پندنامه بزرجمهر در زمان نوح بن منصور سامانی (387- 366) و به دستور این پادشاه از زبان پهلوی به فارسی ترجمه شده و به «ظفرنامه» موسوم گردیده و به گفته او مترجم آن، ابن سینا وزیر نوح بوده «1» و شفرCh .Schefer در جلد اول «قطعات برگزیده فارسی» رساله‌ای به همین نام ظفرنامه به چاپ رسانده، و به گمان وی این همان رساله‌ای است كه برای نوح بن منصور ترجمه شده. ولی كریستن سن آنها را تنها یك اقتباس دوری از آن رساله دانسته نه اصل آن. «2» و چون از تعداد زیادی لغات و جملات كه فردوسی از اصل پندنامه گرفته، چنین استنباط می‌شود كه مآخذ وی ترجمه فارسی این اندرز بوده نه ترجمه عربی آن؛ بنابراین چنین احتمال داده‌اند كه فردوسی در نظم این پندنامه مستقیما از همین ظفرنامه كه حاجی خلیفه نام برده است استفاده كرده. آنچه را كه فردوسی در شاهنامه از این پندنامه نقل كرده هرچند به سبب رعایت نمودن نكات مهم و اساسی و ترتیب مطالب آن چندان از اصل دور نیفتاده؛ لیكن باز به نظر كریستن سن این پندنامه در شاهنامه دچار تغییرات و اصلاحات قابل توجهی شده است. و از جمله تغییراتی كه به نظر وی در آن روی داده شده این است كه مطالب مربوط به مذهب مزدك در آن از میان رفته و به جای مطالبی هم كه با دین زردشتی ارتباط داشته تعلیمات عمومی زاهدانه‌ای كه به كلی جنبه اختصاصی خود را از دست داده گذاشته شده است. «3» این موضوع كه پندنامه بزرجمهر شامل مطالبی مربوط به مذهب مزدك هم بوده برای ما روشن نیست؛ ولی اگر واقعا چنان مطالبی را هم شامل بوده و تغییرات و اصلاحاتی در آن صورت گرفته، این تغییرات و اصلاحات می‌بایستی خیلی قبل
______________________________
(1). كشف الظنون.
(2). ایران در زمان ساسانیان.
(3). همان مآخذ ...
ص: 340
از شاهنامه و ترجمه فارسی آن صورت گرفته باشد؛ زیرا چنان مطالبی نه در متن پهلوی و نه در ترجمه عربی آن‌كه در هر حال قدیمتر از ترجمه فارسی آن است دیده نمی‌شود.
در زبان فارسی غیر از شاهنامه فردوسی، در «كتاب خردنامه» هم قطعه‌ای به نام «پندنامه بزرجمهر حكیم» نقل شده «1» كه با هیچ یك از نسخه‌های این پندنامه در شاهنامه و در متن پهلوی و عربی آن منطبق نیست. «خردنامه» چنانكه گفتیم از مجموعه‌های قدیم پند و حكمت ایران است كه زمان تألیف آن از زمان تألیف كتاب مسكویه زیاد دور نیست، و چنانكه سابقا هم احتمال دادیم و اینجا هم با تأكید بیشتری آن احتمال را تكرار می‌كنیم این مجموعه فارسی كه به نام «خردنامه» خوانده شده با مجموعه عربی مسكویه كه به نام «جاویدان خرد» معروف گردیده از یكدیگر جدا هستند و از هیچ‌یك از این دو مجموعه دلیل قاطعی بدست نمی‌آید كه مؤلف آن از مجموعه دیگر استفاده كرده یا از آن مطلع بوده است، بنابراین آن دو را می‌توان به عنوان دو مأخذ مستقل مورد استفاده قرار داد و این امر از نظر موضوع مورد بحث ما دارای اهمیت و شایسته دقت است. در خردنامه در زیر عنوان «صفت پندنامه بزرجمهر حكیم» و پیش از نقل مطالب پندنامه، مقدمه‌ای آمده است كه با آنچه در داستان پندنامه بزرجمهر شاهنامه فردوسی و در مقدمه متن پهلوی آمده فرق دارد. این مقدمه در كتاب خردنامه بدین مضمون است: «چنین آورده‌اند به اخبار درست و حكایات، كه آن روزی كه نوشروان عادل بزرجمهر حكیم را بازداشتن فرمود، بزرجمهر حكیم پندنامه‌ای ساخت و از آنچ او را تجارب و حسب حال بود اندر روزگار، اندرین پندنامه پدید كرد، چون نوشروان او را هلاك فرمود كردن، این پندنامه را بیافتند، دانایان و بخردان این را بخواندند و به كار بستند، تا بدین روزگار به ما رسید و بر كار ما راست آمد.»
از آنچه در خردنامه آمده چنین برمی‌آید كه در زمان تألیف این كتاب
______________________________
(1). خردنامه، چاپ تهران، ص 31.
ص: 341
مجموعه‌ای از سخنان كوتاه پندآمیز به نام «پندنامه بزرجمهر حكیم» در زبان فارسی وجود داشته و چون این مجموعه غیر از آن چیزی بوده كه مورد استفاده فردوسی قرار گرفته و با آنچه در متن پهلوی و عربی به نام «اندرز بزرگمهر» و «آداب بزرجمهر» معروف بوده نیز فرق داشته است. ازاین‌رو یا باید احتمال داد كه آن مجموعه یا لااقل آن قطعه‌ای كه از آن در خردنامه نقل شده قسمتی از پندنامه بوده و آنچه در متنهای پهلوی و عربی و شاهنامه آمده قسمت دیگری از آن است و هیچ‌یك از این دو متن كامل پندنامه نیستند، و یا اینكه بگوئیم پندنامه یا اندرزنامه بزرجمهر عنوان خاصی برای كتاب مشخصی نبوده و مجموعه‌های مختلفی هم كه از سخنان پراكنده منسوب به بزرجمهر جمع‌آوری می‌شده با عنوان پندنامه بزرجمهر معروف می‌شده است؛ زیرا چنانكه خواهیم دید از بزرجمهر غیر از این پندنامه سخنان حكمت‌آمیز دیگری هم در زبان عربی و فارسی وجود داشته است. در همین خردنامه قطعه دیگری باز از سخنان بزرجمهر نقل شده كه هرچند عنوان آن «گفتار اندر سؤالهای نوشروان عادل از بزرجمهر حكیم» «1» است و با عنوان پندنامه در شاهنامه فردوسی شباهتی دارد، ولی برداشت مطالب و ترتیب آنها در این قطعه با آنچه در شاهنامه یا متن پهلوی و عربی هست فرق دارد؛ بنابراین نمی‌توان آن را نسخه دیگری از این پندنامه به‌شمار آورد. این قطعه چنین آغاز می‌شود: «نوشروان عادل، بزرجمهر حكیم را گفت یا حكیم باید ما را خبر دهی و آگاه كنی از مسأله‌هایی كه ما را مشكل افتادست و جواب‌دهی به نیكوترین وجهی تا ما را معلوم گردد و شك از دل ما برخیزد.
بزرجمهر گفت: ایها الملك بپرس از آنچ ترا مشكل است، امیدوارم كه از خدای تعالی توفیق یابم به جواب دادن كه او تواناست بر همه چیزها و نیرو ده است مر خلق را.» «2»
______________________________
(1). خردنامه، ص 18.
(2). مقایسه شود با مقدمه پندنامه در شاهنامه.
ص: 342

متن عربی‌

از تحریر عربی پندنامه، كاملترین و قدیمترین نسخه‌ای كه در دست است همین است كه در جاودان خرد ابن مسكویه نقل شده ولی اصل ترجمه، قدیمتر از تاریخ تألیف این كتاب یعنی قرن چهارم هجری است زیرا مسكویه خود مترجم این قطعه به عربی نیست بلكه همان‌طور كه خود در مقدمه كتاب نوشته كار او فقط جمع‌آوری این مطالب و مضامین بوده و قطعاتی را كه از پندنامه نقل كرده مانند قطعات دیگری كه از آثار ایرانی یا یونانی یا عربی آورده همه از روی كتابها و رسائلی بوده كه در دست داشته است. البته آن مآخذی كه در دسترس مسكویه بوده و این پندنامه از روی آن نقل شده در دسترس ما نیست تا بتوانیم درباره مترجم این رساله از پهلوی به عربی و همچنین درباره زمان ترجمه آن سخنی بگوئیم. ولی اگر بشود بر اساس قراین و امارات دیگر درباره آن اظهارنظری كرد می‌توان زمان ترجمه آن را به عربی در نیمه‌های اول قرن دوم هجری دانست، یعنی همان عصر ابن مقفع و یاران و همكاران او كه نقل آثار ادبی و اخلاقی ایران به زبان عربی بازاری گرم و پررونق داشت و كتب مهم این رشته همچون كلیله و دمنه هم در همین دوران نقل شده. كهنگی نثر این قطعه آن را به همین دوره می‌پیوندد و شیوه بیان آن، شیوه ابن مقفع را در «الادب الصغیر» به یاد می‌آورد و از آنجا كه از همه مترجمان كتب پهلوی معروفترین كسی كه به ترجمه این قبیل كتب اخلاقی و آداب پرداخته ابن مقفع است شاید بتوان احتمال داد كه مترجم این قطعه هم به عربی همو باشد. در هر حال این مسلم است كه مترجم این قطعه اگر هم ابن مقفع نبوده كسی بوده همسنگ و همطراز او كه از اصول و دقایق هر دو زبان پهلوی و عربی به صورت قابل تحسینی آگاه بوده و به هر دو زبان بصیرت كامل داشته است.
نسخه‌ای كه با واسطه مسكویه به ما رسیده، قدیمترین ترجمه مستقیمی است كه از متن پهلوی به عمل آمده، ترجمه فارسی آن متن پس از ترجمه عربی صورت گرفته است.
ص: 343
چنانكه از عنوان این قطعه «الحكمة الخالدة» برمی‌آید نسخه‌ای كه از این پندنامه در اختیار مسكویه بوده بزرگ‌تر و مفصل‌تر از این قطعه موجود بوده است. چنانكه دیدیم عنوان این قطعه در این كتاب: «ما اخترته من آداب بزرجمهر» است یعنی آنچه من از از آداب بزرجمهر برگزیدم. و از این عنوان چنین فهمیده می‌شود كه این قطعه منتخباتی است كه مسكویه از «پندنامه بزرجمهر» كه در عربی به نام «آداب بزرجمهر» خوانده می‌شده است گرد آورده.
اگر نسخه‌ای كه از متن پهلوی پندنامه موجود است همه پندنامه باشد و چیزی از آن نیفتاده باشد و نسخه‌ای هم كه در عربی به نام «آداب بزرجمهر» وجود داشته شامل منقولات دیگری از بزرجمهر نبوده باید بگوئیم كه مسكویه در این منتخبات چیز زیادی از مطالب اصلی كتاب حذف نكرده و تنها به حذف قسمتی از آن‌كه گمان می‌كرده با مطالب اصلی كتاب ارتباطی ندارد، مانند مقدمه آن و بعضی از قسمتهای دیگر كه مكرر به نظر می‌رسیده، اكتفا كرده ولی در هر حال در اصل مطالب و كیفیت انشاء آنها تصرفی نكرده است.
متن عربی مورد بحث ما از لحاظ ترتیب مطالب با اصل پهلوی تقریبا یكسان است، چنانكه گفتیم مسكویه در انتخاب مطالب تصرفی كرده ولی این تصرف به اصل مطالبی كه نقل كرده سرایت ننموده و به همین جهت ترتیب مطالب به هم نخورده است. گاهی بعضی از قسمتهای این متن كاملا با اصل منطبق است هم در ترتیب و هم در استمرار و گاهی نیز دارای مطالبی است كه در متن پهلوی موجود نیست و گاه عكس آن است یعنی مطالبی در اصل پهلوی هست كه در این ترجمه وجود ندارد.
البته در كتاب یا رساله‌ای از نوع این پندنامه كه مطالب آن از هم گسسته و هر عبارت و جمله آن خود دارای مطلبی مستقل و جداگانه است احتمال كم و زیاد مطالب یا تغییر جمله‌ها در اثر تصرف نسخه‌نویسان بسیار زیاد است و كمتر كتاب یا نوشته‌ای می‌توان یافت كه بدین ترتیب مورد تصرف قرار نگرفته باشد.
نسخه‌های متعدد این پندنامه هم در هریك از زبانهای پهلوی و عربی و فارسی
ص: 344
از این امر مستثنی نیستند و با توجه به این مطلب است كه وقتی هر سه نسخه را تا حد زیادی منطبق بر یكدیگر و نسبتا دست نخورده می‌یابیم باید این را تصادفی نیك و امری مغتنم بشماریم. نزدیكی این نسخه‌ها به یكدیگر در بعضی موارد به اندازه‌ای است كه می‌توان به قرینه یكی، دیگری را تصحیح نمود و یا اینكه حذف و تحریفی اگر در یكی روی داده باشد اصلاح كرد. البته این مطلب را هم باید در اینجا اضافه كرد كه در آغاز متن پهلوی مقدمه كوتاهی است كه نه در عربی و نه در شاهنامه وجود ندارد. ترجمه آن مقدمه چنین است:
«مرو ای نیك باد مروایی به تن، روان و خواسته. ایدون باد.
من بزرگمهر بختگان دیوانبد شبستان شهر استیكان خسرو، در یكبد، این یادگار به یاری و نیروی یزدان و دیگر مینویان به آموز، بفرمان خسرو شاهنشاه، بهبود فرهنگ (را) و شایسته شدن آنها را كه بپذیرفتاری از برگران به خوبی و ارجمندی آفریده شده‌اند (آماده) كرده و به گنج شایگان نهاد». «1»
اینك بپردازیم به ترجمه متن عربی با مقایسه آن با ترجمه متن پهلوی.
______________________________
(1). یادگار بزرگمهر، نشریه دانشكده ادبیات تبریز، سال یازدهم 305- 303.
ص: 345

گفتار یازدهم جاودان خرد یا نامه هوشنگ‌

اشاره

جاودان خرد؟؟؟ ترجمه عربی؟؟؟ ترجمه‌های فارسی
در سالهای اخیر یك ترجمه دیگر از متن عربی جاودان خرد به وسیله آقای سید محمد كاظم امام به عمل آمده كه چاپ شده است. با وجود یكی دو ترجمه فارسی كه از این كتاب در دست است ترجمه دیگری از آن نمی‌بایستی لازم باشد ولی به دو علت این كار در اینجا لازم آمد: یكی به همان علت كه در آغاز این بخش راجع به كیفیت ترجمه‌های انتقادی آثار گذشته ذكر شد، و دیگر به این علت كه برای تكمیل بررسی كتاب جاودان خرد ضرورت داشت كه عبارات این متن با عبارات «نكته‌هایی از كتاب جاودان خرد» كه آن هم یك خلاصه قدیمی از همین كتاب است مقایسه شود. این مقایسه هم برای بررسی این دو متن مفید است و هم برای مطالعه درباره كیفیت ترجمه‌های آثار ایرانی به زبانهای فارسی و عربی در همین قرنهای نخستین اسلامی. و به همین جهت لازم بود كه در برگرداندن عبارات عربی به فارسی سعی شود تا حد امكان استقلال جمله‌ها و عبارات حفظ گردد تا چنین مقایسه‌ای ممكن باشد؛ و چنین هم شد.
در قطعه زیر اصل ترجمه در متن كتاب و «نكته‌هایی از كتاب جاودان خرد» در حاشیه قرار داده شد و هر جا كه در «نكته‌ها ...» حذف یا تلخیصی شده
ص: 346
در حاشیه به آن اشاره شده است، و آنچه از خردنامه نقل شده مآخذ آن نسخه‌ای است كه به تصحیح و تحقیق آقای دكتر صدیقی چاپ شده است.
اینك بپردازیم به اصل كتاب:

جاویدان خرد

احمد بن محمد بن یعقوب مسكویه پس از ذكر عنوان كتاب جاویدان خرد به شرحی كه گذشت در توصیف این كتاب و كیفیت دست یافتن به آن چنین نوشته است:
هوشنگ كه در مآخذ عربی به نام «اوشهنج» آمده قدیمترین كس از پادشاهان و حكمای تاریخی یا داستانی ایران است كه بدانها سخنان و یا نوشته‌هایی در حكمت و اخلاق نسبت داده شده، و گفته‌های منسوب بدانها از ادبیات دوره ساسانی به دوره اسلامی رسیده و به زبان عربی ترجمه شده است.
هوشنگ نام دومین پادشاه از سلسله پیشدادی است كه در تاریخ داستانی ایران نخستین سلسله از پادشاهان ایران به‌شمار رفته‌اند. او پسر سیامك بود، و چون سیامك در زمان پدرش كیومرث در جنگ با دیوان كشته شده بود، بدین جهت هوشنگ پس از نیای خود، كیومرث، به شاهی رسید و چهل سال پادشاهی كرد و پس از وی پسرش تهمورس جانشین او شد.
در تاریخ داستانی ایران هوشنگ تنها یك شاه و فرمانروا نبوده؛ بلكه دانایی هوشمند و حكیمی با درایت و معلمی مهربان بوده كه مردم را به كارهای نیك واداشته و در چهل سال پادشاهی خود در تربیت و راهنمایی آنان و نشان دادن راه زندگی بهتر و كشف وسائل عمران و آبادی جهان كوشیده است. در تاریخ سنّتی ایران كشف بسیاری از چیزها كه در تمدن بشر اثر بسیار نافذ و قاطع داشته است به او نسبت داده شده از قبیل استخراج آهن از سنگ، و آموختن آهنگری، و ساختن ابزار زندگی از آهن، و مهار كردن آبها به منظور استفاده كردن از آن برای كشت و زرع، یاد دادن تخم‌پاشی و كشاورزی، تهیه نان از گندم، كشف آتش كه داستان آن را فردوسی در شاهنامه به نظم درآورده، برپا
ص: 347
داشتن جشن سده به یادبود و شادی دست یافتن به این فروغ ایزدی و رام كردن حیوانات اهلی، به كار گرفتن آنها در كشاورزی، استفاده از گوشت آنها برای خوراك و استفاده از پوست حیواناتی كه دارای پوست نرم و گرم بوده‌اند برای پوشش تن و كارهای دیگری كه در تاریخ‌های عربی و اسلامی ذكر شده است. «1»
این كارها و علم و حكمتی كه در تاریخ داستانی ایران به هوشنگ نسبت داده شده سبب گردیده كه شخص او با شخص هرمس دانای داستانی تاریخ‌های اسلامی كه آغاز بسیاری از علوم را به او نسبت می‌دهند درهم آمیزد، تا جایی كه در بعضی از این تاریخ‌ها، هرمس هم مانند هوشنگ نواده كیومرث است، و به قول ابو معشر بلخی كیومرث نیای او ساعات شبانه‌روزی را به او آموخت، و او نخستین كسی بود كه درباره موجودات علوی و حركات ستارگان سخن گفت. و نوشته‌اند كه پارسیان در تاریخ‌های خود هرمس را ابنجهذ نامیده‌اند و هرچند املای این كلمه به اشكال مختلف ذكر شده ولی معنی آن را دادگر نوشته‌اند كه با لقب هوشنگ یعنی «پیشداد» یكی است، و به همین جهت هم هست كه بعضی مورخان مانند مقدسی و دیگران هوشنگ را با ادریس پیغمبر یكی گرفته‌اند؛ زیرا چنان‌كه نوشته‌اند ادریس نام عربی هرمس است چنان‌كه خنوخ هم نام عبری او است. «2»
با این صفت كه هوشنگ را در تاریخ داستانی ایران بوده و یكی از پایه‌گذاران فرهنگ و تمدن بشر شناخته شده طبیعی است كه سخنانی هم در حكمت و ادب و پند و اخلاق به منظور تربیت و تهذیب نفس كه معمولا به حكیمان و دانایان نسبت داده می‌شده به او نیز نسبت دهند، و بدین ترتیب در ادبیات سنّتی ایران كتابی در همین زمینه‌ها منسوب به هوشنگ پادشاه داستانی ایران به‌وجود آمده باشد.
______________________________
(1). مانند آنچه در تاریخ طبری ج 1 ص 115 چاپ مصر. و تاریخ غرر السیر چاپ زوتنبرگ ص 5 و شاهنامه فردوسی در داستان سلطنت هوشنگ آمده است.
(2). نك، طبقات الامم ابن صاعد اندلسی ص 18 و 39 و عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ص 32 و طبقات الاطباء و الحكماء ابن جلجل ذیل نام هرمس، و البدء و التاریخ ج 3 ص 138- 139.
ص: 348
از مآخذ قدیم كه در دست است برنمی‌آید كه در ادبیات منسوب به دوره ساسانی جز آنچه از تاریخ سنّتی ایران نقل كردیم و جز همین سخنان حكمت‌آمیز اخلاقی اثر دیگری منسوب به هوشنگ وجود داشته و یا آنكه درباره این شاه عقایدی جز آنچه ذكر شد بر سر زبانها بوده است. ولی در بعضی از كتابهای متأخر مطالب دیگری درباره هوشنگ و همین كتاب جاودان خرد آمده كه هرچند به درستی معلوم نیست كه آیا این مطالب از مآخذ قدیمتری در آنها راه یافته و یا اینكه طبق نظر بعضی از محققان از ساخته‌ها و پرداخته‌های همین قرنهای اخیر است. ولی چون در هر حال معرفت بدان مطالب از نظر وقوف بر آنچه درباره این نام باستانی و این كتاب گفته یا نوشته‌اند ضروری به نظر می‌رسد؛ ازاین‌رو به بعضی از آنها در اینجا اشاره می‌شود.
صاحب دبستان المذاهب هوشنگ را از پیغمبران شمرده و دین مخصوصی به او نسبت داده و گفته است كه دین هوشنگ قدیم‌تر از دین زردشت بوده و حتی تا زمان او (نیمه دوم قرن هفدهم میلادی) در نهان پیروانی داشته كه به‌سبب فشار و تعصب از ایران به هند مهاجرت كرده و در آنجا به تألیف و تصنیف كتب پرداخته‌اند. و در برهان قاطع درباره هوشنگ چنین آمده:
«گویند ارفخشد «1» بن سام او است، و پیغمبر است، و كتاب جاویدان خرد كه به جاوید نام اشتهار دارد از او یادگار مانده است. و در فرهنگ آنندراج به نقل از انجمن آرای ناصری چنین نوشته شده:
«و او پادشاهی دانا و بینا و یزدان‌ستای و عادل بوده، و او را پارسیان پیغمبر بزرگ شمارند، و گویند بر وی كتاب آسمانی نازل شده و آن مشتمل بر سی و هشت آیه بوده، و ساسان پنجم بعد از او آن را ترجمه كرده و داخل كتب پیغمبران عجم نموده، و او هفتم است بعد از مهاباد. و دساتیر اینك حاضر است و مجتمع آن نامها است». «2»
______________________________
(1). ارفخشد در تواریخ داستانی پدر نمرود است.
(2). آنندراج، ذیل كلمه هوشنگ.
ص: 349
و همچنین درباره «جاودان خرد» در همین كتاب چنین آمده: «و آن كتاب هوشنگ شاه برای پند و اندرز پسر خود و ملوك آینده مرقوم نموده بود و در بعضی تواریخ برخی از آن ثبت است. بعضی از كلمات حكمت آیات او را در مثنوی خرم بهشت خود منظوم داشته شد. و كتب هوشنگ متعدد بود و از آن جمله: «جاودان خرد»، «روشنایی جان»، «هدای فرهنگ»، «نیك پند شهان»، «كانون منش»، «دلگشای خردمندان». در زمان خلافت عمر بن خطاب رضی الله عنه به حكم او كتب ایران همه سوخته و از كتاب هدی چند ورق به دست شهاب الدین مقتول افتاده بود و بدان عمل می‌نمود. چون بر شاه انوشروان معلوم شد كه عرب بر عجم غلبه خواهند جست جاویدان خرد را در جوف شكم آهوی زرین نهاده در ایوان خود مدفون نموده بود. در زمان مأمون، زوبان نام هندی آن را برآورده به نزد مأمون برده بعضی را به عربی ترجمه كردند و تتمه را كه چهارصد ورق بود به هند برده قدردانان ضبط و ترجمه كردند و به دیگران نشر نمودند».
از ذكر دساتیر در این فرهنگ معلوم می‌شود كه افسانه پیغمبری هوشنگ و اینكه كتاب او جاویدان خرد از نامه‌های آسمانی است، و همچنین سایر مطالبی كه در دبستان المذاهب و فرهنگهای متأخر مانند برهان قاطع و آنندراج آمده و شمه‌ای از آن را نقل كردیم همه از آن كتاب سرچشمه گرفته. دساتیر، بنابه تحقیق استاد فقید پورداود كتابی است ساختگی با زبانی ساختگی كه در زمان اكبر شاه هندی (963- 1014 هجری قمری) به وسیله آذر كیوان و همراهان وی تألیف شده و به غلط از نامه‌های دینی ایران به‌شمار رفته و كلمات آن پارسی سره پنداشته شده است. دساتیر به زعم مؤلف آن عبارت است از نامه‌های آسمانی كه خداوند بر پیغمبران فرو فرستاده. پیغمبران دساتیر یا آنچنان كه در این كتاب آمده «فرجیشوران» كه كتاب بر آنها نازل شده شانزده تن بوده‌اند كه یكی از آنها هوشنگ است و از نامه‌های آسمانی كه برای این پیغمبران ذكر شده یكی هم نامه
ص: 350
هوشنگ یا «جاودان خرد» است. «1»
گرچه كتابها و نامهایی كه در دساتیر آمده در روایات قدیم ایران بی‌سابقه‌اند ولی كتاب جاویدان خرد بدین‌گونه نیست زیرا این كتاب از آثاری بوده كه در قرنهای نخستین اسلامی از بازمانده آثار دوره ساسانی به عربی ترجمه شده و از حكایاتی هم كه در مآخذ قدیم درباره آن روایت شده چنین پیداست كه این كتاب را در ادبیات ایران سابقه‌ای طولانی بوده است.

ترجمه عربی‌

در ترجمه عربی این كتاب از آن تجلیل فراوان شده و درباره كیفیت دست یافتن به آن نیز حكایتی نقل شده كه هرچند خالی از افسانه نیست ولی چون نموداری از نحوه دید پیشینیان به این‌گونه آثار اخلاقی و ارج و اهمیتی است كه به آنها می‌داده‌اند قابل دقت است، مسكویه این حكایت را از كتاب استطالة الفهم جاحظ نقل كرده و جاحظ هم از واقدی و او هم از زبان حسن بن سهل مترجم این كتاب روایت كرده است.
خلاصه آن حكایت این است كه وقتی مأمون در خراسان بود و خطبه خلافت به نام او خواندند و پادشاهان اطراف برای او هدیه‌ها فرستادند پادشاه كابلستان هم پیرمرد حكیمی را نزد او فرستاد كه در دربار مأمون ماند و در كارهای مورد شور او قرار می‌گرفت، و چون پس از فتح عراق مأمون خواست یكصد هزار درهم به او انعام دهد او نپذیرفت و گفت: اگر من عطیه تو را نمی‌پذیرم بر من خورده مگیر زیرا نپذیرفتن من بدین سبب نیست كه آن را كم و كوچك می‌شمارم بلكه من از تو چیزی را می‌پذیرم كه به اندازه این مال و فزونتر از آن است، و آن كتابی است در عراق در مكارم اخلاق و دانش آفاق، و از كتابهای یكی از بزرگان ایران است، كه در گنجینه شاهان و زیر ایوان مدائن مدفون است. و هنگامی كه مأمون به بغداد رسید به راهنمایی زوبان كس فرستاد و
______________________________
(1). نك، پورداود، فرهنگ ایران باستان، ص 17- 51 و هرمزنامه ص 310- 319.
ص: 351
در محلی كه زوبان نشان داده بود از زیر سنگ فرش ایوان صندوق كوچكی یافتند كه این كتاب به صورت اوراق پراكنده پیچیده در پارچه‌ای از دیبا در درون آن صندوق بود و مأمون آن را به زوبان داد و گفت كه آن كتاب «جاویدان خرد» است كه گنجور وزیر پادشاه ایران شهر آن را از حكمت پیشینیان گردآورده.
طبق این حكایت، اوراق جاودان خرد صد برگ بوده و حسن بن سهل به تفاریق سی برگ از آن را از زوبان گرفته و با خضر بن علی «1» آن را به عربی ترجمه كرده و به زوبان رد كرده است، و این اوراق هم برحسب ترتیب و تألیف نبوده و كتاب موجود همان ترجمه سی‌برگ است.
در دنبال این حكایت باز مطلب دیگری است كه آن هم برای تجلیل و تعظیم این كتاب بر آن افزوده شده است. آن حكایت هم از زبان حسن بن سهل است كه گوید: روزی مأمون به من گفت: كدام یك از كتابهای عرب برتر و شریف‌تر است من شروع به شمردن كتابهایی كردم كه در مغازی و تاریخ تألیف شده و از تفسیر قرآن یاد نمودم و مأمون گفت: كلام خدا را نظیری نباشد، آنگاه گفت از كتابهای ایرانیان كدام یك برتر است من بسیاری از آنها را یاد كردم و از آن جمله نام «جاویدان خرد» را بردم. مأمون فهرست كتب خویش را خواست و چون این كتاب را در آن ندید گفت: چگونه نام این كتاب از فهرست افتاده؟
گفتم: این همان كتاب زوبان است كه من برخی از آن را نوشته‌ام و مأمون دستور داد كه آن را برای او ببرم و من كس فرستادم تا آن را بیاورد، چون فرستاده بازگشت مأمون برای نماز به پاخاسته بود، چون او را دید كه بازگشت و كتاب هم با او بود روی از قبله بتافت و شروع به خواندن كرد، و چون از هر فصلی فراغت می‌یافت می‌گفت: لا اله الا الله. چون این كار به درازا كشید گفتم: ای امیر مؤمنان نماز فوت می‌شود ولی برای خواندن این كتاب وقت هست، گفت: راست
______________________________
(1). حسن بن سهل و خضر بن علی مترجمان جاودان خرد در ضمن صورت مترجمان آثار ایرانی در همین كتاب معرّفی شده‌اند.
ص: 352
می‌گویی ولی من می‌ترسم به سبب اشتغال خاطری كه به این كتاب پیدا كرده‌ام در نماز دچار سهو شوم؛ پس برخاست نماز به جای آورد و دوباره به خواندن كتاب پرداخت؛ آنگاه گفت: بقیه‌اش كجا است؟ گفتم: آن را زوبان به من نداد. مأمون گفت: اگر پیمان ریسمانی نبود كه یك سر آن به دست خداوند و یك سر دیگر آن به دست من است این را از او باز می‌ستاندم. به خدا حكمت همین است نه گفته‌ها و سخن‌پردازیهای ما. «1»
اینها مطالبی بود كه درباره این كتاب نوشته شده و چنانكه گفتیم خالی از افسانه نیست ولی در مورد متن عربی این كتاب كه مسكویه نقل كرده نكته‌ای قابل تأمل است، و آن ارتباط این متن است با كتاب «استطالة الفهم» منسوب به جاحظ. چنان‌كه دیدیم، مسكویه در مقدمه همین متن نوشته كه در جوانی كتابی از ابو عثمان جاحظ به نام «استطالة الفهم» به دست او رسیده بوده كه در آن ذكری با ستایشی فراوان از كتاب جاویدان خرد شده بوده و او، یعنی مسكویه پیوسته به دنبال این كتاب می‌گشته تا آن را در نزد موبدان موبد فارس یافته. گرچه از این مقدمه با ابهامی كه در آن هست نمی‌توان ارتباط بین «استطالة الفهم» جاحظ و جاویدان خرد را دریافت، ولی به نظر ما «استطالة الفهم» كتاب دیگری جز همین ترجمه عربی جاویدان خرد نبوده كه جاحظ آن را بازنویس و روایت كرده. و كتابی هم كه مسكویه در نزد موبدان موبد فارس یافته همان كتاب استطالة الفهم جاحظ بوده نه اصل فارسی یا پهلوی آن. زیرا چنانكه دیدیم حكایتی را كه مسكویه درباره كیفیت پیدایش و ترجمه جاویدان خرد آورده و بدون شك آن را از مقدمه یا خاتمه آن كتاب گرفته از قول جاحظ نقل كرده «2» و در پایان مطالب جاویدان خرد نیز مطلبی را كه بلافاصله از گفته حسن بن سهل نقل كرده آن را هم
______________________________
(1). الحكمه الخالده ص 19- 22.
(2). «حكی ابو عثمان الجاحظ قبل هذا الكتاب فی كتابه المستمی «استطاله القهم» فقال: حدّثنی الواقدی قال: قال لی الفضل بن سهل ...» (الحكمة الخالده، ص 19) (در اینجا روایت از قول فضل بن سهل است ولی در اصل روایت همه جا صحبت از حسن بن سهل است و ظاهرا فضل بن سهل در اینجا اشتباه است).
ص: 353
به جاحظ نسبت داده «1». و از اینجا معلوم می‌شود آن نسخه‌ای كه در دست داشته همان نسخه‌ای بوده كه جاحظ آن را روایت و یا استنساخ كرده بوده است؛ وگر نه اگر ماخذ مسكویه اصل كتاب جاودان خرد بوده، جاحظ در آن دخالتی نمی‌داشته كه روایاتی از قول او نقل شود. و آنچه این مطلب را بیشتر تایید می‌كند نام كتاب است زیرا «استطالة الفهم» اگرچه ترجمه مستقیم «جاویدان خرد» نیست ولی بسیار نزدیك به این نام فارسی و متاثر از آن است، و چنین به نظر می‌رسد كه این نامی است كه جاحظ آن را با الهام از نام فارسی آن برای ترجمه عربی این كتاب برگزیده، درست مثل نام «الحكمة الخالدة» كه در عصر حاضر آقای عبد الرحمن بدوی آن را برای بیان مفهوم «جاویدان خرد» در عربی اختیار كرده است. و مؤید دیگر اینكه هیچ‌یك از كسانی كه شرح حال و آثار جاحظ را نوشته‌اند برای او كتابی به نام «استطالة الفهم» ذكر نكرده‌اند و به نظر ما علت این امر آن است كه جاحظ در واقع كتابی به نام استطالة الفهم نداشته بلكه این عنوان همان ترجمه فارسی كتاب «جاویدان خرد» بوده كه جاحظ آن را روایت و نقل نموده بوده است، و احتمال اینكه نسخه موبدان موبد فارس اصل فارسی یا پهلوی جاودان خرد بوده نیز وارد نیست زیرا برطبق همین روایاتی كه ضمیمه جاودان خرد گردیده اصل اوراق پس از ترجمه به وسیله حسن بن سهل به زوبان مسترد شده و این بدان معنی است كه در زمان جاحظ هم متن فارسی یا پهلوی این كتاب وجود نداشته. بنابراین نسخه‌ای را كه مسكویه نقل كرده، نسخه‌ای است كه از «استطالة الفهم» جاحظ گرفته و روایاتی هم كه راجع به پیدایش و كیفیت ترجمه و سایر مطالب مربوط به آن در خاتمه نسخه مسكویه است آنها را هم جاحظ به روایت واقدی بر آن افزوده است، و به این ترتیب قدمت متن عربی فعلی دست كم تا زمان جاحظ پیش می‌رود و با استناد به روایت جاحظ ترجمه آن به عربی در حدود سال 204 هجری كه سال ورود مأمون به بغداد است یا
______________________________
(1). «و قال ابو عثمان الجاحظ: قال الحسن بن سهل اخوذی الریاستین الفضل بن سهل: فهذا ما تهیأ لنا ترجمة من الاوراق التی اخذناها من كتاب جاودان خرد ...» (الحكمة الخالده، ص 18).
ص: 354
كمی پس از آن صورت گرفته است.

ترجمه‌های فارسی‌

از این جاودان خرد غیر از ترجمه فارسی كه ضمن جاودان خرد مسكویه به عمل آمده و به آن اشاره كردیم، یك ترجمه فارسی دیگری هم موجود است كه هرچند كامل نیست و خلاصه است ولی از لحاظ قدمت قابل توجه و بررسی است، و آن خلاصه ترجمه‌ای است كه در مجموعه خردنامه با عنوان «نكته‌های كتاب جاودان خرد» نقل شده است.
خردنامه مجموعه‌ای است از حكمت پیشینیان از قبیل بزرجمهر و ارسطو طالیس و انوشروان و اسكندر و بقراط و دیگران با مطالبی از چند رساله به نامهای «فرهنگنامه» و «نجات‌نامه» و همین جاودان خرد. رساله خردنامه جزء مجموعه‌ای است كه آقای مجتبی مینوی از نسخه‌های خطی كتابخانه‌های تركیه برای كتابخانه دانشگاه تهران عكس‌برداری كرده‌اند و درباره آن نوشته‌اند: «اسم این كتاب از خاتمه‌ای كه در صفحه 240 آمده است معلوم می‌شود، و چون از ابتدا ناقص است و مقدمه‌ای كه از آن شاید ممكن می‌شد نام نویسنده یا مترجم یا زمان انتشار را به دست آورد از میان رفته است، هیچ‌گونه اطلاعات كتابی)Bibliographique( درباره آن نمی‌توان داد. همین‌قدر هست كه انشای فارسی غالب فقرات و فصول آن به تشخیص بنده تعلق به قرن چهارم یا پنجم هجری دارد ... نكته‌های كتاب جاودان خرد ممكن است از روی تألیف ابو علی مسكویه ترجمه شده باشد كه در آن صورت از منشآت قرن پنجم هجری باید محسوب شود. اما امكان اینكه از مآخذ اصلی مسكویه كه استطالة الفهم جاحظ باشد ترجمه كرده باشند نیز هست». «1»
______________________________
(1). مجتبی مینوی: «از خزائن تركیه، مجله دانشكده ادبیات شماره دوم، سال چهارم، دی‌ماه 1335، ص 64. كتاب خردنامه را آقای دكتر غلامحسین صدیقی استاد دانشگاه تهران با روشی علمی و انتقادی به چاپ رسانده‌اند ولی چون هنوز چاپ مقدمه و تعلیقات آن پایان نیافته تاكنون منتشر نشده است.
ص: 355
احتمال دوم یعنی اینكه این نكته‌های كتاب جاودان خرد را از مآخذ اصلی مسكویه كه استطالة الفهم جاحظ باشد ترجمه كرده باشند با اساس‌تر به نظر می‌رسد. از مطالعه خردنامه برنمی‌آید كه مؤلف آن با كتاب مسكویه آشنایی داشته؛ بلكه عكس آن استنباط می‌شود زیرا بسیار بعید است كه مؤلف كتابی همچون خردنامه كه مجموعه‌ای از حكمت و ادب است كتاب مسكویه را كه آن هم مجموعه‌ای پرمایه از همین نوع مطالب است در اختیار داشته باشد و از آن مجموعه تنها به نقل نكته‌هایی از جاودان خرد اكتفا كرده باشد. و در این صورت این احتمال بوجود می‌آید كه شاید تألیف خردنامه مقدم بر تألیف كتاب مسكویه باشد.
اینك آن ترجمه:
پس از حمد خداوند و ستایش او بدان چه شایسته او است. و پس از درود بر محمد پیامبر او و خاندان پاك و برگزیده‌اش:
من در جوانی كتابی از ابو عثمان جاحظ خوانده بودم به نام «استطالة الفهم» كه در آن از كتابی به نام «جاویدان خرد» نام برده و در آن كلماتی اندك حكایت كرده بود «1» و در بزرگداشت آن بیش از آنچه در نظایر آن معمول است سخن گفته بود. پس من پیوسته در شهرهایی كه می‌گشتم با حرص و ولع در جستجوی آن بودم تا اینكه آن را در فارس نزد موبدان موبد یافتم.
چون در آن نگریستم همانند آن را در حكمتهای ایرانیان و هند و عرب و روم زیاد یافتم، هرچند این كتاب قدیمترین آنها، و از لحاظ زمان مقدم بر همه آنها است. زیرا این كتاب وصیت هوشنگ شاه به فرزند و پادشاهان بعد از خویش است، و این پادشاه اندكی پس از توفان می‌زیسته و از كسانی كه پیش از او بوده‌اند نه زندگی‌نامه و نه حكمت و ادبی برجای مانده كه از آن سودی توان حاصل نمود ازاین‌رو بر آن شدم كه این وصیت را چنانكه هست نسخه برگیرم و سپس تمام آن چیزهایی را هم كه از وصایا و آداب چهار ملت دیگر یعنی ایران و
______________________________
(1). این عبارت در متن عربی هم خالی از ابهام نیست.
ص: 356
هند و عرب و روم در دست است بر آن بیفزایم تا نوخاستگان را ادب‌آموزی و دانشمندان را برای آنچه در حكمتها و دانشها آموخته‌اند یادآوری باشد و قصد من از این كار آن بود كه نفس خویشتن و آنان كه پس از من خواهند بود استقامت بخشم (به راست دارم) و قصد دورتر من پاداش و ثواب الهی است كه او مالك همه خیرات و پاداش دهنده بر نیكیها است و هیچ قدرتی جز بدو نیست.
هوشنگ گفت:
1. آغاز از خداوند است، و پایان هم بدو است، و از او است توفیق، و سپاس مر او راست. «1»
2. آنكه آغاز را شناخت سپاس گزارد. و آن‌كه پایان را شناخت نیت خالص گرداند و آنكه توفیق یافت فروتنی كند. و آن‌كه انعام خداوند را شناخت سر به طاعت نهد. «2»
3. برترین چیزی كه در این جهان به بندگان عطا شده حكمت است. و برترین چیزی كه در آن جهان بدیشان داده شده آمرزش است. و برترین چیزی كه در نهاد خودشان به آنان ارزانی گردیده پندگیری است. و برترین چیزی كه بندگان خواستار آنند عافیت است. و برترین چیزی كه گفته شده كلمه توحید است. «3»
4. سرآغاز یقین شناخت خداوند است.
5. علم با عمل پای گیرد، و عمل با سنت، و سنت راستین پایبند شدن به اعتدال و میانه‌روی است.
6. دین با فروع آن همچون دژی است با پایه‌های آن، كه چون یكی از آنها درهم ریزد پایه‌های دیگر نیز یكی پس از دیگری فرو ریزند.
______________________________
(1). این عبارت در خردنامه نیست.
(2). و هركه آغاز نعمتها بشناسد سپاس‌داری كند، و هركه عاقبت بشناسد كار به اخلاص كند، و هركه بداند كه توفیق از كرامت خدای است جلّ و عزّ با خضوع باشد.
(3). و بداند كه بهترین عطای ایزد تعالی مر بنده را حكمتست و بهترین عطا مردم را از خویشتن پند پذیرفتن و انصاف دادنست، و بهترین چیزی كه بنده از خدای تعالی بخواهد عافیت است، و بهترین چیزی كه بنده بر زبان براند گواهی دادن است به وحدانیت جلّ و عزّ.
ص: 357
7. كارهای نیك چهار رشته‌اند: دانستن، كار بستن، پاكدلی، پارسایی، دانستن با شناخت سنتها است، كار بستن با عمل بدانها است، پاكدلی با كشتن خواهشهای تن است و پارسائی با شكیبائی است. «4»
8. جامع امر بندگان چهار خصلت است. دانش، خویشتن‌داری، پاكدامنی و دادگری؛ دانش باز شناختن نیك از بد است، تا نیك را بدست آرند و از بد بپرهیزند. خویشتن‌داری در امر دین برای اصلاح آن است، و در امر دنیا برای دهش. پاكدامنی در هنگام شهوت برای حفظ وقار و استواری است، و در هنگام نیازمندی برای حفظ آبرو. دادگری چه در خشنودی و چه در خشم برای رعایت انصاف و اعتدال است. «5»
9. دانش بر چهار وجه است: اینكه ریشه حق را بشناسی كه حق جز بدان پایدار نماند. و شاخه‌های آن را بشناسی كه حق را از آنها گزیری نیست. و حد اعتدال را بشناسی كه حق جز در آن قرار نگیرد. و باطل را بشناسی كه حق را چیزی جز آن تباه نگرداند.
10. دانستن با كاربستن قرین است همچون جان و تن كه هیچ‌یك جز به دیگری سودمند نیفتد. «6»
11. حق به دو صورت شناخته گردد: یكی آشكار كه خود به خود شناخته است و دیگر نهان كه با استنباط از دلیل شناخته شود، و همچنین است باطل. «7»
12. چهار چیز است كه در عمل بدانها نیرو گیرند: تن‌درستی، و بی‌نیازی، و عزم، و توفیق. «8»
13. راههای نجات سه‌اند: راه هدایت، و كمال پرهیزكاری، و پاكی خورش. «9»
14. علم جان است و عمل تن. علم ریشه است و عمل شاخه. علم پدر است و
______________________________
(4). از شماره 4 تا 7 در خردنامه نیست، جز جمله ماقبل آخر كه بدین عبارت است: «و پاكی دل به نگاه داشتن است از حسد».
(5). و به وقت حاجت خواستن خویشتن‌داری از غایت خردمندی و فرهنگ شناختن. و دادگر آنست كه به وقت خشم و خوشنودی داد كند.
(6). شماره 9 و 10 در خردنامه نیست.
(7). «حق دوگونه است: یكی آنكه هركسی بیند آشكارا، و دیگر آنك به دلایل خود باید شناخت، و باطل همچنان».
(8). چهار قوت مردم را به كار نیكی كردن نشانست: تن‌درستی، بی‌نیازی، نیت كردن، توفیق یافتن از خدای عز و جل.
(9). در خردنامه نیست.
ص: 358
عمل فرزند. عمل تواند جای علم گیرد لیكن علم جای عمل نگیرد. «10»
15. بی‌نیازی در قناعت است، و سلامت در كناره‌گیری است، و آزادی در ترك شهرت است، و دوستی در ترك طمع و رغبت است. «11»
16. بدان كه برخورداری در روزگاری دراز با شكیبائی در روزگاری كوتاه حاصل آید. «12»
17. بی‌نیازی بزرگ در سه چیز است: نفسی دانا كه بدان در نگهبانی دین استعانت جویی، و تنی شكیبا كه از آن در طاعت پروردگار یاری خواهی و برای روز واپسین و روز ناداری خود توشه برگیری، و قناعت به آنچه خداوند روزی فرموده، و چشم‌پوشی از آنچه در دست دیگران است. «*»
18. طمع ز دل بیرون كن تا بند از پای خود بگشائی و تن خویش را آسایش بخشی. «13»
19. ستمكار پشیمان است هرچند گروهی او را بستایند، و ستم‌دیده در سلامت است هرچند گروهی او را نكوهش كنند. «14»
20. قناعت پیشه بی‌نیاز است هرچند گرسنه و برهنه باشد، و حریص نیازمند است هرچند مالك دنیا باشد. «15»
21. دلیری، فراخ‌دلی است در اقدام به اموری كه بیم اتلاف در آن رود، و شكیبائی، تحمل كردن امور رنج‌آور و رویدادهای ناملایم است، و رادی، بخشش نفس است به كسی كه شایسته بخشش باشد، و بخشش چیزهای دلخواه و رغبت‌انگیز است در موضع خود. «16»
______________________________
(10). «علم چون جانست و كاربستن وی چون تن كه با یك دیگر كاری باشند و فایده دهند».
(11). توانگری ببسند كاریست، و سلامت به تنهایی اندرست، و آب روی مردم به بی‌طمعی اندرست.
(12). برخورداری یافتن به روزگار دراز به شكیبایی كردن اندر است.
(*). در خردنامه نیست.
(13). طمع از دل بیرون كن تا بند از پای خویش برداری و به راحت افتی.
(14). ستمكاره به همه حال پشیمان شود اگرچه مردمان او را بستایند.
(15). در خردنامه نیست.
(16). حد دلاوری فراخ‌دلیست به پیش كارهای سخت رفتن. حد شكیبائی برداشتن دشواریهاست.
حد نیك‌خویی گشادن دل است به دادن عطا و بخشندگی. حد حلیمی رها كردن كینه است با مقدر است، حد استواركاری نگاه داشتن هنگام است.
ص: 359
22. خویشتن‌داری، چشم‌پوشی از انتقام است با امكان توانائی و حزم از فرصت سود جستن است.
23. این جهان خانه عمل و آن جهان خانه پاداش است.
24. زمام عافیت در دست بلیات است، و سرسلامت زیر بال تباهی‌ها است، و در ایمنی پوشیده از ترس است. پس در هیچ حالتی از این سه حالت غافل از اضداد آنها مباش، و نفس خویشتن هدف تیرهای هلاكت‌بار مساز، زیرا زمان دشمن آدمی است، و از دشمن خود با آمادگی كامل احترازجو. و چون به نفس خود و دشمن آن اندیشی از پند و موعظت بی‌نیاز خواهی شد.
25. اجلی نزدیك كه در دست دیگری است، و گذشت پرشتاب شب و روز.
26. چون مدت به پایان رسد وسیله از دست برود، پس تو پیش از فوت وقت تدبیری كن و برای مصاحبت با نیكان فرصت غنیمت شمار (نیاكان ترجمه «الصالحین» است كه در نسخه‌ای از این كتاب آمده ولی در نسخه متن «السابقین چاپ شده كه مناسب به نظر نمی‌رسد).
27. چون با سلامت دمساز شدی از تباهی آن بیمناك باش، و چون شادی عافیت چشیدی از غم بلا ایمن مباش، زیرا بازگشت به آن است. و چون آرزوهایت گسترش یافت نفس خویش را به نزدیكی اجل فروگیر، زیرا وعده‌گاه آنجاست. «17»
28. تدبیر بهتر از شدت عمل است، و تأنّی بهتر از شتاب است. در جنگ نادانی بهتر از اندیشیدن است، و اندیشه در فرجام كار مایه ترس و ناشكیبائی است. ای جنگجو تدبیر به كار بر تا غنیمت یابی، و به فرجام كار میندیش تا شكست نیابی. «18»
29. تأنّی در آنچه بیم فوت آن نمی‌رود بهتر از شتاب در رسیدن به آرزوها است. «19»
30. ضعیف‌ترین تدبیرها سودمندتر از قویترین شدت عملها است. و كمترین تأنّی نافع‌تر از بیشترین شتابها است. «20»
______________________________
(17). از شماره 22 تا 27 در خردنامه نیست.
(18). آهستگی كردن در كارها به از شتاب‌كاری. نادانی به كار آوردن به حرب اندر بهتر از خرد، (و) اندیشیدن (آنجا) از عاقبت (مایه) اندوه خوردن است.
(19). در خردنامه نیست.
(20). كمترین آهستگی سودمندتر از بیشترین شتاب.
ص: 360
31. زیركی نماینده قضاء مبرم است. و چون پادشاه مستبد به رای باشد راههای خرد بر او پوشیده ماند. «21»
32. بر شنونده روا نیست كه گوینده‌ای را به دروغ متهم سازد مگر در سه چیز كه حقیقت ندارند. یكی اینكه نادان بر رنج مصیبت شكیبا باشد، و دیگر آنكه خردمند كسی را كه به وی نیكی كرده دشمن شمارد، و سه دیگر آنكه مادر شوهری عروس خود را دوست بدارد. «22»
33. سه چیز است كه فساد آنها به هیچ حیلتی به صلاح نپیوندد: دشمنی بین نزدیكان، و حسدورزی بین همگنان، و سبك‌سری در پادشاهان.
34. و سه چیز است كه صلاح آنها با هیچ افسونی به فساد تبدیل نشود: عبادت عالمان، عبارت عربی: العباده فی العلماء. در جاودان خرد فارسی این جمله به «ملكه و عادت نیكی كه در طبع دانایان بود» معنی شده (ص 33) و این ناشی از غلطخوانی جمله است به صورت «العادة فی العلماء». و قناعت روشن‌بینان، و سخاوت بزرگ‌منشان. «23»
35. و سه چیز است كه از آنها سیری نیست: عافیت، و زندگی، و مال. «24»
36. چون درد از آسمان باشد دارو بی‌اثر گردد، و چون آفریدگار مقدر سازد چاره‌جویی آفریدگان بی‌ثمر شود. چه خوب دارویی است اجل و چه بد دردی است آرزو. «25»
______________________________
(21). دولت قضا را چون رسولی است. [عبارت عربی در نسخه چاپ شده «و الدهاء رسول القضاء المبرم» است به همان معنی كه در متن ترجمه شده، ولی در یك نسخه از كتاب عبارت چنین است: «و الدولة رسول القضاء المبرم» كه ترجمه آن همین است كه در خردنامه آمده]. مردم چون برای خود معجب گردد، صواب دیدن بر وی پوشیده گردد، و به هیچ نوع مصالح نشناسد.
(22). حرام است بر شنونده گوینده را به دروغ زن داشتن مگر به سه سخن: یكی شكیبائی كردن جاهل بر درد مصیبت، دیگر خردمندی كه به جای دشمن خود نیكوی كند، سیم مادرشوی كه زن پسر را دوست دارد. [عبارت عربی این جمله اخیر این است «و حماة الحبت كنة» و ترجمه فارسی آن همان است كه در متن و در خردنامه ذكر شده. در جاودان خرد فارسی بدین‌گونه ترجمه شده «سیوم آنكه گوید: حامی و نگهبانی كسی از او پنهان شده» و این غلط است و شاید ناشی از اشتباهی است كه مترجم در معنی حماة و كنة نموده و حماة را به معنی حامی دانسته و كنة را هم از كنه شمرده و آن را پنهان شده معنی كرده است (ص 32 و 33)].
(23). شماره 33 و 34 در خردنامه نیست.
(24). سه چیز است كه كس از آن سیر نشود: زندگانی و عافیت و خواسته.
(25). چون بیماری آسمانی بیاید، داروی زمینی سود ندارد. نیك دارویی است اجل و بد بیماری
ص: 361
37. سه چیز است كه شادی جهان بدانها است، و سه چیز است كه غم جهان از آنها است. اما آنچه شادی جهان بدانها است: به داده رضا دادن، و در نعمتها عمل به طاعت كردن، و غم روزی فردا نخوردن. و اما آنچه غم جهان از آنها است: آزمندی بیرون از حد، و سؤال با اصرار و آرزوی حسرت زاء. «26»
38. دنیا در چهار چیز است: خانه، و زن، و شراب و غنا و آواز و طرب. «27»
39. در چهار چیز بلای سخت است: كثرت عیال، و كمی مال، و همسایه بد، و زن خیانتكار. «28»
40. سختیهای جهان در چهار چیز است: پیری در تنهائی، بیماری در غربت، فزونی وام و ناداری، و دوری راه با سفر. «29»
41. زن نیك ستون دین و آبادی خانه، و یاری دهنده بر طاعت است.
42. كامل نیست كسی كه به جنگ رود و از زنی كه به كابین درآورده كام نگیرد، یا خانه‌ای را كه ساخته تمام نكند، یا كشته‌ای را كه كشته ندرود.
43. سه چیز است كه خردمند نباید فراموش كند. فانی بودن دنیا، و دگرگون شدن احوال آن، و آفتهائی كه كسی از آنها در امان نیست. «30»
44. سه چیز است كه با سه چیز به دست نیاید. مال با آرزو، و جوانی با رنگین ساختن مو، و تن‌درستی با دارو. «31»
______________________________
- است آرزو.
(26). شماره 37 در خردنامه نیست.
(27). نیكوی دنیا چهار چیز است: خان و مان نیكو، و زن خوب روی و پارسا و شراب و سماع.
(آنچه در متن و همچنین در خردنامه شراب ترجمه شده در اصل «الطلاء» است: «الدنیا اربعة اشیاء؛ البناء و النساء، و الطلاء و الغناء» طلاء در اصل آب انگور جوشیده است كه در فارسی آن را می‌پخته می‌گفته‌اند و در حال حاضر آن را رب و در بعضی جاها دوشاب می‌خوانند. و چون طلاء حرام نبوده میگساران نیز شراب خود را برای حفظ ظاهر طلا می‌گفته‌اند و این نام كم‌كم به جای خمر استعمال گردید: این بیت هم در تعرض به این مطلب از عبید بن الابرص شاعر عرب خطاب به منذر روایت شده: هی الخمر یكنونها بالطلا- كما الذئب یكنی ابا جغذة، این خمر است كه آن را با كنیه طلا می‌خوانند، همچنان كه گرگ را هم با كنیه ابو جعده می‌خوانند» در جاویدان خرد فارسی این كلمه طلا و نقره معنی شده كه اشتباه است.
(28). چهار چیز از بلای بزرگ است: بسیاری عیال، و ناداشتی، و همسایه بد، و زن ناپارسا.
(29). سختی این جهان به چهار چیز اندرست: پیری به تنهائی، و بیماری به غریبی، و بسیاری وام با درویشی، و دوری سفر به پیادگی.
(30). شماره‌های 43- 41 در خردنامه نیست.
(31). سه چیز است كه آن را به سه چیز اندر نتوان یافت: توانگری به آرزو، و جوانی به خضاب، و تن‌درستی به دارو.
ص: 362
45. چهار چیز است كه چون به دست آری هرچه دیگر را از دست بدهی زیانی به تو نرساند؛
46. عفت در كلام، خوش‌خوئی، راست‌گوئی و امانت‌داری. «32»
47. شش چیز است كه به جهانی ارزد: خورش گوارا، و خواجه مهربان، و فرزند نیك، و جفت دمساز، و سخن استوار، و خرد كامل. «33»
48. صیقلی ساختن شمشیری كه از خود جوهر نداشته باشد خطا است. و افشاندن دانه نابهنگام در زمین شوره‌زار نادانی است، و واداشتن ستوری سركش و سالخورده به تمرین و ریاضت رنج بیهوده بردن است. «34»
49. راهنمای پندآموز سرشت آدمی است، و رهبر مهربان نیكی گفتار است، و درد بی‌درمان ابلهی مادرزاد است، و زخم بی‌مرهم زن بد است، و بار گران خشم است. «35»
50. سه چیز است كه در سه موضع نیك افتد: رعایت برابری در هنگام گرسنگی، و راستی در هنگام خشم، و گذشت در هنگام توانائی. «36»
51. خردمند امید نبندد به چیزی كه امید به آن با مشقت توام باشد، و سوال نكند چیزی را كه بیم منع آن رود، و ضامن نشود چیزی را كه در توانائی خویش نبیند. «37»
52. سه چیز است كه با آنها غربت احساس نشود: ادب نیك، و بی‌آزاری، و پرهیز از شك و ریب. «38»
53. هشت خصلت است كه سرشت مردم نادان است: خشم بی‌سبب، و بخشش
______________________________
(32). اندر جهان چهار خصلت ستوده‌ترست: خویشتن‌داری، و خوش‌خویی، و راست گفتن، و امانت نگاه داشتن.
(33). شش چیز است كه قیمت آن به همه جهان ارزد: طعام گوارنده، و فرزند درست اندام، و زن موافق، و مهتر مهربان، و سخن محكم و درست، و خرد تمام.
(34). زدودن شمشیر كه گجوهر ندارد خطاست، و تخم اندر شوره پراگندن نادانیست، و ریاضت كردن ستور (كلان سال) رنج بی‌برست.
(35). حكیمی را پرسیدند كه چه چیزست بیماری بی‌درمان، گفت: ابلهی مادرزاد. افلاطون را گفتند كه چه چیز است گران‌ترین بار، گفت: تنگ‌دلی.
(36). در خردنامه نیست.
(37). خردمند به چیزی امید ندارد كه مردمان او را ملامت كنند و چیزی نخواهد كه بترسد از آنك ندهند.
(38). در خردنامه نیست.
ص: 363
بی‌جا، و رنجه ساختن تن در باطل، و بازنشناختن دوست از دشمن، و راز خویش به نااهل سپردن، و به ناآزموده اعتماد كردن، و به كسی كه از عقل و وفا عاری است گمان نیك بردن، و بیهوده پرگوئی كردن. «39»
54. پادشاهی كه ستمكاری پیشه كند از شرف پادشاهی و آزادگی بیرون شده و در پستی آزمندی و كاستی درآمده و به رعیت و بردگان همانند گردیده است. «40»
55. چون وفا از میان برخیزد بلا نازل گردد، و چون پیوند دوستی بمیرد انتقام زنده شود، و چون خیانت آشكار شود بركت پنهان گردد. شوخی آفت جد است، و دروغ دشمن راستی است، و ستم تباه‌كننده داد است. «41»
56. چون پادشاه به هزل و شوخی پردازد هیبت از او برود، و چون دروغ را یار گیرد بدان سبك گردد، و چون ستم آشكار كند سلطنت او تباه شود.
57. حزم فرصت را غنیمت شمردن است در هنگام توانائی، و از سستی دوری جستن است در آن‌چه بیم فوت آن می‌رود.
58. ریاست جز با حسن سیاست تمام نشود، و كسی كه ریاست خواهد یابد كه بر دشواری‌های آن شكیبا باشد.
59. بزرگی با تحمل نفقات پسندیده آید. بخشش و بخشایندگی بر پایگاه آدمی بیفزاید، و منش نیك كارها نیكوتر گرداند.
60. چون رای و تدبیر نزد كسی باشد كه از او نپذیرند، و سلاح نزد كسی باشد كه آن را به كار نبرد، و مال نزد كسی باشد كه آن را انفاق نكند، كارها پریشان گردد.
61. پادشاه را است كه به سه خصلت عمل كند: عقوبت را هنگامی كه خشم بر او چیره است به تأخیر اندازد، و در پاداشت نیكوكاران شتاب كند، و در حوادثی كه اتفاق افتد صبر و تامل نماید. زیرا در تأخیر عقوبت احتمال بخشودن هست، و شتاب در پاداش نیكوكاران موجب سرعت اطاعت رعیت
______________________________
(39). هشت چیز از خصلت نادانان است: تنگ‌دل شدن بی‌سبب، و چیز دادن به ناسپاسان، و خویشتن رنجه داشتن به باطل، و ناشناختن دوست از دشمن، و امانت دادن به ناجایگاه، و استوار داشتن ناآزموده را، و گمان نیك به بی‌وفا، و بسیار گفتن بی‌منفعت.
(40). در خردنامه نیست.
(41). چون وفا رفت بلا آمد. چون توكل رفت خذلان آمد. هزل گفتن آفت جدست دروغ گفتن دشمن راست گفتن است. مردم به خوی نیك بزرگ خطر گردد. با سست‌كاری شرف بزرگواری نبود. استواركاری حاجت روائیست و سست‌كاری ناهمواری.
ص: 364
و سپاهیان گردد، و تأمل در حوادث موجب باز شدن مجال فكر و روشن شدن راه صواب است.
62. مرد دوراندیش در امری كه بر او دشوار گردد به كسی ماند كه مرواریدی گم كرده باشد، و خاك موضعی را كه مروارید در آنجا به زمین افتاده به تمامی جمع كند و به پرویزن ببیزد تا آن را بیابد. دوراندیش نیز همه آرائی را كه در آن امر دشوار به نظر او گذرد جمع كند، آنگاه یك‌یك آنها را بسنجد و آنچه ناصواب است به دور افكند تا به رای صواب رسد.
63. با حزم و احتیاط پستی نیاید، و عجز و ناتوانی بزرگی نیاورد، حزم رستگاری آرد، و ناتوانی نومیدی زاید.
64. چهار خصلت است كه در پادشاهان و بزرگان موجب پستی گردد: كبر و نخوت نشان دادن، و همنشینی با زنان و نوخاستگان، و رای زدن با آنان، و به دیگران واگذاشتن اموری كه جز با دست خود او و به وسیله خود او انجام نپذیرد.
65. پادشاه در سلطنت خود كامل نشود تا آنگاه كه از كشته خود خورد، و از كارگاه خود پوشد، و از پروردگان خویش نكاح كند، و بر نتاج اسبان خود سوار شود.
66. استوار ساختن این امور باتدبیر است، و تدبیر با مشورت است، و مشورت با وزیران پاك نهادی باید كه شایسته پایگاه خود باشند.
67. زیردستان را با دهش، و همگنان را با انصاف، و زبردستان را با احترام پشتیبان خود ساز. بدین‌سان زمام استوار تدبیر را در دست خواهی داشت.
68. خردمند را در برابر حق خداوند عز و جل تعظیم و سپاسگزاری باید، و در حق سلطان فرمانبرداری و نصیحت، و در حق خویشتن كوشش در كارهای نیك و پرهیز از بدیها، و در حق معاشران وفا در دوستی و بذل یاری و همكاری، و در حق عامه مردم رفتار پسندیده و خودداری از آزار.
69. مرد كامل نیست مگر به چهار چیز: آنكه شرافتش كهن و روانش برنا باشد، هنگامی كه مال دارد بخشاینده باشد و هنگامی كه قدرت دارد صدیق باشد.
70. كسی كه بی‌نیازی و مال او را به كبر و نخوت نكشاند، و در فقر و نیازمندی زبونی نشان ندهد، و مصیبتها او را از جای نبرند، و از حوادث روزگار ایمن نشیند، و فرجام كارها را از یاد نبرد، او كامل است.
71. كامل در سه چیز است: شناخت احكام دین، و شكیبائی بر ناملایمات، و
ص: 365
اندازه‌شناسی در امر معاش.
72. پرهیزگاری مرد را به سه چیز شناسند: توكل در آنچه بدان نرسیده، و خشنودی به آنچه بدان دست یافته و شكیبائی نیك در آنچه از دست داده است.
73. حد اعلای ایمان در چهار خصلت است: شكیبائی بر آنچه فرمان رفته، و خشنودی بدان چه مقدر شده، و اخلاص در توكل، و تسلیم به خواست پروردگار.
74. دین را عوضی نیست، و ایام عمر را بدلی نیست، و نفس انسان را هم جانشینی نیست.
75. كسی كه شب و روز بر او سوارند، او را می‌رانند اگرچه خود او نرود.
76. كسی كه جامه رادی و آزرم پوشد تن را به دو پوشش نیك آراسته است. «42»
77. كسی كه از شكایت باك ندارد به پستی خویش خستوان شده است. «43»
78. كسی كه بخشیده خود را بازپس گیرد فرومایگی خود را استوار ساخته است. «44»
79. چهار چیزند كه كم آنها بسیار است: درد، و ناداری، و ننگ، و دشمنی.
80. كسی كه قدر خویشتن نداند قدر دیگران هرگز نشناسد.
81. كسی كه از كار خویش سرباز زند ناچار گردد كه به كار دیگران تن دردهد.
82. كسی كه از پدر و مادر خویش فرمان نبرد از خرد بی‌بهره است. «45»
83. كسی كه در نزد خود فروتن نباشد در نزد دیگران بلندی نیابد. «46»
84. با هر نعمتی زوال آن را به یادآر، و با هر مصیبتی رفع آن را امیددار، زیرا بدین‌سان نعمت پایدارتر و آدمی از كبر و خودپرستی دورتر، و به رهائی از اندوه نزدیك‌تر گردد.
85. اگر داد بر ستم چیره نباشد، پیوسته انواع بلیات و آفات روی آورد.
86. هیچ چیز چون ادامه ظلم زوال نعمت و شتاب در انتقام را نزدیك نسازد.
87. آرزوی بیهوده هر چیزی را منقطع سازد، و ترك طمع از هر بیم و هراسی مانع شود. «47»
______________________________
(42). از شماره 76- 56 در خردنامه نیست.
(43). هركه از گله مردمان باك ندارد بسنده كرد خویشتن را به فرومایگی.
(44). و هركه چیز بخشنده را باز خواهد پسنده كرد خویشتن را به لئیمی.
(45). از 82- 79 در خردنامه نیست.
(46). و هركه فروتن نباشد شریف نگردد.
(47). از 87- 84 در خردنامه نیست.
ص: 366
88. شكیبائی به پیروزی كشاند. «48»
89. هوای نفس آدمی را به زشتیها خواند. «49»
90. بندگان با اصلاح امر معاش صلاح پذیرند، و با توكل راستین مستحق روزی شوند، و با اخلاص شایسته پاداش گردند. «50»
91. با یك‌دلی دوستی در دلها نشیند، و با خویشتن‌داری از محرمات خشنودی پروردگان حاصل آید، و با حكمت پرده از چهره دانش به كنار رود، و با رضای خاطر زندگی دلپذیر شود. و با خرد به كنه امور رسند. «51»
92. در هنگام نازل شدن بلا است كه فضائل آدمی آشكار شود، و در غیبت طولانی است كه یاری برادران ظاهر گردد، و در هنگام دودلی است كه خرد مردمان جلوه كند. و در سفر است كه اخلاق آزمایش شود.
93. در تنگدستی است كه رادی نمایان شود. و در هنگام خشم است كه راستی مردمان شناخته گردد. «52»
94. با مقدم داشتن دیگران بر خویشتن، دیگران را بنده خویش سازی.
95. ادب پسندیده الهام‌بخش دانش است. «53»
96. با دوری از خطا از عیبها سالم مانند. «54»
97. با پرهیزگاری پایه‌های حكمت استوار گردد.
98. با توفیق كارها به انجام رسد.
99. در هنگام رسیدن به مقصود ثمره عزم و اراده ظاهر شود.
100. با دوستان صدیق بر كارها چیره شوند.
101. با دیدارها دوستی‌ها افزون شود.
102. با چشم‌پوشی از مال دنیا برادری استوار گردد. «55»
103. ادامه دوستی نشانه وفا است. «56»
______________________________
(48). عاقبت شكیبائی ظفر یافتنست.
(49). تن مردم همیشه بدی فرماینده است.
(50). در خردنامه نیست.
(51). مردم كارهای بزرگ و سعادت به خرد نماید. و رضای خدای تعالی به كرانه گرفتن از حرام، و دوستی دل مردمان به پاكی دل خویش، و گشادگی دل به حكمت، و پسندكاری به قضاء.
(52). سخاوت به راست كردن وعدها پدید آید، و دیانت به گاه خشم.
(53). 94 و 95 در خردنامه نیست.
(54). سلامت به دور بودن از خطاها یافته شود.
(55). از 102- 97 در خردنامه نیست.
(56). پیوستگی دائم به وفا باشد و از نیت راست حاصل آید.
ص: 367
104. سوار شدن بر مركب دانش پذیرفتن عقل دانشمند است. «57»
105. برگزیدن صحبت نیكان نشانه راستی نیست است. «58»
106. سوار شدن بر دریا همدستی با غرور است.
107. قناعت پیشه كردن از عزت نفس است.
108. پیش‌دستی بر كسی كه به دین تو طمع دوخته نشانه غلبه یقین است.
109. دریافتن چیزی كه عوام آن را نشناسند نشانه دخول در نهانگاه صدق است. «59»
110. بریدن از شهوتها از عشق به تندرستی است، و انصراف از بدیها نشانه بیم از روز واپسین است، و افتادن در ورطه‌ها نشانه فضول است. «60»
111. كسی كه از بد رفتاری دیگران آزرده نشود، نیكی هم در او بی‌اثر ماند. «61»
112. بریدن از نادان برابر است با پیوند با دانا. «62»
113. حسود به بزرگی نرسد. «63»
114. كسی كه با حق به نزاع برخیزد مغلوب گردد. «64»
115. سزاوارترین مردمان به فضیلت، كسی است كه بیشتر به فضیلت خوی گرفته باشد. «65»
116. آنچه بیش از همه به جلوه خرد كمك كند دانش‌اندوزی است، و آنچه بیش از همه به خرد راهنمایی كند حسن تدبیر است.
117. كسی كه مشورت كند از لغزش ایمن ماند، و آنكه به رای خود غره شود در خطا افتد. «66»
______________________________
(57). در خردنامه نیست.
(58). صحبت نیكان گزیدن از دوستی تن بود.
(59). از 108- 106 در خردنامه نیست.
(60). و خویشتن نگاه داشتن از آرزوهای زیان‌كار هم از دوستی تن بود. اندر بلاها افتادن از كارهای ناصواب و جستن زیادتیها بود.
(61). هركه به جای وی نیكی كنند و قدر آن را نداند اگر بدی كنند هم نداند.
(62). بریدن از صحبت جاهل و نادان چون پیوستن است با خردمند و عاقل.
(63). هرگز حاسد مهتر نشود. (عبارت عربی این جمله «الحسود لا یسود» در زبان عربی از امثال سائره شده است).
(64). هركه با حق بستهد و منازعت كند مغلوب گردد.
(65). سزاوارترین مردمان به فضیلت آن است كه با مردمان نیكوی كند و یاری دهد اندر گذاشتن بدیها.
(66). 116 و 117 در خردنامه نیست و به جای آنها عبارتهای زیر است كه در متن عربی-
ص: 368
118. كسی كه جامه شرم پوشد عیبش بر مردم پوشیده ماند. «67»
119. بهترین ادبها آن است كه آدمی به ادب خود بر دیگران فخر نفروشد، و بر كسی كه با او برنتابد قدرت‌نمایی نكند، و چون به طلب علم برخاست در آن سستی روا ندارد. «68»
120. سه دسته از مردمند كه در غربت خود را تنها نیابند و مردمان آنان را در همه جا گرامی دارند: مرد دلیر به هر كجا كه رود، زیرا مردمان به دلیری و بی‌باكی او نیازمندند، و دانشمند در هر جا كه باشد، زیرا مردم به دانش و خرد او نیاز دارند، و كسی كه نیكوسخن و خوش‌بیان باشد، زیرا سخن نیكو و زبان ملایم پروانه گذر او است. پس اگر در سرشت خویش از پردلی و دلیری برخوردار نیستید باری از كسب دانش و خواندن كتاب غافل مباشید؛ زیرا در كتابها علم و ادبی است كه پیشینیان آن را به بند درآورده‌اند و آنها بر خرد شما بیفزایند. «69»
121. خویشتن‌داری را وسیله‌ای قرار دهید كه با آن سفیهان را از خود دور نگاه دارید. «70»
______________________________
- دیده نمی‌شود.
یله كردن دعوی حاسدان را از حسد باز دارد. گفتار نیكو مردم را به حاجت رساند. خاموشی مردم را دوست گرداند اندر دلها. مردم از شنیدن فایده بیش از یابد كه از گفتن.
(67). هركس شرم را لباس كند عیب خویش از مردمان بپوشد.
(68). نیكوترین فرهنگها فخر ناكردن است به فرهنگ خویش.
(69). سه گونه مردم ضایع نماند: خداوند فرهنگ، و خداوند شجاعت و خداوند فصاحت ...
سازگاری.
(70). حلم را سلاح كن بر بی‌خرد ... اسیر كن. حاسد و سفیه را فرومایه كن به خوار داشتن.
(پایان نكته‌های كتاب جاودان خرد- در خردنامه)
ص: 369

گفتار دوازدهم سخنانی در حكمت از بهمن شاه‌

اشاره

بهمن شاه؟؟؟ بهمن اردشیر؟؟؟ تاریخ داستانی و تاریخ رسمی ایران؟؟؟ هزار و یكشب و داستان استر؟؟؟ نمونه‌ای از خرد منسوب به بهمن؟؟؟ خطابه انوشروان
عنوان عربی این قطعه «حكم لبهمن الملك» است و گرچه در عنوان آنها تنها نام بهمن ذكر شده ولی حكمتهایی كه در این قطعه نقل شده همه از گفت‌وگوهای او نیست بلكه گفته‌های حكیمان و دانایانی است كه بهمن آنان را برای گفت‌وگو در مسائل حكمت به مجلس خویش خوانده و از آنان انجمنی ساخته است. این قطعه شامل گفت‌وگوهای آن انجمن است.

بهمن شاه‌

بهمن كه هم نام یكی از فرشتگان دین زردشتی و هم لقب یكی از شاهان پرآوازه داستانهای ایران است یكی از چهره‌هایی است كه در آن جنبه‌های مادی و معنوی به هم آمیخته و در ادبیات ساسانی به دانش و بینش معروف شده و سخنانی در پند و حكمت بدو منسوب گشته است.
بهمن در اوستا به صورت وهو منه)Vohu -Manah( آمده، كه صورتی
ص: 370
كهن از «به‌منش» است، یكی از امشاسپندان یعنی از فرشتگان بزرگ مزدیسنا است. بهمن در جهان مینوی نماینده منش نیك اهورامزدا و در جهان خاكی نگهبان چارپایان سودمند است. پاسبانی یازدهمین ماه از سال و دومین‌روز از ماه با بهمن است. و چنانكه در ایران معمول بوده كه چون نام ماه و روز برهم می‌افتاده آن روز را جشن می‌گرفته‌اند روز دوم بهمن‌ماه یعنی بهمن روز از بهمن ماه هم روز جشن بوده و به نام بهمنگان خوانده می‌شده. از میان همه جشنهای دوازده‌گانه جشن بهمنگان هم مانند دو جشن دیگر فروردگان (نوروز) و مهرگان، از جشنهای بزرگ ایران باستان به‌شمار می‌رفته و مانند آن دو جشن دیگر در دوران اسلامی نیز تا مدتها همچنان پابرجا بوده و به نام بهمنجنه معرّب و معروف شده است؛ و شاید سبب بزرگداشت این جشن آن بوده كه امشاسپند بهمن یا منش‌نیك را در دین زردشت مقامی بسیار والا بوده از آنكه در گاتها مزدااهورا پدر بهمن یا منش‌نیك خوانده شده، و در نوشته‌های پهلوی هم مانند وینگرت و بندهش بهمن نخستین آفریده خداوند است، و به همین جهت نیز در فرهنگهای فارسی یكی از معانی بهمن را عقل اول نوشته‌اند. در اوستا نیز بهشت به نام «سرای بهمن» خوانده شده و نیكوكاران در سرای بهمن به پاداش ایزدی می‌رسند. «1» و اما در تاریخ داستانی ایران بهمن نام پسر اسفندیار پسر گشتاسب از پادشاهان اخیر سلسله كیانی است.

بهمن اردشیر

این بهمن نام دیگرش اردشیر است و همو است كه به اردشیر درازدست معروف شده. به گفته فردوسی در هنگامی كه بهمن از سیستان نزد گشتاسب، نیای خود بازگشت او را اردشیر نامید. نام این بهمن پادشاه داستانی كیان در اوستا نیامده ولی در بندهش از نوشته‌های پهلوی نام او «وهومن سپند داتان» یعنی بهمن پسر
______________________________
(1). برای آگهی بیشتر درباره امشاسپند بهمن در آیین زردشتی نگاه كنید به فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود، بخش نخست، تهران 1326 خورشیدی، ص 72- 78.
ص: 371
سپنددات آمده «1»، و در زند و هومن یسنایا بهمن پشت با عنوان كی‌ارتخشیر خوانده شده است «2»، و در تواریخ اسلامی نیز مانند تاریخ حمزه (ص 37) و طبری (ص 686) و الاثار الباقیه (ص 105) و مجمل التواریخ (ص 30) به همین نام كی‌اردشیر ذكر شده است. ظاهرا بهمن به عنوان وصف با نام او توأم ذكر می‌شده به صورت «بهمن اردشیر» یعنی اردشیر دارای منش نیك.
بهمن اردشیر در دوران پیش از اسلام نام یكی از كوره‌های جنوبی سرزمینی هم كه امروز به نام «عراق» خوانده می‌شود بوده؛ ظاهرا نام آن كوره یا طوج از نام همین پادشاه داستانی گرفته شده. این كوره جزء فرات ابلّه «بصره دوران اسلامی» بوده و به جزیره میان رودان كه «آبادان» كنونی در یك طرف آن واقع بوده است منتهی می‌شده «3» و چون دو رود دجله و فرات در همین منطقه بهمن اردشیر به هم می‌پیوسته‌اند ازاین‌رو آن رود بزرگ را هم كه بعدها به شط العرب معروف گردید «بهمن اردشیر» می‌خواندند و هنوز هم شاخه‌ای از رود كارون كه در خوزستان جاری است به همین نام بهمن اردشیر به صورت مخفف آن بهمنشیر خوانده می‌شود.
در دوران پیش از اسلام یكی از استانهای دوازده‌گانه عراق نیز به نام «استان شادبهمن» خوانده می‌شده كه می‌توان احتمال داد كه آن استان هم به نام همین پادشاه خوانده شده است. استان شادبهمن یكی از دو استانی بوده كه از دو رود دجله و فرات هر دو آبیاری می‌شده‌اند و استان دیگر نامش «شادشاپور» بوده. «4»
در تاریخ داستانی و در داستانهای پهلوانی ایران بهمن دارای نام و آوازه‌ای بزرگ است. نام بهمن با داستان بزرگترین پهلوان ایران یعنی رستم و
______________________________
(1). در الاخبار الطوال دینوری هم نام اسفندیار به صورت اسفندیاذ آمده. كه نزدیكتر به اصل پهلوی آن است، الاخبار و الطوال، القاهره 1960، ص 26.
(2). به نقل دكتر صفا در حماسه‌سرائی در ایران، ص 501.
(3). الاعلاق النفیسه، ص 103- 104، «و بمیسان اندر بهمن اردشیر كرد و آن را فرات بصره همی خوانند. مجمل التواریخ، ص 54.
(4). بلدان الخلافة الشرقیة.
ص: 372
دودمان سام نریمان درهم آمیخته و در بسیاری از داستانهای مربوط به این دودمان نام او در میان است. از هنگام جوانی او كه اسفندیار پدرش در جنگ با رستم و به دست آن پهلوان كشته شد، بهمن در آن هنگامه بوده و در آن داستان جایی داشته است. و با آنكه پس از آن واقعه رستم چندین سال بهمن را نزد خود نگه داشت و مانند فرزند خود در تربیت او كوشید پس از چند سال كه بهمن پس از نیای خود گشتاسب به شاهی رسید به كین خواهی پدر به زابلستان لشكر كشید و چون در این زمان رستم در جنگ با شاه كابلستان و به حیله برادرش شغاد كشته شده بود بهمن، زال پدر رستم را دربند كشید و به زندان كرد و فرامرز پسر رستم را در جنگ اسیر كرد و او را به دار آویخت و خانمان آنان را ویران كرده و تاراج نمود و هرچند سرانجام زال را به اندرز وزیرش پشوتن آزاد كرد «1» ولی از آن پس دیگر نام و آوازه‌ای از دودمان رستم و زال و سام نریمان بدان‌سان كه پیش از این بود در تاریخ داستانی ایران برجای نماند.
در داستانهای پهلوانی ایرانی داستانی هم به نام همین بهمن وجود داشته كه در اواخر قرن پنجم یا اوائل قرن ششم هجری آن را شاعری كه صاحب مجمل التواریخ نامش را «حكیم ایرانشاه بن ابی الخیر» نوشته به نام بهمن‌نامه به نظم درآورده است. «2»
نام این كتاب را به صورت اخبار بهمن صاحب مجمل التواریخ جزء مآخذ كتاب خود ذكر كرده «3» است و مطالبی هم كه در پادشاهی بهمن آورده «4» خلاصه‌ای از این داستان است. «5»
______________________________
(1). شرح این وقایع را می‌توان در شاهنامه دید.
(2). مجمل التواریخ، ص 92.
(3). مجمل التواریخ، ص 2.
(4). مجمل التواریخ، ص 53 و 54. تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی ج‌4 372 بهمن اردشیر ..... ص : 370
(5). برای توضیح بیشتر درباره این داستان نگاه كنید به حماسه‌سرائی در ایران تألیف دكتر ذبیح الله صفا، ص 275 به بعد.
ص: 373

تاریخ داستانی و تاریخ رسمی ایران‌

تاریخ داستانی سلسله كیانیان از دوران سلطنت بهمن پسر اسفندیار كم‌كم به تاریخ رسمی سلسله هخامنشی نزدیك می‌گردد به‌طوری كه آخرین پادشاه سلسله كیانی یعنی دارای دارایان «1» نواده همین بهمن، با آخرین پادشاه سلسله هخامنشی دارای تاریخ و سرگذشت واحدی می‌شوند و در واقع از این زمان تاریخ داستانی ایران با تاریخ رسمی آن یكی می‌شود و عناصر تاریخی جای عناصر داستانی را می‌گیرند. در تاریخ داستانی ایران حمله اسكندر به ایران در زمان دارای دارایان اتفاق می‌افتد و همو است كه در جنگ با اسكندر مغلوب می‌گردد و به دست دو تن از خاصان خودش كشته می‌شود و این واقعه در تاریخ رسمی ایران سرگذشت داریوش آخرین پادشاه هخامنشی است، و چنانكه مسعودی گوید این دارا در فارسی داریوش خوانده می‌شده «2» و در الاخبار الطوال هم به نام داریوش ذكر شده. «3»
در نتیجه آمیخته شدن روایات داستانی با وقایع تاریخی كه چنانكه گفتیم از شرح سلطنت بهمن رفته‌رفته شروع گردیده، اخبار و روایات مربوط به بهمن و جانشینان او بسیار درهم ریخته و جابه‌جا شده و برای نمونه درهم آمیختگی می‌توان موارد زیر را ذكر نمود.
1. صفت درازدست كه برای بهمن در شاهنامه و در مآخذ دیگر عربی مأخوذ از خدای‌نامه ذكر شده «4»، به نقل بیرونی از قول مورخان مغرب «5» لقب اردشیر بن اخشویرش است كه اردشیر پسر خشایارشا می‌شود. بیرونی درباره
______________________________
(1). در غرر اخبار ملوك الفرس، ص 204 به نام دار الاصغر خوانده شده.
(2). و الفرس تسمی دارا هذا باللغة الاولی من لغاتهم داریوس، مروج الذهب به تصحیح شارل بلا انتشارات دانشگاه لبنان، بیروت 1966، ج 1، ص 273.
(3). فلما تم لدارا اثنتا عشره سنه فی الملك حضرته الوفاه، فاسند الملك الی ابنه دارا ابن دارا و هو الذی یعرف بداریوش، مقارع الاسكندری (الاخبار الطوال، ص 29).
(4). در مآخذ عربی به صورتهای طویل الیدین و طویل الباع آمده «الاثار الباقیه»، ص 105 و 111.
(5). الاثار الباقیه، ص 111.
ص: 374
اردشیر اخشویرش گوید: «و هو الملقّب بمقر و شرای طویل الیدین» مقروشر صورت عربی نشده لفظی یونانی است كه ترجمه درازدست یا درازانگل فارسی بوده. اصل كلمه یونانی ماكروخئیر است كه در تواریخ یونانی لقب اردشیر اول هخامنشی ذكر شده. مورخان یونانی همین اردشیر را به لقب ... گفته‌اند و به گفته ایرانیان از نوشته‌های یك نفر نویسنده سریانی كه مآخذ او كتابهای یك نفر وقایع‌نگار یونانی بود، با شاهنشاه اردشیر (راتخشتر) كه اسم او دوباره از بدو تأسیس شاهنشاهی ساسانی معروف عموم شده بود، نیز آشنا شده و او را بی‌دغدغه همان بهمن «1» می‌پنداشته. در ضمن نیز لقب درازدست، كه در شاهنامه البته اسمی از آن نرفته و فقط در متنهای عربی بیش می‌آید، پذیرفتند.
2. در تاریخ داستانی بهمن را زنی بوده به نام همای. همای بنا به روایت فردوسی و سایر مآخذ اسلامی مستند از تاریخ رسمی ایران دختر بهمن «2»، ولی در داستان بهمن‌نامه همای دختر خدیو مصر است. «3» و در مجمل التواریخ نیز بهمن را دو زن بوده یكی به نام كسایون (ظ كتایون) دختر پادشاه كشمیر و یكی دختر پادشاه مصر «4»؛ و هم در مجمل التواریخ در شرح وفات بهمن آمده كه: «وصیت پادشاهی به دخترش كرد- چهر آزاد- كه او را همای لقب بود» «5» كه در تواریخ به گونه‌های مختلف چهر آزاد و شهر آزاد و شهرزاد آمده، كتاب هزار و یك شب و شهرزاد چهره اصلی آن كتاب به ذهن خطور می‌كند و با مراجعه به آنچه در بعضی مراجع و مآخذ تاریخی یا داستانی آمده معلوم می‌شود كه بین داستان
______________________________
(1). یكی بودن این دو نفر را اول از همه ابن كلیی (وفات تقریبا 820) در تاریخ طبری جلد 1، ص 687 تصدیق كرده است. اما از توافق كامل شاهنامه با نویسندگان عربی زبان برمی‌آید كه مآخذ قدیمی‌تری داشته است.
(2).
یكی دخترش بود نامش همای‌هنرمند و با دانش و پاك رای
همی خواندندی ورا چهرزادز گیتی بدیدار او بود شاد
پدر در پذیرفتش از نیكویی‌بدان دین كه خوانی ورا پهلوان
(3). به نقل دكتر صفا در حماسه‌سرایی، ص 278.
(4). مجمل التواریخ، ص 53.
(5). همان مأخذ، ص 54.
ص: 375
بهمن و همای و چهره‌های اصلی آن كتاب هم خلط و آمیختگی وجود دارد.
مثلا ابن ندیم در كتاب الفهرست در مقاله هشتم درباره كتابهایی كه در قصه‌ها و حكایات و افسانه‌ها تألیف شده پس از ذكر كتاب هزار افسان و كیفیت تدوین آنها گوید: «بعضی گفته‌اند كه این كتاب را برای همای دختر بهمن تألیف كرده‌اند» «1». دگوی خاورشناس هلندی از تحقیقات خود درباره كتاب هزار و یك شب به این نتیجه رسیده كه این كتاب با سفر استر در تورات و قسمتی از كتاب شاهنامه همگی از یك منبع سرچشمه گرفته‌اند و به نظر او «هما» ی شاهنامه یعنی همان چهرزاد و همسر یا دختر بهمن با شهرزاد هزار و یك شب و «استر» توراة طوری به هم شباهت دارند كه گویی هر سه یك نفرند «2» و ما بدون اینكه بخواهیم در رد یا قبول این نظر سخنی گوئیم باید به این موضوع توجه كنیم كه بسیاری از مطالب مربوط به این سه شخص طوری به هم آمیخته كه خود نمونه‌ای از آشفتگی مطالب تاریخی و داستانی ایران در این دورانی است كه كم‌كم دوران داستانی به دوران تاریخی نزدیك می‌شود. مثلا فردوسی و بعضی از مآخذ هم ردیف آن چهرزاد را نام خود همای می‌دانند ولی مسعودی در یك جا شهرزاد را نام مادر همای می‌نویسد «3» و در جای دیگر مادر همای را به نام دنیارزاد می‌خواند و او را زن سهراسف بن یستاسف (ظاهرا گشتاسب بن سهراسف) و یهودی می‌داند و می‌نویسد كه همای از طرف مادر از نسل بنی اسرائیل است «4» و باز در جای دیگر می‌نویسد كه مادر بهمن از بنی اسرائیل بود، از فرزندان طالوت المك، و او یعنی بهمن همان پادشاهی بود كه بخت نصر را مرزبان عراق ساخت و او را مأمور قلع و قمع یهودیان ساخت. و باز از گفته دیگری نقل كرده كه بهمن
______________________________
(1). الفهرست، ص 304 (در عبارت الفهرست نام همای حمانی ذكر شده، «و قد قیل ان هذا الكتاب الف لحمانی ابنه بهمن.»
(2). رجوع شود به مقدمه آقای علی اصغر حكمت بر كتاب هزار و یك شب.
(3). ثم ملك حمایه بنت بهمن بن اسفندیار، و «كانت تعرف بامها شهر آزاد ...» مروج الذهب، به تصحیح شارل پلا- انتشارات دانشگاه لبنان بیروت 1966، ج 1، ص 272.
(4). مروج الذهب، ج 1، ص 265.
ص: 376
بنی اسرائیل را از بابل (عراق) به اورشلیم فرستاد و مدت اقامت بنی اسرائیل را در عراق هفتاد سال نوشته است و گوید كه بازگشت بنی اسرائیل به بیت المقدس در زمان كوروش فارسی بود كه مادرش یهودی بود و از جانب بهمن بر عراق حكومت می‌كرد و بعضی نیز گفته‌اند كه كوروش خودش مستقلا پادشاه بود و او پس از بهمن به پادشاهی رسید. مسعودی پس از نقل این اقوال اخیر گوید: «ولی اینها در همه تواریخ قدیم نیامده» «1»، و از اینجا معلوم می‌شود كه دینوری این مطالب را از مآخذ دیگری غیر از مآخذ عمومی دوره ساسانی نقل كرده است.
مسعودی در شرح سلطنت سهراب نیز گوید كه بسیاری از ناقلان اخبار گفته‌اند كه بخت نصر كارگزار این پادشاه بر عراق بود و او بود كه اسیرانی از بنی اسرائیل با خود آورده بود و از آن جمله زنی بود به نام دنیارزاد كه او را به زنی گرفت و همو باعث بازگشت بنی اسرائیل به بیت المقدس گردید. «2» طبری نام مادر بهمن را استیر ذكر كرده و هما را هم به نام شهرزاد خوانده و در كتاب هزار و یك شب نیز نام دنیارزاد با نام شهرزاد آمده و در آنجا دنیارزاد و مهرمانه یا بانوی حرمسرا است. و بنا به قول دینوری، بهمن چون زنی یهودی داشت دین یهود پذیرفت اما چندی بعد دست از این آیین برداشت و به كیش سابق بازگشت «3»؛ و هم دینوری آزاد كردن بازماندگان اسیران اسرائیلی را به بهمن نسبت می‌دهد و گوید پیش از آنكه به پادشاهی رسد ابراخت دختر سامال نوه سلیمان بن داود را به زنی گرفته بود، و حكومت شام را بر برادرزنش ردبیل واگذار كرد و او را مأمور همراهی اسیران و تجدید بنای بیت المقدس كرد. «4» و چنانكه به وضوح دیده می‌شود حوادث دوران بهمن شاه داستانی كیانی با وقایع دوران هخامنشی و به خصوص دوره كوروش و داریوش پادشاهان تاریخی ایران درهم آمیخته است.
______________________________
(1). مروج الذهب، ج 1، ص 272.
(2). مروج الذهب، ج 1، ص 269.
(3). الاخبار الطوال، ص 27.
(4). الاخبار الطوال، ص 26.
ص: 377

هزار و یكشب و داستان استر

دگوی بین زمینه‌های اصلی حكایات هزار و یك شب با داستان استر در تورات شباهتهای زیادی یافته است. مثلا استر زن پادشاه است و به علت نافرمانی شاه او را طلاق می‌گوید و در هزار و یك شب هم زن شاه به او خیانت می‌كند و شاه او را به قتل می‌رساند. و در اینجا می‌توان به گفته دگوی درباره شباهت این دو حقه با حكایت بهمن و همای این را هم افزود كه در داستان بهمن هم زن بهمن «كتایون» دختر پادشاه كشمیر به او خیانت می‌ورزد و به دستیاری عاشقش لؤلؤ بر او قیام می‌كند. در داستان استر آمده كه هر شب برای شاه دختری زیباروی از اطراف می‌آوردند و فردای آن روز او را به جای دیگر می‌بردند، و در هزار و یك شب آمده كه هر شب شاه با دختری هم‌بستر می‌گشت صبح او را به قتل می‌رساند. در سفر استر آمده كه استر در طول اقامت خود در نزد شاه دل او را به دست آورد و ملكه شد و شهرزاد هم با داستانهای خود دل شاه را به دست آورد و از كشته شدن نجات یافت. و در سفر استر ملكه باعث شد كه زنان از خشم شاه و خطر قتل در امان مانند و شهرزاد هزار و یك شب هم همین كار را كرد. در سفر استر دوستی بانوی حرمسرا را جلب كرد و به نصیحت او رفتار كرد تا در چشم شاه عزیز شد و در هزار و یك شب هم شهرزاد با دوستی دنیارزاد كه به قول ابن ندیم قهرمانه یعنی بانوی حرمسرا بود دل شاه را به دست آورد. در سفر استر آمده كه شاه برای رفع بی‌خوابی فرمان داده بود كه برای او كتاب تاریخ بخوانند و در داستان هزار و یك شب هم شهرزاد برای شاه قصه می‌گوید. دگوی گمان می‌كند كه زمان تألیف این دو كتاب یعنی هزار و یك شب و سفر استر بنابر آنچه در الفهرست آمده تقریبا باهم مطابق است یعنی در حدود 300 سال قبل از مسیح.
به‌هرحال آنچه از مجموع این اخبار و حكایات برمی‌آید این است كه در شرح وقایع دوره اخیر كیانیان و به خصوص از زمان بهمن اسفندیار به بعد قدری داستانها و اخبار و قصه‌ها و اساطیر با وقایع تاریخی دوران هخامنشی به
ص: 378
هم آمیخته كه هرچند به دست آوردن مطالب حقیقی اگر غیر ممكن نباشد؛ لااقل بسیار دشوار است ولی بدون شك تحقیق در این زمینه‌ها برای روشن شدن بسیاری از وقایع تاریخی و یا سرچشمه‌های تاریخی بعضی از داستانها و افسانه‌های قدیم بسیار مفید و ثمربخش خواهد بود.
این را هم اضافه كنیم كه هرچند شاهی كه در قصه استر به نام «اخشویرش» ذكر شده مورخان او را با خشایارشا منطبق می‌كنند، ولی مورخان یهود و از آن جمله به خصوص «یوسیفوس» اخشویرش را اردشیر درازدست می‌دانند یعنی همین بهمن بن اسفندیار شوهر یا پدر همای چهرازاد.

نمونه‌ای از خرد منسوب به بهمن‌

پس از ذكر این مطالب كه برای شناختن بهمن از نظر روایات زردشتی و سنّتهای ملّی و علل شهرت نام او در تاریخ داستانی ایران ضروری می‌نمود این نكته را هم باید ذكر كرد كه این قطعه كه به بهمن نسبت داده شده با سایر قطعاتی كه در آثار اخلاقی ساسانی به حكمای دیگر منسوبند فرق زیادی ندارد و این هم در همان زمینه‌ها است. این قطعه به صورت سؤال و جواب است ولی نه مانند سؤال و جواب بین دو نفر، بلكه گزارشی است از یك گفت‌وگوی دسته جمعی كه اگر بخواهیم آن را با مصطلحات روز بیان كنیم باید بگوئیم صورت جلسه‌ای است از یك مجلس اخلاقی و تربیتی كه در محضر شاه تشكیل شده و حاضران در آن‌كه عده‌ای از حكما و علما بوده‌اند در مسائلی كه به وسیله شاه مطرح می‌شده هریك نظر خود را بیان می‌داشته‌اند.
اینك بپردازیم به اصل قطعه:
شاه بهمن شیفته سخن نیك بود آن را برتر می‌شمرد و ندیمان و همنشینان خود را نیز با آن برتری می‌بخشید. روزی دانشمندان زمان خود و دانایانی را كه به فهم و حكمت به نام بودند گردآورد و به آنان گفت:
من شما را برای امر مهمی كه به اندیشه‌ام گذشته و برای اموری كه
ص: 379
می‌خواهم بدانها معرفت حاصل كنم گرد آورده‌ام و اینك آنها را از شما می‌پرسم، باید كه هریك از شما بی‌هیچ‌گونه شتابی رای خود را با همه خرد و فهمش به كار گیرد و بی‌اندیشه و تأمل به پاسخ مبادرت نورزد.
به من خبر دهید از گرانمایه‌ترین چیز، آن چیز كه بیش از همه كسانی را كه به شرف قدیم خویش تكیه ندارند از پستی به بلندی رساند.
همه یك زبان گفتند: آن نیكی و دانش است، اینها هستند كه مردم بزرگوار را بزرگی افزایند، و بندگان را به جای پادشاهان نشانند.
شاه گفت: این سرآغاز همه كارهای دنیا و دین است اگر با خرد همراه باشد، زیرا استواری هر بنا بر پایه آن است، و پایه هر كار فهم است، و استواری آن با رای اصیل است، و رای جز با دانش صورت نبندد و دانش را جز خرد پایه‌ای نیست.
پس از آن گفتند: چیزها به گونه‌های مختلفند، برخی نگهبانند و برخی نیازمند نگهبان. آنچه نیازمند نگهبان است مال است و آنچه خود نگهبان است خرد است.
برخی از چیزها به سرقت می‌روند و برخی از سرقت در امانند، آنچه به سرقت می‌رود مال است و آنچه در امان است خرد است. بدین‌سان خرد نگهبان تو است و تو نگهبان مال.
مال از دزدی و خیانت و از ستم سلطان و آفتهای فراوان دیگری كه خیلی زود در آن رخنه می‌كنند در امان نیست، و خرد را از آنچه گفتیم آسیبی نرسد، و آفتی بر آن چیره نشود، نه زورگویی آن را به زور بستاند، و نه حیله حاسدان در آن كارگر افتد.
هرگاه خردمند از مال بی‌بهره ماند با خرد خود تواند زندگی كند، ولی نادان بی‌خرد با مال خود زندگی نتواند كرد، و كسی كه با خرد زندگی نكند از شناخت نیك و بد و نظر در عاقبت كارهای پسندیده و ناپسند محروم ماند، و چون زندگی كسی از چنین خصلتهایی تهی ماند خیری در آن نباشد، به ویژه در
ص: 380
پادشاهان كه نیاز آنها به چنین خصلتها بیشتر است، زیرا آنان گردانندگان امور و سران و مربیان هستند و دیگر مردمان پیروان ایشانند. و پادشاهان به اصلاح نفس خویش نیازمندترند، بدان سبب كه رعیت به صلاح آنان اصلاح گردد و به فساد آنان به تباهی افتد. گلّه جز با چوپان پای نگیرد، چنانكه تن را هم بی‌سر قوامی نباشد. قوام پادشاهی هیبت است، و هیبت شاهی جز با دادگری حاصل نشود.
نیاز ادب و مروت به خرد همچون نیاز تن به خورش و نیاز شهر به آب و آبادانی است. بدین‌سان ادب و مروت به خرد نیازمندند و خرد از آنان بی‌نیاز است و آنچه بر خرد دلالت كند منافع نیك آن در پرهیز از گناهان است.
خوش‌بختی با خرد قرین است، و آنكه از خرد برخوردار باشد خرد او را به وسایل خوش‌بختی راه نماید. و هر آنكه خوش‌بختی یافت كمال مطلوب خود را یافته است، چون خوش‌بختی خود غایت هر مطلوب است.
بزرگ آن گروه گفت: نشانه خرد آن است كه بنده خود را از نفس خویشتن حفظ كند و با صبر و تأمل خویش را از گزند شتاب‌زدگی نگه دارد و مركب سركش هوس را به تربیت در فرمان خرد خویش نهد. چون خرد و هوس با هم ناسازگارند، آن دو را بر این نفس هریك فرمانی خلاف دیگری باشد. خرد برای نفس ناخوشایند و هوس برای او دلپذیر است، زیرا هوس لذتها و شهوتها را به او ارزانی می‌كند و خرد او را از آنچه ناروا و ناپسند است باز می‌دارد، و او را از عواقب آنها برحذر می‌دارد. و نفس آدمی بدان‌چه به هوس نزدیكتر باشد تندتر روی آورد و از آنچه بر وی سنگینی كند بی‌تابی نشان دهد.
آنگاه پادشاه به آنها گفت: همه بر سخنی اتفاق كنید كه با اختصار همه مكارم اخلاق را دربر گیرد.
بزرگ آن گروه آغاز سخن كرد و گفت: آن كس كه كرده نیك خود را هر قدر هم بزرگ باشد كوچك شمارد و آن را نهان دارد، و سپاس كسی را كه بدو نیكی كرده بزرگ شمارد هر قدر اندك باشد او شایسته ستایش است و حق نعمت خداوند را به جای آورده است.
ص: 381
دیگری گفت: كسی كه به نیكی پیشدستی كند، پیش از آنكه نزد وی آبروی در گرو سؤال نهند سزاوار تمجید است.
دیگری گفت: ای پادشاه سخنی كه همه مكارم اخلاق را در خود جمع داشته باشد این است: كسی كه چون نعمت بدو رسد از جای نشود و كبر و نخوت نفروشد و چون نعمت از او روگردان شود به دارندگان نعمت رشك نبرد.
شاه گفت: نیكو گفتید ولی كسی كه مروّت را از هر سو در خود جمع كرده و شرف و بزرگی را فراهم آورده باید از تسلط بر دیگران چشم پوشد، هرچند توانا و قادر باشد و رساتر از این، این است كه سخنان زننده فقرا را تحمل كند و نسبت به مردمی كه به خواری كشیده شده‌اند بردبار باشد و در هنگام قدرت و توانایی به عفو بخشایش گراید.
دیگری گفت: من چون بر اخبار روزگار خود وقوف یافتم، و در رعایت ادب كوشیدم، و در شناخت طبقات مردم رنج بردم، به امری عظیم آگاه شدم، و در اخلاق به رازی نهان پی بردم، و این دو را با توجه دل و اهتمام اندیشه به دست آوردم. و این بدان سبب بود كه من از یك چیز رهایی یافته بودم و به دو چیز روی آورده بودم، در من شش خصلت بود.
اما آنچه از آن رهایی یافتم شهوت و دنیادوستی بود و آنچه بدان روی آوردم، یكی پندگیری از عبرتهای روزگار بود و دیگری برحذر بودن از گردش روزگار.
و اما شش خصلت كه در من بود: یكی اینكه من رشك و حسد را هنگامی كه سر برآورد و در جنبش آمد از بیخ كندم. و دیگر اینكه هوای نفس را چون برخلاف حق میل كرد مقهور ساختم. و دیگر اینكه كینه‌ها و حسدها را در خود كشتم و دیگر اینكه در هنگام بروز حوادث و بلیّه‌ها به امید فرجام نیك شكیبایی پیشه ساختم. و دیگر اینكه سلامت نفس را جزء منش خویش ساختم. و دیگر آنكه در زندگی سربار دیگران نشدم. و بعضی از این خصلتها مرا به دست یافتن به خصلتهای دیگری یاری نمود. برخی را من در طبیعت خویش و
ص: 382
بی‌تكلف حاصل كردم، و برخی را به یاری خداوند تعالی به اصلاح آن توفیق یافتم، و با ریاضت و ادب‌آموزی بدان دست یافتم.
دیگری سخنی در موعظت گفت: «برای آنچه می‌خواهی به دست آوری از نفس خویشتن وسیله‌ای ساز با عدالتی كه شائبه خیانت در آن نباشد و راستی كه به دروغ آمیخته نباشد. خواسته‌های خود را با انصاف و میانه‌روی قرین ساز.
آنان كه به زودی به جزای اعمال خود رسیدند كسانی بودند كه آن‌چه را دوست داشتند و هوس كردند با ستم به طلب آنها برخاستند و به باطل در كارهای بزرگ كوشیدند و بدین سبب به مقصود خود نرسیدند و سرافكنده باز گشتند. بهترین چیزی را كه در نزد خردمندان و دانایان یافتی، نگهدار و بر آن بیفزای. و زنهار به پشت‌گرمی كارهای نیك كه در گذشته از تو سرزده گرد كارهای ناپسند نگرد، و گمان مبر كه نیكی‌های تو بدی‌هایت را می‌پوشاند زیرا بدی اندك در گفتار و كردار، نیكیهای بسیاری را نابود می‌سازد