گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم
مقدمه‌





این پنجمین و آخرین جلد از كتاب تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی است كه متأسفانه پس از درگذشت نگارنده آن، دكتر محمد محمدی ملایری، به انجام می‌رسد. دكتر محمدی بیش از شصت سال از حیات علمی و فرهنگی خود را به تحقیق و بررسی در این زمینه گذرانید.
دكتر محمدی در مقدمه جلد یكم چنین نوشت:
«مراد از انتقال در اینجا انتقال قدرت سیاسی و نظامی دولت ساسانی به دولت خلفا نیست كه در مدتی كوتاه صورت گرفته، بلكه انتقال تمدن و فرهنگ ملت ایران است از عصری با ویژگیهای خاص خود به عصر دیگری كه در آن در اثر برخورد با عوامل دیگر، و در مسیر تحول تدریجی و تاریخی خود، ویژگیهای دیگری هم یافته و به مقتضای اوضاع و احوالی كه بر آن گذشته به شكلی دیگر یا به زبانی دیگر هم درآمده، و به همین سبب بسیاری از بخش‌های مهم و اساسی آن را پرده‌ای از ابهام ناشی از تعریب پوشانده، و بخش‌های دیگری از آن هم در تاریكی‌های تاریخ باقی‌مانده است كه همه آنها برای شناخته شدن در انتظار پژوهشگران دانشمند و دل‌آگاهی هستند تا به پایمردی آنان پرده‌های ابهام كنار روند و از تاریكی‌های تاریخ به صحنه بحث و
ص: 8
تحقیق درآیند و از آنجا به روشنایی‌های تاریخ گام نهند.»
در جلد اول كتاب دوران قبل از حمله اعراب به ایران و زمینه‌های گوناگون ارتباط ایرانیان با اعراب و همچنین آشفتگیهای درونی دولت ساسانی در دوران اخیر آن بررسی گردیده. در جلد دوم با ادامه گفتگوهای اجمالی درباره دوران انتقال تقسیمات كشوری سورستان (عراق) یا دل ایرانشهر و استانهای آن مطرح گردید.
دنباله این مبحث در جلد سوم ادامه یافته و سپس در آن جلد سالهای اولیه سلطه اعراب بر ایران و دگرگونیهائی كه به همراه داشت و آشنائیهای اولیه اعراب با نظام دیوانی ایران بررسی شده. در جلد چهارم مباحث لغوی در ارتباط با ترجمه آثار فارسی و مترجمان آنها و پیوستگیهای تاریخی دو زبان فارسی و عربی و كمكهای زبان فارسی به زبان عربی مطرح گردیده، و این جلد به مطالب مربوط به دیوانها و بخصوص دیوان خراج و دیوان رسائل، و دبیران دیوان و نثر فنّی عربی اختصاص یافته است.
دكتر محمدی دو هدف از این پیگیری داشت: یكی بسط و گسترش آگاهی عمومی درباره جنبه‌هائی از تاریخ فرهنگی ایرانیان بود كه آنرا «دوران انتقال» خوانده، و تاكنون پنهان مانده و یا در یك قالب بیگانه گم شده بود، و دوّمی علاقمند كردن دیگران به این زمینه از تحقیق و تشویق آنان به دنبال كردن آن بود، و امید است كه این كتاب بتواند هر دو هدف نگارنده را برآورده كند.
در اینجا باید از پشتیبانی مادرم در طی سالهای پژوهش و تحقیق قدردانی كنم و بسیار خوشحال هستم كه من نیز توانستم در مدت چند سال گذشته برای به ثمر رسیدن این كار بزرگ به پدرم یاری دهم.
شاهرخ محمدی ملایری خردادماه 1382
ص: 9

گفتار یكم مشاغل دیوانی فارسی در دیوانهای عربی‌

اشاره

قلقشندی و كتاب «صبح الاعشی فی كتابة الانشاء»* مشاغل دیوانی فارسی در دیوانهای عربی* مشاغل دیوانی در دولت ساسانی و سندی درباره آن* گاه‌نامه* پسونددار* پسوندخانه* كلمات تركیبی‌

قلقشندی و كتاب «صبح الاعشی فی كتابة الانشاء»

مشاغل دیوانی كه با نام فارسی خود در سازمانهای خلافت راه یافته و تعدادی از آنها هم تا قرن هشتم هجری هنوز به كار می‌رفته، بیشتر از كتاب «صبح الأعشی فی كتابة الانشاء» گرفته شده كه یكی از مهمترین و پرمایه‌ترین كتابهایی است در فن دبیری دیوان و همه علوم و معارفی كه دانستن آنها برای دبیران دیوان ضروری بوده كه در زبان عربی تألیف شده است «1».
مؤلف این كتاب ابو العباس احمد بن علی بود كه چون در شهرك قلقشنده مصرزاده شده بود به قلقشندی معروف گردیده و دبیر دیوان انشاء در دربار مصر
______________________________
(1). قلقشندی در سال 756 در شهرك قلقشنده زاده شده، در اسكندریه به كسب دانش پرداخته، در سال 791 به دیوان انشاء در دربار مصر پیوسته، در سال 814 از تألیف كتاب صبح الاعشی فراغت یافته و در سال 821 وفات یافته است.
ص: 10
بود. وی در سال 791 كه به این دیوان پیوست به نوشتن كتابی در تقریظ قاضی بدر الدین رئیس دیوان انشاء پرداخت و در آن مطالبی را در اهمیت شغل دبیری و بسیاری از اصول آن گنجانید و چون آن را مختصر و محتاج شرح و تفسیر یافت كتابی مفصل در همین زمینه به نام «صبح الاعشی فی كتابة الانشاء» تألیف كرد كه در چهارده مجلد به چاپ رسیده است.
این كتاب هرچند در قرن هشتم و اوائل قرن نهم هجری تألیف شده و نامها و عنوانهایی هم كه در آن آمده مربوط به مشاغل و وظائفی است كه در همان دوران و پیش از آن در دربار پادشاهان مصر وجود داشته، ولی این وظایف و نامها و عنوانهای آنها را دولتهای مصر ایجاد نكرده بودند بلكه به گفته قلقشندی غالبا مشاغل و وظائفی بوده‌اند كه با نام آنها در دوره‌هایی خیلی قدیمتر از دوران او از خلافت عباسی به آنجا راه‌یافته و به همانگونه هم باقی مانده‌اند. بنابراین اینها هم به همان سرچشمه‌هایی برمی‌گردند كه در اینجا مورد گفتگو است، یعنی سرچشمه‌های ایرانی. قلقشندی در بیان این‌كه بسیاری از نامهای مشاغل و سازمانهای درباری مصر فارسی بوده‌اند- با اینكه مصر در دوران اسلامی در مجاورت ایران قرار نداشته- گوید: این وظائف در زمان خلافت فاطمیها «1» و ایّوبیها «2» از خلافت بغداد كه گردانندگانش غالبا فارسی‌زبان بودند به این كشور (یعنی مصر) انتقال یافته است. «3» نمونه‌هایی كه از این قبیل در
______________________________
(1). دولت فاطمیان از 297 هجری تا 567 هجری نخست در افریقا و سپس در مصر حكومت كرد. خلیفگان فاطمی چهارده تن بودند كه ده تن آنها مركز حكومتشان در مصر بود. از سال 356 هجری كه جوهر صقلّی سردار فاطمیان مصر را گشود، خلیفه فاطمی به نام معز الدین به آنجا انتقال یافت و از این پس قاهره مركز حكومت آنان گردید.
(2). حكومت ایوبی در سال 567 كه آخرین خلیفه فاطمی به دست صلاح الدین ایوبی كشته شد تأسیس گردید.
(3). «و السبب فی استعمال الفارسی منها (الالقاب) و ان كانت الفرس لم تلها فی الاسلام ان الخلافة كانت ببغداد و غالب كلام اهلها الفارسیة، و الوظائف منقوله عنها الی هذه المملكة، امّا مضاهاة كما فی الدولة الفاطمیة علی قلّة كما فی الاسفهسالار و اما تبعا كما فی الدولة الایوبیة فما بعدها (صبح الاعشی، ج 5، ص 453).
ص: 11
كتاب صبح الاعشی نقل شده از دو لحاظ برای مطالعه در چگونگی راه یافتن تشكیلات دیوانی ایران به جهان اسلام دارای اهمیت است. یكی از لحاظ استمرار آن در عراق كه هم مركز دولت ساسانی بوده و هم مركز خلافت عباسی گردیده و پیش از آن هم یكی از دو مركز مهم خلافت اموی بوده است، و دیگر از لحاظ انتقال همین تشكیلات از طریق خلافت عباسی به دیگر دولتهای اسلامی كه در شرق یا غرب تشكیل گردیده‌اند.

مشاغل دیوانی در دولت ساسانی و سندی درباره آن‌

پیش از آنكه به ذكر این وظائف در دوران اسلامی بپردازیم لازم است به این نكته هم توجه كنیم كه درباره مشاغل و وظائف دیوانی در دولت ساسانی دست‌كم یك كتاب از آن دوران هنوز تا قرن چهارم هجری در ایران وجود داشته و به نظر بعضی از مورّخان و دانشمندان اسلامی هم رسیده و مطالبی هم از آن در بعضی مآخذ اسلامی راه یافته بوده و آن كتابی بوده است كه به نام گاهنامه خوانده می‌شده و مسعودی در دو مورد از آن یاد كرده و در یك مورد هم آن را به‌گونه‌ای وصف كرده كه از خلال آن می‌توان موضوع و محتوای آن را به خوبی حدس زد. یكی از این دو مورد به مناسبت ذكری است كه مسعودی از یكی از كتابهای ایرانیان كرده كه در سال سیصد و سه هجری در شهر استخر فارس در یكی از دودمانهای اشراف ایرانی دیده بوده و گوید كه آن متضمن اخبار و دانشهایی بود كه من آنها را در هیچ‌یك از كتابهای ایشان مانند خداینامه و آیین‌نامه و گاهنامه ندیده بودم. «1» و دیگر به مناسبت ذكری است كه او از مقامها و مرتبه‌های بالای دولت ساسانی كرده كه اداره امور مملكت را در دست داشته‌اند و در این مورد چنین گفته است:
______________________________
(1). التنبیه و الاشراف، ص 106.
ص: 12

گاه‌نامه‌

ایرانیان را مراتبی هست كه بزرگترین آنها پنج مرتبت است.
نخستین و بالاترین آنها مؤبدان مؤبد است كه همه امور دینی كشور را زیر نظر می‌داشته، هم رئیس همه مؤبدان بوده و هم قاضی القضاة مملكت. مقام دوم بزرگفرمدار یا وزیر كه ناظر بر همه امور كشور بوده. و سوم اسپهبد كه امور سپاه را برعهده داشته و چهارم دبیربد كه همه امور دیوانی كشور را سرپرستی می‌كرده و پنجم هوتخشه‌بد كه اداره امور كارورزان، یعنی همه آنها كه شغل و حرفه‌ای داشته‌اند مانند صنعتگران و بازرگانان و كارگران و كشاورزان و از این قبیل را عهده‌دار بوده است. مسعودی پس از شرح این وظایف و تقسیمات آنها گوید: «و ایرانیان را كتابی است كه به آن گاهنامه می‌گویند. در این كتاب همه مراتب كشور ایران كه ششصد مرتبه است بر حسب ترتیبی كه به آن داده‌اند ذكر شده و این كتاب، از جمله آیین‌نامه» است «1» و درباره آیین‌نامه هم كه آن را به كتاب الرسوم ترجمه كرده گوید و آن كتاب عظیمی است در هزاران برگ كه به‌طور كامل جز در نزد موبدان و دیگر بزرگان و ریاستمداران یافت نمی‌شود. «2»
به جز آنچه در كتاب التنبیه و الاشراف مسعودی درباره بزرگترین مناصب دولت ساسانی آمده و به آن اشاره كردیم دو صورت دیگر از همین مناسب بزرگ یكی در تاریخ یعقوبی «3» و دیگری در كتاب دیگر مسعودی یعنی مروج الذهب «4» با كمی اختلاف در ترتیب آنها آمده است كه به نظر محققان این صورتها هم مانند آنچه جاحظ در كتاب التاج «5» درباره ترتیب مراتب دربار
______________________________
(1). التنبیه و الاشراف، ص 103 و 104. «و للفرس كتاب یقال له كهنامه فیه مراتب مملكة فارس و انّها ستمائة مرتبة علی حسب ترتیبهم لها و هذا الكتاب من جملة آیین‌ناماه».
(2). التنبیه و الاشراف، ص 104، «و تفسیر آیین‌ناماه كتاب الرسوم و هو عظیم فی الالوف من الاوراق لا یكادیو جد كاملا الّا عند المؤابذة و غیرهم من ذوی الرئاسات».
(3). تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 177.
(4). مروج الذهب، چاپ پلا، ج 1، ص 387.
(5). 2/ 9- التاج فی اخلاق الملوك، ص 25.
ص: 13
ساسانی ذكر كرده همه از همین كتاب گاهنامه گرفته شده‌اند. «1» صورتی هم از همین مناصب و طبقات در نامه تنسر آمده كه در یكی از گفتارهای پیش درباره آن توضیحی داده شده.
طبری در وصف دوران بهرام پنجم (بهرام‌گور) و وزیرش مهرنرسی كه صواب رأی وجودت تدبیر و نفوذش را در بین مردم ستوده، از سه پسر مهرنرسی و مقامهایی كه در دولت بهرام‌گور داشتند، كه یكی هیربذان هیربذ بود و دیگری مسؤول دیوان خراج و استریوشان سالار و سومی بزرگترین فرمانده سپاه (ارتشتاران سالار) سخن گفته و درباره سومی گوید: كه مرتبه او بالاتر از مرتبه سپهبد و همردیف مرتبه ارگبد (الارجبذ) بود (طبری 1/ 869)- (كریستن سن 193 و 343).
هرچند از مراتب ششصدگانه‌ای كه در كتاب گاهنامه برحسب ترتیب آنها ذكر شده بوده و شامل همه مناصب و مشاغل رسمی درباری و دولتی ایران در زمان ساسانیان بوده است، جز معدودی از مناصب مهم و درجه یك و بعضی از مشاغل درجات پائین‌تر در مآخذ اسلامی انعكاس نیافته ولی اثری را كه این كتاب در آشنایی مسلمانان با تشكیلات اداری و مالی ایران و حدود وظائف هر
______________________________
(1). كریستن سن، ص 57، 260 و 397. یكی از محققان به نام اشتاین در مقاله‌ای كه به عنوان «فصلی در احوال دولت ایران و دولت بیزانس» منتشر نمود و این سه صورت را در آنجا بررسی كرد، به این نتیجه رسید كه این سه صورت هر سه مربوط به یك دوره نیستند و اختلافی كه در آنها به نظر می‌رسد ناشی از این است كه هریك از آنها مربوط به دوره‌ای از دوره‌های دولت ساسانی است. براساس این نتیجه‌گیری قدیمترین این صورتها آن است كه یعقوبی نقل كرده و مربوط به دوران پیش از قباد اول است كه در بعضی از مناصب و مراتب تغییراتی داد. پس از آن از لحاظ زمانی صورتی است كه مسعودی در التنبیه و الاشراف آورده كه به نظر این محقق مربوط به دوره یزدگرد دوم می‌شود كه از سال 440 میلادی به سلطنت رسید و تازه‌ترین این صورتها آن است كه مسعودی در مروج الذهب آورده كه به نظر این محقق به عهد خسرو انوشیروان بازمی‌گردد. استاد كریستن سن كه این نظریه را پذیرفته، درباره جزئیات بعضی مراتب و تحولاتی كه در بعضی دوره‌های دولت ساسانی در این مراتب روی داده، به آن نظریه‌های مفیدی افزوده است.
ص: 14
یك و استمرار آنها در دیوان خلافت و به خصوص در دوران عباسی داشتند نمی‌توان در بحث و بررسی در كیفیت انتقال این مواریث فرهنگی به جهان اسلام نادیده گرفت. چون یكی از عواملی كه باعث گردید این مواریث در دوره‌های مختلف و نسلهای بعد كه با سنّتهای گذشته چندان آشنایی نداشتند همچنان استمرار یابد وجود همین نوشته‌ها بوده كه در همان قرنها در اختیار دبیران دیوان و وزیران قرار داشته است كه غالبا از خاندان‌های قدیمی ایران و آشنا به این قبیل نوشته‌ها بوده‌اند.
استاد فقید سعید نفیسی فهرستی از مناصب و درجات مهم و مشاغل رسمی دوران ساسانی را از روی اطلاعاتی كه توانسته بود از مآخذ مختلف تاریخی و پژوهشهای محققان به دست آورد در كتاب باارزش خود تاریخ تمدن ایران ساسانی «1» آورده و در آن نود و هشت منصب یا شغل را به ترتیب ذكر كرده و درباره هریك كم‌وبیش شرحی داده و تعدادی از مناصبی را هم كه از متون قدیم ارمنی به دست می‌آید بر آنها افزوده است، و هرچند هنوز باب تحقیق در بسیاری از آنها برای تشخیص صحیح و تعیین حدود و قلمرو آنها باز است، ولی به‌هرحال باید آن را گام بسیار مفیدی در راه‌یابی به تشكیلات دیوانی آن زمان و چگونگی انتقال آنها به جهان اسلام دانست.

جهبذ

در جزء منصبهای دیوانی كه از خوارزمی نقل كردیم منصبی هم بود به نام جهبذ كه خوارزمی آن را خازن یعنی خزانه‌دار معنی كرده و گوید وظیفه او در دیوان خراج آن بوده كه رسید مالیات مؤدیّان را بدهد. این كلمه صورت عربی‌شده گهبد یا گاهبد فارسی است كه گذشته از آنكه صورت آن تغییر مختصری كرده معنی آن هم با گذشت زمان دچار تحوّل گردیده و چون معنی آن در اصل با آنچه موضوع
______________________________
(1). این كتاب به همین نام در سال 1331 هجری خورشیدی جزء انتشارات دانشگاه تهران به شماره 146 چاپ شده و مطالبی كه در متن به آن اشاره شده از ص 236- 294 كتاب است.
ص: 15
كتاب گاهنامه بوده بی‌ارتباط نمی‌نماید توضیح مختصری درباره آن بی‌جا نخواهد بود.
واژه‌گاه در فارسی از روزگاران قدیم دارای معنیهای چندی بوده كه معروفترین آنها یكی زمان است، مانند شامگاه و چاشتگاه و نظائر اینها «1» و دیگری مكان است مانند دانشگاه و فرودگاه و امثال آنها كه پیوسته در زبان فارسی از دیرباز موارد استعمال فراوان داشته و امروز هم دارد. یكی از این معنیها كه از قدیم به كار می‌رفته و امروز هم به صورت جاه به كار می‌رود و در عربی هم به همین صورت راه یافته است «2» و همان هم موضوع سخن ما در اینجاست، مقام و مرتبه است كه هم در كتاب گاهنامه كه ذكر آن گذشت و هم در جهبذ كه جزء منصبهای دیوانی بوده در همین معنی به كار رفته است.
جهبذ در عربی به معنی نقّاد دانا و صیرفی و كسی كه شناسا به تمییز زر خوب از بد باشد استعمال شده و چنانكه از انساب سمعانی برمی‌آید این حرفه در زمان او معروف بوده، چه او گوید «حرفة معروفة فی نقد الذهب» و به گفته لغت‌نویسان عربی این كلمه شكل عربی شده گهبذ فارسی است. «3» چنین به نظر می‌رسد كه این معنی به قرینه معنی دیوانی آن‌كه خزانه‌دار بوده به‌تدریج برای آن پدید آمده است و ما معنی خزانه‌دار را در دیوان عربی اسلامی برای آن می‌یابیم. در اینكه آیا گاهبد (جهبذ) در دستگاه دیوانی ایران هم- دست‌كم در آن دوران كه آن دستگاه به دولت خلفا منتقل شده- همین معنی را داشته است، هر تسفلد بر این باور بود كه گاهبد در دیوان خراج ساسانی نگهبان مسكوكات و
______________________________
(1). و در همین معنی است گاه‌شماری برای حساب زمان كه آن را دانشمند فقید تقی‌زاده برای عنوان كتاب نفیس خود «گاه‌شماری در ایران قدیم» برگزیده و گاهنامه كه دانشمند فلكی آقای سید جلال الدین تهرانی برای مجموعه‌ای كه در همین زمینه منتشر می‌ساخت اختیار نمود.
(2). بی‌توجهی به این امر كه جاه در عربی معرّب گاه فارسی است نه عربی، علمای عربیّت را در توجیه معنای آن به فرض و تأویل واداشته است؛ بدین معنی كه چون برای آن اصلی در عربی نشناخته‌اند آن را مقلوب وجه شمرده و معنی مقام و مرتبه را از آن استخراج كرده‌اند.
(3). ن. ك. اقرب الموارد و المنجد.
ص: 16
نقدینه‌های خزانه بوده است؛ «1» یعنی تقریبا همان وظیفه‌ای كه خوارزمی در قرن چهارم برای آن ذكر كرده است، ما نمی‌دانیم كه نظر هرتسفلد مبتنی بر چه قرائن یا اماراتی است، ولی آنچه از تركیب این كلمه استنباط می‌شود این است كه عنوان گاهبد در اصل- یعنی در همان زمان كه این وظیفه در دربار ساسانیان به وجود آمده- منصب كسی بوده است كه اشراف بر مراتب و حفظ ترتیب آنها داشته و مانند مؤبد و سپهبد و هیربد و دبیربد، دارنده چنین منصبی هم یكی از بزرگان دربار ساسانی به شمار می‌رفته، و می‌توان احتمال داد كه اشراف بر امر خزائن هم به عهده او بوده یا بعدها جزء وظائف او شده است «2» و با از میان رفتن وظیفه اصلی و نخستین او كم‌كم در این شغل دوم شهرت‌یافته و در دیوان به عنوان نگهبان مسكوكات و نقدینه یا خزانه‌دار شناخته شده است. آنچه این نظر را تأیید می‌كند گذشته از تركیب لغوی این كلمه اشاره‌ای است كه در نوشته مسعودی درباره كتاب گاهنامه آمده و آن توجه به ترتیب این مراتب و مشاغل است برطبق اصولی كه در آن دوران مورد عمل بوده است. توجه به این گفته ازاین‌رو در موضوع مورد گفتگوی ما مهم است كه مسأله ترتیب درجات و بالا و پائین بودن آنها و دقت شدید در رعایت این امر ایجاب می‌كرده است كه برای حفظ این ترتیب و رعایت تمام اموری كه بدان ارتباط می‌یافته فرد یا دستگاهی وجود داشته باشد كه وظیفه او حفظ این مراتب و جلوگیری از اختلال یا تداخل آنها باشد و ازاین‌رو، هم منطقی و هم معقول به نظر می‌رسد كه چنین وظیفه‌ای بر عهده گاهبد بوده باشد و اگر بخواهیم آن وظیفه را در محدوده اصطلاحات امروز تعریف كنیم باید آن را با دستگاهی كه در حال‌حاضر مشرف بر سازمان
______________________________
(1). هرتسفلد، بایكولی، شماره 247، به نقل كریستن سن از او در ایران ساسانی، صفحه 118.
(2). سعید نفیسی در این‌باره نوشته است: یكی از اصطلاحات اداری و مناصب دوره ساسانی كه در دوره اسلامی هم مدتها در ایران رواج داشته و حتی تازیان آن را به كار برده‌اند اصطلاح گهبذست كه تازیان معرّب كرده و جهبذ گفتند و به جهایذه جمع بسته‌اند. ظاهرا این كلمه مشتق از گاه و گه به معنی مقام است و گهبذ گویا به معنی صاحب مقام و درجه باشد ... (تاریخ تمدن ایران ساسانی، ص 282- 281).
ص: 17
استخدام كشوری و كارمندان دولت و قوانین و مقررات مربوط به آنها است بسنجیم. و اگر آنچه را كه درباره حفظ طبقات و مراتب و درجات خاندانهای كهن كه آنها را اهل البیوتات می‌خوانده‌اند در تواریخ آمده و دفاتر و دیوان‌هایی كه برای این كار وجود داشته و آثار آن را در نامه تنسر «1» و جاهای دیگر می‌یابیم در نظر بگیریم شاید بهتر بتوانیم به منصب گاهبد و قلمرو وظیفه او در نظام دیوانی دولت ساسانی وقوف یابیم.
در اینجا باید به این نكته هم توجه داشت كه وقتی سخن از انتقال تشكیلات اجتماعی و نظام اداری از دورانی به دورانی یا از دولتی به دولت دیگر می‌رود مراد اصول كلی و قواعدی است كه آن تشكیلات و نظام بر آن متكی بوده و قابل انطباق با نیازمندیهای هر دولتی در هر دوره‌ای است، نه جزئیات و فروعی كه در هر دوران و در هر دولت به مقتضای زمان و مكان یا به حكم تحول تدریجی كه در اثر نیازمندیهای جدید در آنها حاصل می‌گردد صورت خاصی به خود گرفته‌اند و از ویژگیهای هر دولت به شمار می‌روند و چون باتوجه به این امور به وظائف و مناصب فارسی تباری كه در خلافتهای اسلامی به كار رفته‌اند نظر افكنیم چندین نكته در این زمینه به نظر می‌رسد كه توجه به آنها هم بی‌فائده نخواهد بود.
یكی از آن نكته‌ها این است كه در بسیاری از این وظائف و اصطلاحات اسلامی هنوز برخی از قواعد و اصولی كه در دوران پیش از اسلام برای بیان این وظائف در ایران مورد عمل بوده همچنان رعایت شده و پسوندها و پیشوندهایی كه برای بیان این‌گونه مشاغل به كار می‌رفته در این اصطلاحات اسلامی نیز همچنان به كار رفته و برای ساختن نامهای تازه برای وظائف جدید از همانها استفاده شده است؛ با این تفاوت كه بعضی از پسوندها مثل سردار و سالار و دار و مانند اینها زیاد به كار رفته و بعضی دیگر مانند بد كه در فارسی زیاد به كار رفته در عربی كم استعمال شده، مانند جهبذ، یا جوبذ و نظائر آنها.
______________________________
(1). نامه تنسر، تصحیح مجتبی مینوی، چاپ دوم، تهران، دی‌ماه 1354، ص 67- 64.
ص: 18
نكته دیگری كه قابل ذكر می‌نماید این است كه در بسیاری از اصطلاحات فارسی دیوان خلافت همان تحولی كه در زبان فارسی به مرور ایام در این اصطلاحات روی‌داده در آنها هم دیده می‌شود و چنین برمی‌آید كه پیوند این اصطلاحات در دیوان خلافت و در زبان عربی هم با زبان اصلی یعنی فارسی بریده نشده، بلكه به وسیله وزیران و دبیران فارسی زبان همچنان برقرار مانده است. ولی در بعضی از اصطلاحات عكس این فهمیده می‌شود، زیرا آنها صورتی دیگر به جز آنچه در زبان فارسی اسلامی برجای مانده به خود گرفته‌اند. به این‌گونه اصطلاحات در جای خود اشاره خواهد شد.
و از آنجا كه این اصطلاحات گذشته از اهمیّتی كه برای مطالعه در امر دیوان و مشاغل دیوانی و پیوستگی آنها در همه دولتهای اسلامی دارند، برای تحقیق در امر دادوستد لغوی و ادبی میان دو زبان فارسی و عربی و تحول آن در دوره‌های مختلف نیز اهمیّت فراوان دارند، ازاین‌رو در اینجا تا حدّی كه مقتضای مقام باشد این اصطلاحات توضیح و تفسیر خواهند شد.

دار

یكی از پسوندهای فارسی كه در مشاغل دیوانی عربی هم به كار رفته و برای ساختن اصطلاحات جدید از آن استفاده شده پسونددار است از فعل داشتن. این پسوند در فارسی اسلامی هم از قدیم تا امروز پیوسته به‌كار رفته و می‌رود، مانند مهماندار و حسابدار و صدها مثال دیگر ... از نمونه‌هایی هم كه از مشاغل دوران ساسانی نام و عنوان آنها در دست است می‌توان دریافت كه در آن دوران هم این پسوند برای همین منظور به‌كار می‌رفته، مانند بزرگفرمدار (بزرگ فرماندار) و استان‌دار و شهردار «1» و مانند اینها.
______________________________
(1). بزرگفرمدار، عنوان وزیر اعظم بوده است. شهرداران، بالاترین طبقه فرمانروایان بودند كه به عنوان شاه هم خوانده می‌شدند (كریستن سن، 95). استان‌دار به حاكم استان اطلاق می‌شد (كریستن سن، 139). پادشاهان طبرستان را استان‌دار می‌گفتند.
ص: 19
اینك چند نمونه از این مشاغل در دیوانهای عربی:
1- الأستدّار: مركب است از دو واژه فارسی استد از فعل ستاندن به معنی گرفتن و دار از فعل داشتن كه یك دال آن حذف و به تشدید بدل شده و یك كلمه گردیده و حرف تعریف عربی بر سر آن آمده است. استدّار لقب یا عنوان كسی بوده كه حساب دخل و خرج اموال سلطان یا امیری را برعهده داشته.
قلقشندی پس از ذكر اشتقاق و املاء و معنای این كلمه گوید بعضی از فضل‌فروشان آن را استادّار می‌نویسند كه درست نیست و برخی هم آن را استاذ الدّار می‌نویسند و می‌پندارند كه دار در اینجا عربی و به معنی خانه است و استاذ الدار به معنی بزرگ خانه كه این هم غلط است و صواب همان است كه عامّه آن را تلفظ می‌كنند، یعنی استدّار به معنی گرفتن و داشتن. «1»
2- البازدار: مركب از دو كلمه فارسی باز (مرغ شكاری معروف) و دار (دارنده) عنوان كسی بوده كه در هنگام شكار مرغان شكاری را به دست می‌گرفته و در ركاب سلطان و نزدیك او حركت می‌كرده است، در دربار مصر این كار از مشاغل خدمتكاران بوده «2» نه امرا. و برای مشاغل بالاتر در همین زمینه بازداری و تربیت مرغان شكاری عنوانهای دیگری داشته‌اند كه در جای خود به آنها اشاره خواهد شد. این كلمه به صورت بازیار هم در عربی به‌كار رفته و استعمال آن در زبان عربی قدیم است. در دوران اموی هم متصدی این شغل را بازیار می‌گفتند و این عنوان غطریف بن قدامه غسانی بازیار هشام بن عبد الملك بود. «3» از هردو صورت آن هم در عربی بزدره و بیزره به معنی بازداری یا بازیاری مشتق شده، و
______________________________
(1). صبح الاعشی، ج 5، ص 457. در نامه‌های صاحب ابن عباد نامه‌ای است به عنوان «الاستیذار» كه ظاهرا یكی از افراد نافرمانی بوده كه به فرمان دولت بویهی درآمده بوده و صاحب این نامه را در پاسخ‌نامه او و در اظهار ملاطفت و دلجوئی او نوشته و مصحّحان آن را در مجموعه رسائل صاحب زیر عنوان ( «و له فی التأنیس و بسط الامنه» ص 105) نهاده‌اند. آیا میان این دو كلمه از لحاظ لغوی ربطی هست؟.
(2). صبح الاعشی، ج 5، ص 469.
(3). محمد كرد علی، مقدمه كتاب البیزره، دمشق 1373 ه. ص 3.
ص: 20
در این فن كه در همه دوره‌ها اهمیّت و اعتباری داشته كتابهایی هم تألیف شده كه از آن جمله در مصر كتاب البیزره است كه آن را بازیار العزیز بالله خلیفه فاطمی كه در سال 386 هجری وفات‌یافته تألیف كرده بوده و چاپ شده و در دسترس است «1».
3- استادار الصّحبه: مركب از دو جزء، یكی استادار فارسی و دیگری الصحبه عربی. جزء اول آن ظاهرا از همان كلمه استدّار كه شرح آن گذشت گرفته شده زیرا در این شغل هم چنانكه قلقشندی ذكر كرده همان معنی كه در استدّار ذكر شد یعنی سرپرستی جمیع امور مالی ملحوظ است. و جزء دوم هم كه معنی مصاحبت می‌دهد از آن‌رو به آن اضافه شده كه باز به گفته قلقشندی دارنده این شغل از میان همه مشاغل نزدیكترین آنها به شخص سلطان و مصاحب او بوده است، چه وی كه همیشه یكی از بزرگان و امرا بوده تمام اموری را زیرنظر و اداره خود داشته كه با خوراك سرای سلطان و مهمانیهای بزرگ وی و تشریفاتی كه در جشنها و در موسمهای رسمی برگزار می‌شده سروكار داشته و سرپرستی امور مهمانانی هم كه از دور و نزدیك برای سلطان می‌رسیده و برای مدتی كوتاه یا بلند در دربار اقامت می‌داشته‌اند برعهده او بوده و همه كاركنان و خدمتكارانی كه در هر رشته از این امور خدمت می‌كرده‌اند زیرنظر و ابو ابجمعی او بوده‌اند و از آن جمله رئیس خوراك‌سرا كه او را اسباسلّار می‌گفته‌اند كه آن هم عنوانی فارسی بوده كه دچار تحریف شده است. «2»
4- الاستاداریّة: این توضیح باید اضافه شود كه در بیان حرفه صاحبان مشاغل در جائی كه در فارسی این معنی با افزودن یا در آخر كلمه بیان می‌شود مانند خزانه‌داری و مهمان‌داری و مانند اینها در عربی همین معنی با افزودن یة در آخر كلمه بیان شده، مانند خزانداریّة و مهمنداریّة در دو مثال بالا. بنابراین
______________________________
(1). البیزره، تألیف بازیار العزیز بالله الفاطمی، ابی عبد الله الحسن بن الحسین نظر فیه و علق علیه محمد كردعلی. مطبوعات المجمع العلمی العربی بدمشق 1372 ه برابر 1953 م.
(2). صبح الاعشی، ج 4، ص 13.
ص: 21
الاستاداریّة در اینجا حرفه و شغل استادار و تشكیلاتی بوده كه وی بر آن اشراف داشته، و آن سازمانی بوده است كه بر تمامی سازمانهای درباری كه همه آنها به نام «بیوت السلطان» خوانده می‌شده‌اند نظارت داشته و بر همه آنها فرمان می‌رانده و به همین جهت یكی از مشاغل بسیار مهم و معتبر به شمار می‌رفته و وظائفی را بر عهده داشته كه در زمان خود بسیار بااهمیّت تلقی می‌شده است، مثلا در موسمهای رسمی كه می‌بایستی سلطان از مقر خود خارج شده و به جائی برود، سرپرست این دستگاه بوده كه می‌بایستی با سواران و با تشریفاتی خاص، نخست به مقر سلطان برود و پس از خروج سلطان در ركاب او و نزدیك به او حركت كند. همچنین امر چاشنی‌گیری هم كه شرح آن در جای خود خواهد آمد و آن هم یكی از وظائف خطیر بوده و چاشنی‌گیر هم خود در مقام و هم‌رتبه استادار بوده زیر نظر او قرار داشته و اشراف كلی در این امر با استادار بوده است. و صاحب این مقام نه تنها اشراف بر امور دربار داشته، بلكه تمام امور مربوط به افراد منتسب به دربار هم- از مستمریها و وظیفه‌ها و مخارج آنها- در قلمرو اختیارات او بوده و به سبب اهمیت این شغل عادت بر این جاری بوده كه همیشه چهار نفر از امرا مشتركا مسؤول این شغل باشند كه یكی از آنها كه ریاست بر آنها را داشته از امرای درجه اول و سه دیگر از امرای درجه دوم باشند و گاهی هم بر این شمار افزوده می‌شد یا از آن كاسته می‌گردید. «1»
5- البرددار: مركب از دو كلمه فارسی پرده و دار و عنوان شغلی بوده است كه در فارسی هم معروف است. به گفته قلقشندی این عنوان در دربار مصر در اصل از آن كسی بوده كه در جلو پرده‌ای كه در مجلس سلطان كشیده می‌شده می‌ایستاده و به كسانی كه بنا بوده به حضور سلطان بروند اذن دخول می‌داده و این هم نخست از مشاغل خدمتگزاران و اتباع و حواشی بوده، ولی سپس یكی از وظائف دیوان شده و دارنده این عنوان در رأس عده‌ای به خدمت دیوان و دیوانیان می‌پرداخته است. «2»
______________________________
(1). صبح الاعشی، ج 4، ص 20.
(2). صبح الاعشی، ج 5، ص 468.
ص: 22
از میان منصبها و مشاغل دربار ساسانی كه در مآخذ تاریخی منعكس شده، منصبی هم به نام خرّم‌باش دیده می‌شود كه آن را مرادف با همین پرده‌دار و حاجب عربی دانسته‌اند. «1» از گفته جاحظ چنین برمی‌آید كه خرّم‌باش عنوان كسی بوده كه در مجالس بزم شاهان كه حاضران آن صرفا از خاصان و ندیمان بوده‌اند پرده‌دار و مراقب بوده كه حاضران مجلس از رسم و آیینی كه برای چنان مجالسی مقرر بوده تخطّی نكنند. وی گوید كه چنین شخصی از میان فرزندان اسواران یعنی از طبقات بالا و صاحب امتیاز برگزیده می‌شده و پس از مرگ او هم باز یكی از همان طبقه جای او را می‌گرفته. «2» باتوجه به این گفته و با توجه به معنی این كلمه كه دلالت بر شادی و خرّمی دارد، می‌توان حدس زد كه عنوان خرّم‌باش اختصاص به چنین شخصی برای چنین مجالسی داشته و برای این منصب در معنای تمام آن نام دیگری داشته‌اند كه شاید همین پرده‌دار بوده كه در عربی هم معرّب آن به صورت البرددار و هم ترجمه آن به صورت حاجب به كار رفته و آنچه این احتمال را قوت می‌بخشد كاربرد فراوان این عنوان در شاهنامه فردوسی است كه مأخذ آن مستقیما از پارسی ساسانی به فارسی اسلامی برگردانده شده بوده.
6- البندقدار: مركب از دو كلمه فارسی بندق و دار. بندق كه امروز در فارسی آن را فندق می‌گویند و بار درختی است معروف، در قدیم به گلوله‌ای كه با كمان مخصوصی می‌انداخته‌اند، به سبب شكل گرد و كروی آن نیز می‌گفته‌اند و در این تركیب بندقدار مراد همان معنی دوم است و بندقدار به گفته قلقشندی به كسی می‌گفته‌اند كه وظیفه او حمل این سلاح در ركاب سلطان یا امیر بوده و چون این وظیفه از وظائف جنگی به شمار می‌رفته بنابراین اختصاص به سران سپاه یا به اصطلاح قلقشندی به «ارباب السیوف» داشته است. «3»
7- جاندار: مركب از دو كلمه فارسی جان و دار و عنوان شغلی بوده كه
______________________________
(1). كریستن سن، ص 390.
(2). كتاب التاج فی اخلاق الملوك، ص 28.
(3). صبح الاعشی، ج 5، ص 458.
ص: 23
دارنده آن در روزهای رسمی كه سلطان به بارعام می‌نشسته، به امیران و دیگر بزرگان كه می‌بایستی بر سلطان وارد شوند اذن ورود می‌داده. قلقشندی گوید، احتمال می‌رود كه این شخص را از آن‌رو به این لقب می‌خوانده‌اند كه او حافظ و مسؤول جان سلطان بوده و می‌بایستی به كسانی اجازه ورود بدهد كه خود از آنها اطمینان داشته و از فرجام آن ایمن باشد. «1» این كلمه معمولا با امیر توأم می‌شده و امیر جاندار می‌گفته‌اند.
امیر جاندار گذشته از اینكه اذن دخول برای امیران می‌خواسته در جلو آنها هم به مجلس وارد می‌شده و آنها را راهنمایی می‌كرده، و از وظائف او این بوده كه به همراهی دوادار و كاتب السرّ كه دو تن از بزرگان دیوان بوده‌اند، «برید» را هم نزد سلطان می‌برده و در سفرهایی كه سلطان سواره حركت می‌كرده او پیوسته در اطراف او می‌گشته و از جان او حفاظت می‌كرده و هرگاه شخص سلطان قصد تعزیر یا قتل كسی را داشته، این كار در عهده همین امیر جاندار بوده كه متهم را نزد خود باز دارد. و چنین بازداشتی خطرناك‌ترین مراتب آن بوده زیرا در اینجا تكلیف زندانی می‌بایستی بی‌درنگ معلوم شود: یا عفو و آزاد گردد یا به قتل برسد. امیر جاندار خزانه‌داری و زرّادخانه را هم در اختیار داشته و معمولا این مقام را همیشه دو امیر با هم عهده‌دار می‌شده‌اند كه یكی از آنها از امیران درجه اول بوده است. «2»
در مجمل التواریخ در ذكر بزرگان دربار خسرو پرویز و مشاغل و سمت آنها، منصبی هم با همین عنوان جاندار دیده می‌شود و صاحب این منصب هم كسی به نام فریبرز ذكر شده، ولی درباره این شغل در آنجا توضیحی نیامده است. «3»
______________________________
(1). صبح الاعشی، ج 5، ص 459.
(2). صبح الاعشی، ج 4، ص 20.
(3). مجمل التواریخ، ص 96: «اندر عهد خسرو پرویز، دستور خرّاد برزین بود و مهتران: بندوی و گستهم خال وی بودند، و سپهبد فرهاد بود، و سمرگوی به روز، و منجّم برزین، و حاجب او نوش (انوش) بود و گنجور خورشید، و نوشین بازدار، و فریبرز جاندار بودش، و طبیب ماهوی خرّاد ...».
ص: 24
8- الجمدار: مركب از دو كلمه فارسی جامه و دار و عنوان كسی بوده كه وظیفه او اشراف بر تمام امور مربوط به جامه‌خانه و پوشش سلطانی بوده و این شغلی بوده كه از وظائف امیران و سران سپاه شمرده می‌شده. «1»
9- الجوكاندار: مركب از دو كلمه فارسی چوگان و دار، و لقب كسی بوده كه اداره امور مربوط به بازی چوگان و تهیه لوازم و ابزار آن و سایر تشریفاتی را كه به آن وابسته بوده بر عهده داشته و معمولا از سران سپاه انتخاب می‌شده است. «2»
10- الحوندار: حوندار كوتاه‌شده حیواندار است كه در اثر كثرت استعمال به این صورت درآمده و مركب از دو كلمه حیوان عربی و دار فارسی است و به كسی گفته می‌شده كه مسؤول و عهده‌دار پرورش و تربیت همه نوع مرغهای شكاری و حمل آنها به جایی بوده كه حیوانات شكاری را برای شكار تعلیم می‌داده‌اند. قلقشندی گوید كه در این شغل كه از مشاغل خدمتگزاران بوده، مراد از حیوان انواع مرغهای شكاری است نه حیوانات دیگر. «3»
11- الخزندار: كوتاه‌شده خزانه‌دار، مركب از دو كلمه خزانه عربی و دار فارسی است، كه در قدیم هم مانند امروز به سرپرست و مسؤول امور خزانه می‌گفته‌اند. قلقشندی پس از بیان معنی این كلمه به همین صورت كه گذشت، گوید برخی از نویسندگان فضل‌فروش خزندار را خازن الدّار می‌نویسند به گمان اینكه دار عربی و به معنی خانه است. و این نادرست است و درست آن همان است كه عامّه می‌گویند و بیان آن گذشت. «4»
12- الدوادار: از دو واژه دوا- كوتاه‌شده دوات- و دار فارسی، و این عنوان كسی بوده كه عهده‌دار دوات سلطان و وظائفی بوده كه بر آن مترتب می‌گردید، مانند صدور احكام سلطانی و نظارت بر اجرای آنها و امور دیگری كه در این زمینه‌ها پیش می‌آمده است. «5»
______________________________
(1). صبح الاعشی، ج 5، ص 459.
(2). صبح الاعشی، ج 5، ص 458.
(3). صبح الاعشی، ج 5، ص 470.
(4). صبح الاعشی، ج 5، ص 462.
(5). صبح الاعشی، ج 5، ص 462.
ص: 25
13- الزنان‌دار: از دو كلمه فارسی زنان، جمع زن و دار از داشتن، و این عنوان كسی بوده كه نگاهبان و سرپرست امور حرمسرا بوده است. قلقشندی پس از ذكر معنای آن گوید، این كلمه در اصطلاح كم‌كم به زمام‌دار تبدیل یافته و به گمان این‌كه دار در اینجا عربی و به معنی خانه است چنین پنداشته‌اند كه صاحب این عنوان كسی بوده كه زمام امور خانه را در دست داشته، ولی این غلط است و صواب همان است كه ذكر شد. «1» ظاهرا این شغل همان است كه دارنده آن را در دوران ساسانی مردبذ می‌گفته‌اند «2» و در دوره‌های بعد عنوان خواجه حرمسرا یعنی بزرگ حرمسرا به خود گرفته است.
14- السّلاح‌دار: از سلاح عربی و دار فارسی و این عنوان كسی بوده كه هم عهده‌دار تمام امور سلاح‌خانه و توابع آن بوده و هم هنگامی كه سلطان به جائی می‌رفته متصدی حمل سلاح سلطان بوده است. «3»
15- الشرب‌دار: از شرب- كوتاه‌شده شراب عربی- و دار فارسی، عنوان كسانی بوده از خدمتكاران كه زیردست رئیس شرابخانه كه او را مهتر شرابخانه می‌گفته‌اند و شرح آن خواهد آمد خدمت می‌كرده‌اند. «4»
16- الطّست‌دار: از دو كلمه فارسی تشت كه در عربی به صورت طست درآمده «5» و دار، و این عنوان كسی بوده است كه بر طست‌خانه كه وصف آن خواهد آمد، ریاست داشته است «6». ذكری از این منصب در حكومتهای دیگر اسلامی نیز رفته، و مؤسس سلسله خوارزمشاهیان كه سلسله مشهوری از سلاطین مسلمان خوارزم بودند به نام نوشتكین غرچه، طشت‌دار ملكشاه بود و از جانب او در 470 ه ق. ولایت خوارزم را كه در آن زمان منال آن حواله طشت‌خانه
______________________________
(1). صبح الاعشی، ص 459- 460.
(2). مردبذ یعنی رئیس خواجه‌سرایان دربار، كریستن سن، ایران ساسانی، ص 391 به نقل از هوبشمان. سعید نفیسی تاریخ تمدن ایران ساسانی، ص 288.
(3). صبح الاعشی، ج 5، ص 462.
(4). صبح الاعشی، ج 5، ص 469.
(5). ن. ك. المعرب جوالیقی و المزهر سیوطی.
(6). صبح الاعشی، ج 5، ص 469.
ص: 26
بود یافت و بعد از او اخلافش در آن ولایت فرمانروائی كردند. «1»
17- طبردار: از دو كلمه فارسی طبر (تبر) و دار و عنوان كسی بوده است كه تبر یا تبرزین سلطان را در مراسم رسمی یا مناسبتهای دیگر حمل می‌كرده. «2» در همین زمینه وظیفه دیگری هم بوده به نام امیرطبر كه ظاهرا منصبی بالاتر از طبردار داشته و از رده امیران بوده است.
18- علم‌دار: از دو كلمه علم عربی و دار فارسی و عنوان كسی بوده كه پرچم سلطان را در مراسم رسمی حمل می‌كرده است. «3»
19- المحفّه‌دار: از محفّه عربی به معنی تخت روان و دار فارسی و به گفته قلقشندی عنوان كسی بوده است كه سرپرستی و نگاهداری همه تختهای سلطنتی را برعهده داشته. «4»
20- المرقدار: از مرق عربی به معنی آب‌گوشت و عصاره مایع هر غذا و دار فارسی و عنوان كسی بوده كه سرپرستی خوراك‌سرا و حفظ همه اثاث و ابزاركار آنجا را برعهده داشته و ناظر بر همه امور و مسؤول حسن‌جریان آنها بوده. «5»
21- المهمندار: از دو كلمه فارسی مهمان و دار و عنوان كسی بوده است كه سرپرستی همه مهمانیهای سلطان و امور سفیران و مهمانهایی را كه از داخل یا خارج می‌رسیده‌اند و نیز همه امور آنها را از تهیه مسكن و سایر كارها بر عهده داشته. «6»
22- السنجقدار و البشمقدار: این دو عنوان مركب از تركی و فارسی است و ظاهرا از مناصبی بوده كه در مصر به وجود آمده بوده؛ یكی منصبی است كه قلقشندی آن را به صورت السنجقدار ذكر كرده كه از سنجق تركی به معنی نیزه و دار فارسی مركب شده و گوید این عنوان كسی بوده كه در مراسم رسمی
______________________________
(1). لغتنامه دهخدا به نقل از دائرة المعارف فارسی.
(2). صبح الاعشی، ج 5، ص 468.
(3). صبح الاعشی، ج 5، ص 463.
(4). صبح الاعشی، ج 5، ص 470.
(5). صبح الاعشی، ج 5، ص 470.
(6). صبح الاعشی، ج 5، ص 459.
ص: 27
نیزه سلطان را حمل می‌كرده و دیگری البشمقدار است كه از بشمق تركی و دار فارسی تركیب شده و چنانكه گوید بشمق به معنی نعل كفش یا كفش بوده و حدود وظائف آن درست مشخص نشده است. «1»

پسوندخانه‌

دیگر از كلمات فارسی كه در دیوان خلافت آن را برای ایجاد اصطلاحات جدید دیوانی به عنوان پسوند به كار می‌برده‌اند كلمه خانه است كه گاهی با كلمه‌ای فارسی و بیشتر با كلمه‌ای عربی تركیب می‌یافته است. از كلمه دار (دارنده)، چنانكه دیدیم برای بیان صاحب شغل و از كلمه خانه، چنانكه خواهیم دید برای بیان محل شغل یا سازمان و تشكیلات استفاده شده است؛ درست به همانگونه كه در فارسی از این دو كلمه استفاده می‌شود، با این تفاوت كه در عربی‌خانه به صورت خاناه درآمده است. اینك نمونه‌هایی از آنها از كتاب «صبح الاعشی»:
23- الحوائج خاناه: مركب از حوائج عربی جمع حاجة (حائجة) «2» و خانه فارسی است، و به تشكیلاتی گفته می‌شده كه از گسترده‌ترین مراكز خدماتی دربار بوده و مستقیما زیرنظر وزیر اداره می‌شده و كار آن آماده كردن همه نیازمندیهای خوراك‌سرای سلطان و سایر خانه‌های وابسته به او و امیرانی بوده كه خوراك‌سرای آنها به خرج سلطان اداره می‌شده است و همچنین پرداخت حقوق و مستمریهای امیران و غلامان دربار و دیگر مستمری‌بگیران- كه به گفته قلقشندی نام آنها دفاتر را پر كرده- از وظایف این تشكیلات بوده كه به وسیله خدمتگزاران بسیار اداره می‌شده و قلقشندی برای اینكه وسعت كار و اهمیت آن را برساند، گوید تنها بهای گوشتی كه به مصرف می‌رسد سی‌هزار درهم در روز است و این به جز اجناس مختلفی است كه باید در اینجا تهیه شود «3».
______________________________
(1). صبح الاعشی، ج 5، ص 459.
(2). جمع قیاسی حاجة، حاجات است. و حوائج به تقدیر حائجة است كه معنی مبالغه دارد.
(3). صبح الاعشی، ج 4، ص 12 و 13.
ص: 28
24- الركاب خاناه: از دو كلمه ركاب عربی و خانه فارسی و آن محلی بوده كه در آنجا اسباب و لوازم اسبها و دیگر چهارپایان سواری نگاهداری می‌شده است. قلقشندی گوید: «در ركاب‌خانه، از زین و برگهای پوشیده از طلا و نقره و جلهای زركش و مزیّن به انواع زینتها و همچنین زین‌پوشهای حریر با نقش و نگارها و زیورآلات عجیب به اندازه‌ای است كه عقل حیران می‌ماند». «1»
25- الزردخاناه: از دو كلمه زرد (عربی مأخوذ از زره فارسی) و خانه فارسی، جائی بوده است كه انواع زرهها و دیگر سلاحها را در آنجا نگاهداری می‌كرده‌اند و به آن السلاح خاناه هم می‌گفتند. «2»
26- الشراب‌خاناه: از دو كلمه شراب عربی و خانه فارسی، قلقشندی درباره آن گوید: «شراب‌خانه جائی است كه انواع نوشابه‌های مخصوص سلطانی و شربتهای خاص او تهیه می‌شود و انبار شكر مخصوص شربت است در اینجا ظرفهای نفیس از چینی فاخر لاجوردی و جز آن از جنس‌های گرانبها كه یك ترشی‌خوری كوچك آن هزار درهم و بالاتر ارزش دارد نگاهداری می‌شود». «3»
27- الطبل‌خاناه: و آن جائی بوده كه در آن همه طبلها و دهلها و بوق و كرناها و دیگر افزارهای موسیقی كه در رزم یا مراسم رسمی به كار می‌رفته‌اند، نگاهداری می‌شده و همه امور مربوط به این افزارها در آنجا متمركز بوده و سرپرست آن یكی از امیران بوده كه با عنوان امیر علم خوانده می‌شده و یكی از وظائف وی آن بوده است كه هر شامگاه كه به نام سلطان طبل می‌نواخته‌اند او بر سر طبل‌زنان ایستاده باشد و در سفرها هم مشرف بر كار آنان باشد. قلقشندی گوید: گذشته از این، طبل‌خانه را هم مهتری بوده كه همه امور را زیر نظر داشته و او را مهتر طبل‌خانه خوانند و زیردست او خدمتكارانی هستند كه آنها را دبندار می‌گویند. دبندار كسی است كه طبل یا دهل می‌نوازد و نوازندگان ابزارهای دیگر هریك نام و عنوانی دارند. آن را كه بوق می‌نوازد منفّر (از نفیر) و آن را كه
______________________________
(1). صبح الاعشی، ج 4، ص 12.
(2). صبح الاعشی، ج 4، ص 11.
(3). صبح الاعشی، ج 4، ص 10.
ص: 29
كوس می‌زند كوسّی گویند. «1» امیر طبلخانه در زمان قلقشندی دارای وظائف مهم دیگری هم بوده است، از آن جمله ولایت قاهره و سرپرستی قلعه آن، یعنی پادگان نظامی آنجا و همچنین سرپرستی تمام بیوت سلطانی. «2»
28- الطشت‌خاناه: تشكیلاتی كه به نام طشت‌خانه خوانده می‌شده وظائف گوناگون و گسترده‌ای داشته كه تنها به تشت و رخت و آنچه بدین‌ها مربوط می‌شود محدود نمی‌شده است. در این سازمان تمام البسه سلطانی و نیز شمشیرها و موزه‌ها و سرموزه‌ها و دیگر پوششها و همچنین تمام مفروشات دربار از صندلیها و مخدّه‌ها و قالیچه‌ها و دیگر چیزهائی كه می‌بایستی برای شكوه مراسم دربار استران می‌شد و در پیشاپیش مركب حركت می‌كرد، به مسؤولیت كاركنان طشت‌خانه و نوشته‌اند كه این كاركنان به اندازه‌ای در این كار شهرت و مهارت یافته بودند كه این عمل یكی از تخصصهای آنان به شمار می‌رفت و در این كار با هم به رقابت و مسابقه می‌پرداختند. «3»
29- الفراش‌خاناه: فراش در عربی معمولا برای رخت‌خواب به كار می‌رود، ولی در اینجا به معنی مطلق فرش است و در این محل گستردنیهای گوناگون از انواع فرشها و خیمه‌ها و آلات و ابزار آنها و همه نوع وسائلی كه در سفر و حضر مورد حاجت بوده است نگاهداری می‌شده و اینجا را هم رئیسی بوده كه او را مهتر فراش‌خانه می‌خوانده‌اند و زیردست او هم گروه بزرگی از خدمتكاران بوده‌اند كه آنها را فرّاش می‌گفته‌اند و در سفر و حضر پیوسته آماده خدمت بوده‌اند. قلقشندی گوید: این فرّاشان آن‌چنان در كار خود ماهر و چالاك هستند كه حتی یك تن آنها قادر است یك چادر بزرگ را بدون كمك دیگری برپا دارد. وی همچنین از مهارت عجیب آنها در باربندی و بار كردن این وسائل در سفر و در اعیاد رسمی ستایش فراوان كرده و گوید آنها قادرند بارهائی ببندند و حمل كنند كه طول آنها به 15 ذراع می‌رسد. «4»
______________________________
(1). صبح الاعشی، ج 4، ص 13.
(2). صبح الاعشی، ج 4، ص 23 و 21.
(3). صبح الاعشی، ج 4، ص 10 و 11.
(4). صبح الاعشی.
ص: 30

كلمه مهتر

یكی دیگر از كلمه‌های فارسی كه آن هم نسبة به فراوانی در این‌گونه مشاغل دیوانی به كار رفته، كلمه مهتر به معنی بزرگ یا بزرگترین است كه در عربی به صورت المهتار درآمده و آن لقبی بوده كه به بالاترین مقام در هر رسته از خدمتگزاران دربار داده می‌شده و معمولا بر سر شغل یا تشكیلاتی كه در آن خدمت می‌كرده در می‌آمده، مانند مهتر شراب‌خانه یا مهتر ركاب‌خانه و مانند اینها. قلقشندی در بیان معنی آن گوید مه در زبان فارسی به معنی بزرگ و تر صیغه تفضیل و معنای مهتر بزرگترین است. «1» كلمه مه در تشكیلات دولت ساسانی هم در گونه‌های مختلف آن برای بیان همین معنی «بزرگ» به كار رفته، مانند مسمغان (مه مغان) كه به معنی بزرگ مغان، و دبیران مهشت «2» یعنی بزرگ دبیران و مانند اینها.
و اینك چند نمونه از مشاغلی كه با كلمه مهتر تركیب یافته است:
30- مهتر ركاب‌خانه: و آن عنوان كسی بوده است كه بر ركاب‌خانه- كه شرح آن گذشت- ریاست داشته و عهده‌دار همه امور آن بوده است. «3»
31- مهتر شراب‌خانه: ظاهرا مهتر شراب‌خانه كه همه امور آنجا و همه خدمتكارانی كه به آنها شراب‌دار می‌گفته‌اند زیرنظر او بوده‌اند، خود زیرنظر امیری از امیران بزرگ و مورد اعتماد قرار داشته كه سرپرستی همه آن تشكیلات بر عهده او بوده است. «4» می‌بد كه یكی از مناصب درباری ساسانیان بوده ظاهرا منصبی شبیه به همین مهتر شراب‌دار داشته است. «5»
32- مهتر طشت‌خانه: این منصب از آن كسی بوده است كه تشكیلات
______________________________
(1). صبح الاعشی، ج 5، ص 470.
(2). ن. ك. كریستن سن، ص 94 و 129 و 130 و 258.
(3). صبح الاعشی، ج 4، ص 12.
(4). صبح الاعشی، ج 4، ص 10.
(5). كریستن سن، ایران ساسانی، ص 390، این عنوان را به نقل از هوبشمان مشكوك می‌داند.
سعید نفیسی می‌بذ را ساقی و شرابدار معنی كرده و گوید: ظاهرا نام آبادی معروف بیرون شهر یزد كه اكنون میبذ به ضمّ با تلفظ می‌كنند همین كلمه است و به مناسبت كسی است كه این منصب را در زمان ساسانیان داشته است (تاریخ تمدن ایران ساسانی، ص 285).
ص: 31
طشت‌خانه را كه وصف آن گذشت و معمولا از بزرگان دولت بوده سرپرستی می‌كرده و زیردست او رسته‌های مختلفی بوده‌اند كه رسته‌ای از آنها را طشت‌دار می‌گفته‌اند كه شرح آن نیز گذشت و رسته‌ای دیگر را رخت‌دان می‌نامیده‌اند كه شرح آن خواهد آمد، و رسته‌ای دیگر را هم بابا می‌خوانده‌اند. «1»
33- مهتر فراش‌خانه: رئیس فراشخانه و فرّاشان كه وصف آنها گذشت. «2»
34- المهمرد: از دو كلمه فارسی مه (بزرگ) و مرد، و این عنوان فردی بوده است در اصطبلخانه كه متصدی انواع پوشش اشتران و وسائل اصطبلخانه و سقّاها و مانند آنها بوده است. «3»

كلمات تركیبی‌

به جز كلمه‌هایی كه به عنوان پسوند یا پیشوند در مشاغل و مناصب دیوانی عربی به كار رفته كه نمونه‌های آنها ذكر شد، كلمه‌های فارسی دیگری هم در این مشاغل به تركیب یا به تنهائی استعمال شده كه هرچند به فراوانی كلمه‌های ذكر شده نیست، ولی شماره آنها هم كم نیست و اینك نمونه‌هائی از آنها:
35- سرآخور: از دو كلمه فارسی سر و آخور كه هردو معروفند.
سرآخور عنوان یا لقب كسی بوده كه سرپرستی تمام امور مربوط به نگهداری و پرورش چهارپایان، به خصوص اسب و اصطبل سلطانی را برعهده داشته است.
قلقشندی گوید كه عامه مردم این را سرآخوری با افزودن یا در آخر آن تلفظ می‌كنند و نویسندگان فضل‌فروش سر را به لام تبدیل كرده و سلاخوری می‌گویند و این غلط است. «4» این عنوان بعدها با تبدیل سر به میر به میر آخور بدل شده و در فارسی به جای سرآخور، میرآخور گفته‌اند.
در زبان پارسی و در دوران ساسانی برای مشاغلی كه با اسب و پرورش
______________________________
(1). صبح الاعشی، ج 4، ص 10 و 11.
(2). صبح الاعشی، ج 4، ص 10 و 11.
(3). صبح الاعشی، ج 5، ص 471.
(4). صبح الاعشی، ج 5، ص 461.
ص: 32
آن ارتباط داشته‌اند، چهار اصطلاح دیده می‌شود: یكی آخورسالار و دیگری آخوربد و دیگر ستوربان، «1» و در شرح دبیران دیوان درباره عنوان چهارم كه با نام آخورامار، دبیر مسؤول دستگاه دیوانی و ناظر به همه این امور بوده است نیز توضیحی آمده است. از آنجا كه دستگاه ناظر به اداره امور و پرورش اسب همانگونه كه در شرح دیوانهای فارسی بدان اشاره شد به سبب اهمیتی كه این حیوان در اقتصاد و جنگ و اجتماع آن دوران داشته یكی از دستگاههای مهم و گسترده دولت ساسانی شمرده می‌شده است، می‌توان احتمال داد كه عنوانهای آخورسالار و آخوربد و ستوربان هریك عنوان شغل خاصی در آن دستگاه و نماینده مرتبه‌ای از مراتب آن بوده كه قطعا خدمتكاران بسیاری داشته است.
36- امیر جاندار: در كلمه جاندار معنی آن گذشت. «2»
37- امیر شكار: از دو كلمه امیر عربی و شكار فارسی؛ امیر شكار دومین اصطلاح فارسی است كه در امر شكار در مشاغل دیوانی عربی می‌یابیم؛ نخستین آن بازدار بود كه گذشت. به نظر نمی‌رسد كه این هر دو عنوان یك نفر باشند.
بازدار چنانكه گذشت در طبقه خدمتكاران بوده، ولی امیر شكار چنانكه از نام آن پیداست از طبقه امیران بوده و از وظیفه‌ای هم كه قلقشندی برای او نوشته است، همین برمی‌آید. در فارسی اسلامی صاحب این وظیفه را میرشكار می‌گفته‌اند كه كوتاه‌شده همین امیر شكار است. در پارسی ساسانی برای چنین وظائفی دو اصطلاح می‌توان یافت. یكی شاهبان «3» كه ظاهرا كوتاه‌شده شاهین‌بان و مرادف با همان عنوان بازدار یا بازیار است و دیگر نخجیربد «4» كه چنانكه از تركیب كلمه برمی‌آید مقامی بالاتر از شاهبان، و شاید سرپرستی تمام امور مربوط به شكار را داشته است.
38- امیرطبر: معنی آن در طبردار گذشت و چنین می‌نماید كه امیرطبر
______________________________
(1). كریستن سن، ایران ساسانی، ص 390، به نقل از هوبشمان و كارنامه اردشیر.
(2). و نیز نگاه كنید به صبح الاعشی، ج 5، ص 461.
(3). كریستن سن، ایران ساسانی، ص 390.
(4). سعید نفیسی- تاریخ تمدن ایران ساسانی، ص 285.
ص: 33
در همین وظیفه مقامی بالاتر از تبردار داشته است. «1»
39- الجاشنكیر: از دو كلمه فارسی چاشنی (به معنی اندكی از طعام كه برای تشخیص مزه آن بچشند) و گیر از گرفتن. و این لقب یا عنوان كسی بوده است كه خوراكیها را پیش از سلطان برای اطمینان از سلامت آنها می‌چشیده «2» و او به همراهی كسی كه عنوان استادار الصّحبه داشته و شرح آن گذشت، وظیفه داشته‌اند كه سرخوان سلطان بایستند و متفقا مسؤول سلامت غذاها بوده‌اند.
دارنده چنین شغلی را در دوران ساسانی بذشخور می‌گفته‌اند. «3» چنین می‌نماید كه در فارسی اسلامی در معنی چاشنی‌گیر تغییری روی داده است. در برهان قاطع حاكم خوراك و قسمت‌كننده طعام معنی شده، گرچه از این بیت نظامی گنجوی می‌توان هردو معنی را از آن فهمید:
به دست چاشنی‌گیری چو مهتاب‌فرستادش ز شربت‌های جلّاب «4» 40- الخوان سلّار: از دو كلمه فارسی خوان (طبق بزرگی كه بر آن طعام می‌نهاده‌اند) و سالار به معنی سر و سردار. و این لقب بزرگترین مقام در مطبخ سلطانی و همسنگ لقب مهتر بوده كه در سایر تشكیلات درباری به رئیس آن تشكیلات داده می‌شده است. قلقشندی گوید كه عوام این لقب را اخوان سلار می‌گویند كه غلط است. «5» در مراتب دولت ساسانی چنین مرتبه‌ای با همین نام و همین وظیفه دیده می‌شود. «6» این شخص در دربار پایگاهی بلند داشته است. پس از مرگ شیرویه یا قباد پسر خسرو پرویز كه بزرگان ایران اردشیر را كه پسری هفت ساله بود به سلطنت برداشتند تربیت و نیابت سلطنت او را مهاذر گشسب بر عهده گرفت كه مقام او خوانسالار بود. طبری كه مرتبه او را در عربی «رئاسة اصحاب المائدة»، ترجمه كرده، نوشته است كه او چنان به خوبی كشورداری كرد
______________________________
(1). صبح الاعشی، ج 5، ص 462.
(2). صبح الاعشی، ج 5، ص 460.
(3). كریستن سن، ص 390 به نقل از هوبشمان، ص 59.
(4). برهان قاطع، تصحیح دكتر معین در چاشنی‌گیر.
(5). صبح الاعشی، ج 5، ص 471.
(6). كریستن سن، ایران ساسانی، ص 390.
ص: 34
كه كودكی شاه احساس نشد. «1»
41- الاسفهسلّار: شكل عربی سپهسالار است، مركب از دو كلمه سپه و سالار كه از مقامها و مراتب لشكری معروف است. قلقشندی این كلمه را از كلماتی شمرده كه در خلافت فاطمی مصر از خلافت عباسی بغداد گرفته شده است. «2»
در مناصب دولت ساسانی عنوان سپاه‌سالار دیده می‌شود و به نظر كریستن‌سن عنوان سپهسالار و سپهبد یكی بوده و معنی آنها هم با هم فرقی نداشته. «3» فرمانده قدرتمند آذربایجان در زمان خسرو انوشیروان كه هم قدرتی بسیار و هم مال و مكنتی فراوان به دست آورده بود و طبق روایتی كه نظام الملك در سیاست‌نامه آورده و به عقیده كریستن‌سن از منابع قابل اعتماد نقل كرده است به پیرزنی ستم روا داشته بوده و خسرو انوشیروان او را به كیفر رسانده بود با همین عنوان سپاه‌سالار خوانده می‌شده است.
كلمه سالار هم كه به صورت سلّار در مناصب دیوانی عربی به كار رفته در مناصب ساسانی كاربرد زیاد داشته، مانند ارتیشتاران سالار و استریوشان سالار و پایگان‌سالار (فرمانده نیروی پیاده) و پشتیگان‌سالار (رئیس نگهبانان سلطنتی) «4» و گندسالار و مانند اینها. مرتبه ارتشتاران سالار كه مرتبه كاردار پسر نرسی در زمان بهرام پنجم بوده از مرتبه اسپهبد بالاتر بوده و طبری كه او را «صاحب الجیش الاعظم» خوانده، گوید مرتبه‌اش همردیف مرتبه «ارگبد» (الارجبذ) بوده. «5»
از جمله القاب دوران ساسانی ده سالار بوده كه در عربی دهسلار شده. سردار هم كه ظاهرا مرادف همین كلمه سالار بوده در دوران ساسانی همچنان به كار می‌رفته، مانند اخترماران سردار (رئیس منجمان) و اسواران سردار (فرمانده اسواران) و كستیك‌بان سردار و مانند اینها. تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی ج‌5 34 كلمات تركیبی ..... ص : 31
______________________________
(1). طبری 1/ 1061.
(2). صبح الاعشی، ج 5، ص 471.
(3). كریستن سن، ص 370.
(4). كریستن سن، ایران ساسانی، ص 82 به نقل از كارنامك.
(5). طبری 1/ 869 و كریستن سن، ایران ساسانی، ص 193 و 273.
ص: 35
42- الرّختوان: از دو واژه فارسی رخت (پوشش) و پسوند وان (بان) كه معنی محافظ یا صاحب می‌دهد و این چنانكه گذشت عنوان رسته‌ای از خدمتگزاران طشت‌خانه بوده است. «1» این پسوند كه در فارسی اسلامی به صورت «بان» در كلماتی همچون باغبان و دربان و مانند اینها كاربرد فراوان دارد، در سمتها و شغلهای دوران ساسانی نیز نظائر متعددی از آن در تواریخ دیده می‌شود، مانند پادگوسبان و مرزبان و شهربان و مانند اینها.
43- كاتب الدّست: از دو كلمه كاتب عربی به معنی نویسنده و دست فارسی، و این عنوان دبیری بوده است كه نزدیك دست سلطان می‌نشسته و توقیع كنار نامه‌ها را چنانكه او می‌گفته می‌نوشته است. «2»
در پایان فهرستی هم از برخی القاب و مناصب درباری دولت ساسانی كه در كتاب ایران در زمان ساسانیان استاد كریستن‌سن آمده است، اضافه می‌شود. «3»
تگربذ: كه منصب او شبیه رئیس دربار بود. اندیمان‌كاران سردار یا سالار یعنی رئیس تشریفات پرده‌دار را خرم‌باش می‌گفتند.
می‌بذ: ساقیان.
بذشخور: چشندگان.
خوانسالار: رئیس كل مطبخ.
سنكاپان: عمله خلوت (و این عنوان را ارامنه سنكابت نامیده‌اند).
شاهبان: بازداران.
اخوربد یا اخورسالار یا استوربان: رئیس كل اصطبل.
دربان سردار: رئیس دربانان.
پشنیكان: جماعتی از نگاهبانان پادشاه.
______________________________
(1). صبح الاعشی، ج 5، ص 471.
(2). صبح الاعشی، ج 1، ص 137.
(3). این عنوانها را در صفحه 391- 389 متن فرانسه و صفحه 288- 277 ترجمه فارسی آن كتاب خواهید یافت.
ص: 36
پشتیكان‌سالار: رئیس پشتیكان كه در دربار صاحب مقام و اعتبار تام بود. این محافظین پادشاه را حراست می‌كردند و جزء جلال موكب او محسوب می‌شدند.
هزاربد: ریاست هزار نفر و ریاست مستحفظین سلطنتی را داشته است.
این عنوان ظاهرا متعلق به افسران دسته‌های پشتیگانان یا بعضی از افواج مستحفظ سلطنتی بوده است.
اخترماران‌سالار: رئیس منجمین.
درستبذ: رئیس پزشكان.
مردبذ: ظاهرا رئیس خواجگان بوده است كه هرچند دارای نفوذ هم بوده‌اند، ولی گویا هیچوقت جزء طبقات نجبا به شمار نمی‌آمده‌اند.
ص: 37

گفتار دوم دبیران دیوان و روش گزینش و آموزش ایشان‌

اشاره

راه و رسم ایرانیان در گزینش دبیران* دبیران چه چیزها می‌آموختند* خط* گفته ابن مقفّع* روایت حمزه اصفهانی* روایت مسعودی* بلاغت فارسی* كتاب كاروند* تكه‌هایی از یكی از تاجنامه‌های ساسانی* سخنی از جمشید* معیارهایی برای بلاغت* فرهنگ دبیران‌

راه و رسم ایرانیان در گزینش دبیران‌

دانش و بصیرتی كه برای اداره امور دیوانها و نوشتن نامه‌ها و اسناد مختلف در موضوعهای گوناگون ضروری بود، رفته‌رفته كار دبیری را به آن پایه از اهمیت و اعتبار رسانید كه در دوران ساسانی نه تنها طبقه دبیران از طبقات ممتاز و از بزرگان كشور به حساب آمدند، بلكه یكی از اركان مهم دولت و عامل مؤثری در اداره امور مملكت به شمار می‌رفتند. «1» در
______________________________
(1). كریستن‌سن مقام دبیران را در دولت ساسانی بدین‌گونه وصف كرده است:
«دبیران سیاستمداران حقیقی بشمار می‌رفتند، همه قسم اسناد را ترتیب می‌دادند و مكاتبات دولت را در دست می‌گرفتند. فرمانهای سلطنتی را انشاء و ثبت می‌كردند و جزء جمع هزینه‌ها-
ص: 38
نوشته مورخان هم غالبا دبیران در ردیف وزیران و هردو همچون دو گروه از بزرگان نام برده شده‌اند كه در كارهای مهم مملكتی دخالت داشته‌اند «1» و حتی در بعضی موارد نام دبیربد یعنی سرپرست كل این دستگاه دیوانی را در ردیف بزرگترین مقامهای دولت ساسانی می‌یابیم «2» و به همین سبب برای پذیرفتن افراد در سلك دبیران و كارگزاران دیوان رسم و آئینی خاص و آزمایشی نسبتا دشوار نهاده بودند و جز از طبقه بزرگان- آن هم با اجازه مخصوص شاه- كسی را در كار دبیری نمی‌پذیرفتند.
این سخت‌گیری بدان سبب بود كه دیوان شاهی كه همه دستگاههای مالی و اداری مملكت را از كشوری و لشكری دربرمی‌گرفت، به منزله ستون فقرات دولت و مركز اسرار مملكت بود و با نظامی كه در آن دوران بر اجتماع حكمفرما بود، ورود در آن دستگاه به كسانی اختصاص داشت كه هم از دودمانهای سرشناس و مورد اعتماد باشند و هم با آموزشهای علمی و تمرینهای عملی مهارت فنی و دانش و ادب لازم را به دست آورده و در زمره اهل رأی و تدبیر درآمده و شایسته هم‌نشینی با بزرگان و دولتمردان گردیده باشند.
______________________________
را مرتب می‌نمودند و محاسبات دولت را اداره می‌كردند. در مكاتبه با دشمنان و معاندان پادشاه بایستی به مقتضای مقام گاهی عادلانه و مسالمت‌آمیز چیز بنویسد و زمانی به تهدید و تخویف بپردازند. اما اگر در مصافی خصم برتری می‌یافت، حیات دبیران بر باد می‌رفت.
چنانكه شاپور پسر اردشیر اول داد و نداد منشی آخرین پادشاه اشكانی را به دست خود هلاك كرد، زیرا كه از جانب پادشاه خود نامه اهانت‌آمیز به اردشیر نوشته بود (كریستن‌سن ترجمه رشید یاسمی ص 83). مقایسه شود با سرنوشت عبد الحمید منشی آخرین خلیفه اموی و هلاك او در زمان نخستین خلیفه عباسی.
(1). در رویداد قیام بزرگان دولت ساسانی بر خسرو پرویز و گرفتن و زندانی كردن او و نشاندن پسرش شیرویه به جای او، كسی كه واسطه رساندن پیام شیرویه به خسرو پرویز و آوردن پاسخ او بود یزدان گشسب دبیربد یا چنانكه در الاخبار الطوال آمده رئیس كتّاب الرسائل بود.
(الاخبار الطوال، ص 107)
دینوری هم نام رئیس وزرای هرمز پدر خسرو پرویز را كه به دست پسر عمّش در هنگامی كه از سوی هرمز به نزد بهرام چوبین می‌رفته در بین راه كشته شده، یزدان گشسب نوشته است (ص 82- 84).
(2). كریستن‌سن ص 131.
ص: 39

راه و رسم ایرانیان در گزینش دبیران‌

در كتاب «الوزراء و الكتّاب» كه در شرح حال وزیران و دبیران قرنهای نخستین اسلامی است و در مقدمه آن شمه‌ای از راه و رسم ایرانیان در این زمینه ذكر شده، آمده است: در روزگار ایرانیان رسم چنین بوده كه چون كسانی را برای دبیری دیوان نامزد می‌كردند، نخست می‌بایستی سران دیوان خرد و دانش آنها را بیازمایند و كسانی را كه شایسته یافتند نام آنها را به شاه گزارش كنند و كارهایی هم به آنها واگذارند تا آنگاه كه به دستور شاه آنها را نزد كارگزاران دولت بفرستند تا در كارهای مختلف به كارشان وادارند و به تناسب كاری كه انجام می‌دهند و شایستگی‌یی كه از خود نشان می‌دهند آنها را از مرتبه‌ای به مرتبه بالاتر ارتقا دهند تا هریك از آنها به مرتبه‌ای برسند كه شایسته آنند. و هیچ‌یك از این افراد را روا نبود كه در خدمت هیچ فرد دیگری درآید، مگر با دستور و اذن شاه. نیز در همین زمینه در آن كتاب آمده است كه پادشاهان دبیران را مقدم می‌شمردند و فضیلت صنعت ایشان را می‌شناختند و ایشان را از نعمت و رفاه بهره‌مند می‌ساختند؛ زیرا آنها رأی و خرد را با صنعت و هنر یكجا داشتند. و می‌گفتند كه نظام امور و كمال مملكت و رونق سلطنت به ایشان است و آنها هستند كه زبان گویای شاهان و گنجینه‌دار اموال ایشان و امین پادشاهان بر رعیّت و كشورشان هستند. «1»
آنچه را جهشیاری درباره آموزش دبیران و مراحلی كه می‌بایستی بپیمایند تا در دیوان مركزی به خدمت گمارده شوند، ذكر كرده فردوسی از جمله كارهای اردشیر بنیادگذار سلطنت ساسانیان شمرده است. و چنانكه نوشته‌اند در زمان همین شاه هم بوده كه دبیران طبقه‌ای خاص گردیدند و از طبقات ممتاز به شمار رفتند. فردوسی در این باره چنین گفته است:
به دیوانش كار آگهان داشتی‌به بی‌دانشان كار نگذاشتی
بلاغت نگه‌داشتندی و خطكسی كو بدی چیره بر یك نُقَط
______________________________
(1). جهشیاری، «الوزراء و الكتّاب»، ص 3 و 4.
ص: 40 چو برداشتی آن سخن رهنمون‌شهنشاه كردیش روزی فزون
كسی را كه كمتر بدی خطّ و ویرنرفتی بدرگاه شاه اردشیر،
سوی كارداران شدندی بكارقلم‌زن بماندی بر شهریار
ستاینده بد شهریار اردشیرچو دیدی بدرگاه مردی دبیر
نویسنده گفتی كه گنج آگندهم از رأی او رنج بپراكند
بدو باشد آباد شهر و سپاه‌همان زیردستان فریادخواه
دبیران چو پیوند جان منندهمه پادشا بر نهان منند «1» برخی از تاریخ‌نویسان و از آن جمله فردوسی در شاهنامه حكایتی درباره انوشروان و كفشگری كه می‌خواست با تقدیم مال فراوان از او اجازه بگیرد كه فرزند خود را به فرهنگیان سپارد تا در زمره دبیران درآید نقل كرده‌اند كه از آن می‌توان به اهمیت این طبقه و مبالغتی كه در گزینش افراد آن می‌شده است، پی‌برد. «2» كفشگر در این روایت نمادین پایین‌ترین افراد طبقات عامه محسوب می‌شده. به این مناسبت لازم است به این نكته هم اشاره شود كه برخی از كسانی كه این حكایت را خوانده‌اند از آن چنین استنباط كرده‌اند كه در آن روزگار به مكتب رفتن و درس خواندن برای عامه مردم ممنوع بوده و نیاز به اجازه شاه داشته. این استنباط از این حكایت درست نیست. در آن روزگار هم به مكتب رفتن و درس خواندن، اگرچه برای آموختن دین و به وسیله موبدان هم بوده، برای مردم عادی امری معمول بوده و نیازی به اجازه شاه نداشته و شواهد آن هم در تاریخ كم نیست. «3» آنچه احتیاج به اجازه شاه داشته چنانكه گذشت و در
______________________________
(1). شاهنامه ج 4، ص 128 و 129.
(2). شاهنامه، ج 4، ص 543 و 544.
(3). از آن جمله حكایتی است در شاهنامه كه به مناسبت خوابی كه انوشروان دیده بوده و موبد بزرگ از تعبیر آن عاجز مانده بوده است و نوشروان رسولان به اطراف فرستاده بوده تا یك خوابگزار دانا بیابند و یكی از آنها در مكتب‌خانه‌ای در مرو جوانی باهوش و دانا یافته و او را با خود به درگاه آورده و او همان بزرجمهر معروف بوده است. (شاهنامه، ج 4، ص 411). در شاهنامه در سرگذشت اردشیر بابكان بنیادگذار پادشاهی ساسانیان چنین می‌خوانیم:
ص: 41
روایت جهشیاری هم با صراحت بیشتری بیان شده ورود در خدمت دیوان و رسیدن به مقام دبیری بوده كه طبق آیین آن زمان اختصاص به فرزندان كسانی داشته كه در همین طبقه دبیران بوده‌اند؛ و این نكته كه مراد كفشگر دبیری فرزندش بوده نه صرفا به مكتب رفتن و درس خواندن او، از ابیات فردوسی در بیان گفته بزرجمهر به انوشروان و پاسخ او نیز نمایان است. «1» نوشته ابن بلخی هم بر
______________________________ چو بی‌مایه گشتی یكی مایه‌داروزان آگهی یافتی شهریار،
چو بایست برساختی كار اوی‌نماندی چنان تیره بازار اوی
همان كودكش را به فرهنگیان‌سپردی چو بودی از آهنگیان
به هر برزن اندر دبستان بدی‌همان جای آتش‌پرستان بدی (ج 7، ص 7- 1986)
و همچنین در زیر عنوان «اندرز كردن اردشیرمردمان را» این ابیات آمده:
همه گوش دارید پند مراسخن گفتن سودمند مرا
زمانی میاسای از آموختن‌اگر جان همی‌خواهی افروختن
چو فرزند باشد، به فرهنگدارزمانه ز بازی برو تنگ‌دار (ج 7، ص 1991).
(1). آن ابیات چنین است:
یكی آرزو كرد موزه فروش‌اگر شاه دارد بگفتار گوش
فرستاده گوید كه آن مرد گفت‌كه شاه جهان با خرد باد جفت
یكی پور دارم رسیده به جای‌بفرهنگ جوید همی رهنمای
اگر شاه باشد بدین دستگیركه این پاك فرزند گردد دبیر،
ز یزدان بخواهم همی جان شاه‌كه جاوید بادا سزاوارگاه
بدو گفت شاه ای خردمند مردچرا دیو چشم تو را خیره كرد
برو همچنان بازگردان نَثَرمبادا كزو سیم خواهیم و زر
كه چون كفشگر بچه گردد دبیرهنرمند و با دانش و یادگیر،
چو فرزند ما برنشیند به تخت‌دبیری ببایدش پیروزبخت،
هنر ناید از مرد موزه‌فروش‌سپارد بدو چشم بینا و گوش،
به دست خردمند مرد نژادنماند جز از حسرت و سرد باد
شود پیش او خوار مردم‌شناس‌چو پاسخ دهد زو نیاید سپاس
به ما بر پس از مرگ نفرین بودچو آیین این روزگار این بود (شاهنامه، ج 4، ص 544).
ص: 42
این امر صراحت دارد. او از جمله كارهای انوشروان این را نوشته كه «بفرمود تا جز مردم اصیل صاحب معرفت را هیچ عمل نفرمودندی و منع كرد هیچ بی‌اصل یا بازاری یا حاشیه‌زاده دبیری آموزد». «1»

دبیران چه چیزها می‌آموختند

درباره این‌كه داوطلبان دبیری چه چیزهایی می‌بایستی می‌آموختند تا شایسته این مقام گردند، و جایی كه آموزش آنان در آنجا صورت می‌گرفته به چه نام خوانده می‌شده و نظام آن به چه گونه بوده است هرچند اطلاعات تفصیلی در دست نیست، ولی از آگاهیهای پراكنده‌ای كه در این زمینه در مآخذ تاریخی یافت می‌شود می‌توان كلیاتی در این باره به دست آورد. مثلا فردوسی از بلاغت و خطّ یاد می‌كند كه دو ماده اصلی در آموزش آنان به شمار می‌رفته‌اند، و در مطالبی كه ابن قتیبه و دیگر مؤلفان اسلامی از مآخذ ساسانی مانند تاجنامه‌ها و نوشته‌های دیگر نقل كرده‌اند مواد دیگری هم بر آنچه در شاهنامه آمده افزوده می‌گردد كه برای راه‌یابی به زمینه آموزش و فرهنگ عمومی دبیران آن دوران مفید و راه‌گشا است. و از بررسی آنها شاید بتوان به اطلاعات بیشتری درباره سازمان دیوانی و فرهنگ دیوانیان آن زمان دست یافت و این چیزی است كه در اینجا سعی می‌شود تا حدی كه میسّر و درخور این مقال باشد مورد بررسی قرار گیرد.

خط

درباره خط كه دست‌مایه اصلی دبیران دیوان بوده، باید به این نكته توجه شود كه در دوره‌های اسلامی روشی كه در خط فارسی از سوی دبیران و نویسندگان به كار رفت و نیز در اثر تفنن و هنرنمائیهای خوش‌نویسان، گونه‌های مختلفی از خط فارسی و عربی پدید آمد كه بعضی از آنها در زیبایی در ردیف هنر نقاشی قرار گرفتند و
______________________________
(1). فارسنامه، ص 107.
ص: 43
برخی از آنها از راه تفنن یا رعایت تناسب به گونه‌ای از نوشته‌های غیر عادی همچون منشورها یا كتیبه‌ها و مانند آنها اختصاص یافتند. پیش از اسلام هم همین تفنن به گونه‌ای دیگر از سوی دبیران در خط پارسی به عمل آمده بود و در آن دوران هم در دیوان برای نوشتن بعضی از اسناد یا نوشته‌ها و خارج از دیوان برای نوشتن كتیبه‌ها و طرازها خط خاصی را به كار می‌برده‌اند، با این تفاوت كه بعضی از آن خطها چنان‌كه از وصف آنها در مآخذ تاریخی برمی‌آید گذشته از شكل و صورت در تعداد حروف و حركات هم با هم تفاوت داشته‌اند.
این توضیح برای بیان این مطلب است كه از تعداد خطها در آن دوران نباید چنین فهمید كه همه آنها خطهایی بوده‌اند بیگانه با یكدیگر و منشعب از اصولی بكلی جدا از هم. بلكه باید آنها یا دست‌كم بیشتر آنها را صورتهای مختلفی از اصل واحدی پنداشت كه با گذشت زمان و در اثر تفنن دبیران و خطنویسان دگرگونیهایی در اشكال آنان روی‌داده یا برحسب نیاز و به حكم ضرورت حروف و حركاتی بر آنها افزوده یا احتمالا از آنها كاسته شده است.
بحث درباره این‌كه این دگرگونیها چه‌گونه و به چه صورت و در چه مدت روی داده، خارج از دایره آگاهیهای زمان ما و در هر حال بیرون از حوصله این مقال است. آنچه در اینجا مورد توجه است این است كه آموختن این خطها و كسب مهارت در خواندن همه آنها یكی از مواد اصلی و اساسی بوده كه دبیران می‌بایستی فراگیرند و این امر در ردیف بلاغت كه ركن دیگری از اركان نویسندگی بوده قرار داشته و علت این هم كه در شاهنامه فردوسی از میان همه چیزهایی كه دبیران دیوان می‌بایستی بیاموزند بلاغت و خط به نام ذكر شده‌اند نیز همین باید باشد.

گفته ابن مقفع‌

ابن ندیم از گفته ابن مقفع هفت‌گونه خط فارسی را نام برده «1» كه وی یعنی ابن ندیم پنج‌گونه از آنها را
______________________________
(1). الفهرست، ص 13 و 14.
ص: 44
خود دیده و وصف كرده و نمونه آنها را هم در كتاب خود آورده و گونه‌های دیگر را ندیده و قهرا نمونه‌ای هم از آنها نیاورده است؛ آن خطهایی كه دیده و وصف كرده اینها هستند:
1- دین‌دبیره كه آن را به عربی «كتابة الدین» ترجمه كرده و نام فارسی آن را دین دفتریه نوشته و گوید آن خطی است كه با آن اوستا را می‌نویسند.
2- گشته كه در عربی به صورت الكستج آمده و گوید آن خطی است دارای بیست و هشت حرف و با آن عهدها و موریه «1» و فرمانهای اقطاع را می‌نویسند و نقش مهرهای پادشاهان ایران و طراز جامه‌ها و فرشها و سكه‌های دینار و درهمشان هم با این خط بوده.
3- نیم‌گشته كه آن را نیم كستج نوشته و گوید این خط دارای بیست و هشت حرف است و طب و فلسفه را با آن می‌نویسند.
4- نامه‌دبیره و هام‌دبیره «2» كه به عربی آن را «كتابة الرسائل» نوشته و گوید كه آن دارای سی و سه حرف است و آن برای نوشتن عموم و همه اصناف مملكت است به جز پادشاهان؛ و گوید كه این خط دارای نقطه نیست و برخی از كلمات آن به زبان قدیم سریانی نوشته می‌شود كه اهل بابل به آن تكلم می‌كنند، ولی به فارسی خوانده می‌شود.
5- رازدبیره «3» كه پادشاهان نامه‌های محرمانه خود را به ملتهای دیگر با این خط می‌نوشته‌اند. این خط دارای چهل حرف و صوت است و هریك از حرفها و صوتهای آن شكل شناخته‌شده‌ای دارد و در آن هیچ كلمه نبطی (سریانی) وجود ندارد.
______________________________
(1). ظاهرا در این كلمه تحریفی رخ‌داده كه دسترسی به اصل آن را دشوار ساخته، چنین تركیبی در عربی شناخته نیست. مراد از آن در این عبارت نوعی از اسناد مهم دولتی است همردیف عهدها و فرمانها.
(2). از معنایی كه برای این خط شده چنین برمی‌آید كه هام به معنی همه و گونه‌ای از آن است. در سبك‌شناسی آمده (ظاهرا هماك دبیریه) به معنی خط همگانی است (ج 1، ص 77، حاشیه 3).
(3). در الفهرست راز سهویه چاپ شده.
ص: 45
و اما دو خط دیگری كه در روایت ابن مقفع بوده، ولی ابن ندیم آنها را ندیده، یكی خطی است كه آن را ویش دبیره نوشته و گوید كه با آن اصطلاحات پیشگویی و شرشر آب و طنین گوش و اشاره چشم و ایماء و غمز و مانند اینها را بیان می‌كرده‌اند. ابن ندیم گوید نمونه این خط را كسی ندیده و امروز در میان ایرانیان هم كسی نیست كه این خط را بنویسد. من از اماد مؤبد درباره این خط پرسیدم. او گفت این خط مانند ترجمه عربی است. «1» و دیگری خطی است كه آن را شاه دبیره می‌خوانده‌اند و به گفته ابن ندیم تنها پادشاهان ایران در بین خود با آن گفتگو (مكاتبه) می‌كرده‌اند و سایر اهل مملكت از آموختن آن منع می‌شده‌اند، برای اینكه دیگران به اسرار پادشاهان پی‌نبرند.
ابن ندیم پس از بیان این هفت خط گوید: ایرانیان خط دیگری هم داشتند كه آن را راس سهریه (شاید دانش دبیره) می‌گفتند و با آن منطق و فلسفه را می‌نوشتند و آن دارای بیست و چهار حرف و دارای نقطه است و به دست ما نرسیده (و لم تقع الینا). بنابراین مجموع خطهایی كه ابن ندیم برای زبان پارسی نقل كرده هشت خط است كه تنها پنج خط آنها تا زمان ابن ندیم موجود بوده و سه تای دیگر از میان رفته بوده و شاید، هم وجود داشته ولی به او نرسیده است.

روایت حمزه اصفهانی‌

حمزه اصفهانی هم در كتاب التنبیه علی حروف التصحیف «2» در روایتی از محمد المؤبد معروف به ابی جعفر متوكلی هفت‌گونه خط را كه گوید
______________________________
(1). در این باره در كتاب فرهنگ ایرانی پیش از اسلام، چاپ 2، ص 5، 4 و 6 توضیحی داده شده است.
(2). مطالبی كه از این كتاب نقل شده از كتاب سبك‌شناسی استاد فقید بهار گرفته شده و آن مرحوم هم آن را از نسخه‌ای از این كتاب در كتابخانه مدرسه مروی كه در زمان تألیف كتاب سبك‌شناسی جزء كتابخانه دانشكده حقوق بوده است نقل كرده و به گفته آن مرحوم آن نسخه خالی از اغلاط و تحریفات نیست اما نسخه‌ای است قدیمی و تاكنون سوای این نسخه از این كتاب نسخه دیگری به دست نیامده (سبك‌شناسی، ج 1، ص 98).
ص: 46
پارسیان در ایام دولت خویش به كار می‌برده‌اند بدین‌گونه آورده:
رم دفیره كه خط همگانی و عامه بوده. استاد فقید بهار در سبك‌شناسی به حق احتمال داده كه این نام تحریف هام دبیره باشد كه در روایت ابن ندیم هم به نقل از ابن مقفع ذكر شده است.
گشته دفیره (الكستج در روایت ابن ندیم).
نیم گشته دفیره (نیم كستج در روایت ابن ندیم).
فرورده دفیره (كتابة الرسائل در روایت ابن ندیم). بهار گوید: در زبان پهلوی فرورتك به معنی منشور و رسائل پادشاهی است. ر. ك. درخت آسوریك.
راز دفیره، و معنای آن كتابت اسرار و ترجمه‌ها است «1». بهار به دنباله نام این خط گفته ابن ندیم را هم درباره راس سهریه، كه بدان منطق و فلسفه را می‌نوشتند و پیش از این گذشت، آورده و از آن چنین پیداست كه وی آن گفته ابن ندیم را با این گفته حمزه منطبق دانسته است.
دین دفیره (دین دبیریه در روایت ابن ندیم).
وسف دفیره و معنای وسف دفیره جامع كتابتها است و آن كتابتی بود مشتمل بر لغات امم از روم و قبط و بربر و هند و چین و ترك و نبط و عرب. بهار پس از نقل این گفته در حاشیه نوشته است «وسف و هروسف به زبان پهلوی یعنی همه و هر؛ و وسف دبیری به معنی دبیری همگانیست، و شرحی كه بعد از آن از اشتمال لغات امم می‌دهد معقول نیست».

روایت مسعودی‌

مسعودی در التنبیه و الاشراف پس از بیان این‌كه كتاب اوستا كه زردشت آورد دارای بیست و یك سوره و هر سوره‌ای در دویست ورقه بود، گوید: و
______________________________
(1). ترجمه معمولا به سخن یا نوشته‌ای گفته می‌شد كه به صورت معمّا بیان می‌شده و براساس آن به جای حروف كلماتی كه معادل آنها قرار داده بودند گذارده می‌شده است.
ص: 47
عدد حروف و اصوات آن شصت حرف و صوت بود و هر حرف و صوتی یك شكل خاص به خود داشت. بعضی از آنها حرفهایی بودند كه تكرار می‌شدند و بعضی هم حرفهایی بودند كه ساقط می‌شدند. زیرا اختصاص به زبان اوستا نداشتند. و زردشت این خط را ایجاد كرد و مجوس آن را دین دبیره می‌خوانند، یعنی كتابة الدین و كتاب اوستا در دوازده هزار پوست گاو و با قضیبهای زرین (بقضبان الذهب) (با شاخه‌های زرین، مینوی) كنده و نوشته شد به زبان فرس قدیم و «امروز كسی را نمی‌شناسیم كه آن زبان را بداند» (1/ 18). استاد فقید مجتبی مینوی پس از نقل این عبارت مسعودی نوشته «و نزدیك به یقین است كه مراد او خط و زبان پارسی اشكانی یا ساسانی نیست؛ زیرا پارسی و پهلوی در زمان مسعودی هنوز خواندنی بوده، پس مراد باید خط میخی و زبان اوستایی باشد». «1»
به نظر نمی‌رسد كه گفته مسعودی درباره فرس قدیم كه آن را «اللغة الفارسیة الاولی» نامیده و گفته «و لا یعلم احد الیوم معنی تلك اللغة» یعنی امروز كسی معنی این زبان را نمی‌داند، شامل خط، یعنی دین‌دبیره هم بشود، چنانكه مرحوم مینوی تصور كرده و براساس این تصور دین‌دبیره را با خط میخی و زبان اوستایی یكی شمرده. زیرا پیش از این عبارت، مسعودی خصوصیات این خط را ذكر كرده و گفته آن خطی است دارای شصت حرف و صوت كه بعضی از آنها تكرار می‌شوند و بعضی هم كه اختصاص به اوستا ندارند ساقط می‌شوند «2» و این می‌رساند كه این خط در زمان مسعودی شناخته بوده است. ابن ندیم هم چنانكه گذشت دین‌دبیره را از جمله پنج خطی ذكر كرده كه خود او دیده و می‌شناخته و نمونه آن را هم آورده؛ هرچند در نسخه چاپی الفهرست این نمونه موجود نیست و ذكری هم از عدد حروف و اصوات آن نشده است.
______________________________
(1). نامه تنسر، ص 141 (حواشی و توضیحات).
(2). التنبیه و الاشراف ص 92.
ص: 48

بلاغت فارسی‌

درباره فن بلاغت پارسی كه آموختن و احاطه بر آن یكی از اركان اصلی حرفه دبیری بوده و گذشته از دبیران جزء موادی هم به شمار می‌رفته كه به بزرگزادگان می‌آموخته‌اند، از روی نامها و عنوانهای نوشته‌هایی كه در این فن از دوران ساسانی به دوران اسلامی رسیده بوده و همچنین از آثار پراكنده‌ای كه از آن نوشته‌ها در كتابهای ادبی عربی باقی‌مانده، می‌توان تا حدی به كلیات قواعد و اصولی كه بیش از همه بدان پای‌بند بوده‌اند پی‌برد و اجمالا چهره‌ای از آن را مشخص نمود.
در رساله‌ای كه از آثار ساسانی در ضمن متنهای پهلوی برجای‌مانده و به نام «خسرو و ریدك وی» به چاپ رسیده «1» و قسمتی از آن هم در كتاب «غرر ملوك الفرس» ثعالبی نقل شده و متضمن گفتگویی است میان خسرو (انوشیروان یا پرویز) و جوان دانایی كه ملازمش بوده؛ آن جوان تعلیماتی را كه فراگرفته بوده بدینگونه شرح می‌دهد:
«در سن مقرر او را به مدرسه گذاشته‌اند. نخست قسمتهای مهم اوستا و زند را مانند یك هیربد از بركرده، سپس در تعلیمات متوسطه ادبیات و تاریخ
______________________________
(1). قسمتهایی از این رساله را ثعالبی (غرر ملوك الفرس، ص 705 به بعد) در ضمن ویژگیها و چیزهای شگفت خسرو پرویز نقل كرده و این جوان را هم به نام ریدك خوش آرزو (ریدك بمعنی پسر نوبالغ و جوان مقبول) یكی از آن شگفتیها برشمرده است. و او را از فرزندان سران دهقانها كه از طبقات ممتاز دوران ساسانی بوده‌اند «من ابناء رؤساء الدهاقین» نوشته است. در متن پهلوی موجود كه به وسیله ج. م. او نوالا به نام، «خسرو و ریدك وی» چاپ شده نام این جوان «واسپوهر» آمده است. در این دو سند یعنی متن پهلوی موجود و آنچه ثعالبی از آن آورده به گفته كریستن‌سن دو اختلاف موجود است كه به نظر وی احتمال می‌رود از اختلاف نسخه‌ها حاصل شده باشد. یكی در نام خسرو است كه در متن ثعالبی خسرو دوم یعنی خسرو پرویز و در متن پهلوی اونوالا خسرو اول یعنی انوشیروان است و دیگری نام جوان است كه در متن ثعالبی خوش‌آرزو و در متن پهلوی اونوالا واسپوهر است. گرچه آقای ه. و بیلی معتقد است كه واسپوهران یكی از طبقات اجتماعی و از طبقات ممتازه دوران ساسانی به شمار می‌رفته‌اند نه نام او، و نام خوش‌آرزو در متن پهلوی از قلم افتاده است. ن. ك.
كریستن‌سن، ص 2/ 4 و حاشیه 5 آن صفحه.
ص: 49
و فن بیان و هنر اسب‌سواری و تیراندازی و نیزه‌بازی و به كار بردن تبرزین را آموخته، موسیقی و سرود و ستاره‌شناسی را فراگرفته، در شطرنج و سایر بازی‌ها به كمال رسیده است ...» «1».
در همین زمینه‌ها یعنی بلاغت در نوشتن و در گفتن ضمن متنهای پهلوی كه به چاپ رسیده (متنهای پهلوی- چاپ بمبئی، جاماسب جی) نوشته‌های دیگری هم با عنوانهایی همچون «آیین نامه‌نویسی» و «سورآفرین» به چشم می‌خورند كه هرچند كوتاه و مختصرند، ولی نشان‌دهنده اهتمام و عنایتی است كه به این جنبه از سخن داشته‌اند و برای آگاهی از سبك انشاء و نظم سخن و رسم و آیینی كه بدان پای‌بند بوده‌اند و همچنین ستایشهایی كه معمولا در آغاز گفته‌ها و نوشته‌ها به كار می‌برده‌اند و جزء اصلی آنها به شمار می‌رفته بسیار مفید است.
سورآفرین یعنی ستایش جشن و ضیافت و آن عبارت از سخنانی بوده است كه در ضیافتها از سوی یكی از مهمانان و شاید هم شخص معینی بر سر خوان در حق‌گزاری از یزدان و سپاسگزاری از صاحب‌خانه كه چنان سفره‌ای گسترده ایراد می‌شده است. استاد فقید ملك الشعراء بهار چند فقره از این نوشته‌ها را از پهلوی به فارسی برگردانده و در كتاب سبك‌شناسی آورده و درباره آنها چنین داوری كرده كه آن گفته‌ها و نوشته‌ها هیچ‌یك نثر ساده و معمولی نیست، بلكه نثری است ساخته و پرداخته و محدود در رسم و آیینی مشخص و نظم و ترتیبی لازم الرعایه، حتی در نام بردن از كسانی كه می‌بایستی در این‌گونه موارد از آن‌ها نام برده شود. «ستایشها و دعاها دارای نظم و ترتیب است. از جمله‌های كوتاه و كوچك با آهنگ متوازی جمله‌های بزرگتر ساخته شده و جمله‌های كوچك هر چند جمله دارای انتظام لفظی و معنوی است». «2»
از نوشته جاحظ هم‌چنین برمی‌آید كه در آن دوران برای تعلیم فن بلاغت و آیین سخنوری پارسی كتابها و نوشته‌هایی داشته‌اند كه از روی آنها این
______________________________
(1). كریستن‌سن از ترجمه رشید یاسمی، ص 292.
(2). سبك‌شناسی، ج 1، چاپ دوم، تهران 1337، ص 123- 120.
ص: 50
دانشها را می‌آموخته‌اند و این نوشته‌ها تا زمان او هم وجود داشته است. وی در جایی كه بلاغت اعراب و ایرانیان را با هم سنجیده و بلاغت اعراب را از آن‌رو كه ارتجالی و بالبداهه بوده است از بلاغت ایرانیان كه در نتیجه درس و بحث و تعلیم و تعلم به دست می‌آمده برتر شمرده، گوید: «در میان ایرانیان هم سخنوران هستند، لیكن هر كلام و معنایی از ایشان، زاده اندیشه بسیار و مطالعه كتابها و انتقال معلومات از نسلی به نسل دیگر و جمع شدن ثمره همه آن اندیشه‌ها در نسل اخیر است، ولی هر چیزی از عرب بالبداهه و ارتجالی است «1»».

كتاب كاروند

از نوشته جاحظ در جای دیگر از همین كتاب چنین برمی‌آید كه تا زمان او دست‌كم یك كتاب پارسی در فن بلاغت و دستور زبان وجود داشته. جاحظ نام این كتاب را كاروند نوشته و از آن به مناسبت نقل گفته‌ای از شعوبیان نام برده و از زبان ایشان گفته «هركه بخواهد در صنعت بلاغت و معرفت غریب به كمال برسد و در لغت متبحّر گردد كتاب كاروند را بخواند». «2»
از آنچه در گفته جاحظ معرفت غریب ذكر شده است، الفاظ و عبارات و تعبیرهایی اراده می‌شود كه دارای معانی و مفاهیمی دور از اذهان مردم عادی باشند و معمولا ادیبان و نویسندگان بلیغ كه بر لغت احاطه كامل و در آن قدرت تصرف دارند همراه با تشبیهات و ضرب المثلهایی، نه مبتذل و پیش‌پا افتاده، در نوشته‌های خود به كار می‌برند. یعنی عبارات و تعابیری كه برای درك مفاهیم دقیق آنها احتیاج به تفسیر و شرح و بیان دارند و چون از شرائط بلاغت این بوده كه سخن را در سطحی بالاتر از معمول قرار دهد ازاین‌رو دبیران و نویسندگان و ادیبان این‌گونه الفاظ و تعابیر را كه مجموعا با عنوان «غریب» خوانده می‌شده به درس می‌خوانده و ملكه خود می‌ساخته‌اند.
اصطلاح «غریب» را معمولا برای این‌گونه كلمات و تعابیر در قرآن مجید
______________________________
(1). البیان و التبیین، ج 3، ص 20.
(2). البیان و التبیین، ج 3، ص 10.
ص: 51
و در احادیث و در لغت به كار می‌برند و شماره كتابهایی كه در موضوع غریب القرآن، یا غریب الحدیث یا غریب اللغة تألیف شده و در ضمن تألیفات متقدمین از علمای علوم قرآن و حدیث و لغت نام آنها برده شده كم نیستند.
ابن ندیم زیر عنوان «الكتب المؤلّفة فی غریب القرآن» تعدادی از این كتابها را از علمایی همچون ابو عبیده و مؤرج سدوسی و ابن قتیبه و ابو زید بلخی و دیگران آورده و در شرح حال علمایی همچون ابن كامل كه او را یكی از مشهورین علما در علوم قرآن شمرده، دو كتاب یكی به نام «غریب القرآن» و دیگری به نام «التقریب فی كشف الغریب» ذكر كرده و از مؤلفات ابو بكر نقاش كه یكی از قرّاء معروف مدینه بوده كتابی به نام «كتاب الاشارة فی غریب القرآن» نام برده و از محمد بن قادم و ابن عاصم كه هر دو از شاگردان و پیروان فرّاء، عالم معروف نحو بودند و همچنین از ابو عمر شیبانی استاد احمد بن حنبل از هركدام یك كتاب به نام «كتاب غریب الحدیث» ذكر كرده و از چند تن از عارفان به لغت هم مانند ابو مهدیه و ابو مسحل كتابی در «غریب» نام برده و درباره جهم بن خلف گفته كه او عالم به غریب و شعر بوده است. «1»
از كتاب كاروند جز همین وصفی كه در كتاب جاحظ از آن دیده می‌شود اثر دیگری در دست نیست، ولی چنانكه گفته شد از تكه‌هایی كه از نوشته‌های ساسانی به‌طور پراكنده در مآخذ ادبی عربی ترجمه یا اقتباس و نقل شده‌اند، می‌توان كلیاتی در این زمینه به دست آورد.
در اینجا شاید اشاره به این نكته بی‌فایده نباشد كه چون غالب مطالبی كه در كتابهای ادبی عربی از نوع كتابهای جاحظ یا عیون الاخبار ابن قتیبه یا كتاب الكامل مبرّد و نظایر اینها نقل شده‌اند گلچینی بوده‌اند از مطالب مختلف و حكایات یا نكته‌هایی كه بدیع یا جالب به نظر می‌رسیده‌اند به مصداق همین تعریفی كه برای ادب كرده و گفته‌اند الادب هو الاخذ من كل شیی یطرف یعنی ادب
______________________________
(1). الفهرست، ص 22، 33، 35، 43، 46، 67، 68.
نیز نك: عیون الاخبار، ج 1، ص 45 و 46 زیر عنوان «قرأت فی التاج انّ ابرویز قال لكاتبه».
ص: 52
آن است كه از هر موضوعی چیزی بدانی، غالبا به صورت عباراتی كوتاه و مختصر و پراكنده نقل شده‌اند و مطالبی هم كه از آثار پارسی یا ترجمه آنها در همین زمینه بلاغت و دبیری در آن مآخذ ادبی نقل شده خارج از این قاعده كلی نیست، بنابراین نباید انتظار داشت كه در آنها مطالب مشروحی در این زمینه یافت؛ بلكه باید به همین اندازه قانع بود كه با بررسی همان قطعات و با تلفیق آنها اطلاعاتی و لو اجمالی درباره آیین نگارش دیوانی و برخی از قواعد و قوانینی كه رعایت آنها را ضروری می‌شمرده‌اند به دست آورد.

تكّه‌هایی از یكی از تاجنامه‌های ساسانی‌

از تكه‌هایی كه ابن قتیبه از یكی از تاجنامه‌های ساسانی در كتاب «عیون الاخبار» نقل كرده چنین برمی‌آید كه آن تاجنامه در ضمن مطالب دیگری كه دربرداشته شامل دستورهایی هم در آیین بلاغت و سخنوری بوده و از حسن اتفاق یكی از قطعه‌هایی كه ابن قتیبه از این كتاب نقل كرده در همین زمینه است.
در این قطعه كه طبق معمول نوشته‌های ساسانی غالبا منسوب به شاهان یا بزرگان است، از گفته‌های خسرو پرویز به دبیرش نقل شده و چنانكه در جای دیگر ذكر شده همه این‌گونه نوشته‌ها نتیجه تجارب خردمندان و ذوق و قریحه دبیران و وزیران با علم و تدبیر بوده است. از این نوشته‌ها می‌توان به چند گونه مطلب در زمینه آنچه از دبیران دیوان از لحاظ صفات اخلاقی و فضائل معنوی و معلومات بلاغی و بیانی و اطلاعات دیوانی انتظار می‌رفته است برخورد و شاید تكرار این مطلب لازم نباشد كه همه این مطالب به صورت عباراتی كوتاه با الفاظ كم و معانی متراكم بدانگونه كه در كلمات قصار معمول است بیان شده و چون مربوط به قواعد بلاغی و بیانی است غالبا بیان مقصود آنها نیاز به تفسیر و توضیح دارد.
آنچه از صفات اخلاقی و فضائل معنوی كه انتظار می‌رفته است دبیران
ص: 53
خود را بدانها بیارایند و از این قطعه برمی‌آید، صفاتی است همچون رازداری، راست‌گویی، خیرخواهی و اخلاص، نیك‌نفسی، عفت، امانت در ادای وظیفه و مانند این‌گونه صفات كه همیشه و در همه جوامع مطلوب و پسندیده بوده‌اند.
و آنچه درباره دستوركار و آیین نویسندگی در این قطعه آمده با همان روش انشاء و با همان ترتیب چنین است:
«چون می‌اندیشی با تأنّی بیندیش».
«و چون می‌نویسی در اداء مقصود مبالغت كن».
«از سخنان زائد كه افزون بر كفایت است كمك نگیر».
«در محقّق ساختن سخن خود كوتاهی مكن كه غفلت از آن سخن را زیان می‌رساند».
«سخن را با سخن دیگر مپوشان (مشتبه‌مساز)».
«و معنایی را از معنای دیگر دور مگردان».
«نوشته‌ات را از سه چیز فراترگیر:
از فروتنی‌ای كه آن را سبك و خوارمایه سازد.
از پراكندگی كه آن را گنگ و نامفهوم گرداند.
از معانی فروافتاده‌ای كه سخنت را فروافكند».
«معانی بسیار را در الفاظ كم بگنجان».
«سخنت را فراگیر همه اندیشه‌هایت گردان تا چنان نشود كه آنچه در ذهن داری سترگ و آنچه بیان می‌كنی ناچیز باشد».
«سخن دبیر باید در خور بلندی پایگاه و بزرگی پادشاه باشد، پس سخنت را به تناسب بزرگی و رفعت او بلند و برتر بدار».
«و بدان كه سخن بر چهارگونه است نه بیش و نه كم: امر و استفهام و خبر و طلب».
«چون امر می‌كنی در سخن محكم و استوار باش».
«چون از چیزی می‌پرسی سخنت را روشن و آشكار بیان كن».
ص: 54
«چون چیزی طلب می‌كنی با نرمی و ملاطفت طلب كن».
«چون از چیزی خبر می‌دهی آن را محقق بساز». «1»
در همین زمینه جهشیاری هم روایتی نقل كرده به این مضمون:
پادشاهان ایران دبیران دیوان رسائل را سخنگویان خود می‌خواندند و به آنها می‌گفتند میل به كوتاه كردن سخن شما را واندارد كه از مطالب خود بكاهید و در نظم و ترتیب آنها كوتاهی كنید و از جهد و مبالغه در بیان مقصود غفلت ورزید و در اقامه حجّت در جایی كه لازم است سستی روا دارید. «2»

سخنی از جمشید

و مسكویه هم در جاودان خرد قطعه‌ای را در آیین نویسندگی از زبان جمشید خطاب به دبیر دیوان رسائلش چنین نقل كرده است: «نوشته تو زبان من و خبردهنده از نهان امر من است. راه را به سوی هوش و ادراك كوتاه كن و به حدود امور احاطه داشته باش و ترتیب مطالب را به نسبت اهمیت و شایستگی آنها قرار بده». «3»
موضوع نظم و ترتیب در میان مطالب و نیامیختن آن‌ها به یكدیگر كه در عبارت بالا بدان اشاره شده و در مآخذ دیگر عربی هم از آثار پارسی روایت گردیده، در كتابهای ادبی عربی بازتابی گسترده‌تر داشته است؛ چون گذشته از این روایات سخن‌شناسان عربی این نظم و ترتیب را كه برای ایشان تا حدی بدیع می‌نموده بارزترین صفت مشخصه آثار ترجمه شده از فارسی یافته‌اند، تا جایی كه آن را جوهر اصلی بلاغت فارسی شمرده‌اند و این عبارت را كه «از فارسی زبان پرسیدند بلاغت در چیست؟ گفت: در شناختن فصل از وصل» (به معنی این كه نویسنده بداند در كجا مطلبی را از مطلب سابق جدا كند و در كجا آن را بدان
______________________________
(1). عیون الاخبار، ج 2، ص 23.
(2). الوزراء و الكتاب، ص 3.
(3). جاودان خرد (الحكمة الخالدة)، ص 65.
ص: 55
بپیوندد) هم جاحظ در «البیان و التبیین» «1» و هم ابو هلال عسكری در «الصناعتین» «2» و هم بیهقی در «المحاسن و المساوی» «3» به عنوان اصل مهمی در بلاغت زبان فارسی نقل كرده‌اند. و ابو هلال عسكری این عبارت را هم از گفته‌های بزرجمهر در همین زمینه آورده است كه گفت:
«چون مردی را ستودی و دیگری را نكوهیدی، آن دو سخن را از یكدیگر جدا ساز، تا ستایش از نكوهش باز شناخته شود. همچنانكه در نوشته‌هایت هنگامی گفتاری را آغاز می‌كنی كه گفتار پیشین را به پایان برده باشی» «4».

معیارهایی برای بلاغت‌

حال اگر بخواهیم با بررسی این مطالب كه از نوشته‌های پارسی بدین صورت به نوشته‌های عربی راه‌یافته معیارها یا بعضی از معیارهایی را كه در آن دوران برای بلاغت در گفتار و نوشتار می‌شناخته‌اند و سخن خوب را با آنها می‌سنجیده‌اند و آموختن و عمل بدانها را هم وظیفه اصلی دبیران دیوان می‌دانسته‌اند به دست آوریم، این معیارها به دست می‌آیند:
نخستین گام در راه نویسندگی خوب، خوب اندیشیدن است و مراد از آن اندیشیدن باتأنی و باشكیبایی است نه باشتاب و بی‌صبری تا برای نویسنده حد و مرز آنچه می‌بایستی به قلم آورد مشخص گردد و همه مطالبی كه می‌بایستی در نوشته بگنجاند اجمالا در ذهن مرتب گرداند.
سخن نویسنده یعنی مجموع كلمات و تعابیری كه برای بیان اندیشه خود به كار می‌برد، باید اندیشه را تمام و كمال فراگیرد. این نشانه بی‌مایگی نویسنده است كه سخنانش از بیان تمام معانی كه در ذهن دارد كوتاه ماند و چیزی از آن ناگفته و نانوشته همچنان در ذهن او بماند.
______________________________
(1). البیان و التبیین، ج 1، ص 87.
(2). الصناعتین، ص 423.
(3). المحاسن و المساوی، ص 398.
(4). الصناعتین، ص 425.
ص: 56
در به كار گرفتن كلمات و تعبیرها به همان اندازه اكتفا كند كه برای بیان معنی مورد نیاز باشد. از آوردن كلمات زائد بر احتیاج و آنچه معمولا برای آرایش سخن و چه بسا برای پوشاندن نارسائی و بی‌مغزی آن به كار می‌برند سخت بپرهیزد.
برای بیان هر معنی مناسب‌ترین كلمه‌ای را برگزیند كه آن معنی را مستقیما به ذهن خواننده بنشاند و بكوشد تا سخن خویش را درست قالب اندیشه‌ای سازد كه دربردارنده آن است؛ نه آن اندازه تنگ و نارسا كه اندیشه را در تنگنا گذارد و نه آن اندازه فراخ و ناموزون كه آن را در پیرایه‌های خود بپوشاند.
و این همیشه و در هر زمان مایه اصلی و جوهر بلاغت شمرده می‌شده و معیاری بوده كه قدرت نویسنده و بلاغت او را با آن می‌سنجیده‌اند. این گفته ابن المعتز است كه خود یكی از علمای بلاغت عربی بوده كه گوید «ما رایت بلیغا الارایت له فی المعانی اطالة و فی الالفاظ تقصیرا». یعنی من هیچ بلیغی را ندیدم كه الفاظش از بیان معناهایی كه در ذهن دارد قاصر نباشد (ص 8 و 9، مقدمه جاودان خرد).
سخن از انسجامی طبیعی برخوردار باشد كه مطلب را بی‌رنج و مشقتی به ذهن خواننده منتقل سازد. بدین معنی كه جمله‌ها و عبارات، هم آن اندازه از یكدیگر جدا و مشخص باشند كه با هم آمیخته و به هم مشتبه نگردند و هم آن اندازه به هم پیوسته باشند كه مطالب هم‌سنخ از یكدیگر دور نیفتند و پیوند آنها از هم نگسلد و خواننده در فهم مقصود به زحمت نیفتد.
مطالب به ترتیب اهمیت آنها در نامه گنجانده شوند و نویسنده تا وقتی حق مطلبی به تمامی ادا نشده و از بیان آن فراغت حاصل نگردیده به مطلب دیگر نپردازد. و مطالب ناهم‌سنخ را در یك‌جا جمع نكند و اگر چنین شد آنها را از یكدیگر به خوبی جدا سازد.
دبیر می‌بایستی بیاموزد كه در نوشته خود از به كار بردن كلمات و تعبیرهای معمولی و عامیانه دوری گزیند؛ الفاظی برگزیده و عباراتی سنجیده و
ص: 57
درخور مردم بافرهنگ و تربیت‌یافته به كار برد و در هرحال حشمت و فخامت كلام را رعایت كند. و همچنین می‌بایستی فراگیرد كه نوشته او صادر از دیوان شاهی است و به همین سبب در انتخاب كلمات باید آن اندازه دقت به كار برد كه نوشته او شایسته آن دیوان و درخور مقام و مرتبه مخاطب آن باشد نه بیش و نه كم.
پیش از این هم گفته شد كه نوشته‌های دیوانی به صورتی ساخته و پرداخته می‌شدند كه از خلال الفاظ و عبارات و سبك انشاء آنها می‌شد مقام هریك از نویسندگان و گیرندگان را دانست.
آنچه گذشت اطلاعاتی بود كه می‌توان درباره فن بلاغت و آیین نویسندگی از آثار بازمانده از آن دوران به دست آورد. درباره مواد دیگری هم كه دبیران دیوان می‌بایستی فراگیرند نیز اطلاعاتی از همین‌گونه آثار به دست می‌آید كه آنها هم برای درك بهتر و جامعتر از فرهنگ دبیران آن زمان مفید و مغتنم است.
در پایان همان قطعه‌ای كه از عیون الاخبار در آیین نویسندگی نقل شد، از جمله وظایف دبیران یكی هم آگاهی از كیفیت دخل و خرج دیوان و دقت و مراقبت در نگه‌داری حساب و امانت در آن، ذكر شده بود كه از آن می‌توان چنین فهمید كه ریاضی و حساب و امور مالی و چیزهایی كه با دیوان خراج و دیوانهای مالی سروكار داشته، هرچند از ضروریات اموری بوده كه دبیران خراج یا آمار دبیران می‌بایستی از آنها آگاهی كامل داشته باشند، ولی درهرحال جزء موادی بوده است كه همه داوطلبان دبیری می‌بایستی آن را می‌آموخته‌اند.

فرهنگ دبیران‌

در قطعه دیگری كه آن را هم ابن قتیبه از گفته‌های ایرانیان در مورد فرهنگ دبیران نقل كرده درباره آب و آبیاری و پل و سدسازی و این قبیل چیزها سخن رفته و ابن قتیبه گفته كه ایرانیان دبیرانی را كه از این امور آگاهی نداشتند در كار دبیری ناقص و نارسا می‌شمردند.
ص: 58
این آگاهی عبارت بوده است از آشنایی با اصول و قواعد و همچنین محاسباتی كه برای روان‌ساختن آبها در نهرها و آب‌راهها و كندن قناتها و كاریزها و مانند این كارها كه برای بردن آب از رودخانه‌ها به كشتزارهای دوردست یا احداث قنات و كاریز برای شهرها و روستاها ضرورت داشته «1» و همچنین آشنایی با طرز بنای سدّهای استوار بر مجاری رودها و بستن بندها بر پرتگاهها و شناختن گردش ایام از لحاظ زیادت و نقصان آبها و گردش ماه و دگرگونیهای آن و بعضی اطلاعات نجومی كه برطبق معتقدات آن زمان نوعی ارتباط با امر آب داشته‌اند. «2» و همچنین دانستن اوزان و مقادیر و ترازوها و آشنایی با اصول مساحت و اندازه‌گیری اشكال هندسی، اعم از سطوح یا اجسام و آشنایی با ساختمان پلها و جسرها و دولاب‌ها و ناعوره‌ها «3» بر روی رودها و شناخت ابزارهایی كه صنعتگران «4» در این حرفه‌ها به كار می‌برده‌اند و آشنایی با
______________________________
(1). برای آگاهی بیشتر از اهمیت كاریزها و جویها و رودخانه‌ها در تاریخ سرزمینها نگاه كنید به فصل پنجم از باب اول تاریخ قم، ص 56- 40.
(2). استاد فقید دانش‌پژوه از كتابی نجومی نشانی داده به نام «سر علم زرادشت» از گفته مهان كرد پسر مهرزیار یا مرزبان به روایت سعید پسر خراسان خرّه ترجمان برای سپهبد سنسبا كه شش نسخه از آن را می‌شناخته و در مقدمه خود بر جاودان خرد مسكویه رازی چاپ دانشگاه تهران آنها را شناسانده است.
(3). 2/ 30- آنچه به دولاب‌ها ترجمه شده در اصل عربی «دوالی» است. دوالی در اینجا كوتاه شده دوالیب است كه جمع دولاب است، دولاب و ناعوره به ابزارهایی گفته می‌شده كه از آنها بدین صورت برای بالا كشیدن آب از چاهها یا رودخانه‌های گود و روان‌ساختن آن در كشتزارها استفاده می‌شده است. این ابزارها در جاهای مختلف به اشكال گوناگون تعبیه می‌شده‌اند و بیشتر به شكل چرخ بسیار بزرگی بوده‌اند كه به دور آن‌ها به فاصله‌های كم دلوهای بسیار تعبیه می‌شده و با گردش آن چرخ دلوها در پایین در آب فرو می‌رفته و از آب پر می‌شده‌اند و در بالا در جویی سرازیر و از آب تهی می‌شده‌اند.
(4). صنعت‌گرانی را كه در این امور به كار گرفته می‌شده‌اند، صاحب بن عباد در نامه‌ای كه به ساختن پل نوبهار اختصاص داده، با عنوانهای القیّاسین و الجصاصین و المصهرجین یاد كرده است (رسائل صاحب، ص 72). قیّاسین همان اندازه‌گیران و مهندسانند كه عهده‌دار كارهای فنی بوده‌اند. جصّاصین یعنی گچكاران و مصهرجین هم یعنی ساروج‌كاران. جصّاص از جصّ،-
ص: 59
ریزه‌كاریهای علم حساب و مسائل دقیق آن «1».
البته مهارت در این امور را از كارشناسان ماهر و ورزیده چشم می‌داشته‌اند نه از دبیران دیوان. زیرا همه این امور كه در این قطعه ذكر شده، از امور بسیار فنی دقیق به شمار می‌رفته‌اند كه تنها از عهده محاسبان و اندازه‌گیران و مهندسان و معماران و مقنّیان و افزاركارانی برمی‌آمده كه پیوسته در این امور اشتغال می‌داشته‌اند و گذشته از معلومات نظری تجارب عملی هم می‌اندوخته‌اند.
به جز آنچه گفته شد در طرحهای بزرگ، امور دیگری هم مطرح می‌شده كه چه بسا غفلت از آنها موجب زیانهای فراوان و ناكامیهای عظیم می‌شده است و نظایر آنها در تاریخ كم نیست. «2» ولی درهرحال اطلاع كلی و اجمالی دبیران دیوان را هم از این‌گونه مسائل لازم و مطلوب می‌شمرده‌اند؛ زیرا صدور احكام یا دستورها و نامه‌ها در این‌گونه امور از دیوان اقتضا می‌كرد كه دبیران دیوان در آنها دارای اطلاعات كافی باشند تا بتوانند به خوبی از عهده وظیفه خود برآیند.
______________________________
و جصّ عربی شده گچ فارسی است و مصهرج از صهریج و آن هم عربی شده ساروج است كه تركیبی است از آهك و ماسه و به جای سیمان امروز به كار می‌رفته است.
(1). عیون الاخبار، ج 1، ص 44- 45.
(2). مانند نهری كه متوكل خلیفه عباسی برای شهر خود (متوكلیّه) از دجله برید و به نام نهر جعفری معروف گردید. این نهر چهل كیلومتر بالاتر از تكریت از دجله جدا می‌شد و به موازات آن شصت كیلومتر بسوی جنوب روان می‌شد تا به متوكلیّه می‌رسید. به گفته یعقوبی یك میلیون دینار در كار انشعاب این نهر هزینه شد و به گفته طبری 12 هزار تن در آن كار كردند، ولی سرانجام چنانكه انتظار می‌رفت نشد و آب كمی در آن جریان یافت و شاید همین هم باعث شد كه معتصم پس از مرگ متوكل آنجا را رها كرد و به سامرا منتقل گردید (ریّ سامرا، مقدمه، ج 1، ص 27).
ص: 61

گفتار سوم اصطلاحات پارسی در دیوان عربی‌

اشاره

الاستان* الأسكدار* الأوارج* الأواره* الأوشنج* الأنجیذج* البست* البهرج* ألتاریج* التخمین* الجریب* الجزیه* الجصّاصین* جوبذ* الجهبذ* الدانق* الدروزن* الدستور* الدّولاب* الدیوان* الرّزنامج* رفوت* ستوقه* السّفّتجه* الصّك* الطراز* الطّسوج* الفرانق* الفنكال* الفهرست* الفنج* موانیذ* هندسه
پس از برگرداندن دیوانهای پارسی به زبان عربی، كلمات و تعبیرهایی هم از آن زبان به عربی انتقال یافت كه برخی از آنها به مرور زمان چهره عربی به خود گرفتند و جزء آن زبان گردیدند و برخی دیگر همچنان در چهره پارسی یا نزدیك به آن باقی ماندند، به صورتی كه اصل آنها شناخته می‌گردند و برخی دیگر به گونه‌ای تغییر شكل دادند كه شناخت اصل آنها احتیاج به وقت و تأمل بیشتر دارد.
از واژه‌های بسیاری كه در اصطلاحات دیوانی عربی در قرنهای نخستین اسلامی دیده می‌شود كه اصل آنها به زبان پارسی برمی‌گردد، چنین پیداست كه آنچه را صالح (پسر عبد الرحمن سیستانی) نتوانسته از اصطلاحات پارسی به
ص: 62
عربی برگرداند و آنها را یا به همان صورت یا در حالت تعریب باقی گذارده و در دیوان عربی هم همچنان به كار می‌رفته‌اند كم نبوده است.
اصطلاحات پارسی در دیوان عربی را می‌توان به دو دسته تقسیم كرد:
یك دسته آنها كه از اصطلاحات فنّی دیوانی به شمار می‌روند كه نمونه آنها را در منابعی همچون كتاب مفاتیح العلوم خوارزمی می‌توان یافت، و مراد از آن كلمات و تعابیری است كه در دیوانها برای بیان انواع وسائل یا وظایف یا اصطلاحات متداول دیوانیان به كار می‌رفته‌اند. و دسته دیگر اصطلاحاتی است كه نمودار مشاغل و مراتب و درجات رسمی و اداری در دستگاه حكومت خلفا است، از آن نوع كه در كتابهایی همچون صبح الاعشی ذكر شده. هرچند اینها هم به طور عموم از وظایف دیوانی به شمار می‌رفته‌اند، ولی با دسته اول فرق دارند.
به‌هرحال در اینجا درباره هریك از این دو دسته در یك گفتار گفتگو خواهد شد.
این توضیح هم اضافه شود كه آنچه از این اصطلاحات در اینجا ذكر می‌شود اصطلاحاتی است كه تا قرن چهارم هجری كه تألیف كتاب در این رشته‌ها به زبان عربی رواج یافت در زبان عربی باقی‌مانده بوده‌اند. و اینها به مناسبتهای مختلف در آن كتابها ذكر شدند آن هم نه همه آن اصطلاحات كه احتیاج به استقراء كامل دارند، بلكه اصطلاحاتی كه در طیّ مطالعات پراكنده به آنها برخورد شده و یادداشت شده‌اند. ولی این را هم باید گفت كه هرچند آنچه در اینجا ذكر می‌شود نمودار كامل اصطلاحات پارسی دیوانی در زبان عربی نیست، ولی چون از همین نمونه‌ها هم می‌توان تا حدی درباره خصوصیات آن دیوانها و كیفیت ترجمه آنها اطلاعات سودمندی به دست آورد، بنابراین در وضع موجود با اطلاع كمی كه در این زمینه‌ها در اختیار داریم همین اندازه هم بسیار قابل استفاده و مغتنم است. اینك توضیحی درباره هریك از این اصطلاحات به ترتیب الفبایی.
ص: 63

الاستان‌

این واژه به دو صورت و دو معنی از فارسی به عربی درآمده، یكی به كسر همزه اول كه به گفته خوارزمی «1» از اصطلاحات دیوان خراج بوده كه در عربی مقاسمه به جای آن به كار رفته است. و مقاسمه آن بوده است كه خراج را به جای مبلغ یا مقداری معلوم كه از هر جریب كشت دریافت دارند به نسبتی از عین محصول برگیرند، چنانكه پیش از اصلاحات انوشروان در ایران معمول بوده و در دوران خلافت مهدی عباسی هم در بعضی مناطق دوباره معمول گردید. اگر این كلمه درست ضبط شده و تحریفی در آن روی نداده باشد، باید از «استدن» پارسی باشد كه بمعنی گرفتن است، و دیگری به ضمّ همزه (استان) است كه به بخشی از بخشهای كشور گفته می‌شده. و آنچه در دیوان عراق شهرت داشته بخشهای سرزمین عراق بوده كه در روزگار ساسانیان همه آنجا به دوازده استان تقسیم می‌شده و همان تقسیمات هم با همان نامهای فارسی خود به دیوانهای عربی راه‌یافته و قرنها در دیوانهای خلافت مورد عمل بوده و قرنها گردش دیوان خراج براساس همان تقسیمات می‌گشته است. نام این استانهای دوازده‌گانه را در نخستین كتابهای جغرافیایی عربی مانند المسالك و الممالك ابن خردادبه و كتاب الخراج قدامة بن جعفر و همچنین در معجم البلدان یاقوت می‌توان یافت. املای این كلمه در پارسی به كسر همزه است، در قاموس به ضمّ همزه ضبط شده ولی در المسالك و الممالك در یكجا استان به فتح همزه «2» و در معجم البلدان استان به كسر همزه چاپ شده، «3» ولی در هیچ یك از این موارد به صورتی كه معمولا لغتی را ضبط می‌كنند ضبط نشده است. استان در لهجه‌های مركزی ایران به كسر همزه و در لهجه‌های شمالی ایران به فتح همزه تلفظ می‌شود. «4»
______________________________
(1). مفاتیح العلوم، چاپ سلفیّه، مصر 1342 ه. ق. ص 40.
(2). المسالك و الممالك، ص 5.
(3). معجم البلدان، ج 1، ص 40.
(4). برهان قاطع، در كلمه استان حاشیه دكتر محمد معین دیده شود.
ص: 64

الأسكدار

از اصطلاحات دیوان برید است. خوارزمی اصل آن را پیش از تعریب «ازكوداری» یعنی «از كجا داری» نوشته و در تعریف آن گوید كه آن مدرج «1» یعنی بسته یا طوماری است كه در آن شماره خریطه‌ها و نامه‌های رسیده و فرستاده و صاحبان آنها را می‌نوشته‌اند «2» و در جایی هم آن را مدرج یا طوماری نوشته كه فهرست همه نامه‌هایی كه برای مهر كردن (به دار الانشاء) می‌فرستاده‌اند در آن ثبت می‌شده «3» و «خریطه» هم به ظرف یا كیسه‌ای می‌گفته‌اند كه همه نامه‌هایی را كه با پیك می‌بایستی فرستاده شوند در آن می‌نهاده و آن را مهر می‌كرده‌اند. و بعضی از لغت‌نویسان «اسكدار» را در معنی همین خریطه به كار برده‌اند. «4»
در لغتنامه‌های عربی معاصر نیز چنین تعریف شده است: «اسكدار» از زبان فارسی گرفته شده، در اصطلاح دیوانی، به مدرجی گفته می‌شده كه در آن همه نامه‌هایی كه برای مهر و تأیید آماده می‌شده و همچنین شماره خریطه‌ها و نامه‌های وارده و صادره و نام صاحبان آنها در آن ثبت می‌شده؛ بنابراین مرادف پرونده در زمان حاضر است. و در اصطلاح بریدی (پستی) سجلّی است كه در آن شماره بسته‌ها و نامه‌ها و همچنین ساعت ورود و خروج آنها تدوین می‌شده است. «5»
اسكدار در دیوانهای فارسی اسلامی هم به همین صورت به كار رفته و معروف هم بوده، ولی در فارسی آن را بیشتر به معنی پیك‌سواری كه باشتاب به جایی فرستاده می‌شده و حامل چنین نامه‌هایی بوده به كار برده‌اند. در لغت الفرس اسدی در معنی اسكدار چنین آمده: و آن بریدی باشد كه از بهر شتاب به هر
______________________________
(1). «الادراج، لف الشیئ فی الشیئ، و ادرج الكتاب فی الكتاب، ادخله و جعله فی درجه‌ای فی طیّه، و درج الكتاب، طیّه و داخله» (لسان العرب).
(2). مفاتیح، سلفیه، ص 42.
(3). مفاتیح، سلفیه، ص 50.
(4). «الاسكدار، خریطة الفیج، یضع فیها الكتب» «السامی فی الاسامی» به نقل لغتنامه از آن.
(5). المرجع، تألیف عبد الله العلائلی، ج 1، در كلمه اسكدار در كتاب الوزراء و الكتاب این روایت از ابن المدبّر نقل شده: «كنت اتقلّد مجلس الأسكدار فی دیوان الخراج ...» ص 199.
ص: 65
فرسنگی اسبی و منزلی داشته باشد در راه با توشه، چون از اسب فرود آید بر آن دیگر نشیند و شكم بسته دارد تا زور صعب به وی نرسد. و شاید به همین سبب برخی از لغت‌نویسان اسكدار را معرّب «اسب گذار» دانسته‌اند. موارد استعمال اسكدار را به این معنی در تاریخ بیهقی فراوان می‌توان دید كه برای روشن شدن معنی آن چند نمونه در اینجا ذكر می‌شود:
«نامه در نوشت و گفت تا در خریطه كردند و مهر اسكداری نهادند».
«نماز دیگر پیش امیر نشسته بودم. اسكدار خوارزم را به دیوان آورده بودند حلقه برافكنده و بر در زده. دیوانیان دانسته بودند كه هر اسكداری كه چنین رسید سخت مهم باشد»- بر راه بلخ اسكدار نشانده بودند و دل در این اخبار بسته و هر روز اسكدار می‌رسید. «1» روز یك‌شنبه، دو روز مانده از ذی الحجه اسكداری رسید از دربندر ... حلقه برافكنده، چند جای بر در زده، آن را بگشادند ... امیر فرمود سرای خالی كرد جهت خبر اسكدار. نوشته بود صاحب برید در بند كه ... «2»

الأوارج‌

معرّب از آواره فارسی است، و آواره به دفتری می‌گفته‌اند كه در آن نام بدهكاران خراج و مبلغ بدهی آنها را یك به یك از دفتر كل كه به نام قانون خوانده می‌شده در آن نقل می‌كرده‌اند و در زیر هر نام هر مبلغی كه هربار بابت آن بدهی پرداخت می‌كرده به شكل سیاهه ثبت می‌كرده‌اند تا تمام شود. «3» كلمه آواره به همین صورت در
______________________________
(1). این موارد را در لغتنامه در اسكدار خواهید یافت.
(2). تاریخ بیهقی، ج 2، چاپ دانشگاه تهران، ص 789.
(3). خوارزمی، سلفیه، ص 37 «و احمل ارباب الخراج علی رسومهم القائمة و شروطهم الثابتة و دستورات البلد الخالد و اوارجاته الواضحة، من دون تغییر لسنّة» رسائل صاحب بن عباد، ص 57، در فرمان تصدی خراج اصفهان.
«الاوارجه، من كتب اصحاب الدواوین معرّب آواره، ای الناقل، لانه ینقل الیها الانجیذج-
ص: 66
دیوانهای فارسی اسلامی هم به كار می‌رفته است. در اشعار معزی آمده:
بس دیر نمانده است كه ملك ملكان راآرند به دیوان تو آواره و دفتر «1» و به معنی آمار و آماره و آوار كه حسابهای پراكنده دیوانی در آن نویسند نیز معنی شده است