الأواره
این همان كلمه آواره فارسی است كه در اصطلاحات دیوان خراج كه خوارزمی آنها را ذیل عنوان «اسماء الذكور و الدفاتر و الأعمال» ذكر كرده به صورت الأوارج معرّب شده و معنی آن گذشت. ولی در دیوان رسائل به همین صورت فارسی آن به كار برده شده و در اینجا باز به گفته خوارزمی به خلاصه یا سیاههای گفته میشده كه در آخر كتاب یا نامه به آن افزوده میشده یا نامه دیگری كه به نامه اصلی به صورت پیوست ضمیمه میگردیده است. «2»
الأوشنج
خوارزمی معنی آن را پیچیده و فراهم آمده (المطویّ و المجموع) نوشته و گوید كلمهای است فارسی كه به صورت عربی درآمده «3» گفتهاند اصل این كلمه در فارسی أشنه است و آن گیاهی است كه چون لبلاب به درختان پیچد «4». شاید این همان معنایی باشد كه بعدها برای بیان آن طومار به كار رفته است.
______________________________
الذی یثبت فیه ما علی كل انسان ثم ینقل الی جریدة الاخراجات و هی عدّة اوارجات» (قاموس).
(1). به نقل لغتنامه در آواره.
(2). خوارزمی، سلفیّه، ص 50.
(3). مفاتیح، ص 39.
(4). تحقیق المصطلحات التاریخیة الواردة فی كتاب مفاتیح العلوم للخوارزمی، اعداد، یحیی الخشّاب- الباز العرینی، مستخرج من «المجلة التاریخیة المصریة، العدد السابع،- 1956/ ج 2، ص 321. «أشنه- بضم اول و فتح ثالث ... نام دارویی هم هست خوشبوی كه آن را دواله میگویند ... و مانند عشقه و لبلاب بر درخت پیچیده ...» (برهان قاطع).
ص: 67
الانجیذج
معرّب از فارسی و به معنی ملفوظ است. خوارزمی كه این معنی را برای آن آورده اصل فارسی آن را ذكر نكرده ولی در قاموس انجیذج به حسابهای پراكندهای گفته شده كه به دفتر اوارجات نقل میشده و در شرح قاموس انجیذج پارهپاره معنی شده.
بنابراین باید فارسی آن انجیده باشد كه به معنی ریزریز شده است. «1»
البست
از اصطلاحات دیوان آب و به گفته خوارزمی واحدی بوده برای تقسیم آب میان برزگران و اصل آن سوراخی بوده به طول و عرض یكجو كه آب از آن میگذشته و هر گشاد و بست آن در زمانی معین یك واحد به حساب میآمده و در اصل از اصطلاحات محلی مردم مرو بوده، «2» ولی بعدها برای هر دهانه رود یا جوئی كه محل تقسیم آب بوده نیز به كار رفته است. «3» این كلمه در فارسی هم همچنان به همین معنی به كار میرفته است. «4» مقدار رسمی بست در دیوان آب یك دهم فنگال یا پنگال بوده كه شرح آن خواهد آمد و در این شعر خسروانی هم از بست همین معنی یعنی واحد تقسیم آب قصد شده است.
وگرش آب نبودی و حاجتی بودیز نوك هر مژهای آب راندمی صد بست «5»
البهرج
سكّه قلب و ناسره از نبهره فارسی است. «6» ابن درید در جمهره (3: 298) گوید بهرج اگرچه فارسی است، ولی
______________________________
(1). ن. ك. خوارزمی، ص 39، قاموس و شرح قاموس در كلمه ورج، لغتنامه و سایر فرهنگهای فارسی در انجیده.
(2). خوارزمی، مفاتیح، ص 71.
(3). الالفاظ الفارسیة المعربّة: «البست فارسی محض و هو مفتح الماء فی فم النهر او الجدول».
(4). قسمت آب كه برزگران برهم بخشند (فرهنگ اسدی) و منشأ آن بستن و گشادن آب بوده است (انجمن ارا).
(5). ن. ك. لغتنامه دهخدا در كلمه بست.
(6). جوالیقی: المعرّب من الكلام الاعجمی، ص 48.
ص: 68
عرب آن را به كار برده و به معنی هرچیز پست است. و صاحب المعیار (1: 253) و همچنین در جمهره (3: 500) آن را مانند جوالیقی معرب از نبهره دانستهاند «1» و صاحب لسان گوید اصل این كلمه هندی و «بنهله» بوده و از آن زبان به فارسی درآمده و بنهره شده و از فارسی به صورت بهرج به عربی نقل شده است، و بیرونی در الجماهر گوید و بهرج نزد كسانی كه آن را از فارسی تعریب كردهاند ردیء و پست است و لفظ در اصل منقول از هندی است كه نیكو را بهله گویند و ردیء و پست را بنهله و همچنین در فارسی بهله (بمعنی نیكو باشد) چنانكه بهترین زبانهای آنان- پهلوی منسوب به جودت است و درهمهای پست را نبهره گویند. «2» و در برهان آمده نبهره به معنی قلب و ناسره باشد عموما و سیم قلب را گویند خصوصا. و در الالفاظ الفارسیه المعرّبه آمده كه بهره در فارسی به معنی حصه و نصیب است و بهرج عربی معرب از نبهره فارسی است كه به معنی بیبهره و بینصیب باشد. «3»
التاریج
خوارزمی گوید بعضی گفتهاند كه تاریج كلمهای است فارسی به معنی نظام و ترتیب و از آنرو آن را تاریج خواندهاند كه آن دفتری است شامل ابواب متعددی كه آگاهی از مجموع یا جمله آنها مورد نیاز است. ولی من گمان میكنم كه تاریج مصدر باب تفعیل از كلمه اوارج است. «4»
التخمین
این كلمه را خوارزمی در اصطلاحات دیوان خراج و معنی آن را تعیین اندازه و مقدار محصولات كشاورزی بر حسب گمان و تقدیر نوشته و گفته است كه از خمانای
______________________________
(1). به نقل از حاشیه احمد محمد شاكر المعرّب، ص 48.
(2). به نقل دكتر معین از او در حاشیه برهان.
(3). الالفاظ الفارسیة المعرّبة، ص 28.
(4). شرح آن در كلمه اوارج گذشت.
ص: 69
فارسی كه لفظ شك و ظنّ است مشتق شده است «1» علامه قزوینی پس از نقل این گفته خوارزمی كه «از «خمانا» ی فارسی كه به معنی ظن و شك است (یعنی لابد گمان) مشتق است گوید و هو قریب من الصواب جدا» «2» و علامه دهخدا هم خمانا را به احتمال قوی همان گمان فارسی دانسته. «3» باید افزود كه واژه گمانه را مقنّیان برای چاهی به كار میبرند كه در آغاز كار كندن قنات در جایی كه گمان میكنند آب ده است ولی یقین ندارند میكنند تا وجود آب و عمق آن را به دست آورند.
الجریب
خوارزمی آن را از كلماتی كه در «دیوان الضیاع و النفقات» به كار میرفته و از اصطلاحات مساحتگران زمین ذكر كرده و در جای دیگر معنی دیگری هم برای آن آورده كه معلوم میشود در زمان او جریب هم واحد مساحت بوده و هم واحد وزن. «4» در واحد مساحت مقدار آن را شصت ذراع در شصت ذراع یعنی سه هزار و ششصد ذراع گفته و در واحد وزن كه آن را از پیمانههای خراسان شمرده مقدار آن را ده قفیز نوشته، با تصریح به اینكه این مقدار در شهرهای مختلف فرق میكرده. علت اینكه جریب در هر دو معنی به كار رفته این است كه این كلمه در اصل برای وزن یعنی پیمانه بوده و چون به تدریج مقدار زمینی را هم كه به مقدار كشت یك جریب بذر بوده یك جریب زمین خواندهاند، رفتهرفته استعمال آن در مساحت فزونی یافته و در وزن كاستی گرفته تا جایی كه در قرنهای بعد عموما برای مساحت به كار رفته است؛ چنانكه در بعضی جاها مساحت زمین را با فنجان كه واحدی برای اندازهگیری آب بوده میسنجیدند و یك جریب زمین را معادل نصف فنجان شمردهاند. «5»
______________________________
(1). مفاتیح العلوم، ص 60، 61.
(2). یادداشتهای قزوینی ج 2/ ص 44.
(3). لغتنامه در واژه تخمین.
(4). مفاتیح العلوم، ص 66 و 67.
(5). «لسان العرب: و قیل الجریب من الارض نصف الفنجان».
ص: 70
جوالیقی گوید جریب معرّب است؛ «1» ولی اصل فارسی آن را ذكر نكرده است. این اصل را در كتابهای دیگر به صورت «گرید» یا «گری» مییابیم. «2»
الجزیه
خوارزمی آن را از اصطلاحات دیوان خراج آورده و گفته كه جزیه تعریب از گزیت است و گزیت در فارسی به معنی خراج است. «3» بنابراین گزیت در ایران گذشته از مالیات سرانه كه به آن سرگزیت میگفتند، برای مالیات زمین هم به كار میرفته، ولی در دوران اسلامی جزیه تنها به مالیات سرانه كه از اهل ذمه میگرفتند گفته میشد و برای مالیات زمین كلمه خراج را به كار میبردند؛ هرچند گاهی به جای ارض الخراج «ارض الجزیه» هم گفته شده است. «4»
______________________________
(1). «المعرّب من الكلام الاعجمی» آنچه آقای احمد شاكر چاپكننده و حاشیهنویس این كتاب در ذیل كلمه جریب به استناد آنكه این كلمه در لسان العرب به عنوان یك واحد وزن به كار رفته آن را برخلاف جوالیقی عربی پنداشته بیمطالعه و نادرست است. بیمطالعه از آنرو كه به دنباله آنچه در لسان العرب در همین زمینه از ابن درید یكی از علمای معروف لغت عربی نقل شده كه گفته است «من این كلمه را عربی نمیدانم» توجه نشده و نادرست به آن سبب كه به تصریح خوارزمی جریب در اصل پیمانهای بوده است كه در روستاهای خراسان به كار میرفته نه در جزیرة العرب.
(2). ن. ك. ملخّص اللغات حسن خطیب، السامی فی الاسامی، مهذّب الاسماء، معرّبگری بفتح گاف فارسی بمعنی پیمانه است (از غیاث اللغات) معرّبگری: در لهجه طبرستانگری گویند از یادداشتهای دهخدا، لغتنامه در جریب.
در فارسنامه هم به جای جریبگری آمده. ابن بلخی در بیان مقدار خراج در زمان انوشروان چنین نوشته است: «كشتهای غله بوم از یكگری زمین، خراج یك درم سیم نقره.
زمین رزبوم از یكگری زمین خراج هشت درم ...» فارسنامه ابن بلخی به اهتمام سید جلال تهرانی، تهران 1313 ص 76، در اینجا این توضیح را باید افزود كه در این چاپ از فارسنامه كه مورد مراجعه بود به جایگری بارا بینقطهگزی بازای نقطهدار چاپ شده كه مسلما غلط است.
(3). مفاتیح، سلفیه ص 39.
(4). در كتاب تاریخ التمدن الاسلامی در این باره چنین آمده: «جزیه و خراج همانندند، بدان جهت كه هردو از غیر مسلمانان و سالی یكبار در وقت معینی اخذ میشود و جزء اموال فیئی-
ص: 71
الجصّاصین
از اصطلاحات فنی و مهندسی دیوان آب به معنی گچكاران. در رسائل صاحب بن عباد آمده است: «1» «و قد جمعت وجوه القیّاسین و الجصّاصین و المصهرجین ... و تقدمت الیهم ببناء السّدّ» یعنی «بزرگان حسابگران و گچكاران و ساروجكاران را گرد آوردم و بنای سد را به آنها واگذاردم».
جوبذ
از اصطلاحات دیوان آب مركب از دو كلمه فارسی جو (نهر) و بذ (رئیس و صاحب)- چنانكه در كلمه سپهبد و دبیربد- مرادف كلمه میرآب در زمانهای بعد. این سمت در رسائل صاحب بن عباد در فرمانی كه برای تصدی امر رودخانه زرینرود و تقسیم آب آن میان روستاها و صاحبان حقآبه نوشته شده، چنین توصیف شده است: «و تقع الاستعانة بالجوبذین الثقّات الذین لا یوطئون العشوة و لا یقبلون الرشوة» یعنی در این مهم از جوبذها (میرابها) ی قابل اعتماد مدد بگیر، آنها كه ناسنجیده گام برنمیدارند و رشوه نمیستانند. «2»
______________________________
محسوبند، ولی جزیه با در آمدن به دین اسلام از میان میرود لیكن خراج هیچگاه ساقط نمیشود. جزیه از مستحدثات اسلام نیست و از نخستین دورههای تمدن قدیم سابقه دارد.
حوالی قرن پنجم پیش از میلاد یونانیها از ساكنان سواحل آسیای صغیر در مقابل حمایت آنان از حملات فینیقیها كه در آن زمان از اتباع ایران بودند جزیهای دریافت میكردند ... ایرانیان هم از رعایای خود چنین مالیات سرانهای دریافت میكردند. و چنانكه ابن اثیر در ضمن كارهای انوشیروان ذكر كرده بزرگان و خاندانهای ممتاز و سپاهیان و مرزبانان و دبیران و همه آنها كه در خدمت شاه بودند از این مالیات معاف بودند ... و ظاهرا عربها لفظ و معنی هردو را از ایرانیان گرفتند و لفظ آن را به شكل عربی درآوردند و جزیه گفتند و در كیفیت آن هم تعدیلی به وجود آوردند (تاریخ التمدن الاسلامی- جرجی زیدان ج 1، ص 209- 208 چاپ سوم).
(1). رسائل صاحب بن عباد، ص 72.
(2). رسائل صاحب بن عباد، ص 54، صححّها و قدم لها عبد الوهاب عزّام و شوقی ضیف، الطبعة الاولی، الناشر دار الفكر العربی، ص 54.
ص: 72
الجهبذ
این كلمه را خوارزمی خزانهدار معنی كرده است «1». جهبذ معرب گاهبد است كه در دیوان خراج ساسانی وظیفهای شبیه همین را داشته یا به قول هرتسفلد نگهبان مسكوكات و نقدینههای خزانه بوده، «2» و شاید به همین مناسبت هم در عربی گذشته از این معنی دیوانی به معنی صیرفی یعنی كسی كه در نقد طلا و تشخیص عیار آن مهارت داشته باشد «3» و همچنین به معنی هر نقاد دانا و ماهری به كار رفته است. «4»
استعمال جهبذ در دیوانهای ایران پس از اسلام نیز به همین صورت و ظاهرا با همین وظیفه كاربرد داشته است. در تاریخ قم، درباره دیوان قم چنین آمده: «و در خراج ستدن اختیار جهبذ را بوده است و كاتب تاریخ و روز نامج را كه بر جهبذ مشرف بودهاند نه عاملان را». «5»
الدانق
از اصطلاحات دیوان خزانه و مساوی یك ششم درهم و چهار تسو است «6». این كلمه صورت عربی شده از دو واژه فارسی با دو معنی جداگانه است: یكی همین است كه در دیوان خزانه به كار میرفته و خوارزمی آن را و معنی آن را ذكر كرده كه معرّب دانگ فارسی است «7» كه آن هم یك ششم هرچیز است و به چهار تسو تقسیم میشود و دیگر آن است كه در عربی به معنی حبّه به كار رفته كه
______________________________
(1). خوارزمی در معنی كلمه (البرأة) گوید: حجّة یبذلها الجهبذ او الخازن للمؤدّی بما یؤدیه الیه (مفاتیح، ص 55) یعنی برأة سندی است كه جهبذ یا خزانهدار در برابر مالیاتی كه مؤدّی میپردازد به او میدهد.
(2). هرتسفلد، پایكولی، شماره 347، به نقل كریستنسن از او در ایران ساسانی، ص 118.
(3). انساب سمعانی: «حرفة معروفة فی نقد الذهب» به نقل لغتنامه از آن.
(4). «الجهبذ، ج جهابذه: الناقد العارف بتمییز لجیّد من الردئ (فارسیة) المنجد، اقرب الموارد و دیگر لغتنامههای عربی.
(5). تاریخ قم، ص 161.
(6). مفاتیح العلوم، ص 41.
(7). غبسی، الالفاظ الفارسیة المعرّبه، المنجد.
ص: 73
آن صورت عربیشده دانه است، نه دانگ و عدم توجه به این نكته گاهی موجب التباس در معنی آن میشود. «1»
الدروزن
دفتر مسّاحان و زمینپیمایان كه زمینهای مساحت شده را در آن ثبت میكردهاند. خوارزمی این كلمه را جزء اصطلاحات دفتری و زیر عنوان اسماء الذكور و الدفاتر و الاعمال ذكر كرده است. «2»
الدستور
در اصطلاح دیوانی به دفتری گفته میشده كه همه حسابهای افراد از دفتر سواد به آن منتقل میشده «3» و پیوسته مورد مراجعه و استناد بوده، و در فارسی به تعبیر صاحب برهان كتابی را میگفتهاند كه در آن مایحتاج چیزها نوشته شده باشد. در نامههای صاحب بن عباد در فرمانی كه وی برای سرپرستی امر رودخانهای نوشته و راهنماییهایی كه درباره تقسیم آب رودخانه به صاحبان حقآبه كرده از «الدستورات القدیمه» سخن گفته كه تقسیم آب را به موجب آنچه در آنها آمده انجام دهد: «علی ما توجبه الدستورات القدیمة» «4» و در نامهای دیگر از وی خطاب به مسؤول خراج اصفهان باز از همین دستورات سخن گفته كه میبایستی وصول خراج براساس آنها باشد: «و احمل ارباب الخراج علی رسومهم القائمة و شروطهم الثابتة و دستورات البلد الخالدة». «5»
______________________________
(1). نظیر این عبارت كتاب الالفاظ الفارسیة المعرّبه است «كه در معنی الدانق آمده، فارسی دانگ و معنای حبّه ویراد به سدس الدرهم».
(2). مفاتیح العلوم، چاپ المطبعه السلفیه، مصر، 1342 ه. ق. ص 39.
(3). مفاتیح، سلفیّه، ص 39.
(4). رسائل الصاحب بن عباد، ص 54.
(5). رسائل الصاحب بن عباد، ص 57.
ص: 74
الدّولاب
خوارزمی آن را ضمن اصطلاحات دیوان آب ذكر كرده و گفته است ابزاری است از ابزارهای آب دادن زراعت. «1» این كلمه همان دولاب فارسی است. «2» صاحب قاموس معادل عربی این كلمه را ناعوره نوشته و در شرح قاموس آمده «دلورا پارسیان دول میگویند و میگویند دولاب یعنی چرخی كه به دول آب كشیده میشود. و به گفته صاحب مخصص «3» دولاب چرخی است بزرگ كه بر آن دلوها بسته و بر بالای رودها یا آبهایی كه پائینتر از زمینها هستند نصب میگردد و چون آن چرخ به گردش درآید از یكسوی آن دلوهای خالی بدرون آب روند و از سوی دیگر دلوهای پر بالا آیند و آب خود را در جویی كه بالای زمین كندهاند بریزند و بدینسان تا وقتی كه چرخ بگردد آب از جوی نبرد».
الدیوان
این كلمه كه در پارسی ساسانی به همین صورت دیوان و به معنی اداره به كار میرفته، «4» در تشكیلات اسلامی هم با همین صورت و كموبیش در همین معنی به كار رفته است و چنانكه دیدیم در دوران اسلامی نخستین بار برای دفتری كه نام حقوقبگیران و سپس مجاهدان در آن ثبت میگردید استعمال شد و سپس به دیوان خراج اطلاق گردید و به تدریج معنی آن توسعه یافت و در مجموع ادارات و دستگاههای وابسته به دولت چه مالی و چه اداری و سیاسی به كار رفت، و در زبان عربی مانند بسیاری از كلمات معرّب مصدر اشتقاق قرار گرفت و از آن كلماتی همچون دوّن و تدوین و مانند اینها مشتق گردید. مؤلفان كتب لغت و ادب
______________________________
(1). مفاتیح، ص 77.
(2). ن. ك. لسان العرب، قاموس و دیگر لغتنامههای عربی.
(3). ج 9/ ص 162.
(4). كریستنسن: «دوائر مركزی عبارت بودند از چند دیوان كه كلمه پهلوی است به معنی اداره»، ص 276 ترجمه فارسی و 388 اصل فرانسه. «هوبشمان صرف و نحو ارمنی».
ص: 75
عربی غالبا به اصل فارسی آن تصریح كردهاند، «1» ولی برخی از آنها در معنی آن دچار خطا شدهاند «2» و برخی دیگر به استناد اینكه در عربی كلماتی از آن مشتق شده، در اصل فارسی آن تردید كرده و آن را عربی و از دوّنت پنداشتهاند. «3»
رفوت
جمع عربی رفت است به معنی رفتهها و سنّتهای قدیم كه بدان عمل میشود و از مصطلحات دیوان خراج است. این كلمه در چندجا در رسائل صاحب بن عباد در فرمانهای ولایت كارگزاران در مورد چگونگی وصول مالیات و ضوابطی كه برطبق آن میبایستی عمل كنند به كار رفته كه از همه آنها همین معنی برمیآید:
«و امره بان یجری الخراج و المواقفات و سائر اهل المعاملات علی رفوتهم المقدّرة و شروطهم المقننّة. «4»
«و استوف حقوق السلطان علی العبرة القائمة و الرفوت الجاریة، و القوانین السابقة». «5»
«و لا یتجاوز هو ولاهم فی الخفارات و غیرها الرسوم المقرّرة و الرفوت المقنّنة، و یستوفی ذلك علی ید الكاتب المنصوب من الدیوان المعمور». «6»
در تفسیر این كلمه حاشیهنویسان كتاب «دكتر عبد الوهاب عزّام و شوقی
______________________________
(1). مانند، جوالیقی در المعرّب، و صاحب لسان العرب و ابو عبیده و اصمعی وصولی در ادب الكتاب، و ماوردی در الاحكام السلطانیه و جز اینها.
(2). این دسته دیوان را از كلمه دیو فارسی به معنی شیطان پنداشته و گفتهاند كه چون آنجا محل دبیران و محاسبانی است كه در كار خود مانند شیاطین هستند ازاینرو محل آنها را به این نام خواندهاند و حتی حكایتی افسانه مانند هم برای آن نقل كرده و گفتهاند، روزی كسری به دبیرخانه خود رفت و دبیران را كه سرگرم كار حساب بودند دید كه هریك سر در كار خود فرو برده و گویی با خود سخن میگوید و كسری آنها را به دیوانگان تشبیه كرد. بعضی هم نوشتهاند دیوان همریشه دبیر و از دیبی پارسی باستان به معنی خط گرفته شده است.
(3). المعرّب، ص 154، حاشیه 5 از احمد محمد شاكر.
(4). رسائل الصاحب بن عباد، ص 47.
(5). رسائل الصاحب بن عباد، ص 51.
(6). رسائل الصاحب بن عباد، ص 62.
ص: 76
ضیف» نوشتهاند گویا رفوت جمع رفت فارسی است به معنی رفتن و معنای آن اوامر ماضیه است، این گمان بجا است. در همان دورهها این معنی در فارسی هم با عبارت رسم رفته (رسم گذشته- معمول قدیم) بیان میشده است. از تاریخ بیهقی: «و وقت نماز خطبه بر رسم رفته كردند».
«پس [مسعود] كوتوال را گفت بر اثر ما به لشگرگاه آی با جمله سرهنگان قلعه تا خلعت وصلت شما به رسم رفته داده آید ...». «اشتران سلطان را به دیو لاخها به رسم رفته گسیل كردند ...». «رسم رفته است كه چون وزارت به محتشمی رسد آن وزیر مواضعه نویسد ...». «پس از آن اعیان شهادت و خطهای خود را بدان نویسند، چنانكه رسم رفته است».
از مسعود سعد:
به رسم رفته چو رامشگران و خوشدستانیكی بساخت كمانچه یكی نواخت رَباب «1»
الرّزنامج
این هم از اصطلاحاتی است كه خوارزمی زیر عنوان اسماء الذكور و الدفاتر و الاعمال ذكر كرده و گوید معنی آن كتاب روز است؛ زیرا آن دفتری است كه در آن تمام كاركرد روزانه را اعم از دریافتها و پرداختها و جز اینها ثبت میكنند «2». این كلمه شكل عربی همان «روزنامه» فارسی است كه در دوران اسلامی در همه دیوانها چه عربی و چه فارسی در همین معنی یا معنی نزدیك به آن به كار میرفته. در تاریخ قم به صورت روزنامه درآمده و در آنجا هم دفتری است از دفترهای دیوان خراج. «3»
روزنامجه غیر از دیوان خراج در دیوانهای دیگر هم كاربردی داشته و همچنین در غیر دیوان هم برای دفتر یادداشت و ثبت وقایع روزانه به كار میرفته
______________________________
(1). لغتنامه دهخدا در «رفته».
(2). مفاتیح، ص 37.
(3). تاریخ قم، ص 150.
ص: 77
است. در كتاب الجماهر بیرونی «1» از قول ناخدای كشتی از روزنامج سخن رفته، و در كتاب یتمة الدهر ثعالبی از روزنامجه صاحب بن عباد كه ظاهرا دفتر یادداشت روزانه او و كتابی بزرگ شامل مطالب مختلف ادبی و علمی هم بوده یاد شده، و یاقوت هم در معجم الادباء از همین كتاب كه آن را الروزنامجه لاسماعیل بن عباد نوشته یاد كرده است. و اما در عربی معاصر روزنامه به آن چیزی گفته میشود كه در فارسی معاصر برای آن كلمه عربی تقویم را به كار میبرند، یعنی دفتری كه نام روز و ماه و سال و برآمدن آفتاب و تحویل سال و این قبیل آگاهیها در آن ثبت میشود؛ و این هم نوعی دادوستد لغوی میان فارسی و عربی است. «2»
ستوقه
به گفته خفاجی صورت عربیشده سه توی فارسی است كه به معنی سه طبقه یا سه لایه است و مراد از آن درهمی بوده ناخالص كه مواد دیگر آن بیشتر از نقره آن بوده و آن را با آب نقره میپوشاندهاند.
«ستّوق، بر وزن تنّور و ستّوق بر وزن قدّوس و تستوق بضم هردو تا بر وزن عصفور، درمی است ناروا و بهزج معرّب سه تو است، یعنی سه طبقه و پوشیده شده است به نقره» (شرح قاموس).
السّفتجه
خوارزمی آن را در اصطلاحات دیوان خزانه ذكر كرده و گوید عربیشده سفته است. این كلمه در كتاب خوارزمی در هردو صورت آن، یعنی هم شكل عربی و هم فارسی آن به ضم سین چاپ شده و در فرهنگهای عربی، هم به ضم سین آمده، ولی
______________________________
(1). الجماهر فی معرفه الجواهر، ص 260.
(2). آگاهی بیشتر از این نوع دادوستد لغوی میان فارسی و عربی را در مقالهای از نگارنده با عنوان «چند مورد كه در زبان عربی كلمه فارسی و در زبان فارسی كلمه عربی به كار میرود، در مجله «الدراسات الادبیه» نشریه كرسی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه لبنان، بیروت ... خواهید یافت.
ص: 78
سفته در فارسی به فتح سین ضبط شده است. «1» معنی این كلمه در اصطلاح دیوانی قدیم با اصطلاح بانكی امروز فرق داشته در اصطلاح قدیم سفته به حوالهای میگفتهاند كه به موجب آن كسی كه در شهری پولی به كسی بدهد آن را در شهری دیگر از همان شخص یا نماینده او بازستاند «2» و این در اصطلاح بانكی امروز معنی حواله است نه سفته. سفته به همان معنای قدیم به عربی درآمده و جزء اصطلاحات دیوانی عربی شده و همین معنی را هم در آن زبان همچنان حفظ كرده و امروز هم به همین معنی به كار میرود. «3»
الصّك
خوارزمی آن را ذیل اسماء الذكور و الدفاتر و الاعمال آورده و در معنی آن گوید: «سندی است كه برای رزق سپاهیان تنظیم میشود و در آن نام صاحبان ارزاق و عده آنها و مبلغی كه باید به آنها پرداخت گردد نوشته میشود و سلطان در آخر آن دستور پرداخت میدهد. چنین سندی برای پرداخت مزد ساربانها و مانند آنها نیز تنظیم میگردد». «4» این كلمه صورت عربیشده چك فارسی است كه در لغتنامههای فارسی برای آن این معنیها را آوردهاند: برات وظیفه، و مواجب و
______________________________
(1). «سفته ... و بفتح اول بر وزن هفته آن است كه كسی چیزی از كسی بطریق عاریت یا قرض یا در عوض چیزی بگیرد تا در شهری دیگر بازدهد» (برهان قاطع). و در این شعر هم كه در لغت فرس بعنوان شاهد آمده به همین گونه قافیه شده است.
اینك رهی بمژگان راه تو پاك رفتهنزدیك تو نه مایه نه نیز هیچ سفته
(2). السفتجه كفرطقة ان تعطی مالا لأحد و لآخذ مال فی بلد المعطی فیوفّیه ایاء ثمّ فیسنفید امن الطارق- (قاموس) یعنی سفتّجه این است كه مالی را به كسی بدهند كه او را در شهر دهنده مالی باشد و در آن شهر آن مال را باز پس دهند و فائدهای كه از این كار برمیگیرد ایمنی از خطر راه است.
(3). السفتجه جمع سفاتج، هی ان تعطی مالا لرجل فیعطیك خطّا یمكنّك من استرداد ذلك المال من عمیل له فی مكان آخر (فارسیّة) المنجد. یعنی سفتجه كه جمع آن سفاتج است این است كه مالی را به كسی بدهی و او نوشتهای به تو بدهد كه با آن بتوانی همان مال را از نماینده او در جای دیگر بازستانی.
(4). مفاتیح، ص 38.
ص: 79
بیعانه و منشور و قباله خانه و باغ و مانند اینها. «1» از معنایی كه خوارزمی برای (الصكّ) ذكر كرده و همچنین از معنیهایی كه در لغتنامههای عربی برای آن آوردهاند چنین معلوم میشود كه معنی دیوانی چك در دیوان فارسی همان برات وظیفه و مواجب بوده و به همین معنی هم در عربی راهیافته است. «2» این كلمه چه در فارسی و چه در عربی معنای اصلی خود را كه نوعی سند مالی بوده همچنان حفظ كرده «3» و در اصطلاح بانكی امروز در برابر چك كه پنداشتهاند اصلا كلمه فرانسوی است انتخاب شده در صورتی كه به احتمال قوی هم فرانسوی و هم انگلیسی و دیگر كلمههایی كه از آنها گرفته شده همه در اصل از
______________________________
(1). نگاه كنید به برهان قاطع در همین كلمه، در فرهنگ اسدی آمده: «چك قباله باشد، به تازی صك گویند.» (فرهنگ اسدی به تصحیح اقبال، ص 276).
«چك بفتح اول و سكون ثانی بمعنی برات وظیفه و مواجب و بیعانه و حجت و منشور و قباله خانه و باغ و امثال آن باشد و معرّب آن صك است بفتح صاد (برهان قاطع). به جز این معنیها كه در لغتنامههای فارسی آمده، در ترجمه تاریخ طبری (بلعمی) عهد و شرط عربی در فارسی به چك ترجمه شده است: «چون سال صد و نود اندر آمد، هارون الرشید حج كرد و امین و مأمون را با خود ببرد. چون حج سپری كرد، مردم موسم را گرد كرد و چك بنوشت، یكی مأمون را و یكی امین را ... این مطلب در نسخه عربی طبری در حوادث سال 186 هجری ذیل عنوان «نسخة الشرط الذی كتب عبد الله بن امیر المؤمنین بخط یده فی الكعبة» و عنوانهای دیگری نظیر این آمده است. چك در شاهنامه فردوسی نیز چندجا به كار رفته و در همهجا معنای سند و قباله یا برات و مانند اینها از آنها برمیآید. مانند این بیت:
ز هیتال تا پیش رود تَرَكبه بهرام بخشید و بنوشت چك یا این بیت:
به قیصر سپارم همه یكبهیكازین پس نوشته فرستیم و چك
(2). در لسان العرب در معنی آن چنین آمده «صك بمعنی نوشته است. فارسی معرّب و اصل آن چك است. و جمع آن صكاك و صكوك آید. و ارزاق را صكاك میخواندند، چون آنها را با نوشته میپرداختند و از همینجا است حدیثی كه خرید و فروش صكاك را منع كرده و این بدان سبب بود كه امیران مبلغ ارزاق و مستمری صاحبان حقوق را با نوشته حواله میكردند و چون صاحبان حوالهها آنها را پیش فروش میكردهاند و این بیع مالم یقبض بوده آن را جایز نشمردهاند.
(3). در لغتنامههای معاصر عربی چنین معنی شده است: الصك (جمع آن اصك و صكوك و صكاك) نوشته است. نوشته اقرار به مال یا جز آن، فارسی است (المنجد).
ص: 80
چك فارسی است كه در این معنی سابقهای خیلی قدیمتر از همه آنها دارد. «1»
در ترجمه تاریخ طبری از بلعمی كتاب عهدی كه هارون الرشید برای فرزندان خود امین و مأمون نوشته و در كعبه گذارده بود و در متن تاریخ طبری با كلمه شرط ذكر شده «2» به صورت چك ترجمه شده است.
بلعمی این واقعه را در سال یكصد و نود هجری نوشته كه درست نیست: «چون سال صد و نود اندر آمد، هارون الرشید حج كرد و امین و مأمون را با خود ببرد و چون حج سپری كرد مردم موسم را گرد كرد و چك بنوشت، یكی مأمون را و یكی امین را ...».
الطّراز
از اصطلاحات دیوان آب و معنی آن مقسم آب است در رودخانه. «3» این كلمه شكل عربی تراز فارسی است «4» كه در فارسی با همین شكل عربی طراز هم استعمال میشود. تراز در فارسی و همچنین طراز در فارسی و عربی به چندین معنی آمدهاند و یكی از آن معنیها همین است كه در دیوان آب به كار میرفته و آن برابری و تعادل و همسانی است و علت اینكه مقسم آب یعنی «جایی را كه آب رودخانه و چشمه از آنجا به چند قسمت میشود و هر قسمتی به سویی میرود»، تراز و سپس در دیوان عربی طراز گفتهاند این است كه در این محل كف رودخانه یا چشمه را تا
______________________________
(1). مرحوم دكتر معین در حاشیه این كلمه در برهان قاطع از آقایR .N .Fryeنقل كرده كه كلمهCheckانگلیسی از چك فارسی است و احتمال داده كه اصل چك فارسی هم از چینی باشد (یعنی از چاو). دكتر معین به حق این احتمال را رد كرده، به این دلیل كه چاو در سال 693 به ایران رسیده، در صورتی كه فردوسی (متوفی بین 411 و 416) چك را استعمال كرده است و به این گفته دكتر معین هم باید افزود كه این كلمه پیش از فردوسی هم به صورت الصك از فارسی به عربی راه یافته بود.
(2). طبری 3/ 660، حوادث سال 186 «نسخة الشرط الذی كتب عبد اله بن امیر المؤمنین بخط یده».
(3). خوارزمی، ص 69 (از مقاله تحقیق المصطلحات التاریخیه).
(4). المزهر، صحاح، المعرّب من الكلام الاعجمی، لسان العرب ...
ص: 81
مسافتی معقول با سنگفرش یا وسیله دیگری صاف و هموار میساختهاند و همه پست و بلندیهای آن را یكسان میكردهاند تا آب از تمام سطح آن یكسان بگذرد و در همه قسمتها به یك اندازه روان شود. و از همین معنی است تراز كه ابزاری است از ابزار معماران برای تعیین یكسانی زمین و همچنین ترازو كه ابزاری است معروف برای برابر نمودن دو چیز كه معمولا یكی وزنه یا سنجه و دیگری كالا است.
الطّسوج
این كلمه كه در عربی به صورت طسّوج بر وزن سبّوح و قدّوس درآمده از فارسی تسو است «1» و از واحدهای اندازهگیری است كه هم در اوزان و مقادیر به كار رفته و هم در مساحت. تسو یك چهارم دانگ است و دانگ هم یك ششم از هرچیز، كه به این حساب تسو یك بیست و چهارم از هرچیزی بود. خوارزمی هردو كلمه یعنی دانق (معرّب دانگ) و طسّوج را از اصطلاحات دیوان خزانه و از واحدهای وزن نوشته و از اینجا معلوم میشود كه در دیوان خراج تنها در همین معنی به كار میرفته است. وزن طسّوج را ثلث ثمن مثقال نوشته «2» كه همان یك بیست و چهارم مثقال میشود. تسو در زمینهای كشاورزی هم كه امروز بیشتر در این معنی به كار میرود یك بیست و چهارم از هر ده یا مزرعه است كه گاهی با همان املای عربی آن طسوج گفته میشود. این كلمه در قدیم در معنی مساحت زمین یك معنی دیگر هم داشته كه ظاهرا از همان معنای اخیر آن تحول یافته و
______________________________
(1). یاقوت، معجم البلدان، 1/ 41- صاحب قاموس فارسی آن را طسفونج نوشته كه ظاهرا خطا است مگر آنكه یك اصطلاح محلی بوده باشد. صاحب برهان آن را چنین ضبط و معنی كرده:
«تسو بفتح اول و ثانی بواو كشیده، مقدار و وزن چهارجو باشد (شعیر در اصطلاح امروز كه در مساحت زمینهای زراعتی بكار میرود و یك دانگ را برابر شانزده شعیر میدانند) و یك حصه از بیست و چهار حصه شبانروز كه عبارت از یك ساعت باشد و یك حصه از بیست و چهار حصه چوب گز استادان خیاط. و همچنین یك حصه از بیست و چهار حصه سیر استادان بقال و معرّب آن طسوج است.
(2). مفاتیح، سلفیّه، ص 41.
ص: 82
آن به معنی بخشی از استان بوده كه معمولا در استانهای عراق به كار میرفته است. این سرزمین كه امروز كشور عراق خوانده میشود در روزگار ساسانیان كه به نام سورستان و بعدها در عربی به نام سواد خوانده میشده در تقسیمات كشوری جمعا به 12 استان و هر استان به چند تسو تقسیم میگردید كه جمعا شصت تسو میشد. این تقسیمات در قرنهای نخستین اسلامی هم معمول و در دیوانها مورد عمل بود. «1»
الفرانق
از اصطلاحات دیوان برید و به گفته خوارزمی معرّب از پروانه و آن كسی بوده كه خریطهها را حمل میكرده و خادم را نیز میگفتهاند. «2» فارسی آن در كتابهای لغت عربی به اختلاف پروانه یا پروانك یا فروانه ذكر شده است. «3» این كلمه در فارسی دارای معنیهای چندی است و از آن جمله پیك و قاصد است كه به همین معنی است كه جانوری را كه با شیر و در جلو آن حركت میكند و با صدای خود حضور شیر را خبر میدهد و آن را در فارسی سیاهگوش هم میخوانند پروانك و فرانق میگویند و در عربی بیشتر در این معنی كه آن را برید و گاهی برید الاسد یا فرانق الاسد میخوانند شهرت یافته است.
الفنكال
از اصطلاحات دیوان آب است و خوارزمی مقدار آن را ده بست نوشته «4» كه شرح آن گذشت. این كلمه معرّب
______________________________
(1). این تقسیمات را در نخستین كتابهای جغرافیایی عربی كه در قرنهای سوم و چهارم تألیف شده میتوان دید. در این تقسیمات طسوج نسبت یك چهارم یا یك بیست و چهارم را حفظ نكرده و گاهی یك استان به بیش از چهار طسوج تقسیم شده است. میتوان حدس زد كه این ترتیب به مرور زمان و در نتیجه تغییر و تبدیلی كه در تقسیمات كشوری و زیاد و كمی كه در قلمرو استانها حاصل میشده روی داده است.
(2). خوارزمی، ص 42.
(3). ن. ك. المعرّب جوالیقی، قاموس فیروزآبادی، لسان العرب.
(4). مفاتیح، ص 69.
ص: 83
پنگان است كه در فارسی یكی از ابزارهای اندازهگیری برای تقسیم آب است «1».
پنگان به صورت فنجان هم معرّب شده است. «2» فنكال یا پنگان در تقسیم آب، واحدی نسبة بزرگ به شمار میرفته، در اصطلاحات دیوانی زمان خوارزمی معادل ده بست بوده و چنانكه از لسان العرب كه در كلمه «جریب» نقل كردیم بر میآید، یك فنجان یا پنگان آب مقداری آب بوده كه دو جریب زمین با آن آبیاری میشده.
الفهرست
این كلمه در مفاتیح زیر عنوان «فی اسماء الذكور و الدفاتر و الاعمال» آمده و دفتر یادداشتی معنی شده كه شامل نام همه دفترها و اعمالی بوده كه در دیوان وجود داشته و گاهی هم برای سایر اشیاء به كار میرفته است. «3» فارسی آن هم فهرست است كه در عربی معمولا به صورت الفهرس با حذف تا در میآید و معنی آن در عربی با آنچه در فارسی دارد تغییری نكرده است. «4»
الفیج
از اصطلاحات دیوان برید، معرّب پیك و به معنی آن است و آن كسی باشد كه نامهای از جایی به جای دیگر برد. این كلمه، هم در فارسی به صورت پیك و هم در عربی به صورت فیج و جمع آن فیوج مورد استعمال فراوان دارد. «5»
______________________________
(1). «طاسی باشد از مس و امثال آنكه در بن آن سوراخ تنگی كنند بقدر زمانی معین یعنی چون آن طاس را بر روی آب ایستاده نهند بقدر آن زمان معین پر شود و به ته آب نشیند ...» (برهان قاطع).
(2). الاشتقاق و التعریب؛ نیز آنندراج.
(3). خوارزمی، ص 39.
(4). به لغتنامههای عربی رجوع شود.
(5). الفیج: رسول السلطان علی رجلیه (المعرّب جوالیقی) و الفیج معرّب پیك (قاموس فیروز آبادی) الجوهری، فی ترجمه فوج و الفیج فارسی معرّب، و الجمع فیوج، و هو الذی تسعی علی رجلیه و فی الحدیث ذكر الفیج، و هو المسرع فی مشیه الذی یحمل الاخبار من بلد.» (لسان العرب) در كتاب «رسائل صاحب بن عباد» به تصحیح دكتر عبد الوهاب عزّام و شوقی ضیف-
ص: 84
موانیذ
از اصطلاحات دیوان خراج و به معنی خراج پسافتاده است كه امروز آن را بقایای مالیاتی گویند. «1» موانیذ یا موانید جمع عربی از كلمه فارسی مانده است كه ظاهرا پیش از برگرداندن دیوان خراج به عربی در زبان عربی راهیافته بود است. «2» مرحوم دهخدا آن را جمع مانید فارسی دانسته، و چون مانید در عربی همیشه به صورت جمع به كار رفته شاید نتوان بهطور قطع گفت كه مفرد آن مانده است یا مانید هرچند مانید هم در بعضی معانی آن به معنی مانده و كار ناكرده آمده است. كلمه موانید بعدها در دیوانهای فارسی نیز به همین صیغه عربی آن به كار رفت. در ترجمه تاریخ قم آمده است: «پس رشیدنامه نوشت ...
در طلب كردن بقایای سالهای گذشته از خراج و بقایا، كه به اصطلاح ایشان موانید گفتهاند». «3»
______________________________
در تفسیر كلمه فیوج در این عبارت صاحب «ان مخاطبات مولانا تتابعت علی ایدی رسل متقاطرین و فیوج متظاهرین» آمده است، «جمع فیج به معنی فوج» و این درست نیست؛ فوج به معنی گروهی از مردم یا سپاهیان است و فیج چنانكه گفته شد معرب پیك و به معنی پیك و قاصد است.
(1). در كتاب التاج جاحظ درباره هدیه نوروز و آنچه هر طبقهای به این مناسبت به دیوان میفرستاده، آمده است: «و ان كان من عمّال الملك، و كانت علیه موانیذ للسنّة الماضیة، جمعها و جعلها فی بدر حریر صینیّ و شریحات فضة و خیوط ابریشم و خواتیم عنبر ثم و جهها» یعنی اگر هدیهكننده از كارگزاران شاه است و از سال گذشته مالیات پسافتادهای بر عهده او هست آن را جمع كند و آنها را در كیسههایی از حریر چینی و شرّابههای نقرهای با ریسمانهای ابریشمی ببندد و با عنبر آنها را مهر كند و بفرستد (التاج ص 147).
(2). این كلمه در قصیدهای كه فرزدق در ستایش عمر بن هبیرة الفزاری عامل عراق سروده به صورتی آمده كه گویی در این زبان سابقهای طولانی داشته و كاملا مأنوس است.
خراج موانیذ علیهم كثیرةتشدّلها ایدیهم بالعوایق (دیوان فرزدق، چاپ بوشه، پاریس، 1870، ص 238) این بیت را جوالیقی به عنوان شاهد برای معنی موانید كه آن را بقایا معنی كرده و گفته كه معرب است آورده (المعرّب من الكلام الاعجمی، طبع لیپزیك، ص 143).
(3). ترجمه تاریخ قم، ص 29. نیز نك: لغتنامه دهخدا در موانید و مانید.
ص: 85
هندسه
از اصطلاحات دیوان آب كه بعدها تعمیم یافت و به علم هندسه اطلاق گردید. این كلمه از اندازه فارسی است، و اندازه اصطلاحی بوده كه در كندن قناتها و تعیین شیب زمین برای جریان آب و مانند آنها به كار میرفته است.
خوارزمی گوید هندسه كه در یونانی «جومطریا» خوانده میشود فن مساحت (صناعة المساحة) است. این كلمه فارسی و معرّب از اندازه است به معنی مقدارها. خلیل گفته است كه مهندس كسی است كه مجرای قناتها و جاهایی را كه باید قناتها كنده شوند اندازه میگیرد و حساب میكند، و این كلمه مشتق از هندزه فارسی است كه «ز» آن به «س» بدل گشته، زیرا در كلام عرب دال بعد از «ز» قرار نمیگیرد. خوارزمی سپس گوید: برخی هم گفتهاند كه هندسه معرّب اندیشه است، ولی این صحیح نیست. زیرا در سخن ایرانیان است كه «اندازه با اختر ماری باید».
یعنی هندسه باید با علم احكام نجوم همراه باشد و گاهی هم این كلمه هندسه به معنی اندازه گرفتن و حساب آبها به كار میرود، همچنانكه خلیل گفته، زیرا هندسه هم نوعی از این صناعت (یعنی احداث قنوات، م.) و جزئی از آن است. «1»
كلمه اندازه در عربی به چندین صورت دیگر هم معرّب شده و در چندین معنی دیگر متناسب با معنی فارسی آن به كار رفته است، بدین ترتیب:
الهنداز: به معنی اندازه و قیاس در این عبارت «اعطاه بلاهنداز و لا حساب»، یعنی بیاندازه و بیحساب به او چیز داد.
الهندازه: به معنی ذرع كه پارچه را با آن اندازه میگیرند.
المهندز: كسی كه مجرای قناتها یا ساختمانها را حساب میكند.
هندس و هندسه: به معنی اندازه گرفتن مجرای قناتها و نظائر آنها. «2»
______________________________
(1). مفاتیح العلوم، سلفیّه، ص 117، در عنوان «الباب الخامس من المقالة الثالثه، فی الهندسه».
(2). همه این معانی را در المنجد خواهید یافت.
ص: 87
گفتار چهارم گاهشماری ایرانی در دیوان عربی
اشاره
تاریخ شمسی و تاریخ قمری در صدر اسلام* شهور فرس* گاهشماری اهل قم* نامهای سیروزه فارسی در فارس* سال خراجی* فهرست حمزه اصفهانی* نظری درباره این فهرست* هدیه نوروز و مهرگان* تهنیت نوروز و مهرگان* نوشتهها و اشعاری كه در تهنیت نوروز و مهرگان نوشته و گفته شده است* خاندان منجّم* یحیی پسر ابان گشنسب و پسرانش* پسران علی بن یحیی* تثبیت نوروز و بازكردن خراج در سال شمسی
هرچند دیوان خراج پس از برگرداندن زبان آن شكل عربی به خود گرفت ولی گذشته از بسیاری از اصطلاحات آنكه به زبان فارسی باقیماند یكی از اركان مهم آن هم كه تاریخ یا تقویم آن بود همچنان براساس گاهشماری ایرانی ادامه یافت. زیرا گاهشماری عربی بر مدار ماههای قمری بود و ماه قمری هم برای دیوان خراج كه برپایه كشاورزی و آن هم بر مدار ماه و سال شمسی استوار بود تناسبی نداشت و ناچار میبایستی در دیوان خراج همان تاریخ شمسی ایرانی حفظ میشد و چنین هم شد.
ص: 88
تاریخ شمسی و تاریخ قمری در صدر اسلام
مسأله تاریخ شمسی كه امروز از مسائل قابل تأمل جهان اسلام است در آن روزگار كه ما از آن گفتگو میكنیم چنین نبود. آنچه این امر را امروز به صورت مسألهای قابل تأمل درآورده این است كه در جنب تاریخ قمری عربی كه كاربرد آن در حفظ اوقات اعمال و فرائض دینی است یك تاریخ شمسی هم برای كارهای دیوانی و سایر امور غیر دینی بایسته است كه چون چنین تاریخی در عربی وجود نداشته میبایستی آن را از تاریخ ملتهای دیگر به عاریت بگیرند. در دوران معاصر و از زمانی كه كشورهای عربی و اسلامی به اصطلاح نویسندگان روزگار ما به كاروان علم و تمدن جدید پیوسته یا سعی كردهاند به دنبال آن روان شوند این تاریخ شمسی را هم از همان كاروان به عاریت گرفتهاند و در بسیاری جاها آن را كه تاریخ رسمی آنها است در جنب تاریخ قمری و در بعضی جاها حتی بدون تاریخ قمری به كار میبرند. و این امر از اینرو قابل تأمل مینماید كه این تاریخ شمسی عاریتی تاریخ میلادی مسیحی است و ازاینرو برای كسانی كه معتقدند كه جهان اسلام باید هویت فرهنگی خویش را بازیابد این امر به صورت مسألهای درمیآید كه باید به آن نیز بیندیشند.
و اما علت اینكه در آن روزگار كه ما از آن گفتگو میكنیم چنین مسألهای بدین صورت وجود نداشته آن است كه از همان آغاز انتشار اسلام در ایران این تاریخ شمسی ایرانی در اسلام همچون یك تاریخ خودی نه یك تاریخ بیگانه به كار رفت و با ترجمه دیوان از فارسی به عربی تاریخ رسمی دیوان خلافت هم همین تاریخ شمسی گردید و از راه آن دیوان به سایر كشورهای اسلامی هم راه یافت و گذشته از دیوان در همه مواردی هم كه تاریخ شمسی مورد نیاز بود چه در هیأت و نجوم و چه در دانشهای دیگر به كار گرفته شد، زیرا ایرانیان خود مسلمان بودند و تاریخ شمسی ایشان هم مانند تاریخ قمری اعراب از جهان اسلام بود و در مؤلفات اسلامی آن دو را به عنوان شهور الفرس و شهور العرب از
ص: 89
یكدیگر جدا میساختند نه به عنوان شهور اسلامی و شهور غیر اسلامی، و این وضع تا قرنها همچنان ادامه داشت.
شهور فرس
قلقشندی از مؤلفان قرن هشتم و نهم هجری كه خود از دبیران دانشمند دیوان انشاء در مصر بود و كتاب معتبر او به نام «صبح الاعشی فی كتابة الانشاء» یكی از مهمترین كتابها و از نظری مهمترین كتاب در فن دبیری دیوان و مجموعه نسبة كاملی از فرهنگ دبیران دیوان در عصر خود به شمار میرود، در بخشی از آن كتاب كه درباره تاریخ و تقسیم سال به قمری و شمسی است درباره سال شمسی گوید، در این باره چند اصطلاح است، یكی اصطلاح قبط (یعنی سال مصری) و دیگر شهور فرس. و پس از شرح این تاریخ یعنی شهور فرس و چگونگی كبیسه آن گوید: «و خراج خلفا و گردش امور دیوان برهمین تاریخ بود و تاكنون هم (یعنی قرن نهم هجری) عمل دیوان در عراق و ایران بر همین منوال است». «1»
پیش از قلقشندی هم در كتابهای تاریخی و جغرافیایی اسلامی هرجا كه سخن از دیوان خراج یا هیأت و نجوم یا اموری از این قبیل است همین گاهشماری ایرانی حتی با نام ماهها و روزهای آن به كار میرود و در تاریخ قم كه در قرن چهارم هجری به زبان عربی و برای ثبت تاریخ اعراب اشعری كه بیش از دو قرن در آنجا حكومت داشتهاند تألیف شده است، این تاریخ را به فراوانی میتوان دید؛ از آن جمله در نسخهای از تعهدنامهای كه معمولا ده تن از بزرگان عرب قم برای تضمین خراج قبائل عرب آنجا مینوشته و به دیوان میسپردهاند، آمده است كه آنها تعهد كردند كه خراج آنها را به اقساط دوازدهگانه به نجوم (- اقساط) اهل قم بپردازند و آن دوازده ماهست اول آن ماه خرداد از ماههای سنه كذا و آخر آن ماه اردیبهشت از ماههای سنه كذا. «2»
______________________________
(1). صبح الاعشی، ص 400.
(2). تاریخ قم، ص 157.
ص: 90
گاهشماری اهل قم
نه تنها نام ماههای فارسی همچنان در قم معمول بوده، بلكه تاریخ مورد عمل آنها یعنی اعراب قم هم تاریخ یزدگردی بوده است. در تاریخ قم روز ورود عبد الله و احوص «1» پسران سعد بن مالك بن عامر اشعری به قم چنین بیان شده است: روز شنبه ماه فروردین روز نوروز سنه اثنتین و ثمانین از تاریخ پادشاه شدن یزدجرد بن شهریار و سنه اثنتین و ستّین فارسیّة از هلاك و زوال یزدجرد و آن تاریخ است مستعمل به قم معروف به نزدیك ایشان. وی پس از این دو تاریخ، تاریخ هجری را به «سنه اربع و تسعین هجریه» ذكر كرده است. «2»
نامهای سی روزه فارسی در فارس
هنگامی كه مقدسی بشّاری در قرن چهارم هجری از فارس دیدن كرد، در آنجا گذشته از تاریخ شمسی و ماههای فارسی هنوز در دیوانها به جای نام روزهای هفته همان نامهای سیگانه فارسی كه هر روزی را نامی بوده است به كار میرفته و مقدسی مقداری از آن نامها را بدین ترتیب نقل كرده است:
«هرمز- بهمن- اردیبهشت- شهریور- اسفند ارمذ- خرداذ- مرداذ- دیباذر- (دی به اذر)- آذر- آبان- خور- ماه تیر- جوش- دیبمهر- (دی به مهر)- مهر- سروش- رشن- فروردین بهرام- رام- باد.» «3»
و نه تنها در دیوانها بلكه گاهی در تاریخهای اسلامی هم در بعضی از
______________________________
(1). این دو نفر نخستین پایهگذاران استیلای عرب اشعری بر قم بودند.
(2). تاریخ قم، ص 242.
(3). احسن التقاسیم ص 441 و 442- در این صورت نام روزها از اول تا بیست و یكم ماه آمده است. نام روزها از بیست و دوم تا سیام نیز بدین ترتیب بوده كه از الآثار الباقیة بیرونی تكمیل میشود. «دی بدین- دین- ارد- اشتاذ- اسمان- زامیاد- مارسفند- انیران» (الآثار الباقیة، ص 43). در صفحه 1344 از جلد دوم مروج الذهب پلّا نام همه سیروز ذیل عنوان فی ذكر ایام الفرس آمده است.
ص: 91
اخبار مهم كه منظور تعیین دقیق تاریخ آنها بوده، ذكر روز و ماه بر روال تاریخهای فارسی عینا از روی همان مآخذ نقل شده، چنانكه طبری تاریخ روزی كه خسرو پرویز را گرفته و به زندان افكندهاند چنین بیان كرده است: «و طلب فأخذ ماه آذر و روز آذر و حبس فی دار المملكة». «1» یعنی به دنبال او گشتند و او را در ماه آذر و روز آذر (روز نهم آذر) گرفتند و در پایتخت به زندان افكندند» و تاریخ كشتهشدن او را هم با این عبارت آورده است: «و كان قتله ماه آذر روز ماه»؛ یعنی كشتهشدن او در ماه آذر و روز ماه (روز دوازدهم آذر) بود. و روزی را هم كه بزرگان بر شهربراز (كه به نظر آنان به ناحق بر تخت سلطنت نشسته بود) برآشفتند و او را كشتند، چنین نوشته است: «و كان ذلك اسفندارمذ ماه و روز دیبدین»؛ یعنی، و این واقعه در ماه اسفندارمذ و روز دیبدین (دی به دین) روی داد (طبری، 1/ 1064).
حمزه اصفهانی در ذكر تاریخهای والیان طبرستان كه آن را از زمانی كه حسن بن زید علوی با كمك یاران دیلمی خود در سال 250 هجری بر آنجا دست یافت تا پایان حكومت حسن بن بویه در سال 329 هجری كه جمعا 9 والی بودند همگی را با تاریخ ماه و روز فارسی در جنب تاریخ عربی نوشته كه از آن معلوم میشود كه این تاریخ یعنی به كار بردن روزهای سیگانه رسمی و مورد عمل به جای هفته آن منطقه بوده است. «2»
______________________________
(1). طبری 1/ 1043.
(2). در كتاب «سنی ملوك الارض و الانبیاء» فصل آخر كتاب (الفصل العاشر من الباب العاشر) تاریخ بسیاری از این نه تن و دیگران بدین صورت آمده است:
الحسن بن زید ... ثم مات بها (- طبرستان) لیوم الاثنین لثلاث خلون من رجب سنة سبعین و مأتین ماه شهریور روز باد.
محمد بن زید ... و فدر مات بساریة طبرستان لثمان بقین من رجب سنة ستین و مأتین ماه اردیبهشت روز هرمزد.
محمد بن هارون ... و قتله زید بن محمد یوم الجمعة الخامس من شوال سنة سبع و ثمانین و مأتین ماه شهریور روز آسمان.
ص: 92
بر جای ماندن گاهشماری ایرانی در دیوان خراج باعث گردید كه عید نوروز هم بهطور رسمی در دیوان خلافت بر جای بماند و همچون گذشته موسم افتتاح خراج و آغاز سال مالی كه به سال خراجی معروف شد بگردد. هر چند عید نوروز از همان سالهای نخستین كه مسلمانان عرب به ایران راه یافتند و به ضبط اموال و تحصیل خراج پرداختند در میان آنان به همین عنوان آغاز سال خراجی شناخته شد و تا پیش از ترجمه دیوان هم همچنان شناخته بود ولی از این زمان كه دیوان خراج به زبان عربی برگردانده شد و نوروز به عنوان مبدأ افتتاح خراج در دیوان عربی هم استقرار یافت، نوروز یكی از مراسم مهم تاریخ اسلامی گردید تا بدان حد كه هم كارگزاران دولت و هم متصدیان وصول خراج و هم خراجگزاران همگی حساب گردش آن را در ماههای قمری كه باعث اختلاف سال قمری با سال خراجی میشد نگه میداشتند و این مهمترین مسألهای بود كه میبایستی با استفاده از علم نجوم و گردش ستارگان مشخص شود و موقع آن در هرسال با دقت تعیین گردد.
سال خراجی
اهمیت این كار وقتی بیشتر میشد كه در نتیجه گردش این عید در ماههای قمری در بعضی از سالهای قمری كه سال رسمی بود اصلا نوروزی واقع نمیگردید.
______________________________
مرداویج الجیلی ... و ملك یوم الخمیس السادس عشر من ذی القعده سنة تسع عشرة و ثلاثمائة ماه آذر روز استاد.
علی بن بویه ... و كان ابتداء سلطانه با صبهان یوم الاحد الحادی عشر من ذی القعده سنة احدی و عشرین و ثلاثمائة ماه آبان روز خرداد- و علی اثر ذلك بسنة و كسر قتل مرداویج باصبهان یوم الثلاثاء الثالث من شهر ربیع الاول سنة ثلاث و عشرین و ثلاثمائة ماه روز آبان بالفارسیة.
الحسن بن بویه ... ملك الحسن بن بویه اصبهان یوم الاثنین غرة شهر ربیع الاخر سنة ثلاث و عشرین و ثلاثمائة ماه اسفندارمذ روز مرداد ... و بقی سلطان الجیل بعد ذلك علی الری و ما ینضاف الیه ... الی ان انكشفوا بباب الری عن عسكر خراسان یوم الخمیس لعشر بقین من شهر ربیع الاخر سنة تسع و عشرین و ثلاثمائه ماه دی روز باد.
ص: 93
بنابراین خراج هم در آن سال افتتاح نمیشد و به سال بعد موكول میشد و این خود در حساب دیوانهای خراج مسائلی پیش میآورد كه دبیران دیوان میبایستی با نگهداشتن حساب سالهای خراجی اختلاف آن را با سال عرفی كه همان سال قمری بود با دقت حفظ كنند. و به همین سبب به این موضوع اهتمام خاص داشتند و همین اهتمام هم باعث گردید كه حمزه اصفهانی یك فصل از كتاب خود را به تطبیق نوروز با ماههای قمری و گردش آن را در این ماهها از سال اول هجرت تا سال سیصد و پنجاه هجری كه آخرین سال پیش از تألیف كتاب او است اختصاص دهد. و از نخستین سال هجرت كه نوروز آن در روز یكشنبه اول ذی القعده و مصادف با سی و چهارمین سال سلطنت خسرو پرویز و هیجدهم ماه ژوئن مسیحی بوده تا سال سیصد و پنجاه هجری كه نوروز آن در روز سهشنبه بیست و هشتم صفر بوده سال به سال موقع نوروز هرسال را در آن روز و ماه قمری همان سال تعیین كند و سالهایی را هم كه در آنها نوروزی واقع نشده ذكر نماید.
فهرست حمزه اصفهانی
درباره فهرست تطبیقی كه حمزه اصفهانی نقل كرده و همچنین در موضوع كلّی كیفیت تطبیق تواریخ ایرانی با تاریخ عربی در كتب تاریخی اسلامی قدیم استاد فقید سید حسن تقیزاده را نظری انتقادآمیز است كه بر اساس آن «كلیه تطبیقها در این فهرست غلط است». هرچند پرداختن به آن نظر و مطلبی كه درباره آن گفتنی است سخن را در این زمینه به درازا خواهد كشید، ولی نادیده گرفتن آن و گذشتن از این مطلب هم بدون توجه به آن نظر ناروا مینماید.
زیرا مرحوم تقیزاده یكی از محققان در رشته گاهشماری ایرانی و اسلامی به شمار رفته است «1» و حمزه اصفهانی هم یكی از علمای قابل اعتماد قرن چهارم اسلامی است كه نوشتههای او همواره مورد استناد اهل تحقیق بوده و چنین
______________________________
(1). برای آگاهی بیشتر در اینباره نگاه كنید به كتاب او «گاهشماری در ایران قدیم».
ص: 94
خطای فاحشی هم از او كه در تمام تطبیقهای سیصد و پنجاهگانهاش حتی یك مورد هم درست نباشد نه تنها عجیب بلكه باورنكردنی به نظر میرسد. از این روی در اینجا نخست به بیان آن نظر سپس به مطلبی كه در این مورد گفتنی است میپردازیم، باشد كه بررسی این مطلب پرتو بیشتری بر موضوع اصلی این فصل یعنی گاهشماری ایرانی در دیوان عربی بیفكند. نخست نظر تقیزاده:
نظری درباره این فهرست
«حمزه اصفهانی كه تصرفات وی در تاریخ هم از روی حساب دیده میشود در كتاب تواریخ ملوك الارض و الانبیاء «1» جدولی مشروح برای موقع نوروز (اول فروردین) در ماههای عربی از سالهای هجری از سال اول هجرت تا سال تألیف كتاب در سنه 351 درج كرده كه كاملا بیاساس و سرتاپا به خطا است و فقط مبنی بر حساب عامیانه است، از روی میزان علاوه كردن 11 روز درست و بیكم و زیاد در هر سال بر سال قمری عربی و فرض سیروز تمام بودن هر ماه عربی كه این 11 روز بر آن اضافه میشود. به این طریق نه تنها كلیه تطبیقها غلط است و غالبا هركدام یك ماه تا چهل روز و یا كمتر و یا بیشتر با حقیقت فرق دارد بلكه عجیبتر از همه آن است كه سال ماقبل تألیف كتاب را كه سال 350 باشد نیز نوروز را در 28 صفر (یعنی نوزده آوریل رومی) ثبت كرده، در صورتی كه به حساب صحیح و برطبق سایر تطبیقات كه در كتب قدیمه آمده نوروز آن سال در 26 مارس رومی و 5 صفر عربی بوده است. حتی نوروز سال اول هجرت را هم كه در ماههای رومی بهطور صحیح 18 حزیران (ژوئن) مینویسد باز به غلط اول ذی القعده میشمارد، در صورتی كه اول ذی القعده از سال اول هجرت مطابق 7 ماه ایار (مه) رومی بوده است. برای سال مبدأ تاریخ یزدگردی هم نوروز را در 9 صفر میگذارد كه باز مطابق 7 ماه مه میشود در صورتی كه اجماعا در 16 ژوئن (حزیران) بوده است.
______________________________
(1). فصل ششم از باب دهم كتاب تاریخ سنی ملوك الارض و الانبیاء.
ص: 95
این نكته شایان ذكر است كه غالب كتب تاریخی اسلامی قدیم هم در باب ذكر تواریخ ایرانی و تطبیق آن با تاریخ عربی دارای اشتباهات است و شاید اغلب مخصوصا به این جهت كه تطبیقات را نه از روی ثبت وقایع و جریده در موقع خود اخذ كرده بلكه به حساب قهقرائی خود ساخته و در حساب اشتباه نمودهاند. نگارنده (سخن از تقیزاده است) عده معدودی از این تاریخها را مورد امتحان قرار داده و جز تاریخ طبری و معدودی دیگر در غالب آنها آثار سهو یافته است ...». «1»
گمان میرود این آثار سهو برخاسته از این امر است كه در نسخه كتاب سنی ملوك الارض و الانبیاء چاپ مطبعه كاویانی برلین كه براساس چاپ لیپنریك و با مقابله مكرر با آن صورت گرفته و مورد مراجعه مرحوم تقیزاده هم یكی از آن دو چاپ بوده در چاپ این فصل كه اختصاص به تطبیق نوروز با سالهای قمری دارد نابسامانیهایی روی داده كه باعث به هم ریختگی كامل حسابها شده و در نتیجه آن همه نوروزها از سال یكم تا سال سیصد و پنجاه هم یك سال به عقب افتاده و سالهایی هم كه در آنها نوروزی نبوده با سالهای نوروزدار درهم آمیخته است.
این نابسامانی از آنجا ناشی شده كه به سبب بیدقتی نسخهنویس یا متصدی تصحیح و چاپ این كتاب بخشی از مطالبی كه مؤلف آنها را جزء عنوان فصل ذكر كرده بوده داخل متن گردیده و در نتیجه مرز عبارات و جملهها به هم ریخته و تتمه عبارات قبل به مقدمه عبارات بعدی انتقال یافته و در اثر آن نوروز سال قبل هم به سال بعد منتقل شده و گذشته از سال در ماه و روز آن هم با آنچه در واقع بوده اختلاف پیدا شده و این وضع به همینگونه از آغاز فصل تا پایان آن ادامه یافته است.
توضیح این مطلب:
______________________________
(1). تقیزاده، گاهشماری در ایران قدیم، چاپ تهران چاپخانه مجلس، 1316 هجری شمسی، پاورقی ص 37.
ص: 96
فصل مورد گفتگو در كتاب حمزه بدینگونه چاپ شده كه درست نیست.
الفصل السادس
من الباب العاشر
فی اظهار نواریز سنی الهجرة
فی ای یوم من شهور العرب كان كل نیروز منها، و اظهار مالم یكن فیه النیروز سنة احدی من الهجرة، و هی سنة اربع و ثلاثین من ملك ابرویز كان النیروز یوم الاحد لمهلّ ذی القعدة لثمان عشر من حزیران سنة اثنتین كان النیروز یوم الاثنین الحادی عشر من ذی القعدة سنة ثلاث. كان النیروز یوم الثلاثاء الثانی و العشرون من ذی القعدة سنة اربع. كان النیروز یوم ... الخ و صورت درست آن كه میبایستی بدان صورت چاپ میشد چنین است:
الفصل السادس
من الباب العاشر
فی اظهار نواریز سنی الهجرة، فی ای یوم من شهور العرب
كان كل نیروز منها و اظهار مالم یكن فیه النیروز
سنة احدی من الهجرة، و هی سنة اربع و ثلاثین من ملك ابرویز
كان النیروز یوم الاحد لمهل ذی القعده لثمان عشر من حزیران.
سنة اثنتین كان النیروز یوم الاثنین الحادی عشر من ذی القعدة.
سنة ثلاث كان النیروز یوم الثلاثاء الثانی و العشرون من ذی القعدة.
سنة اربع كان النیروز یوم الاربعاء الثالث من ذی الحجة.
سنة خمس ... الخ.
و چنانكه ملاحظه میشود در اثر این اشتباه كه در چاپ این فصل و نقطهگذاری آن روی داده همه جملهها به جای اینكه با كلمه سنة كذا آغاز و با كان النیروز پایان یابد با كان النیروز آغاز شده و با سنة كذا كه قهرا سال بعد است پایان مییابد و بدین ترتیب همه نوروزها در این مدت یك سال عقب میافتد و چون این اشتباه برطرف شود و عبارات به صورتی درآید كه نمونه آن
ص: 97
ذكر شد همه نوروزها به جای خود برمیگردد.
با توجه به آنچه گذشت این گمان میرود كه مرحوم تقیزاده متوجه این نابسامانی عبارات و سهو و اشتباهی كه در چاپ كتاب روی داده نشده و ظاهر متن چاپ شده را ملاك داوری خود درباره آن قرار داده است. البته بادقت نظری كه در آن مرحوم مشهود بود چنین گمانی بیمورد به نظر میرسد ولی با توجه به گفته ایشان درباره این فهرست كه كلیه تطبیقها در آن غلط است راهی جز تأیید این گمان باقی نمیماند. زیرا تنها علتی كه باعث شده كلیه تطبیقها در این فهرست غلط از آب درآید همین سهو و اشتباه و جابهجایی عبارات بوده و چون این اشتباه تصحیح شود چنانكه خواهیم دید این كلیت هم از میان خواهد رفت.
و آنچه این گمان را باز هم بیشتر تأیید میكند این است كه استاد فقید در داوری خود درباره این فهرست كه قطعا با مطالعه دقیق آن صورت گرفته هیچ اشارهای به این سهو و اشتباه نكرده و این میرساند كه متوجه آن نگردیده، زیرا در صورت وقوف بر آن این مطلب مهمترین مطلبی میبود كه یادآوری و تصحیح آن را واجب میشمرد، به خصوص كه این چاپ از كتاب حمزه در مطبعه كاویانی برلین و به احتمال قوی زیرنظر خود آن مرحوم در هنگام سرپرستی روزنامه كاوه در آلمان چاپ شده بوده است.
این مطلب را هم در اینجا بیفزایم كه پس از تصحیح این فهرست به ترتیبی كه ذكر شد برای اینكه هم از درستی آن تصحیح و هم از صحت گمانی كه درباره علت انتقاد مرحوم تقیزاده برای من پیدا شده بود اطمینان بیشتری حاصل كنم به عنوان نمونه سه مورد از مواردی را كه وقوع نوروز در روزی معین برحسب دلائل دیگری به جز گفته حمزه محرز بود و مرحوم تقیزاده هم آنها را منطبق با حساب صحیح دانسته بود برگزیدم و آنها را با گفتههای حمزه سنجیدم، نتیجه آن شد كه در دو مورد از این سه مورد گفتههای حمزه درست منطبق با واقع بود و در مورد سوم هم یك هفته با گفته طبری فرق داشت. و اما آن مواردی كه فرصت تطبیق آنها را یافتهام، یكی نوروز سال 239 هجری است كه به مناسبت
ص: 98
جمع شدن آن با عید شعانین مسیحیها كه در تاریخ مشخص است، جمع این دو در روز یكشنبه بیست روز گذشته از ذی القعده همین سال بوده «1» كه به گفته تقیزاده با حساب صحیح مطابق میآید. «2» و در جدول حمزه پیش از تصحیح، نوروز سال 239 روز شنبه دهم ذی القعده «3» بوده كه هم در روز هفته و هم در تاریخ غلط است، ولی پس از تصحیح نوروز در روز یكشنبه بیست و یكم ذی القعده قرار میگیرد كه با گفته طبری منطبق است و شنبه دهم ذی القعده نوروز سال قبل یعنی سال 238 میشود. مورد دوم سال 243 هجری قمری است كه متوكل خلیفه عباسی حكم اجرای كبیسه داده و خواسته است كه نوروز را در 17 حزیران (ژوئن) ثابت گرداند، ولی به علت وفات وی این كار انجام نیافته است.
در این سال قمری اصلا نوروزی واقع نشده، «4» ولی در جدول حمزه پیش از تصحیح در سال 243 نوروز در چهارشنبه 24 ذی الحجة واقع شده بوده كه غلط است. ولی پس از تصحیح در این سال 243 نوروز واقع نشده كه درست است.
مورد سوم چهارشنبه 24 هجری قمری است كه باز طبری به مناسبت جمع شدن چند عید مشهور مثل عید شعانین و عید فصح و عید نوروز در ماه رمضان آن سال كه همه هم در روز یكشنبه بوده بدان اشاره كرده است. این اجتماع بدین صورت بوده كه دومین یكشنبه عید شعانین و سومین یكشنبه عید فصح و چهارمین یكشنبه عید نوروز و پنجمین یكشنبه سلخ رمضان بوده «5» و این به گفته تقیزاده با حساب صحیح هم مطابق میآید «6» و در جدول حمزه پیش از تصحیح، نوروز سال 268 روز شنبه 18 ماه رمضان واقع شده كه هم از لحاظ روز و هم تاریخ غلط است ولی پس از تصحیح، نوروز سال 268 روز یكشنبه 29 رمضان واقع میگردد «7» كه این از لحاظ روز هفته یعنی یكشنبه درست است، ولی از لحاظ روز ماه درست نیست. یعنی به جای چهارمین یكشنبه كه
______________________________
(1). طبری، 3/ 1420.
(2). گاهشماری، حاشیه ص 175.
(3). سنی ملوك الارض ... ص 139.
(4). گاهشماری، ص 157.
(5). طبری، 4/ 2024.
(6). گاهشماری، حاشیه ص 175.
(7). تاریخ حمزه، ص 140.
ص: 99
در طبری ذكر شده در این جدول پنجمین یكشنبه ماه رمضان میشود و محتمل است این اشتباه از خود حمزه باشد.
هدیه نوروز و مهرگان
گذشته از آنچه ذكر شد علت دیگری هم باعث گردید تا نوروز علاوه بر دیوان خراج در نزد خلفا و كارگزاران آنها هم مورد انتظار و مقدم آن مطلوب و دلپذیر باشد و آن هدیه نوروزی بود كه از قدیم جزء سنتهای ریشهدار این عید شده بود و از آیینهای بسیار كهن آن به شمار میرفت. از چگونگی این آیین در دورانهای پیش از اسلام شمهای در همین كتاب در وصف دیوان نوروز در عهد ساسانی گذشت. «1» آنچه از گفته جاحظ درباره آن دیوان نقل شد بیشتر جنبه عاطفی و انسانی هدیه نوروزی را در آن دوران میرساند.
ولی در دوران خلفا آن هدیه تبدیل به مالیات نوروزی شده بود كه نه با میل و رضا بلكه با زور و فشار از همه طبقات وصول میشده و از آنجا كه این مالیات را خلفا و أمرا نه برای بیت المال بلكه برای خود جمع میكردهاند در تمام سال موسم آن را انتظار میكشیدهاند.
نخستینبار كه هدیه نوروز و مهرگان به صورت مالیات از سوی كارگزاران خلیفه مطالبه و دریافت شد، در زمان عثمان بود كه دو كارگزار او در عراق، ولیدبن عقبه و پس از او سعید بن العاص به چنین كار دست زدند ولی در اثر شكایت مردم عثمان آن را منع كرد. «1»
در زمان خلافت علی (ع) بار دیگر هدیه نوروز را در جنبه عاطفی و انسانی آن مییابیم و آن در سالی است كه در ایام نوروز آن حضرت در كوفه بودند و گروهی از دهقانان ایرانی هدیه نوروزی برای آن حضرت بردند. جاحظ این داستان را چنین روایت كرده است: «2» گروهی از دهقانان برای امام علی بن ابی طالب در جامهای سیمین كه در آنها شیرینی مخصوص عید بود هدیه بردند.
______________________________
(1). صولی، ادب الكتاب، ص 220.
(2). جاحظ، المحاسن و الاضداد، ص 238.
ص: 100
امام از مناسبت آن پرسید. گفتند به مناسبت عید نوروز است. امام با خوشروئی آن را پذیرفت و فرمود نیرز و ناكلّ یوم یعنی هرروز ما را نوروز گردانید. آنگاه از آن شیرینی تناول فرمود و به حاضران نیز خورانید و جامها را هم میان مسلمانان تقسیم نمود و دستور داد كه آنها را به حساب خراج آن دهقانان بگذارند.
دهقانی كه در رأس این دهقانان ایرانی این هدیه را تقدیم كرد، نعمان پسر مرزبان جدّ امام اعظم ابو حنیفه نعمان بن ثابت بن نعمان بن مرزبان یكی از پیشوایان چهارگانه فقه اهل سنت و جماعت بود كه پیروان مذهب حنفی در فقه پیروان اویند و به او منسوبند. در روایت خطیب بغدادی كه صاحب وفیات الاعیان هم آن را نقل كرده آمده است كه نعمان بن مرزبان پدر ثابت كسی است كه در روز عید نوروز فالوذج به علی (ع) هدیه كرده و به همین مناسبت آن حضرت فرموده است «نیرزوناكل یوم» و بعضی گفتهاند كه تقدیم هدیه در مهرگان بوده و حضرت فرموده است «مهرجوناكل یوم». «1»
ولی در زمان معاویه چنین نماند. هنگامی كه او عبید اللّه بن درّاج برادر دبیر دیوان خود عبد الرحمن بن درّاج را كارگزار خراج عراق گردانید، او مردم عراق را به پرداخت هدیه نوروز و مهرگان مجبور گردانید و در همان سال ده میلیون درهم از این راه از مردم گرفت «2» و این مبلغ سال به سال افزایش یافت تا معادل تمام مبلغ خراج عراق گردید. و در زمان حجاج امر افزایش این مالیاتها و سختگیری او در مطالبه آنها به حدی رسید كه مردم از پرداخت آنها عاجز ماندند و روستاها را ترك كردند و روستاهای آباد به ویرانی كشیده شد.
در روایتی كه صولی از گفته زمینداران و كشاورزان عراق آورده چنین آمده است كه خراج عراق در عهد عمر و عثمان صد میلیون (درهم) بود، در تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی ج5 100 هدیه نوروز و مهرگان ..... ص : 99
______________________________
(1). ن. ك. تاریخ بغداد، ج 13، ص 326 و وفیات الاعیان، ج 5، ص 39 در شرح حال امام ابو حنیفه و ربیع الابرار، ج 1 برگ 4 ب، و قاموس فیروزآبادی در نوروز. مهرجونا اشتقاقی است از مهرجان معرّب مهرگان.
(2). جهشیاری، الوزراء و الكتّاب، ص 15.
ص: 101
خلافت معاویه خراج به پنجاه میلیون رسید و هدیه نوروز و مهرگان هم كه برای خودش وصول میكرد پنجاه میلیون بود. معاویه تمام اموال كسری را هم به صورت خالصه درآورده بود و به هركس كه میخواست از آنها بذل و بخشش میكرد. در فتنه ابن زبیر خراج به شصت ملیون و هدیه نوروز و مهرگان و درآمد خالصهجات به بیست ملیون رسید و چون حجاج ولایت عراق یافت، این عایدات به چهل ملیون رسید و آن هم جز با شكنجه و تنبیهبدنی وصول نمیشد.
و این وضع تا زمان خلافت عمر بن عبد العزیز همچنان ادامه داشت. عمر گرفتن هدیه نوروز و مهرگان را به عنوان مالیات منع كرد، ولی این هم دوامی نیافت، چون پس از او یزید دوم دوباره آن را برقرار ساخت. «1»
در نامهای كه هشام بن عبد الملك به خالد بن عبد الله والی عراق نوشته از جمله رفتارهای ناپسند او كه وی را مستوجب سرزنش ساخته بوده، یكی هم این را نوشته بود كه بیشترین سهم از هدیههای نوروز و مهرگان را كه دهقانان به او میدادهاند، برای خود نگه میداشته و اندكی از آنها را به حساب خلیفه میگذاشته است. «2»
ابن قتیبه در روایتی مجلسی را شرح داده كه در روز عید مهرگان در دار الاماره عراق، هنگامی كه یزید بن عمر بن هبیره از كارگزاران دولت اموی امیر عراق بوده است، تشكیل یافته بود. گوید در این روز هدایایی كه برای او آورده بودند در برابر او چیده بودند و خلف بن خلیفه یكی از شاعران كه در آنجا حضور داشت شعری در وصف آن مجلس گفت و یزید هم دستور داد یكی از جامهای زرّین را به عنوان صله به او دادند و سپس آن هدیهها را هم میان همنشینان و ندیمان خود تقسیم كرد. «3»
______________________________
(1). صولی، ادب الكتّاب، ص 219 (چاپ قاهره سال 1341 ه ق. الطبعة السلفیة).
(2). مبرّد، الكامل، ج 2، ص 326- 324 به نقل انیس المقدسی از او در تطوّر الأسالیب النثریة، ص 127.
(3). عیون الاخبار، ج 3، ص 37. اشعاری كه از گفته این شاعر نقل كرده چنین است:-
ص: 102
در خلافت عباسیان دوباره جنبه عاطفی و انسانی نوروز بازگشت و دوباره در هدیههای نوروزی بیش از آنچه ارزش مادی آنها منظور باشد ارزش ادبی و معنوی و لطف و زیبایی آنها منظور گردید. ولی این را باید در نظر گرفت كه آنچه از مراسم این عید در نوشتههای تاریخی و ادبی منعكس شده بیشتر نماینده آداب و رسومی است كه در دربار خلافت و میان طبقات درباری از دولتمردان و وزیران و دبیران مرسوم بوده است. عامه مردم همیشه و در همه حال آداب و رسوم خود را داشته و به آن عمل میكردهاند