گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم
تهنیت نوروز و مهرگان‌





نوشته‌اند نخستین كسی كه هدیه نوروز را به صورت ادبی و ذوقی آن در دولت بنی عباس درآورد، احمد بن یوسف دبیر مأمون بود كه به مناسبت این عید جعبه‌ای زرین‌پر از عود هندی با نامه‌ای لطیف در تهنیت این عید به شعر و نثر به مأمون هدیه كرد. «1» در كتاب كامل مبرّد نیز از هدیه‌ای كه ابو العتاهیه شاعر معروف عربی‌گوی در نوروز و مهرگان برای مهدی خلیفه عباسی فرستاده سخن رفته است.
از همین زمانها بود كه تهنیت نوروز و مهرگان در میان شاعران و نویسندگان رواج یافت و به وسیله نویسندگان خوش‌ذوق و شاعران خوش‌قریحه در وصف این اعیاد و وصف زیبائیهای طبیعت در موسم نوروز و نیكی آئینها و مراسم معمول در آن، نوشته‌ها و سروده‌های فراوان به وجود آمد و در ادبیات زبان عربی جای برجسته‌ای یافت. شاعران بزرگ عرب در تهنیت این عید برای
______________________________ كأنّ شما میس فی بیعةتسبّح فی بعض عیدانها
و قد حضرت رسل المهرجان‌و صفّوا كریم هدّیاتها
علوت برأسی فوق الرؤوس‌فاشخصة فوق هاماتها
لأكسب صاحبتی تحفةتغیط بها بعض جاراتها
(1). بلوغ الادب، ص 351.
ص: 103
فرمان‌روایان و خلفا قصائد غرا سرودند و نویسندگان در این زمینه نوشته‌های بدیع و زیبا ساختند كه در مآخذ ادبی عربی نمونه‌های فراوانی از آنها روایت شده است.
نمونه آثار نثری را در رسائل ابو اسحق صابی درگذشته به سال 384 هجری «1» و رسائل صاحب بن عباد در گذشته به سال 385 هجری «2» و نمونه قصائد عربی را هم در دیوان شاعران نامداری همچون بحتری شاعر متوكل و ابن رومی از شاعران قرن سوم هجری و شریف رضی درگذشته به سال 406 هجری «3» و شریف مرتضی درگذشته به سال 436 هجری «4» و مهیار دیلمی شاعر عربی‌گوی فارسی‌اندیش ... به فراوانی می‌توان یافت. «5»

نوشته‌ها و اشعاری كه در تهنیت نوروز و مهرگان پدید آمده‌اند

نوشته‌ها و اشعار و لطیفه‌هایی كه در زبان عربی در تهنیت نوروز و مهرگان یا در وصف آداب و رسوم آنها به وجود آمدند از همان زمانها موضوع كتابهای متعددی شدند كه نام و اثر بعضی از آنها در نوشته‌های قدیم آمده است، از آن جمله:
كتاب الاعیاد و النواریز تألیف ابو الحسن علی بن مهدی كسروی. «6»
كتاب الاشعار السائرة فی النیروز و المهرجان، تألیف حمزه اصفهانی. «7»
______________________________
(1). یتیمة الدهر، ج 2، ص 57 و 59 و 60.
(2). دیوان المعانی، ج 1، ص 97.
(3). ن. ك. دیوان شریف رضی ج 1، ص 316 و 465 و ج 2 ص 544 و 546 و 615 و 623 و 649.
(4). ن. ك. دیوان شریف مرتضی ج 1، ص 221 و 260 و 265 و ج 2، ص 49 و 363 و ج 3، ص 49 و ص 106 و 174 و 230.
(5). در دیوان مهیار دیلمی هفتاد قصیده و قطعه در تهنیت نوروز بدین ترتیب خواهید یافت. ج 1، 15 قصیده، ج 2، 25 قصیده، ج 3، 21 قطعه و قصیده و ج 4، 9 قصیده.
(6). الفهرست، ص 150.
(7). المحاسن و الاضداد، ص 241، و الآثار الباقیة، ص 31.
ص: 104
بیرونی درباره كبیسه مطالبی از رساله حمزه درباره نوروز نقل كرده «1» كه اگر رساله جداگانه‌ای نباشد باید گفت كه حمزه در همین كتاب مطالبی هم درباره احكام نجومی نوروز آورده بوده است.
كتاب فی علّة اعیاد الفرس تألیف زادویه پسر شاهویه كه بیرونی نام پنج روز اندرگاه را از آن نقل كرده است. «2»
در كتاب المحاسن و الاضداد منسوب به جاحظ نیز فصل خاصی است با عنوان «محاسن النیروز و المهرجان». «3»
كتاب النوروز و المهرجان تألیف ابو الحسن علی بن هارون بن علی. «4» علی بن هارون مؤلف كتاب «النوروز و المهرجان» از خاندان منجم بود، و خاندان منجم یكی از خاندانهای اشراف ایرانی بود كه به گفته ابن ندیم جد اعلای آنها ابان گشنسب ملقب به ابو منصور به پنج پشت به مهر گشنسب پسر یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی می‌رسید. ابان گشنسب و فرزندان او غالبا در دانش نجوم سرآمد روزگار خود بودند و به همین سبب خاندان آنها به خاندان منجم معروف گردید.

خاندان منجّم‌

از خاندان منجم هم مانند خاندان نوبختی در این دوران انتقال كه موضوع سخن در این كتاب است مردان نام‌آوری در رشته‌های مختلف دانش و فرهنگ زمان خود برخاستند كه ابن ندیم نام و آثار چند تن از آنان را تا زمان خودش در الفهرست آورده و آخرین كسان از این خاندان را كه همروزگار او بوده‌اند و از آن‌ها نام برده است یكی همین علی بن هارون مؤلف كتاب النوروز و المهرجان است، و دیگر پسر او به نام هارون بن علی است. «5»
______________________________
(1). الآثار الباقیة، ص 52.
(2). الآثار الباقیة، ص 44- نام این زادویه را ابن ندیم در فهرست مترجمان آثار فارسی به زبان عربی آورده (ص 245) و او از مترجمان خداینامه به عربی بوده است.
(3). المحاسن و الاضداد، ص 240 به بعد.
(4). الفهرست، ص 144.
(5). الفهرست، ص 144.
ص: 105
از آنجا كه این خاندان با همه تأثیری كه در این دوران در گسترش و غنای فرهنگ ایران و اسلام داشته‌اند، همچنان مجهول و ناشناخته مانده‌اند، شایسته بود كه اگرچه به اجمال هم باشد از این خاندان در این مناسبت كه ذكری از بعضی از افراد این خاندان درباره نوروز می‌رود، یادی هم از كارهای علمی و ادبی ایشان بشود. ازاین‌رو در اینجا این گفتار افزوده شد، به این امید كه این یادآوری وسیله‌ای گردد و پژوهنده‌ای را برانگیزد تا با تحقیقی دامنه‌دارتر و صرف وقتی بیشتر این خاندان را چنانكه در خور مقام شایسته و خدمات آنان در پیشبرد فرهنگ زمان خود بوده است، بشناساند.
ابن ندیم سلسله نسب این خاندان را از ابو منصور كه گوید نام او ابان گشنسب (ابان جشنس) بوده تا یزدگرد بدین ترتیب آورده است: ابو منصور ابان جشنس بن ورید بن كاد بن مهابندان حساس بن فرّوخ داد بن استاد بن مهر جشنس بن یزدجرد. «1»
برخی از این نامها طبق معمول خالی از تحریف نیستند و این هم نامنتظر نیست، زیرا نامهای پارسی غالبا برای نسخه‌نویسان كتابهای عربی ناآشنا بوده‌اند.
بنابراین راه‌یابی به اصل آنها احتیاج به تحقیق بیشتری دارد و آن هم وقت بیشتری می‌خواهد كه فعلا در اختیار نیست.

یحیی پسر ابان گشنسب و پسرانش‌

نخستین كس از این خاندان كه مسلمان شد، یحیی پسر ابان گشنسب بود كه به كنیه ابو علی خوانده می‌شد و از اینكه او را در ولاء مأمون ذكر كرده‌اند نه پدرانش را، چنین پیداست كه ولاء او نتیجه اسارت در جنگ و آزادی او نبوده بلكه خود او در ولاء خلیفه درآمده بوده است.
یحیی در آغاز كارش در خدمت فضل پسر سهل وزیر مأمون بود و فضل در دانش نجوم به رای او عمل می‌كرد؛ و پس از حادثه‌ای كه برای فضل پیش آمد
______________________________
(1). الفهرست، ص 143.
ص: 106
(چنانكه نوشته‌اند به تحریك مأمون در حمام كشته شد)، مأمون یحیی را بركشید و به اسلامش تشویق كرد و یحیی به دست او مسلمان شد و از خاصان مأمون گردید و هنگامی كه مأمون به طرسوس رفت و یحیی هم ملازم او بود، یحیی در طرسوس درگذشت و در حلب در گورستان قریش به خاك سپرده شد و گور او كه تا زمان ابن ندیم نامش بر آن نگاشته بوده در آنجا معروف بوده است.
یحیی چهار پسر داشت به نامهای محمد و علی و سعید و حسن. محمد در ادب و بلاغت و نویسندگی شهرت یافت. زبانی فصیح داشت و از هنر موسیقی و نجوم آگاه بود. او صاحب چندین تألیف و اخبار مشهور بود و از جمله كتابهای او كتابی بود در اخبار شاعران.
علی نخست به محمد بن اسحق بن ابراهیم موصلی «1» پیوست و آنگاه در خدمت فتح بن خاقان وزیر معروف متوكل درآمد كه خود از بزرگان و شاهزادگان بود و برای او كتابخانه‌ای ترتیب داد و از كتابهای خودش و از كتابهایی كه برای فتح بن خاقان نویساند، «2» آن اندازه در آنجا كتاب گردآورد كه تا آن زمان در هیچ كتابخانه‌ای آن مقدار كتاب گرد نیامده بود. علی در اواخر روزگار معتمد خلیفه عباسی درگذشت و در سرّمن رای (- سامره) به خاك سپرده شد.
درباره این علی حكایات و اخباری نقل شده كه از آنها معلوم می‌شود وی را در روزگار چند تن از خلفای عباسی شأن و شوكت و قدر و منزلتی بوده، از ندیمان و هم‌نشینان متوكل و از خاصان و مقدمان ایشان شمرده می‌شده و این منزلت را در زمان جانشینان متوكل تا روزگار معتمد همچنان حفظ كرده و آن
______________________________
(1). در الفهرست این كلمه به صورت المصعبی چاپ شده، ولی ظاهرا اشتباه است و باید الموصلی باشد، چنانكه در متن تصحیح شد. زیرا علی چنانكه نوشته‌اند از شاگردان اسحق موصلی بوده و از وی موسیقی آموخته و كتابی هم به نام كتاب اخبار اسحاق بن ابراهیم در شرح حال او تألیف كرده است.
(2). در چاپ فلوگل این عبارت به صورت «حما استكتبه الفتح» و در چاپ دوم «حما اسكتبه للفتح» آمده و این دوم صحیح‌تر است.
ص: 107
چنان بدانها نزدیك بوده كه رازهای خود را با او در میان می‌گذاشته‌اند و او را بر همه اسرار و اخبار خود امین می‌شمرده‌اند. علی، هم روایت شعر می‌كرد و هم خود شاعری خوش‌سخن بود. از اسحاق تعلیم گرفته بود و زمان او را درك كرده و او را دیده بود. او صنعت (كیمیا) می‌دانست و چند كتاب تألیف كرده بود، از آن جمله كتابی در شرح‌حال شاعران قدیم و اسلامی و كتاب اخبار اسحاق بن ابراهیم و كتاب الطبیخ.
این علی بن یحیی همان است كه استاد فقید كراچكوسكی در كنفرانس خود درباره «آغاز پیدایش جغرافیای ریاضی در نزد اعراب «1» به مناسبت ذكر ابو معشر بلخی و تحوّلی كه در بغداد در اندیشه او پیدا شد از او و از كتابخانه‌اش به نقل از یاقوت «ارشاد الادیب، ج 5، ص 467» چنین یاد كرده است:
«علی بن یحیی منجم در كركر «2» كه از توابع قفص «3» در نزدیكی بغداد است، دهی داشت كه در آن كاخی باشكوه بود و در آن كاخ كتابخانه بزرگی بود كه آن را «خزانة الحكمه» یا «گنج خرد» می‌خواندند و مردم از هر شهری به آنجا روی می‌آوردند و در آنجا اقامت می‌گزیدند و از كتب، انواع دانش می‌آموختند. همه كتابها در اختیار آنها بود و از همگی نگهداری می‌شد و هزینه
______________________________
(1). این كنفرانس در انجمن جغرافیائی اتحاد جماهیر شوروی در تاریخ 23 ژوئن 1940 میلادی ایراد شد و سپس فصلی از كتابی گردید به نام «تاریخ ادبیات جغرافیائی عرب» كه اصل آن به زبان روسی در سال 1957 میلادی منتشر شد و در سال 1961 آقای صلاح الدین عثمان هاشم آن را به عربی برگرداند و در قاهره به چاپ رسانید. من بخشی از آن را كه با آغاز پیدایش دانش جغرافیای ریاضی در زبان عربی ارتباط می‌یافت به فارسی برگرداندم و در مجله «الدراسات الادبیة» كه به عنوان نشریه كرسی فارسی دانشگاه لبنان منتشر می‌ساختم به چاپ رساندم و شرح بالا از همان ترجمه گرفته شده است (ن. ك. الدراسات الادبیة، سال هشتم، شماره‌های 1 و 2، ص 79، بیروت، بهار و تابستان 1345 شمسی.
(2). كركر ناحیه‌ای است از بغداد كه قفص هم داخل آن است (یاقوت، در كركر).
(3). قفص دهستان مشهوری است كه میانه بغداد و عكبرا نهاده شده و نزدیك بغداد است. جای لهو و لعب و گردش و تفریح و مجالس خوش‌گذرانی است. شرابهای خوب بدانجا منسوبند و میخانه‌های فراوانی در آن هست و شاعران نام آنجا را زیاد در اشعار خود آورده‌اند، از آن جمله ابونواس ... (یاقوت در قفص).
ص: 108
آنها از دارائی علی بن یحیی پرداخت می‌گردید. ابو معشر منجم از خراسان به بغداد آمد كه به حج برود؛ تا این هنگام او چیز زیادی درباره نجوم نمی‌دانست؛ وصف این كتابخانه را كه شنید به آنجا رفت و آن را دید و از وضع آنجا در شگفت شد، از حج منصرف گردید و همانجا اقامت گزید و به تحصیل علم نجوم پرداخت تا در آن به سرحد كمال رسید، و این آخرین پیوند وی با حج و دین و همچنین اسلام بود. این علی بن یحیی المنجم در امر تأخیر نوروز در زمان متوكل و معتضد هم دخالت داشته و بیرونی دو قطعه شعر از او در همین زمینه خطاب به معتضد نقل كرده است «1» كه در جای خود از همین فصل خواهد آمد. وی در سال دویست و هفتاد و پنج هجری قمری بدرود زندگی گفت و از وی چهار پسر بر جای ماند با نامها و كنیه‌های زیر:
ابو عیسی احمد و ابو القاسم عبد الله و ابو احمد یحیی و ابو عبد الله هارون.
نوشته‌اند كه هارون كتابهای زیادی تألیف كرده بود. «2»

پسران علی بن یحیی‌

از پسرهای علی بن یحیی نام ابو احمد یحیی بن علی بیش از دیگران در زمره علمای زمان و مقرّبان خلفا برده شده، وی در سال 241 هجری زاده شده و در سال 300 هجری بدرود زندگی گفته است. ابو احمد همنشین و ندیم موفق خلیفه عباسی و خلفای پس از او شد. از عالمان معتزلی مذهب بود و در محضر خلافت مجلس درسی داشت كه گروهی از متكلمان در آن حاضر می‌شدند. و وی در شرح حال شاعران عرب كه هردو دوران اموی و عباسی را درك كرده بودند كتابی به نام كتاب الباهر تألیف كرد كه نتوانست آن را به پایان برساند و پسرش احمد آن را تمام كرد. احمد نیز از عالمان علم كلام و فقه بود و كتابهای چندی هم تألیف كرده بود كه یكی از آنها كتابی بود در شرح حال دودمان خودش و اصل و تبار ایرانی آنها. و چند كتاب دیگر در فقه بنابر مذهب ابو جعفر طبری كه
______________________________
(1). الآثار الباقیة، ص 33.
(2). الفهرست، ص 143.
ص: 109
وی در این علم از پیروان او بود.
پسر دیگر علی به نام ابو عبد الله هارون بن علی نیز از عالمان نامداری بود كه ابن ندیم نامشان را آورده است. او در سال 288 هجری در جوانی درگذشت، ولی چند كتاب از خود به یادگار گذارد. یكی كتاب البارع كه گزیده‌ای از اشعار شاعران نوخاسته عربی بود و دیگر كتابی بود درباره شاعران برگزیده و دیگر كتابی بود درباره زنان و اخبار ایشان و بهترین سخنانی كه در وصف آنان گفته شده است. «1»
ابو عبد الله هارون بن علی هرچند چنانكه ذكر شد در جوانی درگذشت و عمر او وفا نكرد كه آثار بیشتری از خود برجای نهد، ولی پسرش ابو الحسن علی بن هارون مؤلف كتاب النوروز و المهرجان كه اجمالا ذكر او گذشت، هم عمر بیشتری كرد و هم آثار بیشتری در دانشهای مختلف زمان از خود به جای گذاشت. وی چنانكه گذشت همروزگار ابن ندیم مؤلف كتاب الفهرست بود و ابن ندیم درباره او گفته است، ما او را دیدیم و روایات او را شنیدیم. هم روایت شعر می‌كرد و هم خودش شعر می‌گفت. ادیب و خوش‌محضر و اهل كلام و دانشمندی صالح بود. هم‌نشین و ندیم چند تن از خلفا بود. به من گفت كه در سال 277 زاده شده است. او تا هنگام مرگش كه در سال 352 و در هفتاد و شش سالگی اتفاق افتاد همچنان موی خود را خضاب می‌كرد. از كتابهای او به جز كتاب النوروز و المهرجان كه ذكر شد یكی كتابی بود به نام كتاب شهر رمضان كه برای «الراضی» خلیفه عباسی تألیف كرده بود و دیگر كتابی بود در ردّ نظریات خلیل در عروض و دیگر كتابی بود در فرق میان ابراهیم ابن مهدی و اسحق موصلی در غنا كه هردو از موسیقی‌دانان بنام زمان خود بودند و دیگر كتابی بود ظاهرا در انساب. ابن ندیم گوید كه از نسب خاندان خودش آغاز كرده بود. و دیگر كتابی بود به نام اللفظ المحیط بنقض مالفظ به اللقیط كه در معارضه كتاب الاغانی ابو الفرج اصفهانی مؤلف همروزگار خودش بود و دیگری كتابی بود به
______________________________
(1). الفهرست، ص 144.
ص: 110
نام كتاب الفرق و المعیار بین الاوغاد و الاحرار كه موضوع آن فرق میان دونان و آزادان و معیاری برای شناخت آنان از یكدیگر بوده است.
از گفته ابن ندیم در شرح حال كسروی (علی بن مهدی) مؤلف كتاب الاعیاد و النواریز كه ذكر آن گذشت چنین برمی‌آید كه این كسروی مؤدّب (ادب‌آموز- آموزگار) علی بن هارون بوده. وی پس از وصفی كه از كسروی به این صورت گفته كه وی مؤدّب و ادیب و پرحافظه بود و به خصوص به كتاب العین (كتاب العین تألیف خلیل بن احمد) معرفت خاص داشت، گوید فرزندان هارون بن علی ندیم را ادب می‌آموخت. «1» گرچه هارون بن علی در خاندان منجم چنانكه در الفهرست آمده نام دو شخص بوده، یكی هارون بن علی بن یحیی، پدر این علی بن هارون كه در اینجا مورد گفتگو است و دیگر پسر این علی بن هارون كه شرح‌حال او خواهد آمد، ولی از گفته ابن ندیم باید چنین فهمید كه مراد همان هارون بن علی بن یحیی است كه ندیم خاص متوكل و چند خلیفه پس از او و محرم اسرار آنها بوده است. «2» بنابراین باید این كسروی را از معلمان همین علی بن هارون شمرد و دور نیست كه تألیف كتاب النوروز و المهرجان به وسیله علی بن هارون اثری از تعلیمات همین آموزگار باشد كه خود كتابی در همین زمینه تألیف كرده بوده است.
این توضیح هم در اینجا باید اضافه شود كه كسروی در تاریخ فرهنگ این دوران نام یا شهرت سه شخص است كه هرسه هم كم‌وبیش هم روزگار و در یك زمینه فرهنگی فعال بوده‌اند. یكی همین كسروی كه نام كامل او چنانكه ذكر شد علی بن مهدی بوده و با كنیه ابو الحسین خوانده می‌شده و جز كتاب الاعیاد و النواریز دو كتاب دیگر هم به نامهای كتاب الخصال و كتاب مراسلات الاخوان و محاورات «3» الخلّان» به نام او نوشته‌اند.
______________________________
(1). الفهرست، ص 150.
(2). در چاپ تجدد، هارون بن علی (بن یحیی) الندیم آمده و آنچه در بین الهلالین است از نسخه خطی معروف به نسخه «چستربیتی» است.
(3). الفهرست، ص 150، این كلمه در چاپ فلوگل «مجایات» چاپ شده و در نسخه-
ص: 111
دیگر موسی بن عیسی الكسروی است كه ابن ندیم نام او را در فهرست مترجمان از فارسی به عربی آورده «1» و از مترجمان خداینامه به عربی شمرده، و دو كتاب هم به نام او نوشته است: یكی كتاب حبّ الاوطان و دیگری كتابی در ردّ بر كسانی كه گمان كرده‌اند كه قاضیان نباید در مطاعم خود از امامان و خلفا پیروی كنند «2» و این كتاب را گاه به نام علی بن مهدی كسروی هم نوشته‌اند. «3»
و دیگر یزدجرد پسر مهینداذ «4» كسروی است كه در ایام معتضد می‌زیسته و دو كتاب به نام او نوشته‌اند: یكی كتاب فضائل بغداد و صفتها و دیگر كتاب الدلائل علی التوحید من كلام الفلاسفة.
آخرین كس از خاندان منجم كه همروزگار ابن ندیم بوده و وی از او یاد كرده پسر علی بن هارون به نام ابو عبد الله هارون بن علی بن هارون است كه درباره او گوید، وی همچنان در گوهر خاندان خویش، یعنی همچنان اهل علم و ادب) بود، شاعری ادیب و به هنر موسیقی آگاه و در صنعت و كلام از پیشگامان بود. «5»
ابن ندیم در جایی از كتاب خود كه درباره سبب فزونی یافتن كتابهای فلسفه و دانشهای قدیمی در بلاد اسلام سخن گفته و یكی از آنها را اهتمام مأمون به آوردن كتابهایی در علوم قدیمه از روم و ترجمه آنها به عربی ذكر كرده است و از زبان ابو سلیمان منطقی سجستانی نقل كرده كه خاندان منجم جماعتی از ناقلان آثار یونانی، مانند حنین بن اسحاق و حبیش بن الحسن و ثابت بن قرّه و دیگران را ماهیانه پانصد دینار دستمزد می‌پرداختند تا هم از آن كتابها برای ایشان ترجمه كنند و هم برای این قبیل كارها ملازم خدمتشان باشند (للنقل و الملازمة).
______________________________
بدلهای آن هم مجاورات و مجاویات آمده و در چاپ تجدد ص 167 مجابات الخلّان است، در صورتی كه در متن ذكر شده صحیح‌تر به نظر می‌رسد.
(1). الفهرست، ص 245.
(2). الفهرست، ص 128.
(3). الفهرست، ص 150.
(4). این كلمه در چاپ فلوگل ص 128 مهنبدان و در چاپ تجدد ص 142 مهینداذ است كه در متن گذاشته شد.
(5). الفهرست، ص 144.
ص: 112

تثبیت نوروز و بازكردن ضرابی در سال شمسی‌

برجای ماندن سال شمسی ایرانی در دیوان باعث گردید كه در امر خراج و موسم افتتاح سالیانه آن و همچنین در حسابهای دیوانی كه همه مبتنی بر این گاهشماری بودند تغییری روی ندهد، ولی عدم اجرای كبیسه به صورتی كه در ایران پیش از اسلام بدان عمل می‌شد در طول زمان باعث مشكلاتی گردیده بود كه برای رفع آنها تصرفاتی در همین گاهشماری به عمل آمد كه توجه بدانها برای درك بهتر مسیر این گاهشماری در دیوان عربی و اسلامی ضروری است.
توضیح این اجمال آنكه سال شمسی ایرانی كه ما آن را سال عرفی می‌خوانیم مركب است از سیصد و شصت و پنج روز، یعنی دوازده ماه سی‌روزه و پنج روز اضافی كه آن را پنجه دزیده و در عربی خمسة مسترقه می‌خواندند و آن را در آخر سال یا برطبق حسابی كه داشتند و بیرونی بدان اشاره كرده است، «1» در آخر یكی از ماهها قرار می‌دادند. این سال شمسی عرفی با سال شمسی حقیقی یا سال نجومی كه براساس گردش خورشید است، 6 ساعت و اندی فرق دارد، یعنی كمتر است و به همین جهت در هرسال همین قدر از سال حقیقی عقب می‌ماند كه تقریبا هر چهار سال یك روز می‌شود. در ایران پیش از اسلام برای این‌كه این سال پیوسته به عقب نرود و بر روزهای ماه هم كه هر روزی را نامی بود و احكامی، در هریك صد و بیست سال كه تفاوت سال عرفی و سال حقیقی به یك ماه سی‌روزه می‌رسید، كبیسه می‌كردند. یعنی با تشریفاتی كه بیرونی آن را به تفصیل ذكر كرده یك ماه كامل بر آن سال می‌افزودند و بدین ترتیب سال عرفی را با سال شمسی منطبق می‌ساختند و چون آخرین كبیسه‌ای كه به این طریق عمل كردند، هفتاد سال پیش از كشته شدن یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی بود و در دوران اسلامی هم به این كبیسه عمل نشد، بنابراین سال شمسی عرفی كه مورد عمل دیوان بود در این زمان كه دیوان به عربی نقل شد بیش از یكماه از سال
______________________________
(1). الآثار الباقیة، ص 33.
ص: 113
حقیقی عقب‌تر افتاده بود و چون اول سال شمسی ایرانی نوروز بود و نوروز هم در آن روزگار در اوائل تابستان قرار داشت كه محصول كشاورزی رسیده و درو شده بود، بنابراین در آن روزگار گشایش خراج در نوروز طبیعی می‌نمود، ولی با جلو افتادن نوروز كم‌كم گشایش خراج هم به اوقاتی می‌افتاد كه محصول هنوز نرسیده و كشاورزان برای پرداخت خراج آماده نبودند و این كار به كشاورزان و دهقانان زیان فراوان می‌رساند. به همین سبب در زمان خلافت هشام بن عبد الملك و هنگامی كه خالد القسری ولایت عراق را داشت دهقانان ایرانی نزد او شكایت بردند و از او خواستند تا نوروز را یك ماه به عقب بیندازد و او هم به هشام نوشت، ولی هشام از بیم آنكه مبادا این كار همان نسیئی باشد كه در قرآن از آن منع شده آن را نپذیرفت، و مشكل همچنان باقی ماند. در زمان هارون الرشید نیز یكبار دهقانان ایرانی نزد یحیی پسر خالد وزیر او گرد آمدند و از او خواستند كه نوروز را دو ماه به عقب اندازد، چون تا این تاریخ سال عرفی نزدیك به همین مدت از سال حقیقی دور شده بود. یحیی نیز به این كار مصمم شد، ولی چون دشمنانش او را به طرفداری از مجوسیت متهم ساختند از این كار منصرف شد «1» و این امر به همان صورت كه بود باقی ماند. تا هنگام متوكل كه به شرحی كه بیرونی از كتاب الاوراق ابو بكر صولی و رساله حمزه اصفهانی در الاشعار السائرة فی النیروز و المهرجان نقل كرده است، او خود متوجه این نابسامانی در امر گشایش خراج شده بود و پس از آگاهی از علت آن درصدد چاره آن برآمد. بیرونی داستان را چنین آورده كه روزی متوكل در شكارگاه خود دید كه هنوز كشتزارها سبزند و هنگام درو آنها نرسیده است. گفت عبید الله بن یحیی (وزیر او) از من اجازه گشایش خراج خواسته ولی من می‌بینم كه هنوز محصول سبز است و با این حال مردم چگونه خراج خود را می‌پردازند؟ به او گفتند كه اینكار زیان فراوان به مردم رسانده و آنها ناچارند یا قرض كنند و یا سلف بفروشند تا خراج خود را بپردازند یا جلای وطن كنند و به همین سبب هم
______________________________
(1). الآثار الباقیة، ص 32.
ص: 114
شكایت و دادخواهی ایشان زیاد شده است. متوكل پرسید آیا این امری است كه در زمان من اتفاق افتاده یا پیوسته چنین بوده است. گفتند این امر بر همان منوال جریان یافته كه پادشاهان ایران اساس آن را گذاشته‌اند، یعنی مطالبه خراج در نوروز و آنها در این امر پیشوای ملوك عرب بوده‌اند. متوكل مؤبد را حاضر ساخت و به او گفت در این مسأله اندیشه بسیار شده و من هم نمی‌خواهم كه از آیین ایرانیان بگذرم و آنها با نیكخواهی و درایتی كه داشتند چگونه در این هنگام از سال كه هنوز غلات و كشتزارها نرسیده از رعیت مطالبه خراج می‌كردند. مؤبد گفت ایشان هرچند در نوروز گشایش خراج می‌كردند، ولی نوروز هم جز در وقتی كه غلات رسیده بودند نمی‌آمد. متوكل از سبب آن پرسید و مؤبد چگونگی گردش سالها و مقدار تفاوت آنها و نیازی كه به كبیسه هست را بیان كرد و آنگاه گفت كه ایرانیان این كبیسه را رعایت می‌كردند، ولی چون اسلام آمد، آن كبیسه هم تعطیل شد و این امر باعث زیان مردم شد. مؤبد شكایت مردم را در زمان هشام بن عبد الملك و هارون الرشید به شرحی كه گذشت برای متوكل بیان كرد كه چه‌گونه آنها از این كار خودداری كردند و وضع به همان صورت باقی ماند. بیرونی گوید كه متوكل پس از شنیدن این داستان ابراهیم بن عباس صولی را خواست و به او دستور داد كه به كمك مؤبد روزهایی را كه باید نوروز به عقب بیفتد حساب كنند و قاعده‌ای بگذارند كه تغییرپذیر نباشد و نامه‌ای در این‌باره یعنی تأخیر نوروز به همه نقاط كشور بنویسند. و بدین ترتیب چنین نهادند كه نوروز را تا روز هفدهم حزیران عقب بیندازند و چنین هم كردند و نامه‌ها به هرسو فرستادند و این در محرم سال دویست و چهل و سه هجری بود. و بحتری هم در قصیده‌ای كه در ستایش متوكل سرود از این كار او كه در اثر آن نوروز به همان زمانی كه اردشیر برقرار كرده بود بازگشت در چند بیت ستایش‌آمیز یاد كرد. «1»
______________________________
(1). این بیتها اینها هستند:
ص: 115
چون متوكل كشته شد آنچه را كه اندیشیده بود ناتمام ماند تا هنگامی كه معتضد به خلافت نشست و كشور را از دست كسانی كه بر آن چیره شده بودند به درآورد و برای پرداختن به كار رعیت فرصتی یافت و مهمترین كار را به پایان بردن امر كبیسه یافت و همان كار متوكل را در تأخیر نوروز دنبال كرد، ولی او از سوی دیگری به این كار نگریست و آن این بود كه متوكل سالهای میان خودش و آغاز پادشاهی یزدگرد را به حساب گرفته بود، لیكن معتضد سالها را از زمان خودش تا زمانی كه با مرگ یزدگرد سلطنت از ایرانیان برگشته بود به حساب آورد، زیرا او یا كسی كه عهده‌دار این حساب شده بود چنین پنداشته بود كه تعطیل امر كبیسه از همان زمان مرگ یزدگرد بوده و چون این فاصله دویست و چهل و سه سال می‌شد و چون این مقدار را بر نوروز همان سال خودش افزودند و نوروز را در آخر این مدت قرار دادند مصادف اول خردادماه همان سال شد كه روز چهارشنبه مطابق یازدهم حزیران می‌شد. و علّی بن یحیی منجم «1» در ستایش از معتضد در این‌باره چنین گفت:
______________________________
-
انَّ یوم النّیروز قد عاد للعهدالّذی كان سنّة اردشیر
انت حوّلته الی الحالة الاولی و قد كان حائرا یستدیر
فافتتحت الخراج فیه فللاءمة فی ذاك موقف مذكور
منهم الحمد و الثناء و منك العدل فیهم و النائل المشكور یعنی روز نوروز به همان دورانی برگشت كه اردشیر آن را آئین نهاده بود. تو آن را به حالت نخست برگرداندی درحالی‌كه سرگردان و در گردش بود. و تو خراج را در آن افتتاح كردی و مردم را در این امر موقفی است گفتنی. از آنها سپاس و ستایش است و از تو دادگری و بخشش شكربرانگیز.
اقدام متوكل به تأخیر نوروز و شعر بحتری كه در كتاب الآثار الباقیة بیرونی در سال 243 آمده، در تاریخ طبری جزء حوادث سال 245 ثبت شده است. تقی‌زاده احتمال می‌دهد كه این اختلاف نتیجه خلط تأخیر نوروز با اصطلاح سال خراجی باشد كه هر دو اقدام از متوكل بوده است (گاهشماری، ص 293).
(1). برای شناختن این علی بن یحیی منجم بنگرید به حاشیه شماره 23 از همین كتاب درباره خاندان منجم.
ص: 116 یا محیی الشرف اللّباب مجدّد الملك الخراب‌و معیدركن الدین فینا ثابتا بعد اضطراب
فتّ الملوك مبرّزا فوت المبرّز فی الحلاب‌اسعد بنوروز جمعت الشكر فیه الی الثواب
قدّمت فی تأخیره ما اخروه من الصواب
و همچنین در اشاره به مقام ثابت این نوروز و رهایی آن از سرگردانی خطاب به معتضد گفت:
یوم نیروزك یوم واحد لا یتاخّرمن حزیران یوافی ابدا فی احد عشر یعنی روز نوروز تو روز یگانه‌ای است كه باز پس نمی‌رود و همواره به یازدهم حزیران می‌افتد.
و اما اشتباهی كه بیرونی به این محاسبان نسبت می‌دهد بر این پایه است كه آنها نمی‌بایستی آغاز تعطیل كبیسه را از سال مرگ یزدگرد حساب می‌كرده‌اند.
زیرا به عقیده وی آخرین كبیسه‌ای كه در ایران به عمل آمده تقریبا هفتاد سال پیش از مرگ یزدگرد بوده و آنها می‌بایستی سالهای كبیسه نشده را از آن تاریخ حساب می‌كرده‌اند و با آن ترتیب نوروز هفتاد و هفت روز به عقب می‌افتاده و در 28 حزیران واقع می‌شده نه شصت روز و یازدهم حزیران. «1»
به‌هرحال كاری كه در زمان معتضد انجام یافت این فایده بزرگ را داشت كه نوروز را در یك‌جا ثابت نمود و از گردش آن جلوگیری كرد و خراج‌گزاران را از زیان و آسیبی كه از این راه می‌دیدند آسوده ساخت. و این امر بدین‌گونه صورت گرفت كه به جای كبیسه یك ماه در هر یكصد و بیست سال كه از مختصات سال ایرانی بود كبیسه یك روز در هر چهار سال را كه كبیسه رومی بود برگزیدند و نوروز را با ماه رومی تطبیق كردند تا هر وقت رومیان سال
______________________________
(1). آنچه در اینجا به اجمال گفته شد تفصیل آن را در الآثار الباقیة بیرونی، ص 32 و 33 و درباره هنگام آخرین كبیسه در ایران ساسانی هم در كتاب گاهشماری در ایران قدیم (ص 22 به بعد) از استاد فقید سید حسن تقی‌زاده خواهید یافت.
ص: 117
خود را كبیسه می‌كنند نوروز هم خود به خود كبیسه شود. و این تلفیق گونه‌ای بود میان سال ایرانی و كبیسه رومی.
با این ترتیب مشكل گردش سال و جلو افتادن نوروز و افتتاح خراج حل گردید، ولی مشكل دیگری كه در ایران وجود نداشت بعدها در دوران اسلامی به سبب تقارن سالهای شمسی با سالهای قمری به وجود آمده بود، همچنان به حال خود باقی ماند و آن این بود كه میان سال شمسی كه آن را سال خراجی نامیده‌اند، زیرا كه امر خراج و سایر امور دیوانی برپایه آن بود، و سال قمری كه آن را سال هلالی خوانده‌اند و تاریخ رسمی دولتهای اسلامی بر آن می‌گشت هر سال 11 روز اختلاف پدید می‌آمد؛ چون سال هلالی 11 روز و كسری كوتاه‌تر از سال خراجی بود و این امر باعث می‌گردید كه در هر 33 سال هلالی كه نوروز به تدریج به آخرین روزهای آخرین ماه آن سال می‌افتاد، در سال بعد اصلا نوروزی واقع نشود و نوروز به اولین روزهای اولین ماه هلالی بعد بیفتد و بدین ترتیب در آن سال هلالی كه نوروزی نداشته افتتاح خراج هم نشود و سال خراجی یك سال عقب بیفتد و مثلا در سال 34 هلالی مردم خراج سال قبل یعنی سال 33 هلالی را بپردازند و به همین ترتیب در سالهای بعد عمل كنند و چون این وضع ادامه یابد پس از 33 سال دیگر این تفاوت به دو سال می‌رسید و به همین ترتیب در هر 33 سال یك سال بر این تفاوت افزوده می‌شد كه این خود نابسامانی بزرگتری در امر خراج ایجاد می‌كرد.
در چاره این نابسامانی از هنگامی كه به آن پی‌بردند، بنا را بر این گذاشتند كه در هر 33 سال هلالی یك سال خراجی را از حساب بیندازند و سال بعد را به حساب بیاورند و بدین ترتیب سال هلالی و سال خراجی را یكسان سازند. این عمل را ازدلاق می‌خواندند، یعنی لغزیدن یا جستن از روی یك سال به سال بعد.
و چون این عمل احتیاج به نظم و ترتیبی كامل و مستمر داشت كه در همه سرزمینهای اسلامی یكسان بدان عمل شود و از آنجا كه چنین نظم و ترتیبی همیشه و در همه‌جا وجود نداشت، گاهی در بعضی جاها بدان عمل می‌شد و در
ص: 118
بعضی جاها عمل نمی‌شد. ازاین‌رو اختلاف میان سال خراجی و سال هلالی از میان نرفت و در بعضی جاها حتی به چندین سال رسید. در تاریخ وصّاف به مناسبت ذكر عمل ازدلاق كه در سال 350 مهلّبی وزیر خلیفه مطیع للّه انجام داده و سال 350 خراجی را به سال 351 نقل كرده گوید كه بین تاریخ خراجی و تاریخ هلالی در تمام ممالك ایران زمین نه سال تفاوت است، ولی در بغداد یكسال از سالهای خراجی از میانه جستن كرده و لهذا حال سال 693 خراجی مطابق سنه 701 هلالی است، در صورتی كه بر قیاس معهود اقتضای آن كردی كه مطابق سنه 702 بودی. «1»
این اختلافها و نابسامانیهای ناشی از آن باعث شده بود كه بعضی از فرمانروایان كشورهای اسلامی برای رفع آن‌ها تصرفهایی در تاریخ بكنند كه شاید مهمترین آنها اصلاحی بود كه در دوران ملكشاه سلجوقی در سال 471 هجری قمری در ایران به عمل آمد كه به تاریخ جلالی معروف گردید و در این تاریخ نوروز را در اول حمل یعنی روز اول بهار قرار دادند و آن را نوروز سلطانی نامیدند و برای ثابت نگاه داشتن آن در سال شمسی كبیسه دقیقی برقرار ساختند كه بنابر معروف از كبیسه گریگوری هم كه مبنای گاهشماری رومی و مسیحی است دقیق‌تر بوده «2» و از این تاریخ است كه نوروز در اول بهار ثابت مانده و براساس همان حساب پیوسته در روز اول حمل واقع می‌شود و این همان اصلاحی است كه با كمك عمر خیام عالم فلكی و ریاضی ایران كه بیشتر با رباعیاتش مشهور شده صورت گرفته است.
در زمان غازان خان نیز یكبار دیگر برای تطبیق سال هلالی و خراجی به
______________________________
(1). تاریخ وصاف، چاپ بمبئی، 1269، جلد چهارم، صفحه 402؛ و گاهشماری، ص 159.
آگاهی بیشتر از عمل ازدلاق و سال خراجی را در خطط مقریزی به نام المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط و الآثار، طبع بولاق، مصر، جلد اول، صفحات 285- 273 و همچنین در گاهشماری، ص 159 خواهید یافت.
(2). برای آگاهی بیشتر در این زمینه رجوع كنید به گاهشماری در ایران قدیم، ص 167 به بعد و توضیحات مفید و جامع و مفصلی كه در حاشیه این صفحات آمده است.
ص: 119
وسیله علمای فلك و ریاضی اقدام گردید و این كار در حدود 223 سال پس از وضع تاریخ جلالی و در سال 700 هجری قمری كه مصادف با سال 692 سال خراجی بود صورت گرفت. و این همان تاریخی است كه به تاریخ غازانی مشهور گردیده و سالهای این تاریخ شمسی عینا نظیر تاریخ جلالی است و فرق آن دو فقط در مبدأ تاریخ است و هرماه و هرروز از سالهای آن عینا همان ماه و همان روز از سالهای جلالی است و اسامی ماهها هم در این تاریخ همان اسامی ماههای ایرانی بوده ولی بعدها در تقویمها ماههای سال غازانی را به اسامی تركی ثبت كرده‌اند. «1»
مشكلی كه در طی تاریخ اسلامی چه در دوران خلفا و جه در دولتهای مختلف اسلامی پیوسته با آن مواجه بودند این بود كه اگر سال را صرفا قمری حساب می‌كردند در امر خراج و محاسبات مالی و وصول عایدات دولتی و پرداخت مخارج خلل پیدا می‌شد و اگر با سال شمسی عمل می‌كردند تاریخ سال با تاریخ سال هجری قمری فرق پیدا می‌كرد و همین امر هم چنانكه دیدیم باعث
______________________________
(1). گاهشماری، ص 164- در كتاب ظفرنامه منظوم حمد الله مستوفی كه كمی پس از وضع تاریخ غازانی یعنی در سال 734 هجری قمری تألیف شده از قول غازان خان در علت این عمل چنین گوید:
دگر چونكه شاهی در ایران یكی است‌بدیوان تواریخ یك رویه نیست
سر سال هركس دگرگونه است‌وزان كار این ملك وارونه است
گروهی هلالی كنند اختیارگروهی خراجی شمارد شمار
گروهی از این هر دوان بگذردسر سال از فروردین بشمرد
كه نوروز گبری بود نام آن‌ز ایام كسری است هنگام آن
گروهی ز اسكندری دم زنندگروهی حساب از جلالی كنند
من این جمله تاریخ‌ها بفكنم‌یكی سازم و نام خانی كنم
سر سال نوروز و فصل بهاركه باشد شب و روز بر یك قرار
در آن سال نوروز فصل بهارز هجری شده هفتصد و یك شمار
ده و دو ز ماه رجب رفته روزنهادند تاریخ گیتی‌فروز
یكی گشت در ملك ایران حساب‌و راهست تاریخ خانی خطاب از گاهشماری، ص 297- 296، بنقل از نسخه خطی موزه بریتانی.
ص: 120
تصرفهای مختلف در دوره‌های مختلف و در حكومتهای مختلف شد كه بعضی از تصرفهای مشهور ذكر گردید.
همین اشكال باعث شد كه در قرن حاضر در غالب كشورهای مختلف اسلامی دو راه‌حل مختلف برای آنها بیابند. یكی راه‌حلّی است كه دولت تركیه و بسیاری از كشورهای عربی و اسلامی بدان عمل كردند و آن پذیرفتن سال و ماه شمسی مسیحی به عنوان سال رسمی مملكتی (با فسخ تاریخ هجری چنانكه در تركیه بدان عمل گردید، یا بدون فسخ این تاریخ چنانكه در كشورهای عربی معمول است.) و دیگری راه‌حلّی است كه در ایران بدان عمل شد و آن را بهترین راه‌حلّ همه این اشكالات و رفع نواقص شمرده‌اند. زیرا بدان طریق هم سال شمسی ایرانی و هم تاریخ هجری هر دو محفوظ ماند و در اثر آن ایرانیان مانند ملتهای اسلامی دیگر ناچار به ترك تاریخ اسلامی و پذیرفتن تاریخ مسیحی به جای آن نشدند. و آن ترتیبی بود كه در سال 1343 هجری قمری براساس قانونی كه از مجلس شورای ملی ایران گذشت به آن اقدام شد؛ به این نحو كه اصلا تاریخ را از اول هجرت تا حال با سالهای شمسی حساب كردند و حساب را نیز سال شمسی حقیقی یعنی سال نجومی قرار دادند و سال و ماه قمری را هم برای امور دینی و سایر امور مربوط به آن در تقویمها محفوظ داشتند. این راه حل را از آن‌رو بهترین شمرده‌اند كه جز به این ترتیب حفظ تاریخ هجری و عمل به سال شمسی چاره‌پذیر نبود. «1»
______________________________
(1). گاهشماری، در ایران قدیم ص 179.
ص: 121

گفتار پنجم دیوان خراج در دولت ساسانی‌

اشاره

ایران آماركار* نوشته جهشیاری* دیوان درآمدهای كل كشور* همداستانی* مكس* عشور* دیوان كستبزود* مانداب‌های جنوب عراق* طرح انوشروان* قاطول كسروی* قورج* وظائف دیوان آب* قاطول پایین* كذك آماردیبهر* دیوان نوروز* آخور اماردیبهر* دیوان آتشكده‌ها* روانگان دیبهر* واسپوهران آماركار* دبیران در عهدنامه شاپور* آیین ایرانیان در دیوان خراج
در فارسنامه ابن بلخی عبارتی از دوران انوشیروان و وظایف وزیران او نقل شده كه چون محققان آن را مأخوذ از یك متن پهلوی قدیم می‌دانند از این‌رو آن را برای شناخت وظایف دولتی زمان انوشیروان و حدود و قلمرو وظایف هریك از وزیران او، با وجود ابهامی كه در آن عبارت به علت حذف و تحریفها هست، بسیار جالب توجه می‌شمارند. «1» این عبارت پس از اصلاحاتی كه در نتیجه تحقیق محققان در آن به عمل آمده بدین صورت خوانده می‌شود:
______________________________
(1). اصل این عبارت را در فارسنامه، چاپ اتحادیه مطبوعاتی فارسی، شیراز 1343 شمسی، ص 105 و 106، و تحقیقاتی درباره آن و تصحیح برخی از واژه‌های تحریف شده آن را به وسیله استاد فقید كریستن سن در كتاب ایران در زمان ساسانیان، ص 518 تا 521 خواهید یافت.
ص: 122
«و با همه بزرگی و حكمت بزرجمهر كی وزیر او بود، انوشروان ترتیب وزارت او چنان كرد كی دبیر وزرك (نگریذار) «1» و نایب نزدیك كسری آمد شد توانستی كرد و ما این نایب را وكیل درخوانیم و به پهلوی ایرانمارغر گفتندی و نیابت وزیر دارد، و هر سه گماشته كسری انوشروان بودندی در خدمت وزیر او بزرجمهر. و وزیر به ذات خود از این سه كس هیچ یكی را نتوانستی گماشت، و غرض انوشروان آن بود تا دبیر هر نامه كی به جوانب بزرگ و اطراف نبشتی و خواندندی، نكت آن در سرّ، معلوم انوشروان می‌كرد. و وكیل در از آنچه رفتی از نیك و بد، به راستی مشافهه می‌گفتی و راه وجوه مصالح باز می‌نمودی و نایب، مال و معاملات نگاه داشتی. و این هر سه مردمان اصیل عاقل فاضل زبان‌دان سدید بودندی». «2»
استاد كریستن سن پس از عبارت بالا این مطالب را هم افزوده است: «با وجود كوششی كه در اصلاح این عبارت فارسنامه به عمل آمده است من تردید ندارم كه در اصل پهلوی به جای بزرگمهر وزرگ فرماذار نوشته بوده است. و در واقع انوشروان اختیارات وزرگ فرماذار را تخفیف داده و سه تن از عمّال بزرگ دولت را شخصا معین كرده كه در كارهای وزرگ فرماذار سهیم باشند و از این جا مراد مسعودی در مروج الذهب از لفظ «وزرا» معلوم می‌شود چیست. با همه اینها باید دانست كه انوشروان مقام وزرگ فرماذار را به كلی از میان برنداشته و رای آقای بارتولد نیز بر این است».
______________________________
(1). نگریذار تصحیح شده كلمه‌ای است كه در فارسنامه چاپی به صورتهای وكیل در و كلید در آمده. درباره این تصحیح استاد كریستن سن چنین نوشته است: آقای تاوادیا در نامه‌ای كه به ما نوشته این لفظ را نگریذار دانسته است. بنظر ما كاملا حدس ایشان قابل قبول است. آقای تاوادیا گوید در ازاء حرف یا كه در اصل كلیدار آمده در خط پازند علامت كسره می‌نویسند.
چنانكه در فارسی هم‌چنین است. هركس از اشكال الفبایی پهلوی آگاه باشد می‌داند كه بر فرض كه در این خط حرف یا را در كلمه مذكور ننوشته باشند عادة ممكن بوده است كه آن را «وكلیدار» بخوانند.
(2). این متن از كتاب
LIRAN Sous Les Sassanids, par Artbur Christensen Copenhague 1936. P. 518
كه متنی تصحیح شده است نقل شده.
ص: 123
آنچه از این عبارت برمی‌آید و منطبق با همان ترتیبی هم هست كه در زمان انوشروان و شاید هم از زمان پدرش قباد در دستگاه مالی و اداری ایران مورد عمل بوده و برطبق آن اختیارات وزرگ فرماذار یا وزیر اعظم محدود گردیده، این است كه در این دوران سه تن از وزیرانی كه زیردست وزرگ فرماذار كار می‌كرده‌اند گذشته از این‌كه از او دستور می‌گرفته‌اند موظف بوده‌اند كه مستقیما گزارش كار خود را به شاه بدهند و عزل و نصب آنها هم با خود شاه بوده نه با وزرگ فرماذار. از این سه وزیر یكی مسؤول تمام امور مالی و مالیاتی مملكت بوده كه به نام ایران آمار كار خوانده می‌شده و قسمتی از وظایف او در دوران خلافت در محدوده وظایف عامل الخراج یا دیوان خراج قرار می‌گرفته و در این فصل مورد گفتگوی ما است و دیگری مسؤول تمام امور سیاسی و اداری مملكت بوده كه او را به تعبیر فارسی دبیر بزرگ و یا به تعبیر دوران ساسانی ایران دبیربد یا دبیران مهشت می‌خوانده‌اند كه در نخستین دوره‌های خلافت كه هنوز منصب وزارت به وجود نیامده بود كم‌وبیش در قلمرو وظایف كاتب الرسائل قرار می‌گرفت و ما در یكی از بخشهای این مجموعه در ضمن شرح حال عبد الحمید به آن خواهیم پرداخت. و دیگر مشاور بزرگ دربار و مملكت بوده كه عنوان وی در این عبارت ابن بلخی به گونه‌های مختلفی آمده و با حدس و گمان عریذار خوانده شده و شاید بتوان گفت كه عنوان مهم در انذرزبد كه در ضمن القاب و عناوین دوران ساسانی دیده می‌شود لا اقل در بعضی از دوره‌ها عنوان یا لقب همین مشاور بزرگ و وزیری بوده است كه مستقیما نزد شاه می‌رفته و به نقل فارسنامه از آنچه رفتی از نیك و بد، به راستی مشافهه می‌گفتی و راه وجوه مصالح باز می‌گفتی. و به‌هرحال در این گفتار مورد گفتگوی ما نیست.
در اینجا برای آشنایی بهتر با نوع مآخذی كه در این زمینه مورد استفاده قرار می‌گیرند و همچنین نوع واژه‌ها و اصطلاحاتی كه در مآخذ مختلف برای بیان مفاهیم دیوانی پیش از اسلام ایران به كار می‌رفته و توجه به تحریف‌هایی كه در نتیجه ناآشنایی مترجمان یا نسخه‌نویسان در آنها روی داده شاید لازم باشد
ص: 124
كه اجمالا این توضیح اضافه شود كه موضوع تحریف و اقتباس در این‌گونه كلمات و نامأنوس بودن بعضی از آنها و تداخل قلمرو بعضی دیگر و روشن نبودن آنها یكی از موضوع‌هایی است كه نه تنها در این مبحث، بلكه در هر مبحثی كه پیوند و استمرار تاریخی آن در دوران انتقال مورد توجه باشد پیوسته یكی از مسائل مهم آن بحث به شمار می‌رود. زیرا آنچه از واژه‌ها و اصطلاحات فنی و دیوانی پیش از اسلام ایران به دوران اسلامی و مآخذ عربی انتقال یافته یا از اصل پارسی با خط پهلوی یا از اصل فارسی با خط اسلامی بوده كه در هر دو حال مصون از تعریب و تحریف و التباس نمانده و از خلال آنها رسیدن به اصل كلمه و معنی و مفهوم اصلی آنها دشوار گردیده است «1» و یا اینكه مفهوم فارسی یا ترجمه عربی آن واژه یا اصطلاح در این‌گونه مآخذ نقل شده، آن هم نه با یك تعریف مشخص یا اشاره‌ای به اصل عنوان پارسی آن‌كه این هم خالی از ابهام نیست. ولی با همه این احوال تمام آنچه در این مقوله در مآخذ مختلف عربی و فارسی اسلامی یا غیر اسلامی آمده چه در نظر اول پرتوی بر این بحث بیفكند یا ظاهرا بر ابهام آن بیفزاید همه برای بحث و بررسی در این امر و به دست آوردن معرفتی جامع‌تر و رساتر در این زمینه سودمند و مغتنم است.

ایران آماركار

یعقوبی ایران آماركار را به عربی صاحب الدیوان معنی كرده «2» كه مراد از آن رئیس دیوان است، و دیوان هم در قرن نخستین اسلامی به دستگاه مالی دولت خلفا و كارگزاران آنها گفته می‌شد كه به مناسبت بزرگترین منبع درآمد آن‌كه خراج بود به دیوان خراج معروف بود و وقتی در این دوران، كه هنوز دستگاه دیوانی
______________________________
(1). به عنوان نمونه برای این‌گونه التباسها می‌توان كلمه اران آماركار را ذكر كرد. این كلمه در تاریخ یعقوبی به صورت مرد مارغر «و تسمی صاحب الدیوان المرد مارغر» و در تجارب الامم مسكویه امرایمارغر و در فارسنامه امراغازعر نوشته شده كه همگی تحریف و تصحیف اران آماركار است.
(2). تاریخ الیعقوبی ج 1، ص 177 چاپ بیروت، 1960 م.
ص: 125
خلفا همچون دوران عباسی توسعه نیافته و دیوانهای دیگری در آن به وجود نیامده بود، لفظ دیوان به كار می‌رفت، مانند همین‌جا كه یعقوبی به كار برده یا آنچه بلاذری در كتاب فتوح البلدان ذیل عنوان نقل دیوان العراق آورده صرفا منظور همین دستگاه مالی است نه دیوانهای دیگر.
در دوران ساسانی به جز دیوانهایی كه با امور مالی سروكار داشته‌اند، دیوانهای دیگری هم كه سروكار آنها با امور اداری و سیاسی بوده نیز وجود داشته‌اند كه هریك رئیس جداگانه در حكم وزیر داشته‌اند. برای تشخیص دیوان‌های مالی كه در این گفتار مورد توجه ما است، نشانه‌های چندی در دست داریم كه مهمترین آن كلمه آمار در نام آن دیوانها است؛ زیرا آمار بمعنی حساب است و در هرجا كه پای حساب در میان بوده معمولا این كلمه آمار یا كوتاه شده آن مار به كار می‌رفته، چنانكه علم نجوم یا ستاره‌شناسی را هم اخترماری می‌گفتند كه در عربی حساب النجوم ترجمه شده و از حسن اتفاق از خلال آثار پارسی كه تا قرن سوم و چهارم در میان علمای اسلامی شناخته و متداول بوده‌اند شماری از نامهای فارسی این‌گونه دیوانها البته با كمی تحریف ناشی از تعریب در مآخذ عربی- اسلامی وارد شده كه از روی آنها و اطلاعات دیگری كه در همان مآخذ آمده می‌توان تا حدی به نوع كار آن دیوانها و قلمرو فعالیت آنها پی‌برد.
نشانی دیوانهای عصر ساسانی را به گونه‌های مختلف در مآخذ اسلامی می‌یابیم. بعضی از آنها را از خلال توصیفی كه درباره اصناف كتّاب آن زمان شده، یعنی رسته‌های مختلف دبیران دیوان كه از لحاظ نوع كار، دسته‌بندی و عنوان‌گذاری شده‌اند و عنوان آنها به همان صورت قدیم در مآخذ اسلامی منعكس گردیده است، می‌شناسیم و نام بعضی از آنها را از خلال اخبار یا اوصافی كه درباره برخی از آداب و رسوم آن دوران در این مآخذ آمده می‌یابیم، و به وجود بعضی از آنها هم از طریق توصیفی كه درباره مهرهای مختلف بعضی از شاهان ساسانی و كاربرد آنها در امور مختلف مملكتی آمده، و به عقیده برخی
ص: 126
صاحب‌نظران در تاریخ دولت ساسانی «1» هریك از آن مهرها نمودار دیوانی بوده است، پی‌می‌بریم و گاهی هم از طریق نامهای فارسی بعضی از دیوانها كه پس از ترجمه به عربی همچنان نام قدیم خود را حفظ كرده و در دیوان خلفا هم با همان نام فارسی و همان روش قدیم به كار خود ادامه داده‌اند از نام و وظایف آنها آگاه می‌شویم.
پیش از ذكر این دیوانها این توضیح لازم به نظر می‌رسد كه همه دیوانهایی كه نام و نشانی از آنها در مآخذ اسلامی آمده و در اینجا ذكر می‌شوند از لحاظ اهمیت و گسترش قلمرو و كاربرد آنها در یك ردیف نبوده‌اند؛ بلكه بعضی از آنها اصلی و بعضی دیگر فرعی و برخی هم دارای كاربردی محدود بوده‌اند كه هرچند تشخیص كار آنها به‌طور دقیق از روی اطلاعات پراكنده‌ای كه در دست است میسر نیست؛ ولی از نام و نوع وظایف آنها كه اجمالا در بعضی مآخذ منعكس شده می‌توان تا حدی به چگونگی كار آنها پی‌برد.

نوشته جهشیاری‌

جهشیاری در مقدمه كتاب «الوزراء و الكتّاب» خود در جایی كه از آیین دبیری دیوان در ایران پیش از اسلام سخن گفته از جمله آورده است كه در ایران تمام عایدات مملكت در یك دیوان جمع می‌شد و تمام مخارج مملكت هم از سپاه و غیر سپاه در دیوان دیگری متمركز بود. او اولی را دیوان خراج و دومی را دیوان نفقات (یعنی هزینه‌ها) خوانده است. «2» این توصیف كه روشن است از مآخذ
______________________________
(1). كریستن سن: ایران در زمان ساسانیان متن فرانسه، ص 388.
(2). الوزراء و الكتّاب، ص 3. مسكویه هم در كتاب تجارب الامم در شرح سلطنت كی بشتاسف بن كی لهراسب و اصلاحاتی كه او در دیوان‌ها و به خصوص در دیوان رسائل به عمل آورد در این باره گوید: «او را دو دیوان بود یكی دیوان خراج و دیگری دیوان نفقات. هرچه وارد می‌شد در دیوان خراج و هرچه صادر می‌شد در دیوان نفقات ثبت می‌گردید. و رسم وزیر كه او را بزرگ فرمدار می‌گفتند این بود كه یك جانشین داشت كه او را ایران آمارگر می‌گفتند كه از سوی-
ص: 127
ساسانی در كتاب جهشیاری منعكس شده است، دو بخش اصلی و عمده سازمان مالی دولت ساسانی را بیان می‌كند كه مجموعه آن‌ها در برگیرنده همه دیوانها و دفاتر مختلفی بوده‌اند كه به نحوی با امور مالی سروكار داشته‌اند و چون در دوران خلفا دیوان نفقات را معمولا مستقل از دیوان خراج نمی‌شمرده‌اند؛ بنابراین می‌توان دیوان خراج را در اصطلاح مآخذ اسلامی به جای مجموع سازمان مالی دولت و مركز همه درآمدها و هزینه‌های خلافت یا كارگزاران آن دانست، ولی در آنچه به دوران ساسانی برمی‌گردد باید در تعیین محدوده آن دقت بیشتری كرد.
اینك با توجه به این مطالب بپردازیم به شرح دیوانهای دولت ساسانی بدان صورت كه در مآخذ اسلامی نام یا نشانی از آنها می‌یابیم.

دیوان درآمدهای كل كشور

یكی از این دیوانها كه بنا به گفته جهشیاری باید آن را یكی از دو دیوان اصلی دولت ساسانی شمرد، دیوان درآمدهای كل كشور بوده است. نام این دیوان را در آن دوران نمی‌دانیم، ولی می‌دانیم كه رئیس و سرپرست آن را شهر آماردیبهر می‌گفته‌اند. این نام را به همین صورت خوارزمی در مفاتیح العلوم برای ما حفظ كرده است. دیبهر كه امروز به صورت دبیر درآمده و به صنفی از معلمان مدارس گفته می‌شود در آن روزگار به معنی نویسنده دیوان یا هركسی بوده است كه در دیوان به كاری فنی از قبیل نویسندگی
______________________________
- او با شاه در ارتباط بود و متصدی دیوان رسائل را دبیربد می‌گفتند كه او هم دبیری موكّل در دربار داشت». خراج هرچند بظاهر عربی می‌نماید ولی از فارسی بدان زبان راه یافته است. این كلمه در فارسی (پهلوی) به صورت خراگ و برای مالیات املاك مزروعی به كار رفته است. در تلمود هم این كلمه را به صورت فاراگا و به معنی مالیات سرانه یا جزیه عربی (گزیت پهلوی) می‌توان یافت. استعمال خراج به جای جزیه در عربی هم تا نیمه‌های قرن دوم هجری معمول بوده و از آن زمان مرز بین دو كلمه خراج و جزیه مشخص شده، خراج برای مالیات ارضی و جزیه برای مالیات سرانه به كار رفته است كریستن سن، ص 8.
ص: 128
یا حسابداری یا دفترداری یا زمین‌پیمائی و اندازه‌گیری و مانند اینها می‌پرداخته است؛ و هنگامی كه این كلمه تنها یا منسوب به یك دیوان یا عمل به كار رود غالبا منظور رئیس آن دیوان یا سرپرست آن عمل است؛ و چون آمار نیز به معنی حساب و شهر، در اصطلاح آن زمان به معنی همه كشور بوده و به همین معنی هم كشور ایران را ایرانشهر می‌گفته‌اند، بنابراین معنی شهر آماردیبهر می‌شود رئیس حسابهای تمام كشور، كه می‌توان او را همان ایران آمارگر یا كسی كه بلافاصله پس از او قرار داشته است شمرد. و می‌توان حدس زد كه نسبت شهر آماردیبهر با ایران آمارگر همان نسبت صاحب دیوان الخراج با عامل الخراج دوران خلافت باشد كه نخستین، صرفا جنبه فنی و اداری داشته و دومی جنبه سیاسی و دولتمردی.

همداستانی‌

درآمدهای كشور راههای متعدد داشته ولی بدون شك در آن زمان هم مانند دوره‌های بعد مهمترین عایدات كشور به اصطلاح امروز مالیات املاك مزروعی و به اصطلاح دوره‌های قدیم خراج بوده است. بنابراین می‌توان گفت كه دیوان خراج به این معنی یعنی مالیات املاك مزروعی یكی از شاخه‌های مهم دیوان درآمدهای كل كشور به شمار می‌رفته است.
امر خراج هرچند در تمام قلمرو گسترده دولت ساسانی بر یك نظام كلی و سنّتی استوار بوده ولی به علت تفاوتهایی كه در هر منطقه نسبت به منطقه دیگر از لحاظ نوع و كیفیت زراعتها و اختلاف شرائط جوی و طبیعی و اجتماعی وجود داشته لازم می‌آمده كه همه این تفاوتها و احكام ناشی از آنها كه در دفاتر و دیوانهای محلی مورد عمل بوده در دیوان مركزی نیز به صورتی منعكس گردد و به همین سبب كار دیوان خراج، هم پیچیده و هم متنوع بوده و از زمان انوشروان به بعد متنوع‌تر و پیچیده‌تر گردیده، زیرا از این زمان روش وصول
ص: 129
خراج كه تا این زمان بر مقاسمه «1» یعنی تقسیم عین محصول بین برزگر و نماینده دیوان بود به صورت مقطوع درآمد كه آن را همداستانی می‌گفتند، یعنی توافق.
بدین معنی كه هر برزگری از هر جریب زمینی به نسبت نوع محصولی كه در آن می‌كاشت سالیانه مبلغی معین به عنوان خراج به دیوان می‌پرداخت. این مبلغ را كه تسك می‌گفتند در انتقال به عربی به صورت طسق معرّب گردید. البته این تبدیل وضع به آسانی صورت نگرفت، زیرا این امر مستلزم مساحت تمام زمینهای كشاورزی و تشخیص كیفیت آبیاری و تعیین نوع محصول و آمارگیری از همه آنها بود و به همین سبب هم چندین سال طول كشید تا به انجام رسید. یعنی كاری را كه قباد پدر انوشیروان آغاز كرده بود در زمان پسرش خسرو انوشیروان پایان گرفت.
پس از این اصلاح، هرچند خراج تنها بر هفت محصول از فرآورده‌های كشاورزی كه عبارت بودند از گندم و جو و برنج و انگور و یونجه و خرما و زیتون تعلق گرفت و دیگر فرآورده‌های كشاورزی از سبزی‌ها و دانه‌ها و میوه‌ها از خراج معاف شدند، و این كار می‌بایستی بار دیوان را سبك‌تر كرده باشد، ولی برعكس كار دیوان را دقیق‌تر و پیچیده‌تر ساخت، زیرا برای تعیین خراج می‌بایستی مساحت زمین هربرزگر و نوع محصول آن با تمام خصوصیاتی كه در امر خراج آن مؤثر بود در هر سال با مبلغ بدهی آن- با توجه به علل و عواملی كه موجب كاهش یا حذف آن می‌شد، در دفاتر ثبت گردد و حساب هر مالیات بدهی جداگانه ضبط شود، و حسن اجرای این امر تنها در صورتی میسّر بوده كه در دیوان نظمی دقیق و سازمانی مرتب وجود داشته باشد و از نام بعضی از دفاتر دیوان كه پس از ترجمه به عربی هم همچنان نام فارسی خود را حفظ كرده‌اند مانند اداره و روزنامه و دستور و از نوع كار آنها كه بدانها اشاره خواهد شد چنین برمی‌آید كه در آن دیوان چنین نظم و ترتیبی وجود داشته است.
______________________________
(1). خوارزمی فارسی مقاسمه را استان نوشته است (ص 59).
ص: 130

مكس‌

یكی از شاخه‌های معتبر این دیوان یعنی دیوان درآمدهای كل كشور كه زیرنظر شهر آماردیبهر بوده دفتر یا دیوانی بوده كه موضوع آن مالیات بازرگانی و عایدات راهداری و حق العبور كالاهای بازرگانی یا به اصطلاح امروز ترانزیت و گمرك بوده كه در مراكز معینی وصول می‌شده. از این دفتر یا دیوان از آن جهت كه شاخه‌ای از دیوان كل بوده مستقلا نامی برده نشده است و ما نمی‌دانیم كه آن را در فارسی چه می‌نامیده‌اند. ولی خوارزمی آن را به نام مكس خوانده و گوید كه آن مالیاتی است كه از بازرگانان در راهدارخانه‌ها (مراصد) گرفته می‌شد.
در تاریخ دوران ساسانی گاهی به مناسبتی ذكری از این مالیات رفته است.
مثلا در پیمانی كه یكی از امپراتوران روم به نام دیوكلسیانوس با نرسی پادشاه ساسانی بست قرار شد كه كاروانهای ابریشم كه از راه ایران به روم حمل می‌شد، فقط از راهی معیّن عبور كنند و كالاهای آنها در همانجا گمرك شوند. و همچنین در پیمان دیگری كه پس از این تاریخ میان امپراتوری روم شرقی و دولت ایران در سال 408 میلادی منعقد گردید، علاوه بر نصیبین دو محل دیگر نیز برای عبور كاروانها و پرداخت گمرك كالاهایشان به ایران تعیین شد، یكی شهر رقّه بر ساحل فرات و دیگری شهر ارتاكسا بر ساحل رود ارس. «1»

عشور

در هنگامی هم كه مسلمانان در خلافت عمر به بندر ابلّه دست یافتند كه یكی از بندرهای مهم ایران در دهانه خلیج فارس و در كناره اروندرود بود و به علت آنكه پیوسته كشتیهای بزرگ از دریاهای دوردست چین و هند به آنجا آمد و رفت می‌كردند، آنجا را دروازه هند می‌نامیدند، مالیاتی كه در آنجا در ادامه وضع موجود از بازرگانان وصول
______________________________
(1). موریس شهاب در مقاله راه ابریشم در فصلنامه الدراسات الادبیه نشریه كرسی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه لبنان، ج 6، ص 238 بیروت، دانشگاه لبنان.
ص: 131
می‌كردند به عنوان عشور «1» می‌خواندند؛ یعنی ده یك و نام عشّار را در نزدیكی بصره امروز یادگاری از نام محلی می‌دانند كه در دوران قدیم در نزدیكی ابلّه قرار داشته و محل دریافت عشور آن بندر بوده است. «2» پیش از اسلام هم نام دو تن از سران عرب را می‌یابیم كه در حاشیه صحرا در غرب فرات و غرب بندر ابلّه از طرف دولت ایران مأمور حفظ امنیت در آن منطقه و جلوگیری از دستبرد بادیه‌نشینان بوده‌اند كه مستمری خود را از همین عوائد ابلّه دریافت می‌داشته‌اند.
یكی از آنها قیس بن مسعود شیبانی «3» و دیگری سنان پدر صهیب از مسلمانان نخستین و از یاران باوفای پیغمبر بود. «4»
______________________________
(1). بلاذری در فتوح البلدان ص 474 گوید، در خلافت عمر كارگزاران و كسانی كه از سوی او به فتح ابلّه و اهواز فرستاده شده بودند پس از گشودن آن‌جا به جمع مال و تعدّی بر دهقانان و روستائیان پرداخته و هریك ثروتی اندوخته بودند. یكی از شاعران در شعری تعدّی و مال‌اندوزی آن‌ها را به اطلاع عمر رسانید و از عمر هم خواست تا آنچه را كه آن‌ها از این راه به دست آورده‌اند با آن‌ها تقسیم كند. عمر نیز چنین كرد و از آن جمله از ابو بكره هم ده هزار درهم گرفت و چون ابو بكره اعتراض كرد كه او نه كارگزار خلیفه بوده و نه متصدّی شغلی از جانب او؛ عمر به او گفت اگر تو خودت نبودی برادرت كه اكنون متصدی بیت المال و عشور ابلّه است، بوده است.
(2). مصطفی جواد، دائرة المعارف، تألیف فؤاد افرام البستانی، چاپ بیروت، ج 2، ص 273.
(3). قیس بن مسعود از بزرگان قبیله بنی شیبان بوده. این قبیله در غرب رود فرات و حاشیه صحرا در همان حدود ذی‌قار سكونت داشته. ذی قار به سبب نزاعی كه در آن‌جا بین فرستادگان خسرو پرویز پادشاه ایران و هانی بن مسعود یكی دیگر از سران همین قبیله روی داد شهرت یافت. قیس از سوی دولت ایران مسؤول حفظ امنیت طفّ بود، یعنی حاشیه صحرا تا جنوب صحرائی كه محاذی ابلّه بود. و در شش میلی غرب ابلّه در حاشیه صحرا پادگانی هم داشت كه به نام منجشانیّه خوانده می‌شد و زیرنظر مرزبان ایرانی ابلّه بود و مخارج نگاهداری این پادگان و افراد آن از عایدات ابلّه پرداخت می‌شد (طبری 1/ 1028 و معجم البلدان 4/ 658).
(4). سنان پدر صهیب هم ظاهرا چنین سمتی در آن نواحی داشته، و به سبب همین سمت بوده كه در بعضی مآخذ آمده كه او از طرف شاه ایران حاكم ابلّه بوده. در كتاب عائشه در دوران معاویه، ص 45، ترجمه فارسی به نقل از استیعاب (م 174- 182) و اسد الغابه (3- 31- 33) و الاصابه (2- 195- 196) آمده است كه پدر صهیب یعنی سنان از طرف شاه ایران حاكم ابلّه بوده است. گمان می‌رود در تعیین این سمت مبالغه شده، زیرا ابلّه از آنجا كه یك بندر معتبر-
ص: 132
طبری، سمت برزین- یكی از بزرگان دولت خسرو پرویز- را والی عشور الافاق نوشته «1» كه ظاهرا سرپرست این مالیات در همه كشور بوده است.
در فارسنامه ابن بلخی در ذكر مالیات فارس از عشر كشتی‌های دریا، یاد شده، وی پس از ذكر مالیات آنجا كه در زمان انوشیروان سی و شش هزار درهم بوده، گوید در زمان ولایت محمد بن یوسف كه از طرف برادرش حجاج بن یوسف ولایت فارس یافته بود، مجموع معاملات پارس با عشر كشتی‌های دریا سی هزار هزار درهم بوده «2» و استخری نیز در ذكر خاندانهای بزرگ و معروف فارس از ایرانی و عرب از آل عماره نام برده و درباره آنها گوید، در ساحل دریا املاك وسیع و دهات و قلعه‌هایی دارند و كار تحصیل عایدات دریا و عشور كشتیها (ارصاد البحر و عشور السفن) با آنهاست. «3»
این مالیات كه در دیوان عربی به نام عشور خوانده شده ظاهرا همان است كه در دیوان فارسی به نام «دهویه» خوانده می‌شده و چنانكه خواهیم دید از اصطلاحاتی بوده كه در مناظره میان مردان شاه پسر زادان فرخ و صالح پسر عبد الرحمن مورد گفتگو بوده است.
______________________________
- تجارتی و یك پادگان مهم نظامی بوده همیشه فرمانده یا مرزبان آنجا از بین رجال درجه اول دولت ساسانی و از خاندانهای ممتاز آن دوران انتخاب می‌شده و در این دوران اخیر هم مرزبان آنجا كه نامش در جنگهای دوران اسلامی برده شده از این طبقه بوده (طبری، 1/ 1060) و از آنجا كه سیاست كلّی دولت ساسانی این بوده كه اداره امور و حفظ امنیت سرزمینهایی را كه قبائل عرب در آنجاها ساكن بوده‌اند به عهده سران خود همان قبائل بگذارند و آنها را با مال و سلاح تقویت كنند، می‌توان گفت سنان هم در همین منطقه عرب‌نشین همین سمت را داشته است.
(1). طبری 1/ 160. طبری نام و سمت این شخص را به مناسبت ذكر پسرش (شمطا) كه در زمان شیرویه یكی از مشاوران او بوده و به اشاره او شیرویه برادران خود را كشته، ذكر كرده است.
(2). فارسنامه ابن بلخی، چاپ اتحادیه مطبوعاتی فارسی، شیراز، سال 1343، ص 243.
(3). مسالك الممالك، ص 141.
ص: 133

دیوان كستبزود

یكی دیگر از دیوانهای ساسانی كه نشانی آن را در دولت خلفا و در مآخذ اسلامی می‌یابیم دیوان آب بوده كه در دوران اسلامی هم با همان نام فارسی آن كستبزود (- كوتاه‌شده كاست و فزود) خوانده می‌شده و از طریق همین نام هم اجمالا به ویژگیهای آن پی می‌بریم. نام این دیوان را خوارزمی در اصطلاحات دیوانی زمان خود آورده و آن را چنین تعریف كرده است: «كستبزود دیوانی است كه خراج هریك از صاحبان آبها و آنچه در آن افزوده یا كاسته می‌شود و همچنین انتقال از نامی به نام دیگر در آن ثبت می‌شود. ولی در دیوان آب مرو فقط مقدار سهم هریك از مالكان آبها و خرید و فروش آنها ثبت می‌گردد.» «1» و از این گفته خوارزمی و از سنجش این دیوان با دیوان آب مرو كه آن را به عربی دیوان الماء نوشته نه كستبزود، چنین برمی‌آید كه موضوع افزایش یا كاهش آب اختصاص به دیوان عراق داشته كه هم در دوران ساسانی و هم در زمان خوارزمی دیوان مركزی ایران به شمار می‌رفته؛ و اینكه این كاست و فزود نه تنها یكی از مسائل مهم بلكه مهمترین مسأله و مشغله آن دیوان بوده كه همه مسائل آن را در سایه قرار داده و نام خود را بر آن دیوان نهاده است.
در اینجا در توجیه این نامگذاری كه تا حدی غیرعادی به نظر می‌رسد، این سؤال به خاطر می‌گذرد كه آیا دیوان آب عراق چه صفت مشخصه‌ای داشته كه از میان همه دیوانهای آب در مناطق مختلف ایران و جاهای دیگر تنها آنجا به این نام خوانده شده، و آیا مسأله كاست و فزود آب در این سرزمین از چه ویژگی برخوردار بوده كه همه مسائل این دیوان را در سایه قرار داده است؟ پاسخ این سؤال را باید از یك سو در وضع خاص آبیاری عراق و بستگی تام و تمام آن را به دو رود سركش و ناآرام دجله و فرات و حالت ناپایدار آنها، كه پیوسته در آبادسازی و ویرانگری در نوسان بوده است، جستجو كرد و از سوی دیگر به این امر توجه داشت كه سرزمین عراق در آن دوران هم مانند امروز و گذشته‌های
______________________________
(1). مفاتیح العلوم، ص 68 و 69.
ص: 134
دور قسمتی پست و رسوبی و آب‌گیر و قسمتی دیگر مرتفع و دور از آب بوده و به همین سبب همیشه قسمتی از اراضی آنجا در معرض سیل و توفان و قسمتی دیگر در خطر خشك‌سالی بوده است، و برای اینكه در آنجا وضعی به وجود آید كه همه اراضی آنجا آباد و به كشتزار مبدل شود و دور از آفات و بلیات ماند، می‌بایستی نظامی در امر آبیاری آنجا حاكم می‌شد كه ناظر به هردو وضع و جامع همه مسائل ناشی از آنها باشد. پیداست یافتن و به كارگرفتن چنین نظامی هم كاری ساده نبوده است كه به آسانی به آن دست توانند یافت.
مهمترین مسأله‌ای كه از روزگاران بسیار كهن- از هنگامی كه ساكنان این سرزمین راه كشاورزی را یافته‌اند- تا امروز پیوسته در برابر آنان قرار داشته، كیفیت مهار كردن این دو رود برای بهره‌گیری از آنها در امر كشاورزی و سایر مقاصد زندگی و تنظیم امور آنها به صورتی بوده است كه در هر دو حال كم‌آبی و طغیان، اگر هم بیشترین بهره را نتوان از آنها برد لا اقل كمترین آسیب را از آنها تحمل كرد و به همین سبب هم از روزگاران قدیم برای تنظیم این دو حال یعنی كاست و فزود این رودها راههائی اندیشیده و به كار بسته‌اند، كه سرانجام در دوران ساسانی با اهتمامی كه به آبادانی این منطقه داشته‌اند و مال فراوانی كه در این راه صرف كرده‌اند به نتیجه مطلوب رسیده و نظامی استوار یافته و در دورانی كه ما از آن گفتگو می‌كنیم، یعنی دوران اخیر ساسانی كه به مسلمانان انتقال یافت دارای راه و روش و سنّتهائی شناخته شده و سازمانی نسبتا جامع شده بود و اجرا یا نظارت بر حسن اجرای همه آنها را هم دیوانی بر عهده داشت كه به نام مهمترین وظیفه آن دیوان، كاست و فزود یا كستبزود خوانده می‌شد.
در این دوران در سرزمین‌های پست و آبگیر عراق مثل استانهای جنوبی، به خصوص دو استانی كه در آن روزگار به نام استان شاد بهمن و استان شادشاپور خوانده می‌شدند «1» و از نزدیكیهای واسط تا دهانه خلیج فارس در آبخور هردو
______________________________
(1). برای آگاهی بیشتر در این‌باره نگاه كنید به جلد دوم از همین كتاب، گفتار سیزدهم، ص 246 و 247 و 265 و گفتار چهاردهم، ص 263.
ص: 135
رود دجله و فرات گسترده بودند و همواره در خطر سیل و غرقاب آن دو رود قرار داشتند، كناره‌های این دو رود و رودهای جدا شده از آنها، آب‌بندها و سدهای ساحلی بسته شده بود كه در موسمهای پرآبی و طغیان، آب رودها به زمین‌های اطراف سرازیر نشود و آنها را غرقه نسازد و برای آبیاری سرزمین‌های مرتفع و دور از آب هم مانند اراضی شرقی و شمالی عراق مانند استانهای شادهرمز و تسوی بزرگ شاپور (1) در شرق دجله در بستر همین رودها به خصوص رود دجله سدهائی ساخته شده و نهرهائی كنده شده بود كه آب رودها را به زمین‌های مرتفع سوار كند تا بتوانند به زمین‌های دوردست نیز برسانند.
مسلم این است كه این سدها و بندها و تأسیسات آنها همچنین رودهای اصلی و فرعی تا وقتی كه به نهرهای كوچك‌تر و سرانجام به جویهای زراعتی تقسیم می‌شدند و در كشتزارها جریان می‌یافتند، احتیاج به حفظ و نگهداری و مراقبت دائم و تعمیر و بازسازی مستمر داشتند كه جز با تشكیلاتی منظم امكان‌پذیر نمی‌بود، و گرچه ما امروز از چند و چون آن تشكیلات آگاهی زیادی نداریم، ولی این را می‌دانیم كه تا وقتی آن تشكیلات وجود داشته و چنانكه باید به وظائف خود می‌رسیده، همه آن مناطقی كه تحت اداره و سرپرستی آن بوده، آباد و سرسبز و پرنعمت و سرشار از زندگی بوده و چون آن تشكیلات از میان رفته یا چنانكه باید به وظائف خود نرسیده، ویرانی و مرگ و نیستی جای آن را گرفته است.
كاوشهایی كه به وسیله كاوشگران باستان‌شناس در قلمرو دولت ساسانی شده آثار بسیاری را در همین منطقه عراق از آبادی‌های عهد ساسانیان آشكار ساخته و از آن جمله هیأت كاوشگران اكسفورد فیلد در نتیجه كاوشهای مهمی كه در استانهای جنوبی عراق و در قلمرو دو استانی كه ذكر آنها گذشت به عمل آورده‌اند به این نتیجه رسیده‌اند كه در این منطقه سرزمین واقع‌بین دجله و فرات در آن زمان به وسیله جدولهای منظم آبیاری می‌شده و سرتاسر آن خاك
ص: 136
حاصلخیز از كوشك‌ها و قصرهای ساسانی پوشیده بوده است. «1» آنچه این باستان‌شناسان از كاوشهای خود دریافته‌اند، از تاریخها و نوشته‌های عربی و اسلامی و همچنین از مقدار خراج و عایدات سالیانه آن استانها كه در دیوانها ثبت بوده با وضوح و تفصیل بیشتری فهمیده می‌شود، و آنچه در این میان جالب توجه و دقت است اهمیتی است كه مراقبت دائم و مستمر آن تشكیلات در حفظ آن وضع داشته، زیرا به محض آنكه اوضاع دولت ساسانی در اواخر آن دولت به نابسامانی گرائید و امور كشور روی به پریشانی نهاد، كار آن سد و بندها هم به آشفتگی كشید و آنها هم یكی پس از دیگری درهم شكستند و آب آن رودها به تدریج كشتزارها و روستاهای منطقه جنوبی عراق و حتی یك استان كامل از آن منطقه میان واسط و بصره را غرق كرد و هرچه شهر و ده و روستا بود به زیر آب فرو برد و تمام آن سرزمین وسیع را به ماندابهای عظیم بدل كرد كه در عربی به نام بطایح خوانده شدند و هیچگاه، هیچ دولتی موفق نشد كه آن سرزمینها را از زیر آب بیرون كشد و آبادانی را چنانكه بود به آن سامان برگرداند و امروز هم ماندابهای عظیمی كه در جنوب عراق وجود دارد و به نام هور و اهوار خوانده می‌شوند یادگار همان ویرانیها است.

مانداب‌های جنوب عراق‌

یاقوت، علت پیدایش این ماندابها را چنین ذكر كرده است كه این ماندابها در گذشته‌ها روستاهای به هم پیوسته و سرزمین‌های آبادی بودند. در روزگار خسرو پرویز چنین اتفاق افتاد كه دجله و فرات هر دو به‌طور غیرعادی آن‌چنان طغیان كردند كه وی از ضبط همه آنها عاجز ماند و آب در خانه‌ها و آبادیها و كشتزارها افتاد و مردم را گریزاند و چون آب كم شد و خواست به بازسازی سدها بپردازد مرگ او دررسید و شیرویه هم زمانی برای این كار نیافت و كسانی هم كه پس از او به شاهی رسیدند توانایی این كار را
______________________________
(1). كریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه فارسی رشید یاسمی، ص 448.
ص: 137
نداشتند و چون در همین هنگام ایرانیان دچار حمله مسلمانان و جنگ با آنها و سپس جلای وطن شدند دیگر به این كار نپرداختند و مسلمانان هم از كشاورزی و آباد ساختن زمین سررشته‌ای نداشتند. در نتیجه بر ویرانیها همچنان افزوده می‌شد و وقتی هم كه حكومت اسلام استقرار یافت وضع ماندابها به اندازه‌ای گسترده شده بود و جاهایی هم كه در آب‌بندها شكاف برداشته بودند به اندازه‌ای ویران شده بودند كه دیگر اصلاح آنها میسر نگردید و مناطق بسیاری همچنان در زیر آب باقی ماند، به طوری كه مردم در آنجاها با كشتی رفت‌وآمد می‌كردند. «1»
كاوشگران باستان‌شناس همچنین از آثار فراوان بقایای شهرها و روستاها و نهرهای قدیمی كه در همه‌جای منطقه شرق دجله پراكنده است و از تپه‌های باستان‌شناسی «2» بی‌شماری كه در این منطقه دیده می‌شود به این نتیجه رسیده‌اند كه این منطقه در آن دوران كه مورد گفتگوی ما است برخلاف دوره‌های بعد كه خشك و لم یزرع شده، بسیار آباد و سرسبز و پوشیده از باغها و كشتزارها بوده است. و این آثار و اطلال، بقایای بازمانده از طرحی است كه در دوران انوشیروان برای آبادی این منطقه اجرا گردید و به سبب اهمیت آن در آثار اسلامی و عربی هم ذكری از آن رفته است و چون به موضوع سخن ما در اینجا بی‌ارتباط نیست اجمالا به آن اشاره می‌شود:

طرح انوشروان‌

این طرح برای آبیاری سرزمینهای مرتفع شرق دجله كه در آن دوران به نام تسوی بزرگ شاپور خوانده می‌شد اجرا گردید. تسوی بزرگ شاپور شامل تمام منطقه شرقی نهر دجله از استان شادهرمز می‌شد و دارای بیش از هفتاد كیلومتر درازا و
______________________________
(1). معجم البلدان، ج 1، ص 668 به بعد.
(2). مراد از تپه‌های باستان‌شناسی برآمدگیهایی است كه در مناطقی كه دارای تاریخی قدیم بوده‌اند به صورت تپه دیده می‌شوند و آن‌ها معمولا ویرانه‌های شهرها یا ساختمان‌های قدیمی هستند كه پس از ویرانی به این صورت درآمده‌اند.
ص: 138
میانگین ده كیلومتر پهنا بود و از جنوب سامرّا در دو كرانه مجرای اصلی رود نهروان به سمت جنوب امتداد می‌یافت. ولی چون سطح اراضی آن بالاتر از نهروان بود، از این رود آب نمی‌گرفت، و به همین سبب در زمان انوشیروان برای آبادانی این استان به بریدن نهری جداگانه از دجله در سطحی بالاتر از نهروان پرداختند و این همان نهری است كه باعث آبادی بخش گسترده‌ای از زمینهای شرق دجله گردید و در آثار اسلامی هم به «قاطول كسروی» معروف شده است. «1»

قاطول كسروی‌

این رود پس از طی مسافتی تقریبی شصت و پنج كیلومتر و آبیاری اراضی این استان به دجله می‌ریخته و از ویژگیهای آن این بوده كه در پایان آن، یعنی جایی كه می‌بایستی به دجله بریزد سدی در آن ساخته بودند كه در فصلهای كم‌آبی تمام آبهای تابستانی آن را برای مصارف كشاورزی به جویهایی كه برای این كار ساخته بودند هدایت می‌كرد و در فصلهای پرآبی و مواسم طغیان ما زاد آب از روی سد لبریز می‌كرد و به دجله می‌ریخت. این سد بنای عظیمی بود كه بر بنیانی از آجر و ساروج كه تركیبی بود از گچ و آهك و ماسه ساخته شده بود و آثار ویرانه‌های آن را هنوز هم می‌توان یافت؛ زیرا برای مردمی كه در بناهای متروك یا ویرانه‌ها به دنبال مصالح ساختمانی بوده‌اند كندن آجرهایی كه در میان چنین ملاطی كار گذاشته شده بود بسیار دشوار بوده است.
ازاین‌رو محققان آثار باستانی توانسته‌اند از روی همین آثار بازمانده آگاهی‌های مفیدی درباره نوع مصالح و كیفیت ساختمان آن به دست آورند. «2»
______________________________
(1). ابن خردادبه، المسالك الممالك، ص 6 و قدامة بن جعفر، كتاب الخراج، ص 235. درباره قاطول این توضیح باید اضافه شود كه قاطول از قطل است كه به معنی قطع است یعنی بریدن و جدا كردن و در این‌جا هم مراد رود بزرگی است كه به فرمان انوشیروان از دجله بریده شده بود.
(2). از روی این آثار خصوصیات این سدّ را چنین وصف كرده‌اند: «این سدّ برپایه‌ای از ساروج و آجرهای بزرگ با ابعاد 40 در 25 سانتی‌متر ساخته شده و از بستر نهر تقریبا دو متر و نیم-
ص: 139
از تأسیسات مربوط به این رود یعنی قاطول كسروی پلهایی بوده كه بر آن ساخته بوده‌اند كه مهمترین آنها پل تاریخی مشهوری است كه آثار آن در فاصله هشت و نیم كیلومتری دهانه قاطول دیده می‌شود. این پل با سنگ و سرب ساخته شده بوده و به همین سبب آن را در عربی قنطرة الرصاصی می‌خوانند؛ یعنی پل سربی یا شاید هم روئین پل، و نهری را هم كه این پل بر آن ساخته شده بوده، به مناسبت آن مجری الرصاصی می‌گفته‌اند و چنانكه نوشته‌اند امروز هم آن را الرصاصی می‌خوانند. این پل در همان زمانی كه خود نهر احداث شده یعنی در زمان انوشروان ساخته شده بوده، و از آثار بازمانده آن چنین حدس می‌زنند كه این پل در آن هنگام دارای سه پایه و دو چشمه بوده و مجموع طول آن 29 متر بوده، و این طول با عرض خود رود كه در این محل 25 متر بوده متناسب می‌نماید.
ایجاد این قاطول و تأسیسات آن چندی بعد باعث شد كه برای آبیاری قسمتی دیگر از اراضی شرق دجله كه به سبب كندن این رود در بعضی از اوقات سال دچار كم‌آبی می‌شد طرح بزرگ دیگری به مورد اجرا گزارده شود. و داستان آن چنین است:
«چون در آبگیر این رود یعنی قاطول كسروی در جایی كه از دجله منشعب می‌شد، سدی بر دجله ساخته بودند كه آب آن را بالا بیاورد و به این رود سوار كند و این سد در فصلهای كم‌آبی بخش مهمی از آب دجله را به قاطول كسروی روان می‌ساخت و این امر باعث شده بود كه آب دجله در مواسم كم‌آبی برای تأمین آب نهر بزرگ دیگری كه در جنوب سامرّا از دجله بریده بودند و قسمتی از سرزمینهای شرقی و جنوبی بغداد را مشروب می‌ساخت كافی نباشد، زیرا در جلو این نهر سدی كه آب دجله را بالا بیاورد و به آن سوار كند وجود
______________________________
- ارتفاع داشته است. پهنای قاعده آن‌كه به موازات كناره نهر پیش می‌رفته در حدود 25 متر و درازای آن‌كه به عرض نهر بوده 120 متر بوده است (برای آگاهی بیشتر نگاه كنید به كتاب ریّ سامرا، ج 1، فصل 2).
ص: 140
نداشت و به همین سبب پس از كندن این قاطول در مواسم كم‌آبی روستائیان آنجا دچار كم‌آبی می‌شدند. ناچار آنها هم به خسرو انوشروان شكایت بردند و تقاضا كردند كه برای آنها هم نهری پایین‌تر از همین قاطول از دجله جدا سازند و به فرمان خسرو آن نهر كنده شد و حال آن مردم به نیكی گرایید. یاقوت كه این خبر را ذكر كرده گوید: حال آن مردم نیك شد ولی امروز این نهر برای مردم بغداد بلایی شده است. زیرا در مواسم طغیان هرقدر هم آنها در بستن و محكم كردن اطراف آن نهر كوشش می‌كنند باز چون آب زیاد می‌شود شكافها در این نهر پدید می‌آورد و آب آن به خانه‌ها و داخل شهر رخنه می‌كند و باعث ویرانی می‌شود. «1»

قورج‌

از این نهر دوم در كتب عربی به نام قورج یاد شده و امروز به علت ویرانیهایی كه رود دجله در اثر تغییر مجرای خود به وجود آورده است و همچنین به سبب تغییرات بسیاری كه در این منطقه حاصل شده اثری از آن باقی نمانده است؛ ولی از تحقیقاتی كه به عمل آمده چنین استنباط كرده‌اند كه این نهر به موازات نهروان در فاصله یك و نیم كیلومتری یا دو كیلومتری آن به سمت جنوب جریان داشته و در جاهایی كه اثری از آن باقی مانده عرض آن بین 60 تا 70 متر بوده است و از مقایسه نهرهای وسیعی كه از این نهر قورج منشعب شده می‌توان به عظمت طرح آن پی‌برد، زیرا هریك از این شاخه‌ها از لحاظ وسعت مانند خود نهروان است. طول مجرای نهر قورج از محل انشعاب آن تا محل پیوستن آن به مجرای اصلی نهروان حدود هشتاد كیلومتر بوده است. «2»
با توجه به آنچه گذشت، اكنون می‌توان از اطلاعات اجمالی و فشرده‌ای كه در بعضی مآخذ تاریخی درباره این دیوان یا كارهای مربوط به آن یافت
______________________________
(1). معجم البلدان در كلمه القورج.
(2). ریّ سامرّا، ج 1، فصل دوم.
ص: 141
می‌شود، درباره نوع وظایف و قلمرو كار و اختیارات آن آگاهیهای بیشتری به دست آورد، هرچند به نسبت گسترش وظایف و اثر مهمی كه این سازمان در عمران و آبادی این منطقه داشته هنوز اطلاعات ما در این‌باره ناچیز است.
اكنون باتوجه به نوع آبیاری عراق و عوامل حاكم بر آن بهتر می‌توانیم دریابیم كه مسأله كاست و فزود آب چه اثر بنیادی بر همه امور عمرانی آن منطقه داشته و چرا دیوان آب آنجا به دیوان كستبزود معروف شده است. همچنان كه می‌توانیم حدس بزنیم كه چرا خراج آب در عراق در دوران آبادی و سرسبزی آن همواره بر یك اساس ثابت استوار نبوده، بلكه معیارهای آن به نسبت كم و زیاد شدن یا مواسم طغیانی و خشك‌سالی آن متغیر بوده و به همین سبب هم خوارزمی در وصف دیوان آب عراق، آن را نظام متغیر خوانده است.
در این زمینه این نكته نیز قابل توجه است كه در نظام كشاورزی ایران آب هم جدای از زمین خود از اهمیتی خاص برخوردار بوده و شاید اهمیت آن به علت محدود بودن آن بیشتر از زمین بوده و از این‌جا است كه هم تملّك آب جدا از زمین معمول و متداول بوده و هم خراج آن جدا از خراج زمین و محصولات آن به حساب می‌آمده و یكی از علل تأسیس دیوان ویژه‌ای برای آب نیز همین بوده است.

وظایف دیوان آب‌

این‌كه می‌گوییم یكی از علل برای آن است كه از روی همین اطلاعات اجمالی كه از راه مآخذ تاریخی به ما رسیده می‌دانیم كه دیوان آب تنها یك دستگاه وصول مالیات نبوده و كار آن به همین جا پایان نمی‌یافته؛ بلكه این دیوان وظایف تنظیم امر مالكیت و تعیین مالكان و ثبت و ضبط سهم آنان و نوع مالكیتها و مسأله نقل و انتقالها را هم برعهده داشته، كه در همه دوره‌ها از دقیقترین و پیچیده‌ترین وظایف دیوان به شمار می‌رفته است؛ پیچیده و دقیق از آن‌رو كه آب همچون زمین وضعی ثابت نداشته، بلكه در جاهای مختلف به
ص: 142
نسبت این‌كه چگونه به دست می‌آمده و همچنین خصوصیات آن از لحاظ نوع مالكیت و كیفیت آن معیارها و احكام خاصی داشته كه می‌بایستی مورد دقت قرار گیرد.
در سه نمونه‌ای كه از این دیوانها در مآخذی كه ذكر شد دیدیم، یعنی دیوان آب عراق (كستبزود) و دیوان آب مرو و دیوان آب قم در هر سه آنها موضوع ثبت مالكیتها و نقل و انتقالهایی كه در آنها صورت می‌گرفته است ذكر شده و از اینجا می‌توان فهمید كه این امر یكی از وظایف مهم و قابل ذكر این دیوانها بوده است و اگر در نظر گرفته شود كه آب، این مایه اصلی كشاورزی، همیشه در ایران مایه‌ای گران‌بها بوده و به همین سبب پیوسته مسائلی بغرنج و پیچیده داشته كه مهمترین آنها مسأله مالكیت و كیفیت و حدود و طرز استفاده از آن بوده است، می‌توان حدس زد كه چرا مقدار مالكیتها و مقدار و كیفیت آنها می‌بایستی در دیوان آب ثبت و ضبط گردد، امری كه ظاهرا اختصاص به همین دیوان داشته است. و همچنین با توجه به تنوع و گسترش این امر و معیارهای دقیق و حسابهای پیچیده‌ای كه در آن به كار می‌رفته، می‌توان به اهمیت و وسعت دائره آن پی برد.
از كتاب تاریخ قم همچنین برمی‌آید كه خریدار و فروشنده آبها برای ثبت معامله خود در دیوان مبلغی هم به عنوان حق دیوانی می‌پرداخته‌اند. در آن كتاب پس از ذكر دو صورت از آبها و جویهای قم كه آنها را از روی دیوان آب آنجا استخراج كرده، یكی مربوط به سال 286 فارسی (یزدگردی) مطابق 305 هجری قمری و دیگری مربوط به سال 347 هجری، از قول راوی چنین گوید كه، این آب را به قم به انفراد دواوین بوده است در دست معتمدان آل سعد و خرید و فروخت و حوالت و هبه بدان كرده‌اند و اصول املاك خود بدان محافظت نموده‌اند و قیمت مستقه (واحد اندازه‌گیری آب) صد و بیست دینار بوده است و زیادت كرده‌اند تا به دویست دینار رسیده و به هر مستقه ده دینار به دیوان رسانیده‌اند و از هر ده دینار دو دینار اكره (كارگر یا برزگری كه آب را در
ص: 143
اختیار داشته- شاید میرآب) را داده‌اند. «1»
از بررسی اطلاعات و اخباری كه در این زمینه در مآخذ تاریخی یافت می‌شود، چنین برمی‌آید كه وظایف دیوانهای آب به همان اموری كه ذكر شد محدود نمی‌گردیده، بلكه وظایف مهم دیگری هم در قلمرو كار آنها قرار می‌گرفته كه توجه به آنها هم می‌تواند پرتوی بر تاریخ آن دوره بیفكند و یكی از آن‌ها وظایف مراقبت مستمر و سرپرستی اموری بوده كه با آب و آبیاری سر و كار داشته است. این را از اینجا می‌گوییم كه هرچند از روزگاران كهن نظام كشاورزی ایران قائم بر آن چیزی بوده كه امروز آن را نظام مالكیت خصوصی می‌خوانند و چنانكه دیدیم یكی از وظایف اصلی دیوان آب هم تنظیم امر مالكیت و مشخص ساختن سهام مالكان بوده و این می‌رساند كه بسیاری از امور مربوط به آب را خود مالكان عهده‌دار بوده‌اند، ولی این را هم می‌دانیم كه از همان روزگاران كهن در نظام كشاورزی ایران، چه در دوران ساسانی و چه در دوران خلفا سنت بر این بوده كه طرحهای عمده آبیاری مانند بستن سدها و كندن نهرهای عظیم و ساختن آب‌بندهای ساحلی و سایر اموری كه سود آنها به بخش بزرگی از كشور و مردم آن باز می‌گردیده به عهده دولتها بوده است كه در گذشته در وجود شاه یا خلیفه نمودار می‌شده، و این امر ایجاب می‌كرده كه حفظ این سدها و آب‌بندها و نهرها و رودها و تأمین مخارج و تنظیم امور مالی و فنی آنها را دستگاهی رسمی و دولتی عهده‌دار گردد كه در این مورد جز همین دیوان آب جای دیگر نمی‌توانست بود.
از دوران ساسانی و اواخر آن نمونه‌های چندی از این‌گونه طرحها ذكر شده است. از دوران خلفا نیز نمونه‌هایی می‌توان یافت. در جلد دوم از همین كتاب «2» دیدیم كه وقتی در زمان حجاج در اثر طغیان دو رود دجله و فرات قسمتی از آب‌بندها و سدهای ساحلی آنها درهم شكسته شدند و آب بخش بزرگی از روستاها و كشتزارهای دهقانان ایرانی را فراگرفت، حجّاج كه نماینده
______________________________
(1). تاریخ قم، ص 53- 51.
(2). جلد دوم، دل ایرانشهر، ص 334 به بعد.
ص: 144
دولت آن زمان بود عمدا و به قصد زیان رساندن به آن دهقانان و از پای درآوردن آنها از تعمیر آن سدها و نجات زمینهای غرق شده خودداری كرد.
زیرا به گفته بلاذری، «1» حجاج دهقانان را متهم ساخته بود كه در قیام محمد ابن اشعث بر ضد حجاج، آنها از محمد بن اشعث طرفداری كرده بودند.

قاطول پایین‌

در زمان خلافت هارون الرشید، پایین‌تر از جایی كه خسرو انوشیروان نهر معروف به قاطول را در شرق دجله از آن جدا ساخته بود، نهر دیگری برای آبیاری زمینهای نزدیك بغداد جدا ساختند كه آن هم به قاطول معروف گردید و برای بازشناختن آن دو از یك دیگر، قاطول كسروی به قاطول بالا و دیگری به قاطول پایین معروف شد. «2»
نظیر آن، رود بزرگ دیگری بود كه متوكل برای شهری كه به نام المتوكلیه در بیست كیلومتری سامره كنونی ساخته بود از دجله جدا كرده و به نام النهر الجعفری معروف شده بود و به قول یعقوبی یك میلیون دینار خرج آن كرده بود و به قول طبری دوازده هزار كارگر در آن كار كرده بودند، ولی با همه این خرجها و زحمتها سرانجام آب كمی در آن جریان یافت و شاید همین هم باعث گردید كه منتصر پس از مرگ متوكل، آنجا یعنی المتوكلیه را ترك كرد و به سامره رفت و دستور داد كه مردم نیز خانه‌های خود را در آن‌جا خراب كنند و مصالح آن را به سامرا ببرند. متوكل در اول سال 246 هجری پس از اتمام شهر المتوكلیه به كاخی كه در آنجا ساخته بود و به نام خودش القصر الجعفری خوانده می‌شد، نقل مكان كرد و در شوال سال بعد 247 در همانجا كشته شد، و طولی نكشید كه آن شهر جدید ویران گردید. «3»
از آنچه درباره آبیاری عراق گذشت، شاید بتوان حدس زد كه چرا عمر
______________________________
(1). فتوح البلدان، ص 359.
(2). معجم البلدان، در قاطول.
(3). یعقوبی، البلدان، ص 267.
ص: 145
پس از فتح عراق، به زودی از تقسیم آنجا كه طبق معمول عرب‌ها بین بعضی قبائل عرب تقسیم شده بود، عدول كرد و آنچه را هم كه تقسیم شده بود باز پس گرفت و آنجا را همچنان در اختیار كشاورزان و دهقانان ایرانی باقی گذاشت.
یكی از علتهای این كار همین دقت و پیچیدگی نظام آبیاری آنجا و ترس خلیفه از این بوده است كه اعراب از عهده درك و عمل به آن نظام برنیایند و كار آنها به اختلاف و كشمكش و نزاع بكشد و آن سرزمین هم به ویرانی كشیده شود و آنچه این حدس را تقویت می‌كند این است كه در همه روایاتی كه در این باره وارد شده ذكری از آب و در بعضی از آنها هم ترس خلیفه از نزاع اعراب بر سر آب آمده است.

كذك آماردیبهر

خوارزمی، پس از شهر آماردیبهر كه مسؤول امور مالی همه مملكت و ظاهرا عنوان دیگرش ایران آمارگر بوده، منصب دیگری را ذكر كرده كه پس از شهر آماردیبهر قرار می‌گرفته و آن كذك آماردیبهر است. همچنان كه شهر در آن دوران به معنی تمام كشور بوده كذك كه همان كده فارسی و به معنی خانه است به معنی مركز مملكت و مقرّ دولت و به تعبیر عربی دار الملك به كار می‌رفته كه می‌توان آن را به جای دربار یا پایتخت گذاشت، برحسب این‌كه قلمرو آن در آن روزگار تا چه اندازه بوده است. این مقام در آثار فارسی به صورت در آماركار آمده كه همین معنی دربار یا اقامتگاه شاه را می‌دهد.
سرپرستی همه امور مالی دربار و املاك و عواید اختصاصی شاه و هر آنچه با او و شاید هم خاندانش ارتباط می‌یافته در قلمرو كار این دیوان قرار می‌گرفته و حدود وظایف آن كم‌وبیش منطبق با همان حدود و وظایفی بوده كه در دستگاه خلفای عباسی دیوان الخاصة و شاید هم دیوان الضیاع دارای آن بوده‌اند.
ص: 146

دیوان نوروز

به نظر می‌رسد كه برخی از دیوانهای ساسانی كه نامی از آن‌ها در منابع اسلامی دیده می‌شود و ارتباطی با شخص شاه و دیوان مخصوص او می‌یافته، از شاخه‌های همین دیوانی باشد كه سرپرست آن با عنوان كذك آماردیبهر ذكر شده است، مانند دیوان نوروز كه نامش را در كتاب «المحاسن و الاضداد» جاحظ و آگاهی بیشتری درباره آن را در كتاب دیگر او به نام «التاج فی اخلاق الملوك» می‌یابیم.
در كتاب اول از این دیوان به نام دیوان نوروز یاد شده و در كتاب دوم به نام دیوان الخاصة.
در كتاب المحاسن و الاضداد در جایی كه جاحظ از هدیه نوروزی در ایران پیش از اسلام سخن می‌راند، گوید: دبیر مخصوصی نام هدیه‌كنندگان و پاداشی را كه شاه برای هریك تعیین می‌كرد یادداشت می‌كرد تا در دیوان نوروز ثبت شود «1» و در كتاب التاج فی اخلاق الملوك در این‌باره گوید: «آیین ایرانیان چنین است كه در نوروز هركس از آنچه دوست دارد هدیه‌ای به شاه تقدیم دارد. اگر از طبقه بزرگان باشد و مشك دوست دارد تنها به همان بسنده كند و اگر دوستدار عنبر است عنبر هدیه كند و اگر اهل لباس است پوششی برگزیند و اگر از دلاوران و سواركاران است آیین چنین است كه اسبی یا نیزه‌ای یا شمشیری پیشكش كند و اگر از تیراندازان است تیر و پیكانی هدیه كند و اگر از توانگران است زر یا سیم هدیه كند و اگر از كارگزارانی است كه از سال گذشته بدهی بر عهده دارد همه را جمع كند و در بدره‌ای از ابریشم چینی با شرابه‌های سیمین و رشته‌های پشمین نهد و با عنبر آن را مهر كند و به دیوان فرستد. شاعر هم شعری و خطیب خطبه‌ای و ندیم تحفه و طرفه یا نوبر یكی از سبزیهای بهاری را هدیه كند».
جاحظ پس از آنكه در همین كتاب نوع هدیه‌های زنان رسمی و كنیزكان شاه را هم ذكر می‌كند، گوید، حق نزدیكان و خواص شاه بر او این است كه این
______________________________
(1). المحاسن و الاضداد، ص 369.
ص: 147
هدیه‌ها بر او عرضه گردد و آن‌گاه به قیمت عادلانه قیمت شوند و اگر قیمت هدیه به ده هزار درهم رسید آن را در دیوان خاص ثبت كنند و اگر هدیه‌دهنده انتظار پاداشی داشته باشد و در طی سال اتفاقی برای او افتاده كه نیازمند كمك شود مثل اینكه مصیبتی بر او برسد یا ساختمانی بسازد یا مهمانی‌ای بزرگ و ولیمه‌ای بدهد یا پسر زن دهد یا دختر به شوهر دهد، و هدیه او ده هزار درهم باشد، دو برابر آن را به عنوان كمك به او بدهند، ولی اگر هدیه او چیز كوچكی بوده مانند پیكانی یا سیبی یا ترنجی و مانند آنها، بر شاه است كه در هنگام نیازمندی او به اندازه‌ای كه اخلاص و وفاداری هدیه‌دهنده مقتضی آن است و خیلی بیش از اندازه هدیه‌اش، او را پاداش دهد. و اگر كسی از این افراد در هنگام نیازمندی به او كمكی نمی‌رسید، موظف بود كه این امر را به دیوان اطلاع دهد و از زنده داشتن این آیین غفلت نكند و اگر چنین نمی‌كرد كیفر می‌یافت، زیرا این امر توهین به شاه و نشانه‌ای از بی‌اعتنایی به او تلقی می‌شد. «1»
وصفی كه در كتاب تاج آمده بیشتر مربوط به آیین هدیه نوروزی در میان طبقه بزرگان و درباریان است، ولی از عنوان این فصل (و من حق الملك ان یهدی الیه الخاصة و العامة) چنین برمی‌آید كه در این امر طبقات خاصة و عامة هردو شریك بوده‌اند. در دیوان جریر- شاعر عرب در عهد اموی- قصیده‌ای است در هجو اخطل شاعر همروزگار او كه در بیتی از آن اخطل را كه از قبیله تغلب بوده نكوهش كرده است كه قبیله او جزیه نوروز می‌پرداخته‌اند. «2» اگر چنین
______________________________
(1). تفصیل این اجمال را در كتاب التاج فی اخلاق الملوك، ص 146- 150 خواهید یافت.
(2). شعر جریر این است:
عجبت لفخر التغلبیّ و تغلب‌تؤدّی جزی النّیروز خضعا رقابها یعنی من در شگفتم از خودستائی كسی كه از قبیله تغلب است با این‌كه تغلب با سرافكندگی جزیه نوروز می‌پردازد.
این بیت شعر را جوالیقی در كتاب «المعرّب من الكلام الأعجمی» به عنوان شاهدی برای به كار بردن كلمه نیروز در عربی آورده و اصل قصیده را هم در دیوان شعر جریر ص 54- 51 می‌توان یافت.
ص: 148
بوده باشد و مراد از آن چیزی كه جزیه نوروز خوانده شده همین هدیه نوروز باشد، ناچار باید پذیرفت كه قلمرو دیوان نوروز هم به همین اندازه گسترده بوده است.
دیگر از دیوانهای ساسانی كه نشانش را در مآخذ اسلامی می‌یابیم دیوانی بوده كه سرپرست آن را خوارزمی با عنوان كنز آماردیبهر یعنی سرپرست یا دبیر حسابهای خزانه نوشته است. مسعودی هم از جمله مهرهای نه‌گانه خسرو پرویز یكی را برای گنجینه جواهر و زیورآلات و املاك اختصاصی و یكی را هم برای اطعمه و داروها و عطریات شمرده است. «1»
این مطلب را هم نباید از نظر دور داشت كه شماره دیوانها و وظایف و قلمرو هریك از آنها در همه دوره‌ها یكسان نمانده و در دوره‌های مختلف دگرگونیهایی در آنها روی داده چنانكه در دوران خسرو پرویز برطبق آنچه در تواریخ منعكس شده است، دیوان خزائن او توسعه فراوان یافته و شاید بعضی از اضافات كه در این دیوان حاصل شده مربوط به همین دوران باشد. طبری در شرح سلطنت خسرو پرویز این مطالب را درباره او نقل كرده است: «هیچ یك از پادشاهان به اندازه او مال و خواسته جمع نكرد و حریص‌تر از او هم در گردآوردن زر و گوهر و ظروف و نفایس كس نبود. در هیجدهمین سال از سلطنتش كه از درآمدهای سالیانه او از مالیات و غیره آمار گرفتند معلوم شد كه در آن سال ششصد میلیون درهم عاید خزانه او شده، و این مبلغ برای آن زمان مبلغی بسیار عظیم بود». طبری می‌نویسد: «برای نگاهداری این همه اموال دستور داد تا در مدائن خزانه تازه‌ای بسازند». در تاریخ طبری نام این خزانه «بهار خفرو خسروا» آمده است. طبری گوید: وی همه این اموال را به اضافه آنچه از سكّه‌های فیروز پسر یزدگرد و قباد پسر فیروز در خزانه اندوخته بود و مقدار آن دوازده هزار بدره و جمعا شصت و هشت میلیون و پانصد هزار درهم می‌شد و به علاوه مقدار بی‌شماری از جواهر و البسه و جز اینها را كه مقدارشان را جز خدا
______________________________
(1). مروج الذهب، ج 1، ص 320.
ص: 149
كسی نمی‌داند در آنجا نهاد. «1» استاد فقید كریستن سن از جمله دیوانهای مالی ایران یكی را هم دیوان ضرابخانه و اوزان و خالصه‌جات شمرده است. «2»
با توجه به آنچه گذشت می‌توان حدس زد كه این گسترش خزائن و تنوع دیوانهای وابسته به آن مربوط به دوران خسرو پرویز باشد، هرچند خزائن پادشاهان و فرمانروایان در همه دوره‌ها چه پیش از اسلام و چه پس از آن همواره متنوع و گسترده بوده است. هنگامی كه معتصم پسر هارون الرشید در دوران خلافت خود سامرا را برای پایتخت خود می‌ساخت در جنب كاخ خود برای خزائن اموال خویش دو محل ساخت، یكی «خزائن الخاصة» و دیگری «خزائن العامة». «3»

آخور آماردیبهر

دیگر از دیوانهای ساسانی كه نشانی آن را در مآخذ اسلامی می‌یابیم همان است كه خوارزمی عنوان متصدی آن را «آخور آماردیبهر» نوشته كه مسؤول حسابهای اصطبلها و همه امور مربوط به پرورش و تربیت اسب بوده است. این دیوان در دوران خلفا به نام «دیوان الاحشام» خوانده می‌شد. «4»
برای درك وظایف و قلمرو این دیوان در دوران ساسانی باید به این مطلب توجه شود كه اسب را از قدیم و به خصوص در آن دوران در ایران اهمیتی به سزا بوده، زیرا گذشته از منافع دیگری كه این حیوان در موارد مختلف داشته، در امور جنگی و سپاهی یكی از اركان اصلی به شمار می‌رفته و طبیعی است كه برای دولتی با قلمرو گسترده- چنانكه ایران آن زمان را بوده است- در اختیار
______________________________
(1). طبری: 1/ 1041.
(2). كریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، نسخه فرانسوی، چاپ اول، ص 288.
(3). یعقوبی: البلدان، ص 261.
(4). ضمن دیوان‌هایی كه یعقوبی محل آن‌ها را در زمان بنای بغداد در این شهر نوبنیاد نشان می‌دهد یكی هم دیوان احشام را نام می‌برد و گوید كه محل آن‌ها در اطراف میدان بزرگی بود كه قصر خلیفه در وسط آن قرار داشت (البلدان، ص 240).
ص: 150
داشتن چنین وسیله‌ای برای حفظ قلمرو وسیع خود و جنگ با اقوام مهاجم تا چه اندازه اهمیت داشته و به سبب همین اهمیت هم بوده كه از قدیم پرورش اسب یكی از شغلهای شریف و محترمی به شمار می‌رفته است كه معمولا بزرگان و دهقانان و اسواران، بدان می‌پرداخته‌اند و داشتن اسبهای نژاده و سواری و سواركاری را از نشانه‌های بزرگی و دلاوری و قهرمانی می‌شمرده‌اند و لقبهای متعددی هم برای بزرگان و جنگاوران با نام اسب به وجود آورده بودند، و مهمترین ورزش خاص ایران هم از قدیم چوگان‌بازی بوده كه آن هم با اسب و سواركاری پیوند داشته است.
از اینجاست كه در ایران در همه دوره‌های تاریخی آن، در هرجا كه از لحاظ طبیعی برای پرورش اسب مناسب بوده، مرغزارها به وجود آورده و در آنها رمه‌های اسب نگاهداری می‌كرده‌اند و در روستاها نیز یكی از كارهای مهم دهقانان و روستائیان پرورش اسب بوده و به همین سبب هم بوده كه یونجه را كه خوراك اصلی اسب و محصولی باارزش بوده است، برساخته از نام همین حیوان، اسپست «1» می‌خواندند. اسپست در زمان ساسانیان از میان همه محصولات كشاورزی از نوع سبزیها و میوه‌ها و دانه‌ها كه معاف از مالیات بوده‌اند، تنها محصولی بوده كه در ردیف شش محصول اصلی یعنی گندم و جو و برنج و خرما و زیتون و انگور مشمول مالیات می‌شده است.
مسعودی در كتاب مروج الذهب در ذكر مطالبی از تاریخ ایران كه آنها را
______________________________
(1). واژه اسپست به صورتهای گوناگون به زبان عربی درآمده است، همچون اسفست چنانكه در لسان العرب و چند لغت‌نامه دیگر آمده و فصفصه و جمع آن فصافص چنانكه در معرّب جوالیقی و لغت‌نامه‌های معاصر مانند المنجد آمده است. در لغت‌نامه‌های معاصر عربی به اصل فارسی این كلمه اشاره نشده ولی در لغت‌نامه‌های قدیم‌تر به این امر تصریح شده است.
جوالیقی كه آن را به عربی الرطبه معنی كرده گوید فصفص فارسی معرّب است و اصل فارسی آن اسفست است (المعرّب من الكلام الاعجمی، ص 340) و چنان‌كه از تاریخ قم برمی‌آید در قم یونجه را در آن زمان اسپس می‌گفته‌اند. یونجه یا همین اسپست را در طی تاریخ سرگذشتی بود كه شرح آن‌ها را در هرمزدنامه استاد فقید پورداود خواهید یافت.
ص: 151
در كتاب دیگر خود به نام «اخبار الزمان» آورده بوده یكی را هم در موضوع «اصل و تبار متصدیان امور اسبهای شاه و كسانی كه در زمان هر شاهی در جنگها متصدی این امر بوده‌اند «1» ذكر كرده است كه معلوم می‌شود سرپرستی امر پرورش و تربیت اسب و اداره امور مربوط به آن را چندان قدر و اعتبار بوده كه متصدی آن را از بزرگان و نام‌آوران قابل ذكر در تاریخها برمی‌گزیده‌اند. و اینكه در جنگها برای اداره امور اسبها دستگاه خاصی داشته‌اند كه سرپرستی آن را یكی از بزرگان برعهده داشته و از اینجا قلمرو و وظایف این دو هم تا حدی معلوم می‌گردد. فردوسی از بزرگی بنام زاد فرخ نام می‌برد كه آخور سالار بوده و نزد شاه قرب و منزلتی داشته است:
یكی كهتری نام بردار بودكه بر آخور اسب سالار بود
كجا زاد فرخ بدی نام اوهمه شادی شاه بدكام او (ج 5- ص 18).
یعقوبی در تاریخ خود ضمن كارهایی كه خسرو انوشروان برای تنظیم كار دیوانها انجام داده از تنظیم دفتری نام برده كه اختصاص به نشانه‌گذاری چهارپایان یا اسبان داشته «2» و در واقع قسمتی از وظایف این دیوان را مشخص می‌ساخته است. نشانه‌گذاری چهارپایان معمولا با داغ كردن آنها صورت می‌گرفته كه پیوسته در ایران- چه پیش از اسلام و چه در دوران اسلامی- در فصل بهار با رسم و آیینی خاص برگزار می‌شده است. در ادبیات فارسی اسلامی قصیده معروف فرخی سیستانی با مطلع:
چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزارپرنیان هفت رنگ اندر سرآرد كوهسار كه در وصف داغگاه شاه غزنوی است، شمه‌ای از این رسوم و آیینها را روشن می‌سازد.
______________________________
(1). «انساب اصحاب خیل الملك و من كن علی خیل كل ملك منهم فی الحروب» (مروج الذهب، ج 1، ص 226).
(2). تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 165.
ص: 152

دیوان آتشكده‌ها

دیوان آتشكده‌ها دیوانی دیگر بوده كه سرپرست آن را آتش آماردیبهر یعنی دبیر محاسبات آتشكده‌ها می‌خوانده‌اند. وسعت قلمرو این دیوان را می‌توان از اینجا حدس زد كه در ایران پیش از اسلام كمتر شهر و روستایی از آتشكده خالی بوده و آتشكده‌ها هم متناسب با محل و اهمیت خود معمولا دارای املاك و داراییهایی بوده‌اند كه در طی قرنها از راه وقف یا نذورات برای آنها فراهم می‌آمده و به تدریج رو به فزونی می‌گذاشته است، و همین هم باعث شده بود كه بخش بزرگی از روستاها و زمینهای زراعتی كشور در مالكیت آتشكده‌ها قرار گیرند و یكی از اسباب قدرت و نفوذ مؤبدان و روحانیون زرتشتی در جامعه ایران نیز همین ثروت عظیمی بود كه در اختیار داشتند. ظاهرا این دیوان در هر ولایت زیرنظر مؤبد همان ولایت اداره می‌شده و مآلا دیوان مركزی- به سرپرستی موبدان موبد- بر همه آن‌ها اشراف داشته است. در دوران اسلامی كه عمر چندین دسته از املاك را در ایران جزء املاك خالصه گردانید، نامی از املاك آتشكده‌ها دیده نمی‌شود. «1» علت آن را باید در این امر جستجو كرد كه در دوره‌های نخستین حمله اعراب كه به جنگ و ستیز می‌گذشت آن دسته از ایرانیان كه به دیانت زرتشتی باقی مانده و قبول جزیه كرده بودند، آتشكده‌های خود را هم حفظ كرده بودند و به همین سبب بود كه در دوران اسلامی هم این آتشكده‌ها در هرجا كه زردشتیان وجود داشتند همچنان برپا و دیوان آتشكده‌ها هم برقرار بود، استخری جغرافی‌نویس قرن چهارم هجری كه خود اهل فارس بوده درباره آتشكده‌های آنجا در زمان خود گوید، آتشكده‌های فارس به قدری زیاد است كه شماره آنها را جز از دیوان نمی‌توان به دست آورد.
______________________________
(1). تفصیل را در فتوح البلدان خواهید یافت.
ص: 153

روانگان دیبهر

نظیر دیوان آتشكده‌ها دیوان دیگری بوده كه آن هم تا حدی با امور مذهبی و اعتقادی سروكار داشته و آن دیوانی بوده كه به گفته خوارزمی رئیس و متصدی آن را روانگان دیبهر می‌خوانده‌اند و به عربی صاحب صدقات المملكة ترجمه كرده‌اند كه به تعبیر امروز باید او را سرپرست امور خیریه و اوقاف نامید. از خبری كه ابو حنیفه دینوری نقل كرده چنین برمی‌آید كه شخصی كه دارای چنین سمتی می‌شده از بزرگان و صاحب‌نظران كشور و دولت به شمار می‌رفته است.
وی یكی از بزرگان كشور را كه پس از مرگ یزدگرد پسر شاپور معروف به بزهگر (در عربی یزدجرد الاثیم) هم‌پیمان شدند تا فرزندی از فرزندان او را به شاهی نپذیرند، فنا خسرو (پناه خسرو) صاحب صدقات المملكة نوشته كه ترجمه همان عنوان فارسی روانگان دیبهر است. دینوری نام این شخص را در ردیف گودرز، دبیر سپاه و ویستهم، اسپهبد سواد (سورستان- عراق) كه دارای لقب بسیار عالی هزار فت «1» بوده و یزدگشنسب پادوسبان زوابی یكی از استانهای سورستان (زوابی جمع زاب است و زاب نام دو رود بوده كه در سورستان جریان داشته و به نام زاب بزرگ و زاب كوچك خوانده می‌شده‌اند) و فیرك كه او هم دارای لقب مهران بوده، و گودرز دبیر سپاه و جشنساذربیش «2» دبیر خراج كه همه از بزرگان و قدرتمندان درجه اول كشور و در مقامی بوده‌اند كه می‌توانسته‌اند درباره انتخاب شاه تصمیم بگیرند آورده است. از این نوشته چنین پیداست كه روانگان دیبهر در این دوران هرچند دارای وظیفه‌ای وابسته به امور دینی بوده ولی سمت او صرفا دینی نبوده، بلكه از طبقه دبیران به شمار می‌رفته و سمت دینی اختصاص به موبدان موبد داشته كه همیشه و در همه‌جا با همان عنوان موبدان موبد ذكر می‌شده، نه با عنوانی دیگر. «3»
______________________________
(1). در كتاب الاخبار الطوال دینوری این كلمه هزرافت چاپ شده كه تحریف است.
(2). الاخبار الطوال، ص 55.
(3). مرتبه كسانی كه در نامه تنسر برای شركت در انتخاب جانشین شاه پس از مرگ او ذكر شده،-
ص: 154

واسپوهران آماركار

گذشته از عنوانهایی كه ذكر آن‌ها برای دبیران و متصدیان امور خراج و محاسبان و مستوفیان دفاتر یا دیوانهای مختلف ذكر آنها گذشت، عنوانهای دیگری هم در مآخذ قدیم آمده است كه آنها را هم باید در ضمن آنچه گذشت جای داد؛ از آن جمله‌اند، عنوان واسپوهران آماركار كه مأمور وصول مالیات از اراضی واسپوهران «1» (رؤسا و افراد خاندانهای بزرگ كه در رده اول طبقات ممتاز به شمار می‌رفته‌اند) بوده و عنوان شهرپو آماركارShahrpav amarkar كه ظاهرا مسؤول امور مالی ایالت یا استان را نزد والی یا ساتراب برعهده داشته. و دیگر عنوان آذربادگان آماركار كه مسؤول امور مالی ایالت آذربایجان بوده است. «2» شاید از اینجا بتوان حدس زد كه برای متصدیان امور مناطق دیگری از ایران نیز عنوانهای خاصی بوده كه احتمالا در كتاب گاهنامه كه نام آن خواهد آمد ذكر شده بوده است.

دبیران در عهدنامه شاپور

جهشیاری در مقدمه كتاب خود «الوزراء و الكتّاب» كه در شرح حال وزیران و دبیران قرنهای نخستین اسلامی نوشته است، شمه‌ای از راه و رسم ایرانیان را در
______________________________
- بدین‌گونه است: رئیس موبدان و مهتر دبیران و اسپهبد اسپهبدان كه در صورت اختلاف‌نظر رای رئیس موبدان قاطع بوده. در این‌باره در نامه تنسر آمده است كه شاه در این مورد به خط خود سه نامه می‌نوشت و هریك را به امینی و معتمدی می‌سپرد: یكی به رئیس موبدان و دیگری به مهتر دبیران و سوم به اصفهبد اصفهبدان، تا چون جهان از شهنشاه بماند موبد موبدان را حاضر كنند و این دو كس دیگر جمع شوند و رای زنند و مهر نبشته‌ها برگیرند تا این سه كس را به كدام فرزند رای قرار گیرد و اگر رای موبد موبدان موافق رای آن‌ها باشد خلایق را خبر دهند و اگر موبد مخالفت كند هیچ آشكارا نكنند نه از نبشته‌ها و نه از رای و قول موبد بشنوند تا موبد تنها با هربذه و دینداران و زهّاد خلوت سازد و به طاعت و زمزم نشیند ...) و ازین پس رای موبد و موبدان و دینداران بر هركه قرار گیرد آن قاطع است. (تفصیل را در نامه تنسر، ص 87- 88 خواهید یافت).
(1). این طبقه از خود رئیسی هم داشته‌اند كه با عنوان واسپوهران سالار خوانده می‌شده است.
(2). كریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ص 118.
ص: 155
این‌باره آورده و از گفته‌های بعضی از پادشاهان ایران كه در مآخذ اسلامی به عنوان گفته‌های نیك و شایسته تقلید و نقل شده مطالبی هم درباره دبیران دیوان نقل كرده است كه همه دلالت بر شدت اهتمام پادشاهان به این امر دارد و از آن جمله از عهدنامه شاپور پسر اردشیر بابكان به جانشینش این گفته‌ها را آورده است:
«بدان كه قوام كار تو بر درآمدهای خراج است، و درآمد خراج هم به آبادانی كشور وابسته است، و رسیدن به این هدف هم بسامان كردن كار مردم است به عدل و داد و كمك به ایشان ... و برای این كار بهترین دبیرانت را كه می‌توانی برگزین كه بصیر و بینا و عفیف و كاردان باشد، و از میان دبیران به هریك از آنان یك كار واگذار تا در آن متبحّر و كاردان گردد و بتواند آن را به انجام رساند، و اگر آگاهی یافتی كه كسی از آنها مرتكب خیانتی شده یا به كسی تعدّی كرده او را به سخت‌ترین عقوبتها برسان، و برحذر باش كه بر سرزمینی كه خراج بسیار دارد جز كسانی كه به شرف و بزرگی شهرت یافته‌اند نگماری ... در امر پی‌جویی و بازرسی از كارهای كارگزاران خراج و سیرت و آثارشان بسیار كوشا باش و برای این كار بازرسانی مورد اعتماد برگزین». «1»
به جز آنچه درباره دیوانهای مالی دوران ساسانی و دبیران آنها كه با عنوان آمار دبیر شناخته می‌شدند گذشت، در مآخذ ساسانی نام عده‌ای دیگر از مأموران مالی آن دولت با عنوان «آماركار» و «آمارگر» آمده كه همان‌گونه كه از نام و عنوان آنها برمی‌آید دارای وظایف دیگری بجز آنچه گذشت بوده‌اند.
كریستن سن با استناد به همان اسناد نام چند تن از این آماركاران را ذكر كرده است، از آن جمله در آماركار، یعنی رئیس امور مالی دربار. گرچه می‌توان حدس زد كه این هم عنوان دیگری برای كذك آماردیبهر بوده كه ذكر آن گذشت، ولی
______________________________
(1). الوزراء و الكتّاب، ص 6 و 7.
ص: 156
می‌توان این احتمال را هم داد كه در آماركار عنوان منصب یا شغل فرد دیگری در همان دستگاه مالی دربار یا اموال اختصاصی شاه بوده كه جزئیات و همچنین نسبت آن با كذك آماردیبهر بر ما روشن نیست.
واسپوهران آماركار (كسی كه وصول مالیات واسپوهران را برعهده داشته است): واسپوهران رؤسای دودمانهای هفتگانه ممتاز بوده‌اند كه دودمان ساسانی هم یكی از آنها بوده است. طبقه مقتدر و بانفوذ واسپوهران بازمانده ملوك الطوائفی دوران اشكانی بود كه در دوران ساسانی هرچند امتیازات شاهی خود را از دست دادند ولی املاك وسیع و اقطاعات خود را در اطراف كشور همچنان حفظ كردند و اردشیر بنیادگذار فرمانروائی ساسانی آنها را در زمره نجبای طبقه اول دربار قرار داد. از این هفت دودمان دست‌كم سه‌تای آنها از خاندان اشكانی بوده‌اند كه بیشتر در دو ایالت ماد و پارت كه مهد دولت اشكانی بود دارای املاك و شأن و شوكتی بودند؛ چنانكه دودمان ساسانی هم در ایالت پارس كه منشأ آن دودمان بود از چنین امتیازی برخوردار بودند.
با این امتیاز سیاسی و اجتماعی كه طبقه واسپوهران را بوده، طبیعی است كه برای وصول مالیات از املاك وسیع آنها، كه گذشته از جنبه مالی از آنجا كه پرداخت این مالیات رمز اطاعت و دولتخواهی آنها نیز به شمار می‌رفته دارای جنبه سیاسی هم بوده است، دستگاه خاصی غیر از دستگاه عمومی وصول مالیات و زیرنظر یكی از بزرگان و نجبا وجود داشته باشد.

آیین ایرانیان در در دیوان خراج‌

درباره رسم و آئینی كه در دیوان مالی ایران معمول بوده و وظیفه‌ای كه صاحب آن دیوان برعهده داشته، بلاذری در روایتی از ابن مقفع چنین نوشته است:
هر نامه‌ای را كه به دیوان می‌رسیده و موضوع آن ارسال مالی به خزانه
ص: 157
بوده بر شخص شاه می‌خوانده‌اند و هر سال هم خراج‌دار «1» كشور صورت تمام مبلغ درآمدها و هزینه‌های كشور و موجودی خزانه را كه در برگه‌های به هم پیوسته (تومار) ثبت كرده بود بر شاه عرضه می‌داشت و شاه آنها را مهر و تأیید می‌كرد. این نوشته‌ها تا پیش از خسرو پرویز بر برگه‌های سفید نوشته می‌شد، ولی چون خسرو پرویز از بوی آنها آزرده می‌گردید دستور داد كه صاحب دیوان خراج هرچه را كه به نزد او می‌برد در برگه‌هائی باشد كه با زعفران زرد شده و به گلاب آغشته شده باشد و همه نامه‌هایی هم كه بر او عرضه می‌شود چه درباره حمل مال و چه درباره چیزهای دیگر باشد جز در همین گونه برگه‌ها نوشته نشود و چنین هم شد. «2»
*** چنانكه پیش از این هم به این مطلب اشاره شده است، وقتی عرب‌ها بر مدائن، پایتخت دولت ساسانی دست یافتند و پس از جنگ جلولا بر همه عراق كه در آن هنگام استان مركزی ایران بود و آن را دل ایرانشهر می‌خواندند «3» مسلط شدند و دیوان مركزی و نظام مالی دولت ایران در اختیار آنان قرار گرفت، خود را با سازمانی منظم و تا حدی پیچیده روبرو یافتند كه تصرف در آن را نه در حد توانائی خویش و نه به مصلحت خود می‌دیدند؛ ازاین‌رو نه تنها در آن نظام
______________________________
(1). خراج‌دار به جای صاحب الخراج است كه در متن عربی آمده و آن كس كه در این‌جا خراج‌دار خوانده شده همان ایران آماركار است كه چنانكه بیش از این گذشت یكی از سه وزیری بوده است كه مستقیما و بی‌واسطه وزرك فرمدار نزد شاه آمد و رفت داشته و در امور مالی مورد مراجعه شخص شاه بوده است.
(2). فتوح البلدان، ص 570.
(3). یاقوت در روایتی كه از یزید بن عمر الفارسی درباره وضع این سرزمین در ایام ایرانیان نقل كرده گوید: ایرانیان از آن جهت این‌جا را دل ایرانشهر می‌خواندند كه آراء صحیح منبعث از درستی اندیشه و تعقل از این‌جا سرچشمه می‌گرفت همچنانكه دقایق علوم و لطائف آداب و احكام از قلب سرچشمه می‌گیرد (معجم البلدان ج 2، ص 176) و از گفته مسعودی چنین برمی‌آید كه چون این‌جا مركز اقلیم چهارم بوده كه به گفته ابوریحان بیرونی به نام ایرانشهر خوانده می‌شده ازاین‌رو این‌جا را دل ایرانشهر یا به گفته مسعودی لبّ ایرانشهر می‌خواندند. (التنبیه و الاشراف ص 36).
ص: 158
تغییری ندادند بلكه ناچار شدند كه بعضی از روشهای خود را هم كه تا آن زمان در اراضی مفتوحه عمل می‌كردند در آنجا تغییر دهند و یكی از آنها تقسیم اراضی مفتوحه بود بین فاتحان.
اما چنانكه پیش از این هم گفته شد، عمر پس از فتح سرزمین عراق به سبب دشواری‌هایی كه در آنجا با آنها روبه‌رو شد از تقسیم آنجا میان فاتحان منصرف گردید و دستور داد كه زمینهای آنجا همچنان در دست صاحبان آنها باقی بماند و از آنها خراج بگیرند. حتی آن مقدار از زمینها را هم كه بعضی از قبائل طبق قراری كه قبلا با خلیفه گذاشته بودند تصرف كرده بودند از آنها مسترد دارند و به صاحبان اصلی آنها واگذارند.
هنگامی كه عمر قبائل عرب را برای حمله به ایران تشویق می‌كرد جریر بن عبد الله بجلّی به شرطی حاضر به شركت در این حمله شد كه سهم او و قبیله‌اش از غنائم نه براساس روشی كه تا آن زمان مورد عمل مسلمانان بود، بلكه بدین‌گونه باشد كه از آنچه در این حمله نصیب مسلمانان می‌گردد یك چهارم آن از آن او و قبیله او باشد. عمر نیز این شرط را پذیرفت، و به همین دستاویز قبیله بجیله پس از فتح عراق قسمتی از روستاها و زمینهای كشاورزی آنجا را تصرف كردند، و وقتی عمر به سبب مشكلاتی كه با آن مواجه شد از تقسیم آنجا صرف‌نظر كرد، دستور داد كه آن زمینها را هم از قبیله بجیله بازپس ستانند و به صاحبان آنها بازگردانند و چون در آغاز شرط آنها را پذیرفته بود رضایت آنها را با پرداخت مبلغی (كه آن را هشتاد دینار نوشته‌اند) جلب كرد. «1»
از اینكه در غالب روایاتی كه در انصراف عمر از تقسیم زمینهای عراق آمده ذكری از آب و مشكلات ناشی از آن رفته چنین برمی‌آید كه مهمترین مانع این كار همان شبكه آبیاری دقیق و پیچیده‌ای بوده كه در این سرزمین وجود داشته و حفظ و بهره‌برداری از آن مستلزم اطلاع و مهارت و سررشته داشتن از اموری بوده كه تنها در اثر مداومت و آشنایی محلی حاصل می‌شده و این امور را
______________________________
(1). تاریخ بغداد، ج 1، ص 7.
ص: 159
خلیفه خارج از توانایی اعراب می‌دانسته و تصرف آنجا را از طرف ایشان باعث ویرانی آنجا می‌انگاشته است. در تاریخ بغداد در این خصوص چنین آمده است كه چون مسلمانان سواد را گشودند، به عمر گفتند آن را میان ما قسمت كن؛ عمر از این كار سرباز زد و گفت من بیم آن دارم كه بر سر آب میان شما اختلاف افتد و كارتان به جنگ و ستیز بكشد. پس مردم سواد را همچنان بر زمینهایشان باقی گذارد و بر آنها جزیه (مالیات سرانه) و بر زمینهایشان طسق برقرار كرد. در نامه‌ای هم كه عمر پس از فتح عراق در جواب سعد بن ابی وقاص نوشته و در تاریخها نقل شده و در آن سعد را از تقسیم زمینهای آنجا منع كرده ذكری هم از نهرها آمده كه آنها را هم مانند زمینها همچنان در اختیار صاحبان آنها بگذارند. «1»
در خبری هم كه ابن اثیر در این موضوع نقل كرده و علل انصراف عمر را از تقسیم اراضی آنجا برشمرده باز جزء این علتها مسأله آب، و بیم از فتنه بین مسلمانها ذكر شده است. «2» عمر نه تنها در سواد بلكه در خوزستان هم كه وضعی شبیه آنجا داشت تقسیم اراضی و به اسارت گرفتن كشاورزان را منع كرد. هنگامی كه ابو موسی اشعری و سپاهیان او در اهواز پس از غلبه بر مدافعان آنجا بسیاری از مردم آنجا را به اسیری گرفتند، عمر به آنها نوشت شما توانائی آباد كردن زمین را ندارید، اسیران را آزاد سازید و زمینهای آنها را در اختیارشان بگذارید و بر آنها خراج ببندید. این مسأله، یعنی بیم از وقوع فتنه و جنگ بین اعراب به سبب تقسیم اراضی سواد پس از عمر هم همچنان وجود داشته است. در زمان خلافت علی (ع) نیز كه اعراب مسلمان همچنان به تقسیم اراضی سواد اصرار داشتند آن حضرت در پاسخ آنها فرمود اگر این نبود كه شماها به جان هم می‌افتادید سواد را میان شما قسمت می‌كردم. «3»
چون در زمان عمر به‌طور قطع از تقسیم زمینهای عراق صرف‌نظر شد و
______________________________
(1). تاریخ بغداد، ج 1، ص 9.
(2). ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 364.
(3). بلاذری، فتوح البلدان، ص 327 «عن علی (ع) قال: لو لا ان یضرب بعضكم وجوه بعض لقسّمت السواد بینكم.»
ص: 160
بنا شد كه زمین‌ها همچنان در اختیار صاحبان آنها باقی بماند و در عوض از آنها خراج سالیانه بستانند، برای خراج آنجا هم عمر همان نهادهائی را پذیرفت كه خسرو انوشیروان نهاده بود. طبری پس از شرح نهاده‌های انوشیروان گوید و اینها همان نهاده‌هائی است كه عمر بن خطاب وقتی ایران را گشود از آن پیروی كرد و دستور داد كه خراج اهل ذمه بر همان اساس وصول شود.
نهاده‌های انوشیروان به نقل طبری چنین بود كه او تنها بر هفت محصول از فرآورده‌های كشاورزی خراج نهاد و آنها عبارت بودند از گندم و جو و برنج و انگور و یونجه و خرما و زیتون. و مقدار خراج هریك از آنها هم بدین‌گونه بود:
هر جریب گندم و جو یك درهم و هر جریب تاكستان هشت درهم و هر جریب یونجه هفت درهم و هر چهار نخل فارسی یك درهم و هر شش نخل دقل (كه نوعی پست‌تر بوده) یك درهم و هر شش درخت زیتون یك درهم؛ و باز به نقل طبری این درختها هم در صورتی مشمول خراج می‌شدند كه در تاكستانها و نخلستانها و باغهای زیتون باشند نه درختهای پراكنده، و از محصولات دیگر به جز این هفت محصول خراج نگرفتند و ازاین‌رو، به قول طبری مردم در معاششان نیرو گرفتند و مالیات سرانه را هم بر مردانی كه سن آنها بین 20 تا پنجاه سال بود به نسبت وضع مالی آنها 12 و 8 و 6 و 4 درهم نهادند. «1»
طبری پس از بیان اینكه عمر همان نهاده‌های انوشیروان را پذیرفت، اضافه می‌كند: ولی عمر گذشته از زمینهای آباد به زمینهای ناآباد هم خراجی در خور آنها نهاد تا آب به آنها برسانند و بر خراج هر جریب گندم و جو نیز یك یا دو قفیز «2» گندم به عنوان ارزاق جنگجویان افزود. امّا در عراق به خصوص در خراج جریبهای زمین و نخلستانها و زیتون و مالیات سرانه برخلاف نهاده‌های كسری عمل نكرد و آنچه را هم كه كسری از معیشت مردم خراج برداشته بود او هم برداشت.
______________________________
(1). تاریخ طبری، ج 1، ص 962. به مروج الذهب مسعودی، ج 1، ص 309 و 310 نیز مراجعه شود.
(2). قفیز در نزد اهل عراق معادل هشت كیل بوده كه آن را شاپورگان می‌خواندند (فتوح البلدان بلاذری، ص 330).
ص: 161
ولی از روایات مختلفی كه درباره خراج عراق در دوره‌های نخستین اسلامی نقل شده چنین پیداست كه كارگزاران مختلف كه از طرف خلیفه اعزام می‌شده‌اند غالبا در مبلغ و مقدار خراج تصرف می‌كرده و بر آن می‌افزوده‌اند، یا محصولات دیگری را هم مشمول خراج می‌كرده و گاهی تصرفات خود را به تصویب خلیفه هم می‌رسانده‌اند، و گاه خود خلیفه هم بر آن‌چه مرسوم بود چیزی می‌افزود. شاید علت این‌كه در این دوران از همه روایات رقم ثابتی برای خراج آنجا به دست نمی‌آید، همین باشد. مثلا بنابر روایتی كه بلاذری نقل كرده عمر در سرزمین سواد (سورستان یا عراق) بر هر جریب درخت ده درهم و ده قفیز و بر هر جریب یونجه هم پنج درهم و پنج قفیز خراج نهاد و مالیات سرانه (جزیه) را هم به 48 و 24 و 12 درهم افزایش داد. همو در روایتی دیگر آورده كه عمر بر هر جریب گندم دو درهم و دو جریب «1» و بر هر جریب جو یك درهم و یك جریب و بر هر دو جریب زمین ناكاشتی كه قابل كشت باشد، یك درهم خراج نهاد.
این را غالب مورخان نوشته‌اند كه عمر پس از فتح عراق دستور داد تا آنجا را از نو مساحت كردند؛ چون از زمان انوشیروان در سورستان یا سواد تا این زمان مساحت مجددی به عمل نیامده بود و ارزیابی مجددی از زمینهای كشاورزی آنجا لازم می‌نمود. در این تجدید مساحت باز مقداری بر خراجها افزوده شد. مأموران این كار دو تن برده شده: یكی عثمان بن حنیف و دیگری حذیفة بن الیمان ذكر شده‌اند. عثمان بن حنیف مأمور مساحت سرزمینهای غرب دجله و حذیفة بن الیمان مأمور مساحت سرزمینهای شرق دجله شد. بلاذری كار عثمان بن حنیف را چنین شرح می‌دهد: او زمینها را از نو مساحت كرد و بر هر جریب نیشكر شش درهم و بر هر جریب نخل ده درهم و بر هر جریب مو
______________________________
(1). جریب گذشته از مساحت در واحد وزن هم به كار می‌رفته، بلاذری در روایتی آورده كه عمر برای ارزاق مردم برای هر ماه دو جریب گندم تعیین كرده بود (فتوح البلدان، ص 564) و جریب هم معادل 10 قفیز بوده (مفاتیح العلوم خوارزمی، ص 67).
ص: 162
(تاكستان) سیزده درهم و بر هر جریب گندم چهار درهم و بر هر جریب جو دو درهم خراج نهاد و آن را به عمر نوشت و عمر هم آن را امضاء كرد. «1»
چنانكه از این روایت برمی‌آید گذشته از افزایشی كه در خراج محصولهای خراجی حاصل شده، نیشكر هم كه تا این زمان مشمول خراج نبوده مشمول گردیده است. مغیرة بن شعبه هم هنگامی كه بر سواد امارت داشت، در نامه‌ای به عمر نوشت كه در این دیار انواع دیگری از غلات به جز گندم و جو كشت می‌شود و از آن جمله ماش و كنجد را شمرده بود كه بر هریك از آنها هشت درهم خراج نهاده بود و باز در روایتی آمده كه عمر بر هر جریب تاكستان ده درهم و بر هر جریب یونجه ده درهم و بر هر جریب پنبه پنج درهم و بر هر درخت نخل فارسی یك درهم و بر هر دو درخت نخل دقل یك درهم خراج نهاد «2» كه در این روایت پنبه هم به محصولات خراجی افزوده شده است.
درباره خراج عراق دستوری از علی (ع) روایت شده كه آن حضرت در زمان خلافت خود به كارگزار آنجا صادر كرده است، و از آن معلوم می‌شود كه تا قبل از آن حضرت از طرف كارگزاران گذشته به خراجگزاران اجحاف‌هایی می‌شده و از محصولهای متعددی هم كه در اصل خراجی نبوده‌اند حتی بیش از آنها كه نامشان در بعضی روایات ذكر شده خراج دریافت می‌كرده‌اند. امام در این دستور كه حدود وظایف كارگزار خود را در مطالبه خراج با ذكر جزئیات روشن ساخته است او را از مطالبه خراج از محصولاتی كه از قدیم خراجی نبوده‌اند و كارگزاران سابق آنها را خراجی كرده‌اند منع فرموده است.
این روایت از قول ابو زید انصاری كارگزار آن حضرت بر سورستان یا عراق است. گوید: علی بن ابیطالب مرا بر آب‌خور فرات (تمام مناطقی كه از رود فرات و شاخه‌های آن آب می‌خورده‌اند) مأمور كرد و روستاها و دیه‌های آنجا
______________________________
(1). فتوح البلدان، ص 330، بلاذری در روایتی دیگر كه كار مشترك حذیفة بن الیمان و عثمان بن حنیف را در قسمت غربی و شرقی دجله ذكر كرده است، گوید: آن‌ها بر هر جریبی یك قفیز و یك درهم خراج نهادند. ظاهرا مقصود آن است كه آن‌ها این مقدار را بر خراج آنجا افزودند.
(2). فتوح البلدان، ص 330 تا 331.
ص: 163
را برشمرد و از نهر الملك و كوثی و بهر سیر و رومقان و نهر جوبر و نهر در قیط و بهقبادها «1» نام برد و به من دستور داد كه بدین‌گونه خراج بستانم:
از هر جریب زراعت پرپشت گندم یك درهم و نیم نقد و یك صاع گندم؛
و از هر جریب زراعت وسط گندم یك درهم؛
و از هر جریب زراعت كم‌پشت گندم دو سوم درهم؛
و از هر جریب جو نصف این مقدار ...
و از باغهایی كه درخت خرما و درختهای دیگر را باهم دارند از هر جریب ده درهم؛
و از هر جریب تاكستان كه سه سال بر آن گذشته و به سال چهارم درآمده و بارده شده باشد ده درهم؛
و بر تك درختهایی كه بیرون از باغها باشند و همچنین بر سبزی‌جات و جالیزها و حبوبات و كنجد و پنبه خراج نبندم؛
و دستور داد كه از دهقانانی كه اسب سوار می‌شوند و به مهر زرین مهر می‌كنند «2» از هر مرد چهل و هشت درهم و از مردم متوسط از بازرگانان بیست و چهار درهم و از كارگران و سایر مردم دوازده درهم مالیات سرانه بستانم. «3»
ظاهرا این دستور صریح هم كه برای جلوگیری از اجحاف كارگزاران و بی‌نظمی در امر خراج و تغییر و تبدیل در نسقها صادر شده بود و در زمان خلافت علی (ع) كه مقر خلافت آن حضرت در همین سورستان بود اجرا می‌گردید پس از قتل آن حضرت دوامی نیافته است، چه در زمان امویان باز هم بی‌نظمی و تغییر نسقها از طرف كارگزاران و خلفا باب شد و به تدریج بالا گرفت و دامنه آن به حدی گسترش یافت كه بسیاری از كشاورزان ترك دیار كردند و به شهرها روی آوردند، تا جایی كه در دوران حجاج خراج عراق كه در دوره‌های
______________________________
(1). شرح این محل‌ها را در جلد سوّم همین كتاب خواهید یافت.
(2). این‌ها طبقه واسپوهران و اشراف ایرانی بوده‌اند كه همچنان به رسم و آیین خود باقی مانده بودند و جز بر اسب بر مركوب دیگری سوار نمی‌شدند و جز به مهر زرّین مهر نمی‌كردند.
(3). فتوح البلدان، ص 332.
ص: 164
پیش به صد میلیون درهم می‌رسید به قول بلاذری به چهل میلیون درهم تقلیل یافت و به قول ابن خرداد به به هیجده میلیون رسید. «1» این ظلم و اجحاف سرانجام به جایی كشید كه كشاورزان از این روش مالیات مقطوع كه در اصل برای رفاه كشاورزان در اثر اصلاحات زمان انوشیروان وضع شده بود به ستوه آمدند و در زمان خلافت منصور عباسی از او خواستند تا دوباره به روش مقاسمه یعنی تقسیم اصل محصول برگردند و منصور هم در همین صدد بود كه مرگ او را درربود و آن را مهدی جانشین او به انجام رسانید و از زمان او خراج سواد دوباره به مقاسمه برگشت، به جز دربند حلوان كه همچنان به روش سابق باقی ماند «2».
از آنچه گذشت می‌توان دریافت كه آنچه عمر پس از فتح عراق بدان عمل كرد یعنی این‌كه هم از تقسیم زمینهای كشاورزی آنجا صرف‌نظر نمود و هم از نظام مالی و دیوانی آنجا پیروی كرد، چیزی بود كه به حكم ضرورت و به مصلحت دولت نوبنیاد می‌بایستی به همانگونه عمل می‌شد؛ زیرا خود اعراب نه از كشاورزی سررشته‌ای داشتند و نه از اداره امور دیوانی و به خصوص از دستگاه پیچیده مالی آن چیزی می‌دانستند كه چنانكه نوشته‌اند، سالیانه می‌بایستی یكصد و بیست و هشت میلیون درهم برای مصارف ایشان از راههای مختلف پول جمع‌آوری می‌كردند و به همین سبب بود كه دستگاه اداری و مالی ایران به همان صورت كه بود و زیردست همان طبقه‌ای كه تا آن زمان آن را اداره می‌كردند باقی ماند؛ البته تحت اشراف عامل خراج كه برگزیده خلیفه بود. و چون چنانكه دیدیم طبقه دهقانان و اشراف ایرانی كه از قدیم عهده‌دار امر دیوان و اداره امور محلی بودند از همان سالهای نخست به اسلام گرویده و در جامعه اسلامی درآمده بودند، بنابراین در جامعه نوین هم به همان روش دیرین خود ادامه می‌دادند.
این امر هرچند در جامعه اسلامی عادی و طبیعی می‌نمود، ولی به مذاق
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 14 و 15.
(2). شاید بدین سبب كه حلوان در این زمان از عراق جدا شده و جزیی از جبال شده بود.
ص: 165
متعصّبان یا قدرت‌طلبانی كه جامعه را عربی- نه اسلامی- و خود را در جامعه صاحب امر و نهی می‌خواستند خوش‌آیند نبود. شاید آنچه درباره گله یا اعتراض جمعی از پیروان عرب به حضرت علی (ع) در این‌باره و پاسخ آن حضرت به ایشان روایت شده است، نخستین نموداری از چنین برخوردی باشد. توضیح این اجمال آنكه، در دوران خلافت حضرت علی (ع) كه مقرّ خلافت آن حضرت در عراق، یعنی مركز سابق حكومت ایران و زیستگاه ایرانیانی بود كه در اداره امور آنجا دارای سابقه و صاحب علم و اطلاع بودند، مستقر گردید و ایرانیان به حكم ضرورت مورد مراجعه و شاید هم مشاوره آن حضرت قرار می‌گرفتند و این امر بر قدرت‌طلبان عرب‌گران می‌آمد و آن را برنمی‌تافتند. به همین سبب روزی چند تن از سران آنها این موضوع را به عنوان گله یا اعتراض با آن حضرت در میان گذاشتند و آن حضرت هم كه سخن ایشان را بیرون از تعالیم اسلامی و بازگشتی به تعصب جاهلیت یافت، از آن سخت برآشفت و به آن‌ها فرمود: اگر در ابتدای امر شما آنها را به اسلام درآوردید، اكنون نوبت آن رسیده است كه ما با زور دوباره شما را به اسلام برگردانیم «1». و از همین دید است كه آن حضرت برخلاف رویه معمول خلفای سلف كه نمایندگان خود را جز از اعراب نمی‌گماردند، ماهویه مرزبان مرو را به عنوان نماینده خود برای جمع خراج و جزیه دهقانان و اسواران و دهسالاران همانجا برگزید و نامه‌ای در این‌باره به سران مرو نوشت. «2»
در اخبار مربوط به جنگ جمل خبری هست كه نمونه‌ای از این‌گونه دل‌بستگی‌ها را از این دسته از ایرانیان می‌توان دید. خبر این است كه وقتی طلحه و زبیر دو تن از سران صحابه پیغمبر (ص) كه بیعت خود را با علی بن ابیطالب (ع) شكسته و به همراهی عایشه زوجه پیغمبر به بهانه خونخواهی عثمان عازم بصره شده بودند و عثمان بن حنیف كارگزار آن حضرت در بصره نتوانست از تسلط
______________________________
(1). اصل حدیث بدان‌گونه كه در لسان العرب به عنوان شاهدی برای معنی «الحمراء» آمده چنین است: «و منه حدیث علی رضی الله عنه حین قال له سراة من اصحابه العرب «غلبتنا علیك هذه الحمراء فقال لنضربنكم علی الدین عودا كما ضربتموهم علیه بدأ.»
(2). بلاذری، فتوح البلدان، ص 505.
ص: 166
آنها بر بصره جلوگیری كند و آنها او را با وضعی موهن از آنجا بیرون كردند خواستند بیت المال بصره را هم تصرف كنند، چون نگهبانان بیت المال كه از سابق همچنان گروهی از سپاهیان ایرانی بودند و پس از مسلمان شدن همچنان در بصره به نگهبانی بیت المال ادامه می‌دادند، از تسلیم بیت المال به ایشان تا آمدن علی بن ابیطالب (ع) سرباز زدند و آنها راهی برای وادار كردن این نگهبانان به تسلیم بیت المال كه از آن به سختی دفاع می‌كردند نیافتند در یك سحرگاه غفلة بر سر آنها ریختند و همه آنها را كه چهل تن و به قولی چهارصد تن بودند، قتل‌عام كردند. نوشته‌اند كه عامل این كار عبد اله بن زبیر بود كه گروهی را برای آن از قبل آماده ساخته بود. «1»
______________________________
(1). طبری، (1/ 3125) و بلاذری، فتوح البلدان، ص 421.
ص: 167

گفتار ششم صالح پسر عبد الرحمن سیستانی‌

اشاره

عبد الرحمان پدر صالح* هرمزان فرمان‌روای خوزستان* نقل دیوان عراق* علل تأخیر در نقل دیوان* دشواری‌های كار صالح* دبیران فارسی‌زبان* مردان شاه* شاگردان صالح* صالح پس از حجاج* حجّاج و سعید بن جبیر* صالح عامل خراج* صالح و بیت المال* كارهای عمرانی صالح* پایان كار صالح* چند توضیح* برخورد اعراب قم با پرداخت خراج
صالح یكی از چهره‌های ناشناخته تاریخ ایران و اسلام است كه نه خودش چنانكه باید شناخته شده و نه اهمیت كاری كه انجام داده. صالح دیوان عراق را از فارسی به عربی برگردانده، و برای پی‌بردن به اهمیت این كار باید به این نكته توجه شود كه وقتی سخن از دیوان عراق می‌رود سخن از یك یا چند دفتری كه در آنها حساب دخل و خرجی نوشته شده باشد نیست، بلكه سخن از یك نظام مالی و اداری گسترده و جاافتاده‌ای است كه قرنها در ایران مورد عمل بوده و همه مناطق مختلف و گوناگون این سرزمین پهناور را با همه موارد متنوع درآمدها و همه مصادر متعدد هزینه‌های آن از كشوری و لشگری دربرمی‌گرفته، و در طی سالیان دراز و نسلهای بسیار در زیردست مستوفیان و كارگزاران و دبیران آزموده مراحل پیشرفت را پیموده نقصها و نارسائیهای آن برطرف شده
ص: 168
و متناسب با وضع جغرافیایی و طبیعی و اجتماعی ایران نضج و كمال یافته، و در نتیجه قادر به راه بردن كشوری وسیع و دولتی نیرومند گردیده بود. و صالح با برگردان زبان این دیوان از فارسی به عربی نظام و سازمانی را به زبان عربی منتقل ساخت كه یكی از مواریث مهم و باارزشی بود كه از ایران پیش از اسلام به ایران اسلامی انتقال یافته بود و یكی از دست‌آوردهای مهم دولت خلفا و همه دولتهایی گردید كه در قلمرو اسلام در دوره‌های مختلف پایه و مایه گرفتند.

عبد الرحمان پدر صالح‌

صالح پسر عبد الرحمان سیستانی است. عبد الرحمان پدر صالح از مردم ناشرود، دهستانی از سیستان، بود كه در سال 30 یا 31 هجری در هنگامی كه ربیع بن زیاد از سوی عبد الله بن عامر امیر بصره برای فتح سیستان گسیل شده و پس از فتح زرنگ به ناشرود حمله برده بود در آنجا به اسارت عرب‌ها درآمده و به بردگی فروخته شد، و او را زنی از قبیله بنی تمیم به نام عبله خریده بود و به همین جهت صالح را از موالی بنی تمیم شمرده‌اند. «1»
چنانكه از نوشته بلاذری و ابن ندیم «2» برمی‌آید تنها پدر صالح در سیستان اسیر شده بوده ولی از ابن عساكر نقل شده كه صالح و پدرش هردو از اسیران سیستانند. «3» از پدر صالح جز در همین مورد و به علت ذكر اسارت و فروخته شدن او نامی در تاریخ نمی‌بینیم، نشانی صالح را هم نخستین بار در بصره می‌یابیم.
چون ربیع بن زیاد و اعرابی كه سیستان را فتح كردند از امیرنشین بصره به آنجا اعزام شده بودند بنابراین طبیعی بوده كه این مهاجمان با اسیران و غنائمی كه به دست آورده بودند دوباره به بصره بازگردند.
نخستین نشانی او هم در بصره از خبری به دست می‌آید كه از ابن عساكر نقل شده حاكی از اینكه او در بصره به دیوان زیاد و عبید الله بن زیاد تردد داشته و
______________________________
(1). بلاذری، فتوح البلدان، ص 485.
(2). الفهرست، ص 242.
(3). دهخدا، لغت‌نامه به نقل از (تهذیب ابن عساكر، ج 6 ص 371).
ص: 169
با احنف و بزرگان دیگر عرب مصاحب بوده است. «1» در دوران امارت زیاد. و پسرش عبید الله بر بصره جز آنچه گذشت خبر دیگری از صالح نمی‌یابیم. شاید این بدان سبب باشد كه در این دوران هنوز او از دبیران عادی دیوان به شمار می‌رفته و برای راویان و وقایع‌نگاران قابل ذكر نبوده. از زمان امارت حجاج به بعد است كه نام صالح را بیشتر در مآخذ تاریخی می‌بینیم، از زمانی كه او در دیوان حجاج زیردست زادان فرخ دبیر معروف او كه ذكرش گذشت به تدریج كارآزموده شده و از شاگردان برجسته او و مورد توجه حجاج گردیده و پس از كشته شدن زادان فرخ به جای او به ریاست دیوان عراق برگزیده شده است. و آنچه او را بیش از همه مشهور گردانیده و باعث ذكر نام وی در تاریخها و مآخذ اسلامی شده همین اقدام او به نقل دیوان عراق یعنی دیوان مركزی ایران است از زبان فارسی به زبان عربی كه در همان زمان هم امری عظیم و تا حدی هم ناشدنی می‌نموده است.
در اینجا این توضیح باید داده شود كه از آغاز دوران اسلامی تا زمانی كه دیوان عراق ترجمه شده، در ایران دو دیوان وجود داشت یكی به زبان عربی و دیگری به زبان فارسی. دیوان عربی آن بود كه آن را در سال بیستم هجری خلیفه عمر بنیاد نهاد و آن دفتری بود كه شامل نام مسلمانانی كه از غنائم و درآمدهائی كه كم‌كم در اثر پیشرفت فتوحات اسلامی رو به فزونی نهاده بود، و تقسیم آنها یكجا مانند سالهای نخستین میسر نبود، سهمی می‌بردند. بدین ترتیب نام مسلمانانی را كه می‌بایستی از آن درآمدها سهمی داشته باشند در آن دیوان می‌نوشتند و از روی آن سالیانه سهمی كه برای آنها تعیین شده بود به آنها پرداخت می‌شد. این دیوان را معمولا دیوان العطیات می‌خواندند و بعضی هم مانند جهشیاری آن را دیوان «احصاء الناس و اعطیاتهم» یعنی دفتر سرشماری مردم و مستمریهای آنها نامیده‌اند «2» كه مقصود مسلمانان است.
______________________________
(1). دهخدا، لغت‌نامه، به نقل از تهذیب ابن عساكر، ج 6، ص 371.
(2). جهشیاری، الوزرا و الكتّاب، ص 38 و 39.
ص: 170
این دیوان كه نخست در مدینه پایه‌گذاری شد و سپس در همه كارگزاریها هم به وجود آمد دائره عملش محدود بود و اختصاص به ثبت نام اعراب و مسلمانانی داشت كه از غنائم و درآمدهای جنگی سهمی می‌بردند و در اینجا مورد گفت‌گوی ما نیست. «1»
آنچه در اینجا مورد گفت‌وگو است دیوان فارسی یعنی همان نظام مالی ایران پیش از اسلام است كه دیوان اصلی و جامع همه درآمدها و هزینه‌های دولت خلفا گردید، و تا این زمان یعنی زمان حجاج همچنان به صورت سابق و به سرپرستی همان طبقه از دبیران و حسابرسان ایرانی باقی مانده بود، و با همان نظام و روش گذشته به زبان فارسی اداره می‌شد. می‌توان انگاشت كه از همان آغاز دوران اسلامی دیوان مركزی ایران كه سابقا در تیسفون یا مدائن بود به تدریج كه مركز حكومت به دو شهر نوبنیاد بصره و كوفه منتقل می‌شد آن دیوان هم به دو قسمت تقسیم گردید، یك قسمت آن به بصره و قسمت دیگر به كوفه انتقال یافته باشد.
علت آن تقسیم این بود كه اعرابی كه در زمان عمر به قصد گشودن سواد یا عراق كنونی به ایران حمله كرده بودند نخست دو محل بصره و كوفه از سرزمینهای مرزی ایران را به عنوان دو اردوگاه خود برگزیدند. اردوگاههایی كه به زودی به صورت دو پایگاه اصلی برای حمله به سایر شهرها و روستاهای ایران درآمدند، و دو امیرنشین شدند كه امور سرزمینهایی كه گشوده می‌شد و از آن
______________________________
(1). برای آگاهی بیشتر درباره این دیوان به دو نوشته دیگر از نویسنده این كتاب به این شرح مراجعه كنید.
1- كتاب فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیات عربی صفحه 62- 69 از چاپ دوم، انتشارات دانشگاه تهران 1356 به شماره 1609 و شماره مسلسل 1990.
چاپ سوم، انتشارات توس، 1374.
2- مقاله سرگذشت هرمزان و شرح نخستین آشنایی اعراب مسلمان با نظام دیوانی ایران چاپ شده در مقالات و بررسیها نشریه گروه تحقیقاتی دانشكده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران دفتر 9- 12 سال 1401 ه. ش.
ص: 171
جمله تحصیل عوائد آنجاها به آنها واگذار می‌گردید، و قلمرو هریك از آن‌دو تا جایی می‌رسید كه می‌توانستند آنجا را بگشایند و به قلمرو خود بیفزایند. و به همین سبب بود كه از سرزمینهای ایران تمام جنوب عراق و خوزستان و فارس و اصفهان و كرمان و سیستان و خراسان در قلمرو امیرنشین بصره قرار گرفت چون به وسیله سپاهیانی كه از اردوگاه بصره اعزام می‌شدند گشوده شده بودند، و شمال عراق و تمام مناطق غربی «1» و شمال غربی ایران تا آذربایجان و ارمنستان و سرزمینهای جنوبی دریای خزر و قسمت عمده مناطق مركزی ایران جزء قلمرو كوفه شدند چون به وسیله سپاهیان اعزامی از كوفه تصرف شده بودند. و اگر هم گاهی محلی با كمك هر دو سپاه گشوده می‌شد و بر سر اینكه آن محل در قلمرو كدام یك داخل گردد اختلافی میان دو امیرنشین روی می‌داد تصمیم خلیفه حل اختلاف می‌كرد چنانكه درباره شهر شوشتر اتفاق افتاد.

هرمزان فرمانروای خوزستان‌

توضیح آنكه فتح خوزستان با سپاه بصره بود كه ابو موسی اشعری امیر بصره خود آن را اداره می‌كرد، ولی چون در اثر مقاومت سخت هرمزان فرمانروای آن خطه‌كار بر ابو موسی دشوار شد و وی از خلیفه عمر كمك خواست، عمر سپاه كوفه را هم مأمور كمك به او نمود. و چون این دو سپاه از دو سوی به شوشتر كه در این هنگام هرمزان در آن موضع گرفته بود روی آوردند و آنجا را از هرسو محاصره كردند و سرانجام بر هرمزان پیروز شدند و شوشتر را هم به تصرف درآوردند، «2» بر سر اینكه آنجا در قلمرو بصره
______________________________
(1). از این قاعده كلی باید ماهان یا چنانكه در كتب عربی آمده ماهات را جدا گرفت. مراد از ماهات ماه بصره و ماه كوفه است، چه از این منطقه غربی ایران نهاوند و ماسبذان و مهرجا نقذق تابع بصره شد و ماه بصره نامیده شد و همدان و دینور و حلوان تابع كوفه گردید و ماه كوفه خوانده شد و مجموع این ماهات مملكت ماه قدیم است كه ماد و مادی باشد (از حاشیه بهار بر مجمل التواریخ ص 94).
(2). برای آگاهی بیشتر نگاه كنید به:-
ص: 172
قرار گیرد یا كوفه كارشان به اختلاف كشید و داوری نزد عمر بردند و عمر آنجا را به سبب نزدیكی آن به بصره جزء قلمرو بصره گردانید «1» و امور دیوانی این مناطق هم تا آنجا كه به دیوان مركزی ارتباط می‌یافت در یكی از این دو محل بصره و كوفه كه به سرعت به دو شهر تبدیل می‌شدند متمركز گردید.
دو امیرنشین بصره و كوفه از یكدیگر جدا و مستقل بودند و در تمام دوران خلافت اموی كه مركز خلافت در شام بود این دو امیرنشین هریك امیری جداگانه داشتند. و تنها چند مورد اتفاق افتاد كه هردو امیرنشین در قلمرو یك امیر قرار گرفتند، یكی از آن‌ها در خلافت معاویه و امارت زیاد بن ابیه بر بصره بود كه معاویه در سال 51 هجری پس از مرگ مغیرة بن شعبه امیر كوفه امارت كوفه را هم به زیاد واگذارد. «2» و بدین ترتیب تا سال 53 هجری كه زیاد در گذشت تمام ایران به زیر فرمان او بود. مورد دیگر در خلافت یزید پسر معاویه و امارت عبید اله پسر زیاد بر بصره بود كه در سال 60 هجری هنگامی كه یزید شنید مسلم بن عقیل برای دعوت مردم عراق به بیعت با حسین بن علی (ع) عازم كوفه شده امارت كوفه را هم به عبید اله كه در او توانایی مقابله با چنین امر خطیری را می‌دید واگذار كرد و بدین ترتیب او هم برای مدتی فرمانروای همه ایران شد.
مورد دیگر در زمان خلافت عبد الملك و امارت حجاج بر بصره بود كه در سال 75 هجری عبد الملك او را به امارت بصره و كوفه كه شامل همه ایران می‌شد (به استثنای خراسان و سیستان) برگزید، «3» و سپس خراسان و سیستان را هم ضمیمه قلمرو او ساخت و بدین ترتیب او هم سالها فرمانروای همه ایران گردید. و به همین جهت كار صالح كه در همین دوران صورت گرفته به عنوان نقل دیوان
______________________________
- «سرگذشت هرمزان و شرح نخستین آشنایی اعراب مسلمان با نظام دیوانی ایران» نوشته‌ای از محمد محمدی ملایری، نقل از دفتر شماره 9- 12 سال 1351 مقالات و بررسیها نشریه دانشكده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران.
(1). معجم البلدان در كلمه تستر.
(2). طبری، 2- 114.
(3). طبری، 2- 863.
ص: 173
عراق (یعنی دیوان مركزی ایران) در مآخذ عربی منعكس شده نه نقل دیوان بصره. البته پیش از حجاج در هنگامی كه بشر بن مروان امارت كوفه را داشت برای مدت كمی امارت بصره هم به او واگذار شده بود كه چندان دوامی نیافت و این در سال 74 هجری بود «1».

نقل دیوان عراق‌

در مورد نقل دیوان عراق از فارسی به عربی روایتی است از مدائنی «2» كه بلاذری و ابن ندیم و پس از آنها همه تاریخ‌نویسانی كه درباره نقل دیوان عراق چیزی نوشته‌اند كم‌وبیش آن را آورده یا به آن اشاره كرده‌اند. این روایت درباره گفت‌گویی است كه میان صالح و زادان فرخ دبیر حجاج در مورد نقل دیوان به عربی روی داده و در مقاله نگارنده به عنوان «نقل دیوان عراق از فارسی به عربی» آمده كه در جلد پیوستهای همین كتاب تجدید چاپ شده.
بنابراین روایت نقل دیوان عراق از فارسی به عربی می‌بایستی پس از سال 82 هجری صورت گرفته باشد. زیرا از این تاریخ بوده كه صالح پس از كشته‌شدن زادان فرخ به سرپرستی دیوان عراق برگزیده شده ولی در چه سالی پس از این تاریخ این كار انجام یافته درست مشخص نیست. در كتاب الوزراء و الكتّاب جهشیاری تاریخی برای نقل دیوان ذكر شده، كه هرچند در نسخه‌ای از این كتاب كه در دسترس است «3» این تاریخ تحریف شده و اشتباه است، ولی شاید همین تحریف نشانه‌ای برای راه‌یافتن به تاریخ واقعی این رویداد باشد. در این نسخه آمده است كه حجاج در سال ثمان و سبعین (78) صالح را به نقل دیوانها
______________________________
(1). بلاذری، انساب الاشراف، ج 5- ص 178.
(2). ابو الحسن علی بن محمد المدائنی از رجال قرن دوم هجری (135- 210 ه) و از دانشمندانی بود كه نوشته‌های بسیار از او در اخبار و موضوعهای مختلف روایت شده (الفهرست، 100- 104).
(3). نسخه چاپ مصر به سال 1307 ه. ق. مطابق 1928 میلادی به تصحیح مصطفی السقا و ابراهیم الابیاری و عبد الحفیظ شلبی است كه در پشت جلد آن نوشته شده الطبعة الاولی.
ص: 174
فرمان داد. «1» این عبارت مسلما اشتباه است زیرا سال 78 (ثمان و سبعین) هنوز زادان فرخ زنده و در رأس دیوان بوده بنابراین باید گفت كه این اشتباه نتیجه تحریفی است كه از سوی نسخه‌نویسی در نوشتن كلمه «ثمان و سبعین» روی داده و چون نزدیك‌ترین كلمه‌ای كه با ثمان و سبعین قابل التباس است كلمه «سبع و ثمانین» است بنابراین می‌توان احتمال داد كه حجاج در سال 87 هجری به صرافت این كار افتاده و صالح را مأمور آن كرده و چنین احتمالی هم خردپذیر است چون در سال 82 كه زادان فرخ كشته شد و همچنین در سالهای بعد از آن حجاج به سختی گرفتار جنگ با ابن اشعث و پی‌آمدهای آن بود كه تهدیدی جدّی هم برای حكومت او در ایران و هم برای خلافت عبد الملك در شام به شمار می‌رفت، و فرصتی برای پرداختن به چنین كار بزرگی نداشت. و از آن گذشته انجام چنین كاری هم چیزی نبوده كه به آسانی و با سرعت صورت پذیرد كاری بوده كه می‌بایستی با تهیه مقدمات و وسائل كافی بدان دست زد؛ وسائلی كه تهیه آنها زمان می‌خواسته است. بلاذری كه روایت ترجمه دیوان را از مدائنی نقل كرده در روایتی دیگر آورده است كه حجاج برای صالح پسر عبد الرحمان ضرب‌الاجلی تعیین نمود تا در خلال آن دیوان را به فارسی برگرداند «2». و می‌توان حدس زد كه این ضرب الاجل برای این بوده كه صالح در طی آن مدت به تهیه مقدمات و وسائلی بپردازد و به بهانه آماده نبودن وسائل از انجام آن‌كه در هر حال امری دشوار و پرمشقت بوده سرباز نزند. و بدین ترتیب سال سبع و ثمانین (هشتاد و هفت) هجری مناسب‌ترین سال انجام این كار تواند بود.

علل تأخیر در نقل دیوان‌

در این مورد پرسشی به خاطر می‌گذرد كه پی‌جویی پاسخ آن گذشته از اینكه برای درك اهمیت كاری كه صالح بدان دست زد بسیار مفید است. برای راه‌یابی به عواملی هم كه در آن دوران حاكم بر
______________________________
(1). الوزراء و الكتاب، ص 38.
(2). فتوح البلدان، ص 9- 368.
ص: 175
سرنوشت اعراب و مسلمانان بوده ضروری است و آن این است كه با اصرار و تعصبی كه پس از رحلت پیغمبر اكرم بسیاری از اعراب حاكم‌وبیش از همه معاویه و دیگر خلفای اموی در تعریب اسلام یعنی عربی جلوه‌دادن آن داشتند چه علت یا علتهایی باعث گردید كه تعریب دیوان ایران تا این زمان كه از نخستین سالهای تسلط اعراب بر آن در حدود هفتاد سال می‌گذشت به طول انجامد. البته این را می‌دانیم و در تاریخها هم نوشته‌اند كه جنبش نقل و ترجمه در زبان عربی خیلی دیرتر از این زمان و در عصر عباسی به وجود آمد ولی تعریب دیوان از مقوله دیگری است، زیرا مراكز مالی و اداری هر دولت به منزله ستون فقرات و مایه قوام و بقای آن دولت است و چون قومی بر كشوری دست یابند نخستین هدف آنها دست یافتن بر همین مراكز و در اختیار گرفتن تمام موارد و مصادر آن و آشنا شدن با راه و روش و اصول و قواعد حاكم بر آن است و این امر هم ایجاب می‌كند تا هرچه زودتر آن را به زبانی درآورند كه خود می‌فهمند، و در اختیار كسانی بگذارند كه خود می‌خواهند، و در مورد معاویه هم با روح ناسازگاری كه وی با مسلمانان غیر عرب و به خصوص با اسواران ایرانی عراق داشت كه آن‌ها را الحمراء می‌خواندند تا بدان حد كه گاهی برای رفع نگرانی خود از ایشان در فكر كشتار دسته‌جمعی آنها می‌افتاد، «1» این امر غیرعادی به نظر می‌رسد كه او و پیروان سیاست او از خلفای بنی امیه تا این زمان درصدد این كار یعنی تعریب دیوان ایران برنیایند و آن را همچنان به زبانی باقی بگذارند كه خود نمی‌فهمیدند و در اختیار كسانی بگذارند كه خود نمی‌خواستند و آنها را هرچند مسلمان هم بودند بیگانه می‌شمردند؟
این مطلبی است كه در بعضی مآخذ عربی و اسلامی نقل شده. نوشته‌اند روزی معاویه احنف بن قیس و سمرة بن جندب دو تن از رؤسای ذی نفوذ قبائل عرب را احضار كرد و به آنها گفت، می‌بینم كه این حمراء زیاد شده‌اند و گویی كه من از هم‌اكنون قیام آنها را علیه اعراب و سلطنت ایشان می‌بینم و من در این
______________________________
(1). ابن عبدربه، العقد الفرید، ج 2- ص 260.
ص: 176
اندیشه‌ام كه نیمی از آنها را بكشم و نیم دیگر را برای برپا داشتن كسب و تجارت و عمران راهها زنده بگذارم نظر شما چیست؟ احنف بن قیس با این نظر موافقت نكرد ولی سمرة بن جندب آن را پسندید و حتی خود داوطلب اجرای آن شد.
معاویه آن روز در این‌باره تصمیمی نگرفت و برای تأمل بیشتر آنها را روانه نمود ولی سرانجام از این فكر درگذشت.
اگر بخواهیم در این مورد خود را به پاسخی اجمالی دل‌خوش كنیم می‌توانیم بگوییم كه علت تأخیر هفتاد ساله این كار این بوده كه تا زمان امارت حجاج و دبیری صالح دستگاه خلافت اموی توانایی این كار را نیافته بود، از آن رو كه تحقق این امر در گرو عواملی بود كه تا آن زمان هنوز به وجود نیامده بود.
ولی اگر بخواهیم در این‌باره قدری گشاده‌تر سخن گوییم و كم‌وبیش به جستجوی علل و عوامل این كار بپردازیم ناچار باید در تاریخ آن دوران كنجكاوی بیشتری كنیم و برای شناخت آن عوامل كوشش بیشتری به كار بریم، زیرا با شناخت همان عوامل است كه هم ابعاد فنی و فرهنگی كار صالح نمایان‌تر می‌گردد و علت آن تأخیر روشن می‌شود و هم برای توجیه بعضی از روشهای سؤال برانگیزی كه خلیفه عمر در آغاز فتوحات اسلامی در عراق بدان عمل كرد، مانند صرف‌نظر كردن از تقسیم اراضی فتح شده در میان فاتحان و واگذاشتن زمین‌ها در دست صاحبانشان و گرفتن خراج از آن‌ها و ابقای همان طریقه و روشی كه از زمان انوشروان برای وصول خراج مورد عمل بود و مانند اینها، دلائل خردپذیرتری می‌توان یافت.
بدیهی است كه چنین كنجكاوی خواه ناخواه ما را به بحث و بررسی درباره سازمانی می‌كشاند كه از مواریث مهم فرهنگی ایران در اسلام بوده و در دوران اسلامی هم به همان صورت كه در دوران ساسانی داشته ادامه یافته است.
و مراد از آن مجموعه نظام مالی و دیوانی است كه بیش از نیم‌قرن در دوران اسلامی هم همچنان به زبان فارسی و به وسیله دبیران ایرانی ادامه یافته و پس از آن هم كه به عربی ترجمه شده از طریق این زبان به همه جهان اسلام راه یافته
ص: 177
است. زیرا چنانكه گفتیم كار صالح تنها ترجمه چند دفتر از فارسی به عربی نبوده بلكه یك نظام كامل مالی را شامل می‌شده است.
برای درك اهمیت و چند و چون آن كار ناچار باید آن نظام را شناخت و گرچه این‌جا برای بحث تفصیلی در این زمینه فرصت مناسبی نیست ولی كسب معرفت بیشتر اقتضاء دارد كه با بهره‌گیری از اطلاعات صحیحی كه می‌توان در این زمینه از مآخذ مورد اعتماد به دست آورد اگرچه به اجمال هم باشد نگاهی به آن نظام در دوران پیش از اسلام ایران و همچنین در دولت خلفا بیفكنیم.
*** با توجه به آنچه گذشت می‌توان اجمالا دریافت كه آنچه به نام دیوان خوانده می‌شده چگونه دستگاهی بوده و چه ویژگیهایی داشته و با این دریافت اجمالی می‌توان به این نكته هم پی‌برد كه چرا برگردان چنین دستگاهی به زبان عربی احتیاج به عوامل و وسائلی داشته كه با گذشت زمان می‌بایستی فراهم می‌آمده و همین هم باعث شده این كار تا اواخر دهه هشتاد هجری به تأخیر افتد.
یكی از آن عوامل كه باید آن را مهمترین آنها شمرد پیدا شدن شخص یا اشخاصی بوده كه در داخله همین دستگاه از لحاظ علمی و فنّی و ادبی توانایی چنین كاری را یافته باشند. چه با اجمالی كه درباره دیوانهای مختلف و تنوع كار دبیران و متصدیان آنها ذكر شد مسلم بود كه برگردان چنین دستگاهی با همه خصوصیات و ریزه‌كاریهای آن از عهده كسانی كه نسبت به آن نظام بیگانه بودند برنمی‌آمده و چنین شخص یا اشخاصی می‌بایستی از داخله همین دستگاه و از میان همان دبیرانی كه در آنجا آزموده و كاركشته و به زبان عربی و دقایق آن آشنا شده و قدرت تصرف در آن را هم یافته باشند سر برآورند. و چنین كسی تا پیش از صالح در آن دستگاه تربیت نشده بود زیرا تا این زمان متصدیان دیوان از همان طبقه دبیرانی فارسی زبان بودند با همان آموزش و فرهنگ كه با همان روش سابق آنجا را اداره می‌كردند و آخرین رئیس آنها هم پیش از صالح زادان فرخ بود كه هرچند او هم عربی می‌دانست و كتابی هم از فارسی به عربی
ص: 178
ترجمه كرده بود ولی او به ترجمه دیوان نمی‌اندیشید زیرا نه مصلحتی در این كار می‌دید و نه ضرورتی وی را به این كار ناچار می‌ساخت. اما صالح راه و روش دیگر داشت او از كودكی در محیط جدید پرورش یافته و با آن خو گرفته بود و گرچه زبان فارسی زبان مادری او بود ولی زبان عربی را هم از كودكی آموخته و هر دو زبان را به خوبی می‌دانسته و سالهای درازی هم كه در دیوان خدمت می‌كرده مراحل مختلفی را در كارهای دیوانی طی كرده و زیردست زادان فرخ به هر دو زبان چیز می‌نوشته است بنابراین او شایسته‌ترین فردی بوده كه تا این تاریخ توانایی چنین كاری را یافته بود و وقتی هم كه حجاج از توانایی او در نقل دیوان آگاه شده او را مأمور این كار كرده و برای اینكه در این كار تأخیر نكند یا تعلل روا ندارد ضرب الاجلی هم برای او تعیین كرده این ضرورت هم برای او به وجود آمد.
عامل دیگر آماده شدن دستگاه خلافت، هم از لحاظ آشنایی با اصول فنی و آیین كشورداری بود به روشی كه دولتهای بزرگ و باسابقه این منطقه كه آخرین آن‌ها دولت ساسانی بود برای اداره آنجا داشتند و هم از لحاظ استقرار و آرامشی كه لازمه پرداختن به چنین كاری بزرگ بوده.
در توضیح این مطلب باید این نكته یادآوری شود كه حكومت اموی حكومتی قبیله‌ای و عشایری و در حد همان چیزی بود كه عرب‌ها آن را می‌شناختند. و دستگاه چنین حكومتی برای اداره كشور پهناور ایران كه تا این زمان با نظام و روش دیگری اداره می‌شد نه كافی بود و نه رسا و به همین سبب هم بود كه بسیاری از امور این سرزمین و نیازمندیهای مردم آن‌كه تعطیل‌بردار نبود با همان روش و به وسیله همان عوامل سابق ادامه یافت. و چون تغییر آن نظام و تبدیل آن به روشی كه عرب‌ها با آن آشنا بودند ممكن نبود ناچار می‌بایستی همان نظام البته با تصرفاتی كه آن را در خور وضع جدید سازد همچنان در دستگاه خلافت هم باقی بماند و برای این كار می‌بایستی دستگاه خلافت دست‌كم به ارزش این نظام واقف گردد تا بتواند از آن بهره‌مند شود و این امر هم احتیاج به گذشت زمان داشت زیرا با گذشت زمان بود كه كم‌كم روح
ص: 179
صحرانشینی در امیران و حاكمان كه كم‌كم با زندگی شهری و نیازمندیهای آن آشنا می‌شدند تخفیف می‌یافت و ارزش نظام حاكم بر آن زندگی را درمی‌یافتند و كم‌وبیش درصدد تقلید از آن برمی‌آمدند.
درباره استقرار و آرامش در دستگاه خلافت نیز باید به این نكته توجه شود كه استقرار داخلی این دستگاه از اواخر دوران عثمان به عللی كه در تاریخها به تفصیل نوشته‌اند متزلزل شده بود و علی علیه السلام هم در حكومت كوتاه خود فرصت نیافت تا غرائز لجام گسیخته و تعصّب‌های جوامع عربی را كه با سرعت در میان قدرت‌طلبان عرب رشد كرده بود از نو مهار كند و به همین سبب خلافت اموی صحنه مجموعه‌ای از قیامها و كشت و كشتارهایی گردید كه پیوسته پایه‌های آن را متزلزل می‌ساخت.
هرچند حجاج و سفاكیهای او توانست تا مدتی استقرار را به دستگاه خلافت بازگرداند ولی قیام محمد بن اشعث عامل او در خراسان كه او را از امارت و عبد الملك را از خلافت خلع كرده و فاتحانه تا بصره پیش آمده و سالها این منطقه را دچار جنگ و آشوب ساخته بود وضع خلافت را دوباره دچار آشفتگی ساخت و تنها پس از رفع این غائله بود كه هم حجاج در عراق و هم عبد الملك در شام كم‌وبیش روی آرامش دیدند و فرصتی برای پرداختن به چنین كارها یافتند.
ضرورت این عامل یعنی توجه دستگاه خلافت به ارزش این كار و یافتن استقرار و آرامشی درخور پرداختن به آن از آن روی بود كه برگرداندن دیوان گذشته از كار و آمادگی علمی و فنی و امور دیگری كه برعهده دبیران و كارگزاران دیوان بود هزینه سنگینی هم داشت كه آن را دستگاه حاكم می‌بایستی عهده‌دار می‌شد.
درباره هزینه برگردان دیوان عراق از فارسی به عربی چیزی در تاریخها نیامده ولی از آنچه درباره هزینه برگردان دیوان شام از رومی به عربی نوشته‌اند می‌توان اجمالا آن را حدس زد. برای برگردان دیوان شام خراج یك‌ساله آن‌جا
ص: 180
را كه مبلغ یكصد و هشتاد هزار دینار طلا بوده خرج كرده‌اند، «1» و اگر در نظر بگیریم كه دیوان شام دیوان ولایتی از ولایات روم بوده و قلمرو آن به اردن و فلسطین و دمشق و حمص و قنّسرین و چند نقطه دیگر از سوریه كه آنها را به نام عواصم می‌خوانده‌اند محدود می‌شده، و مجموع عملكرد آن در سال به حدود یك میلیون و هفتصد هزار دینار معادل تقریبی بیست و پنج میلیون درهم می‌رسیده «2»، ولی دیوان عراق دیوان مركزی دولت ساسانی و دارای سازمانی متنوع‌تر و قلمروی گسترده‌تر بوده و عملكرد سالیانه آن به اقل تقدیر به یكصد میلیون درهم می‌رسیده می‌توان حدس زد كه هزینه برگردان آن چندین برابر هزینه برگردان دیوان شام بوده است.
*** سرانجام صالح با همه دشواریهایی كه در كار او بود به برگردان دیوان پرداخت و با مهارتی كه در غلبه بر دشواریها نشان داد در این كار توفیق یافت و با این كار خود هرچند ضربتی به زبان فارسی زد ولی خدمتی بزرگ به زبان عربی نمود زیرا با گامی كه برداشت دائره كاربرد این زبان را در زمینه‌های مالی و اداری گسترش داد و مقدمات گسترش آن را در زمینه‌های دیگر فنی و حرفه‌ای فراهم ساخت، و این خدمت او پیوسته مورد حق‌شناسی آن دسته از دبیران عربی‌نویس گردید كه پس از وی به روی‌كار آمدند و از عدل و انصاف هم آن اندازه برخوردار بودند كه حق گذشتگان را فراموش یا پایمال نكنند.

دشواری‌های كار صالح‌

از دشواریهایی كه صالح در پیش داشته گوشه كوچكی در روایتی كه قسمتی از آن را نقل كردیم منعكس شده ولی از همین مختصر هم می‌توان تا
______________________________
(1). بلاذری، فتوح البلدان، ص 230.
(2). عملكرد دیوان شام بدین قرار بوده «اردن یكصد و هشتاد هزار دینار، فلسطین سیصد و پنجاه هزار دینار، دمشق چهارصد هزار دینار، حمص و قنّسرین و عواصم جمعا هفتصد یا هشتصد هزار دینار، (بلاذری، فتوح البلدان، ص 230).
ص: 181
حدی به نوع آن دشواری‌ها و همچنین به اثر مهمی كه كار صالح در تحول فنی زبان عربی داشته پی‌برد. از روایت چنین برمی‌آید كه مهمترین دشواریهای صالح كه مخالفان او یا مخالفان این عمل می‌كوشیده‌اند او را از آن راه در تنگنا بگذارند آماده نبودن زبان عربی بوده برای پذیرش تمام اصطلاحات دیوانی و مفاهیم دقیق فنی و تعبیرهای محلی كه معمولا در دیوانهای مختلف فارسی به كار می‌رفته است. در توضیح این مطلب باید یك بار دیگر به این نكته كه پیش از این هم به آن اشاره شده توجه شود كه زبان عربی پیش از اسلام زبانی بود محلی و محدود و قدرت تعبیر آن هم در همان حدی بود كه نیازهای محلّی و زندگی ساده عشایری اقتضای آن را داشت. ولی با گسترش اسلام كه عرب‌ها آن را با زبان عربی قرین و در آن محدود ساختند، و خروج این زبان از قلمرو اعراب و برخورد آن با فرهنگهای دیگر، كاربرد این زبان هم به شدت گسترش یافت و در اثر آن در زمینه‌هایی به كار گرفته می‌شد كه هنوز برای آنها آمادگی نداشت و می‌بایستی در طی عمل و به تدریج برای آن‌ها آماده شود و چنین بود كه در طی یكی دو قرن در دست علما و دانشمندان و نویسندگان اسلامی كه غالبا ایرانی بودند تا جایی پیش رفت كه توانست همه دانشها و معارف عصر را در خود فراگیرد و مدتها زبان علمی قسمت مهمی از جهان آن روز گردد. ولی در این دوران كه ما از آن گفتگو می‌كنیم هنوز به این پایه نرسیده بود و این نخستین بار بود كه می‌رفت در امر حساب و ریزه‌كاریهای آن و اصطلاحات دیوانی در رشته‌های مختلف آن به كار گرفته شود و به همین جهت در نظر كسانی كه در همان دوران با امور دیوانی سروكار داشتند و به رموز و دقایق آن آشنا بودند این كار نامأنوس بلكه ناشدنی می‌نمود. در روایت خواندیم كه وقتی صالح به زادان فرخ گفت اگر بخواهم می‌توانم دیوان را به عربی برگردانم زادان فرخ تا پیش از آنكه او را بیازماید آن را باور نكرد.
ص: 182