دبیران فارسیزبان
برگرداندن دیوان همچنانكه موافقان نیرومندی همچون حجاج و دستگاه خلافت داشته مخالفانی هم داشته كه هرچند در نیرو به پای موافقان نمیرسیدهاند ولی میكوشیدهاند كه از لحاظ فنّی و حرفهای مشكلات این كار را باز نمایند. در رأس این مخالفان دبیران و كاركنان فارسیزبان خود دیوان بودهاند كه ضرورتی برای این كار نمیدیده و گمان میكردهاند كه با برگرداندن دیوان به زبان عربی آنها كار خود را از دست میدهند، چنانكه در همین روایت آمده كه وقتی زادان فرخ مطمئن شد كه صالح از عهده این كار برخواهد آمد روی به دبیران فارسیزبان كرد و گفت برای خود كار دیگری جستجو كنید.
ظاهرا تنها وسیلهای كه این دبیران برای جلوگیری از این كار داشتند یا گمان میكردهاند كه دارند این بوده كه صالح را وادارند تا در برابر حجاج خود را از انجام این كار ناتوان نشان دهد شاید میپنداشتهاند اگر او اظهار عجز كند حجاج كس دیگری را برای انجام این كار نخواهد یافت. و برای اینكه صالح را به چنین كاری وادارند میكوشیدهاند با ذكر دشواریهای فنی این كار این باور را در ذهن او بپروارانند كه این كار واقعا از حد توانایی او خارج است و حتی برای تأیید دلایل فنی و حرفهای خود دلیلی مادی هم ضمیمه آن ساختهاند بدین معنی كه حاضر شدند مبلغی هم كه آن را بین صد هزار تا سیصد هزار درهم نوشتهاند به او بپردازند.
مردان شاه
پیشوای دبیران مخالف مردانشاه پسر زادان فرخ رئیس پیشین همین دیوان بوده و آنچه در روایت درباره دشواریهای این كار نقل شده از گفتگویی است كه میان مردان شاه و صالح در این زمینه روی داده است. از مختصری كه از این گفتگو در این روایت آمده دو مشكل فنی به چشم میخورد كه ظاهرا در آن دوران در نظر اهل دیوان مهمّ جلوه مینموده است. كه یكی از آن دو به ساختمان زبان عربی برمیگشته و دیگری به كمبود اصطلاحات و واژههای لازم در آن. مشكل
ص: 183
اول درباره كسور اعداد است. این امر از آن جهت در دیوان و به خصوص دیوان خراج و مالیات به صورت مشكل درمیآمده كه در زبان عربی كه زبانی اشتقاقی است برای كسر اعداد فقط از دو تا ده صیغههای خاصی اشتقاق یافته مثل نصف و ثلث و ربع. تا عشر ولی برای كسرهای بالاتر نه صیغه خاصی وجود داشته و نه تا آن زمان روش و قاعده واحدی را درخور كاربرد دیوانی برای اینگونه كسرها میشناختهاند در صورتی كه در دیوان خراج و همه دستگاههای مالی بیشتر از هر چیز سروكار با كسور اعداد بوده آن هم در كسرهای كوچك كه در اوزان و مقادیر و مساحات و نقود و امور دیگر به فراوانی به كار میرفته است. مشكل دوم یعنی كمبود اصطلاحات هم از آنرو بزرگ جلوه مینموده كه در دیوانهای مختلف و رشتههای متعددی كه هریك داشتهاند به اندازهای اصطلاحات و تعابیر فنی و محلّی و حرفهای زیاد بوده كه كمتر از آنها را میتوانستهاند در زبان عربی كه تا آن زمان در این امور سابقه نداشته بیابند. ولی در برابر این مشكلات صالح همچنان كه از این روایت برمیآید آن اندازه در زبان عربی مهارت یافته و بر دقائق آن آگاه و بر آن مسلط شده بود كه جرأت و جسارت تصرف معقول در این زبان را هم یافته بود آن چنانكه توانست در پرتو آن بر مشكلات این كار فائق آید هرچند كار او در نظر معاصرانش غریب و نامأنوس جلوه كند.
روشی كه صالح در مورد اول یعنی كسور اعداد در پیش گرفت و در جواب او به مردان شاه منعكس گردیده این بوده كه كسرهای بالاتر از ده را هم به كمك كسرهای پائینتر از ده و با تركیب آنها بیان كند و به جای بیست یك 20/ 1 و سی یك 30/ 1 مثلا نصف عشر و ثلث عشر بگوید و این همان روشی است كه تا قرنها پس از صالح در دیوانهای عربی مورد عمل بوده و از راه آنها به دیوانهای فارسی و دیگر دیوانهای اسلامی نیز راه یافته. «1»
______________________________
(1). چنانكه مثلا خوارزمی در بیان اصطلاحات دیوانی نسبت یك شعیر را به دینار كه در اوزان نقود معادل 108/ 1 دینار بوده آن را ثلث ربع تسع دینار نوشته كه به حساب امروز چنین میشود: 108/ 1 9/ 1* 4/ 1* 3/ 1؛ به گفته وی دینار به شش دانگ و هر دانگ به شش حبه و هر حبه-
ص: 184
و اما روشی را كه برای جبران كمبود لغات و اصطلاحات فنی اختیار نمود این بود كه آنچه را توانست از آن اصطلاحات به عربی ترجمه كند چنان كرد و آنچه را نتوانست آنها را عینا با همان لفظ فارسی به گونهای كه آنها را با لهجه عربی متناسب سازد به كاربرد یعنی آنها را معرّب ساخت.
در نمونهای كه از گفتگوی مردان شاه و صالح در این روایت آمده چند كلمه فارسی ذكر شده كه به علت ناآشنایی نسخهنویسان با آنها حذف و تحریفهایی در روایت روی داده كه موجب نابسامانی عبارت و گنگی معنای آن شده بود. نویسنده این سطور چند سال پیش به مناسبتی به تصحیح این روایت پرداخته و چگونگی آن را در گفتاری كه با عنوان «نقل دیوان عراق» از فارسی به عربی، روایتی درباره آن و توضیحی درباره آن روایت چاپ و منتشر شده «1» شرح داده است.
شاگردان صالح
چنین مینماید كه صالح با برگرداندن دیوان عراق از فارسی به عربی به تربیت دبیران عربینویس نیز پرداخته است. جهشیاری گوید همه دبیران عراق شاگردان صالح بودند و از آن جمله این اشخاص را نام میبرند:
مغیرة بن ابی قرّه دبیر یزید بن مهلّب. و قحذم بن ابی سلیم و شیبة بن ایمن كه هردو از دبیران یوسف بن عمر بودند. و مغیره و سعید پسران عطیه، كه سعید دبیری عمرو بن هبیره را برعهده داشت. و مروان بن ایاس كه دبیر خالد قسری بود. «2»
______________________________
- به سه شعیر تقسیم میشده آن همچنین میشود 108/ 1 6/ 1* 6/ 1* 3/ 1؛ و ظاهرا برای اینكه تكرار سدی باعث اشتباه نشود آن را به صورتی كه در متن ذكر شد بیان میكردهاند. نمونه این قبیل حسابها را هم در دیوانهای فارسی میتوان در تاریخ قم به فراوانی یافت. مثلا در باب خراج قم چنین میخوانیم «باقی از زر سرخ طلا سی و یك هزار و صد و پنج دینار و ربع و سدس و ثمن عشر دینار» (تاریخ قم ص 127).
(1). در دفتر سوم و چهارم «مقالات و بررسیها»، نشریه گروه تحقیقاتی دانشكده الهیات و معارف اسلامی، دانشگاه تهران، سال 1349، ص 1- 16.
(2). الوزراء و الكتاب، ص 39.
ص: 185
اثر كار صالح گذشته از دیوان خراج و امور فنی آن بهطور كلی در امر كتابت و نویسندگی عربی هم به اندازهای مشهور و شناخته شده بود كه عبد الحمید بن یحیی دبیر معروف دیوان رسائل كه از پیشگامان بزرگ نثر عربی بود و سبك نویسندگی او سرمشق نویسندگان عربی گردید «1» پیوسته میگفت:
«خداوند صالح را پاداش نیك دهد كه چه بزرگ منتی بر گردن دبیران دارد.» «2» و بدینگونه از خدمت وی به زبان عربی قدردانی میكردند. ولی البته از كسی چون حجاج نمیبایستی انتظار حقشناسی یا پاداشی میداشت بلكه اگر از گزند او در امان میماند خود برای صالح غنیمتی بود. نوشتهاند كه روزی حجاج به صالح گفت كه من درباره تو اندیشیدهام و به این نتیجه رسیدهام كه مال و جان تو بر من حلال است و من اگر آنها را از تو بگیرم گناهی مرتكب نشدهام، صالح در جواب گفت خداوند امیر را عزّت دهد، بدی كار هم در همین است كه این گفته پس از اندیشه صادر شده و این گفته حجاج را به خنده انداخت و چیزی نگفت. و صالح از خطر جست.
صالح پس از حجاج
صالح تا پایان كار حجاج همچنان ریاست دیوان عراق را برعهده داشت و پس از او هم همچنان در این سمت باقی بود تا وقتی كه سلیمان بن عبد الملك خلیفه اموی او را به سمت عامل خراج عراق منصوب گردانید و به اصطلاح امروز ارتقاء مقام یافت. حجاج در ماه رمضان سال 95 هجری در سن 53 یا 54 سالگی مرد و زندگی او مانند بسیاری از ستمكاران و سفاكان روزگار با نوعی دیوانگی و مالیخولیا ناشی از وحشت و اضطراب و پریشانروانی به پایان رسید كه پس از قتل سعید بن جبیر بر او عارض شد و بیش از چهل روز او را امان نداد.
______________________________
(1). شرح حال و كارهای عبد الحمید را در یكی از گفتارهای آینده همین كتاب خواهید یافت.
(2). بلاذری- فتوح، ص 369.
ص: 186
سعید بن جبیر یكی از مردان صالح و عالم و از قاریان قرآن بصره بود كه با جمعی دیگر از علما و قراّء در هنگامی كه عبد الرحمان بن محمد بن اشعث بر ضد حجاج قیام كرده بود برای رفع ستم و سفاكی حجاج مانند سایر مردم عراق به ابن اشعث پیوسته بودند و حتی در جنگهای ابن اشعث با حجاج هم شركت كرده بودند و در جنگ معروف به دیر الجماجم آنها یعنی همین قاریان دسته خاصی تشكیل داده بودند كه فرمانده آن هم از خود ایشان بود و در این دسته به نام كسانی مانند سعید بن جبیر و عامر شعبی و ابو البختری طائی و كمیل بن زیاد و عبد الرحمن بن ابی لیلی و بسیاری دیگر، كه همه از فقیهان و زاهدان و قاریان معروف زمان خود بودند، برمیخوریم كه با شهامت جنگیده و بعضی از آنها هم در جنگ كشته شدند و چون سپاه ابن اشعث دچار شكست شد برخی دیگر از آنها گرفتار شده به اسارت افتادند و برخی دیگر از آنجا گریخته و دوباره به ابن اشعث پیوستند تا در جنگهای دیگر شركت كنند. از جمله كسانی كه از این گروه در این جنگ اسیر شدند كمیل بن زیاد بود كه حجاج دستور داد او را كشتند «1». نوشتهاند كه حجاج پس از پیروزی در این جنگ به كوفه آمد و از مردم كه بر ضد او قیام كرده بودند از نو بیعت میگرفت. كسانی كه میخواستند با او بیعت كنند میبایستی شهادت بدهند كه قیام آنها بر ضد او كفر بوده و آنها با قیام خود كافر شده بودند، و هركس چنین شهادتی نمیداد او را میكشت و از جمله اشخاصی كه چنین شهادتی نداد و كشته شد كمیل بن زیاد بود «2».
حجاج و سعید بن جبیر
حجاج پس از پیروزی بر ابن اشعث پیوسته در جستجوی مخالفان خود بود كه به هر ترتیب شده آنها را به چنگ بیاورد و بكشد و چون عدهای از قرّاء و فقها و از آن جمله سعید بن جبیر به مكه پناهنده شده بودند حجاج به ولید بن عبد الملك كه در این هنگام خلیفه بود نامه كرد كه گروهی از اهل نفاق و
______________________________
(1). طبری، 2- 8- 1097.
(2). ابن اثیر- الكامل، ج 4، ص 86.
ص: 187
شقاق به مكه پناه بردهاند اختیار آنها را به من واگذار كه به سزای اعمالشان برسانم ولید هم به عامل خود در مكه نوشت كه آنها را بگیرد و نزد حجاج بفرستد، عامل مكه هم سه تن از آنها را دستگیر كرده و به عراق فرستاد از آن سه تن طلیق بن حبیب در میان راه مرد و مجاهد هم در زندان حجاج جان سپرد و سعید بن جبیر را هم حجاج دستور داد در مقابلش گردن زدند و همین هم آغازی برای پایان كار او شد.
نوشتهاند وقتی او را در محضرش گردن زدند سر او به جلو تخت حجاج غلتید و به گونهای قرار گرفت كه چشمان او با چشمان حجّاج برخورد نمود و از این تاریخ حال حجاج نیز دگرگون شد. از این زمان حجاج دچار كابوسی گردید كه آنی سعید بن جبیر كه با نگاهش از او دادخواهی میكرده از نظرش دور نمیشد و پیوسته میگفت مرا با سعید بن جبیر چه كار بود. و چهل روز در این كابوس وحشتناك گذراند تا مرد «1».
حجاج پیش از مرگ خود یزید بن ابی مسلم دبیر دیوان رسائل خود را عامل خراج عراق گردانید. یزید بن ابی مسلم از موالی ثقیف قبیله حجاج و برادر رضاعی او بود ولی بیش از نه ماه در این سمت برجای نماند. «2» چون وقتی خلافت به سلیمان بن عبد الملك رسید او را از این كار برداشت. یزید بن ابی مسلم در خلافت یزید بن عبد الملك عامل آفریقا گردید و در همانجا به دست مردم كشته شد. سبب كشته شدن او این بود كه او هم میخواست در آفریقا همان كاری را بكند كه حجاج در عراق كرد یعنی مسلمانانی را كه قبلا اهل ذمه بوده و جزیه میپرداختهاند دوباره به وضع سابق برگرداند و از آنها جزیه بگیرد و آنها هم نپذیرفتند، بر او شوریدند و او را كشتند و این در سال 102 هجری بود. «3»
در سال 96 هجری كه سلیمان بن عبد الملك یزید بن ابی مسلم را از ولایت عراق برداشت ولایت آنجا را در همه امور به یزید بن مهلّب واگذاشت، ولی یزید
______________________________
(1). طبری 2- 1362.
(2). جهشیاری، ص 43.
(3). جهشیاری، ص 57.
ص: 188
نمیخواست امر خراج «1» را برعهده گیرد زیرا حجاج عراق را چنان به ویرانی كشیده بود كه او میترسید نتواند جز با زور و ستم خراج آنجا را وصول كند و این امر او را بدنام سازد به این جهت از عهدهدارشدن امر خراج عذر خواست و به اشارت او سلیمان امر خراج را به عهده صالح گذارد و او را عامل خراج عراق گردانید «2». و این ظاهرا نخستین بار بود كه در خلافت امویان چنین شغلی كه معمولا به سران عرب اختصاص داشت به یكی از ایرانیان واگذار میشد.
صالح، عامل خراج
با مقام جدید قدرت و نفوذ صالح هم فزونی یافت و به همین نسبت هم بر درگیریهای او به سبب كشمكشهای داخلی عربها و دوست و دشمنیهای ایشان بسی افزود. نخستین درگیری او موضوع كشتن محمد بن قاسم و چند تن از آل عقیل طایفه حجاج بود كه سلیمان بن عبد الملك خلیفه اموی با آنها دشمنی داشت و صالح را مأمور شكنجه و قتل آنها نمود. «3» محمد بن قاسم كارگزار حجاج در ولایت سند بود، فتوحاتی هم در آنجا كرده و مردی سرشناس شده بود. چون سلیمان او را معزول ساخت شخصی را به نام یزید بن ابی كبشه سكسكی به جای او فرستاد. یزید محمد بن قاسم را گرفت و دربند كرد و او را به عراق نزد صالح فرستاد صالح هم او را به زندان افكند و به دستور او وی را با چند تن از آل عقیل چندان شكنجه كردند تا همه كشته شدند «4». متصدی شكنجه آنها
______________________________
(1). معمولا برای هریك از امور حرب و خراج و صلوة یعنی امور مالی و جنگی و مذهبی یك عامل جداگانه تعیین میكردهاند مگر در مواردی كه عامل از شخصیّتهای پرقدرت و بانفوذ دستگاه خلافت بود كه در این صورت همه آنها در اختیار او گذاشته میشد.
(2). جهشیاری، ص 49.
(3). ابن اثیر، الكامل، ج 3- ص 134، به بلاذری، فتوح، 539 و 540 نیز مراجعه شود.
(4). این محمد بن قاسم كه به بخشندگی هم معروف بوده به سبب اشعار ستایشآمیزی كه بعضی از شعرای عرب درباره او گفتهاند و همچنین به سبب بعضی اشعاری كه خود او گفته و در افواه شایع شده در ادبیات عربی به نیكی یاد شده، از جمله اشعاری كه در رثاء او گفتهاند این-
ص: 189
عبد الملك بن مهلب بود. «1»
صالح تا دوران خلافت عمر بن عبد العزیز كه در سال یكصد هجری به خلافت نشست در همین سمت باقی بود و در هنگامی كه عمر یزید بن مهلب را از عراق برداشت و عدی بن ارطاة را به جای او نشاند باز هم صالح در عراق و با عدی بن ارطاة همكار بود. و نوشتهاند كه به اشاره او بود كه عدی بن ارطاة یزید بن مهلّب را در بند كرده به زندان افكند «2». گویا در زمان خلافت عمر بن عبد العزیز صالح بیش از یك سال در این مقام نمانده و از آن استعفا كرده و عمر هم پذیرفته است، و گویند كه عمر خود او را معزول ساخت. «3» در روایتی هم آمده است كه وقتی صالح و همكار او به عمر بن عبد العزیز نوشتند كه مردمان را جز با شمشیر نتوان به صلاح آورد عمر از اینكه او را به خشونت میخوانند سخت برآشفت و نامهای تهدیدآمیز به آنها نوشت «4». بنابراین روایت شاید علت عزل او همین نامه بوده است. بههرحال از این تاریخ به بعد خبر صالح در عراق منقطع
______________________________
- دو بیت است:
ان المروءة و السماحة و الندّیلمحمد بن القاسم بن محمد
ساس الجیوش لسبع عشرة حجّةیا قرب ذلك سؤددا من مولد و این بیت را هم كه از امثال سائره عربی شده است از خود او پس از گرفتاریش روایت كردهاند.
اضاعونی و ایّ فتی اضاعوالیوم كریهة و سداد ثغر (ابن اثیر- الكامل، ج 3- ص 134).
ولی از خشونتها و كشت و كشتارهای او هم در ولایت سند حكایتهائی نقل شده كه چهره او را به این نیكی نشان نمیدهد. نوشتهاند كه وقتی او شهر راور را در سند گشود زنی از زنهای داهر پادشاه سند كه قبلا شوهرش به دست محمد بن قاسم كشته شده بود و این زن كه شاهد آن واقعه بود اكنون در شهر راور بود برای نجات خود از دست او خود و همه كنیزكان و اموال خود را آتش زد. و وقتی هم كه محمد بن قاسم برهمن آباد شهر دیگری از شهرهای سند را گشود، هشت هزار و به قولی بیست و شش هزار از پیروان داهر را در آنجا بكشت و آنجا دچار ویرانی شد. (فتوح البلدان، ص 537).
(1). ابن اثیر- الكامل، ج 3- ص 138.
(2). العیون و الحدائق فی اخبار الحقایق، از مؤلّفی ناشناخته، چاپ بریل ص 49.
(3). لغتنامه دهخدا به نقل از ابن عساكر.
(4). لغتنامه به نقل از سیرة عمر بن عبد العزیز، ص 91.
ص: 190
میگردد و در سال 102 هجری در خلافت یزید بن عبد الملك خبر او را در مركز خلافت در شام مییابیم كه بدان اشاره خواهد شد.
صالح و بیت المال
چنین مینماید كه صالح در سمت خود به عنوان عامل خراج در حفظ بیت المال بسیار سختگیر بوده. و حتی در این مورد داستانهائی مبالغهآمیز از او نقل كردهاند. نوشتهاند كه چون یزید بن مهلب والی عراق در خرج بیپروا بود صالح به سختی از اسراف او جلوگیری مینمود از جمله اینكه او برای اطعام مردم هزار خوان از بیت المال در نزد خود داشت كه صالح آنها را از او بازستاند و یزید از او خواست كه آنها را به او باز پس دهد و قیمت آنها را به حساب خود او بنویسد، و همچنین نوشتهاند كه وقتی یزید چیزی خریده بود و قیمت آن را به خزانه حواله نموده بود، صالح آن را رد كرد و گفت بیت المال تحمل اینگونه مخارج را ندارد و خلیفه هم اینگونه مخارج را نخواهد پذیرفت. و سرانجام یزید كه نتوانست با حكم و فرمان او را وادار به اطاعت كند با خواهش و تمنا از او خواست كه آن حواله را بپردازد و تعهد كرد كه بعدها چنان حوالهها ندهد. «1» از جمله این داستانهای مبالغهآمیز یكی این است كه نوشتهاند وقتی یزید بن مهلب از او خواست تا مرغی به طعام او بیفزاید صالح نپذیرفت. و وقتی یزید عاتكه را به زنی گرفت و از صالح خواست تا مقرّری یكماهه او را برای ولیمه عروسی به او بدهد او از این كار امتناع نمود «2».
از مجموع این حكایات هرچند بعضی از آنها گزافه به نظر میرسد چنین برمیآید كه او در وظیفه خود و حفظ بیت المال بادقت و احتیاط رفتار میكرده و این امر حكام را خوش نمیآمده. نوشتهاند علت اینكه یزید بن مهلب از امارت عراق دلتنگ شد و وقتی سلیمان بن عبد الملك امارت خراسان را هم علاوه بر
______________________________
(1). ابن اثیر، الكامل، 4- 145.
(2). لغتنامه، به نقل از تهذیب ابن عساكر، ج 6، ص 371.
ص: 191
عراق بدو داد او به خراسان عزیمت نمود و به جای خود نائبی در عراق منصوب گردانید این بود كه در عراق صالح كه تصدی دیوان خراج و بیت المال را داشت در خرج بر او سخت میگرفت.
كارهای عمرانی صالح
از آثار عمرانی صالح در بصره یكی ساختمان دار الاماره آنجا است كه زیاد بن ابی سفیان در زمان ولایت خود بر عراق آن را با خشت و گل ساخته بود و حجاج در دوران امارت خود بر عراق برای اینكه نام زیاد را از میان بردارد آن را خراب كرده بود. و صالح در زمان ولایت خود بر عراق آن را با گچ و آجر از نو بساخت. «1»
دیگر از كارهای صالح در هنگام ولایت خود بر عراق این است كه او امر خراج حوزه دجله یا به قولی استان بهقباد را به عهده ابن مقفع دبیر و نویسنده معروف كه نام و آوازهای در تاریخ ادبیات عربی و فارسی هردو دارد گذاشت و این نخستین باری است كه نام ابن مقفع در تاریخ به عنوان دبیر دیوان خراج ذكر شده است و از جمله مطالب قابل ذكری كه در تاریخها در این باره نوشتهاند مطلبی است كه بلاذری نقل كرده بدین مضمون كه وقتی ابن مقفع مالی از ابواب جمعی خود را نزد او آورده بود نامه خود را بر پوستی نوشته و آن را به زعفران آغشته بود و صالح چون آن را بدید بخندید و گفت اگر كسی جز او چنین میكرد خوشایند من نبود. و گویند این بدان سبب بود كه ابن مقفع این كار را بر آیین ایرانیان در اینگونه موارد كرده بود كه بر آن آشنایی تمام داشت و صالح هم این را میدانست كه او در این كار از آئین ایرانیان پیروی كرده است.
و اما آئین ایرانیان در اینگونه موارد باز به نقل بلاذری چنین بوده است كه گوید: «در ایران رسم چنین بوده كه هر سال مسؤول امور خراج، صورتی از دریافتیها و پرداختیها و موجودی دیوان خراج را بر روی پوستهای سفید به تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی ج5 191 كارهای عمرانی صالح ..... ص : 191
______________________________
(1). بلاذری، فتوح، ص 428.
ص: 192
هم پیوسته مینگاشت و آن را نزد شاه میبرد و شاه مهر بر آن مینهاد و دستور اجرا میداد، این كار تا زمان خسرو پرویز بر همین منوال جریان داشت ولی این شاه كه از بوی پوستها آزرده میشد دستور داد تا آن پوستها را تا وقتی كه با زعفران زردگون نكرده و با گلاب خوشبو نساختهاند نزد او نبرند. و همچنین نامههای دیگری هم كه بر پوست مینویسند همه را به زعفران آغشته كنند و از آن زمان دبیران چنین كردند. «1»
و ابن مقفع نیز در نامهای كه به حضور صالح برده بود از همین آئین پیروی كرده بود.
پایان كار صالح
در سال یكصد و دو هجری كه یزید پسر عبد الملك خلیفه اموی برادر خود مسلمه را كه تا آن تاریخ امارت تمام عراق و خراسان را داشت از امارت عراق برداشت و آن را به عمر بن هبیره داد، عمر كه از حضور صالح در مركز خلافت نگران بود درصدد برآمد تا او را به نیرنگی از میان بردارد. نگرانی عمر به این سبب بود كه صالح به تمام جزئیات دیوان خراج عراق و دخل و خرج آنجا وقوف كامل داشت و با بودن او در نزد یزید دست عمر برای حسابسازی و حیف و میل كردن اموال دیوان و سایر اموری كه معمولا والیان با استفاده از جهل فرمانروایان بدان دست میزدند بسته بود، بدین جهت از دبیر خود كه نام او را عبدة العنبری نوشتهاند پرسید كه آیا راهی برای گرفتار ساختن صالح هست؟
عبده گفت من راهی برای این كار نمیشناسم مگر اینكه بخواهی از راه ستم و تهمت ناروا بر او دستیابی. عمر گفت و این چگونه تواند بود؟ گفت: صالح مبلغ ششصد هزار درهم به یزید بن مهلب (یكی از امیران سابق عراق) پرداخته و رسید نگرفته، و از این راه میتوان او را به اختلاس مال دیوان متهم نمود. ابن هبیره هم به یزید نامه كرد كه وجود صالح در اینجا مورد حاجت است و اگر امیر المؤمنین
______________________________
(1). بلاذری، فتوح، ص 570.
ص: 193
مقتضی بداند او را به اینجا بفرستد. یزید صالح را خواست و او را از نامه ابن هبیره آگاه ساخت. صالح گفت به خدا سوگند كه او برای حسابهای خود به من نیازی ندارد زیرا من دیوان عراق را در حالی ترك كردم كه اگر آدمی گنگ و لال هم بر آن بگمارند به خوبی از آن سر در میآورد. ولی یزید نپذیرفت و صالح را نزد ابن هبیره «1» فرستاد و چون نزد او رسید دستور داد تا او را گرفته به زندان افكنند و به شكنجه او پرداخت.
نوشتهاند كه چون او را هر نوع شكنجه میكردند صالح میگفت این قصاص است زیرا خود من هم دیگران را این نوع شكنجه كردهام تا اینكه او را به نوعی شكنجه كه آن را فزاریّه میگفتند و ایاس بن معاویه ابن هبیره را بدان راهنمایی كرده بود شكنجه كردند صالح گفت ولی من هیچكس را به این نوع شكنجه نكردهام.
و چون ابن هبیره بر شكنجه صالح سخت گرفت سه تن از یاران او (جبلة بن عبد الرحمن و جبهان بن محرز و نعمان سكسكی) به ضمانت او برخاستند. دبیر دیوان گفت بدهی او را تا قبل از شام حاضر كنید تا او را آزاد كنیم و چون آنها به دنبال تهیه مال رفتند دبیر نزد ابن هبیره رفت و او را از آنچه گذشته بود آگاه ساخت و تا قبل از شام هم برای دیدار آن سه نفر بیرون نیامد و چون شب به سر آمد صبحگاهان صالح را در زندان مرده یافتند. «2»
صالح بن عبد الرحمن را پسری هم بوده كه ظاهرا زیردست خود او كار میكرده از این پسر جز اشاره مختصری در كتاب الوزراء و الكتاب یافت نشد و
______________________________
(1). ابن اثیر- الكامل، ج 4 ص 181- این ابن هبیره همان است كه به امام اعظم ابو حنیفه نعمان بن ثابت تكلیف كرد قضاء كوفه را از سوی او به عهده گیرد و چون ابو حنیفه امتناع كرد دستور داد تا او را روزی ده تازیانه بزنند تا به این كار تن در دهد و بدین ترتیب به او یكصد و ده تازیانه زدند و چون باز هم نپذیرفت او را رها كردند، گویند وقتی امام حنبل را به دستور مأمون در بغداد تازیانه میزدند او به یاد همان مصیبت كه بر ابو حنیفه وارد شده بود پیوسته بر او رحمت میفرستاد (تاریخ بغداد، ج 13- ص 326).
(2). جهشیاری، الوزراء و الكتاب، ص 58.
ص: 194
آن در حكایتی است كه جهشیاری درباره قحذم بن ابی مسلم مولای ابی بكره كاتب خراج یوسف بن عمر كه از سوی هشام بن عبد الملك ولایت عراق را داشته است نقل كرده. خلاصه آن اینكه قحذم همیشه بر صالح عیب میگرفت كه صالح پسر خود را بزرگ جلوه میدهد و در كارهایش زیاد بر او اعتماد میكند ولی خود او هم با پسرش عمر همان معامله را كرد و همیشه میگفت كه پس از من هیچكس قادر به ضبط امر عراق جز پسرم عمر نیست. و چون او را متولی امور خود گردانید كارهای ناصواب كرد تا جایی كه یوسف به او دستور داد كه او را از كار بردارد و او را از خودش دور سازد. «1»
چند توضیح
در اینجا به مناسبت ذكر دیوان عراق و برگردان آن به زبان فارسی چند توضیح لازم مینماید.
یكی اینكه دیوان عراق هرچند دیوان مركزی ایران بوده ولی برگردان آن به زبان عربی بستگی به برگردان دیوان ولایات و سایر مناطق ایران نداشته زیرا دیوانهای ولایات مدتها پس از این تاریخ و به تدریج به زبان عربی برگردانده شدهاند. برخی از این دیوانها كه اطلاعی از آنها داریم در تمام دوران اموی همچنان به زبان فارسی باقی ماندهاند، و حتی برخی از آنها در خلافت عباسی هم مدتی به زبان فارسی بودهاند. دیوان خراسان تا زمان حكومت نصر بن سیّار آخرین كارگزار دولت اموی در آن سامان هنوز به زبان فارسی بود و در سال 124 هجری بوده كه نصر در اثر نامهای كه یوسف بن عمر، كه در آن تاریخ از سوی خلیفه كارگزار عراق و خراسان بود، به او نوشت درصدد نقل دیوان آنجا از فارسی به عربی برآمد و دبیری به نام اسحاق بن طلیق این كار را برعهده گرفت و از همینجا است كه او را نخستین كسی میشمارند كه در دیوان خراسان به
______________________________
(1). جهشیاری، الوزراء و الكتاب، ص 65- 64.
ص: 195
عربی نوشته است. «1»
نقل دیوان اصفهان از فارسی به عربی از این تاریخ هم دیرتر صورت گرفت، زیرا نخستین كسی كه در آن دیوان به عربی نوشت سعد بن ایاس بود و سعد بن ایاس دبیر عاصم بن یونس كارگزار ابو مسلم خراسانی بر اصفهان بود. «2» و از عبارتی هم كه در تاریخ قم از كتاب اصفهان تألیف حمزه اصفهانی نقل شده چنین برمیآید كه نقل دیوان خراج قم از فارسی به عربی پس از جداشدن قم از اصفهان صورت گرفته. قم در زمان خلافت هارون الرشید از اصفهان جدا و مستقل شده است. «3»
چنین پیدا است كه این كار در سرزمینهای دورتر از مركز خلافت یا كارگزاران آنها دیرتر انجام یافته و شاید هم در بعضی مناطق دوردست هرگز انجام نیافته باشد. «4»
دیگر از مطالبی كه باید یادآوری شود این است كه برگردان دیوان تنها شامل زبان آن میشده كه از فارسی به عربی تبدیل یافته نه نظام و سازمان و روش آنكه همچنان بر روال گذشته باقی مانده و تغییری در آن روی نداده است. زیرا چنانكه در جای خود گذشت این نظام كه نتیجه قرنها تجربه و محصول خرد و اندیشه بسیاری از دبیران و مستوفیان و اهل علم و اطلاع بود در هنگامی كه به مسلمانان رسید نظامی نسبت به زمان خود كامل و جاافتاده بود و یكی از یادگارهای باارزش دولت ساسانی به شمار میرفت كه به دوران اسلامی رسید و
______________________________
(1). جهشیاری، الوزراء و الكتاب، ص 67.
(2). ابن رسته، الاعلاق النفیسة، ص 169.
(3). آن عبارت چنین است: «... كوره اصفهان را به دو شق كرد (یعنی قباد) یكی شق جی و یكی شق تیمره و این شق تیمره را بدین اسم (ویران آباد كرد كواد) كه به گفته حمزه نام قدیم قم بوده است نام كرد ... و عرب این كوره را هم شق تیمره نام كردند و این اسم بر وی باقی بماند تا آنگاه كه رشید آن را كوره گردانید پس كوره و شهر را هردو قم نام كردند بدین دستور كه ما یاد كردیم. نواحی و رساتیقی كه خارج از تیمره بودند مجموع داخل تیمره گردانیدند تا غایت كه دیوان خراج از فارسی با عربی كردند ...» (تاریخ قم، ص 24).
(4). ن. ك. محمد محمدی: فرهنگ ایرانی پیش از اسلام ... ص 89.
ص: 196
به نسبت آمادگی عربها برای درك مزایای آن در دستگاه خلافت و دولتهای اسلامی به كار گرفته شد و در آن دولتها همچنان استمرار یافت.
مطلب دیگری كه بدین مناسبت درخور یادآوری و تأمل است این است كه برگردان زبان دیوان هرچند باعث گردید كه بسیاری از نویسندگان عربینویس هم به امور فنی و مالی دیوان آشنا شوند و كارآزموده گردند و این كار از انحصار دبیران فارسیزبان بیرون آید ولی چنانكه زادان فرخ یا دبیران دیوان او پنداشته بودند باعث نگردید كه كار دیوان از دست دبیران ایرانی خارج گردد بلكه بر عكس موجب شد تا دبیران ایرانی كه در زبان عربی هم مهارت یافته بودند میدان وسیعتری برای كار خود به دست آورند. زیرا كار دبیری و اداره دیوانها و تصدی امر خراج و بیت المال گذشته از زبان به عوامل دیگری هم بستگی داشت كه در این حرفهداری اهمیت بیشتری بودند عواملی كه فرمانروایان آنها را در دبیران ایرانی مییافتند نه در دیگران. در سخنانی كه طبری از عبید الله بن زیاد در هنگام فرار او از بصره به شام نقل كرده در علت اینكه چرا او برای وصول خراج عراق ناچار شده به دهقانان متوسل شود و آن كار را به اعراب وانگذارد چنین آمده كه دهقانان، هم در جمعآوری مالیات بصیرترند و هم در حساب امینترند و هم مطالبه از آنها آسانتر است.
برخورد اعراب قم با پرداخت خراج
آنچه كه در سخنان عبید الله درباره دشواری مطالبه اموال دیوان از اعراب به اجمال و سربسته آمده در تاریخ قم «1» در بیان حال اعراب آنجا و طرز برخورد
______________________________
(1). كتاب تاریخ قم در سال 378 هجری قمری به وسیله یكی از علمای آن زمان به نام حسن بن محمد بن حسن قمی به تشویق صاحب بن عباد وزیر معروف دیلمیان كه خود از مردم قم بوده در عصر فخر الدوله دیلمی به عربی تألیف شده و در سال 805 و 806 هجری قمری یكی دیگر از علمای قم به نام حسن بن علی بن حسن بن عبد الملك قمی آن را به فارسی برگردانده و این ترجمه در سال 1312 هجری شمسی مطابق 1353 هجری قمری به وسیله آقای-
ص: 197
آنها با مأموران خراج و اموال دیوانی آشكار و روشن بیان شده است.
این اعراب از طائفه اشعریان بودند كه در زمان ولایت حجاج بر عراق در سال 94 هجری از آنجا به سركردگی دو برادر یكی عبد الله و یكی احوص كه قبلا در زندان حجاج بوده و رها شده بودند «1» گریخته و به قصد رفتن به اصفهان به ناحیه قم آمده بودند و دهقان ابرشتجان كه ناحیهای از نواحی قم بود به نام یزدانفادار وسیله اقامت آنها را در آنجا فراهم ساخته و آنها را در آنجا ساكن گردانیده بود، و چون به تدریج بر شماره و توانایی آنها افزوده گشت با انواع نیرنگها و كشت و كشتارها مالكان آنجا را از میان برده بر املاك و قدرت خود افزوده و بر قم و اطراف آن مسلط شده و شبه حكومتی در آنجا برقرار
______________________________
- سید جلال الدین طهرانی در چاپخانه مجلس به چاپ رسیده است. این كتاب از آنجا كه مؤلف آن خود اهل قم بوده و برادرش هم مدتها حاكم قم بوده و از این راه به دیوانها و احكام و اطلاعات رسمی هم دسترسی داشته و چنانكه خود نوشته «بیشتر این اخبار را در مدت حكومت برادرم به قم تحصیل كردم» و گذشته از اینها این كتاب را برای صاحب بن عباد نوشته كه خود اهل قم بوده و از دانشمندان صاحبنظر در تاریخ آن شهر به شمار میرفته است، دارای اهمیت و اعتبار خاصی است به ویژه در آنچه راجع به امور دیوانی و ترتیب خراج و هر آنچه درباره شهرها و روستاها و خصوصیات آنها نقل شده یا آنچه درباره اعراب اشعری كه نزدیك به سه قرن بر قم و اطراف آن تسلط یافتند، و طرز رفتار و كردارشان نوشته كه چون مؤلف ابتدا در نظر داشته كه تنها درباره آنها یعنی اشعریان كتابی بنویسد و به همین منظور هم مطالبی درباره آنها فراهم آورده بود كه بعدها كه نظر او بر تألیف كتابی جامعتر درباره قم قرار گرفته آن كتاب را هم در همین تاریخ قم گنجانده كه از این لحاظ هم میتوان مطالب آن را از اسناد مؤثق و دست اول برای مطالعه درباره تاریخ آن دوران به شمار آورد. (بنگرید به مقدمه كتاب). چاپ دوم، تاریخ قم، در سال 1361 توسط انتشارات توس نشر یافت.
(1). در روایتی كه در تاریخ قم نقل شده آمده است كه علت زندانی شدن احوص آن بوده كه او بر دهقانان ایرانی و غیر ایشان بسی شدت و درشتی كردی و آنها یك بار پیش از حجاج به خالد بن عبد الله قسری والی عراق شكایت بردند كه او سخن ایشان نشنید، و چون احوص همچنان به ستم و زورگویی خود ادامه داد بار دیگر به حجاج شكایت بردند و او احوص را به زندان افكند؛ در تاریخ آمده كه وقتی حجاج احوص را به خاطر برادرش عبد الله از زندان آزاد ساخت اصحاب حجاج او را سرزنش كردند كه تو سبعی از سباع عرب را از بند رها كردی بیاذن و اجازت خلیفه (تاریخ قم ص 245 و 246).
ص: 198
ساخته بودند كه در حدود دویست و هشتاد سال دوام یافت. «1»
______________________________
(1). خلاصه این داستان به نقل از تاریخ قم چنین است: «عبد الله و احوص با قوم و قبیله خود در روز نوروز سال 94 هجری كه یزدانفادار صاحب ابرشتجان از ناحیه قم به نزهتگاهی در حوالی ابرشتجان بیرون آمده و مجلسی ساخته بود، به آن ناحیه رسیدند. یزدانفادار ایشان را بسیار اكرام و تعظیم و ترحیب كرد و ایشان را فرود آورد به سرائی تزیین شده و هرچه بدان محتاج بودند از مأكول و ملبوس و مفروش برای آنها مرتب كرد و در سال 99 هجری دیه ممحّان را برای مسكن ایشان نامزد كرد و دو سرای در آنجا یكی سرای مردی كه او را آزاد خرّه میخواندند برای عبد الله و دیگر سرای مردی كه او را خرّبنداد میگفتند برای احوص آماده كردند با همهگونه فرش و ظروف و آلات وامتعه، و پس از آن یزدانفادار دیه جمكران را هم از ناحیه قم به اقطاع به ایشان داد و ایشان را مدد و معاونت نمود به گاوها و درازگوشها و تخم و سایر اسباب و آلات زرع. و در سال 102 هجری كه عبد اللّه و احوص از كمی و اندكی چراگاههای اشتران و اسبان و گوسفندان به یزدانفادار شكایت كردند یزدانفادار قریه فرابه را هم از ناحیت قم به اقطاع به ایشان داد و همیشه جانب ایشان مرعی میداشت تا آنگاه كه در سال 114 بدرود زندگی گفت. (ص 243 و 244).
در تاریخ قم آمده كه تا آنگاه كه یزدانفادار و خربنداد و وجوه و اشراف عجم كه با عرب عهد و پیمان كرده بودند زنده بودند بر عهد و میثاق كه میان ایشان بود مواظبت میكردند ولی پس از آنها كه فرزندان عجم بزرگ شدند نظر كردند در عبد الله و احوص و فرزندان ایشان و كار و شغل ایشان كه هر روز قوت زیادتر و عدد بیشتر میشد وضیعتها و املاك متملك میشدند.
فرزندان عجم چون چنان دیدند با خود گفتند: اگر این قوم عرب برین شوكت و دولت بمانند بدین ناحیت غلبه كنند و به دست فراگیرند و زمام اختیار از دست ما بكشند. اگر ما تدارك قصه خود با ایشان نكنیم و فرصت غنیمت نشمریم هلاك شویم و برافتیم. پس پیغام فرستادند به عبد الله كه ما شما را نمیخواهیم و نمیخواهیم شما به ناحیت ما متوطن باشید ازین ناحیت بیرون روید. و چون عبد الله نپذیرفت آنها كودكان و بیخردان را بر آن داشتند تا سنگ و نجاست در سرای عبد الله میانداختند و چون نسبت به او بیحرمتی میكردند عبد الله از سرای خود به قریه فرابه نقل كرد و نامه نوشت به احوص كه در اصفهان بود احوص به شتاب بازآمد و چون گفتگوی آنان به نتیجه نرسید احوص از آنها یك هفته مهلت خواست تا املاك خود را بفروشند و آنها نیز بدین امر رضایت دادند. چون پنج روز از مدت مهلت بگذشت اهل فرس را بدین ناحیت اتفاقا روزی بود كه آن را تعظیم مینمودند و بزرگ میداشتند و اجتماع در آن روز و اكل و شرب مبارك میداشتند. و احوص را هفتاد بنده درم خریده بود همه را بخواند و هریك را از ایشان دیه و سرایی بداد به شرط آنكه در شب صاحب آن سرای و دیه را بكشند و سرهای ایشان بنزدیك احوص آرند. هریك از ممالیك هفتادگانه قصد آن دیه كردند-
ص: 199
در تاریخ قم در بیان سبب اختلافی كه در دیوان خراج قم نسبت به جاهای دیگر وجود داشته آمده كه علت این امر آن بوده كه اعراب قم تا وقتی كه غالب بودند و توانا از ادای خراج سرباز میزدند و چون بر ایشان غلبه میكردند آنگاه به خواری و مذلت و مكروه و ناشایست از زدن و رنجانیدن و دشنام شنیدن به دادن خراج گردن مینهادند، و تحمل این همه آزار و اذیت بدان امید بود كه شاید از آنچه باید بدهند مقداری نزد ایشان باقی بماند. و در همانجا آمده است كه چگونه آنها را برای وصول خراج سرنگون در میآویختند و میزدند و سراهای ایشان را خراب میكردند و چگونه در زمان مأمون و معتصم و مستعین و معتز و معتمد و معتضد خلفای عباسی به سبب تمرد ایشان و ندادن خراج لشكری چند بر سر ایشان فرستادهاند و چگونه در مواردی بعضی از آنها را از پای درآورده و سراها و منازل و باغها و بستانهای آنها را سوزانیدهاند. «1»
در این كتاب همچنین آمده كه یكی از اسبابی كه باعث گردید قم كه تا زمان هارون الرشید جزء اصفهان بوده در زمان این خلیفه از اصفهان جدا گردد همین بدحسابی اعراب قم بوده كه باعث میشده كارگزاران خلیفه كسری خراج آنجا را بر اصفهان تحمیل كنند. در آنجا آمده كه در هنگامی كه هارون الرشید بقایای مالیاتی پنجاه و یك ساله را (از آغاز خلافت عباسیان تا زمان او) از همه سرزمین خلافت مطالبه نمود و باشدت و سختی هرچه تمامتر از همهجا وصول نمود تنها بقایای اصفهان بود كه در آن تأخیر افتاد آن هم بسبب اهل قم بود كه
______________________________
- كه از برای او نامزد كرده بود و صاحب آن ده (را) مراقبه میكردند و چشم میداشتند تا او را بكشتند و سر او ببریدند ... و یكی دیگر از بردگان او در شبی كه آن را شب بیات میگفتند صاحبان دیه جمكران را كه چهار برادر بودند بكشتند و ... و چون مردم آن ناحیت در بامداد آمدند و آنچه در شب رفته بود معلوم كردند بعضی بر دست عرب مسلمان شدند و بعضی پناه بدیشان آوردند و دیگران در شهرها متفرق و پراكنده شدند و آن ناحیه بر عبد الله و احوص مسلم گشت ... راوی گوید كه چون عبد اله و احوص مقیم شدند نامه نوشتند به پسران عم خود سائب بن مالك و ایشان را از دولت و تمكن و منزل و مقام خود آگاه كردند و ایشان را به جانب خود دعوت كردند پس مجموع به جانب عبد الله و احوص عزیمت كردند. (ص 253- 257).
(1). تاریخ قم، ص 161- 164.
ص: 200
در ادای آن تمرد و سركشی میكردند و از ادای بقایا امتناع مینمودند و عمال را میكشتند یكی را بعد از آن دیگر. و چون به همین علت هارون الرشید عامل اصفهان را به نام عبد الله بن كوشید معزول ساخت عبد الله به بغداد رفت و یك میلیون درهم از مال خود به هارون رشوه داد تا قم را از اصفهان جدا سازد و او را به عمل خود بازگرداند. عبد الله از آن رو چنین كرد كه اعراب قم برادر او را كه از سوی او والی قم و مأمور وصول بقایای آنجا بود در دار الخراج كشته بودند. «1»
در تاریخ قم حكایات و روایات چندی هم درباره سرسختی و مقاومت عجیب اعراب در تحمل شكنجهها برای فرار از پرداخت مالیات نقل شده كه خواندنی است و در پایان آنها آمده است: بعضی از مشایخ گفتند كه این حكایات درستاند زیرا كه همّت قوم و غرض ایشان پیوسته در كسر خراج بوده است. به همان اندازه كه در پاكیزه گردانیدن سراها و فرشها و جامههای ایشان و آنكه اسبان و سایر چهارپایان ایشان نیكو بود و مرغان شكاری ایشان را آب و طعمه و علف بسیار بود و ساحههای ایشان خوب بود و پیوسته بذل طعام كنند و عطا دهند و ذكر ایشان به سماحت و شجاعت منتشر بود. و نوشته است كه به همین جهت یعنی به سبب خراج بوده كه به ایشان بارها بلا و هلاكت رسید. «2»
در فصل گذشته همچنین روایتی از حضرت امیر علی بن ابیطالب نقل شد دایر بر اینكه وقتی اصحاب عرب آن حضرت از آن حضرت گله یا شكایت كردند كه حضرت ایرانیان را در كارهای خویش بر آنها مقدم میدارد و حضرت از گفته آنان كه در آنها نشانهای از عصبیت جاهلی دید برآشفت. هرچند در آن روایت مختصر نیامده است كه حضرت در چه كارهایی ایرانیان را مقدم میداشته ولی از قرائن میتوان به خوبی دریافت كه آن در كارهایی بوده كه بیش از هرچیز احتیاج به بصیرت و امانت و اخلاص عمل داشته یعنی امر دیوان و تصدی بیت المال. در همان فصل نمونهای هم از همین اخلاص عمل را در اخبار جنگ جمل از اینان دیدیم كه خود میتواند پرتوی بر این گفته معاویه بیفكند كه در
______________________________
(1). تاریخ قم، ص 30- 31.
(2). تاریخ قم، ص 163.
ص: 201
مشورتی با دو تن از بزرگان قبائل عرب برای دفع اسواران ایرانی كه عربها آنها را الحمراء میگفتند و در زمان خلافت علی (ع) در كوفه به اسلام گرویده بودند گفت «من چنین اندیشیدهام كه نیمی از اینان را نابود سازم و نیم دیگر را برای برپا داشتن بازارها و آباد نگاه داشتن راهها زنده بگذارم» زیرا اینگونه كارها را كه احتیاج به بصیرت و امانت و وظیفهشناسی داشت جز از آنان انتظار نمیداشتند.
و چنانكه در پایان كار صالح دیدیم موجب قتل صالح هم همان دقت و بصیرت او در امر دیوان و امانت او در حفظ اموال بیت المال از یك سو و بیپروایی جانشین او در این امور از سوی دیگر بود كه وجود صالح را در مركز خلافت برنمیتافت. در روایات عربی آمده كه وقتی مصعب پسر زبیر كه از طرف برادرش عبد الله كه در مكّه به خلافت نشسته بود كارگزار عراق شده بود در جنگ با سپاهیان عبد الملك خلیفه اموی كشته شد سر او را چنانكه معمول ایشان بود برای عبد الملك كه در این هنگام در كوفه بود فرستادند و آن را در دار الاماره كوفه در طشتی در برابر او نهادند در آن میان كسی از حاضران مجلس در بیان بیاعتباری دنیا و عبرت از گردش روزگار روی به عبد الملك كرد و گفت: «من در همین مجلس سر حسین بن علی را در برابر ابن زیاد و سر ابن زیاد را در برابر مختار و سر مختار را در برابر مصعب دیدهام و اكنون هم سر مصعب را در برابر تو میبینم». نوشتهاند عبد الملك این سخن را به فال بد گرفت و بلافاصله از آنجا برخاست و دستور داد تا آنجا را خراب كنند.
این داستان چه عینا به همین صورت اتفاق افتاده باشد یا نیفتاده باشد حكایت از واقعیتی تاریخی میكند كه دستگاه خلافت را در مركز آن دچار آشفتگی و نابسامانی كرده بود. آشفتگی كه با سر مصعب هم پایان نیافت زیرا هنوز برادرش عبد الله پسر زبیر كه خود را خلیفه مسلمانان میخواند مكّه را در اختیار داشت و با امویان شام در جنگ بود و خوارج و دیگر مدعیان نیز اوضاع عراق را متشنج میداشتند.
ص: 203
گفتار هفتم دبیرخانه شاهی در دولت ساسانی
اشاره
روایتی از ابن مقفع* توقیع* صاحب توقیع* خادم* ذكر* تذكره* صاحب الزمام (زمامدار)* مهرهای دبیرخانه* صاحب العمل- كاردار* طبقه دبیران یا كتّاب
روایتی از ابن مقفع
بلاذری در فتوح البلدان از ابن مقفع، درباره گردش كار در دبیرخانه دولت ساسانی از هنگامی كه به صدور نامه یا فرمانی حاجت میافتاد تا وقتی كه آن نامه یا فرمان آماده میشد و از دبیرخانه صادر میگردید، روایتی نقل كرده كه با همه اختصار آن تا حدی روش كار را در آن دبیرخانه روشن میسازد و برای به دست آوردن اطلاعاتی درباره قسمتهای مختلف آن دیوان و صاحبان مناصب مهم در آن، هم مهم است و هم مغتنم. مهم ازاینرو كه ابن مقفع خود و پدرش و شاید هم پدرانش «1» از قدیمیترین دبیران
______________________________
(1). ابن مقفع خود از دبیران اوائل دوره عباسی و اواخر دوره اموی بود. نشانی پدرش مبارك را در دیوان خراج حجّاج مییابیم و از آنجا كه دبیران و به خصوص دبیران دیوان خراج كه پس از طیّ دورانی طولانی و كسب مهارت و تجارب لازم به شغلی مستقل برگزیده میشدند میتوان حدس زد كه مبارك هم مانند غالب دبیران دیوان از مدتها قبل در دیوان به خدمت اشتغال داشته و به همین علت هم بوده كه غالبا این شغل از پدران به پسران منتقل میشده.-
ص: 204
دوران اسلامی و از نزدیكترین دبیران این دوران به دیوان ساسانی و خطّ وصلی بین آن دو دوره بودهاند كه اگر هم در خاندان خود ریشه در دبیرخانه ساسانی نداشتهاند، كه به احتمال زیاد داشتهاند، باری به سبب نزدیكی به آن دوران و آگاهی وسیعی كه به مقتضای حرفه خود از آن سازمانها داشتهاند و خود ابن مقفع هم بسیاری از نوشتههای آن دوران را به عربی برگردانده، گفتههای او در آنچه مربوط به آن دوران میشود پیوسته مورد اعتماد و استناد علمای سلف و محققان عصر حاضر و منبع اطلاعات ایشان بوده و هست. و با این ترتیب طبیعی است كه گفته او در یك امر دیوانی كه مربوط به حرفه خود او میشود دارای اهمیت زیادتری باشد زیرا گفته دبیری آگاه و عالمی خبیر است. و مغتنم است از آن رو كه درباره امور داخلی و سازمانهای درونی دولت ساسانی اسناد زیادی در دست نیست تا بتوان نسبت به آنچه به دست میآید بیاعتنا ماند و یا با بیدقتی از آن گذشت.
و از آنجا كه این روایت مشتمل بر اصولی است كه گذشته از دبیرخانه ساسانی در دیوان انشاء خلفا و دولتهای اسلامی هم همچنان جاری و مورد عمل بوده، و همچنین مشتمل بر اصطلاحاتی است كه باید شناخته گردند رعایت احتیاط اقتضا دارد كه آن اصطلاحات به همانگونه كه ابن مقفع به كار برده یعنی با همان تعبیر عربی به كار رود، ازاینرو مناسب دیده شد كه نخست عین عبارت ابن مقفع به صورتی كه بلاذری روایت كرده نقل و سپس به فارسی ترجمه شود آنگاه برای روشن شدن مطالب آن چند توضیح به آن اضافه گردد. به كار بردن ترجمه عربی این اصطلاحات به جای اصل پارسی آنها بدین سبب است كه اصل پارسی غالب آنها بدانگونه كه در آن دوران به كار میرفته به صورتی كه محقق و دور از تردید باشد در دست نیست و از این گذشته این اصطلاحات كه ابن مقفع ذكر كرده در همه دیوانهای اسلامی هم كموبیش به همین صورت به كار رفته
______________________________
- این امر در دوران ساسانی متداول بوده و در دوران اسلامی هم كموبیش استمرار داشته و به همین سبب میتوان حدس زد كه خاندان ابن مقفع نیز از دیرباز در خدمت دیوان بودهاند.
ص: 205
بنابراین جزء اصطلاحات عام دیوانی شده و مأنوس گردیده است. روایت بلاذری چنین است.
«حدثنی المفضّل الیشكری و ابو الحسن المدائنی عن ابن جابان عن ابن المقفع قال:
كان ملك الفرس اذا امر بامر و قعّه صاحب التوقیع بین یدیه، وله خادم یثبت ذكره عنده فی تذكرة تجمع لكل شهر فیختم علیها الملك خاتمه، و تخزن، ثم ینفذ التوقیع الی صاحب الزمام و الیه الختم، فینفذه الی صاحب العمل، فیكتب به كتابا من الملك و ینسخ فی الاصل ثم ینفذ الی صاحب الزمام فیعرضه علی الملك، فیقابل به ما فی التذكرة ثم یختم بحضرة الملك او اوثق الناس عنده». «1»
یعنی:
«پادشاه ایران وقتی به كاری فرمان میداد صاحب توقیع آن را در حضور وی به صورت توقیع مینوشت. صاحب توقیع را كارمندی بود كه یادداشت وی را در حضور او در تذكرهای كه نزد او بود ثبت میكرد و در آخر هر ماه شاهمهر خود را بر آن تذكره كه دربردارنده صورتی از همه توقیعهای صادر در آن ماه بود مینهاد و آن را به خزانه میسپردند. اما اصل توقیع نزد صاحب زمام كه مهردار هم بود فرستاده میشد و او آن را نزد صاحب عمل میفرستاد و او به مضمون آن توقیع نامهای از سوی شاه مینوشت و آن را همراه با اصل نزد صاحب زمام میفرستاد و صاحب زمام هم آن را بر شاه عرضه میكرد و با آنچه در تذكره بود مقابله میشد و آنگاه در حضور شاه یا كسی كه بیش از همه مورد اعتماد شاه بود آن را مهر میكردند».
برای روشنتر شدن معنای این عبارت و نوع كار و وظائفی كه بخشهای مختلف دبیرخانه و سران سرشناس آن برعهده داشتهاند چند توضیح درباره عنوانهایی كه در آن به كار رفته لازم به نظر میرسد كه در زیر میآید:
______________________________
(1). فتوح البلدان، ص 569.
ص: 206
توقیع
توقیع به نوشتههای كوتاه و مختصری میگفتهاند كه شامل چكیده مطلبی بوده كه میبایستی براساس آن نامهای از دیوان صادر شود، یا متضمن دستوری بوده كه به مقتضای آن میبایستی كاری انجام یابد. این نوشتهها معمولا یا در كنار نامههایی كه به دیوان میرسیده و به نظر شاه یا هر صاحبنظر دیگری میرسیده و میبایستی پاسخ آنها با نظر ایشان داده شود، طبق دستور ایشان نوشته میشده، و یا مستقیما از سوی شاه یا فرمانروا املاء میشده و در هر دو مورد برای اقدام به دبیرخانه ارجاع میگردیده است. «1»
چنین پیداست كه این نوشتهها به سبب همین ویژگی كه داشتهاند یعنی بیان معانی بسیار در عبارات كوتاه به تدریج میدانی برای هنرنمایی دبیران هنرمند و فرزانه و كارآموزده گردیده تا با برگزیدن مناسبترین الفاظ و زیباترین عبارات آنچنان مضامینی آموزنده و حكیمانه به وجود آورند كه خود گذشته از جنبه اداری آنها از آثار برگزیده نثر ادبی به شمار میرفته است وسیلهای برای بیان اندرزها و سخنان حكیمانه گشته و به همین سبب این توقیعات در ادبیات دیوانی پارسی جای شایستهای یافته بودهاند. این امر از مقدار نسبتا زیادی از اینگونه توقیعها كه از آن زبان به زبان عربی راهیافته و جزء ادبیات عربی گردیدهاند دانسته میشود اینگونه توقیعها از میان همه شاهان ایران بیش از همه از انوشروان در كتب ادب روایت شده است.
صاحب توقیع یا توقیعنویس
صاحب توقیع یا توقیعنویس كسی بوده كه در حضور شاه مینشسته و آن دسته از نامهها و كارهائی را كه میبایستی به نظر او برسد بر او عرضه
______________________________
(1). قلقشندی آن را چنین تعریف كرده: «توقیع در اصل نوشتهای را گویند كه برنامهها و عرایض نویسند و اساس نامههایی است كه از دیوان صادر میشود، و آن به خط صاحب دیوان انشاء یا كاتب الدست یا كسی است كه در مرتبه آنها باشد. بنابراین توقیع آن پایه است كه منشیان نوشتههای خود را بر آن بنا مینهند (صبح الاعشی، ج 1، ص 54).
ص: 207
میداشته و دستورهای او را به صورت توقیع مینوشته و سپس آن را به وسیله منشی خود به اجراء میگذاشته است. این شخص براساس مطالبی كه در فارسنامه ابن بلخی درباره وزیران دربار انوشروان آمده میبایستی به تعبیر دولت ساسانی ایران دبیربد باشد كه ابن بلخی او را دبیر بزرگ نامیده است. زیرا توقیعنویس در همه دورهها چه پیش از اسلام و چه پس از آن بلندترین پایگاه را در دیوان داشته، پایگاهی كه به او حق میداده كه هر آن در هنگام لزوم شخصا به حضور شاه یا خلیفه برسد و در مسائل مهم مملكتی مشیر و مشاور او باشد. و به گفته ابن بلخی كه از میان وزیران دوران ساسانی تنها سه وزیر حق داشتهاند بیواسطه وزرگفرمدار (وزیر اعظم دورههای بعد) به حضور شاه برسند و گزارش كار خود را مستقیما به او بدهند و یكی از آنها همین ایران دبیربد بود. دو وزیر دیگر یكی ایران آماركار یعنی سرپرست كل امور مالی كشور و دیگری مشاور بزرگ دربار بوده كه ظاهرا عنوان در اندرزبد داشته است.
این سمت در دوران خلافت و حكومتهای اسلامی هم كموبیش همچنان ادامه یافته. در دوران اموی دارنده این سمت را كه البته در اوائل از چنان شایستگی و پایگاهی برخوردار نبوده كاتب میگفتند و از دوران نخستین خلیفه عباسی وزیر خوانده شد. و سپس كه به تدریج بر تشكیلات دیوان رسائل و اهمیت آن افزود و اشراف بر همه آنها از عهده شخص وزیر خارج بود سرپرست تمام كارهای دیوانی را صاحب دیوان رسائل یا صاحب دیوان انشاء لقب دادند.
كه خود منصبی بزرگ و در بعضی موارد هم رتبه وزیر بود.
قلقشندی جلالت قدر و برتری پایگاه صاحب این مقام را از دیرباز بدین سبب نوشته كه برای پادشاهان محرمتر از او و كسی كه همنشینیاش برای شاه لازمتر از او باشد نبوده. صاحب دیوان رسائل نخستین كسی بود كه بر شاه وارد میشد و آخرین كسی بود كه از نزد او خارج میگشت. شاه به هیچ روی از مشورت با او و اینكه او را از مهمات امور دولت و اسرار مملكت بیاگاهاند و درباره آنها از وی نظر بخواهد بینیاز نمیتوانست بود و به همین سبب صاحب
ص: 208
دیوان رسائل آن اندازه به وی نزدیك بود كه در سفر و حضر پیوسته با او و در گشاد و بست كارها یار و مددكار او بود. «1»
این گفته قلقشندی درباره مصر كه در قدیم كسی را كه چنین مقام و وظیفهای داشته كاتب الدست میخواندهاند «2» از چند جهت قابل تأمل به نظر میرسد. یكی از آنرو كه این اصطلاح مركب است از دو جزء عربی و فارسی كه بدون شك از شغل او گرفته شده كه پهلوی دست خلیفه یا سلطان مینشسته و نامهها را بر او میخوانده و پاسخ آنها را به صورت توقیع مینوشته است؛ «3» و دیگر از آنرو كه باز به گفته قلقشندی در بیان اینكه چرا در اصطلاحات دیوانی مصر كلمات فارسی بسیار است با آنكه مصر مجاور ایران نبوده «رسوم و آداب دیوان مصر در دوران خلافت فاطمیها و جانشینان آنها و همچنین مشاغل و مناصب دربار آنان از دیوان و دربار خلافت عباسی بغداد كه گردانندگان آن فارسیزبان بودهاند گرفته شده و به همین جهت بسیاری از اصطلاحات دیوانی مصر همچنان فارسی مانده است «4» و این بیان از نظر موضوع بحث ما در اینجا از این لحاظ قابل تأمل مینماید كه برای كلمه دست پژوهنده را به دورانی قدیمتر از خلافت فاطمیها در مصر و حتی خلافت عباسیها در بغداد راهنمایی میكند و وی را با كلمه دستور در زبان پارسی نزدیك میسازد. «5»
______________________________
(1). صبح الاعشی، ج 1، ص 101- 104.
(2). صبح الاعشی، ج 1، ص 103.
(3). صبح الاعشی، ج 1، ص 137.
(4). صبح الاعشی، ج 5، ص 453.
(5). كلمه دستور كه به معنی وزیر است در فارسی كنونی بر وزن مفعول خوانده میشود ولی در دوران ساسانی آن را دستور میگفتهاند و در معنی وزیر و مشاور به كار میرفته و میتوان احتمال داد كه كاتب الدست ترجمه گونهای از همین دستور باشد برای تركیب دستور نظرهایی مختلف ابراز شده (ن. ك. به حواشی معین بر این كلمه در برهان قاطع و همچنین تعلیقات او در جلد پنجم برهان قاطع) ولی با توجه به معنای آن و در پرتو اطلاعاتی كه درباره وظائف دیوانی توقیعنویس به دست میآید میتوان این نظر را هم ابراز داشت كه ور در اینجا مانند بر به معنی پهلو و دستور همان معنی وردست را داشته باشد. یعنی وزیری كه پیوسته و در همه حال برای مشورت در امور مملكت ملازم شاه و وردست او بوده چنانكه در وظائف-
ص: 209
خادم
كسی كه ابن مقفع عنوان او را خادم ترجمه كرده در این گردش كار چند وظیفه برعهده داشته یكی اینكه در حضور توقیعنویس یادداشت او را به صورت توقیع نوشته و به دفتر ماهیانهای كه آن را تذكره خوانده نقل كند، و دیگر آنكه اصل توقیع را نزد صاحب الزمام بفرستد.
از طرز تعبیر ابن مقفع از این خادم به صورت خادم له «یعنی گماشته او چنین برمیآید كه از میان همه كارمندان دبیرخانه این یكی خدمتگزار شخصی توقیعنویس یعنی ایران دبیربد یا وزیر بوده كه به تعبیر امروز میتوان او را رئیس دفتر مخصوص وزیر یا چیزی شبیه به این خواند. و آنچه از وظائف او در این گفته ابن مقفع آمده گذشته از آنچه ذكر شد این بوده كه هم یادداشتهای شخصی توقیعنویس را نزد خود محفوظ میداشته و هم دفتر ماهیانه توقیعهایی را كه میبایستی آخر هرماه به مهر شاه برسد و به خزانه تحویل شود.
ذكر
در گفته ابن مقفع توضیحی برای آن نیامده ولی از سیاق عبارت او چنین برمیآید كه «ذكر» كه در لغت به معنی یاد و ویر و یادكردن است در اصطلاح دیوانی دفتر یا دفتر گونهای بوده كه دبیربد یا توقیعنویس توقیعها و شاید مطالب دیگری را هم كه میخواسته پیوسته در یاد و یا در دسترس خود داشته باشد در آن ثبت میكرده و آن را نزد خود یا در دفتر مخصوص خود نگه میداشته این كلمه هم به صورت مفرد و هم به صورت جمع آن ذكور در كتاب مفاتیح العلوم خوارزمی به كار
______________________________
- كاتب الدست- كه میتوان احتمال داد ترجمه گونهای از همین دستور باشد- ذكر شد.
چنانكه میتوان احتمال داد كه عبارت ابن مقفع هم در این مورد «وقعه صاحب التوقیع بین یدیه» اشارهای به همین مطلب باشد. ذكر این شعر نظامی هم در بیان منزلت دستور در ارتباط با شاه بیمورد نیست.
صیدكنان موكب نوشیرواندور شد از كوكبه خسروان
مونس خسرو شده دستور و بسخسرو و دستور، دگر هیچكس-
ص: 210
رفته. خوارزمی عنوان فصل اول از باب چهارم كتاب خود را كه در تعریف دفاتر و اوراق و اسناد دیوانی است چنین آورده: «فی اسماء الذكور و الدفاتر و الاعمال» و در تعریف در وزن كه آن هم دفتری بوده گوید: «الدروزن، ذكر الماسح و سواد الذی فیه مقادیر مایمسحه» «1»؛ و مراد از آن دفتری بوده كه زمین پیمایان و كسانی كه از سوی دیوان مزارع را مساحت میكردهاند مقدار مساحت خود را در آن ثبت میكردهاند. و از اینها معلوم میشود كه ذكر نوعی دفتر بوده كه در دیوانهای زمان او معمول و معروف بوده به حدی كه او نیازی به تعریف آن نمیدیده است.
تذكره
معنی لغوی آن با ذكر چندان تفاوتی ندارد ولی در اصطلاح دیوانی با آن متفاوت است. ابن مقفع آن را برای دفتری به كار برده كه همه توقیعهایی كه در طی یك ماه از سوی شاه صادر میشده در آن ثبت میگردیده و در آخر هر ماه به مهر شاه میرسیده و در خزانه ضبط میشده، مسعودی از جمله مهرهای خسرو پرویز كه در كارهای مختلف به كار میرفته یكی را هم برای مهر كردن تذكرهها نوشته و آن را چنین وصف كرده.
«نگین آن عقیق و نقش آن خراسان خرّه و حلقه آن از زر بود». «2»
به نظر میرسد كه به كاربردن دو كلمه ذكر و تذكره از سوی ابن مقفع برای دو گونه دفتر كه هردو دفتر یادداشت بودهاند به منظور تشخیص آنها از یكدیگر بوده، ذكر برای دفتر یادداشت دبیربد یا وزیر و تذكره برای دفتر یادداشت شاه.
این دفتر با همین نام تذكره در دیوانهای اسلامی هم مورد عمل بوده ولی نه تنها برای ثبت توقیعها بلكه برای یادداشت چیزهای مهم در آن دیوانها. تذكره و جمع
______________________________
(1). مفاتیح العلوم، چاپ المطبعة السلفیه، مصر 1342 ه. ق. ص 39.
(2). «و الخاتم الثانی فصّه عقیق، نقشه خراسان خرّه و حلقته ذهب، تختم به التذكرات».
(مروج الذهب، ج 1، ص 320).
ص: 211
آن تذاكر به دفترهایی گفته میشد كه در آنها نامههای مهمّی كه از دیوان صادر میشد یادداشت میگردید تا در هنگام نیاز مراجعه به آنها آسان باشد. «1»
از خزانه در عبارت ابن مقفع «و تخزن» نباید چنانكه معمول است خزانه اموال یا گنج فهمید چون مقصود از آن خزانه كتب یا به اصطلاح امروز كتابخانه یا بایگانی است. خزانه را به این معنی و برای همین منظور در دیوانهای اسلامی هم همچنان پابرجا مییابیم كه متصدی آن به نام خازن خوانده میشده. خازن كه شغل وی یكی از شغلهای مهم دیوان به شمار میرفته هرچند از طبقه دبیران نبوده ولی همیشه از میان بزرگان و معتمدان با شرائطی سخت برگزیده میشده چه زمام همه دیوان و اسرار دولت در دست او بوده و اگر در حدّ اعلای امانت و نزاهت نفس نمیبوده چه بسا با رشوهای میلغزیده و به وسیله او سندی از اسناد دیوانی به خارج راه مییافته یا رازی از رازهای دولت بازگو میشده.
شرحی را كه قلقشندی درباره چگونگی ضبط نامههای مهم در این دیوانها از «الصوری» نقل كرده كموبیش بر كلیّات كار این دیوان در دورههای دیگر هم قابل انطباق است. به موجب این شرح هنگامی كه اینگونه نوشتههای مهم مانند نامههایی كه میبایستی به پادشاهان یا یكی از بزرگان دولت نوشته شود، یا فرمانهایی كه میبایستی صادر گردد، آماده میشد آن را به نسخهبردار میدادهاند تا رونوشتی از آن كلمه به كلمه بردارد و بر بالای آن بنویسد رونوشت نامه فلان به تاریخ فلان و آنگاه آن را برای ضبط به خازن میسپردهاند. درباره نامههایی هم كه از این نوع به دیوان میرسیده چنین عمل میشده كه وقتی پاسخ آنها آماده میشده همان منشی كه پاسخ را آماده كرده بوده به خط خود بر بالای آن مینوشته «این نامه از سوی فلان در فلان تاریخ رسیده و در فلان تاریخ پاسخ آن نوشته شده» و اگر نامه رسیده پاسخی نداشته است میبایستی به خط صاحب دیوان در آن نوشته شود كه این نامه را پاسخی نیست، سپس بایگانی شود. این نوشتهها را برای رفع مسؤولیت از خازن لازم میشمردهاند. «2»
______________________________
(1). صبح الاعشی، ج 1، ص 134.
(2). صبح الاعشی، ج 1، ص 135- 136.
ص: 212
به این مناسبت این مطلب هم باید گفته شود كه ثبت فرمانها و نگهداری خلاصه یا نسخهای از آنها را در دیوانهای ایران سابقهای طولانیتر از دوران ساسانی بوده، این امر ریشه در دوران هخامنشی داشته است. در تورات به نامهای اشاره شده كه رؤسای یهود به داریوش نوشته و درخواست كردهاند تا در كتابخانه سلطنتی جستجو شود و فرمانی را كه كوروش بزرگ درباره بنای بیت المقدس صادر كرده بوده بیابند. و به دستور داریوش جستجو شده و چنین فرمانی را یافتهاند. «1»
صاحب الزمام (زمامدار)
زمام نام دفتر یا دیوانی بوده «2» كه هرآنچه به دبیرخانه شاهی میرسیده یا از آنجا صادر میشده میبایستی از این دیوان بگذرد و در آنجا ثبت گردد حتی گزارشهای سالیانه دیوانهای مالی كه خود چنانكه گذشت دستگاهی مستقل بوده است و زیرنظر ایران آماركار كه خود وزیری همرتبه ایران دبیربد بوده اداره میشده است. آن گزارشها مستقیما به وسیله او به مهرشاه میرسیده كه نشانه تصویب آن گزارش و فرمان اجرای آن بوده است. «3» بنابراین دیوان زمام امور دفتركل و ناظر بر همه امور دبیرخانه شاهی و معیار صحت و سقم آنها بوده و شاید به سبب همین گستردگی وظائف و حدود اختیارات آن بوده كه آن را دیوان زمام و صاحب آن را زمامدار گفتهاند. به كار و وظیفه دیوان
______________________________
(1). تورات، سفر عزرا، اصحاح 5، بند 17 و اصحاح 6، بند 1 و 2.
(2). به نظر نرسید كه هیچ یك از لغتنویسان عربی یا فارسی به این معنی اشاره كرده باشند مرحوم دهخدا نخستین بار در یادداشتی به خط خود در این باره چنین نوشته است: «ظاهرا زمام همان دیوان است. در شواهد زیر نوعی از دیوان یا سمت یا ریاستی بوده است» و از شواهدی كه برای این معنی ذكر كرده یكی همین عبارت فتوح البلدان است كه در اینجا ذكر شد و دیگر عبارتی است از یاقوت كه در آن زمام مرادف با دیوان آمده و دیگر عبارتی است از صاحب تاج العروس در ذیل برنامج كه گفته اصلها فارسیة ... و معناها زمام یرسم فیه متاع التجار و سلعهم. «لغتنامه در زمام- و یادداشت به خط مرحوم دهخدا».
(3). فتوح البلدان، ص 570 و 569.
ص: 213
زمام در این دستور صاحب بن عباد كه آن را در فرمان انتصاب متصدی خراج اصفهان نوشته است بهتر میتوان پیبرد: «اقساط مالیاتی را در موسمهایی كه اجازه آن صادر میشود و دستور تازه میرسد افتتاح كن ... و در هر قسطی حساب اصل و افزودهها و اقطاعات و احتسابات آن را با آنچه بر طبق سندهای معتبر هزینه شده به دیوان بفرست تا پس از آنكه در دیوان زمام بررسی شود در دیوان اصل ثبت دائم گردد. «1»
زمامدار به سبب وظائفی كه بر عهده داشته یكی از بزرگان بلندپایه دیوان به شمار میرفته و چون مهردار سلطنتی هم بوده او هم مانند توقیعنویس یا ایران دبیربد آن مقام و منزلت را داشته كه خود برای انجام وظائفی كه بر عهده داشته شخصا نزد شاه برود. این دیوان زمام به همان علت كه صاحب آن مهردار هم بوده در دوران اسلامی كه برخی از خلفا و فرمانروایان از آن تقلید كردند چنانكه خواهد آمد «دیوان زمام و خاتم شناخته شده». «2»
وظیفه زمامدار در این گردش كار این بوده كه نخست اصل توقیع را كه از دفتر مخصوص توقیعنویس یا دبیربد دریافت میكرده به نزد «صاحب العمل» یا «رئیسدار الانشاء» میفرستاده تا براساس آن نوشتهای چنانكه باید و شاید جامع همه نكات بلاغی و تشریفاتی آماده كند و آن را دوباره نزد او بازپس فرستد.
آنگاه وظیفه داشته است كه آن نوشته آماده را پس از بررسی آن و حصول اطمینان از اینكه هم شامل همه نكات توقیع است و هم دارای تمام شرائط و خصوصیاتی است كه یك نامه صادر از دبیرخانه شاهی میبایستی دارا باشد، آن را نزد شاه ببرد و بر او عرضه بدارد و در حضور او آن را به یكی از مهرهای متعدد او كه میبایستی برای چنان نوشتهای به كار رود مهر كند. و پس از مهر كردن آن نوشته بود كه گردش كار پایان میپذیرفت و نامه برای صدور آماده میگشت.
______________________________
(1). رسائل الصاحب بن عباد، چاپ مصر، دار الفكر العربی، به تصحیح عبد الوهاب عزّام و شوقی ضیف. ص 58.
(2). «كان زیاد بن ابی سفیان اول من اتخذ من العرب دیوان زمام و خاتم امتثالا لما كانت الفرس تفعله» فتوح البلدان، ص 569.
ص: 214
مهرهای دبیرخانه
برای هر دسته از فرمانها یا نامههایی كه از دبیرخانه صادر میشده مهر مخصوصی وجود داشته كه همه آنها به استثنای مهری كه برای مهر كردن نامههای محرمانه به كار میرفته، كه گاهی یكی از خاصان شاه آن را عهدهدار میشده، بقیه در اختیار زمامدار بوده و او به تناسب هر فرمانی مهر مخصوص آن را به كار میبرده. «1»
ابن مقفع مهرهای یكی از پادشاهان ایران را با این عنوانها كه ترجمه عربی آنها است برشمرد.
خاتم للسّر- كه نامههای محرمانه با آن مهر میشده.
خاتم للرسائل «2»- برای مهر كردن نامههای عادی.
خاتم للتخلید- تخلید به معنی جاودانه و دائمی كردن است و این مهر برای مهر كردن سجلّها و اقطاعها و فرمانهای اعطای نشان و منصبها به كار میرفته.
سجلّ عبارت از حوالههای مخصوصی بوده كه برای سفیران یا خبرگزاران یا مأموران دولتی كه شغلشان ایجاب میكرده كه غالبا در سفر باشند نوشته میشده و به آنها میدادهاند. و فرق آنها با حوالههای عادی این بوده كه سجلّ به عهده یك شخص یا كارگزار مخصوص صادر نمیشده بلكه همه كارگزارانی كه در مسیر آنها قرار میگرفتهاند مؤظف به اجرای مفاد آن بودهاند. «3» و از اینكه این حواله با مهر تخلید صادر میشده چنین برمیآید كه محدود به زمان معینی هم نبوده و نوعی حواله دائمی یا درازمدت به شمار میرفته و ظاهرا به همین سبب هم بوده كه میبایستی با اجازه شاه و با مهر او صادر گردد. اقطاع آن بوده كه بهره
______________________________
(1). بلاذری، فتوح البلدان، ص 569.
(2). آنچه در اینجا الرسائل نوشته شده در متن چاپی فتوح البلدان كه مورد مراجعه بود الرّسل چاپ شده كه نادرست به نظر میرسد. رسل جمع رسول به معنی فرستاده است كه در اینجا معنی ندارد، این تصحیح به استناد گفته خود ابن مقفع كه كمی پس از این با این عبارت آمده «و ربما افرد بخاتم السرّ و الرسائل رجل من خاصة الملك» صورت گرفته است. (ن. ك.
فتوح البلدان، ص 569).
(3). خوارزمی، مفاتیح العلوم، ص 57.
ص: 215
ملكی را در تمام عمر یا برای مدت طولانی به كسی واگذار كنند و آن را به اصطلاح دورههای بعد در تیول او قرار دهند.
خاتم للخراج- و آن مهری بوده كه گزارشهای مالی و جز آن را كه صاحب خراج (ایران آماركار) آن را به حضور شاه میبرده و به نشانه تصویب و دستور اجرا با آن مهر میكردهاند.
استاد فقید كریستین سن از روایت ابن مقفع یك مهر هم برای محكمه جنائی نقل كرده «1» كه در این روایت بلاذری دیده نشد.
مسعودی چند مهر از خسرو انوشروان را برای كارهای زیر نام برده و آنها را بدینگونه وصف كرده است:
خاتم للخراج (مهری برای خراج) نگین آن عقیق و نقش آن عدل بود.
خاتم للضیاع (ضیاع به معنی دیهها و آبادیها است و ظاهرا این مهر برای امور املاك اختصاصی به كار میرفته) نگین آن فیروزه و نقش آن عمارت (آبادی) بوده است.
خاتم للمعونه (معونه به معنی كمك و همراهی است و ظاهرا برای احكام مستمریها و عطاها و حقوقها و مانند اینها به كار میرفته؛ گوید نگین آن یاقوت سرمهای و نقش آن تأنّی (درنگ) بود.
خاتم للبرید (مهری برای نامههای برید) گوید نگین آن یاقوت سرخ بود كه چون آتش میدرخشید و نقش آن وفأ (رسیدن) یا رجأ (امید) بود. «2»
مسعودی از خسرو پرویز نه مهر نام برده و جنس و نقش آنها را هم وصف كرده و گفته كه آنها در امور مملكتی به كار میرفتهاند و كاربرد آنها را بدین ترتیب ذكر كرده است:
نخست مهری كه نگین آن یاقوت سرخ و نقش آن صورت شاه و گرداگرد آن صفت شاه نوشته شده بود و حلقه آن الماس بود و بدان نامهها و سجلّها مهر میشد.
______________________________
(1). ایران در زمان ساسانیان- ترجمه فارسی رشید یاسمی، ص 276.
(2). مروج الذهب، پلّا 1/ 309.
ص: 216
دوم مهری كه نگین آن عقیق و نقش آن خراسان خرّه با حلقه زرین بود و بدان تذكرهها را مهر میكردند (تذكره چنانكه گذشت دفتری بود كه در آن توقیعهای شاه ثبت میشد.)
سوم مهری كه نگین آن جزع و نقش آن اسبسواری تازان با حلقه زرین، و نقش آن الرجأ (امید) بود و بدان پاسخ برید را مهر میكردند.
چهارم مهری كه نگین آن یاقوت گلرنگ و نقش آن بالمال ینال الفرح (با خواسته به شادی رسند) و حلقه آن زرین بود و با آن فرمانهای تبرئه و گذشت از مجازات نافرمانان و گنهكاران را مهر میكردند.
پنجم مهری كه نگین آن یاقوت بهرمان و از بهترین و صافیترین رنگ سرخ و گرانمایهترین نوع آن بود. نقش آن خرّه خرم (كه به عربی بهجت و سعادت معنی شده) و دو طرف آن مروارید و الماس بود و با آن گنجینه جواهرات و خرانه ویژه و زیورآلات مهر میشد.
ششم مهری كه نگین آن آهن چینی و نقش آن عقاب بود و با آن نامههائی كه به پادشاهان اطراف نوشته میشد مهر میگردید.
هفتم مهری كه نگین آن پادزهر و نقش آن پشه بود و با آن خوراكیها و داروها و بوی افزارها را مهر میكردند.
هشتم مهری كه نگین آن جمان (لولو) «1» و نقش آن سرگراز بود و با آن احكام اعدام و گردن محكومان به اعدام مهر میشد.
نهم مهری از آهن كه در گرمابه و آبزن به دست میكردند «1».
صاحب العمل (كاردار)
از روایت ابن مقفع چنین برمیآید كه صاحب العمل سرپرست دستگاهی بوده كه همه نویسندگان و دبیرانی كه كار آنها نوشتن و آماده كردن نامهها و فرمانها و اسناد بوده، در آنجا به خدمت
______________________________
(1). مروج الذهب، پلّا 1/ 320 و 321.
ص: 217
میپرداختهاند و او به تناسب موضوع توقیع و چگونگی نامهای كه میبایستی بر اساس آن نوشته شود آن را به یكی از دبیرانی كه برای آنگونه نوشتهها مناسب میدانسته ارجاع میكرده است.
صاحب العمل بنابر قاعده باید ترجمه كاردار باشد و همین قاعده اقتضا دارد كه گمان كنیم كه ابن مقفع آن را از چنین كلمهای ترجمه كرده ولی تنها با این گمان نمیتوان گفت كه صاحب چنین وظیفهای در دبیرخانه ساسانی با همین عنوان خوانده میشده، هرچند شواهد و نشانههای دیگری هم آن را تأیید كند «1»
______________________________
(1). از جمله این شواهد و امارات كثرت استعمال كار در آن دوران در همین زمینههای دیوانی است. كتابی كه موضوع آن آیین نویسندگی و قواعد بلاغت بوده و به همین دستگاه و دبیران آن مربوط میشده كاروند نام داشته (جاحظ، البیان و التبیین، ج 3، ص 10). فردوسی در شرح پادشاهی اردشیر بابكان، در چگونگی پذیرش سفیران خارجی، پس از بیان اینكه نخست مرزبانان از آمدن آنان اطلاع مییافته و وسائل سفر آنان را در منزلگاههای میان راه فراهم میساختهاند گوید:
چو آگه شدی زان سخن كارداركه او بر چه آمد بر شهریار
هیونی سرافراز و مردی دبیربرفتی به نزدیك شاه اردشیر كه به قرینه مردی دبیر میتوان از آن چنین فهمید كه این كاردار با دیوان بیارتباط نبوده.
فردوسی همچنین اصطلاح كارآگاه را هم در وظائف یا صفت دیوانیان مكرّر به كار برده و همچنین كارجوی در شرح حال اردشیر گوید:
به دیوانش كارآگهان داشتیبه بیدانشان كار نگذاشتی
فرستاده بودی به گرد جهانخردمند و بیدار كارآگهان (ج 7، ص 1987).
در آیین لشكركشی در همان دوران:
یكی موبدی را ز كارآگهانكه بودی خریدار كار جهان
ابا هر هزاری یكی كارجویبه رفتی نگه داشتی كار اوی (شاهنامه، ج 7، ص 1981).
سرپرست كل دستگاه مالی كشور را چنانكه در جای خود به تفصیل گذشت. ایران اماركار میگفتند. یكی از عنوانهای رسمی دربار ساسانی كه دارنده آن دارای مقام وزیر بوده عنوان كاردان بوده (كریستن سن ایران ساسانی ص 336). حسن بن خصیب یكی از منجمان دانشمند-
ص: 218
به هرحال عبارت كاردار برای چنین شغلی چه سابقهای قدیمتر داشته باشد یا نداشته باشد در اینجا آن را به جای صاحب العمل به كار میبریم چون هم آسانتر و هم روانتر از آن است.
این كاردار را به تعبیر دورههای بعد باید رئیس دار الانشاء 2 و دستگاهی هم كه زیرنظر او بوده در الانشاء دیوان مركزی خواند، این دستگاه چه در آن دوران و چه در دورههای اسلامی، از زمانی كه دیوان خلافت نشاط و رونقی یافت، پیوسته مركز نویسندگان طراز اول و ادیبان خوشقریحه و عالمان به فنون بلاغت و آگاهان به ظرافتها و ریزهكاریهایی كه در انواع مختلف نوشتههای دیوانی و درباری به كار میرفته است بوده و همه آنچه درباره هنر نویسندگی و سخنان حكیمانه و كلام آراسته و تحول آنها در دورههای مختلف گفته و نوشته شده همه از همینجا سرچشمه میگرفته است.
وصف نوشتههایی كه در آن دوران در این دار الانشاء 2 به آیین آن روزگار ساخته و پرداخته میشده در این نوشته استاد فقید كریستن سن و همچنین در نوشته نظامی عروضی در صناعت دبیری كه آن هم به نظر استاد فقید صناعت دبیری در دوران ساسانی را هم دربرمیگیرد میتوان به اجمال یافت. نوشته نظامی كمی پیش از این ذكر شد، نوشته استاد فقید هم در وصف منشآت عصر ساسانی چنین است:
«ایرانیان از دیرباز به مراعات ظاهر و آرایش آن اهمیت زیاد میدادهاند.
احكام رسمی و نامههای خصوصی میبایستی همیشه به سبكی مصنوع و متناسب نوشته شود. در منشآت این عصر اقوال حكیمانه و مواعظ اخلاقی و دینی و اشعار و لغز و معماهای لطیف دست به هم داده مجموعه ظریف و زیبائی به وجود میآوردهاند. در طرز انشاء و همچنین در نوشتن عنوان نامهها به قدری دقت به كار میرفت كه مقام هریك از فرستنده و گیرنده نامه از آن به خوبی
______________________________
- ایرانی كتابی را كه به عربی در احكام نجوم تألیف كرده بود با نام فارسی كار مهتر نامید (قفطی، تاریخ الحكما، ص 165).
ص: 219
معلوم میشد. در نامههایی كه بین پادشاهان ساسانی با یكی از كارگزاران یا با یكی از پادشاهان اطراف مبادله میشد همان میل و علاقه به صنایع بیانی و محاسن لفظی كه در كتب ادبی پهلوی و خطابههای تاجگذاری دیده میشود به شكل آشكارتری مشهود است». «1»
طبقه دبیران یا كتّاب
در نامه تنسر در بیان طبقات مردم كه اعضاء نامیده شده و جمعا به چهار عضو تقسیم شدهاند درباره طبقه دبیران چنین آمده:
«... عضو سوم كتّاب و ایشان نیز بر طبقات و انواع كتّاب رسائل، كتّاب محاسبات، كتّاب اقضیه و سجلّات و شروط، و كتّاب سیر. و اطبا و شعرا و منجمان داخل طبقات ایشان. «2»
رستهای كه در اینجا «كتّاب محاسبات» خوانده شدهاند ظاهرا همان آمار دبیرانند كه شرح كارها و وظائف آنها در دستگاه مالی دولت ساسانی در گفتاری از همین كتاب گذشت. و از آنچه با عنوان «كتّاب اقضیه و سجلّات و شروط» ذكر شده چنین برمیآید كه مراد از آن سه رسته از دبیرانند كه كار آنها نوشتن اسناد مختلف قضائی یا حقوقی بوده، كتّاب اقضیه یا همان دبیران احكام قضایی كه در فهرست خوارزمی به صورت داددیبهر آمده و در كتاب التنبیه حمزه اصفهانی نیز به صورت داد دفیره ذكر شده و كتاب احكام و اقضیه معنی شده «3» قابل انطباق است. از جمله مهرهای ساسانی كه شمرده شد مهری هم برای احكام اعدام و مهری هم برای احكام عفو از مجرمان ذكر شده بود كه بیارتباط با كار این دبیران احكام قضائی نیست.
______________________________
(1). كریستن سن، ایران ساسانی، 127- 128.
(2). نامه تنسر، ص 57.
(3). بهار، سبكشناسی ج 1، ص 99 به نقل از نسخه خطی التنبیه ... متعلق به كتابخانه مدرسه مروی كه امروز (یعنی در زمان تألیف كتاب سبكشناسی) جزء كتابخانه دانشكده حقوق (دانشكده حقوق دانشگاه تهران) بوده است.
ص: 220
كتّاب سجلّات، دبیرانی بودهاند مسؤول نوشتن و فراهم ساختن آنگونه اسناد كه بنابر تعریفی كه برای سجلّ ذكر شده هم جنبه سیاسی و اطلاعاتی داشته و هم جنبه مالی. و چنانكه گذشت از جمله مهرهای ساسانی مهری هم برای چنین فرمانها وجود داشته.
از كتّاب شروط هم میتوان چنین فهمید كه مراد از آن دبیرانی بودهاند كه نوشتن قراردادها و اسنادی از این قبیل در قلمرو كار آنها بوده است.
و امّا آن دسته از دبیران كه در نامه تنسر با عنوان كتّاب رسائل و كتّاب سیر یعنی نامهنویسان و وقایعنگاران آمده هرچند درباره تعداد و نوع كار هریك از آنها آگاهی صحیحی در دست نیست، ولی از شرحی كه قلقشندی از نوشته ابو الفضل صدری درباره رسوم دیوان انشاء در زمانهای قدیم كه در زمان او هم همچنان پایدار بوده نقل كرده، اطلاعاتی به دست میآید كه صرفنظر از بعضی جزئیات آنكه ممكن است در هر دورهای به مقتضای زمان و مكان تغییر كند، كلیات آن بر همه دورهها قابل انطباق تواند بود. صوری نوشته كه در آن زمانها رسم چنین بوده كه در دار الانشاء هفت دبیر برای نوشتن نامههای مختلف به این شرح در خدمت باشند.
نخست دبیری عهدهدار نوشتههای بسیار مهمّ مانند فرمانها و احكام انتصاب كارگزاران بلندپایه، و شرح حوادث بزرگ و رویدادها یا اموری كه میبایستی از سوی دیوان در آن باره بیان نامهها و اعلامیههائی صادر گردد و به اطراف فرستاده شود تا به آگاهی عموم برسد. و رسم چنین بوده كه برای چنین وظیفهای تواناترین دبیران را كه در رتبه و مقام همطراز با صاحب دیوان بودند برمیگزیدند.
دوم- دبیری عهدهدار نوشتن نامههایی كه از زبان شاه به پادشاهان اطراف نوشته میشد.
سوم- دبیری عهدهدار نامههایی كه به بزرگان دولت و اشراف مملكت و كارگزاران و قاضیان و دبیران و خدمتگزاران دولت نوشته میشد. و نوشتن امان
ص: 221
نامهها و سوگندنامهها نیز در وظیفه او بود.
چهارم- دبیری عهدهدار نوشتن منشورها و نسخهبرداری از نامههای مهمی كه از دیوان صادر میشده.
پنجم- دبیری خوشنویس كه نامههایی را كه میبایستی به شكلی زیبا و پسندیده از دیوان صادر شود مانند عهدنامهها و بیعتنامهها و پیماننامهها و مانند اینها، پس از آمادهشدن آنها را با خطی خوش بازنویس كند.
ششم- دبیری كه وظیفه داشت تمام آنچه را كه در دیوان نوشته میشد پیش از صدور بازخوانی كند و اگر غلط یا خطا یا لغزشی در آن دید یا خود آن را اصلاح كند یا برای اصلاح نزد نویسنده آن فرستد. و همه منشیان موظف بودند پیش از آنكه نوشته خود را به صاحب دیوان بدهند آن را به نظر این دبیر برسانند تا او پس از خواندن آن هرگاه آن را درست یافت نشانهای به علامت تأیید بر آن نامه بگذارد و به نویسنده باز دهد تا او آن را به صاحب دیوان تسلیم كند.
هفتم- دبیری سرپرست دفترهایی كه از لوازم دیوانی شمرده میشدند بدین ترتیب:
1- دفتر یادداشتی كه خلاصه تمام امور مهمی كه در ضمن نامهها ذكر شده و احتمال میرفته كه روزی به مراجعه آنها نیاز افتد در آن ثبت میشده تا پیوسته در دسترس دیوانیان باشد و آنها را از مراجعه به بایگانی و كاوش در اوراق و نامههای ضبط شده در آنجا بینیاز سازد.
2- دفتری كه تمام لقبها و عنوانهای رسمی همه كارگزاران و والیان و بزرگان مملكت و همچنین لقبها و عنوانهای پادشاهان خارج و مقدار و نوع تعارفاتی كه برای هریك به تناسب شغل و مقام آنها در نامههای رسمی و منشورها و احكام میبایستی به كار رود در آن ثبت بوده و میبایستی پیوسته برای مراجعه در دسترس دبیران دار الانشاء باشد.
3- دفتری برای یادداشت رویدادهای بزرگی كه اتفاق میافتاده است.
اینگونه رویدادها با ذكر تاریخ وقوع و دیگر مشخصات در این دفتر ثبت
ص: 222
میگردیده تا برای نوشتن تاریخ به كار آید.
4- دفتری شامل فهرست تمام نامههای وارد و صادر بهطور تفصیل با ذكر روز و ماه و سال ورود یا صدور آنها.
5- دفتری شامل فهرست تمام احكام انتصابات و منشورها و مانند اینها كه همه آنها بهطور ماهیانه در آن ثبت میشده و در آخر سال آنرا تجدید میكردهاند.
6- دفتری شامل فهرست تمام نامههایی كه به زبان خارجی به دیوان رسیده و ترجمه شده با نام مترجم و مضمون نامه. «1»
درباره دفتری كه در صورت بالا به شماره 3 ذكر شد، یعنی دفتر ثبت وقایع این توضیح باید اضافه شود كه از عبارتنامه تنسر و ذكر كتّاب السیر در رده دبیران با شأن و مقام چنین برمیآید كه اهمیت وقایعنگاری و مقام وقایع نگاران در دوران ساسانی بیش از آن بوده كه از نوشته صوری برمیآید.
تاریخنویسی به معنی ثبت وقایع مهم ظاهرا از خیلی قدیم در ایران معمول بوده، در تورات به وجود دفتر یا دفترهایی درباره شاهان هخامنشی برای ثبت وقایع تصریح شده در نامهای كه پیشوایان یهود به اردشیر دوم پادشاه هخامنشی نوشتهاند از سفر تواریخ سخن رفته و از پاسخی كه از سوی این پادشاه به ایشان فرستاده شده وجود چنین سفری تأیید شده است «2». در تاریخهای یونانی مانند تاریخ هرودت و كتزیاس اشاراتی در تأیید آنچه گذشت دیده میشود.
پلو تارخ كه در سده اول میلادی میزیسته (41 یا 45- 120 م) در سرگذشت تمیستوكلس جایی كه نبرد دریائی ایرانیان و یونانیان را در سالامیس شرح داده مینویسد: «خشایار شاه بر تختی از زر نشسته بود و چند تن از دبیران برای نوشتن شرح آن نبرد در خدمت او حضور داشتند».
در دوره ساسانی هم مانند عصر هخامنشی نوشتن روزنامههای رسمی و ثبت وقایع مهم معمول بوده و منصب نگهبانی سالنامههای سلطنتی یكی از
______________________________
(1). صبح الاعشی، ج 1، ص 130- 135.
(2). تورات، سفر عزرا صحاح 4، بند 15.
ص: 223
منصبهای مهم دربار ساسانی شمرده میشده و یكی از منابعی كه آگاتیاس تاریخنویس رومی كه در سال 582 میلادی وفات یافته در كتاب خود درباره ژوستی نیان از آن بهره جسته مجموعه سالنامههای رسمی ساسانی بوده كه در بایگانیهای دولتی تیسفون نگاهداری میشده و سر جیوس مترجم معروف آن زمان كه خسرو انوشیروان او را بهترین مترجمان میدانست با اجازه سرپرستان آرشیو سلطنتی نام شاهان ایران و دوران پادشاهی و كارهای بزرگ هریك را از روی آنها یادداشت كرده و پس از ترجمه به زبان یونانی به آگاتیاس داده است. «1»
بیهقی در حكایتی از خسرو پرویز نوشته كه چون جنگهای وی با بهرام چوبین به پایان رسید و كشور بر وی مسلّم شد دبیران را بفرمود تا شرح آن جنگها و رخدادهها را از آغاز تا انجام بنویسند. دبیران نیز چنان كردند و چون نوشته خود را بر خسرو عرضه داشتند خسرو دیباچه آن را نپسندید.
پس یكی از دبیران نوخاسته دیباچه بلیغی بر آن نوشت كه خسرو را پسند افتاد و فرمان داد تا بر پایگاه آن دبیر بیفزایند «2» این اهتمام به ثبت و ضبط وقایع را خاصه آنچه باعث شهرت و نام و آوازه ایشان میشد جاحظ چنین وصف كرده:
ایرانیان به سبب میل و رغبت فراوانی كه به حفظ آثار و اخبار داشتند، وقایع بزرگ و كارهای عظیم خود و همچنین اندرزهای سودمند و اموری را كه موجب شرف و سرافرازی ایشان میبود در دل كوه مینگاشتند یا در بناهای بزرگ و نامی به یادگار میگذاشتند و بدینسان آنها را از خطر زوال محفوظ و برای همیشه پایدار میساختند. «3»
در قطعهای از عهد شاپور به پسرش كه عامری نیشابوری آن را از خدای نامه در كتاب خود «السعادة و الاسعاد فی السیرة الانسانیة» نقل كرده شرحی درباره مسؤولان امور دیوانی آمده كه هرچند تا حدی مبهم است و نیاز به بررسی بیشتری دارد ولی ذكر آن در اینجا تا وقتی كه فرصتی برای بررسی آن به
______________________________
(1). كریستن سن، 71- 70.
(2). المحاسن و المساوی، ص 481.
(3). جاحظ المحاسن و الاضداد، ص 201.
ص: 224
دستآید بیفایده نخواهد بود.
در این قطعه شاپور خطاب به فرزندش هرمزد گوید:
«ای فرزند تو را دوازده وزیر باید كه هفتتن آنها متصدیان كارهای تو و دیوانهای تو باشند و پنجتن آنها برای كارهای دیگر. یكی از آن هفت وزیر دبیر دیوان رسائل و دومی سرپرست دیوان سپاه و سومی متصدی نسخه آن «1» و چهارمی متصدی دیوان خراج و پنجمی متصدی نسخه آن و ششمی متصدی شرطه و دومی متصدی نگهبانان، و سومی حاجب و چهارمی قاضی و پنجمی متصدی رسیدگی به شكایات است. «2»
در كتاب السعادة و الاسعاد فی السیرة الانسانیه تألیف ابو الحسن عامری نیشابوری متوفی در سال 381 «3» هجری عبارتی از انوشروان نقل شده كه مأخوذ از روایات ایرانی است. در این عبارت كه درباره طبقات چهارگانه جامعه ایرانی
______________________________
(1). این عبارت برای من روشن نشد. معمولا نسخ اصطلاحات دیوانی به معنی نسخهبرداری است و در اینجا این معنی درست درنمیآید احتمال تحریف هم كم است مگر اینكه نسخه در آن دوران معنی دیگری داشته كه بر ما مجهول است. و بههرحال باب بحث و بررسی در این قطعه باز است و به همین سبب هم مراجعه به متن عربی این عبارت در كتاب السعادة و الاسعاد ص 435 خالی از فائده نخواهد بود.
(2). السعاده و الاسعاد، ص 435 و 436.
(3). ابو الحسن عامری از دانشمندان بنام قرن چهارم ایران است. وی نزد ابو زید احمد بن سهل بلخی درس خوانده، با ابو الفضل ابن العمید و ابو الفتح ابن العمید و ابو الحسین عتبی و ابو سعید سیرافی و ابو النصر نفیس و ابو سلیمان منطقی سجستانی و ابو حیّان توحیدی و ابو علی مسكویه مصاحبت و معاشرت داشته ... وفات او در روز 27 ماه شوال 381 هجری قمری بوده و چون استاد او ابو زید بلخی در 322 درگذشته بوده و او قریب به شصت سال بعد از آن تاریخ زنده بوده است میتوان یقین داشت كه به سن كمال پیری و پختگی رسیده بوده است.
آنچه درباره او نقل میكنند حاكی از نیكی سیرت و كثرت تفكر و قدرت بر كلام و قوت طریقه او است ... تأثیر او در ذهن معاصرینش بسیار قوی بوده و به اعتقاد عموم ایشان یكی از حكمای بزرگ به شمار میرفته است. كتاب السعادة و الاسعاد یكی از مؤلفات مهم و معتبر او است كه به كتابت و مباشرت مرحوم مجتبی مینوی در سال 1336 هجری شمسی به طبع رسیده و جزو انتشارات دانشگاه تهران شماره 435 نثر شده. آنچه درباره ابو الحسن عامری در اینجا آمده از مقدمه مرحوم مینوی بر آن كتاب نقل شده است.
ص: 225
در دوران ساسانی است كه به تعبیر عربی عبارت بودهاند از اهل الدین و المقاتلة و الكتّاب و النجوم، درباره كتّاب یعنی دبیران چنین آمده: القسم الثالث الكتّاب و هم اصناف فمنهم كتّاب الرسائل، و كتّاب الخراج و كتّاب الشروط (ص 209).
مراد از كتّاب الرسائل چنانكه به تفصیل خواهد آمد همان دبیران دبیرخانه شاهی یا دیوان مركزی هستند كه گفتیم رئیس آنها را ایران دبیربد یا دبیران مهشت مینامیدند و یكی از وزیرانی بود كه مستقیما و بدون واسطه بزرگفرمدار (وزیر اعظم) با شاه ارتباط داشت و عزل و نصب او هم با خود شاه بود، و در او از كتّاب الخراج هم همان اماركاران یا آمار دبیران هستند كه وصف آنها هم گذشت و گفتیم كه رئیس آنها هم ایران آماركار خوانده میشده و او هم مانند ایران دبیربد یكی از وزیرانی بوده كه مستقیما با شاه ارتباط داشته و عزل و نصب او هم با خود شاه بوده و درباره هریك از آن دو اطلاعات و معلومات نسبتا مفیدی از منابع تاریخی به دست میآید كه به بیشتر آنها درگذشته اشاره شد.
و اما درباره كتّاب الشروط كه در این عبارت صنف سومی از دبیران به شمار رفتهاند و از این عبارت معلوم میشود كه آنها هم در دیوان شأن و شوكتی داشتهاند اطلاعات ما بسیار اندك است و شاید تنها مأخذی كه به جز این عبارت و آنچه از انوشروان نقل شده كه در آن اشارهای به چنین صنفی از دبیران شده مفاتیح العلوم خوارزمی است كه در آن ضمن برشمردن انواع دبیری در دوران ایرانیان از دبیری هم به نام داددبیهر نام برده و وظیفه او را «كتابة الاحكام» نوشته است.
از عبارات منقول از انوشروان چنین به دست میآید كه این صنف سوم از دبیران هم از دبیران دیوان بودهاند و وظیفه آنها كه كتابة الشروط ذكر شده یكی از وظایف دیوانی و مدنی به شمار میرفته و با این حساب باید از شروط و احكام، اسناد و معاملات و قراردادها و نوشتههایی از این قبیل فهمیده شود نه احكام قضائی مربوط به مرافعات و دعاوی و مانند اینها كه ظاهرا از وظایف موبدان و
ص: 226
روحانیان زردشتی بوده، و در این عبارت منقول از انوشروان نیز طبقه حكام یكی از اصناف اهل الدین شمرده شده چه در این عبارت اهل الدین به چهار طبقه تقسیم شدهاند كه به تعبیر عربی عبارت بودهاند از: الحكاّم (حاكمان، قاضیان) العبّاد (عابدان) النّساك (ناسكان) المعلّمون (معلمان، آموزگاران).
دیگر از دیوانها یا دفاتری كه جزء همین دیوانهای مالی به شمار میرفته دیوانی بوده است كه فرمانهای مربوط به بخشیدن املاك و اقطاعات و القاب و یا حوالههای عام و مانند اینها در آنجا ثبت و ضبط میشده.
مهری را كه به این دیوان اختصاص داشته بلاذری چنین وصف كرده «خاتم للتخلید، یختم به السجلّات و الاقطاعات و ما اشبه ذلك من كتب التشریف» «1».
______________________________
(1). فتوح البلدان، ص 569.
ص: 227
گفتار هشتم دیوان رسائل در دستگاه خلافت
اشاره
انتقال دیوان رسائل* زیاد پسر سمیّه* دیوان زمام و خاتم* دیوان برید* تشكیلات اداری و فراز و نشیبهای دستگاه خلافت* دار الانشاء
انتقال دیوان رسائل
چنانكه گذشت انتقال دیوان رسائل یا سازمان اداری و سیاسی دولت ساسانی به دستگاه خلافت با انتقال دیوان خراج یا سازمان مالی آن دولت به این دستگاه این فرق اساسی را داشت كه سازمان مالی و دیوان خراج در هیچ شرایطی تعطیلبردار نبود، زیرا پس از سقوط دولت ساسانی هم میبایستی به ناچار همچنان به كار خود ادامه دهد و برای فاتحان یعنی آن گرسنگان سیریناپذیر طعام و طعمه فراهم كند. ازاینرو تا وقتی كه دستگاه خلافت برای برگرداندن آن به زبان عربی آمادگی نیافت، یعنی تا كمی پیش از پایان قرن اول اسلامی آن دیوان همچنان به زبان فارسی و زیرنظر دبیران فارسیزبان باقی ماند، و هنگامی كه دستگاه خلافت كموبیش آمادگی یافت به زبان عربی برگردانده شد و به صورت دیوان عربی تغییر شكل داد. ولی دبیرخانه دولت ساسانی كه مركز امور اداری و سیاسی آن دولت بود چنین حالتی را نداشت زیرا این دبیرخانه مولود
ص: 228
تشكیلاتی بود كه متناسب با وضع آن دولت و كیفیت فرمانروائی و طرز اداره و كشورداری آن به وجود آمده بود. بنابراین دوام و بقاء آن هم مرهون وجود چنان دولتی با همان ویژگیهای سیاسی و فرهنگی آن بود؛ و چون خلافت عربی چنان حالتی را نداشت از آنرو كه هنوز خوی بیابانی بر آن غلبه داشت بدین سبب دبیرخانه آن دولت كه بعدها به عنوان دیوان رسائل خوانده شد با زوال آن دولت از میان رفت و در دوران خلفا به تدریج و گامبهگام برحسب نیاز و ضرورت و به نسبت پیشرفت فرهنگ حاكمان رفتهرفته به دستگاه حكومت راه یافت، و هرچند این راهیابی هم در برخی موارد صورت موقتی داشت نه دائم.
زیاد پسر سمیّه
از نخستین سازمانهایی كه از دولت ساسانی به دستگاه خلافت راه یافت باید از دیوان زمام و خاتم نام برد كه وصف آن در دبیرخانه ساسانی گذشت. نخستین كس از كارگزاران خلافت كه چنین دیوانی را در دستگاه خود تأسیس كرد زیاد كارگزار معاویه در عراق بود، «1» و نخستین خلیفهای هم كه آن را در دستگاه خلافت معمول ساخت معاویه بود كه او هم به اشاره زیاد و در هنگامی كه نیازی بدان احساس كرد آن را در شام تأسیس نمود.
زیاد به جز این دیوان، دیوانهای دیگر و آیینهای دیگری را هم از دربار ساسانیان به دستگاه خود در عراق و دستگاه خلافت در شام منتقل ساخت. و این بدان سبب بود كه وی از دوران نوجوانی خود كه با نخستین دسته اعراب به منطقه ابلّه و میشان در حوالی بصره و جنوب ایران آمد تا این تاریخ كه به امارت تمام ایران منصوب شده بود پیوسته در این منطقه و در دیوان خراج آنجا به كار اشتغال داشت و در امور دیوانی تجاربی اندوخته بود و از آگاهان و شاید هم آگاهترین فردی از حاكمان عرب به آیین و رسوم دیوانی ایران به شمار میرفت.
______________________________
(1). فتوح البلدان، ص 569. بلاذری از مدائنی روایت كرده كه زیاد بن ابی سفیان نخستین كس از عرب است كه به تقلید ایرانیان برای خود دیوان زمام و خاتم برگزید.
ص: 229
و چون درك صحیح كارهای او در این زمینه كه او را به صورت یكی از پیشگامان در امر انتقال فرهنگ دیوانی ایران به دستگاه خلافت مینمایاند نیاز به شناخت بیشتر و بهتر او دارد ازاینرو توضیح زیر لازم به نظر میرسد.
زیاد پسر سمیّه و سمیّه كنیزكی بود از اهل زندورد و زندورد تسویی بود از تسوهای چهارگانه استان شادشاپور در جنوب عراق و شمال بصره كنونی «1».
سمیّه از كنیزكان انوشجان دهقان ایرانی این منطقه بود كه او را در مقابل خدمتی به حارث بن كلده ثقفی طبیب عرب بخشیده بود. این حارث در بیمارستان جندی شاپور دانش پزشكی آموخته بود و در آن دوران كه كمی پیش از فتوحات اسلامی بود در این نواحی طبابت میكرد. سمیّه نامی است كه حارث این كنیزك را به آن نام خوانده وی او را با خود به طائف كه خود اهل آنجا بود برد. از این سمیّه سه پسر در تاریخ این دوران شناخته شده به نامهای نافع و نفیع (معروف به ابی بكرة) و زیاد. او نافع و نفیع را در فراش حارث به دنیا آورد و زیاد را در فراش شخصی به نام عبید كه گویند غلامی رومی از آن حارث بوده و حارث سمیّه را به او داده بوده است. «2»
هنگامی كه عمر در سال 14 هجری عتبة بن غزوان را به جنگ ایرانیان در جنوب عراق فرستاد عتبه نافع و نفیع و زیاد را هم با خود برد، چه از ده زن او نیز دختر حارث بن كلده بود و اینان برادران زن او بودند. زیاد در این سفر 13 یا 14 ساله بود و چون در میان همه اعرابی كه با عتبه آمده بودند تنها او بود كه سواد خواندن و حساب كردن داشت، كار تقسیم غنائم را به او واگذار كردند و برای این كار هم روزی دو درهم به او دستمزد میپرداختند. «3»
از همین تاریخ زیاد در همین منطقه باقی ماند و پیوسته به همین امور كه كمكم به كارهای دیوانی تغییر شكل داد اشتغال داشت. در دوران كارگزارانی هم
______________________________
(1). برای آگاهی بیشتر درباره این استان كه كسكر هم خوانده میشده و تسوهای آن نگاه كنید به جلد دوم همین كتاب، گفتار هفدهم، استان شادشاپور یا كسكر (ص 317).
(2). آگاهی بیشتر را در این باره در گفتار هفدهم از جلد دوم همین كتاب با عنوان «استان شادشاپور یا كسكر» خواهید یافت.
(3). بلاذری، فتوح، ص 421.
ص: 230
كه پس از عتبه به امارت بصره آمدند مانند مغیرة بن شعبه و ابو موسی اشعری و عبد الله بن عامر همچنان در این منطقه بود و به همین گونه كارها میپرداخت. در زمان ابوموسی متصدی دیوان عطا بود و در زمان عبد الله بن عامر مسؤول دیوان و بیت المال بصره گردید «1» و در زمان خلافت علی (ع) كه آن حضرت امارت بصره را به عبد الله بن عباس واگذارد تصدّی امر خراج و دیوان را هم به زیاد واگذار فرمود. این در سال 36 هجری بود. «2» و وی تا سال 39 هجری كه از سوی آن حضرت به ولایت فارس منصوب گردید همچنان متصدی دیوان خراج بود «3» و پس از شهادت علی بن ابی طالب (ع) و مسلّم شدن خلافت بر معاویه هرچند زیاد مدتی با معاویه درگیری داشت و از او گریزان بود ولی این دوران به زودی سپری شد و زیاد از سوی معاویه به امارت تمام عراق یعنی بصره و كوفه كه چنانكه گذشت شامل همه ایران میشد منصوب گردید. و پس از قضیه استلحاق «4» پسر ابو سفیان و برادر معاویه خوانده شد، و وی در همین مقام یعنی امارت عراق و فرمانروایی همه ایران بود كه به بیماری طاعون درگذشت.
از آنچه گذشت میتوان این مطلب را به خوبی دریافت كه هنگامی كه زیاد به فرمانروایی ایران منصوب گردید و خود مستقلا صاحب امر و نهی شد و برای خود دستگاه فرمانروایی پدید آورد نه تنها در اثر طول مقام در این دیار و خدمت ممتد در دیوان بصره كه چنانكه گذشت هنوز یك محیط ایرانی و فارسی زبان بود به آیین كشورداری ایرانیان واقف شده بود بلكه زبان فارسی را هم به خوبی آموخته بود زیرا نشستوبرخاست او در این منطقه بیشتر با اسواران و دهقانان ایرانی بود كه طبقه با فرهنگ آن زمان به شمار میرفتند. جاحظ مینویسد هنگامی كه زیاد دچار بیماری شد علی (ع) او را در خانه شیرویه
______________________________
(1). بلاذری، فتوح، ص 438.
(2). طبری 1/ 30- 3229.
(3). طبری، 1/ 3448.
(4). و آن بدینگونه بود كه در یك مجلس رسمی كه در مقر خلافت معاویه در شام تشكیل شد شهودی اقامه گردید كه ابو سفیان پدر معاویه با سمیّه آمیزشی نامشروع داشته و زیاد نتیجه آن آمیزش بوده. این واقعه به تفصیل در همه تواریخ ذكر شده.
ص: 231
اسواری عیادت فرمود. «1» این شیرویه فرمانده اسوارانی بود كه در خوزستان در جنگهای هرمزان و ابو موسی با شرائطی كه خود مقرّر داشتند به مسلمانان پیوستند و به خواست خود به بصره آمدند و با قبیله بنی تمیم همپیمان شدند و در آنجا همچون بزرگان میزیستند. و همین شیرویه بود كه مرجانه زن زیاد و مادر عبید الله را به زنی گرفت و برای او قصری در بصره ساخت كه به نام «هزاردر» معروف گردید. «2»
جاحظ گوید عبید الله بن زیاد دارای لكنت فارسی بود و برخی از حروف عربی مثل حاء را مانند ایرانیان ها تلفظ میكرد. زیرا او در خانه شیرویه و میان اسواران بزرگ شده بود.
بنابراین مقدمات طبیعی بوده كه زیاد باهوش و زیركی كه از كارهای او نمودار است برای استوار ساختن پایههای حكومت خود در ایران هرچه بهتر و بیشتر از دانستههای خود بهره گیرد. نوشتهاند هنگامی كه حضرت علی (ع) در خلافت خود حكومت فارس را كه منطقهای پرآشوب بود به وی واگذار فرمود او سیره انوشروان را الگوی خود قرار داد و با همین روش موفّق شد شورش آنجا را بخواباند و آرامش را به آنجا بازگرداند. طبری در این باره مینویسد: «مردم فارس میگفتند ما كسی را در راه و روش شبیهتر از این مرد تازی به خسرو انوشروان در نرمش و مدارا و دوراندیشی ندیدیم». «3»
زیاد دوازده سال امارت عراق را داشت. او نخستین كسی بود كه برای نوشتن نامههای دیوانی دبیران مخصوص بگمارد. او دیوان رسائل خود را به عهده عبد الله بن ابی بكره برادرزاده مادری خود واگذارد و دیوان خراج او هم بر عهده زادان فرخ بود «4»- عبد الله بن ابی بكره از كسانی بود كه در همین بصره به دنیا آمده و در همانجا هم بزرگ شده و با محیط فارسی دیوان آشنایی داشته و
______________________________
(1). البیان و التبیین، ج 1، ص 76.
(2). فتوح البلدان، ص 440.
(3). طبری 1/ 3449 (و كان اهل فارسی یقولون مارأینا سیره اشبه بسیره كسری انوشروان من سیره هذا العربی فی الدین و المداراه و العلم بمایأنی).
(4). جهشیاری، الوزراء و الكتاب، ص 26.
ص: 232
زادان فرخ هم از دهقانان ایرانی و همان بود كه تا زمان حجاج همچنان در دیوان خراج بصره و رئیس آن دیوان میبود و شرح حال او گذشت. در تاریخ یعقوبی آمده كه زیاد پیوسته میگفت كه دبیران خراج را باید از بزرگزادگان ایرانی كه به امور خراج آگاهی دارند برگزید «1» و با تأسیس دیوان زمام و خاتم در دستگاه خود از آن پس از نامههایی كه از دستگاه او صادر میگردید رونوشتی در دیوان نگه میداشت.
همه این كارها و كارهای دیگری كه در تاریخ به او نسبت دادهاند باعث گردیده كه او در حسن سیاست ضرب المثل شود تا جائی كه در كتابی همچون ترجمه تاریخ یمینی درباره سیاست حسنك وزیر عبارتی بدین مضمون آمده كه «چون به نیشابور رسید سیاستی را آغاز نهاد كه اگر زیاد مشاهدت كردی از سیاست خویش مستزید گشتی.» «2»
______________________________
(1). تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 234.
(2). ترجمه یمینی، ص 436 «از سیاست خویش مستزید گشتی یعنی آن را نارسا یافتی و در آن به چشم حقارت نگریستی»، ن. ك. به كلیله و دمنه چاپ و تصحیح مینوی، صفحه 282.
كسانی كه زیاد را به حسن سیاست ستودهاند، برای سیاست معیاری نادرست به كار بردهاند. آن چنانكه از تاریخچه زندگی او برمیآید او مردی زیرك و باهوش و فرصتشناس ولی ناپایبند به هیچ اصلی از اصول اخلاقی و انسانی بوده و اینها را حسن سیاست خواندن بدنام كردن سیاست است كه در اصل به معنی تربیت كردن و حسن اداره است. زیاد هنگامی كه در آغاز جوانی با برادرانش در بصره بود روزی كه او و چند تن دیگر برحسب تصادفی نادر مغیره عامل عمر را كه خود را امیر المسلمین میخواند با زنی شوهردار در وضعی دیدند كه مستوجب حد شرعی میبود و باهم قرار گذاشتند كه نزد خلیفه بروند و بر آنچه دیدهاند شهادت بدهند و رفتند و دیگران هم شهادت خود را دادند و تنها او مانده بود كه با شهادت خود وسیله اجرای حكم خدا را فراهم سازد ولی همینكه او از گفتار خلیفه به فراست دریافت كه او مایل به اجرای حد بر عامل خود نیست شهادت خود را به صورتی برگرداند كه حد بر او واجب نگردد و با این كار خود خلیفه را خوشحال ساخت ولی برادرش ابو بكره را كه جزء شهود بود به جرم شهادت ناحق به زیر تازیانه خلیفه انداخت، و هنگامی كه از سوی علی (ع) به حكومت فارس برگزیده شد و معاویه به قصد جلب او به سوی خود در نامهای او را به همكاری فراخواند او بر بالای منبر معاویه را به باد دشنام گرفت و به ستایش علی (ع)-
ص: 233
دیوان زمام و خاتم
در سبب تأسیس دیوان زمام و خاتم در دستگاه خلافت در شام چنین نوشتهاند كه وقتی معاویه حوالهای برای عمر بن زبیر به مبلغ یكصد هزار درهم به عهده زیاد كارگزار خود در عراق نوشت و چون تا آن هنگام نامهها و حوالهها همچنان سرباز بود عمر در حواله دست برد و لفظ مائه (صد) را مأتی (دویست) كرد و به جای یكصد هزار دویست هزار درهم گرفت. و چون این نیرنگ بر معاویه آشكار شد برای اینكه در آینده چنان وضعی تكرار نشود دیوان زمام و خاتم تأسیس كرد «1» و از آن پس هر نامه یا حوالهای كه از سوی خلیفه صادر میشد در این دیوان نسخهای از آن را برمیداشتند و آنگاه اصل آن نامه یا حواله را مهر كرده میبستند و سپس صادر میگردید. ابن طباطبا در چگونگی كار این دیوان كه آن را دیوانی معتبر و از دیوانهای بزرگ خلافت و از مخترعات معاویه شمرده گوید در این دیوان نایبانی بودند كه چون درباره امری از امور توقیعی از خلیفه صادر میشد آن توقیع را به این دیوان میآوردند و نسخهای از آن در دیوان ثبت میشد و سپس آن را با نخ میبستند و با موم مهر میكردند و مهر صاحب دیوان را بر آن مینهادند. «2»
نظیر همین امر در زمان خلافت عمر در مدینه اتفاق افتاده بود ولی چون در آن هنگام یا از چنین روشی آگاهی نداشتند و یا دستگاه خلافت برای تأسیس چنین تشكیلاتی آمادگی نداشت چنین دیوانی برای جلوگیری از نظائر آن تأسیس
______________________________
- پرداخت ولی پس از شهادت علی (ع) همینكه معاویه از او درگذشت و برای اینكه او را به كمال در خدمت خود گیرد پذیرفت كه او را برادر خود خواند زیاد در محضر خلافت در جلسهای رسمی و علنی شهودی بر ناپاكی مادرش سمیّه اقامه كرد و آنها شهادت دادند كه ابو سفیان پدر معاویه در طائف با سمیّه مادر زیاد زنا كرده و زیاد ثمره آن گناه است. و بدین ترتیب زیاد كه تا آن تاریخ زیاد بن عبید و گاهی هم زیاد بن ابیه خوانده میشد زیاد بن ابی سفیان خوانده شد. و در دوران امارت خود بر عراق یكی از متعصّبترین طرفداران معاویه و از پركینهترین دشمنان علی (ع) گردید تا جائی كه كسانی را هم به جرم خودداری از سب علی (ع) به قتل رسانید.
(1). صولی، ادب الكتاب، ص 143.
(2). تاریخ الدول الاسلامیه، ص 107.
ص: 234
نشد و تنها به مجازات كسی كه به چنین كاری دست زده بود اكتفا گردید. داستان چنین بود كه شخصی به نام معن بن زائده از قول عمرو با مهر ساختگی «1» او حوالهای بر عهده كارگزار او در كوفه نوشت و مبلغی از او گرفت و چون این امر بر خلیفه آشكار شد آن شخص را گرفته و به مدینه آوردند و پس از تعزیر او را به زندان افكندند و او سالها به مجازات این عمل در زندان ماند. «2»
زیاد به جز تأسیس این دیوان آیینهای دیگری را هم از دربار ساسانیان به دستگاه خلافت منتقل ساخت و از آن جمله كسب اجازه برای حضور در نزد خلیفه بود. تا پیش از معاویه حضور در نزد خلیفه هم مانند سایر مردم بدون تشریفات صورت میگرفت ولی زیاد، چنین نهاد كه حضور در محضر خلیفه با اذن قبلی صورت گیرد و برای مردم در این امر درجاتی نهاد، نخست بزرگان و اشراف و پس از آن برحسب سنّ و سابقه و سپس برحسب ادب و فرهنگ، «3» و این قاعده تا مدتها در دستگاه خلفا مورد عمل بود. و نوشتهاند كه زیاد این امر را از حاجب خود فراگرفته بود كه گویی اقتباسی از آیین ایرانیان بوده. و همچنین نوشتهاند كه از آیینهایی كه وی برای دستگاه خلافت گذارد این بود كه در حضور خلیفه همه احترامها و بزرگداشتها باید متوجه شخص خلیفه باشد و در محضر
______________________________
(1). مهر خلافت در زمان عمر هم هنوز همان مهر پیغمبر بود با نقش محمد رسول الله. این مهر تا اواسط خلافت عثمان همچنان به كار میرفت تا وقتی كه از دست او به چاه افتاد و هرچند گشتند آن را نیافتند. عثمان مهر دیگری ساخت و بر آن همان نقش محمد رسول الله را در سه سطر بنگاشت. فتوح البلدان، ص 567.
(2). فتوح البلدان، ص 8- 567.
(3). العقد الفرید، ص 54 ج 3، و ص 21 ج 1. در روایتی كه ابو الحسن عامری نیشابوری در كتاب السعادة و الاسعاد آمده چنین آورده است. «زیاد بن ابیه در خطبهاش به مردمان چنین گفت: من با خداوند عهد كردهام كه هرگز شریفی از وضیعی كه مراعات شرفش را نكرده است یا پیرمردی از جوانی كه رعایت سن او را نكرده یا دانشمندی از نادانی كه رعایت علم او را نكرده نزد من شكایت نیاورد مگر اینكه من شخصی را كه از او شكایت شده به سختی كیفر دادهام و سپس این شعر را خواند»:
«لا یصلح الناس فوضی لا سراة لهمو لا سراة اذا جهّالهم سادوا» (السعادة والاسعاد، ص 378).
ص: 235
خلیفه نباید به كسی كه بر خلیفه وارد میشود هرچند از بزرگان هم باشد ادای احترام نمود. «1»
دیوان برید
دیگر از تشكیلات ساسانی كه در این دوران یعنی عهد خلافت معاویه در شام و ولایت زیاد در عراق به دستگاه خلافت راه یافت دیوان برید بود. ابو هلال عسكری گوید هنگامی كه خلافت بر معاویه مسلم شد برای اینكه رویدادهایی كه در قلمرو حكومت وی رخ میدهد هرچه زودتر خبر آنها به او برسد دهقانان ایرانی و كارگزاران رومی را جمع كرد و مقصود خود را با آنها در میان نهاد و آنها هم برید را برای او بنیاد گذاردند. «2» ظاهرا برید را هم مانند دیوان زمام و خاتم نخست زیاد در قلمرو فرمانروایی خود تأسیس كرده و به اشاره او معاویه هم در شام آن را دائر كرده بوده، چه عبارتی كه درباره برید به عنوان دستور و راهنما در كتب عربی نقل شده از زبان زیاد است نه معاویه. «3»
گرچه این را هم در احوال معاویه نوشتهاند كه او به كسب اطلاع از احوال پادشاهان گذشته و روش ایشان در كشور دارای عشق و علاقه فراوان داشته است.
به گفته مسعودی وی پس از فراغ از كارهای روزانه تا سه یكی از شب گذشته «به شنیدن اخبار عرب و جنگهای ایشان و تواریخ ایران و پادشاهان آن و طرز رفتارشان با رعیت و همچنین اخبار پادشاهان ملتهای دیگر ...» و دیگر اخبار گذشتگان میپرداخت، و هنوز سه یكی از شب مانده از خواب برمیخاست و «چند تن از غلامان، همچنان تاریخ پادشاهان و اخبار جنگها و فنون جنگی ایشان را بر او میخواندند» و بدینسان در هر شب بر مقداری از اخبار و سرگذشتها و آثار پیشینیان و انواع سیاست ایشان واقف میگشت. «4»
______________________________
(1). جرجی زیدان، تاریخ التمدن الاسلامی، ج 5 ص 133 و 134.
(2). صبح الاعشی، ج 14، ص 368 به بعد به نقل از كتاب الاوائل ابو هلال عسكری.
(3). صبح الاعشی، ج 1، ص 114.
(4). مروج الذهب، چاپ پلا، ج 3، ص 222.
ص: 236
تشكیلات اداری و فراز و نشیبهای دستگاه خلافت
آنچه در این مورد باید گفت این است كه تشكیلاتی كه بدینگونه در خلافت اموی راه مییافت از آنجا كه هنوز تحول طبیعی آن خلافت اقتضای آن را نمیداشت غالبا دوامی نمییافت و با تغییری در وضع خلفا از میان میرفت، چنانكه همین برید پس از زیاد و معاویه در اثر نابسامانیهایی كه در خلافت اموی روی داد تعطیل گردید و بار دیگر در زمان عبد الملك بن مروان به راه افتاد و این امر باعث گردید كه بعضی ایجاد برید را در اسلام به او نسبت دهند و شبیه همان عباراتی را كه درباره برید از زبان زیاد روایت شده از زبان او روایت كنند در صورتی كه به گفته ابو هلال عسكری عبد الملك تجدید كننده چیزی بود كه پیش از او به وجود آمده ولی به سستی و تعطیل كشیده شده بود، آن چنانكه بار دیگر در اواخر حكومت امویان برای آن پیش آمد چه در این دوران هم كار برید میان عراق و خراسان تعطیل شد تا اخبار جنبش مخالفان آن دولت و طرفداران بنی عباس به مركز خلافت نرسد. منصور دومین خلیفه عباسی دستگاه برید را دوباره دایر كرد و خیلی هم كارآمد شد. و منصور از آن برای گسترش قدرت خود بهره فراوان برد ولی در صبح الاعشی آمده كه تعطیل برید تا زمان مهدی همچنان ادامه یافت و در این زمان بود كه چون او پسرش هارون را (كه بعدها هارون الرشید خلیفه معروف عباسی گردید) به جنگ با روم فرستاده برای اینكه از اخبار او زود به زود مطلع شود میان بغداد و لشگرگاه او بریدی دائر گردید ولی این بار چون یحیی برمكی وزیر او آن را بر اساسی صحیح پایهگزاری كرد همچنان دائر ماند تا هنگامی كه پادشاهان دیلمی آهنگ غلبه بر بغداد مركز خلافت را كردند برای اینكه خبر آنها به خلیفه نرسد برید بغداد را تعطیل كردند و این وضع تا حكومت سلجوقیان ادامه داشت. «1»
در زمان خلافت عبد الملك در شام و امارت حجاج بر عراق در نتیجه
______________________________
(1). صبح الاعشی، 14/ 367- 370.
ص: 237
آرامش نسبی كه پس از گرفتاریهای سخت برای آنها حاصل شده بود، تحولی در دستگاه خلافت و حركتی به سوی استقرار دیده میشود. حركتی كه این بار در محیطی آمادهتر آغاز شد. این تحول بیشتر در دستگاههای مالی و اقتصادی روی داد. از یكسو چنانكه گذشت به برگرداندن دیوان خراج از فارسی به عربی انجامید و از سویی هم ضرب سكّه عربی- اسلامی كه تا این تاریخ درباره آن آزمایشهای نافرجام صورت گرفته بود «1» به وسیله حجاج سر و صورتی گرفت.
زیرا هنگامی كه حجاج بر آن شد تا این كار را به سامان برساند نخست از آیین ایرانیان در ضرب سكّه جویا شد و آنگاه براساس كار آنها ضرابخانهای ایجاد كرد و كارگران آشنا به این امر را در آنجا گرد آورد و آنها را به ضرب سكّه واداشت. و گرچه سكّههای او هم به سبب آنكه ناخالص بود رواجی نیافت ولی جانشینان او پس از وی در تكمیل عیار و صحت آنها اهتمام بیشتری كردند و سرانجام سكههای آنان رواجی شایسته یافت. «2»
پس از دوران عبد الملك و حجاج، دوران دیگری در تحوّل دیوان با خلافت هشام پسر عبد الملك و صاحب دیوانی سالم و خاندان او آغاز میگردد و سپس با خلافت مروان و صاحب دیوانی عبد الحمید ادامه مییابد كه این بار
______________________________
(1). مانند آزمایشی كه وسیله مصعب بن زبیر به دستور برادرش عبد الله بن زبیر كه خود را در مكه خلیفه میخواند در سال هفتاد هجری در عراق به عمل آمد. سكّههایی كه مصعب ضرب زد همان سكّههای ایرانی بود كه در همان كارگاههای موجود زده میشد با افزودن دو كلمه بركة و اللّه بر روی آن، حجاج این سكّهها را تغییر داد. (فتوح البلدان، ص 575) دكتر محمد معین در مقالهای سكّهای را كه در دارابگرد فارس به نام عبد الله بن زبیر در سال 65 هجری ضرب شده و در دست است چنین وصف كرده؛ روی آن این كلمات پهلوی ثبت شده:
عبد الله امیر و روشنیكان یا ویرویشنیكان (یعنی امیر المؤمنین) و این توضیح را هم افزوده كه ویرویشنیكان جمع ویرویشنیك است و ایك در آخر این كلمه علامت نسبت است كه در فارسی به جای آن (ی) نسبت نشسته. ویرویشن اسم مصدر پهلوی است كه در فارسی «گروش» شده پس مرادف ویرویشنیكان در فارسی «گروشیان» است (یعنی مؤمنین).
(مجله یغماء شماره یازدهم بهمن 1330 سال چهارم).
(2). بلاذری، فتوح 575 و 576.
ص: 238
دامنه آن خیلی گستردهتر و اثر آن در دگرگون كردن دستگاه خلافت خیلی نافذتر بود.
تحولی كه تا این زمان به تدریج در دستگاه خلافت، بهطور مستمر یا متناوب روی داده بود و در بعضی موارد از جنبههای مالی و امور وابسته به آن چندان فراتر نرفته بود در این دوران هم شتاب بیشتری گرفت و هم گسترش بیشتری یافت. شتاب و گستردگی از آنرو كه خلافت امویان با همه خصلتهای عشایری و بدوی آن به مرحلهای رسیده بود كه دیگر با قتل و خونریزی و طغیان و ستمگری بدانگونه كه حجاج بن یوسف را در عراق و قتیبة بن مسلم را در خراسان و دیگران را در جاهای دیگر بود ادامه حكومت برای آنان میسر نبود و ناچار میبایستی به روشهایی روی میآوردند كه برای حكومت بر سرزمینی گسترده و اداره صحیح امور ملك و ملت آن وضع شده بود. روشهایی كه طیّ قرنها همچنان پایه و اساس روابط مردم با خود و با حاكمان در این منطقه بوده و با گذشت زمان جزء آداب و رسوم و عرف و عادت مردم شده بود.
توجه خلفای اموی برای اداره امور خود به دبیران ایرانی نه یك تفنّن و اختیار بلكه یك نیاز مبرم و اضطرار بود زیرا تنها آنان بودند كه با آشنائی با آن روشها و دارابودن تجارب كافی در اداره اموری كه در نهاد جامعه ایران در همه مناطق مختلف آن ریشه داشت میتوانستند این مهم را به انجام برسانند و چیزی را كه خلفا خود و اعوان و انصارشان از عهده آن برنمیآمدند بر عهده گیرند.
نزدیك به نیم قرن پیش از این تاریخ زیاد كارگزار معاویه بر عراق و كسی كه در تاریخها زیركی و سیاستمداری او را ستودهاند توصیه كرده بود كه كار خراج و دیوانهای مالی را به دهقانان ایرانی و بزرگان ایشان كه در این كار سابقه و سررشته دارند بسپارند. و در گفتههای پسرش عبید اله نیز كه در یكی از گفتارهای این كتاب گذشت با تفصیل بیشتری علت این عمل بیان شده بود و كار دیوانهای مالی خلافت هم زیرنظر همان دبیران سر و صورتی گرفته و به سامان رسیده بود.
ص: 239
دار الانشاء
ولی اكنون این تحول قسمت دیگری از دستگاه خلافت را دربر میگرفت و آن قسمتی بود كه اساس اداره و راه و رسم كشورداری و هرآنچه آن دستگاه را از شكل حكومت عشایری و قبیلهای خارج سازد و آن را به صورت دولتی بزرگ و حاكم بر قلمروی وسیع درآورد شامل میشد. مركز اصلی این تحول هم دیوان رسائل یا دار الانشاء بود زیرا از همینجا بود كه میبایستی برای بسط قدرت خلافت و ابلاغ دستورهای آن به همه نقاط دور و نزدیك و در همه شؤون مملكتی از اداری و نظامی و غیره نامهها و فرمانها و منشورها انشاء شود و برای راهنمایی كارگزاران و عاملان و فرماندهان دستور العملها صادر گردد، و همه اینها دگرگونیهایی را در نامهنگاری دیوانی و تنوع و حتی بلاغت آن ایجاب میكرد و برای همه اینها هم الگوها و سرمشقهایی لازم بود كه دبیران دیوان از آنها تقلید كنند یا از آنها الهام گیرند. زیرا اینها موضوعها و مطالبی بودند كه تا این زمان بدین صورت در خلافت اموی سابقه نداشت و زبان عربی هم تا این تاریخ در این زمینهها به كار گرفته نشده بود و در اینگونه مسائل تجربه و سابقهای نداشت. اینها چیزهایی بودند كه میبایستی از راه و رسم پیشینیان آموخت. و چون تنها دبیران فارسیزبان عربینویس آشنا به راه و رسم پیشینیان و توانا در هر دو زبان بودند كه میتوانستند از عهده این كار برآیند و چنین الگوهایی در اختیار دبیران دیوان خلافت بگذارند ازاینرو راهی هم جز انتخاب آنان در پیش نبود. و به همین سبب هم بود كه تا وقتی فرهنگ حاكمان به آن حد نرسیده بود كه بدین تحول احساس نیاز كنند و به همان روال معهود و مأنوس خود پای بند بودند، نه دیوان رسائل چنان ارج و اهمیتی داشت كه در دورههای بعد یافت و نه دبیران آن دیوان چنان تأثیر و نفوذی در امور كشور داشتند كه در دورههای بعد بدان رسیدند. و با دبیری سالم بود كه شغل صاحب دیوانی رسائل ارج و منزلتی یافت و تا حد وزارت به پیش رفت و در صاحب دیوانی عبد الحمید بود كه زبان عربی در راههای نارفتهای به كار گرفته شد و بلاغت عربی در ترسّل
ص: 240
دیوانی به صورت تازهای جلوهگر شد.
قلقشندی را در بیان دشواریهای كار دبیران دار الانشاء گفتاری است كه توجه بدان برای درك بهتر تحولی كه در این دوران در امر نویسندگی دیوانی عربی روی داد و از سنّتهای متبع همه دیوانهای اسلامی گردید مفید و آموزنده به نظر میرسد. وی گوید «دبیر دار الانشاء» را دانش وسیع و فضیلت بسیار و تیزی قریحه و صفای اندیشه میبایست زیرا او ناچار است كه در مضمونهای معمولی و متداول آنچنان تصرف كند كه آنها را با حفظ صورت اصلی و بیان تمام معانی آن به الفاظی كه قبلا برای آنها به كار رفته درآورد و در این امر چنان رنج و مشقتی است كه جز كسانی كه در این صنعت ممارستی دارند آن را درك نمیكنند، به نظر وی یكی از مواردی كه این رنج و مشقت را چند برابر میكند این است كه دبیر بخواهد در موضوعی قلمفرسائی كند كه قبلا سابقه نداشته و هیچ دبیری هم درباره آن چیزی ننوشته و الگویی از آن در دست نباشد. «1»
در فهرست ابن ندیم در شرح حال غالب دبیران دار الانشاء در دیوانهای خلافت و به خصوص آنها كه در بلاغت و نویسندگی نام و آوازهای داشتهاند در ذكر آثار بازمانده از ایشان به عنوانهایی مانند «مجموعه رسائل» یا «دیوان رسائل» و نظایر اینها برمیخوریم كه مراد از آن مجموعه نوشتههایی بوده كه آن دبیران از نوشتههای خوب گذشتگان یا نویسندگان معروف همروزگار خود و یا از نوشتههای بعدی خود فراهم میآوردهاند تا از آنها سرمشق گیرند. تدوین این مجموعهها در عربی از همین دوران تحول كه دبیران به الگو و سرمشق نیاز بیشتری یافتند رونق گرفت و گسترش یافت. ابن ندیم از سالم دبیر هشام مجموعهای در صدبرگ و از عبد الحمید مجموعهای در هزار برگ و از دبیران دیگر هم مجموعههای بسیاری بزرگ یا كوچك نام برده است.
در یكی از گفتارهای آینده این كتاب با تفصیل بیشتری از این مجموعهها سخن خواهد رفت در اینجا غرض از اشاره به این مطلب بیان این نكته است كه هر
______________________________
(1). صبح الاعشی، 1/ 55.
ص: 241
چند از آن مجموعهها امروز چیزی در دست نیست ولی این را میتوان بیتردید گفت كه اگر آنها تا امروز رسیده بودند بسیاری از نوشتههایی را كه از آنها به عنوان الگو و سرمشق یاد میشده به خصوص از نخستین دبیران نامآور آن روزگار در آن مجموعهها از نوشتههای دیوانی پارسی یا ترجمه عربی آنها مییافتیم كه در آن دوران به فراوانی در دسترس دبیران دیوان انشاء و نویسندگان و ادبدوستان قرار داشته و همچنین بسیاری از نوشتههایی را كه در گفتار آینده در «الگوهای نویسندگی» نام آنها خواهد آمد در آن مجموعهها مییافتیم.
ص: 243
گفتار نهم عبد الحمید «دبیر مروان آخرین خلیفه اموی و پیشوای فن ترسل در زبان عربی».
اشاره
دیوان الرسائل و فن كتابت* عبد الحمید و انتقال دیوان رسائل* عبد الحمید* آثار مانده از عبد الحمید* عبد الحمید از دید مؤلفین عربزبان* گفته ابو هلال عسكری
برخلاف نویسندگان و مترجمانی كه تاكنون در كتاب حاضر شرح حال و كارهای آنها آمده مانند زادان فرخ و صالح و سالم و جبله كه در نوشتههای مورخان ادب عربی یا فارسی چندان نام و نشانی از آنها نیست و خواننده نخستین بار در این كتاب با آنها و اثری كه در نقل آثار پارسی به زبان عربی و فرهنگ اسلامی داشتهاند آشنا میشود، عبد الحمید را در نوشتههای مورخان و ناقدان معاصر ادب عربی جا و مقامی شایسته هست و علت آن هم نام و آوازهای است كه عبد الحمید در كتابهای تاریخ و ادب قدیم داشته است.
نام و آوازه عبد الحمید در ادب قدیم عربی از این امر سرچشمه میگرفت كه این نویسنده بافرهنگ و توانا هنر نویسندگی دیوانی را در زبان عربی تا آنجا بالا برد كه نوشتههای او برای همروزگاران وی و آنها كه با كتابت عربی سروكار داشتند از هر لحاظ بدیع و نوظهور جلوه میكرد، چه آنها را نه تنها از لحاظ گزینش كلمات و تنسیق عبارات و نظم و افكار آراسته و زیبا میدیدند بلكه از
ص: 244
لحاظ نوع مطالب و محتوا نیز آنها را از قماشی دیگر مییافتند. و گذشته از همروزگاران، نویسندگان پس از او هم او را همچون پیشوا و راهگشای خود برگزیدند و كوشیدند تا نوشتههای او را سرمشق خود قرار دهند و بدین ترتیب عبد الحمید در تاریخ ادبیات عربی همچون صاحب مكتبی تازه و مخترع سبكی نو در ترسل عربی درآمد و در تمام دورههایی كه از زمان او در اوائل قرن دوم هجری تا امروز بر ادبیات عربی گذشته نوشتههای او همچون نمونه برتر نثر عربی و سبك او به عنوان بهترین سبك انشاء در زبان عربی و خود او به عنوان پیشوای بلامنازع نویسندگان دیوانی شناخته شده و نویسندگان و دبیران در همه دورهها راهنمائیهای او را همچون قانونی ارجمند برای این حرفه میآموخته و میآموزند. «1»
ولی در كتاب حاضر عبد الحمید تنها از آن جنبه كه مورد توجه ادیبان و ناقدان ادبیات عربی قرار گرفته مورد گفتگو نیست بلكه بیشتر به عنوان یكی از مهمترین كسانی كه بیشترین اثر را در نقل فرهنگ دیوانی ایران و بلاغت فارسی به زبان عربی داشته مورد بررسی است. یعنی از جنبهای كه تاكنون بدان توجه نشده و در چهرهای از او كه تاكنون در تاریكی ابهام قرار داشته و به همین سبب است كه خواننده با شرح حال و خصلت نویسندگی و ویژگیهای بلاغی و بیانی او و هنر او در انتقال آنها به زبان عربی در خلال مطالبی كه در این گفتار و گفتارهای بعد درباره فرهنگ دیوانی ایران و كیفیت انتقال آن به جهان اسلام و زبان عربی گفته خواهد شد آشنا خواهد گردید. بنابراین عبد الحمید هم از این لحاظ در ردیف همان دبیران و مترجمانی قرار میگیرد كه نخستین بار در این كتاب معرفی میگردند.
______________________________
(1). قلقشندی در قرن هشتم هجری، پس از شرح آداب دبیران و اقسام آن گوید: «ثم اصل هذه الآداب الذی ترجع الیه و ینبوعها الذّی ترجع الیه و ینبوعها الذّی تفجّرت منه رساله عبد الحمید بن یحیی الكاتب التی كتبها الی الكتّاب یوصیهم بها». (صبح الاعشی، ج 1، ص 85) یعنی «و اصل همه این آداب كه به آن باز میگردند و سرچشمه همه اینها كه از آن بیرون میجهند نامه عبد الحمید بن یحیی كاتب است كه به دبیران نوشته و ایشان را به عمل بد آنها سفارش كرده است.
ص: 245
عبد الحمید دومین فرد سرشناسی است كه نام او در سخن از نقل نظام و سنّتهای دیوانی ایران به زبان عربی برده شده نخستین فرد كه شرح حال و كارهای او در یكی از فصلهای این كتاب گذشت. صالح پسر عبد الرحمان سیستانی بود كه در نقل دیوان خراج نام او به میان آمد. صالح و عبد الحمید هرچند هر دو در انتقال یك نظام دیوانی از پارسی به عربی مؤثر بودهاند ولی كار آن دو در یك زمینه نبوده، صالح چنانكه گذشت دیوان خراج یا نظام مالی ایران را به عربی برگردانید و به وسیله عبد الحمید چنانكه خواهد آمد سنّتها و فرهنگ حاكم بر دیوان رسائل ایران یعنی مجموعه دستگاهی را كه باید آن را نظام اداری و سیاسی و مركز فرمانروایی دولت نامید به دستگاه خلافت راه یافت.
دیوان الرسائل و فنّ كتابت
در توضیح این مطلب شایسته است كه یكبار دیگر به مطلبی كه درباره دستگاه دیوانی ایران در آن فصل فصل گذشت، اشارهای شود. در آن فصل به مناسبت ذكر عبارتی از فارسنامه ابن بلخی و تحقیقاتی كه درباره آن شده چنین آمده بود كه در زمان انوشیروان تمام دستگاه دیوانی ایران به دو بخش اصلی تقسیم میگردید و هر بخشی را وزیری بود كه هرچند مانند دیگر وزیران زیرنظر بزرگفرمدار (وزیر اعظم دورههای بعد) قرار داشتند ولی به علت اهمیت شغلشان عزل و نصب آن دو با خود شاه بوده نه با بزرگفرمدار و اجازه داشتهاند كه گزارش كار خود را هم مستقیما و بیواسطه بزرگفرمدار به خود شاه بدهند. این دو بخش یكی بخش مالی بود كه زیرنظر «ایران آماركار» «1»
______________________________
(1). تواند بود كه عنوان «شهر آماردیبهر» هم كه در مفاتیح العلوم آمده عنوان دیگری برای همین «ایران آماركار» باشد، زیرا شهر هم در آن دوران به جای مملكت به تمام سرزمین ایران (ایرانشهر) گفته میشده. آنچه قلقشندی درباره كاتب الاموال و كاتب الانشاء ذكر كرده از این كه كاتب را تنها به كاتب الانشاء میگفتهاند نه به كاتب الاموال كموبیش با استعمال دبیر در دیوانهای پارسی منطبق است زیرا در ایران هم دبیر دیوانهای مالی را آمار دبیر میگفتند و دبیر-
ص: 246
قرار داشت و دیگر بخش اداری و سیاسی بود كه تمام امور مملكت در آنجا متمركز بود و زیرنظر ایران دبیربد یا دبیران مهشت اداره میشد. آنچه به وسیله صالح به عربی انتقال یافت همان بخش مالی بود كه دیوان خراج خوانده شد و آنچه به وسیله عبد الحمید انتقال یافت قلمرو ایران دبیربد بود كه به دیوان الرسائل معروف گردید.
این را هم باید افزود كه این تقسیمبندی كه اساس سازمان دیوانی دولت ساسانی از زمان انوشروان به بعد بود به عنوان اصلی از اصول مسلم تشكیلات دیوان خلافت پذیرفته شد و از طریق آن در همه دولتهای اسلامی راه یافت با این تفاوت كه چون دبیری را هم در عربی كتابت میگفتند ازاینرو بخش مالی را «كتابة الاموال» و بخش اداری و سیاسی را «كتابة دیوان الرسائل و یا كتابة الانشاء» گفتند ولی رفتهرفته لفظ كتابت به كتابت رسائل و انشاء یعنی فن ترسل و نامهنگاری كه با بلاغت و بیان و هنر نویسندگی سروكار داشت اختصاص یافت.
قلقشندی كه در قرن هشتم هجری تشكیلات دیوانی دوران خود را وصف میكند گوید هرچند انواع كتابت (دبیری) بسیار است ولی همه آنها از دو اصل خارج نیستند و آن دو اصل یكی «كتابت انشاء» است و دیگری «كتابت اموال»، قلقشندی سپس میافزاید «و عرف و عادت از دیرباز بدان جاری شده كه لفظ كتابت را تنها به صنعت انشاء اطلاق كنند و وقتی این كلمه به تنهایی به كار رود از آن جز كتابت انشاء قصد نمیشود و چون لفظ كاتب است كه عسكری كتاب خود را «الصناعتین فی العشر و الكتابه» و ابن اثیر كتاب خود را «المثل السائر فی ادب الكاتب و الشاعر» نامیدهاند زیرا در این دو كتاب درباره آنچه از علوم بلاغت به صناعت انشاء مربوط میشود بحث شده است. «1»
در اینجا توضیح دیگری هم لازم مینماید و آن این است كه «كتابت» در عربی به معنی مطلق نوشتن است. و كاتب هم در این معنی به هركسی گفته
______________________________
- تنها برای دبیران دیوان انشاء یعنی همان دستگاهی كه زیرنظر «ایران دبیربد» بود به كار میرفت.
(1). صبح الاعشی، 1/ 52.
ص: 247
میشود كه خطّی بر صفحهای نویسد. «1» ولی در اصطلاح دیوانی با تحولی كه در امر كتابت پیدا شد تحولی هم در معنی آن پدید آمد. در دیوان كاتب به كسی گفته میشد كه نویسندگی و كار دیوانی حرفه او باشد و گذشته از نویسندگی كه خود هنری عالی و حرفهای ممتاز شمرده میشد در رشتههایی از دانش و فرهنگ زمان هم كه لازمه كارش بود آگاهی و بصیرتی اگرنه به كمال، در حد كفایت داشته باشد. بنابراین تشخیص این دو معنی برای درك بهتر مطالبی كه در این زمینه در كتابهای عربی مطرح میگردد لازم و مانع از التباس است.
عبد الحمید و انتقال دیوان رسائل
عبد الحمید در دیوان انشاء یا دیوان رسائل همان نقشی را در انتقال سنّتها و فرهنگ آن به زبان عربی و خلافت اسلامی داشت كه پیش از او صالح همان وظیفه را در دیوان خراج انجام داده بود، با این تفاوت كه امر خراج كه همواره ستون فقرات دولتها به شمار میرود از آنجا كه تعطیلبردار نبود پس از زوال دولت ساسانی هم دستگاههای مربوط به آن هم چنان برجای ماند و دیوان خراج در دوران خلفا هم تا وقتی كه دستگاه خلافت آماده جذب آن نشده بود با همان روشی كه در دولت ساسانی داشت و به وسیله همان طبقه از آمار دبیران و با همان زبان پارسی ادامه یافت و در نیمهها یا اواخر دهه هشتاد هجری بود كه چنانكه گذشت هم زبان آن از پارسی به عربی برگردانده شد و هم تشكیلات آن جذب دستگاه خلافت گردید. ولی همانطور كه در گفتار پیشین به آن اشاره شد، آن بخش از تشكیلات دیوانی ایران كه در دولت خلفا عنوان دیوان الرسائل یا كتابة الانشاء به خود گرفت و عهدهدار اداره تمام امور مملكت بود وضعی دیگر داشت و انتقال آن هم به دولت خلفا به
______________________________
(1). كتابت در اصل به معنی گردآوردن و جمع كردن است و به همین معنی همگروه اسبان را كتیبه گفتهاند و دستهای از سپاهیان را هم كتیبه خواندهاند- گویند نوشتن را هم از آن روی كتابت گفتهاند كه در نوشتن هم حرفها و كلمهها را باهم جمع كنند. (صبح الاعشی، 1/ 51).
ص: 248
گونهای دیگر صورت گرفت.
این بخش از آنرو وضعی دیگر داشت كه با شخص فرمانروا و نوع حكومت وی و زبان و فرهنگ حاكم بر دولت پیوسته بود و به همین سبب با برافتادن دولت ساسانی این تشكیلات وابسته به آن هم از میان رفت و احیاء مجدد آن با به وجود آمدن تشكیلاتی همانند آن در دستگاه خلافت موكول به دو امر بود كه تحقق آنها احتیاج به گذشت زمان و تحوّلی در فرهنگ حاكمان داشت. یكی آنكه دستگاه خلافت آن اندازه در امر اداره و سیاست پیشرفته باشد كه بتواند تشكیلاتی را كه معمولا دولتهای بزرگ برای اداره و حفظ قلمرو خود داشتند بپذیرد، و فرهنگ حاكمان هم آن اندازه تحول یافته باشد كه به ارج و بهای اینگونه تشكیلات كه خود نتیجه قرنها تجربه و اعمال فكر و قریحه خردمندان و مردان دانا و كاردانی بود پی ببرند، و دیگر آنكه كسانی در دستگاه خلافت به چنین كارها گمارده شوند كه با آشنایی كامل با راه و روش گذشتگان در تدبیر امور و اداره كشور، و با معرفت صحیح به آنچه میتوان آن را هنر نویسندگی و فرهنگ دیوانی نامید، و با تسلط كامل به زبان عربی و درك رموز و خواص بلاغی آن بتوانند با نقل سنّتهای نیك گذشته هم مقام دبیری را تا آن حد بالا ببرند كه در مسیر امور خلافت صاحب اثر باشد، و هم زبان ترسل عربی را با استفاده از خاصیت ذاتی زبان و با اقتباس از آثار گذشتگان به صورت هنری متعالی و پرمایه درآورند و كاربرد آن را در تمام امور گسترش دهند. و چنانكه دیدیم چنین تحولی كه در دستگاه خلافت اموی آغاز شده و افتان و خیزان به حكم ضرورت در پیشرفت بود در اواخر این دوران با صاحب دیوانی سالم و اثر خاندان او راه تكامل پیمود و دیوان انشاء در زمان او شأن و شوكتی یافت، و چنانكه در این فصل خواهیم دید در واپسین ایام خاندان اموی با صاحب دیوانی دامادش عبد الحمید زبان دیوانی عربی هم در پناه دانش ابتكار او از قید و بندها رها شد و راه بسط و كمال در پیش گرفت.
ص: 249
عبد الحمید
عبد الحمید از مردم فارس بود «1» و از جوانی در دیوان رسائل در مركز خلافت امویان یعنی شام به كار نویسندگی اشتغال داشت و مدتها در دیوان هشام بن عبد الملك، زیردست سالم پدرزن خود كه ریاست آن دیوان را داشت و شرح حال او گذشت به كار نویسندگی پرداخت و پس از هشام هم همچنان در دیوان خلافت بود، و هنگامی كه مروان بن محمد آخرین خلیفه اموی در زمان ولایت عهدی خود ولایت ارمنستان را یافت عبد الحمید در آنجا دبیر دیوان او بود، و چون مروان به خلافت رسید با او به شام عزیمت كرد و در آنجا هم دبیری دیوان او را كه اكنون دیوان خلافت شده بود به عنوان «كاتب دیوان رسائل» كه در حكم وزیر آن زمان بود برعهده گرفت و تا آخرین لحظه زندگی مروان و در دوران بدبختی و شكستهایش همچنان یار و همراه او باقی ماند، «2» و در سال 132 هجری با او به دست سپاهیان طرفدار بنی عباس گرفتار و كشته شد.
درباره كشته شدن او روایتی كه بیشتر بر آن اعتماد كردهاند این است كه پس از جنگ زاب كه مروان در آن شكست نهایی یافت و به مصر گریخت عبد الحمید نیز به همراه او بود، و چون در بوصیر مصر عامر بن اسماعیل فرمانده سپاه بنی عباس مروان را به قتل رسانید بر عبد الحمید نیز دست یافت و او را نزد ابو العباس سفاح كه اكنون به خلافت نشسته بود فرستاد، سفاح هم او را به
______________________________
(1). استخری در سخن از سرزمین فارس گوید: «اما كسانی از فارسیان كه شایستگی خدمت در دیوان را دارند، از میان دبیران و كارگزاران و ادیبان، یكی از آنها عبد الحمید پسر یحیی است كه ولاء او در بنی امیه بود و به ایشان منسوب میگردید. و در نویسندگی و استقلال در آن به درجهای بود كه بینیاز از ذكر است، چون مشهور است» (مسالك الممالك، ص 142).
(2). در همه كتابهایی كه شرح حال او آمد، این حكایت هم نقل شده كه وقتی كار بر مروان سخت شد و به هلاك خود یقین كرد از عبد الحمید خواست كه از وی ببرد و به دشمنانش به پیوندد.
به او گفت چون آنها به عقل و تدبیر و ادب تو نیاز دارند تو را زنده و محترم خواهند داشت.
شاید پس از مرگ من به عنوانی كمكی به بازماندگان من بكنی و عبد الحمید این را نپذیرفت و به او گفت این كار برای تو بهترین و برای من بدترین است كه نشانهای از بیوفایی و پیمانشكنی است.
ص: 250
عبد الجبار بن عبد الرحمان كه رئیس شرطه و شكنجهگر او بود سپرد و عبد الجبار هم او را در زیر شكنجه كشت. شكنجه او را چنین نوشتهاند كه طشتی را با آتش میگداخته و بر روی سر او مینهادهاند و این كار را آنقدر تكرار كردهاند تا جان داده است. «1»
روایت دیگری هم در این باب نقل شده و در كتب ادب هم شهرت بیشتری یافته بدین مضمون كه پس از شكست زاب و فرار مروان به مصر عبد الحمید در جزیره فرات در شمال عراق نزد ابن مقفع پنهان شده و در آنجا بوده كه سپاهیان بنی عباس بر او دست یافتهاند و چون آن دو را از یكدیگر باز نمیشناختهاند هریك از آن دو برای اینكه دوست خود را از گزند ایشان مصون دارد خود را عبد الحمید معرفی كرد و این داستان را در كتب ادب به عنوان نمونه عالی دوستی و وفاداری روایت میكنند. «2»
اینكه بازماندگان عبد الحمید، چنانكه خواهد آمد، در مصر بودهاند تأییدی برای روایت اول تواند بود: به روایت جهشیاری عبد الحمید در همین ایام شكست نامهای از فلسطین به خانواده خود نوشته بوده. «3» به گفته جهشیاری محلی كه او از آنجا نامه خود را نوشته رقّه بوده، ولی در فلسطین شهری به این نام ذكر نشده، رقّه به گفته یاقوت شهری بوده در شرق فرات و نزدیك انبار و جزء جزیره فرات به شمار میرفته، «4» و اگر چنین باشد شاید بتوان این خبر را تأییدی برای روایت دوم شمرد.
نوشتهاند كه سعد جدّ عبد الحمید در جنگ قادسیه به دست اعراب اسیر شده بوده (كسایی به نقل از امراء البیان). اگر چنین بوده ولاء عبد الحمید در بنی عامر به همین اسارت سعد، كه معلوم نیست پیش از اسارت چه نام داشته است، برمیگردد. ابن ندیم ذكری از ولاء عبد الحمید نكرده ولی ابن خلكان او را چنین معرفی كرده است: «ابو غالب عبد الحمید بن یحیی بن سعد مولی بن عامر بن
______________________________
(1). جهشیاری، الوزراء و الكتاب، ص 79.
(2). جهشیاری، الوزراء و الكتاب، ص 79 و 80.
(3). جهشیاری، الوزراء و الكتاب، ص 72.
(4). معجم البلدان، در كلمه رقه.
ص: 251
لوی بن غالب الكاتب البلیغ المشهور». «1» ابن عبدربه آغاز كار عبد الحمید را در دیوان خلافت از زمان عبد الملك بن مروان نوشته است. عبد الملك میان سالهای شصت و پنج تا هشتاد و شش هجری خلافت میكرده و با این حساب اگر هم عبد الحمید در اواخر خلافت عبد الملك به دیوان پیوسته باشد در هنگام مرگ حدود پنجاه سال خدمت دیوان را پشتسر داشته و از اینچنین برمیآید كه او خدمت دیوان را خیلی زود و در دوران نوجوانی شروع كرده، و این امر با رسم و آیینی كه از قدیم در نظام دیوانی ایران و سپس در دوران خلفا معمول بود كه دبیران مراحل خدمت را به تدریج بپیمایند و در طی مراحل كسب علم و تجربه و احراز شایستگی كنند تا به بلندترین مقام دیوانی كه همان صاحب دیوانی رسائل باشد برسند، درست درمیآید ولی با گفته ابن ندیم كه عبد الحمید در آغاز كار به تعلیم كودكان میپرداخته زیاد سازگار نیست. و در هرحال اقامت پیوسته عبد الحمید در شام كه مركز خلافت اموی و مقر دیوان خلافت بوده باعث گردیده كه ابن ندیم او را از مردم شام بشمرد. «2»
در مؤلفات متأخر در شرححال عبد الحمید مطالبی اضافه شده كه قابل تأمل است. ابن خلكان در شرححال او با آنكه در آغاز او را به پیروی از ابن ندیم از مردم شام شمرده ولی بعد گوید كه او اهل انبار «3» بود و در رقّه میزیست. و در
______________________________
(1). وفیات، ج 2، ص 377.
(2). الفهرست، ص 117- میتوان پنداشت كه آموزگاری عبد الحمید از خبری ناشی شده باشد كه جهشیاری هم آن را نقل كرده و براساس آن عبد الحمید پسر جبله را تعلیم خط داده است (الوزراء و الكتاب، ص 82).
(3). انبار نامی است كه شهر فیروز شاپور به آن نام معروف شده. فیروز شاپور در شمال حیره قرار داشت و یكی از پایگاههای مهم دوران ساسانی در جنگ با روم بود و چون در زمان شاپور اول بر آبادی و استحكامات آنجا افزوده شده به نام وی فیروز شاپور خوانده شده و علت شهرت آن به انبار این بوده كه آنجا انبار ذخیره و ارزاق و مهمات جنگی و تمام چیزهایی بوده كه در جنگ با روم مورد نیاز بوده و ظاهرا شهرت این شهر به نام انبار بیشتر از فیروز شاپور بوده و به همین جهت در مآخذ اسلامی بیشتر به نام (الانبار) شناخته شده (فتوح البلدان،-
ص: 252
ریحانة الادب در شرح كشته شدن او به جز آنچه گذشت این روایت هم آمده كه به امر ابو جعفر دومین خلیفه عباسی احضار گردید و وقوع تمام دواهی را بدو منتسب دانست و بدان بهانه امر داد كه دستها و پاهایش را بریدند و سر از تنش جدا كردند. «1» چنین مینماید كه در فرجام كار عبد الحمید با سرگذشت ابن مقفع كه در زمان منصور كشته شده به هم آمیخته است.
در كتاب الاعلام زركلی نیز نسب او چنین ذكر شده: «عبد الحمید بن یحیی بن سعد العامری» كه سلسله نسبی گمراهكنندهای است زیرا از آن چنین فهمیده میشود كه عبد الحمید از اعراب بنی عامر بوده در صورتی كه وی چنانكه گذشت در ولاء این قبیله بوده نه از قوم و تبار آنها.
آثار مانده از عبد الحمید
عبد الحمید به جز نوشتههایش كه همواره سرمشق ادیبان و نویسندگان بوده و نام او را در تاریخ زبان عربی پایدار ساخته آثار دیگری هم از خود بر جای گذاشت كه تا چند قرن پس از او یاد او را در دیوانهای اسلامی زنده میداشتند، یكی از آن آثار بازماندگان او بودند كه از میان آنها دبیران و مدیران سرشناسی شناخته شدهاند و دیگر شاگردان و تربیتشدهگان او بودند كه از میان آنان دستكم نام یك وزیر سرشناس دولت عباسی را ذكر كردهاند. بازماندگان عبد الحمید در مصر میزیستهاند و در آنجا به بنی المهاجر
______________________________
- ص 301) (الاخبار الطوال، ص 49). از جمله مناصب و القاب دوران ساسانی منصبی هم به نام اران انبار گبد بوده كه از مناصب مهم لشكری دولت ساسانی به شمار میرفته و اختصاص به یكی از خاندانهای هفتگانه داشته و این شخص سرپرست تمام مخازن و مهمات جنگی بوده. (كریستن سن، ص 65) در نزدیكی بلخ در شرق ایران نیز شهری به نام انبار وجود داشته كه ظاهرا آن هم یكی از انبارهای ذخیره و مهمات دولت ساسانی برای حفظ مرزهای شرقی آن دولت بوده. آن شهر در زمانی كه یاقوت از آن دیدن میكرده مركز ناحیه جوزجان و حاكمنشین آن منطقه بوده است. (یاقوت ج 1، ص 367).
(1). ریحانه الادب، ج 3/ ص 334 به نقل از لغتنامه در كاتب.
ص: 253
شناخته میشدهاند. جهشیاری گوید: آنها در آغاز نام و نشانی نداشتند ولی چون احمد بن طولون «1» به نواحی مصر رسید چهارتن از آنها كه قبلا برای حسین خادم معروف به عرق الموت خدمت دبیری میكردند به او پیوستند. جهشیاری نام این چهارتن را حسن و علی و ابو القاسم و ابو عیسی و پدر آنها را محمد بن ابی المهاجر نوشته؛ این محمد ظاهرا پسر یا نوه عبد الحمید بوده است.
جهشیاری از كتابی نام برده كه آن را ابو الفضل محمد بن احمد بن عبد الحمید كاتب در اخبار خلفای بنی عباس پرداخته بوده. جهشیاری گوید كه در این كتاب این مطلب را به خط ابو الفضل خواندم كه گوید: «ابو القاسم جعفر بن محمد بن حفض رقعهای برای من فرستاد كه آن را از دیوانهای خراج استنساخ كرده بود». كاتب در آن رقعه نوشته بود كه ابو الوزیر عمر بن مطرّف كاتب از مردم مرو كه در زمان ولایت عهد مهدی از سوی او متصدی دیوان شرق بود، و در زمان خلافت او و همچنین در زمان موسی و هادی دبیری دیوان آنها را عهدهدار بود، و در ایام رشید هم صورتی از آنچه از همه نواحی مملكت به بیت المال مركزی (بالخضرة) از نقدینه و كالا میرسیده تهیه كرده و آن را به یحیی پسر خالد عرضه داشته و آن صورت چنین است:
ابو الفضل سپس عین آن صورت را در كتاب تاریخ خود نقل كرده كه جهشیاری آن را به تفصیل در هفت صفحه از كتاب الوزراء و الكتاب آورده و از آن لحاظ كه این صورت قدیمترین صورتی است كه از خراج بیت المال و پیش از آنكه دیوان در زمان محمد امینی به آتش كشیده شود در مآخذ نقل شده
______________________________
(1). احمد بن طولون از سال 354 تا 270 ه. ق. فرمانروای مصر بود. پدر او طولون از تركان طقر غره و از غلامانی بود كه در سال 200 هجری كارگزار مأمون در خراسان جزء اموال و غلامانی كه سالیانه میبایستی به دربار خلافت بفرستد برای او فرستاده بود. طولون نخست جزء نگهبانان خلیفه به خدمت گمارده شده و در آنجا كمكم دارای شأن و مقامی شده بود، وی در زمان خلافت المقدر به ولایت مصر برگزیده شد. در مصر هم به تدریج شأن و شوكتی یافت و با آشنایانی كه در دربار خلافت داشت پیوسته بر قدرت خود افزود تا جایی كه در آنجا دولتی تأسیس كرد كه در تاریخ به نام دولت طولونی معروف شده است.
ص: 254
دارای اهمیت بسیار است. «1»
احمد بن طولون از میان این چهار برادر حسن را به دبیری دیوان خود برگزید و برادران دیگر را نیز به كارهایی درخور آنها بگمارد و اینان در سایه كاردانی خود آنچنان مورد اعتماد و اطمینان ابن طولون شدند كه مشیر و مشار او گردیدند و در او نفوذ فراوان یافتند. گویند كه اینان از مخالفان بنی هاشم بودند، علت آن هم آشكار است چون قتل نیای آنها عبد الحمید به دست بنی عباس صورت گرفته بود. در روایتی آمده كه روزی در حضور ابراهیم بن المهدی علی یكی از همین برادران و بزرگترین آنها از جدش عبد الحمید با سرافرازی یاد كرد و پیشگامی او را در فن دبیری و همچنین فصل و ادب و بلاغتش را ستود. ابراهیم این ستایش را برنتافت و به علی گفت: عبد الحمید یكی از بدیمنترین دبیران روی زمین بود زیرا او چون به وزارت مروان رسید شومی او نه تنها باعث هلاك خودش شد بلكه مروان را هم به كشتن داد و دولت بنی مروان را هم ریشهكن ساخت. «2»
از احمد بن محمد كه به كنیه ابن نصر خوانده میشد و معروف به ابن الاعجمی بود روایت شده كه حسن بن محمد تا زمان مرگ احمد بن طولون همچنان بر منصب دبیری و كارگزاری وی باقی بود ولی خمارویه پسر احمد بن طولون كه پس از وی به فرمانروایی رسید حسن را به زندان افكند و چون به یكی از كنیزكان سوگلی حسن دلباخته بود و او به سبب مهری كه به حسن داشت بخواهش وی تن در نداد. برای تنبیه وی دستور داد تا سر حسن را بریده و در حضور خودش آن را نزد آن كنیزك نهند. «3»
ابن خلكان هم پسری را از عبد الحمید نام میبرد به نام اسماعیل و درباره او گوید كه وی دبیری ماهر بوده و از دبیران سرشناس به شمار میرفت، «4» و از
______________________________
(1). ن. ك. به جهشیاری، الوزراء و الكتاب، ص 281- 288.
(2). جهشیاری، الوزراء و الكتاب، ص 82 و 83.
(3). جهشیاری، الوزراء و الكتاب، ص 82 و 83.
(4). جهشیاری، وفیات، 2/ 396.
ص: 255
گفته ابن خلكان چنین برمیآید كه این اسماعیل در عراق بوده نه در مصر.
و اما از جمله شاگردان عبد الحمید كه زیردست او پرورش یافته و در حرفه دبیری مهارت یافته و در دیوان خلافت پایگاهی بلند یافته بود یكی یعقوب بن داود وزیر معروف مهدی خلیفه عباسی بود «1» كه روزگاری یكی از نیرومندترین مردان دولت بنی عباس به شمار میرفت و سپس او هم سرنوشتی نزدیك به سرنوشت استادش عبد الحمید یافت.
یعقوب از خاندان ادب و كتابت بود، پدر او داود و برادرانش در خراسان دبیری دیوان نصر بن سیّار را برعهده داشتند. پدر داود را به نام طهمان نوشتهاند كه ظاهرا تعریبی است از نام اصلی او كه احتمالا نامی فارسی بوده است. یعقوب را پس از زوال دولت بنی امیّه و كشته شدن عبد الحمید، در دیوان ابراهیم بن عبد اللّه از فرزندان حسن بن علی (ع) كه با برادرش محمد در زمان منصور به دعوی خلافت برخاسته بود میبینیم و چون آن دو در سال 145 هجری كشته شدند یعقوب هم گرفتار گردید و به دستور منصور او را در سیاهچال زندانی كردند.
چون مهدی به خلافت رسید و به دستور او زندانیان آزاد شدند یعقوب هم آزاد گردید و به خدمت خلیفه درآمد و مورد اعتماد او شد و به تدریج كار او بالا گرفت تا در سال 163 مهدی وزیر خود ابو عبید اله «2» را از وزارت بركنار كرد و یعقوب را به جای او نشاند و چون مهدی وقت خود را بیشتر به عیش و عشرت میگذرانید قهرا زمام كارهای خلافت در دست یعقوب قرار گرفت و او صاحب امر و نهی گردید تا جایی كه بشار شاعر خراسانی عربیگوی آن زمان در شعری سرود:
بنی امیّه هبّوا طال نومكمان الخلیفه یعقوب بن داود
ضاعت خلافتكم یا قوم فالتمسواخلیفه الله بین الزقّ و العود
______________________________
(1). جهشیاری، وفیات 2/ 396.
(2). نام این وزیر معاویه و پسر عبد الله پسر یسار تبرانی بود. آنها از مردم تبران بودند كه ناحیهای بود در دامنههای كوههای تبرستان در ناحیه دامغان.
ص: 256
یعنی ای فرزندان امیه از خواب طولانی برخیزید كه خلیفه یعقوب بن داود است. ای قوم خلافت شما از میان رفت نشانی خلیفه خدا را باید بین اعراب و رباب بیابید. ولی این قدرت و شوكت یعقوب دوامی نیافت و چندی نگذشت كه مهدی بر یعقوب خشم گرفت و دستور داد تا او را دوباره به سیاهچال افكندند و تمام آشنایان او را هم در همهجا از كار بركنار ساخت و خانواده و نزدیكانش را هم به زندان افكند «1» و او بازمانده عمر خود را- جز اندكی- در زندان گذراند. از این مدت دو سال و چند ماه تا پایان خلافت مهدی و تمام مدت خلافت هادی و پنج سال و چند ماه در خلافت هارون الرشید در زندان ماند و وقتی به شفاعت یحیی برمكی هارون او را آزاد ساخت او نابینا شده بود و به اختیار خود به مكه رفت و در آنجا ماند و در سال 187 هجری در همانجا بدرود زندگی گفت. «2»
______________________________
(1). ابو الثیص یكی از شعرای عرب مهدی را در این عمل با این اشعار سرزنش كرد:
ابلغ امام الهدی ان لست مصطنعاللنائیات كیعقوب بن داود
امسی یفیك بنفس قدخباك بهاو الجود بالنفس اقصی غایه الجود
نصبت للناس یعقوبا فقومّهمكما الثقّاف مقیم كل تأوید
لو تبتغی مثله فی الناس كلهمطلبت ما لیس فی الدنیا بموجود (جهشیاری، ص 163).
یعنی به پیشوای هدایت این پیام را برسان كه تو برای حوادث بزرگ كسی را همانند یعقوب بن داود نخواهی یافت. او كسی بود كه از بذل جان خود برای تو دریغ نكرد و بخشیدن جان منتهای جود و بخشش است. تو یعقوب را برای اداره مردم منصوب ساختی و او هم آنها را راست و مستقیم كرد همچنانكه ثقاف نیزههای كج را راست میكند. اگر مانند او را در میان همه مردم جستجو كنی چیزی را جستهای كه هرگز نخواهی یافت.
(2). مهدی پس از یعقوب وزارت خود را به یكی از اشراف ایرانی به نام فیض بن ابی صالح داد.
پدر این فیض به نام شیرویه خوانده میشد و ابو صالح كنیه او بود، فیض را در تاریخ به بخشندگی و گشادهدستی و توانگری و بزرگمنشی ستوده و گفتهاند او به كسی سر فرود نمیآورد تا آن حد كه روزی بر هارون الرشید وارد شد هارون دستش را دراز كرد تا او ببوسد ولی او به جای اینكه طبق معمول خم شود و آن را ببوسد دست هارون را تا لب خود بالا برد هارون را این كار خوش نیامد واكنشی هم نشان نداد ولی گفت كه اگر به سبب پستی و حماقت او نبود او را میكشتم، وقتی نام او را نزد یحیی برمكی بردند یحیی گفت: فیض كسی بود كه به مردم كرم و بخشندگی میآموخت.
ص: 257
عبد الحمید ازدید مؤلفین عربزبان
از قرن سوم هجری به بعد كه تألیف كتاب در زبان عربی پایه گرفت در هر مناسبتی كه مؤلفان كتابهای تاریخ و ادب نامی از عبد الحمید بردهاند هریك با بیانی این صفت نوآوری و پیشوایی او را در ترسّل عربی ستودهاند. ابن عبدربه او را نخستین كسی شمرد كه غنچههای سربسته بلاغت را شكوفا ساخته و راههای آن را هموار كرده و گردن شعر را از بند رهانیده است. «1» و طبری او را در بلاغت دارای پایگاهی استوار وصف كرده، «2» و به گفته مسعودی او صاحب رسائل و نوشتههای بلیغ و نخستین كسی بود كه در نامهنگاری به بسط مقال و در مقاطع نوشتههای خود جابهجا سپاس و ستایش پرداخت و نویسندگان پس از او هم به پیروی از او همان روش را به كار بردند. «3»
و ابن ندیم درباره او گفته كه مترسلان شیوه او را گرفتند و از روش او پیروی كردند و او بود كه راه بلاغت را در نامهنگاری هموار نموده و یگانه روزگار خود بود. «4» و استخری درباره او نوشته كه در نویسندگی و استقلال (پیروی نكردن از دیگران) به درجهای بود كه شهرت وی ما را از ذكر آن بینیاز میسازد. «5» و به همین سبب بود كه جاحظ كه خود از نویسندگان به نام زبان عربی بود او را عبد الحمید الاكبر (عبد الحمید بزرگ) خوانده. «6» و ابن خلكان او را در نویسندگی و در هر فنی از علم و ادب پیشوا و در بلاغت ضرب المثل شمرده و این عبارت را كه در میان ادیبان و نویسندگان حكم مثل سایر را یافته «فتحت الرسائل بعبد الحمید و ختمت بابن العمید» یعنی فن ترسل با عبد الحمید آغاز شد و با ابن عمید «7» پایان یافت، در شرح حال او در وفیات نقل كرده است.
______________________________
(1). العقد الفرید، ج 2، ص 206.
(2). طبری، 2/ 839.
(3). مروج، چاپ مصر، تصحیح محمد محیی الدین عبد الحمید، ج 3، ص 178.
(4). الفهرست، ص 117.
(5). مسالك و الممالك، ص 145.
(6). البیان و التبیین، ج 1، ص 179.
(7). ابو الفضل بن عمید از مردم قم بود و در همانجا نزدیكی از حكیمان و نویسندگان زمان خود-
ص: 258
گفته ابو هلال عسكری
از این گفتههای ستایشآمیز كه همگی اعجاب ناقدان ادب و مؤلفان قدیم عربی را نسبت به عبد الحمید میرسانند نمیتوان جز كلیاتی درباره مقام عالی عبد الحمید در بلاغت عربی به دست آورد. ولی از گفتهای از ابو هلال عسكری كه خود از ناقدان بنام شعر و نثر عربی است و گذشته از زبان عربی به احتمال قوی زبان فارسی را هم نیك میدانسته «1» میتوان درباره راز بلاغت عبد الحمید و پیشوایی او در فن ترسل عربی به نكاتی دست یافت كه از لحاظ بررسی در موضوع گفتگوی ما بسیار مفید و راهگشا است.
عسكری در گفتگو درباره انتقال بلاغت از زبانی به زبان دیگر گوید:
______________________________
- (ابن سمكه) ادب و حكمت آموخت. پدرش معروف به كله دبیر ماكان كاكی بود و پس از كشته شدن او به اسارت به خراسان شد و در عهد پادشاهی نوح پسر صاحب دیوان رسائل او شد و به عمید معروف گردید. پسرش ابو الفضل پس از پدر در خدمت ركن الدوله (حسن) درآمد و تا پایان عمر (360 ه. ق.) در وزارت دیلمان بود. ابن عمید هم مانند عبد الحمید او نویسندگان طراز اول زبان عربی بود و در فن ترسّل یگانه روزگار خود به شمار میرفت.
(1). ابو هلال نامش حسن و نام پدرش عبد الله بود و جد اعلایش مهران نام داشت و از خاندانهای قدیمی خوزستان بودند و ظاهرا اسلام این خاندان از بعد از مهران شروع میشود زیرا از او به بعد است كه اولاد وی به نامهای عربی خوانده شدهاند. ابو هلال از رجال قرن چهارم هجری است و یاقوت نقل كرده كه در آخر یكی از كتابهایش به نام «كتاب الاوائل» این عبارت را دیده:
«از املاء این كتاب در روز چهارشنبه دهم شعبان 395 فراغت یافتم». چنین مینماید كه ابو هلال بیشتر در ری و اهواز و عسكر میزیسته. یاقوت ابو سعید ستمان حافظ را در ری، و ابو الغنائم ابن حماد القمری را در اهواز و ابو حكیم احمد بن اسماعیل ابن فضلان را در عسكر از راویان آثار او نوشته است. عسكر كه ابو هلال منسوب بدانجا است شهری بود در خوزستان كه نام اصلیش رستم گواذ (رستم قباد- رستقباد) بود و در فتوحات اسلامی ویران شد و هنگامی كه در زمان حجاج بن یوسف یكی از سرداران او به نام مكرّم برای جنگ با خرزاد بدین ناحیه آمد و در این مكان اردو زد اینجا كمكم به نام عسكر مكرّم معروف شد. شهر قدیم هم كه از نو آباد شد به همین نام معروف گردید. خرزاد از سرداران ایرانی بود كه بر حجاج نافرمان شده و در دژی در ایذه كه به نام خود او خوانده میشد پناه گرفته بود. بنگرید به معجم الادباء چاپ مرگولیوث جلد سوم صفحه 135 به بعد به نقل لغتنامه دهخدا از آن در كلمه ابو هلال، و همچنین بنگرید به معجم البلدان در كلمه عسكر.
ص: 259
«كسی كه در زبانی ترتیب معانی را بشناسد و بداند كه كلمات را در همه صورتهای آنها درست و به جا به كار برد و آنگاه به زبانی دیگر درآید در این زبان هم همان هنر سخنپردازی كه در زبان پیشین داشت برای او فراهم باشد».
عسكری برای شاهد در این مورد عبد الحمید را به عنوان نمونه ذكر میكند و گوید، آیا نمیبینی كه عبد الحمید نمونههای فن نویسندگی را كه برای آیندگان ترسیم كرد از زبان فارسی برگرفت و آنها را به زبان عربی برگردانید. «1»
این گفته ابو هلال درباره عبد الحمید و انتقال بلاغت از فارسی به عربی همانند مطلبی است كه در همین زمینه جاحظ در شرح حال افرادی از خاندان ابان كه پیش از اسلام در فارسی و پس از آن در عربی از سخنوران و خطیبان معروف بودهاند نقل كرده است. جاحظ از این خاندان در اسلام نام یزید بن ابان و فضل بن عیسی بن ابان و پسر او عبد الصمد را جزء متكلمان و واعظان معروف ذكر كرده و گوید فضل در زمان خودش از سخنورترین مردمان بود، هم متكلم بود و هم واعظی خوشبیان و بسیاری از فقیهان و عالمان معروف زمان- كه نام چند تن از آنها را آورده- در مجلس وعظ او حاضر میشدند. «2»
و درباره پسرش عبد الصمد گفته كه وی پرمایهتر و خوشآیندتر از پدر و در سخنوری و رسائی سخن برتر از او بود و به عنوان مثال خبری از یكی از واعظان همزمان او نقل كرده كه عبد الصمد درباره خلقت مگس و همه امور مربوط به آن سه مجلس تمام سخن گفت. و درباره یزید بن ابان عموی فضل گوید
______________________________
(1). الصناعتین، ص 51 چاپ آستانه.
(2). جاحظ در وصف سخنوری فضل و پرمایهبودن سخنان او در وعظ گوید: «این فضل همان كسی است كه این سخن را در ضمن وعظ خود گفته: سل الارض فقل من شق انهارك و عرس اشجارك و جنی ثمارك؟ فان لم تجبك خوارا، اجابیك اعتبارا». یعنی از زمین بپرس و بگو نهرهای تو را كه بریده و درختهای تو را كه كاشته و میوههای تو را كه چیده؟ اگر با كلام به تو پاسخ ندهد با زبان عبرت به تو پاسخ خواهد داد. و از این گفته جاحظ چنین برمیآید كه این گفته فضل از سخنان بلیغ و حكمتآمیزی شده بوده كه حكم مثل سایر را یافته و خطیبان در خطبههای خود از آن بهره میجستهاند.
ص: 260
كه وی از یاران انس بن مالك و حسن بصری بود و در مجلس حسن (حسن بصری) سخن میگفت و مردی عابد و پرهیزكار و دانشمندی بافضیلت و واعظی موفق بود.
جاحظ پس از وصف این افراد از ابو عبیده روایت كرده كه پدر و جدّ این خاندان هم خطیب و از سخنوران دربار شاهان ایران بودند «1» و چون در جنگهای اسلام به اسارت درآمدند و فرزندان آنها در جزیرة العرب زاده شدند، همان عرق (جوهر) سخنوری كه در آنها بود، آنها را برانگیخت تا در این زبان (عربی) هم به همان كاری بپردازند كه در آن زبان (فارسی) داشتند، زبانی كه در آن اهل شعر و سخنوری بودند و این خاندان همچنان در این كار استوار بودند تا هنگامی كه بیگانگان با آنها وصلت نمودند و آن عرق تباه شد و به سستی گرایید. «2»
آنچه را ابو هلال معرفت به ترتیب معانی و تسلط در به كار بردن الفاظ و ابو عبید آن را عرق یا جوهر (ملكه بلاغت) خوانده از خلال نوشته جاحظ درباره موسی اسواری نیز میتوان دریافت. موسی اسواری در اصل به اسوارانی میپیوست كه در جنگ خوزستان در ایام فتوحات اسلامی با ابو موسی اشعری كه فرمانروای اعراب در آن جنگ بود بدین ترتیب مصالحه كردند كه آزاد باشند در هرجا میخواهند سكونت گزینند و با هر قبیلهای از اعراب میخواهند همپیمان شوند و بدین ترتیب به بصره آمدند و در آنجا ماندند، و بعدها تنی چند از آنان از دانشمندان علمای اسلام شدند و از آن جمله همین موسی بود كه در مسجد بصره وعظ میكرد. جاحظ گوید این موسی از عجایب دنیا بود. فصاحتش در زبان فارسی همسنگ فصاحت او در زبان عربی بود و هنگامی كه در مجلسی
______________________________
(1). فردوسی در وصف مردان دانشمند یا به تعبیر خودش دانش مردانی كه در دربار خسرو انوشیروان بودند یكی را هم سخنگوی ذكر كرده:
پزشك و سخنگوی و كندآورانگزارنده خواب نامآوران (شاهنامه، ج 7/ ص 2500).
و اینان سخنورانی بودهاند كه در روزهای جشن و مراسم رسمی در حضور شاه خطابهای ایراد میكردهاند.
(2). البیان و التبیین، ج 1، ص 245- 247.
ص: 261
كه با او شهرت یافت مینشست، اعراب در سمت راست و ایرانیان در سمت چپ او مینشستند و او آیهای از كلام خدا را میخواند و برای اعراب آن را به عربی تفسیر میكرد و آنگاه روی به سوی فارسیزبانان میكرد و آن را به فارسی تفسیر میكرد و معلوم نمیشد كه او به كدام یك از این دو زبان گویاتر است.
جاحظ سپس گوید وقتی دو لغت در یك زبان برخورد كنند هریك به دیگری خلل وارد میآورد مگر آنچه را كه از زبان موسی اسواری نقل كردهاند. و در این امت پس از ابوموسی اشعری كسی در محراب تواناتر از موسی اسواری در قرائت قرآن نبود. «1»
نوشته ابو هلال گذشته از اینكه در كلیات یعنی انتقال بلاغت از زبانی به زبان دیگر دارای اهمیت و اعتبار و در واقع یك توجیه علمی برای نظری است كه از سوی ابو عبید و جاحظ به عنوان عرق یا جوهر بلاغت بیان شده- نظری كه شواهد آن را نه در سخنوری و نویسندگی بلكه در رشتههای دیگر دانش و فرهنگ اسلامی نیز در همین دوران انتقال به فراوانی میتوان یافت- از لحاظ مطالبی هم كه درباره عبد الحمید به عنوان شاهدی برای نظر خود ذكر كرده برای شناختن صحیح وی بسیار مهم و معتبر است. زیرا نوشته ابو هلال پژوهنده را به جنبهای از دانش و فرهنگ عبد الحمید رهنمون میكند كه بدون توجه به آن نه عبد الحمید چنانكه باید شناخته میشود و نه علل و عواملی كه موجب تحول نثر دیوانی عربی گردیده. و هرچند با مطالعه دقیق رسائل بازمانده از عبد الحمید و مقایسه مطالب آنها با آنچه از آثار پارسی در این زمینه به عربی نقل شده امكان چنین شناختی هست، و بیشك نوشته ابو هلال راهنمایی است كه در پرتو آن بهتر میتوان به ویژگیهای آن رسائل پیبرد و جنبههای مبهمی را كه بر زندگی ادبی و فرهنگی عبد الحمید سایه افكنده از پرده ابهام خارج ساخت.
این موضوع كه گذشته از هنر نویسندگی عبد الحمید با یكی از مباحث مهم زبان عربی و تحول نثر دیوانی در آن زبان پیوسته است در گفتاری جداگانه
______________________________
(1). البیان و التبیین، ج 1، ص 284.
ص: 262
بررسی خواهد شد. در اینجا شاید مناسب باشد به این مطلب هم اشاره شود كه آنچه ابو عبید و جاحظ و ابو هلال عسكری درباره انتقال هنر سخنوری و نویسندگی از زبان پارسی به عربی هریك به تعبیر خاص خود بیان كردهاند پژوهشهای محققان تاریخ نیز به نتیجهای مشابه با آن میرسد كه آن هم با تعبیرهای خاص خود بیان شده است.
استاد فقید كریستن سن محقق عالی مقام تاریخ ساسانی هم از تحقیقات خود در آن تاریخ و مقایسه آن با تاریخ خلافت و دولتهای اسلامی در آنچه مربوط به این موضوع یعنی دیوان رسائل و امر نویسندگی در آن به این نتیجه میرسد كه «دبیرخانه دول اسلامی مانند صدارت عظمی (وزرگفرمدار وزیر اعظم) تقلید كاملی از ساسانیان است، و وصفی كه نظامی عروضی در قرن دوازدهم میلادی از دبیرخانه عهد خود میكند بهطور كلی با تكالیف و وظائف دبیران (دبیران دیوان) زمان ساسانیان تطبیق تواند شد. «1» وصفی كه نظامی عروضی از دبیرخانه عهد خود كرده و استاد فقید آن را با تكالیف و وظائف دبیران دیوان ساسانی منطبق میداند و در نتیجه عمل دبیران دیوان خلافت را تقلیدی از همان دیوان قدیم میشمارد چنین است. «دبیری صناعتی است مشتمل بر قیاسات خطابی و بلاغی منتفع در مخاطباتی كه در میان مردم است بر سبیل محاورت و مشاورت و مخاصمت در مدح و ذم و حیله و استعظاف و اعزاء و بزرگ گردانیدن اعمال و خرد گردانیدن اشغال و ساختن وجوه عذر و عتاب و احكام وثائق و اذكار سوابق و ظاهر گردانیدن ترتیب و نظام سخن در هر واقعه تا بروجه اولی و احری ادا كرده آید. پس دبیر باید كه كریم الاصل، شریف الغرض، دقیق النظر، عمیق الفكر، ثاقب الرأی باشد و از ادب و ثمرات آن قسم اكبر و خط او فر نصیب او رسیده باشد و از قیاسات منطقی بعید و بیگانه نباشد و مراتب ابناء زمانه شناسد و مقادیر اهل روزگار داند و به حطام دنیوی و مزخرفات آن مشغول
______________________________
(1). كریستن سن، ترجمه رشید یاسمی، ص 83.
ص: 263
نباشد». «1» و همه اینها رشته سخن را به بررسی درباره نظام دبیرخانه ساسانی و روش نویسندگی در آن و وظائف دبیران و فرهنگ ایشان و سایر اموری كه با این امور ارتباط تواند داشت میكنند و هرچند این كاری است دشوار ولی به هر حال برای روشن شدن این مبحث كه چنانكه اشاره شد گذشته از تاریخ و فرهنگ ایران از مباحث اصلی زبان عربی هم به شمار میرود سعی خواهد شد در گفتار آینده تا آنجا كه در پرتو اسنادی قابل اعتماد بتوان بخشی از آن را از پرده ابهام بیرون كشید.
______________________________
(1). چهار مقاله، عروضی، چاپ هفتم، تهران 1343 ه. ش. ص 19 و 20.
ص: 265