گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد ششم
گفت‌وگو درباره زبان و ادبیات فارسی در تلویزیون لبنان‌





اشاره

تاكنون هروقت سخن از روابط فارسی و عربی به میان می‌آمد آنچه در وهله اول به ذهن می‌رسید موضوع وجود كلمات عربی در زبان فارسی و لزوم آموختن عربی برای درك صحیح زبان و ادبیات فارسی بود و كمتر به این نكته توجه می‌شد كه مسأله روابط ادبی و لغوی بین دو زبان فارسی و عربی یك‌جانبه نبوده بلكه دو جنبه داشته است، و تا وقتی‌كه این موضوع از هردو طرف آن مورد مطالعه و توجه قرار نگیرد نه حق مطلب در این زمینه به خوبی ادا شده و نه نتیجه‌ای كه معمولا از وجود روابط فرهنگی بین دو زبان انتظار می‌رود به دست خواهد آمد. از هنگامی‌كه در كرسی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه لبنان چه در این مجله و چه در انتشارات دیگر آن موضوع روابط ادبی و فرهنگی این‌دو زبان از هردو طرف آن مورد توجه و تحقیق قرار گرفت، و به‌خصوص راجع به تأثیر ادب و فرهنگ ایران در ادبیات و زبان عربی، تحقیقات تازه‌تری انتشار یافت، این مسأله از طرف دیگر آن هم یعنی لزوم آموختن زبان و ادب فارسی برای درك بهتر زبان و ادبیات عربی مطرح گردید؛ و چون ما همان‌طور كه در آغاز هفتمین سال این مجله نوشتیم معتقدیم كه در مسایل اساسی علمی آنچه دارای اهمیت و اعتبار است اقناع اهل فكر و رای و معتقد شدن صاحبنظران به آن مسایل است، به این جهت از طرح این مسأله در محافل علمی و بین استادان و دانشمندان استقبال كردیم، و كوشیدیم تا علل طرح این مسأله و دلایلی كه توجه
ص: 290
به آن را از نظر علمی و ادبی ضروری می‌سازد شرح دهیم، و خوشوقتیم كه این كار به نتیجه‌های نیكی هم رسید. از جمله اقداماتی كه در این زمینه صورت گرفت یكی هم تشكیل دو جلسه مصاحبه تلویزیونی به وسیله چند تن از استادان و ادبای معروف بود كه از مدیر این مجله هم برای شركت در آن دعوت شد تا در آن جلسات فعالیت‌های علمی این كرسی و روابط ادبی و فرهنگی دو زبان فارسی و عربی و هم‌چنین نظریه ضرورت تعلیم زبان و ادب فارسی در رشته‌های ادبی دانشگاههای عربی مورد گفت‌وگو قرار گیرد. این دو مصاحبه یكی در تاریخ 28- 12- 64 م. و دیگری در تاریخ 24- 3- 66 م. در برنامه مخصوص تلویزیون لبنان به عنوان «با متفكران» كه به وسیله چند تن از استادان و اهل ادب اداره می‌شود تشكیل گردید، و چون متضمن مطالبی اساسی درباره مسایل مورد گفت‌وگو و همچنین اصولی است كه در زمینه روابط ادبی دو زبان باید مورد توجه قرار گیرد، خلاصه هردو مصاحبه را در این‌جا درج می‌نماییم.

مقدمه استاد فؤاد البوبو دانشیار دانشگاه لبنان و مدیر برنامه:

خانم‌ها و آقایان! ادبیات عربی و هرادبیات دیگری در واقع آمیخته‌ای است از آداب مختلفی كه همه در یك قالب ریخته شده و آن قالب زبانی است كه وسیله تعبیر و بیان آن قرار می‌گیرد. آشنایی با سرچشمه‌ها و همچنین عوامل خارجی كه در ادبیات یك زبان تأثیر كرده برای كسانی‌كه بخواهند در آن ادبیات تحقیق كنند و متون آن را بفهمند و اندیشه‌ها و نمونه‌هایی را كه در آن وارد شده به خوبی دریابند كمال ضرورت را دارد. این مطلب در كتابهایی هم كه از ادبای قدیم به جای مانده مانند كتاب ابن الندیم یا كتاب الحیوان جاحظ و دیگران نیز ذكر گردیده است. جاحظ در كتاب الحیوان گوید: «كتابهای هند به عربی ترجمه شد و حكمت یونان نیز به این زبان نقل گردید و ادبیات ایرانیان نیز به آن برگردانده شد». در این‌جا اجازه می‌خواهم كه قدری در این عبارت اخیر
ص: 291
جاحظ دقت بیشتری كنم. جاحظ درباره ادبیات ایران نه كلمه ترجمه را بكار می‌برد و نه كلمه نقل را، بلكه در این مورد كلمه تحول یعنی برگرداندن را استعمال كرده، و این بدان جهت است كه خواسته با این عبارت اثر بسیار نافذ و قاطعی را كه ادبیات فارسی در زبان عربی به جای گذارده نشان دهد؛ و ما می‌دانیم كه بسیاری از كتب علمی عربی را نویسندگان و دانشمندان ایرانی الاصل تألیف كرده‌اند، و در این مورد كافی است كه كتاب سیبویه را كه نخستین كتاب علمی در دستور زبان عربی است ذكر كنیم.
زبان عربی و تمدن عربی از هرلحاظ تحت تأثیر ادبیات و تمدن ایران قرار گرفته، همچنان‌كه زبان عربی هم به نوبه خود در زبان و ادبیات ایران اثر گذاشته، یعنی این‌كه این تأثیر یك عمل متقابل و دادوستد دوجانبه بوده است. امشب آقای دكتر محمدی استاد ادبیات عرب در دانشگاه تهران كه اكنون هم استاد و رئیس كرسی‌زبان و ادبیات فارسی دانشگاه لبنان می‌باشند قبول زحمت فرموده و دعوت ما را اجابت نموده‌اند كه درباره این تأثیر متقابل برای ما بیاناتی ایراد نمایند.
یكی از فعالیتهای كرسی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه لبنان مجله «الدراسات الادبیة» است كه به وسیله این كرسی انتشار می‌یابد. این مجله بیشتر به مطالعات و تحقیقات علمی و ادبی وزین می‌پردازد، و به همین‌جهت از آغاز انتشارش چه در لبنان و چه در خارج و چه در محافل خاورشناسان دارای موقعیت ممتاز و جالب توجهی است، و فعلا برای این‌كه وقت بیشتری از شما نگیرم و به اصل مطلب بپردازیم سؤالات خود را شروع می‌كنیم:
س- آیا ممكن است درباره مركز زبان و تحقیقات فارسی دانشگاه لبنان اطلاعاتی در اختیار ما بگذارید؟
ج- كرسی‌زبان و ادبیات فارسی دانشگاه لبنان نزدیك هشت سال است كه تأسیس شده، و تأسیس آن جزیی از برنامه همكاری علمی بین دانشگاه تهران و این دانشگاه است. در دانشگاه لبنان درس زبان و ادبیات فارسی برای
ص: 292
دانشجویان رشته‌های ادبیات عرب و تاریخ عربی و اسلامی تدریس می‌شود، و این بدین‌منظور است كه آنان در موضوعاتی كه قصد تخصص دارند معلومات بیشتری كسب كنند، یا به عبارت بهتر معلومات خود را در این كرسی تكمیل كنند. این‌كه می‌گویم تكمیل كنند برای این است كه دو ادبیات فارسی و عربی به واسطه پیوند استوار و تأثیر متقابلی كه در گذشته بین آنها وجود داشته و به خصوص در عصر عباسی كه این پیوند به حد آمیزش رسیده هریك از آن‌دو در سطح علمی و تحقیقاتی مكمل یكدیگر شده‌اند، و به همین‌جهت محققان و دانشمندان هردو زبان را عقیده بر آن است كه آموختن هریك از آن‌دو برای كسانی‌كه بخواهند در ادبیات زبان دیگر تحقیق و مطالعه كنند ضروری است.
س- كرسی زبان و ادبیات فارسی مجله‌ای به نام «الدراسات الادبیة» منتشر می‌كند، آیا ممكن است اطلاعاتی هم درباره این مجله در اختیار ما بگذارید كه چگونه تأسیس شده و چه موضوعاتی بیشتر در آن مورد بحث و تحقیق قرار می‌گیرد؟
ج- فعالیتهای علمی این كرسی تنها منحصر به جنبه آموزشی آن نیست، بلكه در زمینه تحقیقات و مطالعات علمی نیز فعالیت‌هایی دارد. مسایلی كه مورد توجه این كرسی است بیشتر در زمینه‌های سنجش ادبی است، یعنی بحث و تحقیق درباره موضوعات مشترك بین ادبیات فارسی و عربی و حدود همكاری آن‌دو در دوره‌های قدیم و آثاری كه از این همكاری در هریك از آن‌دو به ظهور رسیده است. و چون این‌گونه تحقیقات در ادبیات هردو زبان تازه است، ما از همان‌روز اول كه به این كار دست زدیم دریافتیم كه به یك نشریه علمی و دانشگاهی احتیاج داریم، تا از یك طرف نتیجه مطالعات و تحقیقات این كرسی را در این زمینه‌ها در اختیار استادان و محققان در سایر دانشگاهها بگذارد، و از طرف دیگر وسیله ارتباط و آشنایی و واسطه تبادل معلومات بین علمای هردو زبان باشد، و به همین جهت است كه این مجله به دو زبان منتشر می‌شود، بدین ترتیب كه تحقیقات مربوط به زبان و ادبیات و تاریخ و فرهنگ ایران برای اطلاع
ص: 293
علما و دانشمندان عربی زبان غالبا به زبان عربی و آنچه مربوط به ادبیات و فرهنگ عربی باشد برای اطلاعات فارسی‌زبانان به زبان فارسی منتشر می‌گردد، تا هردو دسته از علمای هردو زبان از گنجینه‌های ادبی و فرهنگی زبان دیگر مطلع گردند. این مجله اكنون ششمین سال انتشار خود را طی می‌كند. «1»
س- چنان‌كه اطلاع داریم شما تاكنون كتابهای متعددی در همین زمینه‌ها تألیف كرده‌اید كه قسمتی از آنها به زبان فارسی و بیشتر به زبان عربی است؛ از جمله آنها كه شخصا دیده‌ام یك كتاب به فارسی درباره تأثیر فرهنگ ایران در تمدن اسلام و عرب است، و دیگر كتابی به عربی درباره تاریخ ادبیات قدیم عرب، و دو جلد دیگر هم باز به عربی درباره نثر و شعر معاصر عربی است، كه همه جزء انتشارات دانشگاه تهران به چاپ رسیده و از كتابهای درسی آن دانشگاه است. ولی در این‌جا می‌خواهیم درباره كتاب دیگری غیر از آنچه ذكر شد از شما اطلاعاتی كسب كنیم، و آن كتابی است كه در موضوع «ترجمه و نقل از زبان فارسی به عربی در قرنهای نخستین اسلامی» تألیف كرده‌اید و اخیرا جزء انتشارات كرسی‌زبان و ادبیات فارسی دانشگاه لبنان به چاپ رسیده و منتشر شده است. این كتاب چنان‌كه از عنوان آن پیدا است جلد اول از سلسله‌ای است كه به نام «سرچشمه‌های ایرانی ادبیات عرب» خوانده می‌شود. آیا ممكن است درباره این سرچشمه‌ها و جویبارهای فرهنگی ایران كه در ادبیات عربی جریان یافته نیز اطلاعاتی به ما بدهید؟ البته زبان عربی هم در زبان و ادبیات فارسی تأثیر داشته، چنان‌كه اثر آن در خط و روشهای ادبی فارسی ظاهر است، ولی موضوع امروز ما این است كه درباره ترجمه و نقل از زبان فارسی به عربی گفت‌وگو كنیم.
ج- این كتاب نیز یك حلقه از سلسله تحقیقاتی است كه در این كرسی بدان می‌پردازیم، و همانطور كه بیان نمودید موضوع آن ترجمه و نقل از فارسی در قرنهای نخستین اسلامی است. شما به خوبی اطلاع دارید كه تحول و پیشرفتی كه در دوره عباسی در ادبیات عربی حاصل گردید، همچنان‌كه همه محققان
______________________________
(1). این مصاحبه در سال ششم مجله به عمل آمد.
ص: 294
معتقد هستند نتیجه برخورد زبان عربی با فرهنگ ملتهای دیگری بود كه در ادبیات و هنر سابقه طولانی داشتند، و یك چنین تحول و پیشرفتی برای هرزبانی كه از حدود جغرافیایی و ملی خود تجاوز كند و بخواهد میراث فرهنگی و مدنی انسانی را دربر گیرد امری طبیعی است، و به همین‌جهت برای درك ادبیات عرب در این دوره ضرورت دارد كه عناصر خارجی هم كه در آن اثر گذارده و از عوامل تحول و پیشرفت آن بوده‌اند نیز شناخته شوند، و از آنجا كه مهم‌ترین عناصر خارجی یا به عبارت بهتر بزرگترین سرچشمه‌های ادبیات عرب در این دوره سرچشمه‌های ایرانی بوده، از این جهت بحث و تحقیق در سرچشمه‌ها هم جزیی از تحقیقات درباره ادبیات دوره عباسی است؛ و شكی نیست كه نخستین گامی كه در زمینه این‌گونه تحقیقات باید برداشته شود این است كه راه‌های اصلی و مستقیمی كه این‌دو ادبیات را در گذشته به هم می‌پیوسته روشن شود، و این راه اساسی و مستقیم همان راه ترجمه و نقل مستقیم است، و به همین‌جهت ما به این موضوع پرداختیم تا معلوم شود كه در چه رشته‌هایی از رشته‌های ادبی كتابهایی از زبان پهلوی به عربی ترجمه شده، آن كتابها از چه دسته‌ای، و نوع مطالب آنها چگونه بوده، و چه نوع كتابها یا آثاری در عربی تحت تأثیر آنها بوجود آمده، و امثال اینگونه مسایل كه البته احتیاج به پی‌جویی و پژوهش دارد. لیكن در این جلد اول دامنه بحث ما از دو دسته از این كتابهای ترجمه شده تجاوز نكرده، و آنها یكی دسته كتابهایی است كه درباره پادشاهان و امور مملكت‌داری و اداره دولت و امثال اینها تألیف می‌گردیده و معمولا به نام «تاجنامه» خوانده می‌شده، و دسته دیگر كتابهایی است كه درباره قواعد و رسوم و آداب و بعضی موضوعهای علمی یا فنی یا هنری تألیف می‌شود و به نام «آیین‌نامه» خوانده می‌شده‌اند.
غیر از آنچه ذكر شد موضوعهای دامنه‌دارتر دیگری هم در این زمینه برای بحث و تحقیق هست، مانند رشته رسائل ادبی و عهدنامه‌ها و رشته تاریخ و قصه و داستان و ادبیات اخلاقی و بسیاری موضوعات دیگر كه همه احتیاج به
ص: 295
تحقیق و پژوهش دارند.
س- شما چه در سخنرانیها و چه در نوشته‌های خود پیوسته بر این نكته تكیه می‌نمایید كه آموختن زبان و ادبیات فارسی برای درك بهتر زبان و ادبیات عرب لازم و برای تحقیق در فرهنگ و ادب این زبان ضروری است و به همین جهت هم در دانشگاه لبنان زبان و ادبیات فارسی در رشته ادبیات عرب جزء دروس اساسی و اجباری شده است. چون این مطلبی است تازه و احتیاج به توضیح بیشتری دارد ممكن است بفرمائید كه شما برای تأیید این نظر خود چه دلایلی دارید؟
ج- این مطلب صحیح است كه من در نوشته‌ها و گفته‌های خود بر این مطلب تكیه می‌كنم، ولی این نظریه‌ای نیست كه من آن را به وجود آورده باشم، بلكه مطلبی است كه تحقیقات و پژوهشهای لغوی و تاریخی و ادبی آن را بر ما تحمیل می‌كند و من یقین دارم كه هرقدر دامنه تحقیقات تاریخی و علمی در این دو زبان و به‌خصوص در زبان عربی گسترش یابد و پیوستگی تاریخی آن با زبان و ادب فارسی آشكارتر گردد این مطلب مسلم‌تر خواهد گردید. دلایلی كه ما را به لزوم تحصیل فارسی برای دانشجویان رشته ادبیات عرب در دانشگاه‌های عربی وادار می‌كند همان دلایلی است كه برای لزوم تحصیل عربی برای دانشجویان رشته ادبیات فارسی در دانشگاههای ایران و سایر كشورهای فارسی‌زبان می‌توان اقامه كرد، و آن هم پیوستگی فرهنگی و تاریخی و آمیزش لغوی این دو زبان و آثار بسیاری است كه از هریك در دیگری وجود دارد، زیرا چنان‌كه گفتیم این دو زبان از لحاظ فرهنگ و ادب به اندازه‌ای به هم پیوسته‌اند كه تفكیك آنها در زمینه تحقیقاتی مشكل به نظر می‌رسد و در همه مؤسسات علمی و خاورشناسی هم فارسی و عربی تقریبا یك زمینه تحقیقاتی را تشكیل می‌دهند. مثلا از نظر لغوی كسی كه بخواهد در رشته زبان و ادبیات عربی تخصص حاصل نماید و اصول كلمات و تحولات آنها را تشخیص دهد همان احتیاج را به دانستن زبان فارسی دارد كه داوطلب تخصص در زبان و ادبیات فارسی به آموختن زبان عربی
ص: 296
دارد. صحیح است كه اثر زبان عربی در فارسی هم نمایان‌تر و هم بیشتر است، ولی این امر در اصل موضوع تغییری نمی‌دهد، زیرا این ضرورتی را كه ما برای آموختن زبان فارسی جهت دانشجویان عربی زبان معتقدیم همانطور كه ذكر كردیم در حد تخصص است نه در سطح عادی. درباره لزوم تعلیم زبان عربی هم برای فارسی‌زبانان نیز همین عقیده را داریم، چون یك نویسنده یا خواننده عادی یا كسی‌كه در رشته‌های علمی و فنی كار می‌كند و كارش مطالعات لغوی و ادبی نیست همین‌قدر كه معنی مصطلح كلمه‌ای را به خوبی فهمید برای او كافی است، دیگر ضرورتی ندارد كه اصل و ریشه و كیفیت اشتقاق و تحولات تاریخی آن را هم بداند، البته اگر این را هم دانست این فضیلتی است ولی ضرورت نیست، ولی برای دانشجوی رشته ادبیات، یعنی كسی‌كه چه در دوره تحصیل و چه پس از آن سروكارش با زبان و ادبیات و تحقیق و مطالعه در این رشته است، مسأله صورت دیگری به خود می‌گیرد. در آنجا ضرورت دارد كه هم دانشجوی عربی زبان مهم‌ترین زبانی را كه در عربی، هم از لحاظ لغت و هم از لحاظ ادب تأثیر گذاشته، یعنی زبان فارسی را كه از آن صدها و هزارها كلمات شناخته و ناشناخته در عربی راه یافته خوب بشناسد، و هم بر دانشجوی ادبیات فارسی فرض است كه زبان و ادبیات عربی را تا آن اندازه كه آنها را بر درك صحیح زبان و ادبیات فارسی و تحولات آن یاری كند بیاموزد.
دیگر از مواردی كه آشنایی با زبان و ادبیات فارسی برای محققان عرب ضرورت می‌یابد در موضوع تاریخ و به‌خصوص تاریخ فرهنگ و تمدن این منطقه عربی و اسلامی است. در این‌جا تكرار این نكته البته ضرورتی ندارد كه دوره عباسیان تمدن و فرهنگ عربی و اسلامی به‌طوری با تمدن و فرهنگ ایرانی آمیخته شد كه تفكیك آنها غیر میسر است، و در دوران اسلامی هم پیوسته فرهنگ ایران یكی از منابع فیاض فرهنگ و تمدن عربی به شمار می‌رفته است. بنابراین طبیعی است كه هرگاه محقق و مورخ عربی بخواهد درباره تاریخ و تاریخ فرهنگ عربی تحقیق كند، اگر از تاریخ و فرهنگ ایران در بهترین مظاهر
ص: 297
آن‌كه زبان و ادبیات فارسی باشد بی‌اطلاع بماند یكی از منابع اصلی و اساسی كار خود را از دست داده است. درباره تاریخ عمومی عرب و تحقیق در آن كه در هر حال از تاریخ اسلام جدا نیست این مطلب را هم باید یادآور بود كه گذشته از دوران پیش از مغول كه در زبان فارسی هم مؤلفات تاریخی چندی به وجود آمده، از بعد از مغول تواریخ قسمت بزرگی از عالم اسلامی به زبان فارسی تألیف شده كه در آن زمینه‌ها در زبان عربی مؤلفاتی به آن اهمیت وجود ندارد، و هرگونه تحقیق تاریخی در آن دوره‌ها بدون مراجعه به آن مصادر تاریخی ناقص و نارسا خواهد بود. به این دلایل و دلایل دیگری كه در این‌جا جای تفصیل آنها نیست به نظر ما در سطح علمی و تحقیقاتی زبان و ادبیات فارسی و عربی هریك مكمل یكدیگرند و هردو به یك اندازه به یكدیگر احتیاج دارند و هیچ‌یك از دیگری بی‌نیاز نخواهد بود.
س- گذشته از زمینه تاریخی و تحقیق در ادبیات كلاسیك عربی آیا به نظر شما آموختن زبان و ادبیات فارسی در حال حاضر چه نفعی برای دانشجویان عرب خواهد داشت؟
ج- برای این‌كه از گفته‌های سابق این نتیجه گرفته نشود كه زبان فارسی تنها به درد محققانی خواهد خورد كه بخواهند در لغت یا فرهنگ و تاریخ گذشته عرب تحقیق نمایند و زبانی نیست كه در عصر حاضر هم رسالتی داشته باشد تا بتواند خواننده‌ای را راضی و خرسند سازد، شاید طرح این مطلب ضرورت داشته باشد. در این مورد لازم می‌دانم به این مطلب به‌طور اجمال اشاره كنم كه چون ادبیات زبان فارسی و به‌خصوص ادبیات منظوم آن بیشتر جنبه انسانی و جهانی دارد تا جنبه محلی، از این‌جهت همیشه برای خوانندگان غیر ایرانی هم همان فوائد روحی و معنوی را دربر دارد كه برای خواننده ایرانی. از این‌جا است كه زبانهای كمی را می‌توان نشان داد كه آثار ادبی و فكری آنها به این كثرت و به این كیفیت كه آثار فارسی را بوده است به زبانهای دیگر ترجمه شده باشد، و این بدان جهت است كه ادبیات منظوم زبان فارسی و به‌خصوص
ص: 298
آنها كه از عرفان ایرانی هم مایه‌ای گرفته باشند بازگوی افكار و اندیشه‌ها و آرزوهای درونی و روح زیاده‌طلب و سركوفته انسان در همه‌وقت و در همه‌جا است، و اختصاص به زمان و مكان معینی ندارد و به هرزبان كه ترجمه شود اهل آن زبان در خلال سطور آن تعبیری از مكنونات درونی خویش را خواهد یافت و به همین جهت دانشجویان عربی‌زبان هم از تحصیل این ادبیات فوائد و منافع بی‌شمار خواهند برد كه شاید مهمتر از همه سعه افق دید آنها در جهت انسانی و جهانی است، و شاید بتوان گفت كه در دنیای كنونی كه خواه ناخواه باید در جهت وحدت انسانی و جهانی سیر كند ادبیاتی كه چون ادبیات فارسی انباشته از زبده افكار و تجارب دانایان و حكیمان و اهل نظر و اندیشه باشد رسالتی بس ارجمند خواهد داشت، و آن گسترش روح انسان‌دوستی و جهان‌بینی و شكستن حلقه‌های تنگی است كه بشر را در حال حاضر هم مانند دوره‌های تاریك گذشته در بند خود نگه داشته است، كه اگر با همین نظر و به همین قصد مورد مطالعه قرار گیرد شاید پاسخ بسیاری از مشكلات روحی عصر حاضر را بتوان در آن یافت.
ص: 299

درباره شیوه رسم الخط فارسی‌

دوستی فاضل و ارجمند نسخه‌ای از دفترچه شیوه رسم الخط فارسی را كه به تصویب شورای عالی فرهنگ رسیده و به وسیله اداره كل مطالعات و برنامه‌های وزارت فرهنگ به چاپ رسیده و بنا شده كه در همه كتابهای درسی به كار رود و شیوه عمومی خط فارسی باشد به ما ارزانی داشته و خواسته‌اند نظر خود را درباره آن بنویسیم.
آقای مصطفی مقربی هدیه‌كننده و نویسنده دانشمند این دفترچه درباره تاریخچه آن نوشته‌اند: «آنچه را در این جزوه ملاحظه می‌فرمایید نخست در سال 1339 در مجله سخن پیشنهاد كردم، سپس در جلسه‌ای كه در اردیبهشت سال 42 برای بحث درباره تدریس فارسی در مدارس تشكیل شد همین پیشنهادها در كمیسیون رسم الخط آن مورد بحث قرار گرفت و عینا تصویب شد، بعدا مجله آموزش و پرورش آنها را برای اطلاع و انتقاد ارباب نظر چاپ كرد و كمی بعد آن‌ها را شورای عالی فرهنگ از تصویب گذرانید.»، و درباره اصل شیوه نیز این توضیحات را اضافه كرده‌اند: «البته من از خود چیزی نیاورده‌ام، فقط به دلایل منطقی و دستوری و تعلیمی از میان آنچه در این هزار و سی‌صد سال معمول بوده یكی را برگزیده‌ام تا كار این‌همه كسانی‌كه در این روزگار باید باسواد شوند آسانتر گردد و كلمه واحد در همه‌جای كشور به صورت واحد نوشته شود و تولید تشتت و هرج‌ومرج نكند، زیرا هیچ زبانی حتی زبان عربی كه
ص: 300
با ما در شكل خط اشتراك دارد نیست كه در آن یك كلمه واحد به صور مختلف نوشته شود، و مثلا خانه‌ای را بعضی خانه‌یی و گروهی دیگر خانه بنویسند. البته سه بدعت- اگر بتوان آنها را بدعت خواند- در آن هست، یكی این كه كرسی «ی» را برای همزه آخر كلمه برگزیدم، و یكی دو نكته دیگر در باب همزه مانند مسئول به جای مسؤول و قرائت به جای قراءت. دوم افزودن الف «ا» در حال الف مقصور «ی» در كلمات عربی مستعمل در فارسی، تا شكل مكتوب حكایت از صورت ملفوظ كند، مانند مبتلا، تقوا، فتوا، قوا، اعلا. سوم مسئله تنوین است كه پیشنهاد كرده‌ام در كلمات عربی مستعمل در فارسی پس از آخرین كلمه (این حرف آخر هرچه باشد) روی الف گذاشته شود، مثلا كاملا، جزئا، حقیقتا، و از این‌جهت از تنوین در «ة» زائد به صورت حقیقة عدول كرده‌ام كه شكل «ت» برای فارسی زبان همه‌جا تلفظ «ت» را القا كند، و دیگر فارسی‌زبان (خاصه گروه بی‌شماری كه پس از سال ششم ابتدایی یا حداكثر سال نهم ترك تحصیل می‌كنند و به دنبال تأمین معاش می‌روند) توجه به اصل عربی این «ت» كه زائد است یا اصلی ندارد و نمی‌تواند داشته باشد ننماید ...».
این خلاصه‌ای بود از آن قسمت از مطالب این دفترچه كه به گفته آقای مقربی ممكن است بدعتی در شیوه خط شمرده شود، و در این جزوه با ذكر موارد جزیی و مثال‌هایی روشن شده است.
در این‌كه خط فارسی هم باید شیوه واحدی داشته باشد كه هركس نتواند هرقدر هم اهل علم و سواد باشد از آن تخطی كند كوچكترین تردیدی نیست، زیرا این از ضروریات هرزبان است كه راه و رسم آن روشن باشد؛ و در این‌كه آقای مقربی هم با سرمایه علمی و ممارست ممتد و حسن تشخیص خود برای اظهارنظر در این امر از هرلحاظ شایستگی دارند و در این دفترچه هم كوشیده‌اند تا جایی‌كه مقدور بوده و از حد عرف و عادت خارج نباشد از دلایل منطقی و دستوری و تعلیمی پیروی كنند نیز تردیدی نداریم، ولی در این‌كه این شیوه با همه مقدمات منطقی آن و با این‌كه به تصویب شورای عالی فرهنگ هم رسیده-
ص: 301
گرچه این‌گونه كارها در شأن فرهنگستان است- شیوه واحدی گردد كه همه فارسی‌نویسان و اهل رای و نظر خود را به پیروی از آن ملزم دانند و دست از اعمال ذوق و سلیقه شخصی خود بردارند شك و تردید بسیار هست.
این شك و تردید نه در صحت این روش و نه به علت آن چیزهایی است كه آقای مقربی آنها را بدعت خوانده‌اند، بلكه به این علت است كه بیشتر اختلاف سلیقه‌های موجود درباره زبان فارسی كه خط و شیوه خط هم جزیی از آن می‌باشد ناشی از آن است كه هنوز درباره یك مسأله اساسی كه منشأ بسیاری از مسایل و مشكلات خط و زبان فارسی است یعنی مسأله طرز معامله و رفتار با كلمات عربی كه در زبان فارسی وارد شده‌اند یك اصل كلی و اساسی كه باید پایه احكام و قواعد خط یا دستور زبان باشد مورد اتفاق اهل نظر و ارباب رای قرار نگرفته و تا وقتی هم كه این مسأله حل نشود حل مسایل دیگر این زبان اگرچه ناشی از امور دیگر هم باشد امكان‌پذیر نیست؛ و علت این هم كه هیچ‌یك از تلاشهایی كه در گذشته برای حل مشكلات این زبان شده به نتیجه نرسیده همین امر است، زیرا هنوز تكلیف فارسی‌نویسان درباره این كلمات روشن نیست. آیا این‌گونه كلمات هم مانند هركلمه خارجی كه در زبانی دیگر وارد می‌شود و جزء آن می‌گردد همیشه و در همه‌جا- چه در نوشتن و چه در اجرای قواعد دستوری بر آنان- باید تابع دستور زبان فارسی و تلفظ فارسی‌زبانان باشند بدانگونه كه مثلا كلمات فارسی كه در زبان عربی وارد شده‌اند از هرلحاظ تابع آن زبان شده و جزیی از آن گردیده‌اند، یا این‌كه به تقلید نویسندگان بعضی از دوره‌های گذشته كه هنوز هم برخی از فضلای عصر كم‌وبیش به شیوه آنان گرایشی دارند این كلمات را باید از این قاعده كلی خارج ساخت و آنها را چه در اشتقاق و تصریف و چه در امور دیگر همچنان تابع قواعد زبان عربی دانست؟ در این مسأله اساسی و اصولی هنوز وحدت نظری وجود ندارد، زیرا گروهی این، گروهی آن پسندند.
مثلا بعضی مایلند كلمات عربی را در فارسی به قاعده فارسی جمع ببندند و معلمین و محصلین و مانند اینها را معلمان و محصلان بنویسند. برخی دیگر
ص: 302
خوش دارند كه حتی كلمات فارسی را هم در لباس جمع عربی ببینند و استادان و دهقانان را هم اساتید و دهاقین بگویند. بعضی از فضلا اصرار دارند كه صفت و موصوف عربی در زبان فارسی هم همچنان در تذكیر و تأنیث مطابقت كنند. و گروه دیگر نه تنها چنین كاری را لازم نمی‌دانند بلكه اصولا تحمیل كردن چنین مبحثی را بر دستور زبان فارسی كه جایی در آن برای تذكیر و تأنیث نیست یك نوع تعدی بر نوامیس زبان می‌شمارند. در همین شیوه خط، گروهی مثلا رعایت همه قواعد تنوین را كه یكی از مختصات زبان عربی است به همان‌گونه كه در كتابهای مفصل عربی شرح داده شده در كلمات عربی فارسی شده هم ضروری می‌دانند و در دستور زبان فارسی باب مفصلی برای آن بوجود آورده‌اند و گروه دیگر این باب را هم در دستور زبان فارسی زائد می‌شمرند، و می‌خواهند كه لطفا و حقیقة را هم همانطور كه تلفظ می‌كنند لطفن و حقیقتن بنویسند، یا درباره الف‌هایی كه در عربی به مقتضای طرز تلفظ و مخرج صوتی آنها به الف مقصوره و ممدوده یعنی الف كوتاه و بلند تقسیم شده و برای تشخیص نوع تلفظ آنها اولی را با" ی" و دومی را با" اء" می‌نویسند، عده‌ای مایلند كه این دو الف در تمام كلماتی كه از عربی گرفته شده در فارسی هم همان صورت عربی خود را حفظ كنند؛ و با این حساب نوشتن" شورا" و" اعلا" و" فتوا" را غلط می‌دانند. و عده‌ای دیگر به دلیل این‌كه در تلفظ فارسی جز یك‌گونه مخرج الف وجود ندارد كه آن هم شبیه هیچ‌یك از الف‌های كوتاه و بلند عربی نیست و هیچ‌گونه فرقی بین تلفظ الف شیدا و صحرا و موسی نمی‌یابند دلیلی نمی‌بینند كه این الف را به دو یا سه‌گونه بنویسند و برخی دیگر مانند مؤلف فاضل همین دفترچه، در این‌گونه مسایل حد وسطی (لابد برای جمع بین طرفین) قائل شده‌اند. از این‌گونه مثال‌ها كه با خط و زبان سروكار دارد بسیار است كه ذكر آنها موجبی ندارد، مشكل در این است كه چون در این باب یك اصل كلی و اساسی كه هم مطابق با اصول زبان فارسی باشد و هم موافق با طبع و سلیقه فضلا، وجود ندارد، یا مورد اتفاق نیست كه بتوان آن را معیاری قرار داد تا محك صحیح و ناصحیح باشد از
ص: 303
این‌رو هیچ دسته یا فردی را نمی‌توان به‌طور صریح و قاطع درست‌گوی و درست‌نویس خواند یا خطاكار و غلطنویس شمرد، زیرا هردسته‌ای برای خود سنجه و معیاری خاص دارد. عده‌ای به لغت‌نامه‌ها و كتابهای صرف و نحو عربی متوسل می‌شوند، و عده‌ای به دستور طبیعی زبان فارسی (نه دستور مدون) و استعمال و تلفظ اهل زبان كه خود مصدر و منبع هرقاعده دستوری است استناد می‌جویند، و چون زبان فارسی در وضع فعلی هیچ‌یك از این دو طریقه را به طور كامل و جامع روی برنمی‌تابد ناچار دامنه ذوق و سلیقه شخصی خیلی بیش از حد متعارف و مجاز در آن گسترش یافته و بسیاری از اموری كه در هیچ زبان معتبری، ذوق و سلیقه شخصی در آن دخالت ندارد، مانند همین شیوه نوشتن یا اعمال قواعد دستوری در زبان فارسی غالبا تابع میل و ذوق نویسنده شده است.
از این‌جا است كه مرز لغوی و دستوری زبان فارسی درهم شكسته و حد فاصل میان صحیح و ناصحیح و خودی و بیگانه از میان رفته و این خود بر بی‌باكی نویسندگان و كسانی‌كه به هرعنوان قلمی به دست می‌گیرند افزوده است كه یكی از مظاهر بسیار زیان‌بخش آن همین بی‌پروایی است كه از بسیاری از نویسندگان ناآزموده این عصر در استعمال كلمات و تعبیرات بیگانه دیده می‌شود، كه اگر همچنان با نظر اهمال به آن بنگرند بیم آن می‌رود كه زبان فارسی هنوز از ورطه‌ای خلاص نشده دچار ورطه دیگری گردد. در این حال بدیهی است كه مهم‌ترین و ضروری‌ترین گامی كه می‌توان برای اصلاح وضع زبان و حل مسایل آن برداشت این است كه نخست اصول اساسی كه باید منشأ استخراج احكام و قواعد باشد و همه امور مربوط به زبان را شامل گردد مورد توافق اهل علم و بصیرت قرار گیرد، و برای این كار ضرورت دارد كه همه مسایل مربوط به زبان فارسی با كمال صراحت و بدون این‌كه سعی شود مشكلات را نادیده بگیرند بین علمای فارسی‌نویس فارسی‌شناس و همه كسانی‌كه در نتیجه علم و تجربه در این مسأله صاحب‌نظرند مورد بحث و گفت‌وگو قرار گیرد، ولی بحث و گفت‌وگویی كه از علمای لغت و دستور شایسته است نه آنچه به كار سرگرمی خوانندگان
ص: 304
بعضی انتشارات تفریحی بخورد، و در هریك از این‌گونه مسایل و مشكلات زبان- چه كوچك و چه بزرگ- قواعدی صریح و قاطع مبتنی بر اصولی مسلم به وجود آید كه عدول از آن برای هیچ‌كس جایز نباشد، تا بدین‌ترتیب نخست مرزهای زبان و حدود تأثیر قواعد آن مشخص گردد و آنگاه با استناد به آن اصول مورد اتفاق به استخراج احكام جزیی بپردازند.
بنابر آنچه گذشت به نظر ما مهم‌ترین قسمت این دفترچه، پیش‌گفتار آن است كه در آن چند اصل به عنوان مبانی روش واحد در شیوه خط فارسی ذكر شده و این وصول هرچند قاطع و صریح نیست و برای رعایت عرف و عادت به قیودی همچون «تا حد ممكن» و «هرجا كه می‌توان» و مانند اینها مقید شده‌اند كه معمولا در قواعد زبان جایی برای چنین قیودی نیست، ولی باز قدمی است كه در این راه برداشته شده است. منطبق بودن شیوه خط با قواعد و موازین دستور فارسی و آسان بودن قرائت و تعلیم و تعلم، و كلیت و شمول قاعده، و یكسان بودن مكتوب با ملفوظ، كه ضمن این مبانی شمرده شده، همه صحیح است، هر چند اعمال همه آنها برای رعایت عرف در همین دفترچه هم تا حدی به مسامحه گذشته است. و آنچه هم در ضمن همین مبانی آمده كه «كلمات عربی مستعمل در فارسی عموما تابع قواعد و مختصات زبان فارسی و استعمال فارسی‌زبانان است و هرجا كه می‌توان كار نوشتن این كلمات را بر عامه فارسی‌زبانان آسانتر و صورت مكتوب كلمه‌ای را با تلفظ آن سازگارتر و نزدیكتر ساخت عدول از سنت رسم الخط عربی را گناه نابخشودنی نباید شمرد» نیز هرچند ظاهرا فقط ناظر به شیوه خط است، ولی می‌توان آن را مبدأ و اساسی قرار داد كه نه تنها مسایل مربوط به خط بلكه به‌طور كلی همه مسایلی را كه از آمیخته شدن كلمات عربی با زبان فارسی ناشی شده براساس آن به بحث و مطالعه گذاشت و با تدبیر و دوراندیشی رویه‌ای اتخاذ نمود كه به تدریج و به ترتیبی كه با تحول طبیعی زبان هماهنگ باشد میدان عمل قواعد زبان فارسی در همه اجزای كلام- چه آنها كه از ریشه و اصل فارسی هستند یا آنها كه از زبانهای دیگر در آن پذیرفته شده‌اند-
ص: 305
گسترش یابد، تا رفته‌رفته ذوق و سلیقه نویسندگان هم در چهارچوب قواعد محدود گردد و در زبان فارسی هم- چه در خط و چه در امور دیگر آن- قواعدی صریح و قاطع و خلل‌ناپذیر بوجود آید، و برای حصول این مقصود ضرورت دارد كه از علم و تجربه مردان فاضلی كه همچون آقای مقربی با عشق و دلسوزی به مطالعاتی برای آسان‌تر كردن تعلیم فارسی می‌پردازند و در این زمینه از صاحب‌نظران به شمار می‌آیند استفاده كامل شود، تا این تلاشهای صادقانه به هدر نرود و از مجموع این مطالعات سودمند نتیجه مطلوب به دست آید.
ص: 307

زردشت و اصول دین زردشتی‌

غرض «1» از گفت‌وگوی امروز ما بحث و تحقیق درباره مذهب زردشت نیست. این كار فرصتی بیش از این و مناسبتی غیر از این مناسبت لازم دارد، بلكه مقصود بیان كلیاتی است درباره بعضی از اصول و مبادی این مذهب و فلسفه عملی و تاریخچه آن. از آن جهت كه این دین نمودار یك جنبش فكری بزرگ بوده كه از خاورزمین سرچشمه گرفته و در بخش دیگری از جهان در طیّ مدتی بس دراز حكم‌فرمایی كرده و اثر بسیار زیادی از خود در تاریخ فكری و روحی تمام این منطقه برجای گذاشته، و هم بدین‌جهت است كه شناختن آن برای دانشجویان فلسفه و تاریخ این دانشگاه دارای اهمیت مخصوص می‌باشد، تا بدین‌وسیله برطرز افكار و اندیشه‌هایی كه در محیطی غیر از محیط خودشان، و در میان مردمی بوجود آمده كه از لحاظ راه و رسم زندگی و اندیشه و آیین و سنتهای خود با ایشان فرق بسیار داشته و در عصری می‌زیسته‌اند كه نزدیك به سه هزار سال با عصر ما فاصله زمانی دارد نیز آشنا شوند.
دین زردشتی منسوب به زرتشت، یا چنان‌كه در اوستا وارد شده زراتشتراZarathushtra است. زردشت پیغمبری ایرانی بوده كه چندین قرن پیش از مسیح به جهان آمده و آیینی آورده است كه بیش از هزار سال كیش مردم ایران و
______________________________
(1). متن عربی این خطابه در همین شماره (الدراسات الادبیة) از ص 117 تا 138 چاپ شده است.
ص: 308
بعضی از سرزمینهای پیوسته به آن بوده است. پیروان كیش زردشتی در زبان عربی و در قرآن مجید به نام مجوس خوانده شده‌اند. مجوس شكل عربی‌شده كلمه‌ای است كه در زبان پهلوی مگوسیا)Magocia( و در پارسی باستان مگوش)MAGUSH( و در زبان اوستایی مگاو)Magav( خوانده می‌شده و در فارسی كنونی مغ گفته می‌شود. مغ نامی بوده است كه روحانیان دین باستانی ایران را پیش از زردشت به آن نام می‌خوانده‌اند و از آن دین عقاید بسیاری به دین زردشتی راه یافته كه از آن جمله مقدس شمردن عناصر چهارگانه آتش و خاك و آب و باد بوده. مغان از قدیم به سحر و جادو شهرت داشته‌اند و همین شهرت سبب شده كه در زبان یونانی كلمه مغ با سحر و شعبده مترادف گردیده و در زبانهای زنده اروپایی هم از همان ریشه كلمه‌Magic وMagicien كه به معنی جادو و جادوگر است اشتقاق یافته است.
زردشت پوروشسب سپیتمان در آذربایجان كه یكی از استان‌های شمال غربی ایران است در شهری نزدیك به شهر ارومیه یا در همان شهر ارومیه به دنیا آمده. ارومیه شهری است كه بر كناره دریاچه‌ای به همین نام بنا شده و امروز هر دو، هم شهر و هم دریاچه، به نام رضائیه خوانده می‌شوند. بعضی نوشته‌اند كه وی در ری دیده بر جهان گشوده، و بنا به گفته شهرستانی پدرش از آذربایجان و مادرش از ری بوده، ولی در هرحال كیش زردشتی نخستین‌بار در سرزمینهای خاوری ایران در حدود بلخ گسترش یافته، نه در آذربایجان و سرزمینهای باختری ایران كه زادگان زردشت بوده، زیرا زردشت از همان آغاز كار از زادگاه خود به بلخ هجرت كرده و در آنجا گشتاسب شاه، كه در نوشته‌های یونانی او را «هیستاسپ» نامیده‌اند، مقدم او را گرامی شمرده و كیش او را گردن نهاده و به انتشار آن همت گماشته و با پشتیبانی او این كیش نو نیرو گرفته و به زودی در سرتاسر ایران توسعه یافته است. زردشت در یكی از حمله‌هایی كه زردپوستان آسیای میانه بر مرزهای خاوری ایران بردند كشته شد. نوشته‌اند كه تركی از تورانیان او را در آتشكده‌ای به قتل رسانید.
ص: 309
تاریخ ولادت زردشت درست روشن نیست. این امر ناشی از ابهامی است كه شخصیت گشتاسب را كه پشتیبان دین و هواخواه او بوده است دربر گرفته است. آیا این همان گشتاسب است كه پدر داریوش بزرگ بوده یا پادشاه دیگری بوده كه خیلی پیش از وی می‌زیسته؟ طبق روایات مختلف تاریخ زندگی زردشت بین قرن ششم و یازدهم پیش از میلاد مسیح قرار می‌گیرد، لیكن بعضی محققان را عقیده برآنست كه تاریخ ولادت زردشت از قرن هفتم پیش از میلاد قدیم‌تر نیست. زردشتیان هند كه «پارسی» خوانده می‌شوند، عید تولد زردشت را در نهم خرداد- موافق با 30 ایار (مه فرنگی)- می‌گیرند و معتقدند كه ولادت او در سال 589 پیش از مسیح بوده است. «1»
كتاب دینی زردشت را اوستا)AVESTA( می‌خوانند. اوستا مجموعه‌ای است مركب از پنج بخش مستقل یا پنج كتاب كه در زمانهای مختلف تدوین شده و قدیمترین بخش آن به زمان خود زردشت می‌رسد. این بخش مشتمل بر گفته‌ها و دستورهای آن پیغمبر است كه پس از وی نخستین شاگردان و پیروانش گرد آورده‌اند، و سپس احكام و سنتهایی هم كه فقهای پیشین زردشتی وضع كرده‌اند به تدریج بر آن افزوده شده و بدین‌ترتیب بخشهای پنج‌گانه آن تكمیل گردیده و به صورت یك كتاب دینی واحد درآمده و مرجع پیروان این كیش و مأخذ احكام و عبادت آنان شده است.
درست معلوم نیست كه اوستا در چه تاریخ به صورت كتاب واحدی درآمده، لیكن معلوم است كه در دوره هخامنشی كه شاهنشاهی آنان به دست كورش بزرگ در سده ششم پیش از میلاد بنیادگذاری شد و تا میانه‌های سده چهارم پیش از میلاد ادامه یافت به صورت نوشته موجود بوده. در آن تاریخ از كتاب اوستا دو نسخه بزرگ وجود داشته، یكی در گنجینه پادشاهی در استخر پایتخت هخامنشیان كه اكنون ویرانه‌های آن در جنوب ایران موجود است. و
______________________________
(1). به نقل استاد علی اصغر حكمت در كتاب «نه گفتار در تاریخ ادیان»، ج 1، ص 43، شیراز 1339 ه. ش.
ص: 310
دیگر در آتشكده بزرگ در شهر شیز در سرزمین آذربایجان زادگاه زردشت.
از روایتهای زردشتی چنین برمی‌آید كه كتاب اوستا در آن دوره مشتمل بر هزار فصل بوده كه به بیست و یك نسك تقسیم می‌شده، و در دوره ساسانی هم كه بار دیگر به گردآوری اوراق پراكنده این كتاب كه پس از حمله اسكندر متفرق شده بود پرداختند و به بیش از سی‌صد و چهل و هشت فصل دست نیافتند همان را نیز بیست و یك نسك تقسیم كردند. بنابراین روایت اوستای دوره ساسانی نزدیك به یك‌سوم اوستای قدیم بوده. وست خاورشناس معروف كه بررسیهایی درباره كتاب اوستا كرده معتقد است كه اوستای ساسانی مشتمل بر سی‌صد و چهل و پنج و هزار و هفتصد كلمه بوده ولی آنچه از این كتاب تا دوره ما رسیده و اینك وجود دارد نزدیك به یك‌چهارم كتابی است كه در دوره ساسانیان وجود داشته و دارای 83 هزار كلمه است.
و اما روش انشایی اوستا- اگر آن بخش آن را كه در ذكر احكام و مناسك دینی است جدا كنیم- روش شاعرانه و دل‌آویزی است، به‌خصوص در كتاب یشت‌ها كه پر از تخیلات عالی شاعرانه است. برخی از محققان را عقیده بر آن است كه بخشهایی از كتاب اوستا و به‌خصوص آن بخش كه معروف به گات‌ها است در اصل منظوم بوده است. «گات» در زبان اوستایی به معنی سرود است، و ظاهرا این سرودها به صدای بلند شبیه به آواز خوانده می‌شده و علت آنكه در حال حاضر وزن شعری آن محسوس نیست یكی آنست كه شعر در ایران پیش از اسلام هجایی بوده نه عروضی، چنان‌كه در فارسی كنونی است، و دیگر آنكه شرح و تفسیرهایی كه در دوره‌های بعد برای بعضی از قطعات اوستا نوشته شده و معمولا آنها را در وسط كلمات یا زیر آنها می‌نوشته‌اند كم‌كم وارد متن شده و آنرا از وزن شعری خارج كرده، ولی با وجود این باز برای محققان و كسانیكه در فهم سخن اوستا ورزیده هستند دشوار نیست كه قطعه‌های شعری آن را با همان سنجه شعر هجایی تشخیص دهند.
دو كتاب دیگر هست كه معمولا نام آنها با اوستا ذكر می‌شود و آن‌دو
ص: 311
یكی زند)Zand( و دیگری پازند)Pazand( است. كلمه زند به معنی تفسیر یا گزارش است، و مراد در این‌جا كتابی است كه در شرح و تفسیر كتاب اوستا نوشته شده است. كتابی كه اكنون به این نام وجود دارد به دوره ساسانیان بازمی‌گردد و از این كتاب در حال حاضر مقداری كه نزدیك به 141000 كلمه است باقی مانده، لیكن خود زردشتیان معتقدند كه كتاب زند هم مانند اوستا كتاب آسمانی است و بر زردشت نازل شده و به این‌جهت آنها را معمولا باهم ذكر می‌كنند و زند اوستا می‌گویند. كتاب پازند تفسیر كتاب زند به زبان فارسی یا به عبارت دیگر به لهجه‌ای بین زبان پهلوی و فارسی و نمودار یك مرحله از مراحل تحول این زبان است.
دین زردشتی از آغاز پیدایش تا ظهور اسلام در ایران، یعنی در تمام دورانی كه دین رسمی و ملی ایران بود مراحل مختلفی پیموده و نشیب و فرازها به خود دیده است. مهم‌ترین دوره‌ها و وضع كلی این دین در هردوره، از این قرار است:
دوره نخستین آن، یعنی عصر پادشاهان هخامنشی كه چنان‌كه گذشت از قرن ششم پیش از میلاد آغاز می‌شود و به حمله اسكندر پایان می‌پذیرد، دوران برومندی و بنیاد یافتن و گسترش آن است.
زیرا در این دوره اوستا برای نخستین‌بار جمع‌آوری شد و به صورت كتابی مدون درآمد و كیش زردشتی نیز رفته‌رفته نیرومند شد و گسترش یافت تا این‌كه سرانجام تمام سرزمین ایران را فراگرفت.
دوره دوم كه عصر اسكندر و جانشینان اوست و نزدیك به یك قرن از تاریخ ایران را شامل می‌شود، دوره زبونی و ناتوانی و بی‌رونقی این كیش است.
اسكندر و جانشینانش كه می‌خواستند ایران را به زیر فرمان داشته باشند ناچار می‌بایستی مشخصات قومی و فرهنگ ایرانیان را نابود و حسّ ملی آنان را ضعیف سازند، و چون دین زردشتی یكی از بزرگترین مشخصات ملی و اساس فرهنگ ایرانیان بوده طبیعی است كه برای نابود ساختن تمام مظاهر و شعائر آن و
ص: 312
ویران ساختن آتشكده‌ها و از میان بردن موبدان و هیربدان از هیچ كوششی دریغ نمی‌داشته‌اند، و چنان‌كه گذشت اسكندر نسخه مكتوب اوستا را هم كه در گنجینه استخر بود به آتش كشید. بدین‌ترتیب دین زردشتی پایگاه رسمی خود را از دست داد، ولی ظاهرا تأثیر و نفوذ این دین در میان عامه مردم به كلی هم از میان نرفت، به دلیل آنكه در دوره پادشاهان اشكانی دوباره آثار این دین ظاهر گردید و برخی از پادشاهان این سلسله درصدد جمع و تدوین اوستا برآمدند و این نشان می‌دهد كه این كیش با تمام فشارهایی كه در طی صد سال یا بیشتر بر آن وارد شده بود هنوز در میان مردم پایگاهی داشته و هنوز كتاب و احكام آن مورد عمل بوده است.
و اما دوره سوم یعنی دوره پادشاهان پارتی و اشكانی كه تقریبا پنج قرن طول كشید و آن را دوره تحول یا به عبارت دیگر دوره استحاله عناصر یونانی در فرهنگ و تمدن ایرانی خوانده‌اند، برای دین زردشتی هم دوره تحول و انتقال بود، یعنی انتقال از یك دوره ضعف و ناتوانی به دوران قدرت و توانایی در این دوره هرچند یكی از پادشاهان به پشتیبانی این دین برخاسته و فرمان داد كه پاره‌های پراكنده اوستا را از نو جمع و تدوین كنند ولی هنوز تا دوره تجدید حیات كامل و قدرت و توسعه آن وقت بیشتر و محیط مساعدتری لازم بود كه در دوره ساسانی به دست آمد. نوشته‌اند كه این پادشاه اشكانی ولخش (51 تا 78 م.) معاصر نرون امپراتور معروف و ستمكار روم بوده، بنابراین جمع و تدوین دوباره اوستا همزمان یا نزدیك به زمان جمع و تدوین انجیل‌های چهارگانه دیانت مسیح می‌شود.
با آغاز دوره ساسانی كه از نیمه اول قرن سوم مسیحی شروع گردید دوره تازه‌ای در تاریخ كیش زردشتی آغاز می‌شود كه آن را دوران تجدید حیات و پیشرفت و عصر طلایی این دین باید شمرد. زیرا اردشیر بنیادگذار این دولت كیش زردشتی را آیین رسمی دولت خود ساخت و عنایت و اهتمام بسیاری به امر این دین نمود، و موبد بزرگ عصر خود «تنسر» را به جمع‌آوری اوستا و تنظیم امور
ص: 313
این دین واداشت و آن را تنها دین رسمی كشور خود نمود و پایه سیاست و تدبیر مملكت را بر این اصل قرار داد، و این سخن وی كه اساس سیاست او را نشان می‌دهد در عربی هم حكم مثل سائر را یافته كه گفت: دین و پادشاهی دو همزادند كه هیچ‌یك بی‌دیگری پایدار نتواند بود. دین پایه شاهی و شاهی نگهبان دین است؛ آنچه را كه پایه نباشد ویران و آنچه بی‌نگهبان باشد تباه است. و فردوسی نیز این معنی را چنین به نظم آورده:
چنان دین و شاهی به یكدیگرندتو گویی كه فرزند یك مادرند
نه بی‌تخت شاهی بود دین به پای‌نه بی‌دین بود شهریاری به جای در تمام دوران ساسانی كه بیش از چهار قرن طول كشید پیوسته كیش زردشتی با گسترش بی‌مانندی كه در این دوره یافته بود ركن اصلی و ستون شاهنشاهی ایران بود، و هم در این دوره بود كه از هرلحاظ به اوج قدرت و انتشار رسید.
با ظهور دیانت اسلامی و انتشار آن در ایران به تدریج كیش زردشتی از ایران برافتاد، و هنوز قرن اول اسلامی به پایان نرسیده بود كه دین رسمی سابق مبدل به دین اقلیت كوچكی گردید كه اثر زیادی در زندگی اجتماعی و روحی ایرانیان نداشت، و از همان قرن اول اسلامی دسته‌هایی از زردشتیان كه كیش خود را از دست نداده بودند نخست به سرزمینهای شرقی ایران و سپس به خارج از ایران هجرت كردند، گروهی به چین و گروه دیگری به هندوستان. و هم‌اكنون بازماندگان دسته اخیر كه در هندوستان به" پارسی" معروف شده‌اند جمعیتی را تشكیل می‌دهند كه عده آنها نزدیك به 000، 180 نفر است و در وضع اقتصادی آن كشور اثر بسیاری دارند. در خود ایران هم زردشتیان یكی از اقلیتهای مذهبی رسمی هستند كه در كرمان و تهران و بعضی از شهرهای دیگر پراكنده‌اند و مانند سایر ایرانیان از همه حقوق ملی و اجتماعی برخوردارند.
این فشرده‌ای بود از تاریخ كیش زردشتی در مدتی نزدیك به سی قرن كه به عنوان تمهید مقدمه در چند سطر خلاصه شد.
ص: 314
حال ببینیم كه اصول عقائد زردشتی و فلسفه این دین و نظر آن نسبت به آفریدگار و جهان آفرینش و زندگی چیست، و چه تحولی در زندگی روحی و اجتماعی مردمی كه در میان آنها بوجود آمد پدید آورده و اهمیت آن از لحاظ تاریخ فكری و روحی شرق تا چه اندازه است؟ هرگاه مسیر عقاید دینی را در ایران پیش از زردشت دنبال كنیم، و سپس آنرا با تعلیمات روحی و اجتماعی زردشت بسنجیم، و نتایجی را كه از آن تعلیمات در جامعه ایرانی پدیدار گشته در نظر بگیریم، به این نتیجه می‌رسیم كه ظهور دین زردشت آخرین مرحله از یك تحول پیوسته و تدریجی بوده كه طی قرنها هم در عقاید روحی و دینی ایرانیان و هم در زندگی اجتماعی و اقتصادی آنان حاصل شده بود و ظهور این دین نتیجه و جوابگوی طبیعی احتیاجات جامعه‌ای بوده است كه بدین‌ترتیب تحول یافته بود. و اگر بخواهیم این معنی را در چند كلمه خلاصه كنیم باید بگوییم كه دین زردشتی در زندگی معنوی و روحی ایران نمودار انتقال از دوره اعتقاد به چندخدایی)Polytheism( به دوره توحید و از لحاظ زندگی مادی و اجتماعی نماینده انتقال از دوره گله‌داری و صحرانشینی به دوره كشاورزی پیشرفته و زندگی تكامل‌یافته شهرنشینی و تمدن است. و برای توضیح این مطلب ناچار باید كمی به عقب برگردیم و نظری به عقاید آریایی‌ها پیش از زردشت بیفكنیم.
مردم آریایی‌نژاد كه از چند هزار سال پیش از یك طرف به جزیره‌نمای هندوستان و از طرفی به پشته ایران كوچ كرده‌اند پیش از این مهاجرت در سرزمینهایی می‌زیسته‌اند كه میان شمال ماوراء النهر و شرق دریای مازندران قرار داشته و همانجایی است كه آنرا" ایران بالا" خوانده‌اند. امروز هرگاه در معتقدات دینی این‌دو گروه دقت كنیم در آن عقاید ابتدایی و ساده مشتركی می‌یابیم كه نشان می‌دهد كه این عقاید از زمانهای بسیار قدیم در آنها برجای مانده و مربوط به دوره‌ای است كه هنوز این دو گروه از یكدیگر جدا نشده بوده‌اند. تنها اثری كه از آن زمانها باقی مانده و نشانه‌هایی از آن دوره‌ها می‌توان در آن یافت كتاب
ص: 315
دینی هندی به نام ریگ ودا)Reg Veda( است كه عبارت از مجموعه‌ای از سرودهای دینی و نشان‌دهنده دوره‌ای است كه مردم آریایی‌نژاد در حال تحول از زندگی بدوی و بیابان‌گردی به زندگی كشاورزی و آبادانی زمین بوده‌اند.
در این دوره و شاید هم در دوره‌های بعد از آن عقاید آریایی مبتنی بر تقدیس عناصر طبیعی سودمند بوده كه آنها را به جای خدایان می‌پرستیده‌اند.
آسمان صاف، نور درخشان، آتش فروزان و گرمابخش، آفتاب تابناك، و زمین كه مردم را همچون مادری مهربان دربر گرفته، و آب كه مایه زندگی هرجانداری است، بادها و رعدها كه زمین را با باران ابرها سرسبز و خرم می‌دارند، همه اینها از وجودهای پاك و مقدس شمرده می‌شده‌اند، و در برابر آنها عناصر دیگر یا پدیده‌های طبیعی دیگری را كه زیانمند و ویران‌كن شناخته شده‌اند مانند تاریكی و خشك‌سالی و سرما و بیماری و مانند اینها از موجودات اهریمنی و ملعون می‌شمرده‌اند. بنابراین نیروهای كارگر در این جهان به عقیده آنان دو دسته بوده‌اند، یكی خدایان نیكی و آبادیخواه و دیگر خدایان بدی و ویرانكار. لیكن هرقدر زمان پیشتر آمده خدایان نیكی بزرگی و قدرت بیشتری كسب كرده و پایگاه آنها بالاتر از خدایان شر و تباهی قرار گرفته است. با ظهور دین مهرپرستی كه پیش از زردشت نه تنها در سرتاسر ایران بلكه حتی تا سرزمین روم نیز گسترش یافته بود در عقاید دینی آریایی‌ها تحول دیگری به سوی یگانه‌پرستی حاصل شد. هرچند هنوز به یگانه‌پرستی مطلق نرسیده بود، زیرا ایزدمهر در میان سایر خدایان مقام والاتر و بلندتری را احراز كرده و بزرگترین خدایان شده بود، ولی نه خدای یگانه.
این تحول بزرگ با ظهور دین زردشت حاصل گردید. زیرا اهورامزدا خدای زردشت بزرگترین و نیرومندترین خدایان نیست، بلكه خدای یگانه توانا و كامل می‌باشد. زردشت مردم را به خدایان متعدد نخواند بلكه برای از میان بردن عقیده چند" خدایی برپا خاست". وی خدایان سابق را كه آریاییان می‌پرستیدند از پایگاه خدایی به زیر آورد و آنها را گمراه و گمراه‌كننده خواند و پیروان آنها را
ص: 316
هم دیوپرست نامید و به همین‌جهت است كه كلمه دیو كه عنوان خدایان قدیم بود و هنوز هم در زبان هندی همین معنی را می‌دهد و كلمه‌Dieu فرانسوی نیز از آن مشتق شده در زبان فارسی به معنی شیطان و وجود اهریمنی شده است، زیرا همین خدایان در كیش زردشتی جایگزین شیطان شدند، زردشتیان خود را مزدیسنان یعنی پرستندگان اهورامزدا می‌خواندند و پیروان خدایان قدیم را كه به كیش زردشتی گردن ننهاده و در گمراهی باقی مانده بودند دیویسنان یعنی پرستندگان دیو لقب دادند. بنابراین اهورامزدا در كیش زردشتی همان مقام را دارد كه یهود در دین یهود.
ولی با وجود این، كیش زردشتی به دوگانه‌پرستی معروف شده، و در مآخذ اسلامی نیز داشتن عقیده به دو خدا، یكی خدای نیكی و پاكی «اهورامزدا» و دیگری خدای بدی و پلیدی «اهرمن»، به زردشتیان نسبت داده شده است. در صورتی‌كه زردشتیان خود را یگانه‌پرست می‌دانند و به آن معنی كه در كتب اسلامی به آنها نسبت داده شده خود را دو خدایی نمی‌شمرند، هرچند در كیش زردشتی مواردی هست كه اگر حكم به ظاهر شود شاید چنین عقیده‌ای را نشان دهد. و چون در هرحال عقیده به دو نیروی خیر و شر از اركان آیین زردشتی و از جمله چیزهایی است كه از دیانتهای سابق آریایی در این دین راه یافته و به صورت مخصوصی تكامل یافته، و اثر مهمی در تاریخ گفت‌وگوهای مذهبی و كلامی در تمام ادیان و از آنجمله در اسلام و به‌خصوص به دست مانویها باقی گذاشته است بنابراین شاید مفید باشد كه در این‌جا چند كلمه‌ای هم درباره این عقیده در كیش زردشتی و پیش از آن گفت‌وگو شود.
انسان از نخستین روزی كه در امر جهان آفرینش و هستی به اندیشه پرداخت با مشكلی روبرو شد كه پیوسته بزرگترین مشكل فكری او بوده است. او خود را در جهانی دید آمیخته از نیكیها و بدیها. در این جهان چیزهایی دید كه برای انسان نیك‌بختی و خوشی و شادی می‌آورد، و در مقابل چیزهایی را هم دید كه جز رنج و درد و بدبختی نمی‌زاید. دید كه ناموس تضاد از نیرومندترین و
ص: 317
آشكارترین ناموسهای جهان آفرینش است. تاریكی در برابر روشنایی، بیماری در برابر سلامت، و رنج و درد در برابر لذت، و خوشی و فراوانی و نعمت در برابر قحطی و گرسنگی، و مرگ در برابر زندگی است. و به همین‌ترتیب هر پدیده‌ای از پدیده‌های جهان را ضدّی است، و گذشته از عالم ماده، این تضاد حتی در عالم معنی و مجردات هم هست. مشكلی كه انسان با آن برخورد كرد این بود كه آیا كسی كه تمام این چیزهای خوب و سودبخش و فضیلت و نیكی را آفریده همان كسی است كه بدیها و پلیدیها و شر و فساد را هم آفریده، و اگر چنین است برای چه مقصود؟ این مشكل پیچیده كه بر سر راه تمام جنبشهای فكری و فلسفه‌های معروف همچون علامت استفهامی بزرگ خودنمایی می‌كند همه دیانتهای معروف را واداشته كه هریك به روش مخصوص خود به آن پاسخ گویند و این مشكل را بگشایند، آریاییان قدیم این مشكل را از طریق اعتقاد به دو مبدأ حل می‌كردند، یكی مبدأ خیر و دیگری مبدأ شر. در این عقیده دوگانه‌پرستی واضح و روشن است. و این یك عقیده طبیعی و ابتدایی است كه كم‌وبیش و به صورتهای مختلف در معتقدات ملتهای دیگر هم می‌توان یافت.
لیكن در این مورد فرق بزرگی بین دوگانه‌پرستی ایرانیان قدیم و مردم دیگر وجود دارد، و این فرق در این مطلب خلاصه می‌شود كه عقیده ایرانیان قدیم به دو مبدأ خیر و شر، معنی آن این نیست كه مبدأ شر یا خدایان بدی و پلیدی را هم پرستش می‌كرده‌اند، و بدان‌صورت كه در ملتهای دیگر بوده برای دفع شر و فرونشاندن خشم آنها در مقابلشان به عجز و نیاز می‌پرداخته‌اند، تا با پرستش و قربانی و نماز و ادعیه نظر لطف آنها را به خود جلب نمایند. بلكه ایشان برعكس معتقد بودند كه باید با خدایان شر جنگید تا بر آنها پیروز شد، و یكی از وظایف ایزدان یعنی خدایان نیكی كه آنها هم به نوبه خود با اهریمنان یعنی همین خدایان شر و فساد در جنگ دایم هستند این است كه انسان را در این كشمكش یاری كنند. این جنگ و ستیز بین نیكی و بدی پایه و اساس معتقدات ساده و ابتدایی آنان را تشكیل می‌داد.
ص: 318
هنگامی‌كه زردشت به دعوت برخاست و مردم را به پرستش خدای یگانه «اهورامزدا» آفریننده زمین و آسمان خواند، این اندیشه دوگانگی را كه در نفوس و اذهان جایگزین بود به كلی از میان نبرد، بلكه آنرا در چهارچوبه یگانه‌پرستی پایه فلسفه و دستورهای خود قرار داد؛ چه در زمینه حل مشكلات فكری و كلامی، یا در استوار ساختن پایه‌های تعلیمات اخلاقی و اجتماعی و فلسفه عملی زندگی.
گفتیم كه این عقیده یعنی عقیده به وجود دو نیروی مختلف در جهان هستی البته به صورتی‌كه منافاتی با توحید ندارد در دیگر دینهایی هم كه برپایه یگانه‌پرستی استوار است نیز منتها به عنوان ملائكه و شیطان موجود است. ولی علت این‌كه كیش زردشتی به این امر معروف شده و رنگ دوگانه‌پرستی به خود گرفته، یكی این است كه این عقیده در دین زردشتی بسیار توسعه یافته، و تمام شؤون روحی و اخلاقی و اجتماعی آن را دربر گرفته، و بزرگترین پایه تعلیمات و دستورهای اجتماعی و اخلاقی و حل معضلات كلامی این دین شده، و دیگر این‌كه در بعضی از فرقه‌های مذهبی كه از دیانت زردشتی در قرنهای بعد جدا گردیده، در اعتقاد به دوگانگی بسیار مبالغه شده، به‌طوری كه به صورت دوگانه‌پرستی مطلق و دوخدایی درآمده است. و چون این عقیده از قدیم از بزرگترین مظاهر مذاهب ایرانی پیش از زردشت هم بوده از این‌جهت این امر بر بیشتر مؤلفین دوره‌های بعد مشتبه شده و هرچه را از عقاید ایرانی قدیم و جدید روایت می‌شده به دین زردشتی یا مجوسی نسبت داده‌اند، زیرا این دین بیش از سایر مذاهب ایرانی معروف بوده و شهرت داشته است. نكته قابل ملاحظه این‌كه درباره معتقدات زردشتی، هرچه از لحاظ تاریخی به عصر زردشت نزدیكتر می‌شویم این عقیده كم‌رنگتر می‌شود، به‌طوری كه در قدیمترین بخش كتاب اوستا كه مشتمل بر تعالیم خود زردشت است، آن را به آن صورت مبالغه‌آمیز كه در دوره اخیر ساسانی دیده می‌شود نمی‌بینیم، بلكه به عكس در آنجا سخنانی می‌شنویم كه یگانه‌پرستی به خوبی از آن هویدا می‌شود.
ص: 319
زردشت در یكی از سرودها خطاب به اهورامزدا چنین می‌سراید: «از تو می‌پرسم ای اهورا مزدا، كیست پدر راستی؟ كیست نخستین كسی كه راه سیر خورشید و ستاره بنمود؟ از كیست كه ماه گهی تهی است و گهی پر؟ كیست نگهدار زمین و سپهر در بالا؟ كیست آفریننده آب و گیاه؟ كیست كه به باد و ابر تندروی آموخت، كیست آفریننده روشنایی سودبخش و تاریكی؟ كیست كه خواب و بیداری آورد؟ كیست كه بامداد و نیمروز و شب قرار داد و دینداران را به ادای فریضه گماشت؟ كیست آفریننده فرشته مهر و محبت آرمتی؟ كیست كه از روی دانش و خرد احترام پدر در دل پسر نهاد؟ ای مزدا من می‌كوشم تو را كه آفریدگار كلّی به توسط خرد مقدس، به درستی بشناسم.» (ازگاتها، ص 71)
همین معنی را دكتر هوگ‌Dr .Haug از دانشمندان اوستاشناس و سانسكریت‌دان چنین می‌نویسد: «زرتشت پیغمبر پس از اثبات آفریننده یگانه غیرقابل تجزیه این مسأله بزرگ را كه از زمان قدیم تاكنون دقت جمعی از علما را به خود جلب نموده كه این‌همه نقایص و بدی و زشتی كه در جهان دیده می‌شود چگونه مناسب با عدالت خداوند و شایسته خلقت او است، این سر غامض را با فلسفه ضدین حل نمود. این دو قوه كه از آغاز آفرینش وجود دارند، اگرچه مخالف یكدیگرند ولی هم در دنیای مادّی و هم در عالم معنوی با یكدیگر توأم می‌باشند، و به همین جهت است كه آنها را دو گوهر همزاد می‌نامند. این دو قوه متضاد سبب اصلی جنبش و تغییرات در سراسر كائنات است و در همه‌جا حاضر می‌باشد. این دو قوه در اوستا سپنته مینو یعنی قوّه نیك و انگره مینو یعنی قوّه بدی نامیده شده است، و غالبا انگره مینو با اهریمن در معنی یكسان آمده و سپنته مینو را به اهورامزدا نسبت داده‌اند.» (مزدیسنا، ص 169، به نقل از كتاب فلسفه ایران باستان، ص 37، به نقل از ساموئل لنگ).
و یكی از دلایل این‌كه این عقیده به دوگونگی قوا در اصل عقیده به وحدت خالق در دین زردشتی تأثیری نداشته و این دین را از گروه دینهای توحید خارج نمی‌سازد این است كه مجوس در قرآن جزء مشركین به حساب نیامده‌اند
ص: 320
و در آیه 17 از سوره حج درباره آنها چنین آمده است: «كسانیكه ایمان آوردند و كسانیكه یهودی شدند و صابیان و ترسایان و مجوس و كسانیكه شرك ورزیدند، خداوند در روز رستاخیز بین آنان حكم خواهد كرد و خداوند بر همه چیز گواه است.» و در فتوح البلدان بلاذری نیز از گفته پیغمبر اسلام روایت شده كه با آنها (یعنی با مجوس) همچون اهل كتاب رفتار كنید.
در دین زردشتی خدایانی كه در آفرینش و ابداع با «اهورامزدا» شریك باشند وجود ندارد، بلكه در این دین فرشتگانی هستند به درجات و پایگاه‌های مختلف كه از طرف اهورامزدا نگهبانی و حمایت قسمتی از آفریدگان به گروهی از آنها واگذار شده. ممكن است كه این عقیده به فرشتگان نگهبان از بازمانده دوران اعتقاد به چند خدایی و تحولی از آن عقیده در دوره توحید باشد، حتی فرشته مهر كه گفتیم در نزد ایرانیان قدیم بزرگ خدایان بوده و پرستش وی چندین قرن در بخش بزرگی از جهان آنروز رواج داشته در دین زردشتی آن مقام را ندارد. بلكه در این دین وی یكی از بزرگترین فرشتگان آفریده اهورامزدا و فرشته عهد و پیمان است. و در اوستا سرود مخصوصی در ستایش مهر هست كه در آن می‌خوانیم: «مهر را ستایش می‌كنیم كه پهنه زمین تجلی‌گاه او است.
اهورامزدا گفت من چون مهر را آفریدم آنرا مانند خود درخور ستایش و نیایش آفریدم.»
و اما دستگاه علوی آفرینش در دین زردشتی بدین‌ترتیب است كه نخستین گروه از آفریدگان اهورامزدا فرشتگان مقرب هستند كه آنها را امشاسپندان نامند. این فرشتگان دارای دو سرشتند، یكی سرشت آسمانی مجرد و دیگری سرشت زمینی مادّی، یا چنان‌كه اصطلاح كرده‌اند سرشت لاهوتی و سرشت ناسوتی. هریك از این فرشتگان از جنبه لاهوتی نماینده یك صفت از صفات ثبوتی خداوند و در عالم ماده نگهبان قسمتی از آفریدگان اهورامزدا می‌باشند. هنوز نام این فرشتگان هفتگانه در نام ماههای ایرانی دیده می‌شود.
فرشته اول به نام فره ورتی نیروی آسمانی است كه آنرا اهورامزدا برای استوار
ص: 321
ساختن جهان نیكی آفریده و مظهر تكامل رحمت الهی است، و نخستین ماه ایرانی به اسم این فرشته نامیده شده كه در فارسی كنونی فروردین خوانده می‌شود. فرشته دوم به نام اردیبهشت است كه نام دومین ماه ایرانی نیز هست، این فرشته در عالم لاهوت مظهر راستی و پاكی و تقدس الهی و در عالم زمینی نگهبان آتش است.
دو تا از این فرشتگان در روایات زردشتی غالبا باهم ذكر می‌شوند. این‌دو فرشته در زبان اوستایی هرواتات و امرتات نامیده می‌شوند. و در قرآن نیز نام آنها به صورت هاروت و ماروت باهم ذكر شده و به جادوگری معرفی شده‌اند و آن در آیه‌ای است كه چنین ترجمه شده: «و آنچه در بابل بر دو فرشته هاروت و ماروت نازل گردید، و آنها به هیچ‌كس چیزی نمی‌آموزند مگر این‌كه به او می‌گویند ما فریفته شده‌ایم تو كافر مشو، و مردم از آنها چیزها آموزند كه به وسیله آن بین مرد و زنش جدایی افكنند و آنها به هیچ‌كس جز به اذن خداوند زیان نرسانند.» (آیه 102، سوره بقره). این‌دو كلمه در فارسی كنونی به صورت خرداد و مرداد درآمده است. نخستین آنها در دین زردشتی از جنبه لاهوتی مظهر كمال خداوندی است و از جنبه ناسوتی نگهبان آب است، و نام ماه سوم از ماههای ایرانی است. دومی از جنبه لاهوتی رمز جاودانی خداوندی و از جنبه ناسوتی نگهبان گیاهان و رستنیها است و نام ماه پنجم از ماههای ایرانی است.
از جمله این فرشتگان یكی به نام شهریور است كه نام او بر ماه ششم سال گذاشته شده است. این فرشته در عالم لاهوت مظهر ملك و قدرت الهی و در عالم ناسوت نگهبان معادن زمین است. و دیگر از جمله این فرشتگان بهمن است كه در زبان اوستایی «وهومنه» خوانده می‌شود. وی در عالم لاهوت مظهر منش نیك و در عالم مادی نگهبان چهارپایان و نام ماه یازدهم سال است. فرشته هفتم به نام سپندارمذ است كه در فارسی كنونی اسفند خوانده می‌شود و نام آخرین ماه فارسی است. این فرشته در عالم لاهوت مظهر رحمت و شكیبایی و در عالم ناسوت نگهبان خاك است.
ص: 322
پس از این فرشتگان مقرب كه چنان‌كه گفتیم به نام امشاسپندان خوانده می‌شوند، فرشتگانی قرار دارند كه پایگاه آنها از امشاسپندان پایین‌تر و شماره آنان از ایشان پیشتر است. این فرشتگان كه به نام ایزدان خوانده می‌شوند فراوان و بیرون از شمار و نگهبان مخلوقات خداوند می‌باشند. نه تنها عناصر مادی بلكه هریك از مفاهیم معنوی و فضائل اخلاقی مانند پیروزی و راستی و درستی و وفاداری و آشتی و نیرو و غیره نیز دارای فرشتگانی هستند. و همچنان‌كه ایزدان فراوانند دیوان نیز فراوانند، و آنها ویژه آفتها و پلیدیها مانند مرگ و بدبختی و تاریكی و خیانت و غدر هستند. در كتابهای فلسفی اسلامی و خصوصا فلسفه اشراق آرا و اصطلاحات بسیاری می‌یابیم كه از اصطلاحات فلسفی زردشتی در آنها راه یافته و برخی از آنها پایه بعضی از مبادی فلسفی دانشمندانی همچون شهاب الدین سهروردی گردیده است.
یكی از شعائر دین زردشتی كه نمی‌توان آنرا در این‌جا ناگفته گذارد، ستایش و نیایش آنان نسبت به آتش و مقدس شمردن آن است، به‌طوری‌كه آتش یكی از اركان اصلی پرستشگاههای زردشتی گردیده و به همین‌سبب آنها را به نام آتشكده می‌خوانند، و زردشتیان را نیز آتش‌پرست دانسته‌اند، چنان‌كه ابو نواس در شعری كه ترجمه آن چنین است گفته:
نه مجوسان كه آتش خدای آنها است‌و نه یهود و نه آنكس كه صلیب می‌پرستد در حقیقت نظر تقدیس و احترامی كه زردشتیان نسبت به آتش دارند نه از این جهت است كه آنرا خدا یا معبود خویش می‌شمرند، بلكه از آن‌جهت است كه اخگر فروزان را مظهر نور مینوی و شعله آن را رمز پاكی و رفعت الهی می‌دانند. بنابراین آتش در نزد زردشتیان مانند سایر وسائل و شعائری است كه در همه ادیان توحید هم دیده می‌شود و به عنوان وسیله‌ای برای توجه به مبدأ مورد استفاده قرار می‌گیرند، وگرنه اگر به ظاهرشان حمل شود به هیچوجه با اساس توحیدی و تجریدی آن ادیان نیز سازگار نیست.
در این‌جا باید این نكته را هم گفت كه مقدس شمردن آتش از ابداعات
ص: 323
زردشت نیست، این امر در تاریخ ملتهای آریایی بسیار قدیم است، لیكن زردشت آنرا در دین خود پذیرفته و مقدس شمرده و واسطه پرستش خداوند قرار داده است.
تاریخ به ما نمی‌گوید كه مقدس شمردن آتش به وسیله آریاییها از چه زمان سرچشمه می‌گیرد. شكی نیست كه آن زمان خیلی قدیم و شاید هزاران سال قدیمتر از خود تاریخ باشد. لیكن شاید بتوان از روی عقائد عامه و شعائر و احكام آن با شهپر خیال به آن زمان رسید.
در روایات زردشتی چنین آمده كه آتش موهبتی آسمانی و شعله آن رمز نور جاودانی خداوند است. فرشته آتش هم در اوستا پسر اهورامزدا خوانده شده است. حال اگر در اندیشه خود به آن دوره‌های بسیار دور كه در تاریكیهای زمان فرورفته برگردیم و در خیال خود آن مردم ساده‌دلی را كه در مناطقی سرماخیز می‌زیسته‌اند تصور كنیم كه در شبی از شبهای تاریك در معرض توفان و بادهای سرد و سخت قرار گرفته و در چنگال این‌دو نیروی اهریمنی یعنی تاریكی و سرما زبون و بیچاره شده‌اند، ناگاه درخشی از آسمان به زمین رسد و درختی را به آتش كشد، و در پرتو این موجود حرارت‌بخش روشنایی‌ده كه بدینسان به انسان رخ نموده «1» بر آن‌دو دشمن هراس‌انگیز فائق آیند. در این‌صورت می‌توانیم به راز این عقیده كه آتش موهبتی آسمانی و از جهان مینوی است پی‌ببریم و بدانیم كه چگونه این موجود آسمانی شایسته تقدیس و نیایش شده است.
و از آنجا كه- به عقیده همان مردم- اهریمن سرما و تاریكی در برابر این سلاح آسمانی كه برای نبرد با او در اختیار انسان قرار گرفته دست بسته نمی‌ماند و او هم تا آنجا كه بتواند می‌كوشد تا این شعله مینوی را خاموش كند و از نو انسان را در دریای تاریكی و سرما غرقه سازد، پس این از تكالیف حتمی انسان است كه
______________________________
(1). در شاهنامه برای كشف آتش افسانه دیگری ذكر شده رجوع شود. (شاهنامه بروخیم، ج 1، ص 18- 19).
ص: 324
او هم تا آنجا كه می‌تواند در حفظ و حراست آن بكوشد. و در این‌جا است كه وظیفه روحانی انسان در نگاهبانی از این عنصر جدید و حفظ آن از كید اهریمن آشكار می‌شود. و مواظبت و پرستاری و جلوگیری از خاموشی آن از مهم‌ترین وظایف فرد و خانواده و قبیله می‌گردد، و خدمت آتش آیین و سنتی استوار می‌شود، و هنگامی‌كه این سنت به رنگ دین درآید یكی از عبادتهای برگزیده به شمار می‌رود.
گفتیم كه دین زردشتی بسیاری از آداب و سنتهایی را كه در ذهن مردم ریشه دوانیده بود همچنان در خود نگه داشت. در اوستا مطالبی می‌یابیم كه انعكاس از همان عقائدی است كه در آن دوران بسیار قدیم، درباره این شعله آسمانی و كوشش اهرمن برای نابودی آن داشته‌اند، و از آن جمله این عبارات را نقل می‌كنیم:
«چون بهری از شب سپری گردد، آذر اهورامزدا، از خانخدا درخواست كند: ای خانخدا از برای یاری من برخیز، جامه بر تن كن، دست و روی خود بشوی، هیزم برگیر و به سوی من آر، چنان ساز كه دیگرباره زبانه كشم، آن هیزمی كه تو با دستهای شسته و از روی آیین فراهم ساختی، به این می‌ماند كه آز دیو آفریده آهنگ (تباه كردن) زندگی من كرده و خواسته باشد مرا خاموش كند.
و چون دو بهر از شب بگذرد، آذر اهورامزدا از كشاورز گلّه‌پرور درخواست كند: ای كشاورز گله‌پرور، از برای یاری من برخیز، جامه بر تن كن، دست و روی خود بشوی، هیزم برگیر و به سوی من آر، چنان ساز كه دیگرباره زبانه كشم. آن هیزمی كه تو با دستهای شسته و از روی آیین فراهم ساختی، به این می‌ماند كه آز دیو آفریده آهنگ جان من كرده و خواسته باشد مرا خاموش كند. چون سه بهر از شب سرآید، آذر اهورامزدا از سروش پاك درخواست كند از برای یاری من ای سروش پاك زیبا بالا، یكی از مردمان جهان خاكی را برانگیز كه با دستهای شسته هیزمی كه از روی آیین فراهم شده پیش آورد، به این می‌ماند كه آز دیو آفریده آهنگ زندگی من كرده و خواسته باشد مرا خاموش كند. آنگاه سروش
ص: 325
پاك مرغی را كه پرودرش نام دارد- ای سپیتمان زرتشت، و مردمان بدگفتار آنرا كهركنات نامند- بیدار كند، و این مرغ در سپیده‌دم توانا آواز برآورد [و گوید]:
برخیزید ای مردمان، نماز بهترین راستی بگزارید و به دیوها نفرین فرستید، [اگر نه] بوشیاستا آن دیو دراز دست به شما چیر شود و دیگرباره سراسر گیتی را كه در سپیده‌دم بیدار گشته به خواب فرو برد ... آنگاه دوستی به دوست دیگر كه به بستر آرمیده است گوید: برخیز او (خروس) به من فرمان دهد. از این‌دو تن (دوست) كسی كه نخست برخیزد، بهشت بدو ارزانی گردد. از این دو تن كسی كه نخست از برای آذر اهورامزدا، با دست شسته هیزمی كه از روی آیین فراهم شده، پیش آورد او را [ایزد] آذر نیازرده، خشنود گشایش دهد و كامروا سازد.
[وندیداد، فرگرد (- فصل) هجدهم، به نقل استاد پورداود در «فرهنگ ایران باستان»، ص 318- 319] و بدین‌سبب است كه خروس در دین زردشتی گرامی و ارجمند است.
اما عقاید زردشتیان درباره دنیا و آخرت و روان و پاداش و كیفر و مانند اینها بدینگونه خلاصه می‌شود:
زرتشت معتقد است كه زندگی انسان آمیخته‌ای است از دو عنصر، یكی عنصر خاكی یا زمینی كه آنرا قالب می‌خوانند و این همان عنصری است كه پس از مرگ در همین جهان خاكی باقی می‌ماند، و دیگری روان است كه نابود نمی‌شود و پس از مرگ صاحبش در جهان جاودانی به سر می‌برد. آدمی پاداش یا كیفر اعمالی را كه در این جهان از وی سرزده در آن جهان خواهد دید. اعمال وی در جهان مینوی ثبت می‌شود، و روز واپسین حساب آنها را از او خواهند كشید. فرشته «گوشوروان [اوستایی‌Geuch -urvan [ كه فرشته دادگری و رحمت است با دقت بسیار نامه اعمال او را خواهد نوشت، و نیكی و بدیهای او را باهم خواهد سنجید، اگر نیكیهایش بر بدیها بچربد رستگار خواهد شد، وگرنه به كیفر كارهای زشت خود خواهد رسید. روان آدمی پس از مرگ باید كه از پلی بگذرد و به مینو شتابد. این پل را «چینوت» می‌نامند و وصف آن شبیه به همان
ص: 326
اوصافی است كه در اسلام درباره «صراط» ذكر كرده‌اند. آدمی حساب اعمال خود را در آنجا پس می‌دهد، اگر نیكوكار باشد، از پل به آسانی می‌گذرد و به بهشت می‌رود و در آنجا در جوار پروردگار «اهورامزدا» جاودان می‌ماند، و اگر گناهكار باشد در دوزخ می‌افتد و در آنجا با دیوان به عذاب جاودانه گرفتار می‌شود. و هرگاه نیكیها با بدیها برابر بود او را به عالم برزخ كه زردشتیان «هستگان» می‌نامند خواهند برد، و در آنجا تا روز حساب كه به اعمال او در محكمه عدل الهی «اكا» رسیدگی كنند خواهد ماند.
اینك كه كلیاتی از دین زردشتی را از جهات مختلف آن، و همچنین شمه‌ای از معتقدات زردشتی را درباره دو جهان خاكی و مینوی، مورد گفت‌وگو قرار دادیم، شایسته است كه نگاهی كلی نیز بر فلسفه این دین از نظر زندگی مادی دنیوی بیفكنیم، و هدفهای اساسی آنرا از ماوراء شعائر و مناسك و سنتها كه غالبا حقیقت را می‌پوشانند به دست آوریم.
گفتیم كه دین زردشتی، همچنان‌كه نماینده یك تحول اساسی در عقیده دینی و زندگی روحی ایران است، همچنان نشان‌دهنده یك تحول اقتصادی و اجتماعی جامعه ایرانی نیز می‌باشد. جامعه‌ای كه از مرحله‌ای در زندگی اقتصادی و اجتماعی خود به مرحله دیگری قدم گذاشته و تحول یافته بود.
این دین در جامعه‌ای بوجود آمد كه از لحاظ اقتصادی براساس كشاورزی استوار بود، و از لحاظ اجتماعی و سیاسی نیز به آن پایه از پیشرفت كه لازمه تأسیس دولتی بزرگ و نیرومند است رسیده بود. در جامعه‌های كشاورزی افراد بیش از قبایل چادرنشین سیار با زمین بستگی پیدا می‌كنند، زیرا آنها ناچارند در یك محل به‌طور دایم اقامت كنند و روزی خود را با تحمل هر سختی و مشقت هم كه شده از آن به دست آورند، بدین‌جهت برای آنها زمین و تمام عوامل و عناصری كه برای كشاورزی مفید و موجب آبادانی زمین می‌گردد مورد ستایش و احترام است و آنها را آفریده یزدان می‌شناسند، چنان‌كه عناصر زیانكار را ملعون و دیو آفریده می‌خوانند. و در هرحال معیار خوبی و بدی چه
ص: 327
از نظر مادی و چه از لحاظ اخلاقی و اجتماعی بر محور احتیاجات چنین زندگی می‌چرخد، و خواه‌ناخواه رنگی هم از عقاید دینی به خود می‌گیرد.
آنچه در دین زردشت در این زمینه قابل ملاحظه می‌باشد این است كه در این دین بین جنبه روحی یا «متافیزیكی» و جنبه مادی زندگی به آنگونه كه متناسب با جامعه‌ای تحول یافته باشد تعادل مناسبی بوجود آمده و هریك مكمل یكدیگر شده، یا به عبارت دیگر جنبه روحی آن در خدمت زندگی قرار گرفته است. گذشته از جزئیات و تفاصیل احكام آنچه از مجموع یا به اصطلاح از روح تعالیم این دین برمی‌آید این است كه هدف آن راهنمایی و تقویت یك جامعه متشكل كشاورزی و آبادی‌خواه است، و در این زمینه از آن عقیده‌ای كه از قدیم در ذهن مردم جایگیر بوده یعنی عقیده به دوگانگی نیروی آفرینش، به طرز مؤثری استفاده شده، چون هرفساد و تباهی كه موجب زیان و ویرانی است كار شیطان است. پس كوشش در محو آنها و اقدام به هركار خوب كه موجب اصلاح و آبادانی گردد عمل خدایی و مستوجب پاداش نیك در هردو جهان است. و بدین‌ترتیب این عقیده در راه تشویق و تحریك جنبشهای اصلاحی نفسانی و عمرانی كشاورزی بكار رفته است. چون دو نیروی نیك و بد پیوسته در ستیزند، وظیفه انسان است كه در این نبرد تا سرحد امكان در پشتیبانی از نیروهای نیك كوشا و پایدار، و با نیروهای اهریمنی در همه‌جا و در همه میدانها در جنگ و ستیز باشد، و نخستین میدان مبارزه او درون خودش و در پندار گفتار و كردار خود او است. شعار معروف زردشتی «پندار نیك، گفتار نیك، كردار نیك» از اینجا سرچشمه می‌گیرد. در میدان زندگی نیز كار به همین منوال است، هرگونه كار و كوششی كه فایده‌ای فردی یا اجتماعی داشته باشد علاوه‌بر فایده مادی آن موجب خشنودی خداوند و ثواب اخروی نیز می‌باشد، و بر همین اساس است كه پرورش حیوانات اهلی و مواظبت كردن از آنها، و همچنین آباد كردن زمین و كشت و زرع آن گذشته از جنبه مادی آن دارای یك جنبه روحانی نیز هست و در بعضی موارد نیز رنگ عبادت به خود می‌گیرد.
ص: 328
همچنان‌كه از میان بردن عوامل فساد و تباهی و كشتن حشرات و حیوانات زیانكار نیز یك نوع عبادت به شمار می‌رود، و زندگی بی‌بندوبار و بطالت كه موجب ناداری و ناتوانی است از گناهانی شمرده می‌شود كه در دین ناستوده و موجب كیفر است.
در «صدر در بندهشن» یكی از كتابهای دینی زردشتی در این زمینه چنین آمده: «گوسفندان و دیگر جانداران را باید از سرما و گرما و دیگر آسیبها نگاهداری كرد و آنها را سیر داشت، چه اندر دین گوید كه هنگام نماز شام سروش «صد در بندهشن» پاك به سركشی همه چارپایان و جانداران و مرغان آید تا بنگرد كه سیرند یا نه، اگر سیر باشند به آن كدخدا و كدبانو آفرین خواند، و اگر گرسنه باشند نفرین كند. هیچ كرفه (- ثواب) بزرگتر از آن نیست كه چارپایان و مرغان را كه در خانه باشند سیر نگهدارند، به ویژه گوسفندان جوان ماده را نشاید كشتن، مگر این‌كه سترون باشند و شیر ندهند. آری از كشتن چارپایان باید پرهیختن، به ویژه بره و بزغاله و اسب و گاو ورزاو و خروس، كشتن هریك از اینها گناه باشد. مرغ كه در خانه دارند باید به وقت آب و دانه دهند، و دیگر این‌كه باید جانوران خانگی و مرغان را پاك نگاهدارند، همواره بشویند و پلیدی از آنها بزدایند. جانداران را نیكو نگاهداشتن مایه خشنودی گوشوروان، امشاسپند پرستار آنها است. و بدنگاهداشتن آنها مایه ناخشنودی و آزردگی او است.» [فرهنگ ایران باستان، ص 322- 323، به نقل از «صد در نثر» و «صد در بندهش»، چاپ بمبئی، سال 1909، ص 25، 26 و 152]
و همچنین در وندیداد آمده: «ای زرتشت سپیتمان، كسی‌كه در روی این زمین با بازوی چپ و راست و با بازوی راست و چپ كشت و ورز كند، زمین بدو چنین گوید: تو ای كسی‌كه در روی من كار كردی، هماره من در آینده بارور خواهم بود، همیشه بهره‌بخش خواهم ماند، از من خرمن برگیر و روزی خود بردار. اگر كسی در روی زمین كشت و ورز نكند، این زمین بدو گوید: تو ای كسی‌كه در روی من كشت و كار نكردی، تو باید در آینده پشت در دیگران بپا
ص: 329
ایستی و روزی خود را از آنان گدایی كنی، آری خورش پسمانده و ریزه‌هایی كه از دهان دیگران افتاده بهره تو خواهد شد، و از خوان كسانی‌كه به فراوانی و آسایش و خوشی ندارند چنین چیزی به تو خواهد رسید.» (همان كتاب، ص 92، به نقل از فقرات 26- 29 فرگرد سوم وندیداد» و باز در فرگرد چهارم وندیداد در فقره 47 گوید: «به درستی به تو گویم، ای سپیتمان زرتشت، من (اهورامزدا) برتری دهم مرد زن برگزیده را به آن كسی كه زن نگرفته، برتری دهم كسی را كه فرزند دارد به آن كسی‌كه بی‌فرزند است، برتری دهم توانگر را به بینوا.» (همان كتاب، ص 92).
و مانند این دستورها در كتابهای دینی زردشتی فراوان و هدف آن هم آشكار است و آن نكوهیدن زندگی با بی‌بندوباری و گریز از مسؤولیت و همچنین بطالت است كه بینوایی و ناتوانی نتیجه آنست.
مطلب دیگری كه در این زمینه درخور ذكر می‌باشد این است كه در دین زردشتی گاهی كفاره گناهان به وسیله كارها یا چیزهایی كه برای مردم سودمند است داده می‌شود، و از جمله چیزهایی كه در كفاره گناهان و رستگاری روانها یاد شده اینها است: به پیشوایان دین باید چیزهایی بخشید كه در هنگام ستایش در پرستشگاه بكار آید. به كشاورزان باید ابزارهایی داد كه از برای برزیگران بكار آید، به رزمیان یا سپاهیان باید ساز و ابزار جنگ بخشید. از اینها گذشته در اوستا از برای جبران گناه این دهش‌ها و كارهای نیك یاد شده است: زمین آلوده را از لاشه و مردار پاك كردن، و از برای كشت و ورز آماده ساختن، به سر زمین خشك آب رسانیدن، و جوی كندن، و زمین گود و مغاك را هموار كردن، و آب گندیده را از سرزمین آبگیر خشك كردن، پل ساختن و درخت نشاندن. (از همان كتاب، ص 93) و در این‌باره دستورها و آیینهایی دارند كه ذكر آنها در اینجا موجب طول كلام است.
این بود كلیاتی درباره زردشت و اصول دین او كه در گذشته و پیش از ظهور دین اسلام در این منطقه حكمفرما بوده و از خود اثر گذاشته، و امید است
ص: 330
كه این مختصر چنان‌كه در نظر بوده اطلاعات عمومی و لازم را درباره این دین در اختیار شما گذاشته باشد. «1»
بیروت، دانشگاه لبنان
______________________________
(1). سعی شد متن فارسی این خطابه با متن عربی آن از هرلحاظ یكسان و درست ترجمه آن باشد، ولی در بعضی عبارات آن خواه ناخواه تصرفاتی مختصر صورت گرفت كه بعضی از قسمتهای آن را از صورت ترجمه خارج كرد. نوشته یا گفته خود راز زبانی به زبان دیگر برگرداندن و از تصرف در آن عبارات خودداری كردن كاری دشوار است، به‌خصوص كه ضرورتی هم آن را ایجاب نكند. م. م.
ص: 331

یزیدی‌ها و كیش و آیین آن‌ها

در جهان پهناور غیر از ادیان بزرگ و معروف، دین و آیین‌های بی‌شماری وجود دارد كه پیروان هریك از آن‌ها برای خود راه و رسم خاصی دارند. از این دینها، آن‌ها كه از آن مردمی دانا و بافرهنگ بوده دارای مفاهیمی نسبة روشن، و تعالیمی پیشرفته و اخلاقی گردیده، و آن‌ها كه در مردمی ساده و كم‌فرهنگ محصور مانده به انواع خرافات و عقاید عامیانه و ابتدایی و نارس آمیخته شده است. سرزمین آسیا و به‌خصوص این بخش از آن‌كه از روزگار باستان محل ظهور تمدنهای مختلف هم‌چون كلده و آشور و بابل و ایران و دیگر ملتهای سامی یا آریایی‌نژاد و جلوه‌گاه دینهای بزرگ و معروف جهان بوده است از دیرباز برای اختلاط و آمیزش افكار و عقاید و اساطیر و افسانه‌ها زمینه مساعدی داشته، و به همین‌جهت از همان دوره‌های باستانی در این منطقه از تركیب و امتزاج آن عقاید و افكار یا افسانه‌ها و اساطیر كیش‌ها و آیین‌های مختلف و رنگارنگی به وجود آمده، و با گذشت زمان صورتهای عجیب و ناشناخته‌ای به خود گرفته است. استاد مرحوم كریستن سن این جنبه از خصوصیات روحی و نژادی شرق را بدین‌گونه وصف كرده است:
«اختلاط مردم و نژادهای آسیا برای آمیزش تمدنها و كیشهای مختلف یك زمینه مساعدی بود. در این منطقه در اثر امتزاج فلسفه یونان با روح مذهبی شرقی طرق مختلف و متراكمی به وجود آمد. افكار ایرانی و سامی از خیلی قدیم در محیط «آرامیان» بین النهرین باهم آمیخته بودند. عبارتهای اسرارآمیز مردم
ص: 332
آسیای كوچك یك عنصر جدیدی به آن افزود و افكار فلسفی یونان نیز در این معجون كه نظر كیمیاگران و افسونگران هم به آن ضمیمه شده بود نفوذ نمود، معنویات و نیروهای طبیعت كه مورد پرستش این مردم بودند با نامهای یونانی خوانده شدند، اساطیر یونانی و بابلی و ایرانی درهم آمیخت، و پهلوانان خرافی شرقی در لباس خدایان یونانی مصور گشتند. جدایی كامل بین یك جهان نیكی و جهان بدی یا عالم نور و ظلمت، وظیفه مخصوصی كه در این میان باید آدمی انجام دهد، بهشت و جهنم، روز حساب و تجدید جهان، و اعتقاد به پیوند شخصی و عمومی و ارتباط با قوای ملكوتی، تمام این عقاید كه از خصایص دین مزدایی ایران بود در مجموعه عقاید مشترك وارد گردید «1»».
وقتی به آنچه گذشت عقاید مذهبی یهود و نصاری و اسلام و اساطیر بنی اسراییل و عرب را هم كه بعدها با همین عقاید رنگارنگ آمیخته و ممزوج گردید و از عقاید خیلی ساده و ابتدایی عامیانه هم مایه گرفت اضافه كنیم بهتر می‌توان به خصوصیات بعضی از معتقدات مذهبی كه در گوشه و كنار این منطقه وسیع و پر از میراث تاریخی یافت می‌شود و از آن جمله به كیش یزیدی‌ها پی‌برد.
كیش و آیین گروهی كه در دوره ما به نام یزیدی خوانده می‌شوند و آن‌ها را شیطان‌پرست هم می‌خوانند یكی از كیشهایی است كه از زمان خیلی قدیم سرچشمه می‌گیرد، و آمیخته از آداب و رسوم اقوام مختلفی است كه به ترتیب تاریخی در آن اثر گذاشته‌اند و به دین جهت در آن از بسیاری از دینها و افسانه‌های كهن، و هم‌چنین از معتقدات عامیانه دوره‌های مختلف نشانه‌هایی یافت می‌شود. در این‌جا قصد ما تحقیق در اصل و منشأ و سرچشمه یا سرچشمه‌های عقاید این گروه نیست، بلكه مقصود معرفی اجمالی آن‌ها و وصف آداب و رسوم و عقایدی است كه بدان پای‌بندند، آن‌هم با استناد به آنچه یكی از بزرگان همین فرقه در این زمینه نوشته و با توجه به نوشته‌ای كه از شیوخ آن‌ها
______________________________
(1).
Christensen, L'Iran Sous Les Sassanides p. 35- 36. ص: 333
درباره معتقداتشان در دست است.
یزیدی‌ها گروهی از كردها هستند كه در قسمتی از كردستان كه اكنون در كشور عراق واقع است در بخشهای كوهستانی سنجار نزدیك به مرز تركیه ساكن می‌باشند، و شماره آن‌ها را بین 27 تا 30 هزار تن نوشته‌اند. هرچند این گروه چنان‌كه گفتیم به نام یزیدی خوانده می‌شوند، و به گمان خود آن‌ها نیز این یزید همان یزید بن معاویه معروف است كه وی را موجودی ملكوتی می‌شمارند، ولی محققان را عقیده بر آن است كه ریشه اصلی كیش و آیین این طایفه خیلی قدیم‌تر از اسلام و یزید است، و كلمه یزید تحریفی است از نامی قدیم‌تر كه اصل آن بر ایشان كاملا روشن نیست. حدس می‌زنند كه این نام در اصل ایزد یا یزدان بوده كه در دوره اسلامی و در هنگامی‌كه این گروه در بین اعراب و سرزمین‌های اسلامی محصور مانده و كم‌وبیش تحت تأثیر زبان و عقاید عربی و اسلامی قرار گرفته‌اند، همچنان‌كه نام فرشتگان و خدایان و شعایر مذهبی آنان به عربی تبدیل شده، كلمه یزدانی یا ایزدی هم كه در عربی نامأنوس بوده كم‌كم به صورت یزید درآمده و با یزید بن معاویه آن‌هم با خلط مفاهیم تاریخی تطبیق شده و همان عقایدی كه درباره یزیدان یا ایزدان داشته‌اند به‌طور ناقص با اسم جدید منطبق گردیده است. در كتابی كه گفتیم یكی از بزرگان یزیدی‌ها درباره تاریخ و عقاید و آداب و رسوم آن‌ها نوشته راجع به اصل و تبار یزیدی‌ها چنین آمده است: «ملت یزیدی به زمان خشایارشا و اردشیر پادشاهان ایران می‌رسند، و هنوز هم در ایران شهری است به نام ازد یا ازدوكان «1» و عقاید آن‌ها در آن دوره راجع به ملك شمس الدین و ملك فخر الدین یعنی آفتاب و ماه و هم‌چنین در تناسخ ارواح و غالب عقایدشان مانند مصریان قدیم بوده و فرشته باد و فرشته باران و فرشته آتش را نیایش می‌كرده‌اند، و ملت یزیدی را به نام ملت یزدان (ازدان) می‌نامیده‌اند، و به نام یزدان پاك نورانی آفریننده شب و روز و آفریننده خورشید و ماه سوگند
______________________________
(1). لابد منظور شهر یزد است كه برخی از محققان نیز نام یزیدی را از نام همین شهر مشتق می‌دانند. نگاه كنید به:A .V .Jackson ,Persia ,Past and present ,p .11
ص: 334
یاد می‌كرده‌اند».
البته در عصر حاضر عقاید و رسوم و آداب این مردم را نمی‌توان به دین و آیین مخصوص و شناخته‌شده‌ای پیوست، چون به اندازه‌ای از عناصر و عقاید مختلف و متضاد تركیب شده كه با هیچ‌یك قرابت و تشابهی ندارد، ولی در این‌كه اصل دین آن‌ها چه بوده از روی بسیاری از عقاید و آداب آن‌ها حدس می‌زنند كه كیش آن‌ها یكی از كیشهای ایرانی قدیم بوده كه پیروان آن یا پیش از اسلام و یا در همان هنگام فتوحات اسلامی در همین محل می‌زیسته یا به آنجا پناه برده‌اند، و به‌سبب سرزمین كوهستانی و دور از دسترس خود توانسته‌اند بسیاری از عقاید و راه و رسم قدیم خود را هرچند به صورتی تحریف شده باشد حفظ كنند. ولی چون در اثر محصور ماندن بین مسلمانان و اعراب كم‌كم رشته‌هایی كه آن‌ها را به دین مشخصی می‌پیوسته از هم گسیخته و سرچشمه عقاید اصلی آن‌ها خشك شده، و از طرفی هم از منابع اصلی معارف عصر كه معارف اسلامی بوده دور و بركنار مانده‌اند، كم‌كم معتقدات آن‌ها به صورت مجموعه‌ای از عقاید و رسوم مختلف ناسازگار درآمده كه از هردین و آیینی نشانه و آثار مبهم و نامعلومی در آن باقی مانده و چه بسا كه از این لحاظ جامع متناقضات شده است.
برای مطالعه در معتقدات واقعی یزیدی‌ها منابع كافی در دسترس نیست، و علت آن‌هم این است كه خود آن‌ها هم در این زمینه كتاب و نوشته‌های مدونی ندارند و همه عقاید و سنن آن‌ها مانند همه معارف و سنن عامیانه زبانی از نسلی به نسل دیگر منتقل شده، و به همین‌جهت پیوسته زمینه برای ورود عناصر خارجی و هم‌چنین بروز اختلاف در آن آماده بوده است. یزیدی‌ها دو كتاب اساسی دارند، یكی به نام «جلوه» و دیگری به نام «رش». ولی از این‌دو كتاب هم كه غالبا شامل مطالبی افسانه‌مانند است چیزی راجع به اصول عقاید و اصل و منشأ معتقدات آن‌ها دستگیر نمی‌شود. بعضی از محققان نص آن‌دو را یافته و منتشر ساخته و حتی به بعضی از زبانهای زنده نیز ترجمه كرده و تعلیقات تاریخی
ص: 335
و لغوی هم بر آن‌ها نوشته‌اند «1». نصوصی هم كه از این‌دو كتاب منتشر شده با یك‌دیگر مختلف و تركیب عبارات هم در همه آن‌ها غالبا آشفته است، به‌طوری‌كه استخراج معنی مقصود بسا دشوار می‌گردد. اختلافی هم كه در ترجمه‌های این كتابها دیده می‌شود نیز ناشی از همین است.
از جمله اسنادی كه درباره معتقدات دینی این جماعت مورد توجه و قابل اعتماد شناخته شده، یكی عریضه‌ای است كه در سال 1211 هجری قمری شیوخ و بزرگان این طایفه به دولت عثمانی نوشته و در آنجا با شرح معتقدات خود و این‌كه آن معتقدات با خدمت سربازی ناسازگار است تقاضای معافیت از آن خدمت را نموده‌اند، و دیگر همین كتابی است كه قسمتی از مطالب آن‌كه مربوط به كیش و آیین و آداب و رسوم این فرقه است در این مقال خلاصه می‌شود.
این كتاب را یكی از امرای یزیدی‌ها در سنجار كه مقر امارات آن‌ها است نوشته و آن در سه بخش است و شامل اطلاعاتی مفید درباره معتقدات مذهبی و آیین و رسوم اجتماعی و بعضی وقایع تاریخی مربوط به آن‌ها و سرگذشت یكی از امرای معاصر آن‌ها است. كتاب به عربی نوشته شده و هرچند خالی از ضعف
______________________________
(1). در این مورد مراجعه شود به نوشته‌Isya Josephبا عنوان‌Yezidi Textsدر مجله امریكایی زبانها و ادبیات سامی<>، مجلد 25، ص 118- 133 «نص عربی و ترجمه انگلیسی). و هم‌چنین به ملحقات‌Browneبه كتاب آقای‌Parryبه نام‌Six Months in a Syrian Monastery، ص 374- 380 «ترجمه انگلیسی». و به مقاله‌Nauدر مجله شرق مسیحی<>مجلد 20 ص 156- 162 «ترجمه فرانسوی». متن كردی این كتاب را با ترجمه فرانسوی آن مرحوم انستانس الكرملی در مجله‌Antropos، مجلد 6، ص 1- 39 و هردو متن كردی و عربی آن را آقای‌Bittnerدر یادداشتهای آكادمی علوم وین درK .A .W .N .، مجلد 55، جزء 4، ص- 12 به بعد، و ج 5، 1913، و هم‌چنین قطعاتی از متن عربی كتاب جلوه را آقای عبد الرزاق الحسنی در كتابی به نام «عبدة الشیطان» «شیطان‌پرستان) چاپ صیدا، 1350 هجری، ص 46- 49 منتشر ساخته‌اند. و آقای فورلانی‌Furlaniنیز هر دو كتاب را به زبان ایتالیایی ترجمه كرده و در كتابی به نام‌Testi Religiosidei Yezidi، ص 71- 91 درج نموده و ترجمه خود را هم با تعلیقات و شرحهای مهمی همراه ساخته است. قطعاتی از كتاب رش نیز به وسیله نویسنده كرد دكتر بدرخان به فرانسه ترجمه و با تعلیقاتی در مجله «هاوار» چاپ دمشق، 1932- 1933، شماره 14- 16 منتشر شده است.
ص: 336
تركیب و انشا هم نیست ولی به همان صورت و بدون تصرف در عبارات در سال 1934 میلادی با تعلیقات آقای دكتر قسطنطین زریق یكی از استادان تاریخ شرق در دانشگاه امریكایی بیروت در سلسله انتشارات علوم شرقی همان دانشگاه در بیروت به نام «الیزیدیة قدیما و حدیثا» به چاپ رسیده و مطالب زیر خلاصه‌ای از آن است:
«یزیدیان به هفت فرشته یا آفریدگار معتقدند كه یكی از آن‌ها یعنی بزرگترین آن‌ها دیگران را هریك در یك روز هفته از نور خود آفریده، همچنان‌كه شمعی را از شمع دیگر برافروزند. نام این هفت فرشته در نزد آن‌ها به این‌گونه است: 1- عزراییل، 2- درداییل، 3- میخاییل، 4- اسرافیل، 5- زرزاییل، 6- شهخاییل، 7- نوراییل. این فرشتگان هركدام نام دیگری هم دارند كه به ترتیب عبارتند از 1- شمس الدین یا «آفتاب»، 2- فخر الدین یا «ماه»، 3- امادین، 4- طاووس، 5- سجادین، 6- نصر الدین، 7- یزید».
افسانه آفرینش در عقیده آن‌ها بدین‌صورت خلاصه می‌شود:
«خدای بزرگ برای خود كشتی ساخته بود كه با آن در همه دریاها گردش می‌كرد، و او از ذات خود مرواریدی آفرید و چهل هزار سال بر او فرمان راند و سپس بر او خشمناك شد و او را بینداخت، و شگفتا كه از خشمش كوهها و از دود آن آسمانها آفریده شدند، پس از این بر فراز آسمانها شد و آن‌ها را ثابت و سخت نمود و بی‌ستون به‌پا داشت و به زمین آمد و قلمی به دست گرفت و شروع به نوشتن همه آفریدگان كرد. پس از آن به خدای دوم گفت من آسمان را آفریدم و همین مرا بس، تو هم به آسمان برو و چیزی بیافرین؛ او نیز به بالا رفت و آفتاب را بیافرید. به سومی نیز گفت تو هم برو و چیزی بیافرین؛ او هم بر فراز آسمانها شد و ماه را بیافرید، و به همین‌ترتیب چهارمی فلك را، و پنجمی برج یعنی ستاره صبح را، و ششمی میوه‌ها و گیاهان زمین را بیافریدند، و هفتمی هم قلم به دست گرفت و تمام آفریدگان زمین و دریا را از مرده و زنده بنوشت.
معتقدند كه در هر ده‌هزار سال یكی از این فرشتگان یا خدایان بر جهان آفرینش
ص: 337
فرمانروایی می‌كند و نشانه‌ها آشكار می‌سازد و برای امت یزیدی و دیگر مردمان شریعتی می‌نهد و پس از گذشتن مدتش به جای خود در بیت المقدس صعود می‌كند، و اكنون دور فرشته طاووس است».
طاووس را در كیش این فرقه مقامی خاص و والا است، و آنچه در عمل مورد پرستش آن‌ها است هم او است. او را واسطه آفریدگار در آفرینش جهان می‌دانند، و به همین‌جهت پیكره او را كه گویند از در بهشت ساخته شده، می‌پرستند. كارهایی كه به این فرشته نسبت می‌دهند و جای او در دستگاه آفرینش بدین‌گونه است: «فرشته طاووس» از سوی خدای بزرگ فرمان یافته است كه همیشه در باغ بهشت بماند و گوش به دستورها و فرمانهایی بدارد كه از جانب خداوند چه در امور روحی یا مادی یا فلكی صادر می‌شود. گویند خداوند همه چیز را به او تسلیم كرده و او را در وسط بهشت در جایی‌كه آن را چشمه فلك می‌خوانند و در داخل آن قدرت الهی قرار دارد جای داده است. و در هرصبح وظیفه او این است كه از آن لوح محفوظ دستور بگیرد. طاووس در یك روز یك‌شنبه لوح محفوظ را باز كرد دید كه خداوند به او فرمان داده است كه با مژگان خودش آب تمام دریاها را پیمانه كند. گفت خدایا من چگونه توانم آب همه این دریاها را پیمانه كنم؟ خداوند پاسخ داد كه به فرمان من برو كه هرهزار سال به فرمان من یك دقیقه خواهد شد؛ فرشته طاووس خوشحال شد و رفت و آب دریاها را پیمانه كرد و برگشت، و گفت خدایا كشور كشور تو است و تو توانا و سخت‌گیری و بزرگی تو را حدی نیست. روز دوم برای او در لوح محفوظ كشف شد كه با وجب زمین را بپیماید. فرشته طاووس فرمان برد و رفت و زمین را پیمود و برگشت و در برابر بزرگی آفریدگار و توانایی او نیایش كرد، و گفت خدایا جهان جهان تو است و تو- و تنها تو- آفریدگاری و بزرگی و توانایی تو را سزاست. روز سه‌شنبه فرشته طاووس فرمان یافت كه به گنجینه ارواح كه مجاور زمین و بهشت است برود. خداوند به او فرمود می‌خواهم كه شگفتی‌های انسان را بیافرینم و به تو اجازه دادم كه بر وی و همه ارواح را آواز دهی. او هم رفت و
ص: 338
همه ارواح را به شكل تپه‌ها و توده‌های انبوهی یافت و هرروحی به اندازه یك كنجد یا تخم توت بود، و چون آن‌ها را آواز داد ارواح تمام یزیدیهایی كه در این جهان به صورت انسان درخواهند آمد به او روی آوردند و ارواح دیگر نیز به او متوسل شدند و از او پرسیدند پس سرنوشت ما چه خواهد شد؟ گفت من به فرمان خدای بزرگ برای هرقبیله‌ای از شما پیغمبری یا راهنما و فرستاده‌ای یا بتی خواهم فرستاد و باید كه از آن‌ها اطاعت و فرمانبرداری كنید. از تمام آن ارواح هیچ‌یك دیگری را نمی‌دید و هریك گمان می‌برد كه تنها است و هركدام به تنهایی فرشته طاووس را می‌دیدند. طاووس به آن‌ها گفت كه هركس آن پیغمبر را فرمان برد خداوند بزرگ از او خشنود خواهد شد و هرگزندی را از او دور خواهد كرد و او را بركت خواهد داد. روز چهارشنبه لوح محفوظ را گشود دید كه خداوند به او فرمان داده است كه صورت آدم را از آتش و باد و خاك و آب بسازد. او نیز چنین كرد، و روز پنجشنبه فرمان یافت كه با سرنا سه بار در گوش آدم بدمد و چون چنین كرد آدم به‌پا خاست. و روز جمعه فرمان یافت كه آدم را در باغ بهشت برد. آدم چهل سال در باغ بهشت ماند و در این مدت طاووس به فرمان خداوند پیر و مرشد و راهنمای او بود، پس از آن حوا را از زیر بغل چپ آدم آفرید و او هم با آدم در بهشت می‌بود تا آن‌گاه كه فرشته طاووس از خداوند دستور یافت كه آن‌ها را از بهشت بیرون كند، زیراكه وعده آدم سر آمده بود و لازم بود كه از نسل او بشر به وجود آید. در این وقت از درخت گندم به او خورانید و شكمش آماس كرد و او را از بهشت بیرون برد و بر روی زمین افكند، و مدتی دراز آدم همچنان بر روی زمین در صحرا افتاده بود. روز شنبه طاووس در لوح محفوظ دید كه خداوند به او فرمان داده كه برود و آدم را بیدار كند تا برخیزد و به كارهای دنیایی بپردازد و همه كارهای دنیایی را هم به او بیاموزد، و هم‌چنین حوّا را. و چون آدم از خواب بیدار شد و طاووس را در برابر خود دید، گفت تو كیستی كه این نیكی را در حق ما كردی تا از تو سپاسگزاری كنیم؟ گفت اسم من پیر راهنما است.
ص: 339
یزیدی‌ها به عقیده خود حتی در اصل آفرینش هم خود را از دیگران جدا می‌دانند. آن‌ها خود را تنها از نسل آدم می‌دانند و دیگر مردمان را از نسل آدم و حوّا؛ و داستان خلقت خود را این‌طور نقل می‌كنند: پس از مدت زمانی چون آدم و حوّا دیدند كه تناسل بشر به شركت نر و ماده صورت می‌گیرد. آدم می‌گفت كه نسل از من است و حوّا هم می‌گفت كه نسل از من است و به‌دین ترتیب بین آن‌ها گفت‌وگو درگرفت، سرانجام بدین‌گونه همداستان شدند كه هریك از آن‌ها نطفه خود را به تنهایی در كوزه‌ای بریزد و به درختی بیاویزد تا نتیجه معلوم گردد، و همین كار را كردند و پس از نه ماه چون آدم كوزه خود را گشود دو بچه پسر و دختر كه شیث و حوریه باشند در آن دید و ملت یزیدی از این‌دو به وجود آمدند، و چون حوّا كوزه خود را گشود در آن كرمی پلید و متعفن و حشرات دیگری یافت، و خداوند برای آدم دو پستان به وجود آورد تا آن‌دو كودك خود را مدت دو سال شیر داد، و از این‌جا است كه مردان هم دارای پستان شده‌اند. و پس از آن آدم با زوجه خود حوّا درآمیخت و دو طفل پسر و دختر به نام قاین و قلیومه از آن‌ها به وجود آمد كه سایر ملتها مانند یهود و نصارا و اسماعیلیان (مقصود مسلمانان است) از این دو تن به وجود آمدند.
یكی از شعایر دینی مهم و بلكه مهمترین آن‌ها در عقیده یزیدی‌ها زیارات پیكره طاووس است. این پیكره را با تجلیل و احترام فراوان در زیارتگاه بزرگ خود كه به نام «مقام شیخ عادی» معروف است قرار داده‌اند و هرساله چندین بار به زیارت آن می‌روند، و در بعضی جشن‌ها و اعیاد مهم نیز پیكره را از آنجا خارج كرده و با تشریفات خاصی در دهات اطراف می‌گردانند و آن را زیارت و سجده می‌كنند، زیرا چنان‌كه گفتیم معتقدند كه هریك از خدایان هفتگانه آن‌ها ده هزار سال بر جهان حكمفرمایی می‌كند و اكنون دور طاووس است كه از شش‌هزار سال پیش شروع شده. در جشن‌های بزرگ كه بیشتر برای زیارت همین پیكره تشكیل می‌شود پس از آن‌كه آن را در محل مرتفع و مجللی گذاردند، خادم و متولی مقام او از زبان او چنین می‌گوید: من رییس فرشتگانم. این پیكره
ص: 340
خود را از در بهشت برای ملت یزیدی ساخته‌ام كه آن را سجده كنند. كسی‌كه این پیكره را زیارت كند مرا زیارت كرده، و من همه گناهان او را می‌بخشم و نماز و روزه و خیرات او را قبول می‌كنم. و پس از این گفته همه حاضران در برابر او به سجده می‌افتند و سپس به دعا برمی‌خیزند و با دف و دایره به مدیحه‌سرایی و ستایش می‌پردازند، و باید همه حاضران در سرور و شادی شركت كنند تا عباداتشان قبول شود.
طواف دادن مجسمه طاووس در دهات یزیدی‌نشین همیشه با علم و پرچم همراه است. گویند كه هریك از فرشتگان هفتگانه علمی داشته كه نزد سلیمان حكیم بوده و پس از او به دست امرای یزیدی سپرده شده، و در زمان یزید بن معاویه، وی برای هریك از این علمها ادعیه و اوراد مخصوصی وضع كرده كه با زبان كردی قدیم و با دف و دایره می‌خوانند و هلهله می‌كشند. این علمها هفت عددند و گویند كه همه در نزد امیر شیخان است. و هم‌چنین گویند كه در طی مدت چهار هزار سال كه بر امت یزیدی گذشته غالبا در تحت فشار ایرانیان و مغولها و تركها قرار داشته‌اند و به‌دین‌جهت بسیاری از آثار و گنجینه‌های آن‌ها نابود شده و آخرین ستمی كه بر آن‌ها رفته در زمان عمر پاشا والی عثمانی بوده كه وی همه علمها را از آن‌ها گرفته است، ولی بعدا در زمان سلیمان نظیف پاشا این والی دستور داده كه علمها را به آن‌ها برگردانند. و نیز گویند كه در حال حاضر این علمها و پیكره قوچ ابراهیم و چندین پیكره مار كه این‌ها هم نزد یزیدی‌ها مورد تجلیل و ستایش هستند نزد امیر شیخان است. رسم بر این است كه در جشن‌ها و موسم زیارات یا عبادات این علمها را حركت دهند. محل این علمها در مقام شیخ عادی در جایی است كه آن را طاووس خاتون می‌گویند، نزدیك جای دیگری كه خزینة الرحمن می‌خوانند. نخست آن‌ها را در مقام شیخ عادی با آبی كه مقدس می‌پندارند تعمید می‌دهند، آنگاه آن‌ها را برای زیارت مردم به دهات اطراف می‌برند. قوّال‌ها كه چنان‌كه خواهیم دید دسته‌ای از این مردم هستند كه كار آن‌ها حركت دادن علمها و پیكره طاووس و گردش آن در
ص: 341
دهات و دف و دایره زدن در هنگام جشن‌ها و زیارات است، هركدام مقداری از خاك مقبره شیخ عادی برمی‌دارند و آن را گل می‌كنند و از آن گلوله‌های كوچكی به قدر گردو یا فندق می‌سازند و آن‌ها را با علمها به دهات اطراف می‌برند و به عنوان تبرك به مردم می‌دهند كه برای وقت حاجت نگه دارند. رسم است كه چون به قصد ده یا قصبه‌ای حركت كنند نیم ساعت پیش از آن‌كه به آنجا برسند جارچی روانه كنند كه سه بار در آن ده جار بزند كه" ایها الناس اكنون صورت فرشتگان بر شما وارد می‌شوند، برای پذیرایی آن‌ها آماده شوید".
آنگاه همه مردم با لباسهای پاك با سرور و شادی و بخور و عطر و با تسبیح و تهلیل از ده خارج می‌شوند و زنها هم هلهله‌كنان همگی به استقبال علمها و صورتها می‌روند و آن‌ها را با تجلیل فراوان به ده وارد می‌كنند. شرف و اقبال در این ده نصیب كسی می‌شود كه علمها و صورتها به خانه او وارد شوند و او هم كسی است كه بیش از دیگران به قوّال كه متولی آن علمها و صورتها است پول بدهد.
آنگاه مجسمه طاووس را در جای بلندی می‌گذارند و قوّالها در دو طرف آن و پهلوی آن‌ها شیخ وزیر و روبروی مجسمه پیرها و مشایخ و بقیه جماعت و اهل آن ده می‌نشینند و سپس قوّالها شروع به دف زدن می‌كنند و پس از اتمام این تشریفات همگی برمی‌خیزند و با كمال خضوع درحالی‌كه دستها را به سینه گذارده‌اند هفت بار به دور طاووس طواف می‌دهند. آنگاه در محضر آن مجسمه سفره‌ای رنگین می‌چینند و پس از خوردن غذا یك‌یك برمی‌خیزند و طاووس را می‌بوسند و هدیه‌ای را كه در قلب خود نیت كرده‌اند می‌دهند و پس از مردها زنها طاووس و علم را می‌بوسند و هدایای خود را تقدیم می‌كنند. این هدایا گاهی فرش یا چیز دیگری است. در عیدها و جشن‌های بزرگ هم به همین طور طاووس را با علم در دهات نزدیك می‌گردانند و در آنجاها هم پس از این كه به اندازه معین دف و دایره زدند مردم آن را طواف می‌كنند و این تشریفات قریب یك ساعت طول می‌كشد و پس از آن دعا می‌خوانند و مردم هدایایی كه
ص: 342
باید بدهند می‌دهند، كسی‌كه برای زیارت طاووس پیش می‌رود، چنان‌كه گفتیم باید با كمال فروتنی با دستهای بسته و با زانو پیش برود و طاووس را زیارت و هدایای خود را تقدیم كند، در این هنگام قوّال بر بالای سر او می‌ایستد و در حدود چهل كلمه دعا می‌خواند و نام همه فرشتگان را بر زبان می‌راند. و پس از انجام تشریفات طاووس را با آب سماق ترش می‌شویند و آن را با روغن زیتون چرب می‌كنند و آن آب را در مشربه مخصوص فلزی می‌ریزند و بر حاضران می‌گردانند و هریك كمی از آن را برای تبرك می‌خورد و چیزی به عنوان هدیه می‌دهد. هر مجسمه طاووس باید یك علم و یك مشربه مخصوص داشته باشد كه آن را از آب پر می‌كنند و به مردم می‌دهند و هركس هم كه از آن آب می‌خورد چیزی به عنوان هدیه می‌پردازد.
گفتیم كه یزیدیان را شیطان‌پرست هم می‌خوانند و این بدان‌جهت است كه صفاتی كه برای ملك طاووس ذكر می‌كنند و كارهایی كه بدو نسبت می‌دهند با آنچه در روایات اسلامی و مسیحی و یهودی درباره شیطان ذكر شده تقریبا یكسان است. در آن روایات هم شیطان قبل از عصیان فرشته‌ای مقرب بوده و سپس به سبب نافرمانی او در مسأله آدم و فریب و اخراج او از بهشت مغضوب و رانده شده، ولی در نزد این فرقه، او یا به اصطلاح خودشان ملك طاووس همه این كارها را هم به فرمان خداوند كرده، بنابراین نه رانده شده و نه مغضوب و به این‌جهت لعن بر شیطان را هم جایز نمی‌دانند. در روایات اسلامی در داستان ابو البشر پای طاووس هم در میان است. طاووس باعث شد كه شیطان به بهشت راه یابد و آدم را فریب دهد و خروج آدم را از بهشت به او نسبت می‌دهند. هم برطبق این روایات هنگامی‌كه شیطان از بهشت رانده شد طاووس هم به همراه او رانده گردید، و به همین‌جهت است كه طاووس را نامیمون و بدشگون می‌شمارند. و به عقیده بعضی از محققان «1» این نظریه درباره طاووس اصلا از روایات زردشتی سرچشمه گرفته، زیرا در آن دین هم طاووس از پرندگان ناپاك
______________________________
(1).Thisdall .The Sources of The Quran ,p .245 .
ص: 343
است و گویند كه او را اهریمن آفریده است. در همه روایات اسلامی و مسیحی و یهودی نیز شیطان به صورت مار درآمد و نخست حوّا و سپس آدم را بفریفت، و چنان‌كه دیدیم در نزد یهودی‌ها مجسمه مار هم مقدس و مورد تجلیل و ستایش است. زیرا به عقیده آن‌ها هم ملك طاووس هروقت می‌خواسته از بهشت بیرون رود به صورت ما درمی‌آمده است.
پس از طاووس در درجه بعد یزید قرار می‌گیرد. درباره یزید و سمت و عنوان او چنان‌كه گفتیم معتقدات ایشان آشفته و نااستوار است، زیرا از یك طرف اساس معتقدات آن‌ها به خیلی پیش از اسلام و یزید برمی‌گردد و از طرف دیگر سعی شده كه این اسم تحریف شده با یزید بن معاویه تطبیق گردد. در این مورد داستانی دارند كه گرچه خیلی عامیانه و ناپخته و با تاریخ هم ناسازگار است ولی چون منظور معرفی این فرقه و عقاید آن‌ها است شاید ذكر خلاصه آن بی‌مورد نباشد. گویند:
«پیش از یزید بن معاویه ما را پادشاهی بود به نام یزید الجعفی كه بین حدود ایران و كردستان می‌زیسته و بیشتر كردهای یزیدی از نسل او و بقیه از نسل آشوری هستند. مدتها پس از او خداوند یزید را فرستاد. در آن روزگار دو قبیله وجود داشت، یكی بنی امیه و دیگری بنی هاشم. بنی امیه تواناتر از بنی هاشم بودند، ولی با قیام محمد (ص) پیغمبر اسماعیلی‌ها (مسلمانان) قبیله بنی هاشم بر بنی امیه نیرو گرفت و به دین جهت معاویه پدر یزید برای مصلحت روزگار به عنوان خزانه‌دار در نزد محمد (ص) باقی ماند. روزی معاویه مشغول تراشیدن سر پیغمبر شد و چون موضعی از آن را برید و خون از آن جاری شد از ترس این‌كه خون بر زمین بریزد آن را با زبان خود پاك كرد، محمد متوجه شد و به او فرمود كار بدی كردی، زیرا از نسل تو پس از این كار كسی به وجود خواهد آمد كه مردمی را به دنبال خود كشد و آن‌ها با امت من به جنگ برخیزند و بر آن‌ها پیروز شوند. معاویه گفت اگر چنین است من هرگز زن نخواهم خواست. پس از مدتی خداوند عقربی را بر او مسلط گردانید كه او را گزید؛ خویشانش جمع شدند
ص: 344
و پزشكان را برای درمان او آوردند پزشكان گفتند اگر زن نگیرد هلاك خواهد شد، پس دختر پیری به سن هشتاد سال كه اسمش مهوسه و خواهر عمر خطاب بود برای او بیاوردند و معاویه با او درآمیخت. روز بعد آن پیر زال به صورت دختری بیست و پنج ساله درآمد و آبستن شد و ملك یزید را به دنیا آورد. و این بدان علت بود كه خداوند به فرشته طاووس وعده كرده بود كه ملك یزید را بفرستد و این واسطه را سبب گردانید كه وی از نور خدا كه به نام یازید خوانده می‌شود آفریده شود.»
*** پس از یزید كسی كه در سلسله پیشوایان دینی و در عبادات یزیدی‌ها شأن و مقامی دارد و قبر او بزرگترین زیارتگاه و مكان مقدس و محل حج آن‌ها به شمار می‌رود شیخ عادی است. هرچند شیخ عادی شخصی تاریخی بوده كه در قرن ششم هجری از حدود شام و فلسطین به این منطقه رفته و این گروه را مرید و پیرو خویش كرده، ولی مطالبی كه درباره او ذكر می‌كنند و كرامات و معجزاتی كه به او نسبت می‌دهند او را به یك شخص پنداری و افسانه‌ای تبدیل ساخته، نه یك موجود تاریخی. آنچه درباره او می‌گویند از این قرار است: شیخ عادی در نزدیكی دریای مرده در فلسطین می‌زیسته. گویند او در كوه هكاریه ظهور كرد، اصلش از اطراف حلب و بعلبك بوده، پس از مهاجرت به این منطقه در كوه لالش كه نزدیكی‌های موصل است مقیم شد، و بعضی گفته‌اند او از اهل حران بوده و نسبش به مروان حكم می‌رسد. سلسله نسب او را این‌گونه ذكر می‌كنند: شرف الدین ابو الفضایل عادی بن مسافر بن اسماعیل بن موسی بن مروان بن الحسن بن مروان. وفاتش را در سال 558 هجری نوشته‌اند و قبر او كه به نام مقام شیخ عادی معروف است در همین منطقه یزیدی‌ها بزرگترین مقام مقدس آن‌ها است. «1» چنان‌كه گفتیم درباره شیخ عادی و كرامات و معجزات او عقاید
______________________________
(1). ابن خلكان درباره او گوید: «شهرتش در آفاق پیچید و مردم بسیاری پیروی او كردند و حسن-
ص: 345
افسانه مانندی دارند. مثلا معتقدند كه شیخ عادی باد را به زیر فرمان داشته و هر وقت فرمان می‌داده باد از جریان باز می‌ایستاده، و هم‌چنین گویند كه وقتی او در كوه لالی بود وعظ شیخ عبد القادر گیلانی را در بغداد می‌شنید، و روی زمین با چوب دایره‌ای رسم می‌كرد و هركس در آن دایره قدم می‌گذاشت او هم وعظ شیخ عبد القادر را می‌شنید. و از این‌جا این سنّت در یزیدیان راسخ گشته كه هرگاه در مرافعات یا امور دیگر امری بر آن‌ها مشتبه شود و لازم آید كه كسی سوگند یاد كند، شیخ آن‌ها دایره‌ای بر روی زمین می‌كشد و شخصی را كه باید سوگند بخورد وارد آن می‌كند، و در میان این دایره به دشواری ممكن است یك یزیدی به دروغ سوگند یاد كند. معتقدند كه شیخ عادی وزیر بزرگ خدا است و همه امور با فرمان و تدبیر او در آسمان و زمین اجرا می‌شود. در كتاب جلوه كه از آن اجمالا سخن گفتیم حكایت ذیل درباره شیخ عادی آمده است: یك بار خدای بزرگ شیخ عادی و مریدانش را به آسمان دعوت كرد، در آنجا برای اسبهای این مهمانان كاه یافت نشد. شیخ عادی بعضی از مریدانش را به زمین فرستاد كه بروند و از خرمنهای او كاه برای اسبها بیاورند و آن‌ها هم رفتند و از خرمن گندم او كاه آوردند و مقداری از كاه‌ها در بین راه ریخت و اثر آن هم در آسمان باقی ماند و این همان خط كهكشان است كه شبها در آسمان پیدا است. این‌گونه عقاید در تجلیل از شیخ عادی رفته‌رفته بالا گرفته به‌طوری‌كه جماعتی از آن‌ها معتقدند كه حكم آسمان در دست خدا و حكم زمین در دست شیخ عادی است. از این قبیل عقاید شرك‌آمیز درباره شیخ عادی در بین آن‌ها كم نیست.
______________________________
- اعتقاد ایشان درباره او از اندازه گذشت، به‌طوری‌كه او را قبله نماز و ذخیره آخرت و شفیع خویش قرار دادند. با جماعت بسیاری از مشایخ و صلحای معروف مصاحب بود، به كوه هكاریه در موصل رفت و در آنجا صومعه‌ای برای او ساختند و مردم آن نواحی چنان بدو گرویدند كه به هیچ صومعه‌نشینی چنان اقبال معهود نبود. زادگاه وی در دهی از بعلبك به نام" بیت فار" بود و آن خانه تاكنون محل زیارت مردم است و در سال 555 و بعضی گویند 557 وفات یافت و در همان صومعه مدفون گردید و قبر او از مشاهد و مزارات است ...
(ابن خلكان، ذیل كلمه: عدی بن مسافر)
ص: 346
غیر از شیخ عادی به منصور حلّاج و شیخ عبد القادر گیلانی و حسن بصری نیز اعتقاد دارند و گویند كه یزیدی‌های كنونی بیشتر از نسل شاگردان و پیروان شیخ عادی و بعضی از آن‌ها نیز منسوب به یزید و بعضی دیگر هم منسوب به حسن بصری هستند. و اكنون خادم مقام شیخ عادی، شیخ بزرگ آن‌ها است كه همه شیوخ در همه كارها رأی و مشورت او را می‌خواهند و بسیار محترم و مورد تجلیل است.
پیشوایان و متصدیان امور دینی یزیدی‌ها بر چند طبقه هستند كه طبقات آن‌ها تقریبا محفوظ است و افراد هیچ طبقه‌ای به طبقه دیگر منتقل نمی‌شوند؛ اوّل طبقه امیر شیخان است كه معتقدند كه از نسل یزید بن معاویه و منسوب به بنی امیه پیش از اسلام می‌باشند. امیر شیخان را كه امیر همه یزیدی‌ها است به نام خلیفه عصر و زمان می‌خوانند و در جشن‌ها و اعیاد بزرگ كه علم طاووس را برمی‌افرازند، این امیر را چنین دعا می‌كنند: «دولت خلیفه عصر زمان دایم بی، مذهبی و ان قایم بی». امیر در همه امور یزیدی‌ها چه امور دینی و چه دنیوی دارای قدرت مطلق می‌باشد. دیگر طبقه فقیران است. فقیر در نزد یزیدی‌ها مانند راهب است در نزد مسیحیان. این‌ها همیشه در خدمت شیخ عادی و به او منسوب هستند و تنها كار آن‌ها این است كه پیوسته به امور دین بپردازند و در امور دنیوی دخالتی ندارند، شغل آن‌ها دعا و نماز است و بچه‌ها را هم باید درس دین بیاموزند و هم‌چنین اطفال مردم بی‌چیز را رقص و دف‌زنی یاد بدهند. گویند شیخ عادی پیش از رحلتش به آن‌ها وصیت كرده كه همیشه مطیع نماینده‌اش یعنی امیر شیخان باشند، و اگر فقیری مخالف فرایض دینی رفتار كند و یا برخلاف امر امیر شیخان كاری انجام دهد خرقه او را می‌كنند و ریشش را می‌تراشند و از میان خود می‌رانند. سوم قوّالان هستند كه كار آن‌ها خواندن مدیحه و ادعیه و دف زدن در برابر مجسمه طاووس و علمها است. این دسته هم همیشه در نزدیكی مقام شیخ عادی سكونت دارند و الان (مقصود زمان تألیف كتاب است) مقر آن‌ها در دو ده بعشیقه و باحزانی است. بر هرقوّال بزرگ فرض است كه
ص: 347
نوخاسته‌های این طبقه را جمع كند و به آن‌ها علم غیب به‌طور حفظی بیاموزد و همه امور دینی را كه بر عهده آن‌ها خواهد بود یادشان بدهد، تا وقتی‌كه بزرگ شدند پس از امتحان به آن‌ها حق داده شود كه طاووس و علمها را طبق تشریفاتی كه ذكر شد در همه دهات یزیدی‌نشین بگردانند. چهارم كوچك‌ها هستند.
كوچك‌ها همه در خدمت شیخ بزرگ (بابا شیخ) می‌باشند. كسی‌كه به مقام كوچكی منصوب می‌شود باید شیخ بزرگ او را قبلا امتحان كند و با او شروط و پیمانی نهد و اگر او را مناسب یافت زناری به او می‌دهد با دو قطعه فلز زردرنگ، و این علامت این است كه او به این مقام منصوب شده است. وظیفه كوچك‌ها بیشتر اقامه نماز و دعا برای دفع بلیات و مراسم تكفین و تدفین و تلقین اموات و تعبیر خواب و مكاشفات است. وقتی‌كه قحطی یا بلیه‌ای یا امراض همه‌گیری نازل شود شیخ بزرگ به همه كوچك‌ها پیغام می‌دهد كه برای رفع بلاها به دعا و نماز بپردازند. مراسم دعای دسته‌جمعی آن‌ها چنین است كه همه در یك‌جا جمع می‌شوند یا در محل شیخ عادی و یا در خانه شیخ بزرگ و به اندازه سه ساعت یا بیشتر و حتی گاهی تمام شب سرهایشان را بر زمین می‌گذارند و دعا می‌خوانند و این كار ادامه دارد تا وقتی‌كه بر یك یا چند نفر از آن‌ها مكاشفه شود و به شیخ خبر دهند. و هم‌چنین وقتی یكی از همین دسته كوچك‌ها بمیرد باید بقیه آن‌ها در حال مكاشفه روند تا معلوم دارند كه او پس از مرگ به كجا رفته و به چه شكل درآمده و آیا روح او در قالب حیوانی رفته و یا در تن انسانی.
رسم است كه در هرسال شیخ بزرگ ده بار همه كوچك‌ها را جمع كند و به محل شیخ عادی روند و آن را پاك و آب و جارو كنند و این در جشن‌ها و اعیاد بزرگ است كه باید كوچك‌ها قبل از جماعت مردم برای این‌كار به آن محل بروند.
یزیدی‌ها قایل به تناسخ ارواح هستند و معتقدند كسی‌كه می‌میرد روح او در قالب دیگری دوباره به این جهان برمی‌گردد و زندگی از سر می‌گیرد. حلول روح یك شخص در تن موجودی دیگر اعم از حیوان یا انسان به نسبت خوبی و
ص: 348
بدی آن شخص و پاكی یا ناپاكی روح او است. برای این عقیده خود و این‌كه مثلا روح چگونه شخصی در جسم چه موجودی حلول می‌كند شرح و تفصیلی دارند، مثلا اگر مرده امیر یا والی یا شاهی بوده كه با عدالت و راستی فرمان می‌رانده پس از مرگ روح او به مقام بالاتری می‌رود، اگر فقیر هم بوده ولی سلوك نیك داشته باز هم به مقام بالاتر می‌رود، ولی اگر در زندگی رفتاری ناپسند داشته و شخصی ناپاك و بدخواه و فاسق و یا آدم‌كش و دزد و راهزن باشد پس از مرگ روحش در تن جانوری پست مانند سگ یا خوك و مانند این‌ها وارد می‌شود، و پیش از آن‌كه دوباره به شكل انسان درآید باید هفت بار از حیوانی به حیوانی دیگر منتقل شود تا سرانجام به تن انسانی حلول كند، آن هم انسانی پست و بی‌مقدار كه به قوت روزانه خود محتاج باشد و كسی هم به او صدقه‌ای ندهد. و اگر زن یا مردی میانه‌حال باشد و نیكی و بدی آن‌ها یكسان باشد، روحشان به بدن حیواناتی بی‌آزار و سودمند هم‌چون گوسفند یا بز یا غزال حلول می‌كند و پس از یك بار دوباره به صورت انسان درمی‌آید، و اگر بچه‌ای بمیرد كه هنوز خوب و بد را تشخیص نداده چهل روز در بهشت شداد بن عاد می‌ماند و پس از آن دوباره روحش به تن انسان برمی‌گردد، اگر پسر باشد به تن پسر و اگر دختر باشد به تن دختر. كسانی‌كه روحشان به تن حیوانات پست می‌رود و چنان‌كه گفتیم باید هفت بار روحشان از حیوانی به حیوانی دیگر با درجه بالاتری منتقل شود، در آخرین بار در مرحله حیوانی روحشان به تن اسبی اصیل از آن شاه یا امیری حلول می‌كند. هر گناه یا رفتار ناپسندی نیز به یك نوع از حیوانات بستگی دارد، مثلا این گناهكاران روحشان به تن این حیوانات می‌رود: زناكار به تن خوك، دروغگو به تن گاو، و خیانتكار به تن روباه. یكی از وظایف طبقه كوچك‌ها چنان‌كه گفتیم انجام مراسم تكفین و تدفین مردگان و مكاشفه حال آن‌ها پس از مرگ است. رسم چنین است كه در هنگام مرگ حتما یكی از اصناف متصدیان امور مذهبی، یعنی كوچك یا شیخ یا فقیری بالای سر آن‌ها باشد، و پیش از دفن كمی از خاك مزار شیخ عادی در كف دست و
ص: 349
صورت مرده بمالند و پس از دفن نیز برای این‌كه قبر او از دستبرد حیوانات و درندگان مصون باشد آن را با پشگل گوسفند بپوشانند. درست كردن قبر و خواندن نماز و دیگر كارها با كوچك‌ها است. و علاوه‌بر این آن‌ها پولی هم از صاحبان مرده می‌گیرند كه شب را بالای سر میت بخوابند و درباره او مكاشفه كنند، یعنی این‌كه در عالم كشف و شهود از سرنوشت مرده پس از مرگ آگاه شوند و معلوم كنند كه آیا روحش به چه قالبی حلول كرده و بر سر او چه آمده است و معمولا صبح روز بعد هرخبری را كه از این راه كسب كرده‌اند به بازماندگان مرده می‌دهند.
عقیده به تناسخ در میان این جماعت سخت ریشه‌دار و راسخ است، به‌طوری‌كه حتی بعضی از ساده‌لوحان ذخیره و پس‌انداز خود را نهانی در زمین یا جایی پنهان می‌كنند تا در دوره دیگری كه به این دنیا برمی‌گردند از آن استفاده كنند. بدون‌شك یكی از عللی كه این عقیده را این اندازه در ذهن این مردم راسخ كرده این است كه متصدیان امور دینی آن‌ها از این راه، هم منافع مادی و هم سلطه خود را بر این جماعت حفظ می‌كنند؛ شیخ یا ملایی كه باید شب بر بالای سر مرده‌ای شب‌زنده‌داری كند و به مكاشفه پردازد و فردا صبح به بازماندگان آن میّت سرنوشت او را خبر دهد كه آیا روحش دوباره به چه صورت به این جهان بازگشته لابد باید، هم از میّت و بازماندگان او خوشنود و راضی باشد و هم از جنبه مادی نظر او به خوبی تأمین شده باشد تا روح میّت را در قالب سگ و خوك نكند و موجب سرافكندگی بازماندگان و قوم و قبیله او نشود.
متصدیان امور دینی آن‌ها برای این‌كه این عقیده در ذهن آن مردم هرچه استوارتر گردد به وسایل و فریبكاری‌های عجیبی دست می‌زنند، چنان‌كه وقتی یكی از" كوچك‌ها" یعنی از همان كسانی‌كه متصدی امور اموات و مكاشفه می‌باشند در خانه شخصی به مهمانی دعوت شده بود، و میزبان به پاس احترام او غذاهای گوناگونی تهیه دیده و برای او سفره رنگینی گسترده بود، هنگامی‌كه غذا را حاضر كردند سگ رنجور و ناتوانی هم سرش را به درون اتاق كرد، آن شیخ
ص: 350
چون او را دید از جا برخاست و آن غذاها را در برابر سگ چید و همه را به او خورانید، صاحب‌خانه و حاضران از این كار بسیار دلخور و خشمناك شدند ولی به پاس احترام او چیزی نگفتند. خود شیخ پس از این‌كه غذاها را به سگ داد به صاحب‌خانه گفت می‌بینم كه از این كار من دلتنگ شده‌ای. صاحب‌خانه گفت شاید غذاهای ما درخور شما نبوده. شیخ گفت برعكس غذاها بسیار خوب و مطبوع بود و منهم از این مهمانی شما خیلی ممنون هستم، ولی من وقتی این سگ را دیدم نتوانستم پیش از سیر كردن او چیزی بخورم. این سگ فلان شخص است كه همه می‌شناسید و در فلان روز در فلان مهمانی، فلان شیخ بر او خشم گرفت و او را محروم كرد. این شخص پس از مرگ در اثر ناخشنودی شیخ از او در تن این سگ ناتوان و رنجور درآمد و امروز چون مرا در این‌جا دید آمد و از من درخواست گذشت و اغماض كرد و تقاضا داشت كه او را به همان محلی كه بود برگردانم، و چون گرسنه بود من هم دلم به حال او سوخت و این غذاها را به او دادم. حاضران كه این را شنیدند همگی خوشحال شدند و از این كرامت شیخ به خود بالیدند و دوباره برای او سفره رنگین‌تری چیدند. و به همین علتها است كه یزیدیان سالیانه مبالغ زیادی از عایدات خود را به شیوخ و كوچك‌ها و قوّالها می‌دهند و اگر پولی هم نداشته باشند باید از اموال خود بفروشند و یا قرض كنند و مال اللّه را بدهند تا آن‌ها نزد خداوند شفاعتشان كنند و به بهشتشان ببرند، و این كار هم برای آن‌ها دشوار نیست زیرا چنان‌كه معتقدند در روز قیامت شیخ عادی همه امت یزیدی را كه در دنیا به همه تكالیف خود عمل كرده‌اند، در طبقی می‌گذارد و بر سر می‌نهد و بی‌هیچ حساب و كتابی به بهشت می‌برد.
این اشخاص علاوه‌بر دعوی علم غیب و قوه مكاشفه دعاوی عجیب و غریب دیگری هم می‌كنند و تا آنجا كه ساده‌لوحی و خوش‌باوری مریدان اجازه دهد برای خود كرامات و معجزاتی می‌شمرند و غالبا اقوالی ضد و نقیض یك‌دیگر می‌گویند. وقتی یكی از آن‌ها می‌گفت كه او در كشتی یونان (نوح) پیغمبر بوده و چهل روز با او در روی آب گردش می‌كرده، دیگری می‌گفت كه
ص: 351
من در حضور خداوند بودم از من پرسید آیا وقت آن شده است كه مسیح را به دنیا بفرستم؟ پاسخ دادم بلی وقت آن شده؛ آنگاه خداوند او را به زمین فرستاد. برای یزیدی‌ها جبل دروز «1» مكان مقدسی است و آن را بر مكه ترجیح می‌دهند و زیارت آنجا برای آن‌ها از حج و قدس ثوابش بیشتر است. با درزیها عقاید مشترك چندی دارند، از آن جمله است همین عقیده به تناسخ كه جزء اصول مذهب درزی‌ها به شمار می‌رود، و عقیده دیگری كه نزد درزی‌ها با ابهام و پیچیدگی خاصی همراه می‌باشد این است كه شخصی از ایران ظهور كند و آیینی نو بیاورد، یزیدیان این شخص را به نام جعفر می‌خوانند «2». هر مرد یا زن
______________________________
(1). جبل دروز ناحیه‌ای است كوهستانی در جنوب سوریه كه در بخش خاوری دشت حوران واقع شده و به این‌جهت جبل حوران هم خوانده می‌شود. در سابق این ناحیه استانی از سوریه بود كه به نام استان جبل دروز نامیده می‌شد ولی اكنون به نام استان سویداء خوانده می‌شود. جبل دروز نام خود را از مردمی گرفته كه در سده هفدهم و نوزدهم میلادی از لبنان به این منطقه مهاجرت كرده و مسكن گزیده‌اند، و اكنون شماره آن‌ها در سوریه نزدیك هفتاد هزار تن می‌باشد. فرقه دروز یا دروزی‌ها از سده دوازدهم میلادی در لبنان به وجود آمد و در بعضی از بخشهای این سرزمین مانند وادی التیم، الغرب، المتن، الشوف پراكنده شدند و چنان‌كه گفتیم عده‌ای از آن‌ها هم بعدها به سوریه مهاجرت كردند. و اكنون عده آن‌ها در لبنان طبق سرشماری 1956: 88100 نفر می‌باشد (برای اطلاعات بیشتر درباره این طایفه نگاه كنید به گفتار «لبنان و مردم آن در گذشته و حال» در همین مجله، شماره یكم، سال پنجم، ص 41- 63). درزی‌ها این شهرت را از رییس و مؤسس مذهب خود حمزة بن علی بن احمد گرفته‌اند كه به درزی مشهور بوده است. درزی اصلا ایرانی و از مردم زوزن خراسان و از داعیان مذهب اسماعیلی باطنی و همرای حاكم به امر اللّه خلیفه فاطمی مصر بوده كه در اوایل سده یازدهم مسیحی برای تبلیغ این مذهب به طریقه خود به لبنان و سوریه آمده و جمعی را به طریقه خویش درآورده و در سال 1019 میلادی درگذشته است، در زیان در اصل فرقه‌ای از اسماعیلیان بوده‌اند، ولی اكنون بین معتقدات ایشان با فرقه معروف اسماعیلیان تفاوت و اختلاف بسیار هست.
(2). این عقیده چندین موضوع تاریخی و دور از هم را به خاطر می‌آورد و گویی كه همانها است كه با خلط مفاهیم و اسامی تاریخی به این صورت درآمده. در این مورد مراجعه شود به آنچه ابن خلكان درباره یزیدی‌ها و رییسشان یزید بن اتیه ذكر كرده و هم‌چنین مراجعه شود به شهرستانی «الملل و النحل» و مختصر كتاب «الفرق بین الفرق» بغدادی. مسأله برگشت-
ص: 352
یزیدی باید یك شیخ یا پیر به عنوان مربی داشته باشد، و همواره باید دو امیر داشته باشند، یكی برای اداره امور دنیوی و دیگری برای كارهای دینی و روحانی كه او را «امیر حاج مقدس» می‌نامند. امیر باید پرهیزگار و خوش‌برخورد و با انصاف و دادگر باشد و یتیمان و بیوه‌زنان را مراعات كند، و اگر برخلاف این باشد بر جماعت یزیدی فرض است كه او را طرد كنند و دیگری را بر جایش بنشانند. و معتقدند كه نماز امری است قلبی و پنهانی و به این‌جهت قواعد و احكامی برای نماز ندارند.
در مقدمه این مقال از نامه‌ای سخن رفت كه شیوخ و بزرگان یزیدی درباره عقاید و آداب و رسوم خود به دربار خلیفه عثمانی نوشته بوده‌اند، چون این نامه متضمن بسیاری از معتقدات آن‌ها است مطالب آن در این‌جا با ذكر توضیحاتی خلاصه می‌شود. این نامه چنان‌كه گفتیم در سال 1211 هجری قمری نوشته شده، در هنگامی‌كه از طرف دولت عثمانی، طاهر بیك امیر آلای مأمور
______________________________
- دولت به ایرانیان موضوعی بوده كه در همان قرنهای نخستین اسلامی پس از سقوط دولت ساسانی مطرح بوده و منجمان زردشتی با استناد به بعضی نشانه‌های فلكی در انتظار آن بوده‌اند و پس از ظهور دولت دیلمیان و تصرف بغداد به دست آن‌ها همان را دولت موعود شمردند، و ابو ریحان بیرونی هم آن را با دولت عباسیان تطبیق كرده و گوید «من نمی‌دانم چگونه منجمان زردشتی دولت دیلمیان را همان دولت موعود دانستند در صورتی‌كه دلایل ایشان بر دولت بنی عباس راست‌تر می‌آید و دولت بنی عباس هم دولتی خراسانی و شرقی است» (الاثار الباقیة، ص 213) و نامیدن این شخص به نام جعفر نیز موضوع تاریخی مهم دیگری را به یاد می‌آورد و آن مسأله اختلافات بزرگی است كه پس از رحلت امام ابو محمد حسن بن علی عسگری بر سر جانشین آن حضرت بین شیعه ظاهر شد، اجمال آن موضوع این است كه پس از رحلت امام یازدهم نخست اختلافی بین مادر امام، «حدیث» و جعفر برادر آن حضرت پیدا شد و آن بر سر تقسیم میراث بود، این اختلاف كم‌كم منجر به مخالفت جعفر با شیعه امامیه در باب وجود امام دوازدهم گردید. او منكر وجود فرزندی از امام یازدهم شد و خود دعوی جانشینی و امامت كرد، و در نتیجه این اختلافات فتنه بزرگی بین شیعه امامیه برخاست و این جماعت به چهارده فرقه منقسم گردیدند و از جمله كسانی‌كه منكر فرزند داشتن امام یازدهم بودند دسته‌ای معتقد به ختم امامت شدند و دسته‌های دیگری نیز به اختلاف، به امامت همین جعفر معتقد شدند و این جعفر هم نزد شیعه امامیه به جعفر كذاب معروف شد (درباره این اختلافات نگاه كنید، خاندان نوبختی، ص 108- 109)
ص: 353
سربازگیری از حدود موصل و منطقه یزیدی‌ها شده بود، و چون به سربازی رفتن با معتقدات یزیدی‌ها ناسازگار بوده، چنان‌كه گفتیم شیوخ و بزرگان آن‌ها بالاجماع عریضه‌ای به والی عثمانی نوشته و با شرح عقاید خود و ناسازگاری آن با این كار تقاضا كرده‌اند كه آن‌ها را از این خدمت معاف دارند «1» و با پرداختن مبالغی به اهل دیوان سرانجام طاهر بیگ امیر آلای را راضی كردند كه از یزیدیان به جای سرباز پول بگیرند، و این رویه پیوسته درباره آن‌ها مورد عمل بوده است.
خلاصه مطالب این عریضه درباره معتقدات آن‌ها از این قرار است:
اول: بر هریك از یزیدی‌ها از بزرگ و كوچك و زن و مرد واجب است كه هرسال سه بار ملك طاووس را زیارت كند و اگر نكند كافر می‌شود.
دوم: بر هرفردی از آن‌ها فرض است كه در هرسال یك بار به زیارت قبر شیخ عادی برود و مدت این زیارت از 12 ایلول تا 20 آن ماه (دهه سوم شهریور) است و تخلف از این عمل موجب كفر است.
سوم: بر هریزیدی فرض است كه در هرروز هنگام برخاستن آفتاب رو به مشرق ایستد و آفتاب را نیایش كند و شرط صحت این عمل هم این است كه
______________________________
(1). این عریضه چون از نظر تحقیق درباره معتقدات مذهبی یزیدیان دارای اهمیت بوده محققان اروپایی به نشر و تعلیق بر آن اهتمام و توجه نموده‌اند، در این موضوع آقای‌Lidsbarskiمقاله‌ای در مجله انجمن شرقی آلمانی)Z .D .M .G .( به عنوان‌Ein Expose der jesidenنوشته، متن عربی آن را با ترجمه آلمانی منتشر نمود. نص عربی آن بار دیگر در مقاله‌Jsya Josephبا عنوان‌Yezidi Textsدر مجله امریكایی لغات و آداب سامی)A .J .S .L .( ، مجلد 25، ص 151- 156 و ترجمه انگلیسی آن در ص 244- 247 همین مجله و هم‌چنین در كتاب همین نویسنده به نام"Devil Worship " )شیطان‌پرستی) چاپ شده. در مجله شرق مسیحی)R .O .C .( ، مجلد 20، ص 168- 171 نیز یكی دیگر از محققان‌¬Nau ترجمه فرانسوی آن را منتشر نمود. محقق ایتالیایی"Furlani " هم ترجمه ایتالیایی آن را در كتابی به نام‌Testi religiasi del yezidiمنتشر نمود و مقدمه و تعلیقاتی هم بر آن نوشت، نسخه‌ای از این عریضه نیز كه آن راBrowneبه انگلیسی ترجمه كرده در ملحقات كتاب‌Parryبه نام‌Six months in a Syrian Monasteryص 2، نقل شده است.
ص: 354
مسلمان یا دیگری او را در آن حال نبیند و اگر غیر از این شود كافر است.
چهارم: بر هریزیدی فرض است كه هرروز دست برادر بزرگتر و دست پدر و مادر خود را ببوسد، عدول از این دستور نیز موجب كفر است.
پنجم: گویند برای یزیدی جایز نیست كه نماز مسلمانان و سخنان ناروای آن‌ها را درباره مقدسات خود بشنود، و اگر شنید برطبق قوانین دین واجب است كه یا گوینده را بكشد یا خودش را، وگرنه به جای آن یك هفته روزه بگیرد و یك قربانی در راه ملك طاووس بكشد.
ششم: در هنگام مرگ هریزیدی باید شیخ و پیر و برادر آخرتش پهلوی او باشند و یكی از آن‌ها این كلمات را سه بار بر او بخواند:" ای بنده ملك طاووس باید كه تو بر دین معبود ما كه ملك طاووس است بمیری نه بر دین دیگری، و اگر كسی آمد و گفت كه بر دین اسلام یا یهود یا دین دیگری غیر از دین ملك طاووس بمیر باور نكن و اگر باور كردی و به آن‌ها گراییدی كافر خواهی بود.
هفتم: یزیدی‌ها نزد خود خاكی دارند كه آن را بركات می‌خوانند و آن خاك قبر شیخ عادی است و بر آن‌ها فرض است كه از این خاك همیشه در جیب خود داشته باشند و هرصبح مقداری از آن بخورند و اگر عمدا ترك كنند كافر می‌میرند.
هشتم: بر هریزیدی فرض است كه در محل خودش روزه بگیرد نه در محل دیگر، برای این‌كه هرروز باید صبح نزد شیخ یا پیرش برود و از دست او روزه بگیرد و شب هم در وقت افطار از دست او با شراب مقدس روزه بگشاید و اگر از دست یكی از آن‌ها نباشد روزه‌اش قبول نیست.
نهم: وقتی كسی از آن‌ها به سفر رود و یك سال یا بیشتر در غیر محل خودش اقامت كند، پس از بازگشت زنش بر او حرام می‌شود و به جای او هم زنی دیگر به او نمی‌دهند و اگر بدهند كاری برخلاف دین كرده‌اند.
دهم: هروقت پیراهن نو بدوزند باید برادر یا خواهر آخرت آن‌ها یقه
ص: 355
پیراهن نو را باز كند، تخلف از این سنت هم موجب كفر است.
یازدهم: بر آن‌ها فرض است كه چون لباس تازه‌ای درست كنند نخست آن را با آب زمزم مبارك كه در محل شیخ عادی است تعمید دهند وگرنه پوشیدن آن لباس جایز نیست.
دوازدهم: بر آن‌ها حرام است جامه سرمه‌ای پوشیدن، و شانه مسلمان یا یهودی را بر موی خود زدن، و با تیغ سر تراشیدن، و در هنگام ضرورت هم باید اول آن را در آب شیخ عادی بشویند.
سیزدهم: برای آن‌ها جایز نیست به حمام یا بیت الخلا رفتن و یا گوشت حرام میّت را خوردن و با زن برادر یا عمو یا دایی یا با دو خواهر ازدواج كردن. و اگر از زنی خداوند فرزندی به آن‌ها عطا كرد جایز نمی‌دانند با داشتن او زن دیگری گرفتن، ولی اگر از زنی دارای فرزند نشدند می‌توانند زنی دیگر بگیرند به شرط آن‌كه آن زن به سن نازایی نرسیده باشد.
چهاردهم: درباره بسیاری از خوراكی‌ها نیز یزیدی‌ها را با دیگران فرق بسیار است. بعضی از آن‌ها ماهی را حرام می‌شمرند. بعضی‌ها از خوردن كدو و بعضی‌ها از بامیه و بعضی دیگر از لوبیا اجتناب می‌كنند. خوردن كاهو هم بر همه یزیدی‌ها حرام، و زمینی كه در آن كاهو كاشته می‌شود نزد آن‌ها ناپاك است.
یزیدی‌ها دارای جشن‌های متعددی هستند كه هریك دارای رسم و آیینی خاص است. بزرگترین جشن آن‌ها عید سال نو یا به اصطلاح خود آن‌ها «سرسالی» است. جشن سر سال آن‌ها نخستین چهارشنبه از ماه نیسان است. ماه نیسان از دهم فروردین تا دهم اردیبهشت و ظاهرا این عید سرسالی همان عید نوروز است كه در نتیجه تبدیل ماه‌های ایرانی به ماه‌های رومی، اول فروردین به اول نیسان تبدیل شده، و به همین‌جهت هم ماه نیسان را ماه سرسالی می‌گویند، با این‌كه ماه نیسان در حساب رومی ماه اول سال نیست. از مراسم این جشن یكی این است كه در نخستین چهارشنبه این ماه هرخانواده‌ای باید به تناسب دارایی خود حیوانی برای شادی روح مردگان ذبح كند و گوشت آن را صدقه بدهد، و در
ص: 356
همین‌روز هم رسم است كه كلوچه بپزند و بر سر مزار مردگان بروند و در آنجا غذایی هم طبخ كنند و برای رهگذران در همانجا بگذارند، این هم برای آمرزش روح مردگان است. و هم از رسوم این عید است كه زنها بهترین لباس خود را بپوشند و با زیب و زیور خود با مردان و جوانان دسته‌جمعی به رقص بپردازند. و باز از جمله رسوم است كه" كوچك‌ها" كه چنان‌كه گذشت دسته‌ای از متصدیان امور مذهبی آن‌ها هستند برای مكاشفه به گورستانها بروند، و هم‌چنین دسته‌های مردم با تشریفات خاصی و با ساز و دهل شادی‌كنان به مزارهای متعددی كه در حدود شیخان نزدیك محل شیخ عادی است بروند و در آنجاها به جشن و شادی بپردازند.
در ماه نیسان زناشویی و خانه ساختن جایز نیست، و این برای بزرگداشت این ماه است. گویند كه پیغمبران در این ماه ازدواج كرده‌اند و به پاس احترام آن‌ها باید دیگران از این كار در این ماه خودداری كنند، بنّایی و ساختمان هم در این ماه حرام است، زیرا در این ماه كه ماه روییدن گل و گیاه است نباید زمین را برای ساختمان و بنّایی كنده و ویران كنند. در این ماه سرسالی كه ماه گلها است رسم است كه پسران و دختران جوان در دشت و صحرا بگردند و از گلهای رنگارنگ دسته‌ها بچینند و آنها را در آستانه خانه‌های خود بكارند، و به دین سبب در این ماه آستانه هیچ خانه‌ای را بی‌گل نمی‌توان دید.
یكی دیگر از رسوم این عید این است كه در این روز به قوّالها و ملاهای خود، هركس به قدر توانایی مالی خود هدیه یا صدقه‌ای بدهد، زیرا این روز چهارشنبه به عقیده آن‌ها روز نیكوكاری و پرستش فرشتگان است، و گویند كه در شب سرسال در نیمه‌شب فرشتگان از آسمان به زمین فرود می‌آیند و این خیرات و صدقات را به حساب می‌گیرند و سجده می‌كنند، و به همین‌جهت بر همه آن‌ها فرض است كه در این لحظه به سجده روند. و نیز گویند كه در این لحظه است كه خداوند بزرگ فرشته طاووس را فرمان می‌دهد كه به زمین فرود آید و قدرت و سلطنت را به دست بگیرد و به اراده او فرمانروایی كند. معتقدند كه اگر
ص: 357
صدقاتی كه در آن سال به پیشوایان دینی خود باید بدهند كم باشد، مرد سال یعنی فرشته‌ای كه موكّل و پاسبان آن سال است آن سال را با تازیانه تادیب كه ثمره آن مرگ‌ومیر و درد و رنج است می‌زند و آن سال بر مردم با سختی و غم و اندوه به پایان می‌رسد، ولی اگر به كوچك‌ها و دیگران صدقات بیشتری بدهند آن‌ها با لشكر روحانی خود به جنگ او می‌روند و بلای خشم او را از سر آن‌ها می‌گردانند. به این‌جهت در این ماه هرجمعه برای فرشته طاووس هدیه‌هایی می‌برند، و ترتیب آن هم چنین است كه شب جمعه خادم محل بر روی پشت‌بام مجاور قریه می‌رود و سه مرتبه به صدای بلند جار می‌زند و می‌گوید «خدا پدر و مادر كسی را بیامرزد كه صدای مرا بشنود، فردا نهار ضیافت فلان فرشته است». و همه این دعوت را اجابت می‌كنند، و باید زمین یا سنگی را كه در آن لحظه بر آن نشسته یا تكیه زده‌اند ببوسند. فردا صبح هردسته‌ای غذایی تهیه می‌كنند و به قبّه آن فرشته كه نام او برده شده می‌روند و در آنجا به عبادت و نماز می‌پردازند و پس از صرف غذا به خانه خود برمی‌گردند. این ضیافت‌ها در قدیم روزهای چهارشنبه «1» بوده، ولی حالا به خاطر مسلمانان آن را به روزهای جمعه انداخته‌اند.
یكی دیگر از جشن‌های آن‌ها در نخستین روز از كانون اول مطابق دهم آذرماه می‌باشد. رسم بر این است كه سه روز پیش از این تاریخ را روزه بدارند، این عید را «عید پیرنده» می‌نامند و معتقدند كه عید تولد یزید است. در این روز هم شادی و باده‌گساری می‌كنند و كلوچه می‌پزند.
______________________________
(1). اختصاص روز چهارشنبه به جشن و سرور و هم‌چنین بسیاری از آداب و رسوم عید سرسالی این طایفه جشن چهارشنبه‌سوری و بعضی از مراسم عید نوروز را در بعضی از شهرستانها و روستاهای ایران به خاطر می‌آورد. آقای سعید نفیسی درباره چهارشنبه‌سوری در گفتاری نوشته‌اند: «اشتقاق تركیب چهارشنبه‌سوری، یعنی چهارشنبه عیش و عشرت، خود می‌رساند كه این شب را برای جشن و سرور بنیاد گذاشته‌اند ... چهارشنبه نیز در عقاید باستانی ایران جای مخصوصی دارد و آداب خاصی برای آن قایل بوده‌اند.» (مجله مهر، سال اول، شماره 11، ص 842).
ص: 358
یكی دیگر از جشن‌های آن‌ها روز دهم كانون اول مصادف با بیستم آذر ماه است، این عید را «عید اموات» می‌نامند. از رسوم مخصوص این عید یكی این است كه در هرخانواده‌ای یك كلوچه بزرگ می‌پزند و در آن یك مویز یا چیز دیگری می‌گذارند و آن را به پشت یكی از فرزندان خود می‌بندند و پس از هفت روز مرد بیگانه‌ای باید آن كلوچه را بشكند و به تعداد افراد خانواده تقسیم كند و به هریك قسمتی بدهد. آن مویز یا چیز دیگری كه در وقت پختن در داخل آن گذارده‌اند در قسمت هریك از افراد آن خانواده درآید آن‌كس در آن سال موجب سعادت و خوشبختی آن خانواده خواهد بود، و گویند كه روزی آن خانواده در آن سال در دست او است. كلوچه دیگری هم با شكم برآمده به نام مریم عذرا درست می‌كنند و آن را در تاپوی آرد یا انبار آذوقه خود نگاه می‌دارند، و معتقدند كه این كار موجب بركت خواهد بود.
روز بیستم كانون دوم كه مصادف با اول بهمن‌ماه و یا آخر دی‌ماه است نیز جشن می‌گیرند و آن را جشن چله زمستان می‌خوانند «1». و نخستین پنجشنبه از ماه شباط یعنی نخستین پنجشنبه از دهه سوم بهمن‌ماه را هم جشن دیگری می‌گیرند به نام عید خضر الیاس. در این عید بعضی‌ها سه روز و بعضی‌ها یك
______________________________
(1). این جشن با شب چله كه اكنون در ایران معمول است یك ماه فاصله دارد، زیرا شب چله در ایران اول دی‌ماه یا شب اول زمستان است. این جشن بهمنگان یا بهمنجنه ایرانی را به یاد می‌آورد كه موقع آن دوم بهمن ماه و جشنی بزرگ و معروف بوده و ابو ریحان بیرونی درباره آن گوید: «بهمنجنه چیست؟ بهمن روز است از بهمن‌ماه، و بدین‌روز، بهمن سپید به شیر خالص پاك خورند، و گویند كه حفظ فزاید مردم را و فرامشی ببرد، و اما به خراسان مهمانی كنند بر دیگی كه اندرو از هردانه خوردنی كنند، و گوشت هرحیوانی و مرغی كه حلالند و آنچه اندر آن‌وقت بدان بقعت یافته شود از تره و نبات.» «التفهیم ص 257» و انوری درباره آن گفته است:
اندر آمد ز در حجره من صبحدمی‌روز بهمنجنه یعنی دوم بهمن‌ماه و مختاری از گویندگان سده ششم نیز درباره آن چنین گفته:
بهمنجنه است خیز و می آر ای چراغ ری‌تا برچینم گوهر شادی ز گنج می
این یك دو مه سپاه طرب را مدد كنیم‌تا بگذرد ز صحرا فوج سپاه دی
ص: 359
روز روزه می‌دارند. و هم‌چنین روز بیستم از ماه تموز كه مصادف با آخر تیرماه یا اول مردادماه است جشن چله تابستان می‌گیرند. در جشن‌های چله زمستان و چله تابستان «كوچك‌ها» باید روزه بگیرند، ولی اگر كسی برای آن‌ها غذایی به عنوان هدیه ببرد و بگوید به عشق فلان شیخ یا فلان مزار این غذا را بخور باید روزه خود را بگشاید.
روز دهم حزیران شرقی كه مصادف با بیستم خرداد است عید دیگری دارند به نام عید قربان. در این عید باید شیخ بزرگ و چند تن از «كوچك‌ها» به مقام شیخ عادی بروند و در آنجا سه روز روزه بگیرند و پس از برگشت به خانه‌هایشان روزه خود را تا یك چله تكمیل كنند، و دو سه روز پیش از تمام شدن چله دوباره دسته‌جمعی به مقام شیخ عادی بروند و در آنجا چله خود را به انجام رسانند و روزه خود را بگشایند و عید قربان را در مقام شیخ عادی برپا دارند و قربانی كنند؛ گویند كه شیخ عادی یك چله در زمستان و یك چله در تابستان روزه می‌داشته. در این عید رسم است چاووشی كه یك سبد نان برسر گرفته از كوه شیخ عادی كه آن را كوه عرفات می‌خوانند بالا رود، و در آنجا بر روی سنگ بلندی كه در آنجا هست و بلندی آن بیش از قد یك شتر است بایستد و طبق نان را از سر خود فروریزد، از جماعتی كه در آنجا هستند آن كس كه بتواند زودتر از دیگران تكه نانی به دست آورد و به شتاب خود را به چشمه شیخ عادی كه در فاصله‌ای از آنجا قرار گرفته برساند و آن تكه نان را با آب آن چشمه تر كند و بخورد حجش قبول و مرادش برآورده شده.
یكی دیگر از جشن‌های این گروه كه عید عمومی و بزرگ آن‌ها است و همه از اطراف و اكناف از نواحی حلب و سوریه و سایر جاها در آن شركت می‌كنند و حضور در آن را نزد آن‌ها ثوابی عظیم و برای آن‌ها به منزله حج است، عیدی است كه مدت آن دهه سوم شهریور یعنی از روز 12 ایلول تا روز بیستم همان ماه است. در این روزها همه در مقام شیخ عادی حاضر می‌شوند و معتقدند كه هركس آنجا حضور یابد از گناهان پاك می‌شود. در تمام این مدت پختن غذا
ص: 360
جز در آشپزخانه شیخ عادی ممنوع و خوردن غذا هم جز از آنچه آنجا پخته می‌شود حرام است. زیرا هرمزاری در آنجا دارای یك متولی است، و این حق آن‌ها است كه در این ایام غذا بدهند و حاضران مكلفند كه برای بركت از آن‌ها غذا بگیرند و در عوض پول بپردازند. یكی از رسوم این عید این است كه بزرگان یزیدیه نخست تختی كه آن را «تخت ملك یزید» می‌خوانند برپا می‌دارند و هر كس هدیه‌ای تقدیم می‌دارد. زدن تخت و تقدیم هدیه عنوان مزایده دارد، هر طایفه‌ای كه هدیه او بیشتر باشد حق او است كه تخت را بزند، امیر شیخان هم كه بزرگ همه یزیدی‌ها است برای احترام طایفه‌ای كه برنده شده و تخت را زده عبا یا پارچه دیگری بر روی آن تخت می‌اندازد. وقتی كه تخت را زدند قوّالها با دف و دایره به دور آن می‌چرخند و «شیخ‌ها» و «كوچك‌ها» نیز تخت را بر دوش خود حمل می‌كنند، و آن را با همین آیین تا لب چشمه سفید كه نزدیك همان محل است می‌برند و در آن چشمه تعمید می‌دهند و با هلهله و شادی و تیراندازی برمی‌گردانند. از مراسم یكی این است كه متولی آشپزخانه مقام شیخ عادی در هنگام نماز شب در این ایام فقط تاج و حله شیخ عادی را كه در همان مزار به همین اسم محفوظ است می‌پوشد. گاو بزرگی را می‌كشند و آن را «سماط چهل میر» یعنی «غذای چهل مرد» می‌نامند و تمام گوشت گاو را در دیگی می‌اندازند و آن را بر روی آتش می‌گذارند تا خوب پخته شود و گوشت‌ها از یك دیگر جدا گردد، در این موقع مردها به جلو دیگ می‌آیند و سعی می‌كنند تا از دیگ جوشان با دست خود قطعه‌ای از آن گوشت بیرون بیاورند، و هركس بتواند پیش از دیگران دست خود را در دیگ جوشان فرو كند و قطعه گوشتی هر چند كوچك و به قدر فندقی باشد بیرون بیاورد و بخورد، او به حاجتش رسیده و طاعتش قبول شده است. این عمل البته كار آسانی نیست و غالبا با سوختن دست توام است و سرانجام هم در اثر ازدحام جمعیت دیگر بر زمین واژگون می‌شود و گوشت آن را تاراج می‌كنند. پس از این كار به «آب زمزم» می‌روند و آن چشمه‌ای است كه از زیر مغاره‌ای كه در همان محل شیخ عادی است خارج
ص: 361
می‌گردد و از آنجا با شتاب و تسبیح‌گویان به كوه مقابل بالا می‌روند و در آنجا تیراندازی می‌كنند و باز به مقام شیخ عادی برمی‌گردند و چاووشی هم در جلو آن‌ها به بازی‌های مختلف می‌پردازد و چون این اعمال كه همه جزء اعمال و تشریفات دینی است تمام شد، همه پولهایی را كه جمع شده نزد امیر می‌برند و او به هریك به فراخور حال و مقامش مبلغی می‌دهد و بقیه را برای خود برمی‌دارد. از این گذشته یك اجتماع دیگری هم در «عید حج» دارند و آن این است كه همه به كوهی كه آن را «كوه عرفات» می‌خوانند بالا می‌روند و كسی‌كه زودتر از همه به مكان معینی از این كوه برسد حج او مقبولتر از دیگری است، و به همین‌ترتیب یكی پس از دیگری به نسبت توانایی و چابكی خود پس و پیش به آنجا می‌رسند. و هم‌چنین سنّت دیگری هم دارند كه مخصوص «كوچك‌ها» و «فقرا» و مومنین آن‌ها است و آن به دین ترتیب است كه هریك طنابی به گردن بسته، و به كوه می‌روند و در آنجا هیزم جمع می‌كنند و به پشت خود می‌نهند و به مقام شیخ عادی می‌برند و باز از آنجا آن را با پشت خود به مطبخ امیر می‌رسانند و معتقدند كه این كار را ثوابی بزرگ است.
ص: 363

چند نكته درباره دگرگونی‌های كلمات فارسی در زبان عربی‌

دو زبان فارسی و عربی هرچند از دو خانواده مختلف و در طرز ساختمان به كلی از هم جدا هستند، ولی از دیرباز باهم پیوستگی‌های بسیار و یك نوع دادوستد لغوی داشته‌اند، كه در نتیجه آن بر حجم كلمات و وسعت دامنه تعبیرات و اصطلاحات هردو افزوده و هردو از آن بهره‌مند شده‌اند. زبان عربی هنگامی‌كه با دین اسلام از محیط محدود خود خارج گردید و زبان دینی و علمی و اداری مردمی شد كه از وسایل زندگی و تمدن عصر برخوردار و دارای علم و فرهنگی متناسب با چنان زندگی بودند، و دولتی نیرومند با سازمان دیوانی شایسته داشتند، برای این‌كه با محیط تازه منطبق شود و پاسخ‌ده همه نیازمندی‌های مادّی و معنوی چنین جامعه‌ای گردد، ناچار می‌بایستی اصطلاحات و تعبیرهای جدیدی از زبانهای دیگر به عاریت گیرد و كلمات تازه‌ای برای مفاهیم و ابزارهای تازه در خود بپذیرد، و چنین هم شد. زیرا زبان عربی از آغاز انتشار اسلام نخست به كندی، و سپس در دوره خلافت عباسیان با سرعتی بی‌مانند، دچار تحولی همه‌جانبه گردید، و با نقل و ترجمه آثار علمی و فرهنگی از زبانهای دیگر، و به ویژه از زبان فارسی، «1» كلمات و اصطلاحات بی‌شماری در
______________________________
(1). مقصود از زبان فارسی در این‌جا معنی اعم آن است كه شامل همه لهجه‌های ایرانی و از آن جمله پهلوی نیز هست، چنان‌كه در لغت‌نامه‌های عربی نیز به همین معنی است.
ص: 364
آن راه یافت و سبك و اسلوب آن تغییر كرد، به‌طوری‌كه چهره ادبی آن دگرگون شد و زبان محدود و كم‌مایه سابق به زبانی پرمایه و نیرومند مبدّل گردید.
در این دوره زبان فارسی كه با محیط تازه زبان عربی سابقه‌ای قدیم و آزمایش‌های سودمند داشت كمك فراوان به این زبان كرد، زیرا هم خود اعراب و هم عربی‌نویسان ایرانی‌نژاد به سبب آشنایی كه با این زبان و مردم آن داشتند بیشتر كلمات و اصطلاحات تازه‌ای كه بدان نیازمند می‌شدند از زبان فارسی به عاریت می‌گرفتند، و از این راه همه‌گونه واژه‌ها و اصطلاحات فارسی از كلمات اداری و دیوانی گرفته تا نام و وسایل و ابزار زندگی، مانند ظرف‌ها و دست‌افزارها، اثاث خانه، خوراكی‌ها و پوشاكی‌ها، اصطلاحات و آلات موسیقی، ابزار و اصطلاحات جنگی، نام پرندگان و جانوران، جواهرات و سنگ‌های قیمتی، فلزات و اصطلاحات نجومی و فلكی و چیزهای بسیار دیگری، هرآنچه در زبان عربی وجود نداشت، از زبان فارسی در آن راه یافت، و گذشته از آنچه از این‌گونه كلمات در زبان فصیح عربی به كار رفت و در نوشته‌های عربی منعكس گردید بسیاری از كلمات و اصطلاحات فارسی هم به وسیله عامه مردم و از زبان زندگی روزانه در عربی داخل گردید كه از آن جمله باید اصطلاحات كارگری مربوط به صنعت‌ها و پیشه‌ها، هم‌چون بنّایی و نجّاری و آهنگری و مانند این‌ها را نام برد، كه چون جزء كلام عامه و مردم بی‌سواد بوده، و معمولا در لغت‌نامه‌ها و نوشته‌های خواص راه نداشته بیشتر آن‌ها از میان رفته و به ما نرسیده است، و فقط خبر آن‌ها را در بعضی مآخذ عربی می‌خوانیم، چنان‌كه ابو حاتم در كتاب «لحن العامة» نوشته است: «بدان‌كه هرچیز كه در بادیه نبوده به جز كمی از آن‌ها همه واژه بیگانه و معرّب است، و از آن جمله است ابزار و وسایل كار بنّایان و نجّاران و پیشه‌وران (صنعتگران) كه نام همه ابزار كارشان فارسی است «1»».
البته زبان عربی در دوران پیشرفت و تحول خود، و حتی پیش از آن هم،
______________________________
(1). به نقل شیخ طاهر بن صالح الجزایری از او، در كتاب «التقریب لاصول التعریب»، ص 61.
ص: 365
از زبانهای دیگری لغت به عاریت گرفته بود، به‌طوری‌كه در آن از زبانهای حبشی و سریانی و عبری گرفته تا یونانی و لاتینی و هندی كلماتی هست، ولی هیچ‌یكی از این زبانها از لحاظ اصطلاحات و كلمات مورد نیاز و هم‌چنین از لحاظ وسعت دامنه و گسترش آن در تمام شؤون زندگی، در كمك به زبان عربی به پایه زبان فارسی نمی‌رسند، به‌طوری‌كه بدون هیچ تردید و تأمل می‌توان گفت كه مهم‌ترین زبان غیر عربی كه بزرگترین اثر را در زبان عربی گذارده، هم از لحاظ لغت و هم از لحاظ فرهنگ، زبان فارسی بوده است.
زبان عربی بدین‌ترتیب و با كار و كوشش دانشمندان اسلامی- چه عرب و چه غیر عرب- و از آن جمله ایرانیان مسلمان، چنان نیرو گرفت و گسترش یافت كه به زودی در جهان علم و ادب و سیاست جای همه زبانهای قدیم این منطقه، و از آن جمله جای زبان فارسی را هم در ایران گرفت و آن را به‌طور موقت از محیط علم و ادب خارج ساخت، به‌طوری كه در طی چند قرن فارسی فقط زبان گفت‌وگو می‌بود، و به استثنای كتابهایی چند كه بعضی از دانشمندان زردشتی به این زبان تألیف كردند در عالم تألیف و نویسندگی راهی نداشت، و به همین‌جهت هنگامی‌كه پس از دو سه قرن سستی و ناتوانی، زبان فارسی دوباره جانی گرفت و در جهان شعر و ادب راه یافت و به كار نویسندگی و تألیف و ترجمه خورد، بسیاری از اصطلاحات و تعبیرهای قدیم آن یا فراموش شده بود، و یا این‌كه نویسندگان و متأدبان برای اظهار فضل بیشتر به استعمال آن‌ها كه سخن عوام بود رغبتی نشان ندادند و به جای آن‌ها كلمات عربی به كار بردند، و در نتیجه نیروی تعبیری زبان فارسی به پستی گراییده و ریشه‌های آن ناتوان و غالبا نازا و سترون شده بود. در این حالت نویسندگان، گاهی به حكم ضرورت، برای جبران كمبود كلمات مورد نیاز خود، و بیشتر برای ارضای ذوق شخصی، به زبان عربی روی آوردند، زیرا در این دوره همه كسانی‌كه به فارسی چیز می‌نوشتند یا شعر می‌گفتند كم‌وبیش زبان عربی را می‌دانستند. و با آن آشنا بودند. این دوره دیگری بود كه در دادوستد لغوی بین این‌دو زبان باز می‌شد،
ص: 366
ولی دوره‌ای بود كه زبان عربی كه اكنون نیرومندتر و پرمایه‌تر از زبان فارسی شده بود دین خود را به زبان فارسی ادا می‌كرد، و نویسندگان و گویندگان فارسی‌زبان بی‌دریغ از خوان گسترده آن برخوردار می‌شدند، و به‌دین‌ترتیب زبان عربی هم مهم‌ترین زبان خارجی گردید كه بزرگترین اثر لغوی و فرهنگی را در زبان فارسی گذاشت.
تا این‌جا طرز رفتار زبان فارسی و عربی با یك‌دیگر یكسان و یك‌نواخت بوده؛ یعنی هریك از این‌دو زبان هنگامی‌كه زبان دیگر برای تقویت نیروی تعبیری خود نیازمند كمك بوده او را با كلمات و اصطلاحات و تعابیر خود یاری كرده و برای بیان معانی و افكار آماده ساخته است. ولی در نتیجه روشی كه هریك از آن‌ها در معامله با كلماتی كه از دیگری به عاریت گرفته بود در پیش گرفت بین آن‌دو از این لحاظ تفاوت فاحش و فرق عظیمی پدید آمد، و این كار در هردو زبان دو نتیجه مختلف به بار آورد، زیرا هرچه زبان عربی در گرفتن كلمات خارجی، و از آن جمله فارسی، احتیاط كار و در هضم كردن و تحلیل بردن و تصرف لفظی و معنوی در آن‌ها سخت‌گیر و بی‌گذشت بوده، زبان فارسی برعكس در پذیرفتن كلمات عربی اندازه‌نشناس و در اعمال قواعد دستوری خود بر آن‌ها مسامحه كار و بی‌پروا و برعكس به حفظ اصول و هیأت آن كلمات بیش از حد پای‌بند بوده، و از تصرف كردن در آن‌ها تا حد امكان خودداری كرده است؛ و به این‌جهت كلمات فارسی كه در زبان عربی وارد شده‌اند به كلی پیوند خود را با زبان اصلی گسسته، و از هرجهت، یعنی هم از جهت لفظ و هم از جهت قاعده و دستور، در آن حل شده و به خورد زبان رفته‌اند، و بلكه بسیاری از آن‌ها جزء ریشه‌های اصیل عربی به شمار آمده و مصدر اشتقاق كلمات فراوان گردیده‌اند، به‌طوری‌كه اصل و تبار آن‌ها به كلی فراموش شده و امروز اثر آن‌ها در این زبان مشهود نیست، و با پژوهش و جست‌وجو باید اصل بسیاری از آن‌ها را بازشناخت، و حتی خیلی از آن‌ها را با زحمت و تحقیق بسیار هم نمی‌توان شناخت.
ص: 367
ولی در نتیجه روشی كه در زبان فارسی اتخاذ كرده‌اند عمده كلمات عربی در زبان فارسی نه تنها اصل خود، بلكه حتی هیأت و صیغه اصلی خود را هم‌چنان حفظ كرده‌اند، و با این‌كه قرنها است كه در زبان فارسی وارد شده‌اند هنوز هم پیوند خود را با زبان اصلی نگسسته و در بسیاری از قواعد دستوری تابع زبان اصلی، یعنی زبان عربی هستند نه زبان فارسی؛ و در نتیجه همین دو روش مختلف است كه كلمات فارسی در عربی با آن‌كه در اصل بسیار زیاد بوده‌اند «1» خیلی كمتر از آنچه هستند به چشم می‌خورند، ولی اثر زبان عربی در زبان فارسی خیلی بیش از آن اندازه كه معمولا زبانهای مختلف در یك‌دیگر اثر می‌گذارند نمایان و آشكار است. و باز به همین علت است كه تشخیص كلمات عربی در زبان فارسی برای كسانی‌كه اطلاعات عمومی درباره اصول این دو زبان داشته باشند كاری ساده و عادی است، ولی تشخیص كلمات فارسی در زبان عربی حتی برای متخصصان و ارباب لغت هم خالی از اشكال نیست.
بحث در این روش و تحقیق درباره عللی كه موجب آن شده، نه تنها از نظر تاریخی، بلكه بیشتر از نظر روشن شدن بسیاری از مسایل مربوط به زبان فارسی سودمند و شاید هم ضروری باشد؛ ولی در این گفتار مقصود نه بحث در آن علتها، بلكه گفت‌وگو درباره دگرگونیها و نوع تغییراتی است كه در كلمات فارسی در زبان عربی روی داده، و فهم آن‌ها برای شناختن این كلمات ضروری است.
در این‌جا شاید ضرورت داشته باشد به دو نكته توجه كنیم، یكی این‌كه مسأله تشخیص كلمات خارجی در یك زبان و به دست آوردن اصل و ریشه آن‌ها مسأله پیچیده‌ای است، و به‌خصوص در زبان عربی كه به سبب همان تغییرات خیلی عمیق و تحولاتی كه در طی قرنها در این‌گونه كلمات حاصل شده پژوهنده را احتیاطی تمام باید تا از لغزش در امان ماند، زیرا این كار گذشته از
______________________________
(1). در این‌باره در نوشته فاضلانه" ادی صلیبا ابرهینا الكلدانی" در مجله" المشرق" چاپ بیروت، سال سوم، ص 721 با تفصیل بیشتری سخن رفته است.
ص: 368
این‌كه نیازمند ملكه‌ای است كه در نتیجه ممارست ممتد در نحوه اقتباس كلمات در هریك از این‌دو زبان حاصل شده باشد، باید از تاریخ تحولات علمی و ادبی و اجتماعی دو ملت، و تاریخ تمدن و علوم و سیر آن‌ها در هردو زبان نیز، تا حد زیادی كمك گرفت، و به همین‌جهت است كه حتی علمای لغت هم از این لغزش مصون نمانده‌اند، گاهی كلماتی و به‌خصوص آنهایی را كه تغییراتشان خیلی زیاد بوده جزء كلمات اصیل عربی شمرده‌اند، و گاهی برعكس كلماتی را از اصل فارسی دانسته و اشتقاقاتی برای برخی از آن‌ها ذكر كرده‌اند كه با حقیقت وفق نمی‌دهد. به این‌جهت ضرورت دارد كه با تهیه مقدمات و وسایل كافی در این راه قدم گذاریم، و یكی از مهم‌ترین مقدمات و وسایل این كار همین است كه به‌طور كلی با طرز معامله زبان عربی با كلمات بیگانه، و به‌خصوص با نوع تغییراتی كه در زبان عربی در كلمات فارسی حاصل شده آشنا شویم، و تا آنجا كه ممكن است از تحول تاریخی بعضی از كلمات كه هنوز می‌توان به اصول آن‌ها راه یافت، چه در لفظ و چه در معنی آن‌ها مطلع گردیم.
و نكته دیگر این‌كه برای تغییر كلمات فارسی در زبان عربی برخی از لغت‌نویسان گذشته سعی كرده‌اند قواعد یا ضوابطی به دست دهند «1»؛ البته آنچه در این‌باره ذكر كرده‌اند بسیار مفید است و كمك بزرگی برای پژوهندگان خواهد بود، ولی این را هم باید در نظر داشت كه آن ضوابط را نباید هم‌چون قواعدی ثابت و تغییرناپذیر دانست و گمان برد كه در همه موارد تغییرات یكسان و طبق یك قانون كلی صورت گرفته، زیرا طرز استعمال این كلمات در عربی نشان می‌دهد كه اعراب كلمات بیگانه را آنطور كه تلفظشان آسان‌تر و ریخت و تركیب كلمه برایشان مأنوس‌تر بوده به كار برده‌اند، و در این امر هم غالبا نه به صیغه و هیأت اصلی كلمه توجهی داشته‌اند، و نه به تطبیق گفته خود با هیأت اصلی همیشه پای‌بند مانده‌اند.
______________________________
(1). برای نمونه نگاه كنید به مقدمه معربات رشیدی كه در آخر جلد دوم فرهنگ رشیدی چاپ شده.
ص: 369
و اگر بخواهیم در این‌باره قدری گشاده‌تر سخن گوییم، باید معرّبات را از این نظر به دو دسته تقسیم كنیم: یك دسته كلماتی كه به وسیله علما و نویسندگان و مردم باسواد و از راه ترجمه و خط و كتابت وارد زبان عربی شده‌اند، و دسته دیگر آن‌ها كه به وسیله توده مردم و كسانی‌كه آن‌ها را معمولا عوام الناس می‌خوانده‌اند در این زبان راه یافته، و مربوط به امور عادی زندگی و یا ابزار كار پیشه‌وران و مانند این‌ها بوده، و اگر هم در زبان ادبی به كار رفته‌اند آن هم از همان طریق بوده است.
دسته اول كه غالبا استعمال‌كنندگان آن‌ها به اصل كلمه آشنا بوده‌اند در نقل آن‌ها معمولا قواعد یا ضوابطی را كه به مقتضای ساختمان زبان عربی وضع شده رعایت كرده‌اند، ولی دسته دوم همیشه چنین رعایتی را نكرده و معمولا به همان صورتی‌كه كلمه‌ای را شنیده‌اند بكار برده‌اند، هرچند شكسته یا تحریف شده یا غلط به گوش آن‌ها خورده باشد. و چون ملاك صحت كلمات هم در زبان عربی سماع از اعراب و نحوه استعمال آن‌ها است، بنابراین همان كلمات هم به همان‌گونه كه استعمال شده در لغت پذیرفته شده‌اند.
اینك بپردازیم به بیان دگرگونیهای كلمات فارسی در عربی، و شرح مراحل مختلفی كه این كلمات در این زبان پیموده‌اند. و برای این‌كه موضوع مبهم نماند، سعی می‌شود تا جایی‌كه متناسب با این گفتار باشد مطالب با ذكر نمونه‌ها و مثالهای متعدد روشن‌تر گردد.
گاهی صورت ظاهر كلمه هیچ تغییری نكرده و در عربی هم به همان صورت فارسی استعمال شده، ولی از آنجا كه در زبان عربی هیچ كلمه خارجی هرقدر هم هیأت خود را حفظ كند باز از نوعی تغییر، اگرچه با افزودن (الف و لام) یا تنوین و اعراب یا تغییری در حركات آن باشد در امان نمی‌ماند، این دسته از كلمات فارسی نیز دچار همین‌گونه تغییرات شده‌اند، مانند كلمه (یك‌به‌یك) در این شعر:
ص: 370 و قد اقاسی صحبة الخصم المحك‌تحذّی الرومیّ من یكّ لیكّ «1» و هم‌چنین دو كلمه (زنمرده) و (كشمش) در این‌دو بیت:
منیت بزنمردة كالعصاالصّ و اخبث من كندش
كأنّ الثآلیل فی وجههااذا اسفرت بدد الكشمش «2» ولی در هرحال در جمع و نسبت دستخوش تغییرات بیشتر و از اصل دورتر می‌شوند، مانند «انابیر» «3» در جمع «انبار» و «هواوین» «4» در جمع «هاون» و «اواوین» در جمع «ایوان» و «درآوردی» «5» در نسبت به «دارابجرد» و «بندهی» در نسبت به «پنجده» «6». و ازین قبیل است «دیابوز» در جمع «دوپود» در این بیت اعشی:
علیه دیابوز تسربل تحته‌ارندج اسكان یخالط عظلما «7» و این بیت از شاعر دیگر:
كأنّها و ابن ایام تربّبه‌من قرّة العین مجتابا دیابوذ و نواخذه در جمع ناخدا «8».
______________________________
(1). شعر از روبة بن العجاج التمیمی است كه هم امویان و هم عباسیان را ستایش گفته. البستان، ج 2، ص 2779.
(2). شعر از ابو المغطش یا ابو الغطمش حنفی است، الحماسة، ط الرافعی، ص 390. و شرح الحماسة، ط لیپسیك، ص 833، و جوالیقی المعرب ص 169، این كلمه به صورت قشمش هم معرب شده، ن. ك. تكملة اصلاح ما تغلط فیه العلمة، ص 45. زنمرده برای زنان صفتی نكوهیده بوده و زنان درشت استخوان خوی مردوار را چنین می‌خوانده‌اند.
(3). در رسایل جاحظ به صورت انابیر سرجین (ص 261) و انابیر سنبل (ص 262، ط سندوبی) آمده است.
(4). لسان العرب.
(5). لسان العرب.
(6). معجم البلدان، ارشاد الاریب، یاقوت، ج 7، ص 20.
(7). شعر از اعشی شاعر جاهلی است. دو پود اكنون بیشتر در قالی بكار می‌رود و آن‌ها را به دو دسته یك پود و دو پود تقسیم می‌كنند، ولی در این شعر مقصود پارچه مخصوصی است كه با یك تار و دو پود می‌بافته‌اند و پارچه فاخری به شمار می‌رفته. ابن درید، الجمهرة، ج 3، ص 499. جوالیقی، العرب، ص 138.
(8). از مروج الذهب (و اخبرنی غیر واحد من نواخذة السیرافیین و العمانیین)، ط مصر 1958،-
ص: 371
این‌گونه كلمات كه هیأت آن‌ها تغییری نكند نسبة كم است، زیرا كلمات فارسی در زبان عربی غالبا یا بعضی از حروف و یا هیأت و شكل آن‌ها تغییر یافته است.
در مورد حروف باید این مطلب را در نظر داشت كه اهل هرزبان بعضی صداها و مخارج حروف مخصوص به خود دارند كه تلفظ آن برای خود آن‌ها طبیعی و عادی و برای اهل زبان دیگر بسیار دشوار و غیر طبیعی است. برحسب معمول كلماتی كه دارای چنین صداهایی باشند وقتی به زبان دیگر راه یابند آن صداها خواه ناخواه به صداهای همانند كه در آن زبان یافت شود تبدیل می‌گردند. نظیر این‌ها در زبان فارسی صداهای «ع» و «ح» و «ص» و «ط» و دیگر صداهای مخصوص عربی است كه در فارسی به صداهای «أ» و «ه» و «س» و «ت» تبدیل شده، هرچند به این حروف نوشته نمی‌شوند. در زبان عربی هم بعضی از حروف فارسی كه مخرج آن‌ها در عربی نیست به حروف دیگر تغییر یافته‌اند، با این تفاوت كه در كتابت هم به همان حرف دیگر، یعنی به همان‌گونه كه تلفظ می‌شوند، نوشته می‌شوند نه به حرف اصلی. ولی این تغییر همیشه به یك صورت و طبق یك قاعده صحیحی صورت نگرفته است؛ به دین معنی كه به‌طور قطع نمی‌توان گفت كه همیشه چه حرفی از حروف فارسی به چه حرفی از حروف عربی تبدیل شده، همان‌طور كه مثلا در فارسی می‌دانیم كه همیشه و در همه موارد مخرج «ع» كلمات عربی به «أ» تغییر می‌یابد و مخرج «ح» به «ه». زیرا در عربی این امر برحسب موارد مختلف فرق كرده است.
چنان‌كه معروف است در زبان عربی چهار حرف از حروف فارسی یعنی «پ» و «چ» و «ژ» و «گ» وجود ندارد، مقصود از این كلام این است كه مخارج این چهار حرف در زبان عرب بادیه كه مبنای عربی فصیح است وجود نداشته، وگرنه در زبانهای عربی محلی عصر حاضر همه این مخارج (به استثنای پ)
______________________________
- ج 1، 151، این كلمه در عربی به صورت ناخوذه هم بكار رفته، از رحله ابن بطوطه: و منهم الناخوذه ابراهیم له ستة من المراكب مختصة له. طبع دار صادر بیروت، ص 552.
ص: 372
وجود دارد، هرچند خود این حروف داخل الفبای عربی نیستند. مثلا در زبان عربی مصری نه تنها مخرج گاف وجود دارد بلكه در آن زبان همیشه «جیم» هم به صورت «گاف» تلفظ می‌شود، و مثلا زواج و زوج، گواز و زوگ تلفظ می‌شوند و در عربی محلی عراقی هم غالبا «قاف» صدای «گاف» و «كاف» صدای «چ» می‌دهد. و در لبنان و سوریه «ج» شبیه «ژ» فارسی تلفظ می‌شود. ولی در هر حال كلماتی كه از قدیم از فارسی گرفته شده و در آن‌ها یكی از این حروف بوده هریك از آن‌ها به چندین شكل تغییر یافته‌اند، از این قرار:
«پ» گاهی به «ب» تبدیل شده، مانند «پادزهر» و «پازهر» كه در عربی «بادزهر» و «بازهر» شده‌اند؛ چنان‌كه در این شعر:
كانما الزیتون حول النهربین ریاض زخرفت بالزهر
عقد زمرد هوی من نحراو خرز خرطن من بازهر «1» و گاهی تبدیل به «ف» شده، مانند «پسته» كه در عربی به صورت «فستق» «2» درآمده یا «پیك» كه به صورت «فیج» «3» معرّب شده است.
«چ» گاهی به «ص» تبدیل شده مانند «چك» و «چرم» و «چنار» كه در عربی «الصّك» «4» و «الصّرم» «5» و «الصنار» شده. «6» و گاهی به «ش» تغییر یافته، مانند
______________________________
(1). الاشتقاق و التعریب، ص 65، این كلمه از زبان عربی به زبان فرانسه هم به گونه‌Bezardراه یافته. و بعضی اصل فارسی آن را پاك‌زهر دانسته‌اند یعنی پاك‌كننده سم، ولی این اشتباه است و اصل فارسی همان «پازهر» است كه ضد سم باشد. Lammens, Les mots francais derives de l'Arabe, 51.
(2). لسان العرب.
(3). لسان العرب.
(4). این كلمه كه امروز در فارسی «چك» به كسر «چ» خوانده می‌شود و به این هیأت ظاهرا از زبان فرانسه گرفته شده در اصل فارسی و استعمال آن خیلی قدیم است. زیرا از همان قرن اول اسلام آنرا به صورت الصك كه معرب آن است می‌یابیم، و احتمال می‌رود كه تعریب آن قدیم‌تر از آن زمان هم باشد، در حدیث از خرید و فروش صكاك (جمع صك) نهی شده و هم‌چنین در حدیثی از ابی هریرة آمده، «قال لمروان احللت بیع الصكاك». چك به حواله و برات گفته می‌شده و چون عادت بر این جاری بوده كه حواله‌ها را پیش از وصول خرید و فروش می‌كرده‌اند از آنجا كه «بیع ما لم یقبض» بوده از معامله آن نهی شده (نگاه كنید لسان العرب، ماده «صك» و برهان قاطع ماده «چك».»
(5). نگاه كنید لسان العرب و دیگر لغت‌نامه‌های عربی. الصرم به كسر صاد هم كه در عربی به معنی موزه پاشنه‌دار است به احتمال نزدیك به یقین از «همین» كلمه «فارسی» گرفته شده است.
(6). در لسان این بیت «یشق دوح الجوز و الصنار» از عجاج روایت شده و برای همین مورد به عنوان مثال ذكر گردیده.
ص: 373
«چاكوچ- چكش» و «چاكر» كه «شاكوش» «7» و «شاكری» «8» شده‌اند. و گاهی هم به «ج» بدل شده، مانند «چهار» و «چنگ» كه در عربی به صورت «جهار» «9» و «جنك» «10» درآمده‌اند و در مواردی هم به «اس» تحریف شده، چنان‌كه در تعریب «چهار» به «استار» خواهیم دید.
«ژ»، این حرف در عربی به «ز» بدل شده و موارد استعمال آن كم است، مانند «ارژن» (نام درختی است معروف) كه به «ارزن» معرب شده.
«گ» گاهی به «چ» تبدیل شده، مانند «گل» كه در عربی به صورت «الجل» درآمده و ورود آن به این زبان از قبل از اسلام بوده است. این شعر از اعشی شاعر جاهلی است:
و شاهدنا الجلّ و الیاسمین‌و المسمعات بأقصابها «11» و از همین قبیل است «گلاب» و «گلنار» و «گرداب» كه به صورتهای «جلّاب» «12»
______________________________
(7). این كلمه در حال حاضر به همین هیأت یعنی «شاكوش» در عربی برای همین ابزار معروف به كار می‌رود. برای معنی آن در فارسی و اصول آن در زبانهای قدیم ایران رجوع كنید به برهان قاطع، تصحیح دكتر محمد معین.
(8). الاشتقاق و التعریب، ص 36 و ص 91.
(9). در كلماتی هم‌چون «جهارسو» و «جهاركس» استعمال شده، جاحظ گوید: «و اهل البصرة اذا التقت اربع طرق یسمونها «مربعة» و یسمیها اهل الكوفة «جهارسو» و «الجهار بالفارسیة» (البیان و التبیین 1- 18) و «جهاركس» نام یكی از بزرگان دولت صلاح الدین بود كه در سال 608 وفات یافته (اعجام الاعلام، ص 95).
(10). تفسیر الالفاظ الدخیلة فی اللغة العربیة، ص 32؛ الاشتقاق و التعریب، ص 34، و نیز نگاه كنید به لغت‌نامة «المرجع»، جلد 1.
(11). این شعر در لسان العرب به این صورت نقل شده:
و شاهدنا الجل و الیاسمین‌و المسمعات بقصابها و القصاب جمع قاصب و هو الزامر.
(12). لسان، قاموس، در ماده «جلب»؛ صبح الاعشی، 1- 158.
ص: 374
و «جلّنار» «1» و «جرداب» درآمده «2» و هم‌چنین «جربّان» در این بیت كه جاحظ نقل كرده
و یا جربّان سروری و یاجیب حیاتی حلت عن عهدی «3» معرّب «گریبان» است.
و در برخی كلمات به «ك» تبدیل شده، مانند «گنج» كه در عربی «الكنز» شده «4»، و گاهی نیز به «ی» بدل شده، مانند «آذریون» «5» كه معرّب «آذرگون» است.
غیر از این چهار حرفی كه پیشینیان ذكر كرده‌اند حرف پنجمی هم در فارسی هست كه مخرج صوتی آن با آنچه در عربی هست فرق دارد، و به همین جهت در عربی به حرف دیگری تبدیل شده و آن حرف «و» است. «و» به آن صورت كه در فارسی در حال حركت تلفظ می‌شود، یعنی با اتصال ثنایای زبرین به لب زیرین، شبیه‌¬V فرانسه، در عربی نیست. آنچه در عربی است حرفی است كه از بین دو لب با انحنای دایره‌ای خارج می‌شود، شبیه)W( در انگلیسی یا)AOU( یا مانند واو ساكن ماقبل مفتوح در فارسی در كلمه «جو»، همردیف و گندم، آن هم در صورتی كه ماقبل آن یعنی «ج» با فتحه خوانده شود نه با ضمّه، چنان‌كه معروف است. در حال حاضر در زبان عربی این واو كه ما آنرا واو فارسی می‌خوانیم به شكل «ف» با سه نقطه در بالای آن نموده می‌شود، ولی در قدیم برای آن حرف مخصوصی وجود نداشته و به این‌جهت كلمات فارسی كه
______________________________
(1). قاموس، الاشتقاق، ص 31؛ و تفسیر الالفاظ الدخیلة، ص 21. تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی ج‌6 374 چند نكته درباره دگرگونی‌های كلمات فارسی در زبان عربی ..... ص : 363
(2). قاموس، لسان، ماده «جردب».
(3). رسایل الجاحظ للسندوبی، ص 263. تعریب این كلمه نیز قدیم است، در حدیث قرة المزنی آمده: اتیت النبی صلی اللّه علیه و سلم فادخلت یدی فی جربانه «لسان در ماده جرب».
(4). المعرب جوالیقی، ص 133؛ فقه اللغة ثعالبی، ص 317؛ شفاء الغلیل، ص 170. این كلمه از خیلی پیش از اسلام از زبان فارسی به زبان عربی راه یافته و در قرآن نیز آمده، نگاه كنید: Foreign Vocabulary of the Qur'an, p 251.
(5). برهان قاطع، ذیل كلمه‌های «آذرگون» و «آذریون»؛ قاموس، دایرة المعارف اسلامی. ذیل كلمه «آذرگون» (گل همیشه بهار) و نام عربی آن را حنوة نوشته‌اند، الاشتقاق و التعریب، ص 3.
ص: 375
دارای چنین حرفی بوده‌اند در تعریب آنرا گاهی تبدیل به «ب» و گاهی تبدیل به «ف» كرده‌اند، مانند كلمه «اوستا» كتاب زردشت كه در كتب عربی گاهی به صورت «ابستاق» «1» و گاهی به صورت «افستا» نوشته شده، و وستهم «- ویستهم» كه به بسطام تعریب شده است «2». ولی در فارسی همان یك حرف «و» برای هردو صدا، بلكه برای سه صدا به كار رفته كه سومی آن صدای"U " است در كلماتی از قبیل «سوی» و «روی» و «موی» و جز اینها.
تا این‌جا سخن از حروفی بود كه مخارج آن‌ها در زبان عربی وجود ندارد، و ناچار به حروف دیگری تبدیل شده، ولی تبدیل حروف كلمات فارسی در زبان عربی تنها منحصر به آن‌ها كه مخارج صوتی در این زبان نداشته‌اند نبوده، بلكه غالبا حتی حروفی هم كه مخارج آن‌ها در فارسی و عربی مشترك است نیز تغییر یافته‌اند، مثلا «ه» در آخر كلمه‌های فارسی كه عموما یا به «ج» تبدیل شده، مانند «برنامه، ساده، كرّه» كه در عربی به صورت «البرنامج، الساذج، الكرّج» «3» درآمده، و یا به «ق» تبدیل شده، مانند (رمه، باده، برّه- بچه گوسفند كه
______________________________
(1). در مروج الذهب مسعودی به صورت (بستاه)، ج 1، ص 229، و در التنبیه و الاشراف به صورت (الابستا) آمده و مسعودی گوید و اذا عرب اثبت فیه قاف فقیل الابستاق، طبع الصاوی، مصر، 1938، ص 80.
(2). این كلمه كه نام چند تن از سرداران و پهلوانان قدیم ایران بوده، در فارسی چنان‌كه در شاهنامه هم آمده گستهم شده، ویستهم شكل پهلوی این كلمه است و بسطام هم معرب از همین صورت و تعریب آن هم در عربی قدیم است. المعرب، جوالیقی، ص 5.
(3). لغت‌نامه‌ها، كرّج معرب كره فارسی است كه به معنی بچه بعضی از حیوانات مانند اسب و خر و شتر و مانند این‌ها باشد. این كلمه در عربی به معنی بازیچه‌ای كه از چوب به شكل اسب برای بازی بچه‌ها می‌ساخته‌اند بكار می‌رفته، وگرچه در قاموس همان معنی اول برای آن ذكر شده یعنی كره اسب، ولی در معنی دوم معروف بوده، در لسان العرب و الجمهرة و المعرب جوالیقی نیز به همین بازیچه معنی شده، چنان‌كه در این شعر جریر، نیز به همین معنی آمده:
لبست سلاحی و الفرزدق لعبةعلیها و شاحا كرّج و جلاجله و هم‌چنین در شعر دیگر وی
امسی الرزدق فی جلاجل كرّج‌بعد الاخیطل ضرة لجریر -
ص: 376
به صورت (الرّمق، و الباذق، و البرّق) «1» درآمده است. البته درباره بسیاری از كلمات فارسی كه به «ها» ختم می‌شوند و این حرف در عربی به «ج» یا «ق» تبدیل شده می‌توان احتمال داد كه تعریب از اصل آن‌ها كه به جای «ها»، «كاف» یا «گاف» بوده به عمل آمده، ولی در هرحال امثال این‌گونه كلمات فارسی كه در عربی حروف مشترك آن‌ها تغییر یافته فراوان است، و ذكر مثال برای هریك از حروف و صورتهای گوناگونی كه بدانها تغییر یافته‌اند خارج از تناسب این گفتار می‌شود، لیكن به عنوان نمونه می‌توان كلماتی مانند تازه، ابریشم، استخر، سرد، بادیه، كفش، تابه، آبریز و توپ را ذكر كرد كه به طازج «2»، ابریسم، اصطخر، صرد «3»، باطیه، قفش، طابق، ابریق «4» و طابه «5» تبدیل شده‌اند.
گاهی در یك كلمه دو حرف یا بیشتر آن تغییر یافته، و از اصل خود یك مرحله دیگر دورتر شده، مانند «رزداق» در تعریب «روستا» «6» و مانند «رزدق» در این شعر:
______________________________
- در لسان فقط معنی دوم برای آن ذكر شده و در معنی آن آمده است: كرّج چیزی است كه مانند كره اسب سازند و بران بازی كنند.
(1). قاموس و دیگر لغت‌نامه‌ها دیده شوند.
(2). این كلمه در كتب قدیم عربی و در لغت فصیح به همین شكل طازج وارد شده، ولی در حال حاضر در زبان گفت‌وگو «طازه» می‌گویند.
(3). صرد به صرود جمع بسته شده و به معنی سردسیر به كار رفته، همچنان‌كه «گرم» هم كه به «جرم» معرب شده به جروم جمع بسته شده و به معنی گرمسیر به كار رفته است: «و بها (ای بجرجان) فواكه الصرود و الجروم»، اصطخری، ص 313.
(4). برای این كلمات رجوع كنید به المعرب جوالیقی.
(5). این كلمه در حال حاضر در زبان گفت‌وگوی عربی به معنی توپ بازی بكار می‌رود و معرب «توپ» است نه «تابه».
(6). در ماده س ت ق»: در لسان العرب این اشعار از ابن میاده نقل شده:
تقول خود ذات طرف براق‌هلا اشتریت حنطة برستاق
سمراء مما درس ابن محراق
و سپس از ابن سكیت نقل كرده كه رستاق صحیح نیست، و صحیح آن یا رسداق است و یا رزداق، و هم‌چنین در ماده «ر س د ق» این مطلب را كه در عربی «رستاق» گفته نمی‌شود تكرار كرده، المعرب، ص 158 و 8.
ص: 377 لقد وردوا ورد القطا شفراتهاو مروا علیها رزدقا بعد رزدق «1» كه عربی‌گونه «رسته» فارسی است، نه «روستا»، و در هردو «س» و «ه» به «ز» و «ق» تبدیل شده است.
و از این قبیل است «فروند» «2» عربی به معنی سینه‌بند زنان كه اصل آن در فارسی «بربند» (- بر- بند) بوده، یا «العسكر» كه معرب از «لشگر» «3»، و «شمندر» كه معرب «چغندر» است. «4»
و گاهی گذشته از تغییر حروف تغییرات دیگری هم به سبب حذف یا قلب یا افزایش حرفی در كلمه پیدا می‌شود و باعث می‌گردد كه باز هم مرحله دیگری از اصل خود دورتر افتد، مانند «جاموس» در تعریب «گاومیش» كه در آن گذشته از تبدیل «گاف» و «شین» به «جیم» و «سین»، «واو» آن هم حذف و «یاء» آن به «واو» تبدیل شده است. «5» و از این قبیل است «صولجان» «6» معرب «چوگان»، و «القمنجر» معرب «كمانگر» در این شعر از راجز:
و قد اقلّتنا المطایا الضّمّرمثل القسیّ عاجها القمنجر «7»
______________________________
(1). المعرب، ص 158، و دیگر لغت‌نامه‌ها.
(2). جوالیقی، اصلاح ما تغلط فیه العامة، ص 47، و برهان قاطع در ماده «بربند».
(3). جوالیقی به نقل از ابن قتیبة و ابن درید، المعرب، ص 230.
(4). شمندر چنان‌كه در لغت‌نامه‌های عربی آمده در این زبان به معنی شتر تیزپا و جوان چابك است، ولی معنی مشهور آن در عربی در حال حاضر همان «چغندر» است كه معرب از همین كلمه فارسی می‌باشد.
(5). المعرب، اللسان، در لسان جزء دوم این كلمه، یعنی میش، به معنی مختلط آمده، و در الاشتقاق و التعریب به معنی «البقرة الكاذبة» معنی شده، و مؤلف آن كلمه را از اصل هندی دانسته (ص 37)، ولی هردو معنی اشتباه است. گاو و میش همین دو حیوان معروف هستند و معنی تركیبی آن هم در فارسی روشن، و همان حیوان معروف است كه از گاوهای معمولی درشت‌تر و شیراتر و همان است كه در این شعر «الراجز» قصد شده.
لیث یدق الاسد الهموساو الاقهبین الفیل و الجاموسا المعرب، ص 104.
(6). المعرب، ص 11 و 213، و اللسان، و دیگر لغت‌نامه‌ها.
(7). سیوطی، المزهر، ج 1، ص 266 چاپ سوم؛ و لسان العرب، و المعرب 253 و 305.
ص: 378
و باز از همین قبیل است كلمات مركب فارسی كه در تعریب آن‌ها یك جزء یا قسمتی از یك جزء آن‌ها حذف شده، مانند «الهزار» «1» به معنی پرنده خوش‌صوتی كه در فارسی «هزاردستان» خوانده می‌شود و معرّب از همین كلمه هم هست. یا «سرادق» معرب «سراپرده» «2» كه جزیی از كلمه دوم آن حذف شده است. و در عربی از این‌گونه اختصارها در مواردی كه یك كلمه خارجی بلند و مفصل است فراوان روی می‌دهد، خصوصا در جمع یا نسبت، مانند «بندهی» در نسبت به «پنجده»، و «درآوردی» در نسبت به «دارابجرد»، چنان‌كه گذشت. و در غیر فارسی مانند «اباطره» در جمع امپراطور، و «كرادله» در جمع «كاردینال»، و «بطالسة» در جمع «بطلمیوس»، و در خود عربی هم مانند «عبادله» در جمع «عبد اللّه».
گاهی یك كلمه فارسی در عربی به چندگونه معرب شده، مانند «پرگار» كه در عربی به صورتهای «بیكار» و «فرجار» و «بركار» و «فركار» درآمده. «3» و «آسمانگونی» به صورت «آسمانجون» و «السمنجونی» و «السبنجونه» معرب شده است. «4» و از این قبیل است «چهار» فارسی كه در بعضی موارد به صورت «جهار» با «جیم» معرّب شده، مانند «جهاركس» و «جهارسو» چنان‌كه گذشت و در مواردی هم به صورت «صهاربا» «ص»، هم‌چون در كلمه «صهاربخت» و گاهی هم به صورت «استار» درآمده، هم‌چون در این شعر جریر:
______________________________
(1). قاموس. كلمه «هزار» هم در شعر عربی مانند «بلبل» در شعر فارسی زیاد بكار برده می‌شود:
كنت طلیق الجناح غیر مقیدیا هزاری تختال بین الغصون
اسرتك الاقفاص كم تتننهدفی جواری بحرقة و شجون از اشعار ریاض معلوف، شاعر معاصر لبنانی در قطعه‌ای به عنوان (الهزار المتحر) از كتاب الشعر العربی فی المهجو لمحمد عبد الغنی حسن، ص 288.
(2). قاموس «سرادق بر وزن علابط معرب سراپرده است، و آن پرده‌ای است كه كشیده می‌شود بالای صحن و فضای میان خانه، و جمع آن سرادقات بزیادتی الف و تاء است.» شرح قاموس.
(3). تفسیر الالفاظ الدخیلة فی اللغة العربیة، ص 9 و «المرجع» ماده «پركار».
(4). قاموس. المعرب، ص 88؛ الاشتقاق و التعریب، ص 32؛ الفهرست، ص 488.
ص: 379 قرن الفرزدق و البعیث و امّه‌و ابو الفرزدق قبّح الاستار «1» و گاهی عكس این شده، یعنی چند كلمه مختلف فارسی به یك صورت تعریب شده، و این امر بر ابهام و پیچیدگی و آمیخته شدن معنی‌های مختلف آن افزوده است. مانند (دانق) كه در عربی هم معرّب كلمه «دانه» فارسی است، كه به معنی «حب» و حبه و اصل آن در فارسی و پهلوی دانك‌Danak بوده است، و هم معرّب «دانگ» فارسی كه یك‌ششم از هرچیز است. و به این معنی دوم عبارت از قطعه پولی معادل یك ششم درهم بوده. «2» و مانند كلمه «صنج و صنجه» كه در عربی دارای سه معنی مختلف است، زیراكه از سه كلمه مختلف فارسی تعریب شده؛ یكی از معانی آن «سنگ ترازو» و یا هرچیزی است كه با آن وزن چیز دیگری را بسنجند، در این معنی معرّب از «سنجه» یا «سنگ فارسی» «3» است، كه در فارسی به همین معنی «سنگ ترازو» است. «4» و معنی دیگر آن گونه‌ای است از آلات طرب به صورت دو صفحه مسین یا برنجین، كه آن‌ها را به یك‌دیگر زنند تا صدایی خوش از آن‌ها برآید، و به همین معنی در این بیت اعشی آمده:
و النای نرم و بربط ذی بحّه‌و الصنج یبكی شجوه أن یوضعا «5» و امروز نیز در عربی در همین معنی معروف است. معنی سوم آن باز
______________________________
(1). «استار» نخست در اصطلاح اهل تفسیر به چهار مفسر معروف «عاصم و حمزه و كسایی و اعمش» گفته می‌شد و سپس در معنی آن توسعی پدید آمد و برای هرعده چهار نفری استعمال شد، چنان‌كه در این شعر جریر (لسان العرب). بعضی از لغت‌نویسان متأخر عرب استار را معرب از یونانی دانسته‌اند (تفسیر الالفاظ، المرجع) ولی كسانی از متقدمان كه متعرض اصل آن شده‌اند مانند صاحب لسان العرب آنرا معرب چهار فارسی نوشته‌اند.
(2). قاموس. المعرب، ص 145؛ الاشتقاق و التعریب، ص 33.
(3). الجوالیقی، المعرب، ص 11 و 215؛ و تكملة اصلاح ما تغلط فیه العامة، ص 21.
(4). برهان قاطع. در تكمله تاریخ طبری در حوادث سال سیصد و پنجاه و سه: «و اخذ كل حدید فی دیار مضر حتی صنجات البقالین و الباعة» (ص 187 المطبعة الكاثولیكیة) و در تجارب الامم «سنجات»، ج، ص 103.
(5). جوهری، صحاح، جوالیقی؛ المعرب، ص 214.
ص: 380
به معنی یكی از آلات طرب است كه دارای سیمها و تارها می‌باشد و آنرا با دست نوازند، در این معنی هم معرّب «چنگ» فارسی است كه از ابزارهای موسیقی اصیل ایران شناخته شده و معروف است «1» و در این شعر به همین معنی آمده:
قل لسوّار اذا ما جئته و ابن علاثةزاد فی الصنج عبید اللّه اوتارا ثلاثة «2» و باز نظیر این كلمه لفظ «كور» و «كوره» می‌باشد. این كلمه در عربی به چند معنی آمده، چون از چند كلمه مختلف فارسی معرّب شده؛ نخست به معنی «آتشگاه آهنگری» و امثال آن «3»، كه در این معنی معرّب از كوره فارسی است. دیگر به معنی «بخشی از ولایت»، یا به معنی «استان» «4» كه در این معنی معرب از «خوره» فارسی است كه چنان‌كه نوشته‌اند نام بخشی از بخشهای پنجگانه ولایت فارس بوده. «5» و در این معنی از آن در عربی فعل هم مشتق شده، درباره كارهای عمر در ایران نوشته‌اند: «و هو اوّل من كورّ الكور و مسح ارض السواد» «6». و دیگر از معانی كه برای این لفظ و با همین اشتقاق در عربی نوشته‌اند معنی «كوری» و از دست دادن بینایی است، و این معنی را بعضی از مفسران و ارباب لغت در تفسیر آیه «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ» (سورة التكویر، آیه 1) ذكر كرده‌اند «7» و بنابراین رأی این دسته از مفسران این كلمه به این معنی معرّب از
______________________________
(1). لسان، صحاح، المعرب، ص 214.
(2). المعرب، ص 214.
(3). «كور الحداد الذی فیه الجمر و توقد فیه النار و هو مبنی من طین»، لسان. برهان.
(4). معجم البلدان، ج 1، ص 36، به نقل از حمزه اصفهانی، جوالیقی، المعرب 287، الجمهرة 2، ص 414.
(5). برهان قاطع، كوره و خوره، فارسنامه ابن بلخی، ص 31.
(6). صبح الاعشی، ج 1، ص 143.
(7). در تاج از جوهری از ابن عباس نقل شده كه «كورت» یعنی آفتاب بی‌نور (كور) شود. جوهری گفته این كلمه از «كور» فارسی گرفته شده (الاشتقاق و التعریب، ص 28 حاشیه 2). ازهری از سعید بن جبیر روایت كرده كه معنی «كورت غورت» (ن. ل. عورت) و این از فارسی «كوربود» است. این روایت را طبری و ابن اثیر و سیوطی و ابو حیان نیز نقل كرده‌اند (المعرب، ص 287) در لسان العرب: «و قیل معنی كورت غورت و هو بالفارسیة «كور بكر» (- ظ.
كوربكرد). در تفسیر ابو الفتوح رازی در تفسیر این آیه آمده: «سعید جبیر گفت لفظ معرب است یعنی كور بكنند آنرا» (ج 10، ص 230، چاپ دوم، تهران).
ص: 381
«كور» فارسی است.
و گاهی كلمات فارسی پس از یك بار «دگرگونی» یك یا چند بار دیگر نیز دچار تغییر یا تحریف شده و از اصل خود دورتر افتاده‌اند. این‌گونه كلمات را در صورتی می‌توان به اصل فارسیشان دست یافت كه صورتهای مختلفه آن‌ها از میان نرفته باشد، یا لااقل بتوان با پژوهش و جست‌وجو برخی از آن‌ها را به دست آورد. البته این دسته از كلمات همه از نظر سادگی یا پیچیدگی یكسان نیستند؛ بعضی دگرگونی آن‌ها كمتر و در نتیجه راه یافتن به اصل آن‌ها آسان‌تر، و بعضی دچار تحریفهای بیشتری شده‌اند و پیدا كردن اصل آن‌ها دشوارتر است. اینك به ترتیب چند نمونه از این نوع كلمات را هم ذكر می‌كنیم:
«فینه» نمدین قرمز رنگی را كه در سوریه و لبنان و مصر مردان بر سر می‌گذارند، و بالای آن به شرابه ابریشمین سیاه رنگی آراسته است، در حال حاضر به نام «طربوش» می‌خوانند. طربوش تغییر یافته كلمه دیگری است كه در دوره‌های قدیم‌تر این كلاه را به آن نام می‌خوانده‌اند، و آن «شربوش» است «1»، و شربوش معرب از «سرپوش» فارسی است«2»؛ همچنان‌كه كفش راحتی را هم كه معمولا در خانه می‌پوشند «بابوج» می‌خوانند، كه آن‌هم از «پاپوش» فارسی است. «3» و پوششی را هم كه بر پشت اسب می‌انداخته و بیشتر بدن اسب را می‌پوشانیده است «كنبوش» می‌گفته‌اند كه آن‌هم معرب از «تنپوش» فارسی
______________________________
(1). در عنوان یكی از نامه‌های ابن الاثیر، از نویسندگان قرن ششم هجری، چنین آمده «كتاب كتبه الی الدیوان العزیز النبوی ببغداد جوابا عن كتاب ورد منه مع رسولین احدهما مشربش (ای یلبس الشربوش) و الآخر معمم و علی ایدیهما تشریف الخلعة» (رسایل ابن الاثیر حررها و حققها انیس المقدسی، بیروت، 1959، ص 173).
(2). تفسیر الالفاظ الدخیلة فی العربیة، ص 49. مؤلف كتاب الاشتقاق و التعریب شربوش را معرب سرپوش دانسته (ص 38) ولی اصل آن را طربوش و اطاربوش نوشته و گمان كرده كه «طار» در فارسی به معنی «بالا» است و این اشتباه است. هردو كلمه دو نوع تعریب از یك كلمه یا به عبارت دیگر تعریب متداخل است.
(3). تفسیر الالفاظ الدخیلة، ص 6؛ الاشتقاق و التعریب، ص 38.
ص: 382
است. «1» بنابراین كلمه «طربوش» مستقیما از «سرپوش» گرفته نشده، بلكه از معرّب آن كه نخست به صورت «شربوش» بوده تحریف شده، ولی با این‌حال باز زیاد از اصل خود دور نیفتاده است.
نمونه دیگر، نوعی درخت را در لبنان و سوریه و اردن «زنزلخت» می‌خوانند. این درخت همان است كه در كتب قدیم به نام «ازدرخت» تعریب شده، و ابن بیطار معنی آنرا «شجر حر» نوشته است. اصل فارسی این كلمه «آزاد درخت» است كه به گفته صاحب برهان «درختی است كه آنرا در گرگان (زهر زمین) و در فارس (درخت طاق) و (طغك) می‌گویند.» آزاد درخت نخست در عربی به صورت «از درخت» درآمده، و سپس به صورت «زنزلخت» تحریف شده. «2»
این كلمه از عربی به زبان فرانسه هم به صورت‌Azedarac یاAzadaracht راه یافته است. «3»
«بمب»، یعنی همین سلاح معروف جنگی را، در عربی «قنبله» می‌خوانند.
این كلمه عربی نیست، و در زبانهای دیگر هم به این هیأت اصلی برای آن نشناخته‌اند؛ علت این است كه در هیأت اصلی آن چند بار تغییر روی داده، و می‌بایستی از راه همان تغییرات و از روی گونه‌های مختلف آن به اصل آن پی برد. این كلمه كه در نوشته‌ها و كتابهای امروزی عربی به صورت قنبله نوشته می‌شود در تاریخ جبرتی كه تألیف آن در اوایل قرن پیش است به صورت «قنبره» آمده. قنبره هم عربی نیست، بلكه عربی گونه‌ای است از كلمه «خمبره» كه در برخی از منابع عربی دیده می‌شود. «4» و تشخیص اصل كلمه خمبره كه از چه زبانی
______________________________
(1). شرح مجانی الادب، ج 2، ص 572.
(2). الاشتقاق و التعریب، ص 32، «در این كتاب» آزاد درخت شجر التسبیح معنی شده. تفسیر الالفاظ الدخیله، ص 2، در برهان قاطع عربی آن «شجر جر» چاپ شده و غلط است باید به «شجر حر» تصحیح شود.
(3).Lammens ,Les mots francais derives de l'Arabe .
(4). احمد رضا، رد العامی الی الفصیح، بیروت 1952، ص 342.
ص: 383
است دشوار نیست، زیرا به آسانی می‌توان تشخیص داد كه همان «خمپاره» فارسی است.
پای‌افزاری را كه دارای ساقه‌ای بلند و چسبان است و نوعی از آن را در حال حاضر «چكمه» می‌خوانند، در قدیم در فارس «موزه» می‌گفتند، و چون به‌پا كردن و از پای درآوردن آن دشوار بوده، معمولا برای ورود در مجالس بزرگان یا جاهای مفروش به جای بیرون آوردن آن كفش راحت‌تر و فراختری بر روی آن می‌پوشیده‌اند، و این‌چنین كفشی را «سرموزه» می‌خوانده‌اند، و آن بیش از همه‌جا در ماوراء النهر معمول و متعارف بوده «1». این كلمه از همان قدیم در عربی راه یافته. عربی‌گونه آن نخست به صورت «سرموج» و سپس «سرموق» درآمده، و بار دیگر «سرموق» به صورت «جرموق» «2» دگرگون شده. در حال حاضر این‌چنین كفشی را در سوریه و لبنان «سرمایه» و «سرموجه» می‌گویند، و مراد از آن كفشهای بی‌پاشنه راحتی است كه در خانه می‌پوشند، و در مصر كفاشی‌های كوچك را «صرماتی» می‌خوانند كه آن‌هم از همین كلمه است.
«سرمایه» هم عربی نیست؛ این كلمه یكی از صورتهای دگرگون شده همان «سرموج» قدیم است، می‌توان احتمال هم داد كه عربی‌گونه كلمه دیگری باشد كه هم‌اكنون نیز در زبان فارسی برای همین‌گونه كفش‌ها به كار می‌رود، و آن كلمه «سرپایی» است. ولی این اصطلاح ظاهرا در فارسی قدیم نیست.
گاهی یك كلمه كه در فارسی دارای بیش از یك صورت بوده، هریك از صورتهای آن به گونه‌ای جداگانه تعریب شده، و در عربی معانی آن‌ها به هم آمیخته و گاهی موجب گمراهی لغت‌نویسان گردیده. نمونه آن كلمه «جلاهق» و «جله» است كه اینك شرح داده می‌شود:
یكی از بازی‌های ورزشی كه از ایران به عرب راه یافته تیراندازی با كمانی بوده كه با آن به جای تیر، گلوله‌های سربی یا سنگی و یا گلی می‌انداخته‌اند، و
______________________________
(1). برهان قاطع، سرموزه.
(2). الاشتقاق و التعریب، ص 33.
ص: 384
بیشتر برای شكار پرندگان بكار می‌برده‌اند «1»، از نوع همین كمانی كه در حال حاضر كودكان برای شكار پرندگان به كار می‌برند، و اكنون آن را «تیركمان» می‌خوانند. این بازی در زمان عثمان به مدینه راه یافت، و این كمان را «جلاهق»، و جمع آن را «جلاهقات» گفتند. تیراندازی با جلاهقات در زمان عثمان به اندازه‌ای در میان مردم شایع شد كه موجب ناخشنودی اهل صلاح و تقوی گردید، و در تاریخ آنرا به عنوان نخستین كار زشتی كه در مدینه رایج شده ذكر كرده‌اند. ظاهرا در این زمان در مدینه جاهای مخصوصی برای نگاهداری و تربیت كبوترانی كه به‌خصوص برای همین‌كار نگاهداری می‌كرده‌اند وجود داشته، و در آنجاها كبوتران را پرواز می‌داده و در هوا آن‌ها را با همین جلاهقات هدف قرار می‌داده‌اند، زیرا عثمان در سال هشتم از خلافت خود شخصی را مأمور از میان بردن این بازی كرد، و او هم بال پرندگانی را كه به این كار می‌خوردند چید، و جلاهقات را هم شكست. «2» «جلاهق» معرب «كمان گروهه» یا به عبارت دقیق‌تر معرّب جزء دوم آن یعنی «گروهه» است. گروهه كه مرادف گلوله است، و شاید هم اصل آن باشد، چنان‌كه در لغت آمده «بر وزن و معنی گلوله است مطلقا خواه گلوله ریسمان و خواه گلوله توپ و تفنگ و گلوله خمیر نان و پنبه و گلوله كمان گروهه و امثال آن باشد. «3» ولی «جلاهق» در عربی در همه این معانی بكار نرفته و فقط در معنی «كمان گروهه» استعمال شده است، زیرا از راه همین بازی در زبان عربی داخل شده، و از نوع كلماتی است كه
______________________________
(1). تعریف مفصل‌تری از آن در صبح الاعشی، ج 3، ص 138 آمده است. در چهار مقاله عروضی چنین آمده: «آفتاب زرد سلطان از سراپرده درآمد، كمان گروهه‌ای در دست.» چاپ اول، ص 22، و از جمله موارد استعمال كمان گروهه در این شعر خاقانی است از قصیده‌ای كه در ستایش رشید الدین و طواط گفته:
كمان گروهه گبران ندارد آن مهره‌كه چار مرغ خلیل اندر آورد ز هوا و از این شعر معلوم می‌شود كه در عهد خاقانی گلوله این كمان گروهه را مهره می‌گفته‌اند و به این سبب به این ابزار «كمان مهره» هم گفته‌اند، چنان‌كه در این بیت سعدی:
مرغ دل صاحب‌نظران صید نكردی‌الا به كمان مهره ابروی خمیده
(2). ابن اثیر، ج 3، ص 92.
(3). برهان قاطع، گروهه.
ص: 385
به سبب تركیب یا درازی در تعریب تنها به جزیی از آن یعنی «گروهه» اكتفا شده.
و علت این‌كه «جلاهق» در عربی مورد استعمال روشنی ندارد، یعنی گاهی به معنی گلوله‌ای كه انداخته می‌شود و گاهی به معنی كمانی كه با آن گلوله را می‌اندازند بكار رفته «1» و در لغت‌نامه‌های عربی هم گاهی آنرا «گلوله» و گاهی «كمان» معنی كرده‌اند «2»، نیز ناشی از همین است كه «جلاهق» در لفظ معرّب از «گروهه» است كه به معنی «گلوله» باشد، ولی در واقع معرّب از «كمان گروهه» است كه به معنی «كمان» است، و چنان‌كه گفتیم برای اختصار به تعریب جزء دوم آن اكتفا شده است.
جوالیقی اصل فارسی آنرا «جلاهه» نوشته، و صاحب لسان و قاموس «جله» نوشته‌اند، در صورتی‌كه هیچ‌یك از این‌دو اصل فارسی آن نیستند؛ خود این‌ها نیز معرّبند. «جلاهه» گونه دیگری از تعریب همین «گروهه»، و «جلّه» هم كه به تشدید لام خوانده شده معرب از گونه دیگری از فارسی همین كلمه یعنی «گلوله» است. «جلاهق» و «جله» از لحاظ معنی هم در عربی باهم فرق دارند، زیرا «جلاهق» همان‌طور كه دیدیم به معنی همان ابزار معروف آن بازی مشهور
______________________________
(1). از جمله مواردی كه صریحا در معنی كمان بكار رفته این شعر است:
كانما الجلد لعری الناطق‌كمنحدر عن سیتی جلاهق (اقرب الموارد)
(2). نگاه كنید به ابن درید، الجمهرة (3- 309، 367)، قاموس، لسان العرب، جوالیقی در المعرب در یك‌جا آنرا «كمان» (ص 69) و در جای دیگر «گلوله» (ص 96) معنی كرده است، در مقدمة الادب زمخشری نیز هم «جلاهق» و هم «قوس الجلاهق» به «كمان گروهه» معنی شده.
(چاپ دانشگاه تهران، ج 1، ص 303) و به دین مناسبت بی‌مورد نیست به چند اشتباه كه در این چاپ در این كلمه روی داده نیز اشاره شود: در ص 47 و 303 ج 1 «كمان گروهه» (با كاف عربی در كروهه) چاپ شده، صحیح كمان گروهه (با گاف فارسی) است. در ص 47، ج 1 در معنی «بندقه»، «سنگ كمان كله» چاپ شده و این غلط است. صحیح آن باید «سنگ كمان گله» باشد. گله مخفف «گلوله» و «كمان گله» همان «كمان گروهه» است. در ص 304، ج 1، ایضا در معنی بندقه، «سنگ كمان، كروهه» به صورت دو كلمه جداگانه چاپ شده. در ص 863، ج 3 كمان كروهه به كسر نون و باز هم با كاف چاپ شده، صحیح به سكون نون است. در ص 859 ج 2 «كروهه» در فهرست حرف «ك» آورده شده، جای آن در فهرست حرف «گ» فارسی است.
ص: 386
است، ولی «جله» در معنی مطلق «گلوله» بكار می‌رود از هرچه باشد. در حال حاضر گلوله‌های كوچكی را كه بچه‌ها با آن بازی می‌كنند، و خود بچه‌ها در فارسی آنرا «تیله» می‌خوانند، در عربی «گله» می‌گویند. این كلمه هم دنباله «جلّه» و تعریب «گلوله» است، نه «جلاهق». و در نتیجه همین اختلاط كلمات و معرّبات مختلف آن‌ها است كه در كتب لغت عربی معانی آن‌ها درهم آمیخته است.
و گاهی یك كلمه فارسی پس از آن‌كه در عربی به سبب تعریب تغییر شكل داده، اصل آن هم در فارسی دچار تغییر گردیده، و به این جهت تفاوت دو شكل فارسی و عربی آن خیلی بیشتر شده است. نمونه آن ابزار معروف خیاطی است كه امروز در زبان فارسی به نام «انگشتانه» خوانده می‌شود و در عربی آن را «كشتبان» می‌خوانند. كشتبان معرب همین انگشتانه است، ولی نه از هیأت كنونی، بلكه از هیأت قدیم‌تر آن‌كه در فارسی دستخوش تغییر شده است. جزء دوم «انگشتانه» كه امروز به صورت «آنه» درآمده، در قدیم به صورت «پان» و سپس «بان» بوده، و این همان پسوندی است كه اكنون در كلمات فارسی دیگر هم وجود دارد، هم‌چون «باغبان» و «شتربان» و «دربان» و مانند اینها، و معنی آن «حافظ» و «نگهبان» و «پناه» است، و «انگشتبان» یعنی «نگهدار» انگشت از آسیب سوزن. این جزء اخیر در این كلمه بعدها در فارسی به «واو» تبدیل شده، و انگشتبان به هیأت «انگشتوان» و «وانگشتوانه» درآمده «1» و سپس انگشتانه شده، ولی در گونه عربی آن كه از همان هیأت قدیمی گرفته شده، پسوند قدیمی آن همچنان محفوظ مانده و تغییر در قسمتهای دیگر آن حاصل گردیده است.
تا این‌جا سخن از تغییراتی بود كه با تبدیل و یا افزایش و كاهش بعضی از حروف در كلمه حاصل می‌گردد، ولی دگرگونیهای كلمات فارسی در عربی به همین‌جا ختم نمی‌شود، بلكه بسیاری از این كلمات در این زبان دچار تغییرات دامنه‌دارتر و ژرفتری شده‌اند كه از اصل خود بسیار دورتر و بیگانه‌تر شده‌اند، و آن‌ها كلماتی هستند كه هم‌چون یك ریشه عربی مصدر اشتقاق افعال و دیگر
______________________________
(1). پورداوود، هرمزدنامه، ص 350.
ص: 387
مشتقات آن گردیده و به خورد زبان عربی رفته‌اند. در این‌گونه كلمات باز تا وقتی می‌توان به اصل فارسی آن‌ها راه یافت كه اولا در اشتقاق زیاد از اصل خود دور نشده باشند، و ثانیا به اصل آن‌ها هم در كتب لغت اشاره شده باشد، و علاوه‌بر این‌ها ماده اصلی آن‌ها با یك ماده اصلی عربی آمیخته و مشتبه نشده باشد. و این دسته از كلمات نسبت به كلماتی كه اصل آن‌ها به كلی فراموش شده و در لغت‌نامه‌ها جزء ریشه‌های اصلی عربی قلمداد شده‌اند بسیار كم هستند. و ما در این‌جا چند نمونه از كلماتی را كه اصل آن‌ها وجود دارد و یا در بعضی از مصادر عربی به اصل آن‌ها اشاره شده در این‌جا ذكر می‌كنیم:
«البیزره» به معنی «حرفه و عمل بازداری» كه عبارت باشد از تربیت بازان شكاری كه در قدیم بسیار معمول بوده و از مناصب خاص دربار شاهان به شمار می‌رفته، مشتق از «بازیار» یا «بازدار» است. دو فعل «كهرب» و «تكهرب» و همه مشتقات آن‌ها از كلمه «كهربا» مشتق شده‌اند. «كهربا» در حال حاضر در عربی به معنی برق (الكتریسیته) بكار می‌رود، و از آن دهها كلمه اشتقاق یافته. «1» دو فعل «هندس» و «هندز» و بسیاری از مشتقات دیگر آن‌ها و از آن جمله «مهندس» و «مهندز» هردو از كلمه «اندازه» فارسی مشتق شده؛ و نظیر همین دو فعل است فعل «هندم» و مشتقات دیگر آن، و از آن جمله «مهندم» كه همه از «اندام» فارسی اشتقاق یافته‌اند؛ و فعل «ألجم» و چند فعل دیگر از همین ماده كه آن‌ها هم همه از كلمه «لجام» مشتق شده و «لجام» خود معرب از «لگام» است؛ و فعل «خمّن» از مصدر «تخمین» كه از كلمه «همانا» یا «گمانا» كه برای حدس و گمان گفته می‌شده؛ و فعلهای «اخترش» و «خرش» و «خمش» كه از «خراش»؛ یا فعل «تكدّی» و «تكدیه» كه از كلمه «گدا»؛ یا فعل «جاش یجیش» كه از كلمه «جوش و جوشیدن» گرفته شده‌اند.
گفتیم كه تشخیص اصول فارسی این‌گونه كلمات در صورتی میسر است
______________________________
(1). برای آگاهی بیشتر از دگرگونیهای این كلمه و معانی و مشتقات آن در زبان عربی نگاه كنید به مقاله نگارنده در شماره دوم، سال دوم، الدراسات الادبیة، ص 128- 130.
ص: 388
كه به اصل آن‌ها اشاره شده باشد، یا تغییر كلمه به صورتی نباشد كه به كلی از اصل خود دور و بیگانه شده باشد، ولی گاه اتفاق می‌افتد كه برخی از كلمات، هم در اثر تغییرات خود كلمه و هم به سبب تحولی كه در معنای آن پیدا شده، به اندازه‌ای از اصل خود دور افتاده‌اند كه حتی با وجود تصریح علمای لغت به اصل فارسی آن‌ها باز هم در نظر اول، بدون تحقیق و تتبع كافی پذیرفتن دخیل بودن آن‌ها آسان نیست. برای نمونه این دسته كلمات می‌توان لفظ «تاریخ» را به عنوان مثال ذكر كرد. و چون راجع به این كلمه و اصل آن سخنان بسیاری گفته شده ناچار باید توضیح بیشتری درباره آن داد، اگرچه این توضیح خارج از سیاق این مقال باشد. «1»
این كلمه به این معنی به‌طور تحقیق عربی نیست، در زبان عربی قدیم هم وارد نشده و از كلمات نوخاسته اسلامی است، هم پیشینیان و هم فضلای متاخر این مطلب را كه اصل آن از فارسی گرفته شده یاد كرده‌اند. بعضی آنرا به تناسب لفظ آن معرب «تاریك» نوشته‌اند، و در بعضی مآخذ آنرا معرب «ماهروز» دانسته‌اند، و چون پذیرفتن این اصلها از نظر دوری معنوی یا لفظی هریك از آن‌ها با كلمه «تاریخ دشوار» بنظر رسیده، ناچار بعضی از نویسندگان بدون در نظر گرفتن هیچ تناسبی برای آن‌كه آنرا به یك اصل عربی برگردانند آن را مقلوب «تأخیر» گفته‌اند. و برخی از لغت‌نویسان قدیم نیز آنرا مشتق از «ارخ» گرفته‌اند.
«ارخ» در عربی به معنی بچه گاو وحشی است و گفته‌اند چون هردو در معنی حدوث باهم شركت دارند از این جهت از كلمه «ارخ» لفظ تاریخ را مشتق كرده‌اند. یكی از نویسندگان متأخر عرب درباره این كلمه چنین نوشته است: «در این‌كه تاریخ عربی نیست و معرّب است حرفی نیست، اما این‌كه مقلوب تاخیر باشد این تخیل و پنداری بیش نیست، و این هم كه معرب تاریك باشد درست
______________________________
(1). برای تفصیل بیشتر درباره كلمه تاریخ و تحولات آن و هم‌چنین مآخذ آنچه در این مقال نوشته شده رجوع كنید به مقاله نگارنده به عنوان «نظرة فی المرجع»، سال پنجم، شماره 3 و 4 الدراسات الادبیة، ص 285- 295.
ص: 389
نیست. تاریك در فارسی معنی ظلمت و تیرگی دارد و اگر بعضی‌ها تاریخ را این چنین معنی كرده‌اند این فقط در زبان عربی است، و این سخن هم كه تاریخ معرّب از ماهروز باشد از قبیل خرافات است.» «1»
علت این سرگردانی در پیدا كردن اصل این كلمه دوچیز است. یكی این‌كه كلمه تاریخ در اثر تعریب و اشتقاق از اصل خود خیلی دور افتاده، و دیگر این‌كه اصل كلمه فارسی كه در این معنی بكار می‌رفته فراموش شده است و وقتی این‌دو مطلب با بی‌دقتی و شتابزدگی بعضی از نویسندگان یا جویندگانی كه با كمترین شباهتی اصلی برای كلمه‌ای می‌تراشند توأم شود با حدس و پندار ریشه‌های ساختگی تازه‌ای برای آن به وجود می‌آید كه خود بیشتر موجب گمراهی می‌گردد. این‌كه «تاریخ» معرب «تاریك» یا مقلوب «تأخیر» باشد مبنی براساسی نیست، چون به هیچ‌وجه تناسبی با معنی آن ندارد و وجهی هم برای آن نمی‌توان یافت، و این‌كه از «ارخ» به معنی بچه گاو وحشی مشتق شده باشد بی‌اساس‌تر از اولی و واضح است كه اشتقاقی ساختگی و تحمیل بر لفظ و معنی هردو است، ولی این سخن كه این كلمه معرب «ماهروز» است، چون درباره آن روایتی وارد شده، و آن روایت را حمزه اصفهانی نقل كرده، و هم او و هم ابو ریحان بیرونی و هم خوارزمی بر آن اعتماد كرده‌اند، و این هرسه هم از كسانی هستند كه نمی‌توان به آسانی نسبت خبط و اشتباه به آن‌ها داد، زیرا گذشته از این‌كه خود ایرانی و آشنا به زبان فارسی و عربی بوده‌اند، در غیر از این مورد هم مطالبی كه درباره تاریخ و فرهنگ قدیم ایران نوشته‌اند همه دلالت بر احاطه و علم و اطلاع كامل آن‌ها در این زمینه می‌كند، پس ناچار باید این روایت را مورد توجه قرار داد و درباره آن بحث و تحقیق بیشتری نمود.
حمزه این مطلب را در مقدمه تاریخ خود می‌نویسد و درباره آن روایتی از میمون بن مهران به دین مضمون نقل می‌كند كه روزی حواله‌ای به عمر دادند كه وقت آن ماه شعبان بود. گفت كدام شعبان، آیا همین ماهی كه در آن هستیم یا
______________________________
(1). بشیر فارس: اغلاط اللغویین و النحویین، ص 81.
ص: 390
شعبان آینده؟ سپس بزرگان اصحاب را جمع كرد و گفت اموالی كه بر ما وارد می‌شود فراوان شده و آنچه از آن قسمت كرده‌ایم بدون تعیین وقت است. آیا چگونه می‌توان برای این كار قاعده و نظمی به وجود آورد؟ گفتند ناچار باید این كار را از آیین ایرانیان آموخت، آنگاه هرمزان را حاضر ساختند و از او در این مسأله رای خواستند. او گفت ما حسابی داریم كه آنرا «ماهروز» می‌خوانیم و آن حساب ماهها و روزها است، پس همین كلمه را گرفتند و به صورت مورخ درآوردند و مصدر آن را هم تاریخ گفتند و بكار بردند.»
وقتی در این موضوع بحث و پی‌جویی خود را دنبال كنیم چند مطلب برای ما روشن می‌شود كه برای پی‌بردن به اصل این كلمه و طریق راه یافتن آن به زبان عربی و دگرگونی آن در این زبان بسیار مفید است.
مطلب نخست این‌كه آنچه را كه ما امروز «تاریخ» می‌خوانیم، در ایران پیش از اسلام «ماهروز» می‌خوانده‌اند و این كلمه هم به همین معنی بسیار معروف و مشهور بوده. این معنی را گذشته از این‌كه در لغت‌نامه‌های فارسی هم ذیل معنی «ماهروز» ذكر كرده‌اند از بعضی مآخذ دست اول عربی هم كه مطالب آن‌ها مستقیما از مصادر پهلوی یا ترجمه‌های آن‌ها گرفته شده به خوبی می‌توان فهمید. و از این‌كه در این‌گونه مآخذ عربی در مواردی كه معمولا تاریخ بعضی از حوادث بزرگ را ذكر می‌كنند كلمه ماه و روز عینا با همان عبارت فارسی نقل شده بدون این‌كه به كلمه «شهر» و «یوم» ترجمه شود چنین معلوم می‌شود كه این اصطلاح به اندازه‌ای معروف بوده كه حتی توجهی هم به معنای انفرادی كلمه نداشته‌اند. طبری در بیان تاریخ برخی حوادث مهم دوره ساسانی كه از خداینامه یا مآخذ دیگر ساسانی گرفته به‌طور مكرر این كلمه را به كار برده، من‌جمله در بیان تاریخ روزیكه سرداران خسرو پرویز كه با برانگیختن پسرش شیرویه بر او شوریده بودند، بر او دست یافته و به زندانش افكندند، گوید: «و طلب فأخذ ماه آذر و روز آذر و حبس فی دار المملكة». و هم‌چنین در بیان تاریخ كشته شدن خسرو پرویز در هنگام پادشاهی پسرش شیرویه گوید: «و كان قتله ماه آذر روز
ص: 391
ماه.» و این منحصر به همین دو مورد نیست. «1»
نه تنها در بیان تواریخ دوره ساسانی بلكه در بیان تواریخ دوره‌های اسلامی ایران نیز گاهی این اصطلاح بكار رفته. حمزه اصفهانی تاریخ بعضی حوادث بزرگ دوران خود را همچنان به همین عبارت «ماه» و «روز» ذكر می‌كند و این دلالت دارد بر این‌كه این‌گونه ذكر تاریخ تا این زمان یعنی اواسط قرن چهارم نیز در ایران معمول بوده است. «2» بیرونی هم این اصطلاح را به فراوانی در بعضی مؤلفات عربی خود بكار برده است. «3» و علت این هم كه اصطلاح ماهروز تا این حد شهرت یافته این است كه در گاهشماری ایرانی هرروز از ماه هم مانند هرماه از سال اسم مخصوصی می‌داشته و دوازده تا از آن‌ها با نام دوازده ماه یكسان می‌بوده، و چون هرروز از ماه را هم در آیین زردشتی احكام و عبادات خاصی بوده، و روزهایی هم كه نام روز و ماه با هم یكسان می‌شده جشن و آیینی خاص داشته‌اند، از این جهت هم در تاریخ دینی و هم در تاریخ مدنی ذكر ماه و روز مخصوصا با تكرار این دو كلمه كه اشتباهی رخ ندهد ضروری بوده و به این جهت كلمه «ماهروز» شهرت عام یافته و هم‌چون یك اصطلاح معروف در كتب عربی عینا بكار رفته و ترجمه نشده است.
مطلب دوم این است كه كلمه «ماهروز» ضمن اصطلاحات دیوانی از عربی به فارسی راه یافته است. در روایت میمون بن مهران نیز ذكر این كلمه و ورود آن به زبان عربی با نام هرمزان توام است. این هرمزان یكی از سرداران معروف ایرانی
______________________________
(1). نگاه كنید به تاریخ طبری، ج 1، ص 501، در بیان تاریخ ولادت بهرام گور و ج 1، ص 628 در بیان تاریخ كشته شدن اردشیر پسر شیرویه. و ج 1، ص 629 در بیان تاریخ كشته شدن شهربراز.
(2). نگاه كنید به آنچه حمزه در ذكر حوادث اصفهان در صفحه 147 و 148 و 149 و هم‌چنین در تاریخ والیان خراسان در صفحه 174- 176 از كتاب خود تاریخ سنی ملوك الارض و الانبیاء ذكر كرده (چاپ بیروت).
(3). نگاه كنید به كتاب او به نام «تحدید نهایات الاماكن لتصحیح مسافات المساكن، به تصحیح و تحقیق دكتر پ. بولجاكوف، انتشارات معهد المخطوطات العربیه، قاهره، 1961، ص 75، 86، 91، 93- 96، 98- 103.
ص: 392
است كه پس از جنگهای بسیاری كه با اعراب نمود سرانجام اسیر شد و در مدینه اسلام آورد و در زمان عمر در راهنمایی آن خلیفه به امور اداری و لشگری و تنظیم دیوان مالیات و دیوان سپاه خدماتی به دستگاه خلافت نمود. «1» خوارزمی هم این كلمه را در فهرست مصطلحات اداری و دیوانی آورده است. در كتب بیرونی هم این كلمه بیشتر در هیأت و رصد و از این قبیل موارد كه معمولا بر مدار سال شمسی است بكار رفته و با سال یزدگردی ذكر شده. و از این‌جا معلوم می‌شود كه ورود این كلمه در عربی با گاهشماری ایرانی بی‌ارتباط نیست. چون ماه و سال عربی قمری بود، از این‌جهت در اسلام هم از همان آغاز كار برای دیوان مالیات و تقویم و نجوم و سایر اموری كه بر مدار سال شمسی است همچنان گاهشماری ایرانی به كار رفت. باقی‌ماندن نوروز در دولت خلفا و راه یافتن عده بی‌شماری از اصطلاحات دیوانی و اداری فارسی در زبان عربی از همین‌جا است.
مطلب دیگری كه باز در این مورد باید در نظر گرفت این است كه كلمه «تاریخ» مستقیما معرب از «ماه روز» نیست. آنچه در روایت ذكر شده این است كه كلمه «ماهروز» در عربی به «مورخ» تبدیل شده و بعدا «تاریخ» از این لفظ معرّب اشتقاق یافته و مصدر مشتقات دیگر گردیده است. ما درست نمی‌دانیم كه این كلمه‌ای كه ما امروز «ماه روز» می‌خوانیم در لهجه پهلوی به چه صورت خوانده می‌شده، و آیا هرمزان آنرا چگونه تلفظ كرده كه عربی‌گونه آن «مورخ» شده، ولی این را می‌دانیم كه در زبان فارسی «خ» و «ز» زیاد به هم قابل تبدیل هستند؛ بسیارند افعالی هم‌چون پختن، سوختن، دوختن، ریختن و مانند این‌ها كه در اصل مصدری با «خ» و در اصل امری با «ز» خوانده می‌شوند، و آیا این بدان سبب نیست كه در دوره‌های قدیم‌تر این دو حرف بیش از این‌ها به هم نزدیك بوده و در لهجه‌های مختلف جای یك‌دیگر را می‌گرفته‌اند؟
______________________________
(1). برای اطلاع بیشتر درباره این شخص رجوع كنید به كتاب نگارنده به نام «فرهنگ ایرانی و تأثیر آن در تمدّن اسلام و عرب»، تهران 1323، ص 59- 62، چاپ دوم، انتشارات توس، 1375.
ص: 393
به‌هرحال پس از این بحث و پی‌جویی به این نتیجه می‌رسیم كه قول به این‌كه تاریخ در اصل از «ماهروز» فارسی گرفته شده، نه چنان‌كه بعضی گفته‌اند از قبیل خرافات است و نه چنان‌كه بعضی دیگر گفته‌اند اشتقاقی است عجیب و غریب. آنچه باعث چنین ابهام و سرگردانی شده همین عدم توجه به سیر تاریخی این كلمه از یك طرف و از طرف دیگر عدم توجه به این امر بوده است كه در این كلمه هم اشتقاق هست و هم تعریب و هم تحریف، و اصل آن‌هم در فارسی فراموش گردیده است.
در مثال بالا كه ذكر كردیم كلمه «تاریخ» از لحاظ معنی از اصل فارسی آن زیاد دور نشده، بلكه اصل فارسی در نتیجه عدم استعمال فراموش گردیده، ولی گاه هست كه یك كلمه فارسی پس از استعمال در عربی به‌طوری، هم از لحاظ لفظ و هم از لحاظ معنی دستخوش تحول و تغییر می‌شود كه هیچ‌گونه پیوند و تناسبی بین آن كلمه و اصلش باقی نمی‌ماند. در این مورد تنها در صورتی می‌توان به اصل آن كلمه راه یافت كه هم معنی اصلی و هم مسیر تحولات لفظی و معنوی آن از لحاظ تاریخی و لغوی به دست می‌آید، و این‌هم كار باریك و دشواری است و احتیاج به دقت و احتیاط فراوان دارد. اینك برای نمونه یكی از این‌گونه كلمات:
كلمه «در» یكی از كلماتی است كه به گونه‌های مختلف از فارسی به عربی راه یافته، از جمله معنی‌های آن در فارسی یكی همین معنی معروف آن یعنی در خانه و سرای و امثال آن است كه در عربی «باب» می‌گویند، و دیگری گشادگی میان دو كوه است كه آنرا هم شاید به تناسب همین معنی از راه تشبیه «دره» گفته‌اند، و «دربند» هم از همین معنی است. «1» این كلمه در عربی به صورت «درب» تعریب شده «2» و در عربی هم در هردو معنی بكار رفته؛ در معنی اول كه در خانه
______________________________
(1). نگاه كنید به برهان قاطع و دیگر فرهنگهای فارسی.
(2). قال فی المصباح: «و لیس اصله عربیا و العرب تستعمله فی معنی الباب، فتقول لباب السكة درب و للمدخل الضیق درب» (المزهر، ج 1، ذیل ص 122). و نگاه كنید الاشتقاق و التعریب، ص 37.
ص: 394
و سرای باشد در این بیت كه از سیبویه نقل شده:
مثل الكلاب تهرّ عند درابهاو رمت لهازمها من الخزباز «1» در معنی دوم هم موارد استعمال بسیار دارد و در همه لغت‌نامه‌های عربی هم ضبط است. غیر از كلمه «در» دو تا از مركبات آن یعنی «دربند» «2» و «دربان» «3» هم در عربی راه یافته كه در این‌جا مورد گفت‌وگوی ما نیست.
در عربی در هردو معنی «درب» كم‌وبیش تغییری حاصل گردیده و در نتیجه بین آن‌ها با معانی فارسی این كلمه اختلافی پیدا شده كه گاهی كم و گاهی خیلی زیاد است. آن‌كه به معنی «مطلق» در بوده، در عربی به در بزرگ خانه كه به كوچه باز می‌شود یا به درهای بزرگ شهر و قلعه اختصاص یافته، یعنی فقط به معنی دروازه به كار رفته «4»، ولی آن‌كه در معنی دوم استعمال شده، هم در لفظ و هم در معنی تحول بیشتری یافته كه در این‌جا شاهد مثال ما هم همان است.
گفتیم كه یكی از معانی «درب» در عربی هم راه باریك میان دو كوه بوده. این معنی به تدریج گسترش یافته و «درب» به معنی مطلق راه به كار رفته، چنان‌كه در حال حاضر نیز در عربی در همین معنی به كار می‌رود. از این كلمه به این معنی نخستین‌بار كلمه «مدرّب» اشتقاق یافته. كلمه مدرّب در آغاز فقط در وصف شترانی استعمال می‌شده كه آن‌ها را برای راه‌پیمایی و سفر آزموده و كاركشته و به اصطلاح سواری می‌كرده‌اند، و شتری را كه به دین ترتیب تربیت می‌كرده‌اند «ناقة مدرّبة» می‌گفته‌اند. «5» از این‌جا یك معنی دیگری برای این كلمه پیدا شده كه آن معنی كاركشتگی و تجربه‌دیدگی است. و به همین معنی در انسان هم استعمال گردیده و «شیخ مدرّب» به پیرمرد جهاندیده و سرد و گرم روزگار چشیده گفته‌اند. و از همین معنی اخیر است كه «تدریب» در زبان عربی به معنی تمرین، و
______________________________
(1). لسان العرب، ماده «درب».
(2). تفسیر الالفاظ الدخیلة، ص 28.
(3). «الدربان، و یكسر، البواب، فارسیة» قاموس.
(4). الدرب ... باب السكة الواسع ... و هو ایضا الباب الاكبر»، لسان.
(5). و فی حدیث عمران بن حصین: «كانت ناقة مدربة، ای مخرجة مؤدبة قد العت الركوب و السیر، ای عودت المشی فی الدروب فسارت تألفها و تعرفها و لا تنفر، لسان.
ص: 395
ورزش و تكرار و ممارست یك كار برای ورزیده شدن در آن بكار رفته و به تدریج در معنی عاقل و خردمند و ماهر نیز استعمال شده. «1» یعنی معانی كه بین آن‌ها با معنی اصلی «در» هیچ‌گونه ارتباط و تناسبی نمانده، همچنان‌كه لفظ آن هم هیچ‌گونه شباهتی را با اصل كلمه حفظ نكرده است.
حال اگر این مسیر تحول لفظی و معنوی در این كلمه و نظایر آن تعقیب نشود و گاه‌گاه از گفته لغت‌نویسان یا استعمال پیشینیان پرتوی بر آن نیفكند، راه یافتن به اصل فارسی آن‌ها میسر نیست و هرسخنی در این‌باره بیهوده و خرافی می‌نماید.
آنچه گذشت نمونه‌هایی بود از دگرگونی‌هایی كه كلمات فارسی در زبان عربی بدان دچار شده و در نتیجه بازشناختن اصل آن‌ها دشوار گردیده و یا این‌كه اصل آن‌ها به كلی فراموش شده است. ناشناخته‌ماندن كلمات فارسی و پنهان ماندن اصول آن‌ها را در زبان عربی، به جز آنچه ذكر شد، علّت‌های دیگری نیز هست كه گفت‌وگو درباره آن‌ها را فرصتی دیگر باید.
______________________________
(1). به فرهنگهای معاصر عربی نگاه كنید.
ص: 397