گفتوگو درباره زبان و ادبیات فارسی در تلویزیون لبنان
اشاره
تاكنون هروقت سخن از روابط فارسی و عربی به میان میآمد آنچه در وهله اول به ذهن میرسید موضوع وجود كلمات عربی در زبان فارسی و لزوم آموختن عربی برای درك صحیح زبان و ادبیات فارسی بود و كمتر به این نكته توجه میشد كه مسأله روابط ادبی و لغوی بین دو زبان فارسی و عربی یكجانبه نبوده بلكه دو جنبه داشته است، و تا وقتیكه این موضوع از هردو طرف آن مورد مطالعه و توجه قرار نگیرد نه حق مطلب در این زمینه به خوبی ادا شده و نه نتیجهای كه معمولا از وجود روابط فرهنگی بین دو زبان انتظار میرود به دست خواهد آمد. از هنگامیكه در كرسی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه لبنان چه در این مجله و چه در انتشارات دیگر آن موضوع روابط ادبی و فرهنگی ایندو زبان از هردو طرف آن مورد توجه و تحقیق قرار گرفت، و بهخصوص راجع به تأثیر ادب و فرهنگ ایران در ادبیات و زبان عربی، تحقیقات تازهتری انتشار یافت، این مسأله از طرف دیگر آن هم یعنی لزوم آموختن زبان و ادب فارسی برای درك بهتر زبان و ادبیات عربی مطرح گردید؛ و چون ما همانطور كه در آغاز هفتمین سال این مجله نوشتیم معتقدیم كه در مسایل اساسی علمی آنچه دارای اهمیت و اعتبار است اقناع اهل فكر و رای و معتقد شدن صاحبنظران به آن مسایل است، به این جهت از طرح این مسأله در محافل علمی و بین استادان و دانشمندان استقبال كردیم، و كوشیدیم تا علل طرح این مسأله و دلایلی كه توجه
ص: 290
به آن را از نظر علمی و ادبی ضروری میسازد شرح دهیم، و خوشوقتیم كه این كار به نتیجههای نیكی هم رسید. از جمله اقداماتی كه در این زمینه صورت گرفت یكی هم تشكیل دو جلسه مصاحبه تلویزیونی به وسیله چند تن از استادان و ادبای معروف بود كه از مدیر این مجله هم برای شركت در آن دعوت شد تا در آن جلسات فعالیتهای علمی این كرسی و روابط ادبی و فرهنگی دو زبان فارسی و عربی و همچنین نظریه ضرورت تعلیم زبان و ادب فارسی در رشتههای ادبی دانشگاههای عربی مورد گفتوگو قرار گیرد. این دو مصاحبه یكی در تاریخ 28- 12- 64 م. و دیگری در تاریخ 24- 3- 66 م. در برنامه مخصوص تلویزیون لبنان به عنوان «با متفكران» كه به وسیله چند تن از استادان و اهل ادب اداره میشود تشكیل گردید، و چون متضمن مطالبی اساسی درباره مسایل مورد گفتوگو و همچنین اصولی است كه در زمینه روابط ادبی دو زبان باید مورد توجه قرار گیرد، خلاصه هردو مصاحبه را در اینجا درج مینماییم.
مقدمه استاد فؤاد البوبو دانشیار دانشگاه لبنان و مدیر برنامه:
خانمها و آقایان! ادبیات عربی و هرادبیات دیگری در واقع آمیختهای است از آداب مختلفی كه همه در یك قالب ریخته شده و آن قالب زبانی است كه وسیله تعبیر و بیان آن قرار میگیرد. آشنایی با سرچشمهها و همچنین عوامل خارجی كه در ادبیات یك زبان تأثیر كرده برای كسانیكه بخواهند در آن ادبیات تحقیق كنند و متون آن را بفهمند و اندیشهها و نمونههایی را كه در آن وارد شده به خوبی دریابند كمال ضرورت را دارد. این مطلب در كتابهایی هم كه از ادبای قدیم به جای مانده مانند كتاب ابن الندیم یا كتاب الحیوان جاحظ و دیگران نیز ذكر گردیده است. جاحظ در كتاب الحیوان گوید: «كتابهای هند به عربی ترجمه شد و حكمت یونان نیز به این زبان نقل گردید و ادبیات ایرانیان نیز به آن برگردانده شد». در اینجا اجازه میخواهم كه قدری در این عبارت اخیر
ص: 291
جاحظ دقت بیشتری كنم. جاحظ درباره ادبیات ایران نه كلمه ترجمه را بكار میبرد و نه كلمه نقل را، بلكه در این مورد كلمه تحول یعنی برگرداندن را استعمال كرده، و این بدان جهت است كه خواسته با این عبارت اثر بسیار نافذ و قاطعی را كه ادبیات فارسی در زبان عربی به جای گذارده نشان دهد؛ و ما میدانیم كه بسیاری از كتب علمی عربی را نویسندگان و دانشمندان ایرانی الاصل تألیف كردهاند، و در این مورد كافی است كه كتاب سیبویه را كه نخستین كتاب علمی در دستور زبان عربی است ذكر كنیم.
زبان عربی و تمدن عربی از هرلحاظ تحت تأثیر ادبیات و تمدن ایران قرار گرفته، همچنانكه زبان عربی هم به نوبه خود در زبان و ادبیات ایران اثر گذاشته، یعنی اینكه این تأثیر یك عمل متقابل و دادوستد دوجانبه بوده است. امشب آقای دكتر محمدی استاد ادبیات عرب در دانشگاه تهران كه اكنون هم استاد و رئیس كرسیزبان و ادبیات فارسی دانشگاه لبنان میباشند قبول زحمت فرموده و دعوت ما را اجابت نمودهاند كه درباره این تأثیر متقابل برای ما بیاناتی ایراد نمایند.
یكی از فعالیتهای كرسی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه لبنان مجله «الدراسات الادبیة» است كه به وسیله این كرسی انتشار مییابد. این مجله بیشتر به مطالعات و تحقیقات علمی و ادبی وزین میپردازد، و به همینجهت از آغاز انتشارش چه در لبنان و چه در خارج و چه در محافل خاورشناسان دارای موقعیت ممتاز و جالب توجهی است، و فعلا برای اینكه وقت بیشتری از شما نگیرم و به اصل مطلب بپردازیم سؤالات خود را شروع میكنیم:
س- آیا ممكن است درباره مركز زبان و تحقیقات فارسی دانشگاه لبنان اطلاعاتی در اختیار ما بگذارید؟
ج- كرسیزبان و ادبیات فارسی دانشگاه لبنان نزدیك هشت سال است كه تأسیس شده، و تأسیس آن جزیی از برنامه همكاری علمی بین دانشگاه تهران و این دانشگاه است. در دانشگاه لبنان درس زبان و ادبیات فارسی برای
ص: 292
دانشجویان رشتههای ادبیات عرب و تاریخ عربی و اسلامی تدریس میشود، و این بدینمنظور است كه آنان در موضوعاتی كه قصد تخصص دارند معلومات بیشتری كسب كنند، یا به عبارت بهتر معلومات خود را در این كرسی تكمیل كنند. اینكه میگویم تكمیل كنند برای این است كه دو ادبیات فارسی و عربی به واسطه پیوند استوار و تأثیر متقابلی كه در گذشته بین آنها وجود داشته و به خصوص در عصر عباسی كه این پیوند به حد آمیزش رسیده هریك از آندو در سطح علمی و تحقیقاتی مكمل یكدیگر شدهاند، و به همینجهت محققان و دانشمندان هردو زبان را عقیده بر آن است كه آموختن هریك از آندو برای كسانیكه بخواهند در ادبیات زبان دیگر تحقیق و مطالعه كنند ضروری است.
س- كرسی زبان و ادبیات فارسی مجلهای به نام «الدراسات الادبیة» منتشر میكند، آیا ممكن است اطلاعاتی هم درباره این مجله در اختیار ما بگذارید كه چگونه تأسیس شده و چه موضوعاتی بیشتر در آن مورد بحث و تحقیق قرار میگیرد؟
ج- فعالیتهای علمی این كرسی تنها منحصر به جنبه آموزشی آن نیست، بلكه در زمینه تحقیقات و مطالعات علمی نیز فعالیتهایی دارد. مسایلی كه مورد توجه این كرسی است بیشتر در زمینههای سنجش ادبی است، یعنی بحث و تحقیق درباره موضوعات مشترك بین ادبیات فارسی و عربی و حدود همكاری آندو در دورههای قدیم و آثاری كه از این همكاری در هریك از آندو به ظهور رسیده است. و چون اینگونه تحقیقات در ادبیات هردو زبان تازه است، ما از همانروز اول كه به این كار دست زدیم دریافتیم كه به یك نشریه علمی و دانشگاهی احتیاج داریم، تا از یك طرف نتیجه مطالعات و تحقیقات این كرسی را در این زمینهها در اختیار استادان و محققان در سایر دانشگاهها بگذارد، و از طرف دیگر وسیله ارتباط و آشنایی و واسطه تبادل معلومات بین علمای هردو زبان باشد، و به همین جهت است كه این مجله به دو زبان منتشر میشود، بدین ترتیب كه تحقیقات مربوط به زبان و ادبیات و تاریخ و فرهنگ ایران برای اطلاع
ص: 293
علما و دانشمندان عربی زبان غالبا به زبان عربی و آنچه مربوط به ادبیات و فرهنگ عربی باشد برای اطلاعات فارسیزبانان به زبان فارسی منتشر میگردد، تا هردو دسته از علمای هردو زبان از گنجینههای ادبی و فرهنگی زبان دیگر مطلع گردند. این مجله اكنون ششمین سال انتشار خود را طی میكند. «1»
س- چنانكه اطلاع داریم شما تاكنون كتابهای متعددی در همین زمینهها تألیف كردهاید كه قسمتی از آنها به زبان فارسی و بیشتر به زبان عربی است؛ از جمله آنها كه شخصا دیدهام یك كتاب به فارسی درباره تأثیر فرهنگ ایران در تمدن اسلام و عرب است، و دیگر كتابی به عربی درباره تاریخ ادبیات قدیم عرب، و دو جلد دیگر هم باز به عربی درباره نثر و شعر معاصر عربی است، كه همه جزء انتشارات دانشگاه تهران به چاپ رسیده و از كتابهای درسی آن دانشگاه است. ولی در اینجا میخواهیم درباره كتاب دیگری غیر از آنچه ذكر شد از شما اطلاعاتی كسب كنیم، و آن كتابی است كه در موضوع «ترجمه و نقل از زبان فارسی به عربی در قرنهای نخستین اسلامی» تألیف كردهاید و اخیرا جزء انتشارات كرسیزبان و ادبیات فارسی دانشگاه لبنان به چاپ رسیده و منتشر شده است. این كتاب چنانكه از عنوان آن پیدا است جلد اول از سلسلهای است كه به نام «سرچشمههای ایرانی ادبیات عرب» خوانده میشود. آیا ممكن است درباره این سرچشمهها و جویبارهای فرهنگی ایران كه در ادبیات عربی جریان یافته نیز اطلاعاتی به ما بدهید؟ البته زبان عربی هم در زبان و ادبیات فارسی تأثیر داشته، چنانكه اثر آن در خط و روشهای ادبی فارسی ظاهر است، ولی موضوع امروز ما این است كه درباره ترجمه و نقل از زبان فارسی به عربی گفتوگو كنیم.
ج- این كتاب نیز یك حلقه از سلسله تحقیقاتی است كه در این كرسی بدان میپردازیم، و همانطور كه بیان نمودید موضوع آن ترجمه و نقل از فارسی در قرنهای نخستین اسلامی است. شما به خوبی اطلاع دارید كه تحول و پیشرفتی كه در دوره عباسی در ادبیات عربی حاصل گردید، همچنانكه همه محققان
______________________________
(1). این مصاحبه در سال ششم مجله به عمل آمد.
ص: 294
معتقد هستند نتیجه برخورد زبان عربی با فرهنگ ملتهای دیگری بود كه در ادبیات و هنر سابقه طولانی داشتند، و یك چنین تحول و پیشرفتی برای هرزبانی كه از حدود جغرافیایی و ملی خود تجاوز كند و بخواهد میراث فرهنگی و مدنی انسانی را دربر گیرد امری طبیعی است، و به همینجهت برای درك ادبیات عرب در این دوره ضرورت دارد كه عناصر خارجی هم كه در آن اثر گذارده و از عوامل تحول و پیشرفت آن بودهاند نیز شناخته شوند، و از آنجا كه مهمترین عناصر خارجی یا به عبارت بهتر بزرگترین سرچشمههای ادبیات عرب در این دوره سرچشمههای ایرانی بوده، از این جهت بحث و تحقیق در سرچشمهها هم جزیی از تحقیقات درباره ادبیات دوره عباسی است؛ و شكی نیست كه نخستین گامی كه در زمینه اینگونه تحقیقات باید برداشته شود این است كه راههای اصلی و مستقیمی كه ایندو ادبیات را در گذشته به هم میپیوسته روشن شود، و این راه اساسی و مستقیم همان راه ترجمه و نقل مستقیم است، و به همینجهت ما به این موضوع پرداختیم تا معلوم شود كه در چه رشتههایی از رشتههای ادبی كتابهایی از زبان پهلوی به عربی ترجمه شده، آن كتابها از چه دستهای، و نوع مطالب آنها چگونه بوده، و چه نوع كتابها یا آثاری در عربی تحت تأثیر آنها بوجود آمده، و امثال اینگونه مسایل كه البته احتیاج به پیجویی و پژوهش دارد. لیكن در این جلد اول دامنه بحث ما از دو دسته از این كتابهای ترجمه شده تجاوز نكرده، و آنها یكی دسته كتابهایی است كه درباره پادشاهان و امور مملكتداری و اداره دولت و امثال اینها تألیف میگردیده و معمولا به نام «تاجنامه» خوانده میشده، و دسته دیگر كتابهایی است كه درباره قواعد و رسوم و آداب و بعضی موضوعهای علمی یا فنی یا هنری تألیف میشود و به نام «آییننامه» خوانده میشدهاند.
غیر از آنچه ذكر شد موضوعهای دامنهدارتر دیگری هم در این زمینه برای بحث و تحقیق هست، مانند رشته رسائل ادبی و عهدنامهها و رشته تاریخ و قصه و داستان و ادبیات اخلاقی و بسیاری موضوعات دیگر كه همه احتیاج به
ص: 295
تحقیق و پژوهش دارند.
س- شما چه در سخنرانیها و چه در نوشتههای خود پیوسته بر این نكته تكیه مینمایید كه آموختن زبان و ادبیات فارسی برای درك بهتر زبان و ادبیات عرب لازم و برای تحقیق در فرهنگ و ادب این زبان ضروری است و به همین جهت هم در دانشگاه لبنان زبان و ادبیات فارسی در رشته ادبیات عرب جزء دروس اساسی و اجباری شده است. چون این مطلبی است تازه و احتیاج به توضیح بیشتری دارد ممكن است بفرمائید كه شما برای تأیید این نظر خود چه دلایلی دارید؟
ج- این مطلب صحیح است كه من در نوشتهها و گفتههای خود بر این مطلب تكیه میكنم، ولی این نظریهای نیست كه من آن را به وجود آورده باشم، بلكه مطلبی است كه تحقیقات و پژوهشهای لغوی و تاریخی و ادبی آن را بر ما تحمیل میكند و من یقین دارم كه هرقدر دامنه تحقیقات تاریخی و علمی در این دو زبان و بهخصوص در زبان عربی گسترش یابد و پیوستگی تاریخی آن با زبان و ادب فارسی آشكارتر گردد این مطلب مسلمتر خواهد گردید. دلایلی كه ما را به لزوم تحصیل فارسی برای دانشجویان رشته ادبیات عرب در دانشگاههای عربی وادار میكند همان دلایلی است كه برای لزوم تحصیل عربی برای دانشجویان رشته ادبیات فارسی در دانشگاههای ایران و سایر كشورهای فارسیزبان میتوان اقامه كرد، و آن هم پیوستگی فرهنگی و تاریخی و آمیزش لغوی این دو زبان و آثار بسیاری است كه از هریك در دیگری وجود دارد، زیرا چنانكه گفتیم این دو زبان از لحاظ فرهنگ و ادب به اندازهای به هم پیوستهاند كه تفكیك آنها در زمینه تحقیقاتی مشكل به نظر میرسد و در همه مؤسسات علمی و خاورشناسی هم فارسی و عربی تقریبا یك زمینه تحقیقاتی را تشكیل میدهند. مثلا از نظر لغوی كسی كه بخواهد در رشته زبان و ادبیات عربی تخصص حاصل نماید و اصول كلمات و تحولات آنها را تشخیص دهد همان احتیاج را به دانستن زبان فارسی دارد كه داوطلب تخصص در زبان و ادبیات فارسی به آموختن زبان عربی
ص: 296
دارد. صحیح است كه اثر زبان عربی در فارسی هم نمایانتر و هم بیشتر است، ولی این امر در اصل موضوع تغییری نمیدهد، زیرا این ضرورتی را كه ما برای آموختن زبان فارسی جهت دانشجویان عربی زبان معتقدیم همانطور كه ذكر كردیم در حد تخصص است نه در سطح عادی. درباره لزوم تعلیم زبان عربی هم برای فارسیزبانان نیز همین عقیده را داریم، چون یك نویسنده یا خواننده عادی یا كسیكه در رشتههای علمی و فنی كار میكند و كارش مطالعات لغوی و ادبی نیست همینقدر كه معنی مصطلح كلمهای را به خوبی فهمید برای او كافی است، دیگر ضرورتی ندارد كه اصل و ریشه و كیفیت اشتقاق و تحولات تاریخی آن را هم بداند، البته اگر این را هم دانست این فضیلتی است ولی ضرورت نیست، ولی برای دانشجوی رشته ادبیات، یعنی كسیكه چه در دوره تحصیل و چه پس از آن سروكارش با زبان و ادبیات و تحقیق و مطالعه در این رشته است، مسأله صورت دیگری به خود میگیرد. در آنجا ضرورت دارد كه هم دانشجوی عربی زبان مهمترین زبانی را كه در عربی، هم از لحاظ لغت و هم از لحاظ ادب تأثیر گذاشته، یعنی زبان فارسی را كه از آن صدها و هزارها كلمات شناخته و ناشناخته در عربی راه یافته خوب بشناسد، و هم بر دانشجوی ادبیات فارسی فرض است كه زبان و ادبیات عربی را تا آن اندازه كه آنها را بر درك صحیح زبان و ادبیات فارسی و تحولات آن یاری كند بیاموزد.
دیگر از مواردی كه آشنایی با زبان و ادبیات فارسی برای محققان عرب ضرورت مییابد در موضوع تاریخ و بهخصوص تاریخ فرهنگ و تمدن این منطقه عربی و اسلامی است. در اینجا تكرار این نكته البته ضرورتی ندارد كه دوره عباسیان تمدن و فرهنگ عربی و اسلامی بهطوری با تمدن و فرهنگ ایرانی آمیخته شد كه تفكیك آنها غیر میسر است، و در دوران اسلامی هم پیوسته فرهنگ ایران یكی از منابع فیاض فرهنگ و تمدن عربی به شمار میرفته است. بنابراین طبیعی است كه هرگاه محقق و مورخ عربی بخواهد درباره تاریخ و تاریخ فرهنگ عربی تحقیق كند، اگر از تاریخ و فرهنگ ایران در بهترین مظاهر
ص: 297
آنكه زبان و ادبیات فارسی باشد بیاطلاع بماند یكی از منابع اصلی و اساسی كار خود را از دست داده است. درباره تاریخ عمومی عرب و تحقیق در آن كه در هر حال از تاریخ اسلام جدا نیست این مطلب را هم باید یادآور بود كه گذشته از دوران پیش از مغول كه در زبان فارسی هم مؤلفات تاریخی چندی به وجود آمده، از بعد از مغول تواریخ قسمت بزرگی از عالم اسلامی به زبان فارسی تألیف شده كه در آن زمینهها در زبان عربی مؤلفاتی به آن اهمیت وجود ندارد، و هرگونه تحقیق تاریخی در آن دورهها بدون مراجعه به آن مصادر تاریخی ناقص و نارسا خواهد بود. به این دلایل و دلایل دیگری كه در اینجا جای تفصیل آنها نیست به نظر ما در سطح علمی و تحقیقاتی زبان و ادبیات فارسی و عربی هریك مكمل یكدیگرند و هردو به یك اندازه به یكدیگر احتیاج دارند و هیچیك از دیگری بینیاز نخواهد بود.
س- گذشته از زمینه تاریخی و تحقیق در ادبیات كلاسیك عربی آیا به نظر شما آموختن زبان و ادبیات فارسی در حال حاضر چه نفعی برای دانشجویان عرب خواهد داشت؟
ج- برای اینكه از گفتههای سابق این نتیجه گرفته نشود كه زبان فارسی تنها به درد محققانی خواهد خورد كه بخواهند در لغت یا فرهنگ و تاریخ گذشته عرب تحقیق نمایند و زبانی نیست كه در عصر حاضر هم رسالتی داشته باشد تا بتواند خوانندهای را راضی و خرسند سازد، شاید طرح این مطلب ضرورت داشته باشد. در این مورد لازم میدانم به این مطلب بهطور اجمال اشاره كنم كه چون ادبیات زبان فارسی و بهخصوص ادبیات منظوم آن بیشتر جنبه انسانی و جهانی دارد تا جنبه محلی، از اینجهت همیشه برای خوانندگان غیر ایرانی هم همان فوائد روحی و معنوی را دربر دارد كه برای خواننده ایرانی. از اینجا است كه زبانهای كمی را میتوان نشان داد كه آثار ادبی و فكری آنها به این كثرت و به این كیفیت كه آثار فارسی را بوده است به زبانهای دیگر ترجمه شده باشد، و این بدان جهت است كه ادبیات منظوم زبان فارسی و بهخصوص
ص: 298
آنها كه از عرفان ایرانی هم مایهای گرفته باشند بازگوی افكار و اندیشهها و آرزوهای درونی و روح زیادهطلب و سركوفته انسان در همهوقت و در همهجا است، و اختصاص به زمان و مكان معینی ندارد و به هرزبان كه ترجمه شود اهل آن زبان در خلال سطور آن تعبیری از مكنونات درونی خویش را خواهد یافت و به همین جهت دانشجویان عربیزبان هم از تحصیل این ادبیات فوائد و منافع بیشمار خواهند برد كه شاید مهمتر از همه سعه افق دید آنها در جهت انسانی و جهانی است، و شاید بتوان گفت كه در دنیای كنونی كه خواه ناخواه باید در جهت وحدت انسانی و جهانی سیر كند ادبیاتی كه چون ادبیات فارسی انباشته از زبده افكار و تجارب دانایان و حكیمان و اهل نظر و اندیشه باشد رسالتی بس ارجمند خواهد داشت، و آن گسترش روح انساندوستی و جهانبینی و شكستن حلقههای تنگی است كه بشر را در حال حاضر هم مانند دورههای تاریك گذشته در بند خود نگه داشته است، كه اگر با همین نظر و به همین قصد مورد مطالعه قرار گیرد شاید پاسخ بسیاری از مشكلات روحی عصر حاضر را بتوان در آن یافت.
ص: 299
درباره شیوه رسم الخط فارسی
دوستی فاضل و ارجمند نسخهای از دفترچه شیوه رسم الخط فارسی را كه به تصویب شورای عالی فرهنگ رسیده و به وسیله اداره كل مطالعات و برنامههای وزارت فرهنگ به چاپ رسیده و بنا شده كه در همه كتابهای درسی به كار رود و شیوه عمومی خط فارسی باشد به ما ارزانی داشته و خواستهاند نظر خود را درباره آن بنویسیم.
آقای مصطفی مقربی هدیهكننده و نویسنده دانشمند این دفترچه درباره تاریخچه آن نوشتهاند: «آنچه را در این جزوه ملاحظه میفرمایید نخست در سال 1339 در مجله سخن پیشنهاد كردم، سپس در جلسهای كه در اردیبهشت سال 42 برای بحث درباره تدریس فارسی در مدارس تشكیل شد همین پیشنهادها در كمیسیون رسم الخط آن مورد بحث قرار گرفت و عینا تصویب شد، بعدا مجله آموزش و پرورش آنها را برای اطلاع و انتقاد ارباب نظر چاپ كرد و كمی بعد آنها را شورای عالی فرهنگ از تصویب گذرانید.»، و درباره اصل شیوه نیز این توضیحات را اضافه كردهاند: «البته من از خود چیزی نیاوردهام، فقط به دلایل منطقی و دستوری و تعلیمی از میان آنچه در این هزار و سیصد سال معمول بوده یكی را برگزیدهام تا كار اینهمه كسانیكه در این روزگار باید باسواد شوند آسانتر گردد و كلمه واحد در همهجای كشور به صورت واحد نوشته شود و تولید تشتت و هرجومرج نكند، زیرا هیچ زبانی حتی زبان عربی كه
ص: 300
با ما در شكل خط اشتراك دارد نیست كه در آن یك كلمه واحد به صور مختلف نوشته شود، و مثلا خانهای را بعضی خانهیی و گروهی دیگر خانه بنویسند. البته سه بدعت- اگر بتوان آنها را بدعت خواند- در آن هست، یكی این كه كرسی «ی» را برای همزه آخر كلمه برگزیدم، و یكی دو نكته دیگر در باب همزه مانند مسئول به جای مسؤول و قرائت به جای قراءت. دوم افزودن الف «ا» در حال الف مقصور «ی» در كلمات عربی مستعمل در فارسی، تا شكل مكتوب حكایت از صورت ملفوظ كند، مانند مبتلا، تقوا، فتوا، قوا، اعلا. سوم مسئله تنوین است كه پیشنهاد كردهام در كلمات عربی مستعمل در فارسی پس از آخرین كلمه (این حرف آخر هرچه باشد) روی الف گذاشته شود، مثلا كاملا، جزئا، حقیقتا، و از اینجهت از تنوین در «ة» زائد به صورت حقیقة عدول كردهام كه شكل «ت» برای فارسی زبان همهجا تلفظ «ت» را القا كند، و دیگر فارسیزبان (خاصه گروه بیشماری كه پس از سال ششم ابتدایی یا حداكثر سال نهم ترك تحصیل میكنند و به دنبال تأمین معاش میروند) توجه به اصل عربی این «ت» كه زائد است یا اصلی ندارد و نمیتواند داشته باشد ننماید ...».
این خلاصهای بود از آن قسمت از مطالب این دفترچه كه به گفته آقای مقربی ممكن است بدعتی در شیوه خط شمرده شود، و در این جزوه با ذكر موارد جزیی و مثالهایی روشن شده است.
در اینكه خط فارسی هم باید شیوه واحدی داشته باشد كه هركس نتواند هرقدر هم اهل علم و سواد باشد از آن تخطی كند كوچكترین تردیدی نیست، زیرا این از ضروریات هرزبان است كه راه و رسم آن روشن باشد؛ و در اینكه آقای مقربی هم با سرمایه علمی و ممارست ممتد و حسن تشخیص خود برای اظهارنظر در این امر از هرلحاظ شایستگی دارند و در این دفترچه هم كوشیدهاند تا جاییكه مقدور بوده و از حد عرف و عادت خارج نباشد از دلایل منطقی و دستوری و تعلیمی پیروی كنند نیز تردیدی نداریم، ولی در اینكه این شیوه با همه مقدمات منطقی آن و با اینكه به تصویب شورای عالی فرهنگ هم رسیده-
ص: 301
گرچه اینگونه كارها در شأن فرهنگستان است- شیوه واحدی گردد كه همه فارسینویسان و اهل رای و نظر خود را به پیروی از آن ملزم دانند و دست از اعمال ذوق و سلیقه شخصی خود بردارند شك و تردید بسیار هست.
این شك و تردید نه در صحت این روش و نه به علت آن چیزهایی است كه آقای مقربی آنها را بدعت خواندهاند، بلكه به این علت است كه بیشتر اختلاف سلیقههای موجود درباره زبان فارسی كه خط و شیوه خط هم جزیی از آن میباشد ناشی از آن است كه هنوز درباره یك مسأله اساسی كه منشأ بسیاری از مسایل و مشكلات خط و زبان فارسی است یعنی مسأله طرز معامله و رفتار با كلمات عربی كه در زبان فارسی وارد شدهاند یك اصل كلی و اساسی كه باید پایه احكام و قواعد خط یا دستور زبان باشد مورد اتفاق اهل نظر و ارباب رای قرار نگرفته و تا وقتی هم كه این مسأله حل نشود حل مسایل دیگر این زبان اگرچه ناشی از امور دیگر هم باشد امكانپذیر نیست؛ و علت این هم كه هیچیك از تلاشهایی كه در گذشته برای حل مشكلات این زبان شده به نتیجه نرسیده همین امر است، زیرا هنوز تكلیف فارسینویسان درباره این كلمات روشن نیست. آیا اینگونه كلمات هم مانند هركلمه خارجی كه در زبانی دیگر وارد میشود و جزء آن میگردد همیشه و در همهجا- چه در نوشتن و چه در اجرای قواعد دستوری بر آنان- باید تابع دستور زبان فارسی و تلفظ فارسیزبانان باشند بدانگونه كه مثلا كلمات فارسی كه در زبان عربی وارد شدهاند از هرلحاظ تابع آن زبان شده و جزیی از آن گردیدهاند، یا اینكه به تقلید نویسندگان بعضی از دورههای گذشته كه هنوز هم برخی از فضلای عصر كموبیش به شیوه آنان گرایشی دارند این كلمات را باید از این قاعده كلی خارج ساخت و آنها را چه در اشتقاق و تصریف و چه در امور دیگر همچنان تابع قواعد زبان عربی دانست؟ در این مسأله اساسی و اصولی هنوز وحدت نظری وجود ندارد، زیرا گروهی این، گروهی آن پسندند.
مثلا بعضی مایلند كلمات عربی را در فارسی به قاعده فارسی جمع ببندند و معلمین و محصلین و مانند اینها را معلمان و محصلان بنویسند. برخی دیگر
ص: 302
خوش دارند كه حتی كلمات فارسی را هم در لباس جمع عربی ببینند و استادان و دهقانان را هم اساتید و دهاقین بگویند. بعضی از فضلا اصرار دارند كه صفت و موصوف عربی در زبان فارسی هم همچنان در تذكیر و تأنیث مطابقت كنند. و گروه دیگر نه تنها چنین كاری را لازم نمیدانند بلكه اصولا تحمیل كردن چنین مبحثی را بر دستور زبان فارسی كه جایی در آن برای تذكیر و تأنیث نیست یك نوع تعدی بر نوامیس زبان میشمارند. در همین شیوه خط، گروهی مثلا رعایت همه قواعد تنوین را كه یكی از مختصات زبان عربی است به همانگونه كه در كتابهای مفصل عربی شرح داده شده در كلمات عربی فارسی شده هم ضروری میدانند و در دستور زبان فارسی باب مفصلی برای آن بوجود آوردهاند و گروه دیگر این باب را هم در دستور زبان فارسی زائد میشمرند، و میخواهند كه لطفا و حقیقة را هم همانطور كه تلفظ میكنند لطفن و حقیقتن بنویسند، یا درباره الفهایی كه در عربی به مقتضای طرز تلفظ و مخرج صوتی آنها به الف مقصوره و ممدوده یعنی الف كوتاه و بلند تقسیم شده و برای تشخیص نوع تلفظ آنها اولی را با" ی" و دومی را با" اء" مینویسند، عدهای مایلند كه این دو الف در تمام كلماتی كه از عربی گرفته شده در فارسی هم همان صورت عربی خود را حفظ كنند؛ و با این حساب نوشتن" شورا" و" اعلا" و" فتوا" را غلط میدانند. و عدهای دیگر به دلیل اینكه در تلفظ فارسی جز یكگونه مخرج الف وجود ندارد كه آن هم شبیه هیچیك از الفهای كوتاه و بلند عربی نیست و هیچگونه فرقی بین تلفظ الف شیدا و صحرا و موسی نمییابند دلیلی نمیبینند كه این الف را به دو یا سهگونه بنویسند و برخی دیگر مانند مؤلف فاضل همین دفترچه، در اینگونه مسایل حد وسطی (لابد برای جمع بین طرفین) قائل شدهاند. از اینگونه مثالها كه با خط و زبان سروكار دارد بسیار است كه ذكر آنها موجبی ندارد، مشكل در این است كه چون در این باب یك اصل كلی و اساسی كه هم مطابق با اصول زبان فارسی باشد و هم موافق با طبع و سلیقه فضلا، وجود ندارد، یا مورد اتفاق نیست كه بتوان آن را معیاری قرار داد تا محك صحیح و ناصحیح باشد از
ص: 303
اینرو هیچ دسته یا فردی را نمیتوان بهطور صریح و قاطع درستگوی و درستنویس خواند یا خطاكار و غلطنویس شمرد، زیرا هردستهای برای خود سنجه و معیاری خاص دارد. عدهای به لغتنامهها و كتابهای صرف و نحو عربی متوسل میشوند، و عدهای به دستور طبیعی زبان فارسی (نه دستور مدون) و استعمال و تلفظ اهل زبان كه خود مصدر و منبع هرقاعده دستوری است استناد میجویند، و چون زبان فارسی در وضع فعلی هیچیك از این دو طریقه را به طور كامل و جامع روی برنمیتابد ناچار دامنه ذوق و سلیقه شخصی خیلی بیش از حد متعارف و مجاز در آن گسترش یافته و بسیاری از اموری كه در هیچ زبان معتبری، ذوق و سلیقه شخصی در آن دخالت ندارد، مانند همین شیوه نوشتن یا اعمال قواعد دستوری در زبان فارسی غالبا تابع میل و ذوق نویسنده شده است.
از اینجا است كه مرز لغوی و دستوری زبان فارسی درهم شكسته و حد فاصل میان صحیح و ناصحیح و خودی و بیگانه از میان رفته و این خود بر بیباكی نویسندگان و كسانیكه به هرعنوان قلمی به دست میگیرند افزوده است كه یكی از مظاهر بسیار زیانبخش آن همین بیپروایی است كه از بسیاری از نویسندگان ناآزموده این عصر در استعمال كلمات و تعبیرات بیگانه دیده میشود، كه اگر همچنان با نظر اهمال به آن بنگرند بیم آن میرود كه زبان فارسی هنوز از ورطهای خلاص نشده دچار ورطه دیگری گردد. در این حال بدیهی است كه مهمترین و ضروریترین گامی كه میتوان برای اصلاح وضع زبان و حل مسایل آن برداشت این است كه نخست اصول اساسی كه باید منشأ استخراج احكام و قواعد باشد و همه امور مربوط به زبان را شامل گردد مورد توافق اهل علم و بصیرت قرار گیرد، و برای این كار ضرورت دارد كه همه مسایل مربوط به زبان فارسی با كمال صراحت و بدون اینكه سعی شود مشكلات را نادیده بگیرند بین علمای فارسینویس فارسیشناس و همه كسانیكه در نتیجه علم و تجربه در این مسأله صاحبنظرند مورد بحث و گفتوگو قرار گیرد، ولی بحث و گفتوگویی كه از علمای لغت و دستور شایسته است نه آنچه به كار سرگرمی خوانندگان
ص: 304
بعضی انتشارات تفریحی بخورد، و در هریك از اینگونه مسایل و مشكلات زبان- چه كوچك و چه بزرگ- قواعدی صریح و قاطع مبتنی بر اصولی مسلم به وجود آید كه عدول از آن برای هیچكس جایز نباشد، تا بدینترتیب نخست مرزهای زبان و حدود تأثیر قواعد آن مشخص گردد و آنگاه با استناد به آن اصول مورد اتفاق به استخراج احكام جزیی بپردازند.
بنابر آنچه گذشت به نظر ما مهمترین قسمت این دفترچه، پیشگفتار آن است كه در آن چند اصل به عنوان مبانی روش واحد در شیوه خط فارسی ذكر شده و این وصول هرچند قاطع و صریح نیست و برای رعایت عرف و عادت به قیودی همچون «تا حد ممكن» و «هرجا كه میتوان» و مانند اینها مقید شدهاند كه معمولا در قواعد زبان جایی برای چنین قیودی نیست، ولی باز قدمی است كه در این راه برداشته شده است. منطبق بودن شیوه خط با قواعد و موازین دستور فارسی و آسان بودن قرائت و تعلیم و تعلم، و كلیت و شمول قاعده، و یكسان بودن مكتوب با ملفوظ، كه ضمن این مبانی شمرده شده، همه صحیح است، هر چند اعمال همه آنها برای رعایت عرف در همین دفترچه هم تا حدی به مسامحه گذشته است. و آنچه هم در ضمن همین مبانی آمده كه «كلمات عربی مستعمل در فارسی عموما تابع قواعد و مختصات زبان فارسی و استعمال فارسیزبانان است و هرجا كه میتوان كار نوشتن این كلمات را بر عامه فارسیزبانان آسانتر و صورت مكتوب كلمهای را با تلفظ آن سازگارتر و نزدیكتر ساخت عدول از سنت رسم الخط عربی را گناه نابخشودنی نباید شمرد» نیز هرچند ظاهرا فقط ناظر به شیوه خط است، ولی میتوان آن را مبدأ و اساسی قرار داد كه نه تنها مسایل مربوط به خط بلكه بهطور كلی همه مسایلی را كه از آمیخته شدن كلمات عربی با زبان فارسی ناشی شده براساس آن به بحث و مطالعه گذاشت و با تدبیر و دوراندیشی رویهای اتخاذ نمود كه به تدریج و به ترتیبی كه با تحول طبیعی زبان هماهنگ باشد میدان عمل قواعد زبان فارسی در همه اجزای كلام- چه آنها كه از ریشه و اصل فارسی هستند یا آنها كه از زبانهای دیگر در آن پذیرفته شدهاند-
ص: 305
گسترش یابد، تا رفتهرفته ذوق و سلیقه نویسندگان هم در چهارچوب قواعد محدود گردد و در زبان فارسی هم- چه در خط و چه در امور دیگر آن- قواعدی صریح و قاطع و خللناپذیر بوجود آید، و برای حصول این مقصود ضرورت دارد كه از علم و تجربه مردان فاضلی كه همچون آقای مقربی با عشق و دلسوزی به مطالعاتی برای آسانتر كردن تعلیم فارسی میپردازند و در این زمینه از صاحبنظران به شمار میآیند استفاده كامل شود، تا این تلاشهای صادقانه به هدر نرود و از مجموع این مطالعات سودمند نتیجه مطلوب به دست آید.
ص: 307
زردشت و اصول دین زردشتی
غرض «1» از گفتوگوی امروز ما بحث و تحقیق درباره مذهب زردشت نیست. این كار فرصتی بیش از این و مناسبتی غیر از این مناسبت لازم دارد، بلكه مقصود بیان كلیاتی است درباره بعضی از اصول و مبادی این مذهب و فلسفه عملی و تاریخچه آن. از آن جهت كه این دین نمودار یك جنبش فكری بزرگ بوده كه از خاورزمین سرچشمه گرفته و در بخش دیگری از جهان در طیّ مدتی بس دراز حكمفرمایی كرده و اثر بسیار زیادی از خود در تاریخ فكری و روحی تمام این منطقه برجای گذاشته، و هم بدینجهت است كه شناختن آن برای دانشجویان فلسفه و تاریخ این دانشگاه دارای اهمیت مخصوص میباشد، تا بدینوسیله برطرز افكار و اندیشههایی كه در محیطی غیر از محیط خودشان، و در میان مردمی بوجود آمده كه از لحاظ راه و رسم زندگی و اندیشه و آیین و سنتهای خود با ایشان فرق بسیار داشته و در عصری میزیستهاند كه نزدیك به سه هزار سال با عصر ما فاصله زمانی دارد نیز آشنا شوند.
دین زردشتی منسوب به زرتشت، یا چنانكه در اوستا وارد شده زراتشتراZarathushtra است. زردشت پیغمبری ایرانی بوده كه چندین قرن پیش از مسیح به جهان آمده و آیینی آورده است كه بیش از هزار سال كیش مردم ایران و
______________________________
(1). متن عربی این خطابه در همین شماره (الدراسات الادبیة) از ص 117 تا 138 چاپ شده است.
ص: 308
بعضی از سرزمینهای پیوسته به آن بوده است. پیروان كیش زردشتی در زبان عربی و در قرآن مجید به نام مجوس خوانده شدهاند. مجوس شكل عربیشده كلمهای است كه در زبان پهلوی مگوسیا)Magocia( و در پارسی باستان مگوش)MAGUSH( و در زبان اوستایی مگاو)Magav( خوانده میشده و در فارسی كنونی مغ گفته میشود. مغ نامی بوده است كه روحانیان دین باستانی ایران را پیش از زردشت به آن نام میخواندهاند و از آن دین عقاید بسیاری به دین زردشتی راه یافته كه از آن جمله مقدس شمردن عناصر چهارگانه آتش و خاك و آب و باد بوده. مغان از قدیم به سحر و جادو شهرت داشتهاند و همین شهرت سبب شده كه در زبان یونانی كلمه مغ با سحر و شعبده مترادف گردیده و در زبانهای زنده اروپایی هم از همان ریشه كلمهMagic وMagicien كه به معنی جادو و جادوگر است اشتقاق یافته است.
زردشت پوروشسب سپیتمان در آذربایجان كه یكی از استانهای شمال غربی ایران است در شهری نزدیك به شهر ارومیه یا در همان شهر ارومیه به دنیا آمده. ارومیه شهری است كه بر كناره دریاچهای به همین نام بنا شده و امروز هر دو، هم شهر و هم دریاچه، به نام رضائیه خوانده میشوند. بعضی نوشتهاند كه وی در ری دیده بر جهان گشوده، و بنا به گفته شهرستانی پدرش از آذربایجان و مادرش از ری بوده، ولی در هرحال كیش زردشتی نخستینبار در سرزمینهای خاوری ایران در حدود بلخ گسترش یافته، نه در آذربایجان و سرزمینهای باختری ایران كه زادگان زردشت بوده، زیرا زردشت از همان آغاز كار از زادگاه خود به بلخ هجرت كرده و در آنجا گشتاسب شاه، كه در نوشتههای یونانی او را «هیستاسپ» نامیدهاند، مقدم او را گرامی شمرده و كیش او را گردن نهاده و به انتشار آن همت گماشته و با پشتیبانی او این كیش نو نیرو گرفته و به زودی در سرتاسر ایران توسعه یافته است. زردشت در یكی از حملههایی كه زردپوستان آسیای میانه بر مرزهای خاوری ایران بردند كشته شد. نوشتهاند كه تركی از تورانیان او را در آتشكدهای به قتل رسانید.
ص: 309
تاریخ ولادت زردشت درست روشن نیست. این امر ناشی از ابهامی است كه شخصیت گشتاسب را كه پشتیبان دین و هواخواه او بوده است دربر گرفته است. آیا این همان گشتاسب است كه پدر داریوش بزرگ بوده یا پادشاه دیگری بوده كه خیلی پیش از وی میزیسته؟ طبق روایات مختلف تاریخ زندگی زردشت بین قرن ششم و یازدهم پیش از میلاد مسیح قرار میگیرد، لیكن بعضی محققان را عقیده برآنست كه تاریخ ولادت زردشت از قرن هفتم پیش از میلاد قدیمتر نیست. زردشتیان هند كه «پارسی» خوانده میشوند، عید تولد زردشت را در نهم خرداد- موافق با 30 ایار (مه فرنگی)- میگیرند و معتقدند كه ولادت او در سال 589 پیش از مسیح بوده است. «1»
كتاب دینی زردشت را اوستا)AVESTA( میخوانند. اوستا مجموعهای است مركب از پنج بخش مستقل یا پنج كتاب كه در زمانهای مختلف تدوین شده و قدیمترین بخش آن به زمان خود زردشت میرسد. این بخش مشتمل بر گفتهها و دستورهای آن پیغمبر است كه پس از وی نخستین شاگردان و پیروانش گرد آوردهاند، و سپس احكام و سنتهایی هم كه فقهای پیشین زردشتی وضع كردهاند به تدریج بر آن افزوده شده و بدینترتیب بخشهای پنجگانه آن تكمیل گردیده و به صورت یك كتاب دینی واحد درآمده و مرجع پیروان این كیش و مأخذ احكام و عبادت آنان شده است.
درست معلوم نیست كه اوستا در چه تاریخ به صورت كتاب واحدی درآمده، لیكن معلوم است كه در دوره هخامنشی كه شاهنشاهی آنان به دست كورش بزرگ در سده ششم پیش از میلاد بنیادگذاری شد و تا میانههای سده چهارم پیش از میلاد ادامه یافت به صورت نوشته موجود بوده. در آن تاریخ از كتاب اوستا دو نسخه بزرگ وجود داشته، یكی در گنجینه پادشاهی در استخر پایتخت هخامنشیان كه اكنون ویرانههای آن در جنوب ایران موجود است. و
______________________________
(1). به نقل استاد علی اصغر حكمت در كتاب «نه گفتار در تاریخ ادیان»، ج 1، ص 43، شیراز 1339 ه. ش.
ص: 310
دیگر در آتشكده بزرگ در شهر شیز در سرزمین آذربایجان زادگاه زردشت.
از روایتهای زردشتی چنین برمیآید كه كتاب اوستا در آن دوره مشتمل بر هزار فصل بوده كه به بیست و یك نسك تقسیم میشده، و در دوره ساسانی هم كه بار دیگر به گردآوری اوراق پراكنده این كتاب كه پس از حمله اسكندر متفرق شده بود پرداختند و به بیش از سیصد و چهل و هشت فصل دست نیافتند همان را نیز بیست و یك نسك تقسیم كردند. بنابراین روایت اوستای دوره ساسانی نزدیك به یكسوم اوستای قدیم بوده. وست خاورشناس معروف كه بررسیهایی درباره كتاب اوستا كرده معتقد است كه اوستای ساسانی مشتمل بر سیصد و چهل و پنج و هزار و هفتصد كلمه بوده ولی آنچه از این كتاب تا دوره ما رسیده و اینك وجود دارد نزدیك به یكچهارم كتابی است كه در دوره ساسانیان وجود داشته و دارای 83 هزار كلمه است.
و اما روش انشایی اوستا- اگر آن بخش آن را كه در ذكر احكام و مناسك دینی است جدا كنیم- روش شاعرانه و دلآویزی است، بهخصوص در كتاب یشتها كه پر از تخیلات عالی شاعرانه است. برخی از محققان را عقیده بر آن است كه بخشهایی از كتاب اوستا و بهخصوص آن بخش كه معروف به گاتها است در اصل منظوم بوده است. «گات» در زبان اوستایی به معنی سرود است، و ظاهرا این سرودها به صدای بلند شبیه به آواز خوانده میشده و علت آنكه در حال حاضر وزن شعری آن محسوس نیست یكی آنست كه شعر در ایران پیش از اسلام هجایی بوده نه عروضی، چنانكه در فارسی كنونی است، و دیگر آنكه شرح و تفسیرهایی كه در دورههای بعد برای بعضی از قطعات اوستا نوشته شده و معمولا آنها را در وسط كلمات یا زیر آنها مینوشتهاند كمكم وارد متن شده و آنرا از وزن شعری خارج كرده، ولی با وجود این باز برای محققان و كسانیكه در فهم سخن اوستا ورزیده هستند دشوار نیست كه قطعههای شعری آن را با همان سنجه شعر هجایی تشخیص دهند.
دو كتاب دیگر هست كه معمولا نام آنها با اوستا ذكر میشود و آندو
ص: 311
یكی زند)Zand( و دیگری پازند)Pazand( است. كلمه زند به معنی تفسیر یا گزارش است، و مراد در اینجا كتابی است كه در شرح و تفسیر كتاب اوستا نوشته شده است. كتابی كه اكنون به این نام وجود دارد به دوره ساسانیان بازمیگردد و از این كتاب در حال حاضر مقداری كه نزدیك به 141000 كلمه است باقی مانده، لیكن خود زردشتیان معتقدند كه كتاب زند هم مانند اوستا كتاب آسمانی است و بر زردشت نازل شده و به اینجهت آنها را معمولا باهم ذكر میكنند و زند اوستا میگویند. كتاب پازند تفسیر كتاب زند به زبان فارسی یا به عبارت دیگر به لهجهای بین زبان پهلوی و فارسی و نمودار یك مرحله از مراحل تحول این زبان است.
دین زردشتی از آغاز پیدایش تا ظهور اسلام در ایران، یعنی در تمام دورانی كه دین رسمی و ملی ایران بود مراحل مختلفی پیموده و نشیب و فرازها به خود دیده است. مهمترین دورهها و وضع كلی این دین در هردوره، از این قرار است:
دوره نخستین آن، یعنی عصر پادشاهان هخامنشی كه چنانكه گذشت از قرن ششم پیش از میلاد آغاز میشود و به حمله اسكندر پایان میپذیرد، دوران برومندی و بنیاد یافتن و گسترش آن است.
زیرا در این دوره اوستا برای نخستینبار جمعآوری شد و به صورت كتابی مدون درآمد و كیش زردشتی نیز رفتهرفته نیرومند شد و گسترش یافت تا اینكه سرانجام تمام سرزمین ایران را فراگرفت.
دوره دوم كه عصر اسكندر و جانشینان اوست و نزدیك به یك قرن از تاریخ ایران را شامل میشود، دوره زبونی و ناتوانی و بیرونقی این كیش است.
اسكندر و جانشینانش كه میخواستند ایران را به زیر فرمان داشته باشند ناچار میبایستی مشخصات قومی و فرهنگ ایرانیان را نابود و حسّ ملی آنان را ضعیف سازند، و چون دین زردشتی یكی از بزرگترین مشخصات ملی و اساس فرهنگ ایرانیان بوده طبیعی است كه برای نابود ساختن تمام مظاهر و شعائر آن و
ص: 312
ویران ساختن آتشكدهها و از میان بردن موبدان و هیربدان از هیچ كوششی دریغ نمیداشتهاند، و چنانكه گذشت اسكندر نسخه مكتوب اوستا را هم كه در گنجینه استخر بود به آتش كشید. بدینترتیب دین زردشتی پایگاه رسمی خود را از دست داد، ولی ظاهرا تأثیر و نفوذ این دین در میان عامه مردم به كلی هم از میان نرفت، به دلیل آنكه در دوره پادشاهان اشكانی دوباره آثار این دین ظاهر گردید و برخی از پادشاهان این سلسله درصدد جمع و تدوین اوستا برآمدند و این نشان میدهد كه این كیش با تمام فشارهایی كه در طی صد سال یا بیشتر بر آن وارد شده بود هنوز در میان مردم پایگاهی داشته و هنوز كتاب و احكام آن مورد عمل بوده است.
و اما دوره سوم یعنی دوره پادشاهان پارتی و اشكانی كه تقریبا پنج قرن طول كشید و آن را دوره تحول یا به عبارت دیگر دوره استحاله عناصر یونانی در فرهنگ و تمدن ایرانی خواندهاند، برای دین زردشتی هم دوره تحول و انتقال بود، یعنی انتقال از یك دوره ضعف و ناتوانی به دوران قدرت و توانایی در این دوره هرچند یكی از پادشاهان به پشتیبانی این دین برخاسته و فرمان داد كه پارههای پراكنده اوستا را از نو جمع و تدوین كنند ولی هنوز تا دوره تجدید حیات كامل و قدرت و توسعه آن وقت بیشتر و محیط مساعدتری لازم بود كه در دوره ساسانی به دست آمد. نوشتهاند كه این پادشاه اشكانی ولخش (51 تا 78 م.) معاصر نرون امپراتور معروف و ستمكار روم بوده، بنابراین جمع و تدوین دوباره اوستا همزمان یا نزدیك به زمان جمع و تدوین انجیلهای چهارگانه دیانت مسیح میشود.
با آغاز دوره ساسانی كه از نیمه اول قرن سوم مسیحی شروع گردید دوره تازهای در تاریخ كیش زردشتی آغاز میشود كه آن را دوران تجدید حیات و پیشرفت و عصر طلایی این دین باید شمرد. زیرا اردشیر بنیادگذار این دولت كیش زردشتی را آیین رسمی دولت خود ساخت و عنایت و اهتمام بسیاری به امر این دین نمود، و موبد بزرگ عصر خود «تنسر» را به جمعآوری اوستا و تنظیم امور
ص: 313
این دین واداشت و آن را تنها دین رسمی كشور خود نمود و پایه سیاست و تدبیر مملكت را بر این اصل قرار داد، و این سخن وی كه اساس سیاست او را نشان میدهد در عربی هم حكم مثل سائر را یافته كه گفت: دین و پادشاهی دو همزادند كه هیچیك بیدیگری پایدار نتواند بود. دین پایه شاهی و شاهی نگهبان دین است؛ آنچه را كه پایه نباشد ویران و آنچه بینگهبان باشد تباه است. و فردوسی نیز این معنی را چنین به نظم آورده:
چنان دین و شاهی به یكدیگرندتو گویی كه فرزند یك مادرند
نه بیتخت شاهی بود دین به پاینه بیدین بود شهریاری به جای در تمام دوران ساسانی كه بیش از چهار قرن طول كشید پیوسته كیش زردشتی با گسترش بیمانندی كه در این دوره یافته بود ركن اصلی و ستون شاهنشاهی ایران بود، و هم در این دوره بود كه از هرلحاظ به اوج قدرت و انتشار رسید.
با ظهور دیانت اسلامی و انتشار آن در ایران به تدریج كیش زردشتی از ایران برافتاد، و هنوز قرن اول اسلامی به پایان نرسیده بود كه دین رسمی سابق مبدل به دین اقلیت كوچكی گردید كه اثر زیادی در زندگی اجتماعی و روحی ایرانیان نداشت، و از همان قرن اول اسلامی دستههایی از زردشتیان كه كیش خود را از دست نداده بودند نخست به سرزمینهای شرقی ایران و سپس به خارج از ایران هجرت كردند، گروهی به چین و گروه دیگری به هندوستان. و هماكنون بازماندگان دسته اخیر كه در هندوستان به" پارسی" معروف شدهاند جمعیتی را تشكیل میدهند كه عده آنها نزدیك به 000، 180 نفر است و در وضع اقتصادی آن كشور اثر بسیاری دارند. در خود ایران هم زردشتیان یكی از اقلیتهای مذهبی رسمی هستند كه در كرمان و تهران و بعضی از شهرهای دیگر پراكندهاند و مانند سایر ایرانیان از همه حقوق ملی و اجتماعی برخوردارند.
این فشردهای بود از تاریخ كیش زردشتی در مدتی نزدیك به سی قرن كه به عنوان تمهید مقدمه در چند سطر خلاصه شد.
ص: 314
حال ببینیم كه اصول عقائد زردشتی و فلسفه این دین و نظر آن نسبت به آفریدگار و جهان آفرینش و زندگی چیست، و چه تحولی در زندگی روحی و اجتماعی مردمی كه در میان آنها بوجود آمد پدید آورده و اهمیت آن از لحاظ تاریخ فكری و روحی شرق تا چه اندازه است؟ هرگاه مسیر عقاید دینی را در ایران پیش از زردشت دنبال كنیم، و سپس آنرا با تعلیمات روحی و اجتماعی زردشت بسنجیم، و نتایجی را كه از آن تعلیمات در جامعه ایرانی پدیدار گشته در نظر بگیریم، به این نتیجه میرسیم كه ظهور دین زردشت آخرین مرحله از یك تحول پیوسته و تدریجی بوده كه طی قرنها هم در عقاید روحی و دینی ایرانیان و هم در زندگی اجتماعی و اقتصادی آنان حاصل شده بود و ظهور این دین نتیجه و جوابگوی طبیعی احتیاجات جامعهای بوده است كه بدینترتیب تحول یافته بود. و اگر بخواهیم این معنی را در چند كلمه خلاصه كنیم باید بگوییم كه دین زردشتی در زندگی معنوی و روحی ایران نمودار انتقال از دوره اعتقاد به چندخدایی)Polytheism( به دوره توحید و از لحاظ زندگی مادی و اجتماعی نماینده انتقال از دوره گلهداری و صحرانشینی به دوره كشاورزی پیشرفته و زندگی تكاملیافته شهرنشینی و تمدن است. و برای توضیح این مطلب ناچار باید كمی به عقب برگردیم و نظری به عقاید آریاییها پیش از زردشت بیفكنیم.
مردم آریایینژاد كه از چند هزار سال پیش از یك طرف به جزیرهنمای هندوستان و از طرفی به پشته ایران كوچ كردهاند پیش از این مهاجرت در سرزمینهایی میزیستهاند كه میان شمال ماوراء النهر و شرق دریای مازندران قرار داشته و همانجایی است كه آنرا" ایران بالا" خواندهاند. امروز هرگاه در معتقدات دینی ایندو گروه دقت كنیم در آن عقاید ابتدایی و ساده مشتركی مییابیم كه نشان میدهد كه این عقاید از زمانهای بسیار قدیم در آنها برجای مانده و مربوط به دورهای است كه هنوز این دو گروه از یكدیگر جدا نشده بودهاند. تنها اثری كه از آن زمانها باقی مانده و نشانههایی از آن دورهها میتوان در آن یافت كتاب
ص: 315
دینی هندی به نام ریگ ودا)Reg Veda( است كه عبارت از مجموعهای از سرودهای دینی و نشاندهنده دورهای است كه مردم آریایینژاد در حال تحول از زندگی بدوی و بیابانگردی به زندگی كشاورزی و آبادانی زمین بودهاند.
در این دوره و شاید هم در دورههای بعد از آن عقاید آریایی مبتنی بر تقدیس عناصر طبیعی سودمند بوده كه آنها را به جای خدایان میپرستیدهاند.
آسمان صاف، نور درخشان، آتش فروزان و گرمابخش، آفتاب تابناك، و زمین كه مردم را همچون مادری مهربان دربر گرفته، و آب كه مایه زندگی هرجانداری است، بادها و رعدها كه زمین را با باران ابرها سرسبز و خرم میدارند، همه اینها از وجودهای پاك و مقدس شمرده میشدهاند، و در برابر آنها عناصر دیگر یا پدیدههای طبیعی دیگری را كه زیانمند و ویرانكن شناخته شدهاند مانند تاریكی و خشكسالی و سرما و بیماری و مانند اینها از موجودات اهریمنی و ملعون میشمردهاند. بنابراین نیروهای كارگر در این جهان به عقیده آنان دو دسته بودهاند، یكی خدایان نیكی و آبادیخواه و دیگر خدایان بدی و ویرانكار. لیكن هرقدر زمان پیشتر آمده خدایان نیكی بزرگی و قدرت بیشتری كسب كرده و پایگاه آنها بالاتر از خدایان شر و تباهی قرار گرفته است. با ظهور دین مهرپرستی كه پیش از زردشت نه تنها در سرتاسر ایران بلكه حتی تا سرزمین روم نیز گسترش یافته بود در عقاید دینی آریاییها تحول دیگری به سوی یگانهپرستی حاصل شد. هرچند هنوز به یگانهپرستی مطلق نرسیده بود، زیرا ایزدمهر در میان سایر خدایان مقام والاتر و بلندتری را احراز كرده و بزرگترین خدایان شده بود، ولی نه خدای یگانه.
این تحول بزرگ با ظهور دین زردشت حاصل گردید. زیرا اهورامزدا خدای زردشت بزرگترین و نیرومندترین خدایان نیست، بلكه خدای یگانه توانا و كامل میباشد. زردشت مردم را به خدایان متعدد نخواند بلكه برای از میان بردن عقیده چند" خدایی برپا خاست". وی خدایان سابق را كه آریاییان میپرستیدند از پایگاه خدایی به زیر آورد و آنها را گمراه و گمراهكننده خواند و پیروان آنها را
ص: 316
هم دیوپرست نامید و به همینجهت است كه كلمه دیو كه عنوان خدایان قدیم بود و هنوز هم در زبان هندی همین معنی را میدهد و كلمهDieu فرانسوی نیز از آن مشتق شده در زبان فارسی به معنی شیطان و وجود اهریمنی شده است، زیرا همین خدایان در كیش زردشتی جایگزین شیطان شدند، زردشتیان خود را مزدیسنان یعنی پرستندگان اهورامزدا میخواندند و پیروان خدایان قدیم را كه به كیش زردشتی گردن ننهاده و در گمراهی باقی مانده بودند دیویسنان یعنی پرستندگان دیو لقب دادند. بنابراین اهورامزدا در كیش زردشتی همان مقام را دارد كه یهود در دین یهود.
ولی با وجود این، كیش زردشتی به دوگانهپرستی معروف شده، و در مآخذ اسلامی نیز داشتن عقیده به دو خدا، یكی خدای نیكی و پاكی «اهورامزدا» و دیگری خدای بدی و پلیدی «اهرمن»، به زردشتیان نسبت داده شده است. در صورتیكه زردشتیان خود را یگانهپرست میدانند و به آن معنی كه در كتب اسلامی به آنها نسبت داده شده خود را دو خدایی نمیشمرند، هرچند در كیش زردشتی مواردی هست كه اگر حكم به ظاهر شود شاید چنین عقیدهای را نشان دهد. و چون در هرحال عقیده به دو نیروی خیر و شر از اركان آیین زردشتی و از جمله چیزهایی است كه از دیانتهای سابق آریایی در این دین راه یافته و به صورت مخصوصی تكامل یافته، و اثر مهمی در تاریخ گفتوگوهای مذهبی و كلامی در تمام ادیان و از آنجمله در اسلام و بهخصوص به دست مانویها باقی گذاشته است بنابراین شاید مفید باشد كه در اینجا چند كلمهای هم درباره این عقیده در كیش زردشتی و پیش از آن گفتوگو شود.
انسان از نخستین روزی كه در امر جهان آفرینش و هستی به اندیشه پرداخت با مشكلی روبرو شد كه پیوسته بزرگترین مشكل فكری او بوده است. او خود را در جهانی دید آمیخته از نیكیها و بدیها. در این جهان چیزهایی دید كه برای انسان نیكبختی و خوشی و شادی میآورد، و در مقابل چیزهایی را هم دید كه جز رنج و درد و بدبختی نمیزاید. دید كه ناموس تضاد از نیرومندترین و
ص: 317
آشكارترین ناموسهای جهان آفرینش است. تاریكی در برابر روشنایی، بیماری در برابر سلامت، و رنج و درد در برابر لذت، و خوشی و فراوانی و نعمت در برابر قحطی و گرسنگی، و مرگ در برابر زندگی است. و به همینترتیب هر پدیدهای از پدیدههای جهان را ضدّی است، و گذشته از عالم ماده، این تضاد حتی در عالم معنی و مجردات هم هست. مشكلی كه انسان با آن برخورد كرد این بود كه آیا كسی كه تمام این چیزهای خوب و سودبخش و فضیلت و نیكی را آفریده همان كسی است كه بدیها و پلیدیها و شر و فساد را هم آفریده، و اگر چنین است برای چه مقصود؟ این مشكل پیچیده كه بر سر راه تمام جنبشهای فكری و فلسفههای معروف همچون علامت استفهامی بزرگ خودنمایی میكند همه دیانتهای معروف را واداشته كه هریك به روش مخصوص خود به آن پاسخ گویند و این مشكل را بگشایند، آریاییان قدیم این مشكل را از طریق اعتقاد به دو مبدأ حل میكردند، یكی مبدأ خیر و دیگری مبدأ شر. در این عقیده دوگانهپرستی واضح و روشن است. و این یك عقیده طبیعی و ابتدایی است كه كموبیش و به صورتهای مختلف در معتقدات ملتهای دیگر هم میتوان یافت.
لیكن در این مورد فرق بزرگی بین دوگانهپرستی ایرانیان قدیم و مردم دیگر وجود دارد، و این فرق در این مطلب خلاصه میشود كه عقیده ایرانیان قدیم به دو مبدأ خیر و شر، معنی آن این نیست كه مبدأ شر یا خدایان بدی و پلیدی را هم پرستش میكردهاند، و بدانصورت كه در ملتهای دیگر بوده برای دفع شر و فرونشاندن خشم آنها در مقابلشان به عجز و نیاز میپرداختهاند، تا با پرستش و قربانی و نماز و ادعیه نظر لطف آنها را به خود جلب نمایند. بلكه ایشان برعكس معتقد بودند كه باید با خدایان شر جنگید تا بر آنها پیروز شد، و یكی از وظایف ایزدان یعنی خدایان نیكی كه آنها هم به نوبه خود با اهریمنان یعنی همین خدایان شر و فساد در جنگ دایم هستند این است كه انسان را در این كشمكش یاری كنند. این جنگ و ستیز بین نیكی و بدی پایه و اساس معتقدات ساده و ابتدایی آنان را تشكیل میداد.
ص: 318
هنگامیكه زردشت به دعوت برخاست و مردم را به پرستش خدای یگانه «اهورامزدا» آفریننده زمین و آسمان خواند، این اندیشه دوگانگی را كه در نفوس و اذهان جایگزین بود به كلی از میان نبرد، بلكه آنرا در چهارچوبه یگانهپرستی پایه فلسفه و دستورهای خود قرار داد؛ چه در زمینه حل مشكلات فكری و كلامی، یا در استوار ساختن پایههای تعلیمات اخلاقی و اجتماعی و فلسفه عملی زندگی.
گفتیم كه این عقیده یعنی عقیده به وجود دو نیروی مختلف در جهان هستی البته به صورتیكه منافاتی با توحید ندارد در دیگر دینهایی هم كه برپایه یگانهپرستی استوار است نیز منتها به عنوان ملائكه و شیطان موجود است. ولی علت اینكه كیش زردشتی به این امر معروف شده و رنگ دوگانهپرستی به خود گرفته، یكی این است كه این عقیده در دین زردشتی بسیار توسعه یافته، و تمام شؤون روحی و اخلاقی و اجتماعی آن را دربر گرفته، و بزرگترین پایه تعلیمات و دستورهای اجتماعی و اخلاقی و حل معضلات كلامی این دین شده، و دیگر اینكه در بعضی از فرقههای مذهبی كه از دیانت زردشتی در قرنهای بعد جدا گردیده، در اعتقاد به دوگانگی بسیار مبالغه شده، بهطوری كه به صورت دوگانهپرستی مطلق و دوخدایی درآمده است. و چون این عقیده از قدیم از بزرگترین مظاهر مذاهب ایرانی پیش از زردشت هم بوده از اینجهت این امر بر بیشتر مؤلفین دورههای بعد مشتبه شده و هرچه را از عقاید ایرانی قدیم و جدید روایت میشده به دین زردشتی یا مجوسی نسبت دادهاند، زیرا این دین بیش از سایر مذاهب ایرانی معروف بوده و شهرت داشته است. نكته قابل ملاحظه اینكه درباره معتقدات زردشتی، هرچه از لحاظ تاریخی به عصر زردشت نزدیكتر میشویم این عقیده كمرنگتر میشود، بهطوری كه در قدیمترین بخش كتاب اوستا كه مشتمل بر تعالیم خود زردشت است، آن را به آن صورت مبالغهآمیز كه در دوره اخیر ساسانی دیده میشود نمیبینیم، بلكه به عكس در آنجا سخنانی میشنویم كه یگانهپرستی به خوبی از آن هویدا میشود.
ص: 319
زردشت در یكی از سرودها خطاب به اهورامزدا چنین میسراید: «از تو میپرسم ای اهورا مزدا، كیست پدر راستی؟ كیست نخستین كسی كه راه سیر خورشید و ستاره بنمود؟ از كیست كه ماه گهی تهی است و گهی پر؟ كیست نگهدار زمین و سپهر در بالا؟ كیست آفریننده آب و گیاه؟ كیست كه به باد و ابر تندروی آموخت، كیست آفریننده روشنایی سودبخش و تاریكی؟ كیست كه خواب و بیداری آورد؟ كیست كه بامداد و نیمروز و شب قرار داد و دینداران را به ادای فریضه گماشت؟ كیست آفریننده فرشته مهر و محبت آرمتی؟ كیست كه از روی دانش و خرد احترام پدر در دل پسر نهاد؟ ای مزدا من میكوشم تو را كه آفریدگار كلّی به توسط خرد مقدس، به درستی بشناسم.» (ازگاتها، ص 71)
همین معنی را دكتر هوگDr .Haug از دانشمندان اوستاشناس و سانسكریتدان چنین مینویسد: «زرتشت پیغمبر پس از اثبات آفریننده یگانه غیرقابل تجزیه این مسأله بزرگ را كه از زمان قدیم تاكنون دقت جمعی از علما را به خود جلب نموده كه اینهمه نقایص و بدی و زشتی كه در جهان دیده میشود چگونه مناسب با عدالت خداوند و شایسته خلقت او است، این سر غامض را با فلسفه ضدین حل نمود. این دو قوه كه از آغاز آفرینش وجود دارند، اگرچه مخالف یكدیگرند ولی هم در دنیای مادّی و هم در عالم معنوی با یكدیگر توأم میباشند، و به همین جهت است كه آنها را دو گوهر همزاد مینامند. این دو قوه متضاد سبب اصلی جنبش و تغییرات در سراسر كائنات است و در همهجا حاضر میباشد. این دو قوه در اوستا سپنته مینو یعنی قوّه نیك و انگره مینو یعنی قوّه بدی نامیده شده است، و غالبا انگره مینو با اهریمن در معنی یكسان آمده و سپنته مینو را به اهورامزدا نسبت دادهاند.» (مزدیسنا، ص 169، به نقل از كتاب فلسفه ایران باستان، ص 37، به نقل از ساموئل لنگ).
و یكی از دلایل اینكه این عقیده به دوگونگی قوا در اصل عقیده به وحدت خالق در دین زردشتی تأثیری نداشته و این دین را از گروه دینهای توحید خارج نمیسازد این است كه مجوس در قرآن جزء مشركین به حساب نیامدهاند
ص: 320
و در آیه 17 از سوره حج درباره آنها چنین آمده است: «كسانیكه ایمان آوردند و كسانیكه یهودی شدند و صابیان و ترسایان و مجوس و كسانیكه شرك ورزیدند، خداوند در روز رستاخیز بین آنان حكم خواهد كرد و خداوند بر همه چیز گواه است.» و در فتوح البلدان بلاذری نیز از گفته پیغمبر اسلام روایت شده كه با آنها (یعنی با مجوس) همچون اهل كتاب رفتار كنید.
در دین زردشتی خدایانی كه در آفرینش و ابداع با «اهورامزدا» شریك باشند وجود ندارد، بلكه در این دین فرشتگانی هستند به درجات و پایگاههای مختلف كه از طرف اهورامزدا نگهبانی و حمایت قسمتی از آفریدگان به گروهی از آنها واگذار شده. ممكن است كه این عقیده به فرشتگان نگهبان از بازمانده دوران اعتقاد به چند خدایی و تحولی از آن عقیده در دوره توحید باشد، حتی فرشته مهر كه گفتیم در نزد ایرانیان قدیم بزرگ خدایان بوده و پرستش وی چندین قرن در بخش بزرگی از جهان آنروز رواج داشته در دین زردشتی آن مقام را ندارد. بلكه در این دین وی یكی از بزرگترین فرشتگان آفریده اهورامزدا و فرشته عهد و پیمان است. و در اوستا سرود مخصوصی در ستایش مهر هست كه در آن میخوانیم: «مهر را ستایش میكنیم كه پهنه زمین تجلیگاه او است.
اهورامزدا گفت من چون مهر را آفریدم آنرا مانند خود درخور ستایش و نیایش آفریدم.»
و اما دستگاه علوی آفرینش در دین زردشتی بدینترتیب است كه نخستین گروه از آفریدگان اهورامزدا فرشتگان مقرب هستند كه آنها را امشاسپندان نامند. این فرشتگان دارای دو سرشتند، یكی سرشت آسمانی مجرد و دیگری سرشت زمینی مادّی، یا چنانكه اصطلاح كردهاند سرشت لاهوتی و سرشت ناسوتی. هریك از این فرشتگان از جنبه لاهوتی نماینده یك صفت از صفات ثبوتی خداوند و در عالم ماده نگهبان قسمتی از آفریدگان اهورامزدا میباشند. هنوز نام این فرشتگان هفتگانه در نام ماههای ایرانی دیده میشود.
فرشته اول به نام فره ورتی نیروی آسمانی است كه آنرا اهورامزدا برای استوار
ص: 321
ساختن جهان نیكی آفریده و مظهر تكامل رحمت الهی است، و نخستین ماه ایرانی به اسم این فرشته نامیده شده كه در فارسی كنونی فروردین خوانده میشود. فرشته دوم به نام اردیبهشت است كه نام دومین ماه ایرانی نیز هست، این فرشته در عالم لاهوت مظهر راستی و پاكی و تقدس الهی و در عالم زمینی نگهبان آتش است.
دو تا از این فرشتگان در روایات زردشتی غالبا باهم ذكر میشوند. ایندو فرشته در زبان اوستایی هرواتات و امرتات نامیده میشوند. و در قرآن نیز نام آنها به صورت هاروت و ماروت باهم ذكر شده و به جادوگری معرفی شدهاند و آن در آیهای است كه چنین ترجمه شده: «و آنچه در بابل بر دو فرشته هاروت و ماروت نازل گردید، و آنها به هیچكس چیزی نمیآموزند مگر اینكه به او میگویند ما فریفته شدهایم تو كافر مشو، و مردم از آنها چیزها آموزند كه به وسیله آن بین مرد و زنش جدایی افكنند و آنها به هیچكس جز به اذن خداوند زیان نرسانند.» (آیه 102، سوره بقره). ایندو كلمه در فارسی كنونی به صورت خرداد و مرداد درآمده است. نخستین آنها در دین زردشتی از جنبه لاهوتی مظهر كمال خداوندی است و از جنبه ناسوتی نگهبان آب است، و نام ماه سوم از ماههای ایرانی است. دومی از جنبه لاهوتی رمز جاودانی خداوندی و از جنبه ناسوتی نگهبان گیاهان و رستنیها است و نام ماه پنجم از ماههای ایرانی است.
از جمله این فرشتگان یكی به نام شهریور است كه نام او بر ماه ششم سال گذاشته شده است. این فرشته در عالم لاهوت مظهر ملك و قدرت الهی و در عالم ناسوت نگهبان معادن زمین است. و دیگر از جمله این فرشتگان بهمن است كه در زبان اوستایی «وهومنه» خوانده میشود. وی در عالم لاهوت مظهر منش نیك و در عالم مادی نگهبان چهارپایان و نام ماه یازدهم سال است. فرشته هفتم به نام سپندارمذ است كه در فارسی كنونی اسفند خوانده میشود و نام آخرین ماه فارسی است. این فرشته در عالم لاهوت مظهر رحمت و شكیبایی و در عالم ناسوت نگهبان خاك است.
ص: 322
پس از این فرشتگان مقرب كه چنانكه گفتیم به نام امشاسپندان خوانده میشوند، فرشتگانی قرار دارند كه پایگاه آنها از امشاسپندان پایینتر و شماره آنان از ایشان پیشتر است. این فرشتگان كه به نام ایزدان خوانده میشوند فراوان و بیرون از شمار و نگهبان مخلوقات خداوند میباشند. نه تنها عناصر مادی بلكه هریك از مفاهیم معنوی و فضائل اخلاقی مانند پیروزی و راستی و درستی و وفاداری و آشتی و نیرو و غیره نیز دارای فرشتگانی هستند. و همچنانكه ایزدان فراوانند دیوان نیز فراوانند، و آنها ویژه آفتها و پلیدیها مانند مرگ و بدبختی و تاریكی و خیانت و غدر هستند. در كتابهای فلسفی اسلامی و خصوصا فلسفه اشراق آرا و اصطلاحات بسیاری مییابیم كه از اصطلاحات فلسفی زردشتی در آنها راه یافته و برخی از آنها پایه بعضی از مبادی فلسفی دانشمندانی همچون شهاب الدین سهروردی گردیده است.
یكی از شعائر دین زردشتی كه نمیتوان آنرا در اینجا ناگفته گذارد، ستایش و نیایش آنان نسبت به آتش و مقدس شمردن آن است، بهطوریكه آتش یكی از اركان اصلی پرستشگاههای زردشتی گردیده و به همینسبب آنها را به نام آتشكده میخوانند، و زردشتیان را نیز آتشپرست دانستهاند، چنانكه ابو نواس در شعری كه ترجمه آن چنین است گفته:
نه مجوسان كه آتش خدای آنها استو نه یهود و نه آنكس كه صلیب میپرستد در حقیقت نظر تقدیس و احترامی كه زردشتیان نسبت به آتش دارند نه از این جهت است كه آنرا خدا یا معبود خویش میشمرند، بلكه از آنجهت است كه اخگر فروزان را مظهر نور مینوی و شعله آن را رمز پاكی و رفعت الهی میدانند. بنابراین آتش در نزد زردشتیان مانند سایر وسائل و شعائری است كه در همه ادیان توحید هم دیده میشود و به عنوان وسیلهای برای توجه به مبدأ مورد استفاده قرار میگیرند، وگرنه اگر به ظاهرشان حمل شود به هیچوجه با اساس توحیدی و تجریدی آن ادیان نیز سازگار نیست.
در اینجا باید این نكته را هم گفت كه مقدس شمردن آتش از ابداعات
ص: 323
زردشت نیست، این امر در تاریخ ملتهای آریایی بسیار قدیم است، لیكن زردشت آنرا در دین خود پذیرفته و مقدس شمرده و واسطه پرستش خداوند قرار داده است.
تاریخ به ما نمیگوید كه مقدس شمردن آتش به وسیله آریاییها از چه زمان سرچشمه میگیرد. شكی نیست كه آن زمان خیلی قدیم و شاید هزاران سال قدیمتر از خود تاریخ باشد. لیكن شاید بتوان از روی عقائد عامه و شعائر و احكام آن با شهپر خیال به آن زمان رسید.
در روایات زردشتی چنین آمده كه آتش موهبتی آسمانی و شعله آن رمز نور جاودانی خداوند است. فرشته آتش هم در اوستا پسر اهورامزدا خوانده شده است. حال اگر در اندیشه خود به آن دورههای بسیار دور كه در تاریكیهای زمان فرورفته برگردیم و در خیال خود آن مردم سادهدلی را كه در مناطقی سرماخیز میزیستهاند تصور كنیم كه در شبی از شبهای تاریك در معرض توفان و بادهای سرد و سخت قرار گرفته و در چنگال ایندو نیروی اهریمنی یعنی تاریكی و سرما زبون و بیچاره شدهاند، ناگاه درخشی از آسمان به زمین رسد و درختی را به آتش كشد، و در پرتو این موجود حرارتبخش روشناییده كه بدینسان به انسان رخ نموده «1» بر آندو دشمن هراسانگیز فائق آیند. در اینصورت میتوانیم به راز این عقیده كه آتش موهبتی آسمانی و از جهان مینوی است پیببریم و بدانیم كه چگونه این موجود آسمانی شایسته تقدیس و نیایش شده است.
و از آنجا كه- به عقیده همان مردم- اهریمن سرما و تاریكی در برابر این سلاح آسمانی كه برای نبرد با او در اختیار انسان قرار گرفته دست بسته نمیماند و او هم تا آنجا كه بتواند میكوشد تا این شعله مینوی را خاموش كند و از نو انسان را در دریای تاریكی و سرما غرقه سازد، پس این از تكالیف حتمی انسان است كه
______________________________
(1). در شاهنامه برای كشف آتش افسانه دیگری ذكر شده رجوع شود. (شاهنامه بروخیم، ج 1، ص 18- 19).
ص: 324
او هم تا آنجا كه میتواند در حفظ و حراست آن بكوشد. و در اینجا است كه وظیفه روحانی انسان در نگاهبانی از این عنصر جدید و حفظ آن از كید اهریمن آشكار میشود. و مواظبت و پرستاری و جلوگیری از خاموشی آن از مهمترین وظایف فرد و خانواده و قبیله میگردد، و خدمت آتش آیین و سنتی استوار میشود، و هنگامیكه این سنت به رنگ دین درآید یكی از عبادتهای برگزیده به شمار میرود.
گفتیم كه دین زردشتی بسیاری از آداب و سنتهایی را كه در ذهن مردم ریشه دوانیده بود همچنان در خود نگه داشت. در اوستا مطالبی مییابیم كه انعكاس از همان عقائدی است كه در آن دوران بسیار قدیم، درباره این شعله آسمانی و كوشش اهرمن برای نابودی آن داشتهاند، و از آن جمله این عبارات را نقل میكنیم:
«چون بهری از شب سپری گردد، آذر اهورامزدا، از خانخدا درخواست كند: ای خانخدا از برای یاری من برخیز، جامه بر تن كن، دست و روی خود بشوی، هیزم برگیر و به سوی من آر، چنان ساز كه دیگرباره زبانه كشم، آن هیزمی كه تو با دستهای شسته و از روی آیین فراهم ساختی، به این میماند كه آز دیو آفریده آهنگ (تباه كردن) زندگی من كرده و خواسته باشد مرا خاموش كند.
و چون دو بهر از شب بگذرد، آذر اهورامزدا از كشاورز گلّهپرور درخواست كند: ای كشاورز گلهپرور، از برای یاری من برخیز، جامه بر تن كن، دست و روی خود بشوی، هیزم برگیر و به سوی من آر، چنان ساز كه دیگرباره زبانه كشم. آن هیزمی كه تو با دستهای شسته و از روی آیین فراهم ساختی، به این میماند كه آز دیو آفریده آهنگ جان من كرده و خواسته باشد مرا خاموش كند. چون سه بهر از شب سرآید، آذر اهورامزدا از سروش پاك درخواست كند از برای یاری من ای سروش پاك زیبا بالا، یكی از مردمان جهان خاكی را برانگیز كه با دستهای شسته هیزمی كه از روی آیین فراهم شده پیش آورد، به این میماند كه آز دیو آفریده آهنگ زندگی من كرده و خواسته باشد مرا خاموش كند. آنگاه سروش
ص: 325
پاك مرغی را كه پرودرش نام دارد- ای سپیتمان زرتشت، و مردمان بدگفتار آنرا كهركنات نامند- بیدار كند، و این مرغ در سپیدهدم توانا آواز برآورد [و گوید]:
برخیزید ای مردمان، نماز بهترین راستی بگزارید و به دیوها نفرین فرستید، [اگر نه] بوشیاستا آن دیو دراز دست به شما چیر شود و دیگرباره سراسر گیتی را كه در سپیدهدم بیدار گشته به خواب فرو برد ... آنگاه دوستی به دوست دیگر كه به بستر آرمیده است گوید: برخیز او (خروس) به من فرمان دهد. از ایندو تن (دوست) كسی كه نخست برخیزد، بهشت بدو ارزانی گردد. از این دو تن كسی كه نخست از برای آذر اهورامزدا، با دست شسته هیزمی كه از روی آیین فراهم شده، پیش آورد او را [ایزد] آذر نیازرده، خشنود گشایش دهد و كامروا سازد.
[وندیداد، فرگرد (- فصل) هجدهم، به نقل استاد پورداود در «فرهنگ ایران باستان»، ص 318- 319] و بدینسبب است كه خروس در دین زردشتی گرامی و ارجمند است.
اما عقاید زردشتیان درباره دنیا و آخرت و روان و پاداش و كیفر و مانند اینها بدینگونه خلاصه میشود:
زرتشت معتقد است كه زندگی انسان آمیختهای است از دو عنصر، یكی عنصر خاكی یا زمینی كه آنرا قالب میخوانند و این همان عنصری است كه پس از مرگ در همین جهان خاكی باقی میماند، و دیگری روان است كه نابود نمیشود و پس از مرگ صاحبش در جهان جاودانی به سر میبرد. آدمی پاداش یا كیفر اعمالی را كه در این جهان از وی سرزده در آن جهان خواهد دید. اعمال وی در جهان مینوی ثبت میشود، و روز واپسین حساب آنها را از او خواهند كشید. فرشته «گوشوروان [اوستاییGeuch -urvan [ كه فرشته دادگری و رحمت است با دقت بسیار نامه اعمال او را خواهد نوشت، و نیكی و بدیهای او را باهم خواهد سنجید، اگر نیكیهایش بر بدیها بچربد رستگار خواهد شد، وگرنه به كیفر كارهای زشت خود خواهد رسید. روان آدمی پس از مرگ باید كه از پلی بگذرد و به مینو شتابد. این پل را «چینوت» مینامند و وصف آن شبیه به همان
ص: 326
اوصافی است كه در اسلام درباره «صراط» ذكر كردهاند. آدمی حساب اعمال خود را در آنجا پس میدهد، اگر نیكوكار باشد، از پل به آسانی میگذرد و به بهشت میرود و در آنجا در جوار پروردگار «اهورامزدا» جاودان میماند، و اگر گناهكار باشد در دوزخ میافتد و در آنجا با دیوان به عذاب جاودانه گرفتار میشود. و هرگاه نیكیها با بدیها برابر بود او را به عالم برزخ كه زردشتیان «هستگان» مینامند خواهند برد، و در آنجا تا روز حساب كه به اعمال او در محكمه عدل الهی «اكا» رسیدگی كنند خواهد ماند.
اینك كه كلیاتی از دین زردشتی را از جهات مختلف آن، و همچنین شمهای از معتقدات زردشتی را درباره دو جهان خاكی و مینوی، مورد گفتوگو قرار دادیم، شایسته است كه نگاهی كلی نیز بر فلسفه این دین از نظر زندگی مادی دنیوی بیفكنیم، و هدفهای اساسی آنرا از ماوراء شعائر و مناسك و سنتها كه غالبا حقیقت را میپوشانند به دست آوریم.
گفتیم كه دین زردشتی، همچنانكه نماینده یك تحول اساسی در عقیده دینی و زندگی روحی ایران است، همچنان نشاندهنده یك تحول اقتصادی و اجتماعی جامعه ایرانی نیز میباشد. جامعهای كه از مرحلهای در زندگی اقتصادی و اجتماعی خود به مرحله دیگری قدم گذاشته و تحول یافته بود.
این دین در جامعهای بوجود آمد كه از لحاظ اقتصادی براساس كشاورزی استوار بود، و از لحاظ اجتماعی و سیاسی نیز به آن پایه از پیشرفت كه لازمه تأسیس دولتی بزرگ و نیرومند است رسیده بود. در جامعههای كشاورزی افراد بیش از قبایل چادرنشین سیار با زمین بستگی پیدا میكنند، زیرا آنها ناچارند در یك محل بهطور دایم اقامت كنند و روزی خود را با تحمل هر سختی و مشقت هم كه شده از آن به دست آورند، بدینجهت برای آنها زمین و تمام عوامل و عناصری كه برای كشاورزی مفید و موجب آبادانی زمین میگردد مورد ستایش و احترام است و آنها را آفریده یزدان میشناسند، چنانكه عناصر زیانكار را ملعون و دیو آفریده میخوانند. و در هرحال معیار خوبی و بدی چه
ص: 327
از نظر مادی و چه از لحاظ اخلاقی و اجتماعی بر محور احتیاجات چنین زندگی میچرخد، و خواهناخواه رنگی هم از عقاید دینی به خود میگیرد.
آنچه در دین زردشت در این زمینه قابل ملاحظه میباشد این است كه در این دین بین جنبه روحی یا «متافیزیكی» و جنبه مادی زندگی به آنگونه كه متناسب با جامعهای تحول یافته باشد تعادل مناسبی بوجود آمده و هریك مكمل یكدیگر شده، یا به عبارت دیگر جنبه روحی آن در خدمت زندگی قرار گرفته است. گذشته از جزئیات و تفاصیل احكام آنچه از مجموع یا به اصطلاح از روح تعالیم این دین برمیآید این است كه هدف آن راهنمایی و تقویت یك جامعه متشكل كشاورزی و آبادیخواه است، و در این زمینه از آن عقیدهای كه از قدیم در ذهن مردم جایگیر بوده یعنی عقیده به دوگانگی نیروی آفرینش، به طرز مؤثری استفاده شده، چون هرفساد و تباهی كه موجب زیان و ویرانی است كار شیطان است. پس كوشش در محو آنها و اقدام به هركار خوب كه موجب اصلاح و آبادانی گردد عمل خدایی و مستوجب پاداش نیك در هردو جهان است. و بدینترتیب این عقیده در راه تشویق و تحریك جنبشهای اصلاحی نفسانی و عمرانی كشاورزی بكار رفته است. چون دو نیروی نیك و بد پیوسته در ستیزند، وظیفه انسان است كه در این نبرد تا سرحد امكان در پشتیبانی از نیروهای نیك كوشا و پایدار، و با نیروهای اهریمنی در همهجا و در همه میدانها در جنگ و ستیز باشد، و نخستین میدان مبارزه او درون خودش و در پندار گفتار و كردار خود او است. شعار معروف زردشتی «پندار نیك، گفتار نیك، كردار نیك» از اینجا سرچشمه میگیرد. در میدان زندگی نیز كار به همین منوال است، هرگونه كار و كوششی كه فایدهای فردی یا اجتماعی داشته باشد علاوهبر فایده مادی آن موجب خشنودی خداوند و ثواب اخروی نیز میباشد، و بر همین اساس است كه پرورش حیوانات اهلی و مواظبت كردن از آنها، و همچنین آباد كردن زمین و كشت و زرع آن گذشته از جنبه مادی آن دارای یك جنبه روحانی نیز هست و در بعضی موارد نیز رنگ عبادت به خود میگیرد.
ص: 328
همچنانكه از میان بردن عوامل فساد و تباهی و كشتن حشرات و حیوانات زیانكار نیز یك نوع عبادت به شمار میرود، و زندگی بیبندوبار و بطالت كه موجب ناداری و ناتوانی است از گناهانی شمرده میشود كه در دین ناستوده و موجب كیفر است.
در «صدر در بندهشن» یكی از كتابهای دینی زردشتی در این زمینه چنین آمده: «گوسفندان و دیگر جانداران را باید از سرما و گرما و دیگر آسیبها نگاهداری كرد و آنها را سیر داشت، چه اندر دین گوید كه هنگام نماز شام سروش «صد در بندهشن» پاك به سركشی همه چارپایان و جانداران و مرغان آید تا بنگرد كه سیرند یا نه، اگر سیر باشند به آن كدخدا و كدبانو آفرین خواند، و اگر گرسنه باشند نفرین كند. هیچ كرفه (- ثواب) بزرگتر از آن نیست كه چارپایان و مرغان را كه در خانه باشند سیر نگهدارند، به ویژه گوسفندان جوان ماده را نشاید كشتن، مگر اینكه سترون باشند و شیر ندهند. آری از كشتن چارپایان باید پرهیختن، به ویژه بره و بزغاله و اسب و گاو ورزاو و خروس، كشتن هریك از اینها گناه باشد. مرغ كه در خانه دارند باید به وقت آب و دانه دهند، و دیگر اینكه باید جانوران خانگی و مرغان را پاك نگاهدارند، همواره بشویند و پلیدی از آنها بزدایند. جانداران را نیكو نگاهداشتن مایه خشنودی گوشوروان، امشاسپند پرستار آنها است. و بدنگاهداشتن آنها مایه ناخشنودی و آزردگی او است.» [فرهنگ ایران باستان، ص 322- 323، به نقل از «صد در نثر» و «صد در بندهش»، چاپ بمبئی، سال 1909، ص 25، 26 و 152]
و همچنین در وندیداد آمده: «ای زرتشت سپیتمان، كسیكه در روی این زمین با بازوی چپ و راست و با بازوی راست و چپ كشت و ورز كند، زمین بدو چنین گوید: تو ای كسیكه در روی من كار كردی، هماره من در آینده بارور خواهم بود، همیشه بهرهبخش خواهم ماند، از من خرمن برگیر و روزی خود بردار. اگر كسی در روی زمین كشت و ورز نكند، این زمین بدو گوید: تو ای كسیكه در روی من كشت و كار نكردی، تو باید در آینده پشت در دیگران بپا
ص: 329
ایستی و روزی خود را از آنان گدایی كنی، آری خورش پسمانده و ریزههایی كه از دهان دیگران افتاده بهره تو خواهد شد، و از خوان كسانیكه به فراوانی و آسایش و خوشی ندارند چنین چیزی به تو خواهد رسید.» (همان كتاب، ص 92، به نقل از فقرات 26- 29 فرگرد سوم وندیداد» و باز در فرگرد چهارم وندیداد در فقره 47 گوید: «به درستی به تو گویم، ای سپیتمان زرتشت، من (اهورامزدا) برتری دهم مرد زن برگزیده را به آن كسی كه زن نگرفته، برتری دهم كسی را كه فرزند دارد به آن كسیكه بیفرزند است، برتری دهم توانگر را به بینوا.» (همان كتاب، ص 92).
و مانند این دستورها در كتابهای دینی زردشتی فراوان و هدف آن هم آشكار است و آن نكوهیدن زندگی با بیبندوباری و گریز از مسؤولیت و همچنین بطالت است كه بینوایی و ناتوانی نتیجه آنست.
مطلب دیگری كه در این زمینه درخور ذكر میباشد این است كه در دین زردشتی گاهی كفاره گناهان به وسیله كارها یا چیزهایی كه برای مردم سودمند است داده میشود، و از جمله چیزهایی كه در كفاره گناهان و رستگاری روانها یاد شده اینها است: به پیشوایان دین باید چیزهایی بخشید كه در هنگام ستایش در پرستشگاه بكار آید. به كشاورزان باید ابزارهایی داد كه از برای برزیگران بكار آید، به رزمیان یا سپاهیان باید ساز و ابزار جنگ بخشید. از اینها گذشته در اوستا از برای جبران گناه این دهشها و كارهای نیك یاد شده است: زمین آلوده را از لاشه و مردار پاك كردن، و از برای كشت و ورز آماده ساختن، به سر زمین خشك آب رسانیدن، و جوی كندن، و زمین گود و مغاك را هموار كردن، و آب گندیده را از سرزمین آبگیر خشك كردن، پل ساختن و درخت نشاندن. (از همان كتاب، ص 93) و در اینباره دستورها و آیینهایی دارند كه ذكر آنها در اینجا موجب طول كلام است.
این بود كلیاتی درباره زردشت و اصول دین او كه در گذشته و پیش از ظهور دین اسلام در این منطقه حكمفرما بوده و از خود اثر گذاشته، و امید است
ص: 330
كه این مختصر چنانكه در نظر بوده اطلاعات عمومی و لازم را درباره این دین در اختیار شما گذاشته باشد. «1»
بیروت، دانشگاه لبنان
______________________________
(1). سعی شد متن فارسی این خطابه با متن عربی آن از هرلحاظ یكسان و درست ترجمه آن باشد، ولی در بعضی عبارات آن خواه ناخواه تصرفاتی مختصر صورت گرفت كه بعضی از قسمتهای آن را از صورت ترجمه خارج كرد. نوشته یا گفته خود راز زبانی به زبان دیگر برگرداندن و از تصرف در آن عبارات خودداری كردن كاری دشوار است، بهخصوص كه ضرورتی هم آن را ایجاب نكند. م. م.
ص: 331