نویسندگان اصلاحطلب و داستان خط و زبان عربی
در سال جاری دو كتاب یكی به شكل رسالهای كوچك و دیگری به صورت كتابی نسبتا بزرگ در بیروت منتشر گردید. رساله كوچك شامل طرحی است برای اصلاح خط عربی، و كتاب نسبتا بزرگ متضمن تحقیقات و مطالعاتی است درباره صرف و نحو این زبان و پیشنهادی برای اصلاح یا به عبارت دیگر تغییر مباحث آن، بهطوریكه آموختن عربی كه اكنون در اثر همین عوامل و عوامل دیگری، هم برای عربیزبانان و هم برای دیگران، دشوار و خستهكننده است ساده و آسان گردد.
چون گمان میرفت كه آشنایی با افكار نویسندگان و فضلای عرب، و اطلاع از نظریاتی كه آنان برای اصلاح خط و زبان خود ابراز میدارند برای آن دسته از خوانندگان یا نویسندگان فارسیزبان هم كه به اینگونه موضوعات از نظر كلّی علاقهمندند سودمند باشد، ابتدا در نظر آمد كه مطالب اصلی آندو كتاب در این مجله به فارسی خلاصه شود، ولی چون برای خوانندگانی كه از جریان این بحث و جدل كه سالیان دراز است در مطبوعات عربی گاهوبیگاه روی میدهد سابقه ذهنی ندارند چنین خلاصهای بیثمر مینمود؛ از اینرو مناسب دانسته شد كه ابتدا درباره علل و عواملی كه موجب پیدایش اینگونه نظریهها در زبان عربی شده و تحولاتی كه تاكنون در آن حاصل گردیده اطلاعات جامعی تا آنجا كه در
ص: 398
حوصله این مقال باشد در اختیار خوانندگان علاقهمند گذارده شود، آنگاه به موضوع ایندو كتاب بپردازیم.
عصر جدید در زبان و ادبیات و فرهنگ عربی كه نویسندگان عرب آنرا عصر جنبش یا بیداری میخوانند از اواسط قرن نوزدهم شروع میشود، یعنی از هنگامیكه برخورد اعراب با فرهنگ اروپایی رو به توسعه گذاشت، و عامل اصلی این تجدد هم صرفا دانش و فرهنگ غرب بود كه به وسیله زبان و هیأتهای مذهبی و كتابها و آموزشگاهها و سازمانهای اداری آنها در بعضی كشورهای عربی رخنه كرد و به تدریج گسترش یافت. بنابراین این مطلب را به عنوان یك اصل كلی باید در نظر گرفت كه تمام افكار و نظریات تازهای كه در این دوره در زبان و ادبیات عرب پیدا شده، و از آن جمله همین نظر اصلاحی درباره خط و زبان عربی، همه از همین منبع سرچشمه گرفته و در تمام مراحلی هم كه این فكر از آغاز پیدایش تا امروز پیموده تحت تأثیر همین عامل بوده است.
نخستین باری كه موضوع ساده كردن و آسان ساختن زبان عربی در این دوره به میان آمد هنگامی بود كه برای اولین بار خواستند كتابی را از یكی از زبانهای اروپایی كه در درجه اول فرانسه و انگلیسی بوده است به عربی ترجمه كنند، و زبان عربی را از آن محیط تنگ و محدودی كه به دست منشیان عبارتپرداز و مترسلان فضلفروش و كممایه در آن محصور شده بود بیرون كشند، و آنرا برای فهماندن مطالب علمی یا غیر علمی به مردم عادی یا شاگردان مدارس به كار برند. اینرا از اینجا میدانیم كه نخستین ترجمههایی كه از زبانهای خارجی در قرن نوزدهم به زبان عربی به عمل آمد از حیث سبك و اسلوب با انشای معمول آن دوره فرق كلّی داشت. زبان عربی در دورهای كه به عصر جدید منتهی میشود دارای سبكی پرتكلف و مترسّلانه و سست و تا حدی ركیك بود، و قدرت تعبیر خود را كه در دورههای قدیم داشت از دست داده بود. چنان سبكی فقط برای عبارتپردازی و سجع و قافیهسازی و ردیف كردن مترادفات و بكاربردن پیرایههای لفظی مناسب میبود، و برای بیان مضامین
ص: 399
محدودی كه صدها بار به طرق گوناگون و با پسوپیش كردن كلمات و پیچوخم دادن عبارات به وسیله نویسندگان گذشته بیان شده بود بسیار غنی مینمود، ولی برای بیان مطالب نو و مضامین تازه یا برای نقل مطالبی بیسابقه از زبان دیگر با اسلوبی ساده و مستقیم نارسا بود. برای ترجمه مطلبی از زبانی به زبان دیگر به خصوص اگر آن مطلب علمی باشد و از زبانی صریح و روشن ترجمه شود میبایستی واژههای برگزیده درست منطبق بر معنی مقصود و پیوند كلمات صریح و روشن و ساختمان عبارت محكم و استوار باشد، و چنین ترجمهای با اسلوبی كه در آن دوره در زبان عربی رواج داشت سازگار نبود؛ از اینرو مترجمان این دوره كه یا خارجیانی بودند كه زبان عربی آموخته یا اعرابی بودند كه با یكی از زبانهای فرانسه و انگلیسی آشنا شده بودند سبكی ساده و بیپیرایه برگزیدند.
شاید این سبك تازه به مذاق كسانیكه با آن روش پرتكلّف خو كرده بودند در آغاز بیمزه و نامطبوع مینمود و آنرا ادیبانه نمیشمردند، ولی ضرورت زندگی مجالی به ذوقهای منحرف نداد و همان سبك ساده به تدریج راه خود را باز كرد و آغاز تحولی در زبان عربی گردید، و طولی نكشید كه روزنامهها و مجلات عربی نیز كه بیشتر آنها از مطبوعات خارجی مایه میگرفتند و پیدایش همه آنها زاییده فرهنگ اروپایی بود رو به فزونی نهاد، و با پیدا شدن احزاب و دستههای سیاسی كه پیشوایان آنها برای فهماندن مطالب خود به ناچار نطقها و خطابههای خود را با همین شیوه ساده ایراد میكردند گام دیگری در تعمیم این روش برداشته شد، و روش ساختگی قدیم متروك ماند، و سپس در دست نویسندگان توانا و پرمایهای كه بعدا بوجود آمدند، زبان عربی رفتهرفته نیروی از دست داده خود را به دست آورد و آب رفتهاش به جوی باز آمد.
این نخستین تحولی بود كه تحت تأثیر زبان و فرهنگ اروپایی در زبان عربی روی داد؛ ولی در این دوره به مقتضای زمان از حدود سبك انشای و نویسندگی تجاوز نكرد، و درباره دشواری خط یا پیچیدگی قواعد صرف و نحو یا مسایل دیگری كه بعدا مطرح گردید صحبتی نبود.
ص: 400
همینكه به تدریج مدارس جدید از روی گرده مدارس اروپا نخست به وسیله خارجیان و سپس به وسیله خود مردم باز شد، و دروس آنها تحت برنامه منظم درآمد، و لازم شد كه شاگردان غیر از خواندن و نوشتن مواد دیگری هم از تاریخ و جغرافی و علوم طبیعی و غیره بیاموزند، و به ناچار ساعات تدریس زبان عربی و صرف و نحو آن محدود میگردید، این مسئله پیش آمد كه اگر بخواهند زبان عربی را به مقتضای برنامه در وقت محدودی درس بدهند شاگردان نخواهند توانست این زبان را با تمام قواعد دستوری آن به خوبی فراگیرند، و اگر بخواهند برای آموختن آن تماموقت لازم را صرف كنند باید از تدریس مواد دیگر چشم پوشند و اینهم خلاف مقصود بود. ناچار به این فكر افتادند كه از قواعد صرف و نحو و علوم بلاغت عربی تا آنجا كه میسّر باشد بكاهند و قواعد لازم را هم هر چه بتوانند سادهتر كنند كه فهم آن برای نوآموزان آسانتر گردد و وقت كمتری از آنها بگیرد، و به همینجهت به موازات كوششی كه برای تغییر سبك نویسندگی و ساده كردن آن به عمل آمد كوشش دیگری هم به وسیله نویسندگان و مؤلفین كتابهای درسی برای ساده كردن قواعد صرف و نحو و علوم بلاغت عربی آغاز شد كه هنوز هم ادامه دارد.
این امر تحول دیگری را در زبان عربی باعث گردید كه در نتیجه آن صرف و نحو و قواعد بلاغت كه خود علومی جداگانه و مستقل شده و بیش از خود زبان مورد توجه و اهتمام قرار گرفته بود به جای اصلی خود برگردد و وسیلهای برای آموختن زبان شود نه میدانی برای هنرنمایی و فلسفهبافی. البته این كوشش بینتیجه نماند، و دشواریهای بسیاری را از پیش پای نوآموزان برداشت و به آسان كردن زبان خیلی كمك كرد؛ ولی چون رفتهرفته با توسعه مدارس و نفوذ بیشتر زبان و فرهنگ غربی هدفهای بزرگتری برای گروههای درس خوانده پیدا شد، كمكم این تحولات هم در نظر دستهای از آنان نارسا و ناقص آمد و برای آسان ساختن زبان فصیح و گسترش آن خواهان تحولی ریشهدارتر از این شدند، تحولی كه اصلاح خط و زبان هردو را شامل شود.
ص: 401
در اینجا شاید توضیح مختصری لازم باشد. زبان عربی فصیح كه زبان كتابی یا به اصطلاح لفظ قلم عربی است چون هم از لحاظ اشتقاق و هم از لحاظ اعراب دارای قواعدی درهم رفته و پیچیده میباشد و درست گفتن و نوشتن آن بدون اطلاع كامل بر قواعد و تمرین كافی در بكاربردن آنها میسّر نیست از اینرو در هیچیك از كشورهای عربی زبان زبان گفتوگو و محاوره نیست، و گمان نمیرود كه با این كیفیت در هیچ دورهای هم زبان گفتوگو بوده است. زبانی كه بهطور عادی و معمولی در این كشورها به كار میرود از لهجههای شكسته عربی است كه نه اعراب دارد و نه قواعدی به آن طول و تفصیل. از این جهت آموختن زبان عربی فصیح كه فقط زبان نوشتن است نه حرف زدن، برای نوآموزان تا بدان حد كه بتوانند آنرا بیغلط بخوانند و بنویسند نه تنها خیلی بیشتر از آنچه معمولا برای آموختن زبان مادری صرف وقت میكنند وقت و زحمت لازم دارد، بلكه حتی دشوارتر از آموختن یك زبان خارجی مثل فرانسه یا انگلیسی میباشد، و این چیزی است كه مردمان دوراندیش و نویسندگانی را كه به اینگونه مسایل با نظر بازتر نگاه میكنند نگران ساخته است.
به نظر اینان كوششی كه به منظور تسهیل صرف و نحو عربی به عمل آمده برای از بین بردن دشواریهای آن كافی نیست، زیرا هرقدر هم آن كوششها صایب و صادق بوده باشد ولی از حدود روش تدریس و اسلوبهای مختلف آن تجاوز نكرده است. دشواری كه اكنون در زبان عربی احساس میشود یك امر جوهری است نه عرضی كه بتوان آنرا به آسانی از بین برد؛ ولی بیم بسیاری از دوراندیشان و نگرانی كه برای آینده این زبان در كشمكش زندگی دارند آنها را وادار كرده كه حتی در امور اساسی و جوهری آن، یعنی در اصول قواعد صرف و نحو و بلاغت نیز طالب تحول و دگرگونی شوند تا به آن حدی كه زبان عربی را از لحاظ سادگی و روانی و استواری بیان به صورتی درآورند كه در میدان نبرد زندگی با زبانهای زنده و فرهنگهای نیرومند آنها تاب مقاومت داشته باشد و لااقل بتواند در خانه خود با آنها برابری كند.
ص: 402
به عبارت واضحتر آنچه اینها میخواهند و برای زبان عربی ضروری میدانند تجدیدنظری كامل و شامل، هم نسبت به اصول زبان عربی از صرف و نحو و بلاغت آنست و هم نسبت به خط آن.
شاید در نظر اول چنین تصور شود كه اظهار اینگونه نظرهای تند و افراطی، بلكه برپا كردن این سر و صدا درباره نقص خط و دشواری زبان تنها نتیجه حسّ نوخواهی بعضی از نویسندگان نوخاسته و نشانهای از سركشی آنها نسبت به سنّتهای دیرین و یا واكنش دشواریهایی است كه برخی از شاگردان سهلانگار و بازیگوش گذشته در هنگام تحصیل این زبان با آن دست به گریبان بوده و اكنون كه قدّی برافراشته و دستی از آستین درآوردهاند بدینگونه بر آن میتازند و آتش دل خود را فرومینشانند. هرچند ممكن، بلكه مرجح است كه در میان این دسته نوخواهان كسانی هم یافت شوند كه محرك آنها در این بحث یك یا چند علت از آنها كه شمرده یا نشمردهایم باشد، ولی بسیارند دانشمندان پخته و نویسندگان آزموده و استادان فرزانه كه چنین تحولی را برای زبان عربی ضروری میدانند.
برای نمونه مطالب زیر از نوشته یكی از این قبیل نویسندگان یعنی آقای دكتر طه حسین عینا ترجمه میشود. دكتر طه حسین در جهان عرب مشهورتر از آنست كه معرفی شود. وی در عصر حاضر در زبان و ادبیات عربی و فن نویسندگی و وسعت اطلاع و فراخبینی استاد مسلم و بلامنازع شمرده میشود. این نوشته از كتابی است كه وی نزدیك به بیست و پنج سال پیش به عنوان «آینده فرهنگ در مصر» تألیف كرده است. در همان كتاب پس از آنكه شرح مفصلی درباره لزوم تحول و اصلاح در صرف و نحو و علوم بلاغت عربی نوشته در پایان آن چنین میآورد:
«من تنها اصلاح صرف و نحو و علوم بلاغت را كافی نمیشمرم، بلكه در زبان عربی اصلاحی ریشهدارتر از این را خواهانم، اصلاحی كه شامل خواندن و نوشتن، یعنی خطی كه با آن مینویسیم و میخوانیم نیز بشود، تا آنكه در نتیجه آن بسیاری از دشواریهایی كه اكنون در خواندن و نوشتن این زبان هست از میان
ص: 403
برود. میخواهم كه وضع نوشتن و خواندن به صورتی درآید كه مردم مطلبی را بخوانند تا آنرا بفهمند، نه اینكه ناچار باشند اول آنرا بهفمند تا بتوانند درست بخوانند. میخواهم كه غرض از نوشتن روشن ساختن و آشكار كردن اندیشه باشد، نه پوشاندن و كور كردن آن. میخواهم خطی داشته باشیم كه صورت راست و دقیق سخن باشد، و آن را بدانگونه كه تلفظ میشود نشان دهد، نه اینكه فقط قسمتی از آنرا در خود منعكس سازد، یعنی نیمی از لفظ را بنمایاند و نیم دیگر را نادیده بگیرد. من میخواهم كه خط عربی، هم تمام حروف و حركات را بهطور كامل و شامل نشان دهد و هم اینكه آسانی و سادگی و سرعت در آموزش آن و صرفهجویی در وقت و در مال و در زحمت از هرجهت در آن رعایت شده باشد.
اینگونه اصلاح اگر انجام پذیرد، بسیار موجب كاهش رنج و تعب میگردد، و عامه مردم را از آموختن قواعد صرف و نحو و اتلاف وقت در آن بینیاز میسازد. اصلا اگر زبان طوری نوشته شود كه بتوان آنرا درست خواند و از لغزش در امان بود عامه مردم را چه نیازی به نحو است؟ این اصلاح اگر انجام پذیرد- و حتما باید این كار بشود- مانع از آن خواهد شد كه ما هم به همان اقدامی كه تركها بدان دست زدند و اكنون بسیاری از مردم طالب آن شدهاند ناچار شویم، یعنی اینكه یكباره همه این دشواریها را كنار بگذاریم و خط عربی را به خط لاتینی تبدیل كنیم.
«در اینجا لازم میدانم این امر را به اطلاع محافظهكاران برسانم كه من تاكنون با كسانی كه خواهان تغییر خط عربی به لاتینی بودهاند به سختی مخالفت كردهام و از این پس نیز مخالفت خواهم كرد. این كار علتهایی دارد كه اینجا جای ذكر آن نیست؛ ولی این را نباید فراموش كرد كه اگر همه ما به اصلاح خط نشتابیم، و این تبلیغات را از ریشه برنیندازیم، و این حجت قوی را از دست طرفداران تغییر خط نگیریم، این مخالفتها هیچگونه اثری نخواهد داشت و كسی با من همآواز نخواهد شد.
ص: 404
گمان میكنی اگر گویندهای امروز مصریان را از سوار شدن اتومبیل و راهآهن و ترنهای برقی و كشتیهای بخار منع كند، و آنها را وادار سازد كه در خشكی با شتر و اسب و استر و الاغ و در دریا با كشتیهای بادی سفر كنند، آیا آنها در وقتی كه میبینند دیگران این وسایل راحت و محكم و تندرو را ساخته و به كار میبرند به حرف آن گوینده گوش خواهند داد؟ یا اینكه از او دوری خواهند كرد تا از گزند وی در امان باشند؟
وضع مردم نسبت به خواندن و نوشتن نیز همین است؛ یا باید این خط و زبان را برای آنها سهل و آسان كرد، یا اینكه خودشان این كار را خواهند كرد و خود را از ما و خط و زبانمان بینیاز خواهند ساخت».
در اینجا این سؤال پیش میآید كه آیا واقعا چنین خطری برای زبان عربی یا هرزبان دیگری كه نتواند خود را با سلاح روز مجهّز سازد وجود دارد، یا آنكه در اظهار این بیم و نگرانی مبالغه شده است؟ ممكن است چنین تصور شود، ولی طرفداران اصلاح این خطر را امری مسلّم میبینند. این نگرانی ناشی از سرعتی است كه در این عصر در پیشرفت دانش و گسترش آن دیده میشود. یكی از خصوصیات فرهنگ عصر ما عمومیت و توسعه آنست، بهطوریكه داشتن سواد مانند آب و نان از ضروریات زندگی انسان شده است. در كاروان شتابزده جهان كه همه ملتها خواه ناخواه باید پیش بروند، اگر ملتی نتواند همدوش دیگران گام بردارد به ناچار دیگران وی را خواهند كشید و بار خود را هم بر دوش او خواهند گذاشت. برای گسترش فرهنگ بهطوریكه پرتو آن هر بیغولهای را روشن كند، نخست باید زبان ملّی را نیرومند و آماده ساخت. زبان را وقتی برای انجام چنین وظیفه بزرگی آماده میگویند كه بتواند دانش و فرهنگ عصر خود را تمام و كمال در خود بگیرد و آنرا به آسانی به دیگران منتقل سازد، و آموختن خود آن هم بیش از آنچه مقتضای این عصر است وقت نوآموزان را نگیرد، وگرنه ناچار در برابر زبانهای سادهتر و تواناتر تاب مقاومت نخواهد داشت و رفتهرفته جای خود را به آنها خواهد داد؛ و بدینترتیب نه تنها هستی
ص: 405
خود آن زبان، بلكه هستی ملتی هم كه با آن زبان سخن میگوید در مخاطره خواهد افتاد. بیم این دسته از نویسندگان و استادان عرب از اینجا است كه زبان خود را با خط كنونی و قواعد پیچیده و دشوار آن در حال حاضر آماده برای انجام چنین وظیفه خطیری نمیبینند.
برای اینكه از راهها و وسایل نفوذ این خطر نمونهای در دست باشد، این چند سطر را هم از نویسنده دیگری نقل میكنیم. این نوشته از آقای احسان عبد القدوس نویسنده معروف مصری است و تاریخ آن نوامبر سال 1954، یعنی پنج سال و چند ماه پیش از این تاریخ و در حدود بیست سال و كسری پس از نوشته آقای دكتر طه حسین میباشد. آقای احسان عبد القدوس در مجله" روز الیوسف" چاپ قاهره چنین مینویسد: «در هفته گذشته خبر نامزدی مونس حسین با دوشیزه لولت (لیلی) علایلی اعلام شد. مونس فرزند بزرگترین ركن نثر عربی دكتر طه حسین، و لیلی هم نوه بزرگترین ركن شعر عربی احمد شوقی است. یعنی اینكه این زناشویی زبان عربی را از دو سو- هم نثر و هم نظم- در یك خانواده جمع كرده است. حالا ببینیم واقعا سرنوشت زبان عربی در این خانواده جوان و خوشبخت چیست؟ مونس خیلی كم به زبان عربی و غالبا به زبان فرانسه حرف میزند و همه كارهای ادبی او هم چه كتابها و چه مقالهها و گفتارهایش به زبان فرانسه است، و آشنایی او با بالزاك و موپاسان و پل سارتر «نویسندگان فرانسه» بیشتر از آشنایی او با نجیب محفوظ و توفیق الحكیم و یوسف الشارونی «نویسندگان عربی» است. لیلی هم زبان عربی را به همان اندازه میداند كه من زبان ایتالیایی را (یعنی فقط چند كلمه)، و كتابهای عربی را هم به همان اندازه میخواند كه من كتابهای دكتر عبد الرحمن بدوی را (یعنی هیچ). این حقیقتی است كه میخواهم آنرا در برابر دیدگان دكتر طه حسین بگذارم، نه برای سرزنش او، بلكه برای اینكه به آن اعتراف كند. این حقیقتی است كه مصداق آن نه تنها مونس و لیلی، بلكه یك نسل كامل از درسخواندههای ما هستند، و حتی من دو فرزند خود را هم استثنا نمیكنم، چه با وجود آنكه من زبان فرانسه را با همان
ص: 406
توجه و اهتمامی به آنها میآموزم كه زبان عربی را، با وجود این آنها امروز زبان فرانسه را بهتر از عربی میخوانند و مینویسند. چرا دكتر طه حسین نتوانست زبان عربی را حتی در خانه خودش از گزند مصون دارد؟ و چرا من نمیتوانم ذوق آموختن عربی را در فرزندانم بیدار كنم و گوششان را با آهنگ ابو الاسود دؤلی آشنا سازم، همچنانكه با آهنگ زبان فرانسه آشنا ساختم؟ حیرت و درماندگی در این امر مرا وادار میكند كه كار آنها را به خدا واگذارم.
چرا؟ برای اینكه بزرگان زبان و ادبیات عربی و از آن جمله طه حسین نمیخواهند كه حق تحوّل و تكامل را برای زبان عربی بشناسند، و گوش خود را با صدای پای زمان كه در مسیر خود تعالیم و قواعد آنها را خورد میكند و پیش میرود آشنا سازند، و نمیخواهند به این حقیقت اعتراف كنند كه زبان عربی در دست آنها سنگین و پیچیده و دشوار شده، و به صورتی درآمده كه نسل آزاد كنونی كه در فضای آهنگهای فرانسه و انگلیسی سیر میكند آنرا مناسب ذوق خود نمییابد. این نسلی كه گوشش را آهنگهای «تانگو» و «والس» و «سامبا» پر كرده، دیگر نمیتواند آهنگهای «بشارف» و «تقاسیم رصد» را بفهمد. باید كاری كنیم، باید این مجسّمههای مومی را كه بر كرسیهای فرهنگستان تكیه زدهاند به جنبش درآوریم تا كاری كنند، با زمان و تحولات آن پیش روند، و دستور تازهای ساده و روان برای این زبان وضع كنند، و روشهای جدیدی برای تدریس آن بیابند، و زبان عربی را از این بیسامانی نجات دهند».
این است خطری كه از آن بیم دارند، خطر اینكه زبان عربی به سبب نارسایی خط و دشواری قواعد نتواند خواهشهای نسلهای آینده را برآورد و از كاروان دانش و فرهنگ جهان عقب بماند، و آنها هم مثل پسر دكتر طه حسین و نوه احمد شوقی و هزاران امثال آنها علم و دانش را در زبانهای بیگانه جستوجو كنند و رفتهرفته با زبان خود بیگانه شوند، و احساس همین خطر است كه دستهای از نویسندگان عرب را كه مسایل ملّی خود را در چهارچوب مسایل جهانی بررسی میكنند واداشته كه گاهوبیگاه بگویند و بنویسند كه باید
ص: 407
كاری كرد و برای باز كردن این گره راهی جست. ولی چه راهی؟ آیا باید مردم را از آموختن زبان خارجی بازداشت، و آنان را از تحصیل علم جز آنچه در زبان عربی موجود است منع كرد؟ این چیزی است كه تاكنون هیچیك از نویسندگانی كه از خصوصیات تمدّن عصر حاضر اطلاع دارند آنرا پیشنهاد نكردهاند، چون این كار نه تنها عملی نیست بلكه محال است؛ زیرا همین زبانهای خارجی حامل علم و فرهنگ و تمدن این عصر هستند، و ملتهایی هم كه میخواهند عقبماندگی خود را جبران كنند ناچارند كه نخست زنگ جهل خود را از خود بزدایند؛ به این جهت گذشته از قدرتهایی كه آن زبانها را تأیید میكنند، خود این ملتها هم با آغوش باز آنها را میپذیرند و در نتیجه همین استقبال پیشرفت آنها در این ملتها به اندازهای وسیع و تحولاتی كه در اثر آن در فكر و روح مردم پیدا میشود به قدری سریع است كه تاكنون بیسابقه بوده است. بیست سال پیش افكار و نظریات دكتر طه حسین جزء افكار افراطی و انقلابی شمرده میشد، ولی پس از بیست سال خود او را هم با همان عقاید و افكار سرزنش میكنند كه با مقتضیات زمان پیش نرفته است؛ و چون دوراندیشان جلوگیری از پیشرفت زبانهای خارجی و فرهنگ آنها را ممكن نمیدانند و به صلاح خود نمیشمارند، اگر سعی و كوششی میكنند در راه رفع مشكلات زبان خودشان و برای آسان ساختن آن است، تا بتوانند آنرا در مقابل حریفان نیرومند مجهّز و توانا سازند، و توسعه و پیشرفت آنرا سریعتر نمایند.
از جمله این كوششها همین دو رساله و كتابی است كه در این سال منتشر شده و ما در آغاز این مقال به آن اشاره كردیم.
ایندو رساله و كتاب با وجود آنكه هردو به یك منظور، یكی برای اصلاح خط و دیگری برای اصلاح قواعد زبان عربی تألیف شده، و از این لحاظ باهم در یك جهت سیر میكنند، ولی از لحاظ روش كار و كیفیت اصلاحی كه پیشنهاد میكنند در دو قطب مخالف قرار دارند. هرچه مؤلف رساله كوشیده است كه پیشنهاداتش معتدل و ملایم باشد تا تغییر زیادی در وضع فعلی خط
ص: 408
ندهد و موجب از میان رفتن اصل موضوع نگردد، مؤلف كتاب برعكس تحولاتی عمیق و اصولی در دستور زبان عربی پیشنهاد میكند و با طرحی كه تهیه كرده قواعد مدوّن صرف و نحو عربی و طرز تنظیم و سازمان آنرا دگرگون میسازد، بهطوریكه میتوان آنرا یك طرح انقلابی نامید.
رساله شامل نمونهای است از خطی كه یكی از ادبای هنرمند لبنان به نام نصری خطار برای زبان عربی ساخته و آنرا «خط یكنواخت» نام نهاده است.
وی برای اینكه خط پیشنهادی او از خط كنونی زیاد دور نباشد تنها به اصلاح قسمتی از اشكالاتی كه برای خط عربی میشمارند اكتفا كرده و برای اینكه عملی بودن خط پیشنهادی خود و منافع آنرا نشان دهد، تنها به نوشتن مقال و اظهارنظر اكتفا نكرده بلكه برای این خط نو در امریكا حروف مخصوص ریخته و با آن رسالات و اوراقی به چاپ رسانده و حتی ماشین تحریری هم با آن ساخته و از مجموع آنها و چیزهای دیگری كه به كار معرفی این خط بیاید نمایشگاهی در دانشگاه امریكایی بیروت ترتیب داده و بدینطریق فكر و نظر خود را تا حدی با عمل توأم كرده است. اشكالی را كه آقای خطار با این خط پیشنهادی خود میخواهد از میان بردارد همان اشكال فنی و چاپی معروف است كه به جای 38 یا 30 علامت، چنانكه در مقدمه این رساله نوشته شده برای خط عربی باید 400 علامت به كار برند. در این خط حروف به صورتی درست شده كه در اول یا وسط و آخر كلمه تغییر نمیكند و به جای چهارصد حرف فقط با سی حرف رفع احتیاج میشود.
هرچند آقای خطار برای ساختن این خط رنجی به خود هموار ساخته و ذوق و هنری در آن به كار برده و مالی در این راه صرف كرده است، ولی آنانكه طالب اصلاح خط عربی و رفع دشواریهای آن هستند این عمل را تنها یك تفنن هنری در خط كنونی میدانند، نه یك اصلاح اساسی. اینان میخواهند كه خط عربی به صورتی اصلاح شود كه یكباره و برای همیشه همه نقایص آن مرتفع گردد و دشواریهای آن برطرف شود، و به چنین اصلاحات جزیی نمیاندیشند.
ص: 409
و اما موضوع كتاب كه گفتیم متضمن پیشنهادهایی انقلابی برای اصلاح دستور زبان عربی است عبارت است از مجموعه مباحث و پیشنهادهایی كه از طرف نویسنده آن به عمل آمده تا هم قواعد مفصل صرف و نحو عربی را با حذف عدهای از مباحث آن و تعدیل عده دیگر مختصر كند، و هم سازمان و ترتیب كنونی آنرا برهم زند و آنرا برپایه دستور زبانهای غربی و مخصوصا گرامر زبان فرانسه استوار سازد. شاید خواننده گمان كند كه مولف چنین كتابی یكی از نویسندگان ناآزموده است كه بیشتر از اطلاعاتی كه درباره زبان عربی و اصول و قواعد آن دارد با زبان فرانسه و دستور آن آشنا است، ولی چنین نیست. آقای یوسف السودا نویسنده این كتاب یكی از مردان آزموده و جاافتاده عرب و از گروه نویسندگانی است كه به درایت و پختگی موصوف و مدتی نیز وزیر فرهنگ لبنان بوده، و به همینجهت موضوع این كتاب در محافل ادبی شایسته بحث و گفتوگو شناخته شده است.
آقای السودا كتاب خود را به نام «الاحرفیة» نامیده، و این اسم را به جای «صرف و نحو» به كار برده. علت این نامگذاری را كمی بعد خواهیم دید. كتاب دارای دو بخش جداگانه و جمعا 358 صفحه است. بخش اول شامل توضیحاتی است درباره قواعد تازهای كه نویسنده پیشنهاد میكند و دلایلی كه برای این كار میآورد، و بخش دوم شرح خود قواعد است. مؤلف در مقدمه مفصلی كه بر این كتاب نوشته، از آن جمله درباره علت تألیف این كتاب چنین مینویسد: «علت تألیف این كتاب خیلی قدیم است. این كار از روزگار تحصیل من سرچشمه میگیرد، هنگامیكه در آموزشگاه به جز زبان عربی زبانهای دیگری را هم مانند یونانی و لاتینی و فرانسه و انگلیسی میآموختیم. در آن هنگام آموختن این زبانها با آنكه از ما بیگانه بودند برای ما خیلی آسانتر از عربی یعنی زبان مادری خودمان بود. من و چند تن از دانشآموزان تصمیم گرفتیم زبان عربی را خیلی خوب یاد بگیریم، استادان ما نیز تا آنجا كه میتوانستند ما را در این كار تشویق میكردند، ولی هرچه بیشتر كوشیدیم بیشتر دریافتیم كه تسلط بر این زبان كاری
ص: 410
بس دشوار و بیرون از حدود توانایی و وقت ما است، و دستور این زبان هم به اندازهای پیچیده و نابسامان است كه نه تنها كمكی به یادگرفتن آن نمیكند بلكه خود مانع بزرگی در راه آموختن آن است، بهطوریكه حتی استادان ما هم غالبا در توضیح نظریات بعضی از علمای صرف و نحو اظهار ناتوانی میكردند.
از آن هنگام به این فكر افتادم كه دستور زبان عرب را به صورتی درآورم كه فراگرفتن آن آسان باشد، و برای دانشآموزان زبان مادریشان را دستكم به اندازه زبان بیگانه آسان سازد. به این جهت در اوقات بیكاری به این كار پرداختم و پس از مطالعه و دقت در كتابهای صرف و نحو و لغت عربی آنها را با دستور زبانهای دیگری كه به آنها آشنایی داشتم مقابله كردم و در نتیجه این مقابله درهای تازهای به روی من باز شد كه گمان كردم از آن درها میتوان به سرمنزل مقصود رسید. و پس از آنكه مدتها در زیرورو كردن این قواعد و ترتیب و تنظیم و آراستین و پیراستن آن رنج فراوان بردم اكنون آن را منتشر میسازم».
چنانكه گفتیم در این كتاب مؤلف كوشیده است كه قواعد صرف و نحو عربی را براساس گرامر زبان فرانسه بگذارد. وی این كار را از اسم كتاب شروع كرده و به جای «صرف و نحو» كلمه «الاحرفیة» را گذاشته است. زیرا به نظر وی به جای آنكه در زبان عربی برای دستور زبان برخلاف زبانهای دیگر دو علم جداگانه، یكی به نام «صرف» و دیگری به نام «نحو» وجود داشته باشد، كافی است، بلكه باید همه قواعد ضروری آن در یك علم جمع شود كه به منزله گرامر زبان فرانسه باشد. و چون گرامر از «گراما» ی یونانی گرفته شده و آن هم به معنی حرف است، از این جهت از همین ماده كلمه «الاحرفیة» را برابر كلمه «گرامر» و به جای صرف و نحو هردو وضع كرده است.
بیهوده است كه در اینجا به تحلیل مباحث این كتاب بپردازیم، چون این كار فقط به كار كسانی خواهد آمد كه اهل تحقیق در اینگونه مسایل فنی باشند و آنها هم به خود كتاب مراجعه خواهند كرد، ولی برای اینكه نمونهای از طرز كار مؤلف و تطبیق قواعد در دست باشد، در اینجا فقط به آوردن چند مثال اكتفا میكنیم:
ص: 411
1- در زبان عربی برای فاعل در فعل معلوم و فعل مجهول دو اصطلاح و دو باب جداگانه است، یكی را به نام «فاعل» و دیگری را به نام «نایب فاعل» میخوانند. نویسنده این كتاب چنین تقسیمی را زاید میشمارد؛ به عقیده وی همانطور كه در زبان فرانسه و دیگر زبانها فرقی میان فاعل فعل معلوم و مجهول نیست و جز یك اصطلاح یعنیSujet بیشتر ندارد در زبان عربی نیز باید همچنین باشد. كلمهای كه برایSujet و به جای فاعل و نایب فاعل پیشنهاد میكند كلمه فعیل است.
2- در زبان عربی پنجگونه مفعول هست كه هركدام احكامی و بابی جداگانه دارند. «حال» را هم بابی جداگانه است و احكام مخصوص به خود دارد.
در دستور زبان فرانسه چنین ابوابی نیست، فقط یك قسم از اقسام كلام زیر عنوانComplement ذكر میشود كه شامل همه این اقسام ششگانه عربی یعنی پنج مفعول و حال میگردد. به نظر مؤلف هیچ ضرورتی ایجاب نمیكند كه در عربی این ابواب را بدینگونه طول و تفصیل دهند و برای هركدام بابی و احكامی جداگانه بسازند، همچنانكه در زبان فرانسه چنین ضرورتی ندیدهاند. وی پیشنهاد میكند كه همه این شش باب از دستور زبان عربی حذف شود و به جای همه آنها یك باب گذاشته شود به نام «تمیم» كه ترجمه كلمهComplement است.
3- در زبان عربی برای ضمایر و موصولات و اسم اشاره و استفهام ابواب جداگانه و احكامی كموبیش مفصّل هست. مؤلف كتاب معتقد است كه باید این چهار باب حذف و مانند زبان فرانسه به یك باب یعنی ضمایر یاpronomsاكتفا شود، و بقیه را مانند همان زبان از اقسام همین ضمایر بشمرند. وی برطبق تقسیمات ضمیر در زبان فرانسه این ابواب را هم بدینگونه پیشنهاد میكند.
- pronoms personnels- pronoms demonstratifs- pronoms relatifs pronoms interrogatifs
یعنی ضمایر شخصی، ضمایر اشاره، ضمایر موصول، ضمایر استفهام.
و به همین ترتیب تمام مباحث صرف و نحو عربی را مورد مطالعه قرار
ص: 412
داده و سعی كرده است با تطبیق آنها با مباحث گرامر فرانسه آنها را به گمان خویش یكنواخت كند. به موجب اصولی كه مؤلف این كتاب پیشنهاد میكند، شانزده باب از ابواب صرف و نحو عربی به كلی حذف میشود و از آن جمله است باب مبتدا و خبر، اعلال، ادغام، نایب فاعل، مفعولها و حال- به استثنای مفعول به- صفت مشبهه، تحذیر، اغراء، ندبه، ترخیم، استغاثه، و بابهای دیگر نیز بر مبانی تازهای قرار گرفته و تعدیل شده. برای اعراب نیز اصولی دیگر پیشنهاد كرده است.
این بود خلاصهای از تحولاتی كه در عصر جدید در زبان عربی از نظر سادگی و روانی آن روی داده و اصولی كه نظریات اصلاحطلبان بر آن قرار گرفته و تحلیل بعضی از نظریاتی كه درباره اصلاح و قواعد زبان عربی از طرف بعضی از استادان و نویسندگان ابراز شده، امید است كه برای كسانی كه بخواهند در این زمینه اطلاعات اجمالی به دست بیاورند سودمند باشد.
بیروت
ص: 413
یادداشتهایی درباره زبان فارسی از نظر رابطه آن با زبان عربی
علت انتخاب این موضوع برای گفتوگوی امروز گذشته از ارتباط نزدیك آن با موضوع این سمینار «1» این است كه این روزها درباره مسایل ناشی از آمیختگی زبان فارسی با عربی و از آن جمله در مورد درس عربی در مدارس ایران زیاد گفتوگو میشود و نظرهای گوناگون و متفاوتی ابراز میگردد كه گاهی فاصله آنها زیاد است. در این یكی دو روزه كه در اینجا هستم، دوستانی كه در این كنگره شركت كردهاند غالبا در همین زمینه با من صحبت كردهاند؛ بعضی درس عربی را لازم و ضروری میشمرند و ساعاتی را كه در برنامه به این درس اختصاص داده شده كم و ناچیز میدانند، و بعضی دیگر آن را درسی زاید و بیفایده میپندارند و ساعات این درس را جزو اوقات تلف شده به حساب میآورند. در میانه این دو نظر مخالف، نظرهای دیگری هم شنیدهام كه همه شما كموبیش از آنها اطلاع دارید و نیازی به ذكر آنها نیست.
البته اظهار نظر در هرامری برای هركسی جایز و مباح است و هیچكس
______________________________
(1). این مقاله در اصل مطالبی بوده است كه چند سال پیش در سمینار ادبیات فارسی كه از استادان و دبیران ادبیات فارسی در رضاییه تشكیل شده بود ایراد گردیده و چون تاكنون فرصتی برای تنظیم یادداشتهای آن به دست نیامده بود منتشر نگردید.
نقل از دفتر شماره 19 و 20، سال 1353 ه. ش. «مقالات و بررسیها»، نشریه دانشكده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران.
ص: 414
نمیتواند و نباید دیگری را از این امر باز دارد، بلكه باید همه این نظرها را با صبر و حوصله شنید و به آنها هم اندیشید اگرچه ناصواب جلوه كنند، زیرا این بهترین راه برای فهم یك موضوع از جهات مختلف و آگاهی از مسایلی است كه شاید از نظر ما پوشیده مانده باشد؛ ولی اگر كسی بخواهد در امری، نظری صحیح و سنجیده اظهار بدارد و از گزافهگویی بپرهیزد بر او لازم است كه قبلا درباره آن امر اطلاع كافی به دست آورد و با علم و اطلاع چیزی بگوید یا بنویسد، خاصه اگر آن امر زبان فارسی و مسایل ناشی از ارتباط آن با عربی باشد كه دقت و احتیاطی تمام و ممارست و تجربهای فراوان لازم است تا شخص از لغزش در امان ماند و آنچه در این زمینه میگوید یا مینویسد مشكلی را از میان بردارد نه اینكه مشكل دیگری بر آنچه هست بیفزاید.
و چون در طی این گفتوگوها متوجه شدم كه برخی از همكاران جوان كه به این مسأله علاقهمندند و با شور و شوق فراوان به آن میاندیشند، فرصت آن را نداشتهاند كه سوابق این امر را به درستی و بینظری مطالعه كنند و به همین جهت مطالبی كه بیان میكنند غالبا از میل شخصی و آرزوی درونی ایشان سرچشمه میگیرد نه از واقعیات و درك مسایل تاریخی و ادبی، از اینرو بهتر دیدم كه گفتوگوی خود را به بیان اطلاعاتی در این زمینه اعم از سوابق تاریخی یا وضع موجود اختصاص دهم، شاید برای كسانی كه واقعا مایل به مطالعه در این موضوع باشند مفید گردد.
رابطه زبان فارسی و عربی سابقهای بسیار طولانی دارد و مسایل ناشی از این رابطه هم بسیار قدیم است و چون علل و عواملی كه در دورههای مختلف تاریخی بر این امر حاكم بوده و تحولاتی كه از آنها سرچشمه گرفته متعدد و فراوان ولی تا حدی مبهم و پیچیدهاند، بنابراین اگر كسی بخواهد از این رابطه و مسایل ناشی از آن به درستی آگاه گردد باید نخست این سابقه طولانی و تحولات آن را بشناسد و از علل و عواملی كه در گذشته باعث تحولاتی در زبان فارسی شده یا آنچه در روزگار ما تحولاتی را در آن ایجاب میكنند به خوبی مطلع
ص: 415
گردد و مسایل به هم پیچیده و دقیق را از هم بازگشاید و هریك را جداگانه بررسی كند. هیچ چیز زیانمندتر از این نیست كه در موضوعی بدیندقت با بیدقتی رفتار شود.
یكی از مسایلی كه معمولا در محدوده این موضوع كلی یعنی رابطه زبان فارسی و عربی قرار میگیرد همانطور كه ذكر شد مسأله تدریس زبان عربی در مدارس ایران است. در اینكه آیا تدریس عربی لازم و سودمند است یا نیست و اگر سودمند باشد آیا فایدهای كه از آن انتظار میرود متناسب با وقت و خرجی كه صرف آن میشود هست یا خیر، خیلی ساده و آسان اظهارنظر میشود، آن هم بهطور كلی و عمومی، ولی اگر این مسأله را با دقت بررسی كنیم میبینیم كه زبان عربی در ایران برای هدفهای متعدد و مختلفی تدریس میشود كه هریك را مقتضیاتی است جداگانه كه بر دیگری تطبیق نمیكند، و با این ترتیب یك اظهار نظر كلی و عمومی در این مسأله صحیح نیست، بلكه باید هرمورد خاص را به طور مستقل و در محدوده هدفی كه برای آن تعیی شده بررسی كرد و سپس درباره آن اظهارنظر نمود.
زبان عربی در ایران برای یكی از این چهار هدف تدریس میشود:
یكی به عنوان زبان دینی و به منظور تخصص در مسایل اسلامی. زبان عربی از آن جهت به این عنوان تدریس میشود كه نه تنها قرآن كریم به زبان عربی است، بلكه همه اصول مدون و منابع اصلی استنباط احكام شرع و مهمترین منابع و مآخذی كه در هریك از رشتههای علوم اسلامی تألیف و تدوین شده به زبان عربی است، و كسانی كه بخواهند در مسایل اسلامی به آن درجه از علم و معرفت برسند كه بتوانند برای استنباط احكام به مآخذ اصلی مراجعه كنند ناچار باید این زبان را كه كلید اصلی این علوم است بیاموزند، البته با این قید كه تحصیل علم و معرفت تا حد قدرت بر استنباط احكام كه به اصطلاح قرآن «تفقّه در دین» و به اصطلاح متعارف" اجتهاد" خوانده میشود واجب كفایی است نه عینی. یعنی این وظیفه را گروه خاصی عهدهدار میگردد و تحصیل مقدمات آن هم كه یكی
ص: 416
از آنها زبان عربی است بر این گروه فرض است، و بحث در اینكه این زبان برای این منظور به چه مقدار و با چه روشی باید تدریس شود صرفا در محدوده همین هدف و در مرحله تخصص قرار میگیرد نه در سطح تعلیمات عمومی.
هدف دوم از آموختن عربی آشنا شدن با قسمت مهمی از آثار علمی و ادبی و فلسفی ایران و معرفت صحیح به تاریخ و فرهنگ این سرزمین در دورههای گذشته است. همه میدانیم كه پس از انتشار اسلام در ایران زبان عربی در طی چند قرن تنها زبانی بوده كه تاریخ و ادب و فرهنگ همه عالم اسلامی و از آن جمله ایران به آن زبان تدوین میشده و پس از آن هم تا چندین قرن دیگر و حتی تا این اواخر زبان عربی زبان علمی و فلسفی دانشمندان ایران بوده و بدین علت قسمت اعظم از آثار فكر و قریحه علمای این سرزمین به زبان عربی تألیف شده است. بدینجهت برای شناختن دانشمندان گذشته این سرزمین از خلال آثار خود آنها و برای پژوهش در تاریخ و تاریخ تمدن و فرهنگ ایران در یك دوره طولانی از دورههای گذشته آن آموختن زبان عربی تا حد وقوف بر آن منابع لااقل تا وقتی كه همه آن منابع با روشی علمی و انتقادی به زبان فارسی درنیامده كمال ضرورت را دارد، و گمان نمیكنم در این امر هم تردیدی برای صاحبنظران باشد. بنابراین در اینجا هم بحث در اینكه این زبان برای این منظور به چه مقدار و با چه روشی باید تدریس شود باید صرفا در محدوده همین هدف باشد. البته باید این را هم گفت كه آموختن زبان عربی تا این حد و برای این منظور كاری نیست كه از همه درس خواندههای ایرانی بتوان توقع داشت، این كار هم در زمینههای تخصصی قرار میگیرد و وظیفه دسته خاصی از ادبا و دانشمندان است كه این كار را از روی علاقه برگزینند و با گشادهرویی رنج آن را بر خود هموار سازند، بدانحد كه بتوانند ثمره كوشش و ریزهكاریهای اندیشه گذشتگان و همچنین تاریخ و فرهنگ گذشته این سرزمین و مردم آن را در لابلای كتابهای عربی قدیم جستوجو كنند و نتیجه تحقیقات و بررسیهای خود را به زبان فارسی روان و قابل فهم در اختیار دیگران بگذارند.
ص: 417
هدف سوم از آموختن زبان عربی كه میتوان انتظار داشت، استفاده از آن به عنوان یك زبان زنده است، مانند سایر زبانهای خارجی از قبیل فرانسه یا انگلیسی یا هرزبانی دیگر. آموختن عربی در این مورد هم مانند دو مورد گذشته كه هریك روش و قلمروی خاص داشت از هرجهت تابع اصول و روشی خاص است كه امروز در فن آموزش زبانهای خارجی در همهجا كموبیش مورد استفاده است. و چون یاد گرفتن زبان عربی بدینصورت تنها مطلوب كسانی است كه برحسب وظایفی كه برعهده دارند یا منافعی كه از آموختن آن انتظار میبرند به آموختن این زبان میپردازند بنابراین این مورد هم جنبه اختصاصی خواهد داشت و با تعلیمات عمومی ارتباطی ندارد.
و اما هدف چهارم یا به عبارت دیگر چهارمین علتی كه برای تدریس عربی در مدارس ایران ذكر میشود این است كه آموختن این زبان كمكی برای بهتر فهمیدن زبان فارسی و درك كلمات یا عباراتی باشد كه از زبان عربی وارد این زبان شده و در زبان ادبی فارسی به كار رفتهاند. فرقی كه بین این مورد و موارد قبلی هست در این است كه در این مورد زبان عربی نه به عنوان یك زبان مستقل بلكه به عنوان یك زبان مكمّل تدریس میشود، و فایدهای هم كه از آن انتظار میرود در زبان فارسی است نه عربی، و به همین جهت هم صاحبنظران در ادبیات فارسی ضرورتی ندیدهاند كه برای حصول این منظور زبان عربی به طور كامل یعنی صرف و نحو و انشای و مكالمه تدریس شود و دانشآموز ایرانی، عربیخوان و عربیگوی بار بیاید. بلكه آموزش این زبان را تا آن حد ضروری دانستهاند كه برای فهم كلمات و عبارات عربی كه در فارسی به كار رفته لازم است. و علت اینكه دانشآموزان ایرانی با آنكه چندین سال در برنامه رسمی خود عربی میخوانند معذلك نه عربیخوان میشوند و نه عربیگوی همین است كه این امر نه مقصود بوده و نه ممكن.
در اینجا سؤالی پیش میآید كه توجه به آن برای روشن شدن موضوع بحث ما مهم است، و آن این است كه در همه زبانهای معروف و مهم دنیا كلمات
ص: 418
بسیاری از زبانی به زبان دیگر راه یافته و هرقدر دامنه زبان گستردهتر و برخورد آن با زبانهای دیگر بیشتر بوده دادوستد لغوی میان آنها هم گستردهتر و بیشتر بوده، ولی با وجود این صاحبنظران در آن زبانها ضرورتی ندیدهاند كه زبان یا زبانهایی را كه كلماتی از آنها به عاریت گرفتهاند به عنوان مكمّل زبان خود بیاموزند و دستور آن زبانها را هم جزء دستور زبان خویش درس بدهند و شاید هم به بیگانه بودن بسیاری از كلمات زبان خود هم توجهی نداشته باشند، با این حال چهگونه است كه در زبان فارسی نسبت به زبان عربی چنین نیازی احساس شده و دانستن اصل عربی كلماتی را كه ازین زبان وارد فارسی شده لازم شمردهاند و برای این منظور درس عربی را هم به كمك درس فارسی گماردهاند؟
این سؤالی است به مورد كه جواب آن را بالاجمال همه ما كموبیش میدانیم، و آن این است كه زبان فارسی نسبت به زبان عربی دارای وضعی خاص است كه زبانهای دیگر نسبت به هم و حتی زبان عربی نسبت به فارسی كه از آن كلمات بسیاری به عاریت گرفته چنین وضعی را ندارند. و این وضع خاص هم از اینجا سرچشمه میگیرد كه بسیاری از واژهها و تركیبهای عربی كه در فارسی به كار رفتهاند هرچند تاریخ استعمال آنها در زبان فارسی بسیار قدیم است ولی هنوز، هم در شكل و هیأت و هم در كیفیت اشتقاق و هم در قواعد دستوری، تابع قواعد املا و صرف و نحو عربی هستند نه فارسی، و معلم فارسی نمیتواند چنین واژهها و تركیبها را با ضوابطی كه در دستور فارسی در دست دارد معنی یا تفسیر كند، بلكه ناچار است كه نه تنها اصل عربی آنها را در نظر بگیرد بلكه برای فهم معنی و چگونگی اشتقاق یا تركیب آنها به لغتنامهها و كتابهای صرف و نحو عربی مراجعه كند و شاگردان خود را هم كموبیش برای چنین كاری آماده سازد.
و اما اینكه چرا در زبان فارسی چنین وضعی نسبت به عربی پیش آمده و در زبان عربی نسبت به فارسی پیش نیامده؟ این موضوعی است كه احتیاج به توضیح دارد و برای روشن شدن مطلب بهتر است این موضوع را در محدوده
ص: 419
روابط دو زبان و با سنجش آندو مورد مطالعه قرار دهیم.
دو زبان فارسی و عربی از روزگار قدیم پیوسته از یكدیگر كلمات و اصطلاحات زیادی به عاریت گرفتهاند. دادوستد لغوی بین آنها را میتوان به دو دوره تقسیم كرد كه هرچند مرز بین آندو را نمیتوان مشخص ساخت ولی از لحاظ صفت غالب بر هردوره میتوان آنها را بدینگونه تعریف كرد كه؛ دوره اول دوره نفوذ زبان فارسی در عربی است و دوره دوم دوره نفوذ زبان عربی در فارسی.
نفوذ زبان فارسی در عربی از همان آغاز انتشار اسلام در ایران آغاز شد.
در آن هنگام زبان عربی كه با اسلام از جزیرة العرب خارج شده بود در ایران با اشیا و مفاهیمی روبهرو گردید كه برای آنها كلمات و اصطلاحاتی نداشت، چون آنها در زندگی صحرایی اعراب قبلا شناخته نبودند. این اشیا و مفاهیم متعدد و گوناگون بودند و بیشتر رشتههای زندگی را شامل میشدند، از اصطلاحات دیوانی و اداری و علمی گرفته تا وسایل زندگی شهری و ابزار و آلات پیشهوران و انواع خوراكها و پوشاكها و گلها و گیاهها و هرآنچه در ایران و با نامهای فارسی با آنها آشنا شدند. در این دوران زبان فارسی كه در این منطقه سابقهای طولانی در همه این امور داشت و از این لحاظ پرمایهتر از عربی بود به زبان عربی كمك فراوان كرد، زیرا اعراب آنچه از این كلمات و مفاهیم را نتوانستند به زبان خود ترجمه كنند آنها را عینا در زبان خود به كار بردند و آنها را معرّب خواندند. و با اینكه در زبان عربی از زبانهای دیگری هم كلمات و مفاهیم بسیاری به عاریت گرفته شده ولی از بین همه آن زبانها هیچكدام از لحاظ كثرت و شمول كلمات معرّب به پای زبان فارسی نرسیدند، بهطوریكه زبان فارسی مهمترین زبانی گردید كه بیشترین اثر را در زبان عربی گذاشت تا حدی كه در زبان عربی برای بازشناختن اینگونه كلمات معرّب از فارسی رسالهها و كتابهای جداگانهای تألیف گردید. «1»
______________________________
(1). برای اطلاع بیشتر در این موضوع رجوع كنید به دو مقاله از نویسنده این سطور كه با این-
ص: 420
دوره دوم از وقتی شروع گردید كه زبان فارسی پس از دو سه قرن فترت كه از دایره علم و ادب و تألیف دور مانده و فقط زبان گفتوگو و محاوره شده بود دوباره به جهان علم و كتابت بازگشت، و برخی از شعرا و نویسندگان ایرانی به نظم شعر یا نوشتن كتاب به زبان فارسی پرداختند. در این دوره زبان عربی به سبب قدرت و گسترشی كه یافته بود و زبان علم و ادب و دین و سیاست جامعهای بسیار بزرگ شده بود زبانی نیرومند و پرمایه بود، و برعكس آن زبان فارسی در اثر فترت طولانی كه از كاروان علم و دانش عصر كه همه به زبان عربی بود عقب مانده بود زبانی كممایه و ناتوان شده بود. به این جهت نویسندگان ایرانی كه در این عصر عموما با زبان عربی آشنا بودند برای جبران كمبودهایی كه در زبان فارسی مییافتند به زبان عربی روی آوردند و آنچه كم داشتند از آن گرفتند. در این دوره زبان عربی بود كه به كمك فارسی شتافت و آن را با كلمات و اصطلاحات خود یاری نمود و بدینترتیب از میان همه زبانهایی هم كه در طول تاریخ ممتد زبان فارسی در این زبان اثر گذاشتهاند زبان عربی مهمترین زبانی گردید كه بیشترین و ژرفترین اثر را در این زبان به جای گذاشت.
تا اینجا وضع هردو زبان در این دادوستد لغوی طبیعی و عادی بود، یعنی هردو در هنگام نیاز از كمك و یاری دیگری برخوردار شدند و برای افزایش سرمایه لغوی و قدرت تعبیر خود از این دادوستد بهره جستند و كمبود خود را جبران كردند، ولی بهسبب روشی كه هریك از ایندو در معامله با كلمات دیگری در پیش گرفت بهتدریج تفاوتهایی بین آندو از این لحاظ پیدا شد كه در نتیجه آن برای زبان فارسی مسایلی پیش آمد كه برای زبان عربی پیش نیامد. و چون مسایلی كه امروز زبان فارسی با آنها درگیر است بیشتر از همین
______________________________
- عنوانها در مجله «الدراسات الادبیة» نشریه كرسی فارسی دانشگاه لبنان به چاپ رسیده:
1- «چند نكته درباره دگرگونیهای كلمات فارسی در زبان عربی»، سال ششم شمارههای 1 و 2، ص 1- 36، بیروت 1964 م.- 1343 ه. خ.
2- «درباره جستوجوی كلمات فارسی در زبان عربی»، سال هشتم شمارههای 1 و 2، ص 1- 29، بیروت 1966 م.- 1345 ه. خ.
ص: 421
اختلاف روشها سرچشمه میگیرد بیمناسبت نخواهد بود كه در اینجا كه بنا هست به علل و عوامل تاریخی مؤثر در زبان فارسی اشاره شود به اختلاف ایندو روش هم با مقایسه و سنجش آندو توجه كنیم.
نخستین اختلافی كه بین ایندو روش به چشم میخورد در املای كلمات است. در زبان عربی كلماتی كه از زبانهای دیگر و از آن جمله از زبان فارسی گرفته شده اگر دارای حروفی بودهاند كه صدا یا مخارج آن حروف در زبان عربی وجود نداشته، یا اگر هم وجود داشته اعراب آنها را با صدایی دیگر كه بیشتر منطبق با طبیعت زبانشان بوده تلفظ میكردهاند در نوشتن هم آن حروف را به همان حروفی كه مخارج آن را داشتهاند و به آن تلفظ كردهاند تبدیل نمودهاند، و بدینترتیب در گفتن و نوشتن كلمهها هیچگونه اختلافی پدید نیامده و به همانگونه كه كلمهای را تلفظ كردهاند نوشتهاند، مثلا وقتی «چرم» را از فارسی گرفتهاند و چون صدای «چ» را نداشتهاند آن را در گفتن به «ص» تبدیل كرده و «صرم» گفتهاند. در نوشتن هم «صرم» نوشتهاند، نه آنكه «چرم» بنویسند و «صرم» بخوانند. ولی در زبان فارسی با آنكه بعضی از مخارج حروف عربی مانند «ع» و «ح» و «ص» و «ض» و بقیه حروفی كه در دستورهای زبان ذكر كردهاند وجود ندارد، و در گفتار هم این حروف به حروف دیگری كه صدای آنها در زبان فارسی هست تبدیل میشوند یعنی «ع» به «أ» و «ح» به «ه» و «ص» به «س» و «ض» به «ز» و سایر حروف هم به حروف نزدیك به آنها، معذلك در نوشتن این كلمات آنها را با همان حروف عربی كه تلفظ نمیكردهاند نوشتهاند نه با حروفی كه تلفظ میكردهاند. و نتیجه ایندو روش این شده كه كلمات فارسی هیچگونه اشكالی در املای عربی به وجود نیاورند، زیرا اعراب همه را با تلفظ خودشان خوانده و نوشتهاند، ولی كلمات عربی برای املاء فارسی دشواریهایی ایجاد كردند و باعث شدند كه در خط فارسی برای یك صدا چند علامت به وجود آید و تشخیص اینكه آن صدا را با كدامیك از آن علامتها باید نوشت بستگی به حفظ و ممارست فراوان و درك معنی صحیح كلمات دارد، و این كار نه تنها
ص: 422
برای نوآموزان فارسی، بلكه غالبا برای آنها كه خط و سوادی هم آموختهاند تولید زحمت میكند. و اینكه امروز غالبا گله داریم از اینكه فلان دیپلمه ادبی یا احیانا فلان لیسانسیه ادبیات فلان كلمه را غلط نوشته ناشی از همین امر است.
اختلاف دیگر در رابطه این كلمات مهمان با دستور زبان میزبان است. در زبان عربی وقتی یك كلمه خارجی اعم از فارسی یا غیر فارسی به كار میرود علاوهبر اینكه حروف آن به شرحی كه دیدیم منطبق با لهجه عربی میشود شكل و هیأت آن هم تغییر میكند تا حدیكه در قالب یكی از اوزان عربی جای گیرد و به صورت یك كلمه عربی درآید، و به همینجهت پیوند آن با زبان اصلی به كلی بریده میشود و در این زبان تولّدی دیگر مییابد. و این فراموشی اصل و تبار تا حدی است كه اگر در موردی شكل و هیأت آن كلمه مورد تردید قرار گیرد معیار درستی یا نادرستی آن شكل یا هیأت تطبیق آن با یكی از وزنهای عربی و یا استعمال اعراب است، و به هیچوجه این امر مطرح نیست كه آیا شكل و هیأت این كلمه در زبان اصلی چه بوده تا آن را معیار قرار دهند، گویی كه چنان اصلی هرگز وجود نداشته است.
ولی نویسندگان فارسیزبان، خاصه آنها كه به وسواس عبارتپردازی دچار شدهاند با كلمات عربی كه به كار بردهاند چنین رفتاری را روا نداشتهاند؛ بلكه غالبا هم شكل و هیأت آنها را در كتابت حفظ كردهاند و هم پیوند آنها را با زبان اصلی همچنان استوار داشتهاند، و غالب آنها را در همه احوال یعنی چه از لحاظ معنی و تحولات آن و چه از لحاظ اشتقاق و تصریف همچنان تابع قواعد زبان عربی و دور از دسترس دستور زبان فارسی نگاه داشتهاند. و نتیجه ایندو روش این شده كه در زبان عربی قواعد صرف و نحو آن در برابر كلمات فارسی همچنان محكم و استوار مانده و كلمات خارجی اعم از فارسی و غیر فارسی كوچكترین رخنهای در آن ایجاد نكردهاند، و از این راه مشكلی یا مسألهای در آن زبان به وجود نیاوردهاند، ولی بسیاری از كلمات و تركیبات عربی در فارسی قواعد و معیارهای زبان را رعایت نكرده و حتی در بسیاری موارد مرز زبان
ص: 423
فارسی را درهم ریخته و آن را ناتوان كردهاند. و بسیاری از مسایل كنونی زبان فارسی هم ناشی از همین ناتوانی است.
یكی دیگر از موارد اختلاف ایندو روش تعداد این كلمات و كیفیت استعمال آنها است. در زبان عربی استعمال كلمات خارجی و از آن جمله كلمات فارسی منحصر به موارد ضرورت و نیاز و در جاهایی بوده كه برای مفهومی كلمهای عربی نیافتهاند و اگر گاهی میبینیم كه برای بیان مفهومی كه معادلی عربی دارد كلمهای معرّب به كار بردهاند غالبا بدان علت است كه مقصود بیان نوعی خاص از آن مفهوم بوده كه كلمه عربی آن را درست نمیرسانده، و در هرحال این كار برطبق ضوابطی طبیعی صورت گرفته و حد مشخصی داشته و ذوق و سلیقه فردی یا تفنن را در آن راهی نبوده، و به همینجهت است كه این كلمات هیچ مزاحمتی برای كلمات اصیل عربی ایجاد نكرده و زیانی به ریشههای آن نرساندهاند. ولی در زبان فارسی در برخی از دورهها نویسندگان برای استعمال كلمات و تركیبات عربی حد و مرز نشناختهاند، و اگر در دورههای اول نویسندگان در این امر به رسم و آیینی پایبند بودهاند در دورههای بعد برخی از نویسندگان چنان آن رسم و آیین را نادیده گرفته و بیپروایی نشان دادهاند كه گویی خود حاكم بر رسم و آیین زبان بودهاند، و بدینترتیب در كنار عده معدودی از كلمات عربی كه به حكم ضرورت و برای رفع نیازمندیهای لغوی از راه صحیح و طبیعی وارد زبان فارسی شده و موجب افزایش سرمایه لغوی و قدرت تعبیر آن گردیده عده بیشماری از كلمات نامأنوس و تركیبات نامأنوستر نیز نه به علت احتیاج و از راه طبیعی بلكه به علت تفنن نویسنده و یا تكلّف در زبان ادبی گنجانده شده، تا جایی كه كلمات دخیل عربی در نثر ادبی بعضی از دورهها بیشتر از كلمات اصیل فارسی گردیده و بعضی از منشیان در اینباره به حدی افراط كردهاند كه با قدری مسامحه میتوان گفت كه در نوشتههای ایشان فقط روابط و پیوندها فارسی باقی ماندهاند. این آزادی عمل در اقتباس كلمات و تركیبهای عربی كه نخست به وسیله نویسندگانی بیاعتنا به دستور زبان فارسی
ص: 424
آغاز گردید بهتدریج گسترش یافت تا جایی كه یكی از ویژگیهای زبان فارسی گردید و این امر گذشته از اینكه فراگیری زبان ادبی فارسی را بسیار دشوار نمود خود یكی از موانع بزرگ در راه پیشرفت و گسترش آن نیز شد.
برای توضیح این مطلب اخیر باید به این امر توجه داشت كه هیچ زبانی حتی زبانهای علمی و نیرومند امروز هم از اول جامع و نیرومند نبودهاند، بلكه به تدریج و در اثر كوشش نویسندگان و دانشمندان آن زبانها بوده كه با دقت و باریكاندیشی خاص خود برای بیان اندیشههای نو كلماتی مناسب از همان زبانها برگزیده و یا در محدوده خواص طبیعی آنها كلمات تازهای وضع كردهاند و بدینترتیب بر حجم لغات و اصطلاحات آنها افزوده و آنها را نیرو بخشیدهاند.
پیدا كردن كلمات مناسب برای اندیشهها و مفاهیم نو كار آسانی نیست، این كار مطالعه فراوان و آشنایی صحیح با ریزهكاریها و ویژگیهای زبان دارد كه بیرنج و زحمت میسر نمیگردد. حال اگر نویسندهای آزاد باشد كه هروقت به كلمهای نیاز داشت به جای زحمت و رنج در زبان خود آن را به آسانی از هرزبانی كه خواست بگیرد و به كار بندد گذشته از اینكه كلمات و اصطلاحات تازهای در زبان به وجود نخواهد آمد چه بسا كه كلمات موجود هم كمكم از دایره استعمال خارج شوند و جای خود را به كلمات بیگانه دهند و بدینسان قدرت تولید زبان به تدریج كاهش یابد.
نتیجه ایندو روش مختلف كه در دو زبان عربی و فارسی نسبت به كلمات اقتباسشده از دیگری پیروی گردید آن شد كه كلمات فارسی به آسانی به خورد زبان عربی رفتند و گذشته از اینكه هیچگونه اثر نامساعدی بر این زبان و قواعد آن نگذاشتند عدهای از آنها نیز مصدر اشتقاق كلمات جدیدی گردیدند، و از آنجا كه اصل فارسی آنها هم در نتیجه تغییرهای زیاد غالبا پنهان مانده و یا فراموش شده بود بیشتر آنها به عنوان مادههای اصیل عربی شناخته شدند و باعث گسترش بیشتر دایره زبان و افزایش بیشتر ثروت لغوی و سرمایههای معنوی آن گردیدند، و به همینجهت است كه كلمات فارسی در زبان عربی خیلی كمتر از
ص: 425
آنچه در واقع بوده و هست به چشم میخورد، و تشخیص بیشتر این كلمات هم بدون مطالعه و تحقیق لغوی میسر نیست. ولی كلمات عربی در زبان ادبی فارسی به همان عللی كه ذكر شد به خورد زبان فارسی نرفتند و بسیاری از كلمات و تركیبهای عربی با آنكه قرنها از استعمال آنها در زبان فارسی میگذرد همچنان عربی باقی ماندند و در نتیجه آن زبان ادبی فارسی مجموعهای گردید مركب از دو دسته لغات و تركیبات كه هردسته تابع قواعد و قوانین خاص خود بودند؛ دستهای در قلمرو دستور زبان فارسی قرار داشتند و دسته دیگر در حریم قواعد صرف و نحو عربی؛ برای درك معانی یك دسته میبایستی به فرهنگهای فارسی مراجعه نمود و برای فهم عده دیگر به لغتنامههای عربی. و به همینجهت است كه كلمات عربی در زبان فارسی خیلی بیشتر از آنچه در واقع میبایستی باشد به چشم میخورد و تشخیص آنها هم در این زبان برای كسانیكه مختصر آشنایی با ایندو زبان داشته باشند خیلی آسان و ساده است.
ولی با همه این احوال این را نباید از نظر دور داشت كه در همین زبان ادبی فارسی كه از لحاظ لغوی در مقایسه با معیارهای زبانشناسی خالی از مشكلات نیست، از لحاظ ادبی خاصه در رشتههایی از ادب قدیم زبانی غنی و پرمایه است، زیرا در همین زبان در طی چندین قرن مجموعهای از نظم و نثر به وجود آمده كه علاوهبر اینكه متضمن نمونههای عالی از فكر و قریحه و ذوق بزرگان علم و ادب ایران است بعضی از آنها در ردیف شاهكارهای مهم فرهنگ جهانی قرار میگیرند. و بهخصوص در آنچه مربوط به جنبههای انسانی آن میشود بدون تردید میتوان گفت این رشته از ادبیات ایران در مجموعه ادبیات جهانی یكی از غنیترین آنها است. و برای درك صحیح و فهم این مجموعه است كه صاحبنظران در ادب و فرهنگ ایران علاوهبر معرفت كامل به زبان فارسی، آشنایی با زبان عربی و لااقل آشنایی با آن مقدار از قواعد صرف و نحو عربی را هم كه برای وقوف به ریزهكاریهای لغوی و بیانی این آثار مفید است لازم و برای كسانیكه بخواهند در ادبیات ایران تخصص یابند امری ضروری تشخیص
ص: 426
دادهاند و به همین علت است كه در تحصیلات دبیرستانی رشتههای ادبی و همچنین در دانشكدههای ادبیات به درس قواعد عربی توجه و اهتمام خاص میشود.
در اینجا چون صحبت از ادب قدیم و آمیختگی آن با زبان عربی و لزوم تحصیل این زبان برای درك بهتر آن ادب شد لازم است این توضیح هم اضافه شود كه همه آنچه را ما ادبیات قدیم ایران میخوانیم از این لحاظ یكسان نیستند، و در همه آنها این نیاز به دانستن عربی احساس نمیشود. نویسندگانی كه در آغاز امر پس از اسلام به نوشتن آثاری به زبان فارسی پرداختند، مانند نویسندگان دورههای بعد چندان بیپروا نبودند، و در استعمال كلمات عربی حد اعتدال و ضرورت را رعایت میكردند، و حرمت قواعد فارسی را نگه میداشتند، و به ندرت تركیبهای عربی كه خارج از دستور زبان بود بهكار میبردند، و بدینشیوه آثار بسیاری در زبان فارسی به شعر و به نثر به وجود آمده كه شاهنامه فردوسی را در سرلوحه آثار منظوم این سبك شمردهاند و تاریخ بیهقی را هم میتوان از بهترین نمونههای نثری آن دوران شمرد، و نظایر آنها كه خود مجموعه گرانبهایی را در ادبیات فارسی تشكیل میدهند كم نیستند.
تا اینجا آنچه گفتیم مربوط به تعلیم عربی در سطح تخصصی بود، چه تخصص در علوم شرعی، یا در شاخه عربی فرهنگ ایران، یا در ادبیات قدیم فارسی. و اما درباره آموزش عربی برای زبان فارسی نه در حد تخصص ادبی، بلكه در حد فراگیری آن در حد تعلیمات عمومی یا برای مقاصد دیگر، این خود داستانی جداگانه دارد كه بحث در آن فرصتی دیگر میخواهد.
ص: 427