گفتوگویی با همكاران ارجمند و دانشجویان عزیز
مجموعه «مقالات و بررسیها» كه اكنون نخستین دفتر آن انتشار مییابد نشریه گروه پژوهشی دانشكده الهیات و معارف اسلامی و شامل مقالات و بررسیهایی است كه به وسیله هیأت علمی این دانشكده و سایر دانشمندان، در زمینه تحقیقات اسلامی و فلسفی و ادبی و هرآنچه با دروس و برنامههای این دانشكده ارتباطی دارد، نوشته میشود. و نظر این است كه این نشریه، هم معرف قسمتی از فعالیتهای علمی و آموزشی این دانشكده باشد، و هم واسطهای باشد تا نتیجه مطالعات استادان و صاحبنظران را در زمینه تحقیقات اسلامی در دسترس همه كسانی كه به اینگونه مباحث علاقهمندند، چه در داخل و چه در خارج كشور قرار دهد. و امید است كه در آینده با پیشرفت مستمر خود نموداری از پیشرفتهای علمی و آموزشی این دانشكده گردد.
در دوران تحول كه نیازمندیهای مادی و معنوی جامعه به سرعت تغییر مییابد بر مؤسسات علمی و تربیتی هم فرض است كه پیوسته در هدفهای خود تجدیدنظر نمایند، و آن را با میزان نیازمندیهای جدید اجتماع بسنجند، و به تناسب آن در برنامهها و روش كار خود تحولی كه گاه ممكن است بسیار عمیق و اساسی باشد بوجود آورند. دانشكده الهیات نیز از این قاعده كلی مستثنی نیست، و شاید این مؤسسه كه از یك طرف با روشهای علمی و دانشگاهی و از طرف دیگر با سنتهای دینی و اجتماعی سروكار دارد نیاز بیشتری به چنین تجدیدنظری داشته باشد.
ص: 428
آنچه تاكنون در اجرای اصول انقلاب آموزشی در این دانشكده انجام یافته همه بدینمنظور بوده كه آن را برای تحولی همآهنگ با تحولات اجتماعی و فرهنگی ایران آماده سازد، و اكنون كه همه ما این آمادگی را احساس میكنیم، ضرورت دارد كه در آغاز مرحله جدید هدف یا هدفهای این دانشكده را از نو بررسی نماییم تا معلوم شود كه این دانشكده در اجتماع كنونی یا آینده ایران چه وظایفی برعهده خواهد داشت و برای انجام آنها چه راهی باید در پیش گیرد.
در سی و شش سال پیش كه این دانشكده به نام دانشكده علوم معقول و منقول با دانشگاه تهران به وجود آمد هدف از تأسیس آنرا در آیین گشایش آن چنین بیان داشتند كه: «علوم قدیمه را كه در نتیجه عدم اهتمام رو به زوال و سستی میرفت از زوال و اندراس حفظ كند و كسانی در این دانشكده تربیت شوند كه هم حافظ مواریث گذشته باشند و هم سعی كنند با عصر جدید همگام و همعنان گردند.» آنچه را در آن روزگار به نام «علوم قدیمه» یا «معقول و منقول» خواندهاند و امروز به نام" معارف اسلامی" خوانده میشود بدان جهت از مواریث گذشته این سرزمین شمردهاند كه علاوهبر فرهنگ غنی اسلامی، مشتمل بر زبده آثار تمدن و فرهنگ ایران و جلوهگاهی از ثمره خرد و اندیشه مردم این مرزوبوم نیز هست. زیرا بیش از هزار و سیصد سال است كه فرهنگ ایران با فرهنگ اسلامی آمیخته است و در طی این مدت طولانی گذشته از زبان فارسی كه رنگ اسلامی به خود گرفته دانشمندان ایرانی بیشتر آثار ارزنده فكر و قریحه خود را به زبان عربی و در قالب معارف اسلامی پرداختهاند تا حدی كه امروز قسمت اعظم ذخایر علمی و فلسفی زبان عربی را همان آثار تشكیل میدهند.
از اصل سیزدهم منشور انقلاب آموزشی هم كه مقرر میدارد: «دانشگاه مهمترین كانون پرورش علم و فرهنگ ملت است و در كشور ما كه خود دارای یكی از غنیترین تمدنهای جهانی است باید نقش اساسی را در حفظ مواریث ملّی ایفا كند». چنین برمیآید كه امروز نیز با همه توجهی كه به حق به علوم و تكنولوژی عصر حاضر میشود، و شاید همین توجه نیز یكی از عوامل اصلی
ص: 429
انقلاب آموزشی باشد، به حفظ مواریث ملّی نیز اهتمام كامل هست تا حدی كه آنرا یكی از وظایف اصلی دانشگاه به شمار آوردهاند.
مواریث ملّی كه در این اصل بدان اشاره شده بدون شك ناظر به همه مظاهر فكر ایرانی و همه تجلیات آن است، اعم از اینكه در زبان فارسی باشد یا عربی، و در سرزمین ایران به وجود آمده باشد یا خارج از آن، و اگر گمان بریم كه مواریث فرهنگی و ملّی ایران تنها منحصر است به آنچه در زبان فارسی یا زبانهای قدیم ایران تدوین شده یا در محدوده جغرافیایی این كشور به وجود آمده است حق تاریخ فكر و ادب ایران را به درستی ادا نكردهایم و به دست خود فصلهای درخشانی از تاریخ خود را از آن زدودهایم. زیرا فرهنگ ایران همیشه در مرزهای جغرافیایی ایران و در دایره زبان اصلی خود محدود نمانده است، بلكه در دورههای مختلف به مقتضای هرعصر و زمان در خارج از مرزهای ایران و در قالب زبانهای دیگر نیز جلوههای بدیع و جالبی داشته است كه جالبتر و بدیعتر از همه جلوه آن در زبان عربی و در پهنه جهان گسترده اسلام است. و اگر بنا باشد كه دانشگاه همچنانكه منشور انقلاب آموزشی مقرر داشته در حفظ مواریث ملّی در تمام مظاهر آن نقش اساسی ایفا كند از آنجا كه قسمت اعظم این مواریث با معارف اسلامی عربی آمیخته، بلكه این معارف خود بخش مهمی از آنرا تشكیل میدهد و فهم صحیح و درك ارزش آن جز در زمینه مطالعات اسلامی و از خلال مآخذ عربی میسّر نیست ناچار این قسمت از آن در دایره وظایف و هدفهای دانشكده الهیات و معارف اسلامی قرار میگیرد. و این وظیفهای است سنگین و خطیر كه برای انجام آن در سطح پیشرفتهای علمی و تحقیقی عصر حاضر باید بیش از پیش مجهز بود.
به نظر ما به جای بحث در اینكه آیا دانشكده الهیات در حال حاضر تا چه حد برای ادای چنین رسالتی مجهز به وسایل لازم هست یا نیست بهتر است به این مسأله توجه شود كه آیا ایمان و علاقه ما به حفظ آنچه در قلمرو وظایف این دانشكده قرار میگیرد تا چه پایه است؟
ص: 430
ما نمیدانیم كسانی كه مسایل را از دید دیگری مینگرند و از هرطرف با مسایل پیچیده حال و آینده درگیرند نسبت به مواریث گذشته و حفظ آن چگونه میاندیشند؛ و صرف مال و وقت را در این راه چگونه میبینند، آیا آن را لازم یا مفید میدانند، یا زاید و بیهوده میشمرند؛ ولی ما معتقدیم برای ملّتی كه خود را به حق از بنیانگذاران فرهنگ اسلامی میداند شایسته نیست كه از این فرهنگ و تحولات تاریخی آن بیاطلاع ماند و بیشتر دانشمندان گذشته خود را كه در ایجاد و گسترش این فرهنگ سهمی به سزا داشتهاند نشناسند. و در عصری كه حتی در سرزمینهای بیگانه هم برای بحث و تحقیق در آثار همان دانشمندان گذشته مراكز علمی مجهزی به وجود آمده در سرزمین اصلی آن دانشمندان برای این منظور مراكزی مجهزتر وجود نداشته باشد.
به نظر ما این یك فریضه ملّی است كه برای درك گذشته علمی و فرهنگی خود در تجلیات گوناگون آن وسایلی درخور همان گذشته علمی خود فراهم سازیم و دانشمندان و بزرگان این سرزمین را در هرجا و در هرلباس كه بوده و به هر زبان كه سخن گفته یا نوشتهاند به درستی بشناسیم، با توجه به اینكه شناختن علما و اندیشمندان به آن نیست كه تنها نامی از آنها بدانیم یا شرح زندگی مادی آنها را كه همه در آن شریكند بخوانیم، بلكه به آن است كه از خصوصیات علمی و محصول فكر و قریحه آنان مطلع شویم و شخصیت معنوی آنها را از خلال آثار خود آنها به دست آوریم.
در اینجا چند مطلب است كه بهجا خواهد بود با كمال دقت به آنها توجه كنیم: یكی آنكه مواریث ملّی آن نیست كه در لابهلای كتابهای كهن و در زاویههای فراموششده كتابخانهها دور از فهم و خارج از دسترس قرار گرفته باشد. مواریث ملّی باید جزیی از شخصیت افراد و خود عاملی برای تكوین سجایای ملّی باشد. و این اصلی است كه در منشور انقلاب آموزشی هم به آن توجه خاص شده، زیرا در همین منشور مقرر شده است كه: «هدف نهایی آموزشی كشور پرورش افرادی است كه غیر از تخصص در علوم و فنون مختلف
ص: 431
دارای شخصیت و سجایای مطلوب و بهرهمند از مظاهر فرهنگ ملّی باشند.» و ما معتقدیم كه مواریث ملّی ایران در همه تجلیات آن بهترین نمودار سعی و كوشش مردم این سرزمین در خدمت به علم و تمدن جهان است، و معرفت بدانها موجب سرفرازی و امید نسلهای كنونی و آینده ایران خواهد بود. سرفرازی بدینسبب كه در گذشته در پیشبرد فرهنگ بشری سهمی داشتهاند و امید از آنرو كه در آینده نیز اگر مانند همان گذشتگان دانشدوست با همت و واقعبینی به كار و كوشش پردازند در آنها این پایه و مایه هست كه در جمع ملتهای با علم و فرهنگ جهان جای شایستهای برای خود باز كنند.
و دیگر آنكه نباید گمان بریم كه مواریث گذشته چیزی است بیرون از نیازمندیهای زندگی، و حافظان این مواریث همچون عتیقهفروشان كالایی را عرضه میدارند كه به گذشتههای خیلی دور تعلّق داشته و در زندگی حال یا آینده ایران جایی برای آن نیست. مواریث اسلامی ایران یعنی تمام آن مبانی فكری و روحی كه قرنها برای فرهنگ و تمدن ایرانی بنیانی استوار بوده و امروز نیز از پایههای اصلی فرهنگ ملّی ما است، و علاوهبر آن در عصر حاضر از مهمترین عوامل تفاهم بین ملّتهای مختلف اسلامی به شمار میرود. این حقیقتی است كه باید به آن واقف بود كه شناخت ملتها و درك خصوصیات روحی و اخلاقی آنها جز از طریق شناخت فرهنگ و ادب آنها میسر نیست، و هرچند تاكنون به اهمیت فرهنگ مشترك اسلامی در زمینه روابط با كشورهای اسلامی چنانكه باید توجه نشده و این عامل مؤثر چنانكه شایسته است مورد استفاده قرار نگرفته است ولی این امر به هیچوجه از اهمیت موضوع نمیكاهد.
وضعی كه در عصر حاضر در روابط بین ملتها به وجود آمده با گذشته اختلاف بسیار دارد. وسایل امروز ملتهای دورافتاده و بیگانه را هم به هم نزدیك و با هم آشنا ساخته، چه رسد به ملتهایی كه روابط ایشان ریشههایی روحی و معنوی و سابقهای بسیار طولانی دارد. و اگر به این پیوندهای فرهنگی روابط اقتصادی و سیاسی را هم كه پیوسته رو به فزونی است بیفزاییم، به این
ص: 432
نتیجه میرسیم كه شناخت صحیح ملتهای اسلامی براساس فرهنگ مشترك و خصلتهای ویژه آنها و همچنین آشنایی با سرزمینهای مختلف اسلامی با همه خصوصیات آنها یكی از اموری است كه باید به آن توجه خاص شود.
مسامحهای كه در گذشته در این مورد شده باعث گردیده كه امروز اطلاعات ما درباره بسیاری از این ملتها و سرزمینهای آنها نارسا باشد و از لحاظ افراد عالم و بصیر در زمینههای مورد احتیاج در مضیقه باشیم، ولی هیچ علتی وجود ندارد كه در آینده نیز همچنان در این كار مسامحه روا داریم یا از آن غفلت ورزیم. و این نیز در دایره وظایف كسانی قرار میگیرد كه با علوم و معارف اسلامی سروكار دارند تا همانطور كه با پاسداری از فرهنگ گذشته این سرزمین رابطی بین دوره كنونی و یك دوره مهم از تاریخ ایران هستند ایجاد و حفظ روابط علمی و ادبی با سایر ملتهای اسلامی را هم براساس شناخت مبتنی بر مطالعه و تحقیق برعهده گیرند، و در هرزمینه و هررشته مربوط به كشورها و ملل اسلامی افرادی مطّلع و متخصصانی در سطح احتیاجات علمی و اجتماعی كشور باشند.
مطلب دیگر كه شاید یادآوری آن نیز بیمورد نباشد این است كه حفظ مواریث گذشته و سروكار داشتن با مظاهر فرهنگ ملّی بدینمعنی نیست كه ما فقط در خود فرو رویم و به اندوختههای گذشته خود قانع باشیم بدون اینكه درخور این عصر چیزی بر آن بیفزاییم. یكی از آفتهای بزرگ برای مؤسسات علمی نظیر این دانشكده كه بیشتر با گذشته سروكار دارد این است كه از جهان پیرامون خود و دگرگونیهای آن بركنار ماند و از پیشرفت زمان غافل شود. جهان امروز با دنیای گذشته فرقهای اساسی و مهمی دارد كه مهمتر از همه سرعت پیشرفت و گسترش بیمانند علم و صنعت است. این پیشرفت سریع در همه رشتههای معارف بشری و از آن جمله در همه رشتههای علوم انسانی و فلسفی اثری عمیق گذاشته و همه را از دایرههای تنگ سابق بیرون كشیده و در سطح جهانی مطرح ساخته است. دیگر هیچ فرد دانشطلب یا مؤسسه علمی كه بخواهد همگام با تحولات جهانی پیش برود قادر نیست كه به تنهایی و در انزوا به كار
ص: 433
خود ادامه دهد. عصر حاضر عصر همكاریهای علمی و فكری است و آنچه هر روز از مظاهر پیشرفت علم و صنعت میبینیم همه ثمره همین همكاریها است.
همگامی با زمان ایجاب میكند كه پژوهنده هررشتهای پیوسته با كار دانشمندان و محققان دیگری كه در هرگوشه دنیا در همان رشته یا رشتههای وابسته بحث و بررسی میكنند از راه نشریههای علمی آشنایی كامل داشته باشد و از پیشرفت عمومی فرهنگ بشری هم بیخبر نماند. حصار فكری و عقلی كه در چند قرن اخیر بر این مرز و بوم كشیده شده بود و عارف و عامی هردو را یكسان از پیشرفتهایی كه در نقاط دیگر جهان نصیب عقل حقیقتجوی انسان گردیده بیخبر گذاشته بود یك عارضه زیانبخش بود كه نه در فرهنگ اصیل ایران پایهای داشته و نه با تعالیم اسلامی سازگار بوده است. فرهنگ ایران در تمام دورههایی كه از آفتهای خارجی بركنار بوده چه پیش از اسلام و چه پس از آن- همیشه دری به سوی جهان بازداشته و یكی از مشخصات چشمگیر آن همین جهانبینی آن است. و پیشرفت علمی جهان اسلام نیز در دورانی به اوج خود رسید كه حس احترام به تمدنهای گذشته و اقتباس از علوم و فرهنگ ملتهای دیگر در بین علمای اسلام رسوخ كامل داشت، و آنان بودند كه فرهنگ اسلامی را با ترجمه آثار علمی و فلسفی و ادبی ملتهای دیگر مانند ایران و یونان و هند غنی و ثروتمند ساختند. ما نیز در چنان دورانی زندگی میكنیم. دورانی كه باید خود را با علم و دانش عصر مجهز سازیم و با حفظ فرهنگ و سجایای ملّی خود به كاروان علم و تمدن عصر حاضر بپیوندیم.
در چنین عصری دانشكده الهیات باید سعی كند كه در زمینه اختصاصی خود نه تنها پیوسته در سطح مؤسسات علمی و تحقیقی عصر حاضر باشد بلكه در بعضی رشتهها كه این سرزمین زادگاه و محل نشو و نمای آنها بوده چنانكه از آن انتظار میرود مركز و مرجع علمای عصر حاضر گردد و به صورتی تحول یابد كه شایسته سابقه درخشان ایران در فرهنگ و معارف اسلامی است. اگر این دانشكده برای انجام چنین وظیفهای بدانسان كه درخور پیشرفتهای علمی عصر
ص: 434
حاضر است آماده و مجهز گردد و این كار را به سامان رساند میتوان گفت كه رسالت ملّی و اسلامی خویش را ادا نموده است.
تهران، فروردین 1349
ص: 435
سرگذشت هرمزان و شرح نخستین آشنایی اعراب مسلمان با نظام دیوانی ایران «1»
اشاره
درباره نظام دیوانی ایران و آیین كشورداری ایرانیان، و اثری كه در دولتهای مجاور یا دولتهای دیگری كه جانشین دولتهای ایرانی بودهاند داشته، هرچند تاكنون تحقیقات سودمندی شده و اطلاعات ما در اینباره نسبت به گذشته خیلی بیشتر شده ولی در این زمینه و بهخصوص درباره كیفیت و عوامل نفوذ این آیین در دولتهای دیگر هنوز مطالب ناشناخته فراوان و كار ناكرده بسیار است.
در این گفتار سخن از شخصی است كه باید او را از نخستین پیشگامان فرهنگ ایران در عرب و یكی از عوامل مؤثر در آشنایی اعراب مسلمان با آیین كشورداری و نظام دیوانی ایران شمرد، و او هرمزان سردار معروف دوران اخیر ساسانی و از رجال معروف عصر اول اسلامی است، كه هم در تاریخ ایران در دوران آشفتگی و اضطراب آن، و هم در تاریخ عرب و اسلام در دوران شكوفایی و تكوین دولت آن، نام و اثری بزرگ داشته، ولی مثل افراد بیشمار دیگری كه میبایستی بهتر و بیشتر شناخته شوند گمنام و ناشناخته مانده است.
______________________________
(1). نقل از دفتر شماره 9- 12، سال 1351،" مقالات و بررسیها"، نشریه دانشكده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران.
ص: 436
در چندین سال پیش كه درباره تأثیر تشكیلات اداری دولت ساسانی در تشكیلات اداری دولت خلفا بحث و جستوجویی میكردم در ضمن همان بحث و جستوجوها با نام این شخص و اهمیتی كه شناختن او برای درك بهتر تاریخ ایران در اواخر عصر ساسانی و تاریخ اسلام در نخستین دوره آن دارد نیز آشنا شدم، و برای معرفی او و آثار و اعمالش و همچنین برای متوجه ساختن محققان جوان به بحث و تحقیق درباره او چند صفحه از آن بحث را اختصاص به او دادم «1». ولی ظاهرا همانطور كه آن نوشته نخستین بحث مستقل درباره این شخص بوده آخرین بحث درباره او نیز بوده است، زیرا به یاد ندارم كه در طی این مدت نسبتا دراز درباره او تحقیق تازهای صورت گرفته باشد. و از آنجا كه در تاریخ ایران و اسلام حق این شخص چنانكه باید ادا نشده و با همه سرگذشتهای متنوع و گوناگون او كه هریك درخور بحث و مطالعه است هنوز برای مردم سرزمین خودش هم مجهول مانده از اینرو بهتر دیدم كنفرانسی را كه از من درباره «آیین كشورداری ایران و اثر آن در اسلام و دولت خلفا» خواسته شده با استفاده از یادداشتهای دیگری كه پس از نوشته سابق فراهم آمده است به شرح حال و آثار همین هرمزان كه در نخستین دوران تكوین دولت اسلامی عامل اصلی و اساسی آشنایی اعراب با روش كشورداری و سازمان اداری ایران بوده اختصاص دهم.
هرمزان كه در مآخذ عربی و فارسی به همین نام و گاهی با تحریف به صورت فیرزان و در بعضی مآخذ غربی به نام هرمیزدانHormizdan 2¬ آمده به یكی از هفت خاندان ممتاز دوره ساسانی میرسد «3». از هفت خاندان ممتاز آن زمان شش خاندان آنها بدینقرار بودهاند:
1- خاندان ساسانی
______________________________
(1). نك، فرهنگ ایرانی و تأثیر آن در تمدن اسلام و عرب، چاپ تهران، 1323، ص 59- 62.
(2).Ghristensen ,I'Iran sous les Sassanides ,P .100
(3). كان الهرمزان احد البیوتات السبعة من اهل فارس و كانت امته مهرجانقذق و كور الاهواز، فهؤلاء بیوتات دون سایر اهل فارس (طبری، ج 3 ص 171 چاپ مصر).
ص: 437
2- خاندان قارن پهلو
3- خاندان سورن پهلو
4- خاندان اسپهبد پهلو
5- خاندان اسپندیاذ «1»
6- خاندان مهران
و اما خاندان هفتم را كه مشخص نیست كریستن سن برطبق یك مأخذ رومی احتمال میدهد كه به نام زیك یا زیخ خوانده میشده است «2».
هرمزان در دوره ساسانی فرمانروایی خوزستان را داشته و این مقام در خاندان وی موروثی بوده است. بلعمی او را با لقب «ملك اهواز» میخواند «3»، و اصطخری او را از جمله «ملوك فارس» میشمرد «4» و بنا به روایت طبری نیز در وقتیكه او را در مسجد مدینه به عمر معرفی كردند او را با عنوان «ملك الاهواز» خواندند «5». منطقه فرمانروایی هرمزان شامل استان اهواز و استان دیگری كه در مآخذ عربی به نام مهرجانقذق خوانده میشود «6» بوده است. مهرجانقذق نام
______________________________
(1). این نام در فارسی به شكل اسفندیار معروف است. تغییر اسفندیاذ به اسفندیار ظاهرا نتیجه غلطخوانی بوده است.
(2).Christensen .Iran sous les Sassanides p 99 .
(3). «ملك اهواز هرمزان بود ... و اكاسره ایشان را دستوری داده بودند كه تاج بر سر نهادی، و در عجم هفت ملك بودند كه به دستور ملك تاج داشتند، زیراكه به نسبت با ملك راست بودند، و تاج ایشان كوچكتر از تاج ملك بوده»، ترجمه تاریخ طبری، به تصحیح دكتر جواد مشكور، ص 308.
(4). مسالك الممالك، ص 140.
(5). طبری، ج 5 ص 2558.
(6). مهرجان قذق معرب است و فارسی آن به قرینه همین لفظ باید مهرگان كده باشد. محل دیگری در فارس به نام مهرجاناواذ (مهرجانآباد) وجود داشته كه آن هم معرب مهرگانآباد است.
مهرجان (مهرگان) نام دهی هم بوده است در اسفراین. (بلدان الخلافة الشرقیة، ص 319) و به قول یاقوت قباد پسر خسرو انوشیروان آنجا را به سبب خرمی و خوش آبوهوایی بدیننام خواند. ده دیگری هم كه در ری بوده و به نام «مهرقان» خوانده شده و ابو عمرو المهرقانی الرازی از محدثان معروف منسوب بدانجا است، نیز دارای همین نام، و مهرقان گونه دیگری از تعریب مهرگان است.
ص: 438
منطقهای بوده كه در شمال خوزستان امروزی و جنوب شاهراهی كه از حلوان به همدان میرفته قرار داشته است.
یاقوت گوید كه مهرجانقذق منطقهای نیكو و پهناور و دارای شهرها و دیههای متعدد است و نزدیك به صیمره از نواحی جبال واقع شده؛ و به گفته همو گاهی این منطقه را تنها به نام «مهرجان» هم میخواندهاند «1».
و اما اهواز كه در تاریخ به نامهای دیگری هم مانند «هرمزشهر» و «هرمز دادشاپور» و «هرمزاردشیر» خوانده شده است منطقه وسیعی را در بر میگرفته كه تمام سرزمینهای واقع بین بصره و استان كنونی پارس را شامل میشده و مهمترین شهر آن «بازار اهواز» بوده كه اعراب آن را به نام «سوق الاهواز» میخواندهاند. و از شهرهای آنجا رام هرمز، و ایذج، و عسكر مكرم، و تستر (شوشتر)، و جندی شاپور، و سوس (شوش)، و سرق (سره)، و نهر تیری و مناذر را ذكر كردهاند. و به گفته بلعمی اهواز در دوران پیش از اسلام دارای هفتاد شهر بوده كه همه آنها را هرمزان در تصرف داشته «2». خراج اهواز در زمان خلفا سی ملیون درهم ولی در زمان ساسانیان پنجاه میلیون درهم بوده «3» و از این مبلغ اهمیت و بزرگی و آبادانی آنجا در آن زمانها به خوبی معلوم میشود.
منطقه فرمانروایی هرمزان یعنی دو استان خوزستان و مهرجانقذق از مهمترین مناطق تمام قلمرو دولت ساسانی بود، و در دوران اسلامی هم این اهمیت را همچنان حفظ كرد، زیرا این منطقه از یك طرف با استان فارس سرزمین اصلی و زادگاه ساسانیان و از طرف دیگر با سرزمین عراق مركز حكومت و قلب شاهنشاهی ایران، كه آن را دل ایرانشهر میخواندهاند، هممرز
______________________________
(1). نك: یاقوت ذیل همین كلمه. در هنگامیكه هرمزان را به مدینه نزد عمر بردند عمر به مغیرة بن شعبه كه كمی فارسی میدانست گفت از او بپرس تو اهل كدام سرزمینی؟ مغیره به او گفت:
«از كدام ارضیه؟ هرمزان گفت، مهرجانی». طبری، ج 5، ص 2560.
(2). «ملك اهواز هرمزان بود. مردی بود بزرگزاده، و ملك اهواز به اهل و بیت ایشان دربوده بود، اهواز هفتاد شهر است، همه آنها به تصرف هرمزان بود» بلعمی ترجمه تاریخ طبری، ص 308.
(3). یاقوت، معجم البلدان، ذیل كلمه اهواز.
ص: 439
بود، و علاوهبر این مزیت سیاسی و نظامی، از لحاظ اقتصادی نیز منطقهای آباد و پرخیر و بركت بود. و طبیعی است كه فرمانروایی چنین منطقهای برای دولتهایی كه مانند دولت ساسانی مركز آنها در سرزمین عراق بوده چه اندازه اهمیت داشته است. و به همینجهت است كه هرمزان را در دوران ساسانی شأن و شوكتی فراوان بوده و چنانكه گفتیم یكی از فرمانروایانی بوده كه به لقب" شاه" خوانده میشده و اجازه داشته است كه تاج بر سر نهد «1».
هرمزان با خاندان ساسانی نیز خویشاوندی داشت، زیرا خواهر او زن خسرو پرویز و مادر شیرویه پسر خسرو پرویز بود كه بر او قیام كرد و به نام قباد بر جای او نشست «2».
هرمزان یكی از سردارانی بود كه برای شركت در جنگ قادسیه از طرف یزدگرد پادشاه ساسانی احضار شده بود. در سپاهی كه به فرماندهی رستم فرخزاد برای جنگ با اعراب گسیل شد میمنه سپاه به هرمزان و میسره آن به مهران پسر بهرام رازی و ساقه سپاه به پیروزان، سه تن از بزرگترین فرماندهان ایران سپرده شده بود «3».
______________________________
(1). بلعمی، ترجمه تاریخ طبری، ص 308.
(2). الاخبار الطوال، ص 129.
(3). تاریخ طبری، ج 5، ص 2249، نام فرماندهی كه مقدمه سپاه در این جنگ به او سپرده شده بود در طبری جالینوس ذكر شده. در تاریخ بلعمی (ترجمه طبری) در سه جا از سرداری به نام جالینوس نام برده شده؛ یكی در داستان زندانی شدن خسرو پرویز در دوران شیرویه كه گوید:
«سرهنگی بر وی موكل بود نام او جالینوس (در طبری جیلنوس، ج 2 1047 و 1048 مردی مردانه و بزرگ و باقدر بود (ص 244). و دیگر در واقعه جنگ ایرانیان و اعراب در «كسكر» كه جایی بوده است بسیار آبادان در سرزمین سواد و خسروپرویز روستاهای آن را به پسرخاله خود به نام «نرسی» به اقطاع داده بود. و نوشته است كه چون نرسی برای جنگ با مثنی بن حارثه سردار عرب از رستم كمك خواست «رستم مردی را بیرون كرد نامش جالینوس با بیست هزار مرد و سوی نرسی فرستاد» (ص 287). جالینوس در این جنگ شكست یافت و نزد رستم آمد و چون خبر به توران دخت كه در این هنگام پادشاه ایران بود رسید بهمن جادو را نزد رستم فرستاد كه فرماندهی آن جنگ را بدو دهد و او نیز چنین كرد و در این سفر جالینوس نیز با بهمن جادو بود. ترجمه طبری، بلعمی، 287- 288. دینوری در شرح این-
ص: 440
چون جنگ قادسیه كه در غرب فرات و در حاشیه صحرا اتفاق افتاد به كشته شدن رستم و شكست سپاه ایران انجامید هرمزان بار دیگر با سپاه ایران در جنگ جلولا كه به فرماندهی خرزاد «1» برادر رستم در شرق دجله روی داد با مهاجمان عرب دست و پنجه نرم كرد «2» و پس از جنگ جلولا ظاهرا هنگامیكه یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی به قم و كاشان عقبنشینی كرده بوده، هرمزان با اجازه او برای دفاع از سرزمین خوزستان و مهرجانقذق به مقر فرمانروایی خود بازگشته است «3».
در این هنگام اعراب تامیشان و دشتمیشان كه دو منطقه است در جنوب شرقی سرزمین سواد و جنوب غربی خوزستان پیش آمده بودند. هرمزان پس از بازگشت به خوزستان از دو منطقه «مناذر» و «نهرتیری» كه در قسمتهای غربی خوزستان قرار دارد بنای تعرض به اعراب را در میشان و دشت میشان گذاشت.
جنگ تیری و مناذر: جنگهای این منطقه از نظر اعراب در قلمرو اختیارات امیر بصره، شهری كه تازه در مجاورت بندر ایرانی ابلّه پا میگرفت،
______________________________
- جنگها از سرداری نام میبرد به نام جیلوس (الاخبار الطوال، ص 128). بدونشك این نام كه به علت شباهت نزدیك به صورت «جالینوس» درآمده صورت عربی از یك نام فارسی است كه در اثر تعریب و تحریف اصل آن به خوبی شناخته نیست و باید جستوجو شود.
(1). فتوح البلدان، به تصحیح دكتر صلاح الدین المنجد، ص 324.
(2). فتوح البلدان، به تصحیح دكتر صلاح الدین المنجد، ص 468.
(3). دینوری در شرح حوادث این ایام گوید كه چون ایرانیان شكست یافتند و یزدجرد به قم و كاشان گریخت و بزرگان خاندان خود و اشراف آنها با او بودند یكی از افراد خاندان او به نام هرمزان كه دایی شیرویه پسر خسرو پرویز بود به او گفت كه اعراب به ناحیه اهواز گرد آمدهاند و كسی هم در برابر آنها نیست، و یزدگرد او را به آن ناحیه فرستاد. الاخبار الطوال، ص 129.
دینوری پس از ذكر این مطلب به شرح واقعه جنگ هرمزان و اعراب در شوشتر كه آخرین جنگ وی بود پرداخته و از جنگهای دیگری كه قبل از جنگ شوشتر بین آنها روی داده ذكری نمیكند. شاید این بدانجهت بوده كه جنگ شوشتر سختترین و طولانیترین و آخرین جنگی بوده كه بین آنها اتفاق افتاده و هرمزان در آن اسیر شده و دینوری كه برای رعایت اختصار فقط به ذكر حوادث مهم اكتفا میكرده از ذكر جنگهای دیگر كه در اهمیت به پای جنگ شوشتر نمیرسیدهاند خودداری نموده است.
ص: 441
قرار داشت. در این زمان امیر بصره، عتبة بن غزوان و فرمانده كل مهاجمان عرب در عراق، سعد بن ابی وقاص بود. عتبة بن غزوان برای جنگ با هرمزان از سعد كمك خواست «1» و او دو نفر از سرداران خود نعیم بن مقرن و نعیم بن مسعود را به كمك او فرستاد، و به آنها دستور داد كه در قسمت بالای میشان و دشت میشان در قسمتی كه بین ایندو ناحیه و نهر تیری قرار دارد فرود آیند. و عتبة بن غزوان هم سلمی بن القین و حرملة بن مریطه دو تن از مهاجران را با گروهی بفرستاد «2» كه آنها هم در قسمت پایین میشان و دشت میشان در محلی كه بین این دو ناحیه و «مناذر» واقع است مستقر شوند. و چون پیش از این تاریخ طوایفی از قبیله بنی وایل به خوزستان راه یافته و در پیرامون اهواز مسكن گزیده بودند، و به گفته بلعمی: «ایشان را با هرمزان عداوتی بود از بهر زمینها و دیهها» «3» مهاجمان در نهانی آنها را هم با خود همدست ساختند و چنین بنا نهادند كه در هنگامیكه آنها با سپاهیان هرمزان در جنگ میشوند دو نفر از سران این قبیله یكی غالب و ایلی و دیگر كلیب بن وایل یكی در مناذر و دیگری در نهر تیری بر هرمزان بشورند و آندو منطقه را تصرف كنند. در این هنگام هرمزان در محلی بین نهر تیری و دلث لشگر زده بود، مهاجمان از دو سو به او حمله كردند و در همان موقع غالب و كلیب نیز چنانكه قرار گذاشته بودند به جنگ پرداختند و بر دو منطقه نهر تیری و مناذر دست یافتند، و چون این خبر به هرمزان و لشكریان او رسید و دانستند كه از جانب آنها نیز غافلگیر شدهاند صلاح در مقاومت ندیدند و به سوی شهر «سوق الاهواز» عقب نشستند. در این جنگ بسیاری از سپاهیان هرمزان كشته شدند و دو منطقه تیری و مناذر نیز به تصرف اعراب درآمد.
هرمزان از جسری كه بر روی كارون زده شده بود گذشت و اعراب او را تا
______________________________
(1). بنا به گفته بلعمی عتبة از عمر كمك خواست و او به سعد نامه كرد. (ص 308).
(2). تاریخ طبری، ج 5، ص 2534. این خبر در تاریخ بلعمی ص 308، چنین است: «سعد از كوفه نعیم را با پنج هزار مرد بفرستاد و عتبة از سپاه بصره سلمان بن العنین و حرملة بن مرطله را بفرستاد» نام این دو تن در تاریخ بلعمی دچار تحریف شده است.
(3). بلعمی، ترجمه تاریخ طبری، ص 309.
ص: 442
كنارههای كارون دنبال كردند و در آنجا خیمه زدند.
هرمزان چون وضع را بدینمنوال دید درخواست صلح كرد. اعراب به عتبة نامه نوشتند و هرمزان خود نیز به او نامه نوشت. عتبة این درخواست را پذیرفت بدینشرط كه نهر تیری و مناذر و آنچه از سرزمینهای سوق الاهواز كه تا آن تاریخ به تصرف اعراب درآمده بود از آن اعراب باشد و بقیه سرزمینهای خوزستان و مهرجانقذق در دست هرمزان باقی بماند، و بدینترتیب صلحی بین آنها واقع شد. و نهر تیری و مناذر هم كه بدینگونه فتح شده بود به غالب و كلیب وایلی داده شد.
جنگ اهواز: چندی بدینمنوال گذشت تا وقتیكه بین غالب و كلیب از یك طرف و هرمزان از طرف دیگر بر سر حدود زمینهایی كه به آنها تعلق میگرفت اختلافی حاصل شد و برای حل این اختلاف سلمی و حرمله دو تن از سرداران عرب كه با هرمزان جنگیده بودند مأمور رسیدگی شدند. و چون این دو تن حق را به غالب و كلیب دادند، هرمزان كه این را جانبداری از مخالفان و تجاوزی به حق خویش میشمرد داوری آنها را نپذیرفت و در اثر آن ذمه خود را از انجام آنچه كه برطبق قرارداد صلح به عهده گرفته بود نیز بری دانست و دوباره به جمع سپاه پرداخت و این بار از كردستان نیز سپاهی به یاری او رسید.
سلمی و حرمله و غالب و كلیب این كار را به عنوان نقض عهد به عتبة بن غزوان والی بصره گزارش كردند و او این خبر را به عمر نوشت و عمر دستور جنگ داد و یكی از صحابه را به نام حرقوص بن زهیر السعدی به كمك اعراب فرستاد و فرماندهی سپاه و امارت سرزمینهایی را هم كه در آن جنگ فتح میشد به او داد و بدینترتیب همه به جنگ هرمزان شتافتند. این جنگ بر جسر سوق الاهواز اتفاق افتاد و هرمزان در این جنگ نیز شكست یافت و به رام هرمز رفت و در اثر همین شكست سوق الاهواز هم كه مركز اصلی خوزستان و مقر فرمانروایی هرمزان بود تا حدود شوشتر به دست حرقوص افتاد. اعراب بر این نواحی هم جزیه نهادند و نامه فتح و خمس غنایم بسیاری را كه به چنگ آنها افتاده بود به
ص: 443
همراه نمایندگانی برای عمر فرستادند «1».
چون هرمزان از «سوق الاهواز» به رام هرمز عقب نشست حرقوص، جزء بن معاویه را به فرمان عمر به دنبال او فرستاد «2». هرمزان هم با جنگ و گریز تا ده «شغر» عقب نشست و در آنجا پیشروی جزء را متوقف ساخت. جزء از آنجا به دورق «3» كه مركز ناحیه سرق و خالی از جنگجویان بود رفت و آنجا را بدون جنگ تصرف كرد و خبر آن را به عمر نوشت.
در رام هرمز نیز هرمزان در برابر اعراب كه اكنون بر بخش مهمی از خوزستان دست یافته بودند در خود یارای مقاومت ندید ناچار با حرقوص و جزء از در آشتی درآمد. آنها شرح حال را به عمر نوشتند و عمر موافقت نمود كه آن چه تا آن زمان به دست اعراب افتاده از آن آنان باشد و آنچه در دست هرمزان باقی مانده كه در این تاریخ عبارت بود از رام هرمز و شوشتر و شوش و جندی شاپور و بنیان و مهرجانقذق همچنان در دست هرمزان بماند «4».
جنگ رام هرمز: ولی این آشتی هم پایدار نماند و طولی نكشید كه مهاجمان عرب دوباره به رام هرمز حمله كردند و دوباره جنگ و ستیز آغاز شد.
طبری واقعه جنگ رام هرمز را چنین شرح میدهد كه یزدگرد پس از شكست در عراق و رفتن به مرو؟ «5» از آنجا شروع به نوشتن نامه برای مردم ایران و تشویق
______________________________
(1). اسود بن سریع یكی از شعرای عرب در اینباره شعری گفته كه پنج بیت آن در طبری ذكر شده (ج 5، ص 2542- 2541). در طبری همچنین از گفته حرقوص درباره این واقعه سه بیت نقل شده است (ص 2542).
(2). عمر در دستوری كه به حرقوص داده بود گفته بود كه اگر سوق الاهواز را گشودند حرقوص، جزء بن معاویه را به دنبال هرمزان بفرستد و مقصد او فتح «سرق» باشد.
(3). ظاهرا دورق معرب دو راه و سرق هم معرّب سه راه باشد.
(4). تاریخ طبری، ج 5، ص 2534 به بعد.
(5). مرو ظاهرا اشتباه است، چنانكه در الاخبار الطوال دیدیم یزدگرد در این تاریخ در حدود قم و كاشان بوده و از همانجا هم بوده كه او برای حفظ سرزمینهایی كه هنوز به تصرف اعراب درنیامده بود و همچنین برای بازپس گرفتن سرزمینهای از دست رفته كوشش مینمود و مردم را به پایداری میخواند.
ص: 444
آنان به پایداری در برابر اعراب و سرزنش آنها از ضعف و سستی كه در برابر مهاجمان نشان دادهاند نمود. او بدینوسیله سعی میكرد كه از اطراف برای هرمزان كمك بفرستد و برای پایداری بیشتر به او نیرو دهد، و ظاهرا كوششهای یزدگرد بیثمر هم نبوده، زیرا از این پس غیر از سپاهیان خود هرمزان، از فارس و سایر مناطق غربی ایران هم جنگجویانی به كمك هرمزان میآمدند. این اخبار به حرقوص بن زهیر رسید و او و دو سردار دیگر عرب سلمی و حرمله واقعه را به عمر نوشتند. عمر به سعد بن ابی وقاص نوشت كه نعمان بن مقرن را با سپاهی به اهواز و سوید بن مقرن و چند نفر دیگر را هم به رام هرمز بفرستد تا درباره كار هرمزان تحقیق كنند. و به ابو موسی هم كه پس از مرگ عتبة بن غزوان امیر بصره شده بود «1» نوشت كه او هم سهل بن عدی را با سپاهی به اهواز بفرستد. نعمان بن مقرن با مردم كوفه به سوی خوزستان حركت كرد. وی سرزمین سواد را از وسط پیمود و در مقابل میشان از دجله گذشت و از آنجا به سوی اهواز شتافت و پس از گذشتن از نهر تیری و مناذر به سوق الاهواز رفت، آنگاه حرقوص و سلمی و حرمله را در سوق الاهواز به جا گذاشت و خود برای جنگ هرمزان به رام هرمز روی آورد.
چون هرمزان از آمدن نعمان آگاه شد در جنگ با او پیشدستی كرد به این امید كه راه پیشروی را بر او ببندد. هرمزان اینبار به یاری مردم فارس كه به كمك او آمده بودند و نخستین امداد آنها هم به شوشتر رسیده بود دلگرم بود.
نعمان و هرمزان در محلی به نام اربك با هم برخورد كردند و جنگ سختی بین آنها درگرفت. هرمزان باز هم تاب مقاومت نیاورد و ناچار رام هرمز را هم ترك گفت و به شوشتر رفت. نعمان رام هرمز را گشود و از آنجا به ایذج رفت. در ایذج فرمانروای آنجا به نام «تیرویه» آشتی خواست و او پذیرفت و از آنجا به رام هرمز برگشت و در آنجا خیمه زد.
______________________________
(1). عتبة بن غزوان سه سال و نیم پس از آنكه از سعد بن ابی وقاص در مداین جدا شد بدرود زندگی گفت (طبری، ج 5، ص 2550).
ص: 445
جنگ شوشتر: گفتیم در هنگامیكه عمر به ابو موسی عامل بصره برای كمك به فتح رام هرمز نامه كرد، به او نوشت كه سهل بن عدی را با سپاهی به این كار فرستد. ابو موسی نیز چنین كرد و سهل نیز با سپاهیان بصره عازم جنگ شد.
سهل در راه خود به سوق الاهواز رسیده بود كه خبر شكست هرمزان و عقبنشینی او را به شوشتر شنید و از همانجا عازم شوشتر شد. در این هنگام نعمان بن مقرن هم كه در رام هرمز خیمه زده بود آهنگ شوشتر كرد و سلمی و حرمله و حرقوص و جزء، سرداران دیگر عرب هم كه در شهرهای خوزستان بودند همه به شوشتر روی آوردند. در شوشتر هرمزان كه از مردم فارس و جبال و اهواز كمكهای تازهای یافته بود لشكری آراسته و خندقها كنده و در انتظار مهاجمان نشسته بود. اعراب كه اینبار هرمزان را سخت نیرومند و مستعد جنگ دیدند واقعه را به عمر نوشتند و باز از او كمك خواستند، عمر به ابو موسی امیر بصره نوشت كه خود شخصا به كمك آنها شتابد، و بدینترتیب لشكر واحدی از ابواب جمعیهای بصره و كوفه تشكیل گردید كه فرماندهی سپاهیان كوفه را نعمان بن مقرن و فرماندهی سپاهیان بصره را ابو موسی برعهده داشتند و فرمانده كل آنها ابو سبره بود «1». اعراب بدینترتیب به سمت شوشتر حركت كردند و در آنجا به حمله و تعرض پرداختند.
جنگ شوشتر مهمترین و طولانیترین و خونینترین جنگی بود كه بین هرمزان و اعراب روی داد و آخرین جنگی بود كه سرنوشت هرمزان و سرزمین خوزستان و مهرجانقذق در آن تعیین گردید. این جنگ بیش از شش ماه طول كشید هرمزان هشتاد بار به مهاجمان عرب كه از هرسو شوشتر را در میان گرفته بودند حمله برد و در این حملهها گاهی پیروز میشد و گاهی شكست مییافت «2».
سرانجام چون هرمزان از كشش و كوشش خود برای پراكندن اعراب و شكست آنها نتیجهای ندید و خود را در برابر آنها ناتوان یافت به داخله شهر پناه برد و به
______________________________
(1). تفصیل این جنگ و فتح بقیه خوزستان را در طبری، ج 5، از صفحه 2551 به بعد ببیند.
(2). طبری، ج 5، ص 2554.
ص: 446
حصار نشست. گشودن حصار شوشتر كه در كناره كارون قرار داشت برای مهاجمان كاری بسیار دشوار بود، ولی سرانجام به راهنمایی مردی از همان شهر كه به امید كمك و غنیمت فریفته شده بود «1» راهی نهانی به درون شهر یافتند و شبانه به داخل شهر ریختند و به قتل و كشتار پرداختند. جنگی سخت و سهمگین در داخله شهر بین مهاجمان و مدافعان درگرفت. نوشتهاند كه جنگ به اندازهای سخت و بیرحمانه بود كه ایرانیان زنان و فرزندان خود را از بیم آنكه مبادا به دست مهاجمان گرفتار آیند به دست خود میكشتند و در كارون میافكندند «2». از اعراب و سرداران آنها نیز بسیاری در این جنگ كشته شدند و از آنجمله مجزأة بن ثور و براء بن مالك دو تن از سرداران نامی آنها را هرمزان به دست خود به قتل رسانید. چون كار در داخل شهر بر هرمزان و جنگجویان مدافع تنگ شد به داخل دژ پناه بردند. هرمزان زنهار خواست ولی ابو موسی حكم آن را به نظر خلیفه واگذشت «3». بدینترتیب هرمزان تسلیم و اسیر شد و ابو موسی دستور داد تمام مردمی را كه در دژ بودند و اسیر شده بودند گردن زدند. بلاذری شماره آنها را نهصد تن نوشته است «4». پس از فتح شوشتر، ابو سبره خود در تعقیب فراریان و فتح سایر شهرهای خوزستان شد و هرمزان را هم با گروهی كه انس بن مالك و احنف بن قیس هم در آن گروه بودند به مدینه فرستاد «5»
______________________________
(1). به گفته بلاذری یكی از مردم این شهر بدینشرط راه نفوذ به داخله شهر را به اعراب نشان داد كه به او آسیبی نرسانند و از غنایم آن جنگ نیز برای او و پسرش مانند سایر مسلمانان سهمی مقرر دارند (فتوح البلدان، ص 468).
(2). فتوح البلدان، ص 468.
(3). این گفته بلاذری است، ولی به گفته مورخان دیگر هرمزان برای تسلیم خود شرط كرد كه امر او را به نظر خود خلیفه واگذارند.
(4). فتوح البلدان، ص 468.
(5). ابو الحسن علی بن محمد معروف به «المداینی» از رجال قرن دوم و اوایل قرن سوم كه از موالی شمس بن عبد مناف «ظاهرا ایرانی» بوده و كتب متعددی در تاریخ و فتوح تألیف كرده، كتابی هم درباره جنگهای خوزستان داشته كه به نام «كتاب خبر البصرة و فتوحها» خوانده شده و از آنرو كه فتح خوزستان جزء اعمال بصره به شمار میرفته در این كتاب مطالبی هم درباره اخبار خوزستان وجود داشته، از این قرار: دشت میشان، ولایت مغیرة بن شعبه، ولایت-
ص: 447
تا اینجا هرمزان در تاریخ ایران با چهره سرداری دلیر و سرفراز و آشتیناپذیر جلوه میكند كه در دفاع از خود و قلمرو فرمانروایی خود از هیچ كوششی فروگذار نكرده و در برابر حوادث ایام و ناكامیهای آن به آسانی نومید نشده و تا آخرین حد امكان از پای ننشسته است. ولی از این پس مرحله دیگری در زندگی او شروع میشود كه با دنیای گذشته او فرقی بسیار دارد. و اینك ما او را در چهره دیگرش میبینیم.
هرمزان در مدینه: روزی كه هرمزان را وارد مدینه میكردند اعراب برای اینكه نتیجه جنگهای خود را در ایران هرچه بیشتر جلوه دهند و شكوه و جلال هرمزان را كه اكنون به اسارت گرفتهاند به عمر و مردم مدینه بنمایانند. لباس رسمی او را بر او پوشانیدند، قبایی از دیبای زربفت و تاج مرصع به جواهر كه آن را «آذین» میگفتند با تمام نشانها و زیورهایی كه معمولا از زر و گوهر بر خود میآراستند، و بدینگونه او را نخست به خانه عمر بردند و چون عمر را در خانه نیافتند او را به مسجد بردند. این روز برای مردم مدینه كه شاید نخستینبار بود كه چشمشان به چنان لباسهای پرزرق و برق میافتاد روزی بود كه تا مدتها خاطره آن در اذهانشان باقی ماند و «تاج هرمزان» به عنوان رمز بزرگی و ثروت ضرب المثل گردید «1». هنگامیكه عمر هرمزان را در آن هیأت دید سخت در
______________________________
- ابو موسی، خبر اهواز، خبر مناذر، خبر نهرتیری، خبر شوش، خبر دشتوا، خبر قلعه، خبر هرمزان، خبر ضبة بن ممحض، خبر جندیشاپور، خبر مهرباج قریة العبدی، خبر سرق، خبر رام هرمز، خبر البستان. الفهرست، 103.
(1). ضابئی بن الحارث یكی از شعرای عرب در زمان عثمان در شعری از «تاج الهرمزان» نام برده است. نوشتهاند كه پسران جرول ابن نهشل یكی از قبایل عرب سگی را كه او خواسته بود به او بخشیده بودند، ولی بعدا گروهی از آن قبیله سوار شدند و آمدند و سگ را از ضابئی پس گرفتند و با خود بردند. نام این سگ قرحان بود و ضابئی شعری در هجو آنان گفت و از آن جمله این بیت بود:
رددت اخاهم فاستمروا كانماحباهم بتاج الهرمزان امیر «من برادر آنها را (مقصود سگ است)» به آنها پس دادم و آنها برگشتند گویی كه امیری تاج-
ص: 448
شگفت شد و گفت پناه میبرم به خدا از آتش دوزخ، و چون او را به عنوان شاه اهواز معرفی كردند و خواستند كه با او سخن گوید گفت تا وقتی كه این لباس و زر و زیور بر او است با او سخن نگویم و آنگاه آن لباسها را از تن او درآوردند و پیراهن سادهای از كرباس بر او پوشاندند.
هرمزان در مدینه امان یافت و سپس به اسلام گروید «1» و تا زمان مرگ در
______________________________
- هرمزان را به آنها بخشیده است. و چون در این اشعار تعریضی به مادر و خود آن مردان شده بود آنها به عثمان شكایت بردند و عثمان هم او را تنبیه كرد ضابئی سپس درصدد قتل عثمان برآمد و چون این قصد او آشكار شد عثمان دستور داد او را به زندان افكندند و در زندان ماند تا مرد. عمیر بن ضابئی كه در روز قتل عثمان شكمش را لگدمال كرد پسر همین ضابئی بود كه در زندان عثمان مرده بود. انساب الاشراف، بلاذری چاپJerusalem، 1936، ج 5، ص 85.
(1). درباره كیفیت امان یافتن هرمزان و نجات او از كشته شدن و اسلام او روایات مختلفی آمده است كه بدیننحو خلاصه میشود: روزی كه هرمزان را در مسجد نزد عمر آوردند و عمر از او دلیل پیمانشكنی او را پرسید، پیش از آنكه زید كه مترجم فارسی بود حاضر شود مغیرة بن شعبه كه در عراق كمی فارسی یاد گرفته بود ترجمه حرفهای آن دو را عهدهدار شد. وقتی كه مغیره گفته عمر را برای او ترجمه كرده كه سخن بگوی، هرمزان پرسیده است: سخن مردگان گویم یا سخن زندگان؟ و ظاهرا مقصود او این بوده كه آیا همچون مردی كه محكوم به مرگ است سخن گویم یا همچون كسی كه زنده خواهد ماند. و در ترجمه این عبارت عمر این مقصود را نفهمیده و گفته است، سخن زندگان. و آنگاه هرمزان گفته «اول سخن آن گویم كه تو مرا ایمن كردی و نتوانی كشتن. عمر گفت چرا؟ گفت زیرا كه مرا گفتی سخن زندگان بگوی و مرا زنده كردی! عمر گفت معاذ اللّه این خیر نیست، معنی آن خواستیم كه سخن چنان گوی كه زندگان گویند نه آنكه ترا زنده دارم و نكشم»؟ این روایتی است كه در تاریخ طبری (ج 5، ص 2560) و بلعمی ص 316) آمده است. طبری اضافه میكند كه پس از این حادثه عمر به مغیره گفت من تو را در این زبان (مقصود زبان فارسی است) حاذق نیافتم. هیچیك از شما را ندیدم كه این زبان را خوب حرف بزند و به دقایق آن وارد باشد. گرد نگردید زیرا اعراب كم دارد (2560). و همچنین در روایتی نقل شده است كه هرمزان در حضور عمر اظهار تشنگی كرد، عمر آب خواست و چون آب برای او آوردند بیم زده مینمود و از آشامیدن آن خودداری میكرد. چون عمر علت را جویا شد گفت میترسم تا من به آشامیدن مشغول هستم مرا بكشند. عمر به او گفت تا وقتی آب را نیاشامیدهای به تو آسیبی نخواهد رسید. پس هرمزان آب را به زمین ریخت و گفت بنابراین من در امان هستم و عمر خواست نپذیرد. ولی بعضی از-
ص: 449
جامعه نوبنیاد اسلامی نیز قدر و منزلتی داشت، و عمر برای او هم مانند گروهی از مسلمانان كه در جهاد شركت كرده بودند از غنایم حاصله وظیفهای مقرر داشت «1».
______________________________
- صحابه كه آنجا بودند او را به مفهوم گفتهاش متوجه ساختند. و باز نقل شده كه عمر این را از او نپذیرفت و گفت تنها راه نجات از كشته شدن اسلام آوردن است و هرمزان هم در همان مجلس مسلمان شد. بلاذری از گفته انس بن مالك كه هرمزان را به مدینه آورده بود در این زمینه روایتی بدینسان نقل كرده كه من در محاصره شوشتر حاضر بودم و من هرمزان را به نزد عمر آوردم، زیرا ابو موسی مرا برای این كار برگزیده بود. چون به نزد عمر رسیدیم عمر به او گفت سخن بگوی هرمزان گفت آیا سخن زندگان گویم یا سخن مردگان، عمر گفت سخن بگو و تو را باكی نیست هرمزان گفت ما ایرانیان و شما اعراب تا وقتی كه كار به دست خودمان بود ما بر شما چیره بودیم و اكنون كه خدا با شما است ما در برابر شما تاب نیاوردیم. عمر گفت ای انس رای تو درباره او چیست؟ گفتم من در پشت سر خود فر و شكوه فراوان و دشمنی سرسخت دیدم. اگر تو او را بكشی مردم از زندگی نومید خواهند شد و بر سرسختی و پایداری آنها خواهد افزود و اگر او را زنده بگذاری آن مردم به زنده ماندن خود امیدوار خواهند شد و از سرسختی آنها خواهد كاست. عمر گفت من چگونه كشنده براء بن مالك و مجزأة بن ثور را زنده بگذارم؟ گفتم به كشتنش راه نداری چون تو او را امان دادی ... پس هرمزان را آزاد كرد و او اسلام آورد» فتوح البلدان، ص 469.
درباره آزادی و مسلمان شدن هرمزان روایت دیگری در تاریخ قم آمده كه با دلیل دیگری تأیید میشود، در تاریخ قم پس از ذكر جنگ ابو موسی با هرمزان و فرستادن او هرمزان را نزد عمر و آب خواستن هرمزان و زمین ریختن آن گوید: «پس كار بر عمر دشوار شد و قصد هرمزان برو مشكل گشت. پس هرمزان را حبس كرد به امید آنكه اسلام آورد و در حبس بود تا بعد از مدتی بر دست عباس بن المطلب مسلمان شد و عمر از برای او در غنیمت حصهای معین كرد، و در مدینه مقیم بود تا آنگاه كه عبد اللّه بن عمر او را بكشت بعد از آنكه ابو لؤلؤ غلام هرمزان شكم عمر را بدرید؛ (تاریخ قم، ص 303) و اما دلیلی كه این روایت را درباره مسلمان شدن هرمزان تأیید میكند روایتی است كه در الاخبار الطوال دینوری نقل شده در حوادث جنگ صفین. در آن روایت چنین آمده كه عبید اللّه بن عمر بن الخطاب روزی از علی بن ابی طالب برای ملاقات اجازه خواست و چون اجازه یافت بر او وارد شد. علی به او گفت:
آیا تو كه هرمزان را به غیر حق كشتی با اینكه او بر دست عموی من عباس اسلام آورده بود و پدرت نیز برای او دو هزار درهم وظیفه معین كرده بود با این حال انتظار داری كه از من در امان مانی؟ «و عبید اللّه در جواب گفت: «سپاس خدای را كه تو را در وضعی قرار داده كه از من خون هرمزان را میخواهی و من خون امیر المؤمنین عثمان را» الاخبار الطوال، چاپ قاهره، 1960، ص 169.
(1). فتوح البلدان، 469.
ص: 450
و بنا به گفته اصطخری او را با خاندان علی از راه زناشویی خویشاوندی برقرار شد «1». هرمزان پیوسته در مواردی كه عمر و مسلمانان برای تنظیم امور دولت نوخاسته خود دچار سرگردانی میشدند آنها را راهنمایی مینمود. و بیش از هر چیز علم و اطلاع او درباره اداره امور و آیین كشورداری مورد استفاده مسلمانان قرار میگرفت.
تأسیس نخستین دیوان در اسلام به راهنمایی هرمزان
نخستین دیوانی كه برای ثبت و ضبط اموال و تنظیم امور مالی مسلمانان به وجود آمد كه بعدها به نامهای دیوان بیت المال و دیوان خرا، نامگذاری شد و توسعه یافت در زمان عمر و به وسیله همین هرمزان تأسیس یافت. و نخستین دفتر ثبت و ضبط مجاهدان و سپاهیان هم كه به دیوان جند یا سپاه معروف شد باز در همین زمان و به وسیله هرمزان پایهگذاری شد. و بنا به روایاتی نخستین باری هم كه اعراب مسلمان به این مسأله توجه نمودند كه باید برای ثبت و ضبط وقایع و اسناد، تاریخ ثابت و پایداری داشته باشند كه سال و ماه بر آنها مشتبه نشود باز در همین زمان عمر بود، و برای این كار راه و روشی انتخاب گردید كه هرمزان از آیین ایرانیان برای آنها بیان نمود.
ابن طقطقی در گفتار جامع و سودمندی تأسیس نخستین دیوان را در اسلام چنین شرح میدهد:
«در صدر اول مسلمانان همان سپاهیان بودند و جنگ ایشان هم برای دین بود نه برای دنیا. در میان آنان نیز پیوسته كسانی یافت میشدند كه بخشی از مال خود را در راه خیر بذل میكردند. و در مقابل یاری اسلام و پیغمبر خود هیچگونه پاداشی جز از جانب خداوند چشم نمیداشتند. نه پیغمبر و نه ابو بكر هیچ كدام برای آنها وظیفهای مقرر نكرده بودند، لیكن چون به جهاد میرفتند و مالی به غنیمت میآوردند هریك بهرهای را كه دین برای او معین كرده بود
______________________________
(1). مسالك الممالك، ص 140.
ص: 451
دریافت میكردند، و چون از اطراف هم مالی به مدینه میرسید آن را در مسجد میآوردند و پیغمبر آن را به هرطور رأیش بر آن قرار میگرفت میان آنها تقسیم میكرد «1». در تمام مدت خلافت ابو بكر هم بدینمنوال میگذشت ولی چون سال پانزدهم «2» هجری رسید، عمر كه در این هنگام بر مسند خلافت نشسته بود مشاهده كرد كه كشورها یكی پس از دیگری به دست مجاهدان گشوده میشوند و گنجینههای ایران به تصرف درآمده و بار بار زر و سیم و جواهر گرانبها و لباسهای فاخر به مدینه وارد میگردد، پس چنین اندیشید كه بر مسلمانان گشایشی دهد و تمام آن اموال را میان آنها تقسیم كند، ولی نمیدانست این كار را چهگونه صورت دهد، و همه آن اموال را چهگونه تحت ضبط آورد. در این هنگام یكی از مرزبانان ایران كه در مدینه بود چون عمر را در كار خود سرگردان یافت به وی گفت پادشاهان ایران را چیزی است كه آن را دیوان مینامند و تمام جمع و خرج مملكت ایشان در آن ضبط است و هیچچیز از آن خارج نیست، و هركس
______________________________
(1). نمونه تقسیم غنایم را قبل از تأسیس دفتر و دیوان میتوان از این خبر كه طبری آن را روایت نموده دریافت. طبری به اسناد خود از راشد بن سعد روایت كرده كه روزی برای عمر مالی رسیده بود و او شروع كرد به تقسیم كردن آن بین مردم. مردم دور او جمع شده و ازدحام كرده بودند. سعد بن ابی وقاص برای اینكه خود را به نزد عمر رساند مردم را با فشار و زور به كنار میزد و عمر چون چنان دید با درّه (تازیانه) بر سر او زدن گرفت و گفت تو به صورتی جلو آمدی كه گویی هیبتی از فرمانروایی خداوند در دل نداری و من خواستم به تو بفهمانم كه از تو هم هیبتی در دل فرمانروای خداوندی نیست. طبری، ج 5، ص 2754.
(2). در تاریخ تأسیس دیوان و كیفیت آن بین آنچه در مآخذ تاریخی وارد شده اختلافی هست. در طبری تأسیس دیوان در سال 15 ذكر شده (ج 5، ص 2412) و جای دیگر خبر تأسیس دیوان را از ولید بن هشام بن مغیره ذكر میكند كه به عمر خبر داده كه او در شام پادشاهان آنجا را دیده كه دیوان داشتهاند و از او خواسته كه برای آنها نیز دیوانی ایجاد كند و عمر به گفته او كار كرده است (طبری، ج 5، ص 2750). ولی از نام «دیوان» كه فارسی است معلوم میشود كه این رسم از ایران گرفته شده نه از روم. اوصافی كه ابن طقطقی درباره دولت اسلام ذكر میكند از اینكه گنجینههای پادشاهان ایران به تصرف درآمده و بار زر و سیم و جواهر گرانبها و لباسهای فاخر به مدینه وارد میگردد، چنین برمیآید كه باید این واقعه پس از سال پانزدهم هجری روی داده باشد، زیرا تا این سال هنوز فتح مداین و تصرف گنجینههای پادشاهان ایران تمام نشده بود.
ص: 452
از دولت وظیفه و مقرری دارد نامش در آن ثبت است، و هیچگونه خللی بر آن راه نمییابد. پس عمر متوجه این امر شد و شرح آن را پرسید، مرزبان چگونگی آن را شرح داد و همینكه عمر آن را نیك دریافت به تأسیس دیوان پرداخت و برای مسلمانان هریك نوعی وظیفه مقرر داشت «1»»
از بعضی منابع تاریخی دیگر اطلاعات دیگری در تفصیل جزییات آنچه ابن طقطقی ذكر كرده به دست میآید. در كتاب نهایة الارب این موضوع با تفصیل بیشتری به این صورت آمده است: «در زمان خلافت عمر، ابو هریره پولی با خود از بحرین آورده بود. عمر از او پرسید چهقدر آوردهای؟ ابو هریره گفت پانصد هزار درهم، عمر كه از این رقم در شگفت شده بود گفت آیا میفهمی چه میگویی؟ ابو هریره گفت آری پنج بار صد هزار تا. و پس از سخنهای دیگری كه بین آنها رد و بدل شد عمر به منبر برآمد و گفت: ایها الناس مال بسیاری برای ما رسیده اگر میخواهید آن را با پیمانه بین شما تقسیم كنم و اگر میخواهید با شماره. مردی از آن میان برخاست و گفت ای امیر مؤمنان من ایرانیان را دیدهام كه برای این كار دیوانی دارند، تو هم برای ما دیوانی بنیاد بگذار «2».
از روایت دیگری در همین كتاب و از گفته صولی در ادب الكتاب چنین برمیآید كه این مرد كه در روایت نهایة الارب و ابن طقطقی، عمر را به تأسیس دیوان راهنمایی كرده است همین هرمزان بوده كه در مدینه اقامت داشته است «3».
از روایت صولی چنین برمیآید كه هرمزان در تأسیس دیوان سپاه هم علاوهبر دیوان بیت المال اثر داشته و خلیفه را در این مورد نیز راهنمایی میكرده، و شاید هم این هردو در آغاز یك دیوان بودهاند. صولی روایت میكند كه وقتی عمر خواست لشكری به جایی بفرستد، هرمزان نزد وی بود و به
______________________________
(1). تاریخ الدول الاسلامیة لابن طباطبا المعروف به ابن الطقطقی، چاپ بیروت، 1960، ص 83.
راجع به كیفیت تعیین وظیفه و مقرری و مقدار آن رجوع شود به طبری ج 5، ص 2411 به بعد.
(2). نهایة الارب، ج 8، ص 197 (چاپ دار الكتب).
(3). ادب الكتاب، ص 190. این روایت را قلقشندی هم در «صبح الاعشی» از قول ابو هلال العسكری در «الاوایل»، و الماوردی در «الاحكام السلطانیه» نقل كرده است (ج 13، ص 106).
ص: 453
او گفت از این گروه سپاهیان كه به هریك مالی پرداخت شده اگر یكی در بین راه جای تهی كند و بگریزد از كجا دانسته خواهد شد، پس بهتر آن است كه برای این كار دیوانی تأسیس شود كه نام همه در آن ضبط گردد. عمر از او شرح دیوان را پرسید و وی آن را برای او شرح داد. روایات دیگری نیز در این زمینه كموبیش شبیه آنچه ذكر شد وارد شده كه هرچند در بعضی جزییات و تفاصیل با هم اختلاف دارند، لیكن از همه آنها دو امر محقق میگردد: یكی اینكه نخستین دیوان اسلامی در زمان عمر بنیاد گذارده شد و دیگر آنكه این كار در نتیجه راهنمایی هرمزان و به روش ایرانیان صورت گرفت «1».
وضع تاریخ: و اما درباره وضع تاریخ در اسلام ابو ریحان بیرونی روایتی از میمون بن مهران نقل میكند كه خلاصه آن چنین است: در زمان عمر وقتی حوالهای به او دادند كه تاریخ پرداخت آن ماه شعبان بود، عمر پرسید كدام شعبان، آیا همین ماهی كه در آن هستیم یا شعبانی كه خواهد آمد؟ آنگاه یاران پیغمبر را گرد آورد و از آنها درباره این موضوع كه موجب سرگردانی میگردید رأی خواست، و آنها گفتند باید راه و چاره را از آیین ایرانیان آموخت. و سپس هرمزان را خواستند و از او در اینباره سؤال كردند، او گفت كه ما را حسابی است كه به آن «ماه روز» گوییم. پس آن را به صورت «مورخ» معرب ساختند و مصدر آن را هم «تاریخ» گفتند «2».
آنچه از مجموع این روایات درباره تأسیس دیوان و وضع تاریخ برمیآید بدون اینكه جزییات و تفاصیل آنها مورد استناد قرار گیرد این است كه هرمزان پس از آنكه به دیانت اسلام گروید و در مدینه ساكن گردید در تنظیم
______________________________
(1). درباره تأسیس دواوین در اسلام و اثر ایران در آن رجوع شود به كتاب «فرهنگ ایرانی و تأثیر آن در تمدن اسلام و عرب» ص 57 به بعد.
(2). الاثار الباقیه، ص 29 و 30. درباره كلمه تاریخ و تعریب آن رجوع شود به مقاله نگارنده به عنوان «نظرة فی المرجع» در مجله «الدراسات الادبیه»، نشریه دانشگاه لبنان، بیروت، 1342، ج 5، ص 285- 295.
ص: 454
امور مالی و اداری مسلمانان كمكهایی بسزا نمود كه در آن هنگام برای دولت نوخاسته اسلام ارزش بسیار داشت، و چون هرمزان از آغاز پیدایش دولت اسلام امور اداره و مال و تشكیلات آن را براساس آیین كشورداری ایرانیان بنیاد گذارد در دورههای بعد نیز هرقدر دولت خلفا گسترش مییافت و احتیاج به تشكیلات جدید بیشتر میشد دامنه اقتباس از آیین كشورداری ایران هم وسیعتر میگردید تا دوره عباسی كه بعضی از ارباب تحقیق، درباره بعضی از خلفای این دودمان را گردهای از دربار دولت ساسانی دانستهاند.
هرمزان و قتل عمر: در اواخر ذی الحجه سال بیست و سوم یا اوایل محرم سال 24 هجری «1» عمر به قتل رسید. قاتل او یك نفر ایرانی به نام فیروز بود كه اعراب او را به نام ابو لؤلؤة «2» میخواندند. ابو لؤلؤة بنده مغیرة بن شعبه بود «3». علت كشته شدن عمر را چنین نوشتهاند كه ابو لؤلؤة روزی عمر را در بازار دید و از سنگینی خراجی كه صاحب او مغیرة بن شعبه بر او قرار داده بود شكایت نمود.
عمر از او پرسید روزی چه مبلغ بر تو خراج گذاشته؟ گفت روزی دو درهم. عمر پرسید چه كارهایی میتوانی؟ گفت نجاری و نقاشی و آهنگری. عمر گفت با این صنعتها كه میدانی روزی دو درهم زیاد نیست. آنگاه از او پرسید شنیدهام كه گفتهای میتوانی آسیابی بسازی كه با باد كار كند؟ گفت آری. گفت برای من آسیابی به همان صورت بساز. ابو لؤلؤة گفت اگر سالم ماندم آسیابی برایت بسازم كه در شرق و غرب عالم از آن سخن گویند، و عمر را ترك كرد و رفت. عمر به حاضران گفت: این غلام مرا تهدید كرد «4».
سه روز بعد در یك بامداد كه عمر در مسجد برای نماز رفته بود ابو لؤلؤة
______________________________
(1). طبری، ج 5، ص 2726 و 2725.
(2). با اینكه اعراب كنیه خود را از نام پسر میگیرند ولی این كنیه از نام دختر گرفته شده كه اعراب او را به نام لؤلؤة میخواندهاند و شاید اسم او مروارید بوده است.
(3). بنا به نوشته تاریخ قم او غلام هرمزان بوده است؟ تاریخ قم، ص 303.
(4). طبری، ج 5، ص 2722.
ص: 455
با خنجری دو دشنه كه قبضهای در وسط داشت به مسجد رفت و شش ضربه به عمر وارد آورد و یكی دیگر از یاران عمر نیز كه پشت سر او ایستاده بود در این حادثه كشته شد «1». عمر را به خانه بردند ولی از آن ضربتها نجات نیافت و در اثر آنها پس از ده سال و شش ماه و چهار روز خلافت بدرود زندگی گفت «2». و پس از مرگ عمر، عبید اللّه فرزند او كه گمان میبرد قتل عمر نتیجه توطئهای بوده كه هرمزان در آن دست داشته هرمزان را به قتل رسانید. بلاذری گوید كه عبید اللّه پسر عمر، هرمزان را به خانه خود دعوت كرد تا اسبش را به او نشان دهد و در بین راه از پشت به او حمله كرد و او را از پای درآورد «3».
هرمزان در مدینه تا هنگام قتل عمر در چهره مردی جلوهگر است كه پس از آشنایی با دین اسلام این راه و رسم جدید را از دل و جان پذیرفته و به خدمت آن كمر بسته و در هرمناسبت از راهنماییهای ارزنده برای پیشرفت آن دریغ نداشته، و حتی گاهی در این راهنماییها تا آنجا پیش رفته كه گویی گذشته خود را به كلی فراموش كرده و یكباره از آن گسسته و تولدی دیگر یافته است «4». ولی پس از قتل عمر، حوادث به صورتی اتفاق میافتد كه گویی هرمزان مسلمان مقیم مدینه همان سردار مدافع و آشتیناپذیری است كه با وجود پذیرش آیین جدید و خدمت به آن هنوز جنگها و كشتارهای اعراب و شكست و ناكامیهای خود را فراموش نكرده و از عمر كه وی را مسبب اصلی آنها میدانسته كینهای در دل
______________________________
(1). بنا به روایت مسعودی ابو لؤلؤة در گوشهای از مسجد در انتظار عمر به زیر عبا خفته بود و چون عمر را عادت بود كه سحرگاه كه به مسجد میآمد خفتگان را برای نماز بیدار میساخت بر سر او هم رفت و او ناگهان برخاست و سه ضربت بر عمر وارد ساخته و دوازده تن دیگر را هم ضربت زد كه شش تن آنها هلاك شدند، آنگاه خود را نیز با خنجر خود هلاك كرد، مروج الذهب، ج 2، ص 329.
(2). طبری، ج 5، ص 2728.
(3). فتوح البلدان، ص 380- 381.
(4). بلاذری نوشته است كه «وقتی عمر بن الخطاب پس از فتح عراق و خوزستان تصمیم به فتح بقیه شهرهای ایران گرفت از هرمزان رأی خواست كه آیا از اصفهان آغاز كند یا از آذربایجان و هرمزان بدو گفت كه اصفهان سر است و آذربایجان دو بال و چون سر را قطع كنی بالها نیز سقوط كنند» (فتوح البلدان، ص 371 و 372).
ص: 456
داشته كه با توطئه قتل وی آن را فرونشانده است. این چیزی است كه هرچند در ضمن حوادث این دوران تا آنجا كه روایات تاریخی آنها را بازگو میكنند هیچگونه دلیلی بر آن نمیتوان یافت ولی چون عمل عبید اللّه بن عمر در كشتن هرمزان به تهمت شركت در قتل پدرش عمر، خواه ناخواه چنین توهمی را به ذهن میآورد، ناچار باید درباره آن بحث و بررسی بیشتری شود.
در اینكه آیا قتل عمر، خلیفهای كه با فتوحات خود چنان آوازهای در جهان آن روز افكنده بود، نتیجه یك انتقام شخصی ابو لؤلؤة بوده كه در اثر مسامحه عمر در رفع ستم از شخص او دچار هیجان شده و به چنین كاری دست زده است؟ و یا اینكه این عمل واكنشی بوده در مقابل رفتار خشن و توهینآمیز اعراب نسبت به اسیران ایرانی كه ابو لؤلؤة نیز یكی از آنها بوده؟، و یا اینكه همانطور كه عبید اللّه پسر عمر گمان برده این عمل نتیجه توطئهای بزرگتر بوده كه هرمزان هم در آن دست داشته و شاید هم یكی از گردانندگان اصلی آن به شمار میرفته است؟ از روایاتی كه در دست است نمیتوان مطلبی را بهطور قطع استنباط كرد ولی از مجموع همه آنها چند مطلب استناد میشود كه میتوان تا حدی برای روشن شدن موضوع به آنها توجه نمود، به این قرار:
1- بدگمانی عبید اللّه فرزند عمر نسبت به هرمزان ناشی از سخنی بوده كه عبد الرحمان پسر ابو بكر فردای روزی كه عمر مورد سوء قصد واقع شد برای دوستان خود گفته بود. او حكایت كرده بود كه من دو شب پیش به ابو لؤلؤة برخوردم. او با هرمزان و جفینه بود و هرسه نفر با هم نجوا میكردند، و چون مرا دیدند مضطرب و پراكنده شدند و از آنها خنجر دو دشنهای كه دارای قبضهای در وسط بود به زمین افتاد. و چون این قصه به گوش عبید اللّه پسر عمر رسیده پس از مرگ پدر رفته و هرمزان و جفینه و دختر ابو لؤلؤة را كشته است «1».
2- جفینه كه در این روایت نامش جزء توطئهكنندگان آمده از مردم حیره و از مسیحیان عبادی بوده است. مسیحیان عراق در جنگهایی كه بین ایرانیان و
______________________________
(1). طبری، ج 5، ص 2790 و 2717.
ص: 457
اعراب مسلمان اتفاق میافتاد از طرفداران ایران بودند و به طرفداری از آنان و حفظ وضع خود با اعراب مسلمان جنگها كردهاند. این جفینه كه برادر رضاعی سعد بن ابی وقاص بود مردی باسواد و نویسنده بود. سعید سردار عرب در هنگامی كه در عراق بود و حیره را با صلح گشوده بود جفینه را با خود به مدینه آورده بود كه به مردم خط و سواد بیاموزد، و بنا به روایت واقدی در این واقعه عبید اللّه بن عمر، هم جفینه و هم دو پسر او را كشت «1».
3- ابو لؤلؤة كه قتل عمر به دست او اتفاق افتاد نامش فیروز و از مردم نهاوند بود. بعضی گفتهاند كه نخست او را رومیها اسیر گرفته بودند و سپس به اسارت اعراب درآمده بود، بههرحال جزء اسیران ایرانی بود كه در مدینه روزگار به بردگی میگذاشت. نوشتهاند روزیكه اسیران جنگ نهاوند را به مدینه وارد میكردند فیروز كه به دیدن آنها رفته بود هركودكی را كه در بین آنها میدید دست به سرش میكشید و گریه میكرد و میگفت عمر جگرم را خورد «2».
بنا به نقل مسعودی عمر هیچیك از ایرانیان را اجازه ورود به مدینه نمیداد. مغیرة بن شعبه به او نوشت: مرا بندهای است كه نقاشی و نجاری و آهنگری میداند و برای مردم مدینه وجود او سودمند است، اگر اجازت دهی او را بفرستم، و عمر اجازه داد و مغیره، ابو لؤلؤة را برای اینگونه كارها به مدینه فرستاد و روزی دو درهم بر او خراج تعیین كرد .... «3»
4- بنا به روایتی عبید اللّه بن عمر پس از كشتن جفینه و هرمزان و دختر ابو لؤلؤة با شمشیری كه در دست داشته فریاد میكرده، سوگند به خدا تمام كسانی را كه در خون پدرم شریك بودهاند خواهم كشت. این كلام را تعریضی به مهاجران و انصار دانستهاند و شاید به همینجهت سعد با او درآویخته و شمشیر را از كفش بیرون آورده و موی او را كشیده و او را به زمین انداخته و سپس در
______________________________
(1). به نقل بلاذری در فتوح البلدان، ص 538.
(2). دروس فی آداب اللغة العربیة و تاریخها از انتشارات دانشگاه تهران چاپ 1، ج 1، ص 70.
(3). مروج الذهب به تحقیق محمد محی الدین عبد الحمید، ج 2، ص 329.
ص: 458
خانه خود محبوس ساخته تا هنگامیكه عثمان به خلافت نشسته، او را برای قصاص به عثمان تحویل داده است «1».
5- هیچیك از مهاجران و انصار و یاران پیغمبر و مسلمانان، عمل عبید اللّه را در قتل هرمزان صحه نگذاشتهاند، و آن را مانند قتل بدون دلیل یك مسلمان محكوم ساختهاند. و حتی عثمان كه در نجات عبید اللّه از مرگ تلاش بسیار میكرد در جلسه مشاورهای كه بلافاصله پس از جلوس بر مسند خلافت برای نظر در امر عبید اللّه، كه هنوز محبوس بود، تشكیل داد، این مطلب را كه او با عمل خود خللی در اسلام وارد ساخته پنهان نتوانست كرد، الا اینكه گفت چون من متولی امر مسلمانان هستم حق قصاص را كه مسلمانان بر گردن عبید اللّه دارند به دیه تبدیل میكنم و آنگاه دیه او را از مال خود پرداخت و عبید اللّه را از زندان آزاد ساخت «2». و این امر نشان میدهد كه در نظر معاصران هم لااقل تا آنجا كه در تواریخ رسمی منعكس است عمل عبید اللّه بیدلیل بوده است.
6- عبید اللّه بن عمر هرچند با این اقدام عثمان رسما از قصاص معاف شد و آزاد گردید ولی در نظر آن دسته از مسلمانان كه اجرای احكام اسلامی را برتر از هرملاحظهای دیگر میدانستند، او همچنان محكوم و در گرو خون هرمزان بود، و در نظر آنان عثمان نیز به سبب سستی در اجرای حكم قصاص مستوجب ملامت میبود. نوشتهاند نخستین بار كه عثمان در خلافت خود به منبر رفت و درباره هرمزان سخن گفت و او را عفو كرد علی بن ابی طالب كه جز به اجرای احكام الهی نمیاندیشید در آن مجلس خطاب به عثمان با اشاره به عبید اللّه بن
______________________________
(1). طبری، ج 5، ص 2795 و 2796.
(2). مرجع سابق ج 5، ص 2795 و 2796. و بنابر آنچه بلاذری در انساب الاشراف نقل كرده عثمان در نخستین روز خلافت به منبر رفت و گفت كه تقدیر چنین بوده كه عبید اللّه هرمزان را به قتل رساند و هرمزان از مسلمانان بود و وارثی جز مسلمانان ندارد و من كه پیشوای شما هستم از او گذشتم، آیا شما هم میگذرید گفتند: بلی» در اینجا سخنی از پرداختن دیه نیست.
«انساب الاشراف، ص 24 تصحیح و چاپ
H. D. F. Goitein, at the university press Jerusalem, 1936. ص: 459
عمر گفت «این فاسق را به خونخواهی هرمزان بكش كه با كشتن مسلمانی بیگناه مرتكب خطایی عظیم شده. و آنگاه به عبید اللّه روی نمود و گفت: ای فاسق اگر روزی بر تو دست یافتم تو را به خونخواهی هرمزان خواهم كشت «1». و علی بن ابی طالب پیوسته از اینكه اجرای حكم الهی درباره عبید اللّه معطل مانده ناخوشنود بود، و حتی در واقعه صفین كه عبید اللّه بن عمر روزی از علی اجازه ملاقات خواست، چون بر او وارد شد، علی گفت: آیا تو كه هرمزان را بناحق كشتهای با آنكه او به دست عموی من عباس اسلام آورده بود «2» و پدر تو نیز از غنایم مسلمانان برای او دو هزار درهم وظیفه مقرر داشته بود، حالا انتظار داری كه از دست من جان سالم به در بری؟ و عبید اللّه در پاسخ گفت: سپاس خدای را كه ما را در وضعی قرار داده كه تو خون هرمزان را از من میخواهی و من خون امیر المؤمنین عثمان را «3».
زیاد بن لبید بیاضی یكی از شعرای همین دوره هروقت عبید اللّه را میدید اشعاری را كه در همینباره سروده بود و در آن عبید اللّه را بر این عملش سرزنش كرده بود بر او میخواند. عبید اللّه از او نزد عثمان شكایت كرد و عثمان او را خواست و از این كار منع نمود، ولی زیاد اینبار شعر دیگری خطاب به عثمان گفت و او را از اینكه حكم خدای را درباره عبید اللّه اجرا نكرده ملامت نمود و عثمان اینبار تحمل نكرد و تنبیه او را تبعید قرار داد «4».
7- هرچند پس از قتل هرمزان همه اصحاب پیغمبر و شهود واقعه حتی خلیفه وقت، عمل عبید اللّه بن عمر را به عنوان قتل بیدلیل یك مسلمان محكوم كردند و هیچكس در اسلام و اخلاص هرمزان اظهار تردیدی ننمود ولی تنها كسیكه از آن جمع با دلیری خاص خود اجرای حكم اسلام را درباره قصاص قاتل او- اگرچه آن قاتل پسر خلیفه باشد- واجب میشمرده و پیوسته عثمان را
______________________________
(1). انساب الاشراف بلاذری، ص 24.
(2). این روایت درباره اسلام هرمزان با آنچه در تاریخ قم آمده مطابقت دارد.
(3). الاخبار الطوال، ص 169.
(4). این اشعار را در طبری، ج 5، ص 7- 2796 مراجعه نمایید.
ص: 460
در عفو عبید اللّه تخطئه میكرده، علی بن ابی طالب بوده كه حتی در جنگ صفین خود قصد اجرای حكم الهی را داشته است. این امر مسلما ناشی از حرص علی در اجرای احكام دین و انعطافناپذیری او در این زمینه بوده، ولی با توجه به آنچه بلاذری درباره وصلت هرمزان و خاندان علی ذكر كرده آیا میتوان احتمال داد كه در این مورد علاوهبر حق عمومی اسلامی حفظ حقوق شرعی كسانی هم كه از حمایت این خاندان برخوردار بودهاند نیز علت دیگری بر این پافشاری در احقاق حق بوده است؟ بههرحال علت هرچه باشد در این امر تردیدی نیست كه هرمزان، همانگونه كه نخستین عامل آشنایی اعراب مسلمان با نظام دیوانی ایران بوده از نخستین حلقههای پیوند روحی و معنوی ایران با خاندان پیغمبر و آل علی و ارادت و اخلاص ایشان به این خاندان نیز به شمار میرود.
ص: 461