گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
دادرسی پیرامون سند حدیث




و ان احکم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم سوره مائده
تحقیق و کاوشهائی که (در خلال مطالب گذشته) صورت گرفت، شما (خواننده گرامی) را آگاه ساخت بر گروههاي بسیار از
علماء امت و حفاظ حدیث و روساء مذهب (سنت و جماعت) که حدیث غدیر را روایت کردند و با اطمینان و سکوت خاطر آنرا
تلقی نمودند، و بر گروه دیگر که در قبال هر گونه شک و ریب نسبت بان دفاع و هواداري کردند و بصحیح بودن اسنادهاي زیادي
از طرق حدیث مزبور و حسن بودن طرق دیگر و قوي بودن اسناد بعضی دیگر از طرق حدیث حکم نمودند، و در این زمینه گروهی
از بزرگان علماء بمتواتر بودن حدیث مزبور حکم نموده اند و آنها را که منکر این معنی شده اند مورد انتقاد و سرزنش قرار داده
اند، و بر شما محقق شد و دانستید که بر حسب آنچه بدان وقوف یافتیم یکصد و ده تن از صحابه، حدیث غدیر را روایت نموده اند
و در ص 145 مقدمه جلد اول " در تکمیل تعداد مولفین حدیث غدیر " ذکر شده که: حافظ سجستانی حدیث مزبور را از یکصد و
صفحه 148 از 246
بیست تن از صحابه روایت نموده و نیز در ص 149 مقدمه فوق الذکر از حافظ ابو العلاء همدانی نقل شد که نامبرده حدیث مذکور
را بدویست و پنجاه طریق روایت کرده، و بر همین مقیاس است روایت تابعین و آنها که متاخرتر از آنانند (که در جلد اول ذکر شد)
و با این کیفیات در احادیث وارده از رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگز حدیثی را نخواهید یافت که باین مرتبه از ثبوت و یقین و
تواتر رسیده باشد!
شمس الدین جزري (شرح حال او در ص 209 جلد اول بیان شده) یک رساله جداگانه در اثبات تواتر این حدیث ترتیب داده و
منکر تواتر آنرا منسوب بنادانی نموده، بنابراین همانطور که از فقیه، ضیاء الدین مقبلی در ص 235
[ [ صفحه 245
ذکر شد، اگر تحقق و ثبوت این حدیث (با این همه شواهد و دلایل) غیر معلوم پنداشته شود، هیچ امري در دین معلوم (و مدلل)
نخواهد بود و در ص 216 از عاصمی نقل شد که: حدیث مزبور را امت (اسلامی) بقبول تلقی نموده و پذیرش (صحت و تواتر آن)
موافق با اصول (درایت) است، و در ص 216 از غزالی نقل شد که: همگان اجماع بر متن حدیث مزبور دارند، و در ص 231 از
ذهبی نقل شد که جمهور اهل سنت بر این حدیث اتفاق دارند، و در ص 238 از بدخشی نقل شد که: این حدیث صحیح و مشهور
است، و پیرامون صحت آن سخن نگفته مگر متعصب انکار پیشه که بسخن او اعتباري نیست و در ص 219 ذکر شد که: این حدیثی
است که صحت آن مورد اتفاق همگانی است، و اینکه صدر حدیث متواتر است، و متیقن است که رسول خدا صلی الله علیه و آله
این سخن (من کنت مولاه... (را فرموده و ذیل حدیث (اللهم وال من والاه... (زیادتی است که اسناد آن قوي است، و در ص 241
اشعار شد که: این حدیث صحیح است و هر کس در صحت آن سخنی گفته بخطا رفته، و در ص 239 ذکر شد که: این حدیث
مشهور است و داراي طرق بسیار زیادي است، و نیز در ص 239 از قول آلوسی ذکر شد که: بلی نزد ما ثابت است که رسول خدا
صلی الله علیه و آله آنرا در حق علی علیه السلام فرموده.. و در ص 227 ذکر شد که: حدیث مزبور صحیح است و شکی در آن
نیست، و در ص 221 و 226 مذکور گشت که: این حدیث متواتر است از پیغمبر صلی الله علیه و آله و از امیرالمومنین علیه السلام
نیز متواترا رسیده و آنرا گروه بسیاري (از راویان و محدثین) روایت نموده اند، و اعتباري نمیتوان قایل شد براي کسی که بدون
آگاهی و تسلط در علم حدیث نسبت بحدیث مزبور اسناد ضعف داده و در ص 230 ذکر شد که: این حدیث صحیح است و شکی
که منافی آن باشد در آن نیست، و سخن کسی که در پیرامون صحت آن تردید کرد در خورد توجه و التفات نیست، و همچنین
سخن کسی که جمله بعدي " اللهم وال من والاه "... را زیادي دانسته و آنرا نفی نموده قابل اعتنا نخواهد بود!
[ [ صفحه 246
و در ص 221 ذکر شد که: این حدیث متواتر است و سخن آنکه در صحت آن تردید کرده قابل توجه نخواهد بود، و صحت
حدیث مزبور از گروهی حاصل شده که قطع بخبر آنها هست، و در ص 216 از اصفهانی نقل شده که: حدیث مزبور صحیح است و
هیچگونه علت (و نقصی) در آن بنظر نمیرسد، و این حدیث را حدود یکصد تن روایت نموده اند که از جمله آنها ده نفري هستند
که بشارت به بهشت یافته اند،... تا آخر سخنانی که به تفصیل مذکور گشت.
لیکن (با همه این کیفیات) از خلال عصبیت ها و پشت تپه هاي کینه ها محصول شومی بدست آمده که گروهی (جفا پیشه و معاند)
را از (شعاع فضیلت علوي) بسوي دیگر کشانیده تا صفاي حق و حقیقت را تیره و کدر ساختند و آرامش و اطمینانی را (که در ساله
صفحه 149 از 246
ولایت مطلقه الهیه) وجود داشته باضطراب مبدل نمودند و با آهنگ هاي ماجرا جویانه و جنجالهاي ناموزون در قبال یک حقیقت
آشکار بمخالفت و بی انصافی گرائیدند!!
در نتیجه، آن یک- منکر صحت صدور حدیث غدیر خم شد و علت انکار خود را مسافرت علی علیه السلام به یمن و نبودن او با
پیغمبر صلی الله علیه و آله در سفر حجه الوداع بیان داشت و آندیگري منکر صحت صدر حدیث شد و گفت: بیشتر آنهائی که
داستان غدیر خم را روایت نموده اند- صدر حدیث را روایت نکرده اند سومی ذیل حدیث را بضعف (سند) نسبت داد و گفت:
شکی نیست که ذیل حدیث عاري از حقیقت است چهارمی در اصل حدیث نکوهش و طعن نمود و دعاء
[ [ صفحه 247
ملحق بان را معتبر دانست و گفت: غیر از احمد، جز قسمت اخیر حدیث را که عبارتست از ": اللهم وال من والاه... الخ روایت
ننموده!! تا آخر
در حالیکه (بر حسب مطالبی که تفصیلا بیان شد) دانستید که: تمام حدیث مزبور متواتر است و عموم علماء حدیث اتفاق بر صحت
آن نموده اند و باعتبار تمام حدیث (در کلمات خود) تصریح نموده اند و به بیهوده سرائی ها و سخنان بی اساس و ماجراجویانه
اهمیت نداده اند، و در نتیجه اجماع علماء اهل حدیث (بر صحت تمام حدیث) بر بیهوده سرایان سبقت گرفته و آنها را تعقیب کرده
و دیگر پناهگاهی در وادي اعتبار براي آنها باقی نمانده در زمینه انکار و تردید بعضی از (نادانان معاند) یکبار گوید: علماء ما این
حدیث را روایت نکرده اند بار دیگر گوید: از طریق راویان ثقه صحت این حدیث تایید نشده است و برخی از متاخرین بتقلید از او
گوید: محدثین مورد اعتماد و ثقه این حدیث را ذکر ننموده اند و در عین حال خود این گوینده مقلد در موضع دیگر از کتابش
قائل بتواتر آن میشود و ما در قبال آن گروه پیشینه ساز و پیروان آنان جز با سلام روبرو نمیشویم، چنانکه خداي سبحانه ما را به آن
امر فرموده.
و من نمی دانم نارسائی نیروي دانش مانع آن گشته که گوینده بدوي (این ترهات) علماء هم کیش خود را بشناسند؟ یا بر کتب
صحیح و مسند وقوف حاصل نماید؟. و یا اینکه او همه این اعلام (دانشمندان مشهور اهل سنت) را ثقه و مورد اعتماد نمیداند؟
[ [ صفحه 248
فان کان لا یدري فتلک مصیبه
و ان کان یدري فالمصیبه اعظم
اگر نمیداند این خود مصیبتی است و اگر میداند مصیبت بزرگتر است در میان این گروه (معاند) کسی هست: که دهان بی پرواي
خود را باین سخن میالاید که: این حدیث را غیر از احمد در مسندش کسی روایت نکرده!!
و مسند احمد هم مشتمل بر حدیث صحیح و ضعیف میباشد این شخص گوئی بهیچ تالیفی جز مسند احمد دست نیافته؟ و یا سیر و
سلوك علمی او را بر اسنادهاي صحیح و بهم پیوسته و نیرومند در کتاب هاي صحیح و مسندها و سنن و غیرها واقف ننموده و
گوئی بر آنچه که علماء بنام و مشهور در پیرامون احمد و مسند او جداگانه تالیف نموده اند آگاهی نیافته یا سخن سبکی بگوش او
صفحه 150 از 246
نخورده که در جلد 1 طبقاتش ص 201 گوید که: احمد، مسند خود را تالیف نموده و این کتاب اصلی از اصول این امت است،
امام حافظ، ابو موسی مدنی (شرح حال او در ج 1 ص 190 گذشت) گوید: مسند امام احمد، اصل بزرگ، و مرجع استوار و
محکمی است براي اصحاب حدیث، کتاب مزبور منتخبی است مشتمل بر احادیث بسیار و مسموعات فراوان، و در نتیجه، این کتاب
پیشوا و تکیه گاه است، و در موقع تنازع پناه گاه و مورد استناد است، بنابر آنچه پدرم و دیگري ما را خبر دادند، باینکه مبارك بن
عبد الجبار از بغداد کتبا بانها نوشت و گفت که خبر داد ما را... سپس سند را از طریق حافظ ابن بطه تا احمد ذکر نموده و گوید،
که احمد گفت: همانا من این کتاب (مسند) را جمع نمودم و آنرا از بیش از هفتصد و پنجاه هزار حدیث انتخاب کردم بنابراین هر
زمان مسلمین درباره حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله اختلاف نمودند به آن (مسند) مراجعه نمایند، اگر در آنجا بود هیچ و
اگر نبود آن حدیثی که مورد اختلاف واقع شده فاقد حجیت و سندیت است، و عبد الله گوید: بپدرم گفتم چرا از وضع کتب
کراهت داري؟ در حالیکه خود مسند را بکار بستی
[ [ صفحه 249
(تالیف نمودي)؟ گفت این کتاب را تنظیم نمودم تا هنگام اختلاف مردم در سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله پیشواي آنها باشد
و براي رفع و حل اختلاف بدان مراجعه نمایند. و نیز از قول ابو موسی مدینی گوید: حدیثی را (احمد- در مسند) نیاورده مگر از
کسی که صدق و دیانت او در نزد او به ثبوت رسیده باشد نه از آنهائی که امانتشان مورد نکوهش و طعن است و (نیز) ابو موسی
گوید: از جمله دلائل بر اینکه آنچه امام احمد در کتاب خود قرار داده از حیث سند و متن در آن احتیاط نموده و جز آنچه که سند
آن صحیح بوده در کتاب خود وارد ننموده اینست که... سپس دلیل این مدعاي خود را ذکر نموده (بطور خلاصه پایان یافت) و
گوئی آنکس که این عقیده را درباره احمد و مسندش دارد بسخن حافظ جزري (شرح حال او را در ج 1 ص 209 ذکر شده) واقف
نشده که در قصیده که بدان امام اجمد و مسند او را توصیف و ستایش نموده و قصیده مزبور را در " المصعد الاحمد فی ختم مسند
احمد " ص 45 ذکر و ثبت کرده، از جمله چنین سروده:
و ان کتاب المسند البحر للرضی
فتی حنبل للدین ایه مسند
حوي من حدیث المصطفی کل جوهر
و جمع فیه کل در منضد
فما من صحیح کالبخاري جامعا
و لا مسند یلفی کمسند احمد
و اینست حافظ سیوطی، در دیباچه کتاب " جمع الجوامع (" بطوریکه در جلد 1 کنز العمال ص 3 مذکور است) گوید: و هر چه (از
احادیث) در مسند
صفحه 151 از 246
[ [ صفحه 250
احمد ذکر شده پذیرفته است، پس حدیث ضعیف مذکور در آن نزدیک بحدیث حسن است، پس- بفرض اینکه ما بانچه این مرد
(صاحب عقیده مزبور درباره احمد و مسندش) گوید تن دهیم، گناه احمد چیست؟ و بر مسند چه جرمی است که این حدیث از
جمله احادیث صحیح باشد که در آن آورده؟ وانگهی مسالمت و تن دادن بسخن این مرد دایر به تخصیص روایت حدیث مزبور و
احمد ممکن نخواهد بود، در حالتیکه راویان حدیث مزبور گروهی هستند از پیشوایان رواه حدیث که این حدیث را در کتب
صحیح و مسندهاي خود درج نموده اند و افرادیکه همه ثقه و مورد اعتمادند از افراد ثقه و مورد اعتماد آنرا دریافت و روایت کرده
اند و مردم بسیاري از رجال اسناد آن رجالی هستند که در صحیح مسلم و بخاري مذکورند.
دیگري (از اهل عناد) آمده و میگوید: و حدیث غدیر) در غیر کتب صحیح نقل شده و او غافل است از اینکه حدیث مزبور را
ترمذي در صحیح خود و ابن ماجه در سنن خود، و دار قطنی بطرق متعدد، و ضیاء الدین مقدسی در (المختاره) و و و... آنرا با دقت
در طریق روایت نموده اند [زیادتی چاپ دوم- و در ص 240 سخن شیخ محمد حوت را شنیدي که گوید: این حدیث را اصحاب
سنن (جز ابی داود) روایت نموده اند، و احمد نیز آنرا روایت کرده و همه صحت این حدیث را اقرار نموده اند] و اصحاب آن
گویند که: این کتب کتب صحیحی است و بنابراین آنچه از حدیث نسبت بکتب مذکوره داده شود نمودار صحت آنحدیث است.
و با این مطالب خواهید دانست که گفتار آنکه در صحت این حدیث باستناد روایت ننمودن دو استاد (مسلم و بخاري) آنرا در
صحیح خودشان- طعن و قدح نموده، چه ارزشی خواهد داشت؟!!
[ [ صفحه 251
با اینکه دیگري آمده و صحت حدیث را تایید و حسن بودن آنرا مدلل میداند و اتفاق جمهور اهل سنت را بر آن نقل میکند و
میگوید: چه بسا حدیث صحیح هست که در عین حال- دو استاد نامبرده آنرا روایت نکرده اند چنانکه در ص 231 گذشت.
و ما میگوئیم: این مطلب (عدم روایت مسلم و بخاري بسیاري از احادیث صحیحه را) تا حدي است که حاکم نیشابوري کتاب
بزرگی که از حیث حجم کمتر از صحیح مسلم و صحیح بخاري نیست در تدارك و جبران احادیثی که آندو در صحیح خود
روایت نکرده اند تالیف نموده و با ذهبی در آنچه که در " الملخص " روایت کرده هم دست شده و در شرح حال علماء کتب
دیگري نیز خواهید یافت که در تدارك و جبران احادیث صحیحی که در صحیح مسلم و بخاري ثبت نگشته تالیف شده است.
و همین حاکم نیشابوري است که در جلد 1 (مستدرك) صفحه 3 گوید: بخاري و مسلم- هیچ یک چنین عنوانی ننموده اند که:
حدیث صحیح منحصرا احادیثی است که آندو مورد بررسی و روایت قرار داده اند، و گروهی از بدعت گذاران در همین عصر
حاضر، بظهور پیوسته اند که راویان آثار را مورد شماتت قرار داده اند باینکه آنچه از حدیث در نزد شما صحیح تلقی شده تمام آن
بده هزار حدیث نمیرسد و این همه اسنادهائی که جمع آوري شده و مشتمل بر یکهزار جزء (مجلد) یا کمتر یا بیشتر گردیده همه
آنها غیر صحیح و ناپذیرفتنی است!
و گروهی از برجستگان اهل علم در این شهر و غیر آن از من (گفتار حاکم نیشابوري است) خواستار شدند که کتابی تالیف نمایم
مشتمل بر احادیثی که روایت شده است باسنادهائیکه محمد بن اسمعیل (بخاري) و مسلم بن حجاج بامثال آنها استدلال و احتجاج
مینمایند، زیرا راهی براي اخراج کردن احادیثی که معلول نیست وجود ندارد، و خود آندو (رحمهما الله) این ادعا را شخصا هم
ننموده اند، و جماعتی از علما عصر آنها (بخاري و مسلم) و اعصار بعد از آنها احادیثی را بدست آورده و
صفحه 152 از 246
[ [ صفحه 252
برخ آنها کشیده اند که آندو احادیث مذکوره را آورده اند در حالتیکه آنها معلول است و من کوشش بسیاري بکار بردم در پیدا
کردن راه تصحیح آنها تا بطریقی که مورد پسند و رضایت اهل فن حدیث باشد از آن احادیث دفاع نمایم، و من از خداوند
استعانت میجویم براي بررسی و روایت احادیثی که راویان آنها ثقه بوده و هر دو استاد نامبرده (مسلم و بخاري) یا یکی از آندو
بامثال آنها استدلال و احتجاج نموده اند و شرط صحیح بوده در نظر تمام فقهاء اهل اسلام همین است که زیادتی در اسنادها و متن
احادیث از اهل وثوق و مورد اعتماد پذیرفته و مقبول است. اه.
و حافظ بزرگوار عراقی در کتاب " فتح المغیث " ص 17 در شرح این دو بیت خود در الفیه حدیث. "
و لم یعماه و لکن قل ما
عند ابن الاخرم منه قد فاتهما
گوید: مقصود اینست که: (مسلم و بخاري) تمام احادیث صحیح را ثبت و روایت نکرده اند، یعنی کتاب آندو شامل تمام احادیث
صحیحه نیست و آندو به چنین امري ملتزم و متعهد نشده اند، و الزام دار قطنی و غیره آندو را باحادیث غیر لازم است.
حاکم، در خطبه " مستدرك " گوید: (بخاري و مسلم) هیچیک از آنها چنین حکیمی ننموده اند که: جز آنچه از حدیث آنها
بررسی و روایت نموده اند حدیثی صحیح نیست. اه.
بخاري گوید: در کتاب جامع جز احادیث صحیح حدیثی داخل ننمودم و بعضی از احادیث صحیحه را بعلت طولانی بودن ترك و
از ذکر آنها صرف نظر نمودم و مسلم گوید: من هر حدیث صحیحی را در اینجا (یعنی در کتاب صحیح خود) قرار نداده ام، و فقط
احادیثی را در آن نهادم که (اهل حدیث) اجماع بر آن نموده اند مرادش آن احادیثی است که شرایط مجمع علیه بودن بنظر او در
آن احادیث وجود داشته هر چند اجتماع شرایط مذکوره در بعض از آن احادیث در نظر بعض از اهل حدیث ظاهر نشده باشد، و
عراقی نیز در ص 19 در شرح این دو بیت خود:
[ [ صفحه 253
و خذ زیاده الصحیح اذ تنص
صحته او من مصنف ینص
بجمعه نحو ابن حبان الزکی
و ابن خزیمه و کالمستدرك
گوید: چون در پیش عنوان شد که: بخاري و مسلم تمام احادیث صحیحه را جمع و بررسی و روایت نکرده اند کانه گفته شد که (با
صفحه 153 از 246
این کیفیت) صحت احادیث زاید بر آنچه در صحیح مسلم و بخاري است چگونه و از کجا شناخته شود؟ و او در پاسخ گوید: آن
حدیث زائد را که تصریح بصحت آن شده باشد بصحت قبول کن، یعنی پیشواي مورد اعتمادي چون ابی داود و ترمذي و نسائی و
دار قطنی و خطابی و بیهقی در مصنفات مورد اعتماد خود صحت آنرا تصریح نموده باشند، ابن الصلاح این قید را (در مصنفات
آنها) آورده و من موضوع را باین قید مقید نمیکنم و (میگویم) همینکه طریق صحیح بدست آمد مشعر بر اینکه آنها حدیث را
صحیح اعلام نموده اند اگرچه در غیر مصنفات خود آنها باشد یا صحت حدیثی را پیشوائی از ائمه حدیث اعلام نمود که تصنیف
مشهوري از او بدست نیامده مانند یحیی بن سعید قطان و ابن معین و مانند آنها که در این صورت هم حکم بصحت حدیث بجا و
درست است. و اینکه ابن الصلاح مذکور بودن حدیث را در مصنفات آنها قید نموده براي اینست که او معتقد شده باینکه در این
عصرها و ازمنه کسی را نمیسزد که صحت احادیث را بررسی و بدان حکم نماید، باین علت بر صحت سندیکه بوسیله کسی در غیر
تصنیف مشهوري اعلام شده باشد اعتماد ننموده است، و نیز حدیث صحیح اخذ میشود از مصنفاتی که بجمع احادیث صحیحه فقط
اختصاص داشته باشد مانند صحیح ابی بکر، محمد بن اسحاق بن خزیمه، و صحیح ابی حاتم محمد بن حبان و کتاب مستدرك بر
صحیح مسلم و بخاري تالیف ابی عبد الله حاکم، و آنچه از زیادتی (متصل بحدیثی) و یا تتمه حدیثی که از آن چیزي حذف شده
باشد که در مستخرجه هاي بر صحیح بخاري و مسلم یافت شود، آن زیادتی یا تتمه نیز محکوم بصحت خواهد بود.
و بر ارباب تحقیق و بحث پوشیده نباشد که در قرون نخستین در برابر امر (ولایت)
[ [ صفحه 254
که پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله در روز غدیر بدان تصریح و اعلان فرمود، اینگونه سر و صداهاي ناموزون و همهمه هاي بی
اساس وجود نداشته، جز اینکه در آنزمان معدودي از اهل کینه و عداوت ورزي بر آل الله وجود داشته که براي این داستان (اعلام
ولایت) علت و قضیه شخصی میتراشیدند که بین امیرالمومنین علیه السلام و زید بن حارثه واقع شده براي کوچک نمودن موقعیت
بزرگ آنجناب در نفوس. تا اینکه زمان مامون خلیفه عباسی رسیده و نامبرده چهل نفر از فقهاء عصر را احاضر و با آنها درباره
موضوع غدیرخم مناظره نمود و حق مطلب را بر آنها اثبات و مدلل ساخت بطوریکه در صفحه 82 گذشت، سپس در قرن چهارم
امت اسلامی داستان غدیر را با پذیرش تلقی نمودند و علما حفاظ و صاحبان دقت نظر در برابر این قضیه خاضع و سر تمکین فرود
آوردند بدون اینکه کمترین اعتراضی بنمایند و سخن تردید آمیز کسی را که باسم و رسم ناشناس است دایر بر اینکه: علی علیه
السلام در این سفر (حجه الوداع) با رسول خدا صلی الله علیه و آله نبوده رد و ابطال کردند بطوریکه در ص 215 گذشت، و صریح
کلمات بزرگان (علم حدیث) را باتفاق جمهور اهل سنت دایر بصحت حدیث مزبور و سخن آنها را در تواتر آن در مطالب گذشته
بیان نمودیم و در میان آنها بزرگان استادان دو مرد بزرگ حدیث (مسلم و بخاري) حدیث مزبور را بتحقیق با اسنادهاي صحیح و
حسن روایت نموده و (بثبوت و تحقق آن) اطمینان حاصل نموده اند، و در میان بزرگان اساتید مذکور گروهی از اساتید قرن سوم
هتسند که دو استاد نامبرده از آنها باسنادهاي آنها در کتابهاي صحیح خود روایت میکنند و آنها از اینقرارند:
یحیی بن آدم متوفاي 203 ، شبابه بن سوار متوفاي 206 ، اسود بن عامر متوفاي 208 ، عبد الرزاق بن همام متوفاي 211 ، عبد الله بن
یزید متوفاي 212 عبید الله بن موسی متوفاي 213 ، حجاج بن منهال متوفاي 217 ، فضل بن دکین متوفاي 218 ، عفان بن مسلم متوفاي
219 ، علی بن عیاش متوفاي 219 ، محمد بن کثیر متوفاي 223 ، موسی بن اسماعیل متوفاي 223 ، قیس بن حفص متوفاي 227 هدیه
بن خالد متوفاي 235 ، عبد الله بن ابی شیبه متوفاي 235 ، عبید الله بن عمر
صفحه 154 از 246
[ [ صفحه 255
متوفاي 325 ، ابراهیم بن منذر متوفاي 236 ، ابن راهویه اسحاق متوفاي 237 ، عثمان بن ابی شیبه متوفاي 239 ، قتیبه بن سعید متوفاي
، 240 ، حسین بن حریث متوفاي 244 ، ابو الجوزاء احمد متوفاي 246 ، ابو کریب محمد متوفاي 248 ، یوسف ابن عیسی متوفاي 249
نصر بن علی متوفاي 251 ، محمد بن بشار متوفاي 252 ، محمد بن مثنی متوفاي 252 ، یوسف بن موسی متوفاي 253 ، محمد صاعقه
متوفاي 255 و غیر اینها.
بنابراین عدم بررسی و روایت از طرف بخاري و مسلم نسبت باین حدیث که صحت و تواتر آن مورد اتفاق است اگر بحساب
نقصان صحیح مسلم و صحیح بخاري و طعن بمولفین آنها گزارده نشود، طعن یا نقص حدیث مزبور نخواهد بود و گوئی شیخ
محمود قادري این مطلب را دریافته و با عنوان جمله: چه بسا حدیث صحیح که دو استاد نامبرده آنرا روایت ننموده اند) که در
صفحه 231 ذکر شد) منظورش منزه ساختن ساحت دو کتاب مذکور (صحیح مسلم و صحیح بخاري) و دو مولف آنها از نقص
بوده، نه اینکه میخواسته حدیث را اثبات نماید چه آنکه نامبرده (در مورد حدیث) گوید: جمهور اهل سنت بانچه ما ذکر کردیم
اتفاق دارند.
و بر هر فرد هوشیار و بینا پوشیده نیست که آغاز کننده رد حدیث بر خلاف اجماع ابن حزم اندلسی است در حالتیکه همین شخص
معتقد است باینکه: امت اجتماع بر خطا نمیکند، سپس ابن تیمیه از او پیروي کرده و سخن ابن حزم را مدرك طعن خود بر حدیث
مزبور قرار داده و جز آن دستاویزي براي خود در این امر نیافته مگر اینکه بر سخن ابن حزم افزوده گوید: از بخاري و ابراهیم حرانی
و طائفه از اهل علم بحدیث نقل شده که نامبردگان نسبت بحدیث مزبور نکوهش و طعن زده و آنرا ضعیف شمرده اند این مرد
سخن خود را نیز از یاد برده که در جلد 4 " منهاج السنه " ص 13 گوید: همانا داستان غدیر در هنگام بازگشت رسول
[ [ صفحه 256
خدا صلی الله علیه و آله از حجه الوداع واقع شده و مردم بدین اتفاق و اجماع دارند، سپس افرادي که شیفته انحراف و جدائی از
حق ثابت بودند نظیر: تفتازانی، و قاضی ایجی، و قوشچی، و سید جرجانی، از این دو نفر (ابن حزم و ابن تیمیه) تقلید و پیروي نموده
و بلیه اي بر بلیه افزودند و در رد حدیث مزبور اکتفا باستناد عدم آن در صحیحین نکردند و بر افتراء و تهمت ابن تیمیه دایر به نسبت
دادن طعن در حدیث مزبور به بخاري و حرانی واقف نشدند یا نسبت این مطالب به بخاري و حرانی بسبب ضعف ناقل (ابن تیمیه)
آنها را خوشدل و آسوده نساخت تا (از روي تجري) بطور ارسال مسلم گفتند: ابن ابی داود و ابو حاتم سجستانی این حدیث را
مورد طعن و نکوهش قرار داده اند، سپس، ابن حجر بمیان آمد و بر نسبت دادن این موضوع به ابی داود و سجستانی کلمه (و غیر
آنها) را افزود: تا اینکه روزگار وجود هروي را بخشید و او سجستانی را بر کنار و بجاي او واقدي و ابن خزیمه را قرار داد چنانکه
در " الهام الثاقبه " گوید: بسیاري از ائمه حدیث صحت حدیث مزبور را مورد طعن و نکوهش قرار داده اند، مانند ابی داود و
واقدي و ابن خزیمه و غیر آنها از علماء مورد وثوق و اعتماد!!
نمیدانم اینها تا چه حد بر خداي مهربان جري و بی باکند؟ (در حالیکه مفتري سرانجام محروم و بی نصیب است!).
من چه بگویم و چه میتوان گفت درباره یک دانشمند اهل بحث و تحقیق که اینگونه نسبت هاي ساختگی و بی اساس را به ائمه
حدیث و حفاظ سنت در کتاب خود روا می بیند؟ آیا از اینان سوال نمیشود که منشا و مصدر این نقل ها و اضافات کجا است؟ آیا
در کتابی که گردآوري شده آنرا یافته اند؟ آن کتاب چه کتابی است و در کجا است؟ و چرا نام آنکتاب را نبرده اند؟ یا از اساتید
صفحه 155 از 246
حدیث آنرا روایت نموده اند؟ چرا از ذکر اسناد خودداري کرده اند آیا کسی از اینها نمی پرسد: طعن و نکوهش کسی چون
بخاري و نظایر او در حدیث چگونه بر گروه بسیاري از حفاظ و معاریف علماء و دانایان ماهر در فن حدیث در قرنهاي نخست تا
قرن هفتم و
[ [ صفحه 257
هشتم (قرن ابن تیمیه و مقلدین او) پنهان مانده؟ بطوریکه احدي از این مقوله دم نزده و اثري از این مطلب در هیچ تالیف و مسندي
یافت نمیشود؟ یا اینکه بررسی و سیر (در مدارك) آنها را بر این امر واقف و مطلع نمود ولی آنها در بازار حق ارزشی براي آن قائل
نشده و لذا آنرا نادیده انگاشتند؟!!
و بعد از همه اینها، در پهنه حقیقت کجا کسی را سراغ داري که گناه قول بانکار تواتر آنحدیث را بخشیده و از این گفتار ناروا که:
شیعه اتفاق دارند بر اعتبار تواتر در آنچه که بدان بر امامت استدلال مینمایند، پس چگونه براي آنها جایز و روا است که بحدیث
غدیر احتجاج و استدلال کنند، در حالیکه حدیث مزبور از احادیث آحاد باشد؟ اغماض روا دارد این مرد این سخن را میگوید در
حالیکه او حدیث را باستناد اینکه هشت نفر صحابی آنرا روایت نموده اند متواتر میداند و همانا در این گروه هست کسی که حدیث
را باستناد اینکه چهار نفر از صحابه آنرا روایت نموده متواتر میداند و میگوید: مخالفت آن روا نیست و بمتواتر بودن حدیث (الائمه
من قریش) قطع دارد در حالیکه میگوید: این حدیث را انس ابن مالک و عبد الله ابن عمر و معاویه روایت کرده اند، و معناي حدیث
مزبور را جابر ابن عبد الله و جابر بن سمره و عباده بن صامت روایت نموده اند، و دیگري این سخن را درباره حدیث دیگري
میگوید که آنرا علی علیه السلام از پیغمبر صلی الله علیه و آله روایت نموده و دوازده نفر آنرا از علی علیه السلام روایت کرده اند و
سپس میگوید: این دوازده
[ [ صفحه 258
طریق منتهی باو (علی علیه السلام) میشود و چنین حدیثی در حد تواتر است، و دیگري حدیث ": تقتلک الفئه الباغیه " را (در مورد
عمار بن یاسر) متواتر میداند و میگوید: روایات بتواتر رسیده است نسبت به این حدیث، این حدیث از عمار و عثمان و ابن مسعود و
حذیفه و ابن عباس درباره دیگران روایت شده، و سیوطی سخن کسیرا که تواتر (حدیث) را بده نفر محدود ساخته نیکو شمرده و
در الفیه خود صفحه 16 گوید:
و ما رواه عدد جم یجب
احاله اجتماعهم علی الکذب
فمتواتر و قوم حددوا
بعشره و هو لدي اجود
اینها است نظریات مشهوره اینان در حد تواتر، لکن هنگامی که بر خورد بحدیث غدیر نمودند، براي پذیرش آن حد و میزان را
صفحه 156 از 246
بقدري بالا میبرند که روایت یکصد و ده تن صحابی یا بیشتر بهر تعداد باشد- بحدي که آنها در نظر گرفته اند نمی رسد؟
و از غرائب و شگفتی هاي امروز مطلبی است که احمد امین در کتاب خود " ظهر اسلام " تعلیق صفحه 194 آورده بمفاد اینکه:
حدیث غدیر را شیعه از براء بن عازب روایت نموده، و تو خواننده (گرامی) میدانی که: نصیب و سهم براء بن عازب از نقل و
45 ج اول و صفحات - بررسی عماء اهل سنت از بسیاري از روایات صحابه وافرتر و زیادتر است، چه آنکه ضمن صفحات 48
181 این مجلد دانستی که متجاوز از چهل مرد از برجسته گان علمائشان حدیث را با بررسی و دقت در طریق از براء ابن -196
عازب روایت نموده اند، که در آنها شخصیتهائی چون: احمد و ابن ماجه و ترمذي
[ [ صفحه 259
و نسائی و ابن ابی شیبه و نظایر اینها وجود دارد، و جمله از اسنادهاي آن صحیح است و رجال آنان همگی ثقه هستند، لیکن احمد
امین چنین پسندیده که این روایت فقط منسوب بشیعه باشد؟ براي اینکه از صلاحیت استدلال ساقط شود بلی این سخن احمد امین
تازگی و غرابتی ندارد در میان سایر سخنان ساختگی و بی اساسش که در صفحات اسلامی در بامداد و پیش از ظهر و نیمروز
انباشته.
کبرت کلمه تخرج من افواههم ان یقولون الا کذبا. فلعلک باخع نفسک علی آثارهم ان لم یومنوا بهذا الحدیث اسفا سوره کهف
[ [ صفحه 260
راي همگانی درباره ابن حزم اندلسی
متوفاي 456
چه میتوانم نگاشت از شخصیتی که فقهاء زمانش در دادن گمراهی نسبت باو و نکوهش شدید اجماع نموده و عوامرا از نزدیک
شدن باو بر حذر داشته اند و همگان حکم دادند باینکه تالیفات و مدونات او را هر زمان مشتمل بر گمراهی یافتند بسوزانند، چنانکه
در جلد 4 " لسان المیزان " صفحه 200 مذکور است، و آلوسی- هنگامی که از او نام می برد او را باین جمله معرفی مینماید: ضال،
مضل- گمراه و گمراه کننده است چنانکه در جلد 21 صفحه 76 تفسیرش مذکور است؟
چه میتوانم گفت درباره نویسنده و مولفی که از دروغ بستن بخدا و رسول او ترس ندارد و بر جسارت ورزیدن به مقدسات شرع
نبوي صلی الله علیه و آله و متهم ساختن مسلمین بهر ناوا و فحشائی و پیشه ساختن سخنان باطل و رایهاي فرو مایه بی باکست؟
چگونه یاد کنم از سخندان و اهل بحثی که در گفتارهاي خود به مبدئی قائل نبوده و در راي خود بماخذي از کتاب و سنت استناد
ندارد جز اینکه هر وقت رایی اظهار کند بنیانش زورگوئی است، و هر زمان حکم کند دروغ و بی اساس است.!
اموریرا بامت اسلامی نسبت میدهد که از آن مبرا هستند و مطالبی را به پیشوایان و حفاظ مذهب اسناد میدهد که از آن دورند
تالیفات نامبرده بهترین نموداري است که حق سخن را درباره راي همگان بر گمراهی او ادا میکند، اینک نمونه هاي چندي از آراء
او.
در کتاب فقه خود (المحلی) جلد 10 صفحه 482 گوید: مسئله، کسی کشته شده و در میان اولیاء مقتول کسانی هستند که غایب و یا
کودك و یا مجنون میباشند، در این مورد اختلاف نموده اند، سپس از ابی حنیفه نقل میکند که او میگوید:
صفحه 157 از 246
[ [ صفحه 261
همانا حق قصاص (کشتن) از قاتل باولی مکلف و بالغ است و در انتظار کودکان نمی ماند.
و از شافعی نقل کرده که: مادام در اولیاء مقتول کودکی است ولی بزرگ قصاص نباید بکند، تا کودك بحد بلوغ و رشد برسد،
سپس بر شافعیها اعتراض میکند باینکه: حسن بن علی علیهما السلام عبد الرحمن بن ملجم را کشت در حالتیکه علی علیه السلام
فرزندان صغیر داشت، سپس (ابن حزم) گوید: این داستان (یعنی قتل ابن ملجم) برابر آنچه شافعی ها را با آن طعن می کنند موجب
طعن بر خود آنان نیز هست، زیرا همانا آنها و مالکی ها اختلاف ندارند در اینکه هر کس، کسی را بر تاویل بکشد، در این قتل
قصاصی بر او نیست، و بین احدي از امت اسلامی خلافی نیست در اینکه: عبد الرحمن بن ملجم، علی علیه السلام را نکشت مگر در
حال تاویل و اجتهاد و در نظر گرفتن اینکار اینکار درست و مقرون بصواب است و در این باره عمران بن حطان شاعر طائفه صفریه
گوید:
یا ضربه من تقی ما اراد بها
الا لیبلغ من ذي العرش رضوانا
انی لاذکره حینا فاحسبه
او فی البریه عند الله میزانا
مراد اینست: من در خصوص او (ابن ملجم) اندیشه میکنم و سپس چنین میپندارم.... پس بنابراین، حنفیون در مخالفت با حسن بن
علی گرفتار نظیر طعن و ملامتی هستند که آنرا بشافعی ها روا میداشتند و از بازگشت تیرهاي (ملامت و سرزنش) بسوي خودشان
هرگز نقل نمیکنند و از افتادن خودشان در چاهی که
[ [ صفحه 262
کندند دم نمیزنند!
اکنون با من بیائید، تا از هر وابسته بدین اسلام سئوال کنیم این یگانه فتوي از چه قسمت از سخن پیغمبر صلی الله علیه و آله گرفته
شده است. آیا از این فرموده او است که در حدیث صحیح وارد شده که بعلی علیه السلام فرمود: کشنده تو پست ترین و نابکارترین
آخرین است؟ و در لفظ حدیث دیگر: پست ترین و نابکارترین مردم است؟ و در حدیث سوم: پست و نابکارترین امت است
چنانکه پی کننده ناقه (صالح) پست و پلیدترین قوم ثمود است؟ این سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله را حفاظ صاحبان دقت
نظر و بزرگان از ائمه حدیث بطرق متعددي- که بنا بر تعیین حد تواتر ابن حزم، نزدیک باینست که متواتر باشد- روایت نموده اند،
از جمله راویان آن است:
پیشواي حنبلیان، احمد، در جلد 4 " المسند " صفحه 263 ، و نسائی در " الخصائص صفحه 39 ، و ابن قتیبه در جلد 1 " الامامه و
السیاسه " صفحه 135 ، و حاکم در جلد 3 " المستدرك " صفحه 140 - از عمار، و ذهبی در " تلخیص " خود که هر دو صحت
صفحه 158 از 246
آنرا تثبیت کرده اند و حاکم نیز آنرا در صفحه 113 از ابن سنان دولی روایت کرده و صحیح بودن آنرا تایید نموده و این مطلب را
ذهبی در تلخیص خود ذکر کرده است، و خطیب در جلد 1 تاریخش صفحه 135 ، از جابر بن سمره، و ابن عبد البر در " الاستیعاب
("حاشیه الاصابه) در جلد 3 صفحه 60 - این روایت را از نسائی نقل کرده سپس گوید: و طبري و غیره نیز آنرا ذکر کرده اند، و ابن
اسحاق در " السیر " آنرا ذکر نموده و این روایت از محمد بن کعب قرظی از یزید بن جشم از عمار بن یاسر- معروف است، و
روایت مزبور را از ابی خیثمه از طرقی ذکر کرده، و محب الدین طبري در " ریاض " خود از طریق احمد و ابن ضحاك از علی علیه
السلام
[ [ صفحه 263
و از طریق ابی حاتم و ملا- از صهیب با دقت در طریق روایت نموده، و ابن کثیر در جلد 7 تاریخش صفحه 323 از طریق ابی یعلی و
در صفحه 325 از طریق خطیب، و سیوطی در جلد 6 " جمع الجوامع " صفحه 411 چنانکه در ترتیب جمع الجوامع او است از ابن
عساکر و حاکم و بیهقی، و در صفحه 412 بچند طریق از ابن عساکر، و در صفحه 413 از طریق ابن مردویه، و در صفحه 157 از
طریق دار قطنی و در صفحه 399 از طریق احمد و بغوي و طبرانی و حاکم و ابن مردویه و ابی نعیم و ابن عساکر و ابن نجار- روایت
نموده.؟
و این سخن ابن حزم چه سازش و مناسبتی دارد؟ با فرمایش دیگر رسول خدا صلی الله علیه و آله بعلی علیه السلام: آیا تو را خبر
دهم از کسی که عذاب و شکنجه او روز قیامت از همه مردم سخت تر است؟ علی علیه السلام عرض نمود: خبر ده مرا یا رسول الله،
فرمود: همانا معذب ترین مردم در روز قیامت پی کننده ناقه ثمود است، و آنکس که ریش تو را بخون سرت خضاب میکند، این
روایت را ابن عبد ربه در جلد 2 " العقد الفرید " ص 298 آورده.
و نیز چه سازش دارد؟ با فرمایش دیگر رسول خدا صلی الله علیه و آله (خطاب بعلی علیه السلام- ): کشنده تو شبه یهود است ولی
او خود یهود است، این روایت را، ابن عدي در " الکامل " و ابن عساکر بطوریکه در ترتیب جمع الجوامع جلد 6 صفحه 413
مذکور است- با دقت در طریق آورده اند.
و نیز سخن ابن حزم چه تناسب دارد با سخنی که ابن کثیر در جلد 7 تاریخش در صفحه 323 ذکر نموده که: علی علیه السلام بسیار
میفرمود: چه چیز باز میدارد شقی ترین امت را؟ و این خبر را سیوطی در جلد 6 " جمع الجوامع " چنانکه در ترتیب او جلد 6 ص
411 مذکور است بدو طریق از ابی سعد و ابی نعیم و ابن ابی شیبه، و در صفحه 413 از طریق ابن عساکر با دقت در طریق ذکر
نموده.
و یا چه مناسبتی دارد؟ با سخن دیگر امیرالمومنین علیه السلام بابن ملجم: نمی بینم تو را، جز از بدترین خلق خدا، این خبر را طبري
در جلد 6 تاریخش در ص 85
[ [ صفحه 264
و ابن اثیر در جلد 3 " کامل " صفحه 169 ، روایت نموده اند.
و یا با سخن دیگر آنحضرت: در کمین من نیست جز یک شقی. این خبر را احمد باسنادش- بطوریکه در جلد 7 " البدایه و النهایه
"صفحه 324 مذکور است با دقت در طریق آورده و با سخن چهارم آنجناب باهل بیتش: بخدا سوگند دوست دارم شقی ترین امت
صفحه 159 از 246
برانگیخته شود؟ ابو حاتم و ملا در سیره خود بطوریکه در جلد 2 " ریاض " صفحه 248 مذکور است، این خبر را با دقت در طریق
آورده اند، و با سخن پنجم آنحضرت: چه چیز مانع است، شقی ترین شما را؟ بطوریکه در جلد 3 " کامل " صفحه 168 و در جلد 6
"کنز العمال " صفحه 12 از طریق عبد الرزاق و ابن سعد ذکر شده. و با سخن ششم آنجناب: شقی ترین امت منتظر چیست؟
بطوریکه در جلد 2 " الریاض " صفحه 248 مذکور است، محاملی با دقت در طریق آنرا روایت کرده.
ایکاش میدانستم: کدام اجتهاد باین نتیجه میرسد که قتل امام مفترض الطاعه واجب شود؟ و کدام اجتهاد تجویز میکند که کشتن
امام بجاي مهریه نکاح زنی خارجیه قرار داده شود که شقی ترین فرد قبیله مراد دلداده او شده؟ و یا براي اجتهاد در برابر نص روشن
و نمایان پیغمبر صلی الله علیه و آله چه مجال و موقعیتی باقی است؟ و اگر چنین فتح بابی بشود، اجتهاد شامل کشتن همه پیغمبران و
خلفاء پیغمبران میشود؟
ولی ابن حزم (با این نظریه سخیف خود که در چنین مورد اجتهاد را مجوز قتل امام میداند) رضایت نمیدهد که کشنده عمر و
عثمان نیز مجتهد و معذور باشند؟ ما نیز چنین نظري نداریم.
سپس ایکاش میدانستم: کدام امتی از امم اتفاق کرد در معذور داشتن عبد الرحمن بن ملجم در جنایتی که مرتکب شد؟ کاش ابن
حزم ما را بان امت راهنمائی میکرد؟ زیرا امت اسلامی داراي چنین عقیده سخیف نبوده و نیست، مگر خوارج
[ [ صفحه 265
که از دین خارج شده اند و این مرد از آنان پیروي نموده و بشعر شاعر ایشان استدلال کرده است؟
بار خدایا، عمران بن حطان خود کیست؟ و داوري او درباره ابن ملجم دایر به نیکو شمردن عمل وي در ریختن خون ولی خدا و
امام منزه امیرالمومنین منشا چه اثري است؟ سخن (شعر) او چه ارزشی دارد تا بدان استدلال شود و در احکام اسلام تکیه گاه قرار
گیرد؟ و ارزش فقیهی (ابن حزم) که مسیر کسی چون عمران را پیروي میکند و در دین خدا سخن او را دستاویز میکند و با پیغمبر
بزرگ صلی الله علیه و آله در نصوص صحیحه و ثابته آنحضرت مخالفت می ورزد و آن نصوص را رد میکند و بسخنان سخیف و
کودکانه یکنفر خارجی که از دین بیرون رفته امت اسلامی را متهم میسازد چیست؟؟ در حالیکه این قاضی هم زمان او ابوالطیب،
طاهر بن عبد الله شافعی درباره عمران و روش او چنین میسراید:
انی لابرء مما انت قائله
عن ابن ملجم الملعون بهتانا
یا ضربه من شقی ما اراد بها
الا لیهدم للاسلام ارکانا
انی لاذکره یوما فالعنه
دنیا و العن عمرانا و حطانا
علیه ثم علیه الدهر متصلا
صفحه 160 از 246
لعائن الله اسرارا و اعلانا
فانتما من کلاب النار جاء به
نص الشریعه برهانا و تبیانا
ترجمه ابیات- همانا من از آنچه که درباره ابن ملجم ملعون بر خلاف واقع گفته اي بیزارم. شگفت از ضربت یک شقی که اراده
نداشت از آن جز اینکه پایه هاي اسلام را منهدم و ویران سازد، همانا من روزي او را یاد میکنم، و عمران، و حطان
[ [ صفحه 266
(پدر عمران) را لعن می فرستم، بطور مداوم در نهان و آشکار لعنت هاي خدا بر او و آندیگري باد، شما دو تن (منظور ابن ملجم و
سراینده اشعار ستایش آمیز براي او (عمران) است و ممکن هم هست که منظور عمران و پدرش حطان باشد) از سگان جهنم هستید.
که نص شریعت دلیل و برهان آنست:
و بکر بن حسان باهلی گوید:
قل لابن ملجم و الاقدار غالبه
هدمت ویلک للاسلام ارکانا
قتلت افضل من یمشی علی قدم
و اول الناس اسلاما و ایمانا
و اعلم الناس بالقرآن ثم بما
سن الرسول لنا شرعا و تبیانا
صهر النبی و مولانا و ناصره
اضحت مناقبه نورا و برهانا
و کان منه علی رغم الحسود له
مکان هرون من موسی بن عمرانا
و کان فی الحرب سیفا صارما ذکرا
لیثا اذا ما لقی الاقران اقرانا
صفحه 161 از 246
ذکرت قاتله و الدمع منحدر
فقلت سبحان رب الناس سبحانا
انی لاحسبه ما کان من بشر
یخشی المعاد و لکن کان شیطانا
اشقی مراد اذا عدت قبائلها
و اخسر الناس عند الله میزانا
کعاقر الناقه الاولی التی جلبت
علی ثمود بارض الحجر خسرانا
قد کان یخبرهم ان سوف یخضبها
قبل المنیه ازمانا فازمانا
فلا عفی الله عنه ما تحمله
و لا سقی قبر عمران و حطانا
لقوله فی شقی ظل مجترما
و نال ما ناله ظلما و عداونا
(یا ضربه من تقی ما اراد بها
الا لیبلغ من ذي العرش رضوانا)
بل ضربه من غوي اورثته لظی
و سوف یلقی به الرحمن غضبانا
کانه لم یرد قصدا بضربته
الا لیصلی عذاب الخلد نیرانا
[ [ صفحه 267
صفحه 162 از 246
ترجمه ابیات- بگو ابن ملجم را، در حالیکه مقدرات غلبه کننده است، واي بر تو که ارکان اسلام را خراب نمودي، برترین آنان را
که با پاي خود راه میروند (یعنی بشر) و نخستین کسی را که ایمان آورده و اسلام را کیش خود قرار داد کشتی و آنکه داناترین
مردم بوده بقرآن و بانچه پیغمبر آئین و شریعت قرار داد داماد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سرور ما، و یاور پیغمبر صلی الله علیه و
آله، آنکه مناقبش بعالمیان مورد برهان است، آنکه مقام و منزلت او نسبت به پیغمبر صلی الله علیه و آله برغم حسودش همانند
جایگاه هارون از موسی بن عمران است، آنکه در نبرد شمشیري برنده و حساس و در برابر اقران (شجاعان) بمانند شیري بود، من
بیاد آوردم کشنده او را در حالیکه اشک چشمانم جاري است گفتم: منزه است پروردگاهر خلق بمنتهاي منزهی، من گمان ندارم
کشنده او از بشر بوده که از روز بازگشت ترسان باشد، بلکه شیطانی بوده است (سر تا سر وجود او غرض در گمراهی و پلیدي)
آنکه در میان شقی ترین قبیله مراد است هنگامیکه قبائل بشمار آیند و در نزد خداوند و در میزان عدل او زیانکارترین مردم است،
بمانند پی کننده ناقه نخستین، که بر قوم ثمود در سرزمین " حجر " خسران و زیان بار آورد- آنجناب (علی علیه السلام) بمردم
زمان بزمان خبر میداد قبل از مرگ خود، که بزودي محاسن او را (کشنده اش با خون مقدسش) رنگ خواهد نمود!!
پس خداي از او نگذرد جنایتی را که متحمل شد، و قبر عمران و حطان را سیراب نگرداند، بعلت سخن او درباره پلیدیکه مرتکب
جنایت شد و رسید باو (علی علیه السلام) آنچه رسید از راه ظلم و دشمنی: که شگفت از ضربتی که از پرهیزکاري (چون ابن ملجم)
صادر گشت که اراده نکرده بان ضربت مگر اینکه بخشنودي خداوند نائل آید (نه چنین است)- بلکه ضربتی بود از گمراهی که او
را در شراره آتش دوزخ افکند و بزودي بدان سبب گرفتار خشم الهی خواهد شد، گوئی او با این ضربت اراده نکرد مگر اینکه در
آتش عذاب دائمی بسوزد.
زیادتی چاپ دوم: [ابن حجر در جلد 3 صفحه 179 صاحب ابیات
[ [ صفحه 268
مذکوره را بکر بن حماد تاهرتی ثبت نموده، و نامبرده از اهل قیروان بوده و در زمان بخاري میزیسته و جواب داده از آن اشعار
(عمران) سید حمیري شاعر مشهور شیعه و این اشعار در دیوان او است. اه-
و در جلد 2 " استیعاب " ص 472 : ابوبکر بن حماد تاهرتی ثبت شده. و اشعاریهم از او در سوگواري امیرالمومنین علیه السلام ذکر
نموده که با این بیت آغاز میشود:
و هز علی بالعراقین لحیه
مصیبتها جلت علی کل مسلم
یعنی علی علیه السلام بحرکت آورد در بصره و کوفه محاسنی که مصیبت آن بهر مسلمانی سخت گردید.
و محمد بن احمد طبیب در مقام رد بر عمران بن حطان گوید:
یا ضربه من عدور صار ضاربها
اشقی البریه عند الله انسانا
صفحه 163 از 246
اذا تفکرت فیه ظلت العنه
العن الکلب عمران بن حطانا
یعنی چه ضربتی بود که از مردي بسیار مکار سر زد و زننده آن بدان سبب در نزد خداوند پلید ترین خلق گردید هر زمان که من در
آن اندیشه مینمایم او را لعن میکنم و لعن میکنم آن سگ (عمران بن حطان) را[.
مضافا بر آنچه ذکر شد، اقدام امام مجتبی علیه السلام بکشتن ابن ملجم در حضور گروه مسلمین که از صحابه و تابعین در آنمیان
بودند و این اقدام را شایسته و صحیح تلقی نمودند و حتی هر یک از آنها دوست میداشت که او مباشر کشتن آن پلید باشد این
جهات ما را دلالت میکند بسوي این حقیقت که: این عمل (جنایات بزرگ) آن لعین از اموري نبوده که اجتهاد در آن راه داشته
باشد، تا چه رسد باینکه اجتهاد این عمل را نیکو شمرده؟ اجتهاد در چنین مورد بر فرض وجود آن اجتهاد در برابر
[ [ صفحه 269
نصوص آشکار است، بنابراین مصلحت عمومی ایجاب مینمود براي تمام مسلمین که این جرثومه و منشاء شرور و پلیدیها را نابود
سازند و این اقدام عمل واجب بهمه مسلمین بود، جز اینکه: امام وقت حضرت مجتبی باحراز این فضیلت مانند سایر شئون و فضائل
بر دیگران پیشی گرفت، پس این کیفیت از آنموضوعهائی نیست که ابن حزم برشته تحریر درآورده و بر شافعی و حنفی و مالکی،
خودخواهانه حکم کند و یا آنها را بباد مسخره و استهزاء بگیرد.
این امر از ضروریات اسلام است در مورد کشنده هر امام و پیشواي بحقی (که باید قاتل او کشته شود) و بهمین جهت می بینید آنها
که بامامت عمر بن خطاب معتقدند در وجوب کشتن قاتل او شک و تردیدي ندارند. و هیچیک از آنها در چنین موردي مجال و
محلی براي اجتهاد نمی بیند- چنانکه قریبا در سخنان خود ابن حزم نیز خواهد آمد: که نامبرده در مورد کشندگان عثمان براي
اجتهاد محلی و مجالی نیافت.
پس چه قدر فرق است بین ابن حزم و ابن حجر، آن یک، عمل عبد الرحمن (ابن ملجم) را پسندیده میشمارد و این یک از ذکر نام
او در کتاب خود " لسان " المیزان " معذرت میخواهد!!-
زیادتی چاپ دوم[ 00 - و در جلد 7 " تهذیب التهذیب " 338 او را از بقایاي خوارج و یک مرد آدم کش حیله گر میشمارد.
ابن حجر در این نظر و گفتار خود از حافظ، ابی زرعه عراقی پیروي نموده آنجا که در جلد 1 " طرح التثریب " صفحه 86 گوید:
گروهی از خوارج بر او (علی علیه السلام) هجوم بردند، و او با آنها جنگ نمود و بر آنان پیروز گشت، سپس: از بقایاي آنها شقی
ترین آخرین عبد الرحمن بن ملجم مرادي که مردي لعنت زده و غافل گیر بود بر او حمله ور شد و آنحضرت را از پاي درآورد[.
و از جمله نمونه هاي آراء او (ابن حزم) سخن او است در الفصل 4 ص 161 درباره مجتهدي که بخطا رفته باشد:... و عمار رضی الله
عنه را ابو الغادیه، یسار
[ [ صفحه 270
بن سبع سلمی کشت، عمار در بیعت رضوان حضور داشته، و باین جهت او از کسانی است که خداوند براي او گواهی داده که
دانسته است آنچه در قلبش بوده و سکینه (آرامش و اطمینان) را بر او فرستاده و از او خشنود گردیده است، پس ابو الغادیه رضی الله
صفحه 164 از 246
عنه (قاتل او) متاول و مجتهدیست که درباره او بخطا رفته و بر او ستم نموده و بیک پاداش نائل گردیده، و این شخص مانند
کشندگان عثمان رضی الله عنه نیست، زیرا براي آنها مجالی و محلی براي اجتهاد در کشتن او نیست، بجهت اینکه او (عثمان) کسی
را نکشته است و با کسی نبرد و کشتار نکرده و دفاع ننموده و پس از داشتن همسر زنا نکرده و پس از ایمان کافر نشده تا تاویلی
محاربه را تجویز نماید، بلکه آنان (کشندگان عثمان) گناهکار، جنگ جو، ریزنده خون حرام بعمد و بلا تاویل بر سبیل ظلم و
ناحقی میباشند، پس آنان گناهکار و ملعونند... تمام شد!
من براي اجتهاد ابی الغادیه (باغین نقطه دار) معنائی نیافته ام چه این مرد از افراد ناشناس است در دنیا و از افراد بی شخصیت و بی
ارزش عهد نبوي است، جز باینکه او (جهنی) است بعنوان و سمت دیگري معرفی نشده است و در هیچ کتاب مشتمل بر شرح حال
رجال چیزي که مشعر بر اجتهاد او باشد ذکر نشده و از علم الهی چیزي از او نقل نشده جز این فرمایش پبغمبر صلی الله علیه و آله:
دمائکم و اموالکم حرام یعنی: خونها و مالهاي شما حرام است (یعنی محترم و مصون از تعرض است) و این فرمایش آنجناب: لا
ترجعوا بعدي کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض- یعنی: بعد از من بازگشت بکفر ننمائید که بعض از شما بعض دیگر را بکشد. و
اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله تعجب داشتند از اینکه او این (سخنان پیغمبر صلی الله علیه و آله) را شنیده و مع الوصف
مباشر قتل عمار میشود و احدي از علماء اعلام در دین تا پیدا شدن ابن حزم از اجتهاد کسی چون ابو الغادیه دم نزده و سخنی نگفته
اند!!
گذشته از این، ندانسته ام که در برابر نص ها و تصریحهاي نبوي درباره
[ [ صفحه 271
عمار، این اجتهاد چه معنی دارد؟؟.
مقصودم از نصوص تنها این گفتار رسول خدا صلی الله علیه و آله نیست که در روایت صحیح و ثابت و متواتر آنجناب بعمار فرمود:
"تقتلک الفئه الباغیه " یعنی کشنده تو دسته ستمکارند، و در لفظ روایت دیگر ": الناکبه عن الطریق " یعنی دسته از کسانی که از
راه راست منحرفند، هر چند همین سخن مجالی باقی نمیگذارد براي اجتهاد در نیکو پنداشتن قتل او، زیرا کشنده او هر قدر قائل به
تاویل باشد، دشمنی بر عمار نموده و از راه راست منحرف شده، و ما اجتهادي نمیشناسیم که عدوان را تجویز نماید عدوانی که
عقل خود قباحت آنرا ثابت دانسته و دین اقدس الهی هم در قبیح شمردن آن قانون عقل را پشتیبانی نموده است، هر چند معاویه آنرا
تاویل یا رد نمود با گفتارش بعبد الله بن عمر وقتیکه حدیث نبوي را راجع بقتل عمار معاویه نقل کرد، و عمرو بن عاص باو گفت:
آیا سخن عبد الله را نمیشنوي، معاویه گفت همانا تو پیري احمق هستی که پیوسته حدیث نقل میکنی و حال آنکه در میان بولت
شسته میشوي یعنی از پیري غرق در بول هستی، آیا ما او را کشتیم؟ جز این نیست که علی و یارانش او را کشتند او را آوردند و در
میان نیزه هاي ما افکندند!
و با این گفتار دیگري (معاویه) بعمرو بن العاص: اهل شام را بر من تباه نمودي: آیا هر چیزیکه از رسول خدا صلی الله علیه و آله
شنیده اي آنرا بازگو میکنی؟ عمرو گفت: من گفتم، ولی علم بغیب نداشتم و نمیدانستم صفین (جنگ صفین) دست میدهد؟ من
هنگامی آنرا گفتم که عمار دوست متبع تو بود و تو هم مانند من درباره او روایت کردي!..
[ [ صفحه 272
صفحه 165 از 246
و براي آندو (معاویه و عمرو بن عاص) در این قضیه معاتبه و مواخذه مشهوري است و شعري نقل شده، از جمله این ابیات عمرو
است:
تعاتبنی ان قلت شیئا سمعته
و قد قلت لو انصفتنی مثله قبلی
انعلک فیما قلت نعل ثبیته
و تزلق بی فی مثل ما قلته نعلی
و ما کان لی علم بصفین انها
تکون و عمار یحث علی قتلی
و لو کان لی بالغیب علم کتمتها
و کابدت اقواما مراجلهم تغلی
ابی الله الا ان صدرك و اغر
علی بلا ذنب جنیت و لا ذحل
سوي اننی و الراقصات عشیه
بنصرك مدخول الهوي ذاهل العقل
ترجمه- مرا عتاب و مواخذه میکنی بگفتن چیزي که آنرا شنیده ام؟ در حالتیکه اگر با من انصاف کنی خود مانند آنرا پیش از من
گفته اي، آیا پاپوش تو، در آنچه گفتی ثابت و استوار است و پاپوش من در گفتن سخنی نظیر سخن تو مرا میلغزاند؟ و مرا بصفین
آگاهی نبود که فراهم میشود و عمار تحریص برکشتن من مینماید، اگر مرا علم غیبی بود آن گفتار را کتمان میکردم و مشقتهاي
گروهی را که سینه هایشان از حسد میجوشد تحمل میکردم، خداوند ابا فرموده جز اینکه سینه تو بر من خشمناك باشد بدون گناه و
جنایتی که مرتکب شده باشم و یا خونی که بر گردن من باشد، جز اینکه من قسم بشتران راه رو در وقت شام نسبت بیاري تو کم
میل و پریده عقل میباشم.
و معاویه با ابیاتی باو پاسخ داد، از جمله آن ابیات:
فیا قبح الله العتاب و اهله
الم تر ما اصبحت فیه من الشغل
فدع ذا و لکن هل لک الیوم حیله
صفحه 166 از 246
ترد بها قوما مراجلهم تغلی
دعاهم علی فاستجابوا لدعوه
احب الیهم من ثري المال و الاهل
[ [ صفحه 273
ترجمه- خداي زشت گرداند عتاب و اهل آنرا، آیا نمی بینی در چه روزگار گرفتاري بسر میبرم؟ این سخنان را واگذار، آیا امروز
حیله داري که بدانوسیله گروهی را که حسد می ورزند رد کنی علی آنها را دعوت کرد و آنها اجابت نمودند دعوتی را که در نزد
آنها از ثروت و مال و عیال محبوب تر است.
کما اینکه مقصودم آن خبري نیست که طبرانی آنرا از ابن مسعود از پیغمبر صلی الله علیه و آله با دقت در طریق روایت نموده که
فرمود ": اذا اختلف الناس کان ابن سمیه مع الحق " یعنی زمانی که مردم اختلاف نمودند پسر سمیه (عمار- نام مادرش سمیه است)
با حق است. هر چند این روایت هم برهانی است قاطع، چه آنکه با این وصف معارض با ابن سمیه (عمار) ناچار بر باطل خواهد
بود، و نمیتوانی پیدا کنی اجتهادیرا که غلبه مبطل را بر محق بعد از چنین نص جلی و آشکاري نیکو بشمارد؟
همانا من مقصودم خبري است که حاکم در ج 3 " مستدرك " ص 387 با دقت در طریق روایت نموده و صحت آنرا اعلام داشته و
همچنین ذهبی در تلخیصش باسناد از عمرو بن عاص روایت نموده که گفت: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمود:
پروردگارا قریش (در آزار) عمار حریص است، همانا کشنده عمار و برهنه کننده او در آتش است، و این خبر را سیوطی از طریق
طبرانی در جلد 2 " جامع صغیر " ص 193 و ابن حجر در جلد 4 " الاصابه " ص 151 آورده اند.
و سیوطی بطوریکه در جلد 7 " ترتیب جمع الجوامع " ص 73 مذکور است در جمع الجوامع این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه
و آله را روایت کرده که بعمار فرمود: برهنه کننه تو و کشنده تو داخل در آتش میشود، این خبر را سیوطی در جلد مزبور از طریق
ابن عساکر روایت کرده و در جلد 6 ص 184 از طریق طبرانی (در الاوسط) و در ص 184 از طریق حاکم آنرا روایت نموده است.
و حافظ، ابو نعیم، و ابن عساکر- بطوریکه در جلد 7 ترتیب جمع الجوامع
[ [ صفحه 274
ص 72 مذکور است، از زید بن وهب روایت کرده اند که گفت: عمار بن یاسر بخورده گرفتن بقریش حریص بود و قریش نیز
معامله بمثل می کرد و در نتیجه بر او دست یافته و او را زدند، وي در خانه خود نشست، عثمان بعیادت او آمد و سپس از نزد او
بیرون شد و بر منبر برآمد و گفت: شنیدم، رسول خدا صلی الله علیه و آله بعمار فرمود ": تقتلک الفئه الباغیه، قاتل عمار فی النار"
یعنی (خطاب بعمار) گروهی ستمکار تو را میکشند، کشنده عمار در آتش است.
و حافظ، ابویعلی و ابن عساکر، بطوریکه در جلد 7 ترتیب- جمع الجوامع- ص 74 مذکور است، با دقت در طریق از عبد الله بن عمر
روایت کرده اند که گفت: شنیدم، رسول خدا صلی الله علیه و آله بعمار میفرمود: تقتلک الفئه الباغیه، بشر قاتل عمار بالنار. یعنی
گروه ستمکار تو را میکشند، بشارت ده کشنده عمار را باتش.
صفحه 167 از 246
و در " جمع الجوامع " بطوریکه در جلد 7 ترتیب آن ص 75 و جلد 6 ص 184 مذکور است، از طریق حافظ ابن عساکر از اسامه بن
زید آورده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود ": مالهم و لعمار یدعوهم الی الجنه و یدعونه الی النار قاتله و سالبه فی
النار " یعنی آنها را چکار است بکار عمار؟ میخواند آنها را بسوي بهشت، و آنها او را دعوت میکنند بسوي آتش، کشنده و برهنه
کننده عمار در آتش است، ابن کثیر در جلد 7 تاریخش ص 268 آنرا روایت نموده.
و در ترتیب الجمع- جلد 7 ص 75 از طریق ابن عساکر، از مسند علی علیه السلام مذکور است ": ان عمارا مع الحق و الحق معه
یدور عما مع الحق اینما دار، و قاتل عمار فی النار، " یعنی همانا عمار با حق است و حق با او است میگردد عمار با حق بهر کجا که
حق بگردد و کشنده عمار در آتش است.
و احمد و ابن عساکر از عثمان. و ابن عساکر از ام سلمه روایت نموده اند از رسول خدا صلی الله علیه و آله که بعمار فرمود: تقتلک
الفئه الباغیه قاتلک فی النار. یعنی گروه ستمکار تو را میکشند، کشنده تو در آتش است. کنز العمال جلد 6 ص. 184
[ [ صفحه 275
و ابن کثیر در جلد 7 تاریخش این حدیث را از طریق ابی بکر بن ابی شیبه از ام سلمه آورده.
و احمد در جلد 4 مسندش ص 89 از خالد بن ولید روایت کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من عادي عمارا
عاداه الله، و من ابغض عمارا ابغضه الله یعنی هر که با عمار دشمنی کند خدا با او دشمنی میکند و هر کس با عمار کینه ورزد خدا با
او کین می ورزد، و این خبر را حاکم در جلد 3 " مستدرك " ص 391 بدو طریق با دقت آورده و او و ذهبی دو طریق مزبور را
بصحت پذیرفته اند، و خطیب در جلد 1 تاریخش ص 152 ، و ابن اثیر در جلد 4 " اسد الغابه " ص 45 ، و ابن کثیر در جلد 7
تاریخش ص 311 ، و ابن حجر در جلد 2 " الاصابه " ص 512 ، و سیوطی در " جمع الجوامع " بطوریکه در جزء 7 ترتیب آن ص
73 مذکور است از طریق ابن ابی شیبه و احمد و بطوریکه در جزء 6 ترتیب ص 184 مذکور است از طریق احمد و ابن حبان و
حاکم آنرا آورده اند.
و حاکم در جلد 3 " المستدرك " ص 390 باسنادیکه او و ذهبی بصحت پذیرفته اند از رسول خدا صلی الله علیه و آله باین لفظ
روایت نموده: من یسب عمارا یسبه الله، و من یبغض عمارا یبغضه الله و من یسفه عمارا یسفهه الله، یعنی هر کس عمار را سب نماید
(دشنام دهد) خدا او را سب میکند و هر کس بغض عمار را در دل بگیرد خدا باو کین ورزد، و هر کس عمار را بسفاهت نسبت
دهد خدا او را سفیه میداند. و این خبر را سیوطی در جمع الجوامع بطوریکه در جزء 7 ترتیب آن ص 73 مذکور است، از طریق ابن
النجار، آورده.
و طبرانی بلفظ ": من سب عمارا سبه الله، و من حقر عمارا حقره الله و من سفه عمار سفه الله " روایت نموده، یعنی هر کس دشنام
دهد عمار را خدا او را دشنام دهد و هر کس تحقیر نماید (کوچک بشمارد) عمار را خدا او را تحقیر نماید و هر کس عمار را
بسفاهت نسبت دهد خدا او را تسفیه کند.
و حاکم در ج 3 " مستدرك " ص 391 باسناد خود، بلفظ ": من یحقر عمارا یحقره
[ [ صفحه 276
الله و من یسب عمارا یسبه الله و من یبغض عمارا یبغضه الله، روایت کرده. و سیوطی آنرا در جمع الجوامع- بطوریکه در جزء 7 تریب
صفحه 168 از 246
الجمع ص 73 مذکور است، از طریق ابی یعلی و ابن عساکر و در جزء 6 ص 185 از ابی یعلی و ابن قانع و طبرانی. و ضیاء مقدسی-
در " المختاره " روایت نموده.
و حاکم در جلد 3 " مستدرك " ص 389 باسنادي که او و ذهبی در تلخیصش آنرا بصحت پذیرفته اند، بلفظ: من یسب عمارا یسبه
الله و من یعاد عمارا یعاده الله روایت کرده.
و احمد در جلد 4 " مسند " ص 90 باسنادش، بلفظ: من یعاد عمارا یعاده الله عز و جل و من یبغضه یبغضه الله عز و جل و من یسبه
یسبه الله عز و جل، روایت نموده.
این نصوص صحیحه و متواتره کجا؟ و اجتهاد ابو الغادیه کجا؟- یا- آنها کجا و نیکو شمردن ابن حزم عمل ابی الغادیه را کجا؟-
یا- راي او در اجتهادش کجا؟ یا بخشیدنش بابی الغادیه پاداش واحد را کجا؟ در حالیکه بموجب نص شریف نبوي صلی الله علیه و
آله ناچار (کشنده عمار) در آتش است، آیا بغض و تحقیري بزرگتر از کشتن متصور است؟
و در این زمینه و از مجموع آنچه ذکر شد درسهائی هست راجع باین مطالب که تاریخ بما میاموزد، ابن اثیر در جلد 3 " کامل " ص
134 گوید: همانا ابو الغادیه عمار را کشت و تا زمان حجاج زندگی نمود و بر حجاج داخل شد و حجاج مقدم او را گرامی داشت،
و باو گفت: ابن سمیه (یعنی عمار) را تو کشتی؟ گفت: آري، حجاج گفت: هر کس مسرور میشود که در روز قیامت فردي توانا و
مقتدر را به بیند، باین شخص که ابن سمیه (عمار) را کشته بنگرد، سپس ابو الغادیه از حجاج حاجتی مسئلت نمود و حجاج نپذیرفت
ابو الغادیه (بر سبیل اعتراض و با تاثر) گفت: ما دنیا را براي اینان مهیا و رام نموده ایم و اینان از دنیا (که با کوشش ما براي آنها
مسخر
[ [ صفحه 277
شده) بما بهره نمی دهند و در عین حال چنین میپندارد که من در روز قیامت توانا هستم حجاج گفت: آري. بخدا سوگند کسی که
دندان او مانند (کوه) احد است و ران او مانند کوه و رقان است و نشیمن گاه او مانند مدینه و ربذه است، همانا چنین کسی در روز
قیامت بزرگ و مقتدر است سوگند بخدا اگر تمام اهل زمین در کشتن عمار شرکت نموده بودند همه داخل آتش میشدند: [زیادتی
چاپ دوم: و این داستان را ابن حجر در جلد 4 " اصابه " ص 151 ذکر نموده است].
و در " استیعاب "- " حاشیه اصابه " جزء 4 ص 151 مذکور است که: ابو الغادیه دوستدار عثمان بود و او کشنده عمار است،
نامبرده هر وقت براي ورود بمجلس معاویه و غیره اذان میطلبید، میگفت: کشنده عمار بر در است، و هر وقت نسبت بداستان کشتن
عمار از او سئوال میشد، چگونگی کشتن او را وصف میکرد و باکی نداشت و در نزد اهل علم در داستان او شگفتی است، زیرا
همان مرد از پیغمبر صلی الله علیه و آله روایت کرده که فرمود: بعد از من بازگشت بکفر نکنید که بعض از شما بعض دیگر را
بکشد، او این سخن را از پیغمبر صلی الله علیه و آله شنیده مع الوصف عمار را بقتل رسانید!!
و این جهات من حیث المجموع حاکی و مشعر است از هدف مورد علاقه او در کشتن عمار و آگاهی و وقوف او بر آنچه پیغمبر
گرامی و منزه صلی الله علیه و آله درباره قاتل عمار فرموده، و عدم خودداري و بی پروائی او در کشتن عمار، پس از این غیر از
اینکه بالطبع این مرد (ابو الغادیه) پیرو و همعقیده با پیشوایش معاویه بوده که به محدثین فرمایش پیغمبر صلی الله علیه و آله، سخن
نامبرده اش را میگفت که: تو پیري احمق هستی و پیوسته حدیث مینمائی در حالی که در بول خود شستشو میشوي!!
و تو (خواننده گرامی) بمقصد این سخن (معاویه) و مقدار علاقمندي گوینده آن بسنت نبویه و پیروي او از آنچه که از مصدر وحی
الهی روایت شده داناتري و بامثال این (مبانی و معتقدات) بوده اجتهاد ابو الغادیه در آنچه که مرتکب شد و در آن ورطه اي که
صفحه 169 از 246
افتاد!!
و منتهاي آنچه ابن حزم درباره کشندگان عثمان معتقد است، اینست که:
[ [ صفحه 278
اجتهاد آنها در برابر این نص نبوي است: روا نیست " ریختن " خون مرد مسلمی که بوحدانیت خدا و رسالت من شهادت میدهد،
مگر یکی از سه شخص: ثیب زناکار. نفس در مقابل نفس " قصاص در قبال قتل " کسی که دین خود را واگذارد و از جماعت
جدا شود- ولی این عقیده را درباره قاتل علی علیه السلام و آنان که با او مقاتله نمودند، و درباره قاتل عمار قائل نیست و حال آنکه
دانستی که جریان در مورد اینان عین همان جریانی است که درباره کشندگان عثمان پنداشته!!
علاوه بر اینکه، این مبنی بنابر اصلی که این شخص درست کرده- در موارد عدیده منتهی نمیشود مگر به خطاء این گروه در
اجتهادشان، پس چرا درباره آنها روا نمی داند استحقاق یک پاداش را همانطور که براي عبد الرحمن بن ملجم و نظراء او روا
میداند؟ بلی. ممکن است، معتذر باین معنی شود که این: قاتل علی است و آنها کشندگان عثمان!!!
گذشته از اینکه در این مورد (در مورد کشندگان عثمان) مجال و محلی براي اجتهاد قائل نیست، این معنی بنابر پندار او فقط در
مورد اجتهادیست که درست و بر وفق صواب باشد و اما اجتهاد ناصواب، در این مورد نیز جاریست چنانکه در امثال این بنا بعقیده
اش جریان دارد.
بعد از این مراتب این مرد در اثبات و پا بر جا نمودن نظریات فاسده که پنداشته خود را در یک ورطه نامطلوبی افکنده است: یعنی
دشنام دادن بصحابه، که گفت: آنها (یعنی کشندگان عثمان) گناهکار و ملعون هستند در حالیکه تمام یاران و هم کیشان او بر آنند
که هر کس آنها را دشنام دهد گمراهست و در خور تکفیر یا تفسیق است و این امر در نظر بسیاري از پیشوایان بقول مطلق بدون
تفکیک بین فرقه با فرقه دیگر و یا استثناء احدي از آنان موجب تعزیر است، زیرا اجماع دارند
[ [ صفحه 279
بر عدالت تمام صحابه و خود این شخص در جلد 3 " فصل " ص 257 میگوید: اما کسیکه یکی از صحابه رضی الله عنهم را دشنام
دهد، اگر نادان باشد معذور است، و اگر بر او دلیل و حجتی قائم شود مع هذا او بروش خود ادامه دهد بدون عناد و لجاج چنین
کسی فاسق است، مانند کسی که زنا و دزدي مرتکب شود، و اگر بخدا و رسول صلی الله علیه و آله در این کار عناد و لجاج ورزید
او کافر است، و بتحقیق رسیده که عمر رضی الله عنه در محضر پیغمبر صلی الله علیه و آله نسبت به حاطب (که از مهاجرین و از
اصحاب بدر است) گفت: بگذار، این منافق را گردن بزنم، عمر در تکفیر حاطب، کافر نشد، بلکه متاول خطاکار بود، در حالیکه
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: علامت نفاق کینه ورزي با انصار است، و به علی فرمود: با تو کینه نمی ورزد مگر
منافق...
و در نظر ابن حزم چه بسیار مجتهدین نظیر عبد الرحمن بن ملجم و ابو الغادیه هستند که در " فصل " حکم داده باینکه آنها
مجتهدند و در آنچه بخطا تشخیص دهند در خور پاداش هستند در جلد 4 ص 161 گوید: قطع داریم که معاویه رضی الله عنه و
یاران او بخطا اجتهاد نمودند و مستحق یک پاداش و اجر هستند، و در ص 160 معاویه و عمرو بن عاصی را از مجتهدین شمرده،
سپس گوید: جز این نیست که اینان در مسائل خونهائی اجتهاد نمودند مانند خونهائی که اهل فتوي درباره آنها اجتهاد میکنند، و در
صفحه 170 از 246
میان فتوي دهندگان کسانی هست که راي آنها بر کشتن ساحر است و کسان دیگري هستند که چنین راي ندارند.
و کسانی هستند که نظرشان کشتن آزاد است بقصاص کشتن بنده، و کسانی هستند که رایشان چنین نیست، و کسانی در میان آنها
معتقدند که مومن بقصاص کشتن کافر کشته شود و کسانی نه چنینند، پس چه فرقی هست بین این گونه اجتهادها با اجتهاد معاویه
و عمرو و غیرهما؟ اگر نادانی و نابینائی و درهم
[ [ صفحه 280
نمودن مطالب بدون دانش در میان نبود تمام شد.
و چقدر تفاوت هست، بین فتوي دهندگانی که ادله در فتوي بر آنها مشتبه گشته و یا از جهت صراحت و ظهور و لو نسبت بفهم
مفتی اختلاف داشته یا اینکه مفتی یکی از دو دسته دلائل را از دسته دیگر بعلت صحت طریق در نزد او یا تعدد اسناد قویتر یافته و
در نتیجه بجانب قوت تمایل پیدا کرده و مفتی دیگر بنوعی از استنباط جانب دیگر را بر خلاف مفتی اول قویتر دانسته پس هر یک
بنا بمذهب خود فتوي داده و همه در راي خود تکیه و اعتماد بکتاب و سنت کرده و آنرا دلیل مدعی قرار داده اند چقدر فرق و
تفاوت است بین اینان و بین جنگجویان با علی علیه السلام در حالیکه کتاب عزیز الهی در برابر چشم و گوش ملت اسلامی واقع و
آیه تطهیر که ناطق بعصمت پیغمبر و داماد برگزیده او و دو دختر زاده اوست و در آن کتاب مقدس آیه مباهله در حق آنان نازل
گشته و علی در آن آیه نفس پیغمبر خوانده شده و غیر از آندو از آیات دیگر بالغ بر سیصد آیه که همگی درباره امام امیرالمومنین
شرف صدور یافته هر روز و هر ساعت خودنمائی میکند.
و اینست تصریحات و نصوص حفاظ داراي دقت نظر و پیشوایان مشهور و در مقابل آنها کتب صحیح و مسندها است و در آن کتب
داستان تطهیر، و حدیث منزلت و حدیث برائت، همان بانگ رسا و روشن و متواتر نبوي صلی الله علیه و آله که صحابه همه آنها را
بر زبان خود جاري ساخته و از آنان بتابعین رسیده است.
آیا در نظر شما امکان دارد؟ که مولی سبحانه و تعالی در مجتمعی پاکی و منزه بودن ذات و شخصیتی را از هر گونه ناپاکی و
تیرگی اعلام فرماید و عصمت او را از هر پلیدي اشعار یا او را بمنزله نفس نفیس پیغمبر صلی الله علیه و آله بزرگوار قرار دهد و
(این مناقب او را) بگوش بندگانش برساند، یا بموجب نص کتاب
[ [ صفحه 281
مقدسش بر امت پیغمبر صلی الله علیه و آله اقدسش مودت خویشاوندان او را واجب گرداند (در حالیکه امیرالمومنین سرور آنها
است) و ولاء آنها را پاداش تحمل بار سنگین رسالت نهائی عظمی قرار دهد و بلسان پیغمبرش صلی الله علیه و آله بامت او خبر دهد
که طاعت علی علیه السلام طاعت او و تمرد و عصیان باو تمرد و عصیان او است و با همه اینها مجال و محلی براي اجتهاد باقی باشد
که بر طبق آن جایز گردد که با او جنگ نمایند، و یا کشته شود و یا از روي زمین نفی شود، یا در ملاء عام باو دشنام و ناسزا
گویند؟ و یا بر منابر مسلمین بر او لعن کنند و علنا با او محاجه و معارضه شود آیا فهم آزاد و دراکه تو (خواننده عزیز) حکم میکند
باینکه این چنین اجتهادها در این گونه موارد بمانند اجتهاد اهل فتوي است در مورد قتل ساحر و امثال آن؟؟!!
در حالیکه خود ابن حزم در جزء 3 فصل ص 258 میگوید: هر کس از اهل اسلام تاویل کند و بخطا رود اگر حجتی بر او قائم نشود
و حق بر او آشکار نگردد او معذر است و مستحق یک پاداش است بپاس اینکه در طلب حق بوده و قصد بسوي حق داشته، و چون
صفحه 171 از 246
تعمد نداشته، خطاء او بخشوده است بدلیل قول خداي تعالی " و لیس علیکم جناح فیما اخطاتم به و لکن ما تعمدت قلوبکم " یعنی
و باکی بر شما نیست در امري که در آن بخطا افتادید ولی دلهاي شما بان تعمد نداشته، و اگر در تاویل خود بواقع و صواب رسیده،
براي او دو پاداش است، یکی براي رسیدن او بواقع و صواب و یکی هم براي طلب و کاوش او، و اگر حجت بر او قائم شده باشد و
حق براي او آشکار شده باشد و معذلک عناد نموده باشد ولی معارض با خدا و رسول نباشد، او فاسق است، براي اینکه بسبب
اصرار در امر حرام بر خداي تعالی جرات نموده، و اگر ضمن عناد از حق با خدا و رسولش معارضه کند او کافر و مرتد است و
خون و مال او حلال است و در این احکام فرقی نیست بین
[ [ صفحه 282
خطاي در اعتقاد در هر چیزي که از شریعت باشد و خطاب در فتوي در هر امري که باشد.. تمام شد.
بنابراین: آیا ممکن است انکار حجیت کتاب عزیز خداوند؟ یا نفی آنچه تلاوت نمودیم از آن؟ یا ممکن است احتمال داده شود که
این حجت هاي قاطع کلا بر این مجتهدین پنهان مانده و حق بر آنها آشکار نشده؟؟ و حجت بر آنها قائم نگشته؟ یا اجتهاد و تاویل
در این نصوص نیز جریان یافته؟
مضافا بر آنچه ذکر شد، در این زمینه نصوص دیگري از پیغمبر صلی الله علیه و آله هست درباره حرب با علی علیه السلام و سلم با
او از جمله آن نصوص: حدیثی است که حاکم در جلد 3 مستدرك ص 149 با دقت در طریق از زید بن ارقم از پیغمبر صلی الله
علیه و آله روایت نموده که آنجناب بعلی علیه السلام و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام فرمود ": انا حرب لمن حاربتم و سلم
لمن سالتم " یعنی من با کسی که شما بجنگید در جنگم و با کسی که شما مسالمت کنید در حال سلم و آرامشم، و ذهبی این
حدیث را در تلخیص خود ذکر کرده و گنجی در " الکفایه " ص 189 از طریق طبرانی، و خوارزمی در مناقب ص 90 و سیوطی در
جمع الجوامع بطوریکه در جزء 6 ترتیبش ص 216 مذکور است از طریق ترمذي و ابن ماجه و ابن حبان و حاکم روایت نموده اند، و
خطیب در جلد 7 تاریخش در ص 137 حدیث مزبور را باسنادش از زید بلفظ ": انا حرب لمن حاربکم و سلم لمن سالمکم: " یعنی
من با کسی که با شما بجنگد در جنگم، و با کسی که با شما مسالمت کند در سلم میباشم، آورده و حافظ ابن عساکر در جلد 4
تاریخش ص 316 آنرا ذکر نموده، و گنجی در " کفایه " ص 189 از طریق ترمذي، و ابن حجر در " صواعق " ص 112 از طریق
ترمذي و ابن ماجه و ابن حبان و حاکم، و ابن صباغ مالکی در فصولش ص 11 و محب الدین در جلد 2 " الریاض " ص 189 ، و
سیوطی در " جمع الجوامع " بطوریکه در جزء 7 ترتیبش ص 102 مذکور است از طریق ابن ابی شیبه و ترمذي و طبرانی و حاکم، و
ضیاء مقدسی در مختاره اش- روایت نموده اند. [زیادتی چاپ دوم: و ابن
[ [ صفحه 283
کثیر در جلد 8 تاریخش این روایت را ص 36 بلفظ اول از ابی هریره از طریق نسائی از حدیث ابی نعیم- فضل بن دکین و ابن ماجه
از حدیث وکیع- هر دوي آنها از سفیان ثوري روایت کرده اند[.
و احمد در جلد 2 مسندش ص 442 از ابی هریره بلفظ: انا حرب لمن حاربکم و سلم لمن سالمکم روایت نموده. و حاکم در جلد 3
"مستدرك " ص 149 ، و خطیب در جلد 4 تاریخش ص 208 و گنجی در " الکفایه " ص 189 ، از طریق احمد آنرا روایت نموده
و گفته: این حدیث، حسن و صحیح است، و متقی در " کنز " جلد 6 ص 216 از طریق احمد و طبرانی و حاکم روایت کرده.
صفحه 172 از 246
و محب الدین طبري در جلد 2 " الریاض " ص 189 از ابی بکر صدیق با دقت در طریق آورده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه
و آله را دیدم که خیمه برپا نموده در حالیکه بر کمان عربی تکیه داشت و در خیمه علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام
بودند پس فرمود معشر المسلمین، انا سلم لمن سالم اهل الخیمه، حرب لمن حاربهم، ولی لمن والاهم، لا یحبهم الا سعید الجد طیب
المولد، و لا یبغضهم الاشقی الجد ردي المولد، یعنی: اي گروه مسلمین، من با هر کس که با اهل این خیمه در مسالمت باشد مسالم
هستم و با هر کس که با آنها بجنگد در جنگم و با دوستان آنها دوستم، دوست نمیدارد آنها را مگر کسی که نیک بخت و پاك
زاد باشد و با آنها کین نمیورزد مگر بدبخت و ناپاك زاده.
و حاکم در جلد 3 مستدرك صفحه 129 با دقت در طریق از جابر بن عبد الله روایت نموده که گفت: شنیدم رسول خدا صلی الله
علیه و آله در حالیکه بازوي علی بن ابی طالب علیه السلام را گرفته بود فرمود ": هذا امیر البرره، قاتل الفجره، منصور من نصره
مخذول من خذله، ثم مد بها صوته " یعنی این فرمانده نیکان است. کشنده بدان و فاجران است، کسی که او را یاري کند یاري
شده است، و کسی که او را خوار نماید خوار و زبون است. سپس صداي خود را بگفتن این سخنان کشید (که جلب توجه بیشتري
در شنوندگان نماید) و این روایت را ابی طلحه شافعی در " مطالب السول"
[ [ صفحه 284
صفحه 31 از ابی ذر با دقت در طریق بلفظ ": قائد البرره و قاتل الکفره " تا آخر آورده است. یعنی پیشواي نیکان و کشنده ناسپاسان
و کافران. و ابن حجر آنرا در صواعق ص 75 از حاکم روایت کرده. و احمد زینی دحلان در ج 2 " فتوحات اسلامیه " صفحه 338
آنرا ذکر نموده.
بر این مبنی احادیث بسیار زیادي هست که اگر آنها را جمع نمایم مشتمل بر مجلدات بزرگ و پر حجم خواهد بود.
علاوه بر این. رسول خدا صلی الله علیه و آله بین اصحاب خود دائر بمقاتله او نشر تبلیغ میفرمود و همگان را از تکالیف امیرالمومنین
علیه السلام (در نبرد با پیمان شکنان و متمردان و منحرفین) آگاهی میداد. همین مقاتله اي که ابن حجر در آن معتقد به اجتهاد
معاویه و عمرو بن عاص و همراهان آنهاست (براي اینکه آنها را در آن مقاتله معذور و ماجور قلمداد نماید) در حالیکه پیغمبر صلی
الله علیه و آله اهل ایمان و امیر آنها (ولی منزه خداوند) را امر میفرمود بجنگ و کشتار گروههاي نامبرده (ناکثین، قاسطین، مارقین)
و بالطبع این امر بر احدي از اصحاب پوشیده و مخفی نمی ماند اینکه نمونه هائی از دعوتها و اوامر و اخبار رسول خدا صلی الله علیه
و آله دایر باین امر.
حاکم در جلد 3 مستدرك صفحه 139 و ذهبی در تلخیص خود از ابی ایوب انصاري با دقت در طریق روایت نموده اند که گفت:
همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله امر فرمود علی بن ابی طالب علیه السلام را به جنگ ناکثین (پیمان شکنان) و قاسطین (منحرفین
از حق) و مارقین (خارجین از دین بضلالت و بدعت). و این روایت را گنجی در کفایه ص 72 روایت کرده.
و حاکم در جلد 3 مستدرك ص 140 با دقت در طریق از ابی ایوب آورده که گفت: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی
علیه السلام میفرمود: تو با ناکثین و قاسطین و مارقین نبرد خواهی نمود.
[ [ صفحه 285
و خطیب در جلد 8 تاریخش ص 340 و در جلد 13 ص 187 و همچنین ابن عساکر روایت نموده اند از امیرالمومنین علیه السلام که
صفحه 173 از 246
فرمود امر کرد مرا رسول خدا صلی الله علیه و آله بقاتل ناکثین و قاسطین و مارقین، و حموینی این روایت را در باب 35 " فراید
السمطین " با دقت در طریق، و سیوطی در " جمع الجوامع " بطوریکه در جزء 6 ترتیبش ص 392 ذکر شده روایت نموده اند، و
حاکم و ابن عساکر بطوریکه در جزء 6 ترتیب جمع الجوامع مذکور است، از ابن مسعود روایت نموده اند که گفت: رسولخدا صلی
الله علیه و آله بیرون آمد و بمنزل ام سلمه رسید سپس علی علیه السلام آمد پیغمبر صلی الله علیه و آله بام سلمه فرمود: بخدا سوگند،
این قاتل قاسطین و ناکثین و مارقین است بعد از من، و حموینی در " فراید السمطین (" در باب پنجاه و چهارم) بدو طریق از سعد
بن عباده از علی علیه السلام روایت نموده که فرمود: من مامور به نبرد با ناکثین و مارقین و قاسطین هستم.
و بیهقی در " المحاسن و المساوي " ج 1 ص 31 (این قسمت زیادتی چاپ دوم است) و خوارزمی در مناقب ص 52 و 58 از ابن
عباس روایت کرده اند که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله به ام سلمه فرمود:
هذا علی بن ابی طالب، لحمه من لحمی و دمه من دمی، و هو منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدي یا ام سلمه، هذا
امیرالمومنین و سید المسلمین و وعاء علمی و وصیی، و بابی الذي اوتی منه، اخی فی الدنیا و الاخره و معی فی المقام الاعلی، علی
یقتل القاسطین و الناکثین و المارقین
یعنی: اینست علی بن ابی طالب، گوشت او از گوشت من است و خون او از خون من است، و او از من بمنزله هارون است از
موسی، جز اینکه بعد از من پیغمبري نخواهد بود، اي ام سلمه، این است امیرالمومنین و سید المسلمین و جایگاه علم من و وصی من
و دري است که از آن در بمن راه خواهند یافت، او برادر من است و دنیا و آخرت، او با من است در مقام برتر و بالاتر، علی میکشد
منحرفین از حق و پیمان شکنان و خارجین از دین را.
[ [ صفحه 286
و این خبر را حموینی در باب 27 و 29 " فراید " بسه طریق روایت نموده (و در روایت او این جمله: و عیبه علمی " بجاي ": وعاء
علمی " مذکور است یعنی جعبه علم من).
و گنجی در " الکفایه " ص 69 و متقی در ج 6 " کنز " ص 154 ، از طریق حافظ عقیلی آنرا روایت نموده اند.
و شیخ الاسلام حموینی در فرایدش با دقت در طریق از ابی ایوب از طریق حاکم روایت کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و
آله مرا امر فرمود بقتال ناکثین و قاسطین و از طریق دیگرش از غیاث بن ثعلبه از ابی ایوب روایت کرده- غیاث- گوید که ابو ایوب
این سخن را در خلافت عمر بن خطاب گفت.
و حموینی در فراید در باب 53 از ابی سعید خدري روایت نموده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله ما را امر فرمود بقتال
ناکثین و قاسطین و مارقین. ما عرض نمودیم: یا رسول الله ما را بقتال اینها امر فرمودید، با چه کس این امر را انجام دهیم؟ فرمود: با
علی بن ابی طالب.
[زیادتی چاپ دوم: و ابن عبد البر در جلد 3 " الاستیعاب " ص 53 حاشیه اصابه گوید: و روایت شده از حدیث علی علیه السلام و
از حدیث ابن مسعود و از حدیث ابی ایوب انصاري اینکه: (رسول خدا صلی الله علیه و آله) امر فرمود بقتال ناکثین و قاسطین و
مارقین].
تو (خواننده گرامی) شاید که بانچه واقف شدي از حق اذعان نمودي و فقط اکنون جویاي سخن قاطع درباره معاویه و عمرو بن
عاص هستی، بنابراین بر تو باد مراجعه بانچه که در طی کتابهاي تاریخ از سخنان آندو ثبت است، و بزودي ما نیز ضمن شرح حال
عمرو بن عاص و در بحث و بررسی از معاویه در جلد دهم شما را واقف خواهیم ساخت بر آنچه که رشد و صلاح را از غمی و
صفحه 174 از 246
گمراهی متمایز و آشکار خواهد نمود.
[ [ صفحه 287
این اجمال سخن بود در آراء ابن حزم و گمراهی و زورگوئیهاي او، و بنا بر این (همانطور که خودش گفته) شما (خواننده گرامی)
اگر نادانی و نابینائی و درهم نمودن مطالب بدون علم و اطلاع در کار نباشد، راي عمومی را در گمراهی نامبرده خواهید یافت که
از اهلش صادر و در محلش واقع گشته، و در اینجا دیگر مجالی نیست براي نسبت دادن حسد و کینه بکسانی از مالکین یا غیر آنها
که باین موضوع (یعنی گمراهی ابن حزم) حکم نموده اند، چه آنها که همزمان با او بوده اند و چه متاخرین از او، و کتاب او
(فصل) قوي ترین دلیل بر گفتار حق و راي درست ما است.
ابن خلکان در جزء 1 تاریخش در ص 370 گوید: نامبرده (ابن حزم) نسبت بعلماء پیش از خود بسیار بدگوئی کرده و کسی از زبان
او ایمن نمانده. ابن عریف گوید: زبان ابن حزم و شمشیر حجاج همانند یکدیگر بودند این سخن را درباره او گفته بعلت بدگوئی
بسیار او نسبت به پیشوایان که در نتیجه دلها از او منتفر گشت، و فقهاء زمان او را هدف بدگوئی قرار دادند و کینه او را بدل گرفته
و سخن او را رد کردند و اجماع بر گمراهی او کردند، و بر او طعنها زدند و سلاطین و بزرگان را از فتنه او ترساندند و عوامشان را
از نزدیک شدن باو و اخذ آراء او نهی نمودند، در نتیجه پادشاهان او را تبعید نمودند و از خاندانش آواره کردند تا ناچار خود را به
صحراي لبله رسانید و در پایان روز یکشنبه دو روز از ماه شعبان مانده سال 456 در آنجا چشم از جهان بست.
و لقد حق علیه کلمه العذاب. افانت تنقذ من فی النار
[ [ صفحه 288
مفاد حدیث