گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ترجمه الغدیر
جلد چهارم
شعراء غدیر در قرن 02
ابو مستهل کمیت




اشاره
"زاده سال 60 ه. ق "
"در گذشته بسال 126 ه ق "
شب زنده داري، خواب را از دیده ات بر دو غمی اشگ آور که درد انگیز و آنچنان ماتم زاست، که شادي را زیاد می برد، بر دل
نشست.
ریزش اشگها، براندوهی است که از درد روزگار بر دل نشسته است.
باران اشگی، از دیده روان وزیران است که در ریزش به دلوي پر آب می ماند.
(این اندوه و اشگ) براي از دست دادن بزرگان قریش و بهترین پایمردان (رسول اکرم ص) است که همگان در پیشگاه خداي
رحمان شفاعتگرند.
پیغمبر که آشکار " مثانی " خوان است و ابو الحسن علی (ع)، برگزیده اوست.
علی: مولائی که از شادي گریزان و به خشنودي خالق خویش شتابان است.
و پیغمبر چنان او را بر گزیده که کسانی را که از ذکر این گزینش گریزان بودند، به زانو در آورد.
و در روز دوح، دوح غدیر خم، ولایت وي را آشکار فرمود، که اي کاش اطاعت می شد، لیکن آن کسان پیمان ولایت را شکستند
و من پیمانی به این خطیري ندیدم
[ [ صفحه 4
من به آنها لعنت نمی فرستم ولی اولی بد کاري کرد.
و با این کار دومی نیز که از دیگران به عدل و داد نزدیکتر و پاسدار تر می نمود، ستمگر و تبهکار شد.
اینها، فرمان پیشواي خویش، و مردي را که در حوادث روزگار از همه استوار تر بود، ضایع گذاشتند و به گمراهی فتادند.
حقش را از یاد بردند و به وي با آنکه بر همه آنها سرور بود، بی آنکه اندك گناهی کرده باشد، ستم کردند.
به " بنی امیه " در هر جا فرود آیند هر چند از شمشیر و تازیانه آنها بترسی، بگو:
هان بیزارم از روزگاري که در آن بیمناك و به فرمانبري و فرمانبرداري از شما، ناچارم.
خدا گرسنه دارد، آنکه شما سیرش کردید و سیر کناد آن را که به ستم شما گرسنه ماند و بی پرده نخستین مرد مردمتان (= معاویه)
و خلیع (ولید بن عبد الملک) را لعنت کناد، چه، اینها بجاي سیاستمدار دلخواه هاشمی نسبی، بر مردم حکومت کردند که او براي
امت وجودي با برکت و بهاري شکوفا بود.در نبرد گاهها، شیري شکست نا پذیرو در به راه راست آوردن مردم، پر توان بود. امور
امت را به پا می داشت و از آنان دفاع می فرمود و خشکسالیها را براي همیشه به فراوانی نعمت می سپرد.
صفحه 12 از 210
سخنی در پیرامون شعر
این ابیات از قصائد درخشان کمیت (هاشمیات) است که شماره آن، چنانکه صاحب کتاب " حدایث الوردیه " تصریح کرده است،
به 578 بیت می رسد، لیکن دست نشري که باید امین برود دایع علم باشد، ویران گري کرده و ابیات بسیاري از آن را که ناچیز هم
نیست، حذف نموده است. و مانند این گناه را در چاب دیوان " حسان " و " فرزدق " و " ابی نواس " و غیر آن، نیز مرتکب شده
است که ذکرش
[ [ صفحه 5
در ص 41 گذشت اینک وقت آن است که دست جستجو گر، پرده از چهره این جنایتهاي پنهانی بردارد، چاپ لیدن این قصیده که
در سال 1904 به انجام رسیده متضمن 536 بیت است و در شرحی که به قلم استاد محمد شاکر خیاط است 560 بیت آمده و شرحی
که به خامه استاد رافعی از این قصیده شده است، 458 بیت دارد و ترتیب آن این چنین است:
قصیده اي (که به این بیت آغاز می شود):
من لقب متیم مستهام
غیر ما صبوه و لا احلام
در طبع لیدن و خیاط 103 و در شرح رافعی 102 بیت است.
و قصیده اي که مطلع آن این بیت است:
طربت و ما شوقا الی البیض اطرب
و لا لعبا منی و ذو الشیب یلعب
در چاپ لیدن و خیاط 140 و در شرح رافعی 138 بیت است.
و آنکه با:
انی من این آبک الطرب
من حیث لا صبوه و لا ریب
آغاز می شود، در طبع لیدن 133 و در مشروحه خیاط 132 و در مشروحه رافعی 67 بیت دارد و قصیده:
الاهل عم فی رایه متامل
و هل مدبر بعد الاسائه مقبل
صفحه 13 از 210
در طبع لیدن و خیاط 111 و در شرح رافعی 89 بیت است.
و آنکه به مطلع زیر است:
طربت و هل بک من مطرب
و لم تتصاب و لم تلعب
در طبع لیدن و خیاط 33 و در شرح رافعی 28 بیت دارد:
و قصیده:
نفی عن عینک الارق الهجوعا
و هم یمتري منها الدموعا
[ [ صفحه 6
در چاپ لیدن 20 و در مشروحه خیاط 21 و در مشروحه رافعی 19 بیت دارد. و آنکه با:
سل الهموم لقلب غیر متبول
و لارهین لدي بیضاء عطبول
آغاز می شود): در چاپ لیدن و خیاط 7 بیت و در شرح رافعی 5 بیت دارد. و قصیده:
اهوي علیا امیر المومنین و لا
ارضی بشتم ابی بکر و لا عمرا
در چاپ لیدن و خیاط 7 بیت دارد و رافعی یک بیت آن را حذف کرده است.
شش بیت فائیه و قافیه و نونیه نیز هست که رافعی، دو بیت نونیه را یاد نکرده است.
و چون غدیریه عینیه اي که ثبت افتاد از هاشمیات است، نخست ویژگیهاي این قصیده را ذکر می کنیم و سپس آنچه را که راجع به
همه هاشمیات است یاد آور می شویم و آنگاه به ذکر مطالبی درباره قصائد غیر عینینه می پردازیم:
قصیده عینیه هاشمیان
شیخ ما "، مفیده " در رساله اش در معنی کلمه مولی، گفته است ": کمیت " از شخصیتهائی است که به شعر او در (فهم معانی)
صفحه 14 از 210
قرآن استشهاده کرده اند و دانشمندان به فصاحت و لغت شناسی و سر آمدي او در شعر، و بزرگواریش در عرب، اجماع نموده اند و
چنین کسی آنجا که می گوید:
و یوم الدوح، دوح غدیر خم
ابان له الولایه، لو اطیعا
امامت " علی " را به خبر غدیر واجب دانسته و حضرتش را، از سوي کلمه مولی به ریاست ستوده است. و بر کمیت با آن جلالتی
که در لغت و عربیت دارد، روانیست که وضع عبارت در معنی کند که در لغت هیچگاه بدان معنی به کافر نرفته و پیش از
[ [ صفحه 7
او عربی دان دیگري استعمال نکرده و آن را آنچنان که یکی از اعراب دریافته است در نیافته باشد. چه، اگر چنین کاري برکمیت
روا بود، بر دیگري جز از که هماننداز و یا بالاتر و پائین تر از وي بود، نیز، روا می نمود و سر انجام به فساد تمام لغت می گرائید و
راهی در شناخت حقیقت لغت عرب براي ما نمی ماند و این در بسته می شد.
"کراجکی " در صفحه 154 " کنز الفوائد " به اسناد خود از " هناد بن سري " روایت کرده است که گفت: امیر مومنان " علی بن
ابی طالب " را در خواب دیدم به من فرمود: اي هناد گفتم لبیک، اي امیر مومنان فرمود: آن شعر کمیت را برایم بخوان که: با این
بیت شروع می شود:
و یوم الدوح دوح غدیر خم...
من خواندم. و او فرمود: اي هناد گوش فرا ده، گفتم: بفرما سرور من فرمود:
و لم ار مثل ذاك الیوم یوما
و لم ار مثله حقا اضیعا
"شیخ ابو الفتوح " در صفحه 193 جلد دوم تفسیرش گفته است: از کمیت روایت کرده اند که گفت: امیر مومنان (ع) را در خواب
دیدم به من فرمود قصیده عینیه ات را برایم بخوان. من خواندم تا به این شعر رسیدم که:
و یوم الدوح دوح غدیر خم
ابان له الولایه لو اطیعا
و او که درود پیوسته خدا بر او باد - فرمود: درست گفته اي و خودش (ع) چنین خواند:
و لم ار مثل ذاك الیوم یوما
صفحه 15 از 210
و لم ار مثله حقا اضعیا
"سید " در " الدرجات الرفیعه " و " عقیلی " به نقل از " منهاج الفاضلین " و " مرآت
[ [ صفحه 8
الزمان " ابن جوزي " این روایت را آورده اند و " سبط ابن جوزي حنفی " نیز در صفحه 20 " تذکره اش " از شیخ خود " عمرو
بن صافی موصلی " از دیگري نقل کرده است و " مرزبانی " در صفحه 348 " معجم الشعراء " گفته است: مذهب کمیت در تشیع
و ستایش او از خاندان پیغمبر (ص) در روزگار بنی امیه - مشهور است و از سخنان او درباره آنهاست که:
فقل لبنی امیه حیث حلوا
و ان خفت المهند و القطیعا
اجاع الله من اشبعتموه
و اشبع من بجورکم اجیعا
و آورده اند که چون کمیت این قصیده را براي ابی جعفر محمد بن علی (الامام - الطاهر) (رض) خواند، حضرت درباره او دعا
کرد.
و در " الصراط المستقیم " " بیاضی عاملی است که فرزند کمیت روایت کرده است که: پیغمبر را در خواب دیده و به وي فرموده
اند: قصیده عینیه پدرت را برایم بخوان و او خوانده و چون به این جا رسیده است که:
و یوم الدوح دوح غدیر خم...
پیغمبر (ص) به سختی گریسته و گفته اند: پدرت درست گفت، خدایش رحمت کناد، آري بخدا سوگند:
لم ار مثله حقا اضیعا
هاشمیات
"مسعودي " در صفحه " 194 جلد دوم " مروج الذهب، " هاشمیات را از کمیت دانسته و به ذکر آن پرداخته است و " ابو الفرج"
و " سید عباسی " گفته اند: قصه کمیت " هاشمیات، " از بهترین و برگزیده ترین اشعار اوست.
[ [ صفحه 9
صفحه 16 از 210
"آمدي " و " ابن عمر بغدادي " گفته اند: اشعار کمیت بن زید درباره خاندان پیغمبر (ص) مشهور است و آن بهترین شعر اوست
و " سندوبی " گفته است: کمیت از بهترین شاعران دولت اموي است، وي مردي دانا به لغات عرب و روزگار آنان بود، و از بهترین
و برترین شعرهاي او هاشمیات است و آن قصائدي است که در آن از خاندان پیغمبر (ص) به نیکی یاد کرده است.
"ابو الفرج " در جلد 15 صفحه 124 " اغانی " به اسناد خود از " محمد بن علی نوفلی " آورده است که گفت: از پدرم شنیدم که
می گفت: چون کمیت به شاعري پرداخت، نخستین شعري که گفت هاشمیات بود و آن راپنهان می داشت.
سپس به نزد " فرزدق بن غالب " آمد و گفت: اي ابا فراس " تو بزرگمرد مضر و شاعر آن قبیله اي، و من برادر زاد تو کمیت بن
زید اسدي ام، فرزدق گفت: راست گفتی، تو برادر زاده منی. حاجتت چیست؟ گفت: بر زبانم آمده و شعري گفته ام که دوست
دارم بر تو عرضه کنم تا اگر خوب است مرا به نشر آن فرمان دهی و اگر بد است مرا به پنهان داشتنش واداري، و تو خود از همه به
نهان داري آن بر من اولی تري.
فرزدق گفت: اما خردت، که خوب است امیدوارم شعرت نیز به اندازه عقلت باشد، بخوان آنچه را که سروده اي. کمیت خواند:
"شادمانم اما این شادي از شوق سپید تنان نیست.
"فرزدق گفت: اي برادر زاده، پس به چه سر خوشی؟
کمیت گفت: ببازي نیز شائق نیستم، مگر پیر مرد سپید موهم ببازي می نشیند؟
فرزدق گفت: آري بازي کن که اکنون وقت بازي تو است.
[ [ صفحه 10
کمیت سرود:
سرا و رسم خانه اي مرا سر گرم نکرده، و انگشتان رنگ از حنا گرفته اي بشادیم ننشانده است.
فرزدق پرسید: پس چه چیز ترا به طرب می آرد اي برادر زاده؟
گفت:
این شوق از پرندگان فرخنده و شومی که صبح و شام به فرخندگی یا شومی بر من گذشته اند، نیز نیست.
فرزدق گفت: آري تطیر مزن.
کمیت گفت:
و لیکن من به صاحبان فضیلت و پارسائی و به بهترین مردم شائقم، و خیر، خواستی است.
فرزدق گفت: اینها کیانند؟
گفت:
سپید بختانی که در ره خیري که به من رسد، به مهر آنان به خداوندتقرب می جویم.
فرزدق گفت: واي برتاو آسوده ام کن. اینها کیانند؟
کمیت گفت:
اینان بنی هاشم و خاندان پیغمبرند که خشنودي و خشم من به آنان و براي آنان است.
در برابر ایشان فروتنم و از سر مهر پر و بال خود را بجانب فرود آورده ام که هر دو سوي آن شایستگی و مهربانی است، من
صفحه 17 از 210
دوستدار آنانم هر چند مورد و خشم و سر زنش این و آن باشم.
دشمنان به من می تازند و من نیز به آنان و این منمکه در این میان به آزار و سرزنش گرفتارم.
[ [ صفحه 11
فرزدق گفت: برادر زاده شعرت را منتشر کن، آري منتشر کن که بخدا سوگند تو شاعر تر از همه گذشتگان و باز ماندگی.
مسعودي در صفحه 194 جلد 2 " مروج الذهبش " و عباسی در صفحه 26 جلد 2 (المعاهد) این روایت را آورده اند.
"کشی " در صفحه 134 رجالش به اسناد خود از " ابی مسیح عبد الله بن مروان " از جوانی روایت کرده است که گفت:
در میان ما، بنده اي از بندگان صالح خدا بود که راوي شعر کمیت یعنی هاشمیات او بود، و آن اشعار از وي مسموع می افتاد. و
بدان دانا بود ولی بیست و پنج سال خواندن آن اشعار را ترك کرد و دیگر روایت وانشاد آن را حلال نمی پنداشت.
پس از چندي خواندن آن را از سر گرفت به وي گفتند: مگر تو نبودي که خواندن اشعار کمیت را رها کرده و از آن کناره گرفته
بودي، گفت: چرا. اما خوابی دیدم که مرا به اعاده آن اشعار وادار کرد. گفتند: چه خوابی؟ گفت به خواب دیدم که گویا قیامت
برپا شده و گوئی در محشرم و منشوري به من دادند " ابو محمد " گفت: به مسیح گفتم منشور چیست؟ گفت: صحیفه. آن را
گشودم و در آن چنین بود: بسم الله الرحمن الرحیم، نام آن دسته از دوستان علی بن ابی طالب (ع) که به بهشت می روند. در سطر
اول آن نگاه کردم نام کسانی بود که آنها را نمی شناختم، به سطر دوم نگریستم آن نیز چنین بود. به سطر سوم و چهارم نظر
انداختم. نام کمیت بن زید اسدي آنجا بود. و همین خواب مرا به اعاده آن اشعار وادار کرد.
"بغدادي " در جلد 1 صفحه 87 " خزانه الادب " گفته است: خبر این قصیده کمیت یعنی قصیده اي که سر آغازش این بیت است
"الا حیث عنایا مدینا " به خالد قسري رسید، گفت: بخدا سوگند او را بکشتن می دهم سپس 30 کنیز بسیار زیبا خرید و قصائد
کمیت (هاشمیان) را به آنها یاد داد و آنان را مخفیانه با برده فروشی براي هشام بن عبد الملک فرستاد هشام بن عبد الملک فرستاد
هشام آنها را خرید روزي قصائد یاد شده کمیت را براي هشام خواندند و او به خالد که در آن هنگام کار گزارش در عراق بود،
چنین نوشت: سر کمیت را براي من بفرست.
[ [ صفحه 12
خالد کمیت را دستگیر کرد و به زندان افکند کمیت زن خود را فرا خواند و لباس او را پوشید و او را بجاي خویش نهاد و خود از
زندان گریخت چون خالد خبر یافت خواست زن را سیاست کند بنی اسد گرد آمدند و گفتند ترا بر زن فریب خورده خاندان ما
راهی نیست.
خالد از آنها ترسید و زن را رها کرد ". ثعالبی " در صفحه 171 " ثمار القلوب " گفته است: از خوارزمی چنین بیاد دارم که می
گوید:
هر کس حولیات زهیر، اعتذارات نابغه، اهاجی حطیئه، هاشمیات کمیت نقائض جریر و فرزدق، خمریات ابی نواس، زهریات ابی
العتاهیه، مراثی ابی تمام و بدایع بحتري و تشبیهات ابن معتز، روضیات صنوبري، لطائف کشاجم و قلائد متنبی را خواند و به شعر و
شاعري ره نیافت به جوانی مرساد و عمرش دراز مباد.
بسیاري از شعرا، هاشمیات را تخمیس کرده اند که شیخ ملا عباس زیوري بغدادي و علامه شیخ محمد سماوي و سید محمد صادق
صفحه 18 از 210
آل صدر الدین کاظمی، از آن جمله اند. و استاد محمد محمود رافعی مصري هاشمیات را شرح کرده و در آن شرح و مقدمه اش
در گزارش زندگی کمیت خوب کار کرده و نیکو از عهده بر آمده است، وي گوید:
"الهاشمیات هی مختار الکلام و من رائق الشعر و شیقه و جید القول و طریفه احسن فیه کل الاحسان و اجاد کل الاجاده. "
و استاد محمد شاکر خیاط نابلس نیز هاشمی را شرح کرده است.
قصیده میمیه هاشمیات
من لقب متیم مستهام
غیر ما صبوه و لا احلام
دل سر گشته و حیرت زده را چیزي جز عشق و آرزو نیست.
[ [ صفحه 13
"صاعد " غلام کمیت گفته است: با کمیت به خدمت ابی جعفر محمد بن علی (ع) رسیدم و وي این قصیده را براي حضرت
خواند و حضرت گفت:
اللهم اغفر للکمیت. اللهم اغفر للکمیت
"نصر بن مزاحم منقري " گفت: پیغمبر (ص) خدا را در خواب دیدم. در خدمتش مردي چنین می خواند، من لقب متیم مستهام..
پرسیدم: این کیست؟ گفتند ": کمیت بن زید اسدي " است. سپس پیغمبر به او چنین فرمود: خدا ترا پاداش خیر دهد. و او را ستود.
. "اغانی " جلد 15 صفحه 124 ". المعاهد " جلد 2 صفحه 27
"کشی " در صفحه 136 رجالش به اسناد خود از " زراره " آورده است که گفت: کمیت به خدمت ابی جعفر و (ع) آمد و من نیز
آنجا بودم، پس براي حضرت این قصیده را خواند: من لقب متیم مستهم. و چون آن را تمام کرده امام به او فرمود: تا آنگاه که در
ستایش ما شعر می سرائی پیوسته به روح القدس موید باشی. و در صفحه 135 به اسناد خود از یونس بن یعقوب روایت کرده است
که گفت: کمیت این شعر خود را براي امام ابو عبد الله (ع) خواند که:
اخلص الله لی هواي فما اغرق
نزعا و ما تطیش سهامی
ابو عبد الله فرمود: چنین مگو و بگو قد اغرق نزعا.
ابن شهرآشوب، در مناقب این روایت را آورده است و عبارت او چنین است که: کمیت گفت: به امام گفتم: سرور من تو به اینمعنی
از من شاعر تري.
هر دو حدیث را " طبري " در صفحه 158 " اعلام الوري " آورده است.
صفحه 19 از 210
"مسعودي " در صفحه 195 جلد " مروج الذهب " گفته است ": کمیت"
[ [ صفحه 14
به مدینه آمد و به خدمت " ابی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن علی (رض ") رسید. شبی امام او را اجازه داد و وي به شعر
خوانی پرداخت و چون به این بیت از قصیده میمیه خود رسید که:
کشته نینوائی که گرفتار پیمان شکنی و خیانت مردم فرومایه و پست نهاد شد.
"ابو جعفر " گریست و سپس فرمود: اگر مالی داشتیم به تو می دادیم، اما پاداش تو همان باشد که پیغمبر خدا به " حسان بن ثابت
"فرمود:
لا زلت مویدا بروح القدس ما ذبیت عنا اهل البیت:
"تا از ما خاندان (پیغمبر) دفاع می کنی هماره به روح القدس موید باشی " کمیت از خدمت امام مرخص شد و به نزد " عبد الله بن
حسن بن علی " آمد و به انشاد پرداخت، عبد الله گفت: اي ابا مستهل مرا کشتزاري است که در برابر آن چهار هزار درهم به من
داده اند و این نوشته آن است و گروهی را براي تو بر آن گواه گرفته ام و نوشته را به کمیت داد و گفت پدر و مادرم به قربانت.
درست است که من در شعري که براي دیگران سروده ام در اندیشه دنیا بوده ام اما بخدا سوگند، در مورد شما جز براي خدا شعري
نگفته ام و من به پاداش شعري که براي خدا گفته ام مزد و بهائی نمی گیرم.
عبد الله پا فشاري کرد و حاضر نشد کمیت رااز گرفتن قباله معاف دارد. کمیت ناگریز نوشته را گرفت، و چند روزي درنگ کرد و
پس از آن به نزد عبد الله آمد.
گفت: اي پسر رسول خدا پدرم و مادرم فدایت باد، مرا حاجتی است.
گفت: حاجتت چیست؟ که هر چه باشد بر آورده است.
کمیت گفت: هر چه باشد؟ گفت: آري، گفت: حاجتم این است که این نوشته را بگیري و روستا را به خود برگردانی. آنگاه قباله
را جلو او نهاد و عبد الله پذیرفت. در این هنگام " عبد الله بن معاویهبن عبد الله بن جعفر بن ابی طالب " برخاست و کیسه اي چرمی
برداشت و آن را به چهار تن از غلامان خود داد و بهخانه هاي
[ [ صفحه 15
بنی هاشم آمد و گفت:
اي بنی هاشم کمیت در روزگاري که دیگران از ذکر فضیلت شما خاموش مانده بودند، به مدح شما شعر سروده و خون خود را در
معرض خطر بنی امیه نهاده است اینک هر قدر می توانید از او قدر دانی کنید.
هر یک از مردان بنی هاشم، در خور توانائی خود در آن کیسه درهم و دینار ریخت، زنان نیز آگاهی یافتند و هر زنی هر اندازه می
توانست پول فرستاد. برخی حتی زیورها را از تن در آوردند و دادند تا آنقدر پول فراهم آمد که ارزش آن به 100 هزار درهم و
دینار رسید. عبد الله پولها را براي کمیت آورد و گفت: این برگ سبزي بیش نیست که براي تو آورده ایم. ما در روزگار دشمن
خود به سر می بریم و اینها را با جمع آوري براي تو آورده ایم و چنانکه می بینی زیور زنان نیز در آن هست، بستان و از آن براي
گذاران زندگی خویش مدد گیر.
صفحه 20 از 210
کمیت گفت: پدرم و مادرم بقربانت، چه مال فراوانی و چه کار شایانی اما من در ستایش شما جز به خدا و پیغمبر نظري نداشته ام و
از شما مزد و پاداش دنیوي نمی گیرم. اینها را به صاحبانش برگردانید. عبد الله هر چاره اي اندیشید که کمیت پولها را بپذیرد،
نپذیرفت، پس به وي گفت: اینک که از قبول آن خود داري می کنی مصلحت می بینم که شعري بگوئی که مغضوب مردم گردي،
باشد که فتنه اي پدید می آید که از سر انگشتان آن آنچه لازم می نماید، برون آیه آید:
کمیت آغاز به پرداختن چکامه اي کرد که در آن از مناقب خویشاوندانش "، مضر بن نزار بن سعد " و " ربیعه بن نزار " و " ایاد و
انمار " دو فرزند نزار یاد کرده و در برتري دادن و ستودن و بالاتر دانستن آنها بر قطحان، تند رفته و سخن را به درازا کشانده است
و با همین قصیده "، یمانیه " و " نزاریه " را در آنچه گفتیم به جان هم انداخته است و این چکامه همان است که سر آغازش این
بیت است:
الا حییت عنایا مدینا
و هل ناس تقول مسلمینا
"ابن شهرآشوب " در صفحه 12 جلد 5 " المناقب " گفته است به ما چنین
[ [ صفحه 16
رسیده است که کمیت قصیده " من لقب متیم مستهام " را براي امام باقر (ع) خواند و حضرت باقر روي به کعبه کرد و سه بار
گفت: خداوند بر کمیت رحمت آور و او را بیامرز سپس فرمود: اي کمیت این صد هزار درهم است که از میان افراد خانواده ام
براي تو فراهم آورده ام، کمیت عرض کرد: نه، بخدا سوگند، تا آن روز که خدائی هست که مرا کفایت کند، کس نداند که من
این پول را از شما بگیرم. به جامه اي از جامه هاي خود سر افرازم کنید. امام تن پوشی ب او مرحمت کرد.
"عباسی " در صفحه 27 جلد 2 " المعاهد " این روایت را یاد کرده و در آنجا است که " امام ابو جعفر " دستور فرمود مال و جامه
اي براي کمیت بیاورند و کمیت گفت: بخدا سوگند من به شما براي دنیا، مهر نمی ورزم و اگر در اندیشه آن بودم بنزد کسانی می
رفتم که دنیا در اختیار شان بود. اما من شما را از جهت آخرت دوست می دارم، پولی آن تن پوشی را که به تن کرده اید به قصد
تبرك می پذیرم اما مالرا، قبول نخواهم کرد. آنگاه پول را پس داد و جامه را گرفت.
"بغدادي " در صفحه 69 جلد 1 " خزانه الادب " گفته است که صاعد، غلام کمیت روایت کرده است که: با کمیت بر " علی بن
الحسین (" رض) وارد شدیم، کمیت به عرض رساند قصیده اي در مدح شما سروده ام که امیدوارم وسیله شفاعتی براي من در نزد
پیغمبر (ص) باشد، سپس قصیده خود را که آغازش این بیت است ": من لقب متیم مستهام " خواند و چون به آخر رساند، امام
فرمود: ما از پاداش تو عاجزیم امانه، ناتوان نیستیم زیرا خدا از پاداش دادن به تو عاجز نیست. بار خدایا کمیت را بیامرز سپس چهار
هزار درهم را که از میان خود و خاندانش به تقسیط فراهم کرده بود به کمیت داد و فرمود اي ابا مستهل این را بگیر.
کمیت گفت: اگر دانگی هم به من می دادید براي من باعث سر افرازي بود، اما اگر دوست دارید به من عنایتی کنید، یکی از تن
پوشهاي خود را به من مرحمت کنید تا به آن تبرك جویم، (امام) برخاست و جامه ها را از تن بدر آورد به کمیت داد و پس از آن
گفت: خداوند در روزگاري که مردم درباره خاندان
صفحه 21 از 210
[ [ صفحه 17
پیغمبرت خود داري داشتند به راستی که کمیت از خود گذشتگی نشان داد و حقی را کهدیگران پنهان می کردند، او آشکار نمود
پس وي را به نیکبختی زنده بدار و به شهادت بمیران. مزد دنیائی اش را به وي بنما و بهترین پاداش را در آخرت براي وي ذخیره
فرما که ما از عهده پاداش او بر نمی آئیم، کمیت گفت: برکت دعاي امام را پیوسته احساس می کردم.
"محمد بن کناسه " گفت: وقتی این سخن کمیت را براي هشام خواندند که: به دوستی آنان (خاندان پیغمبر ع) با بیگانگان،
خویشاوند و پسر عم شدم و از نزدیگانی که هر چه بیشتر آنها را متهم می دانستم، دوري گزیدم.
به جایگاه شناخته شده اي روي آورده ام که توان و تمسکم به خداوند است.
گفت: این ریا کار خود را بکشتن داد.
قصیده بائیه هاشمیات
طربت و ما شوقا الی البیض اطرب
و لا لعبا منی و ذو الشیب یلعب
"ابو الفرج " در صفحه 124 " اغانی " به اسناد خود از " ابراهیم بن سعد اسعدي " آورده است که گفت: از پدرم شنیدم که من
گفت: پیغمبر (ص) خدا را در خواب دیدم فرمود: از کدام مردمی؟ گفتم: از عرب، فرمود: می دانم از کدام عربی؟ گفتم: از بنی
اسد، فرمود: از قبیله اسد بنی خزیمه اي؟ گفتم: آري، فرمود: هلالی هستی؟ گفتم: آري، فرمود: کمیت را می شناسی؟ گفتم: آري،
اي رسول خدا او عموي من و از قبیله من است، فرمود: شعري از او به یاد داري؟ گفتم: آري، فرمود: برایم بخوان " طربت و ما شوقا
الی البیض اطرب " قصیده را خواندم تا به این بیت رسیدم که: مرا جز خاندان پیغمبر اولیائی، و جز راه حق، راهی نیست.
پیغمبر (ص) فرمود: چون صبح کردي، به کمیت سلام برسان و به او بگو
[ [ صفحه 18
که: خداوند ترا به سبب این قصیده، آمرزیده است ". عباسی " در صفحه 27 جلد 2 " معاهد التنصیص " و دیگران، این روایت را
آورده اند.
و در صفحه 124 جلد 15 " اعانی " از " دعبل خزاعی " است که گفت: پیغمبر (ص) را در خواب دیدم فرمود: ترا با کمیت بن زید
چکار است؟ گفتم: اي رسول خدا در میان من و او غیر از همان (معارضه اي) که میان همه شعراء هست، چیز دیگري نیست، فرمود:
چنین مکن، مگر او گوینده این بیت نیست که:
فلا زلت فیهم حیث یتهموننی
و لا زلت فی اشیاعکم اتقلب
صفحه 22 از 210
براستی که خداوند او را به برکت این بیت آمرزیده است. و من پس از این خواب، دست از معارضه کمیت برداشتم.
این بیت از ابیاتی است که دستگاه نشر مصري، آن را از قصیده کمیت پس از بیت:
و قالوا ترابی هواه و رایه
بذلک ادعی فیهم و القب
انداخته است ". سیوطی " در صفحه 13 شرح شواهد المغنی " گفته است ": ابن عساکر " به اسناد خود از " محمد بن عقیر"
آورده است که:
بنی اسد می گفتند: در ما فضیلتی است که در عالم نیست. هیچ خانه اي از خانه - هاي ما نیست که در آن برکت وراثت کمیت
نباشد، زیرا او پیغمبر را در خواب دیده و رسول خدا به وي فرموده اند: شعر " طربت و ما شوقا الی البیض اطرب " را بخوان و
خوانده است و پیغمبر فرموده اند. بورکت و بورك قومک " تو و خویشاوندانت را برکت باد ".
و نیز در صفحه 14 شرح شواهد است که ابن عساکر از " ابی عرکمه ضبی " از پدرش آورده است که می گفت: در " کوفه"
مردم را چنان یافتم که هر کس قصیده طربت... را نمی خواند هاشمی نبود ". سید " در " درجات الرفیعه " این روایت را آورده
[ [ صفحه 19
و در آنجا است که (هر کس این قصیده را نمی خواند) شیعی نبود.
و نیز " سیوطی " در صفحه 14 کتاب " الشرح " گفته است: ابن عساکر از محمد بن سهل آورده است که کمیت گفت: پیغمبر را
در روزهائی که پنهان می زیستم به خواب دیدم، فرمود: از چه می ترسی؟ گفتم: اي رسول خدا از بنی امیه و این بیت را براي
حضرت خواندم که:
الم ترنی من حب آل محمد
اروح و اغدوا خائفا اترقب
"آیا نمی بینی که به جهت دوستی خاندان پیامبر، صبح و شام را به ترس می گذرانم و همیشه مراقب احوال خویشم ".
فرمود: بدر آي که به راستی، خداوند ترا در دنیا و آخرت امان داده است. و در صفحه 14 گوید ": ابن عساکر " از قول جاحظ
آورده است که در احتجاج را کسی جز کمیت با این شعر خود به روي شیعه بازنکرد.
فان هی لم تصلح لحی سواهم
فان ذوي القربی احق و اوجب
یقولون لم یورث و لولا تراثه
صفحه 23 از 210
لقد شرکت فیها " بکیل " و " ارحب"
"اگر صلاحیت خلافت را دیگري جز آنان نداشتند. هر آینه خویشاوندان پیغمبر به خلافت شایسته تر و بایسته تر بودند. "
"می گویند پیغمبر ارث نگذاشت، اگر ارثی در کار نبود که باید قبیله هاي " بکیل " و " ارحب " و... نیز در خلافت شریک
باشند ".
و شیخ ما " مفید " نیز آن طور که در جلد 2 " فصول المختار " صفحع 84 است سخن جاحظ را یاد کرده و می نماید که جاحظ
وقوف بر مواردي که شیعه بهمین حجت و حجتهاي فراوان دیگري که از روزگارهاي گذشته که به زمان پیغمبر منتهی می شود
احتجاج کرده اند، کاري نداشته یا مقصودش از این گفتار آن است که گذشته شیعه را از صدر اول اسلام، انکار کند. لیکن تاریخ
پرداخته و آثاري که از صاحب رسالت در فضیلت آنان بجا مانده جاحظ را رسوا کرده است.
گذشته از این، احتجاج به حجت مذکور و غیر از آن را حتی پیش از آنکه
[ [ صفحه 20
نطفه جاحظ بسته شود، در شعر و کلمات منثور صحابه و تابعانی که به نیکوئی از صحابه پیروي کرده اند، مثل " خزیمه بن ثابت"
ذو الشهادتین " عبد الله بن عباس " و " فضل بن عباس " و " عمار یاسر " و " ابی ذر غفاري " و " قیس بن سعد انصاري " و"
ربیعه بن حرث بن عبد المطلب " و " عبد الله بن ابی سفیان بن حرث بن عبد المطلب " و " زفر بن زید بن حذیفه " و " نجاشی پسر
حرث بن کعب " و " جریر پسر عبد الله بجلی " و " عبد الرحمن بن حنبل " همپیمان " بنی جمع " و بسیاري دیگر، بخوبی می توان
دید.
و این امیر المومنین علی (ع) است که هر دو لنگه این در را، به نفع شیعه درنامه ها و خطبه هاي لبریز و سرشار از این گونه
" استدلالهایش که در لابلاي کتب و زوایاي سخنرانیها و رساله ها مضبوط است، گشود. شیخ ما " مفید " آنچنانچه در صفحه 85
فصول " است فرموده است: کمیت فقط معنی گفتار امیر مومنان را که در کلام منثور حضرتش در حجت آوري بر معاویه است به
رشته نظم کشیده و پس از امیر مومنان خاندان محمد (ص) و متکلمان شیعه پس از کمیت و در زمان او و پس از وي این گونه
استدلالها می نموده اند، و نمونه آن در اخبار ماثور، و روایات مشهور، موجود است و هر کس به آن حدیث از دروغ رسد که
جاحظ رسیده است، سخن وي را اعتباري نیست.
قصیده لامیه هاشمیات
الاهل عم فی رایه متامل
و هل مدبر بعد الاسائه مقبل
"هان آیا هیچ کوردلی، نگران اندیشه خویش هست؟ و هیچ روي از حق تافته اي پس از تبهکاري به سوي حق باز می گردد. "
"ابو الفرج " در صفحه 126 جلد 2 " اغانی "به اسناد وي از " ابی بکر خضرمی " روایت کرده است که گفت: در ایام تشریق در
صفحه 24 از 210
"منی " از " ابی جعفر محمد بن علی (ع ") براي کمیت اجازه شرفیابی خواستم و حضرت اجازه فرمود، کمیت (شرفیاب شد) و به
عرض رساند: قربانت گردم، در ستایش شما شعري سروده ام که دوست دارم برایتان بخوانم. فرمود: در این روزهاي مشخص شده و
شماره شده، به یاد خدا
[ [ صفحه 21
باش. کمیت استدعاي خویش را از سر گرفت. ابو جعفر بروي رقت آورد و فرمود: بخوان کمیت قصیده را خواند و به اینجا رسید
که:
یصیب به الرامون عن قوس غیرهم
فیا آخر اسدي له الغی اول
"تیر اندازان، با کمان دیگري (یزید) به سوي او (امام حسین ع) تیر می اندازند واي بر آن آخري که زمینه تبهکاري را اولی براي
او فراهم آورد. "
"ابی جعفر " دستها را به آسمان بلند کرد و گفت: خداوند کمیت را بیامرز و از " محمد بن سهل " دوست و صاحب کمیت است
که گفت: با کمیت به خدمت " ابی عبد الله جعفر بن محمد صادق (ع ") رسیدیم به عرض رساند: قربانت گردم براي شما شعري
بخوانم؟ فرمود: این روزها، روزهاي پر ارزش و بزرگی است، کمیت گفت: اشعار درباره شما است، فرمود: بخوان سپس ابی عبد
الله کسی را نزد برخی از افراد خاندانش فرستاد و آنها را نزدیکتر نشاند، و کمیت به انشاد پرداخت و گریه زیادي در گرفت و چون
به این بیت رسید که: یصیب به الرامون تا آخر شعر، ابو عبد الله دستها را به آسمان بلند کرد و گفت: خداوند گناهان گذشته و
آینده و نهان و آشکار کمیت را بیامرز و آنقدر به وي عطا کن که خشنود شود.
. "اغانی " جلد 15 - صفحه 123 " المعاهد " جلد 2 صفحه 27
"بغدادي " در جلد 5 صفحه 70 " خزانه الادب " این روایت را نقل کرده و در آنجا پس از عبارت گریه زیادي در گرفت، چنین
آورده: و صداي شیون برخاست و چون به این شعر درباره حسین (ع) رسید که:
براي شمشیر هاي دشمن "، حسین " و شیفتگان کوي او، به سبزه هاي درو شده دروگر می ماندند.
"پیغمبر " از میان آنان رفت و فقدان او، مصیبت دردناك و بزرگی براي مردم بود.
و من تنها مانده اي را که سزاوار تر از او " حسین " به یاري در هنگام تنهایی باشد، نمی شناسم.
[ [ صفحه 22
پس امام جعفر صادق (رض) دستها را بلند کرد و گفت: خداوند گناهان گذشته و آینده و پنهان و آشکار کمیت را بیامرز و آنقدر
به وي ارزانی دار تا راضی شود سپس هزار دینار و جامه اي به کمیت داد.
کمیت گفت: بخدا سوگند، من شما را از جهت دنیا دوست نمی دارم و اگر خواستار مال دنیا بودم، به نزد کسی می رفتم که آن در
اختیار داشت، لیکن من شما را، براي آخرت خود می خواهم. اما جامه اي که به تن کرده اید، به تبرك می پذیرم ولی مال را قبول
صفحه 25 از 210
نخواهم کرد.
"ابو الفرج " در صفحه 119 جلد 15 " اغانی " از " محمد بن سلیمان " و او از پدرش روایت کرده است که گفت ": هشام بن
عبد الملک " به " خالد بن عبد الله " بد بین شده بود و به خالد می گفتند: هشام می خواهد از کار بر کنارت کند. روزي بر در
خانه هشام کاغذ پاره اي یافتند که در آن شعري نوشته شده بود، آن را به نزد هشام آوردند و چنین خواندند:
پیش ما برقی درخشید و کوره دیگ جنگی را که از شروع مجدد آن می ترسم، برابر ساخت.
دیگ جنگ را تا آرام و به جوش نیامدهاست به دست گیر و دستگیره را براي پائین آوردن آن زیر دیگ بر!
جنگی را که تا کار به آخر نرسد، پایان نمی یابد، به نرمی دریاب پیش از آنکه دیگر ترا به آن دسترسی نباشد!
باگره حزمی که از باز شدن آن نترسی به تدارك کارهاي مردم پیش از آنکه بزرگ و دشوار شود، بپرداز.
روزي که مردم، به چاره اندیشی کاري می پردازند، چاره آن کار را به تو وابسته می دانند.
زبان رمز از جنگی سخت خبر می دهد، هر چند نشان خود را بر غیر جستجو گر نمی نماید.
[ [ صفحه 23
هشام فرمان داد تا همه راویان دربارش گرد آیند، و چون همگی جمع شدند دستور داد: آن شعر را برایشان بخوانند سپس گفت:
این ابیات به شعر کدام شاعر شبیه است؟ پس از ساعتی همگان هماهنگ گفتند:
شعر از کمیت بن زید اسدي است، هشام گفت:
آري این کمیت است که مرا به " خالد بن عبد الله " ترسانده است، سپس براي آگاهی خالد نامه اي نوشت و آن ابیات را در آن
نامه براي او فرستاد. خالد که آن روزها در " واسط " بود، نامه اي به والی خود در کوفه نوشت و فرمان داد که کمیت را دستگیر و
زندانی کند.
آنگاه به یارانش گفت: این مرد، بنی هاشم را مدح و بنی امیه را هجومی کند، شعري از اشعار او براي ان بیاورید. قصیده لامیه
کمیت را که سر آغازش این بیت است
الاهل عم فی رایه متامل
و هل مدبر بعد الاسائه مقبل
آوردند. آن را نوشت و در ضمن نامه اي براي هشام فرستاد. در آن نامه می گوید: این شعر کمیت است، اگر در این شعر سخن به
حق گفته باشد، در آن هم راستگو است چون نامه را براي هشام خواندند، به خشم آمد و چون این سروده را شنید که:
اي زمامداران پرسشهاي مارا پاسخ دهید بجان خودم قسم که در میان شما همه کاره بسیار گو هست خشمش فزونی گرفت و نامه
اي به خالد نوشت، و فرمان داد که دست و پاي کمیت را ببرد و گردنش را بزند و خانه اش را خراب کند و او را بر خاك خانه اش
بدار کشد.
خالد چون نامه را خواند بروي گران آمد که دودمانش را به تباهی کشاند و فرمان رابه امید رهائی کمیت (در مجلس) آشکار
خواند و گفت: امیر مومنان به من نامه نوشته است و من خوش ندارم دودمانش را به تباهی کشم، آنگاه نام او
صفحه 26 از 210
[ [ صفحه 24
( کمیت) را بر زبان آورد " عبد الرحمن بن عنبسه بن سعید " مقصود وي را دریافت غلام دور گه تیز هوشی داشت، او را برگزید و
بر استر سرخ موي و چابک خود که از استران خلیفه بود سوار کرد و گفت: اگر به کوفه درآئی و کمیت را بیاگاهانی و بترسانی تا
اززندان بگریزد، تو در راه خدا آزادي و استر نیز از آن تو خواهد بود و پس از این نیز عهده دار اکرام و احسان تو خواهم بود.
غلام بر استر نشست و بقیه روز و تمام شب را از " واسط " تا " کوفه " در حرکت بود و صبح به کوفه رسید. آنگاه ناشناس به
زندان در آمد و کمیت را به داستان آگاهی داد. کمیت کسی را به دنبال زن خود که دختر عمویش بود، فرستاد و در خواست کرد
که بیاید و جامه و کفش خود را نیز همراه بیاورد وزن چنین کرد.
پس کمیت گفت: این لباس را، به گونه زنان، بر من بپوشان، زن چنین کرد، و به کمیت گفت جلو بیا، آمد، گفت: برگرد، برگشت
زن گفت: غیر از کمی نارسائی که در شانه هایت هست، نقص دیگري در تو نمی بینم، برو در پناه خدا کمیت، از کنار زندانبان
گذشت و او پنداشت زن است و متعرض وي نشد، کمیت رهائی یافت و سرودن گرفت:
علی رغم سگان پارس کننده و آنان که این سگان را به صید می فرستند، مانند تیر ابن مقبل که از کمان می جهد، از زندان
گریختم،
جامه زنان به تن دارم، اما در زیر آن اراده بر انی است که به شمشیر کشیده می ماند.
در همین هنگام نامه اي از خالد به فرماندار کوفه رسید که در آن وي را به همان دستوري که هشام در مورد کمیت به خود او داده
ماموریت می داد. فرماندار فرستاد تا کمیت را از زندان بدر آرند و فرمان خالد را درباره او اجرا کنند، چون به در زندان آمدند، زن
کمیت به سخن گفتن پرداخت و گفت: که تنها او در زندان
[ [ صفحه 25
است و کمیت گریخته است.
فرماندار جریان را به خالد نوشت و خالد نامه او را چنین پاسخ داد: زنی آزاده و بزرگوار در راه پسر عموي خود جان بر کف نهاده
است. و دستور داد زن را آزاد گذارند. این خبر در شام، به اعور کلبی رسید و قصیده اي سرود که مقصود وي از اهل زندان، در
آن قصیده زن کمیت است وي گوید:
اسودینا و احمرینا
این قصیده چنان احساس کمیت را بر انگیخت که او نیز چکامه " الا حییت عنایا مدینا " را سرود (و آن 300 بیت است)
و در صفحه 114 گفته است: خالد بن عبد الله قسري، قصائد کمیت (هاشمیات) را به کنیزان زیبا رو یاد داد، و آنها را آماده هدیه به
هشام کرد و نامه اي به وي در گزارش کار کمیت و هجو گوئی از بنی امیه نوشت و قصیده اي را که کمیت در آن می گوید:
فیارب هل الا بک النصر یبتغی
و یا رب هل الا علیک المعول.
صفحه 27 از 210
"پروردگارا آیا از جز تو می توان یاري خواست؟ و تکیه گاهی غیر از تو می توان داشت "؟
براي هشام فرستاد. این قصیده طولانی است و کمیت در آن به رثاء " زید بن علی " و فرزندش " حسین بن زید " پرداخته و بنی
هاشم را ستوده است، چون هشام قصیده را خواند، آن را بزرگ دید و بر او سخت گذشت و نگران شد و نامه اي به خالد نوشت
که در آن وي را سوگند می دهد که زبان و دست کمیت را ببرد. ناگهان سواران گرد خانه کمیت را که از همه جا بی خبر بود،
رفتند و او را دستگیر و زندانی کردند. اما کمیت با " ابان پسر ولید " حکمران " واسط " دوست بود وي غلامی را بر استري نشاند
و او را به وي کمیت فرستاد و به وي گفت: اگر خود را به کمیت برسانی و او را بیاگاهانی، در راه خداوند آزاد خواهی بود.. که
[ [ صفحه 26
داستان آن - انشاء الله تعالی - پس از این خواهد آمد.
کمیت، درباره حدیث غدیر قصیده دیگري دارد که اشعار زیر از آن است:
"علی سرور مومنان است و حق وي از جانب خدا بر هر مسلمانی واجب ".
"به راستی که رسول خدا در حق وي سفارش فرمود، و او را در هر حقی که قسمت می شد شریک کرد ".
"و " صدیقه " را که همانندي جز " مریم " بتول نداشت به ازدواج او در آورد " " و در روز غدیر، ولایت او را بر هر نیکو کاري
از عرب و غیر عرب "، واجب فرمود.
تفسیر ابو الفتوح جلد 2 صفحه 193
زندگی شاعر
ابو مستهل کمیت، فرزند زید بن خنیس بن مخالد ابن وهیب بن عمرو بن سبیع بن مالک بن سعد بن ثعلبه بن دودان بن اسد بن
خزیمه بن مدرکه بن الیاس بن مضر بن نزار است.
ابو الفرج گفته است: کمیت شاعري پیشرو و لغت شناس و به تاریخ عرب آشنا است. وي از شاعران و زبان آوران " مضر " و از
متعصبان بر " قحطانیه " است و از کسانی است که با شاعران عیب آگاه، و ایام شناسان فخر فروش آنان، رویا روي به کشمکش
پرداخته است. وي در روزگار بنی امیه می زیست و دولت عباسی را درك نکرد و پیش از آن در گذشت. کمیت به تشیع هاشمی
معروف و مشهور است.
از معاذ هراء پرسیدند: شاعر ترین مردم کیست؟ گفت: از جاهلیان می پرسید یا از اسلامیان؟ گفتند: نخست از جاهلیان، گفت":
امرء القیس " و " زهیر " و " عبید بن الابرص، " گفتند از اسلامیان؟ گفت ": فرزدق " و " جریر " و اخطل " و " راعی، " به وي
گفتند: اي ابا محمد در میان کسانی که نام بردي چرا از کمیت یاد
[ [ صفحه 27
نکردي؟ گفت: او شاعر تر از همه پیشینیان و پسینیان است.
و قول فرزدق در صفحه 168 (این کتاب) که به کمیت گفت: به خدا سوگند تو شاعر تر از همه گذشتگان و باز ماندگانی آمد.
صفحه 28 از 210
شماره شعر کمیت بنابر آنچه در آغانی " و صفحه 31 جلد 2 " المعاهد " آمده است 5289 و آنچنان که در " کشف الظنون " به
نقل از صحیفه 397 جلد 1 " عیون - الاخبار " " ابن شاکر " آمده است بیش از پنج هزار قصیده است. فراهم آورنده شعر کمیت،
اصمعی و آراینده و افزاینده آن " ابن سکیت " است. گروهی شعر او را از ابی محمد عبد الله بن یحیی که معروف به ابن کناسه و
در گذشته سال 207 ه است، روایت کرده اند ابن کناسه نیز آنرا از " جزي، و " ابی موصل " و " ابی صدقه " هر دو اسدي هستند،
بازگو نموده و به تالیف کتابی هم به نام (سرقان الکمیت من القرآن و غیره) پرداخته است.
و " ابن سکیت، " نیز راوي شعر کمیت از قول استادش " نصران " است، و نصران گفته است که: من نیز شعر کمیت را بر ابی
حقص عمر بن ابی بکر " خوانده ام.
عامل شعر کمیت آنچنانکه در صفحه 107 و 235 " فهرست ابن ندیم " است، سکري ابو سعید حسن بن حسین متوفی به سال 215
است و ندیم شعرش آنچنانکه در صفحه 429 جلد 4 تاریخ ابن عساکر آمده است. محمد بن انس است.
و یاقوت در صفحه 410 جلد 1 " معجم الادباء " به نقل از ابن نجار از ابی عبد الله احمد بن حسن کوفی نسابه آورده است که وي
گفت: ابن عبده نساب می گفت: هیچ نسب شناسی، انساب عرب را به حقیقت نشناخت، مگر آنگاه که کمیت قصائد نزاریه
[ [ صفحه 28
خویش را پرداخت و پرده از چهره بسیاري از آگاهیها برداشت. و چون من چنین شنیدم، شعر کمیت را فراهم آوردم و مددکار من
در تصنیف تاریخ عرب همان اشعار بود.
برخی گفته اند: کمیت ده خصلت داشت که در هیچ شاعري نبود، او خطیب بنی اسد، فقیه شیعه، حافظ قرآن عظیم، مردي قوي دل،
نویسنده اي خوش خط، نسب شناسی پر جدل و نخستین مناظر در تشیع، و تیر اندازي بی مانند در بنی اسد، سوار کاري بی باك و
بخشنده اي دیندار بود.
. خزانه الادب جلد 2 صحفه 69 " شرح الشواهد " صفحه 13
عصبیتش نسبت به "عدنانیه " همیشگی بود و هجو سرائی هایش با شعراء یمن دائمی، و در تمام دوران زندگی، میان او، و آنان
هجو سرائی و پاسخ گوئی رواج داشت. و بر اثر وي "، دعبل " و " ابن عینیه "، " قصیده مذهبه " او را پس از مرگش پاسخ گفتند.
و " ابو زلفاء بصري " آزاد شده بنی هاشم نیز آن دو را جواب داده است، و میان کمیت و حکیم " اعور کلبی " مفاخره و مناظره
فراوانی رخ داده است.
(فایده) حکیم اعور یاد شده، یکی از شعرائی است که در دمشق به بنی امیه پیوست و سپس به کوفه منتقل شد. مردي خدمت " عبد
الله بن جعفر " رسید، و به وي گفت: اي فرزند رسول خدا حکیم اعور، در کوفه به انشاد شعر در هجو شما می - پردازد ". عبد الله
"گفت: چیزي از او به یاد داري؟ گفت: آري و خواند:
زید شما را، بر ساقه درخت خرما به دار آویختم،
و ندیدم که مهدي را به دار کشند
به نادانی، علی را با عثمان مقایسه کردید
حال آنکه عثمان از علی بهتر و نکوتر است
"عبد الله دستهایش را که به سختی می لرزید به آسمان بلند کرد و گفت: بار
صفحه 29 از 210
[ [ صفحه 29
خدایا اگر این مرد درغگو است، سگی را بر او چیره کن. حکیم اعور شبانه از کوفه بدر آمد و شیري او را درهم درید. معجم
. الادباء جلد 4 صفحه 132
کمیت و زندگی مذهبی او
جستجو گر، از لابلاي سیرت ها و زوایاي نوشته ها، شواهد روشنی می یابد که این ابر مرد (کمیت) هرگز شعر سرائی، و کوششهاي
خستگی نا پذیري را که از خویشتن در مهر ورزي به دودمان پیغمبر نشان می داد، وسیله کامیابی و موجب آزمندي نساخت، تا با
چاپلوسی از صله هاو جائزه هاي شاعرانه، بهره گیرد، و در طلب مزد و پاداش باشد و یا به پول و مقام رسید.
چگونه چنین تواند بود که خاندان پیغمبر چنانچه " دعبل خزاعی " درباره آنها گفته است، آن چنان بودند که:
سهم غنائمشان در میان دیگران تقسیم شده و دست خودشان از سهامشان تهی مانده بود و نیز خود آنان، گذشته از شیعیانشان، به
رانده شدگانی می ماندند که آنها را از خانه هایشان بدر کرده و گناهی نابخشودنی مرتکب شده اند.
در چنین روزگاري، دنیا، دار و ندارش را به کام دشمنان آنان یعنی گروه ستم پیشه بنی امیه ریخته بود، اگر کسی خواستار مال بی
ارزش دنیا، یا رسیدن به گول و پایه اي براي پیشرفت بود، به سراغ همان مردمی می رفت که بر سریر خلافت اسلامی چیرگی یافته
بودند،
پس ممکن نیست که آنچه که چنین ابر مردي را به طلب وامی دارد که از سوي بنی امیه روي به مردي آزار دیده و ستم کشیده
آور، و به همین دلیل، از ترس و سر گردانی رنج بکشد که وي را روانه بیابانهاي خشک و سر زمینهاي سخت می - سازد. زمانی بر
فراز تپه اش می کشاند و گاهی به خاکش می کشد. از پشت سر کاو شگران به جستجویش برانگیخته شده اند و از پیش روي نیز
جز کشمکش و شمشیر نمی بیند چیزي جز همان صفت مخصوصی باشد که این مرد در کسانی می بیند که دل به مهر
[ [ صفحه 30
آنها بسته است و در دیگران نیست.
و این است رفتارکمیت با پیشوایان دین (ع)، چه وي معتقد بود که آنها وسیله او در پیشگاه خداي سبحانه و واسطه رستگاري او در
دیگر سرایند و مودت آنان پاداش رسالت کبري است.
"شیخ اکبر صفار " در " بصائر الدرجات " به اسناد خویش از جابر روایت کرده است که گفت: به خدمت حضرت باقر و ع)
رسیدم و از نیاز مندي خود، به وي شکایت بردم. فرمود: درهم و دیناري نداریم، در همین هنگام کمیت شرفیاب شد و گفت:
قربانت کردم، اجازه می فرمائید شعري بخوانم؟ فرمود: بخوان، کمیت قصیده اي خواند، امام فرمود: اي غلام کیسه پولی از اندرون
خانه بیاور و به کمیت ارزانی دار، کمیت گفت: قربانت گردم، شعري دیگر برایتان بخوانم؟ فرمود: بخوان و چون خواند امام فرمود:
غلام کیسه دیگري بیاور و به کمیت بسپار.
کمیت گفت: قربانت گردم قصیده دیگري بخوانم؟ فرمود: بخوان. و چون خواند امام به غلام فرمود: بدره اي دیگر بیاور و به
کمیت ارزانی دار، کمیت عرض کرد: فدایت گردم من شما را براي گذران دنیا، دوست نمی دارم و مقصود من از چکامه سرائیها،
چیزي جز پیوند به پیغمبر و حقی که خدا بر من واجب فرموده است نیست. امام باقر (ع) درباره او دعا کرد و به غلام فرمودي: کیسه
صفحه 30 از 210
هاي پول را به جاي خود برگردان. من (جابر) گفتم: فدایت شوم تو به من فرمودي: درهم و دیناري نداریم، حال آنکه دستور دادن
سی هزار درهم را به کمیت، صادر فرمودي؟ امام فرمود: داخل آن خانه شو، چون به آن خانه در آمدم، درهم و دیناري نیافتم، امام
فرمود:
ما سترنا عنکم اکثر مما ظهرنا:
آنچه (از کرامات) خود از شما پنهان داشته ایم بیش از آن است که نموده ایم " تا آخر حدیث.
"صاعد " گفت: با کمیت، به خدمت فاطمه دختر حسین (ع) رسیدیم، فرمود:
[ [ صفحه 31
این مرد، شاعر ما خاندان و پیغمبر) است. سپس قدحی که در آن سویق (شربت) بود آورد و آن را به هم زد و به کمیت نوشاند، و
او آشامید. پس از آن دستور سیصد دینار با اسبی سواري به کمیت بدهند، دیده هاي کمیت به اشک نشست و گفت: نه، بخدا
سوگند نمی پذیرم که من شما را به اندیشه دنیا داري، دوست نمی دارم.
. "اغانی " جلد 15 صفحه 123
و کمیت را در پس دادن صله هاي بسیار شخصیت هاي گرامی بنی هاشم، مکرمت و محمدت چندان عظیم است که یاد وي را
جاوید می سازد، و هر یک از آنها گواه راستین، بر صمیمیت او در ولایت، نیروي ایمان و پاکی نیت، نیکوئی عقیدت، رسوخ دین،
اباء نفس، بلندي همت، استواري او در اصل مقدس علوي و درستی سخنش به امام سجاد زین العابدین (ع) است که گفت: من شما
را از آن جهت مدح گفته ام، که برایم وسیله اي در پیشگاه پیغمبر خدا باشید.
و روشنگر همه این " برجستگیها ر صریح گفتار او به امام باقر محمد بن علی (ع) است که گفت: بخدا سوگند من شما را به اندیشه
دنیاي گذران دوست نمی دارم و از ستایش شما جز پیوند با پیامبر خدا و حقی که خداوند بر من واجب فرموده است، اراده دیگري
ندارم و سخن دیگر او به همین امام است: هان بخدا سوگند کس نداند (و آن روز نیاید) که من از شما درهم و دیناري بگیرم، تا
خداي گرامی و بزرگی هست که مرا کفایت کند.
و قول دیگر او به هر دو امام صادق (ع) است که گفت: بخدا قسم من شما را به اندیشه دنیا داري دوست نمی دارم و اگر خواستار
دنیا بودم به نزد کسی می رفتم که آن را به دست داشت اما من براي آخرت به شما مهر می ورزم و به عبد الله بن حسن بن علی (ع)
گفت: بخدا سوگند قصیده اي درباره شما جز براي خدا نسروده ام و من در برابر آنچه براي خدا گفته ام، مزد و بهائی نمی گیرم.
و به عبد الله جعفر گفت: من از مدح شما، جز رضاي خدا و رسولش اراده اي نداشته ام و پاداش دنیوي از شما نمی خواهم. و به
فاطمه دختر امام سبط گفت:
[ [ صفحه 32
بخدا سوگند که به خاطر دنیا نیست که به شما مهر می ورزم. و این است رفتار شیعه سلف و خلف، و خوي پسندیده هر شیعه
صمیمی و آئین همه دلبستگان به مهر علی و روحیه هر علوي و جعفري، و همین است شعار تشیع و جز این نیست:
و بمثل هذا فلیعمل العاملون.
پیشوایان دین و شخصیتهاي بنی هاشم، نیز به کمیت اصرار می کردند تا صله هاي آنها را قبول کند و عطا ها را بپذیرد، با آنکه به
صفحه 31 از 210
جهت مهري که کمیت به آنان می ورزید او را ارج می نهادند و به وي عنایت کامل داشتند و پذیرائی می کردند، و وي را گرامی
می داشتند و در عوض پوزش هم می طلبیدند چنانکه امام سجاد (ع) به او فرمود: ما از پاداش تو عاجزیم اما نه، ناتوان نیستم، زیراا
خدا از پاداش دادن به تو عاجز نیست با اینهمه او در نپذیرفتن بخششها و معاف داشتن خود از قبول آنها پایداري می کرد تا
دلبستگی خالصانه اش را به آل الله نشان دهد و بیش از این گذشت که وي 4.. هزار درهم را به امام سجاد برگرداند و از او تن
پوشی را که امام به تن داشت، درخواست کرد تا بدان تبرك جوید.
و نیز یک بار 100 هزار درهم و بار دیگر 500 هزار درهم را با امام باقر باز پس داد و پیراهنی از پیراهنهاي حضرت را تقاضا کرد: و
هزار دینار و جامه اي را که امام صادق علیه السلام به وي ارزانی فرموده بود، برگرداند و استدعا کرد تا او را به جامه اي که بر بدن
امام چسبیده است، سر افراز کند. و نیز روستائی که عبد الله بن حسن نوشته اش را به وي داده بود و با چهار هزار دینار برابري می
کرد، پس آورد. و عبد الله جعفر نیز تمام پولهائی که از بنی هاشم فراهم آورده بود و مقدار آن به صد هزار درهم می رسید،
برگرداند.
پس هر یک از اینها، آزمایشی استکه این گزارش را ثابت می کند، که مدح کمیت از خاندان پیغمبر پاك نهاد، دوستی و سخت
کوشیهاي وي در این دوستی و
[ [ صفحه 33
از نفس نفیسی خود در راه آنان گذشتن، و دشمنیهاي دشمنان را به جان خریدن، و با مخالفان آنان بهمخالفت برخاستن، جز براي
خدا و پیغمبر خدا نبود. همین و همین و او را نظري به مال بی ارزش دنیا، و زیورهاي آن نبوده و قصد گرفتن پاداش دنیائی بدون
بهره هاي اخروي نداشته است.
و هر کس را وقوفی بر شعر او است، می بیند که وي به کسی می ماند که خود را به دست خویش به کشتن می دهد و با زبان
خویش به پیشباز مرگ می شتابد و خون خود را در معرض بنی امیه نهاده، به استقبال شمشیرهاي آنان می رود، همچنانکه امام"
زین العابدین (ع ") بدین امر تصریح کرده، فرمود: خداوند در روزگاري که دیگران خود داري می کردند، این کمیت بود که در
راه خاندان پیغمبرت از خود گذشتگی نشان داد و آنچه دیگران پنهان می داشتند آشکار کرد.
و عبد الله جعفر به بنی هاشم گفت: این کمیت است که در روزگاري که دیگران از بیان فضل شما خاموش مانده اند در مدحتان
شعر گفته است، و خون خود را در معرض بنی امیه نهاده است و " خالد قسري " نیز آنگاه که خواست او را بکشد، شعر او را بی
نیاز کننده تر و پسندیده تر از هر حیله و سعایتی درباره او دانست و کنیزي خرید و هاشمیات را به وي آموخت و او را به سوي هشام
بن عبد الملک گسیل داشت، و او چون هاشمیات را از آن زن شنید گفت: این ریا کار خودرا به کشتن داد، و به خالد نامه اي مبنی
بر کشتن و بریدن زبان و دست کمیت نوشت.
پس کمیت تمام دوران عمر خویش را از سر آغاز بهار جوانی که در آن روزگار هاشمیان را سروده بود، به ترسناگی و بیم زدگی
گذراند و به پنهانی در گوشه هاي گمنامی بسر برد، تا با شعر خویش حجت را بپاداشت، و راه نشان داد و حق را آشکار کرد و
برهان را به پایان برد و به گمشده خود که تبلیغ و نشر دعوت خاندان پاك نهاد پیغمبر بود، دست یافت.
پس چون آوازه شعرش آفاق را گرفت و گوش آویز و زبانزد شد، از ابو جعفر
[ [ صفحه 34
صفحه 32 از 210
امام باقر و (ع) اجازه خواست تا به نگهداري خون خود، بنی امیه را مدح کند و امام به وي اجازه داد.
این مطلب را ابو الفرج در صفحه 126 جلد 15 اغانی به اسناد خود از " ورد بن زید " برادر کمیت آورده است که گفت: کمیت
مرا به خدمت ابی جعفر و (ع) فرستاد. به حضرت گفتم: کمیت مرا به خدمت شما فرستاده است، او به خود هر چه باید بکند کرد،
اینک اجازه می فرمائید که بنی امیه را مدح کند؟ فرمود: آري او آزاد است که هر چه خواست بگوید. پس کمیت قصیده رائیه
خود را که در آن می گوید:
فالان صرت الی امیه
و الامور الی المصادر
سرود و ه خدمت ابی جعفر آمد، حضرت به وي فرمود: تو گوینده این شعري: فالان..
گفت: آري، من گفته ام، اما بخدا سوگند از آن سخن جز در اندیشه دنیا نبوده ام که من به فضل شما آشنایم. امام فرمود: اگر این
هم نمی گفتی، باز تقیه جایز بود.
کشی در صفحه 135 " رجالش " به اسناد خود از " درست بن منصور " روایت کرده است که گفت: من در خدمت ابی الحسن
موسی بن جعفر (ع) بودم، کمیت نیز شرفیاب بود. امام به کمیت فرمود: توئی که گفته اي: فلان...
گفت: آري من آن را گفته ام، اما بخدا قسم که از ایمان خود برنگشته ام من با شما دوست و با دشمن شما دشمنم. اما این چکامه
را از راه تقیه سروده ام. امام فرمود: اگر این هم نمی گفتی باز تقیه در شرب خمر هم روا بود.
[ [ صفحه 35
جالب توجه:
من پندارم که امام یاد شده در حدیث " کشی "، " ابو عبد الله امام صادق (ع ") باشد و اینکه در آن حدیث نام " ابی الحسن
موسی (ع ") آمده است، درست نیست، زیرا کمیت بی آنکه در مورد در گذشتنش اختلافی دیده باشم، در سال 126 ه دو یا سه
سال پیش از زادن ابی الحسن موسی، مرده است. کما اینکه قول به اتحاد این حدیث با حدیثی که ابو الفرج از امام ابو جعفر روایت
کرده است نیز درست نیست، زیرا " درست بن منصور " راوي امام باقر (ع) و از آن طبقه نیست.
کمیت و دعاي ائمه درباره او
بدیهی است که صاحب نفوس قدسیه، و زبان آوردن مشیت الهیه، که گزارش گران خداوندند و از کسانی هستند که پروردگار بر
آنها وحی می فرستد و جز به فرمان حق سخن نمی گویند و از سر هوس حرف نمی زنند و به پایمردي کسی جز آنکه خدا از او
خشنود است، بر نمی خیزند، چون درباره کسی دعا کنند، این دعا، تنها، شفاعت و درخواست خیر از خداوند براي آنکس: این
کس هر که خواهی گو باشی، نیست.
بلکه در آن اشارتی است به اینکه کسی که درباره او دعا کرده اند، از مردان دین و دلبستگان و دعوت کنندگان مردم به خیر و
صلاح است و از گروهی است که پروردگار آنان را براي دعوت خود بر گمارده و چنین یاور هدایتی را برغم بیهودگی هاي
صفحه 33 از 210
زندگی دنیا و هوسهاي گمراه کننده آن بسمت فضائل بیشماري که بر حسب اشخاصی که درباره آنها دعا می شود اختلاف پیدا
می کند، کشانده است.
نظیر دعائی که براي کمیت کرده اند، براي کمتر کسی شده است. پیغمبر اعظم و فرزندان وصی او (ع) درباره او بسیار دعا کرده
اند. یک بار پیغمبر، چنانکه در حدیث بیاضی گذشت، براي او درخواست رحمت کرد، و بار دیگر چنانکه در خواب " نصر بن
مزاحم " گفتیم، براي او پاداش خیر خواست و او راثنا گفت و
[ [ صفحه 36
بار سوم چنانکه در حدیث سیوطی گذشت، درباره او چنین فرمود: بورکت و بورك قومک.
و امام سجاد زین العابدین (ع) نیز درباره اش چنین گفت: که خداوند او را به خوشبختی زنده بدار و به شهادت بیمران و پاداش
دنیوي او را به وي بنما و ثواب اخرویش را برایش ذخیره فرما و ابو جعفر باقر (ع) نه یک بار، بلکه در چند مورد مانند ایام تشریق
در منی، و غیر آن روي به کعبه آورد و درباره او به درخواست رحمت و آمرزش دعا کرده و بار دیگري به او فرمود ك پیوسته به
روح القدس موید باشی.
و یکی از دعاهاي آن امام به کمیت در ایام البیض، دعائی است که شیخ اقدم " ابو القاسم خزاز قمی " در " کفایه الاثر فی
النصوص علی الائمه الاثنی عشر " به اسناد خود از کمیت آورده است که گفت: به خدمت مولایم ابی جعفر محمد بن علی باقر
رسیدم و گفتم: اي فرزند رسول خدا ابیاتی درباره شما سروده ام که اجازه می خواهم که بخوانم، فرمود: ایام البیض است، گفتم:
یابن رسول الله این اشعار منحصرا در ستایش شما است، فرمود: بخوان. شروع بخواندن کردم تا به اینجا رسیدم که:
روزگار مرا بخنده انداخت و گریاند که روزگار این دگر گونیها و گونه گونیها دارد.
گریه ام براي آن نه نقري است که در نینوا گرفتار آمدند، و همگان گروگان کفن ها شدند.
امام باقر گریست، و ابو عبد الله نیز گریه کرد و از پشت پرده صداي گریه کنیزي را نیز شنیدم و چون به این گفته خود رسیدم که:
و یاد شش تن فرزندان عقیل که بهترین سوار کار بودند و دشمن، آنها را پناه نداد و نیز ذکر علی، آن نیکمردي که سرور آنها بود،
اندوه مرا بر می انگیزد.
[ [ صفحه 37
امام (ع) گریست و سپس فرمود: هیچ کسی نیست، که ذکر (مصیبت) ما کند و یا در نزد او از مصیبت ما یاد کنند و از دیدگانش
سر شگی هر چند چون پر پشه اي بریزد، مگر آنکه خداوند خانه اي براي او در بهشت می سازد و آن اشک را سد راه او و آتش
دوزخ کند. و چون به این ابیات رسیدم که:
من کان مسرورا بما مسکم
او شامتا یوما من الان
فقد ذللتم بعد عز فما
صفحه 34 از 210
ادفع ضیما حین یغشانی
دستم را گرفت و گفت: بار خدایا گناهان گذشته و آینده کمیت را بیامرز و چون به اینجا رسیدم که:
کی حق در میان شما بپا می خیزد؟
و مهدي شما کی قیام می کند؟
فرمود: به همین زودي انشاء الله، دیري نپاید. سپس فرمود: اي ابا مستهل همانا قائم ما نهمین فرزند حسین است، که امام پس از
رسول خدا دوازه تن اند و دوازدهمی قائم است. گفتم: سرور من این 12 تن کیانند؟ فرمود: اول آنها علی بن ابی طالب، و پس از او
حسن و حسین و پس از حسین علی بن الحسین و پس از او من و بعد از منن این و دستش رابه دوش جعفر نهاد.
گفتم: پس از ایشان گیست؟ فرمود: فرزندش موسی و بعد از موسی پسرش علی و بعد از علی پسرش محمد و پس از محمد، پسرش
علی و بعد از علی فرزندش حسن و او پدر (امام) قائم است که خروج می کند، و دنیا را پر از عدل و داد می نماید همچنانکه پر از
ظلم و جور شده است و شفا بخش دلهاي شیعیان می شود.
گفتم: اي فرزند رسول خدا پس کی خروج می کند؟ فرمود: در این باره از پیغمبر خدا (ص) پرسیدند، فرمود: داستان او درست به
رستاخیز می ماند که جز به ناگهانی نیاید.
و در فضلیت کمیت همین بس که امام صادق را در مواقف شهود و در بهترین ایام دیدند که دستها را به دعا بلند کرد و گفت:
[ [ صفحه 38
بار خدایا گناهان گذشته و آینده و پنهان و آشکار " کمیت " را بیامرز و آنقدر به وي عطا کن که راضی شود. و نشان اجابت
چنین دعا هاي خیري که از دلهاي پاك بر زبانهاي تابناك جاري شده است، همان فرمایش پیغمبر به " ابا ابراهیم سعد اسدي " در
عالم رویا است که فرمود:
سلام مرا به کمیت برسان و به وي خبر بده که خدایش آمرزیده است. و نیز نهیی است که پیغمبر (ص) در آن، دعبل خزاعی را از
اندیشه معارضه کمیت منع کرد و به او فرمود: خداوند کمیت را آمرزیده است.
بنی اسد نیز، پیوسته برکت دعائی را که پیغمبر به کمیت و آنان کرده بود، احساس می کردند که فرمود بود ": بورکت و بورك
قومک " و آثار اجابت این دعارا در میان خود می دیدند و نسیمهاي رحمت آن را به جان در مید یافتند: در ما فضیلتی است که در
عالم نیست، هیچ کسی از خاندان ما نیست که برکت وراثت کمیت در او نباشد.
و یکی از دعاهاي به اجابت رسیده اي که آثار آن نمایان شد و براي کمیت فضلیتی جاوید به جا گذاشت، روایتی است که شیخ ما
"قطب الدین راوندي " در " الخرایج و الجرایح " آورده است که چون دشمنان خاندان پیغمبر، خواستند کم یت را دستگیر و نابود
کنند، حضرت باقر (ع) درباره او دعا کرد. کمیت که متواري بود در دل شبی تاریک، بیمناك از خانه برون آمد و حال آنکه در هر
ره گذري گروهی نشسته بودند تا او چون بدر آید، پنهانی دستگیرش کنند.
کمیت به بیابانی رسید و خواست راهی پیش گیرد شیري آمد و او را از رفتن از آن راه، باز داشت. او از سوي دیگري به راه افتاد، و
شیر باز او را منع کرد. گوئی اشاره می کرد که از پس وي بهراه افتد. او می رفت و شیر نیز از کنار او راه می سپرد تا آنکه امان
صفحه 35 از 210
یافت و از دست دشمنان خلاص شد.
و در صفحه 28 جلد 2 " معاهد التنصیص " است که مستهل گفت ": کمیت " روزگاري را به تواري گذراند تا آنکه یقین کرد که
کمتر در پی اویند. شبی با گروهی از بنی اسد
[ [ صفحه 39
با ترس و بیم از شهر بیرون آمد. و یکی از همراهیان او خدمت گزارش " صاعد " بود و راه " قطقطانه " را در پیش گرفت.
وي ستاره شناس بود، و به شناسائی ستارگان راه را پیدا می کرد، چون سپیده دم فرا رسید، فریاد زد که اي جوانان کمی بخوابید، ما
خوابیدیم، او برخاست و نماز گزارد، مستهل گفت: کمی بعد به ناگاه از دور شخصی را دیدیم که من از دیدن او به خود لرزیدم.
کمیت گفت: ترا چه می شود؟
گفتم: شخصی را می بینم که به این سوي می آید، نگاه کرد و گفت:
گرگ است که می آید و خوراك می خواهد. گرگ آمد و در گوشه اي خوابید، ما دست شتر کشته اي را جلواش انداختیم آن را
به دندان کشید، جام آبی به سویش بردیم. نوشید. و چون به حرکت در آمدیم، گرگ غریدن گرفت.
کمیت گفت: او را چه می شود مگر آب و نانش ندادیم؟ نمی دانم دیگر چه می خواهد، گوئی به ما می نماید که راه را درست
نمی رویم.
اي جوان مردان به راست بگردید، به جانب راست چرخیدیم گرگ آرام گرفت. و پیوسته راه سپردیم تا به شام رسیدم، و کمیت در
میان بنی اسد و بنی تمیم پنهان شد. و این نقل گوشه اي از کرامات و فضائل کمیت است که اگر آن را به آنچه از سخنانش بر می
آید و نمایشگر امور نفسانی او است، و به موارد دیگري که نشان دهنده رفتار نیک اوست، و آنچه دربارهکمیت و تمام آثار به جا
مانده اش گفته اند، بیفزائیم تصویري از او می سازد که مظاهر روحیات وي را به خواننده، می نماید، و جلوهاي نفسانی او را جلو
دیدگان می آورد.
و نمونه هاي مکارم اخلاق او و باروریش از علم، و فقه، و ادب و اباء و بزرگواري، و شور انگیزي و همت، و بلند نظري، و فصاحت
و بلاغت، و خلق کامل، و پر دلی، و دین خالص، و تشیع صحیح، و صلاح محض، و رشد و سداد و دیگر فضائلی که در آن
کامیابی دو سر است، بی شمار است.
[ [ صفحه 40
کمیت و هشام بن عبد الملک
"خالد بن عبد الله قسري " قصیده کمیت را که در آن به هجو " یمن " پرداخته و و مطلعش این بیت است:
الا حییت عنا یا مدنیا
و هل ناس تقول مسلمینا
صفحه 36 از 210
خوانده بود و می گفت: بخدا سوگند، او را به کشتن می دهم. سپس سی کنیز را که در نهایت زیبائی و آراستگی و ادب بودند،
برگزید و به گرانبها ترین قیمت خرید و هاشمیات را به آنان آموخت و با برده فروشی مخفیانه به بسوي " هشام بن عبد الملک"
فرستاد. هشام، همه را خرید و چون به آنها انس گرفت و به گفتگو پرداخت فصاحت و ادب آنها را دریافت. و از ایشان خواست تا
قرآن بخوانند و شعر بسرایند. آنها هاشمیات کمیت را، خواندند.
هشام گفت: واي بر شما گوینده این شعر کیست؟
گفتند": زکمیت بن زید اسدي " است.
گفت: در کدام شهر است؟
گفت: در کوفه عراق است.
هشام به خالد که عامل او در عراق بود نامه اي نوشت که: سر کمیت را براي من بفرست.
"کمیت " از همه جا بی خبر بود که بناگاه کرد خانه اش را گرفتند، و او را دستگیر کردند و به زندان انداختند.
کمیت با شخصی به نام " ابان بن ولید " عامل واسط، دوست بود.
ابان غلامی را بر استري نشاند. و به سوي کمیت فرستاد و به غلام گفت اگر خود را به کمیت برسانی. آزاد خواهی بود و استر نیز از
آن تو خواهد بود. و به کمیت برسانی. آزاد خواهی بود و استر نیز از آن تو خواهد بود. و به کمیت نوشت.
اما بعد، از سر نوشت تو که کشته شدن است، آگاهی یافتم امید است خداوند
[ [ صفحه 41
عزوجل نگذارد. اینک، مصلحت ترا در آن می بینم که کسی را به دنبال " حبی - " مقصود زن کمیت است که او نیز از شیعیان
بود - بفرستی و چون به نزدت آمد روپوش و لباس او را بپوشی و بگریزي و من امیدوارم که کسی متوجه بیرون آمدنت نشود غلام
بر استر نشست و بقیه روز و تمام شب را در حرکت بود تا صبح به کوفه در آمد و ناشناس وارد زندان شد و داستان را براي کمیت
بازگو کرد.
کمیت کسی را به دنبال زن خود فرستاد و او را در جریان گذشت و به وي گفت: اي دختر عمو والی بر تو گستاخی نمی کند و
خویشاوندانت ترا وانمی گذراند و من اگر بر تو می ترسیدم، ترا به خطر نمی انداختم. زن جامه هاي خود را به تن کمیت کرد و
گریبانش را ببست و به او گفت: جلو بیا و باز گرد، کمیت چنین کرد. زن گفت: غیر از کمی نارسائی که در شانه هایت هست،
نقص دیگري در تو نمی بینم. به نام خداي تعالی بیرون رو. و دو تن از کنیزان خود را نیز با کمیت روانه کرد و کمیت از زندان
بیرون آمد.
بر در زندان " ابو وضاح حبیب بن بدیر " ایستاده بود و گروهی از جوانان بنی اسد با او بودند کسی متوجه کمیت نشد، جوانان از
جلو او براه افتادند تا به کوچه " شبیت " در ناحیه " کناسه " رسیدند کمیت از کنار انجمنی از انجمنهاي بنی تمیم گذشت، یکی از
آنها گفت: بخداي کعبه سوگند که این مرد است و به غلامش دستور داد، تا او را دنبال کند.
ابو وضاح فریاد زد اي فلان فلان شده. می بینمت که از اول امروز در پی این زن افتاده اي، و سپس با نیام شمشیر به وي اشاره کرد.
غلام برگشت و ابو وضاح کمیت را به داخل خانه برد.
چون کار زندانبان به درازا کشید، کمیت را صدا کرد و جوابی نشنید، به زندان در آمد تا از وي خبر گیرد. زن کمیت فریاد زد: بی
مادر دور شو. زندانبان جامه بر تن درید و فریاد کنان به در خانه خالد آمد و او را در جریان گذاشت، خالد زن را فرا خواند و
صفحه 37 از 210
گفت: اي دشمن خدا با امیر مومنان از در فریب در آمدي؟ و
[ [ صفحه 42
دشمن او را گریزاندي ترا سیاست و چنین و چنان خواهم کرد. بنی اسد نزد وي گرد آمدند و گفتند: ترا بر زن فریب خورده
خاندان ما، راهی نیست. خالد از آنان ترسید و زن را رها کرد. (در همان هنگام که کمیت به خانه ابی وضاح در آمد، زاغی بر
دیوار خانه نشست و نوادر داد، کمیت به ابی وضاح گفت: مرا دستگیر خواهند کرد و دیوار خانه ات فرو می ریزد، ابی وضاح
گفت: سبحان الله انشاء الله چنین نخواهد شد.
کمیت از علم زجر (کهانت) خبر داشت گفت: به ناچار باید مرا به جاي دیگري ببري. او را به نزد " بنی علقمه " که آنها نیز شیعه
بودند آورد و کمیت آنجا ماند. و هنوز بامداد بر نیامده بود که دیواري که زاغ بر آن نشسته بود فروریخت.
مستهل گفت: (پدرم) کمیت روزگاري را به تواري گذراند. تا آنکه یقین پیدا کرد که کمتر در جستجوي اویند، شبی در میان
گروهی از بنی اسد و بنی تمیم بیرون آمد و نامه اي براي اشراف قریش که سرور آنان در آن روزگار " عنبسه بن سعید بن عاص"
بود، فرستاده شخصیتهاي قریش یکدیگر را ملاقات کردند و سپس به نزد عنبسه آمدند و گفتند: اي ابا خالد خداي تعالی، کرامتی
به تو ارزانی داشته است و آن اینکه، کمیت بن زید اسدي که زبان آور " مضر " است و امیر مومنان دستور کشته شدنش را داده،
گریخته و به تو و به ما روي آورده است. عنبسه گفت: به او بگوئید به گور معاویه پسر هشام در دیر " حنیناء " پناهنده شود.
کمیت رفت و بر گور او خیمه زد، عنبسه از آنجا گذشت و به دیدار " مسلمه " بن هشام " آمد و گفت: اي ابا شاکر کرامتی به تو
روي آورده است که اگر به آن بگروي، سر به ثریا می سائی اگر بدانم که آن را به انجام می رسانی می گویم و الا پنهانش می
دارم. مسلمه گفت: آن کرامت چیست؟ عنبسه او را در جریان گذاشت و گفت: کمیت شما راعموما و ترا به خصوص چنان مدح
کرده است که مانند آن مسموع نیفتاده است.
[ [ صفحه 43
مسلمه گفت: بر عهده من که آزادش کنم. سپس به نزد پدر که نا بهنگام بدیدار مادرش رفته بود، آمد. هشام گفت: آیا به نیاز
آمدي؟ گفت: آري. گفت: هر چه غیر از کمیت است بر آورده است، گفت: دوست ندارم که در بر آوردن حاجتم استثناء آوري،
مرا با کمیت چکار است.
مادرش گفت بخدا سوگند باید حاجتش را هر چه هست بر آوري. هشام گفت: نیازت را بر آوردم، هر چند بی کران باشد مسلمه
گفت: حاجتم همان کمیت است. او به امان من در امان خداي، عزوحل خواهد بود. ويشاعر " مضر " است و در ستایش ما سخنی
پرداخته است که مانند ندارد.
هشام گفت: او را امان دادم و امان ترا به وي، امضاء کردم. پس مجلسی براي او فراهم کن که آنچه را درباره ما سروده است،
بخواند، مسلمه مجلسی بر پا کرد و " ابرش کلبی " نیز در آنجا بود و کمیت با چنان خطبه اي ارتجالی به سخن پرداخت که مانند
آن هر گز مسموع نیفتاده بود و به قصیده رائیه خود هشام را ستود. گفته اند که آن چکامه را هم که به این مصرع شروع میشود
ارتجالا سرود:
.. در دیار یار بایست، ایستادن زیارتگر.. کمیت قصیده را خواند تا به این سخن خود رسید که:
صفحه 38 از 210
چرا در دیار یار درنگ نکردي؟ تو که در آنجا خوار نبودي و از میان باد هاي سخت آن سر زمین تنها نسیم هاي ملایم صبح و شام
بر تو می وزید.
و در این قصیده می گوید:
فالان صرت الی امیه
و الامور الی المصائر
هشام با چوب دستی که در دست داشت، به مسلمه اشاره کرد و گفت ك بشنو بشنو سپس کمیت اجازه خواست تا مرثیه اي را که
در مرگ معاویه فرزند هشام سروده است، بخواند. هشام او را اجازه داد و او خواند:
براي دنیا و دین بر تو می گریم، چه دیدم که دست نیکی پس از تو شل شد
[ [ صفحه 44
درود و سلام فرشتگان بزرگ خداوند بر شما، پیوسته باد.
هشام سخت گریست و پرده دار برخاست و او را آرام کرد و کمیت ایمن به خانه برگشت. افراد طایفه اش (مضریان) برایش هدایاي
بسیاري آوردند و مسلمه به بیست هزار درهم و هشام به چهل هزار درهم براي وي دستور دادند.
هشام نامه اي هم به خالد نوشت که: کمیت و خانواده اش در امانند و ترا بر آنان تسلطی نیست. بنی امیه نیز مال فراوانی براي او
فراهم کردند. از آن قصیده جز آنچه مردم بیاد داشتند، در دست نیست و چون دیگران جمع آوري کرده و از خود کمیت درباره
آن پرسیدند، گفت چیزي از آن در حفظ ندارم آنچه گفتم منحصرا ارتجالی بود.
و در روایتی است که چون مسلمه بن هشام کمیت را پناه داد، خبر به هشام رسیده مسلمه را فرا خواند و گفت: چرا بدون فرمان امیر
مومنان پناهندگی دادي؟ گفت: چنین نیست، بلکه من منتظر فرو نشستن خشم خلیفه بودم، گفت: او را بیاور که ترا پناه بخشیدن
نیست. مسلمه به کمیت گفت: اي ابا مستهل همانا امیر مومنان مرا به احضار تو فرمان داده است. کمیت گفت: آیا مرا به او می
سپاري؟ گفت: نه، اما چاره اي برایت اندیشیده ام. آنگاه به وي گفت: معاویه پسر هشام، در همین روزها در گذشته است و هشام از
مرگ او سخت اندوهناك است، چون شب درآید، بر گور او خیمه زن و من بچه هاي معاویه را می فرستم تا با تو در رواق باشند،
و چون هشام ترا فرا خواند آنان را از پیش می فرستم تا جامه هاي خود به جامه هاي تو بندند و بگویند این به قبر پدر ما پناه آورده
است و ما به پناه دادن او سزاوریم. بامداد هشام بر حسب عادت از کاخ خود روي به گورستان آورد و گفت: این " خیمه"
چیست؟ گفتند:
شاید کسی به قبر پناهنده شده است، گفت: هر کس غیر از کمیت باشد در امان است که او را پناهی نخواهد بود. گفتند: کمیت
است، گفت: هر چه سختر
[ [ صفحه 45
احضارش کنید. و چون او را آوردند بچه ها جامه هاي خود را به جامه او پیوند زده بودند، چون هشام به آنان نگریست، چشمانش
صفحه 39 از 210
پر اشگ شد و به گریه افتاد. گفتند: اي امیر مومنان کمیت به گور پدر ما پناهنده شده است، پدر ما مرد و بهره خود را از دنیا بر
داینک کمیت را به او و به ما ببخش و مارا درباره کسی که به گور او پناه آورده است، شرمنده مکن هشام آنقدر گریست که به
شیون افتاد، آنگاه روي به کمیت آورد و گفت: تو گوینده این شعري؟
و الا فقولوا غیرها تتعرفوا
نواصیها تروي بناوهی شرب
و اگر چنین نیست، سخن دیگري بگوئید، تا پیشانی اسبهاي لاغر اندامی که ما را به منزل می رسانند باز شناسید. "
نه بخدا سوگند (آنچه اسبش خوانده اي، اسب نیست، بلکه) خري از خرهاي وحشی حجاز است. کمیت گفت: الحمد لله و هشام
پاسخ داد: آري الحمد لله، این خدا کیست؟. کمیت گفت: خداوندي است که آفریننده و پدید آرنده حمد است، خدائی که خود
را به حمد ویژگی داد و فرشتگان خویشتن را بدان بدان مامور فرمود و آن را سر آغاز کتاب و سر انجام سپاس خود و سخن
بهشتیان ساخت. او را می ستایم ستایشی که اهل یقین به آن رسیده اند و با روشن بینی آن را دریافته اند. گواهی می دهم به آنچه
که او خود درباره خویشتن گواهی داده است. خداوند دادگستر و یکتاي بی مانند. و گواهی می دهم که " محمد " بنده عربی و
فرستاده " امی " او است او را فرستاد، در حالیکه مردم گرفتار حیرت و سر گشته وادي ظلمت بودند و روزگار ابهت گمراهی بر
دوام بود و او به آنچه از جانب خداوند ماموریت داشت، تبلیغ فرمود. و امت خویش را اندرز داد و در راه خدا، پیکار کرد و
پروردگار خویش را تا دم مرگ پرستش نمود. درود و سلام مدام خداوند بر او باد.
سپس آغاز به سخن کرد و از هجوي که از بنی امیه کرده بود، پوزش طلبید و ابیاتی از قصیده رائیه خود را در مدح آنان خواند.
هشام گفت: واي بر تو اي کمیت
[ [ صفحه 46
چه کسی گمراهی را در چشمانت آراست، و ترا به کوري کشاند؟ گفت: همان کسی که پدر ما را از بهشت، بیرون کرد و پیمان
را، از یاد او برد و اراده استواري در او نیافت.
هشام گفت: بگو ببینم تو گوینده این شعر نیستی که:
اي ابر افروزنده آتش که فروغ آن براي دیگران است
واي هیزم شکنی که هیزم ها را در طناب دیگران می ریزي
گفت: بگذر که من گوینده این شعرم که:
خاندان ابی مالک را، جایگاهی خوش و آسان است.
ما به ارحامی بستگی داریم که از مدخلی می آیند که ناشناخته نیست.
به سبب " مره " و " مضر " و مالکیان که خاندانی سخت شریف و نجیب اند، قریش، قریش سر زمینهاي مکه را بر همان اساسی
یافتیم که پیشینیانشان نهاده بودند.
خداوند به برکت آنها، نابسامانیها را سامان بخشید، و شکافها را پر کرد. هشام گفت: و توئی گوینده این شعر:
نه چون عبد الملک یا ولید یا سلیمان یا هشامکه چون بمیرند نامی از آنها نماند و چون زنده باشند عهد و پیمانی را رعایت نمی
صفحه 40 از 210
کنند.
واي بر تو اي کمیت ما را از کسانی دانسته اي که (خداوند درباره آنها فرمود است)،
لا یرقب فی مومن الا و لا ذمه.
گفت: اي امیر مومنان نه بلکه من گوینده این شعرم که:
اکنون به سوي بنی امیه بازگشتم
و کارها به مسیر خود باز می گردد
[ [ صفحه 47
اینک چون ره یافته اي که تا دیروز سرگردان می نمود، به مقصد خود رسیدم. هشام گفت: و تو گوینده این شعري که:
به بنی امیه در هر جا فرود آیند، هر چند از شمشیر و تازیانه شان بترسی، بگو خدا گرسنه دارد آن که شما سیرش کردید و سیر کناد
آن را که به ستم شما گرسنه ماند.
شما به جاي سیاستمدار دلخواه هاشمی نسبی که براي امت وجود با برکت و بهاري شکوفا بود نشستید.
کمیت گفت: اي امیر مومنان جاي سرزنش نیست، اگر مصلحت می بینی از سخن دروغ من در گذر گفت: چگونه در گذرم؟
گفت: به این سخن را ستم که:
مادر پاکدامن من هشام، حسبی درخشان و چهره اي تابان براي فرزند خویش به ارث گذاشت.
و بدان سبب پسر عایشه با ماه شب چهارده برابر شد و رقیب و نظیر آن گردید.
و ابو الخلاف، مروان نیز جامه اي بلند از مکارم اخلاق بر تن وي کرد. سر زمینهاي مکه با هشام به تر شروري برابر نمی شوند بلکه
خویشتن را پناهگاه و خانه او میدانند.
هشام که تکیه داده بود، راست نشست و گفت: شعر را باید چنین گفت: این سخن را به سالم بن عبد الله بن عمر که در کنارش بود،
گفت. سپس به کمیت گفت: از تو خشنود شدم و وي دست هشام را بوسه زد و گفت: اي امیر مومنان اگر مصلحت می بینی بر
تشریف من بیفزا و خالد را بر من فرماندهی مده، گفت: چنین کردم و نامه اي نوشت که در آن به دادن 40 هزار درهم و 30 جامه
از جامه هاي ویژه خود به کمیت فرمان رفته بود و به خالد نیز نوشت که زن کمیت را آزاد کند و 20 هزار درهم و 30 جامه به وي
بدهد و خالد چنین کرد.
[ [ صفحه 48
115 ، عقد الفرید جلد 1 صفحه 189 - اغانی جلد 15 صفحه 119
هشام بن عبد الملک دل در گرو کنیزي داشت که " صدوفش " می گفتند. وي اهل مدینه بود و او را به قیمت زیادي براي هشام
خریده بودند. روزي در موردي این کنیز را، سر زنش کرد و سوگند خورد که با او آغاز سخن نکند. کمیت بر هشام وارد شد و
وي را اندوهگین یافت.
صفحه 41 از 210
گفت: اي امیر مومنان چرا غمناکی؟ که خداوند اندوهگینت نکناد. هشام داستان را براي کمیت باز گو کرد، کمیت ساعتی ساکت
ماند و سپس به سرودن این شعر پرداخت:
تو " صدوف " را سر زنش کردي یا او ترا؟ و سر زنش چون توئی براي کسی چون او سر افرازي است.
به ملامت دائمی خویش منشین که دل در گرو مهر او داري.
زیرا بار گران نمی رود، مگر آن کسی که توانائی تحمل آن را داشته باشد، و تو در این مورد ناتوانی.
هشام گفت: بخدا سوگند راست گفتی، پس برخاست و به اندرون به سوي صدوف رفت. او نیز برخاست و دست به گردن هشام
در آورد کمیت نیز به خانه خود برگشت. پس از آن هشام هزار دینار و صدوف نیز همین مقدار درهم براي کمیت فرستادند.
اغانی جلد 15 صفحه 122
[ [ صفحه 49
کمیت و یزید بن عبد الملک
"حبیبش " فرزند کمیت گوید: (پدرم)، بر یزید بن عبد الملک وارد شد و روزي به دیدنش رفت که کنیزي به نام " سلامه القس
"براي یزید خریده بودند. کمیت آنجا بود که کنیز را آوردند، یزید گفت: اي ابا مستهل این کنیز را می فروشند، مصلحت می بینی
او را بخریم؟ گفت: آري، بخدا سوگند اي امیر مومنان که من همانندي براي او نمی بینم، مبادا از دستت بدر رود. یزید گفت: در
شعري او را ستایش کن تا رایت را پذیرا شوم، کمیت چنین سرود.
در زیبائی به آفتاب نیمروز می ماند و به چشمان خون ریزش بر آن بر تري دارد. زنی شاداب و نرم تن و شیرین سخن و بازیگر و
موي میان و پر گوشت است. ناز و کرشمه اش و دندان سپید و سخن پیوسته و بی درنگش، آراسته اش کرده است،
او را بر تر از مرز آرزو آفریده اند.پس اي عبد مناف اندرز را پذیرا باش. حبیش گفت: یزید خندید و گفت: اي ابا مستهل نصیحتت
را پذیرفتم. آنگاه به جایزه اي بزرگ براي کمیت فرمان داد.
اغایی جلد 15 صفحه 119
و درباره کمیت و " خالد بن عبد الله قسري " پس از ورودش به کوفه، اخباري نقل کرده اند که یکی از آنها این است: روزي خالد
از راهی می گذشت و مردم درباره بر کناریش از فرمانداري عراق، گفتگو می کردند چون عبور کرد کمیت به این شعر تمثل
جست و گفت:
می بینمش که با همه میلی که به ماندن دارد، به همین زودي چون ابر تابستانی پراکنده شود.
خالد شنید و برگشت و گفت: نه بخدا سوگند پراکنده نخواهد شد، تارگبار تگرگی بر تو ببارد سپس فرمان داد، او را برهنه کنند و
صد تازیانه بزنند. آنگاه
[ [ صفحه 50
او را رها کرد و رفت. این روایت را ابن حبیب نقل کرده است.
اغانی جلد 15 ص 119
صفحه 42 از 210
و یکی از خوشمزگیهاي کمیت این است که فرزدق روزي شعر می خواند و از کنار کمیت می گذشت، کمیت در آن روزها
کودکی بیش نبود. فرزدق به او گفت: آیا دوست داري پدرت باشم؟ گفت: نه، بلکه خوش دارم که مادرم باشی. فرزدق درمانده
شد و روي به یاران کرد و گفت: هرگز برایم چنین پیش نیامده بود.
اغانی جلد 15 صفحه 123
ولادت و شهادت کمیت
کمیت در سال شصتم از هجرت درست در سنه شهادت امام سبط شهید - درود خدا بر او باد - به دنیا آمد. و در دنیاي خویش به
خشنودي و خوشبختی زیست. و همه این زندگی را در راهی که خدایش برایش خواسته بود، گذراند و مردم را به راه راست فرا
خواند. تا آنگاه که به برکت دعاي امام زین العابدین (ع) قلم تقدیر، سر نوشت شهادت را به نامش رقم زد. و خدا نگهبان خون
پاك بزمین ریخته اوست.
شهادتش در کوفه و در زمان خلافت " مروان بن محمد ر به سال 126 ه ق اتفاق افتاد، و سبب مرگش همان بود که " حجر بن عبد
الجبار " آورده و گفته است که جعفریان، بر خالد قسري خروج کردند. او بی خبر بر منبر خطبه می خواند که اینان در قیافه شلوار
پوشیدگان بیرون ریختند و فریاد کردند: لبیک جعفر، لبیک جعفر، خالد، در حین خطبه، از جریان خبر یافت و به دهشت افتاد و بی
آنکه بفهمد چه می گوید، گفت که اطعمونی ماء ": آبم بدهید."
[ [ صفحه 51
مردم بر جعفریان شوریدند، و آنها را دستگیر کردند، و به مسجد آوردند و بوته هاي نی حاضر نموده و به نفت آلودند و به یکی از
آنها دادند و گفتند: نگه دار. و آنقدر او را زدند تا چنین کرد، سپس بوته ها را آتش زدند و همه آنها را سوزاندند. چون خالد از
عراق معزول شد، و یوسف بن عمرو، پس از وي حکمرانی یافت، کمیت بر او وارد د و براي وي، پس از کشتن زید بن علی مدیحه
اي گفته بود که سروده خویش را چنین خواند:
آشکارا به میان مردم آمدي، و چون کسی نبودي که کاخش دري بزرگ و قفل زده دارد.
خالدي که با دهان باز آب می خواست و کشندگان او فریاد می کشیدند، همانند تو نخواهد بود.
در این حال، هشت تن سپاهی که بالاي سر یوسف بن عمر ایستاده بودند، به نفع خالد به تعقیب افتادند و سر شمشیرهاي خود را بر
شکم کمیت نهادند و فرو بردند و گفتند: براي امیر پیش از آنکه از او اجازه بگیري، شعر می خوانی؟ و خون پیوسته از او می
ریخت تا سر انجام در گذشت.
مستهل، فرزند کمیت آورده است که من، در هنگام مرگ پدر بر بالینش بودم. او در لحظات مرگ بی هوش شد و چون به هوش
آمد، سه بار گفت: بار خدایا خاندان محمد (ص). آنگاه به من گفت: پسرم دوست می داشتم که زنان بنی کلب را به این بیت هجو
نمی کردم که:
آنها، با چاکران و مزدوران، به ناپاکی، جامه از تن زنان بنی کلب برگرفتند. چه، نسبت تبهکاري به همه زنها داده ام. بخدا سوگند
هیچ شبی از خانه بیرون نیامدم، مگر آنکه می ترسیدم که ستارگان آسمان بر سرم فرو ریزند. سپس گفت:
[ [ صفحه 52
صفحه 43 از 210
فرزندم در روایات، به من چنین رسیده است که در پشت دروازه " کوفه " خندقی کنده می شود، و مردگان را از گور بیرون می
آورند و به گورهاي دیگر می برند. مرا در پشت کوفه دفن مکن، و چون بمیرم مرا به جایگاهی آه آن را " مکران " می گویند، ببر
و آنجا به خاك بسپار.
او را درهمان موضع به خاك سپردند و وي، اول کسی است که در آن گورستان که تا امروز به نام قبرستان بنی اسد است، به خاك
رفت.
سید حمیري
اشاره
"درگذشته به سال 173 ه ق "
غدیریه 01
اي دین به دنیا فروش خداوند به چنین کاري فرمان نداده است.
چرا به علی، وصی که احمد (ص) از او خشنود بود، کینه می ورزي؟
کیست آن که احمد (ص) او را، در روز غدیر خم فرا خواند و در میان یارانی که در پیرامونش بودند، بپاداشت و از او نام برد و
گفت: این، علی بن ابی طالب، مولاي آن کس است که من مولاي اویم.
اي خداي متعال دوستان او را دوست بدار و با دشمنانش دشمن باش
غدیریه 02
چرا در جایگاه پر گیاهی که میان " طویلع " و ریگستان " کبکب " است، درنگ نمی کنی؟
حمیري، در این قصیده گوید:
و در خم غدیر، آنگاه که خداوند به امري استوار فرمود: اي محمد در میان مردم بپاخیز و خطبه بخوان.
و ابا الحسن را، با امامت منصوب کن که او به راستی راهنما است و اگر چنین نکنی تبلیغ رسالت نکرده اي.
پس پیغمبر، علی و دیگران را فرا خواند و او را در میان مردمی که دسته اي
[ [ صفحه 53
مصدق و گروهی مکذب بودند، بلند کرد ولایت را پس از خود به چنین و اراسته اي واگذار فرمود و آن را به دست مردم ناشایست
نسپرد.
علی را مناقبی است که هیچ کوشائی - هر چند تلاش کند - به برخی از آن هم دسترسی نمی یابد.
ما به آئین دوستی به دودمان محمد (ص) می گرویم، و دوستداران آنان را شایان مهر و محبت خویش می دانیم، اما آنکه خواهان
دیگري غیر او آنها است، محبوب ما نخواهد بود.
صفحه 44 از 210
چنین کسی چون بمیرد، به دوزخ رود و به حوض پیغمبر در نیاید و اگر خواست در آید، مانند شتر گرزده اي که ساربان تازیانه به
گردنش می زند، تا با دیگر شتران نیامیزد و آنها را بیمار نکند، تازیانه خواهد خورد.
دلم چون به یاد احمد (ص) و جانشین او می افتد، گوئی به شهپر پرنده تیز بالی بسته شده است که از زمین رو به آسمان یا از
آسمان رو به زمین، در پرواز است.
و دل از شوق آن دو، چنان می طپد که نزدیک است پرده را بشکافد، و از دنده - هاي برگشته بدر افتد.
این، موهبتی الهی است، و آنچه خدا به بنده اش می بخشد، فزونی می گیرد. و چون او نبخشد، موهبتی در کار نخواهد بود.
او هر چه را بخواهد می زداید و یا ثابتش می دارد و علم نوشته و نانوشته در نزد او است.
این قصیده 112 بیت دارد و مذهبه نامیده می شود. سید طایفه " شریف مرتضی " آن را شرح کرده و به سال 1313 در مصر چاپ
شده است. وي در شرح این بیت،
و انصب ابا حسن لقومک انه
هاد و ما بلغت ان لم تنصب
گفته است: این لفظ، یعنی لفظ (نصب) (که در بیت بالا آمده است) جز در مورد امامت و خلافت شایسته استعمال نیست. و نیز این
سخن شاعر که می گوید: جعل الولایه
[ [ صفحه 54
بعده لمهذب صراحت در امامت دارد، زیرا آنچه پس از پیغمبر به علی واگذار شده است، امامت است که محبت و نفرت در حال
حاصل بوده و اختصاص به پس از وفات ندارد.
حافظ نسابه " اشرف بن اعز " که معروف به " تاج العلی الحسینی " و در گذشته به سال 610 است، نیز این قصیده را شرح کرده
است.
غدیریه 03
اي محمد از خدائی که شکافند، عمود صبح است، بترس و تباهی دینت را با سامان بخشیدن به آن، از بین ببر آیا، برادر و جانشین
محمد (ص) را لعن می کنی؟ و با این کار رسیدن به رستگاري را امید می داري؟
هیهات مرگ بر تو. و عذاب و عزرائیل به تو نزدیک باد.
پیغمبر به بهترین وصیتها و آشکار ترین بیانها، در روز غدیر خم درباره علی سفارش فرمود و با سخنی منتشر شده و آشکار فرمود":
هر کس من مولاي اویم، بدانید که این علی مولاي او است او پرداخت کننده وامها، و راهنماي شما است همان طور که خود من
شما را به هدایت و رستگاري رهبري کردم".
(اي پدر) تو مادر مرا نیز که زنی سخت ناتوان بود، از راه به در بردي، و او بالعن بر امام بنامی که میراث پیغمبر با اصرار هر چه
بیشتر به وي تعلق یافته بود،راهی بیابان گمراهی شد. به راستی که من از خشم خداوندي که کوههاي گران را در سر زمینهاي باز و
تهی برا فراشته است، بر شما بیمناکم.
صفحه 45 از 210
اي پدر و مادر من از خدا بترسید و بحق اعتراف کنید..
"مرزبانی " این ابیات را که سید براي پدر و مادر اباضی مذهب خود نوشته،
[ [ صفحه 55
آنها را به تشیع و دوستی امیر مومنان دعوت نموده و از لعن آن امام بازداشته است، روایت کرده است.
غدیریه 04
آنگاه که من وصیت محمد (ص) پیمان استوار او را در غدیر، نگه ندارم، به کسی می مانم که گمراهی را به هدایت خریده و پس
از ره یافتن به اسلام، به نصرانیت یا یهودیت گرویده است.
مرا با (قبیله) تمیم و عدي چه کار است، که ولی نعمتان من در راه خدا، منحصرا دودمان احمدند نماز خود را با درود بر آنان بپایان
می برم که اگر پس از تشهد بر آنها درود نفرستم، و خداي کریم و بزرگ را در دعا به آنها نخوانم، نمازم کامل نخواهد بود.
اي همراه من من مهر و محبت و نصرت خود را، از آن روز که سیدم نامیدند به پاي آنان ریختم به راستی که آن کسی که بر مهر
راستین این خاندان سر زنش می کند سزاور تر و بهتر این است که تکذیبش کنند -
اگر خواهی غمی گذران را سایه بان خویش گیر، و گر نه خود دار باش تا مصون و محمود بمانی.
از این قصیده، 25 بیت در دست است. ابو الفرج در صفحه 262 اغانی آورده است که ابا خلال عتکی بر عقبه بن سالم وارد شد، و
سید در نزد عقبه بوپد. وي به جایزه اي براي سید فرمان داد. ابا خلال که شیخ و بزرگمردطایفه بود، به از گفت: اي امیر این عطایا
را بهع مردي می دهی که از لعن ابی بکر و عمر باك ندارد؟ عقبه گفت: من این را نمی دانستم و بخشش من جز از جهت
خویشاوندي و مودت پیشین و رعایت حق همسایگی او نیست، علاوه بر این او دل به مهر خاندانی بسته است که حق و جانبداري
آنان بر ما لازم است.
ابو خلال گفت: اگر او را ستگو است. بگو ابو بکر و عمر را مدح کند تا برائت او را از نسبت تشیعی که به وي می دهند، باز
شناسیم، عقبه گفت: او خود
[ [ صفحه 56
سخن ترا شنید و اگر بخواهد چنین می کند. سید گفت:
آنگاه که من وصیت محمد و پیمان استوار او را در روز غدیر نگه ندارم.. الخ سپس خشمناك از جابر خاست. ابو خلال به عقبه
گفت: اي امیر مرا از شر سید پناه ده که خدا تر از هر شري پناه دهاد، گفت: چنین کردم به شرط آنکه تو نیز پس از این متعرض
وي نشوي.
غدیریه 05
مرا در مهري که به سرور و امام را ستینم می ورزم، بسیار سر زنش و نکوهش کردید.
سید در این قصیده گوید:
صفحه 46 از 210
آن روز را به یاد آرید که پیغمبر در سایه درخت بزرگی ایستاد و مردم روز گرم و سوزانی را گذراندند. دستش (علی) را به دست
راست خود بلند کرد و از او با آهنگی رسا نامک برد و گفت:
اي مسلمانان این، دوست و وزیر و وارث و هم پیمان و پسر عم من است. هان هر کس من مولاي اویم این علی مولاي اوست. پس
به پیمانهاي من وفادار باشید نسبت علی به من همانند هارون پسر عمران با برادر مهربان او است.
غدیریه 06
باران بامدادي، بر آل فاطمه باریدن گرفت. و سیل اشک از دیده ر وان و ریزان شد.
در این قصیده گوید:
در نیمروزي که پیغمبر آنها را در غدیر خم گرد آورد، سخن او را شنیدند که فرمود:
اولی از خودتان به خودتان کیست؟ و آنها، که گروهیبسیار بودند هماهنگ گفتند:
[ [ صفحه 57
تو مولا و ترساننده ما، و از خود ما به ما اولائی، (و او فرمود:) پس وي و مولاي شما پس از منن این علی رهبر و وزیر است.
او در زندگی و تا هنگام مرگ من، وزیر من و پس از آن خلیفه و امیر شما است.
پس هر کدام از شما علی را دوست دارد، خدا با او دوست باد و هنگام مرگ او را به شادي روبرو کناد و آنکه از میان شما، او را
دشمن می دارد خدا دشمن او باد و زمان مرگ به او خواري رساناد.
غدیریه 07
هان سپاس فراوان مخصوص خداوندي است که ولی ستایشها و پروردگار آمرزنده است.
مرابه پیشگاه خود رهبري کرد، و من او را به یکتائی شناختم و به توحید نور بخشش به اخلاص دلم بستم.
سید در این قصیده گوید:
به همین جهت، خداي پیغمبر علی را به نام جانشینی پشتیبان براي محمد، که بهترین خلق است انتخاب کرد.
و او، در کنار غدیر خم، درنگ کرد و بارها را فرود آورد و از رفتن باز ایستاد.
چوبها را برا فراشتند، و او بر منبري که از بار و بنه شتران، فراهم آمده بود، بالارفت.
و در آن چاشتگاه، حاجیان را به گرد آمدن فرا خواند و خرد و بزرگ مردم به سویش روي آوردند.
و در حالی که دست علی را به دست داشت، و او را بی پرده نشان می داد و به سوي وي اشاره می کرد، فرمود:
[ [ صفحه 58
هان به راستی که هر کس من مولاي او هستم، این علی، به امري ناگسستنی سرور اوست.
آیا تبلیغ کردم؟ گفتند: آري، فرمود: پس در غیاب و حضور به آن گواهی دهید.
حاضران به غائبان برسانند، و من نیز پروردگار شنوا و بیناي خود را بر آن گواه می گیرم.
صفحه 47 از 210
مردم برخاستند و براي بیت، دست دردست علی نهادند. پس پیغمبر از آنها احساس نگرانی کرد و گفت:
خداوند با دوست علی دوست باش و دشمن و ناسپاس او را دشمن دار کسانی که وي را خوار دارند، خوارشان دار و آنان که باوي
یارند، یاورشان باش.
پس دعاي پیغمبر مصطفی را چگونه می بینی؟ آیا پذیرفته شده است یا بر باد هوا رفته؟
اي علی اي همانند مصطفی واي کسی که در کار ولایتت، مردم در غدیر خم، حاضر آمدند دوستت دارم و گواهی می دهم که
پیغمبر راستین با آهنگی رسا درباره - ات تبلیغ کرد.
و آنان که با تو از در دشمنی در آمدند، به آتش کشیده می شوند و دوزخ بد گذرگاهی است.
غدیریه 08
در دیار یار درنگ کن، و آثار به جامانده آن را به باران اشک سیراب ساز. در آن جا " نوار " و " زینب " خانه داشته اند واي
خداي من " نوار " و " زینب " را نگهبان باش!
به آن که جانشین محمد را دشمن می دارد و از سخنش، آشکار را انکاراو را
[ [ صفحه 59
احساس می کنم بگو...
سید در این قصیده گوید:
علی، کسی است که پاره دور کفش محمد نبی شد، تا خداي یکتاي آمرزنده را خشنود کند.
و بهترین مردم (پیغمبر)،بی آنکه در نهان او را بخواند، آشکار او بی پرده درباره اش چنین فرمود:
این جانشین و نماینده من در میان شما است، با او از در نادانی در نیائید که به کفر بر می گردید.
پیغمبر را در روز " دوح " خطبه اي بس بزرگ است که در آن، آشکارا به اداء وحی الهی پرداخته است.
غدیریه 09
به " سوار بن عبد الله عنبري " قاضی بصره، گزارش رسید که شاعر ما، سید حمیري، درباره " حدیث مرغ بریان - " که همگان بر
آن اتفاق دارند - قصیده اي این چنین سرورده است:
آنگاه، که خبر صحیح مرغ بریان اهدائی به پیغمبر باز گو شد، خبري که اولین بار " ابان " از " انس " روایت کرده و " قیس حبر"
نیز، آن را از قول " سفینه " که مردي متقلب و نا پایدار بود، نقل نموده اند.
سر انجام سفینه، هدایت یافت، ولی انس، خیانت ورزید و با رد گفتار سرور خلق، و آنکه در (قرآن)، این کتاب محکم منزل مولاي
مردم، خوانده شده بود، ستم نمود. و خداي ذو العرش او را هدایت نفرمود و به بیماري زشت پیسی گرفتارش کرد.
"سوار " گفت: این مرد هیچ یک از صحابه را وانگذاشت، مگر آنکه،
[ [ صفحه 60
صفحه 48 از 210
درباره اش شعري سرود و زشتیهایش را باز نمود، سپس دستور داد زندان کنند. بنی هاشم و شیعیان جمع آمدند و به سوار گفتند:
بخدا سوگند، اگر او را آزاد نکنی، زندان را ویران می کنیم. شاعري که ترا می ستاید، صله اش می دهد، و آن که به مدح خاندان
پیغمبر می پردازد، به زندانش می اندازي.
سوار به ناچار سید را آزاد آزاد کرد و او در هجوش چنین سرود:
به ابی شمله، سوار بگوئید: اي یگانه روزگار، در ننگ و عار
من درباره مرغ بریان چیزي که خلاف آن باشد که تو خود در آثار، روایت کرده - اي، نگفتم.
و خبري هم درباره در آمدن به مسجد است که پیغمبر، علی را به آن ویژگی داده و ورودش را از خانه به مسجد، در حال جنابت و
طهارت، و در آشکار و نهان روا دانسته و دیگري را به وحیی که از جانب خداي جبار فرود آمد، از مسجد بیرون کرده است.
"علی " و " حسین " و " حسن " پاك نهاد را که از خاندان پاکیزه است، و نیز فاطمه را، که همگان اهل کسائند و به اکرام و ایثار
ویژگی یافته اند، دوست بدارید.
و آن کسی که با اینان دشمنی ورزد، دشمن خدا، و راهی خواري و دوزخ خواهد بود.
در کار چنین کینه توزي از جانب خداي برین، نشانیاست که عیب شناس سرزنش گر، به خوبی آن را در می یابد.
و تواي سوار در پستی و کینه توزي سر آمد همه آنهائی.
از کسی خرده می گیري که بهترین مردم، او را از میان همه پاکان و نیکان به برادري برگزید.
و در غدیر خم، به گفتاري آشکار و غیر قابل انکار، درباره اش فرمود ": هر کسی
[ [ صفحه 61
من سرور اویم، این علی سرور او است. پس ناسپاس نباشید. و پس از من، او را تکیه گاه خویش سازید و به دنبال سراب روان پندار
نیفتید. "
و سید، در هجو سوار، قاضی، پس از مرگش، اِِین چکامه را پرداخت:
اي آنکه پاکی سوار را به دوش می کشی و آن را از خانه اش به دوزخ می بري
خداوند پاکی مبخشاد به جانی که جرثومه آن، روزگار را سخت به ننگ و عار گذراند.
تا به دردمندي در قعر وادي دوزخ، در افتاد و پیکرش نیز بسته پلیدیها شد.
کار خداي رحمن را، درباره سوار شگفت انگیز دیدم و احکام خداي را جریانی به اندازه است.
برو، اي لعنت خداي رحمان بر تو باد و اي بدترین موجود زنده خداي یکتا اي دشمن امیر مومنان، آن کسی که پیغمبر در روز غدیر
با سخنی انکار ناپذیر، در حالیکه همه مردم حاضر بودند، درباره اش فرمود: هر کس من در نهان و آشکار سرور اویم، این علی
برادر من و جانشین من در کارها است و قائم مقام من در هر یاد کردي است.
پروردگارا هر کس علی را دشمن دارد، وي را دشمن دار، و به جهنم سوزانش در انداز. و تو اي سوار به دشمنی علی بی شک با
خدا دشمنی کردي، پس هان اي جهنم او را به کام خویش فرو بر.
غدیریه 10
اشاره
صفحه 49 از 210
"ام عمرو " را در " لوي " جایگاه بی آب و گیاهی است که نشانی از آن به جاي نمانده است.
پرندگان به وحشت از کنار آن می گذرند، و وحشیان از ترس آن می غرند. مارهائی در آن جا است که مرگ از دم آنهاي می
ترسد و در نیش هاي خویش زهر آماده دارند.
[ [ صفحه 62
اثر خانه اي در آنجا است که مونسی جز مارهاي سرخ به خاك نشسته ندارد آنگاه که شتران را در آنجانگه داشتم و چشمم از
دیدن آن به اشک نشست، بیاد دلبري افتادم که دل به مهرش بسته بودم، پس شب را با دلی غمزده و دردناك به روز آوردم.
عشق از دي چنانم نحیف کرده است که گوئی از مهر او دل بر آتش دارم.
از گروهی در شگفتم که در سر زمینی بی جایگاه، به خدمت پیغمبر آمدند.
و گفتند: اگر مصلحت می دانی، ما را آگاه کن که سر انجام کار رهبري با کیست؟
و آنگاه که تو در گذري و از ما جدا شوي، فریاد رس ما که خواهد بود و در میان اینان، کسانی بودند که طمع ملکداري داشتند.
پیغمبر فرمود: اگر آشکارا شما آگهی دهم، بیم آن است که همان کاري کنید که گوساله پرستان در تنها گذاشتن هارون، کردند
پس نگفتن سزاواتر است.
در آنچه پیغمبر فرمود، براي مردم خردمند و شنوا، نکته ها است.
پس از آن، از جانب پروردگار فرمان قاطعی به وي رسید که راه بازگشت نداشت.
و آن چنین بود
تبلیغ ولایت کن که اگر نکنی، رسالت را به پایان نبرده اي. و خدا نگهدار و نگهبان تو است.
در آن هنگام، پیغمبر که همیشه به امر خداي خویش سخن می گفت، بپاخاست.
و بنابر ماموریت، خطبه خواند و دست علی را بی پرده و آشکار به دست گرفت و آن را بلند کرد، چه مبارك دستی که بلند کرد و
چه بزرگ دستی که بلند شد.
آنگاه، در حالیکه فرشتگان گردش را گرفته بودند، و خداوند نیز شاهدي شنوا بود، چنین فرمود:
"هر کس من سرور اویم، این علی مولاي او است " اما آنها به این کار
[ [ صفحه 63
خشنود نبودند و خرسند نگردیدند،
پس:
کرده تکذیبش نگردیده خجل
بر خلاف قول حقش بسته دل
زین بگردیده است جمعی سینه داغ
صفحه 50 از 210
فیل بی خرطوم، مرد بی دماغ
تا که کردنش بر آن تربت، نهان
فارغ از دفنش شدند آن ناکسان
جمله ضایع کرده پند روز پیش
باضرر تبدیل کرده، نفع خویش
در پیرامون این غدیریه
فضیل رسان گفت: به خدمت جعفر بن محمد (ع) رسیدم تا وي را به شهادت عمش زید تعزیت گویم. پس از آن گفتم: شعر سید
را برایتان نخوانم؟ فرمود: بخوان و من قصیده اي راخواندم که در آن می گوید:
پنج رایت چون قیامت شد بپا است
چهار رایت ز اهل حرمان و جفا است
هست اول، رایتی از کافري
رایت فرعون و قوم سامري
و آن دوم را هست پیش آهنگ او
مرد نادان لئیم تیره رو
رایت پنجم ز شیر حق علی است
کز فروغش صبح روشن منجلی است
پس از پشت پرده ها، بانگ شیون شنیدم، و امام فرمود: گوینده این شعر کیست؟ گفتم: سید (حمیري) فرمود: خدایش رحمت
کناد، گفتم: قربانت گردم، دیدمش که شراب می نوشید، فرمود: خدایش رحمت کناد. چه براي خداوند مانعی ندارد، که او را به
آل علی ببخشد. به راستی که گامی از دوستدار علی (ع) نمی لغزد، مگر آنکه قدم دیگرش ثابت می ماند.
اغانی جلد 7 صفحه 251
[ [ صفحه 64
ابو الفرج این روایت را همچنین در صفحه 241 جلد 7 اغانی، آورده و در آنجا است که امام پرسید: شعر از کیست؟ گفتم: از سید
صفحه 51 از 210
(حمیري) است. جویاي حال او شد. در گذشتن را به امام اعلام کردم، فرمود: خدایش رحمت کناد گفتم: در روستائی دیدمش که
نبیذ می خورد، فرمود: مقصودت شراب است؟ گفتم: آري، فرمود: گزارش گناهی به پیشگاه خدا نمی رسد مگر اینکه به خاطر
محبت علی از آن می گذرد و
و " حافظ مرزبانی " در " اخبار السید، " از فضیل روایت کرده است که گفت: پس از کشته شدن " زید " به خدمت ابی عبد الله"
امام صادق ع " رسیدم و حضرت می گریست و می فرمود: خدا رحمت کند زید را که دانائی درستگار بود و اگر عهده دار کاري
می شد، وضع و موقعیت آن کار می دانست گفتم: شعر سید را برایتان بخوانم؟ فرمود کمی درنگ کن، آنگاه دستور داد پردهائی
بیاو یزند. پرده کشیده شد و درهائی غیر از در نخستین باز شد و امام فرمود بخوان هر چه به یاد داري و من خواندم:
لام عمرو باللوي مربع.
مرزبانی 13 بیت را یاد کرده است
پس از پشت پرده، بانگ شیون را شنیدم و زنهامی گریستند و امام می فرمود: سپاس بر تو اي ابراهیم بااین سخنت گفتم: سرور من
وي (سید حمیري) نبیذ می خورد، فرمود: چنین کسی را توبه در می یابد و بر خدا، دشوار نیست که گناهان دوست و ستایشگر ما را
بیامرزد.
"کشی " این روایت را، با تغییر کمی در بعضی از الفاظ آن، در صفحه 184 رجالش آورده است.
[ [ صفحه 65
و " ابو الفرج " در صفحه 251 جلد 7 اغانی از " زید بن موسی بن جعفر " روایت کرده است که گفت: پیغمبر خدا (ص) را در
خواب دیدم، مردي که جامه اي سپید به تن داشت در خدمتش نشسته بود. به آن مرد نگاه کردم و او را نشناختم. در این هنگام
پیغمبر روي به او آورد و فرمود: سید بخوان برایم سروردهات را که با این مصرع شروع می شود:
لام عمرو باللوي مربع...
و او تمام قصیده را بی آنکه بیتی از آن بیندازد، خواند و من همه را در عالم خواب از حفظ کردم.
ابو اسماعیل گفته است: زید بن موسی خواننده اي خوش آهنگ بود، اما هرگاه این قصیده را می خواند آهنگی در آن به کار نمی
گرفت و به آواز نمی خواند این حدیث را مرزبانی نیز در " اخبار السید " آورده است.
و در صفحه 279 جلد 7 اغانی از " ابی داود مسترق " نقل شده است که وي از قول خود سید گوید: که وي پیغمبر را در خواب
دیده و حضرت امر فرموده اند که شعري بخواند و او، قصیده " لام عمرو باللوي مربع، " را خوانده و به اینجا رسیده است که:
قالوا له لو شئت اعلمتنا
الی من الغایه و المفزع
و پیغمبر فرموده اند: بس است آنگاه دست سید را به دست گرفته و گفته اند: بخدا سوگند، آنها را آگهی دادم.
"شریف رضی " در " خصائص الایمه " گفته است: آوردهاند که " زید بن موسی بن جعفر بن محمد (ع ") رسول خدا (ص) را
در خواب دید و گوئی بان حضرت با امیر - مومنان (ع) در جایگاه بلند ایوان مانندي که بر آن نردبانی نهاده بودند نشسته اند. در
این هنگام خواننده اي این قصیده " سید بن محمد حمیري " راکه مطلعش این است " لام عمرو باللوي مربع را " می خواند، تا به
صفحه 52 از 210
اینجا می رسید که:
قالوا له لو شئت اعلمتنا
الی الغایه و المفزع
پیغمبر خدا (ص) نگاهی به امیر مومنان می اندازد و لبخندي می زند، و
[ [ صفحه 66
می فرماید: مگر اعلام نکردم؟ مگر اعلام نکردم؟ مگر اعلام نکردم؟ سپس به زید، می فرماید: توبه تدعاد پله هائی که بالا آمدي -
هر پله اي یک سال - عمر می کنی، زید گوید: پله ها را بر شمردم نو دواندي بود. و زید نو دواندي زندگی کرد و همراست که
ملقب به " زید النار " است.
"علامه مجلسی " در صفحه 150 جلد 11 " بحار الانوار " گفته است: در برخی از تالیفات اصحابمان دیدم که به اسناد خود از"
سهل بن ذبیان " روایت کرده اند که گفت: روزي شرفیاب محضر " علی بن موسی الرضا (ع ") شدم، پیش از آن که کسی به
خدمتش در آید. به من فرمود:
آفرین به تو اي پسر ذبیان هم اکنون فرستاده ما می خواست به نزدت آید و ترا به محضر ما آرد گفتم: براي چه کاري؟ اي پسر
پیغمبر خدا فرمود: براي خوبی که دیشب دیده ام و پریشان و نگرانم کرده است، گفتم انشاء الله تعالی خیر است، فرمود: اي فرزند
ذبیان در خواب دیدم که گوئی نردبانی براي من گذاشته اند که 100 پله دارد و من تا آخرین پله آن بالارفتم. گفتم: سرور من ترا
به درازي عمر تهنیت می گویم، چه بسا که صد سال زندگی کنی، امام فرمود: هر چه خدا خواهد، شدنی است. سپس فرمود: اي
پسر ذبیان چون به آخرین پله نردبان بر آمدم، دیدم که گوئی به گنبدي خضراء در آمدم که برونش از درونش نشان می داد دیده
می شد و جدم رسول خدا را نشسته دیدم.
در جانب راست و چپ ایشان، دو جوان زیبا را دیدم که نور از رویشان می درخشید.
زن و مردي آراسته خلقت را نیز دیدم که در خدمتش نشسته بودند. مردي نیز پیش روي پیغمبر ایستاده بود و چنین می خواند:
لام عمرو باللوي مربع
چون پیغمبر مرا دید، فرمود: آفرین به تو فرزندم، اي " علی بن موسی الرضا " بر پدرت " علی ع سلام کن من بر او سلام کردم،
پس فرمود: بر مادرت
[ [ صفحه 67
"فاطمه زهرا ع " نیز درود بفرست. بر او نیز سلام کردم پس فرمود: بر پدرانت حسن و حسین نیز سلام کن، بر آن دو نیز سلام
کردم آنگاه فرمود: بر شاعر و ستایشگر ما در سراي دنیا، سید اسماعیل حمیري نیز درود بفرست. من بر او نیز سلام کردم و نشستم
پس پیغمبر روي به سید اسماعیل آورد و فرمود: انشاء قصیده اي را که به آن مشغول بودیم، اعاده کن و او بخواندن پرادخت که:
لام عمرو باللوي مربع. و پیغمبر گریه کرد و چون به اینجا رسید که:
صفحه 53 از 210
و وجهه کالشمس تطلع
"پیغمبر " و " فاطمه " و همه کسانی که با او بودند، گریستند. و چون به این بیت رسید که:
قالوا له لو شئت اعلمتنا
الی من الغایه و المفزع
پیغمبر، دستها را بلند کرد و گفت: خداوند تو بر من و بر آنها گواهی که آنان را آگاهی دادم که سر انجام رهبري و فریاد رس"
واقعی " علی بن ابی طالب است. و به علی که پیش رویش نشسته بود، اشارت کرد.
علی بن موسی الرضا فرمود: چون سید اسماعیل حمیري، انشاد قصیده را بپرداخت، پیغمبر روي به من آورد و فرمود: اي علی بن
موسی این قصیده را حفظ کن، و شیعیان مارا نیز به حفظ آن فرمان ده و بهآنها اعلام کن که: هر کس، این قصیده رااز حفظ کند و
همواره بخواند، من در پیشگاه خداوند تعالی، بهشت را براي او ضمانت می کنم.
امام رضا (ع) فرمود: پیغمبر پیوسته قصیده را بر من تکرار فرمود تا آن را از حفظ کردم و قصیده این است: (سپس تمام قصیده را یاد
کرده.)
امینی گوید: این خواب را قاضی شهید مرعشی در صفحه 436 " مجالس المومنین، به نقل از رجال " کشی " یادکرده است ولی در
نسخه چاپی رجال " کشی " نیست و شاید قاضی بر نسخه کامل اصلی رجال آگاهی داشتهو جریان خواب را در آنجا دیده است"
شیخ ابو علی " نیز در صفحه 143 رجالش (= منتهی المقال) از " عیون
[ [ صفحه 68
الاخبار " شیخ صدوق نقل کرده است و ر شیخ معاصر در صفحه 59 جلد 1 " تنقیح المقال " و سید " محسن امین " در صفحه 17
جلد 13 " اعیان الشیعه، " از او پیروي کرده اند و ما در نسخه خطی و چاپی " عیون " آن را نیافتیم شیخ ما، مولا " محمد قاسم
هزار جریبی " نیز این خواب را در شرح قصیده اش روایت کرده، و سید ز نوزي نیز در روضه نخستین کتاب بزرگ و والاي"
ریاض الجنه " خود آن را آورده است " سید محمد مهدي " نیز در آخر کتاب ریاض المصائب خود به نقل روایت خواب پرداخته
است.
شروح قصیده
این قصیده عینیه را، گروهی از اعلام طایفه شرح کرده اند که از آن جمله اند:
1 - شیخ ر حسین بن جمال الدین خوانساري " در گذشته بسال 1099 ه
-2 میرزا " علی خان گلپایگانی " شاگرد علامه مجلسی
-3 مولا " محمد قاسم هزار جریبی " که پس از سال 112 در گذشته، و کتابی در شرح قصیده تصنیف کرده است به نام " التحفه
الاحدیه. " این شرح در نجف اشرف یافت می شود
4 "- بهاء الدین محمد پسر تاج الدین حسن اصفهانی " مشهور به فاضل هندي، زاده 1062 ، و در گذشته 1135 ه
-5 حاج مولا " محمد حسین قزوینی " در گذشته در قرن 12
صفحه 54 از 210
-6 حاج مولا " صالح بن محمد برغانی "
-7 حاج میرزا " محمد رضا قراچه داغی تبریزي " که در سنه 1289 ه از شرح قصیده فراغ یافته و این شرح در سنه 1301 ه در تبریز
به چاپ رسیده است
8 "- سید محمد عباس پسر سید علی اکبر موسوي، " در گذشته به سال 1306 ه که یکی از شعراء غدیر در قرن چهاردهم است، و
شعر حالش در احوال شعراء قرن چهاردهم خواهد آمد.
[ [ صفحه 69
9 "- حاج مولی حسن پسر حاج محمد ابراهیم " پسر " حاج محتشم اردکانی، " در گذشته 1315 ه
-10 شیخ " بخش علی یزدي حائري " در گذشته به سال 1320 ه
11 "- میرزا فضل علی " پسر " مولی عبد الکریم اروانی " تبریزي در گذشته به سال 1330 ه و اندي، مولف " حدائق العارفین "
12 "- سیخ علی بن علی رضا خوئی " در گذشته به سال 1350 ه
13 "- سید انور حسین هندي " در گذشته به سال 1350 ه
14 "- سید علی اکبر " پسر " سید رضی رضوي قمی " زاده سنه 1317 ه
15 "- حاج مولا علی تبریزي " مولف " وقایع الایام " که به چاپ رسیده است.
تخمیس آن
و گروهی از علماء و ادباء، این قصیده را تخمیس کرده اند که از آن جمله اند: شیخ ما، حر عاملی، صاحب کتاب " وسائل الشیعه
. "و حفید او، شیخ عبد الغنی عاملی، مقیم بصره و متوفی در آن و مطلع تخمیس او این است.
جوا به کاس الاسی اجرع
صرفا و اجفانی حیا تدمع
فاسمع حدیثا بالاسی مسمع
لام عمر و باللوي مربع
و از این دسته است "، شیخ حسن بن مجلی الخطی " و اول تخمیسش چنین است:
لا تنکروا ان جیرتی از معوا
هجرا و حبل الوصل قد قطعوا
کم دمنه حاویه تجزع
لام عمرو...
صفحه 55 از 210
کانت باهل الودانسیه
تزهو بزهر الروض موشیه
فاصبحت بالرغم منسیه
تروع عنها..
و از این گروه است " سید ما سید علی نقی نقوي هندي " که شعر و شرح حال او در قرن چهاردهم خواهد آمد و سر آغاز
تخمیسش چنین است:
[ [ صفحه 70
اتنطوي فوق الاسی الاضلع
صبرا و ترقی منی الا دمع
و ذاك حیث الظعن قد ازمعوا
لام عمر و..
قد ذاکرته السحب و سمیه
و لاعبته الریح شرقیه
لا رسم اصبحن منسیه
تروع عنها...
و از غدیریات سید حمیري است
غدیریه 11
شروع به سرزنش و نکوهشم کرد و گفت: چقدر شعر بازگومی کنی. دست از شر بردار، گفتم: چنین مگو و مپندار که من از
بهترین کار دست می کشم.
براستی که حیدر را دوست می دارم و خیر خواه آنم که از پی او رود، و گریزان از آنم که روي از او برتابد.
کسی را دوست می دارم که ایمان به خدا آورد و حتی یک چشم، بهم زدن هم هرگز شرك نورزید.
علی را، که هنگام مباهله نفس رسول مصطفی گردید "، خداوند بر او درود بفرست "
صفحه 56 از 210
و در روزي که خداوند، همه فراهم آمدگان در زیر کساء را، به پاکی ستود، او دومین شخص پس از پیغمبر بود.
و نیز پیغمبر فرمود: کتابخدا و خاندان خود را که هر دو، امانت گرانبهایند، در میان شما به جا نهادم.
واي کاش می دانستم که چون در گذرم، چگونه از من در مورد این دو امانت، نیابت می کنید.
از مکه می آمد و از هر کوه و بیابانی، حاجیان با او همراهی می کردند، تا به خم رسیده و جبرئیل براي تبلیغ ولایت، در میان مردم،
به خدمتش آمد. پس پیغمبر فرود آمد،
[ [ صفحه 71
و چوبها را بر افراشتند و او بر جهاز شتران قرار گرفت و علی را فرا خواند و علی به نزدش رفت،
پس فرمود: اي نماینده من در میان شما است و کسی است که در امور باید به او تکیه کرد.
ما چون این دو انگشتیم، و به انگشتان پیوسته دستش اشاره فرمود:
جویاي دیگري که در پاکی به او بماند، نباشید که علی را در میان شما، مانند نیست.
سپس دستش را به دست علی را در آورد و آن را تا بلندترین نقطه بالا برد. و فرمود: با او بیعت کنید و کار را به او واگذارید، تا از
لغزش در امان بمانید.
آیا من، مولاي شما نیستم؟ پس این علی سرور شما است و خداي عزوجل، به آن گواه است.
پروردگارا دوست بدار هر که حیدر را دوست دارد، و دشمن و خوار دار، آنکه وي را دشمن و خوار دارد.
اي خداي گواه بر من، من آنچه را که جبرئیل فرود آورده بود، تبلیغ کردم و سستی نورزیدم.
پس آنان (با علی) بیعت کردند و تهنیت و بخ بخ گفتند، حال آنکه، سینه شان از کینه مالامال بود.
به آنکس که از علی بیزار است بگو ": از علی " چه دیدي؟ و به آن که از او روي گردان است بگو چرا روي گردانی؟
غدیریه 12
مرا آگهی دهید، که چه برهان آشکاري بر تفضیل علی توان آورد، پس از آنکه بهترین مردم، احمد و ص) در روز غدیر خم، در
میان مردم
[ [ صفحه 72
فراهم آمده، بی پرده به خطبه خوانی برخاست و فرمود: همانا خداوند، در معاریض کتابش به من خبر داد، که این آئین استوار را
که تا به حال به کمال نرسیده بود، به علی کمال بخشید، و او مولاي شما است، پس واي بر کسی که روي به سرپرستی جز مولاي
خود آرد.
او شمشیر بر ان من، و زبان و دست من، و همیشه و پیوسته یاور من است. او برادر و برگزیده من، و کسی است که محبت او در
قیامت، بهترین کار است.
نور او، نور من و نور من نور اوست. و با من پیوندي ناگسستنی دارد.
او قائم مقام من در میان شما است، و واي بر کسی که پیمان این جایگزین مرا تغییر دهد.
صفحه 57 از 210
سخن او، سخن من است. پس به هر کس فرمان دهد باید از در اطاعت در آید و فرمانبري کند.
چون زمان رحلت و در گذشت من فرا رسد، از منحصرا، سرور شما خواهد بود. او پسر عم و جانشین و برادر من، و از نخستین
پذیرندگان دعوت و باب علوم من است.
پس (از این سخنان) به کام " دشمنان " زهري تلخ و کشنده ریخته شد به وي ترش روئی کردند و با خود به کاري دشوار، درباره
او، به مشورت پرداختند.
غدیریه 13
خدا و نعمتهاي او را گواه می گیرم - و انسان مسول گفته هاي خویشتن است، - که علی بن ابی طالب، خلیفه خداي دادگستر
است.
و نسبت او به احمد، همانند هارون به موسی است. اگر چه پیغمبر نیست، لیکن جانشین است که گنجور علم خداست، همان علمی
که باید به آن عمل کرد.
[ [ صفحه 73
در روز " دوح " بهترین خلق به پاخاست و روي به مردم آورد و گفت: هر کسی من سرور او بوده ام، این علی ملجا و مولاي وي
است.
لیکن آنان، به یکدیگر سفارش کردند، که: علی این کانون هدایت را خوار دارند و او را به سروري نپذیرند.
غدیریه 14
پیغمبر (ص) به روز غدیر خم، در جانب و پیرامون درختان بزرگ، به خطبه خوانی برخاست، و فرمود: هر کس من مولاي اویم، این
علی مولاي او است. خداوند گواه باش. و این سخن را چند بار به زبان آورد.
گفتند: شنیدم و همگی فرمان برداریم، و زبان خود را به این گفتار مشغول داشتند.
بزرگان قوم، روي به علی آوردند و پیشا پیش آنان شیخی علی را چنین تهنیت داد و گفت: به به، به چون توئی، که مولاي مومنان
شدي. شگفتا و عجبا و روزگار چه شگفتیها دارد، که اندیشمندان به گمراهی می افتند.
مردمی که با علی بیعت کردند، در حقیقت با خدا بیعت کرده بودند و چه پیش آمد؟
و چگونه همین اشخاص، آنگاه که علی آنها را در خطبه خود به شهادت طلبید، گواهی ندادند؟
و چرا آن پیر مرد (انس) که علی او را سوگند داد، در جواب گفت: من چنان پیر شده ام که چنین چیزي را به یاد نمی آورم، و علی
فرمود: دروغگو به بلائی گرفتار آید، که دستار، ستار آن نشود.
- 166 و 195 - در ابیات اخیر اشاره به حدیث مناشده رحبه امیر المومنین، در مورد حدیث غدیر است، که شرح آن در صفحه 185
191 جلد 1 گذشت، که در مورد خلافت امام (ع) نزاعی پیش آمد و ر انس بن مالک " کتمان شهادت
[ [ صفحه 74
صفحه 58 از 210
کرد و اثر نفرین علی (ع) را دید.
غدیریه 15
این خرابه هاي خالگونه خاموش، و این حفره ها و آثار پر نقش و نگار بی زبان، از کیست؟
هان اي آزار رسان که در پیش من از اذیت و بد گوئی درباره علی، باز نمی ایستی،
به زودي درباره علی، سخنی از من می شنوي، که ترا به درد آرد، چه نپذیري وچه بپذیري.
من علی را، در برابر مردمی که بر او خرده می گیرند، به دست و زبان یاري می کنم. آ
نگاه که دشمن علی بخواهد، در نزد من بر او خرده گیرد، مرا یاور سخن پرور امام، بیند.
پس از محمد (ص)، علی، محبوبترین مردم در پیش من است. پس اي سرزنشگر دست از نکوهش درد آورت به من، بردار. و بدان
که علی جانشین و پسر عم مصطفی و نخستین نماز گزار و یکتا پرست است.
علی، رهبري است که همه نقاط تاریک دینمان را، بر ایمان روشن ساخت.
علی صاحب حوض (کوثر) و آن چنان مدافعی است که، گنهکاران را از حریم آن می راند. علی، قسیم دوزخ است. به او گوید:
این یکی را رها کن و آن دیگري را بگیر و در کام خود فرو بر.
هر یک از دشمنان ما به تو نزدیک شود، او را در میان شعله هاي خود بسوزان و به آنکس که از حزب من است نزدیک مشو. که
اگر شوي، ستم کرده اي.
در فرداي آخرت، علی را فرا می خوانند و خدا بر اندام او خلعت می پوشد. پس اگر تو، از علی - در آن روز که خدا وي را تقرب
می بخشد و خشنودي
[ [ صفحه 75
خود را از او، اظهار می کند - نگرانی از هم اکنون باش که او را در کنار حوض خواهی دید، او با محمد مصطفی، پیغمبر بزرگوار
و رهنما ایستاده است. و هر دو، دوستانی را که در زندگی به آنها مهر ورزیده اند به بهشت و به سایه طوباي سایه گستر می برند.
علی، امیر مومنان است و حق او، از جانب خداوند بر هر مسلمانی واجب است.
براي آنکه رسول خدا، درباره حق وي سفارش فرمود و او را در هر فنی و غنیمت شرکت داده است.
و همسر او، صدیقه است، زنی که همانندي جز بتول مریم، ندارد. نسبتش به پیغمبر، چون نسبت هارون پسر عمران به موسی نجیب
و کلیم است. و پیغمبر، در غدیر، ولایت او را بر هر نیکمرد عرب و غیر عرب واجب فرمود.
در دوح خم، دست راست وي را گرفت و به آهنگی رسا ابهامی در آن نبود، از او نام برد.
هان قسم به خدائی که تیره رویان، به رکن خانه اش گرد آلود روي می آرند و سواران هر شهر و دیار به سویش می آیند که آن
کسی که در غدیر خم تسلیم سخن پیغمبر نشد، به گمراهی فتاد.
و روزي که امر ولایت و میراث علمی را که از دستگیره هاي محکم دین است، باو می سپرد، درباره اش سفارش فرمود:
(از این قصیده چهل و دو بیت در دست است)
"حافظ مرزبانی " در " اخبار " السید " گفته است: سید حمیري، نسخه اي از این قصیده را براي عبد الله اباض، رهبر اباضیه،
فرستاد، زیرا به وي خبر داده بودند که " عبد الله، " علی (ع) را نکوهش و سید را به فراهم کردن موجب قتلش به دست منصور،
صفحه 59 از 210
تهدید کرده است. چون قصیده به دست پسر اباض رسید. سخت
[ [ صفحه 76
خشمناك شد و یاران خود را به جمع آوري فقهاء و قراء فرستاد.
آنها گرد آمدند و به نزد منصور که در کنار دجله بصره بود، رفتند و گزارش کار سید را به او دادند. منصور آنان و سید را احضار
کرد و از دعواي آنها پرسید. گفتند: سید، گذشتگان را دشنام می دهد و عقیده به رجعت دارد و امامت را از آن تو و خاندانت نمی
داند. منصور گفت: مرا واگذارید و به آنچه در مورد خودتان است، بسنده کنید.
سپس روي به سید آورد و گفت: درباره آنچه اینان گفتند، چه میگوئی؟ گفت: گفت: من کسی را دشنام نمی دهم و بر اصحاب
رسول (ص) رحمت فرستم. اینک، این ابن اباض است به او بگو بر علی و عثمان و طلحه و زبیر رحمت فرستد. منصور، به این اباض
گفت: بر اینها درود بفرست. او ساعتی درنگ کرد، منصور با چوب دستی که پیش رویش نهاده بود، او را زد و بیرون کرد و دستور
داد به زندانش برند. و او در زندان مرد. منصور، فرمان داد همه همراهان او را تازیانه زنند و پانصد هزار درهم به سید دهند.
غدیریه 16
شگفتا از قوم من و پیغمبر مصطفی و آنچه که از این بهترین خلق شرف صدور یافت،
اینان سخنی را که پیغمبر، به روز غدیر خم، در زیر درختان افراشته، درباره برادرش علی فرمود انکار کردند. (و آن سخن این بود):
اي مردم: هر کس را منم مولائی که حقم از پیش بر او واجب گردیده است، اینک علی نیز به فرمانی حتمی، مولاي اوست.
آیا فرمان پیغمبر در آنان اثر گذارد؟ شگفتا آتش در دل زبانه می کشد
غدیریه 17
هان که آن وصیت بی تردید، از آن بهترین خلق از نسل سام و حام بود.
[ [ صفحه 77
و محمد (ص) در غدیر خم از جانب خداي رحمان به اراده اي استوار، سخن می گفت.
بانگ می زد و در میان شما به علی اشاره می کرد و با چنان اشارتی که چیزي از سخنش نمی کاست می فرمود:
هان هر کس من سر پرست اویم، این برادر من سرور است. پس سخنم را بشنوید پیشا پیش همه، شیخی که دستش را از میان انبوه
جمعیت در آورده بود، بانگ زد: (اي علی) تو مولاي من و سرور مردمی. پس چرا با سرور مردم سر کشی کرد؟ باعلی که: روزي
"ردا " و " برد " و " زمام مرکب " پیغمبر رابه ارث برده است.
غدیریه 18
تا کبوتران می خوانند، بر خاندان و خویشان پیغمبر، درود باد.
آیا آنها ستارگان آسمان هدایت و اعلام جاودان عزت، نیستند؟
صفحه 60 از 210
اي سرگردان در گمراهی امیر المومنین امام است.
رسول خدا (ص) در روز غدیر خم و در حضور مردم او را بلند کرد... تمام این قصیده، در گزارش زندگی سید خواهد آمد ". معتز
"در صفحه 8 " طبقاتش " گفته است:
از کسی حکایت کرده اند که گفت: باربري را دیدم که باري گران و رنج آور به دوش داشت گفتم: چیست؟ گفت: قصائد میمیه
سید است.
غدیریه 19
جانم به قربان رسول خدا، در آن روز که جبرئیل بر او نازل شد و گفت: خداوند به تبلیغ صریح ولایت فرمانت می دهد که اگر
تبلیغ نکنی، رسالت را به پایان نبرده اي.
پس پیغمبر براي اطاعت از امر خدائی که به وي ایمان داشت بپاخاست و بهمردم فرمود: پیش از امروز غدیر مولاي شما چه کسی
بود؟ گفتند: تو سرور
[ [ صفحه 78
ما و رسول خدائی و ما گواهیم که خیر خواهی کردي و آشکار را، احکام حق را بیان فرمود. فرمود: پس از مناین علی مولاي شما
است و من به این امر ماموریت حتی یافته ام. بنابر این در گروه وي و از یاورانش باشید.
او از همه شما نیکو کار تر و دانشمندتر است و نخستین کسی است که به خدا ایمان آورد.
او را با من همان نسبت و منزلت است که هارون را، با موسی بن عمران بود.
غدیریه 20
در چاشتگاهی جبرئیل بر پیغمبر فرود آمد و در حالیکه مردم شتاب زده و تند در حرکت بودند، گفت: بایست، و تبلیغ ولایت کن
که اگر نکنی رسالت را بانجام نرسانده اي. پس او فرود آمد و دیگران نیز به زیز آمدند و منزل گرفتند، به جانب درختان در کنار
غدیر آمد و بر جهاز شتران، ایستاد و آشکارا بانگ بر آورد و گفت:
هان اي کسانیکه من مولاي شمایم، این علی پس از من سرور شما است. پس اذعان کنید.
سیه روزي به دوستش گفت: - و چه بدبختانی که می لغزند و به فتنه می افتند - پیغمبر بازوان علی را گرفته است و او را به فرمانی
که بروي نازل نشده است، می ستاید.
در دل چنین کسی گوئی اعتماد به پیغمبر نیست. شگفتا پس از کجا و چگونه ایمان آورده است.
غدیریه 21
مهر محض خود را به پاي وصی ریختم، و به دیگري جز علی عشق نمی ورزم. پیغمبر مرا به دوستی او دعوت کرد، و من دعوت او
را اجابت کردم.
با دشمنان علی، دشنم و خود او را دوست دارم و با دوستانش نیز دوستم.
صفحه 61 از 210
[ [ صفحه 79
در غدیر خم پیغمبر بپاخاست و با آهنگی بلند که گوشها را نوازش داد، فرمود: هان من چون در گذرم، این علی مولاي شما است و
این فرمان را به عرب و غیر عرب فهماند.
غدیریه 22
پیغمبر، در چاشتگاه غدیر خم، عموم مردم را به ولاي علی سفارش کرد واي کاش وصیت او را نگه می داشتند به آنان بانگ زد:
که اي بندگان خدا به سخنان من گوش فرا دهید آیا من مولاي شما نیستم.
گفتند: چرا. تو مولاي مائی و از خود مابه ما اولی تري. پس علی را برگرفت و با آهنگی رسا که آواي او را هر زنده دلی شنید.
فرمود:
هر کس من سرور اویم ابا الحسن را سرور او ساختم.
خداوند با دشمنان او دشمن و با دوستان او دوست باد.
غدیریه 23
محمد (ص) در غدیر خم بپاخاست و با آهنگی رسا و آشکار به عرب و عجمی که همراهش بودند و برگرد کرسیش حلقه زده
بودند، بانگ زد که:
هان هر کس را منم مولا، این علی مولا و سرور برتر اوست.
اي خدا من دشمن علی را دشمن دار. و با دوست او دوست باش.
زندگی شاعر
"ابو هاشم " " و ابو عامر اسماعیل بن محمد بن یزید بن وداع " اهل حمیر و ملقب به " سید " است.
ابو الفرج و بسیاري از تاریخ نویسان، نسبش را چنین یاد کرده اند که او حفید " یزید بن ربیعه مفرغ " یا ابن مفرغ حمیري، همان
شاعر مشهوري است که زیاد و فرزندانش را هجو گفت و آنها را، از آل حرب نفی کرد و بهمین جهت "، عبد الله بن زیاد " وي را
به زندان انداخت و شکنجه داد و پس از آن معاویه آزادش کرد.
[ [ صفحه 80
لیکن مرزبانی، وي را به " یزید بن وداع " نسبت داده و در کتاب " اخبار الحمیري " گفته است:
ما در سید از " حدان " است که پدر سید چون در میانه قبیله آنان منزل گرفته بود او را بزنی گرفت و مادر این زن، دختر " یزید بن
ربیعه بن مفرغ " حمیري، همان شاعر معروف است و یزید بن مفرغ را فرزند ذکوري نبوده و " اصمعی " در نسبت دادن سید به
یزید بن مفرغ از جهت پدر، اشتباه کرده است زیرا وي جد مادري او است و مرزبانی " در معجم الشعراء " این شعر سید را یاد کرده
است که:
بگاه نسبت، من مردي حمیري ام جد من رعین و دائیان من ذویزن اند سپس ولائی که با آن به رستگاري در رستاخیز امیدوارم از
صفحه 62 از 210
آن ابی الحسن هادي علیه السلام است.
وي به ابی هاشم مکنی است و شیخ طایفه، کنیه اش را ابی عامر گفته است. او از سر آغاز کودکی، به سید لقب یافته بود. ابو عمرو
کشی در صفحه 186 رجالش گفته است: آورده اند که ابی عبد الله علیه السلام به سید بر خود کرد و فرمود: مادرت ترا سید نامید و
بدین سیادت موفق آمدي چه تو... سید الشعرائی. و او در این باره چنین سرود:
در شگفتم از فقیه بسیار دان فهمیده اي که یکبار به من فرمود: خاندانت ترا سید نامیده اند و راست گفته اند، چه تو، به سید
الشعرائی توفیق یافتی.
و آنگاه که به مدح خاندان محمد و ص) ویژگی می یابی با دیگر شاعران برابر نخواهی بود چه آنان از صاحبان ملک و ثروت براي
عطایاشان ستایشی کنند
[ [ صفحه 81
و مدح تو از اهل بیت بدون چشم داشت عطا است.
پس ترا مژده باد که در مهر آنان چنان کامیابی که چون به گرفتن پاداش به نزدشان درآئی. همه دنیا با شربت آبی از حوض احمد
(ص)، برابري نتواند کرد.
داستان سید با پدر و مادرش
ابو الفرج در صفحه 230 جلد 7 اغانی به اسناد خود از " سلیمان بن ابی شیخ " روایت کرده است که: پدرو مادر سید اباضی مذهب
بودند و منزل آنها در غرفه بنی ضبه بصره بود و سید می گفت:
در این غرفه، امیر مومنان را بسیار دشنام داده اند و چون از او پرسیدند که تشیع از کجا به تو روي آورد، گفت: رحمت خداوند مرا
فرا گرفت، چه فرا گرفتنی. و نیز از سید روایت کرده اند که چون پدر و مادرش از آئین وي آگاهی یافتند، اندیشه کشتنش کردند
او بنزد " عقبه بن مسلم هنائی " آمد و او را آگهی داد. عقبه سید را پناه بخشید و او را در منزلی که به وي ارزانی ذداشت، جا داد.
سید در آنجا ماند تا پدر و مادرش مردند و وارث آنها شد.
و مرزبانی در " اخبار السید " به اسناد خود از " اسماعیل بن مساحر، " راویهسید، روایت کرده است که گفت: چاشتگاهی با سید
در خانه اش غذا می خوردیم. به منگفت: در این خانه، امیر مومنان را فراوان دشنام داده اند و لعنت کرده اند. گفتم چه کسی چنین
کرده است؟ گفت: پدر و مادر اباضی مذهب من. گفتم پس تو چگونه شیعه شدي؟ گفت: رحمت حق بر من فرو بارید و مرا بیدار
و هشیار کرد.
باز " مرزبانی " از " حودان حفار " پسر " ابی حودان " و او از پدرش که راستگوترین مردم بود، روایت کرده است که گفت: سید
به من شکایت آورد که شبها مادرم مرا از خواب بیدار می کند و می گوید: می ترسم که بر آئینی که داري
[ [ صفحه 82
بمیري و به دوزخ درافتی، زیرا تو دل به مهر علی و فرزندانش بسته اي که نه دنیا خواهی داشت، نه آخرت.
او با این کار خوردن و آشامیدن را بر من ناگوار کرده و من دیگر به نزد او نخواهم رفت و قصیده اي سروده ام که برخی از ابیات
صفحه 63 از 210
آن چنین است:
به خاندانی (دل بسته ام) که مومنین از مردم را، در ولایت از آنان گریز نیست،
بسا برادري که مرا در عشق این خاندان، ملامت کرده است و مادر نکوهش گرم نیز هر شب به سر زنشم می نشیند.
می گوید و بسیار هم می گوید و از روي گمراهی سرزنش می کند و آفت اخلاق زنان، همان سرزنش است.
می گوید: از همسایه و آشنا و خاندانیکه به آنها منسوب بودي و ترا به نام آنان می خواندند، جدا شدي پس تو در میان آنان غریب
و دور افتاده اي، و گوئی گرزده اي که از تو پرهیز می کنند.
تو بر آئین آنان خرده می گیري و آنها نیز به دینی که به آن گرویده اي، ترا عیبجوتر و سرزنش کننده ترند.
گفتم: مرا رها کنید که تا آنگاه که حاجیان راهی خانه خدایند، سخن را به ستایش دیگري جز این خاندان نمی آرایم.
مرا از مهر خاندان محمد باز می دارید؟ حال آنکه محبت آنان وسیله تقرب من است.
دوستی آنها چون نماز است و به راستیکه این دوستی پس از نماز، از همه چیز واجب تر است.
[ [ صفحه 83
مرزبانی گفته است ": عباسه " دختر سید براي من حدیث کرد و گفت: پدرم به من می گفت: در روزگاري که کودك بودم می
شنیدم که پدرم و مادرم امیر مومنان را دشنام می دهند، من از خانه بیرون می آمدم و گرسنه می ماندم و این گرسنگی را بر
بازگشت به جانب آنها ترجیح می دادم و چون علاقه به دور بودن داشتم و از آنها بدم می آمد شبها را در مساجد بروز می آوردم،
تا گرسنگی ناتوانم می کرد و به خانه میرفتم و خوراکی می خوردم و بیرون می آمدم. چون کمی بزرگ شدم و به عقل خود
رسیدم و شاعري را آغاز کردم، به پدر و مادرم گفتم:
مرا بر شما حقی است که نسبت به حقی که شما به گردن من دارید، ناچیز است. بنابر این چون به حضورتانآیم، مرا از بد گوئی به
امیر مومنان بر کنار دارید. چه این کار، مرا رنج می دهد و دوست نمی دارم که به مقابله با شما، عاق شوم. آنها به گمراهی خویش
ادامه دادند و من از نزد آنان بیرون آمدم و این شعر را براي آنها نوشتم:
اي محمد از شکافنده عمود صبح بترس. و تباهی دین خویش را با سامان بخشیدن به آن از بین ببر.
آیا برادر و جانشین محمد را دشنام می دهی؟ و با این کار، به رسیدن رستگاري امید می داري.
هیهات، مرگ بر تو و عذاب و عزرائیل به تو نزدیک باد.
تا آخر ابیاتی که در غدیریات مذکور افتاد. آنها تهدید به قتلم کردند و من به نزد " عقبه بن مسلم " آمدم و آگاهش کردم، گفت:
دیگر به نزد آنهامرو و منزلی براي من فراهم کرد که به دستور وي همه چیزهائی که به آن نیاز داشتم، در آن خانه آماده شده بود. و
وظیفه اي برایم معین کرد که کمک هزینه زندگیم بود.
و نیز مرزبانی گفته است: پدر و مادر سید به علی (ع) کینه من ورزیدند و سید شنیده بود که آنها پس از نماز بامدادي، علی را لعن
می کنند. پس این
[ [ صفحه 84
چنین سرود:
صفحه 64 از 210
خدا پدر و مادرم را لعنت کند و آنها را به عذاب دوزخ در اندازد.
حکم بامدادي اینها این است که چون نماز صبح گزراند، جانشین پیغمبر باب علوم او را دشنام دهند.
اینها بهترین انسان روي زمین و محرم طواف گر رکن حطیم را ناسزا می گویند. این دو از آن زمان کافر شدند که خاندان پاك و
معصوم پیغمبر خدا و جانشین او را، که زمین، به برکت وجود او برجاست و اگر وي نبود زمین چون استخوان پوسیده اي از هم می
پاشید و خانواده وي را که اهل علم و فهم و راهنمایانراه راست، و نمایندگان عادل و دادگستري خدا، در روزگار ستمگرانند،
ناسزا گفتند.
درود همیشگی خداوند همراه با سپاس و سلام او بر آن خاندان باد.
و ابن شاکر در صفحه 19 جلد 1 " الفوات " این روایت را آورده است
بزرگواري سید و کسانی که در گزارش زندگی او کتاب نوشته اند
شیعه همواره، سخت کوشان در مهر امامان اهل بیت را محترم می شناخته و پایگاه آنان را والا می داند. و به همان اندازه که خداي
سبحان و پیغمبرش، این گونه افراد را بزرگ شمردند، بزرگ می شمرد. به این ویژگی بیفزاي، آنچه را که شیعه در خصوص سید
دیده و شنیده است، که پیشوایان راستین (ع) چگونه وي را گرامی شمرده و منزلت بخشیده و به خویشتن نزدیک دانسته اند و از
کوشش قابل ستایشی که او در بزرگداشت یا در جانبداري از این خاندان، نشان داده است وسعیی که در نشر فضائل و تظاهر به
دوستی آنان کرده است و سخن پردازیهاي بسیاري که در مدح آنان نموده است، تقدیر فرموده اند.
با آنکه سید، صله هائی را که در برابر این زرفین هاي زرین به وي داده اند رد کرده است، زیرا آنچه از این امور از او به ظهور می
پیوست، جز براي خدا و اداء اجر رسالت و پیوند با پیغمبر (ص) نبوده و در تمام این موارد، با پدر و مادر ناصبی خارجی خویش
نیز، به ستیز برخاسته است.
[ [ صفحه 85
پس او با در اختیار داشتن این همه آثار نیک و برون آمدن از این مظهر پاك - با آن زادگاه ناپاکی که داشته است - معجزه
روزگار خود بوده و شیعه دیروز و امروز بزرگداشت وي و فروتنی در برابر عظمت او را از واجبات دینی خود دانسته و می داند.
بزرگواري سید و..
"ابن عبد ربه ر در صفحه 289 جلد 2 " عقد الفرید " گفته است: سید حمیري سر آمد شیعه است و نمونه اي از بزرگداشت شیعه
از او، این بود که در مسجد کوفه برایش مسند انداخته بودند.
و در حدیث " شیخ طایفه " که پس از این خواهد آمد، چنین است: که " جعفر بن عفان طائی " به سید گفت: تو سر آمدي و ما،
دنباله رو.
و چنین کاري از شیعه تازگی ندارد، پس از آنکه امام صادق (ع) سید را منزلت بخشیده، و دلائلی از امامت، مانند حدیث انقلاب
شراب به شیر و داستان قبر و باز شدن زبان سید در هنگام بیماري و غیر آن، به وي ارائه داده اند که کرامتی جاوید براي سید بجا
گذاشته و تاریخ آن را ضبط کرده است. و حدیث مستفیض، گویاي ترحم و دعاء امام به وي و تشکر از کوششهاي اوست. این
سخن امام نیز به شیعه رسیده است که به نکوهش گر سید فرمود: اگر گامی از او بلغزد، قدم دیگرش برجاست. و سید را به بهشت
نیز بشارت داده اند.
صفحه 65 از 210
و امام (ع) خواهان خواندن شعر او بود و بدان اعتنا داشت ". و فضیل بن رسان " و " ابو هارون مکفوف " و خود سید، براي
حضرت صادق و ع) شعر خوانده اند ". ابو الفرج " از " علی بن اسماعیل تمیمی " و او از پدرش روایت کرده است که گفت: در
خدمت ابی عبد الله بن جعفر بن محمد (ع) بودم که دربان امام براي سید اجازه ورود خواست و حضرت دستور داد که او را در
آورد. پس خانواده اش را در پشت پرده نشاند و سید داخل شد و سلام کرد و نشست، امام درخواست خواندن شعر کرد و سید این
سروده خود را خواند:
بر قبر حسین (ع) بگذر و به استخوانهاي پاکش بگو:
[ [ صفحه 86
اي استخوانها: پیوسته باران (رحمت) بر شما روان و ریزان باد. چون به قبر حسین (ع) بگذري، چون شتر زانوا و درنگ کن. و بر آن
پاك نهادي که فرزند پاك مرد و پاك زنی پیراسته است. چون مادر مهربانی که بر مرگ فرزندي از فرزندان خود می گرید، گریه
کن. راوي گفت: دیدم اشک از دیده جعفر بن محمد (ع) بر گونه اش ریخت و صداي گریه و شیون از خانه اش برخاست تا آنکه
امام فرمود: بس کن و سید بس کرد.
و من (راوي) چون به خانه آمدم داستان را براي پدرم باز گو کردم: گفت: واي بر این مرد کیسانی. که می گوید:
فاذا مررت بقبره
فاطل به وقف المطیه
گفتم: اي پدر چنین کسی چه خواهد کرد؟ گفت: آیا آه از نهاد " نمی آرد، آیا خود را نمی کشد. اي مادرش به عزایش بنشیند.
. اغانی جلد 7 صفحه 240
این قصیده را، ابو هارون مکفوف نیز براي امام صادق (ع) خوانده است، شیخ ما " ابن قولویه " در صفحه 33 و 44 کتاب " الکامل
"از ابی هارون روایت کرده است که ابو عبد الله (ع) فرمود: اي ابا هارون درباره حسین برایم شعر بخوان. من خواندم و او گریست.
سپس فرمود: همانطور که خودتان می خوانید بخوان یعنی با سوز. من خواندم:
بر گور حسین بگذر و به استخوانهاي پاکش بگو....
آنگاه فرمود: باز هم هم بخوان. قصیده دیگري خواندم. در روایت دیگري است که این شعر را خواندم:
اي مریم برخیز و بر مولایت زاري کن و حسین را به گریه یاري ده.
امام گریست و از پشت پرده، بانگ شیون شنیدم (الحدیث) شیخ ما صدوق نیز این روایت را در " ثواب اعمال " آورده است.
رویاهاي صادقه اي هم هست که حکایت از تقرب سید در پیشگاه پیغمبر بزرگ (ص) می کند و برخی از این خوابها در صفحه
221 گذشت. و ابو الفرج - 224
[ [ صفحه 87
ازابراهیم بن هاشم عبدي، روایت کرده است که وي گفت: پیغمبر را در خواب دیدم که در خدمتش سید شاعر چنین می خواند:
صفحه 66 از 210
اجد بال فاطمه البکور
فدمع العین منهمر غزیر
سید قصیده را تا آخر خواند و پیغمیر همچنان گوش داد. ابراهیم گفت: من این حدیث را، براي مردي که سر زمین طوس، ما را در
کنار قبر علی بن موسی - الرضا (ع) گرد آورده بود، بازگو کردم. و آن مرد به من گفت: من در شک بودم، شبی پیغمبر را در
خواب دیدم و مردي در محضرش می خواند:
اجد بال فاطمه البکور
تا آخر قصیده.
از خواب، بیدار شدم و محبت اعتقادي من به علی بن ابی طالب (رض) سخت در دلم راسخ شد.
این خواب، کرامتی براي سید است، که بلندي مرتبه و حسن عقیده و خلوصنیست و سلامت مذهب و پاکی نهاد و پا بر جائی او را
نشان می دهد.
و چون بزرگان قوم، نیازمندي عموم را به پرداختن تاریخ شخصیتهاي گذشته و آینده اي چون سید، احساس کردند، گروهی از
آنان به تالیفات جداگانه اي در اخبار و اشعار سید پرداختند که از آن جمله اند:
-1 ابو احمد عبد العزیز جلودي ازدي بصري در گذشته به سال 302 ه
-2 شیخ صالح بن محمد صراي شیخ ابی حسن جندي
-3 ابو بکر محمد بن یحیی کاتب صولی در گذشته به سال 335 ه
-4 ابو بشیر احمد بن ابراهیم عمی بصري. شیخ الطایفه در صفحه 30 فهرستش کتاب " اخبار السید و شعره " او را یاد کرده است و
در صفحه 226 جلد 2 " معجم الادباء " نیز کتاب اخبار السید آمده و از صفحه 70 رجال نجاشی و هم " معالم العلماء " بر می آید
که ابو بشیر کتابی را در اخبار سید و کتاب دیگري را درباره شعر او تالیف کرده است.
-5 ابو عبد الله احمد بن عبد الواحد معروف به ابن عبدون شیخ نجاشی.
[ [ صفحه 88
-6 ابو عبد الله محمد بن عمران مرزبانی در گذشته به سال 378 ه که او را کتابی به نام اخبار السید است و ما به برخی از اجزاء آن
واقف آمدیم و این کتاب خود جزئی از کتاب " اخبار الشعرا ر است که گزارش شعراء مشهور سخن پرداز را، در ده هزار برگ
آنچنانکه در فهرست ابن ندیم آمده فراهم آورده است.
-7 ابو عبد الله احمد بن محمد بن عیاش جوهري در گذشته به سال 401 ه
-8 اسحاق بن محمد بن احمد بن ابان نخعی.
-9 خاور شناس فرانسوي [بربیه دي مینار]، اخبار سید را در 100 صفحه فراهم آورده که در پاریس چاپ شده است.
فهرست نجاشی صفحه 171 و 141 و 70 و 64 و 63 و 53 ، فهرست ابن ندیم، صفحه 215 فهرست شیخ الطایفه صفحه 30 معالم
صفحه 67 از 210
. العلماء صفحه 16 الاعلام جلد 1 صفحه 112
ستایش مقام ادبی شاعر
سید، در صف مقدم سخن پردازان خوب و یکی از سه تن شاعري است که آنها را در شمار پر شعرترین شاعران جاهلیت و اسلام
آورده اند و آن سه: سید و بشار و ابو العتاهیه اند، ابو الفرج گفته است: کسی را نمی شناسم که بر تحصیل تمام اشعار یکی از این
سه تن، توانا بوده باشد. و مرزبانی گفته است: شنیده نشده است که کسی غیر از سید، شعر خوب و بسیار گفته باشد، و از عبد الله
بن اسحاق هاشمی" آورده است که گفت: دو هزار قصیده از سید فراهم آوردم و پنداشتم دیگر قصیده اي باقی نمانده است. اما
همواره کسانی را می دیدم که از او اشعاري می خواندند که من نداشتم، آنها را نیز می نوشتم تا سر انجام به تنگ آمدم و از نوشتن
دست کشیدم
و نیز گفته است: از ابو عبیده پرسیدند: در طبقه مولدین، شاعر تر از همه کیست؟ گفت: سید و بشار. و از حسین بن ضحاك نقل
کرده است که گفت: مروان بن ابی حفصه، پس از مرگ سید با من به گفتگو درباره او پرداخت. من شعر سید و بشار را بیش از
همه مردم از حفظ داشتم. قصیده مذهبه سید را آغازش این است:
[ [ صفحه 89
"چه دلخوشی به مهر و محبت است، آیا به برقهاي دروغین و بی باران می توان شاد بود " "؟ یا به بنی امیه و گروهی که بر شتر
بزرگ و دراز گردن سوار شدند " و به جنگ علی آمدند "؟ "
براي مروان خواندم تا تمام شد. به من گفت: هرگز قصیده اي پر معنی تر و پاکیزه تر و سرشار تر از این در فصاحت، نشنیده ام و
پس از هر بیتی می گفت: سبحان الله چقدر سخن خوبی است و از توزي اورده است که گفت: اگر شعري، از جهت خوبی چنان
شایسته باشد که جز در مساجد نخوانند، این شعر است و اگر خطیبی آن را در روز جمعه بر فراز منبر بخواند حسنه انجام داده و
پاداش می برد.
ابو الفرج گفته است: سید، شاعري پیشرو و مطبوع است. و او را در شعر شیوه و روشی است که کمتر کسی به آن دست می یابد و
نزدیک می شود. و از لفیطه پسر فرزدق آورده است که گفت: در خدمت پدر به مذاکره درباره شعراء پرداختم گفت: دو مردند که
اگر در معنی مردمی شعر می گفتند ما را با وجود آنان هنري نبود پرسیدیم کیانند؟ گفت: سید حمیري و عمران بن حطان سدوسی.
لیکن خداي عزوجل هر یک از این دو را به سروده هاي مذهبی مشغول داشت.
اغانی جلد 7 صفحه 231
و توزي گفته است: اصمعی جزوه اي دید که در آن شعر سید بود. پرسید از کیست؟ من چون نظر او را درباره سید می دانستم.
نگفتم مرا سوگند داد که بگویم و چون وي را آگاه کردم، گفت: قصیده اي از او بخوان، چکامه اي خواندم و پس از آن، قصیده
دیگري را و همچنان می خواست که بیشتر بخوانم. آنگاه گفت: خدا رسوایش کناد چه چیزي او را به راه ابر مردان انداخت اگر
مذهب و مضامین شعریش نبود هیچ کسی از هم ردیفانش را بر او مقدم نمی داشتم. و در عبارت دیگري است که هیچ کسی از
همپایه هایش بر او پیشی نمی گرفت و ابو عبیده گفته است:
[ [ صفحه 90
صفحه 68 از 210
شاعرتر از همه محدثان، سید حمیري و بشار است.
432 - اغانی جلد 7 صفحه 236
روزي سید درکنار بشار که به شعر خواندن پرداخته بود، ایستاد، سپس روي به او آورد و گفت:
اي آنکه مردم را می ستائی تا به تو بخشش کنند
آنچه بندگان دارند از آن خداست.
پس آنچه از اینان می جوئی از خدا بخواه و به خیر خداوند فرو فرستنده و فزون دهنده نعمتها امیدوار باش.
نسبت بخل به بخشنده مده و بخیل را جواد، نام منه.
بشار گفت این کیست؟ سید را معرفی کردند، گفت که اگر چنین نبود که این مردبه ستایش بنی هاشم از ما بازمانده است، ما را
بیچاره می کرد و اگر در مذهبش با ما هماهنگ بود مارا بزحمت می انداخت.
اغانی جلد 7 صفحه 237
و غانم و راق گفت: در سر زمین بصره به نزد عمرو بن نعیم رفتم. گروهی به مجلس من در آمدند و من این شعر سید را براي آنان
خواندم.
آیا اثر خانه هاي خراب شده در (ثویین) را، که ابر و باران و یرانش کرده و باد صبا و دبور هر صبح و شام، بر گل و گیاه آن دامن
کشیده است، باز من شناسی؟ سراهائی که در پهنه آن، دلبران موي میان وتر اندام و جادو نگاه و چابک و لاغر و خوش خرام که
چهره هائی چون ماه تمام و تابان داشتند، می زیستند. جدائی، مرا از اوج قرب به خاك هجر نشاند، و او از من که هنوز کامی
نگرفته بودم جدا شد و چون مرا از ترس دوري، دردمند و سرشک مروارید گونم را روان و ریزان دید، با گوشه چشم بهسویم
نگریست و اشکش به مانند رشته پراکنده گوهر فرو ریخت. از پیش آمد دوري می ترسیدم، اما این ترس و بیم نفع و سودي
نداشت. آنان از خواندن من به طرب آمدند و شادي ها کردند و پرسیدند این اشعار از
[ [ صفحه 91
کیست؟ گفتم: از سید است. گفتند بخدا سوگند که وي یکی از شعراء خوش طبع است. نه بلکه در این روزگار همانندي ندارند.
از زبیر بن بکار است گه گفت: از عمم شنیدم که می گفت: اگر آن قصیده سید را که در آن می گوید:
ان یوم التطهیر یوم عظیم
خص بالفضل فیه اهل الکساء
"به راستی که روز نزول آیه تطهیر، روز بزرگی است که آل عبا در آن به برتري ویژگی یافتند. "
بر منبر بخوانند، گناهی نکرده اند و اگر تمام اشعار وي، از این دست بود ما آن را روایت می کردیم و بد نمی دانستیم.
و از حسین بن ثابت روایت کرده اند که گفت: مردي بدوري که در روایت شعر جریر بر همه مردم پیشی داشت، بر ما وارد شد.
وي شعري از جریر می خواند و من نیز، سروده اي از سید را در همان معنی می خواندم تا بر او فزونی جستم، به من گفت: واي بر
تو این شاعر کیست؟ بخدا سوگند که او از صاحب ما شاعرتر است.
صفحه 69 از 210
اغانی جلد 7 صفحه 239
و از اسحاق بن محمد روایت می کنند که گفت از " عتبی شنیدم که می گفت: در روزگار ما، شاعري خوش روش تر و پاکیزه
لفظ تر از سید نیست. سپس به یکی از حاضران گفت: قصیده لامیه سید را که امروز می خواندي، دو باره بخوان و او چنین خواند.
آیا در محبوبت، کشش و بخشش هم هست یا نه؟ راستی که پستی نشان گمراهی است.
آیا در دلت شوري نهفته است که سخنان بیهوده آن را بهبود نمی بخشد.
[ [ صفحه 92
اي مغرور دل به وعده هاي خیال انگیز دلبري فریبکار بسته اي.
دلبري که شاداب و گران خواب و باریک اندام است و به غزال خوش خط و خال می ماند چون با او خلوت کنی دست در گردنش
در آوري و بوسیدن و مکیدن دهان خوش طعم آمیخته به مشک او، ترا شفا می بخشد.
او در میان دوشیزگان سیمتنی است که خلخالی به پایشان نرفته است... در این قصیده می گوید:
به خدا و نعمتهاي او قسم می خورم و انسان مسوول گفتار خویشتن است، که نهاد علی بن ابی طالب (ع) براستی بر پارسائی و نیکو
کاري سرشته است.
پس عتبی گفت: بخدا سوگند که سید از عهده آنچه خواسته است به خوبی بر آمده و این است آن شعري که بی پرده بر دل می
نشیند.
و پیش از همه اینها، همان سخن امام صادق (ع) در ستایش سید بسنده است که فرمود: انت سید الشعراء و این گفتار حاکی از چنان
پایه بلندي براي سید در ادب است که وصف از رسیدن به کنه آن، ناتوان و بیان از دریافت آن، نارسا است.
و آنچنانکه در " نور الابصار شبلنجی " آمده است، سید را از شاعران امام صادق (ع) و فرزند پاکش امام کاظم شمرده اند.
سخن پردازي سید در ستایش آل الله
سید مردي بلند همت و حریص در برگرداندن حق به اهلش بود و به سبب کوشش و اجتهادي که در نشر دعوت به مبدا استوار
خویش داشت و سخن پردازیهائی که در ستایش خاندان پاك نهاد پیغمبر کرد، بر بسیاري از شعراء فزونی و برتري یافت. و
یاجانبازي و فدا کاري در راه تقویت روح ایمان در مردم و زنده کردن دلمردگان از طریق نشر فضائل آل الله و پراکندن زشتیهاي
دشمنان و بدیهاي مخالفان آنان، بر سایر سرایندگان سیادت پیدا کرد.
[ [ صفحه 93
وي گوینده این شعر است:
ایا رب انی لم ارد بالذي به
مدحت علیا غیر وجهک فارحم
صفحه 70 از 210
"پروردگارا من در ستایش از علی و ع) چیزي جز خشنودي تو نخواسته ام پس بر من رحمت آر ".
و خوابی را که ابو الفرج و مرزبانی از خود او سید حمیري در گزارش زندگیش روایت کرده اند، مصدق شعر اوست.. وي گفته
است: پیغمبر را در باغی خشک و خالی که در آن نخلی بلند دیده می شد به خواب دیدم، در کنار آن باغ زمینی چون کافور بود
که در آن درختی دیده نمی شد پیغمبر فرمود: می دانی این نخل از کیست؟ گفتم نه، یا رسول الله. فرمود: از آن امرء القیس پسر
حجر است آن را بر کن و در این زمین بکار و من چنین کردم. پس از آن به نزد " ابن سیرین " آمدم و خواب خود را براي او باز
گفتم که گفت آیا شعر می گوئی؟ گفتم: نه، گفت: بزودي شعري چون شعر امرء القیس خواهی سرود. اما اشعار تو درباره خاندانی
نیکو کار و پاك نهاد است.
شعر سید همان طورکه ابو الفرج گفته است، هیچگاه از ستایش بنی هاشم یا ذم کسانی که به نظر وي مخالف آنان بوده اند، خالی
نیست. وي از موصلی و او از عمش روایت کرده است که گفت 2300 قصیده از سید در مدح بنی هاشم فراهم آوردم و پنداشتم که
به جمع آوري اشعار وي دست یافته ام تا آنکه روزي مردي ژند و کهنه پوش به مجلس من در آمد و از من برخی از اشعار سید را
شنید او نیز سه قصیده از قصائد سید را که من نداشتم خواند.
پیش خود گفتم: اگر این مرد تمام قصائدي را که من از سید دارم می دانست و آنگاه آنچه من فراهم نیاورده ام می خواند، شگفت
می نمود، عجیب تر این است که او از آن اشعار، آگاهی نداشت و فقط آن چه را که خود بیاد داشت، خواند. در این هنگام،
دریافتم که شعر سید را نمی توان بر شمرد و همه را فراهم آورد.
ابو الفرج گفته است: سید به نزد " اعمش سلیمان بن مهران در گذشته به سال 148 ، می آمد و فضائل امیر مومنان (ع) را از او می
شنید. پس از نزد او
[ [ صفحه 94
بیرون می آمد و در آن معانی، شعر می سرود.
روزي از نزدیکی از امراء کوفه که وي را بر اسبی نشانده و خلقی بر اندامش پوشانده بود، بیرون آمد و در کناسه کوفه ایستاد و
گفت: اي گروه کوفیان هر کس فضیلتی از علی بن ابی طالب (ع) برايمن بگوید که درباره آن شعري نگفته باشم، این مرکب
تشریفی که بر تن دارم به وي می دهم. آنان حدیث خواندن گرفتند سید نیز شعرش را می خواند تا آنکه مردي از میان مردم به
سوي او آمد و این حدیث را بازگو کرد:
روزي امیر مومنان علی بن ابی طالب (ع) خواست سوار شود. لباسش را پوشید و یکی از کفشها را نیز بپا کرد و چون خواست
دیگري را بپوشد عقابی از آسمان بزیر آمد و کفش را بر گرفت و بالا برد و سپس انداخت ماري سیاه از کفش بیرون آمد و
گریخت و به سوراخی خزید. آنگاه علی کفش را پوشید.
راوي گفت: سید در این باره شعري نسروده بود پس اندکی اندیشید و سپس چنین سرود:
هان اي قوم چقدر شگفت انگیز است داستان کفش علی پدر حسین و مار سیاه. دشمنی از دشمنان جنی و نادان که سخت از قصد
صواب بدور بود رو به کفش علی آورد و در آن خزید تا پاي علی را بدندان بگزد.
تا بهترین سوار کار یعنی امیر مومنان و ابو تراب را نیش بزند.
پس عقابی از عقابان یا پرنده اي همانند آن از آسمان بزیر آمد و کفش را برگرفت و بالا برد و سپس بی درنگ بزمینانداخت.
آري کفش را بزمین زد و از آن ماري برون آمد که از ترس سنگ بیم زد رو به فرار گذاشت در سوراخی عمیق و بی روزن خزید.
صفحه 71 از 210
ماري سیاه و براق و تیز دندان و کبود و زهر آگین بود.
هر بی باکی چون او را تیزتک و پرجست و خیز می دید، می ترسید.
و درنگ می کرد و آنگاه او را به سنگهاي سخت می زد.
[ [ صفحه 95
سر انجام شر زهر کشنده این مار خزنده در کفش، از ابی الحسن علی دفع شد. مرزبانی گفته است: سید پس از خواندن این اشعار
اسبش را به حرکت آورد و زمامش را گرداند و اسب و هر چه که با خود داشت به کسی که این خبر را روایت کرده بود، داد و
گفت: من در این باره شعري نگفته بودم.
مرزبانی 11 بیت از تشبیب این قصیده را یاد کرده است که ابو الفرج غیر از این بیت که مطلع قصیده است نیاورده:
صبوت الی سلمی و الرباب
و ما لاخی المشیب و للنصابی
ابو الفرج گفته است که اما خبر عقابی که کفش علی بن ابی طالب و رض) را ربود، احمد بن محمد بن سعید همدانی براي من
بازگو کرد و گفت: جعفر بن علی بن نجیح مرا حدیث کرد و گفت که ابو عبد الرحمن مسعودي از ابی داود طهوي از ابی زغل
مرادي ما را خبر داد و گفت: روزي علی بن ابی طالب (ع) برخاست که براي نماز وضو بگیرد. پس کفشش را در آورد و در این
هنگام افعی در آن خزید و چون علی برگشت که کفشش را بپوشد عقابی بزیر آمد و آن را برداشت و به بالا برد و سپس انداخت و
افعی از آن برون پرید. و مانند این حدیث را درباره پیغمبر نیز روایت کرده اند.
ابن معتز در صفحه 7 طبقاتش گفته است: سید استادترین افراد در به شعر کشیدن احادیث و اخبار و مناقب بود و نماند فضیلتی از
علی بن ابی طالب (ع)، مگر آنکه آن را به شعر در آورد. و حضور در انجمنی که در ان از خاندان محمد (ص) سخن بمیان نمی
آمد وي را خسته می کرد و با محفلی که از یاد آنان خالی بود انس نداشت.
ابو الفرج از حسن بن علی بن حرب بن ابی اسود دوئلی روایت کرده است: گفت: ما در خدمت ابی عمرو ابن ابی العلاء نشسته
بودیم و از سید حمیري گفتگو می کردیم او خود آمد و نزد ما نشست، ساعتی را در ذکر زرع و نخل فرو رفتیم ناگاه سید
برخاست، گفتیم: اي ابا هشام چرا برخاستی؟ گفت:
[ [ صفحه 96
خوش ندارم در انجمنی که در آن ذکر فضیلت آل محمد نیست، بمانم مجلسی که از احمد و وصی و فرزندان وي یاد نشود پلید و
کشنده است نابکار است آنکه، در انجمن خود تا وقتی بر می خیزد، از آنها یاد نکند.
سید هرگاه به شعري از خود استشهاد می کرد باین بیت آغاز می نمود: ا
جد بال فاطمه البکور
صفحه 72 از 210
فدمع العین منهمر غزیر
246 - اغانی جلد 7 صفحه 266
راویان و حافظان شعر سید
1 - ابو داود سلیمان بن سفیان مسترق کوفی منشد در گذشته به سال 230 ه، وي آن چنانکه در " اغانی " و صفحه 205 فهرست"
کشی " آمده است راوي شعر سید بود.
-2 اسماعیل بن ساحر، آن چنانکه در چند جاي اغانی آمده است راوي شعر سید بود.
-3 ابو عبیده معمر بن مثنی متوفی 211 و 209 ه که همانظور که در اغانی و صفحه 437 جلد اول " لسان المیزان " است شعر سید را
روایت می کرد.
-4 السدري آن طور که در صفحه 7 " طبقات المعتز " است راوي سید بود.
-5 محمد بن زکریاي غلابی جوهري بصري در گذشته به سال 298 ه. وي چنانکه در اخبار السید مرزبانی است، شعر سید را از
حفظ می کرد و بر عباسه دختر سید میخواند و او تصحیح می کرد.
-6 جعفر بن سلیمان ضبعی بصري، در گذشته 178 ه. که چنانکه در اغانی و صفحه 437 جلد اول " لسان المیزان " است شعر سید
را بسیار می خواند و اگر کسی آن را نمی پسندید براي او نمی خواند.
-7 یزید بن محمد بن عمر بن مذعور تمیمی که آن طور که در اخبار السید مرزبانی است شعر سید را روایت می کرد و با وي
معاشر بود و ابو الفرج گفته است که او شعر سید را از حفظ می کرد و آن را براي ابی بجیر اسدي می خواند.
[ [ صفحه 97
-8 فضیل بن زبیر رسان کوفی که شعر سید را می خواند و براي امام صادق (ع) نیز خواند که قسمتی از حدیث آن گذشت.
-9 حسین بن ضحاك، مرزبانی گفته است وي بیش از همه مردم، شعر سید را از حفظ داشت.
-10 حسین بن ثابت که بسیاري از اشعار سید روایت می کرد.
-11 عباسه دختر سید که حافظ شعر پدر بود و چنانکه مرزبانی در اخبار السید آورده است روات، شعر سید را بر وي می خواندند و
او تصحیح می کرد. و سید را دو دختر بلند اختر دیگر بود که حافظ شعر پدر بودند و در برخی معاجم استکه هر یک از آن دو،
سیصد قصیده را از حفظ داشتند. ابن معتز در صفحه 8 " طبقات الشعراء " گفته است: از سدري آورده اند که گفت: سید را چهار
دختر بود و هر یک از آنان 400 قصیده از شعر پدر به یاد داشتند.
-12 عبد الله بن اسحاق هاشمی، وي چنانکه از قول مرزبانی گذشت شعر سید را جمع آوري کرده است.
-13 عم موصلی که همان طورکه به نقل از اغانی گذشت شعر سید در مدح بنی هاشم را فراهم آورد.
-14 حافظ ابو الحسن الدار قطنی علی بن عمر متوفی به سال 385 ه. که آن چنانکه در صفحه 35 جلد 2 تاریخ خطیب بغدادي و
صفحه 359 ابن خلکان و صفحه 200 جلد 3 " تذکره الحفاظ " آمده است حافظ دیوان سید بود.
مذهب سید و سخن اعلام در پیرامون آن
صفحه 73 از 210
سید، روزگار درازي را بر آئین کیسانی گذراند و قائل به امامت محمد بن حنفیه و غیبت او بود و او را در این باره اشعاري است.
سپس به برکت امام صادق صلوات الله علیه سعادت به وي روي آورد و از آن امام حجتهاي قوي دید و حق را باز شناخت و در
دیداري که هنگام بازگشت امام از نزد منصور و نزول حضرتش به کوفه با امام داشت و یا در ملاقاتی که در ایام حج با حضرت
کرد. بداندیشیهاي
[ [ صفحه 98
کیسانیه را بدور ریخت.
و عبد الله بن معتز در گذشته به سال 296 ه و شیخ الامه صدوق متوفی 381 ه و حافظ مرزبانی متوفی 384 ه و شیخ ما مفید در
گذشته به سال 412 ه و ابی عمر کشی و سروي متوفی به سال 588 ه و اربلی متوفی 692 ه و دیگران را در پیرامون مذهب سید،
سخنان بسیاري است که یکی از آنها، براي اثبات حق بسنده است چه رسد به تمام آنها، و اینک آن گفتارها:
-1 سخن ابن معتز که وي در صفحه 7 " طبقات الشعراء " گفت است: حدیث کرد مرا محمد بن عبد الله و گفت سدري راوي سید
می گفت سید در آغاز زندگی کیسانی و قائل به رجعت محمد بن حنفیه بود و در این باره این شعر را براي می خواند:
حتی متی و الی متی و متی المدي
یا بن الوصی و انت حی ترزق
و این قصیده مشهور است. و محمد بن عبد الله مرا حدیث کرد و گفت: سدري می گفت سید پیوسته قائل به آئین کیسانی بود تا
آنگاه که در مکه و ایام حج امام صادق (ع) را دیدار کرد و امام با او به گفتگو پرداخت و حجت را بروي تمام فرمود و سید از آن
آئین برگشت و سخن او در ترك آن عقیده و بازگشت از آئینی که داشته است، و یادي که از امام صادق (ع) می کند چنین است:
تجعفرت باسم الله و الله اکبر
و ایقنت ان الله یعفو و یغفر
و یثبت مهما شاء ربی بامره
و یمحو و یقضی فی الامور و یقدر
-2 گفتار صدوق: در صفحه 20 " کمال الدین " گفته است: سید در امر غیبت گمراه بود و به غیبت محمد بن حنفیه اعتقاد داشت
تا آنکه امام صادق جعفر بن محمد و ع) را ملاقات کرد و از او علامات امامت و دلالات وصیت را دید و از امر غیبت پرسید، امام
به او فرمود: غیبت حق است اما این غیبت براي دوازدهمین امام از ائمه (ع) پیش خواهد آمد و سید را بر مرگ محمد بن حنفیه و
اینکه پدرش محمد بن
[ [ صفحه 99
صفحه 74 از 210
علی بن حسین شاهد دفن او بوده است، خبر داد و سید از آئین خود دست برداشت و از اعتقادش استغفار کرد، و چون حق بر او
آشکار شد، به سوي حق باز آمد و به امامت گروید
عبد الواحد بن محمد عطار (رض) براي ما حدیث کرد و گفت: علی بن محمد بن قتیبه نیشابوري، براي ما حدیث کرد و گفت:
حمدان بن سلیمان از قول محمد بن اسماعیل بن بزیع، از قول حیان سراج، براي ما حدیث کرد و گفت:
از سید بن محمد حمیري شنیدم که می گفت: من قائل به غلو و معتقد به غیبت محمد بن علی ملقب به ابن حنفیه بودم و روزگاري
را در این گمراهی گذراندم، تا آنکه خداوند به عنایت امام صادق جعفر بن محمد (ع) بر من منت نهاد و مرا از آتش دوزخ رهانید
و به راه راست هدایت کرد و چون دلائلی از آن امام دیدم که مسلم شد که او حجت راستین خدا بر من و بر همه مردم روزگار
خویش است و امامی است که خداوند طاعتش را فرض و اقتداء به وي را واجب دانسته است. از او پرسیدم و گفتم: اي پسر رسول
خدا درباره غیبت و درستی وقوع آن، اخباري به ما رسیده است، به من بگوئید که این غیبت براي چه کسی پیش می آید؟
فرمود: براي ششمین فرزند من که دوازدهمین امام پس از پیغمبر است. نخستین پیشوا از این دوازده تن، علی بن ابی طالب و آخر
آنها قائم به حق، بقیه الله فی الارض و صاحب الزمان است. بخدا سوگند اگر او، در غیبت خود به اندازه اي باقی بماند که نوح در
قومش ماند، از دنیا نمی رود، مگر آنکه ظهور کند و جهانرا از عدل و داد پر کند، آنچنانکه از ظلم و جور پر شده است، سید
گفت: چون این سخن را از سرورم جعفر بن محمد صادق(ع) شنیدم، به دست امام توبه کردم و قصیده اي سرودم که آغازش چنین
است:
چون مردم را در دینشان گمراه دیدم، به نام خدا به جعفریان پیوستم و جعفري شدم به نام خدا خداي بزرگ ندا در دادم، و یقین
دارم که مرا می بخشد و می آمرزد. به آئینی غیر از آئینی که داشتم گرویدیم، و سرور خلق، جعفر مرا از دین پیشینم علامه امینی
- الغدیر - 4
[ [ صفحه 100
بر گرداند. گفتم فرض بفرمائید که روزگاري را به یهودیت یا نصرانیت گذراندم.
اینک از آن آئین به سوي خداي مهربان، بر می گردم و اسلام می آورم. دیگر تا زنده ام غلو نمی کنم، و به آئین پوشیده و گنهان
و پنهان خود باز می گردم. دیگر قائل نیستم که آن زنده اي که در رضوي است، محمد حنفیه، است هر چند نادانان بر این گفته من
خرده بسیار گیرند.
البته محمد حنفیه، شاخه و عنصري پاك از این خاندان بود که با آگاهی، همراه دودمان پاك و پاکیزه پیغمبر، راه خویش را سپرد،
(تا آخر قصیده که طولانی است)
و پس از آن این چکامه را سرودم:
اي آنکه بر شتر بزرگ و سخت کوش خویش، سواري و راه بیابان می سپري چون خدا رهبریت کرد و جعفر بن محمد را دیدي، به
آن ولی خدا و فرزند پاك پیغمبر بگو: اي امین خدا من از کاریکه در راه آن پیکار بسیار کرده ام و با بد گویان به مبارزه برخاسته
ام، به سوي خدا و تو تائب و راجعم، و گفتار من در غیبت " ابن خوله " دشمنی با دودمان پاك پیغمبر نبوده، لیکن از وصی
راستگوي محمد (ص)، روایتی به ما رسیده بود که امام زمان، همچون خائف مترقب، روزگاري را در غیبت و پنهانی می گذراند و
اموالش را چون تهمت زده در ملاء عام تقسیم می کنند. و چون مدت غیبت به سر آید، چون ستاره جدي که از افق می درخشد،
ظهور می کند و از خانه خدا به یاري خدا و باریاستی الهی و اسبابی مهیا، براه می افتد و پرچم به دست، چون توسن سرکش، به
صفحه 75 از 210
سوي دشمن می تازد، و آنها را می کشد و چون روایت کردند که ابن خوله غائب است، ما صادقانه به او گرویدیم و گفتیم: وي
همان مهدي قائمی است که به عدل خویش، خزان زدگی ها
[ [ صفحه 101
را به شکوفائی می سپرد و اگر تو اي (امام صادق (ع) بگوئی چنین نیست، سخنت حق و فرمانت حتم و خالی از تعصب است.
من خدا را گواه می گیرم که قول تو، بر فرمانبر و نافرمان حجت است. براستی که از غیبت ولی امر و قائمی که نشاط انگیز و ظفر
بخش جان ما است، گریزي نیست، بر چنین غائبی درود مدام خدا باد.
وي روزگاري را در غیبت می گذراند، و چون ظهور کند، شرق و غرب را از عدل و داد پر می کند.
حیان سراج " که راوي این حدیث است، خود کیسانی مذهب است " اربلی " نیز این حدیث را در کشف الغمه " آورده است.
سخن مرزبانی: وي در " اخبار السید " گفته است: سید بن محمد (رحمه الله) بی تردید کیسانی بود و اعتقاد داشت که محمد بن
حنفیه همان قائم مهدي و مقیم در جبال رضوي است و شعرش دلیل بر درستی گفتار ما و کیسانی بودن اوست و از اشعار او است:
اي کوه رضوي چرا امامی که در تو منزل دارد، دیده نمی شود، براستی که از عشقش دیوانه شدیم اي پسر وصی پیغمبر که زنده و
مرزوقی این غیبت تا کی و تا چند؟
آرزوي من دیدار تو است و از اینکه بمیرم و ترا نبینم، نگرانم. البته وي رحمه الله - از این آئین برگشت و به امامت امام صادق
گروید و این اشعار را سرود:
تجعفرت باسم الله و اله اکبر
و ایقنت ان الله یعفو و یغفر
و هر کس گمان برد که سید بر مذهب کیسانی باقی ماند، دروغ پرداز و طاعن است و از روشنترین دلائل نا درستی این نسبت، دعا
و ثنائی است که امام صادق
[ [ صفحه 102
نسبت به سید فرموده اند و از آنجمله این روایت است: محمد بن یحیی مرا خبر داد و گفت: (ابو العینا) براي ما حدیث کرد و گفت
علی بن حسین بن علی بن عمر بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (ع) مرا حدیث کرد و گفت به: به ابی عبد الله (امام صادق
(ع) آنگاه که ذکري از سید بمیان آمد گفتند: وي شراب می نوشد: فرمود اگر گامی از سید بلغزد قدم دیگرش برجا است.
و به اسناد خود از " عباد بن صهیب " آورده است که گفت: در خدمت ابی عبد الله جعفر بن محمد (ع) بودم که یادي از سید
فرمود و او را دعا کرد، به امام گفتند براي او که شراب می نوشد و عمر و ابو بکر را دشنام می دهد و قائل به رجعت است، دعا می
کنید؟ امام فرمود: پدرم از پدرش علی بن الحسین براي من حدیث کرد که: دوستداران دودمان پیغمبر نمی میرند مگر تائب. سید
نیز توبه کرده است آنگاه سر بلند کرد و توبه نامه سید که در آخر آن این ابیات نوشته بود، بیرون آورد:
ایا راکبا نحو المدینه جسره (تا آخر اشعاریکه ذکر شد) و نیز به اسناد خود از خلف الحادي روایت کرده است که گفت: از اهواز
صفحه 76 از 210
مقداري مال و مملوك و مرکب براي سید، به هدیه آوردند، به تهنیت وي رفتم، گفت رهبر من در بازگشت از آئینم " ابابجیر"
است وي همیشه مرا در مذهبم سرزنش می کرد و آرزو داشت که به آئین او بگروم. به او نوشتم که چنین کرده ام و شعر ایا راکبا
نحو المدینه جسره را (تا آخر ابیاتی که گذشت) فرستادم.
روزي به من گفت: اگر به آئین امامیه، روي آورده اي، شعري بسراي و من این قصیده را سرودم. او به سجده افتاد و پس از آن
گفت خدا را شاکرم که دوستی من نسبت به تو بیهوده نبود. آنگاه به این جایزه اي که می بینی فرمان داد. و به اسناد خود از خلف
الحادي آورده است که گفت: به سید گفتم معنی این اشعار تو چیست؟
در شگفتم از دگر گونی روزگار و کار ابی خالد سخنور و از برگرداندن امر انعطاف ناپذیر ولایت به امام پاك نهاد و پاکیزه
سرشت و نور بخشی چون علی بن
[ [ صفحه 103
الحسین (ع) و از کاري که عم از (محمد حنفیه) در برگرداندن عنان امامت به سوي او کرد و از اینکه امام او را به محاکمه در کنار
"حجر الاسود " فرا خواند و سنگ آشکار به سخن آمد و گفت: باید عم، در برابر امامت برادر زاده تسلیم شود، من به این امر
صادقانه گواهی می دهم، همانطور که آیات قرآن را تصدیق دارم. بدون شک علی بن الحسین امام من است. و من دست از این و
آن برداشته ام، سید پاسخ داد " علی بن شجره ر از قول " ابی بجیر " او از امام صادق ابی عبد الله (ع) براي من حدیث کرد که " ابا
خالد کابلی " قائل به امامت ابی حنفیه بود، پس از کابل شاه به مدینه آمد و شنید که محمد، علی بن حسین را با خطاب " یا سیدي
نام می برد، به وي گفت: اي محمد برادر زاده ات را به لقبی می خوانی که او ترا به مانند آن نمی خواند؟ محمد گفت:
وي مرا در کنار حجر الاسود به محاکمه خواند. و سوگند یاد کرد که سنگ را به سخن می آورد. و من از حجر الاسود شنیدم که
گفت:
اي محمد امامت را به برادر زاده ات بسپار، که او از توبه این کار سزاواتر است. آنگاه من (سید) این قصیده را سرودم و ابو خالد
کابلی، امامی شد.
راوي گفت: از شیعه اي درباره این حدیث پرسش کردم، گفت: امامی نیست آن که این را نداند. به سید گفتم: تو بر این مذهبی یا
آئینی که من می شناسم. و او به این بیت " عقیل بن علفه تمثل جست:
از کنار گردنه هرشی یا پشت آن، راه خویش را در پیش گیر و برو چه از هر دو سو، راه یکی است.
و از اشعاریکه مرزبانی در مذهب سید روایت کرده است اینها است:
من بسوي سلامت شتافتم و امامی شدم
از وقتی به آئین جعفري گرویدم، خداوند، سرزنش را از من به دور داشت
[ [ صفحه 104
پس از حسین (ع) بامامت علی (ع) که صاحب نشان امامت است قائل آمدم چه امام سجاد براي اسلام و آئین، ستونی استوار است.
خدا حقیقتی را بر من آشکار نمود که به پایان بردن آنرا از او خواستارم تا در سختیهاي رستاخیز او را با همین اعتقاد ملاقات کنم.
-4 سخن مفید: در " فصول المختاره " صفحه 93 فرموده است: یکی از کیسانیان ابو هاشم اسماعیل بن محمد حمیري شاعر - رحمه
صفحه 77 از 210
الله - بود وي را در آئین کیسانی اشعار بسیاري بوده است، سپس از مذهب کیسانی برگشته و از آن برائت جسته و به دین حق
گرویده است. چه ابو عبد الله بن جعفر بن محمد (ع) او را به امامت خود فرا خواند و وجوب طاعت خویش را بر او اشکار فرمود و
او سخن امام را پذیرفت و معتقد به نظام امامت شد و از گمراهی رهید. و او را در این باره نیز، اشعاري معروف است و از سروده
هاي او درباره امامت محمد " رضوان الله علیه " و آئین کیسانیه این شعر است:
اي زنده مقیم در شعب رضوي
سخن مفید به اینجا می رسد که می گوید: و سید را در بازگشت به سوي حق و گسستن از آئین کیسانی این اشعار است:
تجعفرت باسم الله و الله اکبر
و ایقنت ان الله یعفو و یغفر
و دنت بدین غیر ما کنت داینا (تا پایان قصیده اي که گذشت با کمی اختلاف) و در فصلی از ارشاد گفته است: چون به سید
اسماعیل بن محمد حمیري - رحمه الله - خبر رسید که ابی عبد الله گفتارش را انکار فرموده و وي را به نظام امامت فرا خوانده اند،
از آئین کیسانی برگشت و درباره آن امام (یعنی امام صادق) چنین گفت:
ایا راکبا نحو المدینه جسره
عذافره یطوي بها کل سبسب
آنگاه 13 بیت را یاد کرده و گفته است: این شعر دلیل بر باز گشت سید از مذهب کیسانی و قائل شدن وي به امامت امام صادق
(ع) است و در زمان امام صادق (ع) وجوه دعوت از جانب شیعه به امامت آن حضرت و قول به غیبت امام زمان و
[ [ صفحه 105
اینکه این غیب یکی از علائم اوست، علنی شد. و صریح قول شیعه امامیه اثنی عشریه نیز همین است.
-5 سخن ابن شهرآشوب: وي در صفحه 323 جلد 2 " المناقب " از داود رقی روایت کرده است که گفت: به سید حمیري خبر
رسید که در خدمت امام صادق (ع) از او نام برده اند و امام فرموده است: سید کافر است. به محضر امام آمد و گفت: اي سرور من
آیا من با شدت محبتی که با شما دارم و دشمنیهائی که با دشمنان شما کرده ام، کافرم؟ امام فرمود این دوستی و دشمنی براي تو
سودي نخواهد داشت چه تو به امام روزگار و زمان خود کافري آنگاه دست سید را گرفت و او را به داخل خانه اي که در آن
گوري بوده، برد و دو رکعت نماز گزارد و سپس با دست مبارکش بر قبر زد، گور شکافته شد و شخصی بیرون آمد که خام از سر
و رویش می ریخت. امام صادق به او فرمود: کیستی؟ گفت: من محمد بن علی مسمی به ابن حنفیه ام فرمود: من کیستم؟ گفت: تو
جعفر بن محمد امام روزگار و زمان خویشی، سید از آن خانه بیرون آمد و سرودن گرفت:
صفحه 78 از 210
تجعفرت باسم الله فیمن تجعفرا
و در کتاب " اخبار السید " است که " مومن الطاق " با سید درباره ابن حنفیه به مناظره نشست و بر او غلبه یافت و سید چنین سرود:
من پسر خوله (محمد حنفیه) را بی آنکه باوي کینه اي داشته باشم رها کردم چه من شیفته و دلباخته این خاندان و حافظ غیب ابن
خوله ام لیکن به آئین امام صادق (ع) روي آورده ام چه او پیشوائی هاشمی نسب و نور خداوند روزي رسان است خدا به برکت
وجود او بندگان را رسیدگی می فرماید و بلاغت را در سخنوران پدید می آورد برهان امامتش آشکار شد، و من به آئین او
گرویدم و چون آن نادانی نبودم که پس از آشکارایی هدایت، روي به حبتر و ابی حامق آرد.
طائی گفت: آفرین. اینک به راه آمدي و به کمال بلوغ رسیدي و در
[ [ صفحه 106
جایگاهی از خیر و جنت، جا و موضع گرفتی. و سید سرودن گرفت:
تجعفرت بسم الله و الله اکبر...
آنگاه پنج بیت از این قصیده را یاد کرده و سپس شش بیت از آن قصیده مذکور سید را آورده و گفته است: سید درباره آن امام
این اشعار را سروده است:
بزرگواري، جوان مردي چون " ابی عبد الله (ع) را می ستایم
او سبط محمد نبی و ریسمانی محکم، از رشته هاي استوار اوست
دیده بینندگان در جمال او خیره می ماند
دریاي جود او، کامها را سیر اب و جام هاي خالی خلق را پر آب می کند دریائی که از همه دریاها فزون و قطرات آن مدد بخش
آنها است
عباد از این دستش جام می گیرند و بلاد از باران جود آن دستش، سیر اب می شود.
دست راست او به ابري باران زا می ماند
زمین ارث وي، و مردم عموما بر خوان نعمت اویند
اي حجت خداي بزرگ و دیده او واي بزرگ پیشوائی آل الله
اي فرزند جانشین مصطفی و اي در کمال همانند احمد (ص)
تو دختر زاده محمد و مخلوقی همانند اوئی
ضیاء نور تو، نور او و ظلال روح تو از ظلال اوست
نجات از مرگ، در آمدن به سوي تو و رهائی از گمراهی به دست توست. ترا می ستایم، اما به یک دهم خصال تو دست نمی یابم
-6 سخن اربلی: در صفحه 124 " کشف الغمه " گفته است: سید حمیري - رحمه الله - کیسانی مذهب و قائل به رجعت ابی القاسم
محمد حنفیه بود و چون امام جعفر بن محمد صادق (ع) حق را به وي نمود، و قول به مذهب امامیه اثنا عشریه را به وي شناساند،
سید از مذهب خویش دست کشید و به حق رجوع کرد و قائل به آن شد و شعر او درباره آئینش آنچنان مشهور است که نیازي به
صفحه 79 از 210
یاد کردن ندارد،
[ [ صفحه 107
و این سروده او ترا به آئین راست و درستش آگاه می کند:
تا کبوتران آواز می خوانند، بر پیغمبر و دودمان او درود باد
آیا آنان ستارگان آسمان و اعلام جاویدان عزت نیستند؟
اي سر گشته در گمراهی، امیر المومنین امام است
پیغمبر خدا، در روز غدیر خم، در حضور خلق، امامتش را اعلام فرمود
و دومین پیشواي امر ولایت حسن، آن مایه امیدي است که خانه خدا و مشاعر و مقام از آن اوست.
سومین پیشوا، حسین است که هر چند تاریکیها بهم آمیزد، نور ماه وجودش پنهان نمی ماند
و امام چهارم علی است، آن پیشواي در راه حق، کوشائی که قوام دین و دنیا به اوست
پنجم امام محمد است، آنکه خدا از او خشنود و در کارهاي نیک، صاحب مقام است
جعفر ششمین امام این خاندان نجیب، و ماهی است که درخشش بدر تمام آسمان به نور اوست
موسی، امام هفتم است و او را مقامی است که بزرگواران روزگار را، توانائی نزدیک شدن به آن نیست
علی هشتمین امامی است که قبر او در سرزمین طوس خواهد بود محمد زکی آن مرد صاحب شمشیر، اما مطرد ستمزادگان، امام نهم
است علی آن دژ محکمی که بلد حرام (مکه) از فقدانش نالید، امام دهم است. و حسن، امام همان یازدهم، وجودي نور بخش و
چراغ راه قله هاي اوج کمال است
محمد زکی، آن صاحب زمان، قائم و پناهگاه خلق، دوازدهمین پیشوا است اینان مایه آسایش من در بهشتند و من، در زیر سایه پنج
تنم، و السلام.
[ [ صفحه 108
نقدي بر طه حسین
دکتر طه حسین مصري صفحه 385 " ذکري ابی العلاء " گفته است ": تناسخ از اواخر قرن اول، در عرب معروف بوده است و شیعه
به این عقیده و برخی مذاهب نزدیک به آن، مانند حلول و رجعت گرایش دارد و کدام ادیب است که به سخنان نارواي حمیري و
افراد بسیار دیگري، در این باره آگاه نباشد"
اگر این نسبت ساختگی، از پیشینیان طه حسین، آن یاوه سرایان عصر خرافات آن سخنگویان نادان، آن فراهم آرندگان نا آگاه، آن
نویسندگان بی کنکاش و آن نسبت دهندگان بی پروا، صادر شده بود، مرا به تعجب نمی انداخت، اما شگفتا که این سخن، از
مردي است که خود را جستجو گر می داند و خویشتن را، انسان عصر طلائی، عصر نور و روزگار کاوش می شناسد.
روزگاري که به بلاي وجود این دکتر و یاوه سرایان و دروغ پردازانی چون از گرفتار آمده است، مردمی که می خواهند گروه
بزرگ و بزرگواري از امت اسلامی را با نسبت کفر آمیز: تناسخ و حلول، خوار و زبون کنند تا گروه مخالف، با اعتقاد به کفر این
صفحه 80 از 210
دسته، آنان را دشنام دهند و این دسته نیز از شنیدن چنین نسبت نادرستی به خشم آیند و کار به سر انجام نا ستوده پراکندگی و
جدائی انجامد و آرزوي آنکه طه حسین را به چنین کار ناروائی می گمارد و وادر می کند، نیز همین است.
آیا جستجوگري از این مرد نبپریده است: مصدر این نسبت نادرست چیست آیا در کتابی از کتب شیعه خوانده اي یا از شیعه اي
شنیده اي؟ یا خبر چنین نسبتی از ناحیه دانشمندي از دانشمندان امامیه به تو رسیده است؟ این شیعه و کتابهاي اوست که از نخستین
روز تا به امروز، به کفر قائلان به تناسخ و حلول، حکم کرده است، و به برائت از آنان گرایش دارد. پس چرا این دکتر، پیش از
آنکه چنین تهمتی زند و چنین ناروائی نویسد، به این کتب مراجعه نکرده است؟ آري
[ [ صفحه 109
329 جلد - قبل از او "، ابن حزم اندلسی " در کتاب " الفصل " نسبت تناسخ را بره سید داده است و تو اي خواننده در صفحه 322
اول این کتاب، ابن حزم و جلدالهاي وي را باز شناخته اي. اما قول به رجعت از سنخ قول به تناسخ و حلول نیست، زیرا کتاب و
سنت به آن ناطق است همانطور که تفصیل آن، در کتب کلامی آمده است و تالیفات جداگانه اعلام نیز، متضمن این مطلب هست.
و آنگه وقوفی بر اخبار و اشعار و حجت آوریهاي سید دارد، می داند که ساخت وي از این نسبتهاي ناروا دور است، اگر این دکتر
از آن کسانی نباشد که کوشش بسیار در محبت خاندان پیغمبر و مهر ورزي و ستایشگري و جانبداراي از آنان را سخافت داند.
رفتار سید با غیر شیعه
سید، براي مخالفان خاندان پاك پیغمبر (ص) احترام و ارزشی قائل نبود و آنان را در همه جا، به سختی انکار می کرد و با زبان
تندش با تمام توان و نیرو آنها را می راند. و وي را در این باره اخباري است که از آن جمله است:
-1 محمد بن سهل حمیري، از قول پدرش آورده است که: سید حمیري براي رفتن به اهواز، برکشتی نشست. مردي درباره تفضیل
علی با او به ستیز برخاست و باوي مباهلهکرد. چون شب شد آن مرد براي بول کردن به کنار کشتی آمد، سید او را در آب انداخت
و غرق کرد کشتیبانان فریاد زدند: خداوند این مرد غرق شد، سید گفت رهایش کنید که نفرین من او را گرفته است.
-2 سید، در اهواز بود. عروسی از خاندان زبیر را براي اسماعیل بن عبد الله بن عباس می بردند. سید صداي هیاهوئی شنید، پرسید:
چه خبر است، جریان عروسی را به وي گفتند و او سرود که:
عروسی در محمل گنبدین بر استر بسته اش، از کنار ما گذشت. وي از خاندان زبیر و از دختران آنکس است که حرام کعبه را
حلال کرد
[ [ صفحه 110
او را به عروسی به پیشگاه پادشاهی بزرگ می برند. هرگز این دو جمع نیایند و مرگ بر این زن باد.
در بین راه، زن به قضاء حاجت به ویرانه اي رفت و ماري بزرگ او را گزید و مرد. سید گفت: نفرین من ویرا دریافت.
-3 عبد الله بن حسین بن عبد الله بن اسماعیل بن جعفر گفت: اهل بصره، به طلب باران از خانه بیرون آمدند. سید نیز با جامه اي از
خز و با جبه و رداء و عمامه، با آنان بیرون آمد و در حالیکه رداء خویش را بر زمین می کشید، چنین سرود:
اي ابر بر زمین فرود آي و سنگی بردار و اینان را بران قطره اي باران بر اینها مبار، که اینان دشمنان فرزندان پیغمبرند.
صفحه 81 از 210
-4 ابوس لیمان ناجی، براي من حدیث کرد و گفت: روزي " المهدي " که ولی عهد منصور بود جلوس کرده بود تا صله هاي
قریش را به آنان بدهد، و نخست از بنی هاشم شروع کرد تا نوبت به دیگر افراد قریش رسد. سید آمد و به پرده دار منصور " ربیع"
نامه اي سر به مهرداد و گفت: در این نامه اندرزي به امیر است. آن را به وي برسان و در آن این ابیات بود:
به ابن عباس که همنام محمد است، بگو بهخاندان " عدي " درهمی مده. و " بنی تیم بن مره " را نیز محروم دارد که اینها، بدترین
مردم گذشته و آینده اند.
چون به آنان بخشش کنی، سپاس نعمت را بجا نیارند و پاداش ترا به ناسزا و مذمت دهند.
و اگر آنها را امین دانی و یا به کاري بگماري، با تو خیانت کنند و خراجت را به غنیمت برند.
و اگر بخششت را از آنها بازگیري، این منع را آنها در روزهائی که فرمانروا بودند آغاز کرده اند و ستمگرانی بیش نبودند.
[ [ صفحه 111
اینها عموهاي پیغمبر و فرزندان و دختر وي را که همانند مریم بود، از ارث محمد (ص) منع کردند و زمام امر خلافت را، بی آنکه
به اینکار برگزیده شده باشند بدست گرفتند و چنین کاري در اثبات گنهکاري آنان کافی است.
اینان که سپاس نعمتهاي پیغمبر را بجا نیاوردند، آیا پاس نعمت دیگري را می دارند؟
خداوند به برکت وجود محمد، بر آنان منت نهاد و هدایتشان کرد و به پوشاك و خوراك رساند.
اما انها وصی و ولی او را به ناروائی ها رنج دادند و به کامش زهر ریختند. مهدي، نامه را براي کاتب خود ابو عبد الله " معاویه بن
سیار " فرستاد و گفت عطا را قطع کن، و او دیگر صله اي نبخشید و مردم باز گشتند سید از در در آمد و چون مهدي او را دید،
خندید و گفت ك اي اسماعیل اندرزت را پذیرفتم و دیگر چیزي به آنان ندادم.
5 "- سوید بن حمدان بن حصیر " گفت: سید باما آمد و رفت داشت و غالبا به نزد ما می آمد، روزي از مجلس ما برخاست و پس
از رفت او مردي روي بما آورد و گفت: شما را که در نزد پادشاه شرف و ارج است با این مرد (سید) همنشینی نکنید که وي به باده
گساري و بد گوئی از گذشتگان مشهور است. این خبر به سید رسید و به ابن حصین " چنین نوشت:
اي پسر حصین من توصیف حوض پیغمبر را آن چنانکه حارث اعور گفته بود براي تو کردم.
اگر فرداي قیامت جرعه اي از آن به تو بنوشانند بزرگترین بهره را برده اي. گناه من جز آن نبود که یاد از کسی کردم که از خیبر
گریخت!
از مردي یاد کردم که چون خري که از شیر می گریزد، از مرحب گریخت.
[ [ صفحه 112
همنشین پست و نابکار و فرومایه شما، سخنان مرا نپسندید.
و مرا به دوستی رهبر هدایت و فاروق امت اکبر (علی ع) سرزنش کرده بزودي ریشش را خواهم تراشید، چه سر زنش وي، شهادت
به زور و زشتی است.
سوید گفته است: پس از این اشعار، دوستان از آن مرد بریدند و مهر و معاشرت سید را به جان خریدند.
250 - اغانی صفحه 254
صفحه 82 از 210
-6 از معاذ بن سعید حمیري " است که گفت: سید اسماعیل بن محمد حمیري - رحمه الله - براي اداء شهادتی به نزد سوار قاضی
آمد. سوار به وي گفت: آیا تو همان اسماعیل بن محمد معروف به سید نیستی؟ گفت: چرا، گفت: چگونه براي اداء شهادت به نزد
من آمدي با اینکه من خبر از دشمنی تو با گذشتگان دارم؟ سید گفت: خداوند مرا از دشمنی اولیاء خود امان بخشیده است و این
ویژگی همیشگی من است، سپس از جا برخاست، سوار به وي گفت: برخیز اي رافضی چه به خدا قسم شهادت به حق نخواهی داد.
سید بیرون آمد و چنین سرود:
اي سوار پدرت پسر دزد بز پیغمبر و تو پسر دختر ابی جحدري.
و ما، علی رغم تو، از گمراهان و زشتکاران بیزاریم.
سپس شعري سرود و بر پاره اي کاغذ نوشت و درخواست کرد تا آن را با دیگر کاغذها جلو سوار گذراند سوار نامه را برگرفت و
چون بر آن اشعار آگاهی یافت به سوي ابی جعفر منصور که بر جسر اکبر فرود آمده بود، آورد تا از او در مخالفت با سید مددگیر.
سید، در رسیدن به نزد منصور بر او پیشی گرفت و قصیده خود را که در آن چنین سروده بود خواند:
اي منصور اي امین خدا واي بهترین فرمان روا
براستی که سوار بن عبد الله بدترین قاضی است.
او عثمانی و جملی است و پذیراي فرمان شما نیست.
[ [ صفحه 113
جد او، دزد بز پیغمبر و تبهکاران بود.
و کسی بود که پیغمبر را از پشت دیوار خانه بانگ می زد که:
اي فلانی به درآي که ما فلان کاره ایم.
مرا از شر چنین آدمی بازدار، که خدا او را از شر بلاها باز ندارد.
او در میان ما، سنتهائی که یادگار سرکشان بود به جا گذاشت.
ما او را هجو کردیم و هر کس هجو کند به بلاهاي بزرگ گرفتار آید.
ابو جعفر منصور خندید، و گفت: ترا به قضاء گماردیم اینک، آنچنان که سوار را هجو کردي، خود را ستایش کن و سید (ره)
چنین گفت:
من، از خاندان حمیرم، خاندانی که از جوانمردي و بخشندگی، مایه و راست.
سوگند یاد کرده ام که هیچ بخشنده بلند پایه و سر افرازي را نستایم.
مگر از خاندان بر جسته بنی هاشم، چه آنان را دست بخشنده اي است که از دیدگاه من قابل ستایش است.
آري آنان را بر من منتی است که از دیدگاه من، سزاوار ستایش اند است،هر چند منکران، انکار کنند.
اي احمد اي نیک مردي که وجودت رحمت گسترده خدا براي ما است و حمزه و جعفر طیار، همان که در بهشت به هر جا بخواهد
در پرواز است، و امام ما، آن امامی که ما - آنگاه که فضاي دین تاریک و راه هدایت باریک بود و اهل زمین به ستم گرویده
بودند و کبر می ورزیدند - پس از نابینائی ها به روشنائی وجود او بینائی یافتیم، از این خاندانند.
این امام علی بن ابی طالب (ع) است، که خیبر ذلیل او شد.
آنگاه که تخت بزرگش واژگون گردید.
صفحه 83 از 210
در روز نبرد سخت و شکننده خندق نیز که " عمرو بن عبدود " سرزنش کنان و با شمشیر بر ان به او روي آورد، و بی با کانه
شمشیر خویش را می جنباند و
[ [ صفحه 114
چون شتري مست و درشت می خروشید.
علی شمشیر کشیده و کشنده خود را، چنان بر سر او کوبید که چون تنه سنگین درختی نقش زمین شد و خون سرخ از رگهایش
ریختن گرفت.
و از جریانهاي دیگري که در میان سید و سوار رفته است، داستانی است که " حرث بن عبید الله ربیعی " باز گو کرده و گفته است:
در مجلس منصور در جسر اکبر نشسته بودم، سوار نیز آنجا بود که سید چنین خواند:
خداوندي که وي را همانندي نیست، ملک دنیا و دین را به شما ارزانی داشت. چنان سلطنتی بی زوال به شما داد که خاقان چین را
مطیع و پادشاه هند را ماخوذ و امیر ترك را زبون و زندانی شما کرد.
سید، قصیده را تمام کرد و منصور می خندید، پس سوار گفت: اي امیر مومنان بخدا سوگند که این مرد آن چه را که در دل ندارد
به زبان می آورد بخدا، این ها گروهی هستند که محبت خود را به پاي دیگري جز شما ریخته و دل به دشمنی ما بسته اند. سید
گفت: بخدا قسم که سوار دروغگو است و من در ستایش شما راستگویم.
اما اینک که می بیند تو با من بر سر مهر آمده اي، حسد می برد. براستی که دلبستگی و مهرورزي من به شما اهل بیت رگی است
که از پدرانم در تن من است. و این مرد، و خاندانش، در جاهلیت و اسلام دشمن شما بوده اند و خداوند عزوجل درباره خاندانش
این آیه را بر پیغمبر فرو فرستاده است:
ان الذین ینادونک من وراء الحجرات اکثرهم لا یعقلون.
منصور گفت: درست است. سوار گفت: اي امیر مومنان سید قائل به رجعت است و شیخین را دشنام می دهد و ناسزا می گوید. سید
گفت: اما اینکه می گوید: قائل به رجعتم، سخن من بر اساس گفتار خداي تعالی است که فرموده است:
[ [ صفحه 115
و یوم نحشر من کل امه فوجا ممن یکذب بایاتنا فهم یوزعون.
و در جاي دیگر فرموده است:
و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا.
و از اینجا دانسته می شود که حشر، دو حشر است یکی عام و دیگري خاص. و نیز خداي سبحانه فرموده است:
ربنا امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین فاعترفنا بذنوبنا فهل الی خروج من سبیل.
و نیز خداي فرموده است:
الم تر الی الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم.
این است آیات کتاب خداي عزوجل. پیغمبر (ص) خدا نیز فرموده است: در روز قیامت متکبران در چهره مور محشور میشوند و نیز
فرموده است: چیزي بر بنی اسرائیلنگذاشته است مگر آنکه مانند آن در امت من خواهد بود. حتی مسخ و خسف و قذف.
صفحه 84 از 210
و حذیفه گفته است: بخدا قسم، دور نیست که خداوند بسیاري از افراد این امت را به صورت میمون و خنزیر در آورد. بنابر این
رجعتی که من بدان معتقدم همان است
[ [ صفحه 116
که قرآن به آن ناطق است و در سنت نیز آمده است و من بر آنم که خداي تعالی این مرد (سوار) را به صورت سگ یا میمون و
یاخنزیر یامورد به دنیا بر می گرداند، چه او ستمگر و سرکش و کافر است. پس منصور خندید و سید چنین سرود:
در خدمت فرماندهی عادل، کنار ابا شمله سوار به مخاصمه نشستم. او سخنانی گفت که هر آگاه و نا آگاهی نادرستی آن را در می
یافت. او نتوانست عیب و عار را از دامن من خاندانش بشوید و در اندیشه باطل خویش درمانده. درستی سخن من چون دروغگوئی
آن مرد ابله نادان بر منصور نمایان شد. سوار، خداي صاحب عرش و رسول روشنی بخش و والاي او را دشمن می دارد. و به امام
بخشنده اي که در فضل از هر فاضلی بر تر است، ناسزا می گوید. و در میان گروهی که حق رسالت پیغمبر را اداء کرده اند، به ستم
حکومت می کند.
خداوند ریا کاریهاي وي را نمایان کرد و او به سر گشتگی و درماندگی افتاد.
منصور گفت: اي سید دست از سوار بردار سید گفت: اي امیر مومنان آنکه بدگوئی را آغاز کرد ستمکارتر است. او دست از من
بدارد تا مرا نیز با او کاري نباشد، منصور به سوار گفت: سخنی به انصاف است، دست از او بدار تا هجرت نکند.
64 جلد 1 - "الفصول المختاره " صفحه 61
و از اشعاري که سید در هجو سوار سروده و براي منصور خوانده و ابو الفرج آن را روایت کرده است، اینها است:
به پیشوائی که در اطاعت او نجات از آتش دوزخ در فرداي قیامت است بگو: اي بهترین آفریده خدا جزاي خیرت دهاد سوار را در
حکمرانیش یاري مکن.
[ [ صفحه 117
این مرد بداندیش، مدعی و پر عیب و متکبر و سرکش را یاور مباش آنگاه که طرفیت خصم به نزدش می آیند از غایب غرور و کبر
و سرکشی او دیده بر او نمی گشایند.
و اگر تو ار او دستگیري نمی کردي، او گرسنه برهنه اي بیش نبود. پس سوار داخل شد و چون منصور او را دید خندید و گفت:
آیا داستان ایاس بن معاویه که شهادت فرزدق را پذیرفت و شهود دیگري خواست، نشنیده اي؟ چرا خویشتن را در معرض سید و
زبان او قرار می دهی؟ آنگاه به سید دستور داد که با سوار سازش کند و از او پوزش طلبد و سید چنین کرد ولی سوار عذرش را
نپذیرفت و او چنین سرود:
به نزد نابکاري از خاندان عنبر به عذر خواهی رفتم اما عذرم پذیرفته نشد. پس نفس خود را سیر زنش کنان گفتم: بس کن.
آیا آزاد مردي چون تو، به نزد مردي عنبري به عذر خواهی از اعمال خود می رود؟
اي سوار پدر تو دزد بر پیغمبر و مادرت دختر ابی جحدر است. و ما علی رغم تو، گمراهان و زشتکاران را، رافضیم.
و نیز گفته است: به سید خبر رسید که سوار گروهی را آماده کرده است که بسرقت او در نزد سوار شهادت دهند تا دست سید را
ببرد. شکایت به ابی جعفر برد و او سوار را خواست و گفت ترا از حکومت برسید، خواه به سود او باشد یا به زیانش، انداختیم.
صفحه 85 از 210
سوار تا مرد دیگر با سید به بدي رفتار نکرد.
-7 اسماعیل بن ساحر گفت: دو مرد از خاندان عبد الله بنت دارم، درباره برتري اصحاب پس از پیغمبر خدا (ص) با یکدیگر ستیز
می کردند، تا سر انجام
[ [ صفحه 118
به داوري نخستین کسی که بر آنها بگرذ، رضا دادند. سید در رسید و آنها در حالیکه نمی شناختندش بسویش آمدند و آنکه علی
را بر تر می دانست چنین گفت: من و این مرد درباره بهترین مردم پس از پیغمبر اختلاف پیدا کرده ایم من گفته ام برتر از همه علی
بن ابی طالب است. سید سخنش را قطع کرد و گفت مگر این زنا زاده را سخن دیگري است؟ حاضر خندیدند و مرد دوم از بیم لب
فرو بست و پاسخی نداد. اغانی ج 7 ص 241 ، طبقات الشعراء ابن معتز ص 7 به نقل از محمد بن عبد الله سدوسی و از خود سید.
-8 در صفحه 91 جلد 1 حیات الحیوان جاحظ چنین آمده است که: سید ابن محمد حمیري، عایشه (رض) را در نبردي که در روز
جمل براي کشتار مسلمانان به راه انداخت، به گربه اي مانند کرده که فرزندان خود را می خورد، و سروده است:
عایشه در هودج نشسته و با دیگر شوم بختان لشکر خود را به بصره راند گوئی به گربه اي من ماند که فرزندان خود را می خورد.
گزارشها و بزم آراییهاي سید
ابو الفرج و دیگران، خوشمزگیهاي و لطائف و نوادر بسیاري از سید بازگو کرده اند که اگر فراهم آید، کتابی خواهد شد، اینک،
ما از تمام آنها می گذریم و به ذکر اندکی از آن که مجال گنجایش دارد، بسنده می کنیم:
1 "- ابو الفرج " در صفحه 25 جلد 7 " اغانی به اسناد خود از شخصی روایت کرد است که گفت: من به نزد پسران قیس می رفتم
و آنها از قول حسن برایم روایت من خواندند. روزي از آنجا بر می گشتم که سید مرا دید و گفت: الواحت را به من نشان ده تا
چیزي در آن بنویسم و گر نه می گیرمش و نوشته هایش را می شویم. الواحم را به به او سپردم، در آن نوشت:
[ [ صفحه 119
به وقت گرسنگی جرعه اي سویق و لقمه اي ترید بی گوشت را بر حدیثی که پسران قیس و " صلت بن دینار " از این و آن نقل
کنند دوست تر دارم.
همین روایتهاي است که آنها را به دوزخ می کشاند.
-2 روزي سید، در انجمنی نشسته بود و شعر می خواند، اما حاضران گوش نمی دادند و او چنین سرود:
خداوند، ادبهاي گرد آورده مرا، در میان این خران و گوسفندان و گاوان تباه کرد.
اینان به سخنان من گوش نمی دهند و چگونه چهار پایان سخن انسان را می شنوند؟ تا خاموشند، انسانند و چون به حرف آیند، به
قورباغه هاي درون گل ولاي می مانند.
-3 سید در راهی، با زنی تمیمی و اباضی مذهب، همراه شد. زن را خوش آمد و گفت: می خواهم در این سفر با تو ازدواج کنم
سید گفت: و این پیوند مانند نکاح " ام خارجه بی حضور ولی و شهود خواهد بود. زن خندید و گفت: تا ببینیم در این صورت تو
کیستی؟ سید چنین سرود:
صفحه 86 از 210
اگر از خاندانم می پرسی، از مردي پرسش کرده اي که در میان مردم " ذي یمن " در اوج عزت است. در منازل یمن، قدرت من
بهقبائل " ذو علاع " و " ذورعین " و " همدان " و " ذویرزن " و " ازد " است. آري " ازد " سر زمین عمان که چون ماثر گذشته
آنها را بر شمرند، در شمار بزرگانند، با اینکه دخترشان از ازدواج من خارج شد خانه آنها خانه من و سر زمین گسترده آنها، وطن
من است.
مرا دو منزل است، منزل عالی من در " لحج " و سراي عزتم در " عدن " است و مهري مکه با آن امید رهائی از سرنگوئی دردوزخ
دارم، متعلق به ابو الحسن هادي (ع) است.
زن گفت: شناختمت، و عجیبتر از این چیزي نیست، مردي یمنی و رافضی با زنی تمیمی و اباضی، این دو چگونه جمع می آیند؟ ید
گفت: به نیک اندیشی تو
[ [ صفحه 120
و اینکه سگ نفس را برانی و هیچ یک از ما یادي از گذشته و مذهب خود نکند. زن گفت: آیات ویژگی زنا شوئی این نیست که
چون معلوم و مسلم شد، پوشیده ها را پیدا و نهانها را هویدا می کند؟
سید گفت پیشنهاد دیگري دارم، زن گفت: چیست؟ گفت متعه که هیچ کس بدان پی نمی برد، زن گفت: آن به زنا می ماند.
گفت: به خدا پناه ببر، از اینکه پس از ایمانی که به قرآن آوردي، به آن کافر گردي؟ گفت: چرا؟ سید گفت: مگر نه خداي تعالی
فرموده است:
فما استمتعم به منهن فاتوهن اجورهن فریضه و لا جناح علیکم فیما تراضیتم به من بعد الفریضه:
زن گفت: از خدا خیر می جویم و از تو که اهل قیاسی، تقلید می کنم و چنین کرد. و با او برگشت و سید شب را در کنار وي
گذراند و چون خبر این کار به خاندان خارجی مذهب آن زن رسید، او را تهدید به قتل کردند و گفتند: چرا به ازدواج کافري در
آمده اي؟ وي انکار کرد اما آنان از متعه آگاهی نداشتند و زن مدتی به طریق متعه با سید رفت و آمد و رابطه داشت تا از یکدیگر
جدا شدند.
و این سخن سید که در آغاز داستان گفت ایو پیوند به نکاح " ام خارجه " می ماند اشاره به مثل سائر اسرع من نکاح ام خارجه
است که در شتابزدگی بکار می برند. و ام خارجه، عمره، دختر سعد بن عبد الله بن قدار بن ثعلبه است که چون خواستگاري به
نزدش می آمد و می گفت خواستگارم فورا می پذیرفت. خواستگار می گفت: فرود آي و او می گفت بخوابان مبرد گفته است: ام
خارجه بیست و اندي فرزند از پدران گوناگون براي عرب زائیده است و او از آن زنانی است است که چون شب را به
[ [ صفحه 121
ازدواج با مردي به صبح می آورد. اختیارش با خودش بود اگر می خواست می ماند و گر نه می رفت و علامت خشنودي او از
شویش این بود که چون بامداد می شد صبحانه اي براي شویش می پخت.
-4 علی بن مغیره گفته است: من با سید در آستانه خانه عقبه بن مسلم ایستاده بودیم و پسر سلیمان بن علی هم با ما بود و منتظر عقبه
بودیم که مرکب وي رازین کرده بودند تا سوار شود. ابن سلیمان با تعریض به سید گفت: شاعرترین مردم کسی است که می
گوید: محمد و دویار او و عثمان بن عفان بهترین مردم اند. سید از جا پرید و گفت: بخدا شاعر تر از او کسی است که می گوید:
صفحه 87 از 210
اگر نمی دانی، از قریش بپرس که پایدار ترین مردم در دین کیست؟ و چه کسی در علم و حلم دانا تر و شکیباتر و در گفتار و
پیمان درستکار تر است.
اگر راستگو باشند و از کسانی نباشند که به نیکان حسد می رزند از ابی الحسن علی نمی گذرند.
سپس روي به آن مرد هاشمی آورد و گفت ك اي جوان تو خلف خوبی براي شرف سلف خویشتن بودي، چرا اینک ویرانگر
شرف، و سرزنشگر سلف خود شده اي؟ به کینه توزي خاندان خویش برخاسته اي و کسی را که نهادش از نهاد تو نیست، بر آن که
فضلت به فضل اوست برتري می دهی؟ من امیر مومنان را از جریان آگاه خواهم کرد، تاترا خوار دارد. آن جوان از شرم گریخت و
دیگر منتظر عقبه بن مسلم نماند، ولی خبر گزار، عقبه را در جریان گذاشت، و وي به جایزه اي براي سید فرمان داد.
-5 ابو سلیمان ناجی، روایت کرده است که سید به اهواز آمد و ابو بجیر سماك اسدي فرماندار آنجا و دوست سید و شیعه بود. این
فرماندار را غلامی به نام یزید بن مذعور بود که شعر سید را حفظ می کرد و براي او می خواند، سید،
[ [ صفحه 122
شب را به نزد دوستان اهوازي خود رفت و به شراب خواري نشست و چون شب به سر آمد به خانه بازگشت. شبگردان، سید را
دستگیر و زندانی کردند. فرداي آن روز این ابیات را نوشت و براي یزید بن مذعور فرستاد.
یزید به نزد ابی بجیر آمد و گفت: شب گردان جنایتی به بار آورده اند که جبران کردنی نیست. پرسید: چه کرده اند؟ یزید گفت:
این ابیات را که سید از زندان فرستاده است بشنو و آنگاه چنین خواند:
در دیار یار بایست و بر آن درود بفرست و از چگونگی احوالش بپرس و چگونه پاسخ دهد آنکه نمی شنود، دیاري که خانه خاي
آن خالی شده و در پهنه آن جز از روباهها و کبوترهاي از پرواز افتاده، خبري نیست. روزي آنجا، جایگاه دلبران گل رخساري چون
جمل و عزه و رباب و بوزع بود.
سیه چشمان تر اندامی در آنجا می زیستند که در پاکدامنی مانند آنان یافت نمی شد.
افسوس که اینان پس از پیوند و تجمع از هم گسستند، و روزگار، پراکنده گر گرد آمده ها است.
پس به پیشگاه امیري که بر او فرود آمده اي درود بفرست، چه سود و زیان تو بسته به این درگاه است.
امیري که چون زبان بهنیاز بگشائی، آرزویت را بر می آورد و شفاعتت را می پذیرد.
آنگاه که با او خلوت کردي و دیگران سخنانتان را نمی شوند، به او بگو: به خاطر مهري که به احمد مرسل و فرزندانش داري، سید
را به من ببخش چه روزي این کشته خود را درو خواهی کرد.
او مهر نهفته در سینه و دل را به پاي دودمان محمد و ص) ریخته است.... در این قصیده گوید:
اي پسر مذعور برخیز و شعر بخوان تا این فرومایگان، سربزیر اندازند
[ [ صفحه 123
و دیده بر هم نهند.
که اگر از بیم ابی بجیر نبود، کینه هاي خویش را آشکار می کردند و شکاف و اختلاف بوجود می آوردند.
اي بینی بریده ها بی تابی مکنید و تحملی هفتاد ساله داشته باشید که ما نیز صبرها کردیم، این خطیب سخنور شما بود که پیوسته و
صفحه 88 از 210
پی در پی، دشنام می داد تا خلق را خشنود و خالق را خشمناك کند. آري شوم بختان به کار بد حریص اند.
"ابو بجیر " چون این ابیات را شنید، رئیس پاسبان خویش را فراخواند و او را سرزنش کرد و گفت: جنایتی به من کرده اي که آن
را جبران نتوان کرد. اینک با فروتنی به سوي زندان می روي و می پرسی ابو هاشم کدام یک از شمائید؟ و چون پاسخت داد،
بیرونش میاوري وار را بر مرکب خویش می نشانی و با او به تواضع راه می افتی و به نزد منش می آري.
وي چنین کرد، سید امتناع ورزید و حاضر نشد از زندان بیرون آید، منگر آنگاه که همه کسانی را که با وي به زندان افکنده بودند،
آزاد کنند.
سرپرست عسس، به نزد ابی بجیر امد و جریان را گزارش داد ابو بجیر گفت: خدا را شکر که نگفته است، همه زندانیان را بیرون آر
و به هر کدام هم پولی بده. چون اگر می گفت، نمی توانستیم مخالفت کنیم. اینک برو و به زبونی خود، خواسته هایش را انجام
بده.
او رفت و همه زندانیان آن شب را آزاد کرد و سید را به نزد ابی بجیر آورد، ابو بجیر به زبان از او دلجوئی کرد و گفت: تو بر ما
وارد شدي، اما به نزد ما نیامدي و رفتی و با دوستان بد کار اهوازي خویش به می خوارگی پرداختی، تا آن جریان رخ داد؟ سید
پوزش طلبید و ابو بجیر به جایزه اي بزرگ براي وي دستور داد و سید مدتی نزد او ماند.
6 "- ابو الفرج " در صفحه 259 جلد 7 اغانی گفته است: احمد بن عبد العزیز مرا خبر داد و گفت: عمر بن شبه براي من حدیث
کرد و گفت: حاتم بن قبیصه
[ [ صفحه 124
براي من حدیث کرد و گفت: سید از محدثی شنید که می گفت: پیغمبر (ص) در سجده بود که حسن و حسین بر پشت او سوار
شدند و عمر (رض) گفت: خوب مرکبی است مرکب شما. و پیغمبر (ص) فرمود که آنها نیز نیکو سوارانی هستند. سید فورا
برگشت و در این باره چنین سرود.
حسن و حسین به خدمت پیغمبر آمدند و در دامان او به بازي نشستند. پیغمبر به آنها فدایتان شوم گفت و نوازش فرمود، و ایشان در
خدمت پیغمبر چنین پایگاهی داشتند: بر دوش پیغمبر نشستند و بر گردن او سوار شدند. چه نیکو مرکبی و چه خوش سوارانی!
فرزندانی که مادرشان، بانویی نیکو کار و پاك دامن و نیک سرشت و زیبا و پدرشان فرزند ابی طالب است. چه خوب فرزندانی و
چه پسندیده پدر و مادري دوستان من درنگ مکنید و بدانید که هدایت غیر از آن چیزي است که شما می پندارید. بدانید که
تردید پس از یقین و کوري بدنبال بینائی، مایه گمراهی است.
آیا به علی که امام هدایت است و هم به عثمان، امید دارید.
این دو مایه امید، سخت با هم مخالفند.
و نیز به معاویه و پیروان او که خوارج نهروان را بر انگیختند امیدوارید.
امام ایشان در رستاخیز، آن فرو مایه مومن به شیطان است.
"ابن معتز " در صفحه 8 طبقاتش این ابیات را بدون ذکر حدیث آورده است: در چاشتگاهی پیغمبر به جانب حسنین که براي بازي
از خانه خارج شده بودند، آمد و آن دو را آغوش گرفت، و در این حد گرامی داشت، که به ایشان " فدایتان شوم " گفت و آنها را
بر دوش خود نشاند، چه نیکو مرکبی و چه خوب سوارانی!
"مرزبانی " نیز 6 بیت از آن قصیده را بدون ذکر حدیث آورده و این ابیات را افزوده است:
صفحه 89 از 210
خدا در برابر انعام احمد، بهشت برین را از جانب ما، پاداش بنی هاشم
[ [ صفحه 125
قرار دهد: چه همه افراد این خاندان، پاك نهاد و پاك سرشت و خوشخوي و شیرین سخن اند.
"امینی " گوید: این قصیده، متضمن احادیثی درباره دو امام سبط " حسن و حسین ع " است که برخی از ابیات آن را بازگو می
کنیم.
اتی حسن و الحسین النبی
و قد جلسا حجره یلعبان
در این بیت اشاره به حدیثی است که طبرانی و هم ابن عساکر در صفحه 314 جلد 3 تاریخش از ابو ایوب انصاري آورده است که
می گفت: بر پیغمبر (ص) وارد شدم و حسن و حسین در دامان او بازي می کردند، گفتم: اي پیغمبر خدا آنها را دوست می داري؟
فرمود: چگونه دوست ندارم حال آنکه گلهاي خوشبوي بوئیدنی دنیاي منند.
و از جابر است که گفت بخدمت پیغمبر (ص) آمدم و او حسن و حسین را به پشت داشت و به چهار دست و پا راه می برد و می
فرمود: نیکو شتري است شتر شما و شما نیز خوب سوارانی هستید.
ابن عساکر این روایت را در صفحه 207 جلد 4 تاریخ شام آورده است. و این گفته سید:
اتی حسنا و الحسین الرسول
و قد برزوا ضحوه یلعبان
و اشعار پس از آن، اشاره به حدیثی است که طبرانی، آن را از قول یعلی بن مره و سلیمان آورده است که گفته اند: ما در خدمت
پیغمبر بودیم که ام ایمن آمد و گفت: اي پیغمبر خدا خسن و حسین گم شده اند و آن هنگام، راد النهار، یعنی چاشتگاه بود.
پیغمبر فرمود: برخیزید و جویاي فرزندانم شوید. هر کسی راهی در پیش گرفت. من نیز از سوئی که پیغمبر می رفت، رفتم و
همچنان رفتیم تا به کوه پایه اي رسیدم و حسن و حسین را دیدم که دست در آغوش یکدیگر در آورده بودند و
[ [ صفحه 126
ماري که شعله اي شبیه آتش از دهانش بیرون می آمد، برگرد آنان حلقه زده بود. پیغمبر شتاب زده به سوي مار رفت و او نیز روي
به پیغمبر آورد سپس خزید و به سوراخی رفت. پیغمبر به جانب فرزندانش آمد و آنان را از هم جدا کرد و دست به صورتشان
کشید و فرمود: پدر و مادرم فدایتان باد. شما در پیشگاه خداوند چقدر عزیزید سپس یکی را بر دوش راست و دیگري را بر شانه
چپ نشاند. من گفتم خوشا به حال شما نیکو مرکبی است مرکب شما. پیغمبر فرمود: آنها هم خوب سوارانی هستند و پدرشان از
آنها بهتر است.
صفحه 90 از 210
نقل از جامع کبیر سیوطی، آنچنان که در جلد 7 صفحه 106 ترتیب آن آمده است.
و " ابن عساکر " در صفحه 317 جلد 4 تاریخش، از عمر آورده است که گفت: حسن و حسین را بر دوش پیغمبر دیدم، گفتم:
خوب مرکبی است شما. و در عبارت " ابن شاهین " در " السنه، " چنین است که: خوب مرکبی زیرران شما است و پیغمبر (ص)
فرمود: آنها نیز خوب سوارانی هستند.
-7 از " سلیمان بن ارقم " است که گفت: با سید از کنار داستانسرائی که بر در خانه " ابی سفیان بن علاء " قصه می گفت،
گذشتیم او می گفت: در روز رستاخیز، اعمال پیغمبر خدا را در یک کفه و اعمال تمام امت را در کفه دیگر ترازوي عدل الهی می
نهند و می سنجید و اعمال رسول خدا (ص) بر همه آنها، سنگین تر می آید.
سپس فلانی را می آورند و اعمالش را می سنجید آن نیز برتر می آید. سپس فلانی را می آورند و اعمالش را وزن می کنند، او نیز
گران تر می آید، سید روي به ابی سفیان آورد و گغت: به جان خودم سوگند که رسول خدا (ص) بر همه امت در فضل فزونی
دارد و این حدیثی حق است.
اما آن دو نفر دیگر، در بدیها بر دیگران افزونند، زیرا هر کس سنت زشتی بجا بگذارد که پس از او بکار گرفته شود، گناه آن سنت
و عمل کنندگان
[ [ صفحه 127
به آن، در گردن اوست.
سلیمان گفت: هیچ کس جواب به سید نداد و سید رفت و کسی نماند مگر آنکه وي را دشنام داد.
( (اغانی جلد 7 صفحه 261
-8 از " محمد بن کناسه " است که گفت: یکی از فرمانداران کوفه، ردائی عدنی به سید هدیه کرد و وي این شعر را برایش
نوشت:
رداء اهدائی شما رسید، دوستی چون ترا همیشه داشته باشم. خداي جزاي خیرت دهاد، چه خوب بود که که این رداء با جامه همراه
بود.
والی، تشریفی تمام و اسبی نیکو براي سید فرستاد و گفت: این خلعت از سر زنش ابو هاشم می کاهد و بر مهرش نسبت به ما می
افزاید.
9 "- مرزبانی " از حرث بن عبد الله بن فضل، مسندا روایت کرده است که گفت: ما در نزد منصور بودیم که دستور داد سید را
حاضر آرند. چون آمد، منصور گفت: قصیده مدحیه میمیه ات را که براي ما سروده اي و با این مصرع شروع می شود بخوان. ا
تعرف دارا عفی رسمها. و تشبیبش را رها کن.
سید خواند تا به اینجا رسید که:
این و آن را رها کن و بنی هاشم را ستایش کن که به خدا توسل جسته اي اي خاندان هاشم محبت شما موجب قربت و بهترین
دانستنی ها است.
باب هدایت به دست شما مفتوح شد و فردا نیز به دست شما مختوم می شود. به مهر شما سرزنشم می کنند و آزارم می دهند، هان
هر که مرا در عشق شما سرزنش می کند. خود به سرزنش سزاور تر است.
بر من جز این خرده نمی گیرند که سخت شیفته شمایم
صفحه 91 از 210
من دوستدار و شیفته و دلبسته محبت شمایم و این گناه من در نزد آنان، چون گناه فرعون، بلکه بزرگتر است
[ [ صفحه 128
پیوسته مورد خشنودي شما خواهم بود همان طور که همواره در نزد آنان متهمم من علی رغم مخالفان شما، ثنا و ستایش خویش را
به پاي شما ریخته ام.
منصور گفت: می پندارم که در ستایش ما به زحمت افتاده باشی همان طور که حسان بن ثابت در ثناي پیغمبر به رنج افتاد، و من
هیچ یک از افراد بنی هاشم رانمی شناسم، مگر آنکه ترا بر گردن او حقی است. سید تشکر می کرد و منصور درباره او سخنانی
مکی گفت که نشنیدم درباره دیگري این گونه سخن بگوید.
10 "- مرزبانی " در " اخبار السید به اسناد خود از جعفر بن سلیمان آورده است که گفت: در نزد منصور بودیم که سید در آمد،
منصور به وي گفت: بخوان قصیده اي را که در آن چنین سروده اي:
معاویه و پیش از او عثمان سلطنتی یافتند که ساقط کردن آن آسان نبود.
او نیز پادشاهی را به یزید واگذار کرد و این گناه و عذابی بود که بر مردم روا داشت، خداوند بنی امیه را خوار کند که آنان بر
بندگان خدا ستم روا می داشتند.
اختر بخت و ستاره اقبالشان خفت و خوابید و ستارگان فرو می افتند و بختها به خواب می روند.
بنی امیه از ولایت بنی هاشم بناله در آمدند و گریستند و اسلام نیز از بنی امیه گریان بود.
بگذار بنالند که روزگاري هم، دولت از آن آنان بود و روزگاري با دولت بر شما پاینده است. اینک شما را در برابر هر ماهی از
حکومت آنان، ماهها و در برابر هر سالی از دولت آنان، سالها دولت و حکومت باد.
اي دودمان احمد آن خداوندي که سرپرستی خلق را به شما داد و عطاهاي او گوناگون است، و راثت و خلافت را به شما برگرداند
و بنی امیه را خوار و زبون ساخت.
خداوند عطاي خویش را بر شما تمام خواهد فرمود، و شما را در پیشگاه او زیادت و فزونی است.
[ [ صفحه 129
شما پسر عموهاي پیغمبرید و از جانب خداوند ذو الجلال بر شما درود و سلام باد.
شما وارث پیغمبرید و به ولایت، خویشاوندان پیغمبر سزاورترند. من به فضیلت شما آشنا و دوستدار قلبی و خدمتگزار شمایم.
در راه مهر شما آزار می بینم و دشنام می شنوم و خویشاوندانم چنان مرا حقا و سرزنش کردند که به پیري فتادم و گذران روزگار،
مویم را سپید کرد.
راوي گفت: منصور را دیدم که از غذاهائی که در جلوش بود به دهان سید می گذاشت و می گفت: خدا را شاکر و از محبت و
ستایش تو از خاندان پیغمبر متشکریم. خدا پاداش خیرت دهاد اي ربیع اسبی و بنده اي و کنیزي و هزار درهم براي سید بفرست و
ماهی هزار درهم براي او مقرر دار.
11 "- جاحظ " از اسماعیل بن ساحر نقل می کند که گفت: من ساقی سید حمیري و " ابادلامه " بودم، سید مست شد و دیدگانش
را چنان بر هم نهاد که پنداشتیم به خواب رفته است. در این هنگام دختر زشت روي " ابادلامه " آمد. پدرش او را در آغوش
صفحه 92 از 210
گرفت و رقصاند و خواند.
نه مریم مادر عیسی شیرت داده است و نه لقمان حکیم سرپرستیت کرده است. سید دیدگانش را گشوده و گفت:
لیکن مادري بد، ترا به سینه چسبانده و پدري پست پرورش داده است.
-12 شیخ طائفه، به طوریکه در امالی وي به فرزندش آمده است، به اسناد خود از محمد بن جبله کوفی روایت کرده است که
گفت: سید بن محمد حمیري و جعفر بن عفان طائی در نزد ما گرد آمدند. سید به وي گفت: واي بر تو آیا درباره دودمان محمد
چنین بد گوئی می کنی که:
ما بال بیتکم یخرب سقفه
و ثیابکم من ارذل الاثواب
جعفر گفت: بد نگفتنه ام، سید گفت: اگر نمی توانی خوب ثنا کنی دست کم
[ [ صفحه 130
خاموش بمان، آیا خاندان محمد را چنین توصیف می کنند؟. اما ترا معذور می داریم. طبع و کار شاعري و منتهاي اندیشه تو همین
بوده است. کم قصیده اي سروده ام که زشتی مدح ترا از ساحت آنان بر طرف می کند و آن چنین است:
قسم به خداوند و نعمتهاي او. (و انسان مسول سخنان خویشتن است) که نهاد علی بن ابی طالب بر پارسائی و نیکوئی سرشته شده
است.
و او امامی است که بر همه امت برتري دارد.
و او قائل و قاصد حق است و به باطل نمی گراید.
آنگاه که میدان جنگ نیزه ها را به نمایش می آورد و مردان مرد از رفتن به میدان باز می ایستند، او به سوي حریف می شتابد. و
شمشیري برنده و کشیده در دست دارد.
و به شیري می ماند که از بیش در آمده و میان فرزندان خود براه افتاده است. علی مردي است که میکائیل و جبرئیل در شب بدربر
وي سلام دادند.
میکائیل با هزار فرشته و جبرئیل نیز با هزار فرشته و پس از این دو اسرافیل نیز که در شب بدر به یاري پیغمبر آمده بودند - چنانکه
طیر ابابیل به حمایت از خانه خدا - چون با علی روبرو شدند به وي سلام کردند.
و این است نشان بزرگداشت و اعظام نسبت به علی.
اي جعفر درباره علی این چنین باید سخن گفت و مانند شعر ترا باید براي درماندگان و بیچارگان گفت. جعفر سر سید را بوسید و
گفت: اي ابا هاشم تو رئیسی و ما پیرو. این حدیث را ابو جعفر طبري در جزء دوم بشاره المصطفی " از شیخ ابی علی ابن شیخ
الطایفه و او به اسناد خود از پدرش نقل کرده است.
خلفاء روزگار سید
سید 10 تن از خلفاء را که پنج تن از آنان از بنی امیه و پنج نفر از بنی عباس بودند، درك کرد:
صفحه 93 از 210
[ [ صفحه 131
-1 هشام بن عبد الملک در گذشته 125 ه. دوران خلافت 19 سال و 9 ماه. سید در آغاز خلافت وي به دنیا آمد
-2 ولید بن یزید بن عبد الملک، مقتول به سال 126
-3 یزید بن ولید در گذشته به سال 126 ه. پس از 6 ماه مملکت داري
-4 ابراهیم بن ولید متوفی به سال 127 ه. پس از سه ماه مملکت داري
-5 مروان بن محمد بن مروان حکم. مقتول به سال 132 ه. که حکومت بنی امیه به وي زوال یافت
-6 سفاح که اولین کسی است از بنی عباس که بحکومت رسید و در سال 136 ه در گذشت و سید را درباره او شعري است که در
"اغانی " و " فوات الوفیات " و صفحه 214 جلد 2 " شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید " آمده است و سهم سالانه سید از او در هر
سال کنیزي بود و خدمتگزار آن کنیز، و کیسه درهمی سر بسته بود و آورنده آن و اسبی بود و مهمتر آن و صندوقی از انواع جامه
بود و حامل آن
-7 منصور متوفی به سال 158 ه. سید در نزد وي حالی خوش و زبانی آزاد داشت براي گفتن آنچه می خواست و هرماه هزار درهم
ماهانه نیز
-8 مهدي فرزند منصور در گذشته سال 169 ه که سید در آغاز خلافت از او پرهیز و او راهجومی نمود پس گرفتار آمد و پوزش
طلبید و مهدي از او خشنود شد و سید به مدح او پرداخت، برخی از اخبار درباره روابط این دو گذشت
-9 هادي پسر مهدي در گذشته به سال 170 ه
-10 رشید که در سال 193 ه پس از 23 سال سلطنت در گذشت، سید او را به دو قصیده ستود و رشید به دو بدره براي وي فرمان
داد. و سید آن را پخش و بخش کرد و خبر آن به رشید رسید و گفت می پنداشتم که ابا هاشم از قبول جایزه ما پرهیز می کند.
مرزبانی در اخبار السید گفته است. چون رشید به حکومت، رسید به وي
[ [ صفحه 132
گزارش دادند که سید رافضی است، وي را حاضر کرد، سید گفت:
اگر رافضی کسی است که بنی هاشم را دوست می دارد و آنان را بر دیگران مقدم می شمارد، من از آن عذري نخواهم خواست و
دست از آن بر نخواهم داشت و اگر غیر از این است من به غیر از این اعتقادي ندارم.
و سپس چنین سرود:
حرکت کاروان غمگینت کرد و اشک از دیدگانت فرو ریخت
گوئی در آن روزه کاروان کوچ کرد من مست و بی هوش بودم
بر شتران کاروان، حوران و غزالانی سوار بودند که:
چون بپا می خاستند سرینشان چون تل گوشت بود و در قمست بالا صورتی چون ماه و بازوانی چون شاخ درخت داشتند.
و از این قصیده است:
علی و ابوذر و مقداد و سلمان و عباس و عمار و عبد الله، برادران یکدیگرند اینان به سوي خدا فراخوانده شدند و از خود علمی
صفحه 94 از 210
بیادگار نهادند. پس حق علم را ادء کردند و خیانت نورزیدند.
من به همان دینی که آنان داشتند، گرایش دارم.
و حقانیت این آئین در نزد من روشن و برهان آن آشکار است. هیچ انسانی گفتار مرا درباره سبطین (حسن و حسین) انکار نخواهد
کرد.
و اگر کینه توزي، منکر شود، مرا بگفته خود معرفت است. و اگر این گفته را گناه بشمرند و حاصل را هجران دانند.
پس مرا از دید آنان، در این گناه هرگز آمرزشی نخواهد بود. و چه بسیارند نیکها که مردم دیگري، آنها را بدي پنداشته اند
اي علی محبت تو ایمان من و روي گردانی از تو، کفر من است. دشمنان این را رفض می دانند، مرا به پندار و بودشان اعتنائی
نیست
[ [ صفحه 133
مرزبانی گفته است: پس از این، رشید با او بر سر مهر آمد و گروهی از بنی هاشم سید راصله دادند.
سیما و ساختمان بدنی سید
سید حمیري، گندم گون و خوش اندام و سپید دندان و پر مو و خوش رو و گشاده جبین و درشت شانه و شیرین سخن و خوش
گفتار بود و چون در انجمنی به گفتگو می پرادخت هر کس از سخن او بهره اي می برد، وي از خوش بزم ترین مردم بود.
شیبان بن محمد حرانی که ملقب به بعوضه و از سادات " ازد " بود گفته است: سید همسایه من بود: وي سیه چرده و با جوانان قبیله
نیز همدم بود: و در میان آنان جوانی زنگی رخسار و درشت بینی و بزرگ لب بود.
سید نیز بغلی گندیده داشت این دو باهم مزاح می کردند. سید به آن جوان می گفت: لب و بینی تو چون زنگیان است و آن جوان
می گفت: تو نیز زنگی رنگ و گندیده بغلی، پس سید سرود:
روزي که رباح را می فروختیم، لبان درشت و بینی زشتش را به تو سپرد سهم من نیز از او بوي بد بغل و رنگ سیاه رسوا گر بود
بیا و معامله اي پر سود کن و بینیت را با آغوش من عوض کن، زیرا تو بد بینی تر از همه مردمی و آغوش من نیز بدترین آغوشها
است
اغانی جلد 7 صفحه 331 ، امالی این ابن شیخ صفحه 43
ولادت و وفاتش
سید الشعراء حمیري به سال 105 ه در عمان ولادت یافت و تحت سر پرستی پدر و مادر اباضی مذهب خود در بصره پرورش یافت
تا به عقل و شعور خود رسید و پس از آن از پدر و مادر خود دوري گزید و به عقبه بن مسلم فرماندار پیوست و درپیش وي تقرب
یافت تا آنگاه که پدر و مادرش مردند و او آن چنانچه در صفحه 222 تا
[ [ صفحه 134
234 گذشت میراث خوار آنان شد. سپس از بصره به کوفه آمد و در آنجا از اعمش حدیث فرا گرفت و با رفت و آمد در میان این
صفحه 95 از 210
دو شهر زندگی کرد، تا در رمیله بغداد، در زمان خلافت رشید در گذشت - قدر مسلم همین است - او را در کفن هائی که رشید
وسیله برادرش علی بن مهدي فرستاد، کفن کردند و علی بن مهدي به روش امامیه، بر جنازه وي پنج تکبیر گفت و به فرمان رشید تا
آنگاه که گور سید را هموار می کردند، آنجا ایستاد. سید در باغچه اي در ناحیه اي از کرخ که در پشت قطیعه ربیع است، بخاك
سپرده شد.
اما " مرزبانی " تاریخ سال در گذشت سید را 173 ه. گفته و قاضی مرعشی در مجالسش این تاریخ را از دست خط کفعمی بازگو
نموده، و ابن حجر پس از نقل تاریخ مذکور از قول ابو فرج گفته است که دیگري تاریخ آن را سال 178 ه. دانسته و ابن جوزي
179 ه.
پنداشته است مرزبانی به اسناد خود از ابن ابی حودان روایت کرده است که گفت: در هنگام مرگ سید، در بغداد به بالین وي
آمدم به غلامش گفت: چون من مردم به انجمن بصریان می روي و آنان را از مرگ من آگاه می کنی و گمان نمی کنم که از آنها
جز یکی دو نفر بیایند سپس به مجمع کوفیان می روي و آنان رانیز از در گذشت من آگاهانی و براي آنان چنین می خوانی:
اي مردم کوفه من از خردسالی تا کهنسالی و هفتاد سالگی دلباخته شما بوده ام
به شما مهر می ورزم و دوستتان دارم، ستایش شما را چون فرمان محترم الهی بر خود لازم می شمرم براي آنکه شما وصی مصطفی
را دوست می دارید. و ما را، مصطفی و جانشین او و آن دو سید بزرگوار حسن و حسین و فرزند آنان که همنام پیغمبر همان
آورنده آیات و سور است، از دیگر مردم، بی نیاز، می کند
علی است پیشوائی که امید رهائی از آتش سوزانی که بر دشمنان شعله و راست به اوست. شعر خود را براي شما فرستادم و خواستار
آنم که چون از این دنیا به گور
[ [ صفحه 135
روم غیر از شما دیگران یعنی منکران بصري و مبارزان بدري و پادشاهان ستم پیشه اي که خوبانشان بی تردید بد کارند، به تشییع
جنازه ام نیایند.
مرا در پارچه اي سفید و بی رنگ و کم بها کفن کنید و ناصبیان نیز جنازه مرا تشییع نکنند، چه اینها بدترین مردم از میان زنان و
مردانند
امید است خداوند مرا به رحمت خود و ستایشی که از وارستگان و برجستگان خلق کرده ام، از دوزخ رهائی بخشد.
(اي غلام چون این اشعار را براي آنها بخوانی) به سوي من می شتابند و مرا تجلیل می کنند.
چون سید مرد، غلام چنین کرد. از بصریان فقط سه تن که کفن و عطري نیز با خود داشتند دیگري نیامد، اما از کوفیان گروه بسیار
که 70 کفن همراه داشتند آمدند. و رشید، برادرش علی را با کفن و حنوط فرستاد. دیگران کفنها را برگرداندند و سید را در کفن
رشید پوشاندند و علی بن مهدي بر او نماز خواند و پنج تکبیر گفت و بر گور او ایستاد تا هموار کردند آنگاه رفت. و تمام اینها به
دستور رشید انجام گرفت، مرزبانی آوردن کوفیان هفتاد کفن را، از قول ابی العینا و او به نقل از پدرش، آورده و افزوده است که
چون سید مرد، وي را در ناحیه کرخ که در پشت قطیعه ربیع است به خاك کردند.
و او را در حاثه مرگش، کرامتی جاویدان است، که در روزگار ماندنی و تا ابد در صفحه تاریخ خواندنی است. بشیر بن عمار
گفت: در رمیله بغداد، به هنگام وفات سید حاضر بودم او فرستاده اي را به سوي قصابان کوفه فرستاد تا آنان را از حال و وفات خود
آگاه کند، فرستاده اشتباه کرد و به سوي سمساران رفت. آنان سید را دشنام دادند و ناسزا گفتند و رسول فهمید که اشتباه کرده
صفحه 96 از 210
است، سپس به سوي کوفیان برگشت و آنان را بر حال و وفات سید اطلاع داد و ایشان با هفتاد
[ [ صفحه 136
کفن به جانب سید روي آوردند، و چون همگی حاضر آمدیم، سید به سختی افسوس می خورد و آه می کشید و چهره اش چون
سیاه شده بود و سخن نمی گفت تا آنگاه که به هوش آمد و دیدگانش را گشود و به جانب قبله و سمت نجف اشرف نگاه کرد و
گفت:
اي امیر مومنان آیا با دوست خود چنین می کنی؟ این جمله را سه بار پی در پی گفت، پس به خدا قسم رگه اي سپید در پیشانیش
نمودار شد و پیوسته گسترده می شد و چهره اش را فراهم آوردیم و او را در " جنینه " بغداد به خاك سپریدم. و ایندر روزگار
خلافت رشید بود.
اغانی جلد صفحه 277
ابو سعید محمد بن رشید هروي گفته است: روي سید در هنگام مرگ سیاه شد او به سخن آمد و گفت: اي امیر مومنان آیا با
دوستان شما چنین رفتار می شود؟ پس چهره اش چون ماه تمام سپید شد و وي سرودن گرفت:
کسی را دوست دارم که چون دوستی از دوستانش بمیرد، در لحظه مرگ با او به بشارت و شادي روبرو می شود.
و چون دشمن وي که دیگري را دوست دارد بمیرد، راهی جز به دوزخ نخواهد داشت.
اي ابا حسن جان و خاندان و مال و آن چه دارم، فدایت باد.
تو جانشین و پسر عم مصطفائی و ما دشمنانت را دشمن می داریم و آنان را ترك می کنیم
دوستان تو، مومنان ره یافته و رستگارند و دشمنانت مشرك و گمراهند، سرزنشگري مرا، درباره علی و پیروانش سرزنش کرد و من
گفتم خدا دشمنت باد که سخت نادانی.
رجال کشی صفحه 185 ، امالی ابن الشیخ صفحه 31 بشاره المصطفی
[ [ صفحه 137
حسین بن عون گفت: سید حمیري را در بیمارئی که از آن مرد عیادت کردم وي نزدیک به مرگ بود و گروهی از همسایگان
عثمانیش نیز در نزدش بودند سید مردي خوش صورت و گشاده رو و ستبر شانه بود. پس نکته اي چون مرکب سیاه بر چهره اش
نشست و فزونی گرفت و بیشتر شد تا همه صورتش را فرا گرفت. از این پیشامد شیعیانی که آنجا بودند اندوهناك و ناصبیان
شادمان شدند و شماتت کردند. چیزي نگذشت که در همان جایگاه اول از صورتش، نقطه اي روشن پیدا شد و پیوسته فزونی
گرفت و بیشتر گردید تا همه رویش را سپید و تابان کرد. سید خندید و چنین سرود:
آنان که می پندارند علی دوستانش را از هلاك نمی رهاند، دروغگویند بخدا قسم، که من به بهشت عدن در آمدم و خدا از
گناهانم در گذشت. اینک، دوستان علی را بشارت دهید. و تا دم مرگ علی را دوست بدارید. پس از وي نیز به فرزندانش یکی
پس از دیگري مهر بورزید.
سپس دنباله گفتارش راچنین آورد.
اشهد ان لا اله الا الله حقا حقا و اشهد ان محمدا رسول الله حقا حقا و اشهد ان علیا امیر المومنین حقا حقا، اشهد ان لا اله الا الله.
صفحه 97 از 210
، پس خودش دیدگانش را بست و جان او گوئی شعله اي بود که خاموش شد یا سنگی بود که فرو افتاد. (امالی شیخ صفحه 43
( مناقب سروي ج 2 ص 20 کشف الغمه صفحه 124
مهارت سید در علم و تاریخ
هر کس را وقوفی بر موارد احتجاج سید حمیري و مضامینی که به شعر کشیده است و گفتگوهائی که با شخصیت هاي شیعه و سنی
روزگار خود داشته است، باشد
[ [ صفحه 138
به خوبی به وسعت دامنه و عمق آگاهی وي در فهم معانی قرآن کریم و درك سنت شریف، پی می برد. و می فهمد که کوشش
پی گیر سید در راه ولاء اهل بیت بر اساس بصیرتی است که از علمی بسیار و معرفتی سرشار مایه می گیرد و آن چنان کسی نیست
که اعتقادش بر پایه تقلید محض و دریافت ساده بوده و نا آگاهی و نا فهمی بر اندیشه اش غالب باشد.
نمونه اي از علم وي صفحه 258 این کتاب آنجا که در مجلس منصور با قاضی سوار: در پیرامون عقیده به رجعت به گفتگو نشسته
و وي را با قرآن و حدیث، عاجز و ساکت کرده است، و نیز در صفحه 264 گذشت.
مرزبانی، در اخبار السید گفته است: آورده اند که سید، در روزگار هشام، به حج رفت و کمیت شاعر را دید، بر او سلام کرد و
گفت توئی گوینده این ابیات:
و لا اقول اذا لم یعطیا فدکا
بنت الرسول و لا میراثه کفرا
الله یعلم ماذا یاتیان به
یوم القیامه من عذر اذا حضرا
"من نمی گویم، عمرو ابو بکري که فدك و میراث دختر پیغمبر را به وي ندادند، کافر شده اند.
خداي داند که در روز رستاخیز که پیشگاه خدا حاضر می آیند، چه عذري خواهند آورد.
کمیت گفت: آري من گفته ام و از بنی امیه تقیه کرده ام و در گفتار من این گواهی نیز هست که آنها آنچه را در تصرف فاطمه
بوده است، گرفته اند.
سید گفت: اگر دلیل نمی آوردي، جا داشت که ساکت بمانم، اما بدان که تو درباره حق کوتاه آمده اي، چه پیغمبر خدا (ص) می
فرماید: فاطمه، پاره تن من است، آنچه او را پریشان کند مرا پریشان کرده است. براستی که خدا از خشم زهرا به خشم می آید و از
خشنودي وي خشنود می شود. پس تو اي کمیت با پیغمبر که فدك را به امر خداوند به زهرا بخشید و امیر مومنان و حسن و حسین
و ام
[ [ صفحه 139
صفحه 98 از 210
ایمن که نسبت به واگذاري پیغمبر فدك را به فاطمه گواهی دادند، مخالفت کرده اي. چه عمر و ابو بکر درباره زهرا چنین حکم
درستی نکردند. حال آنکه خداوند می فرماید:
یرثنی و یرث من آل یعقوب.
و نیز فرماید:
و ورث سلیمان داود
آنها سبب به خلافت رسیدن خود را نماز ابو بکر می دانند و شهادتی را که آن زن (عایشه) درباره پدر خود داد و گفت: رسول
خدا (ص) فرموده است: فلانی را به نماز با مردم بگمارید. آنها گفتار عایشه را درباره پدرش تصدیق می کنند، اما گفتار فاطمه و
علی و حسن و حسین را در امري چون فدك تصدیق ندارند و از بانوئی چون فاطمه در دعویش نسبت به پدر بینه می خواهند و
شاعري چون توهم آن چنان شعري می سراید؟
گذشته از این، چه می گوئی درباره مردي که در حقانیت خواسته فاطمه و شهادت علی و حسن و حسین و ام ایمن قسم به طلاق
می خورد. طلاق چنین مردي چگونه است؟ کمیت گفت: بر او طلاقی نخواهد بود. سید گفت اگر بر عدم حقانیت آنان، قسم به
طلاق بخورد؟ کمیت گفت طلاق واقع خواهد شد، زیرا آنها سخنی جز به حق نگفته اند.
سید گفت. پس نیک در کار خویش نظر کن کمیت گفت: خدا را از گفتار خویش تائبم و تو اي ابا هاشم از ما داناتر و فقیه تري.
سید گذشته از آنکه در علم کتاب و سنت، و در استدلال و احتجاج دینی و مذهبی و اقامه حجت در برابر مخالفان عقیده خود،
صاحب معرفت و بصیرت بوده، در علم تاریخ نیز، ید طولائی داشت. کتاب " تاریخ الیمن " از اوست که " صفدي " در صفحه 49
جلد 1 " وافی الوفیات " از آن کتاب یاد کرده است.
در شعر سرشار از معانی کتاب و سنت او نیز، گواه راستینی است بر اینکه
[ [ صفحه 140
وي به مقاصد و اشارات و نصوص و تصریحات سنت احاطه داشته است. و هر چه فضلیتی قوي تر، و برهانی آشکار تر و حجتی
رساتر بوده، سید دربه شعر کشیدن آن توجه بیشتري داشته است، مثل حدیث " غدیر " و " منزلت " و " تطهیر " و " طیر " و امثال
آن.
شعر سید درباره حدیث دعوت
و از آن جمله است، حدیث عشیره اي که درباره این کلام خداي تعالی:
و انذر عشیرتک الاقربین.
که در سر آغاز دعوت نبوت پیغمبر نازل گردیده، وارد شده است، سید در قصائدي چندبه این حدیث اشاره دارد، و از آن جمله
است:
اي امیر مومنان پدرم و مادرم آري پدر و مادر و خاندان و خانواده و دارائی و دختران و پسران و جانم همه فدایت باد، اي امام
متقیان و امین خدا و وارث علم اولین!
اي وصی بهترین پیغمبران: احمد مصطفی اي سرپرست حوض و نگهدار آن از بیگانگان تو از خود مردم به آنان اولی تر و از همه
صفحه 99 از 210
آنان بهدین تري.
تو در آن روز که پیغمبر خویشاوندانش را که چهل تن و همه عمو زاده ها و از اشراف بودند، فرا خواند، تا دعوت خدا را پذیرا
شوند، برادر و وارث علم و کتاب مبین او، شدي.
تو در میانسالی و جوانی و شیر خوارگی و روزگار جنینی و در روز خلقت سرشتها و پیمان گیري از آنها، مامون و آبرومند، زنده و
پاك و پاکیزه در حجابی از نور در پیشگاه خداوند ذو العرش جاي داشتی.
ابیات زیر نیز از قصیده دیگري از سید است، که بر تمام آن دست نیافتم: یکی از فضائل علی آن است که در روزگاري که دیگران
در کفر بسر می برند، او نخستین نماز گزار و مومن به خداي مهربان بود.
و هفت سال در آن روزگار دشوار و پر خوف و خطري که دیگران خبري از
[ [ صفحه 141
آن نداشتند، با پیغمبر گذراند و روزي که جبرئیل به پیغمبر گفت: خویشاوندانت را بترسان که اگر بینا باشند، سخنت را در می
یابند.
پیغمبر بی آنکه از همه مردم دعوت کند، تنها خویشاوندانش را فراخواند و تمام آنها بی کم و کاست آمدند.
و در حضور حضرتش از خوراك گوشت و شیري که فراهم فرموده بود، خوردند و نوشیدند.
و او همه آنها را با کاسه اي که صاعی گوشت و حبوبات داشت، سیر فرمود و گفت: اي خویشاوندان براستی که خدا مرا برسالت به
سوي شما فرستاده است. پس دعوت خدا را پذیرا شوید و او را بیاد داشته باشید.
اینک کدام یک از شما گفتار مرا می پذیرد و مرا به نبوت و رسالت، باور دارد.
آن فریبکار (ابو لهب) اظهار بیزاري کرد و گفت مرگ بر تو، که ما را به دست برداشتن از آئین خویش می خوانی. سپس همه
برخاستند و زود رفتند و تنها علی که از همه آنان جوان تر و خوش نام تر بود گفت:
من بخدا ایمان آوردم و به خیري رسیدم که جن و انس نرسیده اند و نیز ایمان دارم که گفتار تو بر حق است و آنان که سخن تورا
نپذیرفتند خائب و خاسرند.
آري علی پیش از همه کامیاب شد و خدا او را گرامی داشت و این علی است که در مسابقه، بر همگان پیشی گیرنده و برنده است.
و این ابیات نیز از قصیده دیگر وي است که تمام آن رانیافتم:
علی است آنکه، یکبار در روز وحی، آفتاب غروب کرده، برایش برگشت.
و بار دیگر، خورشید بابل که می رفت در افق فرو افتد و غروب کند، برایش بر آمد.
و در آن روز که به پیغمبر وحی آمد که خویشاوندان نزدیکت را انذار
[ [ صفحه 142
کن و او به چهل تن پیر و جوانی که فراهم آمده بودند، فرمود: من رسول خدا به سوي شمایم و می دانید که دروغگو نیستم و از
پیش گاه پروردگار توانا، بهترین عطاها و بخششها را براي شما به همراه دارم.
پس کدام یک از شما گفتار مرا پذیرا می شوید، و آنها سخن پیغمبر را نپذیرفتند و بار دیگر فرمود:
صفحه 100 از 210
آیا کسی این گوینده را اجابت نمی کند، علی به این کامیابی رسید، و با ایمان آوردن به پیغمبر بر همگان سروري یافت و این از
عادات علی بدور نبود.
[ [ صفحه 143
حدیث سرآغاز دعوت در سنت و تاریخ و ادب
اشاره
این حدیث را گروه بسیاري از پیشوایان و حافظان حدیث از دو فرقه شیعه و سنی، در صحاح و مسانید خود آورده اند وعده فراوان
دیگري که سخن و اندیشه آنان قابل وجه است، بی آنکه به اسناد این سدیت غمزه زنند یا در متن آن توقفی کنند، با فروتنی
پذیراي آن گردیده اند. و همه مورخان اسلامی با دیده قبول به آن نگریسته و به ارسال مسلم آن در صفحات تاریخ آورده اند. به
صورت منظوم نیز به رشته شعر و نظم کشیده شده است و بزودي در شعر ناشی صغیر (م 365 ) و دیگران ملاحظه خواهید نمود.
و اینک لفظ حدیث:
"طبري " در صفحه 216 جلد 2 تاریخش از ابن حمید روایت کرده است که گفت: سلمه، براي ما حدیث کرد و گفت:
محمد بن اسحاق از عبد الغفار بن قاسم از منهال بن عمرو، از عبد الله بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبد المطلب، از عبد الله بن
عباس و او از علی بن ابی طالب براي من حدیث کرد و گفت: علی فرمود چون آیه و انذر عشیرتک الاقربین بر پیغمبر خدا (ص)
نازل گردید، رسول خدا (ص) مرا فرا خواند و فرمود: اي علی همانا خداوند مرا به ترساندن خویشاوندان نزدیک خویش فرمان داده
است و من از این کار نگران بودم چه می دانستم که هرگاه چنین پیشنهادي به آنها بکنم، ناراحتی می بینم پس خاموش نشستم تا
جبرئیل فرود آمد و گفت: اي محمد اگر آنچه ماموري، نکنی. پروردگارت عذابت خواهد کرد. پس اي علی باندازه صاعی
خوراك تهیه کن و پاي گوسفندي در آن بنه و قدحی از
[ [ صفحه 144
شیر براي مالبریز کن و سپس فرزندان عبد المطلب را گرد آور تا با آنان گفتگو کنم و آنچه مامور به ایشان برسانم، من فرمان
پیغمبر را بجا آوردم و آنها را فراخواندم در آن روز چهل تن - یکی بیشتر یا کمتر - فراهم آمدند که در میانشان عموهاي پیغمبر:
ابو طالب و حمزه و عباس و ابو لهب نیز بودند.
چون جمع شدند پیغمبر فرمود: خوراکی را که ساخته بودم، بیاورم چون آوردم و بر زمین نهادم رسول خدا قطعه اي گوشت از آن
تناول فرمود و آن را بدندان خویش پاره کرد و سپس در اطراف قدح انداخت و گفت: بخورید، بسم الله. و آن گروه چنان خوردند
که دیگري به خوراکی نیاز نداشتند و من جز جاي دست آنان را نمی دیدم، و سوگند به خدائی که جان علی در دست اوست آن
خوراك بقدري کم بود، که اگر یکی از آنان می خورد، چیزي براي دیگران نمی ماند. سپس پیغمبر فرمود: آنها را نوشیدنی بده،
قدح شیري آوردم و همگان نوشیدند تا سیر شدند و بخدا قسم آن شیر بقدري کم بود که اگر یکی از آنان می آشامید. باز براي
دیگر نمی ماند پس چون رسول خدا (ص) خواست، با آْنها گفتگو کند: ابو لهب شروع به سخن کرد و گفت:
صفحه 101 از 210
صاحبتان به جادو کردنتان پیشی گرفت، آنها پراکنده شدند و رسول با آنها سخن نگفت. فرداي آن روز نیز پیغمبر (ص) فرمود: یا
علی این مرد (= ابو لهب) به گفتاري که شنیدي بر من سبقت جست و آن گروه پیش از آنکه من به گفتگو پردازم، پراکنده شدند..
دو باره براي ما خوراکی مانند طعام قبلی فراهم کن و آنها را پیشگاه ما حاضر آور.
علی فرمود: چنین کردم و آنها را جمع آوردم پس پیغمبر خوراك خواست و من به نزد آنها بردم و پیغمبر آن چه دیروز کرده بود،
آن روز نیز انجام داد. و آنها خوراك را خوردند چنانکه به چیز دیگري احتیاج پیدا نکردند. سپس فرمود: سیر ابشان کن، من ان
جام شیر را آوردم و آشامیدند تا سیر آب شدند، سپس
[ [ صفحه 145
پیغمبر خدا (ص) به گفتگو پرداخت و گفت: اي فرزندان عبد المطلب همانا من جوانی را در عرب نمی شناسم که براي خاندان
خویش برتر از آن چه براي شما آورده ام، آورده باشد.
من خیر دنیا و آخرت را براي شما آورده ام و خداي تعالی امر کرده است که شما را به سوي او بخوانم، پس کدامتان مرا بر این کار
یاري می کند تا برادر و وصی و خلیفه من در میان شما باشد.
علی فرمود: آنان از قبول سخن پیغمبر خود داري کردند و من با آنکه از آنها کمسال تر بودم و حتی در میان کمسالان کسی
چشمش از چشمان من پر آب تر و شکمش بر آمده تر و ساقهایش نازکتر نبود، گفتم: اي پیغمبر خدا من وزیر تو در این کارم. و
این گردنم را گرفت و فرمود: این برادر و وصی و خلیفه من در میان شما است سخنش را بشنوید و او را اطاعت کنید.
قوم خنده کنان برخاستند و به ابی طالب گفتند:
محمد ترا امر می کند که سخن فرزندت را بشنوي و از او اطاعت کنی. این حدیث را به همین لفظ. متکلم معتزلی بغدادي "، ابو
جعفر اسکافی " متوفیبه سال 240 ه در کتاب " نقض العثمانیه " خود آورده و گفته است: این حدیث در خبر صحیح آمده است.
46 روایت کرده و " ابن اثیر " در " الکامل " جلد 2 صفحه - "فقیه برهان الدین " نیز در کتاب " انباء نجباء الابناء " صفحه 48
24 و " ابو الفدا عماد الدین الدمشقی " در تاریخ خود جلد 1 صفحه 116 و " شهاب الدین خفاجی " در " شرح شفاي قاضی
عیاض " جلد 3 صفحه 37 آورده و آخر آن را انداخته و گفته است این حدیث در " دلائل " بیهقی و غیر آن به سند صحیح یاد
گردیده است.
و " خازن " علاء الدین بغدادي در صفحه 390 تفسیرش و حافظ " سیوطی " در " جمع الجوامع " خود، به طوري که در جلد 6
صفحه 392 ترتیب آن به نقل از
[ [ صفحه 146
طبري و در صفحه 397 به نقل از حافظان ششگانه ": ابی اسحاق " و " ابن جریر " و " ابن ابی حاتم " و " ابن مردویه " و " ابی
" نعیم " و " بیهقی. " و این ابی الحدید در صفحه 254 جلد 3 تاریخ تمدن اسلامی " و استاد محمد حسین هیکل در صفحه 254
حیاه محمد " چاپ اول این حدیث را آورده اند.
همه رجال این حدیث، ثقه اند، مگر " ابو مریم عبد الغفار بن قاسم " که اهل سنت وي را به جهت تشیعش، تضعیف کرده اند،
لیکن ابن عقده او را ثنا گفته و به طوري که در صفحه 43 جلد چهارم " لسان المیزان " آمده، در ستایش و مدح او مبالغه کرده
صفحه 102 از 210
است، حافظان یاد شده بالانیز، احادیث را به ابی مریم اسناد داده و از او روایت کرده اند، و اینان اساتید حدیث و پیشوایان اثر و
مراجع جرح و تعدیل و رفض و احتجاج اند و هیچ کدام، این حدیث را از این جهت که ابی مریم در اسناد آن جائی دارد، متهم، به
ضعف و غمز نکرده اند و همگان در دلائل نبوت و خصائص پیغمبر به آن استدلال نموده اند.
و ابو جعفر اسکافی و شهاب الدین خفاجی نیز، همانطور که شنیدي، آنرا صحیح دانسته اند. و سیوطی در جمع الجوامع خویش
بطوري که در صفحه 396 جلد 6 ترتیب آن آمده تصحیح این حدیث را از ابن جریر طبري آورده علاوه بر این حدیث با سند
دیگري که همه رجال آن ثقه اند و خواهد آمد، نیز وارد شده و احمد در صفحه 11 جلد 1 مسند خویش آنرا بسند رجالش که
شریک و اعمش و منهال و عباد و همه بی گفتگو از رجال صحاح اند، آورده است.
و از ابن تیمیه جاي تعجب نیست، که به ساختگی بودن این حدیث حکم کرده باشد، چه وي مردي متعصب و کینه توز است و از
عادات وي، انکار مسلمات ورد ضروریات است و زور گوئیها او معروف می باشد. و محققان بخوبی آگاهند که مدار نادرستی
حدیث در نزد وي، این است که آن حدیث متضمن فضائل خاندان پاك نهاد پیغمبر باشد.
[ [ صفحه 147
صورت هاي هفت گانه حدیث
پیغمبر خدا (ص) فرزندان عبد المطلب را فراهم آورد، یا فرا خواند - و در میان آنان خاندانی بودند که یک گوسفند می خوردند و
یک پا تیل شیرمی نوشیدند، پس براي آنان خوراکی به اندازه مدي تهیه دید و آنها خوردند تا سیر شدند علی گفت: طعام آن
چنان زیاد آمد که گوي دستی به آن نرسیده بود سپس شیر خواست و آنان نوشیدند تا سیر شدند و آنقدر بجا ماند که گوئی کسی
دستی به آن نزده یا ننوشیده بود، سپس فرمود: اي بنی مطلب من برانگیخته شده ام بسوي شما خصوصا و بسوي مردم عموما و در
این امر آنچه باید دیده باشید، دیده اید. اینک کدام یک از شما با من بیعت می کند تا برادر و همدم و وارث من باشد، پس هیچ
کسی بر نخاست و من که کوچکتر از همه بودم، برخاستم فرمود بنشین سپس سخنش را سه بار بازگو کرد و هر سه بار من برخاستم
و فرمود بنشین سپس سخنش را سه بار بازگو کرد و هر سه بار من برخاستم فرمود بنشین تا بار سوم که دستش را بر دستم زد (و
بیعت انجام گرفت).
امام احمد در صفحه 159 جلد 1 " مسندش، " این حدیث را از عفان بن مسلم (ثقه اي که گزارش زندگیش در صفحه 186 جلد 1
این کتاب آمده) و او از ابی عوانه (ثقه اي که ترجمه اش در صفحه 78 جلد 1 آمده) از عثمان بن مغیره (ثقه) از ابی صادق (مسلم
کوفی ثقه) از ربیعه بن ناجذ (تابعی کوفه ثقه) از علی امیر المومنین (ع) آورده است.
طبري نیز در صفحه 217 جلد 1 " تاریخش، " این حدیث را با همین سند و متن یاد کرده است حافظ نسائی در صفحه 18
خصائص، و صدر حفاظ، گنجی شافعی در صفحه 89 " کفایه " و ابن ابی الحدید در صفحه 255 جلد 3 " شرح نهج البلاغه " و
حافظ سیوطی در " جمع الجوامع " بطوري که در صفحه 408 جلد 6 ترتیب آن آمده است، حدیث را آورده اند.
صورت سوم نقل این حدیث:
از امیر مومنان است که فرمود: چون این آیه: و انذر عشیرتک الاقربین. نازل شد پیغمبر بنی مطلب را فرا خواند و خوراك کمی
براي آنان فراهم کرد و فرمود:
صفحه 103 از 210
[ [ صفحه 148
به نام خدا از اطراف ظرف طعام بخورید، که برکت از زیر آن نازل میشود، و دست خود راپیش از دیگران بر آن نهاد، دیگران نیز
خوردند تا سیر شدند سپس قدحی شیر خواست و نخست خود آشامید سپس به آنها نوشاند، و نوشیدند تا سیراب شدند، ابو لهب
گفت: پیشتر شما را جادو کرد، پیغمبر فرمود: اي بنی مطلب من براي شما آئینی آوردهام که مانند آن را کسی دیگري هرگز نیاورده
است، اینک شما را به گواهی دادن بر اینکه خدائی جز خداي یگانه نیست دعوت می کنم و به سوي این چنین خدائی و کتابش فرا
می خوانم.
آنها از این سخنان نگران و پراکنده شدند، پیغمبر بار دیگر آنها را فرا خواند و ابو لهب مثل بار اول بیهوده گوئی کرد، و آنها نیز
کار دیروز را تکرار کردند و پیغمبر در حالیکه دستش را دراز کرده بود، فرمود: کیست که با من بیعت کند، تا برادر و همراه من و
سر پرست شما پس از من باشد. من (علی ع) دست خویش را پیش بردم و گفتم: با تو بیعت می کنم و در آن روز من با شکمی
کلان کوچکتر از همه حاضران بودم و پیغمبر، آن چنان که فرموده بود با من بیعت کرد. (و نیز از علی است که فرمود: خوراك را
من درست کرده بودم).
حافظ ابن مردویه باسناد خود این حدیث را آورده و بنابرآنچه در صفحه 104 جلد 6 الکنز آمده، سیوطی، این حدیث را، در (جمع
الجوامع) از او نقل کرده است.
صورت چهارم
بعد از ذکر آغاز حدیث چنین آمده است که: پس رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم فرمود: اي بنی مطلب خدا مرا بسوي تمام
مردم عموما و بسوي شما خصوصا برانگیخت و فرمود:
و انذر عشیرتک الاقربین.
و من شما را به دو کلمه اي که بر زبان آوردن آن آسان، ولی در میزان سنگین و گران است، دعوت می کنم. و آن شهادت به لا
اله الا الله است و اینکه من رسول
[ [ صفحه 149
خدایم. هر کس مرا به این کار پذیرا شود و همکاري کند، برادر و زیر و وصی و وارث و خلیفه پس از من خواهد بود، و هیچ
کسی به پیغمبر جواب نداد.
پس علی برخاست و گفت: اي رسول خدا من (آماده ام)، پیغمبر فرمود بنشین، سپس سخنش را براي بار دوم از سر گرفت و
همگان خاموش ماندند و علی برخاست و گفت اي رسول خدا من (آماده ام) و پیغمبر فرمود بنشین، بار سوم نیز سخنش را تکرار
کرد و کسی پاسخ نداد، باز علی برخاست و گفت: من بیعت می کنم، پیغمبر فرمود: بنشین که تو برادر و وزیر و وصی و وارث و
خلیفه من پس از من خواهی بود.
حافظ ابن ابی حاتم و حافظ بغوي، این حدیث را آورده اند. و ابن تیمیه در صفحه 80 ج 4 " منهاج السنه " از قول آنان به نقل این
حدیث پرداخته، و حلبی نیز در صفحه 301 جلد 1 سیره اش از ابن تیمیه بازگو نموده است.
صورت پنجم
در صفحه 95 (این کتاب) روایتی را که تابعی بزرگ، ابو صادق هلالی در کتاب خود، درباره گفتگوي قیس و معاویه آورده بود
صفحه 104 از 210
گذشت، در آنجا از قول قیس آمده است که فرمود پیغمبر خدا صلی الله علیه و اله و سلم تمام بنی مطلب را که چهل تن، و ابو
طالب و ابو لهب نیز در میان آنها بودند، جمع آورد و چون پیغمبر دعوتشان کرد، علی حضرتش را یاري می نمود و خود پیغمبر
صلی الله علیه و اله و سلم در پناه عمش ابی طالب بود، پس فرمود: کدام یک از شما آماده است که برادر و همکار و جانشین و
نماینده من در امتم و سر پرست تمام مومنان، پس از من باشد؟
همه حاضران سکوت کردند تا پیغمبر، سخنانش را سه بار، بازگو کرد، علی گفت: اي رسول خدا درود خدا بر تو باد، من حاضرم،
پیغمبر سر علی را بدامان نهاد و در دهان او دمید و گفت:
اللهم املا جوفه علما و فهما و حکما
[ [ صفحه 150
سپس به ابی طالب فرمود: اي ابا طالب اینک سخن فرزندت را بشنو واز او اطاعت کن که خداوند نسبت او را به پیغمبرش بمانند
نسبت هارون به موسی قرار داد.
صورت ششم
ابو اسحاق ثعلبی (م 427 ر 37 ) که شرح حالش در صفحه 109 جلد 1 گذشت در تفسیر " الکشف و البیان " از حسین بن محمد بن
حسین، نقل کرده است، که گفت موسی بن محمد براي ما حدیث کرد و گفت حسن بن علی بن شعیب عمري حدیث کرد و
گفت: عباد بن یعقوب براي ما حدیث کرد و گفت: علی بن هاشم از قول صباح بن یحیی مزنی از قول زکریا بن میسره از قول ابن
اسحاق از براء بن عازب، براي ما حدیث کرد و گفت:
چون آیه و انذر عشیرتک الاقربین نازل شد، رسول خدا فرزندان عبد المطلب را که در آن روز چهل تن و خوراکشان گوشت و
شیر بود، جمع کرد و به علی امر فرمود ران گوسفندي را ببرد. آنگاه خود، آغاز به خوردن کرد و به دیگران نیز فرمود بنام خدا
پیش آئید، آن گروه ده نفر ده نفر جلو آمدند و غذا می خوردند. تا سیر می شدند. سپس دستور داد قدحی بزرگ از شیر آوردند.
خود جرعه اي نوشید سپس فرمود، آن را بنام خدا بنوشید و همگان نوشیدند تا سیر اب شدند، ابو لهب لب گشود و گفت که این
است خوراکی که این مرد، شما را با آن جادو کرد، پیغمبر در آن روز ساکت ماند و سخنی نگفت.
فردا نیز آنها را چون روز قبل دعوت کرد و طعام و شیر داد سپس آنها را انداز کرد و فرمود: اي بنی مطلب همانا من از جانب
خداوند عزوجل نذیر و بشیر شمایم. پس اسلام آورید و مرا اطاعت کنید تا هدایت شوید. سپس فرمود: کیست که با من برداري و
همکاري کند و ولی وصی من پس از من باشد و نماینده من در خاندانم باشد که وام مرا بپردازد؟
همه آنها خاموش ماندند. پیغمبر سه بار سخنش را از سر گرفت و در هر سه بار
[ [ صفحه 151
همه ساکت بودند و تنها علی می گفت: (من آماده ام) بار سوم فرمود: آري تو اي علی (چنین خواهی بود). آن گروه برخاستند و به
ابی طالب گفتند، از فرزندت اطاعت کن که برتو فرماندهی یافت.
این حدیث را با همین سند و متن، صدر الحفاظ گنجی شافعی در صفحه 89 کفایه آورده و جمال الدین زرندي نیز در " نظم درر
السمطین " آن را یاد کرده است.
صفحه 105 از 210
صورت هفتم
ابو اسحاق ثعلبی در " الکشف و البیان " این حدیث را از ابی رافع آورده و در آن جا است که پس پیغمبر فرمود: همانا خداوند
تعالی مرا امر فرموده است که خویشاوندان نزدیک خویش را بترسانم و شما خویشاوندان و افراد و خاندان منید براستی که خداوند
پیغمبري را بر نیانگیخت مگر آنکه براي او برادر و وزیر و وارث و وصی و خلیفه اي در خاندانش قرار داد. اینک کدام یک از شما
بر می خیزد و با من بیعت می کند، تا برادر و همکار و وصی من، و نسبت او با من بمانند هارون و موسی باشد - جز آنکه پیغمبري
پس از من نخواهد بود. آن گروه ساکت ماندند.
پیغمبر فرمود.
یا یکی از شما برخیزد یا این منصب در میان غیر شما و موجب پشیمانی شما خواهد بود. سپس سه بار سخن را تکرار کرد و علی
برخاست و با او بیعت کرد و پذیراي دعوت او شد، پس پیغمبر فرمود بمن نزدیک شو، نزدیک رفت پیغمبر دهانش را گشود و از
آب دهان خود دردهان علی انداخت و در میان سینه و پستان هاي علی دمید:
ابو لهب گفت: چه بد چیزي به پسر عمت دادي: او دعوتت را پذیرفت، و تو دهان و رویش را به آب دهان پر کردي؟ پیغمبر (ص)
فرمود جان او را از حکمت و علم پر کردم.
[ [ صفحه 152
م- و در صفحه 9 کتاب (الشهید الخالد الحسین بن علی) تالیف استاد حسن احمدلطفی است که: بنابر آنچه گروه بسیاري روایت
کرده اند، چون پیغمبر اعمام و خویشانش را جمع آورد تا آنان را انذاز کند، فرمود: پس کدام یک از شما مرا در این کار یاري می
کند تا برادر و وصی و خلیفه من در میان شما باشد؟ هیچ یک نپذیرفتند مگر علی که کوچکتر از همه آنها بود، پس گفت: اي
پیغمبر خدا من یاور تو در این کار خواهم بود پیغمبر (ص) دست بر دوش علی نهاد و فرمود: این برادر و وصی و خلیفه من در میان
شما است. سخنش را بشنوید و از او اطاعت کنید.
م- و در صفحه 50 " کتاب محمد " تالیف توفیق حکیم است که پیغمبر فرمود: من در عرب کسی را نمی شناسم که برتر از آنچه
من براي شما آورده ام، براي قومش آورده باشد: من خیر دنیا و آخرت را براي شما آورده ام و پروردگارم مرا ماموریت داده است
که شما را بسوي او دعوت کنم، پس کدامتان مرا در این کار یاري میدهد که برادر و وصی و خلیفه من در میان شما بشود. قریش:
هیچ کس. هیچ کس.
اعرابی: آري هیچ کسی حتی سگ قبیله هم ترا در این کار یاور نخواهد بود.
علی: اي رسول خدا من یاور توام. و با کسی که به جنگ تو برخیزد می جنگم
سخن و شعر انطاکی درباره حدیث
روزنامه نویس توانا عبد المسیح انطاکی مصري در صفحه 76 تعلیقه اش بر قصیده مبارکی که درباره علی (ع) سروده است، این
حدیث را آورده و عبارت آن این چنین است که پیغمبر فرمود:
هر کس در این کار بمن پاسخ مثبت دهد و در پایان بردن آن با من همکاري کند برادر و وزیر و خلیفه من پس از من خواهد بود،
هیچ کسی ازبنی مطلب جز علی که
صفحه 106 از 210
[ [ صفحه 153
جوانتر از همه آنها بود پاسخ نداد، علی گفت: اي رسول خدا من حاضرم مصطفی فرمود: بنشین، سپس گفتارش را براي بار دوم
تکرار کرد. همه خاموش ماندند و علی پاسخ داد، من آماده ام اي پیغمبر خدا مصطفی فرمود: بنشین، براي بار سوم سخنش را از سر
گرفت و در بنی مطلب کسی جز علی جواب نداد که گفت: من هستم اي رسول خدا در این هنگام مصطفی (ص) فرمود: بنشین،
براي بار سوم سخنش را از سر گرفت و در بنی مطلب کسی جز علی جواب نداد که گفت: من هستم اي رسول خدا در این هنگام
مصطفی (ص) فرمود: بنشین که تو برادر و وزیر و وصی و وارث و خلیفه من پس از من خواهی بود، عبد المسیح این حدیث را در
قصیده مذکور خود چنین بنظم کشیده است.
محمد (که درود خداوند بر او باد)، در هر کس نشان خیري می دید، پنهانی و از بیم شر، وي را به بعثت پر درخشش خویش که
براي هدایت همه مردم از عرب و عجم بود، دعوت می فرمود.
سه سال بدین منوال گذشت و گروهی از قریش بوي گرایش یافتند و هدایت شدند سپس جبرئیل فرود آمد و وي را مامور کرد که
دعوب باسلام را آشکار فرماید و چنین گفت: فرمان خدا را آشکار کن که تو براي دعوت مردم بسوي خدا و هدایت آنان مبعوث
شده اي، اینک خویشان نزدیک را به دین درخشانت انذار کن و معانی بلند این ائین را بر آنان اظهار فرما، و غیر از علی یاوري
نیافت که او را در آئینی که از اظهار آن بیم داشت، مدد دهد، پس وي را فرا خواند و او را به مقصودي که به فرمان خداوند،
خواستار آن بود، آگاه کرد. و فرمود، هم اکنون، خوراکی که باید به خوبی و رنگینی پخته شود، براي ما فراهم آر.
ران گوسفندي را در دیگ خوراك انداز و بپز و کاسه هائی را از شیر پاك لبالب ساز و هاشمیان را از جانب من دعوت کن، تا با
آنها در باره فرمان پروردگارم که آفرید گار من و ایشان است سخن گویم.
علی بفرمان مصطفی برخاست و بنی هاشم را به مهمانیدعوت فرمود، و زهی دعوت کننده، همه بنی هاشم و خویشان پیغمبر آمدند
و کسی نماند که دعوت را نپذیرفته
[ [ صفحه 154
باشد این دعوت شدگان، چهل تن بودند و همه از رجال عرب بشمار می آمدند اینها خاندان طه و بستگان نزدیک پیغمبر بودند که
اسلام به ایشان امید داشت چون بخدمت آمدند، پیغمبر با پاکدلی خوش آمد و تهنیت گفت. آنگاه که در جاي خویش آرمیدند و
سفره اي اشتها انگیز گسترده شد آنها به خوردن پرداختند و پیغمبر به خدمت برخاست تا خوراك گوارایشان باشد غذاها را
خوردند و شیرها را نوشیدند، و خداوند کفایت کننده بود چه خوراك، آنچنان که بود، باقی ماند و به خدا سوگند، آن طعام
باندازه اي کم بود که گرسنه اي را سیر نمی کرد.
این معجزه مصطفی بود و این سخن از علی است، ما از قول او باز گو می کنیم. سپس پیغمبر به یاد آوري و پرده برداري از اسرار
بعثت خود پرداخت و ابی لهب بی درنک سخن پیمبرد را قطع کرد و حق را سخت به گمراهی آمیخت و گفت: اي مردم، طه با این
خوراك شما را جادو کرد. هان از گمراهی و سرگردانی بپرهیزید. برخیزید و محمد را رها کنید تا او دیگران را با دعوت خود
بفریبد و آنها را دریابد.
پیغمبر یکبار دیگر آنها را دعوت کرد، و حیدر کرار کار گزار و سرپرست پذیرائی بود و آنان دو باره بر خوان طعامی که محمد
پخته بود، گرد آمدند.
صفحه 107 از 210
پس پیغمبر فرمود: پیش از این هیچ کس براي مردم خود، این همه نیکی را که من براي شما آورده ام نیاورده است، چون به
پناهگاههاي درخشان این آئین رو آرید، خیر دنیا و آخرت شما تامین میشود اینک آنکه از میان شما با من همکاري کند برادر و
جانشین من و باغبان بوستان دین خواهد بود.
افسوس پاسخگوئی که با خرسندي به او روي آرد و به این نعمت خشنود باشد نیافت و هر چه بر بیان خود در مورد این بعثت
شکوفا افزود بر تکذیب و نادانی آنان نیز افزوده میشد، در این هنگام ابو لهب فریاد کرد: واي بر تو، آري هیچ کسی براي قوم خود
آنچه تو آوردي نیاوره است.
دستش بریده باد که نادانی و کفر، وي را در درکات دوزخ سر نگون و نابود
[ [ صفحه 155
کرد و مصطفی سخنانش را آشکار تکرار می کرد و بر ترساندن و هشیار کردن آنها می افزود.
اما افسوس که غیر از دلهاي سخت اندرز ناپذیر، و جانهائی رو گردان از کتاب خدا، که کفر و شرك کورشان کرده بود چیزي
ندید همگان از فیض رحمت او روي گرداندند و با همه برکتی که در آن بود، از پذیرفتن خود داري کردند.
مگر علی که فریاد زد ك من پاسخ گوي توام، اي رهبر گمشدگان جهان و پیغمبر سه بار علی را بنشستن فرمان داد و دعوت خود
را بامید اجابت بر آنان عرضه فرمود تا اینکه از هاشمیان و پذیرفته شدن دعوت از جانب آنان نا امید و رنجور شد و روي به علی
آورد و او را در میان جمع بلند کرد و در حالیکه دست بر گردن او نهاده بود، فرمود، بخدا سوگند. این یاور دعوت من است. و
اطاعت و فرمانبرداري از او، پس من بر شما واجب است. و واي بر نافرمانان وي.
آنها پراکنده شدند، و همین مسخره کردنها، آنها را به تاریکترین وادي گمراهی کشاند. چه آنها بی ابی طالب گفتند: تو نیز از
فرمانهاي پسرت اطاعت کن.
اما علی، از آغاز، این چنین به نداي نبوت مصطفی پاسخ مثبت داد و تا آخر بر اثر پیغمبر رفت.
و او را از آن روز که اساس دعوت می نهاد تا روزي که به آن سامان داد همراهی کرد.
[ [ صفحه 156
سخن اسکافی در پیرامون این حدیث در کتاب النقض علی العثمانیه
اسکافی پس از آنکه حدیث را با عبارتی که در صفحه 145 مذکور افتاد، یاد کرده است، گوید که آیا بچه بی تمیز و نوجوان بی
خرد را به ساختن خوراك و دعوت کردن از مردم، می گمارند؟ و آیا کودك پنج یا هفت ساله را امین سر نبوت، من شمارند؟ و
آیا غیر خردمند و عاقل را در گروه شیوخ و میان سالان دعوت می کنند و آیا رسول خدا دستش را در دست کسی غیر از آنکس
که شایسته اخوت و وصیت و خلافت است و بحد تکلیف رسیده و می تواند بار ولایت الهی را ببرد، و کینه توزي هاي دشمن را
تحمل کند، می نهد؟ و با او چنان پیمانهائی می بندد؟
اگر علی کودك بود، چرا با دیگر کودکان در نیامیخت و به آنها نپیوست و پس از اسلام آوردنش، کسی او رامشغول بازي با
همسالانش ندید؟ حال آنکه او در طبقه مانند و در معرفت همپایه آنان بود. چرا علی ساعتی از ساعات عمرش را با این بچه ها
صفحه 108 از 210
نگذراند تا بگویند؟ هوسی داشت و مهري از دنیا بر دلش نشست و جوانی و تازه سالی او را به بازینشستن با کودکان، و یافتن
حالت آنان، واداشت.
بجاي همه اینها، ما از علی جز این ندیده ایم که در اسلامش رهسپر و در کارش مصمم بود. گفتارش را با کار محقق فرمود، و
اسلامش را با پاکدامنی و وارستگی مصدق ساخت، و از میان آنانی که در محضر پیغمبر جمع آمده بودند، تنها او به رسول خدا
پیوست.
پس او امین و انیس دنیا و آخرت پیغمبر بود. او بر شهوت خود غالب و بر دلبستگی هاي دنیا، بامید کامیابی و پاداش نیک اخروي،
مسلط شد. خود او در سخن و خطبه اش بدایت حال و سر آغاز اسلام آوردنش را یاد کرده و فرموده است که:
[ [ صفحه 157
چون رسول خدا (ص) آن درخت را فرا خواند، درخت از زمین کنده شد و روي به پیمبر آورد، قریش گفتند: جادوگري چابک
است و علی علیه السلام فرمود: اي رسول خدا من اول ایمان آورنده بتوام، بخدا و پیغمبرش ایمان آوردم و ترا در معجزه اي که
کردي، تصدیق دارم و گواهی میدهم که درخت به فرمان خداوند و براي تصدیق نبوت و برهان دعوت تو، آنچه باید بکند کرد.
پس، آیا هرگز ایمانی درست تر، و پیمانی استوار تر و پایدار تر از این خواهد بود؟
لیکن افسوس که عثمانیان کینه تو زند و سر سختی و سختگیري و روي گردانی جاحظ را هیچ چاره اي نیست.
جنایاتی که بر این حدیث رفته است
یکی از آنها، جنایتی است که طبري در صفحه 79 جلد 19 تفسیرش مرتکب شده است. وي در کتاب تاریخش، پس از آنکه
حدیث را، آنچنانکه شنیدي روایت کرده است، در تفسیر خویش امانت گفتار را از یاد برده و تمام حدیث را از جهت متن و سند
یاد کرده، اما آن قسمت از سخن پیغمبر را که در فضلیت علی و پذیرنده دعوت بوده، با جمال گذرانده و گفته است پیغمبر فرمود:
کدام یک از شما در این کار با من همکاري می کند تا برادر من و چنین و چنان باشد؟ و درباره جمله آخر پیغمبر نیز گفته است
که فرمود: براستی که این (علی) برادر من و چنین و چنان است.
در این تقلب در حدیث، ابن کثیر شامی نیز در صفحه 40 جلد 3 " البدایه و النهایه " و صفحه 351 جلد 3 " تفسیرش " از طبري
تبعیت کرده و با آنکه در نوشتن تاریخ خود، تاریخ طبري را در اختیار داشته و تنها ماخذ او هم بوده، و در تاریخ طبري این حدیث
به تفضیل آمده است، لیکن چون به ذکر پرداخته بر او گران آمده است که جمله آخر آن را هم یاد کند، زیرا دوست نمی داشته
است که اثبات نص و صایت و خلافت امیر مومنان کند و دلالت و اشارت بان وصایت و خلافت را باز نماید.
آیا مقصود طبري که در کتاب تاریخش حدیث را نا آگاهانه تمام و درست
[ [ صفحه 158
آورده، ولی در تفسیرش به تحریف کلمات آن پرداخته است همین بوده است؟ این را می نمی دانم، اما خود طبري می داند. و می
پندارم که اي خواننده تو نیز بخوبی می دانی.
دیگر از این جنایات، بی شرمی رسوا کننده اي است که محمد حسین هیکل ببار آورده و آن چنانچه اشارت رفت در صفحه 104
صفحه 109 از 210
چاپ اول کتاب " حیاه محمد " حدیث را به این عبارت آورده است که:
به پیغمبر وحی آمد که انذر عشیرتک الاقربین ": خویشاوندان نزدیکت را بترسان و در برابر مومنان که از تو پیروي می کنند فروتن
باش، و بگو من آشکارا ترساننده ام ". پس ماموریت خود را هویدا کن و از مشرکان دوري گزین.
و پیغمبر خویشاوندان را در خانه خود به مهمانی خواند و خواست با آنان به سخن پردازد و به خدا دعوت کند که عمش " ابو لهب
"سخنش را قطع کرد و مردم را به برخاستن برانگیخت.
محمد در فرداي آن روز براي بار دوم آنها را دعوت کرد و چون غذا خوردند فرمود: کسی را در عرب نمی شناسم که بهتر از آنچه
من از خیر دنیا و آخرت براي شما آورده ام براي قوم خویش آورده باشد. و خداوند مرا امر فرموده است که شما را بسوي او
بخوانم. پس کدامتان در این کار با من همکاري می کند تا برادر و وصی و خلیفه من در میان شما باشد. آنها روي ازپیغمبر
گرداندند و خواستند بروند که علی که جوان بالغ نشده اي بود، برخاست و گفت: اي رسول خدا من یاور تو خواهم بود و با هر
کس که به نبرد تو برخیزد، خواهم جنگید - بنی هاشم خندیدند و برخی قهقهه زدند و نگاهشان از سوي ابی طالب به جانب
فرزندش گرائید و مسخره کنان برگشتند.
وي اولا دنباله گفتار پیغمبر را که به علی فرمود ": تو برادر و وصی و وارث منی " انداخته، و ثانیا این عبارت را به علی نسبت داده
است که فرمود: من یاور توام
[ [ صفحه 159
و با هر کس که با تو بجنگد، نبرد می کنم، اي کاش " هیکل " ما را به ماخذ این نسبت که کدام محدث یا مورخ پیشین آورده
است، رهنمائی می کرد و نیز به نظرش خوش آیند آمده است که در تشکیل آن انجمن، نسبت خنده و قهقهه به بنی هاشم دهد،
حال آنکه ما ماخذ قابل توجهی براي این تفصیل نیافتیم. و چون " هیکل " کسی را نمی دیده که بر گفتار او خرده گیرد و به
حساب نسبت ها و تصرفاتش برسد، عباراتی را که مربوط به امیر مومنان علیه السلام بوده در صفحه 139 چاپ دوم کتابش که در
سال 1345 طبع گردیده، انداخته است. و شاید رمز آن، توجهی بوده که هیکل پس از نشر کتاب خود به مقصود ابن کثیر و امثال او
پیدا کرده و یاسر و صداي بسیاري بوده که در پیرامون این گفتار از جانب دشمنان عترت طاهره بپاخاسته، و امواج نکوهش و
سرزنش به هیکل روي آورده و او را به حذف و تحریف سخن خود مجبور کرده است یا آنکه آئین مرسوم برخی از چاپخانه ها
این است که در کتاب، دستکاري کنند و نویسنده نیز از آنجهت که با آنها همفکر و یا در دفاع از اثر خود ناتوان است، چشم پوشی
می کند.
در هر حال خدا زنده دارد خردهاي بیدار، و امانت موصوف، و ولایت و حقی را که متاسفانه ضایع ماند.
تاسفم بر ساده دلان امت اسلامی و توجه آنها به اینگونه کتابهائی است که از یاوه سرائی و بیهوده گوئیهاي گمراه کننده اي که با
آب و تاب روي می آورد و امت را نا آگاهانه می برد سر شار است. پس از آن، افسوس من بر مصر و دانشمندان تیز هوش و کتب
گرانبها و نویسندگان خوب آنهاست که براستی فداي این هواها و هوسها، فداي این فرومایگان، قربانی این سخنان کفر آمیز گمراه
کننده امت، قربانی این قلمهاي مزدوري شده اند که باطل را وسیله قرار داده و به آرزوهاي خود در دنیا رسیده اند.
[ [ صفحه 160
صفحه 110 از 210
قل هل ننبوکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیاه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا.
"آیا شما را به زیانکار ترین مردم آگاهی دهم؟
اینها کسانی هستند که سعی شان در زندگانی دنیا تباه است ولی پندارند که نیکو کارند.
[ [ صفحه 161
عبدي کوفی
اشاره
آیا پرسیدن نشان خانه ویران یار، درد دائم عشقت را درمان می کند؟ و یا اشکی که از جدائیش می ریزي، سوز دلت را در آن روز
که فراق دوست نزدیک می شود، فرو می نشاند؟
هیهات دوري دوستی که رفته و دیگري باز نمی گردد. عشق بر انگیخته را پایان نمی بخشد.
اي ساربان چشمان اشکبار، کاروان را از آب و گیاه بی نیاز می کند، قبل از پیش آمد این جدائی دور و دراز، نمی پنداشتم که
دیده ها از ابرها، بارنده تر باشند، از ما جدا شدند و با رفتن خود، چه اشکها را روان کردند و چه خردها را ربودند و چه پیوندها را
گسستند.
فریبنده یاري که من هرگز در اندیشه فریبش نبودم. چه عذر شان جوان عرب نیست. پیمان نگه دار، به دشمنان روي خوش می
نماید. و محبت اندوهناك را نهان می دارد.
محمل نشنیان و یارانی که سر نیزهاي افراشته، آنان را از دیدهاي بیننده پنهان می داشت، دور شدند.
و دلباخته افتاده اي را به جا گذاشتند که دزدانه تیر نگاهش را به سرا پرده محبوب انداخت ولی به هدف ننشست.
اندوه من بر محمل نشینان و بر و بالا و اندامهائی است، که از دیده ما پنهان می مانند. دلبران لاغر اندام و موي میان و گلگون لب و
سپید روئی که دندان و آب دهانشان، به شراب شبانه جام و حباب هاي روي آن می ماند.
[ [ صفحه 162
در سرا پرده ها، ماهر و یانی هستند که چون دیدار نمایند، آتش فروزان عشق را فرو نشانند.
در دل جوشش عشقی است که شوق سردي آب دهان و سپیدي دندان یار جوشنده ترش کرده است.
اي خفته عشق، بیدار شو، و اي بیمار مهر برخیز که دوست رفت.
هان قسم به عصر عشقی که گردش روزگار بماتمش نشانده و دست مصائب گریبانشرا گرفته، که اگر خانه یاران موجب جدائی
آنان از من شود و من به آرزوي خود نرسم از اشک چشم راه نفس را بر خود خواهم بست.
تعجب ندارد. اگر مرا نیروئی نمانده باشد. شگفت این است که پس از رفتن آنها چگونه زنده ماندم ام.
در بیست سالگی پیر شدم و فراق را تیري است که چون به سامان کسی زند، پیرش کند.
کشش که از شوق من به وطن برخاسته و کوشش که از وجد و طرب مایه گرفته، آن چنان نیست که مانند اشتیاق دورا دوري باشد
صفحه 111 از 210
که من به سر زمین نجف و شخصیت خفته در آنجا دارم.
پیراسته خاکی که پاکترین مرد جهان را، در آغوش دارد. راستی که علی ابر مرد مردان و تربیتش پر شرفترین تربیتها است.
او اگر از دیده، دور و پنهان باشد هرگز از دل نهان نخواهد بود.
و بالاخره شاعر باینجا می رسد که:
اي شتر سواري که گامهاي مرکب نیرومندت جامه کهنه دشت را به تقریب شاهین تیز بال را خسته می کند و بادهاي سهمگین را
چون شتران خسته و رنجور بیابان،
[ [ صفحه 163
پشت سر می گذارد.
درود مرا به قبري که در نجف است و بهترین انسان عجم و عرب را در بر دارد برسان، آنجا شعار خدائی تو فروتنی باشد.
و وصی و الا مقام و داماد بهترین پیغمبر را آوازده و بگو:
اي ابا حسن گوش فراده، آنها از فرمانت سر پیچیدند و به بدترین وجهی روي از سوي تو برگرداندند.
راستی آنها را چه شد که از طریق نجاتی که تو روشنگر آن بودي، برگشتند و به مسیر نابودي فتادند؟
و ترا از امر خلافت که دست غاصب مردي قریشی زمام ناقه آن را گرفته بود، باز داشتند.
آري آن مرد، چنان زمام این ناقه را کشید که بینی آن را درید. او همان کسی است که تا دیروز از این کار استقاله داشت و راستی
اگر دروغ نمیگفت چرا امروز به جد خواستار آن است؟
و تو (اي علی) با بزرگواري بر این دردمندي صبر کردي. چه شکیبائی در هنگام خشم، بهترین کار است.
بالاخره مرگ، آن مرد را آواز داد و بانگ خود را به گوش او رساند. و مرگ دعوت کننده اي است که چون کسی رافرا خواند،
پاسخ مساعد شنود. (در این هنگام) وي خلافت را به دومی بخشید و او را در ردیف خود سوار کرد، چه سوار و ردیف رسوائی!!
و این دومی، اولین کسی است که پیغمبر وي را به بیعت تو سفارش فرمود اما او خیلی زودپیمان شکنی کرد.
سومی، نیز جامه خلافت را به تن کرد و مسائل جدي، به بازي بدل شد جاهلیت چهره زشت نخستین خود را، دو باره نشان داد و
گرگان به جان بیچارگان
[ [ صفحه 164
افتادند.
در ر خم " آنگاه که " احمد " رهبر، بر جهاز شتران قرار گرفت آنان را از این جهالتها بازداشت.
و به مردمی که در پیرامونش گرد آمده یا در خدمتش نشسته و به سخنانش گوش می دادند و نگرانش بودند، فرمود:
اي علی برخیز که من مامور رساندن فرمان ولایت به مردم و این تبلیغ براي من سزاوارتر و بهتر است.
آري من علی را به رهبري و رهنمائی پس از خود منصوب میکنم. و علی بهترین منصب دار است.
آنها با تو بیعت کردند و دست خود را بسوي تو گشودند. لیکن در دل از تو روي گردان بودند.
ترا رها کردند، بی آنکه دست بخشش و عطایت کوتاه و یا زبان گفتارت نارسا باشد و نه اینکه به دوروئی و نفاق شناخته شده
صفحه 112 از 210
باشی.
تو قطب سنگ آسیاي اسلامی، نه آنها و آسیا جز بر قطب نمی گردد. تو همتاي آنان در فضل و همانندشان در خانه و خانواده
نبودي.
اگر به همنبرد نیزه در دست بنگري، نیزه و دستش به لرزه می افتد.
و چون خود نیزه بجنبانی آن را در رگ گردن رزمجوي دلیر و گریز پاي می نشانی.
در روز نبرد، شمشیر نمی کشی مگر آنکه آن را در سر کلاهخود پوشیده دشمن نهان می کنی.
همچون روز خیبر که هیچ نیروئی عمر را از گریز از قوم یهود ممانعت نمیکرد و پیغمبر مصطفی چون از به خاك افتادن پرچم و سر
نگونی و هزیمت او به خشم آمد، فرمود: فردا، پرچم را به جوانمردي برگزیده اي من سپارم که خدا و پیغمبر دوستش
[ [ صفحه 165
می دارند و تو در فرداي آن روز پرچم را با شادي به دوش کشیدي و با گروه انبوه و ابله دشمن روبرو شدي، شیر مردانی با
شمشیرهاي درخشان و سنانهاي بران غرق در آهن و پولاد گرد آمده بودند زمین نبرد را اسبهاي فربه و آسمان آن را گردهاي بر
انگیخته، و ابر لشکر را غباري تشکیل می داد که برقش درخشش سنانها و شمشیر هاي هندي بود و تو به آرامی به نبرد پرداختی تا
این ابر باریدن گرفت چه اگر پشت می کردي هرگز نمی بارید.
تو را مناقبی است که شمارندگان از شمردن و نویسندگان از نوشتن آن عاجز و ناتوانند همچون " رد شمس " آنگاه که نمازت را
نخوانده بودي و آفتاب از دیدگان پنهان می شد و به خاطر تو چنان برگشت که گوئی شهابی ندرخشیده و آفتابی غروب نکرده
بود.
در سوره برائت نیز اخباري است که عجائب آن از دیدگان مردم دور و نزدیک پنهان نمانده است و شب هجرت و رفتن پیغمبر به
غار ثور که تو با کمال آسایش خفتی و دیگران مالا مال ترس بودند، آري تو برادر پیغمبر رهبر و یاور او و نمایشگر حقی، و در
کتب آسمانی مورد ستایش قرار گرفته اي.
تو همسر پاره تن پیغمبر و تنها نگهبان زهراء و پدر فرزندان نجیب اوئی فرزندانی که در راه خدا پر جد و جهدند و از او یاري می
جویند و به وي معتقدند و براي او کاري می کنند.
و چنان راهنمایانی هستند که اگر شب تاریک گمراهی، سایه بر سر ها گسترد شبروان را بهتر از هر کوکب و شهابی، رهبري
میکنند.
از آن روز که مهر خود را به پاي آنان ریختم، مرا رافضی خواندند و این لقب بهترین نام من است.
درود خداي ذو العرش، پیوسته و همیشه بر روان فرزندان غمگسار فاطمه باد. آن دور فرزندي که یکی به زهر کشنده مسموم شد و
دیگري با گونه خاك آلود به خاك رفت.
[ [ صفحه 166
و پس از وي، عابد زاهد، امام سجاد است و آنگاه باقر العلمی که به غایت طلب نزدیک شد.
و جعفر و فرزندش موسی و پس از آن امام نیکو کاري چون حضرت رضا و امام جواد، عابد کوشا و عسکریین و مهدي که قائم
صفحه 113 از 210
آنان و صاحب امري است که تشریف نظیف و سپید هدایت بر تن دارد و زمین را پس از آنکه از ستم پر شده باشد از عدل و داد پر
می کند و گمراهان و بد کاران را بر می اندازد.
پیشواي دلیران بی باك و رزمجوئی است که پیکار سرکشان براي کندن گیاهان هرزه می روند.
مردمی که اهل هدایتند، نه آنهائی که دین نیرومند خود را به دنیا و پایه هاي آن می فروشند، و اگر کینه هاي شان را در آتش
ریزند. دوزخ از هیزم و آتشگیره بی نیاز شود.
اي صاحب حوض کوثر زلال و پر آبی که دشمنان را از شربت گواراي آن باز می داري!
من در راه عشق تو، گروهی از دشمنان بی باکت را با بیرون ریختن اندیشه و گفتار تدریجی خویش، کوبیدم، تا اندیشه هاي من با
شمشیر بران شعر و سخن، داغ ننگ بر جبین آنها زد.
من مهر تو و پارسائی را بیاري خود برگزیدم و با آنکه دوستان بسیاري دارم، اما آن دو بهترین دوست منند.
پس اي علی از درون من قصیده آراسته اي را به جلوه در آر که اگر از مرز ستایش تو بگذرد، پاکیزه نباشد.
در درون من حیا و هدایتی که آراسته به فضل و ادب است. بسویت می گراید. خود را در ستایش توبه زحمت انداختم با آگاهی به
اینکه آسایش من در این رنج است.
[ [ صفحه 167
و ابن شهر آشوب در صفحه 181 جلد 1 " المناقب " چاپ ایران این سروده عبدي را یاد کرده است.
علی را در میان خلق همانندي جز برادرش محمد نیست و آنگاه که قریش شبیخون زدند، علی امیر، با خفتن در بستر جانش را فداي
پیغمبر کرد، پیغمبر نیز به پاداش آن در غدیر خم او را به وزارت و خلافت پس از خود برگزید.
[ [ صفحه 168
زندگی شاعر
"ابو محمد سفیان به مصعب عبدي " کوفی از شعراء خاندان پاك پیغمبر است که با مهر و شعر خود به پیشگاه آنان تقرب جسته و
با صدق نیت و خلوص ارادت از مقبولین درگاه آنان گردیده است.
شعر او متضمن بسیاري از مناقب مشهور امیر مومنان و ستایش فراوانی از آن جناب و خاندان پاك اوست، که خوب هم سروده
است بر مصائب اهل بیت از سر درد سخن رانده و بر محنی که بر آنان رفته مرثیه ها گفته است. و ما ام او شعري درباره دیگري غیر
از آل الله ندیده ایم.
"امام صادق (" ع) بنابر آنچه در روایت ثقه الاسلام کلینی در " روضه کافی " است از عبدي در خواست کرد تا شعرش را
بخواند، کلینی باسناد خود از " ابی داود مسترق " از خود عبدي آورده است مکه گفت: بر ابی عبد الله (ع) وارد شدم، فرمود: به او
فروه بگوئید بیاید و مصائبی را که بر جدش رفته است بشنود: ام فروه آمد و در پشت پرده نشست، پس امام فرمود: برایمان شهر
بخوان و من خواندم:
صفحه 114 از 210
فرو جودي بدمعک المسکوب......
زنان شیون و فغان کردند، ابو عبد الله فرمود: در خانه را بنگرید اهل مدینه در آستانه در جمع شده بودند - ابو عبد الله کسی را
فرستاد که بگوید: چیزي نیست کودکی از ما از هوش رفته بود زنها شیون می کردند.
امام صادق، بنابر آنچه در صفحه 105 کامل ابن قولویه باسنادش از ابی عماره که خواننده اشعار بود آمده است، از وي، نیز در
خواست فرمود تا شعر عبدي
[ [ صفحه 169
را بخواند. خود او گفته است: ابو عبد الله بمن فرمود: اي ابا عماره شعري را که عبدي درباره حسین علیه السلام سروده است براي ما
بخوان، من خواندم و او گریه کرد. باز خواندم و او گریست دوباره خواندم و او اشک ریخت، بخدا قسم من پیوسته من خواندم واو
همچنان می گریست تا صداي شیون از خانه برخاست.
شیخ طایفه، در کتاب رجالش، عبدي را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده است. و البته مصاحبت وي منحصر به آشنائی او با امام و
رفت و آمد تنها نبوده، و باین معنی نیز نیست که همزمانی با امام این دو را در کنار هم نشانده است، بلکه پایگاه او در پیشگاه امام
منبعث از محبتی خالصانه، وارادتی مخلصانه، و ایمانی پاك از هر گونه آلودگی بود تا آنجا که امام شیعیان، خود را به تعلیم شعر
عبدي به اولادشان فرمان داده و فرموده است:
عبدي بر آئین است همانطور که کشی در صفحه 254 رجالش باسناد خود از سماعه آورده است که گفت: ابی عبد الله فرمود: اي
گروه شیعیان شعر عبدي را به فرزندانتان بیاموزید که وي بر دین خدائی است و آنچه از صدق گفتار و درستی شیوه شعر او و
سلامت معانی آن ازهر نقصی حکایت دارد، فرمان امام است که بنا بر آنچه کشی در صفحه 524 رجالش آورده است، به او
فرمودند: نوحه اي را که زنان در هنگام ماتم میخواندند، به شعر در آورد.
شیوه کار عبدي این بود که از امام صادق علیه السلام حدیثی را در مناقب عترت طاهره فرا می گرفت و در حال آن را به نظم می
کشید و بر امام عرض می کرد، ابن عیاشی در " مقتضب الاثر " از احمد بن زیاد همدانی، روایت کرده است که گفت: علی بن
ابراهیم بن هاشم براي من حدیث کرد و گفت: پدرم از حسن بن علی سجاده، از ابان بن عمر ختن آل میثم حدیث کرد که گفت:
من در خدمت ابو عبد الله (ع) بودم که " سفیان بن مصعب عبدي " شرفیاب شد و گفت: قربانت گردم درباره این سخن خداي -
تعالی ذکره،
و علی الاعراف رجال یعرفون کلا بسیماهم.
[ [ صفحه 170
چه می فرمائی؟ فرمود: ایشان اوصیاء دوازده گانه از آل محمدند (ع) که نمی شناسد خدا را مگر آنکه آنان را شناخته باشد و ایشان
نیز او را شناخته باشند. گفت فدایت شوم، اعراف چیست؟ فرمود، تپه هائی از مشک است که رسول خدا (ص) و اوصیاء او (ع) بر
آن قرار می گیرند و همه را به چهرهاشان می شناسند سفیان گفت: آیا در این باره شعري بسرایم؟ و آنگاه قصیده
صفحه 115 از 210
آیا ربعهم هل فیک لی الیوم مربع
و هل للیال کن لی فیک مرجع:
"اي خانه هاي محبوب آیا در اندرون شما مرا امروز جائی و شبهاي مرا به سوي شما بازگشتی هست "
سرود. در این چکامه می گوید:
اي پیشوایان دین شما در حشر و نشر، حکمران، و در روز سخت و ترسناك جز، پناهگاهید و بر اعراف که تپه هائی از مشک است
و ببرکت شما بوي خوش از آن بر می خیزد، قرار دارید. هشت تن ازشما بر عرش خدایند که فرشتگان آنرا بردوش می کشند و
چهار تن در زمین به هدایت خلق مشغولند.
و خواننده، چون برخی از احادیثی را که ما درباره این شاعر یاد کردیم با برخی دیگر در آمیزد، به پایه بزرگ عبدي در دین آگاه
می شود و در می یابد که فرود مقام ادبست که برایش صفت ثقه آوریم و در لابلاي حدیث و تاریخ وي را چنان صاحب حسن
حال و صحت مذهب می بیند که از مرز (حسان) و نیکان می گذرد.
پس مجالی براي توقف در ثقه بودن عبدي آن چنانکه علامه حلی این توقف را فرموده است و نیز براي آنکه او را در زمره حسان
بشمریم چنانکه دیگري اظهار کرده است، نمی ماند. و نسبت تند روي و بلند پروازي به وي و غلو او در مذهب که ابو عمر کشی از
- شعروي دریافته است، نیز، درست نیست. چه ما در اشعاري علامه امینی الغدیر - 4
[ [ صفحه 171
که از او رسیده است چیزي جز آئین درست و دوستی خالصانه خاندان وحی و شیعه گري پاك از هر گونه آلودگی، ندیده ایم و
آنچه بر اطمینان اعتماد انسان به عبدي می افزاید، روایتی چون روایت ابی داود مشد سلیمان بن سفیان مسترق است که با پذیرفتگی
ثقه بودن عبدي، نقل کرده است.
و این ابو داود، شیخ شخصیتها بزرگی مانند ": حسن بن محبوب " و " محمد بن حسین بن ابی خطاب " و " علی بن حسن بن
فضال " است. کما اینکه بپا خاستن شخصی چون " حسین بن محمد بن علی ازدي کوفی، " از میان جمعی که عبدي را ثقه و
صاحب جلالت می شناسند، و به تنهائی به تالیف کتابی در اخبار و اشعار وي پرداختن، که نجاشی در صفحه 49 فهرستش چنین
کتابی را از جمله کتب ازدي بر شمرده است ما را به پایگاه بلند عبدي در نزد بزرگان مذهب آشنا میکند و از اینکه وي را در علم و
دین بزرگ می شمرده اند. آگاه می سازد.
نبوغ عبدي در ادب و حدیث
آنکه بر شعر شاعر مورد بحث ما " عبدي " و خوبی و جزالت و روانی و عذوبت و شیرینی و فخامت و استواریان واقف است، به
نبوغ وي در شعر و مهارت او در فنون آن گواهی خواهد داد. و بر پیشگامی و پیش آهنگی او اعتراف می نماید، و می داند که
ستایش سید الشعرا حمیري که او را شاعر ترین مردم خواند، از زبان اهلش در آمده بمورد بکار رفته است.
"ابو الفرج " در صفحه 22 جلد 7 اغانی از ابی داود مسترق سلیمان بن سفیان روایت کرده است که گفت: سید و عبدي هر دو در
انجمنی گرد آمدند و سید چنین سرود:
صفحه 116 از 210
انی ادین بما دان الوصی به
یوم الخریبه منقتل المحلینا
و بالذي دان یوم النهروان به
و شارکت کفه کفی بصفینا:
من در کشتن آنانیکه در خریبه فرود آمدند. با علی وصی هم عقیده ام".
[ [ صفحه 172
"نیز به آئین او در روز نهروان همدست و همداستانم "
عبدي گفت: درست نگفته اي اگر همدست باشی همانند او خواهی بود، چنین مگو بلکه بگو:
و تابعت کفه کفی:
"دست من بدنبال دست اوست " تا پیرو او باشی نه انباز او. سید پس از این یاد آوري می گفت: من از همه مردم شاعر تر مگر از
عبدي.
و آنکه در شعر عبدي بیندیشد پایگاه بلند وي در میان پیشتازان رجال حدیث و بهره مندان از آن، واقف می شود - و عبدي را در
وصف اول جمع آورندگان، احادیث پراکنده و به نظم آورندگان احادیث دشوار و راویان نوادر و ناشران طرائف آن می بیند و به
بسیاري در ایت و روایت وي گواهی می دهد. و اندیشه بلند و آزمندي بسیار او را در گسترش اخبار ماثوره خاندان عصمت در می
یابد و همه این مطالب را در نمونه هاي شعري وي خواهی دید.
ولادت و درگذشت عبدي
برتاریخ ولادت و وفات این شاعر وقوف نیافتم و دلیلی هم که ما را به آن نزدیک کندبدست نیاوردم، مگر روایاتی که از او به نقل
از امام صادق (ع) شنیدي. و اجتماع او و سید که زاده سال 104 ه و در گذشته به سال 178 ه است و نیز اجتماع او با ابی داود
مسترق و ملاحظه تاریخ ولادت و وفات ابی داود مسترق که راوي اوست مارا متوجه می سازد که حیات این شاعر تا سال وفات
حمیري ادامه داشته، زیرا وفات ابی داود به طوري که در فهرست نجاشی آمده است در سال 231 ه و به طوري که در رجال کشی
آمده است در 230 ه بوده و وي به نقل کشی 70 سال زندگی کرده است پس ولادت وي بنابر گفته نجاشی 161 ه و بنا به گفته
کشی 160 ه بوده و طبعا باید سن او آنگاه که روایتی از عبدي نقل میکند مناسب با نقل روایت باشد. و این لازمه آن است که
شاعر، دست کم تا اواخر روزگار حمیري می زیسته باشد.
پس اینکه در صفحه 370 جلد 1 " اعیان الشیعه " آمده است که وفات مترجم
[ [ صفحه 173
در حدود سال 120 و چهل سال پیش از ولادت راوي او ابی داود مسترق بوده، خالی از هر گونه تحقیق و تقریب است.
صفحه 117 از 210
از نمونه هاي شعر او این قصیده است
ما حدیثی را روایت کردیم که دیگر راویان نیز این خبر را می دانند، مردي به نزد عمر بن خطاب آمد و گفت: عده طلاق کنیزان
چقدر است و او به حیدر گفت: اي علی بگو عده طلاق کنیزان چقدر است، علی مرتضی با دو انگشت خود اشاره فرمود و عمر
روي به جانب سائل کرد و گفت: دو طهر. آنگاه برگشت و به سایل گفت آیا این مرد را می شناسی گفت نه: گفت این علی عالی
است.
عکرمه نیز در خبري که هیچ شک و تردیدي در صحت آن نیست، آورده است که: ابن عباس بر گروهی که علی را سب می
کردند، گذشت، حیرت کرد و گریست و با خشم بانها گفت: کدامتان خداي - جل و علا - را لعنت می کند؟ گفتند: از چنین
کاري پناه بخداي بریم، گفت: کدامتان پیغمبر را ناسزا می گوید و جرات آن را دارد؟ گفتند: از چنین کاري بخدا پناه می بریم،
گفت: کدام یک از شما علی آن بهترین مردم روي زمین را دشنام می دهد گفتند: ما چنین می کنیم، گفت: بخدا قسم، من از
پیغمبر برگزیده شنیدم، هر کس علی را سب کند مرا سب کرده و آنکه مرا لعن کند خدا را ناسزا گفته است، و سخن را تمام کرد.
آري محمد و برادر و دختر و فرزندان او بهترین خلق از پیاده و سواره اند پرودگار ما آن آفریدگار خلق و پدید آرنده انان بر روي
زمین، بر آن خاندان درود فرستاد و او تعالی آنان را پاکی بخشید و از میان مردم انتخاب و اختیارشان کرد و برگزید.
اگر آنها نبودند آسمان را نمی افراشت و زمین را نمی گسترد و مردم را نمی آفرید خداوند عمل بند ه، را نمی پذیرد مگر آنگاه که
به اخلاص دل به مهر آنها ببندد و نماز نماز گزار تمام نمی شود و دعاي دعاگو بالا نمی رود مگر به ذکر آنها.
اگر آنها بهترین مردم روي زمین نبودند، جبرییل در زیر کسا به ایشان نمی
[ [ صفحه 174
گفت: آیا من از شما نیستم؟ و چون گفتند: چرا، وي به آسمانها بالا رفت و بر فرشتگان سر افرازي کرد.
اگر بنده اي با اعمال تمام بندگان نیک و پرهیز گار، خدا را ملاقات کند و دوستدار علی نباشد. اعمالش بی اثر بوده و به صورت
در شعله آتش فرو می افتد.
و جبرئیل چون فرود آمد از قول آن دو فرشته اي که همراه انسان و کاتب اعمالند گفت که هرگز از علی پاك نهاد، لغزش و
خطائی ندیده و ننوشته اند.
در بیان احادیثی که قصیده عبدي آمده و دانشمندان به نام عامه آن را روایت کرده اند
حدیث عمر درباره امام امیرالمؤمنین
عبدي گوید:
انا روینا فی الحدیث خبرا
یعرفه سائر من کان روي
"حافظ دار قطنی " و " ابن عساکر " هر دو روایت کرده اند که دو مرد بنزد عمر بن خطاب آمدند و از او درباره طلاق کنیز
صفحه 118 از 210
پرسیدند. عمر برخاست و با آنان به جانب انجمنی که در مسجد تشکیل یافته و مردي بلند پیشانی (علی علیه السلام) در آن انجمن
بود آمد و از آن مرد پرسید: نظر تو درباره طلاق کنیز چیست؟ (علی ع) سر بلند کرد و با انگشت سبابه و میانه اشاره فرمود، عمر به
آن دو مرد گفت: کنیز را دو طلاق است یکی از آن دو گفت: سبحان الله ما بنزد تو که امیر مومنانی آمدیم و تو خود با ما بنزد این
مرد آمدي و از او پرسیدي و به اشارت او خرسند شدي؟ عمر گفت: آیا می دانید این کیست؟ گفتند نه، گفت، این علی بن ابی
طالب است و من گواهی میدهم که از رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود: براستی که اگر آسمانهاي هفتگانه و زمینهاي هفتگانه
را در کفه اي بگذراند و ایمان (علی ع) را در کفه دیگر، ایمان علی بن ابی طالب می چربد.
م- و در عبارت زمخشري چنین است که آن دو مرد گفتند ك ما بنزد تو که خلیفه اي آمدیم و مقاله اي در طلاق پرسیدیم تو به
سوي این مرد آمده و از او پرسیدي، بخدا دیگر با تو سخن نخواهیم گفت، عمر به آنان گفت: واي بر شما آیا
[ [ صفحه 175
میدانید این کیست تا آخر حدیث.
این حدیث را " گنجی " در صفحه 129 " کفایه " به نقل از " حافظ دار قطنی " و " حافظ " ابن عساکر " آورده و گفته است.
این حدیث، حسن و ثابت است و خطیب - الحرمین خوارزمی نیز در صفحه 78 " مناقب " از طریق زمخشري و سید علی همدانی
در " الموده القربی " این خبر را آورده اند.
محب الدین طبري نیز حدیث میزان را در صفحه 244 جلد 1 " ریاض " از عمر آورده، و صفوري هم، در صفحه 240 جلد 2 (نزهه
المجالس) آن را روایت کرده است.
حدیثی از ابن عباس
عبدي گوید:
و قد روي عکرمه فی خبر
ما شک فیه احد و لا امترا
ابو عبد الله ملا در کتاب (سیره اش) از " ابن عباس " روایت کرده است که وي در روزگار نابینائی بر گروهی گذشت که علی را
سب می کردند، به عصا کش خویش گفت: اینها چه میگویند؟ گفت: علی را دشنام می دهند. ابن عباس گفت: مرا بسوي آنان ببر
و او برد. ابن عباس روي بانها کرد و گفت: کدامتان خداي عزوجل را سب می کنید؟ گفتند: سبحان الله هر کس خدا را لعن کند،
شرك ورزیده است. گفت: کدام یک از شما رسول (ص) خدا را دشنام می دهد؟ گفتند: سبحان الله، هر کس پیغمبر خدا را دشنام
دهد، کافر شده است، گفت: کدامتان به علی بن ابی طالب ناسزا می گوید؟ گفتند: این یکی را ما...
ابن عباس گفت: خدا را گواه می گیرم و شهادت می دهم که از پیغمبر خدا (ص) شنیدم که می گفت: هر کس علی را سب کند
مرا سب کرده و هر کس مرا سب کند خداي عزوجل را سب کرده و هر کس خدا را لعن کند خداوند او را به صورت در آتش سر
نگون کند، سپس از آن گروه روي گرداند و به عصا کش خود گفت: ببین چه میگویند؟ گفت چیزي نمی گویند، گفت: آنگاه
که من سخن می گفتم، چهرهاي آنها را چگونه دیدي؟ گفت:
صفحه 119 از 210
[ [ صفحه 176
با دیده هاي سرخ رنگ خود، چون بزي که به کارد بزرك قصابی می نگرد، به تو می نگریستند. ابن عباس گفت: پدرت فدایت
باد بر سخنت بیفزا. وي گفت:
با پلکهاي افتاده، از گوشه چشم، چون ذلیلی که عزیزي را بنگرد، بتو نگاه می کردند:
گفت پدرت بقربانت، باز هم بگو. عصاکش گفت: من دیگر سخنی ندارم ابن عباس گفت من خود دارم.
احیاهم عار علی امواتهم
و المیتون فضیحه للغابر
"زندگان آنها ننگ مردگان، و مردگان آنها موجب رسوائی باز ماندگانند " این خبر را محب الدین طبري در صفحه 166 جلد 1
" "ریاض " و گنجی در صفحه 27 ، کفایه و شیخ الاسلام حموئی در باب 56 " الفرائد " و ابن صباغ مالکی در صفحه 126
الفصول " آورده اند.
حدیث فضیلت اشباح پنج گانه
شعر عبدي:
محمد و صنوه و ابنته
و ابنیه خیر من تحفی و احتذا
ابی هریره از پیغمبر (ص) آورده است که فرمود: چون خداي تعالی آدم ابو البشر را آفرید و از روح خود در او دمید، آدم متوجه
جانب راست عرش شد و پنج شبح را که در سجود و رکوع بودند، در میان نور، دید و گفت: آیا پیش از من دیگري را از خاك،
آفریده اي؟ خداوند فرمود: نه اي آدم، گفت: این اشباح پنجگانه اي که در هیات و صورت خود می بینم، کیانند؟ گفت: اینان پنج
تن از فرزندان تواند که اگر نبودند، ترا نمی آفریدم، اینان پنج تن اند که نامهایشان را از اسماء خود در آورده ام، اگر ایشان نبودند.
بهشت و دوزخ، عرش و کرسی، آسمان و زمین، فرشتگان و انس و جن را نمی آفریدم.
پس من محمودم و این محمد است، و من عالی ام و این علی است، و من فاطرم و این فاطمه است، و من احسانم و این حسن است،
و من محسنم و این حسین است.
[ [ صفحه 177
به عزت خود سوگند می خوردم که هیچ کسی به سوي من نمی آید، که به اندازه خردلی کینه ایشان در دل داشته باشد، مگر آنکه
وي را به دوزخ می اندازم و باك ندارم. اي آدم اینان برگزیده منند به آنها نجات می بخشم و به آنها هلاك میکنم و چون ترا
صفحه 120 از 210
نیازي باشد به آنان متوسل شو. پس پیغمبر (ص) فرمود: ما کشتی نجاتیم که هر کس به آن پیوست، نجات یافت و هر کس روي
گرداند، نابود شد، پس هر کس را نیازي به خداوند باشد، او را بما اهل بیت بخواند.
این روایت را شیخ الاسلام حموئی در باب اول " فرائد السمطین " و خطیب خوازومی نیز در صفحه 252 " المناقب " قریب همین
مضمون آورده اند و حدیث سفینه را هم حاکم در صفحه 151 جلد 3 " المستدرك " با قید صحت از ابی ذر روایت کرده و
عبارت آن چنین است:
کشتی نجات بودن اهل بیت
مثل اهل بیتی فیکم مثل سفینه نوح من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق.
خطیب در صفحه 91 جلد 12 تاریخش از انس، و بزار از ابن عباس و ابن زبیر، و ابن جریر و طبرانی از ابی ذر و ابی سعید خدري، و
ابو نعیم و ابن عبد البر و محب - الدین طبري و گروه بسیار دیگري، این روایت را آورده اند.
و امام شافعی در اشعار زیر که در صفحه 24 " رشفه الصادي " از او نقل شده است به همین حدیث اشارت دارد:
و لما رایت الناس قد ذهبت بهم
مذاهبهم فی ابحر الغی و الجهل
رکبت علی اسم الله فی سفن النجا
و هم اهل بیت المصطفی خاتم الرسل
و امسکت حبل الله و هو ولاوهم
کما قد امرنا بالتمسک بالحبل
"چون دیدم که مذاهب مردم آنان را به دریاهاي گمراهی و نادانی می کشد،
[ [ صفحه 178
به نام خدا برکشتیهاي نجاتی که خاندان خاتم پیمبران محمد مصطفی است، سوار شدم و به ریسمان محکم خدا که ولاء آنان است
و ما مامور به چنگ زدن به آنیم، چسبیدم. "
قبول اعمال به ولایت است
شعر عبدي:
لا یقبل الله لعبد عملا
حتی یوالیهم باخلاص الولا
صفحه 121 از 210
ابن عباس در حدیثی از پیغمبر (ص) نقل کرده است که فرمود: اگر مردي بین رکن و مقام به نماز و صیام بایستد پس از آن خدا را
ملاقات کند و دشمن اهل بیت باشد، داخل دوزخ خواهد شد. حاکم این حدیث را در صفحه 149 جلد 3 " المستدرك " آورده و
"ذهبی " هم در " تلخیصش " آن را صحیح دانسته است.
و " طبرانی " در " الاوسط " از طریق ابی لیلی از قول امام سبط شهید (ع) از جدش رسول خدا (ص) آورده است که فرمود: مودت
ما اهل بیت را، رها مکنید، چه هر کس خداي عزوجل را ملاقات کند و دوستمان دارد به شفاعت ما به بهشت میرود و سوگند به
آنکه جان من در دست اوست که عمل بنده برایش سودي نخواهد داشت مگر آنکه عارف به حق ما باشد.
"هیثمی " در صفحه 172 جلد 9 " مجمع " و " ابن حجر " در " الصواعق " و محمد سلیمان محفوظ در صحفه 8 جلد 1 " اعجب
ما رایت " و نبهانی در صفحه 69 " الشرف الموبد " و حضرمی در صفحه 43 " رشفه الصادي " این حدیث را آورده اند.
"حافظ سمان " در امالی خود به اسنادش از رسول خدا (ص) آورده است که فرمود: اگر بنده اي هفت هزار سال که عمر دنیا است
خدا را عبادت کند، سپس در حالی به سوي خداي عزوجل رود که دشمن علی و منکر حق و شکننده پیمان ولایت وي باشد،
خداوند خیر به او نرساند و محرومش گرداند.
"قرشی " در صفحه 40 " شمس الاخبار " این روایت را آورده و خوارزمی در صفحه 39 " المناقب " از پیغمبر روایت کرده است
که به علی فرمود: اي علی
[ [ صفحه 179
اگر بنده اي به مدتی که نوح در میان قوم خویش ماند، خدا را پرستش کند و به اندازه کوه احد طلا داشته باشد و آن در راه خدا
ببخشد، و عمرش آن قدر دراز شود که هزار سال پیاده به حج رود، سپس در میان مروه و صفا مظلوم کشته شود، و ترا، اي علی
دوست نداشته باشد، بوي بهشت نشنود و داخل آن نگردد.
و از ام سلمه است که رسول خدا (ص) فرمود: اي ام سلمه آیا وي را می شناسی؟ گفتم آري، این علی بن ابی طالب است. فرمود:
خوي او با خوي من و خون او با خون من یکسان است و از گنجینه دانش من است، بشنو و گواه باش که اگر بنده اي از بندگان،
هزار سال خدا را در بین رکن و مقام عبادت کند، آنگاه با کینه علی و عترتم به ملاقات خداي اي عزوجل رود، خداي تعالی در
روز رستاخیز او را به رودر در آتش دوزخ اندازد.
"حافظ گنجی " به اسناد خود این حدیث را از طریق " حافظ ابی فضل سلامی " آورده و سپس گفته است: این حدیثی است که
سند آن در نزد اهل نقل مشهور است و ابن عساکر در تاریخش این حدیث مسند از جابر بن عبد الله را آورده است که رسول خدا
(ص) فرمود: یا علی اگر امت من آنقدر روزه بگیرد تا گوژ پشت شود و آنقدر نماز بخواند تا چون زه کمان لاغر شود، وترا دشمن
دارد، خداوند باتشش در اندازد.
" این حدیث را " گنجی " در صفحه 179 " الکفایه " یاد کرده و ابن مغازلی فقیه نیز در المناقب آورده و قرشی در صفحه 33
شمس الاخبار " از قول او نقل کرده و شیخ الاسلام حموئی نیز در باب اول " الفرائد " روایت کرده است. و مانند این اخبار در ولاء
امیر مومنان و خاندان ایشان آنقدر بسیار است که ما را مجال ذکر آن نیست.
نماز جز به درود بر آل تمام نیست
صفحه 122 از 210
سخن عبدي:
و لا یتم لامرء صلاته
الا بذکراهم.......
[ [ صفحه 180
در این بیت اشاره کرده است به اینکه، ما به درود فرستادن بر آل پیغمبر در نماز ماموریم و در این مقام اخبار فراوان و سخنان
بسیاري در بلاي کتب فقه و تفسیر و حدیث توان یافت: ابن حجر در صفحه 87 " الصواعق " آیه شریفه:
ان الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما.
را یاد کرده و چند خبر صحیح را که درباره آن وارد شده است روایت نموده و آورده است که: چون از پیغمبر درباه چگونگی
درود و سلام برحضرتش پرسیدند، وي درود بر آل را قرین صلوات بر خود فرمود، سپس گفته است. و این دلیلی ظاهر است بر
اینکه مراد از این آیه، صلوات بر خاندان و بقیه آل پیغمبر نیز هست چه اگر نبود. پس از نزول آیه، از پیغمبر درباره درود بر آل
سوال نمی کردند و پاسخ یاد شده را نمی شنیدند و جواب نیز دلالت دارد بر آنکه درود بر آل، مامور به است، و خاندان پیغمبر در
این امر قائم مقام پیغمبرند، زیرا مقصود از صلوات بر رسول (ص) مزید تعظیم اوست و بزرگذاشت خاندانش نیز مزید تعظیم او
خواهد بود، و بهمین دلیل است که آن چنانکه گفتیم وقتی ایشان در زیر کساء گرد آمدند، پیغمبر گفت:
بار خدایا، اینها از منند و من از ایشانم پس درود و رحمت و آمرزش و خشنودي خود را بر من و آنان، برقرار دار!
و این دعا مستجاب شد و خداوند بر آنان همراه با درود بر پیغمبر صلوات فرستاد و در اینجا نیز از مومنین خواست تا همراه با
صلوات بر پیغمبر بر خاندان او نیز درود فرستند.
و روایت کرده اند که پیغمبر فرمود:
لا تصلوا علی الصلاه البتراء:
[ [ صفحه 181
"بر من درود نا تمام نفرستید " گفتند: درود ناتمام چیست؟ فرمود: اینکه بگوئید:
اللهم صل علی محمد و بس کنید، بلکه بگوئید: اللهم صل علی محمد و علی آل محمد ابن حجر سپس به نقل این شعر از شافعی
پرداخته:
یا اهل بیت رسول الله حبکم
فرض من الله فی القرآن انزله
کفاکم من عظیم القدیر انکم
صفحه 123 از 210
من لم یصل علیکم لا صلاة له
"اي خاندان رسول خدا خداوند محبت شما را در قرآنی که فرو فرستاده، واجب فرموده است در ارجمندي شما همین بس که
آنکه بر شما درود نفرستد نمازش درست نیست "
و گفته است: احتمال می رود که جمله آخر شعر (لا صلاه له) به این معنی باشد که صلات او درست نیست، تا با گفته قبلی او که
قول به وجوب درود بر آل پیغمبر است، سازگار آید و احتمال دارد که با این معنی باشد که نمازش کامل نیست تا با ظاهر هر دو
گفته او موافق باشد. و نیز در صفحه 139 " الصواعق " گفته است ": دار قطنی و بیهقی " حدیث
من صلی صلاه و لم یصل فیها علی و علی اهل بیتی لم تقبل منه را آورده اند. و گوئی همین حدیث مستند سخن شافعی (رض) بوده
که گفته است ": درود بر آل پیغمبر مثل صلوات بر خود پیغمبر از واجبات نماز است. اما این ضعیف است و مستند شافعی همان
حدیث متفق علیه است که پیغمبر فرمود:
قولوا: اللهم صل علی محمد و آل محمد.
و امر حقیقتا براي وجوب است، علی الاصح.
و " رازي " در صفحه 391 جلد 7 " تفسیرش گفته است: درود بر خاندان پیغمیر منصبی بزرگ است، بهمین جهت آن را در پایان
تشهد نماز آورده و گویند:
اللهم صل علی محمد و علی آل محمد و ارحم محمدا و آل محمد.
[ [ صفحه 182
و این بزرگداشت درباه غیر آل، دیده نمی شود و همه اینها دلالت بر وجوب محبت آل محمد و ص) دارد و نیز گفته است: خاندان
پیغمبر در پنج چیز با پیغمبر برابرند، در صلوات تشهد و در سلام و طهارت و حرام بودن صدقه بر آنان، و در محبت.
و نیشابوري در تفسیرش در ذیل این قول خداي تعالی:
قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی.
گفته است: در شرف و فخر خاندان رسول خدا همین بس که تشهد همه نمازها به یاد و درود بر آنها پایان می یابد.
و " محب الدین طبري " در صفحه 19 ذخائر از جابر (رض) روایت کرده است که می گفت: اگر نمازي می گزاردم که در آن بر
محمد و آل محمد، درود نمی فرستادم آن نماز را پذیرفته نمی دانستم.
م- و قاضی عیاض در شفا، مرفوعا از ابن مسعود آورده است که پیغمبر فرمود: هر کس نمازي بگزارد که در آن بر من و خاندانم
500 شرح شفا، سخنان پر فایده اي در - درود نفرستد، آن نماز پذیرفته نخواهد بود. و قاضی خفاجی حنفی را در صفحه 505
پیرامون این مساله است و مختصر تصنیف " امام خیصري " را در این مساله که به نام " زهر الریاض " فی رد ماشنعه القاضی عیاض
181 شفاء السقاء تقی الدین - "است یاد کرده و صورت هاي گوناگون صلوات ماثوره بر پیغمبران و خاندان او در صفحه 187
سبکی آمده و برخی از آنها را حافظ هیثمی " در صفحه 163 جلد 10 " مجمع الزوائد " آورده و نخستین عبارتی که یاد کرده از
بریده است که گفت به پیغمبر اکرم گفتم: اي رسول خدا ما چگونگی سلام بر تو را فرا گرفتیم، اینک بگو که چگونه بر تو صلوات
فرستیم فرمود بگوئید:
اللهم اجعل صلواتک و رحمتک و برکاتک علی محمد و آل محمد کما جعلتها علی آل ابراهیم انک حمید مجید.
صفحه 124 از 210
دعا به درود بر دودمان پیغمبر پذیرفته است
و این گفتار عبدي شاعر و لا یزکو الدعاء...، اشاره به حدیثی دارد که دیلمی
[ [ صفحه 183
آن را از پیغمبر نقل کرده که فرمود: دعا در حجاب خواهد بود تا آنگاه که بر محمد و خاندان او درود فرستاده شود و بگویند:
اللهم صلی علی محمد و آل محمد. ابن حجر این حدیث را از قول دیلمی در صفحه 88 " الصواعق " نقل کرده است.
م- و طبرانی در " الاوسط " از علی امیر مومنان (ع) آورده است که فرمود: هر دعائی در حجاب است تا بر محمد و آل محمد درود
فرستند. حافظ هیثمی در صفحه 16 جلد 10 " مجمع الزوائد " این حدیث را یاد کرده و گفته است رجال آن ثقه اند.
م- بیهقی و ابن عساکر و دیگران از علی (ع) حدیثی را مرفوعا یاد کرده اند که معنی آن چنین است: دعا و نماز در میان آسمان و
زمین معلق است و چیزي از آن بسوي خدا بالا نمی رود تا آنکه بر محمد و دودمان او درود فرستاده شود " شرح الشفاي خفاجی"
3 و این شعر عبدي: جلد 506
لو لم یکونوا خیر من وطیء الحصا
ما قال جبریل لهم تحت العبا
اشاره است به آنچه در عبارت برخی از راویان حدیث صحیح متواتر متفق علیه کساء آمده است که پیغمبر (ص) جبرئیل و میکائیل
را با خاندان خود "، در زیر کسا " جا داد، شبلنجی در صفحه 112 " نور الابصار " این را یاد کرده و " صبان " نیز در صفحه 107
"الاسعاف " که در " حاشیه نور الابصار " است آورده.
فرشتگان نگهبان علی بر دیگر ملائکه می بالند
و " حدیث " این سخن عبدي را:
و ان جبریل الامین قال لی
عن ملکیه الکاتبین مذ دنا
حافظ خطیب بغدادي درصفحه 49 جلد 14 تاریخش از عمار یاسر آورده است که رسول خدا (ص) فرمود: همانا دو فرشته نگهبان
علی بن ابی طالب و ع) بر دیگر فرشتگان نگهبان، در اینکه با علی بن ابی طالب بوده اند افتخار می کنند، چه آنان کاري را که
موجب خشم خدا باشد، به سوي خدا بالا نبرده اند. و در عبارت دیگري لفظ " هرگز " دارد. ابن مغازلی فقیه در " مناقب " و
خوارزمی نیز در صفحه 251
[ [ صفحه 184
صفحه 125 از 210
(المناقب) و قرشی درصفحه 36 " شمس الاخبار " این رواین را آورده اند.
شعر دیگري از عبدي
اشاره
دودمان محمد نبی (ص) اهل فضیلت و منقبت اند.
اینان روشنی بخش کور دلان و دستگیر درماندگان،
و راستگویان پیشگام در کارهاي پسندیده اند.
و ولاي آنان از جانب خداي رحمان، در قرآن فرض و واجب گردیده است. ایشان صراط مستقیمند که گروهی، در این راه
رستگار، وعده اي از آن منحرفند.
صدیقه زهرا را براي علی صدیق که صاحب شرف نسبت است، آفریدند.
هر یک از این دو پاك نهاد، دیگري را براي همسري خویش برگزید.
و نام این دو در ظل عرش خدا و میان یک سطر قرین یکدیگر آمد.
و خدا عهده دار عقد زنا شوئی آنان و جبرئیل خطبه خوان آن شد.
و کابین زهرا، موهبتی بر تر از همه مواهب یعنی یک پنجم زمین آمد. و نثار او از بار پاکیزه و شاداب طوبی بود.
احادیثی که در آن شعر است
الصادقون: اشاره به روایتی است که درباره این قول خداي تعالی:
یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین (سوره توبه) از طریق حافظ ابن نعیم و ابن مردویه و ابن عساکر و گروه بیار دیگري
از جابر و ابن عباس نقل کرده اند که بار راستگویان باشید، یعنی با علی بن ابی طالب باشید. این روایت را گنجی شافعی در صفحه
111 الکفایه " و حافظ سیوطی در صفحه 290 جلد 3 " الدر المنثور " آورده اند و سبط ابن جوزي حنفی در صفحه 10 " تذکره
اش " گفته است. علماء سیر (ظ - تفسیر) گفته اند: معناي آیه این است که با علی و خانداناو باشید. ابن عباش گفته است: علی
سرور راستگویان است.
[ [ صفحه 185
سابقون خاندان پیغمبرند
و این سخن عبدي: الاسبقون الی الرغائب، اشاره به آیه و السابقون السابقون اولئک المقربون (سوره واقعه) است. و این آیه درباره
علی (ع) نازل گردیده است. ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده است که این آیه درباره " حزقیل " مومن آل فرعون و " حبیب
نجار " که ذکرش در یس آمده و علی بن ابی طالب، نازل شده و هر یک از این سه تن پیشگام امت خود بودند و علی از همه آنها
صفحه 126 از 210
افضل است.
در عبارت ابن ابی حاتم بجاي حزقیل، یوشع بن نون است. و دیلمی از عایشه و طبرانی و ابن ضحاك و ثعلبی و ابن مردویه و ابن
مغازلی از ابن عباس نقل کرده اند که پیغمبر (ص) فرمود: پیشگام - و در عبارت دیگري - پیشگامان سه تن اند. پیشگام به سوي
موسی، یوشع بن نون و به سوي عیسی، صاحب یاسین و به سوي محمد (ص)، علی بن ابی طالب است. و ثعالبی در عبارت خود
چنین افزوده است: پس ایشانند صدیقان و علی افضل آنها است.
محب الدین طبري در صفحه 157 جلد 1 " ریاض " و هثیمی در صفحه 109 جلد 9 " مجمع " این روایت را آورده اند و گنجی در
صفحه 46 " کفایه " عبارت حدیث را چنین آورده است که پیشگامان امت سه نفرند که به مقدار یک چشم بهم زدن بخدا شرك
نورزیدند: علی بن ابی طالب و صاحب یاسین و مومن آل فرعون. پس آنها صدیقون اند و علی افضل ایشان است، سپس گفته
است: این سندي است که " دار قطنی " بدان اعتماد و احتجاج کرده است و حافظ سیوطی در صفحه 154 جلد 6 " الدر المنثور " و
ابن حجر در صفحه 74 " الصواعق " و سبط ابن جوزي در صفحه 11 " التذکره " روایت را با عبارت نخست آورده اند.
مودت این خاندان واجب است
و این سخن عبدي:
فولاهم فرض من الر
حمن فی القرآن واجب
اشاره است به قول خداي (تعالی)
قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی و من یقترف حسنه نزد له
[ [ صفحه 186
فیها حسنا.
که در کتب آثار و احادیث و سخنان بسیار در پیرامون این آیه شریفه می توان یافت و ما را مجال گسترش سخن در این باره نیست
و ببرخی از آن بسنده می کنیم: احمد در " المناقب " و ابن منذر " و ابن ابی حاتم و طبرانی و ابن مردویه و واحدي و ثعلبی و ابو
نعیم و بغوي در تفسیرش و ابن مغازلی در " المناقب " به اسانید خود از ابن عباس آورده اند که چون این آیه نازل شد، گفتند: اي
رسول خدا این خویشانی که مودت آنان بر ما واجب شده است کیانند؟ فرمود: علی و فاطمه و دو فرزندانشان
محب الدین طبري در صفحه 25 " الذخائر " و زمخشري در صفحه 339 جلد 2 کشاف و حموئی در فرائد و نیشابوري در تفسیرش
و ابن طلحه شافعی در صفحه 8 " مطالب السوول " با صحه گذاشتن بر آن، و رازي در تفسیرش و ابو سعود در جلد 3 تفسیرش
(هامش تفسیر رازي) جلد 7 صفحه 665 و ابو حیان در صفحه 516 جلد 7 تفسیرش و نسفی در تفسیرش (هامش تفسیر خازن) جلد
4 صفحه 99 و حافظ هیثمی در صفحه 168 جلد ". مجمع " و ابن صباغ مالکی در صفحه 12 " الفصول المهمه " و حافظ گنجی در
صفحه 31 " کفایه " و قسطلانی در " المواهب " حدیث را آورده اند و قسطلانی گفته است: خداوند مودت خویشان پیغمبر و
محبت همه اهل بیت بزرگوار و ذریه او را بر تمام خلق خود لازم و فرض فرموده و گفته است:
صفحه 127 از 210
قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی.
زرقانی نیز در صفحه 3 و 61 جلد 7 " شرح المواهب " و ابن حجر در صفحه 101 و 135 [م] - و سیوطی در " احیاء المیت"
هامش " الاتحاف " صفحه 239 و شبلنجی در صفحه 112 " نور الابصار " و صبان در " الاسعاف " هامش " نور الابصار " صفحه
105 این حدیث را روایت کرده اند.
-2 حافظ ابو عبد الله ملا در سیره اش آورده است که رسول خدا (ص) فرمود: همانا خداوند پاداش مرا مودت خاندانم قرار داد و
من در فردا (آخرت)
[ [ صفحه 187
از شما (در این باره) سوال خواهم کرد. این روایت را محب الدین طبري در صفحه 25 " ذخائر " و ابن حجر در صفحه 102 و 136
"الصواعق " و سمهودي در " جواهر العقدین " آورده اند.
-3 جابر بن عبد الله گفت: عربی به خدمت پیغمبر ص) آمده و گفت: یا محمد اسلام را بر من عرضه کن، فرمود: شهادت بده که
خدائی جز خداوند یگانه که یکتا و بی شریک است، نیست و نیز محمد بنده و رسول اوست، عرب گفت: آیا پاداشی هم می
خواهی فرمود: جز مودت خویشان نه، گفت: خویشان من یا خویشان تو، فرمود: خویشان من، گفت: بیا تا با تو بیعت کنم. چه هر
کس ترا و خاندانت را دوست ندارد، بر او لعنت خدا باد و پیغمبر (ص) گفت: آمین.
حافظ گنجی نیز حدیث را در صفحه 31 " کفایه " از طریق حافظ ابی نعیم و او از محمد بن احمد بن مخلد و او، به اسناد خود از
حافظ بن ابی شبیه آورده اند.
-4 حافظ طبري و ابن عساکر [م] - و حاکم حسکانی در " شواهد التنزیل لقواعد التفضیل " به چند طریق از ابی امامه باهلی آورده
اند که رسول خدا (ص) فرمود: همانا خداوند پیمبران را از چند درخت آفرید و مرا از یک درخت خلق کرد، پس من ریشه آن
درختم و علی شاخه آن و فاطمه ورق آن و حسن و حسین میوه آن است، پس هر کس به شاخه اي از شاخه آن آن در آویزد.
رستگار شود. و هر کس آن رارها کند، فرو افتد و اگر بنده اي هزار سال پس از آن هزار سال و پس از آن هزار سال دیگر در بین
صفا و مروه خدا را عبادت کند و صحبت مارا درك نکند خدا وي را بصورت در آتش اندازد سپس تلاوت فرمود:
قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی
گنجی در صفحه 178 کفایه این حدیث را یاد کرده است. احمد و ابن ابی حاتم از ابن عباس درباره این قول خداي تعالی آورده
اند که و من یقترف حسنه مودت آل محمد است، و ثعلبی در تفسیرش این حدیث را مسندا آورده وابن صباغ مالکی در صفحه 13
"الفصول " و ابن مغازلی در " المناقب " و ابن حجر
[ [ صفحه 188
در صفحه 101 " الصواعق " و سیوطی در صفحه 7 جلد 6 " الدر المنثور " و " احیاء المیت " هامش اتحاف صفحه 239 و حضرمی
در صفحه 23 " رشفه الصادري " و " نبهانی " در صفحه 95 " الشرف الموید " این روایت را آورده اند.
-6 ابو شیخ، ابن حبان در کتاب " الثواب " خود از طریق واحدي از علی (ع) روایت کرده است که فرمود: درباره ما آل حم آیه اي
است که مودت ما را نگه نمی دارد مگر آن کس که مومن است. سپس خواند:
صفحه 128 از 210
قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی.
ابن حجر در صفحه 101 و 136 " الصواعق " و سمهودي در " جواهر العقدین " این روایت را آورده اند.
-7 ابی طفیل گفت: حسن بن علی بن ابی طالب براي ما خطبه خواند. پس حمد و ثناي الهی را بجا آورد و از امیر مومنان علی
(رض) بنام خاتم اوصیاء و وصی انبیاء و امین صدیقین و شهداء یاد کرد سپس فرمود: مردي از میان شما رفت که پیشگامان بر او
پیشی نگرفتند و پس ماندگان به وي نرسیدند. پیغمبر خدا (ص) پرچم را به او داد و جبرئیل از جانب اوست و میکائیل از جانب
چپ وي می جنگیدند تا خدا وي را پیروز گرداند و خداوند در شبی جانش را گرفت که در آن شب جان وصی موسی گرفته شده
بود و در شبی روحش را بالا برد که روح عیسی را در آن عروج داده بود و آن همان شبی بود که عزوجل فرقان را فرو فرستاد.
بخدا سوگند او زر و سیمی بجا نگذاشت و در بیت المالش جز پنجاه و هفت درهم که از عطاء وي زیاد آمده بود و می خواست با
آن با خدمتگزاري براي ام کلثوم بخرد بجا نمانده است.
سپس فرمود: هر کس مرا میشناسد که می شناسد. و آنکه نمی شناسد، من حسن بن محمدم سپس این آیه را که قول یوسف است
قرائت فرمود:
و اتبعت مله آبائی ابراهیم و اسحاق و یعقوب.
و به خواندن برخی از آیات قرآنی پرداخت و آنگاه فرمود:
[ [ صفحه 189
منم پسر شبیر منم پسر نذیر منم پسر آنکس که بفرمان حق مردن را بسوي خدا می خواند منم پسر چراغ تابان منم پسر آنکس که به
عنوان رحمت بر جهانیان مبعوث شد من از خاندانی هستم که خداوند پلیدي و ناپاکی را از آنان زدود. من از دودمانم که خداوند
پلیدي و ناپاکی را از آنان زدود. من از آن دودمانم که خداوند دوستی و ولایت آنانرا در قرآنیکه بر محمد (ص) نازل کرده واجب
دانست و فرمود:
قل لا اسالکم علیه اجرا الا الموده فی القربی.
م- و در عبارت حافظ زرندي در (نظم درر السمطین) چنین است که حضرت فرمود:
منم از خاندانی که جبرئیل در خانه ما فرود می آید و از پیشگاه ما بالا میرود و منم از خاندانی که خداي تعالی مودتشان را بر هر
مسلمانی فرض فرموده و درباره آنها آیه:
قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی و من یقترف حسنه نزد له فیها حسنا را فرو فرستاده است و اقتراف حسنه، مودت ما
خاندان است.
این روایت را " بزار و طبرانی " در " الکبیر " و ابو الفرج در " مقاتل الطالبین " و ابن ابی الحدید در ص 11 ج 4 شرح نهج البلاغه
و هیثمی در ص 146 ج 9 " مجمع الزوائد " آورده اند. ابن صباغ مالکی نیز در ص 166 " الفصول " این حدیث را نقل کرده و
گفته است: این روایت را گروهی از اصحاب سیر و دیگران بازگو کرده اند، حافظ گنجی نیز در ص 32 الکفایه از طریق ابن عقده
از ابی طفیل و نسائی از هبیره و ابن حجر در ص 101 و 136 " الصواعق " و صفوري در ص 231 ج 2 " نزهه المجالس " و حضر
می در ص 43 " الرشفه " نقل نموده اند.
-8 طبري در جلد 24 ص 16 تفسیرش باسناد خود از سدي، و او از ابی دیلم، نقل کرده است که گفت:
چون " امام سجاد " علی ابن الحسین (رض) را اسیر کردند و بشام آوردند و او را بر در دروازه دمشق بپا داشتند، مردي از اهل شام
صفحه 129 از 210
برخاست و به امام گفت:
[ [ صفحه 190
خدا را شکر که مردانتان را کشت و شما را درمانده کرد و به این فتنه خاتمه داد. علی بن الحسین (رض) فرمود: آیا قرآن خوانده
اي؟ گفت: آري فرمود: آیا آل حم را خوانده اي پاسخ داد: قرآن خوانده ام ولی آل حم را ندیده ام فرمود که آیا نخوانده اي؟
قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی.
پرسید: مگر خویشان پیغمبر شمائید؟ فرمود: آري. این حدیث را ثعلبی باسناد خود در تفسیرش آورده و ابو حیان نیز در ص 516 ج
7 تفسیرش به آن اشاره کرده و سیوطی نیز در ص ج 6 " الدر المنثور " و ابن حجر در ص 101 و 136 الصواعق به نقل از طبرانی و
زرقانی در ص 20 ج 7 " شرح مواهب " آورده اند.
-9 طبري در ص 16 و 17 ج 24 تفسیرش از سعید بن جبیر و عمرو بن شعیب روایت کرده است که آن دو گفته اند: مقصود از
خویشاوند رسول خدا (ص) فاطمه است.
و ابو حیان در تفسیر خود این سن را از آن دو و از " سدي " روایت کرده و سیوطی نیز در " الدر المنثور " آورده است. فخر رازي
در ص 390 ج 7 تفسیرش گفته است.
من می گویم: آل محمد، کسانی هستند که امورشان واگذار به پیغمبر است و هر کدام از آنان که پیوندشان با پیغمبر شدیدتر و
کاملترین باشد او آل خواهد بود و چون هیچ تردیدي نیست که پیوند میان فاطمه و علی و حسن و حسین با پیغمبر استوار ترین
پیوندها است و این مطلبی است که همچون معلوم به نقل متواتر مسلم است، پس واجب است که آل، اینها باشند.
و مناوي گفت است: این سخن از حافظ زرندي است که: هیچ یک از دانشمندان مجتهد و پیشوایان رهیافته، نیست، مگر آنکه از
ولایت خاندان پیغمبر، خط
[ [ صفحه 191
و افر و فخر زاهر برده، چه این امر خداست که فرموده است:
قل لا اسئلکم علیه اجرا الی الموده فی القربی.
و ابن حجر در ص 89 " الصواعق " گفته است: دیلمی از ابی سعید خدري روایت کرده که پیغمبر در تفسیر آیه وقفوهم انهم
مسئولون فرموده اند: ازولایت علی پرسش خواهد شد و گویا مراد " واحدي " نیز همین حدیث بوده که گفته است: در تفسیرآیه
وقفوهم انهم مسئولون، روایت کرده اند، که مقصود ولایت علی و اهل بیت است زیراخداوند به پیغمبر فرمان داد که مردم را
آگاهی دهد که از آنها پاداشی در نبوت مسالت ندارد، مگر آنکه خاندانش را دوست دارند. و معنی آیه نیز چنین است که از آنها
می پرسند آیا خاندان پیغمبر را به شایستگی و آن چنانکه رسول (ص) سفارش فرموده بود، دوست داشته اند یا مودت آنها را چنان
ضایع و مهمل گذاشته اند، که باید سرزنش و نکوهش شوند؟
و در ص 101 " الصواعق " این شعر را از شمس الدین ابن عربی یاد کرده است:
رایت ولائی آل طه فریضه
صفحه 130 از 210
علی رغم اهل البعد یورثنی القربا
فما طلب المبعوث اجرا علی الهدي
بتبلیغه الا الموده فی القربی
"ابن صباغ مالکی " نیز در ص 13 فصول: این سه بیت را از گوینده اي یاد کرده است:
هم العروه الوثقی لمعتصم بها
مناقبهم جاءت بوحی و انزال
مناقب فی شوري و سوره هل اتی
و فی سوره الاحزاب یعرفها التالی
و هم آل بیت المصطفی فودادهم
علی الناس مفروض بحکم و اسجال
و از دیگري آورده است:
هم القوم من اصفاهم الود مخلصا
تمسک فی اخراه بالسبب الاقوي
[ [ صفحه 192
هم القوم فاقوا العالمین مناقبا
محاسنهم تجلی و آثارهم تروي
موالاتهم فرض و حبهم هدي
و طاعتهم ود و ودهم تقوي
آنها، خاندانی هستند که هر کس صمیمانه دوستشان داشته باشد، به وسیله اي نیرومند براي آخرت خود چنگ زده است.
خاندانی که در مناقب بر جهانیان برترند نیکیهاي آنها نمایان و آثارشان زبا نزد است.
صفحه 131 از 210
مهرشان واجب و محبتشان هدایت و طاعتشان مودت و مودتشان پارسائی است. و شبلنجی در ص 13 نور الابصار، این ابیات ابی
حسن بین جبیر را ذکر کرده است:
احب النبی المصطفی و ابن عمه
علیا و سبطیه و فاطمه الزهرا
هم اهل بیت اذهب الرجس عنهم
و اطلعهم افق الهدي انجما زهرا
موالاتهم فرض علی کل مسلم
و حبهم اسنی الذخائر للاخري
و ما انا للصحب الکرام بمبغض
فانی اري البغضاء فی حقهم کفرا
من پیغمبر مصطفی و پسر عم او علی و دو فرزندش و فاطمه زهرا را دوست دارم. خاندانی که خداوند ایشان را از هر پلیدي به دور
داشت و آنان را ستارگان فروزان افق هدایت ساخت.
مهر آنان بر هرمسلمانی فرض و دوستی ایشان بالاترین ذخیره آخرت است. من دشمن اصحاب بزرگوار پیغمبر نیستم. و کینه توزي
درباره آنان را نا سپاسی می دانم.
[ [ صفحه 193
صراط مستقیم اهل بیتند
سخن عبدي:
و هم الصراط فمستقیم
فوقه ناج و ناکب
ثعلبی در کتاب " الکشف و البیان " در ذیل این گفتار خداي تعالی، اهدنا الصراط المستقیم، روایت کرده است که مسلم بن حیان
گفت، از ابا بریده شنیدم که می گفت اهدنا الصراط المستقیم یعنی راه محمد و دودمانش.
و در تفسیر " وکیع بن جراح " از سفیان ثوري و او از سدي و او از اسباط و مجاهد، و آنها از عبد الله بن عباس، آورده اند که عبد
الله در تفسیر آیه اهدنا الصراط المستقیم می گفت: اي گروه بنده گان، بگوئید، خداوندا ما را بر دوستی محمد و خاندانش رهنمون
صفحه 132 از 210
باش.
و حمویی در فرائد باسناد خود از اصبغ بن نباته و او از علی (ع) آورده است که امام درباره این آیه و ان الذین لا یومنون بالاخره
عن الصراط لناکبون می فرمود: صراط، ولایت ما خاندان است.
و خوارزمی در مناقب آورده است که صراط دو صراط است. راهی در دنیا است و راهی در آخرت اما راه راست در دنیا، علی بن
ابی طالب است. و صراط آخرت پل جهنم است هر کس راه مستقیم دنیا را باز شناخت از راه آخرت بسلامت میگذرد. و معنی این
حدیث را روایت دیگري که ابن عدي و دیلمی از رسول خدا (ص) آورده اند و در ص 11 کتاب صواعق آمده است، روشن می
کند و آن روایت این است که پیغمبر (ص) فرمود: استوار ترین شما بر صراط آن کسی است که دوستیش به خاندان و اصحاب من
شدیدتر باشد.
و شیخ الاسلام حموئی در فرائد السمطین باسناد خود در حدیثی این گفتار امام جعفر صادق را آورده است که فرمود: نحن خیره الله
و نحن الطریق الواضح و الصراط المستقیم الی الله پس راه رفتن بسوي خداوند، آنهایند و هر کس به آنان
[ [ صفحه 194
چنگ زند راه خدا را در پیش گرفته است چه ابو سعید، در کتاب شرف النبوه باسناد خود از رسول خدا (ص) روایت کرده است
که فرمود: من و خاندانم درختی در بهشت هستیم که شاخه هاي آن در دنیا است. پس هر کس بدامن ما چنگ زند، راه خداي
( خویش را در پیش گرفته است. (ذخائر العقبی ص 16
و مقصود عبدي از " صدیقه " در شعرش، فاطمه دختر پیمبر (ص) است که پدرش وي را به این نام، نامید، چه ابو سعید در کتاب"
شرف النبوه " از رسول خدا (ص) آورده است که به علی فرمود: سه چیز بتو ارزانی شده است که به هیچ کسی، و به من هم،
ارزانی نشد. تو داماد کسی چون من شدي که من چنین نشدم و ترا، زنی صدیقه چون دختر من دادند که چنین زنی بمن ارزانی
نشد. و حسن و حسین از پشت تواند. و از صلب من چون آنان بوجود نیامد. لیکن شما از من اید و من از شمایم. (الریاض النصره ج
( 2 ص 202
و از ام المومنین عایشه است که می گفت. هیچ کس را راستگو تر از فاطمه (ع) ندیدم، مگر آن پدریکه چنین دختري را بوجود
آورد ". حلیه الاولیاء " ج 2 ص 42 " الاستیعاب " 2 ص 751 " ذخائر العقبی " ص 44 " تقریب الاسانید " و شرح آن 1 ص 150
"مجمع الزوائد " 9 ص 201 مولف " مجمع " گفته است، رجال این روایت همه از رجال صحیح اند.
فاطمه صدیقه و علی بزرگ صدیق و فاروق امت است
و مقصود عبدي از (صدیق) امیر مومنان صلوات الله علیه است چه وي صدیق این امت و این لقب خاص اوست " محب الدین طبري
ر درکتاب ریاضش گفته است: همانا رسول خدا، علی را صدیق نامید و نیز در ص 155 آورده است. که " خجندي گفت: علی (ع)
به لقب " یعسوب الامه " و " صدیق اکبر " ملقب است و در این باره اخبار فراوانی رسیده است که برخی از آنها را یاد میکنیم:
1 "- ابن سجاد و " احمد " در کتاب " المناقب " از قول ابن عباس روایت کرده اند که رسول خدا (ص) فرموده اند، صدیقان سه
تن اند، حزقیل که مومن آل فرعون است و حبیب که صاحب آل یاسین است، و علی بن ابی طالب. و " ابو نعیم " این روایت
[ [ صفحه 195
صفحه 133 از 210
در " المعرفه " آورده و " ابن عساکر " نیز آن را از قول " ابی لیلی " نقل کرده و این دو عبارت را برحدیث افزوده اند که پیغمبر
فرمود، و علی بالاتر از آنها است. محب - الدین طبري در 2 ص 154 " ریاض " و پنجی " در ص 47 " کفایه، " روایت را با
" عبارت ابی لیلی، و سیوطی در " جمع الجوامعش " بطوري که در ج 6 ص 152 ترتیب آن آمده است و " ابن حجر " در ص 74
صواعق، " آن را به عبارت " ابن عباس " آورده اند، و در ص 75 " صواعق " نیز این حدیث به عبارت " ابی لیلی " تکرار گردیده
است.
-2 رسول خدا (ص) فرمود همانا این " علی " نخستین کسی است که بمن ایمان آورد و اولین کسی خواهد بود که در روز
رستاخیز با من مصافحه می کند، و اوست صدیق اکبر و این است فاروق این امت که حق را از باطل جدا می کند و این است
یعسوب مومنان " طبرانی " این روایت را از " سلمان " و " ابی ذر " و " بیهقی " و " عدنی " از " حذیفه، " و " هیثمی " در 9
ص 102 مجمع و " حافظ گنجی " در ص 79 کفایه این روایت را از طریق " حافظ ابن عساکر " آورده اند و در پایان حدیث چنین
آمده است که پیغمبر فرمود: و اوست باب " مدینه علم من که از جانب آن وارد می شوند و او است خلیفه من پس از من " متقی
65 کتاب " اکمال کنز العمال " آورده است. هندي " این روایت را با عبارت اول در ص 6
3 "- ابن عباس و ابی ذر " گفته اند: از پیغمبر (ص) شنیدیم که به علی می فرمود: انت الصدیق الاکبر و انت الفاروق الذي یفرق
بین الحق و الباطل: توئی صدیق اکبر و توئی فاروقی که حق را از باطل جدا می کند.
"محب الدین " در ص 155 " ریاض " روایت را آورده و گفته است: و در روایتی چنین است که فرمود و انت یعسوب الدین.
حاکمی و قرشی نیز در ص 35 شمس الاخبار این خبر را آورده و افزوده اند که فرمود و انت یعسوب المومنین شیخ الاسلام حموئی
در باب 24 (الفرائد) آورده و ابن ابی الحدید نیز در شرح نهج البلاغه 3 ص 257 روایت را ازقول " ابی رافع ر یاد کرده و عبارتش
این است: ابو رافع گفت براي خدا -
[ [ صفحه 196
حافظی به خدمت ابی ذر آمدم چون خواستم از نزد او بیرون آیم بمن و جمع همراهانم گفت: بزودي فتنه اي پدید می آید، از
خداوند بترسید و بر شما باد که از بزرگ مردي چون علی بن ابی طالب پیروي کنید چه من از رسول خدا (ص) شنیدم که به او می
فرمود: تو نخستین کسی هستی که بمن ایمان آوردي و در رستاخیز اولین کسی خواهی بود که با من مصافحه می کنی و توئی
صدیق اکبر و توئی فاروقی که حق و باطل را از هم جدا می کند و توئی یعسوب مومنان، و ثروت یعسوب کافران است. و توئی
برادرو وزیر من و بهتر کسی که پس از من می ماند و پیمان مرا نگه می دارد. قاضی ایجی در ص 276 ج 3المواقف و
صفوریدرص 25 ج 2، نزهه المجالس این روایت را آورده اند.
-4 پیغمبر (ص) فرمود: در شب معراج، پروردگارم بمن گفت، اي محمد چه کسی را بخلافت خود بر امت، گمارده اي گفتم
پروردگارا تو دانا تري، گفت: اي محمد من ترا به رسالت نیز بر گزیدم و براي خویش انتخابت کردم، تو پیغمبر من و برگزیده من
از میان آفریدگان منی، و پس (از تو) آن صدیق اکبر و آن پاك و پاکیزه نهادي است که او را از سرشت تو آفریدم و وي را وزیر
تو ساختم و پدر دو سبط پاك و پاکیزه نهاد تو، - آن دو سرور جوانان اهل بهشت قرار دادم و همسر او بهترین زنان جهان است تو،
درختی، و علی شاخه و فاطمه برگ و حسن و حسین بار آن درخت اند. آن دورا از سرشت علیین آفریدم و شیعه شما را از (طینت)
شما ساختم، جه اگر گردنهاي آنان را به شمشیر بزنند بر مهرشان نسبت بشما می افزایند، گفتم: پروردگارا صدیق اکبر کیست؟
صفحه 134 از 210
فرمود: برادرت علی بن ابی طالب است. قرشی در ص 32 شمس الاخبار، این روایت را آورده است.
-5 علی (ع) فرمود: من بنده خدا و برادر پیغمبر و صدیق اکبرم و کسی به (این لقب) پس از من قائل نخواهد شد، مگر آنکه
دروغگو و دروغ پرداز باشد. من هفت سال پیش از همه مردم نماز گزارده ام.
ابن ابی شیبه، بسند صحیح این روایت را آورده و نسائی نیز در ص 3 خصائص
[ [ صفحه 197
با سندیکه رجال آن ثقه اند و ابن ابی عاصم در کتاب " السنه " و حاکم در ص 112 ج 3 " المستدرك ر روایت را آورده و آن را
صحیح دانسته است. ابو نعیم نیز در المعرفه و ابن ماجه در ص 57 ج 1 سنن خود به سند صحیح آورده. طبري در ص 213 ج 2
تاریخش با اسناد صحیح و عقیلی و خلعی نیز. ابن اثیر در ص 22 ج 2 الکامل و ابن ابی الحدید در ص 257 ج 3 شرح النهج و
محب الدین طبري در ص 6 ذخائر و ص 155 و 167 و 158 ج 2 ریاض و حموئی در باب 49 فرائد و سیوطی، آنطور که در ص
55 طبقات شعرانی چنین است که علی 394 ، ج 6 ترتیب جمع آمده است در الجمع بذکر این حدیث پرداخته اند. و در ص 2
(رض) گفت: انا الصدیق الاکبر، لا یقولها بعدي الا کاذب.
-6 معاذه گفت: از علی آنگاه که بر منبر بصره خطبه می خواند، شنیدم که می گفت: منم صدیق اکبر که ایمان آوردم پیش از آنکه
ابو بکر ایمان آورد و اسلام آوردم پیش از آنکه ابو بکر اسلام آورد. ابن قتیبه در ص 73 " معارف " و ابن ایوب و عقیلی و محب
الدین در ص 85 ذخائر و ص 155 و 157 ج 2 " ریاض " این روایت را آورده اند و ابن ابی الحدید درص 251 و 257 ج 3 شرح
نهج البلاغه و سیوطی در جمع الجوامع، بنابر آنچه در ص 405 ج 6 ترتیب آن آمده است به ذکر این روایت پرداخته اند.
نام هایی که بر در بهشت مکتوب است
و این شعر عبدي:
اسماهما قرنا علی سطر
بظل العرش راتب
اشاره است به حدیث نگارش نام فاطمه و پدر و شوهر و فرزندان او در ظل عرش و بر باب بهشت. چه خطیب بغدادي در ص 259
ج 1 تاریخش از ابن عباس روایت کرده است که رسول خدا و ص) فرمود: در شب معراج، دیدم که بر در بهشت نوشته اند.
لا اله الا الله، محمد رسول الله علی حبیب الله، و الحسن و الحسین صفوه الله، فاطمه خیره الله، علی مبغضیهم لعنه الله.
[ [ صفحه 198
این روایت را خطیب خوارزمی درص 204 مناقب خود بازگو کرده است.
پیوند زناشویی علی و زهرا
صفحه 135 از 210
و در این شعر عبدي:
کان الاله ولیها
و امینه جبریل خاطب
اشاره است، به این که خداي تعالی، فاطمه را به ازدواج علی در آورد و این پیوند را خود سرپرستی فرمود و جبرئیل امین نیز خطبه
خوان آن بود. جه این خبر از جابر بن سمره رسیده است که گفت رسول خدا (ص) فرمود: آیا می پندارید که من دخترم فاطمه را
به ازدواج علی بن ابی طالب در آوردم حال آنکه بزرگان قریش به خواستگاري وي آمدند و من نپذیرفتم؟ در این کار به انتظار
خبر آسمانی (وحی) بودم تا آنکه در شب بیست و چهارم ماه رمضان جبرئیل بسوي من آمد و گفت اي محمد، (خداي) علی اعلی
بر تو درود می فرستد، او روحانیان و کروبیان را در جایگاهی که به آن " افیح " گویند، بزیر درخت طوبی جمع کرده، فاطمه را به
ازدواج علی در آورد. مرا نیز فرمان داد که خطبه خوان این پیوند باشم و خداي تعالی خود ولی (عقد) بود(الحدیث) ص 164 کفایه
الطالب محب الدین طبري در ص 31 ذخائر از علی (ع) روایت کرده است که گفت، رسول خدا (ص) فرمود ملکی بر من فرود آمد
و گفت: یا محمد ك همانا خداي تعالی بر تو درود می فرستد و می گوید: من دخترت فاطمه را، در ملاء اعلی به ازدوج علی در
آوردم تو نیز در زمین وي را بعقداو در آور.
"نسائی " و " خطیب " در ص 31 تاریخش، باسناد از عبد الله بن مسعود (رض) آورده اند که گفت: در بامداد عروسی، فاطمه
دختر پیغمبر را لرزش در بدن افتاد رسول خدا (ص) بوي فرمود:
اي فاطمه م ترا به ازدواج و مردي) که در دنیا، سرور و در آخرت از صالحان است، در آوردم و چون خواستم ترا به علی دهم
خداوند جبرئیل را مامور کرد و او در آسمان چهارم بپاخاست و فرشتگان صف ها بستند، پس جبرئیل براي
[ [ صفحه 199
آنان خطبه خواند و خداوند ترا بعقد علی در آورد. سپس به درخت بهشت فرمان داد تا زیب و زیور ببار آورد آن را بر فرشتگان
ببارد و هر فرشته اي که (این زیب و زیور ها) را بیشتر یا بهتر از دیگران برداشت، تا روز قیامت، به آن می نازد ". ام سلمه " گفت:
فاطمه بر دیگر زنان سر افرازي میکرد، به اینکه نخستین خطبه خوان (عقدش) جبریل بوده است.
این روایت را " گنجی " در ص 16 کفایه آورده و گفته است: این، حدیثی حسن و عالی است و ما آن را بهمین طریق روایت
کردیم محب الدین طبري هم در ص 32 ذخائر آن نقل کرده است.
و صفوري در ص 225 ج 2، نزه المجالس، آورده است که جبرئیل به رسول خدا گفت: همانا خداوند رضوان را فرمان داد. تا منبر
کرامت را بر باب بیت المعمور بگذارد و فرشته اي بنام " راحیل " را فرمود. تا بر آن منبر بالا رود او بر منبر نشست و خدا را به
سزاواري، ثنا و ستایش نمود. پس در آسمانها نشاط و سرور بر پا شد و بمن وحی فرمود که عقد این پیوند را میخوانم.
من فاطمه کنیز خود و دختر پیغمبرم محمد را به ازدواج علی در آوردم، پس من عقد کردم و فرشتگان را بر آن گواه گرفتم و
شهادت ایشان را در این پارچه حریر نوشتم. اینک من مامور آن را بر شما عرضه کنم و به خاتمی از مشک سپید مهر نمایم و به
رضوان خازن جنان بسپارم. در این باره اخبار بسیار دیگري نیز هست.
صفحه 136 از 210
کابین زهرا
و این بیت عبدي:
و المهر خمس الارض مو
هبه تعالی فی المواهب
اشارتی است به روایتی که " شیخ الاسلام حموئی " در باب هجدهم " فرائد السمطین " از رسول خدا (ص) آورده است که به علی
(ع) فرمود: اي علی همانا زمین از آن خداست و آن را بهر یک از بندگان خود که بخواهد، وامی گذارد.
[ [ صفحه 200
(اینک) بمن وحی فرستاده که فاطمه را با کابین یک پنجم زمین، به ازدواج تو در آورم، پس آن صداق اوست و هر کس بر زمین
گام نهد، و شما را دشمن باشد، راه رفتنش برزمین، حرام است.
نثار زهرا
و این سخن عبدي:
و این سخن عبدي: و تها بها من حمل طوبی طیبت تلک المواهب.
اشاره است به حدیث نثاري که " بلال بن حمامه " آورده است. که روزي پیغمبر خدا (ص) متبسم و خندان و با چهره اي چون ماه
تمام و تابان، روي به ما آورد، عبد الرحمن بن عوف برخاست و گفت:
اي رسول خدا (ص) این نور چیست؟ فرمود بشارتی است که از پروردگارم درباره برادر و پسر عمم بمن رسیده است و آن اینست
که خداوند فاطمه را بهمسري علی در آورده و به رضوان خازن جنان فرموده تا درخت طوبی را بجنباند. پس درخت طوبی به تعداد
دوستداران اهل بیت برگه هائی ببار آورده است. و نیز در زیر آن درخت فرشتگانی آفریده و به هر یک براتی داده تا چون قیامت بر
پا شود و ملائکه خلائق را فرا خوانند، دوستی از دوستداران اهل بیت نماند، مگر آنکه برگه اي که در آن فرمان رهائی از آتش
جهنم است به وي بدهند.
پس برادر و پسر عم من و هم دخترم. نجات بخش مردان و زنان از آتش دوزخ اند.
"خطیب " در ص 210 ج 4 تاریخش و " ابن اثیر " در صفحه 206 ج 1 "، اسد الغابه " و " ابن صباغ " مالکی و " الفصول المهمه
"و " ابو بکر خوارزمی " در (المناقب) و " ابن حجر ر در ص 103 " الصواعق " و " صفوري " در ص 225 ج 2 " " نزهه
المجالس " و " حضرمی " در صفحه 48 " رشفه الصادي " این روایت را آورده اند.
و " ابو عبد الله ملا " در کتاب سیرتش. از انس روایت کرده است که رسول
[ [ صفحه 201
صفحه 137 از 210
خدا (ص) در مسجد به علی (ع) فرمود، این جبرئیل است که مرا خبر میدهد به اینکه خداوند و به درخت طوبی وحی فرستاده که
در و یاقوت بر آنها بباردو او در و یاقوت بر آنها نثار کرده و حوران این در و یاقوتها را در طبق هائی از در و یاقوت گردآورده اند
و تا روز رستاخیز بیکدیگر هدیه می کنند.
این روایت را محب الدین در ص 32 " الذخائر " و ص 184 ج 2 " الریاض " و " صفوري " در ص 233 ج 2 " نزهه المجالس"
آورده اند.
چکامه دیگري از عبدي
و از اشعار عبدي است:
اي سروران من و اي فرزندان علی - اي آل طه و اي خاندان رسول خدا (ص) کیست که با شما برابري کند؟ چه شما نمایندگان
خدا در زمین اید.
شما اید، آن ستارگان هدایتی که خداوند رهسپاران این راه را، بشما رهبري می کند.
اگر رهبري شما نبود، ما بضلالت می افتادیم، و گمراهی با هدایت مشتبه می شد.
توشه اي جز مهر شما ندارم، و آن بهترین زاد و ذخیره و پشتوانه من در پهنه حشر است.
دوستی شما و بیزاري از بدگویانتان، اعتقاد من است.
و نیز از اوست:
به فرمان پرودگار. فاطمه پاك نهاد، را در آسمان به همسري علی نیک سرشت در آوردند.
خدا مهر زهرا را یک پنجم زمین از آباد و غیر آباد، قرار داد. علی بهترین مردان و زهرا بهترین زنان و مهرش بهترین کابین ها است.
گریه حضرت زهرا و سخن حضرت رسول
و از اشعار اوست:
[ [ صفحه 202
آنگاه که فاطمه بتول، گریان و نالان و فغان کنان، به خدمت پیغمبر آمد و گفت: زنان بنزد من آمده، به نکوهش و سرزنش من
زبان گشوده می گویند، پیغمبر ترا به همسري علی آن مرد نادار و نیازمند. در آورده است،
پیغمبر فرمود: اي فاطمه شکیبا باش، و خدا را شکر کن که به برکت علی به فضلی بزرگ نائل آمده اي.
خداوند جبرئیل را فرمود تا به آواز بلند فرشتگان را فرا خواند، ملائکه گرد آمدند و روي به المعمور پروردگار آوردند جبرئیل به
خطبه پرداخت و خدا را حمد نمود و ببزرگی ستود.
(و خداوند فرمود): یک پنجم زمین من از آن زهرا و بقیه آن از آن دیگران است.
در این هنگام درخت طوبی بر سر حوران بهشت، مشک و عبیر نثار کرد. توضیح:
بیت:
صفحه 138 از 210
اذ اتته البتول فاطم تبکی
و توالی شهیقها و الزفیرا
اشاره است به روایتی که م - حافظ عبد الرزاق از معمر و او از ابن ابی نجیح و او از " مجاهد " و او از " ابن عباس " آورده " و
خطیب بغدادي " باسناد خود آن را در ص 195 ج 4 تاریخش نقل کرده که " ابن عباس " گفت چون پیغمبر فاطمه را به همسري
علی در آورد فاطمه گفت: اي رسول خدا (ص). آیا مرا به مردي دادي که نیازمند و بی چیز است؟ پیغمبر فرمود: مگر خشنود
نیستی؟ براستی که خداوند از اهل زمین دو مرد را برگزید که یکی از آن دو پدرت و دیگر شوهر تو است " حاکم " این روایت را
در " المستدرك " ص 129 ج 3 آورده و آن را صحیح دانسته است.
"هیثمی " نیز در ص 112 الجمع و سیوطی آنطور که در ص 391 ج 2 ترتیب جمع آمده در کتاب " الجمع " و صدري در ص
226 ج 2 نزهه المجالس " آورده است. و در ص 226 ج 2 " نزهه المجالس " از عقائق چنین آمده است: که فاطمه (رض) در شب
عروسی خویش گریست، و پیغمبر سبب گریه وي را پرسید. و زهرا چنین گفت:
[ [ صفحه 203
تو میدانی که من دوستدار دنیا نیستم، لیکن چون در این شب به ناچیزي خویش نگریستم، ترسیدم علی بگوید: با خود چه آورده
اي؟ پیغمبر فرمود: آسوده باش که علی همیشه خرسند و خشنود است. پس از آن زنی یهودي و ثروتمند ازدواج کرد و زنان
رادعوت نمود و آنها فاخر ترین جامه هاي خویش را پوشیدند و گفتند: می خواهیم ناظر ناداري و نیازمندي دختر محمد (ص)
باشیم، او را نیز دعوت کردند، جبرئیل جامه اي بهشتی، فرود آورد و چون زهرا آن جامه را پوشیدو سر انداز سر کرد و درمیان جمع
نشست آنگاه که پرده بالا رفت، و آن جامه درخشید زنان گفتند اي فاطمه این جامه را از کجا آوردي؟ گفت از جانب پدرم
گفتند: پدرت از کجا آورده است فرمود: از جبرئیل. پرسیدند او از کجا آورد گفت از بهشت. و آن زنان اسلام آوردند و گفتند:
اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله. و از شوهرانشان هر کس مسلمان شد زنش در خانه اش ماند و آنکه اسلام نیاورد، زنش
از او جدا شد و به همسر دیگري در آمد.
شرح احادیث ماثور دیگري که در بقیه ابیات آمده است، پیش از این گذشت و در این بیت از قصیده عبدي درستایش علی (ع).
و کان یقول یا دنیا غري
سواي فلست من اهل الغرور
و نیز در این بیت از چکامه دیگرش:
لم تشتمل قلبه الدنیا بزخرفها
بل قال غري سواي کل محتقر
اشارتی است به آن چه در حدیث " ضراره بن ضمره " آنگاه که علی امیر مومنان را براي معاویه، می ستود آمده است، ضراره به
صفحه 139 از 210
معاویه گفت: علی را در شبی سخت تاریک و بی ستاره در عبادت گاهش دیدم که محاسنش را به دست داشت و چون مار گزیده
به خود می پیچد و مانند ماتمزده می گریست و می گفت: اي دنیا اي دنیا دیگري را بفریب به من دیدار می نمائی و شوق نشان می
دهی؟ هیهات هیهات من ترا سه طلاقه کردم و رجعی در آن نیست وه که چه عمرت کوتاه و عیشت ناچیز و ارزشت اندك است.
[ [ صفحه 204
"ابو نعیم ر در ص 84 " حلیه " و ابن عبد البر در " استیعاب " و ابن عساکر در ص 35 تاریخش و بسیاري از حافظان و مورخان
دیگر این روایت را آورده اند.
نیز از اشعار عبدي است:
آن قوم بگاهی که علی پاك نهاد، به پاره دوزي کفش پیغمبر نشسته بود، به خانه رسول امدند، و گفتند اگر حادثه اي رخ دهد
جانشین تو و مرجع ما چه کسی خواهد بود و پیغمبر فرمود: جانشین من همان پینه دوز پاك سرشت و دانایی پارسا است.
شاعر در این ابیات به حدیث ام سلمه اشاره کرده است که به ام المومنین عایشه در سر آغاز جنگ جمل گفت: آیا بیاد می آري که
من و تو در سفري با رسول خدا بودیم و علی در آن سفر پاره دوزي کفش پیغمبر و شستشوي جامه هاي حضرتش را بعهده گرفته
بود پس کفش پیغمبرو شستشوي جامه هاي حضرتش را بعهده گرفته بود پس کفش پیغمبر پاره شد و علی در زیر سایه سمرهاي به
پاره دوزي نشست، که پدرت با عمر پیش آمدند و اجازه شرفیابی خواستند ما بر خواستیم و در پرده شدیم و آندو در آمدند و با
پیغمبر به گفتگو پرداختند و گفتند: اي رسول خدا نمی دانیم تا کی در میان ما خواهی بود؟ اي کاش ما را به جانشین خود آگاه می
کردي تا پس از تو داد خواه ما باشد.
پیغمبر فرمود: من او راشناخته ام و اگر معرفیش کنم از گردش پراکنده خواهید شد، آن چنانکه بنی اسرائیل، هارون پسر عمران را
تنها گذاشتند.
آندو خاموش ماندند و از خدمت پیغمبر مرخص شدند و چون من و تو بخدمت رسول خدا باز آمدیم تو که از ما گستاختر بودي
پرسیدي، اي رسول خدا جانشین تو کیست؟ و رسول فرمود: پاره دوز کفش. ما بیرون آمدیم و کسی جز علی ندیدیم و تو گفتی
اي رسول خدا جز علی دیگري را نمی بینم. فرمود: همو جانشین من است. عایشه گفت: درست است. داستان را بیاد دارم. ام سلمه
گفت: پس از این یاد آوري چرا بر علی خروج میکنی. عایشه گفت: من براي اصلاح در میان مردم، می روم و امیدوارم که اجر
ببرم انشاء الله ام سلمه گفت: خود دانی.
[ [ صفحه 205
. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 2 ص 78
شاعر ما عبدي را سروده دیگري است که در آن امیر مومنان (ع) را چنین می ستاید: اي آنکه فرشتگان آنچنان شیفته و دلباخته ات
بودند که از شوق دیدارت بخدا شکایت بردند
و خداي جهان، تصویري از تو پرداخت تا پیوسته زیارتش کنند و با او باشند. و نیز در ستایش آن امام (ع) چنین سروده است:
خدا براي فرشتگان و الا، تصویري شریف و گرامی چون خود علی پرداخت تا گروهی از فرشتگان طواف گر آن تمثال و گروهی
دیگر معتکف در گاهش باشند.
صفحه 140 از 210
این است آنچه پیغمبر در شب معراج از فراز رفرف دید. در این ابیات اشاره به حدیثی است که یزید بن هارون، آن راوي حافظ و
متقن و بزرگ و ثقه از راوي ثقه دیگري بنام حمید طویل و او از انس بن مالک آورده است که رسول خدا (ص) فرمود:
شبی که مرا به آسمان بردند، فرشته اي را دیدم که بر منبري از نور نشسته و فرشتگان دیگر گردش را گرفته اند گفتم: اي جبرئیل
این فرشته کیست؟ گفت نزدیک شو و بر او سلام کن، چون نزدیک رفتم و سلام کردم، برادر و پسر عمم علی بن ابی طالب را
دیدم. گفتم اي جبرئیل آیا علی در آمدن به آسمان چهارم بر من پیشی گرفته است؟ گفت نه لیکن فرشتگان، از شوق دیدار علی،
بخدا شکایت بردند و خداي تعالی این فرشته را از نور بر چهره علی (ع) ساخت و آنها در هر شب و روز جمعه هفتاد هزار بار وي
را زیارت و خدا را تسبیح و تقدیش می کنند و ثواب آن را به دوستدار علی هدیه می نمایند.
این روایت را حافظ گنجی در ص 51 کفایه آورده و گفته است این حدیث حسن و عالی است و ما نیز بهمین جهت آن را نوشتیم.
و از سروده هاي عبدي است:
[ [ صفحه 206
خداي متعالی، علی رغم منافقان، فاطمه را به همسري علی در آورد و یک پنجم زمین را مهر او کرد، زهی چنین کابینی.
و نیز امیر مومنان را چنین می ستاید:
چه شبهاي سختی را که بیدار ماند و چه روزهاي گرمی را که به روزه داري گذراند.
و نیز در مدح علی (ع) گفته است: اي علی تو چشم خدا و جنب الهی که هر کس در حقت تقصیر کرد، به خواري در دوزخ افتاد
تو کشتی نجات و صراط مستقیم جاودانه، هدایتی.
لب تشنگان حوض کوثر، بر تو وارد میشوند، گروهی را سیر اب وعده اي را محروم می کنی.
توئی گذرگاهی که هر کس رابخواهی به بهشت و آن را که بخواهی به دوزخ می فرستی.
بیان برخی از احادیثی که در بعض از این ابیات است، گذشت.
و اما در این سروده او:
و علیک الورد تسقی من
الحوض من شئت نثنی محروما
اشارتی است به اینکه سقایت حوض کوثر در روز قیامت با علی امیر مومنان است دوستان خویش را سیراب می فرماید و دو رویان
و نا سپاسان را از آن می راند.
و در این باره در کتب صحاح و مسانید، احادیثی آمده است که ما برخی از آنرا یاد می کنیم:
-1 طبرانی باسناد رجال مورد اعتماد، از ابی سعید خدري آورده است که پیغمبر فرمود:
اي علی در روز رستاخیز ترا عصائی از عصاهاي بهشتی خواهد بود که با آن منافقانرا از حوض می رانی.
2 مجمع الزوائد 9 ص 145 ، الصواعق . الذخائر ص 91 ، الریاض ص 211
[ [ صفحه 207
صفحه 141 از 210
. ص 104
-2 احمد در (المناقب) به اسناد خود از عبد الله بن اجاره آورده است که از امیر مومنان علی بن ابی طالب، از فراز منبر شنیدم که می
گفت: من با این دو دست کوتاهم کفار و منافقان را از حوض رسول خدا می رانم همان طور که ساربانان شتر بیگانه را از آبشخور
می رانند.
طبرانی این روایت را در " الاوسط " آورده و در ج 9 " مجمع الزاوئد " ص 139 و " الریاض النضره " 2 ص 211 و کنز العمال 6
ص 403 نیز یاد گردیده است.
3 "- ابن عساکر " در تاریخش باسناد خود از " ابن عباس " و او از پیغمبر خدا (ص) آورده است که به علی فرمود: تو در روز
رستاخیز در پیش روي منی. پس لواي حمد را بمن میپسارند و من آن را به تو خواهم داد و تو مردم را از حوض می رانی.
"سیوطی " این حدیث را در " الجمع " بنا به آنچه در ص 40 ج 6 ترتیب آن آمده است یاد کرده و درص 393 همان کتاب از ابن
عباس و او در حدیث مفصلی که از عمر نقل کرده گفته است که پیغمبر فرمود: تو بالواء حمد در پیشاپیش من در خشی و از خوض
من دفاع می کنی.
-4 احمد در " المناقب " به اسناد خود از ابی سعید خدري آورده است که رسول خدا فرمود: خداوند در مورد علی پنج چیز بمن
داده است که آن را از دنیا و آنچه در آن است، بیشتر دوست دارم.
اما اول: او در پیشگاه خداوند تا فراغت از حساب خلائق تکیه گاه من خواهد بود.
اما دوم: لواء حمد بدست اوست و آدم و فرزندانش در زیر این پرچمند. و اما سوم: وي برکنار حوض من ایستاده و هر که را از امت
من می شناسد سیر اب می کند. تا آخر حدیث
[ [ صفحه 208
6 " کنز العمال " یاد شده است. / 2 " الریاض النضره " و ص 403 / این روایت در ص 203
-5 شاذان فضیلی باسناد خود از امیر مومنان روایت کرده است که رسول خدا (ص) فرمود: اي علی از پروردگار خود در مورد تو
پنج خصلت خواستم که بمن ارزانی داشت.
اما یکم: از پروردگارم خواستم که آنگاه که خاکم را می شکافد و گرداز سر و رویم می زداید، تو با من باشی و خواسته ام را بر
آورده کرد.
اما دوم: از او خواستم که در کنار کفه میزان مرا بپا دارد و تو با من باشی. این خواسته ام را هم بر آورد.
اما سوم: از او خواستم که ترا پرچمدار من و آن لواء بزرگ الهی قرار دهد که رستگان و روندگان به بهشت در زیر آنند. این را نیز
بمن داد.
اما چهارم: از پروردگارم خواستم تو ساقی امتم از حوضم باشی و خداي پذیرفت.
اما پنجم: از پروردگارم خواستم ترا پیشرو امت من (در رفتن) رو به بهشت قرار دهد و این را بمن ارزانی فرمود. پس خدا را سپاس
که به داده هایش بر من منت نهاد.
6 " کنز العمال" - این روایت را در ص 202 " المناقب " خطیب خوارزمی در باب دوازدهم " فرائد السمطین " و در صفحه 402
می توان یافت.
صفحه 142 از 210
-6 طبرانی در " الاوسط " از " ابی هریره ر در حدیثی روایت کرده است که پیغمبر خدا (ص) فرمود: اي علی گوئی من بینمت که
بر (کنار) حوض من ایستاده اي و مردمرا از آن می رانی و آنجا صراحی هائی است که چون ستارگان آسمان (می - درخشد) و من
و تو و حسن و حسین و فاطمه و عقیل و جعفر در بهشت برادرانه بر سریري رو بروي هم نشسته ایم. تو با منی و شیعه ات بهشتی
( است. (مجمع الزوائد 9 صفحه 173
-7 از جابر بن عبد الله است که رسول خدا (ص) فرمود: اي علی سوگند به آنکه جانم در دست اوست که تو در روز رستاخیز
مدافع حوض منی و با عصاي خود
[ [ صفحه 209
( مردان را از آن می رانی، آن چنانکه شتر بیگانه را می رانند و گوئی مقام ترا در کنار حوض می بینم (مناقب خطیب ص 65
8 "- حاکم " در صفحه 138 - ج 3 " المستدرك " باسناد مصحح خود از " علی بن ابی طلحه " آورده است که گفت: ما حج می
گزاردیم و در مدینه از کنار حسن بن علی گذشتیم و معاویه بن جدیح - جدیح را به تصغیر بخوانید - هم با ما بود. به حضرت
حسن گفتند: این است معاویه بن جدیح که علی (ع) را لعن می کند!!
فرمود: بیاوریدش. چون آوردندش، فرمود: تو علی را ناسزا می گوئی؟ گفت نه فرمود: بخدا اگر با او ملاقات کنی، - و نمی پندارم
که در رستاخیز به دیدارش برسی - می بینیش که بر کنار حوض رسول خدا ایستاده و رایات منافقان را با عصاي عوسجیش که
بدست دارد، می راند این حدیث را آن صادق مصدوق (محمد ص)براي من باز گو کرده است. و دروغ پرداز زیانکار است.
طبرانی این روایت را آورده و در عبارت اوست که حضرت حسن فرمود: می یابی او را که آماده و مصمم، ناسپاسان و دورویان را
از حوض رسول خدا (ص) می راند (این) گفتار صادق مصدق محمد است.
و این شعر عبدي:
و الیک الجواز تدخل من شئت
جنانا و من تشاء جحیما
اشارت است به معنی که در اخبار بسیاري وارد شده است و ما به یاد آوري برخی از این اخبار بسنده می کنیم:
1 "- حافظ ابن سمان " در " الموافقه " از قول قیس بن حازم روایت کرده است که گفت: ابو بکر صدیق علی بن ابی طالب را دید
و بر روي او لبخند زد علی فرمود چرا خندیدي؟ گفت: از رسول خدا (ص) شنیدم که من گفت هیچ کسی از صراط نمی گذرد
مگر آنکه علی برایش پروانه عبور نوشته باشد.
این روایت در " الریاض النضره " 2 ص 177 و 244 و در " الصواعق " ص 75 و " اسعاف الراغبین " صفحه 161 ، یاد شده است.
[ [ صفحه 210
-2 مجاهد از ابن عباس نقل کرده است که پیغمبر خدا (ص) فرمود: چون روز رستاخیز آید، خداي عزوجل، جبرئیل و محمد را بر
صراط میایستاند و هیچ کس از آن نمی گذرد، مگر آن که براتی از علی بن ابی طالب دارد.
صفحه 143 از 210
"خطیب خوارزمی " در ص 253 " المناقب " این حدیث را آورده و ابنمغازلی فقیه نیز در " المناقب " یاد کرده و عبارت او چنین
است: علی در روز قیامت بر کنار حوض ایستاده، و (به بهشت) در نمی آید مگر کسی که از علی بن ابی طالب جواز آورد " قرشی
"در ص 36 " شمس الاخبار " این حدیث را یاد کرده است.
3 "- حاکمی " از قول علی (ع) آورده است که رسول خدا (ص) فرمود: چون خداوند خلق پیشین و پسین را در رستاخیز گرد
آورد و صراط بر پل جهنم زده شود، از آن نمی گذرد مگر آن کس که گذرنامه ولایت علی بن ابی طالب داشته باشد. این روایت
در باب 54 " فراید السمطین " و ص 172 ج 2 " الریاض النضره " یاد شده است.
4 "- حسن بصري " از قول عبد الله آورده است که رسول خدا (ص) فرمود: چون قیامت شود، علی بن ابی طالب بر فردوش که
کوهی است از جنت بر آمده و بالاي آن عرش پروردگار جهانیان است و نهرهاي بهشت از آن سرازیر و در بهشت پراکنده است،
بر کرسیئی از نور می نشیند و " تسنیم " از پیش رویش روان است، هیچ کسی را گذري بر صراط نخواهند بود، مگر آن را که
برات ولایت او (علی) و خاندانش، باشد (علی) بر جنت مشرف است دوستان خود را به بهشت و دشمنان خویش را به دوزخ در می
آورد.
خوارزمی در ص 42 " المناقب " و حموئی در باب 54 " الفراید السمطین " این روایت را آورده اند.
5 "- قاضی عیاض " در " الشفا " از پیغمبر روایت کرده است که فرمود: معرفت خاندان محمد برات آزادي از دوزخ و محبت آل
محمد پروانه عبور از صراط و ولایت آل محمد، امان از عذاب است.
[ [ صفحه 211
این روایت را در ص 139 " الصواعق " و ص 15 " الاتحاف " و ص 159 " رشفه الصادي " می توان یافت.
7 "- خطیب " در ص 161 ج 3 " تاریخش " از " ابن عباس " آورده است که به پیغمبر (ص) گفتم: اي رسول خدا آیا براي
رهائی از دوزخ جوازي هست؟ فرمود اري، گفتم: چیست؟
فرمود: محبت علی بن ابی طالب. و انشاء الله تعالی، حدیث " علی قسیم الجنه و النار " در جاي خود خواهد آمد.
و از اشعار عبدي در ستایش امیر مومنان است:
بتو آموخت آنچه را که مردم می دانستند و الهامت فرمود آنچه را که آنان نمی دانستند پس چنان بر شرف و عزت و مجدت در
میان مردم افزود که از وصف واصفان والاتر است.
بتو ارزانی شد، آنچه را که به دیگر ندادند. گوارا بادت اي امیر مومنان فرشتگان چنان آرزومند دیدارت بودند که از شوق نالیدند و
خداي مهربان و سکره اي را که بی کم و کاست به تو می مانست، براي آنان ساخت.
"عبدي " در بیت نخست اشاره به حدیثی کرده است که ذکرش در صفحه 44 گذشت و بیان دیگر ابیات نیز در ص 288 آمد.
و از سروده هاي اوست:
اي پیشوایان ما، شما بهترین عارفانی هستید که در " اعراف " دوستان و دشمنان خود را به صورت باز می شناسید.
و در فرداي رستاخیز که همگان در پیشگاه خداوند، می ایستیم، ما را بنام شما فرا می خوانند ما ببرکت بهترین خلق یعنی جدتان و
ببرکت پدرتان، راه رستگاري را یافته و از گمراهی رهیدیم. اگر شما نبودید، خداوند آفریدگانش را
[ [ صفحه 212
صفحه 144 از 210
نمی آفرید و این دنیاي فریبنده نام نمی گرفت و ما نیز نبودیم و از جهت شما بود که خداوند آسمان و زمین را براي مردم آفرید و
انس و جن را آزمود.
شما از همانندي با تمام مردم برترید، شان شما بالاتر وارجتان والاتر است. چون ضرري به ما روي آرد خداوند را به پایگاهی که در
پیشگاه او دارید، می خوانیم و خدا آن زیان را از ما می راند.
و اگر دشواري و اندوهی ما را فراگیرد، شما را دژ استوار خود می سازیم تا از آن سختی و دیگر سختیها برهیم و چون روزگار بر ما
ستم کند و به عزت شما پناهنده شویم، آن ستم از ما دور می شود. و آنگاه که از گناهان خود بر ما بیمی رود، شفاعت امان بخش
شما، برات بیزاري ما خواهد بود.
در بیت نخست اشارتی به این سخن خداي تعالی در سوره اعراف است که: و علی الاعراف رجال یعرفون کلا بسیماهم و نیز اشاره
دارد به احادیثی که در تفسیر این آیه آمده است و از آن جمله ": حاکمک بن حداد حسکانی (" که شرح زندگیش در ج 1 ص
112 گذشت) به اسناد خود از " اصبغ بن نباته " یاد کرده است که گفت در خدمت علی نشسته بودم که " ابن کوا " شرفیاب شد و
از معنی این سخن خداي تعالی پرسید: علی الاعراف رجال یعرفون کلا بسیماهم. حضرت فرمود: واي بر تو اي " ابن کوا " ما به
روز رستاخیز در جایگاهی میان بهشت و جهنم می ایستیم و یاران خود را به چهره می شناسیم و به بهشت در می آریم و دشمنان
خویش را نیز می شناسیم و به دوزخ می فرستیم "، و " ابو اسحاق ثعلبی " در کتاب " کشف البیان " در تفسیر آیه شریفه " ابن
عباس " روایت کرده است که گفت:
اعراف جایگاه بلندي بر صراط است که " عباس " و " حمزه " و " علی بن ابی طالب " و " جعفر طیار " در آن می ایستند و
دوستان خودرا به سیماي سپیدشان و دشمنان خود را به روي سیاهشان باز می شناسند. این روایت را ابن طلحه شافعی
[ [ صفحه 213
در مطالب السول " ص 18 و ابن حجر در ص 101 و " الصواعق " و شوکانی در ص 198 ج 2 " فتح القدیر " آورده اند.
و بیت دوم اشاره است به این سخن خداي تعالی که یوم ندعو کل اناس بامامهم و امامان شیعه خاندان پاك پیغمبرند که شیعیان را
بهنام آنان فرا می خوانند و با آنها محشور می کنند. چه به گفته پیغمبر پاك نهاد "، انسان با دوست خود خواهد بود " و نیز " هر
کس به قومی مهر بورزد، با آنان محشور می شود "، و نیز "، آنکه گروهی را دوست می دارد، خداوند وي را در زمره آنان
محشور می فرماید "
معانی برخی از بقیه ابیات واضح و بیان بعض دیگر، بیش از این گذشت.
دو عبدي هم عصر
این عبدي که شرح زندگیش گذشت، با شعر شیعی دیگري هم عصر است که هر دو در کنیه و لقب و محیط پرورش و مذهب
همانندند. با این تفاوت که این شاعر، ابو محمد یحیی بن هلال عبدي کوفی است. و ما بجهت کثرت اشتباهی که در شناخت ایندو،
رخ می دهد و از عبدي دوم نیز کمتر یاد کرده اند، به ذکر وي می پردازیم:
"مرزبانی " در صفحه 499 کتاب معجمش گفته ": وي کوفی بوده و ساکن همدان شده است. او شاعري خوب و شیعی مذهب
است و در ستایش " رشید " مدایح نیکوئی دارد. وي گوینده این ابیات است.
صفحه 145 از 210
[ [ صفحه 214
مرگ از زندگی اندك و بخشیدن از بخشش ناپاك بهتر است پس به بی نیازي یا تهیدستی زندگی کن ورنه آنچه میخواهی از
خدا بخواه و شکیبا باش.
ونیز از اوست.
به جان خودم سوگند، اگر امیه ظلم و ستم نمود، آنکه اساس گمراهی نهاد ستمگر بود.
این عبدي در کنار نهر ابی فطرس به انشاد اشعار زیر براي " عبد الله بن علی بن عباس "پرداخته است:
خاندان هاشم دعوت کنندگان به بهشت و دودمان اموي فراخوانندگان به دوزخ اند اي امیه تو که قرار نداري، به جنیان در سرزمین
وبار بپیوند اگر بر وي به خواري رفته اي و اگر بمانی به پستی و فرومایگی مانده اي .
داستانی هم دارد که این داستان و مشعر خوانی عبدي براي " عبد الله عباسی "را " ابن قتیبه "در ص 207 جلد 1" عیون الاخبار "و
"یعقوبی "در ص 91 ج 3 تاریخش و ابن رشیق در ص 48 ج 1 " العمده "یاد کرده اند و می پندارم کسانی که بر این کتب
تعلیقاتی نوشته اند، از زندگی شاعر آگاهی نداشته و به شرح حالش نپرداخته و از تعریف او خاموش مانده اند.
ابن قتیبه گفته است: چون منصور شام را گرفت و مروان را کشت. به " ابی عون "و همراهان خراسانیش گفت: من درباره ي
بازماندگان خاندان مروان
[ [ صفحه 215
اندیشه اي دارم که شما همگی باید در فلان روز آماده باشید. سپس در همان روز، به دنبال آل مروان فرستاد و چون جمع شدند،
اعلام کرد که می خواهد عطائی برایشان مقرر کند. هشتاد نفر از آنها حاضر و به در خانه منصور آمدند، مردي از قبیله کلب که
دائی آنها بود نیز آمده بود. منصور بار داد و آنها در آمدند دربان از کلبی پرسید تو از کدام قبیله اي؟ گفت کلبی و دائی ایشانم.
دربان گفت برگرد و این گروه را رها کن. نپذیرفت و گفت: من دائی اینها و از این دو دمانم چون مجلس آراسته شد، فرستاده
منصور از اندرون به بیرون آمد و فریاد زد کجاست حمزه بن مطلب تا داخل شود؟ حاضران به هلاك خویش یقین کردند. سپس
دومی بیرون آمد و گفت: حسن بن علی کجاست تا در آید؟ سومی بانگ زد زید بن علی بن الحسین کجاست؟ و چهار می گفت:
یحیی بن زید کجاست؟. سپس دستور آمد که بارشان دهید. چون داخل شدند " عمر بن زید " دوست منصور نیز در میان آنان بود
"منصور " به وي اشاره کرد که بر صدر آید. آنگاه او را بر بساط خود نشاند و به دیگران نیز فرمان نشستن داد خراسانیان نیز عمود
به دوست منصور نیز در میان آنان بود " منصور " به وي اشاره کرد که بر صدر آید. آنگاه او را بر بساط خود نشاند و بهدیگران نیز
فرمان نشستن داد خراسانیان نیز عمود به دست ایستاده بودند. منصور گفت: عبدي کجاست. وي برخاست و شروع به خواندن
قصیده اي کرد که در آن گفته است:
اما الدعاه الی الجنان فهاشم
و بنو امیه من دعاة النار
و چون ابیاتی از این چکامه را خواند ". غمر " گفت. اي زنا زاده عبدي خاموش شد و عبد الله ساعتی تامل کرد و گفت ك انشاد
صفحه 146 از 210
قصیده را دنبال کن و چون عبدي چکامه را به پایان برد، کیسه اي که در آن 300 دینار بود به جانب انداخت و به تین سرورده
گوینده آن تمثل جست:
نزدیک شدن آنان (بنی امیه) به منبرها و اورنگ ها مرا و دیگران را نگران کرد ایشان را، همچنانکه خداوند در خانه خواري و
نابودي فرود آورده است، در همانجا، جاي
[ [ صفحه 216
دهید و دست دودمان به زمین خورده و به خواري فتاده عبد شمس (امویان) را مگیرید، بلکه درختان کهن وجوان آنها را ببرید
(خرد و درشتشان را بکشید) و هنگامه کشتن حسین (ع) وزید و کشته کنار " مهراس " را بیاد آرید.
سپس به خراسانیان گفت دهید. ایشان، عمودها را چنان بر سر دشمنان کوبیدند که مغزشان از هم پاشید. مرد کلبی برخاست و
گفت من کلبی ام و از اینها نیم منصور این شعر خواند:
و مدخل راسه لم یدنه احد
بین الفریقین حتی لزه القرن
و گفت دهید. مغز او را نیز چون دیگران کوبیدند. آنگاه روي به " غمر " کرد و گفت پس از اینها دیگر براي تو نیز خیري
درزندگی نخواهد بود. و او پاسخ داد: چنین است؟ وي را هم کشتند. آنگاه جل هائی خواست و بر آن اجساد انداخت و روي آن
سفره گستردند و صبحانه خواست و به خوردن نشست و هنوز ناله برخی از آنها خاموش نشده بود که خوراك را تمام کرد دو
گفت: از آن روز که از کشتن حسین (ع) آگاهی یافتم، خوراك گوارائی - جز امروز - نخورده بودم سپس برخاست و دستور داد
اجساد را با پا بر زمین کشند. خراسانیان اموال کشتگان را غارت کردند و پیکرها را در بوستان عبد الله بن دار آویختند و یکروز که
وي غذا می خورد، فرمان داد یکی از درهاي ایوان باغ را باز کنند. بوي مردار بینی ها را پر کرد. دیگران گفتند: اي کاش می
فرمودید در را ببندند. گفت: بخدا قسم این رائحه را از بوي مشک بیشتر دوست دارم و چنین خواند:
امیه پنداشت که هاشم پس از کشتن زید و حسین از او راضی میشود. نه چنین است. به پروردگار و خداي محمد (ص) سوگند که
راضی نخواهد شد
[ [ صفحه 217
مگر آنگاه که کوه و دشت بنی امیه بر باد رود و چون زنی که خوار شوهر است، به شمشیر هاشیمیان خوار گردد و وامها نیز پس
گرفته شود.
"یعقوبی " گفته است ": عبد الله بن علی " به فلسطین بر می گشت، چون به نهر ابی فطرس که میان فلسطین واردن است، رسید،
بنی امیه در خدمتش گرد آمدند به آنها فرمان داد که فردا براي گرفتن جایزه و عطا بنزدش آیند. چون فردا فرا - رسید، عبد الله
جلوس کرد و بار داد. هشتاد مرد از امویان بر او وارد شدند و بر سر هر یک از آنها دو مرد با گرز آهن ایستاده بود، عبد الله مدتی
سر بزیر انداخت و پس از آن عبدي برخاست و چکامه اي را که در آن گفته است:
صفحه 147 از 210
اما الدعاه الی الجنان فهاشم
و بنو امیه من دعاة النار
خواند ". نعمان بن زید بن عبد الملک " در کنار عبد الله بن علی نشسته بود به شاعر گفت: اي بد کار زاده، دروغ گفته اي عبد الله
بن علی گفت نه اي ابا محمد راست گفته اي به سخنت ادامه بده. سپس روي به بنی امیه کرد و شهادت حسین و خاندانش را به
یادشان آورد. آنگاه دستها را برهم زد و ماموران چنان گرزها را بر سر آنها کوبیدند که همگی را کشتند مردي از میان آن گروه از
دور فریاد زد و چنین خواند ": عبد شمس " پدر تو و پدر ماست و ما از جایگاه دوري ترا نمی خوانیم و با تو نسبت داریم
خویشاوندي ما پا برجا و باگرههاي سخت، استوار و محکم است.
"عبد الله " گفت: هیهات کشتن حسین (ع) این پیوند را گسست. سپس دستور داد اجساد آنها را برخاك کشیدند و سفره اي بر آن
گستردند. بر آن بساط نشست و خوراك خواست و به خوردن پرادخت و گفت: امروز روزي چون روز حسین (ع) است و هرگز با
آن برابر نخواهد بود. مردي کلبی نیزبا امویان به مجلس آمده بود. به عبد الله گفت امید من این بود که خیري به اینها می رسد و من
نیز از آن بهره مند می شوم عبد الله گفت: گردنش را بزنید که:
و مدخل راسه لم یدنه احد
بین الفریقین حتی لزه القرن
[ [ صفحه 218
شعراء