گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
شعراء غدیر در قرن 03
ابو تمام طایی




اشاره
اي آهو هر جا که تلهاي انبوه خاکی و بیابانها بی نشان نمایان شد بایست و نکوهش و سرزنش گمراهت نکند.
از بیم پنهان شو و صداي کوه بدامت نیندازد، چه این بیهوده سخن آبرویت را می برد.
ترا نادانی می بینم که در میان امر و نهی سرگردانی، هلاك از تو دور باد، ترا با نهی و امر چکار است؟
آیا حوادث غم انگیز و دشوار بر اهلش، مرا از کاري که به انجام آن شتاب دارم، باز می دارد؟
روزگار چنان سر آزار من دارد که گوئی با این آزار، نذرهاي خود را ادا می کند.
او را درختانی است، که بزرگواري را در درون آن نهان کرده و بارو برگ سبزي ندارند.
و من با پوشیدن جامه صبر چنان با زمانه روبرو شدم که ترسیدم صبر به تنگ آید
چه سخت است که شهر و دیار بر مردي که چون من قبیله و وسیله دارد، تنگ آید.
صفحه 148 از 210
در روز افتادگی، گویند اي نیست که به چون منی که جوانی و نیاز انباز اویند، بگوید: برخیز (ایستاده اي دست من افتاده را
نمیگیرد).
اگر چه روزگار بر گشته است و براي هیچ تشنه اي آبی و براي هیچ پرسنده اي جوابی ندارد
[ [ صفحه 219
آنان مردمی هستند که بد گوئی و پیکار در میانشان راه یافته و پرده ستایش و نکو داشتشان را دریده است.
از میان آنها چون دوستی را برگزینی، کبر در دل دارد و قائد و رائدش گمراهی و خود بینی است.
چون برق آسایش ببیند، به تو نزدیک می شود و آنگاه که احساس سختی کند، از عیوق دورتر رود.
کجاست جوانمردي که مردم با او دشمنی نکرده باشند؟ یا کدام راد مرد است که عزمی درست دارد و گرانبار نیست؟
می بینی که توانگران به فزونداري خود بر نیازمندان و بیچارگان می نازند براستی که آنکس که مرا به پیري نشاند، چنانکه
دیدیش، هفده سال نداشت و آن دیگري چون رازي را به وي سپردم سینه اش از نگرانی راز بجوش آمد و پرده از آن برگرفت.
مردم روي زمین سرکشی و خودرائی کردند و سخن بسیاري از آنان جز گروهی اندك کفر بود.
رنج تاریکی روزگار فرماندهی آن دو تن را کشیدند، در حالی که آنها دلیلی بودند که آفتاب و ماه از ایشان به رهنمونی شایسته تر
بود.
بزودي این آب جوئی از پستان مرگ شما را به پرتگاهی می کشاند که آب و شرابی در آن نیست.
شما که از فرو رفتن درجوئی خرد به ستوه آمده اید، آنگاه که دریا بر شما بشورد چه می کنید؟
شما خود خونهاي ریخته شده در زیر دیگ به تاراج رفته خلافت شدید، زیرا به آنچه که این دیگ را به جوش می آورد، واقف
نبودید.
چرا پرنده جهل پرنده جهل را پیش از آنکه پروازش ارمغانی نامانوس برایتان بیاورد از پرواز باز نداشتید؟
[ [ صفحه 220
دندان را بر هم فشردید و ننگ کار را پوشاندید کجا پنهان می ماند رازي که بر ملا شد.
با فرزندان پیغمبر و دودمان او کارهائی کردید که کمترین آن خیانت و غدر بود.
پیش از آن بر سر جانشین او چنان مصیبت سختی آوردید که اندازه نداشت با او از در جنگ هاي نو و کهنه اي در آمدید که پیش
از این، اینگونه نبردها سابقه نداشت
علی بگاه سرافرازي برادر و داماد پیغمبر است. برادر و دامادي که مانند ندارد.
پشت پیغمبر (محمد ص) به او گرم بود همانطور که پشت گرمی موسی به هارون بود.
او همیشه تاریکی سختیها را با روشنی فتح و پیروزي که از رویش نمایان بود می زدود.
وي شمشیر بران خدا و رسولش در هر جنگی بود، شمشیري که فرسودگی و و کندي نداشت
کدام دست بدي بود که نبرید؟ و کدام روي گمرهی بود که بر آن داغ ننگ ننهاد؟
او مرد، در حالیکه دینداران را به سر سختیش ارامش و بی دینان را ترس و بیم بود. باد لاوري، مرزهاي مخوف را از شکستن نگه
صفحه 149 از 210
میداشت و از سر زمین دشمن مرز می ساخت.
در احد و بدر آنگاه که این نبردگاهها از پیاده و سواره موج می زد، و نیز در روز جنگ حنین و نضیر و خیبر و خندق آنگاه که"
عمرو ر به میدانش تاخت چنان به شمشیرها و نیزه هاي خونین براي مرگ سرخ بپاخاست که آن را از میان برداشت.
[ [ صفحه 221
نبرد گاههائی که فقط خدا غمسگار و گشایشگر کار آمیخته به سختی و دشواري آن بود
و در روز غدیر، به چاشتگاه " در بیابانی " که در آن پرده و پوششی نبود، حق بر اهلش آشکار شد.
پیغمبر خدا بپا خاست و مردم را به حق فراخواند تا نیکی بحریم آنان نزدیک و زشتی از پیرامونشان دور شود.
بازوان علی را گرفت و اعلام کرد که او سرور و سرپرست شما است. آیا می دانید؟
پیغمبر روز و شب خود را باین بیان با مردمی که باو و شامشان به گمرهی و نادانی می گذشت، گذراند.
تا حق بر آنها نمودار شد و آنها نیز آشکار این حق را ربودند.
پس از این جریان آیا بهره علی را بروز شهادت از دم شمشیري باید داد که در کف مرد تیره روزي بود که گناهانش وي را به
چراگاه گمرهی و شومی می فرستاد.
در پیرامون شعر
من براي هیچ اندیشمندي راه گریزي از شناخت روز غدیر نمی بینم بخصوص اگر کتب حدیث و سیره و آثار مدون تاریخی و ادبی
را پیش روي داشته باشد، چه هر یک از این آثار نمایشگر و نشان دهنده غدیرند و حقیقت آن روز را در دست خواننده می نهند و
هیچ دل و دماغ و پهلوئی را از آن فارغ و منصرف و تهی نمیگذراند و خواننده چنان با خبر غدیر روبرو می شود که گوئی این
داستان پس از
[ [ صفحه 222
گذشت اینهمه روزگاران از نزدیک به وي دیده می دوزد و حقیقت خویش را به مردم می نماید.
پس از این مقدمه با من بیاور از " دکتر ملحم ابراهیم اسود، " شارح دیوان شاعر ما اي تمام شگفتیها کن چه وي در شرح این
سروده شاعر:
و یوم الغدیر استوضح الحق اهله
می گوید ": روز غدیر روز رویداد نبرد معروفی است " و آنگاه در شرح این بیت:
یمد بضبعیه و یعلم انه..
صفحه 150 از 210
گفتاري داردکه چنین می نماید که: آن نبرد از پیکارهاي پیغمبر بوده است، در صفحه 138 کتابش گفته است:
"یمد بضبعیه " یعنی یاري و یاوري می کند او را و ضمیر " هاء " به امام علی بر می - گردد و معنی جمله این است که رسول خدا
(ص) علی را نصرت می کرد و می دانست که او ولی است تنها بازوگیر و یاور پیغمبر در غدیر علی بود، پیغمبر نیز علی را یاري و
نصرت می کرد. چه می دانست که وي ولی امتش و خلیفه پس از او خواهد بود. این است حقیقت آیا به آن آگاهی دارید "
راستی آیا مصدر این فتواي مجرد را از این مرد نخواهند پرسید؟ آیا نام چنین نبردي در کتابهاي سیره نبوي هست؟ و آیا از ائمه
تاریخ کسی به همچو غزوه اي تصریحی کرده است؟ از اینها گذشته آیا داستان سرائی آنرا به رشته قصه کشیده و شاعري یافت می
شود که تصویري خیالی از آن پرداخته باشد. آیا کسی از این نویسنده نمی پرسد که این غزوه از کجا بر غزوات محدود پیغمبر که
کم و کیف آن معلوم و شوون و انواع آن مدون است و نامی از نبرد غدیر در آن نیست، افزوده شده و همچو جنگی که در آن علی
و پیغمبر (ص) به یاري و یاوري یکدیگر
[ [ صفحه 223
پرداخته و به پندار نویسنده از هم دفاع کرده اند، بر عدد ثابت آن اضافه گردیده است. یقین است که نویسنده را از پاسخ این
پرسشها نا توان می بینی، لیکن به جهاتی او را خوش آمده است که حقیقت غدیر را به دامان امانت بپوشاند و بپندارد که بر این
تعلیق جز گروهی نمی یابند و یا جستجو گران به بزرگواري از آن در می گذرند. اما نگهبانی یک حقیقت دینی از نگهداري اعتبار
چنین نویسنده اي که بی پروا می نویسد و دروغ را حقیقت ثابت می داند، بالاتر است.
آري در جاهلیت روزي هست که در آن " درید بن صمه " " وي پس از فتح مکه در حال کفر کشته شد " بر قوم " غطفان " به
نام خوانخواهی شوید و قبائل آنها را یکی یکی گردید و از بنی عبس " " ساعده بن مر " را کشت و " ذواب بن اسماء جشمی " را
اسیر کرد " بنو جشم " حاضر شدند فدیه دهند " درید " نپذیرفت ووي را بوسیله برادرش " عبد الله " کشت و گروهی از بنی مره و
بنی ثعلبه و قبیله هاي غطفان " را به مصیبت نشاند.
در ص 6 جلد 9 اغانی گفته است " و این نبرد در روز غدیر " بود و شعري هم در این باره از " درید " یاد کرده است. در ص 71
جلد 3 عقد الفرید " یکی از نبرد هاي جاهلیت را جنگ روز " غدیر قلیاد " شمرده و گفته است " ابو عبیده " گفت: قبیله ها با هم
سازش کردند ولی بنی ثعلبه بن سعد، صلح را نپذیرفتند و گفتند ما راضی نخواهیم شد مگر آنگاه که یا دیه کشتگان ما را بپردازند
یا خون کشندگانشان را بریزیم سپس از قطن در آمدند و به " غدیر قلیاد " وارد شدند بنی عبس در رسیدن به این جایگاه و دست
یافتن بر آب، بر آنها پیشی گرفتند و آبرا چنان از روي آنان بستند که نزدیک بود خود و چهار پایانشان از تشنگی بمیرند ". عوف
"و " معقل " دو فرزند " سبیع " که از قبیله بنی ثعلبه بودند، آنها را سازش دادند و مقصود " زهیر"
[ [ صفحه 224
در آن بیت که می گوید:
شما دوتن، قبیله عبس و ذبیان را پس از آنکه به کشتار یکدیگر پرداخته بودند و میان آنها تخم نفاق افکنده شده بود، چاره سازي
کردید، همین نبرد است.
و کلمه " قلیاد " که در گفتار بالا آمده است، آن چنان که از ص 154 ج 1 " معجم البلدان " و ص 2 " بلوغ الادب " بر می آید،
صفحه 151 از 210
مصحف " قلهی " و در کتاب اخیر، آن را از ایام مشهور عرب شمرده است. این است تمام آنچه که درباره این روز روایت کرده
اند و پیغمبر و هیچکدام از هاشمیان را در آن ورود و خروجی و وصی وي امیر مومنان (ع) را با آن سر و پایی، نیست و این داستان
هیچ ارتباطی با آن دو ندارد، بنابر این آیا معقول است که ابو تمامی که ستایشگر علی جانشین بزرگ پیغمبراست، چنین داستانی را
در شعر می رساند که مراد ابی تمام چنین جنگ خون ریزي نیست زیرا شاعر پس از آنکه مواقف امیر المومنین را در غزوات پیغمبر
بر شمرده و از نبرد احد و بدر و حنینی و نضیر و خیبر و خندق یاد کرده و سخن را با این بیت به پایان برده است که، مشاهد کان الله
کاشف کربها. و فارجه و الامر ملتبس امر به ذکر منقبتی دیگر پرداخته که برخاسته از زبان است نه از شمشیر و سنان و چنین سروده
است:
"یوم الغدیر " استوضح الحق اهله..
الخ
و به خوبی مشهود است که در این بیت اشاره به داستانی است که در آن بپا خاستن و فرا خواندن و آگاهی دادن و سخن گفتن و از
اثبات حق براي اهل حق پرده برگرفتن است.
زندگی شاعر
ابو تمام، حبیب پسر اوس بن حارث بن قیس بن اشجع بن یحیی بن مزینا بن سهم بن ملحان بن مروان بن رفافه بن مر بن سعد بن
کاهل بن عمرو بن عدي بن عمرو بن حارث بن طی جلهم بن ادر بن زید بن یشحب بن عریب بن کهن بن سبان بن یشجب بن
یعرب بن قحطان است، تاریخ الخطیب ص 428 ج. 8
[ [ صفحه 225
به گفته جاحظ وي یکی از روساي طایفه امامیه و از بزرگان بی مانند ادب شیعه در روزگار گذشته و از پیشوایان لغت و فیض
بخشان فضلیت و کمال است شعر و روشهاي گوناگون آن از او آغاز و به او انجام می پذیرد و کار شاعري به او واگذار است و
همگان به پیشگامیش در مسابقه شعر و شیفتگیش به ولاي دودمان بزرگوار پیغمبر صلی الله علیه و اله هماهنک اند. وي در هوش و
حافظه چنان آیتی بود که درباره اش گفته اند:
غیر از هزار ارجوزه، چهار هزار دیوان شهر را از حفظ داشت و این غیر از قطعات و قصائد بود
و در " معاهد التنصیص " است که غیر از قطعات و قصائد، چهار هزار ارجوزه را از برداشت و در " تکلمه " است که وي 500
شاعر ماهر روزگار خود را به گمنامی سپرد.
این شاعر، اصلا شامی و زاده قریه " جاسم " است که از روستاهاي " جیدور ر و از اعمال دمشق بود به پدرش " ندوس عطار " می
گفتند که بعدا آن را " اوس " کرده اند و در دائره المعارف اسلامی است که خود شاعر اسم پدر راتغییر داده است و او نصرانی
بود.
شاعر در مصر پرورش یافت و در اغاز جوانی در مسجد جامع سقائی می کرد. سپس به انجمن ادبا راه یافت و از آنها بهره برد و علم
آموخت. وي مردي هوشیار و دانا بود و به شعر مهر می ورزید و از آن دست بر نداشت تا گاهی که به شاعري پرداخت و به خوبی
صفحه 152 از 210
از عهده آن بر آمد و بنام شد و شعرش دست بدست گردید و خبر به معتصم رسید او را به نزد خود در " سر من راي ر خواند و ابو
تمام چکامه اي چند درباره اش سرود و معتصم صله اش داد و بر شعراء روزگارش مقدم داشت، ابو تمام به بغداد آمد و در عراق و
ایران به گشت و گذار پرداخت " محمد بن قدامه"
[ [ صفحه 226
وي را در قزوین دیده که در آنجا با ادبیان و عالمان همنشینی و همگروهی داشته است. او به بزم آرائی و خوشخوئی و بزرگ
منشی موصوف بود.
"حسین بن اسحاق " گفت به " بحتري " گفتم: مردم من پندارند که تو از " ابو تمام " شاعر تري. گفت بخدا که این سخن براي
من سودي و براي او زیانی ندارد.
بخدا که من نانی جز به برکت او نخورده ام. البته دوست میداشتم که حقیقت همین باشد که گفته اند ولی بخدا سوگند که من پیرو
و پناهنده و ریزه خوار خوان اویم، نسیم من در هواي او باز ایستد و زمین من در برابر آسمانش، پست نماید.
( (تاریخ خطیب 8 ص 248
این " بحتري " در سر آغاز شاعري و شکوفائی شعرش به نزد " ابی تمام " که در " حمص " بود، آمد و شعر خود را هنگامی که
دیگر شعراء به قصد عرضه شعر به نزدش آمده و شعر خود را هنگامی که دیگر شعراء به قصد عرضه شعر به نزدش آمده بودند بر او
خواند ابو تمام چون شعرش را شنید روي به او آورده و دیگران را واگذاشت و چون همه رفتند، گفت
از میان شاعرانی که برایم شعر خواندند، تو از همه شاعر تري اینک حالت چگونه است "؟ بحتري " از ناداري شکایت کرد و " ابو
تمام " نامه اي براي مردم " معره نعمان " نوشت و به استادي بحتري گواهی داد پایمردي کرد و به شاعر نیز گفت: آنان را بستاي.
وي به نزد مردم معره آمد و آنها به سبب نامه ابی تمام مقدمش را گرامی می داشتند و چهار هزار درهم برایش مقرر کردند. و این
نخستین ثروتی بود که به وي می رسید.
از آن پس " ابو تمام " " بحتري و شعرش را می ستود و وي نیز از ملازمان " ابو تمام " شد، به بحتري گفتند. تو شاعر تري یا ابو
تمام گفت ك اشعار خوب او از سروده هاي نیکوي من و گفته هاي بدمن از ابیات ضعیف او بهتر است و گفته اند که از " ابو
العلاء معري " پرسیدند. از این سه تن کدام شاعر ترند:
[ [ صفحه 227
"ابو تمام " یا " بحتري " یا " متنبی " گفت " متنبی " و " ابو تمام " دانشمندند و تنها " بحتري " شاعر است و گفته اند:
"بحتري " یکی از اشعار خود را براي ابی تمام خواند وي گفت: تو پس از من امیر شعرائی.
"شاعر " گفت: این سخن را از تمام چیزهائی که به آن دست یافته ام، بیشتر دوست دارم.
"ابن معتز " گفته است: تمام اشعار ابو تمام نیکو است و نیز آورده است که شاعر توجهی تمام به شعر " صریع الغوانی مسلم بن
ولید " و " ابو نواس " داشته است.
و در گفتاري که " ابن عساکر " در ص 24 ج 4 تاریخش از " عماره بن عقیل " بازگو کرده، چنین آمده که چون " عماره " این
سروده شاعر را شنید.
صفحه 153 از 210
و طول مقام المرء بالحی مخلق
لدیبا جتیه فاغترب تتجدد
فانی رایت الشمس زیدت محبه
الی الناس ان لیست علیهم بسرمد
گفت:
اگر شعر بخوبی لفظ و نیکوئی معنی و پاکیزگی مضمون و استواري کلام است، شعر ابی تمام است و وي از همه شاعرتر. و اگر به
غیر اینهااست پس من نمی دانم.
در زبان اي تمام نوعی گرفتگی و لکنت بود که " ابن معدل " یا " ابو العمیثل " در این باره شعري این چنین سروده اند
یا نبی الله فی الشعر و یا عیسی بن مریم
انت من اشعر خلق الله ما لم تتکلم
[ [ صفحه 228
"ابی تمام " خلفا و امراء را ستایش کرده و به خوبی از عهده این کار بر آمده است و از قول " صهیب بن ابی صحبا " شاعر و"
عطاف بن هارون " و " کرامه بن ابان عدوي " و " ابی عبد الرحمن اموي " و " سلامه بن جابر نهدي " و " محمد بن خالد شیبانی
"به نقل شعر پرداخته و راویان او عبارتند از " خالد بن شرید شاعر " و " ولید بن عباده بحتري " و " محمد بن ابراهیم بن عتاب"
و " عبدوي بغدادي. (" تاریخ ابن عساکر 4 ص 184 ) آورده اند که چون ابو تمام " محمد بن عبد الملک زیات را به قصیده اي که
در آن میگوید:
دیمه سمحه القیاد سکوب
مستغیث بها الثري المکروب
لو سعت بقعه لا عظام اخري
لسعی نحوها المکان الجدیب
ستود " ابن زیات " وي را گفت ك اي ابا تمام، تو شعرت را چنان با جواهر لفظ و معنی می آرائی که از گوهر هاي تابان گردن
بند گردن دوشیزگان زیبا تر است.
آنچه به پاداش نیک این اشعار می اندوزي، با خود شعر همسنگ نخواهد بود " کندي " فیلسوف در محضر " ابن زیات " بود که
صفحه 154 از 210
به وي گفت، این جوان، جوان مرگ می شود. گفتند: از کجا این چنین داوري می کنی؟ گفت در او چنان فرزانگی و هوشیاري و
زیرکی توام با خوش ذوقی و نیک طبعی دیدم که دانستم همچون شمشیر هندي که نیامش را می خورد جان روحانی او جسمش را
خواهد خورد.
( (تاریخ این خلکان جلد 1 صفحه 132
"صولی " آورده است که ابی تمام "، احمد بن معتصم " یا " پسر مامون " را به قصیده سینیه اي ستود و چون به این سروده خود
رسید که:
اقدام عمرو فی سماحه حاتم
فی حلم احنف فی ذکاء ایاس
"کندي " فیلسوف که حاضر بود گفت: امیر بالاتر از ستوده تست. وي لختی
[ [ صفحه 229
درنگ کرد و سپس سر بر آورد و گفت:
لا تنکروا ضربی له من دونه
مثلا شرودا فی الندي و الباس
فالله قدضرب الاقل لنوره
مثلا من المشکاه و النبراس
همگان از تیز هوشی وي شگفتیها کردند.
دیوان شعر ابی تمام
می گویند: ابو تمام شعر خود را مدون نکرده است. لیکن آنچنانکه در ص 324 " بغیه الوعاه " آمده است، از خواندن عثمان بن
مثنی قرضی م 273 دیوان شاعر را براي خود او، چنین بر می آید، که شعر وي در روزگار زندگی خودش فراهم آمده، و پس از آن
گروهی از اعلام و ادبیان به ترتیب و تلخیص و شروح و حفظ آن همت گمارده اند آه از آن جمله اند:
-1 ابو الحسن محمد بن ابراهیم کیسان در گذشته بسال 320 که وي را شرحی بر اشعار ابی تمام است.
6 که دیوان شاعر را به ترتیب حروف معجم در قریب به 300 برگ فراهم آورده است. / -2 ابو بکر محمد بن یحیی صولی م 325
-3 علی بن حمزه اصفهانی. که اشعار شاعر را به ترتیب انواع مرتب کرده است .
-4 ابو منصور محمد بن احمد ازهري شافعی م 380 که شرحی بر اشعار شاعر دارد.
-6 خالع حسین بن محمد رافعی که در حدود سال 380 زنده بوده و شرحی بر دیوان شاعر داد .
صفحه 155 از 210
-7 وزیر حسین بن علی مغربی در گذشته به سال 418 ، که کتاب اختیار و گزینش شعر ابی تمام دارد.
[ [ صفحه 230
-8 ابو ریحان محمد بن احمد بیرونی در گذشته بسال 340 شرحی بر دیوان ابی تمام دارد که حموي آن را به خط خود ابو ریحان
دیده است.
-9 ابو العلاء احمد بن عبد الله معري متوفی بسال 449 ، که تلخیصی از دیوان شاعر با شرح آن بنام " ذکري حبیب " دارد.
-10 ابو زکریا یحیی بن علی خطیب تبریزي متوفی 502 که شارح دیوان اوست.
-11 ابو البرکات ابن مستوفی مبارك اربلی م 637 که شرحی بر دیوان ابو تمام در 10 جلد دارد.
-12 ابو الفتح ضیاء الدین نصر بن محمد متوفی 637 که حافظ شعر وي بود.
-13 ابو الحجاج یوسف بن محمد انصاري م 672 که دیوان شعر و حماسه را از حفظ می کرد.
-14 محی الدین خیاط که شرحی بر دیوان ابی تمام دارد.
-15 دکتر ملحم ابراهیم اسود. وي شرحی بر دیوان ابی تمام دارد که در مصر چاپ شده است.
نسخه چاپی دیوان ابی تمام ظاهرا بر ترتیب " صولی " است که مرتب بر حروف است. با این تفاوت که اشعار افتاده آن بسیار است.
زیرا " نجاشی " در صفحه 12 فهرستش گفته است: ابو تمام را درباره خاندان پیغمبر اشعار فراوانی است. و احمد بن حسین (ره) یاد
آوري کرده که از دیوان شاعر نسخه کهنه اي دیده است که شاید نوشته در روزگار خود شاعر یانزدیک به زمانه او بوده و در آن
از امامان شیعه تا امام جواد (ع) که ابو تمام در زمان وي در گذشته است یاد نمود، لیکن در دیوان
[ [ صفحه 231
چاپی ابی تمام از این اشعار بسیار چیزي جز همان چکامه رائیه اي که در این کتاب آوردیم، یافت نمی شود. بنابر این یا آن دستی
که باید امین در چاپ باشد، این چکامه ها را بگاه طبع انداخته است، مثل سایر کتب که با آنها نیز چنین کاري کرده اند و یا آنکه
در هنگام چاپ به چنین دستنویسی، دسترسی نیافته و یا آنکه نسخه چاپی دیوان همان نسخه مذکور اختصاري " ابو العلاء معري"
است.
دیوان حماسه و شروح آن
یکی از آثار ابی تمام که آن را بصورت تالیف در آورده است، دیوان حماسه اي است که بزرگان به آن روي آورده و مردم
روزگاران از آن بهره ها برده اند. ابی تمام در این کتاب عیون شعر و وجوه کلام عرب را فراهم آورده است وي این اثر را در خانه
"ابی الوفاء ابن سلمه " در همدان آنگاه که نزول برف و باران وي را ناگزیر به پناهندگی به این شهر کرده بود گردکورد و این
کتاب را در ده باب که هر بابی از آن ویژه فنی است مرتب کرده بود و اورده و بسیاري از سر شناسان ادب به شرح آن همت
گماردند که از آن جمله اند:
1 - ابو عبد الله محمد بن قاسم ماجیلویه برقی.
-2 ابو الحسن علی بن محمد سمیساطی در گذشته در اواسط قرن چهارم.
صفحه 156 از 210
-3 ابو الحسین احمد بن فارس بن زکریاي لغوي رازي که بسال 396 در گذشته است.
-4 ابو عبد الله حسین بن علی بن عبد الله نمري متوفی بسال 385 و بنابر آنچه در ص 24 جلد 3 " معجم الادباء " آمده است " ابی
محمد اسود حسن غند جانی " ردي بر این " نمري " در شرح حماسه، دارد.
[ [ صفحه 232
-5 ابو الفتح عثمان بن جنی در گذشته به سال 392 اورا کتابی بنام (المنهج) در اشتقاق شعراء حماسه و شرحی بر مستغلق حماسه
است.
-6 ابو الحسن علی بن زید بیهقی.
-7 ابو هلال حسن بن عبد الله بن سعید عسکري که تا سال 395 زنده است بوده است.
. -8 ابو المظفر محمد بن آدم بن کمال هروي نحوي در گذشته سال 414
. -9 شیخ ابو علی احمد بن محمد مرزوقی اصفهانی متوفی 421
. -10 ابو العلاء احمد بن عبد الله تنوخی متوفی 449
. -11 ابو الحسن علی بن احمد بن سیده اندلسی متوفی 458
. -12 ابو الحسین عبد الله بن احمد بن حسین شاماتی متوفی 475
. -13 ابو القاسم زید بن علی بن عبد الله فارسی متوفی 467
. -14 ابو حکیم عبد الله بن ابراهیم بن عبد الله خبري متوفی 476
-15 ابو الحجاج یوسف بن سلمان شنتمري متوفی 476 . وي دیوان حماسه را بر حروف مرتب و آن را شرحی بزرگ کرده است.
-16 ابو زکریا یحیی بن علی خطیب تبریزي م 502 که وي را سه شرح بر دیوان حماسه است.
. -17 ابو الحسن علی بن عبد الرحمن اشبیلی در گذشته سال 514
. -18 ابو المحاسن مسعود بن علی بیهقی متوفی 544
. -19 ابو البرکات عبد الرحمن ابن محمد انباري متوفی 577
. -20 ابو اسحاق ابراهیم بن محمد حضرمی اشبیلی متوفی 584
-21 ابو محمد قاسم بن محمد دیمرتی اصفهانی.
. -22 شیخ علی بن حسن شمیم حلی در گذشته بسال 601
-23 ابو البقاء عبد الله بن حسین بن عبد الله عکبري بغدادي متوفی 616
-24 ابو علی حسن بن احمد استرابادي لغوي نحوي،
[ [ صفحه 233
-25 المولوي فیض حسین. شرح مختصري بر حماسه دارد که آن را (الفیضی) نامیده است.
-26 شیخ لقمان
27 - الشیخ سید بن علی مرصفی ازهري معاصر.
صفحه 157 از 210
به فهرست نجاشی و ابن ندیم و معجم الادباء و بغیه الوعاه و الذریعه رجوع کنید.
دیوانهاي حماسه
گروه بسیاري در حماسه سازي از ابی تمام تبعیت کرده اند که از آنهایند:
. -1 ابو عباده ولید بن عبیده، بحتري متوفی 284
. -2 ابو الحسین احمد بن فارس لغوي رازي در گذشته به سال 369
-3 دو فرزند هاشم که هر دو بنام خالدند، یکی ابو بکر و دیگري ابو عثمان سعید متوفی 371
-4 ابو هلال حسن بن عبد الله عسکري نحوي.
-5 ابو الحجاج یوسف بن سلیمان شنتمري در گذشته بسال 676
-6 ابو حصین محمد بن علی اصفهانی دیمرتی.
-7 ابو دماش که ابن ندیم وي را از دانشمندان نحو و لغت شمرده است.
-8 ابو العباس محمد بن خلف مرزبانی.
-9 ابو السعادات هبت الدین علی معروف به ابن شجري متوفی 542
-10 شیخ علی بن حسن شمیم حلی در گذشته بسال 601
-11 ابو الحجاج یوسف بن محمد اندلسی متوفی 654
-12 صدر الدین علی بن ابی فرج بصري کشته در سال 659
-13 ابو الحجاج یوسف بن محمد انصاري در گذشته بسال 672
[ [ صفحه 234
آثار ادبی ابی تمام
الاختیارات من شعر الشعراء. الاختیار من شعر القبایل.
اختیار المقطعات المختار من شعر المحدثین. نقائض جریر و الاخطل و الفحول که گزینه هائی از قصائد جاهلیت و اسلام است که به
"ابن هرمه " پایان می پذیرد، ابن ندیم در ص 235 فهرست خود و دیگران این آثار را از او یاد کرده اند.
کسانی که درباره زندگی ابی تمام کتاب نوشته اند
اخبار و نوادر و خوش بزمی ها و نکته سنجی ها و آداب و اشعار بجا مانده از زمان زندگی " ابی تمام " را گروهی گرد آوري
کرده اند که از آن جمله اند:
-1 ابو الفضل احمد بن طاهر متوفی. 280 وي را کتابی است بنام (سرقات - النحویین من ابی تمام)
2 - ابو بکر محمد بن یحیی اصولی درگذشته بسال 336 که کتاب (اخبار ابی تمام) از اوست و این کتاب با فهرستش در 340
صفحه چاپ شده است.
-3 ابو القاسم حسن بن بشر آمدي بصري متوفی 371 که کتاب (الموازنه بین ابی تمام و البحتري) در 10 جزء داردو یاقوت حموي
صفحه 158 از 210
در ص 59 ج 2 معجم الادباء در پیرامون این موازنه گفتگوئی دارد. و نیز این " آمدي " را ردي است بر " ابن عمار " در خطائی
که بر " ابی تمام " گرفته است.
-4 فرزندان هاشم یعنی دو خالد یکی بنام ابو بکر محمد و دیگري بنام ابو عثمان سعید متوفی بسال 371 که آن دو کتاب (اخبار ابی
تمام و محاسن شعره) دارند.
-5 ابو علی احمد بن محمد مرزوقی اصفهانی متوفی بسال 421 که کتابی بنام (الانتصار من ظلمه ابی تمام) داردو از انتقاداتی که بر
ابی تمام کرده اند، دفاع نموده.
[ [ صفحه 235
-6 ابو عبد الله محمد بن عمران مرزبانی متوفی 444 که کتاب (اخبار ابی تمام) در تقریبا 100 برگ نوشته است.
-7 ابو حسین علی بن محمد عدوي سمیساطی که کتاب (اخبار ابی تمام و المختار من شعره) و کتاب (تفضیل ابی نواس علی ابی
تمام) از اوست.
-8 ابو ضیاء بشر بن یحیی نصیبی که کتاب (سرقات البحتري من ابی تمام) از اوست.
-9 احمد بن عبید الله قطربلی معروف به " فرید " که کتابی در خطاهاي ابی تمام در اسلام و غیر آن، تصنیف کرده است.
-10 شیخ یوسف بدیعی، قاضی موصل متوفی 1073 که کتاب (هبه الایام فیما یتعلق بابی تمام) در 309 صفحه نوشته و به سال
1352 در مصر چاپ شده است.
-11 شیخ محمد، علی بن ابی طالب زاهدي جیلانی در گذشته بسال 1181 در بنارس هند.
-12 سرور ما محسن امین عاملی مولف اعیان الشیعه
-13 عمر فروخ که از نویسندگان عصر حاضر است و تالیفی درباره این شاعر دارد که در بیروت در 100 صفحه چاپ شده است.
و شرح حال و زندگی ابی تمام را در ص 133 طبقات ابن معتز، فهرست این ندیم ص 235 ، تاریخ طبري ص 9 ج 11 ، فهرست
- نجاشی ص 102 تاریخ خطیب 8 ص 248 . مروج الذهب 2 ص 283 و 357 معجم البلدان 3 ص 37 تاریخ ابن عساکر 4 ص. 27
18 نزهه الباء ص. 613 تاریخ ابن خلکان 1 ص 131 رجال ابن داود خلاصه علامه. مرات الجنان 2 ص 102 معاهد التنصیص 1 ص
141 شذرات الذهب 2 ص. 72 مجالس المومنین ص. 458 کشف الظنون 1 ص 501 . ریاض الحبنه زنوزي در روضه رابعه. امل
الامل ص. 8 منتهی المقال ص 96 منهج
[ [ صفحه 236
المقال ص 92 . تکلمه امل الامل که از سید ما، صدر کاظمی است دائره المعارف بستانی 2 ص 56 . داسره المعارف اسلامی 1 ص
685 و غیر آن، می توان یافت. - 420 دائره المعارف فرید و جدي 2 ص 693
ولادت و وفات ابی تمام
بر هیچ یک از اقوالی که درباره ولادت و در گذشت ابی تمام، در کتابها آمده است، از جهت کثرت اختلافی که دارد، یقین پیدا
نکردیم شایسته می نمود که گفته منقول از فرزندش (تمام) را بر می گزیدیم زیرا اهل البیت ادري بما فیه. لیکن اختلافی که در
صفحه 159 از 210
سخن منقول از او نیز در کتابها هست، اعتماد انسان را از آن هم سلب می کند.
بنابر این مجموع اقوالی که در این باره یاد کرده اند این است که وي در یکی از سالهاي 192 و 190 و 188 و 172 ، به دنیا آمده و
در سنه 232 و 231 و 228 در موصل در گذشته و همانجا به خاك سپرده شده است " ابو نهشل بن حمید طوسی " در بیرون " باب
المیدان " و بر کنار خندق بر گوار او گنبدي ساخت و " علی بن جهم " در سوك او چنین سرود:
نو آوري اندیشه هاي شیرین به ماتم نشست و نکبت ایام بر آن سایه انداخت شعر به گونه پیکري نزار و گریان در آمد و شکایت
مصیبت خویش رابه زبان قلم راند دل شعر پس از وي به درد آمد و زمانه، درست قوافی را به نادرست آن سپرد و ابر مرد و رهنورد
نیرومند وجوي روان بوستان شعر یعنی ابی تمام را کشت. و " حسن بن وهب " در مرثیه او چنین گفت:
شعر به سوگ خاتم شاعران و بر که خسروانه بوستان آن یعنی حبیب طائی سوگوار شد این دو باهم مردند و در یک گور خفتند.
همانطور که پیش از این در زمان زندگی نیز باهم بودند. این دو بیت را به " دیک الجن " نیز نسبت داده اند و نیز " حسن بن وهب
"در قصیده دیگري، او را چنین رثا گفت:
[ [ صفحه 237
در موصل گور او را ابرهائی که بر او گریانند سیراب کنند - و به وقت سایه گستري پارهاي پیابی آنها بر آن گور سایه افکنند.
برقها نیز به یاد او لطمه بصورت زنند و نندرها گریبان درند. چه خلم این گور " حبیبی " را در بر گرفته است که " حبیب " و
دوست من بود. و " محمد بن عبد الملک زیات " وزیر معتصم در مرثیه او چنین سرود: خبري بس بزرگ بمن رسید و دلم را
سخت بدرد آورد. گفتند " حبیب " مرد و من پاسخ دادم شما را بخدا " طائی " را مگوئید. و گفته اند که این شعر از " ابی زبرقان
عبد الله بن زبرقان کاتب " مولاي بنی - امیه است.
از " شرف الدین ابو المحاسن محمد بن عنین " معنی این شعرش را پرسیدند:
سقی الله روح الغوطتین و لا ارتوت
من الموصل الجد باء الا قبورها
که چرا سیر ابی را بر همه " موصل " حرام کردي و به گورهاي آن اختصاص دادي؟ گفت به احترام ابی تمام. ابو تمام فرزند
شاعري بنام (تمام) از خود به جا گذاشت که پس از مرگ پدر به نزد " عبد الله بن طاهر " آمد و او از (تمام) خواست که شعر
بخواند و وي چنین خواند:
پروردگار زنده ات بدارد چه اوست که ترا به روي خوب آراست.
بغداد از نورت پر فروغ شد و چوب خشک به بخششت سر سبز گردید
عبد الله لختی درنگ کرد و سپس چنین سرود:
پروردگار زنده ات دارد، براستی که آرزویت به اشتباهت انداخت.
به نزد کسی آمده اي که کیسه اش تهی است و اگر چیزي داشت، به تو می داد.
تمام گفت: داد و ستد شعر به شعر نوعی ربا است، سرانه اي از مال بر آن بگذار. عبد الله خندید و گفت اگر نیروي شاعري پدر
نداري ظرافت و نکته سنجی وي داري و به صله اي براي او فرمان داد.
صفحه 160 از 210
( (غرر الخصائص وطواط صفحه 259
[ [ صفحه 238
نقدي بر ابی تمام
الجواد قد یبکو
جاي تعجب است و چرا از شخصیتی چون ابی تمام در شگفت نباشیم که با آنکه در مذهب ریشه دار و به نوامیس آن آشناست و
از احوال شخصیتهاي مذهبی و آثار گر انقدر و کوششهاي قابل ستایش آنان آگاهی دارد، و خوب می داند که مخالفان آنان با چه
تلاش و کوششی در اندیشه آنند که آنها را بد نام کنند و تاریخ آراسته و پر درخشش و تا بناکشان را به صورتی زشت و ناپسند و
آمیخته به بد نامی و ننگ و همراه با جنجال و جفنک در آورند، سخنان بیهوده این گونه دشمنان در در پیرامون ابرمرد هدایت و
نهضت گرجنگجو و قهرمان دلاور یعنی مختار بن ابی عبید ثقفی در دیده اش آراسته آمده و تهمت هاي این دشمنان کینه توز را
درباره مختار و آئین و نهضتش، حقیقت ثابت پنداشته و در چکامه رائیه خود که در صفحه 114 دیوانش ثبت است گفته:
کاروان ستم رسیده هاشمیان از کربلا کوچ کرد و مختار با خون خواهیش درد دل این خاندان را شفا بخشید. هر چند او آئین
پسندیده و مختاري نداشت و سر انجام راز درونش آشکار شد و آنها از او بیزاري جستند.
در حالیکه هر کس بر تاریخ و حدیث و علم رجال با دیدي نافذ نظر اندازد، درمی یابد که مختار، در پیشاپیش مردان دین و هدایت
و اخلاص است و نهضت بزرگ او جز براي بر پاداشتن عدل، از راه بر کندن بنیان کافران و در آوردن ریشه ستم امویان نبوده و
ساحت او از آئین کیسانی بدور بوده و آن همه تهمت و طاماتی که بروي بسته اند، راهی به درستی و راستی ندارد و بهمین جهت
پیشوایان و رهبران بزرگوار ما یعنی حضرات سجاد و باقر و صادق علیهم السلام بروي رحمت آورده اند و مخصوصا امام باقر (ع) او
را بسیار ستوده است. و این شخصیت و اعمالش همیشه در پیشگاه خاندان پاك پیغمبر (ص) مورد سپاس بوده است.
علماء اعلام نیز وي را بزرگ شمرده و به پیراستگی ستوده اند که از آن جمله اند:
[ [ صفحه 239
سید ما " جمال الدین بن طاوس، در کتاب رجالش " آیت الله علامه " در خلاصه " ابن داود " در رجالش " ابن نماي " فقیه، در
رساله جداگانه اي بنام " ذوب النضار " که درباره او نوشته است. محقق اردبیلی در " حدیقه الشیعه " صاحب معالم در تحریر
طاوسی، قاضی نور الله مرعشی در مجالس المومنین و شیخ ابو علی در منتهی المقال به دفاع از او پرداخته اند. و دیگر دانشمندان
نیز.
کسانی که درباره مختار کتاب نوشته اند
و کار بزرگداشت گذشتگان از او بانجا رسیده است که شیخ شهید اول در کتاب مزار خود زیارت مخصوصی براي او یاد کرده و
در آن گواه راستینی است بر شایستگی و درستی او در کار ولایت و اخلاص وي در طاعت خداوند و محبت نسبت به امام زین
العابدین و خشنودي رسول خدا و امیر مومنان از او و نیز حکایت دارد از اینکه وي در راه رضاي پیشوایان دین و نصرت خاندان
صفحه 161 از 210
پاك پیغمبر و خون خواهی آنان، فدا کار و جانباز بوده است.
این زیارت در کتاب " مراد المرید " که ترجمه مزار الشهید و از علی بن حسین حائري می باشد، هست و شیخ نظام الدین ساوجی
مولف " نظام الاقوال " آن را تصحیح کرده است.
از آن کتاب چنین بر می آید که قبر مختار در روزگاران گذشته از مزارهاي مشهور در نزد شیعه بوده و بنابر آنچه در ص 138 ج 1
رحله " ابن بطوطه " آمده، گنبد معروفی هم داشته است و در فراهم آوردن اخبار مختار و سیرت او و پیروزیها و معتقدات و
اعمالش گروهی از اعلام همت گمارده اند که از آن جمله اند:
-1 ابو مخنف لوط بن یحیی ازدي در گذشته به سال 157 که کتابی بنام (اخذ الثار فی المختار) دارد.
-2 ابو الفضل نصر بن مزاحم منقري کوفی عطار متوفی 212 وي را کتابی بنام (اخبار المختار) است.
215 که او را نیز (اخبار المختار) است. - -3 ابو الحسن علی بن عبد الله ابی سیف مدائنی متوفی 25
[ [ صفحه 240
-4 ابو اسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی متوفی 283 که او را نیز (اخبار المختار) است.
-5 ابو احمد عبد العزیز بن یحیی جلودي متوفی 302 که کتاب (اخبار المختار) دارد.
-6 ابو جعفر محمد بن علی بابویه قمی صدوق متوفی بسال 381 که " کتاب المختار) دارد.
-7 ابو جعفر محمد بن طوسی در گذشته بسال 469 که او را کتاب (مختصر اخبار المختار) است.
-8 ابو یعلی محمد بن حسن بن حمزه جعفري طالبی، خلیفه شیخ ما مفید که کتاب " اخبار المختار " دارد.
-9 شیخ احمد بن متوج که کتاب (الثارات) یا (قصص الثار) منظوم دارد.
-10 فقیه، نجم الدین جعفر که به ابن نما مشهور است و در سال 645 در گذشته است وي را کتاب (ذوب النضار فی شرح الثار)
است که تمام آن در جلد دهم بحار چاپ شده است.
-11 شیخ علی بن حسن عاملی مروزي که کتاب (قره العین فی شرح ثارات الحسین) دارد که در 20 رجب 1127 از نگارش آن
فراغت یافته است.
-12 شیخ ابو عبد الله عبد بن محمد که کتابش بنام (قره العین فی شرح ثار الحسین است و یا کتاب (نور العین و مثیر الاحزان) چاپ
شده است.
-13 سید ابراهیم بن محمد تقی حفید علامه کبیر سید دلدار علی نقوي نصیر آبادي که کتاب (نور الابصار فی اخذ الثار) دارد.
-14 مولی عطاء الله بن حسام هروي که (روضه المجاهدین) دارد و در سال 1303 چاپ شده است.
-15 مولی محمد حسین بن مولی عبد الله ارجستانی که (حمله ي مختاریه) دارد.
-16 نویسنده هندي نواب علی ساکن " لکهنو " که کتاب (نظاره انتقام)
[ [ صفحه 241
دارد و در دو جزء چاپ شده است.
-17 حاج غلام علی بن اسماعیل هندي که " مختار نامه " دارد.
صفحه 162 از 210
-18 سید ما، سید محسن امین عاملی که کتاب (اصدق الاخبار فی قصه الاخذ بالثار) دارد.
-19 سید حسین حکیم هندي که ترجمه (ذوب النضار) ابن نما، دارد.
-20 سید محمد حسین بن سید حسین بخش هندیزاده 1290 که کتاب (تحفه الاخیار فی اثبات نجاه المختار) دارد.
21 - شیخ میرزا محمدعلی اوردبادي که کتاب [سبیک النضار او: شرح حال شیخ الثار] در 250 صفحه دارد و در آن حق سخن را
اداء کرده و کمان تحقیق را کشیده و تیري در ترکش نگذاشته است من مقدار زیادي از این اثر را خوانده و آنرا کتابی دیدم که در
این باب منحصر است و مانندش تالیف نشده.
چکامه اي درباره مختار
خداوند وي را از سوي حق و حقیقت پاداش نیکو دهاد او درباره " مختار " قصیده اي به روي قصیده ابی تمام دارد و در آن
ستایش دوست و شریک فضیلت مختار یعنی " ابراهیم بن مالک اشتر " را بر ثناي مختار افزوده است و آن چکامه این است:
اي قهرمان هدایت و خون، گوارا بادت آنچه با شمشیر انتقام گیرت به کف آوردي. ترا پیشگاه خاندان محمد (ص) نعمت هاي
ستوده اي است که از مرز بزرگ داشت برتر است.
پیش آمده هاي روزگار، ترا کار دیده اي شناختند که در سینه دلی پاك و بی باك دارد.
و تو چنان آتش جنگ سختی بر افروختی که دودمان بنی امیه هیزم آن شدند.
به زنا زادگان سمیه و امیه سر سختی هدایت را چشاندي و به کامشان شرنگ مرگ و ننگ ریختی.
و آنها در کنار (خازر) به شمشیر آخته جنگت، شکست را، به چشم دیدند، و گروه بسیار آنان را در روز نبرد، با لشکر جرار خود به
ستیز پراکندي.
جنگاورانی که هوا خواه خاندان مصطفی و شیران بیشه شجاعت و مردانی
[ [ صفحه 242
حادثه دیده بودند.
دلاورانیکه جز براي روبرو شدن باهم نبردان مسلح، بپا نمی خاستند.
و جز امام و کین خواهی او چیزي نمی شناختند و فریاد وا انتقاما می کشیدند پس نابکاران زنا کار و شراب خوار امیه از هم
پاشیدند،
و تو از خونی انتقام گرفتی که از زمان ریختن آن، هیچ علویه اي سرمه به چشم نکرد و خانه هائی را آباد کردي که از آن روز
ویران شده بود، که دشمنان، خداوندان آن خانه ها را در کربلا کشتند.
دردي بس بزرگ بود و عمق آنرا کسی جز تو در نمی یافت. درود بر تو، از این ژرف بینی.
از دودمان " نخع " نیز شیري شکاري با شجاعتی " ثقفی " به نبرد تاخت وي مردي فرزانه بنام " ابراهیم " بود، که در برخورد با
حوادث، شکارهاي سرکش را به کم می گرفت.
او آراسته به شرف هدایتی است که این هدایت همراه با سروري و سیادتی است که از آن نسیم خوش اصالت می وزد.
جوشن پوش خردمندي است که کوههاي بلند و استوار در برابر او خوار و بی مقدارند. به گاه تاخت و تاز به شیر می ماند و در
زمان بخشش به باران ریزان شبیه است.
صفحه 163 از 210
جاي او دلهاي آل محمد است همان سرورانی که نیک نهاد و پاك سرشتند. بگاه دیدار دشمن در نشیب مهلکه اي فرو نمی رود
مگر آنکه مهاجمان بر فراز آمده را به خاك هلاك می نشاند.
و چون به آهنگی استوار بر فراز می آید، شعله هاي فروزان و سرکش را خاموش و بدل به دود می کند. رداء ستایش را شرافتمندانه
بر دوش دارد و بر مرکبی که رام سرافرازان است، سوار است.
هر فضیلتی به وي منحصر است همانطور که هر ستایشی در مختار خلاصه
[ [ صفحه 243
می شود.
عود، بوي خوش و حدیث خویش را از بزرگی او و شکوفه هاي درخشندگی و شکوفائی را از فروغ او مایه گرفته اند.
او را به شماره ستارگان، یادگارهاي ارزنده و آثار نیک است.
خاندان پاك پیغمبر و ستایش آنها، وي را از تمام اشعاري که دیگران در باره وي پرداخته اند بی نیاز می کند.
افسوس من بر این است که از حزب او نبودم و در هنگامه جنگ شعاري همچون آنان نداشتم که یا به مرگی که پاداش شهادت و
نیکنامی دارد، دل ببندم و یا به آرزوي انتقام گیري از خاندان امیه، برسم.
در قلب لشکر دشمن فرو روم و سران سپاهشان را به شمشیر بران بزنم و مادران را به سوك مرگ جوانانی که در کفر و نابکاري بار
آمده اند، بنشانم و پیران آنان را که ننگ و عار کافر پیشگان ارث بجا مانده ایشان است نیز از پادر آورم.
لیکن با این دردي که در دل من است که چرا در آن نبرد من نیز از مدافعان حریم خویش نبوده ام، از پاداش هیچ یک از این
مواقف بی بهره نیستم زیرا آنچه آنان کرده اند پسند من بوده است.
پس من به خونهائی که جنگاوران در آن پیکارها از مردم بد کار و کافر پیشه ریختند، خشنودم و به فردائی دل خوشم که لشکري
انبوه و بسیار در هم می آمیزد، همان روزي که پرچمدار لشکر پسر پیغمبر است و سپاهش از دل گرد و غبار بدر می آید و زبانه
آتش نبردشان چهره ها را بریان می کند و تیرها و دم شمشیرها پوست از سر سرکشان می کند.
روز پیروزي بزرگی که سوز دل خسته دلان و اندوه زدگان را فرو می نشاند و دوستداران دودمان پیغمبر را چون سید مختار به
هدف می رساند، آن روز است.
اي مختار اي ابر مرد مصصم و اي امین دودمان پاك محمد (ص)، اي مایه امید در سختیها و اي غمگسار اندوه زدا و اي گریز گاه
دشواریها.
[ [ صفحه 244
شگفت نیست اگر گروهی، بلندي مقامت را در نیافتند چه آنها از بینائی محرومند. تو به فرزانگی درخشیدي و باکی نیست اگر
دیده هائی از دیدن این درخشش بی بهره ماند.
ترا در سراي سرافرازان منزل است و براي دشمنت مزلت مغروران است جایگاهت در جوار محمد و درپناه تبار همسایه دوست
اوست. اگر دشمنان از کمان تهمت تیرت زنند باید بدانند که کوه از پرش کاهی نمی لغزد.
اینان اگر مناقب بر جاي مانده ات را که از آغاز تا انجام قابل ستایش است، انکار کرده اند باید بدانند که حقیقت از آن توست و
صفحه 164 از 210
زشتی از ساحت پاك بزرگیت بدور است ما از سر مهر بر سیادت تو که اسیر جنجال زور گوئیهاي یاوه سرایان شد گریه می کنیم و
این قصیده آراسته از گوهر و زرناب را به تو تقدیم می داریم چکامه اي که ستارگان را یاراي برابري با آن نیست. زیرا از ماه تابان
تابنده تر است. اشعار " حطیئه " و " بسار " نیز هرگز " با محاسن نظم آن پهلو نخواهد زد این عروسی است که براي تواش آراسته
اند و دیدارش به پلیدي و تردامنی آلوده نیست.
تا گاهی که باد ملایم باغ ها با آهنگ بلبلان و نواي خوش هزاران که هر بام و شام چون قرآن خوانان نغمه سر می دهند، همراه
است نسیم هاي قدسی بر تو وزان و رحمت و راحت بر گورت نثار باد.
تربت هدایت " ابراهیم " را نیز ابرهاي پر آب و روان و ریزان سیراب کناد.
دعبل خزاعی
اشاره
شهید به سال 246 و قصیده تاثیه اش
تجاوبن بالارنان و الزفرات
نوائح عجم اللفظ و النطقات
یخبرن بالانفاس عن سرا نفس
اساري هوي ماض و آخر آت
فاسعدن او اسعفن حتی تقوضت
صفوف الدجا بالفجر منهزمات
علی العرصات الخالیات من المها
سلام شج صب علی العرصات
فعهدي بها خضر المعاهد مالفا
من العطرات البیض و الخفرات
[ [ صفحه 245
لیالی یعدین الوصال علی القلا
صفحه 165 از 210
و یعدي تدانینا علی الغربات
و اذهن یلحظن العیون سوافرا
و یسترن بالایدي علی الوجنات
و اذا کل یوم لی بلحظی نشوه
یبیت بها قلبی علی نشوات
فکم حسرات هاجها بمحسر
وقوفی یوم الجمع من عرفات
الم تر للایام ما جر جورها
علی الناس من نقص و طول شتات
و من دول المستهزئین و من غدا
بعلهم طالبا للنور فی الظلمات
فکیف و من انی بطالب زلفه
الی الله بعد الصوم و الصلوات
سواحب ابناء النبی و رهطه
و بغض بنی الزرقاء و العبلات
و هندو ما ادت سمیه و ابنها
اولوا الکفر فی الاسلام و العجزات
هم نقضوا عهد الکتاب و فرضه
و محکمه بالزور و الشبهات
و لم تک الا محنه قد کشفتم
بدعوي ضلال من هن وهنات
تراث بلا قربیو ملک بلا هدي
صفحه 166 از 210
و حکم بلا شوري بغیر هدات
رزایا ارتنا خرضه الافق حمره
وردت اجاجا طعم کل فرات
و ما سهلت تلک المذاهب بینهم
علی الناس الا بیعه الفلتات
و ما قیل اصحاب السقیفه جهره
بدعوي تراث فی الضلال نتات
و لو قلدوا المواسی الیه امورها
لزمت بمامون من العثرات
اخی خاتم الرسل المصفی من القذي
و مفترس الابطال فی الغمرات
فان جحدوا کان الغدیر شهیده
و بدر واحد شامخ المضبات
اي من القرآن تتلی بفضله
و ایثاره بالقوت فی اللزیات
و عز خلال ادرکته بسبقها
مناقب کانت فیه موتنفات
نوحه گران گنگ و گویا با ناله ها و آههاي سوزان خود به گفتگو پرداختند و با نفسهاي خود از راز درون دلباختگان روزگاران
پرده برگرفتند و به یاري و یاوري هم شتافتند تا صفوف ظلمت شب، به سپیده دم در هم شکست.
[ [ صفحه 246
درود دلباخته درمند بر آن عرصه ها و سر زمینهائی باد که از سیه چشمان تهی ماند. به یاد دارم که آن سر زمینها، سبز و خرم و
الفتگاه سمنبران خوشبوي و شرم آگین بود.
صفحه 167 از 210
شبهائی به خاطر می آرم که وصال را بر کینه و فراق چیره می ساخت و نزدیکیها بر دوریها فائق می آمد.
ماهرویان پرده از رخسار برگرفته، به ما دیده می دوختند و گونه ها را به دست می نهفتند. و روزهاي من به سر مستی دیدارشان و
شبهایم به خوشدلی از یادشان می گذشت.
وقوف من به روز " عرفه " در " محسر عرفات " چه حسرتها برانگیخت و زمانه را بنگر که با پیمان شکنی و تفرقه اندازیهاي
بسیارش با حکومت هاي مسخره و کسانی که به دنبال آنها، جویاي روشنی از دل تاریکیها بودند، چه جنایتها به مردم کرد.
پس از روزه و نماز، چگونه و از کجا می توان خواستار قرب خدا شد؟
جز از راه مهرورزي به فرزندان و دودمان پیغمبر و کینه توزي به تبار " مروان " و " بنی امیه " و " هند " و کارهاي " سمیه " و
فرزندش " زیاد " که همه اینها کافران و تبهکاران عالم اسلامند. اینان، پیمان و فرمان قرآن و آیات محکم آن را به دروغ و شبهه
انگیزي گسستند.
و این آزمایشی بود که پرده از چهره آنان و دعویهاي ضلال و زشت و ناپسندشان برگرفت.
میراثی بی قرابت و ملکی بدون هدایت و حکومتی بی مشورت و بدون وجود رهبر!!
اینها دردهائی است که مزرع سبز فلک را در چشم ما خونین می نماید و طعم آب شیرین به کام تلخ می شود.
[ [ صفحه 247
آنچه، این روشها را در میان مردم آسان نمود، بیعت ناگهانی و بی پیش - اندیشی با ابو بکر و گفتار آشکار " سقفیان " در ادعاي
بی پرده و ضلال آمیز میراث خواري بود.
اگر امور به علی وصی پیغمبر می سپردند، کارها به برکت وجودش که مامون از لغزش بود، نظام می گرفت.
وي برادر پیغمبر پاك نهاد و مرد میدان کار زار بود.
آنان که مینگرند، گواه راستین علی "، غدیر " و " بدر " و کوههاي بلند " احد " و آیات خواندنی قرآن در فضلش، و خوراك
بخشیهایش به گاه سختی، و صفات تابناك و منقبتهائی است که وي دارا بود و درآنها بر دیگران پیشی داشت.
در پیرامون تاثیه دعبل
1 "- ابو الفرج " در صفحه 29 جلد 18 اغانی گفته است: قصیده مدارس آیات خلت من تلاوه و منزل وحی مقفر العرصات " دعبل
"از بهترین نوع شعر و شکوهمندترین نمونه مدایحی است که درباره خاندان پیغمبر (ع) سروده اند و دعبل آن را براي " علی بن
موسی الرضا (ع ") بخراسان سروده و گفته است که چون به خدمت آن امام (ع) رسیدم فرمود: یکی از سرودهایت را برایم بخوان
و من خواندم:
مدارس آیات خلت من تلاوه
و منزلوحی مقفر العرصات
تا به این بیت رسیدم که:
صفحه 168 از 210
اذا وتروا مدوا الی واتریهم
اکفا عن الاوتار منقبضات
امام آنچنان گریست که از هوش رفت. خدمتگزاري که درخدمتش بود بمن اشاره کرد که آرام گیر و من خاموش ماندم ساعتی
درنگ کرد و سپس فرمود: دوباره بخوان و من خواندم تا بهمان بیت رسیدم و همان حال نخستین دست داد و پرستار حضرت
اشارت به سکوت کرد و من ساکت شدم. ساعتی دیگر گذشت و امام فرمود
[ [ صفحه 248
باز هم بخوان و من قصیده را تا باخر خواندم. سه بار بمن فرمود احسنت. سپس دستور داد ده هزار درهم از آن سیمهائی که بنام
حضرتش سکه خورده بود و پس از آن به هیچ کس داده نشد به من دهند و با فرمانی که به خانواده خود داد، خادم حضرت جامه
هاي بسیاري برایم آورد و من به عراق آمدم و هر یک از آن درهمها را به ده درهم به شیعیان فروختم و صد هزار درهم به دستم
رسید و این نخستین ثروتی بود که فراهم آوردم " ابن مهرویه " گفته است ": حذیفه بن محمد " براي من حدیث کرد و گفت"
دعبل " به من گفت از امام رضا (ع) جامه به تن کرده اي خواستم که کفن خود کنم امام جبه اي را که بر تن داشتند بیرون آورده
بمن دادند. خبر این جبه به مردم قم رسید. از دعبل در خواست کردند که جامه را در برابر سی صد هزار درهم به آنها بفروشد و او
نپذیرفت و آنها راه را بر دعبل بستند و بر او شوریدند و جامه را بزور از او گرفتند و گفتند یا پول را قبول کن یا خود دانی. گفت
بخدا قسم این جامه را به رغبت بشما نمی دهم و بزور هم براي شما سود نخواهد داشت و شکایتتان را به پیشگاه امام رضا (ع)
خواهم برد. آنها باین طریق با او سازش کردند که 300 هزار درهم با یکی از آستینهاي آستر جبه را به او بدهند. وي راضی شد پس
یکی از آستینهاي جبه را به او دادند. و آنرا به دوش می بست و آن چنانکه می گویند قصیده
مدارس آیات خلقت من تلاوه را بر جامه نوشت و در آن احرام کرد و دستور داد آن را در کفنهایش بگذراند.
و در ص 39 از قول دعبل آورده است که گفت: چون از خلیفه وقت گریختم و شبی را یکه و تنها به نیشابور گذراندم در آن شب
تصمیم گرفتم قصیده اي در ستایش عبد الله بن طاهر بپردازم د رهنگامی که در را بسته و در اندیشه قصیده بودم صدائی
[ [ صفحه 249
شنیدم که گفت السلام علیکم و رحمه الله در آیم خدایت رحمت کناد؟ از آن بانگ بدنم لرزید و حالی عظیم دست داد. گفت:
مترس خدایت عافیت دهاد. من مردي از برادران جنی تو و از ساکنان یمنم. مهمانی عراقی بر ما وارد شد و چکامه مدارس آیات
خلت من تلاوه و منزل وحی مقفر العرصات ترا براي ما خواند و من خوش داشتم که از خودت بشنوم. دعبل گفت قصیده را برایش
خواندم بقدرت گریست که به رو در افتاد سپس گفت. خدایت رحمت کناد آیا حدیثی نگویند که بر نیتت افزوده شود و ترا
دلبستگی به مذهبت یاري کند؟ گفتم چرا. گفت: روزگاري را به شنیدن آوازه جعفر بن محمد (ع) گذراندم تا در مدینه به
دیدارش شتافتم و از او شنیدم که می فرمود: حدیث کرد مرا پدرم از قول پدرش و او از قول جدش رسول خدا (ص) فرمود: علی و
شیعته هم الفائزون. آنگاه از من خدا حافظی کرد که برود گفتم خدایت رحمت کناد اگر ممکن است نامت را به من بگو. او قبول
کرد و گفت من " ظبیان بن عامرم "
صفحه 169 از 210
2 "- ابو اسحاق قیروانی حصري " در گذشته بسال 413 در ص 86 " زهر الادب " گفته است ": دعبل " ستایشگر متعصب و تند
رو خاندان پیغمبر صلی الله علیه و اله بود و او را مرثیه مشهوري است که از بهترین اشعار او است و آغاز آن این است:
مدارس آیات خلت من تلاوه
و منزل وحی مقفر العرصات
لال رسول الله بالخیف من منی
و بالبیت و التعریف و الجمرات
دیار علی و الحسین و جعفر
و حمزه و السجاد ذي الثفنات
قفاذ سال الدار التی خف اهلها
متی عهدها بالصوم و الصلوات
و این الاولی شطت بهم غربه النوي
افانین فی الافاق مفترقات
صاحب قصی الدار من اجل حبهم
و اهجر فیهم اسرتی و ثقاتی
-3 حافظ ابن عساکر در ص 234 جلد 5 تاریخش گفته است:
[ [ صفحه 250
چون گام مامون در خلافت استوار شد و سکه بنامش زدند به جمع آثار فضائل دودمان پیغمبر دودمان پیغمبر (ص) پرداخت و از
جمله اشعاري که از آن فضائل به دستش رسید این سروده دعبل بود.
مدارس آیات خلقت من تلاوه
و منزل وحی مقفر العرصات
لال رسول الله بالحیف من منی
و با البیت و التعریف و الحجرات
صفحه 170 از 210
و پیوسته اندیشه این قصیده در سنیه اش موج میزد تا آنگاه که دعبل بر او وارد شد. به وي گفت: قصیده تائیه ات را برایم بخوان و
مترس که از آنچه در آن چکامه گفته اي در امانی چه من از آن قصیده آگاهم و خوانده ام اما دوست دارم که از زبان خودت
بشنوم: دعبل خواند تا باینجا رسید که:
الم ترانی مذ ثلاثین حجه
اروح و اغدوا دائم الحسرات
اري فیهم فی غیرهم متقسما
و ایدیهم عن فیئهم صفرات
فال رسول الله نجف جسومهم
و آل زیاد غلظ القصرات
بنات زیاد فی الخدور مصونه
و بنت رسول الله فی الفلوات
اذا وترو امدوا الی واتریهم
اکفا عن الاوتار منقبضات
فلولا الذي ارجوه فی یوم اوغد
تقطع نفسی اثرهم حسرات
مامون به قدري گریست که ریشش تر شد و اشک بر سینه اش فرو ریخت. از آن پس دعبل اولین کسی بود که بر وي داخل می
شد و آخرین کس بود که از نزدش بیرون می رفت،
4 "- یاقوت حموي " در ص 196 ج 4 " معجم الادباء " گفته است: چکامه تائیه اي که دعبل درباره دودمان پیغمبر سروه است، از
بهترین نوع شعر و بلندترین نمونه مدایح است که آن را براي علی بن موسی الرضا در خراسان سرود (آنگاه حدیث جامه و داستان
مذکور آن را) یاد کرده و گفته است: می گویند وي این
[ [ صفحه 251
چکامه را در جامه اي نوشت و در آن احرام کرد و وصیت نمود که در کفنش باشد و دست نویس هاي این قصیده گوناگون است
که در برخی از آنها فزونیهائی است که گمان می کنم ساختگی باشد و گروهی از شیعیان بر آن افزوده باشند و ما آن ابیاتی را می
صفحه 171 از 210
آوریم که صحیح است:
مدارس آیات خلفت من تلاوه
و منزل وحی مقفر العرصات
لال رسول الله بالخیف من منی
و بالرکن و التعریف و الجمرات
دیار علی و الحسین و جعفر
و حمزه و السجاد ذي الثفنات
دیار عفاها کل جون مبادر
و لم تعف للایام و السنوات
قفا نسال الدار التی خف اهلها
متی عهدها بالصوم و الصلوات
و این الاولی شطت بهم غربه النوي
افانین فی الافاق مفترقات
هم اهل میراث النبی اذا اعتزوا
و هم خیر قادات و خیر حمات
و ما الناس الا حاسد و مکذب
و مضطعن ذواحنه و ترات
اذا اذکروا اقتلی ببدر و خیبر
و یوم حنین اسلبوا العبرات
قبور بکوفان و اخري یبطیبه
و اخري بفخ نالها صلواتی
و قبر ببغداد لنفس زکیه
صفحه 172 از 210
تضمنها الرحمن فی الغرفات
فاما المصمات التی لست بالغا
مبالغها منها بکنه صفات
الی الحشر حتی یبعث الله قائما
یفرج منها الهم و الکربات
نفوس لدي النهرین من ارض کربلا
معرسهم فیها بشط فرات
تقسمهم ریب الزمان کما تري
لهم عقره مغشیه الحجرات
سوي ان منهم بالمدینه عصبۀ
مدي الدهر اضناه من الازمات
قلیله زوار سوي بعض زور
من الضبع و العقبان و الزحمات
[ [ صفحه 252
لهم کل حین نومه بمضاجع
لهم فی نواحی الارض مختلفات
و قد کان منهم بالحجاز و اهلها
مغاویر یختارون فی السروات
تنکب لاواء السنین جوارهم
فلا تصطلیهم جمره الجمرات
صفحه 173 از 210
اذا ورد و اخیلا شمس بالقنا
مساعر جمر الموت و الغمرات
و ان فخروا یوما اتو بمحمد
و جبریل و الفرقان ذي السورات
ملامک فی اهل النبی فانهم
علی کل حال خیره الخیرات
فیارب زدنی من یقینی بصیره
وزد حبهم یارب فی حسناتی
بنفسی انتم من کهول و فتتیه
لفک عناه او لحمل دیات
احب قصی الرحم من اجل حبکم
و اهجر فیکم اسرتی و بناتی
و اکتم حبیکم مخافه کاشح
عتید لاهل الحق غیر موات
لقد حفت الایام حولی بشرها
و انی لارجو الا من بعد وفاتی
الم تر انی مذ ثلاثین حجۀ
اروح و اغدو دائم الحسرات
اري فیئهم فی غیر هم متقسما
و ایدیهم من فیئهم صفرات
فال رسول الله نحف جسومهم
و آل زیاد حفل العقرات
صفحه 174 از 210
بنات زیاد فی القبور مصونۀ
و آل رسول الله فی الفلوات
اذا وتروا مدوا الی اهل واتریهم
اکفا عن الاوتار منقبضات
فلولا الذي ارجوه فی الیوم اوغد
لقطع قلبی اثرهم حسراتی
خروج امام لا محاله خارج
یقوم علی اسم الله و البرکات
یمیز فینا کل حق و باطل
و یجزي علی النعماء و النقمات
ساقصر نفی جاهدا عن جدالهم
کفانی ما القی من العبرات
فیا نفس طیبی ثم یا نفس ابشري
فغیر بعید کل ما هو آت
فان قرب الرحمن من تلک مدتی
و اخر من عمري لطول حیاتی
شفیت و لم اترك لنفسی رزیه
و رویت منهم منصلی و قناتی
[ [ صفحه 253
فمن عارف لم ینتفع و معاند
یمیل مع الاهواء و الشبهات
صفحه 175 از 210
قصا راي منهم ان اموت بغصه
تردد بین الصدر و اللهوات
کانک بالاضلاع قد ضاق رحبها
لما ضمنت منن شده الزفرات
آموزشگاههاي آیات قرآن از تلاوت آن تهی شد و سراهاي نبوت و وحی به ویرانی گرائید.
خاندان رسول خدا را در " خیف منی " و به " رکن " و " عرفات " و در " صفا " و " مروه " منزل ها بود.
خانه هاي که تعلق به " علی " و " جعفر " و " سجاد ذو ثفنات " داشت.
سراهائی که ویران از بارانهاي بسیار رحمت است نه از گذشت روزگاران.
بایستید تا از خانه هاي بی خداوند بپرسیم، چند گاه است که روزگار نمازها و روزه هاشان به سر آمده است؟
و آنها که غربت و دوري از وطن پراکنده شان کرد، کجا رفتند؟
همانهائی که بگاه نسبت، میراث خوار پیغمبر و سروران و یاوران خلق بودند. و دیگران دروغ پردازان و کینه توزان وجودانی
خونخوار، بیش نبودند.
همان خاندانی که چون به یاد گذشتگان " بدر " و " خیبر " و " حنین " می افتادند، می گریستند.
قبر برخی از آنها به " کوفه " و گور گروهی دیگر در " مدینه " و مزار آن دیگري در " فخ " است. درود من نثار همه شان باد.
قبري هم در بغداد است که از آن جا پاك و پیراسته موسی بن جعفر (علیهما السلام) است و در غرفات بهشت غرق در دریاي
رحمت خداي رحمان می باشد.
اما نفوسی که دعوت آنان تا دامنه حشر که خداوند امام قائم را بر می انگیزد
[ [ صفحه 254
و به برکت وجود وي غم و اندوه ها را می زداید، مسموع نیفتاد و من نیز به کنه صفات آنان نمی رسم، جانهاي پاك شهیدانی است
که آرامگاهشان در دشت کربلا و به نزدیک شط فرات در میان دو نهر است.
حوادث روزگار اینها را پراکنده کرد ولی چنانکه می بینی بارگاههائی پر برکت دارند الا آنکه مزار برخی از آنان در مدینه و در
طول روزگاران غریب و بی آرایش مانده است. اینان کم زائرند و زیارت کنندگانی جز کفتاران و عقابان و هماها ندارند.
آري دودمان رسول را هر روز آرامگاه و گورهائی جدا از هم و پراکنده است، حال آنکه بسیاري از آنان در حجاز و در بین مردم
آن دلاورانی برگزیده از میان اشراف بودند که سختیهاي زمانه راهی به ساحتشان نداشت و شعله هاي فروزان جنگ دامنشان را نمی
گرفت.
چون به قلب سپاهی می زدند آتش نبرد و مرگ را به سر نیزه می افروختند و در روز سرافرازي به محمد (ص) و جبریل و قرآن و
سوره هاي آن می بالیدند.
اي سرزنشگر دست از ملامت من در محبت دودمان پیغمبر بردار چه ایشان پیوسته دوست و نقطه اتکاء منند و من آنها را به
صفحه 176 از 210
راهنمائی کار خود انتخاب کرده ام زیرا آنها به هر حال بهترین نیک مردانند.
پروردگارا بر بینائی و باور من بیفزا و محبت ایشان را در گروه حسنات من افزون کن.
جانم فداي پیر و جوانتان باد که شما آزاد کنندگان و دهندگان دیه آنهائید.
من به مهر شما، دوران را دوست می دارم از دودمان و دختران خود بر می دارم و محبت خود را از بیم دشمن بدسگال و ناسازگار
پوشیده می دارم و اینک که سختیهاي زمانه سراسر زندگیم را احاطه کرده است، به امان و آسایش آخرت دل می بندم.
[ [ صفحه 255
نمی بینی که سی سال است که شب و روز زندگی خویش را پیوسته به حسرت گذرانده و خود دیده ام که دارائی دودمان رسول
در میان دیگران پخش شده و دست خودشان از سهامشان تهی مانده، خاندان پیغمبر لاغر اندام و تبار زیاد گردن کلفت شده،
دختران زیاد پرده نشین و آل رسول اسیر بیابان گردیده اند.
چون از این خاندان یکی کشته می شد، دستی که اینان به انتقام می گشودند از ظلم و ستم بسته بود.
و من اگر به آنچه امروز و فردا واقع می شود امید نمی داشتم، دل از حسرت آل رسول در سینه ام می طپید.
آري امید من به خروج امامی است که ناگزیر ظهور و بنام خدا و همراه با انواع برکتها قیام می کند و حق و باطل را از هم جدا
نموده به نعمت و نقمت پاداش و کیفر می دهد.
پس من دست جان را از جدال با دشمن کوتاه می کنم. چه اشک ریزانم مرا بس.
اي نفس! شاد و خرم باش که آنچه آمدنی است، چندان دور نیست. و اگر خداوند روزگار مرا به آن دولت نزدیک و عمرم را دراز
کند، دل خود را خنک و بار غم جان را سبک و تیغ و تیرم را به خون دشمن سیراب خواهم کرد.
راستی که هدایت این دشمنان به کندن آفتاب از جا و به شنوانیدن سخن به سنگ سخت می ماند.
برخی از اینان حق را می شناسند و از آن سود نمی برند و برخی دیگر هوسباز و شبهه انگیزند.
مرا از ایشان بس که دارم از غصه اي گلوگیر که بالا و پائینش نتوانم برد، می میرم و سینه ام از بار گران اندوه به تنگ آمده و مالا
مال درد است.
-5 شیخ الاسلام ابو اسحاق حموئی (که شرح حالش در ص 123 ج 1 آمد)، از احمد بن زیاد و او از قول دعبل خزاعی آورده است
که گفت: چکامه
[ [ صفحه 256
مدارس آیات خلت من تلاوه
و منزل وحی مقفر العرصات
را براي سرورم علی بن موسی الرضا (رض) خواندم بمن فرمود آیا، دو بیت به قصیده ات نیفزایم؟ گفتم چرا اي فرزند رسول خدا.
فرمود:
صفحه 177 از 210
و قبر بطوس یا لها من مصیبه
الحث بها الاحشاء بالزفرات
الی الحشر حتی یبعث الله قائما
یفرج عنا الهم و الکربات
دعبل گفت سپس من باقی قصیده را خواندم تابه این سروده خود رسیدم که:
خروج امام لا محاله خارج
یقوم علی اسم الله و البرکات
امام رضا (ع) به سختی گریست و پس از آن فرمود: اي دعبل، روح القدس به زبانت سخن رانده است، آیا این امام را می شناسی؟
گفتم نه ولی شنیده ام امامی از خاندان شما خروج می کند و زمین را از عدل و داد پر می کند. فرمود:
امام بعد از من، پسرم محمد است و پس از او فرزندش علی و بعد از وي پسرش حسن و پس از حسن فرزندش حجت قائم او است
(امامی) که غیبتش منتظر و در ظهورش مطاع است. پس پر می کند زمین را از عدل و داد آنچنانکه از جور و ستم پر شده است و
اما کی قیام می کند، این خبر دادن از وقت است:
هر آینه حدیث کرد مرا پدرم از پدرانش، از رسول خدا (ص) که فرمود، مثل وي همانند، رستاخیز است که نمی آید شما را مگر به
ناگهانی. این روایت از قول " شبراوي " نیز خواهد آمد.
-6 ابو سالم بن طلحه شافعی متوفی بسال 652 در 85 " مطالب السئول " گفته است: دعبل گفت چون قصیده مدارس آیات را
سرودم، خواستم آن را براي ابا الحسن علی بن موسی الرضا که در خراسان بود و ولیعهد مامون شده بود بخوانم.
مامون مرا احضار کرد و از حالم پرسید. سپس گفت اي دعبل: قصیده مدارس آیات خلت من تلاوه را برایم بخوان، گفتم اي امیر
المومنین همچو قصیده اي را نمی شناسم
[ [ صفحه 257
گفت اي غلام ابی الحسن علی بن موسی الرضا را به اینجا بخوان. ساعتی نگذشت که حضرتش حاضر آمد مامون گفت:
یا ابا الحسن از دعبل خواسته ام که اشعار، مدارس آیات را بخواند و او اظهار بی اطلاعی می کند.
ابو الحسن (ع) به من فرمود:
اي دعبل، بخوان براي امیر مومنان و من شروع بخواندن کردم و وي بسیار تحسین کرد و دستور داد 50 هزار درهم به من بپردازند
حضرت ابا الحسن نیز به مبلغی تقریبا همین قدر فرمان داد گفتم اي سرور من اگر مصلحت می دانی یکی از تن پوش هاي خود را
بمن مرحمت کن تا کفنم باشد. فرمود بسیار خوب آنگاه پیراهنی پوشیده و دستاري پاکیزه بمن داد و فرمود: این را نگاه دار که به
برکت آن محفوظ خواهی ماند.
صفحه 178 از 210
ابو الفضل فضل بن سهل ذو الریاستین وزیر مامون نیز صله اي به من بخشید و مرا بر اسب زرده اي خراسانی سوار کرد و در یک
روز بارانی که هر دو با هم می رفتیم و وي بارانی خزي دربر و برنسی بر سر داشت،
آن بارانی و برنس را بمن داد و خود جامه اي نو خواست و پوشید و گفت از آن جهت این جامه بر تن کرده را به تو دادم که
بهترین بارانیهاست. بعدها آن بارانی را از من بن هشتاد دینار خریدند و من نفروختم.
سپس چند بار به عراق برگشتم و در یکی از این دفعات به روزي بارانی گروهی از دزدان کردي بر ما شوریدند و همه چیز ما بردند
من با پیراهنی کهنه در سرمائی سخت گرفتار مانده و بر پیراهن و دستار از دست رفته ام نگران بودم و به سخن سرورم امام رضا (ع)
می اندیشیم که یکی از دزدان کردي در حالیکه بر همان زرده اي که ذو الریاستین مرا بر آن نشانده بود، سوار و همان بارانی به تن
داشت، از کنار من گذشت و تا گرد آمدن همراهانش در نزدیکی من ایستاد و به خواندن قصیده مدارس
[ [ صفحه 258
آیات خلت من تلاوه - پرداخت و گریه کرد. چون چنین دیدم از اینکه دزدي کرد به تشیع گرویده است تعجب کردم. و به طمع
پس گرفتن پیراهن و دستار گفتم اي سرورم این قصیده از کیست؟ گفت واي بر تو ترا با این قصیده چکار است؟
گفتم جهتی دارد که پس از این خواهم گفت. گفت: گوینده این قصیده مشهور تر از آن است که نشناسیش. گفتم کیست؟ پاسخ
داد: دعبل بن علی خزاعی شاعر خاندان محمد (ص) که خدا پاداش خیرش دهاد. گفتم سرور به خدا سوگند: منم دعبل و این
قصیده من... الحدیث.
و در ص 86 پس از ذکر حدیث چنین گفته است: بنگرید به این منقبت که چقدر شکوهمند و پر شرافت است برخی از کسانی که
این کتاب را مطالعه می کنند و می خوانند، مایلند این ابیات معروف مدارس آیات را بدانند و دوست دارند که به آن آگاهی یابند
و اگر آن روي بر تابم یا مرا به ندانستن قصیده متهم می کنند و یا نسبت نا آگاهی از علاقه مردم به دانستن آن به من می دهند. و
من اینک خوش دارم که اینگونه افراد را آسوده خاطر کنم و این نقیصه را که به برخی از ذهنها ره می یابد، از خود برانم پس به
ذکر ابیات مناسب قصیده می پردازم
ذکرت محال الربع من عرفات
و ارصلت دمع العین بالعبرات
وفل عري صبري و هاج صبابتی
رسوم دیار اقفرت و عرات
مدارس آیات خلت م تلاوه
و مهبط وحی مقفر العرصات
لال رسول الله بالخیف من منی
و بالبیت و التعریف و الجمرات
صفحه 179 از 210
دیار علی و الحسین و جعفر
و حمزه و السجاد ذي الثفنات
دیار عفاها جور کل منابذ
و لم تعف بالایام و السنوات
[ [ صفحه 259
و دار لعبد الله و الفضل صنوه
سلیل رسول الله ذي الدعوات
منازل کانت للصلاه و التقی
و للصوم و التطهیر و الحسنات
منازل جبرئیل الامین یحلها
من الله بالتسلیم و الزکوات
منازل وحی اللهمعدن علمه
سبیل رشاد واضح الطرقات
منازل وحی الله ینزل حولها
علی احمد الروحات و الغدوات
فاین الاولی شطت بهم غربه النوي
افانین فی الاقطار مفترقات
هم آل میراث النبی اذا انتموا
و هم خیر سادات و خیر حمات
مطاعیم فی الاسعار فی کل مشهد
صفحه 180 از 210
لقد شرفوا بالفضل و البرکات
اذا لم نناج الله فی صلواتنا
بذکر هم لم یقبل الصلوات
ائمه عدل یقتدي بفعلهم
و تومن منهم زله العثرات
فیارب زد قلبی هدي و بصیره
و زد حبهم یارب فی حسنات
دیار رسول الله اصبحن بلقعا
و دار زیاد اصبحت عمرات
و آل رسول الله غلت رقابهم
و آل زیاد غلظ القصرات
و آل رسوزل الله تدمی نحورهم
و آل زیاد زینوا الحجلات
و آل رسول الله تسبی حریمهم
و آل زیاد آمنوا السریات
و آلزیاد فی القصور مصونه
و آل رسول الله فی الفلوات
فیاوارثی علم النبی و آله
علیکم سلام دائم النفحات
لقد آمنت نفسی بکم فی حیاتها
و انی لارجو الامن بعد مماتی
- 2 - 6 - 7 - 8 - 9 - 10 - 11 - 14 - 15 - 16 - 20 - 21 - 32 - ترجمه برخی از این ابیات پیش از این آمد و ترجمه ابیات 24
صفحه 181 از 210
1 - به ترتیب چنین است:
خانه هاي خاندان پیغمبر را در عرفات بیاد آوردم و از دیده اشگ حسرت ریختم.
نشان این خانه هاي ویران رشته صبرم را گسیخت و شوقم را برانگیخت.
[ [ صفحه 260
سراهائی که ویران ستم دشمنان است، نه گذشت زمان.
منازلی که متعلق به عبد الله و برادرش فضل و فرزندان پیغمبر صاحب دعوت است.
منازلی که جاي نماز و تقوي و روزه و نیکوئیها است.
خانه هاي که جبرئیل با درود و رحمت در آن فرود می آمد.
خانه هائی که جایگاه وحی الهی و کان علم او و مسیر روشن هدایت و رشد است.
منازل که هر صبح و شام به پیرامون آن. وحی الهی بر پیغمبر نازل می شد.
چون در نماز خود بیاد آنها خدا را نخوانیم، نمازمان پذیرفته نخواهد بود.
پیشوایانی که به کارشان اقتدا میکنیم و از لغزشها امان می یابیم.
خانه هاي خاندان رسول ویران و منازل تبار زیاد آباد است.
خاندان پیغمبر زنجیر به گردن و دودمان زیاد ستبر گردن اند.
سرهاي خاندان پیغمبر بریده و سراهاي تبار زیاد آراسته است.
حرم رسول خدا اسیر و زنان زیاد پرده نشین اند.
اي وارثان علم پیغمبر و اي خاندان او درود پیوسته ما نثار شما باد.
در این جهان به برکت وجود شما جانی آسوده دارم و به آسایش آن جهان نیز امید می دارم.
-7 شمس الدین سبط بن جوزي حنفی متوفی بسال 654 در ص 130 " تذکره اش " 29 بیت از این قصیده را یاد کرده و در آنجا
ابیاتی هست که حموي در " معجم الادباء " یاد نکرده است و در حاشیه " تذکره " از اول قصیده تا بیت " مدارس آیات " ذکر
گردیده است.
8 "- صلاح الدین صفدي " در گذشته به سال 744 در ص 156 ج 1 " الوافی بالوفیات " طریق روایت قصیده را از عبید الله بن
جخجخ نحوي و او از محمد بن جعفر بن لنکک، ابی الحسن بصري نحوي و او از برادرش و وي از " دعبل " یاد کرده و همین
طریق را
[ [ صفحه 261
"جلال الدین سیوطی " نیز در 94 " بغیه الوعاه " آورده است.
9 "- بشراوي شافعی " در گذشته بسال 1172 در ص 165 " الاتحاف " از قول " هروي " رویت کرده است که گفت: از دعبل
شنیدم که می گفت چون چگامه خود را که باین بیت آغاز می شود.
صفحه 182 از 210
مدارس آیات خلت من تلاوه
و مهبط وحی مقفر العرصات
براي مولایم امام رضا (ع) خواندم و باین سروده خود رسیدم که:
خروج امام لا محاله خارج
یقوم علی اسم الله و البرکات
حضرت رضا (ع) به سختی گریست، سپس سر بر آورد و بمن فرمود اي خزاعی این دو بیت را روح القدس بر زبانت رانده است آیا
می دانی، این امام کیست و کی قیام می کند؟ گفتم نه سرور من ولی شنیده ام که امامی از خاندان شما خروج می نماید. (تا آخر
حدیث که پیش از این از قول حموئی آمد) و در ص 161 " الاتحاف " است که " طبري " در کتاب خود از ابی صلت هروي
آورده است که گفت: دعبل خزاعی در مرو شرفیاب خدمت علی بن موسی الرضا (ع) شد و گفت: اي فرزند پیغمبر خدا درباره شما
خاندان پیغمبر، چکامه اي سروده اي و سوگند یاد کرده ام که پیش از خواندن بر شما، براي دیگري نخوانم و خوش دارم بشنوید.
علی بن موسی الرضا فرمود: بخوان و او چنین خواندن گرفت:
ذکرت محل الربع من عرفات
فاجریت و مع العین بالعبرات
و فل عري صبري و هاج صبایتی
رسوم دیار اقفرت و عرات...
و آن قصیده اي طولانی است که شماره ابیات آن به 102 بیت می رسد چون از خواندن پرداخت، ابو الحسن رضا خود برخواست و
به دعبل فرمود، همین جا باش. آنگاه صره اي که در آن 100 دینار بود براي او فرستاد و از او پوزش خواست.
[ [ صفحه 262
دعبل آن را برگرداند و گفت. من براي گرفتن صله شرفیاب نشده بودم، آمده بودم تا سلامی به حضرت عرض کنم و به نگاهی از
روي مبارکش تبرك جویم نیازي هم باین پول ندارم اگر امام عنایت کند و مرا به جامه اي از خود، براي تبرك سرافراز فرماید،
بیشتر دوست دارم.
حضرت رضا علیه السلام جبه خزي که همان صره دینار روي آن بود به وي مرحمت کرد و به غلام خود فرمود بگو این را بگیر و
پس مفرست که بزودي با نیازمندي خرجش خواهی کرد. و او آن کیسه و جبه را گرفت (تا آخر داستان دزدان کردي که مذکور
افتاد)
-10 شبلنجی در ص 153 " نور الابصار " تمام آنچه را که از " شبراوي " یاد کردیم، بی کم و کاست، آورده است،
اما آنچه دانشمندان بنام شیعه فرموده اند:
صفحه 183 از 210
این قصیده و داستان جبه و دزدان را گروه بسیاري یاد کرده اند که ما سخن را به ذکر گفتار آنان دراز نمی کنیم، بلکه به ذکر آنچه
در سخنان پیشین، نیامده است، بسنده می کنیم:
شیخ ما صدوق در ص 368 (العیون) و در ص 211 " الامالی " از هروي روایت کرده است که گفت ": دعبل " در مرو شرفیابی
خدمت ابی الحسن الرضا علیه السلام شد و گفت:
اي فرزند رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم قصیده را در ستایش شما سروده ام و سوگند خورده ام که پیش از شما براي
هیچکس نخوانم فرمود بخوان: و دعبل خواند تا باین سروده خود رسید که:
اري فیئهم فی غیرهم مستقیما
و ایدیهم عن فیئهم صفرات
ابو الحسن گریست و فرمود، راست گفته اي اي خزاعی و چون به این شعر رسید که:
اذا وترو مدوا الی واتریهم
اکفا عن الاوتار منقبضات
[ [ صفحه 263
"ابو الحسن " دست مبارکش را بر گرداند و فرمود آري بخدا سوگند که بسته است.
و چون به این بیت رسید که:
لقد خفت فی الدنیا و ایام سعیها
و انی لارجو الامن بعد وفاتی
امام رضا علیه السلام فرمود، خداوند ترا در روز فزع اکبر امان بخشد و چون به این سروده رسید که:
و قبر ببغداد لنفس زکیه
تضمنها الرحمن فی الغرفات
امام رضا علیه السلام به او فرمود: آیا در همین جا دو بیت به آن نیفزایم که قصیده تمام شود؟
گفت چرا یابن رسول الله. و امام فرمود:
و قبر بطوس یا لها من مصیبه
صفحه 184 از 210
توقد فی الاحشاء بالحرقات
الی الحشر حتی یبعث الله قائما
یفرج عنا الهم و الکربات
"دعبل " گفت. اي پسر پیغمبر خدا، این گوري که در طوس است از کیست؟
حضرت فرمود قبر من است و دیري نپاید که طوس گذر گاه شیعیان و زیارت کنندگان من شود. هان هرکس مرا در غربتم به طوس
زیارت کند، روز قیامت با گناهان آمرزیده در رتبه من با من خواهد بود. پس برخاست و به دعبل دستور داد، از جاي خویش
برنخیزد (سپس داستان جبه و دزدان را آورده و گفته است):
دعبل را کنیزي بود که مهروي بر دل داشت، و این کنیز چشم درد سختی گرفت که چون پزشکان به بالین آمدند و به آن نگریستند
گفتند چشم راستش نابینا شده و کاري از ما ساخته نیست لیکن شده و کاري از ما ساخته نیست لیکن دیده چپش را مداوا می کنیم
و امید - واریم بهبودي یابد.
دعبل سخت اندوهگین و بسیار بی تاب شد، سپس بیادش آمد که یاره اي از
[ [ صفحه 264
جبه امام با اوست، آنرا بر دیدگان کنیز کشید و دستمالی از آن را از سر شب بر چشمان او بست آن زن شب را به صبح آورد در
حالیکه دیدگانش به برکت ابو الحسن رضا (ع) از روزگار پیش از بیماري، سالمتر می نمود.
و در "مشکاه الانوار " و " موجچ الاحزان " است که آورده اند که چون دعبل قصیده خود را براي علی بن موسی الرضا خواند و از
حضرت حجت (عج) به این سروده خود یاد کرد:
فلولا الذي ارجوه فی الیوم اوغد
تقطع نفسی اثرهم حسراتی
خروج امام لا محاله خارج
یقوم علی اسم الله و البرکات
حضرت رضا دست بر سر نهاد و به تواضع ایستاد و براي او دعاي فرج کرد.
این روایت را صاحب کتاب " دمعه الساکبه " و دیگران از کتاب مشکاه، بازگو کرده اند،
براي این قصیده تائیه، دانشمندان نامدار شیعه، شرحهائی نوشته اند که از آن جمله است:
شرح علامه، حجت، سید نعمت الله جزائري در گذشته به سال 1112
" "کمال الدین محمد بن محمد قنوي شیرازي
"حاج میرزا علی علیاري تبریزي در گذشته به سال 1327
صفحه 185 از 210
سرآغاز این قصیده
سر آغاز قصیده دعبل، آن ابیاتی نیست که یاد کرده اند، بلکه این قصیده به نسیبی آغاز میشود. که مطلعش این است:
تجاوبن بالارنان و الزفرات
نوائح عجم اللفظ و النطقات
[ [ صفحه 265
"ابن فتال " در ص 194 " روضه اش " و ابن شهرآشوب در ص 394 " المناقب " گفته اند ": آورده اند که دعبل قصیده مدارس
آیات را براي امام " ع " خواند " و با اینکه این بیت نخستین بیت آن نبود وي قصیده را به آن شروع کرد، از او پرسیدند چرا از
مدارس آبات آغاز کردي، گفت، از امام علیه السلام حیا کردم که تشبیب قصیده را برایش بخوانم و از مناقب آن شروع کردم و سر
آغاز چکامه این بیت است:
تجاوبن بالارنان و الزفرات
نواتح عجم اللفظ و النطقات
تمام این قصیده را که 120 بیت است " اربلی " در " کشف الغمه " و قاضی نور الله در ص 451 " مجالس " و علامه مجلسی در
ص 75 ج 12 بحار و " زنوزي " در روضه نخستین از " ریاض الجنه " یاد کرده اند و " شبراوي " و " شبلنجی " به شماره ابیات
آن - همانطور که پیش از این گذشت - تصریح نموده اند، پس آنچه پیش از این از " حموي " یاد کردیم که گفته است ": نسخه
هاي این قصیده گوناگون است و در برخی از آنها فزونی هائی است که گمان می رود ساختگی باشد و گروهی از شیعیانافزوده
باشند و ما آنچه راکه درست می نماید می آوریم " از گمانهاي گناه آلود است چه خود او در " معجم البلدان " ابیاتی آورده که
غیر از ابیات درست دانسته - ئی است که در " معجم الادباء " یاد کرده است و " مسعودي " در ص 239 ج 2 " مروج - الذهب"
و دیگران برخی از اشعاري را که حموي در معجم البلدان آورده است، یاد کرده اند.
و " شبراوي " در " الاتحاف " و شبلنجی در " نور الابصار " ابیات فزونتري از آنچه حموي درست پنداشته است، ثبت نموده اند، و
ممکن نمی نماید که ما سخنان این اعلام را رد کنیم تا ساختگی بودن برخی از ابیات قصیده را اثبات کرده باشیم. و چون حصول
دانش تدریجی است، احتمال می رود که حموي در روز تالیف " معجم الادباء " به بیشتر از آن ابیاتی که از قصیده یاد کرده است،
آگاهی نداشته و چون علم او
[ [ صفحه 266
گسترش بیشتري یافته است، دیگر ابیات قصیده را مسلم دانسته و در " معجم البلدان " که در تالیف متاخر تر از معجم الادباء است
صفحه 186 از 210
آورده و بهمین جهت در اکثر مجلدات " معجم البلدان " حواله به معجم الادباء میدهد به ص 186 و 135 و 117 و 45 ج 2 و
صفحات 184 و 117 ج 3 و صفحات 228 و 400 ج 4 و ص 187 و 289 ج 5 و ص 177 ج 6 و غیر آن رجوع کنید.
اما بد گمانی او به شیعه وادارش کرده است که در هنگام تدوین کتاب نسبت تزویر به آنها دهد و ما در این بد گمانی به حساب
رسی او نمی پردازیم چه خداوند در کمین گاه است و او بهترین رقیب و حساب رس است.
زندگی شاعر
اشاره
ابو علی یا ابو جعفر دعبل پسر علی بن زرین بن عثمان بن عبد الرحمن بن عبد الله بن بدیل بن وقاء بن عمرو بن ربیعه بن عبد العزي
بن ربیعه بن جزي بن عامر مازن ابن عدي بن عمرو ربیعه خزاعی است.
ما این نسبت را از ص 116 فهرست نجاشی و ص 328 ج 8 تاریخ خطیب و ص 239 امالی شیخ و ص 227 ج 5 تاریخ ابن عساکر و
ص 100 معجم الادبا حموي و ص 141 ج 1 (اصابه) ابن حجر گرفتیم و حموئی مذکور گفته است بیشتر علماء قائل به این نسبت
براي دعبلند.
خاندان زرین
خاندان زرین، بیت فضل و ادب است، هر چند " ابن رشیق " در ص 290 ج 2 کتاب " عمده " اش ایشان را به شاعري اختصاص
داده است. چه این دودمان محدثان و شاعرانی داشته و اهل سیادت و شرف بوده اند. و تمام فضل و فضیلت آنها به برکت دعائی
است که پیغمبر اکرم درباره نیاي بزرگ آنها کرد، آنگاه که به روز فتح و
[ [ صفحه 267
مکه " عباس بن عبد المطلب " که پاسدار محبت وي بود، او را در پیشگاه پیغمبر خدا، بپاداشت و گفت: اي رسول خدا امروز
روزي است که اقوامی را شرف بخشیده اي، حال خالت " بدیل بن ورقاء " چگونه خواهد بود؟ پیغمبر فرمود اي بدیل: روي بگشا و
او چهره اش را به پیغمبر نمود و پرده از رخ برگرفت. رسول سیاهی در رخسارش دید و پرسید:
اي بدیل چند سال داري؟ گفت 97 سال اي رسول خدا. پیغمبر (ص) خندید و فرمود: خداوند بر جمال و سیه چرد گیت بیفزاید و
تو و فرزندانت را متمتع کناد. و بنیان گذار شرف شکوهمند آنان قهرمانی بزرگ بنام عبد الله بن ورقاء است که آن چنانکه در"
رجال شیخ " آمده است، وي و برادرانش عبد الرحمن و محمد، فرستادگان پیغمبر (ص) به یمن بوده اند و اینان و برادر دیگرشان"
عثمان " از لشکریان امیر مومنان در صفین اند و برادر پنجمشان " نافع بن بدیل " در " روزگار پیغمبر (ص) به شهادت رسید و"
ابن رواحه " در رثائش چنین سرود:
خداوند " نافع بن بدیل " را، برحمتی که به جویاي ثواب جهاد می رسد رحمت کناد.
وي مردي برد بار و در روزگاري که بیشتر مردم سن به صواب می گفتند، به راستگوئی شهره بود.
پس در شرافت این دودمان همین بس که پنج نفر شهید دارد که همگان مورد عنایت خداوند و در خدمت پسر عم پیغمبر خدا
(ص) بوده اند و " عبد الله " خود از دلاوران پیشگام و سوار کاران برجسته و آراسته به بالاترین مراتب ایمان بود و بنا به آنچه در
صفحه 187 از 210
ص 281 جلد 2 " الاصابه " آمده است " زهري " وي را از " دهاه پنجگانه عرب " شمرده است. در روز صفین امیر المومنین به
وي فرمان حمله داد. و او با همراهانش که میمنه سپاه علی بود حمله کرد و در آن روز دو شمشیر و دو زره داشت و پیشاپیش همه
شمشیر می زد و می گفت:
جز برد باري و توکل بر خدا و به کار گرفتن سپر و نیز و شمشیر بران و پس
[ [ صفحه 268
از آن پیشاپیش همه چون شترانی که به آبشخور می روند - به میدان تا ختن، راهی نمانده است و پیوسته می تاخت تا به معاویه
رسید و پیروان وي را به کام مرگ کشید معاویه نیز فرمان داد تا به عبد الله بدیل بتازند و به " حبیب بن مسلمه فهري " که در میسره
سپاهش بود پیغام فرستاد تا با همراهانش به عبد الله حمله آورد. هر دو سپاه درهم آمیخت و آتش جنگ در میان میمنه عراقیان و
میسره شامیان شعله کشید پیشا پیش همه عبد الله بدیل چنان شمشیر می زد که معاویه را از جا کند وي فریاد می کشید: خونخواهی
عثمان و مقصودش برادر کشته خود بود ولی معاویه و سپاه او پنداشتند که مقصودش عثمان بن عفان است. معاویه مقدار زیادي
عقب نشست و براي بار دوم و سوم به حبیب بن سلمه پیغام فرستاد و از او کمک و یاري خواست " حبیب " با میسره سپاه معاویه
چنان حمله سختی به میمنه سپاه عراق کرد که آنرا از هم درید تا آنکه از همراهان ابن بدیل بغیر از در حدود صد نفر از قراء که
پشت به پشت یکدیگر داده و از هم دفاع می کردند، کسی بجا نمانده و " ابن بدیل " در دل لشگر فرو رفته و در اندیشه قتل معاویه
جویاي جایگاه او بود و به آن سومی تاخت به وي رسید.
در کنار معاویه "، عبد الله بن عامر " ایستاده بود. معاویه به مردمش بانگ زد واي بر شما سنگ سارش کنید. سر انجام " ابن بدیل"
را از پاي در آوردند و او از اسب در فتاد سپس با شمشیر بسویش تاختند و او را کشتند معاویه و عبد الله بن عامر آمدند و بر بالینش
ایستادند عبد الله بن عامر عمامه اش را بروي او کشید و بروي رحمت آورد. زیرا پیش از این با او دوست و برادر بود. معاویه گفت.
پرده از رویش برگیر. عبد الله گفت بخدا سوگند تا جان در بدن دارم نمی گذارم مثله اش کنید معاویه گفت رویش را بگشا که
مثله اش نمی کنیم و او را بتو بخشیدیم " ابن عامر " پرده از رویش بر گرفت و معاویه گفت بپرودگار کعبه قسم این مرد قوچ آن
قوم بود خداوند مرا به مالک اشتر نخعی و اشعث کندي نیز پیروزي دهاد بخدا قسم داستان این مرد همان است که شاعر سروده:
[ [ صفحه 269
جنگجوئی که چون کازار بر او سخت گیرد و به کشتنش برخیزد، او نیز نبرد را سخت می گیرد و مقاومت می کند و آنگاه که
مرگ تند و بی تاخیر، روي آورد، چون شیري دلیر که به دفاع از حریمش برخاسته و مرگ راهش میزند از حریم خود دفاع میکند.
آنگاه گفت: گذشته از مردان خزاعه اگر زنانشان هم می توانستند با من می جنگیدند.
و " اسود بن طهمان خزاعی " در آخرین رمق زندگی " عبد الله بن عبد الله بن بدیل " از کنار او گذشت و به وي گفت بخدا قسم
مرگ تو بر من دشواراست و اگر می دیدمت بیاري و دفاع از تو می پرداختم و اگر قاتلت را می دیدم خوش داشتم که دست از هم
بر نداریم تا آنکه یا من او را بکشم یا او مرا به تو ملحق کند سپس در کنارش نشست و گفت. تو که مردي بی آزار و بیشتر بیاد
خداوند بودي.
مرا وصیت کن خدایت رحمت کناد " ابن بدیل گفت: ترا سفارش می کنم به ترس از خداوند و به خیر خواهی نسبت به امیر
صفحه 188 از 210
مومنان و نبرد در خدمت او تا آنگاه که حق آشکار شود یا تو به حق ملحق شوي و نیز سفارش می کنم که سلام مرا به امیر مومنان
برسانی و به او بگوئی " نبرد خود تا وقتی که میدان جنگ را پشت سر می گذاري دنبال کن چه هر کس نبرد گاه را پشت سر
گذارد، پیروز است " پس دیري نپائید که مرد " اسود " به سوي علی آمدي و پیغام رساند. امام فرمود " خدایش رحمت کناد. در
زندگیش بهمراه ما با دشمنانمان جنگید و در مرگش نیز نسبت به ما خیر خواهی کرد " و آنچه گویاي عظمت " عبد الله بن بدیل"
در میان یاران " علی ع " است این شعر ". این عدي بن حاتم " در روز صفین است:
[ [ صفحه 270
آیا پس از " عمار " و " هاشم " و پسر بدیل جنگاور، امیدي - همچون خواب خفتگان - به ماندن داریم حال آنکه دیروز انگشتان
خویش را به دندان می گزیدم؟ و نیز این سروده سلیم (سلیمان) ابن صرد خزاعی در همان روز است: وه چه روزي تیره و سخت،
که از فرط تاریکی ستاره اي را پنهان نگذاشته بود. اي سر گشته حیران ما از گروه ستمگران نمی ترسیم.
زیرا در میان ما قهرمان کار آزموده اي بنام " ابن بدیل " است که به شیر شرزه می ماند " علی ع " محبوب ما است و ما پدر و مادر
خود را فداي او می کنیم.
و نیز این گفته " شنی " که در اشعار او آمده است:
اگر شامیان "، هاشم " و " عمار " و " فرزندان بدیل را " که دلاوران هر سپاهی بودند، و نیز آن " مرد خزاعی " را " که به بارانی
می ماند که سختی و خشکسالی را به وجود او می راندیم کشتند و ما را به سوك نشاندند..
اما پدر شاعر، علی بن زرین از شاعران روزگار خود بود که " مرزبانی " در ص 284 ج 1 " معجم الشعراء " شرح حالش را آورده
است و نیاي او به طوري که " ابن قتیبه " در " الشعر و الشعراء " آورده است، غلام، عبد الله بن خلف خزاعی پدر " طلحه الطلحات
"است.
و عموي شاعر. عبد الله بن زرین نیز آنچنان که ابن رشیق در " العمده " یاد کرده از شاعران بوده است.
و پسر عمش " ابو جعفر محمد ابو شیص بن عبد الله " که ذکرش رفت شاعري است که وي را دیوانی بوده که " صولی " در 150
برگ پرداخته و شرح حالش در ص 83 جلد 3 " البیان و التبیین " و ص 346 " الشعر و الشعراء " " و ص 108 ج 15 " الاغانی " و
26 " طبقاتش " ترجمه اي را آورده و قصائد - ص 25 جلد 2 " فوات الوفیات " و غیر آن می توان یافت و " ابن معتز " در ص 33
درازي از آن او را بر شمرده جز آنکه
[ [ صفحه 271
نام وي و پدرش را به عکس ذکر نموده و از او به عنوان عبد الله بن محمد نام برده و حال آنکه درست آن محمد بن عبد الله است.
و عبد الله بن ابی شیص مذکور نیز شاعري است که دیوانی در حدود 70 برگ داشته و ابو الفرج در ص 108 جلد 15 " اغانی " از
او نام برده و گفته است وي شاعري نیک شعر است که به محمد بن طالب پیوست و از او دفتر جامع شعر پدرش را گرفت و از
سوي او در میان مردم منتشر شد و " ابن معتز " در ص 173 " طبقاتش " شرح حال وي را آورده است.
"ابو الحسن علی " برادر دعبل نیز شاعر بوده و بطوري که در فهرست ابن ندیم آمده دیوان شعري در حدود 50 برگ داشته است
وي با برادرش دعبل در سال 198 به خدمت ابو الحسن امام رضا ع آمد و هر دو زمان درازي از محضر شریف امام بهره ها بردند.
صفحه 189 از 210
خود او گفته است: من و دعبل در سال 198 به خدمت سرورم ابو الحسن علی بن موسی الرضا (ع) آمدیم و تا پایان سال 200 در
محضرش ماندیم و سپس بقم رفتیم، پس از آنکه سرورم " ابو الحسن رضا ع " پیراهن خزي سبز رنگ و انگشتري عقیق به برادرم
دعبل خلعت داد و درهمهائی رضوي نیز به او مرحمت کرد و فرمود اي دعبل به قم برو که بهره ها خواهی برد و هم به او فرمود:
این پیراهن را نگه دار که در آن هزار شب هزار رکعت نماز گزارده و هزار ختم قرآن کرده ام. وي در 172 و در 283 در گذشت و
از خود فرزندي بجا گذاشت بنام " ابو القاسم اسماعیل بن علی " مشهور بن دعبلی که این پسر در 257 به دنیا آمده و از پدرش ابو
الحسن بسیار روایت کرده و اقامتگاهش واسط و عهده دار امور حسبی بوده و کتابهائی بنام " تاریخ الائمه " و " النکاح " داشته
است.
رزین برادر دیگر دعبل نیز یکی از شعراء اهل بیت است و دعبل درباره او
[ [ صفحه 272
اشعاري دارد که در صفحه 139 جلد 5 تاریخ ابن عساکر آمده است و " ازدي " گفته است ": ابراهیم عباس " و " دعبل " و"
رزین، " فرزندان علی، از خانه به اندیشه باغ و بستان پیاده بیرون آمدند (و یا بنابر روایت " عیون " به زیارت ابو الحسن الرضا (ع)
می رفتند) پس به گروهی از هیزم کشان رسیدند. پولی دادند و بر الاغشان سوار شدند. ابراهیم چنین سرود:
اعیدت بعد حمل الشوك احمالا من الخزف
نشاوي لا من الخمره بل من شده الضعف
و به " زرین " گفت دنباله اش بساز و او گفت:
فلو کنتم علی ذام تصیرون الی القصف
تساوت حالکم فیه و لا تقبوا علی الخسف
سپس به دعبل گفت: اي ابا علی تو نیز بقیه اش را بسراي و او سرود:
قاذفات الدي فات فکونوا من ذوي الظرف
و خفوا نقصف الیوم فانی بائع خفی
بدایع البدایه 2 ص 210
اما شاعر مورد بحث ما نامش دعبل و به گفته همگان، کنیه اش " ابو علی " است. ابن ایوب کنیه او را " ابو جعفر " دانسته و در
اغانی از قول وي آمده است که اسمش نیز " محمد " است. و در ص 383 جلد 8 " تاریخ خطیب " چنین است که احمد بن قاسم
نام وي را " حسن " دانسته " و " اسماعیل " برادر زاده خود شاعر، گفته است نام او عبد الرحمن است و غیر از این دو تن، دیگران
نام وي را محمد دانسته اند و اسماعیل گفته است: دایه دعبل وي را از جهت شوخ طبعی که در او بود، دعبل لقب داد و مقصودش
صفحه 190 از 210
ذعبل بود و ذال قلب به دال شد.
[ [ صفحه 273
گفته اند اصل وي از کوفه است همانطور که در بیشتر کتب هم آمده است و نیز گفته اند که او قریشی است. دعبل بیشتر در بغداد
می زیست و از ترس معتصم که به هجوش پرداخته بود، مدتی از آن شهر بیرون رفت و دوباره برگشت و به گشت و گذار، در
آفاق پرداخت. به بصره و دمشق شد و به روزگار " مطلب بن عبد الله بن مالک " به مصر آمد و او دعبل را به ولایت " اسوان"
گمارده و چون خبر یافت که شاعر به هجوش پرداخته است، بر کنارش کرد و عزل نامه را به غلام خود سپرد و گفت به اسوان
میروي و تا روز جمعه منتظر می مانی تا دعبل به منبر رود و چون بر منبر شد نامه را به او می دهی و وي را از خطبه باز می داري و
از منبر به زیر می آري و خود بجایش می نشینی چون دعبل به منبر رفت و آماده خطبه خوانی شد غلام نامه را به وي داد. دعبل
گفت بگذار تا از خطبه بپردازم و از منبر به زیر آیم و نامه را بخوانم، گفت نه مرا مامور کرده اند که تا نامه را نخوانی، نگذارم
خطبه بخوانی. دعبل نامه را خواند و غلام مطلاب وي را به معزولی از منبر فرود آورد و وي از آنجا به جانب مغرب و به سوي بنی
( اغلب شتافت. (اغانی 18 ص 47
دعبل با برادرش " رزین " سفري به حجاز کرد و با برادرش " علی " به ري و خراسان رفت و ابو الفرج گفته است: دعبل از خانه
بیرون می آمد و سالها غائب می شد، و به دور دنیا می گشت و با فایده و عایده بر می گشت و دزدان و رهزنان وي را می دیدند و
آزارش نمی کردند بلکه با او به خوردن و نوشیدن می نشستند و درباره اش نیکی می نمودند او نیز هر گاه آنان را می دید سفره
خوراك و شرابش را می گسترد و آنها را دعوت می کرد و غلامان خود " ثقیف و شعف " را که مغنی بودند فرامی خواند و آن
دو را به آواز خوانی می نشاند و می نوشاند و می نوشید و شعر می خواند.
دزدان نیز او را شناخته بودند و به جهت کثرت سفر با او خو گرفته و از او مواظبت می کردند وصله اش می دادند. دعبل در یکی از
سفرها براي خود چنین سرود:
در جائی فرود آمدم که برق از آنجا نمی گذرد و دست خیال از حریمش کوتاه است
[ [ صفحه 274
ابن معتز در ص 125 طبقاتش گفته است: دعبل از قم عبور کرد و در نزد شیعیان آنجا ماند و آنها سالانه پانصد هزار درهم برایش
تقسیط کردند. بحث در گزارش زندگی این شاعر چهار ناحیه دارد:
-1 فداکاري او در مهر خاندان عصمت صلوات الله علیهم اجمعین.
-2 نبوغ او در شعر و ادب و تاریخ و تالیفهایش.
-3 روایت حدیث و راویان حدیث از سوي او و کسانی که دعبل از جانب آنان به نقل حدیث پرداخته است.
-4 رفتارش با خلفاء و پس از آن شوخ طبعی ها و نوادر کارهایش و آنگاه ولادت و وفاتش
اما از جهت نخستین، حال او در این فدا کاري به اندازه اي روشن است که ما را از هر گونه استدلال بی نیاز می کند. چه میتوان
گفت درباره مردي که از خود او می شنیدند که می گفت: 50 سال است که چوبه دار خود را بردوش می کشم و کسیرا نمی یابم
که مرا بر آن به دار کشد به " محمد بن عبد الملک زیات " وزیر گفتند: چرا آن چکامه دعبل را که در آن به هجوت پرداخته
صفحه 191 از 210
است پاسخ نمی گوئی؟ گفت سی سال است که دعبل چوبه دار خود را به دوش دارد و بی باکانه در جستجوي کسی است که وي
را بر آن کشد.
همه اینها، از جهت کینه توزیها و درگیري ها و جانبداري و پیکار جوئیهائی بود که وي در دفاع از خاندان پاك پیغمبر و نشان دادن
محبت خود به آنها و بد گوئی از دشمنانشان بر عهده داشت و همین امور قرار از او گرفته و پناهگاهی برایش باقی نگذاشته بودند و
حتی سایبانی که در سایه آن بیاساید نداشت و پیوسته دور از خلفاء وقت و مخالفان دودمان پاك پیغمبر رهسپار بیابانها بود. با این
وصف قصائد سائر او زبانزد بزرگان و زیور دهان گویند گان و شادي بخش دوستان و مایه اندوه دشمنان و انگیزه کینه و حسد
کینه توزان و حسودان گردید و بالاخره هم اورا بهمین نام کشتند.
[ [ صفحه 275
و خرده هجو گوئی فراوانی که در بیشتر کتب از این شاعر گرفته اند، از آن جهت است که نوع این هجو سرائی و بد گوئی تند و
بسیار از جانب او، مربوط به کسانی است که دعبل آنها را از دشمنان خاندان پاك پیغمبر و غاصب مقام آنان می پنداشته و به این
وسیله تقرب به خدا می جسته است و البته تبري از وسائل قرب به خداوند سبحان است و ولایت، خالص نخواهد بود مگر به بیزاري
از مخالفان و دشمنان اهل بیت همانطور که خدا و رسولش هم از مشرکان بیزاري جسته اند. و ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه.
اما بسیاري از نویسندگان کتب که در جمع دشمنان خاندان پاك پیغمبر (ص) بوده اند این را گناه نابخشودنی دعبل پنداشته اند
چنانکه عادت آنان درباره همه شخصیتهاي شیعه همین است.
نبوغ ادبی دعبل
اما بر نبوغ ادبی دعبل، چه دلیلی روشن تر از شعر مشهور او تواند بود؟ شعري که دهان به دهان می گردد و در لابلاي کتب ثبت
است و به آن در اثبات معانی الفاظ و مواد لغت استشهاد می کنند و در مجالس شیعه در تمام ساعات شب و روز می خوانند شعري
که سهل ممتنع است و شنونده اول بار می پندارد که می تواند مانند آن بیاورد اما چون به عمق آن فرو میرود و در آن غور و
بررسی می کند در می یابد که عاجز و درمانده و ناتوان است از آنکه شعري بسازد که بر حریم این قصیده نزدیک باشد، چه جاي
آنکه با آن برابر گردد
"محمد بن قاسم بن مهرویه " می گفت: از پدرم شنیدم که می گفت: شعر به دعبل خاتمه یافت " و " بحتري " گفته است: در نزد
من دعبل از مسلم بن ولید شاعر تر است. گفتند چگونه؟ گفت براي آنکه سخن دعبل از گفتار مسلم به کلام عرب نزدیکتر و
سبک او به سبک آنان همانند تر و در آن متعصب است.
"عمرو بن مسعده " گفت: ابو دلف به نزد مامون آمد مامون به وي گفت اي قاسم آیا شعري از خزاعیان بیاد داري که براي ما
بخوانی؟ ابو دلف گفت از کدامشان اي امیر مومنان؟ هارون گفت در میان آنها کدامشان را شاعر می دانی؟ گفت از خود آنها"
ابو شیص و دعبل و پسر ابو شیص و داود پسر ابی رزین " و از موالی آنها " طاهر
[ [ صفحه 276
و پسرش عبد الله " مامون گفت: از شعر کدامشان به غیر از دعبل، می توان پرسید؟ هر چه درباره او می دانی، بگو.
صفحه 192 از 210
و جاحظ گفته است: از دعبل بن علی شنیدم که می گفت: در حدود شصت سال است که هیچ روزي را بی سرودن شعري
نگذرانده ام. و چون دعبل این شعرش را بر ابی نواس خواند:
این الشباب و ایه سکا
لا این یطلب ضل بل هلکا
لا تعجبی یا سلم من رجل
ضحک المشیب براسه فبکی
ابی نواس گفت: دهان خود و گوش مارا لذت بسیار بخشیدي.
و " محمد بن یزید " گفته است: بخدا سوگند که دعبل، فصیح است و در پیرامون ادب و ستایش از دعبل، سخن بسیار است که
مادر اندیشه ذکر آن نیستیم. وي ادب را از " صریع الغوانی مسلم بن ولید " فرا گرفت و از دریاي ادب وي سیراب شد و خود می
گفت که من پیوسته شعر می گفتم و آنرا بر مسلم عرضه می کردم و او بمن می گفت: پنهانش دار تا این شعر را گفتم که،
این الشباب و ایه سلکا
لا این یطلب ضل بل هلکا
وقتی این چکامه را بر او خواندم: گفت هم اکنون برو و شعرت را به هر گونه و براي هر کس که خواهی بر خوان.
و ابو تمام گفته است: دعبل همیشه به مسلم بن ولید علاقمند و باستادي وي معترف بود تا آنگاه که در جرجان بروي وارد شد و
مسلم به جهت بخلی که داشت پذیراي او نشد. دعبل نیز از او کناره گرفت و این شعر را براي وي فرستاد:
اي مسلم (ابا مخلد) ما با هم دوست بودیم و دل و جانمان یکی بود.
من در غیاب تو پاس دوستی ترا می داشتم و از درد تو به درد می آمدم همچنانکه تو نیز پاسدار من بودي.
اما تو از من روي گردان شدي و مرا چنان به خود بدبین کردي که از همه بیمناکم بنیان دوستی را چنان ضعیف کردي که بر سر
فرو ریخت و پیوند محبت را نیز
[ [ صفحه 277
چنان سست گرفتی که از هم گسیخت.
مهر نهفته در درون را که از دل به در نمی آمد، از سینه بیرون کشیدي.
پس مرا که دیگر امیدي به تو ندارم سرزنش مکن چه جامه محبت را چنان دریدي که پاره اي هم از آن نماند.
ترا دست جذام گرفته خود پنداشتم که بناچار بریدمش و دل را چنان به شکیبائی واداشتم که دلیر شد.
راویان شعر و ادب از جانب دعبل عبارتند از " محمد بن زید " و " حمدوي " شاعر و " محمد بن قاسم بن مهرویه " و دیگران.
نشانه هاي نبوغ دعبل:
صفحه 193 از 210
وي را کتابی است بنام " الواحده فی مناقب العرب و مثالبها " و کتاب دیگري دارد بنام " طبقات الشعراء " که از کتابهاي پر ارزش
و از ماخذ مورد اعتماد در ادب و گزارش زندگی شاعران است،
مرزبانی در ص 227 و 240 و 245 و 267 و 361 و 434 و 478 معجم الشعراء مطالبی از آن کتاب نقل کرده و م - خطیب بغدادي
در صفحات 342 ج 2 و 143 ج 4 تاریخش و ابن عساکر در صفحات 47 و 46 ج 7 تاریخش و ابن خلکان در صفحه 166 ج 2
تاریخش و یافعی در ص 132 ج 2 " مرآت " مطالبی را از آن کتاب بازگو کرده اند و بیش از همه ابن حجر در صفحات 527 و
525 و 411 و 370 و 172 و 132 و 69 ج 1 و 108 و 103 و 99 ج 2 و 91 و 119 و 123 و 270 و 565 ج 3 و 565 و 74 ، ج 4 و
دیگر صفحات " الاصابه " به نقل مطالبی از آن کتاب پرداخته است و می پندارم که این کتاب، کتابی بزرگ و تقسیم بندي آن بر
اساس شهرها بوده است باین ترتیب:
اخبار شعراء بصره: آمدي در ص 67 " الموتلف و المختلف " و ابن حجر در ص 270 ج 3 " الاصابه " با این عنوان مطالبی از او
نقل کرده اند.
[ [ صفحه 278
اخبار شعراء الحجاز: ابن حجر دو ص 74 ج 4 " الاصابه " با این نام مطلبی را از او نقل کرده و گفته است: دعبل در " طبقات
الشعراء " و در (بخش) مردم حجاز چنین یاد کرده است..
اخبار شعراء بغداد. آمدي در ص 67 " الموتلف " مطلبی را تحت اسم " کتاب شعراء بغداد " از او نقل کرده است.
و آن چنانکه در تاریخ ابن عساکر است، دعبل را دیوان شعر فراهم آمده اي بوده است. و ابن ندیم گفته است: صولی اشعار وي را
در 300 برگ پرداخته است، و در ص 210 فهرستش یکی از کتابهاي " ابی فضل احمد بن طاهر " را کتاب " اختیار شعر دعبل"
دانسته است
از نشانه هاي نبوغ دعبل، چکامه اي است که در مناقب یمن و بر تري شاهان و دیگر مردم آن سروده و بنا به آنچه در ص 176
(نشوار المحاضره) تنوخی است در حدود 60 بیت دارد و مطلع آن چنین است.
افیقی من ملامک یا طعمینا
کفاك اللوم مر الاربعینا
وي این قصیده را در رد چکامه ي کمیت که در ستایش نزاربان گفته و 300 بیت دارد و نخستین بیتش این است:
الا حیثیت عنا یا مدینا
و هل ناس تقول مسلمینا
پرداخته. کمیت نیز آن قصیده را در رد چکامه اعور کلبی در سر آغازش چنین است.
اسودینا و احمرننا
صفحه 194 از 210
سرود
دعبل پس از سرودن آن قصیده پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم را در خواب دید که او را از یاد کرد کمیت به بدي نهی فرمودند.
[ [ صفحه 279
این شاعر تا آن روز که به رد کمیت نپرداخته بود، پیوسته در نزد مردم گرامی و گرانقدر بود و این ردیه از اسباب افتادگی او شد و
"ابو سعد مخزومی " قصیده اي در رد وي سرود و به دنبال این پیکار و درگیري، فخر فروشی نزار بر یمن و سرافرازي یمن بر نزار
آغاز شد و هر یک از این دو گروه به مفاخر خویش توسل جستند و کار مردم به تباهی کشید و عصبیت در بیرون و درون دیار اوج
گرفت و نتیجه آن فرمانروائی " مروان بن محمد جعدي " و عصبیت او درباره قومش نزار و بر ضد یمن شد و بالاخره یمن از مروان
روي گرداند و به دعوت عباسیان گروید و کار به انتقال دولت از امیه به بنی هاشم کشید و بدنبال آن داستان " معن بن زائده " در
یمن پیش آمد که مردم آنجا را به جانبداري از قومش ربیعه و دیگر نزاریان کشت و پیمانی را که پیش از آن در میان یمن و ربیعه
بود گسست. (تا آخر داستان که در ص 197 ج 2 مروج الذهب آمده است.)
دعبل و مشایخ روایت او
ابن شهرآشوب در ص 139 کتاب (المعالم) دعبل را از اصحاب امام کاظم (ع) و امام رضا (ع) دانسته و نجاشی در ص 198
فهرستش از برادرش چنین آورده است که دعبل به دیدار موسی بن جعفر علیه السلام و ابو الحسن رضا نائل آمده و محضر امام
محمد بن علی جواد علیه السلام را درك و او را دیدار کرده است.
"حمیري " در کتاب " الدلائل " و ثقه الاسلام کلینی در (اصول کافی) روایت کرده اند که وي بر امام رضا علیه السلام داخل شد
و امام چیزي به وي بخشیدند و دعبل خداي تعالی را ستایش نکرد امام فرمودند چرا خداي تعالی را حمد نکردي پس از آن به
خدمت امام جواد رسید و حضرت چیزي به او دادند و او گفت الحمد لله و امام فرمودند، ادب کردي.
این شاعر از گروهی روایت حدیث کرده است که از آن جمله اند:
[ [ صفحه 280
-1 حافظ شعبه بن حجاج در گذشته به سال 160 و از این طریق احادیثی در کتب دو گروه سنی و شیعه از او یاد شده است مثل
آنچه در ص 240 امالی شیخ و ص 240 امالی شیخ و ص 228 ج 5 تاریخ ابن عساکر آمده است.
.( -2 حافظ سفیان ثوري م. 161 (تاریخ ابن عساکر ج 5 ص 228
.( -3 پیشواي مالکیان، مالک بن انس در گذشته بسال 179 (تاریخ ابن عساکر ج 5 ص 228
.( -4 ابو سعید سالم بن بصري م پس از سال 200 (تاریخ ابن عساکر ج 5 ص 228
.( -5 ابو عبد الله محمد بن عمرو واقدي متوفی 207 (تاریخ ابن عساکر ج 5 ص 228
. -6 مامون خلیفه عباسی در گذشته بسال. 218 تاریخ الخلفاء ص 204
-7 ابو الفضل عبد الله بن سعد زهري بغدادي در گذشته بسالا 260 که وي حدیث روزه روز غدیر را که در ص 401 ج 1 این کتاب
یاد شد، از دعبل و او از ضمزه از ابن شوذب، از مسطر، از ابن حوشب و او از ابی هریره، روایت کرده است.
صفحه 195 از 210
-8 محمد بن سلامه که شیخ طایفه (صدوق) در ص 237 امالی خود از طریق وي خطبه مشهور به شقشقیه را از او روایت کرده است
و آغاز آن خطبه این است:
و الله لقد تقمصها ابن ابی قحافه و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من - الرحی ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر و لکنی
سدلت عنها ثوبا و طویت عنها کشحا.
( -9 سعید بن سفیان اسملی مدنی (امالی شیخ ص 227
-10 محمد بن اسماعیل " مشترك " " "
11 - مجاشع بن عمر، که دعبل از او واو از مسیره از جرزي، از ابن جبیر
[ [ صفحه 281
از ابن عباس روایت کرده است که وي را از این کلام خداي عزوجل پرسیدند: وعد الله الذي آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفره و
.( اجرا عظیما... الحدیث (امالی شیخ ص 240
م - 12 - موسی بن سهل راسبی، ابن حجر در ص. 348 " تهذیب التهذیب " او را شیخ دعبل دانسته ولی معرفی نکرده است.
ابن عساکر در ص 228 ج 5 تاریخش. یحیی بن سعید انصاري را از کسانی شمرده است که می گویند دعبل از او نقل روایت کرده
است و این نکته بر او پوشیده مانده است که یحیی انصاري در سال 143 و چند سال پیش از دعبل در گذشته است.
و راویان حدیث از جانب دعبل عبارتند از:
-1 برادرش ابو الحسن علی که در بسیاري از کتب حدیث و تراجم ذکرش آمده است.
.( -2 موسی بن حماد یزید (فهرست نجاشی ص 117
-3 ابو الصلت هروي در گذشته به سال 236 (در ماخذ بسیار).
-4 هارون بن عبد الله مهلبی (در امالی و عیون).
-5 علی بن حکیم (در اصول کافی).
-6 عبد الله بن سعید اشقري (اغانی و غیر آن)
-7 موسی بن عیسی مروزي
8 - ابن منادي، احمد بن ابی داود درگذشته به سال 272 (تاریخش ابن عساکر)
9 - محمد بن موسی بریري (تاریخ ابن عساکر).
اما رفتار دعبل با خلفاء و وزراء
این ناحیه از زندگی شاعر، فراخ میدان و پردامنه است و جستجو گر در میان کتب تاریخ و تذکره هاي مفصل ادبی، بخشهائی را در
پیرامون آن نگاشته می بینند که سخنان بیجا بسیار دارد و ما از تمام آنها در می گذریم و فقط اندکی را گلچین می کنیم.
[ [ صفحه 282
1 "- یحیی بن اکثم " گفت: مامون دعبل را به نزد خود خواند و امان بخشید. و من در آنجا نشسته بودم که شاعر از در در آمد و
صفحه 196 از 210
مامون وي را گفت: قصیده ي رائیه ات را بخوان. دعبل سرودن چنین قصیده اي را انکار و از آن اظهار بی اطلاعی کرد مامون
گفت ترا به آن قصیده همانطور که به جان امان دادم، امان می بخشم و شاعر چنین خواندن گرفت:
دلبرم چون کناره گیریم از زنان دید، نگران شد و خردمندي را گناهی تا بخشودنی شمرد.
وي با گیسوان سیپدش و با آنکه به گروه پیران پیوسته است، آرزوهاي جوانی دارد. دلبرا موي سپید یاد معاد را در من بیدار و مرا به
سر نوشتم خرسند می کند.
اگر به دنیا و زیور آن دل می بستم از اندوه رفتگان می گریستم.
روزگار برخاندان من تاخت و آن را چون جامی که به سنگ می شکنده در هم شکست.
گروهی از آنها بجا مانده اند و برخی دیگر به جارچی مرگ از میان رفتند. دیگران هم بدنبال آنان خواهند رفت.
ترس من از این است که بازماندگان از من جدا می شوند، چشم براه بازگشت رفتگان هم که نیستم.
در خبر از خاندان و فرزندانم، بخفته اي می مانم که پس از بیداري به بازگوئی خوابش بپردازد.
دل مشغولی چاکرانتان (خاندان پیغمبر) از فقدان پیاپی کشتگانتان، خواب و آسایش را از آنها ربوده است.
چه دستها که در سر زمین نینوا قلم شد و چه گونه ها که بر خاك خفت!
روز عاشوراي حسین به شب انجامید و دیگران شبانه بر قتلگاهش گذشتند
[ [ صفحه 283
و گفتند.
این سرور انسانها است.
اي بد مردم پاداش پیغمبر را در برابر نعمت پر ارزش قرآن و سوره هاي آن این چنین باید داد که چون رحلت فرمود مانند گرگی
که بر گوسفندان " ذي بقر " شبانی کند، بر فرزندان او خلافت کنید؟
یحیی گفت: مامون در این هنگام مرا در پی کاري فرستاد چون رفتم و برگشتم دعبل سخنش را به اینجا رسانده بود که:
از قبائل " ذي یمن " و " بکر " و " مضر " که من آنها را می شناسم، قبیله اي نماند که در خون خاندان پیغمبر شریک نباشد،
همچون قمار بازانی که در لاشه شتر شریکند. از کشتار و بزنجیر کشیدن و از ترساندن و ویرانگري بادودمان پیغمبر همان کردند که
سربازان اسلام در سر زمین روم و فرنگ می کنند، خاندان امیه را در کشتارشان معذور می دارم ولی براي بنی عباس عذري نمی
بینم چه آنها مردمی بودند که نخستین فردشان را بر اساس اسلام کشتید و چون آنها چیره شدند، کافرانه انتقام گرفتند.
فرزندان امیه و مروان و خاندان آنها مردمی همه کینه توز و ستمگرند.
آنگاه که به نیازي مذهبی در اندیشه ماندن در جائی هستی، درکنار قبر پاکی که در طوس است بمان.
در طوس دو گور است: یکی از آن بهترین مردم و دیگري متعلق به بدترین آنها و این پند آموز است.
آن پلید را از جوار این پاك سودي نرسد و نزدیکی آن ناپاك به این وجود تابناك زیانی نزند.
چه هر کس در گرو دست آورد خویش است و تو هر یک از نیک و بد را که
[ [ صفحه 284
صفحه 197 از 210
خواهی برگزین یا واگذار.
راوي گفت: مامون دستارش را به زمین زد و گفت اي دعبل بخدا که راست گفته اي
شیخ ما صدوق در ص 390 امالی خود به اسنادش از دعبل آورده است که چون خبر در گذشت امام رضا علیه السلام در قم به من
رسید، آن قصیده رائیه را سرودم.
آنگاه ابیاتی از آن را یاد کرده است.
3 "- ابراهیم بن مهدي " بر مامون وارد شد و شکایت حال خویش را با او چنین در میان گذاشت: اي امیر مومنان خداي سبحانه و
تعالی شخص ترا بر من برتري داد و مهر و بخشایش مرا به ذلت انداخت و ما و تو در نسب یکسانیم.
اینک دعبل مرا هجو کرده و باید از او انتقام بگیري مامون گفت مگر چه گفته است؟ شاید این سروده او را می گوئی:
نعر ابن شکله بالعراق و اهله
فهفا الیه کل اطلس مائق
و ابیات هجویه را خواند. ابراهیم گفت: این یکی از هجویه هاي اوست مرا به اشعاري زشت تر از این نیز هجو کرده است. مامون
گفت: تو را اقتدا به من است: چه دعبل از من نیز بد گوئی کرده و من تحمل نموده ام درباره من گفته است:
آیا مامون با من همان رفتاري می کند که با مردم نادان دارد، مگر دیروز سر برادرش محمد را ندید؟
[ [ صفحه 285
من از آن قومی هستم که شمشیرشان برادرت را کشت و ترا بر سریر خلافت نشاند همان گروهی که ترا پس از گمنامی بسیار
نامدار کردند و از خاك مذلت برگرفتند. ابراهیم گفت: اي امیر مومنان خداوند بر بردباري و دانائیت بیفزاید. چه هیچ یک از ما جز
به فزودنی دانش تو سخن نخواهد گفت و جز به پیروي از شکیبانی تو، تاب این سخنان نمی آرد.
3 "- میمون بن هارون " آورده است که ابراهیم بن مهدي درباره دعبل سخنی به مامون گفت که خواست وي را بر ضد شاعر
بشوراند. مامون خندید و گفت مرا بدان جهت بزیان او بر می انگیزي که درباره ات سروده است:
اي گروه لشکریان نا امید مباشید و بر آنچه رفت خشنود گردید و خشم مگیرد چه بهمیر زودي آهنگهاي (حنینی) که خوشایند پیر
و جوان است به شما ارزانی خواهد شد و به فرماندهان سپاه نیز نواهاي (معبدي) خواهند داد، آهنگهائی که نه در جیب جا می گیرد
و نه گرد آوردنی است.
آري خلیفه اي که مصحفش بربط است عطایش به سران سپاهش همین است.
ابراهیم گفت اي امیر مومنان بخدا قسم دعبل از تو نیز بد گوئی کرده.
مامون گفت از آن بگذر که من بد گوئی او را به این سروده اش بخشیدم و خندید در این هنگام " ابو عباد " از در در آمد و چون
مامون از دور او را دید به ابراهیم گفت ": دعبل " با هجویه هاي خود بر " ابو عباد " نیز گستاخی کرده و این شاعر از هیچ کسی
نمی گذرد. ابراهیم گفت مگر ابو عباد از تو گشاده دست تر است؟ مامون پاسخ داد نه اما مردي تند و نادان است که کسی را امان
نمی دهد و من شکیباتر و بخشاینده ترم. بخدا وقتی ابو عباد به این سوي می آمد این سروده دعبل درباره اش بخنده ام انداخت:
نزدیکترین کار به تباهی و فساد کاري است که تدبیر آن با ابو عباد است..
صفحه 198 از 210
[ [ صفحه 286
4 "- ابو ناجیه " آورده است که معتصم دعبل را به جهت زبان درازیهایش دشمن می داشت و چون به شاعر خبر رسید که معتصم
اراده فریب و کشتنش دارد به جبل گریخت و در هجو وي چنین سرود:
دلباخته غمزده دین از پراکندگی دین گریست و چشمه اشک از چشمش جوشید. پیشوائی بپاخاست که اهل هدایت نیست و دین و
خرد ندارد.
اخباري که حکایت از مملکتداري مردي چون " معتصم " و تسلیم عرب در برابر او کند، به ما نرسیده است.
لیکن آنچنانکه پیشینیان بازگو کرده و گفته اند چون کار خلافت دشوار شد بنا به گفته کتب مذهب، شاهان بنی عباس هفت تن
خواهند بود و از حکومت هشتمین آنها نوشته اي در دست نیست.
اصحاب کهف نیز چنیند که بگاه بر شمردن، هفت تن نیکمرد در غار بودند و هشتمین شان سگشان بود.
و من سگ آنها را بر تو اي معتصم برتري می دهم چه تو گنه کاري و او نبود حکومت مردم از آن روز به تباهی کشید که"
وصیف " و " اشناس " عهده دار آن شدند و این چه اندوه بزرگی بود!
(فضل بن مروان) نیز چنان شکافی در اسلام انداخت که اصلاح پذیر نبود.
5 "- میمون بن هارون " آورده است: که چون معتصم مرد " محمد بن عبد الملک زیات " در رثائش سرود:
چون او را به خاك کردند و باز گشتند گفتم: بهترین مرده را به بهترین گور سپردند، خداوند جبران مصیبت مردمی که ترا از دست
داده اند جز به شخصی مانند هارون نخواهد کرد. و دعبل به معارضه او چنین سرود:
چون وي را در خاك نهان کردند و بر گشتند گفتم بدترین مردها در بدترین گورها
[ [ صفحه 287
خفت، برو به سوي دوزخ و عذاب که من ترا شیطانی بیش نمی پندارم.
نمردي مگر آنگاه که پیمان بیعت را براي کسی گرفتی که براي مسلمین و اسلام زیان بخش تر بود.
6 "- محمد بن قاسم بن مهرویه " آورده است که با دعبل در " ضمیره " بودم که خبر مرگ معتصم و قیام واثق را آوردند. دعبل
گفت پاره اي کاغذ داري که بر آن بنویسم؟ گفتم آري. کاغذي در آوردم و او به بدیهه بر من املاء کرد:
خدا را سپاس: جاي آن نیست که از شکیبائی و تاب و توان سخن گوئیم چه خلیفه اي مرد که هیچ کسی براي او نگران نیست و
دیگري بپاخاست که هیچ کسی خرسند نیست.
7 "- محمد بن جریر " آورده است که تنها بیتی که " عبد الله بن یعقوب " از هجویه دعبل درباره متوکل براي من خواند این بیت
بود و من از او شعر دیگري را در این باره نشنیدم:
و لست بقائل قذفا و لکن
لا مر ما تعبدك العبید
صفحه 199 از 210
راوي گفت: شاعر در این بیت نسبت (ابنه) به متوکل داده است.
8 "- عبد الله بن طاهر " بر مامون وارد شد. مامون وي را گفت اي عبد الله شعر دعبل را به یاد داري گفت: آري اشعاري از او در
ستایش دودمان امیر مومنان به خاطر دارم گفت بخوان و عبد الله این سروده دعبل را خواند:
سیر اب و آباد باد روزگار جوانی و عشق
روزگاري که در جامه شادکامی می خرامیدم
روزگاري که شاخه هاي درخت وجودم تازه و شاداب بود و من از شکوفائی آن بر هر بام و دري به بازي می نشستم.
بس کن و یاد زمانه اي را که دورانش به سر آمده، فروگذار و از حریم نادانی
[ [ صفحه 288
پاي در کش و از مدایحی که می سرائی به سوي رهبرانی روي آر که از خاندان کرامت و اعجازند.
مامون گفت بخدا سوگند وي به چنان گفتار و اندیشه عمیقی در یاد کرد خاندان پیغمبر دست یافته است که در وصف دیگران به
آن نمی رسد سپس گفت دعبل درباره سفر دور و درازیکه برایش پیش آمده است نیز شعر نیکوئی سروده است و آن این است.
آیا زمان آن نرسیده است که تا من نمرده ام، مسافران به وطن بر گردند.
در آن حال که توانائی جلو گیري کردن از ریزش اشکی که از درد دل حکایت داشت نداشتم گفتم بگو: چه خانهائی که جمع آن
پراکنده شد و چه جمع هاي پراکنده اي که پس از گرد آمدن دوباره از هم پاشیدند ".
آنگاه گفت: من هیچ سفري نکرده ام، که این ابیات را در سفر و در همه گشت و گذارهایم تا گاه بازگشت در پیش چشم نداشته
باشم.
9 "- میمون بن هارون " آورده است که دعبل "، دینار بن عبد الله " و برادرش " یحیی " را می ستود و آنگاه که از رفتار آنها تا
خشنود شد در هجوشان جنین سرود: گناهانمان پیوسته خوارمان می داشت تا گاهی که ما را به دامان یحیی و دینار انداخت همان
گوساله هاي نادانی که نسلشان قطع نشده و سجده آفتاب آتش بسیار کرده اند و گفته است: دعبل درباره آن دو و " حسن بن سهل
"و " حسن بن رجاء " و پدرش نیز چنین سروده است:
هان امیران " مخزم " را از من بخیرید جه من " حسن " و در فرزند " رجاء " را بدرهمی می فروشم و " رجاء " را سرانه می دهم"
دینار " را نیز بی پشیمانی می فروشم. اگر آنها را بسبب عیبی که دارند بسویم باز برگردانند ". یحیی بن اکثم " پس نخواهد آورد.
خوشمزگیها و نوادر دعبل
-1 احمد بن خالد آورده است که: روزي به بغدادي درخانه صالح بن علی بن
[ [ صفحه 289
عبد القیس بودیم. گروهی از دوستان نیز با ما بودند در این هنگام خروسی از خانه دعبل پرید و بر لانه اي که در فضاي خانه صالح
صفحه 200 از 210
بود فرود آمد. چون چنین دیدیم گفتیم این شکار روزي ماست آن را گرفتیم صالح گفت چه کنیمش گفتیم می کشیمش.
پس سرش را بریدیم و کبابش کردیم و خوردیم دعبل از خانه در آمد و جویاي خروس شد دانست که در خانه صالح نشسته، در
جستجوي آن به نزدمان آمد و خروس را از ما خواست ما منکر دیدن آن شدیم و آن روز را به نگرانی بسر بردیم چون فردا شد
دعبل به مسجد آمد و نماز بامداد را گزارد سپس در آن مسجد که انجمن گاه مردم بود و گروهی از دانشمندان گرد می آمدند و
مردم به خدمت شان می رسیدند، نشست و چنین خواندن گرفت.
"صالح " و مهمانانش خروس اذان گوي ما را مثل پهلوانی که درمیان مهلکه افتد اسیر کردند.
و پسران و دختران خود را به بال و پرکندن آن گماشتند و چنان شتابزده در خوردن آن بجان هم افتادند که گوئی خاقان را ببند
کشیده یا افواج قبیله " همدان " را در هم شکسته اند.
خروس را چنان به دندان کشیدند که دندانشان کنده شد و پشت سرشان به سنگ دیوار شکست.
مردم اشعار دعبل را نوشتند و رفتند. چون پدرم به خانه برگشت گفت واي بر شما آنقدر بی خوراك مانده بودید که جز خروس
دعبل چیزي براي خوردن نیافتید؟ سپس شعر را خواند و به من گفت، هر چه می توانی مرغ و خروس می خري و براي دعبل می
فرستی ور نه اسیر زبانش خواهیم شد. و من چنین کردم.
2 "- اسحاق نخعی " گفته: در بصره با دعبل نشسته بودیم و غلامش " ثقیف " نیز بخدمتش ایستاده بود، عربی که که در جامه اي
خزمی خرامید، عبور کرد. دعبل به غلامش گفت. این عرب را به نزد من فرا خوان. غلام اشاره کرد و عرب آمد.
[ [ صفحه 290
شاعر پرسید از کدام مردمی؟ گفت: از بنی کلاب گفت از کدام یک از فرزندان کلابی؟ گفت. از زادگان ابی بکرم.
دعبل پرسید؟ آیا گوینده این اشعار را می شناسی:
خبر یافتم، که یکی از کلبیان به سرزنشم نشسته است و هر جا کلاب باشند، درود و ثنا نباشد.
اگر من ندانسته باشم که کلبیان، سگ و من شیر شر زده ام، پدرم از دودمان " قیس بن عیلان " و مادرم از خاندان " حبطه " باد.
عرب گفت: این شعر از دعبل است که درباره " عمرو بن عاصم کلابی " سروده آنگاه از شاعر پرسید تو از کدام خاندانی؟ دعبل
را خوش نیامد که بگوید: خزاعیم چه عرب هجوش می کرد. پی گفت: من به گروهی وابسته و سرافرازم که شاعر درباره شان
سروده است:
مردمی که " علی - " آن بهترین خلق - و " جعفر " و " سجاد ذو ثفنات " از آنهاست و به روز سرافرازي به " محمد " و جبرئیل و
قرآن و سوره هاي آن می بالند اعرابی می گریخت و می گفت: ما را با " محمد " و جبرئیل و قرآن و سورهایش چه نسبت!!
-3 حسین بن ابی السري " گفت: دعبل به جهت رفتار ناخوش آیند " ابی نصر بن جعفر بن اشعث " با آنکه پیش از این
آموزگارش هم بود، عصبانی شد و در هجو پدرش چنین سرود:
در نزد من " جعفر بن محمد بن اشعث " از جهت پدر بهتر از " عثعث " نیست او، همچون ماري گزنده که چون بر انگیزش،
درنگ نمی کند، بمن در پیچید.
اگر آن مغرور می دانست بر پدرش چه خواریها رفته است، کار عبث نمی کرد.
راوي گفت ": عثعث " دعبل را دید و پرسید: در میان من و توجه رفته بود که در پستی به پدر من مثل زدي؟ دعبل خندید و گفت
هیچ چیز هماهنگی
صفحه 201 از 210
[ [ صفحه 291
نامت با نام پسر اشعث در قافیه و آیا دوست نمی داري که پدرت را که مردي سیاه بود از پدران اشعث بهتر دانم.
4 "- حسین بن دعبل " گفت: پدرم درباره " فضل بن مروان " چنین سرود ": فضل " را اندرز دادم و خالصانه به وي نصیحت
کردم و دامنه سخن را به گفتگو درباره فضل کشیدم.
هان: براي " فضل بن مروان " در سر نوشت " فضل بن سهل " اگر این فضل پند پذیر باشد عبرتها است.
و نیز وي را در کار " فضل بن یحیی " پند آموزیها است. آنگاه که این فضل در سر نوشت آن یکی بیندیشد.
ستوده بمان از حدیثی که به آن دست یافتی و دست از احسان و فضل بر مدار چه تو سرپست حکومت شدي و در جایگاه فضل و"
فضل " و " فضل " قرار گرفتی.
پیش از این، ابیات شعري را ندیده ام که تمام قافیه هاي آن بر فضل و فضل باشد و چون این چکامه خوانده شود، نقصی در آن
نباشد جز آنکه اندرز من به فضل، فضل " بیجا " است.
پس فضل بن مروان مقداري پول براي دعبل فرستاده و گفت نصیحتت را پذیرفتم.
و تو دست از خیر و شر ما بردار.
نمونه هایی از اشعار مذهبی دعبل
در سوك سبط شهید امام سوم چنین سروده است.
آیا از دیده اشک می ریزي
و از سوز دل رنج می بري؟
و بر آثار دودمان محمد (ص) می گرئی و سینه است از حسرت به تنگ آمده است؟
هان بحق برایشان بگري و از گردش روزگار باران اشک از دیدگان ببار.
و مصیبت شان را به روز عاشورا و آن پیش آمد سختی که از بزرگترین دشواریهاي زمان بود از یاد مبر.
[ [ صفحه 292
خداوند به باران بهاري پیکرهاي افتاده در دشت کربلا را سیراب کناد و بر روان پاك حبیب خود حسین درود پیاپی فرستد. کشته
اي که در کنار دو نهر در بیابان کربلا افتاد، کشته بی گناهی که فقدانش ما را به درد آورد و تنها مانده اي که فریاد می کرد:
یاوران من کجا رفتند؟
من تشنه عطش زده در سر زمین غربتم و کشته و ستم رسیده اي بی گناهم سرش را بر فراز نی زدند و خاندان پریشان و آشفته اش
را به اسارت کشیدند.
به پسر سعد که خدا روانش را بدرد آرد، بگو بزودي عذاب دوزخ را به لعن و نفرین در خواهی یافت.
صفحه 202 از 210
بروزگار دراز تا آنگاه که باد صبا می وزد، بر گروهی که همگی به گمراهی افتادند و گفتار پیغمبر خدا را به شبهه انگیزي تباه
کردند، در بام و شام نفرین باد.
دعبل، امیر مومنان (ع) را نیز می ستاید و از خاتم بخشی او در نماز به سائل و نزول آیه شریفه انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا
الذین یقیمون الصلاه و یوتون الزکاه و هم راکعون، چنین یاد می کند:
قرآن به برتري خاندان پیغمبر و ولایت غیر قابل انکار علی ناطق است به ولایت پس از پیغمبر آن برگزیده نیک مرد و راستگوي
دوستدار ناطق است، آنگاه که وي نماز می گزارد و نیازمندي دست تمنا دراز کرد
و او با بخششی بزرگوارانه که از این بخشنده پسر بخشنده سزاوار بود، خاتمش را به مستمند داد. و خداي مهربان وي را در قرآن
خود چنین ویژگی بخشید:
(و هر کس را چنین افتخاري است، گو بیارد) براستی که ولی و سرپرست شما، خدا و پیغمبرش و مومنانی هستند که نماز می
گزارند و در حال رکوع زکاه می پردازند.
و هر که خواهد انکار این فضیلت کند، در فرداي قیامت خداوند خصمش خواهد بود.
و خدا در وعدهایش خلاف نخواهد کرد.
[ [ صفحه 293
و نیز امیر مومنان (ع) را چنین می ستاید:
زهی بیعت احمد و جانشین او، یعنی سرور ما و امامی که محسود دشمن بود.
یعنی آنکه به روزگار کودکی و سر آغاز جوانی، پیش از دیگران پیغمبر را یاري کرد.
یعنی آنکه غمها را از دود و هیچگاه در نبرد نترسید.
یعنی آنکه پیش از هر یکتا پرستی، خدا را بیگانگی شناخت.
و هرگز صنم و بتی را پرستش نکرد.
و نیز در سوك شهید کربلا سبط پیغمبر خدا امام سوم (ع) چنین سروده است:
تو که غمگینی چرا می خوابی؟ و بر کسی که محمد (ص) بر او گریست، نمی گرئی؟
چرا بر حسین و خاندانش اشک نمی ریزي مگر نمیدانی که گریه بر مثل آنها ستوده است؟ اسلام بروز شهادت او بخواري افتاد و
بخشش و سرودي از فقدانش گریست فرشتگان روش بین و بزرگواري که در آسمان خدا را راکع و ساجدند نیز بر حسین
گریستند.
آیا فراموش کردي زمانی را که افواج سپاه دشمن که عمر سعد و دیگر سر کردگان کافر پیشه در میانشان بودند چگونه بر حسین
تاختند؟
و در نبرد گاهی که دشمنان وي بسیار و دوستانش اندك بودند، جام مرگ را بکامش ریختند و حق پیغمبر را با چشاندن سوز
عطشی فرو ننشستنی به آنها، نگه نداشتند حسین را کشتند و پیغمبر را به سوك سبطش نشاندند راستی که پس از ماتم وي دیگر
ماتمها آسان نمود. چگونه می توان آرام گرفت حال آنکه زینب در زمره اسیران بود و از سوز عطش فریاد می زد و می گفت: اي
جد بزرگوار اي احمد: این حسین تو است که به شمشیر دشمن کشته و پاره پاره شده و به خون آغشته گردیده است عریان و برهنه
و بر خاك افتاده و پامال سم ستوران و اسبان تاخته است و اجساد پاك و بی گور و کفن فرزندان کشته ات در پیرامون او به خاك
صفحه 203 از 210
افتاده. اي نیاي بزرگ و بزرگوار: اینها را از آب فرات منع کردند و به تشنگی و بی آبی کشتند
[ [ صفحه 294
اي جد و الامقام: از ماتم و بسیاري مصیبت و آنچه بر من می رود، می افتم و می خیزم.
و این ابیات از چکامه اي طولانی است که وي در رثاء سبط شهید سروده است:
از شامی که مردم آن شوم و تیره روز بودند و از نگون بختی سپاهشان را ابلیس فرماندهی می کرد، آمدند اي لعنت بر آنها باد و
چنین مردمی که امام خود را می کشند و پیکر پاره پاره اش را بر خاك رها می کنند ملعون خواهند بود.
اي واي من که دختران گریان پیغمبر را عریان و سر برهنه اسیر کردند.
مرگ و ننگ بر شما آیا به دوزخ آن تنگناي زشت و پست خرسند آمدید؟
و بنادانی عزت زندگی نفیس خود را به دنیاي دیگران فروختید؟ و بیعت ننگین اموي دنیا شما را خوار کرد. وه که بهره بیعت
کنندگان چه ناچیز و پست بود.
مرگ و ننگ بر کسی که با او بیعت کردید
گوئی رهبرتان را سر نگون در دوزخ می بینم
اي خاندان محمد (ص). پس از پیغمبر از این مردم چون گبر، چها که دیدید؟
چه اشکها که بپایتان ریخته شد و چه جانها که بروز واقعه کربلا براي حسین از تن گسست؟ شکیبا باشید اي سروران ما، که روزگار
سخت آن دودمان ملعون نیز فرا خواهد رسید من همیشه پیر و شما و فرمانتان هستم و جان خویشتن را تا زنده ام به اطاعت شما
وامی دارم -
و " یاقوت حموي " در ص 110 جلد 11 " معجم الادباء " این ابیات را از دعبل در سوك امام سوم، یاد کرده است:
واي اي مردان سر پسر پیغمبر و علی بر فراز نیزه بالا رفت.
و با آنکه ملسمین می دیدند و می شنیدند. فریادي از کسی بر نخاست و کسی نگران نشد.
اي حسین دیدهائی را که ببرکت زندگیت خواب و آرام داشت، بیدار
[ [ صفحه 295
گذاشتی و چشمانی را که از بیمت نمی خفت، بخواب کردي.
دیدار شهادتت دیده ها را کور و ناله مرگت گوشها را کر کرد.
باغ و بستانی نیست که آرزوي این نداشته باشد که آرامگاه و مدفنت باشد.
و در ستایش امام پاك نهاد علی بن ابی طالب چنین گفته است:
ابو تراب حیدر آن پیشواي شیر مردي که کشنده کافران است و هماورد ندارد.
وي مبارزي سر سخت و شیري شکست ناپذیر و راستگوئی است که هرگز دروغ نگفته و پهلوانی است که نیرومند و مصصم است.
علی شمشیر بران پیغمبر راستگو و کشنده تبهکاران به شمشیر آخته و صیقل زده است.
و نیز در رثاء سبط شهید امام سوم چنین سروده است:
صفحه 204 از 210
اشکهائی که از مصیباتی که بر فرزندان بزرگوار علی در منازل پیرامون نجف و کنار فرات یعنی سر زمین کربلا رفته است، ریخته
می شود، انسان را از نغمه و نشاط باز می دارد و افسوس من برزلت هاي زمانه اي است که فرزند پاك پیغمبر را خوار می دارد.
آیا بر حسین و به یاد کشتن این داناي پرهیز کار اشک پیاپی نمی ریزي؟ و آیا از اینکه، پدران زیاد، فرزندان پیغمبر را به خاك
نشاندند و چنین ناپاك زادگانی آشکار بر آن پاك زادگان شمشیر کشیدند، اندوهگین نیستی؟
ولادت و وفات دعبل
دعبل در سال 148 به دنیا آمد و در سنه 246 در روزگار پیري و کهنسالی، به جور و ستم کشته شد. پس وي 97 سال و چند ماه
زیسته است.
آورده اند که او " مالک بن طواق " را به اشعاري هجو کرد و چون هجویه اش
[ [ صفحه 296
به مالک رسید وي را طلبید و شاعر گریخت و به بصره که " اسحاق بن عباس عباسی " فرماندارش بود آمد اسحاق نیز از هجویه
دعبل درباره " نزار " آگاهی داشت و چون شاعر به شهر در آمد کسی را به دستگیري وي گماشت و نطع و شمشیر خواست تا
گردن دعبل را بزند.
دعبل در انکار آن قصیده سوگند به طلاق می خورد و به هر قسمی که او را از کشته شدن میرهاند متوسل می شد و می گفت: آن
چکامه را من نگفته ام بلکه دشمنی از دشمنانم چون " ابو سعید " یا دیگري آن را پرداخته و بمن نسبت داده اند تا مرا بکشتن
دهند. و پیوسته زاري می کرد و زمین می بوسید و در پیش اسحاق می گریست تا اسحاق بر او رقت کرد و گفت: از کشتنت
گذشتم اما باید رسوایت کنم سپس چوب دستی خواست و آنقدر به او زد که در خود خرابی کرد.
پس دستور داد او را به پشت بیندازند و دهانش را باز کنند و کثافاتش را به دهانش ریزند و گمارشتگان نیز پایش بگیرند و قسم
خورد که دست از وي بر نخواهد داشت مگر آنگاه که مدفوعش را بخورد و فرو ببرد و رنه او را خواهد کشت و رهایش نکرد مگر
آنگاه که چنین کرد. سپس آزادش گذاشت و شاعر به اهواز گریخت " مالک بن طوق " مردي کاردان و زیرك را برگماشت و به
وي دستور داد که به هر نحوي خواهد، شاعر را ناآگاهانه بکشد ده هزار درهم نیز به او جایزه داد.آن مرد پیوسته در - جستجوي
دعبل بود تا شاعر را در روستائی از نواحی " سوس " پیدا کرد و وي را در یکی از اوقات بعد از نماز عشا به چنگ آورد و با چوب
دستی که دمی زهر آگین داشت به پشت پایش زد و فرداي آنروز دعبل مرد و در همان قریه به خاك رفت و گفته اند که وي را به
"سوس " بردند و در آنجا به خاك سپردند.
و در تاریخ ابن خلکان است که وي در " طیب " که شهري در میان واسط عراق
[ [ صفحه 297
و کور اهواز است کشته شد. و " حموي " گفته است که قبر دعبل پسر علی خزاعی در " زویله " است و بکر بن حماد در این باره
چنین سروده است ": مرگ، دعبل را بزویله و در سنگستان احمد بن خصیب رها کرد ".
بر جستجو گر مخفی نماند که تردید " ابن عساکر " در صفحه 242 جلد 5 تاریخش پس از ذکر وفات مترجم بسال 246 ، و این
صفحه 205 از 210
سخن او که: [گفته اند: دعبل معتصم را هجو کرد و او شاعر راکشت و نیز آورده اند که مالک را هجو کرد و او کسی را در پی
شاعر فرستاد تا مسمومش کند) تردیدي بی تامل و نقل قولی بی تدبر است زیرا معتصم بسال 227 و 9 سال پیش از شهادت شاعر
درگذشته است و نیز آنچه " حموي " در صفحه 418 جلد 4 " معجم البلدان " آورده است که [چون دعبل معتصم را هجو کرد وي
خون شاعر را هدر نمود و دعبل به طوس گریخت و به گور رشید پناه برد ولی معتصم پناهش نداد و او را بسال 220 قتل صبر کرد]
بر خلاف اتفاق قول مورخان و دانشمندان رجال در مورد در گذشت شاعر به سال 246 است.
"بحتري " که با شاعر و " ابی تمام " که پیش از دعبل در گذشت، دوست بود در سوك آن دو چنین سرود:
آرامگاه حبیب و دعبل بروز مرگشان، بر درد دلم افزود و آتش به جانم زد اي دوستان من: باران رحمت پیوسته بر شما ریزان باد و
ابري پر آب و باران زا گورتان را سایبانی کناد. (گور این یکی (دعبل) در اهواز و از مسیر ناله نوحه گر بدور است و قبر دیگري
(ابی تمام) در موصل است.
"ابو نصر محمد بن حسن کرخی کاتب " گفته است: دیدم که بر گور دعبل این اشعار را نوشته بودند:
دعبل، توشه اقرار به بیگانگی خداوند را براي رستاخیز خویش آماده کرده است وي خالصانه شهادت به وحدت حق می دهد و
امیدوار است که خداوند
[ [ صفحه 298
در رستاخیز بر او رحمت آرد.
مولاي دعبل، خدا و رسول اویند و پس از این دو مولاي او جانشین بحق پیغمبر یعنی علی است.
شاعر دو فرزند بنامهاي " عبد الله " و " حسین شاعر " بر جا نهاد. و " ابن ندیم " براي فرزند دوم، دیوانی در حدود 200 برگ یاد
کرده و " ابن معتز " در صفحه 193 " طبقات الشعراء " شرح حال و نمونه اي از اشعار وي را آورده و گفته است:
"دعبلی شاعري سخت نمکین شعر است. "
و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین
در اینجا جلد دوم این کتاب پایان می یابد و در پی آن جلد سوم که به بقیه شاعران سده سوم آغاز می شود، و نخستین آن شاعران
"ابو اسماعیل علوي " است، خواهد آمد.
و الله المستعان و علیه التکلان
"قابل توجه "
هر فصل و کلمه و جلمه اي که در متن یا تعلیق این کتاب و دیگر مجلدات الغدیر با رمز " م " آغاز و به کمانکی در پی آن، تمام
می شود، از پیوست ها و فزوده هاي چاپ دوم است.
سپاسی