گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم

نقد کتاب منهاج السنه ابن تیمیه
صفحه 146 از 209
اشاره
اگر بخواهید به کتابی مراجعه کنید که مخالف مفهوم نامش، نامگذاري شده باشد، به این کتاب بنگرید که نام " منهاج السنه " را
براي آن عاریه کرده اند و شایسته است آن را " منهاج البدعه " بنامند کتابی است پر از گمراهی ها، دروغ ها سخنان بی دلیل.
انکار مسلمات، تکفیر مسلمانان، طرفداري از بدعت گذران و دشمنی و عناد سخت با اهل بیت وحی (ع). در این کتاب چیزي جز
دروغ محض، مشوب کردن حقایق تغییر و تحریف سخن از جایش، سخن را به فحاشی و ناسزا کشاندن با نسبت هاي شنیع، بد
گوئی با خشونت و فحاشی متعرض کسان شدن، نمی یابید و اینک نمونه هائی از آن:
-1 گوید: از نادانیهاي شیعه یکی کراهت از عدد ده، یا انجام کاري که شمارش به ده رسد می باشد حتی در ساختمان ده ستون
نمی سازند، و ده تیر در بنابکار نمی برند، و دیگر چیزها، زیرا عشره مبشره، را جز علی دشمن می دارند، و جاي تعجب است که
آنان لفظ نه را، دوست می دارند، ولی نه تاي از ده تا را دشمن) 1ر 9 منهاج السنه)
و در جلد 2ر 143 گوید از تعصب رافضیان این است که عدد ده را به زبان نمی آورند و به جاي آن نه و یک می گویند و در
ستونها یا دیگر بناهاي خود تعداد آنها را ده قرار نمی دهند. کوشش در احتراز از عدد ده را در بسیاري از کارهاشان رعایت می
کنند.
پاسخ نسبت ها و تهمت هاي احمقانه
مانند شیعه از عدد ده کراهت دارد
پاسخ- آیا براي کسی که خود را شیخ الاسلام می نامد این عیب نیست که در بین مسلمانان این رسوائی را در کتابش منتشر سازد؟
و در خلال آن، این مطلب واهی را تکرار کند مثل اینکه تحقیق بی سابقه یا فلسفه مترقی یا حکمت رسائی
[ [ صفحه 253
که امت اسلامی را زنده کند، آورده است.
اما از این عجیب تر، قصه مردي است که خود را به علم و فضیلت نسبت دهد آنگاه چون سخنی بگوید دروغ در آید، چون به
کسی نسبت دهد، بر خلاف باشد گفتارهایش در ترازوي سنجش به سخنان چوپان بزها بلکه از آنها پائین تر ماند، گویا این مرد
وقتی از شیعه چیزي نقل می کند، از یک ملت منقرض شده اي سخن می گوید که با دگر گونی احوال کسی دیگر از آنها نمانده
است تا آبرو و حیثیت خود را بشناسد و از حریم خود وقومش دفاع کرده، نسبت هاي دروغین را از آنان بزداید؟
از این گذشته، خوان گسترده زمین به ملیونها نفر از افراد این فرقه می درخشد و کتاب خانه هاي مهم جهان لبریز از کتب این قوم
است. آیا نزد چه کسی از آنها و در کدامیک از این کتب، چنین مطلب مسخره اي را می توان یافت. بلی در قرآن شیعه آمده است:
"تلک عشره کامله و من جاء بالحسنه له عشر امثالها و الفجر و لیال عشر فاتوا بعشر سور مثله"
و از این قبیل..، شیعه این آیات را در هر فرصتی از شب و روز می خواند و این دعاي عشرات است که شیعه، در هر جمعه اي یکبار
آن را می خواند، و این نمازهاي مستحبی است که باید ده بار سوره معینی در آن تکرار شود، و این اذکار مستحبی است که باید
ده، ده خوانده شود، و بحث عقول عشره، و جواهر و اعراض عشره (در فلسفه به نام مقولات عشر) در کتبهاي شیعه می خوانیم.
صفحه 147 از 209
[ [ صفحه 254
و این از گفتار شیعیان است: پیغمبر، ده نام دارد.
و این از گفتار شیعیان است: خداوند عقل آدمی را به ده چیز نیرومند کرد.
و این از گفتار شیعیان است: ده خصلت از صفات امام است.
و این از گفتار شیعیان است: علی از پیغمبر ده خصلت فرا گرفت.
و این از گفتار شیعیان است: شیعیان را به ده خصلت مژده داده اند.
و این از گفتار شیعیان است: ده خصلت ازمکارم اخلاق است.
و این از گفتار شیعیان است: تا ده علامت پدیدار نشود، قیامت بر پا نمی شود.
و این از گفتار شیعیان است: مومن خردمند نخواهد بود، مگر به ده خصلت.
و این از گفتار شیعیان است: ده چیز را نباید خورد.
و این از گفتار شیعیان است: ده چیز از مردار پاك است.
و این از گفتار شیعیان است: ده جا نباید نماز خواند.
و این از گفتار شیعیان است: ایمان را ده درجه است.
و این از گفتار شیعیان است: عاقیت را ده بخش است.
و این از گفتار شیعیان است: زهد را ده بخش است.
و این از گفتار شیعیان است: شهوت را ده بخش است.
و این از گفتار شیعیان است: برکت را ده بخش است.
و این از گفتار شیعیان است: حیاء را ده بخش است.
و این از گفتار شیعیان است: در شیعه ده خصلت موجود است.
و این از گفتار شیعیان است: اسلام ده سهم دارد.
و این از گفتار شیعیان است: در مسواك ده خصلت است.
و این کاخ هاي بر افراشته شیعه، و ساختمانهاي آباد آنان، و ارنیه با عظمتش، همه و همه، ابن تیمیه را تکذیب میکند، که بر دل
هیچکدام از بانیانش بافته هاي دروغین ابن تیمیه نگذشته است.
اصولا شیعه براي عدد به تنهائی ارزشی قائل نیست و هیچ کس را به دوستی
[ [ صفحه 255
و دشمنی عدد، علامت گذاري نمی کند، هر چند معدودش را دوست یا دشمن دارد. و گردش دنیا از احدي از آنان درباره نام
عدد ده، به عنوان نه و یک نشنیده است. از اینهمه نادانی به خدا پناه می بریم.
-2 گوید: از نادانیهایشان و یعنی شیعه) اینکه براي امام منتظرشان چند محل قرار داده، در آنجا انتظار او را می کشند مانند سردابی
که در سامراء است و گمان می کنند، او در انجا غائب گردیده و چند جاي دیگر. و گاهی در آنجا حیوانی (استر یا اسب یا حیوان
صفحه 148 از 209
دیگر) نگه میدارند تا وقتی بیرون آمد، سوار شود. و در آنجا کسی رامی گمارند تا در ساعات روز یا اوقات دیگر او را بخارج
شدن ندا دهد و بگوید یا مولانا اخرج ": اي مولایما بیرون شو، " و شمشیر را بدون اینکه کسی در مقابلشان باشد از غلاف بیرون
می کشند و سلاح بر می دارند، در بین شیعه کسانی هستند که دائما به خدمتش ایستاده حتی نماز نمی خوانندتا مبادا منتظر آنها
خروج کند و او در نماز باشد و نماز، او را از خروج و اداي وظیفه خدمتش، باز دارند، و آنان در جاهاي دور از محل ظهورش مانند
مدینه پیغمبر (ص)، چه در ده روزه اواخر ماه رمضان، یا در وقت دیگر رو به سمت مشرق ایستاده، و با صداي بلند، خروج او را می
خواهند.
-3 از حماقت هاي آنان: بره اي را نگهداري کرده و گاهی آن را به رنگ قرمز، رنگ آمیزي می کنند زیرا عایشه را حمیرا می
نامیدند (و حمیرا از احمر یعنی قرمز گرفته شده) و آن را عایشه فرض کرده حیوان را با کندن مو و آزارهاي دیگر، شکنجه می
دهند، تا بدین وسیله عایشه را کیفر داده باشند.
-4 و دیگر پوستی را پر از روغن می کنند انگاه شکم پوست را شکافته روغن از آن گرفته می خورند و می گویند این بجاي زدن
عمر و نوشیدن خون اوست.
-5 و از این قبیل است نامگذاري برخی از آنها دو الاغ از الاغهاي آسیا را یکی به نام ابا بکر و دیگري را به نام عمر، آنگاه کیفر
دادن دو الاغ به جاي
[ [ صفحه 256
کیفر دادن ابو بکر و عمر.
این سه نسبت را در 2ر 145 کتاب خود باز تکرار کرده است.
-6 می گوید: گاهی نامشان را به زیر پاهاشان می نویسند، تا جائیکه یکی از حکام پاي مردي راکه چنین کرده بود، می زید و می
گفت: من ابا بکر و عمر را زدم و پیوسته آنها رامی زنم تا نابودشان کنم.
11 -7 و بعضی از آنان سگهاي خود را به نام ابی بکر و عمر نامیده، آنها را لعن می کنند 1ر 0
پاسخ- ما در کتابمان پرهیزمیکردیم که صفحاتش را به چیزهائی که ابن تیمیه جبین کتابش را بدانها آلوده کرده است، موهون و
آلوده سازیم. چیزهائی که نه تنها صفحات کتابش بلکه صفحات تاریخ زندگانی اشت، و تاریخ قومش همه را سیاه کرده است.
ولی از آنجا که من ترسیدم بر مردمی ساده لوح این مطالب پوشیده بماند، ترجیح دادم آنها را نقل کنم، و در تعقیب آن بگویم
امثال این موهومات که خارج از بحث هاي علمی و گفتگوي دانشمندان است، تنها نسبت هائی است که مردم دون و اراذل کوچه و
بازار به هم می دهند و شاید در بین آنها کسانی باشند که از آوردن این نامها بر جبهه انسانیت خود شرم آرند، زیرا این گونه
بافندگیها چیزي جز تهمت نیست که براي وجود خارجی اش جائی جز در اوهام و خیالات ابن تیمیه نمی توان پیدا کرد.
او این لقب هاي دروغین را از خود می سازد، و در به هم انداختن این دروغهاي محض، تعمد دارد. آنگاه آمده فحش و ناسزا می
گوید، تفکر میکند، و نسبت به شیعه رذالت نشان می دهد، او نه تنها آداب دینی را رعایت نمی کند بلکه رسم علم و ادب تالیف،
و امانت در نقل و عفت قلم و بیان را هم نمی فهمد.
خواننده نباید گمان برد، این نسبت هاي دروغین به قرون گذشته مربوط بوده، و ناشی از جهل و نادانی مردم، نسبت به عقائد و
مذاهب اسلامی است که عامل
صفحه 149 از 209
[ [ صفحه 257
آن دوري فاصله میان آنان بوده است و دیگر مانند قصه گذشتگان است که تکرار نخواهد شد، زیرا امروز افکار مردم پیشرفته و
ارتباطات موجود، کشورهاي جهان را سخت به هم نزدیک ساخته، و عقائد هر مذهب مشهور و معروف بین مردم شده است. بدین
ترتیب شایسته است در این عصر (که آن را نابخردان) دوران نورانی اش می خوانند، دیگر کسی پیدا نشود مانند پیشینیان شیعه را به
این خیالات و موهومات بی مایه نسبت دهد.
بلی، اما قلم نویسندگان مصر امروز در صفحات تالیفات خود همین نسبت هاي دروغین را منتشر می سازد و همین مطالب بی مایه را
با اضافاتی که به مراتب در بد خواهی و بیمایگی از یاوه هاي دروغین پیشینیان خطر ناکتر است به طرفداري از گذشتگان عرضه می
کند.
مابه همین زودي شما را به متن این بیانات آگاه می سازیم و نشان می دهیم که نویسنده امروز باطل گرائی اش شدیدتر، و آثارش
وقیح تر، و زبانش دورغگو تر، و به باطل و فحشاء از گذشتگان و استادان یاوه گویش بیشتر است با این وصف جاي شگفتی است
که همین آقایان امت اسلامی را به کلمه توحید و وحدت کلمه فرا می خوانند!!
-8 می گوید: دانشمندان، همه اتفاق کلمه دارند که دروغ در رافضیان ازهمه طوائف اهل قبله، آشکار تر است تا جائیکه مولفان
اخبار صحیح مانند بخاري از احدي از قدماي شیعه، مانند عاصم بن حمزه، و حارث اعور و عبد الله بن سلمه و امثال آنها روایت
نکرده است، با اینکه اینان از نیکان شیعیانند 1ر 15
پاسخ- این فتوي که با نقل اتفاق علما همراه است خبر میدهد علما بحث مفصلی درکتب خود، در این مسئله دارند که آیا کدام
یک از طوائف اهل قبله دروغگو ترند و نتیجه آن بحث و دقت، این است که دروغ در رافضیان... بنابر این اجماع علما بدست
آمده، حال ابن تیمیه کف میزند، و میرقصد و پایکوبی میکند
[ [ صفحه 258
و نمیداند که باین ترتیب همه کتابهاي قوم گواه صادق بر دروغ خود او است در آنچه می گوید. و مراجعه به کتابهاي " منهاج
السنه " و " الفصل " و کتابهاي مشابه هماهنگی آندو برهان صادقی بما ارائه میدهد، که کدام فریق، دروغگو ترند.
از عجیب ترین دروغهایش اینکه گوید: مولفان اخبار صحیح از شیعه نقل نکرده اند...، صحاح ست (کتابهاي ششگانه اهل سنت که
مقید به روایت صحیح بوده اند ) را بنگرید مملو از روایت از طریق قدماي شیعه از صحابه و تابعین نیکو کارشان و از کسانی که
167 ملاحظه گردید. - پس از آنها از مشایخ حدیث آمده اند، میباشد، چنانکه تفصیل آنرا در همین مجلد 169
-9 نزد امامیه اصول دین در چهار اصل است: توحید، عدل، نبوت، و امامت که در آخر واقع شده و سه اصل توحید و عدل و نبوت
قبل از آنست. و آنان در اصل توحید، نفی صفات و عقیده به مخلوق بودن قرآن، و اینکه خدا در آخرت هم نادیدنی است، را
داخل میکنند. و در عدل منکر قدرت خدا میشوند، و میگویند خدا نیمتواند هر کس را بخواهد هدایت کند، و نمیتواند هر کس را
بخواهد گمراه سازد. و او گاه پیش می آید چیزي که در خارج نمیباشد بخواهد و چیزي که شده است را، نخواهد و چیزهاي
دیگر.. و آنها اینکه خدا خالق همه چیز است و بر هر چیز، توانا است، و آنچه او بخواهد، می باشد و هر چه او نخواهد، نمی باشد
. را، منکرند 10 ر 23
صفحه 150 از 209
پاسخ تهمت هاي او راجع به اصول دین شیعه
پاسخ- نادانی مرد را بنگرید تا کجا کشیده، که فرق بین اصول دین و اصول مذهب نمی گذارد، و امامت را که در اصول مذهب
است، به حساب اصول دین گذارده و در نتیجه عقائد قومی راکه از آنها بحث می کند، نمی شناسد به همین دلیل هم معاد را از
شمار اصول دین انداخته است، در حالیکه دو نفر شیعه را که اختلاف داشته باشد آیا معاد از اصول دین است، پیدا نمی کنید.
هر چند اگر امامت، از اصول دین شمرده شود، از مقیاس برهان، دور نخواهد بود، زیرا خداوند سبحان ولایت مولاي ما امیر
المومنین را، به ولایت
[ [ صفحه 259
خود و ولایت رسولش (ص) مقرون ساخته، به این بیان: انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین.. و لفظ امیر المومنین به علی
(ع)، اختصاص، یافته، چنانکه در جلد سوم 84 به آن اشارت رفت و به همین زودي حدیثش را مفصلا متعرض خواهیم شد.
و در آیه دیگر، خداي بزرگ، ولایت علی را، مایه کمال دین قرار داده آنجا که گوید: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم
نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا
"امروز دین شما را برایتان کامل، و نعمتم را بر شما تمام کرده و اسلام را بعنوان دین براي شما رضا دادم "
و این معنی نشانه آن است که ولایت یکی از اصول دین قرار گرفته و اگر چنین نبود دین ناقص، و نعمت هاي خدا بر بندگانش نا
تمام می ماند و با ولایت کمال الام که خداوند براي مسلمانان به عنوان دین پذیرفته است، تحقق می یابد.
تا آنجا این ولایت اهمیت دارد، که اگر رسول (ص) آن را ابلاغ نکند، رسالتش را ابلاغ نکرده است، فرماید:
یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس:
"اي پیامبر: آنچه بر تو از پروردگارت نازل گردیده است ابلاغ کن، و اگر کوتاهی کنی، رسالتش را ابلاغ نکرده اي، خداي از شر
مردم ترا محفوظ خواهد داشت"
شاید شما در آنچه یاد شد، اگر به احادیث وارده که از ده ها طریق در مورد آیات سه گانه نامبرده، رسیده است، مراجعه کنید،
115 و در این جلد به تفصیل متعرض شده ایم. - 88 و 126 - بصیرت بیشتري بیابید. ما این مطالب را در جلد دوم 144
[ [ صفحه 260
و به همین حدود مطالب، در جلد دوم 302 و 301 متن اشاره کردیم که قبولی همه اعمال مشروط و منوط به صحت ولایت است و
معنی اصل همین است چنانکه در مورد توحید و نبوت این چنین است و در فروع دین هیچ کدام این خاصیت، که کلیه اعمال به
صحت آن بستگی داشته باشد، دیده نمی شود. و شاید این امر نزد اصحاب پیغمبر در صدد اسلام، مسلم بوده است که عمر بن
الخطاب وقتی دو نفر بداد خواهی نزدش امدند، می گوید: این مولاي من و مولاي هر مومنی است و اگر کسی او مولایش نباشد،
. دیگرمومن نخواهد بود مراجعه کنید جلد دوم 360
در همین مجلد بزودي به پاره اي از احادیث مستفیضی که دلالت دارد: دشمنی علی علامت نفاق، و نشان کفر است و اگر او (ع)
نبود مومنان بعد از پیغمبر (ص ) شناخته نمی شدند، و کسی او را دشمن نمی گیرد مگر از ایمان بیرون است، اشارت خواهیم کرد.
صفحه 151 از 209
اینها دلیل است بر اینکه هر کس ازولایتش روگردان باشد مانند کسی که از توحید و نبوت منحرف باشد، از صراط حق منحرف
است. پس، از آنجا که بسیاري از احکام دو اصل (توحید و نبوت)، بر ولایت مترتب است، به نظر میرسد ولایت را از اصول باید
شمرد، و در این امر منافاتی نیست که از پاره اي احکام مستثنی باشد، زیرا در اینجا مصالح و حکم اجتماعی نهفته است که نباید بر
کسی پوشیده ماند.
اما در مورد نفی صفات، اگر به آن معنی که شیعه نفی می کند یعنی بگوئیم زائد بر ذات نیست و عین ذات است، این توحید محض
است و جاي بحث درباره آن کتب کلام است. و اگر به آن معنی باشد که " معطله " می گویند، شیعیان از آن معنی مبرایند.
همچنین سخن در خلقت قرآن زیرا با خدا چیز دیگر که ازلی باشد و در قدمت با او برابري کند، وجود ندارد. چنانکه برهان صادق
آن را کتب عقائد، به تفصیل متعرض است.
اما اینکه خدا نادیدنی است، دلیلش آنست که خدا جسم نیست و منطق
[ [ صفحه 261
صحیح موید به کتاب و سنت، گواه آنست. براي این بحث، نیز باید به جاي مناسبش مراجعه کرد.
اما سایر چیزها که به آنان نسبت داده است، دروغ هاي محض است شیعه از قدیم و جدید تردیدي در گمراهی کسی که آنها را
عقیده مند باشد، ندارد. 10
- می گوید: رافضیان مساجد را که خداوند امر کرده احترام بگذارند و نامش را در آن ها برند، رها کرده نه نماز جمعه می خوانند
و نه نماز جماعت، و احترامی براي مساجدشان نیست اگر هم در آن نماز بگذراند، افرادي نماز می گزارند به بجماعت ولی مشاهد
و آثاري که بر فراز گورها بنا کرده اند، احترام فراوان می نهند، و مانند مشرکان در آنجا عکوف کرده به شیوه حاجیانکه براي
زیارت بیت عتیق به مکه می روند، آنجا را مقصد و مقصود، قرار می دهند. تا جائیکه برخی از آنها زیارت آن اماکان را، از زیارت
کعبه و انجام عمل حج برتر مید انند بلکه اگر کسی با زیارت آنها خود را از زیارت حج واجب، مستغنی نکند او راناسزا می گویند،
چنانکه اگر به جاي جمعه و جماعت بهمشاهد نرود مشمول بدگوئی خواهد بود، و این خود نمونه اي از دین مسیحیان و مشرکان
. است 1ر 131
و در 2ر 39 گوید: رافضیان مشاهد (قبوري) را که خدا و پیامبرش ساختمان آنها را حرام کرده اند، مانند خانه هاي بت پرستان می
سازند. و برخی از رافضیانوزیارتش را مانند عمل حج قرار می دهند. چنانکه مفید کتابی تصنیف کرد به نام " مناسک حج
المشاهد " و در آن دروغ و شرك هائی از نوع دروغ و شرك هاي مسیحیان، دیده می شود.
پاسخ- مساجد آباد، چه در شهرها و چه در روستاهاو حتی قصبات کوچک شیعه نشین نشان دهنده یکی از مظاهر تشیع درطبقات
متوسط و متمدن شیعه است که با احترام خاص خود را در برابر مسجد موظف به انجام وظائفی می دانند: تنجیس مسجد نزد شیعیان
حرام، و پاك کردن آن از نجاست واجب است. و اگر کسی از آلوده شدن مسجد قبل از نماز آگاهی پیدا کند و تطهیر مسجد
نکرده به نماز ایستد
[ [ صفحه 262
نمازش باطل است. جنب، حائض و نفساء نباید درمسجد مکث کنند، و ارد کردن عین نجاست در مسجد اگر عنوان هتک حرمت
صفحه 152 از 209
پیدا کند، ممنوع است.
هر نوع معامله و سخن گفتن جز ذکر خدا و عبادت که از امور دنیا باشد در مسجد مکروه است و کسی که چنین کند سرش را باید
کوبید و او را گفت " فض الله فاك " خدا دهنت را بشکند. ائمه شیعه این روایت را از پیغمبر (ص) نقل کرده اند که همسایه
مسجد نمازش جز در مسجد پذیرفته نیست و بسیاري از احترامات دیگر که فقه شیعه متعرض آنست و عمل شیعیان و اقامه جماعت
ها، نشان دهنده آن. این مطالب براي کسیکه گردشی دور شهرها کند، و اخبار از شیعه بگیرد، آشکار تر از آنست که بر او پوشیده
بماند.
اما تعظیم مشاهد، ربطی به مشرکان ندارد، زیرا شیعه صاحبان مشاهد را عبادت نمی کند، بلکه با زیارت آنان، و درود و ثناي بر
آنها و سوگواري براي آنها، به خداي سبحان تقرب می جوید زیرا اینان اولیاي خدا و دوستان اویند و شیعه در این باره، احادیثی از
پیشوایانش نقل می کند، و در الفاظ زیارات گواه و اعتراف به این حقیقت است که آنان " عباد مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم
بامره یعلمون. "
بندگان عزیز خدایند که در سخن بر او پیشی نمی جویند و به فرمانش عمل می کنند "
اما فحش و ناسزا نسبت به کسی که حج برود و زیارت مشاهد نرود، از بزرگترین دروغهاي بافته اوست. شیعه از روز نخست از
پیشوایان خود این روایت را نقل کرده که:
بنی الاسلام علی خمس: الصلاه و الزکاه و الحج و الصوم و الولایه
اسلام پنج پایه دارد: نماز، زکاه، حج، روزه و ولایت.
و احادیث فراوان در این زمینه وارد شده و معتقد است، که تاخیر حج واجب، از سال استطاعت، گناهی بزرگ و پر عقوبت است، و
به تارك حج، هنگام
[ [ صفحه 263
مرگ، گفته می شود، بمیر اگر خواهی به کیش یهود و اگر خواهی به کیش مسیحیت. حال آیا معقول است با وجود این عقائد و
احادیث و فتاوي فقها که از کتاب و سنت استنباط شده، مبنی بر وجوب حج، شیعه به کسی که زیارت را بجاي حج کافی نداند
ناسزا گوید؟!
اما کتاب شیخ مفید، چیزي در آن کتاب نیست جز اینکه آن را " منسک الزیارات (" عبادت زیارت ها) نامیده است و منسک،
چیزي جز عبادت و آنچه حق خدا را اداء کند، نیست. و براي این لفظ حقیقت شرعی نسبت به خصوص اعمال حج، پدید نیامده
است، هر چند در عرف و اصطلاح مناسک را در مورد حج بکار می برند. از این رو هر عبادتی که مشمول رضاي حق باشد درهر
مکان و هر زمانی باشد می توان منسک به آن، اطلاق کرد. و از آنجا که زیارت مشاهد و آداب رسیده و ادعیه و نمازهاي و اراده
بر خلاف سجده بر قبر یا نماز به سوي قبر یا خواستن حاجتی مستقیما از صاحب قبر، از عبادتهاي مشروع و صحیح است، و این
عبادت همان وسیله قرار دادن آنان است بر اثر قرب و مقامی که نزد خدا دارند، بدین ترتیب چه مانعی از اطلاق لفظ منسک به این
عبادت وجود دارد؟!
و اما آنچه نسبت داده که در آن کتاب دروغ و شرك وجود دارد، او با سایر نسبت دروغینش به عواقب این دروغها اهمیت نمی
دهد. کتاب شیخ مفید هم هنوز از بین نرفته، در مقابل ما است چیزي در آن نیست، مگر آنچه در کتابهاي مشابهش از کتابهاي مزار
(ادعیه و زیارات) موجود است، محتویات کتاب تنزل ائمه طاهرین از مراتب الوهیت است، که حق آنها نیست، و اثبات بندگی و
صفحه 153 از 209
خضوع در برابر قدرت خداي سبحان با داشتن عالیترین مقام قرب به درگاه او...
این چیست که از این قوم، فهم هیچ گفتاري را، امید نیست.
انکار نزول آیه ولایت (انما ولیکم الله) درباره علی
اشاره
-11 می گوید: برخی از کذابان حدیثی افترا بسته اند مبنی بر این که: این آیه.
[ [ صفحه 264
انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یوتون الزکوه و هم راکعون:
"تنها صاحب اختیار شما خدا و پیامبرش و کسانی از مومنانند که نماز بپاداشته در حال رکوع زکات می دهند. "
درباره علی و انگشتري اش که در نماز تصدق کرد، نازل شده، و این مطلب به اجماع اهل علم دروغ است 1ر 156 . آنگاه بر دروغ
بودن آن، به اوهام و یاوه هائی استدلال می کند که نمونه اجتهادات او را در مقابل نصوص، زیاده دیده ایم مانند آنچه در حدیث
رد الشمس که اشاره کردیم می گفت و آنچه در آیه تطهیر و آیه قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی.
و یا در حدیث مواخاه، و امثال آن حدیث از احادیث صحیحی که خواهد آمد از بیانات او خواهم دید.
احادیث وارده درباره این مطلب و راویان آن
پاسخ- من نمی دانستم تا این حد تعصب هاي جاهلانه انسان را مجبور به انکار حقایق ثابت کند که پندارد: آنچه را پیشوایان و
حفاظ حدیث نقل کرده اند و اسناد آن را به اشخاصی چون " امیر المومنین "، " ابن عباس " " ابی ذر "، " عمار " " جابر انصاري
"، "ابی رافع "، " انس بن مالک "، " سلمه بن کهیل " و " عبد الله بن سلام " می رسانند، از چیزهائی است که اجماع بر کذبش
قائم شده است. معلوم می شود این اجماع او نیز مانند سایر اجماعات ادعائیش هیچ گونه وزنه اي در میزان صدق و حقیقت ندارد.
کاش من می دانستم چگونه این مرد، به اهل علم نسبت اجماع بر کذب حدیث می دهد در حالیکه آنان خود به آیه شریفه و
حدیثش تحت این عنوان که فعل قلیل مبطل نماز نیست، و صدقه مستحبی را زکاه می گویند، استدلال می کنند و آن را از آیات
احکام شمرده اند و این امر نشان می دهد اهل علم در صحت حدیث مزبور اتفاق نظر دارند.
[ [ صفحه 265
گواه این اتفاق، اینکه هر کس از متکلمان در صدد بر آمده ایرادي بر حدیث وارد سازد، ایراد خود را تنها از طریق دلالت، بدون
کمترین اشاره اي به سند حدیث وارد ساخته. بعضی از اهل علم حدیث رابه عموم مفسران نسبت داده با انتقاد در دلالت همراه
ساخته اند. این خود دلیل واضحی است که مفسران و متکلمان و فقها در صدورحدیث، اتفاق دارند.
اضافه بر این، حافظان و حمله حدیث در کتابهاي خود آن را نقل کرده و آن را پذیرفته اند و برخی صریحا به صحتش اعتراف کرده
اند. حالا بنگرید ارزش اجماع ابن تیمیه تا چه میزان است و اینان که اجماع کرده اند در روي زمین چه جائی را گرفته اند؟ شما
صفحه 154 از 209
خود داوري قاطع را به عهده بگیرید.
در اینجا اسماء گروهی که حدیث را نقل کرده صحتش را پذیرفته اند نقل می کنیم.
-1 قاضی " ابو عبد الله محمد بن عمر مدنی واقدي " متوفی 207 بر طبق آنچه در " ذخائر العقبی 102 " آمده است.
-2 حافظ " ابو بکر عبد الرزاق صنعانی " متوفی 211 به نقل تفسیر ابن کثیر 1ر 71 و دیگران از عبد الوهاب بن مجاهد از مجاهد از
ابن عباس.
-3 حافظ " ابو الحسن عثمان بن ابی شیبه " کوفی کتوفی 239 در تفسیرش.
4 "- ابو جعفر اسکافی معتزلی " متوفی 240 در رساله اي که در رد جاحظ نوشته.
-5 حافظ " عبد بن حمید الکشی ابو محمد " متوفی 640 در تفسیرش که " در المنثور " نقل کرده.
6 "- ابو سعید اشج " کوفی متوفی 257 در تفسیرش از ابی نعیم فضل بن دکین از موسی بن قیش حضرمی از سلمه بن کهیل، و
طریق
[ [ صفحه 266
رجالش همه صحیح و مورد وثوق اند.
-7 حافظ " ابو عبد الرحمن نسائی " صاحب سنن متوفی 303 در صحیحش.
8 "- ابن جریر طبري " متوفی 310 در تفسیرش 6ر 186 به چند طریق.
9 "- ابن ابی حاتم رازي " متوفی 327 به نقل از تفسیر ابن کثیر و در المنثور و اسباب النزول سیوطی. به چند حدیث را نقلکرده و
یکی از طرقش ابو سعید اشج باسناد صحیح اوست که اشاره کردیم.
-10 حافظ " ابو القاسم طبرانی " متوفی 360 در معجم اوسط او.
-11 حافظ " ابو الشیخ ابو محمد عبد الله بن محمد انصاري، متوفی 369 در تفسیرش.
-12 حافظ " ابو بکر جصاص رازي " متوفی 370 در احکام القرآن 2ر 542 ، از چند طریق روایت کرده است.
13 "- ابو الحسن علی بن عیسی رمانی ر متوفی 284 ر 2 در تفسیرش.
. 14 "- حاکم ابن بیع نیشابوري " متوفی 405 در معرفت اصولحدیث حدیث 102
-15 حافظ " ابو بکر شیرازي " متوفی 407 ر 11 در کتابش " فیما نزل من القرآن فی امیر المومنین. "
16 "- حافظ " ابو بکر ابن مردویه " اصفهانی متوفی 416 ، از طریق سفیان ثوري از ابی سنان سعید بن سنان برجمی از ضحاك از
ابن عباس. اسناد صحیحی که رجالش همه مورد وثوقند، و به طریق دیگر آن را روایت کرده گوید: در این اسناد نمی توان ایراد
گرفت، و
[ [ صفحه 267
به طرق دیگر هم از امیر المومنین و عمار و ابی رافع، روایت کرده اند.
17 "- ابو اسحاق ثعلبی نیشابوري " متوفی 427 ر 37 در تفسیرش از ابی ذر که عینا نقل کردیم 3ر 85 همین کتاب.
-18 حافظ " ابو نعیم اصفهانی " متوفی 430 در. فیما نزل من القرآن فی علی. از عمار و ابی رافع و ابن عباس و جابر و سلمه بن
صفحه 155 از 209
کهیل.
19 "- ابو الحسن ماوردي "فقیه شافعی متوفی 450 در تفسیرش
-20 حافظ " ابو بکر بیهقی " متوفی 458 درکتابش " المنصف. "
-21 حافظ " ابو بکر خطیب بغدادي " شافعی متوفی 463 در کتاب " المتفق "
22 "- ابو القاسم زین الاسلام عبد الکریم بن هوازان نیشابوري متوفی 465 در تفسیرش.
. -23 حافظ " ابو الحسن واحدي نیشابوري " متوفی 468 در "اسباب النزول " 148
-24 فقیه " ابن مغازلی شافعی " متوفی 483 در " المناقب " از پنج طریق.
-25 بزرگ معتزله " ابو یوسف عبد السلام بن محمد قزوینی " متوفی 488 در تفسیر کبیرش که ذهبی گوید درسی صد جلد است.
-26 حافظ " ابو القاسم حاکم حسکانی " متوفی 490 از ابن عباس و ابی ذر و عبد الله بن سلام.
-27 فقیه " ابو الحسن علی بن محمد کیا، طبري " شافعی متوفی 504 ، در تفسیرش. و به همین حدیث بر عدم بطلان نماز بفعل
قلیل، استدلال کرده، نیز براي نامگذاري صدقه مستحبی به زکاه به همین حدیث
[ [ صفحه 268
بنا بنقل تفسیر قرطبی استدلال کرده است.
. -28 حافظ " ابو محمد فراء بغوي " شافعی 516 در تفسیرش " معالم التنزیل " در حاشیه الخازن 2ر 55
29 "- ابو الحسن رزین عبدري اندلسی " متوفی 535 در کتاب " الجمع بین الصحاح الست " به نقل از صحیح نسائی.
30 "- ابو القاسم جار الله زمخشري " حنفی متوفی 538 در " الکشاف " 1ر 422 ، و گوید: اگر بگوئی، چگونه می تواند ویژه علی
(رضی الله عنه) باشد، در حالیکه لفظش، لفظ جمع است، می گویم با اینکه مقصود یکی است، به این دلیل به لفظ جمع آمده است
تا مردم در کارهائی نظیر آن، رغبت یافته به ثوابش نائل گردند.
-31 حافظ " ابو سعد سمعانی شافعی " متوفی 362 در " فضائل الصحابه " از انس بن مالک.
32 "- ابو الفتح نطنزي " متولد 480 در " الخصائص العلویه " از ابن عباس و در " الابانه " از جابر انصاري.
.221/ -33 امام " ابو بکر ابن سعدون قرطبی " متوفی 567 در تفسیرش 6
-34 اخطب الخطباء " خوارزمی " متوفی 568 در "المناقب " 178 به دو طریق و شعر حسان را که در 3ر 99 نقل کردیم، ذکر نموده
است.
-35 حافظ " ابو القاسم ابن عساکري دمشقی " متوفی 571 درتاریخ شام به چند طریق.
. -36 حافظ " ابو الفرج ابن جوزي حنبلی " متوفی 597 به نقل " الریاض " 2ر 227 ، و ذخایر العقبی 102
[ [ صفحه 269
37 "- ابو عبد الله فخر الدین رازي شافعی " متوفی 606 در تفسیرش 3ر 431 از عطا از عبد الله بن سلام و ابن عباس و ابی ذر.
38 "- ابو السعادات مبارك بن اثیر شیبانی جزري شافعی " متوفی 606 در " جامع الاصول " از طریق نسائی.
39 "- ابو سالم محمد بن طلحه نصیبی شافعی " متوفی 662 در " مطالب السول " 31 به لفظ ابی ذر.
صفحه 156 از 209
40 "- ابو المظفر سبط ابن جوزي حنفی " متوفی 654 در " التذکره " 9 از سدي و عتبه و غالب بن عبد الله.
. 41 "- عز الدین ابن ابی الحدید معتزلی " متوفی 655 در شرح نهج البلاغه 3 ر 275
42 "- حافظ " ابو عبد الله کنجی شافعی " متوفی 658 در " کفایه الطالب " 106 از طریق انس بن مالک و در آن ابیاتی از حسان
بن ثابت نقل کرده که ما آنها را در 3ر 100 همین کتاب روایت کردیم و در 122 از طریق ابن عساکر، خوارزمی، حافظ العراقین،
ابی نعیم و قاضی ابی المعالی، با شعري از حسان غیر از ابیات مذکوره، روایت کرده است که ما آن شعر را در 3ر 77 از سبط ابن
جوزي نقل کردیم.
. -43 قاضی " ناصر الدین بیضاوي شافعی " متوفی 685 ، در تفسیرش 1ر 345 و در " مطالع الانظار" 479 و 477
-44 حافظ فقیه حرم " ابو العباس محب الدین طبري " مکی شافعی متوفی 694 در " ریاض النضره " 2ر 227 و " ذخایر العقبی"
102 از طریق واحدي و واقدي و ابن جوزيو فضائلی.
- -45 حافظ الدین " نسفی " متوفی 701 در تفسیرش 1ر 496 که در حاشیه تفسیرخازنش می باشد. ت علامه امینی الغدیر- 5
[ [ صفحه 270
. -46 شیخ الاسلام " حمویی بغدادي " متوفی 741 ، در تفسیرش 1ر 496
. 47 "- علاء الدین خازن بغدادي " متوفی 741 ، در تفسیرش 1ر 496
749 در شرح تجرید موسوم به " تسدید العقائد " و / -48 شمس الدین محمود بن ابی القاسم عبد الرحمن اصفهانی " متوفی 746
بعد از بیان اتفاق مفسران بر نزول آیه درباره علی، گوید: قول مفسران ایجاب نمی کند آیه مخصوص به علی و محدود بر او باشد.
-49 جمال الدین محمد بن یوسف زرندي " متوفی 750 در " نظم درر السمطین."
. 50 "- ابو حیان اثیر الدین اندلسی " متوفی 754 ، در تفسیرش " البحر المحیط " 3ر 514
. -51 حافظ محمد بن احمد بن جزي کلبی " متوفی 758 ، در تفسیرش " التسهیل لعلوم التنزیل " 1ر 181
. -52 قاضی " عضد ایجی شافعی " متوفی " 756 در " المواقف " 3ر 276
. 53 "- نظام الدین قمی نیشابوري " در تفسیرش " غرائب القرآن " 3ر 461
54 "- سعد الدین تفتازانی " متوفی 791 در " المقاصد " و شرحش 2ر 228 ، و بعد از بیان اتفاق مفسراتن بر نزول آیه درباره علی
(ع) گوید: اینکه مفسران می گویند آیه در حق علی (رضی الله عنه) نازل شده لازمه اش این نیست که مخصوص به علی و محدود
بر علی باشد.
55 "- سید شریف جرجانی " متوفی " 816 در شرح مواقف.
-56 مولی " علاء الدین قوشچی " متوفی 879 در شرح تجرید و بعد از نقل اتفاق مفسران بر نزول آیه در حق امیر المومنین، گوید:
[ [ صفحه 271
قول مفسران به اینکه آیه در حق علی نازل شده... تا آخر کلام تفتازانی.
. 57 "- نور الدین ابن صباغ مکی " مالکی متوفی 855 در " الفصول المهمه" 123
58 "- جلال الدین سیوطی شافعی " متوفی 911 در " الدر المنثور " 2ر 293 از طریق خطیب، و عبد الرزاق، و عبد بن حمید و ابن
صفحه 157 از 209
جریر و ابی الشیخ، و ابن مردویه از ابن عباس و از طریق طبرانی و ابن مردویه از عمار بن یاسر. و از طریق ابی الشیخ و طبرانی از علی
(ع) و از طریق ابن ابی حاتم، و ابی الشیخ، و ابن عساکر از سلمه بن کهیل. و از طریق ابن جریر از مجاهد و سدي و عتبه بن حکیم،
و از طریق طبرانی، و ابن مردویه، و ابی نعیم، از ابی رافع.
و در " اسباب نزول القرآن " 55 پس از نقل حدیث، از چند طریق از طرق نامبرده، گوید: اینها شواهدي است که برخی از آنها،
برخی دیگر را تقویت می کند. و در " جمع الجوامع " به نقل از ترتیبش 6ر 391 از طریق خطیب از ابن عباس حدیث را نقل کرده و
در 405 آن را از طریق ابی الشیخ و ابن مردویه از امیر المومنین آوردهاست.
. 59 "- حافظ " ابن حجر انصاري شافعی " متوفی 974 در " الصواعق " 24
-60 مولی " حسن چلبی " در شرح المواقف.
-61 مولی " مسعود شراوانی " در شرح المواقف.
-62 قاضی " شوکانی صنعانی " متوفی 1250 در تفسیرش.
. 63 "- شهاب الدین سید محمود آلوسی " شافعی متوفی 1270 در تفسیرش 2ر 329
-64 شیخ " سلیمان قندوزي " حنفی متوفی 1293 در " ینابیع-
[ [ صفحه 272
الموده " 212
. -65 سید " محمد مومن شبلنجی " در " نور الابصار " 77
-66 شیخ " عبد القادر بن محمد سعید " کردستانی متوفی 1304 در " تقریب المرام فی شرح تهذیب الکلام " از تفتازانی 2ر 329
(چاپ شده مصر) و مانند سایر متکلمان درباره حدیث سخن گفته و اعتراف به اتفاق مفسران بر نزول آیه در مورد امیر المومنین (ع)
کرده است.
اما سخن در دلالت حدیث، هیچ عرب زبان اصیلی نیست که هر چند وجدانش رابه خطا رهبري کند، بتواند شکی در آن بخود راه
دهد. این بحث و خلافها از میهمانان طفیلی و نوپایگان خوان گسترده عربیت است و براي تفصیل بیشتر باید به کتب تفسیر و کلام
شیعه مراجعه کرد.
متن حدیث
از انس بن مالک روایت شده است که سائلی به مسجد آمد می گفت: من یقرض الملی الوفی؟ در این موقع علی (ع) در حال
رکوع بود، با دستش به سائل می گفت انگشتري را از دست من بیرون آور. پیغمبر خدا به عمر فرمود: واجب شد.
عمر گفت پدر و مادرم به قربانت یا رسول الله چه چیز واجب شد. فرمود: بخدا سوگند بهشت براي او واجب شد و او انگشتري از
دست خود خارج نکرد مگر اینکه خداوند او را از هر گناهی کوچک و بزرگ رهانید. انس گوید: هنوز کسی از مسجد بیرون
نرفته بود که جبرئیل به این آیه نازل شد که خداي بزرگ می فرماید
انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یوتون الزکاه و هم راکعون.
[ [ صفحه 273
صفحه 158 از 209
آنگاه حسان بن ثابت این اشعار را از خود سرود:
ابا حسن تفدیک نفسی و مهجتی
و کل بطیء فی الهدي و مسارع
ا یذهب مدحی و المحبین ضایعا
و ما المدح فی ذات الاله بضایع
فانت الذي اعطیت اذ انت راکع
فدتک نفوس القوم یا خیر راکع
بخاتمک المیمون یا خیر سید
و یا خیر شار ثم یا خیر بایع
فانزل فیک الله خیر ولایه
و بینها فی محکمات الشرایع
"اي ابا الحسن جانم، و خونم. و جان و خون هر کس در راه هدایت، چه تند یا کندگام بر میدارد، فدایت باد. "
"آیا مدح من و مدح دوستانت تباه خواهد شد؟ نه، مدحی که در راه خدا انجام شود تباه نمی گردد."
"توئی آنکس که در هنگام رکوع، جان همه مسلمانان فدایت اي بهترین رکوع کننده. "
"انگشتري مبارکت را عطا کردي اي بهترین آقا، و اي بهترین خریدار در آنجا، و اي بهترین فروشنده. "
"آنگاه خداوند درباره ات بهترین ولایت رانازل ساخت و در شرائع محکمش آن را بیان داشت."
در اینجا متون دیگري وجود دارد به منظور اختصار از آنها صرف نظر می کنیم تعبیر و لفظ ابو ذر را در 3ر 85 آوردیم
[ [ صفحه 274
یک ایراد مردود از آلوسی و پاسخ آن
سید " حمید الدین عبد الحمید الوسی " در کتابش " نثر اللئالی علی نظم الامالی " 160 وقتی به آیه ولایت می رسد، می گوید:
این آیه نزولش، چنانچه پنداشته اند تنها درحق علی نبوده است، بلکه درباره مهاجرین و انصار نازل شده و علی یکی از آنها می
باشد. زیرا " الذین " در آیه، صیغه جمع است پس نمی تواند علی به تنهائی مقصود از آیه باشد.
امینی گوید: این مرد، در این گفتارش به آهنگ ابن کثیر دمشقی می نوازد و بر وزان او می بافد، و از چاه او این آب را می کشد،
او که در تاریخش درباره این آیه چنانکه به همین زودي خواهد آمد می گوید: درباره خصوص علی، هیچ آیه اي از قرآن نازل
صفحه 159 از 209
نشده است...
گروه غفلت زدگان را این حقیقت فراموش شده است که: هر گاه حکمی به عنوان عموم صادر شود. به طوریکه در یک جریان
طبیعی قرار گیرد تا دیگران را به آوردن نظیرش تشویق، یا از آوردن شبیهش باز دارد، خصوصا که موضوع را با خصوصیات
مکورد، بر حسب تطبیق خارجی معین کنند، بلیغتر و براي صدق قضیه کلی، بر آن فرد، از توجه سخن راسا به سوي او، موکد تر
است و براي آن نظائر فراونی در قرآن کریم وجود دارد، و اینک چند نمونه آن:
-1 الذین قالوا ان الله فقیر و نحن اغنیاء: آنها که گفتند خدا فقیر است و ما بی نیاز- حسن گوید: گوینده این سخن حین بن اخطب
است. و عکرمه و سدي و مقاتل و محمد بن اسحاق گویند. او فنحاص بن عازوراء بوده است، خازن گوید این سخن را هر چند
یک نفر یهودي گفته ولی چون همه آنها به این سخن راضی
[ [ صفحه 275
. بودند، سخن به همه آنها نسبت داده شده است. مراجعه کنید به تفسیر قرطبی 4ر 294 ، تاریخ ابن کثیر 1ر 434 تفسیر خازن 1ر 322
-2 و منهم الذین یوذون النبی...: پاره اي از آنها کسانی هستند که پیامبر را آزرده می گویند او گوش محض است. این آیه درباره
، مردي از منافقان نازل شده که عبارتست از: جلاس بن سوید یا نبتل بن حارث یاعتاب بن قشیر، مراجعه کنید تفسیر قرطبی 8ر 192
. تفسیر خازن 2ر 253 ، الاصابه 3ر 549
-3 و الذین یبتغون الکتاب مما ملکت ایمانکم...: از بردگانتان آنها که مایل به بستن قرار داد " مکاتبه " اند با آنها قرار داد بندید
مشروط به اینکه در آنها خیري دانسته باشید. این آیه درباره صبیح مولی حویطب بن عبد العزي نازل شد. وي گوید: من غلام
حویطب بودم از او خواستم با من قرار داد مکاتبه به بندد. آنگاه درباره من این آیه نازل شد: و الذین یبتغون الکتاب. این روایت را
ابن منده و ابو نعیم و قرطبی به نقل تفسیر قرطبی 12 ر 244 ، اسد الغابه، 3ر 11 ، الاصابه 2ر 176 نقل کرده اند.
-4 ان الذین یاکلون اموال الیتامی ظلما ".... آنان که اموال یتیمان را به بیداد می خورند، تنها آتش در شکم خود کرد هاند.
"مقاتل بن حبان گوید: این آیه درباره مرثد بن زید الغطفانی نازل شده.
. مراجعه کنید تفسیر قرطبی 5ر 53 ، الاصابه 3ر 397
-5 لا ینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم...
[ [ صفحه 276
"خداوند شما را نهی نمی کند، درباره کسانیکه با شما نمی جنگند و از خانه هاتان بیرون نمی کنند، که با آنان به نیکی رفتار
کنید.
"این آیه درباره اسماء بنت ابی بکر نازل شد، زیرا، مادرش قتیله بنت عبد العزي، با هدایائی در حالیکه مشرك بود در مدینه به او
وارد شد. اسماء گفت من هدیه اي از تو نمی پذیرم و نباید بخانه من وارد شوي تا از رسول خدا (ص) اذن دریافت کنم. وقتی از
پیغمبر پرسید، خداوند این آیه را نازل کرد. پیغمبر دستور داد به منزلش او را وارد کند و هدیه اش را بپذیرد و از احترام و نیکی
نسبت به او دریغ ننماید.
این حدیث را بخاري، مسلم، احمد، ابن جریر و ابن ابی حاتم بر طبق تفسیر قرطبی 18 ر 59 ، تفسیر ابن کثیر 4ر 349 و تفسیر خازن
صفحه 160 از 209
4ر 272 نقل کرده اند.
-6 یا ایها الرسول لا یحزنک الذین یسارعون فی الکفر من الذین قالوا آمنا بافواههم:
"اي پیامبر آنانکه به سوي کفر میشتابند و لفظا ایمان، ابراز داشته اند، نباید باعث اندوه تو شوند. "
. 177 ، الاصابه 2ر 326 / مکی در تفسیرش گوید: این آیه درباره عبد الله بن صوریا نازل شده است. تفسیر قرطبی 6
: -7 قال الذین لا یعلمون لو لا یکلمنا الله او تاتینا آیه 200
"گفتند چرا خدا با ما حرف نمی زند و یا نشانی را که ما می خواهیم براي ما نمی آورد."
این آیه در مورد رافع بن حریمله نازل شد و محمد بن اسحاق از ابن عباس
[ [ صفحه 277
روایت کرده که گفت: رافع به پیغمبر خدا (ص) گفت: یا محمد اگر چنانکه میگوئی رسول خدائی پس بگو خدا خود با ما سخن
. گوید تا کلامش را بشنویم خداوند در این مورد، آیه فرستاد. تفسیر ابن کثیر 1ر 161
-8 الذین هاجروا فی الله من بعد ما ظلموا لنبوانهم فی الدنیا حسنه:
"آنان که در راه خدا پس از ستم ها که دیده مهاجرت کردند، آنان را در این دنیا در جایگاه خوبی مستقر خواهیم کرد."
ابن عساکر در تاریخش 7ر 133 از طریق عبد الرزاق از داود بن ابی هند، آورده است که آیه در مورد ابی جندل ابن سهیل عامري
نازل شد و قرطبی در تفسیرش 1ر 107 این قول را از جمله اقوال وارد درآیه، ذکر کرده است.
-9 ان الذین یتلون کتاب الله و اقاموا الصلاه و انفقوا مما رزقناهم:.
"کسانی که کتاب خدا را خوانده، نماز بپا می دارند و از آنچه آنان را روزي کردیم انفاق می کنند"...
.33 این آیه در باره حصین بن مطلب بن عبد مناف نازل شده مراجعه کنید الاصابه 1ر 0
-10 و العصر ان الانسان لفی خسر..
"سوگند به عصر که انسان در زیانکاري است مگر کسانیکه ایمان آورده کارهاي شایسته انجام دهند و به حق و صبر سفارش کنند
"
از ابی بن کعب روایت است که گوید: سوره و العصر را بر پیامبر (ص) خواندم و گفتم: پدرو مادرم به فدایت، تفسیرش چیست؟
گفت: و العصر: سوگندي است از خداي، به آخر روز، که انسان: ابو جهل بن هشام، در زیانکاري است مگر کسانی که ایمان
آورده اند: ابو بکر صدیق و کارهاي شایسته کردند ك عمر بن خطاب و بهم دیگر سفارش به حق کردند: عثمان بن عفان، و
سفارش به شکیبائی کردند: علی بن ابی طالب.
[ [ صفحه 278
مراجعه کنید به ریاض النضره 1ر 34
امینی گوید: ما، بر این تاویلات تحریف آمیز و مردود با این قوم به عنوان موافق کف نمی زنیم ولی این مطالب را براي اقامه
حجت، از طریق خودشان بر آنان می آوریم.
-11 ان الذین یشترون بعهد الله و ایمانهم ثمنا قلیلا اولئک لا خلاق لهم فی الاخره..:
صفحه 161 از 209
"کسانیکه پیمان با خدا و سوگند هاي خود را به پول ناچیزي معامله می کنند اینان در آخرت نصیبی نخواهند داشت. "
این آیه درباره عیدان بن اسوع حضر می نازل شد. این مطلب را مقاتل در در تفسیرش به نقل " الاصابه " 3ر 51 اظهار کرده است.
-12 یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم:
"اي کسانی که ایمان آورده اید خداي را فرمان برید و پیامبرش را اطاعت کنید و اولی الامري که از خودتان است."
بخاري درصحیحش درکتاب تفسیر 7ر 60 و احمد در مسندش 337 و مسلم در صحیحش به نقل تاریخ ابن عساکر 7ر 352 و بنا به
تفسیر قرطبی 5ر 260 و دیگران گویند نزول این آیه یا ایها الذین آمنوا درباره عبد الله بن حذاقه السهمی، است.
-13 یقولون هل لنا من الامر من شیء قل ان الامر کله لله یخفون فی انفسهم..:
"میگویند آیا از فتح براي ما نصیبی خواهد بود، بگو فتح و نصرت همه اش از آن خدا است در دل خود چیزهائی را پنهان میدارند
تا بر تو آشکار نشود می گویند اگر ما را نصیبی از فتح بود اینجا کشته نمی شدیم"..
[ [ صفحه 279
گوینده عبد الله بن ابی بن سلول، راس منافقان است و درباره اول این آیه نازل شده است.
ابن ابی حاتم از طریق زیر نقل می کند که آیه: درباره معتب بن قشیر نازل گردیده است. مراجعه کنید تفسیر قرطبی 4ر 262 ، تفسیر
. ابن کثیر 1ر 418 ، تفسیر الخازن 1ر 306
-14 الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم:
"کسانی به مردم گفتند، مردم براي شما متحد شدند " مراد از ناس اول نعیم بن مسعود اشجعی است، نسفی در تفسیرش گوید:
از این لفظ جمع، مراد یکی است، یا او را پیروانی بوده است که مانند او تاخیر و درنگ می کردند. و خازن گود: از لفظ عام، اراده
خاص شده است.
ابن مردویه به اسنادش از ابی رافع آورده که نبی اکرم (ص) علی را با عده اي به دنبال ابو سفیان فرستاد، مردي از اعراب خزاعه
آنان را دید و گفت: قوم براي شما دست به اتحاد زده اند. گفتند:
حسبنا الله و نعم الوکیل.
. آنگاه درباره آنها این آیه نازل شد. تفسیر قرطبی 4ر 279 ، تفسیر ابن کثیر 1ر 430 ، تفسیر خازن 1ر 318
-15 یستفتنونک قل الله یفتیکم فی الکلاله:
"از شما درباره کلاله (خواهران و برادران) اظهار نظر می خواهند بگو خداي نظر می دهد "
درباره جابر بن عبد الله انصاري نازل شده، ابو بودکه اظهار نظر میخواست و می گفت این آیه درباره من نازل شده است.
.. تفسیر قرطبی 6ر 28 ، تفسیر خازن و تفسیر نسفی حاشیه تفسیر خازن 1ر 447
[ [ صفحه 280
-16 یسالونک ماذا ینفقون قل ما انفقتم من خیر...:
"از تو می پرسند چه انفاق کنند بگو هر چیزي که انفاق کنید."...
درباره عمرو بن جموح نازل شده، او پیر مردي بزرگ و ثروت مند بود، گفت یا رسول الله چه چیز بهتر است تصدق کنیم؟ و بر چه
صفحه 162 از 209
. کسی اتفاق نمائیم؟ پس این آیه نازل شد. تفسیر قرطبی 3ر 36 ، تفسیر خازن 1ر 148
-17 و هم ینهون عنه و یناون عنه:
"کفار مردم را از پیروي پیامبر نهی کرده و خود از او دوري می کنند."
قوم را عقیده چنانست که این آیه درباره ابی طالب نازل شده و تفصیل آن را دو " کفار مردم را از پیروي پیامبر نهی کرده و خود
از او دوري میکنند. " جلد 8 ص 803 متن عربی بیان داشته ایم.
-18 لا تجد قوما یئمنون باللهو الیوم الاخر یوادون من حاد الله و رسوله:
"قومی را مومن به خدا و روز قیامت نمی یابی که در عین حال به آنان که از خدا و رسولش رو گردانند، مهربان باشند.
307 ، نوادر / در مورد ابی عبیده جراح که پدرش در جنگ بدرکشته شد نازل گردید یا درباره عبد الله بن ابی، تفسیر قرطبی 17
. الاصول حکیم ترمذي 157
19 "- و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا..:
"و دیگران بگناه خود اعتراف کرده کار شایست و ناشایست را بهم مخلوط کردند"..
درباره ابی لبابه انصاري خصوصا نازل شد. تفسیر قرطبی 8ر 242 ، الروض الانف 2ر 196
-20 یحلفون بالله لکم لیرضوکم:
[ [ صفحه 281
"براي شما بخدا سوگند یاد می کنند تارضایت شما را جلب کنند. "
مردي از منافقان گفت سوگند اینان از نیکان و اشراف مایند و هر گاه آنچه محمد می گوید حقیقت داشته باشد باید اینان از الاغ
ها بد تر باشند، یکی از مسلمین این جمله را شنید و گفت: بخدا سوگند آنچه محمد می گوید حق است و تو بد تر از الاغی. مرد
شکایت او را نزد پیامبر برد و پیغمبر او را احضار کرد، فرمود: براي چه این سخن را بر زبان راندي؟ او شروع به لعن و نفرین کرد و
بخدا سوگند خورد که من چنین نگفته ام. مرد مسلمان گفت خدایا، راستگو را تصدیق، و دروغ گو را، تکذیب کن. این آیه آمد.
تفسیر قرطبی 8ر 193 ، تفسیر ابن کثیر 2ر 366
-12 گوید: رافضیان نمی توانند ایمان علی و عدالتش را، و اینکه او از اهل بهشت است ثابت کنند تا چه رسد به امامتش، مگر وقتی
که امامت ابو بکر، عمر و عثمان را بپذیرند ز،یرا اگر بخواهند این امتیازها را براي علی ثابت کنند، دلیلی با آنها موافق نمی شود
چنانکه مسیحی اگر بخواهد نبوت مسیح را ثابت کند بدون پذیرفتن دین محمد هیچگونه دلیلی با او همراه نخواهد بود. جلد اول
ص 162 منهاج السنه
پاسخ- اي روزگار من هر روز ترا با شگفتی هاي تازه تري می بینم!
کاش می دانستم چه موقع ایمان و عدالت علی، احتیاج به برهان و استدلال پیدا کرده است؟ و او در چه زمانی کافر بوده تا موضوع
ایمان آوردنش مطرح باشد؟ و آیا در آغاز اسلام براي پیغمبر برادري که با او همکاري کند غیر از علی کسی بود؟ آن وقتی که
دیگران که نام آنها را برده، هنوز اسلام نیاورده بودند. آیا اسلام بدون شمشیر و نیزه او می توانست بر پاي خود به ایستد؟ آیا لشگر
شرك جز بر اثر قدرت وصولت او ممکن بود منهزم شود؟ آیا زنگار شبهه و کفر جز به بیانات و براهین او زدوده شد؟ آیا خداي
بزرگ کعبه بیت الحرام را از آلودگی بت ها، جز بدست شریف او پاك گردانید؟ آیا خدا در قرآن خاندانی را از پلیدي
صفحه 163 از 209
[ [ صفحه 282
پاکیزه نگردانید که بعد از رسول خدا او بزرگ آن خاندان باشد؟ آیا کسی وجود دارد غیر از او که به نص قرآن کریم نفس قرآن
نفس رسول الله باشد؟ آیا چه کسی که خود را در لیله المبیت جز او به رضاي خدا فروخته است؟ آیا کسی از مومنانوجود دارد که
مانند رسول خدا به نفس آنان از خودشان اولی باشد غیر از او؟ نه و الله.
احادیث شیعه در همه اینمطالب متواتر است و این احادیث است که شیعه را ملزم به اعتراف به اینهمه فضیلت براي علی کرده است.
ولی شیعه چون با دیگران در مقام استدلال بر آید به احادیث اهل سنت استدلال می کند زیرا دلیل باید براي طرف مقابل، الزام آور
باشد بدون اینکه شیعیان در مقام ثبوت و واقع احتیاج به این ادله داشته باشند. و در حقیقت روشن رسمی استدلال همین است نه
روشن که علماي اهل سنت می پیمایند که در تمام موضوعات به کتب علماشان و احادیشان استدلال می کنند که خارج از اصول
محاجه و مناظره است.
و کاش من میدانستم میان عدالت و ایمان علی و ایمان و عدالت دیگران چه ملازمه اي وجود دارد؟ آیا آنان را با علی نفس واحدي
می پندارد که آن نفس قابل تبعیض نیست و یا گمان می کند روح واحدي بر همه آنها جریان دارد، و از یک ایمان یا کفر
متاثراند؟
و آیا این ملازمه ابتکاري مولود این تیمیه، بر اصحاب و تابعین شیعی و بعد از آنها بر پیشوایان شیعه از ائمه، علماء بزرگان آنها در
قرون گذشته با مناظرات و استدلالها و احتجاجهاي مذهبی فراوانشان در مجالس و محافل، مخفی مانده یا مخالفانشان در دفاع از
رجال و مبادي شان، آن را فراموش کرده اند؟
اینها همه، هیچکدام نبوده است، تنها این مرد خوشش می آید رافضیان را به مسیحیان تشیبه کرده باشد و بین علی و ایمان معاویه
حقه باز، و یزید فاسق و فاجر، و جنایتکاران مستبد بنی امیه و هتاکان بنی عباس، رابطه بر قرار سازد. و این ر انهایت درجه علم، دین
ورع و ادب خود میداند.
[ [ صفحه 283
-13 در جلد 2ر 99 کتابش بزرگ مرد امت نصیر المله و الدین خواجه طوسی و پیروان او و همه رافضیان را به انواع هتاکی و
معاصی علنی، از قبیل ضایع ساختننماز، و ارتکاب محرمات، و حلال دانستن حرمات الهی، و بی مبالاتی در امر مشروبات الکلی و
فحشاء، حتی در ماه رمضان، و ترجیح شرك بر عبادت خدا، نسبت می دهد. و این گونه کارها و امثال آنها را از حالات دائمی
رافضیان می شمارد. اعمال و رفتاري که هر کاو شگري می داند دروغ و خیال محض بیش نیست تا به وسیله اشاعه فحشاء بین
مسلمانان، شیعه را بد نام کند. و خداي بزرگ داوري است صریح و قاطع روزي که میزان اعمال نصب کرده از سخنان هر کس
جویا خواهد شد.
و ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید.
هر سخنی که از دهان بر آید فرشته براي ثبت و ضبط مهیاست.
-14 گوید: مشهور ترین کسانی که مرتد شدند، دشمنان ابی بکر الصدیق (رضی الله عنه) و پیروانشان مانند مسیلمه و تابعان او و
دیگرانند. و رافضیان اینان را دوست دارند، چنانکه بسیاري از برزگانشان مانند این امامی مذهب (علامه حلی) و دیگران گفته اند.
رافضیان اهل رده را بر حق می دانند، و می گویند، ابو بکر صدیق آنان را بنا حق کشته است 2ر 102 منهاج.
صفحه 164 از 209
پاسخ- کاش کسی پیدا می شد از این مرد می پرسید که به او خبر داده است که رافضیان، مسیلمه و طرفدارانش را دوست می
دارند، در حالیکه هنوز او را دروغگو نامیده، مسیلمه کذابش می گویند و عمالش را افتضاح تلقی می کنند و شیعه از دروغهایش به
تفصیل یاد کرده است. شیعیان نبوت را در انحصار خاتم پیغمبران محمد سید الانبیاء و ص) دانسته، هر مدعی نبوتی غیر از او را
کافر می دانند.
چه خوب بود بزرگانی که این سخن خلاف واقع را از آنها نقل کرده به ما نشان می داد، آیا او آنها را با این عقیده دیده است؟ چرا
نام آنها را یاد نکرده؟ و چرا از آنها اسمی نیاورده، اصولا او که به نقل از آنها، اطمینان ندارد، و
[ [ صفحه 284
پیوسته به بدگوئی آنان می پردازد، پس شاید در کتابهایشان دیده است این کتابها کدام است؟ کجا است؟ از کی است؟ اما
کتابهاي بزرگ پیشواي آنها علامه حلی در علم کلام و عقاید همه موجود است چه آنها که خطی است و چه آنها که چاپی است
آیا در کدامیک از آن کتابها این تهمت را می توان یافت بلی تنها در قوطی عطاري دشمنی هاي ابن تیمیه و درصندوق بد بینی
هاي او، یعنی کتاب تهمت نامه اش. بار الها تنها نزد تو شکایت میکنیم. اللهم الیک المشتکی.
انکار نزول سوره هل اتی درباره اهل بیت و پاسخ آن
-15 می گوید: او (علامه حلی) مطالب دروغی که نماینده جهل گوینده آنست آورده مثل این سخن که " هل اتی " در حق آنان
(اهل بیت) نازل گردیده با اینکه هل اتی به اتفاق علماء از سوره هاي مکی است، و علی بعد از هجرت با فاطمه ازدواج کرده و
حسن و حسین بعد از نزول هل اتی به دنیا آمده اند- پس این سخن که سوره در شان آنها شده از دروغهائی است که بر هر کس
کمترین علمی به نزول قرآن و احوال اهل بیت داشته باشد پوشیده نمی ماند.
پاسخ- نادانی این مرد به یک باب و دو باب محدود نیست، او چنانکه در عقائد نادان است، در فرق اسلامی، در سیره و احکام، در
حدیث، همچنین در علوم قرآن، نادان است و نمی داند مکی بودن سوره، منافی آن نیست که برخی آیاتش در مدینه نازل شده
باشد و بالعکس. و این امر در همه سوره هاي قرآن جاري است چنانکه درجلد 2 ص 154 همین کتاب بیان شد و مقصود ابن
الحصار که گوید ": از هر سوره مکی یامدنی آیاتی مستثنی می باشد " همین است
ثانیا مطمئن ترین راه براي اینکه بدانیم سوره اي مکی یا مدنی است، مراجعه به راوایات فراوانی است که شان نزول آن به اسناد
190 به بخش مهمی از - مستفیض و متعدد رسیده است، نه استناد به سخنان بی مدرك و بدون سند. ما در همین مجلد ص 197
کسانی که این حدیث را نقل کرده اند و در برابر آن پذیرش خود را اعلام
[ [ صفحه 285
نموده اند، اشاره کردیم تا ثابت کنیم، این از دروغهاي رافضیان نیست و دلیل بر نادانی ناقلش نمیشود، نمیتوان به دانشمند بزرگ ما
علامه حلی، و نه بر پیروانش از این بابت حمله کرد. و اگر در نقل این حدیث در ذیل آیه ایرادي وجود دارد، علامه حلی، و
بزرگان اهل سنت، در این باره یکسانند.
صفحه 165 از 209
ثالثا عقیده به مکی بودن سوره " هل اتی " نه تنها مورد اتفاق همه علما نیست بلکه اکثریتشان بنابر نقل خازن (در تفسیرش 4ر 356
(از مجاهد و قتاده و جمهور، بر خلاف آن، نظر می دهند.
ابو جعفر نحاس درکتاب خود " الناسخ و المنسوخ " از طریق حافظ ابی حاتم از مجاهد از ابن عباس حدیثی درباره تفکیک آیات
مدنی، از مکی قرآن آورده، که در آن گوید:
و- المدثر تا آخر قرآن مگر " اذا زلزلت "، " اذا جاء نصر الله "، " قل هو الله احد " " قل اعود برب الفق " " قل اعوذ برب الناس
15 پس از نقل حدیث گوید: این / ، "همه در مدینه نازل شده اند. و در بین اینها سوره هل اتی می باشد. و نیز سیوطی در، الاتقان 1
چنین به تفضیل روایت کرده اند و اسنادش بسیار خوب. و رجالش همه مورد وثوق، و از علماي مشهور عربیت اند.
حافظ " بیهقی " در " دلائل النبوه " به اسنادش از عکرمه، و حسین بن ابی الحسن حدیثی در مکی و مدنی بودن سوره ها آورده
اند که در آن یکی از سوره هاي مدنی را، سوره هل اتی شمرده است.
و ابن الضریس در " فضائل القرآن " از عطا روایت کرده: سوره انسان (هل اتی) از سوره هاي مدنی است.
خازن در تفسیرش 1ر 9 آنرا از سوره هاي نازل در مدینه، شمرده است.
[ [ صفحه 286
و این همه قرآنهاي موجود دنیا است اعم از خطی و چاپی آن باشکارا حقیقت را به شما خبر می دهند. همه اتفاق دارند بر مدنی
بودن سوره هل اتی، پس باید گفت اگر پندار ابن تیمه درست باشد، امت اسلامی اجماع کرده اند بر خلاف اتفاق علماء؟
"فما منکم من احد عنه حاجزین. و انه لتذکره للمتقین. و انا لنعلم " ان منکم مکذبین. "
رابعا کسانی که معتقدند در آن آن سوره یک یا چند آیه مکی وجود دارد مانند حسن، عکرمه، کلبی، و دیگري، تصریح می کنند
که آیات مربوط به قصه اطعام طعام، مدنی است.
خامسا هیچ ملازمه اي بین مکی بودن سوره و نزول آن قبل از هجرت، وجود ندارد زیرا ممکن است در حجه الوداع نازل شده باشد
با توجه به اینکه از کلمه " اسیرا " اراده عموم شده و به هر مومنی که شامل مملوك هم باشد اطلاق می گردد، چنانکه ابن جبیر،
حسن، ضحاك، عکرمه، عطا و قتاده گفته اند و ابن جریر و گروه دیگري آن برگزیده اند (و این گونه اسیران در مدینه بعد از
هجرت یافت می شدند نه قبل از آن در مکه).
انکار نزول آیه مودت درباره اهل بیت و پاسخ آن
-16 می گوید: گفتار او (علامه حلی) مبنی بر اینکه آیه.
قل لا اسالکم علیه اجرا الا الموده فی القربی.
محبت اهل بیت را واجب میکند، غلط است دلیلش اینست که آیه مکی است و آن روز علی هنوز با فاطمه ازدواج نکرده و اولادي
. بهم نرسانده بود 2ر 118
و در ص 250 گوید: اما سخن او (علامه حلی) که گوید: خدا درباره آنها قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی " را نازل
کرده است، این دروغ است
صفحه 166 از 209
[ [ صفحه 287
زیرا این آیه در سوره شوري بی تردیدمکی است و قبل از ازدواج علی بافاطمه، و قبل از تولد حسن و حسین، نازل شده است (تا
آنجا که گوید) گروهی از مصنفان اهل سنت و جماعت و شیعیان طرفدار احمد، و دیگران حدیثی از پیغنبر اکرم (ص) نقل کرده
اند که وقتی: این کیه نازل شد اصحاب گفتند یا رسول الله اینان کیانند فرمود: علی و فاطمه و دو فرزندشان، و این حدیث به اتفاق
حدیث شناسان دروغ است دلیلش اینکه، آیه به اتفاق اهل علم در مکه نازل شده، زیرا سوره شوري همه اش مکی است بلکه تمام
سوره هائی که ال حمیم دارد همه مکی می باشند.
آنگاه تاریخ تولد دو سبط پیغمبر حسن و حسین را براي اثبات علم و اطلاعش نسبت به تاریخ به تفصیل بیان کرده است.
پاسخ- اگر در کتاب این مرد، جز این تقلب و تزویر ها نسبت به اجر صاحب رسالت، و سخنان دروغ و نسبت هاي باطل و تهمت
هاي صرحیش در این باره نبود، براي عار و ننگ او کافی بود.
هیچکس به مکی بودن آیه تصریح ندارد، تا چه رسد به اتفاق دورغین اهل علم، تنها این گمان از آنجا براي مردك حاصل شده
274 ایراد کردیم. - 154 این کتاب و درمین مجلد 276 - است که اطلاق مکی بر سوره شده است، حق سخن را، در ج 2ر 158
و تکذیب این ادعا که سوره شوري همه اش مکی است به وسیله استثناي مفسران از مکی بودن چهار آیه:
ام یقولون افتري علی الله کذبا- تا قول خداي تعالی "- خبیر بصیر " صورت میگیرد و بقول برخی دیگر استثناي چند آیه.
"و الذین اذا اصابهم البغی " تا " من سبیل."
[ [ صفحه 288
تا چه رسد، به استثناي مکی بودن آیه مودت.
و قرطبی در تفسیرش 16 ر 1 و نیشابوري در تفسیرش، و خازن در تفسیر 4ر 49 و شوکانی در " فتح القدیر " 4ر 510 و دیگران از ابن
عباس و قتاده، تصریح کرده اند که سوره شوري جز چهار آیه آن که اولش قل لا اسالکم علیه اجرا " می باشد، مکی است.
اما درباره اینکه آیه در شان علی و فاطمه و فرزندانشان نازل گردیده و مودت آنان را واجب کرده، این مطلب از مختصات علامه
حلی و ملت شیعی از نمی باشد، بلکه اتفاقی تمام مسلمانان جز افراد نایابی از طرفداران روح اموي مانند ابن تیمیه و ابن کثیر است.
هیچ خواننده اي بر خورد به چنین اتفاق دروغین حدیث شناسان نکرده و نخواهد کرد. اي کاش این مرد ما را به پاره اي این اجماع
306 متن همین کتاب به اندازه کافی و - کنندگان یا بر یکی از تالیفاتشان، یا بر پاره اي از کلماتشان رهبري می کرد. ما در 2ر 311
رسا از گروهی از حفاظ و مفسران بزرگ قوم حدیث را نقل کردیم از قبیل:
امام احمد، ابن المنذر
ابن ابی حاتم، طبري
طبرانی، ابن مردویه
ثعلبی، ابو عبد الله الملا
ابو الشیخ، نسائی
واحدي، ابو نعیم
بغوي، بزار
صفحه 167 از 209
ابن المغازلی، حسکانی
محب الدین، زمخشري
ابن عساکر، ابو الفرج
[ [ صفحه 289
حمویی، نیشابوري
ابن طلحه، رازي
ابو السعود، ابو حیان
ابن ابی الحدید، بیضاوي
نسفی، هیثمی
ابن الصباغ، کنجی
مناوي، قسطلانی
زرندي، خازن
زرقانی، ابن حجر
سمهودي، سیوطی
صفوري، صبان
شبلنجی، حضرمی
نبهانی
و گفتار امام شافعی در این باره معروف است که گوید:
یا اهل بیت رسول الله حبکم
فرض من الله فی القرآن انزله
کفاکم من عظیم القدر انکم
من لم یصل علیکم لا صلاه له:
"اي خاندان رسول الله، دوستی شما در قرآن از جانب خدا، واجب شده است.
در عظمت قدرو جلالت منزلت شما این بس که هر کس بر شما دورود نفرستند نمازش پذیرفته نیست "
این دو بیت را ابن حجر در الصواعق 87 ، زرقانی در شرح المواهب 7ر 7، حمزاوي مالکی در " مشارق الانوار " 88 ، شبراوي در"
الاتحاف 29 ، الصبان در الاسعاف 119 ، آورده اند.
[ [ صفحه 290
صفحه 168 از 209
و عجلونی در " کشف الخفا " 1ر 19 گوید در این باره من شعري به این مضمون افزوده ام:
"همانا دودمان پیغمبر از آنجا به شریفترین افتخارات، نائل آمده اند که منسوب به پیغمبر پاك و خوش نامند"
"دوستی آنان بر هر مومنی به اشاره خدا در قرآن واجب شده است "
"و هر کس جز آنان ادعاي انتساب به پیغمبر کند ملعونی است که زشتترین " گناهان را مرتکب شده."
"از میان دودمان پیغمبر، نسل شریف زهرا به تاج هائی از سندش خضر (دیبا و ابرایشم سبز) اختصاص یافته اند. "
"و آنان را از اشتباه در خصائصشان، چهره هاي درخشنده تر از ماه و خورشیدشان بی نیاز می کند "
"بنابر عقیده سیوطی مانعی نیست که دیگران هم لباس سبز تر تن بپوشند"
"ولی به تحقیق پیوسته از غیر سیوطی حرمت آن لباس بر دیگران، این مسئله با تتبع دانسته خواهد شد. "
اما درباره اینکه ازدواج علی با فاطمه (ع) از حوادث دوران مدینه است، و ما با آن مرد موافق باشیم که آیه، در مکه نازل شد،
گوئیم هیچگونه ملازمه اي بین تطبیق آیه با آنان و اولادشان، و تقدم ازدواج بر نزول آیه، وجود ندارد چنانکه منافاتی بین نزول
آیه، درباره آنان و تاخیر وجود فرزندانشان، فرضا مشاهده نمی گردد، زیرا جاي تردید نیست که هر دو بزگوار، علی و فاطمه از
نزدیکان پیغمبر به نسبت عمو زادگی و فرزندي بوده اند و فرزندانشان در تقدیر علم ازلی الهی از آنها آفریده شده چنانکه در علم
الهی پیوند ازدواجشان منعقد بوده است و براي تحقق حکمی به عنوان ملاکی عام که شامل حاضران و آیندگان گردد،
[ [ صفحه 291
وجود موضوع فعلی، لازم نیست بلکه هر گاه موضوع پیدا کرد هر جا و هر وقت باشد حکم مزبور خود بخود بدان کشیده می شود.
گذشته از این ممکن است آیه در حجه الوداع درمکه نازل شده باشد وقتی که علی با فاطمه ازدواج کرده و حسن و حسین زاده
شده بودند. و هیچگونه تلازمی بین نزول مکی و قبل از هجرت بودن نازل شدن، و جود ندارد.
ویري الذین اوتوا العلم الذي انزل الیک من ربک هو الحق
انکار اخوت و برادري رسول خدا با علی و پاسخ آن که گذشت
-17 گوید: و اما حدیث مواخات (که علی برادر رسول خدا است) باطل و ساختگی است، زیرا پیغمبر نه با کسی پیمان برادري
افکند و نه مهاجران را با هم، و نه انصار را با هم، برادر ساخت. ولی او تنها بین مهاجر و انصار پیمان برادري بر قرار کرد، چنانکه
سعد بن ربیع و عبد الرحمن بن عوف را برادر ساخت و بین سلمان فارسی و ابی درداء بر طبق آنچه در روایت صحیح است پیمان
برادري افکند 2ر 119 منهاج السنه.
پاسخ- قضاوات این مرد به بطلان حدیث مواخاه که بین مسلمانان از روز نخست قطعیت داشته، نشانه جهل مرکب او در امر حدیث
و سیرت است و اگر این نباشد، دشمنی شدید او را نسبت به امیر المومنین (ع) می رساند که چون کاري از دستش بر نمی آمده، به
انکار فضائل او پرداخته است.
- او گویا برخود حتم کرده است که هر فضیلتی را انکار کند، هر چند به مجرد ادعا باشد، آن را نادثده انگارد- ما در صفحه 218
200 همین جلد، قصه برادري را که بین افراد صحابه یک بار قبل از هجرت، و بین مهاجر و انصار بار دیگر بعد از هجرت، صورت
صفحه 169 از 209
گرفت بیان کردیم. و در هر دو نوبت او (ص) تنها با امیر المومنین (ع) پیمان برادري افکند.
[ [ صفحه 292
اینمرد را تنها این بس که در فتح الباري 7ر 217 حافظ ابن حجر عسقلانی بعد از بیان این امر که مواخات در دو نوبت انجام شد و
پس از آوردن پاره اي از احادیث آن، گوید: ابن تیمیه در کتاب رد بر ابن المطهر رافضی، عقد برادري بین مهاجرین و مخصوصا
برادري پیغمبر با علی را منکر شده می گوید:
"از آنجا که برادري براي ارفاق بهم دیگر و تالیف قلوب با یکدیگر تشریع شده، معنی ندارد پیغمبر با احدي پیمان برادري بسته
باشد و نیز برادري مهاجر را با مهاجر چه سود است " و این اجتهاد به قیاس، در مقابل نص است و نشان نادانی از حکمت برادري
در اسلام، زیرا مهاجران با هم درمال و عشیره و نیرو یکسان نبودند پیغمبر بین بر تر و فرو تر برادري افکند تا بر تران به فروتران
ارفاق کنند و از نیروي بر تر فرو تر کمک گیردو به همین موضوع در برادري اش با علی من نگریست، زیرا پیغمبر بودکه از دوران
کودکی پیش از بعثتش، امور علی را به عهده گرفت و تا بعد از آن کشش پیدا کرد.
همچنین برادري حمزه با زید بن حارثه به خاطر این بود که آزاد شده آنان بود و این هر دو برادري مورد قطعی است و هر دو هم از
مهاجرانند و در عمره القضا بهمین زودي به قول زید بن حارثه اشاره می کنیم که گفت دختر حمزه دختر برادر من است. و حاکم و
ابن عبد البر بسند حسن از ابی الشعثاء از ابن عباس روایت کرده اند که پیغمبر (ص) بین زبیر و ابن مسعود که هر دو مهاجر انند،
برادري افکند.
(من می گویم) این حدیث را ضیاء در المختاره من المعجم الکبیر طبراي " نقل کرده و ابن تیمیه تصریح کرده است که احادیث
المختاره از احادیث مستدرك صحیح تر و قوي تر است و داستان مواخات نخستین... (آنگاه حدیث صحیحش را از طریق حاکم
چنانکه آوردیم بیان کرده است).
[ [ صفحه 293
و علامه زرقانی در شرح المواهب 1ر 373 پاره اي از احادیث و کلمات وارد در هر دو نوبت برادري را ذکر و گوید: احادیث زیادي
در برادري پیغمبر با علی آمده آنگاه به پندار ابن تیمیه اشاره کرده و با کلام ابن حجر نامبرده، آن را مردود ساخته است.
از آنچه خدایتان فرو فرستاده پیروي کنید و جز او صاحب اختیارانی براي خود مجوئید.
انکار این حدیث که آتش بر فاطمه و ذریه اش حرام شده است
اشاره
-18 گوید حدیثی را که او (علامه حلی) از پیغمبر (ص) نقل کرده:
"ان فاطمه احصنت فرجها فحرمها الله و ذریتها علی النار "
(همانا فاطمه، دامن عصمت خود را حفظ کرد، خداي هم او و فرزندانش را بر آتش حرام ساخت).
به اتفاق حدیث شناسان دروغ است و دروغش براي غیر حدیث شناسان نیز آشکار می گردد، زیرا اینکه فاطمه دامن خود را حفظ
صفحه 170 از 209
کرد... قطعا باطل است، زیرا ساره هم دامن خود را حفظ کرد و خداوند تمام ذریه اش را بر آتش حرام نکرد. و نیز صفیه عمه
پیغمبر خدا (ص) جزو آنهاست که دامن خود را حفظ کرد و در ذریه او نیکو کار و ستمگر هر دو با هم وجود دارند و خلاصه آنها
که دامن خود را حفظ کرده اند، کسی جز خداوند آمارشان را نمی داند، فرزندانشان برخی نیکو کار و برخی فاجر ند پاره اي
مومن و پاره اي کافر، و نیز تنها فضیلت و امتیاز فاطمه به حفظ دامن نیست فاطمه در این امر با اکثر زنان مومن شریک است 2
. ر 126
پاسخ- شگفتی از این مرد است که پندارد اجماع و اتفاق هر کس، بدست او بسته است هر گاه تاویل کیه، حدیث، مسئله، یا عقیده
اي را نپسندید در هر کدام از اینها، به گروه دانشمندان بگوید: اتفاق کنید آنگاه زنده و مرده او را اجابت کنند و او استدلال به
اتفاق علماء کند. سوگند بجان حقیقت که هر گاه انسان از
[ [ صفحه 294
دروغ و گفتار بیهوده ممنوع نبود، بیش از آنچه این مرد دروغ و یاوه می گوید مقدورش نمی بود.
من نمی دانم چگونه ممکن است این حدیث، بطلان و دروغش اتفاقی باشد با وجود اینکه گروهی از حفاظ آن را نقل کرده و
بسیار از آنها که حدیث شناسند اعتراف به صحتش کرده اند، کاش او اشاره می کرد چه کسی از حدیث شناشان هر چند گمنام
باشد حکم به کذب حدیث کرد است، کاش ما را به تالیفاتشان، و کلماتشان رهبري می کرد. ولی او احدي را براي این منظور پیدا
نکرده لذا اتفاق علما را در خیالش ترتیب داده است.
راویان این حدیث از دانشمندان و حفاظ
حدیث را اینان نقل کرده اند:
حاکم، خطیب بغدادي، بزار
ابو یعلی، عقیلی، طبرانی
ابن شاهین، ابو نعیم، محب طبري
ابن حجر، سیوطی، متقی هندي
هیثمی، زرقانی، صبان
بدخشی.
وقتی صحت حدیث قطعی شد، دیگر چه ارزشی براي ایراد تراشی با اوهام و تشکیکات بی اساس، و استحسانات واهی، و
استبعادهاي خیالی وجود دارد، چنانکه عادات این مرد نسبت به آن عده از فضائل اهل البیت (ع) که طبعش نمی پذیرد همین است
آیا چه ملازمه اي باید بین حفظ دامن عصمت و حرام شدن آتش بر ذریه، وجود داشته باشد تا ملازمه را، ر اثر نقض به ساره و
صفیه و زنان مومنه، مردود بدانیم. این خود فضیلتی است مخصوص سیده نساء فاطمه، مانند فضائل مخصوصه دیگرش، که زنان با
فضیلت از امثال ساره تا مریم حواء و دیگران از آن محرومند، این عیب نیست اگر ذریه فاطمه را فضیلتی باشد که دیگران نداشته
باشند و چه بسیار
[ [ صفحه 295
صفحه 171 از 209
نظائري براي آن می توان پیدا کرد.
علامه زرقانی مالکی در شرح المواهب 3ر 203 در نفی این ملازمه گوید: حدیث را ابو یعلی و طبرانی و حاکم نقل کرده و صحتش
را بروایت ابن مسعود پذیرفته و شواهدي بر صدق آن داردو اینکه تحریم آتش مترتب بر حفظ فرج شده است، از باب اظهار امتیاز
مقام اوست در این وصف و در ضمن اشاره اي به مریم بنت عمران شده و از حفظ عصمت دامن هم ستایش بعمل آمده است و گر
نه ذریه فاطمه بنص روایت دیگر نیز بر آتش حرام اند.
و موید این حدیث، احادیث دیگري است، مانند حدیث ابن مسعود: به این دلیل او را فاطمه نامیدند که خداوند، او و ذریه اش را
روز قیامت از آتش بریده است.
و سخن پیامبر (ص) که به فاطمه فرمود: خداوند نه تو را، و نه احدي از فرزندانت را عذاب نخواهد کرد.
و سخن او (ص) به علی: همانا خداوند، تو را و فرزندانت را آمرزید.
و گفتار دیگر او (ص) که فرمود: پرودگارم مرا در امر اهل بیتم وعده داده است که هر کدام بتوحید ایمان داشته و رسالتم را
بپذیرند، عذابش نخواهد کرد.
[ [ صفحه 296
انکار حدیث علی مع الحق و الحق مع علی
اشاره
-19 گوید: این حدیث که گویند رسول خدا (ص) گفته است:
علی مع الحق و الحق مع علی یدور معه حیث دار، و لن یفترقا حتی یراد علی الحوض:
"علی با حق و حق با علی است هر کجا او باشد حق بدانسو میگراید و از هم جدا نمیشوند تا در حوض کوثر بمن باز گردند "
از بزرگترین دروغها و نادانیها است، زیرا این حدیث را احدي از پیغمبر (ص) نقل نکرده، نه به اسناد صحیح، و نه به اسناد ضعیف.
و آیا دروغگوتر از او (علامه حلی) کسی پیدا می شود که از صحابه و علماء روایت کند که آنان حدیثی را روایت کرده اند ولی
آن حدیث به هیچ وجه از احدي از آنها، معرفی نشده باشد؟ بلکه این آشکار ترین دروغ ها است. اگر گفته می شد: بعضی روایت
کرده اند و قابل قبول هم بود می گفتیم، ممکن است، ولی این حدیث قطعا دروغی است که بر پیغمبر (ص) بسته اند و سخنی است
که پیامبر الهی از آن منزه است) 168 و 167 منهاج السنه)
روایات وارده در این زمینه و تصحیح اساتید آن
پاسخ- اما حدیث را گروهی از حفاظ و بزرگان آنان نقل کرده اند از قبیل: خطیب درتاریخ خود 14 ر 321 از طریق یوسف بن
محمد المودب گوید: حسن بن احمد بن سلیمان السراج براي ما حدیث کرد از عبد السلام بن صالح و او از علی بن هاشم بن برید
از پدرش از ابی سعید تیمیم از ابی ثابت مولی ابی ذر که گفت: بر ام سلمه وارد شدم، دیدم او گریه میکند و بیاد علی است و می
گوید: شنیدم که پیغمبر می گوید:
صفحه 172 از 209
علی مع الحق و الحق مع علی و لن یفترقا حتی یردا علی الحوض یوم القیامه.
این ام المومنین ام سلمه بانوي صحابی است ولی آن مرد گفته است هیچ صحابی
[ [ صفحه 297
آن را روایت نکرده است، چنانکه گفته است از علما احدي آن را نقل نکرده مگر که بگوید: خطیب با همه عظمتش از علما نیست
و یا ام المومنین صحابی را بی اعتبارتلقی کند، و این دومی به حساب هاي ابن تیمیه نزدیک تر است، زیرا ام سلمه علوي است که
داراي عواطف علوي، روح علوي و مذهب علوي بوده است.
حدیث ام سلمه را سعد بن ابی وقاص در خانه او شنیده است، وي گوید: از رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود:
"علی مع الحق " یا " الحق مع علی حیث کان "
این سخن را پیغمبر در خانه ام سلمه فرمود و مردي نزد ام سلمه فرستاده، درباره حدث از او پرسید: ام سلمه گفت پیغمبر این حدیث
را در خانه من فرمود، آن مرد به سعد گفت: هیچگاه تو نزد من پست تر از امروز نشده بودي، سعد گفت چرا مرد پاسخ داد: اگر
من از پیغمبر (ص) این سخن را شنیده بودم تا زنده بودم خدمتگزاري علی را رها نمی کردم.
حافظ هیثمی در مجمع الزوائد 7ر 236 این حدیث را نقل کرده و گوید: بزار آن را روایت کرده و در روایت او سعد بن شعیب است
که او را نمی شناسم ولی بقیه رجالش، رجال صحیح اند.
(امینی گوید:) مردي را که هیثمی نمی شناسد، سعید بن شعیب حضرمی است و نا آشنائی اوبه خاطر تصحیف (دگر گونی در لفظ)
است بسیار از ارباب سیر شرح حالش را آورده اند چنانکه شمس الدین ابراهیم جوزجانی بیان کرده و گفته:
"انه کان شیخا صالحا صدوقا "
"او پیر مردي شایسته و بسیار راستگو بود. "
و چگونه این مرد می تواند حکم کند احدي از صحابه و علما به هیچ وجه آن را روایت نکرده اند. این، حافظ ابن مردویه، در"
مناقب، " و سمعانی، در " فضائل
[ [ صفحه 298
الصحابه " است که با سلسله سند از محمد بن ابی بکر، از عایشه، روایت کرده اند که او گفت: شنیدم رسول خدا (ص) فرمود:
علی مع الحق و الحق مع علی لن یفترقا حتی یردا علی الحوض
و ابن مردویه در " المناقب " و دیلمی در " الفردوس " روایت کرده اند که وقتی شتر عایشه را پی کردند و عایشه به یکی از خانه
بصره وارد شد، محمد بن ابی بکر نزدش آمده، سلامش کرد و عایشه با او حرف نزد. محمد گفت: ترا بخدا سوگند می دهم آیا
آین روز را بخاطر داراي که تو خود مرا حدیث کردي از پیغمبر (ص) که او فرمود:
حق پیوسته همراه علی است و علی با حق همراه است، هیچ گانه با هم خلاف می کنند، و نه از هم جدا می شوند؟
گفت: آري
ابن قتیبه در " الامامه و السیاسه " 1ر 68 از محمد بن ابی بکر آورده است که او به خواهرش عایشه (رضی الله عنها) وارد شد به او
گفت: آیا نشنیدي پیغمبر خدا (ص) می گفت ":
صفحه 173 از 209
علی مع الحق و الحق مع علی "
آنگاه بجنگ با او بیرون آمده اي؟!
زمخشري در " ربیع الابرار " آورده، گوید: ابو ثابت مولی علی براي ورود برام سلمه (رضی الله عنها) اجازه خواست. ام سلمه
گفت: خوش آمدي ابا ثابت آیا وقتی دلها بهر سو پرواز می کرد، تو دلت بکدام سوپر کشید، ابو ثابت گفت: به دنبال علی بن ابی
طالب، ام سلمه گفت: سوگند بخدایی که جانم در قبضه قدرت اوست، موفق شدي، از رسول خدا (ص) شنیدم می فرمود:
علی مع الحق و القرآن، و الحق و القرآن مع علی و لن یفترقا حتی یردا علی الحوض.
[ [ صفحه 299
"علی همراه حق و قرآن است و حق و قرآن همراه علی، از هم قابل تفکیک نخواهند بود تا در حوض کوثر بمن بازگردند "
بهمین تعبیر اخطب الخطباء خوارزمی در المناقب از طریق حافظ این مردویه نقل کرده و نیز شیخ الاسلام حمویی در " فرائد
السمطین " باب 37 از طرق حافظ ابی بکر بیهقی و حافظ حاکم ابی عبد الله نیشابوري روایت کرده است.
و ابن مردویه در " المناقب " از اي ذر، روایت کرده که او را از اختلاف مردم پرسیدند، ابو ذر گفت: بر تو باد به کتاب خدا و
بزرگ مرد: علی بن ابی طالب که من شنیدم پیامبر (ص) می گفت: علی با حق و حق با علی، و بر زبان علی است، و آنجا که علی
باشد حق دور می زند.
احتجاج امیر المومنین علی علیه الصلاه و السلام به این حدیث در روز شوري، می تواند خواننده را بر شهرت و معروفیت آن بین
صحابه پیغمبر (ص) واقف سازد آنجا که فرمود: شما را بخدا سوگند می دهم، آیا می دانید رسول خدا (ص) فرمود: حق با علی و
علی با حق است.هر جا علی برود حق با او میرود؟ همه گفتند بلی و الله.
در اینجا از آن مردمی پرسیم چرا ممکن نیست این جمله صحیح باشد؟ آیا درآن یکی از محالات عقلی ماندن اجتماع یا ارتفاع
نقیضین موجود است؟ یا از آن اجتماع ضدین یا مثلین صورت می گیرد؟ یا اینکه مردك می پندارد حقیقت علوي قابل آن نیست
که با حق دور بزند و حق با آن.
بزرگ سخنی است که از دهانشان بیرون میاید.
23 از طریق طبرانی و جز او، به اسناد صحیح گفتار پیامبر خدا (ص) در روز غدیر خم، گذشت که فرمود: خدایا هر 1 و در 2ر 236
کس او را دوست دارد تو
[ [ صفحه 300
او را دوست دار و هر کس او را دشمن دارد تو او را دشمن دار تا آنجا که فرمود:
و ادر الحق معه حیث دار
و حق را بگردان هر جا که او می گردد
و نیز این جمله از او (ص) به صحبت پیوسته است:
رحم الله علیا اللهم ادر الحق معه حیث دار
"خداي علی را رحمت کند، بار الها حق را بهر جا علی می گردد همراهش بگردان"
صفحه 174 از 209
و رازي در تفسیرش 1ر 111 گوید: و اما اینکه علی بن ابی طالب (رضی الله عنه) بسم الله الرحمن الرحیم را به جهر (بلند) ادا می
کرد، به تواتر ثابت شده است و هر کس در دینش به علی بن ابی طالب اقتدا کند، هدایت یابد، دلیلش گفتار او (ص) است که
فرمود ": خدایا حق را با علی هر جا که باشد همراه ساز "
حافظ گنجی در " الکفایه " 135 و اخطب خوارزم در " المناقب " 87 از مسند زید روایت کرده اند قول پیغمبر (ص) را که به علی
فرمود:
ان الحق معک و الحق علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک، و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی:
حق با تو، و حق بر زبان تو، و در قلب تو، و میان دیدگان تو است و ایمان با گوشت و خون تو چنان درهم آمیخته که با گوشت و
خون من. "
افراد زیادي از ابی سعید خدري از رسول اکرم (ص) روایت کرده که او در حالیکه به علی اشارت می کرد گفت:
[ [ صفحه 301
الحق مع ذا، الحق مع ذا
و در تعبیر ابن مردویه از عایشه از پیغمبر (ص):
الحق مع ذا یزول معه حیثما زال.
ابن مردویه و حافظ هیثمی در " مجمع الزوائد " 9ر 134 از ام سلمه روایت کرده اند که می گفت: علی بر حق میباشد، هر کس از او
پیروي کند از حق پیروي کرده و هر کس او را رها سازد، حق را رها ساخته است، عهدي است که قبل از امروز بسته شده است.
و در 2ر 13 از طریق شیخ الاسلام حمویی گفتار پیامبر اکرم (ص) درباره اوصیاءش گذشت که فرمود:
"آنان همراه حق اند و حق با آنان همراه، نه آنان از حق جدا میشوند و نه حق از آنان."
کاش من می دانستم چرا ساحت مقدس پیغمبر خدا (ص) از این کلام منزه است؟ آیا این سخن مشتمل بر کلمه اي کفر آمیز است؟
یا مستلزم شرك بخداي عظیم؟ یا امري خارج از قوانین و نوامیس دین مبین است؟
من از جانب او علت را مکی گویم: علتش اینست که درباره فضیلت مولاي ما امیر المومنین است و این مرد، از این چیزها خوشش
نمی آید چه خوب داوري است خدا و طرف دعوائی، محمد.
خواننده نباید فراموش کند که این حدیث عبارت دیگري، از حدیثی است که از ام سلمه، صحتش به ثبوت رسیده که پیغمبر (ص)
فرمود:
[ [ صفحه 302
علی مع القرآن و القرآن مع علی لا یفترقان حتی یردا علی الحوض:
"علی با قرآن و قرآن با علی است از هم جدا نشوند تا در حوض کوثر بمن بازگردند"
و هر دو حدیث به یک مفهوم صحیح متواتر قطعی که پیغمبر (ص) فرمود:
"انی تارك او مخلف فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی لن یفترقا حتی یردا علی الحوض:
"من دو چیز گرانقدر یا دو جانشین در میان شما بجاي میگذارم کتاب خدا و عترتم اهل بیتم که این دوازدهم جدا نمی شوند
صفحه 175 از 209
تادرحوض کوثر به من بازگردند، اشاره می کند.
پس هر گاه آنچه ابن تیمیه می پندارد، از مبداء رسالت غیر ممکن الصدور باشد، باید همه این احادیث که همان مفهوم را میرساند،
مقام رسالت از آنها نیز منزه باشد، من گمان ندارم کسی بتواند به این سر حد مخوف، حمله کند مگر اینکه مانند ابن تیمه از جنین
تهور، باکی نداشته باشد.
بگذارید هر چه می تواند گستاخی کند شما خود از هواي نفس آنها که نمیدانند پیروي نکنید.
انکار حدیث ان الله یغضب لغضب فاطمه و یرضی لرضاها
اشاره
-20 گوید: حدیثی که پیغمبر (ص) فرموده باشد:
یا فاطمه ان الله یغضب لعغضبک و یرضی لرضاك
اي فاطمه خدا بخشم تو خشم آید و برضاي تو، راضی شود.
دروغی از او (علامه) است. نه این روایت را از پیغمبر (ص) نقل کرده اند و نه در کتابهاي حدیث معروف، چنین حدیثی شناخته
شده و نه سلسله سندي صحیح
[ [ صفحه 303
یا حسن دارد) 20 ر 170 منهاج السنه)
پاسخ- کاش من می دانستم باعثی که این مرد را در این ورطه می اندازد چیست؟ آیا جهل مرکب او و محدودیت احاطه اش از
اطلاع بر کتب حدیث، آنگاه گنده دماغیش او را وادار می کند، آنچه را نمی یابد، به طور قطع تکذیب کند؟ ایا کینه هاي شدیدي
که نسبت به اهل بیت وحی دارد، او را به پرتگاه دشمنی با آنان و به انکار فضائل و مناقبشان می اندازد. من گمان دارم هر دو گونه
درد از جانش دور نمی شود.
نقل احادیث وارده در این باب و راویان آن
اما حدیث، اسناد معروفی نزد حفاظ و بزرگان دارد، برخی اعتراف به صحت آن کرده و پاره اي حسن بودن آن را تایید کرده اند و
آن را به پیغمبر مقدس (ص) رسانده اند.
از کسانی که حدیث راروایت کرده اند:
-1 امام ابو الحسن الرضا سلام الله علیه به اسناد خود بنا بر نقل ذخائر 39
-2 حافظ ابوموسی بن مثنی بصري متوفی 252 بنقل معجمش.
-3 حافظ ابو بکر ابن ابی عاصم متوفی 287 به نقل الاصابه و دیگران.
-4 حافظ ابو یعلی موصلی متوفی 307 در سنن خود.
-5 حافظ ابو القاسم طبرانی متوفی 360 در معجمش.
-6 حافظ ابو عبد الله حاکم نیشابوري متوفی 405 درمستدرك 3ر 154 با اعتراف به صحت حدیث.
صفحه 176 از 209
-7 حافظ ابو سعید خرگوشی متوفی 406 در تالیفش.
-8 حافظ ابونعیم اصفهانی متوفی 430 در فضائل الصحابه.
-9 حافظ ابو القاسم ابن عساکر متوفی 571 در " تاریخ الشام."
. -10 حافظ ابو المظفر سبط ابن جوزي متوفی 654 در تذکره اش 175
. -11 حافظ ابو العباس محب الدین طبرانی متوفی 694 در ذخائر 39
. -12 حافظ ابو الفضل ابن حجر عسقلانی متوفی 852 در " الاصابه " 4ر 378
[ [ صفحه 304
. -13 حافظ شهاب الدین ابن حجر هیثمی متوفی 954 در الصواعق 105
. -14 حافظ ابو عبد الله زرقانی مالکی متوفی 1122 در شرح المواهب 3ر 202
-15 حافظ ابو العرفان الصبان متوفی 1206 در اسعاف الراغبین 171 و گوید: طبرانی و دیگران به اسناد حسن آنرا روایت کرده اند.
. -16 حافظ بدخشی صاحب مفتاح النجاه فی " نزول الابرار " 47
انکار اینکه علی فاروق بین حق و باطل است
اشاره
-21 گوید: حدیث پیغمبر خدا (ص) درباره علی:
هذا فاروق امتی یفرق بین اهل الحق و الباطل
و گفتار عبد الله بن عمر: ما در عهد پیامبر (ص) منافقان را جز از راه دشمنی با علی نمیشاختیم، حدیث شناسان تردیدي ندارند که
این هر دو حدیث ساختگی و دروغی است که بر پیامبر و ص) بسته اند، هیچکدام از این دو حدیث در کتب علمی مورد اعتماد
0ر 179 منهاج السنه ). ) نیست و هیچکدام اسناد معروفی ندارد 2
پاسخ- جامع ترین سخنی که با این مرد غافل قابل تطبیق است، سخنی است که درباره دیگري قبل از ابن تیمیه گفته شده:
اعطی مقولا و لم یعط معقولا
(قدرت سخن به او داده شده ولی نه قدرت تعقل) می بینم در مباحث کتابش سخن میگوید ولی درك و عقل درگفتارش نیست،
گفتاري را رد می کند که روي آن بحثی صورت نگرفته و کسی مدعی آن نشده است، در اینجا آیه الله علامه حلی از عبد الله بن
عمر روایتی نقل کرده که گوید: , ما منافقان را نمشناختیم...
احادیث وارده در این مطلب و اینکه حب علی نشانه ایمان و دشمنی او علامت نفاق است
ابن تیمیه می گوید این حدیث را به پیغمبر (ص) دروغ بسته اند و متوجه نیست که راوي، آن را به پیغمبر (ص) نسبت نداده است و
حق مقام این بود که نسبت آنرا به عبد الله بن عمر نیفکند از این گذشته عبد الله بن عمر در این سخن تنها نیست، این امر مورد اتفاق
گروهی از صحابه است از قبیل:
-1 ابو ذر غفاري که گوید: منافقان را در دوره پیغمبرما با سه علامت می-
صفحه 177 از 209
[ [ صفحه 305
شناختیم: به تکذیب خدا و پیغمبر، به تخلف از نماز، به دشمنی علی بن ابی طالب.
این حدیث را خطیب در " المتفق " محب الدین طبري در ریاض 2ر 215 جزري در اسنی المطالب 8 نقل، و گوید: از حاکم
390 آمده است. / صحتش تایید شده، سیوطی در " الجامع الکبیر " طبق آنچه در ترتیبش 6
-2 ابو سعید خدري گوید: ما گروه انصار منافقان را به دشمنی علی می- شناختیم و در تعبیر زرندي: ما نمی شناختیم منافقان عهد
پیامبر (ص) را مگر به دشمنی علی.
259 ، فصول المهمه 126 ، اسنی المطالب جزري 8، مطالب السول 17 ، نظم الدر زرندي، / جامع ترمذي 2ر 299 ، حلیه الاولیاء 6
. الصواعق 73
-3 جابر بن عبد الله انصاري گوید: ما منافقان را جز به دشمنی (یاد دشمنی- آنها) نسبت به علی بن ابی طالب نمی شناختیم.
احمد در " المناقب " ابن عبد البر در الاستیعاب 3ر 46 حاشیه الاصابه، حافظ محب الدین در " الریاض " 2ر 214 ، حافظ هیثمی در
. مجمع الزوائد 9ر 136
-4 ابو سعید محمد بن هیثم گوید: ما گروه انصار منافقان را نمی شناختیم مگر به دشمنی آنها نسبت به علی بن ابی طالب.
حافظ جزري در اسنی المطالب 8 حدیث را نقل کرده است.
کلماتی را که نقل کردم مجرد ادعا از آنان نیست بلکه متکی به چیزي است که از پیغمبر خدا (ص) درباره علی شنیده اند و اینک
متون آن احادیث:
متن اول- از امیر المومنین روایت کرده اند که گفت:
و الذي فلق الحبه و برا النسمه انه لعهد النبی الامی الی: انه لا یحبنی الا مومن، و لا یبغضنی الا منافق.
سوگند به آنکس که دانه را شکافت و جان را آفرید ك این عهدي است که پیامبر امی با من در میان نهاده: که دوستم نمیدارد
مگر مومن و دشمنم نمیگیرد مگر منافق.
[ [ صفحه 306
ماخذ آن این حدیث را مسلم در صحیحش بر طبق " الکفایه [" صحیح مسلم کتاب ایمان حدیث 131 ] و ترمذي در جامعش
2ر 299 بدون سوگند روایت کرده و گوید: حسن صحیح و نیز احمد در مسندش 1ر 84 ، ابن ماجه در سننش 1ر 55 ، نسائی در سننش
8ر 117 ، و در خصائصش 27 ، ابو حاتم در مسندش، خطیب در تاریخش 2ر 255 ، البغوي در " المصابیح" 2ر 199 ، محب الدین
طبري در ریاضش 2ر 214 ، ابن عبد البر در " الاستیعاب " 3ر 37 ، ابن الاثیر در جامع الاصول بر طبق تلخیصش " تیسیر الوصول"
3ر 272 از مسلم و ترمذي و نسائی، سبط ابن جوزي در تذکره اش 17 ، ابن طلحه در مطالب السئوال، 17 ، ابن کثیر در تاریخش
7ر 354 از حافظ عبد الرزاق و احمد و مسلم و از هفت نفر دیگر و گوید: هدا هو الصحیح.
شیخ الاسلام حمویی در فرائدش در باب 22 به چهار طریق، جزري در " اسنی المطالب " 7 و صحتش را تایید کرده است.
57 ، سیوطی در جمع / ابن صباغ مالکی در الفصول 124 ابن حجر هیثمی در " الصواعق " 73 ، ابن حجر عسقلانی در فتح الباري 7
الجوامع بر طبق ترتیبش 6ر 396 از حمیدي. و ابن ابی شیبه و احمد و عدنی و ترمذي و نسائی و ابن ماجه و ابن حبان در صحیحش.
صفحه 178 از 209
و ابی نعیم درحلیه و ابن ابی عاصم در سننش، قرمانی در تاریخش حاشیه کامل 1ر 216 ، شنقیطی در " الکفایه " 35 و صحتش را
تایید کرده است.
و عجلونی درکشف الخفاء 2ر 382 از مسلم، و ترمذي و نسائی و ابن ماجه آن را نقل کرده و بدار الدین بن جماعه، وقتی ابن حیان
ك ابو حیان اندلسی آن را از علی روایت کرد که علی گفت: پیغمبر با من عهدي بست.. تا آخر ابن حیان پرسید: آیا روایت درست
است؟ ابن جماعه گفت بلی گفت پس کسانیکه با او جنگیده اند و به رویش شمشیر کشیده اند آیا او را دوست میداشتند یا
. دشمنش بودند؟... الدرر الکامنه 4ر 208
[ [ صفحه 307
صورت دیگر
از امیر المومنین (ع) نقل شده است که:
لعهد النبی الی: لا یحبک الا مومن و لا یبغضک الا منافق:
همانا عهدي از پیغمبر است به من: دوستت نمیدارد مگر مومن و دشمنت نمیدارد مگر منافق.
ماخذ: احمد در مسندش 1ر 138 . و 95 خطیب در تاریخش 14 ر 426 ، نسائی در سننش 8ر 117 ، و در خصائصش 27 ، ابو نعیم در
185 ، به چند طریق، و در یکی از طرقش: / حلیه 4
و الذي فلق الحبه و برا النسمه و تردي بالعظمه انه لعهد النبی الامی (ص) الی...
و گوید: این حدیث صحیحی است، مورد اتفاق، ابن عبد البر در استیعاب 3ر 37 و گوید طائفه اي از اصحاب آن را روایت کرده
اند، ابن ابی الحدید در شرحش 2ر 364 و گوید: این خبر در صحاح روایت شده، و در جلد 1ر 364 گوید: اخبار صحیحی که نزد
محدثان جاي تردیدي در آنها نیست، اتفاق کرده اند بر اینکه پیغمبر به او گفت: لا یبغضک الا منافق و لا یحبک الا مومن، ز شیخ
الاسلام حمویی در باب 22 ، هیثمی در مجمع الزوائد 9ر 133 ، سیوطی در جامع کبیرش بنابر آنچه در ترتیب او 6ر 408 و 152 از چند
. طریق نقل شده، ابن حجر در الاصابه 2ر 509
صورت سوم
امیر المومنین (ع) فرماید:
لو ضربت خیشوم المومن بسیفی هذا علی ان یبغضنی ما ابغضنی و لو صببت الدنیا بجامتها علی المنافقین علی ان یحبنی ما احبنی و
ذلک انه قضی فانقضی علی لسان النبی الامی انه قال: یا علی لا یبغضک مومن و لا یحبک منافق.
[ [ صفحه 308
اگر بینی مومن را با این شمشیرم براي اینکه مرا دشمن دارد بکوبم، مرا دشمن نمیدارد و اگر دنیا را یک جا به دامن منافق بریزم تا
مرا دوست دارد، دوست نمیدارد زیرا قضاي الهی چنین است و بر زبان پیامبر امی (ص) گذشته است که گوید: یا علی هیچ گاه
مومن ترا دشمن نمی گیرد و هیچ گاه منافق ترا دوست نمی دارد.
این صورت حدیث را در نهج البلاغه می یابید و ابن ابی الحدید در شرحش 4ر 264 گوید: مراد علی (ع) از این تفصیل توجه و
تذکر مردم به گفتار پیغمبر خدا (ص) درباره اوست.
صفحه 179 از 209
صورت چهارم
در یکی از خطبه هاي امیر المومنین (ع) است:
قضاء قضاه الله عزوجل علی لسان نبیکم النبی الامی ان لا یحبنی الا مومن و لا یبغضنی الا منافق.
حکمی است که خداي، بر پیغمبرش که پیامبر امی گذرانده که کسی جز مومن مرا دوست نگیرد و کسی جز منافق مرا دشمن
ندارد.
این روایت را حافظ ابن فارس نقلکرده و از او محب الدین در ریاض 2ر 214 حکایت کرده، و زرندي در " نظم درر السمطین"
آورده و در پایانش آمده " و قد خاب من افتري."
آغاز حدیث چنین است: از ابی الطفیل گوید: شنیدم علی (ع) میگفت: اگر بینی مومن را با شمشیر بزنم، دشمنم نمی گیرد و اگر
طلا و نقره بر منافق پخش کنم، دوستم نمی شود، خداوند بامومنان پیمان به دوستی ام، و با منافقان پیمان به دشمنی ام گرفته است،
از این رو هیچگاه مومن مرا دشمن نمی گیرد و هیچگاه منافق دوستم نمی شود.
[ [ صفحه 309
صورت دیگر
از حبه العرنی از علی (ع) روایت شده که فرمود: خداي بزرگ پیمان هر مومنی را بر دوستیم و پیمان هر منافقی را بر دشمنی ام
گرفته است. اگر من روي مومن را با شمشیر بکوبم، دشمنم نمی شود و اگر دنیا را بروي منافق روان سازم دوستم نمی شود.
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 1ر 346
روایت دوم- از ام سلمه روایت شده که گوید رسول خدا (ص) میگفت: علی را هیچ منافق دوست، و هیچ مومن، دشمن نمی گیرد.
ترمذي در جامعش 2ر 213 باتایید صحت روایت، ابن ابی شیبه، طبرانی، بیهقی در المحاسن و المحاسن و المساوي 1ر 29 ، محب
، الدین در ریاضش 2ر 214 ، سبط ابن جوزي درتذکره اش 15 ، ابن طلحه در "مطالب السول " 17 جزري در " اسنی المطالب " 7
. سیوطی در " الجامع الکبیر " بنقل ترتیبش 6ر 158 و 152
صورت دیگر
از ام سلمه روایت است که گفت پیامبر خدا (ص) به علی می فرمود: هیچ مومن تو را دشمن، و هیچ منافق تورا دوست نمی گیرد.
. امام احمد در " المناقب، " محب الدین در الریاض 2ر 214 ، ابن کثیر در تاریخش 7ر 354
صورت سوم
ابن عدي در کاملش از بغوي به اسنادش از ام سلمه نقل کرده است که گوید: شنیدم پیغمبر خدا (ص) در خانه من به علی میگفت:
لا یحبک الامومن و لا یبغض الا منافق:
هیچکس جز مومن تو را دوست نمی دارد و هیچکس جز منافق تو را دشمن نمی گیرد.
[ [ صفحه 310
روایت سوم- پیغمبر (ص) در یکی از خطبه هایش فرمود:
ایها الناس من شما را به دوستی ذو القرنین این امت: برادر و پسر عمم علی بن ابی طالب سفارش میکنم، او که دوستش ندارد مگر
صفحه 180 از 209
مومن و دشمنش نگیرد، مگر منافق.
. مناقب احمد، ریاض النضره 2ر 214 ، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 2ر 451 ، تذکره السبط 17
روایت چهارم- از ابن عباس گوید: پیامبر خدا (ص) به سوي علی نظر افکنده، گفت:
لا یحبک الا مومن و لا یبغضک الا منافق
حافظ هیثمی در مجمع الزوائد 9ر 133 آنرا نقل کرده است.
از احادیثی که امیر المومنین (ع) روز شوري بدان استشهاد کرد یکی همین حدیث است که گفت: شما را بخدا سوگند میدهم آیا
در میان شما کسی هست که پیغمبر (ص) به او گفته باشد دوستت نمیدارد مگر مومن و دشمنت نمی شود مگر منافق، که او غیر از
من باشد؟ همه گفتند نه.
این بود، آنچه ما از طریق این حدیث در دسترس داشتیم، شاید آنچه را ما نتوانستیم بدان یابیم بمراتب بیشتر باشد، شاید شما بعد از
اینها همه، تردیدي نداشته باشید که هرگاه حدیث متواتري وجود داشته باشد که آدمی قطع به صدورش از مصدر رسالت داشته
باشد، یکی همین حدیث است، یا یکی از ظاهر- ترین مصادیقش همین حدیث است. چنانکه بعد از اینها همه، دیگر تردید نخواهید
کرد که امیر المومنین (ع) بحکم این حدیث وارده، میزان سنجش ایمان، و مقیاش هدایت، بعد از رسول خدا (ص) است. و این
وصف ویژه اوست که از امامت مطلقه. منفک نیست.
[ [ صفحه 311
زیرا بطور قطع احدي از اهل ایمان به مقام این کرامت نائل نشده، و محبت هر مومنی علامت ایمان و دشمنی اش علامت نفاق
نیست. بلکه تنها میتواند دشمنی بامومن نقیصه اخلاقی و کمبودي در کمال شخص باشد مشروط به اینکه دشمنی براي ایمانش
نباشد. اما ایراد قضیه بطور مطلق، همراه با اختصاص به امیر المومنین، مسلما چیزي جز امتیاز امامت نیست، از اینرو پیامبر خدا (ص)
میگوید:
"یاعلی، اگر تو نبودي مومنان پس از من شناخته نمیشدند " و گوید " بخدا سوگند هر کس چه از اهل بیتم و چه از دیگر مردم او
را دشمن دارد از ایمان بیرون است."
مگر نمی بینید چگونه عمر بن الخطاب مردیرا که دید ناسزا به علی می گفت، حکم به نفاقش کرده گفت:
انی اظنک منافقا: گمانم تو منافقی؟
این حدیث را حافظ خطیب بغدادي در تاریخش 7ر 453 نقل کرده است.
به این ترتیب جا دارد ابن تیمیه کوه آتش فشان حقد و کینه اش، بر اثر این حدیث منفجر گردد و گران بار ترین نسبت ها را به
حدیث بدهد و براي بی ارزش کردن سخن بجوش آمده، بالا و پائین برود.
اما حدیث اول هذا فاروق امتی یفرق بین اهل الحق و الباطل.
(که ابن تیمیه آنرا دروغ پنداشته).
اسنادش به ابن عباس، سلمان، ابی ذر، حذیفه الیمان و ابی لیلی غفاري منتهی می شود، گروه بسیاري از حفاظ و بزرگان، حدیث را
از نامبردگان روایت کرده اند، از قبیل:
[ [ صفحه 312
صفحه 181 از 209
حاکم، ابو نعیم، طبرانی، بیهقی، عدنی، بزار، عقیلی، محاملی، حاکمی ابن عساکر، کنجی، محب الدین، حمویی، قرشی، ایجی، ابن
ابی الحدید هیثمی، سیوطی، متقی هندي، صفوري، و متن حدیث نزد آنان چنین است:
"پس از من به زودي آزمایش پدید آید وقتی چنین شد از علی بن ابی طالب دست مدارید او اول کسی است که روز قیامت با من
مصافحه خواهد کرد، او صدیق اکبر، و فاروق بین حق و باطل این امت است، او امیر مومنان است، و مال امیر منافقان"
شما بعد از اینها همه، ارزش گفتار و نسبت هاي دروغین ابن تیمیه را که گوید ": هیچکدام از دو حدیث در کتب علمی مورد
اعتماد نیست، و هیچکدام اسناد معروفی ندارند " خوب می شناسید، وقتی کتابهاي صحاح و مسانید بنظر او از کتب علمی مورد
اعتمادش نباشد، و آنچه حفاظ و ائمه حدیث نقل کرده و صحت اسنادش را تایید کرده اند، نزد او معروف نباشد، دیگر او رااین
نادانی کینه توزانه و بد خواهانه بس و قومش را ننگ و عار او، کافی است. من نمیدانم پس او و قومش با داشتن این عقیده سخیف
میخواهند در امرمذهب به چه چیز اعتماد کنند.
اي قوم، مرا پیروي کنید نا شما را براه هدایت رهبري کنم.
جنگ جمل و صفین به دستور رسول خدا نبوده بلکه اجتهاد علی است
اشاره
. -22 گوید: جنگ علی (رضی الله عنه) در روز جمل و صفین به امر رسول خدا (ص) نبود بلکه نظر شخصی اش بود 2ر 231
پاسخ- من از نادانی این انسان (که براستی سخت نادان آفریده شده است) تعجب میکنم او چگونه مسلمانی است که شوون امامت
را نمی داند و چگونه توجه ندارد آنکس که بار سنگین مسولیت این وظیفه ي خطیر را به عهده می گیرد، ورود و خروجش در
کارها چطور باید باشد، او بکلی از آن معناي امامت که ما بدان معتقدیم، سخت بدور است و از آن شگفت تر، نادانی اش نسبت به
مقام مولاي ما امیر المومنین (ع) است که چگونه آن بزرگوار مراقب امر الهی و گرو اشاره
[ [ صفحه 313
جایگزین کننده خود نبی اعظم (ص) بود، براي این مرد فرصت آشنائی با مقام منیع و فضائل بلند پایه آن حضرت را، از راههاي
علم و عمل علی دست نداده است، زیرا دشمنی نفرت را، دیدگانش را نابینا کرده و او را از کاخ رفیع حق به پرتگاه پستی فرو
انداخته اتس.
من شگفتم همه، از بی اطلاعی او از حدیثی است که حفاظ و پیشوایان حدیثش، در این باره روایت کرده اند. ولی چه بایدکرد او
از مردمی است که چشم دارند اما با دیدگان خود نمی نگرند. ما می دانیم در دل او چه وسوسه هائی می گذرد. هدف این مرد، از
حکم قطعی به نفی حدیث، فریب کاري و گمراهی امت، نسبت به حقیقت، و تصحیح جنگهاي خونین طرفین بواسطه راي و اجتهاد
است تا بتواند بگوید امیر المومنین با هم نبردهاي خود، در راي و اجتهاد برابرند و این هر دو، مجتهد بوده اند و راي آنها چه صواب
و چه خطا، براي آنان الزام آور است چیزي که هست براي کسیکه درست کار باشد دو پاداش و براي خطا کار یک پاداش بیشتر
نیست. غافل از اینکه محقق هشیار، مشت این فریبکاران را باز میکند و دست تحقیق، خفته مصیبت زده را بیدار می کند، و خامه
حقیقت نمیگذرد امت اسلامی را به هر سو بی هدف بکشانند، آنان را هشدار میدهد که اجتهاد آنان (اگر این رویا درشت باشد)
صفحه 182 از 209
اجتهاد، در مقابل نص گویاي نبوي است.
احادیث وارده در این مطلب و راویان و حفاظ این حدیث
کاش می دانستم چگونه این امر بر کسی پوشیده میماند؟ و چگونه احدي را می رسد خود را به نادانی بزند؟ و حال آنکه در برابر
گروه هاي علمی، سخن پیغمبر (ص) به همسرانش قرار دارد که میگوید:
ایتکن صاحبه الجمل الادبب- و هو کثیر الشعر- تخرج فینبحها کلاب الحواب یقتل حولها قتلی کثیر و تنجو بعد ما کادت تقتل.
[ [ صفحه 314
کدامیک از شما زنان صاحب شتر پر موي خواهد بود که خروج می کند و سگهاي محله حواب بر او عوعو کنند، کشتگان فراوانی
گردش بر زمین افتند و او تا نزدیک کشته شدن میرود و نجات می یابد؟
و در تعبیر دیگرش (ص): چگونه خواهد بود وضع یکی از شما زنان وقتی سگان محله حواب بر او حمله کنند
و در تعبیر دیگر: کدامیک از شما زنان هستید که سگان محله حواب بر او بانگ زنند.
و در تعبیر دیگر خطاب به زنان: کاش میدانستم کدام یک از شما زنان، هنگامیکه با لشگري به سوي مشرق میرود، سگان حواب بر
او پاس خواهند زد؟
: و در تعبیر خفاجی در شرح الشفا 3ر 166
ایتکن صاحبه الجمل الازب تنبحها کلاب الحواب.
(کاش میدانستم کدامیک از شما صاحب شتر پر موئی خواهد شد که سگهاي قبیله حواب بر وي عوعو کنند).
[ [ صفحه 315
و گفتار او (ص) به عایشه:
کانی باحداکن قد نبحها کلاب الحواب. و ایاك ان تکونی انت یا حمیراء.
گویا می نگرم یکی از شما را که سگهاي حواب بر او بانگ زنند، بر حذر باش عایشه، کن آنکس تو نباشی.
و سخن پیامبر (ص) به عایشه: اي حمیرا، گویا می بینمت، سگهاي محله حواب ترا بانگ زنند، تو با علی در حالیکه بر او ستمگر
باشی به کشتار پردازي.
و گفتار رسول اکرم (ص) به او: بنگر اي حمیرا، تو آنکس نباشی.
و در بیان دیگرش (ص) خطاب به علی (ع): اگر گوشه اي از کار عایشه را بدست گرفتی بر او ارفاق کن.
و در بیان دیگرش (ص) که فرمود: پس از من قومی به کشتار با علی خواهند پرداخت، اینان بروي خدا شمشیر می کشند، هر کس
از شما نتواند بدستش با آنها بجنگید باید به زبان و هر کسی نتواند به زبان باید بقلبش با آنها مبارزه کند، راه دیگري در پیش
نیست.
این حدیث را طبرانی به نقل مجمع الزوائد 9ر 134 و کنز العمال 6ر 155 نقل کرده و در 7ر 305 کنز العمال از طبرانی، ابن مردویه و
ابی نعیم هم روایت کرده.
صفحه 183 از 209
به حذیفه الیمان گفتند: ما را از رسول خدا (ص) حدیثی که شنیده اي بازگوي، گفت اگر چنین کنم مرا سنگسار. گفتیم: سبحان
الله؟ گفت اگر
[ [ صفحه 316
براي شما بگویم که یکی از مادرانتان (زنان پیغمبر، به ام المومنین معروف اند)با شما با سپاهی مجهز خواهد جنگید و شمشیر
برویتان خواهد کشید، تصدیقم نکنید، گفتند: سبحان الله کیست بتواند در این امر تو را تصدیق کند گفت: حمیرا، با لشگري که
مردان قوي هیکل، او را می رانند سوي شما آید.
طبري و دیگران روایت کرده اند چون عایشه رضی الله عنها صداي عوعو سگان را شنید گفت: این چه آبی است (این آب رابنام
کدام محله خوانند) گفتند حواب، گفت: انا لله و انا الیه راجعون، همانا من همان زنی هستم که شنیدم پیغمبر (ص) درمیان جمع
همسرانش می گفت ": کاش می دانستم بر کدامیک از شما سگهاي حواب بانگ زنند " پس اراده بازگشت کرد که عبد الله بن
زبیر نزد او آمد به نظر می رسد به او می گفت:
دروغ گفت هر کس گفت این جا محله حواب است، تا جائی این سخن تکرار شد که عایشه از ان محل گذشت.
عرنی صاحب شتر عایشه گوید: وقتی بر آن حواب شبانه وارد شدیم سگهاي حواب براي ما به عوعو افتادند، گفتند این چه آبی
است؟ من گفتم: آب حواب. گوید: عایشه با صداي بلند جیغ زد آنگاه بر بازوي شترش زد تا آن را نشانید سپس گفت سوگند
بخدا، منم صاحب سگهاي حواب که بر آنان شبانه وارد شده ام، مرا باز گردانید. این سخن را سه بار تکرار کرده و شتر سواریش را
فرو نشاند، و دیگران اشتران بر گرد او فرو نشاندند و از رفتن امتناع میکرد، تا فرداي آن روز که درست یکشبانه روز گذشته بود،
ابن زبیر، نزد او آمده گفت:
"النجاء النجاء فقد ادرککم و الله علی بن ابی طالب."
زود باشید خود را نجات دهید که بخدا سوگند علی بن ابی طالب بشما رسید.
[ [ صفحه 317
گوید: آنگاه همه حرکت کردند و بر من ناسزا گفتند.
و در حدیث قیس بن ابی حازم گوید: وقتی عایشه (رضی الله عنها) به خانه هاي بنی عامر رسید سگها به صدا در آمدند او گفت
این چه آبی است؟ گفتند حواب گفت: من نظري جز بازگشت ندارم. ابن زبیر گفت، نه، هنوز (به حواب نرسیده ایم) جلو تر بیا، تا
مردم تو را به بینند، و خداي میان آنان صلح بر قرار میکند عایشه گفت من نظري جز بازگشت ندارم، شنیدم که رسول خدا (ص)
می گفت:
کیف باحداکن اذا نبحتها کلاب الحواب.
و در معجم البلدان 3ر 356 : در حدیث است که: عایشه و قتی خواست در واقعه جمل به بصره رود به این محل- یعنی حواب-
گذشت و بانگ سگها را شنیده گفت اینجا کجا است؟ گفتند: اینجا جائی است که به آن حواب می گویند گفت: انا لله من خود را
صاحب آن قصه می پندارم، گفتند کدام قصه؟ گفت شنیدم پیامبر خدا (ص) وقتی زنانش نزد او بودند میگفت:
"لیت شعري ایتکن تنبحها کلاب الحواب سائره الی الشرق فی کتیبه.. "
صفحه 184 از 209
آنگاه اراده بازگشت کرد پس بر او مغالطه کاري کردند و سوگند یاد کردند که اینجا حواب نیست.
(امینی گوید:) قومی را که خداوند هدایتشان کند، تا راه پرهیز از خطاها را بر آنها ننماید، به گمراه نمی کشاند، تا آنکس که
هلاکت را بر گزیند با روشنی و صراحت، و آنکس که راه حیات ا پیش گیرد از روي بصیرت باشد که خداي شنوا و دانا است، این
انسان، سخت بجدال و کشمکش می پردازد و گر نه او هر گاه نخواهد بهانه گیرد از باطن خود هشیار و آگاه است.
بتحقیق به صحت پیوسته است که رسول خدا (ص) به زبیر فرمود:
[ [ صفحه 318
انک تقاتل علیا و انت ظالم له.
و به این حدیث امیر المومنین (ع) بر زبیر در روز جمل احتجاج فرموده، گفت: آیا بخاطر داري پیغمبر خدا (ص) بتو فرمود: تو با من
در حالیکه بر من ستمگري، نبرد خواهی کرد؟ گفت: بلی.
این حدیث راحاکم در مستدرك 3ر 366 روایت کرده و او و ذهبی هر دو به صحتش اعتراف نموده اند، و بیهقی در الدلائل، ابو
، یعلی، ابو نعیم، و طبري در تاریخش 5ر 204 و 200 ، ابو الفرج در اغانی، 16 ر 132 و 131 ، و ابن عبد ربه در عقد الفرید 2ر 279
مسعودي در مروج الذهب 2ر 10 ، قاضی در شفت نقل کرده اند. و ابن اثیر درکامل 3ر 102 ، ابن طلحه در المطالب 41 ، محب الدین
در ریاض 2ر 273 ، هیثمی در مجمع 7ر 235 ، ابن حجر در فتح الباري 13 ر 46 ، قسطلانی در مواهب 2ر 195 ، زرقانی در شرح المواهب
3ر 7 و 318 ر 212 ، سیوطی در خصائص 2ر 137 به نقل از گروهی حفاظ به طریق هاي خود از اي الاسود و ابی جروه و قیس و عبد
. السلام. و حلبی در سیره اش 3ر 315 ، خفاجی در شرح الشفا 3ر 165 و شیخ علی قاري در شرحش خاشیه شرح خفاجی 3ر 165
و این کلمات اصحابست که در لابلاي کتابها و تراجمشان پراکنده، نشان این حقیقت است که پیامبر اکرم (ص) اصحابش را به
یاري امیر المومنین در این جنگها ترغیب میکرد و آنانرا به نبرد همراه او فرامیخواند و دید باانان اصحابش را به جنگ باناکثین و
قاسطین و مارقین امرمیکرد اکنون این اصحاب را نام میبریم تا آنان را بهتر بشناسیم:
-1 ابو ایوب انصاري آن صحابی بزرگ. ابو صادق گوید: ابو ایوب وارد عراق شد، قبیله ازد براي او پرواري هدیه فرستاد، و آن
هدیه وسیله من ارسال شد.
وقتی من بر او وارد شدم، سلام کرده، او را گفتم: خداوند ترا به مصاحبت
[ [ صفحه 319
پیامبرش گرامی داشت و توفیق محضرش نصیب گردانید اینک چرا می بینم تو رو در روي مردم با آنها می جنگی؟ گاهی با این
گروه و زمانی با آن گروه مواجه می گردي؟ گفت: رسول خدا (ص) از ما پیمان گرفته است که همراه علی با ناکثین بجنکیم،
جنگیدیم و از ما پیمان گرفته که با قاسطین همراه علی بجنگیم و اکنون با آنها در گیریم مقصود معاویه و یاران اوست و از ما پیمان
گرفته که همراه علی با مارقین بجنگیم من هنوز آنها را ندیده ام.
علقمه و اسود از ابی ایوب روایت کرده اند که او گفت:
ان الرائد لا یکذب اهله
رسول خدا (ص) ما را به جنگ با سه گروه در رکاب علی امر کرده، جنگ با ناکثین، قاسطین و مارقین...
صفحه 185 از 209
و عتاب بن ثعلبه گوید: ابو ایوب انصاري در خلافت عمر بن الخطاب می گفت: رسول خدا (ص) مرا به جنگ با ناکثین و قاسطین
و مارقین در رکاب علی امر فرمود:
این روایت را اصبغ بن نباته از او نیز نقل کرده تنها بجاي " امرنی "، " امرنا" آورده است.
-2 ابو سعید خدري گوید: رسول خدا (ص) ما را به جنگ با ناکثین، قاسطین و مارقین، امر می فرمود، گفتیم یا رسول الله ما را به
جنگ با این گروه، همراه چه
[ [ صفحه 320
کسی امر کنی؟ فرمود: همراه علی بن ابی طالب.
-3 ابو الیقظان عمار بن یاسر گوید: رسول خدا (ص) مرا امر کرد تا با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگم. این روایت را طبرانی نقل
کرده و در تعبیر دیگر از طریق دیگر به جاي امرنی، امرنا آورده است.
طبرانی و ابو یعلی و از آن دو هیثمی در مجمع الزوائد 7ر 238 روایت را نقل کرده اند.
اما این مطلب، که جنگ خود امیر المومنین به امر رسول الله (ص) بوده است نه به راي و نظر شخصی، حقیقت مطلب، را چند
حدیث آشکار می کند:
-1 خلید العصري گوید: شنیدم امیر المومنین علی روز نهروان می گفت: پیامبر خدا مرا به نبردبا ناکثین و قاسطین و مارقین فرمان
داده است.
-2 ابو الیقظان عمار بن یاسر گوید: رسول خدا (ص) فرمود:
یا علی ستقاتلک الفئه الباغیه و انت علی الحق فمن لم ینصرك یومئذ فلیس منی.
یا علی با تو گروه ستمگري بزودي نبرد خواهد کرد در آن روز تو بر حقی و هر کس یاریت نکند از من نیست.
-3 و از سخنان عمار یاسر است که به ابو موسی خطاب کرده، گوید: من گواهی میدهم رسول خدا (ص) علی را به جنگ ناکثین
امر کرد و براي من نام کسانی را برد، و او را به جنگ قاسطین امر کرد، اگر بخواهی حاضرم گواهانی اقامه کنم
[ [ صفحه 321
تا گواهی دهند رسول خدا (ص) ترا شخصا نهی کرد و بر حذر داشت تا در فتنه داخل نشوي.
-4 ابو ایوب انصاري درزمان خلافت عمر بن الخطاب می گفت:
امر رسول الله (ص) علیا بقتال الناکثین و القاسطین و المارقین
-5 عبد الله بن مسعود می گوید: امر رسول الله علیا...
-6 علی بن ربیعه والبی گوید: شنیدم علی می گفت:
عهد الی النبی (ص) ان اقاتل بعده القاسطین و الناکثین و المارقین
پیامبر (ص) با من پیمان بسته است که پس از او به نبرد قاسطین، ناکثین و مارقین، برخیزم.
-7 ابو سعید مولی رباب گوید: شنیدم علی می گفت: به نبرد با ناکثین و قاسطین و مارقین دستور گرفته ام.
صفحه 186 از 209
[ [ صفحه 322
-8 سعد بن عباده گوید: علی گفت: مامور جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین شدم.
-9 ابن عساکر از طریق زید شهید از علی نقل کرده که او گفت: رسول خدا (ص) مرا به نبرد به ناکثین و قاسطین و مارقین امر
فرموده است.
-10 انس بن عمرو از پدرش از علی گوید: من به نبرد با سه گروه مارقین قاسطین و ناکثین مامور شدم.
-11 عبد الله بن مسعود گوید: رسول خدا (ص) بیرون شده به حجره ام سلمه آمد آنگاه علی نزدش امد. رسول خدا (ص) فرمود:
اي ام سلمه بخدا سوگند پس از من این کشنده قاسطین، ناکثین و مارقین است.
-12 ابن عباس گوید: پیغمبر خدا (ص) به ام سلمه گفت در حدیثی که در 2ر 285 در توصیف علی (ع) گذشت می فرمود که او:
قاسطین، ناکثین و مارقین را خواهد کشت.
-13 امیر المومنین گوید رسول خدا (ص) بمن فرمود که یا علی توي که سوار عرب و کشنده ناکثین، مارقین و قاسطینی و تو برادر
من و دوست هر مومن و مومنه اي.
-14 ابو ایوب انصاري گوید: شنیدم پیامبر (ص) بعلی بن ابی طالب می فرمود:
[ [ صفحه 323
تو با ناکثین، قاسطین و مارقین، نبرد خواهی کرد.
-15 ابن ابی الحدید در شرح خود 3ر 245 گوید: محقق شده که پیامبر (ص) به علی فرمود: پس از من با ناکثین، قاسطین و مارقین
خواهی جنگید.
-16 بهمین حدیث امیر المومنین (ع) در روز شوري استشهاد و احتجاج کرده فرمود: شما را بخدا سوگند میدهم آیا در بین شما
کسی هست که با ناکثین، قاسطین و مارقین از زبان پیامبر (ص) جز من بجنگد؟ همه گفتند، خدا گواه است نه.
-17 ابو رافع گوید: پیغمبر خدا (ص) به علی فرمود: میان تو و عایشه اتفاقی روي خواهد داد، علی پرسید، یا رسول الله مرا
میفرمائید؟ پیغمبر فرمود بلی، باز علی گفت: من؟ آنگاه گفت یا رسول الله، من شقی ترین آندو خواهم بود؟ فرمود نه، این طور
نیست ولی وقتی چنین پیش آمدي شد، شما باید او را به محل امنش بازگردانی؟
این حدیث را احمد درمسندش 6ر 393 ، هیثمی در مجمع الزوائد 7ر 234 روایت کرده و هیثمی گوید: احمد، بزار و طبرانی آنرا نقل
کرده اند و رجال آن مورد وثوقند. و در کنز العمال 6ر 37 و خصائص الکبري 2ر 137 نیز روایت شده است.
-18 ابو نعیم از حادث روایت کرده که گفت: در خدمت علی درصفین حضور داشتم دیدم شتري از اشتران شام آمد، و سوار و
محمولاتی هم برپشتش بود، آنها را بزمین انداخت و صفوف لشگر علی را طی کرد تا نزد علی رسید، لبهاي خود را میان سر و شانه
علی قرار داد و با گردن خود شانه هاي علی را جنبانید، علی گفت:
بخدا سوگند این همان نشانه اي است که میان من و رسول خدا معهود است.
انکار مناقب دهگانه که مخصوص علی بن ابیطالب است
صفحه 187 از 209
اشاره
-23 ابن تیمیه گوید: رافضی (علامه حلی) گوید از عمرو بن میمون روایت شده که گفت: براي علی بن ابی طالب ده فضیلت
انحصاري است:
[ [ صفحه 324
-1 پیغمبر (ص) فرمود ": مردي را بر انگیزم که خدایش او را نگهدار است، او خداي و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او
را " همه گردن کشیدند تا ببینند آنکس کیست؟ پیغمبر فرمود: علی بن ابی طالب کجا است؟ گفتند او با چشم درد شدید درآسیابه
آرد کردن پرداخته، دیگران از این کار امتناع داشتند، گوید: در این وقت علی با چشم دردي شدید که قادر به دیدن نبود فرا رسید،
و پیغمبر در چشمش دمید، آنگاه سه بار پرچم را به اهتزاز در آورده به دستش داد و علی صفیه بنت حیی را آورد.
-2 گوید و نیز سوره برائت را پیامبر به دست ابا بکر فرستاد و علی را به دنبال او گسیل داشت تا سوره را از او بگیرد، و فرمود: نباید
کسی آن را ببرد مگر کسیکه او از من، و من از او باشم.
-3 و به عمو زادگانش که علی هم با آنها نشسته بود گفت: کدامیک از شما در دنیا و آخرت با من همکاري می کند همه امتناع
کردند، علی گفت: منم همکار شما در دنیا و آخرت، پیغمبر از سخن او گذشت و به طور خصوصی یک یک آنان را مخاطب قرار
داده و فرمود: کدامتان با من همکاري میکند و در دنیا و آخرت با من متحد می شود؟ هیچکس جواب مثبت نداد و باز علی فرمود:
من در دنیا و آخرت ولایت و اتحادشما را می پذیرم. پیغمبر (ص) فرمود: تو ولی و همکار منی در دنیا و آخرت.
-4 گوید: علی اول کسی بود که بعد از خدیجه از مردان، اسلام آورد،
-5 و پیغمبر خدا (ص) جامه خود را گرفت و آن را با علی و فاطمه و حسن و حسین نهاد و گفت: منتها خواست خدا براي شما اهل
بیت اینست که پلیدي از ساحتتان بزداید و شما را از هر آلودگی پاك پاك کند
-6 و گوید: علی خود را بخدا فروخت و لباس پیامبرش (ص) را پوشید و آنگاه در جاي پیغمبر (ص) بیتوته کرد در حالیکه
مشرکین او را سنگ می انداختند.
[ [ صفحه 325
-7 و پیامبر (ص) مردم را براي جنگ تبوك از مدینه بیرون آورده بود، علی او را گفت: اجازه می دهید منهم با شما بیرون آیم؟
پیامبر (ص) او را فرمود: نه، علی را گریه آمد، پیغمبر او را گفت: آیا نمی پسندي نسبت تو به من همچون نسبت هارون بموسی
باشد جز اینکه تو پیامبر نیستی.
و لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی.
این شایسته نیست که من بروم جز اینکه در نبودنم تو جانشینم باشی.
-8 و پیغمبر خدا (ص) علی را گفت:
انت ولیی فیکل مومن بعدي.
"تو نسبت به هر مومنی بعد از من , نماینده منی"
-9 و گوید پیامبر (ص) همه درهاي مسجد را جز دري که علی رفت و آمد می کرد، بست و او با حال جنابت وارد مسجد می شد،
صفحه 188 از 209
مسجد راه او بود و او راه دیگري غیر از مسجد نداشت.
-10 و درباره او گفت: من کنت مولاه فعلی مولاه، هر که را من مولاي اویم، علی او را مولی است.
آنگاه پاسخ می دهد که فشرده سخنانش این است:
اگر حدیث عمرو بن میمون ثابت گردد، روایتش مرسل خواهد بود نه مسند، و در آن الفاظی دیده می شود که دروغ به پیغمبر
(ص) بسته اند مانند این جمله: لا ینبغی ان اذهب الاو انت خلیفتی: (شایسته نیست من بروم جز اینکه در نبودنم تو جانشین من باشی)
زیرا بارها پیغمبر (ص) رفت که جانشینش دیگري جز علی بود، آنگاه عده اي از حکام منصوب از قبل پیغمبر در مدینه را نام برده،
گوید جانشینی پیغمبر در سال جنگ تبوك بر کسی جز زنان، کودکان ذوي اعذار و آن سه کس که تخلف کردند و متهمان به
نفاق، نبود.
[ [ صفحه 326
و شهر مدینه در امنیت کامل بسر می برد، جاي ترس بر اهل مدینه نبود و جانشینی جنبه جهاد نداست.
و نیز آنجا که گوید: همه درهاي مسجد را جز دري که علی رفت و آمد می کرد، بست، این جمله را شیعه، در قبال آنچه در
صحیح از ابی سعید، از پیغمبر (ص) نقل شدهکه در بیماري وفاتش فرمود ": همانا امین ترین مردم در مالش و دوستیش براي من،
ابو بکر است، اگر من جز خداي خود کسی را به دوستی می گرفتم ابا بکر را دوستم می ساختم ولی تنها برادري و دوستی اسلامی
است، در مسجد نباید دریچه اي باقی ماند جز اینکه مسدود گردد مگر دریچه ابی بکر، " جعل کرده اند. روایت نامبرده را ابن
عباس در هر دو صحیح نقل کرده است. و نیز این سخن، که انت ولیی فیکل مومن بعدي " تو نسبت به هر مومنی بعد از من نماینده
منی " این حدیث به اتفاق حدیث شناسان، مجعول است.
سپس در تعقیب سن به ذکر خرافات و یاوه هائی درباره عدم اختصاص این مناقب به علی (ع) دست زده است.
پاسخ اعتراض در حدیث منزلت
پاسخ- چه خوب بودکه این مردمطالعه کتابش را بر دانشمندان و اهل تحقیق تحریم می کرد و طرف سخنش رابه جاهلان کهنه
پرستی که تشخیص خوب و بد نتوانند داد، محدود می کرد، زیرا وقتی این کتاب به دست دانشمند بیفتد، سوء نیت ها و بی دانشی
هایش بر ملا می گردد و همه می فهمند نویسنده آن از راستی و امانت بدور بوده و کاري جز دروغ و تزویر و رو پوشی حقایق
آشکار انجام نداده است. قویا بنظر میرسد، وقتی او عنوان شیخ الاسلام را براي خود دست و پا کرده، در بلند پروازي خود را گم
کرده پنداشته است ملت اسلام سخنانش را هر چه باشد، بدون ایراد و محاسبه تلقی به قبول می کند، ناگاه متوجه می گردد پندارش
به خطا رفته و تیرامیدش به سنگ خورده است. حال با من بیائید تا درباره یاوه هایش در باره این حدیث و جار و جنجالی که بر سر
آن راه انداخته است، فرو رفته، امعان نظر کنیم.
[ [ صفحه 327
اولین نسبت ناروایش این است که، حدیث مرسل است نه مسند.
گویا دیدگانش از مراجعه به امام مذهبش، احمد بن حنبل هم کور است او در 1ر 331 کتاب خود از یحیی بن حماد، از ابی عوانه،
صفحه 189 از 209
از ابی بلج، از عمرو بن میمون از ابن عباس حدیث را نقل میکند. رجال سند این حدیث غیر از ابی بلج همه رجال صحیح و او موثق
است و ما شرح حالش را در 1ر 127 این کتاب آوردیم. ههمین حدیث را به سندي که همه رجالش صحیح و مورد وثوقند حافظ
نسائی در خصائص 7، و حاکم در مستدرك 3ر 132 نقل کرده اند. و حاکم و ذهبی صحت آنرا، تایید کرده اند. و نیز طبرانی
چنانکه در مجمع الزوائد است و هیثمی با تایید صحت حدیث، آن را نقل کرده، ایو یعلی به نل البدایه و النهایه، و ابن عساکر در
اربعین الطوال، و ابن حجر در الاصابه 2ر 509 و گروه دیگري که در جلد اول 1ر 97 همین کتاب نام آنها را بردیم، ناقلان حدیث
اند.
بدین ترتیب او چه حق دارد، حدیث را بدروغ مرسل خواند و سند متصلش را که صحیح و ثابت هم هست، منکر گردد؟ آیا با
امانتهاي نبوت اینطور باید رفتار کرد؟ آیا دست امانت است که با سنت پیغمبر و علم و دین این چنین بازي می کند؟!
شگفت تر از این سبت نادرست، اظهار نظر او در جمله هاي حدیث براي تباه کردن معنی و مفاد آن است به این پندار که سخن
منسوب به پیغمبر (ص).
"لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی ":
"شایسته نیست من بروم مگر در نبودم تو خلیفه من باشی " به این دلیل دروغ است که پیغمبر چند بار دیگر از مدینه خارج شد و
جانشینش در هر نوبت کسانی غیر از علی بودند.
هر کس حقیقت امر را، در اوضاع و احوال جاري در حدیث بنگرد می فهمد این موضوع، یک واقعه شخصی است که از خود
داستان تجاوز نمی کند، زیرا
[ [ صفحه 328
پیغمبر می دانست در این سفر، جنگی بر پا نمی شود، و مدینه از این نظر که مسلمانان از ناحیه عظمت پادشاه روم (هرقل) و
پیشدستی سپاه جرارش دچار اضطراب بود، نیاز شدید به جانشینی فردي چون امیر المومنین داشت، اینان گمان می کردند رسول
خدا (ص) و صحابه ملازمش قدرت مقاومت در برابر آنها ندارند و از این رو گروهی از منافقان تخلف ورزیدند. و نزدیکترین
احتمال در مدینه بعد از غیبت پیغمبر این بپد که منافقان براي تضعیف قدرت و تقرب به حاکم بلاد روم که درآن وقت عازم مدینه
بود، دست به یک شورش انقلابی بزنند.
در این وضع حساس میباید جانشین پیغمبر (ص) در مدینه کسی چون امیر المومنین (ع) باشد تا در دیدگان مردم پر هیبت و درنزد
شورشیان با عظمت تلقی گردد و این تنها امیر المومنین (ع) است که باشدت عمل، دلیري در اقدام، و قاطعیت خود چنین خطري را
میتواند پیشگیري کند. و گر نه در هیچ مقامی امیر المومنین (ع) از پیغمبر (ص) غیر از این واقعه فاصله نگرفته است این امر مورد
اتفاق سیره نویسان است و سبط ابن جوزي در تذکره ص 12 بدان اعتراف کرده است- شخص محقق می تواند بیان ما را از گفتار
پیغمبر (ص) به علی (ع) که فرمود:
کذبوا و لکن خلفتک لما ورائی:
"دروغ میگویندولی من ترا براي پشت سرم (مدینه) بجاي گذاردم، " استنتاج کند: در آنجا که ابن اسحاق به سندهاي خودش از
سعد بن ابی وقاص روایت نمود که وقتی پیغمبر به محل " جرف " رسید عده اي از منافقان نسبت به امارت علی در مدینه ایراد
گرفته گفتند پیغمبر او را براي به حالی و سنگینی اش از جهاد در مدینه بجاي گذارد، علی سلاح بر گرفت و بیرون شد، و در محل
جرف خدمت پیغمبر آمد، گفت ": در هیج جنگی از شما جدا نمانده ام در این جنگ منافقان پندارند مرا از روي سنگینی ام بجاي
صفحه 190 از 209
گذارده اید، " پیغمبر (ص) فرمود: کذبوا
[ [ صفحه 329
و لکن خلفتک لما ورائی... تا آخر حدیث. و درروایت صحیح از پیغمبر (ص) است که وقتی می خواست براي نبرد (تبوك)
حرکت کند فرمود:
لا بد ان اقیم، او تقیم:
چاره اي نیست که باید یا من خود بمانم و یا تو بمانی، آنگاه علی را بجاي خود نهاد.
با توجه به این مطالب، باید دانست این سخن آن حضرت (ص ") لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی " مفهومی جز براي خصوص
این واقعه ندارد و در این تعبیر هیچگونه عمومی که شامل هرنوبتی که پیغمبر از مدینه خارج شده باشد، دیده نمی شود، از این رو
درست نیست ما آن را به مواردي که پیغمبر در وقایع دیگر، اشخاص دیگري را خلیفه خود گذارده است، نقض کنیم. زیرا در آن
موارد و وقایع، خطر شورش انقلابی که اشاره کردیم، موجود نبود. و در صحنه نبرد نیاز بیشتري بوجود امیر المومنین (ع) احساس
میشد، چون جز او کسی نمی توانست حملات قهرمانان دلیر عرب و صفوف متشکلشان را بشکند از اینرو پیامبر (ص) در بردن امیر
المومنین همراه خود به جنگها، یا جانشینی او در غیابش در مدینه، از مصلحت قوي تر، پیروي می فرمود:
موضوع دیگر، اینکه، آن مرد کوشیده است، عنوان جانشینی نامبرده را کوچک جلوه داده، گوید: جانشینی پیغمبر در سال جنگ
تبوك.. در صورتیکه با نظر تحقیق عنوان این خلافت از جنبه هاي مختلف، که در زیر اشاره میکنیم بزرگ جلوه می کند:
-1 این جمله پیغمبر (ص) که فرمود:
اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی؟:
"آیا راضی نیستی که نسبت با من ماندن نسبت هارون به موسی باشد "؟ این
[ [ صفحه 330
جمله نشان می دهد هر آنچه براي پیغمبر بود از هر درجه، مقام، نهضت، حکم، امارت و سیادت، براي امیر المومنین ثابت است مگر
آنچه استثنا شده یعنی نبود چنانکه براي هارون نسبت به موسی چنین بود. این مقام خلافت پیامبر (ص) است و علی (ع) را جاي
خود نشاندن، نه او را به کاري گماردن چنانکه پنداشته اند. پیغمبر (ص) قبل از این واقعه، مردمی را بر بلاد، امارت بخشیده و در
خود مدینه افرادي را گمارده بود، و جنگهاي کوچک که خود مستقیما شرکت نمی کرد، فرماندهانی نصب کرد، که نسبت به
هیچکدامشان، جمله اي را که در این واقعه گفت، ایراد نفرمود. از این رو باید گفت این منقبت، تنها از خصوصیات شخص امیر
المومنین (ع) است.
-2 سخن پیامبر (ص) که از سعد بن ابی وقاص نقل شد که فرمود ": دروغ می گویند ولی من ترا بر اي پشت سر خود بجاي
گذاردم " در وقتی که عده اي از رجال منافقان نسبت به فرمانداري علی (ع) انتقاد می کردند، اشاره پیغمبر (ص) به همان چیزي
است که ما قبلا بیان داشتیم و آن ترس از حمله و شورش منافقان در غیاب پیغمبر (ص) به مدینه است و نگهداشتن امیر المومنین
(ع) در مدینه، براي حفظ بیضه اسلام از ویرانی، و پیشگیري از گسترش اخلال منافقان در کار مسلمانان.
اگر نبود آنکس که شدتشان را، با دلیري قاطع و تیز بینی مخصوص درم شکند، خطر منافقان تنها مرکز اصیل اسلامی را تهدید
صفحه 191 از 209
میکرد، باین ترتیب پیغمبر (ص) علی را براي یک قیام مجدانه در مقابل منافقان که از دیگر کسان ساخته نبود، بجاي خود درمدینه
نهاد.
-3 در حدیث براء بن عازب و زید بن ارقم است که وقتی رسول خدا (ص) خواست به جنگ رود به علی گفت: چاره اي نیست که
در مدینه باید یا من بمانم یا تو، و آنگاه علی را بجاي خود نهاد، نشان میدهد ماندن امیر المومنین (ع) در
[ [ صفحه 331
حفظ بیضه اسلام و زدودن فساد تبهکاران در حد ماندن پیامبر (ص) موثر است و این کار مهم بدست هر یک از آن دو برزگمرد
یکنواخت ساخته است. و این عالیترین پایه و مقامی است که میتوان تصور کرد.
-4 از سعد بن ابی وقاص به صحت پیوسته که گفت: بخدا سوگند اگر یکی از سه فضیلت علی براي من بود، من آنرا بر تر از هر
چه آفتاب بر آن تابد می دانستم، اگر آنچه پیغمبر (ص) در باز گرداندن او از تبوك او را گفت:
اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی:
"آیا راضی نیستی مقامات نسبت به من، مقام هارون نسبت به موسی باشد. "
مرا گفته بود، این جمله مرا محبوبتر بود از هر چه آفتاب بر آن تابد... تا آخر.
مسعودي در مروج الذهب 2ر 61 بعد از بیان حدیث گوید: من در صورت دیگر روایات از علی بن محمد بن سلیمان نوفلی در
گزارش حال عایشه و دیگران یافتم که وقتی سعد این جمله را به معاویه گفت و مردم از مجلس آماده برخاستن شدند، معاویه براي
سعد تیزي رها کرد و او را گفت بنشین تا پاسخ مرا از گفتارت بشنوي تو هیچگاه نزد من بیش از امروز مورد توبیخ و ملامت نبوده
اي، پس چرا او را یاري نکردي؟ و چرا از بیعتش، تقاعدي کردي؟
اگر من آنچه را تو از پیغمبر (ص) شنیدي، شنیده بودم تا آخر عمر خدمتگذار علی می شدم.
سعد گفت: بخدا سوگند، من به جاي تو، از تو شایسته ترم، معاویه گفت:
ولی بنو عذره زیر بارت نمی روند. و چنانکه گفته اند سعد منسوب به یکی از مردان بنی عذره بود... تا آخر.
و در نزد حفاظ، پایدارنده اسناد، به صحت پیوسته است که معاویه، سعد را گفت:
[ [ صفحه 332
ما منعک ان تسب ابا تراب:
"چه باعث شده تو از ناسزا گوئی به ابو تراب، سر باز می زنی."
گفت: تا سه سخن از پیامبر خدا (ص) بیاد دارم نه تنها او را ناسزا نتوانم گفت، بلکه اگر یکی از آن سخنان براي من بود از اشتران
سرخ موي آن را برتر می دانستم، شنیدم رسول خدا (ص) در حالیکه او را در واقعه تبوك بجاي خود در مدینه می گمارد و علی به
او گفت یا رسول الله " مرا با زنان و کودکان بجاي میگذراي "؟ پیامبر (ص) او را گفت:
اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدي.
و در حدیثی نقل شده شده که وقتی سعد بر معاویه وارد شد، معاویه گفت: چرا همراه ما نجنگیدي؟ پاسخ داد بادي غلیظ و تیره بر
من گذشت، من اشترم را گفتم اخ، اخ تا بنشیند و چون باد تیره بر طرف شد من راه را شناختم و براه افتادم. معاویه گفت ": در
صفحه 192 از 209
کتاب خدا اخ، اخ نیست ولی این کلام خداي بزرگ است که:
و ان طائفتان من المومنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احداهما علی الاخري فقاتلوا التی تبغی حتی تفیء الی امر الله:
"هر گاه دو گروه از مومنان با هم به جنگ پردازند در آغاز باید بین آنها صلح بر قرار کنید و هر گاه یکی بر دیگري تجاوز کرد،
با متجاوز باید بجنگید تا به حکم خدا باز گردد، " بخدا سوگند تو نه با گروه متجاوز در مقابل گروه دادگر، و نه با گروه داد گر
در مقابل گروه متجاوز بودي، سعد گفت من نمی خواستم
[ [ صفحه 333
با مردي بجنگم که پیامبر خدا (ص) درباره او گفته است:
انت منی بمنزله هارون من موسی غیر انه لانبی بعدي.
معاویه گفت: کی این مقالت را با تو شنیده است؟ سعد گفت فلان و فلان و فلان تا رسیدم به ام سلمه.معاویه گفت: ولی اگر من از
. پیغمبر (ص) شنیده بودم با علی نمی جنگیدم. مراجعه کنید تاریخ ابن کثیر 8 ر 77
امري را که سعد در ردیف حدیث رایت، و ازدواج با صدیقه طاهره به وحی خداي عزیز که آن هر دو از بزرگترین فضائل است،
می داند. و اگر معاویه آن را شنیده بود دیگر به جنگ علی اقدام نمی کردو تا زنده بود خادم آستان علی می بود، باید تا آن حد
مهم باشد که سعد بخود اجازه دهد آن را بیشتر از هر چیزي که خورشید بر آن تابد، دوست بدارد، یا براي او از اشتران سرخ موي
محبوبتر باشد، و نیز آنقدر ارزش داشته باشد که معاویه اگر شنیده بود، عمرانه خدمتگذاري علی را اختیار می کرد، بدیهی است این
امر مهم غیر از جانشین ساختن فردي است بر خانواده خود تا در رفع نیازمندیهاي زندگی آنان قیام کند، چنانکه کار مستخدمان
است. یا اینکه دیدبان و جاسوس منافقان باشد تا تجسس در احوا ل آنان کند چنانکه وظیفه طبقه پست مستخدمان دولت ها است.
-5 سخن سعید بن مسیب: وقتی حدیث را از ابراهیم یا از عامر دو فرزند سعد بن ابی وقاص شنید گفت: بخود رضایت نمیدهم تا در
این باره شخصا با سعد مواجه شوم، نزد او آمده گفتم: حدیثی که فرزند تو عامر بر من فرو خواند چیست؟ او انگشتانش را در
گوشهایش کرد و گفت از رسول خدا شنیدم و گرنه گوشهایم کر باد آیا چه چیز این حدیث را سعید بزرگ می پنداشت تا جائیکه
می کوشید خبر مربوط به آن را پس از آنکه از فرزند سعد شنیده، از خود سعد بشنود.
آنگاه سعد با تاکیدي که ذکر شد، از حدیث یاد کرد، ما نمی توانیم او چه فهمیده، مسلما او چیزي جز همان معنی با عظمتی را که
ما متذکر شدیم به خاطر نیاورده است.
[ [ صفحه 334
-6 گفتار امام ابی البسطام شعبه بن حجاج درباره حدیث، که گوید: هارون افضل امت موسی (ع) بود پس باید علی (ع) نیز افضل
امت محمد (ص) باشد تا این نص صریح که روایتش هم صحیح است محفوظ ماند، چنانکه موسی به برادرش هارون گفت:
اخلفنی فی قومی و اصلح:
"تو درمیان قوم جانشین من باش و با صلاح آنان بکوش"
-7 طیبی گوید: حرف " من " در انت منی بمنزله هارون، خبر مبتدا است و من. اتصالیه است و متعلق خبر خاص میباشد و با در"
بمنزله " زائد است ماندن آیه: فان آمنوا بمثل ما آمنتم به:
صفحه 193 از 209
"اگر ایمان آورند، ایمانی مانند ایمان شما، " و معنی حدیث این می شود: تو متصلی با من. و جایگزینی از جانب من، مقامی را که
هارون نسبت به موسی جایگزین بود، در اینجا تشبیهی به نظر می آید که وجه شبه مبهم است و جمله بعدي از آن پرده بر می دارد:
الا انه لا نبی بعدي از این رو معلوم می شود رابطه و اتصال نامبرده از ناحیه نبوت نیست، بلکه پائین تر از نبوت و آن خلافت است.
یکی دیگر از احادیثی را که آن مرد تکذیب می کند سخن ": و سد الابواب الا باب علی " است، یعنی ": همه درهاي مسجد جز
در خانه علی را پیغمبر (ص) مسدود ساخت. " و گوید این حدیث را از باب مقابله بمثل، شیعیان جعل کرده اند.
پاسخ اعتراضات و از جمله اثبات حدیث سد ابواب
پاسخ- براي انتساب جعل حدیث در این مورد به شیعه علتی جز بی آزرمی و پر مدعائی و ردکردن حقایق مسلم، با هو جنجال، نمی
شناسیم، این کتابهاي پیشوایان اهل سنت و از جمله مسند امام مذهبش احمد، در برابر دو چشم اوست. روایت مزبوررا با سندهاي
فراوان که همه صحیح و حسن اند، از گروهی از صحابه که تعدادشان به حد تواتر اصطلاحی خودشان می رسد، نقل کرده اند که
از میان آنها این عده را نام می بریم.
[ [ صفحه 335
-1 زید بن ارقم: گوید: چند نفر از اصحاب پیامبر (ص) درهاي رفت و آمدشان در داخل مسجد بود گوید: روزي پیامبر (ص)
فرمود: جز در خانه علی این درها را باید به بندید، گوید: مردم در این باره به سخن آمدند. پیامبر خدا (ص) برخاست، درود ثناي
حق گفت و سپس چنین بیان داشت: من گفتم این درها را جز در خانه علی ببندید، بعضی از شما حرفهائی زدند، من دري را از
پیش خود نمی بندم و نمی گشایم مرا به چیزي فرمان دادند و من آن را پیروي کردم.
سند حدیث را در مسند احمد 4ر 369 چنین می یابیم:
محمد بن جعفر ما را از عوف بن میمون ابی عبد الله، و او از زید بن ارقم روایت کرده، رجالش همگان رجال صحیح اند جز ابی
عبد الله میمون که او مورد وثوق است و به این ترتیب حدیث به تصریح حفاظ صحیح، و رجالش همه موثق اند.
نسائی در سنن کبرایش و خصائصش 13 از حافظ محمد بن بشار: بندار که اجماع به صحت استدلال به حدیثش منعقد شده، (این را
ذهبی گفته) با همان سند قبلی نقل کرده، و حاکم درمستدرك 3ر 125 با اعتراف به صحت، حدیث را آورده، و ضیاء مقدسی در
المختاره مما لیس فی الصحیحین، و کلا باذي در معانی الاخبار بنابر نقل " القول المسدد " 17 ، و سعید بن منصور درسننش، و
محب الدین طبري در ریاض 2ر 192 ، و خطیب بغدادي از طریق حافظ محمد بن بشار، و کنجی در الکفایه 88 ، و سبط ابن جوزي
در تذکره 24 ، و ابن ابی الحدید در شرحش 2ر 451 ، و ابن کثیر در تاریخش 7ر 342 ، و ابن حجر در القول المسدد 17 حدیث را
نقل کرده اند.
و ابن حجر گوید: ابن جوزي آن را از طریق نسائی در ردیف مجعولات آورده و بخاطر میمون به آن اراد گرفته است، ولی مرتکب
خطائی آشکار شده زیرا میمون را بسیاري، توثیق کرده و درباره حفظ او سخن گفته اند، و ترمذي حدیثی را از او غیر از این حدیث
صحیح دانسته است و نیز در فتح الباري 7ر 12 پس از روایت حدیث گوید: رجال حدیث همه مورد وثوقند.، و سیوطی در
[ [ صفحه 336
صفحه 194 از 209
جمع الجوامع بر طبق نقل الکنز 6ر 157 و 152 ، و هیثمی در مجمع الزوائد 9ر 114 ، و عینی در عمده القاري 7ر 592 ، و بدخشی در
نزل الابرار 35 نقل کرده و بدخشی اضافه میکند این روایت را احمد، نسائی، حاکم و ضیاء باسنادي که رجالش مورد وثوقند نقل
کرده اند.
-2 عبد الله بن عمر بن الخطاب گوید: سه خصلت فرزند ابی طالب را دادند که هر گاه یکی از آنها براي من بود، من آن را از
اشتران سرخ موي محبوبتر می دانستم، پیامبر خدا (ص) دخترش را به ازدواج او در آورد و فرزندانیاز او به هم رسانید، درهاي
(متصل به مسجد) را بست و در خانه او را نه بست، پرچم را روز خیبر بدست او داد.
در مسند احمد ج 2ر 26 سند حدیث چنین آمده است:
120 گوید حدیث را احمد / وکیع از هشام بن سعد، از عمر بن اسید، از ابن عمر روایت کرده است. حافظ هیثمی درمجمع الزوائد 9
و ابو یعلی روایت کرده اند و رجال هر دو رجال صحیح اند.
و نیز همین روایت را ابن شیبه، ابو نعیم، محب الدین در ریاض 2ر 192 شیخ الاسلام حمویی در فرائد باب 21 ، ابن حجر در فتح
الباري 7ر 12 ، و صواعق 76 نقل کرده اند و در القل المسدد 20 پس از نقل حدیث گوید: حدیث ابن عمر را که ابن جوزي بر اثر
هشام بن سعد خدشه کرده، او از رجال صحیح مسلم است بسیار راستگو و درباره حفظ حدیثش سخن گفته اند، حدیث او به
شواهدي تقویت می شود، نشائی به سند صحیح، سیوطی در جمع الجوامع بنقل کنز 6ر 391 آنرا نقل کرده و بدخشی در نزل الابرار
35 گوید: اسنادش همه نیکو است.
-3 عبد الله بن عمر بن الخطاب، علاء بن عرار او را گفت از علی و عثمان برایم بگو، عبد الله گفت اما علی، از او چیزي مپرس و
مقام او را از نظر پیامبر خدا (ص) بنگر که او درهاي ما را که به مسجد گشوده می شد بر بست و درخانه او را بر قرار کرد.
[ [ صفحه 337
این حدیث را حافظ نسائی از طریق ابی اسحاق سبیعی روایت کرده، ابن حجر در القول المسدد 18 و فتح الباري 7ر 12 گوید: سندي
است صحیح و رجالش همه رجال صحیح اند مگر علاء که او مورد وثوق است و یحیی بن معین و دیگران توثیفش کرده اند.
.و نیز کلابادي درمعانی الاخبار بنقل القول المسدد 18 ، و هیثمی در مجمع الزوائد 9ر 115 ، و سیوطی در اللئالی 1ر 18 از ابن حجر با
اعتراف به صحت حدیث و سخنی که از او یاد کردیم، و بدخشی در نزل الابرار 35 با اعتراف به صحت حدیث مانند ابن حجر،
حدیث را نقل کرده اند.
-4 براء بن عازب، حدیث را به لفظ زید بن ارقم نامبرده نقل کرده. احمد گوید: ابو الاشهب (جعفر بن حیان بصري) حدیث را از
عوف از میمون ابی عبد الله از براء نقل کرده. مراجعه کنید تاریخ ابن کثیر 7ر 342 و اسناد آن رجالش همه صحیح و مورد وثوقند.
-5 عمر بن الخطاب، ابو هریره گوید: عمر گفت: سه خصلت به علی بن ابی طالب داده شد که یکی از آنها هر گاه به من داده می
شد، براي من از اشتران سرخ موي، محبوبتر بود. گفتند آنها چیست اي امیر المومنین؟ گفت: ازدواج او با فاطمه بنت رسول الله،
سکونت او در مسجد با پیغمبر خدا تا هر چه او را رواست علی را روا باشد، و پرچم روز خیبر.
این حدیث راا: حاکم در مستدرك 3ر 125 با اعتراف به صحت، ابو یعلی در الکبیر، ابن السمان در الموافقه، جزري در اسنی
المطالب 12 از طریق حاکم با ذکر تصحیح خود نسبت به حدیث، محب الدین در ریاض 2ر 192 ، خوارزمی در مناقب 261 ، هیثمی
در مجمع الزوائد 9ر 120 ، سیوطی در تاریخ الخلفاء 116 ، خصائص الکبري 2ر 243 ، و ابن حجر در الصواعق 76 ، ذکر کرده اند.
-6 عبد الهل بن عباس گوید: پیامبر (ص) دستور داد درها را بندند، همه بسته شد، مگر در خانه علی، و در تعبیر دیگري از او، پیامبر
صفحه 195 از 209
(ص) فرمان
[ [ صفحه 338
داد درهاي مسجد بسته شود مگر در خانه علی.
این حدیث را ترمذي در جامعش 2ر 214 از محمد بن حمید و ابراهیم بن مختار هر دو از شعبه از ابی بلج یحیی بن سلیم از عمرو بن
میمون از ابن عباس آورده با اسنادي صحیح که رجالش همه مورد وثوقند.
153 به دو طریق، محب الدین در ریاض 2ر 192 ، الکنجی درکفایه 87 ، حدیث / و نیز نسائی در خصائص 13 ، ابو نعیم در حلیه 4
رانقل کرده و کنجی اضافه میکند: حدیثی است حسن و عالی، و سبط ابن جوزي در تذکره اش 25 ، ابن حجر در القول المسدد 17
و در فتح الباري 7ر 12 با ذگر ": رجاله ثقات " حلبی در سیره اش 3ر 373 ، بدخشی در نزل الابرار 35 ، از ناقلان حدیثند و بدخشی
گوید: حدیث را احمد و نسائی به اسنادي که رجالش همه مورد وثوقند، ذکر کردهاند.
-7 عبد الله بن عباس گوید: پیامبر خدا (ص) دستور داد درهاي مسجد را غیر از درخانه علی که بمسجد گشوده می شد، بسته شود،
از اینرو علی در حال جنابت به مسجد می آمد زیرا راه دیگري نداشت.
این حدیث را نسائی در خصائص 14 نقل کرده، گوید: محمد بن مثنی خبر داده گوید، یحیی بن معاذ حدیث کردگوید، ابو وضاح
حدیث کرد گوید، یحیی خبر داد، گفته: عمرو بن میمون گوید: ابن عباس گفت: پیغمبر (ص) امر کرد.. اسناد همه صحیح و رجال
مورد وثوقند.
ابن حجر در فتح الباري 7ر 12 حدیث را روایت کرده، گوید: رجالش همه موثق اند و نیز قسطلانی در ارشاد الساري 6ر 81 از احمد
و نسائی روایت کرده و رجالش را توثیق نموده است، در نزد الابرار 35 نیز حدیث ملاحظه میشود.
در تعبیر ابن عباس آمده که پیغمبر خدا (ص) فرمود؟ همه درهاي مسجد
[ [ صفحه 339
را ببندید مگر 387 در خانه علی را، کلابادي در معانی الاخبار و ابو نعیم و دیگران کرده اند.
-8 عبد الله بن عباس گوید: رسول خدا (ص) به علی گفت موسی از پرودگارش خواست تا مسجدش را براي هارون و ذریه اش
پاك کند، و من از پرودگارم خواستم تا براي تو و ذریه ات بعد از تو پاك گرداند. آنگاه به سوي ابو بکر فرستاد تا در خانه اش را
به بندد ابو بکر گفت: انا لله و انا الیه راجعون و بعد بچشم و گوش اظهار طاعت و در خانه را مسدود کرد آنگاه به عمر چنین فرمان
صادر کرد آنگاه بر فراز منبر رفته، گفت: این من نبودم که درهاي شما را بستم و من نبودم که د رخانه علی را گشودم بلکه خداي
درها را بست و خداي درخانه علی را گشود. نسائی بنقل سیوطی این روایت را ذکر کرده است.
-9 عبد الله بن عباس گوید: وقتی رسول خدا (ص) اهل مسجد را برون و علی را رها کرد، مردم به گفتگو افتادند، این گفتار به
پیغمبر (ص) رسید، و او گفت: من از پیش خود شما را بیرون و علی را رها نکردم ولی خدا شما را بیرون کرد و او را رها ساخت،
من بنده امر بري بیش نیستم، آنچه را مامور شدم عمل می کنم و من تنها پیرو وحیی هستم که به من می گردد.
این روایت را طبرانی، و هیثمی در مجمع 9ر 115 ، و حلبی در السیره 3ر 374 نقل کرده اند.
-10 ابو سعید خدري سعد بن مالک: عبد الله بن رقیم کنانی گوید ما در زمان جنگ جمل به مدینه آمدیم، سعد بن مالک آنجا
صفحه 196 از 209
بود، او را ملاقات کردیم، او گفت پیامبر خدا (ص) دستور داد در هائیکه به مسجد باز است به بندند و در خانه علی را بحال خود
بگذراند.
این حدیث را امام احمد از حجاج از فطر از عبد الله بن رقیم نقل کرده است. هیثمی درمجمع 9ر 114 گوید: اسناد احمد نیکو
(حسن) است. و نیز ابو یعلی،
[ [ صفحه 340
بزار و طبرانی در اواسط روایت کرده و طبرانی افزوده است: گفتند یا رسول الله (ص) درهاي ما همه را جز در علی بستی؟ فرمود من
درهاي شما را نبستم ولی خدا بست.
-11 سعد بن مالک ابو سعید خدري گوید: سه چیز به علی بن ابی طالب داده شد که یکی از آنها را اگر بمن میدادند از دنیا و هر
چه در آنست مرا بهتر می بود پیامبر خدا (ص) روز غدیر خم بعد از حمد و ثنا به او گفت... تا آنجا که گوید: روز خیبر علی را در
حالیکه دیدگانش رمد داشت و نمی دید، آوردند... تا انجا که گوید: رسول خدا (ص) عمویش عباس و دیگران را از مسجد بیرون
کرد. عباس او را گفت: ما را از مسجد بیرون میکنی با اینکه ما بستگان مدافع تو و عموهاي توایم و علی را ساکن می کنی؟ فرمود
من شما را خارج، و علی را ساکن نکردم ولی خدا شما را خارج، و او را ساکن کرد.
حاکم در مستدرك 3ر 117 این حدیث را آورده است
-12 ابو حازم اشجعی گوید رسول خدا (ص) گفت: خداوند موسی را امر کرد مسجد پاکی بسازد که هیچکس جز او و هارون در
آن سکونت نکند و خداي مرا فرمان داد تا مسجد پاکی بنا کنم که هیچکس جز من و علی و فرزندانش در آن سکونت نکند.
سیوطی این روایت را در خصایص 2ر 243 نقل کرده است.
-13 جابر بن عبد الله گوید: شنیدم پیامبر خدا (ص) می گفت: سدوا الابواب کلها الا باب علی ": همه درها را به بندید مگر در علی
را و با انگشت خود بدر خانه علی اشاره می فرمود!
این حدیث را خطیب بغداد در تاریخش بغداد در تاریخش 7ر 205 ، ابن عساکر در تاریخش کنجی در الکفایه 87 ، سیوطی در
الجمع بنقل ترتیب او 6ر 398 ، نقل کرده اند.
-14 جابر بن سمره گوید: رسول خدا (ص) دستور داد همه درهاي مسجد را غیر از در علی بر بندد، عباس گفت یا رسول الله به
اندازه اي که من تنها داخل
[ [ صفحه 341
و خارج شوم (بگذراید باز باشد) پیغمبر (ص) فرمود: من این رها را دستور ندارم، آنگاه درها، رابست مگر در علی را، او گوید: و
گاهی علی با حال جنابت از آن می گذشت.
این حدیث را حافظ طبرانی در الکبیر، از ابراهیم بن نائله اصفهانی، از اسماعیل بن عمرو البجلی، از ناصح، از سماك بن حرب از
جابر نقل کرده و اسنادش اگر به خاطر ناصح صحیح نباشد، حسن است. و نیز هیثمی در مجمع الزوائد 9ر 115 ، ابن حجر در القول
المسدد 18 .، فتح الباري 7ر 12 و بدخشی در نزل الابرار 35 ، روایت کرده اند.
-15 سعد بن ابی وقاص گوید: پیامبر خدا (ص) ما را به بستن درهائی که به مسجد گشوده می شد و رها کردن در علی، امر فرمود.
صفحه 197 از 209
حدیث نامبرده را احمد در مسند 1ر 175 نقل کرده است. ابن حجر در فتح الباري 7ر 11 گوید: احمد و نسائی آن را نقل کرده و
اسنادش قوي است، عینی در عمده القاري 7ر 592 آن را ذکر کرده و اسنادش را قوي دانسته است.
-16 سعد بن ابی وقاص گوید ": رسول خدا (ص) درهاي مسجد را بست و در علی را گشود. مردم در این باره بسخن آمدند.
پیغمبر (ص) فرمود من آن را نگشودم ولی خدا گشود.
ابو یعلی آن را نقل کرده گوید: موسی بن محمد بن حسان حدیث کرده از محمد بن اسماعیل بن جعفر بن طحان و او از غسان بن
بسر کاهلی، از مسل، از خیثمه، از سعد، ابن کثیر از او در تاریخش 7ر 342 بدون خدشه در سند، آورده است.
-17 سعد بن ابی وقاص: حارث بن مالک گوید: بمکه آمدم، سعد بن ابی وقاص را ملاقات کرده گفتم: آیا شما منقبتی درباره علی
شنیده اي؟ گفت: ما با پیغمبر (ص) بودیم که شبانه بر ما ندا آمد:
[ [ صفحه 342
لیخرج من فی المسجد الا آل رسول الله:
باید هر کس در مسجد است جز آل پیامبر بیرون شوند.
"هنگام صبح عمویش آمده، گفت یا رسول الله، اصحاب و عموهایت را بیرون می کنی و این نوجوان را سکونت می دهی؟ پیامبر
گفت: این من نبودم که اخراج شما و اسکان این نوجوان را فرمان دادم خدا بدان فرمان داده است.
نسائی در خصائص 13 ، و به اسناد دیگر از او با این تعبیر حدیث نقل شده که: عباس نزد پیامر (ص) آمده گفت: درهاي ما را جز
در خانه علی بستی؟ پیغمبر گفت من نگشودم و نبستم
-18 سعد بن ابی وقاص گوید: پیامبر خدا (ص) فرمان بستن درها جز در علی را صادر کرد، گفتند: یا رسول الله درهاي ما همه، جز
در علی را بستی؟ فرمود: من درهاي شما را نبستم ولی خداي بزرگ آنها را بست.
این حدیث را احمد، نسائی، طبرانی در اواسط از معاویه بن میسره بن شریح از حکم بن عتیبه از مصعب بن سعد از پدرش، نقل
کرداند، اسنادش صحیح و همه رجالش مورد وثوقند، مراجعه کنید القول المسدد 18 ، فتح الباري 7ر 11 و گوید: رجال روایت همه
مورد و ثوقند. ارشاد الساري 6ر 81 و گوید: نزد احمد و نسائی اسناد نیرومندي واقع شده و در روایت طبرانی رجال مورد وثوقی قرار
دارد، نزل الابرار ص 34 ، در آنجا گوید: احمد نسائی و طبرانی روایت را به اسناد قوي نقل کرده اند، عمده القاري 7ر 592 همه از
ناقلان حدیثند.
-19 انس بن مالک گوید: هنگامیکه پیامبر (ص) درهاي مسجد را بست قریش نزد او آمده، او را سر زنش کرده، گفتند: درهاي ما
را بستی و در علی را رها کردي؟؟ پیغمبر (ص) گفت: فرمان من بنود که بستم، و گشودم.
روایت را حافظ عقیلی از محمد بن عبدوس از محمد بن حمید از تمیم بن عبد المومن از هلال بن سوید از انس نقل کرده اند.
[ [ صفحه 343
-20 بریده الاسلمی گوید: پیامبر خدا (ص) دستور بستن درها را صادر فرمود این امر بر اصحابش گران آمد، وقتی به پیغمبر (ص)
گزارش دادند، فرمان نماز جماعت صادر کرد و در اجتماع مردم منبر رفت و در سخنرانی اش چنان حمد و ثنائی از پرودگار گفت
که مانند آنرا قبلا کسی نشنیده بود آنگاه گفت:
صفحه 198 از 209
ایها الناس نه من آن را بستم و نه آنرا من گشودم بلکه خداي آن را گشود و خداي آن را بست آنگاه خواند:
و النجم اذا هوي ما ضل صاحبکم و ما غوي و ما ینطق عن الهوي ان هو الا وحی یوحی:
"سوگند به اختر درحال فرود که صاحب شما نه گمراه است نه، بر او نفوذ گمراهی شد است و او هیچ گاه از روي هواي نفس
سخن نمی گوید تنها هر چه هست وحی است که او می شود."
آنگاه مردي گفت: اجازه دهید من روزنی به مسجد بگشایم؟ پیغمبر (ص) امتناع کرد و تنها در علی را باز گذارد علی در حال
جنابت هم که بود از همان در داخل و خارج می شد.
این روایت را ابو نعیم در فضائل صحابه آورده است.
-21 امیر المومنین (ع) گوید: وقتی پیامبر خدا (ص) دستور بستن درهائی را که به مسجد رفت و آمد می شد، صادر فرمود، حمزه
در حالیکه قطیفه قرمزش بر زمین می کشید یا چشمان اشگ آلود، بیرون شد، پیامبر فرمود: این من نبودم که شما را بیرون، و او را
ساکن کردم، ولی خدا او را ساکن ساخت. حافظ ابو نعیم در فضائل صحابه آن رانقل کرده است.
-22 امیر المومنین " ع " گوید: پیامبر خدا " ص " دست مرا گرفته، گفت، موسی از پروردگارش خواست که مسجدش را هارون
پاك کند و من از خداي خود
[ [ صفحه 344
خواستم که مسجدم را به تو و ذریه ات تطهیر نماید. انگاه به سوي ابو بکر، کسی فرستاد که در خانه را مسدود کن او در آغاز انا لله
و انا الیه راجعون گفت و سپس اظهار اطاعت کرد و در خانه اش را مسدود کرد، آنگاه نزد عمر کس فرستادو سپس بسوي عباس،
آنگاه پیامبر " ص " فرمود: من درهاي شما را نبستم و در علی را نگشودم ولی خدا در خانه علی را گشود و درهاي شما را مسدود
. کرد. حافظ بزار این روایت را نقل کرده، مراجعه کنید مجمع الزوائدف 9ر 115 ، کنز العمال 6ر 408 السیره الحلبیه 3ر 374
-23 امیر المومنین " ع " گوید: رسول خدا " ص " فرمود: برو دستور بده درهاي آنان را مسدود سازند. من رفتم به آنها گفتم،
آنها دستور را عمل کردند، مگر حمزه پیامبر " ص " فرمود: به حمزه بگو در خانه اش را تغییر دهد. گفتم رسول خدا شما را امر می
کند در خانه را تغییر دهید او در خانه را تغییر داد و من بسوي پیامبر بازگشتم او بنماز ایستاده بود سپس مرا گفت به خانه ات باز
گرد.
این حدیث را بزار، بهه اسناد که رجالش همه مورد وثوقند نقل کرده است. و هیثمی در مجمع الزوائد 9ر 115 ، سیوطی درجمع
الجوامع بنقل کنز العمال 6ر 408 آن را روایت کرده، و سیوطی به حساب حبه العربی آن را تضعیف کرده و در 1ر 54 همین کتاب
گذشت که او مورد وثوق است، و حلبی در سیره 3ر 374 آن را آورده است.
شما که بر این روایت واقف شدید و متوجه گردید که پیشوایان حدیث با این طرق که همه اش صحیح است آن را روایت کرده
اند، اضافه بر اینها ابن حجر در فتح الباري و قسطلانی در ارشاد الساري 6ر 81 بیان کرده اند که هر طریقی از این طرق به تنهائی
صلاحیت احتجاج و استدلال دارد تا چه رسد به مجموع آن، پس آیا مجوزي براي پندار ابن تیمه می یابید که می گوید حدیث از
مجعولات شیعه است؟ آیا شما در بین این گروه یک نفر شیعه را می شناسید؟ و آیا اگر کسی احتمال بدهد
[ [ صفحه 345
صفحه 199 از 209
مطالبی را شیعیان در این کتابها جعل کرده اند، این احتمال را هم مذهبان آن مرد می پذیرند؟ و آیا اینهم هم عیب شیعه است که با
اهل سنت موافقت کرده، حدیث را از طرق مختصه آنها اخراج می کند؟!
اما من این احتمال را نمی دهم که ان مرد بر این مطالب واقف نشده باشد، چیزي که هست کینه سخت گلویشرا فشار می دهد،
راهی براي او نمانده جز اینکه بی- باکانه نسبت دروغ به حدیث بدهد و در اینکه نتیجه این نسبت جعل و افترا در مرحله نقد و
تحلیل، براي او چه پیش خواهد آورد و فرداي حساب نزد پرودگار سوال و باز خواست از او تا چه حد شدید و خشن خواهد بود،
او دیگر به این چیزها فکر نکرده است.
و شاگرد غفلت زده او، ابن کثیر در تفسیرش 1ر 501 از او پیروي کرده، (بعد از بیان بستن دریچه هاي مسجد مگر دریچه ابی بکر،)
گوید: و کسی که روایت کرده الا باب علی ": مگر در علی " چنانکه درپاره اي از سنن دیده می شود، غلط است و صحیح
همانست که در صحیح ملاحظه شد.
کار تسلیم و اعتراف در برابر حدیث سد ابواب در نزد علما، به جائی کشیده که: کوشیده اند وچه جمعی " هر چند نزد ما مورد
قبول نیست " بین آن، و حدیثی که درباره ابو بکر نقل کرده اند، پیدا کنند و کسی جز ابن جوزي که برادر ابن تیمیه در بافندگی
است و مانند او حدیث را نسبت به دروغ داده، منکر آن نشده است.
در اینجا پیشوایان و حفاظ حدیث اهل سنت را سخنان جالبی پیرامون حدیث و در صحت و اعتراف به واقعیت آن است، ما را نمی
رسد همه آن سخنان را آوردن تنها به سخنان حافظ ابن حجر اکتفا می کنیم. وي در کتاب فتح الباري 7ر 12 بعد از ذکر شش
حدیث، از احادیث نامبرده، گوید:
[ [ صفحه 346
"این احادیث هر یک دیگري را تقویت میکند و هر کدام صلاحیت احتجاج به آن را به تنهائی دارد تا چه رسید به مجموع.
ابن جوزي این حدیث را در ردیف مجعولات آورده و آن را از حدیث سعد بن ابی وقاص، و زید بن ارقم، و ابن عمر با اکتفا به
بعضی از طرق آن آورده است و بر اثر پاره اي از روات آن که در آن زمینه سخن گفته، روایت را مورد ایراد و خدشه قرار داده، در
صورتیکه اینها زیانی به روایت نمیرساند، زیرا طرق روایت زیاد اشت. خدشه دیگر او اینکه مخالف حدیث صحیح در باب ابی بکر
است و پندارد که این حدیث را شیعیان در برابر حدیث صحیح راجع به ابی بکر جعل کرده اند. در حالیکه او با این عمل مرتکب
خطاي شنیعی شده است.
او با این کار، احادیث صحیح را به خیال معارضه، رد می کند با اینکهجمع بین دو قضیه ممکن است و بزار در مسندش به این وجه
جمع اشاره کرده گوید: در روایات اهل کوفه با سندهاي حسن، در داستان علی احادیثی نقل شده، و در روایات اهل مدینه در
داستان ابی بکر، نیز روایتی آمده، اگر روایات اهل کوفه صحیح باشد، طریق جمع بین آن دو، مدلول حدیث ابی سعید خدري
است، یعنی حدیثی که ترمذي نقل کرده که پیامبر (ص) فرمود: هیچکس نباید مسجد را با حال جنابت عبور کند مگر من و تو،
یعنی چون در خانه علی به مسجد گشوده می شد و خانه علی دري جز نداشت از این رو دستور نبود که آن را مسدود کند.
تایید این مطلب روایتی است که اسماعیل قاضی در کتاب " احکام القرآن ر از طریق مطلب بن عبد الله بن حنطب آوردهکه: پیغمبر
به هیچکس اجازه نمی داد در حال جنابت از مسجد عبور کند، مگر علی بن ابی طالب زیرا خانه اش در مسجد بود و خلاصه وجه
جمع بین حدیثین اینست که امر به بستن در دو بار صادر شده در دفعه نخستین به دلیلی که ذکر آن گذشت، علی استثنا شده، و در
دفعه دیگر، ابو بکر استثنا شده است.
صفحه 200 از 209
[ [ صفحه 347
ولی این هم درست نیست مگر که بگوئیم در داستان علی در حقیقی، و در داستان ابی بکر در مجازي منظور بوده است. و تعبیر"
خوخه " در قصه ابی بکر (که ما آنرا دریچه ترجمه کردیم) مقصود، همان در مجازي باشد گویا وقتی دستور آمده درها را به
بندند، همه درها را مسدود کرده و دریچه ها یا پنجره هائی که گهگاه از آنها تقریبا بتوان به مسجد درآمد، احداث کردند، و بعدا
دستور بستن آنها هم صادر گردیده است.
با این طریقه، مانعی به نظر نمی رسد که جمع بین حدیثین کرد. چنانکه ابو جعفرطحاوي در کتاب " مشکل الاثار " در اوائل ثلث
سوم کتابش و ابو بکر کلابادي در معانی الاخبار بهمین طریق بین دو حدیث را جمع کرده اند. کلابادي پس از ذکر طریق جمع
مزبور تصریح می کند که خانه ابو بکر دري هم از خارج مسجد داشته و دریچه به داخل مسجد گشوده می شده، ولی خانه علی جز
از داخل مسجد در دیگري نداشته است. و خداي آگاه تر است. "
ابن حجر در کتاب دیگرش القول المسدد 16 گوید ": سن ابن جوزي درباره باطل و ساختگی بودن این حدیث ادعائی است که
دلیلی بر آن جز مخالفتش با حدیث دیگري که در صحیحین است، ارائه نداده است. و این روش اقدام به رد احادیث صحیح به
مجرد پندار و خیال است. هیچگاه نباید اقدام به نسبت جعل نمود مگر در جائیکه جمع ممکن نباشد.
و هر گاه جمع هم ممکن نشد، نمی توان در این مورد حکم به بطلان کرد، بلکه باید در آن توقف کرد تا براي دیگران که اکنون
بر او پوشیده است، ظاهر گردد. و این حدیث در این باب، حدیث مشهوري است که داراي طرقی متعدد و هر طریقه جداگانه کمتر
از حدیث حسن نیست و از مجموع آنها بروش بسیاري از حدیث شناسان بصحت آن، قطع حاصل می شود.
اما اینکه با حدیث صحیحین معارض است، این امر قطعی نیست و تعارضی
[ [ صفحه 348
دیده نمی شود. "
و در صحفه 29 بعد از جمع بین دو قضیه گوید: و با این وجه جمع، معلوم شد هیچگونه تعارضی در بین نیست، آنگاه چگونه
بمجرد این پندار نسبت جهل به احادیث صحیح، میتوان داد. اگر این کار در احادیث صحیح، فتح باب گردد، باید خط بطلان بر
بسیاري از احادیث صحیح کشید ولی این عملی است که خدا و مومنان آن را نپسندند. "
اما حدیث خله و خوخه (دوستی و دریچه) را که صحیح پنداشته، باید دانست، در مقابل حدیث سد ابواب جعل شده است. چنانکه
ابن ابی الحدید در شرحش 3ر 17 گوید:
حدیث سد ابواب (بستن درها) براي علی بوده، بکریه (طرفداران ابی بکر) آن را براي ابی بکر، تقلب کرده اند.
و علائم و آثار جعل، در آن، اشخاص بر محقق، پوشیده نیست از قبیل:
-1 کسی که مجموع این احادیث را بررسی کند، متوجه یک واقعیت می شود که غرض از بستن درهاي رفت و آمد خانه به
مسجد، براي تطهیر مسجد از آلودگیهاي ظاهري و معنوي بوده است: هیچکس نباید با حال جنابت از آن بگذرد و در مسجد کسی
نباید خود را جنب سازد، اما اینکه در خانه پیامبر (ص) و در خانه امیر المومنین (ع) باید بحال خود بماند، علتش طهارت آندو از هر
پلیدي و آلودگی است و آیه تطهیر گواه صریح آن است تا جائیکه جنابت در آنها آنگونه خباثت و آلودگی معنوي را که در
صفحه 201 از 209
دیگران پدید میاورد، ایجاد نمی کند چنانکه این مطلب را از تشبیه به مسجد موسی که از خدا خواسته است آن را براي هارون و
ذریه اش پاك کند، میتوان فهمید. یا از آنجا که خداي او را امر کرده است مسجد پاکی بنا کند که هیچکس جز او و هارون در آن
ساکن نشوند. و مراد او
[ [ صفحه 349
تنها تطهیر مسجد از آلودگیهاي نجاست نیست، زیرا این حکم اختصاصی آن مسجد نمی باشد و بر هر مسجدي صادق است.
براي اطلاع، و اطمینان بیشتر بر آنچه گفتم، به احادیث باب آنجا که می گوید: امیر المومنین (ع) بحال جنابت وارد مسجد می شد و
گاهی از آن در حال جنابت می گذشت و داخل و خارج مسجد با حال جنابت می شد و آنچه از ابی سعید خدري رسیده که پیغمر
(ص) گفت: بر کسی مجاز نیست خود را در این مسجد جنب کند جز من و تو.
و سخن پیامبر (ص) که فرمود: آگاه باشید که مسجد من بر هر زن حائض و هر مرد جنب جز بر محمد و اهل بیتش، علی، فاطمه،
حسن و حسین، حرام است.
و گفتار دیگرش (ص) که فرمود: توجه کنید، این مسجد بر جنب و حائض حلال نیست، مگر براي رسول خدا، علی، فاطمه، حسن
و حسین، آگاه باشید من نامهاي آنها را براي شما بیان کردم تا گمراه نشوید.
. سنن بیهقی 7ر 65
و سخن او (ص) به علی: اما براي تو در مسجد من، هر چه بر من حلال
[ [ صفحه 350
است، بر تو حلال و هر چه بر من حرام است، بر تو نیز حرام خواهد بود، حمزه بن عبد المطلب گفت: یا رسول الله من عموي شما
هستم و از علی بشما نزدیکترم فرمود: راست گفتی عمو، همانا بخدا سوگند این امر از جانب من نیست این از طرف خداي بزرگ
است.
و گفتار مطلب بن عبد الله بن حنطب: همانا پیامبر (ص) اجازه نمی داد در حال جنابت کسی از مسجد عبور کند یا در آن بنشیند
مگر علی بن ابی طالب، به خاطر اینکه خانه اش در مسجد بود.
[جصاص این حدیث را به اسناد خود نقل کرده، سپس گوید: در این حدیث پیغمبر (ص) عبور از مسجد را مانند نشستن در آن
ممنوع فرموده است و این امر به عنوان خصوصیتی براي علی (رضی الله عنه) صحیح است، و گفتار راوي (بخاطر اینکه خانه اش در
مسجد بود)، پنداري از او بیش نیست زیرا پیامبر (ص ) در حدیث نخست دستور داد در خانه هائی که به مسجد براي رفت و آمد
گشوده بودند، همه را بخارج آن بگردانند و به این علت که در خانه ها در مسجد است، به آنها اجازه عبور در مسجد را نداند.
این خصوصیت تنها براي علی (رضی الله عنه) بوده، نه دیگران، چنانکه جعفر را بداشتن دو بال در بهشت در بین سائر شهدا
اختصاص داد، و چنانکه حنظله را که درحال جنابت کشته شده بود، به عنوان غسیل الملائکه امتیاز بخشید، و دحیه کلبی، این امتیاز
را داشت که جبرئیل به شکل او بر پیغمبر (ص) نازل می شد، و زبیر که از آزار شپش، شکایت داشت اجازه پوشش ابریشم را امتیاز
گرفت. باین
صفحه 202 از 209
[ [ صفحه 351
ترتیب معلوم شد دیگران (غیر از علی) از عبور و مکث در مسجد ممنوع اند[.
جان سخن و غرض از ایراد اینها همه اینکه: باقی گذاردن این در، و اجازه رفت و آمد، به همان شکلی که براي رسول خدا (ص)
مجاز بود، از خصوصیات مترتب بر نزول آیه تطهیر است که هر نوع پلیدي را از آنان، نفی کرده.
گواه این امر، حدیث احتجاج روز شوري است که در آن امیر المومنین (ع) می گوید: آیا در بین شما کسی هست که کتاب خداي
او را جز من تطهیر کرده باشد تا جائیکه پیامبر (ص) درهاي همه مهاجران را به بندد و در خانه مرا بسوي مسجد بگشاید، تا جائیکه
عموهاي پیغمبر (ص) حمزه و عباس برخاسته بگویند: یا رسول الله درهاي ما را بستی و در خانه علی را گشودي پیامبر (ص) فرمود:
من در او را نگشودم و درهاي شما را نبستم. بلکه خدا در او را گشود و درهاي شما را بست همه در پاسخ علی گفتند: نه.
و ابوبکر از اهل این آیه نبود تا براي او دري یا دریچه اي گشوده شود از این رو این فضیلت ویژه کسی است که خداوند او را در
کتب کریمش تطهیر کرده است.
-2 مقتضاي این احادیث اینست که بعد از داستان سد ابواب (بستن درها) دیگر هیچگونه دري به مسجد جز در خانه پیامبر بزرگوار
و پسر عمش، گشوده نباشد و حدیث خوخه (دریچه) ابی بکر تصریح دارد که هنوز درهائی براي رفت و آمد، وجود داشته است و
در آینده نزدیک فاصله شدید بین دو داستان را متعرض خواهیم شد.
و آنچه به عنوان وجه جمع یاد شده، که داستان امیر المومنین (ع) حمل بر حقیقت، و داستان ابی بکر مجازا به خوخه (دریچه)
اطلاق گردد. و گفتار آنها
[ [ صفحه 352
که: گویا وقتی دستور بستن درها آمد، همه درها را بستند و دریچه هائی پدید آوردند که تقریبا بتوان از آنها به مسجد آمد، آنگاه
دستور آمد آنها را ببندد مطلبی بی دلیل و ابتدائی است، بلکه از آن رو که ممکن نبود در برابر چشم پیغمبر دریچه باز کنند با
وجودیکه به آنان دستور بستن درها را داده بود تا از آن راه به مسجد وارد نشوند و راه عبوري براي آنها نباشد، اینوجه جمع
تکذیب می شود، زیرا آنان چگونه می توانستند چیزي پدید آورند که از نظر نتیجه مبغوض شارع و عملا در حکم در باشد؟
و لذا براي دو عموي خود حمزه و عباس هم اجازه نفرموده را عبوري براي دخول و خروج اختصاصی خود داشته باشند و اجازه
نداد کسی پنجره اي مشرف بر مسجد داشته باشد چون حکم واحد به اختلاف اسم مواردش، با وحدت مقصد و غرض مختلف
نمیشود. و از اطلاق لفظ " باب " اراده خوخه (دریچه) کردن، محظور عبور از مسجد را رفع نمی کند و موضوع حکم دگرگون
نمی گردد.
انکار حدیث ولایت و پاسخ آن
-3 در صفحه 337 گفتار عمر در ایام خلافتش را متعرض شدیم که گوید: سه خصلت علی بن ابی طالب را داده شد که اگر یکی
از آنها را بمن می دادند بیشتر از اشتران سرخ موي، دوست می داشتم.. تا آخر، و مانند آن سخن عبد الله بن عمر در حدیث
صحیحش که آن را در صفحه 336 نقل کردیم، چنانکه ملاحظه می کنید آن دو نفر، این فضائل سه گانه را از مختصات امیر
المومنین میدانند که جز او کسی از آنها بهره اي ندارد، مخصوصا ابن عمر که در آغاز حدیثش اظهار نظر می کند بهترین مردم بعد
صفحه 203 از 209
از پیغمبر خدا، ابوبکر، و سپس پدرش می باشد ولی با این حال ابوبکر را شریک امیر المومنین در حدیث باب و خوخه هیچکدام
نمی داند.
هر گاه حدیث ابی بکر، کمترین زمینه صحت، در عصر صحابه که مورد خطاب
[ [ صفحه 353
صاحب رسالت (ص)، و شنونده گفتارش بودند، می داشت، چنین روشی در سخن گفتن از آن دو، دیده نمی شد.
گذشته از این ها، این جمله اگر هم از پیامبر (ص) صادر شده باشد در ایام بیماریش از او صادر شده و فرقی بین این حدیث و
حدیث کتف و دوات که در صحاح و مسانید روایت شده نیست، ولی ابن تیمیه اولی را نمی پذیرد و دوم را قبول دارد چرا او بپاره
اي از احادیث، ایمان آورده، می پذیرد و پاره اي دیگر را رد کرده، بدان کفر می ورزد.
تازه، چه تفاوت فاحشی بین حدیث " کتف و دوات، " و بین حدیث گشودن خوخه (دریچه) ابی بکر ملاحظه می شود. حدیث
اولی بالاتفاق روز پنجشنبه واقع شده، که ابن عباس گوید: روز پنجشنبه و چه روز پنجشنبه اي " یوم الخمیس و ما یوم الخمیس " و
آن حدیث بر احدي پوشیده نیست، با این حال بخود اجازه دادند در باره آن خدشه و ایراد کنند (در حالیکه پیامبر (ص) آنان را
مورد خطاب قرار داده می گفت: نزد من شایسته نیست اختلاف و نزاع ابراز کنید، مرا رها کنید، من در وضعی هستم که حالت من،
بهتر از چیزي است که مرا بدان فرا میخوانید، و در همان روز دستور داد: مشرکان را از جزیره العرب بیرون کنید، هیئت هاي
نمایندگی را مانند سابق پذیرائی کنید، (درباره این مطالب ایراد، حدیث کتف و دوات را نگرفتند).
اما حدیث بستن خوخات (دریچه ها)- در لمعات گوید، هیچکونه تعارضی بین حدیث سد ابواب و گشودن باب علی، و حدیث ابی
بکر نیست، زیرا امر به بستن درها مربوط به اول هنگام بناي مسجد است و دستور بستن خوخات (دریچه ها) مگر دریچه ابی بکر،
در آخر کار، در بیماري پیغمبر (ص) صادر شده
[ [ صفحه 354
که تنها سه روز یا کمتر بعمر پیغمبر (ص) باقی نمانده بود. عینی در عمده القاري 7ر 592 گوید: حدیث بستن درها در آخر زندگی
پیغمبر، همان وقتی که دستور داد کسی جز ابا بکر بر آنان امامت نکند، صادر شده است.
وفات پیغمبر خدا (ص) به اتفاق همه مورخان روز دوشنبه واقع شده بنابراین حدیث خوخه باید روز جمعه یا شنبه وقع شده باشد،
طبعا بیماري پیامبر (ص) هم روز بروز شدت می گرفته، حال می پرسیم: چرا حدیث خوخه را بخشی از عوارض حدیث کتف و
دوات، هم نصیبش نگردید، و سخنانی که در آن حدیث از طرف بعض مقدسین گفته شد، اینجا رعایت نگردید؟
من می دانم چرا، منجم هم میداند، حتی آدم غافل هم می فهمد و از همه بیشتر ابن عباس خوب می دانست که گفت: مصیبت
مسلمانان، همه مصائبشان از وقتی شروع شد که میان رسول خدا (ص) و نوشتن نامه اي که جلو اختلاف و لغزش هاي امت را
بگیرد، حائل شدند.
یکی دیگر از چیزهائی که ابن تیمیه در این حدیث تکذیب کرد، گفتار رسول خدا (ص) است:
انت ولی کل مومن بعدي:
"تو بعد از من صاحب اختیار هر مومنی خواهی بود، " وي گوید: به اتفاق حدیث شناسان این حدیث مجعول است.
صفحه 204 از 209
پاسخ- حق مطلب این بود آن مرد بگوید: به اتفاق حدیث شناسان، این حدیث صحیح است، ولی خوشش آمد در صحتش خدشه
کند و چنانکه عادت اوست آنرا به رویه باطلش مشوب سازد. آیا او گمان می کند کسانی از پیشوایان فن حدیث که آن را روایت
کرده اند از حدیث شناسان محسوب نمی شوند؟
با اینکه در بین آنها احمد بن حنبل امام مذهبش وجود داردکه حدیث را به
[ [ صفحه 355
اسناد صحیح با رجالی که همه آنها مورد وثوقند، روایت کرده، گوید:
عبد الرزاق ما را حدیث کرده از جعفر بن سلیمان که او مارا حدیث کرد از یزید الرشک از مطرف بن عبد الله از عمران بن حصین،
گوید:
گروهی را پیغمبر خدا به جنگ فرستاد و علی بن ابی طالب را بر آنها فرمانده ساخت، او در سفر کاري کرد که چهار نفر از اصحاب
پیغمبر (ص) با یکدیگر هم پیمان شدند کار علی را نزد پیغمبر خدا (ص) گزارش کنند عمران گوید: و هر وقت ما از سفر فرا می
رسیدیم آغاز برسول خدا نموده سلامش میکردیم. در این سفر وقتی بر او وارد شدیم مردي از همراهان ما، برخاست و گفت: یا
رسول الله در این سفر علی چنین و چنان کرد. پیغمبر از او روي گردانید سپس دومی برخاست گفت: یا رسول الله علی چنین و چنان
کرد، پیغمبر از او روي برگردانید سپس سومی برخاست و او نیز گفت یا رسول الله علی چنین و چنان کرد، آنگاه چهارمی برخاست
و گفت یا رسول الله علی چنین و چنان کرد، گوید آنگاه پیامبر خدا رو به چهارمی کرد و در حالیکه رنگ چهره اش دگرگون شده
بود. گفت دست از علی بردارید، دست از علی بردارید، دست از علی بردارید علی از من است و من از او. و او بعد از من صاحب
اختیار هر مومنی است. و هو ولی کل مومن بعدي.
این حدیث را حافظ ابو یعلی موصلی از عبد الله بن عمر قواریري و حسن بن عمر حمري و معلی بن مهدي، همه از جعفر بن سلیمان
روایت کرده اند. و ابن ابی شیبه و ابن جریر طبري آنرا نقل، و به صحتش اعتراف کرده است. و نیز ابو نعیم اصفهانی در حلیه
الاولیاء 6ر 296 محب الدین طبري در ریاض النضره 2ر 171 ، بغوي در مصابیح 2ر 275 بدون ذکر صدر روایت. ابن کثیر در تاریخش
7ر 344 ، سیوطی، متقی در کنز العمال 6ر 300 و 154 با اعتراف به صحتش و بدخشی در نزل الابرار 22 این حدیث را روایت کرده
اند.
[ [ صفحه 356
صورت دیگر:
از علی چه میخواهید؟ از علی چه میخواهید؟ از علی چه میخواهید؟ علی از من است و من از او، و او صاحب اختیار هر مومنی بعد
از من است. و هو ولی کل مومن بعدي.
حدیث را به این تعبیر ترمذي در جامعش 2ر 222 به اسنادي که تمام رجالش صحیح و مورد وثوقند نقل مرده، همچنین نسائی در
خصائص 23 ، حاکم نیشابوري در مستدرك 3ر 111 با اعتراف به صحتش، و بدان ذهبی هم اقرار کرده، ابو حاتم سجستانی، محب
الدین در ریاض 2ر 71 ، ابن حجر در اصابه 2ر 509 آنرا روایت کرده و ابن حجر افزوده است، اسناد نیرومندي است، و نیز سیوطی بر
طبق ترتیبش 6ر 152 ، و بدخشی در نزل الابرار 22 حدیث را نقل کرده اند.
صفحه 205 از 209
سند دیگر
ابو داود طیالسی از شبعه از ابی بلج از عمرو بن میمون از ابن عباس روایت کرده: رسول خدا (ص) به علی گفت: انت ولی کل
مومن بعدي تو پس از من سرپرست هر مومنی. تاریخ ابن کثیر 7ر 345 و اسناد چنانکه مکرر یاد شده صحیح، و همه رجالش موثق
اند.
اگر این حافظان و بزرگان، از حدیث شناسان بیرونند، پس با اسلام ابن تیمیه باید تودیع کرد، و اگر داخل در اتفاق کنان نیستند
پس خاك بر سر معرفتش به حدیث، و اگر وقتی چنین گفته نمی دانسته اینان حدیث را روایت کرده اند، پس آفرین بر اطلاع وسیع
او در علم حدیث، و اگر هیچکدام از این ها نبوده است، پس آفرین بر راستی و امانت داریش نسبت به امانتهاي نبوت.
[ [ صفحه 357
این بود گوشه ناچیزي از بافته هاي ابن تیمیه اگر بخواهیم همه آنچه در منهاج بدعتش (بجاي سنتش) از گمراهیها دروغها، زور
گوئیها و نسبتهاي ناروایش آورده بشماریم باید تمام مجلداتش را استنساخ کنیم و چهار مجلد دیگر در ردش بنویسیم.
من بیانی که بتواند حقیقت این مرد را نشان دهد و او را بجامعه علمی معرفی کند، پیدا نکردم تنها به کلامی از حافظ ابن حجر
درکتابش الفتاوي الحدیثیه 86 ، اکتفا می کنم. او گوید:
ابن تیمیه بنده اي است که خدا او را ترك گفته، و گمراهش، کورش، و کرش ساخته و ذلیلش کرده است ائمه اهل سنت که بیان
فساد احوال، و کذب اقوالش را نموده اند به ترتیبی که ذکر شد او را معرفی کرده اند. کسی که بخواهد از اقوالشان با خبر شود باید
کلام امام و مجتهدي که امامت، جلالت شان و مرتبه اجتهادش، مورد اتفاق همگان است یعنی ابو الحسن سبکی و کلام فرزندش
تاج، و کلامشیخ الامام عز بن جماعه و کلام معاصرانشان و دیگر علماي از شافعیان، مالکیان و حنفیان را درباره او مطالعه کند تا
بداند او اعتراضاتش را بر صوفیان متاخر محدود نکرده، بلکه حتی بر مثل عمر بن الخطاب و علی بن ابی طالب (رضی الله عنهما)،
اعتراض نموده است.
حاصل اینکه: براي سخنان او وزنی نیست.
عقیده عموم بر آنست که او اهل بدعت است، گمراه و گمراه کننده و غالی است خداي با عدلش با او رفتار کند و ما را از طریقه و
عقیده و کارهایش در امان دارد، آمین.
(تا آنجا که گوید) او قائل به جهت (براي خدا) است و در اثباتش یک جلد کتاب نوشته است، لازمه این مذهب، عقیده به جسمیت
و محاذات و استقرار خدا است. بلی، شاید او در بعض اوقات به این لوازم تصریح کرده باشد که نسبتش را
[ [ صفحه 358
به او داده اند مخصوصا یکی از کسانیکه باو این نسبت ها را داده، از ائمه اسلام و کسانیست که بزرگواري، پیشوائی و دیانتش
مورد اتفاق است، و موثق، دادگر، مرضی الاخلاق، محقق، مو شکاف است. چیزي جز از روي دقت و تحقیق با کمال احتیاط و
مراقبت نمیگوید، مخصوصا اگر بمسلمانی بخواهد نسبتی دهد که مقتضی کفر ارتداد، و ضلالتش باشد و یا او را مهدور الدم کند...
تا آخر.
"واي بر هر مفتري گنهکار که آیات خدا را چون بر او خوانده شود می شنود آنگاه مثل کسی که نشنیده است، مصرانه تکبر می
صفحه 206 از 209
ورزد. شما پیامبر او را به شکنجه اي دردناك، مژده دهید"
درباره