گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ترجمه الغدیر
جلدششم
شعراء غدیر در قرن 03




غدیریه افوه حمانی
یک انتقاد اصلاحی
البدایه و النهایه
اشاره
این مطلب را نبایداز یاد برد که نویسنده این کتاب علاقه مفرطی به افتراء و خلافگوئی دارد و تا سر حد انتحار در راه نسبت هاي
دروغین و فحش ها و طنزهاي بی دلیلش اصرار میورزد و لبه تیز همه این نسبتها و اکاذیب را تنها متوجه شیعه میسازد. بدین ترتیب
کتابش بجاياین که تنها کتاب تاریخ باشد. منطق زورگوئی و تعصبات قومی و فریادهاي عاطفی ناشی از آنرا که موجب تیرگی و
تاریکی نوشته و مانع سلامت نفس و باعث بهم زدگی روح انفاق کلمه میگردد، ترویج میدهد.
از اینها بدتر دشمنیاش با اهل بیت علیهم السلام و بدگوئیو اظهار عداوتش نسبت به آنان تا جائیکه هر گاه به فضیلتی دست یابد،
یا نامی از یکی از آن بزرگان به میان آید، فضیلت را با طنز بنادرستی و نامشان را با حملات ناجوانمردانه، پاسخ میگوید.
گذشته از اینها همه، شیوه خاص اموي اوست که در نمونه هاي زیر باید یافت:
-1 گوید: ابن اسحاق و سایر اهل سیر و تواریخ آورده اند که پیغمبر خدا (ص) بین خود و علی پیمان برادري افکند و احادیث
فراوانی بدین مضمون رسیده که هیچکدامشان صحیح نیست زیرا اسناد همهضعیف و متون آنها رکیک و
[ [ صفحه 24
نامعقول است (ج 7 صفحه 223 از کتاب مزبور)
و در صفحه 335 همان کتاب روایت را از طریق حاکم نقل کرده، آنگاه چنین میگوید: صحت این حدیث محل تامل است.
پاسخ- خواننده محترمی که به صفحات 125 و 112 و 174 کتاب ما مراجعه کند و بر طرق فراوان حدیث که همه صحیح و رجالش
مورد وثوقند، واقف گردد و اتفاق ائمه ي حدیث و ارباب سیر و حفاظ احادیث را بر نقل و تصحیح این حدیث، بداند، بی ارزشی
گفتار این مرد و میزان سقوطسخنش را از درجه صدق خواهد دانست. ومتوجه میشود تامل و تردید در حدیثی که هیچگونه جاي
تامل و تردید نیست، از انگیزه ها و تمایلات ضد اهل بیتی ابن کثیر و از ریشه هاي تربیت اموي او در پایتخت امویان سرچشمه
میگیرد واز تحریکات هواپرستانه آنان آب میخورد. و همین عوامل است که پیوستهاو را در پذیرا شدن حقایق مربوط به مناقب و
فضائل پیشواي مورد اتفاق امتبعد از پیامبر (ص)، دچار عیبجوئی و تردید کرده است. شما هم باید او را با هواپرستی اش بحال
خود بگذارید.
صفحه 18 از 200
-2 حدیث طیر مشوي (= مرغ بریان) را نقل کرده، حدیثی که هم متواترو هم صحیح است و صحت و تواترش را پیشوایان حدیث
پذیرفته اند، و در صفحه 353 کتابش خود را از اعتراف به این حقیقت، با این سخن رهانیده است که گفته ": و خلاصه در دل از
صحت این حدیث با همه طرق فراوانی که دارد تامل و تردید است و الله اعلم ".
پاسخ- دلی که هنوز دراین حدیث تامل داشته باشد، خدا بر آن مهر زده است وگرنه چرا باید با وجود همه شرائط صحت در آن
تامل و تردید کرد؟ وگرنه اینمطلب که یک انسانی نزد پیامبر خدا (ص) از همه امت محبوبتر باشد چیز تازه اي نیست وکسی را
نمیرسد که بر محبوب پیغمبر (ص) هر کسی که باشد ایراد و اعتراضی بنماید تا چه رسد که آنکس شخصیت بزرگواري چون امیر
المومنین با همه سوابق و فضائل درخشانش باشد، شخصی کهنفس نفیس پیامبر و پسر عم و
[ [ صفحه 25
برادر او در میان همه مردم بوده. آنشخصیت بزرگواري که نزدیکی و مقام قربو درجه امتیازش نزد پیامبر و جانبازیهاش در راه
دین پاك از حقایق روشن و غیر قابل انکاري است، و ما بزودي شما را بر متن صحیح این حدیث (حدیث طیر مشوي) و طرق
فراوان آن واقف میسازیم و شما را در جریان صحت آن میگذاریم تا بدانید که ایراد بر صحت و سندیت آن چگونه از امتیازات
اموي و از ممیزات هواپرستی و زنگار دل است.
-3 گوید: آنچه برخی از مردم عوام پندارند و میان بسیاري از آنها مشهور است که: علی ساقی کوثر است، هیچگونه اصل و
ماخذيندارد و از طریق صحیح مورد اعتمادي نقل نشده است، چرا آنچه جاي تردید نیست این است که رسول خدا (ص) تنها
.( کسی خواهد بود که مردم را آب میدهد ( 456:7
پاسخ- خواننده محترم نباید فکر کند این سخن تنها پندار مردم عوام است، زیرا او در این نسبتقطعی اش حکم دروغ صادر کرده،
و ما در این باره حدیث مورد وثوق و مطمئن داریم که حفاظ مورد وثوق احادیث بدانمعترفند، (مراجعه کنید بجلد دوم همین
.( کتاب صفحه 321
-4 در جلد 7 صفحه 334 کتابش حدیث صحیحی با اسناد امام احمد ترمذي درباره اسلام امیر المومنین و اینکه آنحضرت نخستین
مسلمان و نماز گزار بوده، نقل کرده، سپس گوید: این حدیث از هر طریقی روایت شود صحیح نیست. و احادیث زیاد دیگري نیز
در اینباره رسیده که علی نخستین کسی است که اسلام را پذیرفت، ولی هیچیک از آنهاصحیح نیست... تا باخر.
پاسخ- آیا کسی نیست از این مرد بپرسد چرا هیچکدام آنها از هر طریق که روایت شود، صحیح نیست هر چند طریق آن صحیح،
رجالش مورد وثوق، و حافظان حدیث حکم به صحت آن کرده و ارباب سیر بر نقل آن اتفاق داشته باشند و در میان صحابه
نخستین و تابعین آنها، مسلم بوده باشد؟ با اینحال چرا باید صحیحنباشد؟!
[ [ صفحه 26
اگر در این مقام بهمین سخن اکتفا کنیم ممکن است خواننده گمان کند ما نیز در برابر ادعاي او، دعوي بدون دلیلی ارائه داده ایم
از اینرو براي روشن شدن وضعبه برخی از دلائل خود اشاره میکنیم. هر چند براي حفظ اختصار از آوردن دلائل بسیار معذوریم:
احادیث صریح نبوي
صفحه 19 از 200
-1 پیامبر (ص) فرمود: اول کس از شما که در حوض کوثر بر من وارد میشود، آن کسی خواهد بود که اول بار، اسلام آورده، یعنی
علی بن ابیطالب علیه السلام.
این حدیث را حاکم در مستدرك 136:3 نقل کرده و بر صحتش اعتراف نموده استو خطیب بغدادي در تاریخش 81:2 آنراآورده،
و در استیعاب 457:2 و شرح ابن ابی الحدید نیز یافت میشود.
و در تعبیر دیگر آمده است: اول هذه الامه ورودا علی الحوض اولها اسلاما علی بن ابیطالب رضی الله عنه،
این حدیث در سیره حلبیه 285:1 ، سیره زینی دحلان 188:1 حاشیه سیره حلبیهیافت میشود و در تعبیر دیگر اول الناس ورودا علی
الحوض اولهم اسلاما علی بن ابیطالب (مراجعه کنید بمناقبفقه ابن المغازلی، و مناقب خوارزمی.
-2 ) پیغمبر (ص) به فاطمه فرمود: ترا به ازدواج کسی درآوردم که بهترین فرد امت من است، علمش از همهبیشتر، و حلمش از همه
برتر، و اسلامش بر دیگران اسبق است (مراجعه کنید به صفحه 95 که گذشت.
-3 ) پیغمبر (ص) به فاطمه فرمود: علی در بین اصحاب من اول کسی است که اسلام آورده و سابقه دارترین فردي است که بمقام
. تسلیم رسیده است. (حدیث صحیحی است مراجعه کنید بصفحه 95
-4 ) پیامبر (ص) دست علی را گرفته گفت: اینست اول کسی که بمن ایمان
[ [ صفحه 27
( آورده و اینست اول کسی که روز قیامت با من مصافحه خواهد کرد، و اینست صدیق اکبر (مراجعه کنید بجلد دوم 314 و 313
-5 از ابی ایوب روایت شده که گفت: رسول خدا (ص) فرمود: هفت سال فرشتگان تنها برمن و علی درود میفرستادند. زیرا تنها ما
بودیم که نماز میگذاردیم و هیچکس جز ما نماز نمیگذارد.
مناقب فقیه ابن مغازلی با دو سند [اسد الغابه 18:4 ] مناقب خوارزمی. و آنجا است که پرسیدند: چرا چنین باشدیا رسول الله؟ فرمود:
زیرا کسی از مردان جز او با من نبود. کتاب فردوسدیلمی، شرح ابن ابی الحدید نقل از رساله اسکافی 258:3 ، فرائد السمطین باب
.47
-6 ابن عباس گوید: پیامبر (ص) فرمود: اول کسی که با من نماز گزارد علی بود (فرائد السمطین باب 37 از چهار طریق)
-7 معاذ بن جبل گوید: رسول خدا (ص) فرمود: یا علی در امتیاز نبوتمن در مقابل تو قرار گرفته ام و پس از من پیغمبري نخواهد
بود و تو با هفت امتیاز در مقابل مردم قرار گرفتهاي و احدي از قریش را نمیرسد انکار آن فضائل کند: تو اول کسی بوده اي که
( بخدا ایمان آورده اي و در پیمان با خدا وفادارترین مردم و در امر او استورترین... تا آخر حدیث (حلیه الاولیاء 66:1
-8 ابو سعید خدريگوید: رسول خدا (ص) در حالی که دست به پشت علی (ع) میزد گفت: یا علی هفت خصلت تو راست که در
روز قیامت کسی نتواند در آنها با تو محاجه کند تو اول مومنی هستی که بخداایمان آورده اي، تو وفادارترین مومنی هستی که بعهد
.( خدا وفاداري کرده، و تو در امر خدا از همه مومنان استوارتري... تا آخر (حلیه الاولیاء 36:1
-9 در بخشی از حدیث ابی بکر هذلی و داود بن ابی هندشعبی از رسول خدا است که به علی فرمود: این (علی ع) اول کسی است
( که بمن ایمان آورده و مرا تصدیق کردهو با من نماز گزارده است. (شرح ابنابی الحدید 256:3
[ [ صفحه 28
صفحه 20 از 200
-10 ابابکر و عمر به خواستگاري فاطمه (ع) اقدام کردند، رسول خدا (ص) آنانرا به این عذر که این امر از حدود ماموریت من
بیرون است، رد کرد. آنگاه علی (ع) بخواستگاري آمد و پیغمبر (ص) پذیرفته، فاطمه (ع) را به ازدواج علی (ع) درآورد و
بدوفرمود: ترا به ازدواج کسی درآوردم که بر همه امت در اسلام پیشی گرفته است. این حدیث را گروهی از صحابه مانند اسماء
( بنت عمیس، ام ایمن، ابن عباس و جابر بن عبد اله، روایت کرده اند. (شرح ابن ابی الحدید 257:3
سخنان امیرالمومنین درباره اولین مسلمان
-1 من بنده خدا و برادر رسول اویم، منم صدیق اکبر، پس از من جز دروغگوي تهمت زن دیگر کس آنرا نمیگوید، من مدت
هفت سال با رسول خدا (ص) نماز گزاردم، و اول کسی هستم که با او بنماز ایستاد.
اسناد این حدیث از طرق ابن ابی شیبه، نسائی، ابن ماجه، حاکم و طبري به صحیح پیوسته است و رجالش همه مورد وثوقند (مراجعه
( کنید جلد 2 از همین کتاب صفحه 314
-2 انا اول رجل اسلم مع رسول الله صلی اله علیه و سلم این حدیث را ابو داود به اسناد صحیحش از امیر المومنین (ع) نقل کرده
( (شرح ابن ابی الحدید 258:3
-3 انا اول من اسم مع النبی صلی اله علیه و سلم این حدیث را خطیب بغدادي در تاریخش 233:4 نقل کرده است
-4 انا اول من صلی مع رسول اللهصلی اله علیه و سلم
این حدیث را احمد نقل کرده و حافظ هیثمی در مجمع الزوائد آنرا آورده و گفته است: رجال حدیث همه صحیح اند مگر حبه
العرنی که موثق است. و نیز ابو عمرودر استیعاب 458:2 و ابن قتیبه در المعارف 74 از طریق ابی داود از " شعبه " از سلمه بن کهیل،
از حبه از امیر المومنین (ع) نقل کرده که اسنادش همه صحیح و
[ [ صفحه 29
رجال سندش همه موثق اند.
( -5 اسلمت قبل ان یسلم الناس بسبع سنین (ریاض النضره 158:2
( -6 عبدت الله مع رسول الله سبع سنین قبل ان یعبده احد من هذه الامه (مستدرك الحاکم 112:3
-7 حکیم مولی زاذان آورده است که شنیدم علی (ع) می گفت: صلیت قبل الناس سبع سنین و کنا نسجد و لا نرکعو اول صلاه
رکعنا فیه صلاه العصر " هفت سال قبل از دیگران نماز گزاردم در آنروز ما سجده میکردم ولی رکوع نداشتیم اول نمازي که در آن
( رکوع انجام دادیم نماز عصر بود (" شرح ابن ابی الحدید 258:3
( -8 عبد الله قبل ان یعبده احد من هذه الامه خمس سنین (استیعاب 448:2 ، ریاض النضره 158:2 ، السیره الحلبیه 288:1
( -9 آمنت قبل الناس سبع سنین، (خصایص نسائی 288:1
-10 ما اعرف احدا من هذه الامه عبد الله بعد نبینا غیري، عبدت الله قبلان یعبده احد من هذه الامه تسع سنین (خصایص نسائی ص
(3
من کسی از این امت را که غیر از پیامبر خدا به عبادت خدا پرداخته باشد جز خودم نمی شناسم. من مدت هفت سال خدا را پیش
صفحه 21 از 200
ازدیگران پرستیده ام.
-11 در خطبه روز صفین فرماید:
پسر عم پیامبرتان، با شما و در برابر شما است و شما را به اطاعت پروردگارتان فرا میخواندو به سنت پیغمبرتان با شما رفتار میکند،
کسی که قبل از هر شخص دیگر نماز گزارده با دیگران برابر نیست، هیچکس در نماز گزاردن بر من پیشی نگرفته است (کتاب
( نصر 335 ، شرح ابنابی الحدید 503:1
-12 خدایا من بنده اي را از این امت جز پیامبرت سراغ ندارم که پیش از من تو را عبادت کرده باشد (این سخن را سه بار تکرار
کرد) سپس گفت من قبل از دیگران نماز گزاردم و در تعبیر دیگر است که فرمود: قبل از اینکه احدي نماز گزارد.
[ [ صفحه 30
این حدیث را احمد، ابو یعلی، بزاز، طبرانی، وهیثمی در مجمع 102:9 آورده و هیثمیگوید: اسنادش حسن است و نیز شیخ الاسلام
حموي در فرائد باب 48 آنرا نقل کرده است.
-13 در یکی او نامه هاي امیر المومنین (ع) است که به معاویه نوشت: شایسته ترین کس در تصدي امور این امت، از مسلمانان قدیم
و جدید، کسی است که نسبش به رسول خدا نزدیک تر، و بکتاب خدا آگاه تر، و در دین خدا بیناتر باشد، اسلامش پیش از
همگان و جهادش از دیگران برتر (کتاب صفین نصر بن مزاحم 168 چاپ مصر.)
-14 در حدیثیاز امیر المومنین است که فرمود: نه بخدا سوگند اگر من اول کس بودم که اورا تصدیق کردم، اول کسی نخواهم
.( بود که او را تکذیب کند (المحاسن و المساوي 36:1 ، تاریخ قرمانی حاشیهکامل ابن اثیر 218:1
، -15 رسول خدا (ص) روز دوشنبه مبعوث شد و من روز سه شنبه اش اسلام آوردم (مجمع الزوائد 102:9 ، تاریخ قرمانی 215:1
.( صواعق 72 ، تاریخ الخلفاء سیوطی 112 ، اسعاف الراغبین 148
-16 در یکی از نامه هاي آنحضرت (ع) به معاویه چنین آمده است: وقتی محمد (ص) مردم را به ایمان به خدا و توحیدش فرا
خواند، ما اهل بیت اول کسانی بودیم که به اوایمان آوردیم، و آنچه را آورده بود، تصدیق کردیم، سالیانی دراز بر ما گذشت که
.( در سرزمین هاي مسکون عرب غیراز ما کسی خدا را نمی پرستید. (کتاب صفین ابن مزاحم 110
-17 روز صفین خطاب به اصحاب معاویه گفت: وايبر شما من اول کسی هستم که به کتاب خدا فرا خوانده شدم و بدان پاسخ
.( گفتم. (کتاب نصر 561
-18 معاذه دختر عبد الله عدویه گوید: علی بن ابیطالب بر منبر رسول خدا (ص) میفرمود: منم صدیق اکبر، قبل از ابی بکر ایمان
آوردم، و پیش از آنکهاو اسلام آورد اسلام اختیار کردم. (مراجعه کنید جلد 2 ص 314 همین کتاب)
[ [ صفحه 31
-19 در سخنرانی اش که در لشگرگاه صفین ایراد کرد، گفت: آیا میدانید خداوند در کتابش پیشرو را بردنباله رو ترجیح داده و در
اطاعت خداو رسول او حدي از این امت بر من پیشی نجسته؟ گفتند: بلی. (مراجعه کنید 195:1 همین کتاب)
-20 سه سال زودتر از آنکه دیگر مردم با رسول خدا (ص) نماز گزارند، من با او نماز گزاردم. (احمد با دو سند این حدیث را نقل
کرده است.)
صفحه 22 از 200
-21 روزي شوري در حدیثی که قبلا گذشت فرماید: آیا کسی هست بین شما که پیشاز من خدا را به یگانگی شناخته باشد؟
گفتند: نه- آیا از شما کسی هست که پیش از من به دو قبله نماز گزاردهباشد؟ گفتند: نه (مراجعه کنید 163:159:1 ، و این جمله
حدیث را ابن ابی الحدید از روایات مستفیضه شمرده است)
-22 سبقتکم الی الاسلام طرا
غلاما ما بلغت اوان حلمی
(مراجعه کنید جلد 2 ص 25 همین کتاب از ابیات آنحضرت خطاب به معاویه)
-23 انا اخو المصطفی لا شک فی نسبی
به ربیت وسبطاه هما ولدي
صدقته و جمیع الناس فی بهم
من الضلاله و الاشرك و النکد
(ابن طلحه شافعی در مطالب السول ص 11 این شعر را به علی (ع) نسبت داده)
گوید: جابر گفت: شنیدم علی این اشعار را انشاد کرد و پیغمبر (ص) آنرا شنید آنگاه تبسم فرموده گفت: راست گفتی یا علی!
سخن امام حسن سبط پیامبر درباره اولین مسلمان
-1 این جمله از سخنرانی امام حسن (ع) است که درمجلس معاویه ایراد
[ [ صفحه 32
فرمود: حضار مجلس شما را بخدا سوگند میدهم آیا میدانید کسی را که دشنام گفتید، از نخستین روز، به هر دو قبله نماز گزارده و
تو اي معاویه آنروز به هر دو قبله کافر بودي، و عمل او را گمراهی می پنداشتی و لات و عزي را گمراهانه می پرستیدي؟ شما را
بخدا سوگند میدهم آیا میدانید که او در هردو بیعت، بیعت فتح و بیعت رضوان شرکت کرد و تو اي معاویه در یکی از آنها کافر و
در دیگري عهد شکن بودي؟ شما را بخدا سوگند میدهم آیا میدانیداو در دعوت به ایمان بخدا نخستین پاسخ دهنده و تو و پدرت
اي معاویه ازمولفه قلوبهم بودي.
( (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 101:2
-2 در سخنرانی امام که در جلد اول صفحه 198 این کتاب گذشت فرماید: وقتی محمد (ص) به پیامبري مبعوث گردید و خدایش
او را برسالت برگزید وکتابش را بر وي فرو فرستاد و آنگاه او را مامور دعوت به حق کرد، پدرم اول کسی بود که به او ایمان آورد
و خدا و رسولش (ص) را تصدیق کرد و خداوند در کتاب خود که بر پیامبر مرسلش فرود آورد فرماید ": افمن کانعلی بینه من
صفحه 23 از 200
ربه و یتلوه شاهد منه و دنبال آن فرمود: جدم (رسول خدا ص)متکی بر بینه و دلیل خدائی بود و پدرمعلی که دنباله رو او بود شاهد
و گواهش بود.
نظریه اصحاب و تابعین درباره اولین مسلمان
-1 انس بن مالک گوید: پیامبر (ص) دوشنبه مبعوث شد و علی روز سه شنبه آن اسلامآورد، و در تعبیر دیگر: پیامبر (ص) روز
دوشنبه مبعوث شد و علی سه شنبه آن نماز گزارد.
ترمذي در جامعش 214:2 ، طبرانی، حاکم در مستدرکش 112:3 ، ابن عبد البر
[ [ صفحه 33
در استیعاب 32:3 ، ابن اثیر در جامع الاصول بنابر آنچه در تلیخص او تیسیرالوصول 271:3 آمده است، حمویی در فرائد السمطین
باب 48 ، این حدیث را نقل کرده اند، و عراقی در التقریب بدان اشاره کرد و در شرح نهج البلاغهابن ابی الحدید 258:3 و تذکره
السبط 63 و سراج المنیر شرح جامع الصغیر 424:2 و شرح المواهب 241:1 یافت می شود.
-2 بریده اسلمی گوید: روز دوشنبه به پیامبر (ص) وحی رسید و روز سه شنبه علی (ع) نماز گزارد.
حاکم در مستدرك 112:2 آنرا نقل کرده و اعتراف به صحتش نموده و ذهبی نیز آنرا پذیرفته است.
-3 زید بن ارقم گوید: اول کسی که بخدا بعد از پیامبر (ص) ایمان آوردعلی بن ابیطالب است، تاریخ طبري با دو سند صحیح که
هر دو سند رجالش موردوثوقند، مسند احمد 368:4 ، مستدركحاکم 336:4 صحت آنرا اعتراف کرده اند و ذهبی آنرا پذیرفته است
.( (کامل ابن اثیر 22:2
-4 زید بن ارقمگوید: اول کسی که با رسول خدا نماز گزارد علی (ع) بود، احمد و طبرانیبر طبق آنچه در مجمع هیثمی 103:9
آمده، این جمله را از او نقل کرده اند و هیثمی گوید: رجال احمد، همانرجال صحیحین است، و نیز ابو عمرو در استیعاب 459:2
آنرا نقل کرده است.
.( -5 زید بن ارقم گفته است: اول کسی که بعد از پیامبر خدا (ص)، بخدا ایمان آورد، علی بن ابیطالب بود (الاستیعاب 459:2
-6 عبد اله بن عباس گوید: اول کسی که نماز گزارد علی (ع) بود. (جامع ترمذي 215:2 ، تاریخ طبري 241:2 با سندهاي صحیح،
.( کامل ابن اثیر 22:2 ، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 256:3
-7 عبد اله بن عباس گوید: علی (ع) را چهار خصلت بود که دیگران از آن محرومند: او اول مردي از عرب و عجم است که با
پیامبر خدا (ص) بنماز ایستاد.
[ [ صفحه 34
.( (مستدرك حاکم 111:3 ، استیعاب 457:2
-8 عبد اله بن عباس گوید: مجاهد گفته است: اول کسی که با پیامبر (ص) رکوع کرد علی بن ابیطالب بود و درباره او این آیه
نازل گردید:
صفحه 24 از 200
.( "اقیموا الصلوه و ارکعوا مع الراکعین (تذکره سبط ص 8
-9 عبد اله بن عباس در سخنانش گفت: فرزند جگرخوار، از میان مردم شام، گروهی از اراذل و اوباش را براي مخالفت با علی بن
ابیطالب، پسرعم و داماد پیامبر خدا و اولین مردي که با او نماز خواند، با خود همدست کرد. (کتاب صفین ابن مزاحم 360 شرحابن
.( ابی الحدید 504:1 ، حمیره الخطیب 175:1
-10 عبد اله بن عباس گوید: براي علی طلب غفران را خداي بزرگ در قرآن بر هر مسلمانی واجب کرده است آنجا که گوید:
اللهم اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان از اینرو بر هر مسلمانی که بعد از علی به اسلام گرویده، واجب است براي علی
.( استغفار کند (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 256:3
.( -11 و نیز عبد اله بن عباس گوید: اول کسی که اسلام آورده، علی بن ابیطالب است (الاستیعاب 458:2 ، مجمع الزوائد 102:9
.( -12 باز از عبد اله بن عباس است: علی اول کسی بود که از میان مردم بعداز خدیجه رضی اله عنه، ایمان آورد (استیعاب 457:2
و گوید: ابو عمرو- رضی اله عنه- گفته: این نسبت را احدي در صحت و وثاقت نقلش تردید ندارد و زرقانی در شرح المواهببه
. صحت آن اعتراف کرده است 242:1
-13 ابن عباس در جانب زمزم در مکه سخن میگفت و ما نزد او بودیم هنگامیکه سخنش بپایان رسید مردي برخاست گفت: اي ابن
عباس من مردي ازاهل حمص شام میباشم، از مردمی هستم که از علی بن ابیطالب رضوان اله علیهبیزاري
[ [ صفحه 35
جسته، او را لعن میکنند، ابن عباس گفت: خدا آنان رادر دنیا و آخرت لعن کند و عذاب خوار کننده اي براي آنها فراهم سازد.
آیابخاطر فاصله اي که از نظر انتساب با پیغمبر دارد؟ یا بخاطر اینکه او اولین مرد مسلمانی بود که در جهان بخدا و پیامبرش گروید؟
و یا او اول کس بود که نماز گزارد و رکوع کرد و به کارهاي نیک پرداخت؟ مرد شامی گفتبخدا سوگند اینان قرابت و سابقه ي
.( اورا انکار نمیکنند چیزي که هست می پندارند او مردم را بکشتن داد... تا آخر حدیث (المحاسن و المساوي بیهقی 30:1
-14 عفیفگوید: در زمان جاهلیت بمکه آمدم میخواستم براي خانواده ام از لباسها و عطریات مکه خریداري کنم، نزد عباسبن
عبد المطلب که مرد بازرگانی بود نشسته بودم و به کعبه مینگریستم، درآنوقت خورشید در وسط آسمان در نهایت اوج خود بود
ناگاه جوانی پدیدار شد، دیده بر آسمان گشود و در برابر کعبه ایستاد آنگاه دیري نپائید پسري آمد پهلوي او قرار گرفت و سپس
مدتی نگذشت، که زنی آمد پشت سر آنها ایستاد. جوان رکوع کرد، پسر جوان و آن زن بااو به رکوع رفتند، جوان سر برداشت
وآندو سر برداشتند، جوان سجده کرد، پسر و زن هم بسجده افتادند. گفتم: اي عباس امر عظیمی روي داده عباس گفت: آري امر
عظیمی روي داده است. آیا میدانی این جوان کیست؟ گفتم: نه، گفت: این جوان محمد بن عبد اله پسر برادر من است. و آیا
میدانی این پسرکیست؟ این پسر علی، برادرزاده من است، و آیا میدانی این زن کیست؟ این زن خدیجه دخت خویلد همسر آن
جواناست، این برادر زاده من، بمن خبر داده است پروردگارش، پروردگار آسمانو زمین، او را به دینی که اظهار میکند، امر کرده
است. بخدا سوگند در تمام روي زمین کسی جز این سه تن بر این دین نگرویده اند
(خصائص نسائی 3، تاریخ طبري 21:2 ، ریاض النضره 158:2 استیعاب 459:2 عیونالاثر 93:1 ، کامل ابن اثیر 22:2 ، سره الحلبیه
(288:1
-15 سلمان فارسی گوید: اول کسی که از این امت بر پیامبرش در حوض
صفحه 25 از 200
[ [ صفحه 36
.( کوثر وارد شود اولین اسلام آورنده، علی بن ابیطالب رضی اله عنه خواهد بود (استیعاب 457:2 ، مجمع الزوائد 102:9
و اشاره کرده کهرجالش همه مورد وثوق اند و این راویان را در ردیف کسانی که اولین اسلام آورنده را علی بن ابیطالب معرفی
میکنند، این عده بر شمرده اند. (اسکافی در رساله اش بر عثمانیه، ابو عمر در استیعاب، عراقی در شرح التقریب 85:1 ، قسطلانی در
.( مواهب 45:1
-16 ابو رافع گوید: پیامبر (ص) روز دوشنبه اي که مبعوثشد، اول روز خودش نماز گزارد و آخر همان روز خدیجه و روز شنبه
فرداي آنروز علی (ع). این روایت را طبرانی طبق اظهار شرح المواهب 240:1 و عیون الاثر 92:1 نقل کرده است و با روایت قبلی هر
دو را در ریاض النضره 158:2 و شرح ابن ابی الحدید 258:3 میتوان یافت.
-17 ابو رافع گوید: علی (ع) تا مدت هفت سال و چند ماه مخفیانه پیش از آنکه دیگري نماز گزارد بنماز می پرداخت. (طبرانی،
هیثمی در مجمع 103:9 و حمویی در فرائد باب 47 روایتفوق را نقل کرده اند).
، -18 از کسانی که روایت کرده اند علی بن ابیطالب (ع) اولین مسلمان بود یکی ابوذر غفاري را نقل کرده اند (استیعاب 452:2
.( التقریب و شرح آن 85:1 مواهب اللدنیه 45:1
-19 خباب بن الارت گوید: دیدم علی (ع) را که پیش از دیگر مردم با پیغمبر (ص) نماز میگزارد، او در آنروز بطور کامل بالغ شده
بود. رساله اسکافی، و در استیعاب خباب را در ردیف کسانی که اولین مسلمان راعلی روایت کرده اند برشمرده 452:2 ، و المواهب
. اللدنیه 45:1
-20 مقداد بن عمرو کندي، یکی از کسانی است که روایت اولین مسلمان بودن علی (ع) را نقل کرده. (استیعاب 456:2 ، تقریب و
.( شرح آن 85:1 ، مواهباللدنیه 45:1
[ [ صفحه 37
-21 جابربن عبد اله انصاري گوید: پیامبر (ص) روز دوشنبه مبعوث گردید و علی (ع) روز سه شنبه نماز گزارد.
طبري 211:2 ، کامل ابن اثیر 22:2 ، شرح ابن ابی الحدید 258:3 و ابو عمرو، عراقی، قسطلانی جابر را از کسانی کهاولین اسلام
آورنده علی بن ابیطالب را معرفی کرده است، نام برده اند.
-22 ابو سعید خدري روایت کرده که علی بن ابیطالب اولین اسلام آورنده است (استیعاب 456:2 ، شرح تقریب 85:1 ، مواهب
.( اللدنیه 45:1
-23 حذیفه بن الیمان گوید: روزي که ما سنگ را پرستش میکردیم و مشروب می نوشیدیم، علی (ع) چهاردهساله فرزندي بود که
ایستاده شب و روزبا پیامبر (ص) نماز میگزارد. در آنروز قریش پیامبر (ص) را نابخرد میخواندند و هیچکس جز علی (ع) از او دفاع
.( نمیکرد. (شرح نهج ابن ابی الحدید 360:3
-24 عمر بن الخطاب یکی دیگر از این راویان است. عبد اله بن عباس گوید: شنیدم وقتی گروهی نزد عمر بودند، سخن از
سابقیندر اسلام بمیان آمد، عمر گفت: اما درباره علی شنیدم رسول خدا (ص) سه خصلت درباره او می گفت، که بسیار آرزو
میکردم یکی از آن خصلتها براي من بود. رسیدن به این آرزو از هر چهخورشید بر آن بتابد براي من محبوبتر است. من و ابو عبیده
و ابوبکر و گروهی از اصحاب پیغمبر (ص) در نزد آنحضرت بودیم که دست به پشت علی رضی اله عنه میزد، و بدو میگفت: یا
صفحه 26 از 200
علیتو اول مومنی هستی که ایمان آورده و اول مسلمانی که به اسلام گرویده و نسبت تو به من، مانند هارون به موسیاست. (رساله
.( اسکافی، مناقب خوارزمی، و شرح ابن ابی الحدید 258:3
-25 عبد اله بن مسعود گوید: اول حدیثی که در امر پیامبر خدا (ص) دانستیم این بود که با بنی اعمامبه مکه آمدیم... آنگاه حدیث
عفیف را که در صفحه قبل متذکر شدیم نقل کرده است. (مراجعه کنید به رساله اسکافی).
-26 از ابو ایوب انصاري، طبرانی روایت کرده که گفت: اول الناس اسلاما
[ [ صفحه 38
.( علی بن ابیطالب (ع) (شرح تقریب 85:1 ، شرح زرقانی 242:1
-27 ابو مرازم یعلی بن مره کسی است که زرقانی در شرح المواهب 242:1 ، او را یکی از آنان که علی را نخستین مسلمان
میداندنامبرده است.
-28 هاشم بنعتبه مر قال به علی گفت: شما اي امیر مومنان از همه مردم نسبت به رسولخدا (ص) نزدیکتر و سابقه ات از همهبرتر و
.( مقدم تر است. (کتاب نصر 125 جمهره الخطب 151:1
-29 در گفتاري از هاشم بن عتبه، در روز صفین آمده است که گفت: همانا امیر ما اول کسی است که با رسول خدا نماز خواند و
( داناترین فرد در دین خدا و مقدم از دیگران نسبت به رسول خدا است. (کتاب نصر 403 ، تاریخ طبري 24:6 ، کامل ابن اثیر 135:3
و این هاشم بن عتبه در روز صفین گفته است:
پسر عم احمد بزرگوار که پیامبر از راه هدایت در او تجلی کرده است، او اولین تصدیق کننده اش، و اولین نمازگزاري است که تا
حد درگیري سخت با کفار جنگیده است.
-30 مالک بن حارثاشتر، در یکی از سخنرانی هایش گوید: با ما است پسر عم رسول خدا (ص) وشمشیري از شمشیرهاي او، علی
بن ابیطالب. او که با پیامبر (ص) نماز گزارد و هیچ مردي در نماز گزاران با پیامبر بر او پیشی نگرفت. در همه دوران زندگی، از
کودکی تا کهولت هیچگونه اثري از حالات کودکی وکوتاهی ها و لغزش هاي جوانی در او دیده نشده، او همیشه در دین خدا دانا
.( و بحدود الهی عالم بوده است. (کتاب نصر 268 ، شرح ابن ابی الحدید 484:1 ، جمهره الخطب 183:1
-31 عدي بن حاتم در سخنرانی اش خطاب به معاویه گوید: ما تو را میخوانیم به مردي که برترین این امت از نظر سابقه و بهترین
آنان از لحاظ تاثیر در اسلام
[ [ صفحه 39
است بپیوندي. (کتاب نصر 221 ، تاریخ طبري 2:6 ، شرح ابن ابی الحدید 344:1 ) و در تعبیر ابن اثیر در کامل: پسر عم تو، سرور
مسلمانان و از لحاظ سابقه از همه برتر است.
-32 عدي بن حاتم در سخن دیگرش گوید: اگر او را بر شما فضیلت است، شما را یاراي همانندي بااو نیست بنابراین یا تسلیم او
گردید ویا در مقابلش پیکار کنید، بخدا سوگند اگر از لحاظ علم به کتاب و سنتبنگرید، او داناترین افراد به کتاب و سنت است، و
.( اگر از لحاظ اسلام بررسی کنید، او برادر پیامبر خدا (ص) و سر سلسله اسلام است. (الامامه و السیاسه 103:1
.( -33 محمد بن الحنفیه، سالم بن ابی الجعدگوید به محمد گفتم: آیا ابوبکر اسلامش از همه مقدم بود؟ گفت: نه. (استیعاب 458:2
صفحه 27 از 200
و وقتی ثابت شد ابوبکر اولین مسلمان نبوده بی تردید اول مسلمان علی (ع) بوده است.
-34 طارق بن شهاب احمسی در سخنانش آمده: آنگاه گفتم علی را، که اول مومنان در ایمان بخدا و پسرعم پیامبرش و وصی
.( اوست، فرا خوانید، این برتر است... تا آخر (شرح ابن ابی الحدید 76:1
-35 عبد اله بن هاشم مرقال در سخنرانی اش گوید: ایها الناس همانا هاشم در راهاطاعت پسر عم رسول خدا و اولین مومن به او، و
.( داناترین مردم در دین خدا، به جهاد پرداخت. (کتاب نصر 405
-36 عبد اله بن حجل گفت: اي امیر مومنان شما در میان ما اولین ایمان آورنده و آخرین کسی هستی که تادم آخر با پیامبر (ص)
همدم بوده اي(الامامه و السیاسه 103:1 کتاب نصر)
-37 ابو عمره بشیر بن محصن در اجتماعی از اصحاب علی و معاویه گفت: سرور ما (علی (ع)) از همهخلق از لحاظ فضیلت، و
.( دینداري، و سابقه در اسلام، و نزدیکی با پیامبربه امر خلافت شایسته تر است (کتابنصر 210
[ [ صفحه 40
-38 عبد اله خباب بن الارت- ابن قتیبه درباره اش گوید: گروهی از خوارج که بر علی (ع) خروج کرده بودند در حال حرکت به
مردیکه زنش را بر الاغی سوار کرده و آنرا هدایت میکرد، رسیدند در آنوقت او، رود فرات را عبور میکرد به او گفتند: کیستی تو؟
گفت: مردي از مومنانم، گفتند: درباره علی بن ابیطالب (ع) چه میگوئی؟ گفت میگویم او امیر مومنان بود و نخستین کسی است که
بخدا و رسولش ایمان آورد، گفتند: نامت چیست؟ گفت: من عبد الله بن خباب بن الارت یکی از صحابه رسول خدا ام (الامامه و
( السیاسه 122:1
-39 عبد اله بن بریده گوید: از مردان اولین کسیکه اسلام آورد علی بن ابیطالب است و آنگاه گروه سه نفري: ابوذر، بریده و یکی
از پسر عموهاي ابوذر میباشند.
این حدیث را محمد بن اسحاق مدنی در جلد اول مغازي نقل کرده است.
-40 محمد بن ابی بکر- در قسمتی از نامه اي که به معاویه نوشت، چنین آمده است:
نخستین کسی که اسلام را پذیرفتو بدرگاه خدا رو آورد و تصدیق و موافقت رسول خدا (ص) را نموده و اسلام آورده و تسلیم او
گردید، برادر و پسر عمش علی بن ابیطالب بود.... تا آنجا که گوید:
او از میان همه مردم، در اسلام مقدم و در اندیشه راستگوتر بود.... تا آنجاکه گوید:
واي بر تو (اي معاویه) تو خود را با علی همطراز و حال آنکه او وارث پیامبر (ص) و وصی او، و پدر فرزندانش، و اولین پیروانش
بود، و او آخرین کسی است که با پیامبر (ص) ملاقات داشت، پیامبر اسرار خود را با او در میان نهاد و در کار خود تنها او را
( 115 جمهره الخطب 149:1 شریک گردانید. (کتاب صفین 0
[ [ صفحه 41
-41 عمرو بن حمق بن علی (ع) گفت: من براي پنج خصلت بشما ارادت میورزم و شما را دوست دارم: شما پسرعم رسول خدا
(ص)، و اول مومن به او، (و در تعبیر دیگر اولین اسلام آورنده) و پدر فرزندان پیامبر (ص)، در میان ما هستی و از نظر جهاد
( بزرگترین مردان مهاجر میباشی (کتاب صفین 115 ، جمهره الخطب 149:1
صفحه 28 از 200
اشعار پیرامون اولین مسلمان
-42 سعید بن قیس همدانی در صفین با این سخنش رجز میخواند: اینست علی، پسر عم مصطفی، اول احابت کننده دعوتاو، این
امامی است که راهش از ضلالتجدا است.
-43 عبد الله بن ابی سفیان در پاسخ ولید این دو بیت را خواند: صاحب اختیار امت بعد از محمدعلی است که در همه احوال ملازم
او بود.
او حقا وصی رسول خدا، داماد او و اول کسی است که نماز خواند و روي موافق نشان دهد (مراجعه کنید رساله اسکافی) و نیز
حافظ کنجی در کفایه 48 از فضل بن عباس آنرا نقل کرده است.
-44 خزیمه بن ثابت انصاري یکی دیگر از این شعرا است، عراقی او را در شرح التقریب 85:1 و زرقانی در شرح المواهب 242:1 از
کسانی که علی (ع) را اول الناس اسلاما میداند، برشمرده و گفته اند شعر زیر را " مرزبان " از او درباره علی انشاد کرده است:
آیا او اول کس نبود که به قبله شما نماز گزارده و آیا او داناترین مردم به کتاب و سنت نیست؟
اسکافی در رساله اش اشعاري از خزیمه بن ثابت بنابر آنچه در شرح ابن-
[ [ صفحه 42
ابی الحدید 259:3 آمده است، نقل کرده که در زیر آورده میشود:
"او در میان خاندانش تنها وصی پیامبر و از روز نخست یکه سوار این میدان بوده است"
"بخداي ذو المنن سوگند جز نخبه زنان(خدیجه)، او اول کسی است که بین همه مردم، نماز گزارده است"
این دوبیت شعر را حاکم در مستدرك 114:3 با دو بیت قبلی اش باین مضمون ذکر کرده:
"وقتی ما با علی بیعت کردیم دیگر ابو الحسن ما را از فتن و حوادثیکه بیم آنها را داریم، کافی است "
"او را برترین مردم، نسبت بمردم و حاذقترین آنان نسبت به کتاب و سنت یافتیم ".
-45 کعب بن زهیر یکی دیگر از این شاعران است. زرقانی در شرح المواهب 242:1 از قصیده او در مدح امیر المومنین این ابیات را
آورده است.
علی مردي است آزموده و در کارهاي شایسته معروف.
او داماد پیغمبر و بهترین همه مردم است و هر کس بدو افتخار کند مفتخر است.
او وقتی همه مردم کافر بودند قبل از دیگران با پیامبر امی نماز گزارد.
-46 ربیعه بن حارث بن عبد المطلب. گروهی از بزرگان ابیاتی به او نسبت داده و عده اي این ابیات را ذکر کرده و به دیگران
نسبت داده اند و ابیات اینست:
[ [ صفحه 43
من به فکرم نمیرسید این امر (امر خلافت) از بنی هاشم و آنگاه از شخص ابی الحسن، عدول کند.
صفحه 29 از 200
آیا او اول کسی نبود که به قبله آنان نماز گزارد و آیا او ازهمه به کتاب و سنت داناتر نیست؟
و آیا او آخرین فردي نبود که از پیغمبرمفارقت کرد؟ و آیا او نبود که جبرئیل در غسل و کفن پیامبر او را مدد کرد؟
"بی شک او همه آنچه خوباندارند را یک جا دارد در عین حال هیچکدام از مزایاي او را دیگران ندارند "
"ما نمیدانیم این چه گرفتاري است که شما را از او باز داشته همانا بیعت شما روز سقیفه آغازفتنه و فساد بود "
اسکافی در رساله اش تنها بیت نخست را آورده و آنرا بهابی سلیمان بن حرب بن امیه بن عبد شمس، در وقت بیعت ابی بکر، نسبت
( داده است. (شرح ابن ابی الحدید 259:3
-47 فضل بن ابی لهب در قصیده ولید بن عقبه چنین سروده است:
"بهترین مردم بعد از محمد، مراقب و همکار او در امر بمعروف و نهی از منکر"
"فرد برگزیده او در خیبر، و نماینده اش در اعلام آیات برائت از مشرکان برتر از ابوبکر"
"اول کسی که نماز گزارد، داماد پیامبر و اول کسیکه گمراهان را دربدربجاي خود نشانید ".
"این شخص نیک سیرت علی است و کیست که بر او فائق آید، ابو الحسن صاحب عهد و قرابت و دامادي پیامبر"
-48 مالک بن عباده الغافقی هم پیمان حمزه بن عبد المطلبدر اشعارش گوید:
[ [ صفحه 44
"علی (ع)را دیدم که چون او را فرا خوانند، فرصت لباس پوشیدن و عمامه سر نهادن بخود نمیدهد"
"او اول مسلمان و اولکسی است که در اسلام نماز خوانده، روزه گرفته و لا اله الا الله گفته است".
-49 ابو الاسود دولی، در حالیکه طلحه و زبیر را تهدید میکند گوید:
"همانا علی (ع) شیر مردي است که شیران معرکه به اومانند".
"آخر نه او اول عبادت پیشگان مکه بود، در روزي که احدي خدا را نمی پرستید"؟
-50 جندب بن زهیر در روز صفین در رجز خود چنین میگفت:
"این علی است که در حقیقت مشعل هدایت است پروردگارا نگهدارش و تباهش مساز".
اوست که تنها از تو می ترسد تو هم او را بر افراز و ما اورا علیه دشمنانش مدد کردیم ".
"او داماد پیامبر مصطفی و اول پیرو اوست و اول کسی که با او بیعت کرد و از اوتبعیت نمود"
-51 زفر بن یزید بن حذیفه الاسدي گوید:
اطراف علی (ع)را داشته باشید و بیاري اش برخیزید، او وصی است و در اسلام نخستین نخستین".
"اگر از یاري اش در میان حوادث دست بدارید در زمین خود دیگر حق حرکتنخواهد داشت."
-52 نجاشی فرزند حارث بن کعب گوید:
[ [ صفحه 45
"به آن شخص گمراهی که طالب نجات باشد و به کسی که فاسد را بجاي کامل گرفته است".
"شما پسر هند و طرفدارانش را مانند علی (ع) تصور کردید آیا حیا نمیکنید"؟
صفحه 30 از 200
"حیا، از اولین مرد مسلمان بعد از پیامبر (ص)، کسی کهدر میان همه عالمیان او تنها پیامبر را پاسخ گفت ".
"داماد رسول و کیستمانند او، روزي که از شدت ترس جوانان پیر میگرداند "
-53 جریر بن عبد الله البجلی گوید:
"درود پروردگار بر احمد فرستاده خدائیکه نعمت را بر ما تمام کرد ".
"و درود بر پاکیزگان پس از او، خلیفه قائم ما، که از او مدد میگیرد ".
"مقصودم علی (ع) وصی پیامبر است که خداوند گمراهان امت را از او دور میسازد".
"علی (ع) که داراي فضیلت و سبقت در دین و کرامات است و از اهل بیت است نه دیگران.
-54 عبدالله بن حکیم تمیمی گوید:
"زبیر و طلحه، بعد از آنکه بیعت خود را شکستند، ما را به بیعت خود فرا خواندند ".
"گفتیم: ما دیگر بیعت خود را کرده ایم، اگر شما عهد شکنید، بایداز راه ما بدر روید، آیا شما بیعت علی (ع) را که اسلامش بر
همه شما مقدم است، می شکنید"؟
-55 عبد الرحمن بن حنبل (جعل) جمحی، هم پیمان قبیله بنی المجع گوید:
"بجانم سوگند، اگر با کسی که محافظ دین و معروف به پاکدامنی و توفیق
[ [ صفحه 46
است، بیعت کنید ".
"کسیکه از هر کار زشتی دامنش پاك است، بزرگواري سپید چهره، بسیار راستگوو از دیر باز بخدا مومن ".
"یعنی ابا الحسن، پس بدین بیعت خوشنود باشید و با او بیعت کنید که او گفتارش مانند کسانی که پر از عیب اند، نیست".
"علی، وصی مصطفی و وزیر اوست و اول کسی است که در نزد خدا نماز گزارد و پرهیزکاري کرد. "
-56 ابوعمرو، عامر شعبی کوفی گوید: اول کسی که از مردان که اسلام پذیرفت علی بن ابیطالب (ع) بود که در آن زمانه نه ساله
بود. (رساله اسکافی چنانکه در شرح ابن ابی الحدید 260:3 آمده است.)
-57 ابو سعید حسن بصري گوید: بعد از خدیجه، علی اول کسی است که اسلام آورد. این روایت را احمد از عبد الرزاق، از معمر،
از قتاده، از حسن بصري نقل کرده است. و اسکافی آنرا در رساله اي که از عبد الرزاق دارد بر طبق شرح نهج البلاغه ابن ابیالحدید
260:3 روایت کرده است:
روزي عده اي از تابعین نزد حسن بصري بودند و نام علی بن ابیطالب (ع) بهمیان آمده بود و حجاج که در مجلس حاضر بود به
حسن گفت: تو در این باره چه می گوئی؟ حسن گفت: من چه گویم، او اول کسی است که بر قبله نماز گزارد و دعوت رسول
خدا را اجابتکرد و براي علی (ع) نزد پروردگارش مقام بلندي است. و او نسبت به رسول خدا، قرابت و نزدیکی دارد. و براي او
سوابقی است که کسی نمی تواند آنهارا انکار کند.
حجاج بشدت خشمگین شد، از تخت امارتش برخاست و به خانه رفت.
مردي به حسن گفت: چرا هیچگاه ندیده ایم تو علی (ع) را مدح و ثناگوئی؟
گفت: من چگونه به اینکار اقدام کنم در حالیکه از شمشیر حجاج خون می ریزد.
صفحه 31 از 200
[ [ صفحه 47
علی اول کسی است که اسلام آورد و این تنها ثناي علی (ع)، شما را کافی است. (رساله اسکافی بر طبق شرح ابن ابی الحدید
(258:3
-58 اماممحمد بن علی الباقر (ع) فرماید: اول من آمن بالله علی بن ابیطالب و هو ابن احدي عشره سنه. (شرح ابن ابی الحدید
.(260:3
-59 قتاده بن دعامه الاکمه البصري گوید: علی بعد از خدیجه اول کسی است که اسلام را پذیرفت. و چنانکه یاد شد این روایت را
.( 45:1 شرح مواهب 242:1 احمد نقل کرده و قسطلانی او را درشمار معتقدان به آن آورده است. (مواهب 0
-60 محمد بن مسلم معروف بن ابن شهاب، قسطلانی او را در مواهب 45:1 در شمار آورده و زرقانیدر شرحش 242:1 او را از
طرفداران این عقیده که علی (ع) اول کسی است که اسلام آورده، نام برده است.
-61 ابو عبد الله محمد بن المنکدر مدنیگوید: علی اول من اسلم "، علی (ع) اول کسی است که اسلام آورد (". تاریخ طبري
.( 212:2 ، کامل ابن اثیر 22:2
.( -62 ابو حازم سلمه بن دینار مدنی گوید: علی اول من اسلم (تاریخ طبري 213:2 ، کامل ابن اثیر 22:2
.( -63 ابو عثمان ربیعه بن ابی عبد الرحمن مدنی گوید: علی اول من اسلم (تاریخ طبري 213:2 ، کاملابن اثیر 22:2
-64 ابو النصر محمد بن سائب الکلبی گوید: علی اول من اسلم و او در وقت اسلام آوردن نه ساله بود. (تاریخ طبري 213:2 ، کامل
.( ابن اثیر 22:2
-65 محمد بن اسحاق گوید: اول مردي که به رسول خدا (ص) ایمان آورد و با او نماز گزارد و او را در آنچه ازجانب خداي
بزرگ آورده بود، تصدیق کرد، علی بن ابیطالب (ع) بود. کهدر آن روز فرزندي ده ساله بود. و یکی از نعمتهائی که خدا بر علی
بن ابیطالب (ع) ارزانی داشت، اینستکهاز اسلام، در دامان
[ [ صفحه 48
پیغمبر (ص) پرورش یافت.
و گوید: پاره اي از اهل علم متذکر شده اند که رسول خدا (ص) در هنگام نماز به سوي شعابمکه خارج می شد، و علی بن
ابیطالب پنهان از دید عموي پیامبر ابی طالب وعموهاي دیگر و سایر اقوامش بیرون شده، نمازهاي خود را با او در آنجا می گزارد.
و در آخر روز به مکه باز می گشتند و بدین ترتیب مدتی دراز، عمل کردند تا آنگاه پس از دیر زمانی، روزي ابو طالب متوجه کار
آنها شد، در حالیکه هر دو بنماز ایستاده بودندبه پیامبر (ص) گفت: برادر زاده این چه دینی است؟... تا آخر حدیث.
، (تاریخ طبري 213:2 ، سیره ابن هشام 265 و 264:1 ، سیره ابن سید الناس) 93:1 ، کامل ابن اثیر 22:4 ، شرح ابن ابی الحدید 260:3
.( سیره حلبیه 287:1
-66 جنید بن عبد الرحمن گوید: از " حوران " به " دمشق " براي دریافت عطایم آمده بودم، نماز جمعه را خوانده و از " باب
الدرج " بیرون می شدم که پیرمردي را که ابو شیبه القاصمی گفتند، دیدم براي مردم داستان میگفت. او مردم را ترغیب بدین می
کرد و ما تحت تاثیرش واقع شده بودیم، میترسانید و ما گریان می شدیم وقتی سخنش بپایان رسید، گفت بیائید مجلس را به لعن
ابو تراب پایان دهیم. آنگاه همه به لعن ابو تراب پرداختند.
صفحه 32 از 200
کسی که پهلوي من بود رو به من کرد من او را گفتم: ابو تراب کیست؟ او گفت: علی بن ابیطالب ابن عم رسول خدا (ص) و شوهر
دختر و اول کسی از مردم که اسلام آورده و پدر حسن و حسین.
گفتم: این قصه گو، کار درستی نکرد آنگاه بزودي رفتم و ریش وموي سرش را که خیلی هم بلند بود بدستگرفتم و سیلی هاي
محکمی بر او زده سرش را سخت به دیوار کوفتم فریادش بلند شد، خدمه مسجد جمع شدند عبایم را بگردنم افکنده مرا کشان
کشان آوردند تا بر هشام بن عبد الملک واردکردند، در آن حال ابو شیبه در پیشاپیش من فریاد زد: یا امیر المومنین داستان گوي
تو، و قصه پرداز پدران و
[ [ صفحه 49
اجدادت را ببینامروز بر او چه مصیبت بزرگی گذاشته است؟
هشام گفت: چه کسی با تو چنین کرد؟ گفت: این مرد هشام که در حضورش رجال و اشراف نشسته بودند، روبه طرف من کرد و
گفت: اي ابا یحیی تو چه وقت آمدي؟ گفتم: دیروز آمدم، و امروز سر راه بودم که بر امیر المومنین وارد شوم، در نماز جمعه گیر
افتادم، نماز را خواندم و از باب الدرج که بیرون می شدم، این پیرمرد ایستاده بود قصه می گفت، من هم نشستم و بگوش دادن
پرداختم او خواند و ما شنیدیم، گاهی مردم را بههیجان و نشاط و گاهی به ترس و بیم میانداخت. بعدا دعا کرد و ما آمین گفتیم، و
در آخر سخنش گفت: بیائید مجلس را به لعن ابو تراب پایان دهیم، پرسیدم: ابو تراب کیست؟ گفتند: علی بن ابیطالب. اولین
مسلمان، پسر عم رسول خدا، پدر حسن و حسین و همسردخت پیامبر خدا.
بخدا سوگند یا امیر المومنین اگر در آنچه گفت می دانستم پشت گرمی اش به قرابت با شمااست و به اتکاء شما چنین لعنی را
مرتکب شده من غیر از عملی که با او کردم کار دیگري انجام نمی دادم. آیامن چگونه می توانم براي داماد پیغمبرخدا و همسر
.( دخترش خشم نگیرم؟ هشام گفت: او بد غلطی کرده است. (تاریخابن عساکر 407:3
این بود پاره اياز نصوص نبوي و سخنان ماثور از امیر المومنین و صحابه و تابعین در اینکه علی (ع) اول مسلمان بوده است، و تعداد
این نصوص بالغ بر یکصد نص می شود، علاوه بر اینها در جلد 276:2 همین کتاب متذکر شدیم که امیر المومنین پیشتاز این امت
است، همه اینها را ضمیمه می کنیم با آنچه در جلد 306:2 نیز بدان اشاره کردیمکه آن حضرت صلوات اله علیه صدیق (بسیار
راستگوي) این امت است و اوست صدیق اکبر. با این حال آیا شما مجوزي براي مکابره و جدال ابن کثیر در برابر این حقیقت ثابت
که می گوید: روایت شده او اول مسلمان است...، می توانید پیدا کنید.
اگر مطلبی به این وضوح، صحیح نباشد دیگر چه چیز می تواند صحیح باشد.
[ [ صفحه 50
و اگر این همه احادیث صحت ندارد پس چه ارزشی براي کتابهاي مشتمل بر این احادیث است.
"کلا انها کلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون "
این مرد را ملاحظه کردید، چگونه سخنان و تصریحات عده کثیري را که بحکم حافظان ثبت و سخت گیر در امرحفظ احادیث،
همه آنها صحیح است، بایک جمله شکننده رد می کند، ولی در مقابل هر مطلبی را که میلش اقتضا کند، براي اثبات آن به هر گونه
روایتی اعم از روایات مرسل، روایات تقطیع شده، روایات آحاد و روایات افراد مجهول، و روایات کسانی که اصلا وجودخارجی
صفحه 33 از 200
ندارند، اعتماد و استدلال می کند!
ذیل اشعار پیرامون اولین مسلمان
در حدیث مناظره مامون با چهل نفر دانشمند، در مورد اولویت امیر المومنین (ع) از دیگران در امرخلافت، مامون گوید: اي اسحاق
روزي که خداوند پیامبرش را مبعوث گردانید چه عملی از همه اعمال برتر و افضل بود؟
اسحاق: شهادت به یکتائی خدا از روي اخلاص.
مامون: آیا بهترین اعمال پیشی جستن در قبول اسلام نبود؟
اسحاق: چرا.
مامون: این مطلب رااز قرآن بخوان آنجا که گوید: و السابقون السابقون اولئک المقربون مقصود از اینان کسانی هستند که سبقت
در قبول اسلام گرفته اند، آیا تو کسی را که در قبول اسلام از علی پیشیگرفته باشد می شناسی؟
اسحاق: یا امیر المومنین علی وقتی اسلام آورد، سنش کم بود و به سن بلوغ نرسیده بود تا اسلامش سند فضیلت باشد، ولی ابوبکر
در سن بلوغ اسلام آورد و
[ [ صفحه 51
می توان اسلام او را سند فضیلتش گرفت.
مامون: قبل از بحث در سن کودکی و سن بلوغ، کدام یک از این دوزودتر اسلام آوردند؟
اسحاق: بدون قید تکلیف اگر باشد، علی (ع) اول اسلام آورد.
مامون: وقتی علی اسلامآورد، آیا از روي دعوت پیغمبر (ص)بود یا از جانب خدا به او الهام شد؟.
اسحاق در پاسخ این سوال فرو ماند وسکوت اختیار کرد.
مامون: نمی توانیبگوئی الهام از جانب خدا بود، زیرا اگر چنین گفتی او را بر پیغمبر (ص)مقدم داشته اي، زیرا خود پیغمبر (ص) تا
وقتی فرشته وحی بر او نازل نشد، اسلام را نمی شناخت.
اسحاق: بلی پیغمبر (ص) او را به اسلام دعوت کرد.
مامون: آیا پیشنهاد، رسول خدا (ص) در مورد پذیرفتن دعوت اسلام نسبت به کودکی نابالغ به امر خدا بود یا این دعوت از جانب
خود پیغمبر (ص) به او تحمیل گردید؟
اسحاق بار دیگر سکوت کرده سر بزیر انداخت.
مامون: مگر نه اینست که خدا می گوید: و ما انا من المتکلفینرسول خدا (ص) از جانب خود به کسی تحمیل تکلیف نمی کند، تو
نیز از دادن چنین نسبتی خودداري کن.
اسحاق: بلی، یا امیر المومنین دعوتش به امر پروردگار بود.
مامون: آیا این حکم خدا است که پیامبرانش را به دعوتکسی بفرستد که عمل او را سند فضیلت ندارد؟
اسحاق: پناه میبرم بخدا از این نسبت.
مامون: پس بر طبق سخن تو، اي اسحاق که وقتی علی (ع) اسلام آورد،
صفحه 34 از 200
[ [ صفحه 52
تکلیف بر او روا نبود و رسول خدا (ص) کودکان را ما فوق طاقتشان بر اسلام دعوت کرده است.
آیا اگر آنان لحظه پس از دعوت پیامبر(ص) مرتد گردند، ارتدادشان بی اشکال است و پیامبر (ص) نمی تواند جلو آنها را بگیرد؟
آیا این امر در نظر شما جائز است که به رسول خدا (ص) نسبت دهید؟
( اسحاق: پناه بخدا می برم... تا پایان حدیث (عقد الفرید 43:3
ابو جعفر اسکافی معتزلی متوفی 240 ه در رساله اش گوید:
مردم عموما افتخار علی (ع) را در پیشی جستن در قبول اسلام، واینکه پیامبر روز دوشنبه اي که اظهارنبوت کرد، روز سه شنبه اش
علی (ع)اسلام آورد، را روایت کرده اند.
و نیز این سخن که علی (ع) گوید: هفتسال قبل از دیگران نماز گزارده ام، و این سخن که پیوسته می گفت: من اولینمسلمانم، و
بدان افتخار می کرد و دوستان و مداحانش و همچنین شیعیانش چه در زمان او و چه بعد از وفات او، این امتیاز او را متذکر شده اند
و درنقل آن، اتفاق دارند، این امر از هر مشهوري مشهورتر است، و ما گوشه هائی از این داستان را در پیش متذکر شدیم. ما در
گذشته تا بحال ندیده ایم کسی اسلام آوردن علی (ع) را امري کوچک شمارد و نسبت به آن بی توجهی کند یا بگوید اسلامش
کودکانه وکاري متناسب با کار بچه ها بوده است.
این امر جاي شگفتی است که شخصیتهائی مانند عباس و حمزه منتظر بمانند تا ابوطالب در این امر نظر دهد، و آنها از اظهار نظرش،
از اسلام برگردند، ولی علی (ع) فرزندابو طالب بدون بیم و امید. نه کمی جمعیت او را هراساند و نه از خواري در برابر جمع می
ترسید، بدون اینکه پایان کار را بداند، با پدرش مخالفتکرده، اسلام آورد. چگونه جاحظ و طرفداران عثمان منکر این واقعیت اند
که رسول خدا (ص) او را به اسلام فرا خوانده و تصدیق رسالتش را از او خواسته است؟
[ [ صفحه 53
خبر صحیح داریم که رسول خدا (ص) در آغاز دعوت قبل از علنی کردن دعوت اسلام و ترویج آن در مکه دستور داد علی
(ع)طعامی ترتیب دهد و بنی عبد المطلب رافرا خواند، علی (ع) طعامی ساخت و آنان را دعوت کرد.
در آن روز بر اثرسخنی که عمویش ابولهب گفت، هنوز ابلاغ و دعوتی صورت نگرفته بود که همه متفرق شدند. پیامبر براي بار
دوم به علی (ع) دستور ترتیب غذائی داد تا بار دیگر کسانش را فرا خواند، آنگاه که غذا پرداخته شد و دعوت صورت گرفت پس
از صرف غذا، پیامبر (ص) با آنها سخن گفت و آنان را به دین خودت دعوت کرد و از بنی عبد المطلب علی (ع) در این دعوت با
آنان مورد خطاب پیامبر (ص) واقع شدو آنگاه براي هر کس که با او همکاري کند و قول دهد و بیاري اش برخیزد، تضمین کرد
که او را برادرش در دین و وصی خود پس از وفات، و جانشینش پس از خویشتن قرار دهد، همه ساکت ماندند و این تنها علی (ع)
بود که پاسخ داده گفت:
من در آنچه آورده ايیار و یاور و کمککار تو خواهم بود. و بر این امر با تو بیعت می کنم. وقتی پیامبر (ص) بی توجهی آنان و
یاري او را دید، عصیان آنان و اطاعتو اظهار امتثال او را ملاحظه فرمود.
وقتی دید آنان سرباز زدند و تنها او پاسخ داد، فرمود: هذا اخی و وصیی وخلیفتی من بعدي " این برادر و وصی و جانشین من پس
صفحه 35 از 200
از من خواهد بود " آنانبپا خاسته مسخره کنان می خندیدند و به ابوطالب می گفتند: تو باید از فرزندت که او را بر تو امیر ساخت،
اطاعت کنی می پرسیم!!
آیا ترتیب دادن غذا و دعوت از قوم کردن را بیک کودك غیر ممیز و بی تجربه اي نابخرد وا می گذارند؟ و آیا کودکی پنج یا
هفت ساله را بدون داشتن امتیازات دیگر امین اسرار نبوت می سازند؟ آیا مگر نه اینست که در میان پیرمردان و افراد سالخورده مرد
عاقل و هشیاري راباید فرا خواند؟ آیا از اینکه
[ [ صفحه 54
رسول خدا دستش را در دست او گذارد، با او پیمان برادري، وصایت و خلافت می بندد نمی فهمیم که او شایستگی این مقام را
داشته و به حد تکلیف رسیده و نیروي تحمل دوستی خدا ودشمنی دشمنانش را دارد؟
حاکم نیشابوري صاحب مستدرك صحیحین درکتاب " العرفه " 22 گوید:
در میان تاریخ نویسان خلافی در اینکه علی بن ابیطالب- رضی الله عنه- اولین مسلمان بوده است، من نمی شناسم، تنها اختلاف
درباره سن بلوغ اوست.
ابن عبد البر، در استیعاب 457:2 گوید: به اتفاق مسلمین خدیجه اول کسی است که به خدا و پیامبرش ایمان آورد و هر چه را پیامبر
اظهار کرد، بدان گروید و سپس بعد از او علی (ع).
مقریزي در " الامتاع " صفحه 16 سخنی دارد که خلاصه اش چنین است: اما علی بن ابیطالب، هیچگاه براي خداوند شریک قائل
نشد و از آنجاکه خدا، براي او خیر مقدر کرده بود، او را در کفالت پسر عمش سید المرسلین محمد (ص) قرار داد و هنگامیکه
وحی بر پیغمبر (ص) نازل شد و خدیجه را آگاه ساخت و او ایمان آورد، او و علی بن ابیطالب و زید بنحارثه بودند که با پیامبر
(ص) نمازمی گذاشتند...
تا آنجا که گوید: علی (ع) دیگر نیاز به دعوت نداشت واو دیگر مشرك نبود تا موحد گردد و بگویند مسلمان شد، بلکه از همان
وقتی که خداوند بر پیامبرش وحی فرستاد و او در سن هشت یا نه یا یازده سالگی بود، با پیامبر خدا (ص) در منزلش بسر می برد و
در میان خانواده اش مانند یکی از فرزندان او در تمام حالات از او پیروي می کرد...
موضوع اول بودن اسلام امیر المومنین چیزي است که در شعر بسیاري از شعراي گذشته ملاحظه می شودمانند: شعر مسلم بن ولید
انصاري که گوید:
[ [ صفحه 55
"بیاد تیزي و برانی شمشیر رسول الله "
"و شمشیر اول کسیکه نماز خوانده و روزه گرفت"
ابو الفلاح حنبلی در شذرات 308:1 گوید: یعنی علی رضی الله عنه، زیرا او بود کسی که زیاد با شمشیر آخته پیامبر (ع) کار می
کرد.
آنچه تاکنون اظهار گردید، از روي مماشات و همراهی با اهل سنت در موضوع آغاز اسلام آوردن امیر المومنین (ع) بود، ولی ما
معتقدیم علی (ع) به آن معنی که ابن کثیر و قومش پندارند اولکسی نبود که اسلام آورده باشد، زیراکسی که آغاز به اسلام میکند
صفحه 36 از 200
لازمه اشسابقه کفر است، ولی در چه وقت امیرالمومنین (ع) کفر ورزید تا پس از آن اسلام آورده باشد؟ او در چه وقت براي خدا
شریک قائل بود تا به اوایمان بیاورد؟
امیر المومنین (ع) نطفه اش بر دین حنیف و درخشان اسلام منعقد شد و دامان مقام رسالت، از او حضانت و پذیرائی کرد و به دست
پیامبر، تغذیه نمود و خوي پیامبر عظیم (ع) تربیتش را عهده گرفت، او پیوسته قبل از اینکه دعوت پیامبر (ص) به دین حنیف علنی
گردد و بعد از آن، مانند سایه اي دنبال پیغمبر (ص) بود و جز خواست او چیزي نمی خواست و هیچ انگیزه اي جز انگیزه او در وي
دیده نشد. چگونه مدعی می تواند او را قبل از دعوت اسلام به کفر نسبت دهد و حال آنکه او خود می گوید: (هر چند صحت
گفتارش بر ما مسلم نیست):
"او مادرش را از سجده به بت ها وقتی در شکم مادر بود، باز می داشت "
آیا پیشواي امت تا وقتی در شکم مادر است چنین رفتاري دارد و سپس آلودگی کفر در عالم تکلیف او را آلوده می سازد؟
بلکه آن بزرگوار در عالم جنین، دوران شیرخوارگی، وقتی از شیر باز گرفته شد، در کودکی، و جوانی و بزرگی و دوران خلافت،
در همه احوال، مومن به خدا بود.
[ [ صفحه 56
و لو لا ابوطالب و ابنه
لما مثل الدین شخصا وقاما
بلکه ما معتقدیم مقصود از اسلام و ایمان آوردن او و اول بودن آنحضرت در ایمان و اسلام و پیشی جستن نزد پیامبر (ص) در قبول
اسلام، همان است که در قرآن کریم ازابراهیم خلیل (ع) نقل شده که گفت:
و انا اول المسلمین و هم آنچه خداونداز او نقل کرده که فرمود: اذ قال لهربه اسلم قال اسلمت لرب العالمین و در آنجا که خداوند
از موسی (ع) نقلفرماید که گفت: و انا اول المومنین و در آنجا که از پیامبر اعظمش (ص) یاد کند: آمن الرسول بما انزل الیه من
ربه و در آنجا که گوید: قل انی امرت ان اکون اول من اسلم و در آنجا که فرماید: و امرت ان اسلملرب العالمین و شخص محقق
می تواند دراین زمینه که اشارت رفت نیز از خطبه امیر المومنین (ع) که شریف رضی در نهج البلاغه 392:1 آورده درسهاي مترقیانه
اي برگیرد، و خطبه اینست: انا وضعت فی الصغر بکلاکل العرب و کسرت نواجم قرون ربیعه و مضر، و قد علمتم موضعی من رسول
الله (ص) بالقرابه القریبه، و المنزله الحضیضه، وضعنی فی حجره و انا ولید یضمنی الی صدره و یکنفنی فی فراشه و یمسنی جسده و
یشمنی عرفه و کان یمضغ الشیئی تم یلقمنیه و ما وجد لی کذبه فی قول و لا خطله فی فعل و لقد قرن الله به من لدن ان کان فطیما
اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارمو محاسن اخلاق العالم، لیله و نهارهو لقد کنت اتبعه اتباع الفصیل اثر امه، یرفع لی
فی کل یوم من اخلاقه علما و یامرنی بالاقتداء به و لقد کان یجاور فی کل سنه بحراء فاراه و لا یراه غیري و لم یجمع بیت واحد
یومئذ فی الاسلام غیر رسول الله (ص) و خدیجه و انا ثالثهما، اري نور الوحی و الرساله و اشم ریح النبوه، و لقد سمعت رنه الشیطان
حین نزل الوحی علیه (ع) فقلت: یا رسول الله (ص) ما هذه الرنه؟ و قال: هذا الشیطان قد ایس من
[ [ صفحه 57
صفحه 37 از 200
عبادته، انک تسمع ما اسمع و تري ما اري، الا انک لست بنبی و لکنک وزیر، و انک لعلی خیر
اما سخن در اسلام ابوبکر ما را نمی رسد پیرامون این موضوع با وجود روایت زیر که در دسترس ما است اظهار نظري کنیم. این
روایت، صحیحه محمد بن سعد بن ابی وقاص است که طبري در تاریخش 215:2 به اسنادي که رجالش همگان صحیح و موثق اند
نقل کرده، ابن سعد گوید: به پدرم گفتم: آیا ابوبکر اولین مسلمان بود؟ پدرم گفت: نه، قبل ازبیش از پنجاه نفر اسلام آورده بودند،
ولی اسلامش از ما بهتر بود.
من چگونه می توانم اظهار نظر کنم در حالیکه ابو جعفراسکافی معتزلی، با فاصله اي که از جهان تشیع دارد می گوید: اما استدلالی
که جاحظ بر امامت
[ [ صفحه 58
ابی بکر به اول بودن اسلامش کرده است، اگر استدلال صحیحیبود، او خود در روز سقیفه بدان دلیلمی آورد، ولی او این کار را
نکرد تنها او دست عمر، و ابی عبیده بن جراح را گرفته به مردم گفت: من یکی از این دو مرد را براي شما پسندیدم باهر کدامشان
که می خواهید بیعت کنید.
اگر استدلال به اول مسلمان بودن ابابکر، ارزشی از صحت داشت، عمر نمی گفت، بیعت ابی بکر کار دفعی غیرعاقلانه اي بود که
خداي اسلام را از شرش محفوظ داشت.
اگر این استدلال درستی بود، حتی یکنفر پیدا می شد کهامامت ابی بکر را، چه در زمان او و چه بعد از او به سبقت او در اسلام
استدلال کند، و حال آنکه هیچکس به چنین ادعائی شناخته نشده است، گذشتهاز اینکه اکثریت محدثان اسلام، ابوبکر را بعد از
عده اي از رجال از قبیل علی بن ابیطالب (ع)، جعفر برادر علی (ع)، زید بن حارثه، ابوذر غفاري، عمرو بن عنبسه سلمی، خالد بن
سعید بن العاص و خباب بن الارت نقل کرده اند، و ما هر گاه روایات صحیح و اسناد قوي و موثق را بررسی کنیم، خواهیم یافت
همه این روایات گویاي این حقیقت اند که علی (ع) اول مسلمان بوده است.
اما روایت ابن عباس، مبنی بر اینکه ابابکر اول کسی بود که اسلام آورد، معارض است با روایات فراوان دیگري کهاز ابن عباس نقل
شده و آن روایات شهرتش بیشتر است. یکی از آنها روایتیحیی بن حماد است. (آنگاه روایات صحیحی از ابن عباس نقل کرده
چنانکه ما به تفصیل اشاره کردیم) سپس گوید: پس اینست عقیده ابن عباس در سبقت اسلام علی (ع) و این قول، از حدیثشعبی
ثابت تر و مشهورتر است، با اینکه از شعبی در حدیث ابی بکر هذلی خلاف این قول هم رسیده است. آنگاه حدیث شعبی و
احادیث دیگري را که ما یاد کردیم از کتب صحاح و اسانید موردوثوق نقل
[ [ صفحه 59
کرده که باید اینها را از او فرا گرفت.
"آیا کیست ستمگرتر از آنکه بر خدا تهمت زند و کلام حقی را که به او می رسد، تکذیبنماید".
توجه فرمائید:
شاید براي کسی که در کلمات امیر المومنین (از صفحه 221 تا 224 ) دقت کند، اختلافی در سالهاي عبادت ونماز گزاردن
صفحه 38 از 200
آنحضرت (ع) با رسول- خدا (ص) بین سه، پنج، هفت و نه سال، مشاهده کند و از اینرو در این باره گوئیم:
اما تعبیر سه سال شاید مراد مدت زمان سه سال بین اول بعثت تا اظهار دعوت باشد که پیغمبر در آغاز نبوت مدت سه سال در مکه
پنهانی بسر می برد و در سال چهارم دعوتش آشکار شد.
اما تعبیر پنج سال شاید مقصود از آن، دو سال فترت نزول وحی از تاریخ روز اول وحی، که " اقر باسم ربک الذي خلق "... نازل
شد تا هنگام نزول " یا ایها المدثر، " و سه سال آغاز بعثت بعد از فترت تا نزول آیه فاصدع بما تومر و اعرض عن المشرکین، و آیه
"و انذر عشیرتک الاقربین " سالهاي دعوت پنهانی که درآن سالها کسی با پیغمبر (ص) جز خدیجه و علی (ع) نبود و گمانم
همیندوره مراد کسی است که گفته: پیامبر خدا (ص) پنج سال، کارش را مخفیانهانجام داد چنانکه در " الامتاع " صفحه 44 آمده
است.
[ [ صفحه 60
و اما تعبیر هفت سال، گذشته از اینکه این روایت طرقش زیاد و سلسله سندش صحیح است به روایت نبوي مذکور در صفحه 220 و
حدیث ابی رافع نامبرده در صفحه 227 تایید شده است، یعنی مجموع سالهاي دعوت پیامبر (ص) از اول بعثت تا هنگام وجوب
نمازهاي واجب.
زیرا به اتفاق مسلمین نماز در شب معراج واجب شد و معراج چنانکه محمد بن شهاب زهري گفته است، سه سال قبل از هجرت
اتفاق افتاد پیامبر (ص) دهسال در مکه بود و امیر المومنین (ع)از تاریخ تشریع نماز تا سال دهم که هفت سال می شود، عبادت خدا
را می کرد و با پیامبر (ص) نماز می گذاشتو لذا هر دو با هم مدتی به شعب، و مدتی در غار حرا، به عبادت می پرداختند و کار بر
این منوال می گذشتتا خداوند این آیه را فرستاد ": فاصدع بما تومر و اعرض عن المشرکین" و نیز این آیه نازل شد ": و انذر
عشیرتک الاقربین " که نزول این دو آیه، سه سال بعد از مبعث بود. امیر المومنین (ع) در اجتماع بنی هاشم که در اجراي دو آیه
فوق تشکیل شده بود. تظاهر به قبول دعوت کرد و در آن روز هیچ کس جز او پیامبر (ص)را پاسخ نداد، و از آن روز پیامبر (ص)
او را برادر، وصی، خلیفه و وزیر خود خواند و هیچ کس جز تعدادي ناچیز، نسبت به عموم قریش که مخالفان آنها در حکم عدم
بودند، پاسخ به دعوت پیامبر (ص) نداد.
گذشته از اینها، کسانی که در آن روزایمان می آوردند از روي معرفت کامل وهمه جانبه نسبت به موازین عبادات نبود و مدتها
گذشت تا تدریجا معرفت وتهذیب پذیرفتند، بلکه ایمان آنها تنها تسلیم شدن و خاضع گردیدن نسبت به اسلام بوده و تنها شهادتین
بر زبان راندن و از پرستش بتها سرباز زدن بود و بس.
[ [ صفحه 61
ولی امیر المومنین (ع) در تمام این مدت، از روز نخست دنبال پیامبر (ص) گام بر می داشت، می دید او چگونه عبادت می کرد،
موازین واجبات را از او فرا می گرفت و آن طور که شایسته بود انجام می داد از این رو حق صحیح درباره او توحید کامل در
عبادت است واینکه آن بزرگوار هفت سال قبل از دیگر مردم، خدا را پرستیده و نماز خوانده است.
و احتمال می رود مقصود از هفت سال، هفت سالی باشد که در حدیث ابن عباس وارد شده، آنجا که گوید: رسول خدا (ص)
پانزده سال درمکه اقامت گزید. در هفت سال آن نور و پرتو غیبی را می نگریست و صداي فرشته را می شنید و در هشت سال بعد،
صفحه 39 از 200
به او وحی می شد و از روز نخست امیر المومنین (ع) با او بود، آنچهرا پیامبر (ص) می دید، او هم می دید و آنچه را می شنید، او
هم می شنید، جز اینکه مقام پیغمبري را دارا نبود چنانکه در ص 240 گذشت.
اگر این سخن شما را شگفت آید، پس شگرفبار سخن ذهبی است در تخلیص المستدرك 112:3 که گوید:
نخستین کسانیکه به پیامبر (ص) ایمان آوردند خدیجه، ابوبکر، بلال، زید و علی بودند و علی با زید با اختلاف چند ساعت پیش و
پس همه به پیامبر (ص) خود ایمان آوردند و خدا را عبادت کردند، پس این هفت سال دیگر کدام است؟
مولف گوید: این بود توضیح هفت سال که بیان داشتیم، ولی ما می پرسیم آیا چند ساعت مورد پندار ذهبی کدام است؟ و چه
کسی آن را گفته؟ چه موقع گوینده اش آفریده شده؟ و کجا یافت می شود؟ در کدام ماخذي بدان اشاره شده؟ و راوي آن کیست
که آن را روایت کرده؟.
بلکه ما از روایت و نقل در کتب، صرف نظر کرده، حاضریم حتی یک نفر قصه گو از غیر از محفظه اندیشه هاي آقاي ذهبی، و
مخزنپندارهایش آن را
[ [ صفحه 62
نقل کرده باشد و براي ما این قصه را بگوید که چه وقت ابوبکر نخستین مسلمان بوده است؟
در صحیح طبري گذشت ص 240 که ابوبکر بعد از پنجاه نفر ایمان آورد. گویا این مرد، روستانشینی بی خبر از تاریخ اسلام است،
شاید هم می داند، ولی از دروغ و نسبت باطل دادنخوشش می آید.
اما موضوع نه سال، ممکن است مقصود از آیه دو سال فترت وحی، به علاوه هفت سال از بعثت تا سال وجوب نمازهاي واجب
پنجگانه باشد، اینها همه را ما به عنوان تقریبی نه بر مبناي تحقیق و دقت ایراد کردیم، مثل گفتاري که در محاورات عمومی است،
از این رو می تواند همه با هم صحیح درآید. و بین آنها جاي تعارض واختلافی نباشد.
-5 ابن کثیر در جلد هفتم صفحه 357 حدیث خاتمبخشی امیر المومنین (ع) را در حال رکوع در نماز متذکر شده و نزول آیه ": انما
ولیم الله و رسوله و الذین آمنوا "... را از طریق ابی سعید اشج که در صفحه 157 گذشت، نقل کرده، سپس گوید: و این روایت
بهیچوجه صحیح نیست، زیرا اسنادش ضعیف است، و هیچ آیه اي از قرآن درباره خصوص علی (ع) نازل نشده است و آنچه در
مورد آیه " انما انت منذر و لکل قوم هاد " و آیه " و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا و آیه ": اجعلتم سقایه الحاج و
عماره المسجدالحرام کمن آمن بالله و الیوم الاخر " و آیات و احادیث دیگر نقل شده، کهمی گویند درباره علی (ع) نازل گردید،
هیچگونه صحیح نیست.
پاسخ ": چه گرانبار سخنی است که از دهان آنان بیرون آید، نگویند مگر نادرست " چگونه این مرد به جرات می گوید نزول آیه:
"انما ولیکم الله "... درباره
[ [ صفحه 63
علی (ع) درست نیستو استدلال بر ضعف اسنادش می کند، درصورتیکه خود او در تفسیرش 71:2 همین روایت را از طریق ابن
مردویه، از کلبی نقل کرده و گوید: کلبی گفتهاست اسناد این روایت قابل خدشه نیست؟ و ما قبلا در صفحه 175 اشاره کردیمکه
حدیث ابی سعید اشج نامبرده رجالش صحیح و موثق اند.
صفحه 40 از 200
از این گذشته، هر گاه روایاتی که در ذیل این آیات و آیات فراوان دیگر، مبنی بر اینکه این آیات درباره امیر المومنین علی (ع)
نازل شده، یا تاویل به او گردیده، یا بر حسب عمومی که دارد یکی از نمونه هاي برجسته اش آن حضرت می باشد. اگر اینروایات
بر حسب پندار این مرد غافل هیچ کدام صحیح نباشد، وظیفه محقق است که همه این تفاسیر مورد اعتماد وصحاح و مسانید و کتب
حدیث معتبر را، پاره پاره کند و قلم بطلان بر همه آنها بکشد، زیرا کتبی که مملو از مطالب نادرست است به چه کار آید؟ و چرا
دانشمندان تکیه بر این مطالب کنند؟ و چرا عمر عزیزشان را در جمع و ذخیره کردن آنها براي بکار بردن و پذیرفتن امت نسبت به
مضامینش، صرف کنند؟
اگر اینها همه باید فداي هواپرستی ابن کثیر شود پس دانش پژوهان به چه کتابی باید مراجعه کنندو چه پناهگاهی را محققان باید
مقصد خود سازند؟
بلی، تنها همین کتابها ماخذ و پناهگاه است. و ابن کثیر خودش به این ها مراجعه می کند و در هر موضوع و هر مسئله اي جز در
باب فضائل امیر المومنین (ع) همین کتابها را مقصد قرار می دهد، ولی به این مورد که می رسد دیگر کینه توزي اش بجوش آمده
با زبانی زشت و زننده وخامه اي گستاخ با آن مواجه می شود.
- 106 و 163 - 52 و جلد سوم صفحات 111 - ما شما را در جریان ماخد نزول این آیات کریمه در جلد دوم این کتاب صفحه 55
156 گذاردیم و حق سخن را در ذیل آیه ": انما انت منذر و لکل قومهاد " ادا خواهیم کرد، به امید دیدار.
[ [ صفحه 64
-6 در جلد 7 ص 356 از امام احمد از وکیع از اسرائیل از ابی اسحاق از زید بن یثیعاز ابی بکر، حدیث برائت را آورده، آنگاه
گوید: در این حدیث جاي ایراد و انکاري هست، زیرا در آن، امر به باز گردانیدن صدیق شده است، در صورتی که ابوبکر باز
نگشت و امیر حج بود... تا آخر.
پاسخ: بخوانید وبر این اجتهاد خنک که در مقابل نص صورت گرفته بخندید. نصی که ثابت و یقین است و اجماع بر صحتش
منعقد شده است. و ما به همین زودي حدیث را با طرق بسیارش براي شما بیان خواهیم کرد.
-7 در جلد هفتم صفحه 342 از طریق امام احمد از ابن نمیر از اجلح کندي از عبد الله بن بریده حدیثی آورده که قسمتی از آن چنین
است: پیامبر (ص) فرمود: درباره علی (ع) سعایت نکنید که او از من، و من از اویم، و او صاحب اختیار شما بعد از من است.
آنگاه در تعقیب آن گوید: مقصود از این تعبیر نامعلوم است و اجلح شیعی است و روایتی را که تنها شیعه اي نقل کند پذیرفته
نیست و از کسانی که ضعیف تر از اویند، پیروي کرده اند و خداوند آگاهتر است. و آنچه در این باره حفظ شده، روایت احمد از
وکیع از اعمش از سعد بن عبیده از عبد الله بن بریده از پدرش می باشد که گوید: رسول خدا (ص) فرمود: من کنت مولاه فعلی
ولیه " کسی را که من مولاي اویم علی (ع) ولی اوست. "
پاسخ: آیا هیچ عربی کهاز بنی امیه نباشد می تواند این تعبیر را مشکوك و نامعلوم بداند؟ بااینکه متن آن کلامی است گویا،
صریح، و آیا هیچ عربی مشروط به اینکه عوامل تعصب او را به شبهه نیندازد، پیدا می شود که در معنی این جمله اظهار ناآشنائی
کند؟ این معنی صحیح و ثابتی که از مصدر وحی با اسناد صحیح صادر شده و موید به احادیث صحیحفراوانی به همین مضمون و
معنی است؟
[ [ صفحه 65
صفحه 41 از 200
و آیا این نامعلوم بودنی را که ابن کثیر مدعی آنست مربوط به استناد این مطلب به گوینده اش، پیامبر (ص) اکرم است؟ با اینکه
پیامبر (ص) پیوسته با تجلیل این سخن حکیمانه را بر زبان می راند، و یا این ناآشنائی را نسبت به امیر المومنین صلوات اله علیه، ابراز
می کند و او را لایق این مقام می داند، در این صورت ابن کثیر با امثال فراوان این کلمات که شرق و غرب را پرکرده است چه می
کند؟ کلماتی که جاي هیچگونه خورده گیري در اسناد و در مدلولش نیست.
آیا تاکنون شما از هیچمحدث دینی شنیده اید حدیثی را که پیشوایان حدیث در کتب صحاح و مسانید خود، و در راس آنها در دو
صحیح بخاري و مسلم نقل کرده اند، چون در اسنادش یکنفر شیعی وجود دارد آن را رد کنند.
مگر گناه شیعی چیست؟ وقتیمورد وثوق ائمه حدیث باشد؟ مانند اجلح که مورد وثوق ابن معین است.
حدیث نامبرده را احمد در مسندخود 355:5 به اسناد مذکور نقل کردهاست و ترمذي آن را به اختصار آورده ونسائی در
خصائص: 24 ، و ابن ابی شیبه بر طبق آنچه در کنز العمال 156:6 است، و محب الدین طبري در ریاض النضره 171:2 و حافظ هیثمی
در مجمعالزوائد 128:9 و دیگران آن را روایت کرده اند و اسناد احمد نامبردهرجالش صحیح است مگر اجلح که شنیدید موثق
است.
و اینکه گوید: و آنچه دراین باره حفظ شده است روایت احمد از وکیع... نشانه کوتاهی و محدودیت اطلاعات او در امر حدیث
است و نشان دهنده این پندار غلط اوست که هر دو حدیث سندشان منتهی به یکی- یعنی بریده- می شود، و هر دو حدیث
افادهولایت دارد و ندانسته است که حدیث " لا تقع فی علی " یک واقعه شخصیه در مقابل قصه عمران بن حصین نامبرده در 215
است و حدیث " من کنت مولاه " عینعبارت حدیث غدیر است که جنبه عمومیت دارد. و این قضیه
[ [ صفحه 66
ر هر شخص هوشیار و آگاهی روشن است که غیر از قضیه غدیر خم است.
-8 ابن کثیر در 196:2 کتابش این عقیده را همراه با تکذیب، به شیعیان نسبت می دهد که: پاره اي از شیعیان معتقدند شتر
خراسانی، کوهان هاي متعددش از روزي پیدا شد، که زنان خاندان وحی در واقعه کربلا به اسارت افتادند، ازآن روز شتر خراسانی
کوهان هاي متعدد پیدا کرد تا قسمتهاي جلو و عقب آنها را به پوشاند.
پاسخ- من گمان نمی کنم در شیعیان، سفیه و مجنونی پیدا شود که پندارد کوهانهاي موجود در شتراعم از خراسانی و عربی اش از
روزي کهواقعه کربلا پیش آمد، پدیدار گشته باشد. هیچ شیعه اي این سخن را نمی گوید، ولی از طریق دروغ به آنها نسبت می
دهند تا در آنها نقطه ضعف خرافاتی بوجود آرند، وگرنه هیچ شیعهاي این عقیده را ندارد که خاندان عصمت و طهارت هر چند در
حال اسارت، زیورها و لباسهاي فاخر و پوشش هاي مجلل آنها را ربودند، اما کسی نگفتهبرهنه و عریان بودند و یا کمترین خواري و
فرومایگی احساس کردند، اینان مشمول عنایت ویژه خداوند بودندو خدا این وضع را براي آنها نخواست. بلی اینان در راه جهادي
که بر عهده داشتند آزارها و مصیبت ها و گرفتاریهاي شدیدي را تحمل کردند چنانکه مردانشان در راه خدا متحمل شدائد شدند. و
هر مصیبتی که مجاهداندر راه خدا تحمل کنند، چون در مقابلچشم خدا و در راه اوست افتخاري براي آنها بحساب می آیدنه
ننگ و عاري.
اینان با مردانشان در نهضت مقدسی که پرده از روي رسوائیها، نیرنگها و نیتهاي سوء بنی امیه بر می داشت شرکتجستند. و سوء
نیت آنان را که نسبت به دین و جامعه اسلامی داشتند و برايبازگشت مسلمانان به جاهلیت نخستین توطئه کرده بودند، بر ملا
صفحه 42 از 200
کردند:
در قبال این توطئه ننگین، حسین (ع ") مجسمه دین و هدایت " که نگهبانی و پاسداري دین جدش به او سپرده شده بود تا از
دشمنان متعددي آن را حفظ کند
[ [ صفحه 67
و تا در چنین احوالی براينجات امت اقدام کند، بپا خاست. خودش، خاندانش یاران و عزیزان، و حتی زنانش در این موقعیت
حساس و خطرناك همه با هم بپا خاستند تا جامعه دینی را از نیات شوم بنی امیه آگاه کنند و تیشه هاي سختی را که به ریشه
شریعت می زدند به آنها بنمایاندو نشان دهند این کسی که بر جایگاه خلافت اسلام واژگون، تکیه زده نه پیوندي با پیامبر خدا
(ص) دارد و نه بهره اي از خلافت پیامبر او.
حسین (ع) پیوسته این صفحه ننگین رابر بنی امیه فرا خواند تا سرانجام درقربانگاه کربلا جان خود را بر سر آن داد، و رهگذر زنان و
فرزندانش به " شام " کشیده شد.
در این اوضاع بود که نفوس مردم، از بنی امیه و پیروانشان نفرت پیدا کرد و آنان را منفور خود ساختند تا جائیکه در زمان مروان
حمار، زمین از لوث وجود آنان پاك گردید.
اینست آنچه اینان بدست خود قراهم آوردند و خداي را بر بندگان ستمی نیست. و اینست مفاد آنچه می گویند: دین اسلام چنانکه
حدوثش محمدي بوده است، بقائش حسینی است. اینست حقیقت استواري که با براهین قاطع تقویت شده است، ولی ابنکثیر و هم
قدرانش از طرفداران روح اموي، از بدگوئی هاي خود نسبت به شیعه حسین (ع) با نسبتهاي دروغ به آنها دادن، دست نمی کشند، و
از سخنان زننده شان خودداري نمی کنند.
این بود نمونه هاي ناچیزي از جنایات فراوان ابن کثیر بر علم و امانتهاي اسلامی، و این بود گوشه هائی از تزویر و پرده پوشیهاي او
نسبت به حقایق آن. و ما را فرصت آن نیست که همه معایب و زشتیهاي کتابش را در اینجا ایراد کنیم. و هر گاه بخواهیم، همه یا
بسیاري از آنچه در آن کتاب از دروغها، و سخنان بی اساس و نسبتهاي ناروائی که به مردم منزه داده و دشنامهاي زننده اي که به
رجالشیعه هنگام متعرض شدن تاریخشان، بدون مجوز اظهار داشته، و
[ [ صفحه 68
حملات ناجوانمردانه او را که وجدان وعقل سلیم آنها را ننگ و فضیحت می داند، در اینجا بر شماریم، کتاب بزرگی را تشکیل می
داد، ولی ما بزرگوارانه براي حفظ شخصیت خود از آنها صرفنظر می کنیم.
و آن کس که باآشکار شدن راه هدایت، با پیامبر (ص)، خلاف و دشمنی ابراز دارد و راهی جز راه مومنان را پیروي کند، او را در
کارش، آزاد می گذاریم و به عذاب جهنم مبتلایش میسازیم، و او به بد راهی افتاده است.
امینی گوید: این بود نمونه اي از یاوه سرائیهاي کتب قوم، بدون اینکه بخواهیم به طور کامل آنها را بررسی کنیم، زیرا در اینصورت
لازم بود مجلدات قطوري از کتابمان را بدان اختصاص دهیم. تنها مقصود ما از نشاندادن این نمونه ها، توجه امت اسلامیبه
موجبات کینه توزي ها و دشمنی هاي آمیخته با روحیات گروهی دشمنان دغلباز اهل بیت علیهم السلام، و دنباله روهاي، متعصب
آنان است تا در قبال طایفه بزرگی از امت (شیعه اهل البیت)، به اینگونه کتب و نوشته هاي آلوده مانند باطل گرایان وگمراهان
صفحه 43 از 200
شتابزده اي که نام بردیم، اعتماد نکنند.
پیداست وقتی خواننده، انگیزه خیانت آنان را بداند، او را میرسد که پیرامون مطالب موهن و بیاساس و نسبتهاي نارواي آنان تحقیق
بعمل آورد.
در اینجا نیز شایسته استاشاره اي به سخنان متاخران این جماعت، از نویسندگان روز و پویندگان راه تعصب هاي کورکورانه آنان
کنیم، آن عده از نویسندگانی که باعث تفرق کلمه، و پریشانی جامعه اسلامی گشته اند، و در دلها کینه ها پدید آورده باعث
برافروختن آتش دشمنی ها گردیده و در نتیجه آن، فتنه ها و آشوبها برخاسته، و حوادث ناگواري پدید آمده و نکبتها بوجود آورده
اند و درهاي بد زبانی و ناسزاگوئی را به روي امت گشوده، پستی و عقب افتادگی را باعث گردیدند و لباس ننگ و ذلت بر امت
پوشانیده، داغ خفت و سبکسري را بر مسلمین
[ [ صفحه 69
نهادند و کار را بجائیکشیده اند که دوستان و برادران جز پرهیزگارانشان با هم بدشمنی برخاستند ". بطور قطع شیطان میخواهد
میان شمادشمنی و کینه برقرار کند و خدا میخواهد شما را به خانه امن و سلامت برادري دعوت کند. "
"اي مردم با ایمان همگان در سلامت نفس وارد گردیدو از گامهاي شیطان پیروي نکنید، او شما را دشمنی آشکارا است. کسانیکه
از خدا پروا دارند، هنگامی که گروهیاز شیاطین بر آنان دست یابند، متذکرشده، بینائی و بصیرت یابند.
[ [ صفحه 70
محاضرات تاریخ الامم الاسلامیه
تالیف شیخ محمد الخضري
این کتاب را نامبرده به عنوان تاریخ، بیرون داده ولی بسادگی یک کتاب تاریخ نیست او در این کتاب مشتی از انگیزه هاي امویش
را جا داده و در هرفرازي از سخنش حمله اي به شیعیان کرده و در هر قسمتی از آن عتابی نموده است، و از این رو کتاب او نه
کتاب تاریخی است که بتوان بر نقل آن تکیه کرد و نه کتاب عقیدتی است که بتوان مطالبش را مورد نقد قرار داد، بلکه مشتی
هیاهو و جنجال است که صفاي(برادري) را تیره، و آرامش را بهممیزند شایسته این بود که از اشتباهاتش روي برگردانیم ولی چاره
نداریم که خواننده را در جریان برخی از لغزشهاي او قرار دهیم:
-1 در جلد 2 ص 67 کتابش گوید: از مطالبی که بر تاسف، می افزاید یکی اینکه این جنگ (جنگ صفین) به منظوررسیدن بیک
هدف دینی یا رفع ظلم و ستمی که بر امت وارد شده باشد نبود، بلکه هدف جنگ پیروزي شخص بر شخص بود. پیروان علی (ع)
به این دلیل او را یاري می کردند که او پسر عم پیامبر خدا (ص) و شایسته ترین مردمبه زمامداري است، و پیروان معاویه، بیاري وي
برخاسته بودند باین عنوان کهاو صاحب خون عثمان است و او شایسته ترین مردم بخونخواهی کسی است که خونشبستم ریخته
شده، و معتقد بودند بیعتبا کسیکه
[ [ صفحه 71
صفحه 44 از 200
قاتلان عثمان به او پناهنده شده اند، شایسته نیست.
پاسخ- کاش این مرد مبادي اعتقادي خود را براي ما بیان می کرد تا ببینیم آیا با این نبرد (نبرد صفین) تطبیق می کند یا نه، اکنون
که از بیان آن خودداري کرده، گوئیم:
آیا چه مبناي دینی میتواند قوي تر از اینباشد که جنگ و دادخواهی صرفا براي اجراي فرمان پیامبر خدا (ص) صورت گیرد،
فرمانیکه در آن روز امیر المومنین (ع) را به جنگ با قاسطین (بیدادگران منحرف) یعنی همان یاران معاویه، ماموریت داده است و
اصحاب خود را از آن روز به همدستی او سفارش کرد و وظیفه آنها راجنگ با آنان قرار داده، که فرمود: سیکون بعدي قوم یقاتلون
علیا، علی الله جهادهم فمن لم یستطع جهادهم بیده فبلسانه، فمن لم یستطع بلسانه فبقلبه، لیس وراء ذلک شیئی. آیا چهمبناي دینی
می تواند از این قوي تر باشد که مردي بیاري کسی برخیزید که در عقیده او، آنکس، شایسته ترین فرد براي زمامداري امت اسلامی
است چنانکه خضري خود بدان اعتراف دارد.
و آیا چه بنیاد دینی می تواند از یاري امیر المومنین (ع) که پیامبر (ص) درباره او و کسانش گوید ": حربکم حربی " و او را فرماید:
"ستقاتلک الفئه الباغیه و انت علی الحق فمن لم ینصرك یومئذ فلیس منی " از این محکم تر باشد؟ آیا مسلمانی که این سخن
پیغمبر (ص) را بشنود میتواند به یاري او (ع) بر نخیزد؟ و چه مبناي دینی می تواند نیرومندتر از فرمان صریح پیامبر امین چه نبرد با
گروه تجاوزکاران باشد؟
[ [ صفحه 72
روزي که به عمار گفت ": تقتلک الفئهالباغیه " و روزي که فرمود: آوخ بر عمار که او را گروه متجاوز خواهند کشت در آن روز
او، آنان را به بهشت دعوت میکند و آنان او را به آتش.
و آیا کدام اساس دینی است که نیرومندتراز تصریح رسول امین (ص) به جنگ در زیر پرچم خلیفه وقت باشد؟ آن هم خلیفه اي
که اهل حل و عقد (کسانی کهرتق و فتق امور بدست آنان است)، بااو بیعت کرده اند، و همه شرائط خلافت او، به عقیده کسانیکه
خلافت را به انتخاب و اختیار امت می گذارند،تمام و کامل صورت گرفته است و نزد آنها که اختیار امت را کافی می دانندنص
جلی بر خلافتش محقق گردیده. طبیعت امر اقتضا می کند کسیکه بر او خروج کند بر امام وقت خروج کرده و جنگ با او به صریح
قرآن کریم واجب باشد آنجا که گوید ": و ان طائفتان من المومنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احداهما علی الاخري فقاتلوا
التی تبغی حتی تفیی الی امر الله"
کاش من می دانستم چه ستمی بالاتر از این بر امت می توان روا داشت که شخصی مثل معاویه بر بنیاد اسلام چیره شود و بر مردم
مسلمان ریاست کند و خلافتی را بدون نص و بدون بیعت کسانی که بیعتشان موثر است، دست زند، و بدون اجماع و مشورت
یاوصیتی و بی آنکه او ولی دم عثمان باشد تا بخونخواهی اش برخیزد، خلافترا در دست گیرد.
اگر نگوئیم او خود کسی بود که بسیج لشگر شام را عمدا بهتاخیر انداخت
[ [ صفحه 73
و در یاري او سنگینی کرد تا او بقتل رسد، گذشته از این ها معاویه نه سابقه شرافتی دراسلام داشت و نه دانشی که او را از خطا
صفحه 45 از 200
حفظ کند و نه نیروي تقوائی که ازسقوط در وادي شهوات او را نگهدارد، او تنها در صدد بدست آوردن یک قدرت پادشاهی بود
که زمام ملک و قدرت را بدست گیرد، اختیارات کامل پیدا کند و بر امت اسلام تسلط یابد، این قدرتهم سرانجام در نتیجه
تهدیدهاي بی رحمانه و تطمیع هاي بی حساب دور از دین داري و اصلاح طلبی، برایش فراهم شد و پایه هاي قدرت پادشاهی اش
را درمیان خونهائی که ریخت و هتاکی هائی که نسبت به دین روا داشت و گمراهی هائی که پدید آورد، استوار ساخت.
واگر دشمنی او با اسلام چیزي جز مسلط کردن یزید فاسق فاجر با تهدید و تطمیع بر سر امت نبود، ستمگري او براي بیرون راندنش
از ربقه اسلام و باد مسلمین، کافی بود.
-2 گوید: بدون تردید معاویه خود را یکی از بزرگان قریش می پنداشت، زیرا او فرزند بزرگ قریش ابوسفیان بن حرب، بزرگترین
فرزند امیه بن عبد شمس بنعبد مناف بود. چنانکه علی بزرگترین فرزند هاشم بن عبد مناف بود و از اینرو این هر دو در بزرگی
نسب با هم برابرند 68:2 (محاضرات).
پاسخ- من با این مرد نابخرد چه می توانم بگویم، کسی که عنصر نوبت و ممتاز ترین شخصیت مقدس یا کسی را که منتقل شده از
نسل هاي پاك پدران و مادران پاکیزه از پیامبران تا اوصیاء پیامبران و تا شخصیت هائی که همه از اولیاء، حکماء، بزرگان و اشراف
بوده اند تا برسد به شخص خاتم پیامبران و آنگاه مقام و صلیت او، صاحب ولایت کبري را، با یک مرد شکم پرست به یک چشم
می نگرد و هر دو را در بزرگی و شرف برابر می داند با اینکه تفاوت آشکار و بسیار روشنی بین این دو در شجره است ": درخت
پاکی کهریشه اش استوار و شاخسارش تا به آسمان کشیده شده، و درخت پلیدي که ریشه اش از بیخ از روي زمین کنده شدهو
هیچگونه استقراري
[ [ صفحه 74
ندارد " وچه فاصله دوري است بین این شجره!
یکی درخت مبارك زیتون و دیگري درخت ملعونی که در قرآن آمده بنا به تاویلپیامبر اعظم که بی تردید و خلاف تاویل شجره
بنی امیه است، چنانکه درتاریخ طبري 356:11 ملاحظه می شود.
چگونه این مرد، آن دو را برابر می داند؟ در حالیکه پیامبر بزرگوار می گوید:
خداوند از بنی آدم، عرب را برگزید و از عرب، مضر را، و از مضر، قریش را، و از قریش، بنی هاشم را، و از بنی هاشم، مرا انتخاب
کرد.
چگونه هر دو را برابر می پندارد؟ درصورتیکه پیامبر در تمام طول زندگانی اش از میوه هاي این درخت ملعون بدش می آمد و از
روزي که در خواب دید بنیامیه مانند میمونها و خوکها بر منبرشمی جهند، دیگر چهره اش خندان دیده نشد و خداوند بر او آیه
فرستاد ": ما خوابی را که بتو نمودیم تنها برايآزمایش مردم بود. "
چگونه او هر دو را برابر می نگرد؟ با اینکه بنی امیه بندگان خدا را بردگان
[ [ صفحه 75
خود گرفته و مال خدا را عطیه اي برايخود پنداشته و کتاب خدا را مایه دسیسه و نیرنگ خود ساختند؟ چنانکه پیامبر صادق امین به
این مطالب خبر داده است.
صفحه 46 از 200
چگونه او ابوسفیان را بزرگ قریش می خواند و حال آنکه او، ننگ و عار قریش است و به تصریح پیامبر اعظم، ملعون است، آنجا
که گوید: خدایا، تابع و متبوع هر دو را لعنت بفرست. خدایا بر تو باد به " اقیعس (" براء به عازب گوید: یعنی معاویه).
این جمله را روزي فرمود که ابوسفیان را با معاویه دید. و روزي که ابوسفیان سواره بود و معاویه با برادرش، یکی از پیش و دیگري
از دنبال بودند فرمود:
اللهم العن القائد و السائق و الراکب " خدایا جلودار، و راننده، و سواره رالعنت کن."
و چگونه او را شیخ قرش در مقابل ابوطالب که شیخ ابطح بود می خواند و حال آنکه علقمه او را در شعرش چنین توصیف می
کند:
"ابو سفیان از روز نخست با گروه مسلمانان فرق داشت. "
"زیرا او، در دینش از ترس اینکه بر خلاف تمایلشکشته شود، نفاق می ورزید. "
"دور باد صخر (ابوسفیان) و پیروانش از رحمت حق، و به آتش شدید سوزان باد. "
کاش خضري، این سخن مقریزي را در" النزاع و التخاصم صفحه 28 " خوانده بود که گوید: ابوسفیان رهبر احزابی بود که با پیامبر
خدا (ص) روز احد
[ [ صفحه 76
می جنگیدند. و از برگزیده یاران پیامبر (ص)، هفتاد کس را اعم از مهاجر و انصار که یکی از آنهااسد الله حمزه بن عبد المطلب بن
هاشمبود، کشت. و در روز خندق نیز با پیامبر (ص) جنگید و به آن حضرت نوشت:
بسمک اللهم "... بنامت اي خدا سوگند به لات، عزي، ساف، نائله، و هبل که اي محمد به سویت آمدم و هدفم نابودي شماست
می بینم تورا به خندق پناه آورده اي و از دیدارمن نگرانی، بدانکه مرا با تو روزي همانند روز احد در پیش است.
و این نامه را به وسیله ابی سلمه الجشمی فرستاد. و ابی بن کعب (رضی الله عنه) آن را بر پیامبر (ص) خواند وپیامبر (ص) در پاسخ
به او نوشت:
نامه ات به من رسید از دیر باز اي احمق و اي نابخرد بنی غالب غرور در برابر خداوند ترا گرفته بود و به زودي خدا میان تو، و آنچه
می طلبی، مانع خواهد شد و پایان کار به سود ماخواهد بود. و روزي بر تو خواهد آمد که در آن روز من لات و عزي و ساف و
نائله و هبل را بشکنم، اي سفیه بنی غالب!.
او، پیوسته با خدا و رسولش دشمنی می ورزید تا رسول خدا (ص) براي فتح مکه حرکت کرد، عباس بن عبدالمطلب (رض)، او
ردیف مرکب خود نشانده نزد رسول خدا (ص) آورد، زیرا عباس رفیق و هم صحبت او در جاهلیت بود وقتی به رسول خدا (ص)
وارد شد و خواهش کرد او را امان دهد پیامبر (ص) که او را دید بدو گفت: واي بر تو اي اباسفیان آیا وقت آن نرسیده است که
بدانی معبودي جز خداي یکتا نیست؟ ابوسفیان گفت: پدر و مادرم فداي تو باد تا چه اندازه مهربان، خوشرفتار و جوانمردي بخدا
سوگند به گمانم می رسد اگر غیر از خدا، دیگري در کارها موثر بود او مرا یاري می کرد،
پیغمبر (ص) فرمود: اي ابا سفیان آیا وقت آن نرسیده است تا بدانی من پیامبر خدایم؟
ابوسفیان گفت: پدر و مادرم فدایت باد، چه اندازه مهربان، خوشرفتار و
[ [ صفحه 77
صفحه 47 از 200
جوانمردي، اما این مطلب یعنیپیامبري و نبوت تو چیزي است که در دلاز آن شبهه اي است.
عباس بدو گفت: واي بر تو شهادت حق را گواهی بده تا گردنت را نزده اند، آنگاه او شهادت داده و اسلام آورد.
این بود داستان اسلام ابوسفیان. و در اینکه آیا رفتارش نیز با اسلام آوردنش تطبیق داشت یا نه اختلاف کرده اند؟
بعضی گویند: او با پیامبر خدا (ص) در جنگ حنین در حالی شرکت کرده که " ازلام " را همراه خود آورده و به آنها تفال می زد
و او پناهگاهی براي منافقین بوده و در زمان جاهلیت منکر خدا بود.
و در نقل عبد الله بن زبیرآمده است که او گوید: ابوسفیان را در جنگ " یرموك " دیدم که وقتی رومیان در جهبه پدید آمدند،
می گفت: آفرین بر شما اي " بنی الاصفر " و هنگامی که مسلمانان با حمله خود آنانرا وادار به عقب نشینی می کردند، ابوسفیان
این شعر را یاد می کرد.
"بنو الاصفر پادشاهانند، از پادشاهانرم دیگر کسی یاد نمی کند"
این گفتاررا " عبد الله " براي پدرش " زبیر " نقل کرد و چون پیروزي نصیب مسلمانان شد، زبیر گفت: خدا او را بکشد، دست از
نفاقش بر نمی دارد، آیا ما بهتر از بنی الاصفر نیستیم؟
"مدائنی " از ابی زکریاي عجلانی، از ابی حازم، از ابی هریره نقل کرده است که گفت: ابوبکر با ابوسفیان بن حرب بن زیارت
حج رفته بودند، ابوبکر در گفتگو با ابوسفیانصدایش را بلند کرد، ابو قحافه (پدرابوبکر) او را گفت: در مقابل پسر حرب آرامتر
سخن بگو اي ابابکر!
[ [ صفحه 78
ابوبکر گفت: پدر خداوند از برکت اسلام خانه هائی را آباد ساخت که قبلا آباد نبود. و خانه هائی را که در جاهلیت آبادان بوده،
ویران کرد وخانه ابی سفیان، از آن خانه هائی بودکه ویران شد.
ابوسفیان کسی بود که در روز بیعت ابوبکر، فتنه انگیزي میکرد و می گفت: من طوفانی در پیش می بینم که چیزي جز خون آن را
آرام نمی کند. اي خاندان عبد مناف ابوبکر کیست که امور شما را بدست گیرد؟ کجایند آن دو مرد نیرومندي که ناتوانشده؟ و
کجایند عزیزان خوار شده: علی و عباس.
چرا باید امر خلافت در پست ترین خاندان قریش باشد؟
آنگاه به علی (ع) گفت: دستت را بگشاي تابا تو بیعت کنم، بخدا سوگند اگر بخواهی مدینه را از سربازان سواره و پیاده پر می
کنم.
علی (ع) سخنش رارد کرد و ابوسفیان در این وقت به شعر "ملتمس " تمثل جست:
"هیچ چیزي آنچنان راه سقوط و انحطاط نپیمود که دو چیز خوار و خفیف: یکی قبیله ما و دیگري میخ خیمه ما"
"اولی کارش به سقوط کشیده شده، ودومی را هر چه بر سرش می کوبند و زخمش می زنند، کسی بر او گریه نمی کند "
علی (ع) که چنان دید او را از این کار بازداشت و فرمود:
بخدا سوگند از این عمل قصدت چیزي جز فتنه گري و آشوب طلبی نیست، و بخدا قسم تواز دیر باز براي اسلام فتنه جوئی و
بدخواهی کرده اي، ما را نیازي به خیرخواهی ات نیست.
ابوسفیان شروع کرد در کوچه هاي مدینه گردش کردن در حالی که می گفت: اي بنی هاشم نگذارید مردم در شما طمع کنند
صفحه 48 از 200
مخصوصاتیم بن مره و
[ [ صفحه 79
عدي، امر خلافتتنها در مورد شما است و به شما باز می گردد و هیچ کس شایسته آن جز ابو الحسن علی (ع) نیست.
عمر که ازجریان مطلع شد به ابوبکر گفت: این مرد می خواهد شري بپا کند و پیغمبر (ص) دل او را در کار اسلام پیوسته نرم می
داشت. شما هم آنچه از اموال زکات در دست خود دارد به او واگذارید. ابوبکر چنین کرد و ابوسفیان راضی شده با او بیعت کرد.
قبل از خضري، معاویه در این مقایسه عینا همین نظر را داده بود، وي در آنچه به علی امیر المومنین (ع) نوشته، چنین گوید: ما
فرزندان عبد مناف نسبت به همدیگر برتري و فضیلتی نداریم.
و امیر المومنین (ع) او رابه این سخن پاسخ داد: بجانم سوگند هر چند ما همه فرزندان یک پدریم، ولی هیچ گاه امیه مانند هاشم
نخواهد شد، چنانکه هیچ گاه حرب مانند عبد المطلب و ابوسفیان مانند ابی طالب نمی گردد، و آیا مهاجر مانند آزاد شده است و
چکیده مانند چسبیده، و طرفدار حق همچون طرفدار باطل، و مومن همپاي دروغگوي دغلباز؟ چه فرزند بدي است کسی که پیروي
از پدرانش کند، آن پدرانی که در جهنم سقوط کرده و معذبند، گذشته از اینهاخاندان
[ [ صفحه 80
ما را فضیلت نبوت است.
امینی گوید ": آیا اخبار گذشتگان بدست آنها نرسیده؟ " بگو خبر بزرگی است که شما از آن رو گردانید"
-3 گوید: ما معتقدیم فکر معاویهدر انتخاب خلیفه بعد از خود، خوب و نیکو بود و تا وقتیکه در انتخاب خلیفه، قاعده اي وضع نشده
و اهل حق و عقد که باید اختلافات را رسیدگی کنند، تعیین نگردیده اند، بهترین کاریکه می توان کرد اختیار خلیفه از طریق
ولایت عهد، قبل از مرگ خلیفه سابق است، زیرا بدین وسیله از پدید آمدن اختلاف که براي امت اثرش بدتر از ظلم خلیفه و حاکم
( است، جلوگیري می شود. (ص 119
و گوید: از چیزهائی که مردم بر معاویه خورده گرفته اند، اینست که فرزندش را به خلافت برگزید و در اسلام سنت پادشاهیرا که
منحصر به خاندان معینی باشد، پا بر جا کرد و حال آنکه در گذشته کار خلافت وسیله مشورت انجام می گرفتو با نظر عموم
قریش انتخاب می شد.
وگویند: روشی که معاویه نهاد، غالباباعث می شود افرادي که برتر و شایستهتر نیستند، انتخاب گردند و در خاندان خلافت کار تنعم
و رفاه، به فرو رفتن در شهوات منتهی شده و به غرور و برتري جوئی نسبت به سایر مردم، کشیده شود، ولی به عقیده ما این انحصار
طلبی امري ضروري است و براي حفظ مصالح مسلمین و گرد آوردن پراکندگی ها و ایجاد همبستگی بین آنان، چاره اي از آن
نیست، زیرا هرچه دائره انتخاب خلیفه، گسترش یابد، داوطلبان اشغال مسند خلافت فزونی یابند و چون وسعت مملکت اسلامی و
اشکال ارتباط بین نقاط آن را در نظر گیریم و با توجه به این نکته که افراد خاصی هم که باید منحصرا، انتخاب خلیفه
[ [ صفحه 81
صفحه 49 از 200
بوسیله آنها انتخاب گردد وجود نداشته اند و انتخاب هم، یک امر قطعی است و ما ملاحظه می کنیم با اینکه اولاد عبد مناف بر
دیگر افراد قریش برتري دارندو مردم نیز این واقعیت را پذیرفته و بخشی کوچک از قبیله بزرگ قریش اند درکار خلافت به رقابت
افتاده و امت را بر سر اختلاف در امر خلافت به هلاکت انداخته اند.
بنابراین هر گاه مردم از خاندانی راضی شدند و اطاعت و تسلیم آن را بر خود، وظیفه خود دانستند و شایستگی زمامداري آن
خاندان را پذیرفتند، این بهترین راهبراي ایجاد هم آهنگی بین صفوف مسلمینخواهد بود.
بزرگترین کسانی که معاویه را در انتصاب فرزندش به خلافتانتقاد می کنند، شیعیانند که خود، خلافت را منحصر در آل علی (ع)
می دانند و در بین فرزندان علی (ع) آنرا می کشانند که هر پدري به پسرش واگذار کند. و بنی عباس نیز بر همینرویه سیر خلافت
را بین خود ادامه دادند.
پاسخ- کسی معاویه را تنها از لحاظ انتخاب خلیفه اش انتقاد نکرده است، بلکه ایراد بر معاویه از دو نقطه نظر است:
اولی بیلیاقتی شخصی اوست چنانکه امیر المومنین (ع) در یکی از گفتارهاي خود فرماید: خداي عز و جل نه براي او سابقه اي در
دین، و نه پدران صادقی در اسلام قرار داده است، او آزاد شده، فرزند آزاد شده است و حزبی است از احزاب جاهلیت، که پیوسته
او و پدرش دشمن خدا و رسول و مسلمین بودند تا سرانجام، بالاجبار و از روي عدم تمایل اسلام را پذیرفتند. در میان امت اهل حل
و عقدي که ابوبکر را به خلافت برگزیدندو با وصیت او نسبت به خلافت عمر موافقت کردند، و سپس با اهل شورا درامر خلافت
عثمان هم آهنگی نشان دادند، آنگاه از روي رغبت و تمایل با مولاي ما امیر المومنین (ع) دست بیعت گشودند بدین ترتیب خلافت
امیر المومنین (ع) قطعی شد و اطاعتشبر همه و از جمله بر معاویه واجب و لازم گردید. این اهل حل و عقد یا خودشان شخصا و یا
نظائرشان در امر بیعت
[ [ صفحه 82
شوم معاویه بودند و خود بر او ایراد گرفتند.
دوم از ناحیه بی کفایتی کسی که پس از خودبه خلافت تعیین کرد یعنی یزید خائن هتاك متظاهر به فسق و فجور، اگر نگوئیم
متظاهر به کفر و بی دینی.
اما اینگه گوید اهل حق و عقد براي انتخاب کردن خلیفه، تعیین نشده اند، اگر بگوید از اول معین نبوده اند، تهمت بزرگی زده زیرا
کسانی که در صدراول در پایتخت اسلام، مدینه منوره، متصدي تعیین خلیفه شدند، اهل حل و عقد بودند و آنها تا آن روز غالبا
موجود بودند و کسانی هم که مرده بودند، کسانی دیگر جاي آنها را گرفتند، اگر در آغاز امر، اختیار خلیفه به اینان واگذارده شده
است. پس همین اشخاص هم باید تا هر زمان، مسئول انتخاب خلیفه باشند و هیچکس نمی تواند بدون رضایت آنها کسی را
بخلافت برگزیند و این اشخاص را اوضاعو احوال و مقتضیات روز تعیین می کند، نه اینکه در کتاب و سنت به نام آنان تصریح
شده باشد.
و اگر مقصود او عدم تعیین خلیفه پس از معاویه است، اینهم به معاویه حق انتخاب نمی دهد، زیرا زمان تعیین خلیفه هنگام مرگ
خلیفه قبلی است نه قبل از آن، بلی ممکن است به فکر برسد، هنگام انتخاب، آیا شخص لایق انتخاب می شود یا نه؟ ولی معاویه از
کجا می دانست ساعت مرگش به موضوع انتخاب خلیفه توجه نمیشود؟ و به چه دلیل معاویه بدون نظر مردم اقدام به انتخاب خلیفه
کرد؟ و چرا گروهی را با تهدید، و گروهی را با تطمیع، تسلیم مقصد شوم خود نمود؟ و آیا چه وقت انتخاب او، اختلاف را که
براي امت از هر چیزي بدتر است، جلوگیري کرد با وجود اینکه در جامعه اسلامی، مردمی بودند که بر اواین عمل را ایراد گرفتند و
صفحه 50 از 200
مردمی او را توبیخ کردند، و عده اي دشمنی او را سخت در دل گرفتند و از ترس شرش تظاهر به موافقت کردند، بلی فرومایگانی
هم بودند که رضاي خلق را به خشم خالق سودا کرده، کیسه هاي زرو سیم، چشم آنها را بست
[ [ صفحه 83
و اظهار رضایت کردند.
اگر این فکر (تعیین خلیفه) بجا و نیکو بود، چرا (بقبول شما) این عمل از پیامبر (ص) هنگامی که وفاتش فرا رسیده بود، فوت شد،
ننگ اختلاف را از جامه امتشنشست؟ و دیگهاي شقاق و خلاف را بحالخود گذارد که تا به امروز، همچنان بجو شد. به عقیده
شما آیا پیامبر اکرم، اگر امر خلافت را به شخص معینی وصیت کرده بود، کسی را می رسید در این مقام طمع کرده و بر
خلافصریح سخن پیغمبر (ص) خود را خلیفه بخواند؟
و آیا سعد بن عباده در آن صورت می توانست مردم را به بیعت خود فرا خواند، و سخنگوي انصار بگوید ": منا امیر، و منکم امیر"
یکی از ما و یکی از شما حاکم باشد؟
و یا دیگري فریاد بردارد: منم که به رایمتکیه کنند و منم نگهبان مورد اعتماد خلافت. و مهاجران سوي ابابکر گرد آمده و عده اي
دیگر نزد عباس و بنی هاشم و مربوطین و منسوبین به آنها اجتماع کرده بگویند: خلافت از آن امیر المومنین صلوات الله علیه است.
اینها سوالهاي جامع و فراوانی است کهخضري نمی تواند آنها را پاسخ دهد مگراینکه ادعا کند معاویه بیش از پیامبرخدا (ص) به
امت مهربان بوده است.
یزیدي که در دوران شومش، واقعه کربلا اتفاق افتاد. چه اختلافی را از میان برداشت و آنگاه دنبال واقعه کربلا فاجعه حره پدید
آمد و در تعقیبآن، جریان ابن زبیر صورت گرفت و داستان خانه معظم کعبه روي داد. اینها همه نتیجه انتخاب یزید، و نتیجه این
فکر فاسد بود، در حالیکه در میان اعتراض کنندگان به حکومت یزید، فرزند پیغمبر (ص) حسین بزرگوار صلوات الله علیه، و بقیه
فرزندان عبد مناف و عموم مهاجر و انصار مدینه منوره بودند.
گذشته از این ها، اگر معاویه در کار انتخاب خلیفه چاره اي نداشت، چرا
[ [ صفحه 84
یکی از صلحاي صحابه را براي این مقام، انتخاب نکرد و چرا مقدم بر همه صحابه، فرزند پیامبر خدا (ص) امامطاهري را که هیچ
کس به پایه راي صائبو علم و تقوا و شرافتش نمی رسید انتخاب نکرد.
چگونه خضري اظهار نظر می کند که این انتخاب خیلی خوب و نیکو و در خور مصلحت امت بود، و نمیگوید این انتخاب ظلم و
جنایت بر امت و اسلام و رسولش، و کتاب و سنتش بود؟ و حال آنکه رسول خدا (ص) از سالها قبل امت را هشیار داده گفته بود:
اول کسی که سنت مرا تحریف می کند مردي از بنی امیه است و گفتار دیگرش: این دین پیوسته متعادل و در حد خود محفوظ
خواهد ماند تا وقتیکه مردي از بنی امیه بنام یزید در آن رخنه کند.
م- و ابن ابی شیبه و ابویعلی حکایت کرده اند که: یزید وقتی پدرش در شام حکمرانی می کرد، در جنگ مسلمانان شرکت کرد.
کنیزي نصیب مردي شد و یزید او را از آن مرد گرفت و مرد به ابی ذر متوسل شد. ابوذر با او نزد یزید آمد و سه بار او را امر به رد
کنیز کرد و او بهانه می آورد، سرانجام ابوذر گفت: بخدا سوگند اگر تو چنین می کنی همانامن از رسول خدا (ص) شنیدم که می
صفحه 51 از 200
فرمود: اول کسی که سنت مرا تغییر دهد، مردي از بنی امیه است. این بگفت و روي از او بگردانید. یزید اورا تعقیب کرده گفت: ترا
بخدا سوگند آیا منم آنکس که گفتی؟ ابوذر پاسخ داد نمی دانم، و یزید کنیز را پس داد.
ابن حجر در " تطهیر الجنان " حاشیه صواعق: 145 گوید: این حدیث با روایتی که در آن تصریح به یزید شده و قبلا بدان اشاره شد،
منافاتی ندارد، زیرا از دو حال خالی نیست: یا کلام ابی ذر " نمی دانم " را حمل بر حقیقت کنیم مقصود این باشد که در علم او
چنین ابهامی وجود دارد و این ابهام در روایت
[ [ صفحه 85
نخستین برداشته شده است، و یا بگوئیم اباذرخوب می شناخته که آن کس از بنی امیه، همان یزید است، ولی از ترس فتنه وآشوب،
از تصریح بدان خودداري کرده خصوصا با مطالب و جریانات دیگري که میان او و بنی امیه بوده که هر گاه تصریح می کرد، آنان
را وا می داشت، ابوذر را متهم به دشمنی و بدرفتاري نسبت بخود کنند.
اما اظهار نظر خضريدر محدود ساختن خلافت به یک خانواده، ما از این بابت ایرادي به او نمی گیریم، بلکه سخن ما در
ناشایستگی خانواده مورد نظر اوست. بلی هر گاه خلافت در یک خاندان با شخصیتی محدود می شد که به زیور لیاقت و کاردانی
ازناحیه دینی و سیاسی آراسته بودند، سخنی نبود، ولی هر گاه لیاقت نباشد، هیچ گاه طرفدار خاندانی معین نخواهیم بود، زیرا تنها
محدود کردن مسئله خلافت به یک خانواده براي ریشهکنی فساد و پایان دادن سریع به اختلاف، کافی نیست، زیرا وقتی مردماز
خلیفه حیف و میل دیدند بر او می شورند و او را از مقام خلافت عزل می کنند و طبعا اشخاص پاکدامن تر، جوانمردتر، و با اصالت
تر از او، جاي او را می گیرند. در این صورت باوجود بی لیاقتی خلیفه، محدود کردن خلافت به یک خاندان، با چه فسادي مبارزه
تواند کرد؟
بلی هر گاه به خاندانی خلافت محدود گردد که مردم هم عملا لیاقت آنان را بنگرند، در این صورت طمع آنان را که خارج از آن
خانواده اند، قطع می گردانند و بهانه شورشیان و محرکانشان را، به لحاظ نداشتن علت و موجباتی براي انقلاب و شورش، محکوم و
باطل می کنند در این حال قطعا امت به خلیفه اي که واجد شرائط ما باشد تسلیم می گردد و عظمت مقامش بالا می گیرد و امورش
روبراه شده، اوامرش مطاع خواهد شد و آنگاه به نبرد با پلیدي ها خواهد برخاست و هر کار خیر و صلاحی را گسترش می دهد، در
عین حال شیعه خلافت را به شرطی در آل علی علیهم السلام محدود می کند که اطمینان به جریان قانون عصمت در رجالتعیین
شده براي خلافت داشته باشد و بهوسیله نصوص متواتر نبوي، خلافت
[ [ صفحه 86
آنان قطعیت یافته باشد. (مراجعه کنید ص 82 و 79 از همین جلد).
-4 گوید: بطور خلاصه حسین (ع) در قیامی که کرد از آنجا که برايامت موجبات تفرقه و اختلاف را باعث شد، خطاي بزرگی
مرتکب گردید و پایه هاي استوار همیشگی امت را تا امروز متزلزل ساخت و آثار و نوشته هاي فراوانی که مردم درباره این حادثه،
انتشار داده اند، قصدي جز آتش افروزي در دلها براي دوري بیشتر امت ندارند. نهایت چیزي که می توان گفت اینست که حسین
علیه السلام امري می طلبید که براي او فراهم نگردید و وسائلش جور نشد و میان او و منظورش مانع ایجاد کردند و در آن راه کشته
شد، و قبل از این واقعه، پدرش کشتهشده بود، ولی قلم نویسندگان براي پدر حسین (ع) بکار نیفتاد، و کسی نبود کشته شدن او را
صفحه 52 از 200
به زشتی یاد کند، و آتش دشمنی را گداخته تر کند. اینان نزد پروردگارشان رفتند تا بحساب آنچه کرده اند آنان را خدا محاسبه
کند، و تاریخ از کار آنان این عبرت را بگیرد که: هر کس می خواهد بکار بزرگی دست زند، نباید بدون تجهیزات طبیعی در آن
راه گام بردارد، و هیچ گاه شمشیر برنگیرد مگر آنکه نیروئی کافی یا نزدیک بدان در اختیارش باشد. چنانکه باید عللی حقیقی
براي قیامش که به مصلحت امت منتهی شود، وجود داشته باشد، از قبیل ستمی آشکار و غیر قابل تحمل براي خود، یا ظلمی طاقت
فرسا براي امت.
اما حسین (ع) در وقتی با یزید به مخالفت برخاست که مردم با یزید بیعت کرده بودند. و هنوز از اوجور و ستمی دیده نشده بود.
129 ) و قبل از این سخنانش ساحت یزید را، از ظلم و جور پاك می کند وچنین وانمود می کند، که او علی بن الحسین - (در 130
(ع) را به خود نزدیک کرده ومورد اکرام و انعام قرار داده است.
پاسخ- کاش وقتی این مرد مطلب خود را می نوشت، از شوون خلافتاسلامیو شرائط آن، آگاهی و اطلاعی داشت و می دانست
خلیفه چگونه باید
[ [ صفحه 87
در تدبیر امور مردم، هشیار و در تهذیب و تربیت نفوس بصیر بوده، وخود از آن رو که پیشواي مردم است از کلیه رذائل اخلاقی
پاکیزه باشد، و هیچ گاه دعوت خود را به اعمال زشت خویش نقض نکند، و بسیاري از صفات دیگر که آراستن بدان صفات، براي
کسیکه بار سنگین خلافت مسلمین را بر عهده می گیرد، ضروري است، ولی خضريوقتی قلم به دست گرفته، که از همه این
مطالب بی خبر است، او در حالی دست بنوشتن این سخنان یاوه زد که حامل روحی پست و بارکش جانی فرومایه بوده که در زیر
نائره دشمنی و عداوت بیک زندگی مختصر و خوشی و آسایشی خیالی قناعت کرده است، در وقتی که بی ارادگی و محافظه کاري
در زیر سایهبردگی، خوشی موهوم را در نظرش جلوه داده است.
نه یک روح بلندي دارد که بتواند از زندگی ننگین فرار کند، و نه یک عقل سلیمی که جاي فرومایگی را به او بشناساند، و نه به
تعالیم اسلامی آشنائی کاملی دارد، تا درسهاي مناعت طبع و شهامتش بیاموزد، و نه شخصیت ها و روحیه رجال تاریخ رامی شناسد،
تا از کم و کیف امور روانی آنان باخبر باشد. او نه با یزید طغیانگر آشنائی دارد، تا بداندکه هیچیک از شرائط خلافت در او وجود
نداش، نه حسین علیه السلام را که یکجهان آقائی، شرافت، مناعت طبع و شهامت، حسین بزرگی و پیشوائی، حسیندین و ایمان،
حسن فضیلت و عظمت، حسین حق و حقیقت را می شناسد تا اعتراف کند کسی که مانند او روحی بلند دارد، نمی تواند تسلیم یزید
هتاك و بی آبرو، یزید لا ابالی و فاسق، یزید آزمند و حیوان صفت، یزید کفر و الحاد، گردد.
فرزند مصطفی (ص)، جز براي وظیفه دینی اشقیام نکرد، زیرا هر کس بدین حنیف و نورانی اسلام معتقد باشد، می داند، اولین
وظیفه او، دفاع از دین بوسیلهجهاد بود، جهاد با کسیکه با نوامیسشبازي کند و مقدساتش را بیهوده بگیرد، و تعالیمش را دگرگون
سازد، و دستورات دینی اش را معطل بگذارد. و ظاهرترین نمونه این مطالب کلی، یزیدستمگر و نابکار و میگسار است که
[ [ صفحه 88
به همین رذائل در عهد پدرش معرفی شده بود، چنانکه وقتی معاویه خواست برایش بیت بگیرد مولاي ما حسین علیه السلام خطاب
به معاویه فرمود: می خواهی مردم را به امري مبهم بیندازي؟ گویا مرد ناپیدائی را توصیف می کنی؟ و از غائبی سخن می گوئی؟ یا
صفحه 53 از 200
از کسی خبر می دهی که از او خبر خصوصی داري؟ و حال آنکه یزید خودش موقعیت راي و فکرش را ارائه داده است. یزیدرا به
همان سنجشی برگیر که او خود رابدان سنجیده است کار یزید بجان هم انداختن سگها و کبوتران، و مسابقه با هم جنسانشان، و
پرداختن به کنیزکان نوازنده و سرگرمی با انواع لهو و لعب می باشد.
او در این امور تو را یاور خوبی است نه در امر خلافت. تو اي معاویه چه بسیار بی نیازي ازاینکه خداي را بار سنگین این خلق، بیش
از آنچه بدوش کشیده اي، ملاقات کنی
و نیز امام (ع) به معاویه فرمود: نادانی ات ترا بس، که دنیايزودگذر را بر آینده دراز مدت ترجیح دادي. معاویه گفت: اما اینکه
گفتی، شما شخصا بهتر از یزید هستید، بخدا سوگند یزید براي امت محمد (ص)بهتر از تو است.
حسین (ع) گفت: این تهمت است و باطل، آیا یزید شرابخوار و هوسران بهتر از من است؟
و در نامه معتضد که در عهد او، مقابل اجتماع بزرگ مردم خوانده شد، چنین است: یکی از مطاعن معاویه، مقدم داشتن دیگران
راست، بر دین خدا، و دعوت مردم را به فرزند متکبر و شرابخوارش یزید، که کارش خروس بازي، و سگ بازي و میمون بازي بود.
و بیعت گرفتن از مسلمانان نیک سیرت براي او با قهر و غلبه، و تطمیع، وترس و رعب، با اینکه معاویه نابخردياو، و خباثت و
ستمگریش را می دانست و میخوارگی و فسق و فجور و الحادش رامشاهده می کرد.
[ [ صفحه 89
از این رو وقتی او را بر اوضاع مسلط کرد و همه چیز برایش فراهم شد و خدا و پیامبرش را براي رسیدن به مرادش در مورد او
مخالفت کرد، و یزید روي کار آمد، به خونخواهی مشرکین برخاست و به طرفداري از آنها بر علیه مسلمانان قیام کرد و با اهل حره،
عملی انجام داد که در اسلام عملی از آن زشت تر وفجیع تر با چنان مردم صالحی، ممکن نبود. و بدین وسیله عقده ها و کینه هاي
دلش را گشود و شفا بخشید. و بگمان خود از دوستان خدا انتقام گرفتو بدین وسیله نهایت دشمنی خود را با خدا اظهار کرده،
کفر و شرکش را علنابا این اشعار ابراز داشت:
لیت اشیاخی ببدر شهدوا
جزع الخرزج منوقع الاسل
قد قتلنا القوم من ساداتهم
و عدلنا میل بدر فاعتدل
فاهلوا و استهلوا فرحا
ثم قالوا یا یزید لا تشل
لست من خذف ان لم انتقم
من بنی احمد ما کان فعل
صفحه 54 از 200
لعبت هاشم بالملک فلا
خیر جاء و لا وحی نزل
این است گفتار کسی که از دین بیرون رفته، و این است نمونه سخن کسی که نمی خواهد به خدا، و دینش باز گردد و کاري به
کتاب خدا و پیامبرش ندارد، و خداي و آنچه از سوي او آمده است همه را با دیده انکار می نگرد و آنگاه هتاکی و جسارتش، به
جائی می رسد که حسین (ع) فرزند فاطمه، دخترسول را، با مقامی که در نزد پیامبر(ص) دارد، و با همه منزلتی که در دین و
فضیلت داراست، و با وجودي که پیامبر نسبت به او و برادرش گواهی داده که پیشوایان جوانان بهشتند،
[ [ صفحه 90
از روي بی باکی از خدا، و کفر به دین او، و دشمنی با رسول او، بکشد و خونش را بریزد، و این عمل رابه عنوان مبارزه با عترت
پیامبر (ص)، و کوچک داشتن حرمت او تلقی می کند تا جائی که گویا کشتن او و چنین رفتاري با اهل بیتش را، با قومی از کفار
ترك و دیلم انجام می دهد.
او نه از دشمنی خدا، و نه از سطوت و قدت او، بیم دارد، خداوند هم، رشته عمرش را گسست، و او را از شاخ و بن بر کند، و آنچه
را او در اختیار داشت، از او گرفت و عذاب و کیفر شایسته عصیانش را برایش فراهم ساخت.... تا آخر (مراجعه کنید تاریخ طبري
.(358:11
و پیش از این ها همه، در ص 257 از قول پیامبر(ص) گذشت که فرمود ": اول کسی که سنت مرا تغییر دهد، مردي از بنی امیه
است و پیوسته امر اسلام معتدل وبر مبناي عدالت استوار است تا وقتی که مردي از بنی امیه به نام یزید در آن رخنه کند.
"کسانی که بیعت یزید را رد می کردند، به این گونه مطالب نظر داشتند، زیرا خلافت چنین کس با این خصوصیات، از چند نظر
براي اسلامو مسلمین خطر بزرگی بوده است:
-1 گروهی را در امر دین از آن رومتزلزل می سازد که در مغز خود، می پرورند که خلیفه باید، با کسی که اورا به جاي خود نهاده،
سنخیت داشته باشد، نسلی که عصر پیغمبر (ص) را درك نکرده و تحت تاثیر جاذبه تعالیم صحیح و قدسی او قرار نگرفته است در
این دوره تاریک چنین شبهه اي زود بر دل او می نشیند و پندارد، قداست پیامبر بزرگ (العیاذ بالله) به امثال این آلودگی ها ملوث
بوده، بی خبر از این که این مرد، خلیفه پدرش بوده نه خلیفه پیامبر خدا، و چیزي که او را بر این مسند استقرار بخشیده، آز و نیاز به
شهوات از یکسو، و بیم و هراس از سوي دیگر، بوده است.
-2 کسانی هم هستند که از پیروي خلیفه، در هتاکی هایش، چه ازنظر بی بند
[ [ صفحه 91
و باري و دریدگی، و چه از نظر علاقه به نزدیک شدن به بزرگان و همرنگی با سیاستمداران، بهجکم (الناس علی دین ملوکهم)،
خوششان می آید، و مردم در کار شهواتشان به حد معینی اکتفا نمی کنند. از این رو مفاسد، افزونی می یابد و اعمال زشت، رو به
گسترش گذارده ازهر فسق و فجوري به دیگر اشکال جدیدش راه می یابند.
در نتیجه دیري نمی پاید که کشور اسلامی، مرکز همه نوع زشتی ها و تباهی ها گردد تا جائیکه از نوامیس دینی هیچ گونه اثر و
صفحه 55 از 200
نشانیباقی نماند.
-3 در این میان، مردمی هم هستند که این مظاهر ننگین را با دیده انکار می نگرند، چون مظاهر دینی را از دست داده اند.
این مردم پاکدل گروهی سرگردان در پی راه راست، نمی دانند به کدام سو گامنهند و مبانی دینی خود را، از چه کسی فرا گیرند و
دسته دیگر در این تیرگی هاي وحشتناك دچار شبهاتی شده، بی اراده خود را در اختیار گمراهی هاي جاهلیت اولی قرار می دهند.
-4 هر ملتی که زمامداران، رهبران، فرماندهان و پیشوایانش گرفتار بی بند و باري و هتاکی شدند، طبعا از رسیدگی به امور
اجتماعی و مسائل اداري مملکت باز مانند، و چوننمی تواند با هرج و مرج و فساد داخلیمبارزه کرده در مقابل اضطراب داخلی
مقاومت آورند، در نتیجه بیگانگان رابه طمع انداخته، مورد حملات دشمن واقع می شوند و دیري نپاید، شکار درندگان و لقمه
آزمندان و طعمه هر مخالفی خواهند شد.
-5 اسرار و کیان اسلامی که طبعا به ملتهاي دور دست از کشورهاي اسلامی میرسد، تحت تاثیر زیبائیهاي بهجت انگیز، حکمت
هاي رسا، هم آهنگی هایش با عقل و منطق، و اعمال و رفتاررجال صمیمی اش قرار گرفته، عده اي از آنها در شعاع جاذبه آن واقع
میشوند و جمعی بزودي آنرا خواهند پذیرفت و یا حداقل مهرش را به دل گرفته، به امور نفسانی و روحی آنان خواهند درآمیخت.
[ [ صفحه 92
ولی وقتی این وضع را در مردم آن بنگرند، و اخبار دل انگیز اسلامی را با عادات وسلوك زمامداران دوره جدید سنجیده، مخالف
و متضاد ببینند، و در لواي این خلافت ستمگرانه، اخبار وحشتناکیدریافت کنند، و به آنان رسد که این تعالیم درخشان از دست
رفته، و آنچه در کشور اسلامی باید جاري شود همه راشهوترانیهاي خلیفه و بی خبري زمامداران و خودباختگی زعما، و بی ثباتی
دیگران لگدکوب کرده و از بین برده است.
و خیلی زود شهرت اسلامی را پریشان ساخته، دوستی ها به دشمنیمبدل گردد بی آنکه بتوانند کارهاي اصلی و بدلی را از یکدیگر
جدا سازند، و این خود سنگ بزرگی بر راه تکامل اسلام، و مانع نفوذ آن، در بیگانگان و محیط خارج، خواهد بود.
-6 به این مطالب باید گستاخیها و زبان درازیهاي بنی امیه را نسبت باسلام افزود، و نیز آن عدهاز اعمال فجیعشان که بر نیت
سوءشان، نسبت به اسلام و مسلمین، حکایت می کند، اضافه کرد.
ما از این گونه آثار، دانسته ایم که بنی امیه دست از دین بت پرستی پدران خود بر نداشتند، مگر از ترس شمشیر و طمع
درزمامداري از این رو کمترین انتظاري که از آن ها می رود اگر نخواهند امت اسلامی را به عقب باز گردانند، بی توجهی نسبت به
نشر تعالیم اسلام، تادر خلال فرو رفتن در جاهلیت، و خود باختگی در کار فسق و فجور و اخلاق ناشایست، دولت اسلام را دولتی
برنگ دولت قیصر روم، و جاهلیت عربی، درآورند.
از این ها گذشته، وقتی خلیفه خود ناظر کسانی باشد که این گونه گستاخی ها و هوسرانیها بر آنان مشتبه شده، و او خود را مالک
الرقابمردم می داند و کسی پیدا نشود خطاهاياو را خرده گیري کند و یا زبان به ایراد و انتقاد او بگشاید، در این صورت خلیفه
طبعا در انحرافهاي خود، بیشتر پافشاري کند و در شهواتش بیشترفرو رود و بر خودخواهی، تکبر و گردنکشیش می افزاید.
[ [ صفحه 93
پس می گوئیم: اي آقاي خضري چه خطري براي جامعه دینی از این وضع می تواند بدتر باشد، و چه مصلحتی بالاتر از زدودن این
صفحه 56 از 200
ننگ، می توان تصور کرد که هر متدین غیوري را به قیام علیه این قدرت ستمگرانه فرا می خواند؟
و آیا چه بار گرانی به دوش مردم از آنچه یاد شد، سنگین تر و یاچه ظلم غیر قابل تحملی از آنچه بیان گردید شدیدتر می توان بیاد
آورد، تا جائیکه هر متدیتی را به تنهائی، موظف به مخالفت با آن، و قیام علیه آن می کند، هر چند بداند قطعا کشته خواهد شد،
زیرا فکر می کند هر چند او امروز می میرد، ولی زندگانی جاویدش در راه دین ارکان دولت ستمگر را متزلزل خواهد کرد، نام
چنین انسانی در میان جامعه دینی، نامه سیاه اعمال ستمگر را بر ملا خواهد ساخت و نشان می دهد، او چگونه مسند مقدس زعامت
اسلامی را غصب کرده و در مقابل مخالفتی که با جنایاتش صورت گرفته، انسانی شرافتمند را کشته است.
ملتی که بر این حقایق واقف گردند، می توانند این واقعه را درسی از فداکاري مترقیانه تلقی کرده و آن را جانبازي در راه عقیده و
مبدء فکري صحیحی بدانند، و کار او را دنبال کنند. در این میان گروهی نسبت به چنین انسان فداکار، رقت آورده به خونخواهی
اش قیام می کنند و گروهی دیگر از خطاهاي ستمگر به خشم آمده و هتاکی هایش را بدیده انکار می نگرند، آنگاه این دو روح
خونخواه و خشمگینبهم پیوسته نیروي دولت ستمگر را سقوطداده و راههاي پیروزي را بر او می بندند تا بدینوسیله ستم و ظلم ریشه
کن شده و صلاح عموم جاي آن را بگیرد.
این چنین، نهضت مقدس حسین (ع) اثر بخشید تا جائی که مردم بر دولت بنی امیه در ایام مروان حمار، شوریدند و بدین ترتیب
امت درسهاي مترقی اش را از او فرا گرفت ولی " خضري " و آن عده از کسانی که در پیچ و خم هاي مسیر او راه می پیمایند،
کوري جهالت، دیده و بصیرتشان را نابینا ساخته است.
[ [ صفحه 94
حسین فداکار، ملک عقیم نمی طلبید تا قبل از تدارك لازم، مرتکب خطاي بزرگی بخیال خضري شده باشد و جسورانه با صداي
بلند بگوید:
"میان او، و آنچه علاقه داشت، مانع شدند و او درآن راه کشته شد... ". او غافل است از اینکه فداکار جوانمرد، و مجاهد پیروز ما،
می خواست در راه دین جانبازي کند تا امت را از خشونت رفتار بنی امیه، و شدت سیاستشان و درجه دوري بنی امیه از مقررات
بشري، تا چه رسد به دوري از قوانین و مقررات دینی، بیاگاهاند و نشان دهد این قوم تا چه حد، در خشونت جاهلیت و عادات ریشه
دار کفر، فرو رفته اند؟ تا در نتیجه مردم متدین بدانند، اینان چگونه مردي بودند که نه احترامبزرگان را رعایت کردند، و نه بر
کودکان ترحم نمودند و نه بر طفل شیرخوار رقت آوردند، و نه نسبت به زنان حرمت روا داشتند. در این شرائطاو، شاخسارهاي
رسالت را به میدان فداکاري فرستاد، و گلهاي بوستان نبوت و انوار خلافت را به جانبازي فرا خواند، و هیچ گوهري از این
گوهرهاي بی همتا باقی نماند، و دیرياز این شب دیجور نگذشت تا خود و اینان همه و همه در راه این هدف عالیشهید شدند.
سل کربلاکم من حشا لمحمد
نهبت بها و کم استجزت من ید
اقمارتم غالها خسف الردي
و اغتالها بصروفه الزمن الردي
صفحه 57 از 200
حسین بزرگوار (ع)، کسی نبود که کارش مانند باد گذران، از نظرها مخفی ماند، زیرا او در میان امت جدش، رتبتی شامخ و مقامی
بلند، و دانشی جوشان، و نظري اصیل، و عدالتی آشکار، و تقوائی روشن داشت.
او گل بوستان پیامبر خدا (ص) بود که از رهگذر فضیلتش، مردم بهره مند می شدند، بین مسلمین، کسیرا که منکر یکی از این
فضائل باشد هرچند عقیده
[ [ صفحه 95
به خلافتش نداشته باشد، نمی یابید. و امت اسلامی پیرامون نهضت مقدسش سخن بدون دقت و توجه بر زبان نمی راند، پس از
دقت نظرها و توجه هاي کافی، آن را بر طبق مصالح عالیه جامعه، تشخیص داده است و درباره او و نهضت مقدسش، از احدي از
امت جز احترام و تقدیس، چیزدیگري شنیده نشده است.
از این رو گوش روزگار از هیچ انسانی جرات و جسارت خضري را در آنجا که گوید: اشتباه از آن بزرگوار صورت گرفت،
نیوشیده است.
انهم یقولون منکرا من القول و زورا
آنچه از تاریخ زندگانی سبط فداکار پیامبر (ع) استفاده می کنیم، وجوب قیام در مقابل هر باطل وپشتیبانی و دفاع از هر حقی است
و نیزلزوم قیام براي برپا داشتن اساس دین، و نشر تعالیم و اخلاق فاضله آن است. بلی این تاریخ با عظمت بما می آموزد چگونه باید
به نفع ابدیت، دستاز زندگی مادي شست و از زندگی محدود زیر سایه بردگی، به آغوش مرگ، پناهبرده براي نجامت امت
اسلامی از چنگالهاي ظلم و فساد به شاهراه مرگ دست آویخت، و چگونه باید در راه دینحنیف و نورانی اسلام با قاطعیت،
فداکاري کرد و در لبه پرتگاههاي خواري و ذلت چگونه انسان خود را از سقوط نگهداري کند.
اینها است، اندکی از درسهاي بسیاري که سید و مولاي ما حضرت حسین علیه السلام به امت جدش داده است نه آنچه خضري
پنداشته، که تاریخ از کار... تا آخر
غیر از آنچه یاد شد، از خضري دشمنی هاي فراوان دیگري دیده شده که از آنها چشم میپوشیم تنها می خواستیمکاوشگران را از
این نمونه افکار او، به سنخ آراء اموي او، هشیار سازیم.
"اینان از مردم می ترسند ولی از خدائی که هنگام سوء نیت هایشان با آنها نمی ترسند و خدا به آنچه می کنند آگاه است. "
[ [ صفحه 96
السنه و الشیعه
بقلم: محمد رشید رضا صاحب تفسیر المنار
"مقصود نویسنده این رساله، این نیست که بحثو انتقاد بی آلایشی کرده باشد، او نمی خواهد احتجاج صحیحی ایراد کند، هر
چند کار خود را به صورت ردیه اي بر علامه حجت سید محسن امین عاملی (قدس سره) درآورده است، ولی هیچ گونه حمله اي بر
"حصون منیعه " و سخنان مستحکم او جز با فحاشی و توهینو القاب نامناسب و هتاکی هاي زننده، انجام نداده است.
نظر عمده او از این نوشته گمراه ساختن و بدبین کردن دولتهاي عربی: عراق، حجاز و یمن نسبت به شیعه از رهگذر دروغ ها و
صفحه 58 از 200
سوءتعبیرها است، از این رو هر چند انتقاد و گفتگو با او، کار یک محقق نیست که به امثال این سخنان بپردازد، ولی ما را چاره اي
نبود که به برخیاز دروغ ها و بافته هائی که محصول اندیشه او یا محصول نقل او از دیگراناست و از علماي شیعه خواسته است تا
خطاهایش را آشکار سازند، اشارتی بکنیم، و او خود بهتر می داند که روي گردانیدن از این گونه سخنان شرط حزم و احتیاط
است، زیرا سیاست دول خارجی، در اختلاف و تفرقه ما است، و این بحث از محیط دانش و دانشمندان خارج است. "
-1 رساله اش را با تاریخ تشیع و مذاهب شیعه شروع کرده، اصول تشیع را از بدعتهاي عبد اله بن سباي یهودي می داند و جانشین
سبائیان را در گرداندن و اداره وسائلتفرقه اندازي بین مسلمانان به وسیله تشیع و عقائد غلو آمیز، زنادقه
[ [ صفحه 97
فارس معرفی می کند. و از تعالیم این شیعیان غالی، بدعت هاي: عصمت امامان، تحریف قرآن، بدعتهاي مربوطبه حجت منتظر، و
عقیده به الوهیت برخی از ائمه، و کفرهاي آشکار دیگر را می شمارد.
او امامیه را به دو فرقه تقسیم کرده: معتدل قریب به زیدیه، و غالیان قریب به باطنیه، ومی گوید: آنها کسانی هستند که پاره اي از
تعالیم کفر آمیز خود را از پیوند با عقائد دیگر گرفته اند مانند: عقیده به تحریف قرآن، و کتمان برخی از آیات، و از همه عجیبتر،
بهگمان آنها سوره اي در قرآن مخصوص به اهل بیت است که براي همدیگر نقل می کنند به طوري که یک نفر جهانگرد سنی،
یکبار براي ما نقل کرد که: او از یکی از خطباي شیعه در یکی از شهرهاي ایران شنیده بود که آن سوره را روز جمعه بر منبر خوانده
است و برخی از مبلغین مسیحی این سخن را از آنها نقلکرده اند. اینها را امامیه اثنی عشریه گویند و با درجات مختلف لقب
جعفري دارند.
و یکی از بدعتهاي امامیه را، بدعت بابیه و سپس بهائیهدانسته است و گفته که اینان عقیده بهالوهیت بهاء و نسخ دین اسلام به وسیله
او، و در نتیجه آن بطلان همه مذاهب اسلامی را قائل اند.
با وجود این سخنان فتنه انگیز، و کینه جویانه، او خود را پس از سید جمال الدین افغانی تنها تلاشگر در راه وحدت ملتها و اصلاح
می داند و سپس سخنان خرافی خود و کلمات کوبنده اش را گسترش می دهد.
هر فرد محققی را می رسد که پاسخ بسیاري از بافته هاي مجهول او را در بحثهاي گذشته همین جلد کتاب ما پیدا کند تا بداند
چنین جهانگرد سنی که صاحب المنار از خطیب ایران خبر داده هنوز از مادر نزاده است. و نیز آن خطیبی که آن سوره مجعول را در
روزهاي جمعه بالاي منبر با صداي بلند می خوانده هنوز پابه دنیا ننهاده است.
و هیچ شیعه اي براي این سوره خیالی ارجی قائل نیست و کسی آن را از کتاب
[ [ صفحه 98
عزیز الهی به حساب نیاورده و احکام قرآن را بر آن جاري ندانسته است. کاش اینمرد به مقدمات تفسیر علامیه بلاغی (آلاء
الرحمن) مراجعه می کرد و سخناناو را که زبان شیعه و مترجم عقائد آنان است در این باره می شنید، آنگاه این گونه مطالب را
درباره آنانمی نوشت.
و ما استدلالی را که متکی به گفته یک نفر مبلغ مسیحی است به شما مسلمانان تبریک می گوئیم.
یکی دیگر از جهالتهاي زننده او این است که فرقه بابی و بهائی را، از فرق شیعه می شمرد و حال آن که شیعه از روز نخست این
صفحه 59 از 200
فرقه ضاله را خارج از دین دانسته و حکم به کفر و ضلالت و نجاستشان کرده است، و کتابهائی که در رد خرافاتشان از علماي شیعه
نوشتهشده، از حد شمار بیرون و غالبا چاپ و در دست انتشار قرار گرفته است.
-2 گوید: نابسامانی عراق از رافضیان است. خاك عراق به زهر گمراهی آنان آلوده شده و پیوسته از حوادث ناگواري که بر
مسلمین وارد می شود، اظهار مسرت و خوشحالی می کنند تا جائی که روز پیروزي روس را بر مسلمانان، عید خوشی می گیرند. و
( مردم ایران شهرهاي خود را در اینروز بعنوان خوشحالی و مسرت آزین بندي می کنند (صفحه 51
پاسخ- شگفتا از ادعاهاي دروغ این مرد، گمان می کند بلاد ایران و عراق براي کسی قابل ورود نیست؟ یا اخبار و گزارشهاي آنان
به کسی نمی رسد؟ یا اکثریت مردم عراق که شیعه اند از آنچه او دیده یا شنیده است، کور و کرند؟ یاآنان یک عده ناچیزي از
ملتهاي سپري شده تاریخ اند که گذشت سالیان دراز، آنان را خورد و خمیر کرده و دیگر کسیاز آنها نیست که از شرافتشان دفاع
کند، و هر کس تهمتشان زند، دیگر به پاسخ یاوه هایش بر نمی خیزند و از این گونه دروغسازها نمی پرسند؟
[ [ صفحه 99
این کسانی که از حوادث ناگوار مسلمین خرسند می شوند، چه کسانی هستند؟ آیا این عده در همین عراقند؟ یا در قاره دیگري که
هنوز کشف نشدهو به نام عراق خوانده شده، زندگی میکنند؟ و عینا این سوال را درباره ایران باید تکرار کرد.
مسلمانان ساکندر این دو مملکت و مستشرقین و جهانگردان و سفیران و کارگزارانی که با این دو مملکت مربوطند، چرا از این
جشن و سرورها خبري ندارند؟ شیعیان عموما، نفوس مسلمین و خون و عرض و اموالشان را، بدون فرق بین سنی و شیعه، محترم می
شمارند. و دررنجی که بهر یک از آنها وارد شود خودرا نگران می بینند.
برادري اسلامی که در قرآن وارد شده است، مقید به تشیعنیست. و نیز باید از این مرد پرسید روزي را که عید می گیرند چه روزي
است؟ و در چه ماهی واقع است.؟ و چه شهري را براي آن آزین بندي کرده اند؟ و چه مردمی به این کارهاي زننده، دست زده اند؟
او براي این سوالات پاسخی ندارد، مگر شبیه همان پاسخی که صاحب رساله، از جهانگرد سنی مجهول یا مبلغ مسیحی بدان استناد
جسته است.
-3 تحت عنوان" دشمنی رافضیان نسبت به برخی از اهل بیت " گوید: رافضیان مانند یهود به برخی از آیات خدا ایمان آورده و
برخیرا کافرند (تا آنجا که گوید):
و بسیاري از فرزندان فاطمه " رضی الله عنها " را دشمن داشته، بلکه آنها را، ناسزا هم می گویند، مانند زید بن علی بن الحسین و
نیز فرزند زید، یحیی، که مورد بغض آنانست.
و نیز ابراهیم و جعفر دو فرزند موسی الکاظم(رضی الله عنهم) که دومی را به لقبکذاب می خوانند، با اینکه او از اعاظم اولیاء الله
است و ابو یزید بسطامی از وي کسب فیض کرده است.
[ [ صفحه 100
و معتقدند حسن بن حسن مثنی، وفرزندش عبد الله محض و فرزندش محمد ملقب به نفس زکیه، از دین خدا، خداي ناکرده مرتد
شدند.
و نیز همین عقیده را درباره " ابراهیم بن عبد الله،"
صفحه 60 از 200
و " زکریا بن محمد الباقر، "
و " محمد بن عبد الله بن الحسین بنالحسن، "
و " محمد بن القاسم بن الحسن،"
و " یحیی بن عمر " که از اولاد " زید بن علی بن الحسین " است.
و نیز درباره جماعت حسنی ها و حسینی ها که قائل به امامت زید بن علیبن الحسین بودند، و دیگر کسانی که مقام ما گسترش
تعرض نام آنها را ندارد. و اینان محدود کرده اند، محبتشان را به عده ناچیزي از اهل بیت. هر فرقه اي از آنها تعدادي را دوستمی
دارد و بقیه را لعن می کنند. ایناست محبت آنان نسبت به اهل بیت و اینست مودت اقرباي رسول خدا (ص) کهاز آن سوال خواهد
.(52 - شد (ص 54
پاسخ- اینست رشته ي اوهامیکه آلوسی آن را حقایق پنداشته و خواسته است شهرت شیعه را بدان نازیباو کریه، جلوه دهد هر چند
بر اثر نسبت هاي مجعولی باشد که برخی از آنها از بن ساختگی و برخی دیگر، دروغ محض است
.69 - اما درباره " زید بن علی " شهید، و مقام قداستشنزد عموم شیعه، ما حق سخن را ادا کردیم مراجعه کنید ص 76
اما درباره " یحیی بن زید " شهید بن شهید، هرگز هیچ شیعه او را دشمن نمی داردو مقامش بس بلند مرتبه است، او یکی از
قهرمانان مجاهد شیعه است او از پدر ظاهرش روایت کرده که امامان دوازده نفرند و آنان را به نام، اسمبرده و گفته است: این پیمان
معهودي است که رسول خدا (ص) بما سپرده استو او را شاعر امامیه "، دعبل خزاعی " در تائیه مشهورش، رثا گفته و آن را بر
امام
[ [ صفحه 101
علی بن موسی الرضا (ع) خوانده است.
از شیعیان کلمه اي مبنی بر تعریض تا چه رسد به لعن او دیده نشده است. و آخرین نظریه شیعیان درباره او چنانکه در کتاب زید
الشهید ص 175 آمده این است: که او به امامت حضرت صادق (ع) معتقد بود، خوش عقیده و هشیار به امر تشیع بود، امام صادق
(ع) در سوگ او گریه کرد و سخت محزون شد و براو رحمت فرستاد سلام اله علیه و علی روحه الطاهره.
و در اختیار هر محققیاست که محبت شیعه را نسبت به یحیی بنزید از آنچه ابو الفرج در مقاتل الطالبیین (ص 62 چاپ ایران)
آورده، نتیجه گیري کند، او گوید:
هنگامیکه " یحیی بن زید " فرزند زید بن علیشهید آزاد شد و زنجیرهایش را گشودند، گروهی از توانگران شیعه نزد آهنگريکه
بند را از پایش گشوده بود، رفتندو از او خواستند که آن بند را به آنان بفروشد. بند در رقابت و مزایدهافتاد تا به بیست هزار درهم
رسید، آهنگر ترسید مبادا این خبر شایع شود و پول را از او بگیرند، آنها را گفتپولش را نزد خود گرد آورید. همه راضی شدند،
مالی را که گفته بود به او دادند، و او بند را قطعه قطعه کرد و بین آنان تقسیم کرد. شیعیان از آن بند نگین انگشتري ساخته بدان
تبرك جستند.
این رسم در نسلهاي بعد، تا امروز پایدار مانده و کسی براي آن ایرادي نگرفته است و اما درباره " ابراهیم " بن موسی الکاظم،
کاش من و هم مذهبانم می دانستیم دشمنی کدام ابراهیم را به ما نسبت میدهند؟ آیا مقصود ابراهیم اکبر یکی از پیشوایان زیدیه
است که ایام ابی السرایا در یمن آشکار شد؟
اگر او باشد شیعه از امام کاظم (ع) روایت کرده که آن حضرت او را در وصیت خود داخل فرموده و در مقدم اولادش او را در
صفحه 61 از 200
وصیت خود نام برده، است و گوید: اینکه با او (امام علی بن موسی " ع) " دیگر فرزندان را داخل کردم به
[ [ صفحه 102
خاطر یادآوري از آنها و احترامآنها بود و شیخ بزرگوار ما، مفید، در ارشاد، در شرح حال او، تعبیر " الشیخ الشجاع الکریم " آورده
و گوید هر کدام از اولاد ابی الحسن موسی (ع) را فضیلت و منقبتی مشهور است. و حضرت رضا (ع) مقدم بر آنان در فضیلت بود.
تاج الدین ابن زهره در" غایه الاختصار " گوید: او سید و امیري جلیل و بزرگوار بود، و دانشمندي با فضیلت بود که از پدرانش
1 آمده است اینکه: او در : سلام الله علیهم نقل حدیث می کرد. وخلاصه نظر شیعه درباره او بنابر آنچهدر تنقیح المقال 35 و 34
نهایت درجه تقوا وکمال نیکوکاري و دینداري بود. یا مقصود او، ابراهیم اصغر ملقب به مرتضی است؟ که شیعه او را نیز ماننددیگر
فرزندان این شجره طیبه دانسته، به وسیله مهرشان به خدا تقرب می جویند.
سید ما سید حسن صدر الدین کاظمی از شجره ابن المهنا روایت کردهاست که: ابراهیم الصغیر دانشمندي عابد و زاهد بود و او
همراه ابی السرایا نبوده است و من از هیچ فردي شیعی کلمه اي که اشاره به او باشد نهدر کتب انساب و نه در فهرست رجال که
5 هر دو ابراهیم را از اعیان شیعه شمرده و به : 474 - دلالت بر دشمنی او کند، پیدا نکردم. و سید ما امین عاملی در اعیان الشیعه 482
شرح حالشان پرداخته است.
اما" جعفر بن موسی الکاظم " من در تالیفاتشیعه ندیده ام کسی را که درباره او، گسترده سخن راند و هیچ گونه سخن نقديهم
درباره او که نشانه دشمنی شیعه نسبت به او باشد نخوانده ام، و در جائی ندیده ام شیعه او را به لقب کذاب بخواند.
کاش تهمت زننده ما را به گوینده اش راهنمائی می کرد، یا از کتابی که این مطلب را در آن دیده نشانی می داد که شیعه او را
( لقب " خواري، " و اولادش را " خواریین " یا "شجریین " می خواند (عمده الطالب ص 208
[ [ صفحه 103
و کاش من می دانستم این مطلب که جعفر را از بزرگان اولیاء اله گرفته و ابا یزید بسطامی از او کسب فیض کرده، از چه کسی
گرفته است.
چیزي که در کتب تراجم و شرح احوال رجال موجود است تنها این مطلب است که با یزید بسطامی طیفور بنعیسی بن آدم متوفی
بسال 261 ه نزد امام جعفر بن محمد الصادق (ع) تلمذکرده، و این خود اشتباهی از نویسندگان شرح احوال است، زیرا امامصادق
(ع) در 148 ه وفات کرده اند وبا یزید متوفی در 261 یا 264 ه است واو را از معمرین یاد نکرده اند و شاید مقصود با یزید بسطامی
بزرگ طیفور بن عیسی بن شروسان زاهد باشد بنابراین آن مرد در نسبت دروغیکه داده خبط بزرگی هم مرتکب شده است.
اما درباره " حسن بن الحسن المثنی " او کسی است که با عموي مطهرش امام حسین (ع) به کربلا آمد و در میدان کارزار جهاد
کرد و به مصیبت گرفتار شد و بدنش پر از زخم و جراحت گردید و چون خواستند سر او را از تن برگیرند در او رمقی یافتند
ابوحسان اسماء بن خارجه خزاري دائی اش او را به کوفه برده معالجه کرد تا خوب شد، آنگاه به مدینه پیوست.
براي نشان دادن عقیده شیعیان درباره او سخن بزرگ طایفه شیخ مفید را در ارشادش بیان می کنیم که گفته: او بزرگوار، رئیس
قوم، با فضیلت و با ورع بود، و در زمان خود متصدي صدقاتامیر المومنین (ع) گردید و او را باحجاج داستانی است که زبیر بن
بکار، آورده است... تا آخر و علامه حجت سید محسن عاملی (که آلوسی این گفتارش را در رد اول نوشته) او را از شخصیتهاي
صفحه 62 از 200
شیعه نام برده و در 166:21 و 184 شرح حال مفصلی براي او ذکرکرده است.
پس این سخن که رافضیان عقیده به ارتداد او از دین اسلام دارند تهمتی بیش نیست که جبین انسانیت از آن شرمگین است.
[ [ صفحه 104
اما درباره " عبد اله المحضبن الحسن المثنی، " بزرگ شیعه شیخ ابو جعفر طوسی در رجالش او را از اصحاب امام صادق (ع)
برشمرده و ابوداود نیز او را از اصحاب امام باقر (ع) می داند و جمال الدین الهمنا در " العمده، " 87 گوید: او شبیه پیامبر خدا
(ص)، و بزرگ بنی هاشم بود و بعد از پدرش حسن متصدي صدقات امیر المومنین (ع) گردید.
و احادیثهر چند در مدح و ذم او مختلف است، ولی نظر نهائی شیعه را درباره او که سید طائفه سید ابن طاوس در اقبالش ص 51
برگزیده، نشانه صلاح و حسن عقیدهاو و دلیل پذیرفتن اوست امامت امام صادق (ع) را. و او از یک ماخذ صحیحی کتابی از امام
صادق (ع) یاد کرده که عبد اله را در آن به نام " العبد الصالح " یاد فرموده و براي اوو بنی اعمامش دعا به پاداش و سعادت فرموده
اند، سپس سید بن طاوس گوید:
و این امر نشان می دهد گروهی که مورد حمله و اعتراض واقع شده اند (عبد اله و اصحاب او از بنی حسن) نزد امام صادق (ع)
معذور بوده، و موردمدح قرار گرفته اند و نزد آن حضرت، مظلوم قلمداد می شدند. و عارف بحق امام خود بوده اند. و اینکه، در
برخی از کتابها آمده است: آنها از ائمه صادقین جدا شده بودند این نوشتها باید به تقیه حمل شود تا نهی از منکر آنها به امامان
معصوم نسبت داده نشود. و یکی از مطالبی که دلیلبر مقام عرفان اینان، نسبت به حق، و گواه بر آن است، روایتی است که مانقل
کرده ایم.
(وي بعد از ذکر سند و اتصالش به امام صادق (ع) گوید):... آنگاه به اندازه اي گریست که صدایش به گریه بلند شد و ما گریه
کردیم، سپس گفت: پدرم از فاطمه بنتالحسین از پدرش روایت کرد که فرمود: عده اي از هواداران تو، در کنار شط فرات کشته
یا مصیبت زده می شوند که نه در گذشته و نه در آینده نظیري نخواهند داشت سپس فرمود: من می گویماین شهادت صریحی
است، از طرق صحیح به مدح کسانی از بنی حسن علیه و علیهم السلام که آنها را گرفتند و آنان به سوي خداي
[ [ صفحه 105
جل جلاله بامقامی شریف در گذشتند و به سعادت و اکرام خداوند پیروز شدند، سپس احادیثی که دلیل حسن عقیده عبد اله بن
حسن و حسنیان همراه اوست را ذکر کرده، سپس گوید: من می گویم: آیا نه اینان عارف به هدایت و به حق الیقین بودند و
پرهیزکاران واقعی نسبت به خدا؟!
با این وضع شما بخوبی خواهی دانست نسبت ارتداد به او، و بقیه سادات بنی حسن، بعنوان نظر شیعه، دور از حقیقت و راستی است.
و اما " محمد " بن عبد اله بنالحسن ملقب بن نفس زکیه، شیخ ابو جعفر طوسی او را در رجالش از اصحاب امام صادق (ع) شمرده
و ابن مهنا در عمده الطالب ص 91 گوید: او را در " احجار الزیت " کشتند و این است سبب لقب او به نفس زکیه، زیرا روایت
شده پیغمبر خدا (ص) فرمود دراحجار الزیت نفس زکیه اي را از فرزندان من، خواهند کشت.
و سید بن طاوس در اقبال ص 53 بطور مبسوط برهانبر حسن عقیده او آورده، و اینکه خروج او براي امر بمعروف و نهی از منکر
بود و او از قتل خود خبر داشت وآن را خبر می داد. سپس گوید: اینهاهمه نشانه تمسک آنان به خدا و رسول- (ص) است.
صفحه 63 از 200
اینست عقیده شیعه دربارهنفس زکیه چنانچه در مقاتل الطالبیین ص 85 درباره وي گوید: او افضل اهل بیتش و اکبر اهل زمانش در
علم به کتاب خدا و حفظ آن بود، و فقه او دردین، و دلیري و سخاوت و ابهتش از همه برتر بود. و امامیه از نسبت دادن ارتداد از
دین که او، سخت بدورند و هر کس چنین تهمتی زند هماناافترائی بزرگ و گناهی آشکار مرتکب شده است.
و اما " ابراهیم " بن عبد الله که در " باخمري " کشتهشد و کنیه اش ابو الحسن است شیخ الطائفه او را از رجال امام صادق (ع)
شمرده و جمال الدین مهنا در " العمده " ص 95 گوید: او در بسیاري از فنون از بزرگان علماء بوده است. و دعبل خزاعی شاعر
شیعه در اشعار معروفش که به حرف تاء ختم می شود " مدارس آیات "... و شهداي اهل
[ [ صفحه 106
بیت را در آن مرثیه گفته از او یادکرده است آنجا که گوید:
قبور بکوفانو اخري بطیبه
و اخري بفخ نالها صلوات
و اخري بارض الجوذجان محلها
و قبر بباخمري لدي الغربات
هر گاه ابراهیم نزد شیعه معروف به صلاح و حسن عقیده نبود، و از کشتنش نگران و مصیبت زدهنبودند، و اگر نزد پیشواي شیعه
(ص) رفتارش مورد پسند نبود، دعبل او را مرثیه نمی گفت و رثاي خود را در حضور امام علی بن موسی الرضا (ع) نمی خواند.
درباره او همان عقیده ايرا ابراز می داریم، که ابو الفرج در مقاتل ص 112 ابراز کرده که گوید: ابراهیم همچون برادرش محمد،
در همانرتبه از دین، علم، شجاعت و شدت عملبود.
و سید علامه امین عاملی او را از شخصیتهاي شیعه نام برده و در شرح حالش بسط سخن داده است 308:5 و. 324 بنابراین نسبت
عقیده به ارتداد او از دین را، به شیعه دادن، افتراي بزرگی است.
اما " زکریا " بن محمد الباقر، او هنوز متولد نشدهاست و تنها در عالم خیال آلوسی آفریده شده، زیرا مجموع فرزندان ذکور امام ابو
جعفر محمد الباقر(ع) به اتفاق فریقین شش نفرند و تا آنجا که کارش کرده ایم از آثار عامه و خاصه جز آنها کسی را نیافتیم و آنان
جعفر، عبد اله، ابراهیم، علی، زید و عبید الله می باشند. پس نسبت ارتداد به زکریا بن محمد الباقر از لحاظ نداشتن موضوع باطل
است.
اما " محمد " بن عبد الله بن الحسین بن الحسن، اگر مقصود نواده حسن اثرم فرزند امام مجتبی (ع) باشد، تذکره نویسان درباره این
حسینچیزي جز این ننوشته اند که نسل او سریعا منقرض شد و براي او فرزند، و فرزند زاده اي، ذکر نکرده اند. و اگر مقصود،
دیگري باشد، ما در کتب انساب نامی از او نیافته ایم تا شیعه او را تکفیر کند، یا به او ایمان داشته باشد و در امامیه کسی به این اسم
که مورد تکفیر
[ [ صفحه 107
صفحه 64 از 200
واقع شده باشد، حسنی باشد یا حسینی، یافت نمی شود.
و اما " محمد بن القاسم " بن الحسن، او فرزند زید بنالحسن بن علی بن ابیطالب (ع) است که لقب بطحائی دارد شیخ الطائفه او را
در رجالش از اصحاب امام صادق (ع) نام برده و جمال الدین بن المهنا در العمده ص 57 گوید: محمد بطحانی فقیه بود. و ما هیچ
فرد شیعه اي را که درباره او سخن توهین آمیزي گفته باشد تا آنرا شاهد تهمتی که بشیعه بسته است بگیریم، پیدا نمی کنیم.
اما " یحیی بن عمر " او ابو الحسن یحیی بن عمر بن یحیی بن حسین بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب سلام اله علیهم،
یکی از بزرگترین پیشوایان زیدیه است، و براي اظهار نظر شیعه درباره او آنچه در عمده الطالب ابن مهنا ص 263 آمده، کافی
است، آنجا که گوید:
او به کوفه براي دعوت به رضا از آل محمد خروج کرد از همه مردم زاهدتر بودو بار سنگینی از حقوق خاندانهاي ابی طالب را
بدوش می کشید و در نیکی کردن نسبت به آنها، رنج می کشید...
تاآنجا که گوید: محمد بن عبد اله بن طاهر با او جنگید و کشته شد سرش را به سامراء بردند و چون سرش را نزد محمد بن عبد اله
بن طاهر آوردند، اودر کوفه براي تبریک گفتن مردم جلوس کرد. و ابو هاشم داود بن قاسم الجعفري بر او وارد شد و گفت تو
برايتبریک کشته اي نشسته اي که هر گاه رسول خدا (ص) زنده بود به عزاي او می نشست و از نزد او بیرون شد در حالیکه می
گفت:
اي بنی طاهر بخورید گوارا باد شما را
که گوشت پیغمبر (ص) بر کسی گوارا نخواهد بود
خونی که خونخواهش خدا است
قابل صرف نظر نخواهد بود
[ [ صفحه 108
گروه بسیاري از بزرگان شعراي شیعه او را رثا گفته اند از جمله آنها: ابو العباس ابن رومی او را با دو قصیده که یکی 110 بیت دارد
و در عمده الطالب ص 220 دیده میشود رثا گفته و مطلعش این است:
امامک فانظر اي نهجیک ینهج
طریقان شتی مستقیم و اعوج
و در قصیده جیمیه دیگر که با این بیت شروع می شود:
حییت ربع الصبا و الخرد الدعج
الانسات ذوات الدل و الغنج
61 گذشت، او را مرثیه - و دیگر ابو الحسن علی بن محمد الحمانی افوه با اشعار بسیاري که برخی از آنها در همین مجلد ص 62
صفحه 65 از 200
گفته است.
اینست نظر صحیح شیعه درباره این سادات پیشوا، و هیچگاه شیعه اي نگفته و نمی گوید و نخواهد گفت که یکی از آن ها از دین
مرتد شده و یا حسنیان و حسینیان قائلبه امامت زید بن علی بن الحسین که بیعت براي رضا از آل محمد (ص) می گرفتند کافر و
مرتد گردیده اند.
وه، چه بزرگ کلمه اي است که از دهان بیرون میدهند، جز دروغ بر زبان نمی رانند ما از این مرد می پرسیم، آیا این کسانی را که
شما از شرف و بزرگی شان دفاع می کنید اینان را چه کسانی کشتند؟ و یا مجروح ساختند؟ و در گودالهاي زندان هاي تنگ و
تاریک آنان را زندانی کردند؟ آیا اینان را، شیعیان که مورد تهمتشان قرار داده ايو نسبت ارتداد به آن ها می دهند، چنین کردند؟
یا افراد قوم خود او، که به زعم فاسدش به تعظیم آنان برخاسته است، چه قومی آن ها را کشتند؟.
بیائید با من صفحات تاریخ را بخوانیم، تاریخ خوب پاسخ می دهد:
اما زید شهید قاتلش را و کسی که سراز تنش جدا ساخت، شناختیم ص 75 اما یحیی بن زید را، ولید بن یزید بن عبد الملک در
سال 125 کشت و قاتلش یحیی سلم بن احوز هلالی بود و نصر بنسیار بسوي او لشگر کشید و عیسی وابسته عیسی بن سلیمان
[ [ صفحه 109
عنزي به روي او، تیر گشود و جامه اش بربود.
و حسن بن حسن المثنی را ولیدبن عبد الملک به عاملش عثمان بن حیانمري نوشت: به حسن بن حسن بنگر و او را صد ضربه
تازیانه بزن، و یکروز اورا در برابر مردم نگاه دار، و ظاهراهم او قاتلش بود، وقتی نامه اش رسید، براي جلب حسن، کس فرستاد و
چون اورا آوردند، وقتی بود که مردم براي حل اختلافات خود حاضر بودند علی بن الحسین (ع) او را کلمات فرج آموختهبود و در
اثر همان کلمات خداوند نجاتش داد، و رهایش کردند آنگاه حسناز نیروي بنی امیه ترسید و خود را پنهان کرد.
و همچنان مخفی ماند تا وقتی سلیمان بن عبد الملک او را زهر داد و سال 97 کشته شد.
و عبد اله محض را منصور، عبد الله المذله لقب داده بود و در هاشمیه، درزندانش که او را با نوزده نفر، از اولاد امام حسن (ع) سه
سال حبس کرده بود، به سال 145 کشت. رنگ صورت یکی از بنی حسن را تازیانه تغییر داده، و خونش را جاري ساخته بود، و
یکی از دو چشم او بر اثر ضربه تازیانه افتاده بود و هر چه آب خواست کسی او را آب نداد. و در زندان را به روي آنان بستند تا
جملگیمردند.
و در تاریخ یعقوبی 106:3 آنان را به دیوارها میخکوب دیدند.
و محمد بن عبد الله نفس زکیه را، حمید بن قحطبه سال 145 کشت و سرش را نزد عیسی بن موسی آورد، وي آن سر را نزد ابی
جعفر منصور فرستاد و ابو جعفر منصور آنرا در کوفه نصب کرد، و بدور شهرها گردانید.
[ [ صفحه 110
اما ابراهیم بن عبد الله را منصور، عیسی بن موسی را از مدینه براي نبرد با او، فرا خواند، نبرد در " باخمري " واقع شد و او بسال 145
کشتهشد و سرش را، نزد منصور آوردند و اودر برابر خود نهاد، آنگاه دستور دادآن را در بازار نصب کردند، سپس به ربیع گفت:
آن را نزد پدرش عبد الله در زندان ببر و او آن را نزد پدرش برد.
صفحه 66 از 200
و نسابه عمري در " المجدي " گوید: آنگاه ابن ابی الکرام جعفري سرش را به مصر برد.
و یحیی بن عمر را متوکل، امر کرد تازیانه زدند و سپس در خانه فتح بن خاقان او را زندانی کرد مدتی به اینحال گذشت سپس او
را آزاد کردند از آنجا به بغداد رفت مدتی در بغداد بود و در ایام " المستعین " در کوفه خروج کرد و دعوت به رضا از آل محمد
می کرد، مستعین شخصی را به نام کلکاتکین فرستاد و محمد بن عبد الله بن طاهر، حسین بن اسماعیل را بجنگ او فرستاد و آن ها
باهم جنگیدند تا او کشته شد و در سال 250 سرش را نزد محمد بن عبد الله آورده روي سپر در برابرش نهادند. و مردم بر او، وارد
شده تهنیتش می گفتند آنگاه دستور داد سر را فردا نزد مستعین حمل کنند.
-3 گوید: رافضیان پندارند صحیحترین کتاب هاي آنان چهار کتاب است: کافی، من لا یحضره الفقیه، تهذیب و استبصار و گویند
عمل به این کتابهاي اخبار چهار گانه، واجب است و نیز عمل به هر روایتی که امامی مذهب نقل کند و اصحاب اخبار از او نقل
کرده باشند، واجب است و سید مرتضی، و ابو جعفر طوسی، و فخر الدین که نزد آنها معروف به محقق حلی است، به اینموضوع
تصریح دارند.
پاسخ- شیعه معتقد است موثق ترین کتب حدیث، کتابهاي چهار گانه نامبرده است، اماوجوب عمل به محتویات آن ها یا بهر
حدیثی که امامیه روایت کرده باشند و در کتب اخبار آنها تدوین شده باشد، احدي بدان قائل نشده است. و علم الهدي سید
[ [ صفحه 111
مرتضی و شیخ الطائفه ابو جعفر و نجم الدین محقق حلی، از این نسبتی که به آنها داده مبرا هستند. و کتابهاي آنان در برابر ما است،
در هیچ کدام آنها اینتهمت بزرگ یافت نمی شود، و اهل البیت از داخل خانه، آگاهترند (ما از دیگران بهتر می دانیم).
گواه این امر، مردود ساختن روایاتی است که از نظر سند یا متن از طرف علماي شیعه، مورد ایراد واقع شده است. و گواه این سخن
تقسیم اخبار به چهار قسم: صحیح، حسن، موثق و ضعیف است که از عهد و دانشمند بزرگ جمال الدینالسید احمد بن طاوس
حسنی و شاگردش آیه الله علامه حلی معمول گردیده.
و کاش این مرد از شروح کتب اربعه و در مقدم آنها، از " مرآت العقول " شرح کافی علامه مجلسی، آگاه می شد و آنها را مطالعه
میکرد تا بداند چگونهدر مورد هر سندي علامه مجلسی به اجتهادش در مورد اقسام حدیث رفتار میکند. یا مراجعه به جلد سوم
مستدرك حجت بزرگ علامه نوري می کرد، تا او را براه حق ارشاد کند، و راه صحیح را به او، بنماید و او را از بافتن دروغ بر
امت بزرگ شیعه بدون علم و اطلاع، باز دارد.
وي آنگاه کتب اربعه شیعه را به لحاظ اشتمال بر اخبار آحاد، و به لحاظ اینکه پاره اي از رجال اسناد روایات آن را به چیزهائی
نسبت داده که غالبا از همه آن نسبت ها، مبرا هستند، و گروهی دیگر را به انحراف مذهبی نسبت داده کهانحراف مذهبی آنها با
وثاقت آنان در حدیث منافاتی ندارد و شیعه این احادیث را موثق می نامد. در این بینگروهی را هم ضعیف خوانده که روایات
مخصوص این گروه محفوف به شواهد صحت است. و عمل محدثان اهل سنت و شیعه در کتب حدیثشان بر همین منوال است.
بنابراین، یا این مرد از علم درایه و فنون حدیث بی خبر است یا دوست دارداظهار نادانی نموده، بر اثر تجاهل بتواند بدگوئی کند.
اگر او به مقدمه "فتح الباري " شرح صحیح بخاري ابن حجر و شرح قسطلانی و شرح عینی و شرح مسلم نووي و
[ [ صفحه 112
صفحه 67 از 200
امثال آن ها می نگریست، بیماري درونیش بهبود می یافت و خامه اش از نشر اباطیل فرو میماند.
-4 گوید: طوسی از ابن معلم، و ابن معلم از ابن مابویهکذاب صاحب رقعه دروغین، و نیز از مرتضی، روایت می کند و این هر دو
باهم دانشجوي علم بوده و نزد استادشان محمد بن نعمان (شیخ مفید) درس خوانده اند که او از مسیلمه کذاب دروغگوتر است و
. براي یاري مذهب دروغ را تجویز می کرده است ص 57
پاسخ- صاحب رقعه اي را که او رقعه دروغینش پنداشته، علی بن الحسین بن موسی ابنبابویه " به دو باي منقوط نه ما بویه "می
باشد و او صدوق اول است که در سال 329 هفت یا نه سال قبل از تولد شیخ مفید (ابن المعلم) وفات یافته است و تولد شیخ مفید
در 336 یا 338 اتفاق افتاده و ممکن نیست شیخ مفید از صدوق روایت کند. بلی او از فرزندش صدوق دوم ابی جعفر محمد بن
علی روایت کرده که صاحب توقیع نیست.
کاش من می دانستم چه کسی آلوسی را خبردار کرده که شیخ امت، شیخ مفید (که در رواق امامین جوادین مدفون است و داراي
قبه و مقام بلندي است) از مسیلمه کذاب که بخدا کافر است، دروغگوتر می باشد؟
تا چند این شخص بر این نسبت دردناك زننده پر جرات است؟ و چگونه بخود اجازه این بدگوئیرا می دهد؟ در صورتی که یافعی
در مرآت الجنانش 28:3 شیخ مفید را اینگونه معرفی می کند که گوید:
او دانشمند شیعه، پیشواي رافضه، صاحب تصانیف بسیار و بزرگ آنان، معروف به شیخ مفید و نیز به ابن المعلم می باشد. در علم
کلام و جدل و فقه سخت کاردان بود، و با جلالت و عظمت در دولت بوبهیان با اهل هر عقیده اي، بحث میکرد. ابن ابی طی
گوید: او راصدقات فراوان بود، و خشوعی با عظمت بود، بسیار به نماز می پرداخت، و روزه می گرفت، و لباس خشن می پوشید.
و سخن ابن کثیر در تاریخش 15:12 در مجلس او (شیخ مفید) بسیاري از
[ [ صفحه 113
علماي طوائف دیگر مسلمین حاضر می شدند و نشان می دادند که او نه تنها پیشواي امامیه است، بلکه او پیشواي همه امت اسلام
است و باید هر کس عقیده به دین دارد، در احترام و تعظیم او بکوشد.
آیا این است مقتضی ادب علم و دین؟
آیا در قانون شرع و اخلاق براي کوبیدن علماء و آبرو ریزيو حملات ناجوانمردانه تا این حد، نسبت به آنان، مجوزي موجود
است؟
آیا در قانون اسلام اجازه هست مسلمانی را تا آنجا سقوط دهند که در انظار از کافر هم پست تر جلوه کند هرچند خلاف و دشمنی
فیما بین باشد؟ تاچه رسد نسبت به کسی مانند شیخ مفید که از ارکان و اعلام دین و رهبران و انصار حق است. او کسی است که
مجد و عظمت علمی عراق را بدست خود بنیاد نهاد، و بینش مردمش را بیدار کرده است. او چه گناهی کرده، جز اینکه واقعیتی را
که آلوسی منکر آنست شناخته و در پایگاه بلندي از علم و عمل قرار دارد که هیچگاه آلوسی نتواند مقام او را دریافت.
کاش ماخذي را که بر اساس آن تجویز کذب رابه شیخ مفید در کتابهاي او یا کتابهاي دیگري براي یاري مذهب، نسبتداده، ارائه
می داد یا اظهار می کرددر اسناد متصل دیگر کجا این نسبت را دیده است، تالیفات او که از این نسبت خالی است و هیچ کس از
علما چنین نسبتی را به او نداده است. پس این نسبت نادرست است. و یک مسلمان بی سواد می داند: هیچ کس حق ندارد
صفاياسلامی را با نسبتهاي دروغین تیره سازد تا چه رسد به کسی که ادعاي علم می کند.
-5 تحت عنوان " امامیه متعبد به نامه هاي صادره از مهدي منتظر هستند " گوید: بلی اینانقسمت اعظم مذهب خود را از این نامه
صفحه 68 از 200
هاي دروغین گرفته اند که هیچ عاقلی تردید ندارد، آنها افتراء به خدا بستن است، و شگفت از رافضیان است کهصاحب این نامه ها
را که بسیار دروغگواست. صدوق، یعنی بسیارراستگو
[ [ صفحه 114
نامیده اند در حالیکه او از دین مبین بدور است.
او پندارد مسئله اي را که در نامه اي نوشت و شب هنگام آنرا در سوراخ درختی نهاد، پاسخ آن رابه گمانش مهدي صاحب الزمان
خواهد نگاشت. این نامه ها را رافضیان نیرومندترین دلایل و موثق ترین براهین خود می دانند. بدا به حال آنان!
بدان که این نامه ها فراوان است، برخی از نامه ها از علی بن الحسین بن موسی بن مابویه قمی است که او نامه اي بخط صاحب
الامر در پاسخ سوالش اظهار میکرد به این پندار که او نویسنده مخصوص ابا القاسم بن ابی الحسین بن روح یکی از نمایندگان
صاحبالامر است و بدست علی بن جعفر بن الاسود میداد تا نامه او را برساند به صاحب الامر (یعنی مهدي) و نامه اي به پندار اینکه
پاسخ صاحب الامر است به او برساند.
دیگري نامه هاي محمد بن عبد الله بن جعفر بن حسین بنجامع بن مالک حریري ابو جعفر قمی است او با صاحب الامر (ع) مکاتبه
کرد ودرباره چند مساله شرعی از او پرسید گوید: احمد بن حسین ما را گفت: من این پرسش ها را به اصلش دست یافتم و توقیع ها
را در بین سطرها دیدم، اینپاسخ ها را محمد بن الحسن الطوسی در کتاب " الغیبه " و " احتجاجش " نقل کرده است.
این توقیع ها به عقیده آنان، خط ائمه (ع) است که در پاسخسوالات شیعیان نگاشته شده و این توقیع ها را بر روایاتی که به اسناد
صحیح نقل گردیده هنگام تعارض ترجیع میدهند. ابن بابویه در فقه بعد از بیان توقیعات وارد از ناحیه مقدسه، در باب " مردي که
وصیت به شخص دیگر کند " گوید: این توقیع نزد من بخط ابی محمد بن الحسن بن علی است و در کافی کلینی، روایتی بر خلاف
این توقیع از حضرت صادق (ع) رسیده سپس گوید: من به آن حدیث فتوا نمی دهم، بلکه فتواي من بر وفق خط حسن بن علی
خواهد بود.
دیگر: نامه هاي ابی العباس جعفر بن عبد اله بن جعفر حمیري قمی است.
[ [ صفحه 115
و دیگر: نامه هاي برادرش حسین و نامه هاي برادرش احمد است.
و این ابو العباس کتابی در اختبار مرویه از او گرد آورده و نامش را " قرب الاسناد الی صاحب الامر " نهاده است.
و دیگر: نامه هاي علی بن سلیمان بن حسین بن جهم بن بکیر بن اعین ابو الحسن رازي است که او نیز مدعی مکاتبه است و نامه
هائی اظهار کرده.
این بود برخیاز مبانی احکام شیعه، و معتقدات آنان و این قطره اي از آن دریا است که می تواند ادعاي رافضیان را در گرفتن دین
.(58 . خود از عترت نشان دهد... (ص 61
پاسخ- چه بسیار شایسته اي بود براي این مرد، که جمال الدین قاسمی او را نهی کرد، کتابش را به دیگري ارائه دهد، چنانکه
شایسته بود آقاي محمد رشید رضا به هر زحمتی بود از شیعه یا یکی از افراد منصف قومش میخواست، نوشته هایش را قبلا مطالعه
کند، زیرا اباطیلی که طی این کتاب فراهم آورده کاشف از سوء نیت اوست، و به اعتبار او لطمه میزند و بر هر دانشمند ادیبیمخفی
صفحه 69 از 200
نخواهد ماند و دامن تعصب نمیتواند آنرا بپوشاند و هر چند خواننده اش با شرافت و در اندیشه، آزاد فکر باشد، نخواهد توانست از
آنها دفاع کند.
چگونه بر محقق میتواند پوشیده بماند که امامیه به نامه ها و توقیعات صادر از " مهدي منتظر " عمل نمی کنند، و سخن ابن مرد و
هر کس بر طریقه اش ببافد، چنانکه از قصیمی در " الصراع بین الاسلام و الوثنیه " خواهد آمد، کمترین راز پنهانی بجاي نمی
گذارد کهشیعه بدان ها تعبد نخواهد کرد، چنانکه در کتب اربعه که عمده مرجع شیعه در کتب حدیث می باشد، مولفانش"
محامده ثلاثه (" ابو جعفر محمد بن یعقوب کلینی، ابو جعفر محمد بن علی بن بابویه قمی، ابو جعفر محمد بن الحسن الطوسی) هیچ
کدام نامه ها و توقیعات صادر از ناحیه مقدسه را نیاورده اند و این براي بیداري هر محقق کافی است که این سه نفر از بزرگان
امامیه آگاه بوده اند کار ایننامه ها از ناحیه اخلال گران و فرصت
[ [ صفحه 116
طلبان به کجا منتهی می شود که انکار وجود حضرت حجت خواهند کرد.
از این رو گویا نهی شده بودند از اینکه آثار صادر از ناحیه مقدسه را در تالیفاتش درج کنند با اینکه آنان خود، راویان آنها بوده و
بار آن را به امت حمل کرده اند، تا مذهب اهل البیت از طریق جعفري صحیح به مذهب مهدوي تبدیل نشود و مردان متعصب کور
دل، مجالی براي این سخن نیابند که بگویند مذهب امامیه از امام غائبی کهبه گمان آنان وجود خارجی ندارد گرفتهشده و از نامه
هاي دروغین به پندار آنها پیروي میشود و این خود یکی از اسرار امامت است که وثاقت و اعتماد به کتب اربعه را زیاد می کند.
این بزرگ مرد، ثقه الاسلام کلینی، با اینکه در محیط بغداد میان او و سفراي چهارگانه امام زمان، حجت منتظر فاصله اي نبوده، همه
در یک شهر و یک زمانند و او در سال 323 ه در زمان غیبت صغري وفات کرده، کتابشرا در خلال بیست سال تالیف می کند
درحالیکه اسمی از توقیعات امام منتظر در کتاب کافی اش که مشتمل بر شانزده هزار و صد و نود و نه حدیث است، دیده نمی شود،
با اینکه بسیاري از این توقیعات از طریق او نقل شده و درکتابش توقیعات و نامه هاي دیگر ائمه اهل بیت عصمت سلام اله علیهم را
آورده است.
و این ابو جعفر ابن بابویه صدوق، با وجودي که تعدادي از توقیعات با عظمت را در تالیف دیگرش" اکمال الدین " آورده و در
آنجا بابی در صفحه 266 به همین منظور گشوده، هیچ کدام آنها را در کتاب " من لا یحضره الفقیه " خود نیاورده است.
بلی در یک مورد تا آنجا که ما دست یافتیم، حدیثی را در مقام تایید بدون یاد کردن نام امام (ع) متعرض می شود (در 41:2 چاپ
لکهنو) گوید:
روایتی که درباره آن کس که روزي ازماه رمضان را عمدا افطار کند، بر اوسه کفاره واجب است، من بدان روایت، در مورد کسی
که افطارش به مباشرت حرام یا غذاي حرام صورت گیرد، فتوا می دهم، زیرا این معنی در روایات
[ [ صفحه 117
ابی الحسین اسدي (رضی اله عنه) از روایات شیخ ابی جعفر محمد بن عثمان عمري قدس اله روحه نقل شده است.
و پس از این دو بزرگ مرد، شیخ الطائفه ابو جعفر الطوسی است. او با وجود نقل روایات توقیعات احکام صادر از ناحیه مقدسه به
184 ، با این حال هیچ کدام از این نامه ها را در -214 -243 - محمد بن عبد اله بن جعفر حمیري در کتاب " الغیبه " ص 258
صفحه 70 از 200
کتابهاي تهذیب و استبصارش که از کتب اربعه و مهمترین مصادر احکام شیعه است نیاورده.
مگر نمی بینند توقیع اسحاق بن یعقوب از ناحیه مقدسه، همهبه اتفاق روایت کرده اند و ابو جعفر صدوق از ابی جعفر کلینی در
اکمال ص 266 ، و شیخ ابو جعفر طوسی به اسنادش از کلینی نیز در کتاب " الغیبه " ص 188 آورده، و در آن توقیع، احکام سه
مسئله که در کتب اربعه عنوان کردهاند آمده، ولی به غیر از این توقیع، استدلال آورده اند و هیچ گونه عین و اثري از توقیع در آن
استدلالها، دیده نمیشود. و اینک سه مسئله:
-1 حرمت آبجو
کلینی در کافی 197:2 و شیخ در تهذیب 313:2 و دراستبصار 245:2 آن را عنوان کرده اند و در " من لا یحضره الفقیه " 217:3 و
361 یافت می شود. و در کتاب وافی عنوان مستقلی دارد. در آنجا، کتب اربعه را در جلد یازدهم ص 88 ) مربوط به این موضوع)
جمع کرده، از ادله موضوع پنج توقیع از امامین ابی الحسن الرضا، و ابی جعفر ثانی، بدستمی آید، ولی از توقیع منسوب به
حضرتمهدي (ع) ذکري به میان نیامده است.
-2 حلال کردن خمس براي شیعیان
این عنوان را از کلینی در کافی 425:1 و شیخ در تهذیب 259 و 256:1 و استبصار 33:2 و 36 می یابیم و صدوق در فقیه، در جلد
دوم صفحه 14 آن را آورده و در وافی در 45:6 و 48 عنوان شده و از ادله آن مکاتبه دو امام: ابی الحسن الرضا
[ [ صفحه 118
و امام ابی جعفر الجواد علیهماالسلام آمده و هیچ گونه سخن از توقیعامام حجت در بین نیست.
-3 پول خواننده زن:
این مسئله در کافی 361:1 و در تهذیب 107:2 و در استبصار 36:2 عنوان شده و در فقیه 53:3 یافت می شود و همه آنها در وافی
32:10 ایراد گردیده، ولی کمترین اشاره اي به توقیع امام منتظردیده نمی شود.
بنابراین سخن " آلوسی، "ما را به نقطه مهمی توجه داد و سر مکتومی را بر ما آشکار ساخت. علتصرف نظر کردن بزرگان حدیث
را، از این هه احادیثی که از امام منتظر، صادر شده است. با وجود این که این احادیث در برابر آنها، و مقابل دیدگانشان بوده است،
زیرا با این یاوه گوئی ها شما دیگر خوب می دانید، اگر در این اصول مدونه حدیث چیزي از آنها ذکر می شد، باب ایراد و طعنبه
مذهب امامیه، کاملا گشوده می گردید. و زبان مفتریان و تهمت زنان بروي آنان دراز می شد و از ناحیه آنان یاوه گوئی و ژاژ
خواهی رواج می گرفت.
بنابراین بیائید با هم از اینمرد درباره این همه اشارات و کنایه هاي بد گویانه و نسبتهاي ساختگی و غرضجویانه اش بپرسیم و سوال
کنیم آیا چهموقع امامیه قسمت عمده مذهب خود را از این نامه ها و توقیع ها گرفته و بدان گردن نهاده است؟ آیا چه کسی
ازامامیه، به این مطلب اعتراف کرده است؟ این اعتراف در کجا است؟ و در چه تالیفی؟ و نزد کدام راوي، این امر ثابت شده است؟
صدوق چهموقع نامه و توقیع داشته؟ و چه وقت آن را نوشته؟ کجا آن را روایت کرده؟ و چه کسی به او نسبت داده است؟ این مرد
ندانسته است که صاحب رقعه (توقیع) پدر صدوق است که او را با این سخن یاد کرده " منها رقعه علی بنالحسین"...
آیا چه مجوزي براي تکفیر صدوق در دست دارد؟ و حال آنکهاو از
[ [ صفحه 119
صفحه 71 از 200
حاملان علم قرآن، و سنت نبوي است و آیا غیر از او دیگر چه کسانی راهنماي راه حق و علوم دین اند؟ از اینها همه گذشتیم، آیا او
حداقل یک نفر مسلمان نیست که شهادتینبر زبان جاري می کند و به خدا و رسولو کتابی که بر او نازل شده و روز قیامت ایمان
دارد؟ آیا این رفتار بهمسلمانان از آداب دینداري، و رسم علم، و آداب عفت، و قانون کتاب و سنت می داند یا میل و سلیقه
شخصی است؟ آیا مصلحت عمومی را در فحاشی و بدگوئی و نسبتهاي دروغ باید یافت؟ آیا بدین وسیله امت اسلامی نیک بخت
می گردد؟ و مایه رشد و هدایتش فراهممی شود؟
و آیا چه کسی او را از این پندار صدوق، که حاجتش را از طریق سوراخ درخت دریافت می کند، آگاه کرد؟ در چه موقع این
سوال از صدوق شده؟ و سوال از او درباره چه بوده است؟ تا او آن را بنویسد و در سوراخ درخت یا جاي دیگر، شب یا روز بنهد، و
پاسخش را از آنجا دریافت کند؟ این سوالات از چه کسی نقل شده و پاسخهاي آن را چه کسی دیده؟ و چه کسی آنها را حکایت
کرده است؟ و چه موقع این پاسخها نزد رافضیان از نظر استدلالی ثابت شده، تا قوي ترین دلائل آنان، و محکم ترین استدلالشان
باشد؟ آري بدا بحال ایشان...
کاش من و هم مذهبانم از این نامه هاي فراوان اطلاع حاصل می کردیم. همه این نامه ها را علامه مجلسی در جلد سیزدهم بحار در
12 صفحه از صفحه 237 تا 249 نقل کرده و آن مقداري که مربوط به احکام است از شمار انگشتان دست، کمتر است.
آیا امامیه، از اول تا آخر فقه، تنها به همین چند صفحه محدود، تمسک می جوید؟
و آیا این چند صفحه معدود میتواند، ماخذ قسمت اعظم مذهبشان باشد؟
من نمی دانم، ولی خواننده خوب می داند " تنها کسانی تهمت می زنند که به آیات خدا ایمان نداشته باشند. "
[ [ صفحه 120
کاش متن اصلی نامه علی بن الحسین بن بابویه را عینا می نگاشت، تا امت اسلام بداند، تنها یک نامه بیش نیستو در آن ذکري از
احکام نشده است تا امامیه بدان تمسک جوید. متن نامه بهروایت شیخ در کتاب " الغیبه " چنین است:
"علی بن الحسین بن املاي علی بن جعفر، براي شیخ ابی القاسم حسین بن روح نوشت که: از مولی صاحب الامرخواهش کند،
خداوند او را فرزندانی فقیه روزي کند و پاسخ آمد: شما از این زن صاحب فرزند نخواهی شد، ولی کنیزي دیلمی به ملک تو می
آید و از او دو فرزند فقیه نصیب خواهد شد.
"آیا در این نامه، مطلبی وجود دارد که ماخذ دینی باشد و یا می توان وظیفه اي را از آن گرفت؟
واما نامه هاي محمد بن عبد الله بن جعفر حمیري که در دو کتاب ": الغیبه "و " الاحتجاج " یافت می شود، آنهاجمعا چهار نامه
است که دو نامه آن راشیخ در ص 250 و 244 کتاب " الغیبه " آورده، یکی از آنها مشتمل بر نه مساله و دیگر پانزده سوال است و
طبرسی در احتجاج دو دستخط دیگر به آنها افزوده است. اگر تهمت زننده، مرد منصفی بود، درك می کرد، اینکه شیخ، این مسائل
را در دو کتاب تهذیبو استبصارش نیاورده، براي باطل کردنهمین شبهه و گسیختن همین پندار بوده است.
و این مرد نمی دانسته که کتاب احتجاج از تالیفات شیخ طوسی محمد بن الحسن نیست، بلکه از شیخ ابی منصور احمد بن علی بن
ابیطالب طبرسی میباشد.
و در آنجا که گوید: این توقیع ها... تا آخر، جنایتی بزرگ مرتکب شده و دست به مغلطه و فریبکاري عجیبیزده است، زیرا بعد از
این که ادعا کرده اینان توقیع را بر روایت مسند صحیح، هنگام تعارض، ترجیح می دهند، استدلال کرده به اینکه: ابن مابویه در
صفحه 72 از 200
الفقه: بعد از ذکر توقیعات وارد از ناحیه مقدسه در باب " مردي که وصیت بشخص دیگر کند، " گوید: این توقیع نزد من بخط
[ [ صفحه 121
ابی محمد بن الحسن بن علی... تا آخر می باشد.
شما در این باب که او از کتاب فقیه توقیعاتی نقل کرده، حتی یک توقیع هم از ناحیه مقدسه، پیدا نمی کنید تا چه رسد به توقیعات،
فقط در اول باب یک توقیع از ابی محمد حسن عسکري وارد شده و آن مرد بهنام ابا محمد بن الحسن خوانده تا با افترایش جور در
آید غافل از اینکه کینه امام غائب، ابو القاسم است نه ابو محمد و از این رو هیچ ارتباطی باادعاي او ندارد، ما در اینجا عین عبارت
فقیه را می آوریم تا راه از بیراهه مشخص گردد.
در جلد سوم صفحه 275 گوید: در باب دو مرد که نسبت به هر دو وصیت شده باشد و هرکدام مستقلا نیمی از بازمانده متوفی را
تصرف کنند، محمد بن حسن الصفار- رضی الله عنه- به ابی محمد حسن بن علی (ع) نوشت: مردي وصیت براي دو نفر کرده
است. آیا مجاز است یکی از آنها نیمی از ترکه و دیگري نیم دوم را مستقلا بردارند پاسخ به دستخط آن حضرت (ع) آمد:
لا ینبغی لهما ان یخالفا المیت و یعملان حسب ما امرهماانشاء الله " آنان را شایسته نیست مخالفت میت کردن و باید بر طبق امر او،
انشاء الله رفتار کنند " این توقیع به عقیده من به خط آن حضرت (ع) است.
و در کتاب محمد بن یعقوب کلینی- رحمه الله- از احمد بن محمد از علی بن حسن میثمی از هر دوبرادرش محمد و احمد از
پدرشان، از داود بن ابی یزید، از برید بن معاویه که گوید: مردي از دنیا رفت وبه دو مرد وصیت خود را کرد: یکی از آن دو به
رفیقش گفت: نیمی از مال اورا، تو بردار، و نیم دیگر را به منبده، آن دیگر مخالفت کرد از امام ابا عبد الله (ع) مسئله را
پرسیدندفرمود:
ذاك له (این امر حق اوست)
مصنف این کتاب (رحمه الله) گوید: من به این حدیث فتوا نمیدهم، بلکه من به آنچه نزد من است و از خط حسن بن علی (ع) است
فتوا می دهم... بخوانید و قضاوت کنید.
[ [ صفحه 122
و اما نامه هاي ابی العباس و حسین و احمد و علی، اینها در هیچ کدام از ماخذ شیعه دیده نشده است و در اصول احکام و مراجع فقه
امامیه، حتی یک مورد آن هم یاد نشده است. بجانم سوگند هر گاه مرد دروغزن یک مورد آن را می یافت با جنجال و هیاهو، آنرا
اعلام می کرد!
و ابو العباس کنیه عبد الله بن جعفر حمیري است و او صاحب " قرب الاسناد " است نه جعفربن عبد الله چنانکه، مرد غافل پنداشته
است. و جعفر، و محمد که قبلا آنها را نام برد و نشناخت و حسین و احمد، اینها چهار برادرند فرزندان ابی العباس یاد شده.
و در کتب شیعه براي غیر از محمد بن عبد الله که نام برده شد، هیچ کجا اثري از نامه هاي منسوب به آنان دیده نمی شود. و تاریخ
جز سخن مولفان را در شرح احوالشان، چیز دیگري درباره مکاتبه آنان ننوشته است. اینست موضوع توقیعات نزد شیعه و اینست
بطلان ادعاي گرفتن احکام شیعه، از آنها!
در اینجا خطاهائی از این مرد در این سخنش مشاهده می شود که حکایت از جهل مرکب او می کند از این قبیل:
صفحه 73 از 200
موسی بن مابویه (در چند جا)، صحیحش، موسی بن بابویه
ابا القاسم بن ابی الحسین، صحیحش، ابا القاسم بن حسین
مالک الحریري الفقه، صحیحش، مالک الحمیري الفقیه
ابی العباس جعفر بن عبد الله، صحیحش، ابی العباس عبد الله
سلیمان بن الحسین، صحیحش، سلیمان بن الحسن
ابوالحسن الرازي، صحیحش، ابوالحسن الزراري
شگفتا از مردي که به قومی نسبت می دهد، و نقد و ایراد و تکذیب از آنهامی کند، در حالی که ابدا از عقائد آنقوم و تعالیم
مذهبشان، و ماخذ احکام، و دلائل افکار و عقائد و رجال و حتی نامهاي آنان چیزي نمیداند. از کتابهایشان بی خبر است و نمی داند
آنها منسوب به چه کسی است. و میان پدر
[ [ صفحه 123
و پسر فرق نمی گذارد، نمی داند چه کسی به دنیا آمده و چه کسی هنوز زاده نشده است. اگر او حفظآبروي خود را می پسندید، از
قلمفرسائی باز می ایستاد تا عیوبش پوشیده تر ماند.
-7 در صفحه 65 و 64 چند نمونه از عقائد شیعه را آورده برخی را به دروغ بر آنان نسبت داده، مانند اینکه: اکثراصحاب پیامبر خدا
(ص) را، اینان فحش می دهند و جز تعداد کمی از آنها، بقیه را محکوم به ارتداد می دانند. دیگر آنکه معتقدند بر امامان وحی
میشود و مرگ آنان بدست خودشان است. و عقیده که تحریف قرآن و کم شدن آن، دارند، و می گویند حجت منتظر هر
گاهنامش در مجلسی برده شود، او حاضر می شود و باید به احترام او، ایستاد و بسیاري از ضروریات دین را منکرند.
امینی گوید: بلی شیعه همه اصحاب را عادل نمیداند و درباره آنها چیزي جز آنچه در کتاب و سنت آمده است نمی گوید، و ما
بهمین زودي در نقد از کتاب " الصراع بین الاسلام و الوثنیه، "شما را بر آن واقف می سازیم اما سایر چیزهائی که نسبت داده همه
65 به این مضمون دارد: - اش تعدي، دروغ و بی اساس است. آنگاه سخنی زشت و کلامی کوبنده و نامانوس در ص 66
آنچه درباره متعه سخن گفته، (یعنی سید محسن امین) براي اثبات گمراهی آنان کافی است و نزد آنان متعه دیگريبه نام (متعه
دوریه) معمول است و در فضیلت آن چیزها میگویند که گروهی مردان از یک زن، بهره برند، به اینترتیب که: از صبح تا هنگام
چاشت در متعه شخصی باشد و از هنگام چاشت تا ظهر در متعه شخص دیگر، و از ظهر تا عصر در استمتاع سومی، و از عصر تا
مغرب
[ [ صفحه 124
براي چهارمی، و از مغرب تا عشاء براي پنجمی، و از عشاءتا نصف شب براي ششمی، و از نصف شب تا صبح براي هفتمین نفر
کسی که این نوع متعه را جائز دانسته جاي شگفتی نیست، اگر چنین سخن گوید و نامش را " الحصون المنیعه " بگذارد.
نسبت متعه دوریه یا بگوئید فحشاي آشکار، به شیعه تهمت بزرگی است که لرزه بر اندام می اندازد، و چهره هارا درهم می کند، و
دلها را منزجر میسازد. شایسته بود این مرد هنگام تهمت، ماخذي از کتب شیعه می آورد، او، استناد به هر نوع نوشته اي که می
آورد از هر کس که باشد ما از او می پذیرفتیم، بلکه ما را کافی بود، هر گاه به یکی از کتب خودشان استناد می جست که در آن
صفحه 74 از 200
کتاب این عمل را به شیعه نسبت داده باشند، یا می گفت: شنیدم از کسی که این موضوع را به شیعه نسبت می داد، یا می گفت
دیده ام یا شنیده ام این عمل را مردمی از شیعه مرتکب شده اند هر چند آنان او نابخردان، و جوانان لا ابالی شیعه باشند، ولی هیچ
کدام از اینها را نتوانست جور کند، چون او اول کسی است که این تهمت زننده را با هو و جنجال بشیعه نسبت می دهد و قصیمی
در " الصراع بین الاسلام و الوثنیه " و دیگران، همه این دروغ را از او گرفته اند.
کاش شیعه می دانست از چه تاریخی این نامگذاري صورت گرفته است؟ و در چه زمانی این عمل واقع شده؟ و چه کسی اولین بار،
این نام را نهاده؟ و چرا کتب شیعه همه از این نام خالی است؟ ولی من میگویم خبر یقینی این امر، نزد دروغ ساز و جاعل آن
است، و اینست دوران طلائی، عصر نور، عصر آلوسی، او اول کسی است که پس از اختراع این دروغ آن را متعه دوریه نامگذاري
کرد، ولی شیعه هنوز، چیزي از آن نمی داند.
و کاش این مرد، برخی از این روایاتی را که شیعه در فضیلت متعه دوري روایت کرده، نقل می کرد و کاش ما را به راویاتش
راهنمائی می نمود او کتاب یا جزوه اي
[ [ صفحه 125
که در آن مورد، نوشته شده باشد، نشان می داد بلی، در خودداري از نامبردن اینها همه حق با اوست، زیرا دروغ ماخذي جز دل
خائن و سینه هائی که تحتتاثیر شیطان وسواس خناس است، ندارد.
اما علم الاعلام حجه الاسلام سید ما حسین محسن الامین (صاحب الحصون المنیعه) که به گمان اوچنین نکاحی را جائز میداند، می
پرسیم در کدامیک از تالیفاتش آن را جائز دانسته؟ و چه کسی با او در اینمورد سخن گفته؟ و چه موقع او این سخن را فرموده؟ و
کجا چنین اظهاري را کرده؟ او هم اکنون زنده است و زندگی می کند (خداي عمرش را بیفزاید) آیا او مرد بلند همتی نیست که
مقاصد عالی دارد، بزرگی از بزرگان دین، و پیشوائی از پیشوایان اصلاح امت اسلامی نیست؟ کسی که به امور پست، دست نمی
زند و سخن بیمایه، نمی گوید و ساحت مقدس او به این نسبتها و فواحش آلوده نمی شود.
این بود برخی ناچیز از نسبتهاي دروغ رساله " السنه و الشیعه " و با وجوديکه رساله کوچکی است، و تعداد صفحاتشاز 132
برگ تجاوز نمی کند، ولی ایراد و عیوبش بمراتب از تعداد صفحاتش بیشتر است و نمونه اي که بدستدادیم شما را بس است.
"کسانیکه تهمت زنند از گروه شمایند، آن را نباید براي خود شر پندارید، بلکه بسود شما است. هر کس گناهی مرتکب شود،
براي خود اوست و آنکس که این کار بزرگ را بر عهده گرفت عذاب بزرگیاز آن او خواهد بود."
[ [ صفحه 126
الصراع بین الاسلام و الوثنیه
اشاره
تالیف: عبد الله علی القصیمی مقیم قاهره.
صفحه 75 از 200
شاید در خود این اسم، نمودار واضحی از روحیات مولف باشد و این نام اهانتهائی را کهاو در کتابش آورده، بدست دهد. اولین
جنایتش بر عموم مسلمین نامگذاري چند ملت اسلامی، به بت پرستی است که هر یک از آن ملتها، میلیونها از مسلمانان جهان را
تشکیل میدهند و در بین آنان، امام، رهبر دانشمند، فیلسوف، مفسر، محدث و راهنمایان با اخلاص دین خدا، فراواندیده می شوند و
مقدم بر آنها همه، گروهی از صحابه و تابعین نیکوکار را باید نام برد.
آیا این نامگذاري، دیگر میتواند: هم بستگی، دوستی، ومهربانی اي بین مسلمین باقی گذارد؟ و آیا اگر اینگونه کلمات شایع شود،
دیگر کلمه جامعی که مسلمین را در زیرسایه بلند پایه آن قرار دهد، میتوانیافت؟
بلی این سخنان است که بذر تفرقه میان امت می پاشد، و روح نفرت را در آن پراکنده میسازد، و در نتیجه، اختلاف آراء بالا می
گیرد و افکار مخالف پدید می آید و بسا که کار به جدال، خونریزي و کشتار کشد وخدا مسلمانان را از شر آن حفظ کند.
اي مسلمانان همه با هم، به پیش به سوي امنیت و برادري و یگانگی، بدون توجه به جنجال هاي آشوبگرانه و دوستیبرانداز، این
شیطانی است که میخواهدبین شما دشمنی و خشم بیاندازد پیروي از گامهایش نکنید هر
[ [ صفحه 127
کس از گامهاي شیطان پیروي کند، او را به فحشاء و اعمال ننگین وادار می سازد. اما میزان فحش هاي کوبنده این کتاب وهتاکی
ها، نسبتهاي ناروا، یاوه ها، دروغها و مجعولاتش شاید از تعداد صفحات آن که بالغ بر 1600 صفحه است تجاوز کند و اینک نمونه
هائی چند از آن:
-1 گوید: از داستانهاي ظریف یکی حکایت پیرمردي ازشیعه به نام " بیان " است که پندارد خداوند او را با این سخنش " هذا
بیانللناس " تائید کرده است و دیگري بنام "کف " که او و یارانش پندارند مقصوداز کلمه کسف در آیه " و ان یروا کسفامن
. السماء، " اوست صفحه 4 و 538
پاسخ- این حرفها همان افسانه هاي نخستین است که قلم ابن قتیبه در تاویل مختلف الحدید ص 87 آن را نگاشته و جز نسبتهاي
ساختگی از فرقه هائی که وجود خارجی نداشته و ندارد وتنها خیالات پریشانی آن را پرداخته وزبان افراد متعصب کوردلی همچون
ابن قتیبه، جاحظ و خیاط آن را بشیعه نسبت داده و صفحات تالیفات خود را بهدروغ و افتراي زننده، آلوده کرده اند چیز دیگر
نیست. تاریخ اینان را به جعل و تزویر معرفی کرده است. آنگاه بعد از گذشت ده قرن بر این یاوه ها و دروغ پردازیها، قصیمی آمده
تا آنها را تجدید کند و مذهب امامیه را امروز با آنها مردود سازد. و از کسانی پیروي کند که " از پیش گمراه بودند و گروه
بسیاري را گمراه ساختند، و خود از راه بدر رفتند آنان را با افتراهایشان بخود بگذار"
[ [ صفحه 128
ما فرض می کنیم این دو مرد" بیان و کسف " وجود خارجی داشتند و بهزعم او معتقد به تشیع هم بودند، هر چند اثبات این امر
کار آسانی نیست، ولی آیا در قانون استلالال، و وظیفهانصاف، و میزان دادگري، این امر صحیح است که امت بزرگی را به گفتار
نابخردانی که در وجودشان، و مذهبشان، و در گفتارشان تردید است، محکوم داشت؟....
-2 گوید: امیر بزرگوار شکیب ارسلان در کتاب " حاضر العالم الاسلامی " آورده است کهاو با یکی از رجال دانشمند و مبرز شیعه
مواجه شد و آن مرد شیعی به سختیدشمن عرب بود و از آنان به شدت عیبجوئی می کرد و درباره علی بن ابیطالب (ع) و
صفحه 76 از 200
فرزندانش بقدري غلو می ورزید و زیاده روي میکرد که اسلامو عقل زیر بار آن نمی رفت. کار او، امیر بزرگوار را به شگفت آورد
و از او پرسید چگونه می توان میان دشمنی اي به این شدت نسبت به عرب، با محبتعلی (ع) و فرزندانش تا این حد، جمع کرد؟
آیا نه اینست که علی (ع)و فرزندانش شاخص ترین فرزندان عربند؟ مرد شیعی ناگهان ناصبی شد؟ هیجان کرد و دشمن علی و
. فرزندانش گردید و سخنانی ننگین نسبت به اسلام و عرب ادا کرد. صفحه 14
پاسخ- این نقل خرافی، امیر سخن را، از اوج عظمت به حضیض جهل و پستی فرو می اندازد، زیرا او، حکم به دانشمندي و
شاخصیت مردي کرده است که مردمی را دوست داشته و در محبت آنها دیر زمانیغلو هم میکرده در حالیکه معلوم شده آنها را از
بن نمی شناسد یا آنها را از ترك و دیلم می پندارد؟ و آیا شمادر بین مسلمین کسی را پیدا می کنید که نداند محمد و آل محمد
(ص) از اشراف و بزرگان عربند؟ و امیر بر اومنت نهاده که به او نگفته است که
[ [ صفحه 129
افتخار بخش عترت، یعنی خود پیامبر گرامی اسلام (ص)، در قله افتخارات عرب قرار دارد تا مبادا مرددانشمند، به دین مجوس باز
گردد. منسرعت بازگشت این مرد دانشمند و مبرز را چیزي جز معجزه امیر در قرن بیستم (نه قرن چهاردهم) نمی بینم.
این سخن وقتی است که ما قصیمی صاحب الصراع... را در نقلی که کرده راستگو بدانیم، ولی کسی که بکتاب امیر " حاضر العالم
الاسلامی " مراجعه کند عین عبارت جلد اول ص 164 را چنین می یابد:
من یکبار با مردي از فضلاي آنها (شیعیان) که مقام عالی در دولت ایران داشت گفتگو می کردم، بحث ما به قضیه عرب و عجم
کشیده شد. طرف صحبتم به حدي در تشیعغلو می کرد که دیدم کتابی چاپ کرده واین جمله را در آغازش نهاده بود (هوالعلی
الغائب) با خود گفتم: این شخص بی تردید، با غلوي که در آل البیت دارد و می داند آنها از عرب بودند، نمی تواند از عرب که
اهل بیتاز آنهایند، بدش بیاید، زیرا ممکن نیست بین دشمنی و محبت را در یک جا جمع کرد، خداوند براي یک انسان، دودل
نیافریده است، ولی پندارم در اینمورد نیز خطا رفت، زیرا وقتی من بحثرا به موضوع عرب و عجم کشاندم دیدم او عجم صرف
شد، و آن همه غلو را درباره علی و آل علی (ع) فراموش کرد و در حالیکه به ترکی سخن میگفت با من چنین گفت:
"ایران در حکومت اسلامیه دکلدر یا لکزدین اسلامی ایتمش بر حکومتدر " یعنی ایران حکومتاسلامی نیست، بلکه حکومتی
است که دین اسلام را به خود گرفته است.
بخوانید و از جابجا کردن سخن بخندید، و قصیمی کسی است که با سخنان هم مسلکانش چنین می کند تا چه رسد به مطالبی که
به دست مخالفان عقیده اش نگاشته شده باشد. خواننده عزیز بخوبی می داند که امیر شکیب ارسلان نیز در فهم آنچه از
[ [ صفحه 130
شیعی فاضل در آغاز کتابش دیده غلو کرده زیرا آن جمله ها، (هو العلی الغالب) بوده است نه هو العلی الغائب که دلیل غلو در
تشیع باشد و این جمله، کلمه معروفیاست مانند ": هو الواحد الاحد " و اشباهش زیاد نوشته و گفته می شود و مقصود از آن اسماء
الحسنی است و مانند بسم الله الرحمن الرحیم در آغاز سخن بدان تبرك می جویند. شما در بین شیعه کسی که دشمن عرب باشد
نمی یابید. شیعه بیک دین عربی عقیده دارد که پیامبر عربی اصیل آنراابلاغ کرده و کتابی به زبان عربی آشکار آورده و در ضمن
آن کتاب گوید: ااعجمی و عربی و در کار دین و امت اسلامی، سادات و بزرگان عرب را جانشین خود ساخته است و احکام
صفحه 77 از 200
اسلامیرا هیچگاه بدون روایات عربی که از آنپیشوایان طاهر، صلوات اله علیهم رسیده باشد. آنان که علومشان به موسس دعوت
اسلامی (ص) می پیوندد، نمیتواند استنباط کند. شیعه در اوقات شب و روز دعاهاي وارده را بزبان عربی می خواند و در رشته هاي
مختلف، شیعه هزارها کتاب عربی طبع ونشر می دهد. شیعه دینش عربی است، عشق و جذبه اش عربی است، مذهبش عربیاست،
شور و شوقش، ولاء و علاقه اش، خوي و خلقش همه و همه عربی. عربی، عربی است. بلی، شیعه، دشمن آرایشگرانی است که از
حقوق خدا، مایه می گذارند و ارکان نبوت را متزلزل میسازند و نسبت به ائمه دین ستم روا می دارند، و عترت طاهر را، منکوب می
کنند، و بدین وسیله بر عربیت خیانت میکنند. این آرایش گران، عرب باشند یا عجم، فرق نمیکنند و در این عقیده، شیعه عرب و
عجم را باهم اختلافی نیست. ولی هواپرستی و کینه توزي افراد را وا میدارد به امتتلقین کنند، تشیع یک جنبش ایرانی است. و
شیعه ایرانی، دشمن عرب است تا جامعه اسلامی را از هم بپاشند و تفرقه ایجاد کنند، من معتقدم قصیمی و قبل از او امیر، در سخنان
[ [ صفحه 131
دیگرشان همین ها را می خواهند " من جز آنچه می بینم شما را نشان ندادم، و جز براه راست شما را نمی خوانم. " 3- گوید:
شیعیان ایران وقتی در جنگهاي اخیر روس و بر دولت عثمانی پیروز شد، طاق نصرتها زدند ودر تمام شهرهاي ایران پرچمهاي سرور
18 پاسخ- این سخن، از آلوسی که قبلا نام بردیم و تهمتش را با پاسخ آن نقل کردم ص 267 ، گرفته شده، وشادي برافراشتند ص 0
و قصیمی آن را رنگ دروغ داده است و چه بسیار مطالبی که متاخران از گذشتگان گرفته اند. 4- گوید: شیعیان درباره علی(ع) و
یازده فرزندانش عینا عقیده مسیحیان را نسبت به عیسی بن مریم دارند از قبیل عقیده به حلول خدا در او، و تقدیس او و نسبت
معجزات به او، و از قبیل پناه بردن به او، و او را در سختی و رفاه خواندن، و به او پیوستن، و از دیگران از شوق و ترس او بریدن و
امثال این امور. و کسی که مقام علی (و زیارتگاه آنها) و مقام حسین یا دیگر اهل بیت پیغمبر (ص) و امثال آنان را در نجف و
کربلا و سایر بلاد شیعه بنگرد و اعمالی را که در آنجا صورت میگیرد مشاهده کند، خواهد دانست آنچه ما ذکر کردیم، خیلی از
آنچه واقع می شود کمتر است وهیچ بیانی قادر نیست اعمال این گروه را در این مشاهد توصیف کند، به همینسبب اینان همیشه،
19 پاسخ- اما غلو به معنی عقیدهبه الوهیت و حلول، قطعا از سرسخت ترین دشمنانتوحید و اهل توحید بوده و خواهند بودص 0
عقائد شیعه نیست این کتب شیعه است در عقائدکه، مشحون به تکفیر معتقدان بدان، و حکم به ارتداد آنان است. و در تمام کتب
فقهی، در نیم خورده آنان، حکم به نجاست شده است.
اما تقدیس و معجزات به هیچوجه غلو نیست، زیرا قداست مربوط به طهارت
[ [ صفحه 132
مولد وپاکی نفس شریف آنان از معاصی و گناهان است و پاکی ذاتی از پلیدیها وپستی ها از لوازم منصب امامت و شرط ضروري
خلافت است، چنانکه این شرط درپیامبر (ص) نیز لازم است.
اما معجزات، از اموري است که دعوا را ثابت و حجت را اتمام می کند. و هر کس ادعاي رابطه با ماوراء طبیعت دارد، پیامبر باشد یا
امام، باید معجزه داشته باشد. و در حدیقت معجزه امام، همان معجزه پیامبر خدا است که او را بر دین خود جانشین ساخته، و کرامت
بخشیده است. و بر خداي سبحان است که از باب لطفی که بر خلقش دارد، مدعی حق را با اجراي معجزات بدستش معرفی کند تا
دلها نسبت به او آرام گیرد و برهانش بدو استوار گردد و در نتیجه مردم را به طاعت حق نزدیک، و از معصیت او دور سازد.
صفحه 78 از 200
و این همان کاري است که مدعی نبوت انجام می دهد و نیز بر خدا لازم است که ادعاي باطلمدعیان دروغین را بشکند و آنها را
مانند مسیلمه کذاب و دیگر دروغگویان، رسوا سازد.
و از مطالب مسلم علم کلام یکی کرامات اولیاء است. فلاسفهبراي آن براهین قطعی که مقام را گنجایش ذکر آن نیست، آورده اند.
وقتی این عمل براي هر ولی از اولیاء خدا صحیح باشد، چرا درباره حجتهاي خدا بر خلقش غلو باشد؟ با وجود اینکه کتب اهل
سنت و تالیفاتشان از کرامات اولیاء آکنده است، و کرامات مولانا امیر المومنین (ع) را همه پذیرفته اند؟
اما پناه بردن، و ندا کردن، و به آنان پیوستن، و از دیگران گسستن، و مطالبی از این قبیل، اینها همه بخاطر وسیله قرار دادن آنها نزد
خدايسبحان و طلبیدن حاجات از خداوند بزرگبه واسطه آنهاست که آنان بخدا نزدیک، و نزد او مقرب اند، و بندگان با کرامت
اویند، نه اینکه آنان بخویشتنخود، در برآوردن حاجات و مقاصد، مستقیما موثر باشند، بلکه واسطه فیضاند و پیوند اتصال و حلقه
ارتباط بینمولی و بندگان او (چنانکه این مقام براي هر مقربی است که نزد عظیمی از عظما او را واسطه قرار دهند).
[ [ صفحه 133
و این حکم کلی همه اولیا و صالحین است هر چند در مراحل نزدیکی به خدا متفاوت باشند، بدیهی است همهاین مطالب با اعتقاد
ثابت بر اینکه هیچ موثري در عالم وجود جز خداي سبحان نیست در مشاهد مشرفه با همه زائران فراوان چیزي جز توسل که بدان
اشارت رفت، دیده نمی شود، آنگاه آیا این مطالب با عقیده به توحید چه تضادي دارد اینان چه دشمنی اي با توحید و اهل توحید
دارند؟
"آنان رابا تهمتشان رها کنید جز این نیست کسانی مرتکب تهمت و دروغ می گردند کهبه آیات خدا ایمان نداشته باشند و آنان
دروغگویایند. "
-5 گوید: عقیده شیعه به پیروي از معتزله، انکار رویت خدا در روز قیامت و انکار صفات او و انکار خالقیت او نسبت به افعال
بندگان است و این انکار براي شبهات باطل و واضحیاست در حالی که اهل حدیث و سنت و اثر، مانند ائمه اربعه، اتفاق بر ایمانبه
همه این مطالب دارند و بین آنها اختلافی نیست در اینکه خداوند: خالقهر چیز حتی بندگان و افعال آنها است، و خلافی در این
نیست که خداوند روزقیامت، دیده می شود.
جاي شگفتی استکه شیعه از ترس تشبیه، منکر اینها همه شده و معتقد به حلول، و تشبیه صریح، و خدائی بشر، و توصیف خدا
. بهصفات نقص است. و اهل سنت، شیعه و معتزله را که منکر این صفات خدایند اهل بدعت می دانند در 68
پاسخ- این مرد، درباره خدا و صفات او از ابن تیمیه و شاگردش ابن القیم تقلید می کند. و مذهب آنان را در این مورد چنانکه
زرقانی مالکی در شرحالمواهب 12:5 آورده اثبات جهت و جسمیت براي خداوند است. وي گوید مناوي گفته است: اما اینکه آن
دو (ابن تمیه و ابن القیم) بدعت گذارند، جاي تردید نیست. و قصیمی آندو را و آرائشان را تقدیس می کند و جهت داشتن را
[ [ صفحه 134
براي خدا تصریح کرده و آنرا تعیین مینماید، و در طیکتابش سخنان بسیاري در اینباب دارد. ما او را در این نظر فاسد انتقاد
نمیکنیم، و اطلاع بر فسادش را حواله بهکتب کلامی فریقین می دهیم. چیزي که در اینجا براي ما مهم است اینکه خواننده را بر
دروغ قصیمی در گفتار و نسبتهاي مجعولش واقف سازیم.
صفحه 79 از 200
شیعه در انکار دیدن خدا در قیامت پیرو معتزله نیست، بلکه از برهان عقلی و نقلی پیروي می کند و شیعه از عقیده به حلول و تشبیه،
مبرا و از اینکه بشري را سمت خدائی دهد و خدا را به صفات نقص توصیف کند و منکر صفات ثبوتیه او گردد، بدور است، بلکه
شیعیان عموما معتقدند اگر یکی از این مطالب را کسی قائل باشد، کافر است و گواه آن کتب کلامی قدیم وجدید آنان است. و
این مرد نخواهد توانست دلیلی بر افتراهایش بیاورد. بجانم سوگند که هر گاه یک مورد پیدا کرده بود جنجال و سر و صدا بپا می
کرد.
بلی، شیعه می گوید: صفات ثبوتیه خداوند چیزهائی زائد بر ذاتش نیست، بلکه این صفاف عین ذات خداونداست. و قدیمان
دیگري را در برابر خدا قائل نیستند و با زبان حال چنانکه در این شعر آمده است از مخالفان خود می خواهند تا به راه حق باز
گردند:
برادران نزدیک ما، قدريبه ما نزدیک شوید!
شما بر جایگاه بلندو سختی، تکیه زده اید!
اگر مسیحیان عقیده به اقانیم ثلاثه دارند
شما خدایتان را هشت قسمت کرده اید!
بحث کامل این موضوع، با توجه به همه جوانب آن، در کتب کلام است. اما افعال عباد هر گاه مخلوق خدا به صورتتکوینی و
جبري باشد، وعد و وعید و پاداش و کیفر مفهومی نخواهد داشت و عذاب کردن معصیت کار بر معصیت با اینکه او را بدان عمل
مجبور کرده اند، زشت خواهد بود. و این مسئله از مسائل بسیار مشکل کلامی است و در مبحث خود به حد کافی متعرض آن شده
اند. کسی که این
[ [ صفحه 135
چنین افعالعباد را مخلوق داند، بی توجه، نسبتکار زشت و ستم بخدا داده است. و در مقابل برهان صریح عقلی و منطقی، استدلال
قصیمی به اجماع و اقوال مردم، داراي ارزشی نیست.
اما اینکه اهل سنت، شیعه و معتزله را نسبت کفر داده و آنان را از بدعت گزاران خوانده اند، این امر تازه اي نیست وسابقه اش را از
دیگران باید دانست.
-6 در شمار معتقدات شیعه گوید: فرزندان پیغمبر (ص) همه بر آتش حرامند و از هر بدي معصوم. درج 328:2 کتاب " منهاج
الشریعه، " کهمولد او پندارد خداوند همه اولاد فاطمه، دخت پیامبر (ص) را بر آتش حرام کرده است و کسی که این فضیلت
(نجات از آتش) از او در آغاز فوت شود، قبل از وفات موفق بدان خواهد شد گوید: آنگاه پس از اینها همه، شفاعت خواهد بود.
. و در اعیان الشیعه 65:3 گوید: فرزندان پیامبر (ع) گناه نمی کنند و تا روز قیامت به کارگناه و معصیت نمی پردازند 20:2
پاسخ- شیعیان لباس عصمت را بر قامت احدي جز بر قامت خلفاي دوازده گانه پیامبر (ص) از عترت و ذریه او، و بر قامت پاره
جگرش صدیقهطاهره (ع)، نمی پوشانند، زیرا خداوند این خلعت بلند بالا را، به نص " آیه تطهیر " در مورد پنج تن که یکی از آنها
که خود پیامبر اعظم (ص) بوده بر آنها پوشانیده و در مورد سایرین از روي ملاك قطعی آیه، و براهین عقلی فراوان و نصوص
متواتر عصمت را اثبات می کند و بر این امر، اجماع علماي اهل سنت، و همه فرق شیعه، در نسلها و ادوار مختلف منعقدشده است.
و هر تعبیري به نظر می رسدکه به طور مطلق یا عموم در امر عصمت اداء شده، مقصود از آن، تنها همین گروهند، هر چند در
شخصیتهاي خاندان پیامبر (ص)، مردانی صدیق و پاك کههیچگونه گناهی مرتکب نشده اند، یافتشود، ولی شیعه عصمت آنان را
صفحه 80 از 200
واجب نمی داند.
اما استنادي که این مرد به کلام صاحب " منهاج الشریعه " جسته، در آن کمتر
[ [ صفحه 136
اشاره اي به موضوع عصمت نیست، بلکه گفتار او مخالف صریح آن است، زیرا اثبات می کند در اهل بیت کسانی هستند که این
فضیلت از آنها فوت شود، و آنگاه قبلاز مرگ به وسیله توبه جبران کند و آنگاه به شفاعت بخشوده شوند. بدیهی است کسی که
گناهی مرتکب شود آنگاه موفق به توبه گردد و سپس به وسیله شفاعت از او، درگذرند، او را معصومنمی نامند، بلکه این امتیاز
براي هرمومنی است که کارش را با توبه جبران کند آنچه ویژه ذریه پیغمبر (ص) استاینکه در هر حال به توبه دست خواهند یافت.
قسطلانی در " المواهب " و زرقانی در شرح آن 203:3 گوید: چنانچه از ابن مسعود روایت شده است (اینکه فاطمه را فاطمه
نامیدند) از طریق الهام از خدا به رسولش بوده، اگر تولد او قبل از زمان نبوت باشد واز طریق وحی بوده اگر تولدش بعد از آن
صورت گرفته باشد، زیرا خدا او و ذریه او را روز قیامت از آتش باز گرفته است.
"فطمها " از فطم یعنی منع و فطم الصبی از همان معنا گرفته شده (یعنی کودك را از شیر باز گرفتن)، اما نسبت به خود فاطمه (ع)
و دو فرزندش (ع)، این بازگیري از آتش، به طور مطلق است و اما نسبت بهدیگر فرزاندان او آنچه از آنان جلوگیري شده، جاودان
بودن در آتش است و این امر مانع آن نیست که برخی به خاطر تطهیر در آتش داخل شوند. و این امر بشارتی به اهل بیت پیامبر
(ص) است که آنه همه با مسلمانی، بدرود زندگی گویند و هیچ کلام از آنها سرانجام کارشان به کفر منتهی نشود، شبیه آنچه
شریف " سمهودي " درروایت شفاعت نسبت به کسانی که در مدینه بمیرند، گفته است با اینکه عقیده به شفاعت براي هر کس
مسلمان بمیرد، قطعی است یا بگوئیم خداوند براي احترام فاطمه (ع) گنهکاران راخواهد آمرزید و آنان را موفق به توبهنصوح (بدون
بازگشت بگناه) خواهد کرد. و تا هنگام مرگ هم که باشد، توبه آنها را می پذیرد (این روایت را حافظ دمشقی یعنی ابن عساکر
نقل کرده است).
[ [ صفحه 137
و غسانی و خطیبروایت کرده اند (و گوید: در اسناد آن افراد مجهول هستند) که: فاطمه را بر این دلیل فاطمه خوانده اند، که
خداوند او را و دوستانش را از آتشقطع کرده است.
و در این روایت مژده عمومی براي هر مسلمانی است که او را دوست دارد و تاویلاتی که در بالا ذکرشد در این روایت نیز هست و
اما روایتی که ابو نعیم و خطیب نقل کرده اند که. از علی بن موسی الرضا (ع)پرسیدند از حدیث:
ان فاطمه احصنت فرجها فحرمها الله و ذریتها علی النار.
"فاطمه که اندامش را حفظ کرد، خداوند او و فرزندانش را بر آتش حرام ساخت. "
پس او فرمود: مقصود از ذریه، حسن و حسین (ع) است. و آنچه اخباریین از آن حضرت نقل کرده اند که برادرش زید را
توبیخکرده، که چرا بر مامون خروج نموده است و فرموده.
تو به رسول خدا چه خواهی گفت؟
آیا تو را مغرور ساخت آنچه فرمود: ان فاطمه احصنت... تا آخر، بدانکه این حدیث مخصوص کسی است که از شکم فاطمه خارج
صفحه 81 از 200
شده باشد نه براي من و تو. بخدا سوگند به اینمقام نرسیدند مگر به وسیله طاعت خدا و تو اگر بخواهی با معصیت خداوند به همان
مقامی برسی که آنان به وسیله طاعتش بدان مقام رسیده اند، پس بایدتو نزد خدا از آنها گرامی تر بوده باشی، این سخنان همه از
باب تواضع است و ترغیب به اطاعت. و مغرور نشدنبه فضائل، هر چند فضائل بسیار هم باشد، چنانکه اصحاب پیغمبر (ص) کهقطعا
اهل بهشت بودند به نهایت درجه خوف و مراقبت بسر می بردند، وگرنه لفظ " ذریه " در زبان عرب مخصوص به کسی نیست که
از بطن او خارج شده باشد. و من ذریته داود و سلیمان... تاآخر با اینکه فاصله میان آدم و داود و سلیمان، قرنهاي بسیاري است پس
مقصود علی الرضا با مقام فصاحت و آشنائی به لغت عرب انحصار ذریه در فرزند بلا واسطه نیست. گذشته از اینکه تقید
[ [ صفحه 138
به مطیع بودن، خصوصیت ذریه و دوستدارانش را، باطل می سازد. مگر اینکه گفته شود خدا میتواند مطیع را عذاب کند، و
خصوصیت در این است که او را به احترام فاطمه(ع) عذاب نمی کند.
"م" و حافظ دمشقی به اسنادش از علی رضی الله عنه روایت کرده، گوید: رسول خدا (ص) به فاطمه- رضی الله عنها- گفت: اي
فاطمه آیا می دانی چرا فاطمه نامیده شدي؟ علی رضی الله عنهگوید: چرا فاطمه نامیده شد؟ فرمود: زیرا خداي بزرگ او و ذریه اش
را روز قیامت از آتش محفوظ داشته است. و امام علی بن موسی الرضا (ع) به اسناد خود آن را از رسول خدا به این لفظ نقل کرده
است که فرمود: خداي دخترم فاطمه و اولادش و آنها که ایشان را دوست دارند از آتش باز داشت.
با این ترتیب آیا قصیمی بازهم معتقد است شیعه به تنهائی چیزي راگفته اند که بزرگان قوم او نگفته اند؟ یا حدیثی نقل کرده اند
که حافظان حدیث اهل مذهبش آن را نقل نکرده اند؟ یا چیزي گفته اند که مخالف مبادي دین حنیف است؟ آیا او می تواند ابن
حجر، زرقانی و امثال آن دو از بزرگان و حافظان مذهب خود را که همراه شیعه برتري ذریه رسول خدا را بر دیگران گفته اند،
متهم سازد؟ و بگوید این گروه نیز عقیده به عصمت آنها دارند؟ و همان حمله هائی را که به شیعه می کند به آنان نیز بکند؟.
و این امر از خداي سبحان عجیب نیست که تفضل بر قومی نموده آنان را قدرت مبارزه با گناه و پشیمانی از عملی کهموجب افراط
درباره او شود، عنایت فرماید و با این همه شفاعت را شامل حالشان گرداند، این امر با هیچ کداماز قوانین عدل و اصول مسلم دین
مخالفنیست، زیرا او رحمتش بر خشمش پیشی گرفته و رحمتش بر همه
[ [ صفحه 139
چیز گسترده است.
این سخن که از طریق نصوص فراوان، تایید شده عجیب تر از عقیده به عدالت همه اصحاب پیغمبر نیست. با اینکه خداوند در
کتابش عدهاي از اصحاب را به نفاق و ارتداد معرفی کرده در آیات بسیاري که بازگشتو مضمون همه یکی است و روایاتی هم
کهدر کتب صحاح و مسانید حدیث در این باره رسیده قابل توجه است: از آنجمله در صحیح بخاري است: که گروهیاز اصحاب
پیامبر (ص) را در قیامت به سمت چپ می برند رسول خدا (ص) گوید: اصحابم، اصحابم گفته می شود: اینها از روي که
مفارقتشان گفتی، به عقب بازگشتند و مرتد شدند.
در صحیح دیگر: عده اي از رجال شما را برداشته و از من جدا می سازندو می گویم: پروردگارا اصحاب من اند؟ گفته می شود: تو
نمی دانی که پس از تو چه چیزها درآوردند.
صفحه 82 از 200
و در صحیحسومی: می گویم: اصحاب من اند؟ می گویند: نمی دانی بعد از تو چه چیزهاپدید آوردند.
و در صحیح چهارم: می گویم آیا از من اند گفته می شود: تونمی دانی پس از تو چه چیزها پدید آوردند، می گویم: واي واي بر
کسی کهپس از من تغییر داد (دستورم را).
و در صحیح پنجم: پس من می گویم: پروردگارا اصحاب و یارانم خدا می گوید:تو خبر نداري آنان چه کردند، آنان مرتد شده و
به عقب به سمت قهقهرا باز گشتند.
و در صحیح ششمی است که: همان وقتی که من ایستاده ام، ناگاه گروهی به مجرد این که آنان را شناختم، مردي از میان من و
آنان بیرون شده گفت: زود باش بیا، گفتم: کجا؟ گفت: بخدا سوگند به سوي آتش، گفتم: چرا آنان باید بسوي آتش بروند؟
گفت: اینان پس از تو به عقب بازگشته، مرتد شدند. آنگاه همچنانکه ایستاده بودم گروهی
[ [ صفحه 140
ظاهر شدند و چون آنان را شناختم مردي از آن میان بیرون شده، گفت: زود باش بیا، گفتم: کجا؟ گفت: به خدا سوگند به سوي
آتش باید بروم، گفتم: چرا؟ گفت: اینان بعداز تو، به عقب بازگشته، مرتد شدند من نپندارم از آنان کسی نجات یابد الا مثل همل
النعم (مانند شترانی کهشب و روز پراکنده به چرا روند)
قسطلانی در شرح صحیح بخاري 325:9 در این حدیث گوید: همل به فتح ها و میم اشتران گم شده را گویند و مفردش هامل یعنی
شتري که راعی نداشته باشد و این لغت را در مورد گوسفند بکار نمی برند، مقصود این است: نجات یافتگان بسیار کم اند، به کمی
اشترانگمشده و این امر، نشان می دهد آنان که منحرف شده اند دو صنف اند: کفار و معصیت کاران... تا آخر.
گذشته از اینها همه شما بخوبی اختلافات موجود بین صحابه که باعث دشمنی ها، کینه ها، و کتک کاري ها، و جنگ و جدال ها
شد، و منجر به خروج یکی از دو طرف از مقام عدالت گردید، شده اید تا چه رسد به آنچه در تاریخ درباره افرادي که از ایشان
رسیده از احوال که مرتکب گناهان و اعمال زشت شدند.
از این رو هر گاه این گونه انحرافات در مورد این اشخاص، مستلزمتوبیخی نیست و باعث نابخردي آنان نمیشود، آیا چه ایرادي در
بیان این فضیلت است که خود یکی از سنن الهی درمود بندگانش از نظر فضل و عنایت او می باشد "؟ و در سنت الهی هیچ گونه
تغییري نخواهی یافت. "
اماآنچه در استناد به کلام سید ما " امین عاملی " در اعیان الشیعه 65:3 ردیف کرده، من نظر خواننده را به عین عبارت او متوجه می
سازم تا میزانصدق و امانت این مرد در نقل قول، معلوم گردد و خواننده تحریکات او را بشناسد و بداند چگونه مردي بزرگ از
بزرگان امت را، به فاحشه مبینه اي نسبت می دهد و او را تهمت می زند که عقیده به عصمت همه ذریه پیغمبر (ص)دارد، در حالی
که او خود بر خلاف آنصریح
[ [ صفحه 141
می کند. بعد از ذکر حدیث ثقلین به تعبیر مسلم و احمد و غیر آن ها از حافظان، چنین تصریح میکند:
این احادیث دلالت بر عصمت اهل بیت از گناه و خطا دارد، زیرا نشان می دهد همان طور که قرآن یکی از دو ثقل و دو چیز
گرانقدري استکه بین مردم بجاي نهاده شده، اهل بیت نیز با قرآن در عصمت برابرند و تمسک بدانها مانند تمسک به قرآن است،
صفحه 83 از 200
و هر گاه خطائی از، آن ها سر میزد، امر به تمسک به آنها صحیح نبود زیرا لازمه اش حجت قرار دادن گفتار وکردار آنان است.
و در اینکه تمسک بدانها موجب گمراهی نخواهد بود، چنانه تمسک به قرآن گمراهی نیست و هرگاه از آنها گناه و اشتباهی صادر
می شد، لازم می آمد تمسک به آنها گمراهکننده باشد.
و در اینکه در پیروي ازآنها، هدایت و نورانیت است، چنانکهدر پیروي از قرآن این گونه است. و اگر آنان معصوم نبودند باید در
پیرويآنها گمراهی صورت گیرد. و آنان ریسمان کشیده اي از آسمان به زمین اند چنانکه قرآن این طور است و اگر معصوم
نبودند این پایگاه را نداشتند. و در اینکه آنان از قرآن جدا نشده اند و قرآن از آنها در تمام مدت عمر دنیا، جدا شدنی نیست اگر
خطائی و گناهی مرتکب شوند از قرآن جدا شوند وقرآن از آنها جدا گردد. و در اینکه مفارقت آنها، جائز نیست، چه اینکه کسی
که خود را از آنان جلو انداخته وامام آنها بداند، یا از آنها کوتاهیکرده به دیگري به عنوان امامت بگرود، چنانکه تقدم بر قرآن و
اظهار نظري غیر از آنچه در آن است، یا تقصیر نسبت به آن، بر اثر پیروي از سخنان مخالفانش جائز نیست. و در اینکه آموختن
چیزي به آنان و رد سخنانشان را مجاز ندانسته و حال آنکه اگر نادان بودند باید آنان را بیاموزند ورد سخنانشان ممنوع نباشد.
و این احادیث نیز نشانه آن است که دربین آنها کسانی یافت می شوند که در
[ [ صفحه 142
هر زمانی و دورانی چنین صفتی داشته باشند به دلیل گفتار پیامبر (ص) که فرمود انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض " این هر
دو از هم جدا نخواهند شد تا در حوض کوثر بر منوارد شوند " و نشانه آنست که این خبررا خداي لطیف و خبیر گفته است. و
وارد شدن نزد حوض و کوثر، کنایه از پایان عمر دنیا است.
پس هر گاه زمانی وجود داشته باشد که از یکی از این دو خالی باشد این جمه صادق نبود ": اینهر دو از هم جدا نمی شوند تا در
حوض کوثر بر من وارد شوند. "
وقتی این مطلب دانسته شد، بخوبی معلوم می شود، ممکن نیست مقصود از اهل بیت همه بنی هاشم باشند، بلکه غرض از این تعبیر
عام ویژه کسانی استکه به فضیلت و دانش و زهد و پاکدامنیو پاکی امتیاز آورده و ائمه اهل البیت طاهر یعنی همان دوازده امام
پاك که مادرشان زهراي بتول است، باشند، زیرا این امر، اجماعی و اتفاقی مسلمین است که غیر از آنان، کسی معصوم نیست و
عصمت دیگران، خلافمشاهده احوال آنها است، زیرا از غیراز اینان از سایر بنی هاشم گناه صادرشد و بسیاري از احکام را ندانسته
اند، و امتیازي با دیگر مردمان نداشته اند از این رو ممکن نیست آنان را شریک قرآن در امور یاد شده قرار داد بنابراین قطعی است
که باید مقصود از آن برخی از بنی هاشم باشد، نه همه آنها، و این بعض کس جز ائمه طاهرین نخواهد بود.
اما آنچه " زید بن ارقم "گوید: که مقصود از آن همه بنی هاشم باشد، اگر چنین نقلی از قول زید بن ارقم صحیح باشد، متابعت
زید بن ارقم با وجود دلیل بر بطلانش واجبنیست.
بخوانید و نظر دهید، زنده باد امانت و راستی، این است نمونه عصر نور!
-7 گوید: یکی از آفات شیعه عقیده آنان به اینکه علی، روز تشنگی محضر مردم را از آب دور ساخته، دوستانش را سیراب می
سازد و او قسمت کننده آتش است
[ [ صفحه 143
صفحه 84 از 200
. و آتشاز او اطاعت می کند و هر که را بخواهد از آن بیرون می آورد 21:2
پاسخ- در جلد دوم صفحه 321 سندهاي حدیث اول را از امامان و حافظان حدیث آوردیم و شما را آگاه ساختیم که بسیاري از
طرق اسناد این حدیث را ائمه و حفاظ تصحیح کرده اند و بقیه طرق آن را تائید و تاکید آن پنداشته اند، بنابراین چنین حدیثی تنها
از پندارهاي شیعیان نیست و با آنان در این حدیث، حاملان علوم و احادیث از هم مذهبان آن مرد، شریک اند، ولی قصیمی از آنجا
که آنها را نمی داند و از روایاتشان بی خبر است و یا از روي کینه اي که بر هر کس حدیثی درباره امیر المومنین (ع) روایت کند،
دارد، آنها را از آفات شیعه پنداشته است.
اما حدیث دوم مثلحدیث اول از آفات شیعه نیست بلکه از برجسته ترین فضائل آنها نزد همه اهلاسلام است از اینرو حافظ ابو
اسحاق ابن دیزیل متوفی 280 یا 281 هجري از اعمش از موسی بن ظریف از عبایه روایتکرده که گوید: شنیدم علی می گفت: انا
قسیم النار یوم القیامه اقول خذيذا و ذري ذا " من قسمت کننده آتشم روز قیامت گویم بگیر این را و رها کنآن را "
ابن ابی الحدید در شرحش 200:1 و حافظ ابن عساکر در تاریخش از طریق حافظ ابی بکر خطیب بغدادي، آن را روایت کرده اند.
و درباره این حدیث چنانچه " محمد بن منصور طوسی " گوید: از امام احمد بهاین شرح سوال شد: ما نزد احمد بن حنبل بودیم.
مردي به او گفت: یا ابا عبد الله درباره این حدیث که روایت شده: علی گوید، من قسمت کننده آتش ام، چه می گوئی؟ احمد
گفت: مگر چه چیز این حدیث را منکرید؟ آیا نه اینست که براي ما روایت کرده اند که پیغمبر (ص) به علی فرمود: لا یحبک الا
مومن و لا یبغضکالا منافق؟ گفتیم: بلی، گفت: پس مومن در کجا خواهد بود؟ گفتیم: در بهشت، گفت: و منافق در کجا؟ گفتیم:
در آتش گفت: پس علی قسمت کننده آتش است. و چنین در طبقات اصحاب احمد آمده است. و حافظ کنجی در کفایه: 22 از او
نقل کرده است. کاش
[ [ صفحه 144
قصیمی سخن امامش را می دانست.
این تعبیر را امیر المومنین (ع) از بیان رسول خدا (ص) گرفته در آنجا که عنتره از او (ص) روایت کرده که فرمود: انت قسیم الجنه و
النار یوم القیامه تقول للنار هذا لیو هذا لک، و به همین لفظ ابن حجر درصواعق 75 روایت کرده است. و اشتهار این حدیث نبوي
را بین اصحاباز احتجاج امیر المومنین (ع) روز شوري می توان یافت که گفت: انشدکم الله هل فیکم احد قال له رسول الله (ص")
یا علی انت قسیم الجنه یوم القیامه " غیري؟ قالوا: اللهم لا.
بزرگان معتقدند این جمله حدیث احتجاجقطعا صحیح است. و دار قطنی بنا بر آنچه در اصابه: 75 آمده آن را روایتکرده است و
ابن ابی الحدید معتقد است. هر دو حدیث نبوي و احتجاج علوي به نقل مستفیض (فراوان) نقل شده است. وي در شرحش بر نهج
البلاغه 448:20 گوید:
"در حق او (یعنی علی بن ابیطالب) خبر مشهور و مستفیض آمده است که او: قسمت کننده بهشت و دوزخ است "
و ابو عبید هروي در " الجمع بین الغریبین " گوید: گروهی از پیشوایان ادبیات عرب آن را تفسیر کرده گفته اند " زیرا وقتی
دوستدارش اهل بهشت باشد و دشمن اهل جهنم، او به این اعتبار قسمت کننده بهشت و دوزخ خواهد بود " ابو عبید گوید: غیر از
کسانی که نام بردیم دگران گفتهاند: علی خود قسمت کننده بهشت و دوزخ است، واقعا گروهی را به بهشت وگروهی را به دوزخ
وارد کند. مطلبی که ابو عبید اخیرا در اینجا یاد کرده، مطابق روایات وارده است که در آنها آمده علی (ع) می گوید به آتش: این،
از آن من، پس تو او را رها کن، واین از آن تو بگیر او را.
صفحه 85 از 200
[ [ صفحه 145
م- و قاضی در الشفاء روایت را " انه قسیم النار " ذکر کرده و خفاجی در شرح خود 163:3 گوید: ظاهر کلامش نشان می دهد"
این امر چیزي است که پیغمبر (ص) بدان خبر داده، ولی گویند: کسی از محدثان جزابن اثیر آن را نقل نکرده است. وي در نهایه
گوید: مگر اینکه علی رضی الله عنه گفته است: انا قسیم النار یعنی مقصودش اینکه مردم بر دو دسته اند دسته اي با من اند و آنها
براه هدایت من می روند، و دسته اي علیه من اند که به گمراهی از راه من می روند، پس نیمی از مردم با من در بهشت، و نیمی به
مخالفت با من در آتش اند پایان (سخن ابن اثیر).
من(خفاجی) می گویم: ابن اثیر، مرد مورد وثوقی است و آنچه علی گفته است از پیش خود نمی گوید و حکمی است که بدست
او رسیده، زیرا جاي اجتهاد نیست و معنی اش اینکه: من و هر کس با من باشد قسیم اهل آتش خواهیم بود، یعنی در مقابل اهل
دوزخیم، زیرا علی (و هر کس با اوست) از اهل بهشتاست. و بعضی گویند قسیم به معنی قسمت کننده است مانند جلیس و سمیر
(به معنی جالس و سامر " قصه گو) " و بعض گفته اند مقصود از آنها خوارج، و گشندگان اویند چنانکه در نهایه آمده است.
-8 گوید: روایات فراوانی در کتب آن ها (یعنی شیعیان) آمده است که او (یعنی اماممنتظر) همه مساجد را ویران خواهد کرد و
شیعه پیوسته دشمن مسجد است. از این رو کسی که سراسر بلاد شیعه و طول و عرض آنرا به پیماید کمتر اتفاقمی افتد مسجد ببیند
.23:2
پاسخ- هر آنچه در قوطی مکر و نیرنگ این مرد، از نسبت هاي مجعول و باطل بود، اورا قانع نساخت و در نسبت مجعولاتش تنها
بیک روایت در پاسخ منکراتش که دلیل بر آن نیافته اند، قناعت نکردهتا این که آن را به روایات فراوانی در کتب شیعه نسبت داد.
کاش اگر راستمی گفت (و او کی، و کجا می تواند راست گو درآید) اسمی از این کتب می آورد یا اشاره به یکی از این
روایات می نمود، ولی هیچ گونه به
[ [ صفحه 146
این امر توجهی نداشت که اسمهائی هم می توان ساخت و اسنادي تراشید تا در کتاب از آن ها نام برد.
حجت منتظر، پیشوا و آقاي هر مومنی است که به خداو روز جزا ایمان آورده باشد. همان کسانی که مساجد خدا را آباد می
سازندتا چه رسد که آن را ویران کند و آن شیعه اي که چنین نسبتی به او داده شود هنوز آفریده نشده است.
و اما آنچه از بلاد شیعه یاد کرده من نمی دانم آیا او از بلاد شیعه عبور کرده است و به آن ها سري زده و سپس این مطالب را نوشته
و این دروغ ها را بافته، یا از غیب سخن می گوید یا استنادش مانند صاحب " المنار " به یکجهانگرد سنی مجهول یا یک کشیش
مسیحی است که هنوز به دنیا پا ننهاده.
در هر صورت این دورغ بدخواهانه اش مکافات دارد. هر کس در بلاد شیعه بهفحص و کاوش پردازد و بر طبقات متوسط و
شهرنشین فرود آید، حتی از شهرهاي کوچک و دهات و قصبات عبور کند، مساجد مجلل کوچک و بزرگی را با آنچه در آن ها از
انواع فرشها، و اثات و چراغها است، مشاهده خواهد کرد و خواهد دید چگونه در آنها اقامه جمعه و جماعت می شود و کسی را
نمی رسد، منکر محسوس گردد و مشاهدات خود را تکذیب کند و با سخنان بی پایه ي این مرد به یاري برخیزد.
-9 گوید: یکی از شیعیان در مسئله اي، از یکی از امامانش اظهار نظر و فتوا می خواهد، نمی دانم آن امام آیا صادق یا دیگري
صفحه 86 از 200
بوده، او فتواي خود را اظهار می کند آنگاه سال بعد می آید و دوباره درباره همان مسئله از او نظر می خواهد، این بار او بخلاف
فتواي سال قبل نظر می دهد در این دو نوبت شخص سومی هم در کار نبوده است. این شخص درباره امامش مشکوك می شود واز
مذهب شیعه خارج می گردد. می گوید: اگر امام، این فتوا را از روي تقیه داده است که کسی در دو نوبت با ما نبوده و من با کمال
اخلاص به گفتههاي امام عمل می کردم، و اگر آنچه گفته، غلط
[ [ صفحه 147
و از روي اشتباه بوده، پس ائمه در این صورت معصوم نخواهند بود و شیعه ادعاي عصمت می کند، از این رو دست از مذهب شیعه
.( برداشت و به مذهب دیگر گروید. این روایت در کتب آنان یاد شده است (جلد 2 ص 38
پاسخ- من با این مرد جز آنچه خودش می گوید، سخنی ندارم:
نسبت می دهد به امامی از ائمه شیعه، که نمی داند کدام یک از امامان است.
مسئله اي زننده مجهولی را مطرح می کند، که نمی داند چه مسئله اي است. این سوال را از کسی پرسیده که او خودیکی از
ناشناخته ها است و با هفتاد گونه وسیله تعریف، قابل شناسائی نیست. آنچه را می گوید استناد به کتابی داده، که هنوز تالیف نشده
است. آنگاه بر این بنیاد محکم شروع می کند حمله شدید خود را به آن امام، وشیعه اش می کند ما ایرادي به تصمیمی جز ایرادي
که او خود به این مرد گرفته، نداریم. بجانم سوگند اگر قصیمی امامی که از او سوال شده یا سوال کننده و یا عین سوال را می
دانست و یا کمترین اطلاعی از آن کتابها می داشت آن را با شور و جنجال ذکرمی کرد، ولی هیچ کدام را نمی داند وبلکه می
دانیم در این باره همه اش رادروغ بافته، و بر خواننده اشارت و بدگوئی هایش پوشیده نیست.
-10 گوید: کسی که در کتب این قوم (شیعه) بنگرد، می داند اینان براي کتاب خدا ارزشی قائل نیستند، زیرا کمتر اتفاق می افتد به
آیه اي از آیات قرآن استشهاد کنند که صحیح و بیغلط درآید و تنها کسی از آنها موفق به ایراد آیات به درستی می شود، که با
اهل سنت معاشرت داشته و بین آنها زندگی کند. و در حقیقت این هم از درستی اهل سنت است، ولی کسانی که بااهل سنت
فاصله داشته باشند. بعید است یکی از آن ها بتواند آیه اي بیاورد که از تحریف و غلط، بر حذر باشد، کسانی که در بلاد گردش
کرده اند می گویند حافظ قرآن بین آن ها پیدا نمی شود و می گویند قرآن در میان آن ها خیلی کمیاب است.
پاسخ- چه گرفتاري سختی است، دشمن نانجیب و بی دین، که براستی گرفتاري و بلائی چنین نیست.
[ [ صفحه 148
شخص بی آبرو آبروي نبودیش را بتو می فروشد و بر آبروي تو می تازد.
کاش می دانستم این قسمت را او چه موقع، و در چه حالی نوشته است؟ آیا در حالمستی یا در حال هشیاري؟ و در چه وضعروحی
بوده. آیا با مغزي آشفته و مجنون، یا با دلی بیدار و هشیار، وآیا این دروغ ساز با کاوش در کتابهايشیعه آن را نوشته، و در نتیجه
کاوشهایش دیده است که این کتابها از آیات صحیح و بی غلط قرآن خالی است، یا براي اینکه آنها را ساکت کرده باشد، خبري،
به مضمون فوق جعل کردهاست؟ و آیا این مرد دروغگو می توانددر راس پیشوایان ادبیات عرب، کسی جزبزرگان شیعه را بیابد که
در تفسیر قرآن، کتب گرانبهائی تالیف کرده باشند و در زبان عربی کتب گرانقدري به عنوان ماخذ زبان عربی بوجود آورده، و در
ادبیات آن کتابهاي نهادي اي به عنوان مراجع، براي جوامع علمی و ادبی ساخته، و در دستور زبان عربی (نحو) مجموعه هائی از
صفحه 87 از 200
کتب و زین علمی، نوشته باشند؟.
شما با مراجعه به کتابهاي امامیه، آنها را، از استشهاد به آیات کریمه قرآن آکنده مییابید، به طوري که گویا کتب امامیه افلاکی
هستند که بر گرد اختران آیات قرآنی، بدون پوشش غلط و اشتباه، نور افشانی می کنند.
ما تا امروز نمی دانستیم مقیاس تلاوت صحیح یا غلطقرآن هم، می تواند، انگیزهاي مذهبیقرار گیرد. انگیزه هاي مذهبی پیوندهاي
قلبی است و هیچگونه ارتباطیبا زبان و لهجه و ایراد کلمات و ساختمان سخن و حکایت آنچه از قرآن یاغیر قرآن ترتیب داده شده
و کیفیت عقاید مذهبی، ندارد
و کاش می دانستیم شیعه چه نیازي براي درست خواندن قرآن، و تلاوت صحیحش به غیر شیعه دارد؟ آیا این نیاز مربوط به کمبود
از ناحیه زبان عربی است، یا مربوط به نادانی روش هاي قرائت قرآن است؟ نه سوگند بخدا کسی در میان شیعه
[ [ صفحه 149
که بتوان این دروغ را به او نسبت داد، وجود ندارد. اما شیعیان عرب که تشیع، آنان را از زبان، فطریات و نژادشان، دور نساخته است
آیا شما فکر می کنید عراقو جبل عامل یا بلاد دیگر شیعه که پر از بزرگان و علماء و نوابغ و برجسته گان است، بهره آنان از زبان
عربی، کمتر از عربهاي بیابانی نجد و حجاز، یعنی عربهاي سوسمار خور و کفتارکش است؟
اما شیعیان غیر عرب چه بسیارندپیشوایان عرب و بزرگان و نویسندگان وشعرائی که از میان آنها برخاسته اند. کسی که تاریخ را
بررسی کند، بخوبیمی داند ادبیت از شیعه گرفته شده و فن خطابه از شیعه است، نویسندگی را از شیعه باید فرا گرفت و تجوید و
قرائت قرآن کار شیعیان است، از این رو ابن- خلکان در تاریخش در شرح حال علی بن جهم 38:1 گوید: وي باوجود انحرافی که
از علی بن ابیطالب علیه الصلاه و السلام داشت. و اظهارتسنن می کرد طبع سرشاري داشته و بر سرودن اشعار با الفاظ شیرینی توانا
بود، گویا معتقد بود که طبع شعر و قدرت شاعري با الفاظ شیرین، ویژه شیعیان است و درباره آنان غالبا قطعیت دارد.
و این قرآنهاي چاپ شده در ایران و عراق و هند است که در تمام اقطار عالم منتشر گردیده. و این قرآن هاي خطی آنها است که
تقریبابه تعداد کسانی که نوشتن می دانستند قبل از ظهور چاپ نوشته شده و محفوظ مانده است. و هنوز از شیعیان کسانی هستند
که به قصد تبرك قرآن را بدست خود می نگارد. پس در کدام یک از آنها غلط فاحش یا خللی در نوشتن، یاناموزونی در اسلوب،
یا بی توجهی به فنون آن، می توان یافت؟ مگر اشتباهات ناچیزي که چشم نویسنده نمی تواند به دقت آن را رعایت کند و این امر
لازمه هر انسان اعم از شیعه یا سنی، عرب یا عجم است. به گمان می رسد کسی که به قصیمی خبر گردشش در بلاد شیعه را داده،
هنوز از مادر نزاده است و قصیمی در عالم تخیل تصویري از او ساخته و پنداشته، با او سخن می گوید. و یا وقتی به بلادشیعه سفر
می کرده
[ [ صفحه 150
جز کوچه هاو راههائی که از آنها عبور می کرده، جاي دیگري را ندیده و معلوم است در آنجاها قرآنهائی که در راه افتاده باشد و
در پشت در خانه ها باشد نبودهلذا او هم ندیده است، هر گاه به خانه ها وارد می شد قرآن ها را در صندوقها و جایگاههاي
مخصوصش می یافت و می دید روي هر رف و طاقچه اي غالبابه مقدار نفوس اهل خانه، قرآن نهادهشده و گاهی از این تعداد
افزون تر است و در اوقات مختلف شب و روز قرائتمی گردد.
صفحه 88 از 200
اینها غیر از قرآن هاي کوچکی است که شیعیان براي محافظت و به عنوان حرز براي مردان و زنان استفاده می کنند، و غیر از
قرآنهائیاست که مسافران براي خواندن و محفوظ ماندن از حوادث سفر با خود همراه می برند. و غیر از قرآنهائی است که
رويقبور اموات براي خواندن در هر صبح و شام و هدیه کردن ثوابش، بروح آنها، می نهند، و غیر از قرآنهائی است که کودکان
براي آموزش از آغاز کودکی به مدرسه می برند، و غیر از قرآنی است که همراه عروس ها، قبل از هر چیز بهخانه شوهر می
فرستند، و بعضی این قرآن را براي تیمن و تبرك در زندگی جدید، بخشی از مهریه قرار می دهند. و غیر از قرآنی است که به خانه
هاي جدید مسکونی خود قبل از فرستادن اثاثالبیت، می فرستند، و غیر از قرآنهائی است که پهلوي زنها براي جن و شیاطین متعدي
می نهند، شیاطینی کهبه اولیاء خود وحی می فرستند (و یکیاز آنها قصیمی دروغ- ساز است) و آنان را به سخنان زشت و غرور
آمیز میفریبند.
آیا اینان اند که براي کتاب خدا ارزشی قائل نیستند؟ اینان اند که قرآن در بینشان کم یاب است؟ اما آنچه براي این مرد، شیطان
جهان گردش، از بلاد شیعه خبر آورده که حافظ قرآن بین آنها وجود ندارد، داستان این دروغ را از کتب شرح حال و فهرست هاي
تاریخی باید پرسید و مراجعه به کتاب " کشف الاشتباه فی رد موسی جار الله:" 532 و 444 باید کرد در آنجاحافظان و قاریان شیعه
یکصد و
[ [ صفحه 151
سی و چهار نفر نام برده شده است.
-11 گوید: آیا می تواند یکنفر (شیعی) یک حرف از قرآن بیاورد که دلالت بر قول شیعه به تناسخ ارواح و حلول خدا در جسم
امامانشان داشته باشد و یا دلالت بر عقیده به رجعت امامان و عصمتشان کند، و یا دلالت بر مقدم بودن علی بر ابابکر و عمر و عثمان
داشته باشد، یا وجود علی در ابرها را، ثابت کند و یا آیه بیاورد که بر طبق آن بگوید برق تبسم و لبخند علی، و رعد صداي اوست،
. چنانکه شیعه امامیه بدان ها معتقد است، ص 72:1
پاسخ- جاي شگفتی است که این مرد و همکاران دروغسازش، شیعه امامیه را با وجود روابط بین فرق اسلامی، و پیوند همبستگی،
و سادگی رفت و آمد به بلادو شهرهاي آنان، یا وسایل سریع السیرماشینی امروزه در کمترین مدت، به تهمت هائی نسبت داده که
از آنها بیزارند و اگر محال نباشد، بسیار بعید به نظر می آید که مذاهب امروزه هنوز از آراء و عقاید هم بیخبر ماندهباشند.
با این وضع امروز کسی که تهمت زند و نسبتی بر خلاف واقع بخواهد بهر فرقه اي از مذاهب بدهد، قبل از تحقیق و بررسی که به
سادگی برایش فراهم است، بی آزرمی و جلفی او را نشان می دهد و کسی که در کتابشبنگرد، او را بسیار دروغزن، گناهکار و
بی پروا می یابد مگر اینکهاز گفتار خود برگردد و توبه کند.
اگر این مرد در سخن خداي بزرگ، می اندیشید آنجا که گوید ": انسان سخنیبر زبان نراند مگر فرشته رقیب و عتیدنزد او
حاضرند " و یا وعید خدا را درمورد ": هر دروغگوي گنه کار که عیبجو و تلاشگر در راه سخن چینی و افساد بین مردم " می
پذیرفت، از دروغ و بهتان، خودداري میکرد و مصلحت خود را می شناخت او شیطانش را او خود پاسخ میداد به اینکه شیعه امامیه
چه وقت قائل به تناسخ بوده
[ [ صفحه 152
صفحه 89 از 200
و چه موقع قائل به حلول خدا درجسم ائمه اش بوده؟ و کدام یک از آنها در قدیم و جدید عقیده به وجود علی در میان ابرها داشته
اند... تا آخر، تا حرفی از قرآن را بر آن شاهد آورند.
بلی (علی در ابرها است) این جمله اي از شیعه است. اقتدا به پیغمبر اعظم (ص) به همان معنی که در جلد اول ص 292 گذشت،
ولی گوینده کینه توز آنها را از جاي خود تحریف و تاویل کرده تا شهرت و آبروي شیعه امامیه را لکه دار کند.
آیا براي این مرد و قومش عار و ننگ نیست بر یکی از فرق بزرگ اسلامی، دروغ ببندد و از تهمت زدن آنها باکی نداشته باشد. و
آنان را به آراء زننده و بی پایه اي نسبت دهد؟ و از رفتار زشت خود در معامله با آنها تحاشی نکند؟ آیا کتب شیعه امامیه کهدر
قرون گذشته و امروز تالیف شده و زبان گویاي عقاید آنان است مشتمل بر بیزاري از اینگونه نسبت هاي مختلفی که از زبان
بدخواهانشان گفته می شود نیست؟ او اگر این مطالب را نمی داندمصیبتی بزرگ است و اگر می داند و عمدا چنین می کند
مصیبت اعظم است.
بلی او می تواند در نسبت هاي دروغینش به سخن اشخاصی از همقطارانشمانند طه حسین، احمد امین و موسی جار الله از رجال
تهمت و افترا، استناد جوید.
و اما عقیده امامیه بهرجعت را قرآن گفته است، ولی نادانی، دیده این مرد را مانند بصیرتش، نابینا ساخته، آن را ندیده و در قرآن،
نیافته است.
از این رو بعهدهاوست که به کتب امامیه مراجعه کند، و گروهی از علماء تالیفات خود را بدان اختصاص داده اند، چه خوب بود
اگر به یکی از این کتابها مراجعه می کرد.
چنانکه آیه تطهیر، به عصمت گروهی از کسانی که امامیه عقیده به عصمتشان
[ [ صفحه 153
دارند تصریح می کند و در مورد بقیه معصومین، از روي قاعده وحدت ملاك و روایات صریح و قاطع، استدلال می توان کرد.
و در این آیه شریفه، روایتی که امام مذهبش، احمد بن حنبل در مسند خود آورده 323 و 304 و 298 و 296:6 و 107:4 و 385:3 و
331:1 قانع کننده و بسنده است.
و چگونه قرآن، علی را بر دیگران مقدم ندارد و حال آنکه خداوند ولایت خود و ولایت نبی اش را در این آیه، با ولایت او مقرون
فرموده: انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یوتون الزکوه و هم راکعون.
156 اجماع و اتفاق علماء و محدثین و متکلمین را بر نزول این آیه درباره علی امیر المومنین (ع) - و در همین مجلد ص 162
متعرض شدیم.
م- و هر محققی اگر حق انصاف را رعایت کند ده ها آیه، در کتاب خدا خواهد یافت که درباره علی امیر المومنین (ع) نازل شده و
نشان تقدم او بر دیگران است. و این امر چیز تازه اي نیست، زیرا به تصریح قرآن، او نفس پیامبر (ص)، معرفی شده و به ولایت او،
خداوند دینش را کامل گردانیده، و نعمتش را بر ما، تمام ساخته و اسلام را به عنوان دین براي ما، رضایت داده است.
یا همان سوال را در اینجا بر " قصیمی " تکرارکرده می گوئیم: آیا او و قومش می تواند یک حرفی از قرآن که دلالت بر تقدم ابی
بکر، عمر و عثمان بر ولی الله طاهر، امیر المومنین (ع) داشته باشد، بیاورند؟.
-12 گوید: و این قوم (یعنی امامیه) در دین خود به اخبار نبوي صحیح اعتماد ندارند، ولی به نامه هاي مزور و بی بنیاد که به زعم
. خود منسوببه ائمه معصومین است اعتماد می کنند ص 83:1
صفحه 90 از 200
پاسخ- شما به وضع نامه ها و توقیعات صادره از ناحیه مقدسه، آشنا شدید. و
[ [ صفحه 154
این مرد را شیطانش وحی جدیدي فرود آورده معتقد است نامه هاي سایر امامان را نیز، به دروغ به آنها نسبت داده اند و گمان
کرده تنها شیعیان اند که عقیده به عصمت آنها دارند، زیرا در طومار خیالاتش این آیه را که ": هر گاه درامري بین شما اختلاف
روي داد باید آنرا به خدا و پیامبر (ص) باز گردانید " پیدا نکرده است.
متعه
-13 متعه (ازدواج موقت) که رافضیان آن را دست بدست می دهند، اقسامی کوچک و بزرگ دارد، یکی از اقسامش آن است که
مرد و زن مورد علاقه، توافق می کنند که مرد مقداري مال یا غذا یا اشیاء دیگر هر چند خیلی ناچیز باشد به زن بپردازد براي آنکه
از او بهره مند شود و شهوتش را یک روز یا بیشتر بر طبق قرارداد، ارضاء کند آنگاه مثل اینکه هیچ گونه آشنائی با هم ندارند و در
جائی جمع نشده و همدیگر را نمی شناسند، هر کدام راه خود را گرفته می روند، و این ساده ترین اقسام ازدواج موقت است.
نوع دیگري از این زننده تر وجود دارد که آن را متعه دوریه نامند بدینترتیب که گروهی از مردان، زنی را دراختیار گرفته، یکنفر
از آن ها از صبح تا چاشت با او بسر می برد، آنگاه به دیگري می سپارد تا از وقت چاشت تا ظهر با او بگذراند سپس دیگرياز ظهر
تا عصر از او تحویل می گیرد، و آنگاه دیگري از عصر تا مغرب، او را تصاحب می کند و بعد دیگري از مغربتا عشاء با او بسر می
برد و بعد نیز نفر دیگر از عشاء تا نیمه شب با او خواهد بود و از آن پس دیگري تا صبح ازاو بهره می برد، و این عمل را آنان به
. حساب دین می گذارند که ثواب هم ازآن عایدشان می شود و این از بدترین انواع محرمات است ج 119:1
[ [ صفحه 155
پاسخ- متعه (ازدواج موقت) که شیعه می گوید، همان است که پیامبر اسلام آن را آورده و براي آن حدود و مقرراتی قرار داده و
در عصر پیامبر اعظم و بعد از او تا زمانحرام کردن خلیفه عمر بن الخطاب، ثابت بوده است، و بعد از تحریم خلیفه، به عقیده کسانی
که چنین حقی را به خلیفه می دهند که در قبال قرآنو آنچه پیامبر اسلام آورده اظهار نظرکند و راي او را ارزش و اهمیتی می
دهند، محقق بوده است و تمام فرق اسلامی بر اصول ازدواج موقت و مقرراتش که در کتابهاي خود آورده اند، اتفاق نظر دارند و
هیچ گونه اختلافی در آن نیست و آن اصول عبارتست از:
-1 اجرت (مهر).
-2 مدت
-3 عقد مشتمل بر ایجاب و قبول
-4 جدائی پس از پایان یا بخشش مدت
-5 عده، چه کنیز باشد یا آزاد، باردار باشد یا نه
-6 نبردن میراث.
صفحه 91 از 200
این ها مقرراتی است که اهل سنت و شیعیان همه بر آن تصریح کرده اند مراجعه کنید به تالیفات دسته اول (اهل سنت): صحیح
مسلم، سنن دارمی، سنن بیهقی، تفسیر طبري، احکام القرآن جصاص، تفسیر بغوي، تفسیر ابن کثیر، تفسیر فخر رازي، تفسیر خازن،
تفسیر سیوطی و کنز العمال.
، و از تالیفات دسته دوم (شیعیان): من لا یحضره الفقیه جلد سوم: 149 ، و المقنع هر دو از صدوق، الهدایه نیز از صدوق، الکافی 44:2
الانتصار از شریف علم الهدي مرتضی، المراسم از ابن یعلی سلار دیلمی، النهایه از شیخ طوسی، المبسوط نیز از شیخ، التهذیب هم
از او 189:2 والاستبصار از او 29:2 ، الغنیه از سید ابی المکارم، الوسیله از عماد الدین ابی جعفر، نکت النهایه از محقق حلی، تحریر
، العلامه الحلی 27:2
[ [ صفحه 156
. شرح اللمعه 82:2 ، المسالک ج 1، الحدائق 156:6 ، الجواهر 165:5
و متعه یا ازدواج موقت معمول بین شیعیان، چیزي جز آنچه ذکر کردیم نیست و یک قسم بیشتر هم ندارد و شیعه را درباره متعه غیر
از آنچه یاد شده، عقیده دیگري نیست. و گوش جهان اقسامی براي ازدواج موقت که یکی از فرقه هاي شیعه آن را بگوید، نشنیده
است، و هیچ شیعه اي سابقه آشنائی با اقسام کوچک و بزرگ آن ندارد. و براي هیچ فقیهی از فقهاي شیعه و یا هیچ عوامی از توده
هاي آن، از روز نخست تا امروز، که روز دروغ، جعل، تهمت (یعنی روز قصیمی) است، کمترین رابطه اي با این فقه جدید و نو
ظهور، فقه قرن بیستم نه قرون هجرت نبوي نداشته است.
ولی قصیمی (و هم طرازانش در این جهل مرکب) را نمی دانم از چه کسی این اقسام خیالی را شنیده است و در چه کتابی از کتب
شیعه آن را یافته، و به فتواي کدام عالم از علماي شیعه استناد می کند و از کدام امام از امامان شیعه روایت می کند. و در کلام شهر
از شهرهاي آنان، یا دهی ازدهات آنان، یا سرزمینی از سرزمینهايآنان چنین ازدواج دست بدستی را که بهدروغ بر آنها نسبت می
دهد، یافته است. سوگند بخدا که هیچ کدام اینها واقع نشده است، ولی شیاطین به اولیاء خود سخنان باطل را از روي غررور، وحی
می فرستند.
-14 گوید: کودترین نادان ها و ساده لوح ترین مردم کسانی هستند که گوسفندبی نوائی را می آورند، پشمهایش را می کنند و به
گونه هاي مختلف شکنجه اش می دهند تا این گمراهی و گناه آنانرا الهام بخش این باشد که آن گوسفند، عایشه همسر پیامبر
گرامی است، آن هم محبوبترین همسران او. و یا کسانیهستند که دو راس قوچ آورده پشم هاي آنها را می کنند و به اقسام
شکنجه، آنها را می آزارند تا به وسیله آندو به دو خلیفه پیامبر ابوبکر و عمر، اشاره کرده باشند و این کار شیعیان
[ [ صفحه 157
افراطی است. و همانا نادان ترین نادانان و ساده لوح ترین ساده ها کسانی هستند که امام خود را در سرداب زیر زمین غایب کرده و
قرآن و مصحفشان را با او پنهان کرده اند و نیز کسانی که با اسب ها و الاغ هاي خود بسوي سردابی که امامشان در آن غایب
گردیده می روند و در انتظار او بسر می برند و او را صدا کنند تا نزدآنها بیرون آید و بیش از هزار سال است پیوسته کارشان همین
است. و همانا از همه نادان تر و از همه خشگ تر، کسانی هستند که پندارند قرآن تحریف شده، و زیاد و کم، در آن صورت گرفته
. است از جلد 1 ص 374
صفحه 92 از 200
پاسخ- نزدیک است قلم از اتهامات این مرد، هنگام تعرض بطلانش، به لرزه درآید اینها ادعاهاي حسی نسبت به اموري است که نه
آسمان بر فرازش سایه افکنده، و نه زمین آن راتحمل کرده است، زیرا شیعه از روزي که در عهد نبوي بوجود آمد، روزي که
صاحب رسالت شیعه علی (ع) را به زبان آورد و گروهی از صحابه به نام شیعیان علی (ع) خوانده شدند تا به امروز حدیث گوسفند
و دو قوچ را نشنیده و چشمانش ندیده که کسی به اینحیوانات بی آزار، چنین ظلم و آزار خشنی را مرتکب شود و این گونه
دستهايتجاوزکار کار به سوي آنها دراز گردد؟
ولی قصیمی را دیده اند، که به پیروزي از ابن تیمیه، جامه پاك آنانرا که از این کثافات پاکیزه است، آلوده سازد. کاش این مرد ما
را به یک شاهدي از بین شیعیان که چنین کاريمرتکب شده باشند رهنمون می ساخت یا یکی از مجامع شیعه که این عادت را
دارند، نشان می داد، یا حتی در جائی که براي یک مرتبه چنین اتفاقی افتاده باشد در سراسر جهان هر کجا که باشد، نام می برد.
کاش من خودم و شیعیان دیگر می دانستیم آیا تاکنون یکنفر شیعه، این عمل شنیع راجائز دانسته است؟ و آیا کسی هست که آن را
نیکو پنداشته باشد و یا اشاره اي به خوبی آن کرده باشد، هر چند یکنفر قصه گو در نقالی اش باشد؟ بلیاین دروغ شاخدار را در
کتاب قصیمی و استادش ابن تیمیه که پر از این گونه اتهامات است می یابیم. تهمت سرداب (زیرزمین) از این زننده تر است. و هر
چند مولفان دیگر
[ [ صفحه 158
اهل سنت این نسبت دروغ را داده اند، ولی او نغمه هاي تازه اي ساز کرده و الاغ رانیز بر اسب افزوده، و ادعا می کند هر شب این
عادت از بیش از هزار سال به این طرف، جاري است. و حال آنکه شیعه، غیبت امام را در سرداب نمی داند. و شیعیان او را در
سرداب پنهان نکرده اند، و او از سرداب ظاهر نخواهد شد، بلکه عقیده آنان کهاز احادیثشان اتخاذ شده اینست که او در مکه معظمه
در مقابل خانه کعبه ظهور خواهد کرد. و کسی نگفته آن نور، در سرداب مخفی شده، بلکه آنجا زیرزمین خانه ائمه در سامراء بوده
و چون معمول بود براي حفظ از گرماي شدید در خانه ها زیر زمین تعبیه کنندو این زیرزمین بخصوص شرافت افتخار آمیزي بر اثر
انتساب به ائمه دین کسب کرده است و از آن رو که جایگاه سه تن از امامان بوده، مانندسایر اماکن، این خانه مبارك شرافت پیدا
کرده است، و این شرافت و تکریمدر سایر خانه هاي ائمه علیهم السلام، و خانه شرف بخششان، پیامبر اعظم (ص) در هر شهري که
باشد، جاري است، زیرا " خدا خواسته است این خانه ها بلند پایه، و محل ذکر او باشد "
کاش صحنه سازان سرداب بر یک راي ثابت، در دروغ گوئی خود اتفاق می کردند تا آثار جعل و ساختگی اش آشکار نگشته
آنان را رسوا نسازد مثلاابن بطوطه در رحله اش 197:2 نمی گفت: این سرداب مورد بحث، در حله قرار دارد، و قرمانی در " اخبار
الدول " نمی گفت در بغداد واقع است، و دیگري نمی گفت در سامرا است و قصیمی بعد از آنها همه آمده، نمیداند این سرداب
کجا است، از اینرو تنها به لفظ سرداب اکتفاء کردهتا نادانی اش پوشیده بماند.
و من ازقصیمی خواهش می کنم زمان این عادت را کوتاه تر از (بیش از هزار سال) قرار دهد تا شامل عصر حاضر و سالهاي پیوسته
به آن نشود، زیرا نبودن چنینعادتی در این اعصار، مقابل چشم و گوش همه مردم و همه مسلمانان است، وچه
[ [ صفحه 159
خوب بوده که آن را به برخی قرون، از قرون وسطی نسبت می داد تا شنونده بتواند اجمالا وجود آنرا احتمال دهد، ولی دروغگو را
صفحه 93 از 200
حافظهنیست و بدین جهات بی توجه است.
و اما درباره تحریف قرآن، حق مطلب را در ص 85 و جاهاي دیگر ادا کرده ایم. این بود پاره اي از یاوه هاي قصیمی وصدها نمونه
دیگر از این قبیل کسی که مراجعه به کتابش کند، جایگاه او را از راستی در گفتار، و مقام امانت رانزد او، و میزان علم او، و ارزش
دین را نزد او، سطح نزاکت و ادب او را خواهد شناخت.
"کسانی که در آیاتخدا با نداشتن دلیل و برهان به جدال و کشمکش پردازند نزد خدا و مردم با ایمان، دشمنی بزرگی را مرتکب
شده اند و خدا این چنین بر دل هاي متکبران حیار، مهر می زند"
[ [ صفحه 160
فجر الاسلام، ضحی الاسلام، ظهر الاسلام
این کتابها را استاد احمد امین مصري، براي هدفی کهخودش بهتر می داند و ما هم از هدفهایش بی خبر نیستیم، نوشته است این
اسمهاي قلمبه، نباید محقق بیداررا وقتی از محتویات بی پایه و موهن آنها، آگاه می گردد بفریبد. این اسما مانند اسم نویسنده
(امین) مطابق با مسمی نیست. سوگند بخدا اگرامین بود، رعایت حفظ ناموس علم و دین و کتاب و سنت را می کرد و قلم رااز سیاه
کردن این صفحات ننگین باز میداشت و شهرت اسلام مقدس را قبل از شهرت مصر عزیز، با زبان نیشدار و زننده اش ننگین نمی
ساخت و با پیروي از هوا و امیال نفسانی، وسیله گمراهی از راه راست، نمی گردید، و حقایق را نمی پوشانید و براي مردم بهصورتی
واژگونه از صورت حقیقی، ارائهنمی داد، و کلمات را از جاهایش دگرگون نمی ساخت و دامن پاك امتی بزرگ را با نسبت هاي
دروغین و تهمت وافتراهایش آلوده نمی ساخت.
و هر گاهتالیفاتش اسلامی بود (چنانکه از اسمش بر می آید) مشتمل بر گمراهی ها، نسبت هاي دروغ، و سخنان باطل، نمی گردید
و از آداب اسلامی، آداب دانش پژوئی، آداب پاکدامنی و برادري که قرآن آورده، دور نمی شد. بنابراین، اسلامی که امین قرن
بیستم(نه چهارده قرن قبل) آورده، مخالف
[ [ صفحه 161
نداي قرآن بلیغ است، مخالف نداي اسلامی است که امین وحی خدا در قرن اول هجري اظهار کرد، زیرا اگر این است کتابش و
اینست امینش پس اسلام را باید وداع گفت، و اگر دانشگاه الازهر مصر، این است علمش واین است دانشمندش، پس خاك بر سر
آن باد.
بسیاري از محققان امامیه متعرضمحتویات این کتابها شده اند و به اباطیل آن در کتابهاي پر ارزش خود، اشاره کرده اند و کتاب"
تحت رایه الحق " براي کسی که بخواهد حق را دریابد در این مورد بی نیاز کننده و بسنده است.
"بلکه اینان حقیقت را پس از اینکه نزدشان آمده تکذیب کرده و امر بر آنان مشتبه شده است"
[ [ صفحه 162
صفحه 94 از 200
الجوله فی ربوع الشرق الادنی
اشاره
تالیف محمد ثابت مصري معلم ممتاز علوم اجتماعی دبیرستان " القبه "
قاعده معمول جهانگردان این است که در بلاد و گوشه و کنار دیار به دیدارچیزهائی بروند که با طبعشان سازگار باشد از این رو
انگیزه هاي مختلفی براي سیاحت وجود دارد، یک جهانگرد ممکن است در سفر نامه اش چیزي جز برخورد با دانشمندان و ملاقات
با ادبا را ذکر نکند، دیگري برخوردش رابا سیاستمداران و نظریات سیاسی آنها را درج کند و سومی به توصیف و تشریح اوضاع
زندگی و اقتصادي و یا آب و هواي مطبوع و میوه هاي دوست داشتنی آن سرزمین، بپردازد و با جهانگرد عارفی پیدا شود که بدایع
آفرینش، و اتقان حکمت خداي سبحان را در مشاهداتخود یاد کند. و در این میان جهانگردبی آزرمی هم پیدا می شود که هیچ
امريجز شهوات و اعمال زشت توجه او را جلبنکند. او به توصیف... می پردازد و به میخانه ها می گراید و از زبان روسپی سخن
[ [ صفحه 163
می گوید. جهانگرددیگر، دروغ گوي بدکاري است که در هرفراز سخنش به سوگند متوسل می شود، وهر کس از او پذیرائی
نکرده باشد با فحش و فضیحت از او یاد می کند مسافريکه این گردش را در سرزمینهاي خاور نزدیک (الجوله فی ربوع الشرق
الادنی) انجام داده از دو دسته اخیر است. براي ما شایسته تر بود که روي نامش وسفر نامه اش خط بطلان می کشیدیم، ولی خواننده
محترم را در جریان پاره اي از مطالبش که در نتیجه آن، سفرنامه پردازي و تاریخ نویسی را بد نام کرده است، قرار می دهیم:
-1 گوید: علماي آنجا (نجف اشرف) می گویند تعداد مقبره هاي نجف بی کم و زیاد ده هزار است، زیرا حضرت علی (ع)
. پیکرهاي زیادتر از آن را، جائی می فرستد که هیچ کس آدرس آن را نمی داند ص 105
چه بسیار پیکرهائی را که اتومبیل ها از نقاط دور دست میآورند، و بعد از غسل دور حرم طواف می دهند، و پس از خواندن نماز
میت آنها را دفن کرده منتظر می مانند تا باطنش از نظر حضرت علی کشف شده آنگاهجنازه را، پنهان کرده تا در جاي دیگر دفن
. شود ص 106
اتهامات محمد ثابت مصري
پاسخ- ما قوطیهر عطاري را کاوش کردیم و به ظروف صاحبان صنایع سر زدیم و توبره دور گردان و محتویات داستانهاي نقالان
راتفحص کردیم، هیچ گونه اطلاعی از ایناتهامات نیافتیم. و از یاران ما کسیاز آن ها خبري در دست نداشت، این کاوش ها را ما
پس از تحقیق و بررسی از دانشمندانمان و کتابهایشان و پرسشاز آنها و دریافت پاسخ منفی انجام دادیم، زیرا مقام آنان برتر، و
کتبشان فراتر از این است که به مسائلی بی مایه و دروغ پردازند. کاشاین جهانگرد یکی از دانشمندانی را کهبا این فکر دیده بود،
نشان می داد یا راهی که او را به آراء و افکار آنان رسانده، بما می نمود یا می گفتدر چه شبی شیطانش براي او وحی آورده
است، ولی او هیچ کدام از این کارها را نکرد تا آبروي شیطانش را حفظ کردهباشد، از این رو با کمال بی شرمی گفتار خود را
صفحه 95 از 200
آغاز کرده است.
[ [ صفحه 164
"از چه شرم داري، این ها چهره هاي اموي است که لذت آلودگی به گناهان آبرویش را ریخته است "
-2 گوید: آنجا (نجف اشرف) جایگاه اولین خلیفه پیامبر (ص) و به زعم پاره اي از آنان (شیعیان)، جایگاه کسی است که در امر
. رسالت از شخص پیامبر شایسته تر بود ص 104
پاسخ- در میان شیعیان از قدیم و جدید، کسی که امیر المومنین را شایسته تر از پیامبر در امر رسالت پندارد، وجود ندارد. این تهمت
و دروغی است که دشمنان شیعه براي بدبینکردن مردم نسبت به شیعیان ساخته اند، از این رو در هیچ یک از کتب آنان، آن را
نمی یابید و از هیچ کدامشان اشاره اي، تا چه رسد به تصریحی از این بابت نخواهد دریافت.
-3 گوید: علی به دست ابن ملجم کشته شد. مردم با حسن بن علی بیعت کردند ومعاویه که مردم شام با او دست بیعت داده بودند،
براي جنگ با حسن، لشگر کشید و حسن براي جنگ با او در عراق، آماده شد، ولی لشگریانش بر او شوریدند و از دورش
پراکندند، او هم با معاویه صلح کرد و از خلافت دستبداشت، و فرار کرد و کشته شد، آنگاه همه (مسلمانان) جز خوارج و شیعه
(شیعه آل البیت یا آل علی)، با معاویه بیعت کردند، و آنها گرد حسین بن علی در مکه فراهم آمدند و اورا سپاه معاویه در کربلا، با
. خاندانو پیروانش جز فرزندي از حسین که او موفق به فرار شد، دیگران همه را کشتند ص 110
پاسخ- این است شناخت استاد علوم اجتماعی دبیرستان " القبه "قاهره از تاریخ اسلام.
گمان نمی کنم، مقام را گنجایش تصحیح اغلاط تاریخی اش باشد. تنها در اینجا یادآور شدیم تا خواننده به میزان علمش واقف
گردد، ولی من آرزو دارم کسی پیدا می شد از او می پرسید چرا چیزي را که نمی داند، می نویسد؟!
[ [ صفحه 165
آیا پزشگی، این مطالب را از او خواسته؟ یا مهندسی آنها را پسندیده؟ یا یک اشاره سیاسی، براي کارش دریافت داشته؟ یا حماقت
او را وادار بنگارش این سطور کرده؟ و او پندارد کاري نیک انجام داده. ما در برخورد با او، جزء " سلام " که خداوند سبحان در
برخورد با نابخردان آن را توصیه کرده، چیزي به او نمی گوئیم.
چه بسیار افسانه هاي این جهانگرد مصر در کتابش، با افسانه هاي جهانگرد فرانسوي که در مجله " احرار " بیروتی 27 تشرین الثانی
سال 1930 منتشر شد، شبیه است. در زیر خلاصه اي از مقاله جهانگرد فرانسوي را ملاحظه می کنید:
شیعه در اسلام، بر بنیاد کشته شدن علی و اولادش در کربلا نزدیکی بغداد، پدید آمده و قیام کرده است، زیرا نزدیکان علی و هم
پیمانان و شاگردان او، و دانشمندان و فلاسفه شیعه، خلافت عمررا که باعث ریختن خون علی و اولادش شده بود، تحمل کردند از
اینرو از اهل سنت، فاصله گرفته از جزیره العرب به بلاد عجم آمدند و در پیشاپیش آنها بیوه علی فاطمه در حرکتبود.
بخوانید و بخندید:
باید جهانگردان مصر و فرانسه، همینطور باشند "، و بهره هر مردي معادل بهرهدو زن است. "
-4 یکی از فرق شیعه معتقد است: صحابه بعد از مرگ پیامبر از آنجا که منکر امامت علی شدند، همه کافر گردیدند و علی خود
چون تسلیم ابوبکر شد، کافر گردید، ولی وقتی متصدي مقام امامت شد، ایمانش بازگشت و اینان را امامیه گویند و بعضی از شیعه
صفحه 96 از 200
ها نبوترا بعد از پیامبر لازم دانسته می گویند شباهت بین محمد و علی به اندازه اي زیاد بود که جبرئیل اشتباهکرده و اینان گروه
. (غلو کنندگان یا غلات) اند. برخی گویند جبرئیل این خطا را عمدا مرتکب شد و بدین ترتیب او ملعون و کافر است ص 110
[ [ صفحه 166
پاسخ- عقیده امامیه درباره صحابه چیزي جز آنچه قبلا در همین جلد ص 297 و 296 از صحیح بخاري و کتابهاي دیگر نقل کردیم،
نیست. امامیه پیوسته بهعلی امیر المومنین صلوات الله علیه، مهر می ورزد و عقیده به عصمتش دارد به ولایتش از آغاز خلقت او تا
آخر حیاتش و تا وقتی خدا وارث زمین و هر که روي آنست و تا مدت بی نهایت، عقیده و ایمان دارد. و از روزي که پیامبر امین
دعوت حق را لبیک گفت، چه امر امت را بدست با کفایت او دهندیا از دست او بگیرند، او امام امت بوده است. شیعه نیز معتقد
است آیه تطهیر از وقتی نازل شده تا ابد، شامل اوست. شیعه را در این عقائد، هیچگاه تزلزلی نیست. دوران خلافت علوي نزد شیعه،
با تصدي یا جلوگیري او از حکم، یکسان است. و علماي شیعه و آثار و تالیفاتشان همه بر اینامر متفق اند و دلهاشان بر آن، آرامش
دارد و قلبها بدان متمایل و معترف است. اگر غیر از این ها، نسبتی به شیعیان داده شود، نسبتی است دروغ، از شخص نادانی صادر
شده که عقائدشان را یا واقعا ندانسته، یا کوشیده است بر آنان عیبجوئی کند، و از این قبیل است نسبت خطاي جبرئیل به عده اي از
شیعیان دادن یا عمدا درمورد دیگران سخنانی زشت و ناسزا بکاربردن.
-5 بسیاري از کودکان نجف که مخصوصا حلقه هائی بگوشدارند، نظر مرا بخود جلب کرده اند. این حلقه ها نشان می دهد، آنان
فرزندان ازدواج متعه (موقت) که بینهمه شیعیان مخصوصا در بلاد ایران معمول است، می باشند. وقتی یکنفر شخص وارد در موسم
حج به یک مسافر خانه منزل کند، یکنفر واسطه را می بیند که در مقابل مبلغ معینی به او پیشنهاد متعه می دهد. اگر پذیرفت چند تن
از دختران را، به او ارائه می دهند تا یکی از آنها را انتخاب کند. آنگاه او را به اتفاق خود نزد شخص عالمی می برند تا صیغه عقد
ازدواج را با قید مدتی معین، بخواند. این مدت بین چند ساعت تا چند ماه یا چند سال، متفاوت است.
[ [ صفحه 167
و یک دختر می تواند در یک شب چندین بارازدواج کند و معمولا شوهر باید حدود پانزده قرش براي هر ساعت و هفتاد و پنج
قرش براي یک روز و چهار جنیه براي یک ماه، بپردازد و براي همه کساین عمل بی عیب است، زیرا کاري است مشروع و هیچ
گونه ننگی هم متوجه فرزندانشان نمی باشد. و چون مدت ازدواج پایان یافت، زن و شوهر از یکدیگر جدا می شوند و زن منتظر
عده نمی ماند، بلکه به فاصله یک روز ازدواج می کند. اگر معلوم شد بارداراست، پدرش وقتی هفت ساله شد ادعا میکند کودك
. از آن من است و آن را از مادر می گیرد... تا آخر صفحه 112 و 111
پاسخ- کاش من با این مرد مواجه می شدم و از او می پرسیدم آیا تنها او در نسل هاي متمادي به نجف اشرف وارد شده یا دیگري
غیر از او، از جهانگردان و زائران و مسافران هم آنجا رفته اند؟ بلی این نجف بلند پایه، مرکز پاکی و قداست و مرقد مطهرسید
الوصیین امیر المومنین صلوات اللهعلیه است که در هر سال هزارها نفر ازاقطار دنیا، براي بهره گیري از زیارت مرقد مقدسش بدان
وارد شده چند شب و روز یا چند هفته و یا چند ماه در آن می مانند.
در بین واردین، محققان و کاوشگران اجتماعی وجود دارند، چرا هیچ کدام از آنها از اینکودکان فراوانی که در خیال این
پندارکننده وجود دارد سخنی به میان نیاورده اند، و اسمی از حلقه هاي مخصوص که در گوشهاي آنها است، به میان نکشیده اند،
صفحه 97 از 200
و از آن مسافر خانه هاي ساختگی، اثري نیافته اند ونامی از واسطه هاي خیالی او نبرده اند، و از آن دخترانی که خود را به واردان
عرضه می دارند و از عادت شومیکه بدانها تهمت زده است، و از قیمتهاي مختلفی که بیان داشته، و ازپیوستگی
[ [ صفحه 168
ازدواجهاي موقت بدونفاصله عده، اسمی و خبري نیافته اند با وجودي که این واردین غالبا مانند هر محققی که به شهري و آبادي
مهمی وارد می شود، جویاي رفتار و عادات عجیب و غریب اند. چرا این خصوصیات را هیچ کدام از اهل نجف که در آنجا متولد
شده، بزرگ شده و در آن بسر میبرند، نمی دانند. و این نجف و مسافرخانه ها، و کودکان و زائرانش، در مقابل چشم و گوش همه
است؟ شاید این پیشتاز دروغگو، پنداشته است مشاهداتش با چشم سر، قابل بررسی نیست و با چشم بصیرت باید نگریست پس
بیائید و بخندید.
-6 گوید: پس آنان (یعنی ایرانیان) مردم عراقرا دشمن می دارند و به بلاد آنها هر وقت که باشد چشمداشت دارند. و ایرانیان
عموما، اعراب را به سختی دشمن می دارند، و از آنان بیزاري میجویند و معتقدند با اینکه اعراب، اسلام را به بلادشان آوردند و
مدتی دراز بر آنها حکومت کردند، ایرانیانشخصیت و زبان خود را از تعرض اعراب نگهداشتند و اعراب را به دیده حقارت می
. نگرند و افتخار می کنند که از نژاد آرایا هستند، نه از نژاد سامی صفحه 136
پاسخ- سوگند به خدا این مرد، جز تفرقه اندازي بین مسلمانان، با سخنان باطلش و گروهی را از گروهدیگر جدا ساختن، هدف
دیگري ندارد. کسی که حقوق مجاورت و حسن برخورد بینعراقیان و ایرانیان را بداند، و رفتو آمدي که به بلاد همدیگر دارند،
ایرانیانی که میهمان مردم عراق می شوند، و عراقیانی که مانند کسی که به خانه خود آید، به ایران وارد می شوند، و مراتب مهربانی
و احترام متقابل، و عوامل همبستگی دینی و مذهبی و پیوندهاي دوستی و محبت دو ملت را بنگرد، و توجه کند که وقتی عراقی به
ایران وارد می شود با چه تقدیس و تعظیم به عنوان کسی که از بلاد مقدس آمده با او مواجه شده با او مصافحه می کنند و دست و
رویش را می بوسند و تقدیس و احترامی که هر مسلمان و از جمله ایرانیان از زبان عربی، زبان قرآن کریم دارند. اینهارا هر کس
توجه کند، به خوبی می داند، این مرد دروغ گفته و درصدد شق عصاي مسلمین و ترفه اندازي بین آنان
[ [ صفحه 169
برآمده است. و بجانم سوگند گوش من و گوش هیچ کس چنین افتخار کردن بی پایه اي را از هیچ ایرانی خردمندي، نشنیده است.
-7 گوید: اتومبیل هاي بزرگ، پیاپی با کثرت و فراوانی تکان دهنده اي، همه بین تهران و خراسان، در رفت و آمدندتا زائران را به
مقصد برسانند و می گویند. این خط (تهران- مشهد) با همه سختی هایش از همه شهرها رفت و آمد مسافرانش بیشتر است، زیرا به
. عقیده آنان زیارت مشهد از مکه مکرمه بهتر است، و پندارند آنان را از زیارت بیت الله الحرام، کفایت می کند 152
و در صفحه 162 گوید: کسی که ایرانیان را ترغیب کرد تا مشهد راکعبه مقدس خود بگیرند، شاه عباس، بزرگ پادشاه صفویان
بود. وي در آن روز، مردم را از زیارت مکه مکرمه بهمناسبت نگرانی که از اعراب داشت، جلوگیري کرد و براي اینکه عوائد فراوان
سفر حج، نصیب اعراب که مورد کراهت او بودند، نشود، و به خود ایرانیان باز گردد، مشهد را براي توجه ملت خود، کعبه قرار داد.
و براي اینکه احترام بیشتري پیدا کند خود شخصا از مسافتی بیش از 1200 کیلومتر، پیاده به زیارت رفت. از این رو مردم همه،
متوجه مشهد شدند وکمتر کسی از آنها پیدا می شد که برايزیارت، به حجاز مسافرت کند و آنان کلمه " مشهدي " را بیش از
صفحه 98 از 200
کلمه " حاجی " احترام می گذارند، زیرا کسیکهزیارت مشهد رفته باشد، احترام و تقدیسش بیشتر از کسی است که به زیارتمکه
رود.
پاسخ- بار خدایاتا چه حد این مرد دروغگو، بر تهمت هائی که گوش هیچ فردي از افراد شیعه آن را نشنیده، و چشم کسی آن را
ندیده، پر جرات گردیده است. تا جائی که حتی در افسانه هاي دروغین همدیده نمی شود، ولی در کتاب این مرد دروغگو دیده
می شود. در میان شیعیاندرباره خراسان، جز اینکه مرقد یکی از خلفاي پیامبر خدا، و یکی از ائمهشیعه است، عقیده دیگري وجود
ندارد واز این رو آنجا را محل نزول فیوضات الهی می دانند، اما اینکه زیارت آنجا از
[ [ صفحه 170
زیارت بیت الله کفایت کند، و زیارتش، وظیفه حج را ساقط سازد، این سخن افتراي بزرگی است. و مرحوم شاه صفوي، آنجا را
کهکعبه قرار نداد. و در زیارتش با پاي پیاده جز به عنوان تقرب به درگاه خداي، بر اثر زیارت ولی اي از اولیاي او، و توسل به یکی
از خلفاي پیامبر، قصد دیگري در کار نبوده است.
و او با این عمل، ملت خود را از حج منصرف نکرده است، و عملی که مخالف با راي شیعه باشد از روز نخست، مرتکب نشده
است، و غرض شیعه از زیارت مشهد تقرب به خدا از طریق ولا، و دوستی عترت طاهري است که دوستی آنها اجر رسالت قرار
گرفته، و با زیارت قبور آنان، ثوابهاي فراوانی که از پیشوایانشان ائمه علیهم السلامرسیده است، می توان تحصیل کرد. و هیچ گاه نه
شاه ایران و نه ملتش، درراه واجبات الهی که از مهمترین آنها زیارت کعبه معظمه است، از هزینه کردن اموال سخت گیري نکرده
اند و براي این فریضه، هیچ گونه معادلی چهزیارت مشهد یا عبادت دیگري قائل نیستند. و در این سالها، مشاهده میشود هزارها
هزار ایرانی، هر ساله درمراسم حج شرکت می کنند.
بلی در سال هاي اخیر، تعدادشان کم شده بود، زیرا اطمینان بر اجراي احکام اسلامی و حفظ خون هاي خود نداشتند. شیعه میبیند،
حاجیان چنانکه شایسته است، غالبا از انجام مناسک ناتوانند، و با کمترین اتهامی که از طرف یکی از دشمنان خدا بر آنان زده شود،
و دیگري مانند آنها بر آن تهمت ها، گواه واقع کند، و قاضی جوري هم پیدامی شود که حکم به ریختن خون آنها بکند، بر خون
خود تامین ندارند. اگر همه چیز قابل فراموشی باشد، داستان سال 1352 هجري قمري را که با تهمتی بزرگ، خون حاج طالب
(یزدي)، مسلمان ایرانی بین صفا و مروه، ریخته شد را، فراموش نخواهیم کرد. او در حالی که شهادتین می گفت، و حجخانه را
گزارده "، عمره " انجام داده بود و همه فرائض خود را ادا کرده بود مظلوم کشته شد، و هیچ کس مانع و رادع و مزاحم این قتل
نگردید.
[ [ صفحه 171
از آنچه شیعیان عراقی و ایرانی از هتک ها و اهانت ها دیده اند، و با خطاب به کلمه: یا کافر، یا مشرك و امثال اینها از کلمات
زننده از حجازي ها مواجه شده اند و ما از سخنانی که براي توجیه و دلیل رفتار ناهنجار و خونریزیهاي خود، متوسل شده اند، می
گذریم و به تذکريکوتاه بسنده می کنیم از اینجا بود کهکوشش ها، بجائی نرسید، تمایل کم شد، و دولت ایران به منظور حفظ
جان مردم، ملتش را از سفر به حجاز به استناد حکم شرعی که مردم قادر به انجام فریضه حج، غالبا نیستند، جلوگیري کرد، نه براي
تهمتی که جهانگرد پر مدعاي یاوه گو در بوته افتراهایش ریخته و نوشته است که: مشهد را کعبه خود ساخته اند، یا نگرانی و
صفحه 99 از 200
کراهتی بین ایرانیان و اعراب وجود داشته است. دو ملت برادري که در دین و مذهب و عوامل دیگر به هم مربوط و وابسته اند، و
هر گاه کسی، با دلی پاك و خالی از تعصب هاي فرقه اي، بدون وابستگی به یک ملت، (نه مانند جهانگرد گمراه ما) به یکی از آن
دو دیار سفر کند، این مطالب را بخوبی درك می کند، و ما در گذشته دوستی دو ملت عرب و عجم مسلمان، و جاذبه برادري آنان
را، شرح داده ایم.
-8 گوید: در نیشابور، قبه زیبائی است که به ساختمان مجلل و نقاشی آن توجه مخصوصیمبذول شده است. من بدانجا وارد شدم
مدفن محمد محروق از فرزندان حسین بودو نام گذاري آن به محروق به این دلیلبود، که وي به عنوان میهمان به یکی از بزرگان
قریه وارد می شود، و چون شب فرا می رسد به دختر مهماندار خود تجاوز می کند و مردم او را در همان جا می سوزانند، با وجود
. این جنایت، قبري مجلل براي او ساخته، مردم به او احترام می گذارند، زیرا از دودمان اهل بیت طاهرین است 155
پاسخ- این مرد، پیوسته می خواهد از اهل بیت طاهر بدگوئی کند، داستانهائی براي آنان می سازد که هیچگونه ماخذي هر چند
ضعیفترین مصادر باشد، ندارد، و از پیش خود، تاریخی می تراشد، که غیر از شیطانش، کسی از آن باخبر نیست.
[ [ صفحه 172
این مقبره را برخی نسبت داده اند به محمد بن محمد بن زید بن امام علی زینالعابدین.
ابو الفرج در " مقاتل الطالبیین " در شرح حال او گوید: ابوالسرایا در کوفه، پس از مرگ محمدبن ابراهیم بن اسماعیل طباطبا، با او
بیعت کرد و او بر عراقین (کوفه وبصره) مستولی شد و فرمانداران خود را در این دو شهر از بنی هاشم بر سر کار فرستاد، تا اینکه"
حسن بن سهل ذو الریاستین " با " هرثمه بن اعین" لشگر براي نبرد با او فرستاد، هرثمهاو را اسیر کرده به خراسان نزد مامونآورد،
مامون چهل روز او را در خانه اي مفروش با خدمتگذار، زندانی کرد ودر آنجا به عنوان زندانی سیاسی بسر می برد، سپس مخفیانه
او را با نوشابه اي، مسموم کرد. وي از این زهر به قدري جگرش و محتویاتش به هیجان و التهاب افتاد، که وفات یافت.
با این حال، این مرد نتوانست به آسانی از این علوي ستمدیده بگذرد، وطعنه اي نیشدار به او نزند، بعد از قرنها که از شهادتش
گذشته، او را بدین نسبت زننده و تهمت بزرگ می آلاید.
"بزودي ستمگران خواهند دانست چگونه با آنها رفتار خواهد شد."
-9 گوید: حسین با شهربانو دختر آخرین پادشاه ساسانیان ازدواج کرد. بدین ترتیب حسین، عظمت الهی اي را که ساسانیان وارث
. آن بودند به ارث برد 208
پاسخ- حسین بزرگوار، ارث عظمت خود را از نیاي بزرگش پیامبر گرفت، هر چند مردم کشور ایران در میان ملتهاي غیر عرب،
بهترین مردم اند، و خاندان سلطنتی آن، شریف ترین خاندانهاست. و ایرانشرافت و منزلت بیشتري با این پیوند که از خاندان
رسالت، دامادي گرفته، بدست آورده، زیرا شرافت نبوت به اندازه اي بلند پایه است که هر فضیلتی در برابر آن محو نابود می گردد.
[ [ صفحه 173
کاش من می دانستم چه نوع رابطه و پیوندي بین ازدواج با ایرانیان، و عظمت الهی وجود دارد، با اینکه موسس عظمت الهی، پیامبر
بزرگوار است، و خاندان بزرگوارش بزرگی را از او به ارث برده اند و پادشاهان ایران پایگاه و منزلت بزرگیخود را، از روي قهر و
غلبه بدست آورده اند نه از روي کمالات نفسانی مترقی، یا مقام قدس الهی، و عظمت روحانی.
صفحه 100 از 200
بلی: اینست طرز بینش هر نادانی که قدر خود را نشناخته، از حد خود، تجاوز می کند و بدین وسیله خود را به اشتباه و رنج فراوان
انداخته، زبانش دراز می گردد، سخنان بیهوده پردازد، و بدون بصیرت در هر کاري وارد شود.
در اینجا سخن از اشتباهات این مرد و معایبش را به پایان می رسانیم. هر چند پایان ناپذیر است، ولی ما بر کاغذ و خامه خود می
هراسیم و وقت گرانبها را با ذکر لغزشهائی که ننگی بر جبین انسانیت است، تلف نمی کنیم. شما خود مراجعه کنید، به صفحات:
125 و 210 ، از کتاب او. -130 -132 -134 -141 -142 -150 -156 -157 -160 -162 -163 -166 -183 -206
او در شهرهاي ایران، مقداري هم زبان فارسی یاد گرفته و آنها را در کتابش با ترجمه عربی آن، آورده تا دلیلی بر دانشش باشد،
ولی زبان آموزي اش مانند آراء و عقایدش، غلط اندر غلط است.
در زیر چند نمونه آن را با ذکر صحیح آن یاد می کنیم:
مدرمقصودش مادر است، در مقصودش در است
باد مقصودش بد است، جرم مقصودش گرم است
فاردا مقصودش فردا است، بستیون مقصودش بیستون است
دوك مقصودش دوغ است، الانجور مقصودش انگور است
جوهر شاه مقصودش گوهرشاد است، الداشت مقصودش دشت است
ناخیر مقصودش نهخیراست، الجوشت مقصودش گوشت است
الروغان مقصودش روغن است، الملاه مقصودش ملا است
[ [ صفحه 174
المولاه مقصودش ملا است، صبر کون مقصودش صبر کن است،
یاخ مقصودش یخ است، صموار مقصودش سماور است
شربت باشا مقصودش شربت بچه است، البازار مقصودش بازار است
بردن مقصودش بردن است، انزبلی مقصودش انزلی است
کرافان سراي مقصودش کاروانسراي است، سابزوار مقصودش سبزوار است
زندرود مقصودش زاینده رود است، ابوشهر مقصودش بوشهر است
شارود مقصودش شاهرود است، هیرات مقصودش هرات است
فولجه مقصودش فلوجه است، تشهل منار مقصودش چهل منار است
تشهل ستون مقصودش چهل ستون است
خطره عبد العظیم مقصودش حضرت عبد العظیم است و اینهم نمونه ادبیات عربش بود.
براي آشنائی و تسلط او درزبان عرب این بس که با زیاد کردن لامبر سر کلمات فارسی همه را عربی کند.
"ما جز براي رضاي خدا، چیزي به زیان آنها ننوشتیم"
[ [ صفحه 175
صفحه 101 از 200
عقیده الشیعه، اتهامات یک مستشرق
تالیف مستشرق روایت م. دونلدسن
محققی که به این کتاب مراجعه کند، آن را رمزي از پاکی و بیرون از نسبت ناروا و فحش هاي گزنده، پندارد، ولی هر چه بیشتر در
آن امعان نظر کند، نشانه هاي جهل مرکب مولف، بی اطلاعی او ازآراء و عقائد شیعه، و نادانی او از علم رجال و احوال و آثار و
تالیفات آنان را، در خواهند یافت، گذشته ازاین ها، او را مردي می یابد تهمت زن، جسور، بدزبان، دروغگو با اشتباههاي آشکار،
در مواردي که حق دخالت نداشته، ولی دخالت کرده، همچون هیزم کش شبانه، که نمی داند در بسته هیزمش چه فراهم آورده،
درباره امتی بزرگ مانند شیعه، قلمفرسائی می کند و از عقائد آنان غالبا به استناد کتب قوم خودش که پر از مطالب یاوه، و افکار
بی پایه، وسخنانی سراپا بی اساس، و آمیخته به افسانه هاي دروغ است، استناد می جوید، و یا کتابهائی را ماخذ خود ساخته که
بدست گروهی مردم جنجالی و آشوب طلب، از اهل سنت، پر شده با قلم هاي مسمومی که هر چه خواسته اند از روي هواهاي
نفسانی و غرضهاي استعماري خود نوشته اند، و آنگاه اوزشتی هاي آنان را با سخنانی مانند این سخن که در ص 128 دارد، افشاء
کرده است.
در کتاب خود " قاموس اسلام " صفحه 128 قصه شیرینی از عید
[ [ صفحه 176
غدیر نقل کرده گوید: شیعیان را در هجدهم ذي الحجه عیدي است که در آن سه مجسمه ازخمیر درست می کنند و شکم آنها را
پر از عسل کرده، آنها را نموداري از ابی بکر، عمر و عثمان می دانند، آنگاه کاردي بر آنها کشیده، وقتی عسل ها براه افتاد، بدین
وسیله ریختن خون خلفا را تجسم می کنند و این عید را، عید غدیر می نامند.
نوشته است: ایرانیان در پاره اي از اوقات توانسته اند، جائی را notrvB " و یا مانند گفتارش در صفحه 158 که می گوید ": بر تن
که نزدیک قبر ابی بکر و عمر است با انداختن نجاستیکه در یک قطعه کهنه پیچیده باشد، نجس کنند، این عمل بخاطر آن است
که نشان دهند از طرف کسانی که به شبکه ها مراجعه می کنند، هدایائی فرستاده شده است.
یا مانند گفتاري که در صفحه 161 گوید: اما شیعه اثنی عشري پافشاري دارند که بگویند امام جعفر صادق (ع) بر امامت
فرزندبزرگش اسماعیل بعد از خود تصریح کردهاست، ولی چون اسماعیل مشروب خوار بود، لذا امامت به موسی منتقل گردیداو
فرزند چهارم در میان هفت فرزند است. و همین اختلاف باعث شده انشعاببزرگی بین شیعه پدید آید چنان که ابنخلدون بدان
اشاره کرده است.
یا مانند سخن او در صفحه 128 که نویسد ": عبد الله بن علی بن عبد الله بن حسین " ادعاي امامت کرد و گویند نمایندگانی مرکب
از هفتاد و دومرد از خراسان به مدینه آمدند و با خود اموالی براي امام آوردند و امام را نمی شاختند،
[ [ صفحه 177
اول نزد عبد الله رفتند، او براي آنها زره پیامبر و خاتم و عصا وعمامه او را آورده تا به آنها نشان دهد. وقتی همه حاضر شدند امام
محمد باقر از فرزندش جعفر خواست که انگشتري او را بیاورد، انگشتري را گرفت، کمی آن را تکان داد و کلماتی بر زبان راند،
صفحه 102 از 200
ناگاه زره، عمامه و عصاي پیامبر (ص) از انگشتري فرو ریخت.
امام، زره را به تن کرد و عمامه را بر سر نهاد و عصا را به دستش گرفت و مردم از دیدار او به وحشت افتادند. وقتی او را دیدند او
عمامه را از سر و زره را از تن بیرونکرد و لبهایش را حرکت داد، همه آنهابه سوي انگشتري بازگشت آنگاه متوجه زائرایش گردید
و گفت هیچ امامی نیست مگر مال قارون در اختیار اوست، و آنان همه حق امامت او را اعتراف کردند و اموال خود را به او دادند و
در پاورقی اش گوید: مراجعه کنید به " دائره المعارف الاسلامیه " ماده قارون.
سبحان الله ما باورنمی کردیم مردي پیدا شود درباره جامعه بزرگی قلم بدست گرفته چیزي نویسد که مطالب آن را از مخالفان
عقیدتی آنها گرفته باشد، و مانند این سخنان بی پایه را، بدون هیچ گونه ماخذ و مستندي افتراء بر آنها ببندد. و این گونه اراجیف را
بدون هیچ گونه مجوزي به آنها نسبت دهد. من چه می توانم درباره مولفی که نه از ماخذي سخن می گوید و نه راهنمائی کسی را
می پذیرد، بگویم؟ شانزده سال بقول خودش که در مقدمه کتابش آورده در بلاد شیعه گردش کرده، به همه جا سر زده، در
اجتماعات آنها حاضر شده، و در میان آنها زندگی کرده باشد، و در تمام مدت اثري از آنچه خود میگوید ندیده، و کمترین سخنی
درباره آن نشنیده و در هیچ کتابشیعه اي حتی اگر آن کتاب از افراد متوسط آنها باشد، نخوانده، و در جنگ هیج نقالی آن را
ندیده است.
[ [ صفحه 178
آنگاه آمده رشته برادري اسلامیرا بگسلاند، و بین صفوف اهل قرآن بابافته هاي دروغ و باطلش از آنچه متناسب خود اوست،
شکاف ایجاد کند، و مترقی ترین جوامع را تهمتی که از آن بیزارند، زند، و چیزهائی به آنها نسبت دهد، که سلوك و رفتار شیعه و
اصول و مبادي صحیحشان، آن راتکذیب کرده، حرام میشمارد، نسبتهائی که دست دشمنی ها و کینه جوئی هائی مرموز، براي آنها
ساخته از نمونه نسبت هاي زننده ي نامبرده، گویا گوشهایش از تالیفات قدیم و جدیدشیعه که در زمینه اصول عقاید آمده سنگینی
دارد و در جلو دیدگانش پرده اي پدید آمده، اینهمه تالیفات گرانقدري که از فراوانی اش کتابخانه هاي جهان را پر کرده است
نمی بیند. بلی، آنان که به خدا ایمان نیاورند در گوش هایشان گرانی است و نسبت به این مطلب آنها را نابینائی است خدا تباه سازد
بهره مولفی را که اینست نمونه کار او، و خدا بشکند بینی اش را، و عواقب شوم کارش را در این دنیا قبل از عذاب آخرت گریبان
گیرش کند.
گرفتاري بزرگ ما این است که این مرد پر دروغ (که زائیده تمدن امروز است) هر چه را از تالیفات شیعه نقل کند، گاهی در نقل
آن دروغ می گوید مانند اینکه در شرح حال کلینی صفحه 284 گوید: می گویند قبرش را گشوده، او را با لباسهایش وشکل و قیافه
اش دیدند که هیچ گونه تغییري نکرده و در پهلوي او کودکی بود که هنگام دفن، با او دفن شده بود. از این رو بر مزارش مسجدي
ساختند، در پاورقی می گوید در صفحه 207 شماره 709 فهرست طوسی چنین آمده است، ولی وقتی شما به فهرست شیخ طوسی
مراجعه کنید اثري از این گفتار نخواهید یافت.
و گاهی سخن را از جايخود تحریف می کند و صورتش را دگرگون می سازد، چنانکه درباره زیارت مولانا امیر المومنین صفحه
80 که از کافی کلینی جلد 2 صفحه 321 نقل کرده که از پیش خود الفاظی افزوده که به هیچوجه نه در
[ [ صفحه 179
صفحه 103 از 200
کافی و نه در جاي دیگر از کتب دیگر شیعه هیچ کجا یافت نمی شود.
از این زننده تر، جهل و نادانی او نسبت به رجال و تاریخ شیعه است. در ترجمه صحابی پیغمبر (ص) مرد شیعی بزرگ، سلمان
فارسی گوید: بسیاري از شیعیان هنگامبازگشت از کربلا قبرش را در قریه " اسبندور " مدائن، زیارت می کنند. وبرخی از آنها
گویند او در مجاورت اصفهان، دفن شده است و در صفحه 268 گوید: و مقداد که در مصر از دنیا رفت و در مدینه بخاك سپرده
شد حذیفه الیمان که با پدر و برادرش در جنگ احد کشته شدند و در مدینه دفن گردیدند. و در صفحه 268 گوید: کلینی در
بغداد درگذشت و در کوفه دفنشد و از تبصره العوام سید مرتضی رازي، یکیاز بزرگان قرن هفتم، زیاد نقل کرده و این نقل ها را
همه به شریف علم الهدي، سید مرتضی با تاریخ وفات 436 ه نسبت داده است.
شاید ما بتوانیم درباره محتویات کتاب او که پر از اباطیل و مجعولات است در تالیفی جداگانه مشروحا سخن گوئیم و فساد مطالب
صفحات:
320 و 304 و 296 و 295 و 284 و 282 و 280 و 268 و 253 و 235 و 211 و 208 و 192 و 185 و 174 و 170 و 161 و 158 و 151
و 128 و 126 و 122 و 115 و 114 و 111 و 110 و 101 و 100 و 92 و 91 و 83 و 80 و 77 و 72 و 63 و 60 و 59 و 47 و 43 و 34 و
- 24 و 21 و 20 و 329
کتاب او، و دیگر جاهايآن را با استدلال، توضیح دهیم.
بر مترجم کتاب نباید پوشیده بماند که مابه دستهاي امین او بر ودائع علم، کهدر این کتاب با آنها بازي کرده و بر قباحتش افزوده
است، آشنا هستیم او باید بداند که ما فهمیدیم چگونه در تحریف کتاب کوشیده و مطالب سطور آن را زشت تر و ناموزون تر
ساخته و آنچهروحیه پستش آن را می پسندیده، بر آنافزوده است.
[ [ صفحه 180
مرده باد مترجمی که چون مطالب کتاب از نظرحمله به شیعه و بدگوئی شیعیان، موردپسندش واقع شده، گناهان غربی ها را بدوش
کشیده و در بین جامعه اسلامی منتشر ساخته و اهمیتی به حفظ ناموس اسلام و شرق نمی دهد و حیثیت عرب و دین خود را بباد می
دهد.
"اینان باید بار خود را بردارند و بارهاي گرانی دیگر را با بارهاي گران خود بردارند و روز قیامت در برابر تهمت خود، پاسخ دهند
"
[ [ صفحه 181
الوشیعه، اتهامات موسی جارالله
اشاره
تالیف موسی جارالله
صفحه 104 از 200
هیچ مایل نبودم نامی از این کتاب به میان آید و کمترین آوائی از آن بگوش برسد، زیرابیش از آنکه آن را نام تالیف نهیم، شایسته
است نام رسوائی و فضیحت بر آناطلاق گردد، ولی چاپ و انتشار کتاب مرا بر آن داشت تا جامعه را در جریانارزش نویسنده اش
قرار دهم و نمونه اياز صفحات تیره اش را بر آنان فرو خوانم که هر برگش ننگی بر امت اسلامیو هر صفحه اش فضیحتی زننده تر
براي قوم اوست.
من نمی دانم درباره کتاب مردي که، کتاب الهی و سنت پیامبرش (ص) را پشت سر انداخته و خودسرانه بهحکم و نقد و ایرادي
پردازد چه نویسم؟ درباره کسی که ناروا سخن می گوید، و دروغ می بافد، نسبت نادرست می بندد و لقب ناسزا می سازد، و با
کتاب خدا بازي می کند و با راي ناچیزخود آن را تفسیر می نماید، و هر چه بعقل ضعیفش می رسد، هر طوري بخواهد توجیه می
کند، مثل این که قرآن امروز نازل شده و کسی از پیش، آن رانشناخته و در زمینه آیات قرآن سخنی نرسیده و تاکنون هیچ گونه
تفسیري از آن نگارش نیافته و حدیثی درباره آن
[ [ صفحه 182
نرسیده است. و گویا این مرد قانون تازه اي، و نظریه جدیدي، و دین و مذهب نوي، او خود ساخته که باهیچ کدام از مبادي اسلام،
و هیچ یک از مطالب کتاب و سنت، تطبیق نمی کند.
براي نوشته نابخردي که پندارد امت با پیامبرش در همه امتیازات و فضائل و کمالات رسالت برابر است و در خصوصیترین
خصائص نبوت، شریک اوست، و رسالت امت با رسالت پیامبر در یک سوره بدون فصل بهم پیوسته است، چه ارزشی میتوان قائل
شد؟ او که به آیه ": لقد جاءکم رسول من انفسکم " و آیه " محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم " بر
رسالت امت استدلال می کند سخن با او درباره این یاوسرائی ها، موکول به فرصت گسترده تري است و شاید چنین فرصتی در
آینده دست دهد چنانکه علامهفقید شیخ مهدي حجار نجفی ساکن معقل برخی از وقت خود را به ابطال سخنان بی پایه اش
مصروف داشت.
اگر در کتاباین مرد، جز یاوه هاي مربوط به امت دیده نمی شد، براي شناخت نادانی و رفتار زشتش کافی بود، در اینجا چند نمونه
آن را ایراد می کنیم، گوید:
-1 امت همچون پیامبرش معصوم است. معصوم در نگهداري و حفظ، در تبلیغ و اداي رسالت، هر چه را پیامبر به او رسانده، آنسان
که پیامبر حفظ کرد، امت آن را نگهداشت. و هر چه را پیامبر ابلاغ کرد، ماننداو، امت تبلیغ کرد کلیات و جزئیات دین، اصول و
فروع آن را امت حفظ کرد، و کلی و جزئی آن را تبلیغ نمود.
چیزي از اصول دین و فروع دین فرو گذار نشده، مگر که خدا حفظ کرده پیامبرش محمد آن را حفظ کرد، و امت آن را
نگهداشت، همه و همه را در هر عصري بعد از عصر دیگر، نگهداشت و ممکن نیست چیزي از دین را یافت که امت
[ [ صفحه 183
از آن غافل گردد یا آن را فراموش کند.
از این رو امت از همه ائمه و پیشوایان، نسبت به قرآن و سنت، داناتر و از هدایت امامان امت نزدیک تر است و علم امت بر قرآن و
سنن پیامبر، امروز بیشتر و کامل تر از علم علی (ع) و علم هر یک از اولاد علی است.
صفحه 105 از 200
یکی از تفضلاتبزرگ الهی بر پیامبرش و آنگاه یکی از عمومی ترین و همگانی ترین تفضلات الهی بر امت این است که خداوند
بسیاري از فرزندان امت را به مراتب داناتر از امامان و اصحاب پیامبر صلیالله علیه و آله و صحبه و سلم قرار داده است.
هر حادثه اي که اتفاق افتد امت خالی از حکم حق و صوابی در آن نیست، و براي هر مسئله اي امت راپاسخی است که خداوند به
یکی از افرادآنان که وارث پیامبر بوده و به برکت رسالت و خاتمیت آن، رشید هم شده باشد، آن حکم را نشان می دهد. و این
ارشاد امت براي هدایت و حق طلبی، از ارشاد هر امامی بیشتر است. و امت مانند پیامبرش از برکت رسالت و کتاب آن و از برکت
عقل رسالت و عصمت آن، معصوم است.
امت بالغ و رشید شده و دیگر نیازي به امام ندارد. رشد و عقلش او را از هر امامی بی نیاز میسازد.
من منکر عقیده شیعه درباره عصمت ائمه اش نیستم، ولی منکر این عقیده ام که هنوز امت محمد قاصر است و پیوسته قاصر خواهد
بود و تا روز قیامت محتاج به وصایت امام معصوم است.
من می گویم امت به عصمت و راه یابی از هر امام معصومی نزدیک تر، و به راه حق و صواب از هر امام معصومی، راه یافته است،
زیرا عصمت امام ادعائی بیش نیست، ولی عصمت امت، به گواه قرآن بدیهی و ضروري است.
ممکن نیست در جهان اتفاقی رخ دهد که امت، پاسخ آن اتفاق را قبلا نداشته باشد، و عقل ما نیاز امت را به اماممعصوم درك
نمیکند یا اینکه به درجه رشدش
[ [ صفحه 184
رسیده و داراي عقلی معصوم و کتابی معصوم است. و با همیننیروي عصمت، به همه مواریث پیامبر رسیده. و هر مقامی که براي
پیامبر بوده، او بدان فائز گردیده است. امت با وجود عقل و کمال و رشدش، بعداز ختم نبوت، گرامی تر، عزیزتر، بلند مرتبه تر از
آن است که تحت وصایت وصی اي تا ابد قاصر بماند.
پاسخ- این است پاره اي از خیالات، و رشته اي از خرافات که از شان هر دانشجوئی که بخواهد چیزي درك کند دور است، تا چه
رسد به کسی که خود را فهمیده و فقیه پندارد. گویا این مرد، در عالم رویا، آنهم رویاي "اضغاث و احلام " سخن میگوید.
آیا کسی نیست از این مرد بپرسد وقتی امت معصوم باشد، و نگهدار کلیات و جزئیات دین، و اصول و فروع آن، و آنها همه را از
جانب همه مردم و در هر عصري بعد از عصر دیگر، تبلیغ کندو چیزي مورد فراموشی یا غفلت او واقعنشود، پس بنابراین اعلم بودن
امت، از همه ائمه، و نزدیک تر بودن هدایتش از هدایت آنان، چه معنی دارد؟ آیا ائمه از جرگه امت خارج اند و دیگر حافظ دین و
مهتدي بهدایت دین نیستند و از دینی که امت آن را نگهداشته بیرون رفته اند؟ آیا عصمت امت و حفظ و هدایت و تبلیغ آنان،
نسبت به دین، شامل ائمه نمی گردد؟
از طرفی بنابر آنچه این مرد مدعی است، باید در امت نادانی پیدا نشود، و در هیچ امر دینی و حکم شرعی هیچگاه خلافی در بین
آنها دیده نشود. و حالآنکه جاهلان امت بین مشرق و مغرب را پر کرده اند و اعمال و اقوالشان، گواه جهل آنان است. و در جبهه
مقدم آنان، خود اوست، و اختلافی که از عهد صحابه تا امروز بین امت پدید آمده، بر هیچ خردمندي پوشیده نیست. و آیا در این
اختلاف چیزي جز نادانی یکی از دو طرف، نسبت به حقیقت آشکارچیز دیگر، میتواند تصور کرد؟ زیرا مورد اختلاف یک امر
بسیط غیر قابل تجزیه است.
[ [ صفحه 185
صفحه 106 از 200
آیا دینی که می گوید امت آنرا حفظ و تبلیغ کرده است، به او یاد می دهد که علی و اولادش باید نسبت به قرآن و سنت نادان بوده
باشند؟ و یا معتقد است آنها از امت نبوده اند؟
آنگاه می گوید علم امت به قرآن و سنت پیامبر، امروز بیشتر و کامل تر از علم علی و علوم اولاد علی است، آخر او کی به علم علی
و اولادش و به علم جمیع امت، واقف گردیده است تا بتواند این حکم قطعی واظهار نظر بی دلیل را بکند؟
شگفت اینجا است که او پندارد هر گاه براي امت حادثه اي اتفاق افتد، خداوند بهیکی از آنها حکم و پاسخ درست را نشانمی
دهد و امت وارث پیامبر (ص) می گردد و به برکت رسالت، رشید میشود وبر اثر رشدي که یافت. و بر اثر کتابش، با پیامبرش در
عصمت، همدوش می گردد و با عقل معصومش بدرجه عصمت نائل می گردد، اگر این طور است، پسچرا ائمه (علی و اولاد علی
(ع) ازآن یکی ها نیستند که خداوند حق و صواب را بدانها نشان داده باشد؟ و چرا آنان از بردن ارثی که براي امت پنداشته، کوتاه
آمده اند؟ و در علمامت شریک نیستند؟ و چرا برکت رسالت و برکت کتاب آن، اینان را شامل نگردیده است؟ و چرا مانند پیامبر
بدرجه عصمت نائل نشده اند؟ و عقل معصومی ندارند؟ از اینها همه شگفت تر، بانگ رساي خداوند در کتاب عزیزشبه عصمت
آنان است " آیا آن کس که آفریده نمیداند؟ تنها او بسیار دقیقو هشیار است؟ و آیا بر دلها قفل غفلت ها زده اند.
شاید من می توانم بگویم: پیامبر به امتش بصیرتر و از صاحب این اظهار نظرهاي بی دلیل، آشناتر بود و میزان علوم امت و بینائی
آنان را بهتر میدانست با این حال براي هدایت امتش بعد از خود ثقلین (دو چیز گرانقدر) را بجاي نهاد:
[ [ صفحه 186
کتاب خدا و عترتش را (که مقصود امامان عترت اند) و گفت: ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدي و انهما لن یفترقا حتی یردا علی
الحوض " دو چیزي که هر گاه به آندو چنگ زدید هیچگاه پس از من، گمراه نخواهید شد و آن هر دو از همدیگر جدانخواهند
شد تا در حوض کوثر بر من وارد شوند.
"بدین ترتیب که هدایت را در چنگ زدن به آندو، محدود کرده و پیروي از آندو را تا روز باز پسین لازم دانسته، نشان میدهد،
علوم و معارفی نزد آنان ذخیره نهاد که امت از داشتن آنها محروم است و براي امت در خور امکان نیست تا وقتی معصوم از خطا
نمی باشد، و پرده هاي غیب بر اوگشوده نشده، به پایگاهی رسد که در موارد سرگردانی از رهبر و راهنما بی نیاز گردد. پس به
مقتضاي این نص روشن، امامان عترت، هم پایه کتاب آسمانی، در علم و هدایت اند، آنان مفسران کتاب و آگاه به رموز و
اشاراتآنند هر گاه امت یا یکی از افراد آن، در علم و بصیرت به مقام آنها می رسید، تا چه رسد که بصیرت و علمش بهمراتب از
آنها برتر باشد، لازم بود این سخن صریح گزافه گوئی، بیش نباشد. به ویژه اینکه ابلاغ این سخن در مواردي متعدد، و یا حضور
اجتماعات عظیمی صورت گرفته است.
از جمله، دراجتماع روز غدیر، که صاحب رسالت، این مطلب را برابر صد هزار نفر یا بیشتر ایراد فرمود. و این بزرگترین اجتماع عهد
پیامبر بود. در آنجا که پیامبر از وفات خود خبر می داد، چونامت خود را از درك رموز قاصر می دید (و بحق هم قاصر بود و هنوز
هم قاصر است) لذا خود را مجبور دید، خلیفه بعد از خود را تعیین کند.
این حدیثی ثابت و متواتر است که صدورش جاي هیچ گونه تردید نیست، علامه " سمهودي " پیرامون این حدیث، سخنی ایراد
کرده که در صفحه 80 قبلا آن را بیان کردیم. پیغمبر نیاز شدیدامتش را از نخستین روز دعوتش، می دانست روزي که مامور شد
فامیل و عشیره اش را انذار کند حدیثش در 278:2 گذشت
صفحه 107 از 200
[ [ صفحه 187
و شبیه این روایت صریح، حدیث سفینه نوح است. آنجا کهدر آن تشبیه کرده است خود و اهل بیتشرا (مقصود ائمه اهل البیت اند)
به سفینه نوح که هر کس سوار آن شد نجات یافت و هر کس از آن تخلف ورزید، غرقگردید، لذا نجات را به پیروي از آنان با
استعاره سوار سفینه شدن، منحصر کرده است. و اگر آنان را علومکافی براي ارشاد امت نبود و اینکه آنعلوم جز به وسیله رهبري
آنان فراهم نمی گردد، این تشبیه صادق نمی آمد وکلام در جاي خود قرار نمی گرفت. و مانند این حدیث است، حدیثی که در
آنپیامبر (ص) اهل بیتش را به نجوم تشبیه کرده، زیرا خاندان پیامبر همچون اختران فروزان هستند که در تاریکی، و حیرت شب
هاي ظلمانی، راه را از بیراهه نشان می دهند، و پرچم هاي تابناکی براي هدایت مردم اند که در تاریکهاي گمراهی و اختلاف، امت
را راهنمائی میکنند. و اگر اینان پایگاههاي اصلی دانش و هدایت نبودن این تشبیه در جاي خود قرار نمی گرفت.
و هر گاه، علم امت امروز نسبت به قرآن و سنت، بیشتر و کامل تر از علمعلی (ع) و علوم هر یک از اولاد (معصومینش) بود،-
چنانچه این بیچاره پنداشته- چگونه این امر بر پیامبر مخفی می ماند و همچون کسی که از امتشبیخبر باشد، می گفت: اعلم امتی
من بعدي، علی بن ابیطالب.
و نیز چگونهاو را ظرف علمش و بابی که از طریق اوباید وارد شد قرار می داد؟ و چگونه عنوان، باب علم خود و بیان کننده رسالت
آسمانی اش را بعد از خود به اومی داد؟
و چگونه او را به عنوان خازن و مخزن علمش معرفی می کرد!
و چگونه میان امت تنها او را به وصایت و وراثت علمش بر می گزید؟
و چگونه باید این روایت را از امیر المومنین (ع) پذیرفت که گوید:
و الله انی لاخوه و ولیه و ابن عمه و وارث علمه، فمن احق به منی؟
"سوگند بخدا من برادر او، ولی او، پسر عم او، و وارث علم اویم، پس
[ [ صفحه 188
کیست شایسته تر از من نسبت به او.
"و چگونه حاکم نیشابوري حکم میکند: علیبه اجماع مسلمین تنها مردي است که علم پیغمبر را به وراثت برده است؟
علاوه بر همه این ایرادات، از دلائلی که یاد شد معلوم می شود لازمهاین سخن که امت داناتر از علی باشد، اینست که علم امت از
رسول خدا (ص) نیز برتر باشد، زیرا علی (ع) وارثهمه علوم پیامبر (ص) است. آنگاه چگونه این تعبیر پیغمبر را توجیه می کند که
معتقد است خداوند حکمت را در خاندانش قرار داده، با اینکه در امت کسی از آنها داناتر وجود دارد؟ و این سخن از او (ص) به
درستی نقل شدکه فرمود: انا دار الحکمه و علی بابها.
و چگونه او امتش را بعد از خود، به پیروي اهل بیت، امر می کندکه از سرشت من آفریده شده اند و از فهم و علم من برخوردارند؟
چگونه آنان را پیشوایان امت می داند و می گوید: در هر گروهی از بازماندگان امت من، مردان دادگري از اهل بیتم وجود دارند
که دست، تحریف غلو کنندگان، و نسبت هاي دروغین جاعلان، و تاویل و تفسیر به راي جاهلان را، از این دین کوتاه می گردانند.
همانا بدانید پیشوایان شما، نمایندگان خدا بسوي شمایند، بنگرید شما بر چه کسی وارد می شوید.
صفحه 108 از 200
م- و هر گاه در امت چنانکه پندارد هیچ گونه قصوري نیست و امت تاروز قیامت نیازي به امام معصوم نداردو نیاز به امام معصوم را
در پندار خود درك نمی کند، پس چرا مراسم تجهیز و دفن پیامبرش را این امت تا سه روز، به تاخیر انداخت؟ این کتابهاي قوم
همه تصریح دارند علت تاخیر سرگرمی به امر واجبی بوده و آنامر خلافت و تعیین خلیفه.
ابن حجر در صواعق صفحه 5 گوید: بدان که اصحاب رضوان الله علیهم
[ [ صفحه 189
بر این مطلب اتفاق دارند که نصب امام بعد از انقراض زمان نبوت واجب است، بلکه آن را از اهم واجبات قرار داده اند به این دلیل
که از دفن پیامبر (ص) غافل شده و بدان پرداختند. و دراین اجماع، اختلاف در تعیین امام، و عدم آن، نمیتواند، اشکالی ایجاد کند.
و هر محققی میتواند این بیان را در خلال کتب بسیاري پیدا کند در این صورت چگونه عقل این مرد نیاز شدید امت را به امام غیر
معصوم روز پس از وفات پیامبر (ص) درك می کند، ولی می گوید تا روز قیامت امت هیچگونه نیازي به امام معصوم نخواهد
داشت؟.
-2 درباره ازدواج موقت به تفصیل سخن گفته که خلاصه اش اینست:
این ازدواج از بقایاي ازدواجهاي جاهلیت است نه یک حکم شرعیو در شرع اسلام چنین ازدواجی روا نیست، و نسخ آن را به
عنوان نسخ یک حکم شرعی نباید تلقی کرد بلکه نسخ یکامر جاهلی است، و اجماع بر حرمتش واقع شده و در قرآن اشاره اي
درباره آن نداریم و در غیر از کتاب شیعه احدي نگفته است که آیه فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن درباره آن نازل شده
باشد، و هیچ فرد جاهلی نه آن را ادعا می کند، و نه چنین دعوائی را می پذیرد، و کتب شیعه اسناد آن را به امام باقر و امام صادق
.32 - (ع) می دهند، ولی به احتمال صحیح تر، سندش ساختگی است وگرنه امام باقر و امام صادق جاهل خواهند بود صفحه 162
پاسخ- اینست سلسله جنایاتی که بر اسلام و کتاب و احکام آن، می کند و این است تکذیب مطالب پیامبر (ص)، تکذیب آنچه
مورد اعتراف صحابه و تابعین و علما از همه فرق اسلامی یوده است و ما اینسخن را در رساله اي تحت پنج بخش تشریح کرده ایم
که فهرستش را در زیر اشاره می کنم:
ازدواج موقت در قرآن
فما استمتعتم به منهن فآتوهن اجورهن فریضه و لا جناح علیکمفیما تراضیتم به من الفریضه ان الله کان علیما حکیما.
[ [ صفحه 190
"آنچه ازآنان بهره گرفتید مزدشان را واجب استبپردازید. و باکی بر شما نیست که بعد از پرداخت میزان واجب با هم (هرچه
خواستید) تراضی کنید که خدا داناو حکیم است "
شان نزول این آیه در مورد ازدواج موقت در مطمئن ترین ماخذتفسیري بیان شده است از قبیل:
-1 صحیح بخاري.
-2 صحیح مسلم.
صفحه 109 از 200
-3 مسند احمد 436:4 به اسناد خودشان از عمران بن حصین. و در تفسیر رازي 202 و 200:3 ، و تفسیر ابی حیان 218:3 ، آنرا می
توانید پیدا کنید.
-4 تفسیر طبري 4:5 از ابن عباس و ابی بن کعب و حکم و سعید بن جبیر و مجاهد و قتاده و شعبه و ابی ثابت.
-5 احکام القرآن جصاص 178:2 از گروهی آن را حکایت کرده است.
-6 سنن البیهقی 205:7 از ابن عباس آن را روایت کرده است.
-7 تفسیر بغوي 423:1 از گروهی نقل کرده و از عموماهل علم نسخ آن را حکایت کرده.
. -8 تفسیر زمخشري 360:1
-9 احکام القرآن قاضی 162:1 به روایت از گروهی.
-10 تفسیر القرطبی 130:5 گوید: اکثریت مسلمین گفته اند: اینآیه در ازدواج موقت نازل شده است.
-11 تفسیر رازي 200:3 از صحیحین، حدیث عمران را که آیه در مورد ازدواجموقت است نقل کرده.
-12 شرح صحیح مسلم از نووي 181:9 از ابن مسعود.
-13 تفسیر خازن 357:1 از عده اي وگوید: جمهور علما عقیده به نسخ آن دارند.
[ [ صفحه 191
-14 تفسیر بیضاوي 269:1 که میخواهد آن را با سنت اثباتکند.
-15 تفسیر ابی حیان 218:3 از گروهی از صحابه و تابعین.
-16 تفسیر ابن کثیر 474:1 از گروهی از صحابه و تابعین.
-17 تفسیر سیوطی 140:2 از گروهی از صحابه و تابعین از طریق طبرانی، و عبد الرزاق و بیهقی و ابن جریر و عبدبن حمید، و ابی
داود، و ابن الانباري آن را روایت کرده است.
. -18 تفسیر ابی السعود 251:3
امینی گوید: آقاي محقق آیا این کتابها ماخذ و مراجع علم قرآن نزد اهل سنت نیست؟ آیا این گروه، از بزرگان و پیشوایان علم
تفسیرشان نیستند؟ پس باید دید سخن این مردك را گوید: هیچآیه قرآنی درباره آن نازل نشده، و در غیر از کتب شیعه دیده نمی
شود، چگونه باید تاویل و توجیه کرد؟ و آیا او را می رسد آنچه درباره امام باقر و امام صادق علیهما السلام گفته، درباره همه این
صحابه و تابعین و پیشوایان بگوید؟ و با زبان هرزه اش آنها را بدگوئی کند؟
حدود ازدواج موقت در اسلام
در صفحه 306 بیان کردیم که براي ازدواج موقت حدود و مقرراتی اسلام آورده است. و در دوران جاهلیت ازدواجی با این مقررات
وجود نداشته و هیچ کس از علماي پیشین و علماي متاخر تا امروز، این عقیده را که " متعه یکی از ازدواج هاي جاهلیت است"
ابراز نکرده، و با وجود مقرراتی که دارد نمی تواند یکی از آن ازدواجها باشد و بنابراین هیچ گونه ارزشی براي اظهار نظر این مرد،
وجود ندارد و این مقررات در کتب فراوان قوم بتفصیل یادشده است از قبیل:
. -1 سنن دارمی 140:2
صفحه 110 از 200
-2 صحیح مسلم جلد اول در باب متعه.
-3 تفسیر طبري 9:5 از مقرراتش که یاد کرده: عقد، مدت، جدائی
[ [ صفحه 192
بعد از گذشت مدت، استبراء و عدم میراث است.
-4 احکامالقرآن جصاص 178:2 از مقررات آن: عقد، اجرت، مدت، عده، عدم میراث را ذکر کرده است.
-5 سنن بیهقی 200:7 احادیثی نقل کرده که در آنها بپاره اي از حدودش اشاره شده است.
-6 تفسیر بغوي 413:1 پاره اي از مقرراتش را ذکر کرده است.
-7 تفسیرقرطبی 132:5 پاره اي از مقرراتش را ذکر کرده است.
-8 تفسیر رازي 200:3 پاره اي از مقرراتش را ذکر کرده است.
-9 شرح صحیح مسلم از نووي 181:9 ادعاي اتفاق علماء بر مقررات آن کرده.
-10 تفسیر الخازن 257:1 مقررات ششگانه را نام برده.
-11 تفسیر ابن کثیر 474:1 مقررات ششگانه را نام برده.
-12 تفسیر سیوطی 140:2 از مقرراتشپنج قانون ذکر کرده است.
-13 الجامع الکبیر سیوطی 295:8 پنج قانون برایش ذکر کرده است.
و نیز دربسیاري کتب فقهی مذاهب اربعه میتوان یافت.
اول کسی که ازدواج موقت را ممنوع کرد
بیست و پنجحدیث در صحاح و مسانید به دست ما رسیده که نشان می دهد ازدواج موقت درشریعت اسلامی مباح بوده و مردم در
زمان پیامبر (ص) و خلافت ابی بکر وبخشی از زمان خلافت عمر بدان عمل می کرده اند و عمر در آخرین روزهاي خلافتش از آن
نهی کرده و خود را اول کسی که آن را ممنوع اعلام می کند، معرفی کرده است. در تحقیق این امر می توان به کتابهاي: صحیح
بخاري بابتمتع، صحیح مسلم 396 و 395:1 مسند. احمد 436:4 و 356:3 ، الموطا مالک 30:2 ، سنن بیهقی 206:7 ، تفسیر طبري
، 9:5 ، احکام القرآن جصاص 178:2 ، النهایه ابن اثیر 249:2 ، الغریبین هروي، الفائق زمخشري 331:1
[ [ صفحه 193
، تفسیر قرطبی 130:5 ، تاریخ ابن خلکان 359:1 المحاضرات راغب 140:2 ، تفسیر رازي 202 و 201:3 ، فتح الباري ابن حجر 141:9
تفسیر سیوطی 140:2 ، الجامع الکبیر سیوطی 293:8 ، تاریخالخلفاي سیوطی: 93 شرح تجرید قوشجی در بحث امامت، مراجعه کرد.
صحابه و تابعین
صفحه 111 از 200
گروهی از صحابه و تابعین با اطلاع از نهی عمر از آن، معتقد به مشروعیت این ازدواجو عدم نسخ متعیه (ازدواج موقت)، هستند.
اینان آراء و نظراتشان در امت، موقعیت بسزائی را حائز است، چنانکه برخی از آنها پیروانی دارند و اطاعتشان را امت بر خود فرض
می دارند از قبیل:
-1 امیر المومنین علی (ع)
-2 ابن عباس دانشمند این امت
-3 عمران بن حصین خزاعی
-4 جابر بن عبد الله انصاري
-5 عبد الله بن مسعود هذلی
-6 عبد الله بن عمر العدوي
-7 معاویه بن ابی سفیان
-8 ابو سعید الخدري الانصاري
-9 سلمه بن امیه الجحمی
-10 معبد بن امیه الجحمی
-11 زبیر بن عوام قرشی
-12 الحکم
-13 خالد بن مهاجر المخزومی
-14 عمرو بن حریث القرشی
-15 ابی بن کعب الانصاري
-16 ربیعهبن امیه الثقفی
-17 سعید بن جبیر
-18 طاووس الیمانی
-19 عطاء ابو محمد الیمانی
-20 السدي
ابن حزم، بعد ازشمردن گروهی از صحابه که ازدواج موقترا پذیرفته اند گوید: و از تابعین، طاوس یمانی و سعید بن جبیر و عطاء و
سایر فقهاء مکه می باشند.
ابو عمر گوید، اصحاب ابن عباس از مردم مکه ویمن همه معتقدند ازدواج موقت حلال است. قرطبی در تفسیرش 132:5 گوید: اهل
مکه زیاد ازدواج موقت می کردند.
[ [ صفحه 194
رازي در تفسیرش 200:3 در آیه متعه گوید: اختلاف کرده اند آیااین آیه نسخ شده یا نه؟ توده عظیم امت معتقدند این آیه نسخ
شده است، گروهی از امت هم می گویند هنوز مباح است. ابوحیان بعد از نقل حدیث جواز متعه گوید: و به این عقیده، گروهی از
اهل بیت و تابعین گرائیده اند.
صفحه 112 از 200
امینی گوید: بنابر آنچه یاد شد، کجا میتواند ادعاي اجماع امت برحرمت ازدواج موقت، و نسخ آیه اش، واقعیت داشته باشد. و کجا
می توان قول به جواز آن را، فقط به امام باقر و امام صادق علیهما السلام، نسبت داد.
در آن کتاب بخش پنجمی هم وجود دارد در بیان اقوال اهل سنت در متعه و نسخ آن، این اقوال 22 قول مختلف است که خود، ما
را به فوائد مهمی رهبري می کند و ما توجه به آن فوائد را، به هشیاري پژوهندگان محولمی کنیم.
و ما را نمی رسد در بافته هاي خیالی این کتاب بیشتر بحث کنیم، زیرا هر برگ آن در بیمایگی از هر یاوه اي، بی اساس تر است و
نشان دهنده این حقیقت است که مولفش دور ازآداب اسلامی و دور از معارف قرآن و حدیث، در هر دانش کم مایه، و از هرخوي
نیکی تهی است بسیار بددهن و فحاشاست، و با این حال خود را در کتابش از فقهاي اسلام می خواند. اگر اسلامفقهش و فقیهش
چنین است، و اگر اسلامعلمش و عالمش به وجود او معرفی شود، و اگر نمونه کتاب و نویسنده اش اوست.
فانا لله و انا الیه راجعون.
این بود پایان بحث پیرامون کتاب هاي دروغپرداز.
[ [ صفحه 195
اکنون چهره حقیقت آشکار شد
دیگر وقت آن رسیده کهاز روي مقصد نهائی خود پرده برداریم و هدف خود را در ایراد این بحث مفصل، پیرامون کتب قوم، بیان
کنیم. اکنون وقت مناسب براي ما فرا رسیده است که بگوئیم:
گمشده مطلوب ما، بیداري ملت اسلام، نسبت به موضوع مهمی است که در آن مصالح عمومی و همبستگی و دوستی و وحدت
اجتماعی و حفظ مرزهاي اسلامی از طغیان سیل بنیان کن فساد، نهفته است.
"اي قوم اگر موقعیت سخنم و یادي که از آیات خدا کردم، بر شما گران است، من بر خداي خود تکیه کرده ام "
شما را بخدا سوگند آیا هیچ تبلیغی براي ایجاد شکاف بین صفوف مسلمین و پارگی جمعشان، و فساد در نظم اجتماعشان، و از بین
بردن وحدت عربیشان، و گسستن رشته برادري اسلامیشان، و برانگیختن کینه هاي نهفته شان، و بههیجان آوردن آذر بدبینی در
نفوس ملل اسلامی، و دمیدن در آتش عداوت بین فرق مسلمین، نیرومندتر از این کتب می تواند وجود داشته باشد؟
"اي قومبه پیروي من برخیزید تا شما را براه راست هدایت کنم. "
این کتب فریاد خود را به مخالفت با بانگ رساي قرآن بلند کرده اند.
این جنجال هاي آمیخته با دروغ در جامعه دینی، فحشاو منکرات را اشاعه می دهد. این سخنان ناموزون تیشه به ریشه مکارم اخلاقی
که پیامبر اکرم (ص) براي تکمیلش مبعوث شد، می زند. این زبانهاي ناسزا گوي نیشدار و مفتضح، امکت اسلام را به بدگوئی، بی
ادبی، زشت خوئی، ستیزه جوئی، خشونت، وقاحت و مردم آزاري سوق می دهد. نتیجه این تعالیم فاسد بر هم زدن نظام اجتماعی،
دوري و
[ [ صفحه 196
اختلاف بین فرق اسلامی و هتک و اهانتناموس شریعت مقدس، و بازي با سیاست ملل اسلامی، و درهم کوبیدن توحید و یگانگی
صفحه 113 از 200
مردم است. این قلم هاي مسمومکه مانع سعادت و پیشرفت امت شده و موانع لا ینحلی فرا راهشان ایجاد می کند. و نقشه هاي
اصلاحی را که در الواح ضمیر اصلاح طلبان، نقش بسته می شود می سترد، و کدورتهائی را که، بداعی دینداري در دلها متوقف
مانده، زنده می کند.
نصیحتی بر تهمت زنندگان
"آیا مردم، پند و اندرزي از خدایتان، و شفائی براي درد دلهاتان، آمده است. "
شک نیست عقائد دینی و اجتماعی اسلامی براي هرفرد مسلمانی که خدا را در بند عقیدتیاسلام شناسد یکسان و مشترك جلوه می
کند، زیرا این عقاید در جامعه، تنها به نام دین اجتماعی اسلام ظاهر می گردد و براي هر مسلمانی که داراي عاطفه دینی باشد، لازم
است از شرف دینی خود و ملیت اسلامی اش، هر چند از دید او، صاحبان آن عقائد دچار لغزش و خطا در طرز تفکر و اظهار نظر
خود باشند، به دفاع برخیزد و نمی تواند فرقه اي را از فرقه دیگر، جداساخته، خود را به حکومت و ملت دیگريغیر از اسلام
اختصاص دهد "، این پراکندگی ها جز نامهائی که شما و پدرانتان آنها را نام گذاري کرده اید، چیز دیگري نیست. " بلکه زمین
همه اش خانه مسلمان صادق، و اسلام حکومتو دولت اوست. مسلمان در زیر پرچم حق، زندگی می کند. و اتحاد کلمه مسلمین،
گمشده اوست، و برادري صحیحو درست اسلامی، هر وقت و هر جا باشدشعار اوست.
این است وضع آحاد مسلمینتا چه رسد به دول عزیز اسلامی که هر کدام از آن دولت ها، در حقیقت شعبه اي از حکومت جهانی
بزرگ اسلام اند. و افراد آن جمع کامل و حروف پراکنده اي از آن کلمه یگانه اند، کلمه صدق وعدل،
[ [ صفحه 197
کلمه اخلاص و توحید، کلمه عزت و شرف، کلمه پیشرفت و ترقی.
با این وصف چگونه دولت مصر عزیز، به خود اجازه می دهد، نشر این کتب در کشورش آزاد باشد و در اطراف و اکناف جهان،
نام و شهرت خود را لکه دار سازد؟ و حال آنکه مصر از روز نخستینش مرز اسلام، و مدرسه شرق بوده و زیر پرچم حق، و بدست
رجال علم و دین تاسیس گردیده است. آیا این امر، براي مصر که قرنهاي متماديبحسن شهرت گذرانده، عیب و ننگ نیست که
معرف آن، مردمی دجال و فریبنده، و نویسندگانی مزدور، و قلم هائی مسموم، باشند؟ و بگویند فقیهش موسیجار الله، عالمش
قصیمی، مصلحش احمدامین، و عضو کنگره اش، محمد رشید رضا، دکتر حقوقش، طه حسین، مورخش خضري، استاد علوم
اجتماعی اش، محمدثابت و شاعرش، عبد الظاهر ابو السمح باشند.؟ آیا براي مصر ننگ و عار نیست که بیگانگی از فرزندان نجد و
دمشق به شرافتش خود را بچسبانند، یکی از آنها کتابی رد بر امامیه بنویسد و نامش را " الصراع بین الاسلام و الوثینه " بگذارد و
دیگري با شعرش نه با شعر و در کش آن را تقریظ نویسد و شیعه امامیه را در نظرش چنین معرفی کند:
"اینان در دل، دشمنی سختی بدون دفاع نسبت به خیر خلق الله، ابراز می دارند.
"می گویند جبرئیل امین که وحی آورد خیانت کرد. و از این امر، باز نمی گردند.
"آیا در زمین از این پس کفري وجود دارد و...
"در این قوم دین و آزرمی وجود ندارد به پندار آنها کتاب " صراع، " از خواريآنان است"
"آیا وقت آن نرسیده است که مردم با ایمان دلشان از یاد خدا بترس و لرز بیفتد"؟
صفحه 114 از 200
[ [ صفحه 198
آیا یکمردي مصري پیدا میشود چنین پنداري داشته باشد که پخش این کتب و اشاعه این گونه دروغها و نسبت هاي مجعول، و
انتشار این نوشته هاي بیمایه، براي ملت مصر یک ارزش حیاتی دارد؟ ویا حسن ادب دوستی مردم مصر را بیدار می کند؟ و یا
شخصیت و کیان حکومت عربی مصر را حفظ می کند، و در نهضتهاي علمی، ادبی، اخلاقی، اجتماعی پیشرفتی نصیب مصر می
کند؟
افسوس بر قلم هاي منزه مصر، افسوس بر دانشمندان زبردست آن، افسوس بر مولفان مصلح آن، افسوس بر نویسندگانرا ستار آن،
افسوس بر شخصیتهاي برجسته، و خود ساخته آن، افسوس بر استادان ادیب آن، افسوس بر مردان ایمن نسبت به امامت هاي علم و
دین آن.
افسوس بر مصر، و علم فیاض و ادب فراوانش، افسوس بر روحیه صحیح و رايصائب، و عقل سلیمش، افسوس بر حیات دینی و
اسلام کهنش، افسوس بر ولاي خالصش، بر تعالیم ارزشمندش، بر درسهاي عالی، اخلاق کریم، و ملکات فاضله اش.
افسوس بر مصر و بر این همه فضائلی که همه و همه، قربانی کتابهاي آلوده به اغراض می شود، قربانی قلم هاي مزدور، قربانی
انگیزه هاي فاسد، قربانی این صفحات سیاه، قربانی عربده هاي احمقانه، قربانی چاپخانه هاي اسفناك می گردد. قربانی افکار آن
عده از نویسندگان نوپرداز، که به سرعت در بلاد طغیان کرده، و به درجه فساد خود می افزایند " و هنگامی که به آنها گفته شود
در زمین فساد و تباهی نکنید، گویند ما مردمی اصلاح طلبیم، آگاه باشید، اینان خود مفسدانند، ولی نمی دانند "
آیا این کتابها در برابربزرگان مصر و مشایخ ادباي آن، نیست؟ آیا کسی در این سرزمین پیدا نمی شود، عاطفه دینی، ادراك
همزیستی، و اندیشه صالحش او را به دفاع از آبروي مصر محبوبش قبل از توجه به آبروي عموم مشرق زمین، برانگیزد؟
[ [ صفحه 199
جاي شگفتی است و شگفتی همه از علامه مصر، که خود را براي جامعه اشناقدي بصیر می داند در عین حال تقریظبر کتابی
ارزشمند، از عربی خالص، از بزرگان عصر و شخصیت هاي بزرگ جهاننوشته و در انتقاد نسبت به محتویات آن از غلط هاي چاپی
که هیچگونه تاثیري در کار فهم مطالبش بر امت اسلامی ندارد، بر کسی زیانی وارد نمی سازد، به انتقاد و خورده گیري پرداخته
است. اغلاطی از این قبیل:
کلما صحیحش کل ما
شرع صحیحش شرح
شیخنا صحیحش شیخا
آفرین بر این حرص و دقت نظري که در اصلاح اغلاط چاپی بکار رفته، و آفرین بر این گذشت بی دریغ نسبت به این حوادث و
فجایع سنگین، آفرین بر نگهداري آبروي زبان عرب و گذشت در مقابل دین و مصالح ملت، آفرین بر این عاطفه اصلاح طلبی که
به فکر اصلاح تالیفات بزرگان شیعه افتاده و با فحاشی به آنان هجوم می آورد، آفرین، باز هم آفرین و باز هم آفرین!!
چرا امثال این مردان هشیار و موشکاف، هیچ گاه مایلنیستند، راه اعتدال پیش گیرند و از قانون عدل و رسم انصاف، و طریقه حق،
و وظیفه خدمت به خلق پیروي کنند، و بر اساس عدالت، نظر نویسندگان کشور عزیز خود، مصر را بر اینگونه لغزشهاي خطرناك در
این تالیفات، جلبکنند، تالیفاتی که در حقیقت براي مصر جز یک رشته گرفتاریها و یک سلسلهبدبختی ها، چیزي بیش نیست و
صفحه 115 از 200
منتهی به بدبختی ها و پیش آمدهاي سوء براي ملتشان شده، سرانجام ملت را به روز هلاکت می کشاند.
از این شگفت تر، انتشار این کتب در عراق است و حال آنکه این نوشته ها، آبروي این کشور، و آبروي اسلام مقدس را در معرض
خطرقرار می دهد. با اینکه هنوز رجال عراق زنده اند و ملتش هنوز ویژگی و نبوغ خود را حفظ کرده، داراي احساساتی زنده و
[ [ صفحه 200
دینی استواراست، با اینکه غیرت عربی اش هنوز چنین و چنان است و شهامت و نشاط جوانی اش، هنوز به خمول و
سالخوردگینگرائیده، و تلاش هاي بزرگان و شیوخش را ناتوانی نگرفته است، به ویژه که هنوز قدرت زمامداري و حکومتشدر
دست آل هاشم است.
بر زمام میهن عراق چه سخت ناگوار است که با گوشهايخود بشنود بگویند در مسافر خانه هاي نجف دلالهاي جنسی وجود دارند
که گروهی از دختران را به تازه واردان عرضه کنند تا از بین آنها یکی را برگزینند، و یا بگویند: دخترانش دریکشب چند مرتبه
ازدواج کنند.
چگونه گوش عراق می تواند این صداها را بشنود که نجفی ها دسیسه گران، گمراهان و گمراه کنندگان اند که به لباس مسلمین
درآمده و در بسیاري از شعائر اسلامی بظاهر و با مسلمین شرکتمی کنند!!
تا آخر مطلبی که بیش از این ایرادش، مصلحت نیست. و قبل از اینها همه صداي جنجال و فریادي است که شخصیت رجال خاندان
هاشمی عراق را آلوده می سازد.
آیا هیچ عراقی حساسیپیدا می شود که پندارد در خلال این کتب مصلحتی براي جامعه عراقی نهفته؟ یا اینکه روح تازه اي در
کالبد فرزندانش می دمد، یا گمان کند از اینها ملت اسلام، درسهاي اخلاقی اي فرا گیرد؟ و یا عاملی براي ترقی و پیشرفت آنان
حاصل آید؟ یا ارزش فرهنگی براي رجال عراق، و یا ارزش علمی براي دانشجویان آن داشته باشد؟ یا نتیجه ادبی عاید
نویسندگانش کند ویا براي مسلمانانش بهره دینی در بر داشته، یا براي ثروتمندان بتواند ارزش مادي داشته باشد و یا در سیاست
حکومت اسلامی و محبوب آن اثري بتواندگذاشت؟
هر مسلمانی که در ادعاي مسلمانی اش صادق باشد، و شرف و عزت ملتش را
[ [ صفحه 201
بخواهد، موظف است امثال این کتابهاي باطل را دور بریزدو به عنوان حق طلبی از آنها اظهار تنفر کند. و از نگهداري و خواندنش
اجتناب ورزد، و محتویاتش را باور ندارد و از عمل کردن و گرویدن به مندرجاتش دوري گزیند. و اعتراف به مطالبش را به پس از
بکار گرفتن عینک معاینه دقیق و مراجعه به صرافان سخن و اهل نقد و تحقیق، موکول کند و یا خود شخصا به نقد و تحلیل مطالبش
پردازد و در موارد مقتضی اگر صلاحیت دارد، نویسندگان آنها به ایراد و مناقشه کشاند.
"و هر گاه اندرزهائیکه به آنها داده می شود، عمل کنند، براي آنها بهتر و بصیرتشان در امر دین، محکم تر، خواهد شد.
"مبلغانو ناشران حکومت هاي اسلامی، موظف اند تالیفات اهل هر مذهب و فرقه اي از فرق اسلامی را به اصول و ماخذ صحیحش
که بدست رجال و بزرگان آن فرقهتالیف شده، عرضه دارند و از آنچه مخالف و ضد آن نوشته شده، جلوگیري کنند، زیرا این
گروه، دیده بانان امت، در حفظ امانت هاي علم و دین، و نگهبانان ناموس اسلام، و پاسدارانرشته هاي محکم عربیت اند اینها تا
صفحه 116 از 200
وقتی است که به صلاح خود بیندیشند. و بر عهده آنان است، ریشه هاي فساد را از بن بر کنند قبل از اینکه فتنه انگیزان، آتش کینه
در جوامع اسلامی برافروزند و آنگاه به عذر عدم اطلاع، و کمبود ماخذ مورد دسترس متوسل شوند، چنانکه احمد امین بعد از
انتشار کتاب " فجر الاسلام " در پاسخاعتراضات وارده چنین عذري را در میانجمع قوم خود، ابراز کرده است " و انسان بکار خود
هشیار است اگر زبان عذر خواهی اش را بیندازد " و کسی که وظیفه دینی و اجتماعی اش را انجامندهد عذرش پذیرفته نیست ". و
باید از بین شما گروهی به دعوت به خیر برخیزند و امر به معروف و نهی از منکر کنند، و اینان به راستی رستگارانند"
[ [ صفحه 202
ما از نویسنده هر مذهب، و نوشته هر ملت که به دست صدق و امانت، به دست وثوق و متانت به دست رعایت ادب علم و دین،
نوشته شده باشد، استقبال می کنیم " تا هر کس هلاك شود از روي دلیل، و هر کس حیات سعادتمند یابد از روي دلیل باشد،
بدین موعظه آن کس پند گیرد که به خدا و روز آخرت، ایمان آرد اینها مطالبی است که در تربیت شما موثرتر وبراي شما از هر
چیز دیگر پاکیزه تر است".
[ [ صفحه 204
شعراء