گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلدششم
شعراء غدیر در قرن 04
ابن الطباطبا اصفهانی




اشاره
متوفی 322 ه
یا من یسر لی العداوه ابدها
و اعمد لمکروهی بجهدك اوذر
لله عندي عاده مشکوره
فیمن یعادینی فلا تتحیر
انا واثق بدعاء جدي المصطفی
لابی غداه " غدیر خم " فاحذر
و الله اسعدنا بارث دعائه
فیمنیعادي او یوالی فاصبر
صفحه 117 از 200
"اي کسانی که در نهان به دشمنی ام پردازي، یا اظهار کن و تا می توانی به آزارم برخیز، یا مرا رها کن. "
"سوگند به خدا من با دشمنانم خوي پسندیده ايدارم، شما از آن به شگفت نیفتید"
"من به دعاي جدم مصطفی نسبت به پدرم، روز غدیر خم، اطمینان دارم، شما هشیار باشید "
"خداوند ما را از میراث دعایش درباره دشمنان و دوستان او سعادتمند کند، شما باید تحمل کنید "
شاعر را بشناسیم
نامش، ابو الحسن محمد بن احمد بن ابراهیم طباطبا فرزند اسماعیل بن ابراهیم
[ [ صفحه 205
بن حسن فرزند امام سبط پیغمبر، حسن بن علی بن ابیطالب صلواه الله علیهم، مشهور به ابن طباطبا است.
او دانشمندي زبردست، شاعري در شعر سرآمد و قوي و بزرگی ازبزرگان ادبیت است مرزبانی در معجم الشعراء 463 گوید: او را
کتابی است در شعر و ادبیات، و تذکره نویسان کتابهاي زیر را به او نسبت داده اند.
-1 کتاب سنام المعالی.
-2 کتاب عیار الشعر. و در فهرست ابن ندیم 221 ، معایر الشعر، آمده و حموي در معجم الادباء 58:3 گوید: حسن بن بشر آمدي،
کتابی در اصلاح محتویات آن نوشته است.
-3 کتاب الشعر و الشعراء
-4 کتاب نقد الشعر
-5 کتاب " تهذیب الطبع "
-6 کتاب " العروض " حموي گوید: این کتاب بی سابقه است.
-7 کتاب " فرائد الدرر، " از شعر زیر معلوم می شود این کتاب را به دوستش عاریه داده بود و براي باز گرفتنش به او نوشته است:
یادر رد فوائد الدرر
و ارفق بعبد فی الهوي حر
-8 کتاب المدخل فی معرفه المعمی من الشعر.
-9 کتاب فی تقریضالدفاتر.
-10 کتاب دیوان اشعار او.
-11 کتاب منتخبات دیوان اشعار او.
"حموي " در معجم الادباءاز او یاد کرده، گوید: او به هشیاري و فطانت و
[ [ صفحه 206
صفحه 118 از 200
قریحه صاف و سلامت ذهن، و نیکوئی هدف و مقصد، معرفی شده است ". ابو عبد الله حمزهبن حسن اصفهانی " گوید: شنیدم
گروهیاز ناقلان اشعار در بغداد، از عبد الله بن معتز حدیث می کردند که او ابو الحسن (ابن طباطبا) را چون یاد می کرد، او را بر
سایر اهل ادب، مقدم داشته، می گفت: کسی در صفاتش جز محمد بن یزید بن مسلمه بن عبد الملک، او را مانند، نبود، با اینحال
اشعار ابو الحسن (ابن طباطبا) بر اشعار او فزونی داشت.
و در اولادحسن، کسی شبیه او نبود، ولی شبیه ترین کس نسبت به او، علی بن محمد الافوه، است.
حمزه اصفهانی گوید: و براي من ابو عبد الله بن عامر نقل کرده گفت: ابو الحسن، در تمام مدت زندگی اش اشتیاق فراوانی به
دیدار عبد الله بن معتز داشت و آرزو می کرداو را ببیند یا شعرش را بنگرد، اما دیدار او برایش اتفاق نیفتاد، زیرا ابن طباطبا هیچ گاه
اصفهان را ترك نگفته بود، ولی در روزهاي آخر عمرش به شعر ابن معتز دست یافت، و او را در این زمینه داستان عجیبی است.
وقتی ابو الحسن به خانه " معمر "که یک نسخه از شعر عبد الله المعتزرا از بغداد برایش آورده بودند، وارد شد و نسخه او را عاریه
طلبید، معمر این کار را به آینده موکول کرد، در آن مجلس ابو الحسن موفق شد در میان جمع، نسخه او را از نظر بگذراند آنگاه از
مجلس خارج شد و راهخود را بسوي من گردانید در حالی که زبانش لکنت داشت گویا بار سنگینی با خود برداشته بود. از من
قلمدانی و کاغذي طلبید و شروع کرد از حفظ قطعاتی از شعر را در اوراق پراکنده اي، نوشتن. من از او پرسیدم این اشعار از
کیست؟ پاسخی به من نداد تااز نوشتن باز ایستاد، او پنج برگ راکه هر کدام به اندازه نیمی از کاغذهاي مامونی بود، پر کرد.
اشعارش را شماره کردم صد و هشتاد و هفت بیت بود که از
[ [ صفحه 207
اشعار ابنمعتز، در آن مجلس حفظ کرده و آنها را بین سائر اشعارش برگزیده بود.
درمعجم حموي، بخش مهمی از اشعارش موجود است، از جمله قصیده اي در 39 بیت که در آن از بکار بردن حرف راء وکاف
خودداري شده است. در این قصیده مدح ابو الحسن محمد بن یحیی بن ابی البغل را گفته، آغازش اینست:
یا سیدا دانت له السادات
و تتابعت فی فعله الحسنات
و تواصلت نعماوه عندي فلی
منه هبات خلفهن هبات
نعم ثنت عنیالزمان و خطبه
من بعد ما هیبت له غداوت
و در توصیف قصیده خودگوید:
صفحه 119 از 200
میزانها عند الخلیل معدل
متفاعل متفاعل فعلات
ثعالی در ثمار القلوب: 518 از شعر او آورده:
در حالی که از خواب غفلت بیدار شده ام، با زبانی نیشدار مانند نیش گرماي شدید،
(خود را ملامت کرده) بخود گویم: مرا با خیالات بیحاصلم در شبهاي رویائی آرزوها رها کنید و با ملامت و شکنجه بیدار نکنید.
به من می گویند بیدار شو جوانی ات بدر شد، به آنها می گویم لذت خواب، دمادم فجر است.
و در صفحه 435 ، ثمار القلوب شب خوشی را در شعر او یاد کرده آنجا که گوید:
شبی که صبحش مرابه وجد آورد، پنداري من آنشب را در عروسی
[ [ صفحه 208
زنگیان گذرانیده ام.
گویا در آنشب برج آسمانی جوزاء بال وپر در تاریکی گسترده و طبل زبان، سنج میزند.
و گویا در توصیف آن شب چنین نوشته شده: ایستاده اي که سر خود را از کرشمه و ناز بزیر افکنده است.
و در صفحه 339 گوید: روزي ابو الحسن بن طباطبا وارد خانه ابی علی بن رستم شد بر در خانه اش دوسیاه پوست از اولاد عثمان را
دید که عمامه هاي قرمزبر سر دارند. آنها راآزمایش کرد معلوم شد هر دو از ادب بیبهره اند. وقتی در مجلس ابن رستم استقرار
یافت، تقاضاي دوات و کاغذ کرده و این اشعار را نوشت:
اري بباب الدار اسودین
ذوي عمامتین حمراوین
بردر خانه دو سپاه پوست می بینم.
هر دو عمامه هاي قرمز بسر دارند.
ماننددو گل آتش بر فراز دو ذغال.
هر دو که رفض (تشیع) را ترك گفته، خرسندند.
جد شما عثمان ذو النورین بود.
چرا نسلی که از او آمده دو موجود تیره رنگ است.
چه زشت است بدياز خوبی زاده شود.
چون آهنی که از سیمان بیرون آید.
شما به کسی جز به دو کلاغ پرنده نسبت ندارید.
که در محنت و رنج افتاده اید.
شما نسبت بهآندو شخص ابراز دوستی می کنید، شما اهل سنت را در آن دو شهر رها کنید.
صفحه 120 از 200
[ [ صفحه 209
و رها کنید شیعه دو سبط پیغمبر حسن و حسین پاك را.
بزودي منبشما در مدت دو سال سندي به مبلغ ناچیزي خواهم داد.
ابن رستم، اشعار را پسندید و مردم آنها را ضبط کردند. و در هجاي ابا علی بنرستم که مردم را به خود دعوت می کرد و به
بیماري برص مبتلا بود، به هر دو امر (دعوت به خود و بیماري برص)اشاره کرده گوید:
از دلائل پیامبرانالهی آیتی به شما داده شد که بر سرهاي همه مردم بالا رفته اي.
تنها بدون پدر به دنیا آمدي، و در دست راستت سفیدي است، پس تو هم عیسی و همموسی باشی.
و درباره ابی علی بن رستم وقتی باروي اطراف شهر اصفهان را خراب کرده بود تا خانه اش را گسترش دهد، با اشاره به اینکه
اصفهان را ذي القرنین ساخته گوید:
قد کان ذو القرنین یبنی مدینه
فاصبح ذو القرنین یهدم سورها
"ذو القرنین شهري می سازد آنگاه ذو القرنین (دیگر) دیوارش را ویران می کند"
علیانه لو کان فی صحن داره
بقرن له سینازعزع طورها
"به طوري که هر گاه بیابان سینا در صحن خانه اش باشد، با یک قرن (شاخ) خود، طور سینا رابه لرزه آورد "
و از اوست درباره ابن رستم که باروي شهر اصفهان را بنا می کند:
یا رستمی استعمل الجدا
و کدنا فی حطنا کد
"ايفرزند رستم تو کوشش بکار بر و ما، به سهم خود می کوشیم "
تو محل آمال وآرزوهائی، و کار بزرگ و پیچیده را، تو آسان می سازي.
تو چنان این بارويشهر را مستحکم ساختی، که سوگند بخداچاره اي
[ [ صفحه 210
از قرصی و محکمی ندارد.
صفحه 121 از 200
به دنبال آن، خلق بسیاري ازنسل " ارزبون " اظهار محبت خواهند کرد.
و آنان چون یاجوج و ماجوج اسکندرند، اگر آنها را به آمار کشی.
و تو مانند ذو القرنین باشی که براي آنان سدي فراهم کرده اي.
و در هجاي ابو علی رستمی گوید:
اي فرزند رستم طه من دانش ترا نپذیرم و جز کتاب منزل، هر چه را حفظ کرده اي، باور ندارم.
اگر تو در علم نحو، بهاحاطه یونس نحوي باشی. یا در لغات غریب عرب، در حدود قطرب باشی.
و برعلم فقه ابو حنیفه، به طور کامل دستیابی، آنگاه نزد رستم آئی، مورد تقدیر واقع نخواهی شد.
و از اوست:
لا تنکرن اهداءنا لک منطقا
منک استفدنا حسنه و نظامه
"بر ما انکار مکن حسن منطقی را که حسن و نظم آن را، از تو فرا گرفتیم، و آن را به تو تقدیم می کنیم خداي بزرگ کار از
کسی که وحی و کلامش را بر او می خواند، تشکر کند "،
و بر ابا عمرو بن جعفر بن شریک، که شعر " خروس جن " را از او دریغ داشته، سرزنش کرده گوید:
اي مرد سخاوتمندي که صبح و شام در بین ما از لحاظ جود و بخشش بی مانندي!
تو از تمام مردم در کار شعر مردم، با گذشت تري، این لجاجت در شعر " خروس " براي چیست!؟
[ [ صفحه 211
اي مرد بخشایشگر اگر خروس جن، از دوده خروسعرش پروردگار بود.
بعد از آنکه در شمار خروس ها درآمد، دیگر از اهمیت می افتاد.
و این شعر نیز از اوست:
بابی الذي نفسی علیه حبیس
مالی سواه من الانام انیس
لا تنکروا ابدا مقاربتی له
قلبی حدید و هو مغناطیس
پدرم فداي آن کس که جانم در گرو اوست، و جز او در بین مردم مونسی ندارم.
هیچ گاه نزدیک شدنم را به او، به دیده انکار ننگرید، زیرا هر چند قلبمن آهن باشد، او مغناطیس است.
و از اوست:
صفحه 122 از 200
چه خوش بود شبی که خلوت کردم با کسی که نمی توانم شور و شعفم را با او توصیف کنم.
شبیچون سردي و گوارائی جوانی که در ظلمتشب فرو رفته باشد، و من در تاریکی ومحتوایش کیفی کردم.
و از اوست.
شعري منظوم، به دستم رسید که مانند حلقه منظم مروارید، و یا درختان بهشت، یا قلبی مطمئن.
و یا همچون دوران عشق، و نسیم صبا، و گوارائی و خنکی دل، و خواب نوش بود.
"مرزبانی " در معجم الشعراء: 463 اینشعر را از او در توصیف قلم آورده است:
[ [ صفحه 212
او را شمشیر برائی در کف است، که براي نقض و یا تاکید اوامرشبکار می برند.
و از آنچه در ضمیرش می گذرد، تفسیر می کند و حکمتش را هنگام نگارش به جریان می اندازد.
یعنی قلم او، که در کف او، مانند فلک، با سعد و نحسش در گردش است. و در " المعجم " نیز از او روایت کرده:
سوگند به انس و نشاطی که به نامه رسیده از او درد و عید اضحی و عید فطر، دارم.
هیچ گاه شب تاریک، براي من وحشتی پیش نیاورد مگر که تو اي نامه مثل ماه کامل برایم ظاهر شدي.
با گفتاري که انس خاطرم را شوق آید و با لبخندي که پریشانی دلم را جبران کند.
و " نویري " در نهایه الادب 97:3 از اونقل کرده:
در رسیدن به آرزو، سرعت سقوط در بین است، و میزان حد وسط را، هنگام اسراف باید شناخت.
مانند چراغی که روغنش خوراك آن است، وقتی در روغن غرقش کردي، خاموش گردد.
و سخن اوست:
لقد قال ابوبکر
صوابا بعد ما انصت
فرحنا لم نصد شیئا
و ما کان لنا افلت
"ابوبکر، بعد ازسکوتی که کرد سخن درستی گفت:
خوشحالشدیم، صیدي نکردیم و شکارمان هم، فرار کرد
و " ابن خلکان " از دیوانش این اشعار را نقل کرده:
بانوا و ابقوا فی حشاي لبینهم
وجدا اذا ظعن الخلیط اقاما
صفحه 123 از 200
[ [ صفحه 213
"رفتند و در دل من از فراقشان سوزي گذاشتند که چون دوست رفت، آن سوز بماند ".
لله ایام السرور کانما
کانت لسرعه مرها احلاما
"چه خوش بود روزگار مسرت، گویا از گذشت شتابانش، رویائی بیش نبود ".
لو دام عیش رحمه لاخی هوي
لاقام لی ذاك السرور و داما
"اگر ازروي ترحم زندگی بر عاشقان دوام می یافت براي من هم آن سرور، پایدار میماند".
یا عیشنا المفقود خذ من عمرنا
عام و رد من الصبا ایاما
"اي عیش گمشده ما یکسال از عمر ما را برگیر و بجاي آن، چند روز عشق بما باز ده ".
و از اوست:
اي کسی که آب، حکایت از رقت و لطافت اوکند و دلش به سختی سنگ است.
کاش بهره من، مانند بهره لباسهایت از بدن تو بود، اي بشر یگانه!
شگفتی نکنید از کهنگی جامه او، تکمه هایش بر ماه بسته شده است.
لا تعجبوا من بلا غلالته
قد زر ازراره علی القمر
"ابن طباطبا " بنابر طبق آنچه در " المجدي " است در اصفهان متولد شده و در آنجا به سال 332 ه برطبق آنچه در " معاهد
التنصیص " است، وفات یافته است. از این رو آنچه در " نسمه السحر " آمده است که او در سال 322 ه به نقل معاهد، متولد شده،
اشتباهی است ناشی از فهم کلام معاهد، آنجا که گوید ": تولدش در اصفهان و مرگش آنجا به سال 322 ه بود "آنگاه پنداشته
سال 322 ه مربوط به ولادت اوست، چنانکه برخی از معاصریناین اشتباه را کرده اند، و این امر درست نیست، زیرا ابو علی رستمی،
کهابن طباطبا اشعار فراوانی درباره اش دارد از رجال دوره (مقتدر بالله " است که به سال 320 ه کشته شد و در ایام او بود که
رستمی در باروي
صفحه 124 از 200
[ [ صفحه 214
شهر اصفهان و مسجد جامع آن، تصرف کرد و ابن طباطبا او را هجا گفت. و چنانکه از معجم الادباء گذشت ابن طباطبا پیوسته
آرزوي ملاقات عبد اللهبن معتز را می کرد و اشتیاق دیدار اورا داشت و ابن معتز به سال 296 ه درگذشت.
در جلد دوم " نسمه السحر فیمن تشیع و شعر " و جلد اول صفحه 179 معاهد التنصیص، شرح حال ابن طباطبا وتعریف و تمجید او
به نهایت فشرده، آمده است.
"ابن خلکان " در تاریخش 42:1 در ذیل شرح حال ابو القاسم ابنطباطبا متوفی به سال 345 ه ابیات یادشده را از دیوان ابو الحسن
ابن طباطبانقل کرده، آنگاه گوید: من نمی دانماین ابو الحسن کیست و چه نسبتی بین اوو ابو القاسم یاد شده، وجود داشته و خدا
دانا است. فهم این سخن ابن خلکان و آنچه در ذیل آن آورده بر سید ما سید محسن امین عاملی نیز پیچیده شده و او را در اشتباه
بزرگی افکنده است، او تحت عنوان " ابو الحسن الحسنی المصري " در اعیان الشیعه 312:6 شرح حالی عنوان کرده و او را بی
دلیل، مصري خوانده است وتاریخ وفات ابی القاسم بن طباطبا را براي او ذکر کرده و شرح حالش را با این جمله پایان داده است":
ما دلیلیبر تشیع او نداریم، مگر اینکه اصلی کلی در علویان تشیع است. "
شگفتی اینجا است که در جلد نهم: 305 ابو الحسن را به نام و نسبش آورده و گوید: این است آنکه ابن خلکان گفته: نمی دانم این
ابو الحسن کیست، و کسی را جز از ناحیه خدا عصمت از خطا نیست.
ابن طباطبا را اولاد فراوانی در اصفهان بود که در بین آنان دانشمندان، ادبا، اشراف و نقبا وجود داشته اند ". نسابه عمري " در"
المجدي " گوید، او را نسلی گستردهو طولانی است که افرادي موجه و با شخصیت، بین آنها بوده اند مانند، ابو الحسن احمد شاعر
اصفهانی، و برادرش ابو عبد الله الحسین متصدي نقابت در اصفهان، که هر دو فرزندان علی بن محمد شاعر معروف می باشند.
ودیگر شریف ابو الحسن محمد، در بغداد که او را " ابن بنت خصبه " گویند.
[ [ صفحه 215
ابن علویه اصفهانی
اشاره
متولد 212 ه متوفی 320 ه و کسري
ما بال عینک ثره الاجفان
عبرياللحاظ سقیمه الانسان
صلی الاله علی ابن عم محمد
منه صلاه تعمد بحنان
صفحه 125 از 200
وله اذا ذکر " الغدیر " فضیله
لم ننسها ما دامت الملوان
قام النبی له بشرح ولایه
نزل الکتاب بها من الدیان
اذ قال بلغ ما امرت به وثق
منهم بعصمه کالیء حنان
فدعا الصلاه جماعه و اقامه
علما بفضل مقاله غران
[ [ صفحه 216
نادي الست ولیکم؟ قالوا: بلی
حقا فقال: فذا الولی الثانی
و دعاله و لمن اجاب بنصره
و دعا الاله علیذوي الخذلان
نادي و لم یک کاذبا بخ ابا
حسن ربیع الشیب و الشبان
اصبحت مولی المومنین جماعه
مولی اناثهم مع الذکران
لمن الخلافه و الوزاره هل هما
الاله و علیه یتفقان
او ما هما فیما تلاه الهنا
صفحه 126 از 200
فی محکم الایات مکتوبان
ادلوا بحجتکم و قولوا قولکم
و دعوا حدیث فلانه و فلان
هیهات ضل ضلالکم ان تهتدوا
او تفهموا المقطع السلطان
[ [ صفحه 217
پیرامون اشعار
این ابیات از قصیده محبره (تزیین شده) ابن علویه است. حموي در " معجم الادباء " 76:4 گوید:
احمد بن علویه را قصیده است با هزار قافیه درمرام تشیع، وقتی بر ابی حاتم سجستانی آن را عرضه داشتند، گفت: اي مردم بصره،
اهل اصفهان بر شما پیشی گرفتند. و اول قصیده اینست:
ما بال عینک ثره الاجفان
عبري اللحاظسقیمه الانسان؟
و در " معالم العلماء " ابن شهر آشوب، و " ایضاح الاشتباه " علامه حلی، آمده است که وي اشعار نونیه اي به نام " الفیه " و محبره
در هشتصد و سی و چند بیت... تا آخر آنچه حموي یاد کرده. بخش مهمی از این اشعار در مناقب ابن شهر آشوب به طور متفرق
در ابواب آن کتاب یافت می شود، علامه سماوي آن اشعار را در دیوانی مشتمل بر 213 بیت شعر، جمع کرده است. سید ما حجه
الاسلام امین 224 بیت آن را در اعیان الشیعه به نقل از مناقب، آورده اند.
این قصیده، متضمن برجسته ترین فضائل امیر المومنین (ع) است که از زبان پیامبر (ص) نقل شده. و در حقیقت زبان کتاب و سنت
است نه یک عده تصویرهاي
[ [ صفحه 218
خیالی، و شاعرانه مسلسل. در این قصیده، استدلال و برهان صادق، بر امامت وصی پیامبر امین را، بررسی می کنیم. و مفهوم مولی را
از دانشمند یگانه ادبیات عرب، و محقق بصیر، از پیشوایان لغت عرب، و مرد بی نظیر از رجال، ادیب و سخن سراي عرب، می
شنویم. و این خوددلیلی نیرومند بر نظر شیعیان درباره دلالت لفظ " ولی " است و افاده ولایتمطلقه از لفظ " ولی " در حدیث، بر
ولایت مطلقه مولی المومنین صلوات الله علیه.
صفحه 127 از 200
[ [ صفحه 219
شاعر را بشناسیم
ابو جعفر احمد بن علویه اصفهانی کرمانی مشهور به ابی الاسود، او یکی از مولفان امامیه است که نامش در کتب رجال معروف می
باشد. نجاشی در فهرستش، و ابن شهر آشوب درمعالم العلماء نام او را یاد کرده اند. کتابی دارد که نجاشی آن را کتاب " الاعتقاد
فی الادعیه " و ابن شهر آشوب " دعاء الاعتقاد " از آن نام برده اند، ابن شهر آشوب گوید: او را کتاب هائی است که یکی از آنها
بدین نام است.
و حموي در معجم الادباء گوید: او را رسائل مختاره اي که ابو الحسن (ابو الحسین) احمد بن سعد در کتابی که در رسائل نوشته
آن را تدوین کرده و او را هشت کتاب است در دعا، به انشاي خود او. و رساله اي دارد در الشیب و الخضاب (پیري و رنگ
آمیزي). و ابن ندیم در فهرستش: 237 دیوانی براي او در پنجاه برگ، نام برده.
ابن علویه ازپیشوایان و بزرگان حامل حدیث است، بزرگانی از مشایخ امامیه، از او حدیث گرفته و به او اعتماد کرده اند از قبیل:
شیخ القمیین، ابو جعفر محمد بن حسن بن ولید قمی متوفی 343 هکه حالش در وثاقت، و اجتناب از روایت کردن از اشخاص غیر
موثق، معلوم است، و حتی کسانی را که از راویان ضعیف روایت کرده اند توبیخ کرده و از قم بیرون نموده
[ [ صفحه 220
است و کتب ابراهیم بن محمد ثقفی که بر طبق آنچه در مشیخه الفقیه، و فهرست شیخ- الطائفه طوسی است و مورد اعتماد اصحاب
ما می باشد، از او (ابن علویه) روایت کرده اند، و از روایاتی که ابو جعفر قمی از ابن علویه، از ابراهیم بن محمد ثقی آورده، یکی
روایتی است که شیخ صدوق در " امالی " اش صفحه 354 ، و ابو جعفر طبري در " بشاره المصطفی " در اواخر جلد چهارم به اسناد
ابن علویه از زیدبن ارقم گوید: پیامبر خدا (ص) فرمود:
الا ادلکم علی ما ان استدللتم به لم تهلکوا و لم تضلوا؟ قالوا بلی یا رسول الله قال: ان امامکم و ولیکم علی بن ابی طالب فوازروه و
ناصحوه و صدقوه فان جبرئیلامرنی بذلک
دیگر فقیه الطائفه و بزرگو موجه آنها، سعد بن عبد الله بن ابی خلف اشعري متوفی 299 ه یا 300 ه یا 301 ه بر طبق آنچه در
مجلس بیستم از مجالس شیخ اکبر محمد بن محمد بن نعمان مفید است.
دیگر حسینبن محمد بن عمران اشعري قمی مورد وثوق که ثقه الاسلام کلینی در کافی، و ابن قولویه در الکامل، بر طبق آنچه در"
کامل الزیاره " و رجال شیخطوسی آمده است، از او نقل بسیار کرده اند. یکی از احادیثی که اشعري از ابن علویه نقل کرده، روایتی
است که ابن قولویه در صفحه 186 اسنادش رابه امام صادق (ع) می رساند که او می گفت هنگام غسل زیارت وقتی از آن پرداخت
بگوید:
اللهم اجعله لی نورا و طهورا. الخ.
دیگر عبد الله بن حسین مودب، یکی از مشایخ شیخ صدوق وپدر مقدسش بنابر آنچه در مشیخه الفقیه است، می باشد و از روایاتی
که مودب از ابن علویه نقل کرده روایتی است که شیخ صدوق در امالی اش صفحه 55 به اسناد خود از جابر بن عبد الله روایت
صفحه 128 از 200
کرده که گوید: پیامبر (ص) فرمود:
[ [ صفحه 221
ان فی علی خصالا لو کانت واحده منها فی جمیع الناس لاکتفوا بها فضلا تا آخر حدیث.
و در 76 به اسنادش از رسول خدا (ص) روایت کرده که فرمود:
یا علی انت اخی و وصییی و وارثی و خلیفتی علی امتی فی حیاتی و بعد وفاتی محبک محبی و مبغضک مبغضی، و عدوك عدوي
و ولیک ولییی.
و در صفحه 217 به اسنادخود از طریق ابن علویه از پیامبر خدا(ص) آورده که او فرمود:
اذا کان یوم القیامه یوتی بک یا علی علی نجیبمن نور علی راسک تاج قد اضاء نوره و کاد یخطف ابصار اهل الموقف... تا آخر
حدیث.
و در 351 به اسناد ابن علویه از پیامبر اکرم (ص) است که فرمود:
ان حلقه باب الجنه من یاقوتهحمراء علی صفایح الذهب فاذا دقت الحلقه علی الصفحه طنت و قالت یا علی.
احادیث دیگري از طریق مودب از ابن علویه در " امالی " صفحات، 390 و 375 و 326 و 286 و 283 و 152 و 9 یافت می شود.
و کتاب او" الاعتقاد فی الادعیه " را محمد بن احمد الرحال بر طبق آنچه در فهرست نجاشی: 64 است، از او روایت کرده ونیز احمد
بن یعقوب اصفهانی بر طبق تهذیب شیخ طوسی 141:1 در باب الدعاء بین الرکعات از او روایت می کند. و نجاشی اسناد خود را به
او درصفحه 64 چنین آورده:
عن ابن نوح، عن محمد بن علی القمی، عن محمد بن احمد الرحال، عنه.
[ [ صفحه 222
در جلالت و مقام ابن علویه این بسکه اخبارش در کتاب هائی امثال: الفقیه، التهذیب، الکامل، امالی صدوق، مجالس مفید و مانند
این ها از کتاب هاي عمده اصحاب امامیه، رضوان الله علیهم، پراکنده است. و دلیل بر وثاقت او، این بس که قمیین با اینکهبه
کمترین اشاره اي در راویان خدشه وارد می ساختند، بر روایات او، اعتماد کرده اند.
ابن علویه گذشته از اینکه از بزرگان حدیث است، از دانشمندان بسیار مبرز ادبیات عرب نیزمی باشد. از این رو سیوطی در بقیه
الوعاه، به شرح حالش پرداخته و ثعالبی او را از نویسندگان اصفهان و شعراي آن، در یتیمه الدهر 267:3 نام برده، و حموي در
معجم الادباء 3:2 چاپ اول گوید: او لغت شناسی بودکه به ادبیات می پرداخت و شعر نیکو می سرود. و شیخ الطائفه و همطرازان
او، از تذکره نویسان تا امروز او رابه نویسندگی معرفی کرده اند.
اما قدرت شاعرانه او در اوج بلندي، و در عالیترین مراتب صنعت شعر، بوده است. نظم او به فصاحت معنوي و عظمت لفظی و سیاق
نیکو، و قوت ترکیب، امتیاز دارد. و برازندگی او، به قاطعیت استدلال، و حسن القاي مطلب، و دست یابی به دلائل کوبنده، و
رسیدن به روح مقصود در تعبیرات اوست. از این رو اشعارش درباره ائمه دین علیهم السلام همچون شمشیري است که شبهات
ناصبیان را، قطع می کند یا همچون کلنگی است که به ویرانی خانه هاي عنکبوتی اشتباهکاران مخالف امامت عترت طاهره، می
پردازد. قصیده محبره او که ما محل شاهد کتابمان را از آن برگزیدیم گواه همه این گزارشها است. و نیز گواه کوبنده اي بر
صفحه 129 از 200
برازندگی شعر و قدرت شاعرانه اوست چنانکه ابو حاتم سجستانی در آنچه بدان او را ستودیم، گواهی داده است ابن علویه به سال
212 ه متولد، و به سال سیصد و بیست و انديبدرود زندگی گفت و در سال 310 ه در حالی که نود و هشت ساله بود، این شعر را
گفته است:
سرانجام دنیا، براي ثروتمند بی چیزي، و براي لذت هاي زودگذر، پشیمانی آور است.
[ [ صفحه 223
و براي خردمندان، مرگ مایه عبرت است، و در توشه تقوا بر گرفتن، غنیمت است.
و انسان می کوشد تا روزي بیشتري براي خود فراهم آورد، ولی جز آنچه قلم تقدیر براي او نوشته، برایش نخواهد بود.
چه بسیارند آنها که در چشم مردم خاشع اند، و خدا جز آنچه مردم می دانند از آنها چیزهاي دیگر می داند.
و بعد از آنکهصد ساله شد گفت:
روزگار کمر راستم را خمیده، و عمرم را به لحظات آخر رسانید.
و فرسودگی به هر عضو و مفصلمن، راه یافت، و کیست آنکه در برابر روزگار، سالم بماند.
و یک نمونه شعر او را نویري در " نهایه الادب فی متون الادب " جلد دهم 122 آورده آنجا که در توصیف گاو میگوید:
چه نیکو و جالب است کره و ماست آن، و چه جالب اند در بین مردان، و گاو داران.
ماده گاوي با نشاط پر برکت و میمون با پستان هائی پر شیر.
که هر وقت او را بدوشیدن فرا خوانند. دوشنده را به سوي خود پذیرد.
در سنین جوانی، با ادب تا حدي که بدگویانش در مجالس توبیخ شوند.
گویا او یک اسباب بازي آراسته اي است، که از چشمگیري، بازیگرانش را به پرواز می آورد.
نوش شیرهایش به نوشیدن عسلی ماند، که در ظرفش نوشابه گر را، لذت بخشد.
او هم چونعروسی در بین گروه گاوان است، هنگامی که همقطاران او از میان بندهاي خود، نمایان شوند.
او را میتوان به کوه تشبیه کرده یا گفت ماده گاو جوانی که پشت گردنش افراشته است.
[ [ صفحه 224
دندانهاي سیمگونش که گویا از شدت وقار، آنها را با دو دست گرفته اند، می درخشد.
هر گاه او، کره اسبی بود، سواره خود را از مسرتو خوشی محروم نمی ساخت.
شرح حال شاعر ما را در فهرست نجاشی 64 ، رجال شیخ الطائفه، معالم العلماء 19 ، معجم الادباء 3:2 ، ایضاح الاشتباه علامه، بغیه
الوعاه 146 ، جامع الاقوال، ایضاح الاشتباه، ساروي. جامع الرواه، جامع المقالطریحی، هدایه المحدثین معروف به تمییز المشترکات،
منتهی المقال، رجال شیخ عبد اللطیف بن ابی جامع، الشیعه و فنون الاسلام 91 و در آن تاریخ وفات او که مذکور شد، تنقیح المقال
68:1 اعیان الشیعه جزء نهم 67 ، التعالیق علی نهایه الادب 122:10 ، می توانید ملاحظه کنید.
[ [ صفحه 225
صفحه 130 از 200
المفجع
اشاره
متوفی 327
ایهااللائمی لحبی علیا
قم ذمیما الی الجحیم خزیا
ابخیر الانام عرضت لازلت
مذودا عن الهدي مزویا
اشبه الانبیاء کهلا و زولا
و فطیما و راضعا و غذیا
کان فی علمه کادم اذ علم
شرح الاسماء و المکنیا
و کنوح نجا من الهلک من سیر
فی الفلک اذ علا الجودیا
و علی لما دعاه اخوه
سبق الحاضرین و البدویا
و له من ابیهذي الاید اسماعیل
شبه و ما کان عنی خفیا
انه عاون الخلیل علی الکعبه
اذشاد رکنها المبنیا
و لقد عاون الوصی حبیب
لله اذ یغسلان منها الصفیا
صفحه 131 از 200
رام حمل النبی کی یقلع الاصنام
عن سطحهاالمثول الجثیا
فحناه ثقل النبوه حتی
کادیناد تحته مثنیا
[ [ صفحه 226
فارتقی منکب النبی علی
صنوه ما اجل ذاك رقیا
فاماط الاوثان عن ظاهر الکعبه
ینفی الارجاس عنها نفیا
و لو ان الوصی حاول مس النجم
بالکف لم یجده قصیا
افهل تعرفون غیر علی
و ابنه استرحل النبی مطیا
لم یکن امره بدوحات " خم "
مشکلا عن سبیله ملویا
ان عهد النبی فی ثقلیه
حجه کنت عن سواها غنیا
نصب المرتضی لهم فی مقام
لم یکن خاملا هناك دنیا
علماقائما کما صدع البدر
صفحه 132 از 200
تماما دجنه اودجیا
قال هذا مولی لمن کنت مولا
جهارا یقولها جهوریا
[ [ صفحه 227
و ال یا رب من یوالیه و انصره
و عاد الذيیعادي الوصیا
ان هذا الدعا لمن یتعدي
راعیا فی الانام ام مرعیا
لا یبالی امات موت یهود
من قلاه او مات نصرانیا
من راي وجهه کمن عبد الله
مدیم القنوت رهبانیا
کان سول النبی لما تمنی
حین اهدوه طائرا مشویا
اذ دعا الله ان یسوق احب
الخلق طرز الیهسوقا و حیا
فاذا بالوصی قد قرع الباب
یرید السلام ربانیا
فثناه عن الدخول مرارا
انس حین لم یکن خزرجیا
صفحه 133 از 200
و ذخیرا لقومه و ابی الرحمان
الا امامنا الطالبیا
و رمی بالبیاض من صدعنه
و حبا الفضل سیدا اریحیا
این قصیده 160 بیت دارد.
[ [ صفحه 228
پیرامون اشعار
این قصیده، یکی از قصائد برجسته و گرانبها است، و بطور تقطیع شده آن را در کتاب ها میتوان بدست آورد، قصیده را با شرحی
مشتمل بر احادیثی در فضائل امیر المومنین (ع) که آن را شاعر دریک یا دو بیت یا بیشتر، به نظم آورده است، پیدا کردیم که تعداد
ابیاتش به 160 بیت می رسد، ولی در آن چند بیت داخل کرده اند که با مذهبمفجع، و عقیده او منافی است و برخی از مخالفانش
بدان ضمیمه کرده اند و شرح آن چند بیت را، متناسب با دیگر ابیات اصلی، در شرح قصیده نیز وارد کرده اند.
براي مثال درباره سید البطحاء ابی طالب پدر مولی امیر المومنین (ع) و درباره پدر ابراهیم خلیل مطالبی ذکر شده، که احدي از
اصحاب امامیه رضوان الله علیهم بدانها قائل نیستند تا چه رسد به مفجع که خود از شخصیت هاي بزرگ شیعه و علما و شعراي
روشنگراي آنان است، به گمان می رسد این شرح نیز ازخود مفجع باشد و به نظر می رسد سخن شیع الطائفه در " الفهرست " و
مرزبانی در " الموتلف و المختلف " و حموي در " معجم الادباء " آنجا که کتاب هایش را برشمرده (و کتاب قصیدهاش درباره
اهل البیت) اشاره بهمین شرح باشد.
این قصیده را " اشباه " نامیده اند. حموي در معجم الادباء 191:17 در آغاز شرح حال مفجع گوید: او را قصیده اي است به نام
اشباه در آن به مدح علی پرداخته سپس در صفحه 200 گوید: او را قصیده اي است که داراي تنظیرها، و تشبیه ها. و بدین سبب به
نام " الاشباه " خوانده شده، براي اینکه غرض از سرودن آن، تذکر،
[ [ صفحه 229
خبري است که عبد الرزاق از معمر زهري از سعید بن مسیباز ابی هریره نقل کرده است که گوید: پیامبر خدا (ص) در حالی که
در بزم اصحابش نشسته بود فرمود:
ان تنظروا الی آدم فی علمه و نوح فی همه و ابراهیم فی خلقه و موسی فی مناجاته وعیسی فی سنته و محمد فی هدیه و حلمه،
فانظروا الی هذا المقبل فتطاول الناس فاذا هو علی بن ابیطالب (ع)
حدیث اشباه
صفحه 134 از 200
این حدیث را حموي در معجم الادباء از تاریخ ابن بشران نقل کرده و هر دو فرقه بر نقل آن اتفاق دارند فقط اختلافی در الفاظآن
وجود دارد، و اینک متون آن را عینا بررسی کنیم.
-1 پیشواي حنبلیان، احمد، از عبد الرزاق به اسناد خود آن را متذکر شده و به این الفاظ، حدیث را نقل کرده: من اراد ان ینظر الی
آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی خلقه و الی موسی فی مناجاته و الی عیسی فی سنته و الی محمد فی تمامه و
کماله فلینظر الی هذا الرجل المقبل. فتطاول الناس فاذاهم بعلی بن ابیطالبکانما ینقلع من صبب و ینحط من جبل "
هر کس بخواهد آدم را در علمش، و نوحرا در فهمش، و ابراهیم را در اخلاقشو موسی را در مناجاتش، عیسی را در سنتش، و
محمد را در تمامیت و کمالش ببیند، باید به این مردي که می آید بنگرد. مردم همه گردن کشیدند ناگاه چنان با علی بن ابیطالب
مواجه شدند، که گویا او از زمین کنده شده و از کوه سر برآورده است".
-2 ابوبکر احمد بن حسین بیهقی متوفی 458 ه در " فضائل الصحابه " به این لفظ آورده:
من اراد ان ینظر الی آدم فی عمله و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حمله و الی موسی فی هیبتهو الی عیسی فی عبادته فلینظر الی
علیبن ابیطالب. 1 اگر به آدم، در علمش ونوح، در همتش و ابراهیم، در خویش، و موسی، در مناجاتش و عیسی در سنتش و
محمد، در آرامش و حلمش بخواهید بنگرید، به این شخصی که وارد می شود بنگرید، مردم گردن کشیدند تا او را ببینند، که ناگاه
دیدند علی بنابیطالب (ع) است.
[ [ صفحه 230
-3 حافظ احمد بن محمد عاصمی در کتابش " زین الفتی فی شرح سوره هل اتی " به اسناد خود از طریق حافظ عبید الله بنموسی
العبسی از ابی الحمراء روایت کرده گوید: رسول خدا (ص) فرمود:
من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی بطشه فلینظر الی علی بن ابیطالب.
و به اسناد دیگر ازطریق حافظ عبسی نیز آمده و در آن افزوده شده است: و الی یحیی بن زکریافی زهده. و به اسناد سومی به الفاظ
کوتاهتر از آنچه یاد شده آورده سپس گوید:
اما آدم (ع) شباهتش با مرتضی به ده چیز است: اولبه سرشت و طینت، دوم به درنگ و مدت توقف، سوم به مصاحب و همسر،
چهارم به ازدواج و خلعت، پنجم به علم و حکمت، ششم به هوش و فطانت، هفتم بهآمریت و خلافت، هشتم به دشمنان و مخالفت،
نهم به وفا و وصیت، دهم بهاولاد و عترت، آنگاه در توضیح و شرحهر کدام بسط کلام داده سپس گوید:
اما مشابهت بین مرتضی و نوح به هشت چیز است: اولش به فهم، دوم به دعوت، سوم به اجابت، چهارم به کشتی، پنجم به برکت،
ششم به سلامت، هفتم به شکر، هشتم به هلاك کردن. آنگاه وجه شباهت را در اینها همه بیان کردهتا آنجا که گوید:
و شباهت بین مرتضیو ابراهیم خلیل، به هشت چیز است: اولش به وفا، دوم به حفظ و خودداري، سوم: به مناظره با پدر و قوم خود،
چهارم به نابود کردن بت بدستش، پنجم به بشارت خداوند او را به دو فرزندي که ریشه انساب پیامبران علیهمالسلام اند، ششم به
اختلاف احوال ذریه اش بین نیکوکار و ستمگر، هفتم به گرفتاري او از ناحیه خدا به جان ومال و فرزند، هشتم به نامگذاري او از
طرف خداوند به خلیل به این معنی که هیچ چیز را بر خدا ترجیح نداده است. آنگاه در وجه شباهت به تفصیل سخن گفته تا آنجا
که گوید:
[ [ صفحه 231
صفحه 135 از 200
اما شباهت بین مرتضی و یوسفصدیق به هشت چیز است: اولش به علم وحکمت در کودکی، دوم به جسد برادرانش، سوم به عهد
شکنی نسبت به او، چهارم به جمع بین علم و سلطنت براي او در بزرگی، پنجم به آشنائی بر تاویل احادیث، ششم به کرم و گذشت
ازبرادران، هفتم به عفو از آنان در وقت قدرت بر آنها، هشتم به مهاجرت وتغییر خانه، سپس بعد از بیان وجه شبه در این موارد
گوید:
اما شباهت مرتضی با موسی کلیم (ع) به هشت چیزاست: اولش: به صلابت و شدت، دوم به احتیاج و دعوت کردن، سوم به عصا و
نیرو، چهارم: به شرح صدر و وسعت نظر، پنجم به برادري و قرابت، ششم: به دوستی و مودت، هفتم: به آزار دیدن و محنت
کشیدن، هشتم: به میراثملک و امارت، وجه شبه ها را بیان کرده سپس گوید:
و شباهت بین مرتضی وداود به هشت چیز برقرار شده: اولش به علم و حکمت، دوم به نیرومندي در برابر همقطارانش در سنین
کودکی، سومبه مبارزه براي کشتار جالوت، چهارم به قدرت او بر طالوت تا اینکه خدا ملک و قدرت را به او داد، پنجم به نرم
کردن آهن براي او، ششم به تسبیحجمادات با او، هفتم به فرزند صالح هشتم به خطاب قاطع، و پس از توضیح شباهت بین آندو در
این صفات گوید:
و شباهت بین مرتضی و سلمان بههشت چیز است: اولش: به امتحان و ابتلاء در خودش، دوم به انداختن پیکر بر تختش، سوم به
تلقین خدا او را در کودکی به آنچه شایسته آن است از خلافت، چهارم به رد خورشید به خاطرش بعد از غروب، پنجم به تسخیر
هوا و باد براي او، ششم به تسخیر جنبراي او، هفتم به آگاهی اش از سخن گفتن پرندگان و جمادات و گفتگو با آنها، هشتم به
آمرزش و برداشتن حساباز او، آنگاه به بیان وجه تشبیه ها پرداخته سپس گوید:
و شباهتبین مرتضی (ع) و ایوب به هشت چیز واقع شد: یکی به بلایا در بدنش، دوم به بلایا در فرزندش، سوم به بلایا در مالش،
چهارم به صبر بر شدائد، پنجم به اینکه همه بر او خروج کردند، ششم به شماتت دشمنان، هفتم به دعا به درگاه
[ [ صفحه 232
خداي بزرگ در میان بلایا بی سستی و فتور، هشتم به وفا به نذر، و اجتناب از تخلف از وظیفه نذر، پس از بیان وجه مشابهت بین
آندو در این امور گوید:
و شباهت بین مرتضی و یحیی بن زکریا به هشت چیز اتفاق افتاد: اولش به حفظ و عصمت از گناه دوم به کتاب و حکمت، سوم به
تسلیم و تحیت، چهارم به نیکی به پدر و مادر، پنجم به قتلو شهادت به خاطر یک زن مفسد، ششم بهشدت خشم و انتقام گرفتن
خدا بر قتلش، هفتم به خوف و مراقبت از خدا، هشتم به نداشتن هم نام (سمی) براي او و بررسی در نامگذاري او، سپس بعداز بسط
سخن پیرامون جهت شباهت دربارهموارده نامبرده گوید:
و شباهت واقع شده است بین مرتضی (ع) و عیسی، درهشت چیز: اولش به اعتراف و اذعان بهخداي بزرگ و متعال، دوم به علم به
کتاب از کودکی در وقتی که هنوز به پایه مردان نرسیده بود، سوم به علم نامه نگاري و سخنرانی، چهارم به هلاك دو فرقه از اهل
ضلال در مورد او، پنجم به زهد در دنیا، ششم به کرم و بخشش، هفتم به اخبار از کائنات آینده، هشتم به کفایت و کاردانی، آنگاه
وجه شبه در این موارد را بیان کرده است.
و این کتاب یکی از گرانبهاترین کتب عامه است که در آن نشانه هاي دانش و نمودارهاي برازندگی بچشم می خورد و اهل سنت
با داشتن اینگونه کتب ارزشمند، سرگرم کتاب هاي بیمایه و آلوده شده اند.
صفحه 136 از 200
-4 اخطب الخطباء خوارزمی مالکی، متوفی 568 ه به اسناد خود در کتاب " المناقب " 49 از طریق بیهقی از ابی الحمراء حدیث را
به این الفاظ نقل کرده: من اراد ان ینظر الی ادم فی علمه، و الی نوح فی فهمه، و الی یحیی بن زکریا فی زهده، و الی موسی بن
عمران فی بطشه، فلینظر الی علی بن ابی طالب.
و در صفحه 39 به اسناد خود از طریق ابن مردویه از حارث اعور پرچمدار علی بن ابیطالب نقل کرده که گفت: به ما خبر دادند که
پیامبر (ص) در بین گروهی از یارانش نشسته بود در این حال فرمود:
[ [ صفحه 233
اریکم آدم فی علمه و نوحا فیفهمه و ابراهیم فی حکمته فلم یکن باسرع من ان یطلع علی (ع ") نشان دهم به شما آدم را در
علمش، و نوح را در فهمش، و ابراهیم را در حکمتش، پس ناگاه دیدم علی (ع) بر ما وارد شد " ابوبکر گفت: یا رسول اللهمردي را
به سه کس از پیامبران قیاس کردي؟ آفرین، آفرین، بر این مرد، کیست او یا رسول الله پیامبر (ص) فرمود: آیا تو او را نمی شناسی
اي ابابکر؟ گفت: خداي و رسولش آگاهترند، فرمود: او ابو الحسن علی بن ابیطالب است. ابوبکر گفت: آفرین، آفرین اي ابا الحسن
و این مثلک یا ابا الحسن " چه کسی می تواند مانند تو باشد اي ابا الحسن "
و در صفحه 245 به اسناد خود بدین لفظ روایت کرده است: من اراد ان ینظر الی موسیفی شدته و الی عیسی فی زهده فلینظر الی
هذه المقبل فاقبل علی و ذکره
-5 ابو سالم کمال الدین محمدبن طلحه شافعی متوفی 652 ه حدیث را در " مطالب السول " به نقل از کتاب" فضائل الصحابه"
بیهقی حدیث به این لفظ نقل کرده:
من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه، و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر
الی علی بن ابیطالب سپس گوید:
بدین ترتیب پیامبر (ص) براي علی، علمی شبیه علم آدم، و تقوائی شبیه تقواي نوح، و حلمی شبیه حلم ابراهیم، و هیبتی شبیه هیبت
موسی، و عبادتی شبیه عبادت عیسی، ثابت کرده است. واین تصریحی است بر علم و تقوا، و حلم و هیبت و عبادت علی. و این که
این صفات، در او به اوج اعلاي خود رسیده که او را به این گروه از پیامبران مرسل که داراي این گونه صفات و مناقب اند، تشبیه
فرموده است.
-6 عز الدین ابن ابی الحدید متوفی 655 ه " شرح نهج البلاغه " 236:2 گوید: محدثان روایت کرده اند از پیامبر (ص) که فرمود:
من اراد ان ینظر الی نوح فی عزته و موسی فی علمه فی ورعه فلینظر الی علی بن ابیطالب.
[ [ صفحه 234
-7 حافظ ابو عبد الله الکنجی شافعی متوفی 658 ه در " کفایه الطالب "صفحه 45 به اسنادش از ابن عباس روایت کرده که گفت:
در حالی که پیابر (ص) بین گروهی از اصحاب خود نشسته بود، ناگاه علی (ع) وارد شدهمینکه چشم پیامبر صلی الله علیه و اله به او
افتاد، فرمود: من اراد منکم ان ینظر الی آدم فی علمه، و الی نوح فی حکمته و الی ابراهیم فی حلمه، فلینظر الی علی بن ابی طالب.
سپس گوید: من می گویم: تشبیه پیامبر علی را به آدم در علمش، به خاطر این است که خداوند خصوصیات هر چیز را به آدم تعلیم
کرده، چنانکه خداي عز و جل گوید: و علم آدم الاسماء کلها، پس چیزي و حادثه اي نیست مگر اینکه علمش نزد علی است و فهم
صفحه 137 از 200
معنایش براي اوست.
و او را به نوح در حکمتش تشبیه فرمود و در روایتی " فی حکمه (" در حکم خدا) آمده است و شاید " فی حکمه " صحیح
ترباشد، زیرا علی مصداق شدیدا علی- الکافرین، روفا بالمومنین بود، چنانکه خداوند متعال او را در قرآن با این جمله توصیف
کرده، و الذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم
و خداي عز و جل از شدت نوح نسبت به کفار خبر داده، آنجا که فرماید: ربلا تذر علی الارض من الکافرین دیارا
و تشبیه کرده او را به ابراهیم خلیل الرحمن در حلمش، چنانکه خداي عز و جل در وصف او گوید: ان ابراهیم لاواه حلیم، بدین
ترتیب علی (ع) متخلق به خوي پیامبران و متصف به صفات برگزیدگان خدا بوده است.
-8 حافظ ابو العباس محب الدین طبري متوفی 694 ه حدیث را در " ریاض- النظره " 218:2 به این الفاظ آورده: من اراد ان ینظر
الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریافی زهده و الی موسی بن عمران فی بطشهفلینظر
الی علی بن ابیطالب.
[ [ صفحه 235
گوید: قزوینی حاکمی آن را روایت کرده.
و از ابن عباس به این لفظ نقلگردید: من اراد ان ینظر الی ابراهیمفی حلمه و الی نوح فی حکمه و الی یوسف فی جماله فلینظر الی
علی بن ابیطالب، سپس گوید این روایت را ملافی در سیره اش نقل کرده است.
-9 شیخ الاسلام حموئی متوفی 722 ه در " فرائد السمطین " حدیث را به چندسند از طریق حاکم نیشابوري، و ابی بکر بیهقی به
تعبیري که از محب الدینطبري ملاحظه شد یا نزدیک به آن، نقلکرده است.
-10 قاضی عضد الایجی شافعی متوفی 756 ه آن را در المواقف 276:3 به این لفظ نقل کرده: من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه، و
الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فیحمله و الی موسی فی هیبته و الی عیسیفی عبادته فلینظر الی علی بن ابیطالب.
-11 تفتازانی شافعی متوفی 792 ه در " شرح المقاصد " 299:2 تعبیر قاضی ایجی نامبرده را آورده.
-12 ابن الصباغ مالکی متوفی 855 ه در " الفصول المهمه " صفحه 21 نقل از " فضائل الصحابه " بیهقی به همان لفظ نقل کرده.
-13 محمود آلوسی متوفی 1270 ه حدیث را در شرح عینیه عبد الباقی عمري در صفحه 27 به لفظ بیهقیآورده.
-14 صفوري در " نزهه المجالس " 240:2 گوید: پیامبر (ص) فرمود: من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی
ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی زهده و الی محمد فی بهائه فلینظر الی علی بن ابیطالب رضی الله عنه.
این حدیث را ابن جوزي یاد کردهو در حدیث دیگري که رازي آن را تفسیرش آورده، آمده است: من اراد انیري آدم فی علمه و
نوحا فی طاعته و ابراهیم فی خلقه و موسی فی قربه و عیسی فی صفوته فلینظر الی علی بن ابیطالب.
-15 السید احمد القادین خانیدر " هدایه المرتاب " 146 حدیث را بهلفظ بیهقی آورده است.
[ [ صفحه 236
شاعر را بشناسیم
صفحه 138 از 200
ابو عبد الله محمد بن احمد بن عبد الله نویسنده و نحوي مصري، ملقب به مفجع، یگانه اياز شخصیت هاي علم و حدیث است. و
حلقه واسطه اي است میان پیشوایان فرهنگ و ادب عرب، و خاندان شعر و قصیده در این زبان. او از افراد انگشت شمار اصحاب
امامیه است که به حسن عقیده و سلامت مذهب و محکمی راي، ستوده شده، معروف است. تمایل کلیاش به ائمه اهل البیت علیهم
السلام است و اشعار فراوانی در مدح آنان و تاسف بر مصائب ناگوار آنان سروده، تا جائیکه بدخواهانش که می خواستند لقب
زشتی به او داده باشند، لقب " مفجع (" یعنی فاجعه دیده) را به اودادند. او خود بدین معنی در شعرش اشاره کرده گوید:
اگر مفجع را از روي بدگوئی به من لقب داده اند، بجانم سوگند که من اندوه فاجعه دیدگان دارم.
آنگاه این لقب براي او، حتی نزد دوستانش به دلیلی که یاد شد، به قول نجاشی و علامه، و به خاطر شعري که سروده چنانکه در
معجم الشعراء مرزبانی 464 آمده، و شاید مقصودش بیت نامبرده باشد، معروف گردید.
آنگاه باید دانست که: معجم الادباء حموي و معجم الشعراي مرزبانی. و وافی بالوفیات صفدي، ابن مفجع را از شاعران پر شعر
معرفی کرده اند. و ابن ندیم آورده است که شعرش در صد برگ بوده و در تایید این امر، نجاشی و علامه گفته اند او را
[ [ صفحه 237
شعر فراوانی درباره اهل البیت علیهم السلام است و توصیف آنان او رابه عنوان، کاتب و شاعري مطلع بر لغات غریب چنانکه در
مروج الذهب آمدهو اینکه او از بزرگان زبان و ادبیات عرب بوده، نشان کثرت اشعار اوست.
ابو محمد بن بشران گوید: او شاعر و ادیب بصره بود و در مسجد جامع بصره می نشست و بیانات او را می نوشتند و براي او شعر و
لغت و نوشته دیگران رامی خواندند (و او نظر می داد) و اشعارش معروف است و ابو عبد الله اکفانی، راوي اشعار اوست.
و براي من به خط خود اشعار ملیحش مقدار زیادي شعر نوشته و اشعارش زیاد و نیکو است. او براي گروهی از بزرگان اهواز مدح
و هجاهاي فراوان سروده و قصیده اي، در رثاي " ابو عبد الله ابن درستویه " در حیات او گفته و او را به لقب " دهن الاجر (" روغن
آجر) خوانده است.
مرگ " دهن الاجر " فرا رسید، زمین سبز شد، و کوهها بهزوال نگرائید. و به توصیف چیزهاي بسیاري در آن پرداخته است. او نزد
پدرم بسیار رفت و آمد می کرد و خیلی آنجا می ماند من او را در کودکی ام نزد او در اهواز دیده ام و با پدرم مراسلاتی داشت، و
در مدح او اشعار فراوانی سروده و من آنها را گرد آورده بودم، و هنگام ورود ابن ابی لیلی به اهواز و غارت، روزنامه ها مفقود
گردید در بین آنها قصیده اي بهخط او نزد من مانده که در آن می گوید:
اگر به جود و بخشش گفته شود، مولاي تو کیست، گوید بلی عبد المجیدمغیره بن بشران است.
از اوقصیده دیگري یاد دارم که گوید:
اي کسی که دستم را، وقتی زمینگیریم آن را خورد کرده بود، و در مصر تهدیست و دور افتاده شده بودم، به عطاهایش گشود.
مرا از دست مردمی نجات دادي که از دین خود، کشتن ادیبی را که علمش را ظاهر سازد، دانند.
[ [ صفحه 238
مفجع "، ثعلب " را ملاقات کرد و از او و دیگران چیزها آموخت. و میان اوو ابن درید بنابر آنچه در فهرست ابن ندیم، الوافی
بالوفیات صفدي آمده است هجاهائی رد و بدل می شد و به احتمال قوي بنابر آنچه در مروج الذهبآمده، او با " باهلی مصري"
صفحه 139 از 200
که از مخالفان سر سخت ابن درید بود مصاحبت داشته است، ولی ثعالبی در یتمه الدهر نقل کرده: او با خود ابن دریدمصاحبت
داشته و در تالیف و املا کردن(حدیث و لغت) جاي ابن درید را گرفته است. و شاید آنها در دو وقت از دوران خود را با آن دو
گذرانده اند.
ابو عبد الله الحسین بن خالویه و ابو القاسم حسن بن بشیر بن یحیی، و ابوبکر دوري از او روایتکرده اند. او ندیم و معاشر ابی
القاسم نصر بن احمد بصري خبز ارزي شاعر بزرگوار متوفی 327 ه و ابی الحسین محمد بن محمد معروف به ابن لنکک بصري
نحوي، و ابی عبد الله اکفائی شاعر بصري بوده است.
آثار ارزشمند او
-1 کتاب " المنقذ من الایمان، " صفدي در الوافی بالوفیات صفحه 130 گوید: اینکتاب شبیه کتاب " الملاحن " ابن درید، و بهتر
از آنست. سیوطی در شرح المغنی فوائد ادبی چندي از آن نقل کرده است.
-2 کتاب قصیده اش در اهلبیت علیهم السلام.
-3 کتاب ترجمان در معانی شعر مشتمل بر سیزده تعریف که عبارتست از: تعریف اعراب، تعریفمدیح، تعریف نجل، تعریف حلم
و راي، تعریف هجا، تعریف لغز، تعریف مال، تعریف اغتراب، تعریف مطایا، تعریف خطوب، تعریف نبات، تعریف حیوان، تعریف
غزل. نجاشی گوید مثل این کتاب در این باره نوشته نشده است.
-4 کتاب اعراب
-5 کتاب اشعار الجواري- ناتمام
-6 کتاب عرائس المجالس
[ [ صفحه 239
-7 کتاب غریب شعر زید الخلیل الطائی
-8 کتاب اشعار ابی بکر خوارزمی
-9 کتاب سعاده العرب
مرزبانی براي مفجع درمدح ابی الحسن محمد بن عبد الوهاب زینبی هاشمی قصیده اي به این مضمون یاد کرد:
زینبی با جلالت قدرش، اخلاقی مانند طعم آب، روان و راحت دارد.
شهامتش به اندازه اي است که شیر خشمگین را می کوبد و از بخششهایشدریاي خروشان غرق می گردد.
در بلندترین پایگاه آل هاشم خانه اي گرفته، که استوانه هایش تا فرقد (ستاره قطب شمال)، بالا می گیرد.
او آزاد مردي است که صبح و شام طالبان را به انعام و کرمش، پیوسته می نوازد.
وقتی اموالش در مصرف عطاهایش در روز کم آید، از باقی مانده فردا استفاده می کند.
به نور راه و رسم هاي او، مکارم اخلاق، هدایت شود، و به بخششهاي دست او، ابرها اقتدا نماید.
فاصله میان من وثروتمند شدن (از عطایاي او) درست، فاصله بین من و حیات خلوت خانه (فضاي بیرون خانه) است.
و در معجم الادباء از تاریخ ابی محمد عبد الله بن بشران نقل کرده که او گوید: روزي مفجع به قاضی ابی القاسمعلی بن محمد
تنوخی وارد شد و دید او کتاب " معانی الشعر " را بر عبیسی فرو می خواند پس این شعر را خواند.
صفحه 140 از 200
[ [ صفحه 240
قد قم العجب علی الرویس
و شارف الوهد ابا قبیس
و طاول البقل فروع المیس
وهبت العنز لقرع التیس
وادعت الروم ابا فی قیس
و اختلط الناساختلاط الحیس
اذ قرء القاضی حلیف الکیس
معانی الشعر علی العبیسی
و اشعار را سوي تنوخی افکند و رفتو گوید: او ابو القاسم تنوخی را مدح گفت و از او جفا دید آنگاه به او چنین نوشت:
اگر مردم، همه روي برگردانند و از من جلو گیرند، چیزي از رزق مقسوم را، نخواهند کاست.
درآغاز دوستی بود و سپس زوال یافت و ازبین رفت، و پیمانی بود و آنگاه ویران گردید.
ما، در دوران خود، با ملت هائی باز نشستیم، و قبل از آنان، مردمی را از دست دادیم.
ضعفیدر خود احساس نکردیم، و زمین زیر پایمان فرو نرفت، و خون از آسمان نبارید.
در راه خدا هر چه از دست رود عوضی دارد، و هر کس به خدا تمسکجوید از روزگار نترسد.
آزاده اي که ما به او گمان خوب برده بودیم، ولی او نه گمان ما را تحقق بخشید، و نه رعایت عهد و وفا را کرد.
پس چه شد؟ نه هر کس بدو اعتماد کنند، رعایت وفا و جوانمردي را خواهد کرد.
[ [ صفحه 241
من اشتباه کردم، و مردم اشتباه می کنند، و آیا شما خلقی که از اشتباه رمیده باشند می شناسید؟
کیست که به درستی معروف شدهباشد، و آنگاه به گناه و لغزش او رانشناسند؟
دستم بشکند چرا از کمی عطانشسته، شکایتم را نوشتم، و قلم را سخت بکار گرفتم.
کاش قبل از آن که بگویم، گنگ شده بودم و زبانم کار نمی کرد، و کاش دهانم را نمی گشودم.
عجب لغزشی است که گناهش بخشودنی نیست، و درد و رنجش را بر دل و خمیربجاي گذارد
کسی که رفیقش در اهانتی که به او شده، مراعات جانبش را کند و او باز تکرار آن گناه کند، بخود ستم کرده است
صفحه 141 از 200
و نیز این اشعار از اوست:
دوستی نمکین چهره و بسیار زرنگ داریم که در دوستی اش سودي و خیري عاید نمی شود.
من او رابه آتش تابستان تشبیه می کنم، سودي نمی بخشد و در مقابل خواب و حرکت را از ما می گیرد. ابن ابی الحدید این شعر
را از مفجع آورده:
اگر در مهر خود نسبت به شما خیانت کردم و رفتم واگر سنن و آداب دوستی را رعایت نکردم.
خواستم زشتی پسر طلحه را بپوشانم، که او هیچ گاه کمال خالق را نشان نداده است.
و در معجم الادباء نقل کرده: سخن او را در هنگامی که باران پیوسته می بارد و امور جاري، از حرکت باز ایستاده بود:
اي خداي همه مخلوقات و اي بخشنده مال و فرزندان!
[ [ صفحه 242
که هفت آسمان بر فراز هفت زمین بدون کمک گرفتن از کسی برافراشتی.
اي کسی که وقتی به چیزي بگوید " کن (" باش) نون کن تحقق نیافته آن چیز، تحقق می یابد.
ما را در این سال با ریزش باران بیش از این سقایت مکن که سیرابیم.
و از اوست در حالیکه از پاره اي از دوستانش نیز کاغذي طلبید تا شعري براي تبریک جشن کسی سراید و او کوتاهی ورزید تا
موقع جشن سپري شد گوید:
هر چند جوف نامه مشتمل بر روحبلاغت باشد باز مانند فصیحی لال است.
ولی هنگامی که حامل با توجه خود بهآن کمک کند، جوابش به آسانی گشوده می شود.
وقتی نماینده سستی کند و عمدا کوتاه آید نامه برگی شوم خواهد بود.
روز جشن، فرصت نامه از دستم رفت، و یاد آن در شعر، از بخشش مفلس خنک تر است.
آنگاه از او درباره بخشش مفلس پرسیدند: گفت در حال افلاس وعده اي می دهد که در وقت توانائی بدان عمل نخواهد کرد. و از
اشعار نمکینش شعري است که چون شخصی یک طبق نی شکر و اترنج و نارنج برایش آورده گفته:
شیطان تو در طبق، شیطان عصیانگري است.
از این رو تو، آن کار را آغاز می کنی وباز تکرار می کنی.
هدیه اي از تو، برتر از نیکوئی براي ما آوردند.
طبقی که در آن اندازه هائی با پستانها و گونه ها بود.
وطواط در کتاب غرر الخصایص صفحه 270 شعر او راکه در مقام طلب حاجتش سروده نقل کرده:
اي بزرگ مرد تا وقتی پرنده درختان درهم، آهنگ می خواند، تو پیوسته
[ [ صفحه 243
در افسوس زندگی کن.
مرا وعده اي از شما است که منکر آن نتوانید شد، وعده مرا مانند وعده آزاده اي بر آور.
صفحه 142 از 200
تو رسم جود و سخاوت را با بخششهاي خود در وقتی که آثاري از حیات نداشت، زنده کردي و هر وقت زمانه چیره شد و کسی را
از پاي درآورد کسانی چون من باید به کسانی چون تو تکیه کنند.
م- نویري در " نهایه الادب " صفحه 77 این شعر را از او دانسته:
آهو چهره اي که ناگاه دو طرف پیشانی اش را مانند عقرب نشان می دهد، ولی نازیبائی آن را ندارد.
سیب گونه هایش را خرمی چنان است، که گویا از اشگ چشم من آبیاري شده است.
"مفجع " در بصره زاده شد و در همانجا به سال 327 ه بر طبق آنچه در معجم الادباء بنقل از تاریخ معاصرش ابی محمد عبد الله بن
بشران آمده، وفات یافت. آنجا که ابن بشران گوید: وفاتش قبل از وفات پدرم (ابی محمد عبد الله بن بشران) در روز شنبه
دهمشعبان سال سیصد و بیست و هفت، اتفاقافتاد.
مرزبانی گوید: قبل از سال 330 ه درگذشته، و صفدي در " الوافی بالوفیات " تاریخ وفاتش را 320 آورده. همچنین قاضی در"
المجالس " و سیوطی در " البغیه " و دیگران از آنان پیروي کرده اند، و تاریخ برگزیده ما در مورد سال وفات او، همان است که
حموي از تاریخ ابی محمد بن بشران آمده است.
شرح حال مفجع را در کتب زیر می توان یافت: فهرست ابن الندیم: 123 فهرست شیخ: 150 ، معجم الشعراء مرزبانی: 464 ، یتیمه الدهر
190:17 ، الوافی بالوفیات صفدي 129:1 خلاصه - 334:2 فهرست نجاشی: 264 ، مروج الذهب 519:2 ، معجم الادباء 205
الاقوالعلامه، بغیه الوعاه: 13 ، مجالس المومنین: 234 ، جامع الرواه اردبیلی، منهج المقال: 280 ، روضاتالجنات: 554 ، الکنی و الالقاب
. 163:3 ، الاعلام زرکلی 845:3 ، آثار العجم: 277
[ [ صفحه 244
ابو القاسم صنوبري
اشاره
متوفی 334 ه
مافی المنازل حاجه نقضیها
الا السلام وادمع نذریها
و تفجیع للعین فیها حیث
لا عیش اوازیه بعیشی فیها
ابکی المنازل و هی لو تدري الذي
بحث البکاء لکنت استبکیها
صفحه 143 از 200
بالله یا دمع السحائب سقنها
و لئن بخلت فادمعی تسقیها
یا مغریا نفسی بوصف غریزه
اغریت عاصیه علی مغریها
لا خیر فی وصف النساء فاعفنی
عما تکلفنیه من وصفیها
[ [ صفحه 245
(تا آنجا که گوید:)
قتلبن من اوصی الیه خیر من
اوصی الوصایاقط او یوصیها
رفع النبی یمینه بیمینه
لیري ارتفاع یمینه رائیها
فی موضع اضحی علیه منبها
فیه و فیه یبديء التنبیها
آخاه فی " خم " و نوه باسمه
لم یال فی خیر به تنویها
هو قال: افضلکم علی انه
امضی قضیته التی یمضیها
هو لی کهارون لموسی حبذا
تشبیه هارون به تشبیها
صفحه 144 از 200
[ [ صفحه 246
یوماه یوم للعدي یرویهم
جورا و یوم للقنی یرویها
یسع الانام مثوبه و عقوبه
کلتاهما تمضی لها بمضیها
(تا آخر 42 بیت قصیده اش)
او را قصیده اي است که صاحب " الدر النظیم فی الائمه اللهامیم " آن را نقل کرده: هل اضاخ...
"آیا کوه " اضاخ " همان کوه اضاخی است که ما می دانستیم، چه خوبمنزلگاه و استراحگاهی براي شتران است. تا اینکه گوید:
یاد روز حسین (ع) در کربلا گوشم را برد، و پرده صماخی برایم باقی نگذاشت.
زنان حرم پیوسته صداي گریه و سوکشان شنیده می شود، و پی در پی صداي شیون از آنها بلند است.
او را از آب فرات بازداشتند و خود آن آب زلال و خنک رادست بدست، به هم تعارف کردند.
پدر و مادرم فداي عترت پیامبر باد، و گوش معاندشان کر باد.
کسانی که کودکان، جوانان، سالمندان و پیرانشان، بهترین خلق خدایند. در زمان خود صدر جایگاه افتخار و عزت راگرفتند، و براي
مردم دیگر جهان، مانند مغز و لب اند. در وضعی که از پاکدلی دیگران تامینی نیست، اینان همه پاکدلانند.
اینان در همانوقتی که مردم از سهم آنان به غذاهاي بریانو پخته عادت کرده اند، به گرسنگی خوگرفته اند.
اینان با سخاوت آفریده شده اند نه متظاهر به سخاوت. و هیچ گاه سخاوتمند، مانند متظاهر به سخاوت نیست.
[ [ صفحه 247
اینان اهل فضیلت اند و فضیلت در پیر و جوانشان در درجه اي است که اسم فضیلت را بخودنسخ کرده اند.
هر کس در جامعه بدرخشد و بزرگی یابد به عشق آنان می درخشد و به بزرگی آنان به مقام بلند نائل گردد.
اي فرزند دخت پیامبر چه فرزند با کفایتی از پیغمبر هستی، و چه سنخیت کاملی با نیاي خود داري!!
فرزند کسی که در سختیهاي نبرد، کرارو در مقابله با خطرات، پا بر جا بود.
او سخت در هنگامه نبرد رکاب می کشید، و حملاتش در جنگ، خورد- کننده بود.
او را خونهائی است که دوستدارانش به عطر آن ها، بسیار خودرا رنگ آمیزي کنند و بیالایند.
سنگینی بار این مصیبت را روزگار بر شما وارد نساخت بل بر مردم (که از نعمت فیض شما محروم شدند) وارد ساخت.
[ [ صفحه 248
صفحه 145 از 200
شاعر را بشناسیم
ابو القاسم، ابوبکر و ابو الفضل احمد بن محمد بن الحسن بن مرار الجوزي الرقی الضبی الحلبی، مشهور به صنوبري.
شاعر شیعی بزرگواري که شعرشلطافت و رقت شاعري را، با قوت طبع شاعرانه با هم جمع کرده و از نظر متانت و حسن اسلوب،
بهره کافی بدست آورده و در برازندگی و ظرافت، به درجه کمال رسیده است.
در کتابهاي تذکره نویسان، نام او به نیکی، و کاردانی و اینکه شعرش در اعلی درجه خوبی است یاد شده است. و او را به ملاحظه
خوبی شعرش، حبیب اصغر می نامیدند. ثعالبی گوید: تشبیهات ابنمعتز، و توصیفات کشاجم، و اشعار مربوط به باغ و بوستان
صنوبري، چون با هم جمع شود، ظرافت و نو ظهوري بهمپیوسته گردد و شنونده را در مقابل این همه نیکوئیها، به اعجاب وا می
دارد.
براي صنوبري در توصیف باغ ها و گلها، تفوق آشکاري است. ابن عساکر آورده است که اشعارش غالبا از این مقوله است و ابن
ندیم در فهرستش گوید:
[ [ صفحه 249
صولی، اشعار صنوبري را، در دویست برگ، گرد آورد. بنابر نقل ابن ندیم اگر هر برگ آن رابیست بیت، در حساب آوریم دیوان
او مشتمل بر هشت هزار بیت بوده است (کهدو جانب هر برگی در صفحه به حساب آید). و حسن بن محمد غسانی یک مجلد از
اشعارش را شنیده است.
317:3 - صنوبري در وصفشهر حلب و تفریحگاههاي آن قصیده اي دریکصد و چهار بیت دارد که در معجم البلدان حموي 321
یافت می شود. بستانی در دائره المعارف 138:7 گوید: این قصیده بهترین توصیف از شهر حلب است مطلعش این است:
احبسا العیس احبساها
و سلا الدار سلاها
اما نسبتش به صنوبر، ابن عساکر از عبد الله حلبی صفري نقلکرده که او گفت: پرسیدم از صنوبري به چه مناسبت جد شما را به
صنوبر نسبت دادند، تا بدان معروف گردید، او مرا گفت: جدم صاحب یکی از بیت الحکمه هاي مامون بوده روزي در مقابلمامون
مناظره اي در گرفت، و طرز سخنگفتن و قاطعیت لحنش را مامون پسندید، و او گفت: تو صنوبري شکلی و مقصودش هشیاري و
قاطعیت و تند مزاجی او بود... و نویري در نهایه الادب 98:11 ، در نسبت او ابیات زیر را آورده:
وقتی ما را نسبت به صنوبر می دهند، نسبت به چوب خشگ و گمنام نیست. نه چنین است بل نسبت بهشاخساري برومند از ریشه
درختی متناسبکه بالا گرفته باشد، است، که همچون خیمه هائی از ابریشم، استوانه هاي طلائی آن را در برداشته باشد.
گویا آنچه از ثمرات آن درخت پراکنده شده، پرندگانی پراکنده و شاخهاي آن است.
که در بهار و تابستان پایدار مانند وروزي که گیاهان، پژمرده شود، آنها پژمرده نشوند.
[ [ صفحه 250
صفحه 146 از 200
دانه هاي خودرا در زره هائی حفظ کرده اند تا با پوشش آنها، از خطر هلاك در امان بمانند.
دانه هائی که حکایت از دوستی کند، در غلافهائی از صدف نگهداري شده و از غلافها سر بیرون کشیده است.
این غلافها را تراوشانی به خارج است مانند تراوش گواراي انگورو خرماي تازه.
چه خوب درختی است، این درخت که مرا به عشق پدر و مادرم، وادار به فداکاري می کند.
پس سپاسخداي را از این لقب حسنش، برتر از نسب است.
اما تشیع او، چیزي است که اشعار نغزش از آن پر استچنانکه بر قسمتی از آنها واقف شدیم وبر قسمت دیگر آن در زیر واقف
خواهیم شد.
گذشته از این یمانی در " نسمه السحر " تصریح به تشیعش کرده، و ابنشهر آشوب او را از مدیحه سرایان اهل البیت علیهم السلام
که مشعر به تشیع اوست، شمرده است. اما ادعاي صاحب" نسمه السحر " که او شیعه زیدي بوده وآن را از شعرش استظهار کرده،
گمان میکنم اظهار نظري خالی از دلیل باشد، زیرا دلیلی بر تایید آن، نیاورده و شعري که او و دیگران ذکر کرده اند هیچ گونه
ظهوري بر ادعاي او ندارد.
ما در زیر، پاره اي از اشعار او را، که مذهبش را نشان می دهد، می آوریم. در قصیده اي در مدح علی امیر المومنین علیه السلام،
گوید:
و اخی حبیبی حبیب الله لا کذب
و ابناه للمصطفی المستخلص ابنان
"و او، بی دروغ، شخص محبوب من، حبیب خدا بود، و دو فرزندش، براي مصطفی آن مرد با اخلاص فرزندان بوده اند.
"او به هر دو قبله نماز گذارد، و روزي که مردم همه، کر و کور بودند او به هر دو قبله، اقتدا کرد.
[ [ صفحه 251
کدام زن، قابل مقایسه با همسراوست، و کدام دو سبطی را با دو سبط او می توان قیاس کرد.
روح دوستی، در نوري ویژه اوست، و روح دشمنی ویژه آتش (در مخالف اوست).
این است، مالک آتش، که فردا تصرف مالکانه در آن خواهد کرد و اوست رضوان بهشت، که رضوان به ملاقاتش آید.
خورشید به خاطر او از افلاکش بازگشت تا نمازش را بدون عیب و نگرانی بگذارد.
آیا آنکه در جاي پیغمبر (ص) در مقام برادري نشست مانند نشستن هارون در جاي موسی بن عمران، کسی غیر از او بود؟
آیا او شافع فرشته اي که به امید شفاعتش به شکل اژدها نزد او آمد، نبود؟
پیامبر (ص) او را گفت، یا علی شقیترین مردم، وقتی نام شقاوت برده شود، دو کس اند:
یکی عاقر ناقه صالح کهبه عصیان صالح برخاست، و دیگر آنکه مرا ملاقات کند در حالی که تو را عصیان کرده باشد.
ریش شما یا ابا الحسن از خون سرتان (این از آن) خضاب شده به رنگ قرمزي شدید، رنگ آمیزي خواهد شد.
و در رثايامیر المومنین و فرزندش سبط شهید گوید:
صفحه 147 از 200
نعم الشهیدان رب العرش یشهد لی
و الخلق انهما نعم الشهیدان
من ذا یعزيالنبی المصطفی بهما
من ذا یعزیه من قاص و من دان
من ذا لفاطمه اللهفاء ینبئها
عن بعلها و ابنها انباء لهفان
من قابض النفس فی المحراب منتصبا
و قابض النفس فی الهیجاء عطشان
نجمان فی الارض بل بدران قد افلا
نعم و شمسان اما قلت شمسان
سیفان یغمد سیف الحرب ان برزا
و فی یمینهما للحرب سیفان
"چه خوب دو شهیدي هستند، خداي عرش و خلق ما سوي، گواه من بر خوبی آن دو شهیدند".
[ [ صفحه 252
کیست پیامبر مصطفی را در مورد آنها تسلیت گوید، کیست از دور و نزدیک مایه تسلی خاطرش گردد.
کیست فاطمه مصیبت دیده را از شوهر و فرزندش خبر دهد و مصیبت هاي آن دو را برایش برخواند.
آیا دانستند چه کس را در محراب عبادتکشتند، و چه کس را در میدان نبرد لبتشنه شهید کردند؟.
دو ستاره در زمین بلکه دو ماه، بلی دو خورشید، اگر بگویم دو خورشید غروب کردند.
دوبزرگوار که اگر براي جنگ، با شمشیر غلاف شده ظاهر شوند، خود نیز دو شمشیراند.
"و در رثاي امام شهید گوید:
یا خیر من لبس النبوه
من جمیع الانبیا
صفحه 148 از 200
و جدي علی سبطیک و جد
لیس یوذن بانقضاء
هذا قتیل الاشفیاء
و ذا قتل الادعیاء
یوم الحسین هر قوت دمع
الارض بل دمع السماء
یوم الحسین ترکت باب
العز مهجور الفناء
یا تربلا خلقت من
کرب علی و من بلاء
کم فیک من وجه تشرب
ماوه ماء البهاء
نفسی فداء المصطلی نار
الوغی اي اصطلاء
حیث الا سنه فی الجواشن
کلکواکب فی السماء
فاختار درع الصبر حیث
الصبر من لبس السناء
و ابی آباء الاسدان
الاسد صادقه الاباء
و قضی کریما اذ قضی
ظمان فی نفر ظماء
صفحه 149 از 200
منعوه طعم الماء لا
وجدوا لماء طعم ماء
من ذا لمعفور الجواد
ممال اغواد الخباء
من للطریح الشلوعر
یانا مخلی بالعراء
من للمحنط بالتراب
و للمغسل بالدماء
من لابن فاطمه المغیب
عن عیون الاولیاء
"اي آنکه در میان همه پیامبران، بهتر از همه خلعت نبوت بقامت کرده اي اندوه و گداز من بر دو سبط تو، اندوه و گدازي پایان
ناپذیر است.
[ [ صفحه 253
این یکی کشته دست اشقیاء، و آن دیگرکشته زنازادگان است.
روز حسین سرشگ مردم زمین بل اهل آسمان فرو بارید.
روز حسین درهاي عزت را بروي ما بست.
اي کربلا، تو از اندوه و بلا براي من سرشته شده اي!
چه بسیار چهره هاي تو را که آبش را آبرو، برچیده است.
جانم قربان آتش آفروز جنگ، چه آتش افروز مقدسی.
آنجا که نیزه ها در زره ها همچون اختران در آسمان فرو رفته.
او، زره صبر را که لباس بزرگی است، برگزید.
و مناعت نفس شیران، که شیران را مناعتی صادق است، بکار برد.
و با گروهی تشنه لب با جوانمردي و لب تشنه زندگی را وداع کرد.
او را که از چشیدن آب، منع کردند امید است مزه آب را نچشند.
کیست لب تشنه، افتاده در خاك را با خیمه هاي سرنگون شده اش، یاري کند.
کیست که افتاده عریان و بی کس را در بیابان بردارد.
صفحه 150 از 200
کیست آن را که حنوطشاز خاك و غسلش از خونست، یاري کند.
کیست به یاري فرزند فاطمه که از دید دوستدارانش پنهان مانده، یاري دهد.
و موید آنچه درباره مذهب صنوبري گفتیم، ارتباط شدید بین او و کشاجم که یقینا مذهب تشیع داشته، می باشد.
و برادري آن دو را چنانکه در شرح حال کشاجم خواهیم بیان کرد، نشان میدهد.
کشاجم دوستی خود را نسبت به اودر اشعاري که در مدح صنوبري گفته، اظهار کرده است.
لی من ابیبکر اخی ثقه
لم استرب باخائه قط
و قصیده دیگري که به او نوشته:
[ [ صفحه 254
الا ابلغ ابابکر
مقالا من اخ بر
تا آخر قصیده صنوبري در حلب دمشق ساکن بود، و شعرش را درآنجا انشاد کرد و ابو الحسن محمد بن احمد بن جمیع غسانی بر
طبق آنچه در انساب سمعانی است شعرش را روایت کرده، و در سال 334 ه در طبق تاریخ صاحب " شذرات الذهب " و دیگران،
وفات یافت.
ابن کثیر در تاریخش 119:11 وي را از کسانی که در حدود سال 300 ه وفات کرده، برشمرده است و این امر به چند وجه، سخت
از صحت بدور است. یکی اینکه او با ابی الطیب متنبی بعداز نظم اشعارش ملاقات کرده و ابو الطیب به سال 303 ه در کوفه متولد
شده است.
دیگر آنکه شاعر ما، سیف الدوله را مدح گفته است و او به سال 303 ه متولد شده است.
از صنوبري یک فرزند به نام ابا علی الحسین مانده ابن جنی گوید، حکایت کرد مرا ابو علیالحسین بن احمد صنوبري و او روایت
کرده گوید: از حلب به قصد دیدار سیفالدوله بیرون آمدم، وقتی از صور خارج شدم ناگاه سوار نقابداري با نیزه بلندي نزد من
آمد، نیزه را به سینه ام استوار کرد، چیزي نمانده بود از ترس، خود را از اسب به زیر اندازم. چون به من نزدیکتر شد بار دیگر نیزه
زد و نقاب از چهره برداشت، ناگاه مشاهده کردم، او متنبی شاعرمعروف بود و براي من انشاد کرد.
نثر نارووسا بالاحیدب منهم
کما نثرت فوق العروس الدراهم
سپس گفت: این سخن را چگونه دیدي آیا خوبست؟ گفتم: واي بر تو، اي مرد، تو مرا کشتی؟ ابن جنی گوید: این داستان رادر
صفحه 151 از 200
مدینه الاسلام (بغداد) براي ابیالطیب نقل کردم، وي آن را شناخت و بر آن خندید.
[ [ صفحه 255
از صنوبري، یک دختر در زمان حیاتش درگذشت، رفیقش (کشاجم) او را با اشعار زیر رثا گفت و صنوبري را تسلیت داد:
اتاسی یا ابابکر
لموت الحره البکر
تا آخر.
حکایت
ابوبکر احمد بنمحمد الصنوبري شاعر ما، روایت کرده گوید:
در " رهاء " کتابفروشی اي به نام سعد بود که در مغازه اش محفل ادبارا تشکیل می داد، او خود مردي ادیب و خوش قریحه بود.
اشعاري لطیف می سرود و هیچ گاه من و دستانم، ابوبکر معوج شامی شاعر و دیگر شعراي شام و دیار مصر، حاضر نبودیم مغازه
اش را ترك گوئیم. بازرگانی مسیحی ازبزرگترین بازرگانان رهاء فرزندي به نام عیسی داشت، از زیباروي ترین مردم و خوش
قامت ترین، ظریف الطبع ترین و شیرین ترین آنها بود او نیز با ما می نشست و اشعار ما را ضبط می کرد و ما همه او را دوست می
داشتیم ودر دل خود نسبت به او تمایلی احساس می کردیم، او در کار نویسندگی هنوز کودکی بیش نبود. سعد وراق به عشق
شدید او مبتلا شد، اشعاري درباره اوسرود یکی از آنها وقتی در مغازه پهلویش نشسته بود اینست:
اجعل فواديدواه و المداد دمی
و هاك فابر عظامی موضع القلم
"قلبم را دوات، خونم رامرکب بگیر و استخوانم را بجاي قلم بهتراش، به جاي لوح از چهره ام استفاده کن و آن را دستت پاك کن
تا بیماریم علاج یابد.
"خبر تعلق خاطر سعد وراق به عشق پسرك ترسادر همه جاي شهر، شایع گردید. چون پسرك قدري بزرگتر شد و کارش در
دوستیو هم صحبتی بالا گرفت تمایل به انزوا، و رهبانیت پیدا کرد، در این باره با پدر و مادر خود سخن گفت و
[ [ صفحه 256
با اصرار و التماس و تقاضاي دیرنشینیکرد تا به اجابت مقرون شد و او را به "دیرزکی " در اطراف " رقه " آوردند. او دیگر به
نهایت زیبائی رسیده بوددیر راهبی را براي او خریداري کرده ودر مقابل مقادیري مال به سرپرست دادند. پس آنجا اقامت گزید و
آنگاه بود که دنیاي فراخ بر سعد وراق تنگ شد مغازه اش را بست و تعطیل کرد، دوستان را ترك گفت و با پسر ملازم دیر گردید.
صفحه 152 از 200
در این خلال اشعاري درباره او می سرود یکی از اشعاري که براي او ساخته در حالیکه پسر در دیر بشغل شماسی میگذرانید (یعنی
خادم کلیسا)، این است:
یا حمه قد علت غضا من البان
کان اطرافهااطراف ریحان
تا آخر قصیده
آنگاه راهبان تماس زیاد سعد را با پسرك بده دیده انکار گریستند و او رااز ارتباط با سعد منع کردند و دیگر نگذاشتند او سعد را
بخود راه دهد و او را به اخراج از دیر تهدید کردند. پسرك به خواسته آنها، پاسخ مثبت دادو سعد را از خود راند. وقتی سعد دید او
را به خود راه نمی دهند بر او گران آمد، نزد راهبان رفت و با مهربانی با آنان سخت گفت، ولی پاسخ موافق به او نداده و گفتند
رابطه تو با او، بر ما ننگ و عار آید و از سلطان بیمناکیم. و سپس هر وقت او سوي دیر می آمد در دیر را به روي ما می بستند، و
پسر را اجازه نمی دادندسخنی با او بگوید. از این رو اندوهشبالا گرفت و آتش عشقش فزونی یافت، تا کارش به جنون کشیده
شد، لباسهایشرا پاره پاره کرد و به خانه اش بازگشت و هر چه در خانه داشت آتش زد و بیابان دیر را ملازم گردید و با حالی
عریان و سرگردان شعر میساخت و گریه می کرد.
ابوبکر صنوبري گوید: آنگاه روي زمین، و المعوج، از بوستانی که شب را
[ [ صفحه 257
در آنجا گذرانده بودیم می گذشتیم، او را دیدیم در سایه دیوار دیر، برهنه نشسته موهایش بلند شده، خلقتش دگرگونگردیده
بود، سلامش کردیم و او را نسبت به راهی که در پیش گرفته بود ملامت و توبیخ کردیم. گفت: مرا از این وسواس بحال خود
بگذارید، آیا شما این پرنده را بر فراز ساختمان بلند دیر می بینید؟ و با دستش اشارهبه پرنده اي که آنجا بود کرد، گفتیم: بلی،
گفت بجان شما سوگند اي برادرانم من از اول صبح تا بحال این پرنده را سوگند می دهم پائین آید تا من نامه اي را براي عیسی به
وسیله اوبفرستم، سپس روي به من کرد و گفت: اي صنوبري کاغذ با خودت آورده اي گفتم: بلی، گفت: بنویس:
بدینک یا حمامه دیر زکی
و بالانجیل عندك و الصلیب
"سوگند به دینت اي کبوتر دیرزکی و سوگند به انجیل و صلیب که نزد تو محترم است.
"بایست و سلام مرا بردار و به ماهی که بر شاخسار خرم است برسان.
گروه راهبان، او را از من دور داشتند و دل من از عشق او قرار ندارد.
رو پشیمنه در بر، میان آنها می درخشد، و چون ماهی در پشت ابرها پنهان است.
آنها گفتند رفت و آمد سعد ما را به تردید انداخت، نه سوگند به خدا، من مشکوك نیستم.
او را بگوئید سعد بینوایت از آتش عشق توبیش از شراره هاي آتش می سوزد.
صفحه 153 از 200
او را با نگاهی از دور صله کن اگر از نزدیک مانع او می شوي.
و اگر من از این دنیا رفتم اطراف قبرم بنویسید: اینجا قبر کسی است که از هجر دوست مرد.
در کار عشق یک رقیب، زندگی راراکد کند تا چه رسد که هزارها رقیب باشد
"آنگاه سعد ما را تركگفت و سوي دیر روان شد. در برویش بسته بود،
[ [ صفحه 258
از نزد او بازگشتیم، ولی او تا مدتی کار خود را تکرار می کرد تا روزي در کنار دیرمرده او را یافتند. در آن وقت حاکم شهر"
عباس بن کیغلغ " بود حاکم و مردم " رها " به جریان امر واقف شدند، مردم گفتند: کسی جز راهبان او را نکشتند حاکم گفت:
بناچار باید گردن پسر را بزنیم و او را به آتش بسوزانیم و همه دیر نشینان را با تازیانه شکنجه دهیم و در این امر پافشاري شد.
مسیحیان خود و دیرشان را با پرداخت صد هزار درهم غرامت، آزاد کردند.
[ [ صفحه 259
قاضی تنوخی
اشاره
متولد 278 ه متوفی 342 ه
من ابن رسول الله و ابن وصیه
الی مدغل فی عقبه الدین ناصب
نشابین طنبور و زق مزهر
و فی حجر شادا و علی صدر ضارب
و من ظهر سکران الی بطن قینه
علی شبه فی ملکها و سوائب
یعیب علیا خیر من وطا الحصی
و اکرم سارفی الانام و سارب
صفحه 154 از 200
و یزري علی السبطین سبطی محمد
فقل فی حضیض رام نیل الکواکب
و ینسب افعال القرامیط کاذبا
الی عتره الهادي الکرام الاطائب
الی معشر لا یبرح الذم بینهم
و لا تزدري اعراضهم بالمعائب
اذا ما انتدوا کانوا شموس بیوتهم
و ان رکبوا کانوا شموس المواکب
و ان عبسوا یوم الوغی ضحک الردي
و ان ضحکوا ابکوا عیون النوادب
نشوا بین جبریل و بین محمد
وبین علی خیر ماش و راکب
[ [ صفحه 260
وزیر النبی المصطفی و وصیه
و مشبههفی شمیه و ضرائب
و من قال فی یوم " الغدیر " محمد
و قد خاف من غدر العداه النواصب
اما اننی اولی بکم مننفوسکم
فقالوا: بلی قول المریب الموارب
فقال لهم: من کنت مولاه منکم
فهذا اخی مولاه بعدي و صاحبی
صفحه 155 از 200
اطیعوه طرا فهو منی بمنزل
کهارون من موسی الکلیم المخاطب
پیرامون اشعار
عبد اله بن معتز عباسیمتوفی به سال 296 ه از دشمنان سرسخت آل ابو طالب بود و در عیبجوئی و بدگوئی آنان که نشانه سوء
باطن، و خبث طینت او بود کوشش می کرد. و بسیاري از اوقات آتش افشان کینه هاي خود را در قالب هاي شعري می ریخت و در
نتیجه آن، قصائدي ساخت که زشتی وننگ او را جاودانه کرد. بسیاري از شعرا بر ابطال دلائل واهی او اشعاري سروده اند، از جمله:
امیر ابو فراسکه به زودي متذکر شرح حالش خواهیم شد. چیزي که هست او شخصیت خود را برتر از آن دانسته که در بحر شعري،
و قافیه و وزن، با این مرد پلید موافقت کند، لذا اشعار طلائی و جاویدان خود را در قالب قصیده میمیه اش که بیاري علویان و حمله
به دشمنانشان از عباسیان، برخاسته، ریخته است و در آن به رسوائیها و اباطیل بی حسابشان اشاره کرده است.
دیگري تمیم بن معد فاطمی متولد 237 ه متوفی 373 ه بر رد قصیدهرائیه ابن معتز که مطلعش اینست:
اي ربع لال هندودار... گفته است. قصیده ردیه ابن معد با این شعر آغاز می شود: 1- علی که وزیر پیامبر مصطفی، و وصی اش، و
شبیه او در اخلاق و مکارم است. و کسی که روز غدیر (خم) محمد (ص) در حالی که از خیانت دشمنان ناصبی اش می ترسید
گفت: آیا من از جان شما به شما برترنیستم؟ با حال تردید و نیرنگ، گفتند: بلی. به آنها فرمود: هر آنکس از شما که من مولاي
اویم، این برادرم و دوستم بعد از من، مولاي اوست. از او همه اطاعت کنند، نسبت او به مانند نسبت هارون به موسی کلیمطرف
خطاب خداست.
[ [ صفحه 261
یا بنی هاشم و لسنا سواء
فی صغار من العلی وکبار
دیگري: ابن المنجم و ابو محمد المنصور بالله متوفی 614 ه نامش در شعراي قرن هفتم خواهد آمد.
دیگري صفی الدین حلی متوفی 752 ه است که بااشعار بائیه حزن آور خود که در دیوانش یاد شده است. شرح حالش را درشعراي
قرن هشتم خواهیم خواند که او نیز بر ابن معتز ردیه اي دارد.
و دیگر: قاضی تنوخی است که شرح حالش را اکنون بررسی می کنیم. او این قصیده اش که قسمتی از آن را یاد کردیم، در رد ابن
معتز سروده و در کتاب " حدائق الوردیه " 83 بیت آن آمده و به نظر می رسد چنانکه در بسیاري از مجموعه هاي خطی دیده می
شود همه قصیده باشد و در " مطلع البدور " 74 بیت آمده و یمانی در " نسمه السحر " 48 بیت آورده. و حموي در معجم الادباء
181:14 تنها 14 بیت آن را نقل کرده گوید: عبد اله بن معتز در قصیده اش افتخار بنی عباسرا بر بنی ابی طالب با این مطلع شرح
می دهد:
صفحه 156 از 200
ابی الله الا ما ترون فما لکم
غضابا علی الاقدار یا آل طالب
ابو القاسم تنوخی او را با این قصیدهاش که از زبان برخی از علویان ساخته و در دیوانش موجود است، او را پاسخ گفته است که
اولش این است:
من ابن رسول الله و ابن وصیه...
تا آنجا که گوید:
چه نسبت است خوانندگان را با میدان جنگ آن ها که بجاي مواجهه با سپاه، به نواختن معتادند متاسفانه افتخار روز حنین رامتذکر
شدي او اگر می دانست آن را جزومعایب نه افتخارات می شمرد پدرش عباسبن عبد المطلب فریاد می زد و وصی می جنگید. بگو
افتخار از آن کیست فریادزن یا شمشیر زن.
شما، اولاد عباس آمده اید ارث پیامبر (ص) را می خواهید و چه دور است کسی که به وسیلهحاجب حاجب، ممنوع شده باشد
گفتید: بخونخواهی قیام کرده اید و شعار، خونخواهی زید (بن علی بن الحسین)، آن مرد نیک سیرت هنگام
[ [ صفحه 262
جنگ است. چرا به ابراهیم شعار نمی دهید تا کسی به شما نگرود، و از دعوي خودناامید گردید.
این اشعار را عماد الدین طبري در جلد دهم کتابش "بشاره المصطفی لشیعه المرتضی " نقلکرده و گوید: حسین بن ابی القاسم
تمیمی روایت کرده گوید: ابو سعید سجستانی، را خبر داده گفت: قاضی بنقاضی ابو القاسم علی بن محسن بن علی التنوخی در
بغداد خبر داد گفت: پدرم، ابو علی محسن، براي من انشاد کرده گفت: پدرم ابو القاسم علی بن محمد بن ابن ابی الفهم التنوخی،
این قصیده خود را براي من انشاد کرده:
و من قال فی یوم " الغدیر " محمد
وقد خاف من غدر العداه النواصب
اما انا اولی منکم بنفوسکم
فقالوا بلی قول المریب الموارب
فقال لهم من کنت مولاه منکم
فهذا اخی مولاه فیکم و صاحبی
اطیعوه طرا فهو منی کمنزل
لهارون من موسی الکلیم المخاطب
صفحه 157 از 200
فقولاله: ان کنت من آل هاشم
فما کل نجم فی السماء بثاقب
صاحب تاریخ طبرستان بهاء الدین محمد بن حسن، قصیده را نقل کرده و متذکر شده است که این قصیده در رد عبد اله بن المعتز
سروده شده و پانزده بیت آن راذکر کرد، از جمله:
فکم مثل زید قد ابادت سیوفکم
بلا سبب غیر الظنون الکواذب
"چه بسیار کسانی مانند زید را شما از دم شمشیرتان بی دلیلی جز گمانهاي دروغ خود، کشتید"
[ [ صفحه 263
"آیا منصور (دوانیقی شما) ماههاي هدایت را که روشنی بخش تاریکیهاي جهالت اند، از مدینه تبعید نکرد"؟
"و این شما نبودید که ستمگرانه با محمد قطع رحم کردید، و دوستیها و همبستگی هاي او را ندیدهگرفتند "
"و در سرزمین با خمرا مشعلهائی را به خاك انداختید و فرق آنها را شکسته و گیسوانشان را خون آلود کردید "
"این هادي (عباسی) شما بود که فخ با طوائفی جفا کرد که تنهادر بیابان کلاغ هاي ابقع (خاکستري)بر آنها توجه کنند "
"و هارون شما بی گناه، اختران آسمان فضیلت را که مانند ستارگان درخشنده بودند به هلاکت رسانید "
و مامون شما، رضا را بعد از بیعتی که محکم تر از فراز کوههاي محکم بود، مسموم کرد "
"اینست، پاسخ کسی که می گوید: چرا بر مقدرات خشمگینید"
[ [ صفحه 264
شاعر را بشناسیم
ابو القاسم تنوخی، علی بن محمد بن ابی الفهم داود بن ابراهیم بن تمیم بن جابر بن هانی بن یزید بن عبید بن مالک بن مریط به
سرحبن نزار بن عمرو بن الحرث ابن صبح بنعمرو بن الحرث بن الحارث بن عمرو (پادشاه تنوخ) بن فهم بن تیم الله (که همان تنوخ
است) ابن اسد بن وبره بن تغلب بن حلوان بن عمران بن الحاف بن قضاعه ملک بن حمیر بن سبا بن سحت بن یعرب بن قحطان بن
غابن بن شالح الشحد بن سام بن نوح پیامبر (ع) است.
او یکی از ریشه دارترین استوانه هاي علم، مجمع فضائل و جامعهنرهاي متنوع، شریک در علومی بسیار، در علم کلام بر همه مقدم،
و در علم فقه و فرایض داراي اطلاعاتی وسیع، حافظ احادیث، پیشواي شعر و ادب، در علم نجوم و هیئت آگاه، آشنا به شروط
معاملات و محضر نویسی و ثبت سجلات، استاد در علم منطق، متبحر در علم نحو، آگاه بر علم لغت، معلمقافیه، و راد مردي فوق
صفحه 158 از 200
العاده در فنعروض، و چنانکه یکی از شخصیت هاي بارز مقام علم است، یگانه اي در جوانمردي و حسن اخلاق، و ممتاز در
ظرافت طبع و فکاهیات، خوئی آرام، طبعی نرم و متواضع است.
تولد و تربیت
در انطاکیه، روز یکشنبه بیست و ششم ذیحجه، سال 278 هبه این جهان پاي نهاد و در همان شهر بزرگ شد تا در جوانی به سال
سیصد و شش به بغداد آمد، در آنجا
[ [ صفحه 265
فقه را به مذهب ابو حنفیه فرا گرفت و از حسن بن احمد بن حبیب کرمانی، صاحب " مسدد " و احمد ابن خلیل الحلبی، صاحب
ابی الیمان حمصی، و از احمد بن محمد بن ابی موسی الانطاکی، و انس بن سالم خولانی و حسن بن احمد بن ابراهیم بن فیل، و
فضل بن محمد العطار که همه انطاکی اند، و از حسین بن عبد الله قطان رقی، و احمد بن عبد الله بن زیاد جبلی. و محمد بن حسین
بن خالد آلوسیطرطوسی. و حسن بن الطیب الشجاعی. وعمر بن ابی عیلان ثقفی و ابی بکر بن محمد بن محمد الباغندي. و حامد
بن محمد بن صعیب بلخی و ابی القاسم بغوي. و ابی بکر بن ابی داود، حدیث فرا گرفت و مشایخ حدیث او شدند و علم نجوم را
نزد البنائی منجم صاحب زیج خواند.
ابو حفص بن آجري بغدادي، و ابو القاسم بن ثلاج بغدادي و عمر بن احمد بن محمد المقري و فرزند او ابو علی محسن تنوخی از
او حدیث روایت کرده اند.
او اول کسی است که در ایام مقتدر بالله که خلافتش از سال 295 ه تا سالی که کشته شد 320 ه طول کشید از قبل قاضی ابی جعفر
احمد بن اسحاق بن بهلول تنوخی به سمت قاضی عسکر را در مکرم و شوشتر، و جندي شاپور داشت، این مقام را ابو علی ابنمقله
براي او نوشت و این امر در سال 310 ه در سی و دومین سال عمرش بود آنگاه مقام قضاوت اهواز و نواحی واسطو حومه آن و کوفه
و مسیر رود فرات و چند ناحیه از حدود شام و ارجان و سرزمینهاي شاپور بطور مجتمع و پراکنده مقام قضاوت ایذج و جند حمص
را از قبل المطیع لله که در سال 334 ه به خلافت رسید اشغال کرد و المطیع لله سمت قاضی القضاه را که او متصدي بود بر اثر تخلیط
برخی از دشمنان از او گرفته و به ابی السائب واگذار کرده و ابن مقله مقام مظالم (دادخواهی) اهواز را به او واگذاشت، و بعد از او
در واسط ابو عبد الله بریدي، متصدي پاره اي از امور نظر وکلام گردید.
ثعالبی گوید: او تا چند سال قضاوت بصره و اهواز را متصديبود، و هنگامی که از آن دست بداشت، سیف الدوله به دیدنش آمد
مدحش گفت، و از مقامش تجلیل
[ [ صفحه 266
کرد و پذیرائی گرمی از او نمود و گزارش آن را به بغداد به دربار خلیفه نوشت تا دوباره بکارش بازگشت و مقرري و مقامشفزون
شد. و مهلبی وزیر، و دیگر روساي عراق به او سخت متمایل بودند واز او جانبداري کرده او را گل سر سبدندیمان و یادگار ظریفان
می شمردند و با او نوع معاشرت کسی که خوشرفتار و داراي اخلاقی کریم و اعمالی برجسته است، داشتند.
قضیه حافظه و هوش او
صفحه 159 از 200
قضیه حافظه و هوش او
تنوخی در حافظه و هوش آیتی بود. فرزندش قاضی ابو علی المحسن در "نشوار المحاضره " صفحه 176 گوید: شنیدم پدرم مرا
حدیث کرده گفت: شنیدم پدرم روزي که من پانزده ساله بودم قسمتی از قصیده طولانی دعبل را آنجا که به یمنی ها افتخار می
کند و مناقب آنها را در رد کمیت که مناقب نزار را آورده، می خواند اول قصیده این بیت است:
افیقی من ملائک یا ظعینا
کفانی اللوم مر الاربعینا
این قصیده، حدود ششصد بیت است. آنها را براي اینکه محتوي مفاخر یمن و خانواده من بود دوست داشتم از بر کنم. گفتم پدر به
من هم نشان ده تا آنهارا من نیز حفظ کنم او مرا رد کرد و من اصرار ورزیدم. گفت: من می دانم می خواهی قصیده را گرفته پنجاه
یا صدبیتش را از بر کنی آنگاه نوشته را بهیکسو پرت کرده و براي من آن را دگرگون و فاسد کنی گفتم آن را به من دهید. پدرم
نوشته را به من داد و سخنش در من اثر گذاشت وارد اطاق مخصوص خودم شده و در آنجا خلوت کردم و به کاري در آن شب و
روز، جز حفظ قصیده نپرداختم. وقتی هنگام سحر شد من دیگر همه را حفظ کرده بودم و بخوبی می توانستم بخوانم. صبحگاه نزد
پدر رفته طبق معمول مقابلش نشستم، گفت: حال چه مقدار قصیده را حفظ کرده اي؟ گفتم، همه اش را، از اینکه دروغش گفته
باشم بخشم آمد و گفت: بخوان دفتر را از آستین بیرون آوردم، او آن را گرفته، گشود و در آن نگریست، و من شروع کردم
خواندن تا بیش از صد بیت آن را که خواندم چند
[ [ صفحه 267
ورق زد و گفت: از اینجابخوان مقدار صد بیت از آنجا که آخر خواندم. حسن حافظ مرا شگفت آمدش، مرا بخود چسبانید و بوسه
اي بر سرم ودیده ام نثا کرد و گفت: عزیزم بکسی این را مگو، که من از بد چشمی مردم بر تو می هراسم. ابن کثیر این قصه را
بطور خلاصه در تاریخش 227:11 ، آورده است.
و نیز ابو علی گوید: پدرم مرا به حفظ کردن واداشت و من خود بعد از او از اشعار ابی تمام و بختري به تنهائی غیر از اشعاري که
ازدیگر شاعران جدید و قدیم حفظ کرده بودم، دویست قصیده حفظ کردم. گوید پدرم و بزرگان قوم ما در شام گویند، کسی که
چهل قصیده از قبیله بنی طی (طائیین) حفظ کند و خود شعر نسراید او الاغی در پوست انسان است. از اینرو من در سن کمتر از
بیست، به شعر سرودن پرداختم، و اشعار مقصوره خود را که اولش:
لو لا التناهی لم اطع نهی النهی
اي مدي یطلب من حاز المدي
است، را گفتم.
و ابو علی گوید: پدرم هفتصد قصیده و قطعه، از اشعار طائیین غیر از اشعار شاعران جدید، ومخضرمین (آنها که در دوره جاهلیت و
اسلام هر دو را درك کردند)، و شعرايجاهلیت، در حفظ داشت. من خود دفترياز او به خطش در دست دارم که روس قصائدي
صفحه 160 از 200
را که او محفوظ بود، در آن ثبت نموده و داراي 230 برگ از کاغذ گرانبها و لطیف منصوري است. او مقدار زیادي از نحو و
لغت، حفظ کردهبود تا آنجا که گوید: من کسی را که از او حافظه اش برتر باشد، ندیده ام. و هر گاه حافظه اش در همه این
علومپراکنده نشده بود اعجوبه اي بنظر می رسید.
تالیفاتش
اینکه تنوخیدر علوم بسیاري وارد بوده، در بسیاري از هنرهاي عقلی، نقلی و ریاضی شهرتی بسزا یافته، و در اقطارو بلدان به سیاست
پرداخته است، این امور مستلزم داشتن تالیفاتی گرانبها است چنانکه فرزندش ابو علی گوید: اودر علم عروض و فقه و علوم دیگر،
داراي تصنیفاتی است.
[ [ صفحه 268
حموي گوید: تصنیفاتش در ادبیات از این قرار است: کتاب فی العروض، الخالع گوید: در علم عروض، کتابی بهتر از آن تالیف
نشده و کتاب علم القوافی. و سمعانی یافعی، ابن حجر و صاحب شذرات، دیوان شعري براي او ذکر کردهاند، و ثعالبی اشعاري را
که یاد شدهاز آن دیوان گرفته است و اشعارش را درباره غدیر، شنیدید.
حموي مانند دیگران، اشعار بائیه اش را از دیوانش نقل کرده. مسعودي قصیده مقصوره اي که در آن به مقابله " ابن درید"
پرداخته و در آن تنوخ و قومش از قضاعه را مدح می کند، نام برده است که اولش اینست:
لو لا انتهائی لم اطع نهی النهی
مدي الصبا نطلب من حاز المدي
تا آخر ابیات.
ابو علی در "نشوار المحاضره " گوید: از اشعار تنوخی آنچه ناپدید شده بیشتر از مقداري است که حفظ گردیده است. این کتابها
مورد دستبرد باد حوادث گردیدهچنانکه تصدي منصب قضاوت با وجود علم فراوانی که داشت، او را از تالیفات فراوان باز می
داشت.
مذهب او
یکی از مشکلات شدید بحث و تحقیق در زمینه مذهب کسانی است که در قرن سوم و چهارم زیسته اند قرن چهارم یعنی قرن دسته
بندي ها، و افکار و آراء و عقاید مختلف، عصر فرقه هاي متفاوت و انگیزه هاي فراوان، بر اظهار در جهت مخالف عقیده قلبی، و
تظاهر به چیزهائی که امور باطنی را محفوظ نگهدارد، بویژه اکنون روزگارياز آثار آنان، سپري شده و نتائج افکارشان دستخوش
گردش روزها و سال هاگردیده وگرنه می توانستیم عقائدشان را دریابیم و از محتویات جسته گریختهبیاناتشان که حاکی نهانی ها
ضمیرشان بود و حقایقی را از مذهب گذشتگان بمامی آموخت، حقیقت مذهبشان دریابیم.
سخنان تذکره نویسان در مورد مذهب تنوخی و فرزندش ابو علی از روز
صفحه 161 از 200
[ [ صفحه 269
نخست تا امروز، نشانه آنست که اینان مذهب خود را پنهان می داشتند ودر هر گوشه و کناري فرود می آمدند، تظاهر به مذهب
اهل آن محل می کردند. خطیب بغدادي در تاریخش و سمعانی در انسابش و ابن کثیر در تاریخش، و صاحب " شذرات الذهب"
در آن کتاب و سید عباسی در " معاهد، " و شیخنا ابو الحسن الشریف در " ضیاء العالمین " گفته اند: قاضی تنوخی فقه را به
مذهب ابو حنفیه آموخت.
و یافعی در " مرآت الجنان " و ذهبی در " میزان الاعتدال، " و سیوطی در " البغیه " و ابو الحسنات در " الفوائد البهیه" تصریح
کرده اند که حنفی المذهب بوده است. خطیب بغدادي در تاریخش و سمعانی در انسابش گفته اند: او علم کلام را به اصول مذهب
معتزله می دانست. و در " کامل " ابن اثیر آمده است که او، به اصول مذهب معتزله عالم بود، و در " لسان المیزان " آمده است: او
را به اعتزال نسبت داده اندو سید، قاضی (نور اله شوشتري) در " مجالس المومنین " او را از قضاه شیعه خوانده و به همین مطلب
صاحب مطلعالبدور، تصریح نموده و صاحب " نسمه السحر " از مسوري یمنی نقل کرده که او در اصول معتزلی، و در اظهاراتش به
شدت شیعی، ولی حنفی المذهب بود.
چیزي که می تواند این مطالب پراکنده را بهم جمع کند اینکه او، در اصول معتزلی، و در فروع حنفی، و در مذهبزیدي بوده
است. و در تاکید مذهبش، معاصرش مسعودي در " مروج الذهب " 519:2 این سخن را آورده: اکنون در اینموقع که سال سیصد و
سی و دو می باشد او از جمله زیدي مذهبان بصره است.
وقصیده بائیه اش که قسمتی از آن را یادکردیم جانب تشیع او را، در میزان تحقیق، ترجیح می دهد. چنانکه بسیارياز قضایائی که
فرزندش ابو علی در کتاب " الفرج بعد الشده " اش از پدر خود، نقل کرده، نشانه تشیع اوست.
وفات او
وفات تنوخی، عصر روز سه شنبه هفتم ماه ربیع الاول سال 342 ه در بصره اتفاق افتاد و روز بعددر زمینی که براي او در خیابان مربد
خریداري شده بود
[ [ صفحه 270
به خاك سپرده شد.
فرزندش ابو علی در " نشوار المحاضره " گوید: آنچه، از صحت احکام نجوم را خود مشاهده کرده ایم، کفایت است، این پدرم،
در سالوفاتش، تحویل ولادتش را انجام داد وبه ما گفت: این سالی است که منجمان براي من بریده اند (یعنی به حساب نجومی من
در این سال می میرم)
این مطلب را براي ابی الحسن بهلول قاضی که از بستگان نزدیکش در بغداد بود، نوشت و او را در وفات خود خبر داد و وصیت
کرد و چون بیماري مختصري پیدا کرد قبل از آنکه بیماریش سخت شود " تحویل " را بیرون آورده در آن بسیار نگریست، من
آنجا بودم که او سخت گریه کرد و آن را بهم گذاشت. نویسنده اش را صدا کرد، وصیت خود راکه پس از خود بجاي گذاشت
براي او املاء کرد و همان روز بر آن گواه گرفت. آنگاه ابو القاسم غلام " زحل" منجم آمد و او را دلداري داد و در محاسبه
نجومی اش ایراد و شبهه گرفت. پدرم او را گفت: اي ابو القاسم من ازکسانی نیستم که بر من حساب پوشیده ماند و به اشتباه افتم،
صفحه 162 از 200
دیگر بر من این اشتباهات روا نیست و مرا نباید به غفلت نسبت داد.
او نشست و با پدرم در محلی که از مرگ خود ترسیده بود، موافقت کرد و من در این جریان شخصا حاضر بودم که او گفت: من به
این موضوع، کار ندارم و تردید کردم که اگر روز سه شنبه عصر هفتم ماه باشد، منجمان آن را ساعت قطع خواندهاند و دیگر ابو
القاسم غلام زحل که مستخدم پدرم بود، مطلب را تعقیب نکرد و سخت گریست. و پدرم گفت: اي غلام طشت آب حاضر کن،
وقتی طشت حاضرشد " تحویل " را در آن شست و آن را قطع کرد و با ابو القاسم آخرین وداع خود را نمود و عصر همان روزي
که گفتهبود، از دنیا رفت.
، شرح حال تنوخی را از کتابهاي: یتیمه الدهر 309:2 ، نشوار المحاضره، تاریخ خطیب بغدادي 77:12 ، تاریخ ابن خلکان 288:1
معجم الادباء 162:14 ، انساب سمعانی، فوات الوفیات 68:2 ، کامل ابن اثیر 168:8 ، تاریخ ابنکثیر
[ [ صفحه 271
227:11 ، مرآت الجنان 334:2 ، لسان المیزان 256:4 ، معاهد التنصیص 136:1 ، شذرات الذهب 342:2 ، مجالس المومنین: 255 ، الفوائد
447 تنقیح المقال 302:2 ، گرفته - البهیه فی تراجم الحنفیه 137 ، مطلع البدور، الحقائق الوردیه، نسمه السحر: 2، روضات الجنات 448
ایم.
ممکن است در بسیاري از این تذکره ها، مانند مجالس المومنین، نسمه السحر، تنقیح المقال اشتباهی در شرح حال تنوخی ها، با
نواده او ابو القاسم علی بن الحسن بن مناسبت وجود شباهت در اسم و کنیه و شهرت آن دو به تنوخی، رخ داده باشد، و
محققراهنمائی که کردیم می تواند بر آن آگاه گردد.
جاي علم فراوان و فضائل بسیار تنوخی را فرزندش ابو علی المحسن بن علی گرفت وچنانکه ثعالبی گوید: او نسبت به ماهکامل
(بدر) او، ماه یکشبه (هلال) بود، و شاخ همان درخت و گواهی راست، بر عظمت پدر و فضیلتش بود، وفرعی بود که اصل خود را
استوار می داشت تا زنده بود از او نیابت می کردو پس از مرگ، جاي او را گرفت. و ابو عبد اله بن حجاج (که شرح حالش می
آید) در شعر خود، این را اعترافکرده است.
از آثار او. فرج بعد الشده، نشوار المحاضره، المستجار من فعلات الاجواد دیوان شعرش که از دیوان شعر پدرش بزرگتر است، می
باشد. در بصره از مشایخ آن حدیث شنید، ودر بغداد که وارد شد، حدیث نقل کرد، اولین بار که حدیث شنید به سال 333 ه بود. و
اولین بار که به کرسی قضاوت نشست در قصر، و بابل و آن نواحی به سال 349 ه بود. آنگاه المطیع لله او را فرمانده لشگر مکرم،
ایذج و رامهرمز کرد و بسیاري از اعمال دیگر را در جهات مختلف به عهدهگرفت. شب یکشنبه چهارم ماه ربیع الاول سال 327 ه
در بصره متولد شد و شب دوشنبه پنجم محرم سال 384 ه در بغداد بدرود زندگی گفت. مذهبش مانندپدر است، ولی شواهد تشیع
او بیشتر وو از تشیع پدرش آشکارتر است.
ابو علی المحسن فرزندي به نام ابیالقاسم علی، از خود بجاي گذارد که وارث
[ [ صفحه 272
علم و کمالات فراوان پدر و جدش بود. و در مصاحبت شریف مرتضی علم الهدي و ملازمت او بسر می برد و از خواص او بود و با
ابو العلاء معري مصاحبت داشت و نزد او تلمذ کرد. و میان او و خطیب ابی زکریاي رازي تبریزي پیوند دوستی بود در مداین و
صفحه 163 از 200
نواحی آن، و در " زنجان، " و بردان، قرمیسین و جاهاي دیگر به قضاوت پرداخت. خطیب بغدادي در تاریخش از او روایت کرده و
به شرح حال و ذکر مشایخ او پرداخته است. و نیز ابو الغنانم محمد بن علی بن میمون برسی معروف به ابی از او روایتکرده است. و
او خود از ابی الحسن علی بن عیسی الرمانی، بنا بر نقل اجازه بزرگ علامه حلی براي بنی زهر، و از ابی عبد الله مرزبانی متوفی
384 ه روایت نقل کرده است.
مذهب او از پدر و جدش روشن تر است و تشیعش نزد ارباب تراجم، مورد اتفاق است. او در نیمه شعبان سال 370 ه در بصره به
دنیا آمد و شب دوشنبه دوم محرم سال 447 ه درگذشت و در خانه اش در درب التل مدفون شد.
حموي، در معجم الادباء از قاضی ابی عبد اله دامغانی نقل کرده گوید: بر قاضی ابی القاسم تنوخی (کوچک)، کمی قبل از مرگش
وارد شدم، سنین عمرش بالا رفته بود، فرزند او که از کنیزش بهمرسانیده بود بر من وارد شد و چون وي او را دید گریه کرد گفتم:
انشاء الله زنده می مانی و او را تربیت کنیو چشمت را خدا به او روشن می کند، گفت هیهات، سوگند بخدا او بحال یتیمی تربیت
می شود و در این باره شعري خواند و سپس گفت: می خواهم ازدواج مادرش را از من، با مهریه دهدینار براي خود درخواست کنی
که من اورا آزاد کرده ام، من انجام دادم و همان طور که گفته بود فرزندش، ابو الحسن محمد بن علی المحسن به یتیمی بزرگ
شد. قاضی ابو عبد الله گواهیش را پذیرفت و سپس به علی 494 هاز دنیا رفت و دودمان او منقرض گردید، حموي در معجم البلدان
.110:14- در شرح احوالش گسترده سخن گفته مراجعه کنید 124
[ [ صفحه 273
ابوالقاسم الزاهی
اشاره
متولد 318 ه متوفی 352 ه
لا یهتدي الی الرشاد من فحص
الا اذا والی علیا و خلص
و لا یذوق شربه من حوضه
من غمس الولا علیهو غمص
و لا یشم الروح من جنانه
من قال فیه من عداه و انتقص
نفس النبی المصطفی و الصنووال
صفحه 164 از 200
خلیفه الوارث للعلم بنص
من قد اجاب سابقا دعوته
و هو غلام والی الله شخص
ما عرف اللات و لا العزي و لا
انثنی الیهما و لا حب و نص
من ارتقی متن النبی صاعدا
و کسر الاوثان فی اولی الفرص
و طهر الکعبه من رجس بها
ثم هوي للارض عنهاو قمص
من قد فدا بنفسه محمدا
و لم یکن بنفسه عنه حرص
س
[ [ صفحه 274
و بات من فوق الفراش دونه
و جاد فیماقد غلا و ما رخص
من کان فی بدر و یوماحد
قط من الاعناق ما شاء و قص
فقال جبریل و نادي لا فتی
الا علی عم فی القول و خص
من قد عمرو العامري سیفه
فخر کالفیل هوي و ما قحص
صفحه 165 از 200
و رآء ما صاح الا مبارز
فالتوت الاعناق تشکو من وقص
من اعطی الرایه یوم خیبر
من بعد ما بها اخو الدعوي نکص
و راح فیها مبصرا مستبصرا
و کان ارمدا بعینیه الرمص
فاقتلع الباب و نال فتحه
و دك طود مرحب لما قعص
من تسح البصره من ناکثها
و قص رجل عسکر بما رقص
و فرق المال و قال خمسه
لواحد فساوت الجند الحصص
و قال فی ذي الیومیاتی مدد
وعده فلم یزد و ما نقص
و منبصفین نضا حسامه
ففلق الهام و فرق القصص
و صد عن عمرو و بسرکرما
اذ لقیا بالسواتین من شخص
و من اسال النهروان بالدما
و قطع العرق الذي بها رهص
[ [ صفحه 275
صفحه 166 از 200
و کذب القائل ان قد عبروا
وعد من یحصد منهمو یحص
ذاك الذي قد جمع القرآن فی
احکامه للواجبات و الرخص
ذاك الذي آثر فی طعامه
علی صیامه و جاد بالقرص
فانزل الله تعالی هل اتی
و ذکر الجزاء فی ذاك و قص
ذاك الذي استوحش منه انس
ان یشهد الحق فشاهد البرص
اذقال من یشهد بالغدیر لی
فبادر السامعو هو قد نکص
فقال: انسیت فقال: کاذب
سوف تري ما لا تواریه القمص
یابن ابی طالب یا من هو من
خاتم الانبیاء فی الحکمه فص
فضلک لا ینکر لکن الولا
قد ساغه بعض و بعض فیه غص
فذکره عند موالیک شفا
و ذکره عند معادیک غصص
کالطیر بعض فی ریاض ازهرت
و ابتسم الورد و بعض فی قفس
صفحه 167 از 200
"هان وقتی که او (امیر المومنین (ع)) فرمود چه کسی در امر غدیر براي من گواه می شود، شنونده مبادرت بشنیدن، و انس امتناع
کرد.
پس او را فرمود: آیا فراموش کردي، گفت: دروغ است، بزودي به چیزي مبتلا خواهی شد که پیراهن پنهانش نکند.
ايپسر ابوطالب، اي کسی که انگشتري پیامبران را از نظر حکمت، به منزله نگینی.
فضیلت تو قابل انکار نیست، ولی ولایت تو برخی را گوارا و گروهی را گلوگیر است.
[ [ صفحه 276
یاد ولاي تو نزد دوستانت شفابخش و نزد دشمنانت اندوهبار است.
مانند پرندگانی که برخی در بوستانهايپر شکوفه به گلها لبخند می زنند و برخی در قفس ها بسر می برند ".
او درباره خلافت امیر المومنین(ع) و آنکه به نص حدیث غدیر است، شعري بدین مضمون دارد:
قدمت حیدر لیبتامیر
لما علمت بتنقیبی و تنقیري
"مولی حیدر را براي امارت، بنابر آنچه از تحقیق و تعمق بدست آوردم، بر دگران مقدم داشتم.
همانا خلافت بعد از پیامبر، به امر خداي رحمان، براي او مقدر شده است.
کسی که احمد روز غدیر، بنا به نقل خبري که وارد شده است درباره او گفت:
یا علی برخیز و پس از من، براي آنان سروري باش که روز حشر با مسرت به من باز گردي.
توئی مولاي آنان و توئی که بهامر آنان وفاداري کنی و این تصریح ازطریق وحی باید به دلها نشیند از آن روي که خداي عرش،
احمد را گفت، رسالتت را ابلاغ کن و مطیع امر من باش.
و اگر عصیان ورزي و انجام ماموریتت نکنی، امر مرا نرسانده اي و فرمان مرا صلا نداده اي.
و این سخناز اوست که در آن امیر المومنین (ع)را مدح گفته، دوستی و ولایش را به حدیث غدیر واجب می کند:
دع الشناعاتایها الخدعه
و ارکن الی الحق و اغد متبعه
"اي حیله گران دست از زشتیها بدارید، به حق تکیه کنید، و از پیروانش گردید " یعنی پیرو کسی که درآغاز خدا را به یگانگی
پرستید، و ازپیروي کسان
[ [ صفحه 277
صفحه 168 از 200
دیگر جز پیامبر امی خودداري کرد. پیروي کسی که محققا پیامبر درباره اش گفته است: علی با حق و حق با علی است.
پیروي کسی که شمشیر خدا را در میان آنها برکشید، شمشیري از نور و به شیوه رادمردان. پیروي کسی روز خیبرشان سپاه کفر را
مغلوب کرد و در پر هیجان خیبر را تکان داد و از ریشه بر کند. پیروي کسی که پیامبر مصطفی ولاي او را روز غدیر هنگامی که او
را سر دست برداشت، بر خلق واجب کرد.
من گواهیمی دهم که آنچه تو می گوئی هر کس بشنود بطلانش را اعتراف کند.
و در مدح آن حضرت صلوات الله علیهگوید:
اقیم بخم للخلافه حیدر
و من قبل قال الطهر ما لیس ینکر
"براي خلافت حیدر، در محل خم برپا داشته شد و از پیش، پیامبر سخن غیر قابل انکار فرمود.
روزي که پیامبر مصطفی او را خواند و در حالیکه براي جنگ تبوك در هیجان بود و قصد حرکت داشت، او را گفت: بجاي من در
مدینه بمان وهان این را بدان که تو تبه کاران را چیره خواهی شد و چون پیامبر طاهر، برفت، مردمی به گفتارشان علیه او تظاهر
کرده، با سخنانی بلند، گفتندعلی را پیامبر دشمن گرفته است و این امر از دشمنان، تهمت و ناسزا بود ازاین رو علی به تعقیب پیامبر
پرداخت، و هنوز به لشگرگاه نرسیده، روي باز گرداند، گفتند علی آمد بمانید. و چون علی سخن قوم را، از گوینده اش بازگو
کرد، و ظاهر و باطن آنها را بر ملا ساخت. پیامبر او را گفت: آیاراضی نیستی جانشین من باشی مانند هارون نسبت به موسی و قدر
تو برتر باشد. و ورا بهترین مردم از نظر مرتبه و نیرو، بالا برده و به امر خداي بزرگ و توانا برتري بخشید و رسول خدا گفت: این
است امام شما اي گمراهان که خدا درباره او به من سفارش کرده است.
[ [ صفحه 278
شاعر را بشناسیم
ابو القاسم علی بن اسحاق بن خلف قطان بغدادي که در محلهکرخ در قطعه زمین ربیع سکونت داشت و به زاهی شهرت یافته بود.
شاعر فوق العاده اي بود که در اشعارش جانب اهلبیت وحی را گرفته به مذهبشان، متدینشده و با مهرشان، پاداش رسالت را
میپرداخت. از این رو بیشتر اشعارش که در چهار بخش شکل می گرفت، درباره مدح و رثاي آنان بود تا جائی که در" معالم
العلماء " او را در عداد شعراي مجاهد، توصیف کرده و پیوسته در راه آنان به مبارزه می پرداخت و با دشمنانشان دست و پنجه نرم
می کرد در میدان نبرد با آنان هم نبرد می طلبید. از این رو با بدخواهان اهل بیت و آنها که عقیده به ولایتشان نداشتند آمیزش و
اختلاف نمی کرد، و همین امرباعث شد بر طبق آنچه " تاریخ بغداد" و دیگران آورده اند، او را کم شعر پندارند، ولی روانی شعر و
حسن تشبیه، و زیبائی تصوراتش، تذکره نویسان را مجبور به تعریف و تمجیدش کرده است.
و در اینکه زاهی از لفظ مولی، خلافت و امامت را فهمیده است با همه اطلاعی که از نکات سخن دارد واحاطه اش به فرهنگ و
ادبیات عرب، مورد اتفاق نویسندگان است، و اشعارشهمه جا پخش گردیده، دلیلی نیرومند بر سخن بجا و بمورد شیعه در استدلال
به حدیث غدیر بر امر امامت امیر المومنین (ع) است.
صفحه 169 از 200
زاهی روز دوشنبه بیستم ماه صفر سال 318 ه بنا به تصریح ابن خلکان به نقل
[ [ صفحه 279
از " طبقات الشعراء " عمید الدوله، متولد شد و در بغداد روز چهارشنبه بیستم جمادي الاوي سال 352 ه (به نقل عمید الدوله)
متوفی گردید و در مقابر قریش دفن شد. یا بنا بر آنچه خطیب از تنوخی نقل کرده بعد از سال 360 ه بدرود زندگی گفت و
سمعانی از خطیب همین تاریخ را براي او نقل کردهاست.
و از آنجا که در تذکره ها توجهی به شعر مذهبی و مترقی او نشده، پاره اي از آنها را متذکر می شویم، از جمله در مدح مولی امیر
المومنین (ع) گوید:
یا ساداتی یا آل یاسین فقط
علیکم الوحی من الله هبط
لو لاکم لم یقبل الفرض و لا
رحنالبحر العفو من اکرم شط
انتم ولاه العهد فی الذر و من
هواهم الله علیناقد شرط
ما احد قایسکم بغیرکم
و ما زجالسلسل بالشرب اللمط
الا کمن ضاهی الجبال بالحصا
او قایس الا بحر جهلا بالنقط
صنو النبی المصطفی والکاشف
الغماء عنه و الحسام المخترط
اول من صام و صلی سابقا
الی المعالی و علی السبق غبط
"داماد پیامبر مصطفی و زداینده اندوههایش و شمشیر کشیده او... اول کسی که روزه گرفتو نماز گزارد، که در مکارم اخلاق
برهمه پیشی گرفت و مورد رشگ واقع شده.
صفحه 170 از 200
مکلم الشمس و من ردت له
ببابل و الغرب منها قد قبط
"کسی که با خورشید سخن گفت و براي او پس از غروب، گرد آوردن انوارش بازگشت راه پیماي سریع زمین و کسی که براي
او سپاه در وادي قحط، آب چشمه از زمین برآورد.
دریائی که دریاها در برابرش، جوئی بیش نیستند و از جریان آن با کمال
[ [ صفحه 280
حقارت بهره می برند. او شیر بیشه است که هر شیري نزد او به عقل کوچک آید.
اوست گسترشدهنده علم خدا در زمین و کسی است که بر اثر دوستی اش، خداي رحمان وسعت روزي دهد.
شمشیري که هر گاه کودك شمشیرش را بدست گیرد، روز جنگ همه را متفرق سازد.
به سوي نبرد با آن شمشیر، زره پوشیده گام بر می دارد چه بسیار پلیدیها را بریدو قطع کرد. تعبیر مکلم الشمس، اشاره به روایتی از
رسول خدا (ص) است که به علی (ع) فرمود:
یا ابا الحسن کلم الشمس فانها تکلمک قال علی(ع) السلام علیک ایها العبد المطیعلله و رسوله فقالت الشمس السلام علیکیا امیر
المومنین، و امام المتقین، وقائد الغر المحجلین. یا علی انت و شیعتک فی الجنه یا علی اول من تنشق عنه الارض محمد ثم انت و اول
من یحییمحمد ثم انت و اول من یکسی محمد ثم انت.
"یا علی تو و شیعیانت در بهشتخواهید بود و اول کسی که زمین به خاطرش می شکافد محمد و سپس تو خواهی بود و اول کسی
که زنده می شود محمد وسپس تو خواهی بود و اول کسی که پوشش پیدا کند محمد و آنگاه تو خواهی بود "
علی علیه السلام براي شکر به پیشگاه خداي بزرگ به سجده افتاد و ازچشمانش سرشگ می بارید، پیامبر خود را به او نزدیک
ساخته، گفت: برادرم، دوستم سر بردار که خدا به تو بر اهل آسمانهاي هفتگانه، مباهات کرد.
این روایت را شیخ الاسلام حموئی در فرائد السبطین باب 38 و خوارزمی در مناقب صفحه 68 و قندوزي در ینابیع صفحه 140 نقل
کرده اند.
و تعبیر: ومن ردت له ببابل "... اشاره به بازگشت خورشید براي علی امیر المومنیندر بابل است "
حدیث دار الشمس علی علیه السلام در بابل را نصر بن مزاحم در کتاب صفین صفحه 152 چاپ مصر، به اسناد خود از عبد خیر نقل
کرده، گوید من با علی (ع)
[ [ صفحه 281
در زمین بابل می گذشتیم. وقت نماز عصر فرا رسید. ما به هر جا می رسیدیم آنجا را از جاهاي دیگر وسیعترمی یافتیم تا جائی که
بهتر از آن ندیده بودیم رسیدیم. خورشید میرفت تا غروب کند گوید: علی فرود آمد و من با او فرود آمدم گوید: آنگاه او ادعا
کرد و خورشید به اندازه برگزارينماز عصر، بازگشت، ما نماز عصر را خواندیم و سپس خورشید غروب کرده.
صفحه 171 از 200
و این تعبیر: من انبع للعسکرماء العین "
کسیکه براي سپاه آب چشمهبرآورد " اشاره به روایت نصر بن مزاحم در کتاب صفین 162 است که به اسنادش از ابی سعید تیمی
تابعی معروفبه عقیص روایت کرده که گفت: ما با علی در راهش به سوي شام در حرکت بودیم تا وقتی از این نخلستانها به پشت
کوفه رسیدیم، مردم تشنه و محتاجآب شدند علی (ع) ما را آورد تا بسنگی که از زمین دندانه زده بود رسیدیم گویا بزي به انتظار
نشسته بود، او به او دستور داد آن را از بن کندیم، آنگاه آبی از آن بیرون زد کههمه از آن نوشیده، سیراب شدند گوید: آنگاه
دستوري بما فرمود و ما انجامدادیم گوید: و مردم به سیر خود ادامه دادند تا مقدار کمی که دور شدیم: علی (ع) گفت: آیا بین شما
کسی هست جاي این آبی که از آن نوشیدند بداند گفتند بلی یا امیر المومنین فرمود: برویم آنجا. گوید: آنگاه گروهی از ما سواره
و برخی پیاده بدانجا رفتیم. راه راپیموده تا بجائی که فکر می کردیم آب آنجا بود رسیدیم.
گوید: در جستجوي آن سنگ هر چه کاوش کردیم چیزي نیافتیم و چون از یافتن ناتوان شدیم به دیري که در نزدیکی ما بود رفته
پرسیدیم، آیا آبی که در نزدیکی شما است کجا است؟ گفتند: در نزدیکی، آبی وجود ندارد. گفتیم: هست ما از آن نوشیده ایم.
گفت: شما از آن نوشیده اید؟
[ [ صفحه 282
گفتیم- بلی
دیرنشین گفت: این دیر ساخته نشده مگر به خاطر آن آب، و کسی جز پیامبریا وصی پیامبر آن را استخراج نمی کند. این روایت را
خطیب در تاریخش 305:12 آورده.
و اینهم بخشی از قصیده طائیه زاهی:
و هو لکل الاوصیاء آخر
بضبطه التوحید فی الخلقانضبط
"او نسبت به اوصیاي پیامبران دیگر، خاتم آنها است و توحیدي که درمردم حفظ شده از حفظ کردن اوست. او در مرکزیت نیکیها
و کشف اشارت آن، ظاهر و باطن علم غیب است.
به تیغ شمشیرش دین احیا شد و بدعتهاي جنجال طلبان نابود گردید علم آموز امت و داوري که هیچکس به پایه علم هدایت
اونرسیده است. اوست نباء عظیم حجت حق، وسیله آزمایش خلق و چراغ مهلکه هايگران، ریسمانی که به خدا پیوندد، وباب حطه
اي که به ارشادش راههاي بستهگشوده شود و گام راستاري که دل آنان را که به گامهاي بلند، ضربه ندیده باشد، تازیانه میزند و او،
رود طالوت است و جنب الله و دیده اي که نورش خرد را خیره کند و گوش شنوا که از هر سخن زشت و نادرستی که گفته
شودناشنوا است.
او که بازگشتش نزد خدايذي العرش نیکو و کسی که اگر الطافش نبود، ما گمراه می شدیم
تعبیر اذن واعیه (= گوش شنوا). اشاره به حدیثی است که حافظ ابو نعیمدر
[ [ صفحه 283
صفحه 172 از 200
حلیله الاولیاء 62:1 ازرسول خدا (ص) نقل کرد که فرمود: یا علی ان الله عز و جل امرنی ان ادنیک و اعملک لتعی: خداي بزرگ
مرا فرموده تا ترا بخود نزدیک کنم و بیاموزمت تا بشنوي. و این آیه فرود آمد: و تعیها اذن واعیه پس تو گوش شنواي علم من
هستی. و گروهی دیگر ازحفاظ آنرا روایت کرده اند و قاضی عضدایجی در مواقف 276:3 گوید بیشتر مفسرین را در قول خداي
تعالی، و تعیها اذن واعیه، عقیده آن است که مقصود از آن علی (ع) است.
و ازاهی را در مدح مولانا امیر المومنین (ع) است:
وال علیا واستضیء مقباسه
تدخل جنانا و لتسقی کاسه
"علی را دوست دار و از پرتوش، نور گیر تا وارد بهشت گردي و از ساغرش بنوشی.
کسی که ولایتش را پذیرد نجات یابد و دشمنش، نه دین راشناخته و نه بنیادش را دانسته است.
اول کسی که خدا را به یگانگی شناخت، و حتی یک روز بر آستان بتان سر ننهاداوست.
او با جان خود پیامبر مصطفی را فدائی شد، روزي که دشمنان عرصه را بر او تنگ کردند.
او با آرامش دربستر پیامبر خسبید و حال آنکه شبانه نگهبانان دشمن، او را دور می زدند.
تا وقتی قوم بر مردي بیدار که شمشیرشرا حمایل خود کرده بود، هجوم آوردند.
بر آنان شورید و آنان روي برگردانده وصف آنان از هم درید، و قدرت حماسی اش مانع آنان شد.
[ [ صفحه 284
اوست شکننده بت ها در خانه خدا، اوست که از چهره هدایت پرده برداشت.
او به پشت بهترین خلق بالا رفت، او که پیشرفت سریع دین بوجودش بسته بود.
فرو انداخت لات را و هبل را رها کرد تا پاره پاره شود و نگون بختی اشگریبان خودش را بگیرد.
مولاي من بر فراز خانه خدا برخاست و با دور ساختنپلیدیهایش، آن را پاك کرد.
در (خیبر) را از بن بطور معجزه آسا بر کند بطوري که صداي در، حاکی از اضطراب و دهشت بود.
که گویا لهیب آتش افروخته اي است که از پرتو نورش بیرون آمده است.
چه کسی عمرو بن عبدود را وقتی خندق را با عبور خود به جزع درآورد، دو نیم کرده به زمینانداخت.
چه کسی به چاه وارد شد و ازهلاکت نترسید در حالیکه راه آب بسته بود، و او به شدت آن را طلب کرد.
چه کسی جن را با تیر شهابش با لهیب گداخته از مس هایش سوزانید.
تا به امرش مقرانه بازگشتند. و از شر آنها در پناه خدا محفوظ ماند.
"بیان: با تعبیر، من هبط الجب " چه کسی به چاه وارد شد " اشاره به روایتی کرده که امام احمد در مناقب از علی (ع) نقل کرده
که فرماید: چون شب بدر، شد پیامبر خدا (ص) فرمود: چه کسی براي ما آب خواهد آورد، مردم از این عمل سرباز زدند علی (ع)
برخاست مشگ آب را به دست گرفت و به چاهی بسیار عمیق و تاریک وارد شد و در آن سرازیر گردید، خدايبزرگ به جبرئیل
صفحه 173 از 200
و میکائیل و اسرافیل وحی فرستاد،
[ [ صفحه 285
آماده براي یاري محمد و حزبش شوید، فرشتگان از آسمان با صدائی چندش آور، فرو آمدندو چون به چاه رسیدند همه از اول تا
.( آخر احتراما بر او سلام کردند (شرح ابن ابی الحدید 450:1
و در مدح امیر المومنین گوید:
هذا الذي اردي الولید و عتبه
و العامري و ذا الحمار و مرحبا
"اینست کسی که ولید و عتبه، و عامري، و ذلحمار (سر و روي بسته) و مرحب را به هلاکت انداخت.
این کسی است که با قهر بی بیم و باك، دلیرانی را بدست پاره کرد.
گویا در بن هر موي تنش، شیري است که چنگال سوي شکارش دراز کرده ". و نیز درباره آن حضرت گوید:
ابا حسن جعلتک لی ملاذا
الوذ به و یشملنی الزماما
اي ابا الحسن منتو را پناهگاهی براي خود قرار داده ام تا بدان پناه آورم و رشته محبتت مرا بگیرد.
در روز حشر شفیعم باش و در خانه قدست جایم بده.
زیرا من نعثلی (= عثمانی) نیستم و عتیق (ابوبکر) و آن مرد تندخو (= عمر) را دوست ندارم.
و در مدح اهل بیت گوید:
یا لائمی فی الولا هلانت تعتبر
بمن یوالی رسول الله او یذر
"اي ملامت گر من در ولاي اهل بیت آیا با دوستی پیامبر موافقی یا مخالف؟.
قومی که هر گاه با قلم ها براي نوشتن از دریاها استفاده کنند ودرختهاي دنیا قلم گردد.
و انس و جن نویسنده فضائلشان باشد و ظرفیت صبح وشام صفحه کاغذ باشد.
به اندازه یک دهم فضائلشان را نمی گنجد بل جهد و کوششان در برابر فضل آنها، ناچیز است.
[ [ صفحه 286
صفحه 174 از 200
افتخار آفرینان، و مرکز و مدار جهان، که روزگار به امرشان می گردد.
دودمان احمد، بزرگسادات درخشان، جوانان علوي سپید چهره.
سپیدان بنی هاشم. وجوانمردان با فضیلت، بزرگانی که دودمان " نضر " به بزرگی آنان نازند.
با عقلت بیندیش، آیا کسی دیگر به قدر آنان رسد، قومی که تقدیر الهی را بکف گرفته اند.
به اینان، قبل از خلقتشان، صفا عطا شده و نبوت، چوب آب صافی، بی کدر، داده شده است.
و آنان را تاج شرافتی بیمانند و بزرگواري و شخصیت بی رقیبی عطا گردیده است
مرا این گونه حجتهاي واضحالهی بسنده است، اینان که هر گاه یاد شوند درود بر آنها فرستید.
اینان درخت عظمت اند و شیعیانشان برگهاي آن، ریشه این درخت، مصطفی وذریه ي او میوه آنند.
و دررثاي اهل بیت او راست که گوید:
یا آل احمد ماذا کان جرمکم
فکل ارواحکم بالسیف تنتزع
"اي دودمان احمد، گناه شما چه بوده است که باید ارواح شما با شمشیر از بدنتان جدا شود.
اجتماع شما را با سنگ تفرقه میان مردم به جدائی انداخته اند، در حالیکه اجتماع مردم بهم پیوسته باشند.
ماههاي چهره شما از بدنهاتان بزیر افتاده و سرها بر سر شاخسار نیزه ها قرار گرفته است.
آیا شما بهترین رهبر هدایت نبودید؟ آیا شما روش گمراهی و بدعت را نشکستید؟
آیا خدايیگانه، بی نیاز و برتر، به راهنمائی شما که پرچم دار، و مقتداي
[ [ صفحه 287
هدایتید به یگانگی پرستیده شد؟
پس چرا حوادث بر دشمنان ستمگر شما، نمی گذرد و چرا مصیبتها از شما، دست نمیدارد؟
بعضی از شما روي خاكافتاده و با لب تشنه، کشته شده اید و پاره اي سر بریده اش فراز نیزه است.
برخی در بلاد غربت، دورترین نقطه مغرب گریخته و با خونهاي لاله گون، بر خود زره بسته است.
کسانی که از شما را سوزانده و خاکسترش بر باد رفته که قبري و آرامگاهی براي توبه کنندگان مشهدش بجاي نگذاشته اند.
اگر همه را فراموش کنم، چگونه حسین را که سپاه شرك با کوبیدن شمشیر و نیزه بر او تاختند توانم فراموش کرد.
پیکرش براي تاختن اسبان سیاه، رويخاك افتاده و سرش بر فراز نیزه ها جاي گرفته است.
و نیز در مرثیه اهل بیت سلام الله علیهم گوید:
اي فرزندان مصطفی با شمشیر بر شما حمله کنند و من به خواب آرام رفته شباستراحت کنم؟
شما را ستم کنند، بکشند و اموالتان تقسیم گردد، و در برابر این همه جور و جفا چه کس بر شما خضوع کند و حق شما را ادا
نماید؟
هیچ سرزمینی در شرق و غرب نباشد مگر اینکه کشته اي از شما یا بخاك افتاده اي در آن باشد
صفحه 175 از 200
و در رثاي امام سبط شهید گوید:
اعاتب عینی اذا اقصرت
و افنی دموعی اذا ما جرت
"هر گاه از گریه چشمانم کوتاهی کند، توبیخش کنم و چون سرشگم
[ [ صفحه 288
جاري شود تا پایان بگریم.
"به یاد شما اي فرزندان مصطفی سرشگم بر چهره رقم کشیده است.
براي شما و بر شما پلکهایم از بهم آمدن سرباز زده نخوابید و هشیار مانده است.
من برايپیکرهاي شما که در عراق نیزه ها بر آنها کارگر شده خوردش کرده، تشبیهی دارم.
و شما را در عرصه کربلا، به ماههاي درخشنده اي که کسوف کند مانندکرده ام؟
دیگر سرزمین مدینه از جمع شما خالی شد مانند لوحه اي که خطوطش را بزدایند.
و زمین کربلا با شما عملی کرد، مانند درخشنده ستارگانی که فرو ریزد.
گویا زینب را می بینم گرد حسین با گیسوانی پریشان است.
صورت به رگهاي بریده گردنش فرو برده و آه و ناله از دل دردمندش بیرون می دهد.
و می بینم فاطمه را حیران است وقتی تازیانه به پهلوي زینبش می نگرد
و سبط پیامبر را که پیکرش روي خاکها مانند قربانی سر بریده فتاده است.
وسرهاي بریده آنان بر فراز نیزه ها همسان شاخسارهاي میوه دار است.
و سرحسین در پیشاپیش سایر سرها مانند سپیدي صبح می درخشد.
و در رثاي آن حضرت صلوات الله علیه گوید:
اي دیده ها سرشگ فرو بارید سرشگ فرو بارید بر آل پیامبر خدا تا گونه ها از آن ها اثر پذیرد.
و اي دلها در آتش اندوه زیر و بالا شوید که اندوه آنان را پایانی نیست.
[ [ صفحه 289
از آنجا به نخل هاي بلند خوش ترکیب که شکوفه هایش بهم بسته، تعبیر شده است.
از آنان در کتاب الهی به زیتون نور، و براي روشنی فروغ هدایت به گیرایه، تعبیر شده است.
اسامی آنان چون یاد خدا شود به اسامی خدا به شدت مقرون گردد.
حوادث روزگار هر یک از آن بزرگواران به خاك انداخته و به نزع افتاده اند.
من حسین را در کربلا فراموش نمی کنم حالی که بین دشمنان تشنه و تنها است.
صفحه 176 از 200
و در حال سجود صورت بر خاك نهاده، و به رکوع و سجود پردازد و شمشیر آبدار بر او کشیده اند.
با نزدیکی آب فرات، آب می جوید و آنرا می بیند، ولی از آب دور است.
اي ستمگران می دانید چه کسی را کشتید؟ بجانم سوگند کسی را کشته اید که هستی در وجودش خلاصه شدهاست.
"و در مدح اهل البیتعلیهم السلام گوید:
"من از قومی سخن گویم که آسمانشان شمشیر، و زمینشان دشمنان، و خون گلوهاي دشمنان دریاهاي آنانست.
"از گرد و غبار میدان نبرد به عنوان ابر باران می طلبند، باران مرگ بر گروه دشمنانشان.
و چون تاریکیهاي فتنه، تیرگی فزاید، خورشید و ماه آنرا اراءو افکارشان تشکیل دهد.
به فضل اینانمی توان بهشت را خرید و باغهاي آن همه و خیام و قصورشان از آن آنها است.
[ [ صفحه 290
وقتی گناهان متراکم شد به مهر آنان گنهکار می توان غفران یابد.
اینانند اختران رخشان در برجهاي فلک و سال به تعداد آنان ماههایش تکمیل می شود.
شرح حال زاهی را، از این ماخذ گرفتیم: تاریخ بغداد 350:11 ، یتیمه الاهر 198:1 ، انساب سمعانی، مناقب ابن شهر آشوب معالم ابن
، شهر آشوب، تاریخابن خلکان 390:1 ، مراه الجنان 349:2 ، مجالس المومنین 459 ، بحار الانوار 255:10 الکنی و الالقاب 257:2
. دائره المعارف بستانی 161:9 الاعلام زر کلی 659:2
[ [ صفحه 291
امیر ابو فراس الحمدانی
اشاره
متولد 320 یا 321 ه متوفی 357 ه
الحق مهتضم و الدین مخترم
و فیء آل رسول الله مقتسم
و الناس عندك لا ناس فیحفظهم
سوم الرعاه و لا شاء و لا نعم
انی ابیت قلیل النوم ارقنی
صفحه 177 از 200
قلب تصارع فیه الهم و الهمم
و عزمه لا ینام اللیل صاحبها
الا علی ظفر فیطیه کرم
یصان مهري لامر لا ابوح به
والدرع و الرمح و الصمصامه الخدم
و کلمائره الضبعین مسرحها
رمث الجزیره و الخذراف و العنم
و فتیه قلبهم قلب اذا رکبوا
و لیس رایهم رایا اذا عزموا
[ [ صفحه 292
یا للرجال اما لله منتصر
من الطغاه؟ اما لله منقتم
بنوعلی رعایا فی دیارهم
و الامر تملکه النسوان و الخدم
محلئون فاصفی شربهم و شل
عند الورود و اوفی و دهم لمم
فالارض الا علی ملاکها سعه
و المال الا علی اربابه دیم
فما السعید بها الا الذي ظلموا
و ما الشقی بها الا الذي ظلموا
صفحه 178 از 200
للمتقین من الدنیا عواقبها
و ان تعجل منها الظالم الاثم
اتفحزون علیهم لا ابا لکم
حتی کان رسول الله جدکم
و لا توازن فیما یینکم شرف
و لا تساوت لکم فی موطن قدم
و لا لکم مثلهم فی المجد متصل
و لا لجدکم معشار جدهم
و لا لعرقکم من عرقهم شبه
و لا نثیلتکم من امهم امم
قام النبی بها " یوم الغدیر " لهم
و الله یشهد و الاملاك و الامم
حتی اذااصبحت فی غیر صاحبها
باتت تنازعها الذوبان و الرخم
[ [ صفحه 293
و صیروا امرهم شوري کانهم
لا یعرفون ولاه الحق ایهم
تا لله ما جهل الاقوام موضعها
لکنهم ستروا وجد الذيعلموا
ثم ادعاها بنو العباس ملکهم
و لا لهم قدم فیها و لا قدم
صفحه 179 از 200
لا یذکرون اذا ما معشر ذکروا
و لا یحکم فی امر لهم حکم
و لا رآهم ابوبکر و صاحبه
اهلا لما طلبوا منها و ما زعموا
فهل هم مدعوها غیر واجبه
ام اهل ائمتهم فی اخذها ظلموا
اما علی فادنی من قرابتکم
عند الولایه ان لم تکفر النعم
اینکر الحبر عبد الله نعمته
ابوکم ام عبید الله ام قثم؟
بئس الجزاء حزیتم فی بنی حسن
اباهم العلمالهادي و امهم
لا بیعه ردعتکم عن دمائهم
و لا یمین و لا قربی و لا ذمم
هلا صفحتهم عن الاسري بلا سبب
للصافحین ببدر عن اسیرکم
هلا کففتم عن " الدیباج " سوطکم
و عن بنات رسولالله شتمکم
[ [ صفحه 294
ما نزهت لرسول الله مهجته
عن السیاط فهلا نزهالحرم
صفحه 180 از 200
ما نال منهم بنو حرب و ان عظمت
تلک الجرائر الا دون نیلکم
کم غدره لکم فی الدین واضحه
و کم دم لرسول الله عندکم
انتم له شیعه فیا ترون و فی
اظفارکم من بنیه الطاهرین دم
هیهات لا قربت قربی و لا رحم
یوما اذا اقصت الاخلاق و الشیم
کانت موده سلمان له رحما
و لم یکن بین نوح و ابنه رحم
یا جاهدا فی مساویهم یکتمها
غدر الرشید بیحیی کیف ینکتم
لیس الرشید کموسی فی القیاس و لا
مامونکمکالرضا لو انصف الحکم
ذاق الزبیري غبالحنث و انکشفت
عن ابن فاطمه الاقوالو التهم
باءوا بقتل الرضا من بعد بیعته
و ابصروا بعض یوم رشدهم و عموا
یا عصته شقیت من بعد ما سعدت
و معشرا هلکوا من بعد ما سلموا
[ [ صفحه 295
صفحه 181 از 200
لبئسما لقیت منهم و ان بلیت
بجانب الطف تلک الاعظم الرمم
لا عن ابی مسلم فی نصحه صفحوا
و لا الهبیرينجا الحلف و القسم
و لا الامان لاهل الموصل اعتمدوا
فیه الوفاء و لا عن غیهم حلموا
ابلغ لذیک بنی العباس مالکه
لا یدعوا ملکها ملاکها العجم
اي المفاخر امست فی منازلکم
و غیرکم آمر فیها و محتکم
انی یزیدکم فی مفخرعلم؟
و فی الخلاف علیکم یخفق العلم
یا باعه الخمر کفوا عن مفاخرکم
لمعشربیعهم یوم الهیاج دم
خلوا الفخار لعلامین ان سئلوا
یوم السوال و عمالین ان عملوا
لا یغضبون لغیر اللهان غضبوا
و لا یضیعون حکم الله ان حکموا
[ [ صفحه 296
صفحه 182 از 200
تنشی التلاوه فی ابیاتهم سحرا
و فی بیوتکم الاوتار و النغم
منکم علیه ام منهم؟ و کان لکم
شیخ المغنین ابراهیم ام لهم
اذا تلوا سوره غنی امامکم
قف بالطلول التی لم یعفها القدم
ما فی بیوتهم للخمر معتصر
و لا بیوتکم للسوء معتصم
و لا تبیت لهم خنثی تنادمهم
و لا یري لهم قرد و لا حشم
الرکن و البیت و الاستار منزلهم
و زمزم و الصفی و الحجر و الحرم
و لیس من قسم فی الذکرتعرفه
الا و هم غیر شک ذلک القسم
بحثی پیرامون اشعار او
این قصیده را چنانکه یاد کردیم 58 بیت در دیوان خطی اش همراه با شرح ابن خالویه نحويمعاصر او می یابید، ابن خالویه در
خدمت بنی حمدان در حلب می زیست و به سال 370 ه بدرود زندگی گفته است و علامه شیخ ابراهیم یحیی العاملی 54 بیت آن را
تخمیس کرده مخمسهایش در " منن الرحمان " 143:1 آمده است، و مطلعش اینست:
[ [ صفحه 297
یا للرجال لجرح لیس یلتئم
عمر الزمان وداء لیس ینحسم
صفحه 183 از 200
حتی متی ایها الاقوام و الامم
الحق مهتضم.:...
اودي هدي الناس حتی ان احفظهم
للخیر صار بقول السوء الفظهم
فکیف ترقظهم ان کنت موقظهم
و الناس عندك....
این قصیده را، ابو المکارم محمد بن عبد الملک بن احمد بن هبه الله بن ابی جراده حلبی متوفی 565 ه شرح کرده است و فرزند امیر
الحاج با شرح معروفش که جداگانهچاپ شده و در " حدائق الوردیه " خطی، همه اش درج گردیده است آن را نیز شرح کرده،
چنانکه قاضی در مجالس المومنین صفحه 411 آن را ذکر کرده است و سید میرزا حسن زنوزي در " ریاضالجنه " در روضه پنجم،
60 بیت آن رانقل کرده و در شماره گزاري سید محسن الامین عاملی 60 بیت آمده است و دو بیت اضافی عینا یاد می شود:
امن تشاد له الالحان سایره
علیهم ذو المعالی ام علیکم
صلی الاله علیهم کلما سجعت
ورق فهم للوري کهف و معتصم
ناشر دیوان، چند بیتآن را حذف کرده و تنها 53 بیت آن را یاد کرده است به نظر می رسد ناشر ابیاتی را که از مفادش دل خوشی
نداشته از آنها جدا کرده که ذیلا اشاره می شود:
-1 و کل مائره الضبعین مسرحها
-2 و فتیه قلبهم قلباذا رکبوا
-3 فما السعید بها الا الذي ظلموا
-4 للمتقین من الدنیا عواقبها
[ [ صفحه 298
-5 لیس الرشید کموسی فی القیاس و لا
-6 یا باعه الخمر کفوا عن مفاخرکم
-7 صلی الاله علیهم کلما سجعت این قصیده معروف است به " شافیه. " از قصائد جاویدانی است که کلیه ماخذ همهآن، یا بخشی
از آن را نقل کرده، یااشاره اي بدان کرده اند، قصیده اي است بین ادبا مشهور و متداول که هم شیعه، و هم فرق دیگر، از زمان
صفحه 184 از 200
سرودن سراینده اش امیر شمشیر و قلم، تا امروز محفوظ مانده و با روزگار، جاوید خواهد ماند، زیرا در آن لطف سخندانی، صفاي
فصاحت، حسن انسجام، نیروي استدلال، بلندي معنی و روانی الفاظ بهم پیوسته است. روزي که سراینده اش (امیر) آن را انشاد
کرد، دستور داد پانصد شمشیر یا بیشتر ازآن از غلاف بیرون بکشند این قصیده درمقابل قصیده ابن سکره العباسی سروده شده و اول
آن قصیده اینست:
بنی علی دعوا مقالتکم
لا ینقص الدر وضع من وضعه
امیر ابو فراس را قصیده هائیه اي است که اهل بیت را درآن مدح کرده و از غدیر یاد کرده است و آن قصیده اینست:
یوم بسفح الدار لا انساه
ادعی له دهري الذي اولاه
یوم عمرت العمر فیه بفتیه
من نورهم اخذ الزمان بهاه
فکان اوجههم ضیاء نهاره
و کان اوجههم نجوم دجاه
"من خاطره روزي که در پهنه خانه جذبه اي داشتم را در همه عمرم، از یاد نمی برم.
روزگاري بود که دوران عمر را با جوانی می گذراندم که زمانه جلوه خود را از فروغ آنان می گرفت.
گویا چهره هاشان پرتو روز را تشکیل می دادو گویا چهره هاشان ستاره تاریکیهاي شب بود.
باریک اندام و خوش ترکیبی که در حسن استواري چون شاخ درخت، و
[ [ صفحه 299
چشمانش در نظر افکنی چون آهو.
با او ساغري را تعارف می کردیم که در تاریکی ها، چون چراغ، از صفا می درخشید.
در شبی که از وصالش زیبائی گرفته بود گویا شب در زیبائی، چهره اي محبوب داشت.
و گویا در آن شب ستاره ثریا کف دستی است که محبوب را نشان می دهد.
و یا با چهره نیمه روشنش، تبسم کنان او را با دست به بالا فرا می خواند.
آهو چهره ئی که اگر مرواریدي بر گونه اش بگذرد با نگاهی از گوشه چشم، بخون می افتد.
اگر من عشق او را نداشته باشم، یا نخواهم که همه دوستدارانش از جهانیانهلاك شوند.
صفحه 185 از 200
پس از قرب وصال او چنان محروم می مانم. که حسین (ع) از آب، با اینکه آن را می دید، محروم ماند.
هنگامی که گفت آبم دهید و بجاي نوش آب گوارا، او را از دم نیزه و شمشیر، سیرابش کردند.
و سر او را، با اینکه از دیر باز، دست هاي پیامبر آن را بدامنش نزدیک کرده بود، بریدند.
روزي که او در حمایت خدا بود، و خدا ستمگران را براي ستمگري مهلت می دهد.
و نیز اگر خدايجهان دشمنان پیامبرش را هلاك می کرد، دشمنی با پیغمبر شناخته نمی شد.
روزي که خورشید درخشان براي حسین دگرگون شد و از آنچه دیده بود آسمانشخون گریست.
[ [ صفحه 300
براي قلبی که ازجاي کنده نشود، و براي گریه کننده اي که سرشگش نبارد، عذري نمانده است.
مرده باد قومی که از هواينفس خود، پیروي کرده، کاري کردند که عواقب سوءش فردا گریبانگریشان شود.
آیا پنداري گفتار پیامبر را دربارهخصوصیات پدر او، نشنیده بودند؟ هنگامی که روز غدیر خم علنا گفت ": من کنت مولاه فهذا
مولاه " این مولاي کسی است که من مولاي اویم.
این است وصیت پیامبر در امر خلافت او، اي کسی که گوئی پیامبر وصیت نکرده است قرآن را که در فضیلت او نازل شد بخوانید و
در آن تامل کرده مضمون آن را بفهمید.
اگر درباره او جز سوره هل اتی هیچ آیه دیگري نازل نشده بود، او را کفایت می کرد.
چه کسی براي اولین بار قرآن را از بیان پیامبر، و لفظ او دریافت داشته و آنرا تلاوت کرده است؟
چه کسی صاحب فتح خیبر بود. و در خیبر را با دست خود پرتاب کرده و دور انداخت؟
چه کسی در میان همه مردم پیامبر مختار را همکاري کردو به کمک برخاست و چه کسی با او برادر شد؟
چه کسی به طور ناشناس در بسترش شب را گذرانید وقتی دشمنان بر بسترش سر بر آورده بودند.
مقصود خداي، از گفتار: الصادقون و القانتون، چه کسی جز اوست؟
چه کسی را جبرئیل از طرف خداوند بزرگ، به تحیت درود گرامی داشت.
آیا گمان کردید فرزندانش را بکشید، و روز قیامت در زیر پرچم او باشد؟
[ [ صفحه 301
یا از دست او از حوض کوثر آب بنوشید و حال آنکه حسین را به خونش آب دادید؟
خوشا به حال کسی که روز تشنگی اش، او را ملاقات کند، و در زندگی کاري کرده باشد که سیرابش نماید.
پیش از من در شعر گوینده اي گفته بود: واي به کسی که شفیعانش فرداي محشر دشمنانش باشند.
آیا روز واقعه کساء را فراموش کردید و ندانستید او یکی از اصحاب کساء است؟
بار پروردگار من به هدایت آنان، راه یافته ام و روز هدایت به راه دیگران نروم.
من همیشه دوستدار کسی هستم که پیامبر و آلش او را دوستدارند و هر که را آنانبد شمرند، بد می دانم.
و سخنی گویمکه نشان بصیرت کسی است آن را باید بگوید یا روایت کند.
صفحه 186 از 200
سخن من، شعري است که شنوندگان در طول روزگار، پیوسته از آن هدایت یابند.
این سخن، راویان را به حفظش ترغیب کند، و حسن روایتش، معنی آن را جالب جلوه دهد.
[ [ صفحه 302
شاعر را بشناسیم
ابو فراس حارث بن ابی العلاءسعید بن حمدان بن حمدون بن حارث بن لقمان بن راشد بن مثنی بن رافع بن حارث بن عطیف بن
محربه بن حارثه بن مالک بن عبید بن عدي بن اسامه بن مالک بن بکر بن حبیب بن عمرو بن غنم بن تغلب الحمدانی تغلبی.
سخن دربارهابو فراس و امثال او مضطرب و پریشان، زیرا نویسنده نمی داند او را از چهناحیه اي توصیف و تعریف کند. آیا
ازسخنسرائی اش گفتگو کند، یا از سپهسالاریش سخن گوید، آیا او در مقام مصاحبت برازنده تر یا در صف آرائی دلیرتر است؟ و
آیا او در تنظیم قافیه الفاظ با انضباط تر یا در فرماندهی لشگر قوي تر؟ و خلاصه این مرد در هر دو جبهه برازنده و در هر دو مقام
پیشرو دیگران، هیبت پادشاهان و محضر شیرین ادیبان را با هم جمع کرده. شکوه فرماندهی با لطف ظرافت شعر بهم پیوسته و
شمشیر و قلم براي او برآمده است.
او وقتی، به زبانش سخن گوید چون هنگامی است که بااستواریش گام نهد، نه جنگی او را هراسد و نه قافیه او بر او ستیزد، ونه
بیمی از کس او را چیره سازد، نه لطافت بیانی او را پشت سر گذارد از این رو پیشرو شعراي معاصرش بود چنانکه پیشرو فرماندهان
معاصرش.
پاره اي از اشعارش به زبان آلمانی، چنانکه در دائره المعارف اسلامی است، ترجمه شده. ثعالبی در یتیمه الدهر 27:1 گوید: او یگانه
روزگارش و خورشید
[ [ صفحه 303
زمانش از نظر ادب، فضیلت جوانمردي، بزرگواري، عظمت، سخندانی و برازندگی، دلیري و شجاعت بود. شعرش نامدار، و با
زیبائی و ظرافتش، روانی، فصاحت، شیرینی، بلند سخنی و متانت همه را با هم جمع کرده و در این زمینه به شهرت پیوسته است. در
اشعار او طبع شاداب و بلنديمقام و عزت پادشاهی نهفته و این خصالدر هیچ شاعري در عبد الله بن معتز و ابو فراس جمع نشده و
سخنشناسان و نقالان کلام، ابو فراس را برتر از ابن معتز خوانده اند.
صاحب بن عباد می گفت: بدء الشعر بملک و ختم بملک " شعر از پادشاهی آغاز، و به پادشاهی دیگر پایان پذیرفت " یعنی امرء
القیس و ابو فراس و متنبی به تقدم و برازندگی او گواهی می داد و از او حمایت می کرد و مایل نبود در مسابقه با او شرکت کند و
در مقابله با او شعر سراید و اینکه او را مدح نگفته و افراد پائین تر از او، از آلحمدان را ستوده است، نه از روي غفلتیا اخلال در
کار او بود، بلکه براي هیبت و عظمت او بوده است. سیف الدوله از محسنات ابی فراس بسیار خوشش می آمد، و او را با احترام و
تجلیل از سایرین، مشخص می ساخت و اورا براي خود برگزیده، در جنگها همراه خود می برد و در کارهایش او راجانشین خود
می ساخت. و ابو فراس در مکاتباتی که با او داشت بر او مروارید گران قدر می پاشید و حق بزرگی او را رعایت کرده، آداب
شمشیرو قلم هر دو را در خدمتش بجاي می گذارد.
صفحه 187 از 200
در تعقیب تعریفهاي ثعالبی از او، شرح حال او را ابن عساکر در تاریخش 440:2 و ابن شهر اشوب در معالم العلماء ابن اثیر در کامل
، 194:8 ، ابن خلکان در تاریخش 138:1 ، ابو الفداء در تاریخش 142 ، یافعی در مرآه الجنان 369:2 و مولفان: شذرات الذهب 24:3
مجالسالمومنین 411 ، ریاض العلما، امل الامل 366 ، منتهی المقال 349 ، ریاضالجنه فی الروضه الخامسه، دائره المعارف بستانی
300:2 ، دائره المعارف فرید وجدي 150:7 روضات الجنات 206 ، قاموس الاعلام زرکلی 202:1 ، کشف الظنون 502:1 ، تاریخ آداب
اللغه 241:2 ، الشیعه و فنون الاسلام 107 ، معجم المطبوعات، دائره المعارف الاسلامیه 387:1 ، ومطالب پراکنده
[ [ صفحه 304
29 ، جمع آوري - شرح حال او رابه طور کامل سیدنا سید محسن امین در 260 صفحه اعیان الشیعه در جلد هجدهم صفحه 289
کرده اند.
ابو فراس ساکن " منبج " بود و در حکومت پسر عمویش ابی الحسن سیف الدوله به بلاد شام منتقل گردید و درچند نبرد که در
رکاب او با روم جنگید، شهرت یافت.
در این جنگها دو بار اسیر شد دفعه اول در " مغاره الکحل" به سال 348 ه بود و او را از " خرشنه "که قلعه اي بود در بلاد روم و
آب فرات از زیر آن می گذشت، بالاتر نبردند و در همین اسارت اوست که گویند، سوار اسبش شده و با پاي خود آن را تاخته، از
بالاي قلعه به داخلفرات خود را پرت کرده است، و خدا آگاهتر است.
بار دوم در " منبج " اسیر رومی ها شد، و در آن روز قومش را رهبري می کرد که در شوال 351 ه اسیر شد و جراحتی بر اثر
اصابتتیري که پیکانش در پاي او مانده بود، پیدا کرد و مجروح و خون آلود او رابه خرشنه آوردند. از آنجا به قسطنطنیه آمده و تا
مدت چهار سال به حال اسارت ماند، زیرا از او فداء نمی پذیرفتند سرانجام سیف الدوله به سال 355 ه او را از اسارت آزاد کرد.
ابو فراس اشعارش را در اسارت و بیماري می سرود و براي سیف الدوله شکوه و شکایت می کرد و اظهار اشتیاق نسبت به خانواده و
برادران و دوستانشمی نمود و نگرانی خود را از وضع و حالش، از سینه اي تنگ و قلبی ریش کهرقت و لطافت اشعارش را می
افزود و شنونده را به گریه می انداخت، شرح می داد. این اشعار از شدت روانی خودبخود بر حافظه می آویخت و آنها را کسی
فراموش نمی کرد، این اشعار را" رومیات " خوانند.
ابن خالویه گوید: ابو فراس گفت: وقتی به قسطنطنیه رسیدم پادشاه روم، مرا اکرام و احترامی کرد که با هیچ اسیرينکرده بود یکی
از رسوم رومی ها این بود که هیچ اسیري حق ندارد، در شهريکه پادشاه آنها در آنجا است قبل از ملاقات شاه، مرکوبی سوار شود
باید در زمین بازي آنها، که آن را " ملطوم " می گفتند با سر
[ [ صفحه 305
برهنه راه برود و سه بار یا بیشتر دربرابر شاه سجده کند و پادشاه پاي خودرا در میان اجتماعی که نامش " توري" بود، گام بر گردن
اسیر بساید. پادشاه مرا از همه این رسوم معاف داشت، فورا مرا به خانه اي برده، مستخدمی را به خدمت من گمارد و دستوراحترام
مرا صادر کرد و هر اسیر مسلمانی را که می خواستم، نزد من می فرستاد و براي من به طور خصوصی فدیه آزادي پرداخت. وقتی
من خود را مشمولاین همه تجلیل به لطف خدا دیدم و عافیت و مقام خود را باز یافتم، امتیاز خود را در آزادي بر سایر مسلمین
نپذیرفتم، و با پادشاه روم براي آزادي دیگران آغاز به فدا دادن کردم و امیر سیف الدوله دیگر اسیر رومی نزد خود باقی نگذاشته
صفحه 188 از 200
بود، ولینزد رومیها هنوز سه هزار اسیر از کارگردان و سپاهیان در دست آنها بود.
من با دویست هزار دینار رومی قرار داد فدا بستم و این عده اضافی را یک جا خریدم و آن مبلغ و آن عده مسلمانان را تضمین
کردم، و آنها را با خود از قسطنطنیه خارج ساخته خود با نمایندگانشان به " خرشنه " آمدم. و با هیچ اسیري قرارداد فدا و آتش
بسو ترك مخاصمه بسته نشد. و در این باره شعري سروده ام:
و الله عندي فیالاسار و غیره
مواهب لم یخصص بها احدقبلی
"خداوند مرا در اسارتو غیر اسارت مواهب بخشید که به دیگران قبل از من نداده است.
"گره هائی را گشودم که مردم از گشودن آن عاجز بودند در حالی که حل عقد امور مرا کسی متکفل نشده است.
چون مرا مردم روم بنگرند به عنوان شکاري بزرگتلقی کنند تا جائیکه گویا آنها بدست من اسیر شده و در قید من اند.
چه روزگار فراخی بود روزي که محترمانه آزاد شدم مثل اینکه من از خانواده امبه خانواده ام منتقل شده باشم.
به پسر عموها و برادرانم بگوئید من در نعمت و رفاهی بسر می بردم که هر کس جاي من بود شکرش را می کرد.
[ [ صفحه 306
خدا براي من جز انتشار نیکوئیهایم رانخواسته تا فضیلت مرا چنانکه شما شناخته اید، آنان بشناسند.
و هنگامی به او خبر رسید رومیها گفته اند: ما کسی را اسیر نکردیم کهلباسش را در نیاورده باشیم، مگر ابیفراس را، مفتخرانه
گفت:
"می بینم تو را چشمانت از باریدن سرشگ بازداشته و خوي صبر بخود گرفته اي آیا تحت تاثیر امر و نهی هوي قرار میگیري؟
بلی من مشتاقم و حرارت عشق دارم، ولی کسی چون من اسرارش فاش نمی شود.
هنگامی که شب مرا پرتو افکند دست هوس و هوایم گشوده شده سرشگی که از خوي متکبر من است فرو ریزد.
گویا در اطراف دلم، آتش شعلهگرفته وقتی عشق و اندیشه آن را برافروزد ". و در این بارهگوید:
"وقتی من اسیر شدم، دوستانمهنوز از سلاح جنگ نهی نشده بودند. اسبم کره اي نوپا، و صاحبش بی تجربهنبود.
ولی هنگامی که براي شخص قضائیمقدر باشد، دیگر خشگی و دریا نتوانداو را نگهداشت.
دوستانم به من گفتند: یا فرار یا مرگ، من گفتم: این دوامري است که شیرین تر آن دو، تلخ ترآنها است.
ولی من، سوي آن راهی که براي من عیب نداشته باشد، گام می نهم و از این دو امر بهترش که اسارت باشد، ترا کافی است.
به من می گویند سلامت را به مرگ فروختی، گفتمبه آنها: بخدا سوگند از این کار زیانی ندیدم.
مرگ قطعی است آن چه یادگارت را بلند مرتبه می کند، برگزین، تا وقتی
[ [ صفحه 307
انسان نامشزنده است هیچگاه نمی میرد.
صفحه 189 از 200
خیر از آن کسی که از مرگ را با ذلت به تاخیراندازد نیست. چنانکه عمرو عاص روزي با عورتش، مرگ را عقب انداخت.
بر من منت نهند که لباسم را برایم گذاشته اند، ولی من لباسی پوشیده امکه از خونهاشان قرمز است.
قبضه شمشیرم در آنها نوکش تیز شده و نهایتنیزه ام از آنها، سینه شکسته است.
زود باشد که قومم مرا چون کوششهاشان بجائی نرسد، یاد کنند، همانطور که در شب هاي تاریک به جستجوي ماه پردازند.
اگر زنده ماندم کارم با نیزه اي است که شناسند، و همان سلاحو کلاه خود، و اسب نارنجی میان باریک.
و اگر مردم، انسان بناچار مردنی است هر چند روزگارش بدرازا کشد، و عمرش گسترده شود.
اگر دیگري به اندازه من استقامت می کرد به او اکتفا می شد و اگر از مس کار طلا می آمد، این اندازه طلا گرانقدر نمی شد.
ما مردمی هستیم که حد وسط نمی پذیریم یا باید در جهان صدرنشین باشیم، یا رهسپار گور شویم.
براي کرامت نفس همه چیز در نظر ما ناچیز است، و کسی که داوطلب ازدواج زیبارویی است پرداخت مهریه برایش سنگین نیست.
ما خود را عزیزترین مردم دنیا برترین برتران و جوانمردترین مردم روي زمین می دانیم، و افتخار هم نمی کنیم.
و زمانیکه اسیر شد گفت:
بندگان از حکمی که خداکند امتناعی ندارند شیران را از شکارهاشان دور کردم و خود شکار کفتارشدم.
[ [ صفحه 308
و گوید:
مرگبه کام ما شیرین شد و مرگ بهتر از وضع ذلت بار است.
مصیبتی که به ما رسید ما را به سوي خدا، و در راه خدا که بهترین راهها است می برد.
وقتی او را اسیر به " خرشنه " وارد کردند گفت:
اگر " خرشنه " را به حالاسیري می بینم، در مقابل چه بسیار اوقاتی که با حمله در آن وارد شده ام.
همانا دیده ام اسیرانی را با چشمانو لبان سیاه (که علامت بزرگی است) نزد ما آورند.
و دیدم آتش هائی را که منازل و کاخها را می رباید.
کسی که مانند من باشد شب را جز اینکه امیر یا اسیر باشد روز نمی کند.
بزرگان ما از صدرنشینی یا گور یکی ازآن دو بر آنها وارد شود.
وچون از زخم و جراحت سنگین، و از زندگیش مایوس گردید، در حال اسیري به مادرش به عنوان تسلیت بر مرگ خود، نوشت:
مصیبتم بزرگ و عزایم زیبا است، و می دانم به زودي خدا وضع آنان را دگرگون می کند.
من در این وقت صبح حالم خوب است، و هنگامی که تاریکی شب همه جا را فرا گرفت اندوهگین می شوم.
حالی که در من می بینید، اسیري با من نکرده، ولی من پیوسته مجروح و دردمندم.
جراحتی که مرهم گذار، از ترس از آن می گریزد ودردهائی که ظاهري و باطنی است.
و اسارتی که سخت آن را تحمل می کنم و در شبهاي تاریک ستارگان که به کندي می روند می نگرم، همه چیز جز اینها در گذر
است.
[ [ صفحه 309
صفحه 190 از 200
ساعات زودگذر، بر من دیرپاي بود، و هر چه در روزگار مرا بد آید، دراز پاي باشد.
دوستان، مرا به دست فراموشی سپردند مگر گروهی که فرداي آینده از من گسسته، به آنها خواهند پیوست.
کسانی که بر عهد خود پایدار مانند، هر چند در مقام ادعا بیشتر باشند در واقع تعدادشان کم است.
هر چه دیده ام را به اطراف می گردانم جز دوستانیکه با آمد و رفت نعمت ها انعطاف پذیرند، دیگر کس نمی بینم کار ما به جائی
کشیده که دوست متارك را نیکوکارشماریم و دوستی که زیان نرساند را مهربان نامیم.
تنها روزگار من نیست که به من جفا می کند و تنها دوستان من نیستند که ملامت بارند.
با اینکهدر ملاقات اثر سوئی روي کسی نگذاشته ام و در هنگام اسیري موقعیت ذلت بارينداشته ام.
من هر چند سخنان را کاوشکردم جز به کسانی که از زمانه شکایت دارند بر نخوردم.
آیا هر دوستی تا این حد از راه انصاف بدر می رود؟ و آیا هر زمانی تا این حد نسبت به جوانمردان بخیل است؟
بلی روزگار، دعوتی به جفاکاري کرده که دانشمند و نادان، پاسخش داده اند.
قبل از من نیز، جفاکاري خوي مردم، و روزگار مذموم، و دوستی ملال انگیز بوده است.
عمرو بن زبیر برادرش را به جفا تركگفت، چنانکه عقیل، امیر المومنین
[ [ صفحه 310
را رها ساخت.
افسوس که دوستی موافق برایم نیست تا با او از در دوستی درد دل کنم.
و در پشت پرده مرامادري است، که سرشگ او بر من، تا روزگار پایدار است، ادامه دارد.
ايمادر شکیبائی را از دست مده، که شکیبائی پیام آور خیر و پیروزي نزدیکاست.
و اي مادر پاداش خود را باطل مساز که به قدر صبر جمیل، اجر جزیل نصیبت خواهد شد.
و اي مادر شکیبا باش که هر مصیبتی بر اوج خود که رسید، به زوال می گراید.
آیا پیروي از اسماء ذات النطاقین نکنی وقتی که جنگشدید در مکه درگیر بود.
پسرش می خواست امان بگیرد، ولی مادر با اینکه یقینا می دانست پسرش کشته می شود موافقت نکرد.
اي مادر تو از او پیروي کن تا از آنچه می ترسی خدا کفایتت کند که بسیار مردم را پیش از تو غفلتا گشته اي.
تو مادر، مانند صفیه (خواهر حمزه) در احمد باش، که از گریه بر او، هیچ غصه داري دردش علاج نشد.
[ [ صفحه 311
حمزه برترینرا، هیچ گاه اندوه او را در وقت ناله و فریاد سر دادن، باز نگردانید.
من به اندازه اختران افق با شمشیر روبرو شدم و در برابر لشگري سهمگین چون شب تاریک قرار گرفتم.
روزي که دوستی بمددکاري خود نیافتم، رعایت دوستی نفس کریم خود را نخواهم کرد.
و به ملاقات مرگ خواهم رفت و از دوستخواهم گذشت، که در مرگ و تیزي شمشیر.
صفحه 191 از 200
کسی که از خدا پرهیزگاري نکند، پاره پاره شود و کسی که خداي را عزیزنشمارد خود را ذلیل خواهد کرد.
کسی که در هر کار خدایش نگهدار باشد، هیچ مخلوقی به او راه نخواهد یافت.
و اگر خدا در هر راهی تو را راهنمائینکند. از آنچه می ترسی راه بازگشت نخواهد داشت.
و اگر او ترا یاري نکند، یاوري نخواهی یافت، هر چند یاران فراوان و عزت ظاهري داشته باشی.
و تا وقتی ملک سیف الدوله باقی است، سایه ات پایدار و مستدام خواهد بود.
ابن خالویه گوید: در ایناشعار روزگار و خانه هایش را در منبجتوصیف می کند که روزي او را در منبج حکمرانی، و سرزمین
اقطاعی و خانه هابود. و در آن به قومی که او را در حال اسارت رومی ها شماتت کرده بودند، تعریض می کند:
در پایگاه و یاد بود استجابت دعا، بایست و اطراف مصلی را بانگ بردار.
در محل " جوسق " مبارك و آنگاه " سقیاء " و سپس در " نهر مصلی " بایست.
در جاهائی که در دوران کودکی و جوانی، وطن گرفته و منبج را محل
[ [ صفحه 312
خود قرار دادهبودم.
در جاهائی که توقف در آنها برمن ممنوع شده و قبلا مجاز بود.
جاهائی که هر سو نظر می کردم آب روانو سایه آرام بخشی می دیدم.
در وادي بی نهایت وسیع، که منزلی گسترده تر و مشرف می داشتم.
بر روي پلی که باغها را بهم می پیوست، فرود آمده. ساکن قلعه بزرگ بودم.
درختهاي بلند " عرائس " با چهره گشاده زندگی را بهسادگی جلوه خاص بخشد و آب بین گلهاي باغ دو رود را از هم جدا می
ساخت.
مانند بساط گسترده گلدوزي شده اي که دست هنرمندان بر آن راه هائی جدا ساخته باشند.
کسی که از مصیبت هاي من خرسند گردد باید از شدت زیان و رنج بمیرد.
من در مصائب خود، از عزت و آزادي بیرون نبوده ایم.
کسی چون من، که به اسارت افتد ذلیل و خوار نمی گردد.
دلها را هیبت من گرفته بود، و از بزرگی و عظمتم لبریز بود.
هیچ حادثه اي نتوانست مرا مکدر کند، آقا و بزرگ هر جا رود آقا و بزرگست.
من در جائی فرو آمدم که شمشیر مزین مرا دعوت کرد.
اگر من نجات یابم، پیوسته دشمنان کوچک و بزرگ را دشمن خواهم داشت.
من مانند شمشیري هستم که هر چه مصائب روزگار رابیشتر ببینم، آب دیده تر شوم.
اگر کشته شوم، همانند مرگ نیکان صید شدهام که کشته می شوند.
هیچ کس نتواند بر مرگ ما شماتت کند، مگر جوانی که خود می میرد و فانی شود.
[ [ صفحه 313
صفحه 192 از 200
شخص نادان به دنیا مغرور گردد که دنیا محل اقامت نیست.
ابن خالویه گوید: نامه هاي سیف الدوله براي ابو فراس، در روزهاي امیریش بهتاخیر افتاده بود، به این دلیل که به سیف الدوله
گزارش داده بودند که برخی از اسیران گفته اند: اگر پرداخت این مال یعنی فدیه اسراء بر امیر سنگین است با پادشاه خراسان یا
ملوك دیگر در این مورد مکاتبه خواهیمکرد تا ما را از اسارت نجات بخشد. و متذکر شده بودند: اسیران با رومی هابراي آزادي
خود در برابر اموال مسلمین قرار داد بسته اند. از این رو سیف الدوله، ابو فراس را متهم بهاین سخن کرد، زیرا او بود که تضمین مبلغ
فداء براي رومی ها کرده بود. وسیف الدوله گفت: اهل خراسان کجا او را شناسند؟ ابو فراس چون این بشنید این قصیده را سرود و
براي سیف الدوله فرستاد.
ثعالبی گوید: ابو فراس به سیف الدوله نوشت: اگر فدیه دادن من بر تو سنگین است، اجازه فرما تا با اهل خراسان در این باره مکاتبه
کنم و براي آنها نویسم تا فدیه مرا بپردازند و کار مرا آنها از تو نیابت کنند. سیفالدوله پاسخ داد: در خراسان چه کسی ترا شناسد؟
و ابو فراس این قصیده رابرایش نوشت:
اسیف الهدي و قریع العرب
الام الجفاء و فیم الغضب
"اي شمشیر هدایت و اي کوبنده اعراب تا کی بی مهري و تا چند خشمگینی!
چرا نامه هایت با وجود این همه ناراحتی ها اسباب نگرانیم را فراهم سازد. با اینکه تو جوانمرد، بردبار، مهربان و داراي عاطفه
هستی.
تو پیوسته در نیکی بر من سبقت گرفته و مرا به جاهاي مرفه فرود می آوري.
تو نسبت به من، بل نسبت به قومت، بل نسبت به همه اعراب کوه مرتفعی هستی.
و از اطراف من مشکلات را رفع کرده و از جلو دیدگانم نگرانیها را برطرف می سازي.
بزرگی ات موردبهره برداري قرار گیرد، عافیت باز گردد، کاخ عزت ساخته
[ [ صفحه 314
شود، و نعمت ها تربیت گردد.
این اسارت چیزي از من نکاست، ولی مرا مانند زرناب خلاص و پاك گردانید؟
با این وصف چرا مولاي من، مرا در معرض بی توجهی قرار می دهد، مولائی که وسیلهاو به عالیترین رتبه رسیده ام؟
پاسخاین پرسش نزد من آمده است، ولی برايهیبت او پاسخ نمی دهم.
آیا منکري کهمن از زمان شکایت کرده، و با عتاب ودرشتی مانند دیگران با تو سخن گفتم؟
اگر بازگشته مرا عتاب کنی و بر من و قومم چیره شده باشی طوري نیست.
ولی مرا بی توجهی به خودت، نسبت مده، من بستگی ام به شما ثابت است و از توفاصله نمی گیرم.
من دیگر از، شما شده ام، اگر فضیلت یا منقصتی دارم، شما سبب آن هستید.
صفحه 193 از 200
اگر خراسان، بزرگی مرا نشناسد، ولی حلب خوب می شناسد.
و چگونه دور افتادگان، مرا نشناسند، آیا از کمبود جد یا از کمبود پدر مرا نشناسند.
آیا من با شما از یک خانواده نیستیم و میان ما و شما ریشه نسب مشترك نیست؟.
و آیاداراي خانه اي که مناسب شخصیت ها باشد، و داراي تربیتی و محلی که مرابدان بزرگ کرده باشد نیستم؟.
و آیاروحیه متکبري ندارم که جز بر شما بلند پروازي کند و هر کس از من روي گرداند جز شما، روي از او خواهم گردانید؟.
بنابراین از حق من روي بر مگردان، بلکه از حق غلام خودت روي متاب.
با چاکر خود انصاف بورز که انصاف شما نشانه فضل و شرف اکتسابی شما است.
[ [ صفحه 315
در شبهائیکه شما را از پشت تپه از نزدیک، صدامی کردم آیا شما دوست من بودید؟
چوندور شدم چرا جفاکاري شروع شد و چیزهائی ظاهر شد که دوست نمی داشتم؟
اگر بر احوال شما آشنا نبودم می گفتم دوست شما کسی است که او در روي شما می باشد.
و نیز به او نوشت:
زمانه من همه خشم و درشتی استو تو با روزگار در مخالفت با من متحدشده اید.
زندگی جهانیان نزد تو آساناست، ولی زندگی من به تنهائی در جواب تو مشکل.
(این قصیده مشتمل بر 18 بیت است)
وقتی خبر مرگ مادرش در زندان به او رسید به عنوان رثا گفت:
اي مادر اسیر چه کسی را بیاري طلبم با آن همه منت ها که بر من داري و احساساتی که نشان دادي!
وقتی فرزندت در خشگی و دریا سیر کند، چه کسی به او دعا می کند و به پناهدادنش برخیزد.
حرام است که با چشم روشن شب را بگذرانم و مورد ملامت واقع شوم اگر دیگر خرسندي ابراز کنم.
با اینکه تو مرگ را چشیده، و مصیبت دیده اي هستی که نه فرزند و نهفامیلی نزد تو بوده است.
و دوست دلتاز جائی رفته که فرشتگان آسمان آنجا حاضر بودند.
هر روزي که تو در آن روزه دار بودي و تحمل گرماي شدید را در نیمروز گرم کردي باید بر تو بگرید.
[ [ صفحه 316
و هر شبی که در آن به عبادت قیام کردي تا فجر روشن سینه افق را شکافت باید بر تو بگرید.
هر پریشان ترسناکی که تو پناهش دادي، وقتی پناه دهنده اي نبود باید بر تو بگرید.
هر بینوا درویشی که با استخوانهاي بی رمقت بیاریش برخاستی باید بر تو بگرید.
اي مادر چه حالاتهولناك دراز مدتی که بی یاور بر تو گذشت؟
اي مادر چه بسیار دردهاي پنهانی که در دلت بی اظهار ماند؟
منبه کی شکایت کنم و با چه کسی وقتی دلم گرفت به راز و نیاز پردازم.
صفحه 194 از 200
دیگر به دعاي کدام خواننده اي خود راحفظ کنم، با کدام روي روشنی، خود را روشنی بخشم؟
تقدیر مورد امید را چگونه می توان جلوش را گرفت، و کار پیچیده را چگونه می توان گشود؟.
تسلیت خاطر تو این باشد که دیري نخواهد پائید، ما به سوي تو در آن سراي خواهیم منتقل گردید.
تولد و قتل او
ابو فراس در سال 320 وگویند 321 ه متولد شد و آنچه ابن خالویه از ابو فراس نقل کرده که گفتهاست ": در سال 339 ه من نوزده
ساله بودم " نشان می دهد تاریخ تولد او، 320 ه بوده است. و روز چهارشنبه هشتم ربیع الاخر و به قول صابی در تاریخش روز شنبه
دوم جمادي الاولی سال 357 ه قتل او اتفاق افتاد. علت این قتل این بود که چون سیف الدوله از دنیا رفت ابو فراس تصمیم گرفت
بر " حمص " دست یابد و حکم رانی
[ [ صفحه 317
کند و در آنجا اقامت داشت. این خبر به پسر خواهرش ابو المعالی پسر سیف الدوله، و غلام پدرش قرعویه رسید و بدین وسیله بین
ابی فارس و ابی المعالی وحشت پدید آمد، ابو المعالیاو را طلبید و ابو فراس به " صدد " دهکده اي از راه خشکی به سوي حمص،
رفت. ابو المعالی اعراب بنی کلاب و دیگران را گرد آورده همراه قرعویه بهدنبالش فرستاد و او را در " صدد " دستگیر کردند
یارانش را امان دادند واو با آنها مخلوط شد تا در امان بماند. قرعویه غلامش را گفت او را بکش پس او را کشته سرش را جدا
کرده برداشت.
و پیکرش را در بیابان رها افکند تا وقتی پاره اي از اعراب آن را دفن کردند.
ثعالبی گوید: قصیده اي که از ابی اسحاق صابی در رثاي ابو فراس خواندم، نشان می داد او را در واقعه اي که میان او و غلامان
خاندانش اتفاق افتاد، کشته اند. ابن خالویه گوید: شنیده ام ابو فراس روزي که به قتل رسید، خیلیمحزون و نگران بود و در آن
شب سخت گرفته خاطر شده بود. دخترش که عیال ابی العشائر است او را دیده، محزون شد و از شدت اندوه بر حال او گریه کرد.
ابو فراس مثل کسی که خبر مرگ خودش را می دهد، ناگاه این اشعار راگفت و این آخرین شعر اوست:
دختر کم محزون مباش که مردم همه درگذرند.
دختر کم براي مصیبتی بزرگ، صبري جمیل لازم است.
با افسوس بر من از پشت ستر و حجابت ناله زن.
و چون مراندا کنی و از پاسخ شنیدن عاجز ماندي، بگو:
زینت جوانان ابو فراس، از جوانی کام نگرفت.
در بسیاري از تذکره ها آمده است که چون خبر وفاتش به خواهرش، مادر ابی المعالی رسید چشمانش را بیرون آورد، و گویند:
لطمه به صورت زد و چشمانش بیرون افتاد و گویند: غلام سیف الدوله او را کشته و ابو المعالی آن را نمی دانست
[ [ صفحه 318
چون خبر آن را دریافت کرد بر او سخت گران آمد. و از اشعار او در مذهب آمده است:
صفحه 195 از 200
لست ارجو النجاه من کلما
اخشاه الا باحمدو علی
و ببنت الرسول فاطمه الطهر
و سبطیه و الامام علی
"امید نجات از آنچه می ترسم، جز به احمد و علی ندارم.
و به دخت پیامبر فاطمه پاك ودو سبط او و امام علی".
و التقی النقی باقر علم الله
فینا محمد بن علی
و ابی جعفر و موسی و مولاي
علی اکرم به من علی
و ابنه العسکري و القائم
المظهر حقی محمد و علی
بهم ارتجی بلوغ الامانی
یوم عرضی علی الاله العلی
و در این مورد از اوست:
شافعی احمد النبی و مولاي
علی و البنت و السبطان
و علی و باقر العلم و الصادق
ثم الامین بالتبیان
و علی و محمد بن علی
و علی و العسکريالدانی
صفحه 196 از 200
و الامام المهدي فی یوم لا
ینفع الا غفران ذي الغفران
و از اشعار حکمت آمیز اوست:
غنی النفس لمن یعقل
خیر من غنی المال
و فضل الناس فی الانفس
لیس الفضل فی الحال
و گوید:
المرء نصب مصائب لا تنقضی
حتی یواري جسمه فی رمسه
فموجل یلفی الردي فی اهله
و معجل یلقی الردي فی نفسه
[ [ صفحه 319
و از اوست:
انفق من الصبر الجمیل فانه
لم یخش فقرا منفق من صبره
و المرء لیس ببالغ فی ارضه
کالصقر لیس بصائد فی وکره
لقد کان فیقصصهم عبره لاولی الالباب
درباره