گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد هشتم
شعراء غدیر در قرن 05
غدیریه ابو محمد صوري




اشاره
419 ح - 339
بسم الله الرحمن الرحیم
و لاوك خیر ما تحت الضمیر
و انفس ما تمکن فی الصدور
- مهرت گرامی تر رازي است که در دل نهفته امو نفیس تر گنجی که در سینه دارم.
و ها انابت احسس منه نارا
امت بحرهانار السعیر
- شعله عشقت تار و پودم بسوخت، دیگر آتش دوزخ را بچیزي نشمرم.
ابا حسن تبین غدر قوم
بعهدالله من عهد الغدیر
- آن روز که فرمان " غدیر " صادر شد، مکر و خیانتآن قوم بر ملا گشت.
- پیامبر به خطابه برخاست و فرمانرواي آنان را معرفی کرد.
- بازوي علی را برافراشتو گفتنی ها بگفت، آنان راه خلاف گرفتند.
- در آن محفل بشادي و سرور پرداختند، در دل نغمه هاي دگر می نواختند.
طوي یوم الغدیر لهم حقودا
انال بنشرها یوم " الغدیر."
- روز " غدیر " کینه در دلها بینباشت که چون بر ملا شد، هر جه بود از میان برداشت.
صفحه 9 از 257
[ [ صفحه 6
- واي که چه روزهاي شوم و سیاهی در پی داشت.
- چندین با مکر و فسون راه خیانت هموارکردند، دنیاي فریبکار آنانرا بفریفت.
و لیس من " الکثیر " فیطمئنوا
بان الله یعفو عن کثیر
- این خطائی نبود که به خود نوید داده و گویند " خداي مهربن بخشایشگر خطاهاست. "
درباره اهل بیت گوید:
عیون منعن الرقاد العیونا
جعلن لکل فوادفتونا
- چشمانی آشوبگر که خواب از چشمها ربودند و هر دلی را مفتون خود ساختند.
فکن المنی لجمیع الوري
و کن لمن رامهن المنونا
- آرزوي جهانیان بودند، آفت جان همگان.
- دلی دارم که حوادث روزگارش بر آشوفت، از چپ و راست بخاك و خونش کشید.
- شور درون را از همگان پنهان و اشک رخسارم آتش دل را بر ملا ساخت!
- دیگراز چه درد عشق را کتمان کنم " کوس رسوائی من بر سر هر بام زدند. "
و کان ابتداء الهوي بی مجونا
فلما تمکن امسی جنونا
- ابتدا عشق را بازیچه پنداشتم اینک کارم به جنون کشیده.
و کنت اظن الهوي هینا
فلاقیت منه عذابا مهینا
- هواي دل راسرسري گرفتم، اینک رنج هجرانم از پاي در آورده.
صفحه 10 از 257
- کاش روز وداع، شاهد حال زارم بودي که دیدگان من و اوبراز و نیاز اندر بودند.
- دیو مرگ بر کسی ابقا نکرد که دل در مهر او بندم
- جز آل پیامبر که مهرشان آرزويآرزومندان است.
آل پیامبر، ذخیرهفرداي من اند، و هم وسیله نجات و رستگاري رستگاران.
[ [ صفحه 7
- ساقی کوثر اند و ستاویز محکم براي امیدواران.
- نیکوکاران امت را یار و مدد کارند، از همت ایشان یاري طلب.
- حجت خدایند در زمین، گرچه منکران سر بتابند.
- سخنوراند و راستگو. و شما با تکذیب خود براه عناد رفتید.
- وارث دانشهاي رسول اند، از چه آنان را ترك گفتید.
- کینه هاي بر گذشته را زنده کردید، باآنکه بشمشیر آنان راه اسلام گرفتید.
جحدتم موالاه مولاکم
و یوم الغدیر لها مومنونا
- ولایت سالارتانرا منکر شدید، با آنکه روز غدیرش مومن و معترف بودید.
- فضل و مقام او را با نص رسول شنیدید.
- گفتید: فرموده ات بجان خریدیم. در دل گفتید: ابدا نپذیریم.
- کدامین یک سزاوارتر به سروري امت باشید و بیناتر از این پاکان؟
- و کدامین یک وصی رسول باشید و کدامین امین ودایع؟
- کدامین یک بر فراش او خسبید و جانرا برخی رسول کرد، گاهی که در پی ریختنخونش بودید؟
- کدامین یک با دعاي رسول بر خوان مرغ بریان نشست؟ شما خود گواه داستانید.
- اي آل پیامبر مطرود باد قومی که پرچم هدایت را بدست شما فراز دیدند و باز هم جانب گمراهی سپردند.
و نیز درباره اهل بیت گوید:
ما طول اللیل القصیرا
و نهی الکواکب ان تغورا
الا و فی یده عزیمات یحل بها الامورا
- این شب کوتاه را بر من دراز ننمود و اختران را از فرو نشستن باز نداشت.
صفحه 11 از 257
- جز اینکه حل و عقد امور در دست اوست.
ذو مقله لا تستقل ضنی و ان اضنت کثیرا
لیست تفتر عن دمی و تري بها ابدا فتورا
و تري بها ضعفایریک المستجار المستجیرا
[ [ صفحه 8
- با دو چشمانی پر تب و تاب که آفت جانهاست.
- در ریختن خونم سستی نگیرد، با اینکه همواره مست و خراب است.
- چنانش خمار بینی که گه در حال ناز و گه در حال نیاز است.
- آنجا که سر جنگ دارد، بملامتم در سپارد و چون ره آشتی گیرد، معذورم شناسد.
- جزاین است که از شیدائی کارم به رسوائیکشید؟
- هر کس به پاکدامنی می گراید، چه بهتر که با عشق اول اکتفا جوید.
و لقد لبست ثیاب نسک مالکا او مستعیرا
و تمثل الشیطان لی
لیغرنی رشوا غریرا
فخلعتها و لبست ثوب الفتک سحابا جرورا
- جامه زهد و پارسائی پوشیدم، ندانم از خود داشتمیاعاریه کردم.
- ابلیس با مکر و فسوندر تجلی آمد تا به رشد و صلاحم فریب دهد.
- از آنرو جامه پارسائی بر کندم و قباي عیاران خونریز بر تن آراستم.
- خطایت هر چه باشد، ترك گوي و راه توبه پوي. بی گمان خدا رابخشاینده و غفور یابی.
ما لم تکن منمعشر غدروا و قد شهدوا الغدیرا
- ما دام که از خیانت کاران " روز غدیر " نباشی.
- آنها که کناري گرفته به توطئه نشستند تا امیري از میان خود بر گمارند.
- با سینه هاي پر کین و خشمی آتشین. - کاندید ملک و ریاست، بانتظار تحت و سریر.
- بسان پیمانهدر میان خود بچرخاندنند و بدیگر کس نهلند.
هذا الی ان قام قائم آل احمدمستثیرا
- این است روش روزگاران، تاانقلابگر آل محمد به خونخواهی و کین برخیزد.
صفحه 12 از 257
و تسلم الاسلام اقتم مظلما فکساه نورا
[ [ صفحه 9
- آئین اسلام را چرکین و سیاه دریابد و در نور هدایت غرقه سازد.
تا آخر قصیده.
و نیز درباره اهل بیت سراید:
نکرتمعرفتی لما حکم
حاکم الحب علیها لیبدم
- قاضی عشقم گفت: بجرم بی مهري خونش بریز. آشنائی قدیم را منکر آمد.
فبدت من ناظریها نظره
ادخلتها فیدمی تحت التهم
- با نگاه دلدوزش تیريبه سویم پرتاب کرد که در تار و پودم جا گرفت.
و تمکنت فاضنیت ضنی
کان بی منها و اسقمت سقم
- از رنجوري عشق برنخاسته، دردي دگر بر جانم فزود.
وصبت بعد اجتناب صغوه
بدلت من قولها: لا. بنعم
- پس از هجران و جفا راه آشتی گرفت، پاسخ آورد که " آري. " دگر از " لا " دم برنیاورد.
و فقدت الوجد فیها و الاسی
فتالمت لفقدان الالم
- با درد عشقش خو گرفته ام. اینک از رنج بی دردي در تب و تابم.
صفحه 13 از 257
مالعینی و فوادي کلما
کتمت باح. و ان باحت کتم
- زینهار از این دل و دیده: هرگاه دیده ام راز عشق را پنهان کند، دل بغفان خیزد، و چونگریان شود، دل آرام گیرد.
- اختلافدل و دیده بدراز کشید، مصیبت و غم الفت گرفتند.
- اما مصیبت آل پیامبربالاترین مصیبتها است.
- اي زادگان زهرا. این داغ ننگ و نکوهش از چهره روزگار زدوده نخواهد شد.
یا طوافا طاف طوفان به
و حطیما بقنا الخط حطم
- اي " مطافی " که دچار طوفان بلا شد، اي " حطیمی " که پی سپر نیزه ها گشت.
- بعد از آنکه پیمان الهی را زیر پا نهند، بکدامین پیمانپاي بندند؟
- کجا این دل آرام و قرار گیرد، با آنکه سیاهکاري بنی امیه پرتو انوارتان
[ [ صفحه 10
را در حجاب کرد.
رکبوا بحر ضلال سلموا
فیه و الاسلام منهم ما سلم
- به دریاي ضلالت و سرگشتگی غوطه ور گشتند و بجان رستند، ولی اسلام از دست آنان نرست.
ثم صارت سنه جاریه
کل من امکنه الظلم ظلم
- از آن پس، سیاهگاري رواج یافت، و هر کس هر چه توانست کرد.
- شگفتا. حقی که با شمشیر شما رونق گرفت، درباره شما اجرا نگشت.
- تنها مهر و دوستی شما - چنانچه عبد المحسن صوري گوید - در میان دوستان پا برجاست.
و ابیکم والذي وصی به
لابیکم جدکم فی یوم " خم"
صفحه 14 از 257
- سوگند بجان علی. و سوگند به آن عهدي که جدتان در " غدیر خم " گرفت.
- سایر امتها که بفرمان روائی شما گردن نهادند، حجت رسول را بر قوم اوتمام کردند.
شرح حال شاعر و نمونه اشعار او
ابو محمد، عبد المحسن بن محمد بن احمد بن غالب بن غلبون، صوري. از اکابر قرن چهارم و نوابغ رجال آن دوران استو تا اوائل
قرن پنجم می زیسته. اشعار آبدارش در عین سلاست و روانی،پر معنی است، در غزل سرائی لطیف و در بحث و جدال استوار: به
هنگام استدلال، براهین استوار آرد و گاه مدح و ستایش جز بزیبائی و ملاحت ننگرد.
- دفتر اشعارش که در حدود پنج هزار بیت است، بالطایف ادبی و حقائق برهانی، گواه این مدعا است و نصی بر اخلاص به اهل
بیت، چونان که ابن شهر - آشوبش در سلک شعرائی نام برده که بی پروا به ستایش اهل بیت برخاسته اند.
آنچه ما از قصائد و قطعات او انتخاب کرده ایم، روحیه مذهبی او را بی پرده متجلی ساخته و چبهه بندي او را به سوي خاندان
رسول و جانبداري و حمایت از حقوق آنان نمودار می کند، تا آنجا که می بینیم به هر چه جز اهل بیت است، پشت پا زده است،
علاوه بر آنچه در دیوان شعرش از اشارات لطیفه می یابیم که
[ [ صفحه 11
عقیده باطنی او را بر ملا می سازد.
از جمله این قطعه درباره کودکی عمر نام:
نادمنی من وجهه روضه
مشرقه یمرح فیه النظر
فانظر معی تنظر الی معجز
سیف علی بین جفنی عمر
- در چهره او بوستانی خرم یافتم که گلگشت دیدگان است.
- بیا از دیده من بنگر تا معجزي، شگفتبینی: ذو الفقار علی در میان چشمان عمر!
باري، ابن ابی شبانه در " تکملهامل الامل " بشرح حال او پرداخته، واو جز شیعیان اهل بیت را عنوان نمی کند، ثعالبی در " یتیمه
الدهر " ج 2571 به یاد او پرداخته و 225 بیت از اشعار او را ثبت کرده و در " تتمیم یتیمه " ج 1 ص 35 او را ثنا گفته و از دیوان
شعرش ابیاتی برگزیده است. ابن خلکان هم در ج 1 ص 334 با ستایش وتمجید فراوان از شعرش، شرح مفصلی آورده و می گوید:
بسال 419 ، روز یکشنبه نهم شوال در سن هشتاد سالگی وچه بسا بیشتر، دار فانی را بدرود گفتهاست. ابن اثیر در تاریخ خود ج 12
ص 25 ، یادي از این شاعر گرانمایهدارد.
از جمله سروده هاي او درباره اهل بیت:
صفحه 15 از 257
توق اذا ما حرمهالعدل جلت
ملامی لتقضی صبوتی ما تمنت
- اینک که حرمت عدل و داد از میان رفته، چندي از ملامت و نکوهش زبان بازگیر تا عشق و جوانی من کامروا گردد.
- از این مغرور گشتی با شعله عشقم تار و پودت را به آتش نکشیده ام و با داغ هجران دیده ات رانگریانده ام؟
لک الخیر هذا حین شئت تلومنی
لجاجا فالا لمت ایام شدتی
- خدایت خیر دهاد. امروزم با خیره سريبه ملامت برخاسته اي؟ کاش ایام شوریدگی و شیدائی به ملامت بر می خاستی.
- آنروز که با ناله اشتران همنوا بودم و با قمري شاخساران، ترنم می گرفتم.
- بر حوادث روزگار می تاختم و با مرگ حاضر دست بگریبان می شدم.
[ [ صفحه 12
و استصغر البلوي لمنعرف الهوي
و استکثر الشکوي و ان هیقلت
- براي شیدا زدگان، هر گونه رنجی را ناجیز می شمردم و هر گونه شکوه اي - گرچه کوتاه - فراوان.
- در کنار کلبه درهم ریخته معشوق مات ومبهوت می ایستادم، گویا انتظار می بردم سلام مرا پاسخ داد.
- به یاد آن شبها که با پریچهران لاغر میان دیدار می کردم، همانها که خون معشوقرا می ریزند و دامن خود را از جنایت بري می
شناسند.
اصد فیدعونی الی الوصل طرفها
و ان انا سارعت الاجابه صدت
- آهنگ رحیل میکنم، چشمان جادویش به سوي وصل می خواندم، و چون طالب وصل گردم، اعراض کرده می راندم.
و ان قلت سقمیو کلت سقم طرفها
بابطال قولی او بادحاض حجتی
صفحه 16 از 257
- اگر گویم درد آلود خمارم، چشمان خمارش را برانگیزد که سخن در دهانم بشکند.
و ان سمعت و انار قلبی شناعه
علیها. اجابتنی بوا نار و جنتی
- من بزاري ناله بر کشم که واي از آتش دل، که او را بنکوهش سپارم. او فریاد برکشد که اي واي بر تو از آتش رخسارم.
- همت گمارم که دل از عشق از برگریم، چون کبک در برابرم بخرامد و قرار از کفم بریابد.
و انشد بین البین و الهجر مهجتی
و لم ادر فی اي السبیلین ضلت
- قلبی داشتم که در راه جدائی و هجران از کف داده ام: ندانم در کدامین ره گم کرده ام.
- این روزگارهجر که بر من دراز نماید، خواهد عمرمرا کوتاه بگرداند.
دع الامه اللاتیاستحلت تکن مع الامه اللاتی بغت فاستحلت
فما تقتدي الا بها فی اغتصابها
و لا اقتدي الا بصبر ائمتی
- بگذار تا معشوقه جفاکار خونت حلال داند و با امت ستمکار خونریز محشور آید.
[ [ صفحه 13
- او از امت سیه کار خون آشام الهام گیرد و من چونسرورانم راه صبر و شکیبائی پیش گیرم.
- نه این است که سوك آنان جانگداز تر از سوك من است؟
حماتی -اذا لانت قناتی - و عدتی
اذا لم تکن لی عده عند شدتی
- اي سروران من - به هنگام درماندگی - و اي ذخیره روزگاران سختی و واماندگی.
- حزب ستمکاران با خدا بجنگ برخاستند و به هر چاهی که خود در افتادند دیگران را به دنبال خود کشاندند.
- دلهائی که با آئین جاهلیت خو گرفتند و از آئین حق نفرت فزودند.
- در پاسخ جدتان احمد، چه عذر و بهانه اي خواهند داشت.
صفحه 17 از 257
و اشهر ما یروونه عنه قوله
ترکت کتاب الله فیکم و عترتی
- با آنکه وصیت رسول درباره قرآن و عترت، مشهورترین حدیثی است که زیب منابر خود سازند.
اما نه. دنیا با زر و زیور متجلی شد وآنان به سویش تاختند. این است که دلها را باژگون بینی.
و نیز درباره خاندان رسول سراید:
اصبحوا یفرقون من افراقی
فاستغاثوا فی نکستی بالفراق
ما صبرتم لقد بخلتم علی المدنف حقا حتی بطول السیاق
راحهما اعتمدتموها بقتلی
رب خیر اتی بغیر اتفاق
سوف امضی و تلحقون و لا علم
لکم ما یکون بعد اللحاق
- صبحگاهان که تبم برید، از گردم پراکنده شدند، و چون بحران تب فزود، صدا به شیون برکشیدند.
- درنگ نیاوردند تا حق پرستاري ادا کرده باشند، حتی چندان نپائیدند که جانم از تن بر آید.
- رهایم کردند تا در مرگ من تعجیل کنند، خوشبختانه از این تنهائی آرامش و راحتم رسید، گاهشود که نیکی و احسان بدون
اراده اتفاق افتد.
[ [ صفحه 14
- من بزودي از این عالم رخت برکشم و شما نیز از پی من در آئید، و ندانید چه عذابی در کمین است؟
حیثما یجمع القضیه من یجمع بین الخصمین ماض و باق
- آنجا که داوري بر عهده کسی است که گذشگان و بازماندگان را گرد آورد.
- داد ازاین مردم کاش در میان ایشان پا بدورانننهاده بودم. چه گونه در ریختن خون بی پروایند؟
رب ظهر قلبته مثل ما یقلب
ظهر المجن للارشاق
صفحه 18 از 257
- چه بسیارشان آزمون ساختم، جونانکه مقاومت سپر را در برابر پیکان بیازمایند.
- دستم بگرفت و ندانسته در حلقه پریچهران رهایم کرد.
- دیدماز میانه، اسیر چشمان تو هستم، آیاشود که آزادم سازي؟
مسه من هواك بی لا من الجن فهل من مغرم او راق
- جنون من، از عشق و شیدائی تو است، نه از آفت جن. خدا را، یا وصل محبوب، یا افسون طبیب.
- جز اینم دوائی نیست که آتش عشق را با وصل معشوق چاره سازد، یا به وعده دل خوشکند و یا آبی بر این دل تفتیده پاشد.
او یعید الکري علی کما کان
لا موحشی من خیالک الطراق
- و یا خواب ناز را به چشمانم باز گرداند و از کابوس شبگیرم وا رهاند.
ما لنومی کانه کان فی اول دمعی جري من الاماق
- چه شد که خوب هم با اولین دانه هاياشک، از گوشه چشمانم فرو ریخت.
- ودگر باز نیاید؟ آري امیدي نیست اشک ریخته به جاي خود باز نگردد.
بابی شادن توثقت بالایمان منه من قبل شد وثاقی
- آهووشی که با سوگند موکد، پیمان وصلش گرفتم، و آنگاه اسیر دامش گشتم.
فهو الا یکن لحرب فحرب
علمته خیانه المیثاق
[ [ صفحه 15
نفر من امیه نفر الاسلام من بینهم نفور اباق
انفقوا فی النفاق ما غصبوه
فاستقامالنفاق بالانفاق
- اگر سوداي حرب بر سر ندارد، پس این " حرب " سرخیل بنی امیه است که راه خیانت را هموار کرده است.
- جمعی از زادگان " امیه " که پا از دائره اسلام بیرون نهادند.
- آنچه را به ناحق گرد آورده بودند، در راه نفاق انفاق کردند و کفر پنهان رواج گرفت.
- آري، شیوه دنیاي فریب، این است که تنها از جفاي عشاق ناله سر می دهد.
- نه پندارم که این روزگار فریبکار، روزي با خاندان زهد کنار آید، چون مال و منال دنیا، گردنگیر مردمان است.
صفحه 19 از 257
- از این است که خاندان احمد:فرزندان علی، آواره هر شهر و دیاراند.
فقراء الحجاز بعد الغنی الاکبر
اسري الشام قتلی العراق
- در حجاز، با آن دولت و مکنت - فقیر و درمانده، در شام، اسیر دست بسته، در عراق به خاك و خون غلطانند.
جانبتهم جوانب الارض حتی
خلت ان السماء ذات انطباق
- زمین پهناور از پناه دادن آنان دریغ دارد، گویا درهاي آسمان هم باز نگردد.
- اي زادگان احمد، اگر در ستایشتان سخن کوتاه کنم، و یا تا سر حد امکان در ثنا گستري مبالغه ورزم، هر دو یکساناست:
- هیچگاه به مقام عظمت شما دست نیابم، جز اینکه لطف شما دستگیر من باشد.
- فرشتگان ملا اعلی، با ساکنان زمین، با هم بمقابله برخاسته اند:
- آنان فضل و کمال شما را می ستایند، و اینان بر ستیز و عناد خود می فزایند.
- حق شما را بردند و پندارند - خاك بر دهانشان - که سزاوار آنند.
- دست بدست پیمان خلافت بستند تا هماره بر ظلم و ستم بپایند.
- آنان شمشیر کینبروي شما از نیام بر کشیدند و ما به حمایت، نوك قلم را
[ [ صفحه 16
بر صفحه اوراق روان کردیم.
اي عین؟ لو لا القیامه و المرجو فیها من قدره الخلاق
- گویا می نگرم بروز رستاخیز که آرزو کرده گویند: کاش در دنیا بودند.
- که راه توبه پیش گیرند، آنگاه که ساقی کوثرشان از کنار حوض براند.
- همانگاه که بنگرند علی سالار محشر است و دشمنان را به دوزخ می سپارد.
- این است سزاي کفران و ناسپاسی، بچشید عذابی که با دست خودافروختید.
و این قصیده را در مدح حاکم به امر الله سروده و در روز عاشورا انشاد کرده است:
خلا طرفه بالسقم دونی یلازمه
الی ان رمی سهما فصرت اساهمه
فاصبح بی مالستادري امثله
صفحه 20 از 257
بجفنیه؟ ام لا یعدل السقم قاسمه
چشمان خمار آلودش را به من دوخت و خدنگی از مژدگ ان رها کرد، و من نیز.
- اینک در چشمانم خمار عشق بینم و ندانم حال او چون است؟ عشق یکجانبه بی عدالتی خداي عشق است.
- اگر درد عشق را در سینه پنهان سازم، دیدگانم شاهد و گویاست.
- راز عشق را هم می توان در دیده نهفت، ولی از خوب که بیگانه شد، رازش برملا افتاد.
- بیاد آن شبهاي دراز کهبا یاد تو کوتاه شد، و گاهی خورشید دمید که ابرها به یکسو رفت.
- تمام شب را بیدار ماندم، اگر واپرسی که از چه؟ گویم: خواب به چشمم راه نکرد.
و لکنه القی علی الصبح لونه
فوالاه یوم شاحب الوجه ساهمه
- سیاهیشب، شبخ خود را بر رخ روز افکند، و این روز است که از تیرگی، روي شب راسیاه کرده.
- آن سان که در ماه محرم، فروغ عاشورا پستی گرفته به سیاهی گرائید، از آن رو که حرام آن ماه راحلال شمردند.
[ [ صفحه 17
طغت عبد شمس فاستقل ملحقا الی الشمس من طغیانها متراکمه
- دودمان بنی امیه طوفانی ازطغیان و ستم برانیگختند که چشمه خورشید را تیره کرد.
- سر دودمانشان را گوئید که اینک آنچه در دل نهان داشتم بر ملا کردم.
روزگاراز سیرت شما کاژي و کژي گرفت، اینک با دست نگهبانش راستی یافت.
- سنت مصطفی بدست مردي از خاندانش تازه و تجدید شد، دین حنیف را حاکم آمد.
-شما مجلسیان که بر جد او (حاکم) ازدیده اشک می بارید، بگذارید که شمشیر آبدارش از خون دشمنان بگرید.
الا ایها الثکلی التی من دموعها
اذا هی حیت من قتیل جماجمه
- آنکه رخبرتابد، دین و دنیایش تباه باشد، نه تو او را بر جاي نهی و نه خدایش رحمت آرد.
حریصا علی نار الجحیم کانه
یخاف علی ابوابها من یزاحمه
- چنان سوي دوزخ در شتاب است که پندارياز پیشدستی دیگران بیمناك است.
صفحه 21 از 257
- اینک که شما رکن زندگی باشید، دیگران کار خود را به چه کسی حوالت توانند.
- دولت علویت بکام باد، حاکم دوران در خانه سعد و فرخندگی جاي دارد.
(تا آخر قصیده)
و از اشعار صوري این چند بیت است:
بالذي الهم تعذیبی ثنایاك العذابا
و الذي البس خدیک من الورد نقابا
و الذياودع فی فیک من الشهد شرابا
و الذي صیر حظی منک هجرا و اجتنابا
[ [ صفحه 18
ما الذي قالته عیناك لقلبی فاجابا
و الذي قالته للدمع فوارها انصبابا
یا عزالا صاد باللحظ لقلبی فاصابا
عمرك الله بصب لا یري الا مصابا
- ترا به آن خدا که با دهان شیرینت گفت، شرنگعذاب در کامم ریزد.
- به آن خدا که رخساره ات از رنگ گل نقاب بست.
- و آنکه در دهانت چشمه انگبین بر آورد.
- و از طلعت زیبایت جز دوري و هجران نصیبی عطایم نکرد.
- جشمان دلفریبت با این دل دردمند چه گفت که چنین رامشد؟
- با اشک چشمم چه رازي در میان نهاد که چون سیلاب روان گشت.
- اي آهوي رعنا که با تیز نگاهش دل مرا خست.
- سایه ات پاینده باد بر این عاشق زار که همیشه در تب و تاب است.
این چند بیت، در دیوان صوري ثبت است. و نسبت آن به شاعر " صنوبري " چنانکه در کشکول شیخ بهائی ج 1 ص 23 آمده بی
مورد است. شیخ بهائی در این شعر خود، از صوري الهام گرفته که گوید:
یا بدر دجی فراقه القلب اذاب
صفحه 22 از 257
مذ ودعنی فغاب صبري اذا غاب
بالله علیک. اي شیء قالت
عیناك لقلبی المعنا فاجاب؟
-اي ماه تابان که از دوریش دل آب گشت، از آنگاه که رخت سفر بست، صبر و قرار از دلم رخت بر بست.
- ترا به خدایت سوگند. چشمانت با این دل دردمند چه گفت که اینسانش به کمند بربست.
و از اشعار صوري است:
سفرن بدورا و انتقبن اهله
و مسن غصونا و التفتن جواذرا
- چون ماه تابان پرده از رخ بر کشند، و چونان هلال از زیر نقاب بر آیند، بسان شاخسرور عنا و طناز خرامند، مانند گاو وحشی با
گوشه چشمان سیاه می نگرند.
- گیسوي خود را بر سر و دوش فروهشتند ودنیا را در دیدگان ما سیاه کردند.
[ [ صفحه 19
- چه شبها که خورشید رخسارشان دمید و تاریکی شب را در حیرت فرو برد.
فهن اذا ما شئن امسین او اذا
تعرضن ان یصبحن کن قوادرا
- اینان - هر گاه بخواهند - با گیوسی چون شبه در سیاهی شب فرو روند و با پرتو رخسارشان، روزي پر فروغ بیارایند.
و همو در سوگ ابن المعلم، استاد امت، ابو عبد الله محمد بن محمد بن نعمان مفید در گذشته بسال 413 گوید:
- پاینده آینده مردمان رابا فضل بی کران خود نواخته و مرگ را با عدل و انصاف، نصیب همگان ساخته.
- مفید با دریائی از علم بی کران رفتو مادر دهر چو او نخواهد زاد.
در کتاب " بدایع البدایه " سنداز بکار بن علی ریاحی آورده که عبد المحسن صوري به دمشق آمد، مجدي شاعر نزد من آمده
ورود او را اطلاع داده گفت: اگر مایل باشی باتفاق از او دیدن کنیم و سلامی باز دهیم؟ پذیرفتم و با هم به زیارتش رفتیم. صوري
همه وقت در بازار گندم فروشان براي دید و بازدید می نشست، در مقابل جایگاه او، دکان پنبه فروشی بود که مرد کوري صاحب
آن بود، موقعی که دیده بدیدارش تازه کردیم، متوجه شدیم که پیر زالی فرتوت بر دردکه پنبه فروش ایستاده مرد کور با اوگرم
سخن است و آن پیر فرتوت، با سکوت کامل، سخن او را به خاطر می سپرد. مجدي بلا درنگ سرود:
- منصتهتسمع ما یقول. = پیر فرتوت سراپا گوش شده که چه گوید.
صفحه 23 از 257
و عبد المحسن بلا تامل اضافه کرد:
کالخلد، لما قابلته غول. = بسان موش صحرائی که آواي غول شنود.
مجدي بدو گفت ": بخدا سوگند که نیک آوردي، دو تشبیه در نیم خط شعر همیشه در پناه خدا باشی. "
یکی از دوستان صوري، کتابی به عاریت می گیرد، و بازگرداندن آن بداراز می کشد، شاعر ما این دو بیت لطیف را درباره او می
سراید که در دیوان او ثبت است:
[ [ صفحه 20
- کتاب من چه جنایتی مرتکب گشته که به زندان ابد محکوم گشته؟
- آزادش کن که وا پرسم در اینروزگار دراز به چه رنج و دردي مبتلا گشته؟
شاعر خوش پرداز، احمد بن سلمان فجري به شاعر ما عبد المحسن صوري نوشت:
- اي دوست عزیز چرا مانند طایر شکسته بال بزانو درآمدهاي؟
- اگر فکر می کنی که تناوري باعث سنگینی گشته و از طی سفر بازت داشته.
- این دریا را نبینی که صخرههاي کوه رضوي و بریده هاي کوه ثبیر را بر پشت خود بار کرده؟
- اگر از راه خشکس بار سفر بندي نپندارم که پشت شتر را بشکنی.
- و اگر دوستانت جور و جفاي ترا بجان می خرند، نظیر آنان در جاي دگر هم یافت می شود.
- راه بیفت، باشد که با دیدار کریمان دردهاي سینه را شفا بخشی.
- آنها کهبدیدارشان مانوس گشته اي، تنها خلق جهان نیستند و نه شهري که در آن پابند مانده اي، تنها شهر جهان است.
عبد المحسن در پاسخ او نوشت:
- خدایت پاداش نیک دهد که با خیر خواهی پندي آراسته آوردي، اما چه سود که روزگارم نمانده.
- اینک سنین عمرم به هفتاد رسیده و براي زندگیم برنامه تنظیم کرده که از سفر راه دور و دراز مانع گشته.
- از آن روز که مردم این سامان همت خود را کوتاه کرده اند، من نیز آرزوهاي خودرا کوتاه کردم ام.
در وصف کودکی که نامش " مقاتل " بوده و درباره او شعر فراوانی سروده چنین گوید:
تعلمت وجنته رقیه
لعقرب الصدغ فما تلسع
- رخسارش افسونی آموخته که از نیش عقرب زلفانش در امان است.
[ [ صفحه 21
- ناصحانم بنکوهش گیرند که از او دل برگیر، اما گوشمناشنواست.
- وداعش گفتم و سیلاب اشک بر پهناي سینه ام روان بود.
صفحه 24 از 257
فظن اذ ابصرها انها
سایر اعضائی بها تدمع
- چون حال زارم بدید، پنداشت که سراپاي وجودم اشکبار است.
- گفت: اینککه حالت بدین منوال است، بعد از فراق چون باشد؟
- این اشک را تباه مکن بروزگار جدائی فرصت بسیار است، گفتم: تباه تر از این، قلب زارم باشد که پیش تو خوار است.
و نیز در ستایش همین پسرك " مقاتل " گوید:
- قلبم مشکن که خداوندگار آنتوئی، رازم فاش مکن که صاحب اختیارشتو باشی.
- ایام فراق هر چه دشوارتر، بر تو آسان گذرد، و هموار آن بر من سخت و ناگوار است.
- با شمشیر دوچشمت، اي مقاتل جنگجو، چه خونها کهنریختی.
- گویم آرامش و تسلا، امیدآن نبرم. خواهم صبر و تحمل، توان آن نباشد.
و همو در ثناي پسرك زبان بمعذرت گشاید و چنین سراید:
وقف اللیل و النهار و قد کان اذا ما اتی النهار یفر
- نه راه آشتی گیرد که عار است، نه و نه راه جدائیپوید که توانش نیست.
این سلطان مقلتیک علینا
قل له ما یجوز فی الحب سمر
- برق نگاهت سلطان وجود من است، بدو بر گو: روا نباشد دوستان را با ناوك دلدوز هدف تیر بلا سازند.
انت فرقت نار خدیک حتی
کل قلب صبلها فیه جمر
- آتش رخسارت به هر رهگذر افروختی، اینک دل عشاقت در سوز و گداز است.
[ [ صفحه 22
- زلفان دلاویزت ببازي نتوان گرفت، ویژه اینک که شکن در شکن است.
- این دگر ناگوار است که در صلح و آشتی بدین حدخام و بی تجربه باشی.
شاعر ما، علاوه بر ادب فراوان و نظم بدیع، چونان عبد المنعم، فرزندي گرانمایه از خود بیادگار نهاده است که شرح حالش را
ثعالبی یاد کرده است.
صفحه 25 از 257
[ [ صفحه 23
غدیریه مهیار دیلمی
اشاره
متوفی 428
غدیریه اول
هل بعد مفترق الاظعان مجتمع؟
ام هل زمان بهم قد فات یرتجع؟
تحملوا تسعالبیداء رکبهم
و یحمل القلب فیهم فوق ما یسع
- از پس این فرقت و جدائی، روي آشنا خواهم دید؟ آیا ایام وصلباز خواهد آمد.
- براحت بار سفر بر دوش کشیدند، گنجایش وادي بیش از عظمت کاروان، و این دل بریان بار غمی دوش گرفت، فوق گنجایش
آن.
- روبه مغرب روانند، چنان بسرعت که گویابا خورشید هم عنان می روند.
- دیده و دل، از درد فراق، شکوه دارد، چونان که کاروان بار غم بر دل گرفته.
- مهار شتر آزاد است، اما گردن شتر در زیر بار اندوه خم گشته.
تشتاق نعمان لا ترضی بروضته
دارا ولو طاب مصطاف و مرتبع
- با اشتیاق بهملک نعمان رهسپر است، اما از بوستانخرم او دلخوش نیست، گرچه مرغزارش در تابستان و بهار دل از کف می
رباید.
فداء وافین تمشی الوافیات بهم
دمع دم و حشا فی اثرهم قطع
- جانم فداي این کاروان که خون دل و اشک رخساره بدرقه راهشان بود.
صفحه 26 از 257
[ [ صفحه 24
- اینک شامم به شام دگر متصل است، اما خوابم بسان روز وصل، درهمگشیخته.
- کاش آنان که دعوت ساربان را لبیک گفتند، آواي رحیل او را ناشنیده می گرفتند.
- یا بار اندوهی که بهنگام وداع بر دل گرفتم، تار وپودم را بر می گسیخت تا از رنج و عذابوا رهم.
- ناصح، در نکوهش و عتاب اصرار دارد، و من سر نافرمانی. من می گریزم و او در پی روان است.
- گوید: جانب بخطر میفکن که عشق و شیدائی سرابی است فریبنده، و مراقبتاز جان یک وظیفه الهی است.
- آب نا امیدي بر آتش دل بیفشان، تا آرامش خاطرات باز آید.
- زمانه رنگارنگ است. دنیا وارونه شده. همان بهتر که دل شیدا زده راه سلامت گیرد.
هذيقضایا رسول الله مهمله
غدرا و شمل رسول الله منصدع
نبینی که فرمان رسول، با مکر و فسون زیر پا ماند، جمعیت خاندانش پراکنده گشت؟
- مردم به خاطر عهد و پیمان، یکرايو متفق نشوند، اما براي خیانت دلی یکدله دارند.
- خاندان پیامبر که " آل الله " اند، و شبان دین، در وصف رعیت دستخوش جور و جفا مانده اند؟
-پیمان رسول را زیر پا گذاشتند، انصار رسول هم با آنان همعنان گشتند.
تضاع بیعته یوم الغدیر لهم
بعد الرضا و تحاط الروم و البیع
- بیعت روز " غدیر " که ویژه خاندانش بود، تباه ماند، اما یهود و نصاري بخاطر پیمان در امان اند.
- با سوگند و قسم، دست بیعتگران کشیدند و بزور شمشیر به اطاعت در آورند.
[ [ صفحه 25
- آن یک فرمانی نوشت که بدعتها را بجايسنت جلوه گر ساخت.
- آن دگر با مکر و فسون دامی چید و دنیاي فریبکارش ازنصیب آخرت محروم نمود.
صاحبدلی پرسید: علی که با نص رسول،وارث سریر خلافت بود، حق خود دریافتیا مانع ورادعش گشتند؟
- گفتم: غائله اي بود که منش بر ملا نسازم. خداوند سزایشان در کنار نهد.
- بانانکه اگر نام برم، همگان می شناسند، و چهره هاشان از کینه درون پرچین است.
- بان هنگام که بازار دین بی رونق بود، از نزاع و درگیري باز نشستند وچون پرچم دین باهتزاز آمد، بر سر خوان گسترده اش به
نزاع، و کشمکش برخاستند.
صفحه 27 از 257
- پیشتازشان در مکر و دغل از دومی الهام می گرفت، سومی دنبالهرو آنان گشت.
- بیائید در این باره منصفانه قضاوت کنیم: خرد داور ما باشد، و محکوم، هر که باشد، محروم.
- بکدامین حق فرزندان رسول، سر بفرمان شما گذراند، با اینکه افتخارشما در متابعت رسول است.
و کیف ضاقتعلی الاهلین تربته
و للاجانب من جنبیه مضطجع
- خاندانش از آرمیدن در کنار تربت او محروم، بیگانگان در کنار مرقدش مدفون؟
- از چه رو اجماع را جحت خود دانید، با آنکه نه اجماعی در میان بود، و نه رضا و رغبتی مشهود.
- اجماعی که " علی " در جمع مشاورین نباشد و با زورو اکراه تن در دهد، عباس عموي رسول در شمار مخالفین باشد.
و تدعیه قریشبالقرابه و الانصار لا رفع فیه و لا وضع
- مهاجران قریش، به بهانه قرابتو خویش برخیزند، انصار با دستی درازتر از پا بنشینند.
[ [ صفحه 26
- در تاریخ اسلام، اختلافی شدیدتر از ایننشان نداریم، جز روایات ساختگی که بهم بافته اید.
و اسالهم یوم " خم" بعد ما عقدوا
له الولایه لم خانوا و لم خلعوا
قول صحیح و نیات بها نغل
لا ینفع السیف صقل تحته طبع
- از چه رو، در غدیر خم که پیمان ولایت بستند، راه خیانت گرفتند و سربرتافتند.
- بر زبان گفتاري باشد و مد، دلها انباشته از کینه و حسد، وغلاف شمشیر زرنگار در میانش تیغه اي پر از زنگار.
-اي سرور مومنان انکارشان پس از اعتراف، جامه عاري است که بر تن پیچیده اند.
- و نقض پیمانی که در حقت روا دانستند، بدعتی بود که بر سبیل شرع معتبر شناختند.
- تو حق خود وا نهادي، وگرنه در می یافتند که چسان دماغهاي بخاك آلوده در هم کوفته می شد.
- بحمایت از دین، راه صبر و شکیبائی در پیش گرفتی، آنان بخواب اندر شدندو تو بیدار ماندي.
لیشرقن بحلو الیوم مرغد
اذا حصدت لهم فی الحشر ما زرعوا
صفحه 28 از 257
- بحق سوگند که شیرینی دنیابفرداي قیامت با تلخی گلو گیرشان خواهد بود، آنگاه که سزایشان را در کنار نهی.
بروزگارت نبودم تا جان فشانی کنم، اینک با تیغ زبان در راهت پیکار سازم.
- آري زبان گویا، در قلبها رخنه سازد آنجاکه نیزه هاي جانشکاف درماند.
- تبارم در فارس و آئینم شماست. گوارایم باد آن تبار با این آبشخور مرغزار.
- از آن روز که پا به دورانشباب نهادم، بشما پناه آوردم، سر انجام، نور
[ [ صفحه 27
حق. سیاهی شک رازدود و من کامیاب گشتم.
- در گذشته، اشتباهاتی فراوان دارم، اگر بدامنشما دست یازم، هر انچه باشد، از نامه اعمالم بزدایم.
- سلمان فارسی را شفیع آورم، از این رو که در سلک شما خاندان است، البته پدرانشفاعت فرزندان را پذیرا باشند.
فکن بها منقذا من هول مطلعی
غدا و انت من الاعراف مطلع
- با شفاعت او مرا از هول رستاخیز رهائی بخش، اي سالارمحشر که بر سر اعرافت جاي باشد.
- اگر من چنان پندارم که جز با محبت شما توانم راه نجات گیرم، مغرور و فریب خورده خواهم بود.
در پیرامون این قصیده:
استاد احمد نسیم مصري که بر دیوان مهیار دیلمی حاشیه و تعلیق نوشته، در ذیل این شعر مهیار:
تضاع بیعته یوم الغدیر لهم
بعد الرضا و تحاط الروم و البیع
گوید ": الغدیر " همان غدیر خم است که میان مکه و مدینه واقع گشته، گفته شده که رسول خدا در غدیر خم خطبه راند و فرمود:
"من کنت مولاه فعلی مولاه. "
امینی گوید:
کاش می دانستم: تواتر این حدیث بر استاد مصري نهان بوده، با اینکه بیش از صد تن صحابی رسول راوي آنند؟ یا در اثرتمایلات
مذهبی، پرده فریب و فسون برروي حقیقت کشیده تا واقعیت قطعی را در زیر دامن امانت مستور دارد. و باکلمه قیل = گفته شده،
حدیث را ضعیف و بی اساس جلوه دهد.
"قل هو نبا عظیم = بر گو که این خبري است بس با عظمت که شما از آن
[ [ صفحه 28
صفحه 29 از 257
رو گردان شده اید، آنان که از منشور الهی با خبراند، آنرا می شناسند چونان که فرزندان خود را می شناسند. "
غدیریه دوم
مهیار دیلمی، در ج 3 ص 15 دیوانش قصیده دیگري دارد که در سوگ خاندان رسول سروده، و برکت ولاءو پیروي آنان را یاد
می کند:
فی الظباء الغادین امس غزال
قال عنه ما لا یقول الخیال
- همراه آهووشانغزال رعنائی است، پیامش آوردند، اما در خیال نگنجد.
- پندارد که دوري معشوق از راه عتاب است، ملال،و دلتنگی او رازي از کرشمه و ناز.
لم یزل یخدع البصیره حتی
سرنا ما یقول و هو محال
- رود زیبایش را در گوشم زمزمه کرد، چندانکه باور کردم،از فسانه اش خرسند شدم با آنکه محال است.
- دستم از دامن کوهساران کوتاهمباد، که بر قله هاي آن چه نعمتها دریافتم.
- وعده وصل را امروز و فردا نکردند، و نه منتهی بر ما نهادند.
- شبهاي دراز را سپاس برم با آنکه عاشقان شبهاي دراز را بنکوهشدر سپارند.
- این محمل کیست که دلبرما را در خود نهفت، کاروان چه آرام جانی از برم به یغما برد.
- سیم تنان چون کبک خرامان می روند، خورشید رخسارشان بر سپهر است و دست ما کوتاه.
جمح الشوق بالخلیع فاهلا
بحلیم له السلو عقال
- شوق رخسارنگار، عنان از کف عاشق شیدا برباید، مرحبا بر آن دلباخته اي که تسلاي خاطرش مهار و پابند باشد.
- چندي، مرغزار عیش و عشرت خرم و شاداب بود، و آب زندگی صاف و زلال.
[ [ صفحه 29
- تکیه بر عهد شباب نمودم، گوش به ملامت ناصحان نسپردم.
- اي حریفان. روزگاري همدم و همنوا بودیم، اینک جدا گشتیم، تسلایم دهید. آري هر پدیده اي رو بزوال است.
- دیگرم سپیدي مو راه عشرت بسته، داغ خاندان احمد بر دل زارم نشسته.
- مصلحان و رهبران. اما دست ستم با سفاهت و نادانی بر آنان تاخت.
صفحه 30 از 257
- داعیان حق، جمعی بندایشان لبیک گفتند، اما بازگشتتند و نعل وارنه زدند.
حملوها یوم السقیفه اوزارا تخف الجبال و هی ثقال
ثم جاءوا من بعدها یستقیلون و هیهات عثره لا تقال
بروز سقیفه، بار خیانت بر دوش کشیدند، باري که عظمت کوهها در برابر آن ناچیز است.
- روز دگر باز آمدند که بار از دوش بنهند، اما خطاقابل جبران نبود.
- بدا بر حالشان. گاهی که احمد در میانشان بپا خیزد، بپرسید و پاسخ گویند.
- اندوه و غم در دل زارم آشیان گرفته برقرار و پایدار است با آنکه در زمانه غمی پایدار نماند.
- خدا را از این قوم که علی را نابود کردند، با آنکه نابود کننده بدبختیها همو بود.
- کینه او را در دل نهفتند با آنکه پذیرش اعمال، جز با مهر او نخواهد بود.
و تحال الاخبار، و الله یدري
کیف کانت یوم الغدیر الحال.
اخبار دست بدست، از زبان پیشینیان رسد، و خدا داند روز " غدیر " چسان بود؟
- اما دختر زادگان رسول: حسن با جگر مسموم، در خاك بقیع خفت.
- مزارش با خاك برابر شد تا از نظر مشتاقان مستور ماند، نه بخدا. هلالپنهان نخواهد ماند.
و شهید بالطف ابکی السماوات و کادت له تزول الجبال- حسین در سرزمین " طف " به خاك و خون در غلتید، آسمانها بر او خون
[ [ صفحه 30
گریست. کوهساران از بار اندوه درون در حال انفجار ماند.
- واي از این آتش دل که از شربت آبی محروم شد، شربت آب که به هر شرعی حلال است.
- خواستند رحم رسول را قطع کنند، پیکر خاندانش به هر جا دریافتند، بند از بند جدا کردند.
-به فرتوتی کهنسالان ننگریستند، بر جوان عابد و زاهد ترحم نیاوردند، حتی کودکان از دم شمشیرشان نرستند.
- واي از این حسرت جانکاه - اي خاندان طه، این حسرت و غم تار و پودمرا به آتش کشید.
- لکن چه بی ارزش است در راه شما، این اشکی که از سوزش دل بر رخسار می دود.
- مرام ومسلکم این بود، شرافت خود را در دوستی شما جستجو کردم، با آنکه هنوزمبا دین شما پیوند نبود.
- نامه امسیاه بود. اینک از برکات شما درخش وصفا گرفته.
- دوستی شمایم از بند شرك رهانید و زنجیر ضلالت از گردنم وا گسست.
- سالها جامه ذلت به تن داشتم، اینک در جامه هاي عزت شما خرامانم.
- رهبري شما زنگار کفر و ضلات از قلبم زدوده، و هم آنچه سالها از وسوسه خویشان بر دل نشسته بود.
- سوگند بخدا. از آن روز که با ثنا و ستایشتان زبان گشادم، بخت و اقبال، بر من آغوش گشود.
غدیریه سوم
صفحه 31 از 257
قصیده دیگري با 63 بیت در رثا و ماتم اهل بیت سروده، که دردیوانش ج 4 ص 198 ثبت آمده، سر آغاز قصیده این است:
لو کنت دانیت الموده قاصیا
رد الحبائب یوم بن فوادیا
تا آنجا که گوید:
و بحی آل محمد اطراوه
مدحا و میتهم رضاه مراثیا
[ [ صفحه 31
ثنا و ستایش او، ویژهبازماندگان این خاندان، سوگ و ماتم سرائی مخصوص شهیدان آنان.
- این استآنچه من نثار قدم آنان سازم، با آنکه نه از یک نژادیم و نه هم وطن.
- البته انگیزه محبت است، مرد کریمبا فطرت خود، جانب کریمان گیرد، گرچه خویش و نزدیک نباشند.
-اي خاندان ابو طالب مدعیان مجد و عظمت، سینه هاي خود را شفا بخشیدند.
- با خون کسانی که قبه هاي مفاخرشان به هر مرز و بومی افراشته بود تا پناهگاه کاروانها باشد.
- آنها که راه صلح و صفا را هموار کردند، دانشو بینش را برایگان در اختیار مردم نهادند.
و اما - و سیدهم علی - قوله
تشجی العدو و تبهج المتوالیا
شرعواالمحجه للرشاد و ارخصوا
ما کان من ثمن البصائر غالیا
- بجان سرورشان علی سوگند، این سخن، دوست را دلشادکند، دشمن را محزون و غمناك:
- بنیان شرافتی را برایشان سازمان دادکه از دسترس " زحل " برتر می نمود.
- باثبات و پایمردي در مهالک که امیرو سالارشان بود، یوغ اطاعت بر گردن همگان نهاد.
- حتی حسد پیشه گان ناراضی راه انکار نجستند. بلکه همگان راضی و خرسند بودند.
- یکسره دست دوستی و محبت دراز کردند، و چونسالار و امیر مومنان شد، حسد بردند و بدشمنی برخاستند.
فارحم عدوك ما افادك ظاهرا
صفحه 32 از 257
نصحا و عالج فیک غلا خافیا
وهب " الغدیر " ابوا علیه قوله
بغیا، فقل: عدوا سواه مساعیا
- اي دوست با دشمن خود مدارا کن. ما دام که بظاهر، خیرخواه است،
[ [ صفحه 32
گرچه در دل کینه ور است. - گیرم که با زور و عناد، از روز " غدیر " سر برتافتند، بر گو: مساعی دیگرش را بر شمارید:
- در پیکار " بدر "، " جنک احد "، " رزم حنین " که پایمردي و جلادت نشان داد.
- در راه شام که صخره ما را بر کندو آب گوارا به لشکریان سقایت کرد.
-به پیکار یهود بنگرید و قلعه خبیبر،مرحب خیبري را قاضی خود سازید.
- آیا دژ استوارشان جز با دست علی تهدید شد؟ یا اینکه باب دژ از جاي برکنده گشت؟
- بیندیشید در پیکار عمرو - بن عبدود، فارس یلیل که با هزار مرد برابر شد، و مقیاس گیرید با پیکار او در جنگ خندق
- این دو شیرژیان (مرحب خیبري - فارسی یلیل) شکار شمشیر علی گشتند، با آنکه از هیچ دلاوري بیم بدل راه نمی داند.
-سلحشوران " ضبه " که میان تنگ بر بسته روزه بصره در پاي هودج جانفشانیکردند.
و رجال ضبه عاقدي حجراتهم
یوم البصیره من ظعینه فانیا
ضغموا بناب واحد و لطالما از دردوا اراقم قبلها و افاعیا
- با یورش علی نابود شدند، و از آن پیش چه اژدها که من بلعیدند.
- البته، نبرد صفین از سایر پیکارها پیچیده تر بود، اگر ازمعاویه وا پرسی، سخن راست و درست خواهی شنید.
در پیرامون شعر:
استاد احمد نسیم مصري، در ذیلاین شعر:
وهب " الغدیر " ابوا علیه قوله
نهیا فقل عدوا سواه مساعیا
چنین گوید ": نهی - " بکسر نون - غدیر و امثال آن را گویند، و براي پیشوایمان علی، رزمی است که بنام" غدیر خم " یاد می
شود، شاعر، بدان رزم اشاره می کند.
امینی گوید: کاشاستاد مصري، بعد از آنکه " نهی " را عوض " بغی " در دیوان
صفحه 33 از 257
[ [ صفحه 33
مهیار به طبع رسانده، در ترکیب کلمه " نهیا " توضیحی اضافه می کرد و می گفت:
آیا حال است که منصوب شده یا مفعولاست؟ و با آنکه هیچکدام متناسب نیست، اعلام می کرد که این گونه تعبیر نامناسب، از
مانند مهیار دیلمی بزرگمرد ادب، بعید می نماید.
گویا استاد مصري، احمد نسیم، بر روش ابراهیم ملحم اسود، گام می زند گه گفته است " روز غدیر نام جنگ معروفی است " ولی
کاش از راز این جنگ معروف پرده بر می داشت و قسمتی از تاریخ آنرا یاد می کرد. یریدون ان یبدلوا کلام الله: می خواهند سخن
خدا را برتابند، دلهاي اینان بشک اندر است،و در تردید و حیرت عوطه وراند.
شرح حال شاعر، نمونه اشعار و افکار
ابو الحسن مهیار بن مرزویه دیلمی بغدادي، ساکن کوي ریاحدر محله کرخ بغداد: رفیع ترین پرچم ادب که در شرق و غرب عالم
باهتزاز آمده، نفیس - ترین گنجینه سرشار، از گنجینه هاي فضیلت که پیشاپیش سرایندگان لغت عرب گام می زند: آنهاکه اساس
سخن را پی ریختند و کاخ آنرابر سما برکشیدند.
منتی که بر ادبیاتدرخشان عرب دارد، همواره با سپاسی فراوان یاد می شود، شعر و ادب به ثنا برخاسته، فضل و حسب زبان
بتحسینگشاده، نژاد عرب با هر که بانان پیوند خورده مدیون فصل بی کران اوست. گواه مدعا دیوان شعرش که در چهار دفتر پر
ورق تنظیم یافته و فنون مختلفه شعر و ادب و شاخه هاي بارور آنرا در بر گرفته، جلوه گاهی از هنر او در پرورش خیال و تصویر
معانی است، تا آنجا که معانی را بی پرده در برابر دیدگان مجسم می سازد، و جز باسبکی استوار، و ادبی توانا، و اسلوبی نوین،
سخن ساز نگند.
با آنکه بزرگان ادب، در عصر او فراوان بودند، یبر همکان پیشی گرفت، روزهاي جمعه به مسجد جامع منصوري حضور می یافت و
سروده هاي خود را
[ [ صفحه 34
انشاد می کرد تصور نمی کنم با خرزي که در " دمیه القصر " ص 76 زبانبه ستایش شاعر گشوده، راه مبالغه پیموده باشد، آنجا که
گوید:
"هو شاعر له فی مناسک الفضل مشاعر، و کاتب تحت کل کلمه من کلماته کاعب. وما فی قصائده بیت، یتحکم علیه بلو ولیت، و
هی مصبوبه فی قوالب القلوب،و بمثلها یعتذر الدهر المذنب عن الذنوب: "
"شاعري که در رشته هاي فضل و ادب آوازه اي بلند دارد، نویسنده اي که از پرده کلمات شیرین دوشیزگان نمکین بر آرد. در
قصائد اوبیتی یافت نشود که در آن جاي لیت و لعل باشد، سروده هایش در قالب دل جاي گیرد. گویا زمانه ناسازگار، باتقدیم این
آهنگ خوشنوا، بندامت از گذشته هاي غمفزا برخاسته. "
اما سروده هاي او در رشته مذهب، یکسره احتجاج و برهان است. در اشعارمذهبی او، جز حجت کوینده، ستایش صادقانه، سوگ
دردناك، نخواهی یافت.
صفحه 34 از 257
گمان می برم که همین قصائد مذهبی اوست که کینه وران و مخالفین مذهب اورا وادار کرده تا فضل آشکار او را پنهان سازند و
آن چنان که شاید و باید از ستایش مقام بلند او کوتاه آیند. از این رو معاجم ادب و کتب تراجم از یادآوري ادب بی کران و
فضلشایان او تنها به شمه اي قناعت کرده اند، و این خود هنر والا و سخن دلرباي اوست که جلوه گر آمده آوازه او را همراه باد
صبا در جهان منتشر ساخته، تا آنجا که بهر کجا گام نهی، نام مهیار، با سپاس و ثنا و بزرگداشت از مقام عظمت او توام بینی و
دریابی که دیگران در فروغ هنر عالمآراي او گام می زنند.
بحق سوگند که این خود معجزه است که یک پارسی نژاد به سرودن شعر عربی دستیازد و بر همگنان عرب زبان فائق آید، و کمتر
کسی را یاراي برابري با او باشد. تا آنجا که همگان در ورود و خروج این آبشخور بدو اقتدا برند. و شگفت نباشد که مهیار دیلمی
بر این پایه از معالی و مدارج بر آید، چه او در مکتب استادان ادیب و ماهر از خاندان رسول، همچون سید مرتضی و شریف رضی و
استاد آن
[ [ صفحه 35
دو، شیخامت اسلامی شیخ مفید و امثال آنان پرورش یافته، با آنان همدم شده و ازدریاي معارف بی کران آنان سیراب گشتهاست.
آري تیر دشمنانش به سنگ آمد و پندارشان خواب و خیالی کودکانه بود:
کمتر به شرح فضائل او پرداختند، و یا از نشر افتخارات او کوتاه آمدند تا از مقام والاي او بکاهند، و چه بسا با فسون و فسانه و
تهمت و ناسزا بر او تاختند تا دامن امانت او را لکه دار نمایند، چونان که ابن جوزي در تاریخ " المنتظم " بینی خود را بهخاك
مالیده که داستانی جعل کرده و اورا به غلو و افراط متهم کرده، حاشا که چنین باشد، این گفتاري مزور و نارواست.
اینک مهیار است که با ادب بارور، فضل نامور، سیرت پاك، فروغ تابناك، با راه و رسم علوي و سروده خسروانی، فرهنگ تراجم
را از ستایش و ثنا و مکرمت و جلالت پر کرده و چه زیان است که دیروزش در مذهب مجوس سپري گشته، با آنکه امروز، با آئین
اسلام و مذهب علوي و ادب عربی قد برافرشته است. این سروده هاو نشید والاي اوست که از نهاد پاك و ضمیر ستوده او خبر می
دهد، و این دیوان شعر اوست که روحیه بزرگوار او را مجسم و بر ملا و نام او را جاوید و ابدي ساخته.
چه مدارجی از شرف باقی مانده که بر آن بر نشده جه نبوغو عظمتی سراغ دارید که توسن آنرا بزیر ران نکشیده؟ اگر او را به
گذشته هاي تاریکش مواخذه کنیم، رواست که صحابه پیشین رسول را بجرم گذشته هاي سیاهشان بنکوهش در سپاریم. اسلام
پیوند با گذشته ها را قطع میکند گویا پرونده اعمال را تجدید کردهباشند. از این رو می بینیم که مهیاردیلمی به خاندان خود که
والاترین خاندان عجم است اظهار مسرت و غرور میکند و بشرافت اسلام و ادب والاي خود افتخار کرده و گوید:
اعجبت بی بین نادي قومها
ام سعد فمضت تسال بی
- ام سعد، در محفل خانواده، شگفت زدهاز حال من جویا گشت.
- از رفتار و کردارم شادمان بود، خواست از تبار وخاندام باخبر باشد.
- مپندار که نسب من مایه خواري است، چون رضایت خاطرت را فراهم دارم.
صفحه 35 از 257
[ [ صفحه 36
- خاندان من با جوانمردي بر روزگارحکومت کردند و سالهاي سال پا بر سر سران نهادند.
عمموا بالشمس هاماتهم
و بنوا ابیاتهم بالشهب
- از خورشیدآسمان عمامه بستند و کاخ خود را بر فراز اختران برا فرستند.
- پدرم کسري بر ایوان خود تکیه دارد، کدامکس پدري چو من دارد.
- صاحب صولت در میان سلاطین پیشین. علاوه برشرافت اسلام و ادب و افري که نصیب منگشته.
قد قبست المجد من خیر اب
و قبست الدین من خیر نبی
و ضممت الفخر من اطرافه
سودد الفرس و دین العرب
- مجد و حسب از بهترین پدران دارم، و دین و آئین از سرور مرسلین.
- فخرو مباهات را از همه جانب گرد آوردم:سیادت عجم و آئین عرب.
مهیار دیلمی بدست سرورمان شریف رضی در سال 394 بشرف اسلام مشرف گشت و درمکتب او به آموزش شعر و ادب پرداخت
ودر شب یکشنبه پنجم جمادي اي دوم بسال 428 در گذشت.
در هیچیک از کتب تراجمو فرهنگ هاي ادبی تاریخی، اختلافی در تاریخ وفات او نیافتیم، شرح حال او را در این مصادر خواهید
یافت:
تاریخبغداد ج 276:3 ، منتظم ج 94:8 تاریخ ابن خلکان ج 277:2 مرآه یافعی ج 47:3 دمیه القصر 76 تاریخ ابن کثیرج 41:2 کامل
ابن اثیر ج 159:9 تاریخ ابی الفدا ج 168:2 ، امل الامل شیخ حر عاملی، روش المناظر ابن شحنه، اعلام زرکلی ج 1079:3 شذرات
الذهب 247:3 تاریخ آداب اللغه ج 259:2 نسمهالسحر (شرح حال آنان که براه تشیع رفته و قصیده سروده اند) دائره المعارف فرید
وجدي ج 484:9 سفینه البحار ج 563:2 مجله المرشد. 85:2 واز نمونه هاي شعر مذهبی مهیار در مدحاهل بیت رسول است:
بکی الناس سترا علی الموقد
و غار یغالط فی المنجد
احب و صان فوري هوي
اضل و خاف فلم ینشد
صفحه 36 از 257
[ [ صفحه 37
بر سر آتش گریست تار راز آتش افروز مستور ماند، راه فرود گرفت که ندانند مقصد او بر فراز فلات است.
- عاشق است، ناممعشوق را نهان کرده، آشیانه دوست راگم ساخته از کسی جویا نیست.
- اینک از پند ناصحان بدورافتاده. یکه و تنها سیلاب اشکش روان است، نیازي به یاور همنوا ندارد.
- ناتوان است و بار سنگینی بدل دارد، تشنه کاماست و بر لب آب شکیبا.
و قور و ما الخرق من حازم
متی ما یرح شیبه یغتدي
- متین و آرام است. البته مردمحتاط از کار جاهلانه بدور است: امروز سپیدي مو را مستور سازد فردا بر سر پیمانه آید.
- اي دل، آزرده مباش. گرت این لولیان با مهار کشند، فراوانت مهار کردند و رام نگشتی.
- بهوش باش. که از بخت نا مساعد، دهان چون قندشان از آبشخور من تلخ خواهد گشت.
افق فکانیبها قد امر
بافواهها العذب من موردي
و سود ما ابیض من ودها
بما بیض الدهر من اسودي
- روزگار سپیدم که با دوستی آنان شروع گشته با دیدن موي سپیدم سیاه خواهد بود.
- سپیدي مو اولین خیانت روزگار نیست، با خیانتهاي او خو گرفته ام.
لحی الله حظی کما لا یجود
بما استحق و کم اجتدي
- این بخت من نگون باد، که تاچند دست تمنا دراز کنم و او حق شایسته ام باز ندهد.
- تا چند بزندگی نکبت بار بسازم: امروز را بنکوهش سپارم و امید به فرداي بهتر بندم.
- بخدا گرچه روزگارم در راه آرزوها بخواب رفته و از رسیدن بکامم بازداشته
[ [ صفحه 38
صفحه 37 از 257
- و هیچگاه نتوانستمگردش روزگار را بستایم، توانم با تاسی به فرزندان احمد مختار، تسلی خاطر جویم.
- بهترین جهانیان، فرزندان بهترینشان. جز اینان فرزند پا بجهان نگذارد.
- گرامی ترین زندگان که بر بساط زمین قدم نهند و گرامی ترین مردگان که در دل خاك نهان گردند.
- خاندانی بر فراز خاندانها، تا آنجا که بر فراز " فرقدان " بر شده اند.
- فرشتگان در گردشان بطواف اندر، وحی و الهام بر قلوبشان مستتر.
الا سل قریشا و لممنهم
من استوجب اللوم اوفند
و قل ما لکم بعد طول الضلال
لم تشکروا نعمه المرشد
- از قریش وا پرس. آنهاکه سزاوار عتاب اند بنکوهش در سپار وآنها که خطا کاراند خاطرنشان ساز.
-بگو: از چه سپاس رهبر خود نگذاشتید. آنکه شما را از پس عمري ضلالت و سرگشتگی نجات بخشید.
- بدوران فترت انبیا گسیل آمد و شما را براه راست رهبري فرمود.
- آزاد و واراسته بسويجنان پر کشید. هر آنکه بر سنت او رود مورد سپاس است.
- و امر خلافت را به حیدر وانهاد، آن چنان که خبر معتبر حاکی است.
- بر همگانش سرور ومولی ساخت، آنها که شیفته حق اند معترف اند.
- و شما - حاسدان فضیلت - زمام خلافت از چنگ او بر بودید. هر آنکه صاحب فضل باشد بر او رشگ برند.
- گفتید اجتماع امت رهبر ما بود اما بدانید یکه تاز امت ویژه خلافت بود.
- چه ناگوار است بر سر دودمان هاشم و هم بر رسول کردگار که خلافت بازیچه تیم و عدي باشد.
- بعد از علی، حق خلافت مخصوص فرزنداناوست، اگر آیه میراث زیر پا نماند.
- آن یک خائف و نا امید از پا نشست وآن دگر گه بپا خاست یاور نیافت.
[ [ صفحه 39
- دست نفاق از آستین ظلم و ستم بر آمد، سروري از پس سروري بخاك هلاك افکند.
و ما صرفوا عن مقام الصلاه
و لا عنفوا فی بنی المسجد
-در صفوف اجتماع بر ایشان تاختند، و چون در محراب عبادت گوشه انزوا گرفتند، پی کار خود رفتند.
صفحه 38 از 257
- پدر این خاندان علی و مادرشان فاطمه معروف همگان اند، از مفاخر ایشان دم زن یا دم فرو بند.
- از پس روز حسین، آئین حق به بستر بیماري خفت، مرگ هم در کمین است.
- اگر راه و روش مردم را قیاس گیري، دوره جاهلیت بخاطر آید.
- خاندان پسر امیه جنایتتازه مرتکب نشدند، آئین جاهلیت را بقدرت پیشین اعاده کردند.
- آنکه رافاطمه خصم خون خواه باشد، روز قیامتخواهد دید که با چه عقوبتی دست به گریبان باشد.
- اي سبط پیامبر هر آنکه دست بخون تو آلود، بروز قیامت چه غرامتی خواهد پرداخت.
- جانم فدایت باد، و کیست که آنرا بفدا گیرد. کاش برده را جانفداي سرورش بپذیرند.
و لیت دمی ما سقیالارض منک
یقوت الردي و اکون الردي
کاش هیولاي مرگ از خون من سیراب می شد، و خون تو بر زمین نمی - ریخت.
- اي خفته کربلا کاش می بودم و در برابرت بخاك و خون می طلبیدم.
- شودکه روزگار این دل پر درد را از دست دشمنانت شفا بخشد.
- شود که شوکت حقبر باطل چیره شود، شود سفله مغلوب آزاده شود.
- این آرزوها همه با دستخدائی برآورده شد، اما هنوز جگر من تفتیده و داغدار است.
[ [ صفحه 40
- شنیدم که قائم شما را نداي عدالتی است که هر صاحب شهامتی بپاسخ لبیک گوید.
- من برده شمایم و با تار و پود قلبم بشما پیوند خورده ام. آنگاه که اعتراف دگران قلبی نباشد.
- دین و دوستیم در وجود شما خلاصه گشته، با آنکه زادگاهم ایران است.
- از برکت شما بر حیرت و ضلالت پیروزگشتم، اگر نبودید، به صراط حق راه نمی بردم.
- تا در درست شرك بودم، چون شمشیري در نیام بودم. بدست شما از نیام برآمده افراشته ماندم.
- هماره قصائد من دست بدست می چرخد: از زبان این نوحه سرا به سینه آن ماتمزده غم فزا.
- اگر زمان نیافتم که با دست بیاري شما خیزم، اینک با زبان شعر بپاخاسته ام.
و در قصیده دیگري امیر المومنین علی علیه السلام و فرزندش حسین را بسوك وماتم نشسته: مناقب و فضائل آنانرا یاد میکند. این
قصیده را محرم سال 392 گفته و طلیعه و پیش در آمد تشرف او بدین اسلام بوده است.
یزور عن حسناء زوره خائف
تعرض طیف آخر اللیل طائف
فاشبهها لم تغد مسکا لناشق
صفحه 39 از 257
کما عودت و لا رحیقا لراشف
نیم شبان، بنیابت حسنا، شبحی ترسانو لرزان بزیارت آمد.
- گویا او بود،جز اینکه عطر دلاویزش بمشمام نرسید وشرابی از لب و دندانش نصیب نگشت.
- کاشانه اش دور، خوشبختم که رویا راهرا نزدیک کرد، از دیدارش محروم ولی درود او نثار است.
- با نرمی نیاز برم، امتناع کند، گویا سوگند یاد کرده که رعایت آن را فرض داند.
- دردامن فلات، منزلگاه آن بیوفایان فراموشکار است، که مرغ روحم
[ [ صفحه 41
بتابستان و زمستان بدان سوي شتابان ومشتاق است.
- خواهم راز عشق را پنهان کنم: از این رو نام و نشانشپرسم با آنکه دانم، از حالش جویا شوم با آنکه مشهود همگان است.
- دوستانم به نصیحت راه ملامت گیرند، پندارند اولین روز است که در وادي عشق پاگذارم.
- نگار اگر میان من و تو - و خدا نکند - صدها تپه و سحرا حایل شود.
فلا زر ذاك السجف الا لکاشف
و لا تم ذاك البدر الا لکاسف
فان خفتما شوقی فقد تامنانه
بخاتله بین القنا و المجاوف
بصفراء لو حلت قدیما لشارب
لضنت فما حلت فتاه لقاطف
یقین بدان: اینپرده آویخته نشد جز اینکه روزي کنار رود و این ماه چهارده کمال نگرفت جز اینکه روزي تاریک شود.
- اگر از اشتیاق من می هراسید که با شتاب این پرده را بیکسو نهم، ایمن باشید که از بی پروائی شراب کمک نگیرم.
- انگوري که اگر شراب کهنه اشت حلال باشد، بخل ورزند و تازه آن را براي چیدن روا نشمارند.
- ساغر آن در کف لباده پوشی از خانذدان کسري است که حدیث شراب را از شاهان قبائل روایت کند.
سقی الحسن حمراء السلافه خده
فاینع نبتا اخضرا فی السوالف
- سرخی شراب ناب، گونه چون گلش را از طراوتسیراب کرده، سبزه غدارش بر کنار دمید.
صفحه 40 از 257
- سوگند که اگر با کف زرینش شراب مرا ممزوج کند، غم دل فرو نهم، جز آن غمی که با دلم پیمان وفا بسته.
- بروزگار این مهلت نگذاشتم که موهبت این غم از دل برباید: چه باپند ناصحان و یا فریب دوست مهربان.
- آتشی شعله ور که هر چند دم فرو کشد، برقی خیره کننده از سرزمین کوفان برجهد و بازش مشتعل سازد.
[ [ صفحه 42
- برقی خاطف که تربت علی را بخاطر آرد، گویا سروش مصیبتش را بگوش می شنوم.
- مشتاقانه برمرکب قافبه بر شدم و با اشک ریزان، هروله کنان رهسپار گشتم.
- بسوي ثناو ستایشی که اگر احساسم رسا باشد، طوفانهاي سهمگین را بازیچه شمارم.
- در این وادي بی کران، با نیروي جان راه بجائی نبرم، گرچه خود را به آبو آتش زنم.
و لکن تودي الشهد اصبع ذائق
و تعلق ریح المسک راحه دائف
- ولی اینم کافی است که شهد انگبین با سر انگشتی ممتاز باشد، و شمیم عنبر جامه عنبر بپالاید.
- جانم فداي آن سرور که بنده راه حق بود، روزگاري که دیگران مدعیان ناحق بودند.
- اگر مدارج دین را وارسند، بنهایت عابد. اگر دنیا را بخش کنند، اولین زاهد.
- روز " بدر "و " هوازان " حجتی است رسا، بر آنها راه فرار گرفتند و یا بتماشا رهسپار بودند.
- و قلعه " خیبر " باآن در سنگین که بر دست ناتوان چه سهمگین بود.
ابا حسن ان انکروا الحقجاهلا
علی انه و الله انکار عارف
- یا ابا الحسن اگر حق ترا بجهالت منکرآمدند، و بخدا سوگند که دانسته انکار نمودند.
- با وجود این. اگر یکه تاز میدان شهامت نبودي و با تشریف " خاصف النعل " همتا و هم سنگ رسول نمی شدي.
- اگر پسر عم. کار گزار. داماد و همریشه رسول نبودي - با آنکه بودي - دگران با تو برابر و هم سنگ نبودند.
- می دانست که دیگران از بر شدن به این مدارج ناتوان اند، از این رو
[ [ صفحه 43
بویژهناك ترا به فضیلت یاد فرمود.
- جمعینیرنگ زدند و بعد از رسول راه خیانت گرفتند، این یک در نیرنگ و دغل همتاي دیگري بود.
صفحه 41 از 257
وهبهم سفاها صحفوا فیک قوله
فهل دفعوا ما عنده فی المصاحف
گیرم که با سفاهت سخن رسول را بر تابیدند، آیاتقرآن را چگونه بر می تابند؟
- بعد از تو فاتحه اسلام را خواندند: دین را با خواري و خفت زیر پا نهادند.
وجددها بالطف بابنک عصبه
ابا حوا لذاك القرف حکه قارف
- این سفاهت و خیانت در بیابان " طف " بر سر فرزندتحسین تجدید شد: روا شمردند که زخم کهنه را با سر انگشت خونبار
سازند.
- ناگوار است بر رسول خدا که از سینهدختر زاده اش خون چون ناودان روان است.
- میراث خلافت را از چنگ تو ربودند، و خلافت خود را چو نان غل جامغه بر گردن آیندگان بستند.
- اي تشنه در خون طپیده که اگر در رکابش بودم، با سیلاب اشک خود سیرابش می ساختم.
سقی غلتی بحر بقبرك اننی
علی غیر المام به غیر آسف
- از دریاي رحمتی که به کویت اندر است، موجی برآمد و از عطشم وارهانید، با آنکه در کنار ترتبت خاضر نبودم.
- زایران مرقد پاکش درود مرا به نیابت نثار کردند تا تشریف جویم اگر چه دیدگانم از این شرافت محروم ماند.
- بازگشتند و غباري از تربتش بر سینه ام فشاندند، شفاي من در همان بود که آنان ذخیره روز درماندگی سازند.
- مهر دوستانت به دل نهفتم،مهري موافق. شتم دشمنانت بر زبان دارم، دشمنی آشکار.
دعی سعی سعی الاسود و قد مشی
سواه الیها امس مشی الخوالف
[ [ صفحه 44
- از این رو حاسدانت به کین برخاستند که همگان دانند مانند آنان براي بت سجده نبردي.
- دست آلودگان به دامن طهارتت نرسید، بد گویان، حسبت را نیالود.
- این افتخاري کهن که از خون تبارك در رگ و پی دارم، افزون نشمارم از مهري که تازه به دل می پرورانم.
- بسا حاسدان که آرزو دارندگانش در زمره خفتگان بودند و من در برابر آنان با زبانی چون تیر و شمشیر به دفاعو حمایت بر نمی
صفحه 42 از 257
خاستم
- در ثنا و ستایشتان داد سخن دادم، و این دشمن بدخواه تو است که از خشم دست به دندان می گزد.
- عشق شما با تمام دنیا برابر است، و دانم روز حشر، سیه نامه اعمالم را سپید خواهد کرد.
نظمی در سوك اهل بیت قرائت شد که مبتذل و بی ارج بود، از مهیار تقاضا کردند قصیده اي بر آن وزن و قافیه بسراید، در همان
مجلس این چکامه بدیع را بپرداخت:
مشین لنا بین میل و هیف
فقل فی قناه و قل فینزیف
خرامان و سر خوش گذشتند، چون پرچم در اهتزاز، مست و خراب.
- میوه جوانی بر سر هر شاخی در انتظار چیدن. و من عجب الحسن ان الثقیل منهیذل بحمل الخفیف
- راستی عالم پریچهران هم عالمی است: آنکه زیباتراست بر دیگران ناز و ادا می فروشد.
-دوستان دانید که داستان خلخال و گوشواره چه بود؟
- از منش پرسید نامآن زیبائی است، معنایش تباهی پارسائی.
- در این تاریکی شب، این رویاي خیال پرور آن ماه پیکر عدنانی است؟
- ذاتش جلوه گر است یا شبح او. نزدیک بود که در جمع دوستان رسوا شوم.
- آري خود او بود، پیمان عشق را خاطر نشان کرد، اگر بر سر پیمان روم با دلی ناگوار است.
[ [ صفحه 45
- این گردش ناگوار زمانه بر آلعلی بود که زبان مرا به هجو زمانه باز کرده.
- با آنکه از دیارم بدور اند، اما از درد فراق آن کشم که دوست همنشین در فراق همنشین.
- اینکهمدم من، تنها عزاداران و غمگساران حسین اند- کینه دیرین در کمین بود، بروز عاشوراطوفانی سهمگین بپا کرد.
قتیل به ثارغل النفوس
کما نغر الجرح حک القروف
- و شهیدي بجاي نهاد که کینه انسانهارا بر آشوفت، چونان که جراحت را با سر انگشت بخون بپالایند.
- با آن دستی که دیروز بیعت سپردند، امروز هیولاي میرگ را به سویش راندند.
- بدین زودي جدش را از یاد بردند، حقوق دیرین و نوین یکسره از خاطر ستردند.
- بار نفاق در دل، به سویشپرواز گرفتند، مکر و فسون در زیر بال نهفتند.
- چه ناگوار است بر من که غول مرگ بر سینه با وفارت بر شد.
- و سر انورت که خاك آلوده بر سرنی کردند، با آنکه خورشیدش بزیر پی بود.
صفحه 43 از 257
- مطرودتر، فرمانروایشان که پویا شد، دوان و خیزان. واي برفرمانبرانشان که بهشت عدن را به بهاياندك فروختند.
- و تو اي سرور من - گر چه از مقامت محروم کردند - پیشوائی، همچون پدر ارجمندت بر غم انف کافران.
- بروز خیبر، معجز قلعه و در، بر دست که جاري شد؟ و بر سر چاه شر جنیان که بر تافت؟
- بروز " پدر " و " احد " صفوف دشمن کهپراکند؟ شمل آشفته دین را که مجتمع آورد.
- بتهایشان را برضاي حق، درهم کوبید؟ با آنکه بت پرستان حاضرو ناظر بودند.
[ [ صفحه 46
- جز پدرت بود: پیشواي هدایت و چراغ امت شیر بیشه شجاعت.
- کند باد شمشیري که پیکرت در خون کشید، و روي هر چه شمشیر استسیاه کرد.
- آب گوارا در کامم شرنک شد، جامه حریرم سوهان تن گشت.
- این تن ناتوانم کی تواند، این بار مصیبت توان فرسا بر دوش کشد.
- حسرت و افسوسم بر تو است. و این نیز گفت با خبران است که روز قیامت آتش حسرت با اشاره تو سرد و سلامت خواهد
گشت.
- سرور من. این بوي دلاویز تو است که زایران با خود آوردند، یا مشک ختن که با تربتت بیامیخت.
- گویا عرصه مزارت گلزار بهاري است که سوز پائیزي بر آن وزید.
- من بشما مهر ورزم ما دام که طائفانکعبه به سعی پردازند و یا قمري بر شاخساران بنالد.
- گرچه نژادم پارسی است، اما مرد شریف و آزاده، تعلق خاطرش وقف آزادگان شریف است.
رکبت - علی من یعادیکم
و یفسد تفضیلکم بالوقوف
سوابق من مدحکم لماهب
صعوبه ریضها و القطوف
تقطر غیرياصلابها
و تزلق اکفالها بالردیف
برسمند تیز گام ادب بر شدم و بر دشمنانبدخواهتان تاختم.
سمندي تیز رفتار از قصائد آبدار که از طغیان و سرکشیآن هراسی در دل نداشتم. با آنکه سواران دگر از سرکشی و طغیان تکاور
واژگون گشتند، و ردیف آنان نیز بخاك در غلتید.
و از سرودههاي شاعر در مدح و ثناي اهل بیت این ابیات زیر است:
صفحه 44 از 257
سلامن سلامن بنا استبدلا؟
و کیف محا الاخر الاولا؟
آنکه از ما دل برید. ندانم چه کسی را برگزید چگونه مهر نوین عشق دیرین را از یاد برد.
- آن پیمانهاي موکد کجا شد؟ و آن عشق آتشین که ملامت ناصحان را
[ [ صفحه 47
به چیزي نشمرد؟
- آرزوهاي خام بود که با گذشت ایام از سر بنهاد؟ یا رویاي شبانه که با سپیده صبح از میان برخاست؟
- اشکهايجاري نه از سوز دل بود؟ خدا را، پاسخ دهید عاشق سرگردان را.
- بر سرآن آبگاه گفتم: قدري بپائید. و اگرمهلتی می دادند، چه منتی بر من می نهادند.
قفا لعلیل فان الوقوف
و ان هو لم یشفه عللا
- به بالین این بیمارتان بپائید، اگر مایه شفا نباشد، باري وسیله دلداري است.
بغربی و جره ننشد به
و ان زاد ناضله - منزلا
در کنار " وجره " از کاشانه او سراغ گرفتم، گرچه بر گمراهی ما افزود.
- آن پریوش که اگر خورشید رخش براه انصاف می رفت، از تابش خود بخل نمی ورزید.
- راتهجرها مرخصا من دمی
علی الناي علقاقدیما غلا
و ربت واش بها منبض
اسابقه الرد ان ینبلا
راي ودها طللاممحلا
فلفق ما شاء ان یمحلا
صفحه 45 از 257
- بساسخن چین که نبض او را شناخته و من پیشدستی کنم تا سعایت او بر تابم.
- با این تصور که مهر دلداه ام چون عرصه ریگزار است، رطب و یابسی بهم بافته تا ریشه عشق و شوریدگی را بسوزاند.
- و بسا زبانهاي چون نی فراز و چونان سنان تیز و دراز که از خود بر تافتم.
- اگر آن پریوش رخ بتابد، چه نیازش که ماه تابان بر آید.
- خدا شبهاي " غویر " را سیرابکناد، از باران صبحگاهی و ژاله شامگاهی.
- بارانی که چون از چشم مشتاقی قطره اشکی روان بیند، به همدردي بر خروشد و سیلاب کشد.
- به ویژه آن شب وصل، گرچه دیگر باز نگشت، از آن پس خواب به چشمم راه نکرد.
[ [ صفحه 48
- اما در رویا، هنوز بر سر پیمان است، گر چه پیمان شکنی راه و رسم دیرین است.
خدا را چه شب کوتاهی. اگر وصل دلدار نبود، چون شب یلدا بود.
- آن دامن کبریا که درشور و شیدائی بر زمین می کشیدم، اینکبه پیري کوتاه گشته.
- بزودي هم و غم بر دل برجهد و از شوق و سر خوشی بازم دارد.
- از آه سوزانم سوهانی بسازد که شمشیر جانکاه را بساید.
و اغري بتابین آل النبی
ان نسب الشعراو غزلا
- اینک به ثناي آل پیامبر حریصم، قصیده اي بسرایم، غزلی بیارایم.
- جانم فداي آن اختران خاموش، لکن چراغ هدایت خاموشی نگیرد.
- پیکر انورشان در بیابان، فضاي جهان را پرتو افکن است.
- توده غبررا از جمل این بار سنگین درماند، ازاین رو شمع وجودشان را در دل نهفت.
- فیض بخشی کردند: ابر و دریا آفریدند. فرو افتادند: قله هاي عظمت را بنیاد نهادند.
- از رقیب کهبمفاخرت خیزد، وا پرس که پایه هاي عظمت مجدشان تا بکجا بر شده است.
- قرآن، کدام خاندان را با مباهله تشریف داد، که رسول خدا به آبروي آنان بدعا برخاست.
- معجز قرآن بر که نازل گشت؟ و در کدام خاندان؟
- در روز " بدر " بدري که پرچمدین را بر افراشت، چه کسی یکه تاز میدان بود؟
- که بیدار ماند و دیگران بخواب غنودند؟ داناتر که بود؟ داد گسترین آنان کدام.
بمن فصل الحکم یوم الجنین
فطبق فی ذلک المفصلا
صفحه 46 از 257
مصاعی جمیله فراوان است، تفصیل آن سخن را بدرازا کشد، اجمال آن
[ [ صفحه 49
در مقام سند کافی است.
- سوگند بحق که ملحدان و کجروان بر آئین حق چیره شدند، بلکه آن را تباهکردند.
فلو لا ضمان لنا فی الظهور
فضی جدل القول ان نخجلا
- آري پیروزيحق ضمانت الهی است وگرنه در جدل شرمسار و سرافکنده بودیم.
- خدا را. اي قوم. رواست که رسول مطاع فرماندهد، هنوزش غسل نداده نافرمانی کنند.
جانشین خود را معرفی کرد و ما بیاوه پنداشتیم آئین خود را مهمل وانهاد
- پندارند که اجماع و اتفاق دارند، از سعد بن عباده خبر وا پرس.
- آنهم اجماعی که بی فضل رابر صاحب فضل مقدم شناخت.
- و حق را از صاحب حق باز گرفت. آري علی صاحب حق بود.
- منزل به منزل راه سپردند، از بغی و ستم، خاندان علی را پی سپر سینه اشتران ساختند.
- و از کید و کین، چونان عقرب جراره، چه نیشها که بر جانشان نزدند.
- مایه ضلال و حیرت بدان پایه که عزاي حسین را بپا کرد و مصیبتهاي پیشین و پسین.
- خاندان امیه، جامه این عار و شنار بر تن آراست. گرچه خون شهیدانیکسره پامال نگشت.
- اي زاده مصطفی، این خود روز سقیفه بود که راه کربلا را هموار کرد.
- حق علی و فاطمه زیر پا ماند، از این روکشتنت روا شمردند.
ایا راکبا ظهر مجدوله
تخال اذا انبسطت اجدلا
شات اربع الریح فی اربع
اذا ما انتشرن طوین الفلا
اذا وکلت طرفها بالسماء خیل بادراکها و کلا
فعزت غزالتها عزه
و طالت غزال الفلا ایطلا
صفحه 47 از 257
- اي تک سواري که بر خنگ بادپیما روانی، و چونان شاهین در پرواز.
[ [ صفحه 50
- خنگی که در چهار از طوفان سبق بردگاهی که در کوه و دره و زان گردد.
- و چون طرف چشم به آسمان دوزد، پندارند که خواهد به سما بر شود.
- سپیدي کاکلش بر قرص خورشید طعنه زند، اندامش غزال رعنا را بچیزي نخرد.
اظنک فی متنها واحدا
لتدرك یثرب اومرقلا
- گمانم که با این سیر و شتاب به سوي مدینه روان باشی.
- بسلامت. و هر که در نیاز من بکوشد، بسلامت باد.
- پیام این دلسوخته را همراه بر. و به پیشگاه احمد مرسل آواز برکش.
- پس از ثنا و سپاس بر گو: اي رهبر هدایت، راه و رسمت دگرگون گشت.
- به جوار حق راه گرفتی، و مادر آتش فراق ماندیم. اما شرع و آئینت تمام بود.
- پسر عمتبر آن شد که به آین و سنتت قیام ورزد.
- نیرنگبازان، آنها که حق را واژگون کردند، راه خیانت و دغل پیش گرفتند.
- سر انجام "، تیم " آنان زیور خلافت بر تن آراست، بنی هاشم عاطل و باطل ماندند.
- نوبت " تیم" که بپایان آمد، خاندان " عدي " طنابها را کشیدند.
- خاندان امیه همگران طمع فراز کردند، دیگر جاده ها هموار بود.
- از میانه پسر عفان بر سریر خلافت بر شد که گمان نمی رفت. بلکه او را بر سریر نشاندند.
- دیدگان امیه روشن گشت و عیش عمگان بکام. پیش از آن سخت و ناگوار.
- کار شوري و اجماع، در آخر به آئین اردشیر پیوست، آن دو آتش زدند این یک پاك بسوخت.
- روان گشتند و قدم به قدم تا گودال هلاکش سوق دادند، بهتر بگویم:
[ [ صفحه 51
کشاندند.
- و چون برادرت علی زمام خلافت کشید تا به سوي حق باز گرداند، از این رو دشوار و سنگین بود.
- آمدند که با خواري به قاتلانش سپارند با آنکه خود معرکه آراي قتال بودند.
- ناگفتنی بسیار است، داد خواه آنان بروز قیامت توئی، واي بر آنان که مهلت یابند.
صفحه 48 از 257
لکم آل یاسین مدحی صفا
و ودي حلا و فوادي خلا
- اي خاندانمصطفی. اینک ثنایم چون آب زلال، مهرم شیرین و خوشگوار، قلبم خالی ازمهر اغیار است.
و عندي لاعدائکم نافذات قولی ما صاحب المقولا
- سخنانگزنده ام براي دشمنان آماده، مادام که زبان در کام بجرخد.
اذا ضاق بالسیر ذرع الرفیق
ملات بهن فروج الملا
- اگر با گام هموار به مقصود نرسم. بشتابم و دامن صحرا پر کنم:
- از تیر جان شکاف که بر هر جا نشیند، هلاك سازد.
- چرا چنین نباشم. با آنکه راه نجات بخش دینم براهنمائی شما مکشوف افتاد.
- با درستی براه براست قدم نهادم. پیش ازآن، سر خود گرفته بیراهه می شتافتم.
- زنجیر شرك را پاره کردم. با آنکه در گردنم قفل بود.
- سروران من. مادام که ابري خیزد و رعدي برانگیزد، دوستار شمایم.
- و از دشمنان شما بیزاري جویم. بیزاري شرطمهر کیشی است.
- وابسته مهر شما از کیفر هراس نکند. در روز فردا، بایدش که پناه باشید.
در سروده اي دگر، امیر المومنین را ستوده و کید و کین دشمنانش را یاد نموده گوید:
ان کنت ممن یلج الوادي فسل
بین البیوت عن فوادي: ما فعل
[ [ صفحه 52
و هل رایت - و الغریب ما تري
واجد جسم قلبه منه یضل
و قل لغزلانالنقا: مات الهوي
و طلقت بعدکم بنت الغزل
صفحه 49 از 257
و عاد عنکن یخیب قانص
مدالحبالات لکن فاحتبل
یا من یري قتلی السیوف حظرت
دماوهم. الله فی قتلی المقل
ما عند سکان منی فی رجل
سباه ظبی و هو فی الف رجل
دافع عن صفحته شوك القنا
و جرحته اعین السرب النجل
دم حرام للاخ المسلم فی
ارض حرام یال نعم کیف حل؟
قلت: شکا فاین دعوي صبره؟
کري اللحاظ واسالی عن الخبل
عن هواك فاذل جلدي
و الحب ما رق له الجلد و ذل
من دل مسراك علی فی الدجی
هیهات فی وجهک بدر لا یدل
- اگر بدین دره و هامون روانی، از مردم آن سامان پرس که قلب من کو؟
- دیده اي؟ - و غریبکجا بیند - کسی پیکر خود را یابد و قلب خود نیابد؟
- آهوان این دشت و دمن را گو که عشق و دلدادگی مرد، بعد از شما دختر رز را اطلاق گفتند.
- از یاد شما گذشتند، صیاد نا امید دام بگشاد، ولی خود در دام افتاد.
- گوئی آهیختن تیغ و ریختن خون حرام است، خدا را. رحمی بر این کشته هاي در خون از تیر مژگان.
- ساکنان وادي " منی " را پرس تا چه گویند: دلیر مردي اسیرآهوئی گشت با آنکه هزار مرد جنگی در رکابش بود.
- باسنان نیزه از جان خود بدفاع برخاست، اما سیه چشمان شهلا بخونش کشیدند.
- خون حرام، آنهم در سرزمین حرام؟ خدا را از چه حلال شمرد؟
صفحه 50 از 257
- گفتی: آنکه شکوه آرد، دعوي صبرش نشاید. آخر، چشم بگشا و حال زارم بنگر.
- تبر عشقت بجان نشست، طاقتم بربود، عشق و شیدائی قهرمان پیلتن را مقهور سازد.
[ [ صفحه 53
- در این سیاهی شب کدامین چراغت رهنمود؟ هیهات. چهره ات خود بدر تابانی است که سیاهی شب بزدود.
- جویاي شوکت بودي. با قهر و زور، گردن زیبا رویان ببند گشیدي.
لو احظا علمت الضرب الظبی
علی قوام علم الطعن الاسل
- با چشمان فتان که به شمشیر،کشتن و بستن آموزد، با قد و بالائی که نیزه تابدار طعنه جان ستان.
- اي که در وادي " حاجر " می گذري و در برابرت جولانگاه وسیعی می نگري.
اذامررت بالقباب من قبا
مرفوعه و قد هوت شمس الاصل
فقل لاقمار السماء: اختمري
فحلبه الحسن لاقمار الکلل
- چون به سرا پرده هاي " قبا " بگذري،هنگامی که خورشید در حال غروب است.
- اختران سما را بر گو در حجاب شوید،جلوگاه حسن ویژه اختران این بارگاه است.
- به آروزي آن شبهاي " خیف. " آیا روزگار عیش و شادمانی باز خواهد گشت؟
- رویاي شبانه بود که سپیدي صبحش گریزاند، یا سایه جوانی که رخت بر بست.
ما جمعت قط الشباب و الغنی
ید امريء و لا المشیب و الجذل
یا لیت ما سود ایام الصبا
اعدي بیاضا فی العذارین نزل
ما خلت سوداء بیاضی نصلت
حتی ذوي اسود راسی فنصل
صفحه 51 از 257
هیچ کس جوانی و بی نیازي را با هم گرد نیاورد، و نه پیري با شادمانی.
- آن غم که روزگار عیش و شیدائیم را سیاه کرد، کاش با سپیدي عذارم همان می کرد.
- نه گمانم بود که موي سپیدم از رنگ خضاب درآمده تا آنکه ازفرتوتی بدامنم ریخت.
- ناگهان از در بلائی درآمد و ایام پیریم را بجرم شور جوانی بکیفر گرفت.
[ [ صفحه 54
- موي سپید، اعلام خطر است اگر بر حذر باشند، پیري زبان به پند و نصیحتگشوده اگر بپذیرند.
و دل ما حط علیکمن سنی عمرك ان الحظ فیما قد رحل
- سالهاي عمري که در فناء زندگی بار افکنده، گواه است که بخت و اقبالت بار بسته.
- زندگی سراسر درسعبرت است، و تو بی خبر دنبال دیو آرزو می تازي.
ما بین یمناك و بین اختها
الا کما بین مناك و الاجل
- فاصله آرزوها با مرگ نه چندان است، چونان که فاصله دست راست با چپ.
- اینک که توانی در کار خیر بکوش. آرزوي سعادت کن باشد که دریابی.
- سبکبال جانب حوض کوثر پوي که صاحبانحوض، ترازوي عملت را گرانبار سازند.
- به مهر آل احمد چنگ بر زن، این دستاویز رستگاري ناگسستنی است.
- سوگی نثار تربتشان ساز یا ثنائی: چکیده اندیشه هاي بلند و احساس دلپسند.
عقائلا تصان بابتذالها
و شاردات و هی للساري عقل
- دوشیرگان قصائد که در پرده نهان باشند، و چوناز پرده بر آیند، رهزن مسافران باشند.
تحمل من فضلهم ما نهضت
بحمله اقوي المصاعیب الذلل
موسومه فیجبهات الخیل او
معلقات فوق اعجاز الابل
صفحه 52 از 257
- از دفاتر فضلشان آنچند به سراسر گیتی بر که اشتران قوي هیکل از از حمل آن عاجز آیند.
- آویزه اي بر کاکل خیل و استر، آویخته از کوهان اشتر.
- سروران را یکی پس از دیگري ثنا بر خوان، قهرمانان را یکی پس از دیگري بسوك و ماتم نشین.
- پاکدامنان در سیاهی شب،پناه درماندگان به سیه روزي.
- بخشندگان نعمت بهنگامی که پهنه زمین از قحط و غلا تیره و درهم، چهره
[ [ صفحه 55
زمانه از خشم دژم.
خیر مصل ملکا و بشرا
و حافیا داس الثري و منتعل
هم و ابوهم شرفا و امهم
اکرممن تحوي السماء و تظل
لا طلقاء منعم علیهم
و لا بحارون اذا الناصر قل
یستشعرون: الله اعلی فی الوري
و غیرهم شعاره: اعل هبل
لم یتزخرف و ثن لعابد
منهم یزیغ قلبه و لا یضل
و لا سري عرق الاماء فیهم
خبائث لیست مریئات الاکل
یا راکبا تحمله عیدیه
مهویه الظهر بعضات الرحل
لیسلها من الوجا منتصر
اذا شکا غاربهاحیف الاطل
صفحه 53 از 257
تشرب خمسا و تجر رعیها
والماء عد و النبات مکتهل
اذا اقتضت راکبها تعریسه
سوفها الفجر و مناهاالطفل
عرج بروضات الغري سائفا
ازي ثري و واطئا اعلی محل
- سرور نماز گزاران از فرشته و بشر. مهتر فرزندان آدم از پوشیده و برهنه سر.
- آنان، و پدر و مادرشان. عزیزترین مردمان در زیر این کهکشان.
- نه از زمره " طلقا " که رهین منت باشند چون اسیران، در گیر و دار نبرد مصطرب و سرگردان.
- شعارشان ": الله اعلی و اجل " نه چون دیگران: اعل هبل. اعل هبل.
- صنمی از دست آنان زیور نبست، و نه قلب آنان بفریفت.
- و نه از شیر مادران، آلودگی خبائث بر وجود آنان نشست.
- اي سواري که شتر نجیب بزیر ران داري، پشتش از زخم جهاز دو تا گشته.
- اگر از جراحت دست بلنگد یاوري نیابد، سنگینی بار هم بر سر و دوش اولنگر آرد.
- به هر پنج یک نوبت آن بیاشامد و از چرا به نشخوار خار قناعت جوید، با آنکه آب فراوان و مرغزار خرم است.
- بدان حد شیفته و مشتاق که چون راکب خستور آرزوي خواب کند، سحرگاهش گوید -:
[ [ صفحه 56
باشد سپیده دم، نیمروزش گوید: مهلتی تا غروب دم.
اي سوار باد پیما!
- در روضه نجف به ریگزارش اقامت جوي به پاکترین تربت والاترین مرتبت.
- و درود و تحیات مرا تقدیم کن به پیشگاهبهترین اوصیا، همتاي بهترین انبیاء.
- گوشدار اي سرور مومنان و این نامیاست که بحق ترا در خور است.
ما لقریش ما ذقنک عهدها
و دامجتک ودها علی دخل
و طالبتک عن قدیم غلها
صفحه 54 از 257
بعد اخیکبالتراب و الذخل
- قریش در پیمان ولایت از چه با خلاص نرفت، دوستی را با غل و غش در آمیخت:
- و بعد از برادرت رسول خدا، کینه هاي دیرین: خونهاي بدر واحد را از تو جویا گشت.
- چه شد که یکراي و یکرنگبیاري هم برخاستند، چون ترا در گوشهانزوا یافتند.
- با آنکه عیب و عاريدر وجودت نمی یافتند و نه ضعف و زبونیدر اندیشه و افکارت.
- منقبتی بمفاخرت یاد نشد، جز اینکه مفصل و مجملش زیور اندام تو بود.
- خدا را از این قوم که با محمد - سراسر حیاتش - نفاق ورزیدند و براي نابودیشکمین نشستند.
- با چنان دلهائی دنبال او گرفتند، که قرآن کریم بیانگر آن است.
مات فلم تنعق علی صاحبه
ناعقه منهم و لم یرغ جمل
- پس از رحلت او که اولی بر سرکار آمد، از شترشان ناله اي برآمد و نه از شتربان.
- دومی هم که بجایش نشست، از نفاق و دو رنگی آنانشکوه نکرد، و نه آزارشان داد و ملامت کرد.
[ [ صفحه 57
- پنداشتی با مرگ رسول، نفاق از میان برخاست، نیاتشان خالص گشت؟
- نه بان خداونديکه رسول را با وحی خود موید ساخت و پشت او را بیاري تو محکم کرد.
- علتآن بود که نیات و افکارشان در راه کفر هم آهنگ بود.
- در میانه دوستی برقرار بود یک صادقانه. از آن رو که از کردار هم راضی و خرسند بودند.
- چنان گیر که مدعیان گویند: نفاقی بود و منتفی گشت. - پس چه شد که با شروع خلافتت، باز بر سر نفاق شدند، و کینه ها را در
دل بجوش آوردند؟
- با مکر و دغل دست بیعت سپردند: دستها بر سینه و در زیر آن دلهاي پر کینه.
- بدیهی است. از اینان هر که با برادرت احمد مرسل پیمان بست، عهد خود بگشت.
- آن یک که از ترس انقلاب، عجولانه کار بشوري گذاشت، نگوئی چرا از تو روي برگاشت.
- چه شد که زاده امیه تو را عقب راند و دیگران را براي دریافت عطا پیش خواند.
- در مسند خلافت کار بشیوه خسروان عجم کرد، آئین حق ضایعشد تا دولت او برقرار ماند.
- آن چند که عرصه بر همگان تنگ آورد، آنانکه بدست خود بر تواش مقدم کردند.
- و چون بر مسند نشستی و حقوق مسلمانان بمساوات بگذاشتی، بر آنان دشوار و ناگوار آمد.
فشحذت تلک الظبا و حفرت تلک الزبی و اضرمت تلک الشعل
صفحه 55 از 257
مواقف فی الغدر یکفی سبه
منها و عارا لهم یوم الجمل
- از این رو، تیغها تیز شد، سنگرها مهیا، شعله ها برافروخته گشت.
- نیرنگها باختند، از جمله روز جمل را براه انداختند، کاري سزاوار عار و
[ [ صفحه 58
دشنام.
- کاشی دانستمی: آن دستها که تیغ تیز و نیزه کین بر سرت آهیخت.
- هیزم آورد و شرار آتش برانگیخت. بروز رستاخیز چه خاکی بر سر بایدش ریخت؟
- فرامش کرد که دیروزش دست بر دستت بسود: پیمان بستکه راه تبدیل و خلاف نخواهد پیمود.
- کاش دانستمی. آن دستها که حرم رسول را از حجاب برآورد.
- تا خون عثمان جوید: عجبا. آنها که بیاري برخاستند، هم آنها بودند که دریاي او را از پا نشستند.
- اي مردم آزاده. بگردش روزگار بنگرید: اینک " تیم " خون خواه " امیه " آمد.
- خون را به دامن دیگران وابستند، قاتلین در میانه از کینه رستند.
- اما آسیاي ستمشان بر سر چرخید، تیغ زبان معذرت برید.
- نقض بیعت کیفرشان را امروز و فردا کرد، باخر بر سر پیمان شد، پیمانه عذاب بر سرشان ریخت.
- باري به عفو کریمانه علی پناه جستند، آنکه با صبر و شکیبائی عذر خواه و عذر پدیر است.
- پیوند رحم به افغان، ناله الامان کشید، کسی بناله اش ننگرید. نائره خشم بالا گرفت، آتش دل خاموش نگشت.
- جمعی که عمري داشتند راه نجات جستند، ما بقی از دم شمشیر گذاشتند.
جمعی ازپی آمدند، در مقام جدل زبان احتجاج گشودند، جز رسوائی و عار نفزودند.
فقال: منهم من لوي ندامه
عنانه عنالمصاع فاعتزل
- گفت ": آن یک (زبیر) راه ندامت گرفت، سرکشی وانهاد گوشه عزلت گرفت.
- سنان نیزهرا بر کند، چون بملامتش در سپردند،خصمانه تاخت و حمله آورد."
[ [ صفحه 59
- اما شواهد ماجرا حاکی است که عزلتاو از نا امیدي و سستی بود.
صفحه 56 از 257
و منهم من تاب عند موته
و لیس عند الموت للمرء عمل
- و گفت ": آن دگر (طلحه) در کشاکش مرگ توبه کرد " اما از توبه هنگام مرگ چه سود؟
اما صاحب هودج (عایشه) اگر از خلافکاري دست کشید، بر غم انف راوي که گفت و احتجاج نمود.
- چه شد که در برابر جنازه حسن بکین برخاست؟ جز این بود که جراحت قلبش را شفا می خواست.
- اما آن دو پلید دگر، پسر هند و زاده او. گرچه بعد از علی کارشانبالا کشید.
- آنچند که کینه و شر آوردند، جاي شگفت نبود، چون براه دگران رفتند.
- اي سرور من گر به کمالت حسد بردند، از ضعف و ناتوانی در مشکلات بود.
- همریشه رسول توئی. جانشین او توئی. وارث دانش توئی. و هم رفیق با اخلاص.
- خورنده مرغ بریان. کشنده اژدهاي دمان. هم کلامبا ثعبان.
- خاصف نعل رسول. بخشندهخاتم در حال رکوع. سقاي لشکریان بر چاه " بدر. "
و فاصل القضیه العسراءفی
یوم الحنین و هو حکم ما فصل
- اما بازگشت خورشید، خود آیتی از عظمت تو است که خرد را حیران کرد.
-از این رو حاسدان را نکوهش نکنم که از خشم جانبت رها کردند، و نه آنها که گامشان لغزید.
- اي ساقی کوثر آنکه به ولایت عشق ورزد، از شراب کوثر محروم مباد.
- و نه شعله آتش گردن او بزیر آرد که در برابر مهرت خاضع است.
[ [ صفحه 60
عادیت فیک الناس لم احفل بهم
حتی رمونی عن ید الا الاقل
- در راهت با دیگران دشمنی گرفتم، و نه ارجشان نهادم، تا آنجاکه جز معدودي - همگان مرا چون کف خاكاز دست فشاندند.
- خلوت گزیده به غیبت نشستند، گوشت و استخوانم به نیش کشیدند، و من سرگرم ثنا و ستایشتان به آنان نپرداختم.
- رضایتبا خشم جهانیان سنجیدم، و رضایت برگزیدم.
و لو یشق البحر ثم یلتقی
فلقاه فوقی فی هواك لم ابل
صفحه 57 از 257
- اگر دریاچون دو پاره کوه بشکافد و مرا در کامکشیده سر بهم آرد، پروایم نباشد.
-مهر و پیوندم سابقه دیرین دارد، جونانکه سلمان محمدي را مجد و عظمت از شما بیادگار باشد.
ضاربه فی حبکم عروقه
ضرب فحول الشول فی النوق البزل
- نبض هایم از شور و اشتیاق چنان در تب و تاب است که شتر مست به هنگام لقاح.
- پیوند من حبل ولایت شما استوار است: با مهري دیرین و آئینی نوین.
- بدین پیوند بر پدرانم که شاهان بودند برتري جستم، برتري اسلام بر سایل ملل.
لذاکم ارسلها نوافذا
لام من لا یتقیهن الهبل
- از این رو چکامه ام را بسان تیر دلدوز، سوي مادرانی پر ان سازم که از مرك و و ماتم فرزندان پروا ندارند.
- ناوك آبدار از شست من رها شود، و دشمنانت از بیم جان کناري گیرند.
صوائبا اما رمیت عنکم
و ربما اخطا رام من ثعل
- پیکان تیرم به هدف نشیند، اگر از جانب شمارها سازم. چه بسا که تیرانداز پارتی هم خطا کند.
[ [ صفحه 61
و در قصیده دگر استاد امت، ابن المعلم، شیخ مفید متوفی 413 را سوگ و ماتم سروده بدین مطلع:
ما بعد یومک سلوه لمعلل
منی و لا ظفرت بسمع معذل
(این قصیده در اصل کتاب 91 بیت است، و چون ترجمه آن باعث ملال خواننده بود، صرف نظر گردید. مترجم.
[ [ صفحه 62
صفحه 58 از 257
غدیریه سید شریف مرتضی
اشاره
436 - 355
لو لم یعاجله النوي لتحیرا
و قصاره - و قد انتاوا - ان یقصرا
افکلما راع الخلیط تصوبت
عبرات عین لم تقل فتکثرا
قد اوقدت حري الفراق صبابه
لم تستعر و مرین دمعا ما جري
شغف یکتمه الحیاء و لوعه
خفیت و حقلمثلها ان تظهرا
این الرکائب. لم یکنما علنه
صبرا و لکن کان ذاك تصبرا
لبین داعیه النوي فاریننا
بین القباب البیض موتا احمرا
و بعدن بالبین المشتت ساعه
فکانهن بعدن عنا اشهرا
عاجوا علی ثمد البطاح و حبهم
اجري العیون غداه بانوا ابحرا
و تنکبوا و عر الطریق و خلفوا
ما فی الجوانح من هواهم اوعرا
- اگر کاروان شتاب نمی کرد، عاشق شیدا در آغوش، وداع جان می سپرد، اینک بهت زده آرام است.
صفحه 59 از 257
- رواست که صورت نگاربنگرد. قطرات اشک از دیده اش روان باشد و سیلاب کشد؟
- داغ فراق شرريبدل زده شعله اش ناپیدا، اشکی از دیده فشانده که بر دیدگان خشکیده.
- شوري که در پرده شرم نهان است با اشتیاق پنهان، آن به که بر ملا باشد.
- یاران با خونسردي و صبوري تن بجدائی نداند، با خون دل صبر و تحمل
[ [ صفحه 63
پیشه کردند.
- با فریاد " الرحیل " روان گشتند، سراپرده سفیدمان از سوز هجران رنگ خوف گرفت.
- هجران و فراق چه دردناك است؟ ساعتی بیش نگذشته، گمانم سالی است.
- درخشکزار وادي بامید کفی آب منزل گرفتند، سیلاب دیده ما از سوز هجرانبدریا پیوست.
- راه خوف و خطر وانهاده از وادي وحشت بسلامت رستند، اما آشیانه دل از غم جدائی وحشتبار و ویران ماند.
- دیگر قلبم آرام و قرار نباید، از آنکه خاطره نگارم درتار و پود تن جاوید و پایدار است.
- بجستجوي تسلا و آرامش دل بر شدم، نصیبم نگشت، معذور آنکه در جستجو باشد و توفیق نیابد.
اهلا بطیف خیالمانعه لنا
یقظی و مفضله علینا فی الکري
- مرحبا بر رویاي دوشین که خوب از چشم زدوده. وه که از خواب ناز هم شیرین ترم بود.
- چهلطفی گواراتر از این دیدار لطیف. اگر دمی بیش، بر سرم می پائید.
جزعت لوخطات المشیب و انما
بلغ الشباب مديالکمال فنورا
- طره سپیدم نگریست، در جزع شده نالید، ندانست که شاخ جوانی بعد از کمال به گل نشیند.
- گرم از ورود پیري نگرانی، هر جوانی که زندگی یابد، ناچار بدین آبشخورش گذر باید.
- زلف سیاهش سپید گردد، اگر پیري به استقبال نیاید، خاك گورش باغوش نهان سازد.
- درود بر تو - اي روزگار جوانی، هماره از سیلاب بهاري سیراب بهاري سیراب باش.
- چه روزها که در سایه گسترده ات جامه کبر و ناز بر زمین کشیدم و شاخسار تنم سبز و بارور بود.
[ [ صفحه 64
صفحه 60 از 257
ایام یر مقنی الغزال اذ ارنا
شغفا و یطرقنی الخیال اذا سري
- آهووشاناز شیفتگی دیده بدیدارم می دوختند و چون بخواب می شدم خیال و رویا حلقه بدرمی کوفت.
و مرنح فی الکور تحسب انه
اصطبح العفار و انما اغتبق السري
بطل صفاه للخداع مزله
فاذا مشی فیه الزماع تقشمرا
اما سالت به فلا تسال به
نایا یناغی فی البطالهمزمزا
و اسل به الجرد العتاق مغیره
یخبطن هاما او یطان سنورا
یحملن کل مدجج یقري الظبا
علقا و انفاس السوافی عثیرا
افتاده در میان انبوه، پنداري مست شراب صبحگاهی است و او خسته از تاخت شبانه.
- دیري که جلادتش چون صخره صما نیرنگ و فریب را بلغزاند، و چون دشمن، روباه صفت به سویش شتابد، ناگهان بر جهد و
کارش بسازد.
- هر چه خواهی بخواه، اما مخواه که نی لبکی چون بوق و کرنا بتو بخشد.
- بخواه تکاور نجیبی که غارت بر دو سرهاي دلیران بزیر پی در سپارد.
- بر پشت آن قهرمانی سلحشور که لب شمشیر از خون دشمن سیراب کند و کام طوفان از گرد و غبار.
قومی الذین و قد دجت سبل الهدي
ترکوا طریق الدینفینا مقمرا
غلبوا علی الشرف التلید وجاوزوا
ذاك التلید تطرفا و تخیرا
صفحه 61 از 257
کمفیهم من قسور متخمط
یردي اذا شاء الهزبر القسورا
متنمر و الحرب ان هتفبه
ادته بسام المحیا مسفرا
و ملوم فی بذله و لطالما
اضحی جدیرا فی العلا ان یشکرا
و مرفع فوق الرجال تخاله
یوم الخطابه قد تسنم منبرا
جمعوا الجمیل الی الجمال و انما
ضموا الی المرئی الممدح مخبرا
- پدران من اند که چون راه دین و آئین تیرگی و سیاهی گرفت، با پرتو خود تابناك و روشن ساختند.
- بر افتخارات کهن بر شدند و شرافت و معالی را بنیانی تازه و نو نهادند.
[ [ صفحه 65
- جمعی شیر مرد ژیانکه ببر بیان را بخاك هلاك افکندند.
- چون پلنگ دمان با کبریا، و اگر میدان نبردشان بسوي خود خود خواند، با روي خوش و خندان به استقبال شدند.
- جمعی دگر چنان دست عطا کشادند کهحاسدان بنکوهش برخاستند، شایسته آن بود که ثنائی بایسته گزارند.
- جمعیدگر پاي بر دوش مردان نهاده اند، پنداري روز خطابه است که به عرشه منبر بر آمده اند.
- آنان جمال و جلال را بهم آمیختند، سرشتی پاك و طلعتی تابناك.
- از " بدر " و " احد "پرس و آن پیکار دگر که جبین گمرهانبر خاك سیاه کشید.
- زهی بر ترك تازان خیبر که شومی آن را از ساحت اسلام بر تابیدند.
- چون صرصر بلا بر سلطان یهودیان تاختند و سوز و حسرت در جگرهایشان انباشتند.
- دلاوران را تار و مار کردند، خلع سلاح کرده هستی آنان بغارت بردند.
وبمرحب الوي فتی ذو جمره
لا تصطلی و بساله لا تقتري
صفحه 62 از 257
ان حزحز مطبقا او قال قال مصدقا او رام رام مظهرا
(انحزحز مطبقا او قد منصفا او رام رام مظهرا)
فثناه مصفر البنان کانما
لطخ الحمام علیه صبغا اصفرا
شهق العقاب بشوله و لقد هفت
زمنا به شمالذوائب و الذري
جوانمردي چون اخگر سوزان با صولت شیر ژیان تکاور به سوي مرحب راند.
- که اگر بر کمر زند دو نیم کند، اگر بر تارك زند دو شقه سازد، هر چه خواهد کند.
- سرد و بی رنگ از صدر زینش نگون کرد، هیولاي مرگ غبار زرد گون بر جسدش افشاند.
- کرکس پاره هاي تنش باسمانبرد، پیش از آن قله هاي افراشته بر قامت بلندش حسد می برد.
[ [ صفحه 66
اما الرسول فقد ابان ولاءه
لو کان ینفعحایرا ان ینذرا
- رسول خدا اعلام کردکه او سالار امت است، اگر مردم سر گشته را اعلام خطر مفید افتد.
- سخنرا بی پرده گفت، نه با کنایه. نامشبا صداي رسا برد، با وجد و علاقه.
- برابر دیدگانشان بپاداشت، بر جادهرستگاري رهنما و رهبر ساخت.
و لقد شفی یوم الغدیر معاشرا
ثلجت نفوسهمو اودي معشرا
- بروز " غدیر " قلب مومنان شفا بخشید: آبی خنک بر دلها پاشید. جمعی دگر در گرداب بلا نگون ساخت.
قلعت به احقادهم فمرجع
نسا و مانع انه ان تجهرا
صفحه 63 از 257
- از این رو کینه ها بجوش آمد: آن یک ناله را درسینه فرو خورد، رسوا نشود، آن دگر از نا امیدي می گفت: انا لله. -
یاراکبا رقصت به مهریه
اشبت لساحته الهموم فاصحرا
عج بالغري فان فیه ثاویا
جبلا تطاطا فاطمان به الثري
- اي سوار تیز تک که سمندت بزیر پا رقصان است، غمها در ویرانه دلش لانه ساخته، آرامش دل را به صحرا تاخته..
- در تپه هاي نجف مقر گیر، کوهی که چون جودي فروتن شد، از اینرو لنگر زمین گشت.
- با شور واشتیاق درودي نثار کن که تاریکی افق بزداید و روشنی صبح رخ نماید.
- اگر توانستی. گورستان تابناك آنرا خانه خود ساختمی، باشد که در آنجا بخاك روم.
این قصیده 48 بیت است و اولین قصیده دیوان شریف مرتضی است که در 6 جزء بترتیب سال مرتب شده، یک نسخه از این دیوان
که بر خود ناظم شریف علم الهدي خوانده شده موجود است ابن شهر آشوب از شریف مرتضی
[ [ صفحه 67
ابیات دیگري در جزء سوم از مناقب خود ص 32 ثبت کرده که درباره عید " غدیر " سروده شده، علاقمندان مراجعه کنند.
شرح حال، تألیفات و آثار شاعر
سید مرتضی، علم الهدي، ذو المجدین، ابو القاسم: علی بن حسین بن موسی ابن محمد بن موسی بن ابراهیم بن امام موسی کاظم
علیه السلام.
خامه را نکوهش نتوان که چرا در تحدید عظمت شریف مرتضی درمانده، بلیغ سخنور را ملامت نشایدکه زبانش به لکنت افتد و از
بزرگداشتمقام ارجمند او چنانکه شاید بر نیاید. زیرا مفاخر و کمالات این مرد بزرگ،در یک ناحیه از مدارج علم و شرف مقصور
نمانده، ماثر مجد و یادگارهايعظمت او قابل تعداد نیست تا سخندان بلیغ، در پیرامون آن داد سخن دهد، و یا دبیر نکته دان
بخواهد نقاب از چهره آن بر کشد.
در هر رشته از مراتب فضیلت بنگري، مقامش ارجمند و والانگري، بهر پایگاهی که در خاطر خیال بگزرانی، جولانگاه وسیعی ویژه
او بینی: پیشوایی فقه، پایه گزار اصول، استاد کلام، معلم حدیث، قهرمان جدل، نابغه اي در شعر، مقتدائی در لغت بل تمامی علوم
عربیت و در تفسیر قرآن مجید، مرجع همگان،کوتاه سخن اینکه: گوي سبقت را در میدان همه فضائل و جلوه هاي هنر ربوده است.
اینها همه به اضافه نسبپاك و تبار تابناك، افتخار مواریث نبوت و یادگارهاي مقام ولایت، به اضافه مساعی جمیله اي کاه در
تشیید مبانی دین و مذهب بکار بسته و خدمات ارزنده اي که به عالم تشیع تقدیم داشته، و اینهاست که نام ارجمندش راجاوید و
آوازه او را پاینده و عالمگیر ساخته است:
صفحه 64 از 257
از جمله این فضائل و مفاخر، کتابها و رساله هائیاست که از خامه تحریرش تراوش کرده و در اعصار و قرون، راهنماي پیشوایان
علم و مذهب قرار گرفته،
[ [ صفحه 68
اینک فهرست آن کتب و رسائل:
-1 شافی، در امامت، مطبوع.
-2 ملخص، در اصول.
-3 دخیره، در اصول.
-4 جمل العلم و العمل.
-5 غرر و درر، مطبوع.
-6 تکمله غرر.
7 - المقنع، در غیبت.
-8 خلاف، در فقه.
-9 ناصریه. در فقه، مطبوع
10 - مسائل حلبیه، دفتر اول.
-11 مسائل حلبیه، دفتر دوم.
-12 مسائل جرجانیه.
-13 مسائل طوسیه.
-14 مسائل صباویه.
-15 مسائل تبانیات.
-16 مسائل سلاریه.
-17 مسائل، در تفسیر چند آیه.
-18 مسائل رازیه.
-19 مسائل کلامیه.
-20 مسائل صیداویه.
21 - مسائل دیلمیه، در فقه.
22 - کتاب البرق.
-23 طیفالخیال.
-24 شیب و شباب (پیري و جوانی) مطبوع.
-25 مقمصه.
-26 مصباح، در فقه.
-27 نصر الروایه.
صفحه 65 از 257
-28 الذریعه، در اصول فقه.
-29 شرح بائیه حمیري.
-30 تنزیه الانبیاء، مطبوع.
-31 ابطال القوال بالعدد.
-32 محکم و متشابه.
-33 النجوم و المنجمون.
-34 متولی غسل الامام.
-35 اصول اعتقادیه.
-36 احکام اهل آخرت.
-37 معنی عصمت.
-38 وجیزه، در غیبت.
-39 تقریب الاصول.
-40 طبیعه المسلمین.
-41 رساله در حقیقت علم الهی.
-42 رساله در اراده.
-43 رساله در اراده، دفتر دوم.
-44 رساله، در توبه.
[ [ صفحه 69
-45 رساله، در تاکید.
-46 رساله، در متعه.
-47 دلیل خطاب.
-48 طرق استدلال.
-49 کتاب وعید.
-50 شرح یکی از قصائد (سروده مولف).
51 - حدود و حقاق.
52 - مفردات، در اصول فقه.
-53 موصلیه، (پاسخ سه پرسش).
54 - موصیله، دفتر دوم، نه پرسش.
-55 موصیله دفتر سوم، 109 پرسش.
-56 مسائل طرابلسیه، دفتر اول.
-57 طرابلیسه، دفتر دوم، 13 پرسش.
صفحه 66 از 257
-58 مسائل میا فارقین، 65 پرسش.
-59 مسائل رازیه، 14 پرسش.
-60 مسائل محمدیات، 5 پرسش.
-61 مسائل بادرات، 24 پرسش.
62 - مسائل مصریه، دفتر اول، 5 پرسش.
-63 مصریات، دفتر دوم، 24 پرسش.
-64 مسائل رملیات، 7 پرسش.
-65 مسائل گوناگون، در حدود.
66 - مسائل رسیه، دفتر اول. صد پرسش.
-67 مسائل رسیه، دفتر دوم.
68 - انتصار، منفردات امامیه. مطبوع.
69 - تفضیل انبیاء بر ملائکه.
-70 نقض، بر ابن جنی، در حکایت و محکی.
-71 دیوان شعر، بیش از 20000 بیت.
-72 صرفه، در اعجاز قرآن.
-73 رساله باهره، در عترت طاهره.
-74 نقض گفتار ابن عدي در ما لایتناهی.
-75 جواب ملاحده، در قدم عالم.
-76 تتمه الاعراض، از جمع آوري ابی رشید.
-77 ازدواج عمر با دختر امیر المومنین
[ [ صفحه 70
-78 انقاذ بشر، از قضا و قدر، مطبوع.
-79 رد بر قائلین عدد، در ایام ماه رمضان.
80 - تفسیر سوره حمد و قسمتی از سوره بقره.
-81 رد بر ابن عدي در حدوث اجسام.
82 - تفسیر آیه: قل تعالوا اتل ما حرم ربکم..
-83 کتاب ثمانین.
-84 سخنی با آنکس که به آیه " و لقد کرمنا بنی آدم و جملناهم فی البر و البحر " متشبث شده.
-85 تفسیر آیه لیس علی الذین آمنوا و عملوا الصالحات جناح فیما طعموا.
-86 تتبع ابیاتی از متنبی که ابن جنی درباره آن بحث کرده.
ستایشها:
صفحه 67 از 257
ابو القاسم، مرتضی، از علوم اسلامی آن چند بهره ور گشت که هیچ کسی بپایه اش نرسید. احادیث فراوان شنیده، متکلم، شاعر،
ادیب، در مقامات علم و دین و دنیا بزرگوار و با عظمت بود.
ابو القاسم، نقیب نقباء، فقیه صاحب نظر، مصنف، یادگار دانشمندان، یگانه فضلاء دوران، بشرف ملاقاتش رسیدم، خوش بیان بود،
و هوش و ادارکش چون شعله آتش.
سید مرتضی، یگانه دوران، در علوم فراوان، مقام فضلش شناخته همگان در علم: کلام، فقه، اصول فقه، ادب، نحو، شعر، معانی
شعر،لغت و غیر اینها پیشاپیش دانشمندان.کتابهاي بسیاري تصنیف کرده و سوالات فراوانی از بلدان اسلامی به سویش گسیلشده
که پاسخ آنها را در دفتر و یا رساله اي مرقوم داشته، باید به فهرست مولفاتش رجوع کرد.
[ [ صفحه 71
و نیز شیخ طوسی، در رجال خود گوید: در علم ادب و علوم عربیت پیشرو همگاناست، و هم متکلم، فقیه، جامع همه علوم.
خدایش عمر دهاد.
ثعالبی در تتمیم یتیمه الدهر ج 1 ص 53 گوید: امروز ریاست و سیادت بغداد، در مجد و شرف و دانش و ادب و همفضل و کرم به
سید مرتضی منتهی گشته است، شعري در نهایت زیبائی دارد.
وابن خلکان گوید: در علم کلام، ادب، و هنر شعر، پیشوا بود، کتابهائی بر اساس مذهب شیعه تصنیف کرده، در اصول دین گفتاري
ویژه دارد، ابن بسام در ذخیره اش نام برده و گفته: شریف مرتضی پیشوایی ائمه اهل عراق بود، دانشمندان به ساحتش پناه بردند، و
بزرگان از خرمنش خوشه بر گرفتند، استاد علوم کهن، نکته سنج صاحب سخن، آوازه اش بهر جا پیچید، و اشعارش چون نوگل
گلستان بر دمید. آثار وجودیش که بیادگار مانده پسندیده درگاه خداوندگار مجید. علاوه بر تالیفات مفیده در دین و تصنیفات
رشیقه در احکام و آئین که بهترین گواه است بر اینکه از اصل و تباري با عظمت جدا گشته و از خاندان جلیل و با شخصیتی پاي
بدوران نهاده. باري نثر نمکین و اشعار نغز و شیرین او فراوان است.
- خطیب تبریزي حکایت آورده که ادیب، ابو الحسن علیبن احمد بن علی ابن سلک فالی نسخه ايدر نهایت زیبائی از کتاب
جمهره ابن درید داشت، نیازش بر آن داشت که آنرا بفروشد، سید مرتضی به شصت دینارش خریداري کرد، و چون اوراق آنرا
وارسی کرد، چند بیت شعر، بخط فروشنده ابو الحسن نامبرده مسطور یافت باین شرح:
انست بها عشرین حولاو بعتها
فقد طال وجدي بعدها و حنینی
و ما کان ظنی اننی سابیعها
ولو خلدتنی فی السجون دیونی
و لکن لضعف و افتقار و صبیه
صغار علیهم تستهل شونی
صفحه 68 از 257
فقلت و لم املک سوابق عبرتی
مقاله مکوي الفواد حزین:
و قد تخرج الحاجات یا ام مالک
کرائم من رب بهن ضنین
- بیست سال تمام با این کتاب مانوس بودم، اینک فروختم.از این پس
[ [ صفحه 72
اندوهم دراز است وناله ام جانگذار.
نپنداشتمی که روزي آنرا از دست بدهم، گرچه در اثر دین، بزندان ابد گرفتار شوم.
- آخر الامر فروختم: بخاطر ناتوانی، فقر و دختران کوچکی که بر حال زارشان اشکبارم.
- نتوانمسیلاب دیده را بازگیرم و گویم، سخن داغدیده اندوهمند:
- اي مادر مالک شود که نیاز و درماندگی ببازار کشاند: کنیزان ماهرو را از خانه ارباب علاقمند.
شریف مرتضی با قرائت ابیات، نسخه را به او برگردانید و شصت دینار را باو بخشید.
ابن زهره در " غایه الاختصار " گوید: علم الهدي، فقیه صاحب نظر، سرور شیعه و امامشان، فقیه اهل بیت، دانشمند متکلم، شاعر پر
هنر، صدقات و مبرات فراوان داشت و در پنهانی از درماندگان تفقد می کرد، که پس از مرگش باخبر شدند. خدایش رحمت کناد.
از برادرش پر سال تر بود، و مانند این دو برادر، از حیث شرف، فضیل، کمال، جلالت، ریاست، خون گرمی و مهربانی یافت نشده.
موقعی که سید رضیفوت کرد، شریف مرتضی در مراسم نماز و تدفین او حاضر نشد، چون طاقت نیاورد که جنازه بی روح برادر را
مشاهده کند. سید مرتضی پنجاه هزار دینار طلا، و از متاع و ضیاع بیش ازاینها از خود بجاي نهاد.
از شیخ عز الدین احمد بن مقبل حکایت شده که گفت: اگر کسی سوگند یاد کند که سید مرتضی در علم عربیت از تمام عرب
دانشمند تر بود، سوگندش بجا و بموقع است. و نقل کردند که یکی از اساتید ادب مصر می گفت: بخدا سوگند، من از کتاب"
غرر و درر " مطالبی استفاده کرده ام که در کتاب سیبویه و سایر نحویان یافت نشده. نصیر الدین طوسی که در ضمن بحث، نام
شریف مرتضی را می برد، بر او صلوات می فرستاد ومی گفت " صلوات الله علیه " بعد رو بهدانشمندان و استادان مجلس می کرد و
می گفت: چگونه توان برسید مرتضی صلوات نفرستاد؟
در عمده الطالب ص 181 گوید: مقام علمی او در فقه، کلام، حدیث،
[ [ صفحه 73
لغت و ادب، بسیار ارجمند بود، در فقه امامیه و علم کلام، پیشرو و پیشگام بود، از آنان دفاع و حمایت می کرد.
در " دمیه القصر " ص 75 گوید: سید مرتضی و برادرش دو میوه اند بر شاخسار سیادت و دو قمرند در آسمان ریاست، اگر ادب
سید رضی با دانش سید مرتضی مقرون بشمار آیند، چونان جوهري است بر تیغه شمشیر آبدار.
صفحه 69 از 257
در" لسان المیزان " ج 4 ص 223 از ابن طی نقل کرده: سید مرتضی اولین دانشمندياست که خانه اش را خانه علم و دانش قرار
داد، و آماده براي بحث و مناظره، گویند:
هنوز بیست ساله نشده بود که به سروري رسید، ریاست دنیا را با علم و عمل توام داشت، بر تلاوت قرآن، و نماز شب و
تدریس،مواظبت کامل می نمود و هیچ مقامی را بر مقام علم ترجیح نمی نهاد، با آن بیان رسا و فصاحت زبان.
از شیخ ابو اسحاق شیرازي حکایت کرده اند که گفت: شریف مرتضی با قلبی مطمئن و استوار، زبان به بیان حقائق می گشود،
سخنینافذ و محکم می گفت که چون ناوك دلدوز بر سینه هدف می نشست و اگر نه از کناره هاي هدف در نمی گذشت.
سید شیرازي در " درجات الرفیعه " گوید: شریف مرتضی از حیث فضل و دانش، کلام، حدیث، شعر، خطابه، عظمت و
کرامتیگانه دوران بود، علاوه بر فضائل دگر.
در " شذرات الذهب " ج 3 ص 256 می نویسد: نقیب آل ابو طالب، سید مرتضی: استاد شیعیان و سرورشان در عراق بود، پیشوائی
در علم کلام و شعر و فن بلاغت بشمار است، تصانیف فراوان دارد، در رشته هاي مختلف دانش متبحر و ماهر بود.
خواننده گرامی، نظیر این ستایشها رادر کنابها و فرهنگ هاي رجالی فراوان خواهد دید، از جمله:
تاریخ بغداد ج 11 ص 402
منتظم ابن جوزي 120:8
معجم الادباء ج 5 ص 173
خلاصه علامه ص 46
رجال ابن داود
انساب ابو نصر بخاري
[ [ صفحه 74
میزان الاعتدال ج 2 ص 223
غایه الاختصار ابن زهره
کامل ابن اثیر ج 9ص 181
تاریخ ابن کثیر ج 12 ص 53
مرآهالجنان ج 3 ص 55
لسان المیزن ج 5 ص 141
بغیه الوعاه ص 335
اتحاف الوري باخبار ام القري
صحاح الاخبار ص 61
جامع الاقوال - در رجال
مجالس المومنین 209
رجال ابن ابی جامع
تحفهالازهار، تالیف ابن شدقم
صفحه 70 از 257
اجاز کبیرهسماهیجی
اتقان المقال ص 93
ریاض العلماء - تالیف میرزا افندي
کشکول شیخ بهائی ج 2
مجمع البحرین - رض ي.
ملخص المقال ص 80
ریاض الجنه، تالیف زنوزي
درجات الرفیعه تالیف سید علیخان
وسائل شیخ حر عاملی، ج 3 ص 551
امل الامل شیح حر عاملی
منهج المقال- میزا ص 231
منتهی المقال ص 214
عقداللئالی، تالیف ابو علی رجالی
تتمیم الامل، تالیف شیخ کاظمی
کشکول بحرانی ص 216
مقابیس، تالیف تستري
مستدرك الوسائل نوري 515:3
نسمه السحر یمانی
تنقیح المقال ج 2 ص 284
الشیعه و فنون الاسلام 53
الاعلام زرکلی 667:2
تاریخ آداب اللغه 288:2
سفینه البحار ج 1 ص 525
الکنی و الالقاب ج 2 ص 439
هدایه الاحباب ص 203
وفیات الاعلام، تالیف رازي (محفوظ)
دائره المعارف بستانی 459:10
دائره المعارف فرید وجدي 260:4
معجم المطبوعات ص 1124
مجله العرفان، اجزاء جلد دوم، نوشته سرورمان سید محسن امینی جبل عاملی.
اساتید علم و مشایخ حدیث
-1 شیخ مفید، محمد بن نعمان، در گذشته سال 412
صفحه 71 از 257
-2 ابو محمد، هارون بن موسی تلعکبري در گذشته 385
-3 حسین بن علی بن بابویه، برادر شیخ صدوق.
[ [ صفحه 75
-4 ابو الحسن، احمد بن علی بنسعید کوفی، سید مرتضی از او روایت می کند، شرح آن در اجازه سید، ابن ابی الرضا علوي
شاگرد نجیب الدین یحیی ابن سعید حلی آمده است.
-5 ابو عبد الله محمد بن عمران کاتب مرزبانی خراسانی بغدادي.
. -6 شیخ صدوق، محمد بن علی بن الحسین بن بابویه قمی، در گذشته 381
-7 ابویحیی، ابن نباته، عبد الرحیم بن فارقی، در گذشته 374 ، بر او قرائت داشته، (رك: الدرجات الرفیعه).
-8 ابو الحسن علی بن محمد کاتب، درامالی خود از او روایت کرده.
-9 ابو القاسم، عبید الله بن عثمان بن یحیی، در امالی از او روایت کرده.
-10 احمد بن سهل دیباجی، در ریاض بنقل از جامع الاصول ابن اثیر نقل کرده که سید مرتضی از او روایت داشته، و در تاریخ
خطیب بغدادي و میزان الاعتدال ذهبی و لسان المیزان ابن حجر نوشته: که سید مرتضی از سهل دیباجی روایت داشته است.
شاگردان و راویان
اشاره
. -1 شیخ الطائفه، ابو جعفر طوسی، در گذشته سال 460
2 - ابو یعلی، سلار بن عبد العزیزدیلمی.
-3 ابو الصلاح، تقی بن نجمحلبی، نایب سید مرتضی در شهرهاي حلب.
-4 قاضی، عبد العزیز بن براج طرابلسی، در گذشته 481
-5 شریف، ابو یعلی، محمد بن حسن بن حمزه جعفري، متوفی 463
-6 ابو صمصام،ذو الفقار بن معبد حسینی مروزي.
-7 سید، نجیب الدین، ابو محمد، حسن بن محمد بن حسن موسوي.
-8 سید، تقی بن ابی طاهر الهادي، نقیب رازي.
-9 شیخ ابو الفتح، محمد بن علی کراجکی، در گذشته 449 ، بر سید مرتضی قرائت داشته (رك: فهرست منتجب الدین).
-10 شیخ ابو الحسن، سلیمان صهرشتی، صاحب " قیس المصباح."
[ [ صفحه 76
-11 شیخ ابو عبدالله، جعفر بن محمد درویستی.
-12 ابو الفضل، ثابت بن عبد الله بنانی.
صفحه 72 از 257
-13 شیخ احمد بن حسن بن احمد نیسابوري خزاعی، از بزرگان شاگردان اوست.
-14 شیخ مفید ثانی، ابو محمد، عبد الرحمن بن احمد رازي.
-15 شیخ ابو المعالی، احمد بن قدامه،شرح در اجازه شیخ فخر الدین حلی به سید مهنا (رك، بحار ج 107 ص 150 ط جدید) و نیز
- افادات فخر الدین ابن علامه حلی مذکور (رك: بحار الانوارج 25 ص 53 طبع قدیم ج 107 ص 59 طبع جدید).
-16 شیخ ابو عبد الله. محمد بن علی حلوانی، شرح در اجازه سید، ابن ابی - الرضا علوي شاگرد شیخ نجیب الدین حلی (رك بحار
الانوار ج 25 ص 88 ط قدیم).
-17 ابو زید بن کیانکی حسینی جرجانی (رك: اجازه مزبور در ج 25 بحار ص 108 ط قدیم).
-18 شیخ ابو غانم عاصمی هروي شیعی (رك: بحار الانوار ج 25 ص 108 ط قدیم).
. -19 فقیه، داعی حسینی، شرح در اجازه صاحب معالم ج 25 بحار ط قدیم ج 109 ص 45 و 46 و 47
. -20 سید حسین بن حسن بن زید جرجانی، از شریف مرتضی روایت داشته، شرح در تاریخ ابن عساکر ج 4 ص 290
-21 ابو الفرج یعقوب بن ابراهیم بیهقی، قسمت زیادي از دیوان سید شریف را بر او قرائت کرده و اجازه روایت تمام دیوان را
. دریافته، تاریخذي القعده سال 403
-22 ابو الحسن، محمد بن محمد بصري، در سال 417 ، شریف مرتضی بدو اجازه فرموده که تمامی کتب و تالیفات او را روایت
کند.
[ [ صفحه 77
علم الهدي و ابو العلاء معري
ابو الحسن عمري در " المجدي " گوید: در بغداد بسال 425 خدمت شریف مرتضی رسیدم: خوش بیان بود، باهوشی چون شعله
آتش: روزي ابو العلاء معري در مجلس شریف مرتضی حاضر بود، یاد ابو الطیب متنبی بمیان آمد، و شریف مرتضی از او و برخی
اشعارش خرده گرفت. ابو العلا گفت: اگر ابو الطیب متنبی جز این قصیده را نسروده بود کهمی گوید (لک یا منازل فی القلوب
منازل) در فضل و قافیه سنجی او کافی، شریف مرتضی خشمناك شد، دستور فرموداو را بر زمین کشیدند و از خانه بیرونکردند.
حاضرین مجلس، از این کار شریف مرتضی بشگفت شدند، شریف فرمود: دانستید که منظور این مردك کور چه بود؟ منظورش
این بیت قصیده بود که گوید:
و اذا اتتک مذمتی من ناقص
فهی الشهاده لی بانی کامل
- اگر مرديناقص زبان بنکوهش من گشاید، این خودگواه کمال من خواهد بود.
طبري در کتاب احتجاج گوید: ابو العلاء معري که دهري مذهب بود، برسید مرتضی - قدس الله سره - وارد شد و گفت: سرور من
نظر مبارك راجع به " کل " چه باشد؟ شریف فرمود: تاعقیده تو درباره " جزء " چه باشد؟ پرسید: سخن شما در ستاره " شعري"
بر چه پایه است؟ فرمود: سخن تو در مورد " تدویر " بر چه پایه است؟
صفحه 73 از 257
پرسید: سخن شما درباره عدم تناهی " چه باشد؟ فرمود: و تو درباره " تحیز " و " ناعوره " چه گوئی؟ پرسید: سخن شما در مورد
"هفت " چه باشد؟فرمود: و آنچه از شمار هفت تجاوز کند چه حکم دارد؟
پرسید: عقیده شمادر " چهار " بر چه اساس است؟ فرمود:
تا سخن تو در " واحد و اثنین " بر چه میزان باشد؟ پرسید: نظر شما درباره موثر چیست؟ فرمود: عقیده تودرباره موثرات کدام
است؟ پرسید: درمورد " نحسین " چه فرمائی؟ فرمود:
و تو در مورد " سعدین " چه خواهی گفت؟، ابو العلاء ساکت ماند، و شریف مرتضی فرمود: آري هر ملحد کجمداري سیه کار و
بی مقدار است، ابو العلاء گفت: این سخن از
[ [ صفحه 78
قرآن مجید گرفته اي که فرماید " یا بنی لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظیم " برخاست وبیرون شد، و شریف مرتضی فرمود:
اینمرد، بعد از این به مجلس ما حاضر نخواهد شد؟
از شریف مرتضی سوال شد که این رمز و اشارات چه بود؟ فرمود: کل در نظر آنان قدیم است لذا سوال کرد که عالم کبیر که قدیم
است چه احتیاجی به خالق دارد؟ پاسخ دادم که در مورد جزء چگویی که آنرا عالم صغیر می دانید و جزئی از عالم کبیرش می
شناسید؟ چون نمی توان گفت که اجزاء عالم حادث است و مجموع آن قدیم.
بعد، از ستاره شعري پرسید کهجزء سیارات نیست که تحویل و تحول داشته باشد، پس قدیم است، پاسخ دادم که دوران فلک بطور
کلی که شعري هم در آن میان است، گواه تحویل و تحول آن است، پس قدیم نخواهد بود.
بعد از عدم تناهی پرسید، که گواه قدمش شمارند، و پاسخ دادم که هر بعدي قابل تحیز و این گواه بر تناهی است علاوه بر آنکه
گردش افلاك در بعدي که لا یتناهی می خوانید گواه برتناهی است.
سپس از ستارگانسبع سیاره پرید که صاحب احکام نجومش دانند، گفتم غیر از این هفت ستاره سیاره که زهره، مشتري، مریخ،
عطارد، خورشید، ماه و زحل باشند، اختران دیگري هستند که صاحب احکام نجومی اند.
از چهار طبع مخالف پرسیدکه مایه حیات اند و من از طبع واحد واثنین پرسیدمش که از جمله، آتش طبیعت واحدي است که از آن
جانوري زاید که در زیر دست نابود شود، و چون پوست آنرا در آتش نهی، چربی آن محترق و شعله ور شود، و پوست آن سالم
باقی بماند. و این گواه است ه طبیعت جلد آتشین است که آتش آن را نسوزاند.
برف نیز طبیعت واحده دارد و در آن کرمها تولید شود. و آب دریاداري دو طبیعت است و اجناس ماهی، قورباغه، مار، سنگ پشت
و غیر آن تولید کند، و دهریان پندارند که تا چهار طبع با هم ایتلاف نجویند، حیاتتولید نشود.
و اما موثر واحد که منظورش زحل است، پاسخ دادم که سایر موثرات هم
[ [ صفحه 79
در ردیف آن است، وبا وجود این موثرات عدیده، موقعیتی براي موثر قدیم نماند.
امانحسین که پندارد از اختران سیاره اندو چون با هم قران یابند و در یکجا گرد شوند، تولید نیکبختی کنند، من پاسخ گفتم که
سعدین هم چون با هم گردآیند توانند تولید نحسی و بدبختی کنند؟ و این نقضی است که خداوند عزتاحکام نجومی را بوسیله
صفحه 74 از 257
آن ابطال می کند، چه هر صاحب نظري مشاهده می کندکه از انگبین و شکر تلخی نتراود و ازاجتماع دو ماده تلخ " حنظل و صبر"
شیرینی و شیره نزاید، و این دلیل بطلان عقیده آنان است.
و اما سخن منکه هر ملحد کجمداري سیه کار است؟ منظورم آن بود که هر مشرکی ظالم و سیه کار است و ابو العلاء دانست که
منظورم آیه قران بود که فرماید " یا بنی لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظیم " و لذا آیه را تلاوت کرد تا بدانیم که از اشاره ما
باخبر شده است
گویند: موقعی که ابو العلاء از عراقبرون شد، از سید مرتضی پرسیدند؟ و او گفت:
یا سائلی عنه لما جئت اساله
الا هو الرجل العاري عن العار
لو جئته لرایت الناس فی رجل
و الدهر فی ساعه و الارض فی دار
- اي که از سید مرتضی پرسی: آگاه باش: مردي است که از هر عیب و عاري بري است.
- اگر خدمتش دریابی، بینی که بشریت دراین مرد مجسم شده و روزکار در یک لحظه خلاصه شده و جهانی در کنج خانه خانه
اي جاي گرفته.
علم الهدي و ابن مطرز
در کتاب " درجات رفیعه " می نویسد که شریف مرتضی در ایوانی مشرف بر جاده نشسته بود، ابن مطرز شاعر را دید که با نعلین
پاره می گذرد و غبار می افشاند، بانگ برآورد که مرکوب سواري تو همینبوده است؟ منظور شریف مرتضی این شعرابن مطرز بود
که گوید:
[ [ صفحه 80
سري مغربا بالعیس ینتجع الرکبا
یسائل عن بدر الدجی الشرق و الغربا
علی عذبات الجزع من ماء تغلب
غزال یري ماء القلوب له شربا
اذا لم تبلغنی الیک رکائبی
فلا وردت ماء و لا رعتالعشبا
صفحه 75 از 257
- شبانه با شتاب بر شتر نجیب رهوار راه مغرب گرفت تا مرغزاري جویدو در طلب آن ماه تابان شرق و غرب را زیر پانهد.
- بر چشمه زار قبیله تغلب غزال رعنائی مقام دارد که شراب خوشگوارش از دل عشاق مهیاست.
- اگر این مرکوبم براه درماند و از فیض حضورت محروم سازد، آبشخور و مرغزارشحرام باد.
منظور شریف مرتضی، همین بیت اخیر است.
ابن مطرز در پاسخ گفت: از آن هنگام که عطاو بخشش سرورمان شریف باین پایه رسیده که می فرماید:
یا خلیلی من ذوابه قیس
فی التصابی مکارم الاخلاق
غنیانی بذکرهم تطربانی
و اسقیانی دمعی بکاس دهاق
و خذ النوم من جفونی فانی
قد خلعت الکري علی العشاق
- اي دوستان مهربان، اي شریفزادگان قبیل قیس، عشق و دلدادگی خلقو خوي شریفان است.
- بیادشان سرود آغازید و دلم از طرب خرم سازید، جامشراب را هم از سیلاب دیده ام مالا مال کنید.
- خواب نوشین از دیدگانم بزدائید که من خواب ناز را بر سایر عشاق به خلعت و عطا بخشوده ام.
از آن هنگام که شریفمان سید مرتضی عطائی را به خلعت می بخشد که در اختیار او نیست و نه کسی آنرا پذیرا می شود، مرکوب
زیر پایم به این بدبختی و بی نوائی دچار گشته است. با این جواب بموقع و زیبا، شریف دستور فرمود جائزه اي بدو عطا کردند.
[ [ صفحه 81
سید مرتضی و رهبري
مسند ریاست دین و دنیا، از جهات مختلف علمی و اجتماعی به سرورمان شریف مرتضی مباهات می کرد، از جمله:
-1 وفور علم و دانش که دانشمندان در برابر عظمت و نبوغ او بخضوع و فروتنیسر فرود آوردند حتی در مجلس افاده او، انبوهی از
فحول علما و صاحب نظران گرد می آمدند و از تحقیقات رشیقه او فیض یاب می شدند، تا آنجا که از محضر او، فضلائی برخاسته
اند که در رشته هاي مختلف علوم، جزء نوابغ بشماراند: جمعی فقیه صاحب نظر، گروهی متکم صاحب جدل، انبوهی محقق در علم
اصول، برخی شاعر نکته پرداز، و یا خطیب سخن ساز.
از عائدي املاك فراوانش حقوق و مزایائی براي شاگردان خود مقرر فرموده بود، تا نیازي به کسب و کار نداشته فارغ البال، مشغول
درس و بحث و مطالعه باشند، از جمله: شیخ الطائفه ابو جعفر طوسی هر ماهه 12 دینار طلا دریافت می کرد، و قاضی ابن البراج
صفحه 76 از 257
حلبی 8 دینار و هکذا سایر شاگردان محضرش.
ضمنا یکی از دهات خود را وقفکرده بود تا عایدي آن بمصرف کاغذ دانشمندان برسد.
گویند: در یکی از سالها، قحطی شدیدي رخ داد، یک نفر یهودي بمنظور تحصیل قوت و سد جوع، فکري اندیشید و به مجلس
شریفمرتضی آمده اجازه گرفت که قسمتی از علم نجوم را از محضر او استفاده کند، شریف مرتضی درخواست او را اجابت کرد
و دستور داد: براي امرار معاش او روزانه وجهی مقرر کردند مرد یهود، مدتی از درس شریف مرتضی استفاده کرد و از پس چند ماه
بدست شریف او بشرف اسلام مشرف گشت.
شریف مرتضی، براي دولت و ثروت خود شرافت و ارزشی قائل نبود، زیرا مفاخر و مکارم او در حدي بود که جلال و ثروت او را
تحت الشعاع گرفته بود، لذا میگفت:
[ [ صفحه 82
و ما حزنی الاملاق و الثروه التی
یدل بها اهل الیسار ضلال
الیس یبقی المال الا ضنانه
و افقر اقواما ندي و نوال
اذا لم نل بالمال حاجه معسر
حصور عن الشکوي فمالی مال
- از تنگدستی و اعسار بیمنکنیم، چه دولت و ثروتی که صاحبان نعمت را پابند خواري کند، جز حیرت وسرگشتگی نفزاید.
- جز این است که فقیران از بخل و امساك به دولت رسند و دولتمندان از بخشش و عطا فقیر و تنگدست شوند.
- اگر من با این دولت و مکنت، نیاز دردمندان را برطرف نکنم، این مال و دولت چون سنگ و خاك، وبال است.
-2 شرافت حسب که با مقام نبوت پیوندي اصیل دارد، و در اثر همین حسب و افتخار،بعد از مرگ برادرش شریف رضی، خلفاي
عصر مقام نقیب النقبائی آل ابی طالب را ویژه او ساختند، و شما خود می دانید که این منصب عظیم، در آن روزگاران تا چه حد
عظیم و با اهمیت وبا شکوه بود، زیرا در سراسر اقطار عالم، بر عموم آل علی سلطنت و فرمانروائی داشت: قبض و بسط امور، تعلیم و
تادیب، دادرسی و داد خواهی و نظارت بر امور اجتماعی آنان در تمام شئون فردي و اجتماعی به عهده نقیب هر خاندان بود، و او
نقیب النقباء آل ابی طالب.
-3 مقام ارجمند خاندانش از جانب پدر و مادر که تمامی تبارش از دو سو فرمانروایانو رهبران و بزرگ مردان اجتماعی و دینی
بوده اند، علاوه بر آنچه در وجود شریفش از لیاقت و کفایت و درایتو دور اندیشی جمع بود و بحق شایستگی آنرا داشت که به
عنوان امیر الحاج منصوب گردید و توانست در دوران تصدي مراقب سلامتی حجاج و رفع حوائج و نیازمندیهاي آنان باشد، و
همگان شاکر الطاف و تلاشهاي کریمانه او بوده باشند.
صفحه 77 از 257
-4 ابهت و جلال و جمالو مکانت علمی و اجتماعی او از یک طرف، و توام بودن قدرت و سطوت او با تحقیق و درایت و
موشکافی از طرف دیگر، موجب شد که کفالت امر مظالم و پژوهش امور دادرسی و دادخواهی باومحول گردد،
[ [ صفحه 83
در نتیجه بیش از سیسال، در شرق و غرب عالم اسلامی، نقباء آل ابی طالب، تحت اراده شخص او انجام وظیفه می کردند، حجاج
با سرپرستی و رهبري او عازم حج می شدند، و در حرمین شریفین مدینه و مکه از امر و منهی او خارج نبودند و دادرسی مظالم و
قضاوت و داوري در مرافعات و مخاصمات بوسیله او اجرا و انجام می گرفت.
(اضافات چاپ دوم:)
"ابن جوزي در تاریخ منتظم ج 7 ص 276 می نویسد: روز شنبه سوم صفر سال 406 هجري، شریف مرتضی ابو القاسم موسوي به
منصب امیر الحاجی و مظالم ونقیب النقبائی آل آبی طالب و تمام مناصبی که برادرش شریف رضی عهده دار آن بود، منصوب
گشت، تمام مردم برايشنیدم منشور ولایت و امارت او در کاخخلافت گرد آمدند و فخر الملک وزیر بهمراه اشراف و قضاه و فقها،
همگان حاضر بودند، منشور خلیفه بدین شرح بود:
این فرمان از مقام خلافت: ابوالعباس، احمد، امام، قادر بالله،امیر المومنین به علی ابن موسی علوي شرف صدور یافته است از آنجا
که نسب تابناکش او را به مقام خلافت تقرب بخشیده و خدمات ذي قیمتش او را در سلک پیشوایان و پیشتازان این دربار منسلک
ساخته است، علاوه بر خاندان کریمش که او را تشریف و عظمت داده و باحترامات فائقه ویژه و مخصوصش ساخته، از این رو به
کفالت و سرپرستی امورحجاج و نقابت نقباء مفتخر می آید و به تقوي و پرهیزگاري توصیه می شود "..
بخاطر این جهات مذکوره، به لقب شریف مرتضی، اجل، طاهر، ذو المجدین نامور گشت و در سال 420 ه بالقب " علم الهدي"
بافتخار ویژه اي دست یافت، از این رو که وزیر ابو سعید محمد بن الحسن بن عبد الرحیم، در این سال دچار بیماري گشت، در
رویاسرورمان امیر المومنین را مشاهده کردکه فرمود: از علم الهدي درخواست کن، تعویذي بر تو بخواند تا از بیماري برهی پرسید
یا
[ [ صفحه 84
امیر المومنین. علم الهدي کیست؟ فرمود: علی بن حسین موسوي. وزیر، رقعه اي بدو برنگاشت و او را با لقب " علم الهدي"
مخاطب ساخت، سید مرتضی گفت: خدا را. خدا را. از این لقب که مایه سخریه و سرزنش قرار می گیرم، معافم دار، وزیر بدو
گفت: بخدا سوگند: من چنین نامه اي بخدمت ننگاشتم جز بفرمان مولایم امیر مومنان.
از جمله القاب شریف مرتضی، لقب " ثمانین (" هشتاد) است، از آنجا که در کتاب خانه شخصی او هشتاد هزار جلد کتاب
نگهداري می شد، هشتاد آبادي در اختیار او بود که عائدي آنها را دریافت می کرد، و نیز از سایر متعلقات زندگی حتی سالهاي
عمر شریفش به هشتاد، پیوست، ضمنا کتابی دارد بنام " ثمانون. "
ولادت، وفات
سرورمان شریف مرتضی در رجب سال 355 پا بجهان نهاد، و در روز یکشنبه 25 ربیع الاول سال 436 دار فانی را وداع گفت، این
صفحه 78 از 257
گفت مورخین است جز اینکه اختلاف ناچیزي در سخن برخی مشهود است که مورد توجه قرار نگرفته است، فرزندش بر او نماز
خواند و پیکر شریف او را ابو الحسین نجاشی در معیت شریف ابو یعلی محمد بنحسن جعفري و سلار بن عبد العزیز دیلمی غسل
دادند (رك: رجال نجاشی 193 (و غروب همان روز در خانه خودش بامانت بخاك رفت، سپس به بارگاه مقدس حسینی منتقل و
در کنار پدر و برادرش شریف رضی دفن شد، مقبره مخصوص آنان در حائر شریف حسینی معروفو مشهور بوده است، آن چنانکه
در عمده الطالب و صحاح الاخبار، و درجات الرفیعه یاد شد است.
درباره سید مرتضی سخنان بی اساسی هم گفته شده، از جمله: نسبت اعتزال و یا تمایل باین مذهب را بدو بسته اند، و یا گویند
کتاب " نهج البلاغه " از ساخته هاي
[ [ صفحه 85
او است از متقدمین: مانند ابن حزم و ابن جوزي و ابن خلکان و ابن کثیر و ذهبی، و برخی ازمتاخرین هم بر قالب آنان خشت زده
اند. و از آنجا که بر این سخنان واهی خود گواهی اقامه نکرده اند، و تالیفات شریف مرتضی باعتراف محققین و صاحب نظران بر
خلاف این دعاوي صراحت کامل دارد، از بحث کردن در پیرامون آن خودداري کردیم، چنانچه در شرح حال شریف رضی،
چگونگی. جمع آوري کتاب " نهج البلاغه " را بوسیلهاو باثبات رساندیم.
ابن کثیر، در " بدایه و نهایه " ج 53:12 بهنگام ترجمه شریف مرتضی، نسبتهاي ناروا و دشنامهاي شرم آوري به ابن خلکان داده
است که چرا شریف مرتضی رابا ثنا و ستایش یاد کرده، آنچنانکه سایر بزرگان شیعه را نیز به نیکی یادمی کرده است، البته " از
کوزه همان برون تراود که در اوست " ما در اینجابه یاوه هاي او پاسخ دیگري نمی دهیم، جز آنچه قرآن مجید فرماید: (و اذا
خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما).
برگزیده اي از دیوان شریف مرتضی
از سروده هاي شریف، قصیده اي است که افتخارات خود را برشمرده وبه دشمنان بد خواه خود تعریض آورده،و ما از دیوان او
انتخاب کرده ایم:
اما الشباب فقد مضت ایامه
و استل من کفی الغداه زمامه
و تنکرت آیاته وتغیرت جاراته و تقوضت آطامه
و لقد دري من فی الشباب حیاته
ان المشیب اذا علاه حمامه
عوجا نحیی الربع یدللنا الهوي
فلربما نفع المحب سلامه
صفحه 79 از 257
و استعبرا عنی به ان خاننی
جفنی فلم یمطر علیه غمامه
فمن الجفونجوامد و ذوارف
و من السحاب رکامه وجهامه
- عهد شباب سپري شد، یادش بخیر، با قهر و عتاب زمام از کفم ربود.
- یادگارش نفرت بار، یارانش نا آشنا، کاخ استوارش در هم ریخت.
- آنکه زندگی در عهد شباب گذراند، داند که عهد پیري دوران مرگ و تباهی است.
[ [ صفحه 86
- در خم این چمنزار قدري درنگ آرید، باشد که بوي معشوق بیابید، بسیار افتد که سلامی گره ازکارها بگشاید.
- اگر دیدگان من راه خیانت گرفت و سیلاب غم نبارید، چه توان کرد.
- چشمها برخی افسرده و بینم، برخی از ژاله پرنم. چونان ابر آسمان برخی شاداب و ریزان و آن دگر سیاه و دژم.
دمن رضعت بهن اخلاف الصبی
لو لم یکن بعد الرضا فطامه
ولقد مررت علی العقیق فشفنی
ان لم تغن علی الغصون حمامه
و کانه دنف تجلد مونسا
عواده حتی استبان سقامه
من بعد ما فارقته فکانه
نشوان تمسحتربه آکامه
مرح یهز قناته لا یاتلی
اشر الصبا و غرامه و عرامه
تندي علی حر الهجیر ظلاله
صفحه 80 از 257
و یضییء فی وقت العشی ظلامه
و کانما اطیاره و میاهه
للنازلیه قیانه و مدامه
و کان آرامالنساء بارضه
للقانصی طرد الهوي آرامه
و کانما برد الصبا خوذانه
و کانما ورق الشباب بشامه
- در آن چمن که از طراوتش پستان جوانیم پر شیر شد، اگرم بعد از نوش نوبت نیش نباشد.
- بر تل عقیق گذشتم و ازینم بار اندوه بر دل نشست که قمریان بر شاخسارش خاموش بودند.
- چونان بیماري که از شوق عیادت یاران بپاخاسته و ناگهان از پا در افتاده است.
- آن روز که از کنارش بار سفر بستم مست و خرابش وانهادم، که سیلابکوهسارش بر هامون روان بود.
- سر خوشو خرم نیزارش در رقص و نوسان است بادصبا را با آن صفا و شکوه بچیزي نشمارد.
- سایه اش آبی خنک بر گرماينیمروز فشاند، مرغزارش بهنگام عصر پرتو تابان دارد.
[ [ صفحه 87
- زمزمه مرغانش بر کنار چشمه آب، چون بزم مطربان است بر لب جوي شراب.
- لولیان بالا بلند در این تپه و هامونرهنماي صیادي است که صیدش از دام گربخته، چونان پرچم افراشته بر قله کوهستان رهنماي
گمشدگان.
- باد صبایش خدمتگزاري جانفزا عهد شبابش خرم و طرب زا.
- این عطر دلاویز، تهمت انگیز است، از این رو به عتاب و ملامت برخاسته عذر ناپذیر.
- با کبر و ناز رخ برتابد، اما از نهاد جان نداي دوستی و صفا بر کشد.
- گویا بادي وزید و ریگ بیابان بر روي اعتراض پاشید، نامه شکوه آمیزش هبا ساخت.
- و آن تهمت و افترا که بهم می بافت، تار و پودش یاوه بود، در هم گسیخت.
و اذا الفتی قعدت به اخواله
فی المجلد لمتنهض به اعمامه
و اذا خصال السوء با عدن امرءا
صفحه 81 از 257
عن قومه لم یدنه ارحامه
- جوانمردي که در مقام اعتلا بر آید، اگر خالوهایش از پا بنشینند، عموها زیر بال او نگیرند.
- و اگر خصال نکوهیده، کسی را از خاندانش مطرود سازد، نسبت خویشاوندي مقربش نسازند.
- پیش از این تهمت و افترا که تو آوردي حاسدان دگر هم آوردند و تیرشان به سنگ آمد.
- سخنی بمیان آورد، کاري از پیش نبرد، برگشت، خون وریم از جراحتش روان بود.
هیهاتان الفی و سیل مسافه
ینجو به یوم السباب لطامه
او ان اري فی معرك و سلاحه
بدل السیوف قذافه و عذامه
- هیهات، این سیلی که از لعاب دماغش روان است، کی تواند روز مخاصمه و دشنام، کشتی او را بساحل نجات رسان.
- بینم در معرکه نبرد بجاي آنکه شمشیر و تیغ براند. پیشاب و گمیز براند.
[ [ صفحه 88
- از ناهنجاري روزگار، گمنامی بعداوت برخیزد که نه در پیشینیان و نه در آیندگانش مجد و عظمت نباشد.
- اخلاق نکوهیده اش فراوان، بجاي مدح و ثنا بهر مرز و بوم روان.
- حماقتی افزون تر از اینکه امرز دست بکاري یازد و فردا بدستخودش تباه سازد.
جدب الجناب فجاره فی ازمه
و الضیف موکول الیه طعامه
و اذا علقت بحبله مستعصما
فکفقع قرقره یکون زمامه
کار و بارش بی رونق، یارانش در تب و تاب،میهمانش خود بجستجوي طعام و شراب.
- اگر بدو پناه برده به حبل ولایش چنگ یازي، چنان ماند که در بیابانی پست، قارچ بی بهائی پشت و پناه خود سازي.
- اگر پیمان دگران بمثل شاخه تر باشد، عهد و پیمان او چون نی و بوریا بی ثمر باشد.
- آنها که چون کوه پاي در قعر زمین و سر باسمان کشیده دارند، عظمت مرا در نیابند.
- آنها که محاسن اخلاق را همه در برداشتند، بارگاه عظمت بر سر راهها بر افراشتند.
صفحه 82 از 257
- دشمنان از صولت و سطوتش در خوف و خطر، چون شیرژیان از نعره جانشکافش در بیم و حذر.
- در عین حال، اگر در چهره او بنگري، بدري تابان و درخشان در لمعان بینی.
- باخر رخش سرکش او چموشی از یاد برد، آرام تن، زمام اختیار، در کف من سپرد.
- در غیاب، درود و ثنایش ارمغان آید، در حضور، بال و پر محبت بر گشاید.
- از اینرو، از گزندم در امان ماند، اینک چون توئی سمند مبارزه بمیدان راند.
- آنکه در پاسخ بد گویان بخواب خرگوشی اندر است، مرا بر انگیزد که
[ [ صفحه 89
بهجو و دشنامش در سپارم و همینش درخواست است.
- آري. بمن پرداخته، و اگر من بدو پردازم، درکامش شرنک ریزم و در حلقش سنگ.
- خلوتی گزیده، خیالات خامی در دماغ پروریده، به سرابی فریبنده امید بسته.
اما الطریف من الفخار فعندنا
و لنا من المجد التلید سنامه
و لنامن البیت المحرم کلما
طافت به فی موسم اقدامه
و لنا الحطیم و زمزم و تراثها
نعم التراث عن الخلیل مقامه
و لنا المشاعر و المواقف و الذي
تهدي الیه من منی انعامه
و بجدنا و بصنوه دحیت عن البیت الحرام و زعزعت اصنامه
- افتخارات نوین ویژه ماست، عظمت کهن، برترین جایگاهش پایگاه ما:
- از حرم امن الهی، خانه او که مطاف جهانیان است. - با حطیم و زمزم یادگار جدمان ابراهیم خلیل است و " مقام " او که قبله
طائفان است.
- و هم مشعر الحرام، با موقف عرفات، و صحراي منی که قربانگاه حاجیان است.
- جدامرسول بهمراه دامادش، بت هاي کعبه راشکست، خانه خدا را از آلودگی بتها بپرداخت.
- خورشید هدایت را باسمان بشریت بر کشیدند، حلال و حرام خدا را مبین آوردند.
- پدرم علی، بکوريچشم دشمنان با پرتوي درخشان و تاریخیدرخشان.
صفحه 83 از 257
- چون بدر تابان جامه سپید بر چهره شب کشید و بسان سپیده دم شعله خورشید بر دل تاریکی زد.
- در جولانگاه نبرد، بگرد او نرسد و از برابر خصم عقب ننشیند.
- کام مرگ رستگاري شناسد، در پشت سر هراسان باشند چونان که در برابرش ترسان و لرزان.
- جان خود برخی رسول کرده برفراش او خفت، آن شب که قریش قصد
[ [ صفحه 90
جان او کرد.
در کارها جفت و همتاي او بوده، در حوادث و بلایا پشت و پناه.
- خدا رابر این شیر مردي و جلادت که غبار میدان بر سر و دوش پهلوانان ببخت.
و کانما اجم العوالی غیله
و کانما هوبینها ضرغامه
و تري الصریع دماوه اکفانه
و حنوطه احجاره و رغامه
و الموت من ماء الترائب ورده
و من النفوس مزاده و مسامه
طلبوا مداه ففاتهم سبقا الی
امد یشق علی الرجال مرامه
فمتی اجالوا للفخار قداحهم
فالفائزات قداحه و سهامه
- بیشه نیزار مامن اوست، و از شیر شیران.
- آنکه را بخاك افکند، از خون کفن باشد و از گل ولاي " حنوط. "
- غول مرگ سینه او را آبشخور کند،کاسه سر را جام شراب.
- تلاش کردند که پایگاهش دریابند، خسته و کوفته در نیمه راه در ماندند.
- و چون بمفاخرت برخیزند، برگهاي زرین زندگیش، برنده جام افتخار باشد.
- آنجا که حق و باطل بهم درآمیزد و مشتبه ماند، اندیشه پاکش سیاهی باطل از چهره حق بزداید.
- مجلس داوران که براي فصل خصومت کمر بندد، مغزها بکار افتدو درماند.
صفحه 84 از 257
- رمز حقیقت را با بیان شیرین بر دل نادان کوتاه بین الهام کند.
- در جامی خوشگوار که ساقیانش تاکنون بچرخ نیاوردند و دري شاهوار که هنوزش نسفته اند.
- و چون از تقوي و پارسائی سخن بمیان آري، نصیباو را از همه کسی فراوان تر بینی.
- شبها در محراب عبادت تلاوت قرآن کند و روز را بروزه بسر برد.
- سه روز تمام گرسنه ماند و دم بر نیاورد، قوت افطار به سائل داد.
- زبانش از دشنام و ناسزا عریان بود، کاري بانجام نبرد که مایه ملامت
[ [ صفحه 91
گردد.
- آنجا که خداي خوشنود است حمله برد، و آنجا که ناخشنود، از پا بنشیند.
- پاك و پاك دامن از جهان رخت بربست، لکه عاري بر دامنش ننشست.
- با افتخاراتی که اگر بشمارآري، چون سیلی خروشان از دامن کهسارفرو ریزد.
- و هر که خواهد چون او بر قله افتخار بر شود، پی سپر خود سازد و در گرداب فنا در اندازد.
شریف مرتضی، قصائد چندي در سوكسید الشهدا سروده است از جمله در عاشوراي سال 427 قصیده اي دارد که درجلد چهارم
دیوانش ثبت است:
اما تري الربع الذي اقفرا
عراه من ریب البلی ما عرا
لو لم اکن صبا لسکانه
لم یجر من دمعی له ما جري
- نه بینی صحنه راغ دستخوش فنا گشته چسان خشک وبی گیاه است؟
- اگر شیفته اهل این دیار نبودم، چنین اشکم بدامن نمی رفت.
- معمور و آبادش دیدم، اینک سامانش زیر و زبربینم.
- بر دیوار شکسته و طاق فرو ریخته اش اسرار بر گذشته را می خوانم.
- ناقه هاي لاغر میان را بر عرصه آن متوقف ساختم، رنج شبروي ازاندام آنها برتافتم.
- من از عشق و شیدائی دل بپرداختم، اینک از سرنوشت خاندان و خویشانم نالان و گریانم.
- به سرزمین " طف " لختی فرو بنگر که چه راد مردانی از خاك و خون جامه بر تن دارند؟
- دست ستم، گروهی گرگ صفت خونخوار بر سر آنان گسیل داشت.
- اینک از درخش اجسادشان شب تار بیابان روشن و تابان است.
- به خاكدر غلتیدند، اما از آن پس که دلیرانو یلان را از زین بخاك هلاك کشیدند.
صفحه 85 از 257
[ [ صفحه 92
- خفتان آهنین لایق خود نشناختند، از آن رو خفتان گلگون بر تن آراستند.
- اندرون از طعام تهی،لاغر میان بر گرده سمند عربی تازان.
- زادگان " حرب " را بر گو: و سخن هاي گفتنی بس فراوان است.
- از راه حق یاوه گشتید، گویا رسول خداي بر شما مبعوث نگشت.
- و شما را بر خوانرهبري و هدایت خود فرا نخواند.
- و شما از دین و آئین نصیبی نبردید، همانسان از حق و حقیقت عاري و عریان ماندید.
- و نه جبه خلافت او بر تن آراستید، و نه اهل دروغ و فریب بودهاید.
و قلتم عنصرنا واحد
هیهات لاقربی و لا عنصرا
گفتید: اصل و ریشه ما با رسول یکی است، هیهات، شما را نه قرابتی است و نه اصل و تبار.
ما قدم الاصل امرءا فی الوري
اخره فی الفرع ما اخرا
طرحتمالامر الذي یجتنی
و بعتم الشیء الذي یشتري
- آنکه را آلودگی و لئامتعقب راند، اصل و تبار به پیش نراند.
- میوه این شاخسار نچیده بر زمین ریختید، آنچه را همگان خریداراند، شما رایگان بفروختند.
- مهلت چند روزه شما را بفریفت، آري فریبکاران بجهالت مفتون دنیا شوند.
- در بیابان " طف " شهیدان را از شربت آبیمحروم کردید، از این رو آب کوثر بر شما حرام گشت.
- اگر آنان از دست دشما جام شهادت نوشیدند، بفرداي قیامت از دستشان جام شرنگ نوشید.
- آن روز که جدشان سالار و فرمانروا باشد، چونانکه بدنیا سرور مومنان بود.
- فروختید دین خود را با دنیايدون، دنیائی بدین حد پست و زبون.
- اگر نه فرمان مقدر مقدار حق بود، لیاقت و کاردانیتان بدین حد نبود.
- فتنه روزگارتان بسر در آورد، هر که تند تازد، روزي بسر درآید.
[ [ صفحه 93
صفحه 86 از 257
- شما را چه یاراي افتخار، که ازخود نام نیکی بجا ننهادید.
و نلتموها بیعه فلته
حتی تري العین الذي قذرا
کاننی بالخیل مثل الدبی
هبت له نکائه صرصرا
و فوقها کل شدید القوي
تخاله من حنق قسورا
لا یمطر السمر غداه الوغا
الا برش الدم ان امطرا
فیرجع الحق الی اهله
و یقبل الامر الذي ادبرا
- با دوز وکلک به مسند خلافت بر شدید، باشد کهبچشم، فرمان مقدر حق را ببینید.
- گویا این خیل ستور است که چون سیل سیل ملخ روان است و از صولت آن باد صرصر وزان.
- بر فراز زین یلان زورمند، که از کینه چون شیر ژیان پرخروشند.
- از نوك سنان جز خون بر دشتو هامون نبارند. - تا زمام حق به دست اهلش سپرده آید، و آب رفته باز بجوي آرد.
یا حجج الله علی خلقه
ومن بهم ابصر من ابصرا
انتم علی الله نزول و ان
خال اناس انکم فی الثري
اي نشانه هاي حقیقت که بر خلق خدا حجتید، و هم مشعل هدایت و بصیرت.
- زنده و جاوید بر عرش خدا مهمانید، جمعی پندارند که شما در خاك نهانید.
- خداوند، سالاري حشر و نشر بشما وانهاد، و شما بهتر دانید.
صفحه 87 از 257
- گرم گناهی در نامه عمل بینید، درخواست مغفرت نمائید که شفاعت شما پذیرا است.
- چون صادقانه در راه ولایتان گام زده باشم، با کردار ناپسند، مورد مرحمت باشم.
- با زبان بیاري شما برخاستم، آرزومندم که روزي با شمشیر در رکابتان
[ [ صفحه 94
بتازم.
- سري در سویداي دل نهان ساخته ام، از فاش کردن آن هراس و حاشا دارم.
- بامید آن روز که گویند: پرده از راز نهان بردار، آري حقیقت در پس پرده نماند.
- سالها خون دل خوردم، صبر و تحملپیشه کردم، دیگر آرام و توانم نماند.
- آري کدام دل با غم و اندوه شما در سینه طپید، که باخر تار و پودش در هم نپاشید.
- بعد از شما لذت زندگی حرام باد، و کسی را عمر دراز میاد.
- گام هیچکس بر قرار زمین آرام نگیرد، چه در حضر باشد و یا راهبادیه گیرد.
- تشنه کامی از آب گوارا سیراب مباد، از آن پس که میانشما و آب فرات حائل افتاد.
- و نه دیگران بر فراز منبر جاي گیرند، با آنکه گام شما را از فراز آن بریدند.
قصیده دیگري هم در افتخاراتو امتیازات خود سروده که در جزء چهارم دیوانش ثبت آمده است، اینک برخی از آن ابیات:
مالک فی - ربه الغلائل
و الشیب ضیف لمتی - من طائل
اما ترین فی شواتی نازلا
لا متعه لی بعده بنازل
محا غرامی بالغوانی صبغه
و اجتث من اضالعی بلابلی
و لاح فی راسی منه قنص
یدل ایامی علی مقاتلی
کان شبابی فی الدمی وسیله
ثم انقضت لما انقضت وسائلی
یاعائبی بباطل الفته
صفحه 88 از 257
خذ بیدیک من تمنباطل
لا تعذلنی بعدها علی الهوي
فقدکفانی شیب راسی عاذلی
و قل لقوم فاخرونا ضله
این الحصیات من الجراول
و این قامات لکم دمیمه
من الرجال الشمخ الاطاول
[ [ صفحه 95
- ایکه در جامه حریر خرامانی، با این خضاب سپیدي که بر گیسوي من مهمان است، دگر با منت کاري نیست.
- نه بینی که فرقم از مو تهی است؟ دگرم امید لذت و کامیابی نیست.
- هواي مه جبینان با خضاب گیسوان از سر برفت. سوز و گذاز عشق هم از سینه رخت بر بست.
- تارك سپیدم نمایان گشت، تا صیاد روزگار را نشانه تیر بلا باشد.
- بارونق جوانی دل زیبا چهرگان صید کردمی، اینک عهد شباب گذشت، عشق و جوانی هم نماند.
- ایکه با یاوه سرائی خود گرفته اي، از اینرو بملامت من برخاسته اي، از تمناي باطل دست بردار.
- دگرم بر عشق و شیدائی نکوهش مکن، سپیدي گیسوان، خود ناصح مشفقی است.
- بانان که جامه مفاخرت بر تن کرده اند بر گو: سنگ ریزه کجا؟ صخره خار را کجا؟
- شما با آن قد و قامت ناموزن، ما چون قله کوهساران مشرف بر هامون.
(این قصیده 69 بیت است که تغزل آن ترجمه شد، سایر ابیات در مفاخرت و ثنا گستري و شرح افتخارات و کمالات شاعر است که
نمونه آن قبلا ترجمه شد، از این رو تکرار آن معانی دیگر مناسب نیست. علاقمندان به اصل کتاب مراجعه کنند).
باز هم قصیده دیگري در شرح مکارم و معارف محاسن خود دارد که در جزء چهارم دیوانش ثبت آمده، اینک قسمتی از آن ابیات:
ماذا جنته لیله التعریف
شغفت فوادا لیس بالمشغوف
و لو اننی ادري بما حملته
عند الوقوف، حذرت یوم وقوفی
صفحه 89 از 257
ما زال حتی حن حب قلوبنا
بجماله سرب الظباء الهیف
و ارتک مکتتم المحاسن بعد ما
القی تقی الاحرام کل نصیف
و قنعت منها بالسلاملو انه
اروي صدي او بل لهف لهیف
[ [ صفحه 96
و الحب یرضی بالطفیف معاشرا
لم یرتضوا من قبله بطفیف
و یخفف من کان البطییء عن الهوي
فکانه ما کانغیر خفیف
یا حبها رفقا بقلب طالما
عرفته ما لیس بالمعروف
- آن شب که بهصحراي عرفات منزل گزیدم، دل فارغ ازسوداي عشق در گرو جانان نهادم.
- اگر می دانستم چه بلائی در کمین است، دربادیه عرفات چنین غافل و بی پروا نبودم.
- وقوف عرفاتم پایان نگرفت، که آن آهوي باریک میاندل زارم بیغما گرفت.
- اندام زیبایشرا بر ملا ساخت، چون جامه احرام از تن بپرداخت.
- من شید او سر خوشم کهسلامم را پاسخ آورد، ولی کاش از شراب وصلم سیراب می کرد.
- عشاق شوریده اش با گوشه چشمی دلخوش کنند،و از آن پیش، چنین قانع نبودند.
- آنکه را در عشق و اشتیاق، صبر و قراري بود. اینک سپند آسا در تب و تاب است.
- اي یار جانی. لختی با دل شیدایم مدارا کن که سالها با مهر و عطوفتت خو گرفته است.
قد کان یرضیان تکون محکما
فی لبه لو کنت غیر عنیف
صفحه 90 از 257
- اگر سنگدل و نامهربان نباشی،ترا بر جان و دل خود امیر و فرمانرواسازم.
اطرحت یا ظمیاء ثقلک کله
یوم الوداع علی فقار ضعیف
یقتاده للحب کل محبب
و یروعه بالبین کل الیف
و کاننی لما رجعت عن النوي
ابکی، رجعت بناظر مطروف
و بزفره شهدالعذول بانها
من حامل ثقل الهدي ملهوف
و متی جحدتم الغرام تصنعا
ظهروا علیه بدمعی المذروف
و علی منی غرر رمین نفوسنا
قبل الجمار من الهوي بحتوف
[ [ صفحه 97
یسحبن اذیال الشفوف غوانیا
بالحسن عن حسن بکل شفوف
و عدلن عن لبس الشنوف و انما
هن الشنوف محاسنا لشنوف
- اي نگار رعنا که روز وداع، سنگینی بار فراقتپشت ناتوانم خست.
- باري که عاشق صادق بیاد دوست بر دوش کشد و دگران از سوز هجران بناله و افغان در آیند.
صفحه 91 از 257
- آنروز که گریان و نالان از سفر باز گشتم، دیده ام غرق در خون بود.
- چنان آه جگر سوزي از دل برکشیدم کهرقیب را هم دل بر من بسوخت.
- خواستم اسرار عشق و شوریدگی پنهان کنم، سیلاب اشکم راو دل بر ملا کرد.
- در " منا " که حرام امن الهی است، پیش از آنکه شیطان پلید را " رجم " کنند، یا تیز نگاهمان رجم کردند.
- دامن کشان در جامه حریر ناز گذشتند، کی حسن عالم آرایشان را نیازي به حریر بود.
- گوشواره زرین بر گوش نکردند، از آنرو که خود نگین هر گوشواراند.
و تعجبت للشیب و هی جنایه
لدلال غانیه و صد صدوف
و اناطت الحسناء بی تبعاته
فکانما تفویفه تفویفی
هو منزل بدلته من غیره
و هو الفتی فی المنزل المالوف
لا تنکریه فهو ابعد لبسه
عن قذف قاذفه و قرف قروف
و بعیده الاقطار طامسه الطوي
من طول تطواف الریاح الهوف
لا صوت فیها للانیس و انما
لعصائب الجنان جرس عزیف
و کانما خرق النعام بدوها
ذودشردن لزاجر هنیف
- طره سپیدم دید و نگران در من نگریست، آري گرد پیري مایه ناز و عتاب است یا انگیزه جفا و اعراض.
- آیات ضعف و ناتوانی در چهره ام خواند، تا رهاي سپیدم را نشانی از رگهاي ناتوان شمرده.
- اینسر منزل پیري است که بتازگی پیراستم، وه که جوانمردان را چه
[ [ صفحه 98
صفحه 92 از 257
منزل دلپسند و مالوفی است.
نگران مباش. این جامه اي که بر تن آراستم، دامنش از هر گونه تهمت و ناروا بري است.
- بادیه اي دور و دراز، قله هایش پست و هموار، بسکه طوفانبلایش بر سر چمید.
- در این وادي، صداي آشنا بگوش نیاید، جز آواي جنیانکه گروهان گروه صفیر و زوزه بر آرند.
- گویا رمه اشتران از بادیه سر رسیدند. پیشتازان رمه از هیبت ساربان مهار خود بر گسیختند.
قطعت رکابی و هی غیر طلائح
مع طول ایضاعی و فرط و جیفی
ابغی الذي کل الوري عن بغیه
من بین مصدود و من مصدوف
و العز فی کلف الرجال و لم ینل
عز بلا نصب و لا تکلیف
و الجدب مغنی للاعزه داره
و الذل بیت فی مکان ردیف
و لقد تعرفت النوائب صعدتی
و اجار صرف الدهر من تثقیفی
و حللتمن ذل الانام بنجوه
لا لومتی فیها و لا تعنیفی
فبدار اندیه الفخار اقامتی
و علی الفضائل مربعی و مصیفی
و سري سري النجم الملحق فی العلی
نظمی و ما الفت من تصنیفی
و رایت من غدر الزمان باهله
من بعد ان امنوه کل طریف
صفحه 93 از 257
و عجبت من حید القوي عن الغنی
طول الزمان و حظوه المضعوف
- پاي افزارم با آنکه فرسودهنبود در هم گسیخت، بسکه تندراندم و شتاب آوردم.
- در طلب آنم که جهانیان از طلبش واماندند: برخی محروم و برخی دگر خسته و رنجور.
- عزت در سایه تلاش و کوشش آرمیده، گنجی بدون رنج نصیب نیفتد.
- عزتمندان با کبریا بر بساط خشک منزل و ماوي گیرند، فرومایگان خیمه به مرغزار کشند.
[ [ صفحه 99
- حوادث زندگی براه استقامتم کشید، گردش روزگارم حقادب آموخت.
- بر قله مناعت بر شدم،بار ذلت کس بر دوش نبردم، دیگر چه جاي نکوهش و عتاب است.
- اینک فخر وشرافتم پایگاه است، سرا پرده فضل و کرم ییلاق و قشلاق.
- سرود و نشیدم چون ستاره پروین به کهکشان جا کرده، خامه تصنیفم صفحه آسمان را در سپرده.
- از فریب روزگار که بر سر اهلس برچمید، دیدگانم چه شگفت ها که ندید؟
- قدرتمندان، دامن از مال دنیا بپرداختند، فرومایگان بی مایه بنگر سمند کامیابی به کجا تاختند؟
(این قصیده 59 بیت است که 34 بیت آن ترجمهشد، ما بقی در افتخارات شخصی و ملامت بد خواهان است که بمانند قصیده قبلی
ترجمه آن خالی از تکرار نخواهد بود، علاقمندان به اصل کتاب مراجعه نمایند).
قصیده دیگري در جزء پنجم دیوانش ثبت است که در سوگ سید الشهدا سروده است:
یا دار دار الصوم القوم
کیف خلا افقک من انجم
عهدي بها یرتع سکانها
فی ظل عیش بیتها انعم
لم یصبحوا فیها و لم یغبقوا
الا بکاس خمره الانعم
بکیتها مع ادمع لوابت
بکیتها واقعه من دم
صفحه 94 از 257
- اي خانه پارسایان، اي دیار شب زنده داران و روزه داران از چه آسمانت بی ستاره گشت؟
- نه دیري است که ساکنان این سامان در سایه عیش و نشاط، خرم و شادان بودند.
- بهنگام چاشت و شام از شراب بهشتی سر خوش و شیرین کام.
- سیلاب اشک از رخسار ببارم، وگرنه جوي خون از دیده روان سازم.
و عجت فیها رائیا اهلها
سواهم الاوصال و الملطم
نحلنحتی خالهن السري
بعض بقایا شطن مبرم
[ [ صفحه 100
لم یدع الاساد هاماتها
الا سقیطات علی المنسم
- اینک نگرانم ساکنان این دیار پوستشان بر استخوان خشکیده.
- چنان زار و نزار که پنداري اعضائی چون ریسمان پوسیده بهم آویخته.
- دادن و جانوران گوشت و استخوانشان بردند، جمجمه ها را درکنار سم وانهاند.
یا صاحبی یوم ازالالجوي
لحمی بخدي عن الاعظم
واریت ما انت به عالم
و دائی المعضل لم تعلم
و لست فیما انا صب به
من قرن السالی بالمغرم؟
و جدي بغیر الظعن سیاره
من محزم ناء الی محزم
صفحه 95 از 257
و لا بلفاء هضیم الحشا
و لا بذات الجعد و المعصم
- اي یار جانی. آنروز که از سوز فراقم گوشتی بر استخوان نماند.
- حال زارم دیدي و دانستی برو نیاوردي اما به درد بی درمانم راه نبردي.
- از سوز درونم بی خبري، عاشق شیدا کجا بی خبران وادي عشق کجا؟
- سوز و گدازم بر آن هودج زرین نیست که منزل به منزل رواناست.
- و نه آن فربی لاغر میان با ساق سیمین، گردن بلورین، ساعد مرمرین.
- ناله جانگدازم بیاد عزیزانی است در بیابان " طف " در پنجه کرکسان و ددان.
- بخاك در غلتیدند،با سینه درهم کوفته از سنان، سر جدا در خاك و خون طپان.
- اعضاي پیکرشان به اطراف هامون پراکنده، گویا عقد ثریا است که درهم گسیخته.
- و یا صفحه زمین از سوي گنبد خضرا با اختران تابان تیر باران گشته.
دعوا فجاوا کرما منهم
کم غر قوما قسم المقسم
حتی راوها اخریات الدجی
طوالعا من رهج اقتم
کانهم بالصم مطروره
لمنجد الارض علی متهم
و فوقها کل مغیظ الحشا
مکتحل الطرف بلون الدم
[ [ صفحه 101
کانه من حنق اجدل
ارشده الحرص الی مطعم
صفحه 96 از 257
- از کرم دعوت کوفیان پذیرفتند، چه سوگندها خوردند که وفا نکردند.
- آنگاه که طلیعه کاروان، پایان شب درمیان گرد و غبار افق طالع گشت.
- گویا سواران بر پشت زین با نیزه آهنین میخکوبند، چونان پرچمی که بر قله کوهساران بر فرازند.
- با دلی آکنده از کین، چشمانی سرخ از خون خشمگین.
- گویا باز شکاري است، صید خود را در کمین.
فاستقبلوا الطعن الی فتیه
خواض بحر الحذر المفعم
منکل نهاض بثقل الاذي
موکل الکاهل بالمعصم
ماض لما ام فلو جاد فی الهیجا بالهوجا لم یندم
و کالف بالحرب لو انه
اطعم یوم السلم لم یطعم
مثلم السیف و من دونه
عرض صحیح الحد لم یثلم
- کوفیان با طعن سنان به استقبال جوانمردي شتافتند، که یک تنه بر دریاي لشکر می تاختند.
- از جراحت تیر و شمشیر پروا نکنند،شانه از زیر بار نتابند.
- اراده اشخلل نپذیرد، در پهنه پیکار، از طعنو ضرب آرام نگیرد.
- چنان تشنه نبرداست که روز صلح و آشتی کامش شیرین نگردد.
- دم شمشیرش از ضرب پیکار شکسته، شمشیر دیگران سالم و بی خلل.
فلم یزالوا یکرعون الظبا
بین تراقی الفارس المعلم
فمثخن یحمل شهاقه
یحکی لراء فغره الاعلم
کانماالورس بها سائل
او انبتت من قضیب العندم
صفحه 97 از 257
و مستزل بالقنا عن قري
عبل الشوي او عن مطا ادهم
- هماره تیغ تیز را در شانه یلان فرو بردند و از خونشان آب دادند.
- آن یک بر خاك فتاده، خون از چاك سرش درفوران است.
- گویا، سرخ توت، بر سرش افتاده یا برگ ارغوان بر تنش روئیده.
- آن دگر با طعن سنان از پشت زین نگون گشته، سمند ابلقش بی صاحب
[ [ صفحه 102
مانده.
- اگر کوفیان راه مکر و دغل نمی پیمودند، ننگ عارو فرار بر جان خود می خریدند.
- باخر، غبار کین بر آسمان برشد، روان آن پاك مردان بجانان پیوست.
- مصیبتی فرود آمد، احمد و خاندانش در ملا اعلی بماتم نشست.
- غمی که از آن جانکاه تر نباشد، درديکه مغز جان را بسوزاند.
- تیري که خطا نکرد، دست تیر اندازش شکسته باد.
- زادگان " حرب " را بر گو، و آن کوران و گمراهان که بر گرد خود جمع کردند.
- آنها که خودخواهی و خود کامی بر سرشان لجام افکند، به خوب خرگوشی فرو رفتند:
- مپندارید که ازجام پیروزي کامروا گشتید، فرجام کار، تلخ ترا از " صبر " است.
- اینان به استقبال مرگ شتافتند، پیشتازان همیشه جان بکف باشند.
- در میان شماجز مردم بد کار نبینم، مردمی سرا پاننگ و عار.
- آنها که از خوف فقر، دست عطا نگشایند، از صولت مرگ پیش نتازند.
- اي آل یاسین. ولایتان رهبر آئین استوار است.
- فرشتگان در خانه شما فرود آیند، آیات قرآن در دل و جانتان نزول گیرد.
- خداي گیتی را جحت و برهانید، ازعرب تا عجم، سپید و سیاه.
- جز با مهر و ولایتان، کجا قرب و منزلتی بهسوي پروردگار جهان حاصل آید؟
- بخداسوگند نظم و نثرم از یاد شما خالی نماند، و نه دل یا زبانم.
- هرگز.و نه دشمنانتان از زخم زبانم در امانمانند، و یا از تیر جان ستانم.
- ونه در روز ماتمتان، لب به خنده و شاديبرگشایم.
- اگر بروزگار پیشین نبودمکه با تیغ تیز نصرت و یاري کنم، اینک با زبان بمقابله برخیزم.
[ [ صفحه 103
صفحه 98 از 257
- درود خداوند نثارتان باد، مزارتان از ژاله بهاري سیراب کناد.
- ابري پر باران، باري عدي خروشان،که زهره شیر ژیان بر شکافد.
- خدا را. چگونه بر شما رحمت آرم، که شما خود رحمت همگانید.
رثاي دیگري درباره سید الشهدا سروده که در جلد اول دیوانش ثبت است:
ء اسقی نمیر الماء ثم یلذلی
و دورکم آل الرسول خلاء
- چسان از شهد زلال کامیاب گردم، با اینکه سرا پرده رسول خالی و ویران است.
- روزگار ازجدائی و آوارگی شما کامیاب شد و شما از عیش و زندگی کامیاب نگشتید.
- از آب فرات شما را راندند، با آنکه گاوو گوسفند بر کنار آن سیراب است.
- بروز عاشورا چشمها خون گریست، دردي بر دلها نشست که دوا نپذیرد.
- مصیبت بدنیا فراوان است اما این مصیبت فراموشی نگیرد.
- سیاهی و تاریکی فضا را گرفت، صبح روشن کو؟ درد بالاي درد فزود، شفا کو؟
- دلهاي بریان در سینه می طپد، گویا عزم پرواز دارد.
- اي که زبان ملامتا باز کرده اي و بر اشک سوزانم نکوهش آوري.
- از من پاسخی نیابی، جز حسرت و آه، ناله هاي جانکاه.
- چسان داغ دل را فراموش کنم با آنکه خاندان محمد آواره گشت و بی - پناه ماند.
- مرکوبشان از رفتار ماند، حقوق آنان پایمال شد.
- گویا نژاد از رسول خدا ندارند، از خاندان او بیگانه اند.
- اي ستارگان رخشان که پرتو انوارتان آسمانها را در نور دیده، مردم گول و احمق بی خبراند.
- اگر جمعی رهبر دوزخ اند، شما خود رهبران بهشت عدن باشید.
- بگذارید که این قلب فکارم بر خروشد، بام و شام بر شما ناله زند
[ [ صفحه 104
- این سیلاب اشک نیست که از دیدگانم روان است، خونابه دل از رخسارم چکان است.
- بی وجود شما، زندگی برایم مرگ است، خیري در عیش وبقا نیست.
- اگر شهد زندگی در کام شما شرنگ بود، عیش و نعمت در کام من جز تلخی نفزود.
- خدا آن قوم را تباه کند که حرمت شما را پاس نداشتند، نیکی را با بدي مکافات کردند.
- به هنگام سختی و افتادگی، دستگیري نیابند، روز پاداش بهره یاب نگردند.
- مزارتان از باران رحمت سیراب، همواره سر سبز و خرم باد.
صفحه 99 از 257
- ابر بهاري سوي بارگاهتان پوید، رعد و برقی باران زا در پی آن خیزد.
- گویا شتران آبستن بار خود فرو نهاده اند که فریاد و غوغا بر هواست.
و در قصیده دیگري بروز عاشورا، سال 413 ، جدش سید الشهدا را، مرثیه گوید، که در جزء سوم دیوانش ثبت است:
لک اللیل بعد الذاهبین طویلا
و وفد هموم لم یردن رحیلا
و دمع اذا حبسته عن سبیله
یعود هتوفافی الجفون هطولا
فیا لیت اسراب الدموع التی جرت
اسون کلیما اوشفینغلیلا
اخال صحیحا کل یوم و لیله
و یابی الجوي، الا اکون علیلا
کانی و ما احببت اهوي ممنعا
و ارجو ضنینا بالوصال بخیلا
فقال للذي یبکی نویا ودمنه
و یندب رسما بالعراء محیلا
عدانی دم لی طل بالطف ان اري
شجیا ابکی اربعا و طلولا
مصاب اذا قابلت بالصبر غربه
وجدت کثیري فی العزاء قلیلا
ورزء حملت الثقل منه کاننی
مدي الدهر لم احمل سواه ثقیلا
- کاروان رفت، این تو و این شبهاي دراز با رنجی که فرو نخواهد کشید.
- با قطرات اشکی که اگر در دیده حبس کنی، چون سیل از گوشه چشم روان گردد.
صفحه 100 از 257
- کاش این سیلاب اشکی که بر رخسار می دود، جراحت دل را مداوا
[ [ صفحه 105
می کرد و یا آتش آن را فرو می نشاند.
- هر بام و شام که آید، گویم: اینک از رنج درون رستم، اما سوز دل نگذارد که راه سلامت گیرم.
- دستم بدامن معشوق نمی رسد، آرزوي وصل دارم، اما چه بخیل و پر جفاست.
- با رقیب بر گو که بر کاشانه معشوق می گرید و می نالد.
- من از ناله و زاري بر این لانه و کاشانه معذورم، زیرا که خون عزیزانم در کربلا پامال ستم گشت.
- داغی بر ایندل نشست که هر چند در برابر آن صبر وتحمل ورزم، قرار و آرام نیابم.
- بار گران این مصیبت پشتم شکست، تا کنون باري چنین گران بر دوش نکشیده ام.
- و شما اي دشمنان حقیقت، بعد از رسول حق فرصتی یافتید و کین خود را از خاندان او باز گرفتید.
- نه این بود که در سایه آئین محمد بن دولت رسیدید، پیش از آن خوار و مهین بودید.
- خاندان امیه، فرزندان حربرا بر گو، اگر توانی زبان از کام برکشی:
- با شمشیر محمد چندان بر سر خاندانش نواختید، تا دست و شمشیر کندي گرفت.
- با کسی راه مکر و فسوسگرفتید که جدش رهبر نجات بخش شما بود.
- پردگیان رسول در میان کوچه و بازارتان گرفتار ماندند، و جز شیون و افغان پناهی نداشتند.
- طوفان کربلا فرو نشست، جام مرگ نصیبعزیزان این خاندان بود.
- چونان گلستان ارم که طوفان بلا از چپ و راست بر آن بتازد، و گلهاي آنرا پرپر کند.
- و یا چون اختران تابان که طلوه نکرده راه افول گیرند.
- چه بدرهاي تابان که تاریک نشد؟ و چه سروهاي آزاده که فرو نیفتاد؟
[ [ صفحه 106
- از آن پس که با شتاب عهد و پیمانخود استوار کردید.
- به پشت برگشتیدو از راه حق کنار گرفتید.
- چندان نامه نوشتید پاسخ شنیدید، و چندان اصرار کردید تا دعوت شما را پذیرفت.
- و چون راهی بلاد شما گشت با انبوه دشمن به قتال او بر خاستید.
- برخی پیمان شکستید، جمعی از یاري او دریغکردید، هیچیک پاس حرمت او روا نداشتید.
- کینه هاي دیرین بجوش آمد، دلهاي پر خروش در تلاطم انتقام.
- تیغهاي آبدار از نیام بر آمد، با نیزه هاي تابدار.
- شما، نه دشمنرا از سر راهش بدور کردید، و نه براي ورود، منزل و ماوائی مهیا نمودید.
- بر خفته مدینه سخت ناگواراست که پاره هاي تنش در صحراي کربلا بخاك و خون در غلتید.
صفحه 101 از 257
- از آب فراتشان را ندند و از شربت شهادت سیرابشان کردند.
- از آنجا که در گمان نبود، جام بلا بر سرشان ریخت، دوستان فریبکار و غدار.
- اي روز عاشور. چه فاجعه ها که بر " آل الله " فرود نیاوردي.
- جام مرگ بدست گرفتی و در خانه و کاشانه آل عبا مهمان گشتی، اي ناخجسته مهمان
- سرور شهیدان را از میان ما بردي، دستها بریدي، سرها از تن جدا کردي.
- شهیدي که با فرو افتادن قامتش دین احمد فرو افتاد، عزت مسلمین پامال شد.
- اي خاندان رسول. شما را دوستارم، ملامت مردم را بچیزي نخرم.
- بآنها که در شما سرکوفت زنند، وچه بسیارنکوهشگران که خیر - خواه نباشند.
- گفتم: آرام گیرید، و ازسرگشتگی خود مرا معاف دارید، این دل من
[ [ صفحه 107
رام شدنی نیست
- درود خدابر شما خاندان باد. در مرگ و زندگی، در حضر و سفر.
و قصیده هم در پند و اندرز و عبرت آموزي سروده که در جزء ششم دیوانش دیده می شود:
لا تقربن عضیهه
ان العضایه مخزیات
و اجعل صلاحک سرمدا
فالصالحات الباقیات
- پیراموان افتراو دوزغ مگرد، افترا و دروغ مایه رسوائی است.
- هماره باهنگ رشد و صلاح باش، آنچه پایدار است، نیکی وصلاح است.
- زندگی سراسر عبرت است،از مردم گیتی پند بیاموز.
- امروز خوشی و کامیابی، فردا نکبت و ادبار.
- روزگار از این دست می دهد و از آن دست باز می گیرد.
- براي مردم آزاده خواري در حکم مرگ است، زندگی، تنها در سایه عزت و اقتدار.
- ذخیره دنیا و آخرت، طاعت و عبادت است، یا کسب افتخارات.
- واي از آنفتنه که آدمی را بدست هلاکت و دمار بسپارد.
- جلوه می کند و می فریبد تاآنجا که نیکبختی را به بدبختی می کشاند.
- عبرتها می گذرد وچشم بصیرت ما باز نمی شود.
- کجا رفتند آنان که در کنار ما بودند و اینک جایشان خالی است.
- آنها که منافع دجله و فرات را یکسر بخزانه خودمی ریختند.
صفحه 102 از 257
- آوازه قدرت و دولتشان بر نخاسته، صلاي مرگشان برخاست.
- غول مرگ که چنگال و دندان خود را تیزکرد.
- نه بحق سوگند، هیچ قدرتی مانع آن نبود، نه شمشیر آبدار و نه نیزه تابدار.
- صباحی چند فریاد و خروش بر کشیدند، سپس بوادي خاموشان غنودند.
- گویا در خواب نازند، اماخوابی جاودانه پایدار.
[ [ صفحه 108
- ازپس آنکه بر سریر دولت تکیه زدند، باخاك مغاك در آمیختند.
- جمعی سر با دم شمشیر و سینه با نیزه بران آشنا کرده، جام مرگ بر سر کشیدند.
- از غم زندگی رستند، از آن پس که گفتند: راه رستگاري پیدا نیست.
- در آن پهنه پیکار که حکومت با شمشیر و نیزه و ساز و برگ یلان است.
- از مرگ نهراسیدند، با آغوش باز به استقبالش شتافتند.
- سر به تیره خاك بردند، چونان که سر بجامه خواب در پیچند.
- از خاك و سنگ بالش کردند،دیگر کبر و نازي بسر نیست.
- بانها که فریاد و خروششان بر شماست. گویا آواي مرگ در گوش آنها طنین نیفکنده.
- قصرهاي ویران و خراب پند و عرتی بآنها نیاموختند.
- پردگیان قصر که دیروز هلهله شادي می زدند، اینک شیون و افغان دارند. بآنها بر گو:
- تا کی و تا چند در خواب غفلت غنوده اید. - پند و عبرت فراوان است، اگر دلها پند پذیر باشند.
- دلها وارونه است، چشمها کور و نابیناست.
- بر درگاه دولتمندان صلا درده: کو آن یلان کوه پیکر؟
- کجایند حامیان مکرمت و فضائل، کجایند فدا کاران عزتمند.
- از یکسو، از چنگالشان مرگ می بارید، از سوي دیگر بذل و نوال.
- روز پیکار که بایلان درگیر شدند، دشمن را بخاك و خون کشیدند.
- چرخ روزگاردر دستشان چون موم، سرور و سالار جهانیان بودند.
- دولت و قدرت در اختیارشان نهاد، روز دیگر باز پس گرفت.
- اسباب عیش و نوش فراهم بود، جدائی و پراکندگی حاکم گشت.
- دستها اینک از هر گونه دولت و نعمت خالی است.
- شمشیر آبدار و نیزه تابدار بیکسو، اسبهاي لاغر میان بی صاحب.
- بامید صبحدم در خواب ناز شدند، از گردش نیم شب بی خبر ماندند.
[ [ صفحه 109
صفحه 103 از 257
- خدنگی از شست روزگار رها شد، این درد را دوائی نیست.
- تیر مرگ از کمان جست، هدف را بر هم درید.
- با گذشت آنان بساط فضائل و نیکیها برچیده شد، و هم اساس مکرمت درهم ریخت.
قصیده دیگري در سوگواري بر استاد بزرگمان شیخ مفید: محمد بن محمد بن نعمان، در گذشته سال 413 سروده اتس که در جزء
سوم دیوانش ثبت آمده، با این مطلع:
من علی هذه الدیار اقاما؟
او ضفا ملبس علیه و داما؟
عج بنا نندب الذي تولوا
باقتیاد المنون عاما فعاما
فارقونا کهلا و شیخا و هما
و ولیداو ناشئا و غلاما
و شحیحا جعد الیدین بخیلا
و جوادا مخولا مطعاما
- آن کیست که در گیتی جاوید زیست؟ کدام جامه فاخر جاودانه ماند؟
- لختی مهلت تا بر دوستانم و در گذشتگان بگرییم.
- برخی پیر و زمین گیر، جمعی جوان نورس، و ان دگر نوسال.
- آن یک بخیل و ممسک، و ان دگر بخشنده، مهماندار و مهمان نواز.
- بر قله کوهساران نشیمن داشتند، اینک در دل خاك جاي کردند.
- مرگ باد بر آن مردمهمل که پندارد دیده روزگار بر او ننگرد، از این رو در خواب غفلت است.
- گویا مردم روزگار از خواب خرگوشیهرگز برنخیزند.
- اي غول مرگ چند بزرگمردان عالیرتبه را بر خاك کشی، تارك یلان درهم شکافی.
- هر گاه از پشت سر در آئی، پندارند کهرستند، ناگهان از پیش رو در آئی.
- ابلهان را در کنار زیرکان جاي دهی، پست فرومایه را در کنار ارجمند.
- از آن پیش که چنگ و دندان بسوي فرزندان باز کنی، پدران و مادران رادر ربودي.
- اینک حادثه نو پدید گشتکه خواب از چشمم ربود، زمام عقل از کف
[ [ صفحه 110
صفحه 104 از 257
گرفت.
- از دیدارش رخ برتافتم، فرار مایه چیرگی او گشت.
- از آنگاه که بار این مصیبت بر دوش کشیدم، گویا کوه " یذیل " بر دوش دارم.
- اینک هر چند خواهی از چشمانخونبارم اشک ریزانم، دیروزم چنین نبود.
- پیر اسلام و دین، پرچمدار دانش در گذشت، اسلام بزانو در آمد.
- آنکه در تاریکی روزگار، خورشید رخشان بود، درگذشت. زندگی وحشتبار شد.
- بسا زنگار شبهه و تردید از نص خلافت زدودي، امیر مومنان را نصرت کردي.
- منکران بد کنشت را خوار و زبون ساختی، دیگرشانیاراي سخن نماند.
- تیر افکنی چیره دست که گلوگاه باطل بشکافد و بر خاكکشد.
- یلی مرد افکن که سینه باطل بر درد، و هر یلی مردافکن نباشد.
- هر گاه اساس دین کاستی و کجی گرفت، با دو دست خود راست برافراشت.
- هر که را از جاده حق منحرف دید، براه حق هدایت و رهبري کرد.
- کیست که حقائق پنهان را آشکار کند، مهر سکوترا بشکند؟
- کیست که نیکی را از پلیدي بزداید حلال از حرام جدا سازد؟
- کیست که بافکار بشر نیرو بخشد، زنجیر اوهام بگسلد.
- کیست که یاران خود را با سلاح علم مجهز کند تا چون شمشیر تیز در بحث و جدل نفوذ یابند.
- پاك و منزه بملاقات حق بشتاب نه چون دیگران با آلودگی و نقص.
- مرغزار علم و دانش که سر سبزو خرم ساختی پژمرده شد، صبح روشن تاریکی گرفت.
- زلال یقین و معرفت آلوده شد، درد و آلام بجانها بازگشت.
لن ترانی و انت من عدد الاموات الا محملا بساما
- با آنکه غم مرگت بدل دارم، جز با بشاشت و آراستگی نباشم.
[ [ صفحه 111
- بعد از آنکه ترا از دست دادم، مرگ دیگران بر من سهل و هموار است.
- اگرت بار گناهی بر دوش باشد - و نباشد - باکی نیست،دوستدار قومی باشی که بارت را از دوش فرو نهند.
- برستاخیز چنان صاحب جاهاند که اگر خواهند، همگان را از آتشبرهانند.
- از مکافات محشر باك مدار- گرچه دیگران باك دارند - برات آزادي در کفت تو است.
- هماره تربتتاز انعام و اکرام الهی سیراب باد..
- و هم آکنده از رحمت الهی و امن و امان.
- گورستانها از باران رحمت سیراب باد، و مزار تو از مژده سلام و سلامت.
خداوند، در گذشتگانرا بیامرزاد. و السلام علی من اتبع الهدي
صفحه 105 از 257
[ [ صفحه 112
غدیریه ابو علی بصیر
اشاره
متوفی 422
سبحانمن لیس فی السماء و لا
فی الارض ندله و اشباه
احاط بالعالمین مقتدرا
اشهد ان لا اله الاه
و خاتم المرسلین سیدنا
احمد رب السماء سماه
اشرقت الارض یوم بعثته
و حصحص الحق من محیاه
اختار یوم " الغدیر " حیدره
اخا له فی الوري و آخاه
و باهل المشرکین فیه و فی
زوجته یقتفیها ابناه
هم خمسه یرحم الانام بهم
و یستجاب الدعا و یرجاه
- پاك و تابناكآنکه در آسمان و زمینش مانند نیست.
- با همینه عظمت بر جهانیان قاهر، گواهم که جز او خدائی نیست.
- خاتم پیمبران، سرورمان که خداي آسمانها احمدش نامید.
- پهنه گیتی از رسالتشروشن گشت، حق از جبین او چون شفق بردمید.
صفحه 106 از 257
- روز " غدیر " برادرش حیدر را برگزید، در جهانیان لایق و شایسته اش دید.
- او و زوجه اش فاطمه را بدرگاه خدا با عظمت دید که بابروي آنان به مباهله نصاري دست دعابر کشید، دو فرزندش در پی آنان
روانبود.
- پنج تن در زیر عبا جاي گرفتند، مایه لطف و مرحمت، شفیع درگاه پروردگار.
[ [ صفحه 113
شرح حال شاعر، نمونه اشعار
ابو علی بصیر، نابینا، حسن بن مظفر نیسابوري، اصل او از خوارزم است. ابن شهر آشوبش در شمار پرهیز گاران از شعراي اهل بیت
یاد کرده، وابو احمد محمود ابن ارسلان در کتاب تاریخ خوارزم در ثنا و ستایش او گوید: ادب پرور خوارز میان در عصر خود،
ادب آموز و سخن پرداز، در فنون هنر معروف و پیشتاز، داراي تالیفاتی استاز جمله کتاب " تهذیب دیوان ادب " اصلاح منطق"
(در ادبیات) ذیل تتمه الیتیمه، دیوان شعر (در دو جلد) و دیوان رسائل و نامه ها (نثر ") محاسن آنان که نامشان حسن است. " ذیل
کتاب اخبار خوارزم.
از جمله اشعار او:
اهلا بعیش کان جد موات
احیا من اللذات کل موات
- مرحبا بر آن عیش و زندگانی که سراسر بخت و کامرانی بود. مردگان را به طرب آورد.
- بزم عشرتیان با طراوت و خرم، جمع یاران جمع و دلها شاد خوار.
- عیشی که چون سایه مرحمت از سرما کشید، غبار غم و حسرت بر دلها کشید.
و لقد سقانی الدهر ماء حیاته
و الان یسقینی دم الحیات
- سالها از آب زندگی بهره گرفتیم، اینک زهر و شرنگ در جام ما ریخت.
- دریغا بر جوانمردان که در گذشتند، هماره یاوردردمندان بودند.
- آنگاه که از سرورمان " ابو البرکات " جدا گشتم، برکت و نعمت را پشت سر گذاشتم.
- رکن عزت و عظمت که در میدان کرم و فتوت گوي سبقت می ربود.
- ناخواه ازدیدار چون ماهش دور ماندم، در تاریکی و ظلمت فرو رفتم.
- بام و شام بانگ ناله ام بلند است، اشک حسرتو افسوس بر دامنم ریزان.
و از سروده شاعر در مقام ستایش:
صفحه 107 از 257
جبینک الشمس فی الاضواء و القمر
یمینک البحر فی الارواء و المطر
- سیمایت چون خور و ماه پرتو افشان، دست عطایت چون دریا و باران
- سایه ات حرم امن الهی، دربارت منزلگه حاجتمندان.
[ [ صفحه 114
- نوالت روزي مقدر، شمشیرت اجل معلق.
انت الهمامبل البدر التمام بل السیف الحسام بل الصارم الذکر
- توئی و الامقام چو نان ماه تمام، و یا چون شمشیر خونبار و یا تیغ آبدار.
- درماندگان را پناه و ملجا، بروزگار تنگی و طوفان بلا. و در تغزل سروده:
اریا شمال؟ ام نسیم من الصبا
اتانا طروقا؟ ام خیال لزینبا؟
ام الطالع المسعود طالع ارضنا
فاطلع فیها للسعاده کوکبا؟
- شمیم جان پرور سحري بود که شبانه حلقه بر در کوفت؟ یا نسیم روح بخش صبا. یا رویاي نگار.
- یا بخت مسعود بر این دیار گذر کرد که اختر اقبالم بدرخشید.
شاعر گرانمایه ما ابو علی گوید: ابن هودار پس از مرگ در رویا بر من آشکار شد، بدو گفتم:
لقد تحولت من دار الی دار
فهل رایتقرارا یا ابن هودار
- از دار فانی بهخانه باقی شتافتی، آیا قرار و آرامشی یافتی؟ پاسخ داد:
لابل وجدت عذابا لا انقطاع له
مدي اللیالی و ربا غیر غفار
- نه، آرامشی نیافتم، بلکه شکنجه دردناك براي همیشه،، پروردگارم با نظر آمرزش ننگریست.
صفحه 108 از 257
- خانه اي تاریک در ته دوزخ، با ناسپاسان بدکار در غل و زنجیر.
- به خاندانم بر گو: راه گیرید که ناسپاسان کافر، جز باتش سوزان ماوا نگیرند.
فرزند شاعر،ابو حفص عمر، فقیهی فاضل و ادیب بود، در شعبان سال 532 دار فانی را وداعگفت.
[ [ صفحه 115
غدیریه ابو العلاء معري
اشاره
449 - 363
ادنیاي اذهبی و سواي امی
فقد الممت لیتک لم تلمی
- اي روزگار غدار، راه خود گیر و در کمین دگران باش،مصیبتی ببار آوردي و کاش نیاوردي.
- زمانه را نه آن منزلت است که فرزانگانبستایش برخیزند و یا زبان بملامت گشایند.
- چنین پندارم که شب دیجور، به صحراي هلاك بانگ جدائی و فراق بر کشید.
- اگر " بکر " جنایتی آرد "، عمرو " هم از پا ننشیند، آخر نههر دو از یک پدر و مادر زاده اند.
- در پهنه گیتی از هر جانداري بر حذر باش، که شاخدار و بی شاخش حمله خواهد کرد.
- هر موجودي بالطبع می گزد، منتها همگان را نیش زهرا گین نباشد.
- شیر و پلنگ را چه گناه است، اگر شکار خود را بخاك و خون می کشد؟
- با خوي درندگی پا بجهان نهاد، چونان که شنهاي رونده در بیابان روانند.
- پرتوي هست اما چشم نابینااحساس نکند، و سخنی حق که در گوش کران جا نکند.
- بجانب سوگند که نه در عید فطر شادمانم و نه در روز قربان و نه در عید غدیر.
[ [ صفحه 116
- فراوان بینم سر گشته اي راه تشیع پوید، از این رو که بلاد قم منزل و ماواي اي اوست.
پیرامون شعر:
این ابیات گزیده اي است از قصیده ابو العلاء معري که در " لزوم ما لا یلزم " ج 318:2 آورده، شارح مصري این کتاب گوید:
غدیر خم، مکانی است بین مدینه و مکه سمت راست جاده در سه میلی جحفه، ابو العلاء به این شطر بیت (و لا اضحی و لا بغدیر
خم) به مذهب تشیع اشاره می کند، در این غدیر خم بود که رسول خدا دربازگشت از حجه الوداع، به علی فرمود "هر که را من
صفحه 109 از 257
مولا و سرورم، علی مولا و سرور اوست، بار خدایا دوستدارش را دوست بدار و دشمنش را دشمن باش " شیعه به زیارت آن مکان
روند و از این راه شاعر آنان گفته است:
و یوما بالغدیر غدیر خم
ابان له الولایه لو اطیعا
- روز بر پائی جهاز شتران، همان روز غدیر خم که رسول خدا سروري او را بر ملا ساخت، اگر راه اطاعت می گرفتند.
شایسته آن بود که در جزء اول کتاب، مبحث عید غدیر، این ابیات را درج می کردیم و در طبقات راویان حدیث غدیر، سخن
اینشارح مصري را یاد می نمودیم، اینک که به این اشعار و شرح آن دست یافتیم، در اینجا استدراك نمودیم.
اشاره به شرح حال شاعر و مصادر ترجمه او
کسانیکه به شرح حال ابو العلاء معري پرداخته اند، بسیاراند، تا آنجا که زندگی و رفعت مقام او بر کسی پوشیده نیست و دیوان
شعرش بهترین گواه نبوغ و عظمت اوست. صاحب کمال الدین عمر بن احمد بن عدیم حلی درگذشته 660 هجري بتفصیل و
نیکوترین وجهی بشرح حال او پرداخته، و نام تالیف خود را " انصاف و تحري در رفع ظلم و تجري از ابی العلاء معري " نهاده،
خلاصه این کتاب در جزء چهارمتاریخ حلب ج 4 ص 77 تا 180 بچاپ رسیده، و فهرست آن بدین قرار است: نسب، شرح حال
خاندان و فامیل او
80 - ص 101
[ [ صفحه 117
101 - تولد، تربیت، ضایعه کوري ص 104
104 - اشتغالات علمی، مشایخ و اساتید " 106
106 - راویان، شاگردان، دبیران و نویسندگان " 113
113 - - تالیفات، منشات، در حدود 65 رساله " 125
125 - - سفر بغداد، و بازگشت به معره " 132
132 - تیز هوشی و تیز فهمی " 144
144 - منزلت او در پیشگاه ملوك وخلفا و امیران " 151
151 - جود و فتوت با تنگدستی " 153
153 - عفت و مناعت " 154
154 - یک فصل از کتاب " فصول و غایات " 158
158 - ابو العلاءدر پیشگاه سلاطین " 163
163 - سخن آنان که عقیده او را فاسد دانند، و دلائل آنان " 166
سخن آنان که عقیده او را درست دانند " 166
صفحه 110 از 257
166 - وفات او، و مراثی شعرا در سوك او " 169
169 - آخرین سخن در حسن عقیده او، و شواهد آن " 180
[ [ صفحه 118
غدیریه الموید فی الدین
اشاره
در گذشته 470
قال و الرحل للسري محمول
حق منک النوي و جد الرحیل
- کاروان بار سفر بربست و او گفت: این نه هنگام رفتن است.
- کارت از شوخی به جد پیوست، نه چنینمگمان بی مهري می رفت.
- گفتم - و دل در آتش حسرت می سوخت، سیلاب اشک بر رخسارم روان بود:
- پدرم فدایت باد، فرمان سرنوشت است و اقتضاي آنوعده هاي دروغین.
- تا چند گفتم و گفتم: دست از جفا و بی مهري بردار،کوه راهم طاقت حرمان نیست.
- پنداريرنج حرمان سهل و آسان است، ندانی کهتا چند بر دل زارم ناگوار است.
- درجامه سلامت خوش و خرم می خرامی، من از سوز عشق درمانده و از پافتاده.
- گفت: اینک خرده مگیر، چندي بپاي کهعذر گذشته ها باز جویم. گفتم: دیگرنه جاي درنگ است.
- گفت: من بر سر پیمانم، هر چه خواهی آرزویت بر آرم. گفتم: نه پندارم که راه وفا گیري.
- گفت: آتش درونم را دامن زدي، آه جگر سوزم گواه اشتیاق است.
[ [ صفحه 119
- گفتم: آنچه خواري و حرمان دیدم، مرا بس. دیگرم آرزوي خواري و حرمان نیست.
- هوس عشق و شیدائی از سرم رفت، لشکر پیري بر سرم شبیخون آورد.
- اینک یاد رستاخیز بخودممشغول دارد، دیگرم هوائی در سر نیست.
- بسیاري به دریاي حیرت اندر اند، آنان که با چراغ اند چه اندك اند
- گویند: پایان زندگی نیستی و نابودي است. جمعی راه تعطیل گرفته گویند حقیقت روشن نیست.
- برخی دیگر مدعی نسخ و فسخ ارواح اند، سخن بی اساسشان طولانی است.
صفحه 111 از 257
- از پس این زندگی، دار آخرت را منکر شدند، که جهانیان زندگی تازه از سر گیرند.
- نه پاداشو ثوابی شناسند و نه آتش و عقابی در کمین خود دانند.
- دولتمندان را صاحب پاداش بینند، درماندگان را در خور عذاب و بیل.
قال قوم و هم ذوو العدد الجم لنا الزنجبیل و السلسبیل
و لنا بعد هذه الدار دار
طاب فیها المشروب و الماکول
و لکل من المقالات سوق
و امام و رایه و رعیل
- جمهور و فرزانگان گویند: ما را بهشتی است با شراب زنجبیل از جوي سلسیل.
- بعداز مرگ، حیات جاوید است، با بهترینشراب و کباب.
- این مقالات گوناگون را هر یک بازاري است رواج با پیشوائی و پرچمی و انبوهی.
- ولی در پیشگاه عقل، سخنی شایان توجه ندارند، و نه اندیشه اي قابل قبول.
- امتی که پیشوایشان، حق امانت را ضایع کرد، همان گمنام سیه کار جهول.
- بد گوهري از زمره آدمیان، با یاري شیطان صفت، فریبکار و رسوا.
- گمراهان و سرگشتگان که رشته دین و رهبري را از هم گسیختند.
- واي بر آنها. که در نینوا، اساس دین را باژگون نمودند، این مجملی
[ [ صفحه 120
است گواه بر حدیث مفصل.
- زمام دین را بدست زنان وزن صفتان سپردند، ناتوانی که قدرت رهبري نداشت.
تا آنجاکه گوید:
- اگر جویاي حقیقت بودند،جویاي کسی می شدند که رسولش بپا داشت.
- نص قرآن به تبلیغ ولایتش وارد شد، در غدیر خم که جبرئیل امین نازل گشت.
- همان مرتضی علی صاحب حق ولایت، آیات قرآن بر این گواه است.
- حجت خدا است بر جهانیان، شمشیر آخته بر فرق دشمنان
فاضاعوا جحدا اولی الامر منهم
و لهم فی الخلائق التفضیل
صفحه 112 از 257
- از عناد و انکار، صاحب راضایع گذاشتند، با آنکه از همه جهانیان برتر بودند.
- خاندانی که قرآن بر آنان فرود شد، با احکام حلال و حرام.
- درمان کوري و جهالت اند، و راه راست، سایه گسترده الهی بر سر همگان.
قصیده 67 بیت است
- قصیده دیگري دارد با ده بیت که در ص 245 دیوان او ثبت است، با این مطلع:
نسیم الصبا المم بفارس غادیا
و ابلغ سلامی اهل ودي الازاکیا
- اي نسیم جان پرور صبا، راه فارس گیر و صبحگاهان درود مرا بهدوستان پاکم برسان.
در این قصیده گوید:
فلهفی علی اهلی الضعاف فقد غدوا
لحد شفار النائبات اضاحیا
- آوخ بر این یاران ناتوانم که دستخوش حوادث و پی سپر بلا گشتند.
- کاش دانستمی دادرس اینان کیست؟ روزي که از دست حوادث شکوه بر آرند؟
- کاش دانستمی چگونه دشمن بآرزوي خود رسید. و جمع ما را بپراکند؟
[ [ صفحه 121
- اي یاران عزیز. صبر شکیبائی پیش گیرید و چون من برضاي حق راضی شوید.
و فی آل طه ان نفیت فاننی
لاعدائهم ما زلت و الله نافیا
فما کنت بدعا فی الاولی فیهم نفوا
الا فخران اغدوا لجندب ثانیا
- اگر درراه خاندان طه آواره گشتم، چه پاك است. هماره دشمنانشانرا بخاك نشاندم.
- اولین آواره دیار نه من باشم، اقتدایم به ابوذر باشد و این خود جاي افتخار است.
- اگر رنج آوارگی جان مرا خست، خرسندم که هواي جانان بحقیقت پیوست.
- بارگاه مجد و عظمت را در کوفه پابوس گشتم که دین و دنیا در آن جمع است.
صفحه 113 از 257
- بارگاه انور، قبه حیدر، وصی رسول خدا هادي و رهبر.
- وصی مصطفی، یعنی علی مرتضی، پسر عمش که بروز " غدیر " سالار و سرور گشت.
- سروري که چون مسیح پاك، جمعی به خدائی او گردن نهادند.
- چه خوش است طواف بر گرد تربتش؟ نماز در قبه انورش؟
- از آن خوشتر، سائیدن جبین بر خاك درش، مناجات با حضرتش.
- راز و نیاز با کردگار، شکوه از دشمن سیه کار، سیلاب اشکم از رخ روان.
- توفیقی دگر که در خاك کربلاتربت پاك حسین در بر گرفتم، جانم فداي آن شهید تشنه لب باد.
تا آخر قصیده
- قصیده دیگري در 60 بیت که در ص 256 دیوانش ثبت است: 36 بیت آن را ملاحظه کنید، با این مطلع:
الا ما لهذي السماء لا تمور؟
و ما للجبال تري لا تسیر؟
و للشمسما کورت و النجوم
تضییء و تحت الثري لا تغور
- خدا را. آسمان از چه درهم نریزد؟ کوهها از چه درهم نلرزد؟
[ [ صفحه 122
- چرا خورشید بر خود نپیچد؟ اختران بر خاك نیفتند؟
- چرا زمین در هم نپاشد؟ دریاها بجوش و خروش نیاید؟
- چرا خونها جوي نکشد،آن چنانکه اشکها سیلاب کشد؟
- رواست که دلها درهم شکافد، گرچه از سنگ خارا باشد.
لیوم ببغداد ما مثله
عبوس یراه امرء قمطریر
و قد قام دجالها اعور
یحف من بنی الزور عور
فلا حدب منه لا ینسلون
و لا بقعه لیس فیها نفیر
صفحه 114 از 257
یرومون آل نبی الهدي
لیردي الصغیر و یفنی الکبیر
لتنهب انفس احیائهم
و تنبش للمیتین القبور
و من نجل صادق آل العباء
ینال الذي لم ینله الکفور
فموسی یشق له قبره
و لما اتی حشره و النشور
ویسعر بالنار منه حریم
حرام علی زائریه السعیر
- آنروز کریه و شوم کهدر بغداد گذشت، روزي بدان شومی و نحوست در جهان چهر نگشود.
- دجال خوئی یک چشم بپا خاست، کوران دگر بر گرد او حمله آوردند.
- یاجوج صفت از در و بام فرو ریختند، بهر کوي و برزن نفیري برانگیختند.
- تا رهبران هدایت را پی سپر سازند، کودك و پیرشان را در خاك نهان سازند.
- جان زندگان بیغما برند، مردگان را از گور بر آرند.
- بر زاده صادق آل محمد آن روا دارند که کافران روا ندارند.
- تربت " موسی " در هم شکافتند. محشر کبري بپا کردند.
- در حریم طورش آتش کین بر افروختند، آنجا که آتش دوزخ بر زائرانش حرام گردد.
- از عناد و کین، پیروان آلرسول را کشتند، پرده حرمتشان بر دریدند.
- آوخ بر آن خونهاي پاك که سیلاب کشید، صد واي بر آن سرها که با تیغ کین از تن پرید.
[ [ صفحه 123
و ما نقموا منهم غیر ان وصی النبی علیهم امیر
کما العذر فی غدرهم بغضهم لمن فرض الحب فیه الغدیر
- جرمی ندیدند، جز آنکه وصی رسول را بسالاري خود برگزیدند.
- آنسان که دشمنی قریش را بهانه کردند، و فرمانولایت غدیر را زیر پا نهادند.
صفحه 115 از 257
- اي امت نگوسار که با دست شقاوت راه سعادت را بستید، چهره آفتاب هدایت را تیره و تار کردید.
- شفیع محشرتان خصم داد خواه است، واي بر شما امت از خداي عدالت صد واي.
- حسین را در کربلا بخون کشیدند، و گفتید: مردم عراق را بر آشوفت.
- جرم " موسی " چه بود که دست ستم تربتو بارگاهش را در هم نور دید.
- از چه این جنایت روا شمردید؟ بخدا سوگند که شیطانتان بافسون بفریفت.
ایا شیعه الحق. طالب الممات
فیاقوم. قوموا سراعا نثور
فاما حیاهلنا فی القصاص
و اما الی حیث صاروانصیر
- اي پیروان حق. اینک شرنگ مرگ گواراست. اي دوستان با شتاب بپا خیزید.
- یا زندگی با افتخار در سایه انتقام، یا به دوستانشهید خود ملحق گردیم.
- اي خاندان " مسیب " شما که هماره دوستار ولایت بودید.
اي خاندان " عوف " اي پناه سختی زدکان. اي شیران و رزمندگان.
- اي فرزانگان. اي جوانمردان. اي نیزه داران. اي گردنفرازان!
- بر این خواري و خفت چگونه صبوري کنید، همت شما نه پست بود. دست قدرت شما نه کوتاه.
- خاندان رسول را پرده حرمت بر درند و در پهنهزمین دیاري از شما باقی بماند؟
- رواست که شما حاضر و ناظر باشید و تربت زاده رسول را در هم نوردند؟
[ [ صفحه 124
- شما آرام گرفته در گرداب بلافرو نروید. در وادي انتقام راه پست و بالا نگیرید؟
لقد کان یوم الحسین المنی
فتفدي نفوس و تشفی صدور
فهذالکم عاد یوم الحسین
فماذا القصور؟ و ماذا الفتور؟
- شما که روز حسین را آرزو می کردید، تا جانها فدا سازید و دلها شفا بخشید.
- اینک روز حسین است که باز آمد. این کوتاهی از چه باشد؟ این توانی از چیست.
صفحه 116 از 257
- بازوهابرکشید و سخت بر سر دشمنان کوبید روز ناصبیان از صولت شما چون شب تار است.
- بگذارید فرجام " ابن دمنه " هلاك و دمار باشد، آن چنان که دام مکرش.
- بکشیدش که کشت. بعزا بنشانید که بعزایتان نشاند. بگذاریدزنانش مویه کنند، و موي از سر بر کنند.
تا آخر قصیده.
شرحی پیرامون قصیده سوم، فتنه حنبلیان بغداد
این قصیده را شاعر ما" الموید " در فتنه مصیب بار بغداد که بسال 443 واقع شده به نظم کشیده است، در ضمن این قصیده حسرت
و اندوه خودرا از آن فجایع و جنایات بر ملا می سازد که بدست ستم بر پیکر ولاء اهل بیت عصمت وارد شد، آن روز که در
غوغاي عمومی بارگاه امام طاهر موسی بن جعفر و تربت دوستان همجوارش پی سپر غارت ساختند.
ابن اثیردر تاریخ " الکامل " ج 9 ص 215 گوید:
- منشا فتنه آن بود که اهل " کرخ" به بنیان دروازه " سماکین " شروع کردند. و قلائین در ساختمان بقیه باب مسعود، اهل کرخ
کار ساختمان را بپایان بردند و برجهائی بر افراشته و بر آنها باطلا نوشتند " محمد و علیبهترین جهانیان اند. " اهل سنت درصدد
انکار برآمده، مدعی شدند که کتیبه چنین است " محمد و علی بهترین جهانیان اند، هر که رضا دهد شاکر است و هر که ابا ورزد
کافر. "
اهل کرخ گفتند ك ما از سیره و رسم خود پا فرا ننهاده ایم، و همان را نوشته ایم
[ [ صفحه 125
که سابق بر این بردر مساجد می نوشتیم. خلیفه قائم به امر الله. ابو تمام نقیب عباسیین رابا عدنان فرزند رضی نقیب علویین مامور
نمود تا حقیقت مکشوف شود، پس از وارسی در پاسخ خلیفه نوشتند که سخن اهل کرخ درست است. و از عادت دیرین خود فراتر
ننوشته اند، خلیفه دستور داد و نیز کارگزاران الملک الرحیم که دست از قتال بداراند، ولی فرمان نبردند.
ضمنا ابن مذهب قاضی وزهیري و غیر این دو از حنبلیان که اصحاب عبد الصمد بودند، مردم عامه را به آشوب و فتنه برانگیختند،
نواب و کارگزاران الملک الرحیم هم، بخاطرخشم و کینی که از رئیس الروساء حامی حنبلیان داشتند، مانع آشوب و بلوا نشدند.
از طرف دیگر، اهل سنت مانع شدند که شیعیان کرخ از آب دجله استفاده کنند، با آنکه نهر عیسی بخاطر شکستن سد بی آب بود،
در نتیجه کار بر شیعیان دشوار شد، جماعتی همت کردند و مشک هاي فراوانی از آب دجله حمل کرده در بشکه هاي ریختند. بعد
گلاب بر آن پاشیده فریاد زدند: سبیل الله سبیل. سنیاناز این کار برفروختند و رئیس الروساءبر شیعیان سخت گرفت تا کلمه " خیر
البشر = بهترین جهانیان " را محو کرده بجاي آن " علیهما السلام " نوشتند، باز هم سنیان قانع
[ [ صفحه 126
نشده گفتند: ما خاموش نشویم جز اینکهنام محمد و علی را از کتیبه بردارند و در اذان " حی علی خیر العمل " نگویند.
شیعیان امتناع کردند، خونریري و آشوب تا سوم ربیع الاول ادامه یافت، در این اثنا مرديهاشمی از اهل سنت گشته شد، کسانش
نعش او را برداشته در کوي حربیه و دروازه بصره و سایر بر زنها طواف دادند و مردم رجاله را برانگیختند، و چون جسد او را در
صفحه 117 از 257
بقعه احمد بن حنبل دفن کردند، انبوه کثیري گرد آمده بودند. این جماعت انبوه، از آن پس راهی مشهد " تبن " گشتند، دربان در
را بست، و آنان درصدد نقبت برآمدند، ضمنا تهدید کردند، تا دربان در را گشود. سنیان وارد شدند و آنچه قندیل، و پرده و زینت
آلات طلا و نقره بود، همه را بیغما بردند، و مقابر خصوصی را در اطراف حرم غارت کرده در تاریکی شب دست از کار بر گرفتند.
صبح دیگر، باز انبوه رجاله گرد آمده وارد زیارتگاه شدند،تمام گورستانها را با در و پیکر سوختند، ضریح موسی بن جعفر و ضریح
فرزند زاده اش محمد بن علی را با در و دیوار و قبه هاي ساج آتش زدند، و از مقابر پادشاهان بنی بویه: مقبره معز الدوله و جلال
الدوله و از مقابروزراء و روساء مقبره جعفر فرزند ابی جعفر منصور عباسی، مقبره امین فرزندرشید، مقبره مادرش زبیده سراسر
سوخت، فجایع و رسوائی چندان بالا گرفت که در دنیا سابقه نداشت.
- فرداي آن روز که پنجم ماه ربیع بود،مجددا به بارگاه آن سرور تاختند، تربت موسی بن جعفر و محمد بن علی را شکافتند تا
جسد آن دو بزرگوار را به مقبره ابن حنبل منتقل سازند، خرابی و ویرانی چندان فراوان بود که موضوع قبر، ناپیدا بود، و خاك
برداري از کنار تربت او سر بر آورد.
در این میان ابو تمام نقیب عباسیین هاشمیین و اهل سنت باخبر
[ [ صفحه 127
گشتند، همگان حاضر شده مانع این جنایت شدند.
از آن طرف، اهل کرخ بهخان فقهاء صنفی هجوم بردند و آنرا غارت کردند، و ابو سعد سرخسی مدرس آنانرا کشتند، مدرسه را با
تمامی حجرات باتش کشیدند.
فتنه از جانب غربی به قسمت شرق راه یافت،اهالی دروازه طاق و بازار " بج " و کفشگران بجان هم افتادند.
خبر آتش سوزري در قبه موسی، به نور الدوله:دبیس بن مزید رسید، بر او دشوار و سخت آمد، و عظیم ناگوار شمرد، چون او و
کسانش با تمام کارگزاران خطه نیل، و اهالی آن سامان شیعه بودند،بدین جهت، هنگام خطبه که نام قائم بامر الله برده شد، مردم
یکصدا اعتراض کردند تا نام او از خطبه بر اندازد، و چنان کرد.
در این کار بدو پیام دادند و ملامت کردند، عذر آورد که مردم این سامان شیعه باشند،و بر این کار متفق و یکعنان گشته اندکه باید
نام خلیفه از خطبه ساقط شود، و من نتوانستم بر آنان سخت بگیرم،چونان که خلیفه نتوانست شر سفله گانرا از مشهد موسی برتابد.
ولی بعد ازچندي خطبه به حال اول بازگشت.
ابن جوزي در تاریخ منتظم ج 8 ص 150 ،چنین اضافه می کند: عیار نام، طقطقی، از اهالی در زیجان، خروج کرده و پس از آنکه
بدیوانش آوردند، توبه کرد، در این میان نقضی داشت، هماره با اهل کرخ در می آویخت و در کوي و بر زن تعقیب می کرد و
آنانرا می کشت تا آنجا که بلوي عظیم گشت.
اهالی کرخ به هنگام ظهر مجتمع شدند ودیوار دروازه قلائین (= کباب فروشان) را فرو ریختند، و نجاست بر در و دیوارش پرت
کردند، عیار طقطقی دو نفر را گرفت و بر همان دروازه بدار آویخت، بعد از آنکه سه نفر دیگر را کشته و سرهایشان را به داخل
کرخ پرتاب کرده گفت: صبحانه خوبی است.
بعد به دروازه زعفرانی رفت و از ساکنان آن صد هزار دینار مطالبه کرد، و تهدید نمود که اگر نپردازند، آنرا آتش زند، ساکنان
محل با او به مدارا و مهربانی پرداختند تا بازگشت، اما فردا مجددا باز آمد و بهم در آویختند، از میانه
صفحه 118 از 257
[ [ صفحه 128
مردي هاشمی از سنیان کشته شد، جنازه او را به مقابر قریش بردند.
تمام مردم،بر آشوفتند، دیوار قبه موسی را نقب زدند، آنچه در مقبره بود، بغارت بردند. جسد جماعتی را از گور بر آورده آتش
زدند، مانند عونی، ناشی، جذوعی، جسد جمعی دیگر را به سایر گورستانها منتقل کردند، در مقابر تازه و کهنه آتش افکندند، دو
ضریح ودو قبه ساج (ضریح موسی و جواد) سراسر سوخت، یکی از آن دو ضریح را شکافتند که جسد را به گورستان ابن حنبل
منتقل کنند، نقیب و سایرین خودرابموقع رساندند و مانع شدند - الخ -این قضیه را با اختصار، ابن عماد حنبلی در شذرات الذهب
. 270:3 نقل کرده و نیز ابن کثیر در تاریخ خود ج 12 ص 62
شرح حال شاعر، تألیفات و آثار
هبه الله بن موسی بن داود، شیرازي، الموید فی الدین، داعی الدعاه، دانشمندي یگانه، شخصیتی ممتاز و برجسته، نامآوري از رجال
علم و ادب، نابغه اي در علوم عربیت است. و اگر چه در سرزمین فارس دیده بجهان گشوده و در همان سامان بالیده، بهره وافري از
لغت عرب برده و در شعر و شاعري دستی توانا یافته است.
از ابتداي جوانی، ملغ مرام و مسلک فاطمیان بود، در راه تبلیغ، گامهاي وسیعی برداشته و موفقیتهائی نصیب او گشته است، آنچنانکه
در سیره خود (سیره الموید ص 99 ) یادآور شده، در حضور مستنصر بالله، خودش را چنین ستوده ": من استاد مبلغانم و هم دست و
زبانشان، و در مقام تبلیغ، کسی با من برابر نیست. "
شاعر ما، در راه عقیده اش شدائد و سختی فراوان دیده و با حوادثشکننده اي روبرو گشته است، اما هماره رنج و بلا را بجان می
خریده و در تبلیغ مرام و مسلک خود، هر گونه مصیبتی را ناچیز می شمرده است.
از مضامین اشعارش جنین برآورد می شود که حدود سال 390 در شیراز متولد شده و در همانجا نشو و نما یافته و بسال 429 راهی
اهواز گشته است. علت
[ [ صفحه 129
آن بود که میان او با سلطان ابو کالیجار کدورتی حاصل شده و با اینکه قصیده اي مسمط بالغ بر 53 بیت، در ستایش و ثنایش سرود
48 (نتوانست رضایت خاطرش را جلب کند، و ناچار با ترس واضطراب، به اهواز رفت، در آنجا هم خود - (رك: سیره الموید 54
را از شر سلطان در امان ندهد، ناچار به شهر حله (حله منصور ابن حسین اسدي فرمانرواي جزیره دبیسیه) که در جوار خوزستان بود،
پناه برد،و هفت ماه در آنجا پائید، سپس بامیدنصرت و یاري، خدمت قرواش ابو منیع ابن مقلد، فرمانرواي موصل و کوفه و انبار
رسید، ولی قرواش از دعوت مرامو مسلک او حمایت نکرد، و لذا شاعر میان سالهاي 436 تا 439 راهی مصر گشته و در آنجا منزل
گزید، بعد از آنکه نفوذ کلامی در سایر بلاد بهم رساند، به پیشنهاد وزیر عبد الله بنیحیی ابن المدبر، جانب شام گرفت تا دعوت
خود را پراکنده سازد، پس از مدتی درنگ به مصر باز آمد و تا آخر عمر در آنجا زیست، وفات او بسال 470 هجري است.
شاعر ما، چند اثر علمی از خود بجاي نهاده که گواه قدرت او در بحث و مناظره، وفوراطلاعات او در مسائل و احکام، عمق دانش و
بینش او در معرفت نکته ها و اسرار کتاب و سنت است، از جمله: رسائلی انشاء کرده که در آن با ابو العلاء معري در مسئله " جواز
گوشتخواري " به بحث و تحقیق پرداخته. این رساله در مجله " جمعیت سلطنتی آسیائی " سال 1902 میلادي منتشر شده است.
صفحه 119 از 257
دیگر مجلس مناظره اي است که باعلماء شیراز در محضر سلطان ابو کالیجار بپاي برده، و گواه دانش و اطلاعات سرشار اوست، این
16 بقلم خودش مشروح است. - مناظره، در سیره الموید ص 30
30 بشرح آورده و از قدرت علمی او حکایت - و مناظره دیگري با دانشمندي از اهل خراسان داشته که آن را هم در سیره خود 43
می کند.
- به نام الموید فی الدین، تالیفاتی یاد شده است:
1 - مجالس مویدیه.
-2 مجالس مستنصریه.
-3 دیوان " الموید."
-4 سیره " الموید."
-5 شرح " العماد."
-6 ایضاح و تبصیر، در فضیلت روز غدیر.
[ [ صفحه 130
-7 ابتداء و انتهاء.
-8 جامع الحقائق در مسئله تحریم گوشت و شیر.
-9 قصیده اسکندریه، که بنام" ذات الدوحه " یاد می شود.
-10 تاویل الارواح.
11 - نهج العباره.
-12 پاسخ و پرسش.
-13 اساس التاویل.
انتساب تمام این رساله ها و کتابها به شاعر ما " الموید " قطعی نیست.
شرح حال شاعر،به خامه خودش در کتابی بنام " سیره" میان سالهاي 429 تا 450 نوشته شده، و تنها مدرك مورخین است، این
کتاب 184 صفحه و در مصر بچاپ رسیده است. محمد کامل حسین مصري استاد دانشکده آداب، بحثی مفصل درباره زندگی
شاعر دارد، که از تمام جوانب شخصیت شاعر را مورد توجه و بررسی قرار داده و در 186 صفحه به عنوان مقدمه دیوان شاعر در
مصر بطبع رسیده.
در این دو کتاب به حد کافی دیدگاه زندگی شاعر براي جویندگان روشن است، و نیازي به شرح و بسط نخواهد بود.
[ [ صفحه 131
غدیریه ابن جبر مصري
اشاره
صفحه 120 از 257
یا دار غادرنی جدید بلاك
رث الجدید. فهل رثیت لذاك؟
ام انت عما اشتکیه من الهوي
عجماء مذ عجم البلی مغناك؟
ضفناك نستقري الرسوم فلم نجد
الاتباریح الهموم قراك
و رسیس شوق تمتري زفراته
عبراتنا حتی تبل ثراك
ما بال ربعک لا یبل؟ کانما
یشکو الذيانا من نحولی شاك
طلت طلولک دمع عینی مثلما
سفکت دمی یوم الرحیل دماك
و اري قتیلک لایدیه قاتل
و فتور الحاظ الظباء ظباك
- اي کلبه غم. چندان بپایت درنگ کردم که مصیبتهاي نوت را کهنه کردم، آیا بماتم نشستی؟
- از آنروز که سر و سامانت بهم ریخت، دیگر به شکوه این عاشق بیدل،دل نسپردي.
- میهمانت شدم، از در ودیوار تمناي مراد کردم، اما جز غم واندوه بر سر خوانت ندیدم.
- دل مشتاقم چنان در سوز و گذاز است که آهجانگدازم سیل اشک بر چهره روان سازد و سامانت را به گل نشاند.
- چیست کهبوم و برت جانب خرمی نگیرد؟ گویا بسان من از نزاري خود نالان است.
[ [ صفحه 132
- برو بام درهم ریخته ات سیلاباشکم فنا کرد، چونان که روز وداع بتان گلعذارت خون مرا هبا کردند.
- کشته راهت را خون بها نجویند، مژگانپریوشانت. خنجر آبدار است.
صفحه 121 از 257
هیجت لی اذعجت ساکن لوعه
بالساکنیک تشبها ذکراك
لما وقفت مسلما. و کانما
ریا الاحبه سقت من ریاك
و کفت علیک سماء عینی صیبا
لو کف صوب المزن عنک کفاك
سقیا لعهدي. و الهويمقضیه
اوطاره قبل احتکام نواك
و العیش غض و الشباب مطیه
للهو غیر بطیئه الادراك
ایام لاواش یطاع و لاهوي
یعضی فنقصی عنک اذز رناك
و شفیعنا شرخ الشبیه کلما
رمنا القصاص من اقتناص مهاك
- آندم که به خاك درت پا نهادم، خاطرات وصلم زنده شد، سوز اشتیاقم شعله ور گشت.
- بپا ایستادم و سلام راندم. گویا نکهت جان پرور دوست از بر و بامت و زان است.
- ز آسمان دیدگانم سیلاب حسرت روان است، دیگرتبا ابر بهاران چه کار است؟
- خوشا دوران وصل که کامم روا بود و هجران نامراد.
- زندگی شاداب و خرم. تو سن مراد، در بساط عیش و کامرانی تازان، کس به گردش نرسید.
- دهان سخن چین بسته، سلطان عشق فرمانروا،کام دل به هنگام زیارت روا بود.
- وچون از زیبار خان وحشی جویاي وصال میگشتیم، شور جوانی شفیع درگاهشان بود.
و لئن اصارتک الخطوب الی بلی
و لحاك ریب صروفها فمحاك
صفحه 122 از 257
فلطالما قضیت فیک ماربی
و ابحت ریعان الشباب حماك
ما بین حور کالنجوم تزینت
منها القلائد للبدور حواکی
[ [ صفحه 133
هیف الحضور من القصور بدت لنا
منها الاهله لا من الافلاك
یجمعن من مرح الشبیه خفه المتعزلین و عفه النساك
و یصدن صادیه القلوب باعین
نجل کصید الطیر بالاشراك
من کل مخطفه الحشا تحکی الرشا
جیدا و غصن البان لین حراك
هیفاء ناطقه النطاق تشکیا
من ظلم صامته البرین ضناك
و کان ما من ثغرها من نحرها
در تباکره بعوداراك
عذب الرضاب کان حشو لثاتها
مسکا یعل به ذري المسواك
تلک التی ملکت علی بدلها
قلبی فکانت اعنف الملاك
صفحه 123 از 257
- اگر حوادث روزگارتبنابودي کشانده، گردش زمانه بنیانت درهم کوفته.
- بخدا که روزگاري درازبا عیش و عشرت سر کردم، مرغزار باصفایت را بزیر پا در سپردم.
- در میان لولیان سیم تن که بسان اختران گردن بند زرین بر سینه افشانده.
- لاغر اندام، چون هلال تابان از کاخها سر بر آورده.
- شور و شیدائی عشاق را با عفت پارسایان بهم آمیخته.
- دلهاي شیدا زده را با دیدگان شهلا صید کرده چونان که صیاد، مرغ را با دام.
- باریک میان، گردن بلورین، با اندامی نرم و کشیده چون شاخ ارغوان.
- کمر بند زرین، مزین به یاقوت و نگین، شکوه آرد از ستم خلخال سیمین بر ساق و ساعد مرمرین.
- دندان چون در غلطان، مسواکی از چوب اراك بر کنار دهان.
- لعابش چونکب حیات آویزان، مشک و عبیر از کناره دندان با مسواك ریزان.
- همانپریچهري که با کرشمه و ناز، دل از کفم ربود، اما مهري نفزود.
ان الصبی یا نفس عز طلابه
و نهتک عنه و اعظات نهاك
[ [ صفحه 134
و الشیب ضیف لامحاله موذن
برداك فاتبعی سبیل هداك
و تزودي من حب آل محمد
زادا متی اخلصته نجاك
- اي جان عزیز - دیگرت شور و شیدائی خریداري ندارد، عقل و خرد ناصح مشفقی است.
- پیري بر آستانه در پیک مرگ است، از راه هدایت پا وامگیر.
- از مهر آل رسول توشه برگیر، اخلاص در دوستیمایه نجات است.
- بهترین توشه معادتهمین بس، و هم ذخیره آخرت، گرت حاصل آید.
- سامان کارت به " وصی " واگذار، تا بر کرسی آرزها برآئی.
- با یاد او به استقبال حوادث شتاب، شکوه روزگار خدمت او بر.
- به دستاویز مهرش چنگ بر زن تا از گمراهیو سر گشتگی بر کنار مانی.
- راه جهالت مپوي. هواي او از سر منه. با دشمنانش ره آشتی مجوي.
صفحه 124 از 257
- آنکه از راه مهرش بدر شد، با مشرك کافر بر ابر شد.
- دوزخ سوزان شعله ور است "،تولا و تبري " برات آزادي است.
- بر حذر باش که بر خاك هلاك نیفتی: چون زاده " سلمی " و " صهاك " با سالاري مومنان در افتی.
- چون حق و باطل مشتبه ماند، بر حلال مشکلات علی اعتماد کن.
- والاترین مردم. جفت والاترین زنان، اصل و فرعی پاك، طیب و طاهر.
- به دامن نسل پاکش پناه گیر، از شر دروغبافانگمراه در امان باش.
- از در این خاندان سوي دیگر مپوي، دیگران را انباز و همتا مگیر، خسارت دنیا و دین همین است.
- چراغهاي تاریکی، هر که خواهد راه یابد. دستاویز محکم، هر که خواهد چنگ یا زد.
- رهبرانند، و چون هلال تابان راه گمگشتگان وانمایند.
- راه راست و درست، با مهر و ولایشان بینی دشمن بخاك برکش.
- پیشوایان، پیشوائی جزآنان نیست، بگذار تیم و عدي هر چه خواهند گویند.
[ [ صفحه 135
- اي امت سرگشته گمراه، مرشد خامت براه ضلالت کشید.
- خائنی که امین مردم شناختی، حق امانت ضایع و مهمل گذاشت.
- از آن دم که زین بر پشتت نهاد، براه کجت برد، با لگام نیرنک و فریب مهارت کرد.
- دنبالش گرفتی، دین پوشالیت را فروختی، درهمی ناچیز ازدنیاي دون برگرفتی.
- فرمانش بردي،فرمان محمد پس پشت نهادي، سفارش او درباره وصی از خاطر سپردي.
- آنرا که رسول حق، صالح نشناخت، برهبري برگزیدي، دنبال هواي نفست گرفتی.
- پنداشتی انتخابت براه صواب کشاند، اما بخاك راهت نشاند.
- جرمی عظیم مرتکب گشتی، دوزخ سوزان را جایگاه خود ساختی.
- فرمان رسول را شکستی،بعد از رحلتش، پدر روحانیت را از خود راندي.
و غدرت بالعهد الموکد عقده
یوم " الغدیر " له فما عذراك
- بروز غدیر که پیمان استوار کرد، راه خیانت گرفتی، ندانم در پاسخ چه داري؟
- پشت به حقدادي، با شتاب بسوي باطل تاختی، بزودي سزاي خود در کنار بینی.
- خدارا. از وصی رسول رخ برتافتی، کسی را همتاي او گرفتی که با کفش او هم برابر نبود.
- بخدا سوگند، مهر حیدر همان نعیم است که بروز جزا باز پرسند، اما شقاوتت از در این خاندان راند.
- آنرا که در همه علوم بینا ودر همه معضلات حلال مشکل بود،
- با کسی مقیاس گرفتی که باعتراف او شیطان بر سر دوشش سوار بود.
صفحه 125 از 257
- آنرا که روز نبرد، تیغ بر فرق هر کس نهادي تا کمر بر دریدي.
[ [ صفحه 136
- جبریل از صولت و سطوتش با شگفت فریادبر کشیدي: -
- تیغی چون ذو الفقار نباشد، جوانمردي چون علی، دلیر دلیران.
- با ترسوي بزدلی مقیاس گرفتی، همان که در غوغاي جنگ هماره عار فرار بجان خریدي.
- آنرا که در دل شبها به تهجد برخاستی، با قلبی لرزان و چشمی گریان نماز و نیاز بپاي بردي.
- با کسی همتا گرفتی که در خلوت نماز فریضه را ترك گفتی، و چه بسیارش آزمون کردي.
- اف باد بر این قیاس فاسد، که هیچ ملتی چنین بیمایهرسوائی ببار نیاورد.
او ما شهدت له مواقف اذهبت
عنک اعتراك الشک حین عراك؟
من معجزات لا یقوم بمثلها
الا نبی او وصی زاکی
- آیا موقعیت و مقامش نشناختی تا زنگار شک و ریبت بشوید؟
- آن معجزاتی که جز بر دست پیامبران و اوصیاء پاکشان جاري نگردد:
- نه خورشید در سرزمینبابل بازگشت تا نماز عصرش بموقع ادا باشد؟
- بادي برخاست، فرمودش: بشتاب و کارگزار حق را بریال خود سوار کن.
- باد، هموار و نرم، بساط خیبري بر دوش گرفت، سریع و شتابان فرمان حق را مطیع شد.
- علی با همرهان، کنار کهف رقیم پا بر زمین نهاد، تا شک و ریب از دلها بزداید.
- فرمود: درود بر شما باد. اصحاب کهف، بلاد رنگ پاسخ باز گفتند، با آنکه از پاسخ دیگران خموشی گرفتند.
- از اینجا بود که کینه ها در سینه ها شعله ورشد، از نفاق باطن پرده بر کشیدند.
- باد صرصر که روح و روان نداشت، فرمانش بجان خرید، و تو امت ناپاك راه عصیان سپردي.
- دعوي ایمان مکن که گاه امتحان از دعوي خود پشیمان گردي.
- داستان موزه و مار خود، آیت حقیاست. واي بر تو از خواب خرگوشی
[ [ صفحه 137
بیدار شود.
- سطل و مندیل که جبریل امین براي وضو آورد.به به از این خدمتکار والا مقام.
صفحه 126 از 257
- در معرکه هیجا با شمشیرش بدفاع برخاست، غبار غم از چهرها بشست.
- از پایداري و استقامتش در خیبر یاد کن، آنروز که از هراس راه فرار گرفتی.
- آنروز که دراز قلعه خیبر بر کند، هفتاد گز بدور افکند.
"- مرغ بریان " شاهد صدقی است، اگر حقائق مشهود را منکر نباشی.
- در راه صفین صخره کوه پیکر یک تنه از خاك بر کند، چشمه آب گوارایت نوشاند.
- نهر فرات سر بطغیان بر کشید، زنو مرد، گریان و نالان به خدمت دوید.
- کاي پسر عم رسول. خلق را دریاب که بر آستانه هلاکت اندریم.
- نزدیک فرات شد و فرمود: آب سرکشیرا بکام در کش، فرمان خدا را مطیع شو!
- نهر فرات، آب خود در کام کشید، ریگها نمایان شد، ماهیان رویهم انباشته ماند.
- دوباره اش فرمان داد تا به حالت عادي بازگشت. تردیدتدر کجاست؟
- سرور سالار تو اوست. چه خوشنود باشی و یا خشمناك، رضا و خشم تو در برش یکسان است.
یا تیم تیمک الهوي فاطعته
و عن البصیره یا عدي عداك
و منعت ارث المصطفی و تراثه
و ولیته ظلما. فمن ولاك
و بسطت ایدي عبد شمس فاغتدت
بالظلم جاریه علی مغناك
لا تحسبیک بریئه مماجري
و الله ما قتل الحسین سواك
یا آل احمدکم یکابد فیکم
کبدي خطوبا للقلوب نواکی
کبدي بکم مقروحه و مدامعی
مسفوحه و جوي فوادي ذاکی
و اذا ذکرت مصابکم قال الاسی
لجفونی: اجتنبی لذیذ کرام
صفحه 127 از 257
و ابکی قتیلا بالطفوف لاجله
بکت السماء دما فحق بکاك
[ [ صفحه 138
- اي " تیم " هواي نفست خوش آمد، طاعتش بردي. اي "عدي " از راه حق بدر رفتی.
- ارث مصطفی را منکر شدي، با سیه کاري بر مسندش جا کردي. بر گو فرمان خلافتت که نوشت؟
- زادگان " عبد شمس " را بر کرسی امارت نشاندي، در سیه کاري راه و رسمت پیش گرفتند.
- مپندار کهاز جرم و جنایتشان بري باشی. بحق سوگند حسین را تو کشتی.
- اي خانداناحمد، تا چند جگر داغدارم در ماتم جانگدازتان در تب و تاب است.
- قلبم خونچکان. سیلاب اشکم ریزان. آتش دلدر اشتعال است.
- هر گاه از ماتم شما یاد کنم، حسرت و اندوه بر دیده ام فریاد کشد: دیگرت خواب نوشین حرام است.
- بر کشته کربلا سیلاب ماتم روان کن که آسمان هم بر او خون گریست.
- اگر امروز در سوك آنان اشکماتم بریزي، فرداي قیامت با چهره خرم بپا خیري.
- اي خداي من. این مهري که بدل دارم، سپر بلایم ساز تا از سیه کاري و شرك در امان مانم.
- شکست " جبري " را ترمیم کن. از هر سیه کاري که خون آنان ریخت، بري گردان.
- از برکاتشان ز آتش نیرانم نجات بخش، کن روز که دشمنان در غل و زنجیر باشند.
[ [ صفحه 139
شرح حال شاعر
ابن جبر مصري، از شعراء دیار مصر است که در عهد خلیفه فاطمی مستنصر بالله می زیسته درسال 420 هجري متولد و در 487 در
گذشته. مقریزي در خطط ج 365:2 یکی از مراسم افتتاح خلیج را در ایام مستنصر یاد میکند و می گوید: شاعري که بنام ابنجبر
معروف بود، قصیده اي انشاء کرد که از آن جمله است:
فتح الخلیج فسال منه ماء
و علت علیه الرایه البیضاء
فصفت موارده لنا فکانه
کف الامام فعرفها الاعطاء
صفحه 128 از 257
- خلیج را بگشود، و آب سیلاب کشید، پرچم سپیدش باهتزارآمد.
- آبشخورش صاف و مهنا شد، گویا دست عطاي سرورمان بود.
- مردم زبان به اعتراض گشودند که از خلیج جزآب بر نیاید، این چه شعري است، شاعر از خواندن بازماند و بقیه قصیده ناخوانده
ماند.
"غدیریه " هاي دیگري از شعراء قرن پنجم امثال: ابنطوطی واسطی، خطیب منبجی، علی بن احمد مغربی، یافت شد که در مناقب
ابن شهر آشوب، تفسیر ابو الفتوح رازي، صراط المستقیم بیاضی، در النظیم ابن حاتم دمشقی و غیر آن پراکنده است، ولی از نقل
آن صرف نظرشد، از این رو که شرح حال و تاریخ زندگی آنان نامعلوم بود، این قدر هست که همگان در شمار سرایندگان
غدیراند که حدیث را در قصائد شیوایشان یاد کرده و از لفظ " مولی" معنی امامت و زعامت کبراي دینی و اولویت در امور دین و
دنیا را دریافتکرده اند.
[ [ صفحه 140
شعراء