گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد يازدهم
شعراء غدیر در قرن 08




ابو محمد بن داود حلی
اشاره
متولد 947
و هر گاه تامل کنی بخطابه و سخنرانی پیامبر(حضرت محمد) در روز غدیر وقتیکه در آنجا منزل فرمود،
: هر کسمن مولا و ولی اویم پس این(حیدر) ولی اوست تردید نکند در آن جوینده اي.
و اگر نظر کنی خواهی دانست تصریح پیامبر را بخلافت علی علیه السلام ازبعد او که آشکار و روشن و تاویل بردارنیست.
و براي این داود ارجوزه طولانی است درباره امامت و آن منظومه زیر است:
حکایت شگفت انگیزي براي من اتفاق افتاده که داستان عجیبی ثمره و نتیجه آن بود.
[ [ صفحه 3
: پس پند گیرید در آن که در آن پند قابل ملاحظه ئیست که بیان میکند از فرو رفتن در دائره دیدگاه.
: حاضر شدم در بغدادیکه خانه دانش و در آن بود مردان اندیشمند و فهمیده.
: در هر روز براي ایشان میدانی بود از بحثو مذاکره که بزرگان نزدیک بان میشدند.
: ناگزیر در آن میدان یا زخمی بود که بشمشیر دلیل مجروح شده و یا کشته افتاده و از بین رفته بود(مقصود اینستکه افرادي در برابر
دلیل مغلوب میشدند).
: هنگامیکه مجلس آرام گرفت بایشان و سواران لباس جنگ را زمین گذاردند یا در بر نمودند و مدرسین چهارگانه(حنفی، شافعی،
مالکی، حنبلی) جمع شدند که در خلوت آرائشان یکیست.
: من در مجلس ایشان حاضر شدم پس گفتند تو دانشمند هستی و اینجا سئوالیست.
: چه کسی رامیبینی که شایسته تر به پیش افتادنست بعد از فرستاده خدا رهنماي امتها.
:پس گفتم در این مسئله تامل و دقتیست که محتاج به کنار گذاردن لجاجت و سرسختی است.
: و تمام ما صاحبان خردو بینش و اندیشه شایسته و قابل ملاحظه اي هستیم.
: پس اکنون فرض میکنیم که پیامبر درگذشته و مردم دانا و نادان نزدیک و دور جمع شده اند.
: و شما در جاي اهل حل و عقد گشودن و بستن بلکه بالاي
[ [ صفحه 4
آنها در فحص و تحقیق هستید.
صفحه 11 از 208
: ملتزم شوید قواعد انصاف و عدالت را که آن از اخلاق بزرگان و شریفانست.
: چون پیامبر(ص) درگذشت بیشتر مردم گفتند که ابابکر امیر و رهبر مردم است.
: و بعضی دیگر گفتند که امارت مردم براي عباس(عموي پیامبر) است و آنها شکست خوردند و بقیه مردم گفتند.
: این علی بن ابیطالب است که شایسته امارت و خلافت است و تمامی مدعی بودند که غیر از او ادعاء محالی میکنند.
: پس آیا شما میبینیدکه چون آنحضرت از دنیا رفت براي خلیفه و جانشین بعد از خود وصیتی فرمود یا واگذار کرد.
: ترتیب آنرا بعد از خودش بامتش که بر امامی اجتماع نموده و راي دهند.
: پس یکی از ایشان گفت بلکه در این موضوع پیامبر ابی بکر را تعیین کرد و تخصیصبامارت فرمود.
: دیگران گفتند که این مشکل است بانچه که ما از عمر نقلمی کنیم.
: چونکه او گفت اگر من خلیفه تعیین کنم پس بابی بکر پیروي کرده و متابعت او را نموده ام.
: و اگر من ترك کنم وصیت وظیفه بعد از خودم را پس پیامبر عمل وصیت را ترك نمود و حق مشترك میان این دو مرد است
: و عمر گفت بیعت با ابی بکر اشتباه و لغزش بزرگی بود پس هر کس تکرار کند کشتن او بر شما حلال است.
[ [ صفحه 5
و گفته سمان بایشان که کردید و نکردید زیرا که خلیفه پیامبر علی(ع) را کنار زدید.
: و انصار گفتند ما طلب خیر کنیم که امیري ا ز ما باشد و امیري از شما.
: پس اگر براي عتیق(ابوبکر) وصیتی بود از پیامبر هر آینه لازم است که بر فاروق اشکال گرفته و بدگوئی کنید.
: سپس بر سلمان و انصار اعتراض کنید و حال آن که اعتراض بر صحابه مورد اختیار شما نیست.
: یا اینکه خواستن ابوبکر که میگفت(اقیلونی، اقیلونی) و اشتباه بودن خلافت او بقول عمر دلیل براین است که بیعت او به اختیار
خودشان بوده.
: اگر خلافت ابوبکر بنابر تعیین از پیامبر بود نباید در عالم ابوبکر اقاله بخواهد و اقیلونی بگوید.
: پس ایشان اتفاق بر انکار وصیت کرده و قائل باختیار امت شدند.
: پس من گفتم: چون امر خلافت واگذار بما شد آیا باختیار ملزم هستند که اختیار کنند.
: افضل امت را یا برگزیند ناقص و فرومایه را که استحقاق حکومت و اهلیت امارت را ندارد.
: پس اتفاق کردند که نیست براي رعیت و امت مگر آن که اختیار نماید فزون تر امت را.
: بایشان گفتم اي قوم بمن خبر دهید که آیا بر صفات فضلیت و برتري باید تعیین رهبر نمود.
[ [ صفحه 6
پس مقدم دارید کسی را که سبقت در ایمان و مهاجرت از وطن دارد بر مردمیکه فاقد این دو فضیلت هستند.
تا آنجا که گوید:
: گفتم بایشان مرا از صفات فضیلت و برتري واگذارید شما از تمام آنها آزاد هستید.
: فرض میکنیم خلافت را مثل امتی میان جماعتیکه اطراف او را احاطه کردهاند و ایشان گروهی هستند.
صفحه 12 از 208
: و مردم متفرق و پراکنده شده بودند بیشتر بیک نفر گفتند تو بگیر خلافت را که تو سزاوارتري.
: و باقی بشخص دومی گفتند غیر از تو کسی شایسته امارت و رهبري نیست:.
: سپس دیدیم اولی را کهولایت یافته انکار میکند حکومت را به قولش اقیلونی اقیلونی..
: میگوید مرا حقی در خلافت نیست و این میگوید آي کنیز من آي برده من.
: و استغاثه میکند و براي او تظلم است بر کسیکه غصب کرد حق او را و باو ستم نمود.پ
: و هر یک از آن دو نفر راستگو هستند که راهی بتکذیب ایشان نیست.
: پس دانشمندان درباره آن چه میگویند شرعا آیا ما بمدعی آن بدهیم خلافت را.
: یا واگذاریم بکسیکه خودش میگوید مرا حقی در آن نیست شما را قسم میدهم بخدا که حق محض را بما بگوئید.
[ [ صفحه 7
: اندکی بعد از این آن جماعت گفتند بچشم آنچه را که یادآور شدید اطاعت میکنیم.
: ما را در برتري و فزونی علی علیه السلام شکی نیست و اوست که بکمال رسیده و موید است.
: لکن ما اجماع و اتفاق امت را رها نمیکنیم و صلاح نمیدانیم جدل و نزاع در این موضوع را.
: و مسلمین هرگز اجتماع بر گمراهی نکردند پس مر ایشان را ما پیروي میکنیم.
:: سپس احادیثیکه از پیامبررسیده گویا و تصریح روشن و آشکاریست.
: بایشان گفتم اما دعواي اجماع شما ممنوع است، زیرا که ضد آن شایع و مشهور است.
: و کدام اجماعی در اینجا منعقد شده و حال آنکه هیچ یک از بزرگان و نیکان در میان آنها نبودند.
: مانند علی که برادر پیامبر بود و عباس پس از آن زبیري کهایشان بزرگان مردمند.
: و در میان ایشان سعد بن عباده نبود و نیز براي قیس پسر سعد هم اراده و نظري نبود.
: و نه ابوذر بوده نه سلمان و نه ابوسفیان و نه نعمان.
: یعنی پسر زید و نه مقداد بود در میان آنان بلکه ایشان شکستند و ویران کردند آنچه که ایشان بنا کرده بودند.
: و غیر ایشان از افرادیکه بر ایشان احترام و بزرگی بود قانع بخلافت آنها نشدند و اختیار هم نکردند.
[ [ صفحه 8
: پس گفته نشود که آن اجماع است بلکه بیشتر مردم اطاعت و پیروي از اونمودند.
: لکن کثرت و اکثریت حجت و دلیل نیست بلکه چه بسا در عکسش که اقلیت باشد حجت و دلیل است.
: پس خداوند تعالی در موارد بسیاري تعریف از اقلیت و مذمت از اکثریت نموده است.
:پس یقینا که اجماع ساقط است مگر وقتیکه در دین مباحثه نموده و اجماع اقامه کنید.
: و چگونه شما ادعاء نص نمودید و حال آنکه آنرا از کمی منع نمودید.
: آیا نبودید شما که گفتید پیامبر بدون وصیت از دنیا رفت و مذهب من چنین نیست.
: لکن من براي ملزم کردن شما موافقت کردم و ملتزم باین قول نیستم.
صفحه 13 از 208
: براي آنکه من مانند خورشید میدانم نص پیامبر را در غدیر خم که بطور وضوح از هر اشتباهی.
: و شما هم نیز حدیث غدیر را نقل کرده اید مثل نقل کردن ما لکن آنرا ترك کردید.
تا آخر ارجوزه که قسمت مهم آنرا در اعیان الشیعه جلد 22 ص 243 یاد نموده است.
[ [ صفحه 9
شاعر کیست؟
تقی الدین ابو محمد حسن بن علی بن داود حلی که او برتري و نبوغی در فقه و حدیث و رجال و عربیت ودر عدوم متفرقه داشت و
دو نفر دربارهاو اختلاف نداشتند که وي از نوادر و مردان کمیاب و بینظیر این طایفه رستگار و از دانشمندان معروف ایشان بوده و
علماء او را در کتب رجال و اجازات خود بهر نکوئی ستوده اند هر چند که بعضی از دانشمندان در مقدار کتاب رجال او که
معروف است برجال ابنداود سخنی گفته است: پس بعضی(مانند شیخ حسین بن عبد الصمد پدر شیخنا البهائی) که اعتماد کننده بر
آن است براي توجیه کردن آن هم حاضر است و بعضیکه(مانند شیخ عبد الله شوشتري) نهایت اعراض را آنان کرده اند لکن بهترین
کارها میانه رویست و آن نظریه بیشتر علماء ما میباشد که کتاب او هم مانند غیر آن از اصول و ریشه هاي علم رجال است که بر آن
اعتماد شده و گاهی هم انتقاد شده است. و اما شعرا او را پس حقیقتا نظم آنرا بنهایت خوبی زمانی بعد ازمان تعریف کرده اند.
وي در پنجم جمادي دوم سال 647 در حله بدنیا آمد و دانشرا از سید ابو الفضایل احمد بن طاووس حلی متوفی 673 فرا گرفته و
از او روایت نموده و از عده اي دیگر از بزرگان امامیه روایت میکند که از ایشانست:
-1 محقق نجم الدین جعفر بن حسن حلی متوفی 676 و او یکی از اساتید قرائت اوست.
[ [ صفحه 10
. -2 شیخ نجیب الدین ابو زکریا یحی بن سعید حلی پسر عموي محقق یاد شده متوفی 689
. -3 فیلسوف بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی متوفی 672
. -4 سید غیاث الدین عبد الکریم بن سید ابو الفضائل احمد بن طاووس حلی یاد شده متوفی 693
-5 شیخ سدید الدین یوسف بن علی بن مطهر حلی پدر علامه حلی.
-6 شیخ مفید الدین محمد بن جهیم(جهم) اسدي که او را ابن داود در رجالش از اساتیدش شمرده است.
شاگرادن و راویان از او
. -1 شیخ رضی الدین ابو الحسن احمد مزیدي حلی متوفی 757
. -2 سید ابو عبدالله محمد بن قاسم دیباجی حلی مشهور به ابن معیه متوفی 776
. -3 شیخزین الدین علی بن طراد مطار آبادي متوفی در حله در سال 754
تالیفات ارزنده او
صفحه 14 از 208
نامبرده در کتاب رجالش براي خود تالیفات گرانقدري یاد کرده که ما در زیر یاد میکنیم:
1)تحفه سعد )
2) عده الناسک در قضاء مناسک منظوم )
3) تکلمه المعتبر )
4) المقتصر از مختصر )
[ [ صفحه 11
5) اللولو در خلاف اصحاب امامیه )
6) کتاب الدرج )
7) کتاب الرایع )
8) خریده الزهراء در عقیدهغراء )
9) البغیه در قضایا )
10 ) کتابی در فقه )
11 )الدر الثمین در اصول دین )
12 ) کتاب النکت )
13 )مختصر )
14 ) ایضاح )
15 ) متصر الاسرار )
16 ) لغریبه در نحو )
17 )حروف العجم )
18 ) لمعه در نماز )
19 ) حل اشکال در عقد الاشکال )
20 ) تحصیلالمنافع )
21 ) الاکلیل در عروض )
22 ) احکام القضیه در احکام القضیه )
23 ) خلاف المذاهب )
24 ) الرائض در فرائض )
25 ) شرح قصیده )
26 ) الساوي در عروض )
27 ) اصول دین )
28 ) قره عین الخلیل در شرح نظم الجلیل ابن حاجب در عروض )
29 ) الجوهره در نظم تبصره. )
صفحه 15 از 208
از وفات صاحب ترجمه(ابن داود) مطلع نشدم فقط میدانم که از کتاب رجالش در سال 757 فارغ شده است در حالیکه از عمرش
شصت سال گذشته بود و صاحب(ریاض العلماء) مرحوم میرزاعبدالله افندي) نسخه اي از کتاب(الفصیح) بخط شاعر ترجمه شده ما
دیده که در آخرش بوده، نوشت آنرا مملوك حقیقی او حسن بن علی بن داود که خدا بیامرزد او را در سیزدهم ماه رمضان
المبارك سال 741 در حالیکه سپاسگذار و صلوات فرستنده و استغفار کننده بود پس در سال 741 زنده و 94 سال از عمرش گذشته
بود.
[ [ صفحه 12
و از اشعار ترجمه شده ابیاتی در مرثیه شیخ شمس الدین محفوظ بن و شاح حلی در جلد 5 صفحه 442 گذشت.
[ [ صفحه 13
جمال