گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد يازدهم
شمس الدین مالکی




اشاره
متوفاي 780
و براستی که(علی) شمشیر پیامبر و یار نام آور او براي شرافت ساخته شده بود،
و داماد پیامبر برگزیده و پسر عموي او پدر حسن و حسین که داراي تمام آقائی ها بودند،
و تزویج کرد او را خداي آسمان از آسمانش و براي تو کافیست تزویجی که از عرش ظاهر شده،
به بهترین بانوان بهشتی که از جهت قدرت و آقائی تابان است و کافیست تو را این برتري براي علی علیه السلام،
پسعلی و فاطمه خوابیدند و لباس پارسائیبهترین لباس آنان بود و آنها ایثار کردند بر خود بخوراکشان کسی را که نیازمند بود،
پس برگزیدند بهشت را از حله ها و از زیورها براي رعایت این پارسائی،
[ [ صفحه 116
و زیان نکرده کسیکه خوابیده و لباسش پشمی بود و در لباس سندس گرانقدر فردا صبح خواهد نمود،
و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود من شهر علمم و علی درب آن است پس در را قصد کن و از در نزد من آئید،
و کسیکه من مولاي اویم(علی) مولاي اوست و مولاي خود را قصد کن محبت آقایت تو را ارشاد میکند،
و تواز من هستی بجز نبوت و پیامبري مانندهارون از موسی و کافیست تو را پس سپاس کن خدا را،
و او از خردسالان اول پیشقدم بدین بود پیشی نگرفت از او پذیرنده راه یافته اي،
و آمد پیامبر خدا در حالیکه خشنود از او بود و او از زهراء علیها السلام پریشان بود.
پس پیامبر خاك را از چهره او زدود چون بدنش را لمس کرده بود و از خاك برخاست در حالیکه مانوسبان بود در تنهائی،
و باو گفت گفتن از روي مهر برخیزاي ابو تراب سخن دوست
[ [ صفحه 117
صفحه 73 از 208
صمیمی راستگو، و درباره دو پسرانش پیامبر گفت این دو آقاي جوانان شمایند در بهشت خانه عزت و آقائی،
و فرستاد او را از طرف خدا پیامبر بعنوان مبلغ و رساننده و برگزیده شد باین خصوصی به تنهائی،
و فرمود: آیا تبلیغ و رسانیدن از من شایسته است براي کسیکه از خاندان من نیست ازمردم پس اقتدا کن،
و حقیقه عبد الله گفت به سائلیکه آمده بود و از ایشان سخت سئوال میکرد،
و اما(علی) علیه السلام پس بفهم که منزلش و منزل رسول خدا کجاست پس بشناس آنرا و گواهی بده.
و پیوسته روزه دار و رجوع کننده به پروردگارش بود و براي خدا قیام کننده و بسیار بنده گی میکرد،
قانع از دنیا بود بانچه باو میرسید معرض از مال دنیا بود در هر وقت که مال میاوردند براي او دوري میکرد،
هر آینه بتحقیق که دنیا را سه طلاقه کرده و هر جا که آنرا دید که آمده بود بدنیا میگفت: دورشو،
و از نزدیکترین ایشان بحق بود در دنیا و تمام ایشان صاحب حق بودند لکن او نزدیکترین هدایت شده گان بود،
و مدح کرده بان قصیده(عشره مبشر) ده نفریرا که پیامبر "ص " بشارت بهشت بانها داده بود پس یاد کرده،
آنچه را که مخصوص بابی بکر بن ابی قحاقه بود از مناقب در 14 بیت که اولش اینست،
[ [ صفحه 118
پس از ایشانست ابوبکر خلیفه اي که براي او برتري و تقدم است در هر جائی،
و صدیق رهبر مردم آنچنان کسیکه ایثار کننده بود مالش را در راه خدا که ارشاد شده بود،
سپس یاد کرده آنچه اختصاص بعمر بن خطاب داشت در 22 بیت که اولش اینست:
و پیرو میشود او را در فضیلت عمر آنکسیکه انداخت از کمانها راستی تیر محکمی،
و نیست هر کس قصد سعادت کند که بان برسد و لیکن کسی را که خدا خوشبخت کند نیکبخت میشود،
آنگاه مناقب عثمان را بنظم درآورده در 15 بیت و اولش اینست:
و محبت من به عثمان بن عفان است چونکه بر اوست اعتماد من و او مقصد و مقصود منست،
او پیشوائی شکیبا بر آزار بود در حالیکه او توانا و بردبار بود از جنایتکار و خوش رفتار بود،
و بعد ازذکر مناقب امیرالمومنین علیه السلام یاد نمود دو سبط پیامبر دو امام صلوات الله علیهما را بقولش:
و بالحسنین السیدین توسلی
یجدهما فی الحشر عند تفردي
و بحسن و حسین دو آقاست توسلی من بجد آن دو در روز قیامت موقعیکه تنها ماندم،
هما قرتاعین الرسول و سیدا
شباب الوري فی جنهو تخلد
صفحه 74 از 208
[ [ صفحه 119
آن دو روشنائی چشم پیامبر و دو آقاي جوانان مردمند در بهشت جاودان.
و قال: هما ریحانتاي احب من
احبهما فاصدقهما الحب تسعد
و فرمود: آن دو ریحانه منند دوست دارم کسی را که آنها را دوست دارد پس براستی دوست بدار آنها را که سعادتمند شوي
آن دو شباهت به پیامبر را بطور مساوي تقسیم کردند و نیست ممکن که از ایشان تجاوزي دیده شود،
پس از سینه بپائین حسین شباهت داشت وبراي حسن از سینه به بالا بود و کافیست تو را پس آماده باش،
و از براي حسن بزرگوار مزایائی بود مانند گفته او(پیامبر) اوست این پسرم سید پسر سید،
بزودي اصلاح کند پروردگار جهانیان به برکت اوعالم رابر گروهی از ایشان و بزرگی پراکنده گی را،
تا آنجا که گوید: و بود حسین قاطع دوراندیش چنانیکه هر وقت شجعان و دلیران در جنگ کوتاهی میکردند او سخت میجنگید،
شبیه پیامبر خدا بود در جنگ و بخشش و بهترین شهیدان بود که چشید طعم شمشیررا،
براي قتلگاه او دیده ها گریه میکند و شایسته است که بگرید پس بر خداست پاداش آن و بزرگ بدار دوستی اورا،
پس نفرین و غضب خدا باد بریزید و شمر او و بر کسیکه حرکت کرد بسوي این مقصد پست،
[ [ صفحه 120
ودر آن قصیده یاد کرد سیدالشهداء حمزه سلام الله علیه را و گفت،
و کیست مانند شیر خدا حمزه صاحب جود و کرم نابود کننده دشمنان و پناه دهندهغریب آواره را،
پس چه بسیار از گردنهاي دشمنان که بشمشیر او بریده شد و چه بسیار که دفاع کرد از پیامبر برگزیده در هر سختی،
پس رسول خدا فرمود: این را فرمان دادم و براي منشیر ژیانی است در هر کارزاري،
و ابوجهل گفت: به حمزه اجابت کردي(محمد) را براي آنچه خواست پس لرزید لرزیدن آقائی،
و دست دراز کرد بسوي او با کمانی در میان خویشان او و بر سر او زد و بار دیگر با شمشیر برنده اي،
و گفت باو که من بر دین او هستمپس اگرقدرت داري پس از راه من کنار برو و برگرد،
پس ابوجهل خوار شد و اظهار مهربانی کرده و اقرار کرد به قباحت بدگوئی در حق(احمد) ص،
پس برگشت حمزه و بسعادت نائل شد و ارشادشد
و براي دین خدا بزرگترین یاور شد،
و در روز بدر اصرار کرد به پیامبر موقعیکه کفار قریش کفو خود را خواستند وقتیکه دیدند از مردانگی و هوشیاري او،
براي چه کسی پرچمی از پر شتر مرغ بود که ما را پراکنده میکرد مانند شتر مرغ گریزان،
پس این بود بخدا قسم که کرد بر ما کارهائی را در جنگ که
صفحه 75 از 208
[ [ صفحه 121
معمول و متداول نبود،
و در جنگ(احد) بشهادت رسید بعد از آنکه چشانید هفت نفر را شربت مرگ بدترین مورد را.
پس رستگار و سید الشهداء شد درمیان فرشتگان خدا میگردد و صبح میکند،
و نماز خواند رسول خدا بر او هفتاد مرتبه تا دو مرتبه در موقع تعدد شهیدان،
و فرمود: شهادت حمزه مصیبتی است که ما هرگز بمثل آن مصیبت ندیده ایم و اگر روزي براي من پیش آمد کیفر خواهم داد آنها
را کیفر زیادتري،
و او افزون بود در فضیلت از عموهاي دیگرش چونکه او برادر رضاعی او بود همینطور افزون بود شرافت را پس گواهی بده و
مادامیکه حمزه بود پیامبر محفوظ از اذیت قریش بود و او صاحب مال و تلف کننده آن بود در بخشیدن بخشنده بود وقتیکه روشن
میکرد آتشی براي میهمان مییافت بهترین آتش را نزد بهترین روشن کننده) و در آن یاد کرده آقاي ماعباس عموي پیامبر را و گوید
ابیاتیکه اولش اینست:
و قد بلغ العباس فی المجد رتبه
تقول لبدر التام قصرت فابعد
و رسید عباس در بزرگواري مرتبهاي را که میگوئی بماه تمام کوتاهی تودور شو،
[ [ صفحه 122
کافیست ما را این قصیده در آگاهیدن خواننده بر مذهب و عقیده این مرد و مقام او از شعر ما آنرا برداشتیم از(نفح الطیب ج 4 ص
(603 -607
آنچه که این شعر در بر دارد:
اشاره کرده شاعر ما شمس الدین مالکی در اینشعرش بعده از مناقب مولاي ما امیر المومنین علیه السلام از آنچه را که پیشوایان قوم
و حافظین حدیثشان در کتب صحیح و مسندشان بطریقشان از پیامبر بزرگ صلی الله علیه و آله نقلکرده اند بدان که آن مناقب زیر
است:
-1 حدیث تزویج خداوند سبحان فاطمه علیها سلام را بعلی علیه السلام و افشاندن بهشت زر و زیورش در این ازدواج و زناشوئی
. مبارك که تفصیل آن گذشت در ج 2 ص 315
-2 حدیث " انا مدینه العلم و علی بابها، منم شهر علم علی در آنشهرست "
و قال رسول الله انی مدینه
من العلم و هو الباب و الباب فاقصدي
صفحه 76 از 208
و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله گفت که من شهري از علمم و علی درب آن شهر است پس در را قصد کن،
95 و در اینجا اختصار کردیم باین که - و ما مقدم داشتیم کلام را در اطراف علم امیرالمومنین علیه السلام در جزء سوم ص 101
حدیث اینفضیلت را طبري و ابن معین و حاکم و خطیب و سیوطی تصحیح کرده و صحیح دانسته اند و در اینجا ما تفصیل میدهیم
سخن را در آن و اینکه آنرا جمع بسیاري از حفاظ و پیشوایان حدیث نقل نموده اند. پس بر تو است عده زیادي از کسانیکه آنرا در
قرنهاي گذشته یاد نموده
[ [ صفحه 123
و بان احتجاج کرده و آنرا بطور قطع و مسلم نسبت به پیامبر داده و گفته یاوه سرایان و مخالفین را از آندفع کرده اند.
-1 حافظ ابوبکر عبد الرزاق بن همام صنعانی فوت شده 211 حاکم نیشابوري در مستدرك ج 3 ص 127 از او حکایت نموده.
-2 حافظ یحی بن معین ابو زکریا بغدادي فوت شده 236 چنانچه در مستدرك حاکم و تاریخ خطیب بغدادي آمده،
-3 ابو عبد الله(ابو جعفر) محمد بن جعفر قیدي فوت شده 236 روایت کرده ابن معین از او.
-4 ابو محمد سوید بن سعید هروي فوت شده 240 یکی از مشایخ مسلم و ابن ماجه. ابن کثیر در تاریخش ج 7 ص 358 نقل کرده
از وي.
-5 امام حنبلی ما احمد بن حنبل فوت شده 241 آنرا در مناقبش نقل کرده.
-6 عباد بن یعقوب رواجنی اسدي یکی از مشایخ بخاري و ترمذي و ابن ماجه حافظگنجی در(کفایه) از طریق خطیب از او روایت
نموده.
-7 حافظ ابو عیسی محمد ترمذي فوت شده 279 در جامع صحیحش نقل کرده.
-8 حافظ ابو علی حسین بن محمد بن فهم بغدادي فوت شده 289 حاکم در مستدرك ج 3 ص 127 از او روایت کرده.
-9 حافظ ابوبکر احمد بن عمر بصري بزاز متوفی 292 صاحب مسند کبیر.
-10 حافظ ابو جعفر محمدبن جریر طبري متوفی 310 در
[ [ صفحه 124
تهذیب آلاثار و آنرا صحیح دانسته و بسیاري از بزرگان قوم از او حکایت کرده اند.
-11 ابوبکر محمد بن محمد بن باغندي واسطی بغدادي فوت شده 312 ابن مغازلیفقیه در کتاب مناقبش از او روایت نموده.
-12 ابو طیب محمد بن عبد الصمد دقاق بغوي فوت شده 319 خطیببغدادي در تاریخش ج 2 ص 277 باسنادش از او نقل نموده.
-13 ابو العباس محمدبن یعقوب اموي نیشابوري اصم فوت شده 346 حاکم در ج 3 مستدرك ص 126 از او روایت کرده.
-14 ابوبکر محمد بن عمر بن محمد تمیمی بغدادي ابن جعابی فوت شده 355 با پنج طریق نقل کرده چنانچه در مناقب ابن شهر
آشوب است.
-15 ابو القاسم سلیمان بن احمد طبرانی فوت شده( 360 ) آنرا در دو معجم کبیر و اوسط نقل کرده است.
-16 ابوبکر محمد بن علی بن اسماعیل شاشی معروف بقفال فوت شده 366 حاکم در ج 3 مستدرك ص 127 از او حکایت نموده
است.
صفحه 77 از 208
-17 حافظ ابو محمد عبد الله بن جعفر بن حیان اصبهانی معروف بابی الشیخ متوفی 369 در کتاب(السته اش) نقل کرده سخاوي آنرا
درمقاصد الحسنه حکایت نموده.
-18 حافظ ابو محمد عبد الله بن محمد بن عثمان معروف بابن سقاء واسطی فوت شده 173 ابن مغازلی در مناقبش از او روایت کرده.
-19 حافظ ابو لیث نصر بن محمد سمرقندي حنفی فوت شده 379 چنانچه در کتاب مجالس خود یاد کرده.
[ [ صفحه 125
-20 حافظ ابو حسین محمد بن مظفر بزاز بغدادي فوت شده 379 چنانچه در مناقب ابن مغازلی.
-21 حافظ ابو حفص عمر بن احمد بن عثمان بغدادي ابنشاهین فوت شده 385 آنرا بچهار طریق بیرون آورده.
-22 حافظ ابو عبد اللهعبید الله فرزند محمد مشهور بابن بطه عکبري فوت شده. 387 آنرا بشش طریق بیرون آورده.
126 نقل کرده است. - -23 حافظ ابو عبد اللهمحمد پسر عبد الله حاکم نیشابوري فوت شده 405 که در مستدرکش ج 3 ص 128
-24 حافظ ابوبکراحمد بن موسی پسر مردویه اصفهانی فوتشده 416 که جمع بسیاري از او حکایت کرده اند.
-25 حافظ ابو نعیم احمد پسر عبد الله اصفهانی فوت شده 430 در کتاب(معرفه الصحابه) او
-26 فقیهشافعی ابو الحسن احمد بن مظفر عطار فوت شده 441 ابن مغازلی فقیه در سال 434 روایت کرده آنرا چنانچه در مناقبش
یاد کرده.
-27 ابو الحسن علیپسر حبیب بصري شافعی مشهور بماوردي فوت شده 540 - ابن شهرآشوب در مناقب ج 1 ص 261 - از او
حکایت نموده است.
-28 حافظ ابوبکر احمد پسر حسین پسر علی بیهقی فوت شده 458 چنانچه در مقتل خوارزمی ج 1 ص 43 یاد شده
-29 ابوغالب محمد پسر احمد مشهور بابنبشران فوت شده 462 که این مغازلی در مناقب از او روایت کرده
-30 حافظ ابوبکر احمد پسر علی خطیب بغدادي فوت شده
[ [ صفحه 126
463 که در(المتفق و المفترق) و تاریخ بغداد ج 4 ص 348 ، و ج 2 ص 377 و ج 7 ص 173 و ج 11 ص 204 نقل کرده آنرا
. -31 حافظ ابو عمر و یوسف پسرعبد الله پسر عبد البر قرطبی فوت شده 463 در استیعاب ج 2 ص 461
-32 ابو محمد حسن پسر احمد پسر موسی غندجانی متوفاي 467 که ابن مغازلی در مناقب از او نقل نموده.
-33 فقیه ابو الحسن علی فرزند محمد فرزند طیب جلابی مغازلی متوفاي 483 که در مناقبش بهفت طریق نقل نموده.
-34 ابو مظفر منصور فرزند محمد فرزند عبد الجبار سمعانی شافعی متوفاي 489 چنانچه در مناقب ابن شهر شوب است.
-35 حافظ ابو محمد حسن فرزند احمد سمرقندي متوفاي 491 که در بحر الاسانید در صحیح الاسانید آنرا نقل نموده پس حدیث
در نزد او صحیح است چنانچه در تذکره ذهبی ج 4 ص 28 موجوداست.
-36 ابو علی اسماعیل فرزند احمد فرزند حسین بیهقی متوفاي 507 خوارزمی در مناقب ص 49 روایت کرده آنرا از او.
-37 ابو شجاع شیرویه فرزند شهردار همدانی دیلمی متوفاي 509 در فردوس الاخبار آورده.
-38 ابو محمد احمد فرزند محمد فرزند علی عاصمی آنرا در(زین الفتی شرح سوره هل اتی) که در نزد ما موجود است نقل نموده.
صفحه 78 از 208
-39 ابو القاسم زمخشري متوفاي 538 که در الفائق ج 1 ص 28 باب مدینه علم نامیده است.
[ [ صفحه 127
-40 حافظ ابو منصور شهردار فرزند شیرویه همدانی دیلمی متوفاي 558 آن را با سند در کتابش مسند الفردوس نقل کرده.
-41 حافظ ابو سعید عبد الکریمفرزند محمد فرزند منصور تمیمی سمعانی متوفاي 562 در(الانساب) گوید در(شهید) جمعی از
علماء معروف باین اسم شهید مشهور شده اند براي اینکه کشته شدند معروف بشهید گشتند اول ایشان فرزند باب مدینه علم تا آخر
که این کلامش میرساند که حدیث مذکور از مسلمیات نزد حافظین حدیث بوده است.
-42 حافظ اخطب خوارزم ابو الموید موفق فرزند احمد مکی حنفی متوفاي 568 آنرا در مناقب ص 49 و در مقتل امام سبط ج 1 ص
43 نقل کرده است.
-43 حافظ ابو القاسم علی فرزند حسن مشهور بابن عساکر دمشقی متوفاي 571 با چندین طریق نقل کرده است.
-44 ابو حجاج یوسف فرزند محمد بلوي اندلسی مشهور بابن الشیخ متوفاي حدود 605 آنرا ارسال مسلم در کتابش(الف باء) ج 1
ص 322 نقل نموده است.
-45 ابو السعادات مبارك فرزند محمد فرزنداثیر جزري شافعی متوفاي 606 - آنرا در(جامع الاصول) از ترمذي نقل کرده.
-46 حافظ ابو الحسن علی فرزند محمدفرزند اثیر جزري متوفاي 630 در اسد الغایه ج 4 ص 22 نقل نموده است.
-47 محی الدین محمد فرزند علی فرزند عربی طائی اندلسی متوفاي 638 در کتاب(الدر المکنون و الجوهر المصون) چنانچه در
ینابیع الموده ص 419 نقل نموده است.
[ [ صفحه 128
-48 حافظ محب الدین محمد فرزند محمود فرزند نجار بغدادي متوفاي 643 مسندا در ذیل تاریخ بغداد نقل نموده است.
-49 ابو سالم محمد فرزند طلحهشافعی متوفاي 651 در مطالب السئول ص 22 و الدر المنظم آورده چنانچه در ینابیع الموده ص 65
موجود است.
-50 شمس الدین ابو مظفر یوسف فرزند قزاوغلی سبط ابن جوزي حنفی متوفاي 654 در تذکره خود ص 29 یاد کرده.
98 بیرون آورده آنرا و بعد از نقلآن به - -51 حافظ ابو عبد الله محمد فرزند یوسف گنجی شافعی متوفاي 658 در کفایه ص 102
چندین طریق گوید. گفتم این حدیث خوب عالیست تا آنکه گوید و باینجهت پس بتحقیق دانشمندان از صحابه و پیروان و اهل
بیت نبوت قائل بتفضیل وبرتري دادن علی(ع) و زیادي علم اوو سنگینی آن. و تیز فهمی او و فراوانی حکمت او و نیکوئی قضاوت و
صحت فتواي او شدند و بودند ابوبکر و عمر عثمان و غیر ایشان از علماء صحابه که در احکام با او مشورت کرده و عمل بگفته او
در نقض و ابرام میکردند و تمام ایشان اعتراف بعلم اوو فراوانی فضل او و برتري عقل او و درستی حکمت او داشتند و این حدیث
در حق او زیاد نیست زیرا که مقام او نزدخدا و پیامبر و مومنین از بنده گان خدا بالاتر و والاتر از این است
-52 ابو محمد شیخ عز الدین عبد العزیز فرزند عبد السلام سلمی شافعی متوفاي 660 یاد نمود آنرا در گفتاري که حکایتنمود آنرا
از او شهاب الدین احمد در کتاب توضیح الدلائل بر ترجیح فضائل.
-53 حافظ محب الدین احمد فرزند عبد الله طبري شافعی مکی متوفاي. 694 آنرا در(الریاض النضره) ج 1 ص 192 و(ذخایر
صفحه 79 از 208
[ [ صفحه 129
العقبی) ص 77 روایت کرده.
-54 سعید الدین محمد فرزند احمد فرغانی متوفاي 699 یاد نمود آنرا درشرح تائیه ابن فارض عربی در شرح گفته او.
که امات و بزرگواري ایشان از بعضی آنچه را که تخصیص داده بود ایشانرا بان بچیزیکه اختصاص داد ایشان از ارث هر فضیلتی و
یاد کرد آنرا در شرح فارسی آن در نزد گفته او،
و واضح و آسان نمود بسبب تاویل آنچه را که مشکل بود علی علیه السلام بعلمیکه بوسیله وصیت باو رسیده بود.
. -55 حافظ ابو محمد فرزند ابی حمزه ازدي اندلسی متوفاي 699 در(بهجت النفوس) ج 2 ص 175 و ج 4 ص 78
-56 صدرالدین سید حسین فرزند محمد هرويفوزي متوفاي 718 در(نزهه الارواح)یاد نمود.
-57 شیخ الاسلام ابراهیم فرزند محمد حموي جوینی متوفاي 722 ، آنرا در فرائد السمطین در فضائل المرتضی و البتول
-58 نظام الدین محمد فرزند احمد فرزند علی بخاري متوفاي 725 حکایت کرده از آن شیخ عبد الرحمن چشتی در(مرات الاسرار
عنسیره الاولیاء)
-59 حافظ ابو الحجاج یوسف فرزند عبد الرحمن مزي متوفاي 742 در(تهذیب الکمال) در شرح احوال امیر المومنین علیه السلام
آنرا یاد کرده.
-60 حافظ شمس الدینمحمد فرزند احمد ذهبی شافعی متوفاي 748 - آنرا در تذکره الحفاظ ج 4 ص 28 از صحیح حافظ
سمرقندي یاد کرده سپس گفته این حدیث صحیح است.
[ [ صفحه 130
-61 حافظ جمال الدین محمد فرزند یوسف زرندي انصاري متوفاي سنه 757 - آنرا در(نظم درر السمطین در فضائل مصطفی و
مرتضی و بتول و سبطین) یاد نموده مطلع شدم برآن در قرمیسین(کرمانشاء سابق، باختران جمهوري اسلامی) نزد علامه حجت سردار
کابلی.
-62 حافظ صلاح الدین ابو سعید خلیل علائی دمشقی شافعی متوفاي 761 که از او حکایت نموده بسیاري از بزرگان قوم و آنرا از
طریق ابن معین صحیح دانسته سپس گوید و چه استبعادي هست در اینکه پیامبر صلی الله علیه وآله مثل این را در حق علی که خدا
از او راضی باد بگوید هر کسیکه در این باره حدیث سخن گفته و قطع بموضوع بودن آن نموده جوابی ندارد از این روایات
صحیحه از ابن معین و با این روایات براي او شاهدي است که ترمذي آنرا در جامع خود روایت کرده تا آخر.
-63 سید علی فرزند شهاب الدین همدانی آنرا در کتاب(موده القربی)یاد کرده از طریق جابر بن عبد الله سپس گفت: و از ابن
مسعود و انس مانند آن.
-64 بدر الدین محمد ابو عبدالله زرکشی مصري شافعی متوفاي 794 و گوید: این حدیث در نهایت درجه خوبیاست که بان
. احتجاج و استدلال میشود وضعیف نیست تا چه رسد باینکه وضع شده باشد(فیض القدیر) ج 3 ص 47
. -65 حافظ ابو الحسن علی فرزند ابوبکر هیثمی متوفاي 807 در کتاب مجمع الزوائد ج 9ص 114
-66 مال الدین محمد فرزند موسی دمیري متوفاي 808 در
صفحه 80 از 208
[ [ صفحه 131
. کتاب(حیاه الحیوان) ج 1 ص 55
-67 مجد الدین محمد فرزند یعقوب فیروزآبادي متوفاي 816 یا 7 درکتابش(النقد الصحیح) و گوید در کلامیکه طولانی است در
حول حدیث یاد شده بعد از روایت او بطریقی از ابن معین، کسی که درباره حدیث انا مدینهالعلم حرف زده(و یاوه سرائی
کرده)جوابی نیاورده از این روایاتیکه ثابتاست از یحی بن معین و حکم موضوع بودنبر آن جدا باطل است تا آنکه گوید:
وحاصل اینکه حدیث منتهی میشود بتمام طریق من ابی معاویه و شریک(بمعاویهو شریک) بدرجه خوبی که بان استدلال و احتجاج
میشود و ضعیف نیست تا چه رسد که وضع شده باشد.
-68 امام الدین محمد هجروي لایجی حکایت میشود از کتابش(اسماء النبی و خلفاء الاربعه)
-69 شیخ یوسف واسطی اعور یاد کرده آنرا در رساله ایکه شیعه رابآن رد کرده آنرا از دلیل هاي رافضه(شیعیان) شده و از آن
جواب داده بطور تسلیم و پذیرش آن از جهت سند بوجوهیکه در مفاد آنست و بزودي کلمه و سخن او خواهد آمد.
-70 شمس الدینمحمد فرزند محمد جزري متوفاي 833 آنرا نقل کرده در(اسنی المطالب فی مناقب علی بن ابیطالب) ص 14 از
طریق حاکم و یاد کرده صحت آنرا و در اول کتابش شرط کرد که در آن احادیث متواتر و صحیح و حسن را یاد کند از مناقب
امیرالمومنین علیه السلام.
-71 شیخ زین الدین ابوبکر محمد فرزند محمد فرزند علی خوافی متوفاي 838 آنرا بطور ارسال یاد کرده و بان استدلال نموده
[ [ صفحه 132
براي اختصاص علی علیه السلام به زیادي دانش و حکمت، حکایت کرد آنرا از او شیخ شهاب الدین احمد در(توضیح الدلائل)
-72 شهاب الدین فرزند شمس الدین زاولی دولت آبادي متوفاي 849 - آنرا در کتاب(هدایه السعداء) نقل کرده و بان احتجاج نمود
براي فضیلت امیر المومنین علیه السلام.
-73 شهاب الدین ابو الفضل احمد فرزند علی مشهور بابن حجر عسقلانی متوفاي 852 - آنرا در تهذیب التهذیب ج 7 ص 337 یاد
کرده و در(لسان المیزان) گوید: این حدیث داراي طرق و راه هاي بسیاریست در مستدرك حاکم که کمترین احوال آن اینستکه
براي حدیث مذکور اصل و ریشه است پس سزاوار نیست که برآن اطلاق شود که وضع شده یعنی گفته شود که آن مجعول و بی
اساس است.
-74 شهاب الدین احمد، آنرا در(توضیحالدلائل) یاد کرده و گوید این فضیلتی است که اصحاب بان اقرار کرده و مسرورند و راه
توافق و سازگاري را پیموده و دنبال کردند.
. -75 نور الدین علی فرزند محمد فرزند صباغ مالکی مکی متوفاي 855 یاد کرده آنرا در(فصول المهمه) ص 18
-76 بدرالدین محمود فرزند احمد فرزند موسی حنفی عینی متوفاي در قاهره سال 855 در کتاب(عمده القاري) ج 7 ص 631 یاد
نموده.
-77 شیخ عبد الرحمن فرزند محمد فرزند علی بسطامی حنفی متوفاي 858 یاد کرده آنرا در کتابش(دره المعارف الالهیه) و
استدلال بانکرده براي وارث بودن علی علیه السلامعلم و دانش پیامبر
صفحه 81 از 208
[ [ صفحه 133
. بزرگ صلی الله علیه و آله را مراجعه کن به ینابیع الموده ص 400
-78 شمس الدین محمد فرزند یحیی گیلانی لاهیجانی نور بخش یاد کرده آنرا در(مفاتیح الاعجاز) شرح گلشن راز مولف سال
877 هجري.
-79 شمس الدین ابو الخیر محمد فرزند عبد الرحمن سخاوي مصري متوفاي 902 یادکرده در(المقاصد الحسنه) و آنرا حسن و نیکو
دانسته.
-80 حافظ جلال الدین عبد الرحمن فرزند کمال الدین سیوطی متوفاي 911 یاد کرده در(جامعصغیر) ج 1 ص 314 و در چندین
کتاب ازتالیفاتش و آنرا حسن دانسته در بسیاري از آنها سپس حکم بصحت آن کردهدر(جمع الجوامع) چنانچه در کتاب ترتیب او
ج 6 ص 401 پس گوید: بودم که جواب میدادم باین جواب(یعنی به حسن بودن این حدیث) مدت درازي تا اینکه آگاه شدم بر
صحیح دانستن ابن جریر مر حدیث علی علیه السلام را در(تهذیب الاثار) با تصحیح حاکم مر حدیث ابن عباس را پس من استخاره
کردم با خدا و قطع کردم به بالا بردن این حدیث را از مرتبه حسن بمرتبه صحت خداداناتر است.
و بتحقیق یک جزء مستقلیدر طریق هاي این حدیث نوشته و آنرا از تالیفات خود شمرده و حدیث مذکور رادر(الدر المنثره) یاد
کرده و آنرااز احادیث مشهوره شمرده در ص 49 حاشیه(فتاوي حدیثیه) ابن حجر
-81 سیدنور الدین علی فرزند عبد الله سمهودي شافعی متوفاي 911 یاد کرده آنرا در(جواهر العقدین) و ردیف کرده آنرا
[ [ صفحه 134
بشواهدي از احادیث وارده در علم علی علیه السلام
-82 فضل فرزند روزبهان یاد کرده آنرا در رد بر(نهج الحق) علامه حلی در حالیکه آنرا پذیرفته بدون هیچاشاره اي در سندش و در
رد دلیلهاي علامه با علم. بودن امیرالمومنین بدو حدیث اقضاکم علی. قاضی ترین شماعلیست. و انا مدینه العلم(من شهر علمم و علی
دروازه آنشهر است) از طریق ترمذي و اما آنچه را که مصنف یاد کرده آنرا از علم امیر المومنین پس شکی نیست که او از علماء
امت و مردم همگی محتاج و نیازمند بسوي اویند در علم و چگونه چنین نباشد در حالیکه او وصی و جانشین پیامبر صلی الله علیه و
آله است در رسانیدن علم و امانتهاي حقایق معارف پس نزاع و جدالی براي هیچکس در او نیست و اما آنچه که یاد کرده از
صحیح ترمذي(درباره حدیث انا مدینه العلمو علی بابها) پس صحیح است.
-83 حافظ عز الدین عبد العزیز معروف بابن فهد هاشمی مکی شافعی متوفاي 922 اشعاریکه بان مدح میکند امیر المومنین علیه
السلام را اشاره کرده و آن اینست.
شیر جنگها و شیر دور کننده و کسیکه بشمشیر او سیاهی وتاریکی ها نادانی و شرك برطرف شد.
داماد پیامبر برادر او و درب علوم و دانش او قاضی ترین صحابه پیامبر و صاحب شمائل و اخلاق کریمانه بود.
پارسائی که پرهیزگاري سخت شعار او بود و رفتارش دادگستري بود با بزرگواري،
در بخشش او دریا چیست جزرکدامست سیلاب چیست و باران مداوم کدامست،
صفحه 82 از 208
[ [ صفحه 135
و براي اوست شجاعت و دلیري و آزرم و هم چنین فصاحت و بلاغت و دانش هائی،
عنتر کیست جز او در نبرد کسی نیست و شیر شرزه نتواند با او برابر شود وقتیکه جنگ سخت شود،
فرزند ساعده فصیح کیست پیش او سحبان کدامست اگر سخنرانی کند و اگر شعر گوید،
تمام فضیلتها را واجد شد منزه است خدائیکه از فضلش این کمالات را از قدیم باو عطا نمود،
یاري کرد پیامبر را و چه بسیار که خود را فداي او نمود پس براي اوست از پسر عمش فضلیکه همه عالم را فرا گرفته،
تمام مخالفین حقیقه اعتراف بفضل برتري او نموده واین امریست روشن درباره علی نه پنهان،
پس بر او باد از من هزار هزار تحیت و درود بر تمام صحابه که اهل وجدان وشرف باشند،
-84 حافظ شهاب الدین احمد فرزند محمد قسطلانی مصري شافعی متوفاي 923 در(مواهب الدینه) در نامهاي پیامبر بزرگوار صلی
الله علیه و آله(مدینه العلم) شمرده که از حدیث معهود یاد شده گرفته چنانچه زرقانی در شرح آن ج 3 ص 143 گفته است.
-85 مولی جلال الدین محمد فرزند اسعد دوانی متوفاي 928 ، بان اشاره کرده در شرح رساله زوراء.
-86 قاضی کمال الدین حسین فرزند معین میبدي متوفاي در اوائل قرن دهم آنرا در شرح دیوان منسوب بامیر المومنین علیه السلام
یاد کرده و باناحتجاج و استدلال نموده.
[ [ صفحه 136
-87 حاج عبد الوهاب فرزند محمد بخاري متوفاي 932 در تفسیرش(الانوري) در نزد قول خداي تعالی(قللا اسئلکم علیه اجر الا
المودده فی القربی) بگو من از شما سئوال نمیکنمبراي رسالتم مزدي را مگر دوستی درباره نزدیکان من یاد کرده آنرا از طریق جابر
که از ابن مغازلی نقل کردهو عده اي از فضائل آنحضرت را در پی وردیف آن آورده سپس گفته بدان اي فلانی که این احادیث از
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله درباره علی که خدا ازاو خشنود است وارد شده است
-88 حافظشیخ محمد فرزند یوسف شامی متوفاي 942 یاد کرده آنرا در(سبل الهدي و الرشاد فی سیره خیر العباد) و گفته: صواب
آنستکه آن حدیث حسن است چنانچه دو حافظ علائی و ابن حجر گفتهاند... تا آخر.
-89 شیخ ابو الحسن علی فرزند محمد فرزند عراق کنانی متوفاي 863 یاد کرده آنرا در(تنزیه الشریعه عن الاخبار الشیعه) و آنرا
ردیف کرده به تصحیح حاکم و ضعیف دانستن ابن جوزي و حسن دانستن ابن حجر و علائی آنرا و ظاهر میشود از اواختیار کردن
قول ابن حجر و علائی را.
-90 شهاب الدین احمد فرزند محمد فرزند ابن حجر هیتمی مکی متوفاي 974 آنرا در(الصواعق) ص 73 و در شرح همزیه بوصیري
یاد کرده در نزد قول او.
چه بسیار آیاتیکه ظاهر شد از علوم او از حروفیکه از آن حروف هجاء الف وباء... ظاهر شود و در شرح گفته اش.
و وزیر پسر عموي او در فضائل و مناقب و از خاندانیکه وزیران نیکبخت میشدند.
[ [ صفحه 137
صفحه 83 از 208
و در شرح قولش گوید:
برداشتن پرده ها یقینا باو اضافه و زیاد نشود بلکهاو خورشیدي استکه بر او پرده و حجابینیست، آنرا یاد کرده و حسن داشته
درکتاب(تطهیر الجنان) حاشیه(الصواعق) ص 74 و روایت کرده آن را(الفتاوي الحدیثیه) ص 126 و آنرا حسندانسته و در ص 197
گوید آن حدیث حسن بلکه حاکم گوید آن حدیث صحیح است.
-91 علی فرزند حسام الدین مشهور بمتقی هندي متوفاي 975 یاد کرده آنرادر(اکمال جمع الجموامع سیوطی) در قسمت گفته هائی
از فضائل امیر المومنین علیه السلام چنانچه در ترتیب آن(کنز الاعمال) ج 6 ص 156 میباشد.
-92 شیخ ابراهیم فرزند عبدالله وصابی یمنی شافعی یاد کرده آنرا در کتاب(الاکتفاء) در حالیکهنقل کرده از ابی نعیم در کتاب
المعرفه) و از حاکم و خطیب و بان احتجاج و استدلال نموده به فضل علم علی علیه السلام بدون اینکه هیچ اشکالی در سند و
دلالت آن نماید.
-93 شیخ جمال الدین محمد طاهر هندي متوفاي 986 یاد کرده آنرا در(تذکرهالموضوعات) و آنرا حسن دانسته و گفته کسی که
حکم بدروغ بودن آن کند قطعا غلط و اشتباه کرده است.
-94 میرزا مخدوم عباس فرزند معین الدین جرجانی سپس شیرازي متوفاي 988 یاد کرده آنرا در فصل دوم از(نواقض الروافض) و
آنرا از فضائل امیر المومنین علیه السلام شمرده در حالیکه از ترمذي نقل کرده بدون هیچ اشکالی در آن.
-95 شیخ فرزند عبد الله عید روس متوفاي 990 یاد کرده آنرا
[ [ صفحه 138
در(العقد النبوي و السر المصطفوي) در حالیکه نقل از بزار و طبرانی و حاکم و عقیلی و ابن عدي و ترمذي نموده بدون ایراد و
تنقیض ضعف سند آن.
-96 جمال الدین محدث عطاء الله فضل الله شیرازي متوفاي 1000 یاد کرده آنرا در کتابش(الاربعین) و آن حدیث شانزدهم از
آنست و یاد کرده آنرا در مطلب اول از کتابش(تحفه الاحباء من مناقب آل العبا.
-97 ابو العصمه محمد معصوم بابا سمرقندي یاد کرده آنرا در فصل دوم از رساله(الفصول الاربعه) و احتجاج کرده بان بر کسیکه
بدگوئی بابی بکر نموده بغضبکردن او فدك را و انکار کرده باین شهاده امیرالمومنین را براي فاطمه سلام الله علیها بسبب مقام
علمی او که بواسطه حدیث معهود یاد شده ثابت است.
-98 شیخ علی قاري هروي حنفی متوفاي 1014 که در کتاب(المرقاء) در شرح المشکاه یاد نموده آنرا.
-99 حافظ شیخ عبد الروق فرزند تاج العارفین مناوي شافعی متوفاي 1031 یاد کرده آنرا در(فیض القدیر) شرحالجامع الصغیر و
در(التیسیر) شرح الجامع الصغیر و در اولی گوید:
پس براستیکه محمد مصطفی صلی الله علیه وآله مدینه جامعه براي معانی تمام دیاناتست و مدینه و شهر چاره اي از در ندارد. پس
خبر داد که درب آن علیکه خدا او را سرفراز کند میباشد پس کسیکه راه او را پیش گیرد و برود داخل آنشهر شده و هر کس که
خطا کند واز راه او نرود راه هدایت را اشتباه رفته و خطا کرده. و بتحقیق که شهادتبا علمیت و داناتر بودن او داده است موافق و
مخالف و
[ [ صفحه 139
صفحه 84 از 208
دوست و دشمن.
کلابادي نقل کرده که مردي از معاویه از مسئله اي پرسیدپس گفت از علی سئوال کن که او از من داناتر است پس گفت: من
جواب تو را میخواهم. گفت: واي بر تو مکروه داريمردیرا که رسول خدا صلی الله علیه وآله او را براي عملش عزیز میداشت.
وبزرگان صحابه بودند که اعتراف میکردند مقام علمی او را و عمر از اومیپرسید از آنچه که بر او مشکل میشد.مردي آمد و از عمر
سئوال کرد. پس عمر گفت: علی در اینجا است از او سئوال کن پس آنمرد گفت میخواهم از توبشنوم اي امیرالمومنین گفت برخیز
پاهایت را استوار نکند و نامت را از دفتر محو و نابود نماید.
و از عمر از طرق و راه هاي صحیح رسیده که پناه میبرد بخدا از مردمیکه علی علیه السلام در بین آنها نباشد تا آنکه نگاه میداشت
او را نزدخودش و نبیند مر او را چیزي از براي مشورت کردن او در مشکلی.
و حافظ عبد الملک فرزند سلیمان نقل کرده که گفت بعطاء گفته شد آیا هیچکس از صحابه فقیه تر و داناتر از علی بود، گفت: نه
بخدا سوگند.
حرالی گوید: پشینیان و متاخرین میدانند که فهم کتاب خدا منحصر به علم علی علیه السلام است و هر کس که نداند این را پس
گمراه شده از دریکه از پشت سر اوست. خداوند پرده ها را از دلها بردارد تا محقق شود یقینی که به برطرف شدن پرده دگرگون
نمیشود.
[ [ صفحه 140
یاد کرده و در دلالت آن بر اعلمیت و افضیلت امام علیه السلام سخن گفته. « رساله العقائد » -100 ولی یعقوب لاهوري آنرا در
وسیله المال فی عد » -101 شیخ احمد فرزند فضل فرزند محمد با کثیر مکی شافعی متوفاي 1047 یاد کرده آنرادر کتابش
نقل کرده بدون هیچ اشکالی در سند و متن و دلالت آن. « الاستیعاب » در حالیکه از ابن عمر صاحب « مناقبالال
در حالیکه « الصراط السوي فی مناقب آل النبی » -102 شیخ محمود فرزند محمد فرزند علی شیخانی قادري یاد کرده آنرا در تالیفش
از احمد و ترمذي بصورت ارسال مسلم و قطعی نقل کرده سپس گفته و براي همین ابن عباس میگفتکسیکه علم میخواهد پس
باید از در علم بیاید و آن علی است که خدا از او خشنود است.
و حکایت کرده عده اي از حافظین، حافظین را « اللمعات فی شرح المشکاه » -103 عبد الحق دهلوي متوفاي 1052 یاد کرده آنرا در
در اطراف حدیثیاد شده و معهود از جهت نفی و اثبات و اختیار کرده آنچه را که جمعی از متاخرین حفاظ معتقد شده اند از
لحاظ ثبوت و
[ [ صفحه 141
شمرده براي پذیرفتن حدیث معهود. « مدینه العلم »: از نامهاي رسول خدا صلی الله علیه و آله « مدارج النبوه » حسن بودن آن و نیز در
پیش یاد نمودن امیر المومنین و تصریح کرده « تذکره الابرار » -104 سید محمد فرزند سید جلال فرزند حسننجاري آنرا در کتابش
در حالیکه احتجاج و « سر الاقطاب » بصحت آن. 105 - الله دیا فرزند عبد الرحیم فرزند بینا حکیم چشتی عثمانی یاد کرده آن را در
استدلال بان نموده وآنرا ارسال مسلم و قطعی دانسته.
صفحه 85 از 208
در حالیکه احتجاج و استدلال به آن » سر الاقطاب « -105 الله دیا فرزند عبد الرحیم فرزند بینا حکیم چشتی عثمانی یاد کرده آنرا در
نموده و آنرا ارسال مسلم و قطعی دانسته.
در هنگام یاد کردن مولاي ما امیرالمومنین یاد « مرآت الاسرار » -106 عبد الرحمن فرزند عبد الرسول فرزند قاسم چشتی آنرا در
نموده.
نقل نموده. « کنز البراهین الکسبیه » -107 شیخ فرزند علی فرزند محمد خفري متوفاي 1063 در کتابش
ج 2 ص 63 و « السراج المنیر درشرح جامع الصغیر » -108 حافظ علی احمد عزیزي شافعی متوفاي 107 . یاد کرده آنرا در
حکایتکرده از استادش حسن بودن آنرا و اشاره
[ [ صفحه 142
نکرده بچیزي که مخدوش و مغشوش میکند آنرا. پس گفت: از او گرفته میشود شایسته و سزاوار است براي عالمو دانا که مردم را
خبر دهد بفضیلت کسیکه فضل او شناخته شده تا آنکه علمرا از او فرا گیرند.
« المواهب اللدینه » -109 ابو الضیاء نور الدین علی فرزند علی شبراملسی قاهري شافعی متوفاي 1082 یاد کرده آنرا در حاشیه اش بر
مدینه » در شرح نامهاي پیامبر صلی الله علیه و آله در نام آنحضرت « تیسیر المطالب السنیه بکشف اسرار المواهب اللدینه » که موسوم به
پس گفت و صحیح اینستکه آن حدیث حسن است چنانچهعلائی و ابن حجر گویند. « العلم
نقل کرده. « رساله اشغال نقشبندیه » -110 شیخ تاج الدین سنبهلی آنرا در
« النبراس لکشف الالتباس الواقع فی الاساس » -111 شیخ ابراهیم فرزند حسن کردي کورانی شافعی متوفاي 1101 یاد کرده آنرا در
در حالیکه نقل از بزار و طبرانی از جابر و از طریق ترمذي و حاکم از علی علیه السلام بدون هیچ طعن و بدگوئی در سندش.
اقامه حجت و برهان « جلاء النظر فی شبهاي ابن حجر » -112 شیخ اسماعیل فرزند سلیمان کردي بصري یاد کرده آن را در کتابش
الفتاوي » کرده بان بر کسیکه نسبت خطا و اشتباه بامیرالمومنین علیه السلام درفتوا داده ابن حجر حکایت کرده آنرا در کتاب
از بعضی از معاصرینش. « الحدیثیه
[ [ صفحه 143
.« الاشاعه فی اشراط الساعه » -113 شیخ محمد فرزند عبد الرسول برزنجی مدنی متوفاي 1103 در رساله اش
ج 3 ص 143 « المواهب اللدنیه » -114 شیخ محمد فرزند عبد الباقی فرزند یوسف زرقانی مالکی متوفاي 1122 یاد کرده آنرا در شرح
و آنرا حسن دانسته.
نویسنده و تالیف کننده « الامداد بمعرفه الاستاد » -115 شیخ سالم فرزند عبد الله فرزند سالم بصري شافعی یاد کرده آنرا در رساله اش
. سال 1121
ص 27 در « نزل الابرار بما صح من مناقباهل البیت الاطهار » -116 میرزا محمد فرزند معتمد خان بدخشانی نقل کرده آنرا در
حالیکهاز بزار و عقیلی و ابن عدي و طبرانی و حاکم و ابی نعیم نقل کرده و حدیث معهود نزد او صحیح است بر شرط نوشته او
یاد کرده آنچه را که سیوطی در جمع الجوامع افاده « المعارج العلی فی مناقب المرتضی » -117 شیخ محمد صدر العالم در کتاب
نموده ازصحت حدیث پس ظاهر میشود از او اختیار او صحیح بودن آنرا مانند سیوطی.
صفحه 86 از 208
در چندین موضع در حالیکه « قره العین » -118 شاه ولی الله احمد فرزند عبد الرحیمدهلوي متوفاي 1176 یاد کرده آنرا در کتاب
گیرنده آنست گرفتن مسلم و قطعی و آنرا از فضائل امیر المومنین علیه السلام شمرده در کتابش(ازاله الخفا
. -119 شیخ محمد فرزند سالممصري حنفی متوفاي 1181 در حاشیه اش بر شرح جامع الصغیر عزیزي ج 2 ص 63
-20 شیخ محمد فرزند محمد امین سنديدر کتابش
[ [ صفحه 144
چاپ شده 1284 در لاهور شمرده باب مدینه علم را از نامهاي امیرالمومنین از باب گرفتن بحدیث معهود. « دراسات اللبیب »
و « -121 امیر محمد فرزنداسماعیل فرزند صلاح یمنی صنعانی متوفاي 1182 یاد کرده آنرا در(الروضه الندیه فی شرح التحقه العلویه
حکم کرده بصحت حدیث براي پیروي کردن بر حاکم و ابن جریر و سیوطی و گوید بعد نقل تصحیح کردن صحیح دانندهگان و
تحسین کردن کسانیکه آنرا حسن دانسته اند. پس براي تو ظاهر و روشنشد دعواي بطلان موضوع بودن آن و درستی قول بصحت
آن چنانچه سیوطی آنرااختیار کرده و آن گفته حاکم و ابن جریر است.
آنرا یاد کرده در حالیکه آنرا مسلم و مقطوع دانسته. « الفتوحات الاحمدیه بالمنح المحمدیه » -122 شیخ سلیمان جمل در کتاب
در حالیکه بان استدلال و « نور الکریمتین » -123 مولی سید قمر الدین حسینی اورنگ آبادي متوفاي 1193 یاد کرده آنرا در کتاب
اقامه برهان بان نموده در حالیکه پذیرنده بر اوست.
-124 شهابالدین احمد بن عبد القادر عجیلی شافعییکی از شعراء غدیر است که در شعراء قرن دوازدهم خواهد آمد آنرا یاد
در چندین موضع مانند یاد کردن حدیث ثابت صحیح که مورد قبول اوست. « ذخیره المال فی شرح عقد اللال » کردهدر کتابش
ص 156 - حاشیه نور الابصار که نقل کرده « اسعاف الراغبین » -125 شیخ محمد بن علی صبان متوفاي 1205 یاد کرده آنرا در کتاب
از بزار و طبرانی و حاکم و عقیلی و ابن عدي ترمذي و صواب دانسته قول کسی را که آنرا حسن دانسته خلافا بکسیکه آنرا
[ [ صفحه 145
صحیح یا موضوع و مجعول دانسته است.
« وسیله النجاه » -126 شیخ مبین بن محب الله سهالوي متوفاي 1325 استدلال و احتجاج کرده بان علم امام علیه السلام را در کتابش
سپس گفته این حدیث صحیح است بر عقیده حاکم و ابن حجر گوید: حسن است و یاد نکرده چیزیرا از سخنانیکه ایراد در آن
باشد که اشاره بفساد و بطلان آن باشد.
ویاد کرده صحیح دانستن « السیف المسلول » -127 قاضی ثناء الله پانی پتی متوفاي 1225 یاد کرده آنرا در چندین موضع از کتابش
حاکم آنرا و تضعیف کسیکه آنرا ضعیف دانسته و اختیار ابن حجر حسن بودن آنرا سپس گفته چیزیکه معنایش این است: که
صواب آنستکه ابن حجر اختیار کرده براي نگرش بسند آن. و اما از جهت تامل و اندیشه به بسیاري از شواهد پسامکان دارد که ما
. حکم بصحت آن کنیم 1280
-128 عبد العزیز بن ولی الله دهلوي یاد کرده آنرا در سئوالیکه از او شدهو در رساله ایکه آنرا در عقاید پدرش شاه ولی الله نوشته
است.
.« البراهین الساباطیه » -129 شیخ جواد ساباط بن ابراهیم ساباطی حنفی یاد کرده آنرا در کتاب
صفحه 87 از 208
گوید در شرح قول او: « عصیده الشهده فی شرح قصیده البرده » -130 عمر بناحمد طرپوتی حنفی در کتاب
فان النبین فی خلق وفی خلق
و لم یدانوه فی علم و لا کرم
برتر از پیامبران بود در خلقت و در اخلاق و آنان نزدیک او
[ [ صفحه 146
نباشند نه در علم و نه در کرم.
بدانکه بیان علم آنحضرت ثابت است بقول خداي تعالی. و تعلیم کرد تو راچیزیکه نبودي که بتوانی و بقول پیامبر صلی الله علیه و
آله منم شهر علم تا آخر حدیث و غیر آینها.
و آنرا حسن « الفوائد الجموعه فی الاحادیث الموضوعه » -131 قاضی محمد بن علی شوگانی صنعانی متوفاي 1250 یاد کرده آنرا در
دانسته است.
.« ایضاح لطافه المقال » -132 محمد رشید الدین خان دهلوي در
-133 جمال الدین ابو عبد الله محمد بن عبد العلی قرشی معروف میرزا حسن علی لکهنوي آنرا از مناقب امیر المومنین علیه السلام
شمرده و اختیار کرده حسن بودن آنرا. « تفریح الاحباب بمناقب الال و الاصحاب » در
نقل کرده از ابی نعیم و حاکم و خطیب بدون این که طعنی در آن « الدر الیتیم » -134 نور الدین اسماعیل بن سلیمان یاد کردهآنرا در
باشد.
-135 ولی اللهبن حبیب الله بن محب الله بن ملا احمد عبد الحق سهاوي لکهنوي متوفاي 1270 - آنرا از مناقب امیر المومنین علیه
سپس گفته چیزیکه معنایش اینست و آنچه که زیاد کردند بر آن دربعضی از روایات از « مراه المومنین » السلام شمرده در کتابش
مناقب صحابه موضوعو افتراء است بنابر آنچه که در صواعقاست.
-136 شهاب الدین سید محمود بنعبد الله آلوسی
[ [ صفحه 147
علی علیه السلام را باب مدینه علم مینامد در موقع بحث و کاوش از دیدن لوح « روح المعانی » بغدادي متوفاي 1270 ه در تفسیرش
در ج 27 ص 3- ازطبعه منیریه.
ص 419 و « ینابیع الموده » -137 شیخ سلیمان بن ابراهیم حسینی بلخی قندوزي متوفاي 1293 یاد کرده آنرا به راه هاي بسیاري در
400 و 73 و 72 و 65 نقل کرده از جمعی از حافظین حدیث و بزرگانیکه منتهی میشود اسنادشان به امیر المومنین علیه السلام و ابن
عباس، و جابر بن عبد الله، و حذیفه بن یمان، و حسن بن علی، و ابن مسعود،و انس بن مالک، و عبد الله بن عمر.
بباب مدینهعلم براي گرفتن بمضمون « معرکه الاراء » -138 شیخ سلامه الله بدایونی نامیدهاست امیر المومنین علیه السلام را در کتابش
حدیث.
صفحه 88 از 208
. ج 2 ص 51 « الفتوحات الاسلامیه » -139 سید احمد زینی دحلان مکی شافعی متوفاي 1304 در
و آنرا از احادیث مشهور صحیح شمرده و گوید: آنرا « القول المستحسن فی فخر الحسن » -140 مولويحسن الزمان یاد کرده آنرا در
جماعتی از پیشوایان حدیثصحیح دانسته و از آنها شمرده ابن معین و خطیب و ابن جریره و حاکم و فیروز آبادي را در نقد
الصحیح سپس گوید و اکتفا کرده بر حسن دانستن علائی و زرکشی و ابن حجر در اقوام دیگري براي رد کردن بر ابن جوزي.
.« نفعقوت المغتدي علی صحیح ترمذي » -141 شیخ علی بن سلیمان مغربی مالکیشاذلی یاد کرده آنرا در کتابش
[ [ صفحه 148
. مطبوع در قسطنطیه سنه 1297 « قره الاعیان » -142 شیخ عبد الغنی افندي غنیمی حکایت کرده از آن سلیم محمد افندي در
ص 48 « کفایه الطالب لمناقب علی بن ابیطالب » -143 شیخ محمد حبیب الله بن عبد الله یوسفی مدنی شنقیطی مصري در
آقاي بزرگ ما حجه « عقبات الانوار » یافت میشود کلمات بسیاري از این گروه بزرگان در اطراف حدیث در جزء خامس از
الاسلاممجاهد بزرگوار سید میر حامد حسین موسوي لکهنوي متوفاي 1306
صحت حدیث
تصریح کرده است چندین نفر از گروه بزرگان بصحت حدیث از جهت سندو در اینجا جمعی از ایشان ظاهر میشوداختیار صحت
آن و بسیاري از این گروه آنرا حسن میدانند و تصریح میکنند بفساد و بطلان طعن زدن در آنرا و بطلان قول کسیکه آنرا تضعیف
کرده و از کسانیکه آنرا صحیح دانسته اند افراد زیر است:
-1 حافظ ابو زکریا یحی بن معین بغدادي متوفاي 233 تصریحکرده بر صحت آن چنانچه خطیب و ابو الحجاج مزي و ابن حجر و
غیر ایشانیاد کرده اند.
صحیح دانسته. « تهذیب الاثار » -2 ابو جعفر محمد بنجریر طبري متوفاي 310 آنرا در
-3 ابو عبد الله حاکم نیشابوري متوفاي 405 در مستدرك آنرا صحیح دانسته.
-4 حافظ خطیب بغدادي متوفاي 463 شمردهاست آنرا از
[ [ صفحه 149
کسانیکه مولوي حسن زمان آنرا صحیح دانسته در قول مستحسن.
« بحر الاسانید » -5 حافظ ابومحمد حسن سمرقندي متوفاي 491 در
-6 مجد الدین فیروزآبادي متوفاي 816 در نقد الصحیح آنرا صحیح دانسته.
-7 حافظ جلال الدین سیوطی متوفاي 911 در جمع الجوامع آنرا صحیح دانسته چنانچه گذشت.
تصریح کرده بر صحت آن 0 « تذکره الابرار » -8 سید محمد بخاري در
.« الروضه الندیه » -9 امیر محمد یمانی صنعانی متوفاي 1182 تصریح کرده به صحت آن در
-10 مولوي حسن زمان آنرا از مشهور صحیح شمرده در قول مستحسن و او از کسانیست که ظاهر میشود از آن صحت آن.
. -11 ابو سالم محمد بن طلحه قرشی متوفاي 652
صفحه 89 از 208
. -12 ابو المظفر یوسف بن قزاوغلی متوفاي 654
. -13 حافظ صلاح الدین علائی متوفاي 761
. -14 شمس الدین محمد جزري متوفاي 833
. -15 شمس الدین محمد سخاوي متوفاي 902
-16 فضل الله بن روزبهان شیرازي.
. -17 متقی هندي علی بن حسام الدین متوفاي 975
-18 میرزا محمد بدخشانی.
-19 میزرا محمد صدرالعالم.
-20 ثناء الله پانی پتی هندي.
[ [ صفحه 150
لفظ حدیث
-1 از حرث و عاصم از علی علیه السلام.. از پیامبر که فرمود خداوند آفرید مرا و علی را از درختی من اصل و ریشه آن درختم و
علی شاخه آن و حسن و حسین میوه آن و شیعه برگ آنست. پس آیا بیرون نمیاید از پاك مگر پاك،
و انا مدینه العلم و علی بابها فمن اراد المدینه فلیاتها من بابها.
و من شهر علمم و علی دروازه آنست پس کسیکه قصد آن شهر را نماید باید از دروازه آن وارد شود.
و در لفظ حذیفه از علی علیه السلام:
انا مدینه العلم و علی بابها و لا توتی البیوت الا من ابوابها:
منم شهر علم و تو دروازه آنی و نیایند بخانه ها مگر از درهاي آن.
و در لفظ دیگري براي آنحضرت علیه السلام:
انا مدینهالعلم و انت بابها کذب من زعم انه یصلالی المدینه الا من قبل الباب.
من شهر علمم و تو دروازه آنی، دروغ گوید کسیکه خیال کند که میرسد بشهر مگر از طرف دروازه.
و در عبارتی که براي آنحضرت علیه السلام است:
انا مدینه العلم و انت بابها، کذب من زعم انه یدخل المدینه بغیر الباب قالالله عز و جل: و اتوا البیوت
[ [ صفحه 151
من ابوابها.
منم شهر علم و تو دروازه آنشهري دروغ گوید کسیکه گمان کند که او داخل میشود شهر را از غیر در خداوند عز و جل فرماید:
بیائید خانه ها را از درهاي آن.
از ابن عباس:
صفحه 90 از 208
.« الباب » انا مدینه العلم و علی بابها فمن اراد العلم فیات بابه
من شهر علم هستم و علیدروازه آنست پس کسیکه قصد علم دارد پس بیاید از در وارد شود.
و در عبارتی از سعید بن جبیر از ابن عباس است که فرمودند:
یا علی انا مدینه العلم و انت بابها و لن توتی المدینهالا من قبل الباب.
اي علی من شهر علم هستم و تو دروازه آنشهري و هرگز وارد شهر نشوید مگر از جانب در.
از جابر بن عبد الله گوید: شنیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله در روزحدیبیه در حالیکه دست علی علیه السلامرا گرفته
میفرمود:
هذا امیر البرره و قاتل الفجره منصور من نصره مخذول من خذله ثم مد بها صوته فقال: انا مدینه العلم و علی بابها فمن اراد البیت
فلیات الباب.
این امام و رهبرنیکان و کشنده تبه کاران است یاري شود کسی که او را یاري کند و خوار شود کسیکه او را رها کند. آنگاه صداي
خود را کشید و فریاد کرد: من شهر علم هستم و علی دروازه آنشهر
[ [ صفحه 152
است پس کسیکه قصد خانه کند پس از در آید.
و در عبارت دیگرست از او: من شهر علم و علی دروازه آنشهر است پس کسیکه قصد علم نماید پس از در آن وارد شود.
و در اینجا احادیث دیگریست که بزرگان قوم در تالیفات ارزنده خود نقل کرده اند که تقویت میکند صحت این حدیث را که از
آنهاست
-1 انا دار الحکمه و علی بابها. من خانه حکمتم و علی درب آنست.
-2 انادار العلم و علی بابها: من خانه علمم و علی در آنست.
-3 انا میزان العلم و علی کفتاه: من ترازوي علمم و علی دو کفه آنست.
-4 انا میزان الحکمه و علی لسانه: من ترازوي حکمتم و علی
[ [ صفحه 153
زبان یعنی شاهین آنست.
-5 انا المدینه و انت الباب و لا یوتی المدینه الا من بابها من شهرم و تو دروازه و وارد شهر نشوند مگر از طرف درب آن.
علمی در حدیثی آمده که او دروازه شهرعلم منست. « مدینه » -6 فی حدیث: فهو باب
-7 علی اخی و منی و انا من علی فهو باب علمی و وصیی برادر مناست و از منست و من از علی هستم پس او درب علم من و
وصی منست.
-8 علی باب علمی و مبین لامتی ما ارسلت به من بعدي: علی دروازه علم من و بیان کننده براي امت من است آنچه را که فرستاده
بان شدم از بعد من.
-9 انتباب علمی: تو دروازه علم منی فرمود پیامبر صلی الله علیه و آله این را بعلی علیه السلام در حدیثیکه خرگوشی و ابو
صفحه 91 از 208
[ [ صفحه 154
نعیم و دیلمی و خوارزمی و ابو العلاء همدانی و ابو حامد صالحات و ابو عبد الله گنجی و سید شهاب الدینصاحب توضیح الدلائل
و قندوزي نقل کرده اند.
و باب الذي اوتی منه اي ام سلمه « وعاء علمی » -10 یا ام سلمه اشهدي و اسمعی هذا علی امیر المومنین و سید المسلمین و عیبه علمی
و دروازه جنانیستکه از آن وارد میشوند. « و ظرف علم من » گواهی بدهو بشنو این علی امیر مومنان و آقاي مسلمانان و کانون علم من
ابو نعیم و خوارزمی درمناقب نقل کرده و رافعی در تدوین و گنجی در مناقب و حموي در فرائد السمطین و حسام الدین محلی و
شهاب الدین در توضیح الرلائل و شیخ محمد حنفی در شرح جامع صغیر و گفت در حاشیه شرح عزیزي ج 2 ص 417 حدیث
عیبهیعنی ظرف علم من است که نگهدار آنست زیرا که آن شهر علم است و براي این تمام اصحاب محتاج باو بودند در مشکلات و
براي این معاویه در حادثه جنگ صفین از مشکلات از او پرسید پس جواب میداد باو پس جماعت او باو گفتند. براي چی جواب
دشمن ما را میدهی: پس میفرمود: آیا کفایت نمیکند شما را که او نیازمند بماست.و واقع شد براي او مشکلاتی با عمر پسگفت
خدا مرا باقی نگذارد تا اینکه اگر درك کنم مردمی را که در میانشان ابو الحسن نباشد یا چنانچه گفت پس خواست از خدا که بعد
از علی علیه السلام زنده نماند سپس یاد کرد قضایائی که از آنها حدیث سیلی و حدیثآنکه عمر فرمان
[ [ صفحه 155
پس عمر گفت لو لا علی لهللک عمر اگر علی نبود هر « تمامش خواهد آمد » داد زن بدکاریرا که حامله و آبستن بود سنگسار کنند
آینه عمر هلاك شده بود.
ج 4 ص 356 : علی عیبه علمی، علی علیه السلام ظرف کانون عم منست. یعنی: محل گمان روشن « فیض القدیر » و مناودي گوید: در
گوئی من و خاصهمن و محل سر منست و معدن تفاس منست.و عیبه ظرفیت که مردم نفائس و اشیاء ارزنده خود را در آن حفظ
میکند
ابن درید گوید: و این از سخنان موجزیستکه سبقت نگرفته مثل زدنی بان در قصد کردن اختصاص او بامور باطنی او که غیر او
کسی بر آن مطلع نشده است و این نهایت در مدح علی علیه السلام است و دلهاي دشمنانش پر بوده بر اعتقاد بزرگداشت و احترام
او.
و در شرح قصیده همزیه است که معاویه میفرستاد خدمت علی علیه السلام و از مشکلات میپرسید و پاسخ میگرفت پس یکیاز
پسرانش گفت بدشمنت پاسخ میدهی گفت: آیا کافی نیست ما را که دشمن محتاجبماست و از ما میپرسد.
-11 انا مدینه الفقه و علی بابها: من شهر فقه هستم و علی دروازه آنشهر است، ابو المظفر سبط بن جوزي در تذکره ص 29 گوید و
ابن بطه عکبري نقل کرده باسنادش از سلمه بن کهیل از عبد الرحمن از علی و ابو الحسن علی بن محمد مشهور بابن عراق در تنزیه
الشریعه.
[ [ صفحه 156
صفحه 92 از 208
مادامیکه زنده باشی روزگار بتو شگفتی نشان دهد
متحیرم که چه بگویم:درباره روشنفکري که خود را فقیهی از فقهاء اسلامی حساب میکند و این احادیث و مانند آن تمامی از
95 و آن چه ما در اینجا و آنجا مقدم داشتیم از سخنان صحابه و از اجماع - صحیح ها و اخبار حسن یاد شده در جزو سوم ص 100
تمام امت اسلامیه بر وارث بودنامیرالمومنین علیه السلام علم پیامبربزرگ صلی الله علیه و آله را. پس اوصرف نظر میکند از این
نصهاي صریحه و میبیند در میان امت از صحابه و حتی تا امروز کسی را که او اعلم و داناتراز امیرالمومنین علیه السلام باشد.
در تعجبم که چه بگویم: درباره مردیکه کتابی تالیف میکند از مطالب کهنه و پوسیده ننگین و شرم آور و نامآنرا(الوشیعه) میگذارد
بدون توجه بعاقبت بد آن و بدون وحشت از ظاهر شدن زبان آن بلکه نزد خویشان و هم مسلکانش خرم و مسرور است بر رد کردن
شیعیان و نمیداند احمق که فاسد کرد خوشنامی آنها را و سیاه کرده چهره تاریخ ایشانرا باین بدگوئی و افتراء بنام و شیعه بدون
احساس باینکه کاوش گر کنجکاو بزودي پرده از دروغگوئی هاو تهمتهاي او بر میدارد و داغ بدنامی و ننگ بر آن گذارده و رسوا
مینماید.
او گوید: عمر فقیه ترین صحابه و داناترین اصحاب بود در زمانش بنابر اطلاق و جدا اعرف فقیهان بود بموارد حدیث و قران کریم
« ن ط » در تمام مدت عمرش در همه کارها عمل بکتاب و سنت میکرد ومیشناخت موارد سنت را و میفهمید معانی قرآن را
[ [ صفحه 157
و « الخلافه الراشده از صحیفه و ن- ه س » این چهار جمله را ما جمع آوري کردیم و پیدا نمودیم از یاوه سرائی هاي عنوان شده بنام
ما منکر نیستم فقه و علم عمر بن خطاب را چونکه شان هر مسلمانیکه همزمان با پیامبر بزرگ اسلام باشد و معاشرت با او نموده
باشد اگر دلالی و واسطه گري در بازار غافل و مشغولش نکرده باشد این است که دانا و فقیه باشد و ما دوست داریم که او را
معرفینمائیم اگر مجال داشتیم بانچه که آنمردك توصیف او را نموده بعد از آنکه در بین مردم بخلافه راشده معروف شده. و از
حاملین این بار سنگین جز آنکهآنچه را که من حفظ کردم از متون کتابها و تواریخ متفق با این ادعاء باطل نیست.
و تاریخ صحیح ما را متوجه میکند به قسمت زیادیکه این مردك صورت خود را از آن گرداننده استو دور میدارد ما را از خیال
آن دور داشتن مشرق و مغرب و میرساند بگوش ماسخن خود خلیفه را از پشت پرده نازکی که.
"کل الناس افقه من عمر حتی رباب الحجال "
« همه مردم داناتر ازعمرند حتی زنان پرده نشین »
پس ما پیش کش میکنیم به کنجکاوان و کاوش گران حقیقت آثاریرا که میشناساند راه راست را و پرده برمیدارد از ظهورحال.
[ [ صفحه 159
آثار کمیاب در دانش عمر
عقیده خلیفه درباره کسی که آب ندارد
اشاره
صفحه 93 از 208
امام مسلم در صحیح خود در باب تیمم بچهار طریق از عبد الرحمن بن انبزي نقل کردهکه مردي آمد نزد عمر: پس گفت من
جنبشدم و آب نیافتم. عمر گفت نماز نخوان. پس عمار گفت اي پیشواي مومنینآیا یادت میاید وقتیکه من و تو در یکشبیخون و
حمله بر دشمن بودیم پس جنب شدیم و آب نیافتیم پس اما تو نماز نخواندي و اما من خود رابخاك مالیده و نماز خواندم.
پس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود کافیست تو را البتهکه دو کف دستت را بر زمین زده و سپس فوت کنی آنگاه بان مسح کنی
صورت و دودستت را. پس عمر گفت: اي عمار به ترس از خدا عمار گفت اگر خواستی من حدیث نمیکنم آنرا.
و در عبارتی: عمار گفت اي پیشواي مومنین. اگر خواستی چون خدا بر گردن من از تو حقی قرار داده اینکه آنرا به هیچکس بازگو
[ [ صفحه 160
نکنم و یاد نکرد.
59 سنن بیهقی ج 1 ص - سنن ابی داود ج 1 ص 53 - سنن ابن ماجه ج 1 ص 200 مسند احمد ج 4 ص 265 سنن نسائی ج 1 ص 61
.209
صورتی دیگر
ما نزد عمر بودیم پس مردي آمد پیش او و گفت اي امیر مومنان: ما البته یک ماه و دو ماه میشود که آب پیدا نمیکنیم. پس عمر
گفت: اما بنده پس نماز نمیخوانم تا آنکه آب پیدا کنم. پس عمار گفت اي رهبر مسلمین یادت میاید وقتیکه ما در فلانمکان
بودیم و شتر میچرانیدیم پس میدانی که ما جنب شدیم گفت: بلی گفتپس من خودم را در خاك مالیدم پس خدمت پیامبر صلی
الله علیه و آله آمدم و داستان را عرض کردم پس پیامبر می خندید و فرمود خاك پاك یراي تو بس است. و دست مبارکش را
بخاك زد سپس فوت کرد در آن آنگاه با دو کف دستش پیشانی و بعضی از دستش را مسح نمود.
عمر گفت: اي عمار به ترس از خدا.
عمار گفت: اي امیرمومنین: اگر خواستی مادامیکه زندگی کردم یا زنده ماندم آنرا بازگو نکنم.
عمر گفت: نه بخدا سوگند و لکن ما اعراض میکنیم از این مادامیکه تو اعراض کردي، مسند احمد ج 4 ص 319 - سنن ابی داود ج
1 ص 53 - سنن نسائی ج 1 ص 60
[ [ صفحه 161
تحریف و دروغ سازي
این حدیث را بخاري در کتاب صحیح خود ج 1 ص 45 در باب تیمم نقل کرده آیا فوت کرد در هردو کف و در بابهاي بعد از آن
جز آنکهاو خوشش آمده که آنرا تحریف کند براي حفظ مقام خلیفه پس حذف کرده از آن پاسخ- عمر- را که نماز نخوان، یا، اما
من پس نماز نمیخوانم، غافلاز اینکه سخن عمار در این موقع مربوطبچیزي نیست، و شاید این تحریف پیش بخاري سبک تر بوده از
جهت لگد مالی کردن از نقل حدیث بنابر آنچه که آن بر آنست
صفحه 94 از 208
و بیهقی آنرا تحریف شده یاد کرده در سنن کبیرش ج 1 ص 209 و نقل کرده از صحیح مسلم و صحیح بخاري و نقل کرده آنرا
نسائی در سننش ج 1 ص 60 و در آن در جاي پاسخ عمر: نوشته، پس ندانست که چه بگوید. و بغوي آنرانقل کرده در کتاب
مصابیح ج 1 ص 36 و آنرا از اخبار صحیح شمرده جز آنکه اول حدیث را حذف کرده و یاد کرده آمدن عمار را بخدمت پیامبر
خدا صلی الله علیه و آله فقط.
و ذهبی آنرا در تذکره اش ج 3 ص 152 تحریف شده یادکرده و ردیف کرده آنرا بقولش: که بعضی از ایشان گفتند: چطور براي
عمار جایزه بود که اینگونه بگوید پس حلال شود بر او کتمان علم و پاسخ اینکه، این مطلب از کتمان علم نیست چونکه او آنرا
حدیث کرد و روایت نمودو پیوست داد و براي خدا سپاس است بماو آنرا نقل کرد در مجلس امیر المومنینعلیه السلام و عمر
مهربانی کرد باو
[ [ صفحه 162
براي علمش چونکه او منع کرده بود از زیاد حدیث گفتن براي ترس از اشتباه و غلط و براي آنکه مبادا مردممشغول بحدیث شده و
از قرآن غافل شوند.
امینی گوید: در اینجا چیز بزرگی است امثال این سخنان یاوه و باطل و بحثهاي بیهوده و پوچ که آماده کرده اند براي کور کردن
ساده لوحان از خواننده گان از آنچه که در تاریخ صحیح است ایکاش میدانستم چه چیز ایشانرا از گفته عمر غافل نموده که گفت:
لا تصل- او: اما انا فلم اکنلاصلی- نماز نخوان یا- اما بنده پس نیستم که نماز بخوانم(یعنی نمازنمیخوانم) این را میگفت در حالیکه
او رهبر و پیشواء مسلمین بود و مسئلهجدا آسان و مورد ابتلاء همه مردم است، و چه چیز ایشان را غافل نموده از سخن او بعمار: اتق
الله یا عمار، به ترس اي عمار، و از نماز نخواندن او روزیکه جنب شده بود در آن شبیخون و حمله کردن بعد از آنکه اسلام براي
مردم آب و خاك(دو طهور) را آورد وچه چیز ایشانرا غافل نموده از نادانیاو بایه تیمم و کلمه قران کریم و چگونه ایشان غافل
شده اند از چشم پوشی عمر از تعلیم و آموختن پیغمبر صلی الله علیه و آله عمار را بکیفیت تیمم چه چیز ایشانرا غافل نموده از این
بدبختی بزرگ و مشغول داشته آنها را بعمار و سخن
[ [ صفحه 163
او، بلی(الحب یعمی و یصم) دوستی آدمی را کر و کور میکند و من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخره اعمی و اضل سبیلا: و
کسیکه در این جهان نابینا و کور باشد پس او در آخرت و روز قیامت نابینا و گمراه تر خواهد بود.
ج 2 ص 172 و ابن حجر در فتح الباري ج 1 ص 352 ثبوت این دو جمله(یعنی قول « عمده القاوي » و ظاهر میشود از عینی در کتاب
از لفظ عمر در حدیث و براي همین آنرا مذهب و فتواي او قرارداده اند. « عمر لا تصل- یا- و اما انا فلم اکن لاصلی حتی اجد الماء
عینی گوید: در آن(یعنی در حدیث) است که عمر براي شخص جنب تیمم را لازمنمیدید براي قول عمار باو: پس اما تو نماز
نخواندي و گوید: که عمر آیهتیمم را مخصوص حدیث اصغر میدانست و اجتهادش او را واداشت که جنب تیمم نکند.
و ابن حجر گوید: این فتواي معروفی است از عمر
بیان میکند این حدیث از اینکه این اجتهاد خلیفه در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده و آن عجیب ترین چیزیستکه
بهگوش روزگار رسیده،
صفحه 95 از 208
چگونه خدا دینش را کامل نموده و مانند مسئله تیممی که مورد ابتلاء عموم مردم است در زمانپیامبر صلی الله علیه و آله نامعلوم
بوده و در آن مجالی براي مثل خلیفه بوده که آنرا نداند یا در آن اجتهاد کند و چگونه باب اجتهاد را گشود بدو دستگیره اش بر
امت با وجود آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله در میان آنان بود.
پس آیا این مرد سئوال نکرد پیامبر خدا را بعد از آنکه عمار
[ [ صفحه 164
با او مخالفت کرد و او را دید که در خاك غلطید و نماز خواند.
و آیا عمار او را خبر نداد از روزیکه جنب شده بودند و پیامبر صلی الله علیه و آله او را ارشاد نموده وآموخت سنت او را در تیمم
و آیا ندانست پیامبر خدا نماز نخواندن عمر را و حال آنکه مهمترین واجبات و کاملترین فریضه هاست، هر جا که جنب شد وآب
پیدا نکرد و آیا خبر داد او را بانچه را که اسلام آورده و در شرع مقدسش مقرر شده است.
و آیا نه پرسیدعمر بعد از آن از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله مردانی را که مخالف با راي و عقیده او بودند چون امیرالمومنین
علی علیه السلام و ابن عباس و ابو موسی اشعري و تمام صحابه غیر از عبدالله بن مسعود.
و آیا عملاین گروهیکه قائل به تیمم بودند برايجنبیکه آب ندارد از روي تبعیت و پیروي از سنت ثابته اي شنیده شده از رسول
خدا صلی الله علیه و آله بوده یا تنها راي و اجتهاد نیز بوده است در پیش اجتهاد خلیفه.
و آیا خلیفه وثوق و اعتماد بعمار نداشت روزیکه اورا از سنت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله خبر داد پس از رایش برنگشت و
ابنمسعود ندیده که عمر قانع بقول عمار شده باشد.
و آیا بر خلیفه مخفی بودهحدیثی را که بخاري در صحیحش از عمرانبن حصین نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله
[ [ صفحه 165
مردیرا دید که گوشه اي نشسته و نماز نمیخواند در مردم پس فرمود: فلانی براي چه در میان مردم نماز نمیخوانی، پس گفت اي
پیامبر خدا من جنب شده ام و آب نیست، پس فرمود: بر تو باد بخاك که آن کافیست تو را.
و آیا از یاد او رفته حدیثی را که سعید بن مسیب از ابی هریره روایت نموده، گوید: آمد نزد رسول خدا صلیالله علیه و آله و گفت:
ما در ریگ هستیم و در میان ما زن حایض و جنب و نفساء(زائو) است پس بر ما چهار ماه میگذرد که آب پیدا نمیکنم فرمود: بر تو
باد بخاك یعنی تیمم و در عبارت دیگر است که عربهائی آمدند خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله پس گفتند: اي رسول خدا ما در
این ریگهازنده گی میکنیم و قدرت بر آب نداریم و سه ماه یا چهار ماه میشود که آب نمیبینیم و در میان ما زن زائو و حائض و
جنب است. فرمود: بر شما بادبر زمین و در لفظ اعمش است: که عربها آمدند حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و گفتند ما در ریگ
هستیم و از آب دوریم دو ماه و سه ماه و در میان ما جنب و حایض است. پس فرمود بر شما باد بر خاك
و آیا رفته است از خاطر او خبریرا که ابوذر از سنت باو داد گفت من دور از آب بودم و با من عیالم بود پس جنب شدم و بدون
[ [ صفحه 166
صفحه 96 از 208
طهارت نماز خواندم پس آمدم خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله در موقع ظهر و آن حضرت در میان جمعی از اصحابش در سایه
مسجد بودند پس فرمود ابوذر: گفتم: بلی هلاك شدم اي پیامبر خدا، پس فرمود چی تو را هلاكکرد گفتم من از آب دور بودم و
همسرم با من بود پس جنب شدم و بدون طهور(وضو و یا غسل) نماز خواندم، پس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستور داد
آبی براي من بیاورند،پس کنیز سیاه چهره اي ظرف آبی آورد که پر بود و تکان میخورد پس من رفتم و در پشت شترم غسل کردم
پس از آن آمدم خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله پس پیامبر فرمود: اي ابوذر بدرستیکه خاك پاك طهور و پاك کننده است هر
چند که تا ده سال آب نیابی پسهر گاه آب یافتی پس آنرا بر بدنت بریز.
م- و آیا بگوش او نرسیده حدیث اسقع گوید: بودم من که بار و بنه براي پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میبردم پس جنب شدم
پس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اي اسقع بار و بنه ما را بسته حرکت کن. پس گفتم: پدر و مادرم بفدایت من جنب شدهام و
در این منزل آب نیست پس فرمود بیا اي اسقع بتو تیمم بیاموزم مثل آنچه را که جبرئیل بمن آموخته پس آمدم خدمت آنحضرت
پس کمی از راه دور شده و تیمم را بمن یاد داد
و پیش از هر چیزي اینکه آیه تیمم دو آیه است یکی در سوره
[ [ صفحه 167
نساء آیه 43 و آن قول خداي تعالی است یا ایها الذین آمنوا لا تقربوا الصلوه و انتم سکاري حتی تعلموا ما تقولون جنبا الا عابري
سبیل حتی تغتسلوا و ان کنتم مرضی او علی سفر او جاء احد منکم من الغایظ او لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتیمموا صعیدا طیبا
فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم ان الله کان عفوا غفورا.
: اي کسانیکه ایمان آورده اید نزدیک نماز نشوید درحالیکه شما مست هستید تا بدانید که چه میگوئید و نزدیک نماز نشوید در
حال جنابت مگر رونده گان راه تا آنکهغسل کنید و اگر بیمار بودید یا مسافریا یکی از شما از " توالت " آمد یا آمیزش با
همسرانتان نمودید و آب نیافتید پس با خاك پاك تیمم کنید و مسح نمائید صورتتان و دستهایتان را بدرستیکه خداوند بخشنده و
آمرزنده است.
و امیر المومنین علیه السلام فرمود: این آیه نازل شده وقتیکه جنب شد و آبنیافت تیمم نمود و نماز خواند تا ادراك آب نمود پس
وقتیکه آب پیدا کردغسل نمود.
و آیه دوم در سوره مائده آیه 6 است و آن قول اوست:
یا ایها الذین آمنوا اذا قمتم الی الصلوه فاغسلوا وجوهکم و ایدکم الی المرافق و امسحوا بروسکم و ارجلکم الیالکعبین و ان کنتم »
جنبا فاطهروا و انکنتم مرضی او علی سفر او جاء احد منکممن الغائط او لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتیمموا صعیدا طیبا فامسحوا
.« بوجوهکم و ایدیکم منه
[ [ صفحه 168
ترجمه: اي کسانیکه ایمان آورده اید هر گاه برخاستید براي نماز پس بشوئید صورتتان و دستهایتان را تا مرفق و آرنج و مسح کنید
سر و پاهایتان را تا کعبین و روي پاي، و اگر جنب بودید پس تطهیر کنید و اگر بیمار بودید یا مسافر یا یکی از شما از(توالت) و
مستراح آمد یا آمیزش با زنانتان نمودید و آب نیافتید پس تیمم کنید با خاك پاك پس مسح کنید صورت و دستهایتان را از آن.
صفحه 97 از 208
پس بدرستیکه مقصود از ملامسه در آیه سوره نساء " آمیزش " است چنانچه از امیرالمومنین علیه السلام و ابن عباسو ابو موسی
اشعري نقل شده و پیروي کرده ایشان را در این مسئله حسن(بصري) و عبیده و شعبی و دیگران و این مذهب و عقیده هر کسی است
که منع از وضوء کرده در آمیزش با زن را مثل ابو حنیفه و ابو یوسف و محمد و زفر وثوري و اوزاعی و غیر ایشان. و این جهتش
تا اینکه غسل کنید. و در قول « حتی تغتسلوا »: اینستکه چون نداي سبحان مقدم داشت بیان حکم جنب را در موقع وجود آب بقولش
پس تطهیر کنید. سپس شروع کرد در صورت حکم عدم تمکن از استعمالآب براي بیماري یا مسافرت یا نبود « فاطهروا » دیگرش
یا بیاید یکی از شما از " توالت. " پس یادآوري « او جاء احد منکم من الغایط »: آب و در اینجا گریز زد بذکر حدث اصغر بقولش
کرد و جنابت رابقولش ": او لامستم النساء " یا آمیزش و جماع کردید با زنها. و اگر اراده شده بود بان غیر از جماع هر آینه جدا
شده بود از ما قبلش. و تعبیر کرد از جماع بلمس که مرادف با مس و آمیزش است که به آن جماع قصد میشود و بس در قول
لا جناح علیکم »: خداي تعالی
[ [ صفحه 169
و ان »: باکی بر شما نیست اگر طلاقی گفتید زنانشانرا مادامیکه جماع و آمیزش نکردید. و قول او :« ان طلقتم النساء ما لم تمسوهن
سپس :« ثم طلقتموهن منقبل ان تمسوهن »: و اگر طلاق گفتید پیش از آنکه آمیزش کنید. و قول او :« طلقتموهن من قبل ان تمسوهن
طلاق گفتید پیش از آنکه جماع و آمیزش کرده باشید.
و براي عده اي از فقهاء تسنن و پیشوایانشان کلمات فراوانی است در مقام که پرده بر میدارد از حقیقت حال که اکتفا میکنیم از آن
450 گوید: - به کلمه و سخنابی بکر جصاص حنفی متوفی 370 . در کتاباحکام القرآن ج 2 ص 456
یا آمیزش کردید زنها را پس آب نیافتید پس تیمم کنید با « او لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتیمموا صعیدا »: اما قول خداي تعالی
خاك.
پس بدرستیکه پیشینیان نزاع و جدال کرده اند در معناي ملامسه یاد شده در این آیه. پس علی(علیه السلام) و ابن عباس و ابو موسی
و حسن و عبیده و شعبی گویند: آن کنایه از جماع و آمیزش است و آنها وضوء را واجب نمی دانستند براي کسیکه زنش را لمس
کرده. و عمر و عبد الله بن مسعود میگفتند: مقصود لمس کردن با دست است و آن دروضوء را واجب نمی کردند به لمس کردن
زن و براي جنب نمیدیدند که تیمم کند.پس کسیکه تاویل کرده از
[ [ صفحه 170
صحابه بر جماع و آمیزش(مخصوص) واجب نکرده وضوء را از مس و آمیزش زنو کسیکه حمل کرده آنرا بر لمس کردن با دست
وضوء را از مس زن واجب کرده وتیمم را براي جنب جایز ندانسته است.
سپس ثابت کرده باطل نشدن وضوء را بلمس کردن زن در هر حال چه از روي شهوت و انگیزه غریزه جنسی باشد یا غیر شهوت
سنت نبویه. پس گوید لمس کردن احتمال میرود جماع و آمیزش مخصوص باشد بنابر آنچه را که علی علیه السلام و ابن عباس و
ابو موسی تاویل کرده اند. و احتمال میرود منظور دست زدن باشد بنابر آنچه را ازعمر و عبد الله بن مسعود روایت شده است.
پس چون روایت شده از پیامبر صلی الله علیه و آله که برخی از همسرانش را بوسیده سپس نماز خواند و وضوء نگرفت روشن کند
این مقصود خداي تعالی را.
صفحه 98 از 208
و صورت دیگري که دلالت میکند که مقصود از آن جماع است و آن اینکه لمس کردن هر چند که حقیقت در لمس با دست
است پس آن چون اضافه بناء شده است لازم است که مقصود از آن جماع و آمیزش مخصوص باشد چنانچه وطیء حقیقت در راه
رفتن با پاهاست پس وقتی اضافهبه نساء شد معقول نیست که غیر جماع مقصود باشد همینطور این و مانند آن قول خداي تعالی
یعنی از پیش از آنکه با آنها مجامعت و آمیزش کرده باشید. « و ان طلقتموهنمن قبل ان تمسوهن » است
و نیز بدرستیکه پیامبر صلی الله علیه و آله امر فرمود که جنب تیمم کند در اخبار صحیحه و وقتی از پیامبر صلی الله علیه و آله
حکمی وارد شد که مرتب میکند آنرا لفظ آیه واجبست که فعلش البته از
[ [ صفحه 171
کتاب صادر شده باشد چنانچه آنحضرت برید دست دزد را و در قرآن لفظی است که اقتضا میکند که بریدن دست دزد را معقول و
از روي حکمت بسبب آیه باشد ومانند سایر شرایع و احکامیکه پیامبر صلی الله علیه و آله نمود از آنچه راکه ظاهر کتاب پر و
پیچیده از آن است.
اذا قمتم الی الصلاه فاغسلوا وجوهکم، تا »: و دلالت میکند بر اینکه مقصود جماع است نه صرف دست زدن اینکه خداي تعالیفرمود
هر گاه براي نماز برخاستید پس صورتتان را بشوید.تا اینکه گفت: و اگر جنب بودید پس تطهیر .« آنجا که: و ان کنتم جنبا فاطهروا
کنید روشن کرد بان از حکم حدث در حال وجود آب سپس عطف کرد بر آن قولش را: و ان کنتم مرضی او علی سفر. و اگر
بیمار بودید یا در سفر تا آنجا که گوید: فتیمموا صعیدا طیبا،پس تیمم کنید با خاك پاك. پس اعاده فرمود ذکر حکم حدث را در
حال نبود آب پس لازم و واجبست که بوده باشد قول او. او لامستم النساء حمل بر جنابت باشد تا آنکه آیه مرتب بر هر دو حال و
بیان کننده حکم هر دو در حال وجود آب و نبود آن. و اگر مقصودلمس با دست بوده باشد هر آینه ذکر تیمم منحصر بود بر حال
حدث نه جنابت مفید براي حکم جنابت در حال نبود آب نباشد و حمل کردن
[ [ صفحه 172
آیه بر هر دو فایده اولی است از اکتفا کردن بان بر یک فائده و چون ثابت شد که مقصود جماع و آمیزش مخصوصاست لمس
بدست منتفی شود براي آنچه کهما بیان کردیم از امتناع قصد کردن آن دو بیک لفظ.
پس اگر کسی بگوید: هر گاه حمل بر لمس با دست شود مفید اینستکه لمس حدثباشد و اگر منحصر بر جماع باشد افادهاین را
نکند پس واجب بر قضیه تو در اعتبار دو فایده اینست که حمل شود برهر دو پس افاده کند که لمس حدث است وافاده کند نیز
جواز تیمم را براي جنب. پس اگر جایز نباشد حمل کردن آنرا بر هر دو امر براي آنچه که یاد نمودمکه پیشینیان اتفاق دارند بر
اینکه هردو امر اراده نشده و ممتنع است که لفظ مجاز و حقیقت باشد یا کنایه و صریح باشد پس ما با تو برابر شدیم دراثبات فائده
تازه اي بحمل کردن آنرا بر لمس با دست با استعمال ما حقیقت لفظ را در آن تیمم براي جنب اولی نیست از آنکه ثابت کرده
فایده آنرا از جهت حدث بودن لمس با دست.
مفید حکم حدثهاست در حال وجود آب و تصریح است با این بر حکم « اذا قمتم الی الصلاه »: باو گفته شود: که قول خداي تعالی
بیان -« جاء احد منکم من الغایط تا قول او: او لامستم النساء »: جنابت پس بهتر آنستکه بوده باشد آنچه در ترتیب آیه است از قول او
براي حکم حدث و جنابت باشد در حال نبود آب چنانچه در اول آیه بیان براي حکم هر دو است در حال وجود آب ومورد آیه در
صفحه 99 از 208
بیان تفصیل همه حدث ها نیست و فقط آن در بیان حکم جنابت استو تو وقتی حمل کردي لمس را بر بیان حدث پس دور کردي
آنرا در
[ [ صفحه 173
مقتضا و ظاهرش پس براي این آنچه که ما یاد کردیم بهتر است.
پس .« لمستم » و« و دلیل دیگري بر آنچه ما یاد کردیم از معناي آیه اینستکه آن بر دو صورت قرائت شده است: او لامستم النساء
کسیکه او لامستم خوانده پس ظاهر آن جماع است نه غیر آن براي آنکه مفاعله نمیشود مگر از دو نفر، مگر در چیزهاي بسیار کم
خدا بکشد او را و خدا باو پاداش دهد و عافیت دهد خدا او را و مثل آن و آن چند :« قاتله الله و جازاه وعافاه الله »: مثلقول ایشان
حرف معدود است که غیر آن بر آن قیاس نمیشود و اصل در مفاعله آنستکه بین دو نفر باشد مثل قول ایشان قاتله و ضاربه و سالمه
لامستم) است بر جماعیکه ازمرد و زن با هم » و صالحه و مانند آن و هر گاه این حقیقت لفظ باشد که پس واجب حمل کردن
من لمس کردم پیراهن را « و لامست الثوب » من لمس کردم مردي را « لامست الرجل » میشود. و بر این دلالت میکند اینکه تو نمیگوئی
« او جامعتم النساء » بمعناي « لا مستم » هر گاه لمس کردي آنرا با دستت براي تنها بودن تو بفعل. پس دلالت میکند بر اینکه قول او
قرائت کرده بود احتمال دارد که لمس « او لامستم » است پس حقیقتش جماع میباشد. و هر گاه این صحیح شد و قرائت کسی بود که
با دست باشد و احتمال دارد جماع باشد. واجب است که
این محمول باشد بر چیزیکه احتمال نمیرود مگر یک معنی براي آنکه چیزي که حمل نمیشود مگر بیک معنی پس آن محکم
است و آنچه بر دو معنی می شود آن متشابه است.
هو الذي نزل علیک الکتاب منه » و خداوند تعالی امر کرده ما را که حمل متشابه بر محکم و رد کردن آنرا بان بقولش
[ [ صفحه 174
او چنان خدائی است که فرو فرستاد بر تو قرآن را که بعضی از آن آیات محکمات است آنها :« آیات محکمات هن ام الکتاب الایه
اصل قرآنست.
پس چون قرارداد محکم را اصل و ام قرارداد براي متشابه پس ما را فرمانداده که آنرا حمل بر آن کنیم و مذمت کرده پیروان
پس « فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه »: متشابه باکتفا کردن او بر حکم آن بخودش غیر رد کردن آنرا بغیرش بقول او
چون « او لمستم » اما کسانیکه در دلهایشان انحرافی است پس پیروي میکنند آیات متشابه از آنرا. پس ثابت شد باین که قول خدا
چون محدود و مختصر است در مفهوم زبان بر یک معنی محکم است « او لا مستم » حمل بر دو معنی میشود متشابه است و قول او
پس واجبست که معناي متشابه مبین بر آن باشد.
و دلالت میکند بر اینکه لمس حدث نیست اینکه آنچه که حدث است مردان و زنان در آن مختلف نمی شود. و اگر زنی مس کند
زن دیگر را حدث نیست، همینطور اگر مس کند مردي او را و هم- چنین مس مرد بر مرد حدث نیست، پس همینطور مس زن او
را. و دلالت این برآنچه ما وصف کردیم از دو جهت است: یکی از آن دو اینکه: ما یافتیم که در حدثها مردان و زنها مختلف
نمیشوند. پس هر چیزي که آن حدث از مرد باشد پس آن از زن هم حدث است و همچنین آنچه که از زن حدث است از مرد هم
حدثاست پس
صفحه 100 از 208
[ [ صفحه 175
کسیکه فرق گذارده بین مرد و زن پس قول او خارج است از اصول، و از جهت دیگري: که علت در مس زن زنرا و مرد مرد را
اینکه آن مباشرت بدون جماع است پس حدث نیست همینطور مرد و زن. ا ه.
پس می بینی بعد از همه اینها که راي خلیفه خلاف قرآن و سنت ثابته و اجماع امت و اجتهاد محض است که برابر آن نصوص
مسلمه است و براي این مخالفت کردن با او همه امت اسلامیه از روز اول تا امروز. و اتفاق کرده اند بر وجوب تیمم بر جنبیکه آب
نداردو پیروي نکرده او را در آنچه که اجتهاد نموده هیچکس مگر عبد الله بن مسعود اگر درست باشد نسبت باو.
« او لامستم » و ظاهر میشود از دو صحیح دو شیخ- بخاري و مسلم- از شقیق که اجتهاد یاد شده در دو آیه تیمم و تاویل قول او
چنانچه یاد شده از ساختگی هاي تابعین و کسانیستکه بعد از ایشان آمدند و مفاد دو آیه مورد اتفاق صحابه بوده است و هرگز
اختلافی در آن بین ایشان نبوده است وجز این نیست که عمر و یگانه پیرو او(ابن مسعود) کراهت داشته تیمم را براي جنب فاقد آب
براي مقصد دیگري.
شقیق گوید: من میان عبد الله بن مسعود و ابی موسی.... بودم پس ابو موسی گفت: اي ابو عبد الرحمن آیا دیده اي که اگر مردي
جنب شود و آب نیابد یک ماه چگونه نماز بجا آورد؟ پس گفت: تیمم نکند هر چند که تا یک ماه هم آب نیابد. پس ابو موسی
عبد الله گفت: اگر بایشان در این آیهاجازه داده شده « فلم تجدوا ماء فتیمموا صعیدا طیبا » گفت: چه میکنی باین آیه در سوره مائده
باشد هر آینه، هر آینه ممکن است که اگر آب سرد شود برایشان اینکه
[ [ صفحه 176
بخاك تیمم کنند. پس ابو موسی باو گفت: جز این نیست که تیمم را براي این مکروه دارید عبد الله گفت: بلی.پس ابو موسی به
عبد الله گفت: آیا نشنیدي سخن عمار را بعمر که گفت: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مرا فرستاد پس من جنب شدم و آب نیافتم
کهغسل کنم پس در خاك غلطیدم چنانچه چهارپایان میغلطند سپس آمدم نزد رسولخدا صلی الله علیه و آله پس به آنحضرت
بازگو کردم. پس فرمود: البته براي تو کافیست که چنین کنی. و زد دو کف دستش را یکمرتبه بر زمین سپس خاکش را تکان داد
آنگاه بان کف دست چپش را مسح نمود پشت دست راست راو با دست راستش مسح نمود پشت دست چپ را پس از آن مسح
نمود با هر دو صورتشرا. پس عبد الله گفت: آیا ندیدي که عمر قانع بقول و گفته عمار نشد.
صورت دیگر براي بخاري
شقیق گوید: من نزد عبد الله و ابو موسی بودم. پسابو موسی باو گفت: اي ابو عبد الله آیا دیده اي که هر گاه کسی جنب شد و آب
نداشت چه کار کند؟ عبد الله گفت: نماز نخواند تا آب پیدا کند. ابو موسی گفت: پس چه میکنی بگفته عمار وقتیکه پیامبر صلی
الله علیه و آله باو فرمود: براي تو کافی بود(که دست بخاك بزنی و بر صورت و پشت دستت بکشی)؟ گفت: آیا ندیدي که عمر
قانع نشد از او باین حدیث. پس ابو موسی باو گفت: ما را واگذار از گفته عمار. چه میکنی باین آیه؟ پس عبد الله ندانست چه
بگوید. پس گفت: بدرستیکه ما اگر اجازه دهیم بایشان در این موضوع هر آینه ممکن است
[ [ صفحه 177
صفحه 101 از 208
که آب سرد باشد بر یکی از ایشان غسل را ترك کند و تیمم نماید. پس بشقیق گفتم: پس کراهت عبد الله براي این بوده گفت:
بلی.
چه اندازه این گوینده مهربانست بجنب فاقد آب و دلسوزي کرده بر او وقتیکه جایز دانسته بر او ترك نماز را و اگر چه یک ماه هم
آب نیابد و چه قدر سخت دلست بر کسیکه آب برایش سرد باشد و شاید که تیمم نماید پس نهی از تیمم نموده براي سختگیري بر
این و دلسوزي بر آن. پس مثل اینکه نماز نخواندن جنب فاقد آب و اعراض کردن او از آنچه که در کتاب و سنت است آسان تر
است ازجهت لگد مالی کردن نزد او از تیمم کسیکه سرما را عذر گرفته و ترك غسل نموده است و مثل آنستکه او اعرف است
بمصالح مجتمع دینی از تشریع کننده دین برایشان و مثل آنستکه میبیند که از شارع اقدس فوت شده رعایت آنچه که او آگاه شده
است براي جنب از زیان ازتیمم در موقع سردي آب پس این فقیه نیرومند در فقاهت تدارك نموده آنرا براي نپخته خود و دلیل
باطل کننده اشو مثل آنکه آن و مثل آنکه آن.
[ [ صفحه 178
خلیفه حکم شکها را نمیداند
امام حنبلی ها احمد در مسندش ج 1 ص 192 نقل کرده از مکحول که پیامبر خداصلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هر گاه یکی از
شما نماز گذارد پس در نمازش شک نمود. پس اگر در یکی و دو تا شک کند آنرا رکعت اول قرار دهد. و اگر در دو و سه شک
کند پس آنرا دومقرار دهد و هر گاه در سه و چهار شک کند آنرا سوم قرار دهد تا آنکه وهم و خیال در زیاد باشد سپس دو سجده
کندپیش از آنکه سلام دهد سپس سلام دهد.محمد بن اسحق گوید: و حسین بن عبد الله بمن گفت آیا آنرا اسناد داد براي تو پس
گفتم: نه. پس گفت: لکناو حدیث کرد مرا که کریب مولاي ابن عباس او را از ابن عباس حدیث کرده گوید: نشسته بودم کنار
عمر بن خطاب پس گفت اي پسر عباس هر گاه براي مرد اشتباهی شد در نمازش پس ندانست آیا زیاد کرده یا کم. گفتم اي امیر
المومنین نمیدانم نشنیده اي در این مسئله چیزي را پس عمر گفت. قسم بخدا نمیدانم و در لفظ بیهقی است: نه بخدا قسم از پیامبر
صلی الله علیهو آله در این مسئله چیزي نشنیده ام. پس ما در این میان بودیم که عبد الرحمن بن عوف آمد پس گفت: چیست اینکه
شما مذاکره میکنید. پس عمر باو گفت: ما صحبت میکردیم که مردي شک میکند در نمازش چه کند. پس او گفت: شنیدم که
پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله میفرمود این حدیث را.
[ [ صفحه 179
و در لفظ دیگر در مسند احمد
از کریب از ابن عباس است که عمر باو گفت: ايجوان آیا شنیدي از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله یا یکی از اصحابش هر گاه
مردي شک کند در نمازش چه باید بکند: گوید: ما در این میان بودیم که عبد الرحمن بن عوف آمد پس گفت: درچی هستید شما
پس عمر گفت: پرسیدم مناز این جوان آیا شنیدي از پیامبر خداصلی الله علیه و آله یا یکی از اصحابآنحضرت هر گاه مردي
شک کند در نمازش چه باید بکند پس عبد الرحمن گفت شنیدمرسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمود هر گاه یکی از شما شک
صفحه 102 از 208
کند...تا آخر حدیث
آیا تعجب نمیکنی از خلیفهایکه حکم شکیات نمازش را نمیشناسد و حال آنکه در شب و روز پنج نوبت مبتلاء بانست و اهتمام بامر
آن نداشتتا آنکه از رسول خدا صلی الله علیه وآله از آن سئوال کند تا آنکه کارش بجائی برسد که از جوانی به پرسد که من
نمیدانم چه کار میکرد او در این حال اگر شک میکرد در نمازیکه امامت کردهمومنین را و طبیعت حال حکم میکند بواقع شدن این
براي هر کسی در عمرش واگر چه چند دفعه هم باشد. و من در بهت و حیرتم از حکم قطعی با علمیت مردیکه این مقدار دانش
اوست و اینست وسعت اطلاع او بر احکام.
[ [ صفحه 180
بزرگست سخنیکه از دهانشان « کبرت کلمه تخرج من افواهم ان یقولون الا کذبا ». آفرین بر امتیکه این شان و مقام اعلم آنهاست
بیرون میاید نمیگویند مگر دروغ را.
نادانی خلیفه به کتاب خدا
اشاره
دو حافظ حدیث ابن ابی حاتم و بیهقی از دئلی نقل کرده اند که زنی را آوردند پیش عمر بن خطاب که شش ماه زائیده بود پس
مصمم شد که او را سنگسار کند. پس این خبر بگوش علی علیه السلام رسید: پس فرمود: بر این زن حدي نیست. پس عمر کسی را
و الوالدات یرضعن. اولادهن » فرستاد خدمت آنحضرت و سئوال کرد چرا رجم و سنگسارنشود پس فرمود: خداوند تعالی فرماید
و حمله فصاله ثلاثون شهرا »: مادرها باید فرزندانشانرا دو سال کامل شیر دهد: وفرمود « حولینکاملین
و حمل(آبستنی) او و شیرخواري اوسی ماه است. «
پس شش ماه دوره آبستنی و دو سال هم دوران شیرخواره گی پس این سی ماه میشود پس عمر او را رها ساخت.
و در تعبیر و لفظ نیشابوري و حافظ گنجی است پس عمر او را تصدیق نموده و گفت: لو لا علی لهلک عمر. واگر علی نبود هر آینه
[ [ صفحه 181
اللهم لا تبقنی لمعضله لیس لها ابن » عمر هلاك شده بود. و در لفظ سبط ابن جوزي: پس عمر دست از آنزن برداشت و گفت
بار خدا مرا باقی نگذار در مشکله ایکه درآن پسر ابی طالب نباشد. « ابیطالب
صورت دیگر
حافظ عبد الرزاق و عبد بن حمید و ابن المنذر باسنادشان از دئلینقل کرده اند گوید: که بعرض عمر رسانیدند زنی را که شش ماه
زائیده بود پس عمر خواست او را سنگسار کند پس خواهر او آمد نزد علی بن ابیطالب علیه السلام و گفت که عمر میخواهد خواهر
مرا سنگباران کند. پس شما را بخدا قسم میدهم اگر براي او عذر و راهی میدانید مرا بان خبر دهید پس علی علیه السلام فرمود:
بدرستیکه براي او عذریست. پس آنزن الله اکبري گفت که عمر و کسانیکه پیش او بودند شنیدند پس راهی بسوي عمر شد و گفت
صفحه 103 از 208
که گمان میکند که براي خواهر من عذریست پس عمر فرستاد نزد علی علیهالسلام که عذر آنزن چیست، فرمود: خداوند میفرماید:
مادرها بایدفرزندانشان را دو سال کامل شیر دهند و گفت: و حمله و فصاله ثلاثون شهرا. « الوالدات یرضعناولادهن حولین کاملین »
و حمل و دوره شیرخواره گی او سی ماه است و نیز گفت: و فصاله فی عامین و دوره شیرخواره گی او در دو
[ [ صفحه 182
سال است و حمل در اینجا شش ماه است پس عمر او را رها کرد گوید: سپسبما رسید که آن زن فرزند دیگري هم شش ماه بدنیا
آورد.
صورت سوم
حافظ عقیلی و حافظ ابن سمان از ابی حزم بن اسود نقل کرده اند که عمر قصد کرد که زنی را که شش ماه زائیده بود سنگباران
کند پس علی علیه السلام باو فرمود: خداوند تعالی فرماید: و حمله و فصاله ثلاثون شهرا. و حمل و دوره شیرخوارهگی او سی ماه
است و گفت ": فصاله فیعامین " پس حمل شش ماه و فصال در دو سال پس عمر از سنگسار کردن او منصرف شد و گفت ": لو
لا علی لهلک عمر، " اگر علی نبود هر آینه عمر هلاك شده بود.
[ [ صفحه 183
شگفت ترین شگفتی ها
حافظین حدیث از بعجه بن عبد الله جهنی نقل کرده اند که گفت مردي از ما تزویج کرد زنیاز جهنیه را پس آنزن چون شش ماه از
زناشویئش گذشت زائید پس شوهرش پیش عثمان رفت و جریان را گفت پس فرمان داد عثمان که او را سنگسار کند پس این خبر
به علی علیه السلام رسید پس آمدند و فرمود: چه میکنی حدي و رجمیبر این زن نیست خداوند تعالی فرماید:و حمله و فصاله
ثلاثون شهرا، و فرمود: و الوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین پس شیر دادن بیست و چهار ماه و حمل هم شش ماه پس عثمان
گفت قسم بخدا که من نفهمیده بودم اینرا پس عثمان امر کرد آنرا برگردانند پس دیدند که آن بیچاره را سنگسار کرده اند و از
سخنان آن زن بخواهرش این بود که گفته بود اي خواهر عزیز من غمگین مباش. که بخدا قسم هیچکس جز شوهرم عورت مرا
ندیده و دست بمن نزده است گوید: پس آن طفل بزرگ شد پس آنمرد اقرار کرد که این بچه و فرزند من است و شبیه ترین مردم
هم باو بود گوید: پس دیدم آنمرد را کهنسبت ناروا بزن خود داده بودم تمام اعضاء بدنش پاره پاره شد و بر خوابگاهش میریخت.
[ [ صفحه 184
آیا ننگ نیست که مردمی جاي خالی پیامبر بزرگوار را اشغال کنند که اینمقام آنهاست در قضاوت و داوري آیا این از عدالت
است که مسلط شود بر جانها و ناموسها و خونهاي مردم مردانیکه این است مقدار اطلاعات علمیایشان. آیا از انصاف است که
واگذارند نوامیس اسلامیه و روش آئین امت و اختیار مسلمین را بدست خلیفه هائی که این رفتار ایشانست. مگر نه خداوند
صفحه 104 از 208
پروردگار تو آنچه بخواهد میافریند و آنکس را که بخواهد بر میگزیند .« و ربک یخلق ما یشاء و بختار ما کان لهم الخیره »: فرماید
و ما کنت لدیهم اذا جمعوا امرهم و هم »: نیست براي ایشان که کسی را اختیار کنند منزه و بالاتر است از آنچه را که شركمیورزند
نبودي پیش ایشان وقتیکه اجماع و اتفاق کردند کارشانرا و ایشان مکر و خدعه میکردند(فذاقوا و بال امرهم و لهم عذاب « یمکرون
پس چشیدند پایان بد کارشان را و براي ایشانست عذاب دردناك. « الیم
زن دیگري که شش ماه زائید
عبد الرزاق و ابن المنذر از نافع بن جبیر نقل کرده اند که ابن
[ [ صفحه 185
عباس خبر داد باو گفت براي صاحب زنیکه پیش عمر آورده بودند و شش ماه زائیده بود و مردم آنرا انکار میکردند(و میگفتند این
نمیشود) پسگفتم بعمر ظلم نکن گفت: چه گونه است گفتم بخوان آیه " و حمله و فصاله ثلثون شهرا و الوالدان یرضعن
اولادهنحولین کاملین " حول چه اندازه است گفت یکسال. گفتم سال چند ماه است گفت دوازده ماه گفتم پس بیست و چهار ماه
دو حول کامل است و خداوند تاخیر میاندازد در حمل آنچه بخواهد و جلو میاندازد پس عمر راحت شد بگفته و قولمن.
الدر المنثور سوره احقاف ج 6 ص 4. و ابن عبد البر در کتاب علم ص 150 بان اشاره نموده است.
همه مردم از عمر داناترند
"کل الناس افقه من عمر "
از مسروق بن اجدع گوید: عمر بن خطاب بر منبر رسول خداصلی الله علیه و آله بالا رفت سپس گفتاي مردم چه اندازه زیاد
میکنید در مهر زنانتان و حال آنکه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و اصحاب او صداقو مهریه در بینشان چهارصد درهم و کمتر از
آن بود و اگر زیاد کردن در مهر نزد خدا پرهیزگاري یا بزرگواري بود پیغمبر و اصحابش پیشی میگرفتند بسوي آن پس من البته
حد میزنم آنچه که زیاد کند مردي در صداق زنی بر چهارصد درهم یا محدود بچهارصد درهممیکنم گفت این جمله را و از منبر
بزیر آمد
[ [ صفحه 186
پس زنی از قریش بر او اعتراض کرد و گفت اي پیشواي مسلمین مردم را منع کردي که زیاد کنند در مهریه زنها از چهارصد درهم
گفت: آري. پس گفت آیا نشنیدي آنچه خدا در قرآن نازل کرده گفت: و چه آیه ئیست این، پس گفت آیا نشنیدي خدا
گوید: پس عمر گفت بار خدایا ببخش " کل الناس افقه من عمر " همه مردم داناترند از عمر .« و آتیتم احداهن قنطارا » میفرماید
سپس برگشت و رفت بالاي منبر پس گفت آي مردم من شما را منع کردم از اینکهزیاد کنید در مهر و صداقت زنانتان برچهارصد
درهم پس هر کس بخواهد که از مالش بدهد، یا، پس کسیکه خوشش میاید و دوست دارد که زیاد کند و هر مقداریکه میخواهد
بدهد پس مانعی نیستبکند.
صفحه 105 از 208
ابویعلی در مسند کبیرش نقل کرده و سعید بن منصور در سننش و محاملی در امالیش و ابن جوزي در سیرهعمر ص 129 و ابن کثیر
در تفسیرش ج 1 ص 467 از ابی یعلی و گوید: مدارك و اسنادش خوب و نیرومند است. و هیثمی در مجمع الزوائد ج 4 ص 284 و
در الدررالمنتثره ص 243 ، از هفت نفر از حفاظحدیث نقل کرده که از ایشانست احمد و ابن حبان و طبرانی و شوکانی در فتح
القدیر ج 1 ص 407 یاد کرده و عجلونی در کشف الخفاء ج 1 ص 269 از ابی یعلینقل کرده و گفته سندش خیلی خوب است
وابن درویش الحوت در اسنی المطالب ص 166 و گوید: حدیث کل احد علم او افقه من عمر، آنرا عمر گفت وقتیکه نهی از زیاد
کردن صداق نمود و زنی گفت
[ [ صفحه 187
ابویعلی آنرا روایتکرده و سندش بسیار خوب است و نزد بیهقی قطعی است. « و آتیتم احداهن قنطارا » باو، خداوند میفرماید
صورت دوم
از عبد الله بن مصعب روایت شده گوید عمر بن خطاب... گفت زیاد نکنید در مهر زنها بر چهل وقیه(پیمانه عراقی است) هر چند که
دختر ذي الفضه(یعنی یزید بن حصین حارثی) باشد پس کسیکه زیاد کند من زیادي را گرفته در بیت المال قرار میدهم پسزنی از
میان صف طولانی زنها که در دماغش پهنی بود برخاست پس گفت این حقرا تو نداري گفت: براي چه؟ گفت خداوند تعالی
پس عمر گفت زنیبصواب میرود و مردي اشتباه میکند. »... و آتیتم احداهن قنطارا »: میفرماید
زبیر بن بکار در موفقیات نقل کرده و آنرا ابن عبد البر در جامع العلم چنانچه در مختصرش ص 66 ، و ابن جوزي در سیره عمر ص
129 و در کتابش: الاذکیاء ص 162 و قرطبی در تفسیرش ج 5 ص 99 و ابن کثیر در تفسیرش ج 1 ص 467 و سیوطی در الدر
المنثور ج 2 ص 133 و در جمع الجوامع چنانچه در ترتیب آن الکنز ج 8 ص 298 ، از ابن بکار و ابن عبد الیر و سندي در حاشیه
سنن ابن ماجه ج 1 ص 584 و عجلونی در کشف الخفاء ج 1 ص 270 و ج 2 ص. 118
[ [ صفحه 188
صورت سوم
بیهقی در سنن کبرایش ج 7 ص 233 ، از شعبی نقل کرده گوید: عمر بن خطاب خطبه اي براي مردم خواند پس سپاس خدا را بجا
آورد و او را ستود وگفت: آگاه باشید و بدانید و در صداقزنها زیادروي نکنید پس بدرستیکه نرسدبمن از یکی از شما که زیادتر
کند صداق را از مقداریکه رسول خدا صلی الله علیه و آلله نموده بود یا بان پیشی گرفته بود مگر آنکه من قرار میدهم زیادي آنرا
در بیت المال سپس از منبر پائین آمد و زنی از قریش بر او اعتراض کرد و گفت: اي پیشواي مسلمین آیا کتاب خداي تعالی
سزاوارتراست که پیروي شود یا گفته تو؟ گفت:بلکه کتاب خداي تعالی پس چیست آن گفتتو منع کردي همین الان که زیاد
و دادید بعنوان صداق یکی از « و آتیتم احداهن قنطارافلاتا خذوا منه شیئا »: نکننددر صداق زنها و خداوند تعالی میگوید در کتابش
آن زنانرا قنطاريپس چیزي از آن بر ندارید. پس عمر گفت ": کل احدا فقه من عمر " هر کسی از عمر داناتر است دو مرتبه یا سه
مرتبه این جمله را تکرار نمود تا پایان حدیث.
سیوطی یاد کرده در جمع الجوامع چنانچه در کنز ج 8 ص 298 نقلکرده از سنن سعید بن منصور و بیهقی و روایت کرده سندي در
حاشیه سنن ابن ماجه ج 1 ص 583 و عجلونی در کشف الخفاء
صفحه 106 از 208
[ [ صفحه 189
. ج 1 ص 269 و ج 2 ص 118
صورت چهارم
عمر برخاست براي خطبه خواندن پس گفت: اي مردم زیاده روي درصداق و مهر زنها نکنید پس اگر این کرامتی در دنیا یا تقوائی
نزد خدا بود هر آینه سزاوارتر شما بود بان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، هیچکس حق ندارد صداق زنی از زنها را پیش از
دوازده(وقیه) قرار دهد پس زنی برخاست بطرف او و باو گفت: اي پیشواي مسلمین براي چه منع میکنی ما را حقی را که خدا براي
پس عمر گفت " کل احد اعلم من عمر " هر کسی از عمر داناتر است « و آتیتم احداهن قنطارا » ما قرار داده است. و خدا میگوید
سپس باصحابش گفت: میشنوید از من که میگویم مانند این را که گفتم پس انکار بر من نمیکنید تا آنکه زنی بر من ایراد کند که
از داناترین زنها نیست.
تفسیر کشاف ج 1ص 357 ، شرح صحیح بخاري تالیف قسطلانی ج 8 ص 58
صورت پنجم
حافظ عبد الرزاق و حافظ ابن المنذر نقل کرده اند باسنادشان از عبد الرحمن سلمی گوید: که عمر بن خطاب گفت زیاده روي در
مهریه هاي زنها نکنید. پس زنی گفت: اي عمر حقنداري تو منع
[ [ صفحه 190
گوید و همچنین است آن در قرآئت عبد الله بن مسعود پس حلال « و آتیتم احداهن قنطارا من ذهب »: کنی زیرا که خداوند میفرماید
نیست بر شما که چیزي از آنرا بگیرید، پس عمرگفت که زنی با عمر دعوي کرد پس بر عمر پیروز شد.
صورت ششم
و آتیتم احداهن » عمر... بالاي منبر گفت، زیادروي بمهریه هاي زنها نکنید پس زنی گفت آیا سخن تو را پیروي کنیم یاقول خدا را
پس عمر گفت " کل احد اعلم من عمر " هر کسی داناتر از عمر است هر طوریکه میخواهید ازدواج کنید. « قنطارا
تفسیرنسفی حاشیه تفسیر خازن ج 1 ص 353 کشفالخفاء ج 1 ص 388
صورت هفتم
بدرستیکه عمر بالاي منبر گفت: زیاده روي در مهریه هاي زنانتان نکنید پس زنی برخاست و گفت اي پسر خطاب خدا بما
[ [ صفحه 191
میدهد و تو منع میکنی ما را و آیه را تلاوت کرد پس عمر گفت " کل الناس افقه منک یا عمر " همه مردم از تو فقیه ترند اي عمر.
تفسیر قرطبی ج 5 ص 99 ، تفسیر نیشابوري ج 1 ص سوره نساء تفسیر خازن ج 1 ص 353 ، الفتوحات الاسلامیه ج 1 ص 477 و در
آن زیاد کرد: حتی النساء حتی زنها.
صورت هشتم
صفحه 107 از 208
عمر گفت یکمرتبه: بمن نرسد که زنی صداقش از صداق زنان پیغمبر گذشته است مگر آنکه برگردانم آن زیادي از آنرا، پس زنی
پس عمر گفت": کل الناس افقه «... و آتیتم احداهن قنطارا » باو گفت:خدا چنین حقی و ولایتی قرار نداده است خداوند تعالی فرمود
من عمر حتی ربات الحجال " همه مردم فقیه تر از عمرند حتی زنان پرده نشین. آیا تعجب نمیکنید از امامیکه اشتباه میکند و زنی که
درست میرود پس نزاع میکند با امام شما و او هم با او نزاع میکند ودر نسخه دیگر پس بر او پیروز میشود.
و در لفظ خازن: زنی درست میرود و امیري اشتباه میکند و در عبارت قرطبیزنی راست رفت و عمر خطا و اشتباه کرد و در تعبیر
فخر رازي در اربعینش ص 467 " کل الناس افقه من عمر حتی المخدرات فی البیوت " تمام مردم فقیهترند از عمر حتی پرده گیان
در خانه ها
و در لفظ باقلانی در التمهید ص 199 ، زنی بواقع رسید و مردي خطا کرد و امیري رقابت کرد پس مغلوب شد " کل الناس افقه
منک یا عمر " همه مردم فقیه ترند از تو اي عمر.
[ [ صفحه 192
صورت نهم
عمر بالاي منبر رفت پس گفت اي مردم زیاد نکنید در صداق زنها بر چهارصد درهم پس هر کس زیاد کند زیاديرا گرفته و در
بیت المال مسلمین میافکنم پس مردم ترسیدند که با او سخنی بگویند. پس زنی برخاست که در دستش بلندي بود و باو گفت
و دادید بایشان قنطاري پس چیزي « و آتیتم احداهن قنطارا فلا تاخذوا منه شیئا » چگونه این کار بر تو حلال است و خداوند میفرماید
از آن نگیرید پس عمر گفت: زنی بصواب میرود و مرديخطا میکند.
المستطرف ج 1 ص 7 نقل ازکتاب منتظم ابن جوزي نموده حاکم نیشابوري جمع کرده راه هاي این خطبه عمر بن خطاب را در جزء
بزرگی چنانچه در مستدرك ج 2 ص 177 گفته و گوید: اسانید صحیحه تواتر به این مطلب داردو ذهبی آنرا اقرار کرده در تلخیص
مستدرك و خطیب بغدادي آنرا در تاریخ خود ج 3 ص 257 بچندین طریق نقل کرده و آنرا صحیح دانسته جز اینکه تمام حدیث را
یاد نکرده بلکه خطبه فقط را یاد کرده سپس میگوید حدیث را بتفصیلش.
و شاید خلیفه براي زنیکه درست رفتهبود گرفت و با ام کلثوم ازدواج کرد ومهر او را چهل هزار قرار داد چنانچه در تاریخ ابن کثیر
ج 7 ص 139 و 81 و الاصابه ج 4 ص 492 و الفتوحات الاسلامیه ج 2 ص 472 یاد شده است.
[ [ صفحه 193
ندانستن خلیفه معناي اب را
را از انس بن مالک گوید: که عمر بالاي منبر قرائت کرد ": فانبتنا فیها حبا و عنباو قضبا و زیتونا و نخلا و حدائق غلبا و فاکهه و ابا"
پس ما رویانیدیم در زمین دانه و انگور و نوعی خرما و زیتون و درخت خرما و باغهاي پر درخت و میوه و چراگاه را " سوره عبس
28 " گفت همه اینها را شناختیم پس اب چیست سپس عصائی که در دستش بود انداخت و گفت این بجان خدا قسم آن - آیه 32
تکلف و کار دشواریست پس چه عیبی دارد براي تو اگر ندانستی اب چیست پیروي کنید آنچهبیان شده براي شما و هدایت و
رهنموئیآن از قرآنست پس عمل بان کنید و آنچهنشناخته اید پس آنرا واگذار به پروردگارش کنید.
صفحه 108 از 208
و در عبارت دیگر
انس گوید: عمر در حالیکه نشسته بود در میان اصحابش تلاوت کرد این آیه را "فانبتنا فیها حبا و عنبا و قضبا و زیتونا و نخلا و
حدائق غلبا و فاکهه و ابا سپس گفت تمام این ها را شناختیم پس ابا چیست گوید: و در دستش عصائی بود که بزمین میزد پس
گفتاین بجان خدا قسم که کار زور و دشواریست پس آي مردم بگیرید آنچه را که براي شما بیان شده و عمل کنید بانو آنچه را
که نشناخته اید پس آنرا بهپروردگارش واگذارید.
و در لفظ دیگر
عمر قرائت کرد و فاکهه و ابا پس گفت این فاکهه را ما شناختیم
[ [ صفحه 194
که میوه است پس ابا چیست آنگاه گفت: ساکت باشید که ما از کار دشوارمنع شده ایم و در(النهایه): است ما تکلیف نشدیم و ما
مامور باین نگشته ایم.
و در تعبیر دیگر
عمر... خواند این آیه را پس گفت: تمام اینها را شناختیم پس ابا چیست سپس ول کرد چیزیکه در دستش بود و گفت: این
بجانخدا قسم که کار دشواري است و چیست برتو اي پسر مادر عمر اگر ندانی ابا چیست. سپس گفت پیروي و اطاعت کنید آنچه
براي شما از قرآن بیان شده و آنچه بیان نشده پس آنرا واگذارید.
ودر لفظ محب طبري: سپس گفت: آرام مامنع از تکلف و کار دشوار شده ایم: اي عمر این را تکلف و کارهاي سخت استو باکی
بر تو نیست اگر ندانستی ابا چیست.
و از ثابت: اینکه مردي سئوالکرد از عمر بن خطاب از قول خداي تعالی و فاکهه و ابا: اب چیست پس عمر گفت ما نهی شده ایم از
کنجکاوي کردن و کارهاي سخت.
مدارك این تحفه خبر
و ابن سعد و عبد بن حمید و ابن انباري و ابن « المستخرج » این خبرها را نقل کرده است سعید بن منصور در سننش و ابو نعیم در
المنذر، و ابن مردویه، و بیهقیدر شعب الایمان، و ابن جریر در تفسیرش ج 3 ص 38 و حاکم در مستدرك ج 2 ص 514 و آنرا
صحیح دانسته و ذهبی درتلخیصش آنرا ثبت کرده و خطیب در
[ [ صفحه 195
تاریخ بغدادش ج 11 ص 468 ، و زمخشري در کشاف ج 3 ص 253 و محب الدین طبري در الریاض النضره ج 2 ص 49 نقل از
21 و ابن الجوزي در سیره عمر ص 120 .، و ابن الاثیر در" - بخاري و بغوي و مخلص ذهبی و شاطبی در " الموافقات ج 1 ص 25
النهایه " ج 1 ص 10 و ابن تیمیه در مقدمه اصول تفسیر ص 30 و ابن کثیر در تفسیرش ج 4 ص 473 وآنرا صحیح دانسته و خازن
در تفسیرش ج 4 ص 374 ، و سبوطی در الدر المنثور ج 6 ص 317 - از جمعی از حافظین یاد شده، و در کنز العمال ج 1 ص 227 نقل
از سعید بن منصور و ابن ابی شیبه، و ابی عبیده در فضائلش، و ابن سعد در طبقاتش، و عبد بن حمید، و ابن المنذر و انباري در
مصاحف و حاکم و بیهقی در شعب الایمان و ابن مردویه وابو السعود در تفسیرش- حاشیه تفسیر رازي- ج 8 ص 389 و گوید: و
صفحه 109 از 208
روایت شده نظیر این براي ابوبکر بن ابو قحافه نیز و قسطلانی در ارشاد الساريج 10 ص 298 نقل از ابو نعیم نموده و عبد بن حمید
و عینی در " عمده القاري "ج 11 ص. 468 و ابن حجر در " فتح الباري " ج 13 ص 23 و گوید: گفته شده که اب عربی نیست و
تائید میکند این را مخفی بودن آن بر مثل ابوبکر وعمر.
امینی گوید: چگونه مخفی شده این گفته ایکه ابن حجر آمده بان بر همه پیشوایان لغت عربیه پس داخل کرده اندکلمه اب را در
کتب لغاتشان بدون هیچ اشاره اي بدخیل بودن آن. فرض کن که اب عربی نیست پس آیا قول خداي تعالی در تفسیر آن و ما قبل
خوراك براي شما و چهارپایان شما هم عربی نیست پس ابوبکر و عمر در این موقع چه عذري دارند در « متاعا لکمو لانعامکم » آن
[ [ صفحه 196
مخفی بودن آن بر آنها و چطور تائید میشود بان قول گوینده بلیابن حجر خوشش میاید که دفاع کند از ایشان و اگر بزورگوئی بر
لغت عرب و نفی عربی بودن آن باشد.
شایسته تامل است
این حدیث را بخاري در صحیح خود نقل کرده جز اینکه براي پنهان کردن نادانی خلیفه به کلمه اب اول حدیث را حذف کرده
است و ذیل و آخر آنرا نقل کرده و زورگوئی کرده بعد از نهی از زورگوئی کردن و مهم نیست او را نادانی امت در این موقع
بمفاد گفته عمر. گوید از قول انس که ما پیش عمر بودیم پس گفت ما نهی شدیماز زورگوئی و کار دشوار.
و چه اندازهو چه بسیار است در صحیح بخاري از حدیثهائی که دست تحریف بازي با آن نموده است. و بزودي بسیاري از آنرا
خواهی دید.
قضاوت خلیفه درباره زن دیوانه اي که زنا داده است
از ابن عباس روایت شده که گفت: زن دیوانه اي را آوردند پیش عمر که زنا داده بود پس درباره آن با چند نفر مشورت کرد و
دستور سنگسار کردن آنرا داد پس علی که رضوان خدا بر او باد گذر
[ [ صفحه 197
بان زن نمود فرمود: کار این زن بیچاره چیست گفتند: این زن دیوانه فلان قبیله است که زنا داده و عمر فرمان داده که سنگسار
شود. پس گفت او را برگردانید سپس آمدند پیش عمر وگفتند: اي پیشواي مسلمین آیا ندانستی آیا یاد نداري که پیغمبر خداصلی
الله علیه و آله فرمود: قلم تکلیف از سه طایفه برداشته شده از طفل تا بالغ شود ( 2) از خواب تا بیدار گردد ( 3) از دیوانه تا عاقل شود
و این دیوانه فلان قبیله است شاید این زنائی که مرتکب شده در حال دیوانگی بوده پس او را آزاد گذارد و عمر شروع کرد به الله
اکبر گفتن
صورت دیگري
از ابی ظبیان گوید: حاضر شدم پیش عمر بن خطاب که زنی را که زنا داده بود آورده بودند و او فرمان داد او را سنگسار کنند پس
او را بردند تا سنگباران کنند پس علی علیه السلام برخورد کرد بایشان و فرمود: بانها این بیچاره را چه میشود گفتند: زنا داده است
پس فرمانداده بسنگسار کردن او. پس علی علیه السلام او را از دست ایشان نجات داد و برگردانید به نزد عمر پس گفتند: ما را
صفحه 110 از 208
علی برگردانید: عمر گفت: علیعلیه السلام نکرده این کار را مگر براي چیزي، پس فرستاد بسوي آنحضرت وآمد نزد او. پس
رفع القلم عن ثلاثه: عن النائم »: گفت براي چه برگردانیدي این گنهکار را فرمود: آیا نشنیدي پیامبر صلی الله علیه و آله میفرماید
« حتی یستیقظ، و عنالصغیر حتی یکبر، و عن المبتلی حتی یعقل
[ [ صفحه 198
قلم برداشته شد از سه نفر، از خواب تا آنکه بیدار شود، و از کودك تا بزرگ شود، و از دیوانه تا عاقل شود فرمود: آري این دیوانه
فلان قبیله است پس شاید او در حال جنون مرتکب آن عمل شده است عمر بانحضرت گفت من نمیدانم آنحضرت فرمود: و منهم
نمیدانم پس عمر ترك کرد سنگسار کردن او را.
ابو ظبیان او حصین بن جندب جنبی بفتح جیم کوفی متوفاي سال 90 . روایت کرده این حکایت را از ابن عباس.
صورت سوم
آقاي ما عمر که خدا از او راضی... فرمان داد بسنگسار کردن زن زنا دهنده اي پس گذشت آقاي ما علی کهرضوان خدا بر او باد
در بین سنگبارانکردن پس او را خلاص کرد پس چون به عمر خبر داده شد گفت آنحضرت بدون جهتی این کار را نمیکند. پس
چون از او پرسید فرمود: او دیوانه فلان قبیله است پس ممکنست که او مرتکب اینکار شده در حال دیوانگی پس عمر گفت" لو لا
علی لهلک عمر " اگر علی نبود عمر هلاك شده بود.
صورت چهارم
دیوانه اي را آوردند نزد عمر... که زنا داده بود پس فرمان داد او را سنگسار کنند پس گذشت بر اوعلی بن ابیطالب علیه السلام و با
آن زن بچه هائی بودند که او را دنبال میکردند پس فرمود
[ [ صفحه 199
چیست این زن را گفتند: عمر فرمان داده که این را سنگباران کنند فرمود: او را برگردانید و رفتند با آن زن نزد عمر. و فرمود: آیا
ندانی که قلم تکلیف از دیوانه برداشته شده تا عاقل شود و از مبتلی تا بهبودي یابد و از خواب تا بیدار شود و از کودك تامحتلم
شود
حاکم گوید: این حدیث صحیح است و شعبه آنرا روایت کرده از اعمش با لفظ بیشتري.
صورت پنجم
بگفته بیهقی:
علی علیه السلام عبور کرد بر دیوانه فلان قبیله که زنا داده بود و محکوم بسنگسارشده بود. پس علی علیه السلام بعمر فرمود: اي
پیشواي مسلمین فرمان داده که فلان زن را سنگسار کنند گفت آري فرمود: آیا خاطرت نیست فرمایش پیامبر خدا صلی الله علیه و
قلم تکلیف از سهگروه برداشته « رفع القلم عن ثلاثه: عن النائم حتی یستیقظ و عن الصبی حتی یحتلم، و عن المجنون حتی یفیق » آله
شده از خواب تا بیدار نشود، و از کودك تا محتلم و بالغ شود، و از دیوانه تا عاقل شود. گفت چرا: پس فرمان داد تا او را آزاد کنند
مدارك این داستان
ابو داود نقل کرده آنرا در سنن خودش بچند طریق ج 2 ص
صفحه 111 از 208
[ [ صفحه 200
227 ، و ابن ماجه در سننش ج 2 ص 227 ، و حاکم در مستدرك ج 2 ص 59 و ج 4 ص 389 و آنرا صحیح دانسته، و بیهقی در سنن
الکبري ج 8 ص 264 بچندین طریق، و ابن اثیر در جامع الاصول چنانچه در تیسیر وصول ج 2 ص 5، و محب الدین طبري در
الریاض النضرهج 2 ص 196 بلفظ دومی نقل از احمد، ودر ذخائر العقبی ص 81 و یاد کرده آنرا قسطلانی در ارشاد الساري ج 10
ص 9 نقل از بغوي و ابو داود و نسائی و ابن حبان، و مناوي در فیض القدیر ج 4 ص 357 بصورت دوم پس گوید و اتفاق افتاده
براي او و براي علی علیه السلام با ابوبکر مانند آن. و حفنیدر حاشیه شرح عزیزي بر جامع صغیر ج 2ص 417 بلفظ سوم، و دمیاطی
در مصباح ظلام ج 2 ص 56 بلفظ سوم، و سبط ابن جوزي در تذکره اش ص 57 بلفظیکه در آنقول عمر " لو لا علی لهلک عمر"
. است و ابن حجر در فتح الباري ج 12 ص 101 و عینی در عمده القاري ج 11 ص 151
جالب توجه است
بخاري این حدیث را در صحیح خود نقل کرده جز اینکه او وقتی دید که در آن برخورد بکرامت و بزرگواري خلیفه میکند اول
داستان را حذف کرده براي حفظ کردن مقام خلافت و خوشش نیامد
[ [ صفحه 201
آگاهی امت اسلامی را بر حکایتیکه جهل و نادانی او را اعلام میکند بسنتمشهوره یا غفلت او را از آن در موقع قضاوت پس
گفت: علی علیه السلام بعمرفرمود: آیا ندانستی که قلم از دیوانه برداشته شد تا عاقل شود و از کودك تا بالغ گردد و از خواب تا
بیدار شود.
نادانی خلیفه به تاویل کتاب خدا
از ابی سعید خدري گوید: ما حج نمودیم با عمر بن خطاب... پس چون داخل طوافشد رو به حجر(الاسود) نمود و گفت: من
میدانم که تو سنگی هستی که نه ضرر داري و نه منفعت و اگر من ندیده بودم که رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را میبوسید
منهم هرگز تو را نمیبوسیدم. پس علی بن ابیطالب که رضوان خدا بر او باد گفت بلکه اي پیشواي مومنین زیان میزند و نفع میرساند
و اذ »: و اگر تو فهمیده بودي این رااز تاویل کتاب خدا(قرآن) هر آینه میدانستی که آن چنانستکه من میگویم.خداوند تعالی فرماید
و هنگامیکهپروردگار تو گرفت از اولاد آدم از پشت هاي »... اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم
ایشان ذریه آنها را و گواه گرفت ایشانرا بر خودشان پس چون اقرارو اعتراف کردند که او پروردگار عز و جل است و ایشان بنده
گان اویند نوشت پیمان و عهد ایشانرا در پارچه نازکی واین سنگ آنرا
[ [ صفحه 202
- بلعید و او در روز قیامت برانگیخته شود در حالیکه براي او دو چشم و زبان و دو لب است شهادت و گواهیمیدهد درباره کسیکه
آمد آنرا در حالیکه وفا کرده به پیمانش پس او " امین الله " است در این کتاب پس عمر گفت باو " لا ابقانی الله بارض لست فیها
صفحه 112 از 208
یا ابا الحسن " خدا مرا نگذارد در زمینکه تو در آنجا نباشی و در عباره دیگر گفت: پناه میبرم بخدا که من زنده گی کنم در میان
مردمیکه تو در میان ایشان نباشی.
مدارك این داستان
حاکم نیشابوري در مستدرك ج 1 ص 457 ، و ابن جوزي در سیره عمر ص 106 و ازرقی در تاریخ مکهچنانچه در عمده است و
قسطلانی در ارشاد الساري ج 3 ص 195 و عینی در عمده القاري ج 4 ص 606 بدو تعبیرش و سیوطی در جامع کبیر چنانچه در
ترتیب آن ج 3 ص 35 نقل از جندي در فضائل مکه آورده: و ابی الحسن قطان در طوالات و حاکم و ابن حبان و ابن ابی الحدید در
. شرح نهج ج 3 ص 122 و احمد زینی دحلان در الفتوحات الاسلامیه ج 2 ص 486
جهل خلیفه به کفاره تخم شترمرغ
از محمد بن زبیر گوید: داخل شدم بمسجد دمشق پس ناگاه
[ [ صفحه 203
من به پیرمردي که برخوردم که استخوان هاي سینه اش از پیري درآمده بود. پس گفتم اي پیرمرد چه کسی را درك کردي گفت
عمر را گفتم: پس چه غزوه و جنگ را شرکت کردي: گفت: یرموك را گفتم براي من تعریف کن از چیزیکه شنیده اي گفت: ما
بیرون رفتیم با قتیبه بقصد حج پس در راه تخم شترمرغ یافتیم در حالیکه محرم بودیم آنرا خوردیم، پس چون مناسک حج را بجا
آوردیم این مطلب را به پیشوايمسلمین عمر گفتیم پس پشت بما کرد و گفت عقب من بیائید تا آنکه رسیدیم بهاطاقهاي رسول
خدا صلی الله علیه و آله پس یکی از آن اطاقها را زد پس زنی جواب داد پس گفت آیا ابو الحسن اینجا است گفت: نه رفت به
صحراء پس برگشت و گفت با من بیائید ورفتیم تا رسیدیم بعلی علیه السلام در حالیکه با دستش خاك را هموار میکرد پس فرمود:
آفرین اي پیشواي مسلمین،پس گفت این جماعت تخم شتر مرغی یافتنددر حالیکه محرم بودند، فرمود: چرا عقب نفرستادید تا
بیایم، گفت: من سزاوارترم که خدمت شما برسم، فرمود: شتران نري را با شتران ماده جوان بعدد تخم ها جفت کنند پس آنچه ثمر
دهد و بچه آورند هدیه و پیشکش بیت الله نمایند عمر گفت شتر گاهی بچه میاندازد علی علیه السلام فرمود: تخمهم گاهی فاسد
میشود پس چون رفت عمر گفت: بار خدایا یک کار دشوار و سختیبراي من پیش نیار مگر آنکه ابو الحسن در کنار من باشد
[ [ صفحه 204
همه مردم از عمر داناترند
"کل الناس افقه من عمر"
عمر روزي گذشت بجوانی از جوانان انصار در حالیکه تشنه بود پس از او آب خواست، پس آن جوان ظرف آبی با عسل آمیخته
آتش بردید، پاکیزهتانرا در زنده « اذهبتم طیباتکم فیحیاتکم الدنیا » کرد و باو داد پس عمر ننوشید و گفت که خدايتعالی میفرماید
و یوم یعرض الذین » گی دنیاتان پس جوان بعمر گفت اي رهبر مومنین، این آیه براي تو و یکی از اهل قبله نیست بخوانجلوتر آنرا
صفحه 113 از 208
« کفروا علی النار اذهبتم طیباتکم فی حیاتکم الدنیا و استمعتم بها
و روزیکه کفار را بر آتش میاندازند بانها میگویند بردید پاکیزه هاتان رادر زنده گی دنیا و تعیش کردید بان. پس عمر گفت " کل
الناس افقه من عمر " همه مردم از عمر داناترند.
فرمان خلیفه به زدن جوانی که با مادرش نزاع کرده بود
از محمد بن عبد الله بن ابی رافع از پدرش گفت: جوانی از انصار با مادرش نزاع کرد نزد عمر بن خطاب... پس مادرش او را
[ [ صفحه 205
انکار کرد گفت این پسر من نیست پس عمر گواه خواست پس نزد او شاهدي نبودکه گواهی دهد و زن چند نفر شاهد آورد و
گواهی دادند که او بکر است دختر است و هنوز شوهر نکرده است و جوان افتراء و تهمت زده بانزن پس عمر دستور داد که آن
جوان را بزنند. پس علی علیه السلام را دید و سئوال کرد ازکار آنها پس آنحضرت آنها را طلبید. سپس در مسجد پیامبر صلی الله
علیه و آله نشست و از زن پرسید پس او را انکار کرد پس به جوان گفت: تو این زن را انکار کن چنانچه او تو را انکار کرد پس
گفت اي پسر عموي پیامبرخدا این زن مادر من است. حضرت فرمود: باو انکار کن او را و من پدر تو و حسن و حسین برادران
تواند گفت من او را انکار کردم پس علی علیه السلام بصاحبان زن فرمود: حکم من درباره این زن جاري و نافذ است گفتند آري و
درباره ما هم جاریست، پس علی علیه السلام فرمود: کسانیکه اینجا حاضر هستند گواهی دهند که من تزویج کردم این جوان را از
این زن بیگانه از او، قنبر برو کیسه ایکه در آن پولست بیاور پس آورد پس شمردند چهارصد و هشتاد درهم بود پس انداختند در
دامن زن بعنوان مهریه او و بجوان فرمودند بگیر دست زنت را و به بر و نیا پیش ما مگر اینکه بر تو اثر عروسی باشد پس چون آن
جوان برگشت زن فریاد زد ايابو الحسن " الله الله " خدا خدا که این آتش است بخدا قسم که این پسر منست، فرمود چگونه او را
انکار کرديگفت: پدرش زنگی بود و برادران من مرا باو تزویج کردند پس باین جوان آبستن شدم و آنمرد رفت بجنگ و کشته
شد و من این را فرستادم به فلان قبیله پس در میان آنها بزرگ شد و من انکار کردم که او پسر من باشد. پس علی علیه السلام
فرمود
[ [ صفحه 206
من ابو الحسنم و آن جوان را ملحق به مادرش کرد و نسبش ثابت شد ابن قیمجوزي آنرا در(الطرق الحکمیه) ص 45 یاد کرده.
نادانی خلیفه به مفاد کلمات
-1 عمر بن خطاب از مردي پرسید تو چطوري؟ گفت: از مردمی هستم که فتنه را دوستدارد و حق را مکروه و بر چیز ندیده
گواهی میدهد، پس دستور داد که او رازندانی کنند پس علی علیه السلام فرمان داد او را برگردانند و فرمود:مال و فرزند را دوست
جز این نیست که اموال و فرزندان شما فتنه و آزمایش است براي شما و « انما اموالکم و اولادکم فتنه »: دارد و خداوند تعالی میفرماید
مرگ را مکروه دارد و حال آنکه آن حق است و شهادت میدهد کهمحمد پیامبر خدا است و او را ندیده پس عمر... دستور داد او
صفحه 114 از 208
را آزاد کنند و گفت " الله یعلم حیث یجعل رسالته.
. الطریق الحکمیه) ابن قیم جوزیه ص 46
-2 از حذیفه بن یمان روایت شده که گفت با عمر بن خطاب ملاقات کرد پس عمر گفت باو پسر یمان چگونه صبح نمودي، پس
گفت میخواهی چطور صبح کنم، بخدا قسم صبحکردم در حالیکه حق را مکروه دارم و فتنه را دوست و شهادت میدهم بچیزیکه
ندیده ام آنرا
[ [ صفحه 207
و نگه میدارم غیر آفریده را و بدون وضو نماز میخوانم و براي من در روي زمین چیزیستکه براي خدا در آسماننیست. پس عمر
خشمگین شد براي سخنان حذیفه و فورا برگشت و حال آنکه کار مستعجلی داشت و تصمیم گرفت که حذیفه را براي این
گفتارش اذیت کند پس در همان میان که در راه بود. بر علی بنابیطالب علیه السلام گذشت پس علی علیه السلام آثار خشم و
غضب در چهره او مشاهده کرد فرمود: اي عمر چه امري تو را خشمگین نموده: گفت برخورد کردم در حالیکه حذیفه بن یمانرا
پس باو گفتم چگونه صبح کردي؟ گفتصبح کردم در حالیکه از حق خوشم نمیاید فرمود: راست گفت مرگ را ناخوش دارد و
انما »: آن حق است گفت: میگوید: فتنه را دوست دارم، فرمود: راست گفت مال و فرزند را دوست دارد و خداوند تعالی میفرماید
گفت یا علیمیگوید: و شهادت میدهم بچیزیکه ندیده ام فرمود راست میگوید: شهادت بیکتائی خدا و « اموالکم و اولادکم فتنه
مرگ و بعث و قیامت و بهشت و جهنم و صراط میدهد و هیچکدام آنها را ندیده. پس گفت: اي علی میگوید که من حفظ میکنم
غیر آفریده را فرمود: راست میگوید: حفظ میکند کتاب خداي تعالی را و او مخلوق نیست گفت: و میگوید من بدون وضو نماز
میخوانم فرمود: راست میگوید: صلواتمیفرستد بر پسر عمویم رسول خدا بدون وضو و صلوات بر او بدون وضو جایز استپس
گفت: اي ابو الحسن چیز بزرگتر از همه اینها گوید فرمود:
[ [ صفحه 208
چی آن گفت: گوید که من در روي زمین چیزي دارم که خدا در آسمان ندارد فرمود: راست گفت زیرا او زن وفرزند دارد و
خداوند منزه و عالیست از داشتن زن و فرزند. پس عمر گفت: نزدیک بود که پسر خطاب هلاك شود اگر علی بن ابیطالب نبود.
حافظ گنجی در کفایه ص 96 نقل کرده و گفته: که من گفتم این ثابت است پیش اهل نقل بسیاري از تاریخ نگاران آنرایاد کرده
. اند. و ابن صباغ مالکی در فصول المهمه ص 18
-3 روایت شده کهمردي را آوردند پیش عمر بن خطاب... که از او کاري سر زده بود و آن این بود که بگروهی از مردم گفت بود
که باو گفته بودند چگونه صبح کردي گفته بود صبح کردم در حالیکه فتنه را دوستدارم و حق را دوست ندارم و یهود و نصاري
را تصدیق میکنم و ایمان دارم بچیزیکه ندیده ام و اقرار میکنم بچیزیکه خلق نشده پس عمر فرستاد نزد علی علیه السلام پس چون
« انما اموالکم و اولادکم فتنه »: آمدند سخنان آنمرد را بازگو کردند: فرمود راست گوید، فتنه را دوست دارد و خداوند تعالی فرماید
و آمدسکرات مرگ بحق، و یهود و « و جائت سکره الموت بالحق »: و حق را مکروه دارد یعنی مرگ را و خداوند تعالی فرمود
« و قالت الیهود لیست النصاري علی شیء و قالت النصاري لیست الیهود علی شیء »: نصاري را تصدیق میکند خداوند تعالی فرمود
یهود گفتند نصاري بر چیزي نیستند و نصاري گفتند یهود بر چیزي نیست و ایمان دارد
صفحه 115 از 208
[ [ صفحه 209
بچیزیکه ندیده آنرا. ایمان بخداي عز و جل دارد و اقرار میکند بچیزیکه خلق نشده یعنی ساعت قیامت پس عمر گفت "اعوذ بالله
من معضله لا علی لها " پناه میبرم بخدا از مشکله ایکه نباشد علی براي آن.
-4 حافظ ابن شیبه و عبد بن حمید، و ابن المنذر از ابراهیم تمیمی نقلنموده اند گوید: مردي پیش عمر گفت بار خدایا مرا از قلیل
و اندکی از بنده گان « و قلیل من عبادي الشکور »: قرار بده پس عمر گفت این چه دعاء است. آنمرد گفتمن شنیدم که خدا میگوید
من سپاسگذارند و من از خدا میخواهم که مرا از این قلیل قرار دهد. پس عمر گفت ": کل الناس افقه من عمر " همه مردم از عمر
داناترند.
و در لفظ قرطبی: آمده " کل الناس اعلم منک یا عمر " همه مردم داناترنداز تو اي عمر، و در تعبیر زمخشري است "کل الناس اعلم
من عمر " تمام مردم داناتر از عمرند.
مدارك این قضیه
، تفسیر قرطبی ج 14 ص 277 تفسیر کشاف ج 2 ص 445 ، تفسیر سیوطی ج 5 ص 5 و 229
-5 زنی آمد پیش عمر... و گفت: اي رهبر مسلمین: بدرستیکه شوهر من روزها را روزه میدارد و شبها بعبادت میپردارد
[ [ صفحه 210
پس عمر گفت بان زن خوب مردیست شوهر تو و در مجلس عمر مردیکه نامش کعب بود نشسته بود گفت اي پیشواي مومنین این
زن از کار شوهرش در دوري از او از همخوابگی و آمیزش شکایت میکند پس عمر گفت چنانچه سخن او را فهمیدي قضاوت میان
آنها نما. پس کعب گفت شوهر او را حاضر کنید پس فورا اورا آوردند پس گفت این زن از تو شکایتمیکند. گفت: آیا در امر
غذا و نوشابه شکایت دارد گفت: بلکه در امردوري تو از آمیزش و همخوابگی با او، پس زن این دو بیت را سرود:
یا ایها القاضی الحکیم انشده
الهی خلیلی عن فراشی مسجده
اي قاضی درست کار سوگند بده او را که آیا رفیق و همسر مرا مسجدش از آمیزش من غافل کرده است.
نهاره و لیله لا یرقده
فلست فی امر النساء احمده
روز و شبش بخواب نمیرود پس من نیستم که در امر زنها او را سپاس کنم پس شوهرش انشاد کرده و گفت:
زهدنی فی فرشها و فی الحلل
صفحه 116 از 208
انی امرو اذهلنی ما قد نزل
بازداشته مرا در آمیزش و همخوابگی او و در زینتها چونکه من مردي هستم که پریشان کرده مرا آنچه نازل شده
فی سوره النمل و فی سبع الطول
و فی کتاب الله تخویف یجل
در سوره نمل و در هفت سوره بزرگ و در کتاب خدا بیم است که
[ [ صفحه 211
میترساند پس قاضی باو گفت:
ان لها علیک حقا لم یزل
فی اربع نصیبها لمن عقل
فعاطها ذاك ودع عنک العلل
بدرستیکه براي او بر تو همواره حقی است در چهار شب نصیب و حظ او است براي کسیکه عاقل باشد و بفهمد. پس این حق را باو
بده و ترك کن از خودت عذرها را سپس گفت: خداوند تعالی براي تو حلال کرده از زنها دو تا و سه تا و چهار تا را پس براي تو
است سه شبانه روز و براي اوست یکروز و شبپس عمر... گفت من نمیدانم از کدام یک شما تعجب کنم آیا از سخن زن یا
ازحکم و قضاوت تو در بین آنها، برو کهمن تو را والی بصره نمودم.
صورت دیگر
ازفتاده و شعبی روایت شده که گویند: زنی آمد نزد عمر و گفت شوهر من شبها را بعبادت قیام میکند و روز را روزه میگیرد، پس
عمرگفت: هر آینه نیکو گفتی درود بر شوهرت را. پس کعب بن سوار گفت: هر آینه شکایت از شوهرش دارد عمر گفت چطور،
گفت: ادعا میکند که براي او از شوهرش بهره اي نیست گفت: پس اگر این گونه فهمیدي قضاوت کن میان آنها پس گفت اي
رهبر مسلمین خداوند حلال رده براي او از زنها چهار تا پس برايآنزن از هر چهار روز یکروز است و از هر چهار شب یک شب.
م- و در تعبیر ابی عمر در استیعاب است که زنی شکایت کرد
[ [ صفحه 212
از شوهرش بعمر پس گفت: که شوهر من شب قیام میکند بعبادت و روز را روزه میدارد و من خوش ندارم که شکایت از او بتو
نمایم چونکه او عمل بطاعت خدا میکند پس عمر نفهمید از آنزن...
صفحه 117 از 208
و در لفظ دیگري براي او عمر بکعب بن سوار گفت: لازم کردم بر تو که بین آنها قضاوت کنی چونکه تو از کار او چیزي فهمیدي
که من نفهمیدم تا آخر.
ابو عمر گوید: این مشهور است.
و ازشعبی روایت شده: که زنی آمد پیش عمرو گفت اي امیر مومنان مرا کمک کن بر شوهرم که شب نمی خوابد و روز روزه
میگیرد گفت: پس بمن چه دستور میدهی آیا مرا فرمان میدهی که منع کنم مردیرا از عباده پروردگارش
اجتهاد خلیفه در قرائت نماز
-1 از عبد الرحمن بن حنظله بن راهب روایت شده که عمر بن خطاب نماز مغرب را خواند پس در رکعت اول حمد و سوره نخواند
[ [ صفحه 213
پس چون رکعت دوم را مشغول شد سوره حمد را دو بار خواند پس چون نماز را تمام کرد و سلام داد دو سجده سهو بجاآورد.
ابن حجر در فتح الباري ج 3 ص 69 یاد کرده و گوید تمام روایات این خبر مورد اعتمادند و مثل اینکه آن مذهب و عقیده عمر
بوده است. و بیهقیآنرا در سنن کبري ج 2 ص 382 نقل کردهو عبارتش این است عمر بن خطاب با ما نماز خواند پس در رکعت
اول چیزي نخواهد پس چون در رکعت دوم برخاست حمد و سوره را دو بار خواند آنگاه گذشت پس چون از نمازش خلاص شد
بعد ازسلام دو سجده بجا آورد و در عبارتی:دو سجده بجا آورد سپس سلام گفت.
سیوطی در جمع الجوامع یاد کرده چنانچه در کنز العمال ج 4 ص 213 ، ازجمعی از حفاظ بلفظ دوم نقل کرده است.
-2 از ابی سلمه بن عبد الرحمن گوید: که عمر بن خطاب داشت نماز مغرب را با مردم میخواند پس حمد و سوره را نخواند پس
چون منصرف شد از نماز باو گفتند: چرا قرائت را بجا نیاوردي گفتپس رکوع و سجود چطور بود گفتند خوب بود گفت: پس در
این وقت باکی نیست.
مدارك این حکایت
بیهقی در سنن ج 2 ص 381 و 347 نقل کرده و سیوطی از مالک و عبد الرزاق و نسائی در جمع الجوامع حکایت کرده چنانچه در
ترتیب آن ج 4 ص 213 یاد شده و بیهقی گوید شافعی گفت: ابو
[ [ صفحه 214
سلمه این قصه را در مدینه پیش خاندان عمر میگفت و هیچکس آنرا انکارنمیکرد.
و اسناد صحیح و تمام راویانش مورد اعتمادند
-3 از ابراهیم نخعی گوید: که عمر بن خطاب نماز مغرب را خواند و چیزي قرائت نکرد تا سلام داد پس چون فارغ شد باوگفته شد
که تو چیزي نخواندي. پس عمرگفت: من در نماز کاروانی بشام میفرستادم پس شروع کردم منزل بمنزل آنرا فرود میاوردم تا وارد
شام شدم پس همه شترها و پالان آنها و پلاسهايآنها و بارهاي آنها را فروختم. پس نماز را اعاده کرده و مردم هم اعاده کردند.
و از شعبی روایت شده: که ابو موسی اشعري بعمر بن خطاب گفت اي رهبر مسلمین: آیا در دلت خواندي گفت نه، پس دستور داد
که موذن ها اذان گویند پس اذان و اقامه گفتند و نماز را با مردم اعاده کرد.
صفحه 118 از 208
سنن کبري بیهقی ج 2 ص 382 ، کنز العمال ج 4 ص 213
از این موارد و تکرار قصه ظاهر و معلوم میشود که خلیفه استناد نکرده در این دو نمازش باصل مسلمی پس یکباردر رکعت اول
چیزي نمی خواند و در رکعت دوم آنرا قضا میکند و سجده سهو بجا میاورد پیش از سلام یا بعد از سلام و در مرتبه دوم اکتفا
میکند بخوبی رکوع و سجده از اعاده کردن و سجده سهو و یکدفعه می بینیم احتیاط میکند. باعاده کردن یا اینکه او میبیند آنچه
آورده باطل است پس اعادهمیکند و مردم هم اعاده میکنند. پس آیا این اجتهادهاي وقتیه است یا آنکه او ملاکی براي مسئله
نمیشناسد که بان رجوع کند. و عجیب از این حجراست که او مسائل خلاف قاعده از راه
[ [ صفحه 215
مستقیم را مذهب میداند و جا میدهد هر مخالف قاعده اي را که زره و سلاحیدر بر کند مانند این مذهب پس عیب و نقص خود را
مستور دارد. و در این احادیث اعلان و آگهی است از مقدار و اندازه خضوع و حضور قلب خلیفه در نمازش.
عقیده خلیفه در میراث
از مسعود ثقفی گوید: حاضر بودم پیش عمر بن خطاب... که شرکت داد برادران پدر و مادریرا با برادران مادري در ثلث. پس
مردي باو گفت: تو در اول این سالبغیر این قضاوت کردي گفت: چگونه قضاوت کردم گفت: ثلث را براي برادران مادري قرار
دادي و براي برادران پدر و مادري چیزي قرار نداديگفت: این بنابر آنچه ما حکم کردیم وآن هم بنا بر آنچه ما حکم نمودیم. و
در لفظی: این بر آنچه ما امروز قضاوت کردیم و آن بر آنچه ما در دیروز قضاوت نمودیم
بیهقی آنرا در سنن کبري ج 6 ص 255 ، بچند طریق نقل کرده و دارمی در سننش ج 1 ص 154 بطوراختصار و ابو عمر در "العلم"
. ص 139
امینی گوید: مثل آنکه احکام قضاوتها دور میزند محور آنچه از راي خلیفه صادر شود چه با شریعت درست آیدیا درست نیاید و
مثل آنکه خلیفه برایش هست که حکم کند بانچه که میخواهد و در اینجا حکمی نیست که پیروي شود و قانونی نیست که در
اسلام
[ [ صفحه 216
شایع و مشهور باشد و شاید این زشت تر باشد از تصویبی که بدلیلهاي قطعی باطل و رد شده است.
نادانی خلیفه به طلاق کنیز و برده
حافظ دار قطنی و حافظ ابن عساکر نقل کرده اند که دو مرد آمدند نزد عمر بنخطاب و از طلاق برده و کنیز پرسیدند پس
برخاست با آنها آمد تا رسید به جمعیتی در مسجد که در میان آنها مرديبود(اصلع) که جلوي سرش مو نداشت پس گفت اي اصلع
چه میگوئی در طلاق کنیز پس سرش را بلند کرد بسوي او سپساشاره کرد باو بانگشت سبابه(شهادت)و انگشت میانه، پس عمر
بانها گفت: دو طلاق، پس یکی از آنها گفت(سبحان الله) ما آمدیم نزد تو و حال آنکه تو رهبر مسلمین هستی پس با ما آمدي تا
صفحه 119 از 208
ایستادي بر این مرد و از او پرسیدي و راضی شدي از او که اشاره بسوي تو کند.
رجوع بجزء دوم ص 299 از این کتاب ما(الغدیر) نما
[ [ صفحه 217
اگر علی نبود عمر هلاك بود
"لو لا علی لهلک عمر "
زنی را آوردند نزد عمر که آبستن بود و اقرارکرد بزنا پس عمر فرمان داد که او را سنگسارکنند پس علی علیه السلام برخورد کرد
باو وفرمود: این زن را چه میشود، گفتند عمر دستورداده او را سنگسار کنند پس علی علیه السلام او رابرگردانید و فرمود این تسلط
و حکومت تو استبر او و اما حکومت و سلطه اي نیست براي تو برطفیلی که در شکم دارد. و شاید تو او را شکنجه داديیا
ترسانیدي گفت: آري شکنجه اش دادم فرمود: آیانشنیدي که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: حدي نیست براي کسیکه بعد
از شکنجه اقرار کندکه او را(دست بند قپونی برقی زده یا با کابلیبزنند) یا در زندان مجرد و تک سلولی و غیره حبسکنند یا تهدید
کنند که اگر نگوئی چنین وچنان خواهیم کرد پس اقراري براي او نیست(واقرار او ارزش و اعتباري ندارد) پس عمر اورا آزاد
ساخت سپس گفت " عجزت النساء ان تلدنمثل علی بن ابیطالب لو لا علی لهلک عمر" بانوان عاجز و نازا هستند که مانند علی بن
ابیطالببزایند. اگر علی علیه السلام نبود عمر هلاك شده بود.
مدارك این قضیه:
الریاض النضرء ج 2 ص 196 ذخایرالعقبی ص 80 ، مطالب
[ [ صفحه 218
السئول ص 13 ، مناقب خوارزمی ص 48 ، اربعین فخر رازي ص 466
هر کسی از عمر فقیه تر است
"کل احد افقه من عمر "
علی علیه السلام وارد بر عمر شد و دید که زن آبستنی را میکشند که سنگسار کنند. پس فرمود: کار این زن چیست. زن گفت مرا
میبرند که سنگسارم کنند پس بعمر فرمود: اي رهبر مسلمین براي چه سنگسار شود. اگر تو سلطنت و دستی براو داري. اما بر آنچه
در شکم اوست سلطه اي نداري پس عمر گفت ": کل احدافقه منی " سه مرتبه گفت هر کسی از من داناتر است. پس علی علیه
السلام ضمانت نمود او را تا پسري زائید پس از آن او را بردند و سنگسار کردند.
مدارك این داوري:
حافظ محب الدین طبري در الریاض النضره ج 2 ص 196 ، وذخایر العقبی ص 81 پس گفت این غیر ازآن قضیه گذشته است براي
اینکه اعترافآن بعد از شکنجه و تهدید بوده پس صحیح نبود و سنگ سار نشد و این سنگسار شد. و حافظ گنجی آنرا در کفایه
صفحه 120 از 208
ص 1.5 یاد کرده آنرا.
[ [ صفحه 219
حکم خلیفه در حائض بعد از درك عرفات
ابن المنذر گوید: عموم فقهاء گفته اند در شهرها که بر حائضی که درك عرفات نموده طواف وداع نیست. و روایت شده ایم ما از
عمر بن خطاب و ابن عمر و زید بن ثابت: که ایشان امر کرده اند بتوقف کردن هر گاه حائضبود براي طواف وداع و مثل اینکه
ایشان واجب کرده اند توقف را بر آن چنانچه واجبست بر او طواف افاضه زیرااگر پیش از آن حیض شود از او ساقط نشود. سپس
نسبت داده از عمر بسندهايصحیح تا نافع از ابن عمر گوید: زنی طواف کرد روز عید قربان خانه خدا را سپس حیض شد پس عمر
دستور داد که او رادر مکه نگه دارند بعد از آنکه مردم حرکت کردند تا پاك شود و طواف بیت الله نماید گوید: و بتحقیق ثابت
شدهرجوع ابن عمر و زید بن ثابت از این عقیده و عمر باقی مانده است پس ما بااو مخالفت کردیم براي ثبوت حدیث عایشه که
اشاره میکند باین بچیزیکه متضمن احادیث
[ [ صفحه 220
این بابست و ابن ابی شیبه روایت کرده است از طریق قاسم بن محمدکه همه صحابه میگفتند هر گاه زن درك عرفات کند پیش از
آنکه حیض شود پس فارغ شده است از حج مگر عمر که میگفتباید آخر عهد آن طواف بیت باشد.
و از حارث بن عبد الله بن اوس روایت شده گوید: آمدم پیش عمر بن خطاب و پرسیدم از زنیکه طواف خانه خدا میکندآنگاه
حیض میشود پس گفت باید آخر عهداو طواف خانه باشد. حارث گوید: پس گفتم هم چنین رسول خدا صلی الله علیهو آله مرا فتوا
داد پس عمر گفت: دستتبریده باد یا مادرت بمرگ گریه کند سئوال کردي مرا از
[ [ صفحه 221
چیزیکه سئوال کرده بودي از آن رسول خدا صلی الله علیه و آله تا آنکه مخالفت کنم او را(یعنی بر خلاف آنچه عمر فتوا بان داده
م- و ابو النضر هاشم بن قاسم متوفاي 207 نقل کرده در حالیکه پذیرنده آنست بر اعتماد کردن بر او بنسبت دادن راویان آن که
همگی موثق ومورد اعتمادند از هاشم بن یحی مخزومیکه مردي از قبیله بنی ثقیف آمد پیش عمر بن خطاب پس پرسید از زنیکه
حیض شده و در روز عید خانه را زیارت کردهآیا بر او جایز است که قبل از آنکه پاك شود کوچ کند. عمر گفت نه ثقفی گفت
که رسول خدا صلی الله علیه و آلهمرا فتوا داد در این زن بغیر آنچه کهتو فتوا دادي بان. پس عمر برخاست کهاو را بزند به تازیانه و
میگفت براي چه از من استفتا میکنی در چیزیکه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آنفتوا داده است.
( (ایقاظ المهم عمري فلانی ص 9
امینی گوید: من نمیدانم چگونه از یاد عمر رفته چیزیکه همه صحابه آنرا دانسته اند و موسی جار الله... خیالمیکند که عمر اعلم
صحابه است پس مخالفت کردند او را در فتوا و پیروي کرده اند ایشانرا علماء بلاد. و امازید و ابن عمر پس او را موافقت کرده اند
صفحه 121 از 208
مدت زیادي از زمانها و نمیدانم آیا از تازیانه اش ترسیده یا بجهت موافقت براي او در عقیده اش بوده و نمیدانم چه وقت عدول
کردند از اینآیا بعد از مرگش یا در زمان حیاتش.
[ [ صفحه 222
و اگر تعجب کنی پس عجیب آنستکه عمر عدول از رایش نکرد بعد از آنکه مطلع و آگاه شد بر سنت بلکه خشونت کرد بحارث
بن عبد الله و ثقفی را یا تازیانه اش زد وقتیکه او را خبر دادند بان از فتواي رسول خدا صلی الله علیه و آله و مستمر بر مذهب
مخصوص خودش ماند خلاف سنت پیروي شده براي چه من نمیدانم.
و ابن عباس دید: که براي این سنت اصلی در کتاب سودمند خداست که از یادخلیفه رفته نیز، بیهقی در سنن کبرایش ج 5 ص 163
نقل کرده از عکرمه که زید بن ثابت گفت زن باید بماند تاپاك شود و آخرین عهدش خانه خدا باشد. پس ابن عباس گفت هر
گاه روز عید طواف خانه کرده باید حرکت کند پس زیدبن ثابت فرستاد بسوي ابن عباس که من یافتم آنچه را که گفتی چنانکه
گفتی گوید: پس ابن عباس گفت که من هر آینهمیدانم گفته رسول خدا صلی الله علیه و آله را براي زنها و لکن من دوست داشتم
سپس « ثم لیقضوا تفثهم و لیوفوا نذورهم و لیطوفوا بالبیت العتیق »: که بگویم بانچه که در کتاب خداست سپس این آیه را خواند
چرکهايخویش را(بسر تراشیدن و گرفتن ناخن و مانند آن) برطرف کنند و آنچه را بنذر بر خویشتن واجب کردند باتمام برسانند و
گرد خانه کهن بگردند(طواف نساء کنند) پس چرك و کثافت را برطرف کرد و وفاء بنذر نمود و گرد خانه گردید پس چیزي
باقی نماند دیگر.
[ [ صفحه 223
جهل خلیفه به سنت
م- ابن المبارك نقل کرد گوید: حدیث کرد ما را اشعث از شعبی از مسروق گوید: بعمر رسید که زنی از قریش را مردي از بنی
ثقیف در عده اش گرفته پس فرستاد بسوي آنهاو بین آنها جدائی انداخت و آنها را هم عقوبت کرد و گفت: هرگز با او ازدواج
نکند و صداق را گرفت و در بیت المال قرار داد و این قضاوت در میان مردم شایع شد و بگوش علی علیه السلامکه خدا او را
سرافراز کند رسید پس گفت: خدا رحم کند پیشواي مسلمین را صداق چه کار دارد با بیت المال، آن مرد و زن نمیدانستند که
نکاح در عده جایز نیست پس براي پیشواء و رهبر سزاوار است که آن دو را برگرداند بسنت بعضی گفتند: پس شما چه
میگوئیددرباره آنزن فرمود: صداق و مهریه مال آنزنست بسبب آنچه که آمیزش با اورا حلال دانسته و بین آنها هم جدائی انداخت
و شلاقی هم بر آنها نیست و نباید آنها را زد و عقوبت نمود عده اولی را تکمیل کند سپس عده دومی را تکمیل نماید سپس او را
خطبه نماید پسچون این قضاوت بگوش عمر رسید گفت: اي مردم برگردانید نادانی ها را بسنت. و ابن ابی زائده از اشعث مثل آنرا
روایت کرده و گوید در آن پس برگشت عمر بگفته علی علیه السلام.
احکام القرآن جصاص ج 1 ص 504
و در تعبیري از مسروق: زنی را آوردند نزد عمر که در
صفحه 122 از 208
[ [ صفحه 224
عده اش شوهر کرده بود پس بین آنها جدائی انداخت و مهریه او را گرفت و در بیت المال قرار داد و گفت هرگز بین این دو نفر
جمع نشود پس بگوش علیعلیه السلام رسید فرمود: اگر از روي جهل و نادانی بوده پس مهر مال اوست براي آنچه که از آمیزش او
لذت برده وآنرا حلال دانسته و میان آنها جدائی انداخت پس هر گاه عده او منقضی شد پسآن مرد خواستگاري از خواستگاران
آنزناست پس عمر خطبه اي خواند و گفت: برگردانید نادانی ها را بسنت پس برگشت بگفته علی علیه السلام
است، پس عمر گفت": لو لا علی لهلک « تذکره » و در لفظ خوارزمی گفت: برگردانید گفته عمر را بگفته علی علیه السلام و در
عمر " اگر علی نبود عمر هلاك شده بود و بیهقی در سننش ازمسروق نقل کرده که گفت: عمر دربارهزنیکه در عده اش شوهر
کرده بوده گفت النکاح حرام و الصداق حرام ": زناشوئی حرام و مهریه حرام و مهریه را گرفت و در بیت المال قرار داد و گفت
این مرد و زن مادامیکه زنده باشند جمع نمیشوند.
و بیهقی نیز از عبید بن نضله یا نضیله روایت کرده گوید: رسانیدند بعمر که زنی در عده اش شوهر کرده پس بانزن گفت: آیا
دانستی که در عده شوهر کردي گفت: نهپس بشوهرش گفت آیا تو فهمیدي که این زن در عده است گفت: نه گفت اگر
میدانستید من هر دو نفر شما را سنگسار میکردم پس آنها را با تازیانهشلاق زد و مهریه را گرفت و آنرا صدقهدر راه خدا قرار داد
گفت: اجازه نمیدهم مهریه را و اجازه نمیدهم زناشوئی او را و بمرد گفت هرگز بر توحلال نیست.
[ [ صفحه 225
صورت دیگر از بیهقی:
گوید: زنی را آوردند نزد عمر بن خطاب که در عده اششوهر کرده بود پس مهریه او را گرفت ودر بیت المال و صندوق مسلمین
قرار داد و میان آنها جدائی انداخت و گفت هرگز جمع نشوند و آنها را عقوبت کرد. پس علی علیه السلام که رضوان خدا بر
اوست فرمود اینطور نیست(حکمخدا) و لیکن این نادانی از مردم استباید میان آنها تفریق شود سپس زن بقیه عده را تکمیل نماید
از اولی آنگاه عده از عقد دوم را تکمیل نمایدو علی علیه السلام براي آنزن مهریه قرار داد بسبب آنچه حلال دانسته بود آمیزش با
او را گوید: پس عمر... سپاس خدا را بجا آورد و شکر او را نمود و پس از آن گفت اي مردم برگردانید نادانیها را بسنت.
امینی گوید: براي چه خلیفه آن دو را شلاق زد و براي چه مهریه را گرفت و بکدام آیه و یا بکدام روایت صحیح صداق و مهریه را
در بیت المال قرار داد و آنرا صدقه فی سبیل الله گردانید و براي چه و بچه سسبب آنزن را حرام ابدي نمود بر آنمرد من
از اهل قرآن به پرسید اگر نمیدانید و ایکاش خلیفه خودش را فراموش نمیکرد و « فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون » نمیدانم
بگفته خودش عمل میکرد. که گفت برگردانید نادانیها را بسنت. پیش قضاوت او
[ [ صفحه 226
بقضایاي نادره از کتاب و سنت.
م- و اگر تعجب کردي پس تعجب کن از قول جصاص در احکام القرآن ج 1 ص 505 و اما آنچه روایت شده از عمر که او مهریه
را در بیت المال قرار داد پس او معتقد شده که آن مهریه براي آن زناز طریق نامشروع حاصل شده پس راه آن اینستکه تصدق در
صفحه 123 از 208
راه خدا داده شود پسبراي این آنرا در بیت المال قرار دادسپس برگشت بگفته علی علیه السلام و مذهب عمر در اینکه قرار داد
مهریه اورا براي بیت المال چون براي آنزن از طریق ممنوع تحصیل شده بود مثل آنست که از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده
در گوسفندیکه بدون اذن مالکش گرفته بودند و آنرا پخته و براي آنحضرت آورده بودند پس نزدیک نبود که جایز باشد براي
آنحضرت وقتیکه خواست از آن میل نماید: پس فرمود: که این گوسفند مرا خبر میدهدکه او را بدون حق گرفته اند پس بانحضرت
خبر دادند که چنین است. پس فرمود آنرا باسیران دهید. و دلیل این نزد ما اینستکه آن گوسفند مال آنها شده بضمان قیمت پس امر
کرد ایشانرا بصدقه دادن آن براي آنکه آن گوسفند از طریق ممنوع مال ایشان شده بود و آنها قیمت آنرا به صاحبانشنداده بودند
10 .ه
حب و دوستی بخلیفه جصاص را کور و نابینا کرده بود پس اراده کرده بود که دفاع کنداز او هر چند که بچیزي باشد که او را نشان
کندبداغ جهل و نادانی
بدان که مسائل اینیگانه دفاع کننده از مالیکه از طریق منع حاصل شده چه وقت راهی داشته که تصدق داده شود بان تا آنکه آنرا
مذهبخود قرار داده و اگر چه موضوع از مصادیق آن نباشد و
[ [ صفحه 227
براي چه بصاحبش رد نشود و حال آنکه حلال نیست مال کسی مگر آنکه از طیب و پاکی نفس او باشد آنگاه چه وجهشباهت
است بین مالیکه بسبب حلال دانستن آمیزش با آنزن مستحق شده و بین گوسفند یک دست رسول خدا(که ولیالله الاعظم) است
آنرا حلال نموده وجایز شده براي او تصرف در آنرا مگر اینکه نیکوئیی توقف در موقع شبهات و اگر چه دانسته شود از غیر طریق
عادي که گوسفند پخته شده پیغمبر صلی الله علیه و آله را صدا زند که من مغصوبه ام از من نخورید، بدون ترتیب احکام غصب بر
آن از برگردانیدن آن به صاحبششناخته شود یا مجهول باشد پس ربطی بین دو موضوع نیست، مضافا اینکه جهلخلیفه فقط در
مسئله از ناحیه قرار دادن صداق را در بیت المال نیست تا آنکه وصله نشود بلکه جناب خلیفه مخالفت با سنت نموده از چندین
جهت چنانچه دانستی.
اجتهاد خلیفه در جد
دارمی در سننش ج 2 ص 354 نقل کرده از شعبی که او گفت: اولین جدیکه در اسلام وارث شد عمر بود که مالش را گرفت. پس
علی علیه السلام و زید نزد او آمده و گفتند: این مال تو نیست و تو مانند یکی از برادرانی.
و در لفظ بیهقی:
بدرستیکه اولین جدیکه در اسلام وارث شد عمر بن خطاب... بود پسر فلانی بنعمر مرد پس عمر خواست که میراث و مالاو را به
[ [ صفحه 228
تنهائی بگیرد و به برادران آن مرده چیزي ندهد پس علی علیه السلام وزید باو گفتند این کار براي تو نیست. پس عمر گفت: اگر
راي شما یکی نبودنمیدیدم که او پسر من باشد و نه من پدر او باشم.
سنن کبري ج 6 ص 247
صفحه 124 از 208
و دارمی نیز از مروان بن حکم روایت کرده که عمر بن خطاب وقتی. ضربت خورد با یارانش مشورت کرد در میراث جد و گفت:
که من درباره جد رائی دارم پس اگر شما هم میبینید که پیرويکنید آنرا پس پیروي کنید. پس عثمان باو گفت اگر ما پیروي کنیم
( راي و اجتهاد تو را پس آن صلاح است و اگر پیروي کنیم راي شیخ را پس خوبست صاحبراي.(مستدرك حاکم ج 4 ص 340
شعبی گوید: از اجتهاد و راي ابوبکرو عمر... این بود که جد را در میراثاولی از برادر قرار میدادند و عمر ناخوش داشت که در آن
حرفی زده شود. پس چون عمر جد شد گفت: این کاري بودکه واقع شد چاره اي براي مردم نیست از شناخت آن پس فرستاد
بسوي زید بن ثابت پس از او پرسید پس زید گفت: راي ابی بکر این بود که ما جد را اولی از برادر قرار دهیم. پس گفت: اي
پیشواي مسلمین قرار نده درختی را که روئیده پس منشعب شد از آن شاخه ايپس از شاخه اي شاخه دیگري درآمده پس شاخه
اول را اولی از شاخه دوم قرار داده نمیشود چونکه شاخه اي از شاخه اي بیرون آمده گوید: پس فرستاد خدمت حضرت علی علیه
السلام و از او پرسید پس آنحضرت همانطوري که زید گفته بود فرمود مگر آنکه آنرا سیلی قرار داد که جاري شده پس از آن
جوئی منشعب گردیده سپس از آن دو رشته جوي منشعب شده. پس فرمود: آیا دیدي که اگر این شعبه
[ [ صفحه 229
( وسطی و میانه برگردد آیا بهر دو شعبه بر نمیگردد. تا پایان حدیث(سنن کبري ج 6 ص 247
و از سعید بن مسیب از عمر گفت: پرسیدم از پیامبر صلی الله علیه و آله چگونه است سهم جدفرمود براي چیست این سئوال تو اي
عمرمن گمان میکنم که تو بمیري پیش از آنکه این را بدانی. سعید بن مسیب گوید پس عمر مرد پیش از آنکه بدانند آنرا.
مدارك این قضیه:
طبرانی آنرا در اوسط نقل کرده و هیثمی در مجمع الزوائد ج 4 ص 227 و گوید تمام راویان آن مردان صحیح هستند و سیوطی آنرا
در جمع الجوامع نقل کرده چنانچه در ترتیب آن ج 6 ص 15 نقل از عبد الرزاق و بیهقی و ابی الشیخ در فرائض نموده است بیهقی
آنرادر سننش ج 6 ص 247 نقل کرده از زید بن ثابت که عمر بن خطاب... روزي اجازه خواست از او پس اجازه داد باو و گفت اي
پیشواي مسلمین اگر میفرستادي پی من میامدم. پس عمر گفتنه من نیازمند بودم بتو و آمدم نزد تو تا ببینی در امر جد پس زید
گفت: نه بخدا قسم من درباره آن حرفی نمیزنم. پس عمر گفت: آن وحی نیست تا آنکه در آن زیاد کنیم یا کم نمائیم آن البته
چیزیستکه ما در آن نظر میدهیم پس اگر تو راي دادي و موافق من بود متابعت میکنیم آنرا و اگر موافق نبود بر تو باکی در آن
نیست پس زید امتناع کرد از گفتن پس عمر در حال خشم بیرون رفت و گفت من آمدم پیش تو و گمان میکردم تو نیاز مرا
برطرف میکنی سپس بار دیگر آمد درساعتیکه دفعه اول آمده بود پس مرتب مزاحم او شد تا آنکه گفت: که من بزودي برایت
مینویسم درباره ارث جد پس در قطعه اي از تخته جهاز شتر
[ [ صفحه 230
نوشت و مثلی زد براي او که(جد) مثلش مثل درختیستکه بر یک ساقه میروید پس شاخه اي در آن بیرون میایدآنگاه در این شاخه
شاخه اي دیگر سبز میشود پس ساقه سیراب میکند شاخه را پس اگر شاخه اول بریده شود آب بر میگردد بشاخه دوم و اگر دومی
جدا شود آب بر میگردد باولی پس با این مدرك آمد و خطبه اي براي مردم خواند سپس آن نوشته را خواند براي مردم پس از آن
گفت: که زید بن ثابت درباره جد سخنی گفت که من آنرا امضاء کردم.
صفحه 125 از 208
گوید: و او یعنی عمر اولین جد و پدربزرگی بود که خواست تمام مال پسرش رابگیرد و به برادران او چیزي ندهد. پستقسیم کرد
آن مال را بعد از این.
و بیهقی در سنن کبري ج 6 ص 245 نقل از عبیده کرده گوید: من از عمر دربارهجد صد داستان حفظ کرده ام که تمامش با هم
مخالفت و بعضی از آنها نقض و باطل میکند برخی دیگر را.
و از عبیده روایت شده که میگفت: من از عمر صد داستان و قضیه درباره جد بخاطر سپرده ام گوید: که عمر میگفت: من قضاوت
کردم درباره جد قضایاي مختلفه اي که تمام آن از حق کوتاه نیامد و هر آینه اگر من تا تابستان انشاء الله زنده ماندم هر آینه
قضاوت خواهم کرد درباره آن بقضیه ایکه بانقضاوت کند و حال آنکه او در دنبال و پی آن باشد.
و بیهقی در سنن از طارقبن شهاب نقل کرده که گفت عمر بن خطابکتف یعنی استخوان شانه اي گرفت و جمعکرد اصحاب
محمد صلی الله علیه و آله را که درباره جد بنویسند و ایشان میدیدند که او آنرا پدر قرار میدهد پس ماري بیرون آمد بر او پس
مردم پراکنده
[ [ صفحه 231
شدند. پس عمر گفت اگر خدا میخواست که آن بگذرد و مقرر گردد هر آینه مقرر میکرد.
ابن ابی الحدید گوید: در شرح نهج البلاغه ج 1 ص 61 : عمر بسیار فتوا بحکمی میداد سپس آنرا باطل میکرد و بضد و خلاف آن
فتوا میداد حکم کرد در جد با برادرانحکمهاي زیادي که مخالف با هم بودند.آنگاه ترسید از حکم در این مسئله پس گفت هر
کس میخواهد پایه هاي جهنم را تحمل کند پس درباره جد برایش فتوا دهد.
امینی گوید: من نمیدانم که این قضایاي ضد و نقیضیکه عدد آن بصد میرسد در یک موضوع آیا تمام آنها موافق واقع است: و این
معقول نیست یا اینکه بعضی از آن موافق است پس چرا در تمام موارد بان رجوع نکرده و آیا همه آنها از اجتهاد خلیفه بوده یا آنها
را از صحابه گرفته. و آیا صحابه از عقاید و آراء خودشان این فتواها را میدادند. یا آنها را از پیامبر امین گرفته بودند. پس اگر شنیده
بودند پس فتواي در آن مختلفو مخالف هم نمیشود بویژه با نزدیک بودن بعهد پیغمبر صلی الله علیه و آله و اگر اجتهاد از ایشان
بوده پس هر کس که اعتراف کند بایشان اعتراف واقرار باهلیت ایشان کند براي اجتهاد مضافا بر اینکه بعد از پذیرفتن اهلیتایشان
براي ما هست حق تامل و نظر کردندر آنچه که اجتهاد کرده اند و در آنچه بان استناد نموده اند و مثل ایناجتهاد خالی از دلیل
حجتی در آن نیستحتی در شخص خلیفه.
و آنگاه خلیفه مسلمین چگونه جایز است براي او نادانی و جهل بانچه که تشریع فرمود آنرا پیامبر اسلام تا آنکه گیج و سر در گم
کند
[ [ صفحه 232
او را نادانی در تناقص گوئی، پس حق را در بعضی از موارد بگیرد از زبانهاي مردم و بگذرد بر گمراهی و لغزشش تا جائیکه
مصادف با هیچیک از ایشان نشود و چه اندازه این مسئله برخلیفه مبهم بوده که نتوانسته در مدت عمرش آنرا بگیرد، و چیست مقام
و ارزشاو که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله گمان نماید که عمر میمیرد پیش ازآنکه آن را بیاموزد و او هم مرد و ندانست میراث
جد را و جایز نبود براياو قضاوت کردن در تمام این قضایا در حالیکه نمیدانست حکم آنرا و پیامبر بزرگوار هم خبر داده بود او را
صفحه 126 از 208
باین مسئله.
و من نمیدانم چگونه امت حفظ کرده آن قضایا را و قرنهاي گذشته پذیرفته بدون آنکه دشوار شود بر هر فقیه و داناي باحکام شرع
یا طالب فقهی و حال آنکه مشکل بوده بر خلیفه و او با این کیفیت داناترین صحابه بوده در زمان خودش مطلقا نزد صاحب
کتاب(الوشیعه)
راي خلیفه درباره زنی که با غلامش آمیزش کرده
از قتاده روایت شده که زنی برده و غلام خود را بهمسري اختیار کرد و گفتمن تاویل کردم آیه اي از کتاب خدا(او ما ملکت
ایمانهم) یا آنچه را که دستهاي شما مالک شود. پس او رانزد عمر بن خطاب آوردند و بعضی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله
باو گفتند که
[ [ صفحه 233
تاویل کرده آیه اي از کتاب خداي عز و جل را بر غیر صورت آن گوید: پسآن غلام و برده را زد و سرش را تراشید و گفت بانزن
تو بعد از غلامت بر هر مسلمانی حرام هستی.
صورت دیگري براي قرطبی:
زنی غلامش را بهمسري گرفت پس این را بعمر گفتندپس از آن زن پرسید چه باعث شد که تو این کار را کردي گفت من خیال
میکردم که او بسبب ملک یمین و خریداري من حلال میشود چنانچه بمرد حلال میشود زنی را که یملک یمین و خریداري صاحب
شده پس مشورت کرد عمر در سنگسار کردنآنزن با اصحاب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پس گفتند تاویل کرده کتابخداي
عز و جل را بر غیر تاویل آن رجمو سنگساري بر او نیست پس عمر گفت: ناچار، بخدا قسم که او را هرگز برايهیچ آزادي بعد از
آن حلال نمیکنم و آنزن را شکنجه نمود و حد را از او دور کرد و دستور داد که آن غلام نزدیک باو نشود.
امینی گوید: ایکاشمن میدانستم و خویشانم که این شکنجه هاي سنگین چیست بعد از سقوط حد از این زن و غلام او بسبب نادانی
و تاویل کتاب خدا، و چیست معناي شکنجه آنها بعد از عفو خداي سبحان از آنها و بکدام کتاب و یا بکدام سنتی این غلام را زده
و سر او را تراشیدندو بچه دلیل و مدرکی این زن را بر هر مسلمانی حرام کرد و غلام را از نزدیک شدن بمالکش نهی نمود. پس
آیا دین خدا
[ [ صفحه 234
بخلیفه واگذار شده یا اینکه اسلام نیست مگر راي تنهاي خلیفه پس اگر اینیا آنست پس بر اسلام سلام(یعنی فاتحه اسلام را باید
خواند) و اگر نه این است و نه آن پس آفرین بخلافت راشده و زهی باین آراء آزاد.
آنگاه این شکنجه ها کجا است از صحیحه خود عمر و عایشه از رسول خدا صلی الله علیهو آله که فرمود: دور دارید حدودرا از
مسلمین باندازه ایکه توان دارید، پس اگر یافتید مسلمانی راه بیرون رفتنی پس راه او را باز گذاریدزیرا که اگر امام در عفو و
بخشودن خطا کند بهتر از آنیکه در عقوبت و شکنجه خطا کند.
صفحه 127 از 208
خلیفه و زن آوازه خوان
از حسن روایت شده گفت: فرستاد عمر بن خطاب عقب زن آوازه خوانی که داخل شود بر اوپس قبول نکرد این را پس فرستاد پی
اوو باو گفتند: اجابت کن عمر را، پس گفت واي بر من مرا بعمر چکار، پس در بین راه که او را میاوردند ترسید و درد زایمان او را
گرفت و داخل خانه اي شد و بچه اي را انداخت پس بچه دو فریاد
[ [ صفحه 235
زد و مرد. پس عمر مشورت کرد اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله راپس بعضی از ایشان باو گفتند چیزي بر تو نیست جز این
نیست که تو رهبر و ادب کننده اي و علی علیه السلام سکوتکرد پس رو کرد به علی علیه السلام و گفت: تو چه میگوئی فرمود:
اگر اینها براي خودشان گفتند که مسلما خطا و اشتباه کردند، و اگر در هوا ومیل تو گفتند: پس خیر و صلاح تو را نخواستند من
میبینم که دیه آن بچه برتو است چونکه تو او را ترسانیدي تا سقط جنین کرد و در راه تو بچه انداخت. پس امر فرمود که تقسیم
کنند دیه آنرا بر قریش یعنی دیه آنرا از قریش بگیرند براي آنکه خطا کرده اند.
صورت دیگر:
عمر زنی را طلبید تا از کار او سئوال کند و او آبستن بود پس براي شدت هیبت او بچه ایکه در رحم داشت انداخت پس جنین مرده
اي سقط نمود. پس عمر از بزرگان صحابه در اینموضوع استفتاء کرد. پس گفتند چیزي بر تو نیست چونکه تو ادب کننده اي
پسعلی علیه السلام فرمود: اگر اینان رعایت کرده اند تو را گول زده اند، و اگر این کوشش راي آنها بوده که قطعا خطا کرده اند،
بر تو است آزاد کردن بنده اي پس عمر و صحابه برگشتند بگفته او.
مدارك این قضیه:
ابن جوزي در سیره عمر ص 117 نقل کرده آنرا، و ابو عمر در العلم ص 146 و سیوطی در جمع الجوامع چنانچه در ترتیب آن ج 7
ص 300 نقل از عبد الرزاقو بیهقی نموده و ابن ابی الحدید هم آنرا در شرح النهج ج ص 58 یاد کرده است
م- امینی گوید: چه مقامی دارد این خلیفه که در دین خدا
[ [ صفحه 236
تحمل علم سودمندي نمیکند که او را از پرتگاه هلاکت نگه دارد و پناه دهداو را لغزشهاي داوري و چیست نظر و خاطره او که
اعتماد میکند در هر آسانو دشواري در آئین و روش اسلامی حتی در مسائل مهمه فروج و دماء ناموس و خون بعقاید و آراء
مردیکه اگر رعایتشکنند فریبش میدهند و نهایت کوشش ایشانهم خطا بود. و ما را مجال نیستکه بگوئیم و حال آنکه در جلوي
چشم پژوهشگر این قضایاست.
حکم خلیفه به سنگسار کردن زن مضطره
از عبد الرحمن سلمی روایت شده که گوید: زنی را آوردند نزد عمر که تشنگی او را از پا درآورده و گذرش بر چوپانی افتاده بود
و از او آب خواسته بود پساو امتناع کرده بود که او را آب دهد مگر آنکه خود را در اختیار او گذارد پس آن بیچاره هم قبول
صفحه 128 از 208
کرده بود از روي اضطرار پس عمر با مردم درباره رجم و سنگسار کردن او مشورت کرد. پس علی علیه السلام فرمود: این زن
بیچاره و مضطره بود نظرم اینست که اورا آزاد کنید پس آزادش کردند.
، سنن بیهقی ج 8 ص 236 ، الریاض النضره ج 2ص 196 ذخایر العقبی ص 81 ، الطرق الحکمیه ص 53
صورت مفصل قضیه:
زنی را نزد عمر آوردند که زنا داده و اقرار کرده بودپس عمر دستور داد او را سنگسار کنند پس علی علیه السلام فرمود: شاید او
عذري داشته سپس فرمود: چه موجب شد که زنا دادي گفت: مرا
[ [ صفحه 237
دوست و همکاري بود که در میان شتران او آب و شیر بود ولی در میان شتران من نه آب بود و نه شیر پس من تشنه شدم و از او
آب خواستم پس او خودداري کرد که مرا سیراب کند مگر آنکه خودم را در اختیار او گذارم پس من سه بار خودداري و امتناع
کردم و چون تشنه شدم و گمان کردم که جانم بزودي از تشنگی بیرون خواهد آمد و میمیرم پس آنچه خواست باو دادم و او مرا
الله اکبر. فمن اضطر غیر باغ و لا عاد فلا اثم علیه ان الله غفور رحیم پس کسیکه مضطر و » سیراب کرد پس علی علیه السلام فرمود
« بیچاره باشد نه سرکش و دشمن پس گناهیبر او نیست بدرستیکه خداوند بخشنده مهربانست
الطرق الحکمیه ابن قیم جوزیه ص 53 ، کنز العمال ج 3 ص 96 نقل از بغوي.
م- امینی گوید: ایکاش خلیفه یاد میگرفت چیزي از علم کتاب و سنت را تاحکم میکرد بانچه که خداوند بر پیامبرش صلی الله علیه
و آله نازل فرموده است. و ایکاش من میدانستم هدف خلیفه چه بود و کجا میرسید عاقبتکار داوري ها و قضایاي او اگر امیر
المومنین علی علیه السلام در میان امت نبود یا نبود که کچی او را راست کند و یا غصه او را برطرف کند بلی: این مرد بتحقیق
گفت ": لو لا علی لهلک عمر"
[ [ صفحه 238
خلیفه نمیداند چه میگوید
آوردند پیش عمر بن خطاب... مرد سیاهی را که با او زن سیاه چهره اي بود پس گفت اي پیشواي مسلمین بدرستیکه من میکارم
درخت سیاهی و این زن سیاهیکه میبینیدبراي من فرزند سرخی آورده، و زن گفت: بخدا قسم اي امیر المومنین: که منباو خیانت
نکرده ام و این فرزند اوست. پس عمر ندانست که چه بگوید. پس ازعلی بن ابیطالب علیه السلام پرسید، پس حضرت بان سیاه
فرمود: اگر از چیزي از تو سئوال کنم آیا مرا تصدیق خواهی کرد گفت: آري به خدا قسم فرمود: آیا در حال حیض با او آمیزش
کردي گفت: بلی چنین بوده حضرت علی علیه السلام فرمود: الله اکبر: بدرستیکه نطفه و آب منی مخلوط با خونشد خداوند عز و
جل از آن انسانی سرخ رنگ از آن ایجاد میکند پس فرزند خود را منکر نشو چونکه تو خودت بخودت ستمکردي.
الطرق الحکمیه ص 47
حکایت تجسس و شبگردي او
صفحه 129 از 208
از عمر بن خطاب نقل شده که او شبی شبگردي میکردپس بخانه اي گذشت و صدائی از آن شنیدپس مشکوك شد و از دیوار بالا
رفت
[ [ صفحه 239
پس مردي را دید در کنار زنی با ظرف مشروبی. پس گفت: اي دشمن خدا آیا خیال کردي که خدا تو را میپوشاند و تو بر معصیت
او هستی پس مردي گفت:اي پیشواي مسلمین خیال نکن اگر من یکگناه و خطا کردم تو مسلما سه گناه کردي: 1- خداوند
میفرماید: و لا تجسسوا و تفتیش نکنید و تو جاسوسی کردي و فرمود 2- و اتو البیوتمن ابوابها.خانه ها را از درهایش وارد شوید و
تو از دیوار بالا آمدي و فرمود: 3- اذا دخلتم بیوتا فسلموا هر گاه داخل خانه اي شدید سلام کنید، و تو سلام نکردي پس گفت: آیا
پیش تو خیري هست اگر من ا ز تو صرف نظر کنم گفت: آري بخدا قسم دیگر بر نمیگردم. پس گفت برو که من از تو گذشتم.
مدارك این قضیه:
الریاض النضره ج 2 ص 46 ، شرح النهج ابن ابی الحدید ج 1 ص 61 و ج 69 - الدر المنثور ج 6 ص 93 - الفتوحات الاسلامیه ج 2
. ص 477
-2 عمر بن خطاب در شب تاریکی بیرون رفت پس در برخی از خانه ها روشنی چراغ دید و صداي سخنی پس ایستاد بر درب منزل
که تفتیش کند پس غلام سیاهی دید که جلویش ظرفیست که در آن شراب است و با او جماعتی هستند پس کوشش کرد که از در
وارد شود نتوانست درب منزل بسته بود پس از دیوار بالا رفت بر بام خانه و ا ز
[ [ صفحه 240
پلکان پائین آمد در حالیکه شلاقش دستش بود پس چرا او را دیدند برخاستهو در را باز کرده و همگی فرار کردند. پس غلام سیاه
ایستاد و گفت باو اي پیشواي مسلمین من خطا کرده و پشیمانمپس توبه مرا بپذیر گفت من میخواهم تورا براي گناهت بزنم. پس
گفت اي رهبرمسلمین " اگر من گناه کردم تو سه گناه و خطا کردي " 1- خداوند تعالی میفرماید ": و لا تجسسوا " جاسوسی
- نکنید و تو تجسس و تفتیش کردي و نیز فرموده 2 "- و اتو البیوت من ابوابها " از درهاي منازل وارد شوید و تو از راه بام آمدي 3
و خداوند تعالی فرمود ": لا تدخلوا بیوتا غیربیوتکم حتی تستانسوا و تسلموا علی اهلها " داخل منزلی غیر از منازل خودتان نشوید
مگر آنکه مانوس باشید وسلام کنید بر اهل آنخانه و تو وارد شدي و سلام نکردي.
مدارك این داستان
مستطرف شهاب الدین ابشیهی ج 2 ص 115 در باب 61 ظاهر میشود از قرائن این قضیه غیر از حکایت پیشین است و الله اعلم.
م- و ابن جوزي این قصه رسوا خیز زیان آمیز را از مناقب عمر شمردهو شاعر نیل حافظ ابراهیم هم از آن پیگیري کرده و در
قصیده عمریه اش تحت عنوان مثال رجوع کردن او بحق بنظم درآورده است
و فتیه و لعوا بالراح فانتبذوا
لهم مکانا و جدوا فی تعاطیها
صفحه 130 از 208
و جوانانیکه حریص بودند بمیگساري و براي خود منزلی را اختیارکردند و کوشیدند در شرابخوري و دست بدست گردانیدن آن.(
[ [ صفحه 241
ظهرت حائطهم لما علمت بهم
و اللیل معتکر الارجاء ساجیها
از دیوارشان بالا رفتی وقتی فهمیدي که ایشان مشغولند در حالیکه تاریکی شب همه جا را فرا گرفته بود.
حتی تبینتهم و الخمر قد اخذت
تعلو ذوایه ساقیها و حاسیها
تا آنکه روشن کردي ایشانرا که شراب بالا برده بود مستی گرداننده و نوش کننده آنرا.
سفهت آرائهم فیها فما لبثوا
ان او سعوك علی ما جئت تسفیها
تقبیح کردي عقاید آنانرا در آن پس درنگ نکردند که تو را جا دهند بر آنچه آمدي که ایشانرا کیفر دهی.
و رمت تفقیههم فی دینهم فاذا
بالشرب قد برعوا الفاروق تفقیها
و قصد کردي که ایشانرا در دینشان آگاهی دهی چونکه بشراب خوري معتاد بودند و عمر فهمیده بود آنرا.
قالوا: مکانک قد جئنا بواحده
و جئتنا بثلاث لا تبالیها
گفتند: بجاي خودت آرام باش ما اگر یک گناه مرتکب شدیم تو سه گناه مرتکب شدي و باکی هم نداري.
فائت البیوت من الابواب یا عمر
فقد یزن من الحیطان آیتها
صفحه 131 از 208
پس وارد خانه ها شوید از درهاي آن اي عمر پس تو گناه
[ [ صفحه 242
کردي که از دیوار آن آمدي.
و استاذن الناس لا تغشی بیوتهم
و لا تلم بدار او تمحیها
و از مردم اجازه بگیر و بدون آن وارد خانه آنها نشو و سرکشی بخانه اي نکن یا آنرا نادیده بگیر.
و لا تجسسها فهذي الاي قد نزلت
بالنهی عنه فلم تذکر نواهیها
و جاسوسی و تفتیش نکن پس این آیات نازل شده بمنع از آن پس یاد نکردي نهی آنرا.
فعدت عنهم و قد اکبرت حجتهم
لما رایت کتاب الله یملیها
پس برگشتیاز ایشان در حالیکه بزرگ داشتی دلیل آنها را وقتی که دیدي کتاب خدا گویايآن دلیلهاست.
و ما انفت و ان کانوا علی حرج
من ان یحجک بالایات عاصیها
وخشونت نکردي هر چند که ایشان بر زحمتبودند که تو را به آیات قرآن که عاصیبان بودي محکوم کردند.
امینی گوید: این چنین حب و دوستی کور و کر میکند و رذایل را کرامات قرار داده و گناه ها را تبدیل بحسنات میکند.
-3 از عبد الرحمن بن عوف گوید: که با عمر بن خطاب شبی را در مدینه پاسداري میکردند پس در همان میان که میگشتند چراغی
در خانه اي بر ایشان روشنائی داد پس رفتند بطرف آن تا آنکه نزدیک شدند بان ناگاه دري را بسته دیدند بر مردمیکه در آن
صداها بلند
[ [ صفحه 243
بود پس عمر گفت در حالیکه دست عبد الرحمن را گرفته بود گفت: آیا میدانی خانه کیست. گفتم نه، گفت: این خانه ربیعه بن
صفحه 132 از 208
امیه بن خلف است والان ایشان مشغول میگساریند تو چه میبینی، عبد الرحمن گفت: من میبینم که ما مرتکب شده ایم چیزیرا که
خدا نهی کرده و فرمود ": و لا تجسسوا تجسس و تفتیش نکنید و ما تجسس کردیم پس عمر از ایشان رو گردانیده و ایشانرا بخود
گذارد.
سنن کبري بیهقیج 8 ص 334 ، الاصابه ج 1 ص 531 الدر المنثور ج 6 ص 93 ، سیره حلبیه ج 3 ص 293 ، فتوحات اسلامیه ج 2 ص
.476
-4 عمر بن خطاب... وارد شد بر قومیکه میگساري میکردند و آتش در میکده کرده بودند پس گفت من شما را منع کردم از معتاد
شدن بشراب و از آتش روشن کردن در میکده و شما آتش روشن کردید خواست که آنها را تادیب کند، پس گفتند: اي رهبر
مومنین خداوند تو را نهی کرد از تجسس پس تو تجسس کردي و تو را نهی کرد از داخل شدن بدون اذن پس تو وارد شدي بدون
رخصت پس گفت: این دو بان دو در و برگشت در حالیکه میگفت ": کل الناس افقه منک یا عمر " همه مردم از تو داناترند اي
عمر.
العقد الفرید ج 3 ص 416
-5 عمر شبی شبگردي میکرد در مدینه پس مردي را دید با زنی بر عمل زشت پس چون صبح شد بمردم گفت: آیا میبینید شما که
اگر امام مردي و زنی را بر عمل زشت ببیند پس بر آنها حد جاري کند چه خواهید کرد گفتند البته تو امامی. پس علی علیه السلام
فرموداین کار در این وقت بر تو نیست بلکه در این موقع بر تو حد جاري میشود،
[ [ صفحه 244
بدرستیکه خداوند این کار را بکمتر از چهار شاهد تامین و مقرر نکرده: پس عمر آنها را آن اندازه که خدا میخواست واگذارد
واگذاشت سپس از آنهاسئوال کرد پس آنها مانند جواب نخست را دادند و علی علیه السلام مثل پاسخاول را داد. پس عمر قول
علی علیه السلام را گرفت
-6 بیهقی در شعب الایمان از شعبی روایت کرده که گفت: زنی پیش عمر آمدو گفت اي رهبر مسلمین. من کودکی را پیدا کردم
و با او کیسه اي بود که درآن صد دینار بود پس من آنرا برداشته وبراي آن کودك دایه اي گرفتم و بعد دیدم چهار نفر زن میایند
آن طفل را میبوسند و نمیدانم کدام آنها مادر اوست. عمر باو گفت هر گاه آنها آمدند مرا خبر کن. پس آنزن این کار را کرد و
آن زنها را به عمر معرفی نمود. پس عمر بیکی از آنها گفت کدامین شما مادر این طفل است پس بعمرگفتند بخدا قسم خوب
کاري نکردي اي عمر حمله میکنی بر زنیکه خداوند پردهبر روي او کشیده و میخواهی پرده او را پاره و او را رسوا کنی. گفت:
راست گفتی، سپس بزن گفت: هر وقت آمدند نزد تو پس از چیزي از آنها نه پرس و به بچه آنها خوبی کن سپس منصرف شد.
امینی گوید: در هر یک ازاین آثار بحثهاي مهمی است که از خواننده ایکه تامل کند مخفی نیست. پسما در اینجا اطاله کلام
نمیدهیم.
[ [ صفحه 245
راي خلیفه در حد شراب
صفحه 133 از 208
از انس بن مالک گوید: که پیامبر صلی الله علیه و آله را آوردند مردیرا که شراب خورده بود پس او را شلاق زد بدو شاخهخرماء
حدود چهل مرتبه- گوید: و ابوبکر هم همینطور کرد، پس چون نوبت بعمر رسید مشورت کرد با مردم پس عبد الرحمن بن عوف
گفت: کمترین(سبکترین) حدها هشتاد ضربه است پس عمر دستور بان داد.
صورت دیگر:
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در شرابخواري و میگساري تازیانه زد با شاخه خرما و نعلین، و ابوبکر چهل تازیانه زد پس چون عمر
خلیفه شد و مردم از شهرها و روستاها آمدند گفت:چه میبینید در حد شراب، پس عبد الرحمن بن عوف گفت: من صلاح میدانم
که آنرا کمترین حدها قراردهی پس عمر هشتاد تازیانه زد
وابو داود در سننش ج 2 ص 242 در حدیثینقل کرده که ابوبکر در شراب چهل شلاق زد آنگاه عمر... اوائل خلافتش چهل شلاق
زد و عثمانهم هر دو حد را زد. هشتاد و چهل تا سپس معاویه(علیه الهاویه) حد را بر هشتاد مقرر کرد
[ [ صفحه 246
و از حضین ابی ساسان رقاشی نقل شده گوید: نزد عثمان بن عفان رفتم در حالیکه ولید بن عقبه را که شراب خورده بود آورده
بودند و حمران بن ابان و مردي دیگر گواهی داده بودند پس عثمان بعلی علیه السلام گفت: اقامه حد کن بر ولید، پس علی علیه
السلام دستور داد که عبد الله بن جعفرطیاري(ذي الجناحین) که او را شلاقزند. پس عبد الله شروع کرد بزدن و علی علیه السلام
میشمرد تا چهل رسید.باو فرمود دست نگهدار رسول خدا صلی الله علیه و آله چهل شلاق زد و ابو بکر هم چهل تازیانه زد ولی
عمر... هشتاد تازیانه و هر یک سنت است و اینپیش من محبوب تر است.
و در لفظ دیگر
ولید بن عقبه نماز صبح را با مردم چهار رکعت خواند سپس برگشت بسوي ایشان و گفت: زیادتر کنم براي شما پس این خبر را
بعثمان رسانیدند- تا آخر حدیث و در آنست کهرسول خدا صلی الله علیه و آله چهل شلاق زد و ابوبکر و عمر در اول ریاستش نیز
چهل ضربه میزد سپس آنرا عمر بهشتاد ضربه تمام کرد و هر یک سنت است.
[ [ صفحه 247
امینی گوید: ارزش عبد الرحمن چیست و راي او چه قیمتی دارد که برابري کند با آنچه که شارع بزرگوار مقرر فرمودهو عمر براي
چه مدتی از خلافتش را بر این منوال گذرانیده سپس آنرا نقض کرده و از آن صرف نظر کرده و او را چه میشود در حالیکه خلیفه
مسلمین است مشورت میکند و استفتاء میکند در حکمیاز احکام دین که ثابت شده بسنت ثابتهاز صاحب شریعت. ابن رشد گوید:
در بدایه المجتهد ج 2 ص 435 : که ابوبکرمشوت کرد با اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله بچند ضربه رسید شلاق رسول خدا
صلی الله علیه و آله شراب خوار را، پس روایت کرده اند چهل تازیانه و روایت شده از ابو سعید خدري که رسول خدا صلی الله علیه
و آله زدند در شراب با دو غلاف شمشیر چهل ضربه،پس عمر قرار داد جاي غلافی تازیانه وروایت شده از طریق دیگري از ابی
سعید خدري چیزیکه آن محکم تر است از این و آن اینست که رسول خدا صلی الله علیه و آله زدند در شراب چهل شلاق و روایت
شده از علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله از طریقیکه محکمتر است و شافعی هم همین راگوید:
و بدرستیکه از امور غریبه در حدیث چیزیستکه نسبت به امیرالمومنین علی علیه السلام داده میشود از قول آنحضرت و هر یک سنت
صفحه 134 از 208
است و این محبوب تر است پیش من پس اگر هشتاد سنت مشروع بوده و هر آینه عمل کرده بان رسول خدا صلی الله علیه و آله
بنابر اقل یکمرتبه یا گفته باشد آنرا براي یکنفر و اگر فرموده بودند آنرا هر آینه بر تمام مسلمین مخفی نمیشد. و هر آینه عبد
« اخف الحدود ثمانون » الرحمن احتجاج بان مینمودنه قولش
[ [ صفحه 248
سبکترین حدها هشتاد ضربه است و هر آینه نمیشرد عمر را اول کسی که اقامهحد نموده در شراب هشتاد ضربه را چنانچه جمعی
این کار را کرده اند.
بلی: حلبی در سیره حلبیه ج 2 ص 314 گوید: قول او را(و کل سنه) یعنی طریقه پس چهل ضربه طریقه و روش پیامبر صلی الله علیه
و آله و طریقه صدیق... و هشتاد ضربه طریقه و روش عمر بوده آنرا اجتهاد عمر دیده با مشورت کردن او با بعضی از صحابه در این
موضع وقتیکه مقرر کن آنرا از بسیار میگساري مردم. و ابن قیم در زاد المعاد ج 2 ص 295 گوید: کسیکه تامل کند احادیث را
میبیند که دلالت میکند بر اینکه چهل ضربه حد است و چهل تاي زاید بر آن تعزیر است که صحابه بر آن اتفاق کرده اند چه چیز
ممکنست مرا که بگویم درباره مردمیکهبرابر سنت رسول خدا طریقه و روشی گرفته اند باجتهاد کردن و مشورت نمودن. و آیا بعد
از حد تعزیر است تا آنکه نتیجه دهد اتفاق صحابه را برآن، و آیا براي این ادعاء معناي معقولی هست تا آنکه مذهبی گرفتهشود من
و هرگز براي سنت و روش « و لن تجد لسنه الله تحویلا » نمیدانم چه ارزشی براي این روش هست در بازار اعتبار و برابر روشکامل
حق
[ [ صفحه 249
وهرگز براي آئین حق تبدیلی نخواهی یافت. وآنچه که پیامبر بزرگوار آورده است « و لن تجد لسنه الله تبدیلا » تغییري نخواهی دید
پس کسیکه آنرا تغییر دهد پس البته گناهش .« فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه علی الذین یبدلونه » شایسته تر است که پیروي شود
بر کسانیستکه تغییر میدهند و در اینجا سخنانیست بی نمک و بی ارزش در اطراف این اجتهاد مثل قول قسطلانی: از اینکه تمامی را
بر آن حدي قرار داده اند. پس حد شرابخوار مخصوص است از میان سایر حدها باینکه بعضی از آن واجب شدهاست و برخی از آن
هم بسته باجتهاد امام است. تمام این حرفها از حد و اندازه فهم و ادراك بیرونست، که از ساحت دانش آموز دور است تا چه رسد
بدانشمند و بر خواننده فساد این قول مخفی نیست
خلیفه و زنی که بر جوانی حیله کرده بود
زنی را آوردند پیش عمر که بجوانی از انصار آویخته و دلباخته شده و عاشق او گشته بود و چون با او راه نیامده بود بر آن جوان
حیله کردهو نقشه کشیده بود باینکه تخم مرغی گرفته و زردي آنرا ریخته و سفیدي آنرا بر لباس و میان دوران خود ریخته بود و
پس از آن فریاد زنان پیش عمر آمده که این مرد بزور بر من تجاوز کرده در
[ [ صفحه 250
صفحه 135 از 208
میان فامیلم رسوا نموده و این هم اثر عمل اوست پس عمر از چند زن سئوالکرد گفتند باو: که آري ببدن و لباس این زن اثر منی و
شهوتست. پس عمر تصمیم گرفت که آنجوان را عقوبت و شکنجه کند و آنجوان شروع کرد بکمک خواهی و دادرسی کردن و
میگفت: اي امیر مومنان درباره کار من تحقیق کنکه قسم بخدا من هرگز کار زشتی نکرده و خیال آنهم ننموده ام و این زن با من
مراوده میکرد و اصرار مینمود که من باو تجاوز کنم و من خودداري میکردم. پس عمر بحضرت امیر المومنینعلیه السلام گفت: اي
ابو الحسن چه میبینی درباره کار این دو پس حضرت نگاهی کرد بانچه بر لباس زن بود سپس آب داغی خواستند و بر لباس ریخته
پس آن سفیدي بسته شد و گرفت آنرا و بو کرد و چشید و مزه تخم مرغ میداد و زنرا تهدید کرد تا اعتراف بحیله خود کرد.
خدا مرا بعد از علی بن ابیطالب باقی نگذارد
از حنش بن معتمر نقل شده گوید که دو مرد آمدند پیش زنی از قریش و صد دینار پیش او امانت گذاردندو گفتند: بیکی از ما دو
نفر بدون دیگري نده تا با هم مجتمع باشیم. پسیکسال با هم ماندند آنگاه یکی از آن دو آمد پیش آنزن و گفت: که رفیق من
مرده پس آن صد دینار را بده پس آنزن خودداري کرد از دادن پس
[ [ صفحه 251
آنمرد سخت گرفت بر آنزن بسبب فامیل او مطالبه میکرد از آنزن تا آنکه داد آنرا باو سپس یکسال دیگر درنگکرد آنزن، پس
آنمرد دیگري آمد و گفتدینارها را بمن بده، پس گفت: رفیق تو آمد و خیال کرد که تو مرده اي پس من آنرا باو دادم پس نزاع
آنها بعمر رسید. پس خواست که بر آنها داوري کند و به آن زن گفت من نمیبینم تو را مگر ضامن این پول پس گفت: تو را بخدا
قسم که میان ما قضاوت نکنی ما را خدمت علی بن ابیطالب بفرست او بینما داوري کند پس خدمت علی فرستاد و دانست که آنها
بزن حیله کرده اند. پس فرمود: آیا شما نگفتید که پول رابیکی از ما بدون دیگري نده گفت: بلی، فرمود: مال تو پیش ماست برو و
رفیقت را بیاور تا مالت را بشما بدهیم، پس این قضاوت بگوش عمر رسید پس گفت ": لا ابقانی الله بعد ابن ابیطالب " خداوندا مرا
بعد از علی زنده نگذارد.
خلیفه و کلاله
-1 از معدان بن ابی طلحه یعمري گوید: که عمر بن خطاب روز جمعه اي خطبه خواند و از پیامبر صلی الله علیه و آله یاد کرد و
[ [ صفحه 252
ابوبکر هم یاد نمود پس گفت: پس از آن من، چیزیرا بعد از خودم وانگذاشتم که پیش من مهمتر از کلاله باشد. من مراجعه به
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ننمودم درباره چیزيباندازه آنچه درباره کلاله مراجعه کردم و سخت نگرفتم من درباره چیزي باندازه
یکه درباره کلاله سخت گرفتمتا آنکه با انگشتش زد بسینه اش و گفت: اي عمر آیه تابستان که که درآخر سوره نساء است تو را
بس نیست اگر زنده بمانم قضاوت میکنم بقضیه اي که هر کس قرآن بخواند یا نخواند در آن قضاوت کند
صفحه 136 از 208
[ [ صفحه 253
و در لفظ جصاص: است من سئوال نکردم از رسول خدا صلی الله علیه و آله از چیزي بیشتر از آنچه را که سئوال کردم از کلاله
-2 از مسروق نقل شده که گوید: پرسیدم از عمر بن خطاب از نزدیکانی که مراست وارث کلاله میشود. پس گفت: الکلاله.
الکلاله و ریشش را گرفت آنگاه گفت: بخدا قسم هر آینه اگر آنرا میدانستم بهتر بود پیش من از اینکه هر چه روي زمین هست مال
من باشد. پرسیدم از کلاله از رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آیا نشنیدي آیه اي را کهدر تابستان(صیف) نازل شده و این
جمله را سه مرتبه تکرار کرد.
-3 احمد(بن حنبل) در مسند نقل کرده ج 1 ص 38 ، از عمر که گفت: پرسیدم پیامبر خدا را از کلاله پس فرمود: آیه تابستان تو را
کافیست پسگفت: هر آینه اگر سئوال کرده بودم رسول خدا را از آن محبوب تر بود نزد من از اینکه مرا شتران سرخ موئی باشد.
-4 بیهقی در سنن کبري ج 6 ص 225 ،از عمر بن خطاب... نقل کرده که او گفت سه چیز را اگر رسول خدا صلی اللهعلیه و آله بیان
فرموده بود پیش من محبوبتر بود از شتران سرخ موي:
-1 خلافت 2- کلاله 3- ربا.
و ابو داود طیالسی هم در مسندش ج 1 ص 12 نقل کرده.
[ [ صفحه 254
-5 طبري در تفسیرش ج 6 از عمر نقل کرده که او گفت: هر آینه اگر منمیدانستم کلاله را محبوب تر بود پیش من از اینکه برایم
مانند قصرهاي شام باشد.
( (کنز العمال ج 6 ص 20
-6 ابن راهویه و ابن مردویه از عمر نقل کرده اند: که او پرسید از رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه کلالهارث میبرد 0 پس
خداوند نازل فرمود " یستفتونک قل الله، یفتیکم فی الکلاله، الایه " استفتاء میکنند تورا بگو خدا بشما فتوا میدهد در کلاله(تا آخر
آیه پس عمر نفهمید بدخترش حفصه گفت: هر گاه از رسول خدا صلی الله علیه و آله آرامش خاطر دیدي از کلاله سئوال کن پس
چون از آنحضرت خوشنفسی و شادابی دیدم سئوال کردم پس فرمود: پدرت بتو چنین گفت: من نمیبینم که پدرت آن را یاد
بگیرد، پس عمر هم میگفت گمان نمیکنم که آنرایاد بگیرم و حال آنکه پیامبر خدا فرمود آنچه فرمود سیوطی در جمعالجوامع
چنانچه در ترتیب آن کنز الاعمال است گوید: آن صحیح است.
-7 ابن مردویه از طاوس نقل کرده: که عمر فرمان داد حفصه را که از پیامبر صلی الله علیه و آله از کلاله سئوال کند پس آنرا در
کتفی نوشت براي او و فرمود: چه کسی تو را باین فرمان دادآیا عمر من نمیبینم که آنرا اقامه کند و آیا آیه تابستان(که در آخر
سوره
[ [ صفحه 255
نساء است) او را بس نیست.
تفسیر ابن کثیر ج 1 ص 549
صفحه 137 از 208
-8 از طارق بن شهاب گوید: عمر کتفی را گرفت و اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله را جمع نمود سپس گفت: من قضاوت
میکنم در کلاله قضاوتیکه زنها در پس پرده آنرا بازگو کنند. پس در این موقع ماري از خانه درآمد که همه ترسیده و پراکنده
شدند، پس گفت: اگر خداوند عز و جل میخواست این کار تمام شود هر آینه آنرا تمام مینمود ابن کثیر گوید اسناد این صحیح
است.
-9 از مره بن شرجیل گوید: عمر بن خطاب گفت سه چیز است که اگر رسول خدا صلی الله علیه و آلهبیان فرموده بود نزد من
محبوب تر بوداز دنیا و آنچه در آنست 1- کلاله 2- رباء 3- خلافت.
-10 حاکم نقل کرده و آنرا صحیح دانسته از محمدبن و طلحه از عمر بن خطاب که او گفت هر آینه اگر من بودم که سئوال کرده
بودم
[ [ صفحه 256
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را از سه چیز مرا محبوب تر بود از شتران سرخ موي: 1- از خلیفه بعد از او 2- از قومیکه میگویند ما
اقرار بزکوه داریم در اموالمان ولی بتو نمیدهیم آیا جنگ با آنها حلال است، و از کلاله.
پس رسول خدا صلی اللهعلیه و آله آنرا تلقین «... یستفتونک قل الله یفتیکم فی الکلاله » -11 از حذیفه در حدیثی گوید: نازل شد
کرد بحذیفه(آموخت باو) و حذیفه هم آنرا بعمر آموخت پس چون چندي بعد شد عمر از آن از حذیفه پرسید پس حذیفه باو
گفت: بخدا قسم که احمق هستی اگر گمان کرديکه آنرا رسول خدا بمن تلقین نمود پس منهم آنرا بتو آموختم چنانچه رسول
خدا آنرا بمن آموخت بخدا قسم چیزي هرگز براي تو بان زیاد نخواهم کرد.
-12 ابن جریر طبري در تفسیرش در روایتی نقل کرده: وقتی عمر در خلافتش تامل در کلاله کرد پس حذیفه را خواست و از او
پرسید از آن پس حذیفه گفت: هر آینه که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آنرا بمن آموخت و من هم آنرا بتو آموختم چنانچه
رسولخدا صلی الله علیه و آله تلقین فرموده بود و بخدا قسم که من راست میگویم، و بخدا سوگند که چیزي بر آناضافه نمیکنم
هرگز و عمر میگفت: بار
[ [ صفحه 257
خدایا اگر تو آنرا براي او بیان کردي پس آن براي من روشن نشده.
( (تفسیر ابن کثیر ج 1 ص 594
-13 از شعبی: از ابوبکر از کلاله پرسیدند، پس گفت: من آنرا براي خودم میگویم پس اگر درست باشد از خداست و اگر غلطباشد
از منست و از شیطان میبینم آنراکه غیر از فرزند و پدر است پس چون عمر خلیفه شد، گفت که من شرم میکنم از خدا که برگردانم
چیزیرا که ابو بکر آنرا گفته است.
-14 بیهقی در سنن کبري ج 6 ص 224 ، از شعبی نقل کرده گوید: عمر گفت: کلاله ما عداي فرزند است گوید ابو بکر گفت:
کلاله ما عداي ولد و والد است پس وقتی ضربت خورد(از ابو لولوء) گفت که من حیا میکنم که با ابوبکر مخالفت کنم، کلاله ما
عداي ولد و والد است.
-15 در سنن کبري ج 6 ص 224 : است که عمر بن خطاب... گفت زمانی بر من آمد که نمیدانستم کلاله چیست و در این هنگام
صفحه 138 از 208
میگویم کهکلاله کسیستکه نه پدر دارد و نه فرزند
-16 از ابن عباس گوید: بودم آخرین مردم از جهت عهد و خاطر بعمر پس شنیدم او را که میگفت سخن همانست که گفتم، گفتم
و آنچه گفتم،گفت: کلاله آنستکه فرزندي براي او نیست.
امینی گوید: چه اندازه کلالهبر خلیفه مشکل شده و چه مقدار آنرا پیچیده دانسته و سربسته حکم آن نزد او بوده است در حالیکه
[ [ صفحه 258
آن شریعت و احکامی عمومی و آئینی آسان و همگانیست، و آیا او وقتی بسیار سئوال کرد از آن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله او
را پاسخ داد یا نداد، پس اگر پاسخ داد، چرا حفظ نکرده یا چرا فهم و درك او کوتاه آمده از شناخت آن و حال آنکه آن محبوب
تر بوده نزد او از شتران سرخ موي یا از دنیا و آنچه در آنست یا آنکه براي او محبوب تر بوده از اینکهبرایش قصور شام باشد.
و اگر پاسخ نداده پس هرگز که رسول خدا صلی الله علیه و آله تاخیر بیاندازد بیان را از وقت حاجت و او میداند که بزودي تکیه
میزند بر اریکهخلافت پس مسائل و مرافعه ها را نزد او میاورند و اینکه از بیشترین آنها عمومی بودن مسئله کلاله است. لکن حقیقت
آن است که رسول خدا صلی الله علیه و آله آنرا یاد نمود بقولش بحفصه: من نمیبینم که پدرت آنرا بیاموزد یا بگفته اش: نمیبینم که
آنرا اقامه کند و حال آنکه آنحضرت اعلام میفرمود، از آشکاري حال. و مطلع میگرداند خواننده را بر واقع و حقیقت حال اگر هوا
او را گمراه نکند.
و مصیبت بزرگ اینکه بعد از همه اینها و با گفته او: اینکه آن روشن نشد براي من دوري نکرد از حکم دادن در آن و بود که حکم
و لاتقف ما لیس لک به علم ان السمع و » می کرد در آن براي خودش آنچه میخواست در حالیکه غافل بوده از قول خداي تعالی
پیروي نکن چیزیرا که بان علم نداري بدرستیکه گوش و چشم و دل هر یک از آنها از « البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولا
و لو تقولعلینا بعض الاقاویل لاخذنا منه » او پرسیده میشوند.و نیز از قول خداي تعالی
[ [ صفحه 259
« بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین فما منکم من احد عنه حاجزین
و اگر بر ما نسبت دهد بعضی از گفته ها را هر آینه ما او را با دست خود خواهیم گرفت سپس البته رگ دل او را قطع خواهیم کرد
پس نیست از شما کسیکهمنع کننده از او باشد. و میبینی او را که پیروي میکند از ابی بکر و حال آنکه میداند آنهم مثل اوست و
حال آنکهشنیده از او قول او را که میگوید من بزودي میگویم در آن راي و عقیده خودمرا پس اگر درست باشد از خداست و اگر
پیروي و پیگیري نمیکنند مگر گمانرا و بدرستیکه « ان یتبعون الا الظن و ان الظن لا یغنی من الحق شیئا » خطا باشد از من و شیطانست
گمان بینیاز نمیکند چیزیرا از حق.
- و ابن حجر زیادي خلاف را در کلاله دیده است که باینکه آنها چنین است 1- من لیس له الوالد و الولد 2- انهامن سوي الوالد 3
من سوي الوالد و والد الوالد 4- من سوي الولد 5- الکلاله الاخوه 6- الکلاله هی المال. کسیکه براي او پدر و فرزند نیست. آنها
سواي پدر است. سواي پدر و فرزند فرزند است، سواي فرزند است کلاله، برادر و خواهر است. کلاله مال است و بعضی گفته اند:
آن فریضه است و بعضی گفته اند: پسران عمو و مثل ایشانست و برخی هم گفته اند: ایشان عصبه ها خویشان پدر و مادرند هر چند
که دور باشند.
صفحه 139 از 208
آنگاه گفت: وبراي کثرت اختلاف در آن صحیح است از عمر که
[ [ صفحه 260
او گفته: من در کلاله چیزي نمیگویم پس مثل آنستکه آنرا عذري براي خلیفه میبیند در گرفتاري و پریشانی او در کلاله و او
کجاست از آیه کلاله و چگونه آن آیه بر کسی مخفی میشود و حال آنکه در بین دستهاياوست و در آنست قول خداي تعالی(یبین
الله لکم ان تضلوا)
پس چگونه خداوند آنرا بیان نموده و مانند خلیفه میگوید: براي من روشن و بیان نشده، و از کجا خلاف آمد و زیاد شدهو حال آن
که بیان شده است و چطور پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آیه " صیف " را کافی در بیان میبیند برايکسیکه کلاله را نداند.
مضافا بر اینکه خلیفه امام امت و تنها مرجع امت است در خلاف امت و باو اقتداء و تاسی میشود در خصومتها و نزاعهاي در آراء و
معتقدات پس عذري براي او بچیزي نیست در جهل و نادانی او بنابرهر حال خواه امت مخالفت کند یا نکند.
راي خلیفه درباره خرگوش
از موسی بن طلحه روایت شده که مردي از عمر از خرگوش پرسید پس عمر گفت: اگر نبود کهمن زیاد کنم در حدیث یا کم کنم
از آنمیگفتم و من بزودي میفرستم براي تو بسوي مردي که تو را خبر دهد پس عقب عمار فرستاد و آمد و گفت: ما با پیامبر صلی
الله علیه و آله بودیم و
[ [ صفحه 261
در محلی چنین و چنان فرود آمدیم پس مردي از اعراب خرگوشی هدیه به پیامبر نمود و ما آنرا خوردیم. پس اعرابی گفت اي
رسول خدا من دیدم آنراکه خون میبیند یعنی حیض میشود پس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود عیبی بان نیست.
من نمیگویم: که آنچیزیکه خلیفه را ترسانیده از زیاد و کم کردن در حدیث آن بی معرفتیاو بحکم بوده است. و من نمیگویم که
عمار بیناتر از او در قضیه بوده و امین تر از او در روایت و نقل. و نمیگویم: کجا بود این احتیاط از او در غیر خرگوش از آنچه را که
مستبد محکم آن شده بدون هیچ توجه و اعتنائیاز صدها مسائل در اموال و نفوس و عقود و ایقاعات و حال آنکه او میدانست که او
علمی بان ندارد لکن مناین را واگذار میکنم بوجدان آزاد تو.
- و در خاطره چیزیست در نفی گناه از خوردن گوشت خرگوش و آن قول چهار امامعامه ( 1- ابو حنیفه 2- شافعی 3- مالک 4
احمد بن حنبل) و همه علماءآنهاست مگر آنچه که حکایت شده از عبد الله بن عمرو بن العاص و عبد الرحمن بن ابی لیلی و عکرمه
مولا ابن عباس که ایشان خوردن آنرا مکروه دانسته اند.
( (عمده القاري ج 6 ص 259
[ [ صفحه 262
صفحه 140 از 208
راي خلیفه در قصاص
از ابن ابی حسین نقل شده: که مردي سر مردي از اهل ذمه را شکست پس عمر بن خطاب تصمیم گرفت که قصاص و تلافی کند
از آن پس معاذ بن جبل گفت: تو میدانی که این کار بر تو نیست و این از پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده پس عمر بن خطاب در
برابر شکست سر او یک دینار باو داد و او راضی شد بان.
عمر اگر معاذ نبود عمر هلاك شده بود
لو لا معاذ لهلک
از ابی سفیان از بزرگان و پیران ایشان نقل کرده: که زنی شوهرش دو سال از او غیبت کرد سپسآمد در حالیکه زنش آبستن بود
پس بعمرشکایت کرد عمر دستور سنگسار او را داد پس معاذ باو گفت: اگر براي تو راهی بر آنزن باشد اما راهی بر بچه که در
رحم اوست نداري، پس عمر گفت:او را حبس کنید تا وضع حمل
[ [ صفحه 263
کند و بزاید. پس زائید یک پسریکه دندان جلویش درآمده بود و چون پدرش او را دید از جهت شباهت شناخت که بچهاوست.
پس گفت پسر منست پسر منست بخداي کعبه قسم، پس بگوش عمر رسید پسگفت زنها عاجزند که مانند معاذ بزایند. اگر معاذ
نبود عمر هلاك شدهبود.
لفظ بیهقی
مردي آمد پیش عمر بن خطاب... و گفت اي امیر مومنین من دو سال غایب شدم از زنم و وقتی آمدم دیدم که او آبستن است. پس
عمر... مشورت کردبا چند نفر در سنگسار کردن او پس معاذ بن جبل گفت: اي امیر مومنان اگربراي تو راهی و سلطه اي بر آنزن
باشد بر طفلیکه در رحم اوست راهی براي تو نیست پس او را واگذار تا بزاید پس اورا رها کرد پس پسري زائید که دندان جلویش
درآمده بود پس آنمرد شناخت شباهت خود را در او. پس گفت بخدا قسم که پسر منست، پس عمر گفت: زنهاناتوانند که مانند
معاذ بزایند اگر نبود معاذ عمر هلاك شده بود.
[ [ صفحه 264
راي خلیفه در قصاص
از مکحول روایت شده که عباده بن صامت یکنفر نبطی را خواست که اسب او را در نزدیکی بیت المقدس نگهدارد پس آن امتناع
کرد پس او را زد و سرش را شکست پس او شکایت بعمر بن خطاب نمود. پس باو گفت: چهتو را بر این داشت که باین چنین کنی
گفت: اي امیر مومنان من او را فرماندادم که اسب و مرکب مرا نگهدارد پس او امتناع کرد و من مردي هستم که در من تندي و
خشم است پس او را زدم پس گفت: بنشین براي قصاص و تلافی، پس زید بن ثابت گفت آیا قصاص میکنی غلامت را از برادرت
پس عمر قصاص را از او ترك نمود و دیه آنرا داد
صفحه 141 از 208
راي خلیفه در ذمی کشته شده
از مجاهد گوید: عمر بن خطاب وارد شام شد و دید که مرد مسلمانی مردي از اهل ذمه(یهود و نصاراي که در زیر لواء اسلام با
شرایط زندگی میکند) را کشته است پس عازم شد که او را قصاص
[ [ صفحه 265
کند پس زید بن ثابت گفت: آیا بنده ات را از برادرت قصاص میکنی پس عمر دیه براي آن قتل قرار داد.
قصه دیگري درباره ذمی مقتول
از عمر بن عبد العزیز نقل شده: که مردي از اهل ذمه عمدا در شام کشته شد و عمر بن خطاب در این موقع در شام بود پس چون
این خبر باو رسید. عمر گفت: حریص شدید بکشتن اهل ذمه هر آینه البته میکشم او را باو.
ابو عبیده بن جراح گفت براي تو نیست که این کاررا بکنی پس نماز خواند سپس ابو عبیدهرا طلبید و گفت چطور گمان کردي که
نکشم او را باو پس ابو عبیده گفت: آیا میبینی اگر کشته شود بنده اي براي او آیا تو قاتل او هستی باو: پس عمر ساکت شد آنگاه
قضاوت کرد بر او به دیه دادن بهزار دینار براي سختگیري بر او.
[ [ صفحه 266
راي خلیفه در قاتل بخشوده شده
از ابراهیم نخعی نقل شده که مردي را آوردند نزد عمر بن خطاب که شخصی را عمدا کشته بود پس فرمان داد او را بکشند. پس
بعضی از اولیاء مقتول گذشتند عمر دستور داد مجددا که او رابکشند پس ابن مسعود گفت: این نفس مال همه آنهاست پس چون
این ولی او را بخشید نفس را احیاء کرد. پس توان ندارد که حقش را بگیرد مگر آن که غیراو بگیرد گفت: پس چه میبینی،
گفت:من میبینم که دیه قرار دهی بر او در مالش و برداري حصه ایراکه بخشیده عمرگفت: منهم چنین میبینم.
اگر حکم در این قضایا آنستکه خلیفه در اول دیده و راي داده پس چرا از آن عدول کرده و اگر آنستکه جلب توجه و نظره او را
اخیرا کرده پس براي چه تصمیم گرفت که مخالفت با اول بکند. و آیا توان هست که بگوئیم که حکم از فکر و اندیشه خلیفه
مسلمین دور بوده در همه این موارد، یا اینکه این قضایا تنها راي و زورگوئی او بوده، یا اینها سیره و روش اعلم امت است(بگفته
صاحب الوشیعه).
[ [ صفحه 267
صفحه 142 از 208
راي خلیفه در انگشتان
از سعید بن مسیب نقل شده که عمر بن خطاب... قضاوت کرد درباره انگشتان در انگشت ابهام بسیزده دینار و در انگشتیکه پهلوي
آنست دوازده و در انگشت وسط و میانه بده و در آنکه کنارآنست به " 9 " و در انگشت کوچک به ششدینار. و در عبارت دیگر:
بدرستیکه عمر بن خطاب حکم کرد در انگشت ابهام و بزرگ به ( 15 ) و در پهلوي آن بده و در میانه بده و در آنکه پهلوي
( کوچک است به ( 9) و در حنضر و انگشت کوچک به شش ( 6
از ابی عظفان: نقل شده که ابن عباس میگفت: در انگشتان ده ده پس مروان فرستاد بسوي او و گفت آیا در انگشتها ده ده تا فتوا
میدهی و حال آنکه بتو از عمر رسیده در انگشتها، پس ابن عباس گفت: خدا رحم کند بر عمر: قول پیغمبر صلی الله علیه و آله
سزاوارتر است که پیروي شود از قول عمر
[ [ صفحه 268
امینی گوید: در صحاح و مسانید ثابت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله در انگشتها ده ده فرمود بنابر آنچه که ابن عباس فتوا
داده بان و اینست سنت مسلمه آنحضرت صلی الله علیه و آله و روش اوست در انگشتان و آنچه که عمر بان قضاوت نموده پس از
آراء خاصه اوست و مطلب همانستکه ابن عباس گفت: که قول رسول صلی الله علیه و آله شایسته تر است که پیروي شود از قول
عمر، و من نمیدانم که خلیفه این را میدانست و مخالفت میکرد یا اینکه نمیدانست.
فان کان لا یدريفتلک مصیبه
و ان کان یدري فالمصیبه اعظم
پس اگر نمیدانست پس این مصیبتی است که خلیفه جاهل باشد و اگر میدانست و عمل نمیکرد پس مصیبت بزرگتر است.
راي خلیفه در دیه جنین
از مسور بن مخرمه نقل شده که گفت: عمر بن خطاب... مشورت کرد با مردم در سقط جنین(کورتاژ) کردن زن پس مغیره بن شعبه
گفت: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله حکم فرمود در آن بازاد کردن بنده اي غلام یا کنیز پس عمر گفت شاهدي بیاور که
با تو شهادت دهد، پس محمد بن مسلمه شهادت داد.
[ [ صفحه 269
و از عروه نقل شده: که عمر... سئوال کرد، یا قسم داد مردم را هر کس شنیده از رسول خدا صلی الله علیه و آله که درباره سقط چه
حکم فرموده، پس مغیره بن شعبه گفت: من شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله حکم فرمود در آن به آزاد کردن برده اي غلام
باشد یا کنیز پس گفت: شاهدي بیار که با تو شهادت دهد بر این مطلبپس محمد بن مسلمه گفت: من شهادت میدهم بر پیامبر
بمانند این.
صفحه 143 از 208
و در عباره ابی داود: پس عمر گفت: الله اکبر، اگر نشنیده بودم این را هر آینه حکم بغیر این میکردم.
و در حدیثی: عمر از مردم خواست در دیه جنین پس حمل بن نابغه گفت: که رسول خدا صلی الله علیه و آله حکم فرمود در آن به
آزاد کردن بنده یا کنیزي، پس عمر حکم بان نمود.
م- و شافعی زیاد نموده: که پس عمر گفت: اگر نشنیده بودیم این را هر آینه حکم میکردیم در آن بغیر این. ودر عبارتی: نزدیک
بود البته که ما حکم کنیم در این مثل براي خودمان.
ابن حجر در اصابه ج 2 ص 259 گوید: احمد و صاحبان سنن باسناد صحیح از طریق طاوس از ابن عباس نقل کرده اند
[ [ صفحه 270
امینی گوید: چه اندازه خلیفه نیازمند بعقل منفصل است در هر قضیه اي تا اینکه اعتماد کند بمثل مغیره زانی ترین مردم قبیله ثقیف
و دروغگوترین آنها در شریعت الهیه و دین خدا و حال آنکه او جایز و روا ندانست شهادت مغیره را براي عباس عموي پیغمبر صلی
الله علیه و آله در ادعاء او که آنحضرت بحرین را باو بخشید و تیول او قرار داد یا استناد کند بمثل محمد بن مسلمه اي کهجز شش
حدیث از او نیامده یا به مانند حمل بن نابغه اي نزد ایشان غیراین حدیثی نیست.
ابن دقیق العید گوید: مشوره کردن عمر در این اصلی است در سئوال امام ازحکم هر گاه نداند آنرا. یا در نزد او شکی باشد یا قصد
تحقیق کردن داشتهباشد لکن ما نمیبینیم در روش راست امام آسایشی براي کسیکه جاهل باشد حکمی از احکام را یا شک کند در
آن چه که میداند. یا محتاج به تثبیتکردن باشد در آنچه که یقین او به آن پیوسته بگفته این و آن پس او مسلما مقتدي و مرجع در
تمام احکام است. پس اگر براي او نادانی در چیزي از آنها جایز بوده یا شک یا حاجت و نیاز به تثبیت کردن هر آینه جایز است که
این واقع شود زمانیکه نباید کسی را که از او سئوال کند پس گیج شود در پاسخ یا
[ [ صفحه 271
صاحبش گرفتار شود در گمراهی: یا حکم الهی معطل میماند از کشش این. آیا نمیشنوي قول عمر را: که میگفت: الله اکبر، اگر
نشنیده بودم این را هر آینه حکم بغیر این میکردیم یا، نزدیک بود که ما حکم کنیم دور مثل این براي خودمان.
راي خلیفه درباره دزد
از عبد الرحمن بن عائذ نقل شده که گفت: مردي دست وپا بریده را آوردند نزد عمر که باز دزدي کرده بود، پس عمر... فرمان داد
جز ...« انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله »: که پایش را قطع کنند پس علی علیهالسلام فرمود: البته که خداوند عز وجل میفرماید
این نیست که کیفر کسانیکه محاربه میکنند با خدا و پیامبر او... پس دست و پاي این مرد بریده شده پس سزاوار نیست که پایش
قطع شود پس او را واگذار که براي او پائی نیست که بر آن راه رود، یا اینکه او را تعزیر کن و یا اینکه او را زندانی نما پس او را
زندانی کرد.
[ [ صفحه 272
صفحه 144 از 208
اجتهاد خلیفه در پیشکشی ملکه روم
از قتاده نقل شده که گوید: عمر سفیري فرستاد بسوي پادشاه روم پس ام کلثوم که همسر عمر بود دیناري قرض کرد و عطري خرید
و آن را در شیشه اي قرار داده و با سفیر براي زن پادشاه روم فرستاد پس چون عطر باو رسید براي ام کلثوم مقداري از جواهرات
فرستاد و بسفیر گفت اینها را براي همسر عمر ببر پس چون بام کلثوم رسید آنرا بر روي فرش خالی کرد پس عمر وارد شد و گفت:
این چیست پس او را خبر داد پس عمر جواهر را برداشت و آنرا بمسجد آورد و فریاد زد الصلاه جامعه یعنی همه مردم حاضر شوند
پس چون مردم جمع شدند آنها را خبر داد و جواهر را بانها نشان داد و گفت: شما چه میبینید در این، پس گفتند ما میبینیم آنرا که
تو مستحق آنی چونکه آن هدیه و پیشکشی از همسر پادشاه روماست براي همسر تو نه جزیه است و نه مالیاتی بر آنست و نه
حکمی از احکام مردان متعلق بان میشود: پس گفت لکن همسر امیر مومنین و سفیر هم سفیر امیر المومنین است و مرکبی که بر آن
سوار شده مال مومنین است و اگر مومنین نبودند هیچ یک از آنها نمیاید. پس من میبینم که این مال بیت المالمسلمین است و ما بام
کلثوم میدهیم سرمایه اش را پس جواهر را فروخت و بهمسرش یک دینار داد و مابقی را در بیت مال مسلمین قرار داد.
[ [ صفحه 273
-2 روایت شده که زن ابو عبیده براي زن پادشاه روم هدیده اي فرستاد پس اوتلافی کرد بجواهري پس بگوش عمر رسید پس آنرا
گرفت و فروخت و پول هدیه اش را باو داد و باقی را به بیت المال مسلمین برگردانید.
امینی گوید: تمام اینها را که خلیفه یاد کرده از مالک شدن و یا از مخرجات از ملک نیست. اما بودن ام کلثوم همسر و زن خلیفه از
انگیزه ها و موجبات هدیه دادن همسر شاه روم بوده و یا وجوه مومنین پس آن از دواعی علتهاي عظمت خلیفه است که از جهت آن
همسر او مورد احترام و اعتناء پیش همسران شاهان بوده است و بودن فرستاده خلیفه مباح نمیکند چیزیرا که فرستاده و سفیر بر آن
امین شده در رسانیدن آن بصاحبش. و مرکب مومنین هم بودن نیز مباح نمیکند چیزیرا که سوار بر آن حمل نموده است. بلی ممکن
و محتمل است اگربراي آن محمول سنگینی زیادي باشد مومنون اجرت آنرا بگیرند براي حمل آن.
و من نمیدانم چگونه خلیفه کرده آنچه کرده است و چطور براي مسلمین این مال در آخر حلال و جایز شد بعد از آنکه دیدند در
اول ام کلثوم مستحقآنست(چونکه هدیه بوده نه جزیه و نهمالیات و نه غیر آن) آنگاه دلیل دادن قیمت و بهاء هدیه در دو قضیه
چیست پس اگر حق دو صاحب آنها در جواهر است پس تمام آن مال آنهاست و اگر نیست پس آنها خود اقدام نموده اند بتلف
کردن مالشان. پس دلیلی و جهتی براي. دادن بدل آن از مال مسلمین نیست.
[ [ صفحه 274
راي خلیفه در شلاق زدن به مغیره
از عبد الرحمن بن ابی بکر نقل شده: که ابابکره و زیاد و نافع و شبل بن معبد در غرفه اي بودند. و مغیره در پائین خانه بود پس باد
وزیده و در باز شد و پرده بالا رفت پس ناگاه دیدند مغیره میان دو پاي آنزن نشسته پس بعضی از ایشان به برخی دیگر گفت
صفحه 145 از 208
ماگرفتار شدیم. گوید: پس ابوبکر و نافع و شبل شهادت دادند ولی زیاد گفت: نمیدانم دخول کرد یا نه پس عمر آن ها را تازیانه
زد مگر زیاد بن ابیه را پس ابوبکر گفت: آیا ما را شلاق نزدي(حد افتراء) گفت چرا گفت: و من بخدا شهادت میدهم که مغیره
دخول کرد. پس عمر خواست بار دیگر او را بزند پس علی علیه السلام فرموده اگر شهادت ابوبکر شهادت دو مرد است پس رفیقت
مغیره را سنگسار کن و اگر نیستپس او را شلاق زدید. یعنی دو مرتبه باعاده کردن تهمت و قذف حد و شلاق نمیخورد.
و در عبارت دیگر: پس عمر تصمیم گرفت که حد را بر او تکرار کندعلی علیه السلام او را نهی کرد و گفتاگر میخواهی او را
شلاق بزنی پس رفیقت مغیره را سنگسار کن: پس او را رها کرد و تازیانه نزد.
و در تعبیر سوم: پس عازم شد عمر بزدن ابوبکر پس علی علیه السلام فرمود: هر آینه اگر بخواهی این را بزنی پس مغیره را سنگسار
کن.
[ [ صفحه 275
صورت تفصیل قضیه:
از انس بن مالک نقل شده که: مغیره بن شعبه وسط روز از دار الاماره و فرمانداري بیرون میرفت و ابوبکر، نفیع ثقفی، او رادید پس
باو گفت امیر کجا میرود، پس گفت کاري دارم، پس باو گفت حاجتت چیست، کارت چی بدرستیکه امیر را باید زیارت کنند نه
اینکه او بزیارت کسی برود گوید: و زنی بود بنام ام جمیل دختر افقم که مغیره بسراغ او میاید همسایه ابی بکره بود، گوید: پس
همینطور که ابوبکره در غرفه منزلش با اصحاب و برادرانش نافع و زیاد و مرد دیگري که او را شبل ابن معبد میگفتند نشسته بود و
غرفه و بالا خانه ام جمیل هم برابر و روبروي بالا خانه ابوبکر بود. پس باد وزید و خورد بدرب غرفه زن و آنرا باز کرد. پس ایشان
دیدند که مغیره با ام جمیل مشغول آمیزش و جماع است- پس ابوبکر: گفت این مصیبتی است که ما بان مبتلا شدیم پس خوب
نگاه کنید پس نگاه کردند تا آنکه یقین کردند. پس ابوبکر پائین آمد تا مغیره از خانه زن بر او بیرون آمد پس باو گفت: کار تو
آن بود که دانستم پس از ما دور شو. گوید و رفت تا با مردم نماز ظهر بخواند، پس ابوبکر نگذارد و او را منع کرد و گفت باو بخدا
نباید بما نماز گذاري و حال آنکه کردي آنچه که کردي. پس مردم گفتند
بگذارید نماز گذارد که او فرماندار است و بنویسید این قضیه را بعمر پس نوشتند براي او. پس پاسخ آمد که همه شهود و مغیره
بیایند نزد او.
مصعب بن سعد گوید: عمر بن خطاب... نشست و مغیره و شهودرا خواست پس ابوبکر رفت جلو پس عمر گفت آیا دیدي او را
میان دورانش گفت آري بخدا قسم مثل اینکه من نگاه میکردم جاي آبله
[ [ صفحه 276
ران او را پس مغیره گفت باو هر آینه خوب با دقت نگاه کردي پس باو گفت آیا نبود که ثابت شده چیزیکه خداتو را رسوا و خوار
کند بان پس عمر باو گفت: نه بخدا قسم او را حد نمیزنم تا شهادت ندهی باینکه دیدي اورا که مانند میل که داخل در سرمه
دانمیشود: گفت آري شهادت میدهم بر این پس عمر گفت باو: مغیره برو که یکچهارم تو رفت سپس نافع را طلبید پسباو گفت بر
چه شهادت میدهی گفت همانند شهادت ابوبکره گفت: نه حتی شهادت دهی که او دخول میکرد در او داخل شدن میل در سرمه
دان گفت: بلی تا آنکه رسید تا آخرش پس گفت: مغیرهبرو که نصف رفت آنگاه سومی را خواست. پس گفت بچه شهادت
صفحه 146 از 208
میدهی گفت: همچنانکه دو رفیقم شهادت دادند پس گفتباو: مغیره برو که سه چهارمت رفت سپس عمر بزیاد نوشت پس وارد بر
عمر شد پس چون او را دید براي او در مسجدنشست و سران مهاجر و انصار دور او جمع شدند. پس مغیره گفت: و مرا سخنی است
که آنرا رسانیدم بصابرترین مردم. گوید: پس چون عمراو را دید روبرو میاید. گفت: من مردیرا میبینم که هرگز خدا خوار نکند بر
زبان او مردي از مهاجرین را پس گفت:اي امیر مومنین، اما بدرستیکه حق همانستکه آنها تحقیق کردند پس پیش من این نیست و
لکن من دیدم مجلس زشتی راو شنیدم صداي ناله و نفس زدن را و دیدم او را که روي شکم ام جمیل است پس گفت آیا دیدي
که مانند میل در سرمه دان دخول میکند گفت نه.
و در عبارت دیگر، گفت: دیدم او را که پاهاي ام جمیل را بلند کرده و دیدم دو بیضه او میان ران او رفت و آمد میکند و دیدم
حرکت سختی را و شنیدم نفس زدن بلندي را.
[ [ صفحه 277
و در تعبیر طبري گوید: دیدم نشسته میان دو پاي زنی پس دیدم پاهاي خضاب شده را که بهم میخورد و دو تا ما تحت و مقعد
نمایان شده را و شنیدم نفس زدن شدیدي را.
پس باو گفت: آیا دیدي او را که دخول میکند و بیرون میاید مثل میل در سرمه دان، پس گفت:نه عمر گفت: الله اکبر برخیز و
ایشانرا بزن پس بلند شد بطرف ابو بکره و او را هشتاد تازیانه زد و باقی را هم زد و گفته زیاد او را خوشحال نمود و سنگسار کردن
مغیره را ترك نمود. پس ابوبکره بعد از آنکه شلاق خورد، گفت: من شهادت میدهم بدرستیکه مغیره چنین و چنان کرد پس عمر
خواست او را باز بزند پس علی علیهالسلام باو فرمود: اگر زدي او را رجم کردي رفیقت را و او را از این عمل نهی کرد
امینی گوید: اگر برايخلیفه عدالتی بود از حکم این قضیه هرآینه عازم نمیشد بشلاق زدن ابوبکر دو مرتبه و مخفی نمیماند از او
حکم سنگسار کردن مغیره اگر شلاق میزد.
واگر تعجب میکنی پس تعجب کن اشاره خلیفه را بزیاد وقتیکه آمد شهادت بدهد بکتمان شهادت بقولش: بدرستیکه من میبینم
مردیرا که هرگز خدا بر زبانش مردي را مهاجرین را خوار نمیکند: یا بگفته او: اما من میبینم صورت مردیرا که امید دارم که
سنگسار نشود
[ [ صفحه 278
مردي از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله را بر دست او و خوار نشود بشهادت او یا من میبینم جوان زیرکی را که نمیگوید
مگر حق را و نباشد که کتمان کند چیزیرا یا بگفته او که من میبینم جوان زیرکی را ك هرگز شهادت نمیدهد اگر خدا بخواهد
مگر بحق و او ارشاره میکرد باینکه کسانی ار که مقدم داشتند آنرا مغرورهائی هستند که شهادت بباطل میدهند. و بنابر هر تقدیر
پس زیاد فهمید مبل خلیژفه را به سقوط حد ا ز مغیره پس یک تصریح حقیقت وقتیکه منتهی باو شد و چگونه صدق میکند د راین
و حال آنکه دیده مقعد و ما تحت هر دو نمایان و دو بیضه مغیره میان رانهاي ام جمیل رفت و آمد میکند و قدمهاي رنگین او بالا
است و شنید خوش و بش زیادي و نفس زدنن بلندیرا و دیده زیاد را که روي تشکم ام جمیل است و آیا میباید در این اندازه راه
فراري که میل در خارج سرمه دان(و آلت بیرون فرج او باشد) یا اینکه آلت مغیره سرکشی میکند ا زفرج ام جمیل و داخل نمیشود.
بلی- در این قضیه تاویل و اجتهادیست که منجر شده با همیت سقوط حد در مورد خاص هر چند که خلیفه خوئدش قاطع بود
صفحه 147 از 208
براست بودن موجب رسوائی و بدبختی چنانچه آگاهی میدهد از آن قول او بمغیره: بخدا قسم گمان نمیکنم که ابو بکره دروغ بر تو
بسته باشد و
[ [ صفحه 279
ندیدم تو را مگر آنکه ترسیدم از آسمان بر من سنگ باران شود. این حرفوقتی باو زد که ام جمیل در موسم حج با عمر برخورد
کرد و مغیره هم آنجا بود پس عمر پرسید از او از ام جمیل،پس مغیره گفت: این ام کلثوم دختر علی است، پس عمر باو گفت: آیا
تجاهل میکنی و خود را بنفهمی میزنی.قسم بخدا گمان نمیکنم که ابوبکره بتو دروغ بسته باشد.
ایکاش میدانستم براي چی عمر میترسید که از آسمان سنگسار شود آیا براي ساقط کردنحدیکه حق بوده و حاشا اینکه اقامه کننده
حق سنگباران شود. یا براي تعطیل او حکم خدا را، یا براي شلاق زدن او مثل ابوبکره اي را که از نیکان صحابه شمرده اند او را و از
عبادت مثل چوب تیر بود. من نمیدانم.
امیر المومنین(ع) بود که دست بر دست عمر میزد بنا بر آنچه گمان کرده یا قطع بان نموده پس ترسیده که سنگ بر او بارد و ظاهر
میشود از این قول علی علیه السلام: که اگر مغیره دست بر ندارد هر آینه او را سنگسار کنم.
یا قول او: اگر هر آینه مغیره را بگیرم او را سنگسار کنم.
و حسان بن ثابت او را در این قصیده هجوکرده بقولش:
لو ان اللوم ینسب کان عبدا
قبیح الوجه اعور من ثقیف
اگر نسبت ملامت و سرزنشی داده شود آن بنده زشت چهره لوچ
[ [ صفحه 280
چشم بنی ثقیف است.
ترکت الدین و الاسلام لما
بدت لک غدوه ذات النصیف
دین و اسلام را واگذاردي وقتیکه ظاهرشد بر تو آمدنی در نیمروزي.
و راجعتالصبا و ذکرت لهوا
من القیناه فی العمر اللطیف
صفحه 148 از 208
و بمیگساري گرائیدي و یاد کردي سرگرمی و غفلت یا رقاصه ها و فواحش را در عمر باریک و کوتاهت.
و ابن ابی الحدید معتزلی شکی ندارد در اینکه مغیره با ام جمیل زنا کرد وگوید: که خبر زنا کردن او شایع و مشهور میان مردم
است مگر آنکه عمربن خطاب در ساقط کردن حد را از اوخطا نکرده و دفاع میکند از او بقولش: هر آینه براي امام و رهبر مستحب
و جایز است که اسقاط حد کند و اگر هر چند که بر گمانش غلبه کند که حد براياو واجبست.
بر ابن ابی الحدید مخفی مانده که سقوط الحد بشبهات اختصاص بمغیره تنها ندارد بلکه براي امامست که رعایت حال شهود هم نیز
بکند و حد را از ایشانهم ساقط کند. پس کجا براي امامست که اسقاط حد کند از کسیکه گفته میشود درباره او که زانیترین مردم
در
[ [ صفحه 281
جاهلیت بوده پس چون داخل اسلام شد اسلام او را مقید نمود و باقی ماند نزد او آنزنا بقیه ایکه در روزهاي حکومتش در بصره
ظاهر شد و کجا براي او جایز است که رفع ید کند و دستبردارد از مثل این مردیکه غالب شده بر گمانش وجوب حد بر او و کجا
بر اوست حکم کند بحد زدن بر سه نفر مبراء از تقصیر و شک نکند در حد بر ایشان در حالیکه در میان ایشانست کسیکه از عباد
صحابه محسوب میشود. وکجا ممکنست احتیاط کردن در سقوط حد از یکنفري مثل مغیره به نسبت دروغ دادن و تهمت زدن بسه
نفر و بدنام کردن آنان در بین مسلمین و مجتمع دینی خوار کردن آنان بجاري کردن حد برایشان آنگاه آیا سخنان چهار شهود بنابر
آنچه که زیاد شهادت داد از معاصی و گناهان مغیره غیر از دخول کردن میل در سرمه دان جمع نشد و توافق در گناهمغیره نداشت،
پس براي چه مغیره را تعزیر نکرد بر آنچه که مرتکب شده بوداز گناه یا آنکه گناهان او گناهانی نبوده که مستوجب تعزیر باشد، یا
از خلیفه نبوده شلاق زدن روزه داریکه دست گیر شده بود بر شرابخوري چنانچه در نادره- 72 - خواهد آمد.
یا از راي و اجتهاد او نبوده پنجاه شلاق زدن بر کسیکه یافت شده با زنی در یک لحافی بر رختخواب آنزن.
یا مقرر نبوده حکم عبد الله بن مسعود در مردیکه با زنی یافت شده در یک لحاف پس عبد الله هر یک از آنها را چهل ضربه شلاق
زده و آنها را در برابر مردم نگاه داشته پس کسان زن و فامیل مرد رفتند پیش عمر
[ [ صفحه 282
و شکایت این حد را بعمر کردند، پس عمر بابن مسعود گفت این مردم چه میگویند گفت: بلی من آنها را زدم گفت: آیا این را
دیدي گفت: بلی، پس گفت چه خوب است آنچه دیدي و مقرر کردي، پس گفتند: ما آمدیم پیش او تا از او اجازه بگیریم پس
ناگاه دیدیم که عمر از ابن مسعود سئوال میکند.
بلی: براي خواننده است که فرق بگذارد بین آنچه که مادر آن هستیم و بین این مواردیکه در آن حکم بتغریر شده است باینکه
حکم در اینجا دائر مدار لحاف است ولی بر مغیره و ام جمیل در گناهشان لحافی نبوده و قول:بمثل این از ننگین موهون تر و پست
تراز این سخن شماست که در دفاع از خلیفه یافت میشود در اطراف این قضیه و نزد آن.
این است مغیره و این است فساد و شرارتهاي او با مثال ام جمیل و باین عمل شنیع و فعل قبیح در اسلامش و قبل از آن شناخته شده
است،و آمد مغیره خدمت امیر المومنین علیهالسلام در موقعیکه متولی امر خلافت بود که بخیال باطل خودش اظهار نصیحت و
خیرخواهی نکند براي آنحضرت به برقراري معاویه در ولایتش بر شام مدتی را سپس آنچه میخواهد انجام دهد و چون امیر المومنین
صفحه 149 از 208
علیه السلام از کسانی نیست که مداهند و مجامله کند با دشمنان خدا در امر دین و سیاست راترجیح نمیدهد بر حکم شریعت و
میبیند که مفاسد باقی گذاردن معاویه بر حکومت شام جبران نمیکند مصلحت
[ [ صفحه 283
غفلت او را از مقاومت زیرا که او صلاحیت براي تصدي امارت مسلمین را ندارد پس یکروز او برابر یکسال اوست و یک ساعت او
مثل یکعمر اوست در فسادو تباهی، ترك کرد این راي مغیري را و نبود از افرادیکه گمراهان را کمک وبازوي خود بگیرد. پس این
مغیره نا امید برخاست و پشت کرد بانحضرت در حالیکه میسرود:
نصحت علیا فی ابن هند نصیحه
فردت فلم اسمع لها الدهر ثانیه
من علی را نصیحت کردم درباره پسر هند نصیحت کردنی پس صلاح دید مرا رد کرد پس نشنید روزگار دومی براي او:
و قلت له: او جز علیه بعهده
و بالامر حتی یستقر معاویه
و باو گفتم که تنجیز و تنفیذ کن بر او پیمان و حکومت او را تا آنکه معاویه برقرار باشد.
و تعلم اهل الشام ان قد ملکنه
و ان اذنه صارت لامرك واعیه
و مردم شام بدانند که تو او را فرمان داده اي و گوش او بفرمان تو است.
فتحکم فیه ما ترید فانه
لداهیه فارفق به ايداهیه
پس هر چه را میخواهی درباره او حکم فرما که او سیاستمداریست
[ [ صفحه 284
پس مدارا کن با او سیاستی باشد.
صفحه 150 از 208
فلم یقبل النصح الذي قد نصحت
و کانتله تلک النصیحه کافیه
پس نصیحتی که او را نمودم نپذیرفت و براي او این نصیحت و مصلحت بینی کافیبود.
و علامه اردوبادي پاسخ او را بقول خودش داده که میگوید:
اتیت امام المسلمین بغدره
فلم تلف نفسا منه للغدر صاغیه
آمدي خدمت امام مسلمین با نقشه و خدعه اي پس اعتنا نکرد به کسیکه او براي مکر و خدعه ریخته شده و شنوانیدي پاره از
سخنانرا که در اواثر نکرد وقتیکه دید خیانت از آن نمایانست: ترغیب کردي او را در امارت پسر هند که امتناع کند دین را و نبینی
از او مگر دوري از دین آیا ستمگاري مورد اطمینان است بر امارت رهنمونی که دو مرتبه دشمنی خود را بردین ابراز کرده آیا
گرگ گله گوسفند را شبانی میکند در حالیکه گرگ شکنندهو دشمن گوسفند است و ایمنی از او در بیانها معمولی است و آیا
گوشهایت شنید بگو مرا در وقت کوتاهی بطوفانیکه وزید پس برنگشت گرد و غبارش و آیا ایمنی است از افعی گزنده یک لحظه
اي و حال آنکه از نیش او زهرکشنده جاري است پس یک روز
[ [ صفحه 285
پسر هند نیست مگر یک عمر او و دست هاي او از هر خیري خالی است و براي بدیها و شرور او و گناه توله سگ او وپدرش که پیر
گناهکاران بود زبانه آتشاست خدا نشناس بنی امیه کجا و تقوا کجا و براي گناه و خطا از ایشان هر مرد زناکار و زن زانیه است و
براي دروغگوئی و فحشاء ایشان زبانه هاي ازآتش است و براي ستمکاري ایشان هر بدبختی و مصیبت سختی است ایشانند که بجان
هم انداختند فتنه جاهلیت را وقتیکه فرصتی بدست آوردند براي جنگ کردن و جور را مساعد دیدن، پس چیست براي حلیف و هم
پیمان با تقوا که نمیبیند سرکشی را در امر خلافتش دخالت دهد و چه اندازه در اسلام این و آن از هم دورند پس دین(علی) علیه
السلام غیر دین معاویه است آیا تلافی میکنی از او بدرستیکه شریعت احمد " ص " قطع میکند دست متجاوز پسرسفیان را و خیال
میکنی که فوت شده رايو عقیده در نزد او مثل اینکه تو دیدهاي چیزیرا که از او پنهان شده و اگر تقوا نبود میدیدي برادر و داماد
محمد "ص " را که براي زمامداري بزرگترین سیاستمدارانست ما شناخته ایم تو را اي زناکارترین و مکارترین ثقیف بر توباد دو
روز ننگین و بدنام تو و بدرستیکه تو در اسلام مثل پیش از اسلامی و ام جمیل هم براي بد
نامی تو داستان گوست.
مغیره در مقدم و جلوي مردمی بود که از امیر المومنین(ع) انتقاد کرده و جسارت میکردند. این جوزي گوید: خطباء آمدند در کوفه
پیش مغیره پس صصعه بن صوحان برخاست و سخن گفت: پسمغیره گفت: او را ببرید و روي سنگی یا نیمکتی نگهدارید تا علی
علیه السلام را لعن کند پس صعصعه فریاد زد ": لعن الله من لعن الله و لعن ابن ابیطالب " خدا لعنت کند کسی را که خدا را لعنت
کند و علی بن ابیطالب را
صفحه 151 از 208
[ [ صفحه 286
لعنت نماید، پس او را خبر دادند باین مطلب، پس گفت قسم میخورم بخدا که او را البته مقید کنند، پس بیرونآمد پس گفت که
مغیره نمیپذیرد مگر علی بن ابیطالب را پس او را لعن کنید خدا او را لعنت کند، پس مغیره گفت:او را بیرون کنید خدا جانش را
بگیرد
و احمد بن حنبل در مسندش ج 4 ص 369 نقل کرده از قطبه بن مالک گفت: مغیره بن شعبه(لعنه الله) جسارت وبدگوئی کرد از
علی علیه السلام، پس زید بن ارقم گفت: مسلما میدانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله نهی کرد از فحش دادن به مرده گان
پس برايچه سب میکنی و فحش میدهی علی علیه السلام و حال آنکه مرده است.
و نیز در ج 1 ص 188 نقل کرده احادیث بدگوئیاو از امیر المومنین علیه السلام در خطبه اش و اعتراض سعید بن زید باو.
هر کسی فقیه تر از عمر است حتی پیرزنها
"کل افقه من عمر حتی العجایز"
وقتی عمر بن خطاب از شام برگشت بمدینه تنها حرکت میکرد تا بشناسد اخبار مردم را پس عبور کرد به پیره زنی در خیمه اش پس
قصد او نمود. پس پیره زن گفت فلانی عمر چه شد گفت: او اینستکه از شام میاید. گفت خدا او را از من پاداش خوبی ندهد، عمر
گفت: واي بر تو براي چه، پیره زن گفت براي آنکه بخدا قسم از روزیکه اوخلیفه شد
[ [ صفحه 287
یک دینار و یا درهم از عطایش بمن نرسیده است گفت: اي زن واي بر تو، عمر از حال تو خبر ندارد و تو در این خیمه هستی پس
پیره زن گفت:(سبحان الله) گمان نمیکردم که کسی بر مردم ولایت کند و نداند ما بین مشرق و مغرب آنرا، گوید: عمر آمد در
حالیکهگریه میکرد و میگفت وا عمراه و اخصوماه " کل واحد افقه منک یا عمر: هر کسی از تو داناتر است اي عمر. و در تعبیر
دیگري هر کسی از تو فقیه تراست حتی پیره زنها اي عمر.
امینی گوید: ما از این قصه میاموزیمکه فکر و اندیشه احاطه علم امام بتمام چیزها یا اکثر چیزها مخصوصا بشرایع و احکام فکر و
اندیشه بسیط همگانی است که لزوم آنرا مردان و زنان مشترك هستند و آن غریزه و ملکه اي است که مخفی نیست از هیچ یک
پسر ودختري و خلیفه آنرا فاقد بود و خود اعتراف داشت باینکه هر یکی از مسلمیناز او داناتر و فقیه ترند.
مشورت خلیفه در دو نفري که به هم فحش داده اند
بیهقی در سنن کبري ج 8 ص 252 نقل کرده که دو نفر در زمان عمر بن خطاب بیکدیگر بدگوئی کردند پس یکیاز آن دو
بدیگري گفت بخدا قسم سوگند من نمیبینم که پدر یا مادرم زناکار باشند پس
[ [ صفحه 288
صفحه 152 از 208
عمر با مردم مشورت کرد در این پس گوینده اي گفت پدر و مادر او را تعریف و مدح کرده است و دیگران گفتند، براي پدر و
مادرش مدح دیگري هم غیراز این بود ما میبینیم که او را شلاقبزنی. پس عمر هشتاد شلاق باو زد.
ونیشابوري در تفسیرش در سوره نور در ذیل قول خداي تعالی(الذین یرمون المحصنات ثم لم یاتو باربعه شهداء فاجلدوهم ثمانین
جلده) کسانیکه زنان عفیفه و پاکدامن را نسبت ناروا میدهند و چهار شاهد نمیاورند پس آنهارا هشتاد شلاق بزنید.
امینی گوید: من نمیدانم بکدام یک از دو مصیبت بنالم آیا بقصور خلیفه حکم مسئله یا بقصور معلمین و آموزگاران او از حقیقت
آن و هر یک سخن میگوید براي ضعیفش: و زشت تر جریان عمل است بنابر آنچه که گفته اند.
اما حد پس نیست مگر به قذف و تهمت مسلم و آشکار و نفی کردن روشن وآن استفاده میشود از قول خداي تعالی(و الذین یرمون
المحصنات...) و بنابر این عمل صحابه و پیروان ایشان باحسان بوده چنانچه قاسم بن محمد گوید: ما نمیدیدیم جلد و شلاق زدن را
مگر در قذف و تهمت واضح و نفیفرزند کردن صریح و روشن
[ [ صفحه 289
و اما قول باینکه، پدر من زناکار نیست پس اولا مناقشه و مجادله است درتعریض و کنایه بودن آن چونکه شاید او قصد کرده
طهارت و پاکی دامنی را که باز میدارد او را از فرود آمدن به پستیها و آلوده گی ها از هرزه گی در سخن یا فرومایه گی در طبیعت
یا دل سوزي در عمل، پس ممکن است که او قصد نکرده مگر این را فقط و آن همانستکه جمعی از صحابه آنرا فهمیده اند. پس
گفتند: که او پدر ویرا ستوده است هرچند که ندیدند گوش شنوائی براي آنچه که اظهار کردند. و بنابر فرض اینکه آن کنایه و
گوشه باشد پس البته موجب حد میشود اگر دلالت آن قطعی باشد، یا اینکه کنایه زننده اعتراف کند که من قصد نکردم مگر قذف
و تهمت زنا را وگرنه حدود ساقط میشود بسبب شبهات، آیا نمیبینی که سقوط حکم را از کسیکهمتعرض سب پیامبر صلی الله علیه و
آلهشد ولی تصریح نکرده چنانچه در صحاح است.
و بنفی و منع کردن(حد) بسبب تعریض و کنایه معتقد شده ابو حنیفه وشافعی و ابو یوسف و زفر و محمد بن شبرمه و ثوري و حسن
بن صالح و حال آنکه حدیث یاد شده در جلوي چشم آنها بوده و نیز حدیثیکه اوزاعی روایت کرده از زهري از سالم از ابن عمر
گوید: عمر در تعریض و کنایه حد میزد.
ابوبکر جصاص در احکام القرآن ج 3 ص 33 گوید: آنگاه وقتی ثابت شد کهمقصود بقول خدا.(و الذین یرمون المحصنات) آن
نسبت زنا دادنست جایز نیست بر عمر که بر غیر او اقامه حد نماید. زیرا که
[ [ صفحه 290
راهی نیست براي اثبات حدود از طریق قیاس ها و قاعده ها.
و البته طریق اثبات آن اتفاق یا توقیف است و این در تعریض نابود است. و مشورت کردن عمر با صحابه در حکم تعرض
دلالتمیکند بر اینکه نزد صحابه درباره آنتوقیفی نبوده و اینکه او باجتهاد و راي خودش گفته است و نیز تعریض بمنزله کنایه است
که چند معنی را در بردارد. و جایز نیست واجب دانستن حدرا باحتمال براي دو دلیل.
-1 اینکه قائل میگوید که او ظهر و پشتش از شلاق خوردن مبراء و منزه است پس ما آنرا بسبب شک تازیانه نمیزنیم و محتمل
مشکوك فیه است. آیا نمیبینی که یزید بن رکانه وقتی زنش را طلاق داد پیامبر صلی الله علیه و آله او را قسم داد پس او گفت من
صفحه 153 از 208
قصد نکردم مگر یکی را پس ملزم سه تا نیست بسبب احتمال و براي همین فقهاء در کنایه هاي طلاق گفته اند که کنایه ها طلاق
نمیشود مگر بدلالت صریح.
و وجه دیگر حدیثیی است که از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده که آنحضرت فرمودند ": ادروا الحدود بالشبهات " دفع
کنید حدود را بشبهات و کمترین احوال کنایه وقتیکه محتمل براي قذف و غیر آن باشد اینست شبهه اي در سقوط آن باشد.
و نیز خداوند تعالی فرق گذارده میان تعریض بنکاح در عده و بین تصریح فرمود ": و لا جناح علیکم فیما عرضتم به من خطبه
النساء او اکنتم فی انفسکم علم الله انکم ستذکر و نهن و لکن لا تواعدوهن سرا " و گناهی بر شما نیست در آنچه بکنایه خبر دادید
بان از خواستگاري زنان یا پنهان داشتند در نفسهاي خود دانست خدا که
[ [ صفحه 291
شما زود یاد خواهید کرد ایشانرا و لیکن وعده ندهید ایشانرا پنهانی یعنی نکاح را پس کنایه بمنزله پنهان کردن در باطن قرار داد
پس لازمست که حکم کنایه هم چنین بوده باشد بقذف و تهمت. و معناي جامع بین آنها اینستکه چونتعریض و کنایه احتمال است
در حکم ضمیر و پنهان کردن در نفس است براي وجود احتمال در آن. ا ه
م- تمام اینها ناشی از دور بودن و بی اطلاعی از مقدار علم و دانش خلیفه است مگرنبود او که مشورت با مردم میکرد در هر مشکله
اي هر کس که بود(خواه مغیره خبیث بود یا دیگري) آنگاه میدید در آن راي خود را چه موافق دینخدا بود یا مخالف آن.
راي خلیفه شجره رضوان
از نافع نقل شده گوید: مردم میامدند نزد درختیکهرسول خدا صلی الله علیه و آله در زیرآن بیعت رضوان نمود. پس در آنجا نماز
میخواندند پس بگوش عمر رسید، پس مردم را تهدید کرد و دستور داد آنرا قطع کنند.
[ [ صفحه 292
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ج 1 ص 60 گوید: مردم بعد ازوفات رسول خدا صلی الله علیه و آله میامدند نزد درختیکه در
زیر آن بیعت رضوان شده بود. نماز میخواندند پس عمر گفت: اي مردم میبینم شما را که به پرستیدن بت برگشته اید بدانید که
هیچکس از امروز حق ندارد نزد این درخت بیاید و چنانچه آمد او را با شمشیر خواهم کشت همچنانکه مرتد کشته میشود و دستور
داد آنرا بریدند.
راي خلیفه در آثار پیامبران
از معرور نقل شده گوید: ما با عمر بن خطاب بیرون رفتیم در حجی که او نمود گوید: پس در نماز صبح براي ما خواند: سوره الم
تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل و سوره لایلاف قریش را و چون منصرف شد و مردم مسجدي را دیدند بسويآن مبادرت
نمودند پس عمر گفت: این چیست، گفتند: این مسجدیستکه پیامبرخدا صلی الله علیه و آله در آن نماز خوانده است، پس گفت:
همینطور هلاك شدند اهل کتاب پیش از شما، آثار پیامبرانشانرا عبادت گاه گرفتند هر کس نمازي برایش هست بخواند و هر کس
صفحه 154 از 208
نیست نمازي براي او بگذرد
[ [ صفحه 293
امینی گوید: ایکاش میدانستم چه مانعی است از بزرگداشت آثار پیامبران و در مقدم و جلوي ایشان آقايفرزندان آدم حضرت
محمد صلی الله علیهو آله هر گاه بیرون از حدود توحید نباشد مثل سجده کردن در برابر عکسها و تصاویر ایشان و قبله قرار دادن
آنها(و من یعظم شعایر الله فانها من تقوي القلوب) و کیست که بزرگ دارد شعایر خدا را که آن از تقواي دلهاست، کجا و کی امتها
هلاك شدند باینکه آثار پیامبرانشانرا صومعه و عبادتگاه قرار دادند و کدام مسجدي نماز در آن نزدیکتر و مقربتر بسوي خداي
سبحان از مسجدیستکه رسول خدا صلی الله علیه و آله درآن نماز خوانده است
و چه مکانی شریفتر از مکانیستکه پیامبر اعظم در آن راه رفته و توقف نموده و در آن بیعت رضوان شده و مومنون در آن نائل
برضوان خدا شده اند. آیا در تمام این اماکن تحصیل و کسب فضیلتی نمیشودکه افزایش دهد تقرب عبادت کننده گان را در سایه
آن.
و آیا گناه درخت بیچاره چه بوده که ریشه آنرا از زمیندرآورند و نباشد کسیکه باز خواهی کند یا از آن دفاع نماید.
آیا اینها اهانت بشخص پیغمبر صلی الله علیه و آله که در آنجا نشسته و آنمکانرا مشرف نموده نیست.
آیا روش و ادب دینتجویز میکرد براي خلیفه که بگوید: آي مردم من میبینم که شما به بت پرستی برگشته اید، و حال آنکه آنهائی
که ملاحظه میکردند و رعایت مینمودند این آثار را و آنها را بزرگ میداشتند و در نزد آن نماز میخواندند.
ایشان همگی از حاملین علم دین و عدول صحابه و مراجع خلیفه
[ [ صفحه 294
در احکام و شرایع بودند و خلیفه بایشان اعتماد و تکیه میزد هر کجا کهمسائل بر او مشکل میشد و میگفت ": کل الناس افقه منک
یا عمر "
اینها مسائل بسیاریست که از خلیفه دور مانده علم به پاسخ از آنها یا اینکه پاسخ از آنها را در خاطرش نداشته، یا آنکه در همه آنها
تاویل کننده استو تو میبینی...(جهل خلیفه را)
و از صحابه ایکه تبرك باین اماکن مینمود و در آن نماز میخواند عبد اللهابن عمر بود، موسی بن عقبه گوید: دیدم سالم بن عبد الله
را که جستجو میکرد مکان هائی را از راه و در آن نماز میخواند و میگفت که پدرم در اینجاها نماز میخواند و اینکه او دیده بود
پیامبر صلی الله علیه و آلهرا که در این اماکن نماز میخواند، واز نافع از ابن عمر که او در این امکنه نماز میخواند.
و کسیکه رجوع بکتب صحاح و سنن کند مییابد بسیاري از هم دوره اینها را که دانسته میشودبان که راي خلیفه فقط مخصوص و
ویژه خودش بوده و پیروي نمیشود و نشده و نخواهد شد.
خلیفه و عده اي از علماء یهود
وقتیکه عمر بن خطاب... متولی امر خلافت شد عده اي از علماء
صفحه 155 از 208
[ [ صفحه 295
یهود آمدند نزد او و گفتند: اي عمر تو و رفیقت بعد از محمد ولی امري، و ما میخواهیم از تو سئوال کنیم ازخصالی که اگر خبر
دادي بما میدانیم که اسلام حق است و محمد هم پیامبر و اگر خبر ندادید میفهمیم که اسلام باطل و محمد هم پیامبر نبوده است.
پس عمر گفت هر چه بخاطرتان میرسد به پرسید:
-1 گفتند بما خبر بده که قفلهاي آسمانها چیست؟
-2 گفتند بماخبر بده که کلید آسمانها چیست؟
-3 قبریکه صاحبش را سیر داد چه بود؟
-4 کسیکه قومش را ترسانید نه از جن بود و نه از آدمیان کی بود؟
-5 پنجچیزیکه روي زمین راه رفتند و در رحم و شکمی بوجود نیامدند کیا بودند؟
-6 دراج در صدایش چه میگوید؟
-7 خروس در فریادش چه میگوید؟
-8 اسب در شیه اش چه میگوید؟
-9 قورباغه در آوایش چه میگوید؟
-10 الاغ و خردر عرعرش چه میگوید؟
-11 شانه سر در صوت زدنش چه میگوید؟
گوید پس عمر سرش را بزمین انداخت(از شرمنده گی) آنگاه گفت عیبی براي عمر نیست وقتی سئوال میشود از چیزیکهنمیداند.
اینکه بگوید: من نمیدانم و اینکه سئوال شود از چیزیکه نمیداند.پس یهودیها از جا پریده و گفتند ما گواهی میدهیم که محمد
پیامبر نبوده واسلام باطل است.
[ [ صفحه 296
پس سلمان از جا جست و بیهودیها گفت کمی صبر کنید سپس به سوي علی بن ابیطالب علیه السلام که خدا سرافرازشفرماید رفت
تا بر آنحضرت داخل شد و گفت اي ابو الحسن بداد اسلام برس فرمودمگر چی، پس جریان را گفت، پس حرکت کرد در حالیکه
در لباس رسول خدا صلی الله علیه و آله میخرامید تا وارد مسجد شد پس چون عمر نگاهش باو افتاد از جا بلند شد و دست بگردن
او انداختو گفت اي ابو الحسن. تو براي حل مشکلی و شدتی دعوت میشوي. پس آنحضرترو بیهود کرده و فرمود هر چه
میخواهید به پرسید که پیامبر صلی الله علیه و آله مرا هزار باب علم آموخت که از هر بابی هزار باب دیگر منشعب و مفتوح شد پس
سئوال کردند از آنحضرت از آن مسائل.
پس علی علیه السلام که خدا سرافرازش کند فرمود مرا با شما شرطیست وقتیکه بشما خبر دادم چنانچه در تورات شماست شما
مسلمان شوید و داخل دین ما گردید و ایمان آورید.
گفتند: بلی،
فرمود: سئوال کنید از یکی یکی خصلتها،
مسائل یهود از علی علیه السلام و پاسخ آنحضرت
صفحه 156 از 208
گفتند:
س( 1): قفلهاي آسمانها چیست؟
ج: شرك بخدا زیرا وقتی بنده و کنیز مشرك بخدا شدند عملشان بالا نمیرود.
س( 2): کلید این قفلهاي بسته آسمان چیست؟
ج: شهادت " لا اله الا الله و محمد رسول الله " پس بعضی
[ [ صفحه 297
نگاه بدیگري کرده و میگفتند جوان راست میگوید.
س( 3): قبریکه صاحبش را گردش داد چه بود؟
ج: آن ماهی بود که یونس بن متی پیامبر را بلعید پس در هفت دریا گردید.
س( 4): آنکه قومش را انذار کرد ولی نه از جن بود و نه از آدمیزاد؟
اي مورچگان « یاایها النمل ادخلوا مساکنکم لا یهطمنکم سلیمان و جنوده و هم لا یشعرون »: ج: مورچه سلیمان بن داود بو گفت
داخل منازلتان شوید که سلیمان و لشکرش شما را در زیر پا نابود نکنند و ایشان نمیدانند.
س( 5): پنج چیزیکه بر زمین راه رفتند و در شکمها بوجود نیامدند؟
ج: 1- آدم 2- حواء 3- ناقه صالح 4- قوچ ابراهیم 5- عصاي موسی.
س( 6): دراج چه میگوید در آوازش؟
ج: میگوید الرحمن علی العرش استوي، خدابر عرش مسلط است.
س( 7)، خروس دربانگش چه میگوید؟
ج: میگوید ": اذکروا لله یا غافلین، خدا را یاد کنید از خدا بیخبران.
س( 8): اسبدر شیهه زدنش چه میگوید؟
ج: وقتی مومنین بجنگ کفار میروند، میگوید بار خدایا مومنین را یاري کن بر کافرین.
[ [ صفحه 298
س( 9): الاغ در عرعرش چه میگوید؟
ج: میگوید خدا لعنت کند مالیات گیرانرا و در چشم شیاطین عرعرمیکند.
س( 10 ): قورباغه در قور قورش چه میگوید؟
ج: میگوید: سبحان ربی المعبود المسبح فی لجج البحار، منزه است پروردگار معبود من تسبیح و تنزیه شده در عمق دریاها.
س( 11 ): کاکلی چه میگوید؟
ج: میگوید ": اللهم العن مبغضی محمد و آل محمد " بار خدایا لعن کن دشمنان محمدو آل محمد را.
ویهودیها سه نفر بودند دو نفر از آنان گفتند شهادت میدهیم ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله.
پس عالم سوم از جا پرید و گفت اي علیهر آینه واقع شده در دلهاي اصحاب من از ایمان و تصدیق آنچه واقع شد ولی یک
صفحه 157 از 208
خصلت باقی ماند که من از آن میپرسم، فرمود هر چه بخاطرت میرسد به پرس.
پس گفت بمن خبر بده از قومیکه در اول زمان مردند و بعد از سیصد و نه سال( 309 ) خدا آنها را زنده کرد پس قصه و داستان آنها
چه بوده است؟
حضرت علی علیه السلام که خدا از او خشنود است فرمود: اي یهودي اینها رفقائی بودند که خدا بر پیامبر ما قرآنی نازل نموده و در
آن قصه آنها را یاد کرده است و اگر خواستی قصه ایشانرا بر تو بخوانم یهودي گفت چه اندازه زیاد شنیدیم قرائت قرآن شما را اگر
شما دانا و آگاهی مرا خبر بده بنامهاي ایشان و نامهاي پدرانشان و نام شهرشان و نام پادشاهشان و اسم سگشان و نام کوهشان و نام
غارشان
[ [ صفحه 299
و حکایت آنها را از اول تا آخرش؟
پس حضرت علی رداء پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را بخود پیچید سپس فرمود: اي برادر عرب حبیب من محمد صلی الله علیه و
آله فرمود که در زمین و کشور روم شهري بود که بان(افسوس) میگفتند و میگویند آن طرطوس بود و اسمش در جاهلیت(افسوس)
بود و چون اسلام آمد آنرا طرطوس نامیدند. و براي ایشان پادشاهی صالح بود پس پادشاهشان مرد و اوضاعشان پراکنده و پریشان
شد پس شنید این را شاهی از شاهان فارس که باو " دقیانوس " میگفتند و او ستمکاري کافر بود پس بالشگریانی آمد تا
وارد(افسوس) شد پس آنجا را پایتخت و مرکز کشور خود قرار داد و در آن کاخی بنا کرد.
پس یهودي از جا جست و گفت اگر شما آگاهی آن کاخ را براي من تعریف کن و مجالس و نشیمنگاه آنرا بگو؟
پس فرمود: اي برادر یهودي در آنجا قصريبنا کرد از سنگ مرمر که طول و عرض آنیکفرسخ بود و در آن چهار هزار ستون قرا
داد از طلا و هزار قندیل از طلا که زنجیرهاي آن از نقره بود که هر شبروشن میشد بروغنهاي خوشبو و براي شرقمجلس صد و
هشتاد قوه و نیرو قرار دادو همینطور براي غرب مجلس و خورشید ازاول طلوعش تا هنگام غروبش میگردید درمجلس هر طوریکه
دور میزد و در آنجا تختی از طلا قرار داد که طولش هشتاد زرع و عرضش چهل ذرع زینت شده بجواهر بود و در سمت راست آن
تخت هشتاد کرسیاز طلا قرار داده و بر آن اسقف هاي بزرگ نشانیده و نیز هشتاد کرسی از طلااز سمت چپ نصب کرده و بر آن
پهلوانانو قهرمانانش را نشانیده.
آنگاه خودشبر تخت نشست و تاجی بر سر گذاشت. پسیهودي
[ [ صفحه 300
حرکتی کرد و گفت اي علی اگر تو دانائی مرا خبر بده که تاج او از چه بوده. فرموده: اي برادر یهودي تاجشاز طلا ریخته شده بود
که براي آن ( 9) رکن بود و بر هر رکنی لولوئی بود که میدرخشید چنانچه چراغ در شب تاریکمیدرخشد و روشن میکند. پنجاه
غلام از پسران انتخاب کرده بود که کمربندشان از حریر سرخ و شلوارشان ازابریشم سبز بود و بر سر آنان تاج و بر بازویشان بازوبند
و بر پایشان خلخال و بهر یک عمودي از طلا داده و آنها بر پشت سر خود گمارده بود و انتخاب کرده بود شش نفر از جوانان از
فرزندان دانشمندانرا و آنها را وزیر خود قرار داده بود هیچ کاریرا بدون آنها انجام نمیداد، سه نفر آنها را از سمت راست و سه نفر
رااز طرف چپ خود قرار داده بود
صفحه 158 از 208
پس یهودي باز جنبشی کرد و گفت اي علی اگر راست گو هستی پس بمن بگو اسم آنشش نفر چه بود؟
پس علی علیه السلام که خدا او را سرافراز کند فرمود: بمن خبر داد حبیب من محمد صلی الله علیه و آله آنهائی که از طرف راست
- او بودند نامهایشان چنین بود 1- تملیخا 2- مکسلمینا 3- محسلمینا و آنهائی که طرف چپ او بودند 4- مرطلیوس 5- کشطوس 6
سادنیوس بود و دقیانوس در تمام کارهابا آنها مشورت میکرد.
و او در هر روزي در صحن خانه اش مینشست و مردم نزد او جمع میشدند از در قصرش سه نفرخدمتکار وارد میشد که در دست
یکی از آنها جامی از طلا پر از مشک بود و دردست دومی جامی از نقره پر از گلاب و بر دست سومی پرنده بود پس فریاد میزدبان
پرنده پس پرواز میکرد و بر ظرف گلاب مینشست و در آن گلاب پرپر میزد و با بال و پرش گلاب را بر مجلسیان میافشاند پس از
آن دو مرتبه بر آن داد
[ [ صفحه 301
میزد پس میپرید در ظرف مشگ و در آن نیز پر و بال میزد و آنچه در آن بود با بال و پرش بر مردم میافشاند و براي سوم بر آن داد
میزد پس پرواز میکرد و بر تاج پادشاه مینشست پس پر وبالش را تکان میداد بر سر شاه و آنچهاز مشگ و گلاب مانده بود نثار
میکرد.
پس پادشاه سی سال در کشورش بدون اینکه هیچ ناراحتی باو برسد از درد سر و تب و آب دهان و تف و خلط سینهاي باو برسد
پس چون این را از خودش دید ستمگري و سرکشی و تکبر را آغاز و شروع بگناه نموده و ادعاء خدائی کرد از غیر خداي تعالی و
سران و چهره هاي قومش را باین مطلب فرا خواند پس هر کس که پذیرفت باو بخششها نموده و خلعت داد و هر کس که نپذیرفت
و پیروينکرد او را کشت. پس مردم بتمامی او را اجابت کردند پس در کشور او زمانیماندند و او را از غیر خدا میپرستیدند. پس
در یکی از روزهاي عیدیکه بر روي تختش نشسته بود و تاج بر سر داشت که برخی از اسقفهایش آمدهو باو خبر دادند که سربازان
ایرانی برایش نقشه کشیده و میخواهند او را بکشند پس بشدت از این خبر غمگین شد تا اینکه تاج از سرش افتاد و خودش هماز
تخت سرنگون شد پس یکی از جوانانیکهطرف راستش ایستاده بود و مرد فهمیده و عاقلی بود که باو تملیخا گفته میشددر فکر فرو
رفت و با خود گفت: اگر این دقیانوس خدا بود چنانچه خیال میکند هر آینه محزون نمیشد و خواب نمیرفت و بول و غایط از او
نمیامد زیرا اینها از صفات خدا نیست و این شش نفر هر روز منزل یکی از اقران و همقطاران خود بودند و آنروز نوبت تملیخا بود
پس آنروز منزل او آمده و خوردند و نوشیدند اما تملیخا هیچ غذاو آب نخورد پس گفتند، اي تملیخا براي چه نمیخوري و
[ [ صفحه 302
نمینوشی پس گفت: اي برادران در قلب من خاطره اي آمده که مرا از خوردن و نوشیدن باز داشته است پس گفتند آن چیست اي
تملیخا پس گفت من اندیشه و فکرم را در این آسمان بکار انداخته و گفتم چه کسی آنرا سقف محفوظ بلند کرده است بدون
بستگی از بالایش و یا ستونی از زیرش و کی در آن خورشید و ماه را بجریان انداخته وکی آنرا بستارگان تزیین کرده سپس فکر
درباره این زمین نموده از گسترش آن بر روي دریاي ژرف و کی آنرا حبس نمودو بسته است بکوه هاي بلند تا آنکه مضطرب
نشود. آنگاه درباره خودم اندیشه ام را بجولان آورده و گفتم چه کسی مرا از شکم مادرم که جینیی بودم بیرون آورد و کی مرا
تغذیه و تربیت نمود بدرستیکه براي همه اینها آفریدگار و مدبري غیر از دقیانوس پادشاه است. پس آن پنج نفر جوان خود را
صفحه 159 از 208
بقدمهاي تملیخا افکنده وبوسیدند و گفتند اي تملیخا در دلهاي ما هم آنچه در قلب تو افتاده واقع شده است.
پس فرمان بده بر ما چه کنیم، گفت: اي برادران من نمیابم براي خودم و براي شما چاره اي جز فرار کردن از این ستمکار بسوي
خداوندآسمانها و زمین.
پس راي چنانستکه دیدم. پس تملیخا از جا جست و خرمائیبسه درهم فروخت و آنرا در لباسش نهانساخت و اسبهایشانرا سوار
شدند و از شهر بیرون رفتند و چون باندازه سه میلاز شهر دور شدند تملیخا گفت: اي برادران ملک دنیا از دست ما رفت و
حکومت آن از ما زایل شد. پس از اسبهایتان فرود آئید و بر روي پاهایتان راه روید شاید خداوند فرج ومخرج براي امر شما قرار
دهد. پس پیاده شدند از مراکبشان و هفت فرسخ پیاده رفتند تا از پاهایشان خون
[ [ صفحه 303
جاري شد چونکه ایشان عادت به پیاده روي نداشتند پس مرد چوپانی جلوي ایشان آمد. باو گفتند آیا نزد تو شربت آب یا شیري
هست. پس گفت پیشمن آنچه دوست دارید موجود است و لکن من چهره هاي شما را صورت شاهان میبینم و گمان نمیکنم شما
را مگر فراري. پس بمن خبر دهید از سرگذشت خودتان.
پس گفتند: اي مرد ما داخل دینی شدیم که دروغ براي ما حلال و روا نیست آیا صداقت و راستی ما را نجات میدهد گفت: بلی.
پس قصه خود را باو گفتند پس چوپان خود را بقدمهاي آنها انداخت و بوسید. و میگفت: در دل منهم افتاد آنچه در دلهاي شما
واقع شد پس صبر کنید در اینجا تا من گوسفندان را بصاحبانش ردکنم و برگردم نزد شما پس توقف کردند براي او تا آنکه
گوسفندان را رد کرد و دوان دوان آمد پس سگ او هم عقب او آمد.
پس یهودي برخاست ایستاد و گفت: اي علی اگر تو دانائی پس مرا خبر بده که سگ او چه رنگی داشت و اسمش چه بود؟
پس فرمود: اي برادر یهودي حبیب من محمد صلی الله علیه و آله مرا خبر داد که سگ ابلق(سفید و سیاه) و اسمش قطمیر بود.
گوید: پس چون جوانان آن سگ را دیدند بعضی از ایشانبه برخی دیگر گفت: ما میترسیم این سگ ما را رسوا کند به پارس
کردنش پس اصرار کردند که با سنگ او را طرد کنند و از خود دور نمایند پس چون اصرار نها را دید که با سنگ او را دور
میکنند سرد و پایش نشست و دراز کشید و بزبان فصیح و شیرین گفت: چرامرا دور میکنید و حال آنکه من شهادت میدهم ان لا اله
الا الله وحده لا شریک له مرا واگذارید تا شما را از دشمنتان پاسبانی کنم و باین کار تقرببه
[ [ صفحه 304
خداي سبحان پیدا نمایم پس او را رها کردند و گذشتند پس چوپان آنها رااز کوهی ببالا برد و به بلندترین غارفرود آورد.
پس یهودي باز تکانی خورد و گفت اي علی این کوه چه بود و نام این غار چیست؟
امیر المومنین علی علیه السلامفرمود: اي برادر یهودي اسم این کوه(ناجلوس) و اسم این کهف(وصید) بود و بعضی:(خیرم) گفته اند
گفت: در جلوي غار درختان میوه دار و چشمه آب گوارائی بود پس از میوه جات آن خورده و از آبش نوشیدند و تاریکی شب
آنها را قرار گرفت پس پناه بغار بردند و سگ هم بر درب غار زانو بر زمین زده و دستش را بر آن کشید.
و خداوند به فرشته مرگ(عزرائیل) فرمان داد که ارواح آنها را قبض کند و خدا بهر یک از آنها دو فرشته گماشتکه آنها را از این
پهلو بان پهلو بگرداند از راست بچپ و از چپ براست.
صفحه 160 از 208
و خداوند تعالی بخورشید وحی نمود آندم که برآید از غارشان بسوي دست راست میل کند و چون فرو رود و(نور خود را) از
ایشان ببرد بسوي چپ غار بگردد در حالیکه ایشان در وسط غار باشند پس چون(دقیانوس) پادشاه از عیدش برگشت از آن جوانان
پرسید گفتندباو: ایشان خدائی غیر از تو اختیار کرده و از تو فرار نموده اند پس با هشتاد هزار نفر جنگنده سوار شد و از پی آنها
رفت تا بکوه رسد و از آن بالا رفت و سرکشی بغار نمود و دید کهآنها در کنار هم دراز کشیده اند گمانکرد که آنها بخواب رفته
اند پس بیارانش گفت اگر میخواستم آنها را عقوبت و شکنجه بچیزیکه بیشتر باشد از آنچه که آنها خود را بان شکنجه نمودهاند
نمیشد.
[ [ صفحه 305
برایم بنا بیاورید- آوردند پس درب غار را برایشان بسنگ و ساروج سد کردند و بستند. آنگاه باصحابش گفت:بایشان بگوئید که
بخداي خودشان که درآسمانست بگویند ایشان را بیرون آورد از این مکان اگر راست میگویند.
پس سیصد و نه سال در آنجا بودند پس خدا روح را در آنها دمید و آنها بیدار شدند از خوابب عمیقشان چون خورشید طلوع کرد
پس بعضی بدیگري گفت هر آینه مادر این شب از عبادت خداي تعالی غافل شدیم برخیزیم برویم سر چشمه. پس ناگاه دیدند
چشمه خشک شده و درختان خشکیده اند. پس بعضی بدیگري گفت: من از این کارمان در شگفتم که مثل این چشمه چطور در
یک شبخشک شد و مثل این درختها در یک شب خشکیدند. پس خدا برایشان گرسنگی انداخت پس گفتند کدامیک با این
پول بشهر میرود و طعامی میاورد و نگاه کند که غذایش(کالباس) و خمیر شده با پیه خوك نباشد. و این قول خداي تعالی
پس یکی از شما با این پول بشهر برود و نگاه کند که کدام « فابعثوا احدکم بود قکم هذه الی المدینه فلینظر ایها ازکی طعاما »: است
غذا حلال تر و پاك تر است. پس تملیخا گفت: اي برادران من غیر از من کسی برایتان طعام نیاورد و بچوپانگفت لباست را بمن
بده و لباس مرا بپوش پس لباس چوپان را پوشید و رفت وعبور کرد بجاهائیکه نمیشناخت و راه هائیکه نابلد بود تا رسید بدروازه
شهر پس دید بر آن پرچم سبزي که بر آننوشته است " لا اله الا الله عیسی روح الله " صلی الله علی نبینا و علیه و سلم پس جوان
[ [ صفحه 306
کامیاب شد و بان نگاه کرد و بر چشمانش مالید و میگفت آیا من خواب میبینم پس چون این بر او طول کشید داخل شهر شد و بر
مردمی گذشت که انجیل تلاوت میکردند و مردمی با او مواجه شدند که آنها را نمیشناخت تا ببازار رسید پس بنانوائی رسید و باو
گفت اي نانوا اسم این شهرتان چیست گفت(افسوس) گفت اسم شاهتان چیست گفت عبد الرحمن: تملیخا گفت: اگر راست
بگوئی پس امر من عجیب است بمن با این پولها طعام بده و پولهاي آنزمان اول سنگین و بزرگ بود پس خباز تعجب کرد از این
پولها.
پس یهودي باز حرکتی کرد و گفت اي علی اگر عالم هستی بگو وزن یک درهم آنها چه قدر بود. فرمود: اي برادر یهودي، مرا
خبر داد حبیب من محمد صلی الله علیه و آله که وزن هر درهم ده درهم و دو ثلث درهم بود.
پس نانوا گفت اي مرد تو گنجی پیدا کردي قدري از آن بمن بده وگرنه تو را نزد شاه میبرم. تملیخا گفت من گنجی پیدانکرده ام
و این قیمت میوه ائی است کهبسه درهم فروخته ام سه روز قبل و من از این شهر بیرون رفتم که مردمش دقیانوس پادشاه را
میپرستیدند پس نانوا در غضب شد و گفت راضی نمیشوي که از گنجی که پیدا کرده اي چیزي به من بدهی و یاد میکنی مرد
صفحه 161 از 208
ستمگریرا که ادعاء خدائی میکرد و سیصد سال قبلمرد و حالا مرا مسخره میکنی پس او رانگاه داشت و مردم جمع شدند سپس او
رانزد پادشاه آوردند و او مردي عاقل و عادل بود پس گفت حکایت این جوان چیستگفتند گنجی پیدا کرده، پس پادشاه باو
گفت نترس که پیامبر ما عیسی علیهالسلام است ما را امر فرموده که از گنج نگیرم مگر خمس آنرا پس خمس آنرا بده و برو
بسلامت.
[ [ صفحه 307
پس تملیخا گفت اي پادشاه تحقیق در کار من کن من گنجی پیدا نکردم و من اهل این شهر هستم گفت: آري تو اهلاین شهري
گفت آري گفت: آیا کسی را در اینجا میشناسی گفت بلی: گفت نام آنها را بگو پس براي او حدود هزار مرد را نام برد که یکنفر
از آنها شناخته نشد. گفتند: اي مرد ما این نامها را نمیشناسیم و اینها اهل این زمان ما نیستند ولی بگو آیا در این شهر منزلی داري
گفت: بلی اي پادشاه کسی را با من بفرست پس شاه با او جماعتی را فرستاد تا با او برفیع ترین و بلندترین منازل آن شهر رسیدند. و
گفت این خانه منست سپس درب منزل را زد پس پیرمردي سالخورده که ابروانش از پیري بر چشمش افتاده بود بیرون آمد و او
بیمناك و ترسان بود پس گفت: اي مردم چه خبر است شمارا.
پس فرستاده شاه گفت: این جوان پندارد که اینخانه، خانه اوست پس آنپیرمرد در غضب شد و توجه به تملیخا کرد و گفت اسم تو
چیست گفت: تملیخا پسر فلسین پس پیرمرد گفت تکرار کن پسگفت: تملیخا پسر فلسین پس پیرمرد خود را بر دست و پاي او
انداخت و بوسید و گفت: بخداي کعبه قسم که اینجد منست و او یکی از آن جوانانیست کهاز دقیانوس پادشاه ستمکار فرار
کردندبسوي خداي تواناي آسمانها و زمین و عیسی(ع) ما را خبر داد بسرگذشت آنها که بزودي ایشان زنده میشوند.
پس این خبر بپادشاه رسید و آمد بسوي ایشان و حاضر کرد ایشان را و چون تملیخا را دید از اسبش بزیر آمد و تملیخا را بر گردن
خود سوار کرد و مردم شروع کردن ببوسیدن دست و پاي او و میگفتند اي تملیخا رفقاي تو چه شدند.
پس بایشان خبر داد که آنها درغار منتظر منند و در این شهر
[ [ صفحه 308
دو مرد حکومت داشتند یکی مسلمان و دیگري نصرانی پس هر دو با لشکر خود سوار و با تملیخا آمدند.
پس چون نزدیک غار شدند تملیخا گفت: بایشان اي مردم من میترسم اگر برادران من احساس کنند بصداي سم اسبها و مرکبها و
چکاچگ لجامها و سلاحها پس گمان کنند که دقیانوس آمده پس به ترسند و همه بمیرند. پس کمی صبر کنید تا برایشان وارد
شوم و آنها را خبر دهم.پس مردم ایستادند و تملیخا داخل غار شد پس جوانان از جا پریده و او را در آغوش گرفتند و گفتند شکر
خدا را که تو را از این ستمگر نجات داد.
پس گفت مرا رها کنید از خودتان و دقیانوس کیست. بگوئید چه قدر در اینجا مانده اید: گفتند یکروز یا بعضی از روز گفت: بلکه
سیصد و نه سال دقیانوس هلاك شد و قرنی بعد از قرنی گذشته و اهل شهر همه ایمان بخداي بزرگ آورده و همه گی آمده اند
بسوي شما
پس گفتند: باو اي تملیخا میخواهی ما را فتنه و آزمایش جهانیانکنی گفت: پس قصد شما چیست گفتند: دستت را بلند کن و ما
هم دستهاي خود را بلند میکنیم پس دستهایشان بلند کرده و گفتند: بار خدایا بحق آنچه که بما نشان دادي از عجایب و شگفتیهائی
صفحه 162 از 208
در نفس هاي ما که جان ما را قبض کن و کسی را بر ما آگاه نکن.
پس خدا امر کرد ملک الموت فرشته مرگ را که ارواح ایشانرا قبض نمود و خدادرب غار را محو نابود نمود و آمدند دو پادشاه
هفت روز اطراف کهف میگشتندو براي آن نه دري و نه روزنه اي و نهسلطه اي پیدا نکردند پس یقین کردند در این موقع که آن به
لطف و باریکی فعل خداي بخشنده است و اینکه احوال ایشان عبرتی بود که خدا آن
[ [ صفحه 309
را نشان داده است.
پس پادشاه مسلمان گفت آنها بر دین من مرده اند و من مسجدي درب این غار بنا میکنم. و نصرانی گفت: بلکه آنها بر دین ما از
دنیا رفته اند من دیري در غار میسازم پس با هم نزاع کردند و پادشاه مسلمان پیروز شد و بردر غار مسجدي بنا کرد و این قول
خداي تعالی است.(قال الذین غلبوا علی امرهم لنتخذن علیهم مسجدا
گفتند کسانیکه پیروز شدند بر امرشان هر آینه مسجدي برایشان بنا میکنیم و اینست اي یهودي آنچه که از سرگذشت و قصه ایشان
بود.
آنگاه علی علیه السلام که خدا چهره اش را گرامی داردبه یهودي فرمود: من تو را بخدا قسم میدهم اي یهودي آیا این موافق بود
باآنچه که در تورات شماست، یهود گفت:آري نه یک حرف زیاد و نه یک حرف کم اي ابو الحسن مرا یهودي نخوان که من
شهادت میدهم باینکه خدائی جز خدا نیست و اینکه محمد بنده و فرستاده اواست و تو اعلم این امت هستی.
امینی گوید: اینست این سیره و روش اعلم امت و در موقع امتحان و آزمایش آدمی گرامی میشود یا خوار.
232 تمام قصه را یاد کرده است. - ص 239 « العرائس » 427 در کتابش / ابو اسحاق ثعلبی متوفاي 37
[ [ صفحه 310
راي خلیفه در زکات
از حارثه نقل شده که گوید: عده اي از اهل شام آمدند نزد عمر بن خطاب و گفتند: که ما اموال و اسبها و غلامان و کنیزانیبدست
آورده ایم و دوست داریم که برايما در آن نکوئی و طهوري باشد گفت: دو رفیق پیشی من(یعنی پیامبر و ابوبکر) آنچه کرده اند
پس آنرا میکنیم. و مشورت کرد اصحاب محمد صلیالله علیه و آله را که در میان ایشانعلی که خدا از او راضی است بود. پس
علی علیه السلام فرمود: این کار خوبی است اگر جزیه همیشگی و معتاده نشود که بعد از تو بان متوسل شده و مال مردم را بگیرند.
و از سلیمان بنیسار حکایت شده که گفت مردم شام بابیعبیده جراح گفتند: از اسب و برده هاي ما صدقه بگیر پس خودداري کرد
و بعمر بن خطاب نوشت، پس او هم امتناعکرد. پس دو مرتبه با او سخن گفتند،پس عمر بن خطاب باو نوشت اگر دوست دارند
بگیر از ایشان و بانها رد کن وبرده شان را روزي و مقرري بده، مالک گوید
[ [ صفحه 311
صفحه 163 از 208
یعنی بفقر ایشان رد کن.
عسکري در اولیانش و سیوطی در تاریخ الخلفاء ص 93 گویند که عمر اول کسی بود که ازاسب زکوه گرفت.
امینی گوید: ظاهر روایت اول میرساند که خلیفه نمیدانست که زکاه باسب و برده تعلق نمیگیرد و براي همینحکم را معلق کرد
بانچه که دو صاحب قبلی او کرده بودند و نیز نمیدانست کهآنها چه کرده اند که با صحابه مشورت کرد. پس مولاي ما امیرالمومنین
علیهالسلام اشاره فرمود که زکاه ندارد و فرمود خوبست که از ایشان از باب بر و احسان گرفته شود اگر بدعت مداوم نشودبعد از او
که چون جزیه و مالیات گرفتهشود. لکن خلیفه گوش باین حکمت بالغهنداد و پیروي از سابقین خود هم نکرد. پس دستور داد
بگیرند و برگردانند بایشان و یا بفقرائشان.
و در روایت دوم ندانست که حب صاحب مال حکم شرعی ثابت نمیکند و امام علیه السلام او را متنبه نمود باینکه مبادا جزیه باشد
همین طور خلیفه در عملش پیشی گرفت تا آنکه قومی بعد از او آمدند واو را اول کسی قرار دادند که از اسب زکوه گرفت و
اعتماد بر عمل او کردند پس میان آنها و کسانیکه پیروي از سنتپیامبر کردند در عدم تعلق زکاه باسبنزاع و زد و خورد واقع شد.
راي خلیفه در شب قدر
از عکرمه نقل شده که گفت: ابن عباس گفت: عمربن خطاب
[ [ صفحه 312
اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله را خواست و از شب قدر پرسید، پس آنها اتفاق کردند که در ده شب آخر ماه رمضان است،
پس من بعمر گفتم که من هر آینه میدانم و بدرستیکه من گمان دارم که چه شبی میباشد گوید، وآن چه شبیست گفتم: شب هفتم
که گذشته باشد یا شب هفتم که از ده شب آخر باقی مانده باشد. گفت و از کجا دانستی: گفت: گفتم: خدا آسمانرا هفت خلق
کرده و زمین را هم هفت و روزها را هم هفت و اینکه روزگار بهفتدور میزند و انسان را آفرید، پس میخورد و بر هفت عضو
سجده میکند و طواف هم هفت مرتبه است و کوه ها هم هفت است پس عمر گفت: هر آینه تو امریرا فهمیدي و درك کردي که
ما نکردیم.
از ابن عباس روایت شده که گوید: من پیش عمر بودم و نزد او اصحاب او بود پس از ایشان پرسید: آیا شما دیدید سخن رسول
خدا صلی الله علیه و آله رادرباره شب قدر، که فرمود آنرا در شب طاق ده شب آخر طلب کنید. آیا چه شبی میبینید آنرا. پس
بعضی گفتند شببیست و یکم و برخی گفتند بیست و سوم و بعضی بیست و پنجم و برخی هم شب بیست و هفتم گفتند و من
ساکت بودم.
پس گفت: چرا تو حرف نمیزنی، پس گفتم تو مرا فرمان دادي که سخن نگویمتا آنکه آنها تکلم کنند. پس گفت من نفرستادم پی
تو مگر آنکه سخن بگوئی،پس گفتم: من شنیدم که خدا یاد میکردهفت را پس یاد نمود هفت آسمان و از زمین هم مانند آن هفت
زمین، و انسانرا از هفت چیز آفرید و از زمین رویانید هفت چیز، پس عمر... گفت: این خبر داد مرا چیزیرا که میدانستمآیا دیدي
چیزیرا که ندانستم قول تو را(که زمین رویانید هفت چیز) گفت: خداوند عز و جل فرمود:
[ [ صفحه 313
صفحه 164 از 208
ما شکافتیم زمین را شکافتنی پس « انا شققنا الارض شقا فانبتنا فهیا حبا و عنبا و قضبا و زیتونا و نخلا و حدائق غلبا و فاکهه و ابا »
رویانیدیم در آن گندم و انگور و خرما نوعی و زیتون و خرما و باغ هايپر درخت و میوه و چراگاه را، پس باغهاي پر درخت آن
چهار دیواري از خرما و درخت و میوه و چراگاه است گوید: پس(آب) آنست که از زمین روید از آنچه که چهارپایان و گوسفندو
گاو و شتر میخورند و مردم آنرا نمیخورند.
گوید: پس عمر باصحابش گفت: آیا شما ناتوانید که بگوئید چنان چه این جوانیکه جمع نشده شئون سرش گفت: قسم بخدا که
من میبینم سخنرا چنانچه تو گفتی
آري، هر آینه بتحقیق که خلیفه نیز عاجز و ناتوانستاز شناخت آنچه که گفت جوانیکه شئون سرش جمع نشده و(آب) همانستکه
خلیفه را خسته کرد و علم آنرا تکلف وزور دانست چنانچه گذشت در حدیث سابق ص 193 و من نمیدانم آن جوان چه گفت
وبراي چه خلیفه قول او را پسندید.
[ [ صفحه 314
زدن خلیفه با تازیانه بدون موجبی
ابن عساکر از عکرمه بن خالد نقل کرده که گفت: پسري از عمر بن خطاب داخل بر او شد و او خود را بصورت مردها درآورده و
لباس خوبی پوشیده بود پس عمر او را زد با تازیانه اش تا بگریه درآمد. پس حفصه باو گفت براي چه او را زدي، گفت: دیدم که
مغرور بخود شده پس دوست داشتم که او را کوچک کنم در پیش خودش.
امینی گوید: من مناقشه و مجادله نمیکنم خلیفه را در شناخت خود بینی پسرش را و آن یک خصلتیست که قائم بشخص است، و
بحث هم نمیکنم در اجتهاد او در تعزیر فرزند و بحث نمیکنم از امکان منع کردن فرزند از عجب و خود بینیش تا آنجا که مسلم
است براههاي عقلی غیر از تعزیر و زدن به تازیانه، بلکه سئوال میکنم از دو حافظ حدیث چگونه جایز و روا شده برایشان که مثل
این قصه را از مناقب خلیفه و از شواهد روش خوب او شمرده اند.
و لطیف تر از این قصه جارود بزرگ ربیعه است و ابن جوزي نقل کرده آنرا گوید: که عمر نشسته بود و تازیانه هم با او بود و مردم
در اطرافش نشسته بودند که جارود عامري آمد پس مردي گفت: این بزرگ قبیله ربیعه است، پس عمر و اطرافیانش و جارود
شنیدند، پس چون نزدیک عمر رسیداو را با تازیانه اش زد. پس گفت: چیست مرا براي تو اي امیرالمومنین، گفت: چیست براي من
و براي تو که شنیدم او گفت این
[ [ صفحه 315
بزرگ ربیعه است گفت: و منهم شنیدم، پس چی، گفت ترسیدم اینکه تو با مردم آمیزش کنی و بگوئید: که این امیر است و در
عبارت دیگر، ترسیدم که در دلت از آن چیزي وارد شود، پس دوست داشتم که نفست را سرکوب کنم.
م- و ابن سعد از سعید نقل کرده گوید: معاویه بر عمر بن خطاب وارد شد و دوش او حله سبزي بود پس صحابه نگاه بر او کردند
پس چون عمر این را دید برخاست و با او تازیانه اش بود و شروع کرد بزدن معاویه و معاویه میگفت: الله الله اي امیر المومنین براي
چی براي چی و او سخنی نمیگفت تا برگشت و در جایش نشست پس باو گفتند براي چهاین جوان را زدي و حال آنکه در فامیل
صفحه 165 از 208
تو مانند او نیست پس گفت: من ندیدم از او مگر خوبی و نرسید مرا از او مگر خیر لکن من دیدم او را و اشاره کرد با دستش بحله
سبز پس خواستم پست کنم از او آنچه که بخود بالیده و بان تکبر نموده است.
چی ممکنست که بگویم، چهبگویم، چه بگویم
جهل خلیفه به سنت مشهوره
مسلم در صحیح خود از عبید بن عمیر نقل کرده: که ابو موسی سه
[ [ صفحه 316
بار اجازه گرفت از عمر، پس مثل اینکه او را مشغول یافت پس برگشت پس عمر گفت: آیا نشنیدید صداي عبد الله بن قیس را باو
اجازه دهید پس او را طلبیدند.
پس گفت چه موجب شد که چنانکردي یعنی رفتی، گفت: ما مامور باین شدیم که سه بار اجازه بگیرم اگر رخصت نشد برگردیم
گفت: باید البته بر این اقامه بینه کنی یا من البته میکنم پس بیرون رفت و راهی مجلسی از انصار شد
پس گفتند:
گواهی بر تو نمیدهد بر این مطلب مگر کوچکتر ما، پس ابو سعید برخاست و گفت آري ما مامور باین شدیم. پس عمر گفت: بر
من پوشیده بود که این از امر رسول خدا صلی الله علیه و آله است مرا غافلاز او کرد دست زدن در بازارها.
و در صحیح دیگر: ابی بن کعب گوید: اي پسر خطاب شکنجه گر بر اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله مباش گفت: سبحان
الله چیزي شنیدم البته دوست داشتم که تحقیق کنم.
و در لفظی: ابو سعید گفت: گفتم من کوچکترین مردم هستم. نوري در شرح آن گوید: معنایش اینست که این حدیث میان ما
مشهور است
[ [ صفحه 317
است و براي بزرگ و کوچک ما معروف حتی کوچکترین ما آنرا از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده و حفظ کرده است.
امینی گوید: کیست که مراخبر دهد از آنکسیکه دست زدن در بازارها او را مشغول و غافل کرده از دین و قانون و حدیث
مشهوریکه فریاد زده بان صاحب رسالت بزرگ(پیامبر بزرگوار اسلام) و تمام صحابه از بزرگ و کوچک شناخته اند و آنرا قرآن
حکیم هم تائید میکند.
چگونه میشود که اعلم صحابه در زمانش بنابر اطلاق باشد چنانچه صاحب الوشیعه پنداشته است.
آنگاه موجب و باعث این ارهاب وتهدید چیست که بمجرد اینکه مردي روایت کرده که کاري را که کرده است سنت بوده است.
و آیا تحقیق مستدعی این تهدید است به قسم هاي شدید، یا موجب اینکه را وي آن مستحق این باشد که در حضور مردم باو اهانت
شود چیست، یا مجرد کنجکاوي و تحقیق و طلب رضایت بخش و کافی است و نیست بر خلیفه که شکنجه گر و عذاب کننده
باشدبر امت اسلام چنانچه ابی بن کعب دیدهاست او را.
صفحه 166 از 208
اجتهاد خلیفه در گریستن به میت
از ابن عباس گوید: وقتی زینب دختر رسولخدا صلی الله
[ [ صفحه 318
علیه و آله از دنیا رفت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اورا ملحق نمائید به پیشین نیکوکار ما عثمان بن مظعون پس زنها
گریستند پسر عمر شروع کردن بزدن زنها بتازیانه اش، پس پیامبر خدا صلی الله علیه و آلهدست او را گرفت و فرمود: عمر صبر
کنبگذار آنها را گریه کنند و بر زنانستکه از فریاد زدن شیطانی حذر کنند تا آنکه فرمود: و نشست رسول خدا صلی الله علیه و
آله بر کنار قبر و فاطمهسلام الله علیها در کنارش گریه میکردپس شروع کرد پیغمبر صلی الله علیه و آله بپاك کردن اشگ چشمان
او بدامنش براي محب و مرحمتی که باو داشت.
و بیهقی در سنن کبري ج 4 ص 70 از ابن عباس نقل کرده گوید زنها گریستندبر رقیه(دختر رسول خدا) رضوان الله علیها پس عمر
شروع کرد بمنع کردن ایشان پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آرام اي عمر، گوید: سپس فرمود: بر شما باد که ازداد زدن
شیطانی دوري کنید، پس بدرستیکه هر چه که از چشم و دل باشد از ترحم و مهربانی و عاطفه است و هر چه که از زبان و دست
باشد از شیطانستگوید: و شروع کرد فاطمه که رضوان خدا بر او باد بگریه کردن بر کنار قبر رقیه پس شروع کرد رسول خدا صلی
الله علیه و آله بزدودن اشکهاي او رااز چهره و گونه اش با دست، یا گوید: بلباسش
[ [ صفحه 319
و نسائی و ابن ماجه از ابی هریریه نقل کرده اند که گفت: شخصی در خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آلهاز دنیا رفت پس زنها
جمع شدند و بر او گریه میکردند، پس عمر برخاست بمنع کردن ایشان از گریه و دور کردن آنها پس رسول خدا صلی الله علیه و
آله فرمود: واگذار آنها را اي عمر:زیرا که چشم گریانست و دل مصیبت زده وعهد هم نزدیک است.
امینی گوید: نمیدانم چه باعث شد که عمر شتاب کرد بزدن این زنان گریه کننده و حال آنکه صاحب شریعت نگاه میکرد بانها از
غم و اندوه و اگر گریه آنها ممنوع بود آنحضرت اولیبود بمنع کردن و رد نمودن آنها و از کجا میدانست منع را در گریه کردن
آنها و حال آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله مخالف او بود. و براي چهرجوع نکرد در امر آن بانوان وقتی عازم شد آنها را
بعنوان تادیب بزند وچیست این شدت و سختگیري منع کننده اوبراي آن کاري که کرده، و چگونه دستشرا دراز کرد باین زنها تا
آنکه پیامبر بزرگ صلی الله علیه و آله آنرا گرفت و دفاع کرد از آنها و حال آنکه زنانیکه در اینجا گرد آمدند بطبع حال
خویشاوندي رسول خدا و ارحامو زنان او بوده جز آنکه من نمیدانم صدیقه طاهره فاطمه ایکه از گریه کننده گان بود در این روز
آیا میان این زنان کتک خورده بود یا نه، و بنابر هر حال پس آن بی بی در کنار پدرش نشسته و گریان بود.
و براي خلیفه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله در برابر چشم آنحضرت و حضورآن بزرگوار مواردي نزد این قضایابوده که
هرگز
[ [ صفحه 320
صفحه 167 از 208
در آن مصاب نبوده.
و از آن موارد آنستکه سلمه بن ازرق بازگو کرده که من نشسته بودم در بازار پیش پسر عمر که جنازه اي آوردند که زنها بر آن
گریه میکردند. گوید: پس پسر عمر این را عیب دانست و آنها را زجر کرد گوید: پس سلمه گفت: اي ابا عبد الرحمن این را نگو،
پس گواهی میدهم بر ابو هریره بچیزیکه او شنیدهبود میگفت: جنازه اي را بر پیامبر صلی الله علیه و آله عبور دادند که من و عمر بن
خطاب... بانحضرت بودم وزنها گریه میکردند بر آنها پس عمر آنها را زد و زجر و منع نمود پس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
اي عمر آنها را واگذار چونکه چشم ریزننده اشگ و قلب زده و عهد تازه است گفتند تو آنرا شنیده اي که این را میگفت، گفت:
بلی، این عمر دو مرتبه گفت و الله و رسوله اعلم. و خدا و پیامبر او داناترند.
و حاکم نقل کرده باسنادیکه تصحیح نموده آنرا و ذهبی آنرا از ابی هریرهتقریر کرده گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله بیرون رفت بر
جنازه اي و عمر بن خطاب با آنحضرت بود پس شنید زنانی را که گریه میکردند، پس عمر آنها را زجر کرد و کتک زد. پس
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اي عمر واگذار آنها را زیرا که چشم گریانو دل مصیبت زده و عهد نزدیک است.
و از ابی هریره روایت شده: که پیامبر صلی الله علیه و آله در تشییع جنازه اي بود. پس عمر زنی را دید(در پی آن) پس داد زد سر
آنزن، پس پیامبرصلی الله علیه و آله فرمود: اي عمر او را
[ [ صفحه 321
واگذار، چونکه چشم گریان و دل مصیبت زده و عهد تازه است
و از عمرو بن ازرق نقل شده گوید: برخی از عروسهاي مروان فوت شدند. پسمردم بجنازه او حاضر شدند و ابو هریره هم شرکت
کرد و با آن جنازه زنانی بودند که گریه میکردند پس مروانبانها دستور داد که سکوت
و تاریخ بما آگاهی میدهد(اینکه خلیفه را این بیانات صریحه و نصوص واضحه قانع نکرده و بر اجتهاد خودش باقی بوده و با تازیانه
دستش منع میکرده و میزده است باستناداینکه دست تهمت زن بر رسول خدا صلی الله علیه و آله دروغی آفریده و بوجود آورده از
چیزهائیکه مخالف عقل و عدل و طبیعت است از اینکه آنحضرت فرموده: که
[ [ صفحه 322
(میت عذاب میشود بگریه زنده)
سعید بن مسیب گوید: وقتیکه ابوبکر از دنیا رفت مردم بر او گریستند پس عمر گفت: که رسول خدا صلی الله علیهو آله فرمود: که
مرده عذاب میشود بگریستن زنده، پس مردم اعتنا نکرده و گریه میکردند پس عمر بهشام بن ولیدگفت: برخیز و زنها را بیرون کن،
پسعایشه گفت: بیرون میکنم تو را پس عمر گفت: داخل شو من بتو اجازه دادم پس هشام داخل شد، پس عایشه گفت: آیا اي
پسر من مرا بیرون میکنی، پس گفت: اما بتو اجازه دادم. پس شروع کرد بزدن یکی یکی از آنها و او میزد آنها را با شلاق تا آنکه
ام فروه بیرون آمد و آنها را پراکنده و متفرقکرد.
و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ج 1 ص 60 گوید اول کسی را کهعمر با شلاق خود زد ام فروه دختر ابوقحافه(خواهر ابوبکر
بود) وقتیکه ابوبکر مرد.
صفحه 168 از 208
چگونه عایشه از قول پیامبر بخشیده شد، اگر خبر صحیح باشد و چطور از خلیفه نپذیرفت(که مرده بگریه زنده عذاب میشود) و
برايچه خلیفه مسامحه کرد با عایشه باجازه دادن گریستن بر پدرش غیر از دیگران وبراي چه دست از تعمیم این حکم قطعی
برداشت، و براي
[ [ صفحه 323
چه صحابه امتناع کردند از منع عمر و بر ابوبکر گریستند بعد از نهی و منع خلیفه، و براي چه راضی شدند که مرده ایشان بگریه آنها
عذاب شود و براي چه حکم شلاق زدن داده به یکی یکی از زنها و از مردها صرف نظر کرده نیست اینها مگر مشکلاتی جز اینکه
آنها مخفی و پنهان نیست بر کاوش گر ماهر و استادي.
و از موارد این شلاقیکه بر سر و بدن زنان گریان عزادار نواخته شده آنستکهحافظ عبد الرزاق از عمرو بن دینار نقلکرده که چون
خالد بن ولید مرد زنها در خانه میمونه جمع شدند و شروع کرردن بگریه کردن پس عمر آمد و بنا کرد بزدن آنها با شلاقش پس
روسري یکیاز آنها افتاد، پس گفتند اي رهبر مسلمین روسري او افتاد، پس گفت ول کنید او را که برایش احترامی نیست و او
تعجب میکرد از گفته او(لا حرمه لها) احترامی براي او نیست.
و ما نیز تعجب میکنیم از سخن او، لا حرمهلها، و روش و رفتار خلیفه اکثرش از جهت گفتار و کردار تعجب آور است اگر همه آنها
نباشد و اما حدیث عمر: که مرده عذاب میشود بگریه زنده، پس آنرا عایشه تکذیب کرده در آنچه را کهحاکم در مستدرك ج 1
ص 381 نقل کرده وگوید: مسلم و بخاري اتفاق کرده اند بر صحت حدیث ایوب سختیانی از عبد اللهابن ابی ملیکه مناظره عبد الله
بن عمرو عبد الله بن عباس را در گریه کردن بر میت و رجوع آن در این موضوع به ام المومنین عایشه و سخن او: که قسم بخدا
رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین سخنی نفرموده که مرده عذاب میشود بگریه کردن کسی، و لکن رسول
[ [ صفحه 324
خدا صلی الله علیه و آله فرمود: که عذاب کافر زیاد میشود نزد خدا موقع گریستن کسانش سخترین عذابی(و ان الله هو اضحک و
ابکی) و بدرستیکه خداست که میخنداند و میگریاند(و لاتزر وازره وزر اخري) و هیچکس را بگناه دیگري عذاب نمیکنند.
صورت مفصل قضیه
عبد الله بن ابی ملیکه گوید: ام ابان دختر عثمان از دنیا رفت در مکه و ما آمدیم براي تشییع جنازه او و ابن عمر و ابن عباسهم
آمدند و من میان ایشان نشسته بودمپس عبد الله بن عمر بعمرو بن عثمان گفت آیا زنها را از گریه منع نمیکنی چونکه رسول خدا
صلی الله علیه و آله فرمود: مرده از گریه خویشانش بر او عذاب میشود پس عبد الله بن عباس گوید:عمر بود که بعضی از این حرفها
را میزد و سپس حدیث کرد گوید: من با عمر از مکه بیرون رفتم تا رسیدیم به بیداء در این هنگام سوار گندم گونی دیدیم که در
زیر سایه میرود پس عمر گفت: برو و این گروه سواران را به بین گوید: و من نگاه کردم پس دیدم که او صهیب است پس او را
خبر دادم گفت او را بطلب براي من پس برگشتم نزدصهیب گفتم: کوچ کن و بامیر مومنین ملحق شو. پس چون عمر(ترور) شد.
صهیب وارد بر او شد در حالیکه میگریست و میگفت وا اخاه وا صباحاه واي برادرم واي رفیقم پس عمر گفت: اي صهیب گریه
میکنی بر من و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: که میت
صفحه 169 از 208
[ [ صفحه 325
عذاب میشود به بعضی از گریه هاي خویشانش بر او ابن عباس گوید: پس چون عمر مرد، بعایشه گفتم آن حدیث را، پس عایشه
گفت خدا رحم کند بر عمر بخدا که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نفرمود که خدا عذاب میکند مرده را بگریه اهلش بر او، بلکه
رسول خداصلی الله علیه و آله فرمود: که خدا عذاب کافر را زیاد میکند به گریه کردن اهل او بر او گوید: و عایشه گفت قران براي
شما کافیست(و لا تزروازره وزر اخري) که بر ندارد بر دارنده گناه دیگري را گوید و ابن عباس در این موقع گفت ": و الله اضحک
و ابکی " خداست که میخنداند و میگریاند.
ابن ابی ملیکه گوید: بخدا قسم که ابن عمر چیزي نگفت:
و از عمر: نقل شده که او شنید از عایشه که برایش یادآور شدند که عبد الله ابن عمر میگفت: مرده عذاب میشود بگریه زنده، پس
عایشه گفت: اما او دروغ نگفته و لیکن اشتباه کردهیا فراموش نموده، و جز این نیست که رسول خدا صلی الله علیه و آله گذشت
برزن یهودیه که مرده بود و خویشانش بر او گریه میکردند پس فرمودند: ایشان گریه میکنند بر آن مرده و او در قبرشعذاب میشود.
و در لفظ مسلم: است کهخدا رحمت کند ابو عبد الرحمن را
[ [ صفحه 326
چیزي شنیده ولی حفظ نکرده است.
و در لفظ ابی عمر: ابو عبد الرحمن خیال کرد یا اشتباه کرده یا فراموش نموده.
و از عروه از عبد الله بن عمر گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: که مرده عذاب میشود بگریه کردن اهلش بر او پس این
را براي عایشه گفتند، پس گفت: که مقصود ابن عمر اینست: که پیامبر صلیالله علیه و آله بر قبر یهودي گذشت،پس فرمود: که
صاحب این قبر هر آینه عذاب میشود و اهلش بر او گریه میکنندسپس قرائت کرد ": و لا تزر وازره وزر اخري "
و از قاسم بن محمد گوید: وقتیکه بعایشه رسید گفته عمر و پسرش گفت: بدرستیکه شما حدیث میکنید از غیر دروغگویان و غیر
تکذیب شده گان و لیکن گوش اشتباه میکند.
و شافعی در اختلاف حدیث گوید و آنچه عایشه روایتکرده از رسول خدا صلی الله علیه و آلهشبیه تر است از اینکه از آنحضرت
صلی الله علیه و آله محفوظ بوده باشد بدلالت کتاب پس از آن سنت.
[ [ صفحه 327
پس اگر گفته شود: دلالت کتاب کجاست.
گفته شود در قول خداي عز و جل: و لا تزر وازره وزر اخري، و اینکه گناه هیچکس را بر دیگري تحمیل نمیکنند. و ان لیس
للانسان الا ما سعی " و اینکه نیست بر انسانی مگر آنچه را که کوشش نماید،(فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره
شرا یره پس هر کس باندازه ذره اي کار خیر کند آنرا میبیند و کسیکه باندازه ذره اي کار بد انجام دهد آنرا خواهد دید و قول
او:(لتجزي کل نفس بما تسعی) تا پاداش داده شودهر کسیکه بانچه میکوشد.
و عمر: حفظ کرده از عایشه از ابن ابی ملیکه و حدیث او شبیه ترین دو حدیث است که محفوظ باشد، پس اگر حدیث بر غیر
صفحه 170 از 208
آنچیزي استکه ابن ابی ملیکه روایت کرده از قول پیامبر: کهایشان گریه میکنند بر آن و بدرستیکه او عذاب میشود در قبرش. پس
آن واضح و نیاز به تفسیر ندارد براي آنکه او عذاب میشود بسبب کفرش، و اینها گریه میکنند و نمیدانند او در قبر چگونه است. و
اگر حدیث چنانستکه ابن ابی ملیکه روایت کرده پس آن صحیح است براي آنکه بر کافر عذابی بلند است پساگر کمتر از آن
عذاب شود پس عذابش افزایش یابد در آنچه که مستوجب شده وآنچه که بکافر میرسد از عذاب کمتر ازبالاتر از او و آنچه که بر
او از عذاب زیاد میشود، پس باستحقاق اوست نه بگناه غیر او در گریستن بر او.
[ [ صفحه 328
پس اگر گفته شود: زیاد میشود او را عذابی بگریستن اهل او بر او، گفته میشود: زیاد میشود او را بانچهکه مستحق شده بعملش و
گریه ایشان همسبب افزایش شود نه آنکه او را بگریه آنها عذاب کنند
پس اگر گفته شود: دلالت سنت کجاست.
گفته شود: رسول خدا صلی الله علیه و آله بمردي فرمود: این پسر تو است، گفت آري، فرمود: بدانکه او بر تو جنایت نکند و تو هم
بر او جنایتی نکنی، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود مثل آن چهکه خدا اعلام فرمود از اینکه جنایت هر کسیکه بر اوست
چنانچه عمل او براياوست نه براي غیرش و نه بر زبان دیگري.
م- و تکذیب میکند خلیفه را گریستن او بر نعمان بن مقرن وقتیکه خبر مرگشباو رسید، پس بیرون آمد و بر منبر رفت و این خبر را
بمردم داد و دستش را بر سرش گذارده و میگریست و تکذیب میکند او را توقف او بر قبر آقائی و بغل کردن او آن قبر را و
گریستن او بر آن و چه اندازه و چه بسیار است براي او از مواردي نزد آنچه که یاد شد.
و پیش از همه اینها گریه پیامبربزرگوار و صحابه و تابعین است بر ایشان به نیکی کردن بر مرده گانشان،پس این رسول خدا صلی
الله علیه و آلهاست که گریه میکند بر فرزند عزیزش، ابراهیم، و میفرماید: چشم اشگ میریزد و دل میسوزد و نمیگوئیم مگر آنچه را
که پروردگارمان خشنود باشد(و انابک یا ابراهیم لمحزونون) و ما بتو اي ابراهیم
[ [ صفحه 329
هر آینه غمگینم و محزون هستیم.
و این آن پیامبر بزرگوار صلی الله علیهو آله است که بر فرزندش طاهر گریه میکند و میگوید: چشم میگرید و اشگ غالب و سرازیر
میشود و دل محزون و غمگین میشود ولی ما خداي عز و جل را گناه نمیکنیم.
و این همان پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله است که وقتی جناب حمزه رضی الله عنه شهید شد و صفیه دختر عبد المطلب رضی
الله عنها آمد بسراغ او پس میان او و حمزه انصار مانع شدند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود او را واگذارید پس آمد و نشست کنار
برادرش حمزه و شروع کرد بگریه کردن وهر وقت او میگریست رسول خدا صلی الله علیه و آله هم میگریست و هر گاه ناله و هق و
هق میکرد پیامبر هم با او موافقت کرده و ناله میکرد، و فاطمه سلام الله علیها هم گریه میکرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله هم
بگریه او میگریست و میفرمود هرگز من بمصیبتی مانند تو مبتلا نشده ام.
و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله از احد مراجعت کرد زنان انصار بر شهیدان خویش گریه میکردند پس این خبربگوش پیامبر
صلی الله علیه و آله رسید، پس فرمود: لکن حمزه گریه کن ندارد، پس انصار بمنازلشان رفته و بزنانشان گفتند: هیچکس بر شهید
صفحه 171 از 208
خود نگرید مگر آنکه اول براي حمزه بگرید: گوید: پس این تا امروز مرسوم و معمول
[ [ صفحه 330
شده که گریه بر مرده اي نمیکنند مگر آنکه اول براي حمزه میگریند.
و این آن پیامبر صلی الله علیه و آلهاست که خبر شهادت جعفر و زید بن حارثه و عبد الله بن رواحه(شهداء موته) را میدهد در
حالیکه چشمانش گریانست.
و این همان پیامبر عزیز است که قبر مادرش(آمنه) را زیارت میکند و بر او میگرید و اطرافیان او میگریند.
واین آن پیامبر صلی الله علیه و آله است که عثمان بن مظعون(برادر رضائیخود را) میبوسد در حالیکه او مرده وسیل اشگ بر گونه
مبارکش سرازیر است.
و این آن پیامبر صلی الله علیه و آلهاست که گریه میکند بر پسر ببعضی از دخترانش پس عباده بن صامت میگوید: این چیست اي
رسول خدا، میفرماید: این آن رحمت و عاطفه ائی است که خدا در بنی آدم قرار داده و جز این نیست که خدا بنده گان مهربان و با
عاطفه اش را ترحم میکند.
و این صدیقه طاهره سلام الله علیهاست که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله گریه میکند و میگوید: اي پدریکه به پروردگارت
نزدیک
[ [ صفحه 331
شدي، اي پدر ایکه اجابت کردي دعوت پروردگارت را.
اي پدریکه بجبرئیل ماشکایت میکنیم فقدان تو را، اي پدریکه جنت فردوس جایگاه تو است.
و این آن بانو سلام الله علیهاست که برکنار قبر پاك پدرش ایستاده و مشتی ازخاك قبرش را برداشته و بر چشم خود گذارده و
گریه میکند و میسراید و میگوید.
ماذا علی من شم تربه احمد
ان لا یشم مدي الزمان غوالیا
صبت علیمصائب لوانها
صبت علی الایام صرن لیالیا
چیست بر کسیکه تربت و خاك قبرپیامبر را بوئیده که در مدت عمرش عطري را نبوید بر من مصیبتهائی ریخته شده که اگر آن بر
روزها ریخته شده بود همه شام تار میشدند.
و این ابوبکر بن ابی قحافه است که بر پیامبر صلی الله علیه و آله گریه میکند و مرثیه و نوحه میخواند بقول خودش:
صفحه 172 از 208
یا عین فابکی و لا تسامی
و حقالبکاء علی السبد
اي دیده گریه کن و خسته نشو و شایسته است گریستن بر آقاي
[ [ صفحه 332
انبیاء.
و این حسان بن ثابت است که بر پیامبر گریه میکند و میگوید:
ظلات بها ابکی الرسول فاسعدت
عیون و مثلاها من الجغن اسعد
همواره با آن دیده ام گریه میکنم بر رسول خدا پس کمک کند دیده هائی و مانند آن از مژگانها کمک نماید.
و میگفت:
یبکون من تبکی السماوات یومه
و من قدبکته الارض فالناس اکمد
گریه میکنند براي کسیکه آسمانها در روز او گریه کردند و کسیکه زمین براي او گریست پسمردم غمگین ترند.
و میگفت:
یا عین جودي بدمع منک اسبال
و لا تملن من سحو اعوال
اي دیده اشگ بریز از خودت اشگ ریختنی و ملول نشو از اشک ریختن و شیون کردن.
و این اروي دختر عبد المطلب است که بر آنحضرت صلی الله علیه و آله میگرید و نوحه سرائی میکند براي او بقولش:
الا یا عین ویحک اسعد ینی
بدمعک ما بقیت وطا و عینی
آهاي اي چشم و اي بر تو مرا یاري کن بأ شکت مادامیکه من زنده باشم و اجابت کن مرا.
صفحه 173 از 208
[ [ صفحه 333
الا یا عین ویحک و استهلی
علی نور البلاد و اسعد ینی
آهاي اي دیده اشک بریز بر روشنائی شهرها و کمک کن مرا.
و این عاتکه دختر عبد المطلب است که نوحه سرائی نموده براي او و میگوید:
عینیی جود اطوال الدهروا نهمرا
سکبا و سحا بدمع غیر تعذیر
چشمان من اشک بریزید درازي روزگار را و بسیار اشک بریزید بدون هیچ عذر و بهانه اي.
یا عین فاسحنفري بالدمع واحتفلی
حتی الممات بسجل غیر منذور
ايدیده گود شوي باشک ریختن و اهتمام کن بان تا مردنم بهم کاري کردن بدون توقفی.
یا عین فانهملی بالدمع و اجتهدي
للمصطفی دون خلق الله بالنور
اي دیده بسیار اشگ بریز و کوشش کن براي برگزیده بنورانیت از خلق خدا.
و این صفیه دختر عبد المطلب است که گریه میکند و بر آنحضرت نوحه میخواند و میگوید:
افاطم بکی و لا تسامی
بصحبک ما طلع الوکب
اي فاطمه گریه کن و خسته نشو به همدت مادامیکه ستاره طلوع میکند.
[ [ صفحه 334
صفحه 174 از 208
هو المر یبکی و حق البکا
هو الماجد السید الطیب
او مردیستکه گریسته میشود و سزاوار گریه هم هست چونکه او بزرگواري و آقائی پاك نژاد است.
و میگوید:
اعینی جودا بدمع سجم
یبادر غربا بما منهدم
اي دیده گان منبریزید اشگ روانی که مبادرت کند مجراي اشک را به مصیبتیکه ویران کننده است.
اعینی: فاسحنفرا و اسکبا
بوجد و حزن شدید الالم
اي دیده گان من پس گود شوید و اشگ بریزید بشور و غصه سخت دردناکی.
و این هند دختر حارث بن عبد المطلب است که بر آنحضرت گریه نموده و نوحه سرائی کرده و میگوید:
یا عین جودي بدمع منک و ابتدري
کما تنزل ماء الغیث فاشعبا
اي دیده اشکی جاري ساز از خود و مبادرت کن چنانچه آب باران فرو آید و جاري شود.
و این هند دختر اثاثه است که نوحه میسراید و میگوید:
الا یا عین: بکی لا تملی
فقد بکر النعی بمن هویت
آهاي اي دیده گریه کن و خسته نشو که ناگهان خبر مرگ آوردند
[ [ صفحه 335
براي من بکسیکه دلباخته اویم.
و این عاتکه دختر زید است که براي او مرثیه خوانده و میگوید:
صفحه 175 از 208
و امست مراکبه او حشت
و قد کان یرکبها زینها
و شام کرد مرکبهاي او که وحشی شده بودند و حال آنکه سوار میشد براي آنکه زینت آنها بود.
و امست تبکی علی سید
تردد عبرتها عینها
و شام نمود در حالیکه گریه میکرد بر آقائی و اشکش از چشمش روان بود.
و این ام ایمن است که نوحه سرائی میکند بر آنحضرت و میگوید:
عین جوديفان بذلک للد
مع شفاء فاکثري من بکاء
اي دیده اشگ بریز که باین اشک ریختن شفاء است پس بسیار گریه کن.
بدموع غزیره منک حتی
یقضی الله فیک خیر القضاء
باشک فراوانی از تو تا آنکه خدا حکم کند درباره تو بهترین حکم را.
م- و این عمه جابر بن عبد الله استکه روز احد آمد و بر
[ [ صفحه 336
برادرش عبد الله بن عمر گریه میکرد. جابر گوید: پس من شروع کردم بگریهکردن و مردم مرا منع میکردند و رسول خدا منعم
نمیکرد، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود او را بگریانیدیا نگریانید پس بخدا قسم که فرشتگان همواره او را با بال خود
سایبانی کردند تا آنکه او را دفن نمودید.
( (استیعاب در ترجمه عبد الله ج 1 ص 368
این سنت پیامبر بزرگوار است که میان صحابه معمول بوده و پیروي میشدهمعارضه میکند حدیث خلیفه را ": ان المیت یعذب ببکاء
الحی که میت بگریه زنده عذاب میشود، پس قول مخصوص او و پسر او عبد الله است و حق شایسته تر است که پیروي شود.
اجتهاد خلیفه در قربانی
از حذیفه ببن اسید نقل شده که گوید: دیدم ابوبکر و عمر... که قربانی نمیکردنداز اهلشان از ترس آنکه مبادا مردم بانها پیروي
صفحه 176 از 208
کنند پس اهل من مرا وادار کرد بر پذیرائی کردن بعد از آنکه دانست سنت بودن آنرا حتی اینکه من از هر یک قربانی میکنم.
بیهقی درسنن کبري ج 9 ص 265 نقل کرده و طبرانی در کبیر و هیثمی در مجمع ج 4 ص 18 ، از طریق طبرانی و گوید راویانآن
مردان درست و سیوطی یاد کرده آنرادر جمع الجوامع چنانچه در ترتیب آن ج 3 ص 45 نقل از ابن ابی الدنیا در قربانی یاد کرده و
حاکم درکنی، و ابوبکر عبد الله بن محمد نیشابوري در زیادات سپس گوید: ابن کثیر گفت اسناد آن صحیح است.
[ [ صفحه 337
شافعی در کتاب ام ج 2 ص 189 گوید: بما رسیده که ابوبکر و عمر قربانی نمیکردند کراهت از اینکه مبادا مردم بانها اقتداء و
پیروي کنند پس هر کس که آنها را ببیند گمان کند که آن واجبست.
و در مختصر کتاب المزنی حاشیه کتاب(الام) ج 5 ص 210 ، شافعی گوید: بما رسیده که ابوبکر و عمر قربانی نمیکردند(در روز
عید قربان) کراهت از اینکه خیال نشود که آن واجبست.
. و از شعبی: نقل شده که ابوبکر و عمر در موسم حج حاضر شدند وقربانی نکردند. کنز العمال ج 3 ص 45
ا مینی(قدس الله سره الشریف گوید): آیا این دو مردك از حکمت بر چیزي مطلع شدند که رسول خدا صلی الله علیهو آله بر آن
نشد، پس قربانی کرد و امر بان نمود و تحریص و تاکید بر آن فرمود و ترك آنرا سنت پیروي شده قرارداد و بر آنحضرت پوشیده
ماند چیزیکه آن دو نفر آنرا شناختند از گرفتن امتاین را از آئین و روش واجبه یا اینکهاین دو مردك بر امت اسلامی مهربان تراز
آنحضرت صلی الله علیه و آله بودندپس دوست داشتند که امت گرانبار نشود بنفقه و پول قربانی ها.
یا اینکه آنها ترسیدند که این بدعت در دین شودبگمان و مظنه وجوب لکن آن دلیل باطلیست براي آنکه رسول خدا صلی اللهعلیه و
آله هنگامیکه قربانی کرد و امر فرمود این دستور توام بود ببیان عدم وجوب آن و صحابه هم این را از آنحضرت شناختند و بنابراین
عمل ایشانبود و تابعین و پیروان هم از ایشان تلقی کردند و همینطور کشیده شده و جاري گردیده تا زمان حاضر ما، و اگرآنچه آن
دو نفر خیال کرده بودند شایعبود لازم بود ترك همه مستحبات.
[ [ صفحه 338
و آنگاه احتمال خیال وجوب بهتر بود که از فعل و قول پیامبر صلی اللهعلیه و آله ناشی شود چونکه سنت اوست و دین آنستکه
آنحضرت بیان آنرا نمودهاست، لکن آن احتمال داده نشده براي آنکه توام و جفت نمود آنرا ببیان، پس چرا همانطور که آن
حضرت نمود نکردند آن دو نفر و حال آنکه دو خلیفه آنحضرت بودند.
م- و عجیب ترین عجیبها اینکه خلیفه دوم در اینجا نقض کرده سنت ثابته شارع بزرگوار را از ترس اینکه مبادا امت احتمال وجوب
دهند و سنت قرار میدهد چیزهائی را که اصلی براي آن در دین نیست مثل زکاه اسب و نماز تراویج و بدعتهاي بسیاري دیگر و او
در تمام اینها نمیترسد و غمگین نمیشود و توجهی نمیکند.
خلیفه در ارث زن از دیه
از سعید بن مسب نقل شده که عمر بن خطاب میگفت: دیه براي عاقله است و زن از دیه شوهرش چیزي ارث نمیبرد تا آنکه
ضحاك بن سفیان باو خبر داد که پیامبر صلیالله علیه و آله باو نوشت که زن اشیمضبابی را از دیه شوهرش ارث بدهد پس عمر
صفحه 177 از 208
برگشت بقول ضحاك.
و در لفظ دیگر:
که عمر بن خطاب گفت: من دیه را نمیبینم مگر براي عصبه فامیل پدري براي آنکه پرداخت از او میکنند، پس آیا کسی از شما
شنیده از رسول خدا صلی الله علیه و آله در این باره چیزيرا. پس ضحاك کلابی از عامل و فرماندار رسول خدا صلی الله علیه و آله
بر
[ [ صفحه 339
اعراب بود گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله بر من نوشت که زن اشیم ضبابی را ارث بدهم از دیه شوهرش، پس عمر بن
خطاب این قول را گرفت.
امینی(روح الله روحه) گوید: خلیفه غافل بود از یکی سه تا یا از تمام آنها،
آیه کریمه از قران و آن قول خداي تعالی ": فدیه مسلمه الی اهله " و زوجه از اهل است بتصریح قول خداي تعالی ": لننجینه و اهله
. الا امراته " هر آینه البته تو را و اهلت را نجات میدهیم مگر زن تو را، سوره عنکوبت آیه 32
و قول خداي تعالی ": انا منجوك و اهلک الا امراتک " عنکبوت آیه 330 بدرستیکه ما تو را واهلت را نجات دهنده ایم مگر زنت
را.و قول خداي تعالی " فانجیناه و اهله الا امراته " پس نجات دادیم او را و اهلش را مگر همسرش را و استثناء در این مقامات
دلالت میکند بر دخول او ازآنچه از آن خارج شده است و همگان میدانند که استثناء بدون تردید متصل است چنانچه ابن حجر در
فتح الباري
[ [ صفحه 340
تصریح بان نموده است.
و قول خداي تعالی: از زلیخا همسر عزیز مصر ": ما جزاء من اراد باهلک سواء چیست کیفر آنکه نسبت باهل تو سوء قصد کند.
و قول خداي تعالی ": اذ قال موسی لاهله انی آنست نارا" سوره نمل آیه 8 هنگامیکه موسی باهلش گفت من آتشی پیدا کردم.
و قول خداي تعالی ": فلما قضی موسی الاجل و سارباهله آنس من جانب الطور نارا قال لاهله امکتوا انی آنست نارا " قصص 9 پس
چون مدت و قرار داد موسی با شعیب بسر رسید و با اهلش براه افتاد آتشی از طرف کوه طور مشاهده کرد باهلش گفت توقف کنید
که من آتشی پیداکردم. و نبود با آنحضرت علیه السلاممگر همسرش و او آبستن بود یا او چند لحظه جلوتر زائیده بود.
-2 (سنت پیامبر) و آن اینستکه رسول خدا صلی الله علیه و آله بحاکمش بر اعراب ضحاك بن سفیان نوشته است که بزن اشیمضبابی
از دیه شوهرش ارث بده.
-3 لغت عرب و بزرگترین چیزیکه استفاده از آن میشود استقراء آنست بر اطلاق اهل بر زوجه آیات کریمه یاد شده پس از آن
مکاتبه و نوشته رسول خدا صلی الله علیه و آله بعاملش و آنچه که ازآنحضرت صلی الله علیه و آله بعاملش وآنچه که از آنحضرت
صلی الله علیه و آله آمده که آنحضرت بمتاهل وزن داد دو بهره داد و به مجرد و عرب ها یک بهره و صفوان بن عمرو گوید: پیامبر
خدا صلی الله علیه و آله بمن دو بهرهداد و براي من اهل و همسر بود و عماررا
صفحه 178 از 208
[ [ صفحه 341
طلبید و باو یک بهره داد.
و محمد بن حسن فتوا میدهد درباره کسیکه وصیت کرد براي اهل فلان که قاعده استدعا میکند محصور بودن وصیت به زنهاي او
لکن او ترك قاعده نموده و آنرا تعمیم داده بر هر کس که در تحت سرپرستی او بوده است.
و ابوبکر گوید: اهل نامیست که بر همسر اطلاق میشود و بر تمام کسانیکه شامل میشود بر او منزل او(یعنی هر کس که در خانه او و
زیر پوشش اوست).
خداوند تعالی میفرماید ": انا منجوك و اهلکالا امراتک " بدرستیکه ما نجات دهندههستیم تو را و اهلت را مگر زنت را.
و در کتب لغت: آهل آنستکه برایش همسر و عیال باشد(و سار باهله) یعنی رفت با زنش و اولادش، و اهل الرجل و تاهل: یعنی
ازدواج و زناشوئی کرد، و تاهل: زناشوئی و تزویج است و در دعاء آمده آهلک الله فی الجنه ایها لا: یعنی خدا تو را در بهشت
همسر و عیالی بدهد، و هر آینه اگر رجوع بکتب لغات کنی اطمینانو اعتمادت باین بیشتر میشود.
[ [ صفحه 342
هر گاه این را شناختی و دانستی پس بر تو نرود که اطلاق اهل بر زن بقرینه اضافه آن برجل منافی وجود معانی دیگري آن نیست
که در آن استعمال شود بقرینه هاي معین یا صارفه ایکه از معناي اهل منصرف کند پس اهل مرد فامیل او خویشان نزدیک اوست، و
از آنست قول خداي تعالی": فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها " پس برانگیزند حاکمی از خویشان مرد و حکمی از خویشان
زن.
و اهل امر والیان امرند و اهل خانه سکنه آنست و اهل مذهب کسانی هستند کهمعتقد بانند و از آنست سخن خداي تعالی در قصه
نوح:(اذ نادي من قبلفاستجبنا له فنجینا و اهله من الکرب العظیم) وقتیکه از پیش ندا کرد پس ما او را اجابت کرده و نجاتش دادیم
با اهلش از اندوه بزرگ.
خلاصه کلام: اینکه موضوع اهل هر جا که براي او صله اي از یکی از نواحی باشد بسبب اضافه باو پس قرائن موجودهپیچیده بان
مقصود را تعیین میکند چنانچه در آیه تطهیر است. پس مراد بان محمد و علی و فاطمه و حسن و حسینصلوات الله علیهم اجمعین
است و آنها مجتمع شدند در زیر عبا پس رسول صلی الله علیه و آله دعا کرد پروردگارش که بانها عطاء ملوکانه بخشد و ایشانرا
اهل بیت خود نامید پس نازل شد قول خداي تعالی:(انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا) جز این نیست
که خدا میخواهد هر آینه به برد از شما اهل بیت پلیدي را و پاك نماید شما را
[ [ صفحه 343
پاك کردنی، حتی اینکه ام سلمه(همسر خوب پیامبر ص) اجازه خواست در اینکه داخل شود با ایشان پس اذن دهد باو بعد از نزول
آیه و پیامبر صلی الله علیه و آله او را خوش آمد گفت از دخول او در مفاد آیه کریمه و باو فرمود ": انک علی خیر " بدرستیکه
توبر نیکی و خوبی هستی. اشاره به منحصر و مقصور بودن این عطیه و بخشش بایشان و تفصیل این جمله در کتب صحاح و مسانید
یاد شده است.
صفحه 179 از 208
راي خلیفه در تحقق بلوغ
از ابن ابی ملیکه نقل شده: که عمر نوشت درباره جوانی از اهل عراق که دزدي کرده بود پس نوشت که او را وجب کنید اگر شش
وجب بود قدش پس دستش را قطع کنید، پس وجب کردند شش وجب یک بند انگشت کمشد پس او را رها ساختند.
و از سلیمان بن یسار نقل شده که جوانی را آوردند نزد عمر که دزدي کرده بود پس فرمان داد تا او را وجب کنند پس وجب
کردند از شش وجب یک بند انگشت کوتاه بود او را ول کردند.
امینی(قدس الله روحه) گوید: آنچه را که از شریعت در تحقق بلوغ ثابت شده آن احتلام است که ثابت شده بحدیث صحیح قول
آن حضرت درباره کسانیکه از او رفع قلم شده، و الغلام حتی یحتلم، و
[ [ صفحه 344
پسر تا آنکه محتلم شود یا موي(زهار) در عانه و زیر نافش روئیده باشد آنچنان موي عانه ایکه ثابت شده بصحاح یا سنیکه محدود
شده چنانچه در صحیحه عبد الله بن عمر است و علامت چهارمی براي آن نیست که حد شایع و معمول باشد. و اما مساحت بوجب
پس آناز فقه خلیفه و بدعتهاي او فقط است وشاید او بیناتر باشد بمواقع فقاهتش.
کم کردن خلیفه از حد
از ابی رافع نقل شده: که شرابخواریرا آوردند نزد عمر بن خطاب پس باو گفت: هر آینه تو را میفرستم پیش مردیکه او راملایمت و
ترحمی درباره تو نمیگیرد، پس او را پیش مطیع بن اسود عدوي فرستاد پس گفت: وقتیکه فردا را صبح کردم پس او را حد میزنم
پس عمر آمد واو میزد او را زدن سختی.
پس عمر گفت: این مرد را کشتی چند ضربه او را زدي گفت: شصت ضربه، گفت من قصاص میکنم از او به بیست ضربه.
ابو عبیده در معناي آن گوید: عمر میگفت من قرار میدهم سختی این زدن را قصاص به بیست شلاقیکه باقیمانده است از حدپس
آنرا نزن باو.
سنن کبري ج 8 ص 317 ، شرح ابن ابی الحدید: ج 3 ص 133 امینی گوید: نگاهی باین مرد بکن چگونه در حکم خدا رنگ برنگ
میشود پس یکروز دو برابر میکند حد شرابخوار راو آن چهل شلاق است پیش اهل سنت پیش هشتاد شلاق میزند پس از آن در
روز دیگر دلش
[ [ صفحه 345
بحال متهم میسوزد و بیست ضربه شلاق کم میکند و تلافی میکند شده زدنرا بکم کردن مقداري بعد از سپردن شرابخوار بمردیکه
او را به خشونت و شده میشناخت و تمام آن زاید است بر قانون خدائیکه پیامبر منزه آنرا آورده است. و در حدیث است که فرداي
قیامت مردي را میاورند که بیش از مقدار حد زده است پس خداوند میفرماید:
براي چه زیادتر از آنچه که دستور دادم زدي، پس میگوید: اي پروردگار براي تو غضب کردم و بیشتر زدم پس میفرماید: آیا هر
آینه غضب تو شدیدتر از غضب من بود. و کسی را میاورند که تقصیر کرده در حد پس باو میفرماید: بنده من چرا تقصیر کردي
صفحه 180 از 208
میگوید: من بر او ترحم کردم، پس میفرماید، آیا رحم تو بیشتر از رحمت من بود.
و چه بسیار براي این حدیث نظائریستکه حافظین آنرا نقل کرده اند رجوع بکنز العمال ج 3 ص 196 کن.
ابوالحسن خدا مرا باقی نگذارد براي مشکلی که تو در آن نباشی
از ابنعباس نقل شده که گفت: بر عمر بن خطاب قضیه اي پیش آمد که برخاست از آن و نشست و دگرگون شد و سیاه شد و
جمع کرد بر آن اصحاب پیامبر صلی اللهعلیه و آله را و بر آنها عرضه کرد و گفت بگوئید بمن چه باید بکنم، پس همگی گفتند اي
امیر مومنان تو پناهگاه و برطرف کننده اي، پس عمر غضب کرد و گفت: اتقوا لله و قولوا
[ [ صفحه 346
قولا سدیدا یصلح لکم اعمالکم به ترسید از خدا و بگوئید گفتنی صواب و درست که اصلاح کند اعمال شما را، پسگفتند: اي امیر
مومنان از آنچه پرسیدي چیزي از آن نزد ما نیست.
پس گفت: اما قسم بخدا که من میشناسم کسی را که اصل سرچشمه آن و کاملا بان آشناست و میداند پناهگاه کجاست و برطرف
کننده کجا است.
پس گفتند: گویا منظورت علی بن ابیطالب است، عمر گفت: به خدا قسم اوست تنها پناه و دادرس و آیا هیچ زن آزادي مانند او را
در پري و مهارت آورده برخیزید برویم نزد او.
پس گفتند: اي امیر مومنان آیا شما نزد او میروید بفرستید کسی را که او را بیاورد پیش شما.
گفت: هیهات(او کجا و ما کجا) اینجا شاخه اي از بنیهاشم و شاخه اي از پیامبر و باقیماندهاز علم و دانش است که باید خدمتش
رسید نه آنکه او بیاید-
در خانه او حکم میاید، پس همه متوجه بانحضرت شده و او را در چهار دیواري و خانه اي یافتند که میخواند ": ایحسب الانسان ان
یترك سدي " آیا انسانی خیال میکند که او را وامیگذارد مهمل و بیحساب و آنرا تکرار میکرد و میگریست پس عمر بشریح گفت:
بگو بابیالحسن آنچه را که براي ما گفتی.
پس شریح گفت من در مجلس قضاوت و داوري نشسته بودم پس
[ [ صفحه 347
این مرد آمد و گفت که مردي دو زن را باو سپرده یکی آزاد سنگین مهر و دیگري کنیز ام ولد، پس باو گفت مخارج آنها را بده تا
من بیایم.
پس چون شب گذشته شد هر دو با هم زائیدندیکی پسر و دیگري دختر و هر دو مدعی هستند که پسر از من است و دختر را براي
میراث از خود نفی میکنند.
پس فرمود بچه حکم کردي میان آنها، پس شریح گفت: اگر نزد من چیزي بود که بان میان ایشان قضاوت کنم نزد شما نمیاوردم
آنها را، پس علی علیه السلام کاهی را از زمین برداشت و فرمود بدرستیکه حکم در این آسان تر است از برداشتن این کاه از زمین،
آنگاه قدحی خواست و بیکی از دو زن فرمود: شیر بدوش، پس دوشید و حضرت آنرا کشید و سنجید سپس بدیگري فرمود: تو
صفحه 181 از 208
بدوش شیرت را پس دوشید و کشید پس آنرا نصف از شیر اول دیدند پس باوفرمود: تو دخترت را بگیر و بدیگري فرمود تو هم
پسرت را بگیر.
آنگاه بشریح فرمود: آیا نمیدانی که شیر دختر نصف شیر پسر است و اینکه میراث دختر نصف میراث پسر است و اینکه عقل او
نصف عقل مرد و شهادت او نصف شهادتاو است و اینکه دیه او نصف دیه پسر است و آن بنابر نصف است در هر چیزي،پس
عمر تعجب کرد تعجب سختی آنگاه گفت: ابو الحسن خدا من را باقی نگذارد درشدتیکه تو براي آن نباشی و خدا مرا درشهري
نگذارد که تو در آن نباشی.
. کنز العمال ج 3 ص 179 - مصباح الظلام جردانی ج 2 ص 56
[ [ صفحه 348
خلیفه و نوزاد عجیب
از سعید بن جبیر نقل شده که زنی را آوردند نزد عمر بنخطاب که فرزندي زائیده بود که از نصف بالا داراي دو بدن و دو شکم و
دو سر و چهار دست و دو عورت بود و در نیمه پائین داراي دو ران و دو ساق و دو پامثل سایر مردم بود، پس زن از شوهرش مطالبه
میراث آن نوزاد را میکرد و آنمرد پدر این آفریده عجیب بود، پس عمر اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله را خواست و درباره
آن با ایشان مشورت کرد، پس چیزي در پاسخ او نگفتند.
پس علی بن ابیطالب علیه السلام را طلبید:
پس علی علیه السلام فرمود: بدرستیکه این امریستکه برایش خبر و آزمایش است، این زن را حبس کن و فرزندش را هم حبس کن
و براي او کسی را بگمار که آنها را خدمت کند و مخارج آنها را هم بطورمعروف و متعارف بده، پس عمر بفرمودهعلی علیه السلام
عمل کرد پس آنزن مردو آن طفل عجیب بزرگ شد و مطالبه میراث کرد، پس علی علیه السلام فرمان داد باینکه خدمت گذار
خواجه ايبراي او قرار داده شود که عورتین او را خدمت کند و متصدي شود از او آنچه مادران متصدي میشوند از چیزهائیکه
حلال نیست براي کسی جز خادمسپس یکی از بدنها خواستار ازدواج شد، پس عمر فرستاد خدمت علی علیه السلام، پس گفت: اي
ابو الحسن چه میبینی درامر این دو بدن اگر یکی از آن چیزیرا که میل کرد که دیگري مخالف با آن بود و
[ [ صفحه 349
اگر دیگري طلب کرد حالتی را که آن که پهلوي اوست ضد آنرا خواست حتی آنکه در این ساعت یکی از آنها جماع وآمیزش
خواسته است.
پس علی علیه السلام فرمود: الله اکبر، بدرستیکه خدا صابرتر و کریم تر است از اینکه ببیند بنده اش برادرش را که با اهلش امیزش و
جماع میکند، و لکن او را سه روز بتاخیر بیاندازید که خداوند بزودي حکمی را جاري میفرماید درباره او که طلب نکند در نزد
مردن.
پس بعد از سه روز مرد پس عمر اصحاب رسول خدا صلی الله علیهو آله را جمع کرد و مشاورت کرد با ایشان درباره او، بعضی
گفتند قطع کناو را تا زنده از مرده جدا شود و کفنکن و دفن نما.
صفحه 182 از 208
پس عمر گفت: اینکه شما اشاره کردید هر آینه عجیب است کهما زنده را براي حال مرده اي بکشیم وبدن زنده فریاد و ناله کرد و
گفت الله خدا براي ما کافیست مرا میکشید و حال آنکه من شهادت میدهم باینکه لااله الا الله و ان محمدا رسول الله صلی الله علیه و
آله و قران میخوانم.
پس فرستاد بسوي علی علیه السلام و گفت: اي ابو الحسن شما حکم فرما بین این دو بدن، پس علی علیه السلام فرمود: امر در آن
واضح تر و آسان ترو ساده تر است از این، حکم اینست، که او را غسل دهید و کفن نمائید و اورا با پسر مادرش واگذارید که او را
خدمت کند هر گاه راه میرود پس برادرش او را کمک نماید پس هر گاه سه روز گذشتبدن مرده خشک میشود پس آنرا جدا
کنیددر حال خشکیدن و موضع آنکه زنده است دردناك نمیشود پس من بتحقیق میدانم که خدا بدن زنده را بعد از آن بیش ازسه
روز باقی نمیگذارد زیرا متاذي میشود ببوي عفونی و گند و مرده او پساین کار را کردند پس
[ [ صفحه 350
دیگري سه روز زنده بود و بعد مرد پس عمر گفت: اي پسر ابیطالب همواره تو برطرف کننده هر شبهه و آشکار کننده هر حکمی
هستی.
( (کنز العمال ج 3 ص 179
اجتهاد خلیفه در حد کنیز
از یحی بن حاطب نقل شده گوید: حاطب از دنیا رفت پس آزاد کرد برده گانیکه نماز خوانده و روزه گرفته بودند و براي اوکنیزي
بود اهل نوبه زنگبار که نماز خوانده و روزه گرفته بود و او اعجمیهبیسوادي بود پس رعایت نکرد او را مگرآنکه او را آبستن کرد و
او بیوه بود، پس رفت نزد عمر و باو بازگو کرد، پس عمر گفت هر آینه تو مردي هستی کار خوبی نکردي پس این جمله او را
ترسانید، پس عمر فرستاد بسوي آن کنیزو گفت: آیا آبستن شدي، گفت بلی: از مرغوشی بدو درهم، پس هر گاه آن ظاهر شد آنرا
کتمان نکن گوید: و برخورد کرد با علی علیه السلام و عثمان و عبد الرحمن بن عوف... پس گفتبگوئید بمن چه کنم و عثمان
نشسته بودپس دراز کشید، پس علی علیه السلام وعبد الرحمن گفتند حد بر او واقع شده پس گفت اي عثمان تو بگو، پس گفت
برادران تو بتو گفتند، گفت تو بگو:گفت میبینم او را که شروع کرد بان مثل آنکه نمیداند آنرا و حدي نیست مگر بر کسیکه بداند
آنرا.
پس گفت: راست گفتی، راست گفتی، قسم بانکسیکه جانم در دست اوست حد نیست مگر بر کسیکه بداند حد را پس عمر او را
صد
[ [ صفحه 351
شلاق زد و یکسال تبعید کرد.
بیهقی گوید: شیخ رحمه الله گفته: حد آن سنگسار بود پس مثل آنکه عمر، آنرا دفع کرد از او براي شبهه جهالت و نادانی و
شلاقش زد و تبعیدش نمود بعنوان تعزیر و تادیب.
امینی قدس الله سره گوید: من نمیگویم، که امردر مسئله دائر بین دو امر است یا ثبوتحد و آن سنگسار است و یا دفع حد
صفحه 183 از 208
بسببشبهه و باز گذاردن راه زن آبستن و قول بفصل عقیده ایست که خارج از لسانو منطق شرع است، و جز این نیست که
میگویم، که آنچه را بیقهی دیده است از اینکه شلاق زدن و تبعید تعزیر و تادیب است تصحیح راي نمیکند بلکه موجبمزید
اشکال میشود زیرا که در روایت صحیح از رسول خدا صلی الله علیه و آله ثابت شده که هیچکس را بیشتر از ده شلاق نمیزنند مگر
در حدي از حدود خدا.
و در صحیح دیگر است قول آنحضرت: شلاق زده نمیشود بیشتر از ده تازیانه در کمترین حد از حدود خدا.
وقول آنحضرت: حلال نیست براي کسیکه بزند کسی را بیش از
[ [ صفحه 352
ده شلاق مگر در حدي از حدود خدا.
و قول او صلی الله علیه و آله: بیش از ده ضربه شلاق تعزیر نکنید
و قول او صلی الله علیه و آله: کسیکه برساند حدي را در غیر حد او از متجاوزین است.
و قول او صلی الله علیه و آله: نزند بیش از ده شلاق مگر در حدي از حدود خدا.
و قول او صلی الله علیه و آله: نیست عقوبتی بیش از ده ضربه مگر در حدي از حدود خدا.
پس آیا بر خلیفه تمام این احادیث مخفی مانده یا تعهد دارد در صرف نظر کردن از آن و قرارداد آنها پشت گوشش
نهی خلیفه از آن چه رسول خدا امر به آن نموده بود
از ابی هریره گوید: ما در اطراف رسول خدا صلی الله علیه و آله
[ [ صفحه 353
نشسته بودیم و ابوبکر و عمر هم با چند نفري با ما بودند پس از میان ما برخاست و رفت و بطول انجامید آمدنش وترسیدیم اینکه
قطع کند ما را پس برخاستیم و من اول کسی بودم که ترسیدم پس بیرون رفتم بطلب آنحضرت تاآنکه آمدم بباغی دربسته از انصار
از مردم بنی النجار پس براي آن دري نیافتم مگر راه آبی پس داخل شدم در میان آن محدوده بعد از آنکه گود کردمآنراه را پس
ناگاه رسول خدا(ص) رادیدم پس فرمود: ابو هریره، گفتم بلی، فرمود: چه کاري داري، گفتم، شمادر میان ما بودي پس برخاستی و
تاخیر کردي پس ما ترسیدیم اینکه براي شما پیش آمد بدي کند پس ترسیدیم و من اولکس بودم که ترسیدم پس آمدم این
محدوده را و سوراخ کردم آنرا چنانچه روباه سوراخ میکند و مردم پشت سر من هستند.
پس فرمود: اي ابو هریره این دو نعلین مرا به بر پس هر کس را که پشت این دیوار دیدي که یقینا بقلبش شهادت میدهد باینکه لا
اله الا الله، خدائی جز خداي یکتا نیست پس او را بشارت بده ببهشت پس من بیرون رفتم و اول کسی را که برخورد کردم عمر
بود،پس گفت: این دو نعلین چیست گفتم: این نعلین رسول خدا صلی الله علیه و آله است مرا با این نعلین فرستاد و فرمود: هر کس
را که ملاقات کردي که شهادت بوحدانیت و یکتائی خدا از روي یقین میدهد او را بشارت ببهشت بده پسعمر زد بسینه من و من
افتادم از پشت وگفت: برگرد پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله پس من گریه کنان برگشتم نزد رسول خدا(ص)، پس پیامبر
صلی الله علیه و آله فرمود: چیست تو را، گفتم: عمر را ملاقات کردم او را خبر دادم بانچه که مرا بان فرستادي،پس عمر چنان بسینه
صفحه 184 از 208
من زد که از پشت بزمین افتادم و گفت
[ [ صفحه 354
برگرد بسوي رسول خدا صلی الله علیه و آله، پس رسول خدا بیرون رفتند پس ناگهان عمر آمد، پس فرمود: اي عمر چه چیز تو را
بر آن داشت برآنچه که کردي، پس عمر گفت: تو ابو هریره را بچنین پیامی فرستادي فرمود: بلی گفت: پس این کار را نکن
چونکه من ترسیدم که مردم اتکال کنند فقط بهشهادت لا اله الا الله، و عمل را ترك کنند واگذار ایشانرا عمل کنند پسرسول خدا
فرمود: پس واگذار ایشان را.
امینی گوید: که بشارت و ترسانیدن از وظائف پیامبري است از لحاظ کتاب و سنت و اعتبار و خداوند پیامبران را بشارت دهنده و
بیم دهنده فرستاد، و اگر در بشارت دادن مانعی از عمل بود هر آینه بر رسول خدا واجب بود که هرگز بشارت بچیزي ندهند و حال
آنکه قطعا در قران کریم بشارت داده شده بمانند قول خداي تعالی، و بشر المومنین بان لهم من الله فضلا کبیرا، مژده و بشارت بده
مومنین را باینکهبراي ایشانست از خدا فضل و رحمت بزرگی و قول او ": و بشر الذین آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم " و
بشارت و مژده گانی بده کسانی را که ایمان آوردند که براي ایشان قدم راستاست نزد پروردگارشان.
و در سنت نبویه روایات بسیاري وارد شده در ترغیب در شهادت
[ [ صفحه 355
بخدا و ذکر لا اله الا الله.
و فرمان داد آنحضرت صلی الله علیه و آله عبد الله بن عمر را که در میان مردم ندا کند که هر کس شهادت دهد باینکه خدائی جز
خداي یکتا نیست داخلبهشت شود، و چه مانعی در اینجا هست. و لازمه توحید صحیح عمل بهر چیزیستکه خداي یکتا آنرا تشریع
نموده است و مخصوصا فریاد و نداي رسالت را در هر وقتی که بشنوند استخفاف کننده گان را تهدید ناراحت کننده و عذاب
سخت را توام بوعده هاي کریمه براي کسیکه عمل صالح نماید: و بهشت مشتاق یکتا پرستان است.
احمد از ابن مطرف نقل کرده گوید: حدیث کرد مرا شخص موثقی که مرد سیاهی از پیامبر صلی الله علیه و آله از تسبیح و تهلیل
سئوال میکرد، پس عمر بن خطاب گفت: بس کن زیاد کردي بر رسول خدا صلی الله علیه و آله، پس پیامبر فرمود:آرام اي عمر، و
نازل شد بر رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم سوره " هلاتی علی الانسان حین من الدهر، آیا بر آدمی آمده زمانی از روزگار تا
آنجا که یادي از بهشت شده آن مرد سیاه فریادي کشید که روحش بیرون آمد.
پس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: از شوق بهشت مرد شماره سریال: 376 و هم چنین واجبست که امت سیر الی الله کند بین
خوف و رجاء ترس و امید،پسنه تهدیدیکه او را واگذارد که سهل انگاري و سستی از عمل کند و نه وعده و بشارتیکه او را ایمن از
عقوبت نماید اگر واگذار
[ [ صفحه 356
شود و این آن روش میانه است در اصلاح مجتمع و اقتداء بایشان در سنتهاي و روشهاي آشکار سنت خدا در کسانیکه گذشتند و
صفحه 185 از 208
هرگز نبینی تبدیلی براي سنت و آئین خدائی جز، اینکه خلیفه قطعا خیال کرده که روش او از این بهتر است، پس ابو هریره را زد تا
اینکه از مقعدش بزمین افتاد و نهینمود رسول خدا صلی الله علیه و آله را از روش و عادت کریمانه اش بر آنچهکه فرمود و امر بان
نمود و حال آنکه آنحضرت هرگز از روي هوا سخن نگوید و نیست منطق او مگر وحی خدائی که باو میشود.
و نمیتوانیم ما بپذیریم که پیامبر صلی الله علیه و آله پذیرفته باشد سخن نادرست او را بعد از آنکه خبر داد بانچه که خبر از وحی
الهی داد لکن ابو هریره دوسی میگوید فرمود: واگذار ایشانرا و من نمیدانم آیا دوسی دروغ گفته یا اینکه این مقدار علم خلیفه و
نمونه رفتار اوست
اجتهاد خلیفه در زیور کعبه
-1 پیش عمر بن خطاب در دوران خلافتش یادي اززر و زیور
[ [ صفحه 357
کعبه و فراوانی آن شد، پس عده اي گفتند اگر آنرا بگیري و مصرف در ارتشمسلمین نمائی بزرگتر است براي پاداش و کعبه را
بزر و زیور چه
کار. پس عمر تصمیم گرفت که این کار را کند و از امیرالمومنین علیه السلام سئوال کرد پس فرمود بدرستیکه این قران بر محمد
صلی الله علیه و آله نازل شده واموال چهار بخش است.
-1 اموال مسلمین پس آنرا تقسیم میان ورثه کردهاست در فرائض
-2 و فئی آنرا تقسیم بر مستحقین آن نموده است.
-3 و خمسآنرا در آنجا که باید بگذارد گذاشته است.
-4 و صدقات پس خدا قرار داده است آنرا جائیکه قرار داده و زر و زیور کعبه در آنروز در کعبه بوده پس خدا آنرا بر حال خود
باقی گذارده و از روي فراموشی و نسیان وا نگذارده است و نه ترسیده است مکانی را از آن پس آنرا قرار بده جائیکه خدا و رسول
او آنرا قرار داده است.
پس عمر گفت: اگر تو نبودي هر آینه ما رسوا شده بودیم و زر و زیور را بحال خود گذارد.
-2 از شقیق از شیبه بن عثمان گوید: عمر بن خطاب نشست در مکانیکه تو در آن نشسته اي، پس گفت من بیرون نمیروم تا آنکه
تقسیم کنم مال کعبه را میان فقراء مسلمین، گوید گفتم: تو کننده این کار نیستی، گفت آري البته خواهم کرد، گوید گفتم: نیستی
تو کننده گفت براي چه، گفتم: براي اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر دیدند جاي آنرا و آنها از تو نیازمندتر بمال
بودند ولی آنرا از جایش
[ [ صفحه 358
بیرون نه بردند پس برخاست و بیرون رفت.
لفظ دیگر: شقیق گوید: من نشستم در مسجد الحرام در کنار شیبه بنعثمان پس گفت: نشسته بود کنار من عمر بن خطاب همین جا
که تو نشسته اي، پس گفت: من تصمیم گرفتم که در آن چیزي باقی نگذارم، یعنی در کعبه نه طلا و نه نقره اي را مگر آنکه تقسیم
صفحه 186 از 208
کنم، پس گفتم: بدرستیکه براي تو دورفیق بود پیش از این رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر پس این کاررا نکردند، پس
عمر گفت: آن دو مردانی بودند که من بانها اقتدا و تاسی میکنم.
-3 و از حسن نقل شده: که عمر بن خطاب گفت: هر آینه من تصمیم گرفتم کهدر کعبه هیچ طلا و نقره اي را باقی نگذارم مگر
آنکه آنرا تقسیم کنم، پسابی بن کعب باو گفت: قسم بخدا که این براي تو نیست، پس عمر گفت چرا؟ گفت: بدرستیکه خدا
جاي هر مال را بیان کرده و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هم آنرا تقریر کرده، پس عمر گفت: راست گفتی.
ما مناقشه در حساب نمیکنیم در تعیین تلقین کننده حکم قضیه را جز اینکه این روایات بماخبري میدهد که همه این مردان در این
مسئله داناتر و فقیه تر از خلیفه بودهاند، پس کجاست ادعاء دروغین صاحب و شیعه که عمر بن خطاب افقه و اعلم صاحبه بوده است
در عصرش بنا بر اطلاق.
[ [ صفحه 359
اجتهاد خلیفه در سه طلاق
-1 از ابن عباس روایت شده که طلاق در زمان رسولخدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر و دو سال و سه سال از خلافت عمر طلاق
سه یک طلاق محسوب میشد(یعنی انت طالق ثلاثه، تو سه طلاقه هستی یک طلاق حساب میشد). پس عمر گفت: بدرستیکه مردم
گاهی عجله و شتاب میکنند در کاري که برایشان در آن مهلت است اگر ما آنرا امضاء کنیم برایشان پس آنرا امضاء کرد بر آنها.
-2 از طاوس نقل شده که گوید: که ابو الصهباء بابن عباس گفت آیا میدانیکه طلاق ثلاث یک طلاق قرار داده میشددر زمان
رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر و سه سال در حکومت عمر... ابن عباس گفت: بلی
[ [ صفحه 360
ابو الصهباء بابن عباس گفت: بیار از پیش خودت که آیا طلاق ثلاث در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وابوبکر یک طلاق
نبود گفت چرا اینطور بود پس چون در عصر عمر شد مردم پیگريکردند در طلاق پس عمر امضاء کرد آنرابرایشان، یا پس اجازه
دادبرایشان
صورت دیگر:
ابو الصهباء بود که بسیار سئوال میکرد از ابن عباس گفت:آیا میدانی که مرد هر گاه زنش را سه طلاقه میکرد پیش از آنکه باو
دخول کند آنرا یکی قرار میداد در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر و اوائل از حکومت عمر، ابن عباس گفت: آري بر
عهد پیامبر صلی الله علیه و آله و اوائل از اماره عمر آنرا یکی قرار میدادند، پس چون عمر دید که مردم را که در آن پی در پی
نموده اند یا پشت سر هم طلاق میدهند گفت: آنرا اجازه داد برایشان.
-3 طحاوي از طریق ابن عباس نقل کرده که او گفت: چون زمان عمر شد گفت: آي مردم براي شما در طلاق مهلتبود و
بدرستیکه کسیکه شتاب کند مهلت خدا را در طلاق ما او را ملزم بان خواهیم کرد.
و عینی آنرا در عمده القاري ج 9 ص 537 یاد کرده و گفته کهاسناد آن صحیح است.
صفحه 187 از 208
[ [ صفحه 361
-4 از طاوس نقل شده که گفت: عمر بن خطاب گفت براي شما در طلاق مهلت بود پس شما تعجیل کردید مهلت خود را و ما
رخصت دادیم برایشان آنچه را که تعجیل کردید از این.
-5 از حسن نقل شده که عمر بن خطاب به ابو موسی اشعري نوشت که من تصمیم گرفتم هر گاه مردي زنش را در یک مجلس سه
طلاق داد یک طلاق قرار دهم و لکن مردمانی آنرا بر خودشان لازم کرده اند پس ملزم کن هر کس را بانچه که برخودش لازم
کرده، کسیکه بزنش گفت تو بر من حرام هستی پس آنزن حرام است براو و کسیکه بزنش گوید تو بائنه و جدائی پس آن بائنه و
جداست و کسیکه طلاق ثلاثه دهد پس آن سه طلاقه است.
(کنز العمال ج 5 ص 63 نقل از ابی نعیم)
امینی(قدس الله سره) گوید: بدرستیکه از شگفتیهاست که استعجال مردم مجوز باشد که انسانی کتاب خدا راپشت سر خود اندازد و
ملزم کند ایشانرا بانچه را که میبیند، در حالیکه این کتاب محکم خداست که بصراحت تمام میگوید ": الطلاق مرتانفامساك
بمعروف او تسریح باحسان " طلاقدو نوبت است پس یا بطور خوبی و متعارف نگهداري کند یا به نیکی آزاد گذارد تا آنجا که
گوید " فان طلقها فلا تحل له من بعد حتی تنکح زوجا غیره " پس اگر او را طلاق داد پس براي او حلال نیست از بعد از طلاق
سوم مگر آنکه دیگري با او نکاح و آمیزش کند، پس خداوند واجب نمود تحقق در مرتبه و
[ [ صفحه 362
حرمت بعد از طلاق سوم را و این را جمع نمیکند جمع کردن طلاق ها را بیک کلمه- ثلاثا- و نه بتکرار صیغه طلاق را سه مرتبه در
پی هم بدون اینکه آمیزش و معاشرتی میان آنها در وسط واقع شود.
اما اول، پس براي آنکه آن یک طلاق است و گفتن- ثلاثا- آنرا مکرر نمیکند، آیا نمیبینی که وحدتیکه در سوره فاتحه ایکه در
رکعات نماز معتبراست تکرار نمیشود اگر نماز گذار آنرا توام کند بقول خود شما خمسا یا عشرا و نمیگویند، که او سوره را تکرار
کرد و بیش از یکمرتبه خواند.
و همینطور هر حکمی که در آن عدد معتبراست مانند انداختن هفت ریگ در سه(جمره) منی پس کفایت نمیکند از او انداختن
سنگ ریزه ها را یکمرتبه و مثل چهار شهادت در لعان و نفی فرزند کردن کافی نیست از او یک شهادتیکه باشد بقول او، اربعا.
و مثل فصول اذان که در آن دوبار گفتن معتبر است نمیشود تکرار در آن بگفتن یکبار(اشهد ان لا اله الا الله و...) و ردیف کردن
آن بقولش مرتین.
و مانند تکبیرات الله اکبر گفتن در نماز عید فطر و عید قربان پنج بار یا هفت بار پی در پی، پیش مردم، پیش از قرائت آورده
نمیشود بیک الله اکبریکهبعد از آن نماز گذار بگوید، خمسا یا سبعا
و مثل نماز تسبیح(نماز جعفر طیار) که در تسبیحات آن 10 و
[ [ صفحه 363
پانزده معتبر شده پس کافی نیست از آن یک تسبیح که آنرا ردیف کند بقول خودش عشرا یا خمسه عشر، و تمام اینها از
صفحه 188 از 208
مسائلیستکه مخالفی در آن نیست.
و اما دوم: پس بدرستیکه طلاقحاصل میشود بلفظ اول و بان جدائی واقع میشود و زن عقد شده بسبب آن آزاد میشود و باقی نمی
ماند آنچه بعداز آنست مگر بیهوده و بیفایده پس بدرستیکه زن طلاق داده شده دیگر طلاقداده نمی شود و زن آزاد شده آزاد
نمیشود پس حاصل نمی شود بان عددي که در موضع حکم معتبر شده است، بلکه تعدد طلاق مستلزم وسط واقع شدن گره و هدف
از زناشوئی است میان دو طلاق و اگر چه برجوع باشد و تا وقتیکه آمیزش یا رجوع در وسط واقع نشود طلاق دوم لغو و بی اثر
خواهد بود و آنرا بیان پیامبر صلی الله علیه و آله " لا طلاق الا بعد نکاح " طلاقی نیست مگر بعد از نکاح و زناشوئی باطل میکند. و
نیز قول آنحضرت: لا طلاق قبل نکاح، طلاقی پیش از نکاح نیست، و فرمایشآنجناب: لا طلاق لن لا یملک طلاقی نیست براي
کسیکه مالک زناشوئی نشده.
سماك بن فضل گوید: جز این نیست که نکاح و زناشوئی گرهی است که بسته میشود و طلاق آنرا میگشاید و چگونه باز میشود
گرهی پیش از آنکه بسته شود. 10 ه
[ [ صفحه 364
م- و ابو یوسف قاضی از ابو حنیفه از حماد از ابراهیم از ابن مسعود که بر او رضوان خدا باد روایت شده که اوگفت: طلاق سنت
اینست که مرد زنش را یک طلاق گوید: موقعیکه از حیضش پاك شد بدون آن که با او آمیزشی کند و اومالک رجوع هست تا
آنکه عده منقضی شودپس هر گاه عده منقضی شد پس او یک خواستگار از خواستگارانست پس اگر خواست او را طلاق سوم
بدهد او را طلاق گوید وقتیکه از حیض دومش پاك شود. سپس او را طلاق دهد وقتیکه از حیض سومش پاك شود کتاب آثار
ص 129 و مقصود او چنانکه میاید واسطه شدن رجوع است بعد از هر طلقه و طلاقی.
و جصاص در احکام القران ج 1 ص 447 گوید: و دلیل بر اینکه مقصود در قولخدا(الطلاق مرتان) طلاق دو مرتبه است- امر بجدا
کردن طلاق و بیان حکم چیزیستکه متعلق بواقع شدن طلاق کمتر سه است از رجوع کردن اینکه گفت: الطلاق مرتان، و این بدون
شک اقتضاءتفریق و جدا بودن را میکند، چونکه اگر دو طلاق با هم میداد هر آینه جایزنبود که گفته شود دو مرتبه طلاقش داد، و
همینطور اگر مردي دو درهم بدیگريداد جایز نیست گفته شود دو مرتبه او را داد تا جدا شود پرداخت دو درهم پسدر این هنگام
بر او اطلاق شود و هر گاه این چنین بود، پس اگر حکم مقصود بلفظ آن چیزي باشد که آن تعلق و بستگی بدو طلاق داشته باشد
از بقاءرجعت هر آینه این منجر شود بساقط شدنفایده ذکر دو مرتبه اگر این حکم ثابتدر یک مرتبه باشد اگر دو طلاق دهد. پس
ثابت شود باین که ذکر دو مرتبه جزاین نیست که آن امر واقع شدن آن دو مرتبه و نهی از جمع کردن میان آنهاستدر یکمرتبه.
[ [ صفحه 365
و از جهت دیگري اینکه اگر لفظ محتمل براي دو امر بود هر آینه واجب بود حمل کردن آنرا بر اثبات حکم در ایجاب دو فایده و
آن امر بجدا کردن طلاق است وقتیکه بخواهد دو مرتبه طلاقدهد، و بیان حکم رجوع هر گاه چنین طلاق دهد پس لفظ جامع براي
دو معنی میباشد.
این چیزیستکه قران کریم گویاي آنست و نیست راي و اجتهادي که برابري کند کتاب خدا را مگر آنکه بازيکند بان چنانچه
رسول خدا صلی الله علیه و آله در صحیح دیگر تصریح بان نموده نسائی در سنن نقل کرده آنرا ازمحمود ابن لبید گوید: رسول خدا
صفحه 189 از 208
صلی الله علیه و آله خبر داد از مردیکه طلاق داد زنش را سه طلاق تمام پس برخاست غضبناك، سپس فرمود آیا بکتابخدا بازي
میشود و حال آنکه من در میان شمایم تا آنکه مردي برخاست و گفت: اي رسول خدا آیا نکشم او را.
م- و ابن اسحاق روایت کرده در لفظی از عکرمه از ابن عباس گوید: رکانه زنش را در یک مجلس سه طلاق گفت پس برآن
سخت غمگین شد پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چطور او را طلاق دادي، گفت در یک مجلس او را سهطلاق گفتم،
فرمود: جز این نیست که این یک طلاق است پس بان رجوع نما.
[ [ صفحه 366
و براي برخی از بزرگان قوم در این مسئله سخنان طولانی است و عجیب ترین چیزیکه در آن دیدم سخن عینی است که درعمده
القاري ج 9 ص 537 گوید.
طلاق وارد در کتاب خدا منسوخ است. پس اگر بگوئی دلیل این نسخ چیست و حال آنکه عمر... نسخ نکرده و نسخ بعد ازپیامبر
صلی الله علیه و آله چطور است.
میگویم زمانیکه عمر صحابه را خطاب کرد باین پس انکاري از صحابه واقع نشد این اجماع صحابه شد و نسخ باجماعرا هم بعضی
از بزرگان ما تجویز کرده اند بطریق اینکه اجماع موجب است علم یقینی را مانند روایت صریح، پس جایزاست که نسخ بان ثابت
شود و اجماع در حجه بودن آن قوي تر است از خبر مشهور.
پس اگر بگوئی: که این اجماع بر نسخ است ازپیش خودشان پس این درباره ایشان جایز نیست.
میگویم: محتمل است که براي ایشان روایت صریحی طاهر شده باشد که ایجاب نسخ نموده باشد ولی این بما نرسیده باشد.
گوشها خبر این نسخ را در قرنها و زمانهاي گذشته نشنیده تا آنکه روزگار، عینی را بوجود آورد پس آمد ادعاء کرد چیزیرا که
هیچ کس نگفته و همینطوري و بی هدف سخن گفته و بازي کرده با کتاب خدا و نمی بیند براي آن و براي سنت خدا ارزش و
مقامی.
کجاست براي این مردك که اثبات کند حکم قطعی آن با جماع صحابه بنا بر آنچه را که خلیفه احداث و ابداع کرد وقتیکه مردم را
خطاب بان نمود. و چگونه جایز دانست ترك کردن آیه محکم کتاب و سنت را براي ایشان برائی که پیامبر بزرگوار آنرا بازي با
کتاب ارزشمند
[ [ صفحه 367
خدا دیده است چنانچه گذشت از صحیح نسائی اندکی پیش از این و حال آنکه مردم بر حکم، کتاب و سنت بودند جز آنکه " لا
راي لمن لا یطاع " رائی نیست براي کسیکه پیروي نمیشود داشته باش این را در حالیکه دره و شلاق خلیفه است که بر سر مردم
حرکت میکند.
آنگاه اگر باجماع نسخی واقع باشد پس چگونه ابو حنیفه و مالک و اوزاعی و لیث باین عقیده رفته اند که جمع بینسه طلاق بدعت
است و شافعی و احمد و ابو ثور گفته اند که حرام نیست لکن بهتر تفریق است و سندي گوید: ظاهر حدیث حرمت است.
م- و چگونه امت اجماع بر دو نقیض در دو روزش نموده است و حال آنکه هرگز اجتماع بر خطاء نکنند، این اجماع عینی است که
پنداشته است روز اول راي خلیفه در طلاق، و این اجماعصاحب کتاب عون المعبود است پیش از اوکه گوید: و بتحقیق که صحابه
صفحه 190 از 208
اجماع کرده اند بسنت دوم از خلافت عمر بر اینکه سه طلاق بیک لفظ یک طلاق محسوبمیشود و این اجماع نقض بخلافش نشده
است، بلکه همواره در امت کسی بوده که فتواء بان دهد قرن و زمانی بعد ازقرن دیگر تا این زمان ما. ه
( (تیسیرالوصول ج 3 ص 162
بر فرض اینکه امتاسلامی قدیما و جدیدا اجماع کرده اندبر خلاف آنچه که آیه محکم قران بان گویا شده و نقض کرده اند آنچه
را که آورنده شرع مقدس اعلان بان نموده پس آیا براي ما مجوزیست که از آن دو دستبرداشته و قول امت غیر معصوم را بگیریم
و نسخ بخبر
[ [ صفحه 368
مشهور بعد از چشم پوشی از آنچه در آنست از خلاف هیجان آمیز جز این نیستکه آن براي عصمت گوینده آنست پس قیاسبان
نشود قول کسیکه عصمتی براي او نیست.
و احتمال استناد اجماع صحابه بخبر صحیح و صریحیکه بما نرسیده است یاوه گوئی است که آنرا نصوص خلیفه و غیر آن از صحابه
تکذیب میکند مضافا اینکه آنچه را که خلیفه بسوي آن رفتهاست نیست مگر مجرد راي و سیاست خشک ومخصوص او.
م- و چه اندازه خوبست سخن شیخ صالح بن محمد عمري فلانی فوت شده 1298 در کتابش(ایقاظ همم اولی الابصار) در صفحه 9
آنجا که میگوید، بدرستیکه معروف نزد صحابه و تابعین و کسانیکه پیروي نیکوئی از ایشان کرده اند تا روز قیامت و نزد سایر علماء
مسلمین اینست که حکم حاکم مجتهد هر گاه مخالفصریح کتاب خداي تعالی یا سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله شد
واجبست نقض و باطل کردن آن و منع کردن نفوذ واثر آن و صریح کتاب خدا و سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله معارضه
باحتمالات عقلیه و اندیشه هاي نفسانیه و تعصب شیطانیه نمیشود باینکه گفته شود، شاید این مجتهد بر این نص اطلاع پیدا کرده و
آنرا براي علتیکه براي او ظاهر شده ترك کرده است یا اینکه او اطلاع بر دلیل دیگريپیدا نموده و مانند آن از چیزهائیکه گروه هاي
فقهاء متعصب بان ثبات ورزیده بر آن مقلدین نادان اتفاق کرده اند.
[ [ صفحه 369
اجتهاد خلیفه در نماز بعد از عصر
-1 از تمیم داري نقل شده که که گوید او دو رکعت بعد از نهی عمر بن خطاب از نماز بعد از عصر بجا آورد، پس نزداو آمد و او
را با شلاقش زد پس تمیم اشاره کرد باو که به نشین و او در نمازش بود پس عمر نشست سپس تمیم از نمازش فارغ شد و بعمر
گفت چرا مرا زدي گفت: براي آنکه تو این دو رکعت را بجا آوردي و من نهی از آن کرده بودم گفت: بدرستیکه من آن دو
رکعت را با کسی بجا آوردم که از تو بهتر بود و آن رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، پس عمر گفت: اي گروه نیستید شما براي
من و لکن من ترسیدم اینکه بیاید بعد از شما مردمیکه میانعصر و مغرب نماز گذارند تا اینکه بگذرد بساعتیکه رسول خدا صلی الله
علیه و آله نهی فرمود که در آن نماز بخوانند چنانچه پیوست دادند میان ظهرو عصر را.
و از وبره نقل شده که گوید: عمر تمیم داري را دید بعد از نماز عصر نماز خواند پس او را با تازیانه اش زد، پس تمیم گفت: براي
چه مرا زدي اي عمر میزنی مرا براي نمازیکه با رسول خدا صلی الله علیه وآله خواندم، پس عمر گفت: اي تمیم همه مردم نیستند
صفحه 191 از 208
که بدانند آنچه که تو میدانی.
و از عروه بن زبیر نقل شده که گوید: عمر بر مردم بیرون رفتو زد ایشانرا براي دو سجده بعد از عصر تا آنکه تمیم داري گذشت،
پس گفتمن ترك نمیکنم آن دو رکعتی را که خواندم با کسیکه او بهتر از تو
[ [ صفحه 370
بود و او رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، پس عمر گفت: اگر مردم مانند هیئت تو بودند باکی نداشتم، هیثمی در مجمع آنرا
صحیح دانسته و گوید: رجال طبرانی درستی هستند.
-3 از سائب بن یزید نقل شده که او دید عمر بن خطاب را که میزند منکدر را در نماز بعد از عصر.
و از اسود نقل شده که عمر میزد مردم را بر دو رکعت بعد از نماز عصر.
-4 از زید بن خالد جهنی روایت شده که گفت: عمربن خطاب ویرا دید در موقع خلافتش که رکوع میکند بعد از نماز عصر دو
رکعت پس رفت بسوي او و او را با شلاقش زد در حالیکه نماز میخواند چنانچه او مشغول بود، پس چون منصرف شد زید گفت:
بزن اي رهبر مومنین قسم بخدا هرگز این دو رکعت را ترك نمیکنم بعد از آنکه دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله میخواند، پس
عمر در کنار او نشست و گفت: اي زید بن خالد اگر نبود که میترسیدم مردم آنرا پلگان و نردبان براي نماز بگیرند تا شب نمیزدم تو
را در آن دو رکعت، هیثمی گوید: در مجمع که اسناد آن خوبست.
-5 از طاوس نقل شده که ابو ایوب انصاري پیش از خلافت عمر دو رکعت نماز میخواند بعد از عصر پس چون عمر خلیفه شد،
ترك کرد آنرا و چون عمر مرد باز شروع کرد پس باو گفتند براي چه حالا شروع کردي، پس گفت: که عمرمیزد مردم را بر آن دو
رکعت
-6 مسلم از مختار بن فلفل نقل کرده گفت: سئوال کردم از انس ابن مالک از نافله بعد از عصر پس گفت عمر میزد دستهاي مردم
را بر نماز بعد از عصر وما بودیم که بر عهد پیامبر صلی الله علیه و آله دو
[ [ صفحه 371
رکعت نماز میخواندیم بعد از غروب آفتاب پیش از نماز مغرب پس گفتم باو: آیا پیامبر صلی الله علیه و آله همآن دو رکعت را
خواند، گفت آنحضرت مارا میدید که میخوانیم پس ما را نه امرنمود و نه منع کرد.
-7 ابو العباس سراج در مسندش از مقدام بن شریح از پدرش نقل کرده گوید:پرسیدم از عایشه از نماز رسول خدا صلی الله علیه و
آله که چگونه میخواند نماز ظهر را گفت: آنحضرت درنصف روز نماز میخواند، سپس بعد از آن دو رکعت میخواند آنگاه عصر را
میخواند پس از آن بعد از آن دو رکعت میخواند گفتم: عمر بود که مردم را بر آن دو رکعت میزد و نهی مینمود از آن، پس گفت:
که پیامبر میخواند آنرا و من میدانم که رسول خدا صلی الله علیه و آله آن دو رکعت را بجا میاورد و لکن قوم تو اهل یمن طبقات
پساو باشند نماز ظهر را میخواندند سپس میان ظهر و عصر نماز میخواندند و نماز عصر میخواندند سپس میان عصر و مغرب نماز
میخوانند حقا نیکو کردند.
امینی(قدس الله تربته) گوید: عجیب است از فقاهت خلیفه وقتیکه با شلاقش جلوگیري میکرد از نمازیکه ثابتشده از طریق سنت
که رسول خدا صلی الله علیه و آله آنرا خواند و هرگز ترك نکرد بعد از
صفحه 192 از 208
[ [ صفحه 372
عصر چنانچه در کتاب صحاح وارد شده و عایشه بان خبر داده و گفته قسم بانخدائیکه پیامبر را در جوار رحمت خود برد آنرا
ترك نکرد تا خدا را ملاقات نمود، خداي تعالی را ملاقات نکرد تاآنکه سنگین بود از نماز، و بسیاري از اوقات بود که نشسته
میخواند آنرا یعنی دو رکعت بعد از عصر را و گفت: هرگز ترك نکرد پیامبر صلی الله علیه و آله دو سجده بعد از عصر را نزد من و
گفت نبود پیامبر خدا صلی الله علیهو آله که آنرا در نهائی و آشکارا ترك کند، و گفت: نبود پیامبر صلی الله علیه و آله که بیاید
پیش من در روزي بعد از نماز عصر مگر آنکه دو رکعت نماز میخواند.
و در عبارت بیهقی: ایمن گوید: که عمر نهی میکرد از نافله بعد از عصر و میزد مردم را بر آن، پس عایشه گفت راست گفتی و
لکن پیامبر صلی الله علیه و آله آن دو رکعت را بجا میاورد.
م- و در حاشیه(الاجابه) زرکشی ص 91 نقل از ابی منصور بغدادي در استدارکش از طریق ابی سعید خدري است گوید: عمر میزد
بر سر مردم بر آن دورکعت یعنی نماز بعد از سفیدي صبح تا طلوع آفتاب و بعد از نماز عصر تا غروب آفتاب، پس ابو سعید دید که
پسرزبیر را که آنرا میخواند گوید: پس او را نهی کردم پس مرا گرفت و رفتیم پیش عایشه پس باو گفت اي مادر مومنینبدرستیکه
این مرا منع میکند... پس عایشه گفت: من دیدم که رسول خدا صلیالله علیه
[ [ صفحه 373
و آله آنرا بجا میاورد.
و پیروي کردند اثر آنحضرت صلی الله علیه و آله را در آن صحابه و تابعین در طول زندگانی آنحضرت و بعد از آن و از کسانیکه
روایت شده از او رخصت و اجازه در نافله بعد از عصر امام امیرالمومنین علی علیه السلام و زبیرو ابن زبیر و تمیم داري، و نعمان
بنبشیر و ابو ایوب انصاري و عایشه ام المومنین و اسود بن یزید و عمرو بن میمون و عبد الله بن مسعود، و اصحاب او بلال و ابو
الدرداء و ابن عباس ومسروق، و شریح، و عبد الله بن ابی الهذیل، و ابو برده و عبد الرحمن بن اسود، و عبد الرحمن بن بیلمانی، و
احنف بن قیس است و بودند بر این عهد تا آنکه صاحب شلاق آنرا شکست و در نزد او چیزي نبود که بان متوسل بر نهی و زجر بر
آن شود جز ترس اینکه مبادا مردمی بیایند و اتصال دهند میان نماز عصر و مغرب را بنماز.
آیا کسی نیست که از او سئوال کند علت کراهت این اتصال چیست و حال آنکهنیست براي او از طرف شریعت هیچ
حقیکهجلوگیري از آن اتصال نماید بر فرض کهاو دیده است کراهت این پیوست را پس براي چه نهی از دو رکعت میکند و حال
آنکه دو رکعت پر کننده نیستند فراغت بین دو وقت عصر و مغرب را، و بنابر فرض اینکه آن دو رکعت پر کند وقت بین عصر و
مغرب را واجب بر او این بود کهنهی کند از نمازیکه دراول وقت مغرب است غیر از نماز واجبکه کراهت آنرا او دیده است و لیکن
چه ارزش و قیمتی براي راي و اجتهاد اوست در حالیکه قطعا مردم آنرا در عصر پیامبر در حضور صاحب رسالت و دیده گان
آنحضرت بجا آورده اند و آنجناب ایشانرا نهی نفرموده است.
آنگاه آنچه که عمر ترسیده از اینکه مردمی بیایند که اتصال دهند
[ [ صفحه 374
صفحه 193 از 208
بین وقت عصر و مغرب را آیا علمش را از رسول خدا صلی الله علیه و آله مخفی مانده پس تشریع کرد برایشان ایندو رکعت را بعد
از عصر یا آن که میدانست آنرا و اعتنا نکرد بان آیا پیش خلیفه در کارها قوي تر از بصیرت وبینش پیامبر بزرگوار بود، بخدا قسم نه
آن بود و نه این لکن رسول خدا صلیالله علیه و آله همه اینها را میدانست و ندید زیانی را بچیزیکه عمراز آن ترسیده بود.
و براي چه این جماعت از اخیار از صحابه مستحق شلاق خوردن و رسوائی شدند در حضور گروهی از بیننده گان در جلوي دیده
گان پیامبر بزرگوار در نزدیکی مشهد و قبرپاکش و کسانیکه میاورند چیزیرا که خلیفه مکروه داشته بعد از این مردمی از مردان
آینده اند که مرتکب آن نشدند یا اینکه نطفه هاي ایشان تا این ساعت منعقد و بسته نشده و او خوداعتراف دارد که ایشان از این
گروه نیستند، و شاید خلیفه قصاص قبل از جنابت غیر قصاص شده از او را جایز میدانسته، بیا و تعجب کن.
و مثل اینکه خلیفه در آرایش این اختصاص را داشته که غافل از گفته خودش بوده که میگفت: احتیاط کنید این راي را بر دین پس
جز این نیست که تنها راي از رسول خدا صلی الله علیه و آله موافق با واقع است چونکه خدا باو ارائه میدهد و جز این نیست که راي
در اینجازورکی و گمانست: و گمان بینیاز نمیکند از حق چیزیرا.
[ [ صفحه 375
راي خلیفه درباره عجم
مالک امام و رهبر گروه مالکیه روایت کرده از کسیکه نزد او مورد اعتماد بوده که اوشنیده از سعید بن مسیب که میگفت عمر بن
خطاب خودداري میکرد از اینکه یکی از عجمها را میراث دهد مگر آنکه در عرب بدنیا آمده باشد.
مالک گوید: واگر زن آبستنی از زمین دشمن میاید پسدر زمین عرب میزائید پس عمر فرزند اورا ارث میداد اگر مادرش میمرد و
بمادرش ارث میداد اگر آن بچه از دنیامیرفت میراث او را در کتاب خدا
امینیطاب ثراه گوید: این حکمیست که آنرا محدود کرده تعصب محض عربی، و بدرستیکه تورات میان مسلمانها همگانیست
عربباشند یا عجم هر کجا بدنیا آیند و هرکجا زندگی کنند و سکونت نمایند از ضروریات دین اسلام است و بر آن صادر شده
آیات ضریحه کتاب و سنت ثابته خاندان رسالت.
پس عمومات کتاب تخصیصنخورده و از شروط توارت وارث بردن تولد در زمین عرب بودن از شرایط اسلام نیست و این عصبیت
و تعصب جاهلانه و امثال آن در موارد بیشماريچنانستکه پاره میکند ریسمانها و رشتهها اجتماع را و متفرق و پراکنده میکند
جمعیت مسلمین را و جز این نیستکه مسلمین مانند دندانه هاي شانه هستند هیچ برتري
[ [ صفحه 376
میان ایشان نیست مگر بتقوا و خداوند سبحان میفرماید ": انما المومنون اخوه " جز این نیست که مومنین با هم برادرند، و میگوید:
ان اکرمکم عند الله اتقاکم، " بدرستیکه گرامیترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست.
و میفرماید: ولو جعلناه قرانا اعجمیا لقالوا لو لا فصلت آیاته اعجمی و عربی " و اگر میگردانیدیم آنرا قرآنی عجمی هر آینهمیگفتند
چرا بیان کرده نشده آیه هایشآیا قرآنی عجمی است و مخاطب عربست و این اعلان و فریاد پیامبر بزرگ صلی الله علیه و آله است
صفحه 194 از 208
از خطبه آنحضرت در روز حج بزرگ در آن اجتماع وسیع بهقولش.
خطبه پیامبر در مکه معظمه
ایها الناس: انما المونون اخوه و لا یحل لامرء مال اخیه الا عن طیب نفسه منه الاهل بلغت، اللهم اشهد فلا ترجعن بعدي کفارا یضرب
بعضکم رقاب بعض فانی قد ترکت فیکم ما ان اخذتم به لم تضلوا بعده کتاب الله الاهل بلغت اللهم اشهد.
اي اقشار مردم: جز این نیست که مومنون با هم برادرند و حلال نیست براي کسی مال برادرش مگر از پاکی دل او از آن، بدانید که
آیا نرسانیدم، بار خدایا گواه باش، پس بعد از من برگشت بکفر
[ [ صفحه 377
نکنید و مرتد نشوید که میزند برخی از شما گردن برخی دیگر را پس بدرستیکه من در میان شما چیزي گذاردمکه مادامیکه شما
آنرا گرفتید بعد از آن گمراه نشوید: و آن کتاب خداست، آگاه باشید که رسانیدم بار خدایا گواه باش.
ایها الناس: ان ربکم واحد، و ان اباکم واحد کلکم لادم و آدم من تراب اکرمکم عند الله اتقاکم،و لیس لعربی علی عجمی فضل الا
بالتقوي الاهل بلغت اللهم اشهد، قالوا: نعم قال: فلیبلغ الشاهد الغایب.
اي گروه مردم: بدرستیکه پروردگار شما یکیست و محققا پدر شما یکیست همه شما از آدم هستید و آدم ازخاکست گرامیترین
شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست و نیست براي عرب فضیلت و برتري بر عجم مگر به پرهیزگاري بدانید که من رسانیدم، بار
خدایا گواه باش. گفتند: آري رسانیدي فرمود: پس حاضرین مغائبین برساند.
و در لفظ احمد: بدانید که فضیلتی نیست براي عرب بر عجم و نه براي عجمیبر عرب و نه برتري براي سیاه بر سرخ و نه فزونی براي
سرخ بر سیاه مگر بتقوا و پرهیزکاري هیثمی گوید: روایات او مردان درست هستند.
و در عبارت طبرانی در کبیر: آمده:
یا ایها الناس: انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا
[ [ صفحه 378
و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقاکم فلیس لعربی علی عجمی فضل و لا لعجمی علی عربی فضل و لا لاسود علی احمر و لا
لاحمر علی اسود الا بالتقوي.
اي گروه مردم: بدرستیکه ما شما را از یکمرد و زن آفریدیم و شما را قرار دادیم شعبه هاو قبیله ها براي اینکه شناسائی شوید:
بدرستیکه گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست پس نیست براي عرببر عجم برتري و نه بر عجم بر عرب فضیلتی و نه
سیاه بر سرخی و نه براي سرخ بر سیاهی فزونی مگر به پرهیزگاري
و در لفظ ابن قیم: است فضلی و ترجیحی نیست براي عرب بر عجم و نه براي عجم براي عرب و نه براي سفید برسیاهی و نه براي
سیاهی بر سفیدي مگر به پرهیزکاري مردم از آدمند و آدم ازخاك است.
و پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیث صحیحی که بیهقی آنرا نقلکرده فرموده: براي هیچکس بر دیگري فضیلتی نیست مگر بدین
یا عمل شایسته، و اگر ما فزونی و برتري فرض نمائیمدر عنصریات و جسمیات پس این در غیر احکام و قوانین شایعه و متداول است
صفحه 195 از 208
وچه اندازه مسلمین نیازمند هستند از اول روزشان به برادري و برابري و اتحاد برابر سیل کفر و زندقه اي که بسوي اسلام و مسلمین
در حرکت است ولیبسیاري از ایشان تحت تاثیر تبلیغات سوء بیگانگان قرار گرفته اند از
[ [ صفحه 379
جائیکه نمیدانند پس هواهاي شیطانی پلید آنرا را سوق به پراکنده گی و تفرقه داده و راي هاي فاسده پارگی ایجاد کرده در
پشتیبانی جامعه و نزاعهاي گروه گرائی و فریادهاي قومیتو عوامل داخلی و عواطف حزبی ما را غافل از حفظ مرزها نموده است
اضافه کن بر همه اینها کشمکشهاي شعوبی و حزب گرائی و تفاخرات بعربیت را که کافیست، پس تمام اینها ایجاب میکند به
مخالفت و جدال کردن با اجتماع و پراکنده کردن وحدت کلمه و حال آنکه قرار داده شده در جلوي چشم همه تعلیمات و
آموزشهاي پیامبر پاك و بزرگداشت او شخصیتهاي شهرها و اماکن را بسبب فضائل از عناصر مختلفه مانند قول آنحضرت ": سلمان
منا اهل البیت " و فرمایش او: اگر علم در ثریا و آسمان بود هر آینه آنرا بدست آورد مردمی از پسران فارس(و ایرانیها) تا بسیاري از
امثال این سخنان پاك آنحضرت.
پس بر مسلمانست که این آراء نادره و کمیاب را خط مشق و روش خود نگیرد و غفلت و صرف نظر نکند از گفته پیامبر امین: که
از ما نیست کسیکه دعوت بعصبیت کندو از ما نیست کسیکه براي عصبیت و قومیت
[ [ صفحه 380
مقاتله و جنگ نماید: و نیست از ما کسیکه بر عصبیت و تعصب قومیت بمیرد.
م- و قول آنحضرت صلی الله علیه و آله، کسیکه جنگ کند زیر پرچمگمراهی و ضلالت که براي عصبیت غضب کند یا بسوي
عصبیت بخواند یا یاري عصبیت کند پس کشته شود پس بدین و روشجاهلیت کشته شده است.
تجسس خلیفه به تهمت
سعید بن منصور و ابن منذر از حسن نقل کرده اند که گفت: مردي نزد عمر بن خطاب آمد و گفت: که فلانی درست نمیشود پس
عمر بر او داخل شد و گفت من بوي شراب میابم اي فلانی تو باین کاري پس مردي گفت: ايپسر خطاب و تو باین کاري آیا خدا
تو را نهی نکرد که تجسس و تفتیش نکنی پسعمر شناخت اشتباهش را پس عمر او را واگذارد و راهی شد.
امینی نور الله مرقده گوید: آیا میبینی چگونه خلیفهترتیب اثر بر تهمت داده بدون شاهدي و بدون آنکه منع کند خبر چین تهمت
زننده را از آنچه که مرتکب شده از بدگوئی درباره برادر مسلمانش به بهتان و اشاعه دادن کار زشت در بین کسانیکه ایمان آورده
اند یا
[ [ صفحه 381
غیبت کردن مرد مسلمانی پس واقع شود از کشیدن همه اینها در محظور دیگري از تجسس منع شده از آن بصریح قران حکیم لکن
او بشتاب ممانعت نکرد بسبب منصرف کردن آن مرد نظر او را بحکم شرعی.
صفحه 196 از 208
فرا گرفتن و تعلیم قرآن
از عمرو بن میمون نقل شده که گفت: عمر بن خطاب به پسرش عبد الله گفت برو نزد عایشه ام المومنین و بگو عمربتو سلام
میرساند، و نه گو امیرالمومنین چونکه من امروز براي مومنین امیر نیستم، و بگو عمر بن خطاب اجازه میخواهد که با دو صاحب و
رفیقش دفن شود.
پس عبد الله بن عمر رفت و سلام کرد و اجازه خواست آنگاه داخل بر عایشه شد و دید که نشسته و گریه میکند پس گفت عمر تو
را سلام میرساند و اجازه میخواهد که با دو رفیقش دفن شود، گفت: من میخواستم آنرا براي خودم ولی او را امروز بر خودم اختیار
میکنم، پس چون آمد، گفتند: این عبد الله بن عمر است که میاید، پس عمر گفت: مرا بلند کنید پس او را مردي بسینه خود تکیه
داده ونشانید، پس گفت: نزد تو چیست: گفت: چیزیکه امیر مومنین دوست دارد، عایشه اجازه داد گفت: شکر خدا را درنزد من
چیزي مهم تر از این خوابگاه نبود، پس هر گاه من جان دادم مرا حملکنید(براي روضه پیامبر ص) و اگر عایشه مرا طرد کرد پس
مرا برگردانید بگورستان مسلمین.
[ [ صفحه 382
امینی(نور الله تربته) گوید: ایکاش خلیفه بما اعلام میکرد که جهت اجازه گرفتن از عایشه چیست، پس آیا او مالک حجره رسول
خدا صلی الله علیهو آله بارث شده بود، پس قول آنحضرت صلی الله علیه و آله که پنداشته اند که فرمود:(نحن معاشر الانبیاء لا
نورث ما ترکناه صدقه) ما گروه پیامبران ارث نمیگذاریم آنچه ما آنراگذاردیم صدقه است، و بهمین حدیث مجعول دروغی فدك
را از صدیقه طاهره سلام الله علیها منع کردند و گرفتند و بهمین حدیث موهوم ابوبکر عایشه و سایر همسران پیامبر صلی الله علیه و
آله را منع کرد وقتیکه دست جمعی آمدند و مطالبه هشت یک میراث کردند،و اگر خلیفه عدول کرده از این راي و عقیده وقتیکه
براي او معلوم شد صحیح نبودن روایت پس بدرستیکه ورثه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله اولی بودند باذن گرفتن چونکه
آنها مالک حقیقی بودند، و اما عایشه برایش یک نهم از هشت یک بوده زیرا که رسول خداصلی الله علیه و آله از دنیا رفت در
حالیکه داراي 9 همسر بود، پس آنچه که بعایشه میرسید از حجره شریفه یک نهم از یک هشتم بوده و نمیرسید از این باو مگر یک
وجب یا کمتر از دو وجب و این گنجایش دفن بدن خلیفه را نداشت، و بر فرض که او منضم میکرد
بان سهم دخترش فاطمه را پس همه آن کوتاه میاید از بدن این در حال خوابیدن، پس تصرف در این حجره شریفهبدون رخصت و
اجازه مالکش از خاندان پاك پاك پیامبر صلی الله علیه و آله و مادران مومنین مناسب و سازگار با میزان شرع مقدس نیست.
و چه بسا خواننده میخواند در این مقام آنچه راکه ابن بطال:
[ [ صفحه 383
آورده از قولش: که جز این نیست که عمر آنرا استیذان کرد از عایشه براي آنکه آن جا خانه عایشه بود و اودر آنجا حق داشت پس
خیال میشود که دراینجا حقی براي مادر مومنین است که ایجاب میکند این استیذان و رخصت گرفتن را و آنرا صحیح میداند، و
حال آنکه نیست آن مگر حق سکونت و مجرد اضافه کردن خانه بعایشه و آن دو ایجاب نمیکند مالکیت عایشه را.
ابن حجر در فتح الباري ج 7 ص 53 گوید: استدال کرده بان و به رخصت طلبی عمر از عایشه بر دفن شدن در حجره شریفه بر اینکه
صفحه 197 از 208
او مالک خانه بوده است.
و در آن تامل است بلکه واقع مطلب اینستکه او مالک منفعت خانه بود بسکونت در آن و منزل دادن و سکونت در آن هم میراث
نمیشود، و حکم همسران پیامبر مانند زنان معتده و صاحب عده میباشد چونکه ایشان بعد از پیامبر حقشوهر کردن را ندارند. ا. ه
و در ج 6 ص 160 گوید و تائید میکند آنرا یعنی عدم ملکیت را که ورثه ایشان وارث نشدند از آنها منازلشان را و اگر خانه ها
ملک آنها بود هر آینه منتقل میشد بورثه ایشان و در تركوارثین آنها حقوقشانرا دلالت بر ایناست و براي همین منازلشان بعد از
موتشان بمسجد النبی صلی الله علیه و آله اضافه شد و جزو مسجد گردید براي عموم نفع آن براي مسلمین چنانچه شد در آنچه که
صرف میشد برایشان از مخارج و نفقه ها، و الله اعلم، و خدا داناتر است. ا ه
و عینی در عمدهالقاري ج 7 ص 132 گوید در حدیث عایشهگوید:(زمانیکه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله کسالتش سنگین شد
همسران آنحضرت اجازه گرفتند که در خانه من پرستاري کنند) نسبت داد خانه
[ [ صفحه 384
را بخودش و علت و دلیل آن این بود که سکونت همسران پیامبر صلی الله علیه و آله در خانه هاي پیامبر از خصایص و ویژه گیهاي
او بود.
پس چون ایشان مستحق نفقه و خرجی شدند براي محبوس بودن آنها در منازلشان مستحق سکونت شدند مادامیکه زنده باشند،
پسبخاري آگاهی داده بسوق احادیث این موضوع و آن هفت حدیث است بنابر اینکهباین نسبت محقق میشود دوام استحقاق
سکونت ایشان در خانه ها مادامیکه زنده باشند.
و قسطلانی در ارشاد الساري ج 5 ص 190 گوید(عایشه) نسبت داد خانه رابخودش و دلیل آن اینست که سکونت همسران
آنحضرت علیه الصلوه و السلام در خانه هاي او از خصایص است پس همچنانکه مستحق نفقه و خرجی هستند براي محبوس
بودنشان مستحق سکونت هم هستند مادامیکه باقی باشند پس آگاهی داد بر اینکه باین نسبت محقق و ثابت شد دوام استحقاق
ایشانرا براي سکونت خانه ها مادامیکه باقی باشند.
پس خواننده داناست در این موقع که ام المومنین نبوده برایش از حجره رسول خدا صلیالله علیه و آله مگر سکناي درآن مانند زن
معتده و عده دار و براي او نیست هرگز که تصرف کند در آن بچیزیکه مترتب بر ملکیت است.
و بدبختی عجیب اینست که حافظین اهل سنتاین اجازه خواهی و این دفن شدن را ازمناقب خلیفه شمرده اند در حالیکه غافل از
قانون عامه و همگانی اسلامنددر تصرف در اموال مردم.
و من نمیدانم بچه حقی وصیت فرمود امام حسندخترزاده پاك پیامبر صلوات الله علیهکه در این حجره شریفه دفن شوند و آیاعایشه
[ [ صفحه 385
منع کرد از اینکه در آن دفن شود یا اذن داد باو و اطاعت نشد و رائی نیست براي کسیکه اطاعت نشود، پس بنیامیه مسلح شدند و
گفتند: ما نمیگذاریم که با رسول خدا صلی الله علیه و آله دفن شود و نزدیک بود که فتنه و خونریزي شود همه اینها براي چه، من
نمیدانم
صفحه 198 از 208
خطبه خلیفه در جابیه
از علی بن رباح لخمی نقل شده که گفت: عمر بن خطاب... براي مردم خطبه خواند و گفت: پسکسیکه میخواهد از قرآن سئوال
کند پس رجوع به ابی بن کعب نماید، و کسیکه میخواهد از حلال و حرام به پرسد بیاید نزد معاذ بن جبل، و کسیکه میخواهد از
واجبات و فرائض سئوال کندپیش زید بن ثابت آید، و کسیکه میخواهد از مال به پرسد نزد من آید چونکه من خزینه دار و نگه دار
آنم.
و در عبارتی دیگر: پس بدرستیکه خداوند تعالی: مرا خازن خزینه دار وتقسیم کننده آن قرار داده.
[ [ صفحه 386
مدارك این خطبه
م- ابو عبید متوفاي 224 ، آنرا در کتاب اموال ص 223 نقل کرده با سندها که تمام روایاتش مورد اعتمادند، و بیهقی در سنن کبري
271 و در العقد الفرید ج 2 ص 132 یاد نمودهو سیره عمر ابن جوزي ص 87 - ج 6 ص 210 ، و حاکم در المستدرك ج 3 ص 272
و بان اشاره شده در معجم البلدان ج 3 ص 33 پس گفت: در جابیه عمر بن خطاب... خطبه اي خواند که مشهور است و در ترجمه
و بیوگرافی بسیاري آمده که آنها شنیدند خطبه عمر را در جابیه
اسناد آن از طریق ابی عبید:
-1 حافظ عبد الله صالح بن مسلم عجلی ابو صالح کوفی متوفاي 221 و او را ابن معین و ابن خراش و ابن بکر اندلسی و ابن حبان
توثیق کرده اند و او از مشایخ و بزرگان روایات بخاري است در صحیحش.
-2 موسی بن علی بن رباح لخمی ابو عبد الرحمن مصري متوفی 163 واو را احمد و ابن سعد و ابن معین و عجلی و نسائی و ابو
حاتم و ابن شاهینتوثیق کرده و چهار نفر از امامان شش صحیح بان احتجاج و استدلال کرده اند
114 ، ابن سعد و عجلی و یعقوب بن / -3 علی بن رباح لخمی تابعی ابو عبد الله، ابو موسی متولد سال 10 و متوفاي 7
[ [ صفحه 387
سفیان و نسائی و ابن حبان او را توثیق و چهار نفر از صاحبان شش صحیح بان احتجاج نموده اند.
در این خطبه ثابته مقطوع و مسلم که روایت شده از خلیفه به طریق هاي صحیحی که تمام راویان آن موثق و مورداعتمادند و آنرا
حاکم و ذهبی صحیح دانسته اند.
اعتراف و اقرار است باینکه علوم سه گانه 1- قران 2- حلال و حرام 3- فرائض باین چند نفر یاد شده گان فقط منتهی میشود، و
براي خلیفه حظی و نصیبی از علوم نیستمگر آنکه او خزینه دار مال الله است
و آیا میبینی که از معقول باشد که خلیفه و جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله بر امت او در شریعت و دیناو و کتاب و سنت و
فرائض او فاقد اینعلوم و جاهل بان باشد و مرجع او در این علوم گروهی(بلکه چند نفري) ازمردم باشند چنانچه سیر و روش او خبر
از آن میدهد. پس این خلافت براي چیست و آیا خلافت بمجرد امانت داري مستقر میشود و حال آنکه در امت محمد صلی الله علیه
و آله امانت دار کم نیست، و چه وجه اختصاصی باو دارد.
صفحه 199 از 208
بلی: واقع شده نصی بر او از کسیکه در خلافت از او پیشی گرفت(یعنی ابوبکر) بر غیر طریقه مردم در خلیفهاول.
و چه اندازه فاصله و فرق است بین این گوینده و بین کسیکه همواره خودش را در معرض مسائل مشکله و علوم غامضه و دشوار
قرار میداد و فورا در وقع سئوال آن حل آن مشکل را نموده و با صدا و آوازي بلند بر
[ [ صفحه 388
بالاي منبرها فریاد میزد: سلونی قبل ان لا تسالونی و لن تسالوا بعدي مثلی سئوال کنید از من پیش از آنکهنه پرسید مرا و هرگز بعد
از من مانندمرا نخواهید دید تا سئوال کنید.
حاکم در مستدرك ج 2 ص 466 نقل کرده وآنرا صحیح دانسته و ذهبی هم در تلخیصش.
و قول آنحضرت علیه السلام، سئوال نمیکنید مرا از آیه اي در کتاب خداي تعالی و نه در سنتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله
مگر آنکه آنرا بشما خبر میدهم، ابن کثیر در تفسیرش ج 4 ص 231 از دو طریق نقل کرده و گفته: ثابت شده نیز بدون هیچ
اشکالی.
و گفته آن بزرگوار علیه السلام: به پرسید از من که بخدا قسم سئوال نکنیدمرا از چیزي که واقع میشود تا روز قیامت مگر آنکه بشما
خبر میدهم و سئوال کنید مرا از کتاب خدا که بخدا سوگند نیست هیچ آیه اي از کتاب خدا مگر آنکه من میدانم آیا در شب نازل
شده یا در روز در زمین هموار آمده و یا در کوه.
مدارك این جمله
ابو عمر در جامع بیان العلم ج 1 ص 114 نقل کرده و محب الدین طبري در ریاض ج 2 ص 198 و در تاریخ الخلفاء سیوطی ص
، 124 دیده میشود، الاتقان ج 2 ص 319 ، تهذیب التهذیب ج 7 ص 338 فتح الباري ج 8 ص 485 ، عمده القاري ج 9 ص 167
. مفتاح السعاده ج 1 ص 400
و سخن آنحضرت علیه السلام: آیا مردي نیست که سئوال کند پس منتفع شودو همنشینان او هم سود برند.
[ [ صفحه 389
ابو عمر در جامع بیان العلم ج 1 ص 114 نقل کرده و در مختصر آن ص 57 و گفته آن بزرگوار علیه السلام: بخدا قسم که نازل
نشده آیه اي مگر آنکه منمیدانم درباره چه نازل شده و کجا نازل شده. بدرستیکه پروردگار من بمنقلبی دانا و آگاه و زبانی
پرسنده و گویا بخشیده است، ابو نعیم آنرا در حلیه اولیاء ج 1 ص 68 نقل کرده و صاحب مفتاح السعاده در ج 1 ص 400 ، آنرا یاد
نموده است.
و قول آنحضرت علیه السلام: سئوال کنید مرا پیش از آنکه مرا از دست بدهید، به پرسید از من از کتاب خدا و نیست آیه اي مگر
آنکه من میدانم کجا نازل شده است بدامنه کوهی یا زمین همواري.
و سئوال کنید: مرا ازفتنه ها و جنگها که نیست هیچ فتنه و آشوبی مگر آنکه من میدانم چه کسی آنرا برپا میکند و چه شخصی در
آن کشته میشود.
( امام احمد حنبل آنرا نقل کرده و گفته از آنحضرت بسیاري ازاین مطالب روایت شده است.(ینابیع الموده ص 274
و گفته آنجناب علیه السلام در بالاي منبر کوفه در حالیکه.... زره پیغمبر خدا صلی الله علیه وآله بر آنحضرت و شمشیر او بر کمرش
صفحه 200 از 208
بسته بود و عمامه پیامبر بر سرش بود پس نشست بر منبر و شکم و سینه مبارکشرا باز و فرمود: به پرسید مرا پیش ازآنکه مرا نیابید
پس جز این نیست که در میان قلب و سینه من علوم فراوانی است این است علم و دانش اینست لعاب آب دهان رسول خدا صلی الله
علیه و آله، اینست آنچه که پیامبر خدا مرا خورانید و نوشانید نوشیدنی.
پس سوگند بخدا که اگر براي من مسندي گذارده شود و بر آن بنشینم هر آینه فتوا میدهم بر اهل توراه بتوراتشان وباهل انجیل
[ [ صفحه 390
بانجیلشان تا آنکه خدا توراه و انجیل را بسخن آورد پس بگویند راست گفت علی که بتحقیق فتوا داد شما را بانچه که در منست و
حال آنکه کتاب راتلاوت میکنید آیا پس اندیشه نمیکنید.
شیخ الاسلام حموي آنرا در(فرائد السمطین) از ابی سعید نقل کرده سعیدبن مسیب گوید: کسی نبود از صحابه کهبگوید: سلونی به
پرسید مرا مگر علی بن ابیطالب علیه السلام و آنحضرت بودکه هر گاه از مسئله اي سئوال میشدند مانند سکه داغ شده(سرخ میشد)
و میفرمود:
اذا المشکلات تصدین لی
کشفت حقائقها بالنظر
هنگامیکه مشکلاتی براي من پیش میامدحقایق آنرا با نظر و اندیشه ام میگشودم.
فان برقت فی مخیل الصواب
عمیاء لا یجتلیها البصر
پس اگر جرقه اي زند درتصور عقل مسئله کور و پیچیده ایکه نگرشی آنرا روشن نمیکند.
مقنعه بغیوبالامور
وضعت علیها صحیح الفکر
که پوشیده باشد بمطالب نهائی بکار اندازم بر آن اندیشه صحیح را
[ [ صفحه 391
لسانا کشقشقه الارحبی
و کالحسام الیمانی الذکر
صفحه 201 از 208
زبانی را که چون تیغ کچ یا مانند شمشیر بمانی نام آور است.
و قلبا اذا استنطقه الفنون
ابر علیها بواه درر
و قلبیکه هر گاه فنونمختلفه از آن سئوال کند احسان نماید بر آن بدرهاي سفته.
و لست بامعه فی الرجال
یسائل هذا و ذا ما الخبر
و نیستم من که بگویم من با مردم و از خودم نظري ندارم در بین مردانیکه میپرسند از این و آن چه خبر است.
و لکننی مذرب الاصغرین
امین مع ما مضی ماغبر
و لکن من قلب و زبان تیزي دارم که بیان میکنم آینده را با آنچه گذشته است.
ابو عمر در العلم ج 2 ص 113 و در مختصر آن ص 170 نقل کرده آنرا و حافظ عاصمی در زین الفتی شرح سوره هلاتی و قالی در
امالیش و حصري قیروانیدر زهر الاداب ج 1 ص 38 و سیوطی در جمع الجوامع چنانچه در ترتیب آن ج 5 ص 242 و زبیدي حنفی
در تاج العروس ج 5 ص 268 نقل از امالی و میدانی دو بیت آخر آنرا در مجمع الامثال ج 2 ص 258 یاد کرده.
شایان تامل است:
ندیدم در تاریخ پیش از مولایمان امیرالمومنین علیه السلام کسی
[ [ صفحه 392
را که خودش را در معرض مسائل مشکله و سئوالات سخت قرار دهد و بلندکند صدایش را باحساس هیجان آمیزي میان گروه
دانایان و دانشمندان بگفتهاش، سلونی به پرسید مرا مگر برادر وقرین او پیامبر بزرگوار صلی الله علیه و آله که بسیار میفرمود سلونی
عما شئتم به پرسید از من آنچه میخواهید و قول او سلونی، سلونی و گفته او سلونی به پرسید و نمی پرسید از چیزي مگر آنکه شما
را بان خبر میدهم پس همچنانکه امیرالمومنین علیهالسلام وارث علم او صلی الله علیه و آله شد وارث این مکرمت و بزرگواري و
غیر آن گردید، و آن دو در تمام مکارم همزاد و قرین یکدیگرند(مگر در نبوت و رسالت. مترجم)
و هیچکس بعد از امیرالمومنین علیه السلام اینسخن را بزبان نیاورده مگر آنکه مسلمارسوا شده و در زحمت و گرفتاري افتادهو با
دست خودش پرده از کمال نادانی خود برداشته است.
مانند:
صفحه 202 از 208
-1 ابراهیم بن هشام بن اسماعیل بن هشام ببن ولید بن مغیره مخزونی قرشی والی مکه و مدینه و امیر حاج هشام بن عبد الملک سال
107 با مردم حج کرد و در مدینه خطبه خواند،سپس گفت: سلونی فانا بن الوحید لا تسالوا احدا اعلم منی: به پرسید از من که من
فرزند یگانه علمم، سئوال نمیکنید از کسیکه داناتر از من باشد، پس مردي از اهل عراق برخاست و از او قربانی پرسید که آیا
واجبست آن؟ پس ندانست چه بگوید، تا از منبر بزیر آمد.
( (تاریخ ابن عساکر ج 2 ص 305
- مقاتل بن سلیمان: ابراهیمحربی گوید: مقاتل بن سلیمان
[ [ صفحه 393
نشست و گفت: سلونی عما دون العرش الی لویانا: به پرسید از من از آنچهزیر عرش است تا(لویانا)، پس مرديباو گفت وقتیکه آدم
حج نمود کی سر اورا تراشید ابراهیم گوید: پس مقاتل باو گفت، این سئوال از اندیشه خاطر و عمل شما نبود، و لیکن خدا خواست
مرا رسوا کند بغرور و اعجابی که بخودم کردم.
( (تاریخ خطیب بغدادي ج 13 ص 163
-3 سفیان بن عیینه گوید: روزي مقاتل بن سلیمان گفت به پرسید از من آنچه که زیر عرش است، پس شخصی باو گفت اي ابو
الحسن آیا ذره و مورچه را دیده اي بگو آیا دل و جگر و روده اش در جلوي او یا در عقب اوست، گوید: پس شیخ(بیچاره)
( ندانست چه بگوید باو سفیان گوید: من گمان کردم که آنعقوبتیست که بان گرفتار شد.(تاریخخطیب بغدادي ج 13 ص 166
-4 موسی بن هارون حمال: گوید بمن رسید که قتادده وارد کوفه شده و در مجلسی که براي او بود نشسته و گفته سلونی عن سنن
رسول الله صلی الله علیه و آله،تا بشما پاسخ دهم، پس جماعتی به ابو حنیفه گفتند برخیز و از او سئوال کن، پس ابو حنیفه برخاست
و گفت: اي ابوالخطاب چه میگوئی درباره مردیکه از عیالش غایب شد، پس زنش شوهر کرد سپسشوهر اولش آمد و بر آن داخل
شد و گفت: اي زناکار شوهر کردي و حال آنکه منزنده ام سپس شوهر دوم آمد و باو گفت اي زناکار شوهر کردي و حال آنکه
شوهر داشتی، لعان چگونه است پس قتاده گفتاین قصه واقع شده پس ابو حنیفه گفت:هر چند که واقع نشده باشد ما باید براي آن
آماده باشیم، پس قتاده باو گفت: من در این مسئله چیزي بشما نمیگویم از قرآن از من به پرسید؟ پس
[ [ صفحه 394
ابو حنیفه گفت: چه میگوئی در قول خداي عز و جل ": قال الذي عنده علم من الکتاب انا آتیک به " گفت آنکسیکه نزد او علمی
از کتاب بود من میاورم آنرا. آیا او چه کسی بود، قتاده گفت این مردي از فرزندان عموي سلیمان ابن داود بود که اسم اعظم را
میدانست.
ابو حنیفه گفت: آیا سلیمان این اسم را میدانست گفت: نه گفت سبحان الله و بود در حضور پیامبري از پیامبران کسیکه داناتر ازاو
بود. قتاده گفت: من از تفسیر پاسخ شما را نمیدهم از آنچه مردم در آن اختلاف و تنازع دارند به پرسید. ابو حنیفه گفت: آیا تو
مومنی، گفت: امیدوارم، ابو حنیفه باو گفت پس چرا نگفتی چنانچه ابراهیم گفت در آنچه از او حکایت نموده خدا وقتیکه باو
گفت: آیا ایمان نداري گفت: بلیقتاده گفت: دست مرا بگیرید که بخدا قسم هرگز داخل این شهر نمیشوم.
( (انتفاء ابی عمر صاحب استیعاب ص 156
صفحه 203 از 208
-5 از قتاده حکایت شده که او داخل کوفه شد پس مردم دور او جمع شدند، پس گفت: به پرسید از هر چه میخواهید. و ابو حنیفه
در میان مردم و در آنروز جوانی نو رس بود. پس گفت: به پرسید از او مورچه سلیمان آیا نر بودیا ماده پس پرسیدند، پس نتوانست
جواب دهد، پس ابو حنیفه گفت: ماده بود پس باو گفتند: چطور دانستی این را گفت از قول خداي تعالی:(قالت)و اگر نر بود
میفرمود:(قال) و گفت نمله مانند حماسه و شاه است که بر نر و
[ [ صفحه 395
ماده اطلاق شود.
( (حیاه الحیوان ج 2 ص 368
-6 عبید الله بن محمد بنهارون گوید: شنیدم شافعی در مکه میگفت: به پرسید از من آنچه میخواهید که خبر میدهم شما را از
کتاب خدا و سنت پیامبرش، پس باو گفتنداي ابا عبد الله، چه میگوئی در محرمیکه زنبوري را بکشد، گفت ": و ما آتیکم الرسول
( فخذوه- " سوره حشر آیه 8- آنچه که پیامبر براي شما آورده آنرا بگیرید.(طبقات حفاظ ذهبی ج 2 ص 288
[ [ صفحه 396
67
خطیب بغداد در راویان مالک و بیهقی در شعب الایمان و قرطبی در تفسیرش باسناد صحیح از عبد الله بن عمرنقل کرده اند: که
گفت عمر سوره بقرهرا در دوازده سال آموخت و چون آنرا تمام کرد کره شتري قربانی کرد.
[ [ صفحه 397
قرطبی در تفسیرش ج 1 ص 132 گوید: عمر سوره بقره را آموخت با فقه و آنچه در آنست در دوازده سال.
علامه امینی(قدس الله نفسه) گوید: این مطلب اظهار و فاش میکند کهیا از عدم توجه و التفات خلیفه بر قرآن اهتمام او بان بوده با
آنکه آن(یعنی فرا گرفتن و تعلیم قرآن) مهمترین اصول اسلامی است و در آن پیچیده شده علوم مهمه تا آنکه تاخیر انداخته یاد
گرفتن سوره اي از آنرا تا آخر این مدت طولانی و شاید او را غافل و مشغول از این کرده دلالی و واسطه گی در بازار چنانچه در
بیش از یکی از این آثار وارد شده و خود او و دیگران از صحابه عذر خواهی بان کرده اند.
و یا از قصور و کوتاهی هوش و درك او و خشگی غریزه و شعور او بوده که امتناع کرده از انعکاس آنچه القاء بان شده پس محتاج
بتکرار و مواظبت بسیار و بازگو گردیده تا منتقش در خاطره او شود آنچه را که قصد آموختن آنرا نموده است.
و چه بسا تاکید میکند احتمال دومی را آنچه که در صفحه 229 گذشت از گفته رسول خدا صلی الله علیه و آله باو که من گمان
میکنم تو بمیري پیش از آنکه این را بیاموزي و آنچه در ص 128 یاد شده از فرمایش آنحضرت درباره او بحفصه، نمیبینم که
پدرت آنرا بیاموزد و گفت آنجناب: نمیبینم که آنرا اقامه نماید.
و کمک میکند این را آنچه که در کتابهاي(برادران تسنن) است که عمر اعلم و افقه از عثمان بود و لیکن حفظ قرآن براي او
مشکل بود.
صفحه 204 از 208
[ [ صفحه 398
و هر چه باشد پس بدرستیکه یاد گرفتن و آموختن این سوره ممکن نیست که در زمان پیامبر شده باشد زیرا که سوره بقره در مدینه
نازل شده باتفاق تمام مفسرین جز چند آیه ایکه در حجه الوداع نازل شده و عایشه گوید: سورهبقره و نساء نازل نشد مگر آنکه من
نزدآنحضرت صلی الله علیه و آله بودم و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت(بنابر آنچه برادران سنی بان معتقد هستند) از
سال یازدهم مهاجرتش، و با این کیفیت اختیار نکرده آموزش آنرا از رسول خدا صلی الله علیه و آله پس ناچار پیش یکی ازصحابه
یا چند نفري از ایشان بوده آنرا آموخته است و ایشانند کسانیکه گوینده میگوید: که خلیفه اعلم علی الاطلاق صحابه بوده است و
گواهی میدهد نیز بر خالی و عاري بودن خلیفهاز بیشتر علوم قرآنی در بقیه سوره هاکه موجود است در بقیه سوره ها که آموختن
آن بر این قاعده مستدعی بیش از یکصد و سی سال است بحساب اجزاء قرآن کریم.
پس خلیفه بر این حساب محتاج و نیازمند است در آموختن و یادگرفتن تمام قرآن بزمانیکه نزدیک صد وپنجاه سال باشد و حال
آنکه عمر خلیفهوفاء باین نکرد، بنابر اینکه احکامیکه در غیر بقره از سوره هاي قرآنست بیش از آنهائیستکه در آنست، پس خلیفه
بود و دانش آموز و حال آنکهخلیفه آموزگار و معلم مردم است نه شاگرد و آموزنده از ایشان و براي همین بود که راه نمیبرد
بجمله از احکام موجوده در قرآن و خیال میکرد بسیط ترین و ساده ترین چیزي از معانیآن تعمق و تکلف و دشوار است و ادعاء
میکرد که ما از آن نهی شده ایمو میگفت هر
[ [ صفحه 399
کس میخواهد از قرآن سئوال کند پس بابی بن کعب مراجعه کند، تا آخر آنچه(در خطبه جابیه گفته).
این است مقام خلیفه پیش از عروض نسیان و فراموشی بر او و اما بعد از آن پس محمد بن سیرین روایت کرده که عمر در آخر
دوران خلافتش مبتلا بنسیان و فراموشی شده بود حتی عدد رکعات نمازش را فراموش میکرد پس مردیرا پیش روي خود قرار داده
که او را تلقین کند پس هر گاه باو اشاره میکرد که قیام کند یا رکوع نماید او میکرد.
و اگر تعجب میکنی پس عجیب و شگفتی اینست که او با تمام این مطالب که یاد شد از قضاوت و داوري خودداري نکرده و از فتوا
دادن رجوع و امتناع نمیکرد هر چند که خطاءو اشتباه او در بسیاري از آنها ظاهر میشد.
با به اقتدي عدي فی الکرم:و به پدرش در این خصیصه و ویژه گی اقتداء کرده بود.(آقاي عبد الله بن عمر)
مالک در موطاء ج 1 ص 162 نقل کرده که عبد الله بن عمر براي آموختن سوره بقره هشت سال معطل شد که تا آنرا فرا گرفت و
قرطبی آنرا در تفسیرش ج 1 ص 34 یاد کرده و عینی در عمده القاري ج 2 ص 732 یاد کرده: کهعبد الله بن عمر سوره بقره را در
دوازده سال یاد گرفت بود و در طبقات این سعد است چنانچه در تنویر الحالک شرح موطاء مالک ج 1 ص 162 است که پسرعمر
سوره بقره را در چهار سال آموخت، باجی گوید: براي آنکه او واجبات واحکام آن و آنچه که
[ [ صفحه 400
متعلق بانست میاموخت.
صفحه 205 از 208
(تمام شد جلد یازدهم جزء اول جلد ششم الغدیر در شنبه پنجم شعبان المعظم 1402 هجريقمري برابر هشتم خرداد 1361 ش که
مصادف با سالروز میلاد مسعود چهارمیناختر فروزان امامت و ولایت حضرت امام علی بن الحسین زین العابدین و سید الساجدین
علی و علی آبائه و ابنائه صلوات المصلین. به نگارش و ترجمه این بنده گنهکار).
« محمدبن علی الشریف الرازي »
درباره