گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوازدهم
شعراء غدیر در قرن 08
شمس الدین مالکی




آثار کمیاب
راي و عقیده خلیفه در دو متعه (متعه حج)
-1 از ابی رجاء نقل شدهکه گوید: عمران بن حصین گفت آیه متعه نازل شده در کتاب خدا و رسول خداصلی الله علیه و آله امر
فرمود ما رابان سپس نازل نشد آیه ایکه نسخ کند آیه متعه حج را و نهی نکرد از آن رسول خدا صلی الله علیه و آله تا از دنیا رفت
مردي براي خودش بعدا گفت آنچه میخواست. صورت دیگر براي مسلم: ما متمتع و کامیاب میشدیم ما و پیامبر خدا صلی الله علیه و
آله و درباره آن قران نازل نشد. مردي براي خودش آنچه میخواست گفت
[ [ صفحه 4
و در لفظ دیگري بر او: گفت: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله متمتع شد و ما هم با او متمتع شدیم، و در عباره چهارم او بدانکه
رسول خدا صلی الله علیه و آله جمع کرد بین حج و عمره را پس نازل نشد درباره آن کتابی و ما را نهی از آن نکرد. مردي آنچه
میخواست براي خودش گفت.
لفظ بخاري:
ما متمتع میشدیم در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و قران نازل شد.مردي براي خودش آنچه میخواست گفت.
و در لفظ دیگري براي او:
نازل شدآیه متعه در کتاب خدا پس ما آنرا بجاآوردیم با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و قران نازل نشد که آنرا تحریمکرده باشد و
پیامبر هم تا از دنیا رفت نهی از آن نکرد.مردي آنچه میخواست براي خودش گفت.
و در بعضی از نسخه هاي صحیح بخاریست، که محمد یعنی بخاري گفت: میگویند که او عمر بود.قسطلانی در ارشاد گوید چونکه
او بود که از آن نهی میکرد.و ابن کثیر آنرا در تفسیرش ج 1 ص 233 یاد کرده از بخاري.سپس گفت: این آنکسیستکه بخاري گفته
او را که
[ [ صفحه 5
تصریح کرده بآن که عمر بود که مردم را از حج تمتع نهی میکرد.
و ابن حجرگوید: در فتح الباري ج 4 ص 339 و اسماعیلی آنرا از بخاري نقل کرده همینطور پس آن عمده حمیدي و بخاري بود
که اشاره باین کرد بروایه حریري از مطرف و در آخرش گفت: مردي برایش گفت آنچه میخواست، یعنی عمر چنین بود در اصل
صفحه 9 از 204
که آنرا مسلم نقل کرده و ابن التین گوید: محتمل است که قصد کرده عمر یا عثمانرا.و کرمانی بعیددانسته و گفته مقصود از آن
عثمانست وبهتر آنستکه تفسیر بعمر شود زیرا که او اول کسی بود که از آن نهی کرد و کسانیکه بعد از او بودند او را در این پیروي
کردند.پس در صحیح مسلم است: که پسر زبیر نهی از آن میکرد وابن عباس امر بان مینمود، پس از جابر پرسیدند پس اشاره کرد
که اول کسیکه نهی از آن کرد عمر بود.
و قسطلانی در ارشاد ج 4 ص 169 گوید: مردي براي خودش آنچه خواست گفت، و او عمر بن خطاب بود.نه عثمان بن عفان براي
آنکه اول کسیکه نهی از آن کرد عمر بود پس کسانیکه بعد از او آمدند در این مطلب پیرو او بودند پس در صحیح مسلم تا آخر
کلمه اي ابن حجریاد شده است.
و نووي در شرح مسلم گوید: او عمر بن خطاب بود براي آنکهاو اول کسی بود که نهی از متعه کرد پس کسیکه بعد از او بود از
عثمان و غیر او در این مطلب پیرو او بودند.
لفظ دو شیخ:
ما متعه میکردیم با رسول خدا صلی الله علیه وآله و درباره آن قران نازل شده، پس هر آینه گفت مردي باري خودش آنچه
[ [ صفحه 6
( خواست.(سنن کبري ج 5 ص 20
لفظ نسائی:
بدرستیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله متعه حج نمود و ما هم باو متعه نمودیم.گوینده اي در آن براي خودش گفت(تحریم کرد)
آنرا در سننش ج 5 ص 155 نقل کرده و احمد در مسندش ج 4 ص 436 نزدیک بلفظ مسلم کوتاه بدون ذیل آورده است.
و در لفظ اسماعیلی: ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله متعه کردیم و در آن قران نازل شد و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هم ما
را منع نکرد.
-2 از ابی موسی: نقل شده که او فتوا بمتعه میداد پس مردي باو گفت: آرام باش به برخی از فتوایت، پس بدرستیکه تو نمیدانی
امیرالمومنین چه بوجود آورد در مناسکو آئین حج بعد تو تا آنکه او را دیدمو سئوال کردم از او، پس عمر گفت: من میدانم که
پیامبر و اصحابش متعه کردند در حج (از زنانشان کامیاب شدند) و لکن من کراهت داشتم که مردمباز نانشان در سایه درخت
اراك عروسی و آمیزش کنند آنگاه حرکت کنند در حج در حالیکه از سرهایشان آب میچکد (یعنی آب غسل).
مدارك کتاب:
مسلم در صحیح خود ج 1 ص 472 و ابن ماجه در سننش ج 2 ص 229 ، و احمد در مسندش ج 1 ص 50 و بیهقی در سننش ج 5
[ [ صفحه 7
ص 20 و نسائی در سننش ج 5 ص 153 و در تیسیر الوصول ج 1 ص 288 ، وشرح موطاء زرقانی ج 2 ص 179 موجود است.
-3 از مطرف از عمران بن حصین نقل شده: گوید من براستی تو را حدیثمیگویم بحدیثی در امروز که خدا تو رابان سود دهد بعد
از امروز، بدانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله را گروهی از خاندانش در مدت ده سال عمرهرفتند (و متعه نمودند در حج) پس
آیه اي نازل نشد که آنرا نسخ و باطل کند و خود آنحضرت نهی نکرد از آن تا آنکه از دنیا رفت هر کسی بعد از او اظهار عقیده
صفحه 10 از 204
اي کرد آنطور که میخواستکه نظر دهد.
و در لفظ دیگر مسلم: مردي اظهار عقیده کرد بنظر و راي خودش آنطور که میخواست، یعنی عمر.و در لفظ ابن ماجه: و نهی نکرد
از آن رسول خدا صلی الله علیه و آله و نسخ آنهم نازل نشد بعد از آن مردي براي خودش آنچه میخواست بگوید، گفت.
صحیح مسلم ج 1 ص 474 ، سنن ابن ماجه ج 2 ص 229 مسند احمد ج ط ص 434 ، سنن کبري ج 4 ص 344 ، فتح الباري ج 3 ص
.338
صورت دیگر:
از مطرف گفت عمران بن حصین بمن گفت: منتو را حدیث گویم حدیثی که شاید خدا تو را بسبب آن سودي بخشد، بدرستیکه
رسول خدا صلی الله علیه و آله جمع کرد بین حج و عمره سپس نهی از آن نکرد تا از دنیا رفت و درباره آن آیهاي از قران نازل نشد
که آنرا تحریم کند و این مسلم بود براي من تا آنکه داغ شدم و سوختم پس ول
[ [ صفحه 8
کردم سپس داغی را رها کردم پس دوباره برگشت.
و در لفظ دارمی: است که متعه در کتاب خدا حلالست پیامبر از آن نهی نکرد و آیه اي درباره منع آن نازل نشد، مردي براي
. خودش آنچه میخواست گفت.صحیح مسلم ج 1 ص 474 ،سنن دارمی ج 2 ص 35
صورت سوم:
از مطرف گوید: عمران بن حصین فرستاد بسوي من در بیماریکه در آن ازدنیا رفت، پس بمن گفت من بتو حدیث میگویم
باحادیثی که شاید خداوند بسببآنها بعد از من بتو نفعی بخشید پس اگر زنده ماندم آنرا بر من کتمان کن و اگر مردم پس اگر
خواستی آنرا بازگو کن که آن بر من مسلم است.و بدان کهپیامبر خدا صلی الله علیه و آله جمع کرد بین حج و عمره را پس درباره
آن کتاب خدا نازل شد و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از آن نهی نکرد، مردي در آن آنچه میخواست براي خودش گفت.
. صحیح مسلم ج 1 ص 474 ، مسند احمد ج 4 ص 428 ، سنن نسائی ج 5 ص 149
-4 از محمد بن عبد الله بن نوفل گفت: شنیدم سالیکه معاویه حج کرد سئوال میکرد سعد بن مالک را چه میگوئی تمتع عمره را
بحج گفت: خوب نیکوئی است، پس گفت: عمر بود که منع میکرد از آن پس تو از عمر بهتري، گفت: عمر بهتر از من بود ولی
پیامبر صلی الله علیه و آله تمتع بحجنمود و او بهتر از عمر بود.
( (سنن دارمی ج 2 ص 35
[ [ صفحه 9
-5 از محمد بن عبد الله روایت شده: که شنید سعدبن ابی وقاص و ضحاك بن قیس در سالیکهمعاویه بن ابی سفیان حج کرد آنها
گفتگو درباره تمتع عمر بحج میکردند پس ضحاك گفت: این کار را نمیکند کسیمگر آنکه نادان باشد امر خداي تعالی را پس
سعد گفت چه اندازه بد گفتی اي پسر برادرم، ضحاك گفت: پس بدرستیکهعمر بن خطاب نهی از این کرد.سعد گفت: رسول
خدا صلی الله علیه و آله این کار را کرد و ما هم با آنحضرت تمتع بحج نمودیم.
مدارك این حدیث:
صفحه 11 از 204
موطاء مالک ج 1 ص 148 ، کتاب ام شافعی ج 7 ص 199 سنن نسائی ج 5 ص 52 ، صحیح ترمذي ج 1 ص 157 ، پس گفت: این
حدیثی صحیح است احکام القران جصاص ج 1 ص 335 ، سنن بیهقی ج 5 ص 17 تفسیر قرطبی ج 2 ص 365 و گفت: این حدیث
صحیح است.زاد المعاد ابن قیم ص 84 و یاد نموده صحیح دانستن ترمذي آنرا، مواهب اللدینه قسطلانی، شرح مواهب زرقانی ج 8
. ص 153
-6 از سالم روایت شده که گفت: من نشسته بودم با پسر عمر در مسجد که مردي از اهل شام آمد.پس از او پرسید از تمتع عمره را
بحج، پس پسر عمر گفت: خوب زیباست.گفت: پدرت بود که از آن نهی میکرد، پس گفت: واي بر تو اگر باباي من از آن نهی
میکرد اما رسول خدا صلی الله علیه و آله آنرا مینمود و بان امر میفرمود،آیا بگفته پدرم عمل کنم یا بفرمان پیامبر خدا صلی الله علیه
و آله بلندشو
[ [ صفحه 10
برو از پیش من.
صورت دیگر:
از عبد الله بن عمر از متعه حج پرسیدند گفت آن حلال است پس سئوال کننده باو گفت: براستیکه پدرتاز آن نهی کرد، پس
گفت آیا دیدي اگرپدرم نهی کرد از آن و رسول خدا صلی الله علیه و آله آنرا بجا آورد آیا فرمان پدرم را پیروي شود یا فرمان
رسول خدا صلی الله علیه و آله، پس آنمرد گفت: بلکه فرمان رسول خدا صلیالله علیه و آله، پس گفت هر آینه حقیقه که پیامبر
خدا صلی الله علیه وآله آنرا بجاي آورد.
صورت سوم:
سالم گوید: از پسر عمر از متعه حج پرسیده شد پس امر بآن نمود پس باو گفته شد: که تو مخالفت میکنیبا پدرت، گفت: که
پدرم نگفت آنچه را که شما میگوئید، جز این نیست که گفت، عمره را از حج جدا کنید یعنی که عمره در ماه هاي حج تمام
نمیشود مگر به قربانی و پیش کشی براي خانه خدا، و قصد کرد که خانه خدا در غیر ماه هاي حج زیارت شود، پس شما آنرا حرام
قرار دادید و مردم را بر آن شکنجه و عقوبت کردید و حال آنکه خدايعز و جل آنرا حلال و رسول خدا صلی الله علیه و آله عمل
بان نموده بود،گفت: پس وقتی بر او اصرار کردند گفت: آیا پس کتاب خداي عز و جل شایسته تراست
[ [ صفحه 11
( پیروي شود یا عمر.(سنن کبري ج 5 ص 21
صورت چهارم:
سالم گوید: عبد الله بن عمربود که فتوا میداد بانچه که خداي عز و جل نازل فرموده بود از رخصت در تمتع و رسول خدا صلی الله
علیه و آلهآنرا سنت قرار داده بود، پس بعضی ازمردم به عبد الله بن عمر گفتند چگونهمخالفت میکنی پدرت را در حالیکه نهی از
این کرده بود پس عبد الله بایشان گفت: واي بر شما: آیا از خدا نمیترسید، اگر دیدید که عمر...نهی از این میکرد خیري میخواست
در آنو در آن تمام عمره را میخواست پس چراشما حرام میکنید و حال آنکه خدا آن را حلال و رسول خدا صلی الله علیه و آله بان
عمل نموده بود.آیا پس رسولخدا صلی الله علیه و آله سزاوارتر است که سنتش پیروي و عمل شود یا عمر...بدرستیکه عمر نگف
صفحه 12 از 204
این را براي تو: که عمره در ماه هاي حج حرام استو لکن او گفت: که تمام ترین عمره آنستکه آنرا از ماه هاي حج جدا کنید.
-7 از سعید بن جبیر از ابن عباس گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله متعه حج کرد، پس عروه گفت: ابوبکر و عمر نهی از متعه
کردند، پس ابن عباس گفت: چه میگوید عریه (یعنی عروه) گفت میگوید ابوبکر و عمر نهی از متعه کردند، پس ابن عباس گفت:
میبینم ایشانرا که بزودي هلاك میشوند، میگویم رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود و میگویند، ابوبکر و عمر گفتند
[ [ صفحه 12
-8 احمد در مسندش ج 1 ص 49 ، از ابی موسی: نقل کرده که عمر...گفت: آن سنت رسول خدا بودیعنی متعه و لکن من ترسیدم
که مردم با زنها عروسی کنند زیر سایه درخت اراك پس از آن بروند با آنها بحج.
-9 از ابن عباس نقل شده که او گفت بکسیکه معارضه میکرد او را درمتعه حج بابی بکر و عمر، نزدیک است که بر شما سنگی از
آسمان فرود آید: میگویم: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود و میگوئید: ابوبکر و عمر گفت (زاد المعاد ابن قیم ج 1 ص 215 و
( حاشیه شرح المواهب ج 2 ص 328
-10 از حسن روایت شده که عمر خواست نهی از متعه حج کند پس ابی: باو گفت: این کار براي تو نیست چونکه ما با رسول خدا
صلی الله علیه و آله تمتع نمودیم و ما را از این نهی نکرد پس عمر از آن دست کشید، و خواست که نهیاز حله هاي زنگی کند
چونکه با ادرار رنگ میشد پس ابی (بن کعب) باو گفت این کار هم براي تو نیست زیرا که آنها را پیامبر صلی الله علیه و آله پوشید
و ما هم در عهد آن حضرت پوشیدیم.
احمد امام حنبلی ها در مسندش ج 5 ص 143 نقل کرده و هیثمی درمجمع الزوائد ج 3 ص 246 یاد کرده آنرا بنقل از احمد و گفته
راویان آن مردان صحیح هستند، و سیوطی در جمع الجوامع چنانچه در ترتیب آن ج 3 ص 33 بنقل از احمد یاد کرده و در الدر
[ [ صفحه 13
المنثور ج 1 ص 216 بنقل از مسندابن راهویه و احمد نقل کرده.
و لفظ آن اینست:
که عمر بن خطاب خواست که نهی از متعه حج کند پس ابی بن کعب برخاست و گفت این کار بر تو نیست چونکه کتاب خدا بان
نازل شده و ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله عمره نمودیم پس عمر پائین آمد (از منبر)
ابن قیم جوزیه در زاد المعاد ج 1 ص 220 ، از طریق علی بن عبد العزیز یاد کرده و لفظ او اینست.
بدرستیکه عمر خواست که مال کعبه را بردارد و گفت کعبه توانگر و بینیاز از این مالست و خواست که اهل یمن را نهی کند از
اینکه با ادرار رنگ نکنند، و خواست که از متعه حج نهی کند، پس ابی بن کعب گفت: که دیده بود رسول خدا صلی الله علیه و
آله و اصحابش این مال را و با آنکه براي آنحضرت و اصحابش نیازي بان مال بوده و آنرا نگرفته و تو هم آنرا نگیر و بودند رسول
خدا صلی الله علیه و آله و اصحابش که میپوشیدند لباس یمانی راو نهی از آن نکردند و دانسته بودند که آنها را با بول و ادرار
رنگ میکنند، و ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله متعه میکردیم در حج پس پیامبر نهی از آن نکرد و خداي تعالی هم درباره آن
نهیبی نازل نکرد.
-11 بخاري در صحیح خود از ابی جمره نصر بن عمران نقل کرده گوید: سئوال کردمابن عباس...را از متعه پس مرا امر بان نمود و
صفحه 13 از 204
سئوال کردم او را از هدي و پیشکشی براي کعبه پس گفت در متعه حج، یک کره شتر یا گاو یا گوسفند یا شرکت در خونی.
[ [ صفحه 14
گفت: و مثل آنکه بعضی از مردم کراهت داشتند آنرا پس خوابیدم و در خواب دیدم مثل اینکه انسانی فریاد میکند حج مبرور و
متعه متقبله، پس آمدم نزد ابن عباس که خدا از هر دو راضی باشد پس خوابم را بازگو گردم پس گفت الله اکبر، سنت و آئین
ابوالقاسم صلی الله علیه و آله است.
قسطلانی در ارشاد الساري ج 3 ص 204 گوید: (و مثل آنکه بعضی از مردم کراهت داشتند آنرا) یعنی مثل عمر بن خطاب و و
عثمان بن عفان و غیر آن دو نفر از کسانیکه نقل خلاف در این مسئله نموده اند.
-12 از ابن سیرین: نقل شده که از سئوال از متعهعمره بحج شد گفت: آنرا عمر بن خطاب و عثمان بن عفان مکروه داشتند، پس اگر
علمی باشد آن دو از من اعلم و داناترند و اگر راي و عقیده باشد پس راي آنها از من بالاتر است، ابو عمرآنرا در جامع بیان العلم ج
2 ص 31 و در مختصر آن ص 111 نقل کرده است.
-13 از اسود بن یزید نقل شده که گفت: در آن بین که من در عصر عرفه با عمر بن الخطاب در عرفه ایستاده بودم ناگاه دیدم
مردي را که موي فرفري داشت و از او بوي خوشی میامد، پس عمر باو گفت آیا تو محرم هستی، گفت بلی.پس عمر گفت: نیست
هیئت تو و وضع تو بوضع محرم، جز این نیست که محرم ژولیده مو و خاك آلود و بدبو است، گفت من متمتع آمدم و با من همسر
منست و البته امروز محرم
[ [ صفحه 15
شدم، پس عمر در این موقع گفت: متمتع نشوید در این ایام زیرا که اگرمن رخصت و اجازه دهم در متعه و کامیابی ایشان از
همسرانشان هر آینه عروسی کنند با زنانشان در سایه درخت بید سپس حرکت کنند با آنها براي حج.
ابو حنیفه نقل کرده آنرا چنانچه در زاد المعاد ابن قیم است ج 1 ص 220 ، پس گفت: ابن حزم گوید: و چه عیبی داشت این و چه
خوبست این کار و پیامبر صلی الله علیه و آله طواف کردو آمیزش کرد با همسرانش سپس صبح کرد در حالیکه محرم بود و خلافی
نیست در اینکه جماع و آمیزش پیش از احرام بچشم بر هم زدنی جایز است.و الله اعلم.
م- ابو یوسف قاضی در کتاب الاثار ص 97 روایت کرده از ابو حنیفه از حماد از ابراهیم از عمربن خطاب که او در آن بین که در
عرفاتایستاده بود ناگاه مردیرا دید که از سرش طیب و چیز خوش بوئی میچکد، پس عمر باو گفت آیا محرم نیستی واي بر توپس
گفت: آري اي امیر المومنین گفت: چرا میبینم تو را که از سرت طیب و عطر میچکد و حال آنکه محرم ژولیده موي و خاك آلود
است، گفت من تهلیل وتلبیه گفتم براي عمره مفرده و وارد مکه شدم و با من عیالم بود پس از عمره ام فارغ شدم تا آنکه عصر روز
ترویه شد تهلیل و تلبیه براي حج گفتم: گفت پس عمر دید: که دیروز از زنش و عطر متمتع و کامیاب شده، پس عمر در این موقع
نهی از متعه کرد و گفت:بخدا قسم که خیال میکنید آزاد بگذارمبین شما و متعه را شما با زنانتان زیر درخت بید عرفه با آنها
آمیزش و جماع کنید سپس بروید بقصد حج.
-14 از ابن عباس نقل شده که گفت: شنیدم عمر میگفت: قسم
صفحه 14 از 204
[ [ صفحه 16
بخدا که من شما را نهی میکنم از متعه و حال آنکهآن در کتاب خدا موجود و رسول خدا صلیالله علیه و آله هم بجا آورد یعنی
عمره در حج را نسائی آنرا در سننش ج 5 ص 153 نقل کرده است.
-15 از عبد الله بن عمر نقل شده که گفت: بدرستیکه عمر بن خطاب گفت: فاصله بیاندازید بین حج و عمره خودتان چونکه این
تمامتر است براي حج یکی از شما، و تمام کند عمره خود را که معتمر و عمره کننده باشد در غیر ماه هاي حج.
مدارك این بدعت:
موطاء مالک ج 1 ص 252 ، سنن بیهقی ج 5 ص 5، تیسیر الوصول ج 1 ص. 279 م- و آنرا ابن ابی شبیه نقل کرده چنانچه در الدر
المنثور ج 1 ص 328 موجوداست و لفظ آن اینست:
عمر گفت:فاصله بیندازید بین حج و عمره خودتان، قرار دهید حج را در ماه هاي حج و عمره را قرار دهید در غیر ماه هاي حجکه
تمامتر است براي حج و عمره شما.
-16 از سعید بن مسیب نقل شده: که گفت: بدرستیکه عمر بن خطاب نهی کرد از متعه در ماه هاي حج و گفت: من آنرا بجا آوردم
با رسول خدا صلی اللهعلیه و آله ولی من نهی میکنم از آن واین براي آنستکه یکی از شما میآید ازافقی از آفاق (از شهري از
شهرها) ژولیده مو و خسته عمره گذارد در ماه هاي حج و جز این نیست که ژولیده گی وخستگی و تلبیه او در عمره اوست
آنگاهوارد میشود پس طواف خانه میکند و محلمیشود و لباس میپوشد و خود را خوشبو میکند و بر اهل و همسرش واقع میشود واقع
میشود یعنی آمیزش میکند اگر با او باشد تا
[ [ صفحه 17
آنکه روز ترویه میشود شروع به حج میکند و بسوي منی بیرون میرود.
تلبیه براي حج میگوید در حالیکه نه ژولیده گی در اوست و نهخستگی و نه تلبیه اي مگر یکروز و حالآنکه حج افضل از عمره
است.
اگر ما آزاد گذاریم بین ایشان و بین متعه هرآینه در زیر درخت اراك و بید دست بگردن آنان میکنند با آنکه اهل خانه خدا بر
ایشان نه گوسفندیست که شیر دهد و نه زراعتی که حاصل دهد و فقط بهار ایشان در کسانی است وارد بر ایشان میشود.
سیوطی آنرا در جمع الجوامع یاد کرده چنانچه در ترتیب آنکنز الاعمال ج 3 ص 23 نقل از حل حم جم ن ق کرده است.
م 17 - قاضی ابو یوسف در کتاب الاثار ص 99 از ابو حنیفه عن حماد از ابراهیم نقل کرده گوید: جز این نیست که عمر نهی از
افراد یعنی افراد متعه کرده فاما قران پس نهی نکرده است.
متعه نساء
اشاره
-1 از جابر بن عبد الله گوید: ما بودیم که متعه میکردیم با یک مشت خرما و آرد در عهد و ایام رسول خدا صلی الله علیه و آله و
صفحه 15 از 204
ابوبکر تا آنکه پس از آن عمر نهی کرددر کار عمرو بن حریث.
صحیح مسلم ج 1ص 395 ، جامع الاصول ابن اثیر، تیسیر الوصول ابن دبیع ج 4 ص 262 ، زاد المعاد ابن قیم ج 1 ص 444 فتح الباري
ابن حجر ج 9 ص 141 ، کنز العمال ج 8 ص 2.294 - از عروه بن زبیر: بدرستیکه خوله دختر حکیم واردبر عمر
[ [ صفحه 18
بن خطاب شد پس گفت که ربیع بن امیه استمتاع کرد و کامیاب شد از زن بزا و زاینده اي پس از او آبستن شد پس عمر بیرون
رفت در حالیکهعبایش را میکشید از ناراحتی، پس گفت: این متعه است و اگر من جلوتر درباره آن راي داده بودم هر آینه او را
سنگسار میکردم.
سندهاي آن صحیح وراویانش تمامی مورد اعتماد مالک آنرادر موطا ج 2 ص 30 نقل کرده و شافعی در کتاب ام ج 7 ص 219 و
بیهقی در سننکبري ج 7 ص 206 آورده است.
-3 از حکم گوید: علی رضوان الله علیه فرمود: اگر اینکه عمر...نهی از متعه نکرده بود زنا نمیکرد مگر شقی وبدبخت.
صورت دیگر:
از حکم: پرسیدند از این آیه، آیه متعه نساء، آیا منسوخه است گفت نه و علی علیه السلام فرمود: اگر اینکه عمر نهی از متعه نکرده
بود زنا نمیکرد مگر شقی جنایتکار.
مدارك این
تفسیر طبري ج 5 ص 9 با سندهاي صحیح، تفسیرثعلبی، تفسیر رازي ج 3 ص 200 ، تفسیر ابی حیان ج 3 ص 218 ، تفسیر نیشابوري،
الدر المنثور ج 2 ص 140 بچندین طریق.
-4 از ابی جریح از عطاء گوید شنیدم این عباس میگفت خدا رحم کند بر عمر متعه نبود مگر رحمتی از خدا که بان ترحم نموده
بود بر امتمحمد و اگر عمر آنرا نهی نکرده بود هر آینه محتاج بزنا نمیشد مگر اندکی از مردم (پست بدبخت)
[ [ صفحه 19
مدارك این:
احکام القران جصاص ج 2 ص 179 ، بدایه المجتهد ابن رشد ج 2ص 58 النهایه ابن اثیر ج 2 ص 249 ، غربیین هروي، فائق زمخشري
ج 1 ص 331 تفسیر قرطبی ج 5 ص 130 و در آن عوض الاشقی: الاشقی مگر بدبخت و همینطوردر تفسیر سیوطی ج 2 ص 140 از
طریق درحافظ عبد الرزاق و ابن المنذر از عطاء لسان العرب ابن منظور ج 19 ص 166 ، تاج العروس ج 10 ص 200 و از اول حدیث
حذف کرده رحم الله عمر، و زیاد کرد او و ابن منظور از عطاء گفت: قسم بخدا مثل اینکه من میشنوم قول او را الاشقی مگر
بدبخت.
-5 حافظ عبد الرزاق در تصنیف خود از ابن جریحنقل کرده گوید خبر داد مرا ابو الزبیر از جابر گفت: عمرو بن حریث وارد کوفه
شد پس متعه کرد کنیزیرا و آمد با آن نزد عمر در حالیکه آن آبستن بود پس از او پرسید و او اعتراف کرد گفت: پس این در وقتی
( بودکه عمر از آن نهی کرده بود (فتح الباري ج 9 ص 141
-6 حافظ ابن ابیشیبه از نافع نقل کرده: که از پسر عمر از متعه پرسیدند پس گفت حرام است پس باو گفتند: که ابن عباس فتوا
صفحه 16 از 204
بحلال بودن آن میدهد گفت پس چرا زمانعمر لبش را حرکت نداد و سخنی در این باره نگفت.
الدرر المنثور ج 2 ص 140 ، جمع الجوامع نقل از ابن جریر 7- طبري از جابر نقل کرده که گفت: مردمبودند که متمتع و کامیاب از
زنان میشدند (به صیغه کردن آنها) تا آنکه عمر بن الخطاب نهی کرد ایشانرا.
[ [ صفحه 20
-8 از سلیمان بن یسار از ام عبد الله دختر ابی خثیمه نقل شده که مردي از شام آمد و وارد بر او شد پس گفت که عزوبت سخت
فشار آورده بر من پس یکزن برایم بیاور تا از او متمتع و کامیاب شودم (به صیغهکردن آن)
گفت پس او را بر زنی هدایتو راهنمائی کردم پس با او ازدواج کردو چند نفر از مردان عادل را بر این زناشوئی شاهد گرفت،
پس آنچه خدا مقدر کرده و خواسته بود که بماند ماند سپس بیرون رفت پس عمر بن خطاب از این قضیه باخبر شد و فرستاد بسوي
من و پرسید آیا این قصه که بمن رسیدهراست است گفتم: آري، گفت: پس هر گاه آمد مرا خبر کن.
پس چون مردي آمد من عمر را خبر کردم پس فرستاد عقب او و گفت: چه موجب شد بر اینکه تو این کار را کردي، گفت: من در
زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم و کردم و آنحضرت ما را نهی نکردتا آنکه خدا او را برد، پس از آن باابی بکر بودیم او
هم ما را منع نکرد تا از دنیا رفت، آنگاه با تو پس نرسید بما درباره آن نهی و منعی، پسعمر گفت: اما قسم بانکسیکه جانم در
دست اوست اگر پیش تر مطلع از نهی من شده بودي هر آینه تو را سنگسار میکردم بیان کنید تا آنکه زناشوئی اززنا کردن شناخته
شود.
(کنز العمال ج 8 ص 294 ، از طریق طبري)
-9 حافظ عبد الرزاق و حافظ ابو داود در پاسخ خود و ابن جریري طبري از علی امیرالمومنین علیه السلام نقل کرده اند که فرمود:
اگر سبقت نگرفته بود راي عمر بن خطاب هر آینه امر میکردم به متعه و صیغه گرفتن پس از آن زنا نمیکرد مگر بدبخت
جنایتکار.(کنز العمال
[ [ صفحه 21
( ج 8 ص 294
-10 عطاءگوید: جابر بن عبد الله وارد شد در حالیکه از عمره آمده بود پس ما آمدیمنزد او در منزلش پس مردم سئوال کردنداو را
از چیزهائی سپس متعه را یاد کردند، پس گفت: ما در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عمر متعه میکردیم، و در
عبارت احمد: تا آنکه در آخر خلافت عمر شد.
صحیح مسلم ج 1 ص 395 در باب نکاج متعه، مسند احمد ج 3 ص 380 ، و یاد کرده آنرا فخر الدین ابو محمد زیلعی در تبیان
الحقایق شرح کنز الدقایق و لفظ آن: ما متعه و صیغه میکردیم در زمان پیامبر خدا و ابوبکر و نیمی از خلافت عمر سپس نهی کرد
مردم را از آن.
-11 از عمران بن حصین گفت: نازل شد آیه متعه (صیغه) در کتاب خداي تعالی و بعد از آن آیه اي نیامد که آنرا نسخ و باطل کند
پس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمان داد ما را به متعه کردن و ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم و صیغه میکردیم و او
از دنیا رفت و ما را نهی از آن نکرد، بعد ازآن مردي روي هواي خودش آنچه خواست گفت.
صفحه 17 از 204
مفسرین یاد کرده اند: در نزد قول خداي تعالی ": فما استمتعتم به منهم فاتوهن اجورهن فریضه " پس آنچه را که کامیاب بان شدید
از زنان پس مزد و مهر آنرا بعنوان وجوب بدهید دربیان
[ [ صفحه 22
دلیل کسیکه متعه نکاح و عقد موقت را جایز میداند، و برخی ازایشان در مقام اثبات نسبت جواز بعمران بن حصین یاد نموده اند.
تفسیر ثعلبی، تفسیر فخر رازي ج 3 ص 200 و 202 ، تفسیر ابی حیان ج 3 ص 218 ، تفسیر نیشابوري.
-12 از نافعاز عبد الله بن عمر روایت شده: که از او پرسیدند از صیغه کردن زنها، پس گفت حرام است اما محققا اگر عمر بن
خطاب کسی را در صیغه گرفتن میگرفتهر آینه او را سنگباران میکرد.
-13 عمر... بود که میگفت: قسم بخدا نیاورند مردیرا نزد من کهمتعه را روا و جایز بداند مگر آنکه او را سنگسار کنم.
-14 از ابی سعیدخدري و جابر بن عبد الله انصاري گفتند ما تا نیمی از خلافت عمر صیغه میکردیم تا آنکه عمر مردم را منع کرداز
آن در کار عمرو بن حریث.
م- و ابن رشد آنرا نقل کرده در بدایه المجتهد ج 3 ص 58 از جابر بلفظ: اینکه ما صیغه میکردیم در زمان رسول خدا صلی الله علیه
و آله و ابی بکر ونیمی از خلافت عمر سپس عمر مردم را نهی کرد از آن.
-15 از ایوب روایت شده که عروه بابن عباس گفت: آیا از خدا نمیترسی که رخصت را اجازه میدهی در متعه، پس ابن عباس
[ [ صفحه 23
گفت ايعریه برو از مادرت به پرس، پس عروه گفت اما ابوبکر و عمر صیغه و متعه نکردند، پس ابن عباس گفت بخدا قسم نمیبینم
شما را که دست از نهی و منعتان بردارید تا آنکه خداوند شما را عذاب کند ما شما را از پیامبر صلیالله علیه و آله حدیث میگوئیم و
شما ما را از ابوبکر و عمر خبر میدهید.
حواله دادن ابن عباس فصل داوري را بر مادر عروه بن زبیر اسماء دختر ابوبکربراي این بود که زبیر او را صیغه کرده بود و او عبد الله
بن زبیر را براي از زائیده بود.
راغب در کتاب محاضرات ج 2 ص 94 گوید عبد الله بن زبیر سرزنش و ملامت کرد عبد الله بن عباس را بحلال دانستن صیغه پس
ابن عباس باو گفت برو از مادرت به پرس چگونه منقل بخور و آتش روشن شد بین او و بین پدرت زبیر، پس او را سئوالکرد، پس
گفت من تو را نزائیدم مگر در صیغه بودن بپدرت.
و ابنعباس گفت اول منقلیکه روشن شد در متعه منقل آل زبیر بود.
مسلم در صحیح خود ج 1 ص 354 ، از مسلم القري نقل کرده که گفت: پرسیدم از ابن عباس از متعه حج پس رخصت داد در آن
وبود ابن زبیر که نهی از آن میکرد، پس ابن عباس گفت: این مادر پسر زبیراست که حدیث میکند که رسول خدا صلی الله علیه و
آله در آن رخصت داد پس بروید بر او وارد شوید و از او به پرسید، گوید: پس ما داخل بر او شدیم پس برخورد کردیم بزن چاق
کور، پس گفت رسول خدا صلی الله علیه و آلهرخصت در آن داد.
مسلم باین عبارت آنرا از دو طریق نقل کرده سپس گفته:پس
صفحه 18 از 204
[ [ صفحه 24
اما عبد الرحمن در حدیث او(متعه) است و نگفته (متعه حج) و اما ابن جعفر پس گفت: شعبه گوید: مسلم (یعنی القري) گوید
نمیدانم منظورش متعه حج بود یا متعه زنان.
ومتعه اگرچه اطلاق شده در لفظ عبد الرحمن و نمیدانم مسلم کدام یک از دومتعه است آن اما ابو داود طیالسی نقلکرده در
مسندش ص 227 ، از مسلم القريکه گفت: ما وارد شدیم بر اسماء دخترابی بکر پس از او پرسیدیم از متعه و صیغه کردن زنها، پس
گفت این کار را ما در زمان رسول خدا صلی الله علیه واله کردیم.
بلی در آنچه کهاحمد در مسندش ج 4 ص 348 نقل کرده (متعه حج) است، روایت کرده آنرا از طریق شعبه و شنیده بوده حکایت
آنرا از مسلم مردد بودن او را و شاید بعد از این آنرا مقید کرده به (نمیدانم که صیغه مقصودش بوده یا متعه حج) براي حفظ کردن
بزرگواري پسر زبیر و مخفی مانند بر خواننده که آن (مدعی خلافت) فرزند صیغه بوده است.
م- 16 - ابن کلبی نقل کرده که سلمه بن امیه بن خلف جمی کامیاب شد از سلمی کنیز حکیم بن امیه بن اوقص اسلمی (یعنی او را
صیغه کرد) پس براي او فرزندي زائید پس سلمه او را انکار کرد پس بگوش عمر رسید.پس متعه و صیغه را نهی کرد.و نیز روایت
شده که سلمه استمتاع کرد کامجوئی کرد بزنی (بصیغه کردن) پس این خبر بعمررسید پس او را تهدید کرد.
( (اصابه ج 2 ص 63
[ [ صفحه 25
متعتان (متعه حج و متعه زنان)
اشاره
-1 از ابی نضرهروایت شده گوید: که من نزد جابر بن عبد الله بودم پس شخصی پیش او آمد و گفت: ابن عباس و ابن زبیر اختلاف
دارند در متعه، پس جابر گفت ما هر دو را انجام دادیم با رسول خدا صلی الله علیه و آله سپس عمر ما را از آندو نهی کرد پس ما
تکرار نکردیم آنرا.
صورت دیگر:
از ابی نضره از جابر رضی الله عنه گفت، گفتم: ابن زبیر نهی میکند از متعه و ابن عباس امر میکند بان گفت بر دست منست جریان
حدیث ما متمتع میشدیم و متعه میکردیم با رسول خدا صلی الله علیه وآله و با ابوبکر، پس چون عمر خلیفه شد مردم را خطاب کرد
و گفت: براستیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله این رسولست و بدرستیکه قرآن این قرانست و بدرستیکه آن دو متعه بودند بر
عهده رسول خدا صلی الله علیه و آله و من از نهی میکنم و هر کس مرتکبشود مجازات میکنم، یکی از آن دو متعه و صیغه کردن
زنانست و من دست پیدا نکنم بر مردیکه ازدواج کرده با زنی تا مدتی مگر آنکه او را
[ [ صفحه 26
صفحه 19 از 204
در زیر سنگ پنهان میکنم و دیگري متعهحج.
صورت سوم:
از جابر بنعبد الله گفت: ما کامیاب میشدیم از دو متعه در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله، متعه حج و متعه زنان، پس عمر ما را نهی
کرد، از آن پس ما آنرا ترك کردیم.
صورت چهارم:
از ابی نضره گوید: ابن عباسبود که امر متعه میکرد از ابن زبیر از آن نهی میکرد پس من این را بجابر بن عبد الله انصاري یادآور
شدم، پس گفت: حدیث بر دست من دور زده، ما متعه میکردیم با رسول خدا صلی الله علیه و آله، پس چون عمر برخاست
گفت:بدرستیکه خدا حلال کرد براي رسولش آنچه خواست بچیزیکه خواست پس تمام کنید حج و عمره چنانچه خدا امر کرده و
منتهی شوید و دست برداریداز صیغه کردن این زنها نیاورند مرا بمردیکه نکاح کرده، تزویج کرده زنی را تا مدتی معینی مگر آنکه
او را من
[ [ صفحه 27
سنگسار کنم.
صورت پنجم:
قتاده گوید: شنیدم ابو نضره میگفت بجابر بن عبد الله گفتم: که پسر زبیر نهی میکند از متعه و ابن عباس امر بان میکند، جابر گفت
جریانحدیث بر دست منست ما در عهد رسول خداصلی الله علیه و آله صیغه میکردیم، پس چون عمر بن خطاب بخلافت رسید و
گفت بدرستیکه خداي عز و جل بود که حلال کرد براي پیامبرش آنچه خواست و بدرستیکه قرآن نازل شد منازلش پس جداکنید
حجتان را از عمره خودتان و پیروي کنید نکاح این زنانرا پس نیاورند مرا بمردیکه ازدواج کرده زنیرا تا مدتی معلوم مگر آنکه او
را سنگسار کنم.
( (مسند ابی داود طیالسیص 247
امینی طاب الله ثراه و جعل الله الجنه مثواه گوید: چون سنگسار کردن کسیکه زنی را صیغه کرده مشروع نبوده و هیچ یک از فقهاء
سنی حکم بآننداده براي شبه عقد در اینجا، جصاص بعد از ذکر حدیث گوید، پس یاد کرد رجم و سنگسار کردن را در صیغه
جایز است از اینکه از جهت تهدید و بیم دادن باشد که تا مردم از آن منزجر شوند.
-2 از عمر بتحقیق که او در خطبه اش گفت:
[ [ صفحه 28
"متعان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و انا انهی عنهما و اعاقب علیهمامتعه الحج و متعه النساء "
دو متعه بودند در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و من نهی میکنم از آن دو و مجازات میکنم مرتکبین آنرا متعه حجو متعه
زنان.
و در لفظ جصاصاست اگر جلوتر نهی کرده بودم هر آینهسنگسار کنم یا اگر کسی را که مرتکب شده و متعه حج یا زنی را صیغه
نموده البته سنگسار کنم.
صفحه 20 از 204
مامون عباسی استدلال کرده بر جواز متعه باین حدیثو مصمم شد که حکم بان کند چنانچه در تاریخ ابن خلکان ج 2 ص 359 ط
ایران است و عبارتش در آنجا اینست دو متعه بر عهد رسول خدا صلی الله علیه و آلهو بر عهد ابوبکر... بودند و من ازآن دو نهی
[ [ صفحه 29
میکنم.
این خطبه عمر در دو متعه از مطالب مسلمه نزد اهل سنت است با الفاظ یاد شده است مگر اینکه احمد امام حنبلی ها حدیث را نقل
کرده بلفظ دوم براي جابر و حذف کرده از آن چیزیرا که خیال کرده خدمتی براي مبداء (خلیفه) است و لفظ آن اینست پس چون
عمر 0..متولی خلافت شد مردم را خطاب کرد وگفت: بدرستیکه قرآن همان قرانست و رسول خدا هم همان رسول است و آن دو
متعه بودند بر عهد و زمان رسول الله صلی الله علیه و آله یکی از آن متعه حج بود و دیگري متعه زنان.
-3 حافظابن ابی شیبه از سعید بن مسیب نقل کرده و گفته که عمر نهی از دو متعه کرد متعه زنان و متعه حج، الدر المنثور ج 2 ص
140 ، کنز العمال ج 8 ص 293 نقل از مسدد.
-4 طبري از عروه بن زبیر نقل کرده که او بابن عباس گفت هلاك کردي تو مردم را گفت براي چه، گفت فتوا میدهی ایشانرا
دردو متعه و حال آنکه میدانی که ابوبکرو عمر از آن دو نهی کردند، پس گفت آیا جاي تعجب و شگفتی نیست که من او را از
رسول خدا صلی الله علیه و آله حدیث میکنم و او از ابوبکر و عمر مراخبر میدهد.پس گفت آن دو داناتر بسنت رسول خدا صلی الله
. علیه و آله وپیروتر از تو بآن بودند، کنز العمالج 8 ص 293 ، مرآه الزمان سبط حنفی ص 99
-5 راغب در محاضرات ج 2 ص 92 گوید: یحیی بن اکثم به شیخی در بصرهگفت بچه کسی اقتدا کردي در جواز متعهگفت بعمر
بن خطاب، گفت چطور و عمر سخت ترین مردم بود در متعه گفت:
[ [ صفحه 30
براي آنکه خبر صحیح اینستکه او بالاي منبر رفت و گفت: بدرستیکه خداو رسول او حلال کردند براي شما دو متعه را و من حرام
کننده ام آن دو رابر شما و کیفر میکنم بر آن پس قبول کردیم شهادت او را و نپذیرفتیم تحریماو را.
-6 طبري در تاریخشج 5 ص 32 نقل کرده از عمران بن سواده گوید: نماز صبح را با عمر بجاآوردم پس قرائت کرد سبحان و
سوره اي را با آن پس از آن منصرف شد و برخاستم با او پس فت آیا حاجتی داري گفتم، حاجتی دارم، گفت: پس ملحق شو،
گوید پس ملحق شدم و چون داخل منزل شد بمن اجازه داد پس دیدم او برروي تختی است که بالاي آن چیزي نیست، پس گفتم:
نصیحتی دارم، گفت مرحباآفرین بر ناصح و خیرخواه در صبح و شام.
گفتم: امت تو چهار عیب از تو گرفته است، گفت پس سر شلاقش (دره)را گذارد در زیر چانه اش و ته آنرا بر رانش سپس گفت،
بیار، گفت: یادآور شدند که تو عمره را حرام کرديدر ماه هاي حج و حال آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر... این
کار را نکردند و آن حلال بود، عمر گفت: آن حلالست اگر ایشان عمرهمیکردند در ماه هاي حج میدیدند آنرا که کافی از
حجشانست پس این مقدار و اندازه مقدار سال آن خواهد بود پس ایام حجشان میگذرد و آن بهائی و نوریست که از نور خدائی
درست رفتم.
گفتم: و میگویند که تو حرام کرده ايمتعه زنان را و آن رخصتی از خدا بود که ما از آن بهره مند میشدیم بمشتی گندم یا خرما و
صفحه 21 از 204
بعد از سه روز (و یاسه بار آمیزش) از هم جدا میشدیم 0
[ [ صفحه 31
عمر گفت: که رسول خدا صلی اللهعلیه و آله آنرا حلال کرد در زمان ضروره و تنگدستی پس از آن مردم برگشتند به توانگري و
فراوانی و گشایش زنده گی سپس نمیدانم کسی را ازمسلمین که عمل بان کند و نه بان برگردد، پس اکنون هر کس بخواهد
بمشتی گندم یا خرما ازدواج کند و بعداز سه روز هم بطلاق جدا شود،.
گوید:گفتم و تو آزاد ساختی جاریه و کنیز را بزائیدن که اگر بچه اش را زائید آزاد است بدون آزاد کردن آقایش گفت:ملحق
کردم حرمتی را بحرمتی و نخواستممگر خیر و صلاح را و استغفار میکنم
گفتم: و شکایت میکنند از تو خشونت کردن با رعیت و شکنجه تازیانه را گفتپس بلند کرد شلاقش را پس از آن دست کشید بر
آن از سر تا آخرش، پس از آنگفت: من هم پالکی محمد بودم، و زمیل و همردیف آنحضرت بود در غزوه و جنگ قرقره الکدر،
پس قسم بخدا که منپس میچرانیدم تا سیر میکردم و آب میدادم تا سیراب میکردم و شتر را موقع دوشیدن و منع کردم شترانی را
کهبچپ و راست میرفتند و از راه میانه ومستقیم نمیرفتند و من دفاع میکنم از مقام خودم و راه خود را میروم و منضممیکردم آنرا که
از مقصد منحرف میشد وملحق میکردم و میرسانیدم مرکبهائی راکه بد راه میرفتند و بسیار زجر میکردم و کمتر میزدم و عصا را
میکشیدم و با دست دفع میکردم اگر اینها نبود هر آینه پوزش میطلبیدم و عذرخواهی میکردم.
گوید: پس این مطلب بگوش معاویه رسید، پس گفت بخداقسم که او عالم برعیتشان بود.
ابن ابی الحدید در شرح نهج ج 3 ص 28 ، ازابن قتیبه و طبري نقل کرده است.
[ [ صفحه 32
-7 طبري در (المتبین) نقل کرده از عمر که او گفت سه چیز در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بود که من حرام کننده آنها و
عقوبت کننده بر مرتکبین آنها هستم: 1- متعه حج 2- متعه نساء 3- حی علی خیر العمل در اذان.
و قوشچی یادکرده آنرا در شرح تجرید و بزودي برخورد خواهی کرد گفته او را در آن وشیخ علی بیاضی حکایت کرده آنرا در
کتابش (الصراط المستقیم).
این جزئی است از احادیث دو متعه که آن ازچهل حدیث میگذرد بین حدیث صحیح و حسنکه اعلام میکند از اینکه دو متعه بر
عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله معمول بود و درباره هر دو قرآن نازل شده و ثابت شده است اباحه هر دو بسنتپیامبر " ص " و
اول کسیکه از آن دو نهی کرد عمر بود، و عسکري آنرا در اولیاتش شمرده و سیوطی در تاریخ الخلفاء ص 93 یاد کرده و قرمانی
در تاریخش حاشیه کامل ج 1 ص 2.3 گوید اول کسیکه متعه را حرام کرد عمر بود.
نگرشی در دو متعه
این جمله ئیست از آنچه را که از احادیث درباره آن دو متعه وارد شده است و آنها چنانچه میبینی خود بخود وافیست براي اثبات
تشریع آن دو بر عهد پیامبر از جهت قرآن و سنت پیامبر " ص "بدون آنکه نسخ و بطلانی آمده باشد در پی حکم آنها و اضافه کن
بانها از احادیث بسیاریکه دلالت بر اباحه آنهامیکند و ما آنرا یاد
صفحه 22 از 204
[ [ صفحه 33
نکردیم براي خالی بودن آنها از نهی عمر و نبود نهی او درباره دو متعه مگر راي مخصوص یا صرف اجتهادي در برابر نص صریح
قران و سنت.
اما متعه حج پس منع و نهی کرد از آن وقتیکه آنرا کاري زشت میپنداشت اینکه مردم توجه بحج دارند از سرهایشان آب میچکد
بعد از آمیزش و جماع زنها بعد از تمام شدن عمره، لکن خداوند سبحان بیناتر بحال بنده گانش بود از او و پیامبرش صلی الله علیه و
آله میدانست این را موقعیکه تشریح کرد مباح بودن متعه حجرا از جهت حکم قطعی ابدي تا روز قیامت چنانچه آن نص احادیث
گذشته و آینده است و نباشد آنچه را که عمر آورده مگر استحسانیکه اختصاص بخودش دارد و اعتنائی بر آن نیست در برابر کتاب
و سنت.
این آنچیزیستکه خلیفه آنرا دیده در مستند و مدرك حکمش و دراینجا گفته هاي بیهوده و بی ارزشی است که گفته اند آنرا تا
آنکه تقویت کنند این فتواي مخصوص او را و خوب جلوه دهند.
آنچه که خلیفه بر آن اقدام کرد به تنهائی و تمام آنهم مخالف آنستکه خودش بشخصه تصریح کرده و آنها عذرهاي ساختگی
است.
و بینیازاز حق نمیکند چیزیرا، و از آنهاست.
-1 اینکه متعه ایکه عمر نهی از آن کرده آن فسخ حج است بعمره ایکه بعد از آن حج میشود و آنرا دفع و رد میکند نصوص
صحیح هاي یاد شده از ابن عباس و عمران بن حصین و سعد بن ابی وقاص و محمد بن عبد الله بن نوفل و ابو موسی اشعري و حسن
و بعد از آن نصوص علماء بر اینکه نهی شده از خلیفه متعه حج و جمع کردن بین حج و عمره است.
[ [ صفحه 34
و بعضی گفته اند:که همه اینها تصریح خود عمر است بر این و علت نهی کردن او هم از آن گفتهاوست، من میترسم که مردم با
زنها عروسی کنند زیر درخت اراك (بید) پساز آن بروند با آنحال حج نمایند، و گفته او: اگر من رخصت میدادم بایشاندر متعه
هر آینه عروسی میکردند با آنها در زیر سایه درخت بید آنگاه با آنها حرکت میکردند بسوي حج، و گفته او: خوش نداشتم که
مردم عروسی کنند با آنها در زیر سایه بید سپس بروند به حج که از سرشان آب بچکد (یعنی آبغسل جنابت).
و شیخ بدر الدین عینی حنفی در عمده القاري شرح صحیح بخاري ج 4 ص 568 گوید: عیاض و غیر او بطور قطع گویند: متعه ایکه
عمر و عثمان نهی کردند از آن فسخ و تبدیل حج بعمره بوده نه عمره ایکه بعد از حج میکنند گفتم: در پاسخ او بر ایشان ایراد
میشود آنچه که در روایت مسلم آمده که بعضی از طرق آن تصریح کرده ببودن آن متعه حج، و در روایتی از او آمده، که رسول
خدا صلیالله علیه و آله عمره نمود با برخی همسرانش در ده ي حج، و در روایتی از مسلم است که آنحضرت جمع کرد بین حج
وعمره، و مقصود او تمتع یاد شده است و آن جمع بین حج و عمره است در یک سال. 1-ه
-2 اختصاص ویژه گی اباحه متعه بصحابه پیامبر در عمره ایشان با رسول خدا صلی الله علیه و آله فقط، نسبت داده شده این گفته
بعثمان و صحابی بزرگوار ابی ذر غفاريو بر این اشکال میشود چنانچه در زاد المعاد ابن قیم ج 1 ص 213 است که اینآثار و
اخباریکه دلالت میکند بر اختصاص اباحه متعه بصحابه مردد بین دو
صفحه 23 از 204
[ [ صفحه 35
دسته است یا خبریستکه باطلو صحیح نیست البته از کسیکه باو نسبتداده شده است و بین خبر صحیح از گوینده ایکه معصوم
نیست که معارضه نمیود با آن نصوص تشریع کننده معصوم پس در صحیح مسلم و بخاري و غیر آنهاست از سراقه بن مالک که
گفت: این تمتع و کامیبابی ما اي رسول خدا (از همسرانمان) در حج براي امسال است یا براي همیشه، فرمود: نه بلکهبراي همیشه
است، نه بلکه براي همیشهاست.
و در صحیحه دیگري از سراقه است گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله برخاست براي خطبه و فرمود: بدانیکه عمره داخل در حج
شد تا روزقیامت.
و در صحیح از ابن عباس است که گوید: عمره داخل در حج شد تا روزقیامت ترمذي بعد از آن در صحیح خود ج 1 ص 175
گوید و در این باب از سراقه بن مالک، و جابر بن عبد الله است و
[ [ صفحه 36
معناي این حدیث اینست که باکینیست بعمره در ماه هاي حج، و همینطور تفسیر کرده آنرا شافعی و احمد و اسحق، و معناي این
حدیث اینستکه اهل جاهلیت در ماه هاي حج عمره نمیکردند پس چون اسلام آمد اجازه داد پیامبر صلی الله علیه و آله در این
موضوع و فرمود ": دخلت العمره فی الحج الی یوم القیامه " عمره داخل حج شده تا روز قیامت یعنی باکی نیست بعمره کردن در
ماه هاي حج.
و در صحیحه اي از خود عمراست که گفت: رسول خدا صلی الله علیهو آله فرمود: جبرئیل آمد نزد من و مندر وادي عقیق بودم
پس فرمود: در اینوادي مبارك دو رکعت نماز بگذار و گفت: عمره اي در حجه اي پس حقیقه عمره داخل در حج شد تا روز
قیامت (بیهقی در سننش ج 5 ص 13 نقل کرده و گفته کهآنرا بخاري در صحیح خود روایت نموده).
پس چه چیز جري کرده و جرئت داده خلیفه را بر سنتیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر بان داده و جبرئیل آنرا آورده و
خودش آنرا بازگوکرده است.
و سندي در حاشیه سنن ابن ماجه ج 2 ص 231 گوید: ظاهر حدیث بلال موافقت نهی عمر از متعه است و جمهور بر خلاف آنست
و اینکه متعه اختصاصی بصحابه ندارد پس براي همین حمل کردند متعه را بفسخ و خدا داناتراست اه.
و این حدیث بلال از احادیثیستکه دلالت میکند که متعه
[ [ صفحه 37
اختصاص بصحابه دارد و در آن احمد گوید: این مرد شناخته نشده اینحدیثیستکه اسنادش معروف نیست، حدیث بلال در نزد من
ثابت نیست.
و ابن قیم در زاد المعاد بعد از نقل گفته احمد گوید: گفتم و از آن چه راکه دلالت میکند بر صحت قول امام احمدو اینکه این
حدیث صحیح نیست اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله خبر از متعه داد که آن براي همیشه است پس ماگواهی میدهیم بخدا قسم که
صفحه 24 از 204
این حدیث بلال از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درست نیست، و آن دروغ و غلطی است بر او و چطور مقدم داشته شود
روایت بلال بر روایات افراد مورداعتماد، تا آنجا که گوید مجوزون فسخگویند: این قول فاسدیست که شکی در آننیست بلکه این
راي و عقیده ئیست که در آن شکی نیست و بتحقیق که تصریح کرده، باینکه آن راي کسیستکه او بزرگتر از عثمان و ابی ذر و
عمران بنحصین است پس در دو صحیح و لفظ بخاریست که ما متمتع شدیم و متعه کردیم با رسول خدا صلی الله علیه و آله و قران
نازل شد درباره آن، پس مردي گفت براي خودش آنچه میخواست و در لفظ مسلم: است نازل شده آیه متعهدر کتاب خدا عز و
جل، یعنی متعه حج و امر فرمود ما را رسول خدا صلی اللهعلیه و آله بان پس از آن هم آیه اي نازل نشده که متعه حج را نسخ کند و
رسول خدا صلی الله علیه و آله هم از آن نهی نفرمود تا از دنیا رفت مردي آنچه خواست براي خودش گفت، در لفظی: اراده کرده
عمر را، و عبد الله بنعمر گفت بکسیکه سئوال کرده بود از اواز متعه و گفته بود که پدرت نهی کرد از آن، امر و فرمان رسول خدا
صلی الله علیه و آله سزاوارتر است که پیروي شود یا پدرم، و ابن
[ [ صفحه 38
عباس گفت بکسیکه معارضه کرده بود با او بابی بکر و عمر، نزدیک است بر شما سنگ از آسمان فرود آید من میگویمرسول خدا
صلی الله علیه و آله فرمود: و شما میگوئید، ابوبکر و عمر گفت.
پس این پاسخ علماء است نهجواب آنکه میگوید: عثمان و ابوذر داناتر بر رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند از شما و آیا نگفت
ابن عباس و عبد الله بن عمر: که ابوبکر و عمر داناتر بر رسول خدا صلی الله علیه و آله از ما بودند و نبود هیچیکاز صحابه و نه
هیچکس از تابعین که باین جواب راضی باشد در دفع نصی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و ایشان اعلم بخدا و رسول او بودند و
پرهیزکارتر بر او از اینکه مقدم بدارند بر گفته معصوم راي غیر معصوم را.
پس از آن نص از معصوم ثابت شده که آن (متعه حج) باقی است تا روز قیامت و بتحقیق که قائل ببقاء آن شدهاست علی بن ابی
طالب که رضوان خدا اورا باد و سعد بن ابی وقاص و ابن عمر و ابن عباس و ابو موسی و سعید بن مسیب و قاطبه تابعین و پیروان
آنان.
و دلالت میکند بر اینکه این راي و اجتهاد محض بود که نسبت داده نمیشود باینکه آن به پیامبر صلی الله علیه و آله متصل باشد
اینکه عمر بن خطاب... وقتیکه نهی از آن کرد ابو موسی اشعري گفت: اي امیرمومنان چه احداث کردي در شان مناسک حج، پس
گفت: اگرما کتاب پروردگارمان را بگیریم، و عمل کنیم، پس بدرستیکه خدا میفرماید: و اتموا الحج و العمره لله " حج و عمره را
براي خدا اتمام کنید، و اگرسنت رسول خدا صلی الله علیه و آله رابگیریم، پس بدرستیکه پیامبر خدا صلیالله علیه و آله حلال نکرد
تا آنکه قربانی کند
[ [ صفحه 39
پس این اتفاقی بوداز ابو موسی و عمر بر اینکه منع بهم زدن حج را بمتعه و احرام بانرا ابتداء جز این نیست که آن راي محض اوبوده
که احداث کرد در مناسک حج از رسول خدا صلی الله علیه و آله نیست واگرچه استدلال کرده براي آن بچیزیکه استدلال نموده و
ابو موسی بود که فتوا میداد مردم را بفسخ حج در تمام خلافت ابوبکر و اوائل خلافت عمر تا آنکه عمر مذاکره کرد در نهی کردن
آن، و اتفاق کرده اند بر اینکه این رايبود که عمر...آنرا احداث در مناسک نمود پس از آن صحیح است از او که رجوع نمود از
صفحه 25 از 204
آن 1 ه.
و عینی: در عمده القاري ج 4 ص 562 گوید: پس اگر بگوئی: که از ابی ذر روایت شده که او گوید: متعه مخصوص اصحاب
محمد صلی الله علیه و آله بود، در صحیح مسلم، میگویم: گویند: این گفته صحابی مخالف کتاب و سنت و اجماع و قول کسیستکه
بهتر از او بودهاست.
اما کتاب پس قول خداي تعالی ": فمن تمتع بالعمره الی الحج " پس آنکه تمتع کرد عمره را بحج، و این عمومی است و مسلمین
اجماع کرده اند بر اباحه و جواز تمتع در تمام عصرها، و جز این نیست که در فضل آن اختلافکرده اند.
و اما سنت: پس حدیث سراقه ": المتعه لنا خاصه او هی الیالابد " آیا متعه براي ما تنهاست یا براي همیشه است فرمودند: بلکه آن
براي همیشه است، و حدیث یاد شده در صحیح مسلم در صفه
[ [ صفحه 40
حج مانند این: و معنایش اینستکه اهل جاهلیت بودند که تمتع را جایز نمیدانستند و نمیدیدند عمره را در ماه هاي حج مگر هرزه
گی و عیاشی، پس پیامبر صلی الله علیه و آله بیان فرمود که خداوند تشریع فرمود: عمره را در ماههاي حج و تجویز کرد متعه را تا
روز قیامت، سعید بن منصور آنرا روایت کرده از گفته طاووس و زیادکرده در آن، پس چون اسلام آمد امر کرد مردم را که عمره
کنند در ماه هاي حج، پس داخل شد عمره در ماه هاي حج تا روز قیامت و مخالفت کرد ابوذر را علی علیه السلام و سعد و ابن
عباس و ابن عمر و عمران بن حصین و سایر صحابه و سایر مسلمین، عمران گوید: ما متعه میکردیم با رسول خدا صلی الله علیه وآله
و قران درباره آن نازل شد پس نهینکرد ما را رسول خدا صلی الله علیه وآله از آن و آیه اي آنرا نسخ نکرد، پس مردي براي
خودش آنچه خواست گفت مورد اتفاق همه است.
و سعدبن ابی وقاص گوید: ما کردیم با رسولخدا صلی الله علیه و آله را یعنی متعه را و این یعنی آنکه نهی از آن کرد در آنروز
کافر بعرش یعنی خانه مکه بود، مسلم آنرا روایت کرده اه،مقصود بان معاویه ابن ابی سفیان است چنانچه در صحیح مسلم است
پس راي خلیفه و امر آن بعمره در غیر ماه هايحج برگشت براي جاهلیت است چه قصد کندیا نکند، زیرا که اهل جاهلیت
همچنانکه شنیدي مردمی بودند که نمیدیدند عمره را در ماه هاي حج، ابن عباس گوید: قسم بخدا که رسول خدا صلی الله علیه و
آله عمره نبرد عایشه را در ذي حجه مگر آنکه قطع کندباین امر اهل شرك را، و گوید: آنهابودند که عمره در ماه هاي حج را از
بدترین
[ [ صفحه 41
هرزه گی ها و شهوت رانی ها در روي زمین میدانستند.
-3 حدیثیکه ابو داود نقل کرده آنرا در سننش ج 1 ص 283 ، از سعید بن مسیب کهمردي از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و و آله
آمد پیش عمر بن خطاب...پس گواهیداد نزد او که شنیده بود از رسول خدا صلی الله علیه و آله در مرضیکه از دنیا رفت نهی
میکردند از عمره در حج.
و پاسخ داده از آن بدر الدین عینی در عمده القاريج 4 ص 562 به قولش: جواب داده شده از این باینکه آن حالتی است که
مخالفکتاب و سنت و اجماع است مثل حدیث ابیذر بلکه آن حالش پست تر است از آن زیرا که در اسنادش سخن ها و
صفحه 26 از 204
ایرادهائست ا ه
و زرقانی در شرح موطاء ج 2 ص 18 . پاسخ داده از آن که اسنادش ضعیف و بریده است چنانچه حفاظبیان کرده اند.
عطف کن بحدیث این مردیکه شناخته نشده و شاید هنوز هم بدنیا نیامه باشد حدیثی را که ابو داود در سننش ج 1 ص 283 نقل
کرده آنرا از معاویه بن ابی سفیان که گفت باصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله آیا میدانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله نهی
کرد از چنین و چنان وسوارشدن بر پوست پلنگ، گفتند، بلی، گفت: پس میدانید که او نهی کرد ازنزدیک کردن بین حج و عمره
را (حج قران) پس گفتند: اما این را پس نه پس گفت: اما او نهی کرد با آنها و شما فراموش کردید.
[ [ صفحه 42
بار خدایا تو منزهی، چه چیز جرئت داد و جري کرد ایشان بر نوامیس و احکام دین، پس اگر مانند متعه حجیکهحکمش شامل
میشود در هر سال صدها هزارنفر از مردم را که قرآن درباره آن نازل شده و رسول خدا صلی الله علیه وآله آنرا بجا آورده پس از
آن نهی کرده از آن و تمام صحابه فراموش کردند و در میان ایشان بسیاري بودند که دوران صحبتشان طولانی بود با آنحضرت و
هیچیک از ایشان لب نگشود بسخن و یاد نکرد آنرا مگر معاویه بن ابی سفیانی که اسلامش متاخر از بیشترآنها بوده که قطعا و قهرا
ادراك صحبتش اندك و شنیدنش کمتر بوده و آنرا اظهار نکرده و حرفی نزد مگر بعداز مدتها که از عمرش گذشته بود در
روزیکه حکومت را متصرف شده بود و خوشش آمده بود که قدم بگذارد جاي قدمکسانیکه از او مقدم بودند پس چه توقعی باقی
میماند باحکام در این موقع و چه اطمینانی حاصل میشود براي مسلمان بر آن و بجائی حق سوگند که تمام اینها نیست مگر بازي
بشریعت پاكاسلامی و راه یافتن درز کردن هواهاي نفسانی در آن و نیست شریعت در نزد این گروه مردان (معاویه ها و صدام ها و
اربابهایشان...(مگر قوانینسیاسیه وقتیه که میگردد بنظر و دید آنکه بر مردم حکومت و کشور را اداره میکند راي کسیکه متولی زمام
آن شده است.
و این دو حدیث را جفت و منضم کن بروایتیکه احمد آنرا نقل کرده در روایتی از اینکه اول کسیکه از حج تمتع نهی کرد معاویه
[ [ صفحه 43
بود و حال آنکه ابوبکر و عمر و عثمان متعه حج نمودند، و در روایت دیگر است که ابوبکر از آن نهی کرد پس آن مخالف است
در روایت معاویه با تمام آنچه کهگذشت از صحاح و در روایت ابوبکر که مخالف با اکثر آنهاست، و من خیال میکنم که آنکه
تلفیق کرده روایت اول را خواسته بار گناه عمر را سبک کرده باشد بانداختن نهی را بر گردن معاویهو کسیکه دومی را آفریده و
ایجاد کردهقرار داده این راي را از سنت و روش شیخین (ابوبکر و عمر) تا آنکه تقویت کند طرف آنرا غافل از اینکه قرآن و سنت
نیامده بر هر قول و فتوائی که جانب داري از آنها کند براي سخن هر گوینده باشد و فتواي هر فتوا دهنده اي.
عینی در عمده القاري ج 4 ص 562 گوید: پس اگرگفتی: که عمر و عثمان و معاویه نهی از آن کرده اند، گویم: که علماء صحابه
بر ایشان انکار کرده و مخالفت در فعلشان با آنها کرده اند و حق با منکرین ایشانست نه غیر ایشان. 1ه
ونسبت تمتع بعثمان در حدیث احمد و ترمذي نبود مگر از غافل احمقی از احادیث بسیاریکه دلالت میکند بر نهی آن از تمتع که
آنرا امامان حدیث و حافظین در صحاح و مسانیدشان نقل کردهاند و در آنها اعتراض است بر مثل علیامیر المومنین علیه الصلوه و
السلام وتمتع آنحضرت بقولش (یعنی عمر) میبینی مرا که نهی کنم مردم را
صفحه 27 از 204
[ [ صفحه 44
از چیزي و حال آنکه تو آنرا میکنی، پس آنحضرت علیه السلام فرمود: نیستم من که ترك کنم سنت رسول خدا صلی الله علیه و
آله را بگفته احدي از مردم و در حدیث دیگر نزد بخاري: پس علی علیه السلام فرمود: قصد نداري مگر آنکه نهی کنی از کاریکه
رسول خدا صلی الله علیه و آله آنرا بجا آورده.
و بتحقیق رسید سختگیري و شده انکار عثمان بر کسیکه حج تمتع نماید تا حدیکه نزدیک بود کشته شود مولاي ما امیرالمومنین از
جري کردن او مردم را.
ابو عمر در کتاب العلم ج 2 ص 3. نقل کرده و در مختصر آن صحیفه 111 ، از عبد الله بنزبیر بازگو کرده که او گفت من با عثمان
در جحفه بودم و با او گروهی و جمعی از مردم شام بودند و در میان آنان حبیب بن مسلمه فهري بوده که تمتع عمره را پرسیدند،
گفت: تمام کنید حج را و آنرا در ماه هاي حج خلاص نمائید پس اگر تاخیر انداختید این عمره تا آنکه زیارت کنید این خانه را دو
زیارت بهتر است پس بدرستیکه خدا وسعت در خیر داده است.
پس علی علیه السلام فرمود: قصد کردي(که حمله کنی و تصرف نمائی) در سنترسول خدا صلی الله علیه و آله و رخصتی را که
در کتابش به بندگان اجازه داده که بر ایشان تنگ بگیري درآن و از آن نهی نمائی و حال آنکه آن براي نیازمند و دور از خانه
بوده آنها
[ [ صفحه 45
تهلیل و احرام بعمره و حج با هم نموده، پس عثمان رو بمردم کرد و گفت آیا من نهی از آن کردم، من از آن نهی نمیکنم جز این
نیست که رائی بود که من بان اشاره کردم پس هرکس خواست بان عمل کند و هر کس خواست آنرا ترك نماید، گوید: پس
فراموش نمیکنم گفته مردي از اهل شام را با حبیب بن مسلم: نگاه کن باین که چطورمخالفت با امیر المومنین میکند، قسم بخدا که
اگر مرا فرمان دهد گردنش را میزنم، گفت: پس حبیب، دستش را بلند کرد و محکم بسینه او زد و گفت:ساکت شود خدا دهانت
را پر از خاك کنداصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله داناترند بانچه را که در آن اختلاف میکنند.
و بانچه ما یاد کردیم ظاهر میشود فساد بقیه گفته شده از وجوهیکهممکن بود توجیه کند و بپذیرد عذر رايخلیفه را و کسیکه
. میخواهد تفصیل بیش از این را در این موضوع بداند پس بر اوست که رجوع کند بزاد المعاد ابن قیم جوزیه ج 1 ص 177 تا 225
اما متعه نساء
صیغه کردن زن و زناشوئی موقت
پس آنچه که ظاهر میشود از سخنان عمر اینستکه او آنرا از زناو بی عفتی محسوب داشته و براي همین در حدیثیکه در صفحه 20
گذشت.روشن کنید تا نکاح از زنا شناخته شود و درآنوقت و در زمان تمام صحابه از حدیث فسخ نه عین بود و نه اثري و هر گاه
بین
صفحه 28 از 204
[ [ صفحه 46
ایشان خلافی رخ میداد در این موضوع استناد میکردند تجویز کننده گان بکتاب و سنت و مانعون تمسکمیجستند بگفته عمر و نهی
او از آن چنانچه نفی میکند نسخ را بتمام صراحتقول خلیفه (انا انهی عنهما) من نهیاز آن میکنم و آن صریح و روشن چیزیستکه
گذشت از امیرالمومنین علیه السلام و عبد الله بن عباس از نسبت دادن نهی را بعمر فقط و بزودي میاید از ابن عباس قول او که آیه
متعه محکماست یعنی نسخ شده و در ص 18 گذشت از حکم: که آن نسخ نشده است و بهمین استناد کرده هر کسیکه از صحابه و
پیروان آنرا جایز و مباح دانسته است و از ایشانست یاد شده گان زیر:
-1 عمران بن حصین، حدیثش گذشت در صفحه 7 و 8 و 21
-2 جابر بنعبد الله، حدیثش در ص 21 و 19 و 17 و 25 گذشت
-3 عبد الله بن مسعود، میاید حدیث قرائت او ".فما استمتعتم به منهن الی اجل " پس آنچه را بهره مند شده و کامیاب بان شدید از
زنان تا مدتی، و ابن حزم در " المحلی " و زرقانی در شرح موطاء او را از کسانی محسوب داشته که بر اباحهآن استوار و ثابت بوده.
و حفاظ از او نقل کرده اند که گفت: ما با رسولخدا صلی الله علیه و آله جهاد میکردیم و نبود براي ما زنائی پس گفتیم اي رسول
خدا آیا ما خود را اخته و خواجه نکنیم، پس ما را از این نهی کرد و اجازه داد بما که ازدواج کنیم به لباسی تا مدت سپس فرمود":
لا تحرموا طیبات ما احل الله لکم " حرام نکنید چیزهاي پاك و لذت
[ [ صفحه 47
بخشیکه خدا بر شما حلال کرده است.
جصاص بعد از ذکرحدیث گوید: بدرستیکه آیه از تلاوت پیامبر صلی الله علیه و آله نزد اباحه و جواز متعه است و آن قول
خدايتعالی است لا تحرموا طیبات ما احل الله لکم.
و ابن کثیر یاد کرده آنرادر تفسیرش ج 2 ص 87 نقل از بخاري و مسلم و از خودش اضافه کرده در آن آنگاه خواهند عبد الله آیه
را.
-4 عبد الله بن عمر، امام حنبلی ها احمد در مسندش ج 2 ص 95 باسنادش از عبد الرحمن بن نعم، نعیم، اعرجی گوید: مردي از پسر
عمر از متعه پرسید و من در پیش او بودم "، از متعه کردن زن، " پس گفت: بخدا قسم ما در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله
زناکار و بی عفت نبودیم.
-5 معاویه بن ابی سفیان، ابن حزم او رادر (المحلی) و زرقانی در شرح موطاءاز کسانی شمرده که ثابت و پا بر جا بر جواز و اباحه
آن بوده است و خلاف آن گذشت و میاید براي تو قول تفضیل ما در آن.
[ [ صفحه 48
-6 ابو سعید خدري، در کتاب المحلی ابن حزم و شرح موطاء زرقانی.
-7 سلمه بن امیه بن خلف در کتاب المحلی ابن حزم و شرح موطاء زرقانی.
-8 معبد بن امیه بن خلف در کتاب المحلی ابن حزم و شرح موطاء زرقانی.
صفحه 29 از 204
. -9 زبیر بن عوام، رجوع کن به صفحه 23 و 24
-10 خالد بن مهاجر بن خالد مخزومی، گوید: در آن میان که او نشسته بود در نزدبار و بنه اش مردي آمد نزد او پس از متعه
استفتاء کرد پس او را اجازه داد، پس پسر ابی عمره انصاري باو گفت: یواش و آرام، پس گفت چیست بخدا قسم که من متعه
کردم و صیغه نمودم در زمان امام المتقین (علی بن ابیطالب علیه السلام)
-11 عمرو بن حریث، حدیثش گذشت در صفحه 17 و در آنچه را که طبري از سعید بن مسیب نقل کرده گوید: ابن حریث و ابن
فلان هر دو تامتعه کردند در زمان ابوبکر و عمر و براي آنها از زن صیغه و متعه فرزند بدنیا آمد.
-12 ابی بن کعب، میایدقرائت او فما استمتعتم به منهن الی اجل.
[ [ صفحه 49
. -13 ربیعه بن امیه، حدیث آن گذشت در ص 18
م- 14 - سمیر، در اصابه، شاید او سمره بن جندب باشد گوید: ما در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله متعه میکردیم و صیغه
میگرفتیم.
-15 سعیدبن جیر، ابن حزم او را از کسانیکه استوار و پایدار در جواز و اباحه متعه بوده شمرده و قرائت میاید.
-16 طاوس یمانی، ابن حزم اورا از ثابتین و پایداران بر اباحه متعه محسوب داشته.
-17 عطاء ابو محمد مدنی، ابن حزم او را از ثابتینو پایداران بر اباحه متعه محسوب داشته.
-18 سدي، چنانچه در تفسیرشموجود است و قرائتش میاید.
-19 مجاهد، بزودي میاید قول او در آیه متعه و اشاره نکرده بان قول بنسخ را.
-20 زفرین اوس مدنی، چنانچه در بحر رائق ابن نجیم ج 3 ص 115 یاد شدهاست.
ابن حزم در (المحلی): بعد از شمردن عده اي از کسانی که ثابت و استوار بر اباحه متعه بودند از صحابهگوید: و روایت کرده آنرا
جابر از تمام صحابه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عمر تا اواخر خلافت عمر، سپس گوید: و از تابعین و پیروان
طاوس و سعید بن جبیرو عطاء و سایر فقهاء مکه گویا و ثابت
[ [ صفحه 50
در جواز آن بوده اند.
و ابو عمر صاحب (الاستیعاب) گوید: اصحابابن عباس از اهل مکه و یمن تمامشان متعه را حلال میدانستند بر مذهب ابن عباس و
سایر مردم آنرا حرام کردند.
و قرطبی در تفسیرش ج 5 ص 132 گوید: اهل مکه زیاد متعه میکردند و (فخر الدین) رازي در تفسیرش ج 3 ص 200 گوید: در
آیه متعهاختلاف کرده اند در اینکه آیا این نسخ شده یا نه پس بیشتر از امت رفته اند باینکه آن نسخ شده است و بیشتر از ایشان
گفته اند که آن باباحه و جواز خود همانطور که بوده باقیست.
وابو حیان در تفسیرش بعد از نقل حدیث اباحه آن گوید و بنابراین جماعتی از اهل بیت و تابعین آنرا حلال میدانند.
و باباحه متعه قائل شده مثل ابن جریح عبد الملک بن عبد العزیز مکی متوفاي 150 ، شافعی گوید: ابن جریح هفتاد زن را صیغه کرد
صفحه 30 از 204
و از آنها کامیاب شد.
و ذهبی گوید: ابن جریح حدود نود زن صیغه کرد.
و سرخسی در مبسوط گوید: تفسیر المتعه اینست که بگوید بزنی، من متمتع و کامیاب بتو میشوم این مقدار از مدت را باین اندازه از
مال، و این نزد ما باطل وپیش مالک بن انس جایز و این ظاهر قولابن عباس است.
[ [ صفحه 51
و فخر الدین ابو محمد عثمان بن علی زیلعی در تبیان الحقایق شرح کنز الدقایق گوید: مالک گوید: آن، نکاح متعه، جایزاست براي
آنکه آن مشروع است پس باقی خواهد بود تا ناسخش ظاهر شود، و از ابن عباس حلال بودن آن مشهور است و پیروي کرده او را
بر این بیشتر اصحابش از اهل و مکه و او استدلال میکرد بر این بقول خداي تعالی ": فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن " پس
آنچه را که متعه کردید از ایشانپس بدهید بایشان مهرهایشانرا.
و از عطاء نقل کرده که او گفت: شنیدم جابر را که میگفت، ما متعه کردیم بر عهد رسول خدا صلی الله علیهو آله و ابوبکر و نصفی
از خلافت عمر پس از آن عمر نهی کرد مردم را از آن و آن حکایت شده از ابی سعید خدري و شیعه تماما معتقدند بجواز و حلال
بودن آنند.
و نسبت داده شده جواز متعه بمالک در فتاوي فرغانی تالیف قاضی فخر الدین حسن بن منصور فرغانی، و در خزانه الروایات در
فروع حنفیهتالیف قاضی جکن حنفی و در کتاب کافی در فروع حنفیه و در عنایه شرح هدایه تالیف اکمل الدین محمد بن محمود
حنفیو ظاهر میشود از شرح موطاء زرقانی کهآن یکی از دو قول مالک است
بلی قومی آمدند که خوش داشتند که- بتراشند براي نهی عمر دلیل قوي و محکمی، پس ادعا کردند نسخ آیه را یکمرتبه بکتابو
بار دیگر به سنت و آرایشان در اینجا متناقض و مخالف یکدیگر بود و هر
[ [ صفحه 52
یک دیگري را تکذیب میکرد چنانچه هر یک از گوینده گان آنها خدشه و مغشوش میساخت قول دیگر را، پس برخی بودند که
میگفتند آیه متعه نسخ شده بقول خداي تعالی ": یا ایهاالنبی اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن " اي پیامبر هر گاه طلاق دادید زنها
را پس طلاق بدهید ایشانرابراي عده ایشان.
و بعضی بودند که میگفتند: آنرا قول خداي سبحان ": و الذین هم لفروجهم حافظونالا علی ازواجهم او ما ملکت ایمانهم فانهم غیر
ملومین " و آنکسانیکه نگهبان و نگهدار عورتشانند مگر بر همسرانشان یا آنچه را که دستهایشان مالک آن شده که ایشان ملامتی
بر ایشان نیست نظر باینکه عقد شده متعه اي و صیغه موقت زن نیست و ملک یمین هم نیست.
و سومی میگوید: آن نسخ شده بایه میراث زیرا که براي متعه میراثی نیست.
تمام اینها ادعاء خالیاز وجه و دلیل است آیا کسی خیال میکند که این آیات و بودن آنها ناسخ آیه متعه بر آن گروه اصحاب
مخفی بودهو حال آنکه در میان آنان کسانی بودنداز مجوزین آن که شناختی ایشانرا و درمیان ایشان چه افراد بزرگواري بوده اند
که مقدم آنها آقا و مولاي ما امیر المومنین علیه السلام میباشد کهعارف بکتاب خدا قرآن جزء جزء آن و حرف حرف آنست، و
گذشت در ص 145 ج 11 از حر الی قول او که پیشینیان و پسینیان میدانند که فهم کتاب
صفحه 31 از 204
[ [ صفحه 53
خدا منحصر بعلم علی علیه السلام است، پس چگونه از خاطر آن بزرگوار و بر شاگردش مانند ابن عباس مفسر قران رفته ناسخ بودن
این آیات آیه متعه راو چطور قائل باباحه و حلیت آن شده اند و توجهی نکردند بگفته هر نهی کننده اي از آن پس متمسکین باین
آیاتدر نسخ از چه کسی گرفته اند و این علم از کجا بر ایشان آمده، که مساوي و برابر با نادانیست.
و اگر این خواب هاي پریشان راست باشد وابن عباس روایت کرده باشد نسخ را به بعضی از روایتها چنانچه نسبت باو داده اند و با
این وضع معتقد باباحه آن شده و تا آخر عمرش گویاي آن بوده، و امت بزرگی پیروي او کرده اند در آن، پس، مصیبت بزرگتر و
بزرگتر استو هرگز و حاشا که که این بوده باشد روش و سیره ابن عباس که این مقدار و باقیست و امانت اوست بودایع و
اماناتعلم و دین (که او را حبر امت و ترجمان قرآن میگویند)
بنابراین آیه اولی (یا ایها النبی اذا طلقتم النساء) جز این نیست که خداوند سبحان اراده کرده بان جدائی بطلاق رانه مطلق جدائی را
وگرنه هر آینه شاململک یمین هم شده و آنرا هم نسخ میکردو حال آنکه هیچکس آنرا نگفته و احدي هم آنرا از زنا و هرزگی
نشمرده است.
و اما آیه دوم (و الذین هم لفروجهم حافظون...(پس
[ [ صفحه 54
قول در آن بنفی زوجیت و زناشوئی در متعه مصادر محضه و ادعاء صرف است زیرا که قائل باباجه و جواز آن میگوید متعه و
صیغههم زناشوئی و زوجیت و قطعا آن نکاح است و بنابراین قرطبی گوید: چنانچه میاید، علماء از گذشتگان و آینده گان پیشین و
پسین اختلاف نکرده اند کهمتعه نکاح و زناشوئی تا مدت معین میراثی در آن نیست و از قاضی چنانچه بزودي خواهی دید، گوید:
علماء اتفاق کرده اند بر اینکه این متعه نکاح و ازدواج تا مدتی میراثی در آن نیست.
پس استدلال باطلاق این آیه بر اباحه نکاح متعه اولی استاز تمسک بان در نسخ آیه متعه.
پس ازآن قول بنسخ باین آیه نسبت داده شده بابن عباس و آن مثل نسبت داده رجوع از قول باباحه متعه بنسخ ساقط از اعتبار است
ابن بطال گوید: اهل مکه و یمن روایت کرده اند از ابن عباس اباحه و جواز متعه را و از او روایت شده رجوع از این عقیده
بسندهاي ضعیف و جواز متعه از او صحیح تر است.
و اما آیه میراث پس آن بیگانه از مقام است چونکه نفی وراثت را سنت و اخبار نبویه آورده در خصوص نکاح موقت و زوجیت غیر
دائم پس آن دور و کنار از نفی گره زناشوئی و عنوان زوجیت است چنانچه مثل آن نفی میراث آمده در فرزندیکه پدر خود را
بکشد یا کافر گردد بدون اینکه نفی اصل فرزندي شود.
و اما نسخ بسنت:
پس قول سخن در آنبسیار و آراء و عقاید در آن اختلاف
[ [ صفحه 55
صفحه 32 از 204
کرده اند اختلاف بیم آور و حیرتانگیزي که هر یک از آن مناسب با دیگري نیست، و خواننده راه گریزي براي او از این خلاف و
تناقض در گفتار نیست براي اختلاف آنچه را دست جعل و وضع آنرا ایجاد کرده و آفریده است که در آن از روایات بسیاریست
که برابر آن.
روایاتیستکه سنت ثابته و تاریخ صحیح آنرا حفظ نموده است پس جعل و اختراع کرده هر یک از رجال و راویان سازنده و جعل
کننده نسخ بحسب و خیال اندیشه و سلیقه خودش غافل از بافته و ساخته برادرش و براي تو است توجه و دقت بجمله اي از این گفته
ها
-1 متعه در اول اسلام جایزبود رسول خدا روز خیبر از آن نهی کرد.
-2 مباح نبود مگر براي ضرورت و ناچاري در اوقاتی سپس حرام شد آخر سال حجه الوداع، حازمی گوید آنرا.
-3 نیازي بناسخ نیست فقط تا سه روز مباح است پس بتمام شدن و سپري شدن آناباحه پایان یابد.
-4 مباح بود و در غزوه تبوك از آن نهی شد.
-5 سالاوطاس مباح شد پس از آن نهی شد.
-6 در حجه الوداع (حج آخرین پیامبر) مباح شد و بعد از آن نهی شد.
-7 مباح بود در سال فتح مکه از آن نهی شد.
-8 روز فتح مکه مباح شد و همانروز از آن نهی شد.
-9 هرگز حلال نشد مگر در عمره القضا.
-10 متعه زنا و هرزگیست هرگز در اسلام مباح و روا نبوده نحاس گوید.
[ [ صفحه 56
-11 مباح شد پس از آن در سال خیبر از آن نهی شد سپس در سال فتح بان اجازه داده شده آنگاه بعد ازسه روز حرام شد.
-12 در صدر اول اسلام مباح شد سپس در روز خیبر حرام شد پس در آن در غزوه اوطاس مباح شد آنگاه حرام گشت.
-13 در صدر اسلام و سال اوطاس و روز فتح مکه و عمره القضا مباح و حلال بود و در روز خیبرو غزوه تبوك و حجه الاسلام
حرام گردید.
-14 مباح شد سپس نسخ شد پس از آن مباح شد بعد از آن نسخ شد سپس مباح شد آنگاه نسخ شد.
-15 هفت مرتبه مباح شد و هفت بار نسخ شد، منسوخ شد، 1- خیبر، 2- حنین، 3- عمره القضا، 4- سال فتح مکه، 5- سال اوطاس،
-6 غزوه تبوك، 7- حجه الوداع
و اگر قصد کردي اطلاع و آگاهی پیدا کنی بر عقاید اندیشه هاي متناقضه در اطراف احادیث این گفتارهاو کلمات طولانی و دراز
و پهن در آنراپس قول اول را میزان بگیر که نقل کرده است حدیث آنرا پنج نفر از امامان حدیث صحیح در کتابهاي
[ [ صفحه 57
صحیحشان و غیر ایشان از پیشوایان حدیث در مسانید و مدارکشان و منتهی کرده اند اسناد آنرا به علی امیرالمومنین علیه السلام پس
مردم سخن گفته اند در آن، برخی گفتند که تحریم متعه روز خیبر صحیح و شکی در آن نیست و دیگري میگوید این چیزي
صفحه 33 از 204
استکه هیچ کس از اهل تاریخ و راویان خبرآنرا نمیشناسد که متعه روز خیبر حرامشده باشد و سومی میگوید: آن غلط اشتباه است
و در غزوه خیبر متعه با زنها نشد، و چهارمی میگوید: که تاریخ در حدیث جز این نیست که آن در نهی از گوشت خرهاي اهلی
است نه در نکاح متعه و زناشوئی موقت پس بعضی ازراویان خیال کرده و آنرا ظرف تحریم متعه قرار داده اند ا ه.
چگونه این پندار غلط و خیال باطل مخفی شده بر گروه بزرگی از علماء آنان که از ایشانست شافعی و معتقد شده اند که روز خیبر
حرام شده چنانچهدر زاد المعاد ج 1 ص 442 و چطور از یاد مثل
[ [ صفحه 58
مسلم رفته و دور از او مانده و نقل کرده آنرا در صحیحش بلفظ، نهی شده از متعه زنها روز خیبر و در لفظ دیگر، نهی شده از نکاح
متعه روز خیبر، و در لفظ و عبارت سوم از، نهی شده از آن روز خیبر و در تعبیر چهارم از او: نهی کرد رسول خدا صلی الله علیه و
آله ازمتعه زنها روز خیبر.
و پنجمی آمده که خدشه و تضعیف میکند احادیث بقیه اقوال را و میگوید: پس باقی نمانده خبر صحیح صریحی جز خیبر و فتح با
سخنان و کلماتیکه درباره حدیث خیبر واقع شده.
این شان و حال صحیح ترین روایتهائی است که امامان حدیث در نهی از متعه نقل کرده اند، و بدبختی و گرفتاري در بقیه مستند و
مدرك این گفته ها و اقوال بزرگتر و بزرگتر است.
و زشت تر و وحشت انگیزتر از همه اینها فریادها و دادهاي قرن بیستم صاحب (الوشیعه) موسی (جار الله) است زیرا که او
یکبدبختی و مصیبت بزرگی آورده که دست بازي کنان با قرآن و سنت کوتاه از آنست در قرنهاي گذشته و براي و عقیدهناقص و
مذهب ساختگی که مخالف راي و مذهب همه پیشین و گذشتگان از امت استو مساعداو نیست در بافته هایش هیچ مبدائی از
مبادي اسلامیه و
[ [ صفحه 59
هیچ چیزي از کتاب و سنت را
گوید: و براي امت درباره متعه سخن دراز و پهنی است: و من میبینم که متعه از بقایاي نکاح جاهلیت است و ممکنست که آن از
بعضی از مردم در صدر اسلام واقع شده و ممکن است که شارع بزرگوارآنرا براي برخی از مردم مقرر کرده باشد در سالهائی از
باب آنچه نازل درآن شده مگر آنچه که گذشت... و بتحقیق که نازل شده در سخترین محرماتمتعه یک امر تاریخی بود و حکم
شرعی باذن و اجازه از شارع درباره آن نبوده، و اگر یک مدعی ادعاء کند که متعه حلال خالص بوده از شارع و اقراراز او پس
باشد و هر آینه ما میگوئیم که باکی بان نیست و براي ما سخنی در این نیست بر رد آن.
فقط کلامو سخن من اکنون در اینست که متعه آیاثابت شده در قرآن یا نه.
کتابهاي شیعه ادعا میکند که درباره متعه نازلشده قول خداوند جل جلاله ": فما استمتعتم به منهم فاتوهم اجورهن "...پس آنچه را
که تمتع نمودید بان از زنها پس مهرهایشان را بدهید
و من میبینم که ادب بیان امتناع میکند و عربیت این جمله کریمه خودداري میکند از اینکه این جمله جلیله کریمه درباره متعه نازل
شده
صفحه 34 از 204
[ [ صفحه 60
باشد براي آنکه ترکیب این جمله فاسد و باطل میشود و تربیت و نظم این آیه سودمند مختل و معطل میماند اگر بگوئیم که آن
درباره متعه نازل شده. ص 32
اما متعه نکاح و نکاح متعه پس قران درباره آن و در آن نازل نشده، و براي این معناي بزرگ این باب بسته شده براي دفع کردن
آنچه را که در کتبشیعه منتشر شده که قول خدا ": فما استمتعتم به منهن فآتوهن اجورهن "...درباره نکاح متعه نازل شده ص
.121
متعه اصلا در شرع اسلام مباح نبوده و نسخ آن نسخ حکم شرعی نبوده جز این نیست که نسخ کرده امر جاهلی را به تحریم ابدي
. ص 132
حدیثمتعه از عجائب احادیثیستکه جماعتی ازصحابه میگویند حتی آنکه جماعتی از تابعین که از آنها طاوس و عطاء و سعیدبن
جبیر و گروهی از فقهاء مکه گفته اند، حاکم روایت کرده در علوم حدیث از امام او زاعی که او میگفت: پنج چیز از قول اهل
. حجاز ترك شده که از آنست متعه ص 132
گوید: ابن جریح فقیه مکه حقیقه اسراف و زیاده روي درسخن کرده باباحه متعه چنانچه اسراف در عمل متعه نمود تا جائیکه
وصیت کرددرباره هفتاد زن و گفت: آنها را تزویج نکنید چونکه آنان مادران شمایند، و ابو عوانه در صحیحش از ابن جریح از این
مسرف متمتع روایت کرده که او بایشان در بصره گفت: شهادت دهید که من
[ [ صفحه 61
برگشتم از متعه،: گواه گرفت ایشانرا بعد از آنکه هیجده حدیث بر ایشان حدیث نمود که باکی بمتعه نیست و بعد از آنکه ازمتعه
سیر شد و از کار افتاد و از انجام کار ناتوان و عاجز شد، گفت منبرگشتم
استبعاد کرده بنهایتاستبعاد را از اینکه مومن بداند لغت قران کریم را و ایمان باعجاز آن داشته باشد و بفهمد حق فهمیدن افاده نظم
و ترتیب را میگوید: که قول خدايجل جلاله ": فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فریضه " نازل درباره متعه زنان شده باشد،
. قولیست که نمیشود مگر از جاهل و نادانیکه ادعاءمیکند و توجه ندارد ص 149
کتابهاي شیعه نسبت داده میشود به باقر و صادقکه بدرستیکه فما استمتعتم به منهن، نازل درباره متعه شده و بهترین دو احتمال
اینست که سند جعلی باشد وگرنهپس باقر و صادق جاهلند ص 165
یافت نمیشود در کتاب غیر شیعه قولی براي هیچکس که (فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن.)نازل در متعه زنهاباشد و امت
. اجماع کرده اند بر تحریم متعه و کسی نگفته که قول خدا.فما استمتعتم به منهن، نسخ شده باشد ص 166
حکومتهاي امتهاي اسلامیه ارشاد نموده در شرافت دین و صلاح دنیایشان از فقهاء امت، پس حکومت دولت ایرانیچنانیکه هست
چندین مرتبه شروع کرد ازجلوتر در باطل کردن متعه فقهاء میبینیم امروز بفضل پادشاه بزرگ و شاهنشاهش که متعه را نسخ کرده
نسخ قطعی جدي.
براستیکه حکومت دولت ایران که کوشش و تلاش میکند در اصلاحزندگانی امت و دنیاي آنها و در تعمیرو آباد ساختن وطن و
زنده
صفحه 35 از 204
[ [ صفحه 62
کردنآن شروع کرده در اصلاح دین امت پس منع کرده منع جدي متعه فقهاء شیعه را. ص 185
ج- این جمله هائی است که ما جمع آوري کردیم از اوراق الوشیعه که سیاه کرده آنرا مردك در مسئله مته و این اوراق سیاه دور
است از ادب دین، ادب علم، ادب عفت، ادب کلام، ادب اجتماع، و میان آن و آنچه که اسلام آورده فاصلهبسیاریست پس ما آنرا
مقابله نمیکنیم در آن مگر بسلام.
اما بسط و توسعه سخن در متعه پس نیازي براي ما نیست که تماس با آن داشته باشد بعد آنچه را که مبالغه کرده و اطاله دادن را در
ان محققین اصحاب ما و مخصوصا متاخرین از ایشان پس این مردك بعد ازآن آمده و حمله بر ایشان میکند بسخنان زشت و باکی
ندارد و افتراء و تهمت میزند بایشان بزبان قبیح و هرزهبراي او مهم نیست و فقط آنچه براي مامهم است بیدار کردن ادراك و
احساس کاوش گر است بدروغ هاي مردك و جنایتهاي بزرگ او بر علم و قرآن و اهل آن بکتمان کردن راي پیشینیان در آن و
تکذیب کردن او حقایق ثابته دائمی بر امت را بسخنان و کلمات بی معنی و یاوه گوئی ها و پخش کردن چیزهائیکه مخالف قرآن و
سنت نبویه است در میان گروه دانشمندان و او با جهل و نادانیش بکتاب و سنت خود را فقیه
[ [ صفحه 63
و دانشمندي از فقهاء اسلامی میبیند، پس بر آن اسلام سلامباد (که مانند موسی جار اله فقیه آنباشد).
متعه در قرآن مجید
"فما استمتعتم به منهم فاتوهن اجورهن فریضه و لا جناح علیکم فیما تراضیتم به من بعد الفریضه ان الله کان علیما حکیما " پس آن
چه را که متعه کردید از ایشان پس بدهید بایشانمهرهایشانرا که فرض کرده شده و نیست گناهی بر شما در آنچه بان راضی شدید
به آن از بعد مهر واجب بدرستیکه خداوند داناي درست کردار است
موسی صاحب (الوشیعه) خیال کرده که قول بنزول آیه از ادعاهاي شیعه فقط است ودر غیر کتابهاي ایشان یافت نمیشود کسی که
قائل بان باشد، و قول بان نمیشود مگر از نادانیکه ادعاء کرده ونفهمیده، پس ما یاد میکنیم مقداري از آنچه را که کتابهاي ملت و
همکیشاناوست تا آنکه خواننده بداند که نیش هاي این مردك احمق نادان بد زبان ناسزا گویکه متوجه میشود.
-1 احمد امام حنبلی ها در مسندش ح 4 ص 436 باسندهائیکه تمام رجال و راویان آن مورد وثوق و اعتمادند از عمران بن حصین
نقل کرده گوید: آیه متعه در کتاب خداي تبارك و تعالی نازل شده و ما بان عمل کردیم با رسول خدا صلی الله علیه و آله پس آیه
اي نازل نشدهکه آنرا نسخ کند و پیامبر صلی الله علیه و آله هم
[ [ صفحه 64
نهی نفرمود تا از دنیا رفت.
صفحه 36 از 204
و در صفحه 46 تا 50 گذشت که عده اي از مفسرین آنرا یاد کرده اند در سوره نساء در آیه متعه وباین حدیث شمرده کسیکه
شمرده که عمران بن حصین از کسانیست که ثابت و پابرجا بر مباح بوده متعه بوده است.
-2 ابوجعفري طبري متوفاي 310 در تفسیرش ج 5 ص 9 نقل کرده باسنادش از ابی نضره گوید: پرسیدم از ابن عباس از متعه زنان
گفت آیا نخواندي سوره نساء را گفت: گفتم: چرا، گفت: پس قرائت نکردي در آن فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی،پس آن
چه را که متعه کنید از ایشان تا مدت معین گفتم باو: اگر چنین قرائت کرده بودم از تو نمیپرسیدم، گفت: پس بدرستیکه آن چنین
بوده است، و در حدیث است: که ابن عباس گفت:سه بار قسم خورد که خدا چنین نازل نمود.
و از قتاده در قرائت ابی بن کعب نقل کرده ": فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی " و نقل کرده باسناد صحیح از شعبه از حکم
گوید: پرسیدم از او از این آیه که آیا نسخ شده گفت: نه.
و روایت کرده از عمر بن مره: که شنید از سعید بن جبیر کهمیخواند ": فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی.
و از مجاهد: نقل شدهکه بدرستیکه در آیه یعنی نکاح متعه است.
و از ابی ثابت نقل شده: که ابن عباس قرانی بمن داد که در آن بودفما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی.
-3 ابوبکر جصاص حنفی متوفاي 370 در " احکام القران"
[ [ صفحه 65
ج 2 ص 178 نقل کرده آنچه که گذشت از حدیث ابن عباس و ابی بن کعب در قرائت آیه و یاد کرده از طریق این جریح و عطاء
خراسانی از ابن عباس که آن نسخ شده بقول خداي تعالی ": یا ایها النبی اذا طلقتم النساء فطلقهوهن لعدتهن " اي پیامبر هر گاه زنها
را طلاق دادیدپس براي عده داشتن طلاق دهید، پس اگر آن آیه درباره متعه نازل نشده باشد چگونه نسخ شده و دانستی بطلان
نسخ آنرا بان و غیر آن.
-4 حافظ ابوبکر بیهقی متوفاي 458 نقل کرده باسنادش در سنن کبري ج 7 ص 205 ، از محمد بن کعب از ابن عباس رضی الله عنه
گوید: متعه در اول اسلام بود، و مردم این آیه را چنین قرائت میکردند ": فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی.الحدیث
510 در تفسیرش حاشبه تفسیر خازن ج 1 ص 423 گوید: حسن و مجاهد گویند: که / -5 حافظ ابو محمد بغوي شافعی متوفاي 16
آیه درباره نکاح صحیح است، و دیگران گفته اند: آن نکاح متعه است تا آنجاکه گوید: عموم اهل علم معتقدند که نکاح متعه
حرام است و آیه نسخ شده است و ابن عباس رضی الله عنهما معتقدبود که آیه محکم و رخصت داده در نکاحمتعه، سپس روایت
کرده حدیث ابی نضرهیاد شده را بلفظ طبري.
-6 ابو القاسم جار الله زمخشري معتزلی متوفاي 538 در (الکشاف) ج 1 ص 360 گفته اند: آیه درباره متعه زنان نازل شده
[ [ صفحه 66
و از ابن عباس نقل کرده که آن محکم و بحلیتش باقیست و نسخ نشده است و او بود که قرائت میکرد ": فما استمتعتم به منهن الی
اجل مسمی. "
-7 قاضی ابوبکر اندلسی متوفاي 542 در (احکامالقران) ج 1 ص 162 گوید: در آیه دوقول است، اول اینکه اراده کرده استمتاع
مطلق نکاح که جماعتی گفته اند که از ایشانست حسن و مجاهد و یکیاز دو روایت ابن عباس.
صفحه 37 از 204
دوم- اینکه مراد متعه زنانست بازدواج ایشان تا مدت معین آنگاه روایت کرده از ابن عباس و حبیب بن ابی ثابت، و ابی بن کعب.
-8 ابوبکر یحی بن سعدون قرطبیمتوفاي 567 گوید: در تفسیرش ج 5 ص 130 نزد بیان اختلاف در معناي آیه: جمهور گفته اند که
مقصود نکاح متعه است که در اول اسلام بوده است، و ابن عباس و ابی بن کعب و سعید بن جبیر: فما استمتعتم به منهن الی
اجلمسمی فآتوهن اجورهن، خوانده اند.
وگوید در میان خلاف است درباره کسیکه زنی را متعه کرده: و در روایت دیگرياز مالک سنگسار نمیشود، براي اینکه نکاح متعه
حرام نیست و لیکن براي اصلدیگري که براي علماء ما است غریب استآنها به تنهائی بان فتوا داده غیر سایر علماء و آن اینست که
آنچه بسنت حرام شده آیا آن مثل آنستکه بقران حرام شده باشد یا نه، پس از روایت بعضی مدنی ها از مالک معلوم میشود کهآن
دو یکسان و برابر نیستند و این ضعیف است.
و ابوبکر طرسوسی گوید: ورخصت نداده در نکاح متعه مگر
[ [ صفحه 67
عمران بن حصین و ابن عباس و بعضی از صحابه و گروهی از اهل بیت (رسالت) و درباره قول ابن عباس شاعر میگوید:
اقول للرکب اذ طال الثواء بنا
: یا صاح هل لک من فتیا ابن عباس
) میگویم بمسافر وقتیکه طولانی شد منزل براي ما، اي رفیق من آیا براي توست فتوايابن عباس:
فی بضه رخصه الاطراف ناعمه
تکون مثواك حتی مرجع الناس
در تمتع و کامیبابی با زنان نرم و نازك بدن رخصت است که در اقامتگاه و منزلتباشد تا برگشت مردم و سایر علماء و فقهاء از
. صحابه و تابعین و گذشتگان صالح براینند که این آیه نسخ شده ص 133
امینی(نور الله ضریحه) گوید: پس دیدیکه قول بنزول آیه در متعه راي علماء و فقهاء از صحابه و تابعین و پیشین شایسته است جز
اینکه ایشان نسبت داده اند بآنها نزد قول قرطبی نسخ را و تو شناختی و دانستی سخن حق را درباره آن.
و نیز قرطبی گوید: در تفسیرش ج 5 ص 35 در قول خداي تعالی ": و لا جناح علیکم فیما تراضیتم به من بعد الفریضه " گناهی بر
شما نیست در آنچه را که راضی شدید بآن از بعد مهر واجب گوید گوینده گان باینکه آیه در متعه است،این اشاره است بانچه زن
و مرد راضی میشدند بر آن از زیادي در مدت متعه در اول اسلام زیرا که زنی بود که در مدت یکماه بیک دینار مثلا شوهر
میکردپس چون ماه منقضی میشد و تمام میگشت پس چه بسا مرد میگفت مدت مرا زیاد
[ [ صفحه 68
صفحه 38 از 204
کن تا مهر تو را زیاد کنم، بیان کرده که این جائز بود در موقع رضایت طرفین.
م- ابو الولید محمد بن احمد قرطبی مشهور بابن رشد متوفاي 595 در بدایه المتجهد ج 2 ص 58 گوید: از ابن عباس مشهور شده
حلال بودن متعه و پیروي ابن عباس نموده بر قول بحلیت آن اصحاب او از اهل مکه و یمن و روایت کرده اند که ابن عباس براي
این استدلال میکرد بقول خداي تعالی ":فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فریضه و لا جناح علیکم " پس آنچه را که متعه
نمودید از ایشان پس مهریه آنها را واجبست بدهید و گناهی بر شما نیست و در حدیثی از اوست (الی اجل مسمی).
-9 ابو عبد الله فخر الدین رازي شافعی متوفاي 606 در تفسیر کبیرش ج 3 ص 200 یاد کرده دو قول در آیه را و گوید: یکی از آن
دوقول بیشتر علماء است.
و قول دوم: اینکه مقصود باین آیه حکم متعه است و آن عبارت از اینست که مردي زنی را اجیر کند بمال معلوم تا مدت معینی پس
با او آمیزش و جماع کند، و اتفاق کرده اند که آن در اول اسلام حلال بوده است، و اختلاف کردهاند در اینکه آیا آن نسخ شده یا
نه پس بیشتر از امت برانند که آن نسخ شده و بقیه از ایشان گفته اند که آن همانطور که حلال بوده بحلیتش باقیست (تا روز
قیامت) و این قول از ابن عباس و عمران بن حصین روایت شده، اما از ابن عباس سه روایت است " سپس راویان را یاد کرده " پس
گوید: و اما عمران بن حصین، پس او گوید آیه متعه در کتاب خداي تعالی نازل شده و بعد از آن آیه اي نیامده که آنرا نسخکند و
رسول خدا
[ [ صفحه 69
صلی الله علیهو آله ما را بان فرمان داد و ما هم متعه نمودیم و از دنیا رفت پیامبر درحالیکه ما را از آن نهی و منع نکرده بودند سپس
مردي آنچه خواست براي خودشگفت.
و در صفحه 201 یاد کرده قرائت ابی بن کعب و ابن عباس را چنانچه از طبري گذشت و در ص 203 گوید: بدرستیکه قرائت ابی و
ابن عباس بر فرض ثبوت آن دلالت نمیکند مگر بر اینکه متعه مشروع بوده و ما نزاعی درآن نمیکنیم فقط چیزیکه ما میگوئیم انیست
نسخ عارض بر آن شده.
-10 حافظ ابو زکریا نووي شافعی متوفاي 676 در شرح صحیح مسلم ج 9 ص 181 یاد کرده که عبد الله بن مسعود قرائت کرده":
فما استمتعتم به منهنالی اجل.
-11 قاضی ابو الخیر بیضاوي شافعی متوفاي 685 در تفسیرش ج 1 ص 259 گوید: گفته اند آیه درباره متعه اي نازل شده که سه روز
بود در وقتیکه مکه فتح شد سپس نسخ شد چنانچهروایت شده که آنحضرت علیه الصلوه و السلام مباح کرد پس از آن صبح کرد
کهمیگفت: اي مردم من شما را امر کردم به تمتع و کامجوئی از ایمن زنها بدانید که خدا حرام کرد این را تا روز قیامت و آن نکاح
موقت است بوقت معلوم که موسوم بان شده.
-12 علاء الدین بغدادي متوفاي 841 : در تفسیر معروفش بتفسیر خازن ج 1 ص 357 : گروهی گویند: مقصود
[ [ صفحه 70
از حکم آیه آن نکاح متعه است و آن اینستکه تزویج کند زنی را تا مده معلومی بچیزمعلومی پس هر گاه این مدت منقضی و سپري
شد آنزن هم از او جدا شود بدون طلاق و استبراء کند رحم خود را و میان آنها هم میراثی نیست و این در اول اسلام معمول
صفحه 39 از 204
بود.سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله نهی از متعه نمود آنگاه یاد کرد حدیث سبره یاد شده در لفظ بیضاوي را پس گوید: و
باین جهت علماء از صحابه و کسانیکه بعد از ایشان بوده اند معتقد شده اندکه نکاح متعه حرام و آیه نسخ شده است، و اختلاف
کرده اند در ناسخ آن پس بعضی گفته اند نسخ بسنت و حدیث شده است و آن آنستکه گذشت از حدیث سبره. 0. و این بنابر
مذهب کسیستکه میگوید: سنت نسخ میکند قرآنرا و مذهب شافعیاینستکه سنت میتواند ناسخ قرآن باشد، پس بنابراین میگوید:
بدرستیکه ناسخ این آیه قول خداي تعالی است در سوره مومنون " و الذین هم لفروجهم حافظون "...و کسانیکه این حافظ
عورتشان هستند، پس از آن یاد کرده روایات ابن عباس را که از آنهاست که آیه محکم و نسخ نشده (و حکمش تلقیا تا قیامت
باقیست)
-13 ابنجزي محمد بن احمد غرناطی متوفاي 741 در تفسیرش (التسهیل) ج 1 ص 137 گوید: ابن عباس و غیر او گویند، معنایش
اینست هر گاه کامیاب از همسر شدید و آمیزش و جماع واقع شد پس واجبست دادن اجره و آن صداق کامل است.
[ [ صفحه 71
و بعضی گفته اند: که آن درنکاح متعه است و آن نکاح تا مدتی بدون میراث و در اول اسلام جایز بود و این آیه نازل شد در
وجوب صداق و مهر در ان سپس حرام شد پیش بیشتر علماء پس بنابراین آیه نسخ شده است بخبریکه ثابت در تحریم نکاح متعه
استو برخی گفته اند: آیه فرائض آنرا نسخ کرده است براي آنکه نکاح متعه میراثی برایش نیست، و بعضی گفته اند ": و الذین هم
لفروجهم حافظون " آنرا نسخ کرده و از ابن عباس روایت شده جواز نکاح متعه، و روایات شده که او برگشته از آن عقیده.
-14 ابو حیان محمد بن یوسف اندلسی متوفاي 745 در تفسیرش ج 3 ص 218 قرائت ابن عباس و ابی بن کعب و سعید بن جبیر":
فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی " یاد کرده و گوید: کهابن عباس و مجاهد و سدي و غیر ایشان گویند: بدرستیکه آیه در
نکاح متعه است.و ابن عباس بابی نضره گفته که آیه را خدا چنین نازل کرده (الی اجلمسمی).
-15 حفاظ عماد الدین بن کثیر دمشقی شافعی متوفاي 774 در تفسیرش ج 1 ص 474 گوید و استدلال شدهبعموم این آیه بر نکاح
متعه و شکی نیست در اینکه آن مشروع بوده در اول اسلام سپس بعد از این نسخ شده پس از آن بعد از ذکر بعضی از اقوال نسخ
گوید و ابن عباس و ابی بن کعب و سعیدبن جبیر و سدي قرائت
[ [ صفحه 72
میکردند ": فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی " و مجاهد گوید: درباره نکاح متعه نازل شده و لکن جمهور بر خلاف این رفته
اند و عمده چیزیستکه ثابت شده در دو صحیح (مسلم و بخاري) از امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام.
-16 حافظ جلال الدین سیوطی متوفاي 911 در (الدر المنثور) ج 2 ص 140 گوید: طبرانی وبیهقی در سننش از ابن عباس نقل کرده
که متعه در اول اسلام بود و مردم اینآیه را چنین میخواندند ": فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی."
وعبد بن حمید و ابن جریر و ابن انباريدر مصاحف و حاکم و تصحیح کرده آنرا از طریقهائی از ابی نضره گوید: قرائت کردم بر
. ابن عباس و بتحقیق گذشت در ص 229
و عبد بن حمید و ابنجریر از قتاده نقل کرده اند و ابن انباري در مصاحف از سعید بن جبیر قرائت ابی بن کعب ": فما استمتعتم به
منهم الی اجل، " و عبد الرزاق ازعطاء نقل کرده قرائت ابن عباس را و ابن جریر از سدي در آیه نقل کرده گفته: این متعه است.و
صفحه 40 از 204
عبد الرزاق و ابو داود نقل کرده اند در ناسخ آن و ابن جریر نقل کرده از حکم که سئوالاز این آیه شد که آیا نسخ شده گفت: نه.
-17 ابو السعود عمادي حنفی متوفاي 982 در تفسیرش (حاشیه تفسیر رازي): ج 3 ص 251 گوید: بعضی گفتهاند: که
[ [ صفحه 73
آیه نازل شده دربارهمتعه ایکه زناشوئی و نکاح تا وقت معلوم است از یکروز یا بیشتر موسوم باین شده است، براي آنکه غرض از
آن مجرد کامجوئی و تمتع بزنست و کامجوئیباو هم در مقابل مالیست که میدهد باوو آن در موقعیکه مکه فتح شد سه روز مباح
بود سپس نسخ شد براي آنچه روایتشده که آنحضرت آنرا مباح کرد آنگاه صبح کرد در حالیکه میگفت: اي گروه مردم من شما
را فرمان دادم که متمتع و کامیابشوید از این زنها اما بدانیدکه خدا آنرا حرام کرد تا روز قیامت وبرخی گفته اند: دو مرتبه مباح
حلال شد و دوبار حرام.
-18 قاضی شوگانی متوفاي 1250 در تفسیرش ج 1 ص 414 گوید: بتحقیقکه اهل علم اختلاف کرده اند: در معناي متعه، وحسن و
مجاهد و غیر ایشان گویند: معنا اینست ": مما انتفعتم پس از آنچه که کامیاب شدید و سود و لذت بردید بآمیزش و جماع از زنها
بنکاح شرعی پس بدهید اجرت ایشانرا یعنی مهرهاي ایشانرا، و جمهور گفته اند:که مقصود باین آیه: نکاح متعه ایستکه در صدر
اسلام بوده است، و تائید میکند این را قرائت ابی بن کعب، و ابن عباس و سعید بن جبیر ": فمااستمتعتم به منهن الی اجل مسمی
فاتوهن اجورهن، " پس آنچه را که تمتع و لذت بردید از زنها تا مدت معینی پس مهرهاي ایشانرا بدهید، سپسنهی کرد از آن
پیامبر صلی الله علیه و آله چنانچه این صحیح است از حدیث علی علیه السلام گوید: نهی نمود پیامبر از نکاح متعه و از گوشت
[ [ صفحه 74
خرهاي اهلی در روز خیبر.پس از آنیاد نمود حدیثی نهی از آنرا در روز فتح مکه و روز حجه الوداع، پس گفت:پس اینست ناسخ
و از سعید بن جبیر حکایت شده نسخ آن بایه میراث زیرا که متعه میراثی در آن نیست و از عایشه وقاسم بن محمد نقل شده منسوخ
بودن آن بایه "، و الذین لفروجهم حافظون " وکسانیکه حافظ و نگهبان عورتشانند.
-19 یاد کرده شهاب الدین ابوالثناء سید محمود آلوسی بغدادي متوفاي 1270 در تفسیرش ج 5 ص 5 قرائتابن عباس و عبد الله بن
مسعود آیه را ": فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی، " سپس گوید: و نزاعی نزد ما نیست در اینکه آن حلال بود سپس حرام شد
و الصواب و قول درستیکه مختار ایننویسنده است اینستکه تحریم و اباحه هر کدام دوبار شده و پیش از روز خیبرحلال بود پس در
روز خیبر حرام شد بعداز آن در روز فتح مکه مباح شد و آن روز اوطاس بود براي متصل بودن آن دو سپس در آنروز حرام شد بعد
از سه روز تحریم موکدي تا روز قیامت.
[ [ صفحه 75
با من بیا:
بیا با من اي خواننده تا سئوال کنیم از این مردك،موسی جار الله، از این کتابها آیا اینها از مراجع و مدارك اهل سنت نیستدر علم
قرآن، آیا این گروه از بزرگان و پیشوایان در تفسیر نیستند،آیا بر پژوهشگر کنجکاو واجب نیست که مراجعه باین کتابها کند پس
صفحه 41 از 204
نقض و ابرام نماید و گفته ها را با هم سنجید و ترجیح دهد که آیا برابري میکند یاوه هاي آن با مثل ابن عباسیکه مترجم قرآن و
ابی بن کعبیکه نزد ایشان قاري ترین صحابه و عبد الله بن مسعودیکه (عالم بقرآن و سنت) است و نیز عمران بن حصین و حکم و
حبیب بن ابی ثابت و سعید بن جبیر و قتاده و مجاهد، آیا هر کدام از ایشانرا جاهل مدعی غیر ملتفت میبیند، آیا این اهانت او سب و
ناسزاي بصحابه و پیشینیان صالح و شایسته نیست که متهم نموده شیعه را بان نزد خویشان خود.
یا رجال و مردان بزرگ قوم خود را از شیعه میداند که با زبانهاي تیز و برنده ایشانرا قطعه قطعه و پاره پاره میکند، پس اگر نزد او
ارزشی نیست براي مثلبخاري و مسلم و احمد و طبري و محمد بن کعب، و عبد بن حمید، و ابی داود، و ابن جریح، و جصاص و
ابن انباري و بیهقی و حاکم، و بغوي، و زمخشري و اندلسی و قرطبی و فخر رازي و نووي، و بیضاوي و خازن و ابن جزي، و
ابیحیان،و ابن کثیر، و ابی السعود، وسیوطین، و شوکانی، و آلوسی پس ایشان از بزرگان و اعلام او در علم ودینند.
بلی: از خاطر ما نمیرود که دروغها و افسانه هاي ثبت شده
[ [ صفحه 76
این مردك و نسبت قول بنزول آیه متعه بشیعه فقط تماما مقدمه براي سب و ناسزاگوئی بساحت مقدس دو امام بزرگوار معصوم
حضرت امام محمد باقر وحضرت امام جعفر صادق علیهما الصلوه والسلام است و او هر کس که صاحب انصافو وجدان باشد
میداند که چهار امام قوم او ( 1- ابو حنیفه امام حنفی ها 2- محمد بن ادرس شافعی امام شافعی ها 3- مالک ابن انس امام مالکی ها
-4 احمد بن حنبل امام حنبلی ها در علمشان خوشه چین علم آن دو بزرگوار میباشند) پس اگر نزد ایشان چیزي از علم پیداشود پس
از این سرچشمه گواراست و حضرت باقر و صادق همان حضرت باقر و صادقند، و موسی الوشیعههم همین موسی الوشیعه و خداوند
همان خداي دادگر عادل است و الی الله المشتکی، و شکوه و شکایت من بسوي خداست
و بیائید از مردك سئوال کنیم از ادب بیانیکه او فهمیده و بر این گروه بزرگان در قرنهاي گذشته مخفی مانده و از نقصانیکه او
شناخته و پیشوایان قوم او بر تقدیر نزول آیه در متعه ندانسته اند آن چیست و کجاست، و از چه کسی اختیار کرده و چه کسی آنرا
گفته و چه دلیلی براي اوست و ازچه کسی آنرا فرا گرفته و براي چه آنرا پیشینیان و پسینیان کتمان کرده اند تا نوبت باو رسیده
است: گمان نمیکنم که او بتواند پاسخی دهد که تشنه اي را سیراب کند و شاید او برگرداند ناسزاهاي رکیک خود را بمردمی
دیگر.
حدود متعه در اسلام
-1 اجرت و مهریه.
[ [ صفحه 77
-2 مدت معین.
-3 عقدیکه شامل ایجاب و قبول باشد.
-4 جدائی بسپري شدن مدت یا بذل.
صفحه 42 از 204
-5 عده اي کنیز و حره زن آزاد نازا و باردار(زن آبستن).
-6 عدم میراث.
بدرستیکه اینحدود را فقهاء در کتب فقهیه خود و محدثین در صحاح و مسانیدشان و مفسریندر ذیل آیه کریمه ایکه یاد شد نقل
کرده اند، پس اتفاقشان واقع شده بر اینکه آن حدود شرعیه اسلامیه است که چاره اي از آن نیست، چه قائل باباحهدائمی و همیشه
باشد یا اباحه موقته منسوخه: پس مجال سخن این مردك کجاست: که آن از نکاح هاي جاهلیت تاریخیه بوده و باذن شارع نبوده
است.و کجا در جاهلیت نکاحی باین حدود بوده است و بتحقیق ضبط کرده اند که نکاح ها و عادتها و تقالید آنرا و در آن چیزي
نبود که مشابه نکاح متعه باشد.بلی: این مردك افترا میزند و اعتنائی و توجهی بگفته خود ندارد، و ما در پیشیاد کردیم گروهی از
کسانیکه حدود نکاح متعه را یاد کرده اند در جزء سوم ص 331 ، و براي چه ابن جریح زیادروي و اسراف در انجام فاحشه ایکهنازل
در شدیدترین محرمات در گمان و خیال (موسی صاحب الوشیعه) شده کردهو اگر ابن جریح مستخف و سهل انگار و لا ابالی در
دین بوده است، پس براي چه تمام صاحبان شش صحیح از او نقل حدیث کرده و مسانید و اسانید خود را مشحون و پر از روایات او
نموده و از او دوازده هزار
[ [ صفحه 78
حدیثیکه فقهاءنیازمند باو هستند شنیده اند، پس اگر مثل او فاسد و خراب یا روایت او فاسد باشد هر آینه واجب شود که اوراقاکثر
از جوامع حدیث نابود شود و در این وقت ارزشی براي این صحاح شما باقی نمیماند، و اگر چنانستکه او (موسی الوشیعه) پنداشته
است، پس چراپیشوایان و بزرگان علم رجال او را مدح و تعریف نیکوئی نموده اند، و چگونه احمد امام حنبلی ها او را محکمترین
مردم دیده و چگونه کتابهاي او را کتب امانت نامیده اند.
آنگاه چه گناهی بر این مرد (یعنیابن جریح) است اگر عمل کند بانچه کهاجتهاد او منتهی بان شده و حال آنکه او هیجده حدیث
در این موضوع روایت میکند، و اما حدیث عدول او از رایش پس اگر درست باشد نقل این مرد از ابیعوانه و راست باشد اسناد
ابی عوانه،و اگر بود هر آینه روشن و ظاهر شده وفقهاء آنرا نقل کرده و منحصر و محصورنمیشد نقل آن بیکی از یکی و خصوصا
ابن جریحی که او علما و عملا مصر بر متعه کردن و صیغه گرفتن بود، و من گمان میکنم که نسبت عدول باین مرد مثل نسبت
عدول بحبر و عالم بزرگ امت عبد الله بن عباس باشد که آنرا تکذیبنموده است آنکه تکذیب کرد چنانچه دانستی.
و اما آنچه نسبت داده (موسی الوشیعه) بحکومت ایران در داخل کردن منع از متعه رادر جمله اصلاحاتشو نسخ کرده آنرا نسخ
قطعی مسلم و آنرا منع کرده منع قطعی پس آن مثل بقیه
[ [ صفحه 79
تهمتها و ساختگی هاي اوست پس چه اندازه دلیل او را از کارانداخته و راه بر او تنگ شده و دلیل پیچ شده که براهین او را وامانده
کرده تا دروغ و تهمت زده و استدلال کرده بچیزیکه گوش دنیا آنرا نشیده است و کتاب و سنت را مقابله کرده بتاریخ ساختگی و
دروغین بر حکومت اسلامیه ایکه چیز تازه اي هرگز نیاورده در متعه و بر فرض تحقق تهمت او بر حکومت ایران چه ارزشی براي
منعحکومت است برابر آنچه که پیامبر بزرگو قرآن مقدس او اعلام فرموده است.
بخوان و بخند یا گریه کن:
صفحه 43 از 204
قوشجی متوفاي 879 در شرح تجرید در مبحث امامت یاد کرده که عمر بر بالايمنبر گفت ": ایها الناس ثلاث کن علیعهد رسول
الله صلی الله علیه و آله وانا انهی عنهن و احرمهن و اعاقب علیهن: متعه النساء و متعه الحج و حی علی خیر العمل، " سه چیز بود
معمول در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و من از آنها نهی میکنم وهر کس مرتکب شود او را شکنجه و مجازات بر آن
میکنم 1- متعه و صیغه کردن زنان 2- متعه حج 3- گفتن حی علی خیر العمل سپس آقاي قوشچی از طرفعمر عذر خواهی کرده،
بقول خودش: این مطلب از چیزهائی نیست که موجب بدگوئی و مذمت عمر شود زیرا که مخالفت مجتهد با غیر او در مسائل
اجتهادیه بدعت نیست.
نیستم که ما فرض کنیم که نیرومند و قهرمانی در علم برابر میاندازد پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله را بیکی از امتش و قرار
میدهد هر یک از آن دورا مجتهد و حال آنکه آنچه را که پیامبر امین بگوید آن عین و متن چیزیستکه در لوح محفوظ ثبت شده و
نیست
[ [ صفحه 80
آن مگر وحی الهام غیبیکهباو میشود او را شدید القوي تعلیم نموده پس کجاست آن از اجتهادیکه عبارت از رد فرع بر اصل و بکار
انداختن ظن و گمان در طریق استنباط واینکه جایز از مخالفت اجتهادیه آن وقتیستکه مجتهدي با مجتهدي مثل خودش برابر هم قرار
بگیرند نه کسیکه اجتهاد کند برابر نص و خبر صریح و روشن و فتوا و راي دهد در مقابل تصریحات شریعیه از قول شارع و عمل او.
آنگاه کدام شخص منصف و معتدلی است که بگوید آقاي صاحبان عقل و سید پیامبران و مرسلین و این مردك در یک عرضند از
جهت فهم و ادراك تا آنکه برابري دهد بین راي آنها و چه ارزشی است براي آراء همه عالمیان هر گاه مخالف باشد با آنچه پیامبر
و شارع معصوم آورده، لکن من معذور میدانم قوشچی را براي التزام او برد کردن آنچه را که نصیر الدین طوسی آورده براي آنکه
نسبت عجز و سستی در استدلال باو داده نشود، پس براي او چاره اي نیست از اینکه بیاورد هر چه را حرکت میکند و راه میرود
خواه دلیلبراي او باشد یا وزر و گناه
م- و ابن قیم در زاد المعاد ج 1 ص 444 گوید: اگر گفته شود: پس چه میکنید بانچه که مسلم در صحیحش روایتکرده از جابر بن
عبد الله که گفت: ما بودیم که بیک مشت خرما و آرد متعهمیکردیم در عهد و زمان رسول خدا صلی الله علیهو آله و ابوبکر تا عمر
نهی کرد درباره عمرو بن حریث و در آنچه ثابت شده از عمر که او گفت دو متعه بودند در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله
(معمول) من از آن دو نهی میکنم، متعه زنها و متعه حج، گفته میشود: مردم درباره این دو مطلب دو دسته و گروهند: یک گروه
میگوید:
[ [ صفحه 81
بدرستیکه عمر همان عمر است آنرا حرام کرد و از آن نهی نمود.و رسول خدا صلی الله علیه و آله امر نمود به پیروي کردن آنچه را
که خلفاء راشدین دستور داده و مقرر نمودند و این گروه درست نمیداند حدیثسبره بن معبد را در تحریم متعه در سال فتح مکه
زیرا که آن از روایت عبدالملک بن ربیع بن سبره از پدرش از جدش میباشد، و ابن معین درباره او سخن گفته و بخاري جایز ندیده
نقل حدیث او را در صحیحش با شده نیازیکه بان داشته است، و بودن آن اصلی از اصول اسلامی، و اگر پیش او درست
بودخودداري از نقل آن و استدلال بآن نمیکرد، گفتند: و اگر حدیث سبره صحیح بود بر ابن مسعود مخفی نمیماند تا آنکه روایت
صفحه 44 از 204
کند که ایشان متعه میکردند و استدلال بایه مینمود، و نیز و اگر صحیح بود عمر نمیگفت که متعه در زمان رسول خدا صلی الله
علیهآله حلال بود و من از آن نهی میکنم وکسی را که مخالفت کند مجازات میکنیم بلکه میگفت رسول خدا صلی الله علیه وآله
حرام کرده و از آن نهی فرمود، گفتند: و اگر صحیح بود (حدیث سبره) در زمان صدیق (ابوبکر) کسی متعه نمیکرد و آن زمان
خلافت بود حقیقه.
و گروه دوم حدیث سبره را صحیح دانستهو اگر آن صحیح نباشد پس حدیث علی (ع) که رضوان خدا بر اوست صحیح است: که
[ [ صفحه 82
رسول متعه زنها را حرام کرد پس لازمست حمل کردن حدیث جابر رابر اینکه آنچه را که جابر خبر داده از آن که ما متعه میکردیم
تحریم بگوشش رسیده و مشهور نشده بود تا زمان عمر پس چون درباره آن نزاع و کشمکش واقع شد حرمتش ظاهر و معروف
شدو باین کیفیت جمع میشود آن احادیثیکهدرباره آن وارد شده و بالله التوفیق.
امینی(قدس الله نفسه الزکیه) گوید: کجا ممکن است جمع بین احادیث این باب که متناقض با یکدیگر است از جهتهاي گوناگون
بیک صحیحه خیال شده، و چه وقت صحیح شده و چگونه تمام میشود نسبت ساختگی آنرابامیرالمومنین علیه السلام و در
جلويدست امت گفته صحیح و ثابت اوست که فرمودند ": لو لا ان عمر نهی عن المتعه ما زنی الاشقی، " اگر عمر نهی از متعه
نکرده بود زنا نمیکرد مگر بدبخت بی آبرو و بتحقیق از آنحضرت ضبط شده مذهبش بحلیت متعه، چنانچه فرزندان خانه رفیع و
بلندش معتقدند اباحه آنرا چه آنهائیکه گذشتند و چه آنهائیکه باقی هستند، و از چیزهائیکه همه پذیرفته و قبول کرده اند: گفته ابن
عباس است ":لو لا نهی عمر لما احتاج الی الزنا الاشقا " اگر عمی نهی از متعه نکرده بود هر آینه محتاج و نیازمند بزنا نمیشد مگر
بی آبروي فرومایه و کیست آنکه امت را خبر داده از نهی پیامبر صلی الله علیه و آله از متعه غیر علیعلیه السلام تا آنکه در زمان
عمر ظاهر و مشهور شد و چه وقت منع و نهی از آنحضرت صلی الله علیه و آله مشهوربوده و حال آنکه اول
[ [ صفحه 83
کسیکه آنرا آورد و آشکار کرد بنهی از آن عمر بود که میگفت ": متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و انا نهی
عنهما و اعاقب، ": دو متعه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله معمول بود و من از آن دو نهی میکنم و هر کس مرتکب شود
مجازات مینمایم.
و گفت ": متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و علی عهد ابی بکر و انا انهی عنهما، " دو متعه در زمان پیامبر خدا
صلی الله علیه و آله و در زمان ابی بکر معمول بود و من از آن دو نهیمیکنم، و گفت ": ان الله و رسوله قد احلا لکم متعتین و انی
محرمهما علیکم، " بدرستیکه خدا و رسول او دومتعه را بر شما حلال کرد و من حرام کننده آنهایم بر شما.
و گفت ": ثلاث کن علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله انا محرمهن، متعه الحج و متعه النساء و حی علی خیر العمل " سه چیز
بودند در زمان پیامبر خدا معمول و متداول من حرام کننده آنهایم: متعه حج و متعه زنها و حی علی خیر العمل.
پس آیا پاسخ دادیکنفر صحابی او را بر رد کردن ادعاء او را بر حلال بودن متعه در عهد پیامبر و ابوبکر یا در نسبت تحریم اورا
بخودش و آیا اجماع اصحاب پیامبر بر حلیت متعه در عهد و زمان ابوبکر خلاف دین خدا و سنت پیامبر اوست، بلی آدم غرق شده
بهر خس و خاشاکی متوسل میشود ": لا تقولوا لما تصف السنتکم الکذب هذا حلال و هذا حرام لتفتروا علی الله الکذب، ان الذین
صفحه 45 از 204
یفترون علی الکذب لا یفلحون " و نگوئید براي وصف کردن زبانشان
[ [ صفحه 84
دروغ را که این حلال است و این حرام تا ببندید بر خدا دروغ را بدرستیکه آنان که میبندند بر خدا دروغ را رستگار نمیشوند.
راي خلیفه درباره کسی که گوید: من مومنم
از مسند عمر... از سعید بن یسار روایت شده که گفت: بگوش عمر رسید کهمردي در شام گمان میکرد که او مومن است، پس
نوشت بفرماندارش: که او رابفرست پیش من پس چون وارد شد عمر گفت: توئی که گمان میکنی که تو مومن هستی، گفت: آري
اي امیر مومنین، گفت: واي بر تو و از کجا این ادعا را میکنی، آیا نبودند با رسول خدا صلی الله علیه و آله اصنافی از مردم، مشرك
و منافق و مومن، پس تو از کدام یک این سه گروهی، پس عمر دستش را بسوي او دراز کرد براي شناختن آنچه را که گفت تا
دست او را گرفت.
و از قتاده گوید: عمر گفت هر کس بگوید من عالم هستم پس او جاهل است وهر کس بگوید که من مومنم، پس او کافر
. است.کنز العمال ج ص 103
امینی(روح الله روحه)گوید: من نمیدانم چیست این مشگله ایکه موجب احضار و آوردن آنمرد از شام شدهو در اطراف او هزاران
نفر از مومنین بودند که سخن او را میگفتند که ما مومن هستیم
[ [ صفحه 85
و او خیال میکرده که او امیر ایشانست و نه پرسید از آنها از آنچه را که از شامی پرسیده بود، آنگاه چطور این مشگله بساده ترین
پاسخ حل شد، آیا خلیفه نمیدانست این را که انسان هر گاه مشرك یا منافق نبود حتما و یقینا بدون شک مومن است، یا او تصور
میکردکه مومنیکه اعتماد و اطمینان بایمان خود دارد برایش جایز نیست که بگوید:(انا مومن) من مومنم، براي اینکه این سخن کفر
است چنانچه در حدیث قتاده است، و این تعبد و پرستش بقولعمر است، ولی خداوند سبحان در قرآنشمردمیرا مدح کرد باینکه
گویند ما ایمان آوردیم مانند قول خداي تعالی ":حواریون گفتند نحن انصار اله آمنا بالله " ما یاران خدائیم ایمان آوردیم بخدا و
قول او " ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول " پروردگار ما ایمان آوردیم بآن چه که نازل کردي و پیروي کردیم این پیامبر را، و
قول او " ربنا اننا سمعنا منادیا ینادي الایمان ان آمنوا بربکمفامنا " پروردگار ما بدرستیکه ما شنیدیم ندا کننده اي فریاد میزد
برايایمان که به پروردگارتان ایمان آورید، پس ما ایمان آوردیم و قول او ": یقولون آمنا و اشهد باننا مسلمون:" میگویند ایمان
آورده ایم و گواهی بدهباینکه ما مسلمانیم، و قول او ": یقولون ربنا آمنا " میگویند
[ [ صفحه 86
پروردگار ما ایمان آوردیم، و قول او ": قالوا آمنا برب العالمین گفتند ما ایمان آوردیم به پروردگار عالمیان، قول او ": و الراسخون
فی العلم یقولون آمنابه کل من عند ربنا " و ثابتین در علم میگویند ما ایمان آوردیم بقران تمام آن از نزد پروردگار ماست و بعضی
صفحه 46 از 204
از ایشان هستندکه وقتی مخاطب بقول خداي علی عظیم میشوند ": او لم تومن " آیا ایمان نداري، میگوید: بلی و برخی از ایشان
هستند که گویند ": سبحانک تبتالیک و انا اول المومنین تو منزهی بسوي تو توبه نمودم و من اول مومنینم.
و از اوضح واضحات عدم فرقبین قول گوینده است که بگوید ایمان آوردیم بفلان چیز یا بگوید ما مومن هستیم یا من مومنم
بچنانم هر گاه اطمینان بایمان خود دارد و کسیکه فرق گذارد میان آنها پس او یقینا بی پرواو لا ابالی است.
و شاید خلیفه ناظر دشواري و تنگی پاسگاه در ایمان بوده و کمی نجات و خلاصی از نهانیهاي صفاتشرك و نفاق حتی مکرر از
حذیفه از خودش میپرسید که آیا مومنست یا منافقغزالی در احیاء العلوم ج 1 ص 129 گوید: اخبار و آثار معرفی میکند بتوخطر امر
را بسبب دقایق نفاق و شرك نهانی و اینکه او ایمن از آن نیست حتی اینکه عمر بن خطاب. 0.از حذیفه از خودش میپرسید که آیا او
در
[ [ صفحه 87
منافقین یاد شده و آیا او از منافقین است و آیا رسول خدا صلی اللهعلیه و آله او را از منافقین محسوب داشته یا نه.
م- و حذیفه صاحب سر وراز مخفی و نگو بود در شناخت منافقینو براي همین بود که عمر بر مرده اي نماز نمیخواند مگر آنکه
حذیفه نماز بر او بخواند میترسید که مبادا از منافقین باشد ابن عماد حنبلی در شذرات الذهب ج 1 ص 44 چنین گفته است.
ورود اسقف نجران بر خلیفه
اسقف و کشیش بزرگ نصاراي نجرانوارد بر امیر المومنین عمر بن خطاب شددر اول خلافتش و گفت: اي امیرمومنان، بدرستیکه
زمین ما سردسیر و آمدن بانجا مخارجش سنگین و سخت است که لشکر نمیتواند تحمل آنرا کند و من ضامنم که مالیات زمینم را
در هر سال کاملا بیاورم و تقدیم کنم گوید: پس ضمانت او را پذیرفت و او در هر سال حمل میکرد مالیات را و میاورد و تقدیم
میکرد و عمر مینوشت برائت او را از این پس یکمرتبه اسقف با جماعتیآمد و او پیر مرد خوش سیما و نیکو روي و با هیبت بود،
پس عمر او را دعوت بخدا و پیامبر و قرآن او نمود وبراي او چیزهائی را از فضیلت اسلام وانچه که مسلمین بسوي او میروند از
نعمتهاي ابدي و کرامت بازگو
[ [ صفحه 88
کرد پس اسقف گفت: اي عمر آیا در قرانتان میخوانید ": و جنبه عرضها کعرض السماء و الارض " و بهشتیکه عرضشمانند عرض
و پهناي آسمان و زمین است، پس آتش و دوزخ کجاست، پس عمر ساکتشد و بعلی علیه السلام عرض کرد: شمابگو پاسخ او را،
پس علی علیه السلامباو فرمود: من پاسخ تو را میدهم اي اسقف آیا دیده اي که هر گاه شب میایدروز کجاست و وقتی روز میاید
شب کجا میرود، پس اسقف گوید: من نمیدیدم کسی را که بتواند جواب این مسئله را بدهد. این جوان کیست این عمر: پس عمر
گفت: علی بن ابیطالب (ع) داماد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و پسر عموي او و پدر حسن و حسین است، پس اسقف گفت اي
عمر مرا خبر بده از قطعه اي از زمین که یکبار خورشید بر ان تابید و دیگر نتابید برآن نه پیش از آن و نه پس از آن.
عمر گفت از این جوان سئوال کنپس از آنحضرت پرسید: فرمود: من جواب تو را میدهم، آن دریائی بود کهبراي بنی اسرائیل
شکافته شد و خورشیدبر آن یکبار تابید و دیگر نتابید نه قبل از آن و نه بعد از آن، پس اسقف گفت مرا خبر بده از چیزیکه در
صفحه 47 از 204
دست مرد است شبیه بمیوه هاي بهشتی (که هر چه از او بر میدارند تمام نمیشود) عمر گفت از جوان به پرس، پس سئوالکرد از او:
فرمود من بتو پاسخ میدهمآن قرانست که اهل دنیا بر آن جمع میشوند و نیاز خود را از او میگیرند و بر میدارند و از او چیزي کم
نمیشودپس همینطور میوه هاي بهشت، پس اسقف گفت راست گفتی، مرا خبر
[ [ صفحه 89
بده آیا براي آسمانها قفلی هست، پس علی علیه السلام فرمود آري قفل آسمانها شرك بخدا است، پس اسقف گفت کلید اینقفل
چیست فرمود: شهادت ان لا اله الا الله چیزي زیر عرش حاجب و مانع آن نمیشود، پس گفت راست گفتی، مرا خبر بده از اول خو
نیکی بروي زمین ریخته شده خون که بود، علی علیه السلام فرمود اما ما نمیگوئیم چنانچهآنها میگویند خون خشاف (خون شبکور
وخفاش) و لکن اول خو نیکی بر روي زمین ریخت خون نفاس و زایمان و جفت حواء بود وقتیکه هابیل بن آدم را زائید گفت
راست گفتی یک مسئله دیگر باقی ماند، مرا خبر بده خدا کجاست،پس عمر خشمگین و غضبناك شد، پس علی علیه السلام فرمود
من پاسخ تو را میدهم و هر چه میخواهی سئوال کن ما نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم که فرشته آمد و سلام کرد پس
رسول خدا صلی الله علیه و آله باو فرمود از کجا فرستاده شدي گفت از آسمان هفتم از پیش پروردگارم، سپس فرشته دیگري آمد
پس از او پرسید از کجا آمدي گفت از زمین هفتم از نزد پروردگارم، پس سومی از مشرق آمد و چهارمی از مغرب و از هر کدام
پرسید ازکجا آمدید پس گفتند از نزد خدا پس خداوند عزو جل هم اینجاست و هم آنجاست ": فی السماء اله و فی الارضاله " در
آسمان خدا و د زمین خداست.
[ [ صفحه 90
حافظ عاصمی در کتاب زین الفتی در شرح سوره هل اتی آنرا نقل کرده است.
شلاق زدن به روزه داري که بر کنار شراب نشسته
احمد- امام حنبلی ها نقل کرده در کتاب اشربه و نوشیدنیها از عمر بن عبد الله بن طلحه خزاعی که آوردند پیش عمر بن خطاب
گروهی را که در موقع میگساري و شرابخوري دستگیر شده بودندو در میان آنها مرد روزه داري بود پسعمر آنها را شلاق زد و
آن روزه دار وصائم را هم با آنها شلاق زد گفتند کهاو روزه دار است گفت: چرا با آنها نشست.
آیا خلیفه دانسته بود علت و جهت نشستن آنمرد را با ایشان
[ [ صفحه 91
در مجلس میگساري و حال آنکه او روزه دار بود و با ایشان مشارکت در عمل نداشت، پس شاید ضرورت او را ناچار بنشستن در
آن مجلس کرده بود و توان جدائی از ایشان را نداشت از ترس آسیبو صدمات ایشان یا ضرر دیگري در آیندهاگر از ایشان جدا
میشد یا اینکه قصد نهی از منکر کردن بایشان روزه دار بیچاره را ملزم کرده بمصاحبت با ایشان و نرمی در اول کار و هر گاه یکی
از این احتمالات داده شود حد ساقط خواهد بود زیرا که فرمودند ": ان الحدود تدرا بالشبهات " حدود به شبهه ها ساقط میشود.
صفحه 48 از 204
و بر فرض اینکهاحتمال هیچ یک از اینها هم نباشد پس بدرستیکه نهایت چیزیکه اینجا باشد اینست که آنمرد را بجهت تادیب تعزیر
کنند و در ص 352 ج 11 دانستی حد تعزیر را و اینکه آن از ده ضربه تجاوز نمیکند پس چگونه یکسان قرار داد میان او که شراب
نخورده و روز داشته با آنهائیکه میگساري کردند در جلد و شلاق زدن.
راي خلیفه در مشک بیت المال
یکبار براي عمر مشگی آوردند پس دستور داد که میان مسلمین تقسیم کنند آنگاه دماغ خود را بست پس باو گفتند چرا بینیت را
گرفتی پس گفت و آیا از آن ببویش منتفع میشود و روزي وارد بر همسرش شدپس با او بوي مشک یافت گفت این چی گفت من
از مشک بیت المال مسلمین فروختم و با دست خودم و زن کردم پس چون انگشتم را در
[ [ صفحه 92
در این اثاثخانه مالیدم بوي گرفت، پس گفت: بدهبمن آن متاع را پس آنرا گرفت و آب برآن ریخت پس بویش نرفت، پس
شروع کرد بمالیدن در خاك و بر آن آب ریختن تا بویش رفت.
پس باید فقیه زبردست و جامع اینطور باشد و آیا خلیفه پرده میزد در جلوي چراغهاي مسلمین تا آنکهبنور آن روشن نشود یا سدي
میزد بر محل وزش باد صبا وقتیکه بوئی از کشتزاري مسلمین حمل میکرد و امثال این اتنفاعات قهریه ایکه داخلی برضاءمالک در
آن نیست، منکه نمیدانم، انا لا ادري.
اجتهاد خلیفه در نماز میت
از ابی وائل نقل شده گوید: در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بر میت هفت تکبیر و پنج تکبیر و شش تکبیر میگفتند یا
گفتچهار تکبیر، پس عمر بن خطاب جمع کرداصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله را پس هر مردي آنچه دیده بود خبر
دادپس عمر آنها را بر چهار الله اکبر مثل طولانی ترین نماز متحد نمود.
و از سعید بن مسیب روایت شده که حدیث میکرد از عمر گوید: تکبیرات چهار و پنج بود پس عمر مردم را بر چهار تکبیر گفتن بر
میت جمع نمود.
[ [ صفحه 93
و ابن حزم در(المحلی)گوید: استدلال کرده کسیکه منع کرده از بیش از چهار الله اکبر گفتن را بخبریکه ما آنرا روایت کردیم از
طریق وکیع ازسفیان ثوري از عامر بن شقیق از ابی وائل گوید: عمر مردم را جمع کرد پس با ایشان مشورت کرد در تکبیر بر
جنازهمیت پس گفتند پیامبر صلی الله علیه وآله: هفت و پنج و چهار الله اکبر گفتند، پس عمر مردم را بر چهار تکبیر جمع نمود.ه
و طحاوياز ابراهیم نقل کرده که گفت رسول خداصلی الله علیه و آله از دنیا رفت و مردم در تکبیر بر جنازه مختلف بودند
نمیخواستی که بشنوي مردي میگوید شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله هفت تکبیر میگفت و دیگري میگفت: شنیدم رسول خدا
پنج کبیر میگفت، و دیگري میگفت: شنیدم که رسول خدا صلیالله علیه و آله چهار الله اکبر میگفت مگر آنکه میشنیدي پس در این
صفحه 49 از 204
مردم اختلاف کردند و بهمین منوال بودند تا ابوبکر مرد، پس چون عمر. 0 متولی امر خلافت شد و اختلاف مردم را بر این دید جدا
بر او دشوار آمد پس فرستاد بسوي مردانی از اصحاب رسولخدا صلی الله علیه و آله و گفت: بدرستیکه شما گروه اصحاب رسول
خدا صلی الله علیه و آله وقتی اختلاف میکنید بر مردم کسانیکه بعد از شما میآیند اختلاف میکنند و وقتی اجتماع بر امري کردید
مردم بر آن اجتماع و اتحاد خواهند نمود پس تامل کنید کاریرا که اجتماع بر ان کنید پس مثل اینکه آنها را بیدار کرد.پس گفتند
خوب چیزیست آنچه دیدي و گفتی اي امیر
[ [ صفحه 94
مومنین پس بفرما بر ما پس عمرگفت ": بلکه شما براي من اشاره کنیدراهنمائی نمائید چونکه منهم بشري مانند شمایم " پس امر را
بین خود شورکردند پس اجماع و اتحاد نمودند نظرشانرا بر اینکه قرار دهند تکبیر بر جنازه ها و اموات را مثل الله اکبر در نماز عید
( قربان و عید فطر چهار تکبیر پس جمع شد نظرشان بر این.(عمده القاري ج 4 ص 129
و عسکريدر اولیاتش گوید: و سیوطی در تاریخ خلفاء ص 93 و قرمانی در تاریخ خود، حاشیه کامل، ج 2 ص 203 ، بدرستیکه عمر
اول کسی بود که مردم را جمع کرد بر چهار تکبیر گفتن بر نماز میت
امینی(رحمه الله علیه) گوید: آنچه از سنت و عمل صحابه ثابتشده در اختلاف عدد در تکبیر بر جنازهمحمول بر مراتب فضل است
در میت یا خود نماز و این کشف میکند از کفایت کردن هر یک از این اعداد پس اختیار یکی از اینها و جمع بر آن و منع از بقیه
چنانچه منع از بدعه میشود رائی است و اجتهادیست برابرسنت و عمل صحابه
و از مطالب آشکار و روشن بعد خواندن آنچه واقع شد از رد و بدل بینخلیفه و صحابه اینکه در اینجا فسخی نبوده و جز این نیست
که هر یک از ایشان یاد کرده اند آنچه را که مشاهده کرده اند بر عهد و زمان پیامبر، پس دعواي نسخ و عقب انداختنچهار تکبیر
را بر این عددها سخنی باطل است و براي همین استدلال بآن هیچکس از کسانیکه باستدلال او توجه میشود ننموده، و فقط منحصر
کردند دلیل را بر تعین عمر و منع او بعد ازباطل کردن آنچه گفته شد از دلیل منع چنانچه شنیدي از ابن حزم و او چنانستکه میبینی
رائی است که مخصوص قائل اوست که مقاومت نمیکند با سنت ثابته و
[ [ صفحه 95
آن بگفته مردانی ترك نمیشود.
و مرهون و بی اساس میکند این جمع و منع را اعراض صحابه از آنها احمد در مسندش ج 4 ص 370 نقل کرده اند عبد الاعلی
گوید: پشت سر زید بن ارقم نماز خواندم بر جنازه پسپنج تکبیر گفت پس ابو عیسی عبد الرحمن بن ابی لیلی برخاست بطرف او
پس دست او را گرفت و گفت: فراموش کردي، گفت: نه و لیکن من نماز خواندم پشت سر ابو القاسم حبیب خدا صلی الله علیه و
آله پس پنج الله اکبر گفت پس من آنرا هرگز ترك نمیکنم.
و بغوي از طریق ایوب بن نعمان روایت کرده که او گفت: حاضر شدم جنازه سعد بن حبته را پس زید بن ارقمپنج تکبیر بر او
گفت.
( (اصابه ج 2 ص 22
و طحاوي از یحی بن عبد الله تیمی نقل کرده که گوید: نماز خواندم یا عیسی مولاي حذیفه بن یمان بر جنازه اي پس پنج تکبیر بر
صفحه 50 از 204
او گفت آنگاه توجهی بما نمود و گفت: نه شک کردم و نه فراموش نمودم و لکن تکبیر گفتم چنانچه مولاي من و ولی نعمت من،
یعنی حذیفه بن یمان نماز خواند بر جنازه اي پس پنج الله اکبر گفت سپس رو بما کرد و گفت نه شک کردم و نه فراموش و لکن
تکبیر گفتم چنانچه رسولخدا صلی الله علیه و آله پنج تکبیر گفت.
( (عمده القاري ج 4 ص 129
ابن قیم جوزیه در زاد المعاد گوید: پیامبر صلی الله علیه
[ [ صفحه 96
و آله امر میفرمود بخالص کردن دعا براي میت و چهار تکبیر میگفت و صحیح است از آنحضرت که پنج تکبیر هم گفتندو صحابه
بعد از آنحضرت چهار و پنج و شش تکبیر میگفتند و زید بن ارقم پنج تکبیر گفت و گفت که پیامبر صلی الله علیه و آله پنج تکبیر
گفتند، مسلم آن را یاد کرده و امام علی بن ابیطالب (ع) که رضوان خدا بر اوست بر جنازه سهل بن حنیف شش الله اکبر گفت و
آنحضرت بر اهل بدر شش تکبیر میگفتند و بر غیر ایشان از صحابه پنجتکبیر و بر سایر مردم چهار تکبیر دارقطنی آنرا بازگو کرده و
سعید بن منصور از حکم از ابن عینیه یاد کرده که او گفت، بودند که بر اهل بدر پنجو شش و هفت تکبیر میگفتند و این یک آثار
صحیحی است پس موجبی براي منع ازآن نیست و پیامبر صلی الله علیه و آله منع نکرد از زیادتر از چهار تکبیر را بلکه خود
آنحضرت و اصحاب اوبعد از او این کار را میکردند و کسانیکه منع از زیادتر از چهار تکبیرکردند کسانی هستند از ایشان که
استدلال بحدیث ابن عباس نموده اند کهآخرین جنازه اي را که پیامبر صلی الله علیه و آله بر آن نماز خواند چهار تکبیر گفت،
گفتند:
[ [ صفحه 97
و این آخر دو امر بود و البته عمل میشود باخري پس آخرین از فعل آنحضرت صلی الله علیه و آله داشته باش این را و این حدیث را
که خلال در علل: گفته: خبر داد مرا حارث گوید: از امام احمد سئوال کردند از حدیث ابی الملیح از میمون از ابن عباس پس
حدیثرا بازگو کرد، پس احمد گفت این دروغاست اصلی و اساسی براي آن نیست، آنرا فقط محمد بن زیاده طحان روایت کرد و
او مردي بود که جعل و اختراع حدیث میکرد و استدلال کردند باینکه میمون بن مهران از ابن عباس روایت کرده که ملائکه و
فرشتگان وقتیبر آدم علیه السلام نماز خواندند چهار الله اکبر گفتند، و گفتند: این سنت و آئین شماست اي پسران آدم،و این
حدیث را اثرم درباره او گوید:یاد محمد بن معاویه نیشابوري که در مکه است در میان آمد، پس ابو عبد الله شنید گفت: دیدم که
احادیث او مجعول ساختگی است و بعضی از آنها از ابی الملیح از میمون بن مهران از ابنعباس یاد کرده: که فرشتگان وقتی بر آدم
نماز خواندند چهار تکبیر گفتند:و ابو عبد الله آنرا بزرگ دانسته و گفت ابو الملیح صحیح ترین حدیث و پرهیزکارترین مردم براي
خدا بود از اینکه مثل این روایت را بازگو کند و استدلال کردند بانچه بیهقی روایت کرداز حدیث یحیی از ابی از پیامبر صلی الله
علیه و آله که فرشتگان وقتی بر آدم علیه السلام نماز خواندند پس چهار تکبیر گفته و گفتند این روش و سنت شماست اي فرزندان
آدم، و این صحیح نیست چونکه مرفوع و موقوف روایت شده و اصحاب معاذ بودند که پنج تکبیرمیگفتند: علقمه گوید: گفتم بعبد
الله، که قومی از اصحاب معاذ از شامآمدند و بر مرده اي از خودشان پنج تکبیر گفتند، پس عبد الله گفت بر مرده وقتی در تکبیر
صفحه 51 از 204
[ [ صفحه 98
نیست، تکبیر بگو وقتیکه امام تکبیر گفت پس وقتی امام منصرف شد منصرف شو این صریح کلام ابن قیم است و در آن فایدههائی
است.
خلیفه و مسائل سلطان روم
احمد، امام حنبلی ها، در باب فضائل نقل کرده گوید: حدیث کرد ما را عبد الله قواریري حدیث کرد ما را مومل از یحی بن سعید از
ابن مسیب گفت عمر بن خطاب بود که میگفت ": اعوذ بالله من معضله لیس لها ابو حسن " پناه میبرم از مشگله ایکه ابو حسن علی
علیه السلام در آن نباشد، ابن مسیب گوید: و براي این قول سیی است و آن اینستکه، پادشاه روم نامه اي بعمر نوشت و از او مسائلی
پرسید پس عمر آن مسائل را براي صحابه گفت پس جوابی نزد آنها نیافت، پس آنها را بر امیر المومنین علیه السلام معروض داشت
پس آنحضرت درسریع ترین اوقات به بهترین پاسخ او را داد.
مسائل ملک روم:
ابن مسیب گوید: سلطان روم بعمر نوشت: از قیصر پادشاه بنی الاصفر بعمر خلیفه مومنین، مسلمین، اما بعد، پس من بتحقیق که
میپرسم از تو مسائلیرا پس مرا از آن خبر بده.
-1 آن چیست که خدا خلق نکرده آنرا؟
-2 و آن چیست که خدا نمیداند آنرا؟
-3 وآن چیست که نزد خدا نیست؟
[ [ صفحه 99
-4 و آن چیست که تمامش دهانست؟
-5 وآن چیست که تمامش پاست؟
-6 و آن چیست که تمامش چشم است؟
-7 و آن چیست که تمامش بال است؟
-8 خبر بدهاز مردیکه برایش فامیل نیست؟
-9 خبر بده از چهار چیزیکه رحم و شکمی آنها را بر نداشته؟
-10 و از چیزیکه نفس میکشد ولی روح در آن نیست؟
-11 و از صوت ناقوس که چه میگوید؟
-12 و از حرکت کننده ایکه یکبار حرکت کرد؟
-13 و از درختیکه سواره صد سال در سایه اش میرود و تمام نمیشود مثلش در دنیا چیست؟
-14 و از مکانیکه یکبار بیشتر خورشید بر آننتابید؟
-15 و از درختیکه بدون آب روئید؟
-16 و از اهل بهشت که میخورند و مینوشند و بر ایشان مدفوعیاز بول و غایط نیست مثلشان در دنیا چیست؟
صفحه 52 از 204
-17 و از سفره گسترده بهشتی که در آن قدحهائی است و در هر قدح انواعی رنگارنگ غذا است که مخلوط بهمنمیشوند مثلشان
در دنیا چیست؟
-18 و از حوریه و کنیزیکه از سیبی در بهشت بیرون میاید و چیزي از آن کم نمیشود؟
-19 و از کنیزیکه در دنیا براي دو مرد است ولی در آخرت براي یکمرد است؟
-20 و از کلیدهاي بهشتیکه آن چیست؟
[ [ صفحه 100
پس علی علیه السلام نامه را خواند و فورا پشت آن نوشت:
جواب نامه قیصر روم و مسائل او:
بسم الله الرحمن الرحیم
اما بعد، که من مطلع و آگاه شدم که نامه تو اي پادشاه و من پاسخ تو راه میدهم بکمک و نیرو و برکت خدا و برکت پیامبرمان
محمد صلی الله علیه وآله:
-1 اما چیزیکه خداي تعالی آنرا نیافریده، آن قرانست چونکه آن کلام خدا و صفت اوست و همینطور کتابهاي نازل شده و خداي
سبحان قدیماست و هم چنین تفاوت او.
-2 و اما چیزیکه خدا نمیداند پس قول شماست که براي او فرزند و همسر و شریک است، نیست خدا که فرزندي اختیار کند و با او
خدائی نیست زائده نشده و نمی زاید(لم یلد و لم یولد).
-3 و اما چیزیکه پیش خدا نیست ظلم و ستم است،نیست پروردگار تو ستم کننده بر بندگانش.
-4 و اما آنچه تمامش دهانست آن آتش است که هر چه از هر طرف در او افکنده شود میخورد.
-5 واما آنچه تمامش پاست: آبست.
-6 و اما آنچه تمامش چشم است: خورشید است.
-7 و اما آنچه تمامش بال است: باد است.
-8 و اما آنکه فامیلی برایش نیست: حضرت آدم علیه السلام.
-9 و اما آنکه شکمی آنها را بر نداشت: چهار چیز است:
-1 عصاي موسی، 2- قوچ ابراهیم، 3- آدم و 4- حواء.
[ [ صفحه 101
-10 و اما آنکه نفس میکشد بدون روح آن صبح است براي گفته خداي و الصبح اذا تنفس.
-11 واما ناقوس: پس آن میگوید " طقا طقا، حقا حقا مهلا مهلا عدلا عدلا صدقا صدقا، ان الدنیا قد غرتنا و استهوتنا تمضی الدنیا
قرنا قرنا ما من یوم یمضی عنا الا او هی منا رکنا ان الموت قد اخبرنا انا نرحل فاستوطنا." بدرستیکه دنیا ما را فریب داد و بازي داد
دنیا قرن قرن میگذرد هیچ روزي از ما نمیگذر جز اینکه رکنی از ما را سست و خراب میکند براستیکه مرگ ما را خبر داده که ما
خواهیم رفت پس ما دل بسته و وطن نمودیم.
صفحه 53 از 204
-12 و اما حرکت کننده: پس طور سینا هنگامیکه بنی اسرائیل عصیان نمودند و بین آن و زمین مقدسه چند شبانه روز فاصله بود
پس خدا قطعهاز آنرا کند و براي آن دو بال از نورقرار داد پس روي سر آنها نگاه داشت واین است قول خداي تعالی ":و اذ نتقنا
الجبل فوقهم کانه ظله و ظنوا انه واقع بهم " و زمانیکه ما بلند کردیم کوه را بالاي سر ایشان مثل آنکه آن سایبانی بود و گمان
کردند کهآن بر ایشان فرود آید، و بنی اسرائیل را فرمود: اگر ایمان نیاورید آنرا بر شما فرود آورم پس چون توبه آوردند بجاي
خودش برگردانید.
-13 و اما مکانیکه نتابید بر آن آفتاب مگر یکمرتبه: پس آن زمین دریابود وقتیکه خدا آنرا شکافت پس خدا آنرا شکافت براي
موسی علیه السلام و آب بلند شد مانند کوه ها و زمین خشکید بتابش
[ [ صفحه 102
آفتاب بر آن سپسآب برگشت بجاي خودش.
-14 و اما درختیکه سواره در سایه اش صد سال میرود آن درخت طوبی و آن سدره المنتهی در آسمان هفت است بسوي آن منتهی
میشود اعمال بنی آدم و آن از درختهاي بهشتی است در بهشت قصري و خانه اي نیست مگر آنکه در آن شاخه اياز شاخه هاي
آنست و نظیرش در دنیا خورشید است که اصلش یکیست و نورش در همه جاست.
-15 و اما درختیکه بدون آب روئیده شد پس آن درخت یونس بود و این معجزه اي براي او بود براي قول خداي تعالی ": و انبتنا
علیه شجره من یقطین " و ما رویانیدیم بر او درختی از کدو.
-16 و اما غذاء اهل بهشت پس مثل آنها در دنیا جنین و طفلدر رحم مادر است که او تغذیه میکند از طریق بند ناف و ابدا بول و
غایط ومدفوعی ندارد.
-17 و اما انواع غذاهائیکه در یک ظرف است پس مانندش در دنیا تخم پرنده گان است که در ان دو رنگ سفید و زرد است و
مخلوط و آمیخته بهم نمیشود.
-18 و اما جاریه از سیب بیرون میآید پس نظیرش در دنیا کرم است که از سیب بیرون میاید و سیب تغییر نمیکند.
-19 و اما جاریه و کنیزیکه بین دو نفر است پس آن درخت خرمائی است که در دنیا براي مومنی مثل من و براي کافري مانند تو
[ [ صفحه 103
است، ولی در آخرت آن فقط مال منست نه تو براي آنکه آن در بهشت است و تو داخل آن نخواهی شد.
-20 و اما کلیدهاي بهشت: پس لا اله الا الله محمد رسول الله است.
ابن مسیب گوید: پس چون قیصر روم نامه را خواند گفت: این جواب صادر نشده مگر از خانه نبوت و پیامبري، آنگاه پرسید از
جواب دهنده، پس باو گفتند که این جواب پسر عم محمد صلی الله علیه و آله است، پس بانحضرت نوشت.سلام علیک، اما بعد:
پس من مطلع شدم بر جواب تو و دانستم که تو از خاندان نبوت و معدن رسالت و موصوف بشجاعت و علمی و علاقهدارم که براي
من روشن کنی مذهب و روشخودتان را و روحیکه در کتاب شما خدا یاد کرده در قولش ": و یسالونک عن الروح قل الروح من
امر ربی " و سئوالمیکنند تو را از روح بگو که روح از امر پروردگار منست، پس امیر المومنین علیه السلام باو نوشت.امابعد: پس
روح نکته لطیفه و لمعه شریفه ئیست از صنعت آفریدگار و قدرت ایجاد کننده اش آنرا از خزائن
صفحه 54 از 204
ملکش بیرون آورده و در ملکش ساکن گردانیدهپس آن در نزد او براي تو وسیله است وبراي او نزد تو امانت، پس هر گاه گرفتی
مالت را که نزد اوست میگیرد مال خودش را که پیش تو است و السلام
. زین الفتی در شرح سوره هل اتی حافظ عاصمی، و تذکره خواص الامه سبط ابن جوزي حنفی ص 87
[ [ صفحه 104
آگاهی خلیفه در احکام
از ابن اذینه عبدي گوید: آمدم پیش عمر و ازاو پرسیدم از کجا عمره کنم گفت: برونزد علی علیه السلام و از او سئوال کن، پس
آمدم نزد او پرسیدم پس علی علیه السلام بمن گفت از هر کجا که شروع کردي، یعنی میقات زمینت گوید:پس پیش عمر آمدم و
آن مطلب را براي او بازگو کردم، پس گفت من نمیدیدم براي تو مگر آنچه که پسر ابی طالب گفت ابن حزم آنرا در (المحلی) ج
7 ص 76 با سند و عن فلان و عن نقل کرده است و ابو عمرو و ابن سمان آنرا در (الموافقه) یاد کرده چنانچه در ریاض النضره ج 2
ص 195 و ذخایر العقبی ص 79 موجود است، محب الدین طبري در (اختصاص امیر المومنین بحواله کردن جمعی از اصحاب
بآنحضرت مسائلشان را.... (معاویه و عایشه و عمر را از ایشان شمرده است پس نقل کرده از طریقاحمد در حدیث: اینکه عمر هر
گاه چیزي بر او مشکل میشد از او فرا میگرفت، سپس یاد کرد جمله اي از مراجعات عمر را بانحضرت سلام الله علیه، پس اعلمیت
عمر که موسی صاحب (الوشیعه) یا غیر او از بزرگان قوم خیال کرده اند کجاست.
[ [ صفحه 105
راي خلیفه در مناسک
مالک- امام مالکی ها، نقل کرده از عبد الله بن عمر، که عمر بن خطاب در عرفه براي مردم خطبه خواند و مناسک حج را به ایشان
آموخت و از جمله مطالبی که گفت این بود: هر گاه شما منی آمدید، پس کسیکه رمی جمره کرد (سنگ زد) پس بر او حلال شود
انچه بر حاجی حرام بود مگر زن و عطر (بوي خوش) هیچکس تماس با زنها نگیرد و استعمال طیب (بوي خوش) نکند مگر آنکه
طواف خانه نماید.
و در حدیث دیگر: اینکه عمر بن خطاب گفت: کسیکه رمی جمره کند (سنگ بزند) سپسسر بتراشد یا تقصیر کند (کمی از
مويسبیل یا ریش گیرد) و قربانی کند شتریرا اگر با او هست پس حلال است براي او آنچه حرام بوده مگر زن و بويخوش تا آنکه
طواف خانه نماید.
در لفظ ابی عمر:
از سالم بن عمر از پدرش که عمر گفت: هر گاه سنگ ریزه زدید (رمی جمره) و قربانی کردید و سر تراشیدید پس بر شما حلال
شود هر چیزي مگر زن و بوي خوش سالم گفت: و عایشه گوید: من رسول خدا صلی الله علیه و آله را خوش بوي کردمبراي محل
شدن او پیش از اینکه طواف خانه کند، سالم گوید: پس سنت رسول خدا
صفحه 55 از 204
[ [ صفحه 106
صلی الله علیه و آله سزاوارتر است که پیروي شود.
صاحب(ازاله الخفاء)گوید: بعد ذکر دو حدیث اول گوید: گفتم فقهاء ترك کردهاند قول او (و طیب بوي خوش) را چونحدیث
عایشه و غیر آن نزد ایشان صحیح بود که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله خود را خوش بوي میساخت پیش از آنکه طواف افاضه
نماید.
امینی(قدسالله سره)گوید: افسوس بر امتیکه بایشان مناسک حج بیاموزد کسیکه نمیداند آنچه را که بسبب آن حلال میشود بر محرم
آنچه بر او حرام شده بود.و آفرین بر خلیفه ایکه فقهاء ترك کنند قول او را وقتیکه آنرا مخالف سنت نبویه ببینند و آن ثابت شده
بود بحدیث عایشه و غیر او، آنراپیشوایان صحاح و مسانید مانند بخاري در صحیحش ج 4 ص 58 و مسلم در صحیحش ج 1 ص
330 و ترمذي در صحیحش ج 1 ص 173 و ابو داود در سننش ج 1 ص 275 ، و دارمی در سننش ج 2 ص 32 ، و ابن ماجهدر سننش
ج 2 ص 217 و نسائی در سننش ج 5 ص 137 و بیهقی در سننش ج 5 ص 205 نقل کرده اند و اضافه کن بر آن بیشترجوامع حدیث
و کتب فقهیه را اگر تمامشنباشد.
م- و بیهقی نقل کرده مثل حدیث عایشه را از ابن عباس و زرکشی آنرا در (الاجابه) ص 89 یاد نموده.
[ [ صفحه 107
اجتهاد خلیفه درباره شراب و آیات آن
-1 زمخشري درربیع الابرار در باب لهو و لذات و قصف و لعب و شهاب الدین ابشیهی در (المستطرف ج 2 ص 291 ) گوید:
خداوند تعالی درباره شراب سه آیه نازل کرد: اول قول خداي تعالی ": یسالونک عن الخمر و المیسر قل فیهما اثم کبیر و منافع
للناس " سئوال میکنند از تو میگساري و قماربازي بگوکه در آن دو گناه بزرگ و سودهائی براي مردم است، پس از مسلمین بودند
کسانیکه میگساري میکردند و کسانی بودند که ترك کردند تا اینکه مردي شراب خورد و بنماز ایستاد پس در نمازهذیان و یاوه
گفت پس خداوند تعالی: نازل نمود ": یا ایها الذین آمنوا لا تقربوا الصلوه و انتم سکاري حتی تعلموا ما تقولون " اي کسانیکه
ایمانآورده اید نزدیک بنماز نشوید در حالیکه شماست و دور از ادراك و شعور هستید تا بدانید چه میگوئید، پس برخی از
مسلمین ادامه بشرابخواري دادند و بعضی آنرا ترك کردند تا آنکهعمر شراب خورد پس استخوان فک شتري راگرفت و سر عبد
الرحمن ابن عوف را شکست
[ [ صفحه 108
آنگاه نشست بنوحه خواندن بر کشته هاي بدر بشعر اسود ابن که میگفت:
و کان بالقلیب قلیب بدر
صفحه 56 از 204
من الفتیان و العرب الکرام
و بوددر کنار چاه عمیق بدر از جوانان و بزرگان عرب.
و کان بالقلیب قلیب بدر
من الشیزي المکلل بالسنام
و بود در کنار چاه عمیق بدر از کاسه هاي چوبی که آراسته بسنام بود.
ایوعدنی ابن کبشه ان سنحی
و کیف حیاه اصداء و هام
آیا مرا وعده میدهد پسر بزرگ عرب که ما بزودي زنده میشویم و چگونه است زندگی پوسیده ها و کرم ها.
ایعجز انیرد الموت عنی
و ینشرنی اذا بلیت عظامی
آیا عاجز است از اینکه مرگ را از من بگرداند و مرا زنده میکند وقتیکه استخوان من پوسیده است.
الا من مبلغ الرحمن عنی
بانی تارك شهر الصیام
آیا کسی نیست که بخدا برساند از من که من البته تارك ماه روزه هستم.
فقل لله: یمنعنی شرابی
و قل لله: یمنعنی طعامی
[ [ صفحه 109
بگو بخداباز گیرد نوشابه مرا و بگو بخدا که باز دارد طعام و غذاي مرا.
پس این جریان برسول خدا صلی الله علیه و آله رسید پس خشمگین بیرون آمددر حالیکه عبایش بزیمن میکشید پس بلند کرد
چیزیرا که در دستش بود پس عمر را زد، پس عمر گفت: پناه میبرمبخدا از غضب او و غضب پیامبر او، پسخداوند تعالی نازل
صفحه 57 از 204
فرمود ": انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوه و البغضاء فی الخمر و المیسر و یصدکمعن ذکر الله و عن الصلوه فهل انتم منتهمون
جز این نیست که شیطان میخواهد میان شما دشمنی و کینه توزي در میگساري و قماربازي بیاندازد و مانع شود شما را از یاد خدا و
از نماز گذاردن پس آیا دست بر میدارید ومیپذیرید نهی خدا را.
پس عمر گفت: انتهینا انتهینا.پذیرفتیم، پذیرفتیم دست برداشتیم دست برداشتیم و طبري آنرا در تفسیرش ج 2 ص 203 بتغییري در
شعرها روایت کرده جز اینکه در آن جاي عمر در موضع اول (رجل) یاد کرده.
-2 از عمر بن خطاب 0.. گوید: وقتی تحریم شراب نازل شد عمر گفت: بار خدایا براي ما روشنکن درباره شراب بیانیکه کافی
باشد، پس نازل شد آیه ایکه در بقره است": یسالونک عن الخمر و المیسر " گوید پسعمر را خوانده و بر او قرائت فرمود پس
گفت بار خدایا بیان کن بر ما درباره شراب بیان شفا دهنده اي، پس نازل شد آیه ایکه در سوره نساء است ":یا ایها الذین آمنوا
[ [ صفحه 110
لا تقربوا الصلوه و انتم سکاري " اي کسانیکه ایمان آورده اید و بحق گرویده اید نزدیک بنماز نشوید در حالیکه مست و از حال
طبیعی بیرون رفته اید: پس هر گاه اقامه میشد جارچی رسول خدا صلی الله علیه و آله فریاد میکرد: بدانید نباید مستی نزدیک نماز
شود پس عمر را خواندهو بر او خواندند، پس گفت: بار خدایا بیان کن براي ما بیان واضح و آشکاري، پس نازل شد ": انما یرید
الشیطان ان یوقع بینکم العداوه و البغضاء فی الخمر و المیسر و یصدکم عن ذکر الله و عن الصلوه فهل انتم منتهون "، جز این نیست
که شیطان میخواهد میان شما دشمنی و کینه توزي در میگساري و قماربازي ایجاد کند و مانع شما از ذکر خدا و نماز شود، پسآیا
شما منتهی و متنبه نمیشوید، عمرگفت: انتهینا انتهینا
[ [ صفحه 111
-3 از سعد بن جبیر نقل شده: که مردم بر روش جاهلیت بودند تا آنکه امر یا نهی شدند، پس بودند که در اول اسلام میگساري
میکردند، تا آنکهنازل شد ": یسالونک عن الخمر و المیسر قل فیهما اثم کبیر و منافع للناس " سئوال میکنند از تو از شراب وقمار
بگو که در آن دو گناه کبیره و سودهائی براي مردم است، گفتند ما براي سودش میخوریم نه براي گناهش، پس مردي شراب
خورد و جلو ایستاد که امامت کند بر ایشان پس خواند: قل یاایها الکافرون اعبد ما تعبدون " بگو اي کسانیکه کفر ورزیده اید
میپرستم آنچه شما میپرستید، پس نازل شد ": یا ایها الذین آمنوا لا تقربوا الصلوه و انتم سکاري " اي کسانیکه بخدا گرویده اید
نزدیک بنماز نشوید در حالیکه از خود بیخود هستید پس گفتند ما مینوشیم در غیر موقع نماز،پس عمر گفت: بار خدایا نازل کن بر
ما درباره شراب بیان کفایت کننده اي، پس نازل شد ": انما یرید الشیطان الایه " جز این نیست که شیطان میخواهد، پس عمر
.( گفت ": انتهینا(تفسیر قرطبی ج 5 ص 200
-4 از حارثه بن مضرب نقل شده که گوید: عمر... گفت بار خدایا بیان کن براي مادرباره شراب، پس نازل شد: یا ایها الذین آمنوا
لا تقربوا الصلوه و انتمسکاري حتی تعلموا ما تقولون
[ [ صفحه 112
صفحه 58 از 204
الایه " اي کسانیکه ایمان آورده اید نزدیک نماز نشوید در حالیکه شما مست و بیشعور هستید تا بدانید که چه میگوئید، پس پیامبر
صلی الله علیه وآله عمر را فرا خواند و آیه را بر اوتلاوت نمود پس گویا اینکه موافق با خواسته عمر نبود، پس گفت بار خدایا بیان
کن براي ما درباره شراب، پس نازل شد ": یا ایها الذین آمنوا انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان
فاجتنبوهاي کسانیکه ایمان آورده اید جز این نیست که مشروب و قمار و بتها و تیرهاي قرعه پلید از کارهاي شیطانیست پس از آن
دوري کنید تا آنکه منتهی شد، بقول خدا ": فهل انتم منتهون " پسآیا منتهی میشوید و نهی را میپذیرید، پس پیامبر صلی الله علیه و
آله عمررا خواند و آیه را بر او تلاوت نمود، پس عمر گفت: منتهی شدیم و دست برداشتیم اي پروردگار.
حاکم در (المستدرك)ج 4 ص 143 نقل کرده و آنرا صحیح دانسته او و ذهبی در تلخیصش و ترمذي در صحیح ج 2 ص 176
ازطریق عمرو بن شرجیل و یاد کرده آنرا آلوسی در روح المعانی ج 7 ص 15 طبع منیریه.
-5 و ابن منذر ازسعید بن جبیر نقل کرده گوید: چون نازل شد و آیه ": یسالونک عن الخمر و المیسر قل فیهما اثم کبیر و منافع
للناس " عده نوشیدند براي گفته او: منافع للناس و عده اي ترك کردند برايقول او (اثم کبیر) که از ایشان بودعثمان بن
[ [ صفحه 113
مظعون.
تا آنکه نازل شد آیه ایکه در سوره نساء است ":لا تقربوا الصلوه و انتم سکاري " نزدیک نماز نشوید در حالیکه مست و از خود
بیخود هستید، پس قومی ترك کردند و جمعی هم سر کشیدند و نوشیدند، در روز موقع نماز نمیخوردند و در شب مینوشیدند تا
نازل شد آیه ایکه درمائده است ": انما الخمر و المیسر "... تا آخر آیه عمر گفت: مقرون بقمار و بتها و تیر قرعه ها شده اي مرگ
بر تو باد و دور باشی، پس مردم ترك کردند.
و طبري از سعید بن جبیر نقل کرده چیزیکه نزدیک باین است و درآخرش دارد تا آنکه نازل شد: انما الخمر و المیسر...پس عمر
گفت امروز نابود شدي مقرون بقمار شده اي.
و ابن منذر از محمد بن کعب قرظی نقل کرده حدیثی که در آنست: آنگاه نازل شد آیه چهارمیکه در سوره مائده است پس عمر
بن خطاب گفت:منتهی شدیم اي پروردگار ما
امینی (طاب الله ثراه) گوید: نخواستم به بازگو کردن این
[ [ صفحه 114
احادیث اثباتشرابخواري و میگساري را بر خلیفه در ایام دوره جاهلیت زیرا که اسلام قطع میکند آنچه قبل از آن بوده " و لیس
علی الذین آمنوا و عملوا الصالحات جناح فیما طمعموا اذا ما اتقوا و آمنوا و عملوا الصالحات ثم اتقوا و آمنوا ثم اتقوا و احسنوا و الله
یحب المحسنین: " نیست بر کسانیکه ایمان آوردند و عملی صالح کردند گناهی در آنچه خوردند هر گاه پرهیزکار شدند و ایمان
آوردند و کارهاي شایسته انجام دادند سپس پرهیز کردند و ایمان آوردند پس پرهیز کردند و نیکی نمودندو خدا نیکوکاران را
دوست دارد.بلکهنهایت برادري آگاه کردن خواننده است بر مقدار علم خلیفه به کتاب خدا و حدود معرفت اوست بمفاهیم و
مقاصد آیات خدا و اینکه او نمی دانست و نمیشناخت منع را از قول خداي تعالی ": یسالونک عن الخمر و المیسر قل فیهما اثم
کبیر: " سئوال میکنند تو را از مشروب و قمار بگو در آن دو گناه کبیره است و بتحقیق که نازل کرده بیانی براي نهی از آن و
صفحه 59 از 204
اصحاب هم آنرا شناخته اند و عایشه گوید: چون سوره بقره نازل شد، در آن نازل شد تحریم شراب پس رسول خدا صلی الله علیه و
آله نهی از آن کرد.
و بیان قطعی و جدي در مقام معرفی از خطر و منع بهتر از آن نبوده و مخصوصا بملاحظه امثال قول خداي تعالی ": انما حرم ربی
[ [ صفحه 115
الفواحش ما ظهرو ما بطن و الاثم و البغی " جز این نیست که پروردگار من حرام کرد زشتیهارا آنچه ظاهر باشد و آنچه باطن باشد
و گناه و ستم ناحق را از آیات وارده در (اثم) است که بتمام صراحت حرام شده اثمیکه فریاد زده آیه اولی بوجودآن در خمر و
شراب و اثم: گناهست، وآثم و اثیم گناهکار است که گاهی اطلاق بخود شراب میشود مثل قول شاعر:
نشرب الاثم بالصواع جهارا
و تري المسک بیننا مستعارا
ما مینوشیم شراب را با پیمانه و پیاله علنا و بطور آشکارا و میبینی مشک را میان ما که عاریه و وام گرفته شده و قول دیگري:
شربت الاثم حتی ضل عقلی
کذاك الاثم تذهب بالعقول
نوشیدم شرابرا تا آنکه عقلم یاوه و گم شد و هم چنین شراب عقلها را زایل میکند و از بین میبرد و منافع شراب نیست مگر قیمت و
بهاء آن مانند تحریم آن و آنچه باو میرسد از آشامیدن آن از لذتو بتحقیق تصریح شده بر این چنانچه درتفسیر طبري ج 3 ص
.202
و جصاص در احکام القران ج 1 ص 380 گوید: این آیه اقتضاء و ایجاب میکند حرام بودن شرابرا که اگر آیه دیگري وارد نشود در
حرمت آن هر آینه آن کافی و بینیازکننده از دیگریست و این هر آینه قول خداست ": قل فیهما اثم کبیر " بگو در آن دو گناه
کبیره
[ [ صفحه 116
است و گناه تمامش حرام است بقول خداي تعالی ": قل انما حرم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم " بگو جز این نیست
که پروردگارم حرام کرد بدیها راچه ظاهر باشد و چه نباشد و اثم را.و خبر داد که اثم و گناه حرام است و اکتفا نکرد بر خبر دادن
باینکه در آنگناه است حتی آنرا توصیف نمود باینکهکبیر و بزرگ است براي تاکید کردن منعاز آن، و قول خدا منافع للناس،
دلالتی نیست در آن بر اباحه آن براي آنکه مقصود منافع و سود دنیویست و بدرستیکه در سایر محرمات هم سودهائی براي فاعل
آن در دنیا هست مگر اینکه این منافع جبران ضرر آنرا از عقاب و عذابیکه بسبب ارتکابش مستحق شده نمیکند، پس یاد کردن او
منافع آنرا دلالت بر جواز و اباحه آن نمیکند مخصوصا اینکه تائید کرد منع آنرا با ذکر منافعش بقولش در سیاق آیه " و اثمهما اکبر
صفحه 60 از 204
من نفعهما " و گناه آن دو بزرگتر و بیشتر از منافع آنست، یعنی آنچه که مستحق میشود بسبب آن دواز عذاب را بزرگتر از سود
دنیائی که از آن دو طلب میشود.
پس اگر گفته شود: در قول خداي تعالی " فیهما اثم کبیر " دلالتی نیست بر تحریم کمی از شراب براي آنکه مقصود آیه چیزیستکه
ملحق و عارض میشود از آثار آن گناه بسبب مست شدن و ترك نماز کردن و تجاوز بمحارم کردن و کشتار نمودن پس هر گاه
گناه و جنایت بسبب این کارها حاصل شد پس ادا کرده ما را مقتضاي ظاهر آیه از حرمت ولی دلالتی نیست در آن بر تحریم کمی
از آن.
گفته شود باو: معلوم است که درمضمون قول خدا ": فیهما اثم کبیر " نوشیدن آن مستتر و پنهانست براي آنکهجسم شراب آن فعل
خداي تعالی است و درآن گناهی نیست و البته گناه و جنایت که
[ [ صفحه 117
مستحق عذابست بسبب افعال ماست در آن پس وقتی نوشیدن در آن مستقر باشد تقدیر آن اینست ": فی شربها و فعل المیسر اثم
کبیر " در نوشیدن شراب و فعل قمار گناه کبیره است پس شامل میشود این نوشیدن قلیل وکم و زیاد آنرا چنانچه اگر شراب
حرامباشد هر آینه معقول بود که مقصود باننوشیدن آن و انتفاع بان باشد پس این ایجاب میکند حرمت کم و زیاد آنرا. ا ه
پس تمام اینها از نظر خلیفه دور مانده و بیان شافی و قطعی میخواست بعد از این آیه و آیه سوره نساء بقولش: بار خدایا بیان کن
برايما بیان قطعی را و از آن دست بر نداشت و منتهی از آن نشدن مگر بعد ازمدتی از عمرش بعد از نزول قول خداي تعالی " فهل
انتم منتهون " پس آیا پایان نمیدهید.
قرطبی در تفسیرش ج 6ص 292 گوید: چون عمر فهمید که این تهدید سختی زیادتر بر معناي (انتهوا) است گت: انتهینا پایان دادیم
و دیگر نمیکنیم.
و ابن جزي کلبی در تفسیرش ج 1 ص 187 گوید: در آن توقیفو آگهی است که متضمن زجر و وعید است و براي همین وقتی
آیه نازل شد عمر گفت: انتهینا انتهینا، توبه کردیم توبه کریم.
و زمخشري در کشاف ج 1 ص 433 گوید: از بلیغ ترین آنچه نهی بان شده مثل اینکه گفته است: بحقیقتکه تلاوت شد بر شما
آنچه در آنست از انواع موانع و نواهی پس آیا شما با این موانع دست بر میدارید و منتهی میشوید یا شما بر همان روش قبلی هستید
که گویا موعظه نشده و منعی از شما نگشته است.
و بیضاوي در تفسیرش ج 1 ص 357 گوید: در قول خداي
[ [ صفحه 118
تعالی(فهل انتم منتهون)اعلان وآگهیست باینکه امر در منع و ترسانیدنبنهایت رسیده و عذرهها و بهانه ها منقطع شده و دیگر
پذیرفته نمیشود و نبود این تاویل از خلیفه و بیان خواستن بعد از بیان و منتهی شدنپیش از منع شدید و تهدید مگر براي عشق و
علاقه بشراب و بودن او شرابخوارترین مردم در جاهلیت چنانچه افشاء میکند و فاش میسازد او را قول خود او در خبریکه ابن هشام
درسیره اش ج 1 ص 368 نقل کرده است من دور از اسلام بودم و در جاهلیت میخانه و میکده داشتم شراب را دوست داشتم و
مینوشیدم و براي ما محفلی بود که در آن بزرگان قریش در بازار(جنب مسجد الحرام) جمع میشدند در نزدیک عمر بن عبد بن
صفحه 61 از 204
عمران مخزومی پسمن شبی بیرون آمدم بسراغ دوستانم را که در مجلسشان بودند پس آمدم و هیچکساز ایشانرا ندیدم پس
گفتم: من اگر بروم بفلان میفروش که در مکه شراب میفروخت شاید من پیش او شرابی بیابم و از آن بنوشم.
و در آن خبریکه بیهقی در سنن کبري ج 10 ص 214 نقل کرده از عبد الله بن عمر از قول پدر بزرگوارش در دوران خلافتش:
بدرستیکهمن شرابخوارترین مردم بودم در جاهلیتو شراب مثل زنا نیست.
و از اینجا خلیفه اختصاص بدعوت پیدا کرد که پیامبر بزرگوار
[ [ صفحه 119
بر او آیات نازله در شراب را قرائت فرمود و او از کسانی بود که آنرا تاویل میکرد و دست از آن بر نمیداشت تا آنکه آیه منع شد و
تهدید بایه مائده نازل شد وآن آخرین سوره بود از قرآن که نازل گردید و برخی از آن آیاتی بود که در حجه الوداع نازل شد.
و در الدر المنثور ج 2 ص 252 ، از محمد بن کعب قرظی نقل کرده او گوید: سوره مائده بر رسول خدا در حجه الوداع در میان مکه
و مدینه نازل شد در حالیکه آنحضرت سوار شترش بود، و روایت نموده که پیامبر صلی الله علیه و آلهسوره مائده را در حجه الوداع
قرائت فرمود و گفت: آي مردم بدرستیکه سورهمائده آخرین سوره ایست که نازل شده پس حلال آنرا حلال و حرام آنرا حرام
( بدانید، (تفسیر قرطبی ج 6 ص 31
و بعد از همه این مطالب آیا خلیفه نمیدانست که شرابخواري از بزرگترین گناهان کبیره است چنانچه خبرمیدهد از آن صحیحه
حاکم از سالم بن عبد الله گوید: که ابوبکر و عمر و عده اي از مردم نشستند بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و بازگو کردند
بزرگترین گناهان کبیره را پس نزد ایشان علمی و دانشی درباره آن نبود پس مرا فرستادند بسوي عبد الله بن عمرو سئوال کردم از او
پس مرا خبرداد که بزرگترین کبائر میگساري و شرابخوریست پس آمدم و پیش
[ [ صفحه 120
ایشان و آنها را خبر دادم پس منکر شدند این را پس همگی از جا پریده و آمدند در خانه او پس او بایشان خبر داد که رسول خدا
صلی الله علیه و آلهفرمود بدرستیکه پادشاهی از پادشاهان بنی اسرائیل مردي را رفت و او را مخیر ساخت بین اینکه یا شراب بخورد
یا بیگناهی را بکشد یا زنا کند یا گوشت خوك بخورد یا کشته شود پس شراب را اختیار کرد و چون شراب نوشید و مست شد هر
چه از او خواستند انجام داد.
و براي اعتیاد او بمشروبات از اول مدت طولانی تا نزول آیه سوره مائده در حجه الوداع مشغول بمیگساري و شرابخواري سخت شد
بعد از نزول این بیم و تهدید و بعد از قولش: انتهینا انتهینا و او بود که میگفتبدرستیکه ما مینوشیم این شراب تند و تیز براي آنکه
بسبب آن قطع کند گوشتهاي شتر را در شکم و معده ما که ما را اذیت میکند پس کسیکه از مشروبشبچیزي خمار و مست و بیخود
شود پس آنرا ممزوج باب کند.
و میگفت: من مردي هستم که مبتلا بتورم شکم یا آتشو حرارت معده ام و مینوشم این شراب تند را پس شکمم را ملایم میکند،
. ابنابی شیبه نقل کرده آنرا چنانچه در کنز العمال ج 3 ص 109
و میگفت: گوشتاین شترها را در شکمهاي ما هضم نمیکند مگر
صفحه 62 از 204
[ [ صفحه 121
شراب تند.
م، و او بود که شراب تند را مینوشید تا آخرین نفس، عمرو بن میمون گوید: من حاضر شدم نزد عمر موقعیکه مجروح شد شراب
.( تیزي برایش آوردند نوشید (طب ج 6 ص 156
و تیزي و تندي شرابش باندازه اي بود کهاگر دیگري از آن مینوشید هر آینه او مست و بیخود میشد و بر آن اقامه حد میشد مگر
اینکه خلیفه از آن متاثر نمیشد براي اعتیادش یا اینکه آنرا میشکست و مینوشید، شعبی گوید: یکنفر اعرابی از پیاله و جام عمر
آشامید پس بیهوش شد پس عمر او را حد زد سپس گفت: و البته او را حد زد براي مستی نه براي نوشیدن.(العقد الفرید ج 3 ص
(416
و در لفظ جصاص دراحکام القران ج 2 ص 565 آمده که: یکنفر اعرابی از شراب عمر نوشید پس عمر او را هشتاد شلاق زد پس
اعرابی گفت: جز این نیست که من از شراب تو نوشیدم، پس عمر شرابش را طلبید و آنرا بوسیله آب ملایم کرد سپس از آن
آشامید و گفت: کسی را که شرابش او را خمار و گیج و مانند مستها کند پس آنرا بسبب آن بشکند و فرو نشاند سپس جصاص
گوید: و آنرا ابراهیم نخعی از عمر مثل آن روایت کرده و در آن گفته: که عمر بعد از آنکه اعرابی را زد از آن شراب نوشید.
و در جامع مسانیدابی حنیفه ج 2 ص 192 گوید: این چنینآنرا فرو نشانید و بشکنید با آب هر گاه شیطانش بر شما غلبه کرد و او
دوست میداشت شراب تند و تیز را.
[ [ صفحه 122
و از ابن جریح نقل شده: که مردي در راه مدینه سر کشید شرابی را که براي عمر بن خطاب آماده کرده بودند پس مست شد پس
عمر او را واگذاشت تا از مستی درآمد پس او را شلاق و حد شراب زد سپس آنرا با آب ممزوج کرد و از آن آشامید.
و از ابیرافع روایت شده: که عمر بن خطاب... گفت هر گاه از تندي باده و شراب ترسیدید آنرا بسبب آب فرو نشانید و بشکنید
نسائی در سننش ج 8 ص 326 نقل کرده و آنرا از ادله کسانی شمرده که نوشیدن مسکر را مباح میدانند.
م- وقاضی ابو یوسف در کتاب الاثار ص 226 از طریق ابی حنیفه از ابراهیم ابی عمران کوفی تابعی نقل کرده گوید: کهعمر بن
خطاب. 0 مرد مستی را گرفت پسخواس تکه براي او راه فراري قرار دهدپس ممکن نشد چونکه مستی بر او غالب شده بود، پس
گفت او را حبس کنید و وقتی بهبودي یافت و مستی او برطرف شداو را بزنید سپس بقیه مشروب او را گرفت و چشید و گفت: اوه
این شراب مردها را بیخود میکند سپس آبی در آن ریخت و آنرا ملایم کرد و خود نوشید وباصحابش هم نوشانید و گفت: این
چنینکنید بشرایتان هر گاه شیطانش بر شما غالب شد.
و عجیب و شگفت آمیز شلاق زدن کسیستکه از ظرف عمر آشامیده و مست شده است بجهت اینکه اواگر نمیدانست که در ظرف
و کوزه مسکر است و نوشید پس بر او حدي و عقوبتی نیست چنانچه ابو
[ [ صفحه 123
عمر در(العلم)ج 2 ص 86 نقل کرده و در صفحه 348 از خود خلیفه: که حدي نیست مگر براي کسیکه آنرا دانسته، و اگر میدانسته
صفحه 63 از 204
که در ظرف و قدح خلیفه شرابست پس بدرستیکه براي او در سر کشیدن و نوشیدن آن تاسی و تقلید بخلیفه است و فرق بین آن دو
اینست کهآنمرد را مست نمود چون معتاد نبود و خلیفه را مست نکرد براي آنکه معتاد بان بود پس مثل اینکه مدار نزد خلیفهدر
حلال بودن مشروبات و حد زدن بر آنبر مست شدن و نشدن بنسبت بشخص هر نوشنده است و از آن خبر میدهد گفته او: مشروب
آنستکه عقل را زایل کند وحد و مجازات و حرام بودن بطور مطلق براي هر مست کننده ئیست و اگرچه نزدیک شود صفتی مستی
بمانعی از خصوصیات مزاجها یا درکم نوشیدن پس صفت مستی مربوط بمشروب فقط است نه بشار و نوشنده و دلالت میکند بر این
احادیث صحیح بسیاري بر اینکه شراب اندکی که مستی نیاورد از آنچه زیادش مست کننده است حرام است مانند قول آنحضرت
صلی الله علیه و آله من نهی میکنم شما را از کم آنچه که زیادش مست میکند.
و قول آنحضرت صلی الله علیه و آله از طریق جابر و پسر عمر وپسر عمرو: هر چه که زیادش مستی میاورد پس قلیل و کم او حرام
است.
[ [ صفحه 124
"ما اسکره کثیره فقلیله حرام "
ابو داود در سننش ج 8 ص 129 و احمد در مسندش ج 2 ص 167 و ج 3ص 343 و ترمذي در صحیحش ج 1 ص 342 و ابن ماجه
در سننش ج 2 ص 332 و نسائی در سننش ج 8 ص 300 و بیهقی در سننش ج 8 ص 296 و بغوي در مصابیح السنه ج 2 ص 67 و
خطیب در تاریخ بغداد ج 3 ص 327 آنرا نقل نموده اند.
و قول آنحضرت صلی الله علیه و آله ": کل مسکر حرام و ما اسکر منه الفرق فمل الکف منه حرام " هر مست کننده اي حرام است
و هر سطلی که گنجایش 16 رطلداشته باشد و تولید مستی کند پس کف دستی از آنهم حرام است.
و در لفظ دیگر: هر چه که سطل بزرگی از آن تولید مستی کند پس جرعه اي از آنهم حرام است.
ابو داود در سننش ج 2 ص 130 و ترمذي در صحیحش ج 1 ص 342 و بیهقی در سننش ج 8 ص 294 و بغوي در مصابیح السنه ج
2 ص 67 و خطیب بغداديدر تاریخ بغداد ج 6 ص 229 و ابن اثیردر جامع الاصول چنانچه در التیسیر ج 2 ص 173 آنرا نقل نموده
اند.
و از سعد روایت شده که: پیامبر صلی الله علیه و آله نهی فرمود از قلیل هر چه زیادش مستی میاورد، آنرا نسائی در سننش ج 8 ص
301 نقل کرده است.
و سندي در شرح سنن نسائی گوید: هر چه که مستی حاصل میکند بزیاد نوشیدن آن پس قلیل آن و کثیر کم و زیادش حرام است
هر چند که قلیلش مسکر نباشد و مستی نیاورد و جمهور و عموم علماء
[ [ صفحه 125
این را گرفته و بر آن اعتماد است نزد علماء حنفی ما.
و اعتماد برقول باینکه حرام شراب مست کننده است و آنچه پیش از مست شدن باشد حلال استمحقیقین آنرا رد کرده اند چنانچه
مصنف رحمه الله تعالی(یعنی نسائی)هم آنرا رد کرده است.
و درتفسیر طبري ج 2 ص 104 از قتاده روایتشده: که حرمت شراب در آیه سوره مائده آمده چه قلیلش و چه کثیرش آنچهمستی
صفحه 64 از 204
آورد یا مستی نیاورد، و عبد بنحمید آنرا نقل کرده چنانچه در (الدرالمنثور) ج 2 ص 316 موجود است.
ابوحنیفه نقل کرده باسنادش از رسول خدا صلی الله علیه و آله قول آنحضرت را،شراب حرام شده براي خودش قلیل آن و کثیر آن
اندك و زیاد آن و مست کننده از هر مشروبی.
م- و خطیب آنرا در تاریخ بغداد ج 3 ص 190 روایت کرده ازابن عباس و لفظ آن اینست ": حرمت الخمر بعینها قلیلها و کثیرها و
المسر من کل شراب " شراب خودش ذاتا حرام است کم آن و زیاد آن و مست کننده از هر مشروبی (حرام است).
وعمر البته حلال کرد شراب را وقتیکه پخته شود و دو سومش برود و چون وارد شام شد باو شکایت کردند بیماري وباء زمین را تا
آنکه گفتند: آیا براي تو رواست که قرار دهی براي خودتاز این شراب چیزیکه مستی نیاورد، گفت: بلی، آنرا به پزید و طبخ
کنیدتا آنکه دو سومش برود و یک سومش بماند پس امر کرد عمر ایشانرا کهاز آن بنوشند و نوشت بفرماندارانش اینکه
[ [ صفحه 126
بمردم بدهید شرابی را که دو سومش رفته و یک سومش باقی مانده باشد.
و محمود بن لبید انصاري گوید: که عمر بن خطاب هنگامیکه وارد شام شد اهل شام باو شکایت کردند و با زمین و سنگینی آنراو
گفتند ما را اصلاح نمیکند مگر این شراب، پس عمر گفت بنوشید این عسل را، گفتند عسل ما را اصلاح نمیکند، پسمردي از اهل
زمین شام گفت آیا براي تو هست که قرار دهیم براي این شراب چیزیکه مستی نیاورد گفت: آري، پس آنرا پختند تا دو ثلثش رفت
و یک سوم باقی ماند پس براي عمر آوردند پس انگشتش را عمر داخل آن نمود سپس دستش را بلند کرد پس دنبال آن کش
آمد، پس گفت: این شراب است این مانند شراب شتر است پس دستور داد عمر ایشانرا که آنرا بنوشند پس عباده بن صامت گفت:
حلال کردي آنرا بخدا قسم، پس عمر گفت: نه بخدا قسم، بار خدایا: که من حلال نمیکنم بر ایشان چیزیرا که تو بر ایشان حرام
کردي و حرام نمیکنم بر آنها چیزیرا که تو حرام کردي، امام مالکی ها آنرا در موطاء ج 2 ص 180 در جامع تحریم شراب نقل
کرده.
پس حج نمود ابو مسلم خولانی و داخل بر عایشه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله شد و شروع کرد عایشه از او سئوال کردن از شام
و از سردي زمین آن پس ابو مسلم او را پاسخمیداد، پس عایشه
[ [ صفحه 127
گفت چگونه بر سرماي آنجا تحمل میکنید، پس گفت اي مادر مومنین آنها شرابی که مخصوص آنهاست مینوشند که بآن طلاء
میگویند، پس عایشه گفت راست گفت خدا و حبیب من تبلیغ کرد، شنیدم حبیبم رسول خداصلی الله علیه و آله میفرمود: بدرستیکه
مردمی از امت من شراب مینوشند و اسم دیگري بر آن میگذارند.
م- و فرمود آنحضرت صلی الله علیه و آله: بزودي بعد از من امتحان و آزمایش میشوند باموالشان و منت میگذارند بدینشان بر
پروردگارشانو آرزو میکنند رحمت خدا را و ایمن میشوند غضب او را و حلال میکنند حراماو را بشبهات دروغی و هواهاي نفسانی
و ندانستگی، پس حلال میکنند شراب رابنام نبیذ (آب انگور و کشمش) و پولحرام و نامشروع و رشوه را باسم هدیه و پیشکشی و
.( ربا را بنام معامله (نهجالبلاغه ج 2 ص 65
و از ابن عباس از طلاء و شراب پرسیدند، پس گفت: وچیست این طلاء که شما از من میپرسید، پس براي من بیان کنید چیزیرا که
صفحه 65 از 204
ازمن سئوال میکنید، گفتند: آن انگور است که میفشرند آنگاه میپذند آنگاه آنرا در دنان میریزند، گفت دنان " خمره " چی،
گفتند: ظرفهائی قیر اندود است، گفت: قیر اندود است گفتند: بلی، نگفت: آیا مست میکند،گفتند: هر گاه زیاد از آن بنوشد
مستمیکند گفت: پس بلی مسکري حرام است.
[ [ صفحه 128
و پیش از همه اینها قول و گفته رسول خدا صلی الله علیه و آله است ": اجتنب کل مسکریتش قلیله و کثیره " دوري کن هر
مسکریرا که مستی و (ناشگی) میاورد از کم و زیاد آن، نسائی آنرا در سننش ج 8 ص 324 نقل کرده و ابی ربیع در تیسیر الوصول
ج 2ص 172 از او حکایت نموده است.
این آراء و اجتهاداتی است که از نواحی پراکنده در باب مشروبات جمع آوري شدهو اختصاص بخلیفه دارد که مساعد با آننیست
دلیلهاي شرعیه از کتاب و سنت بلکه آن فتنه و آزمایشی است و لکن بیشتر ایشان نمیدانند.
جهل خلیفه به غسل از جنابت
از رفاعه بنرافع نقل شده که گفت: در آن میان کهمن پیش عمر بن خطاب بودم مردي وارد بر او شد و گفت: اي امیر مومنین، این
زید بن ثابت است که در مسجد نشسته و فتوا میدهد برایش در غسل جنابت کسیکه آمیزش میکند ولی انزال منی) از او نمیشود،
پس عمر گفت او را بیاورید پیش من پس زید آمد و چون عمر او را دید گفت اي دشمن خودت بمن رسیده که براي خودت فتوا
میدهی مردم را پس زید گفت اي امیرمومنین، بخدا قسم من این کار را نکردم لکن من شنیدم از عموهایم حدیث پس حدیث
کردم آنرا از ابی ایوب و از ابی بن کعب و از رفاعه بن رافع، پس عمر رو کرد برفاعه بن رافع و گفت: و شما اینکار را میکنید هر
گاه یکی از
[ [ صفحه 129
شما آمیزش کرد با زنش پس کسل شد و آبش نیامد غسل نکند، پس گفت: ما درزمان رسول خدا صلی الله علیه و آله این کار را
میکردیم و در آن براي ما حرمتی و منعی نیامد و از رسول خدا صلی الله علیه و آله هم در آن نهیی نشد، گفت: آیا رسول خدا
صلی الله علیه و آله این را میدانست، گفت: نمیدانم، پس عمر فرمان داد بجمع شدنمهاجرین و انصار، پس همگی جمع شدند پس
مشورت کرد با ایشان پس مردم گفتندکه در این کار غسلی نیست مگر آنچه ازمعاذ و علی که رضوان خدا بر آنها بادنقل شده که
آنها گفتند وقتی ختان و سر حشفه و ختنه گاه از ختنه گاه زن تجاوز کرد و داخل شد غسل واجب شود پسعمر گفت: این و شما
اصحاب بدر و شمااختلاف کردید پس بعد از شما اختلاف شدیدتر خواهد بود گوید: پس علی علیهالسلام فرمود: اي امیر مومنین:
هیچکس داناتر باین موضوع از آنکه از رسول خدا صلی الله علیه و آله از همسرانش پرسیده نیست، پس فرستاد نزدحفصه، پس
گفت مرا علمی باین مسئله نیست پس پیش عایشه فرستاد، پس عایشهگفت: اذا جاوز الختان الختان فقد وجب الغسل " هر گاه سر
ختنه گاه بگذرد از ختنه گاه غسل واجب شود، پسعمر گفت: نشنوم مردیرا که این کار را بکند مگر آنکه او را با شلاق زدن بدرد
میاورم، و در لفظی: بمن نرسد که کسی اینکار را کرده و غسل نمیکند مگر آنکه بعنوان عقوبت شکنجه میکنم.
احمد امام حنبلی ها در مسندش ج 5 ص 15 نقل کرده آنرا و ابن ابی شیبه در تصنیفش و ابوجعفر طحاوي در معانی الآثار و
صفحه 66 از 204
حکایت کرده آنرا از دو نفر آخري عینی در عمده القاري ج 2 ص 72 و یاد کرده آنرا قاضی ابوالمجالس در " المنتصر من
المختصر من مشکل
[ [ صفحه 130
الاثار ج 1 ص 51 و هیثمی نقل کرده آنرا از طریق احمد و طبرانی در الکبیر و گفته راویان احمدتمامی مورد اعتمادند، رجوع کن
. مجمع الزوائد ج 1 ص 266 و الاجابه زرکشی ص 84
این روایت هم افشاء و اظهار میکند بی معرفتی این گروه اصحاب را که با ایشان خلیفه مشورت نموده بحکم شرعی و در مقدم
ایشان شخص خلیفه است، سواي امیرالمومنین علی علیه السلامو معاذ و عایشه، و چه اندازه فرق است بین بی معرفتی خلیفه بمثل این
حکمیکه لازم است مکلف آنرا بشناسد پیش از بسیاري از واجبات و بین بی معرفتی غیر او براي آنکه مردم باو اقتداء و تاسی
میکنند در احکام نه بغیر او.
خلیفه و وسعت دادن به دو مسجد
عبد الرزاق از زید بن اسلم نقل کرده که گفت: براي عباسبن عبد المطلب خانه اي بود در کنار مسجد مدینه پس عمر گفت: آنرا
بمن بفروش و خواست آنرا داخل مسجد کند، پس عباس قبول نکرد که آنرا باو بفروشد، پس عمر گفت: پس آنرا بمن هبه کن،
این را هم نپذیرفت، پس عمرگفت: خودت آنرا داخل مسجد کن پس قبول نکرد، پس گفت براي تو چاره اي نیست مگر اینکه
یکی از این سه کار رابکنی پس نپذیرفت، گفت: پس میان من و خودت مردیرا حکم و داور قرار بده پس ابی بن کعب را اختیار
کرد پس شکایت را نزد او بردند پس ابی بعمر گفت من نمبینم که تو آنرا از خانه اشبیرون
[ [ صفحه 131
کنی مگر آنکه او را راضی نمائی، پس باو گفت آیا این حکمو قضاوت در کتاب خدا و حدیث او دیده اي یا از سنت رسول خدا
صلی الله علیهو آله شنیده اي.
ابی گفت: بلکه سنتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله، عمر گفت: این کدامست، گفت: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله
میفرمود که سلیمان بن داود وقتی بیت المقدس را بنا کرد هر دیواریرا که بنا میکرد چون صبح میشد خراب میشد پسپسرش باو
سفارش کرد که بنا نکن در حقمردي مگر آنکه آنرا راضی کنی، پس عمر او را واگذاشت و عباس بعد از اینآنرا داخل مسجد
کرد و توسعه بان داد.
صورت دیگر
ابن سعد از سالم ابی النصر رضی الله عنه نقل کرده که گفت: چون مسلمین زیاد شدند در عهد عمر. 0.مسجد بر ایشان تنگ شد
پس عمر آنچه اطراف مسجد بود از خانه ها خرید مگر خانه عباس بن عبد المطلب و اطاقهاي مادران مومنین همسران پیامبر را پس
عمر بعباس گفت:اي ابوالفضل بدرستیکه مسجد مسلمین تنگ شده بر ایشان و من خریدم آنچه راکه اطراف آن بود از منازل پس
توسعه داده شد بآن بر مسلمین در مسجدشان مگر خانه تو و حجره هاي مادران مومنین، و اما حجره هاي همسران پیامبر پس راهی
بان نیست و اما خانه تو پس هر چه میخواهی از بیت المال بگیر و آنرا بفروش که توسعه دهم بان در مسجدشان، عباس گفت این
صفحه 67 از 204
کار را نمیکنم، عمر گفت: اختیار کن از من یکی از سه کار را 1- یا اینکه
[ [ صفحه 132
آنرا بفروش بهر چه میخواهی از بیت المال مسلمین، 2- و یا اینکه یک زمینی از هر جاي مدینه بخواهی در اختیار تو میگذارم و
براي تو از بیت المال مسلمین میسازم، 3- و یا اینکه تصدق کن بر مسلمین بآن پس توسعه داده شود بان در مسجدشان، پس عباس
گفت: نه، و نه یکی از این سه پیشنهاد، پس عمر گفت: قرار بده میان من و خودت هر کسی را که خواستی پس گفت ابی بن کعب
رضی الله عنه را قاضی قرار دادم، پس رفتند پیش ابی وقصه را براي او بازگو کردند، پس ابیگفت اگر خواستید براي شما حدیثی
بگویم که آنرا از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم، پس گفتند براي ماحدیث کن، پس گفت شنیدم که رسول خدا صلی الله
علیه و آله میفرمود: که خداوند وحی کرد بداود: که براي من خانه اي بنا کن تا در آن یاد شوم پس براي او نقشه بیت المقدس را
کشید پس برخورد کردند بیکی از چهار گوشه آن به خانه مردي از بنی اسرائیل پس داوداز او خواست که بفروشد آنرا باو پس
قبول نکرد پس داود با خودش حدیث کرد که از او بگیرد، پس وحی شد باو: کهاي داود من تو را دستور دادم که خانهاي بسازي
که من در آن یاد شوم پس قصدکردي که داخل خانه من کنی غصب را و غصب از شان من نیست و اینکه فرزندان تو هم آنرا بنا
نکنند گفت پروردگارا پس از فرزندان من گفت از فرزندان تو، گفت گوید عمر... گرفت اطراف لباس ابی بن کعب را و گفت
من آمدم پیش تو براي چیزي پس تو آوردي بچیزیکه از آنسخت تر بود هر آینه باید البته بیرونآئی از عهده آنچه که گفتی پس
او را کشان کشان بمسجد آورد و بر دسته و گروهی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله نگهداشت که در میان ایشانابوذر
[ [ صفحه 133
رضی الله عنه بود پس ابی گفت: من قسم میدهم شما را بخدا که مردیکه حدیث بیت المقدس را از رسول خدا صلی الله علیه و آله
شنیده وقتیکه خداي تعالی امر کرد داود را که بنا کند آن خانه را برخیزد و بازگو کند پس ابوذر گفت: من شنیدم از رسول خدا
صلی الله علیه و آله و دیگري گفت منهم آنرا از رسول خدا شنیدم پس ابی را ول کرد، پس ابی رو کرد بعمر و گفت: اي عمر، آیا
مرا متهم میسازي بر حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله، پس عمر گفت: اي ابو المنذر نه بخدا قسم من تو را بر آن متهم نساختم
و لکن من ناخوش داشتمکه حدیث از رسول خدا صلی الله علیه وآله ظاهر نباشد.
صورت سوم:
حاکم باسنادش از عمر بن خطاب نقل کرده که او بعباس بن عبد المطلب گفت: که من شنیدم رسول خدا میفرمود: مازیاد میکنیم
در مسجد و خانه تو در نزدیکی مسجد است پس بما بده آنرا که زیاد کنیم آنرا در مسجد و من براي توزمینی و خانه اي وسیع تر از
آن میدهم، عباس گفت: نمیکنم، گفت من بزور آنرا از تو میگیرم گفت این کار هم براي تو نخواهد بود پس قرار بده میانمن و
خودت کسی را که قضاوت کند بحق گفت: و آن کیست، گفت: حذیفه بن یمان گوید: پس آمدند نزد حذیفهو قصهرا براي او
گفتند، پس حذیفه گفت: نزد من در این باره خبریست، گفت چیست آن خبر گفت: بدرستیکه داود پیامبر صلی الله علیه و آله
خواست کهزیاد کند در بیت المقدس و خانه یتیمینزدیک مسجد بود پس از او خواست پس او
[ [ صفحه 134
صفحه 68 از 204
قبول نکرد، پس تصمیم گرفت داود که آنرا بزور از او بگیرد پس خداي عز و جل باو وحی کرد که من پاك میکنم خانه ها را از
ظلم و ستم براي خانه خودم گوید: پس آنرا واگذارد، پس عباس باو گفت چیزي باقی ماند، گفت نه، گفت: پس عمر داخل مسجد
شد پس ناگاه دید که ناودان عباس بسمت مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله است تا آنکه آب باران از آن در مسجد رسول
خدا صلی الله علیه و آله جاري شود، پس عمر با دستش ناودان را کند و گفت این ناودان نباید جاري در مسجدرسول خدا صلی الله
علیه و آله باشد،پس عباس باو گفت: قسم بانکسیکه محمدصلی الله علیه و آله را بحق فرستاد او این ناودان را در این مکان قرار داد
و تو آنرا میکنی اي عمر، پس عمرگفت: بیا پاهایت را بگذار بر گردن من و آنرا بجاي خودش بگذار پس عباس پا بر گردن عمر
گذارد و ناودان را بجاي اولش گذاشت سپس عباس گفت: من خانه را بتو بخشیدم که آنرا زیاد کنی در مسجد رسول خدا صلی
الله علیه و آله پس عمر آنرا افزود در مسجد سپس خانه اي وسیع تر از آن در زوراء باو بخشید.
حاکم گوید: و من یافتم براي آن شاهدي از حدیث اهل شام... از سعیدبن مسیب که عمر بن خطاب وقتی خواست که زیاد کند در
مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله نزاعی واقع شد بر خانه عباس بن عبد المطلب میان و عباس، تا پایان حدیث.
صورت چهارم:
ازعبد الله بن ابی بکر گفت: بود براي عباس خانه اي در قبله مسجد و مردم زیاد شدند و مسجد تنگ شدپس عمر بعباس گفت: تو
[ [ صفحه 135
در وسعت هستی پس این خانه ات را بده که بمسجد بیفزایم و مسجد را توسعه بدهم پس عباس قبول نکرد این را پس عمر
گفتمن بتو پول میدهم و تو را راضی میکنم، گفت: نمیکنم هر آینه رسول خدا صلیالله علیه و آله بر گردن من سوار شد و با
دست خودش ناودانش را درست کرد من نمیکنم، عمر گفت بزور از تو خواهم گرفت، پس یکی از دو بدیگري گفت: میان من و
خودت حاکمی قرار بدهپس ابی بن کعب را قاضی قرار داده و نزد او آمدند و در خانه از او اجازه خواستند پس ابی ساعتی آنها را
نگه داشت آنگاه بانها اجازه داد و گفت: من شما را معطل کردم براي این بود کهکنیزم داشت سر مرا میشست، پس عمر قصه خود
را براي او گفت آنگاه عباس حکایت خود را براي او بازگو کرد پس ابی گفت به پیش من علمیست از آنچه شما در آن اختلاف
دارید و من البته قضاوت میکنم میان شما بانچه شنیدم ازرسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم او را که میفرمود: بدرستیکه داود
چون خواست بنا کند بیت المقدس را و خانه اي براي دو یتیم بود از بنی اسرائیل در قبله مسجد پس خواست از آنها بخرد آنها
حاضر نشدند پس گفت منالبته آنرا از آنها میگیرم پس خداوندعز و جل وحی کرد بداود: که بینیازترین خانه ها از مظلمه و ستم
خانه منست و من حرام کردم بر تو ساختبیت المقدس را گفت: پس سلیمان: پس آنرا بخشیدند بسلیمان، پس عمر گفت بابی و
کیست براي من که رسول خدا صلیالله علیه و آله این را فرمود: پس ابی بعمر گفت: آیا تو گمان میکنی کهمن دروغ بر رسول خدا
بسته ام بیرون برو از خانه ام، عمر بسوي انصار رفتو گفت: هر کدام از شما شنیده از رسول خدا صلی الله علیه و آله که چنین و
چنان فرمود
[ [ صفحه 136
گواهی دهدپس این گفت من و آن گفت من تا آنکه جمعی از مردان و بزرگان صحابه گواهی دادند پس چون عمر این را دانست
صفحه 69 از 204
و گفت: اما قسم بخدا اگر نبود غیر از تو هر آینه قول تو را امضاء میکردم و لیکن خواستم که تحقیق بیشتر کنم.
صورت پنجم
بیهقی باسنادش از ابی هریره نقل کرده گوید: وقتی عمر بن خطاب خواست که زیاد کند در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله
واقع شد آن زیادي بر خانه عباس بن عبدالمطلب پس عمر خواست آنرا داخل مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله کند و عوض
آنرا بدهد عباس نپذیرفت و گفت: این قطیعه و بخشش رسول خدا صلیالله علیه و آله است و اختلاف کردند پس ابی بن کعب را
میان خود حاکم قراردادند و آمدند بمنزل او و باو سید المسلمین میگفتند پس دستور داد براي آنها فرش و بالشتی قرار داده و بر آن
نشستند در برابر او پس عمر هر چه میخواست بازگو کرد و عباس هم یاد نمود قطیعه و بخشش رسول خدا صلی الله علیه و آله، را
پس ابی گفت بدرستیکهخداوند عز و جل امر نمود بنده و پیامبرش داود علیه السلام را که خانهاي براي او بنا کند گفت: اي
پروردگارم و این خانه کجاست فرمود: جائیکه میبینی که فرشته اي شمشیرش راکشید پس آنرا دید بر صخره و قله بیت المقدس و
نبود در آنجا در آنروز مگر خانه جوانی از بنی اسرائیل پس داود علیه السلام آمد نزد او پس گفت: من مامور شدم که در این مکان
خانه اي بنا کنم براي خداي عز و جل پس جوان گفت باو: خداي تو فرمان داده آنرا بدون رضاي من از من
[ [ صفحه 137
بگیري، گفت: نه، پس خدا وحی کرد بداود علیه السلام بدرستیکه من قرار دادم گنج هاي زمین را بدست تو پس او را راضی کن
پس داود آمد پیش آن جوان و گفت من مامورم که تو را راضی کنم پس براي تو بان خانه ات یک قنطار یک پوست گاو میش پر
از طلاست گفت قبول کردم اي داود و آن بهتر است یا قنطارگفت بلکه آن بهتر است گفت پس مرا راضی کن، گفت: پس براي
تو سه قنطارسه پوست گاومیش پر از طلاست، گفت: پس همواره بر داود سخت میگرفت تا آنکه راضی شد از او به نه ( 9)قنطار،
عباس گفت: بار خدایا من نمیگیرم براي آن ثوابی را و من آنرا تصدق کردم بر گروه مسلمانها پس قبول کرد عمر... و آنرا داخل
مسجد رسولخدا صلی الله علیه و آله کرد.
صورت ششم:
از ابن عباس گوید: براي عباس خانه اي در کنار مسجد مدینه بود پس عمر بن خطاب گفت: بفروش آنرا یا ببخش بمن آنرا تا اینکه
آنرا جزو مسجد نمایم پس او نپذیرفت، پس گفت میان من و خودت مردي از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله را حاکم قرار بده
پس ابی بن کعب را قرار دادند پس او بنفع عباس قضاوت کرد، پس عمر گفت هیچکس از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله
جري تر از تو بر من نیست، پس ابی بنکعب گفت یا ناصح تر و خیرخواه تر از من بر تو نیست آنگاه گفت: اي امیرمومنین آیا
نرسیده بتو حدیث داودبدرستیکه خداوند عز و جل امر کرد او را بساختن بیت المقدس پس داخل کرد درآن خانه زنی را بدون اذن
او پس چون بجلو
[ [ صفحه 138
گیري مردان از آنزن رسید خدا منع کرد داود را از بناء و ساختن آن، داود گفت: اي پروردگار من اگر منع کردي مرا از ساختن آن
پس آنرا در فرزندان من قرار بده، پس عباس گفت: آیا اینطور نیست که براي خود قضاوت کردي بان و مال من گردید،گفت:
آري گفت: پس من تو را گواه میگیرم که من آنرا براي خدا قرار دادم.
صفحه 70 از 204
بلاذري گوید: چون عثمان بن عفان خلیفه شد منازلی خرید و بمسجد توسعه داد و منازل اقوامی راگرفت و براي آنها بهاء و قیمت
آنرا گذارد، پس آنها نزد خانه ضجه و نالهکردند، پس گفت: جز این نیست که حکمو ملایمت من بر شما را جري کرد بر من، مثل
این کار را عمر کرد قبلا پس شما اقرار کردید و راضی شدید، سپس دستورداد همه آنها را زندانی کردند تا آنکه عبد الله بن خالد
بن اسید شفاعت کرد درباره ایشان پس آنها را آزاد ساخت.
و طبري و غیرآن گویند: در سنه 17 هجري عمر بن خطاب عمره کرد و مسجد الحرام را ساختو در آن توسعه داد و بیست شب در
مکه اقامت کرد و خراب کرد خانه هاي مردمیرا از همسایگان مسجد که حاضر بفروش منازلشان نشدند و بهاء منازلشان را در
صندوق بیت المال گذارد تا بعدها گرفتند.
[ [ صفحه 139
امینی(رحمه الله)گوید: گرفتن مجموع این روایات بمادرسی میدهد که خلیفه عالم بحکم موقع توسعه دادن مسجد الحرام و مسجد
النبینبوده تا آنکه ابی بن کعب باو خبر داده و موافقت با ابی نمود در روایتشابوذر و مردي دیگر لکن او در موقع وسعت دادن
بمسجد الحرام بخلافت روایترسیده از رسول خدا صلی الله علیه و آله عمل نمود از جائیکه نمیدانست و عجیب تر از این عمل
عثمان است و آن بعد از ظهور این سنت نبویه و علم بانخانه هاي مردم را بزور گرفت و بمسجد افزود.
سکوت خلیفه از حکم طلاق
از قتاده روایت شده که گفت عمر بن خطاب را از مردي پرسیدند که زنش را طلاق داده بود در جاهلیت دو طلاق و در اسلام یک
طلاق، پس گفت: من تو را نه امر میکنم و نه نهی، پسعبد الرحمن گفت: لکن من تو را امر میکنم که طلاق تو در حال شرك
ارزشی ندارد و چیزي نیست.
عمر(خلیفه)نبود که دوري از امر و نهی کند در موقع حاجت و نیاز مسائل بشناخت حکم مسئله مگر براي عدم شناخت و
ندانستگیو جهل و نادانی او کمتر از جهل و نادانی پسرش عبد الله بحکم طلاق در
[ [ صفحه 140
حال حیض نیست و انتقام این را از او پدرش گرفت و از وي نفی صلاحیت براي خلافت را نمود در گفتگوئی که میان او و ابن
عباس جریان یافت و ما در جزو پنجم ص 360 آنرا بازگو کردیم.
راي خلیفه در خوردن گوشت
از عبد الله بن عمر نقل شده که گوید: عمر میآید کشتارگاه زبیر بن عوام... در بقیع و در مدینه غیر از آن کشتارگاهی نبود پس
میآمد و با او (دره) شلاق مخصوص او بود پس وقتی میدید مردي گوشتی خرید دو روز پی در پی او را با شلاقش میزد و میگفت:
آیا شکمت دو روز گرسنه مانده.
-2 از میمون بن مهران حکایت شده که مردي از انصار بعمر بن خطاب گذشت که گوشتی بدست گرفته بود پس عمر گفت باو:
صفحه 71 از 204
این چی، گفت: گوشت براي خانواده ام میبرم اي امیرمومنان گفت خوبست پس فردا باو گذشت و با او گوشتبود، پس باو گفت:
این چی گفت گوشت اهل منست، گفت: خوبست، سپس روز سوم باو گذشت و با او گوشت بود پس گفت: این دیگه چی گفت
اي امیرمومنانگوشت خانواده منست پس با شلاقش بر سراو زد آنگاه بالاي منبر رفت و گفت ": ایاکم و الاحمرین اللحم و النبیذ
"بر شما باد که از دو سرخی دوري کنید، گوشت و مشروب چونکه این دو تا فاسدکننده دین و
[ [ صفحه 141
تلف کننده مال است.
امینی (رضوان الله علیه) گوید: این فقه عجیبی است نمیشناسیم مفاد و معناي آنرا " قل منحرم زینه التی اخرج لعباده و الطیباتمن
الرزق " بگو چه کسی حرام کرده زینتی را که خدا براي بنده گانش بیرون آورده و روزي هاي پاك و پاکیزهرا و این جمع نمیشود
با حدیثیکه از پیامبر بزرگ آمده از قول آنحضرت صلی الله علیه و آله آقاي خورشتها در دنیا و آخرت گوشت و آقاي مشروبات در
دنیا و آخرت آبست.
و آنچه که در روایت صحیحی از ابن عباس آمده از اینکه مردي نزد پیامبر صلی الله علیهو آله آمد و گفت: اي رسول خدا من وقتی
که گوشتی گیرم آمد آنرا توزیع وتقسیم بزنها میکنم و شهوت من تحریک میشود، پس گوشت را بر خودم حرام کردم، پس
خداوند نازل فرمود اي کسانیکه ایمان آوردید حرام نکنید پاکهاي آنچه که خدا بر شما حلال کردهبر شما و تجاوز از حد نکنید که
خدا متجاوزین را دوست ندارد بخورید از آنچه که روزي شما نموده خدا که حلال و پاکیزه است و بنا بر فرض کراهت در ادامه
خوردن گوشت پس آیا دو روز یا سه روز پی در پی خوردن و ادامه دادن جرم و موجب تعزیر و
[ [ صفحه 142
شکنجه بشلاق عمریست و ایا مفسده و زیان گوشت بمفسده و زیان شراب حرام میرسد پس بوده باشد در آنوقت فاسد کننده دین
و تلف کننده مال و اگر باین راي عمل شود در اصناف و اقشار مسلمین هر آینه واجبست که شلاق در حالی از احوال بیکار نباشد و
مرتبا بر سر مسلمین آشنا شود.
خلیفه و یهودي مدنی
از ابی الطفیل روایت شده که گوید: من حاضر شدم بر نماز بر ابی بکر صدیق سپس جمع شدیم بر عمربن خطاب و با او بیعت
کردم و چند روزي ماندیم و بمسجد رفت و آمد میکردیم و پیش عمر میرفتیم تا آنکه او را امیر المومنین نامیدیم پس در بینیکه ما
پیش او نشسته بودیم ناگاه یک یهودي از یهودیان مدینه پیش عمر آمد که یهودیها خیال میکردند او از فرزندان هارون برادر موسی
بن عمران علیهما السلام است تا آنکه ایستاد دربرابر عمر و گفت باو: اي امیر مومنانکدام یک شما داناتر به پیامبر شما و کتاب
پیامبر شماست تا از او سئوال کنم از آنچه میخواهم پس عمر اشاره بعلی علیه السلام کرد و گفت: این اعلم و داناتر به پیامبر ما و
قرآن پیامبر ماست.
یهودي گفت: آیا تو چنین هستی اي علی (ع): فرمود: بهپرس از هر چه که میخواهی گفت من سئوال میکنم تو را از سه تا و سه تا و
یکی علی علیه السلام فرمود و چرا نمیگوئی من میپرسم از تو از هفت چیز، یهودي گفت: از سه تاي اول میپرسم اگر جواب درست
صفحه 72 از 204
[ [ صفحه 143
دادي از سه تاي دیگر و یکی میپرسم و اگر جواب ندادي یا غلط جواب دادي دیگر سئوالی نمیکنم.
علی علیه السلام باو فرمود: از کجا میدانی اگر پرسیدي و من تو را جواب دادم که خطا رفتم یا درست گفتم، گوید: پس یهودي
دستی در آستین خود برد و کتاب کهنه اي بیرون آورد و گفت این کتاب میراث من از پدران و نیاکان منست با ملاء و دیکتهموسی
و خط هارون و در آن این خصالستکه میخواهم از تو سئوال کنم، پس علی علیه السلام فرمود: قسم بخدااگر جواب درست بتو دادم
مسلمان میشويیهودي بآنحضرت گفت: قسم بخدا اگر جواب درست دادي همین ساعت بدست تو مسلمان میشوم: علی علیه السلام
فرمود: سئوال کن یهودي گفت: خبر بده بمن از اول سنگی که بر روي زمین گذارده شد و از اول درختیکه روي زمینروئیده شد و
اول چشمه ایکه روي زمین جاري گردید چه بود؟
علی علیه السلامفرمود: اي یهودي بدرستیکه اول سنگی که بر روي زمین نهاده شد یهود خیال میکند که صخره و قله بیت المقدس
بود و دروغ گفتند آن حجر الاسود بود که آدم آنرا با خودش از بهشت بزمین آوردپس آنرا در رکن بیت الله الحرام قرارداد و مردم
آنرا لمس میکنند و او را میبوسند و با آن تجدید عهد و پیمان میکنند در میان خودشان و خدا، یهوديگفت: گواهی میدهم بخدا
قسم که تو راست گفتی.
علی علیه السلام باو فرمود: و اما اول درختیکه بر روي زمین روئیده شد یهود پنداشته که آن درخت زیتون بود و دروغ گفته و لیکن
آن درخت خرماي نوعی است (خرماي عجوه) که آدم آنرا از بهشت
[ [ صفحه 144
با خود بزمین آورد و کاشت پس اصل همه خرماها از عجوه است، یهودي گفت شهادت میدهم بخدا که راست گفتی.
فرمود: و اما اول چشمه ایکه بر روي زمین جاري شد یهود گمان کرده که آن چشمه ئی است که زیر صخره بیت المقدس است و
دروغ پنداشته و لیکن آنچشمه حیات و آب زنده گیست که رفیق موسی (یوشع) ماهی نمک سود شور را فراموش کرد پیش آن و
چون آب بماهی رسید زنده شد و در آب پرید و موسی و رفیقش عقب او را گرفتند تا بخضر رسیدند، پس یهودي گفت بخدا قسم
که راست گفتی.
علی علیه السلام فرمود:سئوال کن گفت: مرا خبر بده از منزل محمد که در کجاي بهشت است علی علیه السلام فرمود: منزل محمد
از بهشت، بهشت عدن در میان بهشتها است نزدیکترین بهشتها بعرش خداي رحمن عز وجل است، یهودي گفت شهادت میدهم
بخداقسم که راست گفتی.
علی علیه السلام فرمود: به پرس، گفت: خبر بده مرا از وصی محمد در اهلش چه اندازه میماند بعد از آنحضرت و آیا میمیرد یا
کشته میشود، علی علیه السلام فرمود: اي یهودي سی سال بعد از او میماند و رنگین میشود این از این و اشاره کرد بسر و محاسن
مبارکش گوید:پس یهودي از جا پرید و گفت: شهادت میدهم ان لا اله الا الله و ان محمد رسول الله.
حافظ عاصمی در زین الفتیدر شرح سوره هل اتی نقل کرده و در حدیث افتاده است چنانچه میبینی و در آن تصریح عمر است بر
اینکه علی علیه السلام اعلم امت است به پیامبر آن و کتاب او، و موسی صاحب الوشیعه میگوید: عمر اعلم امت است علی الاطلاق
بعد از
صفحه 73 از 204
[ [ صفحه 145
ابی بکر، و الانسان علی نفسه بصیره، و آدمی بر خودش بیناتر است.
خلیفه اول کسی است که در فرائض میراث قائل بعول شد
از ابی عباس روایت شده گوید: اول کسیکه زیاد کرد فرائض ارث را عمر بن خطاب بود وقتیکه براي او فرائض پیچیده شد و دفع
کرد بعضی را بر بعضی گفت: بخدا قسم نمیدانم کدامیک شما را خدا جلو انداخت و کدامرا عقب و مرد پرهیزکاري بود، پس
گفتنمیبینم چیزیرا که وسیع تر باشد برايمن از اینکه مال را بر شما تقسیم کنمبحصه ها و داخل کنم بر هر صاحب حقی آنچه
داخل میشود بر آن از برگشت فریضه و زیاد شدن سهام.
و از عبید الله بن عبد الله بن عتبه بن مسعود نقل شده که گوید: من و زفر بن اوس بن حدثان وارد شدیم بر ابن عباس بعد از آنیکه
نابینا شده بود و بازگو کردیم فرائض میراث را پس گفت شما خیال میکنید آنکه حساب ریگ روان را از جهت عدد دارد احصا
نکند در مال نصف و نصف و ثلث را هر گاه نصف و نصفبرود پس جاي ثلث کجاست.
پس زفر باو گفت: اي پسر عباس اول کسیکه زیاد کرد فرائض را کی بود گفت: عمر بن خطاب بود گفت: و چرا، گفت:
وقتیکهپیچیده میشد بر او و بعضی بر بعضی بار میشدند گفت: قسم بخدا نمیدانم چه کار کنم با شما، بخدا قسم نمیدانم کدامیک را
خدا مقدم داشت و کدام را موخر، گفت: و من نمیبینم در این مال چیزیرا بهتر از این
[ [ صفحه 146
باشد که تقسیم کنم بر شما بحصه ها و سهم هاي شما، سپس ابن عباس گفت: و قسم بخدا اگر مقدم میداشت کسی را که خدا
مقدم داشته و موخر میگذاشت کسی را که خدا عقبش انداخته فریضه زیاد نمیشد پس زفر باو گفت: و کدام مقدم و کدام موخر
است پس گفت هر فریضه اي که زایل نشود مگر بفریضه ايپس این آنستکه خدا مقدم داشته و این فریضه شوهر است که براي او
نصف است پس اگر زایل بربع و شد چیزي از او کم نشود و زن برایش ربع است پس اگر از او زایل شود بر میگردد به هشت یک
از او کم نمیشود و خواهران بر ایشان دو ثلث است و یک خواهر برایش نصف است پس اگر دخترها بر آنهاداخل شد براي آنها ما
بقی خواهد بود پس این گروه آنهائی هستند خدا تاخیرشان انداخته پس اگر بدهد کسی راکه خدا فریضه او را مقدام داشته
کدامپس از آن تقسیم کند آنچه مانده میان کسانیکه خدا عقبشان انداخته بسهام فریضه زیاد نشود پس زفر گفت باو: پسچه چیز
تو را بازداشت که اشاره کنی باین راي بر عمر گفت هیبت و رعب و خشونت او بخدا قسم.
و در اوائل سیوطی و تاریخ او ص 93 ، و محاضره سکتواري ص 152 : نقل شده که عمر اول کسی بود که در فرائض قائل بعول شد.
امینی (قدس الله روحه) گوید: چی ممکنست که من بگویم
[ [ صفحه 147
بعد از قول خلیفه: قسم بخدا نمیدانم چه کار کنم بشما و قسم بخدا نمیدانم کدام را خدا جلو انداخته و کدام را عقب یا بعد از قول
صفحه 74 از 204
ابن عباس، و قسم بخدا اگر مقدم داشته بود آنرا که خدا مقدم داشته و موخر داشتهبود آنرا که خدا موخر داشته بود فریضه سهامش
زیاد نمیشد.
چگونه مرديدوري نمیکرد از قضاوت کردن در فرائض و حال آنکه اینست قول او ": واي بر شما در راي دادن " و او کسیستکه در
خطبه اش میگفت بدانید که اصحاب راي دشمنان سنن هستند احادیث آنها را خسته کرده که آنرا حفظ کنند پس فتوا بر ایشان
دادند پس گم راه شدند و مردم را هم گمراه کردند بدانید که مااقتدا کننده ایم نه مشروع کننده و ماپیروي میکنیم و بدعت
نمیگذاریم گمراهنشویم مادامیکه متمسک باثر باشیم آیاچنین است اقتداء و پیروي کردن یا اینست آغاز و اول کار و بدعت گذاري
در دین.
و چگونه جایز است براي مثل خلیفه که نداند فرائض را و حال آنکه اوست گوینده این جمله نیست جهلی مبغوض تر بسوي خدا و
نه مضرتر براي جامعه مسلمین از جهل امام و کودانی او.
و چطور اشغال میکرد میدان و مجلس قضاوت را پیش از آنکه تفقه در دین خدا کند و حال آنکه اوست گوینده تفقهوا قبل ان
تسودوا، تفقه کنید و فقه و احکام دین بیاموزید پیش از آنکه رئیس
[ [ صفحه 148
شوید و بزرگی کنید.
اجتهاد عمر در تقسیم کردن و مصادره کردن اموال عمالش
او اول کسی بود که شرکت کرد با عمال و نصف کرد اموال ایشانرا.
-1 از ابی هریره گفت: عمر بن خطاب مرا عامل و فرماندار بحرین کرد پس براي من دوازده هزار جمع شد پس چون مرا عزل کرد و
من وارد بر عمر شدم بمن گفت: اي دشمن خدا و دشمن مسلمین یا گفت و دشمن کتاب خدا، دزدي کردي مال الله را گفت:
گفتم:من دشمن خدا و مسلمین، یا گفت دشمن کتاب او نیستم، و لیکن من دشمن کسی هستم که دشمن خدا ومسلمین باشد و
لکن اسبهائی بچه آوردند و سهامی جمع شد، گفت: پس ازمن دوازده هزار گرفت و چون نماز صبح را خواندم گفتم: اللهم اغفر
لعمر خدایا عمر را ببخش تا آنکه بعد از آنگفت: اي ابو هریره آیا عامل نمیشوي گفتم: نه، گفت: براي چه، بتحقیق که عامل شد
کسیکه بهتر از تو بود یوسف گفت مرا قراربده بر گنجینه هاي زمین، پس گفتم: یوسف پیامبر فرزند پیامبر بود و من ابو هریره پسر
امیه هستم و از شما میترسم از سه چیز و دوچیز گفت: پس چرا نگفتی: پنج
[ [ صفحه 149
چیز، گفتم: میترسم که بر پشتم بزنی و آبرویم را به بري و مالم را بگیري و کراهت دارم که بگویم بدون حکم و حکم کنم بدون
علم.
عمر طلبید ابو هریره را و باو گفت: دانستی که تو را من عامل بر بحرین گردانیدم و حال آنکه تو نعلین و کفشنداشتی پس از آن
بمن رسید که تو اسبهائی خریده اي بهزار و ششصد دینارگفت: براي ما اسبهائی بود که کره زائیده و هدایائی بود که مردم میدادند
که ملحق بان شد، گفت: من براي تو حساب کردم روزي و مخارجت را و این زیادیست آنرا بده گفت: براي تو نیست، گفت: آري
صفحه 75 از 204
بخدا قسم که پشترا بدرد میاورم سپس برخاست بسوي او با شلاقش و او را چنان محکم زد تا آنکه خون جاري شد آنگاه گفت:
بیار آنها را گفت: من آنرا نزد خدا حساب کردم (یعنی در راه خدا دادم) گفت:این است اگر از حلال گرفتی آنرا بمیلو رغبت
پرداختی، یا از دورترین نقاطبحرین مردم براي تو آوردند نه براي خدا است و نه براي مسلمانها امیمه تورا نزائیده مگر براي
خرچرانی و امیمهما در ابوهریره بود.
-2 سعد بن ابیوقاص که باو میگفتند: مستجاب، برايقول پیامبر صلی الله علیه و آله: بهپرهیزید دعاء سعد را، پس چون عمر مال او
را نصف کرد سعد باو گفت: هر آینه من تصمیم گرفتم، عمر باو گفت باینکه نفرین کنی مرا، گفت: بلی، گفت: در این موقع نیابی
مرا بدعا کردن پروردگارم بدبخت.
و بلاذري در فتوح البلدان ص 286 نقل کرده از ابن اسحاق گوید: بنا کرد سعد بن ابی وقاص عمارتی چند طبقه و براي آن دري از
چوب قرار داد و اختصاص داد بر قصرش درب مخصوص منبت کاري شده
[ [ صفحه 150
بطلا و نقره، پس عمر بن خطاب برانگیخت محمد بن مسلمه انصاریرا تا آنکه درب عمومی و خصوصی را سوزانید وسعد را
واداشت در مساجد کوفه پس سعد نگفت درباره عمر مگر خیر.
وسیوطی گوید: فرمانداد عمر عمالش را پس نوشتند اموالشانرا از جمله سعد بن ابی وقاص پس نصف مالشان را گرفت.
-3 وقتیکه عزل کرد عمر ابو موسی اشعریرا از بصره نصف کرد اموال او را.
-4 نوشت عمر بن خطاب بعمرو بن عاصو او فرماندار عمر بر مصر بود، از عبد الله عمر بن خطاب بعمرو بن عاص:سلام علیک:
بتحقیق بمن رسیده که شایعه اي برايتو منتشر شده که داراي اسب و شتر و گاو و گوسفند و برده گانی شده اي و خاطر من هست
پیش از این تو مالی نداشتی پس بنویس براي مناز کجا این اموال را آوردي و آنرا کتمان نکن.
پس عمرو بن عاص باو نوشت: بسوي عبد الله امیر مومنین سلام علیک، پس من شکر و سپاس میگذارم بتوخدائی را که جز او
خدائی نیست، اما بعد: پس نامه امیر مومنین رسید بمن که در آن یاد شده آنچه براي من شایع شده و اینکه او مرا میشناخت که پیش
از این من مالی نداشتم و من اعلام میکنم امیر مومنان را که من در زمینی هستم که نرخ در آن ارزان و من علاج میکنم از حرفه
دارم داري و زراعت آنچه که اهل آن علاج میکنند و در روزي امیر مومنین توسعه است، بخدا قسم اگر خیانت با تو حلال بود من
بتوخیانت نمیکردم، پس اي مرد کوتاه کن که براي حسبهائی هست که آن بهتر از عمل کردن براي توست اگر برگردیم بان زنده
گی خواهیم کرد بان، و قسم بجانخودم که در
[ [ صفحه 151
پیش تو کسیستکه زنده گی او مذموم است و حال آنکه مذمتی براي او نیست پس بدرستیکه مرا اینطور بود و من قفلی تو را
نگشودم ودر عمل تو شرکت نکردم.
پس عمر به او نوشت
اما بعد: پس بدرستیکه من بخدا قسم نیستم از آن افسانه هائیکه نوشتی و ترتیب کلام دادن در غیر مورد تو را بینیاز نکند که خود را
تزکیه و تبرئه کنی و من برانگیختم بسوي تو محمد بن سلمه را پس نصف کند مال تو را بدرستیکه شما فرمانداران نشسته اید بر
صفحه 76 از 204
چشمه هاي مال عذر و بهانه اي شما را مستثنی نمیکند جمع میکنید براي فرزندانتان ومهیا میکنید براي خودتان اما قطعا شما براي
خودتان بد نامی جمع میکنید و آتش را بارث میبرید و السلام.
پس چون محمد بن سلمه بر او وارد شد عمروبراي او غذاي فراوانی ترتیب داد پس محمد بن سلمه امتناع کرد از خوردن چیزي از
آن، پس عمرو باو گفت: آیا حرام میدانی غذاي ما را پس گفت اگر غذاي میهمانی را پیش من گذارند میخورم آنرا و لیکن غذائی
پیش من گذاردي که آن مقدمه شر است بخدا قسم آبهم پیش تو نمیاشامم، پس بنویس براي من هر چیزیرا که براي تو است و آنرا
پنهان نکن، پس تقسیم کرد تمام اموالش را تا آنکه یکجفت کفش باقی ماند پس یکی از آن دو را گرفت و دیگري را گذارد پس
خشمناك شد عمرو بنعاص و گفت: اي محمد بن سلمه خدا زشتو بدنام کند زمانی را که عمرو بن عاصبراي عمر بن خطاب در
آن فرمانداري کرد بخدا قسم من میدیدم خطاب را که پشته اي از هیزم روي سرش حمل میکند بر سر پسرش هم مثل آنست از آن
پدر و پسر نبود مگر در بردیکه
[ [ صفحه 152
بمچ دست نمیرسید، و بخدا قسم عاص بن وائل نبود که راضی شود بپوشیدن لباس دیباجیکه بطلا مزین شده باشد.
محمد باو گفت: ساکت شو بخدا قسم عمر از تو بهتر است و اما پدر تو و پدر او هر دو در آتش هستند و قسم بخدا اگر نبود
زمانیکه تو در آن پیشی گرفتی هرآینه نمیگذاردم عاقول گوسفندیکه فراوانی آن تو را مسرور کند و نوزادان آن تو را خوشحال
نماید، پس عمرو گفت: این سخنان من نزد تو امانت خداست و بعمر بازگو نکن
-5 ابوسفیان معاویه را دیدن کرد پس چون برگشت از پیش او وارد بر عمر شد پس عمر گفت: اجازه بده بما ابوسفیان، گفت:
چیزي بما نرسیده کهتو را بآن اجازه بدهیم پس عمر انگشتري او را گرفت و آنرا براي هند (زن ابوسفیان) فرستاد و بفرستاده گفت:
بهند بگو ابوسفیان میگوید بنشانی انگشتري نگاه کن آن دو خرجین را که آوردم و بتو سپردم آنها را حاضر کن پس انقدر توقف
نکرد عمر که دو خرجبینکه در آن ده هزار درهم بود آوردند پس عمر آنها را انداخت در بیتالمال، و چون عثمان خلیفه شد آنها
را برگردانید بابی سفیان پس ابوسفیانگفت من نمیگیرم مالی را که عمر آنرا بر من عیب گرفت و مرا بان سرزنش کرد.
-6 چون عمر بن خطاب عتبه بن ابی سفیان را والی طائف و صدفات آن نمود سپس او را معزول کرد باو در بعضی از راه ها
برخورد کرد و با او سی هزار درهم پول دید پس باو گفت: این پول ها را از کجا آوردي گفت: بخدا قسم این نه براي تو است و نه
براي مسلمانها و لیکن این مالیست بیرون میروم با آن براي خریدن مزرعه اي، پس عمر گفت: عامل و فرماندار خود رابا او مالی
یافتیم
[ [ صفحه 153
نیست راهیبراي آن مگر بیت المال و آنرا از او گرفت پس چون عثمان خلیفه شد بابی سفیان گفت: آیا تو در این مال نیازيهست
پس بدرستیکه من نبینم براي گرفتنپسر خطاب در آن راهی و جهتی را، گفتبخدا قسم که براي ما بآن نیاز است و لیکن رد نکن
تو فعل کسیکه پیش از تو بوده پس برگرداند بر تو کسانیکه بعد از تو خواهند آمد.
-7 روزي عمر گذشت بساختمانیکه با سنگ و کچ میساختند پس گفت: این بنا مال کیست گفتند: مال حاکمی از حکام تو در
بحرین است، پس مصادره کرد مال اورا و میگفت براي من بر هر خیانتکاري دو امین است آب و گل.
صفحه 77 از 204
-8 عمر فرستاد بسوي ابی عبیده: که اگر خالدخودش را تکذیب کرد پس او فرماندار است بر آنچه که بر او بوده و اگر تکذیب
نکرد خودش را پس او معزول است پس عمامه اش را بردارد و آنرا دو بخشو قسمت کند، پس تکذیب نکرد خودش را پس ابو
عبیده مالش را تقسیم کرد تا آنجا که یکتاي نعلینش را هم گرفت و یکتاي دیگر را براي او گذارد و خالد میگفت سمعا و طاعه
لامیر المومنین شنیدم و مطیعم امیر مومنان را.
و بگوش عمر رسید که خالد ده هزار دیناریا درهم باشعث بن قیس داده که قصد کرده بود احسان کردن باو را پس فرستاد بسوي
بر رود و خالد را جلوي خود نگاهدارد و کلاه و عمامه او را از سرش بردارد و او را بعمامه اش ببندد که اگر 􀀀 ابوعبیده که بالاي م
ده هزاریکه باو داده از مالش بوده پس اسراف کرده و اگر از مال مسلمین بودهپس آن خیانت بوده.
[ [ صفحه 154
پس چون خالد وارد بر عمر شد باو گفت: از کجا این توانگري را پیدا کردي که ده هزار دینار از آنرا بعنوان جایزه میدهی، گفت
از انفال و دو سهم، عمرگفت آنچه بر نود هزار زیاد باشد آن براي توست پس ارزیابی کرد اموال و عروض آنرا و از آن بیستهزار
گرفت سپسباو گفت: قسم بخدا که تو براي من بزرگواري و براستیکه تو حبیب منی و بعد از امروز براي من بر چیزي عمل
نخواهی کرد و بشهرها نووشت، که من خالد را از روي خشم یا ترس و بخلی و خیانتی معزول نکردم و لیکن مردم فریفته او شدند
پس دوست داشتم که بدانند که براستیکه خدا فاعل ما یشاءو اوست که هر کار را میکند.
حلبی در سیره ج 3 ص 220 گوید: و اصل و ریشه عداوت میان خالد و آقاي ما عمر بنا بر آنچه را که شعبی حکایتکرده این بود
که در جوانی با هم کشتیگرفتند و خالد پسر دائی عمر بود پس خالد عمر را زمین زد و ساق پایش شکستپس معالجه کرد و
بست تا خوب شد و چونبخلافت رسید اول کاري که کرد عزل خالد بود و گفت هرگز نباید متولی عملی و کاري براي من باشد و
از این جهت فرستاد بسوي ابو عبیده که اگر خالد خودش را تکذیب کند.
و ابن کثیرآنرا در تاریخ خود ج 2 ص 115 یاد کرده است.
و طبري در تاریخش از سلیمان بن یسار نقل کرده که گفت: عمر هر وقت که بر خالد میگذشت، میگفت: اي خالد مال الله را از زیر
نشیمنگاهت بیرون آر، پس میگفت: قسمبخدا از مال خدا چیزي پیش من نیست و چون اصرار کرد بر او خالد باو گفت: اي امیر
مومنان ارزش آنچه در سلطنت وخلافت شما بدست آوردم چهل هزار درهم نیست، پس عمر گفت: من بچهل هزار درهم از تو
گرفتم، گفت:
[ [ صفحه 155
باشد آن مال تو، عمر گفت: گرفتم آنرا و براي خالد مالی نبود جز اسبابو وسائل زنده گی و برده گانی که آنراارزیابی کردند
پس قیمتش بهشتاد هزار درهم رسید پس عمر آن را نصف کرد و چهل هزار باو داد و مال را گرفت و پسبعضی باو گفتند: اي امیر
مومنان، اگر برگردانی بخالد مالش را بهتر است، و گفت: جز این نیست که من تاجر مسلمین هستم و قسم بخدا که هرگز بر
نگردانم باو و عمر خیال میکردم که با این عملش تلافی زمین خوردنش را ازخالد نموده و جبران شکست پایش شده و دلش خنگ
شده است.
و در تاریخ ابن کثیر ج 7 ص 117 یاد شده: که عمر بعلی علیه السلام، بعد از مرگ خالد، گفت: پشیمان شدم بر آنچه که از
صفحه 78 از 204
منبخالد شده بود و گفت خدا رحم کند ابوسفیان (خالد) را هر آینه ما بودیم که گمان میکردیم درباره از چیزهاي را که نبود.
م- و ابن کثیر در تاریخش ج 7 ص 115 یاد کرده از محمد بن سیرین که گفت خالد وارد بر عمر شد و پیراهن حریري در برداشت
پس عمر باو گفت: این چی اي خالد، پس گفت و چه عیبی دارد اي امیر مومنان، آیا عبد الرحمن بن عوف حریر نپوشید، گفت: و
تو مثل ابن عوفی و براي تو مثل آنچه براي ابن عوف باشد، من حکم کردم بر هر کس که در این خانه است اینکه هر یک از ایشان
بگیرد هر چه بدست او میرسد از آن، گفت: پس حاضرین ریختند و پیراهن ابریشمی خالد را پاره کردند تا چیزي از آن باقی نماند
و بلاذري یاد کرده جمعی از حکام را که عمر بن خطاب اموالشان را مصادره و تنصیف کردحتی لیک لنگه نعلین او را گرفت و
تايدیگر را براي او گذارد و ایشان حکام والیان زیرند.
[ [ صفحه 156
-1 ابی هریره دوسی والی بحرین.
-2 سعد بن ابی وقاص والی کوفه و بانی آن.
-3 ابو موسی اشعري والی بصره.
-4 عمروبن عاص بن وائل سهمی والی مصر (وزیرمشاور معاویه)
-5 ابوسفیان بن حرب بن امیه...
-6 عتبه بن ابی سفیانوالی طائف و متولی صدقان آن.
-7 عاملی از عمال او در بحرین...
-8 خالد بن ولید عامل و والی ابوبکر در بعضی از نواحی (تا خالد را مصنف ره مشروحا یاد کرده).
-9 ابوبکر نفیعبن حرث بن کلده ثقفی.
-10 نافع بن حرث بن کلده ثقفی برادر ابوبکر.
-11 حجاج بن عتیک ثقفی والی فرات.
-12 جزء بن معاویه عموي احنف که والی بر سرق بود.
-13 بشر بن محتفز والیجندي شابور (اهواز).
-14 ابن غلاب خالد بن حرث از بنی دهمان متصديبیت المال اصفهان.
-15 عاص بن قیس بن صلت سلمی والی مناذر.
-16 سمره بن جندب والی بر بازار اهواز.
-17 نعمان بن عدي بن نضله الکعبی عامل دهات دجله.
-18 مجاشع بن مسعود سلمی داماد بنی غزوان والی بر زمین بصره و صدقات آن.
-19 شبل به معبد بجلی احمسی متصدي دریافت غنائم
[ [ صفحه 157
جنگی.
صفحه 79 از 204
-20 ابو مریم بن محرش حنفیوالی رام هرمز.
و این گروهرا ابو المختار یزید بن قیس در شعریکه تقدم عمر بن خطاب کرده یاد نموده گوید:
ابلغ امیر المومنین رساله
فانت ایمن الله فی النهی و الامر
برسان بامیر مومنان پیام مرا کهتو امین خدا هستی بر امر و نهی.
و انت امین الله فینا و من یکن
امینا لرب العرش یسلم له صدري
و تو ایمن خدا در میان مائی و کسیکه امین صاحب عرش باشد سینه من براي او تسلیم است.
فلا تدعن اهل الرساتیق و القري
یسیغون مال الله فی الادم و الوفر
پسول نکن اهل دهکده ها و دهات را که مال الله را خرج کنند در خورد و خوراك و پس انداز کردن.
فارسل الی الحجاج فاعرف حسابه
و ارسل الی جزء وارسل الی بشر
پس بفرست بسوي حجاج (بن عتیک) و حساب او را بررسی کن و بفرست بسراغ جزء (بن معاویه) و بسوي بشر (بن محتضر).(
و لا تنسین النافعین کلیهما
و لا ابن غلاب من سراه بنی نصر
و البته فراموش نکن هر دو نافع را (نافع بن حرث و نفیع
[ [ صفحه 158
بن حرث) و نه این غلاب از برده گان بنی نصر را.(
و ما عاصم منها بصفر عبابه
صفحه 80 از 204
و ذاك الذي فی السوقمولی بنی بدر
و نیست عاصم را تهی دستی عیب و نقصی چونکه کسیستکه در بازار غلام بنی بدر بود.
و ارسل الینعمان و اعرف جسابه
و صهر بنی غزوان انی لذو خبر
و بفرست پیش نعمان (بن عدي) و حسابش را وارسی کن و بسراغ (مجاشع) داماد بنی غزوان که من از اوآگاهی دارم.
و شبلا فسله المال و ابن محرش
فقد کان فی اهل الرساتیق ذاذکر
و شبل (بن معبد) را بخواه و ازمال الله از او سئوال کن و نیز از (ابو مریم) پسر محرش که در میان اهل دهات زبانزد بود.
فقا سمهم اهلی فداوك انهم
سیرضون ان قاسمتهم منک بالشطر
پس تقسیم کن با ایشان خاندانمقربان تو باد که ایشان اگر تقسیم کردي از تو بنصف راضی خواهند شد.
و لا تدعونی للشهاده اننی
اغیب و لکنی اري عجب الدهر
ولی مرا براي شهادت نخواه که من غیبت میکنم و لیکن میبینم شگفتی روزگار را.
نووب اذا آبوا و نغزو اذا غزوا
فانی لهم وفر ولسنا اولی و فر
[ [ صفحه 159
ما آماده میشویم هر گاه آنها آماده شوند و جنگمیکنیم هر وقت آنها بجنگند پس من براي آنها ذخیره ام و حال آنکه صاحب
اندوخته نیستیم.
صفحه 81 از 204
اذا التاجر الداري جاء بناره
من المسک راحت فی مفارقهم تجري
هر گاه تاجر سیار و دوره گردي یک خیک از مشک بیاور بوي آن در سر رهگذرها جاري شود.
م- پس عمر تقسیم کرد اموال این گروه را پس نصفی از اموالشان را گرفت نعلی بنعل و در میان ایشان ابوبکر بود و گفت: من بر
نمی گردانم چیزیرا بتو پس عمر گفت: برادر تو عامل بیت المال و مالیات قبیله بتو مالی داده که بان تجارت کنی پس از او ده هزار
گرفت و گفته اند که با او مناصفه کرد و نصف مالش را گرفت.
-21 و مصادره کرد اموال حرث بن وهب بکی از بنی لیث بکربن کنانه را و باو گفت چه شد شتران وبرده گانی را که بصد دینار
فروختی، گفت در مخارجی که مرا بود صرف کردم پس در آن تجارت کردم، گفت: و اما قسم بخدا که تو را براي تجارت
نفرستادیم، زود آنرا بده گفت: اما بخدا قسم بعد از این براي تو کار نخواهم کرد عمر هم گفت: منهم بخدا قسم بعد از تو را بکار
نخواهم گرفت.
[ [ صفحه 160
امینی (نور الله مرقده) گوید: من نمیدانم اگر بینه پیش خلیفه اقامه شود بر اینکه این اموال اختلاس و سرقت از بیت المال مسلمین
بوده پس چرا تمامش را صادر نکرد و اگر خیال کرده که اینجا اموالمملوکه بوده براي ایشان پس آیا معقولست که مقدر کند این
را در تمام ایشان بنصف آنچه در دست ایشانست حتی نعل و کفش را و این یکی از روش هاي وسیره او محسوب شود.
سعید بن عبد العزیز گوید: عمر بود که قسمت میکردباعمالش نصف آنچه بدست آورده بودند واگر بینه اي بر این اقامه نشده پس
چگونه بلند کرد و کوتاه نمود دستهاي مردم را از آنچه در تصرف آنها بود و رد کرد ادعاهاي ایشانرا باینکه از سود تجاره یا نتاج
اسبشان با منافع زراعتشان یا قیمت ملکشان بوده و برايچه ایشانرا محاکمه در این کار نکرد بحاضر کردن شهود و دقت در قضیه و
ملزم بجریمه کرد بصرف سوء ظن و تهمت و حال آنکه " ید المسلم " دست مسلماناز امارت و علائم ملکیت است و ادعاء بودن
معارض او مسموع و قال قبولست و اگر چنین نباشد براي مسلمن بازاري برپا نخواهد ماند.
بنابراین ظاهر حال این گروه از صحابه ایکه جریمه شدند واموالشان مصادر شد بمقتضاي فقه خلیفهایشان دزدانی هستند که
[ [ صفحه 161
زشت ترین دزدیها سرقت کرده اند براي اینکه دزد در بیشتر اوقات دزدي نمیکند مگر از یکنفر یا دو نفر یا بیشتریکه انگشت شمار
باشد لیکن این جماعت بحکم این مصادره و مناصفه دزدانی از مال همه مسلمین هستند و پیش از این قضیه و بعدها امین ایشان
بودند بر نفوس مسلمین و اعراض و اموال و احکامشان بعامل قرار دادنشان بر شهرها و بنده گان غیر اینکه در میان ایشان کسانی
بودند که بعد از پرداخت جریمه خود را بر کنار کشید و دیگر زیر بار عمر نرفت، آیا صحیح است ایشان دزد و مختلس بودند، من
نمیدانم یا آیا درست است که ایشانهمگی عادل و پرهیزگار بودند، نیز بنده نمیدانم.
خلیفه در خریدن شتر
صفحه 82 از 204
از انس بن مالک روایت شده که گوید: یکنفر اعرابی با شتریکه مال او بود آمد که آنرا بفروشد پس عمر آمد پیش او و چونه میزد
پس شروع کرد عمر یکی یکی شترانرا با پایش میزد تا اینکه شتر برانگیزد و عمر ببیند که پاهاي شتر چگونه است، پس اعرابی
مرتب میگفت بی پدر شتر مرا ولکن و عمر را گفته اعرابی منتهی نمیکرد که این کار را بدونه دونه شترها نکند پس اعرابی بعمر
گفت: من خیال میکنم که تو مرد بدي هستی، پس چون از آن فارغ شد شترها را خرید و گفت آنها را بران و قیمتش را بگیر، پس
اعرابی گفت: نمی رانم مگر آنکه جهاز و پلاسهاي آنها را بردارم، عمرگفت من آنها را با جهاز و پلاس خریدهام پس آنها هم مال
منست چنانچه خریدهام اعرابی گفت
[ [ صفحه 162
شهادت میدهم که تو مردي بدي هستی، پس در آن میانکه آنها نزاع میکردند علی علیه السلام آمد، پس عمر گفت راضی هستی
باین مرد که میان من و تو قضاوت کند، اعرابی گفت: آري، پس براي آن حضرت قصه را بازگو کردند، پس علی علیه السلام
فرمود: اي امیر مومنان اگر شرط کردي بر او که با پلاس و جهازشان بخري پس آنها مال شماست، چنانچه شرط کردي وگرنه
متاعش را آرایش میدهد به یبشتر از قیمتش پس پلاسها و جهازهایشانرا از آنها برداشت و آنها را اعرابی راند و عمر پول شتران را
باو داد.
خداوند امیر المومنین علی علیه السلام را از طرف اعرابی بهترین پاداش را دهد که در آنروز براي او حفظ کرد پلاس و پالان
شترهایش را از اینکه بدون عوض و قیمت بگیرد و اما حل کردن مشکله عمل خلیفه و فقه او را در این مقام پس آنرا موکول میکنیم
به نظر کاوش پژوهنده آزاد.
راي خلیفه درباره بیت المقدس
از سعید بن مسیب روایت شده که گوید: مردي اجازهخواست از عمر بن خطاب در رفتن به بیتالمقدس، پس باو گفت برو و آماده
شو و هر گاه آماده شدي مرا خبر کن پس چون تجهیز سفر کرد آمد
[ [ صفحه 163
نزد او پس عمر با خود گفت عوض آن بعمره برو، گوید و عبور کرد باو دو مرد درحالیکه شتران صدقه را بازدید میکرد،پس بآن
دو مرد گفت از کجا میائید، گفتند: از بیت المقدس، پس آنها را با شلاق زد و گفت: آیا حج است مانندحج بیت الله الحرام،
گفتند: ما از آنجا عبور میکردیم.
امینی (رحمه الله) گوید: که بیت المقدس یکی از سه مسجدیست که باید براي زیارت آن شد رحال کرد و قصد زیارت و نماز
خواندن در آنرا نمود، لیکن خلیفه از نظرش رفته این خبرهائی که از پیامبر رسیده و نشنیده آنها را ازآنحضرت صلی الله علیه و آله
یا حفظ نکرده یا فراموش کرده پس منع نمود آنمردیرا که آماده زیارت آن بود و ازاو اجازه خواسته بود و شلاقش را بلندکرده و بر
سر آن دو مرد کوبیده بود که از زیارت آن آمده بودند پس آنها از ترس اظهار کردند که ما از آنجا عبور کردیم و گذشتیم، و بر
تو است صراحت احادیث این باب که آنرا بخوانیو تعجب کنی.
-1 از ابی هریره از رسول خدا صلی الله علیه و آله ": لایشد الرجال الا الی ثلاثه مساجد المسجد الحرام، و مسجدي هنا و المسجد
صفحه 83 از 204
الاقصی.
شایسته نیست که شد رحال شود و رنج مسافرت را دید مگر براي سه مسجد 1- مسجد الحرام 2- این مسجد من 3- مسجد الاقصی
(بیت المقدس).
[ [ صفحه 164
مدارك آن:
آنرا احمد امام حنبلی ها نقل کرده در مسندش ج 2 ص 278 و 238 و بخاري در صحیحش چنانچه در سنن کبري ج 5 ص 44 و
مسلم در صحیحش ج 1 ص 392 و دارمی در سننش ج 1 ص 230 و ابو داود در سننش ج 1 ص 318 و ابن ماجه در سننش ج 1
ص 430 و نسائی در سننش ج 2 ص 37 و بیهقی در سننش ج 5 ص 244 و بغوي در مصابحش ج 1 ص 47 و هیثمی گوید در
مجمع الزوائد ج 4 ص 3 روایت کرد آنرا احمد و بزار و طبرانی در کبیر و اوسط و رجال احمد همه مورد اعتماد و وثوق میباشند.
لفظ دیگر ابی هریره:
البته فقط بایدمسافرت نمود براي سه مسجد، مسجد کعبه و مسجد من و مسجد ایلیا، مسلم آنرا در صحیحش ج 1 ص 392 و بیهقی
در سننش ج 5 ص 244 نقل کرده.
امینی (قدس الله سره) گوید: ایلیا اسم شهربیت المقدس است بعضی گفته اند معنایشبیت الله است، ابو علی (طبرسی) گوید: و بیت
المقدس را ایلیا نامیدهاند.
بقول فرزدق شاعر که میگوید:
وبیتان بیت الله نحن ولادته
و قصر باعلی ایلیاء مشرف
و دو بیت خانه خدایند که ما والیان آن هستیم و قصريبه بالاترین نقطه شهر ایلیاء مشرف است.
[ [ صفحه 165
-2 از علی امیر المومنین علیه السلام بلفظ اول ابی هریره طبرانی آنرا نقل کرده چنانچه در مجمعالزوائد ج 4 ص 3 یاد شده است.
-3 از عبد الله بن عمر بلفظ اول ابوهریره
بزاز آنرا کرده و هیثمی در مجمع ج 4 ص 4 گوید راویان آن مردان درستی هستند و در لفظ دیگريبراي اوست،
شدر حال نشود و بار سفر بسته نگردد مگر براي زیارت سه مسجد: 1- مسجد الحرام، 2- مسجد مدینه، 3- مسجد بیت المقدس.
طبرانی در کبیر و اوسط آنرا نقل کرده و هیثمی در مجمع گفته راویان آن همگی مورد اعتمادند.
-4 از عبد الله بن عمرو بن عاص بطور انتساب روایت شده: که سلیمان بن داود علیهما السلام وقتیکهبیت المقدس را بنا کرد از
خداي عز و جل سه خصلت تقاضا کرد: 1- قضاوتیکهمصادف و موافق با حکم الله باشد پس خدا باو داد، 2- حکومت و سلطنتیکه
به هیچکس مثل آنرا نداده باشد بعد ازاو، پس خدا باو داد 3- از خداي عز و جل خواست موقعیکه از بناء مسجد فارغ شد هیچکس
صفحه 84 از 204
نیاید آنرا که در آن نماز بخواند مگر آنکه از گناهانش بیرون رود مثل روزیکه از مادرش بدنیاآمده.
ابن ماجه آنرا در سننش ج 4 ص 430 و نسائی در سننش ج 2 ص 34 نقل کرده است.
-5 از ابی سعید خدري بطور نسبت روایت شده: که سزاوار نیست براي رونده اي که با روینه خود را ببندد بسوي مسجدي که در
[ [ صفحه 166
آن نماز بخواند جز مسجد الحرام و مسجد الاقصی و این مسجد من
احمد آنرا در مسندش ج 3 ص 64 نقل کرداولی ابی هریره در ج 3 ص 78 و 77 و 51 و 3 و 4 و 7، و در صفحه 45 بدل مسجد
الاقصی، مسجد بیت المقدس، و بلفظ ابی هریره نقل کرده آنرا از ابیسعید، بخاري در صحیحش ج 3 ص 224 در باب روزه روز
. عید قربان و ترمذي در صحیحش ج 1 ص 67 و ابن ماجه در سننش ج 1 ص 430 و خطیب تبریزي در مشکاه المصابیح ص 60
-6 از ابی جعد ضمیري بطور نسبت روایت شده: شد رحالنشود...بلفظ اول ابی هریره.آنرا بزار و طبرانی در کبیر و اوسط روایت
کرده و راویان آنرا تمامی مردان درستی بودند چنانچه در مجمع الزوائد ج 4 ص 4 یاد شده است.
-7 از بصره بن ابی بصره غفاري بطور نسبت روایت شده وسائل نقلیه را بکار نبندند مگر براي سه مسجد مسجد الحرام و این مسجد
. من و مسجد ایلیاء یا بیت المقدس، مورد تردید است که کدام از آن را گفته.بغیه الوعاه ص 444
م- 8- از میمونه برده و کنیزپیامبر صلی الله علیه و آله گوید: اي رسول خدا ما را فتوا بده در بیت المقدس، فرمود: زمین محشر و
زنده شدنست در روز رستاخیز بروید بآنجا و در آن نماز بخوانید که نماز در آن مانند هزار نماز در غیر آنست، گفتم: آیا چه
میفرمائی اگر توان حرکت بسوي آنرا نداشتم، فرمود: روغن زیتونی بفرست که در چراغ آن ریخته و روشن شود (چراغی براي آن
اهداء و پیشکش کن) پس کسیکه این کار را کند مثل آنستکه آنجا آمده باشد.
ابن ماجه در سنن ج 4 ص 429 و بیهقی در سننش ج 2
[ [ صفحه 167
ص 442 نقل کرده.
این جمله اي از اخباري بود که دربارهبیت المقدس و نماز خواندن در آن واردشده و خداوند سبحان سیر داد در شب بنده مصطفی
خود صلی الله علیه و آله را از مسجد الحرام بمسجد الاقصی و صحابه بقصد نماز خواندن در مسجد آن مسافرت بآنجا میکردند
چنانچه در مجمعالزواید ج 4 ص 4 و حافظ ابن عساکر کتاب مستقلی درباره آن تالیف کرده و نام آنرا (المستقصی فی فضائل
مسجد الاقصی) گذارده است.
و هر گاه ما چشم پوشی از این احادیث هم کنیم پس براستیکه شد رحال و بار بستن بسوي هریک از مساجد از مباحات اولیه ئیست
کهنهی و منعی درباره آن وارد نشده پس معناي ارهاب و زدن با شلاق مخصوص در مثل آن چیست با اینکه کسیکه قصد کند
مسجدیرا که در آن نماز بخواند حساب میشود در اجر آن قدمهائی را که بر میدارد نزدیک باشد و دور باشد، چنانچه در صحاح
موجود است ترمذي آنرادر صحیح ج 1 ص 184 نقل کرده، بلی مثلاینکه خلیفه میدیده که آمدن این گونهمساجد احیاء آثار
پیامبرانست و براي او در آن راي و اجتهاد نادر است چنانچه ما در جلوتر صفحه 298 از ج 11 یاد کردیم.
صفحه 85 از 204
راي خلیفه در مجوس
یحی بن سعید نقل کرده باسنادش از عمر بن خطاب که او
[ [ صفحه 168
گفت: من نمیدانم چه معامله اي با مجوس کنم و آنها اهل کتاب نیستند، ودر لفظی دیگري: گفت نمیدانم چه کنم در کار ایشان
پس عبد الرحمن بن عوف گفت: شنیدم رسول صلی الله علیه و آلهمیفرمود: رفتار کنید با ایشان بروش اهل الکتاب.
و از بجاله گوید: من منشی و نویسنده جزء بن معاویه بودم بر مناذر (یکی از دهات اهواز) پس نامه عمر براي ما آمد که نگاه کن
مجوسی را از ناحیه خودت و از ایشان جزیه و مالیات بگیر چونکه عبد الرحمنبن عوف خبر داد مرا که رسول خدا صلی الله علیه و
آله از مجوسی (مجر) مالیات و جزیه گرفتند.
و از او روایت شده که گفت: عمر از مجوس جزیه نمیگرفت تا آنکه عبد الرحمن بن عوف شهادت داد که رسول خداصلی الله علیه
و آله از مجوسیان (هجر) جزیه گرفت.
امینی (رضوان الله تعالی علیه) گوید: آیا تعجب نمیکنی از کسیکه متصدي امر خلافت بزرگ است و نمیداند مهمترین و حساس
ترین لوازم خلافت را بآن زیرا که حکممجوس از اولیات
[ [ صفحه 169
چیزهائیست کهلازمست متولی سلطنت و حکومت اسلامی آنرا بشناسد از جهت امور مالی و دارائی و سیاست اسلامی و امور دینی.
آیا تعجب نمیکنی از تعطیل ماندن حکم مهمی مانند این چندین سال تا شهادت و گواهی عبد الرحمن بن عوف و اجراء حکم بعد
از آن و این یکسال پیش از مرگ خلیفه بود و ممکن اینکه خلیفه مبتلا و گرفتار باین قصه و مثلآن شده باشد و عبد الرحمن یا
مانند آن در دست رس او نبوده باشد که سئوالکند یا او را خبر دهند، پس در این موقع چطور عمل میکرده و اگر عبد الرحمن را
مادرش نزائیده بود آقاي عمر کارش را به کی رجوع میکرد و چه کسی در آنجا بود که علمش را باو بدهدو برساند و او کجا و
آنکه او را متولی امر حکومت کرد (ابوبکر) از بیان صریح پیامبر اعظم صلی الله علیهو آله، کسیکه متولی چیزي از امر مسلمین شود
پس استعمال کند مردیرا برایشان و حال آنکه او میداند که در میان ایشان کسی هست که سزاوارتر باینو داناتر از آنست بکتاب
خدا و سنت رسول خدا پس خیانت کرده به خدا و پیامبر او و تمام مسلمین پس چیست اینگروه را که ممکن نیست بر ایشان
حدیثیرا بفهمند.
[ [ صفحه 170
راي خلیفه در روزه رجب
از خرشه بن حر گوید: عمر بن خطاب را دیدم میزد دستهاي مردم را در روزه گرفتن در ماهرجب تا آنکه میگذاردند آنرا در طعام و
صفحه 86 از 204
میگفت: رجب و چه رجبی، ماه رجب ماهی بود که اهل جاهلیت بزرگ میداشتند پس وقتی اسلام آمد متروك شد.
امینی (قدس الله سره) گوید: هر آینه از نظر خلیفه نابود شده آنچه کهاز رسول خدا صلی الله علیه و آله در خصوص روزه رجب و
تشویق در آن و ذکر ثوابهاي بسیاریکه براي آنست از جهتی.
و حدیثیکه از آنحضرت صلی الله علیهو آله رسیده درباره روزه سه روز از هر ماهی تماما که شامل رجب و غیر آن میشود از جهت
دیگر.
و آنچه آمده از آنحضرت صلی الله علیه و آله در روزه خصوص ماه هاي حرام که از آنست ماه رجب از جهت سوم و حدیثیکه از
آن حضرتصلی الله علیه و آله آمده در ترغیب در روزه گرفتن یکروز و افطار کردن روز دیگر از تمام سال و در آنست ماه رجب
از جهت چهارم.
[ [ صفحه 171
و آنچه آمده در بنده گی و عبادت کردن بمطلق روزه و تشویق در آن از هر ماهیکه باشد و این پنجمین جهتیکه مانع را ازروزه ماه
رجب برداشته پس بیا با من وآنرا بخوان.
گروه اول از احادیث:
از عثمان بن حکم روایت شده گوید: پرسیدم سعید بن جبیر را از روزه ماه رجب، پس گفت: شنیدم ابن عباس رضی الله عنه را که
میگفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله روزه میگرفت تا آنکه میگفتیم: افطار نمیکند و افطار میکرد تا آنکه میگفتیم: روزه نمیگیرد.
و در لفظ بخاري: روزه میگرفت تا گوینده میگفت: نه بخدا قسم افطار نمیکند و افطار میکرد تا آنکه گوینده میگفت: نه بخدا قسم
روزه نمیگیرد.
-2 از امیرالمومنین علی علیه السلام بطوریکه نسبت داده شده بآنحضرت آمده: ماه رجب ماه بزرگیست که حسنات را در آن
خداوند دو برابر کند کسیکه یکروز از ماه رجب روزه بگیرد چنانستکه سال را روزه گرفته است، و کسیکه هفت روز از آنرا روزه
بگیرد براو هفت در دوزخ بسته شود و کسیکه هشتروز از آنرا روزه بگیرد هشت در بهشت براي او باز شود و کسیکه ده روز از
آنرا روزه بدارد چیزي از خدا نخواهد مگر آنکه باو مرحمت فرماید و کسیکه پانزده روز روزه بگیرد از آنرا ندا کننده اي در
آسمان ندا کند خداوند گناهان گذشته ات را بخشید از
[ [ صفحه 172
اول عملت را شروع کن و کسیکه زیادتر کند خدا بر او زیاد نماید.
-3 از ابی هریره بطور نسبت: رسیده تمام نیست روزه اي بعد از رمضان مگر رجب و شعبان مجمع الزواید ج 3 ص 191 ، الغنیه ج 1
. ص 200
-4 پاز انس بن مالک بطور نسبت: که در بهشت قصریست که داخل آن نمیشود مگر روزه گیرنده ماه رجب، ابن شاهین در ترغیب
آنرا نقل کرده چنانچه در کنز العمال ج 4 ص 341 یاد شده و جیلانی هم در (الغنیه) ج 1 ص 200 یاد کرده آنرا.
و بیهقیاز انس مرفوعا نقل کرده: که در بهشتنهریست که باو رجب گفته میشود از شیرسفیدتر از عسل شیرینتر است کسیکه یک
روز از رجب روزه بگیرد خدا او را از این نهر سیراب کند.
صفحه 87 از 204
شیرازي آنرا در (الالقاب) روایت کرده و زرقانی در شرح المواهب ج 8 ص 108 و جیلانی در الغنیه ج 1 ص 200 و سیوطی در
جامع الصغیر آنرا رواي کرده و مناوي در شرح آن ج 2 ص 470 گوید و این اعلان بزرگی بفضیلت رجب و مزیت روزه آنست.
-5 ابن عساکر از ابی قلابه نقل کردهکه او گوید: بدرستیکه در بهشت قصریست براي روزه داران ماه رجب و قسطلانی در المواهب
اللدنیه یاد کردهچنانچه در شرح آن ج 8 ص 128 و سیوطی در جمع
[ [ صفحه 173
الجوامع یاد کرده چنانچه در ترتیب آن ج 4 ص 341 موجود است.
-6 ابو داود از عطاءبن ابی رباح نقل کرده که: عروه بن زبیر بعبد الله بن عمر گفت: آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله ماه رجب را
روزه میگرفت، گفت: بلی و آنرا بزرگ میداشت و این را سه بار گفت.
و قسطلانی آنرا در المواهب یادکرده چنانچه در شرح آن ج 1 ص 128 یادشده و رفاعی در " ضوء الشمس " ج 2 ص 67 یاد
نموده است.
-7 از مکحول روایت شده که گفت: مردي از ابوالدردا سئوال کرد از روزه ماه رجبپس باو گفت: پرسیدي از ماهیکه مردم
جاهلیت آنرا در جاهلیت بزرگ میداشتند، و اسلام بان نیفزود مگر فضیلت و بزرگی را و کسیکه یکروز از آنرا بقصدبنده گی و
عبادت خدا روزه بدارد که بان ثواب خداي تعالی را در نظر بگیردو خالصا لله رضایت خدا را بخواهد روزه آنروزش فرو نشاند
غضب خداي تعالی را و از او بسته شود دري از درهاي آتش، و اگر باو باندازه پري وگنجایش زمین طلا داده شود پاداش او
نخواهد بود و تکمیل نکند مر او را پاداش چیزي از دنیا غیر روز قیامت تاپایان حدیث...جیلانی آنرا در الغنیه ج 1 ص 198 یاد کرده
است.
و در اینجا احادیث بسیاریست در فضیلت روزه رجب و اولین پنجشنبه آن و روزه روز بیست و هفتم آن (روز مبعث) بخصوص از
طریق ابی سعید خدري و امامین سبطین (حسن و حسین) و انس بن مالک و ابی هریره و سلمان فارسی وابی ذر غفاري و سلامه بن
قیس و ابن عباس که ما جزئی از آنرا در سابق در جزء اول ص 407
[ [ صفحه 174
یاد کردیم تمامآنرا در الغنیه ج 1 ص 205 و 196 جمع کرده و بعضی از آنرا صاحب مفتاح السعاده ج 3 ص 46 یاد نموده و
جردانیدر مصباح الظلام عده اي از آنرا در ج 2 ص 82 و 81 یاد کرده و رفاعی در (ضوء الشمس) ج 2 ص 67 سپس گفته: یادشده
در طبقات سبکی: که بیهقی تضعیف کرده حدیث نهی از روزه رجب را پس از آن از شافعی حکایت کردهدر کتاب (الام القدیم)
که گفته است، مکروه دارم که مرد یکماه کامل را غیر از ماه رمضان روزه بگیرد براي اینکه جاهل گمان نکند که آن واجبست.
و شیخ عز الدین بن عبد السلام... گوید: کسیکه نهی از روزه رجب کند جاهل است و آنچه نقل شده است استحبابروزه ماه هاي
حرامست و آن چهار ماه است 1- رجب 2- ذي قعده 3- ذي حجه 4- محرم، و از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده که ماه
رجب شهرالله است، بعضی گفته اند: معناي آنچیست فرمود: براي آنکه آن مخصوص بآمرزش و در آن خوانها مصون و محفوظ
میماند و در حدیث است که فرمود: جبرئیل مرا خبر داد وقتی شب اول ماه رجب میشود خداوند فرشته اي را امر میکند که فریاد
کند: مردم بدانید کهماه رجب طلوع کرد و آغاز شد پس خوشا بحال کسیکه در آن استغفار کند، و روایت شده که آدم علیه
صفحه 88 از 204
الصلوه و السلام گفت: اي پروردگار من مرا خبر بده به محبوب ترین اوقات و محبوب ترین روزها بسوي خودت، فرمود محبوب
ترین روزها نزد من روز نیمه رجبست پسکسیکه تقرب جوید بسوي من در روز نیمهرجب.بروزه گرفتن و نماز خواندن و صدقه
دادن پس چیزي از من نخواهد مگر آنکه آنرا باو عطا کنم و استغفار و طلب آمرزش از
[ [ صفحه 175
من نکند مگر آنکه او را بیامرزم، اي آدم کسیکه صبح کند روز نیمه رجب را در حالیکه روزه باشد و بیاد من حافظ و نگهدار
عورتش باشد و تصدق دهنده از مالش باشد براي او پاداشی نیست مگر بهشت...
و بتحقیق که فقهاء چهار مذهب معتقد باستحباب روزه ماه رجب شده و آنرا از روزه هاي مستحب میدانند مگر اینکه حنابله گفته
اند بکراهت روزه گرفتن تمام ماه رجب مگر اینکه در بینآن افطار کند پس کراهتی ندارد و شایدآنها گرفته اند چیزیرا که در
احیاء العلوم ج 1 ص 244 یاد شده از قول او: و بعضی از صحابه مکروه دانسته اند که تمام رجب را روزه بدارند براي اینکه برابر و
مشابه بماه رمضان نشود.
دسته دوم از احادیث:
-1 از معاذه عدویه گوید: از عایشه پرسیدم آیا پیامبر از هر ماهی سه روزروزه میگرفت، گفت: بلی، گفتم: ازچه روزي از روزهاي
ماه، گفت: باکی نداشت که از چه روزي روزه بدارد.
و لفظ ابی داود و بیهقی است: که باکی نداشت از چه ماهی روزه بگیرد.
و در لفظ ابن ماجه است، گفتم: از چه روزي، گفت: باکی نداشته از چه روزيباشد.
[ [ صفحه 176
-2 از ابی ذر غفاري بطوریکه باو نسبت داده شده: کسیکه از هر ماه سه روز روزه بگیردپس آن روزه تمام عمر است.
و در تعبیر دیگر او: حبیب من براي سه چیزسفارش فرمود که انشاء الله آنرا هرگزترك نکنم:
-1 سفارش فرمود: بنماز روز عید قربان 2- و بخواندن نماز وتر پیش از خوابیدن 3- و بروزه سه روز از هر ماهی.
-3 از عثمان بن ابی العاص بطوریکه باو نسبت داده شدهاست گوید: روزه داشتن خوبست سه روز از هر ماهی.
. ابن خزیمه در صحیح خود و نسائی در سننش ج 4 ص 219 و منذري در (الترغیب و الترهیب) ج 2 ص 13
-4 از ابی هریره بطوریکه باو نسبت داده شده: روزه ماه صبر است " ماه رمضان " و از هر ماهی سه روز روزه گرفتن روزه دنیاست.
و از او روایت شده که گفت: خلیل من صلی الله علیه و آله بمن بسه چیز سفارش نمود: 1- روزه سه روز از هر ماهی...و در تعبیر
ترمذي، پیامبر صلی الله علیه و آله با من عهد نمود بسه چیز
[ [ صفحه 177
و روزه سه روز از هر ماهی.
-5 از ابی درداء گوید: حبیب من صلی الله علیه و آله مرا بسه چیز سفارش نمود مادامیکه زنده باشم آنرا ترك نخواهم نمود هرگز
صفحه 89 از 204
روزه گرفتن سه روزاز هر ماهی.
-6 از عبد الله بن عمرو بن عاص مرفوعا نقل شده: روزه سه روز از هر ماهی روزه تمام عمر دنیاست.
و در تعبیر دیگري از او: آیا تو را کافی نیست از هر ماهی سه روز.
و در تعبیر سوم از او: کافیستتو را از هر ماهی سه روز پس این روزهتمام دنیاست.
و در تعبیر چهارم از او: آیا تو را رهنمونی کنم روز عمر دنیا سه روز از هر ماهی.
و در تعبیرپنجم از او: از هر ماهی سه روز روزهبگیر.
-7 از قره بن ایاس بطوریکه باو نسبت داده اند: روزه سه
[ [ صفحه 178
از هر ماهی روزه تمام روزگار و افطارآنست.
-8 از ابن عباس بطوریکه باو نسبت داده اند: روزه ماه صبر است و روزه سه روز از هر ماهی میبرد وحشت سینه را.
حافظ منذري در الترغیب ج 2 ص 31 گوید: بزار آنرا روایت کرده و راویانش مردان درستی هستند و احمد و ابن حباندر صحیح
خود و بیهقی روایت کرده اند از سه حدیث اعرابی و نام او را نبردهاند و بزاز نیز آنرا از حدیث علی روایت کرده است.
-9 از عمرو بن شرحبیل مرفوعا روایت کرده: آیا خبر دهم شما را بچیزي که میبرد ترس سینه را روزه سه روز از هر ماهی.
نسائی در سنن ج 4 ص 208 و منذري در الترغیبج 2 ص 31 نقل کرده.
-10 از ابی عقرب مرفوعا: از هر ماهی سه روز روزه بگیر نسائی در سننش 4 ص 225 نقلکرده آنرا.
-11 از عبد الله بن مسعود روایت شده که گفت: بدرستیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله از اولهر ماهی سه روز روزه میگرفتند
[ [ صفحه 179
-12 از عبد الله بن عمر گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله میگرفت سه روز از هر ماهی را.
-13 از ام سلمه روایت شده که گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله از هر ماهی سه روز روزه میگرفت و بهمین تعبیر نیز از حفصه آمده
است و در لفظی براي ام سلمه است: که رسول خداصلی الله علیه و آله مرا امر میکرد که از هر ماهی سه روز روزه بگیرم.
وپیش از همه اینها حدیثیست که امامان حدیث از شخص عمر مرفوعا نقل کرده اند: که سه روز از هر ماهی و رمضان تا رمضان
بعد پس این روزه تمام دنیا یا تمام عمر است.
گروه سوم:
از باهلی مرفوعا روایت شده: که روزهبگیر ماه صبر (یعنی ماه رمضان) و سه روزه بعد از آن و روزه ماه هاي حرام را.
و در لفظ دیگري براي او: روزه بگیر از ماه هاي حرام و ترك کن، روزه بگیر از ماه هاي حرام و ترك کن، و روزه بدار از ماه هاي
حرام و ترك کن.
[ [ صفحه 180
صفحه 90 از 204
و در لفظ سوم براي او: روزه بگیر از ماه هاي حرام را وترك کن سه بار فرمود آنرا.
-2 از انس مرفوعا روایت شده: کسیکهسه روز از ماه حرام روز پنجشنبه و جمعه و شنبه را روزه بدارد عباده دو سال براي او نوشته
میشود.
طیالسی و ازدي و غزالی در احیاء العلوم ج 1 ص 244 و حکایت کرده آنرا طیالسی و سیوطی در جامع الصغیر نقل کرده و آنرا
حسن دانسته.
-3 ابو داود در سننش یاد کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله اعلام فرمود: بروزه از ماه هاي حرام که یکی از آنها رجب است.
. و حکایت کرده آنرا از ابی داود قسطلانی در المواهب اللدنیه و نووي در شرح صحیح مسلم حاشیه ارشاد الساريج 5 ص 150
گروه چهارم:
-1 از عبد الله بن عمرو بن عاص روایت شده مرفوعا: که فرمود: محبوب ترین روزه ها بسوي خدا روزه داود است، و محبوب ترین
نمازها نماز داود است، داود علیه السلام نیمی از شب را
[ [ صفحه 181
میخوابید و ثلث آنرا قیام میکرد و بر میخواست و یک ششم آنرا میخوابید، یک روز میخورد و یکروز روزه میگرفت.
و در عبارت دیگر: روزه بگیر روزه داود علیه السلام،یکروز روزه بگیر و یکروز بخورد.
و در لفظ سوم او: روزه بدار بالاترین روزه ها را نزد خدا روزه داود علیه السلام را که یکروز روزه میگرفت و یکروز میخورد.
و براي این حدیث الفظ بسیاریست که یافت میشود درصحاح و مسانید آنها رجوع کن صحیح بخاري ج 3 ص 217 ، صحیح مسلم
ج 1 ص 321 و 319 ، صحیح ترمذي ج 1 ص 148 ، مسند احمد ج 2 ص 225 و 205 ، سنن دارمی ج 2 ص 20 ، سنن ابی داود ج 1
ص 383 ، سنن نسائی ج 4 ص 215 و 209 ، سنن ابی ماجه ج 1 ص 523 ، سنن بیهقی ج 4 ص 299 و 296 ، الترغیب و الترهیبج 2
. ص 37 و 36 و 32 ، مشکاه المصابیح ص 171
-2 مسلم و نسائی نقل کرده اند باسنادشان از عمر در حدیثی که گفت: چگونه است براي کسیکه یکروز روزه بگیرد و یکروز
بخورد: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: این روزه داود علیه السلام است.
گروه پنجم:
-1 از ابی امامهروایت شده که گفت گفتم: اي رسول خدامرا فرمان بده بامریکه خداي تعالی مرا بان سودي و منفعتی دهد
[ [ صفحه 182
فرمود: بر تو باد بروزه گرفتن براي آنکه هم وزنی براي آن نیست.
-2 از ابی سعید مرفوعا روایت شده: که کسیکه یکروز در راه خدا روزه بگیرد خدا صورت او را هفتاد سال از آتش دور بدارد.
-3 از ابی هریره مرفوعا نقل شده: کسیکه یکروز در راهخدا عز و جل روزه بگیرد خدا دور بدارد صورت او را از آتش باین روز
هفتاد سال.
و در لفظ دیگري براي او: کسیکه یکروز در راه خداي تعالی روزه بدارد خدا میان او و آتش خندقی قرار میدهد مثل آنچه میان
آسمان و زمین است.
صفحه 91 از 204
م- 4- از عبد الله بن سفیان ازدي مرفوعا روایت شده که هیچ مردي نیست که روزه بگیرد در ماه خدا مگر آنکه خدا او را از آتش
. دور کند صد سال، طبرانی آنرا نقل کرده چنانچه در اصابه ج 1 ص 319
[ [ صفحه 183
اضافه کن باین احادیث گروه هاي دیگري را که طلاقش شامل روزه رجبمیشود که از آنهاست آنچه درباره روزهروز چهارشنبه و
پنجشنبه و جمعه وارد شده بدون آنکه اختصاص بروزهاي ماه داشته باشد دون دیگري.
و بعضی از آنها آنچه وارد شده درباره روزه ایامبیض از هر ماهی و اینکه آن روزه تمامماه است و بعضی از آنها خبریستکه وارد
شده در چهار روز از هر ماهی.
وبعضی از آنها روایاتیستکه درباره روزه دوشنبه و پنجشنبه در تمام ایام سال رسیده است.
و گمان نمیکنم بعد از تمام اینها وزنی باقی ماند براي آنچه که این ماجه تنهائی از ابن عباسنقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله
نهی کرد از روزه رجب اگر این روایت صحیح باشد پس آن معارض است بانچه که شناختی از احادیث متواتره معنوي یا از تواتر
اجمالی از استحبابروزه ماه رجبیکه ترغیب در آن شده بصدور قطعی چنانچه علماء چهار مذهب فتوا بآن داده اند پس چگونه
اعتماد بآن روایت شود و حال آنکه ضعیف است بمکان داود بن عطاء که احمد درباره او گوید: چیزي نیست و ابو حاتم گوید:
قوي نیست بلکه ضعیف
[ [ صفحه 184
الحدیثو منکر اوست و بخاري و ابو زرعه گویند: منکر الحدیث و نسائی گوید: ضعیف است و دار قطنی گوید: متروك است و
ابن حبان گوید: کثیر شک است در اخبار استدلال باو نشود بهیچ حالیبراي زیادي لغزش و خطاي او و سندي درشرح سنن ابن
ماجه ج 1 ص 531 گوید: در متن حدیث، در اسنادش داود بن عطاء و ضعیف است و علماء رجال متفق بر تضعیف او هستند و
زرقانی در شرح المواهب ج 8 ص 125 گوید: ذهبی و غیراو گوینده حدیث صحیحی نیست چونکه در آن راوي آن ضعیف و
متروك است و حنبلیها آنرا گرفته و میگویند مکروه است اختصاص دادن آنرا بروزه.
مضافا اینکه آن از متفردان ابن ماجه و کاوشگر فن حدیث اعتناء بآن نکند.ابو الحجاج مزي گوید: هر چه را که ابن ماجه به تنهائی
روایت کرده آن ضعیف است مقصود اینستکه آنچه را که از حدیث جدا شده از امامان پنجگانه،صاحبان صحاح و به تنهائی نقل
کرده است و براي این بسیاري از اعلام تصریح کرده اند و حدیث نهی منقوله ابن ماجه در جلوي چشمشان بوده بر عدمنهی از روزه
رجب چنانچه در المواهب اللدنیه و ارشاد الساري ج 5 ص 148 و شرح المواهب زرقانی ج 8 ص 127 یاد شده است.
و بعد از همه اینها نمیدانم براي چه دستهاي مردم را میزدتا آنکه در طعام گذارند و غذا بخورندو چیست معناي قول گوینده: رجب
و چیست رجب جز این نیست که رجب ماهیست که اهل جاهلیت
[ [ صفحه 185
آنرا بزرگ میداشتند پس چون اسلام آمد آنرا ترك کرد رجوع کن به صفحه 170 و تامل کن در آنچه را که خلیفه آورده آنرا از
صفحه 92 از 204
جهت فعل و قول.
اجتهاد خلیفه در سوالات از مشکلات قرآن
-1 از سلیمان یسار نقل شده: مردیرا که باو صبیغ میگفتند وارد مدینه شد و شروع کرد به پرسیدن از متشابهات قرانپس عمر فرستاد
و او را حاضر کرد و قبلا براي او دو شاخه درخت خرما آماده کرده بود، پس باو گفت: تو کیستی، گفت: من بنده خدا صبیغ هستم،
پس عمر یکی از آن چوب درخت خرما رابرداشت و او را زد و گفت من بنده خداعمرم، پس آن قدر بر سر و صورت او زدتا خون
جاري شد از سرش، پس گفت اي امیرالمومنین کافیست تو را چونکه آنچه در سرم میافتم رفت (یعنی عقلم).
و از نافع مولاي عبد الله نقل شده که: صبیغ عراقی از چیزهائی از قران سئوال میکرد، در مجامع مسلمین تا آنکه وارد مصر شد پس
عمرو بن عاص او را فرستادپیش عمر بن خطاب و چون فرستاده عمرو بن عاص با نامه آمد و آنرا خواند، پس گفت: مردي
کجاست، گفت در بار و بنه است عمر گفت: ببیناگر رفته باشد که از من بتو شکنجه دردناك خواهد رسید، پس او را آورد پس
عمر گفت: سئوال میکنی براي فتنه گري و فرستاد چوبهاي تري آوردند و شروع کرد بزدن پشت و کفل او پس او راول کرد تا
خوب شد سپس شروع کرد بزدن او تا
[ [ صفحه 186
مجروح شد و بیهوش گردید آنگاه واگذارد تا بهبودي پیدا کرد پس او را باز طلبید که شکنجه دهد، صبیغ گفت: اگر میخواهی مرا
بکشی پس مرا بکش کشتن خوبی، و اگر میخواهی مرا مداوا کنی بخدا قسم من خوب شدم، پس او را مرخص کرد که بوطنخود
عراق برگردد و بابو موسی اشعري نوشت: که هیچکس از مسلمین حق مجالستو رفت و آمد با او را ندارد، پس اینتنهائی سخت
شد بر این مرد، پس ابو موسی بعمر نوشت، که این مرد توبه کرده و توبه اش خوبست، پس عمر نوشت: که مردم با او مجالست و
رفت و آمد کنند.
و از سائب بن یزید نقل شده: گوید پیش عمر آمدم، و گفتند: اي امیرالمومنین: ما مردیرادیدیم که از تاویل مشکلات قران میپرسید
پس عمر گفت: بار خدایا مرا مسلط بر او فرما پس در بین روزیکه عمر نشسته بود و با مردم صبحانه میخورد که مردي آمد و بر او
لباس و عمامه صفدي بود و صبر کرد تا فارغ شد، گفت: اي امیر مومنان: و الذاریات ذروا فالحاملات وقرا، پس عمر گفت: تو همان
هستی و برخاست بسمت او مچ دستش را گرفت و مرتب او را شلاق زد تا عمامه از سرش افتاد و گفت: بآنکسیکه جان عمر بدست
اوست اگر تو را سر تراشیده یافته بودم هر آینه سراز بدنت جدا میکردم، لباسی او را بپوشانید، و سوارش کنید بر شتري و او را بیرون
کنید تا بوطنش برسانید،سپس خطیبی برخیزد و بگوید: که صبیغ علمی طلب کرد پس خطاء کرد و همواره در میان قومش سر
شکسته و بدنام و درمانده شد تا هلاك شد در حالیکه او بزرگ قومش بود.
و از انس روایت شده که عمر بن خطاب صبیغ کوفی را شلاق زد
[ [ صفحه 187
درباره مسئله ایکه از مشکله قرآن پرسیده بود تا خون در پشتش جاريشد.
و از زهري رسیده: که عمر شلاق زد براي زیاد پرسیدنش از حروف قرآن تا آنکه خون از پشتش جاري شد.
صفحه 93 از 204
غزالی در احیاء العلوم ج 1 ص 30 گوید: و عمر آنستکه باب سخن گفتن و جدل را بست و صبیغ را با شلاق زد وقتیکه ایراد کرد بر
او سئوالاتی در تعارض دو آیه اي در کتاب خدا و او راترك کرد و مردم را وادار کرد او را ترك کنند.
و این صبیغ آن صبیغ بن عسل و ابن عسیل هم گفته میشود و صبیغبن شریک هم از بنی عسیل گفته اند.
-2 از ابی العدیس روایت شده گوید: مانزد عمر بن خطاب بودیم که مردي آمد پیش او، پس گفت: اي امیر مومنان، الجوار الکنس
چیست، پس عمر زد با شلاقیکه با او بود در عمامه مردي تا از سرش افتاد و گفت: آیا حروري هستی، قسم بآنکسیکه جان عمر در
دست اوست اگر سر تراشیده تو را دیده بودم هر آینه
[ [ صفحه 188
شپش را از سرت دور میکردم.
-3 از عبد الرحمن بن یزید نقل شده: که مردي از عمر از فاکهه وابا پرسید پس چون ایشانرا دید که میگویند، با شلاق به طرف آنها
حمله کرد.
امینی (رضوان الله تعالی علیه) گوید: خیال میکنم که در گفته شاخه هاي خرما و زبان تازیانه و منطق شلاق مخصوص خلیفه (دره)
جواب و پاسخ قاطعی است از هر چه که انسانی نمیداند و بهمین هم اشاره کرده گفته خلیفه: ما نهی از تکلف شدیم در پاسخ از
ساده ترین سئوالیکه هر عرب خالصی میداند بدان که آن معناي (اب) است که در خود قرآن مبین هم تفسیر شده بقول خداي
تعالی: متاعا لکم و لانعامکم: خوراك براي شما و حیوانات شما.
و مننمیدانم که سئوال کننده گان و دانش پژوهان بچه جهت مستحق خونین شدن و بدرد آمدن شدند بمجرد سئوال از آنچه
نمیداند از مشکل قرآن یا آنچه از ایشان از لغت آن پنهان شده است و در اینها چیزي نیست از آنچه که موجب الحاد و کفر شود
لکن قصه ها جاري شدهبر آنچه که میبینی.
آنگاه: گناه پاسخ دهنده گان علمی از سئوال (الاب) چه
[ [ صفحه 189
بوده و براي چه خلیفه با شلاق و دره اش بجان آنها افتاده وآیا باقی میماند قائمه اي براي اصول آموختن و یاد گرفتن و حال آنکه
حال اینگونه است و شاید امت اسلامی محرومشده اند به برکت این شلاق از پیش افتادن و ترقی کردن در علم بعد از اینکه کارش
باینجا بکشد که مانند ابنعباس هم به ترسد که از خلیفه سئوال کند از قول خداي تعالی: و ان تظاهراعلیه و گوید: دو سال صبر
کردم که میخواستم سئوال کنم از عمر بن خطاب ازحدیثی و مرا منع نمیکرد از او مگر هیبتش و گوید: یک سال صبر کردم که
میخواستم سئوال کنم عمر بن خطاب را از آیه پس نتوانستم از هیبت او سئوالکنم از آن.
راي خلیفه در سوال از آنچه واقع نشده
اضافه کن باجتهاد خلیفه در مشکلات قران راي مخصوص او را در سئوال از آنچه واقع نشده چونکه او نهی میکرد از آن، طاوس
گوید عمر بالاي منبر گفت: سخت میگیرم بر مردیکه سئوال کند از آنچه نشده زیرا که خدا بیان نموده آنچه واقع شده است.
و گفت: حلال نیست براي هیچکس که سئوال کند از آنچه
صفحه 94 از 204
[ [ صفحه 190
واقع نشده بدرستیکه خداوند تبارك و تعالی بتحقیق حکم فرموده در آنچه که واقع شده است.
و گفت بر شماسخت میگیرم که سئوال نکنید از آنچه که واقع نشده چونکه براي ما در آنچه واقع شده کاریست و یکروز مردي
آمد پیش پسر عمر و از چیزي سئوال کرد، که نمیدانم آن چیست پس پسر عمر باو گفت سئوال نکن از آنچه واقع نشده زیرا که من
شنیدم عمر بن خطاب لعن میکرد کسی را که سئوال کند از آنچه واقع نشده است.
پس کشیده شد لعن بزرگان صحابه باین پیش آمد و این ابتلاء و گرفتاري همگانی شده و اتفاق کردند که جواب ندهند از سئوال
از آنچه واقع نشده است را.
پس این ابن عباس است که از او سئوال میکند میمون از مردي که ادراك کرده دو رمضان را، پس گفت آیا بود یا نبود،گفت بعدا
نبود گفت: بلیه را ول کن تا آنکه فرود آید، گفت: ما را مرديبان راهنمائی کرد و گفت: بوده پس گفت از اولی اطعام میکند از
هر یکی از آن سی مسکین را براي هر روزي یک مسکین.
و این ابی بن کعب است که مردي از او پرسیده و گفت: اي ابو المنذر چه میگوئی در چنان و چنان، گفت: اي پسرك من آیا آنچه
سئوال کردي از آن بوده گفت: نه، گفت اما نه، پس مرا
[ [ صفحه 191
مهلت بده تا بوده باشد و خودمانرا معالجه کنیم تاتو را خبر دهیم.
و مسروق گوید: من با ابی بن کعب راه میرفتم پس جوانی گفت: چه میگوئی: اي عمو چنان و چنان را ابی گفت: اي پسر برادرم
آیااین بوده گفت نه گفت: پس ما را ببخشتا واقع شود
نهی خلیفه از حدیث
و ردیف کن دو حادثه در مشکل قرآن و سئوال از آنچه واقع نشده را به بدعت سومی که ننگین تر از آن دو است و آن نهی و منع
خلیفه است از حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله یا زیاد گفتن آن و زدن و زندانی کردناو بزرگان صحابه را باین سبب.
قرظه بن کعب گوید: وقتیکه عمر ما را بعراق فرستاد با ما چند قدمی آمد و گفت: آیا میدانید چرا شما را بدرقه کردم، گفتیم: بلی
براي بزرگداشت ماگفت: و با این شما میروید پیش مردم دهکده ایکه براي ایشان زمزمه اي بقرانست مثل زمزمه و صداي زنبور
غسل پس آنها را مانع نشوید بنقل احادیث پس مشغولشان کنید، قران را تنها بگذارید، و کم کنید روایت از رسول خدا صلی الله
علیه و آله را و من شریک شمایم پس چون قرظه بن کعب وارد شد گفتند: براي ما
[ [ صفحه 192
حدیث بگو، گفت عمر... ما را نهی کرد.
و در لفظ ابی عمر: قرظه گفت: پس بعد از آن من حدیثی از رسول خدا صلی اللهعلیه و آله نقل نکردم.
صفحه 95 از 204
و در لفظ طبري: عمر بود که میگفت: قرآن را مجرد کنید و آنرا تفسیر نکنید و کم کنید روایت از رسول خدا را و من شریک
شمایم.
م- چون ابو موسی را بعراق فرستاد باو گفت: تو میروي بسوي مردمیکه براي ایشان در مساجدشان زمزمه اي بقران مانند زمزمهزنبور
عسل است پس آنها را بهمان حالشان واگذار و مشغولشان باحادیث نکن و من در این موضوع شریک توام، ابن کثیر یاد کرده این
را در تاریخش ج 8 ص 107 و گفته: این منع از حدیث معروف از عمر است.
و طبرانی نقل کرده از ابراهیم بن عبد الرحمن که عمر حبس کرد سه نفر را: 1- ابن مسعود، 2- و ابو درداء، 3- ابو مسعود انصاري
را پس بایشان گفت شما زیاد کردید حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله را ایشانرا زندانی نمود تا هلاك شد.
[ [ صفحه 193
: و در لفظ حاکم در مستدرك ج 1 ص 110
که عمر بن خطاب بابن مسعود و ابو درداء و ابوذر گفت چیست این حدیث از رسول خداصلی الله علیه و آله، و گمان میکنم که او
ایشانرا در مدینه حبس کرد تا آنکه کشته شد.
و در لفظ جمال الدین حنفی است:
که عمر حبس کرد ابو مسعود و ابو درداء و ابوذر را تا آنکه هلاك شد، و گفت: چی اینحدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله،
سپس گفت: و از آنچه نیز از اوروایت شده اینست که عمر بابن مسعود وابوذر گفت: این حدیث چیست، گفت: خیال میکنم که
حبس کرد ایشانرا تا آنکه کشته شد، پس گفت: و همینطور معامله کرد با ابو موسی اشعري یعنی او را هم زندانی نمود براي نقل
.( حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله با اینکه نزد او عادل بود (المعتصر ج 1ص 459
و عمر بابی هریره گفت: هرآینه البته باید ترك کنی حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله را یا آنکه تو را تبعید بزمین دوس
خواهم کرد.
م- و بکعب الاحبار گفت: بایدترك کنی حدیث گفتن از اول (یعنی رسول خدا ص) یا آنکه تو را ملحق میکنم بزمین بوزینه گان
[ [ صفحه 194
.( (تاریخ ابن کثیر ج 8 ص 106
و ذهبی در تذکره ج 1 ص 7 نقل کردهاز ابی سلمه گوید: گفتم بابی هریره آیا در زمان عمر هم اینطور حدیث میکردي، گفت:
اگر در زمان عمر حدیثمیگفتم مانند آنچه که براي شما حدیث میگویم هر آینه با شلاق کشنده اش میزد.
و ابو عمر از ابو هریره نقل کرده: که من حدیث گفتم شما را با احادیثیکه اگر در عصر عمر بن خطاب گفته بودم هر آینه مرا با
.( شلاقش میزد(جامع بیان العلم ج 2 ص 121
م-و در لفظ زهري: آیا پس من بودم حدیثگوینده شما باین احادیث در حالیکه عمر زنده بود اما بخدا قسم در آنموقعکه یقین
داشتم که شلاق و تازیانه دردناك او پشت مرا مجروح کند، و در لفظ ابن وهب: بدرستیکه من هر آینه حدیث میگویم احادیثیکه
.( اگر در زمان عمر لب بان میگشودم یا در پیش عمر تکلم میکردم سرم را میشکست (تاریخ ابن کثیر ج 8 ص 107
بعد از گذشتن این واقعه شعبی گفت: من دو سال یا یکسال و نیم با پسر عمر نشستم پس نشنیدم از او حدیثی از رسول خدا صلی
صفحه 96 از 204
الله علیه و آله مگر یک حدیث.
و سائب به یزید گوید: من مصاحب و همسفر سعد بن مالک شدم از مدینه تا مکه پس از او یکحدیث هم نشنیدم (سننابی ماجه).
[ [ صفحه 195
و ابو هریره گوید: ما در زمان عمر توان آنرا نداشتیم که بگوئیم رسول خدا صلی اللهعلیه و آله فرمود تا آنکه عمر هلاك شد
.( (تاریخ ابن کثیر ج 8 ص 107
امینی (قدس الله سره) گوید: آیا بر خلیفه مخفی ماند که ظاهر کتاب (قرآن) امت را بینیاز از سنت نمیکند و آن از قرآن جدا نیست
تا هر دو بر پیامبر در کنار کوثر وارد شوندو آیا مستور مانده بر او که نیاز امتبسنت و حدیث کمتر از نیاز و حاجت او بظاهر قرآن
.( نیست، و قرآن چنانچه او زاعی و مکحول گفته اند: نیازمندتر بسنت است از سنت بکتاب (جامع بیان العلم ج 2 ص 191
یا آنکه در اینجا مردي دیده که بازي با سنت نموده بجعل کردن و ساختن احادیث بر پیامبر معصوم و منزه، و حق هم دیده پس
عازم شده که قطع کند دست جرثومه هائی که افتراء بر آنحضرت صلی الله علیه علیه و آله میزدند و کوتاه کند این دستهاي آلوده
گنهکار را از سنت شریفه، پس اگر این یا آنست پس گناه مانند ابوذریکه راست گوئی و صداقت اوزبانزد همگانی است، بقول
پیامبر بزرگوار ": ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء علی رجل اصدق لهجه من ابی ذر " آسمان سایه نیفکنده و زمین روئیدنی
نداده بر مردیکه راست گوتر از ابی ذر باشد یا مثل عبد الله بن مسعود صاحب سر
[ [ صفحه 196
و راز دار رسول خدا و بالاترین کسیکه قرآن را خوانده و حلال آنرا حلال و حرام آنراحرام دانسته و فقیه در دین و عالم بسنت
پیامبر یا مانند ابو درداء عویمر بزرگ صحابه رفیق و یا رسول خداصلی الله علیه و آله پس چرا آنها را حبس کرد تا مرد، و براي چه
بی حرمتیو اهانت کرد باین بزرگان در میان اجتماع مردم مسلمان و چرا آنها را کوچک کرد در چشم و نظر مردم، و آیا ابو هریره
و ابو موسی اشعري از همین گروه بازرگانان حدیث و جعالین بودند تا آنکه مستحق این تعزیر و رانده شدنو زندان و تهدید
گشتند، انا لا ادري، من نمیدانم.
بلی: تمام این رایها نظرهاي سیاسیه وقتیه است که بر امت مسدود کرده درهاي علم را وآنها را در پرتگاه جهل و نادانی و میدان
هواها انداخته هر چند که خلیفهقصد آنرا هم نکرده باشد لیکن او مسلحنمود بآن چنین روزیرا و دفاع کرد از خودش درگیري
مشکلات را و نجات داد خود را بوسیله آن از مسائل مشکله و پیچیده.
م- و بعد از نهی کردن امت اسلامی از علم قرآن و دور کردن او رااز آنچه در کتاب آنهاست از معانی بزرگ و دروس عالیه از
ناحیه علم و ادب و دین و اجماع و سیاست و اخلاق وتاریخ و مسدود کردن باب آموزش و گرفتن باحکام و روش چیزیکه محقق
نشدهو موضوع آن واقع نشده و اعراض از آماده گی براي عمل بدین خدا پیش از وقوع واقعه و منع کردن امت را از دانستنی ها و
معلومات سنت شریفه و
[ [ صفحه 197
صفحه 97 از 204
جلوگیري از نشر آن در میان مردم، پس به چه علم سودمند و بکدام حکم و حکمتی ترقی نموده و پیش میافتدامت بیچاره اسلامی
بر امتهاي دیگر و بچه کتاب و بچه سنت و روشی برایش سیادت عالم خواهد بود آخرین پیامبرانشالوده آنرا ریخته بود پس این
سیره وروش خلیفه ضربه محکمی است بر اسلام وبر امت اسلام و تعالیم آن و بر شرف و تقدم و برتري آن بداند آنرا (آقاي خلیفه)
یا نداند، و از همین موضوع و براي تائید این روش منفور حدیث نوشتن سنن است، بدان و آن...
حدیث نوشتن سنن
از عروه نقل شده: کهعمر بن خطاب خواست سنتها را بنویسد پس از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله استفتا کرد در این پس
اشاره کردند بر او که بنویسد آنرا پس عمر آغاز بکار کرد و در آن یکماه استخارهمیکرد با خدا سپس روزي را صبح کرد کهعازم
این کار شده بود، پس گفت: بدرستیکه من میخواهم که سنن را بنویسم و متذکر شدم مردمی را که پیش از شما بودند و کتابی
نوشتند پس سخت بر آن مشغول شدند و کتاب خدا را واگذاشتند و من بخدا قسم کتاب خدا راهرگز آمیخته بچیزي نمیکنم.
[ [ صفحه 198
و جمعی پیروي از اثر و عمل خلیفه کرده و معتقد شدند بمنع از نوشتن سننرا در حالیکه مخالف با سنت ثابته از شارع بزرگوار
است.
راي خلیفه درباره کتابها
علاوه کن بر حوادث چهارگانه، 1- واقعه مشکلات قران 2- واقعه سئوال از آنچه واقع نشده، 3- واقعه حدیث از رسول خدا، 4- و
واقعه نوشتن سنن، راي و اجتهاد خلیفه را در اطراف کتب و تالیفات، مردي از مسلمین آمد پیش عمرو گفت ما وقتیکه فتح کردیم
شهر مداین (پایتخت ایران) را کتابهائی در آن بدست آوردیم که در آن علمی از علوم عجم و کلام شگفت انگیزي بود پس عمر
شلاق خود را خواست و شروع کرد بزدن آنمرد آنگاه قرائت کرد ما حکایتمیکنیم بر تو بهترین حکایتها را و میگفت: واي بر تو
آیا قصه و حکایتی بهتر از کتاب خدا هست، جز این نیست که هلاك شدند مردمی که پیش از شما بودند، براي آنکه ایشان اقبال و
توجه کردند بر کتب علماء و کشیشهایشان و توراه و انجیل را واگذاردند تا آنکه پوسید و از بین رفت آنچه در آنها از علم بود.
صورت دیگر:
[ [ صفحه 199
از عمر بن میمون از پدرش نقل شده که گوید: مردیرا نزد عمر بن خطاب...آوردند و گفت اي امیر مومنان، ما وقتیکه مدائن را فتح
کردیم کتابی در آن یافتیم که در آن کلام عجیب و شگفتآمیزي بود گفت آیا از کتاب خدا بود،گفت: نه، پس شلاقش را
خواست و شروعکرد بزدن او و خواندن این آیات: تلکآیات الکتاب المبین انا انزلناه قرانا عربیا لعلکم تعقلون، اي محمد این آیات
کتاب روشن است بدرستیکه ما آنرا قرآن عربی نازل کردیم تا شاید شما اندیشه نموده و بفهمید تا قول تعالی ":و ان کنت من قبله
لمن الغافلین " هر چند که تو پیش از آن از غافلها بودي، پس از آن گفت: جز این نیست که هلاك شدند کسانیکه پیش از شما
صفحه 98 از 204
بودند چونکه ایشان اقبال کردند بکتب علماء و کشیشهایشان و توراه و انجیل را واگذاردند تا پوسیده و کهنه شده و آنچه در آنها
ازعلم بود از بین رفت.
و عبدالرزاق و ابن ضریس نقل کرده اند در فضائل قرآن و عسکري در (المواعظ) وخطیب از ابراهیم نخعی گوید: در کوفهمردي
بود که کتب دانیال نبی را جستجومیکرد و این برنامه او بود که نامه اي از عمر رسید که او را بسوي عمر بفرستند، پس چون وارد بر
عمر شد شلاقش را بلند کرده و بر سرش زد و شروع کرد بخواندن: الر، تلک آیات الکتاب المبین، تا رسید بغافلین، گفت پس
دانستی چه میخواهد، پس گفتم: اي امیر مومنان، مرا ول کن بخدا قسم چیزي از این کتابها را پیش خود باقی نمیگذارم جز آنکه
[ [ صفحه 200
آنها را میسوزانم پس او را رها کرد.
و در تاریخ مختصر الدول ابی الفرج ملطی متوفاي 648 ص 180 از طبع بوك در اوکسنیا سال 1663 میلاد آمده چیزیکه متن آن
اینست.
و زنده ماند (یحی غرا ماطیقی) تا آنکه عمرو بن عاص فتح کرد شهر اسکندریه را و داخل شد بر عمرو و ناخته بود مقام علمی اورا
پس عمرو ویرا را احترام کرد و از او سخنان فلسفی شنید که عرب با آن مانوس و آشنا نبود پس مجذوب و فریفتهآن شد و عمرو
مردي زیرك و خوش گوش و صحیح الفکر بود پس ملازم او شده و ازاو جدا نمیشد پس روزي یحی باو گفت: بدرستیکه تو
مسلط شدي بحاصل هاي اسکندریه و مهر گذاردي بر هر صنفیکه در آن موجود است پس آنچه که براي تو سودمند است ما
معارضه نمیکنیم با تو در آن و آنچه که براي تو سود و فایدهاي نداري پس ما بر آن سزاوارتریم، پس عمرو گفت: چیست آنچه تو
بان نیازمندي، گفت: کتابهائی فلسفیکه در خزینه دولتی و شاهی مانده است، پس عمرو گفت باو، این چیزیستکه امکان ندارد براي
من که در آن دستور بدهم مگر بعد از اجازه خواستن از امیرمومنین عمر بن خطاب...
پس بعمرنوشت و سخن یحی را هم تذکر داد پس نامه عمر رسید باو که در آن گفته بودو اما کتابهائی را که یاد کردي پس اگر
در آن چیزیستکه موافق با کتاب خداست پس در کتاب خدا از آن
[ [ صفحه 201
بینیازي و توانگریست و اگر در آن چیزیستکه مخالف کتاب خداست پس حاجتی بآن نیست پس اقدام کن بنابودي آنها،پس عمرو
بن عاص شروع کرد در تقسیم کردن آنها بر حمامهاي اسکندریه و سوزانیدن آنها در گلخن هاي حمامها پستا مدت شش ماه
حمام را از آنها گرم گردند، بشنو این قصیه را و تعجب کن.
این جمله از کلام و سخنانملطی است که جرجی زیدان آنرا در تمدناسلام ج 3 ص 40 بتمامی یاد کرده و درحاشیه بر آن گفته
نسخه چاپ شده در چاپخانه آباء یسوعین در بیروت تمام این جمله را از آن حذف کرده بسببیکه ما نمیدانیم.
و عبد اللطیف بغدادي متوفاي 629 هجري در کتاب (الافاده والاعتبار) ص 28 گوید: نیز دیدم در اطراف عمود و پایه سواري از این
اسطوانه ها باقیمانده هاي شایسته اي که بعضی از آن صحیح و برخی شکسته بودو از حالش معلوم میشد که آنجا مسقف بوده و
اسطوانه ها و پایه هاي طاق و سقف را نگه میداشته و اسطوانه سواري بر آن قبه اي بوده که او حامل آن بوده، و دیدم رواقی در
سالنی را که ارسطوطالیس و شاگردان و پیروان او درآن بعد از او درس میگفته اند و آن خانه معلمی بود که اسکندر آنرا ساختهبود
صفحه 99 از 204
وقتیکه شهر اسکندریه را بنا کرد و در آن کتابخانه ها و مخازن کتبی بود که عمرو بن عاص آنها را بامر عمرسوزانید
صورت تفصیل مطالب:
و قاضی اکرم جمال الدین ابو الحسن علیبن بوسف قفطی
[ [ صفحه 202
متوفاي 646 در کتاب خطی تراجم حکماء خود در بیوگرافی و شرح زنده گی یحی نحوي گوید:
و یحیی نحوي زنده گی کرد تا عمرو بن عاص مصر و اسکندریه را فتح نمود و وارد بر عمرو شد و او شناخته بود مقام علمی و
اعتقادي او را و آنچه که براي او واقع شد با نصاري، پس او را عمرو احترام نمود و براي اومکانی تعیین کرد و سخن او را در ابطال
تثلیث و سه خدا بودن شنید پس او را بتعجب آورد و نیز کلام او را درباره سپري شدن دنیا شنید و مجذوب ومفتون او شد و
مشاهده کرد از ادله منطقه او و شنید از الفاظ فلسفیه او که عرب بآن مانوس نبود و بر او بزرگ و سنگین بود، و عمرو مردي زیرك
و خوششنوا و صحیح الفکر و درست اندیشه پس ملازم او شده و از او جدا نمیشد پس روزي یحی باو گفت: که تو مسلط شدي بر
خرمنها و حاصلهاي اسکندریه و بر تمام اجناس موجوده معروفه آن مهر گذاردي، پس اما آنچه براي تو در آن منفعت است من
معارضه نمیکنم در آن باتو و اما آنچه نفعی و سودي براي شما در آن نیست پس ما سزاوارتر بانیم پس دستور بده بجدا کردن آن،
پس عمرو باو گفت: و چیست آنچه تو بآن نیازمندي. گفت: کتابهاي فلسفیکه درخزائن دولتی و شاهی است و شما تسلط بر آن
پیدا کردي و ما محتاج بانیم و نفعی براي شما در آن نیست، پس عمرو گفت: چه کسی این کتابها را جمع کردهو قصه آن چیست،
پس یحیی باو گفت: بطولوماوس
[ [ صفحه 203
فیلادلفوس از پادشاهان اسکندریه وقتی پادشاه شد دوستدار علم و علماء بود و از کتب علم جستجو کرده و دستور جمع کردن آن
را داده و براي آن مخازنی جداگانه ترتیب داده و مردیرا که معروف بابن زمره (زمیره) بود متولی آن نموده واو را ترغیب نمود
بکوشش در جمع آوري و تحصیل آن و مبالغه در قیمت هاي آن و تشویق بازرگانان آن پس او هم بخوبیانجام داد و در مدتی
پنجاه هزار و یکصد و بیست کتاب جمع آوري کرد.
و چون پادشاه دانست جمع شدن کتب و حقیقت مقدار و رقم آنرا بزمیرهگفت آیا میبینی که در روي زمین از کتابهاي علمی چیزي
باشد که پیش ما نباشد، پس زمیره باو گفت در دنیا هست چیزي از کتب در سند و هندوستان وفارس و جرجان و ارمنیه و بابل و
موصلو پیش سلطان روم که پیش ما نیست، پسپادشاه از سخن او تعجب کرد و باو گفتادامه بده بتحصیل کتب، پس همواره
کتاب جمع میکرد تا آنکه مرد و این کتابها محفوظ و مصون بود پیوسته مراعات آنرا میکرد هر کس که متولی آنمیشد از طرف
پادشاهان و پیروان آنان تا زمان ما پس عمرو زیاد شمرد آنچه یحی یاد کرده بود و از آن بتعجب آمدهبود و باو گفت: امکان ندارد
براي منکه دستوري بدهم یا کاري کنم مگر بعد از اجازه گرفتن از امیر مومنین عمر بنخطاب و بعمر نوشت و تعریف کرد سخنی
راکه یحیی یاد کرده بود و از او خواست که چه کند درباره کتابها پس نامه عمرباو رسید که در آن نوشته بود و اما کتابهائی را که
یاد کردي پس اگر در آن چیزیستکه مخالف با کتاب خداي تعالی است، پس نیازي بان نیست پس اقدام بنابودي آنها کن، پس
عمرو بن عاص شروع کرد
صفحه 100 از 204
[ [ صفحه 204
بتقسیم کردن آنها بر حمامهاي اسکندریه و سوزانیدنآنها در آتش خانه هاي آنها و یاد کرده بود عدد حمامهاي آنروز را و من
فراموش کردم و یاد کردند که آنها را در مدت شش ماه گرم میکرد حمامها، بشنو آنچه بر سر فرهنگ و علم آمده و تعجب کن. ا ه
و در فهرست ابن ندیم متوفاي 385 اشاره اي باین کتاب خانه سوخته شده نمود و در صفحه 334 گفته: و اسحاق راهب در تاریخش
حکایت کرده که بطولوماوس فیلادلفوس از شاهان اسکندریه وقتی بسلطنت رسید کاوش نمود از کتابهاي علمی و تولیت امر آنرا
بمردي واگذارد که معروف بزمیره بود پس جمع کرد از این کتب بنا بر آنچه حکایت شده پنجاه و چهار هزار و یکصد و بیست
جلد کتب را و گفتباو: اي پادشاه بتحقیق که کتابهاي بسیاري باقیمانده در سند و هند و فارس و جرجان و ارمان و بابل و موصل و
نزد پادشاه روم.
و موسس این کتابخانه بطلیموس اول همانکسیکه مدرسه معروف اسکندریه را باسم رواق بنا نمود و در آن جمع کرد تمام علوم
آنزمان را از فلسفه و ریاضیات و طب وحکمت و آداب و هیئت و آن مدرسه متصل بقصر شاهی بود و براي فرزند او بطلیموس دوم
ملقب بفیلادلفوس (یعنی دوست برادرش) بسلطنت بیعت شد در زنده گی پدرش دو سال قبل از مردن او 285 سال پیش از میلاد
مسیح یعنی سال 907 قبل از هجرت و او در آنوقت 24 سال داشت و در سال 246 پیش از میلاد یعنی سال 868 سال قبل از هجره
مرد پستمام مدت حکومتش 38 سال بود و او بر روش پدرش دوست دار اعلم و اهل آن و توجه بکتابخانه اسکندریه و جمع کردن
کتابها
[ [ صفحه 205
در آن بود.
و این راي خلیفه نسبت بتمام کتب در اقطار و بلاد و کشورهائیکه بدست مسلمین فتح شده بود تعمیم داشت صاحب کشف الظنون
ج 1 ص 446 گوید: که مسلمین وقتی فتح کردند بلاد فارس را وبه کتابهاي آنها برخوردند، سعد بن ابی وقاص بعمر بن خطاب
نوشت که با این کتابها چه کار کنم آیا تقسیم کنممیان مسلمین، پس عمر باو نوشت، آنها را در آب بریز پس اگر در آن هدایت
است که خدا ما را هدایت نموده به بهتر از آن و اگر از کتب ضلال و گمراه کننده است، پس خداي تعالی براي ما کافیست، پس
آنها را در آب یا در آتش ریختند پس علوم فارسکه در آن بود از بین رفت
و در ج 1 ص 25 در بین کلامش از اهل اسلام و علومشان گوید: که ایشان آنچه از کتبدر فتوحات بلاد یافتند سوزاینده و ازبین
بردند.
و ابن خلدون در تاریخ خود ج 1 ص 32 گوید: پس علوم فراوان است و حکماء در امتهايخود ج 1 ص 32 گوید: پس علوم
فراوان است و حکماء در امتهاي نوع انسانی متعددند و آنچهکه از علوم بما نرسیده پیش از آنست که رسیده است پس علوم
فارسیکه عمر دستور نابودي آنرا داد در موقع فتح کجا رفت.
امینی (طاب الله ثراه) گوید: نظر نیست در کتب پیشنیان که بنابر اطلاقش ممنوع باشد و خصوصا هر گاه کتب علمی یا صنعتی و یا
فلسفی و یا اخلاقی یا طبی یا فلکی یا ریاضی وامثال آن باشد و بویژه آنهائیکه نسبتبه پیامبري از پیامبران علیهم السلاممثل دانیال
نبی داده شود اگر نسبت درست باشد و تحریف بان راه پیدا نکرده باشد، بلی اگر از کتب ضلال باشد از داعیان و رهبران
صفحه 101 از 204
[ [ صفحه 206
مبدء باطلی یا دین منسوخی یا شبهه ايکه برخورد بمبادي اسلامی داشته باشد که نظر و تامل در آن حرام باشد براي کسانیکه قاصر
و عاجز از جواب و بررسیهستند سوختن و نابودي آنها لازم است.
و اما کسیکه براي او فضیلت دفع کردن یا توانائی استدلال است پس بدرستیکه تامل کردن او در آن براي ابطال باطل و آشنا کردن
مردم بحق صریح از بالاترین عبادتهاست.
و منافاتی نیست بین اینکه قرآن احسن القصص باشد و بین آنکه در میان کتابها علم مفیدي یا حکمت کامل یا صناعتی باشد که
افاده کند اجتماع مردم را یا علومی در آن باشد که بشر استفاده کند بان و اگر چه آنچه در قرآنست دورتر از این مقصود و عمیق
تراز جهت پایان و محکمتر از حیث صنعت است اما کوتاهی فهم مردم از مقاصد عالیه قرآن کریم مردم را واگذارده کهاین علوم را
استنباط نمیکنند با اطمینان و اعتمادشان باینکه هیچ صغیره و کبیره اي و هیچ جزئی و کلی نیست مگر آنکه در آن بحساب آمده و
هیچ تري و خشکی نیست جز آنکه در کتابمبین ثبت شده است.
پس منع کردن از نظر و تامل در این کتب جنایت بزرگیستبر اجتماع مردن و دور کردن از علوم است و شلاق زدن ناظرین در آنرا
قانونجهانی اسلامی مساعد نیست نه از جهت قرآن و نه از جهت سنت.
و خدا میداند که مسلمین چه خسارتی بردند و ضرري کردند به از بین بردن این ثروت علمی در اسکندریه و پراکندهکردن آن را
در بلاد عجم از تمدن پیش رفته و صنعتهاي جدیده که ارتباطی به هدایت یا ضلالت ندارد چنانچه خلیفه در کتب فارس تصور
کرده و
[ [ صفحه 207
آنها ربطی به موافقت کتاب یا مخالفت آنرا ندارند چنانچه خیال کرده در امرکتابخانه جهانی اسکندریه و زیانی براي مسلمین نبود
اگر بر این ثروت علمی دست پیدا میکردند، پس ایشانرا آگاهی بر ثروت مالی و توسعه علمی و پیش روي در تمدن و ترقی در
آبادي و کمال تندرستی میداد که هر یک از اینها ایجاد میکرد نیروئی در کشور و شکوهی را نزد دولتهائی و سرافرازي رادر تمام
عالم و وسعتی را در ادامه سلطنت، پس آیا نابود میکرد و از بینمیبرد چیزي از این در کمک هدایت یا رخنه و سوراخی در دیوار
اسلام مینمود.
بلی: این عمل منفور در پی داشت عقب افتادگی در علوم و تنگدستی و بینوائی در دنیا و بد نامی را که ملحق بعربیت و اسلام
گردید، و در میان کاوش گران هستند کسانی که این عمل را توحش و بربریت خیال کرده و ازکارهاي ننگین جاهلیت و نادانان
حساب کند و ما حکم در آنرا موکول میکنیم بعقل سالم و منطق صحیح.
مضافا بر این خلیفه میتوانست که بیرون آورد ازاین کتابها چیزهائی را که ما اشاره بآن کردیم از آنچه سودمند اجتماع بشریست و
نابود کند آنچه در آنها از الحاد و گمراهیست، لیکن او این کار را نکرد و تاریخ گذشت چنانچه قصه واقع شد.
خلیفه و قرائتها
از محمد بن کعب قرظی است که عمر بن خطاب گذشت بر مردیکه میخواند این آیه را ": و السابقون الاولون من المهاجرین
صفحه 102 از 204
[ [ صفحه 208
و الانصار و الذین اتبعوهم باحسان رضی الله عنهم و رضوا عنه " و پیش افتاده گان اولی ها از مهاجرین و انصار و کسانیکه ایشانرا
پیروي خوبی کردند خدا از ایشان راضی و آنها هم از خدا راضی هستند، پس عمر دست او را گرفت و گفت: چه کسی تو رااینطور
قرائت کرد، گفت: ابی بن کعب گفت: از من جدا نشو تا او را پیش تو آورم، پس چون آمد، عمر گفت: تو این آیه را چنین قرائت
کردي براي این گفت: بلی، گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدي آنرا گفت: بلی، گفت: من میدیدم که ما بیک مقامی
رسیده ایم کههیچکس بعد از ما بان نخواهد رسید.
و حاکم و ابو الشیخ از ابی سلمه و محمد تیمی گفتند که عمر بن خطاب گذشت بر مردیکه میخواند ": و الذین اتبعوهم باحسان"
با واو پس گفت: کی تو را اینطور تعلیم کرد، گفت: ابی، پس دست او را گرفت و پیشاو برد و گفت: اي ابو المنذر مرا خبر داد
این مرد که تو او را اینگونهآموختی، ابی گفت: راست گفت و من آنرا هم چنین فرا گرفتم از دهان رسولخدا صلی الله علیه و آله
عمر گفت تو این چنین فرا گرفتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: آري، پس بر او تکرار کرد پس دو مرتبه در حال
خشمگفت بلی بخدا قسم، نازل فرمود خدا آنرا بر جبرئیل علیه السلام (امین وحی) و نازل کرد جبرئیل بر قلب محمدصلی الله علیه و
آله و از خطاب و پسرش در آن پروانه و اجازه اي نخواست، پس عمر بیرون رفت در حالیکه دستهایش را بلند کرده و میگفت:
اللهاکبر الله اکبر
[ [ صفحه 209
و در لفظی ازطریق عمر بن عامر انصاري است، پس ابی گفت: قسم بخدا که رسول خدا صلی الله علیه و آله آنرا قرائت کرد برايما
و تو ریسمان میفروختی، پس عمر گفت: بلی، در این صورت خوب است، بنابراین ما پیروي میکنیم ابی را.
و در تعبیري: عمر قرائت کرد، و الانصار (برفع) الذین بانداختنواو که صفت براي انصار باشد تا آنکهزید بن ثابت: باو گفت: که
آن با واو است، پس عمر از ابی ابن کعب پرسید پس او تصدیق کرد زید را پس عمربرگشت باین قرائت و گفت ما نمیدیدیم مگر
اینکه میگفتیم ما بیک پایه اي ارتقاء نموده ایم که هیچکس با ما باننخواهد رسید.
و در عبارتی: پس عمر گفت: بلی بنابراین ما پیروي ابی میکنیم، و در لفظ طبري: بر اینصورت ما پیروي میکنیم ابی را.
و در لفظی: بدرستیکه عمر شنید مردي قرائت میکرد آیه را با واو، پس گفت کی تو را چنین خواند، گفت: ابی، پس عمر ابی را
خواست، پس گفت رسول خدا صلی الله علیه و آله آنرا قرائت کرد برايمن و تو در بقیع اسباب خورده میفروختی، عمر گفت:
راست گفتی و اگر خواستی بگو که ما حاضر بودیم و شما نبودید و ما یاري کردیم و شما واگذار نمودید و ما منزل دادیم و
شمابیرون کردید پس از آن عمر گفت: من میدیدم که ما بیک مقامی رسیده ام که بعد از ما کسی بان مقام نخواهد رسید.
[ [ صفحه 210
-2 احمد (امام حنبلی ها) در مسندش از ابن عباس نقلکرده که گفت: مردي آمد پیش عمرو گفت: گفتار ما را خورد مسعر گوید:
یعنیپینگی و خواب گفت: پس عمر پرسید کهتو از کجائی، پس خود را مرتب معرفی میکرد تا او را شناخت و معلوم شد او موسی
صفحه 103 از 204
است، پس عمر گفت اگر بدرستیکه براي آدمی یک بیابان و یا دو بیابان باشد هر آینه سومی را طلب میکند پس ابن عباس گفت و
پر نمیکند شکم فرزند آدم را مگر خاك سپس میپذیرد خدا توبهکسی را که توبه کند، پس عمر بابن عباس گفت: از چه کسی
شنیده اي این را گفت: از ابی، گفت: وقتی صبح شدپس بیا پیش من، گوید: پس برگشت نزدام الفضل و این جریانرا براي او بازگو
کرد پس مادرش گفت: و چیست تو را و کلام نزد عمر و ابن عباس ترسید که مبادا ابی فراموش کرده باشد، پس مادرش گفت:
بدرستیکه ابی شاید فراموش نکرده باشد، پس صبحگاه عمر آمد و شلاقش با او بود و رفتیم با همپیش ابی، پس بیرون آمد ابی بر
آنها در حالیکه وضو گرفته بود و گفت از منمذي آمده بود پس آلت خود یا عورت خودرا شستم (و شک از مسعر است) پس
[ [ صفحه 211
عمر گفت آیا این کافیست، گفت: بلی، گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدي گفت: آري، گفت و از او پرسید از آنچه
ابن عباس گفته بود پس او را تصدیق کرد.
ودر مسند از ابن عباس روایت شده گوید: مردي آمد پیش عمر و میپرسید از او، پس شروع کرد بنگاه کردن باو و یکبار بسر او
نگاه میکرد و یکبار بپاي او که آیا چیزي از کسالت بر او هست پس از آن عمر باو گفت: چه اندازه مال داري، گفت: چهل شتر،
ابن عباس گفت: پس گفتم: راست گفت خدا و پیامبر او، اگر براي این آدم دو بیابان از طلا هر آینه بیابان سومی را میخواهد و پر
نمیکند درون پسر آدم را مگر خاك و خدا توبه میکندبر کسیکه توبه کند، پس عمر گفت: این چیست، گفتم: این چنین ابی خواند
براي من گفت پس برویم پیش او،گفت: پس آمد نزد ابی و گفت: چه میگوید این، ابی گفت: این چنین رسول خدا صلی الله علیه
و آله گفت: آیا پس ثابت میدانی آنرا پس ثابت بدار آنرا.
و در حکایت شده از احمد، عمر گفت: در اینصورت ثابت میداري در مصحف، گفت: بلی.
و ابن ضریس ازابن عباس نقل کرده که گفت: گفتم اي امیر مومنان بدرستیکه ابی بن کعب گمان میکند که تو ترك کرده از
آیات خدا آیه اي را که ننوشته اي آنرا گفت: بخدا قسم البته از ابی میپرسم پس اگر انکار کرد هر آینه تکذیب خواهی شد، پس
چون نماز صبح را خواند رفت پیش ابی و اجازه خواست از او و براي او بالشتی گذارد و گفت: این خیال میکند که تو پنداشته اي
که من آیه اياز کتاب خدا را ترك کرده و ننوشته امآنرا پس گفت: که من
[ [ صفحه 212
شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمود اگر براي فرزند آدم دو بیابان از مال باشد هر آینه طلب کند بیابان سوم را که اضافه
بر آنها کند و پر نمیکند شکم و درون فرزند ادم رامگر خاك و خدا میپذیرد بر هر کسیکه توبه کند، پس عمر گفت: آیا آنرا
بنویسم گفت: من تو را نهی نمیکنم گوید: پس مثل اینکه ابی شک کرد که بگوید از رسول خدا صلی الله علیه و آله یا قرآن نازل
شده است
-3 از ابی ادریس خولانی گفت: ابی بن کعب قرائت میکرد ": اذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیه حمیه الجاهلیه " هنگامیکه
قرار دادند کسانیکه کافر شدند در دلشان حمیه و تعصب و آن حمیه جاهلیت بود و اگر شماتعصب میورزیدید چنانچه آنها
ورزیدند هر آینه مسجد الحرام ویران شده بود،پس خدا نازل فرمود سکینه و اطمینانرابر رسولش، پس این این خبر بگوش عمر
رسید سخت آشفته شد و فرستاد بسوي او پس وارد بر او شد و عده اي از اصحابشرا خواست که در میان ایشان زید بن ثابت بود
صفحه 104 از 204
پس گفت چه کسی از شما سوره فتح را میخواند، پس زید خواند بر قرائت امروز ما پس عمر تند شد باو، پس ابی گفت: آیا سخن
بگویم، گفت: بگو، گفت: هر آینه میدانی که من بودم که بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد میشدم و بر من قرائت میکردمو تو دم
در بودي، پس اگر دوست داري که مردم را بیاموزم بر آنچه پیامبر ص
[ [ صفحه 213
مرا آموخت وگرنه یک حرف هم نخوانم و نیاموزم مادامیکه زنده باشمگفت: بلکه بیاموز مردم را.
و در لفظی: پس ابی گفت: قسم بخدا اي عمر تو میدانی که من حاضر میشدم و شما غایب بودید و من خوانده میشدم و شما ممنوع
و محجوب بودید و چنین میکنی با من قسم بخدا که اگر دوست داري من ملازم منزلم بشوم و با هیچکسبچیزي سخن نگویم.
-4 از ابن مجلز گوید: بدرستیکه ابی بن کعبقرائت کرد " من الذین استحق علیهم الاولیان " از آن دو نفریکه مستحق مال ایشان
شده اند، پس عمر گفت: دروغ گفتی، ابی گفت: تو دروغگوتري، پس مردي گفت: تکذیب میکنی امیر مومنان را گفت: من
سخت ترم براي بزرگداشت مقام امیر مومنان از تو، و لیکن او را تکذیب کردم در تصدیق کتاب خدا و تصدیق نکردم رهبر مسلمین
را درتکذیب کتاب خدا، پس عمر گفت: راست گفت.
-5 از خرشه بن حر گفت: عمر بن خطاب با من لوح و صفحه
[ [ صفحه 214
صفحه اي دید که در آن نوشته بود ": اذا نودي للصلوه من یوم الجمعه فاسعوا الی ذکر الله " هر گاه اعلان و اذان نماز روز جمعه
شد پس کوشش کنید بسوي ذکر خدا، پس گفت: کی براي تو املا کرد و نوشت این را، گفتم: ابی بن کعب، گفت: بدرستیکه
ابی قاري تر و خواناتر ما بنسوخ است خواند آنرا (فامضوا الی ذکر الله) بروید بسوي ذکر خدا.
از عبد الله بنعمر رسیده که گوید: نشنیدم از عمر هرگز که بخواند آنرا مگر (فامضوا الی ذکر الله) از ابراهیم نقل شده که گفت:
بعمر گفتند: که ابی بن کعبمیخواند (فاسعوا الی ذکر الله)، عمر گفت: ابی داناتر ماست بمنسوخ میخواند (فامضوا الی ذکر الله).
ابو عبیده نقل کرده آنرا در فضائل قرانش و سعید بن منصور و ابن ابی شیبه و ابن المنذر و ابن انباري در مصاحف و عبد الرزاق و
شافعی و قربانی عبد بن حیمد و ابن جریر و ابنابی حاتم و بیهقی در سنن چنانچه در الدر المنثور ج 6 ص 219 و کنز العمالج 1
ص 285 یاد شده.
-6 از بجاله حکایت شده گوید: عمر بن خطاب عبور کرد بجوانیکه در قرآنی میخواند ": النبی اولی بالمومنین من انفسهم و ازواجه
امهاتهم " پیامبر سزاوارتراستبمومنین از خودشان و همسران او مادران ایشانست و او پدر است براي آنها، پس عمر
[ [ صفحه 215
گفت: اي جواناین را پاك کن، گفت: این قران ابی است، پس رفت پیش او و سئوال کرد از او پس ابی باو گفت: پیامبر خدا مرا
سرگرم و مشغول بقران میکرد، و تو رادست زدن در بازاها و دلالی کردن مشغول میکرد و تند شد بر عمر.
-7 ابی بن کعب خواند ": و لا تقربوا الزنا انه کان فاحشه و مقتا وساء سبیلا الا من تاب " و نزدیک زنا نشوید که آن عمل زشت و
صفحه 105 از 204
منفور و بد راهیست مگر آنکه توبه کند " فان اللهکان غفورا رحیما " پس براستیکه خدا بخشنده و مهربانست، پس این را بعمر
یادآور شدند پس آمد پیش ابی و از او سئوال کرد گفت: من آنرا از دو لب رسول خدا صلی الله علیه و آله فرا گرفتم و تو آنوقت
کاري نداشتی جز دستزدن در فروختن (یعنی دلالی کردن معاملات) (ابن مردویه و عبد الرزاقآنرا نقل کرده اند مثل کنز العمال
.( ج 1 ص 278
-8 از مسور بن مخرمه روایت شده گوید: که عمر بن خطاب بعبد الرحمن بن عوف گفت: آیا ندیدي در آنچه بر ما نازل شده":
ان جاهدوا کما جاهدتم اول مره " جهاد کنید چنانچه در اول
[ [ صفحه 216
مرتبه جهاد کردید، گفت: بیانداز آنچه از قرآن افتاده است.
-9 از از ابن عباس و عدي بن عدي از عمر نقل شده کهاو گفت: ما بودیم که قرائت میکردیم در آنچه میخواندیم از کتاب خدا":
ان لا ترغبوا عن آبائکم فانه کفر بکم "یا " ان کفرا بکم ان ترغبوا عن آبائکم " اینکه رو بر نگردانید از پدرانتان که آن کفر است
بشما یا کفر است شما را اینکه رو بگردانید و اعراض کنید از پدرانتان، سپس بزید بن ثابت گفت: آیا چنین است، گفت: بلی.
-10 مالک و شافعی ازسعید بن مسیب از عمر نقل کرده اند درخطبه اي از او که گفت: حذر کنید از اینکه هلاك شوید از آیه
رجم گوینده اي میگفت: ما در کتاب خدا دو حد نمیابیم چونکه رسول خدا صلی الله علیه و آله رجم و سنگسار کرد و ما
همسنگسار کردیم قسم بکسیکه جانم در دستاوست اگر نبود که مردم میگفتند عمر زیاد کرد در کتاب خدا هر آینه مینوشتم
(الشیخ و الشیخه فارجموهما البته) پیرمرد و پیره زنرا البته سنگسار کنید چونکه ما آنرا خواندیم.
و در عبارت احمد از عبد الرحمن بن عوف آمده: اگر نه این بود که گویندگان میگفتند یا سخن رانان سخنرانی میکردند که عمر...
زیاد کرد در کتاب خدا چیزیکه از آن نیست هر آینه آنرا همچنانکه
[ [ صفحه 217
نازل شده مینوشتم.
و در تعبیر بخاري از ابن عباس است: که خداوند برانگیخت و مبعوث کرد محمد صلی الله علیه و آله را بحق و بر او نازل کرد قرآن
را پس از آنچه را که خدا نازل کرد آیه رجم بود پس ما آنرا قرائت کردیم و فهمیدیم و ضبط کردیم، رسول خدا صلی الله علیه و
آله سنگسار کرد و ما هم بعد از آن (زانی را) سنگباران کردیم پس من میترسم که طولانی شد زمان بر مردم که گوینده ايبگوید:
قسم بخدا ما نیافتیم آیه رجمرا در کتاب خدا پس گمراه شوند به تركفضیلتیکه خدا آنرا در قرآن نازل نمودهو رجم در کتاب خدا
سزاوار ثابت است بر کسیکه زنا کرده هر گاه محصن و عفیف بود از مردان و زنان یعنی مرد زن دار و یا زن شوهردار بود هر گاه
چهار شاهد گواهی دادند یا ریسمانی (میان فاعل و مفعول) انداختند که بندشد یا اقرار کردند چهار مرتبه.
ودر لفظ ابن ماجه از ابن عباس آمده: که من ترسیدم که زمام بر مردم طولانیشود تا اینکه گوینده اي بگوید: نمیبینم رجم را در
کتاب خدا پس گمراهشوند بترك واجبی از واجبات خدا بدانید بدرستیکه رجم و سنگسار کردن حق است هر گاه مرد همسر داشته
باشد وبینه و برهان اقامه شود یا آنکه زن حامل و آبستن باشد یا اقرار کند و ماخواندیم آنرا: الشیخ و الشیخه اذا زنیا فارجموهما
البته، پیره مرد و پیره زن هر گاه زنا کردند سنگسارشان کنید البته پیامبر خدا رجم کرد و ما هم بعد از آن حضرت سنگسار کردیم.
صفحه 106 از 204
و در لفظ ابی داود است: و قسم بخدا اگر نبود که مردم بگویند عمر زیاد کرد در کتاب خدا هر آینه آنرا مینوشتم در قرآن.
[ [ صفحه 218
و در تعبیر بیهقی: و اگر نبود کراهتمن که در کتاب خدا زیاد کنم هر آینه آنرا در مصحف مینوشتم چونکه من میترسم بعد از این
مردمی بیایند که آنرا نیابند پس ایمان بان نیاورند.
امینی (رضوان الله تعالی علیه) گوید: تمام اینها روشن میکند از کم بودن علم خلیفه از ترتیل قرآن کریم واینکه آن افراد یاد شده از
او اعلم وداناتر بقرآن بوده اند و جز این نیستکه او را دلالی معاملات در بازار یا ریسمان فروش یا قرعه کشی مشغول کرده بود از
آموختن و براي او (بقول ابی بن کعب) کاري نبود مگر دست بهم زدن در فروش و دلالی کردن.
چه میشود خلیفه را در حالیکه او پیشوا و رهبر مردم است در کتاب و سنت که پیروي میکند عقاید و آراء مردم را در کتاب خدا و
در مصحف شریف محو و اثبات میکند بگفته مردم بعد از این و جدا نمیکند بین کتاب و سنت را و گوشش را بعاریه و گروه این و
آن میدهد و قبول میکند از این گفته او را که ثبت کند در قرآن و راي دیگري را تصدیق میکند در انداختن و ساقط کردن چیزي
از قرآن و آیاتی
[ [ صفحه 219
تحریف شده از قرآن میبیند منع میکند آنرا از داخل کردن در قرآن از ترس گفتن گوینده گان و سخنرانی کردن سخنرانان، و این
آن تحریفیستکه آنرا نسبت بشیعه میدهند وحمله میکنند بان بر ایشان حمله و هجوم غارت گران و چپاول گران را و حال آنکه شیعه
از روز نخست پدرشان (یا از نخستین پدرشان) بیزار و منزه از این بد نامی بوده اند و محققین ازایشان اتفاق کرده اند بر نفی
تحریف نفی قطعی و جدي چنانچه ما در پیش در جزء سوم ص 101 توضیح دادیم.
و چه قدر فرق است بین کسیکه این مقام و کار اوست و بین کسیکه تابعی بزرگوار ابو عبد الرحمن سلمی قاري که اتفاق بر وثوق
و جلالت او کرده اند گوید: من ندیدم پسر مادریکه قاري تر بکتاب خداي تعالی باشد از علی علیه السلام نیز گوید: ندیدم قاري تر
از علی علیهالسلام که قرآن را عرضه کرد بر پیامبر صلی الله علیه و آله و او از کسانیست که حفظ کرده تمام آنرا بدون شک نزد ما
و به تحقیق که گذشت برخی از احادیث علم آنحضرت بکتاب ص 394 ج 11
اجتهاد خلیفه در نامها و کنیه ها
-1 از زید بن اسلم از پدرش حکایت شده که عمر بن خطاب
[ [ صفحه 220
پسري را زد که کنیه ابو عیسی داشت، و مغیره بن شعبه مکنی بابی عیسی بود پس عمر باو گفت: آیا تو راکافی نیست که مکنی
بابی عبد الله باشی، پس گفت که رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا کنیه ابو عیسی داد، عمر گفت: بدرستیکه رسول خدا صلی الله
علیه و آله بتحقیق که بر او گناه گذشته و آینده اش بخشیده شده و ما در مجلسمان (و یا بلفظ ابو داود در جلجلتنا و تغ تغمان)
صفحه 107 از 204
هستیم پس همواره او را بکنیه ابو عبد الله صدامیزد تا هلاك شد.
صورت دیگر
مغیره اجازه خواست بر عمر پس گفت: کی، گفت: ابو عیسی گفت: ابوعیسی کیست، گفت: مغیره بن شعبه، گفت: پس آیا براي
عیسی پدري است، پس بعضی از صحابه گواهی دادند که پیامبر صلی الله علیه و آله او را مکنی بکنیه ابو عیسی نمودند، پس گفت:
بدرستیکه پیامبر صلی الله علیه و آله گناه او بخشیده شده و ما نمیدانیم با ما چه میشود او را کنیه ابو عبد الله داد.
-2 کنیز عبید الله بن عمر آمد پیش عمر که از او شکایت کند، پس گفت: آیا مرا معاف نمیکنی و نجات نمیدهی از ابی عیسی،
گفت: ابو عیسی کیست، گفت: پسرت عبید الله، گفت: لعنت بر
[ [ صفحه 221
تو او را بکنیه ابو عیسی میخوانی و عبید الله را خواست و گفت واي بر تو خود را کنیه ابو عیسی داده اي پس ترسید و ناراحت شد و
گرفت دست او را و گاز گرفت تا آنکه فریاد زد پس آنرابا شلاقش زد و گفت واي بر تو آیا براي عیسی پدر است، آیا نمیدانی
کنیه عرب چیست، ابو سلمه، ابو حنظله، ابو عرفطه، ابو مره.
-3 عمر... نوشت باهل کوفه: هیچکس راباسم پیامبري موسوم نکنید و دستور داد به جماعتی که تغییر دهند اسامی پسرانشان را که
محمد نامیده بودند تاآنکه باو جماعتی از صحابه گفتند که پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه داده بایشان در نام گذاري
فرزندانشانبنام آنحضرت پس آنها را ول کرد.
-4 از حمزه بن صهیب: حکایت شده که صهیب مکنی بابی یحیی بود و میگفت: که او از عرب است و بسیار بمردم طعام میداد،
پس عمر باو گفت:اي صهیب تو را چه میشود که کنیه و لقب ابو یحیی گرفته اي و حال آنکه براي تو فرزندي نیست و میگوئی که
تو از عرب هستی و اطعام فراوان میکنی و این اسراف و زیاده روي در مال است، پس صهیب گفت: که رسول خدا صلی الله علیه و
آله مرا مکنی بابی یحیی نمود، و اما قول تو در نسب پس من مردي ازنمر بن قاسط از اهل موصلم ولی من بچهکوچکی بودم اسیر
شدم که اهل و خویشانخود را گم کردم و اما قول تو در طعام، پس بدرستیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمود اطعام طعام
کنید و جواب سلام دهید پس این مرا بر آن داشت که اطعام طعام کند.
[ [ صفحه 222
و در عبارتی براي ابی عمر: عمر گفت: نیست چیزي در تو که من تو را اي صهیبعیب کنم و تنقیص نمایم مگر سه خصلت اگر
اینها نبود هیچکس را بر تو مقدم نمیداشتم، آیا تو مرا از آنها خبر میدهی، صهیب گفت: هیچ چیزي تو از من نمیپرسی مگر آنکه
راست آنرا بتو میگویم، گفت میبینم که تو خود را منتسب بعرب میدانی و حال آنکه زبان تو عجمی است و خود را مکنی بابی
یحییکه نام پیامبریست نموده اي و در مالتاسراف و زیاده روي میکنی.
گفت: امااسراف مالم پس من خرج نکردم آنرا مگردر راه حق و اما مکنی به ابی یحیی بودنم پس رسول خدا صلی الله علیه و آله
مرا کنیه ابو یحی داد آیا آنرا ترك کنم براي تو و اما نسبتم بعرب پسبراستیکه رومیان مرا در کودکی اسیر کردند پس زبان آنها را
فرا گرفتم و من مردي از نمر بن قاسط هستم اگر تو بشکافی از من سرگینی را هر آینه خود را نسبت بان دهم (کنایه از اینکه
هرریشه و منبث و نژادیکه تو پیدا کنی من خود را باو منسوب خواهم کرد)
صفحه 108 از 204
-5 عمر بن خطاب شنید که مرديصدا میزند (یا ذا القرنین) گفت آیااز نامهاي پیامبران خلاص شدید که اسامی فرشتگانرا بلند
میکنید.
[ [ صفحه 223
امینی (رحمه الله علیه) گوید: این روایات روشن میکند از مواردي از جهل و نادانی را:
-1 نهی کردن خلیفه از نام گذاري باسم پیامبربزرگوار صلی الله علیه و آله و فرمانداد او به کسانیکه محمد نام بودند کهآنرا تغییر
دهند و حال آنکه رسول خداصلی الله علیه و آله فرمود: کسیکه سه پسر براي او متولد شود و یکی از آنها را محمد نگذارد پس
نادانی کرده.
و آنحضرت صلی الله علیه و آله فرمود: هر گاه محمد نامیدید پس او را نزنید و محرومش نکنید.
و فرمود:صلی الله علیه و آله: هر گاه فرزندنتانرا محمد نامیدید پس او را اکرام کنید و در مجلس باو جا دهید و صورت و چهره را بر
او زشت و کریه نکنید.
و فرمود: صلی الله علیه و آله: بدرستیکه خدا بنده را نگه میدارد روز قیامت در برابر خود که نام او احمد یا محمد است پس خداوند
تعالی باو میفرماید: بنده من آیا حیاء نکردي از من که مرا معصیت کردي و حال آنکه نام تو نام حبیب من محمد است، پس بنده از
خجلت و شرمندگی سرشرا بزیر انداخته و میگوید: بار خدایا بدرستیکه من کردم (آنچه نبایدبکنم) پس خداوند عز و جل
میفرماید:اي جبرئیل بگیر دست بنده مرا و او راوارد بهشت کن بدرستیکه من
[ [ صفحه 224
حیاء میکنم که عذاب کنم بآتش کسی را که نام او نام حبیب منست.
و فرمود صلی الله علیه و آله: کسیکه براي اونوزادي بدنیا آید پس او را براي محبتمن و تبرك محمد نامد او و نوزادش در بهشت
خواهد بود.
و عایشه... گفت زنی آمد پیش پیامبر صلی اللهعلیه و آله، پس گفت: اي رسول خدا بدرستیکه من پسري زائیدم و او را محمد
نامیدم و او را مکنی بابی القاسم نمودم پس بمن یادآور شدند که شما این را مکروه میدارید، پس فرمود: چیست آنکه حلال کرده
اسم مرا و حرامکرده کنیه مرا یا: کیست که حرام کرده کنیه مرا و حلال کرده اسم مرا.
و آنحضرت صلی الله علیه و آله محمد بن طلحه بن عبید الله را محمد نامید و او را مکنی بابی القاسم نمود و اینمحمد از آن
افرادیستکه عمر نام او راتغییر داد.
[ [ صفحه 225
م- و رسول خدا صلی الله علیه و آله عده اياز فرزندان عصر خودش را محمد نامید که از آنهاست:
محمد بن ثابت بن قیس انصاریو
محمد بن عمرو بن حزم انصاري و
صفحه 109 از 204
محمد بن عماره بن حزم انصاري و
محمد بن انس بن فضاله انصاري و
محمد بن یفد یدویه هروي
و آنحضرت صلی اللهعلیه و آله بمردي انصاري که میخواست نام پسرش را محمد بگذارد پس مردم خوشنداشتند و از آنحضرت
پرسیدند فرمود:نام گذاري کنید بنام من.
و درباره مردیکه پسري براي او بدنیا آمد و او را قاسم نامید و باو گفتند ما تو را بکنیه و لقب ابوالقاسم صدا نخواهیم زد پس از
آنحضرت سئوال کرد، پس فرمود: موسوم باسم نمائید ولی مکنی
[ [ صفحه 226
بکنیه من نکنید.
مضافا بر این خوب بودن نامها از چیزهائیست که شریعت پاك ترغیب و تشویق در آن نموده و محمد بهترین آنهاست و بهترین
نامها آنستکه عبادت بآن شود(چون عبد الله و عبد الرحمن و عبد الرحیم و عبد الکریم و...) و ستوده باشد پس از آنحضرت صلی
الله علیه و آله آمده: که شما روز قیامت بنامهایتان و نامهاي پدرانتان خواندهمیشوید پس نیکو گذارید نامهاي خود را.
و فرمود: از حق فرزند بر پدرش اینست که اسم خوب بر او گذارد و او را خوب ادب کند.
و فرمود: هر گاه قاصدي نزد من فرستادید پس خوش صورت وخوش نام بفرستید.
و در جامع ترمذي ج 2 ص 107 از عایشه روایت کرده که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله نامهايزشت را تغییر میداد.
و از کسانیکه نامش را تغییر داد (عاصیه) دختر عمر بود پس او را رسول خدا صلی الله علیه و آله جمیله نامیده چنانچه در صحیح
ترمذي ج 2 ص 137 و مصابیح السنهج 2 ص 148 یاد شده است..
[ [ صفحه 227
-2 نهی کردن عمر از موسوم کردن باسامی پیامبران و حال آنکه آن بهترین نامهاست بعد از این نامهائی که مشتق از نامهاي نیکوي
خدا شده از محمد و علی و حسن و حسین و بتحقیق ازرسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شده قول آن بزرگوار: هیچ خانه اي
نیست که در آن اسم پیامبري باشد مگر آنکه خداوند تبارك و تعالی بر انگیزد بسوي ایشان فرشته اي را که ایشان صبحو شام
تقدیس کند.
و آنحضرت صلی اللهعلیه و آله فرمود: بنامید بنامهاي پیامبران و محبوب ترین اسمها نزد خداعبد الله و عبد الرحمن و راست ترین
آنها حارث و همام و قبیح ترین آنها حرب و مره است.
-3 قرقر کردن و دلتنگ شدن او از کنیه ابو عیسی و استدلال کردن بقولش: پس آیا براي عیسی پدریست (فهل لعیسی من اب)
آیاخلیفه خیال میکرد که هر کس مکنی و ملقب بابی عیسی باشد خود را پدر برايعیسی بن مریم میداند که کنیه بنام اوگذارده تا
آنکه باو گفته شود: (فهللعیسی من اب) یا اینکه (آقاي عمر)براي عیسائی که پدرش مکنی بنام او شده پدري نمیدید و خیال میکرد
که پدرآن بنام فرزندانشان کنیه و لقب میگذارند و از اینجا بصهیب گفت: چیست تو را که کنیه و لقب ابو یحیی گذارده اي
صفحه 110 از 204
[ [ صفحه 228
و حال آنکه براي تو پسري نیست (که یحیی موسوم باشد).
-4 و عجیب تر از همه اینها اینکه خلیفه بعد از شنیدنش از مغیره که پیامبر صلی الله علیه و آلهاو را مکنی و ملقب بابی عیسی نموده
از راي و عقیده اش برنگشت و حال آنکهتصدیق کرده بود مغیره را در گفته اش لکن این را گناه بخشوده براي رسول خدا صلی الله
علیه و آله شمرده و خواسته بود که او و دوست صمیمش مغیره گناه نکند چونکه نمیدانست چه میشود بایشان.
و ایکاش من میدانستم آیا ثابت کرده بودن این کنیه (ابو عیسی) را که گناهی بزرگ که در پی آن عذابیا آمرزش باشد به دلیل
قطعی و دندان شکنی، آنگاه دانسته که رسول خدا صلیالله علیه و آله مرتکب آن گناه شده پس حکم مغفرت و آمرزش براي او
آمده بدلالت آیه کریمه سوره فتح یا نه، ثابت نکرده این را مگر باین سفسطه ازقولش: (هل لعیسی من اب) آیا براي عیسی پدر
است.
اگر اولی باشد، که من آنرا نمیگویم، پس آفرین به پیامبر غیر معصوم، و پناه بر خدا ازاین سخن و اگر دوم باشد پس آفرین...
بگوینده ایکه نمی داند.
-5 اینکهاو بعد از آنکه خیال کرد این دو لقب و کنیه دو گناه است شروع کرد به تعزیر و کتک زدن و گزیدن دست را پیش از
زدن و هرگز گوش روزگار نشنیده مانند این تعزیر ناگوار طاقت فرسا
-6 بدرستیکه از چیزهائیکه خلیفه اختیار کرده و برگزیده از القاب و کناء عرب: ابو مره است و حال آنکه گذشت که رسول خدا
صلی الله علیه و آله نهی فرمود از نام گذاري بمره، مضافا بر اینکه
[ [ صفحه 229
ابو مره کنیهو لقب ابلیس و شیطانست چنانچه در کتبتواریخ و لغات آمده.
و بعضی گفته اند که شیطان ملقب بابو مره شد براي آنکه دختري بنام مره داشت و پیامبر صلی الله علیه و آله منع فرمود از نام
گذاري بحیات و فرمود: که حیات شیطانست.
و ابو داود در سننش ج 2 ص 308 نقل کرده از مسروق که گفت: ملاقات کردم عمر بن خطاب... را پسگفت تو کیستی: گفتم:
مسروق بن اجدع، پس عمر گفت: شنیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اجدع شیطانست، پس گویا اینکه او فراموش
کرده بود وقتیکه دستور داد که کنیه ولقب ابو مره گذارده شود یا نمیدانست که ابو مره لقب شیطانست یا براي او راي و اجتهادي
برابر راي پیامبر اسلام است. و الله اعلم.
و همینطور لقب و کنیه ابی حنظله که ابنقیم حنظله را از زشت ترین اسماء شمرده چنانچه در زاد المعاد ج 1 ص 260 گفته است.
-7 تصور و خیال او که ذي القرنین از نامهاي فرشتگانست و از خاطر او رفته و دور شده که ذي القرنین جوانی رومی بود کهخدا باو
شاهی و سلطنت داد چنانچه طبري آنرا نقل کرده و در روایت صحیحیاز امیر المومنین علیه السلام آمده کهاو مردي بود خدا را
دوست میداشت پس خدا هم او را دوست داشت و براي خدا
[ [ صفحه 230
صفحه 111 از 204
نصیحت کرد و خدا هم خیر او را خواست نه پیامبر بود و نه فرشته
و درقرآن کریم آیت سودمندیست در ذکر ذي القرنین مثل اینکه آنها همگی از یاد خلیفه رفته و بر او مخفی شده نام گذاري
رسول خدا صلی الله علیه و آله، امیر المومنین علی علیه السلام را به ذي القرنین که در ملاء عام و حضورهمه مردم فرمود ": یا ایها
الناس اوصیکم بحب دي قرنیها اخی و ابن عمی علی بن ابیطالب فانه لا یحبه الا مومن و لا یبغضه الا منافق من احبه فقد احبنی و من
ابغضه فقد ابغضنی " آي مردم من شما را سفارش و توصیه میکنم بدوستی ذي القرنین برادرم و پسر عمویم علی بن ابیطالب پس
بدرستیکه او را دوست نمیدارد مگر مومن و دشمن نمیدارد مگر منافق کسیکهاو را دوست دارد مرا دوست داشته و هرکس او را
دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.
و بعلی علیه السلام فرمود: بدرستیکه براي تو در بهشت خانه ایست، و کنز (گنج) هم روایت شده، و تو صاحب دو قرن آنی و
شارحینحدیث گفته اند: یعنی صاحب دو طرف بهشت هستی و ملک و مساحت آن بزرگ تر است و سیر میکنی تمام بهشت را
چنان چه ذو القرنین تمام زمین را سیر کرد یا صاحب دو قرن است پس امه ضمیر و حذف شده از ظاهر کلام هر چند که جلوتر
ذکر آن نشده مثل قول خداي تعالی: حتی توارت بالحجاب تا آنکه پنهان در
[ [ صفحه 231
پشت پرده شد قصد نمود خورشید را و یادي در ظاهر از آننشده ابو عبید گوید: و من این تفسیردوم را برگزیدم بر اول.
گویند: و روایت شده از علی رضی اللهعنه که آنحضرت یادي از ذي القرنین کرده و فرمود: او خویشان خود را بعباده خداي تعالی
دعوت کرد پس دو ضربت بر جلوي سر از زدند و در میان شما مانند اوست، و ما میبینیم که مقصود آنحضرت خودش بود یعنی من
دعوت بحق میکنم تا آنکه بر سرم دو ضربت میزنند که شهادت من در آنست.
یا صاحبدو کوه آن حسن (ع) و حسین (ع) دوسبط و نوه رسول خدا صلی الله علیه و آله، و این ثعلب روایت شده.
یا صاحب دو شکاف و شکستگی در دو جلوي سرمبارکش یکی از عمرو بن عبدود در روز خندق و دومی از ابن ملجم لعنت الله
علیه و ابو عبید گوید و این صحیح ترین چیزیست که گفته اند ا ه
و بعد مخفی ماندن آنچه در قرآن و سنت است بر خلیفه ما را نمیرسد که او را مواخذه بجهل و نادانی کنیم بشعر شعراء و مردان
دوره جاهلیت و حال آنکه ذو القرنین در شعر امرء و القیسو اوس بن حجر و طرفه بن عبد یاد شده.
[ [ صفحه 232
و اعشی بن ثعلبه گفته:
و الصعب ذو القرنین امسی ثاویا
بالحنو فی جدث هناك مقیم
و ذو القرنین سرسختو محکم شام کرد در حالیکه منزل کرده بود با خمیده گی در خانه قبر که در اینجا اقامت کند.
و ربیع به ضبیع گوید:
صفحه 112 از 204
و الصعب ذو القرنین عمر ملکه
الفین امسی بعد ذلک رمیما
و ذي القرنین نیرومند دو هزار شهرش را آباد کرد بعد از آن شام کرد در حالیکه خاك شده بود.
و قیسبن ساعده گوید:
و الصعب ذو القرنین اصبح ثاویا
باللحد بین ملاعب الاریاح
و ذو القرنین قهرمان و سخت صبح کرد در حالیکه در لحد قبر منزل کرده میانبازیکردن بادها.
و تبع حمیري گوید:
قد کان ذوالقرنین قبلی مسلما
ملکا تدین له الملوك و تحشد
بتحقیق که ذو القرنین پیش از من پادشاه مسلمانی بود که شاهان باو پیروي کرده و زیر پرچم او بودند.
بلغ المشارق و المغارب یبتغی
اسباب امر من حکیم مرشد
رسید بتمام مشرقها و مغربها خاور و باختر را و میطلبید
[ [ صفحه 233
اسباب کار را از داناي رهنمائی (چونخضر " ع). "
فراي مغیب الشمس عند غروبها
فی عین ذي قلب وثاط حرمد
پس دید محل پنهان شدن خورشید را موقع غروب آن در چشمه اي رباینده و گل بد بو و فاسدي.
من بعده بلقیس کانت عمتی
صفحه 113 از 204
ملکتهم حتی اتاها الهدهد
پس از او بلقیس عمه من (ملکه سبا) بود کهبر ایشان حکومت کرد تا آنکه هدهد را (طرف سلیمان آمد نزد او).
و نعمان بن بشیر صحابی انصاري گوید:
و من ذا یعادینا من الناس معشر
کرام و ذو القرنین منا و حاتم
وکیست آنکه دشمنی کند ما را از مردم که گروهی بزرگوار هستیم و ذو القرنینو حاتم طائی از ماست آنگاه چه مانعی از نام
گذاري بنامهاي فرشتگانست و چهاندازه زیاداند کسانیکه موسوم شده اند باسامی بالاترین فرشتگان مثل جبرئیل و میکائیل و اسرافیل
زیرا که آنها عبري و ترجمه آنها به عربی عبد الله و عبید الله و عبد الرحمن است چنانچه در خبریکه ابن حجر آنرا نقل کرده و در
صحیح بخاري از عکرمه آمده که جبرومیک و سراف: عبد، وایل: الله است و در صحیح آمده که محبوب ترین نامها نزد خداي
تعالی عبد الله
[ [ صفحه 234
و عبد الرحمن است و نیز مانعی نیست هر گاه نام گذاري باین الفاظ بعبرانیه واقع شود.
-8 خیال کردن او که در اطعام طعام وخوراك دادن به مردم اسراف و زیاده روي در مالست پس او را صهیب با دلیل ساکت کرد
بگفته رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن و از آنحضرت صلی الله علیه و آله آمده ": یا ایها الناس افشوا السلام و اطعموا الطعام، و
صلوا الارحام " آي مردم سلام را افشاء و اظهار کنید و اطعام طعام نمائید و ارحام و خویشان را دیدن و صله کنید.
و از عبد الله بن عمرو: روایت شده که مردي سئوال کرد از رسولخدا صلی الله علیه و آله، و گفت: اي رسول خدا چه اسلامی
خوبست، فرمود: اطعام طعام کنی و بر هر کس که شناختی یا نشناختی سلام نمائی.
م- و خطیب در تاریخ خود ج 4 ص 212 نقل کرده از طریق ابن عمر قول آنحضرت را افشاء و اظهار کنید سلام را و اطعام طعام
نمائید و بنده گانی باشید چنانچه خداوند عز و جل شما را توصیف و تعریف نموده.
-9 موآخذه کردن او صهیب را براي لقب و کنیه و نبودن فرزندي براي او در حالیکه فرزند داشتن از شرایط لقب و کنیه نیست
[ [ صفحه 235
این عبد الله بن مسعود است که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را ملقب به ابو عبد الرحمن نمود پیش از آنکه فرزندي براي او
تولید شود.
و این محمد بن طلحه است که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را کنیه ابوالقاسم داد و او طفل شیر خوار بودو این برادر انس بن
مالک در جلوي چشمان او بود که پیامبر خدا صلی اللهعلیه و آله او را مکنی بابی عمیر نمود او کودکی بود که هنوز بالغ نشدهبود و
این خود انس است که پیامبر صلیالله علیه و آله او را کنیه ابو حمزهداد و حال آنکه حمزه اي براي او نبودو این همسران پیامبر
صفحه 114 از 204
بودند که همگی جز عایشه کنیه داشتند پس پیامبر صلی الله علیه و آله او را کنیه ام عبد الله داد و حال آنکه غیر از یکی از آنها
فرزندي نداشتند.
حد زدن خلیفه پسرش را بعد از حد
از عبد الله بن عمر روایت شده که گفت: برادرم عبد الرحمن
[ [ صفحه 236
بن عمر شراب خورد و ابن سروعه عقبه بن حارث هم با او همکاري کرد و شراب خورد در مصر و ما هم در خلافت عمر بن خطاب
درمصر بودیم پس هر دو مست شدند و چون از مستی درآمدند و سالم شدند رفتند پیش عمرو بن عاص و او فرماندار مصر بود و
باو گفتند: ما را پاك کن و حدبزن چونکه ما مست شدیم از شرابیکه خوردیم عبد الله بن عمر گوید: پس اونفهمید که آنها پیش
عمرو بن عاص آمدند گوید: پس برادرم بمن گفت که او مست بود، پس گفتم: داخل خانه شوتا تطهیر و پاکت کنم، گفت:
بدرستیکه خود امیر هم شراب خورده عبدالله گوید: پس گفتم قسم بخدا که امروز در جلوي چشم مردم سرت تراشیده نشود داخل
خانه شو تا سرت را بتراشم و آنروز باحد سر را هم میتراشیدند پس با من داخل خانه شد.
عبد الله گوید: من سر برادرم را با دست خودم تراشیدم آنگاه عمرو بن عاص آنها را حد شراب زد پس این خبر بگوش عمر بن
خطاب رسیدپس نوشت بعمرو: که عبد الرحمن بن عمر را بر یک شتر بدون پلاس و جهاز بفرست پیش من پس عمرو او را با این
وضع فرستاد و چون عبد الرحمن وارد برعمر شد او را شلاق زد و شکنجه نمود از جهتیکه پسر عمر و خلیفه زاده است آنگاه او را
فرستاد و چند ماهی بسلامتی زنده گی کرد آنگاه اجلش رسید و مرد و عموم مردم تصور میکنند که او از شلاق عمر مرد و حال
آنکه از شلاق او نمرد.
از عمرو بن عاص حکایت شده در حدیثی که گوینده اي گفت: این عبد الرحمن بن عمر و ابو سروعه درب منزل اجازه میخواهند
گفتم: بیایند، پس،وارد شدند در حالیکه سر شکسته و شرمنده بودند و گفتند: بر ما اقامه کن حد خدا را چونکه ما دیشب شرابی
خوردیم
[ [ صفحه 237
پس مست شدیم، گفت: پس آنها را راندم، پس عبد الرحمن گفت: اگر ما را پاك نکنی و حد نزنی وقتی مدینه رفتم به پدرم خبر
میدهم،گفت: پس راي من بر این شد و دانستم که اگر بر آنها اقامه حد نکنم عمر برمن غضب خواهد کرد در این و مرا
معزولخواهد نمود، و ما بر آن فکر بودیم که عبد الله بن عمر وارد شده پس برخاستم و او را ترحیب و مرحبا گفتم و خواستم او را
جاي خود بنشانم نپذیرفت و گفت پدر من مرا نهی کرد کهبر تو وارد شوم مگر آنکه چاره نداشتهباشم از این برادرم را سرش را بر
جلوي چشم مردم نتراش و اما شلاق هر چه صلاح میدانی بکن، گفت و بودند کهبعد از حد سر را هم میتراشیدند گفت:پس آنها را
بصحن خانه برده و بر آنهاحد زدم، و پسر عمر برادرش را بداخل منزل برده و سرش را با سر ابو سروعه تراشید قسم بخدا که من
چیزي در این موضوع بعمر نه نوشتم تا آنکه ناگاه نامه عمر رسید و در آن نوشته بود وقتیکه این نامه من رسید پس عبد الرحمن بن
عمر را در عبائی پیچیده و بر شتر بی جهازي بفرست تا معلوم شود چه کار بدي کرده پس همانطوریکه پدرش نوشته بود او را
صفحه 115 از 204
فرستادم و نامه را خواندم براي پسر عمر و نامه اي نوشتمبعمر و عذرخواهی کردم و باو خبر دادمکه او را در صحن منزلم شلاق زدم
و قسم بخدائیکه سوگند یاد نمیشود به بزرگتر از او که من در صحن خانه ام اقامه حد میکنم بر ذمی و مسلمان و نامه را با عبد الله
بن عمر فرستاد،اسلم گوید: پس عبد الرحمن وارد بر پدرش شد و بر او عبائی بود و نمیتوانست راه رود از صدمه ایکه از مرکبش
خورده بود، پس گفت اي عبد الرحمن چنان و چنان کردي شلاق شلاق پس عبد الرحمن بن عوف با او سخن گفت و گفت اي
امیر
[ [ صفحه 238
مومنان بر او یکبار اقامه حد شده پس عمر توجهی باین کلام نکرد و او را شکنجه کرد و عبد الرحمن داد میزد و میگفت من بیمارم
و تو قاتل و کشنده منی، پس عمر او را دو مرتبه حد زد و حبس نمودپس از آن مریض شد و مرد.
وابو عمر در استیعاب ج 2 ص 394 گوید:عبد الرحمن اوسط بن عمر او ابو شحمه و همان کسیستکه عمرو بن عاص او را درمصر
براي شرابخواري زد سپس فرستاد اورا بمدینه و پدرش او را زد ادب پدر فرزندش را پس از آن مریض شد و بعد ازیکماه مرد، این
چنین روایت کرده او را معمر از زهري از سالم از پدرش و اما اهل عراق میگویند: که او زیر شکنجه شلاق و تازیانه عمر مرد و این
غلط است و زبیر گوید: بر او اقامه حد کرد پس مریض شد و مرد.
و ابن حجردر اصابه ج 3 ص 72 یاد کرده کلام ابیعمر را و گفته عبد الرزاق نقل کرده قصه طولانی را از معمر بسند مذکور و آن
صحیح است.
و طبري در تاریخ خود ج 4 ص 150 گوید و ابن اثیر در کامل ج 2ص 207 و ابن کثیر در تاریخ خود ج 7 ص 48 و در این سال
(سال 14 ) عمر بن خطاب پسرش و جماعتی را در شراب
[ [ صفحه 239
خواري زد شلاق زد.
امینی(رزقنا الله شفاعته) گوید: کلام واشکال بر این مسئله از چندین جهت واقع میشود، چونکه حد کفاره و پاك کننده است پس با
او بر محدود و حد خورده بعدا گناهی باقی نمیماند که دوباره بر او حد خورده شود و این در سنت شریفه شده است.
-1 از خزیمه بنثابت مرفوعا روایت شده: از پیامبر صکه کسیکه بر او حد جاري شد این گناه او بخشیده و آمرزیده شود.
و در عبارت دیگر: کسیکه گناهی مرتکب شود پس بر او حد این گناه جاري شود آن کفاره اوست.
-2 از عباده بن صامت مرفوعا روایت شده: کسیکه از شما حديبخورد پس تعجیل در عقوبت او شده پس آن کفاره اوست وگرنه
کار او با خداست.
و در تعبیر دیگري براي اوست: کسیکه از شما مرتکب کاري شود از آنچهخدا از آن نهی نموده پس بر او اقامه حد شود پس آن
کفاره اوست و کسیکه حد از او تاخیر افتد و اقامه بر او نشودپس کار او با خداست اگر خواست عذاب کند و اگر خواست بر او
ببخشد.
و در عبارت سوم از او: کسیکه چیزي از این(گناه) مرتکب
صفحه 116 از 204
[ [ صفحه 240
شود پس عقوبتشود، آن کفاره براي اوست.
-3 و شافعی در حدیثی مرفوعا نقل کرده: نمیدانی تو شاید حدود نازل شده که کفاره براي گناهان باشد.
-4 از امیر المومنین علی علیه السلام روایت شده که فرمود کسیکه چیزیرا از حدود انجام دهد پس بر او اقامه حد شود پس آن
.( کفاره اوست (سنن بیهقی ج 8 ص 328
-5 از عبد الرحمن بن ابی لیلی روایت شده: که علی رضی الله عنه بر مردي اقامه حد کرد پس مردم شروع کردند بلعن کردن و
بدگوئی از او کردن، پس علی علیه السلام فرمود: اما از این گناهش سئوال نمیشود. سنن بیهقی ج 8 ص 329
-6 از عبد الله بن معقل: روایت شده که علی رضی الله عنه مردیرا حد زد پس زننده دو تازیانه بر او زیاد زد پس علی علیه السلام
. (رضی الله عنه) آندو تازیانه را برگردانید بر جلاد سننبیهقی ج 8 ص 222
و اگر خلیفه خیال میکرد که حد عمرو بن عاص ملغی و بی اثر است براي وقوع آن در صحن خانه پسمردي او را خبر داد که این
عادت معمولی اوست در اجراء تمام حدود و ازشرایط حدود نیست که در انظار مردم و ملاء عام باشد بلکه کافیست حد زدن
درپنهانی چنانچه نسبت داده آنرا قسطلانی در ارشادش ج 9 ص 439 به
[ [ صفحه 241
جمهور و اکثر علماء و اگر این تصور درست باشد هر آینه واجبست که دومرتبه ابو سروعه را هم حد بزند در این قضیه و نیز غیر او
را از کسانیکهعمرو بن عاص در صحن خانه اش حد زده است.
و اگر قصد نموده باین تعزیر و تادیب او را چنانچه بیهقی در سننش ج 8 ص 313 از طرف خلیفه عذر خواهی کرده و ابو عمر
چنانچه گذشت و قسطلانی در ارشاد ج 9 ص 439 ، پس بدرستیکه او بعد مخالفتش با لفظ حدیث از اینکه اواقامه حد بر او نمود
دو مرتبه یک امرزیادیست که باو واگذار نشده براي آنچه ما یاد کردیم از اینکه حد کفارهاست و بعد از آن از حد خورده سئوال از
گناهش نمیشود پس نه حدیست بر او ونه تعزیر و نه گناهی و نه تادیب.
آنگاه اگر تعزیز صحیح باشد پسبدرستیکه در سنت زیادتر برده تازیانهنمیشود چنانچه در ص 350 ج 11 گذشت پسبراي چه
خلیفه برابر و یکسان قرار داد میان تعزیز و حد.
و عطف کن بر این دستور دادن او عمرو بن عاص را باینکه بفرستد پسرش را بر شتر بی جهازي در یک عبائی پس وارد بر او شودو
نتواند راه رود از زحمت مرکبش، پسبدرستیکه تمام اینها ایذاء و آزار است حد آنرا رد کرده و شرع آنرا مباحننموده است.
پس از آن براي چه مانعینبود براي او از تاخیر انداختن آنچه اجتهاد کرده بود از حد جدید بسبب بیماري و کسالت او و آنرا عقب
نیانداخت تا خوب شود و حال آنکه آن حکم بیمار حد خورده و یا مستوجب حد است در سنت شریفه پیامبر اسلام که صبر کنند تا
خوب شود و اگر تعجب میکنی بعد از همه اینها پس قول ابن جوزي عجیب است در سیره عمر از اینکه سزاوار نیست که گمان برده
شود
[ [ صفحه 242
صفحه 117 از 204
بعبد الرحمن بن عمر که او شراب خورده و جز این نیست که او نبیذ و آبانگور جوشیده خورده بود بتاویل اینکهشراب نیست و
گمان اینکه نوشیدن آن مستی نمیاورد و همینطور ابو سروعه، و ابو سروعه از اهل بدر بود پس چون کار آنها بمستی کشید پاك
شدن خواستندبسبب حد و حال آنکه مجرد پشیمانی و ندامت بر تقصیر در نهی خدا براي آنهاکافی بود مگر آنکه براي خداي
سبحان غضب کردند بر نفس خودشان که زیاده روي کرده و از حد گذشته بودند پس آنرا تسلیم کردند براي اقامه حد، و اما
تکرار و اعاده زدن عمر فرزندش رااین حد نیست و فقط او را بعنوان غضب و ادب زده وگرنه پس حد تکرار نمیشود، پایان لفظ او.
و اگر اینخیال و تصور درست باشد متوجه میکند ایراد را بعمرو و عمر اگر این را دانسته بودند و بخود حد خورده گان وقتیکه
خودشان را تسلیم کردند بحد خوردن بدون هیچ موجب و جهتی و براي آنها صرف ندامت کافی بود چنانچه ابن جوزي گمان
کرده بود.
و حقیقت اینست که نیازي نیز بندامت نداشتند براي آنکه آنها گناهی مرتکب نشدند بعد از اعتقاد یاینکه مستی نمیاورد، پس توبه
اي از آن نیست هر چند که ایمان کامل ناراحت و دلتنگ از مثل آنست.
وبنابراین پس عبد الرحمن و ابو سروعه مالک نفسشان نبودند که آنرا عرضه کردند بر این درد شدید و زیان زدن دردناك اگر این
تشریع و بدعت نبوده باشد.
لکن از کجا ابن جوزي این خوابراست و رویاي صادقه را
[ [ صفحه 243
آورد و خواست تبرئه و تطهیر کند عمرو و عمر را از آنچه را که مرتکب شدند از گناه با اعتراف و اقرارشان باین بتمام صراحت
پس انداختن آن دو را در پرتگاه اضرار بنفس و ضرر بخود زدن کهشرعا ممنوع است و بدعت گذاري که حراماست در دین اسلام
و دروغ صریح و روشنیکه آن از گناهان کبیره است.
و ملحق کن بکسیکه اول اقامه حد کرد آثار اقامه او را بدون موجبی براي و خشمی را که نسبت بخلیفه داده و حد دومی چه آنها
شراب خورده باشند چنانچه اقرار بان کردند یا نخورده باشند بنابر آنچه ابن جوزي تحمل آنرانموده بود و او منفرد و نادر است باین
بیان از میان پیشوایان حدیث و تاریخ نگاران و این روشن است از بیانآشکار و واضح.
جهل خلیفه به آنچه روز عید خوانده میشود
از عبید الله نقل شده که گفت: روز عیدي عمر بیرون رفت و فرستاد پیش ابیواقد لیثی که پیامبر صلی الله علیه وآله چه میخواند در
مثل چنین روزي، پس گفت: سوره ق، و اقترب.
[ [ صفحه 244
امینی (رحمه الله) گوید:این روایتی صحیح است که آنرا امامان حدیث در صحاحشان نقل کرده چنانچه دانستی و نسبت ارسال بان
دادن باینکهعبید الله بن عبد الله عمر را درك نکرده مردود است باینکه روایت در صحیح مسلم از عبید الله بن عبد الله از ابی واقد
است و شکی نیست که او ابو واقد را درك کرده و بهمین جهت این (نسبت ارسال) بیهقی و سندي و سیوطی و غیر ایشان مردود
است.
صفحه 118 از 204
و با من بیا تا سئوال و بازپرسی کنیم از خلیفه که براي چه از او دور شده بود علم باینکه رسول خدا صلی الله علیه وآله چه میخواند
در نماز عیدین (عید فطر و عید اضحی) آیا فراموش کرده بود و میخواست تحقیق کند چنانچه سیوطی در تنویر الحالک ج 1 ص
147 عذراو را خواسته، یا آنکه دلالی و دست زدن در بازار براي حراجی او را مشغولو غافل کرده بود چنانچه خودش در غیر این
مورد باین بهانه عذر خواسته است و گذشت در صفحه 316 ج 11 و بعد از این بزودي میاید که او را عده زیادي تعریف بداشتن
نسیان کرده اند، و حالآنکه فراموشی بعید است چونکه این حکمشایعی است که در هر سال دو بار تکرارمیشود در حضور همه
مردم و هجوم تمامیمردم که عادتا فراموش نمیشود.
و امااحتمال دیگر سیوطی از اینکه او میخواست مردم را اعلام کند باین (کهچه خوانده میشود) پس ممکن بود که مردم را خودش
بفریاد زدن و بلند خواندنیکه همه بشنوند عمل مستمرش که در آن پیروي از سنت پیامبر صلی الله علیه و آله باشد اعلان کند (که
من فلان و فلان سوره را میخوانم یا بلندبخوانم تا مردم بشنوند) پس
[ [ صفحه 245
نیازي نبوده باینکه عقب ابی واقد بفرستد و از او سئوال کند.
خلیفه و معانی الفاظ
-1 از عمر روایت شده که او بالاي منبر گفت: چهمیگوئید در قول خداي تعالی: او یاخذهم علی تخوف " یا ایشانرا در حالترسیدن
بگیرد، پس همه ساکت شدند پس پیرمردي از هذیل برخاست و گفت این لغت ماست و تخوف: تنقص است، گفت آیا عرب این
را در اشعارش میشناسد، گفت: بلی شاعر ما زهیر، ابو کبیر هذلی توصیف میکند شترش را که راه رفتنبعد از مکه سنام و کوهانش
را کوچک و فشره میکند.
تخوف الرحل منها تا مکاقردا
کما تخوف عود النبعه السفن
از مرکب و شتر سخت و فشرده شده کوهان بلند و درازش چنانچه محکم شد از چوب (درخت کوهی) پوست.
پس عمر گفت: آي مردم بر شما باد بدیوان شما که گمنشود گفتند: دیوان ما چیست، گفت: اشعار جاهلیت چونکه در آن تفسیر
کتابشما و معانی کلام شماست.
[ [ صفحه 246
-2 از ابی الصلت ثقفی نقل شده: که عمر بن خطاب این آیه را قرائت کرد و من یرد الله ان یضله یجعل صدره ضیقا حرجا و کسی
را که خدابخواهد گمراه کند سینه اش را تنگ و دشوار قرار میدهد (بنصب راء) و بعضی از کسانیکه نزد او بودند از اصحاب رسول
خدا حرجا. بکسر راء خواندند، پس عمر گفت: مردي از کنانه بیاورید که چوپان ولی مدلجی باشد. پس حاضر کردند، عمر باو
گفت: اي جوان حرجه چیست، گفت: حرجه درنزد ما درختی است میان درختها که هیچگله دار و حیوان وحشی و هیچ چیزي
صفحه 119 از 204
باننمیرسد، پس عمر گفت: قلب منافق همینطور است هیچ چیزي از خیر باو نمیرسد.
-3 از عبد الله بن عمر گفت: عمر بن خطاب قرائت کرد این آیه " ما جعل علیکم فی الدین من حرج " قرارداده نشده براي شما در
دین حرجی، سپس گفت مردي از بنی مدلج براي من بیاورید (چون حاضر شد) عمر گفت: حرج در میان چیست گفت: ضیق،
.( تنگی. (کنز العمال ج 1 ص 257
-4 حاکم از سعید بن مسیب نقل کرده که عمر بن خطاب بر این آیه برخورد کرد " الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم
[ [ صفحه 247
بظلم " آنکسانیکه ایمان آوردند و ایمانشانرا بستم نپوشانیدند و آلوده نکردند، پس آمد پیش ابی کعب و از اوسئوال کرد که کدام
یک ما ظلم نکرده است پس ابی گفت اي امیرمومنان جز ایننیست مقصود از این ظلم شرك است، آیانشنیده قول لقمان را به
پسرش: یا بنی لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظیم پسرك من مشرك بخدا مباش بدرستیکه شرك ظلم بزرگیست. (مستدركج 3
( ص 305
بدرستیکه عذرمیخواهم از خلیفه اگر علم کتاب و سنتاز خاطر او دور شده یا کوتاهی از حکمدر قضایا و داوري ها نموده چونکه
خدمت کردن و عملگی کردن در میدان مالو برطشه و مال کرایه دادن و دلالی کردن در بازار و فروختن ریسمان و خورده اسباب
در تنگدستی و بینوائی نگرداند او را مگر به بحث و خصومت و بد زبانی بسبب آن کارها که مشغولش کند از فرا گرافتن علوم لکن
او را معذور نمیدانم بر عدم معرفت و شناخت او بلغتیکه آن زبان و لغت اوست که درتمام اوقات شبانه روز زبانش بان
حرکتمیکند.
[ [ صفحه 248
راي خلیفه در روزه سال
اشاره
از ابی عمر شیبانینقل شده که گفت: عمر بن خطاب... را خبر دادند بمردیکه هر روز روزه میگیرد پس عمر شروع کرد بزدن او با
شلاق مخصوصش و میگفت: بخور اي دهري اي دهري.
امینی (قدس الله سره) گوید: مرا گیج کرده این مورد نمیدانم بکدام یک از این دو نقل اعتماد کنم، آیا بر این روایت ابن جوزي را
حدیث تازیانه یا بر نقل دیگرشدر سیره عمر ص 164 از اینکه عمر همه روز روزه میگرفت، و طبري و جعفر فریابی در سنن روایت
کرده و سیوطی ازآن دو حکایت نموده در جمع الجوامع چنان چه در ترتیب او ج 4 ص 332 یاد شده که او پشت سر هم روزه
میگرفت و در سنن بیهقی ج 4 ص 301 نقل شده که عمر بن خطاب همه روزه، روزه میگرفت پیش از آنکه بمیرد، و عبد الله بن
عمر در آخرش عمرش هر روز روزه داشت وابن کثیر آنرا در تاریخ خود ج 7 ص 135 یاد کرده و محب طبري در الریاض ج 2 ص
38 روایت کرده آنرا و استدلال کرده بان که هر روز روزه گرفتن بهتر است از یکروز گرفتن و یکروز خوردن.
صفحه 120 از 204
و در اینجا منعی از این نیست در سنت شریفه و منعی فهمیده نمیشود از ظاهر مثل قول آنحضرت صلی الله علیه و آله روزه نیست
[ [ صفحه 249
کسی که هر روز روزه بدارد و قول او کسی که همیشه روزه بدارد نه روزه گرفته و نه افطار کرده پس آن نازل شده بر روزه
همیشگی است که مستلزم روزه گرفتن روزهاي حرام (چون عید فطر و عید اضحی) که روزه آن حرام است یا بر دو صورت ضعیف
و بی بنیه شدن و یا تقویت حقی را کردن و بدون اینها نهی از آن نیست چنانچه در صحیح مسلم ج 1 ص 319 و سنن بیهقی ج 4
ص 299 و بسیاري از کتب فقه و شرحهاي مجموعه هاي حدیثی است و ابن جریر از ام کلثوم نقل کرده که به عایشه گفتند: تو
روزه می گیري همه روز را و حال آن که پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم نهی می کرد از روزه دوره سال و لیکن کسی که روز
فطر و روز قربان را افطار کند روزه دهر و سال را نگرفته است
و نووي در شرح صحیح مسلم حاشیه ارشاد ص 51 گوید: و در این روایات یاد شده در باب نهی از روزه سال وعلماء اختلاف کرده
اند در روزه سال پس علماء ظاهریه و اهل ظاهر معتقد شده اند به منع روزه دوره سال نظر به ظواهر این احادیث قاضی و غیره او
گویند و اکثر علماء معتقدند به جواز آن هر گاه روزهاي نهی شده را روزه نگیرد و آن دو روز عید فطر و عید قربان و ایام تشریق
(یازدهم و دوازدهم ذي حجه براي آنهائی که در مکه هستند) و مذهب شافعی و اصحاب او این است که روزه گرفتن دوره سال
کراهتی ندارد اگر روز عید فطر و عید قربان و تشریق را بخورد و افطار کند بلکه آن مستحب است به شرطی که ضرري به او نرسد
و حقی را تقویت نکند پس اگر
[ [ صفحه 250
زیانی وارد کند یا حقی را ضایع کند پس مکروه است و استدلال کرده اند بحدیث حمزه بن عمرو و بخاري و مسلم آنرا روایت
کرده اند که او گفت اي رسول خدا صلی الله علیه و آله من همهروزه پی در پی روزه میگیرم آیا در سفر هم روزه بگیرم، فرمود:
اگر خواستی پس روزه بگیر، و این لفظ روایت مسلم است که آنحضرت او را وادار کرد بر روزه گرفتن پی در پی و اگر مکروه بود
او را وادار بر آن نمیکرد خصوصا در سفر و ثابت شده از پسر عمر بن خطاب که او پی در پی روزهمیگرفت و همینطور ابو طلحه و
عایشه ومردم بسیاري از گذشتگان را که یاد نمودم گروهی از ایشانرا در شرح مهذب در باب روزه مستحبی و از حدیث لا صاممن
صام الابد، روزه نیست کسیکه همیشه روزه باشد پاسخهائی دادند که یکی از آنها اینست که آن محمول بر حقیقت آنست باینکه با
آن روز عید فطرو عید قربان و ایام تشریق را روزه بدارد و عایشه هم همین جواب را داده است.
و دوم- اینکه آن محمول بر کسیستکه بسبب روزه دهر و پیدر پی متضرر و برایش زیان داشته باشدیا بسبب آن حقی فوت شود و
تائید میکند این را قول رسول خدا صلی الله علیه و آله: که تو توان و قدرت این را نداري پس روزه بگیر و افطار کن و بخواب و
برخیز براي عبادت) و از هر ماه سه روز روزه بگیر که حسنه و کار خوب ده برابر آن خواهد بود و این مثلروزه تمام عمر است. و
نهی هم خطاب بعبد الله بن عمرو بن عاص بوده و مسلم از او یاد کرده که او در آخر عمرش عاجز ناتوان شد و پشیمان شد که چرا
قبول نکرد رخصت افطار کردن روایتیکه او میدانست بزودي او ناتوان شود و حمزه بن عمرو را برقرار داشت براي آنکه میدانست او
قدرت
صفحه 121 از 204
[ [ صفحه 251
وتوان روزه همه روز را همواره دارد بدون ضرر.
و سوم- اینکه معناي لا صام اینست که او میابد از دشواري و زحمت آن آنچه را که غیر او میابد پس آن خیر است نه دعاء...
وگفت در شرح حدیث یکروز روزه بگیر و یکروز بخور علماء در آن اختلاف کرده اند، پس متولی از اصحاب ما و غیر اواز علماء
گویند آن افضل از پی در پی روزه گرفتن است براي ظاهر این حدیث ودر کلام او اشاره بتفصیل روزه متوالیو تخصیص این
حدیث است بعبد الله بن عمرو و کسیکه در حکم اوست و تقدیر آناینست که افضل از این نیست در حق تو و تائید میکند این را
اینکه آنحضرت صلی الله علیه و آله حمزه بن عمرو رانهی از هر روز روزه گرفتن نکرد و او را ارشاد و راهنمائی کرد او را بروز و
روز و اگر افضل در حق تمام مردم بود، هر آینه او را ارشاد بان کرده و براي او بیان نموده بود زیرا که تاخیر بیان از وقت حاجت
جایز نیست و الله اعلم و خدا داناتر است.
و شخص کنجکاو و پژوهشگر بسیار میابد از اینسخنان در لابلاي تالیفات امامان فقه و شارحین حدیث و از کسانیکه نقل شده از
آن روزه عمر را، افراد زیر است:
. -1 عثمان بن عفان مقتول سال 35 هجري، استیعاب ج 2 ص 477
. 56 ، بدایه و نهایه ابن کثیر ج 8 ص 99 ، صفه الصفوه ج 2 ص 364 / -2 عبد الله بن مالک ازدي متوفی 59
. -3 اسود بن یزیدنخعی متوفی 75 ، نهایه ج 9 ص 12
-4 ابوبکر بن عبد الرحمن قرشی متوفی 94 ، نهایه 9 ص 116
[ [ صفحه 252
. -5 فقیهابو خالد مسلم مخزومی متوفاي 108 ، طبقات حفاظ ج 1 ص 235
. -6 سعد بن ابراهیم مدنی متوفاي 125 ، خلاصه التهذیب ص 113 ، شذرات الذهب ج 1 ص 173
. -7 وکیع بن جرام متوفی 196 ، تاریخ بغداد ج 13 ص 470 شذرات الذهب ج 1 ص 282
. -8 مصعب بن عبد الله بن زبیر متوفاي 233 ، میزان الاعدال ج 3 ص 172
. -9 محمد بن علیابوالعباس کرخی متوفاي 343 ، المنتظمج 6 ص 376
. -10 ابوبکر نجاد شیخ حنبلی ها در عراق متوفاي 348 المنتظمج 6 ص 390 ، نهایه ج 11 ص 234
. -11 احمد بن ابراهیم نیشابوري متوفاي 386 ، نهایه 11 ص 319
. -12 ابو القاسم عبد الله بن احمد حربی متوفاي 412 طبري ج 10 ص 382 ، ظم ج 8 ص 4
. 12 ، المنتظم ج 8 ص 17 - -13 ابو الفرج معدل احمد بن محمد متوفاي 415 ، تاریخ بغداد ج 5 ص 67 ، نهایه 18
. -14 ابو العباس احمد ابیوري موفاي 425 ، تاریخ بغداد ج 5 ص 51
. -15 ابو عبدالله صوري محمد بن علی متوفاي 441 ، تاریخ بغداد ج 3 ص 103 ، المنتظم ج 8 ص 143
-16 عبد الملک بن حسن متوفاي 472 ، نهایه ج 12 ص 120
[ [ صفحه 253
صفحه 122 از 204
. -17 ابو البرکات یحیی انباري متوفاي 552 ، نهایه 12 ص 237
. -18 حافظ عبد الغنی مقدسی متوفاي 600 ، نهایه 12 ص 39
. -19 فقیه محمود بغدادي حنبلی متوفاي 609 ، شذرات الذهب ج 5 ص 39
. -20 شیخ محی الدیننووي متوفاي 677 ، نهایه 13 ص 279
. -21 عبد العزیز بن دتف حنبلی بغدادي، شذرات ج 5 ص 184
و این اتفاق ایشان نیست مگر براي آنکه جوازآنرا دانستند در شرع اسلام، تمام اینها را داشته باش و لکن براي تازیانه مخصوص
همکاریست، براي خلیفههم اجتهادش و شاید که این حکم را مختص باو دیده فقط نه مردم دیگر وگرنه پس دلیل و جهت زدن
مردیکه متعبد بروزه بوده با شلاق مخصوص اش چیست.
ان هذا لهو القصص الحق، بدرستیکه این هر آینه قصه ها و حکایتهاي راستیست.
و لقد جئناهم بکتاب فصلناه علی علم و ما لهم بذلک من علم ان هم الا یظنون و ان الظن لایغنی من الحق شیئا، و هر آینه ما
آوردم ایشانرا کتابیکه تفصیل دادیم آنرا بر علم و نیست براي ایشان علمی باین موضوع و نیستند ایشان مگر آنکه گمان میکنند، و
ان الظن لا یغنی من الحق شیئا، و بدرستیکه گمان بینیاز نمیکند از حق چیزیرا.
[ [ صفحه 254
ثمرات و نتایج این بحث:
این اندکی از بسیارست از چیزهائی را که ما بر آن اطلاع یافتیم از نوادر اثر در علم عمر و براي ما ممکن است اکنونکه بیاوریم
چندین برابر آنچه را که یاد کردیم لیکن ما اکتفا نمودیم بر این براي رعایت مقتضاي حال و نزد ما بسیاریست که تقدیم میکنیم
آنرا بخواننده در اجزاء آینده انشاء الله تعالی و آنچه خلاصه میشود از این بحثو پژوهش چند چیز است:
-1 اینکه خلیفه علمش را از چند نفر از اصحاب پیامبر ص فرا میگرفت وقتیکه فاقد بودآنچه را که نزد ایشان بود از فقه و حال آنکه
در میان ایشان افرادي بودندکه معرود بعلم نبودند و ایشانند
-1 عبد الرحمن بن عوف.
-2 معاذ بن جبل.
-3 عبد الله بن عباس.
-4 زید بنثابت.
-5 عمار بن یاسر.
-6 ابو عبیده جراح.
-7 عبد الله بن مسعود.
-8 مغیره بن شعبه.
-9 حمد بن مسلمه.
-10 ابو موسی اشعري.
-11 ابو سعید خدري.
صفحه 123 از 204
-12 ابی بن کعب.
[ [ صفحه 255
-13 صهیب ابو یحیی.
-14 ضحاك بن سفیان.
-15 حمل بن نابغه.
-16 عبد الله بن عمرو بن عاص.
-17 ابو واقد لیثی.
-18 زنی از قریش.
-19 جوانی از جوانان انصار.
-20 مردي گمنام و ناشناس.
-21 برده اي سیاه.
-22 پیره زنی از مدینه.
-23 پیره مردي از هذیل.
-24 مردي از بنی مدلج.
-25 مردي شامی.
و پیش از همه اینها مولا و آقا و امام امیرالمومنین علی صلوات الله علیه و خلیفه از آنحضرت بیشتر از دیگران فرا گرفته چنانچه
قسمتی از آنرا دانستی و در اینجا قسمتهاي بسیاریست که یاد نشده بعدا و براي این قول او ": لو لا علی لهلک عمر" بیشتر است.
. -1 و گفته ا ": لو لا علی لضل عمر " اگر علی (ع) نبود عمر گمراه شده بود، تمهید باقلانی ص 199
-2 و گفته او ": اللهم لا تبقنی لمعضله لیس لها ابن ابی طالب" بار خدایا مرا باقی نگذار براي مشکلیکه پسر ابو طالب براي آن
نباشد.
-3 و گفته او ": لا ابقانی الله بارض لست فیها یا ابا الحسن"
[ [ صفحه 256
خدا مرا باقی نگذارد در زمینیکه ايابو الحسن (ع) تو در آن نباشی.
-4 و گفته او ": اللهم لا تنزل بی شدیده الا و ابو حسن الی جنبی " بار خدایا مشکلی براي من پیش نیار مگر آنکه ابو الحسن (ع)
در کنار من باشد.
-5 و گفته او ": کاد یهلک ابن الخطاب لو لا علی بن ابیطالب " نزدیکبود پسر خطاب هلاك شود اگر علی بن ابیطالب (ع) نبود.
-6 وگفته او ": اعوذ بالله من معضله لا علی بها " پناه میبرم بخدا از مشکله ایکه علی علیه السلام در آن نباشد.
-7 و گفته او ": عجزت النساء ان تلدن مثل علی بن ابیطالب لو لا علی لهلک عمر " زنها عاجز و ناتوانند که مانند علی بن ابیطالب
(ع) بزایند اگر علی نبود عمر هلاك شده بود.
صفحه 124 از 204
-8 و گفته او ": ردوا قول عمر الی علی، لو لا لهلک عمر " برگردانید قول عمر را بعلی، اگر علی (ع) نبود عمر هلاك شده بود.
-9 و گفته او ": لا ابقانی الله بعد ابن ابیطالب " خدا مرا باقی نگذارد بعد از پسر ابیطالب (ع).
-10 و گفته او ": یا ابا الحسن انت لکل معضله و شده تدعی " اي ابو الحسن (ع) تو براي هرمشکله و شدتی خوانده میشوي.
-11 و گفته او ": هل طفحت حره بمثله و ابرعته " آیا هیچ زن آزادي زائیده بمانند او مهارت او.
-12 و گفته او ": هیهات هناك شجنه من بنی هاشم و شجنه من الرسول، و اثرت من علم یوتیلها و لا یاتی، فی بیته یوتی
[ [ صفحه 257
الحکم: " بعید است اینجا شاخه اي از بنی هاشم و شاخه اي پیامبري و سرمایه اي از علم است که باید بیایندبسوي آن و نباید از
بیاید در خانه اوحکمت داده شده است.
-13 و گفته او ": ابا حسن لا ابقانی الله لشده لستلها و لا فی بلد لست فیه " ابو حسن (ع) خدا مرا باقی نگذارد براي مشکله اي که
شما در آن نباشی و نه در شهریکه تو در آن نبوده باشی.
-14 وگفته او ": یا ابن ابیطالب فما زالتکاشفه کل شبهه و موضع کل حکم " اي پسر ابیطالب (ع) همواره تو برطرف کننده هر
شبهه اي و مورد و مکان هر حکمی هستی.
-15 و گفته او ": لو لاك لافتضحنا " اگر تو نبودي هر آینهما مفتضح و رسوا میشدیم.
-16 و گفته او ": اعوذ بالله من معضله لیسلها ابو حسن " پناه میبرم از مشکله ایکه براي آن ابو حسن (ع) نباشد.
-17 و گفته او: در حالیکه اشاره بعلی علیه السلام داشت: این داناتر است به پیامبر ما و بکتاب پیامبر ما تفصیل گذشت و براي وفور
و زیادي نیاز او بعلم صحابه و راست کردن آنها کجی و انحراف او را در موارد بیشماري در داوري و فتاوا بود که استفتاء میکرد از
بزرگان صحابه و مراجعه بایشان مینمود و مشورت میکرد با آنها در احکام و گفته او ": کل احد افقه من عمر " همه مردم از عمر
فقیه ترند، پرده بر میدارد از واقعیت حال بحقیقت گفتار از گفته او هر کس از عمر داناتر است.
و گفته او: میشنوید از من که مانند این سخن رامیگویم و آنرا انکار نمیکنید بر من تا آنکه زنی مرا رد کند و بمن اشکال کند که از
داناترین زنها نیست.
[ [ صفحه 258
و گفته او ": کل احد اعلم من عمر " هر کسی داناتر از عمر است.
و گفته او ": کل الناس افقه منک یا عمر " تمام مردم از تو داناترند اي عمر.
و گفته او ": کل الناس افقه من عمر حتی ربات الحجال " تمام مردم داناتر از عمرند حتی پرده گیان.
و گفته او ": کل الناس اعلم منک یا عمر " تمام مردم داناترند از تو اي عمر.
و گفته او ": کل احد افقه منکحتی العجائز یا عمر " هر کسی از تو فقیه تر است حتی پیره زنها اي عمر.
و گفته او ": کل احد افقه منی " هر کسی از من فقیه تر است تفصیل همه اینها در نوادر اثر گذشت.
م- براستیکه گرفتن به مجموع این خبرها از نوادر یاد شده و صدها امثالآن بما یک آگاهی میدهد، که خلیفه آراسته نبوده بچیزیکه
بزرگان امت درباره امامت لازم و واجب دانسته اند از اجتهاد.
صفحه 125 از 204
امام الحرمین جوینی در (الارشاد الی قواطع الادله فی اصول الاعتقاد) ص 426 گوید از شرایط امامنیست که اهل اجتهاد و استنباط
باشد بطوریکه نیازمند باستفتاءاز غیرش در حوادث نباشد و این مورد اتفاق همه (و قولیستکه جملگی برآنند) ا ه
پس کجااین شرط واقع میشود بعد از اتفاق امتبر آن مردیکه باو میدان و بسطی از علم داده نشده و آنچه را که هم میدانیست او را
بینیاز و مستغنی از مردم نمیکرد، و امت هم مسلما در بینیازي و توانگري
[ [ صفحه 259
از ثروت علمی او بود، و حدیث استفتاء او از غیرش پر کرده کتابهاي حدیثی و سنتها را و لبریز نموده کتب تاریخی و قصص را،
فماذا بعد الحق الا الضلال، پسنیست بعد از حق مگر گمراهی.
و بتمامآنچه که ما یاد نمودیم شناخته میشود ارزش گفته این حزم اندلسی در کتابش (الفصل) که هر صاحب حس و شعوري
دانسته بعلم بدیهی که آنچه را که از علم پیش عمر بود چندین برابر علمی بود که نزد علی (ع) بود، تا آخر سخن یاوه یاد شده است
در جزء سوم از این کتاب (الغدیر) ما ص 95 (متن عربی)
و گفته ابن تیمیه در(منهاج السنه) ج 3 ص 128 و جمع نموده اند مردم داوریها و فتواهاي نقل شده از ابی بکر و عمر و عثمان و علی
را پس یافتند که راست تر و با دلیل تر آنرا بر علم صاحب آن امور ابوبکر و پس از آن عمر بوده و براي همین دیده میشود از
اموریکه نصی بر خلاف آن یافته شده از عمر کمتر است ازآن چه از علی (ع) دیده شده و اماابوبکر پس نصب و خبر صریحی بر
خلاف آن نیست.
پس گوید: و ابوبکر و عمر وغیر آنها از بزرگان صحابه نبودند که سئوالی بخصوص از علی (ع) کنند و آنچه که معروفست این
است علی (ع) علم را از ابوبکر فرا گرفته چنانچه در سنن یاد شده از علی (ع) که گویدمن بودم که هر گاه از پیامبر صلی الله علیه و
آله حدیثی میشنیدم خدا بان بمن نفعی میداد اگر میخواست که بمن سودي دهد و هر گاه غیر آنحضرت مرا حدیثی میگفت من او
را قسم میدادماگر برایم سوگند میخورد او را تصدیق میکردم، و ابوبکر مرا حدیث گفت و راست گفت ابوبکر که گفت: شنیدم از
رسول خدا صلی الله علیه و آله
[ [ صفحه 260
میگفت: هیچ بنده مومنی نیست که مرتکب گناهی شود پس وضوي نیکوئی بگیرد سپس برخیزد و نماز بخواند و پساز آن استغفار
کند از خدا مگر آنکه خدا ببخشد گناه او را. ا ه
و عجیب اینکه که مردي چون امر بر او مشتبه شده خیال کرده که بر غیر خود او هم مغشوش مانده آیا در حدیث یاد شده بعد فرض
صحت آن (در حالیکه عده اي از حفاظ آنرا مجعول و موضوع دانسته) جز این نیست که امیر المومنین علی علیه السلام وثوق
واعتماد بروایت ابی بکر داشته است و این کجا و فرا گرفتن علم از او کجا ویا علم آنحضرت صلوات الله علیه منحصربر این
حدیثست که وارد شده در ادبی از آداب شریعت فط بوده و آیا مبتنی میشود بر او چیزي از قضایا و فتاواي او و آنچه را که
آنحضرت حل نمود از مسائل مشکله در فرائض و احکام، و آیا ندانسته آنحضرت علیه السلام مورداین حدیث را پس ابوبکر باو
آموخت، یا ابوبکر ندانسته چیزیرا از آنچه راکه زیر بناء احکام و قضایاست پس آنحضرت او را ارشاد نموده چنانچه همهاینها واقع
شده در آنچه را که ما پی در پی یاد کردیم از نوادر اثر، و احتمال دارد که تصدیق آنحضرت علیه السلام ابوبکر را در این روایت
صفحه 126 از 204
براي این یاد شده که خود آنحضرت آنرا از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده ولی واسطه را در این موقع روي مصلحت نیفکنده
باشد، و چگونه میشود که امیر المومنین (ع) علم را از ابوبکرفرا گرفته باشد و حال آنکه او باب مدینه علم رسول خدا ص دروازه
شهر دانش پیامبر است چنانچه ما در (ج 11 - از ص 123 تا 157 یاد نمودیم) و آنحضرت وارث علوم و معارف رسول
خداستچنانچه در جزء سوم ص 100 گذشت این نمیشود (که علی علیه السلام از ابی بکر
[ [ صفحه 261
جاهل چیزي بیاموزد) هر چه هم ابن تیمیه است دوانی کند در میدان خودش و او ادعاء میکند شیخ الاسلامی را و بنابراین قیاس کن
بقیهآنچه را که در این کلامش ساخته است وبعد از پسران حزم و تیمیه یاوه صاحب (الوشیعه) یاد شده در ص 156 جزء 11 و ص
82 متن عربی است.
-2 و نیز معلوم میشود بانچه را که ما یاد کردیم ارزش تاویل کردن آن مردم حدیث صحیحی را که از رسول خدا صلی الله علیه و
آله روایت شده از قول آنحضرت: بر شما باد بسنت من و سنت خلفاء دانا و راه نمایان پس بآن چنگ بزنید با دندانهاي عقل آنرا
سخت و محکم نگهدارید، و بر شما باد که حذرکنید از چیزهاي تازه درآمد و جدید زیرا که هر تازه و نوئی بدعت و ساختگی و
هر بدعت و اختراعی گمراهی است چونکه نازل کردند آنرا بر کسیکه بالا رفت از کرسی خلافت از بعد آنحضرت صلی الله علیه و
آله بسبب اختیار ایشان و بتصریح ابوبکر بعد ازآن (براي عمر) و به شوراء گذاردن عمر (میان شش نفر) و چاره نداشتند جز آنکه
امیر المومنین علی علیه السلام را با آنها یاد کنند، زیراکه معقول نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله امر فرماید به پیروي ازسیره و
روش کسی که براي او سیره اي نیست جز آنکه در فقه و قرآن و سنت از دهاناین و آن فرا گرفته یا براي خود فتوادهد و بگوید:
من براي خودم میگویم پس اگر درست بود از خداست و اگر غلط و اشتباه بود از من
[ [ صفحه 262
و شیطانست در این موقع هر آینه پیامبر صلی الله علیه و آله امر فرموده به پیروي از روش مردم و مجرد راي در دینخدا و این نیست
مثل امر کردن به پیروي از مجتهدینیکه استنباط فتوا میکند از آنچه را که دانسته اند از کتاب و سنت و اجماع یا بگو از قیاس چونکه
استنباط میکند همانطور که ما گفتیم از مدارکیکه شناخته است.
و کسیکه چیزي بلد نیست و نمیتواند پاسخی از مسائل واضحه و آشکار دهد و قسم میخورد که نمیداند چه کار کند و از نظر و
خاطر او مسائل شایعه و معمولی دور است با کثرت ابتلاء بان مثل تیمم و شکوك آن و غسل و فروع نماز و روزه و حج و امثال آنها
ممکن نیست که او امام امت بوده باشد هر چند که مهار و افسار خلافت را در دستاو گذارند.
بنابراین علماءمخالفت کردند روش عمریرا در مواردیکهقبلا ما یاد کردیم براي مخالفت بودن بیان صریح پیامبر به آن و اگر این
تاویل صحیح و درست باشد هر آینه تناقضی میان این حدیث و تصریحاتیست که مخالف با فتواي عمر است که ایجاب کرده
اعراض علماء را از گفته او، و همچنین تناقضی میان دو جزء خود این حدیث است و آن گفته آنحضرت صلی الله علیه و آله است
بر شما باد به پیروي کردن بسنت من و سنت خلفاء بعد از من، و فرض ما اینست که سنت آنحضرت مخالف است فی الجمله با
روش این مرد " عمر. "
صفحه 127 از 204
[ [ صفحه 263
و صحیح از معناي این حدیث اینست که آنحضرت اراده و قصد فرموده از خلفاء مگر آنهائی را که همواره تصریح بانان بنامهایشان
میفرمود و آنها را عدل و هم سنگ قرآن کریم قرار میداد در گفتهاش ": انی تارك فیهم الخلفتین " من براستی دو خلیفه در میان
شما میگذارم، یا " فخلف فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی لن یفترقا حتی یرداعلی الحوض " من میگذارم در میان شما دو
چیز گرانقدر را کتاب خدا و عترتم خاندانم را که هرگز از هم جدا نشوند تا آنکه در کنار حوض کوثر بر من واردشوند چنانچه لام
عهد اقتضاء و ایجاب میکند این را و ایشان را بعلم و هدایت توصیف و تعریف نمود و ایشان آنکسانی هستند که سیره و رفتارشان
مطابق بر روش و سیره آنحضرت است قدم بقدم نه کسانیکه تعریفشان را نکرد بعدا و قرارشان نداد و سفارشی دربارهایشان و یا
بایشان ننمود و یاد نفرمود آنحضرت صلی الله علیه و آله در اینجا عددي را که منطبق بر ایشان شود، و جز این نیست که اوصافی را
یادنمود که منطبق نمیشود مگر با آنهائی کهقصد نمود از خلفاء از اهل بیت معصومشو تمسک و دست آویزي باین حدیث نیست
در آنچه را که در نظر گرفتند از امر خلافت مگر مثل تمسک بعام در شبهات مصداقیه (که حجت نیست).
-3 در اینجا احادیث ساختگی است که یاد میشود در فضائل عمر که مناسب و مطابقنیست با چیزي از آنچه را که ما آنرا یاد کردیم
[ [ صفحه 264
با سندهائی مورد اعتمادند و هر یک از آنها تکذیب میکند آنها را.
از آنهاست: حدیثی که نسبت بانحضرت داده میشود: از گفته اگر من در میان شما مبعوث نمیشدم عمر مبعوث میشد.
و روایت: اگر من مبعوث نشده بودم هر آینه تو مبعوث میشدي اي عمر.
و روایت: اگر پیامبري بعد از من بود هر آینه عمر بن خطاب بود.
و روایت:در امتها محدثینی بوده اند پس اگر درامت من یکی باشد آن عمر است.
و روایت: خدا حق را بر زبان و دل عمر قرار داده.
و روایت: بدرستیکه خدا زده است حق را بر زبان و قلب عمر.
واز آنهاست روایت ساختگی و دروغینی کهاز امیر المومنین علی علیه السلام روایت کرده از گفته: ما بودیم که بازگو میکردیم که
فرشته اي بر زبان عمر سخن میگفت.
[ [ صفحه 265
و گفته او:ما نبودیم که بعید بدانیم که سکینه بر زبان عمر سخن بگوید.
و از آنهاست: خبریکه روایت میکنند از بزرگترین صحابه مثل آنچه که نسبت بابن مسعود میدهند.
از گفته او: اگر گذارده شود علم عمر در یک لنگه و کفه ترازو و علم همه مردم در کفه دیگر علم عمر از همه سنگین تر آید.
و امثال این دروغ ها، پس بدرستیکه کسیکه باین درجه و پایه باشد تا جائیکه نزدیک باشد به پیامبري مبعوث شود فاقد مسائل
واضحه و روشن نمیشود در موقع احتیاج خود و نیاز کسانیکه رجوع میکنند از امت و مانند او سوره اي ازقران را در دوازده سال
نمیاموزد.
صفحه 128 از 204
و حق و فرشته و سکینه کجا بودند روزیکهآقاي عمر راهی و اطلاعی بمسائل اولیهنداشت پس او را ارشاد و راهنمائی نکردند و
جواب را بر زبانش جاري ننمودند و حق را در قلبش نگذاردند.
و چگونه میتواند خیال کند کسیکه بتمام اینها محکم و رهنمونی شده که همه مردم از او داناتر و فقیهترند حتی پرده گیان و زنان
پرده نشینو چطور علم کتاب و سنت را از زنان امت و از مردم پست و اراذل و اوباش مردم فرا میگیرد تا چه رسد از مردان و
بزرگان امت.
و چگونه شناخت لفظیکهدر قرآن تفسیر شده تکلف و زورگوئی
[ [ صفحه 266
دیده و میگوید: این بخدا قسم همان تکلف و زرگوئی است، و میگوید:چه میشود تو را اي پسر مادر عمر که ندانی (ابا) چیست
و چگونه: فرا میگرفت از این گروه بسیار از صحابه واستفتاء میکرد ایشانرا در احکام و چطور از نادانی و جهل خود از واضح ترین
مسائل دینی عذر میخواست بقولش که مرا معامله و دلالی در بازار مشغول و غافل کرده بود.
و چگونه: نمیتوانست که کلاله را بداندو آنرا اقامه کند و متمکن نبود از آموختن صورتهاي میراث جد و پیامبر صلی الله علیه و آله
میفرمود: نمیبنم او را که بداند و نمیبنم او را که آنرا اقامه کند و میفرمود: بدرستیکه گمان میکنم تو را که بمیري پیش از آنکه آنرا
بیاموزي.
و چگونه: مانند ابی بن کعب بر او خشونت میکرد و او را غافل و سرگرم از آموختن قرآن میدید بواسطه دلالی در بازار و فروش
ریسمان و اسباب خورده.
و چگونه: امیر المومنین علی علیه السلام او را جاهل بتاویل قرآن کریم میدید و چطور و چطور تا صدها چگونه وچطور.
بلی برادران تسنن خوش دارند کهبراي او فضائلی بتراشند و درباره او غلو کنند و در لوازم آن اندیشه و تفکر نکردند و خیال
[ [ صفحه 267
کردند آینده فاش کننده میگذرد چنانچه قرنهاخالی از پژوهشگر یا کاوش گر گذشت یا اینکه موجبات ترسانیدن و تهدید کردن
میبندند زبان او را که سخن بگوید و میزند بر دست او که بنویسد و مجال ندهد آزادي قلم و مذاهب و افکار علماء را که افشاء و
آشکار کنند چیزهائی را که نزد ایشانست، پس داوري و قضاوت کن میان مردم براستی وپیروي از هوا نکن تا تو را از راه خدا
گمراه کند.
برگشت به آنچه شعر شمس الدین مالکی دنبال کرده
-3 و از آنچه شاعر ما مالکی در شعرشیاد کرده از مناقب امیر المومنین علیهالسلام حدیث ولایت است و آن حدیث (الغدیر)
موضوع این کتاب ماست.
-4 حدیث منزله: انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدي " تو ازمن منزله و مرتبه هارون از موسائی جز(نبوت و
پیامبري) زیرا که پیامبري بعد از من نیست و باین حدیث اشاره کرد بقولش (مالکی شاعر ما). (
و انک منی خالیا من نبوه
صفحه 129 از 204
کهارون موسی و حسبک فاحمد
و بدرستیکه تو از من جز مقام پیامبري مثل هارون هستی از موسیو براي تو کافیست پس شکر کن خدا را.
و ما کلام در اطراف این حدیث را بسط دادیم و اینکه آن حدیث صحیح و ثابت است بتصریح از امامان و حافظین حدیث
[ [ صفحه 268
در جزء سوم ص 198 (عربی).
ابن عبد البر در استیعاب گوید: آنراجماعتی از صحابه روایت کرده اند و آناز ثابت ترین و درست ترین آثار رسیدهاز پیامبر است،
آنرا سعد بن ابی وقاصروایت کرده و راه هاي حدیث سعد درباره این حدیث جدا بسیار است ابن ابی خثیمه و غیر او آنرا روایت
کرده اند، و نیز آنرا ابن عباس و ابو سعید خدري، و ام سلمه، و اسماء بنتعمیس، و جابر بن عبد الله و گروهیکهنام آنها طولانی
میشود روایت کرده اند 0 ا ه
-5 حدیث سبقت اسلام امیر المومنین علیه السلام از همه مردم و بان اشاره کرده بگفته اش:
و کان من الصبیان اول سابق
الی الدین لم یبع بطائع مرشد
و بود او علیه السلام از کودکان اولین کسیکه سبقت بدین گرفت و هفت سال نداشت که مطیع رهبري شد.
219 (عربی). و ما تفصیل دادیم گفتار را درباره آن در جزء سوم 243
-6 حدیث کنیه و لقب دادن رسول خدا صلی الله علیه و آله امیر المومنین علی علیه السلام را بابی تراب و در این زمینه گفته است
و جاء رسول الله مرتضیا له
و کان عن الزهراء بالمتشرد
و رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد در حالیکه راضی از او بود و او (براي تهی دستی) اززهراء علیها السلام سرگردان شده بود.
[ [ صفحه 269
فمسح عنه الترب اذ مس جلده
و قد قام منها آلفا للتفرد
پس خاك رااز چهره او پاك کرد که بدن او را آلوده کرده بود و برخاست از روي خاك در حالیکه مانوس بتجرد و تنهائب بود.
صفحه 130 از 204
و قال له قول التلطف قم ابا
تراب کلام المخلص المتودد
و باو گفت گفتن از روي مهربانی که برخیز اي ابو ترابو سخنی خالصانه و دوستانه باو گفت.
واین لقب و کنیه در غزوه عشیره اي که در جماي الاولی یا جمادي الثانی یا درهر دو از سال دوم هجرت داده شد وقتیکه رسول
خدا صلی الله علیه و آلهامیر المومنین علی علیه السلام و عماررا در روي خاکی نرمی خفته دید پس آنها را بیدار کرد و علی علیه
السلامرا تکان داد و گفت: برخیز اي ابو تراب آیا من تو را خبر ندهم بدو بدبخت ترین مردم، دو مرد احمیر (قدار بن سالف) پی
کننده و کشنده ناقه صالح، و آنکه میزند بر فرق تو پس محاسنت از آن رنگین میشود.
مدارك این حدیث:
و این حدیث صحیحالسنه از اخباریست که حاکم ابو عبد الله نیشابوري استدارك نموده آنرا در کتابش و هیثمی صحیح دانسته آنرا،
امام حنبلی ها در مسند ج 4 س 264 و 263 نقل کرده و حاکم در مستدرك ج 3 ص 140 و طبري در تاریخش ج 2 ص 261 و ابن
هشام در سیره نبویه ج 2 ص 236 ، و ابن کثیر در تاریخش
[ [ صفحه 270
ج 3 ص 248 و هیثمی در مجمع ج 9 ص 136 و گوید آنرا روایت کرده است احمد و طبرانی و بزار و راویان تمامی مورد اعتماد و
وثوقند، و سیوطی آنرا در جامع کبیر چنانچه در ترتیب آن ج 6 ص 399 نقل از ابن عساکر و ابن النجار وعینی در عمده القاري ج 7
ص 630 نمودهاند.
و خواننده میاید آنرا که از مسلمیات و مورد قبول همگانست در طبقات ابن اسعد ص 509 و عیون الاثر ابن سید الناس ج 1 ص 226
و امتاع مقریزي ص 55 و سیره حلبی ج 2 ص 142 وتاریخ الخمیس ج 2 ص 364 و غیر آن.
و طبرانی در اوسط و کبیر نقل کرده باسنادش از ابی الطفیل گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و علی (ع) در روي خاك خوابیده
بود، پس فرمود: حقیقی ترین و صحیح ترین وشایسته ترین نامهاي تو ابو تراب است، تو ابو ترابی، و هیثمی این را در مجمع الزوائد
ج 9 ص 100 یاد کرده و گفته راویان آن مورد اعتمادند.
و بزاز و احمد و دیگران از عمار بن یاسر نقل کرده اند: که پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را ملقب بابی تراب نمود و
آن از محبوب ترین کنیه ها و لقبها پیش او بود، وهیثمی آنرا در مجمع الزوائد ج 9 ص 100 یاد کرده و گفته راویان احمد مورد
اعتمادند
و طبرانی در کبیر و اوسط باسنادش از ابن عباس نقل کرده:که گفت: وقتیکه پیامبر صلی الله علیه و آله ایجاد برادري و اخوت
نمودمیان اصحابش از مهاجرین و انصار و بین علی بن ابیطالب رضی الله عنه و کسی از ایشان برادري قرار نداد علی (ع) غمگین و
خشمناك بیرون رفت تا آنکه بجدول و نهر کوچکی رسید پس دستشرا بالش خود
[ [ صفحه 271
صفحه 131 از 204
نموده و سرش را روي آن گذارد و باد گرد و غبار بر اوافشاند پس پیامبر صلی الله علیه و آله بسراغ او رفت تا او را پیدا نمودپس با
پایش اشاره باو نموده و فرمود: برخیز پس شایسته و سزاوار نیست که باشی مگر ابو تراب، بر من خشم کردي وقتی ایجاد برادري
میان مهاجرین و انصار نمودم و بین تو و هیچکس از ایشان برادري قرار ندادم آیا راضی نیستی که بوده باشی از من بمنزله هارون از
موسی مگر آنکه پیامبري بعد از من نیست بدان کسیکه تو را دوست بدارد محفوف و پیچیده شده با من و ایمانست و کسیکه تو را
دشمن دارد خدااو را بمردن جاهلیت بمیراند و محاسبهشود بعملش در اسلام.
و ابوعلی در مسندش نقل کرده باسنادش از علی علیه السلام که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا طلبید پس درجدولی مرا
خوابیده دید، پس فرمود: چه روزیستکه مردم تو را ابو تراب بنامند، پس مرا دید که گویا در خاطرم از این چیزي است، گفت:
برخیزبخدا قسم که تو را خشنود کنم البته تو برادر من و پدر فرزندان منی قتال میکنی و میجنگی از سنت من و خلاص میکنی ذمه
مرا.
کسیکه بمیرد در زمانمن پس او خدا او را بزرگداشته و اللهاکبر گفته، و کسیکه در زمان تو از دنیا رود پس بتحقیق جان سپرده
است و کسیکه بمیرد و دوست بدار تو را بعد از مردنت خدا پایان دهد براي او بایمنی و ایمان مادامیکه خورشید طلوعیا غروب کند
و
[ [ صفحه 272
کسیکه بمیرد ودشمن دارد تو را مرده است بمردن جاهلیت و محاسبه شود بانچه در اسلام عمل کرده است.
سیوطی یاد کرده آنرا در جامع کبیر چنانچه در ترتیب آن ج 6ص 404 نقل شده و گوید: که بوصیري گفت تمام راویان آن مورد
اعتمادند.
و ابن عساکر باسنادش از سماك بن حرب نقل کرده که گفت: گفتم بجابر بن عبد الله که این گروه مردم را به بدگوئی بعلی بن
ابیطالب (ع) میخوانند، گفت: و ممکن نیست تو را که باو بدگوئی کند و یا چیست که تو بتوانی او را بان بدگوئی کنی، گفت:او را
با کنیه و لقب ابو تراب صد بزنم، گفت: بخدا قسم نبود براي علی (ع) کنیه و لقبی محبوب تر پیش او از ابی تراب، پیامبر میان مردم
برادري انداخت و بین او و کسی برادرينیانداخت پس خشمگین بیرون رفت تا آنکه بتل و تپه از ریگ روان رسید پس بر آن
خوابید پس پیامبر آمد نزد او وفرمود: برخیز اي ابو تراب خشم کردي که من میان مردم برادري قرار دادم ولی بین تو و کسی
( برادري نیانداختم گفت: بلی رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: تو برادر من و من برادر توام. (کفایه الطالب ص 82
و در اینجا روایت صحیحی است که مسلم و بخاري در دو مورد از صحیح خود نقل کرده اند: 1- در باب مناقب امیر المومنین (ع)
-2 کتاب نماز درباب خوابیدن مردم در مسجد. و نقل کرده آنرا طبري در تاریخش ج 2 ص 363 ، از عبد العزیز بن ابی حازم از
پدرشگوید: گفتم بسهل بن سعد که بعضی از فرمانداران مدینه میخواهند بفرستند نزد تو که علی علیه السلام را بدگوئیو اهانت
بساحت مقدس آن بزرگوار نمائیبالاي منبر، گفت: چه بگویم
[ [ صفحه 273
گفت: بگوئی (لعن الله ابا تراب)،گفت: قسم بخدا که او را موسوم باین نام نکرد مگر رسول خدا صلی الله علیهو آله، گفت: گفتم و
چگونه بود این اي ابو العباس، گفت: علی علیه السلام وارد شد بر فاطمه سپس از نزد او بیرون آمد، پس در سایه مسجد خوابید،
صفحه 132 از 204
گفت: سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شد بر فاطمه (س) و باو فرمود: پسر عمویت کجاست،پس فاطمه (س) گفت: او
اینست که درمسجد خوابیده است، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد نزدیک او و دید که عبایش از پشتش افتاده و خاك بر
پشتش رسیده پس شروع کرد بزدودن و پاكکردن خاك را از پشتش و میگفت: بنشین ابو تراب، قسم بخدا موسوم نکرد او را باین
نام مگر رسول خدا و بخدا سوگند نبود نامی محبوب تر پیش او از این نام.
و در عبارت بیهقیدر سنن کبري ج 2 ص 446 نقل شده که مردیرا از آل مروان عامل و فرماندار مدینه نمودند و او سهل بن سعد را
طلبید و باو فرمان داد که علی علیه السلام را ناسزا و دشنام گوید پس سهلامتناع نمود، پس باو گفت اما اگر نمیپذیري پس بگو
لعن الله ابا تراب،پس سهل گفت: نبود براي علی علیه السلام نامیکه محبوب تر باشد پیش او از ابو تراب و او مسرور میشد هر گاه
باین نام خوانده میشد، پس گفت: باو: بما خبر بده از قصه آن چرا او را ابو تراب نامیدند...
معارضه اي نیست میان این حدیث و آنچه که گذشت از احادیث صحیحه اي که دلالت کننده است بر ملقب شدن امیر المومنین
(ع) بابی تراب روز غزوه عشیره یا روز برادري و موآخات و نیست در تمام آنهاو این مورد مگر محسوب شدن موقفی از مواقفیکه
رسول خدا صلی
[ [ صفحه 274
الله علیه و آله او راه موسوم بابی تراب نمود و شاید سهل بن سعد نمیدانست از موارد مگر همان موردیکه خودش خبر دادآنرا پس
مانعی نیست در اینجا از ثبوتهمه آنها و کسیکه خیال کرده تعارض میان این و آن احادیث است و بگمان خودش چیزي بافته و
ساخته که جمع کند میان آنها را پس بتحقیق پرده از روي نقصان و کچی راي و اندیشه خود برداشته است.
بلی نزد حافظین حدیث در متن حدیث سهل اضطرابیاست که خبر میدهد از تصرف هواها در آن و در بعضی از الفاظ آن ایهام و
خیال بیهوده منافرت و خشونت میان امیر المومنین و دختر عموي معصومه و پاکش صدیقه طاهره فاطمه علیها السلاماست چنانچه
شاعر مالکی یاد شده ما بان اشاره کرده بقولش ": و کان عن الزهراء بالمتشرد. "
و حال آنکه آن دو بزرگوار منزه و معصوم و دورند از این بسبب آنچه خداي تعالی بایشان از عصمت عطا فرموده بتصریح قران
کریم
و ابن اسحاق از برخی از اهل علم روایت کرده که براي او حدیث کرده بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را
ابو تراب نامید براي اینکه او هر گاه فاطمه علیها السلام را بر چیزي نکوهش میکرد با او سخن نمیگفت و چیزي بانحضرت نمیگفت
که او را ناخوش دارد مگر آنکه خاکی میگرفت و سرش را روي آن میگذارد
[ [ صفحه 275
گفت: پس رسول خدا صلی الله علیه و آله وقتی بر او خاکی میدید میدانست که اوبر فاطمه عتاب و تندي کرده پس میفرمود:
چیست تو را اي ابو تراب.
امینی (قدس الله سره الزکیه) گوید: اینها نیست مگر زهر کینه و خلط سینه مردمی کینه توز و دشمنی که پرت میکند آنرا افکندن
سخنیبی مقصود براي آلوده کردن دامن پاك امیر المومنین علیه السلام و فاسد کردن معاشرت پسیندیده آنحضرت را با همسر
معصومه و مطهره اش (سلام الله علیها) و در آنست پائین آوردن صدیق اکبر (علی علیه السلام) و صدیقه کبري (فاطمه سلام الله
صفحه 133 از 204
علیها) از مقام بلندشان در مکارم اخلاق. و ثمرو نتیجه داده در امروز آنچه در دیروزدست آلوده و دشمن کینه توز افشانده بود از
این ساختگی ها تا آنکه نویسنده امروز سیاه کرد ورقهاي تاریخش را بقولش: و علی (ع) بود که تند میشد و غضب میکرد بعد از هر
کراهتی و میرفت که در مسجد بخوابد و پدر زنش دست بر شانه او میکشید و او را نوازش داده و موعظه میکرد و میان او و
همسرش تا مدتی جمع مینمود و از آنچه که ساخته (و تهمت به مولاي متقیان زده اند) پیامبر یکمرتبه دخترش را دید در خانه اش
گریه میکند از مشت زدن علی (ع) او را. ا ه.
و حاکم او عبد الله نیشابوري گوید: بنو امیه کارشان پائین آوردن و عیب جوئی از علی علیه السلام بود باین نام (ابو
[ [ صفحه 276
تراب) که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را نامیده بود و او را بر منبرها بعد ازخطبه در مدت حکومتشان لعن کرده و دشنام
میدادند و آنحضرت را بکنیه و نام ابو تراب مسخره میکردند و البته استهزاء و مسخره میکردند آنکسی را کهاو موسوم بان نموده بود
و حال آنکه خداوند تعالی فرموده ": قل ابا لله و آیاته و رسوله کنتم تستهزون لا تعتذروا قد کفرتم بعد ایمانکم "... بگو آیا بخدا و
آیات او و پیامبر استهزاء و سخریه میکردید. عذر نخواهید که بتحقیق کافر شدید بعد از ایمانتان.
و سبط ابن جوزي گوید: درتذکره ص 4، و آنچه حاکم گفته صحیح است زیرا که ایشان تحاشی و وحشت و ترسی از این کار
نداشتند بدلیل آنچه از مسلم از سعد بن ابی وقاص روایت شده که او داخل بر معاویه بن ابی سفیان شد پس معاویه (علی الهاویه)
باو گفت چه چیز تو را باز داشته و منع کرده از ناسزگوائی ابو تراب...
منقبت و فضیلتی در اطراف حدیث مذکور:
شیخ علاء الدین سکتواريدر (محاضره الاوائل) ص 113 گوید: اول کسیکه مکنی و موسوم به ابو تراب شد علی بن ابیطالب رضی
الله عنه بود رسول خدا صلی الله علیه و آله او را موسوم نمود وقتیکه دید او را خوابیدهو بر پهلو و پشتش خاك است پس از روي
مهربانی باو فرمود: برخیز اي ابو تراب پس بهترین لقبهاي او بود
[ [ صفحه 277
و بعد از این براي او کرامتی بود به برکت نفس محمدي که خاك براي او بازگو کند هر چه بر آن جاري شده و میشود تا روز
قیامت پس بفهم راز آشکاریرا. دلائل النبوه. ا ه
و بتحقیق که ابداع و انشاء کرد شاعر ماهر و استاد عبد الباقی افندي عمري در قولش:
یا ابا الاوصیاء انت لطه
صهره و ابن عمه و اخوه
اي پدر چانشینیان تو براي طاها (رسول خدا)داماد و پسر عموي و برادر اوئی.
ان الله فی معانیک سرا
صفحه 134 از 204
اکثر العالمین ماعلموه
بدرستیکه براي خدا در معانی و مراتب تو را زیست که بیشتر جهانیان آنرا ندانستند.
انت ثانی الاباء فی منتهی الدو
رو آباوه تعد بنوه
تو دومین پدرانی در پایان روزگار و دورهها و پسران فرزندانش محسوب میشوند.
[ [ صفحه 278
خلق الله آدما من تراب
فهو ابن له و انت ابوه
خدا آدم را از خاكآفرید پس آدم پسر خاك و تو پدر او هستی (ابو تراب).
-7 و از آنچه را که شاعر مالکی ما در شعرشبان اشاره کرده از مناقب مولاي ما امیر المومنین علیه السلام حدیث سوره برائت و
ابلاغ آنست گوید.
و ارسله عنه الرسول مبلغا
و خص بهذا الامر تخصیص مفرد
و ارسال کرد آنرا از او پیامبر در حالیکه مبلغ و رساننده باشد و اختصاص باین امر پیدا کرد تخصیصیکه ویژه او بود فقط.
و قال: هل التبلیغ عنی ینبغی
لمن لیس من بیتی من القوم فاقتدي
و فرمود: آیا تبلیغ از طرف من سزاوار است براي کسیکه از این مردم از خاندان من نیستپس پیروي کن.
و این: چنین بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله ابوبکررا فرستاد براي مکه که آیاتی از اول سوره برائت را براي مردم مکه
بخواند، پس جبرئیل از نزد خداي عزیز آمد و گفت: هرگز اداء نمیکند از تو مگر خودت یا مردي از تو، پس رسول خدا صلی الله
علیه و آله علی علیه السلامرا فرستاد با شتر و ناقه غضباء یا (جدعاء) در پی ابوبکر و فرمود: او را دریاب و هر کجا باو رسیدي نامه
رااز او بگیر و برو بسوي مکه و بر آنهاقرائت کن، پس علی علیه السلام در عرج یا در الخلیفه یا در ضجنان یا جحفه باو رسید و
صفحه 135 از 204
[ [ صفحه 279
نامه را از او گرفت و حج کرد و تبلیغ نمود و اذان گفت (یا اعلان کرد).
این خبر تاریخی را بسیاري از امامان و حافظین حدیث براه هاي متعددو زیاد صحیحی که کمتر آن امکان تواترو قطعیت پیش
جمعی از برادران تسنن دارد نقل کرده اند و براي تو است امتو گروه بسیاریکه آنرا نقل کرده اند:
. -1 ابو محمد اسماعیل سدي کوفی، فوتشده در سال 128
. -2 ابو محمد عبد الملک بن هشام بصري، فوت شده در سال 218
. -3 ابو عبد الله محمد بن سعد زهري، فوت شده در سال 230
. -4 حافظ ابوبکر بن ابی شیبه عبسی کوفی،فوت شده در سال 239
. -5 حافظ ابو الحسن ابن شیبه عبسی کوفی، فوت شده در سال 239
. -6 امام حنبلی ها احمد بن حنبل شیبانی، فوت شده در سال 241
. -7 حافظ ابو محمد عبد الله دارمی صاحب سنن، فوت شده در سال 255
. -8 حافظ ابو عبد الله بن ماجه قزوینی صاحب سنن، فوت شده در سال 273
. -9 حافظ ابو عیسی ترمذي صاحب صحیح، فوت شده 279
-10 حافظ ابوبکر احمد بن ابی عاصم شیبانی، فوت شده
[ [ صفحه 280
.287
. -11 حافظ ابو عبد الرحمن احمد نسائی صاحبسنن، فوت شده 303
. -12 حافظ ابو جعفر محمد بن جریر طبري، فوت شده 310
. -13 حافظ ابوبکر محمد بن اسحاق بن هزیمه نیشابوري فوت شده 311
. -14 حافظ ابو عوانه یعقوب نیشابوري صاحب مصابیح، فوت شده 316
. -15 حافظ ابو القاسم عبد الله بغوي صاحب مصابیح، فوت شده 317
. -16 حافظ عبد الرحمن ابن ابی حاتم تمیمی، فوتشده 317
. -17 حافظ ابو حاتم محمد بن حبان تمیمی، فوت شده 354
. -18 حافظ ابو القاسم سلیمان بن احمد طبرانی، فوت شده 360
. -19 حافظ ابو الشیخ، فوت شده 369
. -20 حافظعلی بن عمر دار قطنی، فوت شده 385
. -21 حافظ ابو عبد الله حاکم نیشابوري صاحب مستدرك، فوت شده 405
. -22 حافظ ابوبکر بن مردویه اصبهانی، فوت شده 416
. -23 حافظ ابو نعیم احمد اصفهانی صاحب حلیه، فوت شده 430
صفحه 136 از 204
[ [ صفحه 281
. -24 حافظ ابوبکر احمد بن حسین بیهقی صاحب سنن، فوت شده 458
. -25 فقیه ابو الحسن علی بن مغازلی شافعی، فوت شده 483
. -26 حافظ ابو محمد حسین بغوي شافعی، فوت شده 516
. -27 حافظ نجم الدین ابو حفص نسفی سمرقندي حنفی، فوت شده 537
. -28 حافظ ابو القاسم جار الله زمخشري شافعی، فوت شده 538
. -29 ابو عبد الله یحی قرطبی صاحب تفسیر کبیر، فوت شده 567
. -30 حافظ ابو الموید موفق بن احمدخوارزمی حنفی، فوت شده 658
. -31 حافظ ابو القاسم بن عساکر دمشقی شافعی، فوت شده 571
. -32 ابوالقاسم عبد الرحمن خثعمی سهیلی اندلسی، فوت شده 581
. -33 ابو عبدالله محمد بن عمر فخر رازي شافعی، فوت شده 606
. -34 ابو السعادات بن اثیر شیبانی شافعی، فوت شده 606
. -35 حافظ ابو الحسن علی بن اثیر شیبانی، فوت شده 630
[ [ صفحه 282
. -36 ابو عبد الله ضیاء الدین محمد مقدسی حنبلی، فوت شده 643
. -37 ابو سالم محمد بن طلحه قرشی نصیبی شافعی، فوت شده 652
. -38 ابو المظفر یوسف سبط حافظ ابن جوزي حنفی، فوت شده 655
-39 عز الدین ابن ابی الحدید معتزلی، فوت شده 655
-40 حافظ ابو عبد الله گنجی شافعی، فوت شده 658
. -41 قاضی ناصر الدین ابو الخیر بیضاوي شافعی، فوت شده 685
. -42 حافظ ابو العباس محب الدین طبري شافعی، فوت شده 694
. -43 شیخ الاسلام ابو اسحاق ابراهیم حموي، فوت شده 722
. -44 ولی الدینمحمد خطیب عمري تبریزي صاحب مشکاه المصابیح، فوت شده 737
. -45 علاء الدین علی بن محمد خازن صاحب تفسیر،فوت شده 741
. -46 اثیر الدین ابو حبان اندلسی صاحب تفسیر، فوت شده 745
. -47 حافظ شمس الدین محمد ذهبیشافعی، فوت شده 748
-48 نظام الدین حسن نیشابوري صاحب تفسیر، فوتشده
[ [ صفحه 283
صفحه 137 از 204
...
. -49 حافظ عماد الدین اسماعیل بن کثیر دمشقی شافعی فوت شده 774
. -50 حافظابوالحسن علی بن ابی بکر هیثمی شافعی، فوت شده 807
. -51 تقی الدین احمدبن علی مقریزي حنفی، فوت شده 845
. -52 حافظ ابوالفضل بن حجر احمد عسقلانی شافعی، فوت شده 852
. -53 نور الدین علی بن محمد بن صباغ مکی مالکی، فوت شده 855
. -54 بدر الدین محمود بن احمد عینی حنفی، فوتشده 855
. -55 شمس الدین محمد بن عبد الرحمن سخاوي ساکن حرمین فوت شده 902
. -56 حافظ جلال الدین عبد الرحمن سیوطی شافعی، فوت شده 911
. -57 حافظ ابو العباس احمد قسطلانی شافعی، فوت شده 923
. -58 حافظ ابومحمد عبد الرحمن بن ربیع شیبانی شافعی فوت شده 944
.82 / -59 مورخ دیار بکري صاحب تاریخ (الخمیس) فوت شده 966
[ [ صفحه 284
. -60 حافظ شهاب الدین احمد بن حجر هیثمی شافعی، فوتشده 974
. -61 متقی علی بن حسام الدین قرشی هندي، ساکن مکه، فوت شده 975
. -62 حافظ زین الدین عبد الروف مناوي شافعی، فوت شده 1031
. -63 فقیه شیخ بن عبد الله عید روس حسینی، یمنی، فوت شده 1041
. -64 شیخ احمد بن باکثیر مکی شافعی صاحب وسیله، فوت شده 1047
. -65 ابو عبد الله محمد زرقانی مصري مالکی، فوت شده 1122
-66 میرزا محمد بدخشی صاحب مفتاح النجا، فوت شده....
. -67 سید محمد بن اسماعیل صنعانی حسینی، فوت شده 1182
. -68 ابو العرفان شیخ محمد صبان شافعی صاحب اسعاف، فوت شده 1206
. -69 قاضی محمد بن علی شوکانی صنعانی، فوت شده 1250
. -70 ابو الثناء شهاب الدین سید محمود آلوسی شافعی، فوت شده 1270
. -71 شیخ سلیمان بن ابراهیم قندوزي حسینی، حنفی، فوت شده 1293
[ [ صفحه 285
. -72 سید احمد زینی دحلال مکی شافعی، فوت شده 1304
-73 سید مومن شبلنحی مولف (نور الابصار)........
ما در جلوتر ترجمه و بیوگرافی بسیاري از این اعلام را در جزء اول ص 51 و 73 (عربی) یاد کردیم که اسانید و مدارك شان منتهی
صفحه 138 از 204
میشود در شاهکاري اعلان برائت و تبلیغ آنرا بجمعی از صحابه اول که از ایشان:
-1 امیر المومنین علی علیه السلام رضی الله عنه از طریق زید بن یثیع گوید: چون ده آیه از برائت بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل
شد ابوبکر را طلبید تا آنهارا بر مردم مکه بخواند سپس مرا خواند و بمن فرمود: برو هر کجا برخورد کردي بابی بکر نامه را از او
بگیر و برو با آن بمکه و آنرا بر مردم مکه قرائت کن، پس من حرکت کردمو در جحفه ابی بکر را دیدم و نامه رااز او گرفتم و ابو
بکر... برگشت و گفت: اي رسول خدا درباره من آیه اي نازل شده، فرمود: نه و لیکن جبرئیلآمد نزد من و گفت: هرگز نباید
برساند از طرف تو مگر خودت یا مردي از تو.
[ [ صفحه 286
صورت دیگر:
فرمود: سوره برائت نازل شد پس رسول خدا صلی الله علیه و آله ابوبکررا فرستاد سپس علی (ع) را فرستاد پس نامه را از ابوبکر
گرفت و چون برگشت گفت: آیا درباره من چیزي نازلشده، فرمود: نه و لیکن من مامور شدم که یا خودم آنرا تبلیغ کنم یا مردي
از خاندانم پس علی علیه السلام رفت بسوي مکه و در میان ایشان (باربع) ایستاد. (و آیات مذکوره رابر ایشان قرائت نمود.)
صورت سوم از زید:
بدرستیکه رسول خداصلی الله علیه و آله ابوبکر را با سوره برائت فرستاد بسوي اهل مکه پس از آن عقب او علی (ع) را فرستاد و باو
گفت: نامه را بگیر و برو بسوي مردم مکه، گوید: پس علی (ع) ابوبکر را دیده و نامه را از او گرفتو ابوبکر برگشت در حالیکه
غمگین و محزون بود و برسول خدا صلی الله علیهو آله، گفت آیا درباره من آیه اي نازل شده، فرمود: نه، جز اینکه مامور شدم که
آنرا خودم ابلاغ کنم یا مردي از خاندان و اهل بیتم برساند.
[ [ صفحه 287
خصائص نسائی ص 2، الاموالابی عبید ص 165
صورت چهارم:
از امیر المومنین علی علیه السلام از طریق حنش بلفظ و عبارت یاد شده اول از الفاظ زید بن یثیع کلمه بکلمه.
صورت پنجم از حنش از امیرالمومنین:
گوید: بدرستیکه پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامیکهاو را فرستاد با سوره برائت، گفت: اي پیامبر خدا من سخن گو و خطیب نیستم،
فرمود: چاره نیست از اینکه یا من خودم بروم یا تو با آنها بروي، گفت: پس اگر چاره اي نیست من بزودي میروم، فرمود: برو که
خدا زبانت را ثابت و قلبت را هدایت میکند، گفت: پس از آن دستش را بر دهانش گذارد.
صورت ششم از ابی صالح از امیرالمومنین:
فرمود: رسولخدا صلی الله علیه و آله ابوبکر را فرستاد با سوره برائت بسوي مردم مکه و او را براي موسم حج فرستاد پس از آن
[ [ صفحه 288
صفحه 139 از 204
مرا در پس او فرستاد پس من باو رسیده و آنرا از او گرفتم، پس ابوبکر گفت: چیست مرا فرمود: تو رفیق غار منی و صاحب منی بر
حوض جز اینکه نباید تبلیغ کند از من غیر من یاد مردي از من، طبري آنرا نقل کردهچنانچه در فتح الباري ابن حجر عسقلانی ج 8
ص 256
-2 ابوبکر بن ابی قحافه گوید: بدرستیکهپیامبر صلی الله علیه و آله مرا با سوره برائت بسوي مردم مکه فرستاد که بعد از امسال
مشرکی نباید حج کند و برهنه اي نباید طواف خانه نماید و داخل بهشت نمیشود مگر شخص مسلمان، کسیکه میان او و رسول خدا
پیمانیست آنرا تاخیر اندازد تا مدتش سپري شود و خدا و پیامبر از مشرکین بیزارند پسسه روز (یا سه میل) راه رفت سپس بعلی علیه
السلام فرمود: خود را بابی بکر برسان او را برگردان بسوي من و برائت را تو ابلاغ کن، گفت: پس علی (ع) بفرمان رسول خدا
عمل کرد و چون ابوبکر وارد شد بر پیامبر گریست و گفت: اي رسول خدا درباره منچیزي آمده، فرمود: نیامده درباره تو مگر خیر
و لیکن مامور شدم که ابلاغ نکند آنرا مگر من یا مردي از من
-3 ابن عباس گوید: رسول خدا صلیالله ابوبکر را بفرستاد پس همانطور که ابوبکر در بعضی از راه بود که شنید صداي شتر قصواء
رسول خدا را پس ابوبکر با ترس بیرون آمد بگمان آنکه او رسول خدا صلی الله علیه و آله استپس ناگاه دید علی رضی الله
[ [ صفحه 289
عنه است پس نامه رسول خدا را باو دادو بعلی (ع) گفت که آن سخنان را اعلان کند (پس بدرستیکه شایسته نیستکه تبلیغ کند از
10 ذي حجه) ایستاد و -11 - من مگر مردي از اهل من پس انفاق کردند) پس با هم رفتند پس علی علیه السلام در ایام تشریق ( 12
فریاد میکرد که ذمه خدا و پیامبر او بیزار است از هر مشرکی....
صورت دیگري از لفظ ابن عباس:
گوید: که رسول خدا صلی الله علیه و آله ابوبکر را فرستاد بسوره برائت پساز آن علی (ع) را در پی او روانه کرد و گرفت از او
سوره را پس ابوبکر گفت: اي رسول خدا درباره من چیزي رسید، فرمود نه تو یار منی در غار وبر حوض، ولی نباید به برساند از من
مگر خودم یا علی (ع)...
[ [ صفحه 290
حدیث دیگري از ابن عباس گوید:
در حدیث طولانی که در آن جملهاي از فضائل امیرالمومنین علیه السلام ذکر شد از مناقبیکه مورد قبولهمه امت است اینستکه:
رسول خدا صلی الله علیه و آله فلانی را با سوره توبه فرستاد پس از آن علی علیه السلام را پشت سر او فرستاد پس آنرا از او گرفت
و فرمود: نباید به برد آنرا مگر مردیکه از من و من از اویم.
و این حدیث ابن عباس را بسیاري از امامان و حافظین حدیث در مسانیدشان با اسناد صحیحیکه تمام راویانش مورد اعتتماد و مصر
بصحت و راویانش موثق هستند نقل کرده اند و ما آنرا در جزءاول (عربی) ص 51 و 49 یاد نموده و گذشت بحث در اطراف آن در
.217 ، جزء سوم ص 195
حدیث دیگر از ابن عباس
ابن عساکر باسنادش از طریق حافظ عبد الرزاق از ابن عباس نقل کرده گوید: من با عمر بن خطاب در برخی از کوچه هاي مدینه
صفحه 140 از 204
را که او را « راه میرفتیم پس عمر گفت: اي پسر عباس گمان میکنمکه مردم کوچک یا ناچیز گرفتند صاحب شما (علی (ع
متولیامور شما
نکردند پس گفتم: قسم بخدا که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را ناچیز و کوچک نگرفت وقتیکه او را برگزید براي سوره
برائت که بر اهل مکه بخواند، پس عمر بمن گفت: سخن راست را تو گفتی قسم بخدا که شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله
میفرمود: بعلی بن
[ [ صفحه 291
ابیطالب (ع "). من احبک احبنی و من احبنی احب الله و من احب الله ادخله الجنه مدلا " کسیکه تو را دوست دارد مرا دوست داشته
و کسیکه مرا دوست دارد خدا را دوست داشته و کسیکه خدا را دوست دارد او را نوازش شده وارد بهشت نماید.
-4 جابر بن عبد الله انصاري گوید: بدرستیکه پیامبر صلی الله علیه و آله وقتیکه از عمره جعرانه برگشت ابوبکر را برايحج فرستاد
پس ما با او آمدیم تا انکهبودیم ما بعرج آماده شد براي نماز صبح و چون ایستاد براي تکبیر صداي ضجه شنید از پشت سرش پس
تکبیر نگفت وگفت این صداي شتر جدعاء رسول خدا استهر آینه براي رسول خدا صلی الله علیهو آله درباره حج بدا و تبدیل
رائی واقع شده پس شاید که رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد پس با او نماز میگذاریم پس ناگاه دید علی رضی الله عنه است بر
ناقه آنحضرت پس ابوبکر باو گفت شما فرماندار و امیر هستید یا قاصد و پیام آور، فرمود: نه بلکه رسولم مرا رسول، خدا صلی الله
علیه و آله فرستاد بسوره برائت که درمواقف حج آنرا بر مردم قرائت کنم، پس ما وارد مکه شدیم پس چون یکروز پیش از ترویه
بود ابوبکر برخاست و براي مردم خطبه اي خواند و مناسک حج براي آنها گفت تا آنکه فارغ شد علی علیه السلام برخاست پس
سوره برائت رابر مرم خواند تا پایان آن سپس با او بیرون رفتیم تا آنکه روز عرفه شد ابوبکر برخاست و براي مردم خطبه خواند و از
مناسک براي
[ [ صفحه 292
آنها حدیث کرد تا فارغ شد علی رضی الله عنه برخاست و بر مردم سوره برائت را خواند تا تمام کرد پس چون گروه اول حرکت
کردند ابوبکر برخاست و خطبه خواند و بیان کرد چگونه کوچ کنند یا چطور (در منی) سنگ بیاندازند و مناسک شان را بایشان
آموخت و چون خلاص شد علی رضی الله عنه برخاست و سوره برائت را بر مردم خواند تا پایان آن.
دارمی آنرا نقل کرده در سننش ج 2 ص 67 ، و نسائی در خصایص ص 20 ، و ابن خزیمه نقل کرده وآنرا صحیح دانسته و ابن حبان
از طریقابن جریح و طبري و محب الدین طبري درالریاض النضره ج 2 ص 173 ، از طریق ابی حاتم و نسائی و دیده میشود در تیسیر
الوصول ج 1 ص 133 ، تفسیر قرطبی ج 8 ص 67 ، المواهب اللدنیه قسطلانی، شرح المواهب زرقانی ج 3 ص 91 ، تاریخ الخمیس ج
2 ص 141 ، سیره زینی دحلان ج 2 ص 365 ، تفسیر آلوسی روح المعانی ج 3 ص 268 ، تفسیر المنار ج 10 ص 156 نقل از پنج
حافظ یاد شده از دارمی تا محب الدین طبري.
-5 انس بن مالک گوید: که رسول خدا صلی الله علیه و اله فرستاد با ابوبکر سوره برائت را براي مردم مکه، سپس او را خواست و
فرمود: سزاوار نیست که این را برساند مگر مردي از اهل من پس علی علیه السلام را طلبید و آنرا باو داد.
و در لفظ دیگري براي احود
صفحه 141 از 204
بدرستیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله برانگیخت ابوبکر صدیق را با سوره برائت پس چون بذي الحلیفه رسید فرمود: نباید
[ [ صفحه 293
این را تبلیغ کند مگر من یا مردي از خاندان من پس آنرا با علی (ع) فرستاد.
طریق حدیث: تمام راویانش صحیح و مورد اعتماد و وثوقند آنرا احمد در مسندش ج 3 ص 283 و 212 نقل کرده و ترمذي در
جامعه ج 2 ص 135 طبعهند و نسائی در خصائصش ص 20 و ابن کثیر در تاریخش ج 5 ص 38 ، از ترمذي و احمد در تفسیرش ج
2 ص 333 ، و خوارزمی در مناقب ص 99 و قسطلانی در شرح صحیح بخاري ج 7 ص 136 ، و ابن حجر در شرح صحیح ج 8 ص
256 و عینی درشرح صحیح ج 8 ص 637 و ابن طلحه در مطالب السئول ص 17 و سیوطی در الدر المنثور ج 3 ص 209 نقل از ابن
ابی شیبه و احمد و ترمذي و ابی الشیخ و ابن مردویه و در کنز العمال ج 1 ص 249 ، از ابن ابی شیبه و زرقانی در شرح المواهب ج
3 ص 91 و شوکانی در تفسیرش ج 2 ص 319 نقل از کسیکه سیوطیدر الدر المنثور از او نقل کرده و آولسی در تفسیرش ج 3 ص
. 268 نقل از احمد و ترمذي و ابی الشیخ و صاحب المنار در تفسیرش ج 10 ص 157
-6 ابو سعید خدري گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله ابوبکر... را فرستاد که از طرف او برائت را فرستاد پس چون او را روانه
کرد علی رضی الله عنه را فرستاد و گفت: اي علی نباید برساند از من مگر خودم یا نه، پس او را بر ناقه و شتر غضباء خود سوار کرد
و روانه نمود، پس علی علیه السلام رفت تا بابی بکر. 0. ملحق شد و برائت را از او گرفت، پس ابوبکر آمد خدمت پیامبر صلی الله
علیه و آله در حالیکه از این موضوع ترسی بر او راه یافته بود که شاید براي
[ [ صفحه 294
او آیه اي نازل شده باشد پس چون رسید نزد آنحضرت گفت: چیست مرا یا رسول الله فرمود: خیر است تو برادر من و یار منی در
غار و تو با منی بر حوض جز اینکه نباید تبلیغ کند از من غیر من یا مردي از من.
نقل کرده آنرا ابن حبان و ابن مردویه چنانچه در الدر المنثور سیوطیج 3 ص 209 و روح المعانی آلوسی ج 3 ص 268 و در طبع
منیریه ج 1 ص 40 و ابن حجر اشاره کرده بآن در فتح الباري ج 8 ص 256 از طریق عمرو بن عطیه از پدرش از ابی سعید.
ابو رافع گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرستاد ابوبکر را بسوره برائت بسوي موسم حج، پس جبرئیل علیه السلام آمد و
گفت: که نباید هرگز برساند از تو مگر خودت یا مردي از تو، پس برانگیخت علی رضی الله عنه را در پی او تا آنکه بین مکه و
مدینه باو رسید و آنرا از او گرفت و در موسم براي مردم قرائت نمود.
ابن مردویه و طبرانی نقل کرده آنرا باسنادشان چنانچه در الدر المنثور سیوطی ج 3 ص 210 و فتح الباري ابن حجر ج 8 ص 256 یاد
شده است.
-8 سعدبن ابی وقاص گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله ابوبکر را فرستاد بسوره برائت تا آنکه در بعضی از راه علی رضی الله
عنه را فرستاد پس آنرا از او گرفت سپس رفت با آن بسوي مکه،پس ابوبکر در خاطر خود چیزي دید، پسرسول خدا صلی الله علیه
و آله فرمود: نباید برساند از من مگر خودم یا مردي از من
خصایص نسائی ص 20 ، الدر المنثور ج 3 ص 209 نقل از ابن مردویه، تفسیر شوکانی ج 2 ص 319 و ابن حجر در فتح
صفحه 142 از 204
[ [ صفحه 295
الباري ج 8 ص 255 باناشاره نموده است.
حدیث دیگر از سعد:
ابن عساکر نقل کرده باسنادش از حرث بن مالک گوید: آمدم بمکه پس ملاقات کردم سعدبن ابی وقاص را و گفتم: آیا براي علی
(ع) منقبتی شنیده اي، گفت: براي او گواهی میدهم چهار فضلیت را که اگر یکی از آنها براي من بود محبوب تر بود نزد من از دنیا
که در آن مانند نوح (دو هزار و پانصد سال) زنده گیکنم، به درستیکه رسول خدا صلی الله علیه و اله ابوبکر را فرستاد با برائت
بسوي مشرکین قریش پس یکشبانه روز رفت سپس بعلی علیه السلام فرمود: برو در پی ابوبکر و آنرا از او بگیر و ابلاغ کن بمردم
مکه و ابوبکررا بمن برگردان، پس ابوبکر برگشت درحالیکه گریه میکرد و گفت اي رسول خدادرباره من چیزي نازل شد، فرمود:
. نهمگر خیر اینکه نباید ادا کند از من مگر خودم یا مردي از من یا فرمود: از اهل بیت من تا پایان حدیث رجوع کنجزء اول ص 40
-9 ابو هریره گوید:من با علی بن ابیطالب رضی الله عنه بودم وقتیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله او را فرستاد پس فریاد زد بچهار
موضوع تا آنکه صدایش چون شیهه اسب طنین انداز شد.
دارمی آنرا در سنن خود ج 2 ص 237 نقل کرده و نسائی در سننش ج 5 ص 234 با اختصاریکه مخل با مطلب نبوده چنانچه
سیوطی آنرا در شرح آن گفت و حدیث ابی هریره را بسیاري از حافظین نقل کرده اند جز آنکه دستهاي هوي با آن بازي کرده و
آماده ساخته براي یاوه سرایان و بیهوده گویان میدان باطل گوئی و دروغ سازي
[ [ صفحه 296
اطراف این حدیث سودمند.
و حافظ محب الدین طبري در الریاض النضره ج 2 ص 173 و ذخایر العقبی ص 69 ، از طریق ابی حاتم از ابی سعید یا بابی هریره
نقل کرده گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرستاد ابوبکر را پس چون بضجنان رسید شنید صداي شتر علی علیه السلام را و
شناختآنرا و آمد پیش او گفت کار من چیست،گفت خیر است بدرستیکه رسول خدا مرا فرستاد بعنوان برائت، پس چون ما
برگشتیم ابوبکر رفت نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و گفت: اي رسول خداچیست مرا، گفت: خیر تو صاحب منی درغار جز اینکه
نباید تبلیغ کند غیر منیا مردي از من یعنی علی (ع).
-10 عبد الله بن عمر ابن حجرعسقلانی یاد کرده در فتح الباري ج 8 ص 256 آنچه گذشت از امیر المومنین از طریق ابی صالح
سپس گفت: و از طریق عمري از نافع از ابن عمر همینطور.
-11 حبشی بن جناده گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: علی (ع) از من و من از اویم نمیرساند از منمگر خودم یا علی
(ع)
حدیث صحیح استکه راویانش تمامی مورد اعتمادند احمد بن حنبل بچهار طریق آنرا در مسندش ج 4 ص 164 و 165 نقل کرده
و ترمذي در صحیحش ج 2 ص 213 و آنرا صحیح و حسن دانسته و نسائی در خصائص ص 20 و ابن ماجه قزوینی در سنن ج 1
ص 57 و بغوي در مصابیح ج 2 ص 275 و خطیب عمري در مشکاه ص 556 و فقیه ابن مغازلی در مناقب و گنجی در کفایه ص
557 و نووي در تهذیب الاسماء و اللغات و محب طبري در الریاض ج 2 ص 74 از
صفحه 143 از 204
[ [ صفحه 297
حافظ سلفی و سبط بن جوزي در تذکره ص 23 و ذهبی در تذکره الحفاظ در ترجمه سوید بن سعید و ابن کثیر در تاریخش ج 7
ص 356 و سخاوي در المقاصد الحسنه ومناوي در کنوز الدقایق ص 92 و حموینیدر باب هفتم از فرائد السمطین و جلالالدین
سیوطی در جامع صغیر و در جمع الجوامع چنانچه در ترتیب آن ج 6 ص 153 و ابن حجر یاد کرده آنرا در صواعق ص 73 و منقی
هندي در کنز العمال از یازده حافظ و بدخشانی در نزل الابرار ص 9 نقل از ابن ابی شیبهو احمد و ابن ماجه و ترمذي و بغوي و ابن
ابی عاصم و نسائی و ابن قانع و طبرانی و ضیاء مقدسی و جارودي و فقیهشیخ بن عید روس در العقد النبوي و امیر محمد صنعانی در
. الروضه الندیه وقندوزي در ینابیع الموده و شبلبخی درنور الابصار ص 78 و ابن حبان در اسعاف حاشیه نور الابصار ص 155
امینی (قدس الله روحه القدسی) گوید: این جمله روایت شده از حبشیبن جناده و عمران و ابی ذر غفاري از حدیث تبلیغ گرفته شده
و آن قسمتی و جزئی از آنست چنانچه تصریح بر آن کرده صاحب لمعان و مرقاه و سندي حنفیدر شرح سنن ابن ماجه ج 1 ص 57
و گفتند: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود این جمله را براي بزرگداشت علی(ع) و عذر خواهی از ابی بکر...
-12 عمران بن حصین در حدیث مرفوعا گوید: فرمود: علی (ع) از منست و منم از علی (ع) و نمیرساند از من مگر علی (ع)، ترمذي
آنرا نقل کردهو گفته حدیثی خوب و عجیب است در تذکره سبط ص 22 هم چنین است.
-13 ابوذر غفاري مرفوعا گفته: علی (ع)از من و من از علیم و
[ [ صفحه 298
. نمیرساند مگر خودم یا علی (ع) مطالب السئوال ص 18
مرسلات
-1 از ابی جعفر محمد بن علی (امام باقر علیه السلام) گوید چون سوره برائت بر رسول خدا صلی اللهعلیه و آله نازل شد و ابوبکر
مامور شده بود که براي مردم اقامه حج کند،بآنحضرت گفته شد: اي رسول خدا سوره را با ابوبکر ارسال نمائید، فرمودند: نباید
برسانید از طرف من مگر مردي از خاندان من، آنگاه علی بن ابیطالبرضوان الله علیه را فرا خوانده و باوگفت: برو با این حکایت از
اوائل سوره برائت نقل کن و آنرا در روز عیدقربان وقتیکه مردم در منی اجتماع کردند و اعلان کن:
انه لا یدخل الجنه کافر. کافر داخل بهشت نمیشود.
و لا یحج بعد العام مشرك. و بعد از امسال مشرکی حج نخواهد کرد.
و انلا یطوف بالیت عریان. و برهنه طواف خانه نباید کند.
و من کان له عند رسول الله صلی الله علیه و آله عهد فهو له الی مدته و کسیکه براي او نزدپیامبر صلی الله علیه و آله پیمانیستآن
براي او تا مدتش خواهد بود، پس علی بن ابیطالب رضوان الله علیه بر ناقه عضباء رسول خدا صلی الله علیه وآله سوار شد و بیرون
رفت تا در راه به ابوبکر رسید و چون ابوبکر او را درراه دید، گفت: امیري یا ماموري، فرمود: بلکه مامورم، آنگاه با هم رفتند پس
ابوبکر براي مردم اقامه حج نمود و عرب در این سال بر منازلشان بهمان روش جاهلیت حج میکردند تا آنکهروز قربان شد علی بن
ابیطالب
صفحه 144 از 204
[ [ صفحه 299
رضی الله عنه ایستاد و در میان مردم اعلان کرد آنچه را که رسول خدا صلی الله علیه و آله باو فرمان داده بود...
-2 روایت شده که ابوبکر چون در قسمتی از راه رسید جبرئیل علیه السلام فرود آمده و گفت: اي محمد (ص) نباید رسالت تو را
ابلاغ کند مگر مردي از تو، پس علی (ع) را فرستاد و ابوبکر برگشت نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و گفت: اي رسول خدا آیا
چیزي درباره من ازآسمان نازل شده فرمود: بلی، پس تو برو براي موسم و علی (ع) آیات برائت را اعلان میکند... نظام الدین
نیشابوري در تفسیر مطبوعش در حاشیه تفسیر طبري ج 1 ص 36 یاد کرده است.
-3 از سدي روایت شده گوید: چون این آیات تا چهل آیه (از سوره برائت) نازل شد رسول خدا صلی الله علیه و آله آنرا با ابوبکر
فرستاد و امر کرد او را بر حج پس چون روانه شدو بدرخت ذي الحلیفه رسید علی (ع) را در پی او فرستاد و آنها را از او گرفت و
ابوبکر برگشت بطرف پیامبر صلیالله علیه و آله و گفت اي رسول خدا پدرم و مادرم بفدایت آیا درباره من چیزي نازل شده گفت:
نه و لکن نباید تبلیغ کند از من غیر از خودم یا مردياز من، آیا تو راضی نیستی اي ابوبکرکه در غار با من بودي و تو صاحب من بر
حوضی گفت: آري یا رسول الله، پسابوبکر حرکت کرد براي حج و علی
[ [ صفحه 300
علیه السلام اعلان نموده سوره برائت را...
-4 بغوي مفسر در تفسیرش گوید: در حاشیه تفسیر خازن ج 3 ص 49 گوید: چون سال نهم شد و رسول خدا صلی الله علیه و آله
خواست حج کند، سپس گفت: مشرکینحاضر میشدند و برهنه طواف میکردند پسابوبکر را در این سال امیر حاج فرستاد براي
موسم که براي مردم اقامهحج کند و با او چهل آیه از اول برائتفرستاد تا در موسم براي مردم قرائت کند، سپس علی (ع) که خدا
چهره اش را سرافراز کند فرستاد بر ناقه و شترعضباءاش تا آنکه اول سوره برائت را براي مردم بخواند و او را فرمان داد که در مکه و
منی و عرفات اعلان کند:که ذمه خدا و پیامبر او از هر مشرکی بیزار و نباید برهنه اي طواف خانه کند، پس ابوبکر برگشت و گفت:
اي رسول خدا پدر و مادرم قربان شما آیا درباره من چیزي نازل شده است، گفت:نه و لیکن براي کسی سزاوار نیست که این را
تبلیغ کند مگر مردي از اهل منآیا خشنود نیستی که تو با من در غار باشی و بدرستیکه تو صاحب من بر حوضی، گفت: چرا اي
رسول خدا، پس ابوبکررفت بعنوان امیر حاج و علی رضی الله عنه براي اینکه ابلاغ و اعلان برائت کند
[ [ صفحه 301
و خبر از اتفاقصحابه پیشین میدهد بر این منقبت و فضیلت براي امیر المومنین سوگند دادن آنحضرت علیه السلام بان اصحاب
شوراء را در آنروز بقول خودش: آیا در میانشما کسی هست که مورد اطمینان بر سورهبرائت شده که براي او بگوید رسول
خداصلی الله علیه و آله، بدرستیکه نباید برساند از من مگر خودم یا مردياز من غیر از من بوده، گفتند: نه.
ما در پیش حدیث سوگند دادن روز شوراء را در جزء اول ص 159 تا 163 یاد کردیم و اینکه این جمله یاد شده را ابن ابی الحدید
صحیح و قسم دادن روز شوراء را از روایات مستفیضه نزدیک بتواتر دانسته است.
صفحه 145 از 204
و خلاصه ازتدوام این احادیث تواتر معنوي یا اجمالی آن منقبت استفاده میشود براي وقوع اصل قضیه از پس گرفتن آیات را از ابی
بکر و تشریف امیر المومنین (ع) بتبلیغ آن و نازل شدن وحی صریح و روشن باینکه نباید تبلیغ کند از آنحضرت صلی الله علیه و آله
مگر او یا مردي از او واجب نیست بر ما که خود را هلاك کنیم براي بعضی از خصوصیاتیکه برخی از راویان و یا متونبه تنهائی یاد
کرده اند چونکهآنها آناخبار را خبر واحد نمیکند و در این قصه اشاره است
[ [ صفحه 302
باینکه کسی راکه وحی روشن و صریح شایسته و صالح نمیداند براي تبلیغ و رسانیدن چند آیه اي از قرآن چگونه اطمینان و اعتماد
میکند باو تمام دین و تبلیغ همه احکام و مصالح.
شاعر کیست؟
او ابو عبد الله شمس الدین محمد بن احمد بن علی هواري مالکی اندلسی نحوي معروف ابن جابر اعمی استاز اهل مریه (شهر
بزرگیست از اندلسیاسپیانیا) یکی از قهرمانان شعر و ادب و استاد ما هر متبحري در علم نحوو تاریخ و تراجم و حدیث بوده و در
سال 698 بدنیا آمده و قرآن و نحو را هم در نزد محمد بن یعیش خوانده و فقهرا پیش محمد بن سعید زندي آموخته و حدیث را بر
ابی عبد الله زواوي قرائتکرده سپس بسوي مشرق مسافرت و با ابو جعفر احمد بن یوسف البیري طلیطلی مشهور به بصیر متوفی سال
779 مصاحبت نموده هر دو آستین خود را براي آموختن علم و ادب بالا زده و دو دست خود را بسوي تاریخ دراز کردند پس
مترجم و قهرمان بحث ما مردي بود که تالیف میکرد و بنظم میاورد و دیکته میکرد و رفیق و مصاحب او بر اوقرائت کرده و مینوشت
تا آنکه در ادبیات استاد و نابغه اي شده و بر دیگران برتري یافت جز اینکه ترجمه شده بیشتر بشعر پرداخته و همواره در دوره
عمرشان بر این منوال شده و در مصر از ابی حیان حدیث شنیده سپس با هم بحج رفته و بعد بشام برگشته و از ابی الحجاج مزي
دمشقی متوفی 742 و جندي و ابن کامیار استفاده کرده آنگاه اقامت در حلب نموده و در آنجا حدیث
[ [ صفحه 303
گفته پس از آن بسوي بیره (اندلس) حرکت و مستمر در آنجاحدود پنجاه سال شده تا آنکه پسر جابربا دیگري ازدواج کرده پس
مهاجرت کردند، جماعتی از وي روایت نموده کهاز ایشانست محمد بن احمد حریري قاضی حلب و بکسانیکه او را در زندگیش
ادراك کردند اجازه داده و در جمال الاخر سال 780 وفات نموده است
تالیفات او
-1 شرح الفیه ابن مالک. سیوطی در بغیه گوید: کتاب سودمندیست که توجه باعراب ابیات نموده و آن مهم است جد او براي تازه
کاران و تازه واردین سودمند است.
-2 نظم الفصیح براي ثعلب ابو العباس شیبانی متوفی 291
-3 نظم کفایه متحفظ.
-4 شرح الفیه ابن معطی در 8مجلد، بگفته سیوطی و در (بغیه الوعاه) و (شذرات الذهب) سه جلد یاد شده.
صفحه 146 از 204
-5 دیوان شعرش که بسیار متنوع است.
-6 مقصوره اي در مدح پیامبر اعظم در 296 بیت که اولش اینست:
بادر قلبی للهوي و ما ارتاي
لما راي من حسنها ما قد راي
قلب من شتاب کرد بر عشق و اندیشه نکرد وقتی دید از جمال و زیبائی و قشنگی او آنچه را که دید.
-7 قصیده بدیعیه مشهوره او بنام عمیان موسوم به (الحله السیرا فی مدح خیر الوري) اولین بیت آن و اشاره بشرح آن در ترجمه
[ [ صفحه 304
صفی الدین حلی گذشت، شنیده از او آنرا شرف الدین ابوبکر محمد ابن عمر عجلونی متوفی 801 و شنیده آنرا از او ابن حجر
چنانچه در شذرات ج 7 ص 10 مذکور است.
بیوگرافی و شرح زنده گی او در الدر الکامنه ج 3 ص 339 ، بغیه الوعاه در طبقات النحاه ص 14 ، شذرات الذهب ج 6ص 268 نفح
الطیب ج 4 ص 408 و 373 موجود یاد کرده جمله بسیاري از شعرش را و یاد کرده براي او قصیده اي را که بان مدح میکند پیامبر
اعظم صلی الله علیه و آله را و در آن. قصد نموده آنحضرت را به سوره هاي قرآنی وآن اینست:
فی کل فاتحه للقول معتبره
حق الثناء علی المبعوث... بالبقره
در هر فاتحه (سوره حمد) براي سخن گفتن آن معتبر است کمال مدح و حقیقت ثناء بر آنکسیکه مبعوث شد بسوره بقره
فی آل عمران قدما شاع مبعثه
رجالهم و النساء استوضحوا خبره
در سوره (آل عمران) از دیر زمانی شهرت یافت مبعوث شدن او از مردان ایشان و سوره النساء افشاء کردند خبر او را.
من مد للناس من نعماء مائده
عمت فلیست علی الانعام مقتصرء
کسیکه گسترش داد براي مردم ازنعمتها خوان طعام را که شامل همه شد پس بر احسان کردن او تقصیري نیست.
[ [ صفحه 305
صفحه 147 از 204
اعراف نعما ما حل الرجاءبها
الا و انفال ذاك الجود مبتدره
شناخت نعمتهاي او آزاد نکرد امید بانرا مگر اینکه قسمتهاي این بخشش پیش افتاده است.
به توسل اذ نادي بتوتیه
فی البحر یونس و الظلماء معتکره
)توسل بانحضرت نمود وقتیکه اعلان بازگشت نمود در دریا یونس در حالیکه تاریکی او را پریشان کرده بود.
هود و یوسف کم خوفه به امنا
و لن یروع صوت الرعد من ذکره
هود ویوسف چه ترسهائی را که بسبب او ایمن شدند و هرگز بوحشت نیاندازد صداي رعدکسی را که یاد کند او را.
مضمون دعوه ابراهیم کان وفی
بیت لاهو فی الحجر التمس اثره
مضمون دعاء حضرت ابراهیم علیه السلام بود ودر خانه خدا و در حجر (اسمعیل) بطلب اثر و نتیجه آنرا.
ذو امه کدويالنحل ذکرهم
فی کان قطر فسبحان الذي فطره
صاحب امتیکهمانند زمزمه (مگس عسل) است ذکر و دعاء ایشان در هر کجا پس منزه است آنخدائیکه او را ایجاد کرد.
بکهف رحماء قد لاذ الوري و به
بشري ابن مریم در انجیل مشتهره
رحمت و پناهنده شده همه عالم را و باو بشارت پسر مریم در انجیل
[ [ صفحه 306
صفحه 148 از 204
شهرت یافت.
سماه طه و حض الانبیاء علی
حج المکان الذي من اجله عمره
خدا او را طاها نامید و پیامبران اصرار و ترغیب کردند بر حج و قصد مکانیکه بخاطره آن اقامت کرد.
قد افلح الناس بالنور الذي عمروا
من نور فرقانه لماجلا غرره
بتحقیق رستگار شدند مردم بسبب نور چنانکه زنده گی کردند از نور قرآن او وقتیکه روشنی آن نمایان شد.
اکابر الشعراء اللسن قد عجزوا
کالنمل اذ سمعت آذانهم سوره
بزرگان شاعران زبانهایشان عاجز و ناتوان شد مانند مورچه وقتیکه گوشهایشان شنید سوره هاي او را.
و حسبه قصص للعنکبوت اتی
اذحاك نسجا بیات الغار قد ستره
و کافیست او را قصه هائی مر عنکبوت را وقتیکه آمد و درب غار ثور را تار تنیدند که آنرا مستور دارند.
فی الروم قد شاع قدما امره و به
لقمان وفق للدر الذي نثره
در روم بتحقیق که از دیر زمانی امر او شایع شد و بسبب او لقمان حکیم موفق شد سخنان حکیمانه خود را پراکنده کند.
کم سجده فی طلب الاخراب قد سجدت
سیوفه فاراهم ربه عبره
[ [ صفحه 307
صفحه 149 از 204
چه سجده هائیکه در طلایه و برخورد باولین گروه حزبها خم شد شمشیرهاي او پس خدا بایشان نشان داد پند او را.
سبا هم فاطر السبع العلا کرما
لمن بیاسین بین الرسل قد شهره
سباء ایشان را ایجاد کننده هفت آسمان بلندنعمت داد از کرم خویش بکسیکه بنام یاسین در میان پیامبران شهرت یافته است.
فی الحرب قد صفت الاملاك تنصره
فصار جمع الاعادي هازما زمره
در جنگ فرشتگان صف کشیدند که او را یاري کنند پس تمام دشمنان گروه گروه کردندو رفتند.
لغافر الذنب فی تفضیله سور
قد فصلت لمعان غیر منحصره
براي بخشنده گناه در فضیلت دادن او سوره هائیست که براي معانی غیر منحصر او تفصیل داده شده است.
شوراء ان تهجر الدنیا فزخرفها
مثل الدخان فیعشی عین من نظره
مشورت و رهنمونی او اینست که دنیا و زخارف آنرا ترك کنی مانند دود که نابینا میکند چشم کسیکه آنرا نظر کند.
عزت شریعته البیضاء حین اتی
احقاف بدر و جند الله قد نصره
غالب شد شریعت نورانی او هنگامیکه آمد احقاف بدر در حالی که ارتش و لشکر خدا او را یاري کرده بود.
[ [ صفحه 308
فجاء بعد القتال الفتح متصلا
و اصبحت حجرات الدین منتصره
صفحه 150 از 204
پس بعد از جنگ و کشتار فتح پی در پی آمد و صبح کرد حجره هاي دین که یاري شده بود.
بقاف و الذاریات الله اقسم فی
ان الذي قاله حق کما ذکره
بسوره قاف و ذاریات خدا سوگند خورده در آنیکه آنچه را که گفته است حقست چنانچه یادکرده است.
فی الطور بصر موسینجم سودده
و الافق قد شق اجلاله له قمره
در کوه طور موسی دید ستاره عظمت او را و آسمان بتحقیق شکافت و دو پاره کرد براي او ماه خود را.
اسري فنال من الرحمن واقعه
فی القرب ثبت فیه ربه بصره
در شب او را بآسمان برد پس از خداي بخشنده بمقامی در قرب رسید که در آن پروردگارش بینائی او را تثبیت کرد.
اراه اشیاء لا یقوي الحدید لها
و فی مجادله الکافر قد ازره
چیزهائی باو نشان داد که آهن براي آن قوي نیست و در مجادله با کفار او را تقویت نمود.
فی الحشر یوم امتحان الخلق یقبل فی
صف من الرسل کلتابع اثره
در روز حشر روز آزمایش آفریده ها قبول میکند در صفی از
[ [ صفحه 309
پیامبران هر کسی را که پیروي کرده اثر آن پیامبر را.
کف یسبح لله الحصاه بها
صفحه 151 از 204
فاقبل اذا جاءك الحق الذي قدره
کفیکه تسبیج میگوید براي خدا سنگ ریزه بسبب آن کفپس بپذیر هر گاه آمد تو را حقیکه تقدیر نموده است.
قد ابصرت عنده الدنیا تغابنها
نالت طلاقا و لم یصرف لها نظره
بتحقیق که نزد او دنیا نشان داد زیانو خسرانش را براي این آنرا طلاق داد و بان نگاه کرد.
تحریمه الحبللدنیا و رغبته
عن زهره الملک حقا عند ما نظره
حرام کردن او محبت ورغبت بدنیا را از شکوه و بهجت ملک است نزد کسیکه درباره آن تامل کند.
فی نون قد حقت الامداح فیه بما
اثنی به الله اذا بدي لنا سیره
در سوره نون محقق شده تمجیدهائی در آن بانچه که خدا تعریف نمود وقتیکه براي ما روشن شد روش او.
بجاهه سال نوح فی سفینته
سفن النجاه و موج البحر قد غمره
نوح علیه السلام بمقام او از خدا در کشتیخود مسئلت نمود کشتیهاي نجات را در حالیکه موج دریا او را فرا گرفته بود.
و قالت الجن جاء الحق فاتبعوا
مزملا تابعا للحق لن یذه
[ [ صفحه 310
و جنیان گفتند حق آمد آنرا پیروي کنید پیامبر گلیم بخود پیچیده را که پیروي حق هرگز واگذار نشود.
مدثرا شافعا یوم القیمه هل
صفحه 152 از 204
اتی نبی له هذا العلازخزه
پیامبریکه شفیع است درروز قیامت آیا پیامبري را براي او این مقام و رتبه پیش آمده است.
فی المرسلات من الکتب انجلی نباء
عن بعثه سائر الاخبار قد سطره
در فرستاده شده هاي از کتب خبري افشاء شده از بعثت آنحضرت و اخبار دیگري نیز مسطور شده است.
الطافه النازعات الضیم فی زمن
یوم به عبس العاصی لما ذعره
مهرهاي او کننده ظلم و ستم است در زمان و روزیکه گنهکار ترشرو شود و گرفته شود براي سختی آن.
اذ کورت شمس ذات الیوم و انفطرت
سماوه و دعت ویل به الفجره
وقتیکه خورشید در آن روزي تیره شد و آسمان پاره پاره گشت گنهکار ویل واي گوید در آنروز.
و للسماء انشقاق و البروح خلت
من طارق الشهب و الافلاك مستتره
و براي آسمان شکافتنیست و ستاره گان خالی شود از آمدن ستارگان شب و فلکها مستور کننده آنست.
[ [ صفحه 311
فسبح اسم الذي فی الخلق شفعه
و هل اتاك حدیث الحوض اذ نهره
پس تسبیح کن بنام آنخدائیکه در خلق شفاعت است و آیا آمد تو را حدیث حوض وقتیکه منع کند آنرا.
کالفجر فی البلد المحروس غرته
صفحه 153 از 204
و الشمس من نوره الوضاح مستنره
مانند صبح صادق در شور جفظ شده است طلوع او و خورشید از نور بسیار روشن او نورانی شده.
و اللیل مثل الضحی اذ لاح فیه الم
نشرح لک القوه فی اخباره العطره
و شب مانند روز شد وقتیکه در آن درخشید (الم نشرح لک) که سخن دراخبار آن خوشبو است.
و لو دعا التینو الزیتون لا ابتدرا
الیه فی الحین و اقرا تستبن خبره
و اگر بخواند انجیل و زیتون را هر آینهفورا در نزد او حاضر شوند و بخوان تاظاهر سازي خبر او را.
فی لیله القدر کم قد حاز من شرف
فی الفخر لمیکن الانسان قد قدره
در شب قدر چه بسا مردمیکه جایز شرافتی شدنددر فخر که انسانی فکر و تقدیر آنرا نکرده بود.
کم زلزلت بالجیادالعادیات له
ارض بقارعه التخویف منتشره
چه زلزله هائی که بسبب اسبهاي دونده براي آن رومینیاست
[ [ صفحه 312
است که بکوبه ترسانیدن پراکنده شده است.
له تکاثر آیات قد اشتهرت
فی کل عصر فویل للذي کفره
براي او معجزات بسیاریست که در هر زمانی مشهور شده پس واي بر کسیکه کافر باو شود.
صفحه 154 از 204
الم تر الشمس تصدیقا له حبست
علی قریش و جاء الروح اذ امره
آیا ندیدي که خورشید براي تصدیق کردن او بر قریش حبس شد و روح الامین آنرا آورد وقتیکه او را امر نمود.
ارایت ان اله العرش کرمه
بکوثر مرسل فی حوضه نهره
آیا دیدي که خداي عرش او را احترام نمود بکوثریکه رواناست در حوض آن جوي آن.
و الکافرون اذ جاء الوري طردوا
عن حوضه فلقد تبت یدا الکفره
و کافر وقتی بیایند در آن عالم رانده شوند از حوض او چونکه دستهاي کفار بریده است.
اخلاص امداحه شغلی فکمفلق
للصبح اسمعت فیه الناس مفتخره
خلوص مدح کردن او کار وحرفه منست پس چه بسا صبحیکه شکافته شده و مردم در آن شنیدند منقبت او را.
ازکی صلاتی علی الهادي و عترته
و صحبه و خصوصا منهم عشره
[ [ صفحه 313
پاكترین درود و صلوات من بر پیامبر رهنما و خاندان او و اصحاب او و خصوصا ده نفر از ایشان.
پساز آن نام ده نفریرا که بانان بشارت بهشت داده شده یاد کرده و بعد از آن اختصاص داد بیاد حمزه و عباس و جعفر و عقیل و
خدیجه و دخترش زهراء سلام الله علیهم و با او مسابقه گذاشتند در این قصیده پیشوایان ادب در مدح پیامبر صلی الله علیه و آله که
از ایشانست شیخ قلقشندي بقصیده ایکه 51 بیت و اول آن اینست:
عوذت حبی برب الناس و الفلق
صفحه 155 از 204
المصطفی المجتبی الممدوح بالخلق
سپردم حب و دوستی خودم را به پروردگار مردم و شکافنده دانه ها پیامبر برگزیده را که مدح شده تمام آفریده هاست.
و شیخ ابو عمران موسی فاسی بقصیده ایکه 154 بیتو اولش اینست:
بدات باسم الله فی اول السطر
فاسماوه حصن منیع من الضر
شروع کردم بنام خدا در اول سطر پس نامهاي او دژ محکم و بلندیست که مصوناز زیانست.
و براي غیر آن دو نفر قصیده ائیست که 40 بیت و آغازش این است:
بحمد الاله استفتح القولا
و فیآیه الکرسی استمنح الطولا
بشکر خدا آغاز میکنم سخن را و در آیه الکرسی میطلبم عمر دراز و نعمت فراوان را.
[ [ صفحه 314
و براي دیگري قصیدئیست که 37 بیت و مطلعش اینست:
بسم الاه افتتاح الحمد و البقره
مصلیا بصلاه لم تزل عطره
بنام خدا شروع میکنم سوره حمد و بقره را در حالیکه درود فرستنده ام بصلواتیکه همواره معطر و خوشبوست.
و براي (مترجم) یاد شده در پخش بوي خوش گفتهاوست:
جعلوا الانباء الرسول علامه
ان العلامه شان من لم یشهر
قرار دادند براي فرزندان پیامبر علامتی بدرستیکه علامت و نشانه شان و مقام کسیستکه مشهور نباشد.
نور النبوه فیکریم وجوههم
یغنی الشریف عن الطراز الاخضر
صفحه 156 از 204
نور پیامبري در چهره هاي نجیبایشان بینیاز میکند شریف را از گلدوزي کردن بسبز (یا عمامه سبز گذاردن).
حافظ قسطلانی در(المواهب اللدینه) چنانچه در شرح آن ج 7 ص 21 موجود است گوید: پس اینخاندان پاك اختصاص یافته اند
بمزایا و ویژه گیهاي شرافت و همه آنها رسیده اند بواسطه سیده فاطمه سلام الله علیها بفضیلت زیادتري و پوشیده اند لباس شرف و
بزرگواریرا و عطا شده اندبزیادي احترام و هدایا و بتحقیق واقعشده اصطلاح و نشانه اي بر اختصاص ایشان از میان شرفاء مثل عباسی
ها و جعفریها (ذریه جعفر بن ابیطالب) بشطفه خضراء دستار سبزي براي زیادي شرافتشان و سبب چنانچه گفته اند این استکه مامون
خلیفه عباسی خواست خلافترا در اولاد فاطمه سلام
[ [ صفحه 315
اللهعلیها قرار دهد پس براي آنها علامت سبز را انتخاب کرد و به آنها لباس سبز پوشاند براي آنکه سیاهی شعار و نشانه عباسی ها
بود و سفیدي علامت و شعار سایر مسلمین در اجتماعاتشان و مثل آن و سرخی را اختلاف کرده اند درکراهت آن و زردي هم
شعار یهود است.
پس قصدش برگشت از این و خلافت را در بنی عباس قرار داد و این سبزه پوشی باقی ماند براي اشراف و بزرگان علویین از اولاد
زهراء ع ولی آنها اکتفاء کردند از پوشیدن سبز بیک قطعهاز جامه سبز که بر عمامه هاي خود میگذارند بنام (شطفه) که نشانه
سیادت ایشان باشد سپس این اشعار منقطع شد تا اواخر قرن هشتم گوید در حوادث. 773 (من ابناء الغمر بابناءالعمر) از اعلان کردن
شخص ناآزموده و بی تجربه باولاد عمر، و در این سال امر کرد سلطان اشرف که ممتاز و شناخته شوند فرزندان عمر از میان مردم
بدستار سبزي بر عمامه هایشان پسدر مصر و شام و غیر آنها این را کار را کردند و در این باره ادیب ابو عبدالله ابن جابر اندلسی
میگوید (و آن دو بیت یاد شده را هم یاد کرده) و ادیب شمس الدین دمشقی گوید:
اطراف تیجان امت من سندس
خضر باعلام الاشراف
اطراف عمامه از حریر سبزي آورده بود که نشانه اي باشد براي اشراف و اولاد فاطمه علیهاسلام.
و الاشرف السلطان خصهم لها
شرفا لیغرقهم من الاطراف
[ [ صفحه 316
و سلطان اشرف تخصیص داد ایشان (اولاد عمر را) بان براي شرافت تا اینکه جدا و مشخص باشند از دیگران و اشراف شعبان بن
.( حسن بن ناصر است (اختناق سال 778
صفحه 157 از 204
[ [ صفحه 317
علاء