گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سيزدهم
شعراء غدیر در قرن 09




غدیریه ابن عرندس حلی
اشاره
ماهی که- چون گذشت- در دل من شیرین و خوش بود
بامدادان به سان شاخه شمشاد- با زیورها و پیرایه ها- خرامیدن گرفت
با یک نگاهو در یک چشم برهم زدن دل ها را بر بود
و به این گونه، جادوي ناروا، رواشناخته شد
چون بند از جامه گشود
اراده آهنینم را سست کرد
گونه اش که از سپیدي و خوشبوئی به کافور می مانست
چون در کنار سبزه خط جاي گرفت چه درخششی یافت!
از زلفکان بنا گوشش زنجیري ساخت
صفحه 15 از 206
که مرا با آن به بند افکند و گرفتار کرد
ماهی که تناسب اندامش مانند نیزه است
و تیر نگاهش- در کشتن دلدادگان-کار شمشیر را می کند
چهره او گل جورياست و با چشمانی
همچون زنان سیاه چشم بهشتی که آهوي سرمه گون چشم را برده خود
می دارد.
[ [ صفحه 19
چشم هاي نیم خفته و بیمار گون او را- چون به آرامی می نگرد- چه دوست دارم
و بر پلک هاي بیماري و پر ناز او که گوئی در کار ریسندگی است دلبسته ام
ناراستی و ناسازگاري کرد و بر دلباختگان نبخشود
- با آن که چه اندام راست بالا و خوش سازي هم دارد!-
زیبائی هاي او شاهانی را به بردگی کشید و چه بسیار
پادشاه ارجمند که خوار و زبون او گردید.
با دو چشم خویش به خسرو (= پادشاه ایران) می ماند و با گونه اش
به نعمان- فرمانرواي یمن و با خال سیاهش به نجاشی- شاه حبشه-
خداي برتر از هر پندار بر دو صفحه گونه ي او
دو نون نگاشت که دو سر آن، تیزي خود را نمایش داد.
و او با آنها- همراه با ناز چشمانش- مرا نشانه تیر گردانید
تا تیرها گیجگاه مرا بهره خود گرفتند و با فرود آمدن در آنجا کار کشتنم
را به پایان بردند
[ [ صفحه 20
خوشا آن خال همچون عود و اسپندش
که در کنار آن گونه هاي گل انداخته وآتش رنگ، نمی سوزد.
با شراري از آتش عشق دلم را سوزاند
تا گداخته گردید ولی عشق او را از یاد نبرد.
هر گاه نوید آرنده وصال عشق با بپروزي سر رسد
شب را با شادمانی وخوشبختی به روز خواهم رساند
همه دردهایم را فراموش کردم و در
گرداب عشق به دست و پا زدن پرداختم تا اندوه این گرفتاري را چاره اي بسازم
صفحه 16 از 206
باران اشک را چنان بر چهره فرو ریختم که
گوئی خون حسین است و برزمین کربلا سرازیر می شود
همان مرد روزه و نماز و بخشیده و خوراك دهنده
و برترین سوار کارانی که بر بالاي است جاي گرفتند
و همان که نیاي بر گزیده او در گرماي کشنده
ابرهاي پر بار را سایه بانش می گردانید
و پدراو شیري است که با دانش ها
و برتري خود- جاي جاي از- نامه خداوندي را روشن کرد
و مادرش فاطمه- آن بانوي پاکدامن- است که
افسر سرفرازي او بابزرگواري ها آراسته گردیده
بستگی دودمانی او (حسین) همچون بامداد روشن است که
گوهر خود وي همچون خورشید تابان و فروزان آن را می آراید
اوست: سروري شایسته پشتگرمی، خوشبخت، به خاك افتنده دربرابر خدا،
[ [ صفحه 21
دختر زاده جانباخته پیامبر، که گرفتار است و- زیر شکنجه سخت-
ستم ها بروي می رود
ماهی که دیده آسمان- اندوهگنانه- در سوك او گریست
و دل روزگار برایش تپیدن گرفت
به خدا هرگزفراموش نمی کنم او را- که تنها و تشنه لب بود
با آنکه در پیش روي او چشمه لبریز از آب، گرگان بیابان را هم سیراب می کرد
و نیز حضرت عباس را- که دشمنان
جامه از پیکر او به در کرده برهنه بر زمینش افکندند
و آن کودك را- خورشید زندگی اش گرفت وآفتاب آن
براي همیشه راه باختران سپرد-
فرزندان امیه در پیکر یاران او
نیزه هائی سخت را خرد کردند.
(حسین و همراهان) نیزه ها را پیمانه اي شمرده و با آن، باده مرگ
نوشیدند و با آمیختن آن با گرفتاري ها، خود را به پاي آزمایش کشیدند
اندام هاشان از هم گسیخت و تن ها پاره پاره گردید
تا سرها به پاها رسید و در کنار آن ها جاي گزید.
پس از جان دادن، در روز رستاخیز، سرايپاینده
صفحه 17 از 206
و بر جاي ماننده را به ارث بردند،
دختر زاده ي پیامبر درد دل ها داشت و او را یاوري نبود
درد دل هاي خود را به آستان پروردگارآسمان هاي بلند پایه برد
در کرانه هاي پر آب فرات لب تشنه بود و چون میخواست
آب بنوشد می دید او را از لبه شمشیرهاي آبداده سیراب می کنند
[ [ صفحه 22
آن گره در لشگري او را گردا گرد برگرفته بودند که
همچون دریا آغاز آن با انجامش همسان بود
دریائی پر آشوب و با شمشیر هائی گرسنه که
گوشت و پوست شهسواران را خوراك آن گردانیدند
از شگفتی ها است که او از تشنگی بی تاب باشد
با اینکه پدرش در روز رستاخیز آب روان به کام مردم می ریزد.
در پیرامون او شاهین هائی براي شکار کبوتر به پرواز در آمدند
و چون تشنه شدند کشته کبوتر رابا خون آهو بچه آغشته کردند
نیزه هاي گندمگون و کبود رنگ، سرخ فام گردید
و رنگ خاکستري اسب ها، سیاه و گرد آلود شد
چرا که آن ها را در خمی از خون فرو بردند
و این ها را در دریائی از گرد و غبار جدائی ناپذیر به شناوري واداشتند
سم هاي اسبانش که بر سه پاي ایستاده بود
بر فراز سر سوار کاران چهره مرگ می نگاشت
تاریکی، گرد و خاك و آشوب را به کامخود کشید و سیاهی گسترش
یافت
تا بامداد روشن به گونه شبی سخت تیره درآمد
و پنداشتی درخشش تیغ ها در دل آن،
آذرخشی است که در میان ابرها روي می نماید و روشنائی را به ارمغان
می آرد
سپاهی که دهان بیابان را پر کرد و چنان پاي به دشت نهاد
که سم ستورانش بر گونه آن تازیانه می نواخت
فرزندان آنان که جاي نشین پیامبر را نشناخته انگاشتند و
پیامبر راهنما را- که به راستی فرستاده ي خدا بود- دروغگو شمردند
صفحه 18 از 206
[ [ صفحه 23
جانفشانی ها کردند و- از سر نادانی آئین هاي راستین اسلام رادگرگون
گردانیدند
آنچه را شایسته بود ناسزاوار خواندند
و نارواکاري ها را سزا انگاشتند
آگاهانه به کشتن جانشین پیامبر کمر بستند و آنچهرا
محمد در قرآن بر خوانده بود دستخوش دگرگونی ساختند
دست به کشتن حسین زدند و چنان آتشی بر افروختند
که به جاي بهره برداري از گرمایش هستی خویش را در کام آن افکنده
و خاکستر گردانیدند.
پس بر ایشان خشم گرفت و با تصمیمی واکنش نمود
که شمشیر پولادین را سوراخ سوراخ می کند.
از فراز اسبی نیکوي که گفتی در روي زمینبه شناوري می پردازد.
و همچون آذرخشیکه در جهش خود از باد شمال هم پیشی می جوید
همان اسب که پاهاي آن در روزپیکار
جز سر جنگاوران دشمن نعلی نمی پذیرد
امروز با بامداد سپید و روشن آغاز شد
و فردا پیراهنی سیاه از تاریکی ها در خواهد پوشید
در دست او شمشیري سخت بران است
که جوي خون را نیام خود می شناسد
با لبه تیغ تیزش در کاسه سرها و در گلو و گردن
حق ناشناسان رخنه کرد و رگ و پی آنان رااز هم درید
دوست من او و شمشیر و اسبش- در دیده کسی که خواهد باندیشد-
همچون:
[ [ صفحه 24
خورشید بود- سواره بر سپهر گردون- که
ماه به دست- در جستجوي آنجاها که ماه فرود می آید- می چرخید
- یا بگو در پی کاسه هاي سر دشمنان و گلوو گردن ایشان-
لشگر پیرامون گوشه اياز آن همه زیبائی اش را گرفتند
به گونه اي که دل هاشان در جوش و شور بهدیگ می مانست
صفحه 19 از 206
نواده پیامبر با اراده اي سازمان هاي گروه ها را هممی پاشد
که سپاه را با همه ي زیر و بم آن درهم می کوبدو خرد می کند
با نون نیزه یکی را چنان می کوبد و طعنه می زند که چشمانش گشاد می شود
و به گونه اي با شین شمشیر بر تارك دیگري ضربه می زند که زخمی
با لب هاي فرو هشته پدید می آرد
پس طعنه او از کله هائی که بر زمین می افکند
نقطه می سازد و ضغینه (= کینه) دشمن را بر می انگیزد
و ضرب دستش همراه با الف قامت هائی که
به زیر می اندزد طرب (= شادمانی) دوستان را شکل می بخشد
واین ها بود تا هنگام مرگ نواده پیامبر فرا رسید
و بوم مرگ بر سرش سایهافکند
گروه سرکشان رو سبی زاده گرد او
و فراخناي بیابان را گرفته
یکی ازگردنکشان تیري بلند به سوي او افکند
تا بر خاك افتاد
و شمر بدکاره جست و خیز کنان بیامد
که گفتی شاهین چشم بسته براي ربودن شکارش از فراز راه نشیب می سپارد
با دلی که از کینه و دشمنی حسین مال مال بود بر سینه ي اوپرید
با تیغ تبهکارانه اش سري را برید که بارها
[ [ صفحه 25
پیامبر دندان هاي آن را بوسه داده بود
در هنگام کشته شدنش چهره خورشید- از اندوه- به سیاهی گرائید
و شهاب هاي آسمانی روي خود را پنهان کردند.
جبرئیل، ومیکائیل و اسرافیل، گزارش کشته شدنشرا دادند
و تخت گاه بزرگ در جهان برین لرزیدن گرفت
مرغان بر روي شاخسارها آو را به نوحه سرائی برداشتند
و درندگان دره ها به سوك نامه خوانی نشستند و به شیون پرداختند
اسب نیک بیامد و نیک مرد رابر بالاي خود نیاورده بود
- با دردمندي و لابه و هراس
وبا شیهه اي بلند و چشمی که مردمک آن
گریان بود واشک فرو می بارید-
صفحه 20 از 206
بانوان سرا پرده حسین شیهه او را شنیدند
داغدیدگان از لابلاي چادرها آشکار شدند
از چشمان سیاه خود سرشک هائی را
که با خون دل آمیخته و سرخ می نمود پی در پی بر صفحه سپید گردن
روان گردانیدند
تا حسین، کشته آمد و پس از او
آموزشگاه ها بسته شد
آنجاها کهفرودگاه فرمان خدا بود سوگوار گردید
و ویرانه هاي آن یاران همدم و همنشینتهی گردید
[ [ صفحه 26
بدکاره ها از سر نادانی بانوان را گرفتار ساختند
زشت رفتاري نمودند زیرا هر کس بدکاره بود سزاوار نادانی ها است
سر پاك را آشکارا بر نیزه اي که برداشتهبودند نهادند
و کمر خود را براي انجام گناهان، سخت بر بستند
بانوان ماتم زده را از میانه راه به گونه ايگذر دادند
که نگاه هاي مردمان بر ایشان می افتاد
زین العابدین (= زیور پرستندگان) را که کارش به خاك افتادن در
برابر خدا
و خود دانائی درستکار بود، در بند گرفتار کردند
و سکینه که روز را به شب رساند دل آرام او
به تپش افتاده بود و اندوه، آن را آسوده نمی گذاشت
سین سرشگ چشمش خاء خاك را
در خود شناور ساخت تا گاف گیاه از دل آن رستن گرفت
کوي هاي آشنائی شان شورهزار شد
و در آنجا که دوستان فرود می آمدند کسی نماید و تهی گردید
چون آنان را سوار ستوران کردند تا به راهاندازند
شکیبائی از دل من رخت بربست
و چون شترانشکافته دندان را براي بردن آنان افسار زدند
اشک هاي من از زبر گونه ام سرازیر شد
گروهی از هواخواهان امویان براي آنکه پاداش سرشار بستانند
آنان را به سوي مردمی بد کنش روانه ساختند
صفحه 21 از 206
- از نادانی- یزید را خرسند می دارند تا دستمزد بیشتري باو دهد
و آنچه را می خواهد هر چه تندتر بر او برساند
تا آنگاه که براي راه بردن شتران نی می نوازند و سوارگان
[ [ صفحه 27
بر چارپایانمی نشینند فرزندان امیه را نفرین خواهم کرد
"زیاد " و یزیدشان را نفرین می سرایم
و پروردگارم نیز کیفرهاي زیادتري بر آنان فرو خواهد فرستاد
رویشان سیاه باد! با خاندان محمد چنان رفتاري نمودند
که گردنکشانپیشین نیز روا نداشته بودند
با اشک هاي خونینی بر حسین خواهم گریست که
خاك هاي خشک را تر سازد
اي کرانه فرات بارانی از سرشگ ها در پیرامون
خاك تو گرد بر می گردد که- به یاري آن- ابرها به گردش در می آید
ابرهائی دارد: نزدیک به زمین، سوارهم، به هم پیوسته با:
آذرخش هائی بلند که که اشکی پیاپی را روان می گرداند.
آن گاه که ترا با رگبار گواراي خود- که از خشبوئی به مشگ
میماند-
سیراب می سازد دردهایت را درمان خواهد کرد.
پس از این ها، درود- از جان درود- بر آن کس که در
غدیر خم درفش هاي فرمانروائی براي او برپا گردید
بر دومی و از پی در آیند نامه ي خدا و گرامی ترین
کسی کهآن را بر خواند و بزرگ ترین کسی کهاز پی پیامبر راهنما
و برگزیده بر آمد
همسر زهراي بتول، برادر فرستادهخدا، رها کننده
گیتی که آن را به آتش جدائی خویش سوخت
[ [ صفحه 28
مردي که پاکدامنی را پیراهن خود گردانید و خوشا آن
مرد که با جامه پاکدامنی، خویشتن را پوشیده داشت
در هنگام آشتیو سازش، او را بارانی بخشنده می بینی
صفحه 22 از 206
و در روز جنگ مانند شیري که خواهد از بچه اش پاسبانی کند
با دستی گشاده که- براي نیکوکاري-
از ستاره کیوان نیز فراتر می رود.
و با نمایشهائی روشن و درخشان و تابناك که دیگران
از انجام آن ناتوانند و دست آویز کسانی می شود که درباره او به
تند روي و گزافه گوئی افتاده اند
و یکی از آن ها بازگشتن خورشیداست پس از ناپدید شدن
- همان داستانیکه بینائی ها در برابر آن خود را به فراموشی می سپارند-
با گردش خود بر فراز آن زیر انداز چنان برتري یافت که
- بازگو گري آن- سخنوران نغز گويرا زبان بر می بندد
سخن گفتن او با خفتگان آن شکاف کوه، برجستگی
گرانمایه و والائی است که از ستاره يسماك نیز فراتر می رود.
از خویشاوندي و یاري او با پیامبر که بگذري
بر رفتن او بالاي دوش پیامبر،برتري چشمگیر تري براي او است
این است آن که دانش ها را در خود گرد آورد-
چه کوتاه شده و فشرده آن ها و چه گسترده و پر و بال گرفته آنها-
این است که با نماز و بخشش هاي خود، راه
گیتی و آئین را به انجام شایسته رسانید
[ [ صفحه 29
این است که با شمشیر ونیزه خویش
پیروزي دشوار را در خیبر آسان گردانید.
با چنان زخمی مرحب رادر آن نبردگاه نابود ساخت
که باري بس گران بر دوش کافران نهاد
و در رویداد خندق که گروه هاي بسیار به همدستی یکدیگر هر کدام سپاهی
براي سرکوبی پیامبر فرستادند او بود که عبدود را به کشته اي خونین
در بالاي ریگ ها دگرگون گردانید
در نبردگاه سخت تبوك نیز او پاي به میان نهاد و آنان را
به شمشیر اراده اي که هرگز خراش بر نمی دارد نابود ساخت.
آدم چون بلغزید چنگ در دامان او زد
تا پروردگار ما از وي بپذیرفت و او را برگزیده داشت
و آنگاه که رگباري بس تندسراسر زمین را پر کرده بود،
صفحه 23 از 206
نوح به فرخندگی او خداي را خواند تا کشتی اشراه افتاد
و به خجستگی او بود که ابراهیم خداي را خواند تا آتش
داغ و سوزان بر او سرد شد
و به فرخندگی او بود که موسی خداي را خواند تا چوبدستی
[ [ صفحه 30
او مارهاي جادوگران را که در آغاز ریسمان هائیچند بودند در کام
خود فرو برد.
و به خجستگی او بود که عیساي مسیح، خداي را خوانده تا مرده
به گور رفته سخن گفت و از میان آن گرفتاري ها به پاي خاست
در غدیر خم، پیامبر- محمد- به راستی او را به برادري برگزید و
دستور آن نیز در نامه خداوندي آمده بود.
در دوستی او دشمنان را سرزنش کرد و آنان نیز با سر سختی او را
نکوهیدند، من نافرمانی آنان نمودم ودر این راه از کسی برتر فرمان بردم
و- به کوري چشم آنان- او را چنان ستودم که پروردگارم
- در پاداش آن- زنگ ها را از دلم بزداید.
که تربت (= خاك) پاي ابو تراب (= علی) چون به آلودگی چشم
من رسد آن را پاکیزه خواهد ساخت.
تا آن گاه که روندگان پاي در راه دارند و تا هنگامی که
ابرها می بارند یا باران را در دل نهفته اند هزاران درود بر او باد
فرمانرواي گروندگان چکامه هائی را گوش گیر که هر چه
روزگار بر آن گذرد زیورهاي آن افزایش خواهد یافت
چکامه هائی به زبان تازیان که در حله بابل پرورش یافته
و فردا با شیوائی خود خطیئه- سخن سراي سترك- را شرمنده خواهد
ساخت.
برجستگی یافت تا براي صالح عرندس کاخی از سرافرازي
بر بالا سر اختران آسمان بنیاد نهد
دل هاي آنان را که بر من رشک می برند مهر زد و بر چکامهشیوائی
برتري یافت با سرآغاز
[ [ صفحه 31
صفحه 24 از 206
"سبزه ي خط در کنار گونه ها آشکار ومانند زنجیر جه هم پیوست "
و به دست آویز ستایش تو- اي علی- بالا روي آغاز کرد تا با سروده ي
آن سخنوري همسنگی جست که گفت:
"دیگر براي سراهائی که از دوستان تهی ماندهنخواهم گریست".
زیرنویسی براي سرودهها
داستانی درباره بت شکنی ها رسیده
سخن سراي ما- ابن عرندس- در اینچکامه اش شماره اي از برجستگی هاي سرور ما- فرمانرواي گروندگان- را یاد کرده که پاره
اي از آنها را در گذشته- با گستردگی- آوردیم و در پیرامون پاره اي دیگر گفتارهائی پهناور در آینده خواهیم داشت و این جا به
روشنگري آنچه سر بسته در تک سروده ي زیر باز نموده بسنده می کنیم:
"از خویشاوندي و یاري او با پیامبر که بگذري،
بر رفتن او بالاي دوش پیامبر، برجستگی برتري براي او است ".
از علی- که خدا از او خشنود باد- آورده اند که گفت:
"پیامبر- درود آفریده خدا بر او- مرا به سراغ بت ها برد و گفت:
بنشین من کنار کعبه نشستم و برانگیخته ي خدا (ص) بر شانه ي من بالا رفت و گفت: برخیز و مرا به نزدیک آن بت برچون
برخاستم و او دید می نمی توانم بالا شانه ام نگاهش دارم گفت بنشین نشستم و او از شانه ام به زیر آمد و آنگاه فرستاده ي خدا
(ص) بنشست و گفت: علی از شانه ي من بالا رو چون بالا رفتم او به همان گونه برخاست و این هنگام چنان به گمانم آمد که-
اگر خواهم- به چشم اندازهاي آسمان نیز توانم رسید، پس بر فراز کعبه شدم و برانگیخته ي خدا (ص)
[ [ صفحه 32
پشت داد و من بزرگترین بت ها یا همانبت قریش را به زمین افکندم، این بت مسین را به زور میخ هائی آهنین بر پاي داشته بودند،
فرستاده ي خدا (ص) گفت: از جاي بکنش من به تکان دادنآن آغاز کردم و او به همین گونه می گفت: هان هان هان تا سرانجام
توانستم آن را بیفکنم، فرمود بشکنش پس شکستم و خردش کردم و به زیر آمدم ".
و با سخنانی دیگر... ": فرستاده ي خدا- (ص) فرمود بیندازشکه انداختمش و چنانکه شیشه بشکند درهمشکست و آنگاه فرود
آمدم " و با سخنانیدیگر ": از بالاي کعبه به زیر جستم "
ز جابر پسر عبد الله گزارش شده کهگفت ": با پیامبر (ص) به مکه در آمدم، آن روزها نزدیک به 360 بت در خانه ي خدا و
پیرامون آن بود، برانگیخته ي خدا (ص) بفرمود تا همهي آنها را سرنگون کردند، بتی دراز در خانه بود که هبل نام داشت. پیامبر
(ص) به علی نگریست و گفت: علی براي اینکه هبل را از پشت کعبه به زیر افکنیم تو بر دوش من سوار می شود یا من بر دوش تو؟
(علی گفت:) گفتم اي فرستاده ي خدا تو سوار شو ولی چون بر پشت من نشست، سنگینی پیام خداوندي راه نداد که بتوانم اورا
بردارم، گفتم اي برانگیخته ي خدامن سوار می شوم، پس بخندید و فرود آمد و پشتش را خم کرد تا بر آن، جايگرفتم، سوگند به
آن کس که دانه را شکافت و آفریدگان را پدید آورد اگر می خواستم سپهر را به دست خویش بگیرمتوانستم پس هبل را از پشت
کعبه بیافکندم و خداي برتر از هر پندار این فراز فرو فرستاد ": بگو درستی بیامد و نادرستی از میان رفت و البتهنادرستی از میان
صفحه 25 از 206
رونده است".
[ [ صفحه 33
از پسر عباس گزارش شده که گفت ": پیامبر (" ص) به علی گفت:برخیز تا بتی را که بر فراز کعبه جايدارد درهم بشکنیم، پس
برخاستند و چون نزدیک آن رسیدند پیامبر (ص) بهاو گفت: بر شانه ي من بایست تا تو را بر دارم علی جامه ي خویش به او داد
وفرستاده ي خدا (ص) آن را بر شانه گذاشته سپس او را بر داشت تا روي خانه نهاد و علی آن بت را- که از مسبود بگرفت و او
بالاي کعبه به زمین افکند- که گفتی دو بال داشت.
این گزارش ها را گروهی از پاسداران و پیشوایان حدیث و تاریخ آورده اند و مردانی هم در سده هاي پس از آنان به نگارش می
پرداخته اند، آن را از ایشان گرفته و بی آنکه کوچکترین جاي تاریکی در زنجیره آن ها بیابند آن راچون و چرا ناپذیر شمرده اند و
این هم تنی چند از آنان:
-1 اسباط پسر محمد قرشی در گذشته در سال ( 200 ) که احمد در " مسند " از زبان وي آن را بازگو کرده است.
-2 حافظ ابوبکر صغانی در گذشته در سال 211 که سیوطی آن را از وي بازگو کرده.
-3 حافظ ابن ابی شیبه در گذشته در سال 235 که سیوطی و زرقانی آن را از وي بازگو کرده اند.
-4 پیشواي حنبلیان احمد در گذشته در سال 241 در "مسند " خود- با زنجیره گزارشی درستی، آن را از زبان کسانی که سخن
( هیچ یک از آنان چون و چرا بردار نیستآورده است (ج 1 ص 84
-5 ابو علی احمد مازنی در گذشته در سال 263 که نسائی، آن را از گفته وي بازگو کرده است.
[ [ صفحه 34
-6 حافظ ابوبکر بزاز در گذشته در سال 292 نیز به گزارش " ینابیع = سر چشمه ها " از بازگو گران این حدیث است.
-7 حافظابن شعیب نسائی در گذشته در سال 303 در ص 31 از خصایص = ویژگی ها " آن راآورده است.
-8 حافظ ابو یعلی موصلیدر گذشته در سال 307 نیز بر بنیاد آنچه در " مسند " وي آمده از گزارشگران این حدیث است.
-9 حافظ ابو جعفر طبري در گذشته در سال 310 - به گفته " جمع الجوامع = گردآوري فراهم آرنده ها " از گزارشگران این
حدیث است.
-10 حافظ ابو القاسم طبرانی- در گذشته در سال 360 - به گفته " تاریخ الخمیس " از بازگو گراناین حدیث است.
-11 حافظ حاکم نیشابوري در گذشته در سال 405 در کتاب " مستدرك = باز یافته ها- ج 2 ص 367 " حدیث را آورده و
جداگانه نیزداوري خود را به درست بودن آن باز گفته است.
-12 حافظ ابو بکر شیرازيدر گذشته در سال 407 یا 410 در کتاب " نزول القرآن = فرود آمدن قرآن " اززبان جابر آن را آورده
است.
-13 ابو محمد احمد پسر محمد عاصمی در " زین الفتی شرح سوره هل اتی = زیور جوانمرد در روشنگري این سوره: آیا آمد بر
انسان"...
-14 حافظ ابو نعیم سپاهانی در گذشته در سال 340 کهخطیب- با گزارش از دیکته وي- این حدیث را آورده است.
صفحه 26 از 206
-15 حافظابوبکر بیهقی در گذشته در سال 458 که خوارزمی این حدیث را از راه وي بازگو می کند.
-16 خطیب بغدادي در گذشته در سال 463 درج 13 از تاریخ خود- ص 302 - حدیث را آورده است.
[ [ صفحه 35
-17 دانشمند ابو الحسن ابن مغازلی در گذشته در سال 483 در " مناقب = برجستگی ها " از زبان ابو هریره حدیث را بازگو می
کند.
-18 حافظ ابو عبد الله فراوي در گذشته درسال 530 که گنجی در " کفایه = بسندگی "حدیث را از راه وي آورده است.
-19 برترین سنخوران خوارزم در گذشته درسال 568 در " مناقب- " ص 73 - از راه دو حافظ- بیهقی و حاکم- حدیث را یاد
کرده است.
-20 حافظ ابو الفرج ابن جوزي در گذشته در سال 597 در " صفه الصفوه = منش بر گزیده- " ج 1ص 119 - حدیث را آورده
است.
-21 حافظ رضی الدین ابو الخیر حاکمی در لابلاي چهل حدیث (= اربعین) که از برتري هاي علی- درود بر او- گرد آورده این
یکی را نیز نگاشته است.
-22 حافظ ابو عبد الله- ابن النجار، که در سال 643 در پذشته بر بنیاد آنچه در " کفایه " آمده- از بازگو گران این حدیث است.
-23 ابو سالم ابن طلحه ي شافعی که در سال 652 در گذشته در ص 12 از " مطالب السئوال = خواسته هاي خواهند گان " این
حدیث رایاد کرده است.
-24 ابو المظفر یوسف- دختر زاده ي ابن جوزي- که در سال 654 در گذشته در ص 17 از " تذکره = یاد نامه " این حدیث را
آورده است.
-25 حافظ ابو عبد الله کنجی که در سال 658 در گذشته در ص 128 از " گفایه " آن را آورده و گفته: حاکم وبیهقی آن را
گزارش کرده اند و خود حدیثی نیکو است که در میان خداوندان گزارش ها به استواري شناخته شده است.
-26 حافظ صالحان به گفته " تاریخ الخمیس " از گزارشگران این حدیث است.
[ [ صفحه 36
-27 حافظ محب الدین طبري در گذشته در سال 694 در " الریاض النضره = بوستان هاي شاداب- " ج 2 ص 200 - این حدیث را
از گفته ي احمد و ابن جوزي و حاکمی آورده است.
-28 جمال الدین ابو عبد الله ابن نقیب در گذشته در سال 698 در تفسیر خود " و العبر = روشنگري ها " حدیث را یاد کرده است.
-29 شیخ الاسلام حمویی در گذشته در سال 722 در " فرائد السمطین = یگانه گوهرهاي دو گردن بند " حدیث را بازگو کرده
است.
-30 حافظ شمس الدین ذهبی در گذشته در سال 748 در " تلخیص المستدرك = فشرده باز یافته ها " آن را آورده و گفته":
زنجیره هاي گزارش آن پاکیزهولی مایه و زمینه اش نکوهیده و ناپسند است " امینی گوید: این ناپسند بودن را هیچ کدام از
پاسدارانحدیث در سده هاي گذشته در نیافتند تاروزگار، ذهبی را به ما ارزانی داشت که با چشم خود- حدیث را نیش زد و آتش
صفحه 27 از 206
کینه خویش را- با گفتن این سخن- برافروخت، ولی آن ناپسند آمدن پنداري با خود وي به گور سپرده شد و- در آن زمینه- هیچ
کس از حدیث شناسان پس از وي دل به سخن او نداد.
-31 حافظ زرندي در گذشته در سال 750 و اندي در نظم درر السمطین = دانههاي دو گردن بند را در رشته کشیم " حدیث را
آورده است.
-32 حافظ جلال الدین سیوطی در گذشته در سال 911 در " الجامه الکبیر = فراهم آرنده ي بزرگ- " بر بنیاد آنچه در ج 6 ص
407 از تدوین یافته آي آمده- حدیث را آورده است- گزارش ابن ابی شیبه و عبد الرزاق و احمد و ابن جریر و خطیبو حاکم-
گفته که حاکم آن را درست میشمرده، از این گذشته در " الخصائص الکبري = ویژگی هاي بزرگتر " از سیوطی نیز این حدیث
. آمده است- ج 1 ص 264
-33 حافظ ابو العباس قسطلانیدر گذشته در 923 در " المواهب اللدنیه =
[ [ صفحه 37
بخشش هاي پیش خودي- " ج 1 ص 204 - حدیث را از ابن نقیبآورده است.
-34 قاضی دیار بکري مالکی در گذشته در 966 یا 982 در " تاریخ الخمیس ج 2 ص 95 " این حدیث را از زبان طبرانی و زرندي
و صالحانی و ابن نقیب مقدسی و محب طبريو نگارنده " شواهد النبوه = گواهان پیام آوري " آورده و گفته... ": آنگاه علی
خواست که فرود آید پس خویشرا از آنجا که ناودان بود به زیر افکند تا مهربانی و ادب خود را به پیامبر درود و آفرین خدا
بروي- بنماید (و دوباره پا بر دوش او ننهد) و چون بر روي زمین جاي گرفت لبخند زد، پیامبر (ص) پرسید چرا لبخند زدي؟ گفت
زیرا من خود را از این جایگاه بلند به زیر افکندم و آسیبی ندیدم. فرمود چگونه گزندي به تو رسدبا آنکه محمد ترا بالا برد و
چبرئیل فرود آورد، سراینده اي گفته ":
مراگفتند ستایش از علی بگوي
که یاد او آتش سوزان را فرو می نشاند
گفتم من به ستایش مردي نخواهم پرداخت
که شکوه وي چندان خردها را سرگردان کرد تا او را شایسته ي پرستش
شمردند.
پیامبر برگزیده به ما گفت:
در شبمعراج چون به جهان برین رسیدم
خداوند دست (تواناي) خویش بر پشت من نهاد
تا دلم خنکی (دلپذیري در خود) یافت
و علی گام هایش را در همانجا گذاشت
که خداوند دست (تواناي) خود بر آن نهاده بود "
[ [ صفحه 38
صفحه 28 از 206
-35 نور الدین حلبی شافعی در گذشته در 1044 در " السیره الحلبیه = سرگذشت نامه اي از حلبی- ج 3 ص 97 " این حدیث
راآورده است.
-36 ابو عبد الله زرقانی مالکی در گذشته در 1122 در " شرح المواهب = روشنگري بخشوده ها- ج 2 ص 336 " از زبان ابن ابی
شیبه و حاکم حدیث را بازگو کرده آنگاه نوشته: آن سخنور چه نیکو سروده:
"پروردگارا تورا سوگند به گامی که آن را بر
قاب قوسین- همان بزرگترین جایگاه ها- فرود آوردي
و تو را سوگند به گامی که شانه ي پیام آور یاور خویش را نردبان
آن گردانیدي
که از سر بزرگواري- گام مرا در راه راست پایدار
بداري و رهائی بخش و درودگوي من باشی
و آن دو تن را اندوخته وپشتوانه من گردانی که هر کس آن
دو، پشتوانه وي باشند هرگز هراسی از دوزخ نخواهد داشت.
-37 سید احمد زینی دحلان مکی در گذشته در سال 1232 در" السیره
[ [ صفحه 39
النبویه سرگذشت پیامبر " که در کنار " السیره الحلبیه " چاپ شده در ج 2 ص 293 حدیثرا آورده و سپس می نویسد: آن سخنور
چه نیکو سروده:
پروردگارا تو را سوگند به گامی... تا پایان سروده هائی که یاد کردیم "
-38 شهاب الدینآلوسی در گذشته در سال ( 1270 ) در ص 75 از گزارش چکامه اي قافیه عین داشته حدیث را آورده که گفتار
وي را درج 6 ص 26 آوردیم.
-39 خواجه کلانقندوزي در گذشته در سال ( 1293 ) در ص 193 از " ینابیع الموده = سرچشمه هاي مهر ورزي " حدیث را از زبان
بزارو ابو یعلی موصلی بازگو کرده است.
-40 استاد ابوبکر پسر محمد حنفی در گذشته در سال ( 1270 ) در " قره العیون المبصره = فروغ دیدگان بینا-ج 1 ص 185 " حدیث
را آورده است.
-41 سید محمود قراغولی حنفی در " جوهرهالکلام = گوهر سخن- ص 55 و 59 " حدیث را آورده است.
زندگی نامه ابن عرندس و نمونه سروده هاي او
استاد صالح پسر عبد الوهاب پسر عرندس حلی- نامور به ابن عرندس- یکی از برجستگان شیعه است- و از نگارندگان دانشور آنان
در زمینه فقه و اصول- ستایش ها و سوك نامه هائی براي امامان از خاندان پیامبر- درودبر ایشان- سروده و جانسپاري خویش در
راه دوستی آنان و ناسازگاري اش با دشمنانشان را باز نموده است، استاد و پیشواي ما طریحی در " المنتخب = گزیده " پاره اي از
آنها را آورده و بخش هائی از آنها را نیز در جنگ ها وگرد آمده ها می توان یافت، دانشور سماوي در " الطلیعه = سرآغاز"
زندگی نامه اي براي او نگاشته که در لابلاي آن، وي را به دانائی، برتري، پرهیزگاري، خداپرستی و دست داشتن در دانش ها
صفحه 29 از 206
ستوده، سخنگوي بر جسته- یعقوبی- نیز در " بابلیات = از بابل " این کار را دنبال کرده و ستایش هائی نیکو از وي نگاشته است.
در " طلیعه " آمده که وي در پیرامون
[ [ صفحه 40
سال 840 در فراغ سراي حله در گذشت و همانجا به خاك رفت که از آرامگاهش در آنجا دیدار می کنند و فرخندگی می جویند.
ابن عرندس- در سروده هایش- جناس هاي بسیار به کار می برد و در این راه ازاستاد علاء الدین شفهینی پیروي می کرد- که
زندگینامه او نیز در ج 6 ص 356 گذشت- ولی در استواري و نیرومندي سخن از او برتر بود و چیره دستی اش در زبان و واژه هاي
تازي را باز می نمود و اگر- چنانچه می بینی و به این سر سختی- دلباخته ي جناس ها نمی گردید البته سروده هایش از رسائی و
دلربائی بیشتر برخورداري مییافت.
از سروده هاي این استاد شایسته- شیخ صالح- چکامه اي است باقافیا راء و میان یاران همکیش با ما آوازه در افتاده که آن در هیچ
انجمنیخوانده نشود مگر پیشواي حجت- که چشمبه راه اوییم و خداوند به زودي گشایشی در کار او پدید آرد- در آن انجمن
پاي خواهد نهاد و همه آن را درج 2 ص 75 " منتخب " از استاد ما طریحی آمده و چنین است:
در روزگار، رازهاي سروده هایم آشکار می شود
گروهی آن را از بوي خوش یاد شما خوشبوي می دارند
چکامه هائی است که خواسته ها از آن بر نیاورده نیست
درون آن ستایش گري است و برونش سپاس گزاري
سرآغاز آن ها اختران رخ نمودهرا به یاد می آرد،
سرشت آن ها از مایه شکوفه ها است و پرتو آن ها فروغی تابناك
دلبرانی اند که چون دل ما بدرخشد پرده از روي بر می گیرند
[ [ صفحه 41
افسرهائی زرین بر سر دارند که فرازآن ها را مرواریدها آرایش می دهد
خوب رویانی که حسان حسن آنان راگواهی می کند
و بر رخساه هایشان زرهائی است زرهاي دیگر را می آراید.
- همچون گوهرها- آنها را در رشته میکشم، شب ها را به بیداري سر
می کنم تا یاد آن ها را براي شما و خویش زنده بدارم.
اي آنان که در کرانه هاي فرات آرمیده اید دوستداري بر شمادرود
می فرستد که شکیبائی اش نمانده است.
پس از آن که ستایشنامه ها را در هم پیچیدم باز آنها را گشودم
که در هر نامه اي از ستایش هاي من فرازي درباره شما هست
هنگام سخن از شما، نظم من با اشک چشمانم از یک سرچشمه آب می خورد زیرا چکیده هاي سرشکم رادر رشته می کشم و
صفحه 30 از 206
سرود می سازم و خونی را که از دیده ام روان است درچهره نثري و سرخ گلگون همه جا می پراکنم مپندارید داغ آرامش یافته که
به خودتان سوگند
سوز جگرم جز در روز رستاخیز کاهش نمی یابد
خواري در راه شما براي من ارجمندي است و تنگدستی،توانگري
و دشواري، آسانی و شکست، پیوند خوردن.
آذرخش هاي همراه با ابر که از کوي شما برخاست
باران سرشگ را از دیدگان من روان گردانید
دو دیده من-همچون خنساء- اشک هایش سرازیر است
ودلم- در دوستی شما- به استواري صخر(= سنگ) می ماند
[ [ صفحه 42
در کناره هاي سرائی که شما در آن می زیستید ایستادم
که جاي تهی مانده شما پس از رفتن خودتان مستمند است
نشانه خانه هائی مندرس (= پوسیده) گردید که درس هائی
از دانش خداوندي و یاد او در آنها بر گذارد می گشت
و ابرهائی از سرشگ هایم چندان بر آن بارید تا
درخت هاي بان و کنار را آبیاري کرد
با دوري از شما جدائی روانم از تن گوارا می نمود
و اندیشه در دلم بر روي ویرانه هائی از کوي آشنائی در گردش بود
ابر- از فراز آن- کناره گرفت و پس از حسین
- چنانکه باید- از باریدن و نیکی کردن دریغ داشت.
پس از همان پیشواي راستین و دختر زاده پیامبر، پدر
رهبران، که باز داشتن مردمان از بدي ها با او بود و خود
سرپرستی است که کار فرمانروائی را بهگردن دارد.
پیشوائی که پدرش- مرتضی- درفش راهنمائی است- و
جاينشین و برادر و داماد فرستاده خدا-
رهبري که آدمیان، پریان، آسمان، درندگان بیابان،
پرندگان و خشکی و دریا در ماتم او گریسته اند.
گنبدي سپید در کربلا دارد که فرشتگان هماره به
دلخواه خویش گرداگرد آن چرخ می خورند.
پیامبر درباره او فرمود- وچه سخنی بس درست و آشکار
که هیچ جائیبراي نپذیرفتن نگذاشته.
صفحه 31 از 206
[ [ صفحه 43
پس از من سه ویژگی ام تنها به او می رسد- که هیچیک از وابستگانم مانند آن رانیابند
و چه جاي آنکه از زید و عمر وسخن رود؟
(یک) آرامگاهی دارد که خاکش داروي دردمندان است
(دو) بارگاهی که هر کس را آسیب رسد پاسخ نیاز خود را از آن تواند گرفت.
سه) زادگانی با چهره هاي بس درخشان که نه تن از آنان
- نه کمتر و بیشتر- پیشوایان راستین هستند.
چگونه است که حسین، تشنه در کربلا کشته می شود با آنکه در هر سر انگشت او دریاهائی از سرافرازي توان یافت؟
و با آنکه پدرش علی- در فرداي رستاخیز - مردم را از آبی گوارا سیراب می کند و آب روان، کابین مادرش فاطمه است؟
جانم بر حسین دریغمی خورد که در آن روز - جنگ کربلا- شمر چه تبهکاري ها درباره او روا داشت.
سپاهی در برابر وي برانگیخت همچون شبی تاریک که ستاره هاي درخشانروي نهفته و چهره ماه به تیرگی گرائیده است.
درفش ها را افراشته و تیغ ها را برا گردانیده اند
گرد و خاك برمی خیزد و نیزه ها بلند و کشیده می شود
گروهی از گردنکشان امويدر آن گرد آمده اند که هستی شان سراسر نیرنگ است و هیچ دست آویزي براي درست نمودن کار
خویش ندارندیزید گردنکش آنان را فرستاده تا همه عراق را نیز به زیر فرمان
خود در آردچرا که فرمانروائی بر شام و مصر، او را بی نیاز نساخته است
[ [ صفحه 44
فرزند زیاد براي برخاستن به این کار کمر بسته و - به این گونه- گام خود و همراهانش را در راه گناه استوار کرده است
پسر نحس سعد را به فرماندهیآنان بر گماشته و البته آن نفرین زده: زندگی اش چندان نخواهد پائید که بهآرزوي خود-
فرمانداري ري- بتواند رسید.
و چون آن دو گروه: در سرزمین کربلا به یکدیگر برخوردند،
نیکوکاري دور و بد کنشی نزدیک شد.
در دهه نخست از ماه محرم گرد او را گرفتند
و شمشیرهاي آبداده را در دست خویش به تکان در آوردند.
چون نیزه ها با یکدیگردرگیر آمد، آن جوانمرد برخاست و
با آن که دل او از سوز گرما در تب و تاب بود به تاختن پرداخت
در پهنه نبرد گاه، چنان خویشتن را بنمود که گفتی
سپیده بامدادي از دل شب برآمده است.
او را سراي هائی است فرود آمدن گاه چیرگی و توانائی
صفحه 32 از 206
راستی را که بر ازنده او تاختن است نه گریختن
شیرازه سپاه را چنان از هم گسیخت که گفتی
شاهین به میان مرغکان کند رو افتاده و آنها را پراکنده می سازد
بیاد شب زوزه کشان انداختشان تا همه سگان
پیرامون شیر ژیان را گرفته به زوزه کردن پرداختند
در آنجا شایسته مردان در راه او به جانفشانی هائی برخاستند که در روز
شمار پاداش هائی هرچه افزون تو خواهند گرفت.
[ [ صفحه 45
به دلخواه خویش- براي یاري او- بابد کیشان پیکار کردند
و آن آزاد مرد (= حر) از خوشبختی که یافت تا پاي جان در راه او زد و خورد نمود
نیزه هائی سخت را دراز کردند تا زندگی دختر زاده پیامبر را درازتر سازند و اینجا بود که جزر و مد یکی شد
در همین پیکار باید کیشان یکی شان تیري به سوي او افکند
که بر گردن دختر زاده پیامبر نشست
کشته نیک مرد از اسب نیکویش جدا شد و جانور زبان بسته درپیرامون او به شهیه کشیدن پرداخت
سنان سنان پیکر او را درید و شمشیر شمر از رگ گردنش گذشت بادهاي بسیار تند دامن خود را بر او افکندندو اسبهائی که بر
اندام او راندند با تار وپود دست و پاشان پیراهنی کهنه بر آن دوختند
هفت گنبد گردون به تکان آمد،کوه هاي بلند و استوار، لرزیدن گرفت و آشوب بر دریاها چیرگی یافت.
هان اي جانباخته اي که آسمان بر او خون گریست و چهره ي خاك آلود زمین با خونش سرخ فام گردید
جامه هاي رزم او از خون سرخ شد ولی در فرداي رستخیز از ابریشم سبز خواهد بود.
[ [ صفحه 46
برزین العابدین (= زیور پرستندگان) دریغ می خورم که او را گرفتار کردند و همچنان در بند نگاهش داشتند
بانوان خاندان پیامبر دستگیر گشتند و پرده و پوشش را از ایشان باز ستاندند
بندیانی ماتمزده که سواربر ستوران می گشتند و بنده و آزاد
مردم آنان را می دیدند رمله در سایه ي کاخ ها آرمیده بود و گوهر و زر بر گوشواره هاي او آویخته
واي بر یزید از کیفر دوزخ و از آن هنگام که فاطمهپاك روي به پهن دشت رستخیز نهد،
به گونه اي که برخی از جامه هایش از زهر(ي که به حسن خوراندند) سبز است و آنچه می ماند نیز از خون دومین دختر زادهي
پیامبر- سرخ آوا در می دهدو دیدگان مردم نگران است و همه دل ها از فرو شکوه او لرزان.
گله خویش را به آستان خداي بزرگ می برد با بانگی بلند و با پشتیبانی سرور ما- علی-
یزید گردنکش از تبهکاري خویش، سخنی بر زبان نمی آرد و مگر او را که کارشنیرنگ و غدر است عذري هم تواند بود؟
صفحه 33 از 206
[ [ صفحه 47
او را به سزاي بدي هایش می رسانند، از نیکی ها بی بهره
می گردانند و کوخی را برایش در دوزخ تهیمی نمایند.
چگونه سرود خوانان با خوانندگی (= غنا) او را شادمان می داشتند و در پیمانه هاي سیمین و زرینباده (= خمر) برایش می
ریختند؟آن غنا در روز برانگیخته شدن غنا (= رنج) می شود و این خمر نیز جمر (= آتش) که در دل او بر می افروزند.
آیا ثغر (= دندان) دختر زاده ي پیامبر را از سر نادانی می کوبند؟
مگر این ثغر کسی نیست که خود پشتیبانثغر (= مرز) آئین به شما می رود؟
- براي خونخواهی او- جانشینی باید تا شکست هائی را که به کیش ما روي نموده- با داد گري اش- جبران کند.
فرشتگان- از هر سوي پیرامون او را فرا گیرند و خوشبختی و پیروزي و شوکت پیشاپیش او روان باشند
سر نیزه اش از خفتان ها می گذرد
دربان او عیسی است و نگاهبانش خضر
به راستی دستار نیاي وي سرش را می پوشاند
چنان که پادشاهان شکارگر نیز در سایه ي بخت بلند و سرنوشت نیکو می آسایندسینه اوپیرامون دانش پیامبر را فرا گرفته و خوشا
دانشی که با آن سینه پیوند بخورد.
او- محمد نام و پرهیزگار، پاك وپاك نهاد و داناي برجسته- فرزند پیشواي عسکري استو نواده علی هادي (= راهنما) و بازمانده
محمد جواد (=بخشنده) و آن آرمیدهدر طوس که علیرضا است و پسر موسی که با گام نهادن در بغداد بوي خوش را در آنجا
بپراکند.
راست وعده اي از زادگان امام صادق (= پیشواي راستگو) که گردن
[ [ صفحه 48
فرازي ها در دانش به او می نازند
شادي دل سرور ما- امام محمد- همان پیشوائی که دانش پیامبران را همچون زمینی بشکافت و زیر و رو کرد.
نبیره زیور پرستندگان (زین العابدین) که چندان بگریست تا از سرشگ دیدگانش، گیاهان خشک سیراب شد.
و نواده حسین فاطمی و شیر خدا - جانشین پیامبر- آري این پاك جان از میان آن پاکان برخاسته است.
حسن را که زهردادند عموي او است و خنک آن رهبري کهعموم آفریدگان را بخشش او فرا گیرد.
همنام برانگیخته ي خدا و وارث دانش او و رهبري که نامه یادآور خدا بر نیکانش فرود آمده است.
آنانند فروغ- فروغ خداوند که شکوه او بسی بزرگ است-
آنانند که خداوند در سوره تین و زیتون و آیه شفع و وتر به نامشان سوگند خورده.
فرودگاه هاي فرمان خداوندند و گنجینه هاي دانش او، فرخنده مردمی که نامه یادآور خدا درسراهاي ایشان فرود آمد.
پیش از آنکهذرات گیتی آفرینش یابد نام هاي آنان در بالاي تخت گاهش در جهان برین نگاشته و گنجانده شد.
صفحه 34 از 206
اگر آنان نبودند خداوند آدم را نمی آفریده و از این همه مردم که می بینیم هیچکس جامه هستی نمی پوشید.
[ [ صفحه 49
نه زمین هموار می گشت، نه آسمان بر افراشته می شد، نه آفتاب رخ می نمودو نه ماه در شب چاردهم به پرتو افشانی بر می
خاست.
به یاري ایشان بود که نوح چون خداي را خواند رهائی یافت، کارش گذشت و طوفانش باز ایستاد.
اگر آنان نبودند، آتش ابراهیم خنکی و تندرستی نمی گردید وآن شراره ها خاموش نمی شد.
اگر آناننبودند اندوه یعقوب به پایان نمی آمدو رنج هاي ایوب دنباله دار می گردید.
راز آنان بود که آهن را بر دست داود نرم کرد تا پاره هاي آن را به گونه اي در رشته کشید که اندیشه را سرگردان می دارد.
و چون آن زیر انداز، سلیمان را به پرواز درآورد دیده اش چندان گریست تا زمین را تر کرد.
به دستور آنان بر باد نرم چیره گردید تا رفت و آمد خود را- هرکدام در یک ماه- به انجام رساند.
آنان بودند راز موسی و چوبدستی او در هنگامی که فرعون از فرمان هاي وي سرپیچید و جادوگران رافراهم آورد.
اگر آنان نبودند عیسی پسر مریم نمی توانست ایلعازر را از میان خشت هاي گور بر پاي خیزاند.
برتري و راز آنان در میان پدیده هاي جهان به گردش افتاد و واگیر شد و در هر پیامبر، رازي از رازهاشان جاي گرفت-
من با دستیاري شان به پایگاهیبلند رسیدم تا سرفرازي ام در آستانشان بسیار شد، اگر نبودند من نیز- در میان مردم- نامی نداشتم.
[ [ صفحه 50
اي خاندان طه، ناگواري هائی که شما دیدید، تلخی ها و گرفتاري هائی بود که حق کشی ها براي اسلام پدید آورد.
اي آنان که در هنگام دشواري ها پشتیبان منید چون دهه محرم روي آرد از سر اندوه بر شما می گریم و زاري مینمایم
تا آنگاه که خود زنده ام بر شما گریه خواهم کرد و پس از مرگم نیز سروده ها و سوکنامه هایم بر شما خواهند گریست.
اي خاندان طه- عروسانی که ازپرده ي اندیشه ي صالح پسر عرندس روي نمود با پذیرفته شدن در پیشگاه شما- کابین خود را
گرفته اندگویندگان چگونه توانند منش و ستایش شمارا بنمایند، که ستایشگر نام شما فرازهاي قرآن است.
زادگاه شما ریگزار مکه است و صفا وزمزم و خانه ارجمند خداوند و سنگ آن-
براي بازگشت پس از مرگ- شما رادست افزار رستگاري گردانیدم و خنک کسی که شما اندوخته و پشتوانه او باشید.
هر تازه اي که بماند کهنه می شود و مهر شما در دل من آن نو است که روزگار کهنه اش نتواند کرد.
تا آنگاه که آذرخشی می درخشد و گرههاي ابر باز می شود و دانه هاي بارانرا می پراکند و درود خدا بر شما باد!
پایان
و باز او را چکامه اي است درسوك حسین- درود بر وي- که از آن است:
آن که مرا در کار دلدارگی ام سرزنش می کرد خود دل به او باخت، شب را بیدار ماند و از آن پس بر شیفتگی می خرده نگرفت.
[ [ صفحه 51
صفحه 35 از 206
آن چهره را که همراه با زنجیرزلف دید در زندان عشق پاي بند کرد.
و چنین است که سرزنشگر من پوزش مرا پذیرفته و خوب آرام از دیدگانش رخت بربسته است
آهوئی سپید بود که دلمرا با تیر نگاهش نشانه رفت، ابرو را کمان گردانید و تیر را یک سر در میان نشانه جاي داد.
ماهی که هلالخورسید را بر بالاي پیشانی دارد و چونرخ می نماید آفتاب از شرمندگی روي میپوشاند-
بالاي او به شاخه تازه می ماند کهاز وزیدن باد خم می شود، کبوتر زنده دل است که با آواز خود در او دل می رباید.
چون آهنگ ستیزه کند همان بازوي نرم و نازك را نیزه گردانید تیر مژگان را برهنه می نمایداو را به سان شمشیري بران و لرزان
می بینی- یا همچون آهوئی با چشم هاي نگران وگردنی به نرمی برگشته-
زلف تاریک و چهره درخشانش دو پدیده ناسازرا یک جا نشان می دهند که یکی گمراه می کند و دیگري راه می نماید.
یکی شب است و دیگري بامداد، یا سیاهی در دل سپیدي این دلدادگان را راهنمون گردید و آن سرگردانشان ساخت.
مپندارید که گره هاي گیسویش را داود همچون زنجیري به هم بافته و به گردنش افکنده است.
بلکه دو بیجاده گونه اش رخسار او را آراسته و آن را زبرجدي گردانیده است.
اي کشنده دلباختگان، واي آنکه- با نگاهت- تیرهاي نابودي را به سوي ما می افکنی.
[ [ صفحه 52
به دندان پیشینت سوگند- و چه دندانی که مرواریدهاي به رشته کشیده را می ماند!-
و به آن تري دلپذیر لبانت- که همچون باده است، از انگبین سرشتهشده، زنگ دل را می زداید و درخشانش می سازد-
سوگند که من در کوي دلدادگی بنده توام و در گزارش عشق خویش سرور آمدهام
با رهی خویش دادگري کن، ستم روا مدار، ببخشاي و با آن همه وفائی که داري از نزدیک داشتن او به کویت دریغ مورز.
وفاداري نماي، بیداد را فرو گذار، که من دلباخته اي جگر سوخته ام.
رنج جدائی چنان جان مرا گداخت که امویان با کشتن حسین دل محمد را، همان دختر زاده پیامبر بر گزیده و رهبر که مردم را از
گمراهی به در آورد و رهنمود گردید.
و همان فرزند سرور ما: علی مرتضی - دریاي بخشندگی، سیراب کننده تشنه لبان و نابود سازنده بدکنشان.
و همان که دودمانش از همگان برتر است و پدرش از همه بزرگوارتر و گوهرش از همه ارجمندتر و بنیادش از همه گرامی تر.
دریائی لبالب، شیري خشمگین، بارانیتند، بامدادي روشن،
اختري راهنما وماهی نمایشگر با چهره رسا.
سروري شایسته پیشگرمی، حسن که از همه مردم- در خاور و باختر-
بخشنده تر گشادهدست تر است.
فراموش نمی کنم که در کربلا سخت تشنه بود و- با آن همه گرفتاري-
راهی به سوي آب نداشت
گروهی از سپاه یغماگر اموي در پیرامون سراپرده هایش
صفحه 36 از 206
[ [ صفحه 53
- که به راستی از آن پیامبر بود- با هیا بانگ هائی تو تهی بیابان را پر کرده بودند.
دسته اي تبهکار که با سپاه خویش دل فضا را انباشته و آنچه را ازفرزندان ستوده ترین پیامبر- احمد- و جانشین اوست ربوده بودند.
لشگریانآن انبوه شده و گرد و خاکی سخت بر انگیخته که به دریائی سیاه و کف بر لب آورده می مانست.
در آنجا ناصبیانو دشمنان تبار پیامبر درفش هاي آشوبگري را برافراشته و منصوب کردند تا جز ما آنان را از یادها ببرند و دیگر
کسی حرف ندا بر سر نام هاشان ننهد و ایشان را آواز ندهد.
اسبان او- با زبان بسته و تشنه- روزه داري نمودند و شمشیر سپیدش با بلند شدن در روي دشمن به نماز بر خاست تا - با افکندن
سرهایشان بر زمین- آنان را به سجده در آرد.
گردو خاك ها بر تن شیر مردان زره هائی پوشانید تا خون هائی که از این جا و آن جا می ریخت رنگ زرد و زعفرانی گرفت.
لشگر چنان روي ترش کرده اند که انگار شاهین ها دارند پیکر مار رااز هم می درند.
تا پهلوي شمشیرش به درخشیدن افتاد و از تندرهاي غرانی کهبرخاست بزدلان بر خویشتن بلرزیدند.
حسین بی آنکه از در کشیدن باده مرگ بیمی به خود راه دهد با اراده خویش بر گردنکشان تاختن برد.
با گشاده دستی نوك نیزه را بر سر این می کوبد و به سادگی نیش شمشیر را بر تارك آن می نوازد.
[ [ صفحه 54
از بسیاري زخم هائی که می زند تیغ وي خراش هاي فراوان بر می دارد و دندانه هاي نیزه اش می شکند و فرو می ریزد.
دست او که بالا می رود و در میان آنان فرو می آید یاد شیر خدا را زنده می کند-و آن شاهکارهایش در برابر ستیزه گردان در
جنگ احد سپاهی است که خواهد خرسندي یزید را به دست آرد - وگروهی که به ربودن حق دیگران برخاستهو خداي برتر از هر
پندار و ستوده ترین پیامبران احمد را بر سر خشم آورده است.
سخن پیامبر و خداي برتر از هر پندار را پذیرا نگردیده و با جاي نشین راهنمایش ناسازگار نمودند و از روز بازپسین نهراسیدند.
اهریمن، آنان را بفریفت و به دلخواه خویش گمراهشانکرد تا هیچ سرپرست و راهنمائی نتوانستند یافت.
از شگفتی ها است کهیک سوي آب گواراي فرات، روان باشد وکسی آن را در بند نتواند کرد
و- در کرانه هاي آن- دختر زاده پیامبر- که پدرش فردا مردم را سیراب می کند-دلش از تشنگی بسوزداو و سپاه و شمشیربران و
نیزه هائی که در تیرگی هاي گرد و خاك آشکار شد) همچون:
آفتاب بود بر بهنه سپهر که در دست راستش ماه است که در تاریکی ها با اختران آسمان رو در رو می ایستد.
حضرت عباس را دشمنان جامه از تن به در کردند و برهنه گردانیدند.
فرزند حسین- دختر زاده پیامبر- دلش از تشنگی بی تاب است آن هم در جائی که گرگان، خنکی آب را هر چه بیشتر می چشند و
می یابند.
[ [ صفحه 55
صفحه 37 از 206
سر او همچون ماه در شب چهارده از رگ گردن بریده شده و خونش بر خاك زمین ریخته است.
سروران جانباخته، کشته در بیابان افتادند و شن و ریگ هاي دشت رابستر خود گردانیدند.
آنانند که از سوي پروردگارشان راه یافتند و هر که از پی ایشان درآمده در راه راست گامنهاد.
دختر زاده پیامبر از آسیب هائی که به آنان رسید جگرش سوخت وسرگردان گردید که یاوري خوشبخت نمی یافت.
تا آنگاه که دورتران نابود کننده نزدیک شدند و چیزي نماند که زندگی از او دوري گزیند.
دراز گوش هاي اموي و - همه کسانی که با کژي و کاستی هاشان بر سر کشی می افزودند- پیرامون او را گرفتند.
و بی آنکه دست درازي و بزهی از وي سر زده باشد از دل کمانی سر سخت، نشانه تیرش گردانیدند،
نیک مرد از فراز اسب خوبش به زیر افتاد و هفت آسمان سخت به لرزه درآمد، روزي نافرخنده و دشوار بود.
شمر، سري را جدا کرد که بسا هنگام دامان پیامبر بالش آن بود
فرشتگان آسمان هاي بلند پایه- بر او- گریستند و روزگار، گریبان خویش را- در ماتمش- چاك زد.
دست بخشش به پس برگشت و دیده دانش با دردي که کشید به اشک نشست.
درندگان با اندوهی که بر ایشان چیره شد به فریاد آمدند و پرندگان در ماتم او- به سوکنامه سرائی و باز گفتن منش ها و برتري
هایش پرداختند.
[ [ صفحه 56
زیورپرستندگان (= زین العابدین) همان مرد ناشاد را - که کارش به خاك افتادن در برابر خدا بود- گریان دربند کردند.
اندوه در دل سکینه جایگزین شد تا پیکر نزار او را به گونه زمین گیران گردانید کشتار کربلا اشک زینب را روان ساخت تا لرزان
میانه گونه هایش فرو غلطید.
کبوتري ترانه سرا را بر فراز درختی انبوه شاخه دیدم که سوکنامه می سرود و هر سخنور نغز گوئی را زبان بر می بست.
همچون چهره بامداد سپید بود با دست هائی سرخ، که به سان گلوبند بر گردن تاریکی ها و سیاهی ها آویخته باشند.
سوگند دادمش که اي کبوتر بر گو این گریه چیست؟ پاسخ ده که دل مرا سخت به درد آوردي.
آن طوق، بالاي سپیدي گردنت سیاه است و دست هاي گلگونت مرا به یاد بیجاده ها می اندازد.
شیفتگی و پرسش مرا که نگریست و شرار دلم را- که با آن آتش خاموشی ناپذیر- دید.
همراه با شاخههاي سر بر داشته- دست را بلند کرده- با فریاد خود و براي همیشه- رشته سوکنامه سرائی همگان را گسیخت:
حسین در کربلا کشته شد و اي کاش من می توانستم- با دادن جان خویش- زندگی او را برهانم.
اگر گردن بندي آویخته دارم همان خون سرخی است که دست هایم را با آن گلگون ساخته ام.
بالاي سپیدي گردنم نیز- از اندوهگزاري- طوقی سیاه از سین سیاهی دلم نهادم.
[ [ صفحه 57
و اکنون- اي آنکه می پرسی داستان من است و با سر شک روانم که خشک نمی شود.
از سوز جگر و با دلی ریش با من زاري کن و - در کار گریستن- همراه و یاور من باش.
صفحه 38 از 206
تا آنگاه که- براي راندن شتران- نی می نوازند و تا آن گاه کهدیدار کنندگان از خانه خدا گام در دل راه می نهند، فرزندان امیه را
نفرین خواهم فرستاد.
یزید و زیادشان را نفرین می کنم و پروردگارم نیز کیفر همیشگی شان را زیاد خواهد کرد.
اي فرزند محمد، تا آنگاه که بر بالین خاك بخسبم بر تو خواهم گریست و از گوهرهاي سخنانم، ستایش هائی زیبا را به یاد بزرگی
هاي تو آرایش خواهم داد.
که بس دل انگیز و رسا باشد و در شیوائی از سخنرانی قس نیز پیشتررفته لبید را ناتوان گرداند.
آن را با گردن بندهائی از بخشش شما آراستم تا توانست پیرایه اي فریبا بر گردن روزگار به شمار آید.
به این گونه صالح- پسر عرندس- امید می دارد در کنار سیه چشمان- در بهشت جاودان- خوشبختی پایدار بیابد.
کرانه هاي فرات با رگبارهائی تند از سرشگ ابرها سیراب باد.!
[ [ صفحه 58
و سپس- تا آنگاه که یک پرنده بر فراز شاخساران سوکنامه می خواند- درود برتو باد اي فرزند مرتضی!
پایان
چکامه دیگري پیرامون 56 بیت نیز در سوك دختر زاده ي پیامبر و رهبر جانباخته- درودهاي خدا بر او- دارد که در" المنتخب =
گزیده " از استاد طریحی- ج 2 ص 19 چاپ بمبئی- توان یافت، و با این سر آغاز:
"اي پیروانسرورما علی سوکنامه ي حسین را بخوانید که از سراي و میهن خویش به سرزمین بیگانگان افتاده است. "
[ [ صفحه 59
اصل پاره اي از سروده ها
یادداشت یکم
در بخش گذشته، بر رویهم 310 بیت از سروده هاي ابن عرندس را که نگارنده آورده به پارسی برگرداندم و این جا نیز اصل پاره
اياز آن ها را یاد می کنم که یا از دیدگاه سخن سنجی نغزتر و شیواتر می نماید یا چون در سرآغاز چکامه و سرود جاي دارد
نشانی آن است و یافتن آن در نگاشته هاي دیگر را آسان می گرداند، شماره اي هم که میان () درگوشه ي هر بیت نهاده ام برابر
است باهمانچه پیشتر در کنار پارسی شده ي آندیدید و براي بازگشت دادن- از یکی بهدومی- بایسته است.
اضحی بمیس کغصن بان فی حلی
قمر اذا ما مر فی قلبی حلا
و انحل شد عزائمی لماغدا
عم خصره بند القباء محللا
صفحه 39 از 206
و زهی بها کافور سالف خده
لما بریحان العذار تسلسلا
و تسلسلتعبثا سلاسل صدغه
فلذاك بت مقیدا و مسلسلا
قمر قویم قوامه کقناته
و لحاظه فی القتل تحکی المنصلا
اهوي فواترها المراض اذا رنت
و احب جفنیها المراض الغزلا
جارت و ما صفحت علی عشاقه
فتکا و عامل قده ما اعدلا
کتب العلی علی صحائف خده
نونی قسی الحاجبین و مثلا
فرمی بها فی عین غنج عیونه
سهم السهام اصاب منی المقتلا
فاعجب لعین عبیر عنبر خاله
فی جیم جمره خده لن تشعلا
و سلا الفواد بحر نیران الجوي
منی فذاب و عن هواه ماسلا
نسب کمنبلج الصباح یزینه
حسب شبیه الشمس زاهی المجتلی
شربوا بکاساه القنا خمر الفنا
مزج البلاء به فامسوا فی البلا
صفحه 40 از 206
و تقاطعت ارحامهم و جسومهم
کرما و اوصلت الروس الا رجلا
حامت علیه للحمام کواسر
ظمئت فاشربت الحمام دم الطلا
[ [ صفحه 60
امست به سمر الرماح و زرقها
حمرا و شهب الخیل دهما جفلا
هاتیک بالدم قد صبغن و هذه
صبغت بنقع صبغه لن تنصلا
عقدت سنابک صافنات خیوله
من فوق هامات الفوارس قسطلا
و دجت عجاجته و مد سواده
حتی اعاد الصبح لیلا الیلا
و کانمالمع الصوارم تحته
برق تالق فیغمام فانجلی
جیش ملافوه الفلاو اتی فلا
امست سنابک خیله تفلی الفلا
و بکفه سیف جراز باتر
عضب یضم الغمدمنه جدولا
فکانه و جواده و حسامه
یا صاحبی لمن اراد تاملا
صفحه 41 از 206
شمس علی الفلک المدار بکفه
قمر منازله الجماجم و الطلا
فتخال طاء الطعن انی اعجمت
نقطا و ضاد الضرب کیف تشکلا
یثنون من جون العیون مدامعا
حمرا علی بیض السوالف هطلا
نصبوا بمرفوع القناه کریمه
جهرا و جروا للمعاصی اذیلا
و سکینه امست وساکن قلبها
متحرك فیه الاسی لن یرحلا
و سمت قلوب حواسدي و سمت علی:
"نم العذار بعارضیه و سلسلا"
و علت بمدحک یا علی ووازنت:
"لم ابک ربعا للاحبه قد خلا"
طوایا نظامی فی الزمان لها نشر
یعطرها من طیب ذکراکم نشر
عرائس تجلی حین تجلی قلوبنا
اکالیها در وتیجانها تبر
فطایق شعري فیکم دمع ناظري
فمبیض ذا نظم و محمر ذانثر
فراق فراق الرح لی بعد بعدکم
و دار برسمالدار فی خاطري الفکر
صفحه 42 از 206
بات العذول علی الحبیب مسهدا
فاقام عذري فی الغرام و مهدا
و راي العذار بسالفیه مسلسلا
فاقام فی سجن الغرام مقیدا
فی طاء طرتهو جیم جبینه
ضدان شانهما الضلاله والهدي
لیل و صبح اسود فی ابیض
هذا العاشقین و ذا هدي
صامت صوافنه و بیض صفاحه
صلت فصیرت الجماجم سجدا
نوحوا ایا شیعه المولی ابا حسن
علی الحسین غریب الدار و الوطن
[ [ صفحه 61
غدیریه