گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهاردهم

دلیري بوبکر
اشاره
از این خلیفه پیش از مسلمانی اش نمونه اي در دست نداریم که دلاوري اورا برساند و گرچه در نبردهاي بسیاري که پیامبر (ص)
داشت او نیز حضور یافت باز هم نه نشانه اي از دلیري اودر آن ها سراغ توان کرد و نه نشان استقامتی که بر صفحه تاریخ جاودان
صفحه 42 از 245
بماند و نه گامی کوتاه در آن نبرد گاه هاي خونین که نماینده گوشه اي ازاین موضوع مهم باشد، آري او نیز همچون دوستش عمر
بن خطاب در رویداد خیبر از روبرو شدن و دست و پنجه نرم کردن با مرحب یهودي گریخت . علی و پسر عباس گفته اند: رسول
خدا (ص) بوبکر را به خیبر فرستاد و او شکست خورد و با همراهان برگشت فردا عمر رابه همین مهم فرستاد او نیز شکست خوردو
برگشت چرا که هم او یارانش را ترسویافته بود و هم یارانش او را .
9 می خوانیم طبرانی و بزار آورده اند و رجال اسناد بزار از رجال صحیح است مگر - روایتفوق را چنانکه در مجمع الزوائد 124
محمد بن عبد الرحمن که صدوق شمرده شده، شکست یافتن آن دو مرد درروز خیبر را قاضی عضد ایجی نیز در مواقف آورده و
3)و چنانچه در ص 483 مطالع می خوانیم قاضی بیضاوي هم : شارحان وي نیز جز اعتراف به آن راهی نیافته اند (شرح مواقف 276
در طوالع الانوار آن را آورده است .
آنچه از گریختن آندو در آن روز پرده بر می دارد سخن رسول خدا (ص) است پس از گریختنشان: فردا علم جنگ را به کسی
خواهم داد که خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولشاو را دوست می دارند خدا به دست او (ما را) به پیروزي می
رساند و گریز پا هم نیست و در عبارت دیگر: تاخت کننده ناگزیر پا است و در عبارت دیگر: سوگند به آن که روي محمد را
گرامی داشت آن را بمردي خواهم داد که نگریزد و در عبارتی: راستی آن را به مردي خواهم داد که
[ [ صفحه 58
بر نگردد تا خدا او را فاتح سازد و در عبارتی: به پشت بر نمی گردد .
ابن ابی الحدید معتزلی در قصیده علویه منسوب به وي می گوید:
"هر چه را از یاد ببرم، فراموش نمی کنم آن دو را که پیش از وي بودند و گریختند با آن که می دانستند گریختن گناه است
بیرق بزرگ را که آنان برداشته بودند
روپوشی از خواري در بر گرفته بود
جوانی تیز تک از پیروان موسی آن دو را راند
که قامت و شمشیري بلند داشت و اسبی دراز گردن
شمشیر و نیزه وي مرگ را به هر سوي می پراکند
و نیام شمشیرو بند بنده نیزه اش آتش می افروخت
آیا آن دویدن آن دو بود یا دویدن شتر مرغی که از پر خوردن گیاه بهاري ساق هایش سبز و زرد شده؟
و آیا راستی آن دو - با آن کمدلی و ناتوانی - از مردان بودند یا از زنان ناخن رنگ کرده و چهره به ناز پرورده؟
شما را معذور می دارم که مرگ را همه دشمن می دارند
و نگاهداشتن جان، در جان هر کس دوست داشتنی است
آنکس که مرگ جویاي او است مزه مرگ را ناخوش می دارد
پس چگونه او را از مرگخوش آید که خود جویاي آن گردد .
"آنچه ما را از این موضوع آگاه می کندداستان ترسیدن خلیفه است
[ [ صفحه 59
صفحه 43 از 245
از ذو الثدیه که بی هیچ سلاحی سرش به نماز بود و رسول خدا (ص) بوبکر را بفرمود تا وي را بکشد و او مخالفت امرپیامبر را از
کشتن آن مرد آسان تر شمرد و به نزد وي (ص) برگشته عذرهائی آورده که انشاء الله مفصلا خواهی دید
به گواهی علی، بوبکر دلیرترین مردم است
اشاره
آري ابن حزم در کتاب " المفاضله بین الصحابه " و نیز همفکرانش او را از همه صحابه دلیرتر شمرده و در این باره حدیثی هم بر
امیرالمومنین بسته اند که گفت مرا آگاه کنید دلیرترین مردم کیست؟ گفتند تو گفت من با هیچکس روبرو نشدممگر بر او پیروز
شدم ولی مرا بگوئید دلیرترین مردم کیست؟ گفتند نمی دانیم، کیست؟ گفت: ابوبکرزیرا ما در روز بدر براي رسول خدا (ص)
هودجی نهادیم و گفتیم کیست که با رسول خدا (ص) بماند تا کسی از مشرکان آهنگ او نکند؟ به خدا هیچکس براي این کار
پیش نیامد مگر بوبکر کهبا شمشیر کشیده بر سر رسول خدا ایستاد و هیچکس آهنگ حضرت نکرد مگر او آهنگ وي کرد پس او
دلیرترین مردم است . الحدیث
کاش اینان سند این روایت ساختگی را نیانداخته و آن را با اسنادش روایت می کردند تا سازنده آن را به جامعه دانشمندان
9 - آورده و ضعیف شمرده و گفته در سند : بشناسانیم و همین بس که حافظ هیثمی بدون سند آنرا در مجمع الزوائد - 461
آنیک ناشناس هست .
و تازه روایت صحیحی از ابن اسحاق نیز آنرا تکذیب می کند چه وي آورده که رسول خدا (ص) روز بدر در هودج بود و سعد بن
معاذ شمشیربه دست در آستانه هودجی که رسول خدا (ص) در آن بود با گروهی از انصار ایستاده بودند به پاسداري از رسول خدا
(ص) از بیم آنکه دشمن بر وي بتازد
وانگهی نگهبانی از پیامبر (ص) نه ویژه بوبکر بوده و نه تنها درروز بدر بلکه در هر یک از گیر و دارهاي حضرت (ص) یکی از
یارانش نگهبانی از او را
[ [ صفحه 60
- به گردن می گرفت چنانکه در شب بدر این کار باسعد بن معاذ بود و در روز آن به گفتهحلبی در سیره ج 3 ص 353 - با ابوبکر
و در روز احد با محمد بن مسلمه و در روز خندق با زبیر بن عوام و در روز حدیبیه با مغیره بن شعبه و در شبی کهحضرت در یکی
از راه هاي خیبر با صفیهپیمان زناشوئی بست با ابو ایوب انصاري و در وادي القري با بلال و سعد بن ابی وقاص و ذکوان بن عبد
قیس و در شب حادثه حنین با ابن ابی مرثد غنوي .
و این شیوه در پاسداري از وي همچنان بر جاي بود تا در حجه الوداع که این آیه نازل شد و الله یعصمک من الناس (= و خداوند تو
را از گزند مردم نگاه می دارد) این شد که نگهبان گرفتن متروك شد پس اگر هم آنچه را درباره پاس دادن بوبکر آمده بپذیریم
تازه او هم مانند یکی از اینپاسداران خواهد بود .
اگر آن سخن که به علی بسته اند درست باشد و کار بوبکر در روز بدر آنچنان اهمیت بزرگیداشته پس در آن روز او برتر و
شایستهتر بود که آیه قرآن درباره اش فرود آید تا علی و حمزه و عبیده که دربارهایشان این آیه آمد: هذان خصمان اختصموا فی
صفحه 44 از 245
ربهم (= ایندو گروه - یکی از مومنان و دیگري از کافران - که در دین خدا با هم به نبرد برخاستند مخالفت و دشمن یکدیگرند .
( سوره حج آیه 19
و نیز اگر آن پنداردرست بود آیه زیر به ستایش علی و حمزه و عبیده اختصاص نمی یافت: من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله
علیه تا پایان آیه (= برخی از مومنان مردانی انی که آنچه را با خداوند پیمان بستند به راستی
[ [ صفحه 61
( وفا کردند . احزاب آیه 23
نیز این آیه درباره امیر المومنین علی نازل نمی شد: هو الذي ایدك بنصره و بالمومنین (= او خداوندي است که با یاري خود و با
دست مومنان تو را تایید کرد . سوره انفال: 62 (و نیزآنچه در جلد دوم ص 46 تا 51 آوردیم از زبان بزرگ ترین پیامبران درباره او
وارد نمی شد .
و هم مولانا علی به ستایش هاي موجود در این آیه مخصوص نمی شد که: و من الناس من یشري نفسهابتغاء مرضاه الله (= کسی از
مردم هست که براي خشنودي خدا جان خویش را می فروشد . سوره بقره 207 (که بنابرآنچه قرطبی در تفسیر خود ج 3 ص 21
آورده و ما نیز در جلد دوم ص 47 تا 49 از چاپ دوم مفصلا درباره آن سخن راندیم - این آیه در ستایش از علی فرود آمده است
.
و نیز منادي خداوند - رضوان - که در روز بدر می گفت:
"شمشیري جز ذو الفقار نیست
و جوانمرديجز علی نه"
حق آن بود که آوازه به نام ابوبکر و شمشیر او که بر سر رسولخدا (ص) نگاهداشتهبود بردارد وانگهی آیا نبردهاي پیامبر بزرگ و
جنگ هاي خونین او منحصر به بدر بود؟و آیا هودج فقط در بدر بود و نه در دیگر جنگ ها؟ و آیا خداوند هودج - پیامبر بزرگ
- همیشه در هودج خود بودو هیچگاه به میدان در نمی آمد؟ یا خود پاي به میدان می نهاد و " دوستش " را به " جانشینی خود"
در هودج می گذاشت؟
چرا پیامبر بزرگ در روز خیبرنیازمند جنگجوئی تازان و ناگزیر پا گردید که به پشت بر نگردد؟ مگر آن خلیفه که دلاورترین
مردمان بود حضور نداشت؟ یا مگر گریز پا و نتازنده بود؟ چه معنی دارد که مورخان می نویسند پیامبر (ص) پرچم خود را به مردي
از مهاجران سپرد و او کاري نساخت و برگشت آیا این
[ [ صفحه 62
مرد و دوستش ناشناس بوده اند؟ نه بخدا .
این دلیرترین مردم کجا بود؟ در آن روز که یکان هاي سپاه یهود با جلوداري یا سر بیرون شده و انصار را درهم شکستند تا به
جایگاه رسول خدا (ص) رسیدند و این چندان بر رسول خدا (ص) گران آمد که اندوهگین گردید؟
صفحه 45 از 245
و با آنکه این دلیرترین مردم با آنحضرت بود چرا آن روز سلمه بن اکوع را به سراغ علی فرستاد که براي چشم دردش در مدینه
مانده و جلوي پایش را نمی دید و سلمه به نزد او شده دست ويرا گرفت و آورد تا پیامبر (ص) گوش ها را با این سخن پر کرد:
علم را بهمردي تا زنده و ناگریزنده خواهم داد .
آیا دلیرترین مردم در روز خیبر هم در هودج بود؟ همان گاه که پیامبر خود پاي به نبردگاه نهاد و هر چه سختتر بجنگید در
حالیکه دو زره پوشیده بود و کلاه خود و زره زیرین آن را همبر سر داشت و بر اسبیسوار بود به نامظرب و در دست او نیزه و
3 آمده) / سپري بود (چنانکه در سیره حلبی 93
آیا دلیرترین مردم در روز احد هم در هودج بود؟ همان روز بلا و امتحان کهدشمن توانست خود را به رسول خدا برساند و به
سویش سنگ پرتاب کند تا به دندانش بخورد و در رویش بشکند و لباو را خسته گرداند و خون بر رویش روان شود و او دست
بر خون کشد و بگوید چگونه رستگار می شوند گروهی کهچهره پیامبرشان را از خون رنگین کردند با آنکه او ایشان را بسوي
پروردگارشان
[ [ صفحه 63
می خواند .
آیا دلیرترین مردم در هودج بود همان روزيکه به گفته علی چون مردم در روز احد رسول خدا (ص) را تنها گذاشتند من در
کشتگان نگریستم رسول خدا (ص) راندیدم و گفتم به خدا او نمی گریزد و میان کشتگان هم که او را نمی بینم پسخدا براي آنچه
کردیم بر ما خشم گرفتهو پیامبرش را به آسمان برده و اکنون براي من بهتر از این کاري نیست که چندان نبرد کنم تا کشته شوم
پس دسته شمشیرم را شکسته و به دشمن حمله بردمتا براي من راه باز کردند و ناگهان رسول خدا را میان ایشان دیدم . در همان
روز بود که علی 16 زخم خورد که هر زخمی چندان سخت بود که او را بر زمین افکند و هیچکس جز جبرائیل او رابر نداشت .
"4 / "اسد الغابه 20
یا دلیرترین مردم در هودج بود همانروز که رسول خدا در یکی از گودال هائی افتاد که ابو عامر کنده بود تا مسلمانان نادانسته در
آن افتند 0 پس علی بن ابیطالب دست او (ص) را گرفتو طلحه او را بلند کرد و برگرفت تا بر پاي ایستاد 0
آیا دلیرترین مردم در هوج بود همان روزي که رسول خدا رادر نبردگاه دیدند ده زره پوشیده یکی به نام ذات الفضول و دیگري
فضه، و نیز در روز حنین که دو زره پوشیده بود یکی ذات الفضول و دیگري سعدیه .
2 / شرح مواهب از زرقان 24
آیا دلیرترین مردم در هودج بود در آن روزي که هفتاد زخم شمشیر به چهره پیامبر خورد که خداوند گزند همه را از او دور
داشت؟
1 / مواهب اللدنیه 124
[ [ صفحه 64
آیا دلیرترین مردم در هودج بود همان روز که هشت نفر براي مرگ و جانبازي با پیامبر بیعت کردند: علی، زبیر، طلحه، ابو دجانه،
حارث بن صمه، حباب بن منذر، عاصم بن ثابت، سهل بن حنیف و رسول خدا بهدنبال دیگران (که می گریختند) ایشان را (به
صفحه 46 از 245
یاري) می خواند .
امتاع از مقریزي ص 132
آیا دلیرترین مردم در هودج بود همان روز که علی ازیک سوي از رسول خدا پاسداري می کرد وابو دجانه مالک بن خرشه از یک
سوي و سعد بن ابی وقاص در برابر گروهی دفاعمی کرد و حباب بن منذر چنان مشرکان را جمع می کرد و می راند که گوئی
گوسفندان را می راند .
امتاع از مقریزي ص 143
آیا دلیرترین مردم در هودج بود آن روز که آتش جنگ افروخته شد و رسول خدا (ص) زیر علم انصار نشست و به دنبال علی
فرستاد که بیا وعلی می آمد و می گفت منم مرد دشمن شکن و خرد کننده .
آیا دلیرترین مردم در هودج بود روزي که رسول خدا به خانواده اش رسید و شمشیرش را به دخترش فاطمه داد و گفت دختر کم
خون را از روي این بشوي که به خدا سوگند امروز این شمشیر با من از روي راستی رفتار کرد (کند نشد) همان روز که علی سپر
خود را از آبی که در گودال بود پر کرد و براي رسول خدا (ص) آورد تا بنوشد، پس خون را از چهره اش بشست و آبرا بر سرش
ریخت و فاطمه(ع) پاره اي از بوریا برگرفت و بسوزاند و بر آن نهاد تا خون ایستاد
آیا دلیرترین مردم در هودج بود همان گاه که آواز جبرئیل فضا را پر کرد .
"شمشیري جز ذو الفقار نیست
و جوانمردي جز علی نه"
[ [ صفحه 65
آیا دلیرترین مردم در هوج بودي روزي که حسان بن ثابت چنین سرود:
"جبرئیل آشکارا آواز داد - در حالیکه گرد و غبار بر نشده بود و مسلمانان پیرامونپیامبر مرسل را گرفته بودند -:
(شمشیري جز ذو الفقار نیست
وجوانمرديجز علی نه"
آیا دلیرترین مردم در روز حمراء الاسد هم در هودج بود؟ کهحضرت (ص) با چهره زخمی و پیشانی شکسته و دندان شکافته بیرون
شد و در حالیکه لب زیرین او از درون خسته و شانه راستش از ضربه ابن قمیئه درهم کوبیده و پوست دو زانویش کنده شده بود
( (طبقات ابن سعد شماره مسلسل 553
آیا دلیرترین مردم در روز حنین در هودج بود همان گاه که آتش جنگ افروخته شد و همه مردم از گرد پیامبر(ص) گریختند و
کسی با او نماند مگر 4 تن سه نفر از هاشمیان و یکی از دیگران: علی بن ابیطالب و عباس که این دو در پیش روي او بودند و
ابوسفیان بن حارث مهار مرکب او را گرفته و ابن مسعود هم سمت چپ او بود و هیچکس از مشرکان آهنگ او (ص) نکرد مگر
(3 / کشته شد (سیره حلبی 123
صفحه 47 از 245
آیا دلیرترین مردم در روز احزاب هم در هودج بود؟ که رسول خدا (ص) با یاران خود خاك خندق را حمل می کرد و گرد و
خاك سفیدي شکمش را پوشانده بود و می گفت:
بار خدایا اگر تو ما را راه نمودي ما راه راست را نمی یافتیم .
نه صدقه می دادیم و نه نماز می گزاردیم
آرامشی بر ما فروفرست و چون به دشمن برخوردیم گام ما را استوار دار، به راستی اینان رفتاري زشت با ما در پیش گرفتند و چون
آهنگ آشوبکردند ما نپذیرفتیم .
(96/ طبقات ابن سعد شماره مسلسل 575 ، تاریخ ابن کثیر 4
[ [ صفحه 66
آیا دلیرترین مردم در هودج بود روزي که حضرت (ص) گفت: ضربه علی بهتر است از عبادت جن و انس و در عبارتی: کارعلی
در کشتن عمرو برتر است از عبادت جن و انس و در عبارتی: روبرو شدن علی با عمرو بن ود برتر بود از کارهاي امت من تا روز
رستاخیز
آري آنمرد - بوبکر - نمایشی در روز احد داد، همان گاه که عبد الرحمن ابن ابی بکر به میدان آمد (از جانب مشرکانی که در
میانشان بود) و گفت کیست با من بجنگد و آنگاه به رجز خوانی پرداخت و گفت:
"هیچ نمانده است به جز جنگ افزار و اسب رهوار و تیزتک
وشمشیري که پیران گمراه را نابود سازد".
پس بوبکر (رض) برخاست و گفت منم آن پیر سپس به رجز خوانی پرداخت و گفت:
هیچ نمانده است مگر کیش و گوهر من
و شمشیري که با یاري آن سوگندم را انجام دهم .
عبد الرحمن به او گفت اگر تو پدرم نبودي بر نمی گشتم . امتاع ص 144
استدلال به هودج
محاملی گفت: من نزد ابوالحسن بن عبدون بودم و او نویسنده بدر بود و گروهی نیز نزد او بودند که ابوبکر داودي و احمد بن خالد
مادرائی نیز میان ایشان بود - پس داستان گفتگویش با داودي را در برتري علی و بوبکر یاد کرده تا آنجا که نوشته - پس داودي
گفت بخدا ما نمی توانیم مقاماتعلی را با این عامه یاد کنیم گفتم منبخدا جایگاه او را هم در بدر می شناسم و هم در احد و
خندق و هم در روز حنین و هم در روز خیبر . گفت اگرمی شناسی این سود را براي من
[ [ صفحه 67
دارد که او را بر بوبکر و عمر پیشوا بداري گفتم می شناسم و با توجه به همان ها است که بوبکر و عمر را بر اوپیشوا می دارم گفت
چگونه گفتم از آنجا که بوبکر در روز بدر با پیامبر (ص) در هودج بود و آنجا جاي مهتر ورئیس شمرده می شد و اگر مهتر و
رئیس از میان برود لشگر شکست می خورد و علی مقام یک جنگجو را داشت که با از میان رفتن او لشگر از میان نمی رود .
صفحه 48 از 245
6آورده اند و بگمانم کسی که نخستین بار / این گزارش را خطیب در تاریخ خود - ج 8 ص 21 - و نیز ابن جوزي در المنتظم 327
نوبر این سخن را آورده و با پیش کشیدن فرضیه هودج و دست آویز گرفتن آن، بوبکر را برتر شمرده جاحظباشد که در فشرده
کتاب عثمانیه می نویسد - ص 10 - بزرگ تر دلیل کسانی که علی را برتر شمرده اند فرو رفتن او است در کام جنگ ها و از میان
بردنهمگنان و دلیران، که در این کار نیزبرتري چندانی نیست زیرا با شمشیر بر سر دلیران دویدن و نابود کردن آنان اگر از سخت
ترین محنت ها و بزرگترین برتري ها باشد و نشانه اي بر ریاست وپیشوائی به شمار آید لازم می آید که زبیر و ابو دجانه و محمد
بن مسلمه و ابن عفراء و براء بن مالک چنان فضیلتی داشته باشند که رسول خدا (ص) نداشته زیرا او خود بجز یک مرد را نکشت و
در روز بدر خود پاي به میدان ننهاد و با صفوف تازندگان نیامیخت بلکه بر کنار از ایشان در هودج به سرمی برد و ابو بکر هم با او
بود و تو می دانی که مرد دلیر، همگنان را می کشد و پهلوانان را به خاك می افکند ولی برتر از او در سپاه کسی هم هست که نمی
کشد و نمی جنگد چرا که رئیس یا همان کسی است که در کار جنگ باید از اندیشه و نظر او بهره گرفت زیرا روسا را وظایفی
هست که سایرین ندارند(رسیدگی به کارها، حل مشکلات، گرفتاري هاي بزرگانه، اداره امور، نظارت بر تشکیلات و پرداختن به
دیگر وظایف خطیر) و نیز رئیس کسی است که چشم همه در پی او و گردش کار به دست او است جنگجویان با نگریستن به او
یاري و بینائی می یابند و دشمن با نام او شکست می خورد و اگر هیچ کاري هم نکند براي او
[ [ صفحه 68
همین بس که اگر او بگریزد همه سپاه هم پایداري کنند پایداري ایشان هیچ سودي ندارد وگناه عقب نشینی با او است و اگر همه
سپاه کار را به تباهی کشانند و او موقعیت را نگاهدارد پیروز می شود و دولت از آن او است این است که پیروزيو شکست را جز
به او اسناد نمی دهند پس روشن شد که روز بدر برتري بوبکر با ایستادن کنار رسول خدا در هودج بیشتر بوده است از تلاش و نبرد
علی در آن روز که پهلوانان قریش را به خاك افکند . پایان .
سخن اسکافی در پاسخ جاحظ
امینی گوید: در پاسخ این افسانه هاي درهم بافته ما نیازي به لب تر کردن هم نمی بینیم و اکتفا می کنیم به پاسخی که ابوجعفر
اسکافی معتزلی بغدادي متوفی 240 به وي داده و در رد او می نویسد:
به راستی که ابو عثمان جاحظ از زبان آوري بهره اي یافته هر چند که از خرد بی بهره می نماید، البته اگر این سخنان را از روي
اعتقاد و به جد گفته و تنها به آهنگ بازیگري و بیهوده پرانی نبوده ونخواسته باشد که با زور، سخنان شیواو رسا بر زبان آورده و
نیرومندي و زبان درازي و شیوا گوئی و تیز هوشی وتوانائی خود در بگو مگو کردن را نمایش دهد آیا ابو عثمان نمی داند
کهرسول خدا (ص) دلیرترین مردم بود و خود در کام جنگ ها فرو رفت و در مواقعی پایداري نمود که خرد از کله ها پرید و دل
ها سخت به تکان آمد؟ چنانکه در روز احد بایستاد و پس از آنکه همه مسلمانان گریختند و جز چهارتن - علی، زبیر، طلحه، ابو
دجانه - کسی با وي نماند او به جنگ پمرداخت و چندان تیراندازي کرد تا تیر دانش نهی شد و سرهاي برگشته کمانش بشکست
وزه آن گسیخت پس عکاشه بن محصن را بفرمود زه آن را درست کند و او گفت اي رسول خدا زه نمی رسد گفت هر طور می
شود برسان عکاشه گفت: بخدائی که او را بحق برانگیخت چندان کشیدم تا برسید و یک وجب از آن را دور سرهاي برگشته کمان
پیچیدم و سپس آن را
صفحه 49 از 245
[ [ صفحه 69
بگرفت و همچنان تیر می انداخت تا دیدم کمانش درهم شکست، با ابی بن خلف که روبرو شد اصحاب گفتند اگر خواهی یکی از
ما آهنگ او کند، ولی نپذیرفت و حربه را از حارث بن سمت گرفت و سپس اصحاب را چنان تکان سختی داد که گوئی شتر را به
تکان آورند . گفتند: پس ما از گرد او مانند مور ومگس پراکنده شدیم و پر کشیدم، و حضرت او را با حربه چنان زد که مثل گاو
به فریاد افتاد و اگر هیچ نشانه اي بر پایداري او در هنگام گریز یارانش و رها کردن ایشان او را نبود مگر این آیه: آندم که دور می
شدید وبه کسی توجه نداشتید و پیامبر از دنبالتان شما را می خواند همین بس بود که برساند او پایدار مانده و نگریخته زیرا وي
(ص)در پی آنان بوده و ایشان بی توجه دور می شدند و می گریختند و هم در روز حنین با نه کس از بستگان و وابستگان
نزدیکش پایدار ماند با آنکه همه مسلمین گریختند و آن نه تن گرد او را گرفته بودند عباس دهانه استرش را گرفته بودو علی
پیشاپیش او با شمشیر کشیده گام بر می داشت و دیگران هم پیرامون استروي در چپ و راست راه می سپردند با آنکه همه مهاجر و
انصار روي به هزیمت داشتند هر گاه آنان می گریختنداو خود (ص) پیش در می آمد و با سینه و گردن هم مصمم
به پیشباز شمشیرها و تیرها می شتافت سپس یک مشتخاك از آبرفت شنی برگرفت و به روي مشرکان پاشید و گفت:
"روي هاتان زشت باد " خبري که از علی - دلیرترینمردمان - رسیده مشهور است که: هر گاهکار سخت می شد و آتش جنگ
تند می گردید ما به پناه رسول خدا (ص) می شتافتیم و در کنار او سنگر می گرفتیمچگونه جاحظ می گوید: او (ص) هیچگاه در
کام جنگ ها فرو نرفت و در صف تازندگان در نیامد چه تهمتی بزرگ تر از این که کسی بگوید رسول خدا (ص) خود از جنگ
کناره میگرفته
[ [ صفحه 70
وبا ترس و لرز از پیکار باز می ایستاده؟ و آنگاه چه مناسبت است میان بوبکر و رسول خدا از این جهت تاکسی او را با وي بسنجد و
کار او را در ردیف کار رسول خدا بشمار که خود صاحب سپاه و مکتب بود و سرپرست مسلمانان و دین، و همه یاران و دشمنانش
او را به سروري می شناختند، چشم ها و انگشت ها براي اشاره به سوياو بر می گشت و او بود که کینه هاي تازیان و قریش را
برانگیخت و با بیزاري جستن از خدایانشان و نکوهش کیش آنان و گمراه شمردن گذشتگانشان جگرهاشان را سوزاند و آنگاه با
نابودساختن بزرگان و سرانشان آنان را بیازرد، براي کسی که جاي او باشد البته اگر هم خود از جنگ کنار بایستدو گوشه اي
بگیرد سزاوار است و روش زمامداران و سران چنین بوده، چون هستی سپاه بسته به آنان و بر جاي ماندن آنان است و هر گاه
زمامدار از میان برود سپاه نابود خواهد شد و اگرزمامدار تندرست بماند ممکن است که کشورش بر او باقی بماند و هر گاه سپاهش
هم هلاك شده سپاهی دیگر بیاراید و این است که حکما، زمامداررا نهی کرده اند از این که خود پاي به میدان نهد و می گویند
اسکندر که خود با فور پادشاه هند روبرو شد و دست و پنجهنرم کرد خطا کرده و از روشحکیمانه و دور اندیشانه و
درست کنارهگزیده است ولی جاحظ بما بگوید این جریان را با ابوبکر چه ارتباط؟ کدام کس از دشمنان اسلام او را می شناخته تا
براي کشتن وي خط و نشان بکشد و مگر او بیش از یک تن از دیگر مهاجرانهمچون عبد الرحمن ابن عوف و عثمان بنعفان و
دیگران اهمیتی داشت؟ بلکه عثمان هم از او معروف تر بود و هم پایگاهی برتر داشت، چشم ها او را بیشتر می دیدند و دشمن بیشتر
در پی کین توزي با وي و گزیدن او بود و اگربوبکر در یکی از آن گیر و دارها کشتهمی شد آیا قتل وي اسلام را ناتوان میساخت
صفحه 50 از 245
یا فتوري پدید می آورد یا بیم آن بود که اگر بوبکر در یکی از جنگ ها کشته شود آثار دین کهنه شود و چراغآن خاموش گردد؟
جاحظ بگوید: ابوبکر در کنار کشیدن خود از میدان همان نقشی را دارد که پیامبر خدا (ص) داشته - پناه به خدا از این که ما را
فرو گذارد - همه
[ [ صفحه 71
عقلا که با تاریخ آشنایند و در آثار و اخبار ورزیدگی یافته اند می دانند که جنگ هاي رسول خدا (ص) چگونه بوده و حالخود
او (ص) در آنها چگونه بوده و آنجا که ایستاده و آنجا که جنگیده و روزي که در هودج نشسته معلوم است زیرا ایستادن او (ص)
براي سرداري وچاره جوئی بوده و براي این که پشتوانه و پشتیبان یارانش باشد، امور آنان را بشناسد و خرد و بزرگشانرا با ایستادن
در پشت سر ایشان و با خودداري از پیش افتادن بر جلوداران پاسداري کند زیرا آنان هنگامی که می دانستند او پشت سرشان است
دل هاشان محکم می شد و دلواپس او نبودند این بود همه حواس خود را به کوبیدن دشمن مشغول می داشتند و دیگر پشتگرمی
شان به گروهی سازمان یافته بود که (هنگام گریز) به آن پناه برند و به سوي آن باز گردند و می دانستند تا وقتی که او پشت
سرشان است به کارشان رسیدگی می کند و موقعیتشان را می داند و آن گاه هر کسی نیز جاي خود رادر پشتیبانی و گزند رسانی و
هنگام گرفتار بودن به حمله و هجوم پناه می دهد . پس آن گاه که او خود می ایستد بیشتر به صلاح آنان است - و براي نگهداري
و پشتیبانی از پایگاه ایشان - زیرا از میان همه او را می جویند چرا که طراح کارهاشان و سرپرستگروهشان او است نمی بینی که
سمت پرچمدار سمتی سهمناك است و مصلحت جنگدر آن است که او بایستد و در بیشتر مواقع برتر آن است که پیش نیفتد،
پسسرپرست را حالاتی چند است یکی آنجا که پشت همه و در آخر می ایستد تا پشتوانه و نیرو بخش و پشتیبان آنان باشد، تدبیر
جنگ بیاندیشد و جاي رخنه دشمن را بشناسد یکی هم آنجا که پیش می افتد و در میان صف ها جا میگیرد تا دل ضعیفان نیرو
گیرد و سرافکندگان دلیر گردند حالت سوم آنجاکه دو لشگر به هم می ریزند و شمشیرهابه هم می آویزند، که در آن هنگام باید
به همان چه مقتضاي وقت است عمل کند یعنی اگر صلاح می داند باز هم خود کنار بایستد وگرنه خود پیش بیفتدو بجنگد زیرا
آن هنگام آخرین مرحله است که دلیري یگانه دلیران و فرومایگی پهلوان پنبه هاي ترسو آشکارمی شود پس مقام بزرگترین
سرپرستی ها را که رسول خدا (ص) داشته بنگر
[ [ صفحه 72
کجا است و سپس پایگاه ابوبکر را ببین کجا است تا بدانی آیا میان پایگاه این دو برابري و میان موقعیت آن دو هماهنگی وجود
دارد؟ اگر بوبکردر پیامبري شریک رسول خدا بود و فضیلت نبوت را به او هم داده بودند وقریش و عرب همانگونه که محمد (ص)
را می طلبیدند در طلب او بودند البتهجاحظ می توانست چنان سخنی بگوید ولی وقتی می بینیم او از همه مسلمانان کمدل تر بوده و
کمتر از همگان به عرب ها گزند رسانیده و هرگز نه تیري انداخته و نه شمشیري کشیده و نه خونیریخته و خود یکی از دنباله
روهاي نامعروف و غیر مشهور است که نه او درطلب کسی برآمده و نه کسی در طلب او، در این حال چگونه می توان مقام و
منزلت او را در کنار مقامو منزلت رسول خدا (ص) نهاد؟ پسرش عبد الرحمن که در روز احد با مشرکان بیرون آمده بود چون
ابوبکر وي را دیدخشمناك برخاست و باندازه یک انگشت شمشیر را کشید و آهنگ روبرو شدن با او کرد و رسول خدا (ص)
گفت اي ابوبکر شمشیر را در نیام کن و ما را با وجود خویش بهرهمند گردان، این که به او گفت ما را با وجود خویش بهره مند
صفحه 51 از 245
گردان تنها براي این بود کهمی دانست او مرد جنگ و زد و خورد با پهلوانان نیست و اگر پاي به میدان نهد کشته می شود . چگونه
جاحظ می گوید گام نهادن در جنگ و زد و خورد با همگنان و نابودي پهلوانان مشرکان فضیلتی ندارد؟ آیا اسلام جز با
همینبرنامه ها بنیاد نهاده شد و آیا استقرار و پایداري دین جز با این کاربود . مگر او نشنیده است که خداي تعالی گوید: خدا
دوست می دارد کسانیرا که در راه او در صف جهاد پیکار میکنند و گوئی بنیادي استوارند . دوستی خداي تعالی با آنان، همان
خواست وي است در ثواب رساندن به آنان پس هر که در این صف پایداري بیشتري داشته و کارزار سخت تري کرده خدا او را
بیشتر دوست می دارد، معنی فضیلت هم ثواب بیشتر بردن است پس نزد خدا علی (ع) از همه مسلمانان دوست تر است زیرا او در
صف استوار
[ [ صفحه 73
ازهمه ثابت قدم تر بوده و به اجماع امتهیچگاه نگریخته و هرگز با کسی روبرو نشده مگر او را کشته گمان می کنی جاحظ این
آیه را نشنیده که: خدا مجاهدان را بر کسانی که نشسته اند باپاداشی بزرگ برتري بخشیده و هم این آیه ": خدا خرید از مومنان،
جان هاو دارائی هاشان را (در برابر این) که بهشت از آن آنان باشد، در راه خدا پیکار می کنند، می کشند و کشته می شوند این
وعده او است که در توراتو انجیل و قرآن به عهده او محقق است " سپس خداوند در تاکید این خرید و فروش گوید: کیست که
به پیمان خود بیشتر از خدا وفا کند پس مژده دهید خود را در این سوداگري که به راستی ورستگاري بزرگی است " و خدا گفت
"چنین است زیرا در راه خدا تشنگی و رنج و گرسنگی به آنان نمی رسد و در جائی که کافران را بخشم آرد قدم نمی نهند و به
دشمنی دستبردي نمی زنند مگربه عوض آن کاري شایسته بر ایشان نوشته می شود موقعیت مردم در جنگ ها متفاوت است و از
این لحاظ برخی بر دیگران برتري دارند پس آن که به پیشواز شمشیرها و نیزه ها شتافت و دربرابر دلیران ایستاد بار سنگین تري بر
دوش دشمنان نهاده چون . به نسبت کسی که درگیر و دار نبرد ایستاده و به کمک به دیگران اکتفا کرده و خود
شمشیر نزده اولی - گزند سخت تري به دشمن رسانیده است و به همین گونه کسیکه در گیر و دار ایستاده و کمک رسانده و خود
شمشیر نزده ولی در تیر رس دشمن ایستاده او رنج بیشتري برده و برتر از کسی است که در جاي امن تريایستاده و اگر ناتوانان و
ترسوها با عقب کشیدن دست و جنگ نکردن شایسته ریاست بشوند و در این کارشان همانند پیامبر (ص) رفتار کرده باشند پس
حسان بن ثابت از همه مردم براي ریاستشایسته تر بوده زیرا از این بابت بهره بیشتري دارد . و اگر فضیلت علی در جهاد راه به این
دست آویز ندیده بگیریم که پیامبر (ص) خود از همه کمتر شمشیر زده - البته به پندار جاحظ - در آنصورت فضیلت بوبکر در
انفاق هایش براي خدا نیز ناچیز می نماید چون رسول خدا (ص) از همه کم ثروت تر و (در نتیجه از دیگران کم انفاق تر) بوده تو
اگر در کار عرب
[ [ صفحه 74
و قریش بیاندیشی و اخبار را بخوانی و سرگذشت نامه ها را بنگري میدانی که آنان محمد (ص) را می جستندو در طلب او بودند و
آهنگ کشتن او راداشتند و چون در این کار در می ماندند و دستشان به او نمی رسید، درطلب علی بر می آمدند و به کشتن او
کمر می بستند زیرا هم موقعیت او از دیگران به رسول شبیه تر بود هم نزدیکی بیشتري با او داشت و هم سخت تر از دیگران از او
دفاع می کرد و آنان هر گاه علی را جسته و می کشتند کار محمد (ص) را به ناتوانی کشاندهو شوکت او را درهم می شکستند
صفحه 52 از 245
چون بالاترین کسی که در گرفتاري ها با نیرو و دلیري و دلاوري و همت خود او را یاري می رساند علی بود نمی بینی که در روز
بدر چون عتبه بن ربیعه با برادرش شیبه و پسرش ولید از سوي مشرکان بیرون شدند رسول گروهی از انصاررا به مقابله ایشان فرستاد
و آنان چون در پاسخ پرسش مشرکان نسب خود را باز گفتند شنیدند که می گویند برگردید سراغ قبیله تان آنگاه فریاد کشیدند
محمد همگنان ما را که از قبیله خود مانند به سراغ ما فرست پس پیامبر (ص) به خویشان نزدیکش گفت ": هاشمیان برخیزید و حق
خویش را که خداوند به شما داده در برابر باطل اینان یاري کنید، علی برخیز حمزه برخیز عبیده برخیز " و باز نمی بینی پاداشی را
که هند دختر عتبه در روز احد براي کسی نهاد که علی را بکشد؟ زیرا وي و حمزه در روز بدر در کشتن پدرش شریک بودند
نشنیدي که هند در رثاء قوم خود گوید:
"من از اندوه عتبه صبرندارم
پدرم، عمویم و برادرم
همان برادر که مانند نور خورشید بود
علی تو با کشتن آنان پشتمرا شکستی"
و این از آن روي بود که علی برادر وي ولید بن عتبه را کشت و در قتل پدرش عتبه نیز شریک بود، اماعمویش شیبه را حمزه به
تنهائی کشت و جبیر بن مطعم به غلامش وحشی در روز احد گفت اگر محمد یا علی یا حمزه را کشتی
[ [ صفحه 75
آزادي و او پاسخ داد محمد را که یارانش مواظبند علی هم درجنگ ها بسیار به دور و بر خود می نگرد ولی من حمزه را می کشم
این بود برایش کمین نشست و با حربه اي که به سوي او افکند وي را کشت .
آنچه از همسانی و هماهنگی حال علی از این جهتبا حال رسول خدا (ص) گفتیم گواهش همان ها است که در خبرها و
سرگذشت نامه ها یافته ایم که رسول خدا (ص) بسیار بر علی دل می سوزاندو او را از مهالک پرهیز می داد و براي حفظ و سلامتی
او دعا می کرد . در روز خندق که علی در برابر عمرو ایستاد رسول خدا (ص) دو دست به آسمان برداشت و در پیش روي یارانش
گفت خدایا تو در روز احد حمزه را از من گرفتی و در روز بدر عبیده را، امروز علی را براي من نگاهدار خدایا مرا تنها مگذار که
تو بهتر از همه بازماندگانی . و از همین روي بود که دریغش می آمد او به مبارزه عمرو برودو پس از آن که عمرو بارها مردم را
بهمبارزه خویش خواند و آنان عقب زده تنها علی برخاست و دستوري خواست تا به میدان شتابد پیامبر خدا (ص) گفتاو عمرو
است گفت من هم علی هستم پس او را به خویش نزدیک کرد و ببوسید و عمامه خویش بر سر وي نهاد و چند گام به دنبال او
رفت که گوئی وي را بدرودمی گوید و آنگاه با دلی پریشان چشم براه نشست تا چه پیش آید و همچنان نیز او (ص) دست به
سوي آسمان و رويبه سوي آن داشت و مسلمانان پیرامون وي چنان خاموش و بیحرکت بودند که گفتی مرغ بر سرشان نشسته، تا
گرد و خاك به هوا رفت و از لابه لاي آن بانگ " الله اکبر " برخاست و این هنگام دانستند که علی عمرو را کشته و رسول خدا
(ص) نیز تکبیر گفت و مسلمانان هم چنان تکبیري گفتند که سپاهیان مشرکان از پشت خندق شنیدند وهمین بود که حذیفه بن
یمان گفت اگر فضیلت علی در کشتن عمرو در روز خندق را بر تمامی مسلمانان بخش کنند همه آنان را بسنده است و ابن عباس
دربارهاین آیه " و خداوند مومنان را از پیکار بی نیاز کرد " گفت این بی نیازساختن با دست
[ [ صفحه 76
صفحه 53 از 245
علی پسر ابوطالببود . پایان
به گواهی قرآن، بوبکر دلیرترین مردم است
دلیري خلیفه، پیروانشرا به ستوه آورده و از راه ها گمراه ساخته و در پرتگاهی بزرگ قرار داده تا همچون کودکانی که بر الا
کلنگ سوار می شوند گاهی به زیر و گاهی به بالا می بردشان و راهی روشن نیافته اند تا آنان را به آنچه می خواستند ثابت کنند
برساند چون هر چه فراز و نشیب هاي تاریخ را جستجو کرده اند هیچ اثر و شالوده اي نیافته اند که بتوانند در استدلال خود به آن
تکیه کنند این بوده که به سفسطه پرداخته اند . یکی به فلسفه هودج پناه برده ودیگري تارهائی بسستی تار عنکبوت تنیده و قوت
قلب او در مرگ رسول خدا (ص) و سست نشدن او را در آن پیش آمد سهمناك نشانه اي بر کمال دلیري اش گرفته است . قرطبی
4 تفسیر سوره آل عمران آیه 144 می نویسد این که خداوند تعالی گوید: محمد به جز پیامبري نیست که پیش : در تفسیر خود - 222
از ان برانگیختگان درگذشته اند، آیا اگر مرد یا کشته شد شما به پس روي میپردازید؟ و هر که به پس روي پردازد هیچ زیانی به
خدا نمی رسد " این آیه بالاترین نشانه است بر دلیري بوبکر وپردلی او زیرا دلیري و پر دلی عبارتست از نباختن خویش در هنگام
رویدادن مصیبت ها و هیچ مصیبتی برزگ تر از مرگ پیامبر (ص) نبود و در آنهنگام بود که دلیري و دانش بوبکر آشکار شد زیرا
مردم - از جمله عمر - گفتند که رسول خدا (ص) نمرده عثماننیز گنگ شد و علی مخفی گردید و کارهارو به تزلزل رفت تا
صدیق با همین آیهدر هنگامیکه از مسکن خود در سنح بیامد مشکل را حل کرد .
3 آورده و گفته: چون رسول خدا (ص) درگذشت خردها بپرید تا یکی از : این استدلالیاست که حلبی نیز در سیره خود - ج 35
سختیاندوه به دیوانگی
[ [ صفحه 77
افتاد و یکیزمین گیر شد و تکان خوردن نتوانست و یکی چنان گنگ شد که سخن نتوانست گفت ویکی بستري گردید و از
بیماري مرد اماآنان که اندوه نزدیک به دیوانگی رسیدند یکی شان عمر (ض) بود و آنانکه گنگ شدند یکی شان عثمان (ض)
بودکه سخن گفتن نمی توانست و آنانکه زمینگیر شده و تکان نمی توانستند خورد یکی شان علی (ض) بود عبد اللهبن انیس نیز از
دردمندي بستري گردید و از اندوه و بیماري درگذشت و از همهشان پایدارتر ابوبکر صدیق (ض) بود - تا آنجا که می نویسد:
قرطبی گفته این بالاتر دلیل است بر کمال شجاعت صدیق الخ .
امینی گوید: قرطبی ما رابه گمان می اندازد که در نامه خداي عزیز نشانه اي بر شجاعت و دانش خلیفههست ولی از همه آنچه
آورده بیش از این نمی توان دریافت که بوبکر در آن روز آیه شریفه را دلیل آورده است بر مرگ رسول خدا (ص) ولی آخر این
چه ربطی به شجاعت او دارد؟ و با کدام یک از سه قسم دلالت، این آیه بر شجاعت او دلالت می کند که تازه بیائیم و آن را بهترین
دلیل قضیه بشماریم؟ اگر هم اندك دلالتی بر آن دعوي باشد - که کی و کجا؟ تازه در خود آیه نیست بلکه در همان رویداد یاد
شده است و در نلرزیدن دل او و تمسکش به آیه کریمه .
وانگهی چگونه این نویسنده و پیروانش تفاوتی را که میان دو صفت - شجاعت و سختدلی - هست ندیده اند؟ این تاري را که از
تنیدههاي عنکبوت هم سست تراست جز این نمی توان گفت که دست سیاست درهم بافته تادشواري هائی را که در آنجا یافته حل
صفحه 54 از 245
کند، این بود عمر بن خطاب را از سر اندوه دیوانه نمودند - که چنین چیزي بسیار از او دور است - ولی این را براي آن به وي
بستند که مرگ رسول خدا(ص) را انکار کرد و آنان براي توجیه کار او جز این راهی ندیده اند که این کار او راه از پریشانی وي
بشمرند - که در ص 184 از ج 7 گذشت - آنگاه علی را هم زمین گیر نمودند تا براي سرپیچی او از بیعت بابوبکر عذريبتراشند و
عثمان را گنگ نمودند زیرا در آن گیر و دار سخنی بر زبان نیاورد.
[ [ صفحه 78
و تازه میرانی که قرطبی براي شجاعت به دست داده لازمه اش آن است که خلیفه از رسول خدا (ص) نیز شجاع تر باشد چون در
مصیبت پیامبر بزرگ، بیش از این درباره بوبکر ننوشته اند که او چهره پیامبر را گشود و بوسید و گریست و گفت در زندگیو
مرگ پاکیزه بودي با آنکه خود پیامبر (ص) در مرگ عثمان ابن مظعونبسی بیش از این ها اظهار نظر تاثر کرد زیرا سه بار خود را
به روي او افکند و گریان او را بوسید در حالیکه دیدگانی اشکبار داشت و باران سرشگ بررخسارش روان بود و فریاد می کشید .
که چه بسیار تفاوت است میان عثمان بنمظعون و میان سرور آدمیان و جان آفریدگان و گل سر سبد جهانیان و چه بسیار تفاوت
است میان دو مصیبت .
و نیز لازمه این میزان آن است که عمر بن خطاب را از پیامبر مقدس هم که در مرگ زینب سخت غمگین شد و گریست شجاعتر
بدانیم زیرا عمر در آن روز نهتنها دلش در آن مصیبت نسوخت بلکه زنانی را هم که در ماتم وي گریه می کردند با تازیانه می زد
که در ج 6 ص 159 ط 2 گذشت .
و نیز با این میزان، عثمان بن عفان دلیرتر از رسول خدا (ص) خواهد بود چرا که او (ص) در مرگ یکی از دو دخترش - رقیه یا ام
کلثوم که یکی پس از دیگري به همسري عثمان درآمدند - اندوهگین بود و بر او می گریست و عثمان را نه بر او دل می سوخت و
نه از این که پیوند دامادي اش با رسول خدا (ص) گسیخته . به دلیل آنکه بنابر خبر صحیح از انس، در شب مرگش هم از آمیزش با
برخی دیگر از زنانش باز نایستاد .
[ [ صفحه 79
وپیش از همه این ها چه باید کرد با آنچه بزرگان خودشان در علت یابی براي مرگ بوبکر از زبان پسر عمرآورده اند که گفت:
علت مرگ بوبکر، مرگ رسول خدا (ص) بود و پس از وي همچنان بدنش نزار می شد تا مرد و هم گفت: علت مرگ او اندوه
وي بود بر رسول خدا (ص) که همچنان وي را می گداخت تا بمرد و به گزارش قرمانی: همچنان جسمش می کاهید تا مرد .
،2 / 1، تاریخ الخمیس ج 263 / 1الریاض النضره 180 / 3، صفه الصفوه 100 / 3، اسد الغابه 224 / بنگرید به مستدرك حاکم 63
1 الصواعق ص 53 ، تاریخ الخلفا از سیوطی ص 55 ، اخبار الدول از قرمانی که در کنار الکامل چاپ / حیوه الحیوان از دمیري 49
2 / 2، مصباح الظلام از جردانی 25 / 1، نزهه المجالس از صفوري 197 / شده 198
گویا این حدیث به نظر قرطبی و حلبی نرسیده پس اگر این را نیز در کنار سخن آن دو درباره دلیري بوبکر بنهیم او هم مثل عبد الله
بن انیس خواهد بود چرا که هر دو از اندوه بر رسول خدا (ص) مردند با آنکه هیچکدام از آگاهان خبر نداده است که کسی جز
آندودر اندوه مرگ رسول خدا (ص) مرده باشد و این دلیل بر ناتوان دلی آندو است در روبرو شدن با مصیبت ها و بر این بنیاد اگر
آندو را با ترازوي قرطبی بسنجیم آندو بی چون چرا ترسوترین اصحاب هستند - البته در صورتی که این ترازو چشمه اي داشته باشد
صفحه 55 از 245
-
گواهی ابن مسعود
گذشته از این گزافگوئی ها در شجاعت خلیفه و شجاعتر شمردن او از همه اصحاب، این سخن هم هست که به ابن مسعود بسته اند:
اولین کسی که با شمشیر خود در مکه اسلام را آشکار کرد محمد (ص) بود و ابوبکر و زبیر بن عوام (ض) و هم این سخن را که
بهرسول خدا (ص) بسته اند: اگر ابوبکر صدیق نبود اسلام می رفت امینیگوید: البته در برابر چشم ها پرده کشیده بودند تا آن
شمشیري را که
[ [ صفحه 80
به دست خلیفه بود نبینند این بود هیچ خبري نرسیده که او براي یک روز هم شده آن را بر خویش بسته یا در رویدادي ناگوار از
نیام بدر کشیده باشد یا در هنگام کارزار، کسی از آنترسیده باشد تا او بتواند در ردیف رسول خدا (ص) قرار گیرد که از
آغازبرانگیختگی شمشیر برهنه خداي تعالی بود .
"به راستی رسول، نوري است کهاز آن روشنائی باید خواست
تیغ هندي از نیام به درآمده اي از شمیرهاي خدا "
یا در کنار کسی چون زبیر قرار گیردکه او و شمشیرش را جنگ هاي پر گیر و دار شناخته و سپاس گزارده و نمایش هاي آشکار او
را تاریخ در خود نگاهداشته همچنانکه براي خلیفه نیز گزارش رویداد خیبر و مانندهاي آن را نگاهداشته است
من نمی دانم کدام ویژگی خلیفه بوده که پایداري اسلام بستگی به آن داشته؟ این شجاعت هایش؟ یا دانش او که اندازه آن را
دانستی؟ یا چه چیز "؟ پس گمان نیکو بر و از حقیقت آنچه بوده مپرس"
[ [ صفحه 81
پایداري خلیفه بر بنیاد عقیدتی
از زبان ابو سعید خدري آورده اند که ابوبکر به نزد رسول خدا (ص) شد و گفت اي رسول خدا من گذارم بفلان جا وفلان جا افتاد
ناگهان مردي نیکو نما را دیدم که با فروتنی نماز می گزارد رسول خدا (ص) او را گفت به نزد وي شو و او را بکش خدري گفت:
بوبکر بنزد او شد و چون در آن حالت بدیدش خوش نداشت او را بکشد و به نزد رسول خدا (ص) شد پیامبر (ص) به عمر گفت تو
به نزد او رو و وي را بکش، خدري گفت: عمر نیز برفت و چون او رادر همان حالی دید که بوبکر دیده بود ناخوش داشت که او را
بکشد پس بازگشت و گفت اي رسول خدا من دیدم که حالی سراسر فروتنی دارد خوش نداشتم او را بکشم گفت علی تو برو و او
را بکش، علی برفت و او را ندید و برگشت و گفتاي رسول خدا من او را ندیدم پیامبر (ص) گفت این کس و یارانش قرآن را
می خوانند با آنکه آواي آن از گرداگرد ایشان نمی گذرد، چنان از دین بیرون می شوند که تیر از چله کمان و سپس بهآن بر نمی
گردند مگر تیر در سوفار خود باز گردد آنانرا بکشید که بدترینآفریدگانند .
صفحه 56 از 245
و از زبان انس بن مالک آورده اند که گفت: در روزگار رسول خدا (ص) مردي بود که عبادت و تلاش او ما را خوش می آمد و
این را براي رسول خدا (ص) باز گفتیم و نام وي را هم بردیم ولی وي را نشناخت، مشخصات وي را بیان کردیم
[ [ صفحه 82
باز هم وي را نشناخت در همین هنگام که گفتگو می داشتیم ناگهان سر و کله مردپیداشد گفتیم همین است . گفت " شما درباره
مردي براي من خبر آورده اید که در روي او اثر و چشم زخمی از شیطان هست " پس او روي آورد تا کنار ایشان ایستاد و سلام
نگفت رسول خدا (ص) او را گفت ترا بخدا سوگند می دهمآیا هنگامی که تو در کنار مجلس ما ایستادي گفتی که در میان قوم
کسی برتر از من یا بهتر از من نیست؟ گفتبه خدا آري سپس داخل شد و بنماز ایستاد رسول خدا (ص) گفت چه کس اینمرد را
می کشد؟ ابوبکر گفت من پس بروي درآمد و دید نماز می خواند پس گفت سبحان الله آیا مردي نماز خوان را بکشم؟ با آنکه
رسول خدا (ص) از قتل نمازگزاران نهی کرده پس بیرون شد، رسول خدا گفت چه کردي؟ گفت خوش نداشتم مردي را که در
حال نماز است بکشم زیرا تو خود از قتل نمازگزاران منع کردي، دوباره پرسید کیست آن مردرا بکشد؟ عمر گفت من و داخل شد
دید او پیشانی بر زمین نهاده عمر گفت بوبکر برتر از من بود، پس بیرون شدو پیامبر (ص) او را گرفت باز ایست گفت دیدم پیشانی
اش را در برابر خدا به خاك نهاده خوش نداشتم او را بکشم پس گفت کیست آن مرد را بکشد علی گفت من پس گفت اگر
بتوانی
بیابی اش . پس به جاي وي درآمد و دید بیرون رفته پسبه نزد رسول خدا (ص) برگشت پس او را گفت: باز ایست گفت دیدم
بیرون رفته بود گفت اگر کشته می شد دو نفر هم در میان امت من - از اول ایشان تاآخر - اختلاف نمی کردند .
این سرگذشتمربوط است به ذو الثدیه سردار شورش نهروان که امام امیرالمومنین علی بنابر آنچه در صحیح مسلم و سنن ابو داود
آمده در آن گیر و دار وي را کشت. ثعالبی در ثمار القلوب می نویسد - ص 232 - ذو الثدیه - پیشواي خوارج است و بزرگ
ایشان، که آنان را گمراهی می آموخته، پیامبر (ص) دستور
[ [ صفحه 83
داد تا او را در حال نماز بکشند، عمر و ابوبکر (ض) با ترس از انجام این برنامه پا پس کشیدند و چون علی (ض) آهنگ وي کرد
او را ندید پس پیامبر (ص) به وي گفت اگر تو او را می کشتی نخستین و آخرین آشوب ها بود و چون روز نهروان شد او را میان
کشتگان یافتند و علی (ض) گفت دست ناقص او را بیارید چون آوردند بفرمود تا آن را آویختند .
امینی گوید با من بیائید تا از دو خلیفه بپرسیم از چه کسی شنیده بودند که هر کس در نماز باشد خون او را نباید ریخت؟ آیا آن را
از قانونی گرفته بودند که قاضی آن غایب بوده تامیان دو سخن او در بمانند؟ مگر این همان قانون محمد نیست که صاحب آن
دستور به قتل آن مرد داده بود و خود از نزدیک او را می نگریست و می دانستکه دارد نماز می خواند و صحابه - از جمله دو
خلیفه - نیز به حضرت گزارش داده بودند که او در نماز خویش فروتنی و خشوع بسیار می نماید چندانکه کوشش و خداپرستی او
آنان را خوش آمده است که خود بوبکر نیز از همین خبر گزاران بود با این همه، رسول خدا (ص) با علم وسیع نبوي خوددانست
که همه آن کارها از روي ظاهر سازي و نیرنگ بازي است که به یاري آنمی خواهد توده را بفریبد و به همان آرزوي فاسدش
دست یابد که به آن دست نیافت مگر در روزگار خوارج، این بودکه او (ص) خواست آن میکرب ناپاك رابا کشتن وي از میان
صفحه 57 از 245
بردارد و هم او (ص) خواست وي را به مردم بشناساند و آنچه را خمیره او باآن سرشته شده به ایشان بنماید پس چون در کنار آن
قوم -که پیامبر (ص) هم میانشان بود - بایستاد پیامبر آنچه را در دل وي گذشته بود بر زبان آورد و درباره درستی آن از وي بپرسید
تا به ایشان بفهماند که او خود را از همه ایشان - حتی او (ص) نیز - برتر یا نیکوتر می انگارد .
این کدام کافر است که قتل او واجب است بخصوص که پیامبر (ص) درباره وي گفت در روي اوچشم زخم و نشانه اي از شیطان
هست و کدام بدبخت است این، که در کنار محفلی می ایستد که پیامبر بزرگ در صدر آن نشسته و آنگاه
[ [ صفحه 84
سلام نمی گوید؟ و کدام بی شرم است که اندیشه پلیدي را که در خاطر وي گذشتهآشکارا بر زبان می راند نه ملاحظه موقعیتش را
می کند و نه پرواي سخنش را؟
آري براي همین ها بود که او (ص) امر بقتل او کرد و او نیز از سر هوس سخن نمی گوید و گفتار وي هیچ نیست مگر وحیی که بر
وي می شود . امادو خلیفه چون دیدند در حال نماز است بر او رحم کردند تا بر بنیاد عقیدتی خویش پایداري نموده و احترام نماز
و آورنده آن را نگاهدارند و عمر این راهم به دلایل خود افزوده که بوبکر بهتر از من بود و او را نکشت آیا پیامبر که دستور بقتل
او را داد از هر دو بهتر نبود؟ آیا او خود قانون نماز را نگذارده و دستور به احترام آن را نداده بود؟ یا مگر بوبکر و رفیقش سخنی را
که از حضرت درباره آن مرد و رازهایش شنیدند راست نشمردند؟
براي دو خلیفه بهتر آن بود که این بهانه هائی را که تباهی اش آشکار استرها کنند و براي کار خود همان دلیل را بیارند که بو
نعیم در حلیه یاد کرده و گفته آندو ترسیدند وي را بکشند یا بر بنیاد آنچه از ثمار القلوب ثعالبی آوردیم آندو بیمناکانهاز سوي
مردك پا پس کشیدند یعنی ترسیدند و ناتوانی نمودند و از آن مرد - که هم بی سلاح بود و هم سرگرم نماز - چنان بیمی در
دلشان افتاد که به وظیفه خود عمل نکردند . البته در این صورت شاید معذور باشند که دستور را انجام ندادند زیرا خدا هیچکس را
بیش از آنچه توانائی او است تکلیف نمی کند ولی آن دو که از اول خویش رابه این گونه می شناختند - و انسان برخویشتن بینا
است اگر چه عذرهاي خود را هم القا کند - پس چرا براي کشتن مرد داوطلب شدند و نگذاشتند پیامبر (ص) کسی دیگر را به این
کار فرستد، تا فرصت از دست نرود و پیروان او و لو پس از روزگاري بعد از آن از شورش هاي خوارج آسوده و در امان بمانند؟ و
این بوبکر همان است که بنابر آنچه در بخش دلیري خلیفه گذشت ابن حزم و سیوطی و قرطبی و محب طبري وي را دلیرترین مردم
می انگارند و اینجا میبینید از سایه مردان در محرابشان هم می ترسد
[ [ صفحه 85
آن مرد - ذو الثدیه -سابقه بدي هم در نزد دو خلیفه داشت زیرا روزي که رسول خدا (ص) غنمیت هاي هوازن را بخش می کرد
ذو الثدیه به پیامبر (ص) گفت " می بینم دادگرانه رفتار نمی کنی " یا ": دادگري ننمودي، در این گونه قسمت کردن خشنودي
خدا در نظر گرفته نشده" رسول خدا (ص) خشم گرفت و گفت واي بر تو اگر من دادگري ننمایم پس چه کسمی نماید؟ عمر
گفت اي رسول خدا آیا او را نکشم؟ گفت نه، از شور و غوغاي این مرد گروهی بیرون می آیند که از دین بدر می روند چنانکه
تیر ازچله کمان به در رود و ایمان ایشان ازگرداگرد گردنشان نمی گذرد تاریخ ابو الفدا ج 1 ص 148 امتاع از مقریزي ص 425
شماره سریال: 186
صفحه 58 از 245
[ [ صفحه 86
جانسپاري خلیفه در خداپرستی
از روش خلیفه چه در روزگار پیامبر و چه پس از آن اخباري نیامده است که نماینده رنج او در عبادت باشدمگر یک مشت
چیزهائی که هر کس هم آنهارا براي او ثابت پندارد زمینه چینی او را به نتیجه نمی رساند جز با تکلفبسیار و فلسفه بافی ها در
گفتار - البته اگر فلسفه را مساوي با حرف مفت بدانیم
محب طبري در ریاض النضره - 1 / ص 133 آورده است که عمر بن خطاب به نزد همسر بوبکر شد و این پس از مرگ وي بود
پس، از کارهاي بوبکر بپرسید که در خانه اش چگونه بوده و او گزارش داد که آري وي در شب ها بر می خاست و کارهائی انجام
می داد و سپس زن گفت: جز این که در هر شب جمعه وضو می گرفت و نماز می گزارد پسرو به قبله می نشست و سر بر دو زانو
می نهاد و چون سحرگاه می شد سر بر میداشت و نفسی دراز از سر رنج و درد برمی آورد و آنگاه ما در خانه بوي جگر بریان
شده می شنیدیم پس عمر بگریست وگفت کجا پسر خطاب تواند خود را به جگر بریان شده برساند .
1 آمده: آورده اند که چون بوبکر نفس می کشید بوي جگر بریانشده از وي می شنیدند . / و در مرآه الجنان 68
و در عمده التحقیق از عبیدي مالکی ص 135 آمده: چون بوبکر صدیق (ض) در گذشت عمر (ض) که به جانشینی او رسید آثار
صدیق(ض) را دنبال می کرد و کار خود را همانند او می نمود و هر به یک چند اندکی به نزد عایشه و
[ [ صفحه 87
اسماء (ض) می شد و به آنان می گفت هر شب کهابوبکر خانه اش را تهی می دید چه می کرد؟ و پاسخ می شنید: ندیدیم که شبها
نماز زیاد بخواند یا به عبادت برخیزد تنها این بود که چون پرده شب همه جا را می پوشاند سحرگاه بر می خاست و می نشست و
دو زانو را در بغل می گرفت و سر خویش بر دو زانو می نهاد و سپس آن را به سوي آسمان بلند می کرد و نفسی دراز از سر رنج و
درد می کشید و می گفت آه . آنگاه دود را می دیدیم که از دهان وي به در می آید. عمر بگریست و گفت عمر هر کاري می
تواند بکند جز دود بیرون دادن از دهان . و هم عبیدي گوید:
اصل قضیه آن بوده که بسیاري ترس او از خداي تعالی موجب شده است دل وي آتش بگیرد بگونه اي که همنشینانش بوي جگر
بریانشده از او می شنیدند و علتش آن بود که صدیق رازهاي نبوت را که به وي سپرده شده بود نتوانست بر خویش هموارسازد .
در حدیث آمده که من از شما خدا را بهتر می شناسم و بیش از شما از او می هراسم پس شناسائی کامل، انسان را از جلال و جمال
کسی که شناخته آگاه می سازد و این هر دو امري بس سهمناك است که در برابر آن همه هدف ها پراکنده می شود و ناچیز می
نماید و اگر نه این بود که خداي تعالی خود خواسته است آنکه را ثابت داشته بماند و او را در این راه، نیرومند گردانیده، در غیر
این صورت هیچکس نمی توانست به اندازه ذره اي از جلال و جمال او آگاهی یابد و صدیق(ض) در شناسائی این هر دو به
آخرینمرحله رسیده، زیرا در خبر آمده است که ": هیچ چیز در سینه من ریخته نشدمگر آن را در سینه بوبکر ریختم " و اگر
جبرئیل (ع) مستقیما خود آن را در سینه بوبکر می ریخت البته طاقت نمی آورد چون باید کسی که همانند وي است واسطه فیض
قرار گیرد . ولی چون آن را در سینه پیامبر (ص) ریخت و او از نوع بشر بود پس فیض خداوند به صدیق با واسطه اي همانند
صفحه 59 از 245
خودش به او رسید تا با میانجیگري او توانست آن را حمل کند و با این همه قلب وي آتش گرفت الخ .
و هم حکیم ترمذي در " نوادر الاصول " ص 31 و 261 از زبان بکر بن عبد الله
[ [ صفحه 88
مزنی آورده که گفت ابوبکر (ض) که بر مردم برتري یافت به زیادتی روزه و نماز نبود بلکه برتري او بر ایشان بخاطر چیزي بود در
4 و شعرانی در یواقیت و جواهر / 3 و ج 63 / 2 و ج 98 / 5 و 41 . دلش و هم ابو محمد ازدي در شرح مختصر صحیح بخاري - 1
1 و صفوري در نزهه المجالس 2 ص 183 گویند در حدیث آمده است که بوبکر به زیادتی / 2 و یافعی در مرآه الجنان 68 / 221
روزه و نماز بر شما برتري نیافت بلکه بچیزي برتري یافت که در سینه اش نشانه اي بر جاي نهاد.
امینی گوید: اگر داستان جگر بریان شده راست بود باید همه انبیا و مرسلین همه چنان خصوصیتیداشته باشند و پیش از همه شان
سرور برانگیختگان محمد (ص) زیرا آنان خدا ترس تر از بوبکر بودند و خاتم انبیا از ایشان هم خدا ترس تر بود پسباید چنان بوئی
از ایشان سخت تر به مشام ها رسد و همه جا پراکنده شود زیرا لازمه ترس آن است که کسی با احاطه علمی به عظمت و قهاریت و
جبروتو ارجمندي حق، شکوه او در دلش جایگزین شود . آنچه ما را از این موضوع آگاه می سازد سخن خداي تعالی است: تنها
بندگان داناي خدا از او می هراسند ابن عباس گفت مقصود آن استکه آن کسی از آفریدگان من از من می هراسد که جبروت و
قدرت و عزت مرا شناخته باشد و هم گفته اند: تنها کسانی از خدا می ترسند که او را بزرگداشته و هستی او را بهتر از دیگران
3 / شناخته و چنانکه باید از او در بیم باشند و هر که بهتر او را بشناسند هراس او بیشتر خواهد بود . تفسیر خازن 525
و در حدیث است که: هر کدام از شما خدا را بهتر شناسد هراس او از وي بیشتر خواهد بود .
3 / تفسیر ابن جزي 158
و در خطبه پیامبر (ص) آمده: به خدا من از همه ایشان خدا را بهتر می شناسم
[ [ صفحه 89
و هراس از او در دل من نیز بیش از همه شان است
و در خطبه دیگري از او (ص) آمده: اگر آنچه من می دانم بدانید کم می خندیدید و بسیار می گریستند
" و مولانا امیرالمومنین گفت: داناترین شما هراسناك ترین شما است " غرر الحکم آمدي ص 62
"3 / و مقاتل گفت: خداترس ترین مردم داناترین آنان است " تفسیر خازن 525
و شعبی و مجاهدگفته اند: دانا تنها آنست که از خداي بهراسد
و ربیع بن انس گفت هر کهاز خداي تعالی نهراسد دانا نیست
و ازاین جا است که او (ص) گوید من از همه شما خداشناس ترم و از همه شما خدا ترس تر و از همین روي است که می بینی
نزدیکترین مردم به خسرو بیش از کسی که باو دورتر است از وي می ترسد و می بینی دستوران بیش از زیردستان خود از او می
ترسند و وي را بزرگ می دارند و همین طور بگیر و برو تا برسدبه کارگزاران و ساده ترین آنان همچونگزمه ها و سپس دیگر
افراد رعیت .
اینک با من بیائید تا به سراغ اولیا و مقربان و کسانی برویم که در خدا ترسی، سخت پا می فشردند و در عبادت خود را فانی ساخته
صفحه 60 از 245
اند که پیشرو ایشان سرورشان مولانا امیرالمومنین علی (ع) است که در دل تاریکی ها برمی خاست، همچون مار - گزیده به خود
می پیچید و اندوهگنانه می گریست، آهمی کشید و سخنانی بر زبان
[ [ صفحه 90
می راند که نماینده کمال بیم و هراس وي بود با آنکه - چنانچه در ج 3 ص 299 ط 2 گذشت - بر بنیاد سخنی آشکار از پیامبر
درستکار، وي بخش کننده بهشت و دوزخ است، آنوقت او را می بینی که هر شب چند بار از هوش می رفت ولی نه از او و نه از
دیگران هیچکس بوي جگر بریان شده نشنیده .
اگر پندار ایشان را خصوصیتی همگانی براي اولیا بینگاریم بایستی از روزگار آدم تا روزگار خلیفه همه فضا با آن بوئی که از
جگرهاي بریان شده برخاسته است پر شده و بو گرفته باشد و چهره گیتی با دودي که از آن جگرهاي سوخته بر می خیزد سیاه باشد
.
آیا کسی که این سخنخنده آوررا گزارش کرده پنداشته است که هر کس خدا ترس باشد آتش سوزانی برجگر او می نهند که هم
از سر آن شعله بر می خیزد و هم دود تولید می کند؟ با این حساب پس چرا آنچه در اندرون او است همه اش نمی سوزد و این
سوختگیفقط منحصر به جگر است؟ آیا کبد حال همان معذبان دوزخ را دارد که هر گاه پوست هایشان بسوزد پوست هائی نو
ایشان را دهند؟ اگر چنین نیست پس باآن آتشسوزي پیاپی که در جگر روي دادهعادتا باید آنرا از بین ببرد .
اگر به عجب می آئی جایش هم هست که ببینی کسی پس از نابودي جگرش باز هم زنده بماند و شاید که اگر از راوي، چنین
سئوالی بکنی پاسخ دهد که این ها همه از معجزاتی است که فقط خاص خلیفه است.
به گمانم می رسد کسی که چنین پندارهاي پوجی نموده از آنان بوده کهبر خوان تازي زبانان از انگل ها به شمار می آمده وگرنه
یک عرب اصیل، خوب می داند که در زبان وي چه بسیار کنایات و استعاراتی وجود دارد پس وقتی گفتند آتش ترس فلان کس
را سوخت مقصود این نیست که آتش گداخته اي در کار باشد که دود از آن برخیزد یا بويجگرهاي بریان شده را بدهد بلکه تنها
معنی اندوه بسیار و سوزشی معنوي می دهد که شبیه است به آتش .
[ [ صفحه 91
اما بافته هاي عبیدي در فلسفه آن حریق درجگر خلیفه، آن هم از لاف هاي بی پایه اي است که غلوي آشکار نیز در آنهست بلکه
توانیم گفت پندارهائی است که دلیلی ندارد و به آسانی نمی توان برهانی براي آن آورده که خدشه بردار نباشد و همچون پر کاهی
که در برابر تند باد باشد آن هم در برابر استدلالها جا خالی می کند تا چه رسد که آن را در کنار سرگذشت نامه خود خلیفه نیز
بنهیم، آن حدیث خرافی را هم که روایت کرده و دست آویز گردانیده " خدا چیزي در سینه من نریخت مگر آن رادر سینه بوبکر
ریختم " آن را هم در برابر مخالفانش نمی تواند دلیل بیاردچرا که بر بنیاد آنچه در ج 5 ص 316 آوردیم دانشمندان خودشان
آشکارا نوشته اند که این حدیث ساختگی است پسوسیله اثبات دعوي نتواند بود چه رسد که در آن، چنان گزافگوئی و غلوي هم
شده است که هر که مردان و تاریخ ایشان را بشناسد آن را در خواهد یافت.
[ [ صفحه 92
صفحه 61 از 245
ورزیدگی خلیفه در اخلاق
اشاره
از اخلاقیات خلیفه چیزي به دست ما نرسیده است که بر بنیاد آن بتوانیم وي را بالا ببریم جز آن که در صحیح بخاري - کتاب
تفسیر از زبان ابن ابی ملیکه و او از عبد الله بن زبیر - آمده است که کسانی از تمیمیان سوار شده و بر پیامبر (ص)درآمدند، بوبکر
به او گفت قعقاع بن معبد را امارت ده و عمر گفت اقرع بن حابس را بوبکر گفت تو جز ناسازگاري با من خواستی نداري عمر
گفت من نخواهم با تو ناسازگاري نمایم پس بگو مگو کردندتا آوازشان بلند شد و این آیه در اینباره فرود آمد: اي آنانکه ایمان
آورده اید از خدا و رسول او (در انجام کاري) پیش نیفتید و از خدا بپرهیزید که خداوند شنوا و دانا است سوره حجرات آیه 1
و نیز بخاري از زبان ابن ابی ملیکه آورده که گفت نزدیک بود هلاك شوند آن دو نیکوکار -بوبکر و عمر (ض) - زیرا نزد
پیامبر(ص) بانگ خویش را بلند کردند و اینهنگامی بود که سوارانی از تیمیمان بروي وارد شدند پس یکی از آندو گفت اقرع بن
حابس مجاشعی را کار بفرماي ودیگري مردي دیگر را پیشنهاد کرد که نافع گفته اسمش را نمیدانم، پس بوبکر به عمر گفت تو
جز ناسازگاري بامن خواسته اي نداري عمر گفت من نمی خواهم با تو ناسازگاري نمایم پس صداهاشان بر سر این موضوع بلند
شد و خداوند این آیه را فرستاد اي مومنان
[ [ صفحه 93
صداهاتان را از صداي پیامبر بلندتر نکنید و در گفتار خویش با او آهسته سخن کنید نه آنچنانکه با یکدیگر سخن می گوئید مبادا
بی آنکه بدانید این شیوه، کارهاتان را به هدر دهد حجرات: 2
امینی گوید از ایندو مرد عجب نداري که در طول آن همه معاشرت خویش با پیامبر بزرگ (ص) مایل به خوي بزرگوارانه او
نشدند و آن را به خویش نگرفتند تا ادب حضور در مجلس بزرگان و چگونه بودن در برابر ایشان را بیاموزند آن هم در برابر چنین
بزرگمردي که خوي او بتصریح قرآن حکیم، بزرگ است، و ندانستند که سخن در برابر او باید بهنرمی و آهستگی گفته شود تا
تعظیم گوینده از مقام وي و برزگداشتش از جایگاه او آشکار گردد و هم نباید کسیدر گفتار بر او پیشی جوید مگر بخواهدپاسخ
پرسشی را دهد یا فرمانبرداري خود را برساند یا گزارش مهمی را دهد یا درباره حکمی پرسش کند ولی آندو دربیرون از این مرزها
خود را در گفتار، بر او پیش انداختند و بگو مگو کردند تا جار و جنجال میان شان سخت داغ شد و صداهاشان در این باره بالا
گرفت و نزدیک شد که آن دو نیکمرد هلاك شده کارهاشان در معرض هدر رفتن قرار گیرد که آیه کریمه نازل شد .
و بر بنیاد گزارشی که ابن عساکر از مقدام آورده عقیل بن ابیطالب و ابوبکر به دشنام گوئی با یکدیگر برخاستند و ابوبکر سباب (=
دشنام گوي) بود، گویا ابن حجر از این واژه چیزي دریافته که خوش نمی داشته، این بوده که نوشته سباب یا نساب (نسابه = نسب
شناس) بوده ولی این اندازه انصاف داشته که خود را میان دو کلمه مردد نماید ولی سیوطی که پس از وي آمده کلمه سباب را
حذف کرده و بی هیچ تردیدي کلمه نساب را به جاي آن نهاده و هر کاوشگري می داند که
صفحه 62 از 245
[ [ صفحه 94
فعل " بدشنام گوئی با یکدیگر برخاستند " هیچ ارتباطی با " نسابه ونسب گوي بودن بوبکر " ندارد که بلافاصله پس از آن ذکر
شود بلکه مناسب مقام همان است که گفته شود او دشنام گوي بوده، و گویا راوي با قیداین صفت براي او می خواسته برساند کهاو
در دشنام گوئی از عقیل هم پیش بوده زیرا این کار، خوي او شده بود و اگر چه می رسد که کسانی با زمینه چینی هائی بگویند
مقصود از " نسابه" بودن او آن است که او با پیچ و خم نسب ها آشنائی داشته و نقطه ضعف هاي آن ها و آنچه را در موقع
بدگوئی می توان بر آن انگشت نهاد می دانسته و این بوده که چون بدشنام می پرداخته ناموس و آبرو و پدر و مادر و نسب طرفرا
به بدي یاد می کرده ولی این گونه پخت و پزها هم سودي براي صاحب آن در طرفداري از ابوبکر ندارد زیرا خود نشان دهنده
زشت ترین نمونه هاي دشنامگوئی است و مستلزم آن است که وي، زنان و مردان را در معرض اتهام درآورده و پلیدي را نشر دهد.
چنانچهاز عبارت گزارش که در خصایص الکبري 2ص 86 می بینیم بر می آید دشنام گوئی میان عقیل و بوبکر در برابر رسول
خدا(ص) انجام گرفته و آن هم در آخرین روزهاي زندگی وي (ص) .
دیگر دشنام گویی هاي بوبکر
نمونه دیگر بر دشنام گوي بودن او را (که دشنام گفتن به مسلمان نیز فسق است) درج 7 ص 153 آوردیم که در پاسخ کسی که در
زمینه تقدیر پرسشی از وي کرد گفت: پسر زن گندیده . . و نمونه دیگر این است که به عمر گفت پسر خطاب مادرت بهعزایت
نشیند و داغت بر دلش بماند و این را هنگامی گفت که خبر شد انصار مایلند مردي فرمانده ایشان باشد که از اسامه سالخورده تر
باشد پس ریش عمر را گرفت و گفت رسول خدا (ص) او را به کار گماشته و آنگاه می گوئی اورا بر کنار سازم؟
[ [ صفحه 95
و تازه اینسخن وي از دو لحاظ بی پایه است یکی اینکه: کسی که از برگماشتگان رسول خدا (ص) نباید بر کنار کرد فقط خلیفه
او است و بس که در مورد وي اظهار نظر و سلیقه بی جا است همچنانکه در احکام و سننی که پیامبر نهاده دیگري را حق دخالت
نیست زیرا پیامبر خلیفه خود را در روزي که برگماشت بدستور خداوند بود که او را تا پایان زندگی وي سرپرستی براي همه
جهانیان گردانید همچنانکه دستورهائی جهانی بیاورد که تا پایان روزگار باید آن را به کار بست ولی این بغیر از نصب فرماندهان
سپاه و فرمانداران و کارگزاران است زیرا او (ص) ایشانرا براي مصلحت وقت به کار می گماشت وآن هم پس از خاطر جمعی از
شایستگی ایشان براي فرماندهی و فرمانداري و کار گزاري . ولی چون شرایطی که آن مصلحت را پدید آورد پایان می یافت
یادگرگونه می شد یا یکی از آنان شایستگی خود را از دست می داد در اینصورت او را از ستمی به سمت دیگر منتقل می کرد یا
براي همیشه از کار بر کنارش می ساخت یا براي مدتی که بتواند در طی آن شایستگی اش را باز یابد او را کنار می زد خلیفه اي
هم که پس ازاو (ص) روي کار می آید همین شیوه را دارد زیرا وي نیز در جاي او (ص) نشسته و حق برگماشتن و بر کنارکردن و
زیر و بالا بردن را دارد و ازهمین جهت بود که بوبکر خودش خالد بن سعید را در گیر و دار با مرتدان، بهفرماندهی بخش هاي
خاوري شام فرستاد با آنکه پیامبر (ص) او را به کار در سرزمینی ما بین زمع و زبید تا مرزنجران یا به کار صدقات مذحج گماشته
بود و تا هنگام مرگ او (ص) نیز بر سر کار خود بود .
صفحه 63 از 245
و باز خود بوبکر یعلی بن امیه را به کارگزاري حلوان فرستاد و او بعدها در دوره عمر بن کارگزاري در پاره اي از نواحی یمن رفت
و سپس عثمان او را کارگزار صنعا گردانید با آن که رسول خدا (ص) او را به کارهاي لشگري گماشته بود و هنگام وفات حضرت
نیز بر سر همان کار بود .
و نیز بوبکر عکرمه را به کارگزاري عمان فرستاد سپس او را بر کنار ساخت
[ [ صفحه 96
و حذیفه بن محصن رابه جاي او گذاشت و خود رسول خدا (ص) عمرو بن عاص را به کارگزاري عمان فرستاد که هنگام وفات
رسول خدا (ص) نیز او فرماندار آنجا بود چنانکه حضرت در سال وفاتش عکرمه را مامور صدقات هوازن گردانید .
و نیز عمر، عثمان بن ابی العاص را در سال 15 کارگزار عمان و بحرین گردانید با آنکه پیامبر (ص) او را به کارگزاريطائف
فرستاده و پس از وفات وي (ص) ابوبکر نیز او را در سمت خود تثبیت کرد .
هم عمر، عبد الله بن قیس راکه ابوموسی اشعري باشد به کارگزاري بصره فرستاد سپس عثمان او را بر کنارکرده و به کار کوفه
گماشت سپس علی (ع) او را از آنجا برداشت در حالیکه پیامبر خدا (ص) او را به کارگزاري در بلوك هاي یمن گماشته بود .
1 می نویسد عثمان یکسال فرمانداران عمر رادر جاي خود گذاشت زیرا خواست به وصیتوي در / ابوالفداء در تاریخ خود: 166
این باره عمل کرده باشد سپس مغیره بن شعبه را از کوفه برداشت و سعد بن ابی وقاص را منصوب کرد سپس او را نیز عزل کرد و
برادر مادري خودولید بن عقبه را به فرمانداري کوفه گماشت .
بنگرید به تاریخ طبري و کاملابن اثیر و استیعاب و اسد الغابه و تاریخ ابو الفدا و تاریخ ابن کثیر و اصابه و جز این ها از کتاب هاي
تاریخو زندگی نامه هاي گسترده .
نمونه هائی که آوردیم نظایر بسیار دارند پسعزل کسانی که برگماشته رسول بودند درمورد اسامه کار تازه اي نبود زیرا اوهم یکی
بود مانند همه و هر حق و تکلیف و سود و زیانی که براي همه بودبراي او هم بود .
پس این که خلیفه براي باقی گذاشتن او در منصب خویش اکتفا کرده به این که بگوید: رسول خدا (ص) این منصب را به او داده
درست نبود مگر بگوید مصلحتی که آن روز رسول خدا بخاطر آن، اسامه را امارت داد هنوز باقی است و این هم نهنیازي به آن
داشت که عمر را به باد دشنام گیرد و نه ریش او را چنگ بکشد .
[ [ صفحه 97
دیگر آنکه درخواست انصار دربر کناري اسامه تقلیدي بود از روش خود خلیفه و دو رفیقش که در روز سقیفه او را به خاطر
سالخوردگی و ریشسفیدي اش جلو انداختند - که در ص 92 و 91 از ج 7 گذشت - پس چه ایرادي بر انصار بود که بخواهند
کسی سالخورده تر از اسامه بر ایشان فرماندهی کند زیرا این توقع نیز با تقلید از برنامه خلافت عرضه شده بود اگر منصوبشدن
اسامه به دست رسول (ص) - براي پیشوائی - مانع از بر کنار کردن وي باشد پس چرا کسی را که او (ص) برايخلافت خویش
برگماشته بود - آن هم در حضور صد هزار تن یا بیشتر در غدیر خمو در بسیاري جاهاي دیگر - چرا او رااز کار بر کنار می کنند و
هر کس هم سخنی به انکار می گوید به هیچ روي گوش نمی دهند و گفتار هیچ مخالفی را نمی شنوند، مگر نبود که قیس در روز
سقیفه همان گونه ریش عمر را گرفت که بعدها ابوبکر در قضیه اسامه گرفت و دیگران نیز به طرفداري امیرالمومنین (ع) استدلال
صفحه 64 از 245
ها کردند و بازار گفتگو داغ شد ولی آن کس را که فرمان نبرند اندیشه اي نیست .
گزارشی دروغ در بردباري بوبکر
اشاره
آري ابن حباناز طریق اسماعیل بن محمد - دروغگوي حدیث ساز - و آن هم بدون زنجیره پیوسته درباره اخلاق خلیفه آورده
استکه جبرئیل گفت بوبکر در آسمان معروف تر است تا در زمین زیرا فرشتگان او را بردبار قریش می نامند الخ و ما درج 5 ص
344 ط 2 آن را آوردیم و دروغ وساختگی بودن آن را آشکار کردیم .
تندي و درشتی او با دختر پیامبر
اگرخلیفه، بردبار قریش بود یا چیزي از اخلاق عظیم بزرگ ترین پیامبران به اورسیده بود پاره پاك تن وي (ع) در حالی جان نمی
سپرد که بر او خشمگین باشد آن هم بخاطر آنچه از او کشید ازدرشتی و تندي در بازرسی خانه اش که خود او در هنگام مرگ
آرزو می کرد کاشکی آنرا نکرده بود و اگر بردبار بود دستور نمی داد با هر که در آن خانه است بجنگند و رسوائی پشت
رسوائیببار آرند .
بخاري در باب واجب گردیدن خمس - ج 5 ص 5 - از زبان عایشه آورده
[ [ صفحه 98
است که فاطمه (ع) دختر رسول خدا (ص) پس از مرگ رسول خدا (ص) از بوبکر صدیق (ض) درخواست کرد که سهم الارث
وي را از غنیمت هائی که خدا به رسول خود بخشیده و پس از او (ص) بر جاي مانده بود به وي بدهد بوبکر به او گفت رسول خدا
(ص) گفت ما ارث نمی گذاریم و هر چه از ما بماند صدقه استپس فاطمه دختر رسول خدا (ص) خشم گرفت و از ابوبکر دوري
گزید و همچناناز وي دوري گزیده بود تا درگذشت .
آزرده شدن فاطمه و واکنش هاي او
و هم در بخش غزوات باب غزوه خیبر ج 6 ص 196 - از زبان عایشه آورده که فاطمه . . . تا آنجا که گفته: بوبکر سرباز زد از این
که چیزي از آن را به فاطمهدهد پس فاطمه از این جهت بر بوبکر خشم گرفت و از او دوري گزید و با و يسخن نگفت تا
درگذشت و پس از پیامبر (ص) شش ماه زنده ماند و چون درگذشت شوهرش علی او را شبانه به خاك سپرد وخود بر او نماز
گزارد و بوبکر را خبرنکرد .
این گزارش را در صحیح مسلم - ج 2 ص 72 توان یافت و در مسند احمد 1ص 6 و 9 و تاریخ طبري 3 ص 202 و مشکلالاثار از
طحاوي 1 ص 48 ، و سنن بیهقی 6 ص 301 و 300 و کفایه الطالب ص 226 ، و تاریخ ابن کثیر 5 ص 285 و در ج 6 ص 333 نیز می
2 - گزارش را به / نویسد: فاطمه تا واپسین دم از زندگی اش بوبکر را دشمن می داشت، دیار بکري نیز در تاریخ الخمیس - 193
همان عبارت که در دو صحیح بخاري ومسلم بوده آورده است .
از روي چه انگیزه اي باید شبانه به خاك سپرده شود
صفحه 65 از 245
جگر گوشه پیامبربرگزیده؟ و چرا باید نشانی از آرامگاه او نماند؟
"خشم وي بدانجا رسید که سفارش کرد او را شبانه در خاك کنند و هیچکس بر او در نیاید و بوبکر بر وي نماز نکند پسشبانه او
را به خاك سپردند و ابوبکر از آن آگاهی نیافت و علی خود بر او نماز گزارد و همراه با اسماء بنت عمیش او را غسل داد .
[ [ صفحه 99
بر بنیاد آنچه در " سیره حلبی " ج 3 ص 390 آمده واقدي می نویسد نزد ما ثابتاست که علی کرم الله وجهه خودش او (ض) را
شبانه دفن کرد و بروي نماز گزارد و عباس و فضل نیز با او بودند و کسی دیگر را خبر نکردند .
3 می نویسند واقدي از طریق شعبی آورده است که بوبکر بر / 4 و زرقانی در شرح مواهب 207 / و هم ابنحجر در اصابه 379
فاطمه نماز گزارد و این حدیث هم ضعیفاست و هم زنجیره اش گسیختگی دارد . ونیز برخی از متروکان از مالک و او ازجعفر بن
محمد و او از پدرش مانند حدیث بالا را روایت کرده اند ولی دارقطنی و ابن عدي سخن آنان را بی پایه شمرده اند و بخاري از
عایشه روایت کرده که چون فاطمه درگذشت همسرش علی شبانه او را دفن کرد و بوبکر را خبر نکرد و خود بر وي نماز گزارد .
امینیگوید حدیث مالک از جعفر بن محمد را در ج 5 ص 350 ط 2 با این عبارت آوردیم ": شب بود که فاطمه درگذشت پس
بوبکر و عمر و گروهی بسیار بیامدند بوبکر به علی گفت پیش بیفت ونماز بگزار گفت نه بخدا من پیش نمی افتم تو جانشین رسول
خدائی پس بوبکر جلو افتاد و بانگ به چهار تکبیر برداشته بر او نماز گزارد " ما همانجاروشن کردیم که این روایت از بافته هاي
2 - آن را از گرفتاري هاي آفریده شده با دست او می داند . / عبد الله بن محمد قدامی مصیصی است که ذهبی نیز در میزان - 7
و براي همان خشمناکی فاطمه بود که در آن روز راه نداد عایشه - گرامی دختر بوبکر - به خانه وي درآید - تا چه رسد به پدرش
-که چون خواست وارد شود اسماء جلوي اورا گرفت و گفت داخل مشو او شکایت به بوبکر برد و گفت این زن خثعمی میان ما و
دختر رسول خدا (ص) مانع می شود پس بوبکر بر در خانه ایستاد و گفت: اسماء چه تو را بر آن داشته کهنگذاري زنان پیامبر (ص)
در
[ [ صفحه 100
خانه رسول خدا (ص) وارد شوند و براي فاطمه هودج عروسان را درست کردهاي؟
گفت او خودش به من دستور داده که هیچکس را به خانه او راه ندهم و چنان چیزي براي او بسازم .
7، شرح صحیح / 1، کنز العمال 114 / 5، تاریخ الخمیس 313 / 2، ذخائر العقبی ص 53 اسد الغابه 524 / بنگرید بهاستیعاب 772
3 / 6، اعلام النساء 1221 / 6 و شرح مسلم از آبی 282 / مسلم از سنونسی 281
پوزش خواهی خلیفه از زهرا
همه این گزارش هاي یاد شده و پاره ايدیگر از گزارش ها، تمام دلایلی است بر دروغ بودن گزارش کسانی که بی هیچ پروائی از
نادرستی سخن خویش روایت آفریده و به شعبی بسته اند که گفت چون بیماري فاطمه سخت شد بوبکر به نزد وي آمد و اجازه
ورود خواست علی به وي گفت اینک ابوبکر در آستان در ایستاده و اجازه ورود می خواهد اگر خواهی به او اجازه ده گفت آیا تو
اینکار را دوست تري می داري؟ گفت آري . پس او داخل شد و از وي عذر خواست و با وي سخن گفت تا از او راضی شد .
صفحه 66 از 245
و از زبان اوزاعی آورده اند که گفت چنان خبر شدم که فاطمه دختر رسول خدا(ص) بر بوبکر خشم گرفت پس بوبکر روزي گرم
بیرون شد تا در آستانه خانهاو ایستاد و گفت از جایم تکان نمی خورم تا دختر رسول خدا (ص) از من خشنود شود پس علی بر
فاطمه درآمد و او را سوگند داد راضی شود او هم راضیشد .
این دو گزارش در برابر آن خبرهاي صحیح چه ارزشی دارد؟ با توجهبه این که هیچ نشانی از آنها در هیچیک از جوامع حدیث و
مسندهاي حافظان یافت نمی شود . آخر از کجا و از زبان چه کسی این خبر به اوزاعی متوفی 157 رسیده و شعبی متوفی میان سال
هاي 104 تا 110 نیز که بدون زنجیره پیوسته اي
[ [ صفحه 101
آن را گزارش کرده، دانسته نیست آن را که گرفته و خلاصه که بوده است که این خبر را به این دو مرد الهام کرده . آري موید
گزارش هاي آشکار و صحیحی کهنخست آوردیم، نوشته هاي ابن قتیبه وجاحظ است که اولی می نویسد: عمر به بوبکر (ض)
گفت برویم نزد فاطمه زیرا ما او را به خشم آوردیم پس هر دو برفتند و از فاطمه اجازه ورود خواستند او اجازه نداد پس به نزد
علیشدند و با او گفتگو کردندتا آندو را به خانه فاطمه راه داد و چون نزد او نشستند روي خویش را به سوي دیواربرگرداند پس بر
وي سلام کردند جواب سلام به ایشان نداد پس ابوبکر به سخن پرداخت و گفت اي حبیبه رسول خدا بخدا خویشان رسول خدا نزد
من از خویشان خودم محبوب ترند و تو در نزد من از دخترم عایشه محبوب تري و من دوست می داشتم که روزيکه پدرت
درگذشتمن مرده بودم و پس از او نمی ماندم آیا گمان داري من با آنکه ترا می شناسم و از فضیلت و شرف تو آگاهم تو را از
رسیدن به حق خویش و به سهم الارثت از رسول خدا جلوگیري می کنم؟جز این نبوده که من از پدرت رسول خدا(ص)شنیدم می
گفت ما ارث نمی گذاریمآنچه از ما بجا ماند صدقه است فاطمه گفت مرا آگاه کنید ببینم که اگر حدیثی از رسول خدا (ص) براي
شما باز گویم آن را می شناسید و به آن عمل می کنید؟ گفتند آري گفت شما را بخدا سوگند می دهم آیا ازرسول خدا (ص)
نشنیدید که می گوید خشنودي فاطمهاز خشنودي من است و خشم فاطمه از خشممن پس هر که دخترم فاطمه را دوست داشت مرا
دوست داشته و هر که فاطمه را به خشم آورد مرا بخشم آورده؟ گفتند آري ما این را از رسول خدا (ص) شنیدیم گفت پس من
خدا و فرشتگان اورا گواه می گیرم که شما مرا به خشم آوردید و خشنود نداشتید و من هر گاه پیامبر را ببینم شکایت شما را به او
خواهم کرد ابوبکر گفت اي فاطمه من بخداي تعالی پناه می برم از خشم او وخشم تو . پس بوبکر چنان سخت به گریه و زاري افتاد
که نزدیک بود جانش به در رود زهرا می گفت به خدا در هر نمازي که بگزارم بر تو نفرین می فرستم،
[ [ صفحه 102
سپس بوبکر گریان بیرون شد مردم گرد او را گرفتند و اوایشان را گفت هر مردي - با دلخوشیبه خانواده اش - شب را در آغوش
همسر خودبه سر می برد و مرا با نگرانی هائی که دارم رها می کنید، مرا نیازي به بیعت شما نیست بیعت خود را با من ندیده گیرید
.
سخن جاحظ
و جاحظ در رسائل خود ص 300 می نویسد گروهی پنداشته اند دلیلبر راستی گزارشی که آندو - بوبکر - عمر - آوردند تا زهرا
صفحه 67 از 245
را از رسیدن بهمیراث خود باز دارند - و هم دلیل بر پاکدامنی آندو - آن است که یاران رسول خدا (ص) در برابر آندو به انکار
برنخاستند در پاسخ می گوئیم: اگر انکار نکردن ایشان دلیل بر راستیادعاي آن دو باشد پس به راستی وجود همه دادخواهان و
گفتگو کنندگان (از جمله فاطمه) که در برابر آندو بهمطالبه حق خود ایستاده بودند دلیلی بر راستی دعوایشان و نیکوئی سخنشان
است زیرا صحابه با ایشان هم مخالفتی ننمودند . بخصوص که گفتگوهاي پنهانی بدرازا کشید و کشمکش ها بسیار شد و
گلهمندي، آشکار و خشم ها سخت گردیدو این ها کار فاطمه را به آنجا رساندکه سفارش کرد بوبکر بر وي نماز نگزارد و آنگاه
که آمده و حق خویش رااز او می خواست بطرفداري از بستگان خود استدلال می کرد از وي پرسید: ابوبکر اگر تو مردي وارثت
کیست گفت خانواده و فرزندانم گفت پس چرا ما ازپیامبر (ص) ارث نبریم و چون با بهانه اي که براي او آورد او را از رسیدن به
میراث پدرش بازداشت و حق ويرا کاهش داد و رو گردانش ساخته خود زمام کار را بدست گرفت تا به چشم خویش حق کشی
را بنگرد و از پرهیزکارياو نومید شود و کمی همراهان و بوي ناتوانی را بیابد و بگوید بخدا سوگندتو را نفرین خواهم کرد و او هم
گفت بخدا سوگند بر تو دعا خواهم کرد که
[ [ صفحه 103
باز گفت بخدا سوگند هرگز با توسخن نخواهم گفت و او گفت بخدا سوگند هرگز از تو دوري نخواهم گزید پس اگر مخالفت
نکردن اصحاب با کار بوبکر دلیل بر حقانیت وي در رفتارش با فاطمه باشد البته مخالفت نکرد نشان با شکایت فاطمه نیز دلیل بر
حقانیت وي در برابر بوبکر است زیرا کمترین واکنشی که می باید در اینجا در برابرفاطمه بنمایند آن بوده که وي را از آنچه نمی
داند آگاه سازند و آنچه را فراموش کرده به یادش آرند و از راه نادرست بازش گردانند و نگذارند پایگاه او به بیهوده گوئی آلوه
شود وسخنی پریشان بر زبان آورده مردي دادگر را ستمکار بشمارد و از کسی که می خواهد پیوند دینی با او داشته باشد بگسلد .
پس چون می بینیم که اصحاب با هیچکدام از دو طرف، مخالفتنکرده اند پس امتیازات هر دو یکسان خواهد بود و یکی به
دیگري در می شود و این هنگام اصل قانون خداوند در زمینه ارث، چه براي ما و چه براي شما شایسته تر است که به کار بسته و هم
بر ما و هم بر شما الزام آورتر مینماید .
اگر گویند: چگونه ممکن است گمان برد که بوبکر بر وي ستم کرده و بیداد نموده باشد با آنکه هر چه فاطمه گفتار خود را
درشت تر می نمود او بر نرمی و آرامی می افزود که یک جا در پاسخ این سخن وي: بخدا هرگز با تو سخن نخواهم گفت، چنین
گفت: بخدا هرگز از تو جدائی نمی گزینم و سپس که گفت بخدا بر تو نفرین می کنم پاسخ داد بخدا بر تو دعا خواهم کرد
وسپس نیز آن سخن درشت و گفتار تند را که در حضور قریشیان و صحابه از وي شنید بر خود هموار ساخت با آنکه مقامخلافت
نیازمند تعظیم و تجلیل و بزرگداشت و احترام است و سپس نیز آن تندي ها مانع از آن نبود که بوبکر بهعذرخواهی پردازد و سخنی
بر زبان آرد که، هم نماینده تعظیم حق او و تجلیلمقامش باشد و هم نشانه علاقه او به نگهداشتن آبروي وي و دلسوزي براي او،
چرا که گفت: بخدا تهیدستی هیچکس به اندازه تو بر من دشوار نیست و بی نیازي هیچکس را به اندازه تو دوست نمی دارم ولی
من از رسول خدا (ص)
[ [ صفحه 104
شنیدم می گفت ما گروه پیامبرانارث نمی گذاریم و آنچه از ما بماند صدقه است .
صفحه 68 از 245
در پاسخ می گوئیم: این شیوه او هم نه دلیل است بر دوري او از ستم و نه نشانه بر کناري او است از بیداد زیرا نیرنگ ستمکار و
هوشمندي نیرنگ باز اگر ورزیده بوده وآموخته باشد که در دعاوي چه کند او را بر آن می دارد که همچون ستمدیدگانسخن
کند و مانند دادخواهان خواري نشان دهد و به گونه دوستداران مهربانی نماید و همچون حق طلبان، خود را طرف دشمنی جلوه
دهد . چگونه مخالفت نکردن صحابه را با بوبکر دلیلی قاطع و نشانه اي آشکار بر حقاینت او گرفته اید با آنکه گمان میکنید عمر
بالاي منبر گفت دو متعه در روزگار رسول خدا (ص) بود متعه حج ومتعه نساء که من آندو را ممنوع می سازم و انجام دهنده آنرا
بکیفر می رسانم و کسی را هم نیافتید که سخن ويرا انکار کند و منشاء منع او را زشت بشمرد و او را در این زمینه نادرستکار
بخواند و حتی از سر استفهام یا شگفتی سخنی بر زبان آرد .
چگونه مخالفت نکردن صحابه را دلیل میآرید با آنکه عمر خود در روز سقیفه حاضر بود و همانجا این سخن از پیامبر(ص) به
میان آمد که امامان از قریشباید باشند .
و سپس که زخم خورد هنگام درد دل گفت اگر سالم زنده بود در سپردن خلافت به او هیچ تردیدي نداشتم با آن که خود در
شایستگی هر یک از شش نفري
[ [ صفحه 105
که آنان را اعضا شورا تعیین کرد براي سمت خلافت اظهار تردید کرد و آنگاه سالم برده زنی از انصار بود که وي را آزاد کرد و
چون سالم بمرد میراث وي به آن زن رسید . ولی هیچکس بر آن سخن عمر اعتراضی نکرد و میان آن دو زمینه مخالف مقابله اي
نکرد تا تضادي بیابدو بشگفت بیاید . توان گفت که ترك مخالفت با کسی که نه امیدي به کمک اوداریم و نه ترسی از گزند وي،
دلیل بر راستی سخن او و درستی کردارش باشداما مخالفت نکردن با کسی که زیر و بالا بردن، امر و نهی، قتل و زندگی، زندان و
آزادي به دست او است نه دلیلی دلپذیر بر راستی سخن او است و نه نشانه اي روشن بر این دعوي دارد . پایان گفتار جاحظ
نگاهی در یک سخن آزار دهنده
5 - گفتهبر زبان آریم که: فاطمه از آنجا که زنی از افراد / ما را نرسد که در دفاع ازخلیفه آنچه را ابن کثیر در تاریخ خود- 249
بشر بود و توقع عصمت از او نباید داشت ازکار بوبکر خشمناك شد و او را نکوهید و با وي سخن نگفت تا درگذشت و در ص
289 می نویسد: او نیز زنی از آدمیزادگان بود و چنانچه همه اندوهگین می شوند او هم اندوهگین شد چرا که معصوم بودن لازم
نیست و مخالفت وي بابوبکر (ض) با وجود سخنی آشکار از رسول خدا (ص) جاي دفاع ندارد . پایان
چه بگوئیم دربارهاین گونه گزافگوئی ها و غلط پرانی هاآن هم در برابر آیه تطهیر که درباره او و شوهر و پدر و پسرانش در کتاب
خداي عزیز نازل شده؟
گزارشهائی از پیامبر درباره حدیث فاطمه هر کس فاطمه را بیازارد مرا آزرده
اشاره
چه بگوئیم درباره این با آن که آواي پیامبر اکرم (ص) را در برابر خویش می یابیم که: فاطمه پاره اي از تن من است پس هر که او
را بخشم آورد مرا بخشم آورده؟
و در عبارتی: فاطمه پاره تن من است هر چه او را آزرده ساخت مرا آزرده می سازد و هر چه او را خشمگین سازد مرا خشمگین می
صفحه 69 از 245
سازد .
و در عبارتی: فاطمه پاره تن من است هر چه او را خشمگین سازد مرا خشمگین
[ [ صفحه 106
می سازد و هر چه او را دلخوشدارد مرا دلخوش می دارد .
و در عبارتی: فاطمه پاره تن من است هر چهاو را آزرد مرا می آزارد و هر چه او را خسته دارد مرا خستهمی دارد
و در عبارتی: فاطمه پاره تن من است هر چهاو را پریشان گرداند مرا پریشان می گرداند و هر چه او را آزرد مرا می آزارد .
و در عبارتی: فاطمه پاره تنمن است هر چه او را حاجت روا و یاري کند مرا حاجت روا و یاري کرده که به گفته تاج العروس
یعنی: هر چه به او رسد به من رسید و هر چه خاطر او را فراهم آرد خاطر مرا فراهم آورده .
و در عبارتی: فاطمه شاخه اي (از درختهستی) من است هر چه او را دلخوش دارد مرا دلخوش می دارد و هر چه او را خشمگین
سازد مرا خشمگین می سازد
ودر عبارتی: فاطمه پاره اي از گوشت من است هر که او را آزرد مرا آزرده
ودر عبارتی: فاطمه پاره اي از گوشت من است هر چه او را خشمگین ساخت مرا خشمگین می سازد و هر چه او را دلخوش ساخت
مرا دلخوش می سازد .
و در عبارتی: فاطمه پاره اي از گوشت من است هر چه او را شادمان می دارد مرا شادمان می دارد .
اسامی پنجاه و نه تن از سنیان گزارش دهنده حدیث
حدیث بالا را با عبارات گوناگون، پیشوایان و نگارندگان شش صحیح و گروهی دیگر از رجال حدیث در نوشته هاي خود درباره
سنن و مسانید و معاجم آورده اند و این هم نمونه اي از گزاشگران آن:
-1 ابن ابی ملیکه متوفی 117 . بر بنیاد آنچه بخاري و مسلم و ابن ماجه و ابن داود و احمد و حاکم آورده اند وي از راویان این
حدیث است .
-2 ابوعمر بن دینار مکی متوفی 125 یا 126 بنا به گفته هر یک از بخاري و مسلم در صحیح خود وي نیز از راویان این حدیث است
[ [ صفحه 107
-3 لیث بن سعد مصري متوفی 175 چنانچه در زنجیره هايابن داود و ابن ماجه و احمد آمده از راویان این حدیث است.
-4 ابو محمد بن عیینه کوفی متوفی 198 چنانچه در دو کتاب صحیح آمده از راویان این حدیث است.
-5 ابو النضر هاشم بغدادي متوفی 205 یا 207 چنانچه در مسند احمد آمده از راویان این حدیث است .
-6 احمد بن یونس یربوعی متوفی 227 چنانچه در صحیح مسلم و سنن ابو داود آمده از راویان این حدیث است .
-7 حافظ ابو ولید طیالسی متوفی 227 چنانچه در صحیح بخاري آمده از بازگوگران این حدیث است.
-8 ابو معمر هذلی متوفی 336 چنانچه در صحیح مسلم آمده از بازگوگران این حدیث است.
-9 قتیبه بن سعید ثقفی متوفی 240 که مسلم و ابو داود حدیث را از وي روایت کرده اند .
صفحه 70 از 245
-10 عیسی بن حماد مصري متوفی 248 یا 249 که ابن ماجه حدیث را از وي روایت کرده است .
4 / 328 و 322 -11 امام حنبلیان احمد متوفی 241 در مسندخود 12
-12 حافظ بخاري ابو عبد الله متوفی 256 در ج 5 ص 274 از صحیح خود بخش مناقب .
-13 حافظ مسلم قشیري متوفی 261 در ج 2 ص 261 از صحیح خود بخش فضائل.
-14 حافظ ابو عبد الله ابن ماجه متوفی 273 در ج 1 ص 216 از سنن خود
-15 حافظ ابو داود سجستانی متوفی 275 در ج 1 ص 324 از سنن خود
-16 حافظ ابو عیسی ترمذي متوفی 275 در ج 2 ص 319 از جامع خود
[ [ صفحه 108
-17 حکیم ابو عبد الله محدثترمذي متوفی 285 در ص 308 از نوادر الاصول خود.
-18 حافظ ابو عبد الرحمن نسائی متوفی 303 در ص 35 از خصائص خود
-19 ابو الفرج اصفهانی متوفی 303 در ج 8 ص 156 از اغانی
-20 حاکم ابو عبد الله نیشابوري متوفی 405 در ج 3 ص 154 و 158 و 159 از مستدرك
-21 حافظ ابو نعیم اصفهانی متوفی 430 در ج 2 ص 40 از حلیه الاولیاء
-22 حافظ ابوبکر بیهقی متوفی 458 در ج 7 ص 307 السنن الکبري
-23 ابو زکریا خطیب تبریزي متوفی 502 در ص 560 از مشکاه المصابیح
-24 حافظ ابو القاسم بغوي متوفی 510 یا 516 در ج 2 ص 278 از مصابیح السنه
-25 قاضی ابو الفضل عیاض متوفی 544 در ج 2 ص 19 از الشفا
-26 اخطب خطباء خوارزمی متوفی 568 در ج 1 ص 53 از مقتل
-27 حافظ ابو القاسم ابن عساکرمتوفی 571 در ج 1 ص 298 از تاریخ خود
-28 ابوالقاسم سهیلی متوفی 581 در ج 2 ص 196 از " الروض الانف " که می نویسد: ابو لبابه رفاعه بن عبد المنذر یک بار که
توبه کرده بود خویشتن را در بند کرد تا قبولی توبه اش نازل شد و چون فاطمه خواست او را بگشاید گفت من قسم خورده ام که
جز رسول خدا (ص) هیچکس بند از من باز نکند رسول خدا (ص) گفت فاطمه هم پاره اي از گوشت من است پس درود خدا بر
او باد و بر فاطمه و این حدیث دلالت می کند که هر کس فاطمه را ناسزا گوید کافر است و هر که بر وي درود فرستد بر پدرش
(ص) درود فرستاده .
-29 ابن ابی الحدید معتزلی متوفی 586 در شرح النهج ج 2 ص 458
2 / -30 ابوالفرج ابن جوزي متوفی 597 در صفه الصفوه 5
5 / -31 حافظ ابوالحسن اثیر جزري متوفی 630 در اسدالغابه 521
[ [ صفحه 109
-32 ابو سالم محمد بن طلحه شافعی متوفی 652 در مطالب السول ص 6 و 7
صفحه 71 از 245
-33 سبط ابنجوزي حنفی متوفی 654 در تذکره ص 175
-34 حافظ کنجی شافعی متوفی 658 در کفایه ص 220
-35 حافظ محب الدین طبري متوفی 694 در ذخائر العقبی ص 37
3/ -36 حافظ ابو محمد ازدي اندلسی متوفی 699 در شرح مختصر صحیح بخاري 91
-37 حافظ ذهبی شافعی متوفی 747 در تلخیص الستدرك
-38 قاضی ایجی متوفی 756 در مواقف چنانچه در ص 268 از ج سوم شرح آن آمده
-39 جمال الدین محمد زرندي حنفی متوفی هفتصد وپنجاه و اند در درر السمطین
1 / -40 ابو السعادات یافعی متوفی 768 در " مرآه الجنان " 61
1 / -41 حافظ زین الدین عراقی متوفی 806 در " طرح التثریب " 150
9 / -42 حافظ نور الدین هیثمی متوفی 807 در مجمع الزوائد 203
12 / -43 حافظ ابن حجر عسقلانی متوفی 852 در تهذیب التهذیب 441
-44 حافظ جلال الدین سیوطیمتوفی 911 در الجامع الصغیر و الکبیر
1 / -45 حافظ ابو العباس قسطلانی متوفی 923 در المواهب اللدنیه 257
1 / -46 قاضی دیار بکري مالکی متوفی 966 یا 982 در الخمیس 464
-47 ابن حجر هیثمی متوفی 974 در الصواعق 112 و 114
-48 صفی الدین خزرجی متوفی؟ درالخلاصه ص 435
-49 زین الدین مناوي متوفی 1031 یا 1035 در کنز الدقائق ص 96
و هم در شرح خود بر جامع الصغیر -ج 4 ص 421 - می نویسد سهیلی این حدیثرا دلیل آورده است بر کفر کسی که زهرا را
ناسزا بگوید - زیرا با این کار خود وي را بخشم آورده - و هم بر این که او از بوبکر و عمر برتر است وشریف
[ [ صفحه 110
سمهودي گفته: معلوم است که اولاد زهرا پاره اي از تن او هستند پس بواسطه او پاره تن پیامبر هم می شوند و از این روي بود که
چون ام الفضل در خواب دیده پاره اي از تنپیامبر در دامن او قرار گرفت رسول خدا (ص) آن را چنین تعبیر کرد که فاطمه پسري
می آرد که آن را در دامن وي می نهند پس حسن، زاده و در دامن او نهاده شد پس همه زادگان زهرا که اکنون می بینیم پاره اي
از تن پاره تن پیامبراند - هر چند میانجی ها زیاد شده - و هر که در این بیاندیشد انگیزه تعظیم ایشان در دل او جاي می گیرد و
آنان را در هر حالی که باشند دشمن نمی گیرد .
ابن حجر گفته: از این حدیث باید استدلال کرد که اگر آزار کسی آزار پیامبر (ص)باشد آزاراو حرام است پس هر کس رفتاري از
او سر زد که فاطمه را آزار رساند به گواهی این حدیث، پیامبر (ص) را آزار داده و چیزي سهمناك تر از این نیست که با آزردن
فرزندان زهرا خود وي را آزاد دهند و بر همین اساس ثابت و معروف شده که مکافات عامل این کارهر چه زودتی در خود دنیا
داده خواهد شد و البته کیفر آخرت سخت تر است .
41 در فتح المتعال ص 385 در قصیده بزرگی که در ستایش رسول خدا (ص) سروده . -50 شیخ احمد مغربی مالکی متوفی 1
گوید:
صفحه 72 از 245
"هیچ کس مانند دو سبط رسول خدا نیست
و افتخار هیچ کس به آنان همانندي ندارد
آیا مانند مادرشان - فاطمه زهرا
دختر محمد مصطفی - بشري هست
زیرا او پاره تن وياست و هیچ کس نیست
که اگر پژوهشگرانهبنگري مانند پاره تن مصطفی باشد "
-51 شیخ احمد باکثیرمکی شافعی متوفی در 1047 در وسیله المال
3 که می نویسد سهیلی این حدیث را دلیل آورده بر / -52 ابو عبد الله زرقانی مالکی متوفی در 1122 در شرح المواهب 205
کفرکسی که به زهرا ناسزا
[ [ صفحه 111
بگوید بدین شرح که هر کس او را ناسزا گفت وي را به خشم می آرد و پیامبر نیز بهخشم آمدن او را موجب به خشم آمدن
خودشمرده و می دانیم که هر کس پیامبر رابه خشم آرد کافر است
6 / 5 و 139 / -53 زبیدي حنفی متوفی 1205 در تاج العروس 227
-54 قندوزي حنفی متوفی 1293 در ینابیع الموده ص 171
-55 حمزاوي مالکی متوفی 1303 در النور الساري که در کنار بخاري چاپ شده - ج 5 ص 274
-56 شیخ مصطفی دمشقی در مرقاه الوصول ص 109
-57 سید حمید الدین آلوسی متوفی 1324 در نثر اللئالی ص 181
-58 سید محمود فراغولی بغدادي حنفی در جوهره الکلامص 105
3 / -59 عمر را کحاله در اعلام النساء 1216
آنگاه چه باید گفت درباره سخن ابن کثیر با آنکه این سخناز رسول خدا (ص) گوش ها را پر کردهاست که: فاطمه قلب من و
روح میان دوپهلویم است هر که او را آزرد مرا آزرده و این سخن او: خداوند با خشم فاطمه، خشم می گیرد و با خشنودي او
خشنود می شود .
و این سخن که به فاطمه گفت: خداوند براي خشم تو خشم می گیرد و با خشنودي تو خشنود می شود. بنگرید به معجم طبرانی،
1، تذکره سبط ص 175 ، کفایه / 3 که حکم به صحت حدیث داده، مسند ابن النجار، مقتل خوارزمی 52 / مستدرك حاکم 154
9 تهذیب التهذیب 443 / 2 مجمع الزوائد 203 / الطالب از کنجی ص 219 ، ذخائر العقبی از محب طبري ص 39 ، میزان الاعتدال 72
1 کنز الدقایق از مناوي ص 30 ، شرح مواهب از زرقانی / 7 اخبار الدول که در کنار الکامل چاپ شده 185 / 12 کنز العمال 111 /
3، الاسعاف ص 171 ینابیع الموده 174 و 173 ، الشرف الموبد ص 59 این سخنان از پیامبر همچون دستورهائی مطلق و بی قید / 202
و شرطاست که هر چه را موجب رضامندي و خشم فاطمه (ع) بشود در بر می گیرد حتی کارهائی که
[ [ صفحه 112
صفحه 73 از 245
مباح باشد زیرا چنانچه قسطلانی و حمزاوي در شرح بخاري احساس کرده اند او در این موردهمچون پدر پاك خویش است و این
می رساند که زهرا (ع) از چیزي خشنود نمی شود مگر خشنودي خدا در آن باشد وخشم نمی گیرد مگر بخاطر آنچه خدا را بخشم
آرد تا آنجا که اگر او بخاطر کاري مباح خشنود شود یا خشم گیرد در آن زمینه نیز دلیلی شرعی وجود دارد که موجبات خشنودي
وي را جزء مستحبات می گرداند و موجبات دلتنگی اش را از مکروهات . پس هیچگاه چه در هنگام رضاو چه در هنگام غضب او
انگیزه اي خودخواهانه و رنگی از هوس در حالت نفسانی اش نمی توان یافت و این است معنی معصومیتی که آن لاف زدن - ابن
کثیر - نمی پذیرد و با کور و کر نمودن خویش، دلالت آیه تطهیر را - که درباره او و پدر و شوهر و فرزندانش نازل شده - بر این
پایگاه او ندیده می گیرد: حق این است که خداوند می خواهد آلودگی را از شما خانواده دور کند و شما را پاك و پاکیزه گرداند
.
[ [ صفحه 113
احادیث غلو آمیز یا قصه هاي خرافی
اشاره
و این هم بحث هائی کوتاه است که روحیات خلیفه و منش هايبرتر او را در برابر ما مجسم می کند، در این ارزیابی شتابزده به
همین اندازه که می آوریم اکتفا می کنیم زیرا هر چند ما را به آخرین مرز پژوهش نمی برد و نمی رساند باز هم توشه اي است که
کاوشگران را از حدود شخصیت خلیفه آگاه می سازد و میزانی است که بوسیله آن می توان هم کسی را که براي او دشمنی می
نماید از دوست گزافه گویش باز شناخت و هم کسی را کهدر شناساندن او پاي از مرز اعتدال بیرون می نهد از دیگري که بر وي
بیداد می کند . تا بتوانیم گزافه گوئی در ثناخوانی بر وي را از زیاده روي در ستم بر او باز شناسیم پس بایداندکی از آن برتري ها
را یاد کنیمکه پیروان وي برایش درهم بافته اند و چنان مبالغه هائی آشکار در آن هست کهاز چشم هیچکس پنهان نیست، سپس نیز
آنچه درباره دیگران آمده است بدنبال آن می آوریم تا معتقدان به فضائل راستین از غلو کنندگان باز شناخته شوند
خورشید بر چرخ گردنده
شیخ ابراهیم عبیدي مالکی در کتاب خود عمده التحقیق فی بشائر آل الصدیق به نقل از کتاب عقائق و نیز صفوري در نزهه
2 به نقل از عیون- / المجالس 184
[ [ صفحه 114
المجالس می نویسند:
. گفته اند که پیامبر و ص) روزي به عایشه (ض) گفت چون خداي تعالی خورشید را بیافرید آن را از مرواریدي سپید آفرید که 14
صفحه 74 از 245
مرتبه از دنیاي ما بزرگتر بود پس آن را بر چرخ گردنده اي نهاد و براي چرخ گردنده نیز 860 دست گیره آفریده در هر دست
گیره آن زنجیري از یاقوت سرخ نهاد و آنگاه 60000 تن از فرشتگان مقرب را بفرمود تا به نیروي خویش که خداوند ویژه آنان
گردانیده آن را با زنجیرها بکشند و خورشید مانند سپهر بر آن چرخگردنده است که در گنبد سبز می چرخد وزیبائی آن براي
خاکیان آشکار می شود و در هر روز بر خط استواء - همان بالاي کعبه که مرکز زمین است - می ایستد و می گوید اي فرشتگان
پروردگارم من از خداي عز و جل شرم دارم که چون در برابر کعبه که قبله مومنان است رسیدم از آنجا بگذرم و ملائکه با همه
نیرویشان خورشید را میکشند تا از فراز کعبه بگذرد و او نمیپذیرد تا ملائکه از دست او عاجز می شوند و خداي تعالی با وحی
الهامی به ملائکه الهام می کند که آواز دهند ايخورشید به آبروي مردي که نام او بر چهره درخشانت نگاشته آمده برگرد و
بهگردشی که داشتی ادامه ده چون این را بشنود به نیروي خداي مالک به تکان آید . عایشه (ض) گفت اي رسول خدا آن مردي
که اسم وي بر آن نگاشته آمدهکیست گفت اي عایشه او بوبکر صدیق استپیش از آن که خداوند جهان را بیافریندبا علم قدیم
خود بدانست که خود هوا را می آفریند و در هوا این آسمان را می فرآیند و دریائی از آب می آفریند و چرخ گردنده اي را هم بر
روي آن می آفریند تا مرکب خورشیدي باشد که جهان را روشن می کند و به راستی که خورشید چون به ناحیه استوا رسد از
دستور فرشتگان سر پیچد و خدايتعالی چنان تقدیر کرد که در آخر الزمان پیامبري بیافریند که بر پیامبران برتري یابد و او هم به
کوريچشم دشمنان، شوهر تو است اي عایشه وآنگاه بر چهره خورشید نام وزیر وي راکه ابوبکر - تصدیق کننده مصطفی - باشد
بنگاشت
[ [ صفحه 115
پس چون فرشتگان خورشید را به او سوگند دهند به تکان می آید و بقدرت خداوند گردش خود را دنبال می کند . به همین گونه
هنگامی که گنهکاران امت من بر آتش دوزخ بگذرند و آتش خواهد که بر مومن بتازدپس به احترام دوستی خداوند در دل او و
بخاطر نقش نام او بر زبانش، آتش هراسناك به پشت سر بر می گردد و در جستجوي دیگري بر می آید .
مینی گوید: از چیزهائی که مرا در سرگردانی فروبرده این است که آن چرخ گردنده را چرادانشمندان هیئت قدیم و جدید کشف
نکرده اند بخصوص با این همه ادوات و ابزارهاي اکتشافی که هیئت شناسان جدید دارند و پس از پیشرفت دانش و بالا گرفتن کار
آن و پس از آن همه کشفیات چرا عقیده همه بر این شده استکه زمین دور خورشید می گردد؟
از روایت بالا چنین می فهیم که وقتی خداوند آن چرخ گردنده را بیافرید هنوز نیروي بخار به خدمت انسان در نیامده بود تا خداي
سبحان نیز براي ایجاد کشش و حرکت در خورشید از بخار استفاده کند که خورشید، خود را تحت فرمان و اراده فرشتگان نبیند و
از هیچ مقامی شرم نداشته و همراه باچرخ ردنده برود و در اسراع اوقات خود رابه همان جا که می خواهند گام نهد برساند . ولی
شگفت آنست که چرا خداي سبحان حتی پس از آن هم که نیروي بخارکشف شد باز هم به جاي استفاده از فرشتگان، بخار را
بکار نگرفت تا هزاران از آن موجودات که دسته دسته در بند زنجیرهاي چرخ گردنده گرفتار شده اند آزاد شوند و پی کارشان
بروندو از رنج سرکشی خورشید که هر روز بعنوان یک برنامه تکرار می شود بیاسایند .
و این جا پرسشی هم هست کهنمی دانم که پاسخ خواهد داد و آن اینکه اراده خداي پاك هر نیروي سرکش و چموشی را مهار
می کند و با آن آسمان را بدون ستونی که توانید دید نگه میدارد و کوه ها را که می پنداري سر جاي خود ایستاده اند مانند
ابرهايگذران به گردش و حرکت وا می دارد . چرا آفرینش خدا
صفحه 75 از 245
[ [ صفحه 116
که هر چیز رااستوار می کند خود جاي آن همه فرشتگانی را نمی گیرد که براي کش و واکش با خورشید مسخر شده اند تا نه
سرکشی خورشید آن را از رفتار باز دارد و نه نیازي به دستگیره ها و زنجیرها بیفتد و نه لازم باشد که آن را به حق کسی که نام وي
بر آن نوشته شده سوگند دهد . چه انگیزه اي خداوندگار پاك را ناگزیر داشته است که براي حرکت دادن خورشید این همه
وسائل و ابزار بکار بگیرد (چرخ گردنده، دستگیره ها، زنجیرها) و آن گروه بس انبوه از فرشتگان را آفریده و آنان را در سر
جرثقیل بکار کشد با آن که او هر گاه چیزي را اراده کرد به آن می گوید باش (بشو)پس می شود .
وانگهی مگر خورشید نمی داند که خداي پاك اراده فرموده که آنباید به سوي یک مقصد معین در گردش باشد؟ پس دیگر این
سرکشی و باز ایستادن چه معنی دارد . مگر خداي تعالی که کعبه را در خط سیر او قرار داده عظمت و شرافت کعبه را بهتر از او
نمی شناسد؟ یا مگر خورشید، خداوند را از عظمت آن آگاه نمی داند؟ مگر این همان خورشید نیست که می گویند هم خط استوا
را می داند و هم منطقه مقابل کعبه را و هم از رسیدن خود به آن نقطه مقدس آگاهی می یابد وهم مقامات بوبکر را می شناسد و
می داند که نام او بر وي نگاشته آمده است و باید در برابر کسی که او را بهنام وي قسم می دهد رام شود و چموشی ننماید؟
یکی از دشواریهاي حل نشدنی نیز آن است که خورشید هر روز سرکشی را از سر گیرد با آنکه خورشید در قرارگاهی که برایش
نهاده اند روان است و این نظم از خداي نیرومند و توانا است نه خورشید را سزد که به ماه رسد و نه شب از روز پیشی می گیردو هر
کدام در فلکی شنا می کنند .
و دشوارتر از آن این است که: تا پایانعمر دنیا هر روز خدا باید همانچه را دیروزش به فرشتگان الهام کرده بوده دوباره الهام کند و
آنان نیز هر روز
[ [ صفحه 117
خورشید را به همان گونه که روز گذاشته اش سوگندي سخت داده بودنددوباره قسم بدهند .
چنین است که گزارشگران بد کنش روي سنت ارجمند پیامبري را زشت می نمایند که از همه این پندارهاي خرافی بر کنار است و
همه این ها زائیده گزافگوئی هاي ناروائی است که به فضائل خوانی ها راه یافته و اگر آفریننده این روایت که زنجیره پیوسته اي هم
ندارد از رسوائی هائی که در بافتن آن رویداده است - و ما نیز یاد کردیم - آگاه بودچنین بی اندیشه خود را به پرتگاهی نکوهش
بار نمی افکند .
توسل به ریش بوبکر
یافعی در روض الریاحین از زبانبوبکر صدیق (ض) آورده است که او گفت ما در مسجد نشسته بودیم که ناگهانمردي کور
درآمد و میان ما وارد شد و سلام داد ما سلام او را پاسخ داده و در برابر پیامبر (ص) نشاندیمش که گفت کیست که در راه دوستی
پیامبر (ص) حاجتی از مرا برآرد؟ بوبکر (ض) گفت پیرمرد حاجتت چیست؟ گفت من خانواده اي دارم و چیزي هم ندارم که
خوراك خود گردانیم و می خواهم کسی درراه دوستی رسول خدا (ص) چیزي دهد که آن را قوت خود سازیم - پس بوبکر (ض)
برخاست و گفت من در راه دوستی رسول خدا (ص) چیزي بتو دهم که زندگی ترا بر پاي دارد . سپس پرسید حاجت دیگري هم
صفحه 76 از 245
داري؟ گفت آري دختري دارم که می خواهم در راه دوستی محمد
[ [ صفحه 118
(ص) تا زنده هستم کسی او را بهمسري بگیرد بوبکر (ض) گفت من در راه دوستی رسول خدا (ص) در زندگی خودت او را
بهمسري می گیرم حاجت دیگري هم داري گفت آري می خواهمدر راه دوستی محمد (ص) دستم را در میان ریش هاي بوبکر
صدیق (ض) فرو برم پس بوبکر (ض) برخاست و ریش خوددر دست کور نهاد و گفت ریش مرا در راه دوستی محمد (ص) بگیر
پس آن کور، ریش بوبکر صدیق (ض) را گرفت و گرفت پروردگارا ترا به حرمت ریش بوبکر قسم بینائی مرا بمن باز ده پس خدا
در همان هنگام بینائی اش را به او باز داد پس جبرئیل (ع) بر پیامبر (ص) نازل شد و گفت محمد خداوند سلام ترا سلام می رساند
و با درود و احترام، تو را ویژه می گرداند و می گوید که به عزت و جلال او اگر همه کوران، وي را بحرمت ریش بوبکر صدیق
قسم می دادند البته بینائی شان را به ایشان باز می گردانید و هیچ کوري بر روي زمین رها نمی کرد و اینها همه به برکت تو و بلندي
مقام و مرتبت تو است نزد پروردگارت .
امینی گوید: راستی را که اینان نه دیده ظاهر بلکه دیده دلشان که در باطن دارند کور شده است و براستی که آن نابینا پیش از
آنکه چشمش کور باشد دلش کور بوده و ندانسته است که سوگند دادن خدا به ریش رسولش (ص) سزاوارتر است تا ریشبوبکر
و در نزد خداوند شرافت و قداستو تقرب بیشتري دارد . او (ص) هم سالمندتر از بوبکر بود بود و هم موي چهره اش پرتر پس چه
چیزي مردك را کورکرده که چون می خواسته به چیزي قسم بخورد که به وسیله آن خداوند قسمش رانیکو شمارد پیامبر را ندیده
گرفته مگر براي او در ریش بوبکر خصوصیتی بوده که ما نمی دانیم . وانگهی کجایند سنیان که کورانشان را با ریش وي شفا دهند
و چرا وحیی را که دربارهآن نازل شده ندیده می گیرند و خدا را به آن قسم نمی دهند که چشمان ایشان را بینا گرداند و چرا
امامان وپاسداران حدیث، نشر این روایت را ازروزگار یافعی -قرن هشتم - آغاز کرده اند و چرا بخل ورزیده و چنین شاهراه نجاتی
را از کوران امت مخفی کرده اندمگر نه در آن وحی پنداري که در داستان
[ [ صفحه 119
آمده می بینیم خدا میگوید: قسم به عزت و جلال خودم که اگر همه کوران . . . یا شاید هم زائیده شدن این حدیث پس از
روزگار آنامامان بوده که یادي از آن ننموده اند یا دیده اند که پیش انداختند ریشبوبکر بر ریش رسول خدا (ص) غلوي ناروا
است و این بوده که از روایت آنروگردان شدهاند یا چیزي در آن یافتهاند که مایه ریشخند به خدا و الهام او و جبرئیل و پیامبر است
و از این روي از آن چشم پوشیده اند .
این گروهرا پیرامون ریش بوبکر روایاتی هست و یکی از آن ها آن است که در ج 5 ص 270 آوردیم که: او (ص) چون شیفته
بهشتمی شد ریش بوبکر را می بوسید . و همانجا گذشت که آن روایت از بلند آوازه ترین بافته هاي معروفی است که در این
زمینه ها ساخته اند و از افتراهائی است که - به گفته فیروزآبادي و عجلونی - دروغ بودن آن ها را عقل هر کس بدیهی می شمارد
.
1 آورده و بر اساس آن: ابراهیم خلیل و بوبکر صدیق هر کدام ریشی در / یکی دیگر روایتی است که عجلونی در کشف الخفا 233
بهشت دارند
صفحه 77 از 245
سپس می نویسد: در مقاصد به نقل از استادش ابن حجر می نویسد: درست نیست که در بهشت براي خلیل و براي بوبکر ریشی
باشد و این را در هیچکدام از کتاب هاي معروف حدیث و بخش هاي پراکنده شده آن نیافتم و سپس گوید بر فرض که ثابت شود
چنین روایتی رسیده فلسفه ايدر زمینه آن بنظر من می آید زیرا اینهر دو مرد بمنزله پدر مسلمانانند (پس باید ریش داشته باشند)
چون خلیل بوده که آنان را مسلمانان نامیده و به آنان نیز دستور داده شده که از دیانت او پیروي کنند و پس از وي هم بوبکر
دومین پدر مسلمانان است زیرا او بوده که در ورودي مردم را به سوي اسلام گشوده .
امینی گوید: کسی که امت مرحومه را مسلمانان نامیده خداي پاك بوده است چنانچه در این آیه می بینید: چنانکه شایسته است در
راه خدا تلاش و نبرد کنید او است که شما را برگزید و در دین هیچگونه دشواري بر شما قرار نداد - آئین پدر
[ [ صفحه 120
شما ابراهیم است - او پیش ا زاین و در این قرآن، شما را مسلمانان نامیده (حج 78 ) اگرچه می توانیم بگوئیم نامگذاري پیشین از
ابراهیم بوده ولی نامگذاري کنونی و در قرآن کریم از وي نتواند بود و این هم که در میانه، یادي از دیانت ابراهیم آمده از آن است
که خداي پاك خواسته نعمت هاي خود را بر امت بشمارد که اسلام را قانونی آسان گردانیده که هیچگونه دشواري در آن نیست و
این سخنرا براي ترغیب دیگران به اسلام آوردنفرموده پس این که بگوئیم ابراهیم آنان را مسلمان نامیده با این فراز از آیه (فی هذا
=) که معنی " اینک " و در این " قرآن " می دهد سازگار نیست گذشته از آنکه قرطبی گفته چنان سخنی با گفتار بزرگان ملت
ناسازگار است و هم قرطبی گفته این سخن موجه نیست زیرا معلوم است ابراهیم نبوده که در قرآن این امت را "، مسلمانان " نام
نهاده است .
و ابن عباس گفته: خدا پیشتر در نامه هاي گذشته و اکنوندر همین قرآن شما را مسلمانان نام نهاده - مجاهد و عطاء و ضحاك و
سدي ومقاتل و قتاده و ابن مبارك نیز بر همین اند -
6و تفسیر ابن جزي کلبی / 2 و تفسیر رازي 210 / 2 و کشاف زمخشري 286 / و قرائت ابی پسر کعب نیز که در تفسیر بیضاوي 112
3 آمده: / 47
لله سماکم المسلمین = خدا شما را مسلمانان نام نهاده
نشانه اي بر درستی سخن ابن عباس است .
رازي هم درتفسیر خود درستی آن را دور ندانسته وگفته چون خداي تعالی گفته " تا پیامبر، گواهی بر شما باشد و شما گواهانی بر
مردم " و به این گونه روشن ساخته است که براي همان هدف، ایشان را چنان نامی نهاده و این جز بر خدا سزاوار نیست .
3 آن را درست شمرده و گفته چون خداي تعالی گفته " او شمارا برگزید و بر شما در دین / ابن کثیر هم درتفسیر خود 236
هیچگونه سختی ننهاد " سپس آنان را تشویق و ترغیب کرده است به پذیرفتن آنچه پیامبر (ص) آورده به این گونه که
[ [ صفحه 121
آن را آئین پدرشان ابراهیم شمرده و آنگاه نیکی هاي خویش را درباره این امت به این گونه یادآور شده که در روزگاران پیشین و
گذشته نیز در نامه هاي پیامبران که بر دانایان یهود و ترسایان خوانده می شدنام و ستایش آنان را با آوازه اي بلندآورده، و سپس
گفته: او است که پیش از این - یعنی پیش از این قرآن -و هم در این قرآن، شما را مسلمانان نامیده
صفحه 78 از 245
از آنچه گفته شد ارزش فلسفه بافی هاي عجلونی هم معلوم می شود زیرا وي پنداشته است که چون ابراهیم بوده که " مسلمانان"
را این نام نهاده پس جاي پدرشان است و این هم بیپایه است وگرنه لازم می آید هر کس دیگري را نامی نهاد بجاي پدرش باشد
با این که مسلمان چنین نیست، البته خداوند ابراهیم را پدر مسلمانان نامیده زیرا او پدر رسول درستکار استو قریش از زادگان
اویند و رسول (ص)نیز پدر امت است و امت در حکم فرزندان او، و زنان وي هم مادران ایشانند چنانچه از خود وي (ص) واردشده
که: من همچون پدر شمایم یا همچون پدر براي شمایم .
من نمی دانم چرا تنها کسی که " به جاي پدر " امت است باید در بهشتی، ریشی داشته باشدو آنگاه پدر آدمیان آدم (ع) که
پدرهمه امت ها است نباید ریش داشتهباشد با آن که از کعب الاخبار رسیده که گفت هیچکس را در بهشت ریشی نیست مگر آدم
. 1 / که ریشی سیاه تا ناف خود دارد و این گزارش را ابن کثیر در تاریخ خود آورده 97
و اگر فلسفه ریش داشتن ابراهیم و بوبکر همان سمت پدرياست که عجلونی گمان برده پس ریش موسیبن عمران چه فلسفه اي
دارد که در حدیث آمده است:
[ [ صفحه 122
(1 / هیچکس در بهشت پا نگذارد مگر بیموي باشد البته بجز موسی بن عمران که ریش او تا ناف وي است (سیره حلبی 425
وانگهی مسلمانان کسی را " بجاي پدر روحانی" دارند که از ابراهیم (ع) به پدري ایشان سزاوارتر است و او چنانچه حدیثش
گذشت پیامبر اکرم محمد(ص) است که زندگانی راستین را به آنان بخشوده و آنان را به راهی می خواند که زنده شوند هم
موجودیت پایگیرشان از او است و هم ارجمندي جاودانی شان پس او سزاوارتر است از پدرش ابراهیم و دوستش بوبکر بریش
داشتن .
و شگفت وهزارا شگفت که بوبکر را دومین پدر امت بشمارند باستناد این که در وروديمردم به اسلام را او گشوده با آنکه کسی
که هر دو لنگه این در را گشود تاملت ها وارد شوند و گروه گروه را دیدي که در دین خدا درآیند همان پیامبر خدا (ص) بود که
با دعوت بزرگوارانه اش و دلیل هاي راستین و شگفت - کارهاي آشکار و آئین هاي پاك و خوي هاي ستوده و نبردهاي خونین
خویش اینکار را به پایان برد پس او سزاوارتر است که در بهشت صاحب ریشی باشد .
و تازه مسلمانان هرگز نفهمیدند آن کدام در بود که خلیفه براي آنان به سوي اسلام باز کرد و هیچکس ندانست که او کجا آن را
گشود وکی؟ و براي چه و کدامین در بود؟ آري بر همه مسلمانان پوشیده نیست که او دري را بر ایشان بست و آنان را ازنیکی هاي
اهل آن و دانش و راهنمائی ورهبري وي بی بهره ساخت . و آن هم در شهر دانش پیامبر مولانا امیرمومنان بود که با نصوص متواتر
به این پایگاهرسید، همان دري که سلوك راه حق از آن انجام می پذیرد و دوستان خدا روي به سوي آن دارند پس اگر نبود که
کار را از دست او بدر ربودند دانش ها بر می پراکند و نشانه هاي او درخشندگی می یافت و حکمت هایش به همه می رسید و
دستورهایش به کار بسته می شد و آنگاه می دیدي از آسمان و زمین نعمت ها پیرامون مردمی را فرا می گیرد . از آنان گروهی اند
که معتدلند و بسیاري شان آنچه می کنند بد است ولی او (ع) از رسیدن به حق خویش باز ماند و بندگان دچار نادانی
[ [ صفحه 123
گردیدند و شهرها به خشکسالی افتاد و بوستان ها خشک شد و براي آنچه به دست مردم انجام شد تباهی دشت و دریا را گرفت که
صفحه 79 از 245
در دل را بخدا باید گفت .
اگر هم مقصود گوینده از گشوده شدن دربدست بوبکر آن است که در روزگار وي آغاز به کشور گشائی شده است . در
اینصورت خلیفه دوم به چنین صفتی برازندهتر و به ریش داشتن سزاوارتر است چون بیشتر کشورگشائی ها در روزگار او بود.
آري اگر کسی باشد که به راستی پس از رسول خدا (ص) براي مسلمانان بجاي پدر بشمار رود او همان مولانا امیرمومنان (ع) است
که رسا گردیدن دعوت اسلام و پیروزي در جنگ ها مدیوناو بود . هم روان پاك پیامبر بود و هم جانشین برگماشته شده از سوي
او و از این روي از طریق انس پسر مالک از پیامبر (ص) رسیده است که گفت: حق علی بر این امت همچون حق پدر است بر فرزند
و از طریق عمار و ابو ایوب انصاري نیز روایت شده که او (ص) گفت: حق علی بر هر مسلمانی حق پدر است بر فرزندش .
گواهی بوبکر و جبرئیل
نسفی آورده است که مردي در مدینه بمرد و پیامبر (ص) خواست بروي نماز بگزارد و جبرئیل نازل شد وگفت محمد بروي نماز
مگزار حضرت نیز از نماز خودداري کرد پس بوبکر آمد و گفت اي پیامبر خدا بر وي نماز گزار که من جز خوبی از او سراغ ندارم
2 نزهه المجالس / پس جبرئیل بیامد و گفت محمد بر او نماز گزار که گواهی بوبکر بر گواهی من مقدم است مصباح الظلام 25
2 / 184
امینی گوید: با من بیائید تا به حساب گزارشگر این مغلطهها برسیم . گو این که زنجیره اي برايآن نمی شناسیم تا میانجیان گزارش
را به گفتگو بخواهیم و
[ [ صفحه 124
بپرسیم آیا شهادتی که جبرئیل داد از پیش خودش بود؟ که این هم نمی شود زیرا وي فقط امین خدا است در رساندن وحی او و
وي را نسزد که از پیش خود براي پیامبر او دستوري بیارد و آنگاه از گواهی خویش بنفع بوبکر چشم بپوشد - اگر هم بگوئیم سخن
وي وحی خداي پاك بوده - که قاعده هم درباره هر دستوريکه به پیامبر درستکار می داده چنین اعتقادي باید داشت - در آن
صورت نیز تنها به صرف این که گواهی بوبکر بر خلاف آن درآمده آن وحی بزرگ، دروغ باید باشد و این هم گزافگوئی است و
بر هر پندار، دستور او به راستی و ناگزیر نمودار این بوده است که آن مرده شایستگی ندارد بر وي نماز بگزارند و این دستور هم به
گونه منعی صادر شده که حرام بودن عمل را از آن می توان دریافت و حاصلش آن که خداي پاك دشمن می دارد که نماز کسی
همچون پیامبر محبوبش را بر چنان مرده اي به آستان وي بالا برند . در این صورت یا بوبکر که با استدلال به ظواهر حال - که در
همه جا درست نیست - به شایستگی مردك پی برده و در این مورد مخصوص کهبرداشت وي با وحی خدا ناساز درآمده شکی در
بطلان آن نیست اکنون آیا چنینبرداشتی تواند وحی مبین را ابطال کند. چشم بگشا و داوري کن .
انگشتر پیامبر و نقش
آن روایت شده که پیامبر(ص) انگشتري خود را به ابوبکر داد و گفت: بر این بنگار که: لااله الاالله ابوبکر آن را به حکاك داد
وگفت بر این حک کن که لاالهالااللهمحمد رسول الله پس او چنین حک کرد و چون بوبکر آن را نزد پیامبر (ص) آورد دید بر آن
صفحه 80 از 245
نوشته لاالهالا الله محمد رسول الله ابوبکر الصدیق پرسید این افزونی ها چیست ابوبکر؟ گفت من خوش نداشتم که میان نام تو و نام
خدا جدائی بیاندازم ولی باقی را من نگفته بودم حک کند پس جبرئیل فرودآمد و گفت خداي تعالی میگوید
[ [ صفحه 125
اسم ابوبکر را من نوشتم چون او خوش نداشت که میان اسم من و اسم تو جدائیبیاندازد و من نیز خوش نداشتم که اسماو از اسم تو
2 به نقل از تفسیر رازي، مصباح الظلام از جردانی ص 25 / دور بیفتد نزهه المجالساز صفوري 185
امینی گوید: همه محدثین بی چون و چرابر آنند که نقش نگین رسول خدا (ص) محمد رسول الله بوده است بی هیچ افزونی دیگر و
در کتاب صحیح از انس روایت شده که گفت او (ص) انگشتري از نقره ساخته و بر آن چنین حک کرد محمد رسول الله و گفت
هیچکس بر این گونه نقش، نقش ننماید .
8 / 2، سنن نسائی 173 / 1 سنن ابن ماجه 385 و 384 / 2، صحیح ترمذي 324 / 8 صحیح مسلم 215 و 214 / صحیح بخاري 309
و در روایت بخاري و ترمذي از انس آمده استکه گفت نقش نگین او سه سطر بود یک سطر محمد یک سطر رسول و یک سطر
1 / 8، صحیح ترمذي 325 / الله صحیح بخاري 309
و ابن سعد در طبقات خود از گزارشزنجیره گسسته ابن سیرین آورده که نقشنگین او بوده است: بسم الله محمد رسول الله و به
5 ابنحجر گفته در گزارش افزونی آن کسی از وي پیروي نکرده است. / نقل زرقانی در شرح مواهب 39
و ابوالشیخ در الاخلاق النبویه از روایت عرعره بن برند از گفته انس آورده است که گفت بر نگین انگشتر رسول خدا (ص) نوشته
1 . گوید این زیادتی برخلاف روایات صحیح است و عرعره را / بود لاالهالاالله محمد رسول اللهابن حجر در فتح الباري 270
5 می نویسد: چنانکه در صحیحین و جزآندو / ابنمدینی در گزارش احادیث، نکوهیده می شمرده و زرقانی نیز در شرح مواهب 39
آمده نقش نگین پیامبر این بود محمد رسول الله پس نه اعتباري به روایت عرعره هست و نه به روایتی که می گویدنقش نگین وي
هر دو کلمه شهادتبوده و نه به روایت ابن سعد از ابو العالیه که نقش آن صدق الله (= خدا راست گفت) بود و سپس خلفا، محمد
رسول الله را نیز بر آن افزودند .
[ [ صفحه 126
با این همه پس چه ارزشی دارد آنچه که حکاکان سده هاي اخیر بر آن نگین نقش کرده و دست دروغگویان و گزافه پردازان -
پس از روزگاري دراز از درگذشت پیامبر بزرگ و قطع شدن وحیاز او - ریخته و ساخته و نگاشته اند؟ با این که در نگارش هاي
پیشینیان خبر و اثري از آن نتوان یافت و با این که می بینی گذشتگان بهنگام داوري حتی کلمه لاالهالاالله و بسمالله را نیز نمی
پذیرند که بر نگین پیامبر نقش بوده و گزارش هاي رسیده در این باره را خلاف روایات مقبول و بسی بی اعتبار و غیر قابل پیروي
شمرده اند . آنگاه چه باید کرد با آنزیادتی ساختگی که هیچ ربطی به قضیه ندارد (ابوبکر الصدیق) و هیچ یک ازپژوهشگران فن
حدیث هم به بررسی پیرامون آن نپرداخته اند با آنکه هیچ زمینه اي جز ریشخند به خدا و پیامبر او و وحی او و امین وحی او ندارد؟
وانگهی نزد اینان بصحت پیوسته که آن انگشتر مخصوص به پیامبر (ص) که حک شده بود او (ص) آن را در انگشت می کرد و با
آن مهر می زد و هیچ انگشتر دیگري هم بجز آن نداشت چنانچه هرگز هیچکس براي رفع اختلاف میان گزارش هائی که در نقش
نگین آن رسیده احتمالنداده است که بیش از یک انگشتر در کار بوده است، پس از رسول خدا (ص)هم آن انگشتر در دست
صفحه 81 از 245
راست بوبکر جاي گرفت و پس از او در دست عمر و سپس دردست راست عثمان و در سال سی ام از دست خودش یا دست کسی
8 - آمده / 10 و سنن نسائی 179 / دیگر در چاه اریس افتاد و پس از آن انگشتري دیگر گرفت و بنابر آنچه در فتح الباري 270
درروایت ابن سعد از انصاري هست که تا سال ششم از خلافت عثمان انگشتر در دست او بوده، پس اگر آن افسانه درستبود و نام
بوبکر به راستی بر نگین انگشتري حک شده بود که پیامبر اکرم در طول زندگی در
[ [ صفحه 127
8 و / دست کرده و صحابه از نزدیک نگریسته و برق آن را در انگشت کوچک وي دیده بودند - چنانچه در صحیح بخاري 308
309 آمده است - پس در این صورت وقتی انگشتر بدست خلیفه افتاد و در همان روز که بر تخت خلافت بر نشست و بر
سرشایستگی اش آن همه گفتگو و فریاد درگرفت حق آن بود که همان را دلیلی بنفع خود بیارد ولی چنین نکرد چون آنانگشتر
هنوز آن هنگام نه ساخته شده بود و نه چنان نقشی داشت و خود او هماین اندازه غیب نمی دانست که پس از سده هاي دراز چنین
انگشتري براي او می سازند و هم بر کسانی از صحابه که در استدلال به سود او وامانده بودند لازم بود به همان نقشی که در عالم
ملکوت بر آن انگشتر نهاده شده بود استدلال کنند زیرا استدلال به آن بسیسزاوارتر بود از استدلال به سالخوردگی و ماننده هاي
آن .ولی ایشان آن را دست آویز نگردانیدند زیرا هنوز چنان بافته هائی در کار نبود و روزگاري پس از آن بود که چرخ فضیلت
بافان آنرا درهم بافت .
هیچکس نمی تواند بفهمد چه رازي در کار بودهکه آن جبرئیل خیالی اسم پیامبر بزرگ را در آن نقشی که در عالم غیب پدید
آمد همتاي اسم بوبکر گردانید؟ مگر بوبکر همان کسی است که بنقص قرآن بزرگ، جان پیامبر بزرگوار و همتاي او در عصمت و
پاکی بود؟ یا مگر آیه تبلیغ با چنان تهدیدي درباره وي فرودآمده یا خداوند بوسیله وي دین خود رابه کمال رسانده و چنانچه با
دست پیامبر پاك، آغاز به نعمت بخشی کرد بوسیله وي نیز این کار را به نهایت رسانیده؟ یا مگر از نخستین روزهاي اسلام و
دعوت بخدا وي نیز دومی پیامبر اکرم بوده؟ یا مگر از آغاز دعوت، وصی و خلیفه منصوص از سوي او بوده؟ یا مگر فرمانبري و
نافرمانی از وي در حکم فرمانبري و نافرمانی ازاو (ص) انگاشته شده - چنانکه همین ویژگی را در روایات صحیحه اي که از او
(ص) آمده براي علی می توان شناخت - یا مگر به استدلال نصی از او(ص) وي همانند او میان امتش بوده؟یا مگر؟ یا مگر؟ . و
صدها از این یا مگرها
[ [ صفحه 128
در همراهی نام این دو تن توان پرسید که نه من پاسخش را می دانم و نه آفریننده روایت .
پهناي بهشت بوبکر
2 - می نویسد: در حدیث چنان دیدم که فرشتگان زیردرخت طوبی گرد آمدند پس فرشته اي / صفوري در نزهه المجالس - 183
گفت دوستداشتم خداي تعالی نیروي هزار فرشته را بمن دهد و پر و بال هزار پرنده راارزانی من دارد تا پیرامون بهشت بپرواز
درآیم و به منتهاي آن برسم . پس خداوند آنچه وي می خواست بدو بخشید و او هزار سال در پرواز بود تانیروي او برفت و
صفحه 82 از 245
پرهایش بریخت ولی خداوند تعالی نیرو و بال ها را بوي باز گردانید تا هزار سال دیگر را در پرواز گذراند تا نیروي او برفت و
پرهایش بریخت و براي سوم بار خداي متعال نیرو و بال ها را بوي داد تا هزار سال دیگر را هم در پرواز گذراندتا باز نیروي او
برفت و پرهایش بریختو آنگاه گریان در آستانه کاخی افتاد و یکی از حوران به او نزدیک شد و گفتاي فرشته چه شده که ترا
گریان می بینم؟ اینجا جاي گریه و اندوه نیست جاي شادي و خوشدلی است پاسخ دادن چونمن در توانائی خدا با وي به معارضه
برخاستم . آنگاه او را از داستان خودآگاهی داد او گفت: تو خود را در پرتگاه افکنده اي آیا میدانی در این سه هزار سال چقدر راه
را با پرواز پیموده اي گفت نه گفت به عزت پروردگارم بیش از یک ده هزارم از آنچه خداي تعالی براي بوبکر
2آورده است . / صدیق (ض) آماده کرده نپیموده اي . این گزارشرا جردانی هم در مصباح الظلام 25
امینی گوید: پس آنچه خداي تعالی در بهشت براي بوبکر آمادهکرده بر رویهم فاصله ابتدا تا انتهايآن را در کمتر از سی هزار سال
نمی توان پیمود آن هم تازه اگر بر مرغی سوار شویم که - هم با - نیروي 1000 فرشته پرواز می کند و هم بر هزار پرنده را دارد
بزرگ است توانائی خدا
[ [ صفحه 129
من بازخواست این روایت را بهجوانان هوشیار امروزه واگذار می کنم که در گوشه و کنار جهان از مدارس عالیه فارغ التحصیل
شده اند، بهمین گونه نگریستن در میانجیان زنجیره گزارشی آن را هم از تکالیف رجال الغیب می دانم زیرا نه هیچ پژوهشگري می
تواند بر آن دست یابد و نه هیچ حافظ کار کشته و حدیث شناس دورنگر و رجال شناسی که در معرفت مردان عالم شهود گام
هائی بلند برداشته باشد
خدا از بوبکر حیا می کند
از زبان انسبن مالک آورده اند که گفت: زنی از انصار بیامد و گفت اي رسول خدا همسرم در مسافرت است و من به خواب چنان
دیدم که نخل خانه ام بیفتاد گفت می باید شکیبا باشی چرا که دیگر هرگز اورا در کنار خود نخواهی یافت زن گریانبدر شد و
بوبکر را دید و او را از خواب خود آگاهی داد ولی سخن پیامبر (ص) را براي او باز نگفت او گفت برو که همین امشب در کنارت
خواهد بود او اندیشناك در سخن پیامبر (ص) و بوبکر بخانه رفت و چون شب شد همسرش بیامد پس به نزد پیامبر (ص) شد و اورا
از آمدن همسرش آگاهی داد او نگاهیطولانی بوي افکند پس جبرئیل بیامد و گفت محمد آنچه تو گفتی راست بود ولی چون
بوبکر گفت: او همین شب در کنار تو خواهد بود خدا از او شرم داشت که بر زبان او دروغی گفته شود چون او صدیق است و از
همین روي بود که براي پاسداري از آبروي وي آن مرد را که مرده بود زنده کرد .
2 / نزهه المجالس 184
امینی گوید: کاشکی می دانستیممیانجیان زنجیره این گزارش پنداري کیانند که با هوشمندي خواسته اند بوبکر را از گناه
دروغگوئی پاك شمارند ولی همین گناه را بگردن پیامبر انداخته اند گویا خدا پروا نمی کند که بر زبان پیامبر راستگو
[ [ صفحه 130
صفحه 83 از 245
و راستگو شمرده شده اش دروغی گفته شود . زیرا پیامبر نگفته بود کهمردك مرده و بلکه به زن او گزارش دادکه دیگر هرگز او را
در کنار خود نخواهد یافت آن که با قید " ابدا = هرگز " که نفی ابدي را می رساند و همراهی آن با حرف لن - که همین
ویژگیرا دارد - حالت نافیه آن را شدیدتر می کند پس آنچه روي داده خلاف سخن پیامبر بوده آیا بوبکر که تیري درتاریکی
انداخته و دروغی آشکار پراندهخدا از وي حیا می کند و براي شستشو دادن او از این گناه و پاسداري آبرویش آن مرد را زنده می
نماید؟ ولی پس از آنکه سخنی دروغ (و مخالفتگزارش پیامبر) از دهان وي درآمد چگونه می توان کاري کرد که این گناه هرگز
انجام نگرفته باشد؟ من نمی دانم .
آیا بر خدا پاسداري از آبروي بوبکر لازم تر بوده است یا آبروي پیامبرش؟ چگونه راضی نشده بر دهان بوبکر دروغی بگذرد ولی
همین را بر پیامبرش روا دانسته؟ با آنکه دروغگودر آمدن اولی شکستی براي اسلام نبود ولی راه یافتن دروغ به سخنان پیامبر (ص)
شکستی در بازوي دین به شمار میآمد .
آنگاه به شگفت بیا که در علت تراشی براي این رویداد گویند چون بوبکر، صدیق بودهاست نباید دروغگو در بیاید ولی مگر
رسول خدا (ص) سرور همه صدیقان نبوده؟ چنان گیر کهوحی پنداري اي که در این داستان می بینیم راه را براي آن هموار سازد
که سازنده آن بتواند آستان پیامبر را برکنار از آلودگی شناخته و بگوید در ابتدا قضیه همان بود که رسول خدا (ص) خبر داد ولی
خدا مردك را براي همانهدفی که گفتیم زنده کرد پس او (ص) دروغ نگفت ولی با توجه بانچه آوردیم معلوم می شود او (ص)
از مردن مرد خبر نداده بود که زنده شدن دوباره اشموجب دروغ درآمدن سخن وي نباشد بلکه گفته بود دیگر هرگز او را در کنار
خود نخواهی یافت با آن که بر خلاف این سخن درآمد آري اگر راي خلیفه را که در جلد 13 از برگردان پارسی الغدیر ص 266 و
267 دیدیم بپذیریم و مقدم داشتن کهتر را بر برتر روا بداریم یا گزافگوئی در فضیلت باقی راعیب نشماریم می توانیم چنین داستان
هائی هم سرهم کنیم .
[ [ صفحه 131
کرامت دفن ابوبکر
ابن عساکر در تاریخ خود آورده که گفته اند بوبکر (ض) را چون هنگام مرگ رسید به حاضران گفت چون من مردم و از غسل و
کفن من فارغ شدید مرا بردارید و ببرید تا برسید بر در حجره اي که قبر پیامبر (ص) در آن است پس نزدیک در بایستید و بگوئید
سلام بر تو اي رسول خدا این بوبکر است که براي داخل شد اجازه می خواهد پس اگر اجازهاي بشما داده شد و در که با قفل بسته
بود برویتان گشوده گردید پس مرا داخل کنید و همانجا بخاك سپارید وگرنه مرا به بقیع برید و آنجا در خاك کنید . پس آنان
چون در آستانه در ایستادند و آنچه وي گفته بود بر زبان راندند قفلبیفتاد و در گشوده شد و ناگاه هاتفی از درون قبر ندا در داد:
دوست را بردوست وارد کنید که دوست به دوست مشتاق است .
/ 3 و دیار بکري در تاریخ الخمیس 264 / 5 آورده است و نیز حلبی در سیره نبوي 394 / این گزارش را رازي در تفسیر خود 378
2 / 1 - و صفوري درنزهه المجالس 198 / 2 و قرمانی در اخبار الدول که در حاشیه کامل چاپ شده - 200
امینی گوید: بازگو گران این گزارش خواسته اند به این وسیله کار پیشوایان خود رادر دفنخلیفه در جایگاه پاکی - حجره پیامبر
(ص) - درست بنماید چرا که این مسئله دشوار، آنان را درمانده ساخت و از عهده جواب آن بر نیامدند زیرا حجره شریف یا
صفحه 84 از 245
چنانکه حق و آشکار است در ملکیت او (ص) باقی مانده بود یااین که به صورت صدقه درآمده و مربوط به همه مسلمانان بود . در
صورت اول می باید براي دفن در آن از بازماندگان تنها وارث او (ص) - دو امام سبط و خواهرانشان - اجازه بگیرند که چنین
کاري نکردند . در صورت دوم هم بر خلیفه یا بر کسی که از پس او عهده دار کارها شد واجب بوداز جامعه مسلمانان اجازه بگیرد
که هیچ یک چنین کاري نکردند . پس دفن اودر آنجا کاري مخالف با قانون دین خواهد بود و اگر
[ [ صفحه 132
گویند که اورا در زمینی که به ارث به دخترش رسیده دفن کردهاند گوئیم پس از آنکهخود پدر روایت کرد که ما گروه پیامبران
ارث نمی گذاریم و آنچه از ما بجا ماند صدقه است، پس از این دیگر چه ارثی از پیامبر به عایشه تواند رسید با آنکه ما در جلد
ششم ص 19 . از چاپ دوم روشن کردیم که هیچیک از زنان پیامبر جز براي سکونت حقی برحجره هاشان نداشتند یعنی در همان
حدي در آن حق داشتند که هر زنی در ایام عده بر خانه شوهرش داد . پس هیجکدام از حقوق مالکیت را بر آن ندارند که بتوانند
تصرفی به این عنوان بکنند . و هم در آنجا گفتیم که اگر فرض کنیم (بر خلاف مذهب سنت) عایشه از پیامبر ارث ببرد و سهم
1 مساحت / 1از 8 / 1 حجره خواهد بود زیرا او (ص) چون درگذشت 9 زن داشت و 9 / 1از 8 / الارثی هم از زمین به او رسد سهم او 9
1 آن گنجایش دفن یک نفر را ندارد گذشته از آنکه حق / 1 از 8 / آن محل را اگرحساب کنیم هر چقدر هم حجره بزرگ باشد 9
وي مشاع بود و نمی توانست بی اجازه شرکاء خود تصرفی در آن بکند .
اینان خواسته اندگریبان خود را از چنگ این مشکلات برهانند پس گزارشی آفریده اند که مشکل از پس مشکل دیگر پدید می
آرد زیرا می پرسیم آیا سخن خلیفه با پشتگرمی به سخنی بود که پیامبر (ص)به او گفته بود یا این که خودش علم غیب -
فرض نخستین را هم اگر بگیریم، او نباید تردیدي از خود نشان داده و بگوید " ارگ در با شد و قفل افتاد مرا در حجره دفن کنید و
گرنه مرا به بقیع برید ". زیرا آنچه پیامبر (ص) خبر داده ناگزیر باید واقع شود پش تدریدي در آن روا نیست
آري ممکن است او (ص) خود چنین سخنی به بوبکر نگفته و بلکه کسانی که خلیفه به سخن آنان اطمینان نداشته آنرا از زبان او
براي وي بازگو کرده اند و از این روي در آنچهگفته تردید روا داشته یا این که روایت اصلا درست نبوده و از
[ [ صفحه 133
همین روي هم تا روزگار حافظ ابن عساکر در صحاح و مسانید نشانی از آن نبوده زیرا اگر آن را درست انگاریم کرامت بزرگی
است که در حضور صحابه و پیش روي آن همه مهاجر و انصار روي داده و آن هم در روزي که همگان او رابه سوي آخرین خانه
اش مشایعت می کردهاند . در این حال می بایستی همگان درنقل آن همداستان باشند و آن ندائی راکه از قبر شریف شنیدند از
همان زمان تا پایان روزگار بازگو کنند زیرا در آن روز نه بر چشم ها پرده کشیده بودند نه گوش ها سنگین بود و نه زبانهالال،
ولی افسوس که هیچکس به بازگوگري آن لب تر نکرد و این هم علتی نداشت مگر آنکه چنان کرامتی اصلا روي نداده بود، نه در
گشوده شده بود و نه قفل افتاده بود و نه ندائی در کار بوده و " دوست را بر دوست وارد کنید که دوست مشتاق دوست است"
سخنی است زائیده گزافگوئی در فضیلت تراشی که از روح صوفیانه آفریننده آن روایت خبر می دهد آري:
"نه هر که به دیدار کوي محبوب شتافتآوائی از ساکنان آن می نشود که هان دیدار کننده ما خوش آمدي "
این کرامت درهم بافته ساختگی را رازي و آیندگاناو - بدون یاد از زنجیره اي درست براي آن - آورده و آن را مسلم شمرده و
صفحه 85 از 245
آن را دست آویزي بر فضائل بوبکر گردانیده اند بی آنکه از نقطه ضعف هاي موجود در زنجیره گزارشی اش خبري داشته و یا آن
ها را مهم شمرند ولی ابن عساکر که زنجیره آن را آورده میانجی او ابو طاهر موسی بن محمد بن عطاي مقدسی است و او از عبد
الجلیل مدنی و او از حبه عرنی . آنگاه خود گوید این حدیثیانکارپذیر است زیرا ابو طاهر دروغساز بوده و حال عبد الجلیل هم
3 نیز این خبر را باطلشمرده . / معلوم نیست و در لسان المیزان 391
ابو زرعه و ابو حاتم نیز ابوطاهر مقدسی را دروغساز شمرده اند و نسائی می گوید: مورد وثوق نیست و ابنحبان گوید: نقل حدیث
از وي روا نیستچون حدیث ساز بوده و ابن عدي گوید حدیث دزد بوده و عقیلی گوید: احادیثساختگی و باطل از
[ [ صفحه 134
زبان میانجیان مورد اعتماد باز گفته و حدیث وي انکار بردار است . و منصور بن اسماعیل گوید: او گزارش هاي دروغبه مالک می
بسته، بنگرید به ماخذ یاد شده در ج 5 ص 231 ط 2
جبرئیل از هیبت بوبکر به خاك می افتد
داناي امت، شیخ یوسف فیشی مالکی آورده که چون بوبکر بر پیامبر (ص) در می آمدجبرئیل که با او سرگرم گفتگو بود تنها براي
بزرگداشت بوبکر - و نه هیچکس دیگر - برپا می خاست - پیامبر (ص) راز این کار را از او پرسید جبرئیل گفت وي را از نخستین
روز آفرینش بر من حق استادي است زیرا چونخداي تعالی فرشتگان را بفرمود تا در برابر آدم بخاك افتند دلم بمن گفت همان
باید کنی که ابلیس کرد و رانده درگاه شد و چون خداي تعالی گفت: بخاك افتید خرگاهی بزرگ دیدم چندین بار بر آن نوشته
شده بود بوبکر بوبکرو او می گفت بخاك افت پس از هیبت بوبکر بخاك افتادم و شد آنچه شد .
این روایت را عبیدي مالکی در عمده التحقیق که در حاشیه روض الریاحین چاپ شده - ص 111 آورده و می نویسد شیخ ما استاد
محمد زین العابدین بکرينیز داستانی نزدیک به گفته فیشی برایم گفت چنانچه نظیر آنرا از بیشتراستادانمان در ازهر نیز شنیدم .
امینی گوید شگفتا از این گروه که حتی امین وحی خدا - جبرئیل - هم از گزند آنان بر کنار نمانده و با آنکه از نخستین روز
آفرینش هیچ گناهی از او سر نزده باز هم او را در ردیف ابلیس نفرین زده و رانده شده نهاده اند که بوبکر باید او را به راه آرد .
شگفتا از این فرشته پنداري که خدايپاك وي را امین خود می شمارد و آنگاهوي در انجام فرمان او هم دو دل است . براي رفع
زشتی این سخن کافی نیست بگویند که خدا تنها پس از این لغزش بوده که وي را امین خود گردانیده - نه پیش از آن -
[ [ صفحه 135
زیرا او کسی را که در دل خود اندیشه کفر گذراند امین نمی شمارد . زیرا شاید همان اندیشه در وجود او بخودنمائی پردازد و
کسی نیز پیدا نشود که او را به راهراست آرد و آنگاه اندیشه وي به کفر آشکارا بیانجامد .
شگفتا از این فرشته مقرب که از هیبت ابوبکر می ترسد ولی هیبت خداي بزرگ، او را نمیگیرد، فرمان بوبکر را می برد در حالیکه
در فرمانبري از دستور خدا در سجده کردن به پندار ناروا می افتد این چه سجده اي است و چه ارزشی دارد آن هم از مانند جبرئیل
که تنها بخاطرهیبت بوبکر انجام گیرد و نه براي تقرب و نزدیکی به درگاه خداي پاك و فرمانبرداري از او؟ مگر هیبت بوبکر در
صفحه 86 از 245
جهان برین بزرگ تر و پرشکوه تر ازهیبت پروردگارش - که بزرگ است عظمت او - بوده؟
وانگهی در بلند آستان جهان برین خرگاه بوبکر چه کار می کرده؟ سزاوارتر چنان بود که آنجا خرگاه پیامبر بزرگ را بزنند تا هر
کسبه پرتگاه نزدیک شود راه یابد نه خرگاه آدمئی که ممکن است بزهکاري ها کند و جگر گوشه مصطفی در حالی جان سپارد
که بر او خشمناك باشد .
و تازهبوبکر از کجا دانسته بود که جبرئیل چنان اندیشه داي در دل و مغزش گذشته؟مگر غیب می دانسته یا مگر بوسیله نیروئی جز
امین وحی خدا به او وحی میشده؟ خوانندگان گرامی در همه این زمینه ها خود باید داوري کنند
و آنگاه شگفت از استادان از هر باید داشت که در برابر این رسوائی ها سر فرود آورده آن را در نگارش هاي خود می آرند و در
انجمن ها بر زبان می رانند و پس از خویش کسانی را بر جا می نهند که نگاشته ها را به میراث برده، می گیرند و در مجامع
دانشورانمی پراکنند و بدانوسیله صفحه تاریخ و چهره پاك اسلام را زشت می نمایند، آري خواستند فضیلتی براي بوبکر بتراشند
پس گزافگوئی در فضیلت بافی چنان کورشان ساخت که جبرئیل امین را پست نمودند و این ها همه براي آن بودکه ایشان بدون
بصیرتی در دین خویش و بی هیچ شیوه سنیجده اي در بنیادهاي اسلام دست به ساخت و پاخت می زنند
[ [ صفحه 136
گمان می کنم کسی که این روایت را آفریده خواسته است نظیري براي فضیلتی بتراشد که براي مولانا امیرمومنان (ع) روایت شده
که آن حضرت گام جبرئیل را استوار داشت و کی؟ همانگاه که خداي پاك با وي بگفتگو پرداخت و پرسید من کیستم و تو
کیستی؟ او اندکی بیاندیشید و هیبت خداي پاك او را بگرفت (چندانکه از سخن باز ماند) پس فروغ مولانا امیرمومنان او را دریافت
و بوي آموختکه بگوید توئی خداي جلیل و منم بنده تو جبرائیل که شاعر مضمون آفرین شیخ صالح تمیمی این روایت را درضمن
قصیدهاي که در مدح مولانا امیرالمومنین (ع) سروده آورده و شاعر بزرگ عبد الباقی افندي عمري نیز قصیده او را تخمیس کرده
که اصل آن را در ص 4 از دیوان تمیمی و مخمس را در ص 126 از دیوان عمري توان یافت که می گوید:
"تو براي خردها گلزار و درختی بزرگ هستی
که از شاخه طوباي تو میوه نیکخواهی و رهنمائی می چینند
هر گاه بادي از بوي خوش تو گذر کند
جان از نسیم تو آسایش می یابد
و این همان هنگام است که از سوي پروردگارش ندائیبسوي آن آید
بسا هنگام که تو راهبر فرشتگان بودي
و براي پاسداري از آبروو آئین ایشان به راهنمائی پرداختی
روزي که پروردگار آسمان جبرائیل را آواز داد
و گفت من کیستم او اندکی بیاندیشید
و اگر تو نبودي پاسخی به آن نیکوئی را نتوانست یافت
تو را صورتی است که نتیجه قضایا است
تو را دلی است چون آئینه هائی براي جهانیان
تو را کرداري است که برجستگی هاي بلند را در بر گرفته
صفحه 87 از 245
[ [ صفحه 137
تو را نامی است که بهترین آفریدگان دیده
و کی؟ همان هنگام که نزدیک تر شد و اسراء او را بخویشتن چسباند"
ولی این همچون افسانه بوبکر نیست زیرا درآن نیامده که جبرائیل همانند ابلیس در دل گذرانده بود که از فرمان خداي پاك
سربپیچده و در آن نیامده که امیرالمومنین از غیب خبر داده و در آن نیامده که هیبت حضرت بر هیبت خدايبزرگ غالب آمد و
نیامده که جبرئیل ازهیبت حضرت بسجده آمد و نیامده که آنجا خرگاهی بزرگ بود که بر آن نوشتهبود علی علی و نیامده که
حضرت جبرئیل را آواز داد و گفت سجده کن و باین وسیله او را ترساند در روایت ما هیچ کدام از این ها نیست زیرا شعبه از
گزافگوئی در فضیلت خوانی هر چه بیشترخود را دور می دارد .
داستانی مشتمل بر کرامتی از بوبکر
ابوالعباس بن عبد الواحد از زبان شیخ نیکوکار عمر بن زغبی آورده است که گفت من مجاور مدینه سرفراز - بر سر فراز کننده آن
برترین درود و سلام ها باد بودم در روز عاشورا که شیعیان امامی در قبه عباس - عموي پیامبر - گرد می آیند من نیز بیرون شدم و
دیدم که آنجا فراهم آمده اند من در آستانه قبه ایستادم و گفتم در راه دوستی بوبکر چیزي به من دهید . پس شیخی از آنان به
سوي من آمد و گفت بنشین تا کارمان تمام شود و چیزي بتو دهیم پس نشستم تا کار خود را به پایان بردند و سپس آن مرد بیرون
شد و دست مرا گرفت و مرا بخانه خود برد و داخل خانه کرد و پشت سر من در را بست و دوغلام را بر من گماشت تا هر دو دست
مرا با ریسمان به پشت سر بستند و با کتک هاشان مرا بدرد آوردند سپس آندو را بفرمود تا زبان مرا ببرند آنها نیز چنین کردند و
آنگاه آندو را فرمود تا بند
[ [ صفحه 138
از من گشودند وگفت برو نزد همان کس که در راه محبت او چیزي می خواستی تا زبانت را بتو باز دهد گفت: من از نزد او بیرون
شدم و در حالیکه از سخنی درد و رنج می گریستم رو به حجره پاك پیامبر نهادم و در دل گفتم اي رسول خدا تو می دانی که در
راه دوستی بوبکر چه برسر من آمده اکنون اگر این یار تو بر حق بوده دوست می دارم زبانم را به منباز دهی پس در همان حجره با
حالی پریشان که ناشی از سختی درد بود شب را ماندم و در خوابی سبک فرو رفته و در خواب دیدم که زبان من به حال
نخستبازگشت پس بیدار شدم و دیدم زبانم چنانچه نخست بوده درست در دهانم هست و می توانم سخن گفت پس کفتم شکر
خدا را که زبانم را به من برگردانید و دوستی بوبکر (ض) در دلم افزایش یافت و چون سال دیگر بیامد آنان در روز عاشورا
چنانکهعادتشان بود فراهم آمدند من نیز به آستان همان قبه رفتم و گفتم در راه دوستی بوبکر یک دینار به من بدهید پس جوانی از
حاضران برخاست و مرا گفت بنشین تا کارمان تمام شود پس نشستم و چون کارشان تمامشد آن جوان بسراغ من آمد و دست مرا
گرفت و به همان خانه پارسال برد و داخل کرد و پیش رویم غذائی نهاد تا چون از آن فارغ آمدیم جوان برخاست و دري را بر من
گشود که به یکی از اطاقهاي خانه باز می شد و سپس آغاز بگریستن کرد من برخاستم تا ببینم علتگریه اش چیست پس دیدم که
صفحه 88 از 245
در آن اطاق بوزینه اي را بسته بودند من داستان او را پرسیدم گریه اش شدت کرد دلدارياش دادم چون آرام گرفت گفتمش بخدا
سوگند میدهمت که داستانت را برایم بگوئی گفت اگر برایم قسم می خوري که هیچکس از مردم مدینه را از آن آگاهی ندهی
می گویم من برایش قسم خوردم و سپس او گفت بدان که در سال گذشته که ما روز عاشورا در قبه عباس بودیم مردي به نزد ما
آمد و در راه دوستی بوبکر (ض) چیزي از ما خواست پدرم که از بزرگ ترین شیعیان امامی بود برخاست و به او گفت بنشین تا
کارمان تمام شود . پس چون کارشان تمام شد اورا به همین خانه آورد و دو غلام را بر او گماشت تا او را کتک زدند و
سپسدستور داد زبانش را ببرند و آندو نیزچنین کردند و او
[ [ صفحه 139
را بیرون کرد تا براه خود رفت و ما خبري از اونیافتیم و چون شب فرا رسید و خوابیدیم ناگاه پدرم فریادي بلند برآورد که ما از
شدت آن از خواب پریدیم و دیدیم خدا او را مسخ کرد کرده و بوزینه گردانیده پس بی تابی نمودیم و او را در این اطاق انداختیم
و بستیم و بمردم چنان وانمودیم که اومرده است و اینک او این است، که هر صبح و شام بر او می گرییم . به او گفتم اگر کسی که
پدرت زبانش را برید ببینی می شناسی گفت نه بخدا گفتم بخدا او منم . همان که پدرت زبانم راببرید پس داستان را براي او باز
گفتم و او خود را بر وي من افکند و سر و دست مرا بوسید سپس جامه اي با یک دینار بمن بخشید و از من پرسید چگونهخدا
زبانت را بتو برگرداند من حکایت را براي او باز گفتم و برگشتم .
مصباح الظلام از جردانی ص 23 از چاپ چهارم آن در مصر که در چاپخانه رحمانیه مصر در سال 1347 انجام گرفته و نیز نزهه
2امینی گوید: چه انگیزه اي اینان را واداشته که به آفریدن این افسانه هايدرهم بافته پردارند که هیچ / المجالس از صفوري 195
دهاتی و از پشت کوه آمده اي هر چقدر هم افسانه سراها در راست شمردن آن پافشاري کنند باز آن را باور نمی کندو هر اندازه
نیز دست دروغسازان در بهم پیوستن آن دقت نموده و در جوش دادن آن استادي و مهارت بکار برده باشند باز هم دل کسی با
شنیدن آن آرام نمی گیرد .
کجا خردمندي می پذیرد که مردي نامور که از بزرگان قوم و برجستگان گروه خود بوده بوزینهشود و او را در خانه اش ببندند و با
همه این ها او ناشناس بماند و حتی نامش دانسته نشود و هیچ یک از دل آگاهان سرگذشت او را بازگو نکند و بازماندگان او
بتوانند با ادعاي مردنوي سر گذشتنش را پوشیده دارند و کسی هم از خانواده اش نپرسد که آخر او چهشد مرد و چگونه او را
غسل دادید و کفن کردید و به خاك سپردید؟ تشییعش چگونه انجام شد و گورش کجا است؟ چگونه پسرش می توانست که در
برابر گوش ها و چشم هاي مردم چنین پردهاي بر کار او کشد؟ مگر گوش هاشان کر و چشم هاشان کور بود؟
[ [ صفحه 140
و چرا پسر آن جنایتکار - که البته خود و پدرش هرگز متولد نشده بودند - مهمان خود را نزد پدرش برد و با آنکه آن مرد را نمی
شناخت از رسوائی نترسید وچرا او را از کار ننگین پدرش آگاه کرد با این که جریان وي را از مردم پوشیده می داشت و وانمود می
کرد که ويمرده است؟
چه سان باور کنیم که مرديبخاطر پایداري بر عقیده و دوستی خلیفه اش زبانش را ببرند و او داستانخود را پنهان دارد و پراکنده
نسازد ودادخواست و فریاد به نزدهیچ مقامی نبرده و سرگذشت خود را به گروه خویش باز نگوید و درباره گرفتاري اش یک کلمه
صفحه 89 از 245
هم بر زبان نراند نه بسراغ قاضیو حاکم رود و نه به ادارات دولتی که براي اظهار نظر در شکایت او صلاحیت دارند (دادگستري،
اداره پلیس) سر بزند با آنکه از سختی درد فریادش بلند باشد و با آنکه همیشه اینان در پی بهانه اند که بر شیعه بتازند و گرفتاري
هاي بزرگی به این گونه را برآنان ببندند .
چگونه باور کنیم که اواز خانه آنکس که بر روي آن جنایت را روا داشت با زبان بریده و دهان پر ازخون بیرون آید و بحجره
شریف پناهنده شود و از سختی درد گریان و بیقرار باشد ولی باز هیچکس از حال او آگاه نشود و هیچ گوشه اي از سرگذشتاو
نیز دانسته نگردد و آستانه داران پیامبر نیز سر از کار او در نیارند؟
چرا آن مرد همان وقت از جنایتی که دشمن خلیفه اش بر وي روا داشت پرده بر نگرفت و راز او را آشکار نساخت و کرامت صدیق
را ننمود و دشمن او را رسوا نگردانده پرده از این کرامت سترك بر نداشت و آن را آویزه گوش اینو آن نساخته پوشیده داشت و
همچون مرده اي در گورش کرد که گویا زبانش پس از آن هم بریده بود و به راستی ندیده بود که زبانی درست در کامش باشد
شاید هم به این دلخوش بود که پساز وي بزرگان قومش هر چه بیشتر بر اودروغ خواهند بست .
اگر به شگفت آئی جا دارد که می بینی این یکدنده گستاخپس از آنچه بر سرش آمد هنوز یکسال همبتمامی نگذشته بود که
دوباره در سال آینده به گدائی
[ [ صفحه 141
به همانجا رفت و در همان جایگاه خطرناك - قبه عباس - در روز عاشورا بایستاد و بی هیچ چون و چرائی راه افتاد و با دلی استوار
به همان خانه اي رفت و در آن پا نهاد که آن رویداد سهمناك و هراس انگیز براي او در آن روي داده بود و به این گونه باز خود
را در معرض هلاكدرآورد با آنکه نه از ماجراي آن شیعیو بوزینه شدنش چیزي می دانست و نه ازمهربانی و نرمی اي که آن
جوان بر وي روا می دارد و با آنکه خداي تعالی گفته است با دست خویش خود را در مهلکه نیاندازید .
البته شاید همه اینکارها را به اطمینان و پشتگرمی آن کرده که هرگز بی زبان نخواهد ماند و هر چند بار هم زبانش را ببرند به
اعجاز خلیفه دوباره به او بر می گرددپس او در این پندار خویش و در گام نهادنش در پرتگاه مجتهد بوده و هر چند خطا کرده
باشد (بنابر مذهب سنیان) باز هم پاداش او سر جایش استچنانکه گذشتگان او نیز در اجتهادشان چنین بودند .
راستی را که شیخ نیکوکار مدنی چه انصافی ورزیده است در آفریدن این افسانه و بستنآن به یکی از بزرگان شیعه که هرگز زائیده
نشد و مادر وي نامی بر او ننهاد . یکی دیگر هم هست که افسانه اي مجنونانه و سراسر دروغ آورده و در گفتار خویش راه جعل و
افتخار به اباطیل در پیش گرفته و او نیز شیخ علیا مالکی است . شیخ ابراهیم عبیدي مالکی در عمده التحقیق - ص 133 از چاپ
مصر در حاشیه روض الریاحین - می نویسد از دائی دانشمندم شیخ علیا مالکی شنیدم می گفت رافضی را چون هنگام مرگ فرا
رسد خداوند چهره او راه همچون چهره خوك می گرداند تا نمیرد مگر به گونه اي که چهره اش به چهره خوك دگرگون گشته
باشد و این نشانه اي است بر آن که وي بر مذهب تشیع مرده است و شیعیان که این را بینند شاد می شوند و اگر چهره او به هنگام
مرگ دیگرگون نشود اندوه می خورند و می گویند او سنی مرده . پایان
برخی از مردان مورد وثوق در تاریخ حلب براي این دروغ، گواهی دروغتر
[ [ صفحه 142
صفحه 90 از 245
دست و پا کرده و گوید: چون ابن منبر بمرد گروهی از جوانانحلب گردش کنان بیرون شدند تا یکی شانبدیگري گفت چنان
شنیده ایم که هیچکس از کسانیکه ببوکر و عمر دشنام می دهند نمیرد مگر آنکه خداي تعالی او را در گور خود به گونه خوك در
می آردو شک نیست که ابن منبر آندو را دشنام می داده پس نظر همه شان بر آن قرار گرفت که بر سر گورش روند، برفتند و گور
را شکافتند و دیدند که چهره اش به گونه خوك درآمده و رویش از سمت قبله به سمت چپ برگشته پس او را از گور بیرون
کشیدند تا مردم تماشایش کنند سپس رایشان برگشت و بر آن شدند که او را به آتش بسوزانند و چنین کردند و سپس او را در
گور نهادند و خاك بر او ریختند و برگشتند .
این روایت را علامه جردانی در مصباح الظلام آورده است . کتاب وي در سال 1301 نگارش یافته و در سال 1347 در مصر چاپ
شده و گروهی از بزرگان بر آنتقریظ نوشته اند که آنان چنانچه از پایان کتاب بر می آید عبارتند از: دانشمند پاکدامن سید محمود
انسی شافعیدمیاطی و علامه شیخ محمد جوده و علامه یگانه شیخ محمد حمامصی و جناب فاضل خردمند شیخ عطیه محمود
قطاریه وعالم عامل شیخ محمد قاضی و حضرت شاعرخردمند محمد افندي فرزند علامه شیخ محمد نشار .
این یاوه هائی که پراندهاند هیچ نیست مگر بانگ جوشش کینه و نمایشی از دشمنی ها و اگر خواهی بگو نمونه اي است از مستی
دوستی و تندرويهاي گزاف گویانه . راستی که هوس ها بینائی این گروه را از ایشان باز ستاننده تا کور شده اند و چنین دروغ
هاي سراسر رسوائی و یاوه هاي آراسته را به ارمغان می آرند و بی اینکه از سرانجام آن پروا کنند و از گناه سخنشان بپرهیزند به آن
می پردازند و چه بسیار فاصله است میان کارشان با ادب دین و ادب دانش و ادب نگارش و ادب پاکدامنی و ادب تبلیغات و
انتشارات، به راستی آنان سخن یاوه ودروغ می گویند
[ [ صفحه 143
از خدا شرم نمی کنند و خدا هنگامی که سخن به خلاف رضاي او می سازند با ایشان است .
گویا اینان داستان مردمانی از میانرفته را بازگو می کنند که گردش روز وشب کسی از آنان را بر جاي نگذاشته است تا هیچ یک
از مردمان در میان گروه هاي کنونی آنانرا ببیند . مگر شیعیان همین مردمانی نیستند که در گوشه و کنار جهان و میان ملت ها
پراکنده اند و هر بینا چشم و بینا دلی مرده و زنده شان را می بیند؟ پسجز همان جوانان پنداري که ابن منیر را در گور او دیدند
کیست که دیده باشد کسی از شیعه در هنگام مرگ، خوك شده باشد؟ آیا شیخ علیا مالکی خودش کسی را به آن گونه که وصف
کرده دیده؟ یا این دروغ را دیگران بر ایشان روایت کرده اند و او هم مثل عبیدي خوشباوري نموده و آن را پذیرفته؟ یااو مرده
شوي یا گورکن بوده یا به کارنبش قبور می پرداخته که بتواند حال همه یا بیشتر مردگان را بداند؟
تازه تشیع که زائیده این روزگاران نیست و آغاز آن از روزگار پیامبر بوده پس آیا گذشتگان شیعه از میان صحابه و شاگردان
ایشان به آن گونه می مرده اند؟ مگر در میان آنان کسانی همچون سلمان و بوذر و عمار و مقداد و ابوالطفیل به تشیع شناخته نشده
اند؟آیا این مرد می تواند دامنه پندارش را چندان بگستراند که پیشگاه آن بزرگواران را نیز در بر گیرد؟ راستیرا که با این ندانم به
کاري ها راه همه را زده اند .
بوبکر پیرمردي سرشناس و پیامبر جوانی ناشناس
اشاره
صفحه 91 از 245
از انسبن مالک آورده اند که گفت پیامبر (ص) که روي به مدینه نهاد، آن هنگام بوبکر پیرمردي سرشناس بود و پیامبر (ص)
جوانی ناشناس، مردم به بوبکر برمی خوردند و می گفتند ابوبکر این که جلوتر از تو است کیست و او می گفت " راه
[ [ صفحه 144
را به من نشان می دهد " تا به این وسیله دیگران را به پندار اندازد که او بلد و راهنماي جاده است ولی غرض خودش تنها آن بود
که پیامبر راه خیر را به او می نماید .
و در عبارت دیگر: ابوبکر پشت سر پیامبر (ص) بر مرکب نشسته بود و آن راه را بهتر از او می شناخت مردم که وي را می دیدند و
می شناختندش و می پرسیدندابوبکر این بچه که جلوتر از تو است کیست؟ و به گزارش احمد می گفتند ابوبکر این بچه که جلوتر
از تو است چیست؟ و وي می گفت این، راه را بمننشان می دهد و در عبارتی: می گفتند ابوبکر این کیست که به این گونه او را
بزرگ می داري؟ او می گفت این، راه را بمن نشان می دهد چون آن را بهتر از من می شناسد .
و در گزارشی دیگر: رسول خدا (ص) پشت سر بوبکر سوار شترش شد و در تمهید از ابن عبد البر آمده که چون شتر بوبکر را
آوردند بوبکر از رسول خدا (ص)درخواست کرد سوار شود تا او هم در ترك او بنشیند رسول خدا (ص) گفت نهتو سوار شو تا من
در ترك تو سوار شومزیرا هر کس سزاوارتر است که جلوي چارپایش سوار شود و پس از آن چون بوبکر را می گفتند این کیست
پشت سرت؟ می گفت این، راه را بمن نشان می دهد .
و در عبارتی دیگر: چون او (ص) روي به مدینه آورد مسلمانان با او برخوردند و بوبکر براي مردم برخاست وپیامبر خاموش بنشست
و آن هنگام بوبکرپیرمرد بود و پیامبر جوان پس کسانی از انصار که رسول خدا (ص) را ندیدهبودند آغاز به آمدن کرده به نزد
بوبکر می شدند و او ایشان را به پیامبر (ص) معرفی می کرد و این بودتا آفتاب بر رسول خدا (ص) افتاد و بوبکر روي آورده از
بالاپوش خویش سایه بانی براي او ساخت و این هنگام مردم او را شناختند .
3 معارف ابن قتیبه ص / 1مسند احمد 287 / 2 طبقات ابن سعد 222 / 6 سیره ابن هشام 109 / صحیح بخاري بخشهجرت پیامبر 53
2 / 46 ، 1 سیره حلبی 61 / 1 المواهب اللدینه 86 / 75 الریاض النضره 80 و 79 و 78
امینی گوید: روزگار چه بسیار از جایگاه بلند پیامبر اسلام کاسته تا بگویند:
[ [ صفحه 145
او جوانی ناشناس بوده که گویا او بچه اي ناشناس بوده که پیرمردي که آواز او همچون آوازه اش همه جا میان مردم پراکنده شده
بود او را بلد راه خود گرفته گاهی بر ترك خود بنشاند و گاهیوي را جلو اندازد و هر گاه پرسشی از او در این باره کنند بگوید:
این، راه را بمن نشان می دهد چون بهتر از من آن را می شناسد گویا پیامبر اسلام(ص) همان کس نبوده که همیشه خویشتنرا -
همراه با دعوت خود - به قبیله ها عرضه می کرد تا چه آنان که به او ایمان آوردند و چه دیگران همه او را شناختند بویژه انصار از
مردم مدینه که - مردان اوس و خزرج از آنان بودند- و یکبار در عقبه اولی با او بیعت کردند و بار دوم نیز 73 مرد و دو زن از
ایشان در عقبه دست بیعت به او دادند .
و نیز گویا او (ص) همان کسی نبود که خود یارانش را فرمود تا پیش از وي به مدینه کوچ کنند و با آن کوچیدن ها در خانه هائی
بسته شد و سراي مردمانی چند از ساکنان تهی گردید و اهل آن از مرد و زن روي به راه آوردند و آنگاه پیشاپیش مهاجران نزدیک
صفحه 92 از 245
به 60 مرد بود، تا در مکه معظمه کسی از مسلمانان با او (ص) نماند مگر امیرمومنان و بوبکر . و نیز گویا مدینه شهر بنی النجار نبود
که همه دائی ها و بستگان مادري پیامبر اکرم به شمار می آمدند .
و نیز گویا او (ص) خود نبود که مدینهرا مرکز کشور و پایتخت فرمانروائی و لشکرگاه جنبش خود برگزیده و هم مردانش را در آن
بپراکند و هم خاصان خود را چه از مردم خود آنجا و چه از مهاجران که در هر لحظه انتظار مقدم شریفش را داشتند و چون
دیدندش که می آید خرد و کلانشان به پیشواز او شتافتند که در میان آنان بیعت کنندگان آن دوبار بودند و پیشاپیش آنان نیز
مهاجران بودند که همه او رامثل فرزندان خویش می شناختند و او (ص) چندین شبانه روز در قباء نزد بنیعمرو بن عوف درنگ
کرد تا مسجد شریف خود را در آنجا بنیاد نهاد و همانجا هر کس در قباء بود از جمله کسانی از مردان اوس و خزرج هم که پیشتر
او را نمی شناختند همه او را شناختند و هر که از مدینه آمده بود نیز به او
[ [ صفحه 146
پیوست و همگان با او آشنا شدندو خود نماز جمعه را در قباء و در میان بیابان - بیابان رانونا - بگزارد و تمامی مسلمانانی که آنجا
بودند در پشت سرش به نماز ایستادند .
و کاملا امري طبیعی است که مردم چون چشمشان به او (ص) افتد هر که او رامی شناسد بدیگران نشان بدهد و هر که نمی شناسد
با پرسش خود در پی شناختنشباشد و بیعت کنندگان پیش بیفتند تا با وي آشنائی دهند و خود را به پیشگاه او نزدیک تر نمایند در
این هنگام و در میان انبوه این جمعیت دیگر نادانی نمی ماند تا هنگام کوچیدن حضرت از سرزمین بنی عمرو بپرسد ابوبکر این بچه
که جلوتر از تواست کیست؟
گویا بزرگواري که می آمدهمردي معمولی بوده که آوازه او به همهگوشه و کنارها نرسیده و هیچکس از آن گروه انبوه وي را
ندیده و آن همه انبوهی جمعیت بخاطر او نبوده و همه سر و پاي برهنه مصرانه به دیدار وي نشتافته و پردگیان براي دیدار او به
بلندي ها بر نیامده و بچه ها و کودکان با این سرودها به او خوش آمد نگفته بودند:
"ما دو هفته به ما روي نمود از پشته هاي بدرودگاه
سپاسگزاري بر ما بایسته است و تا کی؟ تا آنگاه که دعا کنندهاي خدا را می خواند .
اي آنکه در میان ما برانگیخته شده اي با فرمانی آمده اي که به کار بسته خواهد شد "
و گویا اودر لباسی ناشناس و بی هیچ مقدمه به شهري پا نهاده که هیچکس او را در آنجا نمی شناسد و ناچار تنها باید باسوال از
بوبکر هویت او روشن شود .
وانگهی این لا پوشانی که بوبکر در پاسخ خود روا داشته و گفته: او راه را
[ [ صفحه 147
به من می نماید چه انگیزهاي داشته که بگوئیم او در دل خود مقصودش این بوده که راه خوشبختی را به من می نماید ولی می
خواسته دیگرانگمان برند که بلد راه است و جاده را نشان می دهد . مگر در آنجا ترس و بیمی در کار بوده که نیاز به این دو پهلو
حرف زدن باشد؟ رسول خدا (ص) که پاي به آن سرزمین ننهاده بود مگر با پشتوانه کافی و شماره پیروان فراوان و با نیروي دفاعی
ارجمندي و آن هم در حالیکه انصار با او بیعت کرده بودند که در راه وي جان ببازند، آیا بوبکر در اینجا هم که در با روي بلند
صفحه 93 از 245
دین و در پناه زره استوار آن بود از قریش می ترسید؟ یا علتی دیگر داشت، این را باید از کارآگاهان پرسید و شگفت و هزاران
شگفت از مردي که به گفته خودشان در مرکز اسلام و میان دلیران مهاجر و انصار به این گونه در هراس بوده و دست به عصا راه
می رفته آنگاه آمده اند و بی هیچ زنجیره پیوسته اي از مجاهد روایت کرده و بر ابن مسعود بسته اند که گفته: نخستین کسی که با
شمشیر خود اسلام را آشکار کرد رسول خدا بود و ابوبکر الخ
و تازه موقعیت چنان اقتضا داشت که از هر کس در آن روز به مدینه آید درباره رسول خدا (ص) پرس و جو کنند و این که کی به
آنجا می رسد نه درباره این که این بچه جلو روي بوبکر کیست .
و شگفت آنکه پندار این گزارشگر در ناشناس گرفتن مردم رسول خدا را همچنان میان پیشواز کنندگانی از او دنباله یافته که دل
هاي همگان سخت پر می زده است براي شناخت او و تبرك جستن بدیدارش تا بوبکر بالاپوش خود را سایبان او گردانید و آنگاه
مردم او را شناختند .
کی پیرمردي بوبکر با جوانی پیامبر مقارن بوده؟ او (ص) که - چنانچه انشاء الله بیاید - دو سال و چند ماههم از وي سالخورده تر
بوده . ابن قتیبه حکم بظاهرهمان احادیث یاد شده کرده و در ص 75 از المعارف می نویسد این حدیث نشان
[ [ صفحه 148
می دهد که بوبکر از رسول خدا (ص) خیلی سالمندتر بوده و آنچه نزد گزارشگران شهرت دارد نیز همین است که حکایت کردیم
پایان و پیش از آن نیز حکایت کرده که رسول خدا (ص) از بوبکر سالمندتر بوده .
آري متاخران از شارحان بخاري نقطه ضعف را در آن احادیث دریافته و این سخن را که " بوبکر پیرمرد و پیامبر جوان بوده " به
این گونه تاویل کرده اند " که نشانه هاي پیري در ریش بوبکر نمایان بوده ولی چون موي چهره پیامبر سپید نشده بود جوان می
نمود " ولی هر کس با شیوه هاي سخنگوئی آشنا باشد می داند که این گونه تفسیرها صرفا تکلفات ناراست است و آنچه باید از
حدیث دریافت همانست که ابن قتیبه دریافته: بوبکر پیرمرد بوده و پیامبر خدا جوان، همین و بس وگرنه چه معنی دارد که پرسیده
باشند این بچه پیش رویت کیست و این بچه پیش رویت چیست؟ و معلوم است که عنوان بچه را بر کسی نمی نهند که بیش از
پنجاه سال عمر دارد هر چند هم موي چهره اش سیاه مانده باشد .
و تازه اگر آن تاویل را صحیح بشماریم چگونه تاویل کنندگان، یک بام و دو هوائی را که میان آن باخبر صحیحی از ابن عباس می
بینیم درست می نمایند که او گفت: بوبکر گفت اي رسول خدا پیر شديفرمود دو سوره هود و واقعه مرا پیر کرد و نظیر آن را نیز
حافظان از زبانابن مسعود گزارش کرده اند و در گزارشابی جحیفه آمده است که گفتند اي رسولخدا می بینیم پیر شده اي گفت
سوره هود و همانندانش مرا پیر کرد .
این گزارش صحیح نشان می دهد که او (ص) بگونه اي غیر عادي بمرحله پیري رسیدهو چگونگی هاي آن در وي آشکار شده و
خیلی سریع پاي در این گام
[ [ صفحه 149
اززندگی نهاده تا آنجا که دیگران علت آن را باز می پرسیدند تا بدانند چه چیزي در این واقعه اثر داشته؟ پس این را با آن تاویل
خنک چگونه جمع کنیم؟
صفحه 94 از 245
و چه بسا براي حل این دشواري (سرشناس و ناشناس) بگویند بوبکر بازرگانی بوده که از رفت و آمدهایش بمدینه در راه سفر شام
مردم او را شناخته بودند ولی اگر هم گردن نهادیمو پذیرفتیم که او بازرگان بوده و اگرهم گردن نهادیم و پذیرفتیم که بشام رفته -
که این دو فرض را هم جز به دشواري نتوان پذیرفت - تازه می توانیم در برابر آن بگوئیم بسیار خوب رسول خدا (ص) هم که براي
بازرگانی راه شام می سپرده از طریق مدینه سفر می کرده پس اگر تنها بازرگان بوده کسی مستلزم آن باشد که مردم بازرگان را
بشناسند پس این ویژگی در پیامبر بزرگ مشخص تر بوده زیرابزرگواري حاصلبراي او و ناموري اش به درستکاري و بزرگی اش
در دلها و آراستگیاش به برتري ها و آشکار بودن پاکدامنی و عصمت او میان مردم از نخستین روز و ارجمندي والاي او از نظر
نژاد، همه این ها او را چشمگیرتر می نمود تا همه دیده ها بسوي او دوخته شود بر خلاف بازرگان دیگري که هیچیک از این
ویژگی ها را نداشته است .
و تازه اگریک تاجر گام در شهري نهد کسانی که اورا می شناسند گروهی انگشت شمارند از همکاران خودش یا کسانی که با او
داد و ستد دارند و این گونه شناسائی ویژهاندکی از مردم بیش نیست پس چه ارتباطی دارد که مثل طرفداران و مفسران آن حدیث
ها گمان بریم توده مردم او را می شناخته اند . این مفسران مگر خبر ندارند که روزي پیامبر خدا (ص) به سفر مدینه رفت که بوبکر
پستان مادر در دهان گرفته شیر می خورد؟ زیرا او (ص) چون عمرش به شش سال رسید امایمن او را براي دیدار دائی ها و بستگان
مادري وي - بنی عدي بن النجار - بمدینه بردتا ایشان او را ببینند . در خانه نابغه که مردي از بنی عدي بن النجار بود او را منزل داد
و یکماه در آنجا مقیمش ساخت و از جمله حوادث این سفر:
امایمن گفت: نیمروز یکی از روزهاکه در مدینه بودم دو مرد از یهودان بنزد من
[ [ صفحه 150
شدند و گفتند احمد را براي ما بیرون فرست چون او را فرستادم بوي نگریستند و مدت زمانی اورا وارسی نمودند و سپس یکی شان
بدیگري گفت این پیامبر این مردم است و این هم سراي مهاجرت او است و بزوديدر این شهر با کشتار و برده گیري، کاري
سهمناك روي خواهد داد . امایمنگفت همه این ها را از سخنان آن دو دردل نگاهداشتم .
آیا پس از همه این هاو پس از آن همه زمینه چینی هائی که از پیش براي پیامبري او شده و میان مشرق و مغرب را پر کرده بود و
پس از آن آوازه بلندي که همه گوشه و کنارهارا تکان داد و پس از گذشتن 50 سال ازعمر مبارك رسولخدا (ص) باز هم او
جوانی ناشناس است و بوبکر پیري سرشناس؟ که از وي بپرسند این بچه جلو رویت کیست؟
براي آن که این جملهروشن شود سزاوار آن است که چگونگی هجرت او (ص) را بیاوریم تا بینائی خوانندگان فزونی گرفته و نیک
بنگرند که گزافگوئی در فضیلت تراشی چون با کوري و کري همراه گردید چه دروغ هاي جهالت باري پدید می آرد که در دل
صحاح و مسندهاي آنچنانی جا می گیرد پس گوئیم:
نقش انصار در دو بیعت
رسول خدا (ص) در مواقعی که طوایف به زیارت کعبه می آمدند خویش را همراه با دعوت به سوي خدا بر آنان عرضه می کرد و
آنان را گزارش می داد که او پیامبري برانگیخته است . چنانچه خود را هم بر کندیان عرضه داشت و هم بر بنی عبد الله که تیره اي
از کلبیان بودند و هم بر بنی حنیفه و هم بر بنی عامر بن صعصعه و هم بر گروهی از بنی عبد الاشهل . تا چون خداي عز و جل
خواست دین خود را آشکار ساخته و پیامبر (ص) خویش ارجمند ساده و وعده خود را به او وفاکند او (ص) در موقعی که گروهی
صفحه 95 از 245
از انصار را در آن دیده بود بیرون شد و چنانچه در هر موقعیت مناسبی
[ [ صفحه 151
برنامهاش بود خود را بر طوایف تازیان عرضه کرد و در هنگامی که نزدیک عقبه بود گروهی از خزرج را دیدکه خدا درباره ایشان
خیر خواسته بود و از جمله آنان ابو امامه اسعد بن زراره نجاري بود و عوف بن حرث بن عفراء و رافع بن مالک و قطبه بن عامربن
حدیده و عقبه بن عامر بن نابی و جابر بن عبد الله .
پس رسول خدا (ص) با آنان به سخن پرداخت و ایشان را به سوي خدا خواند و اسلام را بر ایشان عرضه کرده قرآن بر ایشان
خواندآنان دعوت وي را پاسخ مثبت داده و سپس از نزد او (ص) بازگشته و با ایمان و تصدیق وي روي به دیار خویش نهادند .
چون به مدینه و میان قوم خویش رسیدند براي آنان حکایت رسول خدا (ص) را باز گفتند و ایشان را به اسلام خواندند تا نام این
آئین درمیانشان بپراکند و هیچ خانه اي از خانه هاي انصار نماند مگر از رسول خدا (ص) در آن یاد می شد چون سال آینده شد در
موقع زیارت کعبه 12 مرد از انصار بیامدند و رسول خدا (ص) را در عقبه نخست دیدار کرده و به بیعت نساء با او دست فرمانبري
دادند و این پیش از آن بود که جنگ بر ایشانواجب گردد و ایشان عبارتند از: ابو امامه اسعد بن زراره، عوف بن عفراء، معاذ بن
عفراء، رافع بن مالک، ذکوان بن عبد قیس، عباده بن صامت، یزید بن ثعلبه، عباس بن عباده، عقبه بن عامر، قطبه بن عامر، ابو الهیثم
بن تیهان، عدیم بن ساعده .
عباده بن صامت گفت ما در شب عقبه نخست به رسول خدا (ص) دست فرمانبريدادیم که هیچ چیز را شریک خدا ندانیم، دزدي
نکنیم، زنا نکنیم، فرزندان خود را نکشیم و در دلمان که میان دستها و پاهایماناست دروغی نیافرینیم و در هیچ کار نیکوئی سر از
فرمان او مپیچیم .
چون این گروه از نزد رسول خدا (ص) بازگشتند رسول خدا (ص) مصعب بن
[ [ صفحه 152
عمیر بن هاشم بن عبد مناف را با ایشان فرستاد و او را بفرمود تا قرآن بر ایشان بخواند و اسلام را به آنان بیاموزد و دانش دینبه
ایشان یاد داده نماز جمعه و جماعت در میانشان بر پاي دارد و این بود کهمعصب در مدینه " قرآن آموز " نامیده می شد، در خانه
ابو امامه اسعد بن زراره نجاري فرود آمده و نماز جمعه وجماعت را در میانشان برپا می داشت و همچنان نزد او درنگ کرد و دو
نفري مردم را به اسلام می خواندند تا هیچ خانه از خانه هاي انصار نماند که زنان و مردانی مسلمان در آنجا نباشند.
سپس مصعب بن عمیر به مکه برگشت و کسانی از مسلمانان انصاري هم با هم قبیله اي هاي بت پرستشان که آهنگ حج داشتند
بیرون شدند تا به مکه رسیدند و براي میانه هاي ایام تشریق (سه روز پس از عید قربان) با رسول خدا (ص) در عقبه وعده گذاشتند .
کعب گفت چون از کار حج فارغ شدیم و همان شبی رسید که با رسول خدا (ص) در آن وعده داشتیم سرور سروران ما و بزرگی
از بزرگان مان عبد الله بن عمرو بن حرام - پدر جابر - هم با ما بود او را با خود بگرفتیم و به اسلام خواندیم او بپذیرفت و در عقبه
با ما همراهی کرد و خود مهتر ما بود آن شب را با قوم خویش در میان بارهایمان خفتیم تا یک سوم شب گذشت و از میان
بارهایمان براي وعده اي که با رسول خدا (ص) داشتیم بیرون شدیم تا در دره اي نزدي عقبه فراهم آمدیم، ما 73 مرد بودیم، و دو
زن از زنان ما نیز همراهما بودند: ام عماره نسیبه بنت کعب و ام منیع اسماء بنت عمرو .
صفحه 96 از 245
گفت که: پس رسول خدا (ص) به سخن پرداخت قرآن خواند و ما را به سوي خدا دعوت کرد و به اسلام آوردن تشویقفرمود و
سپس گفت از شما دست فرمانبريمی گیرم که در برابر هر گزندي که فرزندان و زنانتان را در برابر آن پاسداري می کنید از من
پشتیبانی کنید. براء بن معرور دست او را بگرفت و سپس گفت آري سوگند به آن کس که تو رابه راستی برانگیخت از هر گزندي
که همسران خود را در برابر آن پاسداري می کنیم تو را نیز پشتیبانی می کنیم . اینک اي رسول خدا دست فرمانبري از ما گیر که ما
بخدا مردان جنگ و زره هستیم و این پیشه
[ [ صفحه 153
را بزرگمردانه از بزرگمردان پیشین به ارث برده ایم رسول خدا (ص) گفت دوازده تن مهتر از میان خویش به سوي من بیرون
فرستید تا براي گروه خویش در آنچه پذیرفته اند (نماینده) باشند پس ایشان 12 مهتر از میان خویشبیرون فرستادند نه تن از
خزرجیان و سه تن از اوسیان بدین شرح:
-1 ابو امامه اسعد بن زراره خزرجی
-2 سعد بن ربیع بن عمرو خزرجی
-3 عبد الله بن رواحه بن امرو القیس خزرجی
-4 رافع بن مالک بن عجلان خزرجی
-5 براء بن معرور بن صخر خزرجی
-6 بد الله بن عمرو بن حرام خزرجی
-7 عباده بن صامت بن قیس خزرجی
-8 سعد بن عباده بن دلیم خزرجی
-9 مندر بن عمرو بن خنیس خزرجی
-10 اسید بن حضیربن سماك اوسی
-11 سعد بن خیثمه بن حرث اوسی
-12 رفاعه بن عبد المنذر بن زنبر اوسی که گاهی بجاي او ابوالهیثم بنتهیان را یاد کرده اند .
پس رسول خدا(ص) به مهتران گفت شما همانگونه ضامن آنچه قومتان پذیرفته اند هستید که حواریان براي عیسی بن مریم ضامن
شدند من نیز قوم خودم ضامن هستم - یعنی بر مسلمانان - ایشان گفتند آري .
عباس بن عباده بن نضله انصاري گفت اي گروه خزرج آیا می دانید براي چه برنامه اي دست فرمانبري به این مرد داده اید گفتند
آري گفت شما با او بیعت کرده اید که (براي پیشبرد دینش) با هر مردمی (که مخالف او بودند)از سیاه و سرخ پوست - بجنگید .
اگر چنان می بینید که چون در راه او بلائی بر سر دارائی تان
[ [ صفحه 154
آمد و آنرا کاهش داد و بزرگانتان کشته شدند آنگاه بر خلاف میل او وي را به آشتی وا می دارید از هم اکنون بگوئیدزیرا بخدا
اگر چنین کنید رسوائی دنیاو آخرت گریبانگیر شما است و اگر چنانمی بینید که همانگونه که او را دعوت کرده اید براي کاهش
صفحه 97 از 245
دادن در دارائی ها و قربانی دادن بزرگان خود با او روبرو شده اید بخداکه این برنامه، نیکوئی دنیا و آخرت را در بر دارد گفتند اي
رسول خدا اگر ما بلاي کاهش دارائی ها و کشته شدن بزرگان خویش راآسان گیریم در برابر آن چه خواهیم یافت گفت بهشت .
گفتند دستت را دراز کن پس دست بگشود و همه دست فرمانبري به او دادند .
عباس بن عباده به او گفت سوگند بخداي که تو را به راستی برانگیخت اگر خواهی فردابا شمشیرهامان بر سر آنان که در منی
گردآمده اند خواهیم تاخت گفت که: رسول خدا (ص) گفت دستور چنین کاري را ندارم ولی اکنون برگردید به سراغ بارهاتان .
پس ایشان به خوابگاه هاشان برگشتند و چون به مدینه رسیدنداسلام را در آنجا آشکار ساختند البته در میان قوم ایشان کسانی از
پیران و بزرگان بودند که بر همان دین بت پرستی خود مانده بودند اما کسانی که دوم بار در عقبه با پیامبر بیعت کردند 73 مرد
بودند و 2 زن، بدین شرح:
-1 اسید بن حضیر
-2 ابوالهیثم بن تیهان (اي
-3 سلمۀ بن سلامۀ اشهلی
-4 ظهیر بن رافع خزرجی
-5 ابو برده بن نیار بن عمرو
-6 نهیر بن هیثم حارثی
-7 سعد بن خیثمه
-8 رفاعه بن عبد المنذر (این دو نیز ازمهتران بودند)
-9 عبد الله بن جبیر بن نعمان
-10 معن بن عدي بن جلد
-11 عویم بن ساعده اوسی
-12 ابو ایوب خالد انصاري
-13 معاذ بن حارث انصاري
-14 اسعد بن زراره (از مهتران است)
-15 سهیل بن عتیک نجاري
-16 اوس بن ثابت خزرجی
-17 ابو طلحه زید بن سهل
-18 قیس بن ابیصعصعه نجاري
[ [ صفحه 155
-19 عمرو بن غزیه خزرجی
-20 سعد بن ربیع (از مهتران)
-21 مخارجه بن زید خزرجی
-22 عبد الله بن رواحه (از مهتران)
صفحه 98 از 245
-23 بشیر بن سعد خزرجی
-24 خلاد بن سوید خزرجی
-25 عقبه بن عمرو خزرجی
-26 زیاد بن لبید خزرجی
-27 فروه بن عمرو خزرجی
-28 خالد بن قیسخزرجی
-29 رافع بن مالک (از مهتران)
-30 ذکوان بن عبد قیس خزرجی
-31 عباده بن قیس خزرجی
-32 حارث بن قیسخزرجی
-33 براء بن معرور (از مهتران)
-34 بشر بن براء خزرجی
-35 سنان بن صیفی خزرجی
-36 طفیل بن نعمان خزرجی
-37 معقل بن منذر خزرجی
-38 یزید بن منذر خزرجی
-39 مسعود بن یزید خزرجی
-40 ضحاك بن حارثه خزرجی
-41 یزید بن خزام خزرجی
-42 جبار بن صخر خزرجی
-43 طفیل بن مالک خزرجی
-44 کعب بن مالک خزرجی
-45 سلیم بن عمرو خزرجی
-46 قطبه بن عامر خزرجی
-47 یزید بن عامر خزرجی
-48 کعب بن عمرو خزرجی
-49 صیفی بنسواد خزرجی
-50 ثعلبه بن غنمه سلمی
-51 عمرو بن غنمه سلمی
-52 عبد الله بن انیس سلمی
-53 خالد بن عمر و سلمی
-54 عبد الله بن عمر (از مهتران)
-55 جابر بن عبد الله سلمی
صفحه 99 از 245
-56 ثابت بن ثعلبه سلمی
-57 عمیر بن حارث سلمی
-58 خدیج بن سلامه بن فرافر
-59 معاذ بن جبل خزرجی
-60 اوس بن عباد خزرجی
-61 عباده بن صامت (از مهتران)
-62 عنم بن عوف خزرجی
-63 عباس بن عباده خزرجی
-64 ابو عبد الرحمن بن خزرجی
-65 عمرو بن حرث خزرجی
-66 رفاعه بن عمرو خزرجی
[ [ صفحه 156
-67 عقبه بن وهب جشمی
-68 سعد بن عباده (از مهتران)
-69 منذر بن عمرو (از مهتران)
-70 عوف بن حارث انصاري
-71 معوذ بن حارث انصاري
-72 عماره بن حزم انصاري
-73 عبد الله بن زید مناه خزرجی