گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد شانزدهم
برداشت خلیفه درباره اموال و صدقات



اشاره
تصمیمی که خلیفه درباره ي فدك عملی کرد نسبت به برنامه ي کلی او درباره ي دیگر اموال- از غنائم جنگی و صدقات و مالیت
ها- تازگی و شگفتی نداشت، زیرا او درباره ي همه ي آن ها و درباره ي کسانی که حق استفاده از آن را دارند عقیده ي خودسرانه
ايداشت و بر آن بود که مال مال خدا استو چون خود را سرپرست مسلمانان می پنداشت به خود حق می داد که آن اموالرا براي
هر مصرفی خواست بگذارد و هر تصمیمی را که میلش کشید درباره ي آن عملی کند و این بود که به گفته ي امیر مومنان:
برخاسته میان خورد نگاه و جاي بیرون دادنش خود پسندانه به خرامیدن پرداخت و فرزندان نیاکانش نیز با او به پاخاسته دارائی خدا
را چنان می خوردند که شتران گیاه بهاري را.
آري با اموالی صله ي رحم می کردکه همه ي مسلمانان در استفاده از آن برابر بودند و هر یک از افراد جامعه يمتدین- از
خواهندگان و محرومان- حقی مشخص در آن داشتند. و در آئین حق و قانون مقدس اسلام روا نیست که هیچ کس را از بهره ي
خود محروم سازندو بدون رضایت او حقش را به دیگري دهند. آورده اند که پیامبر درباره يمصرف اموال غنائم گفت یک پنجم
آن از خداست و چهار پنجم از لشگریان و هیچ فردي از ایشان در استفاده ي از آن بردیگري مقدم نیست.
و تیري را که (درجنگ) از پهلوي خود بیرون می آوري، تو از برادر مسلمانت به آن
[ [ صفحه 16
سزاوارتر نیستی.
و خود حضرت (ص) چون به غنیمتی دست می یافت همان روز آن را بخش می کرد، متاهل ها را دو سهم می داد و مجردها را
یک سهم.
و سنت ثابت درباره ي صدقات آن است کهمردم هر اجتماعی تا وقتی در میانشان یک نیازمند هست به استفاده از صدقات خویش
سزاوارترند و کارگزاري و سرپرستی صدقات، براي باجگیري و سرازیر کردن باج ها به پایتخت خلیفه نیست بلکه براي آن است که
اموال از توانگران گرفته شود و به هزینه تهیدستان هم محله با ایشان برسد. پیامبر آن گاه که معاذ را به یمن فرستاد تا مردم آن جا را
به اسلام و نماز دعوت کند از جمله سفارش هایش بهاو این بود که: چون آن (نماز و اسلام) را پذیرفتند به ایشان بگو: خداوند بر
شما واجب کرده است که زکاتاموال شما از توانگرانتان گرفته و بهتهیدستانتان داده شود.
عمرو بن شعیب گفت: معاذ بن جبل همچنان به کارهاي سپاهی می پرداخت تا پیامبر او را به یمن فرستاد و او همانجا ماند تا پیامبر و
پس از او بوبکر در گذشتند آن گاه بر عمر درآمد و عمر او را بر سر همان کار سابق فرستاد و معاذ یک سوم از زکات مردم آنجا
را براي او فرستاد و عمر این کار را نپسندید و گفت: من تو را براي باجگیري و جزیه ستانی نفرستادم، بلکه فرستادمت تا از
صفحه 17 از 167
توانگران مردم بگیري و به تهیدستانشان رد کنی. معاذ گفت: آن چه را براي تو فرستادم هیچ کس را نیافتم که آن را از من بگیرد.
و اینهم از نامه ي امیرالمومنین به قثم پسر عباس در هنگامی که وي از سوي حضرت کارگزار مکه بوده: و بنگر در آن چه از مال
خدا نزد تو گرد آمده و آن را به هزینه ي کسانی از عیالمندان و گرسنگان که پیرامونت هستند برسان به طوري که آن را به کسانی
که به راستی تهیدست و بی چیز باشند رسانده باشی و آن چه از آن
[ [ صفحه 17
زیاد آید نزد ما فرست تا آنرا میان کسانی که نزد ما هستند بخش کنیم نهج البلاغه 128:2 . و هم علی (ع) است که چون هنگام
خلافت یافتنش عبد الله بن زمعه به نزد وي می آید و مالی می خواهد به او می گوید: این مال نه از آن من است و نه از آن تو، بلکه
تنها غنیمت هاي مسلمانان است کهبه نیروي شمشیر ایشان به چنگ آمده، اگر تو هم با ایشان در پیکار شرکت کرده باشی بهره ي
تو نیز مانند بهره ي ایشان خواهد بود وگرنه آن چه را دست ایشان چیده در دهان دیگران نبایدنهاد. نهج البلاغه 461:1
این هم از سخنان او است که: قرآن بر پیامبر (ص) فرود آمد و اموال بر چهار قسم بود: اموال مسلمانان که آن را مطابق قوانین ارث
(پس از مرگ ایشان) میانوارثان بخش کرده است، غنائم و خراج که آن را میان مستحقانش قسمت کرده است، و خمس که
خداوند آن را در جاي خود نهاده، و صدقات که خداوند آن رادر جاي خود نهاده برگردید به آن چه در ج 6 ص 77 از چاپ دوم
گذشت.
و از اصفهان مالی براي امیرمومنان آوردند که آن را هفت بخش کرد، یک گرده نان زیاد آمد پس آن را نیز شکست و هفت تکه
کرد و هر تکه ي آن را بر روي یکیاز آن بخش هاي اموال نهاد سپس میان مردم قرعه انداخت تا اولین بار چه کسی سهم خود را
بردارد.
دو زن- یکیعرب و دیگري از موالیان وي- به نزد او شده چیزي خواستند پس بفرمود تا هرکدام از آن دو را یک پیمانه خوراکی
وچهل درهم دادند پس آن که از موالی بود سهم خود را گرفت و رفت و آن زن عرب گفت: اي امیر مومنان من عرب هستمو او از
موالی بود و آن گاه توبه من همان اندازه می دهی که به او دادي؟ علی به او گفت: من در کتاب خدا نگریستم و در آن براي
فرزندان اسماعیل (عرب نژادها) هیچ برتریی برفرزندان اسحاق (یهودي نژادان) ندیدم.
و به همین ملاحظات متعدد بودکه صحابه نمی پسندیدند خلیفه ي دوم برخی از مردم را بر برخی دیگر در حقوقمالی مقدم داشته و
در این مورد برتريهائی و
[ [ صفحه 18
ویژگی هائی را که در افراد، معتبر می شمرد ملاك کار گرداند چنان چه زنان پیامبر- مادران مومنان- را بر دیگران مقدم بدارد، و
جنگاوران بدر را بر دیگرانو مهاجران را بر انصار و جهاد کنندگان را بر دیگران با آن که وي هیچ کس از ایشان را محروم نمی
نمود وبر فراز منبر می گفت: هر کس مال می خواهد به نزد من آید که خداوند مرا برآن، خزینه دار گردانیده است.
و پس از خواندن آیات مربوط به احکام اموالمی گفت: به خدا هیچ کس از مسلمانان نیست مگر حقی در این مال دارد- خواهبه او
داده شود خواه نه- حتی اگر یکچوپان در شهر عدن باشد.
و می گفت: از بستگان رسول خدا (ص) آغاز کنید و همین طور نزدیکان به ایشان و نزدیکان به آن نزدیکان. و سیاهه ي حقوق را
صفحه 18 از 167
بر همین مبنا تنظیم کرد.
و به نقل بو عبید می گفت: پیامبر پیشواي ما است پس از دودمان او شروع می کنیم و سپس به نزدیکان ایشان و نزدیک به آن
نزدیکان.
وپیش از همه ي این ها شیوه ي خداوندي درباره ي اموال در آیاتی چند از قرآنآمده مثل:
-1 و بدانید که آن چه از چیزي غنیمت بردید پس یک پنجم آن از خدا است و از رسول و خویشان وي و یتیمان و مستمندان و در
( راه ماندگان (انفال 41
-2 صدقات فقط براي مستمندان و تهیدستان و کارگزاران آن است و براي کسانی از نامسلمانان که دل ایشان با گرفتن آن نرم شود
و نیز براي آزادي بندگان و دادن وام وامداران و صرف در راه خدا و یاريبه درماندگان در سفر، قانونی است ازسوي خدا و خدا
( دانا و فرزانه است (توبه 59
-3 آن چه خداوند از مال ایشان نصیب پیغمبر خویش کرد، اسبی و
[ [ صفحه 19
شتري بر آن نتاختید ولیخداوند پیغمبران خویش را به هر که خواهد مسلط کند و خدا بر هر چیز توانا است. هر چه خدا از اموال
مردماین دهکده ها نصیب پیغمبر خویش کرد از آن خدا و پیغمبر و خویشاوندان وي و یتیمان و تهیدستان و در راه ماندگان است
( (حشر 7:6
این سنت خدااست و سنت پیامبرش ولی عثمان آن چه را در قرآن عزیز بوده فراموش کرده و با قانونی که پیامبر اکرم درباره ي
اموال آورده به مخالفت برخاسته و از روش گذشتگانش روي برتافته و از جاده ي عدل و انصاف دور شده و فرزندان خاندان
فرومایه اش را پیش انداخته، همان میوه هاي شجره ي ملعونه اي را که نامشان در قرآن آمده و همان مردان تباهکار و هرزه و
میگسار و بدسگال را. از آن زشت کردار نفرین شده شان بگیرتا آن سوگند پیشه ي حقیر که عیبجو و پادوي سخن چینی است.
آري اینان را عثمان از بزرگان نیکوکار ملت و از افراد صحابه ي پیامبر برتر می شمرد واز مال مسلمانان به یکایک از
خویشانشملیون ملیون پاره هاي زر و سیم می بخشید- بدون آن که هیچ حساب و کتابیرا نگهدارد- و ایشان را بر همه ي افراد
دیگر- هر که باشند و هر قدر به پیغمبر نزدیک باشند- مقدم می داشت و هیچ کس هم جرات نمی کرد به کار امر بمعروف و نهی
از منکر پردازدچرا که به چشم خود می دیدند با کسانیکه به این دو کار واجب بر می خیزند با چه روش سنگدلانه اي رفتار می
کند و چه پرده دري ها و تبعیدها، و چه کتک ها با آن شلاقش که از شلاق عمر هم سخت تر بود و به دنبال آن هم تازیانه و
چوبدستی او می آمد و اینک نمونه اي چند از برنامه اي که خلیفه درباره ي اموال پیاده کرد.
[ [ صفحه 20
بذل و بخشش هاي خلیفه به حکم بن ابی العاص
اشاره
صدقات قضاعه را به عمویش حکم بن ابی العاص- رانده شده ي پیامبر- واگذارد و این پس از آنی بود که او را به خود نزدیک
صفحه 19 از 167
کرد و به خویش چسباند. روزي که گام در مدینه نهاد پیراهنی کهنه و پاره و تکه تکه بر تن داشت و کارش راندن بزها بود، مردم
که نخست این همه فلاکت را در حال او و همراهانش نگریسته بودند پس از لحظه اي چند که او به درون خانه يخلیفه شد و
( بیرون آمد دیدندش که پیراهنی از خز بر تن دارد و عباي اشراف را در بر (تاریخ یعقوبی 41:2
و بلاذري در الانساب 28:5 - به گزارش از ابن عباس می نویسد: از جمله انتقادهائی که به عثمان شد در مورد حکم بن ابی العاص
بود که او را به کارگزاري صدقات قضاعه برگماشت و مبلغ آن را که 300000 درم رسید چون به نزد او آورد به خودش بخشید.
و ابن قتیبه و ابن عبد ربه و ذهبی گوینداز جمله نکوهش هاي مردم به عثمان در موردحکم، رانده شده ي پیامبر بود کهاو را پناه داد
و صد هزار سکه به وي بخشید با آنکه بوبکر و عمر از پناه دادن او سرباز زدند.
و عبد الرحمنبن یسار گفت: کارگزار صدقات مسلمانان را بر بازار مدینه دیدم که چون شب شد عثمان به نزد وي آمد و به او
گفت: آن را به حکم ده و عثمان
[ [ صفحه 21
چون کسی از خانواده اش را جایزه اي می داد آن را برایش به صورت مقرري از بیت المال درمی آورد وبه او می گفت انشاء الله
این قرار خواهد بود و باز هم به تو خواهیم داد، عبد الرحمن او را از این کار باز میداشت تا سرانجام عثمان به پافشاري افتاد و
گفت: تو خزانه دار ما هستی وقتی چیزي به تو دادیم بگیر و چون دربرابرت سکوت کردیم تو هم خاموش باش گفت بخدا سوگند
دروغ گفتی من خزانه دار تو و خانواده ات نیستم خزانه دار مسلمانانم، پس روز جمعه به هنگامی که عثمان خطبه می خواند او
بیامد و گفت: مردم عثمان پنداشته که من خزانه دار او و خانواده اش هستم با آن که من خزانه دار مسلمانان بودم و بس و این هم
.( کلید بیت المالتان پس آنرا بیافکند و عثمان آن را در بر گرفتو به زید بن ثابت سپرد (تاریخ یعقوبی ( 145:2
امینی گوید: نظیر این پیش آمد را براي زید بن ارقم و عبد الله بن مسعود نیز نقل کرده اند- که بیاید- و شاید این گونه عکس
العمل از دیگر کارگزاران صدقات هم دیده شده باشد و خدا داناتراست.
حکم و چه می دانی حکم چیست؟
کارش اخته گري بود و گوسفندان را اخته می کرد در مکه در همسایگی پیامبر (ص) می زیست و از همان ها بود که کار را بر وي
(ص) سخت کرده بودند و به گفته ي ابن هشام در سیره يخود- 25:2 - از بسیاري آزارهائی که به پیامبر (ص) می رساند همانند
بولهب شمرده می شد و طبرانی از داستان عبد الرحمن پسر بوبکر آورده است که حکم نزد پیامبر (ص) می نشست و چون وي
(ص) سخن می گفت او با حرکات چشمش به توهین می پرداخت پس پیامبر (ص) او را دید و گفت: به همین گونه بمان و پس
ازآن همیشه چشمش پرش داشت تا مرد.
و در گزارش مالک بن دینار: پیامبر (ص) به حکمبگذشت و حکم شروع کرد به مسخره کردن پیامبر (ص) با حرکات انگشتش.
پس پیامبر او را دید و گفت: خدایا او را به لرزش و ارتعاش دچار کن پس در همان جا دچار لرزش و ارتعاش گردید- و حلبی می
افزاید: و ابتلایش به اینبیماري پس از آن بود که یک ماه
[ [ صفحه 22
بیهوش افتاده بود.
صفحه 20 از 167
گزارش بالا را از طریق این حافظان: طبرانی، بیهقی، حاکم، در ج 1 ص 237 آوردیم و درست بودن آنرا باز نمودیم.
و بلاذري در الانساب 27:5 می نویسد: حکم بن ابی العاص در جاهلیت همسایهي پیامبر (ص) بود و پس از ظهور اسلام بیش از
همه ي همسایگان دگر، او (ص) را آزار می رساند، پس از فتح مکه، به مدینه آمد و در دین او طعن و تردید داشتند، پشت سر
پیامبر (ص) راه می افتاد و با تکان دادن دهان و بینی تقلید در می آورد و چون او(ص) به نماز می ایستاد وي هم پشت سرش می
ایستاد و با حرکات انگشتان مسخره بازي در می آورد و به همان گونهدر حالت ارتعاش ماند و به جنون مبتلاشد و یک روز که
پیامبر (ص) در خانهي یکی از زنانش بود او دزدیده نگاه می کرد و چون رسول وي را بشناخت با نیزه اي کوچک بیرون شد و
گفت: کیست که این قورباغه ي ملعون را از سوي منجواب بدهد؟ سپس گفت:
به خدا که او و خاندانش نباید با من در یک جا باشند پس همه شان را به طائف تبعید کرد و چون رسول درگذشت عثمان
بهشفاعت از ایشان با ابوبکر سخن گفت و خواست که بازشان گرداند او نپذیرفت وگفت: من رانده شدگان رسول (ص) را پناه
نمی دهم سپس که عمر خلافت یافت با او نیز درباره ي ایشان به سخن پرداخت و او نیز پاسخی مانند بوبکر داد و چون عثمان به
خلافت رسید ایشانرا به مدینه درآورد و گفت: من در باره ي ایشان با رسول سخن گفته و از او خواسته بودم که بازشان گرداند و
او بمن وعده داده بود که به ایشان اجازه بازگشت دهد ولی پیش از اجازه درگذشت، پس مسلمانان از این که ایشان را به مدینه
وارد کرده بود زبان به نکوهش گشودند.
واقدي گوید: حکم در ایام خلافت عثمان در مدینه درگذشت و او بر وي نماز گزارد و بر گورش چادر زد.
و آورده است که سعید بن مسیب گفت: عثمان خطبه خواند و دستور داد
[ [ صفحه 23
کبوترها را سر ببرند و گفت: در خانه هاي شما کبوتر زیاد شده و سنگ پرانی نیز زیادگردیده و چیزي از آن نیز به ما خورده، یکی
از مردم گفت: رانده شده هاي پیامبر (ص) را پناه می دهد و آن گاه می گوید کبوترها را بکشید.
و درص 125 نیز این گزارش را به عبارتی کوتاه تر آورده و دو بیت از حسان بن ثابت درباره ي عبد الرحمن بن حکم نقلکرده-
که در گزارش بوعمر خواهد آمد- و آن گاه گفته: وي سخنان محرمانه ي رسول (ص) را افشا می کرد پس بر وي نفرین فرستاد و
او را به سوي طائف گسیل داشت- و همراه با او نیز عثمانازرق و حارث و جز آن دو از فرزندانش را- و گفت با من نباید در یک
جا باشید و ایشان همچنان رانده شده و در تبعید بودند تا عثمان ایشان را برگردانید و این کارش از انگیزه هائیبود که مردم را به
نکوهش او واداشت.
و در سیره ي حلبی 1 ر 337 می خوانیم: پیامبر در مدینه نزد یکی از زنانش بود و حکم از در خانه ي او دزدانه نگاه می کرد پس
رسول با نیزه اي کوچک- و گفته اند با میخ و شاخی باریک- که در دست داشت به سوي او بیرون شد وگفت ": کیست که از
جانب من پاسخ اینقورباغه را بدهد، اگر بیابمش چشمش را کور می کنم " پس او و فرزندانش رانفرین کرد- این گزارش را ابن
اثیر نیز به اختصار در اسد الغابه 34:2 آورده است.
و بوعمر در استیعاب می نویسد: پیامبر حکم را از مدینه بیرون کرد و از آن جا براند پس وي درطائف فرود آمد و پسرش مروان نیز
با او بیرون شد و در انگیزه اي که موجب شد رسول او را تبعید کند به اختلاف سخن رفته، برخی گفته اند او نیرنگ می زد و خود
را پنهان می کرد و آن چهرا پیامبر (ص) درباره ي مشرکان قریش و دیگر کفار و منافقان به صورت سري با یاران خود می گفت او
می شنید و آن را بر ملا می کرد تا این کارش آشکار شد و نیز او پیامبر را در راه رفتن و پاره اي حرکاتش تقلید می کرد- و دیگر
صفحه 21 از 167
کارهائی که خوش ندارم یاد کنم- و گفته اند که پیامبر، راه رفتنش با سنگینی و وقار بود و حکم نیز تقلید او را در می آورد پس
یک روزپیامبر نگاه کرد و او را دید و گفت: همچنین بمان. و از آن روز حکم دچار ارتعاش و لرزش اعضا گردید و عبد
الرحمنبن حسان بن ثابت او را بنکوهید و در هجو عبد الرحمن بن حکم گفت:
[ [ صفحه 24
به راستی که نفرین شده، پدرت بود پس استخوان هاي او را بیفکن که اگر آن را از دست بیفکنی دیوانه ئی مبتلا به رعشه را از
دست می افکنی
کهاز کار پرهیزگارانه، شکم تهی و گرسنه می گردد و از کار پلید شکم گنده و سیر می شود
و بو عمر از طریق عبدالله پسر عمرو بن عاص آورده است که رسول (ص) گفت ": مردي ملعون بر شما در می آید " و من از عمرو
جدا شدهبودم تا لباسش را بپوشد و به نزد رسول (ص) آید و همه اش نگران بودم که مبادا او نخستین کسی باشد که درآید پس
حکم داخل شد
و ابن حجر در تطهیر الجنان که در کنار صواعق چاپ شده ص 144 می نویسد: و با سندي که رجال آن رجال صحیح اند آمده
است که عبد الله بن عمر گفت پیامبر (ص) گفت ": در این ساعت مردي ملعون بر شما وارد خواهد شد " و من همچنان بیتابانه
ورود و خروج را در نظر داشتم تا فلان کس- به تصریح روایت احمد یعنی حکم- وارد شد. و بلاذري در الانساب 126:5 و حاکم
در مستدرك 481:4 و واقدي- به نقل سیره ي حلبی 337:1 - مسندا آورده اند که عمروبن مره گفت: حکم از پیامبر اجازه ي ورود
خواست و حضرت که صداي او را شناخت گفت: اجازه اش بدهید که لعنت خدا بر او باد و بر هر که از پشت وي به در می آید-
مگر مومنان ایشان که اندك اند- (بیشترشان) صاحبان نیرنگو فریبکاري اند دنیا به ایشان داده می شود و در آخرت بهره اي
ندارند.
[ [ صفحه 25
و در عبارتی که ابن حجر در تطهیر الجنان که در حاشیه ي صواعقچاپ شده آورده می خوانیم:
اجازه اش بدهید که لعنت خدا و همه مردمان و فرشتگان بر او باد و بر آن چه از پشتش خارج می شود در دنیا سرفرازي مییابند و
در آخرت به خواري دچار می شوند و صاحبان نیرنگ و فریب هستند- مگر شایستگان ایشان که بسیار اندکند.
و حاکم در مستدرك 481:4 گزارشی آورده و آن را صحیح شمرده که به موجبآن عبد الله بن زبیر گفت پیامبر، حکمو
فرزندانش را نفرین کرد.
و دار قطنیدر الافراد و نیز طبرانی و ابن عساکراز طریق عبد الله بن عمر آورده اند کهوي گفت: شبانه به نزد پیامبر کوچیدمپس علی
بیامد و پیامبر (ص) او را گفت: نزدیک بیا پس او همچنان به وي نزدیک شد تا گوش بر دهان پیامبر نهادو همین طور که وي
برایش نجوا می کرد او مانند فردي نگران سر برداشت و پیامبر به علی گفت: برو و او را همان گونه بیاور که گوسفند را به
سويشیر دوشنده می آرند. و من ناگهان علی را دیدم که گوش آویخته حکم را بهدست گرفته او را داخل کرد و در برابرپیامبر بر
پاي داشت پس پیامبر سه باراو را لعنت کرد و سپس گفت او را در جائی بدار تا گروهی از مهاجر و انصاربه سوي او شوند سپس بر
او نفرین فرستاد و لعنت کرد و گفت: البته اینبا کتاب خدا و سنت رسول مخالفت خواهدکرد و از پشت او فتنه هائی به در می آید
صفحه 22 از 167
که دود آن به آسمان می رسد گروهیاز آن مردم گفتند: این کمتر و خوارتر از آن است که این کارها از ويبرآید گفت: چنان
( خواهد بود که گفتم و برخی از شما نیز در آن روز پیروان او خواهید بود (کنز العمال 90 و 39:6
و ابن عساکر از طریق عبد الله بنزبیر آورده است که وي بر روي منبر گفت: قسم به پروردگار این خانه ي محترم و این شهر محترم
(مکه) که حکم بن ابو العاص و فرزندانش به زبان پیامبر، نفرین شده اند
و به گزارشی، او در حال طواف کعبه گفت: قسم به پروردگار این ساختمان که پیامبر حکم وفرزندانش را لعنت کرد کنز
العمال 90:6
و ابن عساکر از طریق محمد بن کعب قرظی آورده است که او گفت:
[ [ صفحه 26
پیامبر، حکم و زادگانش را لعنت کرد مگر نیکان ایشان را که اندكاند.
و ابن ابی حاتم و ابن مردویه وعبد بن حمید و نسائی و ابن منذر گزارشی آورده اند- که حاکم نیز آن رانقل و به صحت آن داوري
نموده- و به موجب آن، عبد الله گفت: من در مسجد بودم که مروان خطبه خواند و گفت: خداوند به خلیفه- معاویه- راي نیکوئی
درباره ي یزید القاء کرده کهاو را جانشین خود برگزیند چرا که بوبکر هم عمر را جانشین خود گردانید عبد الرحمن بن ابوبکر
گفت: مگر دستگاه قیصر روم است؟ به خدا که بوبکر خلافت را نه در میان فرزندانش قرار داد و نه میان کسی از خانواده اش، و
رفتار معاویه نیز تنها بخاطر بزرگداشت فرزندش و مهربانی به او استمروان گفت: مگر تو همان نیستی که بهپدر و مادرش گفت:
ننگ بر شما باد؟ عبد الرحمن گفت مگر تو پسر همان ملعونی نیستی که پیامبر، پدرت را لعنت کرد؟ عایشه این بشنید و گفت:
مروان توئی که به عبد الرحمن چنین و چنان گفتی؟ به خدا دروغ گفتی این درباره ي او نازل نشد درباره فلان پسرفلان نازل شد.
و به گزارشی دیگر از زبان محمد بن زیاد: چون معاویه برايپسرش بیعت گرفت مروان گفت: این همانشیوه ي بوبکر و عمر است
عبد الرحمن گفت بلکه شیوه هراکلیوس و قیصر روم است مروان گفت: این مرد همان است کهخدا درباره ي او گفت: کسی است
که به پدر و مادرش گفت: ننگ بر شما تا پایان آیه. این خبر به عایشه رسید وگفت ": مروان دروغ گفت. مروان دروغگفت. به
خدا سوگند او نیست که در باره ي وي است و اگر می خواستم کسی را که آیه درباره اش نازل شده نام می بردم ولی رسول پدر
مروان را در حالی لعن کرد که مروان در صلب او بودپس مروان خرده ریزه اي از لعنت خدا است " و به یک گزارش ": ولی
رسول خدا پدرت را در حالی لعن کرد که تو در صلب او بودي پس تو خرده ریزه اي ازلعنت خدائی " و به گزارش الفائق ": پس
تو چکیده ي پلیدي از لعنت خدا و لعنت رسول او هستی ".
برگردید به مستدرك حاکم 481:4 ، تفسیر قرطبی 197:16 ، تفسیر زمخشري،
[ [ صفحه 27
99:3 ، الفائق ازهمو 325:2 ، تفسیرابن کثیر 159:4 ، تفسیر رازي 491:7 ، اسد الغابه از ابن اثیر 34:2 ، نهایهاز ابن اثیر 23:3 ، شرح ابن
ابی الحدید 55:2 ، تفسیر نیشابوري که در کنار تفسیر طبري چاپ شده 13:26 ، الاجابه از زرکشی ص 141 ، تفسیر نسفی که در کنار
تفسیر خازن چاپ شده 132:4 ، صواعق از ابن حجر ص 108 ، ارشاد الساري از قسطلانی 325:7 ، لسان العرب 73:9 ، الدر المنثور
41:6 ، حیوه الحیوان از دمیري 399:2 ، سیره حلبی 337:1 ، تاج العروس 69:5 ، تفسیر شوکانی 20:5 ، تفسیر آلوسی 20:26 ، سیره زینی
صفحه 23 از 167
. دحلان که در کنار سیره حلبی چاپ شده: 245:1
شایان توجه: حدیث یاد شده را در بیشتر- اگر نگوئیم همه ي- ماخذ بالا با همان عبارات که ما آورده ایم می توانیافت جز این که
بخاري در بخش تفسیر سوره احقاف از صحیح خود- که آن را آورده لعنت به مروان و پدرش را از آنانداخته و آن چه را عبد
الرحمن گفته، خوش نداشته که یاد کند و این است شیوه ي وي در بیشتر گزارشگري هایش. و این هم عبارت او:
مروان را معاویهبه کارگزاري حکومت در حجاز برگماشته بود، روزي به خطبه پرداخت و یزید رابه یادها آورد تا براي پس از
پدرش بااو بیعت کنند پس عبد الرحمن بن ابوبکرچیزي گفت و او گفت: بگیریدش. پس ويبه خانه ي عایشه درآمد و به او دست
نیافتند پس مروان گفت: این است همانکه خدا درباره ي او این آیه را نازلکرده: کسی است که به پدر و مادرش گفت " ننگ بر
شما باد آیا مرا وعده می دهید " پس عایشه از پشت پرده گفت خداوند چیزي از قرآن درباره ي ما نفرستاد جز این که بی گناه
بودن مرا فرو فرستاد.
و این حدیث، دروغ بودنگزارشی را ثابت می کند که- چنانچه در ج 7 ص 236 از چاپ دوم گذشت حضرات به امیر مومنان و
ابن عباس بسته اند که آیه ي " و اصلح لی فی ذریتی " در باره ي بوبکر نازل شده است.
و پس ازهمه ي این ها حکم همان است که مردم را به گمراهی می خواند و از مسلمان شدن باز می داشت روزي حویطب با مروان
در یک جا بودند مروان از وي پرسید چند سال داري وي او را آگاه ساخت پس او گفت: پیرمرد تو چندان دیر
[ [ صفحه 28
به اسلام گرویدي که جوانان از تو پیشی جستند، حویطب گفت: از خدا یاري می خواهیم، به خدا سوگند من بارها می خواستم
مسلمان شوم و در همه ي موارد پدرت مانع من می شد و میگفت: براي یک دین تازه، سرفرازي اترا پائین می آوري و کیش
. پدرانت را رهامی کنی و پیرو می گردي؟ مروان خاموششد و از آن چه به وي گفته بود پشیمانگردید. تاریخ ابن کثیر 70:8
حکم در قرآن
ابن مردویه آورده است که بوعثمان نهدي گفت چون مردم با یزید بیعت کردند مروان گفت: این به همان شیوه ي بوبکر و عمر
است- تا پایان داستان که یاد شد- پس عائشه گفت: آن آیه در باره ي عبد الرحمن نازل نشده ولی این آیه درباره ي پدرت نازل
. شده که: فرمان نبر هر سوگند پیشه ي حقیر را که عیبجو و پادوي سخنچینی است سوره ي قلم آیه 10
برگردیدبه: الدر المنثور 251 و 41:6 ، سیرهحلبی 337:1 ، تفسیر شوکانی 263:5 ، تفسیر آلوسی 28:29 سیره زینی دحلان در کنار
سیره حلبی 245:1 . و ابن مردویه آورده است که عایشه به مروان گفت: شنیدم پیغمبر به پدر و جد تو- ابو العاص بن امیه- می گفت
مقصود از شجره ي ملعونه که نام آن در قرآن آمده شمائید.
گزارش بالا را، هم سیوطی در الدر المنثور 191:4 آورده است و هم حلبی در سیره 337:1 و هم شوکانی در تفسیر خود 231:3 و
هم آلوسی در تفسیر خود. و در عبارت قرطبی در تفسیر او 286:10 گزارش را به این گونه می خوانیم:
عایشه به مروان گفت: خدا پدرت را هنگامی لعنتکرد که تو در صلب او بودي، پس تو پاره اي از لعنت خدا هستی و سپس گفت
(و پاره اي از) شجره ي ملعونه که نام آن در قرآن آمده است.
ابن ابی حاتم از زبان یعلی بن مره آورده است که رسول (ص) گفت " بنی امیه رادیدم بر منبرهاي زمین، و زود است کهبر شما
سلطنت نمایند و بیابید که ایشان
صفحه 24 از 167
[ [ صفحه 29
صاحبان بدي ها هستند " و از همین روي بود که رسول اندوهگین شد تا خدا این آیت فرستاد رویائی که به تو نشان دادیم و نیز
شجره ي ملعونه در قرآن را تنها آزمایشی قرار دادیم براي مردم، ما بیمشان می دهیم اما جز طغیان سخت نمیافزایدشان سوره ي
. اسراء آیه ي 60
وابن مردویه آورده است که حسین بن علیگفت: یک روز رسول (ص) اندوهگین بود، گفتندش اي رسول تو را چه می شود
گفت: در خواب به من چنان نمودندکه گویا بنی امیه این منبر مرا دست به دست می گردانند گفتند اي رسول اندوه مخور که این
دنیائی است که به ایشان می رسد پس خدا این آیت فرستاد: رویائی که به تو... تا پایان آیه.
و ابن ابی حاتم و ابن مردویه و بیهقی و ابن عساکر آورده اند که سعیدبن مسیب گفت رسول در خواب امویان را بر منبرها دید و
این او را بد آمد پسخدا به او وحی فرستاد: این تنها دنیائی است که به ایشان داده شده پس دیده ي او روشن شد و همین است که
خدا می گوید: رویائی را که به تو... تاپایان آیه.
و طبري و قرطبی و دیگراناز طریق سهل بن سعد آورده اند که رسول (ص) در خواب بنی امیه را دید مانند بوزینه ها بر منبر او بر
می جهند پس او را ناخوش آمد و دیگر خندهبر لب او آشکار نشد تا درگذشت و خدا این آیه فرستاد: رویائی را که به تو... تا
پایان آیه.
و قرطبی و نیشابوري آورده اند که ابن عباس گفت: مقصود از شجره ي ملعونه در قرآن، امویان اند.
و ابن ابی حاتم از زبانپسر عمرو آورده است که پیامبر (ص) گفت در خواب فرزندان حکم را دیدم که مانند بوزینگان از منبرها
بالا می رفتند پس خدا این آیه فرستاد: رویائیرا که به تو نشان دادیم و نیز شجره يملعونه- یعنی حکم و فرزندان او- راتنها
آزمایشی گردانیدیم براي مردم.
و در یک عبارت: پیامبر (ص) در خواب دید که فرزندان حکم اموي منبر او را چنان دست به دست می گردانند کهکودکان توپ
را، پس او را بد آمد.
[ [ صفحه 30
و به گزارشی از حاکم و بیهقی در الدلائل- و ابن عساکر و ابو یعلی از طریق بوهریره، پیامبر گفت ": در خواب به من چنان نمودند
که گویا فرزندان حکم مانند بوزینگان بر منبر من بر می جهند " و از آن پس، دیگر پیامبر را خندان ندیدند تا درگذشت
مدارك گزارش هاي ما: تفسیر طبري 77:15 ، تاریخ طبري 356:11 ، مستدرك حاکم 48:4 ، تاریخ خطیب 28:8 و 44:9 ، تفسیر
نیشابوري در کنار تفسیر طبري 55:15 ، تفسیر قرطبی 286 و 283:10 النزاع و التخاصم از مقریزي ص 52 ، اسد الغابه 14:3 - از طریق
ترمذي- تطهیر الجنان از ابن حجر در کنار صواعق ص 148 - که می نویسد: میانجیان این گزارش از رجال صحیح اند مگر یکی
، شان که موثق است- الخصایص الکبري 118:2
الدر المنثور 191:4 ، کنز العمال 90:6 ، تفسیر خازن 177:3 ، تفسیر شوکانی 230:3 و 231 ، تفسیر آلوسی 107:15 . آلوسی مینویسد:
در این آیه " و ما جعلنا... الا فتنه " مقصود از جعل فتنه آن استکه آن را براي ایشان وسیله ي آزمایش وابتلا گردانیده و ابن
مسیب نیز آیه را به همین گونه تفسیر کرده- و این امر را به نسبت با آن تعداد از خلفایشان باید در نظر گرفت که کردند آن چه
صفحه 25 از 167
کردند و از راه سنت هاي حق بگردیدند و دادگري ننمودند و سپس نیزباید آن را- گذشته از خلفایشان- نسبت به کارگزاران
تبهکارشان در نظر گرفت یا نسبت به دستیارانشان در هر لباس. و شاید هم مقصود آیه این باشدکه ": ما خلافت ایشان و خود ایشان
راقرار ندادیم مگر وسیله اي براي فتنه و آزمایش ". که در این فراز مذمت بسیاري از ایشان شده و ضمیر " نخوفهم "را که بر این
نهاده از آن بوده که او فرزندان یا شجره اي داشته- به اعتبار آن که مقصود از آن، امویان اند- و لعنت بر ایشان به خاطر کارهائی
بود که از ایشان سر زد از ریختن خون هاي بیگناهان و تعرض ناروابه نوامیس و دست درازي ناسزا به اموال و جلوگیري مردم از
رسیدن به حقوق خویش، و دگرگون کردن احکام و حکم دادن بر خلاف آن چه خدا نازل کرده و دیگر زشت کاري هاي
سهمناك و رسوائی هاي سترك که تا شب و روز بپاید از یادها نمی رود و لعنت بر ایشان که
[ [ صفحه 31
در قرآن آمده یا به صورت خاص است چنان که شیعه می پندارند یا به وجه عام- چنان که ما می گوئیم- زیرا خدا می گوید ": به
راستی کسانی که خدا و رسول او را بیازارند خدا در دنیا و آخرت، ایشانرا لعنت کرده است و هم می گوید: توانید بود که اگر
روي بگردانید در زمین تباهی کنید و روابط خویشاوندي تان را ببرید همان کسان اند که خدا لعنتشان کرده و کرشان کرده و
دیدگانشان را کور کرده است " و نیز آیات دیگر که اشتمال حکم آن بر ایشانرا می توان سزاوارتر دانست تا دیگران. تا آخر
سخن او که باید به کتابش بنگرید.
نگاهی به دو فراز
-1 قرطبی پس از گزارش حدیث رویا می نویسد: در این رویا عثمان و عمر بن عبد العزیز و معاویه داخل نیستند.
ما نمی خواهیم در پیرامون این خاصه خرجی که وي روا داشته سخن دراز کنیم و در تعمیم حکم عامی لب تر کنیم که در احادیث
یاد شده و نظایر آن- در باره ي عموم بنی امیه و بخصوص بنی ابی العاص جد عثمان- آمده نظیر سخن پیامبر که به روایت صحیح
از طریق بوسعید خدري رسیده: راستی که پس از من خاندان من از دست امت من دچار کشتار و آوارگی خواهند شد و راستی
کهسرسخت ترین توده هاي دشمن ما در برابر ما بنی امیه اند و بنی مغیره و بنی مخزوم
و نیز این سخن او که از راه بوذر رسیده: چون امویان به چهل تن رسند بندگان خدا را بردگان خویش می گیرند و مال خدا را
عطائی براي خویش، و کتاب خدا را مایه اي براي تبهکاري
و نیز این که از طریق حمران بن جابر یمامی آورده اند پیامبر سه بار گفت: واي بر امویان- چنان که در الاصابه- 353:1 آمده-
گزارش بالا را ابن منده آورده است سیوطی نیز در الجامع الکبیر- به گونه اي که از تدوین یافته ي آن 91 و 39:6
[ [ صفحه 32
بر می آید آن را به نقل ازابن منده و بونعیم آورده است.
و نیزاین سخن پیامبر که از طریق ابوذر رسیده است: چون پسران ابو العاص به سی مرد رسند مال خدا را مانند گوي دست به دست
دهند و بندگان خدا را بردگان خویش و دین خدا را وسیله اي براي تبهکاري گیرند. حلام بن جفال گفت: این حدیث را بر ابوذر
انکار کردند و علی (ض) گواهی داد که از پیامبر شنیدم می گفت: آسمان سایه برسر نیفکند و زمین در بر نگرفت کسی راستگوتر
صفحه 26 از 167
از بوذر را، و گواهی می دهم که آن را رسول خدا گفته است.
گزارش بالا را حاکم از چند طریق آورده و به گونه اي که در المستدرك 480:4 می خوانیم او و ذهبی حکم به صحت آن داده اند
چنانچه به نوشته ي کنز العمال- 90 و 39:6 - احمد و ابنعساکر و بویعلی و طبرانی و دار قطنی نیز از طریق بوسعید و بوذر و ابن
عباسو معاویه و بوهریره آن را آورده اند.
و ابن حجر در تطهیر الجنان- حاشیهي صواعق- به سندي که آن را حسن شمرده آورده است که مروان براي حاجتیبر معاویه
درآمد و گفت ": خرج من زیاد است، شده ام پدر ده تن و برادرده تن و عموي ده تن " سپس که برفت معاویه به ابن عباس که با
او بر تختشنشسته بود گفت: ابن عباس تو را به خدا سوگند می دهم که آیا نمی دانیرسول (ص) گفت: چون فرزندان پدر حکم
به سی مرد رسند آیات خدا را میان خود غنیمتی می گیرند و بندگان خدا را بردگانی و کتاب او را وسیله ينیرنگ و فریب و چون
به 407 تن رسند نابودي شان از آن هم زودتر خواهد بود. او گفت: به خدا آري.
و سخن پیامبر با اسنادي که ابن حجر در تطهیر الجنان- حاشیه ي صواعق ص 134 - آن را حسن شمرده: بدترین عربان امویان اند و
بنو حنیفه و بنو ثقیف. ابن حجر گوید: این روایت صحیح است- به گفته ي حاکم به شرط روایت بخاري ومسلم- و آورده اند که
بوبرزه گفت: دشمن ترین تیره ها- یا مردمان- نزدپیامبر امویان بودند.
و نیز این سخناز امیر مومنان: هر امتی را آفتی است و آفت این امت امویان اند. کنز العمال 91:6
[ [ صفحه 33
پس از ملاحظه ي این عمومات و احکام عام- وبه خصوص پس از توجه به آن چه تاریخ هاي مدون و سرگذشت نامه ها ثبت
کرده اند و پس از احاطه به احوال و اوصاف مردمان و آن چه کردند و در گرداب آن افتادند، پس از همه ي این ها داوري در باره
ي سخن قرطبی را می گذاریم بهعهده ي وجدان شما خوانندگان گرامی!
نگاهی در سخن ابن حجر
ابن حجر نیز در صواعق ص 108 می نویسد ": به گفته ي دمیري در حیوه الحیوانابن ظفر گفته: این حکم و نیز بوجهل به داء
العضال (بیماریی سخت و درمانناپذیر) دچار بودند.
و این که پیامبر (ص) حکم و پسرش را لعنت کردزیانی براي ایشان ندارد زیرا او (ص) این کار خود را با گفتارش که در حدیث
دیگر بیان نموده جبران کرده زیرا آن جا می گوید او بشري است و مانند همه ي آدمیان، بر سر خشم می آید و او از خدا خواسته
است که هر کهرا دشنام گفت یا لعنت کرد یا بر او نفرین فرستاد این ها را براي او موجبرحمت و پاکی و کفاره و تزکیه ي او قرار
دهد و آن چه دمیري از ابن ظفر در باره ي بوجهل نقل کرده تاویل بردار نیست به خلاف سخنش درباره ي حکم زیرا او از
اصحاب پیامبر بوده و قبیح و بسیار هم قبیح است که یکی از صحابه به این بیماري دچار شود پس اگراین خبر صحیح باشد باید آن
را حمل براین کرد که وي پیش از اسلام دچار آن بوده است ". پایان
من نمی دانم که آیا ابن حجر می فهمد چه کلماتی از خامه اش تراوش می کند یا نه؟ و آیا این سخنان را از سر شوخی می گوید یا
جدي است؟ اما این که عذر آورده و گفته: لعنت کردن پیامبر (ص) زیانیبه حکم و پسرش نمی رساند... تا پایان، این را از
گزارشی گرفته است که بخاري و مسلم هر یک در صحیح خود آن را از طریق بوهریره آورده اند جز این که او کلماتی از آن را
تحریف نموده و چیزي به آن افزوده و این هم اصل آن: خدایا محمد بشري است و مانند افراد بشر خشم می گیرد و من نزد تو
صفحه 27 از 167
پیمانی گرفتم که با آن مخالفتننمائی پس هر مومنی را که آزردم یا دشنام دادم یا نفرین کردم یا او را تازیانه زدم این ها را براي او
کفارهي گناهانش و موجبی براي نزدیکی وي بهدرگاهت گردان.
[ [ صفحه 34
چنین سخنانی موجب کاستن از مقام پیامبري است به خاطر یک اموي فرومایه، و پنداشتن این که دارنده ي آن مقام همچون انسانی
معمولی است که آنچه دیگران را می شوراند او را هم می شوراند و خود براي اموري خشم می گیردکه شایسته ي خشم گرفتن
نیست و تازه مخالف است با آیه ي قرآن که به موجب آن، پیامبر از سر هوي و هوس سخن نمیگوید و سخن او جز وحیی که به
او می رسد نیست، آري او هم بشري است اما همان طور که در قرآن آمده: بگو من نیز بشري هستم که به من وحی می شود. پس
اگر در وحی بوده است که آن رانده شده و فرزندانش را لعنت کند چه چیزي می تواند او را از لعنت برهاند؟ مگرآن که ابن حجر
بپندارد وحی نیز پیرو هوس هاست. سهمناك است سخنی که از دهان هاشان بدر می آید...
چگونه می شود که لعنت موجب رحمت و تزکیه و پاکی و کفاره ي گناهان گردد با آن کهبه دستور خداوند، به جاي خود خورده
است؟
و چه می کند ابن حجر با این روایت صحیح پیاپی آینده که دشنام دادن به مسلمان فسق است؟
و چگونه ایمانش به او اجازه می دهد که پیامبربه ناروا کسی را دشنام دهد یا لعنت کند یا گزند رساند یا مردي را تازیانه زند؟ همه
ي این ها با مقام عصمت منافی است و خداوند می گوید: کسانی که زنان و مردان مومن را با (انتساب) به کارهائی که نکرده اند-
بیازارند تهمت و گناهی آشکار تحمل کرده اند و در خبر صحیح آمده است که پیامبر، دشنام گوي و بد زبان و لعنتخوان نبود و
خود از نفرین فرستادن بربت پرستان سر باز زد و گفت من براي لعنت فرستادن مبعوث نشدم و مبعوث شدمبراي مهربانی پس او
(ص) با امیدواريبه راه یافتن هدایت در وجود آن مشرکان از لعنت کردن و نفرین فرستادنبر آنان سر باز زد ولی چون در حکم و
فرزندانش
[ [ صفحه 35
امید هیچ خیرينداشت لعنتی بر ایشان فرستاد که رسوائی ابدي را بر ایشان ماندگار ساخت.
آري آن روایت بخاري و مسلم راکه منافی با عصمت رسول است دست هاي آلوده به هوس در روزگار معاویه بیافرید تا هم خود
را به آستان او نزدیک کند و هم با شندرغاز عطاي او طمع خود را پاسخ بگوید و هم در نزد خاندان ابو العاص که در چشم او
مقرب بودند دوستانی بیابد. و هر که خواهددر این زمینه با مباحثی گسترده تر ازآن چه این جا یاد کردیم آشنا شود، بهکتاب"
- بوهریره " بنگرد که سرور ما عبد الحسین شرف الدین عاملی نگاشته است- ص 118 تا 129
گرفتیم که العیاذ بالله، ما در پذیرفتن افسانههائی که ابن حجر درباره ي پیامبر معصوم و مقدس آورده با وي همداستان شدیم ولی
آن بی خبر چه نیرنگی سوار می کند که آیات نازل شده درباره ي حکم و فرزندانش را توجیه بنماید؟ آیا در آن، گزندي می
بیند؟ یا آن را هم مایه ي رحمت و تزکیه و کفاره يگناهان و پاکی می انگارد؟
و چه بسیار فاصله است میان عقیده ي ابن حجر درباره حکم و میان سخن بوبکر بهعثمان درباره ي وي- که بیاید-: راه عمویت به
سوي آتش است. و میان سخن عمر به عثمان: واي بر تو عثمان درباره ي لعنت شده و رانده شده ي پیامبر و دشمن خدا و رسول او
صفحه 28 از 167
با من سخن می گوئی؟
اما این که خواسته استچاره اي براي بیماري حکم بیاندیشد خود می داند که داغی ننگین تر از اینها به وي خورده که همان لعنت
و طرد شدن به وسیله ي پیامبر باشد. چرا کهلعنتی، پیامبر را در راه رفتنش مسخره می کرد تا نفرین حضرت او، را گرفت. و با همه
ي این ها آیا باز همصحابی بودن او سودي برایش دارد؟ و آیا دزدي را که در کنار صحابه جاي گرفته تا مال هاشان را برباید و
میانایشان آشوبها برپا کند اصلا می توان به عنوان صحابی پیامبر یاد کرد و به این سان فضلیتی هر چه چشمگیرتر به ويبخشید؟ آیا
منافقانی را که آن روز در مدینه بودند می توان از مصاحبان پیامبر شمرد که قرآن درباره ي ایشانگوید ": برخی از مردم مدینه نیز
در نفاق فرو رفته اند " اگر صرف مصاحبت با پیامبر بتواند نظایر حکم را پاك بنماید به طریق
[ [ صفحه 36
اولی آنمنافقان را پاك می کند زیرا پرده از کار ایشان برداشته نشد بر خلاف حکم که در دوره ي رسول و دو خلیفه ي
نخستپرده از کارش برداشتند تا برادرزاده اش خواست او را از آن رسوائی برهاند و بدان گونه گوئی یک دسته گیاه خشک وتر
آمیخته را میان مشتی مرغکان پیاپی آینده بیافزود و کینه هاي به خاك سپرده شده را به درد آورد و نمایان ساخت و آن چه را می
رفت فراموش شود به یادها آورد.
وانگهی گیرم که مصاحبت با پیغمبر، بیماري هاي جان وامراض دل را از میان می برد ولی آیا دردهاي جسمانی را هم نابود می
کند؟ در کتاب هاي طب ندیده ایم که چنین اعجازي را براي آن یاد کرده و آن را از جمله دواهائی شمرده باشند که برايدردي از
دردها سودمند است- و از جمله براي آن بیماري سخت و درمان ناپذیر که ابن حجر پنداشته است صرفا به خاطر مسلمان و صحابی
بودن حکم نباید در وي راه یابد و جایز دانسته است که ابتلاي او به این بیماري، پیش از پیوستنش به مسلمانان باشد که زنده باد
این طب نو ظهور!
بسیار ممکن می نماید که این بیماري سخت و درمان ناپذیر از علل رانده شدن آن مرد از مدینه بوده و پیامبر نخواسته است که میان
یاران او و در پایگاه پیام آوري اش فردي رسوا مانند او باشد.
گفتگو را که با یکدیگر به اینجا رساندیم و حکم و ارج او را که در ادوار زندگی اش- چه در دوره ي مسلمانی و چه در دوره
جاهلیت- شناختیم اینک اشعاري را بخوان که سالم بن وابصه براي تقرب به معاویه بن مروان بن حکم سروده و گفته:
"هنگامی که یک روز امویان به افتخار کردن پردازند
قریش خاموش می ماند و گوید آنان اندکان فضل و بخشش
و چون گفته شود: بهترینتان را بیاورید
همههمداستان شوند که بهترین همه ي مردم حکم است
مگر نه شما زادگان مروان، باران کشور مائید
-و آن هم هنگامی که سال قحطی از پر شدن مشگ ها جلوگیري می کند"-
سبحان الله چه خواهد بود ارزش آدمیانی که بهترینشانحکم باشد و چه
[ [ صفحه 37
صفحه 29 از 167
حکمی دارد آن خشکسالی اي که باران آن، فرزندان مروان باشند؟ این سخنان هیچنیست مگر افسانه هاي پیشینیان که
دستتندروان در برتر خوانی ها آن را ساخته است.
باز خواستی از عثمان در پناه دادن به حکم
با من بیائید تا از خلیفه بپرسیم چرا لعنت شده و طرد شده ي رسول (حکم) را پناه داده با آن که در برابر چشم و بیخ گوش خودش
بود که آیات قرآن در مذمت وي فرود آمد و لعنت هاي پیوسته- از زبان پیامبر- هم به سوي او سرازیر شد هم به سوي کسانی که
از پشت او بدر آمدند- به جز مومنان ایشان که بسیار اندکند- این کار عثمان چه مجوزي داشت و چرا او را به مدینه ي پیامبر
برگرداند با آن که وي (ص) او و پسرانش را از آن شهر طرد کرده بود تاآن جا را از پلیدي ها و ناپاکی هاي امویان پاك کند و
عثمان از بوبکر و سپس عمر خواست که او را برگردانند و هر دوي ایشان گفتند گرهی را که پیامبر زده من باز نمی کنم و حلبی
درسیره 85:2 می نویسد: به او (حکم) می گفتند: رانده شده و لعنت شده ي پیامبر. و پیامبر او را به طائف راند و تا پایان روزگار
پیامبر و بخشی از روزگار بوبکر در آن جا درنگ کرد و چون عثمان از بوبکر خواست که اورا به مدینه بیارد وي نپذیرفت و در
پاسخ عثمان که گفت: عموي من است گفت: راه عمویت به سوي آتش است هیهات هیهات که چیزي از آن چه را پیامبر انجام
داده من تغییر دهم به خدا که هرگز او را باز نمی گردانم و چون بوبکر مرد و عمر بر سر کار آمد عثماندر باره ي حکم با او به
سخن پرداخت واو گفت: واي بر تو عثمان در باره ي لعنت شده و طرد شده ي پیامبر و دشمن خدا و پیامبر با من سخن می گوئی؟
پساز آن چون عثمان خلافت یافت وي را بهمدینه برگردانید و این کار بر مهاجران و انصار گران آمد و بزرگان صحابه آن را
منکر شمردند و این خود از بزرگ ترین عوامل شورش علیه او بودپایان سخن حلبی. آیا خلیفه سرمشقی نیکو در پیامبر براي خود
نمی یافت باآن که خدا می گوید: راستی که براي شما در پیامبر سرمشقی نیکو است، براي آن کسان که امیدوار به خدا و روز
[ [ صفحه 38
قیامت باشند و خدا را بسیار یاد کنند یا مگر قبیله و خویشان او در نزد وي محبوب تر از خداو رسول بودند با آن که گفته ي قرآن
در برابر وي بود: بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و خویشانتان و اموالی که به دست آورده اید و تجارتی که
از کسادآن می هراسید و مسکن هائی که بدان خوشدلید نزد شما از خدا و پیغمبر او و جهاد در راه وي محبوب تر است، انتظار برید
( تا خدا فرمان خویش بیاردکه خدا گروه عصیان پیشگان را هدایت نمی کند (توبه آیه ي 24
وانگهی خلیفه با چه مجوزي آن همه بخشش هاي کلان از حقوق و سهمیه هاي مسلمانان رابر آن مرد روا داشت؟ و آن هم پس از
دادن سرپرستی به او در کار گرفتن صدقات که شرط آن، اعتماد به شخص و درستکار بودن او است و لعنت شده نه درستکار است
و نه مورد اعتماد.
باز خواستی در مورد صدقات قضاعه
و پساز این ها از حکم و خلیفه اي که او را به کار گماشته می پرسیم چه موجبی داشت که اموال صدقات قضاعه را به مرکز
خلافت حمل کنند با این که بنابرآن چه در ص 16 گذشت در سنت اسلام، ثابت چنان است که باید آن را میان فقراي همان محل
بخشش کنند و اقوال فقها نیز همین را می رساند، بوعبید در الاموال ص 596 می نویسد: امروز همه ي علما اجماع دارند بر پیروي از
همان سنت ها و می گویند مردم هر شهرياز شهرها یا اهل هر آبی از آب ها تا وقتی که در میان خودشان نیازمند هست- یکی و
صفحه 30 از 167
بیشتر- سزاوارترند به استفاده از صدقات خودشان هر چند کار به آن جا کشد که همه ي صدقاتشان به هزینه ي خودشان رسد و
کارگزار صدقه وقتی بر می گردد چیزي به همراه نداشتهباشد، و احادیث هم که آمده همین دستور را روشن می کند ". سپس
احادیثی ذکر کرده و در ص 597 می نویسد: بوعبید گوید: همه ي این احادیث، ثابت می کند که هر قومی به استفاده از صدقات
خود سزاوارترند، تا آن گاه که دیگر نیازي به آن نداشته باشند و این استحقاق خاص را که براي ایشان در مقابل دیگر فقرا قائلیم بر
اساس سنتی است که احترام همسایگی و نزدیک بودن خانه شان را بهخانه ي ثروتمندان ثابت می کند. پایان
آیا در میان قضاعه هیچ نیازمندي نبود تا به وي داده شود و آیا در مدینه هیچ
[ [ صفحه 39
یک ازفقراي مسلمانان نبودند تا آن ثروت کلان میان ایشان به مساوات تقسیم شود؟ با آن که: صدقات تنها براي تهیدستان است و
مستمندان و کارگزارانآن تا پایان آیه... پس اختصاص دادن آن ها به حکم براي چه بوده است؟
با من به سراغ بیچاره ي صاحب ثروتی بیائید که بخواهد یا نخواهد صدقات رااز او می گیرند و او هم میداند که آناموال از دست
آن گردنکشان یا آن باجگیرهاي سیه روي همچون حکم و مروان و ولید و سعید به کجا سرازیر می شود و به یاري آن، چه گناهان
و پرده دري ها به انجام می رسد و هنوز هم گوش او از آواي آن چه خالد بن ولید،- شمشیر خدا (!!!)- با مالک بن نویره و زن و
کسان و دارائی اش کرد تهی نشده است با آن که او از خوانندگان قرآن می شنید که این آیه را می خواندند: از اموال ایشان صدقه
( اي بگیر و بوسیله ي آن ایشان را پاك نما و تزکیه کن (سوره ي توبه آیه ي 140
اکنون آیا چنان بیچاره اي، گرفتن این اموال را براي پاك و تزکیهشدن می بیند؟ داوري تنها با خداست.
آري روسبی باز ثقیف- مغیره بن شعبه- می گوید: پیامبر به ما دستور داد که صدقات را به ایشان رد کنیم و حسابآن با ایشان
است و ابن عمر می گوید: آن را به ایشان دهید هر چند که با آن باده گساري کنند و می گوید: آن را به امیران رد کنید هر چند
که با آن بر سر سفره هاشان گوشت سگ ها را پارهپاره کنند
ما هیچ ارزشی براي این فتوي ها قائل نیستیم و گمان نمی کنم که پژوهش گران نیز ارجی به آن نهندزیرا که آن ها زائیده ي خوش
بینی هائی خشک و خالی است و درباره ي چنان امیران- با اسنادي که حاکم و ذهبی حکم به صحت آن داده اند- از طریق جابر
پسر عبد الله انصاري رسیده است که پیامبر به کعب بن عجره گفت: اي کعب خدا تو را از امارت بیخردان پناه دهد پرسید اي رسول
خدا امارت بیخردان چیست؟ گفت امیرانی که پس ازمن خواهند بود، نه با راهنمائی هاي من به راه می آیند و نه شیوه ي مرا روش
خود می گردانند پس کسانی که ایشان را به- دروغگوئی شان تصدیق کنند و بر ستمکاري شان یاري شاندهند از من نیستند و من
از
[ [ صفحه 40
آنان نیستم و بر حوض من وارد نمی شوند و کسانی که ایشان را به دروغ گوئی شان تصدیق نکنند و بر ستمکاري شان یاري شان
ندهند آنان از من اند و من از آنانم و بر حوض من وارد می شوند.
با این حساب، دادن صدقات به آن امیران از روشن ترین نمونه هاي کمک به گناه و کین توزي است و در قرآن آمده است: یاري
دهید یکدیگر را در کار نیک و در پرهیزکاريو یاري ندهید در گناه و کین توزي. سوره مائده آیه 2
صفحه 31 از 167
وانگهی صدقات مانندمقرري هاي مالی اي است در دارائی ثروتمندان براي گذران تهیدستان توده، امیر مومنان گوید: خداوند در
اموالاغنیاء چیزي را واجب گردانیده است کهتهیدستان را بسنده باشد پس اگر ایشانگرسنه و برهنه بمانند یا به سخنی افتند براي
آن است که اغنیاء حقوقی را که بر گردن ایشان بوده نداده اند و در آن هنگام بر خدا سزاوار است که ایشان را به پاي حساب کشد
و عذاب کند(اموال از بوعبید ص 595 المحلی از ابن حزم 158:6 و خطیب نیز آن را در تاریخ خود مرفوعا از طریق علی از رسول
گزارش کرده است)
روایت بالا بهاین عبارت هم آمده: خداوند قوت بینوایان را در اموال اغنیا نهاده، پس هیچ تهدیستی گرسنه نماند مگر براي آنچه
.( دولتمندي با (ادا نکردن) آن بهره مندي یافته و خدا آنان را از این (کوتاهی) بازخواست می کند (نهج البلاغه 214:2
این است برنامه ي صدقات در آئین پاك ما. و این است که دارنده ي مال را پاك و تزکیه می کند و ننگ عقاید تباه فقرا را- که
راه آشتی را می بندد و جویبار صافی زندگی را تیره می سازد- از دل اجتماع می زداید.
تازه خلیفه مدعی است که پیامبر پس از گفتگو با او وعده داده بود که حکم را باز گرداند، که اگر به راستی چنین وعده اي در
کار بود باید پرسید چرا هیچکس به جز عثمان از آن مطلع نشد و چرا دو خلیفه ي سابق از آن، آگاهی نیافتند؟ و
[ [ صفحه 41
هنگامی که او براي برگرداندن حکم با آن دو سخن گفت و به گونه اي که دیدي از ایشان تو دهنی خورد چرا آن موقع جریان
وعدهرا نگفت یا مگر آن دو به گزارشگري او اطمینان نداشتند؟ که این هم مشکل دیگري است و شاید هم روایت او را تصدیق
کردند ولی دیدند که پیامبر وعده کرده حکم را برگرداند و بر نگردانده- و شاید هم مصلحت موجود در عمل یا شرایط و امکانات
اجازه نداد که آن وعده را عملی کند- تا درگذشته، ولی از کجا می توان فهمید که بعدها شرایط و امکاناتی براي برگرداندن او
آماده شده که پیامبر درآن هنگام، برگرداندن او را مجاز می شمرده؟ و اگر شبهه اي هم وجود داشت که می توان او را برگردانید
دو خلیفهي نخست هنگامی که عثمان درباره ي او با ایشان سخن گفت به آن عمل می کردندولی آن دو، چنین شبهه اي را در کار
ندیدند و آن را کوچکترین اشاره اي ازپیامبر نشمردند که برگرداندن حکم را اجازه دهد بلکه آن را گرهی- زده شدهبا دست
پیامبر- دانستند که باز کردنی نیست و در ملل و نحل شهرستانی 25:1 می خوانیم که: آن دو، درخواست عثمان را نپذیرفتند و عمر
دستور داد حکم را از آن جائی هم که هست- در یمن- چهل فرسنگ دورتر کنند (پایان) و به همین علت است که ابن عبد ربه در
العقد و ابوالفدا در تاریخخود 168:1 ، حکم را هم رانده شده ي پیامبر می شمارند و هم رانده شده ي بوبکر و عمر و به همین گونه
همه ي صحابه هیچ مجوزي براي برگرداندن آن مرد و فرزندانش نمی شناختند وگرنه آنرا دستاویزي براي نکوهش وي نمی
گرفتند و او را در کاري که کرد معذورشمی داشتند- زیرا در میان ایشان کسی بود که وعده هاي پیامبر بر وي پوشیدهنماند.
البته خلیفه عذر دیگري هم داشت، زیرا به گفته ي ابن عبد ربه درالعقد الفرید 272:2 چون عثمان، حکم رانده شده ي پیامبر و
رانده شده ي بوبکر و عمر را به مدینه برگرداند مردم در این باره به سخن پرداختند و عثمان گفت: چه کاري را مردم بر من
نکوهش می کنند؟ من به خویشاوندي رسیده و چشمی را روشن کرده ام پایان. ما نمی خواهیم با بررسی سخن خلیفه عواطف این
و آن را جریحه دار کنیم و در مفهوم آن نیز سخن دراز نمی کنیم وبزرگوارانه از سر آن می گذریم و اما تو اگر حکم و زادگانش
[ [ صفحه 42
صفحه 32 از 167
را بشناسی می دانی که برگرداندن آنانبه مدینه و سپردن کارها به دست ایشانو چیرگی بخشیدن آنان بر نوامیس اسلامی و مقرر
داشتن چراگاه اختصاصی براي ایشان- که در ص گذشت- تبهکاريبزرگی درباره ي توده بود که نه آمرزیدنی است و نه هرگز با
آن روشن شده است.
[ [ صفحه 43
بذل و بخشش هاي خلیفه به مروان
اشاره
( خلیفه به عموزاده و شوهر دخترش ام ابان که مروان بن حکم بن ابو العاص باشد یک پنجم از همه ي غنائم افریقیه را که ( 500000
دینار طلا می شد بخشید و در همین باره است که عبد الرحمن بن حنبل جمحی کندي خطاب به خلیفه می گوید:
- "با سخت ترین گونه اي که به توان- به خدا سوگند یاد می کنم
که خدا هیچ کاري را مهمل رها نکرده است.
ولی تو براي ما آشوبی آفریدي
تا براي تو (به وسیله ي تو؟) آزموده شویم یا تو خود آزموده شوي
بهراستی که آن دو خلیفه ي درستکار
نشانه هاي راه راست را بیان کردند و راهنمائی بر همان است.
نه از سر نیرنگ درمی را برگرفتند و نه درهمی در کار هوس نهادند.
آن لعنتی را خواندي و به خود نزدیک کردي
و این باروش گذشتگانت مخالف بود و
- با ستمکاري در حق بندگان- خمس ایشان را
به مروان بخشدي و چراگاه اختصاصی درست کردي ".
ابن قتیبه در المعارف ص 84 و ابو الفدا در تاریخ خود 168:1 ، گزارشی به گونه ي بالا دارند و بلاذري در الانساب 38:5 شعرهائی
شبیهشعرهاي بالا را آورده و آن را از اسلمبن اوس بن بجره ي ساعدي خزرجی دانستهو او همان است
[ [ صفحه 44
که از دفن عثمان در بقیع جلوگیري کرد و اینهم شعرها به روایت بلاذري:
"به خداي پروردگار بندگان سوگند می خورم
که خدا آفریده اي را مهمل نگذاشت
آن لعنتی را خواندي و به خویش نزدیک کردي
و این کار با شیوه گذشتگان مخالف بود
- بلاذري گوید: مقصود وي حکم پدر مروان است-
صفحه 33 از 167
و- با ستمکاري در حق بندگان- خمس ایشان را،
به مروان بخشیدي و چراگاه اختصاصی درست کردي
و مالی که اشعري از خراج و مالیات برایت آورد
به کسی که می بینیرساندي
اما آن دو خلیفه ي درستکار
هنگامی که نشانه هاي راه راست را- که علامت راهنما بر آن بود- بیان کردند
نه درهمی را از سر نیرنگ برگرفتند
و نه درهمی را در راه هوس خرج کردند ".
اشعار بالا را ابن عبد ربه نیز در العقد الفرید 261:2 یاد کرده و از عبد الرحمن دانسته و بلاذري از طریق عبد الله بن زبیر آورده است
که عثمان در سال 27 ما را به جنگ افریقیه فرستاد و عبد الله بن سعد بن ابی سرح غنائم زیادي به چنگ آورد پس عثمان خمس
غنائم را به مروانبن حکم بخشید و در روایت بو مخنف می خوانیم که وي: آن خمس را به مبلغ 200000 دینار طلا بخرید و چون
با عثمان به گفتگو پرداخت وي آن را به او بخشید ولی مردم این کار را بر عثمان ناپسند شمردند
و به گونه اي کهابن کثیر یاد کرده واقدي آورده است که بطریق افریقیه با او مصالحه کرد با دادن دو هزار هزار دینار و بیست هزار
دینار طلا و عثمان همه ي آن ها را با گشاده دستی یک روزه به خانوادهي حکم- و به قولی به خانواده ي مروان
[ [ صفحه 45
واگذاشت.
و در روایت طبري از واقدي از اسامه بن زیداز ابن کعب می خوانیم که چون عثمان، عبد الله بن سعد را به افریقیه فرستادمبلغی که
بطریق افریقیه (جر جیر) با پرداخت آن با ایشان مصالحه کرد ( 2520000 ) دینار بود پس شاه روم نیزپیکی بفرستاد و بفرمود تا
همانگونه که عبد الله بن سعد از ایشان گرفته بود او هم 300 قنطار پول از آنان بگیرد- تا آن جا که می گوید: مبلغیکه عبد الله بن
سعد با گرفتن آن با ایشان مصالحه کرد 300 قتطار طلا بود که عثمان دستور داد آن را به خاندان حکم دادند. گفتم: یا به مروان؟
گفت: نمی دانم.
و ابن اثیر در الکامل 38:3 می نویسد: خمس افریقیه را به مدینه حمل کردند و مروان آن رابه ( 500000 ) دینار طلا بخرید و عثمان
آن را از غنائم بکاست و این از آن عیب ها بود که بر او گرفته شد و این نیکوتر سخنی است که درباره ي خمسافریقیه گفته شد
زیرا بعضی از مردم گویند عثمان خمس افریقیه را به عبد الله بن سعد بخشید و برخی گویند آن را به مروان حکم بخشید و با این
تفصیل ظاهر می شود که خمس غنائم جنگ اول را به عبد الله بخشیده و خمس غنائم جنگ دوم را- که در طی آن تمامی افریقیه
فتح شد- به مروان بخشید و خدا داناتر است.
و بلاذري وابن سعد آورده اند که عثمان سند مالکیت یک پنجم از غنائم مصر را به مروان بخشید و خویشانش را ثروت بخشیدو
این کار خود را با تاویل هائی همانصله اي دانست که خدا دستور آن را داده است و خود مال ها برگرفت و از بیت المال قرض
گرفت و گفت ابوبکر و عمر آن چه را از این اموال، مال ایشان بود رها کردند و من آن را برگرفتم و میان خویشانم بخش کردم.
ومردم این کار را بر او ناپسند شمردند.
و بلاذري در الانساب 28:5 از طریق واقدي آورده است که ام بکر بنت مسور گفت: چون مروان خانه ي خود را در مدینه بساخت
صفحه 34 از 167
مردم را به سور آن دعوت کرد
[ [ صفحه 46
و مسور نیز از مدعوین بود پس مروان هنگام گفتگو با ایشان گفت: به خدا که براي ساختن این خانه ام یک درهم و بیشتر از مال
مسلمانان خرج نکرده ام مسور گفت اگر غذایت را می خوردي و چیزي نمی گفتی برایت بهتر بود تو با ما به جنگ افریقیه آمدي و
از همه ي ما اموال و کمک کاران و بردگانت کمتر بود و بارتسبک تر پس پسر عفان- عثمان- خمس افریقیه را به تو بخشید و تو
را کارگزار صدقات گردانید و تو اموال مسلمانان را برگرفتی. مروان شکایت او را به عروه برد و گفت با آنکه من او را اکرام می
کنم با من درشتی می نماید.
ابن ابی الحدید در شرح 67:1 می نویسد: عثمان بفرمود تاصد هزار سکه از بیت المال به مروان دادند و دختر خویش ام ابان را به
همسري او درآورد و زید بن ارقم ماموربیت المال با کلیدهاي بیت بیامد و آنرا پیش روي عثمان نهاد و بگریست عثمان گفت:
گریه می کنی که من صله رحم کرده ام گفت نه ولی گریه می کنم چون به گمانم تو این مال را عوض مالیگرفته اي که در
روزگار پیامبر در راهخدا خرج کردي. اگر صد درهم نیز به مروان بدهی زیادي است. گفت: پسر ارقم کلیدها را بیند از که ما کسی
جزتو را پیدا می کنیم. و بوموسی با ثروت هائی کلان از عراق بیامد و همه ي آنها را عثمان میان امویان بخش کرد.
و حلبی در سیره 87:2 می نویسد: ازجمله اموري که مقدمه ي نکوهش عثمان گردید آن بود که وي به پسر عمویش مروان بن
حکم صد و پنجاه هزار اوقیه ببخشید.
مروان و چه مروانی
در ص گذشت که مطابق اخبار صحیح پیامبر پدراو را با آن چه از صلب وي بدر آید لعنت کرد و همان جا گفتیم که مطابق خبر
صحیح، عایشه به مروان گفت: پیامبر پدرت را لعنت کرد پس تو خرده ریزه اي از لعنت خدائی.
و حاکم در مستدرك 479:4 از طریق عبد الرحمن بن عوف روایتی آورده و حکم به صحت آن کرده که به موجب آن: در مدینه
براي هیچ کس فرزندي زائیده نمی شد مگر آن را به نزد پیامبر می آوردند پس چون مروان بن حکم را بر او
[ [ صفحه 47
درآوردند گفت: او قورباغه پسر غورباقه، لعنتی پسر لعنتی است.
گزارش بالا را هم دمیري در حیاه الحیوان 399:2 آورده است و هم ابن حجر در صواعق ص 108 و هم حلبی در سیره 377:1 و
شاید معاویه نیز با اشاره به همان گزارش است که به مروان می گوید: بچه قورباغه تو آن جا نبودي- که این سخن را ابن ابی
الحدید از وي نقل کرده است: 56:2
و ابن النجیب از طریق جبیر بن مطعم آورده است که گفت: ما با پیغمبر (ص) بودیم که حکم بگذشت و پیامبر گفت: واي بر امت
من از آن چه در صلب این است
و در شرح ابن ابی الحدید به نقل از استیعاب می خوانیم که یک روز علی مروان را نگریست و به او گفت واي بر تو و واي بر امت
محمد از دست تو و خاندانت هنگامی که موي دو بنا گوشت سپید شود- و به عبارت ابن اثیر:- واي بر تو و واي بر امت محمد از
صفحه 35 از 167
دست تو و پسرانت ". اسد الغابه 348:4 " و به گونه اي که در کنز العمال 91:6 می خوانیم ابن عساکر آن را به عبارتیدیگر
گزارش کرده است.
و روزي که حسنین به امیرمومنان گفتند: مروان با تو بیعت می کند گفت: مگر پس از قتل عثمان با من بیعت نکرد. مرا نیازي به
بیعت او نیست دستش دست یهودي است اگر با دستش با من بیعت کند با پشتش نیرنگ می زند او را سلطنتی خواهد بود که به
اندازه ي لیسیدن سگ بینی خود را طول می کشد. او است پدر چهار قوچ و مردم از دست اوو فرزندانش روزي سرخ خواهند دید
نهج البلاغه.
ابن ابی الحدید در شرح 53:2 می نویسد: این خبر از طرق بسیار روایت شده و زیادتی اي در آن روایت شده که صاحب نهج
البلاغه یاد نکرده و آن این سخن علی (ع) است درباره مروان: او پس از آن که موهايدو بنا گوشش سپید می شود، بیرق ضلالتی
بر می دارد و او را سلطنتی خواهد بود... تا پایان
این زیادتی را ابن ابی الحدید از ابن سعد گرفته که او در طبقات خود 30:5
[ [ صفحه 48
چاپ لیدن- گوید: روزي علی به او نگریست و گفت: پس از آن که موهاي دوبنا گوشش سپید می شود البته بیرق ضلالتی را بلند
خواهد کرد و او را سلطنتی خواهد بود که باندازه ي لیسیدن سگ، دماغ خود را طول می کشد. پایان و این حدیث چنان چه می
بینی غیر از آن است که در نهج البلاغه وجود دارد و چنان که ابن ابی الحدید پنداشته زیادتی اي براي آن نیست و آنزیادتی در
روایتی هم که دختر زاده ي ابن جوزي در تذکره اش ص 45 آورده نیست و خدا دانا است.
بلاذري در الانساب 126:5 می نویسد مروان را خیطباطل لقب داده بودند چرا که دراز بود و باریک همچون تار عنکبوت ماننديکه
در سختی گرماي هوا دیده می شود و شاعر- که گویا برادرش عبد الرحمن بن حکم باشد- گفته:
"به جان تو سوگندمن نمی دانم
و از زن آن کس که پس گردنی خورد می پرسم او چه می کند
زشت روي گرداند خدا گروهی را که خیط باطل را بر مردم فرمانروا گردانیدند
تا به هر کس خواهد ببخشد و هر که را خواهد محروم سازد ".
و بلاذري در الانساب 144:5 هنگام یاد کردن از کشته شدن عمرو بن سعید اشدق که عبد الملک بن مروان او را کشت این شعررا
از قول یحیی بن سعید- برادر اشدق- نقل کرده است:
"اي پسران خیط باطلبه عمرو نیرنگ زدید
و مانند شما کسان، سراها را بر نیرنگ بنیاد می نهند".
و ابن ابی الحدید در شرح خود 55:2 می نویسد عبد الرحمن بن حکم درباره ي برادرش شعري دارد به این مضمون:
"اي مرو من همه ي بهره ي خویش را ازتو
به مروان طویل و به خالد و عمرو دادم
اي بسا پسر مادري که افزاینده ينیکی ها است و نکاهنده ي آن
[ [ صفحه 49
صفحه 36 از 167
و تو آن پسر مادري که کاهنده ايو نیافزاینده".
و این هم از شعر مالک الریب که سرگذشتش در " الشعر و الشعراء " به قلم ابن قتیبه آمده که در هجو مروان گوید:
"به جان تو سوگند که مروان بر امور ما فرمان نمیراند
ولی این دختر جعفر است که براي ما فرمان می راند
اي کاش آن زن بر مافرمان روا بود
و اي کاش که تو اي مروان از.. داران می شوي. "
و هیثمی در مجمع الزوائد 72:10 از طریقبویحیی آورده است که وي گفت: من میان مروان- از سوئی- و حسنین از سوئی بودم و
به یکدیگر دشنام می دادند و حسن، حسین را آرام می کرد ومروان گفت: شما خانواده اي نفرین شده هستید حسن در خشم شد و
گفت: گفتی خانواده اي نفرین شده؟ به خدا سوگند که خدا تو را همان هنگام که درصلب پدرت بودي لعنت کرد. این گزارش را
سیوطی به نقل از ابن سعد و بویعلیو ابن عساکر در جمع الجوامع آورده است چنان که در تدوین یافته ي کتاب او 90:6 می توان
آن را یافت.
مروان را بهتر بشناسیم
اشاره
آن چه کاوشگران با تامل و تعمق در روش مروان و کارهاي او در می یابند این است که وي هیچ ارزشی براي قوانین دین پاك
ننهاده و آن ها را همچون برنامه هاي سیاسی روزانه تلقی می کرده و از همین روي نه از باطل کردن چیزي از آنها پروا داشته و نه
از دگرگون ساختن آن ها مطابق آنچه موقعیت ها مقتضی باشد و شرایط اجازه دهد. و اینک براي گواهی خواستن به این سخنان،
چندي از کارهاي سهمناکش را یاد می کنیم که آن چه را نیز نمی آوریم به همین ها قیاس باید کرد:
-1 امام حنبلیان احمد در مسند خود 94:4 از طریق عباد بن عبد الله بن زبیر آورده است که چون معاویه براي حج بر ما در آمد ما نیز
همراه او به مکه شدیم و او با ما نماز ظهر را دو رکعت خواند و سپس به سوي دار الندوه بازگشت- با آن که
[ [ صفحه 50
عثمان موقعی که نماز را در سفر تمام می خواند، چون به مکه می آمد در آن جا هر یک از نمازهاي ظهر و عصر و عشاء را چهار
رکعت می خواند و چون به سوي منی و عرفات بیرون می شد نماز را شکسته می خواند و چون از حج فراغت می یافت و در منی
اقامت می کرد نماز را تمام میخواند تا از مکه خارج می شد- با اینسوابق بود که چون معاویه نماز ظهر رابا ما دو رکعت خواند
مروان بن حکم و عمرو بن- عثمان به سوي او برخاسته وگفتند: هیچ کس پسر عموي خویش را زشتتر از این سان که تو عیب
کردي عیب نکرد به آن دو گفت: چگونه؟ گفتندش: مگر نمی دانی او نماز را در مکه تمام می خواند گفت واي بر شما آیا روش
درست بجز آن بود که من عمل کردم؟ من با پیامبر و با ابوبکر و عمر نماز را به این گونه خواندم گفتند پسر عمویت آن را تمام
خوانده و مخالفت تو با او عیبجوئی از او است. پس معاویه چون به نماز عصر بیرون شد آن را با ما چهار رکعت خواند.
این روایت را هیثمی نیز در مجمع الزوائد 156:2 به نقل از احمد و طبرانی آوردهو گوید رجال زنجیره ي احمد مورد اطمینان اند.
پس اگر بازي کردن مروان و خلیفه ي وقتش معاویه، با نمازي که ستون دین است بدرجه اي باشدکه نگهداشتن جانب عثمان را-
صفحه 37 از 167
در کار وي که مخالف با کتاب خدا و سنت رسول است. بر عمل به سنت رسول مقدم بدارند تا آن جا که معاویه نیز در برابر او سر
فرود آرد و به خاطر فتواي ناروائی که برگزیده نماز عصر را چهاررکعت بخواند، در این هنگام بازي کردنآن ها با دین، در آن
سلسله از احکامکه کم اهمیت تر از نماز است تا چه درجه بوده است؟
و اگر تعجب کنی جا دارد که او مخالفت با فتواي مخصوص عثمان را موجب عیبجوئی بر وي می شمارد و به خاطر پرهیز از
عیبجوئی، دستور دینی ثابت را دگرگون می سازد ولی مخالفت با پیغمبر و آنچه را او آورده ناپسند نمی شمارد که به خاطر آن
بدعت هاي باطل را رها کند.
و اینهم از عجایب است که معاویه را از مخالفت با فتواي عثمان منع کنند ولی کسی را که با دستور پیامبر به مخالفتبرخاسته از
مخالفت باز ندارند. آیا اینان از بهترین گروهی اند که خروج داده شدند براي مردم که امر بمعروف ونهی از
[ [ صفحه 51
منکر می کنند و به خدا ایمان دارند؟ و از همه ي اینها شگفت تر آن که این بازي کنندگان با دین خدا را، عادل بشمار آرند با
آن که سرگذشت ایشان این است و اندازهي خضوعشان در برابر دستورهاي دین این.
-2 بخاري از طریق بوسعید خدري آورده است که وي گفت: در روزگار فرمانداري مروان بر مدینه در عید فطر یا قربان با وي
بیرون شدم پس چون به محل نماز خواندن رسیدیم دیدم کثیر بن صلت منبري برپا کرده و مروان می خواهد پیش از نماز خواندن
بر فراز آن رود پس من پیراهن او را گرفته کشیدم او نیز مرا بکشید و بالا رفت و پیش از نماز، خطبه خواند من گفتم به خداکه
سنت را تغییر دادید گفت: ابو سعید آن چه تو می شناسی از میان رفته- گفتم: به خدا که آن چه می شناسم بهتر است از آن چه
نمی شناسم گفت: چون مردم پس از نماز براي ما نمی نشستند خطبه را براي پیش از نمازگذاشتم و در عبارت شافعی می خوانیم
که مروان گفت: ابو سعید آن چه تو می شناسی متروك شد.
می بینی که مروان چگونه سنت را دگرگون می سازد و چگونه با دهان پر سخنی می گوید که هیچ مسلمانی را نرسد بگوید؟ که
گویااین تغییر و تبدیل ها به دست او سپرده شده بود و گویا رها کردن سنت در آغاز- که انگیزه اش گستاخی به خدا و رسول بود
می تواند مجوزي براي آن باشد که همیشه سنت متروك بماند. چرا سنتی را که بوسعید می شناخت از میان رفت و چرا متروك
ماند؟
آري مروان این روش را به دو لحاظ برگزیدهبود: یکی براي پیروي از شیوه ي عمو زاده اش عثمان و دیگر از این روي که او در
خطبه اش به امیرمومنان بد می گفت و اورا دشنام می داد و لعنت می کرد این بود که مردم از پاي منبرش میپراکندند و او هم
خطبه را بر نماز مقدم داشت تا پراکنده نشوند و سخنان سهمناکی را که بر زبان می آرد بشنوندو گفته هاي گناه آلود و هلاك
کننده ياو به گوش ایشان برسد. برگردید به آن چه مفصلا در ص 272 و 273 از برگردان فارسی ج 15 آوردیم.
و از آنچه در ص 274 از همان جلد از سخن عبد الله بن زبیر آوردیم (= همه ي سنت هاي رسول دگرگون شد حتی نماز) روشن
می شود که دگرگونی
[ [ صفحه 52
همه جانبه در سنت ها و بازي کردن هوسها با آن، فقط منحصر به مورد خطبه يپیش از نماز نبوده بلکه به بسیاري ازاحکام راه
صفحه 38 از 167
یافته است و پژوهشگرانی کهدر ژرفناي کتب سرگذشت نامه و حدیث فروبروند آن ها را خواهند یافت.
دشنام مروان به علی
-3 دشنام دادن مروان به امیر مومنان (ع) و این که به گفته ي اسامه بن زید مردکی دشنام سرا و هرزه گوي بوده است.
عامل اصلی این جریان نیز عثمان بوده که قورباغه ي لعنت شده را بر امیر مومنان گستاخ گردانید و کی؟ همان روز که به علی
گفت: بگذار مروان بر سر تو تلافی در بیاورد. پرسید: به سر چه چیز. گفت سر این که به او بد گفتی و شترش را کشیدي ونیز
گفت: چرا او تو را دشنام ندهد؟ مگر تو بهتر از اوئی؟ و گذشته از عثمان، معاویه نیز مروان را تا هر جا زورش می رسید و عقلش
قد می داد بالا برد و او هم به بدترین شکلی از وي پیروي کرد و هر گاه که بر فراز منبر قرار گرفت یا خود را در جایگاه سخرانی
یافت از هیچگونه کوششی در تثبیت این بدعت (دشنام به علی) فرونگذاشت و همیشه در این کار ساعی بود و دیگران را به آن وا
می داشت تا شیوهاي گردید که پس از هر نماز جمعه و جماعتی هم در هر شهري که کار آن با او بود رایج و متداول گردید و هم
میان کارگزارانش در روزي که خلافت یافت. همان خلافتی که چنانچه امیر مومنان باز نمود به اندازه ي لیسیدن سگ، بینی خود را
(نه ماه) بیشتر طول نکشید. این بدعت و شیوه يناروا چیزي نبود مگر براي تحکیم سیاست روز که خود او- مطابق آن چه دار قطنی
از طریق او از زبان خودش آورده- باطن خویش را نشان داده و گفته: هیچ کس بیشتر از علی از عثماندفاع نکرد. گفتندش پس
چرا شما بر سر منبرها دشنامش می دهید؟ گفت: کار ما جز با این کار سر است نمی شود
ابن حجر در تطهیر الجنان- در حاشیه ي صواعق ص 124 - می نویسد: و با زنجیره اي که حلقه هاي میانجی آن مورد اطمینان اند
آورده اند که مروانچون
[ [ صفحه 53
به حکومت مدینه رسید هر روز جمعه علی را بر منبر دشنام می داد پس از او سعید بن عاص به حکومت رسید و او دشنام نمی داد و
سپس که دوباره مروان حکومت یافت دشنام گوئی را تجدید کرد و حسن این را می دانست و جز هنگام برپا بودن نماز به مسجد
در نمی آمد و مروان از این خشنود نبود تا کسی به نزد حسن فرستاد و در خانه ي خودش دشنام بسیاربه او و پدرش داد و از آن
میان: من مانندي براي تو نیافتم مگر استر که چون گویندش پدرت کیست گوید پدرم اسب است حسن به آن پیام آور گفت: نزد
اوبازگرد و به وي بگو: به خدا سوگند که من با دشنام دادن به تو چیزي از آن چه را گفتی از میان نمی برم ولی وعده گاه من و تو
نزد خداست که اگر دروغگو باشی عذاب خدا شدیدتر است جد من بزرگوارتر از آن است که مثل من مثل استر باشد. تا پایان.
و از شیعهو سنی هیچ کس را اختلافی در این نیستکه دشنام دادن به امام علی و لعنت کردن او از گناهان مهلک است و ابن معین-
به گونه اي که ابن حجر در تهذیب التهذیب 509:1 از قول او نقل کرده- می گوید: هر کس عثمان یا طلحه یا کسی از یاران رسول
را دشنام دهد دجال است که روایات از قول او نوشته نباید شود و بر او است لعنت خدا و همه ي فرشتگان و مردمان. پایان. پس اگر
چنین سخنی درست است دیگر مروان چه ارزشی دارد؟
و ما هرقدر کوتاه بیائیم از این کوتاه تر نمی توانیم آمد که امیرمومنان هم، مانند یکی از یاران پیامبر است که آنحکم درباره ي هر
کسی که ایشان را لعنت و دشنام فرستد شامل او هم می شود چه رسد که به اعتقاد ما او بی چون و چرا سرور همه ي صحابه است و
سرور اوصیا و سرور همه ي گذشتگان و آیندگان- به جز عمو زاده اش- و خودجان پیامبر اکرم است به تصریح قرآن. پس لعنت و
دشنام دادن به او، لعنت ودشنام به پیامبر است چنان چه خود او (ص) گفت: هر کس علی را دشنام دهد مرا دشنام داده و هر که مرا
صفحه 39 از 167
دشنام دهد خدا را دشنام داده است.
[ [ صفحه 54
مروان همیشه در پی موقعیتی می گشت که آسیبی به اهل بیت عصمت و طهارت برساند و در جستجوي فرصت ها بود که آنان را
بیازارد ابن عساکر درتاریخ خود 227:4 می نویسد: مروان ازبه خاك سپردن حسن در خانه ي پیامبر جلوگیري کرد و گفت نمی
گذارم که پسر ابو تراب را با رسول در یک جا به خاكکنند با آن که عثمان در بقیع دفن شدهاست. مروان آن روزها معزول بود و
بااین کار خود می خواست خشنودي معاویه را به دست آرد. و همچنان با هاشمیاندشمنی می کرد تا مرد پایان.
این (معاویه) چه خلیفه اي است که براي جلب رضایت او عترت پیامبر را می آزارند و چه کسی و چه کسی سزاوارتر از حسن،
دختر زداه ي پاك پیامبر استبراي خاك سپردن در خانه ي او و با کدام حکمی از کتاب خدا و سنت رسول و با کدام حق ثابت،
روا بود که عثمان در آن جا دفن شود؟ آري همان کینه هایی که مروان از بنی هاشم در دل نهانداشت او را وادار کرد که در
روزگار علی، پسر عمر را به طلب خلافت و جنگبخاطر آن تشویق کند. بوعمر از طریق ماجشون و دیگران آورده است که مروان
پس از کشته شدن عثمان همراه با گروهیبر عبد الله پسر عمر درآمد و همگی خواستند با او بیعت نمایند. گفت: با مردم چگونه راه
بیایم؟ گفت تو باایشان بجنگ و ما هم همراه تو با ایشان می جنگیم. گفت: بخدا که اگر همه مردم زمین گرد من فراهم آیند و
فقط فدکیان باقی بمانند با ایشان نخواهم جنگید. پس ایشان از نزد او بیرون شدند و مروان می گفت:
"پس ازبولیلی سلطنت از آن کسی است که چیرگییابد "
چرا پس از آن که نوبت خلافت به سرور خاندان پیامبر رسیده، این قورباغه آمده است و شیوه ي انتخابات آزادانه را کنار گذارده؟
و چه انگیزه اي آن سرکشی را در دیده ي وي مباح گردانیده که پسر عمر را براي برخاستن بکار تحریک می کند و جز در رکاب
وي از جنگ خودداري می نماید؟ آن هم پس از آن که امت همداستان شده و با امیر مومنان بیعت کرده اند؟ آرياز همان نخستین
روز هرگز نه انتخابات
[ [ صفحه 55
درستی در کار بود و نه کسانی که به کار گره بستن گشوده ها وگشودن گره ها می پرداختند در راي دادن آزاد بودند؟ کی بود و
باز کی بود؟
"سلطنت پس از ابو زهرا (پیامبر) از آن کسی بود که به زور برآن چیرگی یابد ".
این بود مروان
اکنون با من به سراغ خلیفه برویم و پیاپی بپرسیم که این قورباغه ي لعنت شده در صلب پدرش و پس از آن را به چهمجوزي پناه
داده و کار صدقات را به وي سپرده و در مصالح توده به مشورت با وي اعتماد کرده؟ و چرا او را منشی خود گرفته و به خویش
چسبانده تابر خود وي چیره گردد با آن که هم سخنان پیامبر بزرگ درباره ي وي پیش چشمش بود و هم آن رسوائی ها و
نادرستی هایی که وي به بار آورد. و با آن که خلیفه باید مومنان شایسته را پیش اندازد و بزرگ بدارد تا کارهاي نیک ایشان را
سپاس بگزارد نه این که با مردم لا ابالی و دیوانه ايمانند مروان هم بزم گردد که باید در برابر کارهاي ناپسندشان ترشروئی و
صفحه 40 از 167
نکوهش پیشه کرد زیرا پیامبر (ص) گفت: هر کس کار ناپسندي ببیند اگر بتواند باید آن را با دستش دیگرگون سازد و اگر نتواند
با زبانش و اگر بازبان هم نتواند با دلش و این سست ترین مراتب ایمان است و امیر مومنان گفت: کمترین مراحل نهی از منکر آن
است که تبهکاران را با روئی ترش دیدار کنی.
گرفتیم که خلیفه، اجتهاد و تاویل نموده و به خطا افتاده ولی آخر این همه گشاد بازي در برابر مروان چرا؟ چرا کسی را که باید
بیرون کرد به خود می چسباند و کسی را که شایسته است براند پناه می دهد و کسی را که سزاوار متهم داشتن است امین می شمارد
و کسی را که بایستی محروم ساخت بالاترین عطاها رااز مال مسلمانان می بخشد و کسی را کهباید دستش از مستمري هاي
مسلمانان کوتاه باشد بر آن مستمري ها چیره می گرداند.
[ [ صفحه 56
من چیزي از دلائل خلیفه براي این کارهایش سر در نمی آرم- و شاید او عذري داشته باشدو تو سرزنشش می کنی- ولی این
هست که مسلمانان روزگار خودش که از نزدیکبه امور آشنا بودند و در حقائق تامل و تعمق نموده و با نظر دقیق در آن
مینگریستند او را معذور نداشتند و آخر چگونه معذورش دارند با آن که در برابر خود آیه ي قرآن را می بینند که: بدانید که هر
چه را غنیمت بردید ازچیزي، پس پنج یک آن از آن خدا و پیغمبر و خویشان او و یتیمان و تنگدستان و در راه ماندگان است- اگر
بخدا ایمان آورده اید- مگر نه این است که دادن آن پنج یک به مروان لعنتی موجب بیرون شدن از دستور قرآن است؟ و مگر
عثمان خود همان کس نبود که همراه با جبیر ببن مطعم با رسول به گفتگو پرداخت که براي خاندان او هم سهمی از خمس تعیین
کند و او نپذیرفت و تصریح کرد که فرزندان عبد الشمس (جد عثمان) و نوفلیان بهره اي از خمس ندارند.
جبیر بن مطعم گوید: چون پیامبر سهم خویشاوندان خود را میان هاشمیان و مطلبیان بخش کرد من و عثمان به نزد او شدیم و من
گفتم: اي رسول این هاشمیان برتري شان انکار بردار نیست زیرا تو در میان ایشان هستی و خداوندتو را از ایشان قرار داده ولی آیا
تو بر آنی که مطلبیان سهم ببرند و ما نبریم؟ با آن که ما و ایشان در یک مرتبه قرار داریم گفت: ایشان نه در جاهلیت و نه در
مسلمانی از من جدانشدند- یا: از ما جدا نشدند و جز این نیست که هاشمیان و مطلبیان یک چیزند- سپس انگشتان خود را در
یکدیگر کرد- رسول از آن خمس نه چیزيمیان نوفلیان بخش کرد و نه میان زادگان عبد الشمس- با آن که آن را میان هاشمیان و
مطلبیان بخش کرد.
چهگران است بر خدا و رسول او که سهم خویشان رسول را به لعنت شده و طرد شده ي او بدهند با آن که پیامبر او و خاندانش را
از خمس محروم داشته است.
[ [ صفحه 57
خلیفه چه عذري داشت که خود را از دستور کتاب خدا و سنت پیامبر کنار کشید و چرا خویشان خود- زادگان شجره اي را که در
قرآن بر ایشان لعنت شده- برتر از نزدیکان پیامبر شمرد که خدا در قرآن دوستی شان را واجب شناخته؟ من نمی دانم و خدا از پس
و پشت آنان حسابگر است.
[ [ صفحه 58
صفحه 41 از 167
تیول هایی که خلیفه به حارث داد و بذل و بخشش هایش به او
به گزارش بلاذري در انساب 52:5 خلیفه به حارث پسر حکم بن ابی العاص و برادر مروان و شوهر دختر خودش- عایشه- سیصد
هزار درم داد و هم به گزارش او در ص 28 : شترانی را که به صدقه گرفته بودند براي عثمان آوردند و او آن ها را به حارث پسر
حکم بخشید.
ابن قتیبه در المعارف ص 84 و ابن عبد ربه در العقد الفرید 261:2 و ابن ابی الحدید در شرح خود 67:1 و راغب درمحاضرات
212:2 می نویسند: پیامبر منطقه ي بازاري در مدینه را که معروفبه مهزون بود براي مسلمانان صدقه ي جاریه گردانید و عثمان آن
را به تیولبه حارث داد.
و حلبی در سیره 87:2 می نویسد: ده یک آن چه را در بازار- یعنی بازار مدینه- می فروشند به حارث داد.
امینی گوید: خلیفه براي این مرد سه کار کرده که گمان نمی کنمایراد وارد بر آن را بتواند جواب دهد:
-1 دادن 300000 سکه اي به او که از مال آزادش نبوده
-2 بخشیدن شترانصدقات به تنها او.
-3 تیول دادن بهاو آن چه را رسول، صدقه اي براي عامه ي مسلمانان گردانیده بود.
من نمی دانم که این مرد از کجا شایستگی این همه بخشش هاي کلان را یافته
[ [ صفحه 59
و چرا آن چه رسول بر همه اهل اسلام تصدق کرده بود ویژه ي وي گردیده و دیگران از آن محروم گردیده اند؟ اگر خلیفه از مال
پدرش هم به این اندازه ها به وي می بخشید بسیار زیاد بود زیرا که می بایست به نیازمندي هاي مسلمانان و سپاهان و مرز داران
ایشان برسد چه رسد که می بینیم آن را از مالی پرداخت کرده که متعلق به خودش نبوده و مال مسلمانان واز اوقاف و صدقات بوده
و آن مرد هم از کسانی نبوده که به نیکوکاري شناخته شده و در راه دعوت به دین و خدمت به اجتماع کوشش هائی ارزنده کرده
باشد تا بتوان احتمال داد که اواز کسانی است که شایستگی عطاي بیشتريدارند. و تازه گرفتیم که قطعا چنان شایستگی اي در او
بوده است ولی باز هم باید آن زیادتی حقوق از محلی به وي داده شود که خلیفه حق تصرف در آن را داشته باشد نه به وسیله ي
دستبرد زدن به آن چه نباید تغییر کند. و نهبا تیول دادن آن چه را پیامبر صدقه گردانیده و آن را وقف عموم مسلمانان قرار داده بود
که هیچ کس حق خصوصی درآن ندارد و نمی تواند دیگران را از آن محروم دارد و کسانی که پس از شنیدن چگونگی آن،
دیگرگونش گردانند پس گناه آن تنها به گردن کسانی است که آن را دیگرگون می گردانند.
پس هیچ مجوزي براي این نیکوکاري هاي خلیفه (یا بگو تبهکاري هایش) نمی ماند مگر پیوند دامادي او با حارث و بستگی
خویشاوندي اش. زیرا که پسر عموي او بوده. و اینک تو را می رسد که در رفتار هر یک از این دو خلیفه بنگري:
-1 عثمان، که آنچه را به جا آورد در این جا و دیگر جاها شناختی
-2 سرور ما علی که آن روز برادرش عقیل می آید و از او می خواهدکه یک پیمانه گندم بیش از آن چه براياو مقرري گذاشته
اند به وي ببخشد تا در زندگی خود و خانواده اش گشایشی پدید آرد و علی (ع) آن چه را حق برادري و تربیت بر گردن وي بود-
آن هم به خصوصی در مورد کسی مثل عقیل ادا کرد- که از بزرگان و ارجمندانی بود که باید پیراسته تر از دیگران باشند- به این
صفحه 42 از 167
گونه که آهن تفتیده را به او نزدیک ساخت و آه او بلند شدپس علی گفت: تو از این آهن بی تابی می کنی و مرا در معرض آتش
دوزخ قرار می دهی
[ [ صفحه 60
و به گزارش ابن اثیر در اسد الغابه 423:3 از طریق سعد: عقیل بن ابیطالب وامی به گردنش افتاد پس به کوفه بر علی بن ابیطالب
درآمد او وي را در خانه ي خویش مهمانکرد و فرزندش حسن را بفرمود تا او راجامه پوشاند و چون شب شد شام خواست وعقیل
که دید جز نان و نمک و سبزي چیزي در کار نیست گفت: جز آن چه می بینم چیزي نیست؟ او گفت: نه. گفت: پس وام مرا ادا
می کنی؟ گفت و امت چقدر است گفت: چهل هزار گفت چیزي نزد من نیست ولی درنگ کن تا سهم من از بیت المال که چهار
هزار است پرداختشود تا آن را به تو دهم عقیل گفت خزانه هاي اموال در دست تو است و مرامعطل می گذاري تا سهمیه ات
پرداخت شود. گفت آیا به من دستور می دهی اموال مسلمانان را که مرا بر آن امینگردانیده اند به تو دهم؟ بخوان و میان مردم به
حق داوري کن و پیرو هوسمباش.
[ [ صفحه 61
بهره سعید از بخشش خلیفه
خلیفه به سعید- پسر عاص پسر سعید پسر عاص پسر امیه- صد هزار درم بپرداخت و به گفته ي بومخنفو واقدي: مردم این را که
عثمان به سعید پسر عاص صد هزار درم بخشید ناپسند شمردند و علی و زبیر و طلحه وسعد و عبد الرحمن بن عوف در این باره با او
به سخن پرداختند و او گفت که سعید با من خویشاوندي و همخونی دارد. گفتند: مگر بوبکر و عمر، خویشاوند و همخون نداشتند
گفت: آن دو با جلوگیري از رسیدن اموال به دستخویشانشان امید ثواب داشتند و من با رساندن اموال به دست خویشانم امید
ثواب دارم گفتند: به خدا سوگند که شیوه ي آن دو، نزد ما محبوب تر است از شیوه ي تو گفت: لا حول و لا قوه الا بالله!
امینی گوید: عاص- پدر این سعید- از آن همسایگان رسول (ص) بود که او را آزار می کردند و امیر مومنان او را در جنگ بدر با
دیگر بت پرستان بکشت اما جانشین و دنباله ي او سعید همان است که به روایت ابن سعد جوانکی بیدادگر و ناز پرورده بودو پس
از آن که ولید از حکومت کوفه برکنار شد او بی هیچ سابقه اي از طرفعثمان به جاي وي منصوب شد و هنوز از راه نرسیده از
همان
[ [ صفحه 62
نخستین روزش حریصانه آغاز به کارهائیکرد که احساسات را بر علیه خود برانگیخت و دل ها را به نگرانی انداخت ایشان را به
گردنکشی و دشمنی نسبت داد و گفت راستی که دهکده ها و کشتزارهاي عراق، باغستانی است براي کودکان قریش.
آن گاه همین کودك است که به هاشم بن عتبه ي مرقال یعنی همان بزرگ یار پیامبر و همان نیک مردي ایراد می گیرد که در
جنگ صفین پرچمداري علی با او بود و یکی از دو چشمش را در روز جنگ یرموك از دست داد و سپس در سپاه علی شهید شد
صفحه 43 از 167
و درگذشت.
ابن سعد می نویسد: یک بار سعید بن عاص (یکی از بزرگان عثمان) در کوفه گفت: کدام یک از شماماه نو را دیده اید (و این را
براي آن پرسید که ببیند ماه رمضان تمام شده یا نه) مردم گفتند ما ندیده ایمهاشم بن عتبه بن ابی وقاص گفت من آن را دیده ام
سعید به او گفت تو با اینیک چشمت بوده که از میان همه ي مردم آن را دیدي. هاشم گفت: مرا به چشممنکوهش می کنی که
آن را در راه خدا ازدست داده ام- چرا که چشم او در روز یرموك آسیب دیده بود- صبح که شد هاشم در خانه اش افطار کرد و
مردم نزد او چاشت خوردند و چون خبر به سعید رسید کس به سراغ او فرستاد و کتکش زد و خانه اش را بسوخت
چه گستاخ کرده است پسر عاص را بر این بزرگمرد از بزرگ یاران پیامبر که او را کتک می زند و خانه اش را می سوزاندکه چرا
دستور العملی را که درباره ي دیدن ماه رسیده اجرا کرده است مگر نهپیامبر می گوید: هلال را که دیدید روزه را آغاز کنید و
هلال را که دیدیدروزه را بشکنید و به عبارتی: با دیدن آن روزه بگیرید و با دیدن آن روزه را بشکنید.
هاشم مرقال نمی دانست که دستورها و هوس هاي آن فرمانروایان حتی در مورد دیدن ماه نیزگرد و خاك باید بکند و گواهی دادن
بهآن، گاهی از تبهکاري هاي نیامرزیدنیشناخته می شود و سیاست روز حتی در گواهی هاي مردمان نیز دخالت می کند وکسانی
که گرایش به علی داشته باشند گواهی ایشان پذیرفته نیست.
یک بار مردم کوفه از دست او شکایت به خلیفه بردند و او اعتنائی نکرد و
[ [ صفحه 63
گفت: به محض آن که یکی از شما ستمی از امیرش ببیند از ما می خواهد که او را بر کنار کنیم، پس سعید با خاطر جمعی به کوفه
برگشت و به مردم آن جا زیان بسیار رسانید و در سال 33 با دستوري که از خلیفه اش گرفت گروهیاز نیکان کوفه و قرآن شناسان
آن جا را به شام تبعید کرد- که تفصیل آن بیاید- و از شیوه ي زشت خود دست نکشید تا بار دوم در سال 34 از کوفه به سوي
عثمان کوچید و آن جا با گروهیبرخورد که براي شکایت از او به نزد عثمان شده و عبارت بودند از:
اشتر بن حارث، یزید بن مکفف، ثابت بن قیس، کمیل بن زیاد، زید بن صوحان، صعصعه بن صوحان، حارث اعور، جندب بن
زهیر، ابو زینبازدي، اصغر بن قیس حارثی. که از خلیفه می خواستند سعید را بر کنار کندو او نپذیرفت و به وي دستور داد بر سر
کارش برگردد و آن گروه نیز پیش ازاو به سوي کوفه بازگشتند و در آن جا فرود آمدند و او نیز در پی ایشان روان شد و مالک
اشتر بن حارث در میانلشکري سوار شد، تا او را از ورود بهکوفه باز دارد پس جلوي او را گرفتند تا به سوي عثمان بازش
گردانیدند و شد آن چه شد که گزارش آن اندکی بعد خواهد آمد آري خلیفه خواست پیوند خویشاوندي اش با این جوانک
تبهکار رااستوار گرداند و آن هم با دادن آن مبالغ بیش از حد و حق وي از بیت المال- اگر اصلا بپذیریم که او کوچکترین حقی
در آن داشته است- که هر گاه این بخشش ها حق وي بود بزرگان صحابه، و پیشاپیش همه امیرمومنان، بر آن ایراد نمی گرفتند.
اما این کهعثمان عذر و بهانه آورده است که او با رسیدگی به خویشانش امید ثواب داردهمچنان که عمر و بوبکر با جلوگیري
ازرسیدن اموال زیاد به خویشانشان از بیت المال، امید ثواب داشتند سخنی پوچ است زیرا رسیدگی به خویشان آن گاه پسندیده و
نیکو است که هزینه ي آن از مال خالص خود شخص پرداخت شود نه از اموالی که همه ي مسلمانان در آن حق دارند و هر کس
چیزي را که مال خودش نیست ببخشد درستکار نبوده و امین صاحبان مال شمرده نمی شود و کارچنین کسی به گناه نزدیک
تراست تا پاداش خیر.
صفحه 44 از 167
[ [ صفحه 64
بخشش خلیفه به ولید از مال مسلمانان
اشاره
خلیفهبه برادر مادري اش- ولید بن عقبه ببن ابی معیط بن ابی عمرو بن امیه- آن چه را به وسیله ي عبد الله بن مسعود از بیت المال
مسلمین وام گرفتهبود بخشید بلاذري در الانساب 30:5 مینویسد: چون ولید به کوفه آمد ابن مسعود را کارگزار بیت المال یافت و
از او مالی قرض خواست- که این کار را والیان می کردند و سپس آن چه را گرفته بودند پس می دادند- عبد الله نیز آن چه
خواسته بود به وي قرض داد و سپس از وي خواست که آن را بپردازد ولید در این باره با عثمان مکاتبه کرد و عثمان به عبد الله بن
مسعود نوشت: تو خزانه دار مائی و بس. پس براي آن چه ولید از اموال ستانده کاري به وي نداشته باش، ابن مسعود کلیدها
رابیفکند و گفت من گمان می کردم که خزانه دار مسلمانانم اما اگر قرار شود خزانه دار شما باشم مرا نیازي بهآن نیست و پس از
افکندن کلید هاي بیتالمال، در کوفه ماندگار شد عبد الله بن سنان گفت: ولید در کوفه بود و ابن مسعود نیز کارگزاري بیت المال
درکوفه را داشت یک بار ما در مسجد بودیم که ابن مسعود به سوي ما بیرون شد و گفت ":: اي کوفیان یکشبه صدهزار سکه از
بیت المال شما گم شد که نه درباره ي آن نوشته اي از خلیفه بهمن رسیده و نه در مورد آن برائت نامهاي براي من فرستاده ". این
سخن را ولید به عثمان نوشت و او ابن مسعود را از کار بیت المال برداشت العقد الفرید 272:2
ولید و پدرش
پدرش عقبه، از همسایگان پیامبر بود که بیش از همه در آزار رساندن به
[ [ صفحه 65
او (ص) کوشش داشت ابن سعد به اسناداز طریق هشام بن عروه و او از پدرش واو از عایشه آورده است که رسول (ص) گفت: من
میان دو تا از بدترین همسایه ها خانه داشتم یکی بولهب و دیگري عقبه، سرگین هاي درون شکنبه يحیوانات را می آوردند و
درب خانه ي من می ریختند تا آن جا که ایشان آن چه را دور می ریختند می آوردند و در خانه من می ریختند.
و ابن سعد در طبقات 185:1 می نویسد کسانی که به دشمنی و کینه ورزي با پیامبر و یاراناو می پرداختند اینان بودند: بوجهل،
بولهب- تا آنجا که می رسد به:- عقبه و حکم بن ابی العاص و سپس می نویسد چون ایشان همسایگان بودند و کسی که دشمنی با
او را به نهایت درجهرساند بولهب بود و بوجهل و عقبه و ابن هشام در سیره 25:2 می نویسد: کسی که پیامبر را در خانه ي خودش
می آزرد بولهب بود و حکم بن ابی العاص وعقبه
و در ج 1 ص 385 می نویسد: ابی بن خلف با عقبه دوستی خالصانه خوشی در میانشان بود. عقبه با رسول (ص)نشسته و سخن او
بشنید و این گزارش بهگوش ابی برسید پس به نزد عقبه بیامد و ابی گفت: مگر به من نرسیده است کهتو با محمد نشسته و سخن او
را شنیده اي سپس گفت ": دیگر ناروا است که روي به روي تو بیارم و با تو سخن کنم "و سوگندي سخت برایش خورد که اگر
توبا او نشسته و سخن او را شنیده یا بهنزد او نشده اي در رویش تف بینداز دشمن خدا عقبه نیز چنین کرد و خداونداین آیه درباره
ي آن دو فرستاد: روزي که ستمگر دست به دندان می گزد ومی گوید: اي کاش با رسول یک راه در پیش می گرفتم اي واي
صفحه 45 از 167
کاشکی فلان رادوست خود نمی گرفتم مرا از قرآن- پساز آن که بیامد- گمراه کرد و شیطان مایه ي خذلان آدمی است.
ابن مردویه و بونعیم در الدلائل به اسنادي که سیوطی آن را صحیح شمرده ازطریق سعید بن جبیر آورده است که ابن عباس گفت:
عقبه بن ابی معیط در مکه با
[ [ صفحه 66
پیامبر می نشست و اورا نمی آزرد و دوستی داشت که آن موقعنزد او نبود و در شام بود پس قریش گفتند عقبه دین خود را عوض
کرده. و چون یکشب دوستش از شام برگشت از زنش پرسید: محمد از آن چه بر آن بود چه کرد؟ گفت: سخت تر از آن گونه که
بود شده گفت: دوست من عقبه چه کرد گفت او هم دین خود را عوض کرد. پس شب بدي گذراند و چون صبح شد عقبه به نزد
او آمد و سلام کرد و او جواب سلام نداد پرسید چه شده که جواب سلام مرا نمی دهی گفت با این که تو دینت را عوض کرده اي
چگونه جواب سلامت را بدهم. گفت: آیا این کار را قریش کرده اند؟ گفت آري گفت اگر من چنان کاري کرده باشم چه چیزي
دلشان را خنک می کند؟ گفت: آمدن تودر مجلس او و تف کردنت به چهره او و نثار کردن زشت ترین فحش هائی که بلد هستی
به او. پس وي چنین کرد و پیامبرپاسخی به او نداد و تنها صورتش را ازآب دهان وي پاك کرد و رو به او کرده گفت اگر تو را
بیرون از کوه هاي مکه بیابم گردنت را می زنم. پس چون روز بدر برسید و یاران وي بیرون شدند او از بیرون شدن سرباز زد و
یارانش او را گفتند با ما بیرون شو گفت: اینمرد مرا وعده کرده است که اگر مرا بیرون از کوه هاي مکه بیابد گردن مرابزند.
گفتند تو یک شتر سرخ مو داري که هیچ سواري به آن نرسد و اگر شکست خوردیم بر آن بپر و برو و او با آنانبیرون شدند و
چون خدا مشرکان را درهم شکست و شتر او وي را در روي زمین به حرکت درآورد پس او از آن هفتاد نفر قرشی بود که رسول
گرفتارشان ساخت و چون عقبه را به نزد وي آوردند گفت: آیا میان همه ي این ها مرا می کشی گفت: آري به خاطر آب دهانی
که به صورت من افکندي و به گزارش طبري: بهخاطر کفر و تبهکاري ات و براي سرکشی ات از فرمان خدا و رسول او. پس علی
را بفرمود تا گردن وي را زد و خدا این آیه درباره ي او نازل کرد: روزيکه ستمگر هر دو دست خود را می گزد- تا آنجا که:- و
شیطان براي آدمی مایه ي خذلان بود.
و ضحاك گفت: چونعقبه به روي رسول تف کرد آب دهانش بهسوي خودش برگشت و به آن جا که می خواست نرسید و دو
گونه ي او را سوزاند و اثر آن
[ [ صفحه 67
همچنانباقی ماند تا به دوزخ رفت.
و در گزارشی هم آمده: عقبه بسیار با رسولنشست و برخاست داشت پس مهمانی اي ترتیب داد و رسول را نیز دعوت کرد و او
(ص) نپذیرفت که از غذاي او بخورد مگر کلمه ي شهادتین را بر زبانآرد او نیز چنین کرد ولی ابی بن خلف که دوستش بود وي
را نکوهید و گفت: عقبه تغییر دین دادي؟ گفت نه ولی او سوگند خورده بود- که با آن که درخانه ي من است- از غذاي من
نخورد مننیز از او شرم داشتم و به زبان شهادتدادم ولی در قلبم شهادت ندادم او گفت: روبرو شدن من و تو حرام خواهد بود مگر
آن که محمد را دیدار کنی و به پشت گردنش بکوبی و در رویش تف کنی و به چشمش سیلی بزنی. او برفت و پیامبر را در دار
الندوه در حال سجده یافت و چنان کرد وي (ص) گفت: تو رادر خارج از مکه دیدار نکنم مگر سرت را با شمشیر بردارم.
صفحه 46 از 167
و طبري در تفسیر خود می نویسد: برخی گفته اند مقصود آیه از " ستمگر " همان عقبه استزیرا او پس از مسلمانی از اسلام
برگشت تا ابی بن خلف را خشنود گرداندو گفتهاند مقصود آیه از فلان نیز ابیاست.
و از ابن عباس روایت شده که گفت: ابی بن خلف در نزد پیامبر حاضرمی شد پس عقبه او را از اینکار منع کرد و این آیه فرود
آمد: و روزي که ستمگر دو دستش را می گزد الخ و گوید مقصود آیه از ستمگر عقبه است و از فلان ابی. و مانند این روایت از
شعبی و قتاده و مجاهد نیز گزارش شده است. کسانی که نزول این آیه " و روزي که ستمگر... - تا:- مایه ي خذلان است " را
درباره ي عقبه روایت کرده و مقصود از ستمگر را او دانسته اند عبارت اند از: ابن مردویه، بو نعیم در الدلائل، ابن منذر، عبد الرزاق
در المصنف، ابن ابی شیبه، ابن ابی حاتم، فریابی، عبد بن حمید، سعید بن منصور، ابن جریر، برگردید به: تفسیر طبري 6:19 ، تفسیر
بیضاوي 161:2 ، تفسیر قرطبی 25:13 ، تفسیر زمخشري 226:2 ، تفسیر ابن کثیر 317:3 ، تفسیر نیشابوري که در حاشیه ي تفسیر طبري
، چاپ شده: 10:19 ، تفسیر رازي 369:6 ، تفسیر ابن جزي کلبی 77:3 ، امتاع از مقریزيص 61 و 90 ، الدر المنثور از سیوطی 68:5
تفسیر خازن 365:3 ، تفسیر نسفی که
[ [ صفحه 68
. در کنار تفسیر خازن چاپ شده 365:3 ، تفسیر شوکانی 72:4 ، تفسیر آلوسی 11:19
گزارش هایی پیرامون ولید
اما ولیدکسی است که به زبان وحی آشکار تبهکارخوانده شده، زناکار بوده و بزهکار وهمیشه مست و دائم الخمر که دستورهاي
دین را با پرده دري هایش لگدکوب کردهو جلوي چشم همه با تازیانه هائی که خورده پرده اش دریده شده. درباره ي او از قرآن
توضیح بخواه که ": اگر تبهکاري خبري براي شما آورده درباره ي آن تحقیق کنید " زیرا کسانی که در زمینه ي تاویل قرآن
دانشی دارند چنانچه در ج 15 ص گذشت اجماع کرده اند که این آیه درباره ي او فرود آمده است.
و نیز از آیه ي دیگر آن توضیح بخواه که ": آیا کسی که مومن بود همچون کسی است که تبهکار باشد؟ مساوي نیستند " و چنان
که در ج 2 ص 43 و 42 از چاپ اول و ص 47 و 46 از چاپ دوم آوردیم این آیه مانند آیه ي سابق او را به عنوان تبهکار یاد می
کند.
و نیز از محراب مسجد کوفه توضیح بخواه که آن روز از سرمستی در آن جا قی کرد و نماز صبح را چهار رکعت خواند و با صداي
بلند به خواندناین تصنیف پرداخت:
دل به رباب (دلدار) آویخت
و آن هم پس از پیر شدنهر دو.
و سپس گفت: بیشتر برایتان بخوانم؟ پس ابن مسعود او را با لنگهي کفشش بزد و نماز گزاران از هر سوي به او ریگ پرتاب کردند
تا به خانه ي خویش درآمد و ریگ ها نیز از پی اش روان- که در ص تا از ج 15 برگردان پارسی مفصلا آورده شد.
و نیز از عبد الله بن جعفر توضیح بخواه که به مجازات شرب خمر او را تازیانه زد و آن هم به اشاره ي امیر مومنان که ولیدوي را در
پیش روي عثمان دشنام می دادو
[ [ صفحه 69
صفحه 47 از 167
تازه این جریان پس ازشور و غوغائی بود که مسلمانان براي تاخیر در اجراي حد برپا کردند که جریان آن در ص ج 15 از ترجمه
ي فارسیگذشت.
و از عموزاده اش سعید بن عاص توضیح بخواه که چون از طرف عثمان پس از ولید به حکومت کوفه رسید دستور داد منبر و
محراب مسجد جامع کوفه را شستشو دهند تا از آلودگی به نجاست آنتبهکار پاك شود.
و نیز از سبط پیامبر امام حسن توضیح بخواه که چون در مجلس معاویه به سخن پرداخت گفت: اما تو اي ولید به خدا سرزنشت نمی
کنم که چرا با علی دشمنی زیرا براي باده گساري ات هشتاد تازیانه به تو زد و پدرت را پیش روي رسول بکشت و توئی آن کس
که خداوندش تبهکار نامید وعلی را مومن نامید و این همان گاه بود که به فخر فروختن بر یک دیگر برخاستید و تو به او گفتی:
خاموش باش علی که من دلم از تو شجاع تر و خود از تو زبان آورترم علی به تو گفتخاموش باش ولید که من مومنم و تو
تبهکاري و خداوند نیز در هماهنگی با سخن او این آیه فرستاد ": آیا کسی که مومن بود همچون کسی است که فاسق بود؟ مساوي
نیستند " و نیز در هماهنگی با سخن او این آیه درباره ي تو فرستاد ": هر گاه تبهکاري خبري براي شما آورد در پیرامون آن تحقیق
کنید ". واي بر تو ولید هر چه را فراموش کرده اي سخن شاعر را از یاد مبر که درباره ي تو و او گفته:
"باآن که نامه ي خدا گرامی بود
خدا درباره ي علی و ولید- کنار یکدیگر- آیه نازل کرد.
علی را مومن و ولید را فاسق خواند
هرگز مومن خداشناس با فاسق خائن برابر نیست
در آینده ي نزدیک علی و ولید را
آشکارا به سوي حساب خواهند خواند.
پاداش علی را بهشت قرار می دهند و پاداش ولید را خواري
چه بسیار از نیاکان عقبه بن ابان بودند
[ [ صفحه 70
که در شهرهاي ما تنبان هاي کوتاه می پوشیدند"
و تو را چه به قریش؟ تو بیگانه مردکی از کافران صفوریه اي و
به خدا سوگند تو از آن چه بدان شناخته شده اي پیشتر بدنیا آمده و بزرگسال تر هستی
شرح ابن ابی الحدید 103:2
و نیز اگر می خواهی، از خلیفهعثمان بپرس که او را شایسته دانسته وسرپرستی صدقات تغلبیان و سپس فرمانروائی کوفه را به او
سپرده و اورا بر احکام دین و نوامیس مسلمانان وتهذیب مردم و دعوت ایشان به دین یگانه پرستی امین شمرده و بدهی او بهبیت
المال مسلمانان را بخشیده و ذمه اش را از مالی که از فقرا بر گردن وي بوده بري ساخته آیا در آئین پاك ما می توان چنین مردي را
این همه چیرگی و نیرومندي بخشید؟ من پاسخی براي این سئوال ندارم و شاید تو، یا نزد خلیفه چیزي بیابی که کار او را موجه
جلوه دهد یا نزد ابن حجر که پس از اقرار به صحت آن چه ما گفتیم و این که: از طریق راویان مورد اطمینان رسیده است- پاسخی
تراشیده که معلوم نیست چه از آن بدست آید زیرا در تهذیب التهذیب 144:11 می نویسد: ثابت است که وي از اصحاب رسول
صفحه 48 از 167
بوده و گناهانی هم کرده که کار آن با خدا است و درست آن است که سخنی از آن ها نرود. پایان. ولی ما خاموشی را درست
نمی دانیم آن هم پس از آن که قرآن کریم خاموشی نگزیده و در دو جا او را فاسق نامیده- مگر کسی که مومناست مانند کسی
است که تبهکار است؟ برابر نیستند. و ما هر چه را هم که میان او و خدا است به سکوت برگذار کنیم ولی دیگر روا نیست مترتب
شدن و نشدن آثار عدالت را هم بر او با سکوتبرگذار کنیم و از جایز بودن یا نبودنروایت از زبان او سخنی بر زبان نرانیمچرا که
در قرآن به نام فاسق یاد شده و با تبهکاري هائی که آشکارا کرده به پرده دري ها برخاسته و از مرزهایی کهقوانین خدایی نهاده
بوده تجاوز کرده و کسانی که از مرزهاي قوانین خدا تجاوز کنند از ستمگران اند.
[ [ صفحه 71
بخشش خلیفه به عبدالله از اموال مسلمانان
خلیفه به عبد الله بن خالد بن اسید بن ابی العیص بن امیه سیصد هزار درم و به هر یک از قوم او هزار درهم بخشید و در العقد الفرید
261:2 و المعارف- به قلم ابن قتیبه ص 84 و شرح ابن ابی الحدید 66:1 می خوانیم که او به عبد الله 400000 . درمداد. بومخنف
گوید: در دوره ي عثمانکارگزار بیت المال عبد الله بن ارقم بود پس عثمان 100000 درم از بیت المال وام خواست و عبد الله
سندي نوشتکه در آن، حق مسلمین را بر آن مال یاد کرد و علی و طلحه و زبیر و عبدالله بن عمر و سعد بن ابی وقاص رابه گواهی
گرفت. و چون مهلت پرداخت وام به سر آمد عثمان آن را پس داد، سپس چون عبد الله بن خالد بن اسید از مکه همراه با مردمی از
جنگجویان از مکه بیامد عثمان دستور داد تا به عبد الله 300000 درم و به هر مردي ازقوم وي نیز 100000 درم دادند و در این مورد
حواله اي نوشت و به نزد ابنارقم فرستاد او این مبالغ را زیاد شمرد و حواله را رد کرد و گویند که از عثمان خواست تا در ضمن آن
ذکري از حقوق مسلمانان (و این که باید پس داده شود) بنماید و او نپذیرفت و ابن ارقم هم از دادن پول به آن گروه خودداري
کرد تا عثمان به او گفت: توخزانه دار ما هستی چه باعث شده که چنین می کنی ابن ارقم گفت من خود را خزانه دار مسلمانان می
دانستم و خزانه دار تو نیز غلامت است و بس به خدا که هرگز براي تو کار بیت المال را به گردن نمی گیرم پس کلیدها را بیاورد و
آن را به منبر آویخت و گویند آن را به سوي عثمان انداخت و عثمان آن را به برده اش ناتل سپرد سپس کارگزاري بیت المال را به
زید بن ثابت انصاري واگذاشت و کلیدها را به او داد و گویند که معیقب بن ابی فاطمهرا به کار بیت المال واداشت
[ [ صفحه 72
و 300000 درم براي پسر ارقم فرستاد و او نپذیرفت انساب بلاذري 58:5
بوعمر در استیعاب و ابن حجر در اصابه داستان ابن ارقم را ضمن شرح حال او آورده و این را که 300000 درمارسالی عثمان را
نپذیرفته یاد کرده اند. و در روایت واقدي می خوانیم کهعبد الله گفت: مرا نیازي به آن نیست و من کار نکردم تا از عثمان پاداش
بگیرم به خدا که اگر این مال از مسلمانان باشد کار من چندان نبود کهاجرتش به 300000 درم برسد و اگر مال عثمان باشد دوست
نمی دارم که چیزي از مال او بگیرم.
و یعقوبی در تاریخ خود 145:2 می نویسد: عثمان دختر خود را به همسري عبد الله بنخالد بن اسید در آورد و دستور داد تا
600000 درم به او داده شود و به عبد الله بن عامر نوشت که این مبلغ رااز بیت المال بصره به او بپردازد.
صفحه 49 از 167
امینی گوید: من نمی دانم که آیا قانون، حساب و بازخواستی براي بیت المال مسلمین تعیین کرده یا دستور داده است که بی حساب
براي هر کسی طلاو نقره وزن و پیمانه کنند؟ اگر شق دوم است پس چه مقامی او را دستور به رعایت مساوات در تقسیم حقوق و
عدالت میان رعیت داده چه میگوید؟ هرج و مرج در امور مالی در روزگار این خلیفه به جائی رسید که مسولین امانتدار بیت المال
که خود برگزیده بود نیز نتوانستند به کار خویش ادامهدهند و هنگامی که می دیدند در مورد اموال نه می توانند مطابق قوانین ثابت
در سنت پیامبر رفتار کنند و نه در بخش کردن آن، شیوه ي دو خلیفه ي پیشین که حصول رضایت عامه را دنبال داشت به کار بسته
می شود آن جا دیگر کلیدهایش را نزد خودش می انداختند و کنار کشیدن خود از انجام این وظیفه برایشان ساده تر بود تا هموار
کردن عواقب بدو دشوار آن بر خویش، زیرا با ریز بینی در حساب دیدند که عبد اللهبن خالد به هیچ وجه شایسته ي آن نیستکه
این مقدار از اموال به او اختصاص داده شود زیرا او اگر در ردیف دیگرانهم شمرده می شد با نصیبی که از بیت المال داشت
حقوق او با حقوق دیگر مسلمانان نیز همسنگ می گردید ولی دامادي خلیفه و پیوند به خاندان اموي- آري شاید- همین دو انگیزه
بوده کهآن کارهاي بیرون از مرز قانون و شرع را در زمینه ي امور مالی روا گردانیده است.
[ [ صفحه 73
بخشش خلیفه به ابوسفیان
به گفته ي ابن ابیالحدید در شرح خود 67:1 ، در همان روز که خلیفه دستور داد 100000 درم از بیت المال را به مروان بدهند
200000 درم نیز از بیت المال به ابوسفیان بخشید.
امینی گوید: براي بوسفیان که شایسته ي محروم داشتن از همه ي نیکوئی ها است هیچ موجبی نمی بینم که این بخشش کلان از
بیت المال مسلمانان را روا بشمارد زیرا او- چنان که در استیعاب به خامه ي بوعمربه نقل از گروهی آمده- از همان آغازمسلمانی
اش پناهگاهی بود براي منافقان و در جاهلیت نیز او را نسبت به زندقه می دادند روز یرموك (سپاه روم که حمله می آوردند) می
گفت: بیائید اي شاهزادگان رومی و چون زبیر گزارش این سخن را از پسر خویش شنید گفت: خدا بکشدش که جز نفاق
راهینمی رود آیا ما براي او از شاهزادگانرومی بهتر نیستیم. علی نیز به او گفت تو همیشه دشمن اسلام و اهل اسلامبوده اي و از
طریق ابن مبارك از زبانحسن نقل شده است که چون خلافت به عثمان رسید بوسفیان بر وي درآمد و گفت پس از تیم و عدي
(قبیله ي بوبکرو عمر) کار به تو رسید پس آن را مانند گوي بگردان و میخ هاي آن را از امویان قرار ده که این بساط جز
سلطنتچیزي نیست و نمی دانم بهشت و دوزخ چیست پس عثمان بر سرش داد زد: برخیزاز نزد من، خدا با تو چنان کند که کرده
است استیعاب 690:2
و در تاریخ طبري می خوانیم 357:11 : اي پسران عبد مناف مانند گوي به سرعت، آن رابگیرید که آن جا نه بهشتی است نه
دوزخی.
[ [ صفحه 74
و به گزارش مسعودي گفت: امویان مانند گوي به سرعت آن را بگیرید که سوگند به آن کهبوسفیان به او سوگند می خورد من
( همیشه امید آن را براي شما داشتم و البته که به صورت ارث به کودکان شما خواهد رسید (مروج الذهب 440:1
صفحه 50 از 167
و ابن عساکر در تاریخ خود 407:6 از قولانس آورده است که بوسفیان پس از کور شدنش بر عثمان درآمد و پرسید: این جاکسی
هست؟ گفتند نه گفت: خدایا کار را به همان گونه ي جاهلیت بگردان و کشور داري را به صورتی غاصبانه، و امویان را میخ هاي
زمین.
و ابن حجر می نویسد: وي در روز احد و روز احزاب سرکرده ي مشرکان بود و ابن سعددرباره ي روزگار مسلمانی اش می گوید
چون مردم را دید که به دنبال پیامبر گام بر می دارند بر او رشگ برد و در دل گفت: چه می شد اگر دوباره گروهی را براي
(برابري) با این مرد فراهممی کردم، پس پیامبر به سینه اش کوبید و گفت در آن هنگام خدا رسوایت می کند و به روایتی: در دل
گفت: نمی دانم چرا محمد بر ما چیره شد؟ پس پیامبر به پشتش زد و گفت: به نیروي خدا بر تو چیره شدم اصابه 179:2
و اگر از امیر مومنان درباره ي این مرد توضیح بخواهی که کار را از کاردان خواسته اي زیرا در یک سخن از وي می خوانیم معاویه
طلیق و آزاد شدهاي است پسر طلیق و آزاد شده اي، حزبی است از این حزب ها. او و پدرش هماره با خدا و رسول او دشمن بودند
تا با کراهت به اسلام درآمدند.
و برایت همین بس که در نامه اي به معاویه می گوید: اي پسر صخر (نام بوسفیان) اي لعنتی زاده و شاید که با این سخن خود اشاره
به روایتی داردکه سابقا آوردیم زیرا به موجب آن، پیامبر او (بوسفیان) و دو پسرش یزید و معاویه را لعنت کرد و این هنگامی بود
که دید او سوار است و یکیاز دو پسرش دهانه ي مرکب را به دست گرفته و دیگري آن را می راند پس پیامبر گفت بار خدایا
سواره و
[ [ صفحه 75
راننده و افسار به دست را لعنت کن
و ابن ابی الحدید در شرح خود 220:4 نامه اي از نامه هاي علی را بهمعاویه آورده است که در آن می خوانیم: راستی را تو در راهی
افتاده اي که پدرت بوسفیان و جدت عتبه و نظایر آنان از خاندانت که صاحب کفر و کینه و ناحق ها بودند افتادند
براي شناختنبوسفیان از سخن ابوذر نیز می توان استفاده کرد که چون معاویه به وي گفت: اي دشمن خدا و دشمن رسولش پاسخ
داد: من دشمن خدا و رسول نیستم بلکهتو و پدرت دشمن خدا و رسولید تظاهر به اسلام کردید و کفر را در درون خودپنهان
داشتید- تا پایان سخن وي که هنگام بحث از درگیري ابوذر با عثمان خواهیم آورد.
این بود شخصیت بوسفیانبه هنگام کفر و مسلمانی اش که تا بازپسین دم از زندگی اش تغییري در آنراه نیافت. با این وصف آیا به
اندازه ي یک ذره المثقال هم او را دراموال مسلمانان ذیحق می توان دانست- تا چه رسد به آن هزارها- ولی چه باید کرد که
انتساب او به امویان، به خلیفه اجازه داد که او را به بخششهاي کلان از اموال مسلمانان مخصوص گرداند، با سنت پیامبر بسازد یا
نه
[ [ صفحه 76
بخشش هاي خلیفه از غنائم افریقیه
چنان که در ص گذشت یک پنجم از غنائم افریقیه را- در جنگ اول با مردمان آن جا- به برادر رضاعیاش- عبد الله بن سعد بن
صفحه 51 از 167
ابی سرح بخشید و به گفته ي ابن کثیر: پنج یکاز یک پنجم را به او بخشید. و به گفته ي ابو الفدا که آن پنج یک را 500000
دینار طلا حساب کرده یک پنجماز یک پنجم 100000 دینار طلا می شودکه به گفته ي ابن اثیر در اسد الغابه 173:3 و ابن کثیر در
تاریخ خود 152:7 بهره ي هر یک از سوارکاران از آن غنیمت گزاف 3000 . درم نقره می شود و بهره ي پیادگان 1000 درم
و ابن ابی الحدید در شرح خود 67:1 می نویسد همهي آن چه را در فتح افریقیه در مغرب- و از طرابلس غرب تا طنجه- به غنیمت
گرفته شده بود- یک جا به ابن ابی سرح بخشید بدون آن که هیچ یک از مسلمانان را در آن با او شریک نماید
و بلاذري در الانساب 26:5 می نویسد: عثمان بسیار می شد که کسانی از امویان را که از صحابه ي پیامبر نبودند به فرمانروائی بر
می گماشت و آن گاه از عمال او کارهائی سر می زد که یاران محمد را بد می آمد و به سرزنش او برمی خاستند ولی او ایشان را
بر کنار نمی کرد و چون در شش سال اخیر خلافتش تمام امتیازات را یکسره به عمو زادگانش داد ایشان را فرمانروائی بخشید و ابن
ابی سرح را بر مصر حاکم کرد و او چند سال در آن جا بماند تا مردم مصر به شکایت از اوآمده تظلم نمودند (تا آن جا که می
نویسد:) چون مصریان آمده از ابن ابی سرح
[ [ صفحه 77
شکایت کردند نامه اي تهدید آمیز به وي نوشت و او نپذیرفت که از کارهائی که عثمان وي رااز آن منع کرده باز ایستد و برخی از
مصریان را که براي شکایت از او به نزد عثمان شده بودند چندان بزد تا او را کشت پس هفتصد تن از مردم مصر به مدینه شدند و
به مسجد درآمده و از آنچه ابن ابی سرح با ایشان کرده بود هنگام نماز نزد یاران محمد شکایت کردند پس طلحه به سوي عثمان
برخاست وسخنی درشت با او گفت و عایشه نیز کس نزد وي فرستاد و از او خواست که داد ایشان را از عامل خود بگیرد و علی
بنابیطالب- که سخنگوي قوم بود- بر ويدرآمد و به او گفت این قوم از تو می خواهند که به جاي این مرد، دیگري رابنشانی و از
وي خونی هم مطالبه می کنند، پس بر کنارش کن و در میانه داوري نماي پس اگر حقی بر گردن او ثابت شد داد ایشان را از او
بگیر. عثمان به ایشان گفت: مردي را برگزینید تا به جاي او بر شما حاکم گردانم مردم به ایشان پیشنهاد کردند که محمد پسر
بوبکر را برگزینید ایشاننیز گفتند محمد را بر ما امارت ده پساو فرمان حکومت مصر را براي او نوشت و با ایشان گروهی از مهاجر
و انصار را فرستاد تا در آن چه میان ایشان و ابن ابی سرح رفته بنگرند- که در آینده، همه ي ماجرا و نامه ي عثمان را به ابن ابی
سرح در شکنجه دادن همین گروه خواهیم آورد-
امینی گوید: این ابن ابی سرح همان است که پیش از فتح مکه مسلمان شد و به مدینه کوچید سپس مرتد شد و به مشرکان قریش
پیوست و روي به مکه آورد و به ایشان گفت: من هر جا بخواهم محمد را به حرکت در می آورم در روز فتح مکه پیامبر دستور داد
که اگر او را در زیر پرده هاي کعبه نیز بیابند بکشند و خونش را مباح شمرند پس او به سوي عثمان گریخت و وي پنهانش داشت و
پس از آن که اهل مکه آرامش یافتند عثماناو را بیاورد و برایش از رسول امان خواست رسول مدتی طولانی خاموش شد و سپس
گفت: باشد و چون عثمان برگشت رسول به اطرافیان گفت: من خاموش نماندم مگر براي این که یکی از شما بهسوي او برخیزد و
گردنش را بزند مردي از انصار گفت: اي رسول چرا با (چشم) به من اشاره نکردي گفت:
[ [ صفحه 78
بر پیامبر سزاوار نیست نگاه دزدانه داشته باشد
صفحه 52 از 167
این آیه از قرآن هم در تصریح به کفر همین مرد است که فرود آمده: و کیست ستمکارتر از آن که به دروغ بر خدا افترا بندد یا
بگوید بر من وحی شده با آن که چیزي بر او وحی نشده و (کیست ستمکارتر از) آن که بگوید من هم آیه نازل می کنمنظیر آن
( چه خدا نازل کرد (سوره ي انعام آیه ي 93
اجماع مفسران بر آناست که این سخن ": من هم آیه نازل می کنم نظیر آنچه خدا نازل کرد " از زبان ابن ابی سرح نقل شده و
علتی هم که براي آن یاد کرده اند این است که چون این آیه از سوره ي مومنون فرود آمد ": به راستی که انسان را از مایه اي از
گل آفریدیم " پیامبر وي را بخواند و آن را بر وي دیکته کرد وچون به این آیه رسید ": آن گاه وي را خلقتی دیگر پدید کردیم"
عبد الله از تفصیل آفرینش انسان به شگفت آمد و گفت: بزرگ است خدا که بهترین آفریدگان است. پیامبر گفت: بر من نیز همین
سخن نازل شده. این جا عبدالله به شک افتاد و گفت: اگر محمد راست می گوید که بر من نیز مانند او وحی می شود و اگر دروغ
می گوید من هم سخنی مانند او گفتم، پس، از اسلام برگشت و به مشرکان پیوست. و همین است که در آیه آمده: من نیز نازل می
کنم نظیر آن چه را خدا نازل کرده.
برگردید به انساب بلاذري 49:5 ، تفسیر قرطبی 40:7 ، تفسیر بیضاوي 391:1 ، کشاف زمخشري 461:1 ، تفسیر رازي 96:4 ، تفسیر
خازن 37:2 ، تفسیر نسفی که در حاشیه ي تفسیر خازنچاپ شده 37:2 ، تفسیر شوکانی 133:2 و 135 - به نقل از ابن ابی حاتم و عبد
بن حمید و ابن منذر و ابن جریح و ابنجریر و ابو الشیخ-
این مرد پرورش و گرایشی همچون امویان داشته، او و عثمان هر دو از پستان یک دایه ي اشعري شیر خورده اند و همین برادري
رضاعی او را به خلیفه نزدیک کرده و گرایش هاي وي به امویان او را بر مسلمانان برگزیده داشته و امتیازاتی بخشیده تا از کالاي
دنیا بهره اي بیابد و به ثروتی رسد و آن بخشش کلانرا بر وي
[ [ صفحه 79
روا شمارد هر چند که قوانین دینی، خلیفه را در این کار یاري ندهد زیرا کار غنائم بهگونه اي دلخواه در دست وي نبود بلکه
خمس آن به خدا و رسول و خویشان آن حضرت تعلق داشت و البته این مرد هم براي سپاسگزاري از بذل و بخشش هاي خلیفه به
وي بود که- پس از کشته شدنبرادرش خلیفه- از بیعت با امیر مومنان سرباز زد و خدا می داند که بازگشت گاه و جایگاه ایشان
کجاست.
این بود برنامه و قانون مالی عثمان. که هنگام سخنرانی بر منبر نیز آن را بر زبان آورده و می گوید: این مال خداست به هر که
خواهم می دهم و هر کس را خواهم از آن محروم می دارم تا خدا بر هر که مخالف باشد خشم گیرد. و گوش هم به سخن عمار
نمی دهد که آن روز می گوید: خدا را گواه می گیرم که من نخستین مخالف با این روش هستم.
و از میان دو لب اوست که شنیده می شود می گوید: هر چند که گروهی خوش نداشته باشند ما نیازمندي هاي خود را از این غنائم
و خراج ها تامین می کنیم و اعتنائی هم به سخن امیر مومنان ندارد که در همان جا می گوید: در آن هنگام به جلوگیري از کارت
بر می خیزند و میان تو و خواسته ات جدائی می اندازند.
آري این عثمان است و این منطقش با این کهبه روایت بخاري در صحیح خود 15:5 - شارع مقدس می گوید: من تنها بخش کننده
و خزانه دار هستم و خداست که می بخشد و می گوید: من نه می بخشم ونه کسی را محروم می دارم من بخش کننده ي اموال
هستم براي همان مصارفیکه دستور دارم. و به عبارتی: بخدا من نه چیزي به شما می دهم و نه شما را از آن محروم می دارم من تنها
یک خزانه دار هستم که (اموال را) در آن جا که دستور دارم می نهم و پیامبر(ص) است که امت خود را از تصرف ناحق در مال
صفحه 53 از 167
خدا پرهیز می دهد و می گوید: راستی که مردانی در مال خدا به ناحق فرو می روند و روز قیامت بهره ي ایشان آتش است.
آن است مرزهائی که خدا نهاده به آن نزدیک نشوید و آن کسان که از مرزهاي خدا پافرا نهند آنان اند ستمگران.
[ [ صفحه 80
گنج هاي تل انبار شده به برکت خلیفه
اشاره
گروهی از مردان سیاست روزو برانگیزندگان شورش و آشوب ها با استفاده از آن هرج و مرجی که در امور مالی کشور بود
املاکی آبادان اندوختند و خانه هائی بزرگ و کاخ هائی برافراشته، و اموالی کلان. و این ها همه از برکت آن برنامه ي امویان بود
در امور مالی که با کتاب خدا و سنت رسول و شیوه ي گذشتگان مخالفت داشت و به هر حال که این کسانثروتی انبوه از مال
مسلمانان گرد آوردند و با آن، چه بخور بخورها- راه انداختند.
یکی شان زبیر بن عواماست که چنانچه در صحیح بخاري- کتاب الجهاد باب برکت در مال جنگنجو ج 5 ص 21 می خوانیم، 11
خانه از وي در مدینه بر جاي ماند و 2 خانه در بصره و یک خانه در کوفه و یکی در مصر، و چهارزن داشت که پس از کنار
گذاشتن ثلث ماترك او، به هر یک از ایشان یک میلیون و دویست هزار سکه سهم الارث رسید و به گفته ي بخاري همه ي مالش
پنجاه میلیون و دویست هزار بود و به گفته ي ابن هائم: بلکه درست آن است که همه ي مالش بر طبق آن چه داده شد 59800000
بوده و ابن بطال و قاضی عیاض و دیگران گفته اند: درست همان است که ابن هائم گفته و بخاري در محاسبه اشتباه کرده است.
عدد بالا را که در صحیح بخاري و دیگر ماخذ می بینیم معدودي به همراه ندارد و قید نشده که دینار بوده یا درم، جز این که ابن
کثیر در تاریخ خود 249:7 آن را
[ [ صفحه 81
به درهم مقید کرده است.
و ابن سعد در طبقات 77:3 چاپ لیدن می نویسد زبیر در مصر و اسکندریه و کوفه زمین هائی داشت و دربصره خانه هائی و غلاتی
داشت که از دره هاي مدینه برایش می رسید.
مسعودي در مروج 434:1 می نویسد: هزار اسب بر جاي گذاشت و هزار غلام وهزار کنیز و زمین هائی چند.
یکی دیگرطلحه بن عبید الله تیمی است که خانه اي در کوفه ساخت که در کناس به نام دارالطلحتین معروف بود و غله ي او
ازعراق، روزانه هزار دینار طلا- و گویند بیش از این ها- می ارزید و درناحیه ي سرات بیش از این ها که گفتیمداشت و خانه اي
در مدینه برافراشت کهآن را با آجر و گچ و چوب درخت ساج هندي بساخت.
محمد بن ابراهیم گفت: درآمد طلحه از غلات عراق میان 400 تا 500 هزار بود و از غلات سرات ده هزاردینار- یا کمتر یا بیشتر-
سفیان بنعیینه گفت: غله ي روزانه ي او هزار وافی (هم ارز با دینار طلا) می ارزید و موسی بن طلحه گفت: که او 2200000 درم و
200000 دینار طلا بر جاي گذاشت و مال او همچنان انبوه می گردید.
ابراهیم بن محمد بن طلحه گفت: بهاي آن چه طلحه به جا گذاشت- از آب و ملک و اموال و زر و سیم- به 30000000 درم می
صفحه 54 از 167
رسید که 2200000 درهم 200000 دینار آن پول بود و بقیه کالا.
سعدي مادر یحیی بن طلحه گفت: طلحه در حالی مرد که در دست خزانه دارش 220000 بود و آب و ملک و اصله ي درخت هاي
او را 30000000 درم قیمت گذاشتند.
و عمرو بن عاص گفت: طلحه به اندازه ي صد پوست گاو پر از طلاهاي بسیار بر جاي گذاشت که در هر یک از آن صد- تا یک
صد پیمانه- پر از طلا و نقره جاي داشت و به گزارش ابن عبد ربه از داستان خشنی: در میان ما ترك او سیصد پوست گاو پر از
[ [ صفحه 82
طلا و نقره یافتند.
و به گفته ي ابن جوزي: طلحه 300 شتربار طلا برجا گذاشت.
و به گزارش بلاذري از طریق موسی بن طلحه، عثماندر روزگار خلافتش 200000 دینار طلا به طلحه داد.
برگردید به طبقات ابن سعد 158:3 چاپ لیدن، انساب بلاذري 7:5 ، مروج الذهب 434:1 ، عقد الفرید 279:2 ، الریاض النضره
. 258:2 ، دول الاسلام از ذهبی 18:1 ، الخلاصه از خزرجی ص 152
و این سخن از عثمان خواهد آمد که: واي من بر پسر زن حضرمی (مادر طلحه را می گوید) چنینو چنان پوست هاي گاو پر از طلا
و نقره به او دادم و او خون مرا می خواهد و مردم را بر علیه من و علیه جان من بر می انگیزد.
یکی دیگر عبد الرحمن بن عوف زهري است که به گفته ي ابن سعد 1000 شتر و 3000 گوسفند و 100 اسب برجا گذاشت که در
بقیع می چریدند و منطقه ي کشاورزي اودر جرف 20 شتر مخصوص براي آب کشی داشت.
و هم می نویسد وي آنقدر شمش هاي طلا بر جاي گذاشت که براي شکستن و بخش کردن آن از تبر استفاده می شد چندان که
دست هاي تبرداران از بسیاريکار آبله زد و چهار زن از وي به جا ماند که به هر کدام 80000 سکه رسید و صالح بن ابراهیم بن
عبد الرحمن گفتزن عبد الرحمن که در مرض موت وي را طلاق داده بود براي یک چهارم از یک هشتم ما ترك که به او می
رسید با ما به گرفتن 83000 دینار طلا صلح کرد.
و یعقوبی می نویسد: سهم الارث این زن را عثمان به او رساند و براي یک چهارم از یک هشتم ما ترك که به او میرسید با دادن
100000 دینار طلا- و گفته اند 80000 سکه- مصالحه شد.
و مسعودي می نویسد: عبد الرحمن خانه ي خود را بساخت و آن را پهناور گردانیدو در اصطبل او 100 اسب بود و خود 1000 شتر و
10000 گوسفند داشت و یک هشتم مال او پس از وفاتش به 84000 سکه رسید.
برگردید به طبقات ابن سعد 96:3 چاپ لیدن، مروج الذهب 434:1 ، تاریخ
[ [ صفحه 83
. یعقوبی 146:2 ، صفه الصفوه از ابن جوزي 138:1 الریاضالنضره از محب طبري 291:2
یکی دیگر سعد بن ابی وقاص است که- به گفته ي ابن سعد- در روز مرگ 250000 درم داشت و در قصر خود در عقیق مرد و به
گفته ي مسعودي خانه ي خود را در عقیقساخت و سقف آن را برافراشته فضاي آن را وسیع گردانید و بالاي آن گنگره هانهاد.
. طبقات ابن سعد 105:3 ، مروج الذهب 434:1
صفحه 55 از 167
یکی دیگر یعلی بن امیهاست که 500000 دینار طلا برجا نهاد و بدهی هائی از او بر گردن مردم بود وهم آب و زمین و اموال
دیگري در ما ترك او یافت می شد که بهاي آن- به گفته ي مسعودي در مروج الذهب 434:1 - به 100000 دینار طلا می رسید.
یکی دیگر زید بن ثابت تنها مدافع عثمان است که به گفته ي مسعودي در مروج الذهب 434:1 : چندان طلا و نقره بر جاي نهاد که
آن ها را با تبر می شکستند گذشته از اموال و آب و زمین هایش که 100000 دینار طلا می ارزید.
این نمونه هائی است از ریخت و پاش هاي نابجائی که در دوره ي عثمان به چشم می خورد و مسلم است که تاریخ، همه ي تباهی
هائی را که آن جا روي داده شماره نکرده و در این مورد هماناندازه کوتاه آمده است که در مورد دیگر پیش آمدها و آشوب ها
و بخصوص آنهائی که تدریجا حاصل شده است.
اما آن چه خلیفه براي خود اندوخت نیز، ایرادي بر گزارش کردن آن نیست، دندان هائی با طلا پهلوي هم می نهادو جامه هاي
شاهانه می پوشید. محمد بن ربیعه گفت: رداي خز چار گوشه نگارینی در بر عثمان دیدم که 800 دینار طلا می ارزید و خودش
گفت: ایناز نائله است آنرا پوشیدم که چون آن را در بر کنم او شاد می شود و بو عامرسلیم گفت: در بر عثمان جامه اي دیدمکه
800 دینار طلا بهاي آن بود.
بلاذري گوید: در بیت المال در مدینهجامه دانی بود و در آن گوهرها و
[ [ صفحه 84
زیورهائی، پس عثمان چیزهائی از آن برداشت که برخی از خانواده اش را با آن بیاراست مردم دراین مورد او را آشکارا نکوهیدند
و سخنانی تند به وي گفتند تا بر سر خشم آمد و گفت این مال خداست به هر که بخواهم می دهم و هر که را بخواهم از آن
محروم می دارم پس خدا بر هر که مخالف باشد خشم گیرد و به گزارشی گفت: ما نیازمندي هاي خود را از این غنائم و خراج ها
تامین می کنیم هر چند گروه هائی خوش نداشته باشند. علیبه او گفت: در آن هنگام به جلوگیري از کارت بر می خیزند و میان تو
و خواسته ات جدائی می اندازند تا پایانداستان که ضمن بحث از درگیري هاي خلیفه با عمار خواهد آمد.
و بوموسی با پیمایشی از زر و سیم به نزد وي شد پس آن ها را میان زنان و دختران خویش بخش کرد و بیشتر بیت المال را در آباد
کردن املاك و خانه هاي خود به مصرف رساند.
و ابن سعد در طبقات می نویسد- 53:3 چاپ لیدن-: روزي که عثمان کشته شد نزد خزانه دارش 3500000 درم و 150000 دینار
طلا داشت که همه ي آن ها یغما شد و رفت.
و هزار شتر در ربذه از وي به جا ماند و دست پیمان هائی در برادیس و خیبر و وادي القري به ارزش 200000 دینار.
و مسعودي در مروج 433:1 می نویسد: در مدینه ساختمان کرد و آن را با سنگ و ساروج برافراشت و درب آن را از چوب درخت
ساج هندي و درخت سرو قرار داد و در مدینه اموال و چشمه هاو بستان ها بیاندوخت و عبد الله بن عتبه گوید: روزي که عثمان
کشته شد اموال وي نزد خزانه دارش به 150000 دینار طلا و 1000000 درم می رسید وبهاي املاك او در وادي القري و حنین و
دیگر جاها 100000 دینار طلا بود وگوسفند و شتر فراوان از او بر جاي ماند.
و ذهبی در دول الاسلام 12:1 می نویسد: ثروت هاي کلان از آن او گردید و هزار برده داشت.
[ [ صفحه 85
صفحه 56 از 167
سیاهه اي از بخشش هاي خلیفه و گنج هاي آبادان شده به برکت او
دینار طلا، نام صاحبان،
500000 ، مروان
100000 ، ابن ابی سرح
200000 ، طلحه
2560000 ، عبد الرحمن
500000 ، یعلیبن امیه
100000 ، زید بن ثابت
150000 ، خود خلیفه (عثمان)
200000 ، خود خلیفه (عثمان)
4310000 ، جمع
چهار میلیون و سیصد وده هزار دینار طلا
درم، نام صاحبان
300000 ، حکم
2020000 ، خانواده حکم
300000 ، حارث
100000 ، سعید
100000 ، ولید
300000 ، عبد الله
600000 ، عبد الله
200000 ، بوستان
100000 ، مروان
2200000 ، طلحه
30000000 ، طلحه
59800000 ، زبیر
250000 ، ابن ابی وقاص
3500000 ، خود خلیفه (عثمان)
126770000 ، جمع
صد و بیست و شش ملیون و هفتصد و هفتاد هزار درم
بخوان و فراموش مکن گفتار امیر مومنان را درباره عثمان: میان خورد نگاه و جاي بیرون دادنش خود پسندانهبه خرامیدن پرداخت و
فرزندان نیاکانش نیز با او به پا خاسته دارائی خدا را چنان می خوردند که شتر گیاه بهاري را.
و نیز این سخن او را که اندکی بعد بیاید: هان؟ هر زمینی که عثمان به تیول داده و هر مالی از دارائی خدا بخشیدهبه بیت المال برمی
صفحه 57 از 167
گردد.
این جا فقط می ماند که از خلیفه بپرسیم چرا این همه امتیازات را به نامبردگان و نیز کسانی نظیر ایشان ازجلو دارانش اختصاص
داده؟ آیا جهان براي ایشان آفریده شده؟ یا قانون دین دستور داده بود از رسانیدن پاداشها و دادن حقوق به شایستگان و نیکان
امت محمد- همچون ابوذر غفاري و عماربن یاسر و
[ [ صفحه 86
بد الله بن مسعود و امثال ایشان- جلوگیري شود وبرایشان واجب باشد که با دشواري ها وسختی ها دست به گریبان باشند و از
گرفتاري ها رنج ببرند و قانون محرومیت، بر عموم ایشان فرمان براندیکی تبعید شود و دیگري کتک بخورد و آن دیگر مورد اهانت
قرار گیرد. و اینسرورشان امیر مومنان است که می گوید: امویان از میراث محمد و غنائمی که به برکت آن حضرت رسیده چنان
اندك اندك به من می دهند که گویا می خواهند شیري به بچه ي شتر هنگام دوشیدن مادرش بدهند.
آیا جود عبارتست از آن که فرد آن چه را مال خودش و مایملک شخصی است بدهد یا به گونه اي که خلیفه رفتار می کرد از
کیسه ي دیگران بذل و بخشش کند؟ کاش کسی را می یافتم که این پرسش مرا پاسخ بدهد زیرا خود خلیفه را نیافتم تا از وي
سئوال کنم و شاید که اگر هماز خودش می پرسیدم تازیانه اش بر پاسخش پیشی می گرفت
آري حکم آن بخشش ها و تیول دادن ها را با توجه به اینکه بیشتر زمین هاي متعلق به بیت المال را تیول داده بود از خطبه ي امیر
مومنان می توان دریافت که کلبی مرفوعا از ابن عباس روایت کرده و بر بنیاد آن: دو روز پس از آن که در مدینه با علی بیعت
کردند وي خطبه اي خواند و گفت: هان هر زمینی که عثمان خالصه ي کسی گردانیده و هر مالی که از مال خدا به کسی بخشیده
بهبیت المال بر می گردد زیرا هیچ چیز، حق قدیمی را از بین نمی برد و اگر آنرا بیابم که وسیله ي ازدواج با زنان قرار گرفته و در
شهرها پراکنده شده آن را به حال نخست بر می گردانم زیرا در عدل گشایشی است و هر کس حق بر وي تنگ و سخت بیاید ستم
بر وي تنگ تر است
کلبی می گوید: سپس او (ع) بفرمود تا هم هر سلاحی از عثمان در خانه اش یافتند که علیه مسلمانان به کار رفته بود مصادره
کردند و هم شتران گرانبهائی که ابتدا از اموال صدقه بود و سپس خاص خانه ي او گردیدهبود و هم شمشیر و زره
[ [ صفحه 87
او را. و دستور داد تا متعرض هیچ جزئی از اموال شخصی او که در خانه ي او و خانه ي دیگران یافتند نشوند و اموالی که عثمان
جایزه داده بود هر جا به آن ها بر بخورند یا به صاحبانش بر بخورند باز گردانند. این خبر به عمرو بن عاص رسید و او آن هنگام در
سرزمین ایله از مناطق شام بود و از موقعی که مردم بر سر عثمان جسته بودند وي در آن جا فرود آمده بود، با شنیدن این خبر به
معاویه نوشت هر چه می کنی بکن که از هر مالی داري پسر ابو طالب چنان تو را برهنه می کندکه چوبدستی را از پوسته ي روي
آن. وولید بن عقبه که قبلا یادش رفت مصادره ي شمشیر و زره و شترهاي گرانبهاي عثمان را به دستور علی یاد می کند که می
گوید:
"اي هاشمیان سلاح خواهرزاده تان را پس دهید
و تاراج نکنید که غنیمت گرفتن آن روا نیست
صفحه 58 از 167
اي هاشمیان سازش میان ما چگونه تواند باشد
با آن که زره و شترهاي گرانبهاي عثمان نزد علی است
هاشمیان دوستی از شما چگونه می شود
با آن که سلاح و اموال یغما شده ي ابن اروي در میان شماست
هاشمیان اگر این ها را به ما پس ندهید
در نزدما، کشندگان او با خالی کنندگان خزانه اش برابرند.
برادر مرا کشتید تا جاي او باشید، همان گونه که مرزبانان خسرو به او نیرنگ زدند.
("پس عبد الله بن ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب در ابیاتی دراز به او پاسخداد و از آن میان:
"از ما درباره يشمشیر او توضیح نخواهید که شمشیر او
ضایع شد و صاحب آن به هنگام ترس آن را بیفکند
او را به خسرو مانند کردي و راستی هم که مانند او بود
و شیوه وسرشت و خوي او به خسرو می مانست "
گوید: مقصودش آن است که وي هم مانندخسرو کافر بود و منصور هر گاه
[ [ صفحه 88
این شعر را می خواند می گفت: خدا ولید را لعنت کند که با گفتن اینشعر میان فرزندان عبد مناف (جد هاشمیان و امویان) جدائی
افکند
دو بیت مذکور در بالا که به عبد الله نسبت داده شد، مسعودي در مروج الذهب 43:1 آن را به فضل بن عباس بن ابی لهب نسبت
داده و این ها را نیز همراهبا آن آورده است:
از مصریان بپرسید که سلاح خواهرزاده ي ما کجا شد
زیرا شمشیر و اموال یغما شده ي او را ایشان بردند
در همه ي جاها علی همراه محمد و پس از محمد نیز او جانشین وي بود
علی دوست خدا است که دین او را آشکار ساخت
و این در هنگامی بود که تو همراه بدبختان با او می جنگیدي
و تو مردي خودپسند از اهل صیفور هستی و
خویشاوندیی در میان ما نداري تا آن را مایه ي سرزنش گردانی
و خدا آیه نازل کرده که تو بزهکار هستی
و سهمی در اسلام نداري که آن را بخواهی"
[ [ صفحه 89
صفحه 59 از 167
شجري لعنت شده در قرآن و خلیفه
مهر خلیفه به زادگان نیاکانش- همان خاندان امیه که در قرآن به عنوان شجره ي لعنت شده از ایشان یاد شده- در دل او سرشته
شده و برتر شناختن ایشان از همه ي مردمان، آویزه ي دل او بود و این ها را از همان نخستین روز از وي دانسته و همه ي آشنایانش
او را به این گونه شناختهبودند عمر بن خطاب به ابن عباس گفت: اگر عثمان به سرپرستی رسد فرزندان بو معیط را بر گردن مردم
سوار می کندو اگر چنین کند او را خواهند کشت
و به گزارش امام ابو حنیفه: اگر سرپرستی را به عثمان واگذارم خاندان بو معیط را بر گردن مردم می نشاند و بهخدا که اگر چنین
کنم چنان کند و اگر چنان کند نزدیک باشد که به سوي او بهحرکت درآیند تا سرش را جدا کنند. این گزارش را قاضی بو یوسف
در الاثارص 217 آورده است.
باز عمر است که به عثمان وصیت می کند: اگر به سرپرستی این کار رسیدي از خدا بترس وخاندان بو معیط را بر گردن مردم سوار
مکن.
و همین وصیت را علی و طلحه و زبیر هنگامی به رخ او کشیدند که ولیدبن عقبه را فرماندار کوفه گردانید و به او گفتند مگر عمر
) به تو وصیت نکردکه خاندان بو معیط و امویان را بر گردنمردم ننشانی. او در پاسخ ایشان چیزينگفت (انساب بلاذري 30:5
[ [ صفحه 90
تمام کوشش او صرف آن می شد که چنان حکومت اموي مقتدري در شهرهاي اسلام بنیاد نهد که دیگران را مغلوب گردانیده نام
ایشان در سده هاي گذشتهرا نیز از یادها ببرد ولی سرنوشت محتوم با خواسته هاي او مخالفت کرد ویاد نیکو و جاودانه و
بازماندگان به هم پیوسته در میان گروه ها و روزگاران را براي خاندان علی گذاشت اما کسی را نمی یابی که خود را به خاندان
بوسفیان بچسباند و هر که هم به راستی از ایشان باشد نسب خود را پوشیده می دارد و هنگام یاد از آن، پنهانی سخن می گوید که
گوئی تنها سخناز دیروز گذشته است پس نه یادي از بازماندگانشان می بینی و نه کمترین آوازي از ایشان می شنوي.
خلیفه در پس و پشت آن نیت دلیرانه ي خود، در پس و پشت آرزوي بوسفیان راه می سپرد که روز خلافت یافتن او گفت":
خلافترا همچون گوي بگردان و امویان را میخهاي آن قرار ده " این بود سرپرستی کار را در پایگاه هاي حساس و شهرهاي
بزرگ به دست کودکان بنی امیه و جوانان ستمگر و خودپسند ایشان سپرد که در آغاز جوانی بودند جوانانی از ایشان را فرمانداري
بخشید که از کار سرمست و شاد می شدند که نه روزگار، ادبی به آنان آموخته بود و نه زمانه اندیشه اي استوار به آنان داده بود
آنانرا بر گردن مردم چیره می ساخت، راه ها را بر ایشان استوار می کرد و خارهاي میان راه را از پیشرویشان جارو می کرد و هر دو
لنگه ي در آشوب ها و ستم را به روي اجتماع نیکو در شهرهاي مسلمانان بگشود و با دست آن فرومایگان، رسوائی ها را از همان
روز به بعد، هم بر جان خویش و هم برجان توده ي مسلمان بخرید
به گفته ي بوعمر: شبل بن خالد بر عثمان درآمد و این هنگامی بود که غیر از امویان کسی نزد او حضور نداشت پس گفت: اي
گروه قریش آیا خردسالی میان شما نیست که بخواهید ارجمند گردد آیا نیازمندي میان شما نیست که بخواهید توانگر شود آیا
گمنامی میان شما نیستکه بخواهید نام او را بلند گردانید چرا عراق را به این اشعري- بوموسی رامی گوید- واگذارده اید تا آن را
به ستم بخورد. عثمان گفت چه کسی براي آنمناسب است ایشان عبد الله پسر عامر را
صفحه 60 از 167
[ [ صفحه 91
پیشنهاد کردند که 16 ساله بود آن گاه او را برگماشت
و اینکودکان نیز هیچکدامشان پروائی از آن چه می کرد و می گفت نداشتند و خلیفه نیز به شکایت هیچ کس گوش نمی داد و
نکوهش هیچ نکوهشگري را نمی شنود از همین کودکان است فرماندار کوفه سعید بن عاص آن جوانک ستمگر که چنان چه
درص گذشت بر فراز منبر می گفت: سرزمینمیان بصره و کوفه و دهکده هاي پیرامون آن دو، باغستانی است براي کودکان قریش.
و این کودکان همان هائی اند که پیامبر (ص) با این گفتار خویش گزارش ظهور آنان را داده: راستی را که تباهی پیروان من به
دست کودکانی بیخرد از قریش خواهد بود
و به این گونه: هلاك این ملت به دستکودکانی از قریش خواهد بود.
و همان فرمانروایان بی خرد هستند که پیامبر (ص) در نظر داشته و به کعب بن عجره گفته: اي کعب خدا تو را از فرمانروائی بی
خردان پناه دهد پرسید اي رسول فرمانروائی بی خردانچیست؟ گفت: فرمانروایانی که پس از من خواهند بود و خوي و سیرت مرا
مایهي راهنمائی نمی گیرند و سنت مرا شیوهي خود نمی گردانند- همان حدیثی که در ص گذشت.
[ [ صفحه 92
و هم آنانند که پیامبر در نظر گرفته و در باره ي ایشان به مردم گفته: بشنوید آیا شنیدید؟ پس از من فرمانروایانی خواهند بود که هر
کس بر ایشان درآمد و دروغ ایشان را راست شمرد و در ستمگري هاشان کمک کار آنان شد، چنانکسی از من نیست و من از او
نیستم و او بر من در کنار حوض کوثر در نمی آیدو هر کس بر ایشان در نیامد و دروغ ایشان را راست نشمرد و کمک کار
ستمگري شان نشد پس او از من است و مناز اویم و بر من در کنار حوض کوثر در می آید- و در یک خبر:- در آیندهفرمانروایانی
دروغگو و ستمگر خواهند بود پس هر کس دروغ ایشان را راست شمرد... تا پایان
و به گزارش احمد در مسند 267:4 : در آینده پس از من امیرانی دروغگو و ستمگر خواهند بود پس هر که دروغ ایشان را راست
شمارد ودر بیدادگري هاشان آنان را یاري و هم پشتی نماید او از من نیست و من از اونیستم و هر کس دروغ ایشان را راست نشمرد
و در بیدادگري ها ایشان را یاري و هم پشتی ننمود او از من است ومن از او
و هم آنان اند که پیامبر درنظر گرفته و گفته: پس از من امرائی خواهند بود که آن چه می گویند نمی کنند و کارهائی می کنند که
( دستور آن را ندارند. (مسند احمد 456:1
آري عثمان ایشان را به کار می گمارد و خود بهتر از هر کسی ایشان را می شناسد با آن که پیامبر (ص) گفت: هر کس کارگزاري
از مسلمانان را به کار گمارد و بداند که در میان ایشان شایسته تر از او- و داناتر از او بهکتاب خدا و سنت پیامبرش- هست به خدا و
پیامبر و به همه ي مسلمانان خیانت کرده است و به گزارش باقلانی در التمهید ص 190 : هر کس که می بیند درمیان گروهی از
مسلمانان برتر از او هست اگر بر ایشان پیش بیفتد. به خدا و رسول و به مسلمانان خیانت کرده است.
پس روزگار آن کودکان، روزگار هلاكتوده ي محمدیان و عصر تباهی آنان است، فتنه ها از ایشان آغاز شد و بر ایشان
بازگشت، که چون در آن روز
[ [ صفحه 93
صفحه 61 از 167
می نگري می بینی فرمانروا، یا رانده شده اي لعنت زده است یا قورباغه اي مانند او یا تبهکاري که قرآن پرده از روي کارش
برداشته. یا آزاد شده اي دو رو یا جوانکی ستمگر یا کودکانی بیخرد.
و البته خلیفه درپس و پشت همه ي این ها آرزوي آن را داشت که کلیدهاي بهشت نیز به دست او باشد که تا آخرین نفر ایشان را
به آنجا داخل کند احمد در مسند 62:1 از طریق سالم بن ابی الجعد آورده است کهعثمان مردمی از یاران رسول (ص) را که عمار
بن یاسر در میان ایشان بود بخواند و گفت من از شما پرسشی می کنمو دوست دارم که به من راست بگوئید شما را بخدا سوگند
آیا می دانید که پیامبر، قریش را بر دیگر مردم و بنیهاشم را بر قریش ترجیح می داد؟ آن گروه خاموش شدند پس عثمان گفت:
اگر کلیدهاي بهشت در دست من باشد به بنی امیه می دهم که تا آخرین نفر ایشان وارد شوند (اسناد این گزارش صحیح است و
همه ي راویان میانجی آن مورد اطمینان و از راویان کتاب هاي صحیح اند)
گویا خلیفه می پندارد بلبشوئی که در بخشیدن اموال به راه انداخته در آینده در آستانه ي بهشت نیز در کار خواهد بود تا همچنان
که در دنیا خاندان خود را با بخشیدن اموال کمک می داد آن جا نیز به ایشان نعمت بخشدپس در یک روزه ي این جهان که خلیفه
بابهره مند ساختن شان- به آن گونه که خود دوست می داشت- ایشان را در معرض آزمایشی خرد کننده قرار داد. تا بزهکاري ها و
تبهکاري هاي صحنه ي وجود ایشان را میدان تاخت و تاز گرفتند. اما در آخرت میان ایشان و میان بهشت، سدي است براي آن چه
از گناهان مرتکب شدند و نپندارم که خلیفه آن جا بتواند به آرزویش برسد و ما هر چند نه نظریه ي خلیفه را در مسئله ي ثواب و
عقاب می دانیم و نه برداشت و تفسیر او را از آیاتی که درباره ي این دو موضوع در قرآن رسیده، و نه عقیده او را در پیرامون
بهشت و دوزخ و اهل آن دو، با این همه آیا هر مردي از ایشان طمع دارد که به بهشت درآورده شود؟ آیا کسانی که کارهاي زشت
پیشه کردند می پندارند ایشان را مانند و برابر با کسانی می نهیم که ایمان آوردند و کارهاي شایسته کردند؟ هرگز نیکان در
نعمتهایند و تبهکاران در دوزخ، و در روزسزا، وارد آن می شوند اصلا
[ [ صفحه 94
نامه ي بدان در مکانی است در دوزخ، هرگز در خورد کننده اش می افکنند و تو چه می دانی خورد کننده چیست آتش افروخته
ي خداست که بر دل ها مسلط شود و بهشت به نیکوکاران نزدیک گردد و جهنم به گمراهان نمودارشود کسانی که ایمان آورده و
کارهاي شایسته کرده و پروردگار خویش را تواضع کرده اند آن ها اهل بهشتند
در روزي که خلیفه، خود و سلطنت خود و مقامش را فداي این امویان کرد ایشان بر خلاف آن چه وي امیدوار بود هیچ گونه نیازي
را از او بر نیاوردند تا کشته شد و گمان هم نمی کنم که فردا- در پیشگاه خدا و در روزي که هیچ دارائی و فرزندي انسان را بی
نیازي ندهد- بتوانند کمترین نیازي از او را برآورده سازند. وانگهی آیا تعجب نمی کنی که خلیفه خوش نداشته پیامبرش، هاشمیان
را از دیگر قریش برتر شمارد و تعصب کورکورانه بر آنش داشتهکه با آن سخن رسوا کننده و احمقانه اش با گفته ي پیامبر مقابله
ي به مثلکند که به گزارش احمد گفته بود: اي گروه هاشمیان سوگند به آن کس که مرا به پیامبري حقیقی فرستاد اگر حلقه ي در
بهشت را گیرم جز از شما آغاز نکنم
[ [ صفحه 95
صفحه 62 از 167
خلیفه ابوذر را به ربذه تبعید می کند
اشاره
بلاذري روایت کردهکه چون عثمان، بخشش هاي آنچنانی را در حق مروان بن حکم روا داشت و به حارث بن حکم بن ابی العاص
300000 درم و به زید بن ثابت انصاري 100000 درم بداد ابوذر می گفت: تهیه کنندگان گنج ها را مژده بده به کیفري دردناك، و
نیز این آیه می خواند: وکسانی که زر و سیم را تل انبار می کنند و در راه خدا به مصرف نمی رسانند نوید ده ایشان را به کیفري
دردناك مروان این سخنان را به عثمان رساند و او برده ي خود ناتل را به سوي ابوذر فرستاد که از این سخنان که به گوش من می
رسد دست بکش او گفت آیاعثمان مرا از خواندن نامه ي خدا و از نکوهش کسی که دستور او را رها کرده منع می کند به خدا
که اگر خشنودي خدارا با خشم عثمان به دست آرم نزد من بهتر و محبوب تر است از این که با خشنود ساختن عثمان خدا را به
خشم آرم، عثمان از این سخن بر سر خشم آمد و آن را در دل نگاه داشت و شکیبائی و خودداري نمود تا روزي گفت: آیا امامرا
روا است که چیزي از مال مسلمانان برگیرد و چون توانگر شد بپردازد؟ کعب الاحبار گفت: عیبی ندارد ابوذر گفت: اي فرزند دو
یهودي تو دین ما را به ما می آموزي؟ عثمان گفت: چه انگیزه اي آزار تو را بسیار گردانیدهو علیه یاران من برانگیخته؟ به
واحدنظامی ات ملحق شو و واحد نظامی اش درشام بود و آن هنگام مطابق معمول برايحج آمده بود و از عثمان اجازه خواست که
در جوار قبر پیامبر بماند و او به وي اجازه داد و این که واحد نظامی اش در
[ [ صفحه 96
شام بود علتی جز ایننداشت که چون دید ساختمان ها تا ناحیه ي سلع رسیده به عثمان گفت: من از رسول (ص) شنیدم می گفت:
"چون ساختمان ها تا ناحیه ي سلع رسد، چاره، گریز است " اینک به من اجازه ده تا به شام روم و آن جا جهاد کنم او به وي
اجازه داد و ابوذر کارهائی را که معاویه می کرد ناپسندیده می شمرد و معاویه 300 دینار طلا براي اوفرستاد و او گفت: اگر این ها
از سهمیه ي حقوق امسالم است که از دادن آن خودداري کرده بودید، آن را می پذیرم و اگر جایزه و بخششی است مرا نیازي به
آن نیست و حبیب بن مسلمه فهري دویست دینار طلا براي وي فرستادو او گفت: آیا نزد تو هیچ کس خوارتراز من نبود که این مال
را براي من فرستادي؟ پس آن را برگرداند
معاویه، خضراء (کاخ سبز) را که در دمشق بساخت- ابوذر به او گفت: اگر این از مال خداست که خیانت کرده اي و اگر از مال
خودت است که اسراف است معاویهخاموش ماند و ابوذر می گفت: به خدا کارهائی شده که نیک نمی شناسم و به خدا سوگند که
این ها در کتاب خدا و سنت پیامبرش نیست و به خدا حقی را میبینم که خاموش می شود و باطلی را که زنده می شود و
راستگوئی را که تکذیب می شود و سنتی را که از پرهیزگاري بهدور است و شایسته مردمی را که حقوق ایشان ربوده می شود
حبیب بن مسلمه بهمعاویه گفت: ابوذر شام را بر تو تباه خواهد کرد اگر شما نیازي به آن جا دارید اهل آن را دریابید معاویه در این
باره با عثمان مکاتبه کرد و عثمان به معاویه نوشت: پس از دیگر سخنان، جندب (نام ابوذر در زمان جاهلیت) را بر ناهموارترین
ستورها سوار کن و او را از راهی دشوار بفرست. معاویه او را با کسی فرستاد که شبانه روز ستورش را براند و چون ابوذر به مدینه
آمد می گفت: کودکان را به کار می گماري و چراگاه اختصاصیدرست می کنی و فرزندان آزاد شده ها را به خود نزدیک می
کنی عثمان به نزداو فرستاد که به هر سرزمینی خواهی ملحق شو. گفت به مکه گفت نه گفت پس بیت المقدس گفت نه گفت پس
صفحه 63 از 167
به بصره یاکوفه گفت نه من تو را می فرستم به ربذه، پس او را به آن جا فرستاد و همچنان در آن جا بود تا درگذشت
و از طریق محمد بن سمعان آورده اند که وي به عثمان گفت: ابوذر می گوید
[ [ صفحه 97
تو او را به سرزمین ربذه تبعید کرده اي گفت: شگفتا هرگز و به هیچ وجه چنین چیزي نبوده زیرا من برتري او و پیشقدم بودن او را
در مسلمانی می شناسم و ما در میان یاران پیامبر هیچ کس را تواناتر از او نمی شمردیم
و از طریق کمیل بن زیاد آوردهاند که او گفت: من در مدینه بودم کهعثمان دستور داد ابوذر به شام ملحق شود و در سال آینده نیز
هنگامی که اورا به ربذه تبعید کرد در مدینه بودم
و از طریق عبد الرزاق از معمر از قتاده آورده اند که بوذر سخنانی گفت که عثمان آن را خوش نداشت پس وي را دروغگو شمرد
و او گفت: گمان نمی کردم هیچ کس مرا دروغگو شمارد آن هم پس از آن که پیامبر گفت: زمین در برنگرفت و آسمان سایه بر
سر نیفکند کسیرا که راستگوتر از بوذر باشد، سپس او را به ربذه فرستاد و بوذر می گفت: حق گوئی براي من دوستی نگذاشت و
چون به ربذه رفت گفت پس از کوچیدنم به شهر پیامبر، عثمان مرا به بیاباننشینی برگردانید.
و گفت: علی، بوذر را بدرقه کرد و مروان خواست از وي جلوگیري کند علی تازیانه ي خود را میان دو گوش مرکب او زد و در
این باره میان علی و عثمان سخنانی درگرفتتا عثمان گفت: تو نزد من برتر از او نیستی و با یکدیگر درشتی نمودند و مردم سخن
عثمان را ناپسند شمردند و میان آندو افتادند تا آشتی شان دادند
و نیز روایت شده که چون عثمان از مرگبوذر در ربذه آگاه شد گفت خدا رحمتش کند عمار بن یاسر گفت: آري خدا ازسوي
همه ي ما رحمتش کند عثمان گفت: اي گزنده... پدرت آیا می پنداريمن از تبعید او پشیمان شدم؟- که تمام داستان، هنگام یاد
از درگیري هاي عمار خواهد آمد.
و از طریق ابن خراش کعبی آورده اند که گفت بوذر را در سایبانی موئین یافتم و گفت: همچنان امر بمعروف و نهی از منکر کردم
تا حق گوئی براي من
[ [ صفحه 98
دوستی نگذاشت.
و از طریق اعمش از زبان ابراهیم تیمی آورده اند که: پدرم گفت از بوذر پرسیدم چه موجب شد که تو در ربذه فرود آئی؟ گفت:
نیکخواهی و اندرز به عثمان و معاویه.
و از طریق بشر بن حوشب فزاري آوردهاند که پدرش گفت: کسان من در شربه بودند و من گوسفندانی چند را که از آن من بود به
سوي مدینه کشاندم پس چون به ربذه گذشتم ناگهان در آن جا پیري دیدم با سر و موي سپید و پرسیدماین کیست؟ گفتند ابوذر
یار پیامبر. و دیدمش که در خانه اي کوچک- یا خانه اي موئین- بود و با او گوسفنديچند گفتم: به خدا این جا، محله ي قبیله ي
تو- بنی غفار- نیست گفت به زور مرا به سوي این جا بیرون کرده اند بشر بن حوشب گفت: این سخن را براي سعید پسر مسیب
بازگو کردم و او منکر شد که عثمان وي را بیرون کرده باشد و گفت: ابوذر از این روي بدان سوي خارج شد که خود می خواست
در آن جا مسکن گزیند و بخاري در صحیح خود از حدیث زید بن وهب آورده است که گفت: به ربذه گذشتم و به ابوذر گفتم:
صفحه 64 از 167
چه موجب شد که این جا بار بیفکنی گفتمن در شام بودم و با معاویه بر سر این آیه اختلاف پیدا کردم: کسانی کهاز زر و سیم
گنجینه می سازند... و او گفت: این آیه درباره ي اهل کتابفرود آمده و من گفتم هم درباره ي ایشان است و هم درباره ي ما و او
شکایت مرا به عثمان نوشت و عثمان هم نوشت: به مدینه بیا و چون آمدم مردمچنان در پیرامون من انبوه شدند که گوئی پیشتر مرا
ندیده اند و چون این را به عثمان رساندند گفت: اگر خواهی از ما کناره کنی نزدیک شهر من باش، این است آن چه موجب شد
کار من به این جا کشد.
ابن حجر در فتح الباري در شرح این حدیث می نویسد": در گزارش طبري آمده که مردم پیرامون وي انبوه شده و علت بیرون
شدنش را ازشام می پرسیدند
[ [ صفحه 99
و عثماننیز از وي بر مردم مدینه بترسید- همان گونه که معاویه از وي بر مردم شام ترسیده بود " و پس از این فراز" اگر خواهی
کناره کنی " می نویسد: درروایت طبري آمده است: کناري نزدیک (شهر) من باش و بوذر گفت: به خدا آنچه را می گفتم رها
نمی کنم و به روایت ابن مردویه: آنچه را گفتم رهانمی کنم
مسعودي نیز جریان بوذر را با عباراتی بدین گونه یاد کرده که اوروزي در مجلس عثمان حاضر بود و عثمانگفت: آیا شما بر آنید
که هر کس زکاتمالش را داد باز هم حقی براي دیگران در مال او هست کعب گفت: اي امیر مومنان نه. ابوذر به سینه ي کعب
کوبید و به او گفت: اي یهودي زاده دروغ گفتی سپس این آیه را خواند: نیکی آن نیست که روي خویش را به سوي خاور و باختر
بگردانید نیک آن کس استکه به خدا ایمان آرد- و به روز بازپسین و به فرشتگان و به نامه ي آسمانی و به پیامبران، و در راه
دوستی او مال دهد- به خویشان و پدر مردگان و مستمندان و در راه ماندگان و خواهندگان و بردگان- و نماز بر پادارد و زکات
دهد و آن ها که چون پیمان بندند به پیمان خویش وفا کنند تا پایان آیه
عثمان گفت: آیا عیبی می بینید که چیزي از مال مسلمانان بگیریم و آن را به هزینه ي کارگزارانمان برسانیم و به شما ببخشیم،
کعب گفت: عیبی ندارد ابوذرعصارا بلند کرد و در سینه ي کعب کوبید و گفت: اي یهودي زاده چه ترا گستاخ کرده است که
درباره ي دین ما فتوي دهی عثمان به وي گفت: تو چه بسیار مرا می آزاري روي خویش را از من پنهان دار که مرا آزردي بوذر به
سوي شام بیرون شد و معاویه به عثمان نوشت: توده ها پیرامون ابوذر گرد میآیند و ایمن نیستم که او کار ایشان با تو را تباه کند
پس اگر نیازي به آنان داري او را به نزد خویش بر. عثمان به وي نوشت که او را سوار کند وي او را سوار بر شتري کرد که پالان
آن سخت خشک و درشت بود و پنج تن از بردگان خزري را بفرستاد تا او را شتابان به مدینه برسانند و چون رساندند کشاله ي ران
هایش پوست انداخته و چیزي نمانده بود تلف شود گفتندش: تو از این آسیب می میري گفتنه تا تبعید نشوم نمیرم و آن چه را
بعدها بر سر وي می آید و نیز این را که چه کسی وي را دفن می
[ [ صفحه 100
کند همه را یاد کرد پس چندي در خانه اش به وي نیکوئی شد تا یک روز بر عثمان درآمده بر دو زانو بنشست و سخنانی گفت و
آن حدیث را یاد کرد که بر بنیاد آن: چون پسران ابو العاص بهسی تن رسند بندگان خدا را بردگان خویش گیرند- که تمام حدیث
در ص گذشت- و سپس سخن بسیار گفت و در آن روز ثروتی را که از عبد الرحمن بن عوف زهريبه ارث مانده بود نزد عثمان
صفحه 65 از 167
آورده بودند و کیسه هاي زر را برکشیده و بر رویهم چیدند چندان که مردي که ایستاده بود از پشت آن ها عثمان را نمی دید
عثمان گفت: من امیدوارم عبد الرحمن عاقبتش خیر باشد زیرا او صدقه می داد و مهمان نواز بود و میراثش هم به اندازه اي است
که می بینید کعب الاحبار گفت راست گفتی اي امیر مومنان، ابوذر عصا را بلند کردو با آن به کله ي کعب کوبید و بی هیچپروائی
از درد آن گفت: اي یهودي زاده!درباره ي مردي که مرده و اینهمه ثروت بر جاي گذاشته می گوئی که خدا خیر دنیا و آخرت به
او داده و باقاطعیت چنین چیزي بر خدا می بندي با آن که من شنیدم پیامبر می گفت: خوش ندارم که به هنگام مردن پولی
همسنگ یک قیراط ( 1:4 از 1:6 دینار) بر جاي گذارم عثمان به او گفت: چهره اترا از من دور ساز، گفت به مکه بروم؟ گفت نه
به خدا گفت آیا جلوگیري می کنی از این که به خانه ي پروردگارم روم و او را بپرستم تا بمیرم؟ گفت آري به خدا گفت: پس به
شام بروم گفت نه به خدا گفت پس به بصره گفت نه به خدا جائی به جز این شهرها را برگزین گفت نه به خدا به جز آن چه برایت
یادکردم جائی را اختیار نخواهم نمود و اگر مرا در مدینه که براي همراهی با پیامبر به آن جا کوچیدم رها کنی آهنگهیچ شهري
نخواهم کرد و تو مرا به هر شهري خواهی تبعید کن. گفت: من تو را به ربذه می فرستم گفت بزرگ است خدا راست گفت پیامبر
که همه ي آن چه را به من خواهد رسید برایم پیشگوئی کرد. عثمان گفت: به تو چه گفت گفت مرا خبر داد که از اقامت در مکه
و مدینه ممنوع می شوم و در ربذه می میرم و کار کفن و دفن مرا گروهی که ازعراق به سوي حجاز می روند بر گردن میگیرند و
ابوذر، همسر و به گفته ي برخی دخترش- را سوار شتري کرده و عثمان دستور داد مردم از جاي خود به سوي او برنخیزند تا وي به
ربذه کوچ داده شود پس چون از مدینه بیرون
[ [ صفحه 101
شد همان گونه که مروان وي را می برد علی پیدا شد و همراه با اونیز دو پسرش و نیز برادرش عقیل و عبد اله بن جعفر و عمار بن
یاسر. مروان که به ایشان برخورد ایراد کرد که: علی امیر مومنان مردم را از همراهی با ابوذر و مشایعت او در این راه منع کرده است
اگر نمی دانی آگاهتکردم. علی به سوي او تاخته و تازیانه اش را میان دو گوش مرکب وي کوفت و گفت: دور شو خدا تو را به
آتش اندازد و خود با ابوذر برفت و اورا بدرقه کرد و سپس وي را وداع گفت که بازگردد و چون خواست برگردد بوذر بگریست
و گفت خدا شما خانواده را بیامرزد که اي ابو الحسن علی هر گاه من تو و فرزندانت را می دیدم از شما به یاد پیامبر (ص) می
افتادم پس مروان از رفتار علی با او شکایت به عثمان برد و عثمان گفت اي گروه مسلمانان کیست که چاره علی را براي من بکند
پیک مرا از سر کاري که براي آن گسیلش داشتم باز گردانید و چنان کردبه خدا سوگند که حق او را خواهیم دادپس چون علی
بازگشت مردم به پیشواز اورفته و گفتند: امیر مومنان بر تو خشم گرفته که چرا به بدرقه ي ابوذر رفته اي گفت خشم اسب بر
لگامش باد سپس بیامد و چون شب شد به نزد عثمان رفت و او گفت: چه تو را بر آن داشت که با مروان چنان کنی و بر من
گستاخینمائی و پیک من و فرمان مرا رد کنی؟ گفت: در مورد مروان راستی این که اوبا من برخورد کرد و خواست مرا برگرداند
من هم او را از این کار برگرداندم در مورد فرمان تو هم که آنرا رد نکرده ام عثمان گفت مگر به تو نرسانید که من مردم را از
همراهی با ابوذر و بدرقه ي او منع کرده ام علی گفت: مگر هر کاري که تو دستور به انجام آن دهی و فرمانبري از خدا و حقیقت،
مستلزم مخالفت با آن باشد آیا باز هم باید ما از فرمان تو پیروي کنیم؟ به خدا نخواهیم کرد عثمان گفت: داد مروان را بده گفت:
چگونه داد او را بدهم گفت: تو میان دو
[ [ صفحه 102
صفحه 66 از 167
گوش مرکب او نواختیعلی گفت: اینک مرکب من، اگر خواهد به گونه اي که مرکب او را زدم او نیزبزند اما اگر مرا ناسزا دهد به
خدا سوگند که دشنامی همانند آن، نثار تونخواهم کرد و البته به گونه اي که دروغی در ضمن آن نگفته و جز حقیقت سخنی بر
زبان نرانده باشم عثمان گفت: وقتی تو او را دشنام داده اي چرا او تو را ناسزا نگوید به خدا سوگند کهتو نزد من برتر از او نیستی
علی در خشم شد و گفت: با من این گونه سخن می کنی؟ و مرا همسنگ مروان می شماري؟ به خدا که من از تو برترم و پدرم از
پدرت برتر است و مادرم از مادرت، این تیرهاي من بود که از تیردان برونافکندم و اکنون تو بیا و با تیرهایت روي به من آر. عثمان
در خشم شد و چهره اش سرخ گردیده برخاست و به خانهاش درآمد و علی برگشت و خانواده اش ومردانی از مهاجر و انصار
پیرامون او فراهم آمدند و چون فردا شد و مردم گرد عثمان جمع شدند از علی به ایشان شکایت کرد و گفت: به عیبجویی من می
پردازد و کسانی را که به عیبجوئی من می پردازند (مقصودش ابوذر و عمار بنیاسر و دیگران است) پشتیبانی می کند. مردم میان
آن دو را گرفتند و علی به او گفت: به خدا که از بدرقه ي ابوذر هیچ قصدي نداشتم مگر خشنودي خدا و در روایت واقدي از
طریق صهبان مولاي اسلمیان می خوانیم که اوگفت روزي که ابوذر را بر عثمان وارد کردند وي را دیدم عثمان به وي گفت توئی
که کردي آن چه کردي؟ ابوذر به او گفت تو و رفیقت (معاویه) را خیر خواهی نمودم و گمان خیانت به من بردید عثمان گفت:
دروغ می گوئی و میخواهی آشوب کنی و دوستدار فتنه اي، شام را بر ما شوراندي ابوذر گفت: شیوه ي رفیقت (عمر) را پیروي
کن تاهیچ کس را بر تو جاي سخن نباشد عثمانگفت: بی مادر تو را چه به این کارها؟ بوذر گفت: به خدا که هیچ عذري براي من
نمی یابی مگر امر بمعروف و نهی از منکر، عثمان خشمگینشد و گفت: به من بگوئید با این پیر دروغگو چه کنم بزنمش یا حبسش
کنم یا بکشمش؟ که او همداستانی توده ي مسلمان را به پراکندگی کشانیده. یا از سرزمین اسلام تبعیدش کنم علی که درمیان
حاضران بود به سخن پرداخت و گفتمن به تو
[ [ صفحه 103
همان سخنی رامی گویم که مومن خاندان فرعون (در باره ي موسی به ایشان) گفت: اگر دروغگو باشد که دروغش به زیان
خودش است و اگر راستگو باشد بهري از آن چهبه شما وعده می کند به شما می رسد بهراستی که خداوند کسی را که افراط کارو
دروغگو باشد هدایت نمی کند راوي گوید: عثمان در پاسخ وي سخنی درشت بر زبان راند که دوست ندارم یاد کنم و علی نیز
پاسخی همانند آن داد. راوي گوید:
سپس عثمان مردم را از همنشینی و هم سخنی با ابوذر منع کرد و چند روز که بر این بگذشت دستور داداو را آوردند و چون پیش
روي او ایستاد گفت: واي بر تو عثمان مگر تو پیامبر و بوبکر و عمر را ندیدي؟ آیا شیوه ي ایشان چنین بود؟ تاخت و تاز و سخت
گیري تو بر من شیوه ي گردنکشان است او گفت: بیرون شو از نزد ما و از شهرهاي ما ابوذر گفت: چه بسیار دشمن دارم همسایگی
با تو راولی کجا بروم گفت هر جا می خواهی گفتپس من به سرزمین شام که جاي جهاد در راه خدا است بیرون می شوم گفت:
من که تو را از شام به این جا کشاندم براي آن بود که آن جا را تباه کردي آیا به آن جا بازت گردانم؟ گفت پس به عراق می روم
گفت نه گفت چرا؟ گفتزیرا آن جا بر گروهی وارد می شوي که در توده طعن می کنند و اهل شبهه اند. گفت: پس به مصر می
روم گفت نه گفت پس به کجا روم گفت: هر جا می خواهی ابوذر گفت: بنابراین باید پس از هجرت به سوي مرکز اسلام،
بیابانگرديپیش گیرم. به سوي نجد می روم عثمان گفت: به دورترین نقطه ي شرف برو- هر چه دورتر و دورتر- به همین سوي
خود برو و از ربذه گام فراتر منه و به همان جا رو. پس او به آن سوي شد.
صفحه 67 از 167
یعقوبی گوید: به عثمان خبر رسید که ابوذر در جاي رسول (ص) می نشیند و مردم پیرامون او فراهم می آیند و او سخنانی بر زبان
می راند که نکوهش از وي در آن است و به گوش وي رسید که وي در آستان در مسجد ایستاد و گفت: اي مردم هر که مرا
شناسد شناسد و هر کس نشناسد من ابوذر غفاري هستم من جندب بن جناده ربذي هستم راستی که خداوند آدم و نوح و خاندان
ابراهیم و خاندانعمران را از مردم جهان برگزید نژاد ابراهیم و عمران بعض آن از بعض دیگر است
[ [ صفحه 104
و خدا شنوا و دانااست محمد برگزیده ي از نوح است پس نخست از ابراهیم است و خاندان از اسماعیل و عترت پاك راهنما از
محمد. ارجمندان ایشان ارجمند گردیده و سزاوار برتري در میان گروهی شدند که ایشان در میان ما به سپهر بلند مرتبهمی مانند و
به کعبه ي پوشیده یا به قبله اي که براي روي آوردن هنگام نماز معین شود یا به آفتاب روشن یا به ماه شبگرد یا به ستارگان راهنما
یا به درخت زیتونی که روغن آن پرتو می پاشد و زیادتی آن برکت می یابد و محمد وارث دانش پیامبران و وارث همه ي آن
اموري است که موجب برتري پیامبران شد. تا آن جا که راوي گفته:
به عثمان رسید که ابوذر وي را نکوهش می کند و از دگرگونی هائی که به دست او در سنت هاي پیامبر و سنت هاي ابوبکر و عمر
راه یافته سخن می گوید پس او را به شام نزد معاویه تبعید کرد و او آن جا نیز مانند مدینه در مجلس می نشست و همان گونه که
در مدینه رفتار می کرد در شام نیزبه سخن می پرداخت و مردم پیرامون او فراهم می آمدند و سخن او را می شنیدند، تا آن جا که
حاضران در پیرامون او بسیار شدند و او خود چون نماز صبح را می خواند بر دروازه دمشقمی ایستاد و می گفت قطار شتران با
باري از آتش آمد خدا لعنت کند آن دسته از امر کنندگان به معروف را که خود عمل به معروف نمی کنند و خدا لعنت کند نهی
کنندگان از منکري را کهخود کار منکر می کنند. راوي گفت
معاویه به عثمان نوشت: تو با فرستادن ابوذر به این جا کار شام را بر خویش تباه کردي و او به وي نوشت که او را سوار بر شتري با
پالان بی روي انداز روانه کن پس چون به مدینه رسید گوشت ران هایش ریخته بود و هنگامی که بوذر بر عثمان درآمد
گروهینزد وي بودند به او گفت به من رسانیده اند که تو می گوئی از رسول (ص) شنیدم می گفت: هنگامی که فرزندان امیه به
سی مرد تمام برسند شهرهاي خدا را پایگاهی براي فرمانروائی خویش می گیرند و بندگان خدا را بردگان
[ [ صفحه 105
خویش و آئین خدا را وسیله تباهی گفت آري از رسول (ص) شنیدم که این را گفت. به ایشان گفت: آیا شما نیز این را ازپیامبر
شنیدید پس کسی در پی علی فرستاد و چون او بیامد از وي پرسید آیا آن چه را ابوذر حکایت می کند تو هم از پیامبر شنیدي پس
داستان را براياو باز گفت- علی گفت: آري گفت چگونهگواهی می دهی گفت براي این که پیامبر(ص) گفت- ": آسمان سایه
بر سر نیفکند و توده ي خاکی در بر نگرفت کسی را که راستگوتر از ابوذر باشد " پس تنها چند روز که در مدینه بماند عثمان پی
او فرستاد که به خدا سوگند تو باید از این جا بیرون شوي گفت آیامرا از حرم پیامبر بیرون می کنی؟ گفت آري براي خوار داشتن
تو. گفت پسبه مکه روم گفت نه گفت به بصره گفت نه گفت به کوفه گفت " نه، برو به ربذه که از همان جا هستی تا در همان
جا بمیري، مروان او را بیرون بر، و مگذار که تا هنگام بیرون شدنش هیچ کس با وي سخن گوید ". وي او را همراه با زن و
دخترش سوار شتر کرد و علی و حسن و حسین و عبد الله بن جعفر و عمار بن یاسر نیز بیرون شده می نگریستند و چون ابوذر علی را
صفحه 68 از 167
دید به سوي او برخاسته وي را ببوسید سپس بگریست و گفت: تو و فرزندان تو را که می دیدم قول پیامبر را به یاد می آوردم و
اکنون چندان شکیبائی ام از دست برفت تا به گریه افتادم. پس علیبرفت و با وي به سخن پرداخت مروان گفت: امیر مومنان منع
کرده است از این که کسی با او سخن گوید علی تازیانه را بلند کرد و به چهره شتر مروان کوبید و گفت: دور شو خدا تو را در
آتش اندازد سپس ابوذر را بدرقهکرد و با سخنانی که شرح آن به طول میانجامد با وي به گفتگو پرداخت و هر یک از همراهان
وي نیز به سخن پرداختهو بازگشتند و مروان به نزد عثمان برگشت و میان عثمان و علی در این مورد کدورت هائی بوجود آمد و
سخنان کین توزانه اي در میانه درگرفت.
و ابن سعد آورده است که احنف بن قیس گفت: به مدینه و سپس به شام رفتم و نماز جمعه را درك کردم و مردي دیدم که به هر
جماعتی می رسد ایشان می گریزند، نماز می گزارد و نمازش را کوتاه می خواند من نزد او نشستم و گفتمش: بنده ي خدا تو
کیستی گفت من ابوذرم تو کیستی گفتم من احنفم گفت از نزد من برخیز که
[ [ صفحه 106
گزندي به تو نرسد گفتم چگونه از تو گزندي به من رسد گفت این- یعنی معاویه- جارچی اش را بر آن داشته کهجار بزند
هیچکس با من ننشیند.
و ابویعلی آورده است که ابن عباس گفت: ابوذر از عثمان اجازه ورود خواست و او گفت: وي ما را آزار می دهد پس چون داخل
شد عثمان به او گفت: توئی که می پنداري از بوبکر و عمر بهتري گفت نه ولی من از پیامبر شنیدم می گفت: محبوب ترین شما نزد
من و نزدیکترین شما به من کسی است که بر پیمانیکه با من بسته پایدار بماند و من بر پیمان او پایدارم عثمان دستور داد تابه شام
رود و او در آن جا با مردم گفتگو می کرد و می گفت: شبانگاه نزدهیچ کس از شما زر و سیمی نباید بماندمگر آن را در راه خدا
انفاق کنید یا براي تاوان خواه آماده گردانید پس معاویه به عثمان نوشت: اگر نیازي بهشام داري در پس ابوذر بفرست عثمان بهاو
نوشت که به سوي من آي و او بیامد.
برگردید به الانساب 52:5 تا 54 ، صحیح بخاري- دو کتاب زکات و تفسیر- طبقات ابن سعد 168:4 ، مروج الذهب 438:1 ، تاریخ
یعقوبی 148:2 ، شرح ابن ابی الحدید از 240 تا 242 ، فتح الباي 213:3 ، عمده القاري 291:4
[ [ صفحه 107
سخن امیرمومنان هنگامی که ابوذر را به سوي ربذه بیرون کردند
اشاره
ايابوذر تو براي خدا خشم گرفتی پس بههمان کسی امیدوار باش که براي او خشمگرفتی، این گروه از تو بر دنیاي خویش
ترسیدند و تو از ایشان بر دینت ترسیدي، پس آن چه را از تو بر آن میترسند در دست ایشان رها کن و براي حفظ آن چه از ایشان
بر آن می ترسی بگریز که چه بسیار نیازمندند ایشان به آن چه ایشان را از دستبرد به آن منع کردي (که همان دین تو است) و چه
بسیار بی نیازي تو از آن چه ایشانتو را از دسترسی به آن باز داشتند (که همان دنیا است) و فردا خواهی دانست که چه کس سود
برده و چه کس بیشتر رشک برده. و اگر آسمان ها و زمین بر بنده اي بسته باشد و سپس از نافرمانی خدا بپرهیزد خداوند راه رهائی
صفحه 69 از 167
از آن دو را براي او قرار می دهد. جز به حق انس مگیر و جز از باطل به وحشت میا که اگر تو دنیاي ایشان را می پذیرفتی تو را
دوست می داشتند و اگر چیزي از آن براي خود جدا می کردي تو را در امان می داشتند.
ابن ابی الحدید در شرح 375:2 تا 387 داستان بوذر را به گستردگی آوردهو آن را مشهور و تایید شده می داند واین هم عین
سخنانش: پیشامد ابوذر و تبعید او به ربذه یکی از رویدادهائی است که موجب نکوهش عثمان گردید و اینکلام را ابوبکر احمد
بن عبد العزیز جوهري در کتاب سقیفه از عبد الرزاق از پدرش از عکرمه از ابن عباس نقل کردهکه گفت: چون ابوذر به ربذه تبعید
شدعثمان دستور داد میان مردم جار زدند که هیچ کس نه با ابوذر سخن گوید و نه او
[ [ صفحه 108
را بدرقه کند به مروان بن حکم نیز دستور داد که او رابیرون ببرد او نیز بیرونش برد همه ي مردم نیز از وي پرهیز کردند مگر علی و
برادرش عقیل و حسن و حسین و عمار. که ایشان با وي بیرون شده بدرقه اش کردند و حسن با ابوذر به سخن پرداخت و مروان به
او گفت. هان حسن مگر نمی دانی که امیرمومنان از گفتگو با این مرد منع کرده اگر نمیدانی بدان. علی به مروان حمله کرد و با
تازیانه اش میان دو گوش شتر وي کوفت و گفت دورشو خدا تو را به آتش اندازد مروان خشمگین به سوي عثمان برگشت و
گزارش کار را به او داد و او نیز بر علی خشمگین شد. ابوذر بایستاد و آن گروه با وي وداع کرده ذکوان مولاي ام هانیدختر
ابوطالب نیز که با ایشان بود و حافظه اي نیرومند داشت سخنان ایشان را هنگام بدرود به خاطر سپرد علی گفت:
ابوذر! تو براي خدا خشم گرفتی و این دسته از تو بر دنیاي خویش ترسیدند و تو از ایشان بر دین خود ترسیدي تو را با کین توزي
هاي خویش بیازمودند و به دشت بی آب و گیاه تبعید کردند به خدا اگر آسمان ها و زمین بر بنده اي بسته باشد و سپس از
نافرمانی خدا بپرهیزد خداوند راه گریزي از آن براي وي قرار می دهد. اي ابوذر جز با حق انس مگیر و جز از باطل وحشت مکن.
سپس به همراهانش گفت: عمویتان را بدرود کنید و به عقیل گفت: برادرت را بدرود کن عقیل به سخن پرداخت و گفت اي ابوذر
چه بگوئیم تو می دانی که ما دوستت داریمو تو نیز ما را دوست داري پس تقوي پیشه کن که تقوي رستگاري است و شکیباباش
که شکیبائی بزرگواري است و بدان که اگر شکیبائی بر تو گران آید از بیتابی است و اگر سلامت را کند رو بشماري نومیدي
نموده اي. نومیدي و بی تابی را واگذار.
سپس حسن به سخن پرداخت و گفت: اي عمو اگر نبود کهشایسته نیست تودیع کننده خاموشی گزیند و بدرقه کننده برگردد،
سخن کوتاه می شد هر چند که افسوس بسیار گردد از این دسته به تو چیزها رسید که می بینی پس دست دنیا را از خود- با یاد از
تهی شدن آن- باز دار و سختی ها و دشواري هاي آن را با امیدواري به آینده ي آن، و شکیبا باش تا چون پیامبرت را دیدار می
کنی از تو خشنود باشد.
[ [ صفحه 109
سپس حسین به سخن پرداخت و گفت: اي عمو خداوند توانائی دارد که آن چه را میبینی دگرگون سازد، خداوند هر روز
درکاري است این دسته تو را از دسترسی به دنیاي خویش بازداشتند و تو ایشان را از دستبرد به دینت بازداشتی چه بینیازي تو از
آن چه ایشان از آن بازت داشتند و چه نیازمندند ایشان به آن چه تو از آن بازشان داشتی، از خدا یاري و شکیبائی بخواه و آن را از
بیتابی و آزمندي گواراتر شمار زیرا شکیبائی از دینداري و بزرگواري است نه آزمندي روزي را پیش می اندازد و نهبی تابی مرگ
صفحه 70 از 167
را به تاخیر می افکند.
سپس عمار خشمگین به سخن پرداخت و گفت: هر کس تو را نگران کند خدا آرامش از دل او ببرد و هر کس تو را بترساندخدا او
را بترساند و خدا او را امان ندهد به خدا سوگند که اگر دنیاي ایشان را می خواستی تو را در امان میداشتند و اگر به کارهاشان
خشنودي می دادي دوستت می داشتند و مردم از گفتنآن چه تو گفتی باز نماندند مگر براي خرسندي به دنیا و بی تابی از مرگ
گرایش به سمتی یافتند که قدرت گروهشانبر آن بود- که سلطنت از کسی است که چیرگی یابد- پس دین خود را به
ایشانبخشیدند و آن گروه نیز از دنیاشان بهآنان دادند و زیانکار دنیا و آخرت شدند که آن است زیان آشکار.
ابوذر خدا بیامرز که پیري بزرگ بود بگریست و گفت: اي خاندان رحمت خدا شما رابیامرزد شما را که می دیدم با دیدن شما به
یاد رسول (ص) می افتادم مرادر مدینه به جز شما کسی نبود که دلم به او آرام گیرد یا برایش اندوه بخورم همان گونه که بودن من
در شام بر معاویه گران می آمد بودنم در حجازنیز بر عثمان گران آمد و خوش نداشت که در یکی از دو شهر با برادر یا پسرخاله
اش همسایه باشم و کار مردم را درفرمانبري از او تباه کنم پس مرا به شهري فرستاد که نه یاوري در آن دارم و نه پشتیبانی- بجز
خدا- که جز خدانیز هیچ یاوري نخواهم و با خدا هیچ هراسی ندارم.
[ [ صفحه 110
این دسته که به مدینه رسیدند علی به نزد عثمان شد و عثمان گفت چه تو را بر آنداشت که پیک مرا برگردانی و دستور مرا
کوچک بشماري علی گفت: پیک تو میخواست مرا برگرداند و من نیز او را برگرداندم و دستور تو را نیز خرد نشمردم گفت مگر
به تو نرسید که من از هم سخنی با ابوذر منع کرده ام گفت آیا هر دستوري از تو که مستلزم معصیتهم باشد باید ما فرمان بریم؟
عثمان گفت: داد مروان را از خویش بده گفت براي چه کاري؟ گفت براي این که دشنامش دادي و شترش را کشیدي گفت در
مورد شتر او که شتر من در برابر آن، اما این که به من ناسزا بگوید به خداسوگند هر ناسزائی به من بگوید من همانند آن را نثار
خودت خواهم کرد بهگونه اي که در آن دروغی هم بر تو نبسته باشم عثمان در خشم شد و گفت: چرا او تو را دشنام ندهد؟ مگر
تو بهتر از او هستی علی گفت آري به خدا سوگند هم از او هم از تو. سپس برخاست و بیرون شد و عثمان در پی بزرگان مهاجر و
انصار و امویان فرستاد و شکایت علی را به ایشان کرد آنان گفتند تو بر او فرمانروائی داريو اصلاح آن بهتر است گفت من نیز
همین را دوست دارم پس به نزد علی شدند و گفتند چه شود اگر به نزد مروان شوي و از او عذر بخواهی گفت هررگز من نه سراغ
مروان می روم و نه از او عذرمی خواهم ولی اگر عثمان خواهد به نزد خویش شوم پس به نزد عثمان برگشتند و او را خبر کردند و
عثمان در پی او فرستاد تا همراه با هاشمیان به نزد او شدند و علی به سخن پرداخت و خدا را حمد و ثنا گفت و سپسگفت: اما آن
چه از سخن با ابوذر و تودیع او بر من خشم گرفتی به خدا قسممن خیال بد رفتاري با تو و سرپیچی از فرمان تو را نداشتم و می
خواستم حق اورا بگزارم در مورد مروان هم چون او می خواست مرا از اداي حقی که خدا بر من واجب کرده بود باز دارد من برش
گردانیدم و کار من در برابر کار او. اما آنچه میان من و تو گذشت بخاطر آنبود که تو مرا بر سر خشم آوردي و غضبسخنی بر
زبان من آورد که خود نمی خواستم.
عثمان به سخن پرداخت و پس از حمد و ثناي خدا گفت: اما آن چه از تو بر خود من گذشت که آن را به توبخشیدم آن چه هم از
تو بر مروان گذشتخداوند آن را بر تو عفو کرد. اما آنچه بر سر آن سوگند یاد کردي پس تو نیکوکار راستگوئی پس دستت را
نزدیک بیاور پس دست او را بگرفت و به سینه چسبانید
صفحه 71 از 167
[ [ صفحه 111
و چون برخاست قریش و امویان به مروان گفتند: یعنیتو مردي هستی که علی، شترت را بزند و از وي تو دهنی بخوري؟ با آن که
تیره ي وائل براي دفاع از یک شتر خودرا به هلاکت دادند و تیره هاي ذبیان و عبس براي سیلی اي که به یک اسب خورده بود و
تیره هاي اوس و خزرج براي یک تکه ریسمانی که بارها را با آن محکم می بندند. آن گاه با این همه آیا آن چه را از علی بر سر
تو آمد بر خویش هموار می کنی؟ مروان گفت به خدا اگر هم می خواستم پاسخ اورا بدهم قدرت بر این کار نداشتم.
درگیري ابوذر با عثمان
ابن ابی الحدید می نویسد: بدان آن چه بیشتر سرگذشت نویسان و دانشمندان اخبار برآنند این است که عثمان ابوذررا نخست به
شام تبعید کرد و چون معاویه از وي شکایت کرد وي را به مدینه خواست و سپس از مدینه به ربذه تبعید کرد زیرا او در مدینه نیز به
همان گونه رفتار می کرد که در شام معمولش بود. و اصل این پیشامد آن بود که چون عثمان خزانه هاي اموال رابه مروان بن حکم
و جز او بخشید و چیزي از آن را نیز ویژه ي زید بن ثابت گردانید ابوذر میان مردم و در راه ها و خیابان ها می گفت: گرد آرندگان
گنج ها را مژده ده به کیفري دردناك. این سخن را با صدائی بلند میخواند و این آیت بر زبان می راند: وکسانی که زر و سیم را
تل انبار می کنند و در راه خدا انفاق نمی نمایند بشارت ده ایشان را به کیفري دردناك. این خبر را بارها به عثمان رسانیدند و او
خاموش ماند تا سپس یکی از غلامانش را به نزد او فرستاد که کاريرا که خبرش به من رسیده ترك کن ابوذرگفت: آیا عثمان مرا
منع می کند که نامه ي خدا را بخوانم و ایراد آن کس را که دستور خدا را ترك کرده بگویم؟ بخدا اگر با خشمگین ساختن عثمان
خدا را خشنود گردانم نزد من محبوب تر و بهتر است تا با خشمگین کردن خدا، عثمان را خشنود گردانم. عثمان از این سخن در
خشم شد و آن را نگاه داشتو شکیبائی و خودداري نمود تا یک روز که مردم پیرامونش بودند گفت: آیا امام می تواند چیزي از
بیت المال وامبگیرد و چون توانگر شد بپردازد؟ کعب الاحبار
[ [ صفحه 112
گفت ایرادي ندارد ابوذر گفت: اي زاده ي یهودیانتو به ما دین ما را می آموزي؟ پس عثمان گفت چه بسیار به من گزند می
رسانی و به یاران من می آویزي. به شام رو پس او را به آن جا تبعید کرد و ابوذر در آن جا نیز کارهائی را که معاویه می کرد
نکوهش می نمود تا یک روز معاویه سیصد دینار زر براي او فرستاد و ابوذر به پیک وي گفت: اگر این ها از حقوق من است که
امسال از آن محرومم داشته اید می پذیرم و اگر عطیه است مرا نیازي به آن نیست و آن را به وي برگردانید سپس معاویه کاخ سبز
را در دمشق بساخت و ابوذر گفت: معاویه اگر این را از مال خدا ساخته اي خیانت کرده اي و اگر از مالخودت است که اسراف
است و ابوذر در شام می گفت: به خدا کارهائی پدید آمده که نیکو نمی دانم و به خدا سوگند که این ها نه بر پایه ي کتاب خدا
است نه بر بنیاد سنت رسولش و به خدا من می بینم نور حقی خاموش می شودو باطلی زنده و راستگوئی تکذیب می شود و
گزینشی که بر پایه ي تقوي نیستو نیکمردي که به زیان او همه چیز را بخود اختصاص دهند پس حبیب بن مسلمه فهري به معاویه
گفت: ابوذر شام را بر شما تباه کرده اگر نیازي به آن دارید مردم آن را دریابید.
و شیخ ماابو عثمان جاحظ در کتاب سفیانیه آورده است که جلام بن جندل غفاري گفت: من در روزگار خلافت عثمان غلام
معاویه بودم بر دو منطقه قنسرین و عواصم. پس روزي به نزد او شدم تا درباره ي کارم از او پرسش کنم که ناگاه آواي فریادگري
صفحه 72 از 167
از در خانه ي اوبه گوشم رسید که می گفت: قطار شترانبا باري از آتش آمد خدایا لعنت کن آنامر بمعروف کنندگانی را که
خود کار نیکو نمی کنند و لعنت کن آن نهی از منکر کنندگان را که خود کار زشت بجا می آرند. معاویه خود را براي بدي و
شرارت آماده کرد و رنگش دگرگون گردیدو گفت اي جلام این فریادگر را می شناسی گفتم نه گفت کیست که چاره ي جندب
بن جناده (ابوذر) را براي من بکند که هر روز به نزد ما می آید و درب کاخ ما همان فریادي را که شنیدي سر می دهد سپس
گفت: او را بر من وارد کنید پس گروهی رفته ابوذر را رانده بیاوردند تا پیش روي او بایستاد معاویه به وي گفت: اي دشمن خدا و
رسول هر روز می آئی تا آن چه می کنی بکنی اگر من کسی از یاران محمد
[ [ صفحه 113
را بی اجازه امیرمومنان عثمان می کشتم البته تو را می کشتم ولی من درباره تو از او اجازه می گیرم جلام گفت: من دوست داشتم
ابوذر را ببینم چون او از قبیله ي من بود پس وي رو به معاویه کرد و دیدم که مردي است گندمگون و جالاك و تیز خاطر با گونه
هائی فرو رفته و پشت خمیده. رو به معاویه کردو گفت من دشمن خدا و رسول او نیستم بلکه تو و پدرت دشمنان خدا و رسولید
نمایش به مسلمانی می دهید و کفر را دردرون خود نگاه داشته اید و راستی که رسول (ص) بارها بر تو لعنت فرستاد و نفرینت کرد
که سیر نشوي از رسول شنیدم می گفت: هنگامی که سرپرستی توده با کسی افتد که سیاهی، بسیاري از چشمش را گرفته باشد و
حلقومی فراخدارد که می خورد و سیر نمی شود، آن گاه توده باید با او راه پرهیز پیش گیرد معاویه گفت: آن کس من نیستم بوذر
گفت بلکه تو همانی و این را رسول (ص) به من خبر داد و چون بر وي می گذشتم از او شنیدم می گفت خدایا او را لعنت کن و
جز با خاك سیرش مکن و شنیدم می گفت: پائین تنهي معاویه در آتش است معاویه بخندید ودستور داد او را حبس کردند و
درباره او با عثمان مکاتبه کرد و عثمان به معاویه نوشت ": جندب (ابوذر) را برناهموارترین و دشوارترین مرکب ها سوار کن " پس
او را با کسی فرستاد کهشبانه روز او را راه می آورد و او رابر شتري پیر و سالخورد که پالان آن رو انداز نداشت سوار کرد تا او را
بهمدینه رسانید و گوشت ران هایش از رنجراه بریخت و چون رسید عثمان به او گفت به هر سرزمینی خواهی برو او گفت به مکه
روم گفت نه گفت به بیت المقدسگفت نه گفت به یکی از دو شهر (مصر وبصره) گفت نه ولی من تو را تبعید میکنم به ربذه
پس به آنجا تبعیدش کرد وهمچنان در آن جا بود تا درگذشت
و در روایت واقدي آمده که چون ابوذر بر عثمان درآمد او به وي گفت: خدا هیچ چشمی را با دیدار قین متنعم نسازد آريو هیچ
روز آن را زیوري
[ [ صفحه 114
نبیند و هنگامی که به او برخوریم درود ما خشم است
ابوذر گفت: من هرگزنامی به عنوان قین براي خود نشناختم و به روایت دیگر عثمان گفت: اي جنیدب خدا هیچ چشمی را با دیدار
تو متنعم نسازد و ابوذر گفت: من جندبم و پیامبر مرا عبد اله نامید و من نیز همان نام را که پیامبر بر من نهاده بود اختیار کردم عثمان
گفت توئی که پنداري ما می گوئیم دست خدا بسته استو خدا بی چیز است و ما توانگر؟ ابوذر گفت اگر چنین نمی گفتید مال
خدا را به بندگان او انفاق می کردید ولی من شنیدم رسول (ص) می گفت: چون فرزندان ابو العاص به سی مرد رسندمال خدا را
چون گوي دست به دست می گردانند و بندگان او را بردگان و دیناو را مایه ي تبهکاري می گردانند. عثمان از حاضران پرسید
صفحه 73 از 167
آیا شما هم این را از رسول (ص) شنیده اید گفتند نه عثمانگفت واي بر تو ابوذر بر پیامبر دروغ می بندي ابوذر گفت: آیا نمی
دانید منراست می گویم گفتند نه بخدا نمی دانیم عثمان گفت: علی را براي من بخوانید چون بیامد عثمان به ابوذر گفت: حدیثی
را که درباره فرزندان ابو العاص خواندي براي او بازگو کن. او آن را بازگو کرد و عثمان به علی گفت آیا این را از پیامبر شنیده اي
گفت نه ولی ابوذر راست می گوید گفت از کجا می دانی راست می گوید گفت چونمن از پیامبر شنیدم می گفت: آسمان سایه
بر سر نیفکند و زمین در برنگرفتکسی را که راستگوتر از ابوذر باشد حاضران گفتند: این سخن را ما نیز همگی از رسول شنیده ایم
ابوذر گفت ازقول رسول براي شما حدیث نقل می کنم وشما مرا متهم به ناراستی می دارید؟ گمان نمی کردم زندگی من به آن جا
کشدکه چنین چیزي از یاران محمد (ص) بشنوم.
و واقدي در خبري دیگر به اسناد خود از صهبان مولاي اسلمیان آورده است که گفت روزي که ابوذر را بر عثمان وارد کردند وي
را دیدم، عثمان به وي گفت توئی که چنین و چنانکردي؟ ابوذر گفت: تو را خیرخواهی نمودم و گمان خیانت به من بردي و
رفیقت (معاویه) را خیرخواهی نمودمو گمان خیانت به من برد عثمان گفت دروغ می گوئی و می خواهی آشوب کنی و دوستدار
فتنه اي شام را بر ما شوراندي ابوذر گفت شیوه ي دو رفیقت (بوبکر و عمر) را پیش گیر تا هیچ کس
[ [ صفحه 115
را بر تو جاي سخن نباشد عثمان گفت: بی مادر تو را چه به این کارها؟ بوذر گفت: به خدا که هیچ عذري براي من نمی یابی مگر
امر بمعروف و نهی از منکر. عثمان خشمگین شد و گفت: به من بگوئید با این پیر دروغگو چه کنم؟ بزنمش یا حبسش کنم یا
بکشمش؟ که او همداستانیتوده ي مسلمان را به پراکندگی کشانیده یا از سرزمین اسلام تبعیدش کنم علی که در میان حاضران بود
به سخن پرداخت و گفت: من به تو همان پیشنهادي را می کنم که مومن خاندان فرعون (درباره ي موسی به ایشان) کرد و گفت:
اگر دروغگو باشد که دروغشبه زیان خودش است و اگر راستگو باشد بهري از آن چه به شما وعده می کند بهشما خواهد رسید
به راستی خداوند کسی را که افراط کار و دروغگو باشد هدایت نمی کند عثمان در پاسخ وي سخنی درشت بر زبان راند و علی
نیز پاسخی همانندآن داد که از آن دو شرم داریم دو جوابشان را یاد کنیم.
واقدي گفت: سپس عثمان مردم را از همنشینی و هم سخنی با ابوذر منع کرد و چند روز که بر این شیوه گذشت سپس او را آوردند
ودر برابر وي ایستاد، ابوذر گفت: واي بر تو عثمان مگر تو پیامبر و بوبکر و عمر را ندیده اي آیا شیوه ي تو مانند شیوه ي ایشان
است؟ آیا تاخت و تاز و سختگیري تو بر من به شیوه ي گردنکشان نیست؟ عثمان گفت: بیرون شواز نزد ما و از شهرهاي ما ابوذر
گفت: چه بسیار دشمن دارم همسایگی با تو را ولیبگو کجا روم گفت: هر جا می خواهی گفت: پس من به سرزمین شام که جا
جهاد در راه خداست می روم گفت من که تو را از شام به این جا کشاندم براي آن بود که آن جا را تباه کردي آیا بهآن جا بازت
گردانم گفت: پس به عراق می روم گفت نه، اگر تو به آن جا روي در میان گروهی فرود می آئی که کارشانناسازگاري و ایجاد
پراکندگی است و برپیشوایان و فرمانروایان طعن می کنند گفت پس به مصر شوم گفت نه گفت پس به کجا روم گفت: به بیابان
ابوذر گفت: پس از کوچیدن به مرکز اسلام، بیاباننشینی پیشه کنم؟ گفت آري ابوذر گفت: به بیابان نجد بیرون شوم عثمان
گفتبلکه به دورترین نقطه ي شرق برو- هرچه دورتر و دورتر- از همین سوي خود برو و از ربذه گام فراتر منه پس او به سوي آن
جا شد.
[ [ صفحه 116
صفحه 74 از 167
و نیزواقدي از زبان مالک بن ابی الرجال ازموسی بن میسره آورده است که ابو الاسود دولی گفت: من دوست می داشتم بوذر را
ببینم تا علت رفتنش را به ربذه بپرسم پس به نزد وي شدم و از اوپرسیدم مرا خبر نمی دهی که آیا به میل خود از مدینه بیرون شدي
یا به زور تبعیدت کردند؟ گفت: من در یکی از سر حدات مسلمانان بودم و ایشان راکفایت می کردم پس مرا به مدینه راندند و
گفتم آن جا شهري است که خود و یارانم به آن جا کوچیده ایم ولی ازمدینه نیز مرا به این جا که می بینی تبعید کردند. سپس
گفت: شبی به روزگار رسول (ص) در مسجد خوابیده بودم که او (ص) بر من بگذشت و نوك پائی بمن زد و گفت: نبینم که در
مسجد بخوابی گفتم: پدرم و مادرم فدایت باد خواب بر چشمم چیره شده خوابم برد. گفت: چه می کنی آن گاه که تو را از این جا
بیرون کنند گفتم: آن گاه به شام می روم که سرزمین مقدساست و جاي جهاد در راه خدا گفت: چه می کنی که از آن جا نیز
بیرونت کنند گفتم: بر می گردم به مسجد (الحرام)گفت از آن جا نیز بیرونت کنند چه می کنی گفتم شمشیر را می گیرم و ایشان
را با آن می زنم گفت ": آیا تو را راهی بهتر از این ننمایم؟ به هر جا برانندت با ایشان برو و بشنو و فرمانبر باش " من هم شنیدم و
فرمانبردم و می شنوم و فرمان می برم و به خدا سوگند عثمان در حالی حق را دیدار می کند که در مورد من بزهکار است.
سپس ابن ابی الحدید اختلافی راکه در مورد قصه ي ابوذر هست یاد کردهو حدیث بخاري را که در ص آوردیم از قول ابو علی
آورده و گوید: ما می گوئیم هر چند این گونه اخبار هم روایت شده ولی شهرت و کثرت آن ها مانند آن اخبار نخستین نیست و
توجیهیکه براي عذر آوردن از سوي عثمان و خوش بینی به کار او می توان کرد این است که بگوئیم او از اختلاف کلمه ي
مسلمانان ترسید و گمان قوي بر آن یافت که تبعید ابوذر به ربذه هم برايریشه کن کردن ماده ي تباهی بهتر است و هم براي بر
کندن آزمندي ها از دل کسانی که کمر به اختلاف انداختن بستهبودند این بود که براي مصلحت او را تبعید کرد و چنین کاري
براي امام جایز است. و این سخن یاران ماست از معتزلیان. و پذیرفتن آن با داشتن خوي هاي نیک سزاوارتر است زیرا شاعر گفته:
[ [ صفحه 117
"هر گاه از دوستت لغزشی سر زد در پی آن باش که براي لغزشش عذري بتراشی "
و یاران مااین گونه توجیه و تاویل ها را دربارهي کسانی مانند عثمان می پذیرند که احوال او شایسته ي توجیه و تاویل باشد اما در
مورد کسانی مانند معاویهو همگنانش که این شایستگی را ندارند هر چند هم صحبت پیامبر را دریافته باشند چنین توجیه و تاویل
هائی را روا نمی دارند و اگر احوال و کارهاي کسانی چنان باشد که نتوان آن را راستانگاشت و نادرستی آن را چاره نمود دلیلی
براي توجیه آن نیست. پایان.
بسیار دشوار است که میان این دو خلیفه (عثمان و معاویه) و میان کارهاشان جدائی بنهیم زیرا هر دو از یک ریشه برآمده و در
کارهاشان با یکدیگر برادر و برابرند، که هیچ یک از راه دیگري سر بر نمی تابد و اکنوناندکی تامل کن تا در آینده از حقیقت
جریان آگاهت گردانیم.
با من بیائید تا دیده ي کاوشگرانه را به کار گیریم.
امینی گوید: می دانی که ابوذر در ایمان به حق چه مقامی داشته و بر مبناي عقیدتی اش چه استوار و جایگاه او در جهان فضیلت چه
والا بوده؟ دانش او به کجا رسیده و در راستگوئی تا چه پایگاهی بر رفته و در پارسائی وبزرگی و سختگیري در کار خدا چه محلی
را اشغال کرد و حضرت برانگیخته ي خدااو را در چه مرتبه اي می شناخته؟ اگر نمی دانی بیا و بنگر:
خدا پرستیاش پیش از بعثت پیامبر
صفحه 75 از 167
پیشگامی اش درمسلمانی، پایداري اش بر مبانی حقه
-1 ابن سعد در طبقات 161:4 آورده است که عبد الله بن صامت گفت: ابوذر گفت: من سه سال پیش از مسلمان شدن و برخورد به
پیامبر (ص) نماز می گزاردم. عبد الله پرسید: براي که؟ پاسخ داد براي خدا باز پرسید: رو بهکدام سوي می کردي؟ گفت: به هر
سوي که خدا روي مرا به آن بگرداند.
و نیز از طریق ابو معشر نجیح آورده است که گفت ابوذر در دوره جاهلیت نیز خداپرست بود و می گفت لا اله الا اللهو بت ها را
نمی پرستید. تا پس از آن که
[ [ صفحه 118
خدا بر پیغمبر وحی فرستاد مردي بر ابوذر بگذشت و به او گفت: مردي در مکه هست که او نیز مانند تو می گوید لا اله الا الله و
گمان می کند که پیغمبر است- سپس حدیث مسلمان شدن ابوذر را در ص 164 آورده است-
در بخش مناقب از صحیح مسلم 153:7 نیز نخستین از دو حدیث بالا را به همان عبارت ابن سعد آوردهو در ص 155 نیز به این
عبارت:..... دو سال پیش از بعثت پیغمبر نماز گزاردم عبد اله گفت پرسیدم: روي خود را به کدام سو می کردي؟ گفت: به همان
سوي که خدا روي مرا بدان بگرداند
و به عبارت بو نعیم در حلیه 157:1 بوذر گفت: برادرزاده ام من چهار سال پیش از اسلام نماز گزاردم
(ابن جوزي نیز در صفه الصفوه 238:1 حدیث بونعیم را آورده است)
در گزارشی که ابن عساکر در تاریخ خود 218:7 آورده می خوانیم که بوبکر دست ابوذر را گرفت و گفت ابوذر آیا تو درزمان
جاهلیت هم خدا پرست بودي گفت آري مرا می دیدي که نزدیک به آفتاب می ایستادم و همچنان نماز می گزاردم تا گرماي آن
آزارم می داد و مانند ردا و روپوشی می افتادم پرسید: به کدام سوي رو می کردي گفت نمی دانم بهه سوي که خدا روي مرا به آن
می گردانید.
-2 ابن سعد در طبقات 161:4 آورده است که ابوذر گفت من پنجمین کسی بودم که اسلام آورد و در عبارت بوعمر و ابن اثیر
آمده که وي پس از چهار کس مسلمان شد و در عبارتیدیگر ": گویند که او پس از سه کس مسلمان شد و گویند پس از چهار
کس " ودر عبارت حاکم آمده که وي گفت: من یک چهارم مسلمانان بودم. پیش از من سه تن مسلمان شدند و من چهارمی بودم
و به عبارت بونعیم، وي گفت: من چهارمین مسلمان بودم و پیش از من سه تن مسلمان شدند و من چهارمی بودم و به عبارت مناوي
وي گفته: من چهارمینمسلمان بودم و در عبارت ابن سعد از طریق ابن ابی وضاح بصري می خوانیم که: ابوذر چهارمین یا پنجمین
مسلمان بوده است
برگردید به حلیه الاولیاء 157:1 ، مستدرك حاکم 342:3 ، استیعاب 83:1 و 664:2 ، اسد الغابه 186:5 ، شرح جامع الصغیر از مناوي
423:5 ، الاصابه 63:4
[ [ صفحه 119
-3 ابن سعد در طبقات 161:4 آورده است که بوذر گفت من نخستین کسی بودم که پیامبر را با تحیت اسلامی درود فرستادم و
صفحه 76 از 167
گفتم درود بر تو باد اي رسول خدا گفت بر تو باد رحمت خدا- و به عبارت بو نعیم ابوذر گفت: پیامبر نمازش را که گزارد به نزد
او شدم و گفتم درود بر تو باد گفت: بر تو باد درود.
این گزارش را مسلم نیزدر بخش مناقب از صحیح خود 155 و 154:7 و بونعیم در حیله 159:1 و بوعمر در استیعاب 664:2 آورده
اند.
-4 ابن سعد و بخاري و مسلم- هر دو در صحیح خود- از طریق ابن عباس آورده اندکه:- عبارت ما از ابن سعد است- چون به
ابوذر خبر رسید که مردي در مکه ظهور کرده و خود را پیامبر می شمارد برادر خویش را فرستاد و گفت برو و خبر این مرد و آن
چه را از وي می شنوي براي من بیاور. آن مرد برفتتا به مکه رسید و سخن پیامبر را بشنید و به نزد بوذر برگشت و او را خبر داد که
پیامبر امر بمعروف و نهی از منکر می کند و به داشتن خوي هاي نیکو دستور می دهد. ابوذر گفت: دردمرا دوا نکردي پس ظرفی
برگرفته آب و توشه ي خود در آن نهاد و به سوي مکه رهسپار شد و چون به مقصد رسید ترسید که از کسی درباره ي امري
مربوط به پیامبر سوال کند و چون پیامبر را ندید و شب شد در گوشه ي مسجد شب را گذراند و چون دستار ببست علی بر او
بگذشت و گفت: این مرد از کجا است. گفت: مردي از قبیله ي غفاریان هستم گفت: برخیز به سوي منزلت رو پس گفت او را به
منزلش برد و هیچ یک از آن دو پرسشی از دیگري نکرد و فردا ابوذردر جستجوي او برآمد و دیدارش نکرد و خوش نداشت که از
کسی سراغ او را بگیردپس برگشت و خوابید تا چون شب شد علی بر او بگذشت و گفت: وقت آن نیامده که منزلت را بشناسی
پس او را برد و شب را آن جا سر کرد و چون صبح شد بازهم هیچ یک از آنان پرسشی از دیگري نکرد پس از علی پیمان گرفت
که اگر آنچه را در دل دارم برایت فاش کنم آیا پوشیده و پنهانش می داري گفت آري و چون روز سوم شد پس گفت به من خبر
رسیده که این جا مردي ظهور کرده و خود را پیغمبر می داند و من برادرم را فرستادم تا خبر او و آن چه از او شنیده براي من بیاورد
و او سخنی که درد مرا درمان کند نیاورد. و من خودم آمدم تا وي
[ [ صفحه 120
را دیدار کنم علی به او گفت فردا که شد من می روم و تو هم دنبال من بیا و مناگر چیزي دیدم که بر تو ترسیدم مانند کسی که
بخواهد آب بریزد اندکی خم می شود و سپس نزد تو می آیم و اگر کسی را ندیدم تو دنبال من بیا تا به هر جا که من وارد شدم تو
هم وارد شوي " او نیز چنین کرد تا در پی علی بر پیامبر درآمد و خبر را براي او بازگفت و او سخن پیامبر را شنید و همان ساعت
مسلمان شد و سپس گفت: اي پیامبر چه دستوري به من می دهی گفت: به سوي قبیله ات برگرد تا دستور من به تو برسد او به وي
گفت: سوگند به آن که جانم در دست او است بر نمی گردمتا در مسجد الحرام فریاد به شعار مسلمانی بر ندارم پس به مسجد
درآمد وبا بلندترین آواز ندا در داد: گواهی می دهم که خدائی جز خداي یگانه نیست و محمد بنده و رسول او است بت
پرستانگفتند: این مرد دین خود را عوض کردهاین مرد دین خود را عوض کرده پس چندان او را بزدند تا بیفتاد پس عباسبه نزد
وي شد و خود را به روي او انداخت و گفت اي گروه قریش کشتید این مرد را شما بازرگان هستید و راه شما از کنار قبیله ي او-
غفار- است مگر می خواهید که ایشان راه را بر شما بزنند و ببندند پس دست از او بداشتند سپس روز دیگر برگشت و به همان
گونه رفتار کرد و ایشان نیز او را کتک زدند تا بر زمین افتاد و عباسخود را به روي او انداخت و با ایشان مانند دیروز به سخنی
پرداخت تا دست از او بداشتند.
و ابن سعد داستان مسلمان شدن او را به این گونه آورده که: چند تن از جوانان قریش، او را به جرم مسلمانی زدند و او به نزد پیامبر
شد و گفت اي رسول (ص) من قریش را رها نمی کنم تا داد خویش را از آنان بگیرم که مرا کتک زدند پسبیرون شد تا در
صفحه 77 از 167
عسفان مسکن گزید و هر گاه کاروانی از قریش که بار خوراکیداشتند می آمدند بر تپه ي غزال فراريشان می داد و بارهاشان را
برداشته گندم ها را جمع می کرد و به قبیله اشمی گفت: هیچ یک از شما دانه اي از آن را برنگیرد مگر پس از آن که
بگویدخدائی جز خداي یگانه نیست ایشان نیز این کلمه را می گفتند و جوال هاي خوراکی را بر می گرفتند.
برگردید به: طبقات ابن سعد 166 و 165:4 ، صحیح بخاري کتاب المناقب
[ [ صفحه 121
، بخش اسلام آوردن ابوذر 24:6 ، صحیح مسلم کتاب مناقب 156:7 ، دلائل النبوه از بونعیم 86:2 ، حلیه الاولیاء از همو 159:1
مستدرك حاکم 338:3 ، استیعاب 664:2
و ابو نعیم درحلیه 158:1 از طریق ابن عباس آورده است که ابوذر گفت: در مکه با رسول (ص) اقامت کردم و اسلام را به من
آموخت و چیزي از قرآن خواندم و گفتم اي رسول من می خواهم دینم را آشکار کنم رسول گفت: من می ترسم تو را بکشند.
گفتم باید چنین کنم اگر چه کشته شوم. پس رسول پاسخی به من ندادو من آمدم و قریش در حلقه هائی چند در مسجد نشسته و
سخن می گفتند من گفتم گواهی می دهم که خدائی جز خداي یگانه نیست و محمد رسول خدا است. حلقه ها از هم پاشیده شد
برخاستند و مرا زدند چندان که وقتی رهایم کردند مانند بت سرخ (خونرنگ) بودم و گمانمی کردند که مرا کشته اند من به هوش
آمدم و نزد رسول (ص) شده و حال و روز مرا که دید گفت: تو را منع نکردم؟ گفتم اي رسول نیازي در دل منبود که آن را
برآوردم پس کنار رسول (ص) اقامت کردم تا گفت: به قبیله ي خویش بپیوند تا چون از آشکار شدن دعوت من خبر یافتی به نزد
من آئی.
وهم آورده است که عبد الله بن صامت گفت: ابوذر به من گفت: به مکه شدم و گفتم آن که دین خود را بگردانیده کجااست
گفتند: آن که دین خود بگردانیدهآن که دین خود بگردانیده. پس روي به من آورده با هر سنگ و استخوانی کهداشتند به من زدند
تا مرا مثل بت سرخ(خون آلود) گردانیدند.
گزارش بالارا هم احمد در مسند 174:5 به صورتی گسترده آورده و هم مسلم در مناقب و هم- به گونه اي که در مجمع الزوائد
329:9 می خوانیم- طبرانی.
حدیث دانش ابوذر
-1 ابن سعد در طبقات کبري 170:5 چاپ لیدن از طریق زاذان آورده است که از علی درباره بوذر بپرسیدند گفت: چنان دانشی را
در خود گرفت که دیگران از نگهداري آن ناتوان شدند دررسیدن به مقامات عالی در دینش حریص بود و در از دست دادن دین
خود سخت دریغ می ورزید. در تحصیل علم حرص داشت بسیار
[ [ صفحه 122
می پرسید گاهی پاسخ او داده می شد و گاهی نه وچندان ظرف دانش خویش پر کرد که لبریزگردید.
بوعمر می نویسد: گروهی از یاران رسول از او روایت کرده اند و از پیمانه هاي دانش بود که در پارسائی و پرهیزگاري و حق
گوئی به پایگاه برتر رسید از علی درباره بوذرپرسش کردند و او گفت: وي مردي است که دانشی را در دل نگاهداشت که مردم از
صفحه 78 از 167
حفظ آن ناتوان شدند سپس آن را در خویش حمل کرد به گونه اي که چیزي از آن از دست وي به در نرفت استیعاب 664:2
. و 83:1
سخن علی را ابن اثیر در اسد الغابه 186:5 آورده و مناوي نیز در شرح جامع الصغیر 423:5 آن را با این عبارت یاد کرده که: او
پیمانه اي است که از دانش لبریز شده و سپس آنرا در خویش حمل کرده و ابن حجر نیز در الاصابه 64:4 آن را آورده و می
نویسد: این حدیث را ابو داود با سندي نیکو آورده است.
-2 محاملی درامالی خود و نیز طبرانی آورده اند کهابوذر گفت رسول (ص) از آن چه جبرائیل و میکائیل در سینه او ریخته بودند
هر چه بود همه را در سینه ي منریخت.
مجمع الزوائد 331:9 ، الاصابه 484:3
بونعیم در حلیه 156:1 می نویسد: آن خدا پرست بسیار پارسا، آن یگانهفرمانبر همیشگی حق، آن چارمین مسلمان و آن رها کننده
ي تیرهاي بت پرستی پیش از فرود آمدن شریعت و دستورهاي آن. سال ها و ماه ها پیش از پیدایش دعوت اسلام خدا را پرستید و
نخستین کسی بود که رسول را با تحیتمسلمانی درود فرستاد نه در راه حق سرزنش هیج کس او را از کار بازداشت ونه خشم
فرمانروایان و امیران بی تابشگردانید نخستین کس بود که در دانش فناء در خدا و بقاء به خدا سخن راند و بر سختی ها و دشواري
ها پایداري نمود و پیمان ها و سفارش ها را نگاهداشت و بر محنت ها و مصیبت ها شکیبائی کرد و از آمیختن با مردمان خودداري
نمود تا رخت به جهان دیگر برد. آري ابوذر غفاري که رسول را خدمت کرد و اصول را فرا گرفت و زیادتی ها را رها کرد...
در ص 169 نیز می نویسد: شیخ گوید ابوذر همنشین و همراه رسول بود و
[ [ صفحه 123
بر پرسیدن از او و فرا گرفتن دانش از وي حرص داشت و به برخاستن برکارهائی که از ویی می آموخت انسی داشت درباره اصول
و فروع، ایمان و نیکوکاري، لقاء پروردگار، محبوب ترین سخنان به نزد خدا و این که آیا شب قدر نیز با رفتن پیامبران از میانمی
رود یا نه از وي بپرسید و حتی درباره این که مس کردن سنگ ریزه در نماز چه حکمی دارد از وي پرسش کرد. سپس راوي از
طریق عبد الرحمن بن ابی لیلی آورده است که ابوذر گفت: از پیامبر درباره هر چیزي پرسش کردم تا آن جا که درباره مس
سنگریزه نیز بپرسیدم و او پاسخ داد: یا یک بار آن را مس کن یا فروگذار.
و احمد در مسند 163:5 آورده است که ابوذر گفت: از پیامبر درباره هر چیزي پرسش کردم تا آن جا که درباره مس سنگریزه نیز
از او بپرسیدم و او گفت: یک بار یا فرو گذار.
و ابن حجر در اصابه 64:4 می نویسد: در دانش همدوش ابن مسعود بود.
داستان راستگویی و پارسایی ابوذر
ابن سعد و ترمذي مرفوعا از طریق عبدالله بن عمرو بن عاص و عبد الله بنعمر و ابو درداء آورده اند که پیامبرگفت: آسمان سایه بر
سر نیفکند و زمین در برنگرفت کسی را که راستگوتر از ابوذر باشد. و روایت ترمذي با این عبارت است: آسمان سایه بر سر نیفکند
و زمین در بر نگرفت گوینده ايرا که راستگوتر و باوفاتر از ابوذر- شبیه عیسی پسر مریم- باشد، عمر بن خطاب مانند کسی که
حسد برده باشد گفت: اي رسول آیا این صفات را براي او میشناسانی؟ گفت آري بشناسیدش.
و روایت حاکم با این عبارت است: زمین در بر نمی گیرد و آسمان سایه بر سر نمی افکند کسی را که راستگوتر و باوفاتر از ابوذر-
صفحه 79 از 167
شبیه عیسی بن مریم- باشد، عمر برخاست و گفت اي رسول آیا این ویژگی را براي او بشناسیم گفت آري آنرا براي او بشناسید.
و روایت ابن ماجه از طریق عبد الله بن عمرو به اینعبارت است: پس از همه پیامبران، آسمان سایه بر سر نیفکند و زمین در بر
نگرفت کسی را که راستگوتر از ابوذرباشد.
[ [ صفحه 124
و روایت ابو نعیم از طریق ابوذر با این عبارت است: آسمان سایه به سر نمی افکند و زمیندر بر نمی گیرد گوینده اي را که
راستگوتر از ابوذر- شبیه پسر مریم- باشد.
و روایت ابن سعد از طریق ابو هریره به این عبارت است: آسمان سایه بر سر نیفکند و زمین در برنگرفت گوینده اي را که راستگوتر
از ابوذر باشد هر کس شادمان می شود که فروتنی عیسی را بنگرد در ابوذر نگاه کند.
وروایت بونعیم به این عبارت است: ماننده ترین مردم به عیسی در عبادت وپارسائی و نیکوکاري ابوذر است.
و روایتی که از طریق هجنع بن قیس رسیدهبه این عبارت است: آسمان سایه بر سرنیفکند و زمین در برنگرفت گوینده اي را که
راستگوتر از ابوذر باشد و سپس مردي پس از من، هر که شادمان می شود که پارسائی و رهروي عیسی را بنگرد بهابوذر بنگرد.
و روایتی که از طریق علی رسیده به این عبارت است: آسمان سایه بر سر نیفکند و زمین در بر نگرفت گوینده اي را که راستگوتر از
ابوذر باشد و او جوینده چنان پارسائیاي است که مردم از رسیدن به آن ناتوان اند.
و روایتی که از طریق بوهریره رسیده به این عبارت است: آسمان سایه بر سر نیفکند و زمین در بر نگرفت گوینده اي را که
راستگوتر از ابوذر باشد اگر خواهید شبیه ترین مردم را به عیسی در نیکوکاري و خداپرستی و رفتار بنگرید بر شما باد به ابوذر.
و روایتی که از طریق بو درداء رسیده به این عبارت است: آسمان سایه بر سر نیفکند و زمین در برنگرفت گوینده اي را که
راستگوتر از بوذر باشد.
و روایتی که از طریق مالک بن دینار رسیده به این عبارت است: آسمان سایه بر سر نیفکند و زمین در بر نگرفت گوینده اي را که
راستگوتر از ابوذر باشد هر کس شادمان می شود که پارسائی عیسی را بنگرد ابوذر را ببیند.
حدیث راستگوئی و پارسائی بوذر را با عبارت مختلفه ابن سعد، ترمذي، ابن ماجه، احمد، ابن ابی شیبه، ابن جریر، ابو عمر، بونعیم،
بغوي، حاکم،
[ [ صفحه 125
ابن عساکر، طبرانی و ابن جوزي آورده اند برگردید.
به طبقات ابن سعد 167:4 و 168 چاپ لیدن، صحیح ترمذي 221:2 ، سنن ابن ماجه 68:1 ، مسند احمد 163:2 و 175 و 442:6 و
197:5 و 223 ، مستدرك حاکم 480:4 و 342:3 - که در هر دو جا جداگانه نیز حکم به صحت حدیث داده و ذهبی هم به حکم وي
، اعتراف کرده، مصابیح السنه 228:2 ، صفه الصفوه 240:1 ، استیعاب 84:1 ، تمیز الطیب از ابن دبیع ص 137 ، مجمعالزوائد 329:9
اصابه از ابن حجر 64:4 و 622:3 ، جامع الصغیر سیوطی- از چند طریق- شرح جامع الصغیر از مناوي 423:5 - که می نویسد: ذهبی
گفته: سند این حدیث نیکو است و هیثمی گفته: میانجیان زنجیره ي احمد مورد اطمینانند و درباره بعضی شان اختلاف است- کنز
17 - ترمذي در صحیح خود 221:2 مرفوعا آورده است که پیامبر گفت: ابوذر در روي زمین با زهد العمال 15:8 و 169:6 و 2
صفحه 80 از 167
عیسیراه می رود و روایت بو عمر در جلد 2 ص 664 استیعاب به این عبارت است: ابوذر در امت من بر پارسائی عیسی استو در ج
1 ص 84 به این عبارت: ابوذر در میان امت من در پارسائی مانند عیسی است و با عبارت دیگر: هر کس شادمان می شود که
فروتنی عیسی را بنگرد ابوذر را ببیند.
این حدیث را ابن اثیر نیز در اسد الغابه 186:5 بههمان نخستین عبارت بو عمر آورده است
-3 طبرانی مرفوعا آورده است که پیامبر گفت: هر کس دوست دارد عیسی را با نیکوکاري و راستگوئی و جدیتش بنگرد ابوذر را
ببیند کنز العمال 169:6 ، مجمع الزوائد 330:9
-4 طبرانی از طریق ابن مسعود مرفوعا آورده است که پیامبر گفت: هر کس شادمان می شود کسی مانند عیسی را در آفرینش و
اخلاق بنگرد ابوذر را ببیند. مجمع الزوائد 330:9 کنز العمال 169:6
-5 طبرانی از طریق ابن مسعود مرفوعا آورده است که پیامبر گفت: ابوذر در خدا پرستی اش با عیسی مسابقه می دهد کنز العمال
169:6 داستان برتري او
[ [ صفحه 126
داستان برتري ابوذر
-1 از زبان بریده آورده اند که پیامبر گفت: خدا به مندستور داده که چهار تن را دوست بدارمو مرا آگاه کرد که خود ایشان را
دوستمی دارد: علی، بوذر، سلمان، مقداد.
- این گزارش را هم ترمذي در صحیحخود 213:2 آورده است و هم ابن ماجه در سنن خود 66:1 و هم حاکم در مستدرك 130:3
که جداگانه نیز حکم به صحت آن داده- و هم ابو نعیم در حلیه 172:1 و هم بو عمر در استیعاب 557:2 و هم ابن حجر در اصابه
455:3 چنان کهسیوطی نیز در جامع الصغیر آن را آورده و جداگانه نیز حکم به صحت آن داده و حکم او را مناوي نیز در شرح
جامع الصغیر تصدیق کرده 215:2 ، و سندي در شرح سنن ابن ماجه می نویسد: ظاهر آن است که دستور خدا در این مورد، حکم
واجب است و شاید هم که مستحب باشد و در هر یک از دو صورت آندستوري که به پیامبر داده شده امت وي نیز باید فرمان برند
و براي مردم سزاوار چنان است که به ویژه این چهارتن را دوست داشته باشند.
-2 ابن هشام در سیره 179:4 مرفوعا آورده استکه پیامبر گفت: خدا بیامرزد ابوذر راتنها می رود تنها می میرد و تنها برانگیخته می
شود
و ابن هشام در سیرهو ابن سعد در طبقات کبري 170:4 در ضمن گزارش دفن ابوذر می نویسند: در آن هنگام عبد الله بن مسعود به
آواي بلند گریست و می گفت: راست گفت پیامبر، تنها می روي و تنها می میريو تنها برانگیخته می شوي. این گزارشرا بو عمر
در استیعاب 83:1 و ابن اثیر در اسد الغابه 188:5 و ابن حجر در اصابه 164:4 نیز آورده اند.
-3 بزار از طریق انس بن مالک مرفوعا آورده است که پیامبر گفت: بهشت مشتاق سه کس است: علی و عمار و ابوذر.
این گزارش را هم هیثمی در مجمعالزوائد 330:9 یاد کرده و می نویسد: اسناد آن نیکو است.
-4 بویعلی از طریق حسین بن علی آورده است که جبرئیل بر پیامبر فرود آمد و گفت: ايمحمد خدا سه تن از یاران تو را دوست
دارد تو هم ایشان را دوست بدار: علی، ابوذر مقداد بن الاسود. مجمع الزوائد 330:9
صفحه 81 از 167
[ [ صفحه 127
-5 طبري آورده است که چون ابو درداء، ابوذر را یاد کرد گفت: رسول هنگامی او را امین می شمرد که هیچ کس را امین نمی
شمرد و هنگامی با او راز میگفت که با هیچ کس راز نمی گفت کنز العمال 15:8
و احمد در مسند 197:5 آورده است که عبد الرحمن بن غنم گفت: من ابو درداء را در حمص ملاقات کرده چند شب نزد او ماندم
و آن گاه گفتم تا خرم را آورده پالان نهادم و ابو درداء گفت من نیز باید در پی تو بیایم پس دستور داد خرش را آورده زینکردند
و آن گاه هر دو سوار بر خر راهافتادند تا مردي که دیروز در جابیه، جمعه را نزد معاویه درك کرده بود آندو را بدید و بشناخت
ولی آن دو وي را نشناختند پس آن دو را از گزارش کارهاي مردم آگاه کرد و سپس مرد گفت: خبر دیگري هم هست که خوش
ندارم از آن آگاهتان کنم زیرا شما خود نیز آن را خوش نمی دارید ابو درداء گفت: شاید خبر تبعید ابوذر است؟ گفت آري به
خدا. پس ابو درداء و یار همراهش نزدیک ده مرتبه گفتند انا لله و انا الیه راجعون سپس ابو درداء گفت: مواظبشان باش و شکیبائی
کن (و این همان سخن خدا است به صالح پیامبر در مورد پی کنندگان آن ناقه. (خدایا اگر ایشان ابوذر را تکذیب کردند من او را
تکذیب نمی کنم خدایا اگر ایشان به او تهمت زدند من به او تهمت نمی زنم خدایا اگر ایشان او را خیانت کارشمردند من او را
خیانتکار نمی شمارم زیرا پیامبر هنگامی او را امین می شمرد که هیچ کس را امین نمی شمرد و هنگامی با او رازگوئی می کرد که
با هیچ کس رازگوئی نمی کرد سوگند به آن کس که جان ابودرداء در دست او است کهاگر ابوذر دست راست مرا هم می برید او
را دشمن نمی گرفتم آن هم پس از آنکه شنیدم رسول می گفت: آسمان سایه بر سر نیفکند...
خلاصه ي گزارش بالارا حاکم نیز در مستدرك 344:3 آورده وجداگانه نیز حکم به صحت آن داده و ذهبی هم گوید: سندي نیکو
دارد.
-6 از طریق ابن حارث آورده اند که چون در نزد ابو درداء ابوذر را یاد کردندوي گفت: به خدا که چون او حاضر می شد رسول
(ص) او- و نه ما را- به خویش نزدیک می کرد و چون غایب می شد سراغ او را می گرفت و راستی که دانستم درباره او گفت:
زمین بر روي خود بر نمی دارد و آسمان سایه بر سر
[ [ صفحه 128
نمی افکند، انسانی را که راستگوتر از ابوذر باشد.
کنز العمال 15:8 ، مجمع الزوائد 330:9 ، اصابه 63:4 - به نقل از طبرانی و با این عبارت: رسول خدا (ص) هنگامی که ابوذر حاضر بود
با او آغاز به سخن میکرد و چون غایب بود از او سراغ می گرفت
-7 احمد در مسند خود 181:5 از طریق ابو الاسود دولی آورده است که اوگفت: یاران پیامبر را دیدم و هماننديبراي ابوذر ندیدم
گزارش بالا را حافظهیثمی در مجمع الزوائد آورده است
-8 شهاب الدین ابشیهی در المستطرف 166:1 آورده است که جبرتیل در صورت دحیه ي کلبی نزد پیامبر بود که ابوذر بر ایشان
بگذشت و سلام نگفت جبرئیل گفت این ابوذر است اگر سلامی می داد پاسخاو را می دادیم گفت: جبرئیل مگر می شناسی اش؟
گفت: سوگند به آن کس که تو را به راستی به پیغمبري برانگیخت که او در ملوك هفت آسمان معروف تر است تا در زمین
پرسید چگونه خود را به این مقام رسانده گفت با پارسائی اش در برابر اموال نابود شونده ي جهان. این گزارش را زمخشري نیز در
باب 23 از ربیع الابرار یاد کرده است.
صفحه 82 از 167
[ [ صفحه 129
پیمان پیامبر بزرگ با ابوذر
-1 حاکم در مستدرك 343:3 - از طریقی که آن را صحیح خوانده- آورده است که ابوذر گفت پیامبر گفت: اي ابوذر چگونه
خواهی بود هنگامی که در میان فرومایگی باشی؟- و انگشتانشرا از هم باز کرد- گفتم اي رسول می فرمائی چه کنم؟ گفت
شکیبائی کن شکیبائی کن شکیبائی، با مردم به اخلاق ایشان به نیکوئی معاشرت کنید ودر کارهاشان با آنان مخالف باشید
-2 بونعیم در حلیه 162:1 از طریق سلمه بن اکوع آورده است که ابوذر گفت: منبا رسول (ص) ایستاده بودم که به منگفت: اي
ابوذر تو مردي شایسته اي و پس از من بلائی به تو خواهد رسید گفتم در راه خدا؟ گفت در راه خدا. گفتم خوشا به امر الهی.
-3 ابن سعددر طبقات کبري 166:4 از چاپ لیدن از طریق ابوذر آورده است که پیامبر گفت: اي ابوذر چگونه خواهی بود آنگاه
کهفرمانروایان، غنیمت ها را به خود اختصاص دهند، من گفتم: در آن هنگامسوگند به آن کس که تو را به راستی برانگیخت
شمشیر می زنم تا به خدا ملحقشوم گفت: آیا راهی بهتر از این بتو ننمایم؟ شکیبائی کن تا مرا دیدار کنی
این حدیث در روایت احمد و ابو داود به این عبارت آمده: چگونه خواهی بود با امامان پس از من که اینغنیمت را ویژه خود
گردانند؟ ابوذر گفت: گفتم: در آن هنگام سوگند به آن که تو را به راستی فرستاد شمشیرم را بر شانه ام می گذارم و چندان با آن
زد و خورد می کنم تا تو را دیدار کنم (یا به تو ملحق شوم) گفت: آیاراهی به تو ننمایم که بهتر از این باشد؟ شکیبائی کن تا مرا
دیدار کنی- و به عبارت برخی روایات: چگونه خواهی بود نزد فرمانروایانی که این غنیمت را
[ [ صفحه 130
ویژه ي خود گردانند؟
مسند احمد 180:5 ، سنن بوداود 282:2 ، این حدیث را احمد از دو طریق روایت کرده است که هر دو طریق آن صحیح است و همه
ي میانجیان گزارش آن مورد اطمینانند و عبارتند از:
-1 یحیی بن آدم
-2 زهیر بن معاویه کوفی
-3 یحیی بن ابی بکر کوفی
-4 مطرف بن طریف
(و این هر چهار تن از روایاتی هستند که نگارندگان هر شش کتاب صحیح روایات ایشان را آورده و شایسته ي ذکر دانستهاند. و
همه ي محدثان سخنان ایشان رامورد اطمینان می شمارند)
-5 ابو الجهم سلیمان بن جهم حارثی از شاگردان صحابه است که هیچ کس را در لزوم اطمینان به روایت او اختلافی نیست.
-6 خالد بن وهبان از شاگردانصحابه و مورد اطمینان است.
-7 احمددر مسند 178:5 در حدیثی از طریق ابو السلیل از زبان ابوذر آورده است که پیامبر گفت: اي ابوذر اگر از مدینه اخراجت
کنند چه خواهی کرد گفتممی روم به سراغ آسایش و زندگی سبک و پهناور، تا کبوتري از کبوتران مکه باشم گفت اگر از مکه
صفحه 83 از 167
اخراج شدي چه خواهی کرد گفتم می روم به سراغ آسایشو زندگی سبک و پهناور و به سوي شام وسرزمین مقدس گفت اگر از
شام اخراجت کردند چه می کنی گفتم: در آن هنگام سوگند به آن کس که تو را به راستی برانگیخت شمشیرم را بر شانه ام می
نهم. گفت: یا بهتر از این؟ گفتم: آیا بهتر از این هم هست؟ گفت بشنو وفرمانبر هر چند بنده اي حبشی باشد.
میانجیان گزارش این حدیث نیز همگی مورد اطمینان و عبارتند از:
-1 یزید بن هارون بن وادي همه بر لزوم اطمینان به گزارش او همداستانند
-2 کهمس بن حسن بصري که مورد اطمینان است و مانند یزید بن هارون از کسانی است که بخاري و مسلم روایات او را شایسته
ي ذکر شمرده اند
[ [ صفحه 131
-3 ابو السلیل ضریب بن نقیر بصري که مورد اطمینان و خود از کسانی است که مسلم و صاحبان چهار صحیح- به جز بخاري-
روایات او را شایسته ي ذکر شمرده اند
روایت بالا به این عبارت هم نقل شده که: چه خواهی کرد هنگامیکه از آن جا- مسجد پیامبر- اخراج شوي؟ گفت: به شام می
روم گفت از آنجا اخراج شوي چه می کنی؟ گفت به اینجا- مسجد- برمی گردم. گفت: چه خواهی کرد هنگامی که از آن جا
اخراجتکنند گفت: با شمشیرم زد و خورد می کنم گفت راهی بهتر از این که نزدیک تر به صواب باشد به تو بنمایم؟ بشنوو فرمان
بر و هر کجا تو را راندند بپذیر.
فتح الباري 213:3 ، عمده القاري 291:4
-5 واقدي از طریق ابو الاسود دولی آورده است که گفت: من دوست می داشتم ابوذر را ببینم تا علت بیرون شدنش از مدینه را
بپرسم پسدر ربذه فرود آمدم و به او گفتم: مرا خبر نمی دهی که آیا به میل خود از مدینه بیرون شدي یا به زور تبعیدتکردند؟
گفت: من در یکی از سرحدات مسلمانان بودم و ایشان را کفایت می کردم پس مرا به مدینه راندند و گفتم آن جا شهري است که
خود و یارانم به آن جا کوچیده ایم ولی از مدینه نیز مرا به این جا که می بینی تبعید کردند. سپس گفت شبی به روزگار رسول
(ص) در مسجد، خوابیده بودم که او (ص) بر من بگذشت و نوك پائی به من زد و گفت نبینم که در مسجد بخوابی گفتم پدر و
مادرم فدایت باد خواب بر چشمم چیره شد و خوابم برد گفت چه می کنی آن گاه که تو را از این جا بیرونکنند گفتم: آن گاه به
شام می روم کهسرزمین مقدس است و سرزمین نیکان مسلمان و سرزمین جهاد در راه خدا گفت: از آن جا بیرونت کنند چه می
کنی گفتم: بر می گردم به مسجد (الحرام)گفت: از آن جا بیرونت کنند چه می کنی گفتم شمشیرم را می گیرم و با آن زد و خورد
می کنم گفت: آیا راهی بهتر از این به تو ننمایم؟ به هر جابرانندت با ایشان برو و بشنو و فرمانبر باش. من هم شنیدم و فرمانبردم و
می شنوم و فرمان می برم و به خدا سوگند عثمان در حالی حق را دیدار می کند که در مورد من بزهکار است ابن ابی الحدید
241:1
روایت بالا را- به همین عبارات و از همین طریق- احمد نیز در مسند 156:5
[ [ صفحه 132
آورده و اسناد آن صحیح و حلقه هاي سلسله ي گزارش آن همگی مورداطمینان اند بدین قرار:
صفحه 84 از 167
-1 علی بن عبدالله مدینی گروهی او را مورد اطمینان خوانده اند و نسائی گفته: او امین و مورد اعتماد و خود یکی از پیشوایان است
در فن حدیث
-2 ابو محمد معمر بن سلیمان بصري که در اطمینان به او همه ي محدثان همداستان اندو همه ي نگارندگان شش کتاب صحیح
گزارش هایش را نقل کرده اند.
-3 ابو محمد داود بن ابو الهند بصري که در اطمینان به او همه ي محدثان اتفاقنظر دارند و همه ي نگارندگان شش کتاب صحیح
به جز بخاري، گزارش هایش را نقل کرده اند و خود بخاري نیز در کتابالتاریخ خود روایات او را آورده است بدون آن که جاي
ایرادي در وي بیابد.
-4 ابو الحرب بن ابو الاسود دولی مورداطمینان و خود از کسانی است که مسلم روایات او را نقل کرده است
-5 ابو الاسود دولی از شاگردان صحابه استکه همه ي محدثان در اعتماد به او اتفاق نظر دارند و از کسانی است که نگارندگان
شش کتاب صحیح همگی، روایات او را نقل کرده اند.
-6 در ص 100 در داستان تبعید ابوذر گذشت کهعثمان گفت: من تو را می فرستم به ربذه ابوذر گفت: بزرگ است خدا، راست
گفت برانگیخته ي خدا (ص) که مرا از همه ي آن چه بر سرم می آید آگاه ساخت، عثمان گفت: مگر به تو چه گفت؟ گفت مرا
آگاه ساخت که از بودن در مدینه و مکه ممنوع می شوم و در ربذه می میرم.
این بود ابوذر و برتري ها و برجستگی ها و دانش و پرهیزگاري و اسلام و ایمان و بزرگواري ها و جوانمردي ها و روحیات او و
خوي هاي برتر و آغاز و انجام کار و پیشینه و لاحقه ي او. آیا در کدام یک از این ها خلیفه موجب ایراديبر وي یافته که پرداخته
است به شکنجه کردن او و راندنش از زندانی به تبعیدگاهی و دستور جلب او را می دهد آن هم بر روي مرکبی که پالان آن
روانداز نداشت و پنج برده ي سختگیر از خزریان
[ [ صفحه 133
آن را مانندباد می راندند تا او را که به مدینه رساندند کشاله رانش پوست انداخته و چیزي نمانده بود تلف شود و همچنان اورا با
بدترین شکنجه ها آزار می کرد تا جان وي را در آخرین تبعیدگاهش- ربذه- باز ستاند همان جا که نه آبی بود و نه گیاهی،
گرماي توان فرسا رواندازش بود نه هیچ دوست و یاوري داشت که پرستاري اش کند و نه کسی از قبیله ي وي در کنارش بود تا
بدن پاکشرا به خاك سپارد تنها درگذشت و تنها برانگیخته می شود. چنان که پیامبر (ص) که آن همه برتري ها را ارزانی
ويداشت این ها را برایش پیش بینی کرده بود و برتر از این دو، خداوند پاك بهترین پشتیبان و دادخواه ستمدیدگان است و بنگر
که در آن روز، رستگاري از چه کسی خواهد بود.
راستی را که خلیفه در حاتم بخشی به خاندان خود و به کسانی که با گام نهادن در راه آنان به وي تقرب می جستند با باد مسابقه
گذاشته بود تا از بذل و بخشش هاي او صاحب ملیون ها ثروت شدند با آنکه در میان ایشان هیچ کس نبود که در سوابق و برتري
هایش به پاي ابوذر رسدو در هیچ بزرگواري اي با او همسنگ باشد، با این همه، چه عاملی ابوذر را از آنان عقب انداخت تا حقوق
مقرر او را بریدند و از رسیدن بهره اي ناچیز از آسایش به او جلوگیري کردند و او را از درون خانه اش و از همسایگیبا پیامبر به
دور ساختند تا زمین با همه ي فراخی اش بر وي تنگ شد. چرا در شام جار زدند که هیچ کس با وي همنشینی ننماید و چرا مردم را
در مدینه از گرد او می پراکندند و چرا عثمان مردم را از همنشینی و هم سخنی با او منع می کرد و چرا مشایعت از اوبه دستور خلیفه
ممنوع شد و چرا خلیفهبه مروان دستور داد که نگذارد هیچ کسبا وي سخن گوید. تا بر آن یار بزرگوار پیامبر، جز فرود آمدن در
صفحه 85 از 167
مکانی خشک و سخت را روا نشناختند و وي را جز به جایگاهی هراس انگیز کوچ ندادند که گوئی ابوذر فقط براي شکنجهآفریده
شده بود و بس با آن که همان احادیثی که یاد کردیم براي شناساندن او کافی است و به حیات الهی سوگند کهداستان او لکه ي
ننگی است بر دامن تاریخ اسلام و خلیفه ي آن، که هرگز فراموش نمی شود.
[ [ صفحه 134
آري انتقادهاي ابوذر براي این بود که چرادر بذل و بخشش، آن همه ریخت و پاش می شود و آن همه اموال به افرادي نالایق داده
می شود. انتقادهاي او در این باره- و در هر مورد دیگر- براي آن بود که چرا سرپیچی از شیوه نیکوي پیامبر، روشی عادي گردیده
و چرا پیشینه داران توده ستم می بینند و آن هم به دست فرمانروایان اموي یا همان مردان هرزه و تبهکار که می پنداشتند تخت
سلطنت آن روز بر آن گونه کارها استوار شده و می دیدند کهگوش فرا دادن مردم به سخن ابوذر و همگنان او از نیکان صحابه
موجب می شود که پایه هاي آن تخت به لرزه درآید و از جاي خود دور شود یا کسانیکه با چهار نعل تاختن به سوي آزمندي ها
بر آن همه دارائی هاي گزاف دست یافته بودند ترس آن را داشتند که اگرکسی سخنان او را در بیابد آن چه دارند از دستشان به در
رود و این بودکه پیرامون او گرد آمدند و با فریبکاري هاي گوناگون خلیفه ي آن روزرا بر علیه او به اقدام واداشتند تا شد آن چه
شد زیرا خلیفه همچون برده اي بود در دست هوس هاي فامیلش که خواسته هاي ایشان او را به هر سوي میخواست می راند و او
خود تحت تاثیر مهر ورزي به فرزندان نیاکانش بود هر چند ایشان همان شجره و درختی بودندکه وصف ایشان در قرآن آمده است
وگرنهابوذر ایشان را در به دست آوردن ثروتاز راه صحیح باز نمی داشت و نمی خواست کسانی را که مالکیت ایشان به نحو
مشروعی حاصل شده خلع ید نماید و انتقاد او به کسانی بود که حقوق مسلمانان را ربوده و به خود اختصاص داده و مال خدا را
چنان می خوردند کهشتران گیاه بهاري را. آري خواست او همان بود که خداوند پاك در این آیه آشکار ساخته: کسانی که- از زر
و سیم- گنجینه ها می سازند و آن را درراه خدا نمی دهند مژده ده آنان را بهکیفري دردناك. و همان بود که پیامبر در زمینه هاي
مالی آورده است.
احمد در مسند خود 164:5 و 176 از طریق احنف بن قیس آورده است که گفت: من در مدینه بودم که ناگهان مردي را دیدم که
چون چشم مردم به او می خورد از وي می گریختند از او پرسیدم تو کیستی گفت: من ابوذر یار رسول خدا هستم گفتم چرا مردم
از تو می گریزند گفت من به همان گونه مردم را از فراهم
[ [ صفحه 135
آوردن گنجینه هاباز می دارم که پیامبر بازمی داشت
و به عبارت مسلم در صحیح خود 77:3 : احنف بن قیس گفت: من میان گروهی از قریش بودم که ابوذر بگذشت و می گفت:
گنجینه سازان را مژده ده که پشت ها وپهلوهاشان را داغ نهند و نیز پس گردنهایشان را چنان داغ می نهند که از پیشانی ایشان
بیرون آید احنف گفت: سپس وي کناري گرفت و نزدیک ستونی نشست پرسیدم این کیست گفتند این ابوذراست من برخاسته
بسوي او شدم و پرسیدم، چه بود که شنیدم پیشتر گفتی؟ گفت: من چیزي نگفتم مگر همان چه را از پیامبرشان شنیدم گفت: گفتم
درباره حقوقی که من می گیرم چه می گوئی گفت: آن را بگیر زیرا هزینه ي امروزه است ولی هر گاه همچون بهاي دینت
" گردیدآن را رها کن " سنن بیهقی 359:6
صفحه 86 از 167
و بونعیم در حلیه 162:1 از طریق سفیان بن عیینه به اسنادد خود از ابوذر آورده است که امویان مرا به تهیدستی و قتل بیم دادند و
زیرزمین براي من محبوب تر است از روي زمین، و تهیدستی نزد من محبوب تر است از توانگري. مردي به او گفت: اي ابوذرچرا
هر گاه تو نزد گروهی می نشینی برمی خیزند و تو را ترك می کنند گفت: چون من ایشان را از فراهم کردن گنجها باز می دارم
و در فتح الباري 213:3 به نقل از دیگران می نویسد": درست آن است که انتقاد ابوذر به سلاطینی بوده که دارائی ها را براي
خویش می گرفتند و آن را در راه لازم به مصرف نمی رساندند " و نووي دردنباله ي این سخن، پرداخته است به اثبات نادرست
بودن آن به این بهانه که در آن هنگام، سلاطین کسانی همچونبوبکر و عمر و عثمان بودند و این ها هم خیانت نکردند پایان.
و این سخن وي پرده پوشی آشکاري در بر دارد زیراروزي که ابوذر عقاید خود را اعلان کرد نه روزگار بوبکر و عمر بلکه روزگار
عثمان بود که شیوه ي او، هم با روش آن دو مخالفتی آشکارا داشت و هم- مطابق همه مواردي که ذکر کردیم- با شیوه ي پیامبر
منافی و مغایر بود و از همین روي نیز ابوذر (ع) در روزگار آن دو، دم فرو بسته و ایرادينداشت و به عثمان نیز می گفت: افسوسبر
تو اي عثمان آیا پیامبر را ندیدي و آیا بوبکر و عمر را ندیدي؟ آیا شیوه ي ایشان این بوده تو با
[ [ صفحه 136
من به گونه ي گردنکشان خشم می گیري و سختگیري می نمائی و می گفت: پیرو شیوه ي دو دوستت (بوبکر و عمر) باش تا هیچ
کس را بر تو سخنی نباشدبرگردید به ص
ابوذر چاره اي نداشت جزآن که آواي خود را، هم براي دعوت بهکارهاي نیکوئی که از بین رفته بود بلند کند و هم براي جلوگیري
از کارهاي زشتی که رایج شده بود زیرا اودر سراسر شبانه روز این آیه را می خواند که: باید در میان شما گروهی باشند که مردم را
به نیکوکاري بخوانند و از کار بد باز دارند و ایشان اند رستگاران ابن خراش گفت: ابوذر را در ربذه در سایبانی موئین یافتم و
گفت: همچنان امر بمعروف و نهی از منکر کردم تا حق گوئی برایم دوستی نگذاشت
آري ایراد او به معاویهبود که با تن آسائی و گشاد بازي و اختصاص دادن اموال عمومی به خود، عادت و روش پادشاهان ایران و
روم را در پیش گرفته بود با آن که در روزگارپیامبر یک گداي بی چیز بیشتر نبود و پیامبر نیز او را به همین گونه وصف کرد. و به
عبارتی گفت: معاویه مستمند و تنگدست است
در این هنگام ابوذر چه باید بکند؟ مگر او همان نیست که پیامبر هفت موضوع را به او سفارش کرده یکی این که حق را بگوید هر
چند تلخ باشد و دیگر این که از سرزنش هیچ کس نهراسد. در این حال چهسودي براي او دارد که عثمان بگوید:
[ [ صفحه 137
تو را چه به این ها؟ مادر مباد تو را؟ و ابوذر را رسد کهبگوید همچنان که گفت: به خدا که عذري براي من می یابی مگر امر
بمعروفو نهی از منکر.
آن چه ابوذر آواي خود را براي اعلان به آن برداشت مطلبتازه اي نبود که در روزگار پیامبر سابقه نداشته باشد و او نیز آواي
خودرا تنها به شنوانیدن سخنی برداشت که از کتاب خدا و سنت پیامبر آموخته و از دو لب دعوت کننده اي بس بزرگوار فرا گرفته
بود. و پیامبر هم هیچ کس از یارانش را از ثروت وي عارينساخت با آن که در میان ایشان بازرگانان و افراد مرفه و ثروتمند بودند.
و از ایشان افزون بر آن حقوقیکه خدا بر گردنشان نهاده بود نگرفت وابوذر هم در دعوت و و تبلیغ به راه او رفت.
صفحه 87 از 167
پیامبر (ص) ابوذر را از گرفتاري ها و رنج هائی که بر سر وي می آید و از آن چه با او می کنند- تبعید او از شهرهاي پایگاه اسلام:
مکه، مدینه، بصره، کوفه، شام- آگاه ساخت و گفت که او در آن هنگام از نیکمردان است و بایستی شکیبائی نماید و آن چه را بر
سرش می رود در راه خدا به شمار آرد و ابوذر نیز گفت: خوشا به فرمان خدا. پس شایستگی ابوذر او را مانع از آن می گردد که بر
خلاف دستور پیامبر کاري کند که نظام جامعه از هم بپاشد و این که گرفتاري اش در راه خدا است مانع می شود که کارهاي او
را- که موجب پدید آمدن آن گرفتاري ها براي وي شد- ناروا بشماریم.
زیرا اگر آن کارها هم با مصالح عمومی و با رضاي خدا و پیامبر مخالف بود می بایستی پیامبر وي را از ایراد و اعتراض هائی که در
آینده به آن می پردازد باز دارد زیرا می داند که آن دعوت سیل بلا و آسیب را به سوي او سرازیر می کند و خلیفه ي مسلمانان را
بدنام گردانیده صفحه يتاریخش را سیاه می سازد و لکه ي ننگی به او می چسباند که هرگز برداشتهنمی شود.
نه آئین آسانگیر ما چنان حکم دشواري که بوذر را به آن متهم داشته اند آورده و نه خود او هرگز چنان مقصودي داشته است زیرا-
به گواهی پیامبر- وي در میان توده ي محمدیان در پارسائی و عبادت و نیکوکاري و کوشش و روش و راستگوئی و اخلاق همانند
عیسی است با این همه چهباید کرد که عثمان چون بر
[ [ صفحه 138
وي خشم گرفت گفت: به من بگوئید با این پیر دروغگو چه کنم؟ بزنمش، زندانش کنم؟ یا بکشمش؟ و آنگاه نیز که حدیث
مربوط به فرزندان عاص را از وي شنید او را به دروغگوئینسبت داد. شگفتا آیا این است پاداش کسی که در راه خدا و پیامبر اندرز
دهد و نیکخواهی نماید و با راستی از سوي آنان پیامگزاري کند؟ نه به خدا این ادبی است ویژه ي خلیفه! و شگفت تر آن که چون
سرور ما علی (ع) به پشتیبانی از ابوذر گفت: من همان پیشنهادي را به تو می دهم که مومن خاندان فرعون (درباره موسی به ایشان)
داد... عثمان چنان پاسخ زننده اي بر زبان آورد که واقدي آن را پنهان کرده و خوش نداشته است آن را یاد کند و ما نیز گرچه از
طریق دیگري از آن آگاهی یافتیم ولی نامه يخویش را با یاد از آن نمی آلائیم.
والبته عثمان یک بار دیگر هم با ترشروئی در برابر امیرمومنان سخنانی زننده بر زبان راند و این همان هنگامی بود که حضرت و دو
فرزند او- دختر زادگان پیامبر- به مشایعت بوذررفتند و او را که زیر نظر مروان به سوي تبعیدگاهش رهسپار بود راهنمائی کردند
که گسترده داستان در ص تا گذشتو دیدیم که عثمان به علی گفت: تو نزد من برتر از مروان نیستی.
راستی این از پستی گیتی نزد خدا است که به برتري نهادن میان علی با مروان- همان قورباغه قورباغه زاده و نفرین زده نفرین زده
زاده- بپردازند. من نمی دانم آیا آن همه گفته هاي آشکار و بی چون و چراي پیامبر درباره مرواندر برابر خلیفه نبوده؟ و آیا مروان
و آن همه گرایش هاي تبهکارانه اش دوراز چشم و گوش وي بوده؟ یا این که قوم و خویش بازي، وي را برانگیخته است تا از همه
این ها صرف نظر کند و پسر حکم را همسنگ کسی بشمارد که خدايبزرگ او را پاك شمرده و او را در نامه ي فرزانه اش جان
پیامبر برتر شمرده. گران است سخنی که از دهان ایشان به درمی آید...
آیا داوري روزگار جاهلیت را می خواهید؟
و برايگروهی که یقین دارند کیست که بهتر ازخدا داوري نماید؟
[ [ صفحه 139
صفحه 88 از 167
تبهکاري تاریخ
اشاره
چه بسیار است تبهکاري تاریخ بر خداوندان برتري ها و ارجمندي ها که توده، هم از تاریخ زندگی شان بهره برداري ها می کنند و
هم از خوي هاي بزرگوارانه شان و هم از نشانه هاي سرافرازي هاشان و هم از روحیات رسایشان و هم از بنده هاي گفتارشان و هم
از اندرزهاي بلیغ ایشان و هم از حکمت هاي گهربار ایشانو هم از موارد عمل و پرهیز ایشان.
در این جاها می بینی تاریخ چه شتابانورق می خورد و یاد ایشان را از دل هابرده و برتري ایشان را ناچیز می نماید یا در این باره
تنها به سخنی کوتاه به گونه اي تحقیر آمیز بسنده می نماید یا گفتار را پیچ و تاب دادهبا گزارشی دروغ و زشت در هم می آمیزند
و همه ي این کارها براي آن است که یک اصلی را تایید کنند و برايگرایشی پشتیبان درست کنند و بر بدي هاي گروهائی دیگر
پرده بکشند که روشنشدن حقیقت ثابت، به شخصیت و آبروي ایشان بر می خورد و نیز براي آن که ازخواسته ها و هوس هاي
سیاستمداران روز و پیشوایان روزگار پیروي بنمایند.
براي همین جهات بوده است که تاریخ، از تفصیل لازم در شرح زندگی ابوذر کوتاه آمده با آن که وي با شخصیت و کمال خود
نمونه ي برتري ها و برجستگیهائی است که باید آن را در راه زندگیو پیرایش روان، پیشوا گرفت و براي توده سرمشق
پرهیزگاري و اعتقاد به مبدا گردانید.
بلاذري
که می بینی بلاذري داستان تبعید ابوذر به ربذه را به صورتی که در ص گذشت از چندین طریق یاد کرده و گفته ي ابوذر به
حوشب فزاري را نیز آورده که: مرا بهزور بیرون کردند و با آن که ابوذر همان است که به گفته ي پیامبر: آسمان سایه
[ [ صفحه 140
بر سر نیفکند... در دنبال سخن وي دروغ سعید بن مسیب را آورده که از دشمنان خاندان پاك پیامبر و پیروان ایشان بوده و خبر
تبعید او به امر عثمان رانپذیرفته و بر آن رفته است که او با میل خود به آن جا رفت چون دلش می خواست در آن جا سکنی گزیند.
مردك بی خبر نمی داند که با این سخن خود گفتار رسول خدا را دروغ می شمارد کهچنان چه در ص روایت آن را از طرق
صحیح آوردیم پیش بینی فرمود که ابوذررا از مدینه تبعید می کنند و نیز سخنامیر مومنان (ع) را دروغ می شمارد که پس از وفات
ابوذر در تبعیدگاه چونعثمان تصمیم گرفت به دنبال او عمار را هم تبعید کند علی به وي گفت: عثمان از خدا بترس زیرا تو
نیکمردياز مسلمانان را تبعید کردي تا در تبعیدگاه هلاك شد و نیز سخن ابوذر رادروغ می شمارد که در همان روایتی که خود
بلاذري با سند صحیح آورده و ما نیز نقل کردیم گفت: پس از کوچیدن منبه پایگاه اسلام عثمان مرا به حالت بیابانگردي
برگرداند.
و نیز سخن خودعثمان را دروغ می شمارد که هم بلاذريآورده و به موجب آن چون گزارش مرگ بوذر به وي رسید گفت: خدا
بیامرزدش عمار گفت: آري خدا از سوي همه ي ما بیامرزدش عثمان گفت اي گزنده... پدرش آیا گمان میکنی من از تبعید او
پشیمان شدم؟ که تمام داستان در ضمن بحث از درگیري هایش با عمار بیاید.
و نیز سخن کمیل بن زیاد نخعیرا دروغ می شمارد که گزارش آن را در ص از قول خود بلاذري آوردیم و نیز سخن بسیاري دیگر
صفحه 89 از 167
را دروغ می شمارد.
بیچاره نمی داند که آن پیش آمد دردناك که مربوط به بزرگمردي از بزرگان یاران پیامبر بوده پیرامونش آن همه گفتگو و گیر و
دار روي داده وبسیار اعتراض ها و نکوهش ها برانگیخته تا از سهمگین ترین رخداده ها به شمار رفته و به زبان مسافران ازشهري به
شهري نقل شده و اهل ایمان رابه خشم آورده و زخم زبان ها بر سر آنزده شده و خلیفه را براي آن نکوهش کردند و از جمله
نتایج آن این که: گروهی از مردم کوفه
[ [ صفحه 141
بهابوذر در ربذه گفتند این مرد با تو کرد آن چه کرد آیا درفشی براي ما برافراشته نمی داري تا با او بجنگیم گفت نه، اگر عثمان
مرا از مشرق به مغرب هم تبعید کند من حرف شنو و فرمانبردارم.
و به گونه اي که در عمده القاري به خامه ي عینی می خوانیم 291:4 ابن بطال گفته: علت اینکه معاویه به عثمان نامه نوشت و از
ابوذر شکایت کرد این بود که ابوذر بسیار به او اعتراض می کرد و به ایستادگی در برابر وي می پرداخت و درمیان سپاه او نیز
گرایشی به ابوذر بود پس عثمان از بیم شورش، او را بخواست زیرا او کسی بود که در راه خدا از سرزنش هیچ کس نمی ترسید.
و تو در آن روزگار به هر یک از شهرهاي مسلمانان که گذارت می افتاد ممکن نبود که اهل آن را شناور در این گفتگوها و
داستان ها نبینی و در نتیجه آن رویداد سنگین جوششی در همه ي گوشه هاي آن نیابی.
آن گاه پیشامدي به این گونه را تنها با تکذیب کسی همچون ابن مسیب نمی توان پوشاند که انگیزه اي جز دهن کجی به آل علی
نداشته است ولی چه باید کرد که بلاذري خواسته است و گفته است و فراموش کرده که هیچ خردمندي از او نمی پذیرد که کسی
مانند ابوذر، پایگاه اسلام را که بدانجا کوچیده بود رها کند و از همسایگی پیامبرش و مرکز آبرویش روي برتابد و براي
سکونتخود و خانواده اش بیابان ربذه رابرگزیند که نه آب دارد و نه گیاه ونه ساکن... تازه اگر او خود این راهرا پیش گرفت پس
دیگر آن اشک ها که اندوه گرفتاري و غم گلوگیر بر چهره روان ساخت چه بود و آن سخنانی که موقع تودیع و هنگام جدائی از
یاران بر زبان او و مشایعت کنندگانش در آن دشت ناهموار جاري شد چه معنی داشت.
و این را هم از امانت بلاذري در نقل حوادث بشنوید که او هنگام یاد از داستان ابوذر و بدرقه شدن او بوسیله ي امیرمومنان فقط می
نویسد ": در این باره میان علی و عثمان سخنانی درگرفت " ولی دیگر آن چه را در گرفتهنمی نویسد زیرا می داند که براي
پیشوایش اسباب آبروریزي است.
ابن جریر طبري
تو می بینی که طبري در تاریخ خود چون به سرگذشت ابوذر می رسد می نویسد:
[ [ صفحه 142
"در همین سال- سال 30 - بود که درگیري هاي یاد شده ابوذر و معاویه و تبعید او به وسیله ي معاویه از شام به مدینه روي داد. و
در مورد این که چرا او را از آن جا به آن جا تبعید کرد پیشامدهاي بسیاري یاد کرده اند که یاد کردن بیشتر آن ها را ناخوش
میدارم اما کسانی که معاویه را در کار خویش معذور می دارند در این باره داستانی ذکر کرده اند " پایان.
چرا طبري آن همه پیشامدهاي بسیار را رها کرده و فقط داستانی را نقل می کند کهعذر آرندگان براي معاویه ساخته و پرداخته اند
صفحه 90 از 167
تا به وسیله ي آن، دست آویزي براي معاویه تراشیده و خلیفه رادر کار خود تبرئه کنند. آري او خوش ندارد حقایق ثابته اي را یاد
کند که اظهار آن ها آبروي این دو مرد را به خطر می انداخته و از همان نخستین روز بگیر و بیا تا روزگار کنونی سرگذشت واقعی
توده ي محمدیان بوده است. او پنداشته است که اگر جلوي خامه را بگیرد و یادي از آن ها نکند آن ها پوشیده و پنهان خواهد ماند
و ندانستهکه در گوشه هاي روزگار و لا به لاي تاریخ و میان کتاب هاي حدیث نکته هائیاز آن بر جاي می ماند که هم براي
کسانی که بخواهند روحیات مخالفان ابوذر را بشناسند بسنده است هم براي کسانی که بخواهند راست درآمدن پیش گوئی هاي
پیامبر بزرگوار را در داستان بوذر بدانند و معجزات او را بشناسند.
سپس طبري داستان ابوذر را به گونه اي سراپا دروغ و ساختگی آورده که هیچ بخش آن درست نیست و همهي فرازهایش را تاریخ
صحیح و احادیثی که همگان درستی اش را پذیرفته اند تکذیب می کند و براي سستی آن نیز همین بس که سند آن بسی جاي
خدشه داردو این هم از حلقه هاي سند روایت:
-1 سري در ج ص از ترجمه فارسی غدیر گذشت که این نام مشترك است میان دو تن که هر دو به دروغگوئی و حدیثسازي
معروف اند
-2 شعیب بن ابراهیم اسیديکوفی در ج ص از ترجمه فارسی غدیر قولدو تن از حافظان- ابن عدي و ذهبی- را درباره او آوردیم
که به موجب آن این مرد، ناشناس و ناشناخته است.
-3 سیف بن عمر تمیمی کوفی در ج ص از ترجمه فارسی غدیر
[ [ صفحه 143
آراءحافظان و پیشوایانی را که امین و خائن راویان را از هم جدا می کنند درباره این مرد آوردیم که به موجب آن، گزارش هاي
وي سست است و از چشم محدثان افتاده و آن را رها کرده اند. و خود حدیث ساز و توده ي حدیث هایشناستوده است و گزارش
هاي ساختگی را از زبان میانجیان استوار گوي بازگو کرد، حدیث می ساخت و از کسانی شمردهشده که به گناه بد کیشی و بیرون
شدن از آئین آلوده بوده است (و به ماخذيکه در آن جا یاد کردیم این ها را بفزائید ": استیعاب " 535:2 سرگذشت قعقاع"،
( الاصابه " 239:3 "، مجمع الزوائد " از هیثمی 21:10
-4 عطیهبن سعد عوفی کوفی درباره این مرد نیزجماعت سنیان نظریات مختلفی دارند برخی او را شایسته ي اطمینان شمرده وبرخی
دیگر، گزارش هایش را سست می شمارند، ساجی گفته: سخن او را پشتوانه نشاید گرفت زیرا علی را از همه مقدم می دانسته و ابن
سعد می نویسد: حجاج به محمد بن قاسم نوشت که به او پیشنهاد کند علی را دشنام بدهد و اگر نپذیرفت چهارصد تازیانه به او
بزند و ریشش را بتراشد وي نیز اورا بخواست و چون از دشنام دادن سرباز زد فرمان حجاج را درباره وي عملی نمود و ابن کثیر در
تفسیر خود 501:1 از صحیح ترمذي از طریق عطیه مرفوعا درباره علی نقل کرده است که پیامبر به او گفت: جز من و تو هیچ کس
را نرسد در این مسجد جنب شود سپس می نویسد ": این حدیث ضعیف است و ثابت شدنی نیست زیرا یک حلقه سند آن سالم
است که گزارش هاي او را رها کرده اند و دیگري نیز استاد وي عطیه است که گزارش هاي او سست شمرده شده" پایان.
و به هر حال بودن نام این مرد در سند روایت نشانه دروغ بودن آناست زیرا شیعه اي تردست همچون عوفی، داستان خرافی بازگو
نمی کند.
-5 یزید فقعسی. نمی شناسمش و یادي از او در سرگذشت نامه ها نیافتم
پس از این ها بنگر که طبري نسبت به امانت هاي تاریخ چقدر امین بوده که از آن همه روایات ثابت و صحیح چشم پوشیده واکتفا
صفحه 91 از 167
کرده است به نقل نامه ي سري کهپر از گزارش هاي دروغ و ساختگی است. و راستی که زنده باد امانت
[ [ صفحه 144
نگاهی ارجدار به تاریخ طبري
راستی که طبري روي تاریخ خود را سیاهکرده است و با چه؟ با نامه هاي سري همان دروغگوئی خبرساز که به وساطت شعیب
مجهول الهویه و ناشناس از زبان سیف یا همان گزارشگري روایت می کند که هم خبرساز است و هم او را رها کرده اند و از چشم
همه محدثان افتادهو متهم به بی دینی هم هست آري با همین زنجیره تباه و سیاه 701 گزارش در کتاب خود نقل می کند که همگی
ساخته شده تا حقایق ثابته اي را که در رویدادهاي سال هاي یازدهم الی سی و هفتم هجري بوده- و تنها به روزگارسه خلیفه مربوط
می شده- دیگرگون نماید و همه مجلدات کتاب را که بنگریم با پشتگرمی به این سند ناهموارهیچ حدیثی در زمینه ي دیگر نتوان
یافت (به جز یک خبر از رویدادهاي سال دهم) بلکه بازگو گري این دسته گزارش هاي ساختگی از شرح پیش آمدهاي همان
سالی آغاز می شود که پیامبر اکرمدرگذشت و پس از آن دیگر نقل گزارش هاي کذائی- در بخشی از مجلد سوم و سراسر
مجلدات چهارم و پنجم- همچنان ادامه دارد تا با پایان جلد پنجم، این گزارش ها نیز پایان می یابد. بهاین ترتیب که:
در جلد سوم از ص 210 به بعد که رویدادهاي سال 11 را آغاز می کند 57 حدیث از طریق مزبور می آورد.
و در جلد چهارم که حوادث سال دوازدهم را می نگارد 427 حدیث
و در جلد پنجم که حوادث سال 23 تا 37 را می نگارد 207 حدیث
که بر رویهم 701 حدیث از این طریق آورده است از جمله امور شایان توجه این که طبري از ص 210 ج 3 تا ص 241 روایات سري
را با این مقدمه نقل می کند ": سري مرا گزارش داد " و این نشان می دهد که اخبار مزبور را از دهان وي شنیده و از ص 241 تا
پایان کتاب همه جا اخباري را که از زبان وي می آورد به این گونه شروع می کند ": سري به من نوشته " " مگر تنها یک گزارش
را که در ص 82 از جلد چهارم آورده و در آغاز آن می نویسد: (سري ما را حدیثکرد)
و پس از این ها کاش می دانستم که آیا سري و سیف بن عمر آگاهی هاي
[ [ صفحه 145
تاریخی شان تنها در پیرامون رویدادهاي همان چند سال معینبوده و بس؟ و آیا از میان رویدادهايآن سال ها نیز تنها از
پیشامدهائی خبر داشته اند که با زمینه هاي مذهبی برخورد داشته و بس؟ یا این که موضوعات مورد اطلاع آن دو فقط آن سلسله از
حوادث مخصوص مذهبی بوده که در روزهائی چند از سال هاي معین روي داده و گذشته؟ و چون این حوادث، سنگزیربنا براي
اصول و عقاید و نظریه هابوده خواسته اند تاریخ صحیح را مشوب گردانیده و سرچشمه صافی آن را با ساخته هاي کذائی تیره
گردانند و به این وسیله در آستان کسانی تقرب یافتهوصف دیگران را تضعیف کنند؟ و هر کس که در این گزارش ها نیک
بیاندیشد می بیند که همه آن ها بافته ي یک دست و زائیده یک نفس است و گمان نمی کنم کهاین همه نقاط ضعف آن بر کسی
همچون طبري پوشیده مانده باشد ولی چه کنیم که دوستی انسان را کور و کر می سازد.
همین دروغ ها و بافته هاي گوناگون است که هم تاریخ ابن عساکر و کامل ابن اثیر و بدایه ابن کثیر و تاریخ ابن خلدون و تاریخ
صفحه 92 از 167
ابو الفدا را سیاه کرده است و هم نگاشته هاي دیگر مردمیرا که کورکورانه راه طبري را دنبال کردند و پنداشتند آن چه او در
تاریخ، سر هم کرده بنیادي شایسته ي پیروي است که جاي سخن در آن وجود ندارد با آن که دانایان از شرح حال روات،
هیچاختلافی بر سر این موضوع ندارند که هر حدیثی که یک تن از حلقه هاي زنجیره این سند در میان راویانش باشدهمچون درم
ناسره بی ارزش است چه رسد که همه آن ها در زنجیره یک گزارش فراهم آیند.
آن گاه تالیفاتی هم که متاخران در روزگار ما بیرون داده و آن را از سخنان بی خردانه اي که زائیده خواسته ها و هوس ها است پر
کرده اند ماخذ همه آن ها همان یاوه هائی است که چگونگی آن را شناختی و اگر خدا خواهد در مجلدات آینده نمونهاي از آن ها
را به اطلاعتان خواهیم رسانید.
[ [ صفحه 146
ابن اثیر جزري
تو می بینی که ابن اثیر در کتابخود کامل- ناقص- در یاد کردن و ندیده گرفتن گزارش ها پیرو طبري است چنان که در همه ي
مواردي از تاریخ کهبا او اتفاق عقیده دارد همین شیوه رادارد جز آن که گرفتاري هاي تازه اي هم درست کرده و می نویسد: در
همین سال بود آن چه در جریان ابوذر یاد شدو نیز فرستادن معاویه او را از شام بهمدینه. و در انگیزه یابی این قضیه ومقدمات آن،
سخنان بسیاري هم گفته شده است (از دشنام دادن معاویه به او و تهدید او به قتل و فرستادن او از شام به مدینه بر روي شتري بدون
رو انداز و نیز تبعید او از مدینه به گونه اي زشت) که نقل کردن آن ها کارصحیحی نیست و اگر هم گزارش هاي رسیدهدرست
باشد بایستی عذرهائی براي عثمانیاد کرد زیرا امام می تواند زیر دستانشرا ادب کند- و عذرهاي دیگر- نه آن که این کارها را
وسیله اي براي انتقاد از وي گردانند که یاد کردن آنرا خوش ندارم پایان.
آن چه را این مرد نقل آن را کار درستی ندانسته دیگران حکم به صحت آن داده و پیش از او و پس از او آن را نقل کرده و
نگذاشته اند که این بیچاره به خواستهاش برسد. او پنداشته است که اگر با دامن امانت خود حقایق ثابته را بپوشاند آن ها از چشم
مردم پنهان می ماند غافل از آن که نگارندگان منصف وگزارشگرانی که در جستجوي حقیقت پیشاهنگ مردمانند در آینده هیچ
کار کوچک و بزرگی را ندیده نگرفته و همه آنها را بر توده خواهند شمرد و تاریختدوین شده منحصر به کتاب او نمی باشد.
و تازه گرفتیم که او با قصور و مسامحه خود بر روي تاریخ پرده بکشد ولی با محدثان چه می کند که داستان تبعید ابوذر از مدینه و
رانده شدن اواز مکه و شام را در بخش معجزات پیامبر و پیش گوئی او از فتنه هاي پساز خود آورده اند آیا این ها بر ابوذرو بر
دوستان او از مردان خاندان پیامبر و بر دیگر شایستگان توده که با او همعقیده اند گران و دشوار نمی آید؟ به ویژه آن که سابقه
تبعید از مرکز
[ [ صفحه 147
رسالت را فقط کسانی داشته اند همچون حکم- دعوي خلیفه- و پسر او و خانواده اش که لشگر- تباهی و بزهکاري بودند و
بایدپایتخت اسلام از پلیدي هاي ایشان دورباشد و ایشان با ماندگار شدن در آن جا، ساحت پاك آن را آلوده نگردانند و آن گاه
ابوذر، آن دارنده ي پایگاه والا در نزد خدا و پیامبر و آن همانند عیسی در میان توده ي محمدیان و آن کس که آسمان سایه بر سر
صفحه 93 از 167
نیفکندو زمین در برنگرفت کسی را که راستگوتر از او باشد و همان کس که خداي پاك پیامبرش را دستور به داشتن او داد و خود
از آن سه تن است که بهشتشیفته ایشان است و نیز از آن سه تن است که محبوب خداي برتر است.
آیا چنین کسی با آن رانده شده نفرین زده (حکم) برابر است که همان مجازات رادرباره ي وي روا دارند و سپس نیز با برابر
انگاري او نامش را لکه دار کرده در میان اجتماع چنین داغ ننگی بر وي بزنند و مردم را از نزدیک شدن به او باز داشته با خواري و
سبک انگاري در پیرامون وي جار بزنند و مردم را از انبوه دانش هایش که او ظرفآن ها است محروم دارند؟ و سوگند به حیات
خداوند و به ارج اسلام و به بزرگواري انسانیت و به پاکی ابوذر کهدو نیمه شدن با اره ها و ریز ریز شدنبا قیچی ها براي یک
متدین غیرتمند آسان تر است از هموار کردن گوشه اي از این لکه هاي زشت بر خویش
وان گهی خلیفه باید کسانی از زیردستان خود راادب کند که آداب دینی را از دست دادهو منجنیق هاي نادانی، او را به دورترین
پرتگاه هاي پستی افکنده و نابودش ساخته اما کسی همچون ابوذر کهپیامبر او را چنان ستوده که هیچ کس را به آن گونه نستوده
بود و نیز او را مقرب داشته و بخویش نزدیک کرده و آموزش داده و چون در کنار خود نیافتهسراغش را گرفته و گواهی داده که او
در پارسائی و خداپرستی و راستی و نیکوکاري و در خوي و روش و خوشرفتاريهمانند عیسی است، چنین کسی را چگونهو براي
چه ادب کنند؟ و این چه ادب کردنی است که پیامبر آن را نوعی گرفتاري و آزمایش براي ابوذر در راه خدا می شمارد و به او
دستور می دهد که در برابر آن شکیبا باشد و پاسخ وينیز آن است که: خوشا به فرمان خدا. و چگونه و چرا ابوذر سزاوار ادب
کردنباشد با آن که کار او در نزد
[ [ صفحه 148
خداوند پاك نیکو شمرده شده و شایسته سپاسگزاري است و امیرمومنان او را کسی می بیند که در راه خدا خشمگرفته و به او می
گوید: امید به کسیبند که برایش خشم گرفتی
آري ابوذر خود باید ادب کننده مردم باشد زیرا از دانش پیامبر و فرمان ها و حکمت هاي دین و روحیات بزرگوارانه و منش هاي
برتر چندان در نهاد او گرد آمده که وي را در میان توده محمدیان همانند عیسی گردانیده است.
چگونه خلیفه در پی آن است که ابوذر کسی با این شخصیت را ادب کند ولی بر وي گرانمی آید که ولید بن عقبه ي همیشه
مست را براي می گساري و به بازي گرفتن نماز واجب ادب نمایند؟
و بر وي گرانمی آید که عبید الله پسر عمر را براي ریختن خون بی گناهان ادب کنند؟
و بروي گران می آید که مروان را که خود وي او را متهم به جعل نامه از طرف خویش می نماید ادب کنند؟
و بر وي گران می آید که آن بیشرم یاو سرا- مغیره بن اخنس- را ادب کنند که به وي می گوید: من تو را در برابر علی بس هستم
و امام نیز به او پاسخ می دهد: اي پسر نفرین شده و اي درخت بیشاخ و بن تو مرا بسنده اي؟ به خدا هر کس را که تو یاور وي
باشی خدا به ارجمندي نمی رساند الخ
چه شده که خلیفه ابوذر را تبعید می کند و کسانیدیگر از نیکان را نیز در پی او می فرستد و پیشواي پاك امیرمومنان را براي تبعید،
سزاوارتر از ایشان می داند و آن رانده شدگان به وسیله ي پیامبر را که حکم و پسرش با سوابق و لواحق آن چنانی باشند پناه می
دهد و به ایشان بذل و بخشش می کند؟
چه شدهاست که خلیفه کارهاي خطیر جامعه را دو دستی به مروان می سپارد و کلیدهاي مصالح توده را به سوي او می افکند و
اعتنائی هم به گفته ي نیک مردم ملت
صفحه 94 از 167
[ [ صفحه 149
امیر مومنان ندارد که به او می گوید: آیا تو از مروان و مروان از تو خشنود نخواهید شد مگر با رو گرداندن تو از خرد و کیش خود
تاهمچون شتران سواري گردي که هر جا برانندش برود. به خدا که مروان در کیش و در شخصیت خود داراي تدبیري درست
نیست و به خدا که او تو را (بهپرتگاه ها) وارد می کند و سپس از آنبه در نمی آردت. و من نیز پس از اینبار، دیگر براي سرزنش
کردن تو بر نمیگردم ارجمندي خویش را بردي و بر کار خویش مغلوب گردیدي- که اگر خدا خواهد همه داستان در جلد نهم
خواهد آمد.
چرا خلیفه زمام امور خود را بهدست مروان می دهد و برنامه شایسته راچنان رها می کند که همسرش نائله دخترفرافصه او را
نکوهش می کند و می گوید: از مروان فرمان بردي تا هر جا که دلش خواهد تو را براند می پرسد پس چهکنم می گوید از خدا
بترس و از شیوه آندو دوستت (بوبکر و عمر) پیروي کن که تو اگر از مروان فرمان بري می کشدت و مروان را نزد مردم ارج و
شکوهو دوستی اي نیست و مردم به خاطر او تو را ترك کرده اند پس به دنبال علی بفرست و اصلاح کار را از او بخواه زیرا او، هم
با تو خویشاوند است و هممردم از دستور او سر نمی پیچند اي کاش خلیفه گوش شنوا داشت و سخن حکمت آمیز زنش را که
رستگاري دو جهانش در گرو آن بود می شنید.
شایسته خلیفه چنان بود که ابوذر را به خویش نزدیک کند و از دانش و خوي و خداپرستی و درستکاري و پرهیزگاري و پارسائی
او بهره ببرد ولی چنین نکرد و چه سودها به او می رساند اگر چنین می کرد با آن که در پیرامون او امویان بودند کهاو در دوستی
ایشان به مرحله ي جانسپاري رسیده و ایشان نیز این برداشت استوار را استوار نمی دانستندزیرا در نقطه مقابل خوي هاي ایشان قرار
داشت از آزمندي و سیري ناپذیري شان بگیر تا زر و سیم اندوزي و رفتاربر بنیاد دلخواه و هوس خویش. آن گاه ایشان تسلط تامی
بر خلیفه داشتند و ابوسفیان می گوید: اي فرزندان امیه فرمانروائی را مانند گوي میان خویش بگردانید زیرا سوگند به آن که
بوسفیان به او سوگند یاد می کند من همیشه امیدوار بودم شما به آن برسید و البته در آینده
[ [ صفحه 150
نیز به وراثت به کودکانتان خواهد رسید یابه عثمان می گوید پس از تیم و عدي (تیره بوبکر و عمر) کار از آن تو گردید پس آن
را مانند گوي به گردش درآر و میخ هاي ساختمان خلافت را از امویان قرار ده که راستی را این به جز پادشاهی چیزي نیست و من
نمی دانم بهشت و دوزخ چیست برگردید به ص
و عثمان نیز هر چند در آن هنگام او را می راند ولی عقیده او درباره امویان که می خواستند با کیش خدا همچون گوي بازي کنند
عوض نشد و من نمی دانم آیاهرگز به دل وي گذشت که ابوسفیان را براي آن سخن کفر آمیز ننگین ادب کند؟ همچنان که
درباره ابوذر نیکوکار پرهیزگار و همانندان شایسته و پرهیزگار او تصمیم گرفت و عمل کرد؟
آري ابن اثیر هیچ یک از این را ندیدهو براي خلیفه عذر آورده است که وي زیر دستانش را ادب می کند
عماد الدین ابن کثیر
ابن کثیر دمشقی هم آمده است و در البدایه و النهایه 155:7 کار را بر همان مبنائی که پیشینیانش داشتند- از ندیده گرفتن تبهکاري
صفحه 95 از 167
هائی که بر ابوذر رفته- بنیاد نهاده و سپس نغمه هائی تازه ازخود ساز کرده، و می گوید: ابوذر کارتوانگرانی را که مالی می
اندوختند ناپسند می شمرد و ایشان را از ذخیره کردن چیزي بیش از قوت لازم باز می داشت و واجب می دانست که زیادتی را
صدقه دهند و این آیه را نیز به سود برداشت خود تفسیر می کرد که خداوند می گوید: و کسانی که از زر و سیم گنجینه فراهم می
آرند و آن را در راهخدا انفاق نمی کنند مژده ده ایشان رابه کیفري دردناك. معاویه او را از نشر این سخنان باز می داشت و چون
دید نمی پذیرد، کس به نزد عثمان فرستاد واز او شکایت کرد عثمان به ابوذر نوشتکه به مدینه نزد وي آید و چون بیامد عثمان او
را براي پاره اي از کارها که کرده بود سرزنش کرد و از او خواستکه از آن سخنان برگردد و چون نپذیرفتاو را دستور داد که در
ربذه- در مشرق مدینه- اقامت کند، و گویند کهعثمان از او خواست در مدینه بماند و او گفت: پیامبر به من فرمود که چون
ساختمان هاي مدینه به کوه سلع رسید
[ [ صفحه 151
از آن جا بیرون شو و اینک ساختمان ها به سلع رسیده است پسعثمان به او اجازه داد که در ربذه ساکن شود و بفرمودش تا گاه
گاهی به مدینه سر بزند که پس از کوچیدن به پایگاه اسلام از بیابانگردان نشود و او نیز چنین کرد و همچنان در آن جاساکن بودتا
درگذشت. پایان
و در ص 165 به هنگام یاد از مرگ او می نویسد: در برتري وي حدیث هاي بسیار رسیده است و از مشهورترین آن ها همان است
که اعمش از زبان ابو الیقظان عثمان بن عمیر و او از بوحرب پسر ابوالاسود و او از عبد الله پسر عمرو روایت کرده که پیامبر گفت
آسمان سایهبر سر نیفکند و زمین در بر نگرفت کسی را که راستگوتر از ابوذر باشد که در سند این حدیث ضعفی هست. پس از
درگذشت پیامبر و مرگ بوبکر، ابوذر به شام بیرون شد و همان جا بود تا آندرگیري ها میان وي و معاویه روي داد و عثمان او را
به مدینه خواست و سپس در ربذه ساکن شده و همان جا بود تا در ذیحجه آن سال درگذشت و کسی نزد او نبود به جز زن و
فرزندانش و در همان گیر و داري که ایشان خود را بر خاك سپردن او توانا نمی دیدند به ناگاه عبد الله بن مسعود با گروهی از
یارانشاز سوي عراق سر رسیدند و در دم مرگ کنار او حاضر شدند و او ایشان را وصیت کرد که با بدن وي چه کنند. برخیهم
گفته اند: ایشان پس از مرگ او سر رسیدند و غسل و دفن او را به گردنگرفتند و او خانواده اش را دستور داده بود که گوسفندي
از رمه اش را براي ایشان بپزند تا پس از مرگ وي آنرا بخورند و عثمان بن عفان به دنبال خانواده اش فرستاد و ایشان را ضمیمه
خانواده خویش ساخت. پایان
این بود تمام ساخته هائی که در انبان ابن کثیر در این مورد می توان یافت و از جهات متعدد شایسته بررسی است.
-1 متهم داشتن ابوذر به این که اندوختن ثروت را بر توانگران ناپسند می شمردهالخ... این نظریه دروغی و ساختگی رااز خیلی پیش
به این بزرگ یار پیامبر بسته اند و در روزگاران اخیر به گونهزشتی دگرگونی یافته و شده است انتسابابوذر به کمونیسم که اگر
خدا بخواهدبا گستردگی درباره
[ [ صفحه 152
آن سخن خواهیم داشت.
-2 پنداشته است که فرود آمدن ابوذر در شام و سپس ربذه به اختیار خود او بوده با آن که دستور عثمان به اقامت او در ربذه را هم
صفحه 96 از 167
به اشاره یاد کرده. که در مورد ربذه ما پیشتر تو را آگاه ساختیم که وي به آن جا تبعید شده و از شهر پیامبر او را به گونه اي
ناشایست بیرون کردند و در آن گیر و دار میان علی، یک بار با مروان و یک بار با عثمان، و نیز میان عثمان با عمار درگیري هائی
به وجود آمد و عثمان خوداقرار کرد که وي را تبعید کرده و امیر مومنان نیز این کار او را مسلم شمرد و بسیار کسان نیز داستان
ابوذر را از زبان راستگوي خودش شنیدند و این را که پس از کوچیدن وي به شهر مرکز اسلام، عثمان وي را به بیابان نشینی
برگردانده گذشته از آن که پیشگوئی هاي پیامبر از حوادث آینده وي نیز همین را تایید می کند زیرا بهموجب آن وي را از مدینه
بیرون می کنندد و از شام و مکه می رانند، در مورد رانده شدنش از شام- و این که بیرون شدن او از آن جا نیز به اختیارخودش
نبوده- گزارش هاي لازم گذشت.
-3 اما داستان رسیدن ساختمان ها به کوه سلع دروغی است که بافته و برام در بسته اند و حاکم آن را در مستدرك 344:3 آورده و
چنان چه در ص گذشت بلاذري نیز آن را یاد کرده و علتی شمرده است براي بیرون شدن ابوذر به شام با اجازه عثمان- و نه علتی
برايبیرون شدنش به ربذه، آن گونه که در روایت طبري می خوانیم-
و تازه این قصه را ابن کثیر از طبري و تاریخ او گرفته و همه هنري که درباره آن نشان داده این است که آن را خلاصه کرده و به
گونه اي که دلش می خواسته به آن دستبرد زده است و حلقه هائی که زنجیره سند این روایت هستند- به گونه اي که در ج 15 ص
و همین جلد ص گذشت- تشکیل می شوند
از افرادي که یا دروغ پرداز و حدیث سازند یا مجهولالهویه و ناشناس یا ضعیف و متهم به زندقه و عبارتند از:
-1 سري 2- شعیب 3- سیف 4- عطیه 5- یزید فقعسی
و روایتی که یک تن از نامبردگان هم در زنجیره اسنادش باشد شایسته پشتگرمی
[ [ صفحه 153
نیست واگر هم گیریم که معتبر باشد نمی تواند در برابر آن همه احادیث صحیحی بایستد که با آن مخالف است و می رساند که
پیامبر خبر داده که او را بیرون می کنند و از مکه و مدینه و شام می رانند برگردید به ص تا که در تایید آن، هم سخنان ابوذر و
عثمان وجز آن دو را می توان یاد کرد- که مانیز آوردیم و همه دلالت می کند بر تبعید شدن او به وسیله عثمان- و هم بهانه هاي
خنکی را که بزرگان جماعت براي تبرئه عثمان در این گناه ننگینشآورده اند.
-4 این هم که می نویسد عثمان به ابوذر بفرمود یکسره از مدینه نبرد تا از بیابان نشینان نگردد، این هم از فرازهاي همان داستان
دروغ شمرده شده اي است که قصه ي سلع در آن است و در ص از طریق بلاذري با اسناد درست خواندید که ابوذر گفت: پس از
کوچیدن به پایگاه اسلام، عثمان مرا از بیابان نشینان گردانید و تازه هیچ کس ننوشته است که ابوذر از هنگام تبعید شدنش در سال
سی ام تاهنگام درگذشتش در سال سی و دوم یک بار هم پا به مدینه نهاده باشد تا دستور عثمان به نبریدن از شهر پیامبر را عملی
کرده باشد.
-5 این که می نویسد: در برتري او حدیث هاي بسیاريآمده و از مشهورترین آن ها الخ
راستیرا عادت این مرد در ذکر برتري ها بر آن است که چون خواهد به درهم بافتن تاریخ محبوبان خود از امویان یا کسانی از
پیوستگان ایشان بپردازد که از پیشگامان در آزمندي و سیري ناپذیرياند، در آن هنگام مطالب بسیاري می آورد و گزارش هاي
ناچیز و ساختگی را به گونه اخبار درست ردیف می کند بدونآن که به اسناد آن ها بپردازد یا درباره مضمون آن ها سخنی در
دنباله اش بیاورد و هرگز هم از این گونه افسانه پردازي ها خسته نمی شود هر چند که مثنوي هفتاد من کاغذ در پیرامون آن سیاه
صفحه 97 از 167
کند اما موقعی که نوبت می رسد به یاد از برتري هاي کسیاز اهلبیت یا پیروان و خاصان ایشان- از بزرگان و نیکان توده همچون
ابوذر- آن گاه می بینی زمین با همه فراخی اش بر وي تنگ می گردد و در می ماند ولنگ می شود که گوئی زبانش را بریده
ولبانش را دوخته اند یا گوئی در هنگامشنیدن آن ها گوشش سنگین می شود که آنرا به خود راه نمی دهد. و اگر هم موقعیت، او
را
[ [ صفحه 154
ناگزیربه ذکر آن نماید آن را به گونه اي خرد و ناچیز می آورد چنان که در این جا می بینی آن چه را از مشهورترین برتري هاي
ابوذر است ضعیف می شمارد با آن که خود می داند گزارش این خبر منحصر به راه ابن عمرو که او ذکر کرده- و ابن سعد و
ترمذي و ابن ماجهو حاکم آورده اند- نیست بلکه از طریق امیر مومنان علی و ابوذر و ابو درداء و جابر بن عبد الله و عبد الله بن عمر
و ابو هریره نیز گزارش شده و ترمذي در صحیح خود 221:2 چندین طریق آن را صحیح شمرده است.
و اسناد احمد- در مسند خود 197:5 - از طریق ابو درداء نیز صحیح است و همه مردانی که حلقه هاي زنجیره سند آن اندمورد
اطمینان اند و چنان که در المستدرك 342:3 و 480:4 می بینیم حاکم اسناد خود را از طریق ابوذر و علی و باز از ابوذر صحیح
شمرده و ذهبی نیز داوري او را اقرار دارد.
اما اسناد آن چه ابن کثیر از طریق پسر عمرو آورده- به گونه اي که مناوي در شرح جامع الصغیر می نویسد- ذهبی درباره آن گفته:
سند آن نیکو است و هیثمی در مجمع الزوائد می نویسد: حلقه هاي میان احمد تا پسر عمرو مورد اطمینان شمرده شده اند و در
پیرامون برخی شان اختلاف نظر هست سیوطی نیز در الجامع الصغیر آن را حدیثی نیکو می خواند، و با این مقدمات، آن ضعفی که
ابن کثیر در آن پنداشته کجا است؟
دیگر سخنان او نیز که بی هیچ پروائی از درست و نادرست آن بر خامه آورده ارزش نقد و بررسی ندارد زیرا آن ها را از طبري
گرفته بدون آن که کار اخذ و اقتباس را به نیکوئی انجام داده باشد و شاید هم میخواسته پریشانگوئی گزارش هاي او را اصلاح
کند و ابرویش را که درست نکردهچشمش را هم کور نموده و به هر حال اصل روایت از جمله افسانه هائی است که در ص
ساختگی بوده آن را برایت روشن کردیم.
کسی که در نوشته هاي محدثان نیکو بیاندیشد در می یابد که دامن کتاب هاي حدیث نیز از این تبهکاري هائی که به برخی از آن
ها اشاره کردیم پاك نمانده و این است میبینی آن چه را باید از قلم بیاندازندنگاشته اند و آن چه را باید بنویسد به
[ [ صفحه 155
قلم نیاورده اند که ما شناخت این مساله را بر عهده دانش و زیرکی خوانندگان گرامی می گذاریم.
راستی که تو از این ها بی خبر بودي پس ما پرده را از پیش روي تو کنار زدیم و اینک دیده ات تیزبین است سوره ق 22
[ [ صفحه 156
نظریه ابوذر درباره ثروت ها
صفحه 98 از 167
سرور ما ابوذر نیز- همچون دیگر همگنانش بود که در پیروي از نشانه هاي کتاب خدا و سنت پیامبر، صلاح توده و رستگاري ملت
خویش را می خواستند و انحراف از آن دو راهنماي ارجدار را به اندازه بند انگشتی بر ایشان سزاوار نمی دانستند و می خواستند
منش نکوهیده بخل را از مردم دور سازند تا ناتوانان توده بهره اي از بخشش هاي توانگران داشته باشند و از آن حقوقی که خدا بر
ایشاننهاده محروم نگردند انتقاد او متوجه بود به غصب کنندگان حقوق تنگدستان و به کسانی که با اختصاص دادن ثروت ها به
خویش، پوست هاي گاو را پر از زر و سیم کرده در سراي هاشان بر روي هم چیده بودند و شمش هاي طلاشان براي بخش کردن
با تبرها شکسته می شد بدون آن که حقوق واجبه آن از زکات و خمس پرداخت شود و بی آن که به دادخواهی جگر سوختگانی
پردازند که گرسنگی خوراکشان بود و تشنگی نوشابه ایشان ودشواري و رنج، آسایش ایشان با آن کهدر نزد آن جماعت، ثروت
هاي تل انبارشده اي بود که دهان هاي بازمانده سودي از آن نمی برد و از فزونی آن بهره اي به اجتماع نمی رسید و چیزي از آن
در مصالح عامه مصرف نمی شد با آن که خداوند پاك چنان خواسته است کهزر و سیم دست به دست برود و در راه پیشه ها و
کارها و صنعت هاي گوناگون به گردش درآید تا توده در جستجوي آن به این سوي و آن سوي روند، خداوندانزر و سیم سودها
از سرمایه خود برند وناتوانان دستمزدها بگیرند، شهرها آبادان و زمین ها زنده و دانش و هدایت همه جا گیر و پراکنده گردد و
جامعه دانش پژوهان، با دانشگاه ها ودانشکده ها و کتاب ها و مجلات برخوردار آیند و بیچارگان به حقوق خدائی خویش رسند و
لشگریان به جیره ومرکب و زاد و برگ شخصی و نظامی، و مرزهاي اسلام به تجهیزات و نفرات لازم و به استحکاماتی که
[ [ صفحه 157
موقعیت ها مقتضی آن است. تا توده با این آمادگی هائی که از آن جهات برایش فراهم می آید و با کوششی که براي پیروزي او
در کار است خوشبخت گردد و از همین روي است که خداوند پاك، ساختن ظروف طلا و نقره را ناروا شناخته تا به صورت جامد
نمانندزیرا در آن حال بزرگترین بهره ها و بیشتر آن ها- که یاد شد- و توقع بهدست آمدن آن ها هست- از همان قبیلش که یاد
کردیم- از دست می رود.
اعتراض سرور ما ابوذر نیز به کسانی همچون آنان بود که یاد کردیم مانند معاویه که ابوذر هر روز بانگ خود را بر در سراي او بلند
می کرد و این آیهرا می خواند: کسانی که از زر و سیم گنجینه می سازند و آن را در راه خدا انفاق نمی کنند بشارت ده ایشان را
بهکیفري دردناك. و چون می دید اموالی براي او گرفته و می آورند می گفت: قطار شتران با بارهاي آتش آمد.
و مانند مروان که تنها یکی از ارقام بخشش عثمان به وي یک پنجم همه غنائم افریقیه بود که پانصد هزار دینار طلامی ارزید.
و مانند عبد الرحمن بن عوفکه چندان طلا بر جاي گذاشت که آن را با تبرها تکه تکه می کردند تا جائی که دست هاي تبر داران
آبله زد و نیز چهار زن از وي ماند که سهم الارث هر یکی شان هشتاد هزار بود و تازه این از طلاهاي تل انبار شده اش بوده نه دیگر
ارقام ثروتش- برگردید به ص
و مانند زید بن ثابت که گذشته از املاكآبادان وي و غیر از انبوه چارپایانی که از وي ماند، هنگام مرگ چندان زر و سیم داشت
که براي بخش کردن آن از تبرها استفاده می شد.
و مانند طلحه که صد پوست گاو از وي بر جاي ماند و در هر پوست سیصد پیمانه پر از طلا. و آنوقت این همان ثروتی است که
عثماندرباره او می گوید واي من بر پسر آن زن حضرمی (طلحه را می گوید) من به او چنین و چنان پوست گاو پر از طلا دادم و او
خون مرا می خواهد و مردم را بر من می شوراند یا بگو: همان طلحه- که چنان چه از قول ابن جوزي گذشت- صد شتر زر بر جاي
صفحه 99 از 167
گذاشت.
[ [ صفحه 158
و ماننده هاي این کسان که از انفاق اموال در میان اجتماع اسلامخودداري می نمودند، ابوذر خلیفه روزرا می بیند که بو موسی
پیمانه اي از زر و سیم برایش می آورد و او آن را میان زنان و دخترانش بخش می کند بدونآن که پروائی از ناسازگاري کار خود
با شیوه ارجمند پیامبر داشته باشد، ابوذر می داند چه بسیار پول ها بر روي هم انباشته شده که در آینده در روز هجوم به خانه عثمان
به یغما خواهد رفت، آرایش یافته است- براي مردم- دوست داشتن خواستنی ها از زنان و فرزندان و بسته هاي فراهم شدهزر و سیم
و اسبان داغ خورده و چارپایان و کشت کارهاي این کالاي زندگی گیتی است و بازگشت گاه نیک نزدخدا است
آن گاه چه گمان می بري درباره مرد دین دار که از نزدیک در کنار این همه گنج ایستاده است و با توجه به دانش پهناوري که
پیشگوئی هايپیامبر به او بخشیده و نیز با توجه به روحیات آن توده که به چشم می بیندخود می داند که آن ثروت هاي تل انبار
شده، در آینده بیشتر آن به هزینه کشاندن مردم به راه نادرست خواهد رسید و به هزینه گردآوري و آماده سازيسپاهیانی از کسانی
که بیعت امام پاك را شکستند و بر او شوریده همسر پیامبر را از پشت پرده عصمت و از کنجخانه اش بیرون کشیدند، و نیز
دستمزدکسانی خواهد گردید که در برتري هاي امویان گزارش بیافرینند و مردان خاندان پیامبر (ص) را نکوهش نمایند و به نامه
خدا دستبرد زده مفاهیم آن را از جاي خود بگردانند و نیز به کسانی بخشیده خواهد شد که سرور ما امیر مومنان را نفرین فرستادهو
نیکان و پاکان از دوستان خاندان پاك پیامبر را بکشند و بسیاري از آن نیز به هزینه باده گساري ها و تبهکاري ها و دیگر اقسام بد
کنشی ها خواهد رسید.
آن گاه گمان می بري آن مرد- که این ها را می بیند- چه باید بکند؟ مگر آواي آواز دهنده ي بزرگوار در گوشش نیست که":
چون فرزندان ابو العاص به سی مرد رسند مالخدا را دست به دست گردانند و بندگان خدا را بردگان خویش و کیش خدا را
انگیزه تبهکاري و نادرستی گیرند ". وآن گاه با چشم خود می بیند که فرزندان ابو العاص به سی مرد رسیده و آمده اند و چنان با
حکومت بازي می کنند که کودکان
[ [ صفحه 159
با گوي بازي کنند مال خدا را دست به دست می گردانند و...
آن گاه می گوئی چنین کسی بر همه این رویدادها شکیبائی نماید و چنان باشد که گویا نه می بیندو نه می شنود و نه می داند؟ یا
این که جهان را از فریاد خود بیاکند و نگاه ها را به سوي آن چه جهات حکمت ووجوه فساد کارها است متوجه سازد؟ تاشاید
چیزي از بدي هاي موجود را از میان ببرد و از سپاه تا زنده ي بزه کاري ها جلو بگیرد چرا که بنیاد این کیش یگانه پرستی بر دعوت
به حق است وبر امر بمعروف و نهی از منکر و باید باشند کسانی از شما که به نیکوکاري دعوت کنند و فرمان به کار شایسته دهندو
از کردار بد باز دارند و ایشان اند رستگاران
ابوذر نیز به همین امر خطیردینی برخاسته زیرا او همان کس است کهدر راه خدا سرزنش هیچ کس او را از کار باز نمی دارد و جز
این کلام الهیسخنی بر زبان نمی راند که: کسانی کهاز زر و سیم گنجینه ها می سازند و آنرا در راه خدا انفاق نمی کنند مژده ده
ایشان را به کیفري دردناك، در تاویل آیه نیز از آن چه مقتضاي ظاهر آن است به دور نیافتاده زیرا روي سخناو با همان کسانی
صفحه 100 از 167
است که یادي از ایشان رفت و دیدیم که ایشان از راه ناروا آن همه ثروت را فراهم آورده و به ناحق آن ها را ذخیره کرده اند و
حقوق واجبه اموالی را که بر خود مباحشمرده و ازآن گنجینه درست کرده اند نداده اند و از این روي اعتراضی به مردمان دیگر- از
دوستان و هم عصران خودش- که از توانگران بودند نداشت- همچون قیس بن سعد بن عباده انصاري کهگذشته از پرداخت حقوق
واجبه اي که برگردن وي بود هزارها هزار می بخشید و گزارش هائی از توانگري او در ج 2 ص گذشت.
و مانند بوسعید خدري که می گفت: هیچ خاندانی در میان انصار نشناسم که ثروتش از ما بیشتر باشد.
344 و دیگران - و مانند عبد الله بن جعفر طیار که ذکرثروت و بخشش هاي او شهر به شهر رفته و ابن عساکر در تاریخ خود 325:5
با گستردگی از آن سخن گفته اند.
[ [ صفحه 160
و مانند عبد اله بن مسعود که به نوشته صفه الصفوه 90000 از وي برجاي ماند و مانند حکیم بن حزام که دار الندوه در دست او بود
و آن را به صد هزار درم به معاویه فروخت و عبد الله بن زبیر به او گفت: وسیله سرفرازي قریش را فروختی حکیم گفت: برادرزاده
من همه وسایل سرافرازي- به جز پرهیزگاري- بر باد رفته است و من با بهاي آن، خانه اي در بهشت می خرم و تو را گواه می گیرم
که آن را در راه خدا قرار دادم، آن گاه که حکیم به حج رفت صد شتر و گاو فربه همراه داشتکه آن ها را براي قربانی به سوي
حرم راند.
و از پارچه برد یمانی بر آن ها جل نهاد و صد برده در روز عرفه وقف کرد که در گردن ایشان گردن بندهاي نقره بود و بر سر آن
این نشانی حک شده بود- آزاد شدگان خداي گرامی و بزرگ از سوي حکیم- و سپس ایشان را آزاد کرد و هزار گوسفند قربانی
به سوي حرم راند. و نیز مردمان دیگري از توانگران که همسنگ اینان اند و آنگاه گوش جهان نشنید که ابوذر به هیچ یک از این
توانگران سرزنشی نماید زیرا می دانست که ایشان ثروت خود را از راه مشروع اندوخته اند و آن چه برگردن شان بوده- و بلکه
بیش از آن- پرداخته و به گونه اي که باید، حقوقمردانگی را مراعات کرده اند و او نیزجز همین اندازه از مردم نمی خواست.
چرا ابوذر کاخ سبز معاویه را که در دمشق می بیند می گوید: اي معاویه!
[ [ صفحه 161
اگر این خانه را از مال خدا ساخته اي خیانت است و اگر ازمال خودت ساخته اي زیاده روي است معاویه خاموش می شود و ابوذر
می گوید: به خدا کارهائی پدید آمده که آن را(خوب) نمی دانم و به خدا که این هانه در نامه خداوندي است و نه در سنت پیامبر
است و به خدا من حقی را می بینم خاموش می شود و باطلی را که زنده می شود و راست گوئی را که دروغ گو شمرده می شود و
ثروتی را که با ناپرهیزگاري به کسانی اختصاص می یابد و نیکمردي را که حقوق وي را دیگران ویژه خود می گردانند.
و آن گاه همین ابوذر مقداد را می بیند که خانه خود را در مدینه در ناحیه جرف ساخته- و به گوه اي که در مروج الذهب 434:1
آمده- درون و برون آن را گچکاري کرده ولی بر وي اعتراضی نمی کند و اورا از کار باز نمی دارد و کلمه اي برزبان نمی آورد و
این جز براي آن نیستکه میان دو مال و دو بنا و مالکان آنتفاوتی آشکارا می بیند.
اما این که گزارش سازها به سرور ما ابوذر بسته اند که می گفته باید هر چه را بیشتر از قوت ضروري است یکسره انفاق کرد این از
بافته ها و تهمت هاي ایشان است که نه ابوذر چنان ادعائی داشته ونه مردم را به این کار خوانده و چگونه چنان نسبتی به وي ممکن
صفحه 101 از 167
است با آن که ابوذر از قانون حق، ضرورت زکات را گرفته و پذیرفته بود و آن گاه مگر پرداخت زکات جز با توانگري وداشتن
مال زائد بر خرج امکان دارد؟ خداوند پاك می گوید ": از اموال ایشان صدقه اي بگیر تا ایشان را پاك و پاکیزه گردانی " که
نکره بودن صدقهو نیز کلمه " از " که پیش از اموال آمده نشانه آن است که بایستی مقداري از اموال براي صدقه گرفته شود نه
همهآن.
و تازه نصاب هائی که براي تعلق زکات به طلا و نقره و گاو و گوسفند وشتر و گندم و جو و کشمش و خرما معین شده همه دلیل
است بر این که بقیه مالبر صاحبش حلال است و خود بوذر هم درباره احکام زکات احادیثی دارد که بخاري و مسلم و دیگر
نگارندگان کتاب هاي صحیح و نیز احمد و بیهقی و جز ایشان آن ها را آورده اند.
پس اگر بعد از دادن زکات واجب هنوز هم انفاقو بخششی واجب باشد
[ [ صفحه 162
پس تعیین کردن آن نصاب ها و کنار گذاشتنآن کمیت ها از اصل مال چه معنی دارد؟ و این موضوع روشنی است که بر هیچ
مسلمانی پوشیده نمی ماند تا چه رسد به ابوذر که پیمانه دانش بوده است و با آن احاطه اش به آئین نامه هاي ارجمند پیامبر.
و اگر فرد مکلف، پساز دادن زکات هنوز هم چیزي بر گردن وي واجب باشد که آن را نپرداخته است پس چه معنی دارد آن
رستگاري اي که خداي برتر، مومنان را- در صورت پرداخت زکات- به یافتن آن شناسانده و گفته است: راستی که رستگار شدند
مسلمانان، همانان که در نمازشان فروتنی می نمایند و همانان که از کارهاي بیهوده روي گردانند و همانان که (دستور) زکات را به
کار می بندند سوره مومنون آیه 1 تا 4
و اي کاش می دانستم اگر بر انسان واجب باشد که جز هزینه زندگی خود هر چه ثروت دارد بدهد پس با چه سرمایه اي کار و
پیشه خود را ادامه دهد آخر او که ببجز همان چه باید خرج کند چیزي ندارد. آیا با همان چه براي هزینه خود اندوخته کار کند؟ یا
با آن چه دریافتن آن دست از پا درازتر بازگشته؟ و از کجا بیاورد که زکات بدهد و به وسیله آن، هم رخنه زندگی ناتوانان را پر
کند و هم خودش در آینده که آغاز تهیدستی اش است قوت خود گرداند؟ آیا می شود گمان برد کهابوذر چشم پوشی از همه این
امور را ضروري می شمرده و می خواسته است که جهان پر باشد از دهان هاي بازمانده وخواهندگانی که دستشان براي گدائی دراز
است؟ تا دیگر، گدا، کسی بجز گدائی دیگر مانند خود را نبیند و روزي خواهنده هیچ کس را نیابد که براي رفع پریشانی و درمان
تهیدستی اشروي به او آرد به نیکوکاري او امید بندد. زیرا اگر نظریه اي را که به ابوذر بسته اند یکسال و بلکه کمتر، عملی شود
نتیجه اي جز این به بار نخواهد آورد.
نه به خدا، ابوذر براي اجتماع مسلمانان این گونه پستی را نمی خواست زیرا او براي ایشان جز همه نیکوئی ها را دوست نمی داشت
و آنگاه این گونه حال و روز را هیچ انسانمصلح و مصالحی طالب نیست چه رسد به ابوذر که از دانایان یاران پیامبر و از مصلحان
و صالحان ایشان به شمار آمده است.
[ [ صفحه 163
آري چنان که امیر مومنان گفت: ابوذر براي خدابه خشم آمد و نیز براي مسلمانان به خشم آمد که می دید مالیات ها و غنائمایشان
را به جاي رساندن به مصرف خودشان تل انبار کرده و دلالان سیري ناپذیري و آزمندي از آن بهره مند می گردند: می دید که
صفحه 102 از 167
غنائم و مالیات هاي ایشان در میان دیگران بخش می شودو دست خود ایشان از آن غنائم تهی است.
پس همه آن چه براي آن اعتراض ها و درگیري ها بر سر وي آمد در برابر خداوند و در راه او بود چنان که پیامبر (ص) نیز در
سفارش هایش به او گفت: تو مردي شایسته هستی و پس از من دچار گرفتاري و آزمایشی می شويپرسید در راه خداست؟ گفت
در راه خداست گفت پس خوشا به فرمان خدا برگردید به ص از همین جلد
و تازه کشمکشی که میان ابوذر و معاویه درباره این آیه ": کسانی که از زر وسیم گنجینه می سازند و آن را در راه خدا انفاق نمی
کنند پس مژده ده ایشانرا به کیفري دردناك " درگرفت بر سر این بود که معاویه می گفت: این آیه فقط درباره اهل کتاب است
ولی ابوذر- به گونه اي که بخاري گزارش کرده و عین گزارش او در ص گذشت- معتقد بود که هم درباره ایشان است و هم
درباره مسلمانان. و همین روایت که براي تهمت زنندگان به ابوذر یگانه مدرك است آشکارامی رساند که میان ابوذر و معاویه در
مورد مقداري که انفاق آن واجب است اختلافی نبوده و اختلاف بر سر آن بوده که آیه درباره چه کسانی است پس معاویه بر آن
رفته که درباره اهل کتاب است و ابوذر با تعلیم از آبشخوروحی و از لحن آیه چنان دانسته که آیهدرباره کلیه مکلفان است بنابراین
یا بایستی هر دو را معتقد به لزوم انفاقهر چه زائد بر قوت است دانست یا هر دو را از این عقیده تبرئه کرد و این که فقط ابوذر را
متهم می دارند زائیده کین توزي ها و دشمنی ها است.
و به هر حال که مقصود آیه انفاق بخشیاز مال است نه همه آن و هر چند که دیده کوته بینان در آغاز کار، شق دوم را می فهمد و
این آیه به نسبت دیگر آیاتی که در مایه هاي همانند آن رسیده چیز تازه و شگفت آوري ندارد چنان که در یک جا
[ [ صفحه 164
می خوانیم: نمونه کسانی که دارائی هاشان را در راه خدا انفاق می کنند مانند دانه اي است که هفت خوشه برویاند تا پایان آیه
261 از سوره بقره
و در جاي دیگر: کسانی که دارائی هاشان را در روز و شب و پنهانو آشکار انفاق می کنند پاداش ایشان نزد پروردگارشان است
بقره 274
و در جاي دیگر: کسانی که دارائی هاشان رادر راه خدا انفاق می کنند و در دنباله انفاق خود منت و آزاري روا نمیدارند مزد
ایشان نزد پروردگارشان استبقره 262
و در جاي دیگر: و نمونه کسانی که دارائی هاشان را در طلب خشنودي خدا انفاق می کنند... تا پایان آیه 265 از سوره بقره
و تازه این آیات از آن آیه که ابوذر می خوانده با صراحت بیشتري آن عقیده را که بوي نسبت داده اند تایید می کند چرا که کلمه
دارائی ها، هم به صیغه جمع آمده و هم مضاف قرار گرفته، ولیبا توجه به ضروریات کیش اسلام دانستهمی شود که مقصود
مقداري از دارائی هااست نه همه آن و شاید این که صیغه آنبه صورت جمع و مضاف آمده می خواهد این نکته را برساند که
کسانی که وصفشان در این آیات هست به مرحله اي از پاکی روان و بزرگواري سرشت و بلندي همت رسیده اند که با داشتن آن
اگر دستور داده شود همه دارائی هاشانرا نیز انفاق کنند باکی ندارند یا شاید غرض آیه آن بوده که ایشان با بخشیدن بخشی از
اموال خود در راه خداجوانمردي می نمایند ولی خداوند به لطف خود کار ایشان را به حساب بخشش همه اموال می گذارد و ثواب
آن کار نکرده را به ایشان می دهد و از همین جاست که راز نهفته در آیه اي روشن میشود که می گوید: کسانی که کافر
شدنددارائی هاشان را انفاق می کنند تا مردم را از راه خدا باز دارند و نیز راز این آیه: و کسانی که دارائی هاشان را براي نمایش به
مردم انفاق می کنند تا پایان آیه 38 از سوره نساء.
صفحه 103 از 167
مفهوم آیات فوق الذکر از مضمون این آیه دیگر دور نیست که به موجب آن: به نیکوئی نمی رسید تا از همان چه خود دوست
دارید انفاق کنید آل عمران آیه 92
و نیز این آیه: بگوبه بندگان من که گرویدند نماز را بر پاي دارند و آشکارا و پنهانی از آنچه روزي شان کرده ایم انفاق کنند سوره
ابراهیم آیه 31
[ [ صفحه 165
نیز این آیه: کسانی که به غیب می گروند و نماز را بر پاي می دارند و ازآن چه روزي شان کردیم انفاق می کنند بقره 3
نیز این آیه: کسانی که نماز را بر پا می دارند و از آن چه روزي شان کردیم انفاق می کنند انفال 3
نیزاین آیه: و بر پا دارندگان نماز و ازآن چه روزي شان کردیم انفاق می کنند حج 35
نیز این آیه: و بدي را به نیکیدفع می کنند و از آن چه روزي شان کردیم انفاق می کنند قصص 54
نیز این آیه: اي کسانی که ایمان آورده اید از چیزهاي نیکو و پاکیزه اي که به دست آورده اید انفاق کنید بقره 267
نیز این آیه: پیش از آن که کسی از شما را مرگ دریابد از آن چه شما را روزي کردیم انفاق کنید منافقون 10
و تازه به طوري که دانشمندان تفسیر و حافظان حدیث، آشکارا گفته اند، پاره اي از این آیات دستور به انفاق مستحب می دهد و
معذلک باز هم خداي پاك، آن ها را به گونه اي رها نکردهاست که از ترکیب آن- که به صورت جمعمضاف آمده- چنان
توهمی پیش آید زیرا خداوند با فرازهائی چند روشن ساخته است که وجوب انفاق به صورت نامحدود نیست چنانکه یک جا می
گوید: دست خودرا (با خودداري از بخشش) به گردنت بسته مدار و یک باره (با زیاده روي در بخشش) آن را مگشاي تا سرزنش
شده و حسرت زده بنشینی (اسراء 29 ) و جايدیگر گوید: (و بندگان پروردگار آنان اند که) چون انفاق کنند زیاده روي ننمایند و
( بخل نورزند که اعتدال در میان این دو است (فرقان 67
آیاگمان می کنی همه این آیات شریفه و مبانی چون و چرا ناپذیر از چشم ابوذرپنهان مانده یا در برابر حقایق ثابت، برداشتی ویژه
در تاویل آن ها داشتهتا پس از گذشت چندي از زندگی جهان، روزگار آروغی زد و جوجه هائی را قی کرد که از آن گنجینه
هاي پنهانی آگاهی یافتند؟
اگر ابوذر در مورد یکدستور خداوند، کمترین انحرافی از شیوه برتر
[ [ صفحه 166
داشت که آن انحراف موجب اخلال در تشکیلات جامعه، بر هم زدن صلح و سازش، به راه انداختن آشوب ها، شوراندن
احساسات، لطمه به آسایش یا دور کردنمردم از بنیادهاي اسلام می شد البته سرور ما امیر مومنان نخستین کسی بود که جلوي او را
می گرفت و او را از انجام نیت بدش باز می داشت و ابوذر نیز در برابر وي بیش از اندازه اي تابع بود که یک سایه تابع صاحبش
باشد. ولی حضرت به جاي این کار به او می گفت: تو در راه خدا خشم گرفتی و اکنون امید به کسی دار که برایش خشم گرفتی و
می گفت: به خدا که از بدرقه کردن ابوذر هیچ قصدي نداشتم مگر خشنودي خدا و به عثمان می گفت: از کیفر خدا بپرهیز که تو
به راستی نیکمردي از مسلمانان را تبعید کردي تادر تبعیدگاه نابود شد و امیر مومنان نیز همان کسی است که او را به سر سختی و
دلیري در راه خدا می شناسی و می دانی که او در راه خدا از سرزنش هیچ کس پروا ندارد و در هر چه بگوید و بکند او با حق
صفحه 104 از 167
است و حق با او.
و نیز آیا چنان می بینی که پیامبر خدا (ص) با آن که می داند ابوذر در پایان کارش در ترویج مسلکی چنین نادرست جد و جهد
می کند باز هم می پردازد به ستایش و بزرگداشت او و او را میان جامعه به منش هائی برتر می شناساند تا پایگاهش والا گردد و
جایگاهش در اجتماع بزرگ شود و در دل هاي نیکان جاي بگیرد و عمر نیز به حضرت (ص) بگوید: اي پیامبر خدا آیا این مقامات
عالیه را براي او بشناسیم؟ و پاسخ می شنود: آري آن را براي او را بشناسید. و بر این بنیاد، رسول هم می شود تایید کننده تبهکاري
هاي وي و بنیاد نهنده نادرستی هایش و نیک شمارنده گمراهی هایش که چنین امري هم از پیامبر بزرگوار بسی دور است
و کیست ستمگرتر از آن که دروغی بر خدا ببندد که از بی دانشی، مردم را گمراه کند. بگو آیا نزد شما دانشی هست تا براي ما
بهدر آرید. وقتی آن را دهان به دهان نقل می کردید به زبان هاي خویش چیزهامی گفتید که درباره آن، چیزي نمی دانستید، نه
ایشان و نه پدرانشان رادانشی درباره آن نیست ایشان جز از گمان پیروي نمی کنند و جز دروغ نمی گویند.
[ [ صفحه 167
ابوذر و مسلک اشتراکی
تیرهائی که در تیردان پیشینیان بوده و آن را به سوي بنده شایسته و همانند عیسی در میان امت محمد (ص) رها کرده اند شناختی و
اینک به سراغ لجن کارهاي دیگران از مقلدان روزگار اخیر برویم که بی هیچ بصیرتی به گفتگو بر می خیزند و ابوذر را که بسی
پاك تر از این ها می شماریم گاهی به مسلک اشتراکی و گاهی دیگر به کمونیست ها می بندند.
آیا این نو خاستگان ناآگاه، اصول کمونیسمو مواد مسلک اشتراکی را که در ردیف آن اولی و نزدیک به آن است به خوبی
شناخته اند؟
و آیا از لا به لاي سخنان و دعوت هاي مصلح بزرگ- ابوذر- هیچگونه آشنائی اي با خواسته ها و مقاصد او پیدا کرده اند تا بتوانند
سازشی میان این دو مکتب پدید آرند؟
گمان نمی کنم که ایشان چیزي از آن مقاصد دریافته باشند و من دور نمی دانم ایشان خود کمونیست هائی باشند که نیش را در
میان نوش نهفته و زیر نیم کاسه شان کاسه اي دیگر دارند و آنچه را گفته و بلکه درهم بافته اند بهترین افزار گردانیده اند براي
ترویج بنیادهاي آن مکتب که هم با مرزهاي اسلام و بنیادهاي تمدن کنونی و هم با پاره اي از قوانین طبیعت ناسازگار است. چرا
که آمده اند کسی همچون ابوذر بزرگ را کمونیست و پیرو مسلک اشتراکی شمرده اند و آن گاه ما می دانیم که بیشتر صحابه-
اگر نگوئیم همه ایشان- که خود و برداشتشان اهمیتی داشت، در مورد مرام وي با او همدست بودند و کسانی را که با او کینه
ورزیده و به وي آسیب رساندند نکوهیدند و از گرفتاري هائی که به خاطر آن مرام به وي رسید دل آزرده شدند و پیشاپیش آنان
نیز سرور ما امیر مومنان علی (ع) بود و دو فرزندش
[ [ صفحه 168
که چه بنشینند و چه برخیزند امام اند و نیزعمار که پیامبر خدا (ص) درباره او گفت: عمار با حق است و حق با عمار هر کجا حق
بگردد عمار نیز با او خواهد گردید و نیز بسیاري دیگر که بااینان- در نکوهش و بد شمردن رفتار خلیفه- همداستان شدند پس
صفحه 105 از 167
ابوذر در اندیشه خود تنها و تک رو نبود و هیچ گزارشی نیافته ایم که برساند هیچ کس از یاران پیامبر با او ناسازگاري نموده باشد
و اینک تو و برگ هاي تاریخ و نامه هاي حدیث.
آري کسانی با او ناسازگاري نمودند که می خواستند مال خدا را چنان بخورند که شتران گیاه بهاري را از ریشه بر می کنند،
همانان که از زر و سیم، گنج ها می ساختند و آن چه را بر ایشان واجب بود انفاق کنند انفاق ننموده و توده را از آن چه باید به
ایشان داد- و از منافع آن- بی بهره گردانیده و می خواستند ناتوانان مانند گاو شخمزن باشند که بیدادگرانه چوب بر گردنشان نهند
و ایشان را با نیزه برانند و در زنجیرهاي تهیدستی و بیچارگی همچون جانورانی به بند کشند تا در برابرشان سر فرود آورده تن به
بردگی ایشان دهند و آن گاه آنان از دارائی ایشان کاخ هائی سر به آسمان کشیده بسازند- و پشتی هائی ردیف و فرش هاي
گسترده- تا دارائی خدا را یکجا بخورند و سخت بخواهند که آن را احتکار کنند.
آري همان کسانی با او ناسازگاري نمودند که یزید بن قیس ارحبی در روز صفین با این چند فراز از سخنرانی اش ایشان را
شناساند: کسی از ایشان در انجمن خویش چنین و چنان می گوید و دارائی خدا را ستاندهمی گوید: در این کار گناهی بر من
نیست- که گوئی ارث پدرش را به او داده اند و چگونه این شدنی است با آنکه این دارایی خدا است که پس از به کار افتادن
شمشیرها و نیزه هاي ما آنرا به ما غنیمت داده است. بندگان خدا پیکار کنید با گروه ستمگرانی که بر مبنائی جز آنچه خدا فرو
فرستاده است داوري و فرمانروائی می کنند و در رفتار با ایشان از سرزنش هیچ کس باك مدارید که ایشان اگر بر شما چیره شوند
کیش و دنیاي شما را بهتباهی خواهند کشاند و ایشان همانانند که شناخته و آزموده اید
[ [ صفحه 169
آن گاه کدام انسان است که بشنود آن همه بزرگان که نامشان را بردیم- که دارندگان آن همه برتري ها و دانش هایند- به پیروي
از مبنائی تن در دهند که او دنباله روي ایشان راخوش ندارد؟ بی آن که بداند چنین نسبت ساختگی را در هم بافته اند تا راه پرت
خود را تبلیغ نموده و سخن نادرستشان را ترویج کنند و پرده بر کژي هاشان بکشند.
این ها همه را رها کن و با من بیا تا در اصول کمونیسم وگروه هاي اشتراکی نگاهی بیفکنیم تا بدانیم که ایشان با همه گروه هاي
متعددي که دارند، (اشتراکی هاي دموکرات، اشتراکی هاي میهن پرست و نازي، کمونیست ها و مارکسیست ها و کسانی که
اشتراك در سرمایه را پذیرفته اند) و با اختلافات فراوانیکه از دیدگاه هاي گوناگون با یکدیگر دارند باز هم در سه مورد با
یکدیگر هیچ اختلافی ندارند و ما به الاتفاق آن ها- در میان آن همه اختلافات- همان هاست:
-1 ویران کردن نظام کنونی و برپا کردن نظامی تازه بر رويویرانه هاي آن، که تقسیم دارائی ها را- بصورتی دادگرانه میان افراد
تضمین کند
-2 الغاء مالکیت خصوصی نسبت به ثروتهایی که زاینده ثروت استمثل: سرمایه و زمین و کارخانه ها. به اینصورت که همه آن ها
به مالکیت دولت درآید تا آن را ملک توده قرار داده و براي مصالح توده بکار اندازد.
-3 همه اشخاص به حساب دولت بکار بپردازند و در برابر آن دستمزدهایی برابر به ایشان داده شود و بنیاد تعیین دستمزد نیز ارزش
کاري باشد که هر یک از ایشان به انجام میرسانند و در نتیجه، افراد هیچگونه درآمدي بجزدستمزدها نداشته باشند.
کمونیست ها در برابر دیگر افرادیکه مسلک اشتراکیدارند در دو مورد برنامه اي خاص خود دارند:
-1 الغاء همه مالکیت هاي خصوصی بدون اینکه هیچ تفاوتی ما بین ثروتهاي زاینده ثروت و ثروتهائیکه بکمک نیروي فکر یا بازو
بدست میاید، گذاشته شود.
صفحه 106 از 167
-2 تقسیم ثروت در میاناشخاص بصورتیکه به هر کس به اندازه نیازهایش داده شود و از هر کس به اندازه توانائیش کار کشیده
شود و از کارگر به اندازه اي
[ [ صفحه 170
که نیرو دارد کار بخواهند و به اندازه اي که نیازمند است براي او هزینه زندگی معین کنند.
اینک بر ماست که برگردیم به یادآوري آنچه ابوذر در موارد مختلف، آواي خود را بدان برداشته بود و آنچه درباره دارائیها از
پیامبر خدا (ص) گزارش کرده و آنچه بزرگان یاران پیامبر، چه در ستایش از او گفته اند و چه در دفاع از او پس از آنکه آواي
خود را بدان سخنان برداشت و نیز آنچه دربارهاو از برانگیخته خدا (ص) رسیده استاز ستایشهاي نیکو و پیش بینی گرفتاریهائیکه
به او خواهد رسید و مابا دیده اي که حقیقت را به روشنی بنگرد در این زمینه ها چشم میدوزیم تا ببینیم آیا هیچیک از آنها با زمینه
هاي مسلک اشتراکی و کمونیسم سازگار هست یا با این بررسی، دروغ هائی آشکار می شود که به ناروا بر اوبسته و به پرتگاه بهتان
و افترا افتاده اند.
آنجا که ابوذر به عثمانمیگوید: افسوس بر تو اي عثمان آیابرانگیخته خدا (ص) را ندیدي و آیا ابوبکر و عمر را ندیدي آیا شیوه و
روش آنان را بدینگونه دیدي؟ راستی کهتو با من به گونه خونخواران و سرکشان، رفتاري سخت و زورگویانه داري.
و نیز آنجا که به او میگوید: از شیوه دو دوست گذشته ات پیروي کن تا هیچکس را بر تو سخنی نباشد. و عثمان گفت: ترا چه به
اینها مادر مباد تو را. ابوذر گفت: به خدا که براي من هیچ عذري بجز فرمان دادن به کار نیک و بازداشتن از کار بد نمی بینی.
در این هر دو مورد می بینیم ابوذر نظر عثمان را بر میگرداند به روزگار پیامبر و سپس به روزگار دو خلیفه قبلی و از او دعوت می
کند به پیروي از آن شیوه ها و بسیار روشن است که در آن هر سه دوره، هم مالکیت خصوصی در کار بوده است و هم توانگران
اعم از مالکان و بازرگانان وجود داشته اند و در تملک ثروت ها آزاد بوده اند- چه ثروتهائیکه زاینده ثروت است و چه ثروتهائیکه
با بکار انداختن مغز وبازو بدست میاید- و نیز هر مالی از زر و سیم یا کشتزار و زمین یا کارگاهها یا خوراکیها ویژه صاحبانش بوده
و از قوانین بی چون و چرا در نزد پیامبر اسلام (ص) یکی این
[ [ صفحه 171
است که بهره برداري از دارائی هیچکس (بر دیگران) روا نیستمگر با رضایت قلبی خودش و در نامه فرزانه خداوندي میخوانیم":
دارائیهاي یکدیگر را به ناحق مخورید مگر بازرگانی و داد و ستدي از روي رضا و رغبت کرده باشید " که می بینیم دارائیها را به
صاحبانش نسبت داده و آنان را مضاف الیه این گردانیده. و خوردن آنرا به ناحق، ناروا شناخته است، مگر با داد و ستدمشروع و در
پی خوشنودي مالک ویژه، بهره برداري از مالی روا گردد. و درآیات ارجمند بسیاري هم که نزدیک به پنجاه آیه میشود از انتساب
دارایی هابه صاحبان آن چشم پوشی نشده و بخشی از آنها در صفحه گذشت.
پس در این جاابوذر دعوت به برنامه اي ناساز با شیوه معتقدان به مسلک اشتراکی دارد که ایشان مالکیت خصوصی را برانداخته
اند. و ناسازگاري با برنامه خود را از کارهاي ناشایستی میداند که بایستی دیگران را از آن بازداشت و در اینراهحتی سخن عثمان
هم که به او می گوید: ترا چه به اینها مادر مباد ترا. او را از کاري که به آن برخاسته باز نمی دارد و اینکه وقتی معاویه کاخ سبزش
را می ساخت به او گفت: اگر اینسراي را از دارایی خدا ساخته اي نادرستی نموده اي و اگر از دارایی خودت است ریخت و پاش
صفحه 107 از 167
ناروا کرده اي.
در اینجا هم می بینیم ابوذر روا میشمارد که مال را تقسیم کنند به دارایی خدا و به آنچه ویژه خود آدمی است. که حکم مربوط به
بخش اول، نادرستکاري است و حکم مربوط بهبخش دوم نیز ریخت و پاش بیهوده و ناروا. ولی او نفس تصرف در مال را بر معاویه
ایراد نگرفته و تنها چیزي را که بر او ایراد گرفته دچار بودن او به یکی از این دو کار زشت است: نادرستکاري و ریخت و پاش
بیهوده و ناروا. در حالیکه اگر ابوذر معتقد به الغاء مالکیت بود میبایستی اصل تصرف او در آن اموال را نکوهش کند. ومی بینیم که
دارایی مسلمانان اعم از مالیاتها و صدقات و غنیمتهاي جنگی رادارایی خدا می نامد و این نامگذاري را به پیامبر خدا (ص) نسبت
داده بهعثمان می گوید: گواهی می دهم که شنیدم پیامبر خدا (ص) می گفت هنگامی که فرزندان ابو العاص به سی مرد برسند مال
خدا را مانند گوي دست بدست
[ [ صفحه 172
می گردانند و بندگان او را بردگان خویش می گیرند ودین او را دست آویز نیرنگ و فریب. که سرور ما امیر مومنان (ع) نیز او را
در این گزارشی که داد راستگو شمرد. اینگونه نامگذاري تنها در روزگار ابوذر و معاویه نبود بلکه پیشاز آن و پس از آن نیز رواج
داشت. این عمر بن خطاب است که چون ابو هریره از بحرین آمد به او گفت اي دشمن خدا و دشمن نامه او آیا دارایی خدا را
دزدیدي او گفت من نه دشمن خدا هستم و نه دشمن نامه او بلکه دشمنکسی هستم که با آندو دشمنی دارد و دارایی خدا را هم
ندزدیده ام.
احنف بن قیس گفت: ما در آستان خانه عمر نشسته بودیم که کنیزکی بیرون شد ما گفتیم: این کنیز فراشی عمر است. اوگفت که
کنیزك عمر نیست و براي عمر همروا نیست بلکه خود از دارایی هاي خداست. احنف گوید: ما سرگرم شدیم به گفتگو درباره
اینکه چه مقدار از دارایی خدا براي عمر حلال است. و این سخنان را به عمر رساندند. در پیما فرستاد و گفت در چه باره سخن می
گفتید. ما گفتیم: کنیزکی بیرون شد و ما گفتیم این کنیزك فراشی عمر است و او گفت که کنیزك فراشی عمر نیست و براي عمر
روا نیست بلکه از دارائیهايخداوند است و ما پرداختیم به گفتگو درباره اینکه از دارائیهاي خدا چه چیزي بر تو رواست عمر گفت:
آیا گزارش ندهم شما را که چه چیز از دارایی خدا (بر من) سزاوارست. دو دست پوشاك یکی براي زمستان یکی هم براي تابستان.
و نیز عمر گفت هیچیک از شما مجاز نیست که از مال مسلمانانبراي مرکب خود ریسمان یا پلاس و گلیمی که زیر پالان بر پشت
چارپا نهند یا عرقگیر شتر که زیر پالان گذارند فراهم کند زیرا دارایی ها از آن مسلمانان است و هیچیک از ایشان نیست مگر اینکه
او را بهره اي در آن هست. و اگر همه آنها متعلق بیک نفر باشد آنرا بزرگ می بیند و اگر متعلق به توده مسلمانان باشد آنرا اندك
و ارزان می شمارد
[ [ صفحه 173
و می گوید دارایی خداست.
و نیز از سخنان عمر است که گفته: شهرها شهرهاي خداست. و تنها براي شترانی که از دارائیهاي خدا باشند باید چراگاه ها را قرق
کرد و تنها در راه خدا بایستیبر آنها بار نهاد.
و این هم از سخنان اوست که گفته: دارایی، دارایی خداست. و بندگان، بندگان خدایند و به خدا سوگند اگر نبود چارپایانیکه در
صفحه 108 از 167
راه خدا از آنها استفاده میشود یک زمین یک وجب در یک وجب را هم بصورت چراگاه خصوصی در نمیاوردم.
و عمر هر گاه که به خالد می گذشت می گفت: خالد دارایی خدا را از زیر نشیمنگاهت بیرون کن.
و اینهم سرور ما امیر مومنان است که در خطبه شقشقیه می گوید: تا هنگامی که سومین کس از آن گروه برخاست و مانند شتري
که هر دو پهلویش از پرخوري و بسیار نوشی باد کرده، میان جاي خوردن و بیرون دادنش خودپسندانه به خرامیدن پرداخت و
فرزندان نیاکانش نیز با او برخاسته و دارایی خدا را چنان می خوردند که شتر گیاه بهاري راریشه کن می کند.
و در یکی از سخنرانیهاي او (ع) می خوانیم: اگردارایی از آن خودم نیز بود آن را به تساوي بخش می کردم چه رسد که دارایی،
دارائی خداست. هان دادن دارایی جز در جائی که شایستگی باشد ریخت و پاش ناروا و نابجاست.
و در نامه او به کار گزارش در آذربایجان می خوانیم: ترا نمی رسد که با زیردستان، خودسرانه رفتار کنی و جز با دادن وثیقه،
دارایی ایشان را در معرض نابودي در آري. در دست هاي تو دارائیاي از دارائیهاي خداوند گرامی و بزرگاست و
[ [ صفحه 174
تو از گنجوران اویی.
و در یکی از نامه هایش که به مردم مصر نوشته میخوانیم: و لکن من دریغم آید که بیخردان و تبهکاران این توده به سرپرستی کار
آن رسند و سپس دارایی خدا را مانند گوي در میانخود بگردانند و بندگان او را بردگان خویش بگیرند با نیکان بجنگند و
بزهکاران را دار و دسته خود گردانند.
و در نامه اي از او که به عبد الله پسر عباس نوشته میخوانیم: در آنچه از دارایی خدا نزد تو گرد آمده بنگر و آنرا به هزینه کسانی از
گرسنگان و نانخور داران برسان
و گزارش کرده اند که دو مرد را به نزد او (ع) آوردندکه هر دو از دارائی خدا ربوده بودند یکیشان بنده اي بود متعلق به بیت المال
خداوندي و دیگري از توده مردم. او (ع) گفت: این یکی کیفري ندارد چون خودش از دارائیهاي خداست ودر اینجا بخشی از
.( دارایی خدا بخش دیگر را خورده.... تا آخر گزارش (نهج البلاغه ج 2 ص 202
همانطور که نامیدن آن به دارایی مسلمانان نیزپیش از این روزگار و پس از آن، امريرایج بوده. عمر بن خطاب به عبد الله بن ارقم
گفت: ماهی یکبار بیت المال مسلمانان را بخش کن، هر جمعه یکبار دارایی مسلمانان را بخش کن سپس گفت: هر روز یکبار بیت
المال را بخش کن. گزارشگر گفت: مردي از میان گروه گفتاي فرمانرواي مومنان اگر در گنجینه دارایی مسلمانان چیزي را
بگذاري بماند و آنرا براي روزگار سختی رها کن بد نیست. سنن بیهقی ج 6 ص 357
و هنگامیکه خالد ده هزار سکه با اشعث پسر قیس داد عمر درباره او گفت: اگراینرا از دارایی خودش به او داده ریختو پاش نابجا
کرده و اگر از دارایی مسلمانان داده نادرستکاري نموده. الغدیر ج 6 ص 274 ط 2
و سرور ما امیرمومنان (ع) در یکی از سخنرانیهایش که مسولان رویداد جمل را یاد می کند گوید: ایشان بر کارگزار من در آنجا
(بصره) و بر گنجوران بیت المال
[ [ صفحه 175
مسلمانان و بر دیگر مردم آنجا در آمدند. نهج البلاغه ج 1 ص 320
صفحه 109 از 167
و به عبد الله بن زمعه گفت: این دارایی نه از آن من است نه از آن تو بلکه تنها غنائم مسلمانان است. نهج البلاغه ج 1 ص 461
و در نامه اي از او که به زیاد بن ابیه نوشته میخوانیم: و من سوگندي راست به خداوند یاد می کنم که اگر به من گزارش رسد تو
. اندك یا بسیار در غنیمتهاي مسلمانان خیانت روا داشته اي بر تو خیلی سخت خواهم گرفت. نهج البلاغه ج 2 ص 19
و در نامه اي که عبد الحمید بن عبد الرحمان به عمر بن عبدالعزیز نوشته میخوانیم که: براستیمن جیره هاي مردم را به ایشان
پرداخته ام و در بیت المال هنوز هم دارایی اي مانده است او در پاسخ نوشتنگاه کن هر کس وام دار است و آنچه راگرفته بی
خردانه به مصرف نرسانده و ریخت و پاش بیهوده ننموده وام او را بده. بار دوم نوشت. وامهاي ایشان را هم دادم و هنوز در بیت
المال دارایی اي هست.
اینبار در پاسخ او نوشت نگاه کن هر کس همسر ندارد و دارائی ندارد، اگر میخواهد او را همسر بده و کابین زنش را بپرداز. بار
.( سوم به او نوشت من هر کس را یافتم همسر دادم و هنوز در بیت المالمسلمانان دارایی اي هست (الاموال ازابو عبید ص 251
و هر یک از این دو نامگذاري، انگیزه اي خردمندانه دارد. نامیدن آن به دارایی خداوند از این روي است که خداوند پاك دستور
به بیرون کردن آن از میان دارائیهاي مردم داده و نصاب هاي آنرا مشخص کردهو مقداري را که باید از مردم گرفت روشن ساخته و
هزینه ها و نیز کسانی را که شایسته بهره برداري از این دارائیها هستند شناسانده و نامگذاري آن به دارایی مسلمانان نیز از این روي
است که باید به هزینه ایشان برسد و براي مستمري ایشان تعیین شده است پس ایرادي بر ابوذر نیست که هر کدام از این دو نام را بر
آن بنهد و هیچیکاز آن دو، نماینده اعتقادي ناروا نیست.
و آنچه را طبري در ج 5 ص 665 از تاریخ خود از راهی که میانجیان زنجیره گزارشی آنرا در ص شناساندیم ونادرستی و
ناشایستگی آنرا براي پشتوانه گرفتن
[ [ صفحه 176
آشکار کردیم- آورده و بر بنیاد آن: چون ابن سوداء به شام درآمد ابوذر را دیدار کرد و به او گفت: ابوذر آیا به شگفت نمیایی از
معاویه که میگوید ": دارایی، دارایی خداست، هان راستی که همه چیز از آن خداست؟ " کهگویی او به این بهانه میخواهد همه
دارائیها را براي خود- و نه مسلمانان- فراهم آرد و نام مسلمانانرا قلم بگیرد. پس ابوذر به نزد معاویه شد و گفت: چه انگیزه اي ترا
بر آن داشته که مال مسلمانان را دارایی خدا بنامی گفت: ابوذر خدا ترا بیامرزد مگر ما بندگان خدا نیستیم و دارایی، دارایی خدا و
آفریدگان، آفریدگان خدا و فرمان، فرمان او نیست گفت: اینرا نگو، سپسگفت البته من نمی گویم که این داراییاز آن خدا نیست
ولی می گویم دارایی مسلمانان است.
که این گزارش پس از چشم پوشی از زنجیره نادرست و زمینه بی خردانه آن و پس از چشم پوشی از اینکه کسی همچون ابوذر که
از پیمانه هاي برتري ها و سرچشمه هاي دانش و دارندگان برداشت استوار است، کسی نیست که ابن سوداء یهودي او را به تکان
آرد تا گوشی سخن پذیر به او عاریه دهد و سپس بپردازد به پیاده کردن برنامه اي که نیرنگ بازانه به او تلقین کرده و بدین سان
محیط را آشفته گرداند و سرچشمه زلال جامعه راتیره سازد پس از همه این ها نهایت آنچه از گزارش بالا برمیاید آنستکه ابوذر دید
معاویه اینگونه نامگذاري را سرپوشی گردانیده است براي حیف و میل کردن در دارائیهاي مسلمانان و زیر و رو کردن آنها مطابق
خواسته ها و دلبخواه خویش به دستاویز این سخن دو پهلو که دارایی، دارایی خداست پسروا خواهد بود که هر یک از بندگان او
به هر گونه که خواهد در آن دست ببرد وهر چه را از آن بخواهد به ملکیت خود درآرد و با آن همانگونه رفتار کند کهبا چیزهایی
که تملک آن از بنیاد جایزاست. و ابوذر خواست پنبه دلیل نادرست و برداشت ناچیز او را با این پاسخ بزند که دارایی دارایی همه
صفحه 110 از 167
مسلمانان است آن هم به دستور مالک اصلی آن- که بزرگ است بخششهاي او- پس هیچکس را نمیرسد که چیزي از آن
[ [ صفحه 177
را خودسرانه و بی در نظرگرفتن منافع دیگران مورد استفاده قرار دهد و با بی بهره کردن ایشان از آن بهره مند گردیده و در حالی
گنجینههاي سیم و زر فراهم آرد که در میان ایشان کسانی هستند که نیازمندیشان بهحقوقی که براي ایشان تعیین شده بسیاربیشتر
است
آنچه پرده از اندیشه معاویه بر میدارد ماجرائیست که میان او و صعصعه بن- صوحان درگرفت که مسعودي در مروج الذهب ج 2
ص 79 از زبان ابراهیم بن عقیل بصري گزارش کرده که او گفت: یکروز که صعصعه با نامه اي از علی براي معاویه به نزد او آمده
و بزرگان مردم نیز نزد وي بودند معاویه گفت: زمین از آن خداوند است و من جانشین خداوندم هر چهرا از دارایی خدا بگیرم از
آن من استو هر چه را از آن رها کنم براي من روا خواهد بود صعصعه گفت:
اي معاویهنفس تو از سر نادانی ترا در آرزوییمی افکند که نشدنی است. بزهکاري مکن
پس گفتگوئی که در میان بوذر و معاویه درگرفته نه کوچک ترین ارتباطیبا مساله مالکیت و نفی و اثبات آن دارد و نه هیچ گوشه
چشمی به بنیادهايمسلک اشتراکی. و دیگر گزارشی که پرده از اندیشه معاویه بر میدارد سخنرانی ارحبی است که در ص یاد شد.
و این هم از سخنان ابوذر است که چون معاویه سیصد دینار زر براي او فرستادگفت: اگر این پول از مستمري امسالم است که مرا از
آن بی بهره نموده اید می پذیرم و اگر از خود بخشش کرده ایدمرا نیازي به آن نیست.
که در اینجا می بینیم ابوذر دارایی را تقسیم می کند به:
-1 مستمري واجب که در آن سال- به جرم فرمان هاي او به نکوکاري و جلوگیري هایش از زشت کاریها- او را از آن بی بهره
گردانیده اند.
-2 دارایی قابل تملکی که دارنده با میل و دلخواه خودآن را به صورت بخشش از ملکیت خود بدرمی کند زیرا بخشش کاري
است که از سر کمال مردانگی صورت می گیرد و نمی تواند باشد مگر از دارایی خالص انسانی و از چیزي که، نه از حقوق واجبه
خدایی است و نه از دارائیهاي دزدیده شده از
[ [ صفحه 178
دیگران. آنگاه این کجا و الغاء مالکیت که سنگ زیر بنیاد در مسلک اشتراکی هاست کجا؟ زیرا در نزد ایشان نه بخششی درکار
است و نه دیگر حقوق انسانی و آنچه نزد ایشان توان یافت دستمزدهاییاست به تناسب کارهایی که مردم می کنند.
گزارشهاي ابوذر درباره داراییها
و اما آنچه ابوذر درباره دارائیها از برانگیخته خدا (ص) گزارش کرده منادي مکتبی است که هرگز با مسلک اشتراکی نمیسازد و
اینهم بخشی از آنها:
-1 هیچ مسلمانی نیستکه هر مالی دارد یک جفت آنرا در راه خداي گرامی و بزرگ بدهد مگر آنکه پرده داران بهشت به پیشواز
او آمده وهر یک از ایشان او را به بهره بردارياز آنچه نزد وي است میخواند. ابوذرگوید: گفتم این چگونه تواند بود او (ص)
صفحه 111 از 167
گفت: اگر مردانی دارد دو مرد از ایشان را و اگر شترانی دارد دو شتر و اگر گاوانی دارد دو گاو. و درعبارتی دیگر: هر کس یک
جفت از دارایی اش را در راه خدا ببخشد پرده داران بهشت به سوي او می شتابند و این روایت بر خلاف اصلی که مسلک اشتراکی
برگزیده است- ثابت می کند کههر انسانی دارایی دارد و نیز تشویق می کند که آدمی بدلخواه خود از هر نوعکالایی که دارد یک
جفت را در راه خداببخشد.
-2 از شتران باید صدقه داد و از گوسفندان باید صدقه داد و از گاوان باید صدقه داد و از گندم ها باید صدقه داد.
-3 هیچ مردي نیست که بمیرد و از خود گوسفند یا شتر یا گاوي بجا نهد که زکات آن را نداده باشد مگر اینکه آن حیوان در روز
رستخیز بزرگتر و فربه تر از آنچه بوده بیاید و با سم شکافته خود او رالگدمال کرده و با شاخ هاي خود او را شاخ بزند.
و در عبارتی دیگر: هیچ دارنده شتر و گاو و گوسفندي نیست که زکات آنرا نداده باشد مگر آن حیوان در روز قیامت بیاید... تا
پایان گزارش.
[ [ صفحه 179
این روایت، هم تعلق دارائی به افراد را ثابت می کند و میرساند که جز زکات چیزي بر گردن انسان نیست و آنهم عبارت از یک
بخش دارائی است نه همه آن و آنچه میماند متعلق به دارنده آن است چه پیروان مسلک اشتراکی بپسندند یا خشمگین شوند.
اما درگیري ابوذر با کعب الاحبار در برابر عثمان، که مهمترین دستاویز ستم کنندگان بر ابوذر و دشنام دهندگان به اوست، آنرا نیز
طبري گزارش کرده است (با زنجیره پوسیده خود از زبان سري- دروغگوي گزارش ساز- و او از زبان شعیب ناشناس که دانسته
نیست کیست و او از زبان سیف پسر عمر که خبرساز و متهم به ضدیت با اسلام بوده و از سرگذشت هر سه در صفحه آگاهی
یافتی) و بر بنیاد آن، از راه ابن عباس رسیده است که او گفت: ابوذر پس از رفتن به ربذه باز هم به مدینه رفت و آمد میکرد از بیم
آنکه پس از هجرت به سوي پایگاه دین بار دیگر از بیابان نشینان دور از اسلام شده باشدو او خود، تنهایی و دوري از مردم
رادوست می داشت یکبار بر عثمان به هنگامی درآمد که کعب الاحبار نزد او بود. پس به عثمان گفت: به این اندازه که مردم، از
آزار رساندن، خودداري کنند خوشنودي ندهید تا آنگاه که با بخشندگی نیکوکاري نمایندو سزاوار است که دهنده زکات تنها به
این کار بسنده نکند و به همسایگان و برادران نیکوئی نموده خویشاوندان خودرا بنوازد. کعب گفت: هر کس زکات واجب را داد
آنچه را بر گردنش بوده به انجام رسانده. ابوذر عصاي سر خمیده اش را بلند کرد و او را با آن بزد و زخمی کرد. عثمان گفت: او
را به من ببخش پس او را به وي بخشید و گفت: اي ابوذر از کیفر خدا بپرهیز ودست و زبانت را نگاه دار چرا که او به کعب گفته
بود: اي زاده زن یهودي ترا چه به این کارها. بخدا سوگند کهاز من خواهی شنید یا بر تو در خواهم آمد.
و در ص به گزارش مسعودي گذشت که: ابوذر روزي در مجلس عثمان حاضر بود و عثمان گفت: آیا شما بر آنید که هر کس
زکات دارائی اش را داد باز هم حقی براي دیگران در مال او هست؟ کعب گفت: نه اي امیر مومنان ابوذر به سینه کعب
[ [ صفحه 180
کوبید و به او گفت: اي یهودي زاده دروغ گفتی و سپس این آیه را خواند: نیکی آن نیست که روي خویش را به سوي خاور و
باختر بگردانید، بلکه نیک آن کس است که به خدا بگرود- و به روز بازپسین و به فرشتگان و به نامه آسمانی و به پیامبران- و در
راه دوستی او مال بخشد- به خویشاوندان وپدر مردگان مستمند و به تهیدستان و در راه ماندگان و خواهندگان بینوا و در راه آزادي
صفحه 112 از 167
بردگان- و نماز برپا دارد و زکات دهد، و آن کسانند که چونپیمان بندند به پیمان خویش وفا کنند تا پایان آیه عثمان گفت آیا
عیبی می بینید که چیزي از دارائی مسلمانان بستانیم و آن را به هزینه ي کارهامان برسانیم و به شما ببخشیم؟ کعب گفت: عیبی
ندارد ابوذر عصا را بلند کرد و در سینه کعب کوبید و گفت: اي یهودي زاده چه تو را گستاخ کرده است که درباره دین ما فتوي
دهی عثمان به وي گفت: تو چه بسیار مرا می آزاري روي خویش از من پنهان دار که مرا آزردي پسابوذر به سوي شام بیرون شد
که در اینپیشامد، ابوذر به دهش و بخششی مستحب- و نه واجب- دعوت می کند بدلیل آنکه- بگزارش طبري- می بینیم گفته":
سزاوار است " و- به نقل مسعودي- استناد کرده است به آیه ارجمند قرآن و اینگونه بخششها از کارهاي بایسته بشري و از واجبات
انسانیت است که کمونیستها آنرا تباه کرده اند و احادیث در تشویق به هر آنچه ابوذر یادکرده بیش از آنست که بتوان شمرد.
اززبان فاطمه دختر قیس آورده اند که برانگیخته خدا گفت: راستی که بجز زکات حقی در دارایی ها هست و سپس اینآیه را
خواند: نیکی آن نیست که رویهاي خویش به سوي خاور و باختر بگردانید ولی نیک آن کس است
[ [ صفحه 181
که به خدا و روز بازپسین بگرود... تا پایان آیه اي که یاد شد. و این حدیث را اسماعیل و بیان از زبان شعبی گزارش کرده اند.
و ابن ابی حاتم، ترمذي، ابن ماجه، ابن عدي، ابن مردویه، دار قطنی، ابن جریر و ابن منذر نیز گزارش ایشان را آورده اند برگردید
، به سنن بیهقی ج 4 ص 84 ، احکام القرآن از جصاص ج 1 ص 153 ، تفسیر قرطبی ج 2 ص 223 ، تفسیر ابن کثیر ج 1 ص 208
. شرح سنن ابن ماجه ج 1 ص 546 ، تفسیر شوکانی ج 1 ص 151 ، تفسیر آلوسی ج 2 ص 47
و بخاري درصحیح خود- نامه زکات در ج 3 ص 29 - از زبان انس گزارش کرده است که گفت:- در میان انصار- ابو طلحه، بیش
از همه در مدینه دارایی هایی از درخت خرما داشت و بیش از همه دارائیهایش بیرحاء را دوست میداشت و آن در برابرمسجد بود و
برانگیخته خدا (ص) به آنجا در میاید و از آب پاکیزه اي که داشت می نوشید. انس گفت چون این آیه فرود آمد که ": هرگز به
پایگاه نیکوکاري نمیرسید تا از آنچه خود دوست دارید ببخشید ". ابو طلحه بسويبرانگیخته خدا (ص) برخاست و گفت: اي پیامبر
خدا راستی که خداوند برتر و بزرگ می گوید ": هرگز به پایگاه نیکوکاري نمیرسید تا از آنچه خود دوست دارید انفاق کنید " و
راستیکه من از میان همه دارائیهایم بیرحاء را بیشتر دوست میدارم و اینک آنرا در راه خدا صدقه گردانیدم و امیدوارم که از
نیکویی این کار بهره مند شده و آنرا نزد خدا اندوخته اي داشته باشم پس اگر برانگیخته خدا آنرا در هر راهی که خدا بتو نشان
میدهد قرار بده. (انس گفت:) پیامبر خدا (ص) گفت: به به این دارایی اي است سود رسان این دارایی اي است سود رسان. و من
آنچه را گفتیشنیدم و چنان می بینم که آنرا قرار بدهی براي خویشانت پس ابو طلحه گفت: اي برانگیخته خدا چنین خواهم کرد و
سپس ابو طلحه آنرا در میان عموزادگانو خویشان خودش بخش کرد.
[ [ صفحه 182
گزارش یاد شده را مسلم و ترمذيو ابو داود و نسائی نیز بگونه اي فشرده آورده اند.
ابو عبید در الاموال ص 358 آورده است که ابن جریجگفت: مومنان از پیامبر خدا پرسیدند چه باید ببخشند؟ پس این آیه فرود
آمد ": از تو می پرسند چه ببخشند. بگو آنچه از خواسته ها بخشیدید از آنپدر و مادر و خویشان و پدر مردگان مستمند و تهی
دستان و در راه ماندگان بی نواست "... و گفت این آیه مربوط به بخششهاي مستحب است و زکات دستور جداگانه اي دارد.
صفحه 113 از 167
و ابو عبید در الاموال ص 358 می نویسد: فتواي پسر عمر و نیز ابو هریره همین بوده و یاران برانگیخته خدا در تفسیر و تاویل قرآن
داناتر و براي پیروي شایسته ترند و فتواي طاوس و شعبی نیزآن است که در دارایی ها بجز زکات حقوقی دیگر هم هست همچون
نیکوئی به پدر و مادر و خوبی کردن درباره خویشاوندان و نواختن مهمانان، گذشته از حقوق چارپایان- به گردن افراد- که دستور
آن ها رسیده است.
و در الاموال ص 357 از زبان ابو حمزه آورده اند که گفت: شعبی را گفتم: چون زکات دارائیم را دادم چکنم؟ پس او بر من این
آیه را خواند: نیکویی آن نیست که رویهاي خویش به سوي خاور و باختر بگردانید ولی نیک آن کس است که به خدا و به روز
بازپسین بگرود... تا پایان آیه یاد شده.
پس آواي ابوذر در اینجا همان آواي قرآن بزرگوار و آواي بزرگترین آئین گذاران(ص) و آواي پیروان آندوست از یاران پیامبر و
شاگردان ایشان و آنرا تنها کسی همچون کعب الاحبار نمی پذیرد که در گذشته نزدیک، یهودي بوده و دیروزاسلام آورده و آنهم
به اینگونه که درتمام روزگار دراز پیامبر مسلمان نشدهو بروزگار عمر مسلمانی گرفته و نمیدانم که آیا انگیزه او در این کار،
حقیقت جوئی بوده یا پروا از دلیري وکر و فر مسلمانان یا چشمداشت به مستمري هایی که داده میشد؟ و نیز نمیدانم که آیا او در
مدت کوتاهی که اسلام آورده بود توانسته بود آگاهی کاملی درباره قوانین اسلام و بایسته ها و شایسته هاي آن بدست آرد یا نه؟
که گمان نمیکنم. چنانچه ابوذر، که از نزدیک او را میدید به همین امر اشاره
[ [ صفحه 183
کرد که به او گفت: اي زاده زن یهودي ترا چه به این کارها و سزاوارش بود که با عصاي سر خمیده تنبیه شود چنانکه ابوذر
سرورغفاریان به همینگونه رفتار کرد- خلیفه را بد آید یا خوش آید- زیرا او شایسته فتوا دادن نبود و فتوا دادآنهم در برابر دانایی از
دانایان یاران پیامبر که آگاهی از نامه خدا وآئین نامه پیامبر با تار و پودش آمیخته و دانش بایسته ها و شایسته هاي اسلام را همچون
جامه اي در بر کرده بود و سخن نمیگفت مگر از زبان برانگیخته خدا (ص) و آسمان سبز سایه نیفکند و زمین تیره در بر
نگرفتگوینده اي را که راستگوتر و وفادارتر از ابوذر باشد.
کسانی که به مومنان راغب به نیکوکاري که بیش از توانائی خویش نمی یابند در کار صدقه دادن عیبمی گیرند و آنان را در میان
. خویش دستمی اندازند خدا تمسخرشان (را تلافی) می کند و آنان راست کیفري دردناك سوره توبه آیه 79
و مقرر گردانیدن بخشش- به صورت واجب یا مستحب- فرع بر آن است که بتوان مالکیتی براي افراد معتقد بود و این را هم که
کمونیست ها به هیچ روي نمی پذیرند پسکجا می توان ابوذر را به ایشان چسباند؟
-4 سه تن را خداوند دشمن میدارد پیرمرد زناکار و تهی دست گردنکش و توانگر ستمکار.
و به یک گزارش: راستی که خداوند پیرمرد زناکار و تهی دست گردنکش و توانگر تنگ چشم را دشمن میدارد.
و به یک گزارش: راستی که خداوند هیچ گردنکش بخود بالنده و تنگ چشم منت گذار و بازرگان سوگند خور را دوست
نمیدارد.
در این گزارشها یادي رفته است از اختلاف طبقات مردم و مرزها و احکام ایشان بر بنیاد آنچه دارند- از تهی دست و توانگر و
پولدار و بازرگانی کهبازرگانی
[ [ صفحه 184
صفحه 114 از 167
او در گرو سرمایه اوست- با آن که مسلک اشتراکی بهره مردم رااز دارائیها یکسان و برابر می داند.
-5 گفتم: اي برانگیخته خدا توانگران پاداشها را بردند نماز می گزارند و روزه می گیرند و حج می کنند. گفت: شما نیز نماز می
گزارید و روزه می دارید و حج می کنید گفتم: آنان زکات می دهند و ما نمیدهیم. گفت: تو هم میتوانی صدقه بدهی اگر
استخوانی را از سر راه دیگران برداشتی صدقه داده اي و اگر راهی را به کسی نشان دادي صدقه داده اي و اگرزیادتی خوراکت را
براي کمک به ناتوانی دادي صدقه داده اي و اگر براي کمک به کسی که- به خاطر داشتن آفتی در زبان- درست نمیتواند سخن
بگوید بگفتار و روشنگري پرداختی صدقهداده اي و اگر با همسر خویش بیامیزي صدقه داده اي. گفت: گفتم اي برانگیخته خدا
کاري بر بنیاد هوس و خواسته دلمان انجام میدهیم و پاداش می گیریم؟ گفت آیا می دانی که اگر آنرا از راهی ناروا انجام داده
بودي بزهکار بودي؟ گفت: گفتم آري گفت پسمیشود که کار شما را از راه بد به شمار آرند و از راهی نیک بشمار نیاورند؟
و بگزارشی: گفتند اي برانگیخته خدا آنانکه دارائیهاي بسیار دارند پاداشها را ربودند مانندما نماز می گزارند و مانند ما روزه می
دارند و افزونی هاي دارائیهاشان را صدقه می دهند ابوذر گفت: پس پیامبر خدا گفت مگر خدا براي شما چیزي ننهاده است که
صدقه دهید. راستی که با هر یکبار یاد کردن خداوند به پاکی و با هر یکبار ستودن او شما هم صدقه داده اید... پایان حدیث
و به یک گزارش: پیامبر را گفتند: صاحبان دارائیها پاداشها را ربودند. پس پیامبر (ص) گفت: راستی که در تو هم (مایه براي)
صدقه بسیار است. و آن زیادتی نیروي گوش و نیروي چشم توست براي کمک بدیگران... پایان گزارش.
و به یک گزارش: بر گردن هر کسی است که هر روزچون آفتاب بدمد صدقه اي از آن بر خویش بدهد گفتم: اي برانگیخته خدا
از کجا صدقه بدهیم با آن که ما را دارائیهایی نیست. گفت: یاد کردن خداوند به بزرگی، به پاکی، به یگانگی، ستودن او، آمرزش
خواستن ازاو، فرمان دادن به نکوکاري،
[ [ صفحه 185
بازداشتن از کار زشت، کنار انداختن خار و سنگ و استخوان از سر راه مردم، راهنمایی کردن کور، شنوانیدن و تفهیم کردن مطلب
به کر و لال، راهنمایی کردن کسی که راهنماییمیخواهد و تو جائی را که او نیاز به شناختن آن دارد میدانی، کوشش به نیروي دو
پاي خود در راه ستمدیده داد خواه و بلند کردن دو بازویت براي کمک دادن به ناتوان به نیروي آن، همه اینها از ابواب صدقه است
از تو بر خویشتن.
در این حدیثها، هم وجودتوانگران و دولتمندان و دارندگان دارائیها را تثبیت می کند- و آن هم با احکام و احوال ایشان که بستگی
دارد به توانگري ویژه آنان و به زندگی فراخی که از آن بهره مند شده اند و او خود از آن بی بهره است و همیادآور این است که
صدقه از افزونی دارائیهاي دولتمندان است و او افسوس می خورد که چون تنگدستان دارائیهایی ندارند، به دادن صدقات واجب یا
مستحب نمی توانند پردازند و آنگاه پیروان مسلک اشتراکی کجا تعلق مالی را به کسی مسلم می دارند تا زیادتی اي براي آن
بپذیرند؟ و کی در همه جهان، توانگري می شناسند که ربایندهحق دیگران نباشد و کجا موردي براي بخششها و صدقات و واجبات
انسانی اي می گذارند که گزارشهاي ابوذر همه آن ها را مسلم میدارد؟
-6 دوست من (ص) هفت دستور به من داد: دوستی تهیدستان و نزدیک شدن به ایشان، نگریستن به آنکه فروتر از من است و
ننگریستن به آنکه فراتر از من است.
و در گزارشی: دوست من (ص) پنج سفارش به من کرد: بر تهیدستان دل بسوزانم و با ایشان همنشینی کنم و به آنکه فروتر از من
صفحه 115 از 167
است بنگرم و به آنکه فراتر از من است ننگرم.
و چون و چرایی در این نیست که مقصود از فروتر در دو گزارش بالا کسی است که دارائی او کمتر از وي باشد تا خداوندپاك را
براي برتري دادن او بر ایشان سپاس بگزارد و به کسانی که فراتر از او هستند ننگرد تا اندوهگین شدن یا رشک
[ [ صفحه 186
بردن از برتري دیگران بر وي او را از یاد خدا و سپاسگزاري و شادابی در خداپرستی باز بدارد. اما در مورد کارها و فرمانبرداري ها
و منشهاي برتر، شایسته است انسان به کسانی بنگرد که بالاتر از اویند تا نشاطی پیدا کند که همچون ایشان به کار برخیزد و
آهنگپیش افتادن از ایشان نماید و به کسانی که فروتر از او هستند ننگرد تادر کار سست شود و از بدست آوردن برتري ها و
برجستگی ها بازمانده و چهبسا دچار خودبینی گردد.
پس این دو حدیث، تعلق اموال به افراد و زیادتیبرخی شان بر برخی دیگر را در مالکیت ثابت می کند و این با اصلی که مسلک
کمونیسم پذیرفته ناسازگار است
-7 هیچ اسب تازي نیست مگر هر سپیده دم او را دستوري داده میشود که دو دعا می خواند و می گوید: خدایا مرا به مالکیت کسی
از آدمیان که خواستی درآوردي پس مرا از دوست ترین دارائیها و کسان وي به نزد او بگردان- یا: محبوب ترین کسان و دارائیهاي
او به نزد وي.
ما در اینجا نه دعاي اسب و اندیشه او، بلکه همان گزارش پیامبر خدا را دلیل می آوریم که بر بنیاد آن، خداوند پاك به اسب الهام
کرده چنان دعایی بخواند و در آن اثباتتعلق اشیاء به افراد و مالکیت آنهاستهر چند که کمونیستها از این اصل روي بگردانند.
این بود پاره اي از گزارشهاي ابوذر همان راستگوي راستگو شمرده شده که متن آشکار آن با مکتبی که او را بناروا به آن چسبانیده
اند ناسازگار است و خود هیچ نیست بجز آواي قرآن بزرگوار و آن چه را فرستاده درستکار او آشکارا باز نمود.
کسانی که سخن را می شنوند و از بهترین آن پیروي می کنند آنانند کسانی که خداوند راهنمائیشان کرده و آنانند خردمندان. و اما
کسانی که دردلهاشان دو دلی و کژي اي هست به آهنگ تاویل، آن چه را مبهم و متشابه است آشوب جویانه پیروي می کنند.
سوره زمر آیه 18 ، سوره توبه آیه 89
[ [ صفحه 187
نگاهی در سخنانی که در ستایش ابوذر رسیده است
اشاره
از میان ستایشهاي یاران پیامبر از او- پس از تبعید شدنش و پس از رنج و کوششی که بر سر آن دعوت بر خویش هموارکرد-
کافیست که نگاهی بیفکنیم به سخن سرورمان امیر مومنان (ع) که به او گفت: تو براي خدا خشم گرفتی پس امید به همان کس دار
که برایش خشم گرفتی راستی که این گروه از تو بر دنیاي خویش ترسیدند و تو از ایشان بردین خود هراسیدي... تا پایان آنچه در
صفحه گذشت.
این جمله زرین هنگامیاز دهان امام (ع) به در آمد که ابوذر پس از زیر و بالا نگریستنهاي اندیشمندانه راهی را که درست می
صفحه 116 از 167
شمردبرگزیده و پس از آن دیگر چیزي براي او نمانده بود مگر آوایی ناتوان که دیدار کنندگان او در تبعیدگاه- ربذه- از وي می
شنیدند و کاري سترك نمیتوانست انجام دهد و آن گاه سخن علی (ع) آشکارا می رساند که خشم ابوذر براي خدا بوده و او باید
امید به همان کس بندد که براي او خشم گرفتهو این امر، فرع خشنودي خداي پاك استاز آنچه او در راه آن، رنج و کوشش را بر
خود هموار کرد و مردم را به سوي آن خواند. و فرع بر اینکه آنچه را او به زبان آورد و آن گروه را خشمگین کرد یک دعوت
دینی خالص باشد در برابر آزمندي هاي صدرصد دنیا پرستانه، که ابوذر بر دین خویش از آن بترسید و آن گروه بر دنیاي خویش
از آن بهراسیدند و او را با کینه توزیها بیازموده و به دشتها تبعید کردند و نیز می رساند که فردا او سودمی برد و آن گروه بر وي
رشک بردند و آنگاه کدامیک از اینها هست که با کمونیسم یا همان مسلکی سازگار باشد که مادیگري مطلق است و میان آن با
خواستن خشنودي خداي برتر هیچگونه
[ [ صفحه 188
پیوندي نیست؟
آري سرور ماامیر مومنان (ع) اینهمه ستایشهاي فراوان را درباره ابوذر روا داشت و درگفتار دیگر خویش به عثمان گفت ": ازکیفر
خدا بپرهیز، تو نیک مردي از مسلمانان را تبعید کردي و او در تبعیدگاهی که فرستاده بودي نابود شد ". که می بینیم او را از نیک
مردان می شمارد و نابود ساختن او در آن تبعیدگاه را گناهی می انگارد که از پرهیزکاران سر نمیزند. آنگاه آیا می پنداري این
ستایشها را با وجود آن ازاو کرده که به ژرفاي عقیده او راه نیافته و بگونه اي که باید آنرا نشناخته و روحیات او را ندانسته؟- با
آنکه او همچون جان میان دو پهلویشبوده- یا علی هم در پذیرش آئین کمونیسم با او همداستان بوده؟ یا باوجود آگاهی کامل از
نادرست بودن عقیده اش باز هم با دشمنان او آشکاراجنگیده؟ با آنکه او- که همان راستگو و درست کردار است- به عثمان گفت:
"بخدا که خواست من، اندوهگینکردن تو و ناسازگاري با تو نبود و تنها میخواستم حق او را گزارده باشم " و آنگاه چه حقی
هست براي یک کمونیستکه آهنگ تباه ساختن اجتماع را دارد وحقوق مسلم توده را می کاهد. حق تنها از آن مومنی است که در
نفس خود کامل بوده دعوت او به سوي حق و اندیشه او شایسته باشد.
نشانه دیگري هم داریم که- بگونه اي روشنتر از این- میرساند ابوذر بر حق بوده و عقیده کسانی که با او ناسازگاري نمودند یکسره
نادرست و آن نیز گفتار امام است در دنباله سخنی که براي بدرود ابوذر بر زبان راند ": اي ابوذر هرگز به جز حق مونس تو نباشد و
هرگز به جز باطل ترا اندوهگین نکند " و آنگاه کدام پیرو مسلک اشتراکیست که بدینگونه باشد؟ به خدا پناه می بریماز یاوه
گوئیها.
به گفتار امام (ع) سخن فرزندش امام پاك دخترزاده پیامبر ابو محمد حسن مجتبی را نیز بیفزا که به ابوذر گفت: از دست این گروه
بر تو رفت آنچه را خود می بینی پس با یاد از سپري شدن و تهی گردیدن گیتی دست آنرا از خویش باز دار و شکیبایی نما تا چون
پیامبرت را دیدار کنی از تو خوشنود باشد برگردید به صفحه
که می بینی امام معصوم آنچه را از دست آن گروه به ابوذر رسید یاد کرده و مسئولان آنرا نکوهش می کند و او را دستور می دهد
به شکیبائی تا دربرابر آن
[ [ صفحه 189
صفحه 117 از 167
پاداش بزرگ وبسیار دریافت کند و پیامبر را بگونه اي دیدار نماید که از او خوشنود باشدو آنگاه آیا هیچ سازشی مییابی در میان
پیامبر و اعتقاد امام مجتبی و میان کمونیستها که در ویرانگري بنیادکیش مصطفی و سنت دگرگونی ناپذیر خداوند نقشی اساسی
دارند؟
در دنبال این دو گفتار نیز سخن پیشواي جانباخته دخترزاده پیامبر ابو عبد الله- الحسین را بنگر که به ابوذر می گوید: این گروه ترا
(دسترسی به) دنیاي خویش بازداشتند و تو ایشان را از (دست درازي به) دینت پس شکیبایی و یاري را از خدا بخواه.
و این سخن نیز همچون سخنان پدر و برادر او- درودهاي خدا بر ایشان- آشکارا می رساند که ابوذر یکدعوت دینی را دنبال می
کرده که هیچگونه کجروي اي در آن نبوده و دشمنان او دعوتشان بر بنیاد دنیا پرستی بوده و مرجعی که باید او را از گرفتاریهائی
که بدان دچار شده برهاند خداوند است. زیرا خداوند پاكاز دعوتی که آن مرد گرفتار دنبال می کرد خشنود بود و بر کسانی که
به او دشنام گفتند خشمگین. و هیچ خردمندي نیز نمی پندارد که چیزي از این ویژگیها با پیروي از مسلک اشتراکی سازگار باشد. و
پس از این فرازهاي زرین، سخن عمار پسر یاسر را بنگر که به ابوذر می گوید: خدا آرامش نبخشد کسی را که ترا اندوهگین
ساخت وایمنی ندهد آنکس را که ترا بیم داد بخدا که اگر تو هم جویاي دنیاي آنان بودي ایشان بتو تامین می دادند و اگربه
کارشان خرسند می بودي البته ترا دوست میداشتند.
آیا براي یک مسلمان معمولی هم رواست که چنین نفرینی کوبنده درباره کسانی بکند که مردي را بخاطر تباهی انگیزي در محیط
دیندارانو به گناه بستن راه صلح و صفا در میان ایشان گرفتار کرده اند؟ تا چه رسد به مسلمانی همچون عمار که- به گفته آشکار
پیامبر بزرگوار- حق از او و او از حق جدا نمی شود؟ و آیا رواست ایشان را محکوم کند که دنیا پرستانند و آرزوها فریبشان داده و
کارهاشان ناپسندیده است و ایشان در دو جهان زیان دیده اند و زیان آشکار بهره ایشان شده؟
و آنگاه این نفرین را در برابر یک امام معصوم مانند سرور ما امیر مومنان که در راه خدا بسی سختگیر است و در برابر دو شیر
زادهاو دو فرزند زاده پیامبر بر زبان
[ [ صفحه 190
براند و هیچیک از ایشان نیز اینرا از او ناپسند نشمارد؟ این نشدنی است.
و تازه پیش از همه این سخنان، شتافتن ایشان به بدرقه ابوذر- با آنکه میدانستند خلیفه از اینکار منع کرده- خود نشانه اي است بر
اینکه سخن ابوذر را راست می شمردهو در پی آشکار کردن کار و فرمان او بوده اند و اما چنان می بیند که منع از بدرقه او گناه یا
کاري ناساز با حق است که نباید پیروي شود چنانچهبه عثمان نیز همین را گفت و آنگاه هیچیک از اینها با گرفتاریهاي بزرگی که
ابوذر را متهم کرده اند براي دین فراهم آورده سازگار نیست.
همه یارانپیامبر- از مهاجر و انصار- شکنجه وتبعیدي را که ابوذر کشید به باد نکوهش گرفتند و فرازهاي پر از نکوهش چه میان
لبانشان بود و چه در گوشه کنار دلهاشان و چه در سطر سطر سخنرانیهاشان و اینها را با نگاه به آنچه در روز انبوه شدن مردم در
پیرامون خانه عثمان- براي تاختن بر او- روي داد می توان دریافت. و خوداز انگیزه هایی بوده که زمینه را آماده کرد براي آنکه
کارها بدانگونه سرانجام گیرد. پس خشم گرفتن کسانی از ایشان که نامشان را یاد کردیم- در میان توده یاران پیامبر- چیزي تازه
نبود جز اینکه برخی از ایشان خشم خود را در قالب ستایشهائی که از ابوذر کردند ریختند و برخی آن را در جامه اعتراض به
کسانی که به او دشنام دادند پوشاندند و هر چند که لحن گفتارهاي ایشان هنگام نگاه به پوسته بیرونی اش متفاوت می نماید ولی
نتیجهو مفهوم همه، یک چیز بوده و از این روي است که به گواهی تاریخ نگاران ازمیان کارهائی که یاران پیامبر بر عثمان ناپسند
صفحه 118 از 167
شمردند یکی هم تبعید کردن ابوذر بود. بلاذري می نویسد پیش از اینها عثمان ناگواري هایی بر عبد الله پسر مسعود و ابوذر و عمار
روا داشته بود و در دلهاي هذیلیان و بنی زهره و بنی غفار و هم سوگندان ایشان خشمهایی براي آنچه بر سر ابوذررفت جاي گرفته
بود.
[ [ صفحه 191
واین اعتراض توده از مهر ایشان به ابوذر ناشی می شد که در دل گروهها جاي گرفته بود مهري صمیمانه و بخاطر همدینی و
برادري ایمانی و هم پیمانی در پیروي از برترین شیوه ها و همه اینها بخاطر بذرهایی بود که از پیامبر خدا (ص) گرفته و در دلهاي
خویش کاشته و پرورده و شناخت ابوذر وشیوه و روش نیکو و پرهیزگاري و ایمانو راستگویی او را همچون میوه اي از نهالی
برگرفته بودند و اینها هیچیک با تهمتی که به ابوذر زده و او را بهکمونیسم چسبانده اند سازگار نیست آیا میگویی همه یاران پیامبر
کمونیستبودند؟- که از بهتان هاي زشت به خدا پناه می بریم- و اگر ابوذر کمونیست بود درست آن بود که او را ازصفحه زمین
دور کنند نه تنها از مرز مدینه و یاران پیامبر نیز میباید به آن داوري و فرمان قاطع خرسندي دهند زیرا خداوند برتر گفته: همانا کیفر
آنانکه با خدا و رسول او بجنگ برخیزندو در زمین به فساد کوشند جز این نباشد که آنها را بقتل رسانده یا بدار کشند و یا دست و
پایشان به خلافببرند (یعنی دست راست را با پاي چپ و یا بالعکس) یا با تفی و تبعید از سرزمین صالحان دور کنند این ذلت و
خواري عذاب دنیوي آنهاست و اما در آخرت باز (در دوزخ) بعذابی بزرگ معذب خواهند بود. و آنگاه چه تبهکاري اي در زمین
بزرگتر از ترویج این اصل ناسازگار با نامه خدا و آئیننامه پیامبر، با آنکه خداوند پاك درآن نامه بزرگوار می گوید: آیا آنها باید
فضل و رحمت خداي ترا تقسیم کنند(هرگز نباید) در صورتیکه ما خود معاش و روزي آنها را در حیوه دنیا تقسیم کرده ایم و
بعضی را بر بعضی برتري داده ایم تا بعضی از مردم (بثروت) بعضی دیگر را مسخر خدمت کنندو رحمت خدا از آنچه جمع می
کنند بهتراست.
و همین مطلب در آئین نامه ارجمند پیامبر نیز روشن شده بنگرید به گزارشهایی که درباره کیفر چنین کسی آمده است (در همان
بخش دارائیهاو ویژگی آن به افراد و تثبیت دولتمندي توانگران و پرهیز از دشوار ساختن زندگی) که ستونهاي تمدن نیز بر روي
همین زیر بنیادها می ایستد و یک مدنیت عالی از همین راهها
[ [ صفحه 192
زیباترین چهره هایش را آشکار میسازد
ستایش پیامبر از او و آنچه به وي سپرد
اما آنچه را از پیامبر اسلامدر این باره رسیده است، پاره اي از آنرا پیشتر در صفحه تا صفحه یاد کردیم و اینک زمینه اي فراخ نیست
که بگوئیم پیامبر بزرگوار با دانش گسترده پیامبرانه اش از کاري که ابوذر در بازپسین روزهاي زندگیش به آن پرداخت و از
سخنان و کرده هاي او که بر دشمنانش گران می آمدنیک آگاه بود و نیز میدانست که توده پیروان، آنچه را وي بر زبان آورده
بنیادهایی شایسته پیروي خواهند گرفت. پس اگر او کمترین انحرافی در ابوذر سراغ کرده بود- با به زبان راندن آن سخنان پر گهر-
توده را به همسازي با وي بر نمی انگیخت چه رسد به اینکه او (ص) به وي گزارش کرد و سپرد که آنچه از پیشامدهاي سخت
صفحه 119 از 167
اندوهزاي بر سر دعوتوي به او میرسد در راه خدا و در برابر نگاه اوست پس خردمندانه نیست که در برداشت او هیچگونه انحرافی
از راه دین باشد. وگرنه او (ص) میبایستی وي را از نادرست بودن برداشت و باطل بودن دعوتش آگاه سازد. پس چون چنین نکرد
و گذشته از آن، ستایش رسا و سفارشهاي آنچنانی اش را ارزانی وي داشت در می یابیم که ابوذر همان مرد نیکوکار و پرهیزگار و
اصلاح طلب است و نمونه دلسوزي و مهربانی بر ناتوانان توده، و جویاي نیکی و خوشبختی براي قدرتمندان آن. و آنهمه سختیها را
نیز بر خود هموار ساخت تا کسانی را که دو دستی به جهانچسبیده بودند از سرانجام زشت کارشان رهایی بخشد و دیگران را نیز-
با رساندن به زندگیفراخ و آسوده خوشبخت گرداند به گونه اي که حلقه هاي زندگیشان در این جهان با پایگاههاي برتر دیگر
جهان پیوند بخورد ولی او را نشناخته و کار و فرمان او را در نیافتند و حق او را ندانستند و دنیایش را تباه کردند و بر چه جوانمردي
زندگی دنیا را تباه کردند وسفارش پیامبرش (ص) را درباره او تباه ساخته و گروهی با او دشمنی نمودند که همتاي او نبودند. شعر:
"اگر من دچار کسی از هاشمیان می شدم که فرزندان عبد المدان دائی هایش
[ [ صفحه 193
بودند.
آنچه را میدیدم برایم آسان بود ولی بیائید و بنگرید که من گرفتار چه کسی شده ام ".
پس کسانی را که گرویدند در برابر دشمن ایشان یاري دادیم تا در حالی شب را به بامداد رساندند که پیروز بودند.
سوره صف آیه 14
[ [ صفحه 194
نگاهی در گفتاري که هیئت فتوا دهندگان الازهر بیرون داده اند
اشاره
در شماره دوم از سال اول نامه مصري " الوقت " که در سال 1367 چاپ شده گزارشی میخوانیمکه متن آن چنین است:
(هیئت فتوا دهندگان در الازهر میگوید " در اسلامکمونیسم نیست- " به نقل از نامه نیکوي الاهرام)
وزارت داخله کتابی به پیشگاه استاد برتر سرپرست دانشگاهالازهر داد که نگارنده آن، پرداخته بود به بررسی در آئین یار داناي
پیامبر ابوذر غفاري- خدا او را بیامرزد- و پژوهش را رسانده بود به این سخن که در اسلام کمونیسم هست کاروزارت نامبرده براي
این بود که برداشت دین را در این باره بشناسد و بداند که آیا میشود این کتاب را در دسترس مردم گذاشت یا نه. پیشگاه استاد برتر
نیز این کار را واگذار کرد به هیئت فتوا دهندگان در الازهر که با سرپرستی پیشگاه استاد شیخ عبد المجید سلیم مفتی پیشین و
سرپرست این هیئت فراهم آمده و در پیرامون موضوع کتاب بحثی گسترده پیش کشیدند سپس فتواي خود را درباره آن بیرون داده
و وزارت داخله نیز این فتوا را از پیشگاه استاد برتر تلقی کرده اند که این هم متن آن است- پس از سرآغاز-
در اسلام کمونیسم نیست
یکی از بنیادهاي کیش اسلام احترام به مالکیتاست و اینکه هر انسانی میتواند با بهره برداري- از راهها و دست افزارهاي مشروع-
صفحه 120 از 167
بپردازد به فراهم آوردن دارایی و افزودن آن به هر گونه که میتواند و دوست میدارد و از همین راهها
[ [ صفحه 195
آنچه را میخواهدبه مالکیت خود درآرد. توده یاران پیامبر و جز ایشان از آئین شناسان مجتهد، بر آن رفته اند که در دارائیتوانگران
هیچ حقی براي دیگران نیست مگر همان چه را خداوند واجب کرده استاز زکات و مالیات و هزینه هایی که بههمسر یا
خویشاوندان خود باید داد و آنچه به خاطر پیشامدهایی زودگذر و انگیزه هایی ویژه واجب میشود همچون یاري دردمندان و
خوراك دادن به گرسنگان بیچاره و نیز مانند کفاره هاو آنچه را براي دفاع از میهن و نگهداري نظام کشور بایسته است- اگر آنچه
در خزانه دارایی توده مسلمانان است براي اینکار بسنده نباشد- و نیزبراي سایر مهمات شایسته مردم، که در نامه هاي روشنگر قرآن
و آئین نامه هاي پیامبر و نامه هاي فقه اسلامی اینمطلب به گستردگی یاد شده. این بود بخششهاي واجب جز اینکه اسلام هر یک از
مسلمانان را که توانایی داشته باشد بدان میخواند که با میل خود هر چه را از مالش بخواهد به کارهاي خوب و نیکوکارانه برساند
بدون اینکه ریختو پاش بیهوده در این راه روا دارد چنانکه خداوند برتر میگوید ": دست خود را غل بسته به گردن خویش مدار و
یکباره نیز آنرا مگشاي تا سرزنش شده و حسرت زده ننشینی ". و چنانکه باز درباره بندگانش که ایشان را میستاید گوید ": آنان
کسانی اند که چون انفاق کنند ریخت و پاش بیهودهننمایند و تنگ نگیرند و تنگ چشمی ننمایند زیرا اعتدال در میان این دو است.
"و چنانچه آئین نامه پیامبر در حدیثهاي بسیار همین را می رساند ولی ابوذر عفاري- خدا از او خشنود باد- بر آن رفته که هر کس
باید آنچهرا از دارائیها که نزد او فراهم آمدهاگر بیش از نیاز وي است در راه خدا- که راه خوبی و نیکوکاري باشد- بدهد و
اندوختن آنچه بیش از نیاز او و بیشاز هزینه خود و نانخورانش است بر وي روا نیست.
این بود شیوه ابوذر، و هیچیک از یاران پیامبر را نمی شناسیمکه با وي همداستان باشند و بسیاري ازدانشمندان مسلمانان نیز، پرداخته
اند به انتقاد از شیوه او و به اینکه شیوه توده یاران پیامبر و شاگردانشانرا درست بشمارند بگونه اي که پس از آن، هیچ تردیدي
نمیماند که ابوذر دربرداشت خود راهی راست نپیموده و راستی آنکه این شیوه اي شگفت است از یک یار بزرگوار پیامبر همچون
ابوذر
[ [ صفحه 196
و این براي آن بوده که وي از بنیادهاي اسلام و از آنچه حق روشن و آشکار است بدور بوده و از همینروي بود که مردم در
روزگار خودش آنرابر وي نپسندیدند و از آن به شگفت آمدند آلوسی در تفسیر خود پس از روشنساختن شیوه او سخنی دارد که
در طی آنمی گوید: کسانی که بر ابوذر بر سر این ادعایش اعتراض داشتند زیاد شدند مردم آیه ارث را بر او میخواندند و
میگفتند ": اگر بایستی همه دارائیها را بخشید که دیگر موردي براي آیه ارثنمیماند " بر سر او فراهم می آمدند وهر جا پاي می
نهاد در پیرامون او بلواراه می انداختند و این برداشت را از وي مایه شگفتی می شمردند. پایان
و ازاینجا بر میاید که این برداشت، نادرست بوده و دارنده آن مجتهدي بودهکه در اجتهاد خود خطا کرده و لغزش ويآمرزیده است
بلکه بخاطر کوشش خود براي آگاهی از دستور خدا پاداش هم میگیرد ولی نمی توان در آن راه نادرست از وي پیروي کرد و
آنهم پس از آنکه نادرستی اش آشکار، و نیز روشن گردیده که با آنچه از نامه خدا و آئین نامه پیامبر او و بنیادهاي کیش اسلام بر
میاید سازشی ندارد.
صفحه 121 از 167
و چون شیوه اوانگیزه اخلال در سازمان کشور و موجب آشوب در میان مردم بود معاویه فرماندار شام از عثمان (ض) خواست که او
را به مدینه برگرداند چرا که آن هنگام ابوذر در شام بود. پس خلیفه او را بخواست و ابوذر آغاز کرد به تثبیت شیوه خود و به فتوا
دادنبر بنیاد آن و پراکندن آن در میان مردم. پس عثمان از وي خواست که در گوشه اي دور از مردم سکنی گزیند و اودر ربذه که
جایی میان مکه و مدینه بود ساکن شد.
ابن کثیر در تفسیر خودمی نویسد: از شیوه ابوذر (ض) بر میاید که اندوختن آنچه بیش از هزینه کارگزاران باشد روا نیست و بر بنیاد
همین موضوع فتوا میداد و همه را به پیروي از آن تشویق می کرد و دستور میداد و هر کس ناسازگاري می نمود با او درشتی میکرد
پس معاویه اورا از این کار بازداشت ولی او دست نکشید، تا معاویه بترسید که از این راه زیانی به مردم رسد پس نامه اي بهعثمان
نوشت و شکایت او رابه وي کرد وخواست که او را به سوي خویش بخواند پس
[ [ صفحه 197
عثمان او را به مدینه خواست و تک و تنها در ربذه ساکن گردانید و همانجا بود تا در روزگار خلافت عثمان درگذشت.
و در فتح الباري به خامه حافظ ابن حجر سخنی میخوانیم و اینهم فشرده آن: راستی که دفع تباهی و جلوگیري از زیان، مقدم است بر
جلب سود و مصلحت، و از همین روي بود که عثمان ابوذر رابفرمود تا در ربذه ساکن شود چون با آنکه ماندن او در مدینه
مصلحت و سوديبزرگ براي دانشجویان در برداشت ولی مفسده و زیانی هم داشت که از نشر شیوهوي بر می خاست.
از آنچه یاد کردیم روشن میشود که آنچه در این کتاب " کمونیسم در اسلام " آمده سازشی با بنیادها و پایه هاي اسلام ندارد،
همچنانکه روشن میشود که در اسلام کمونیسم به آن معنایی که مردم می فهمند و نگارنده این کتاب آشکار ساخته و آنرا
کمونیسم اسلامی نامیده وجود ندارد از همین روي ما بر آن رفته ایم که کتابی به اینگونه، در میان مردم منتشر نشود تا تبهکاران
درزمین که تشکیلات شایسته را ویران می کنند، آنرا وسیله اي براي اخلال در تشکیلات و تباه کردن خردهاي کسانی نگیرند که
ایمانشان سست است و از بنیادهاي اسلام آگاه نیستند.
امینی گوید: هر کدام از وزارت داخله یا سرپرستی ازهر اگر بررسی این امر خطیر را به هیئتی وا می گذاشتند که از احوال ابوذر
آگاه بود و گفتار او را میشناخت و به کتابهاي حدیث و تفسیر و سرگذشت نامه ها آشنایی شایسته داشت و درست و نادرست
مطالب آنها را میشناخت و از غرض ورزیها تهیو از عربده هاي قومی بدور بود، در آن هنگام داوري، نتیجه اي حق و آشکارا
داشت و میدانست که آنچه ابوذر مردم را به آن میخواند، بیرون از آنچه خود هیئت در آغاز گفتارش درست دانست نبود و در
ارزش نهادن مالکیت براي هرانسان- و هزینه هاي بایسته بر او ازدارائیش و بخششهایی که به دلخواه خودمیکند- با آن همداستان
است که پیش از این ما ترا از همه اینها آگاه کردیم و دانستیم که شورش او تنها رو در روي کسانی شناخته شده بود که گنجینه
هاي سیم و زر فراهم میاوردند و در راه خدا از آن بخشش نمیکردند و توده را از سودهایی که باید به ایشانرسد بی بهره می
گرداندند چه برسد به سودهایی که رساندن آن به ایشان نیکوست و به این کار تشویق شده اند وبا نگاه به
[ [ صفحه 198
همه این زمینه ها دانسته میشود که آنچه را هیئت داوران کورکورانه به ابوذر بستهکه او گفته: هر چه را بیش از نیاز انسان و هزینه او
و هزینه نان خورانشهست باید ببخشد، این نسبتی دروغ استو برداشتی نادرست و اي کاش مدرك ادعایش را در مورد شیوه
صفحه 122 از 167
ابوذر که او را ناساز با همه یاران پیامبر و پیروان ایشان شمرده یاد می کرد چون ما بخشی از آنچه را در این باره از او رسیده برایت
آوردیم و دیدي که در هیچیک از آنها هیچگونه نشانه اي بر درستی نسبتی که آفریده و به وي بسته اند وجود ندارد و اي کاش
دانشمندانی را که می گوید پنبه شیوه ابوذر را زده اند نام میبرد و آنچه را براي استوار ساختن دلیل خویش آورده اند روشن
میساخت شاید هم که گوشه چشم به محمد خضري مورخ و احمد امین و صادق ابراهیم عرجون و عمر ابو نصر و محمد احمد جاد
المولی بک و عبد الحمید بک عبادي و مانند آنان از نوخاستگان شتابزدهاي دارد که شهرها و بندگان بوسیله آنان آزمایش شده اند
وگرنه مااندکی پیش از این، هم گفتار یاران بزرگوار پیامبر را درباره ابوذر آوردیم و هم سازش ایشان را با او در درست بودن
برداشت وي، و هم اندوهگینشدن ایشان بخاطر گرفتاریهایی که در پی دعوت خویش دچار آن شد و هم همداستانی نیکان ایشان
را بر اینکه آنچه را او آورده، برداشت دینی سره ودرستی بوده که تنها با بهره برداري از نامه خدا و آئین نامه پیامبران بدان رسیده
است.
شگفتا که بی هیچ آشنایی با شیوه ابوذر آنرا شگفت می شمارند و شگفت تر اینکه از جانب او عذر می آرند که از بنیادهاي اسلام
و از آنچه حقیقت آشکار و روشن است دور بوده با آنکه می گویند ابوذر مجتهد بوده این چه اجتهادي است از یکمرد دریا
صفت- که بنیادهاي آنرا از آئین گذار آن گرفته- که دارنده آن اجتهاد را از بنیادهاي اسلام و از آنچه حقیقت آشکار و روشن
است دور می کند آري چه بسیار و چه بسیار مجتهدانی در نزد این دار و دسته هستند که برداشتهاشان از بنیادهاي اسلام دور است
همچون ابن ملجم کشنده امام امیر مومنان و ابو الغادیه کشنده عمار، و پسر هندو پور نابغه دو راهبرگروه ستمکار تبهکار گنهکار و
مانند ایشان ولی چه بسیار جدایی است در میان اینان و میان سرور غفاریان- ابوذر-
[ [ صفحه 199
آیا زن بچه مرده را به خنده نمی اندازد و هر مسلمانی را گریان نمیسازد که بپندارند شیوه ابوذر، از بنیادهاي اسلام و از آنچه
حقیقت آشکار و روشن است بدور بوده با آنکه او همان کس استکه پیش از مسلمان شدنش هم بت نپرستیده و سالها پیش از
برانگیخته شدن پیامبر نماز گزارده و نیکوکارانهروي خویش را به سوي خدا می گردانده ویک روز یک چهارم توده اسلام و
چهارمیمسلمانان به شمار می رفته و بیشتر زندگیش در روزگار پیامبر را همراه بابرانگیخته بزرگ بسر برده و بی آنکه در دانش
آموختن از او کوتاه بیاید گوش خود را به آوا و دعوت او داشته وهمه آن نمونه هاي برتر چنان در دل و جان او نقش بسته که
چهره ها در آئینهپاك نقش بندد بلکه چنان در دل او استوار گردید که تصویر بر روي فیلم بیفتد.
او (ص) به هنگامی که وي حاضر بود بجاي دیگر یارانش وي را به خویش نزدیک می کرد و چون غایب بود سراغش را می
گرفت و وي به هیچ روي اجازه نمیداد که به کیش او دست درازي شود.
در کار دانش آموزي حریص بود و از برانگیخته خدا (ص) هر چیزي را بپرسید حتی حکم مس ریگ در نماز و او (ص) در سینه
وي هر چه را جبرئیل و میکائیل در سینه خودش ریخته بودند بریخت و وي را براي امتش به اینگونه شناساند که او در روش نیکو و
شیوه و خداپرستی و نیکوکاري و راستگویی و درآفرینش و خوي، همانند عیسی است
چه گمان میبري درباره مردي که دروازه شهر دانش پیامبر- سرور ما امیر مومنان را چون از او بپرسیدند دربارهاو گفت: او ظرفی
است که از دانش لبریزش کردند و سپس در آن را ببستند.
آیا از شگفت ترین شگفتیها نیست که بگویند کسی به این گونه، که در روزگار پیامبر همچون در مدینه بوده و همه افاضات پیامبر
(ص) را از او میگرفته و از سرچشمه وحی سیراب می شده، چنین کسی شیوه اش از بنیادهاي اسلام و از آنچه حقیقت آشکار است
صفحه 123 از 167
دوراست؟ و آنگاه برداشت کعب الاحبار یهودي به آن نزدیک است که
[ [ صفحه 200
تازه اسلام آورده بود یا برداشت کسی که پس از او و پس از روزگاري چند از زندگی جهان بیامده و رشد و پرورش و جوانی و
پیري اش را درپایتخت فرعون ها دید آنهم در روزي که پرده هایی تیره و تاریک یکی بر روي دیگري چهره حقیقت ها را فرو
پوشاند. چنین کسی است که بنیادهاي اسلام را می شناسد و علیه کسی همچون ابوذر به آن گونه که دیدیم داوري می کند؟ گویا
حقایق اسلام پیش چشم او بوده است نه آن سرور غفاریان یا آویخته به نرمه گوش او بوده که آواي آنرا میشنیده نه آن بزرگ یار
پیامبر!
چنان گیر که ما با هیئت داوران در مورد همه آنچه گفته سازش کردیم ولی آیا میتوانیم چشم بپوشیم از آنچه حافظان و پیشوایان
حدیث از راههاي درست از زبان پیامبر اسلام (ص) گزارش کرده اند در: ستایشهاي بسیار از آن مرد ودر: بزرگداشت او و تثبیت
شیوه و راهنمایی هاي او بدون آن که چیزي از کارهایش را در آغاز یا انجام زندگی وي مستثنی بشمارد با آن که او (ص) با دانش
پیامبرانه اش از آنچه ابوذر پس از وي بدان برخاست آگاهی داشت پس چرا به جاي بازداشتن او از کاري که در آینده بدان بر می
خیزد به او دستورداد که در برابر آنچه به خاطر دعوت وقیام وي گرفتارش می شود، شکیبایی پیشه کند و دردسرهایی را که به آن
دچار می گردد براي خدا و در راه او بشمارد؟ و چرا تنها گزارش آوارگی و تبعیدي را به او داد که درباره وي روا خواهند داشت؟
بی اینکه او را ازدست زدن به آنچه این گرفتاریها را پیش آورد باز دارد؟
باز از هیئت داوران می پرسیم کسانی از یاران پیامبر که شیوه ابوذر را ناپسند شمرده و از آن به شگفت آمده اند آیا در میان صحابه
پایگاهی بسیار والا داشتند یا در جایگاهی پست بودند؟ خیلی طبیعی است که به ما پاسخ دهد ایشان عبارت بودند: از حکم پسر ابو
العاص و پسرانش حارث بن حکم و مروان بن حکم نیز ولید پسر عقبه و معاویه پسر ابوسفیان و سعید پسر عاص و عبد الله پسر خالد
و عبد الله پسر سعد پسر ابوسرح یا بگو یک مشت دو ناناموي که از بنیادهاي اسلام و از آنچهحقیقت آشکار بود بدور ببودند و نیز
کسانی که- در سرنگون شدن در چاه ویلآزمندي هاي دنیا- براه ایشان رفتند و گنجینه ساختن دارائیها از راههاي ناروا را روا
شمردند،
[ [ صفحه 201
دروازه آشتی را بستند و هزاران گونه واي را به سوي خلیفه آنروز کشاندند وناتوانان توده را از حقوق ایشان بی بهره گردانیده خون
هاي بیگناهان را ریختند و لیسیدند و جنگهایی خون چکانبرپا کرده و آشوبهایی را برپاي داشتند که همچنان به گونه کینه اي
آتشین بر جا ماند که گروهها یکی پس ازدیگري آن را دریافت کردند تا به روزگار کنونی ما رسید و آنگاه هیئت داوران را بر آن
داشت که بی هیچ پروایی از درست و نادرست سخن، چنان فتوایی بدهد ولی ابوذر- در آن برداشت درستش که همساز با بنیادهاي
دین بود- کسانی را همداستان داشت همچون: پیشواي ما پدر دو فرزند زادهپیامبر و دو پیشواي شیرزاده او، و همهنیکان توده و
کسانی که گرفتاریهاي ابوذر اندوهگینشان ساخت و آنرا دست افزاري براي نکوهش خلیفه آنروز گرفتند.
من آنم که رستم بود پهلوان
صفحه 124 از 167
بیدادگري این هیئت داوران در صدور حکم، و زوري که در این راه زده اند، جبران ملکون، روزنامه نویس مسیحی، صاحب جریده
عراقی اخبار را بر آن داشته که در همان نشریه (در شماره مسلسل 2503 ، سال دهم، جمادي الاولی 1368 هجري قمري) آغاز کند به
رقصیدنبا همان آهنگی که آنان ساز کرده بودند چرا که بیچاره نه بنیادهاي اسلام را می شناسد- که اگر می شناختاز آن پیروي
می کرد- و نه پایگاه بزرگمردان مسلمان را- که اگر میشناخت به پشتیبانی و تبرئه ایشان می پرداخت- ولی آن چه را ایشان
درهمبافته اند حقیقتی ثابت پنداشته و آن را در بوته اي از گفتار ریخته که- براي رساندن آن چه ایشان خواسته اند- رساتر و
گویاتر است جز این که از آنان هم پیش تر رفته و نیش ها و سخنان درد آوري نیز نثار ابوذر کرده است و می گوید:
ولی ابوذر غفاري بر آن رفته که هر کسی باید هر چه را بیشاز نیاز خود و خانواده اش دارد در راه خدا ببخشد ولی هیچ یک از
یاران پیامبر را نمی شناسیم که با او در این عقیده شریک باشد بلکه بسیاري از خردمندان و فرزانگان مسلمان، با وي در مورد این
اصل به معارضه برخاسته اند پس بی چون و چرا ابوذر در این برداشت خود به خطا رفته و پس از این که روشن شد وي بر خطا
بوده و برداشت او
[ [ صفحه 202
با قرآن و سنت پیامبر و بنیادهاي اسلام و آموزش هايآن سازش نداشته، دیگر پیروي کردن از او روا نیست. پایان.
ما اکنون به نکوهش و سرزنش این نویسنده نمی پردازیم چرا که اولا گفتیم وي از همه آن چه براي حکم قطعی دادن در این گونه
مباحث لازم است به دور بوده و کار را بر بنیاد خوش گمانی به همان دروغ بافان نهاده و گمان برده است کهایشان به بنیادهاي
اسلام نزدیک اند و حقیقت آن چه را در پیرامون آن داوري می کنند می شناسند که اگر کار به گونهاي بود که او پنداشته، البته
حق با ایشان بود هر چند ما می توانیم او رابازخواست کنیم که اکتفا کردن به حسن ظن- و آن هم هنگامی که مساله داوري قاطع
علیه یکی از بزرگان ملت در میاناست- درست نیست و او می باید در بررسی آن پندارها منتهاي کوشش را به کار ببرد ویژه آن
که در یکی از پایتخت هاي مسلمانان- بغداد- است و پایگاه دین و دانش- نجف اشرف- بیخ گوش او است که در آن جا
دانشمندان و نگارندگان و پژوهشگران هستند و او بهآسانی می تواند از این و آن، آگاهی هائی به دست آرد. و با این همه، مااو را
سرزنش نمی کنیم که چرا در داوري، روش پسندیده را رها کرده و کار او و ماننده هاي آن را یکی از بازده هاي تباه هیئت داوران
می شماریم و بازخواست همه را متوجه آنانمی دانیم که گویا می پندارند کار نیکوئی کرده اند و شادمانند که حکمی نادرست
پراکنده و به یکی از بزرگان ملت تهمتی زده اند که افراد عادي مسلمان نیز از آن بدورند آري این کارها در چشم ایشان، پاسداري
از حریم پاك اسلام است و نبرد با ویرانگري هاي کمونیسم و پاسخ به خطري که از سوي آن مکتب، دین را تهدید می کند. و
گویا شاخ دیو را شکسته اند که در اثبات عقیده خود، بافته هاي مردمی را گواه آورده اند که از راه راست و درست، بسی به دور
است.
گواهان هیئت داوران
این هیئتدر به کرسی نشاندن سخن خود، از گفتههاي آلوسی و ابن کثیر و ابن حجر گواهمی آرند که گوئی در گفتار کسانی به
جز همین دشمنان خاندان پیامبر و پیروان ایشان چیزي درباره ابوذر نیافته اند و ما نمی دانیم چه عاملی موجب شده آن همه سخنانی
را که ما درباره او آوردیم فراموش کنند یا در مورد آن ها
صفحه 125 از 167
[ [ صفحه 203
خود را به فراموشی بزنند و چه نیازي از آنان برآورده می شود که به این دروغ هاي ساختگی و ناچیز تکیه کنند؟ ولی ما آنان را در
این کار معذور می داریم زیرا در جستجوي چیزي بوده اند که ادعاي ایشان را استوار گرداند و آن چه را در گفته هاي گذشته به
آن ها اشاره کردیم آن ادعا را رد و نقض می کند و از این روي هر جا هم سخنی نقلمی کند، تنها به پاره اي از بخش هاي آن
پرداخته و پاره اي دیگر را حذف می نماید زیرا تناقض گوئی آشکاريدر میانه بوده است و آنان نیز گویا این را دریافته اند که آن
فرازها را حذف کرده و پنداشته اند که پژوهشگران، به اصل آن کتاب ها رجوع نمی کنند وتناقض آن ها را در نمی یابند یا این که
برداشت ها به پاي حساب و بازخواستکشانده نمی شود و پس از آن- حتی در روزگار آینده- کسی به بررسی کارها نخواهد
پرداخت، که اینک ما می گوئیم: اما درباره آلوسی اینک همه گفتار او را که در تفسیر خودش نگاشته (ج 10 ص 87 ) می آوریم.
وي در تفسیر آیه " و کسانی که از زر و سیم گنج مینهند و آن را در راه خدا انفاق نمی کنند پس مژده ده ایشان را به کیفري
دردناك " می نویسد:
ابوذر (رض) ظاهر این آیه را گرفته و واجب دانستهاست که انسان هر چه بیش از اندازه نیاز دارد انفاق کنند و در این مورد میان او
و معاویه- در سرزمین شام- گیر و داري پدید آمد که معاویه از دستاو به عثمان که در مدینه بود شکایت برد و او وي را بدان جا
خواست و دید که در عقیده خود پافشاري می کند تا آن جا که کعب الاحبار به او گفت ": اي ابوذر کیش یگانه پرستی اسلام،
آسان ترین و دادگرانه ترین کیش هاست ودر جائی که در کیش یهود که سختگیرترین و پر تنگناترین کیش هاست واجب نشده
که همه مال را انفاق کنند چگونه در این جا واجب می شود "؟ وي خشمگین شد، چرا که تندخو بود و همینانگیزه بود که در
گذشته وادارش کرد بلال را به خاطر رنگ پوست مادرش سرزنش کند و او نیز شکایت به نزد پیامبر ببرد تا حضرت (ص) به او
بگوید: به راستی تو مردي هستی که درتو (نشانه هائی از) جاهلیت و آئین پیش از اسلام هست. و در این جا نیز او چوبدستی خود
را در برابر کعب بلندکرد و گفت: اي یهودي تو را چه به این پرسش ها پس کعب بگریخت و او نیز بدنبالش. تا وي به پشت عثمان
پناه برد ولی او برنگشت تا وي را بزد و
[ [ صفحه 204
در گزارشی آمده است که ضربه وي به عثمان خورد و کسانی کهبا ابوذر در مورد این ادعایش درگیري داشتند بسیار شدند و
مردمان همی آیه ارث را بر او می خواندند و می گفتند ": اگر لازم بود که همه مال را انفاق کنند دیگر موردي براي این آیه نمی
ماند " و او هر جا فرود می آمد ایشان شگفت زده گرد او را می گرفتند و غوغا می کردند و او گوشه نشینی اختیار کرد و در این
مورد با عثمان مشورت نمود و او به وي اشارت کرد که به ربذه رود و هر گونه که خواهد در آنجا ساکن شود و این است آن چه
در مورداین داستان مورد اطمینان است ولی شیعه آن را بگونه اي گزارش کرده اند که بتوانند آن را دستاویزي براي نکوهش ذو
النورین (عثمان) گردانند وهدفشان از این کار، خاموش کردن نور او است و خداوند نمی پذیرد مگر این که نور خود را به کمال
رساند. پایان
این سخنان از چند جهت جاي توجه دارد:
-1 این که می گوید: ابوذر ظاهر این آیه را گرفته...، آیه، ظاهري جدا از باطنش ندارد و نمی رساند که مالی که زکاتش داده شد
باز هم اگر بیش از اندازه نیاز بود بایستی همه آن را انفاق کرد. پس کدام ظهوري در این معنی هست که تایید کننده نسبتی باشد
صفحه 126 از 167
که به ابوذر می دهند؟ تا او بتواند آن را بگیرد و بدان تکیه کند زیرا آیه در مقام نهی از گنج نهادن است که در ص چگونگی اش
را روشن ساختیم و هرگز هیچ گفتار آشکار و حتیاشاره اي از ابوذر نرسیده است که نسبتی را که به وي می دهند تایید کندبلکه
دیدید همه آن چه از او یا درباره او گزارش کرده اند، با این نسبت، ناسازگار است.
-2 درگیري میان او و معاویه را که آلوسی بر سر مفاد و ظاهر و باطن آیه دانسته، به آن صورت نبوده و ما در ص از صحیح بخاري
نقل کردیم که کشمکش بر سر موردنزول آن بود نه مفاد آن، که معاویه می پنداشته این آیه، تنها درباره اهل کتاب فرود آمده ولی
ابوذر آن را عام می شمرده و ایشان و مسلمانان- هر دو- را طرف خطاب می دانسته. که هم مقصود ابوذر را از انفاق و مقداريکه
باید از مال انفاق کرد دانستیم و هم این را که مقصود او " بخشیدن تمامآن چه بیش از نیازمان داریم " نیست بلکه انجام
دستورهائی است که دین براي انفاق داده- از واجب و مستحب- و دیدیم
[ [ صفحه 205
اعتراض او بهکسانی بود که گنج هاي سیم و زر نهادهو کاري همچون احتکار کنندگان خوراك مردم مرتکب می شدند و جامعه
را از سودهاي آن دو فلز گرانبها محروم ساخته و به ویژه تهیدستان را از حقوقیکه دین براي ایشان در آن دو معین داشته بی بهره
می گرداندند که در همهاین زمینه ها با گستردگی سخن راندیم.
-3 آن چه را نیز از داستان کعب الاحبار گزارش کرده است، ما چگونگی حال را در مورد آن، روشن ساختیم و آن چه را درباره
این داستان رسیده باهمه جدائی هائی که در فرازهایش است برایت خواندیم و دیدي که بیشتر بافتههاي آلوسی را در آن ها نمی
توان یافتاز جمله این که " کعب به ابوذر گفت: به راستی کیش یگانه پرستی اسلام "... و این که " وي به پشت عثمان پناه برد و
ابوذر پرواي آن نکرد و ضربت بهعثمان خورد "... که اي کاش می گشت وبراي بافته هاي خودش ماخذي- هر چند از سست ترین
کتاب ها یا گرد آورده هايداستان پردازان- یاد می کرد ولی وي فقط خواسته ابوذر را که در جهان برزخاست به زدن ضربه اي بر
عثمان متهم داشته و شورشی علیه وي برانگیزد که ما به یاري پژوهشی درست، نگذاشتیم خواب خوش او تعبیر شود و به آرزویش
برسد.
و اکنون عبارتی را که احمد درمسند خود ( 1:63 ) از طریق مالک بن عبد الله زیادي از ابوذر آورده است بنگرید که به موجب آن،
وي از عثمان اجازه ورود خواست و او نیز اجازه دادتا عصا به دست وارد شد عثمان گفت: اي کعب عبد الرحمان مرده و دارائی اي
بر جاي گذاشته، نظر تو درباره آن چیست؟ گفت: اگر حقی را که خدا در آن داشته است گزارده باشد ایرادي ندارد ابوذر
چوبدستی خود را بلند کردو کعب را زد و گفت از برانگیخته خدا شنیدم می گفت دوست ندارم که این کوه طلا شود و از آن من
گردد تا آن را انفاق کنم و از من پذیرفته گردد ولی شش اوقیه از آن را براي پس از خود بر جاي بگذارم. عثمان تو را به
خداسوگند می دهم که آیا تو هم این را شنیدي؟- این را سه بار گفت- وي پاسخ داد آري.
و از این جا بر می آیدکه درگیري در پیش آمدي بوده که مربوطمی شده است به دارائی عبد الرحمان بن عوف که چندان طلا بجا
گذاشت که براي بخش
[ [ صفحه 206
کردنش تبرها بکار گرفتند و بر سر این کار دست هاي مردان آبله کرد و یک چهارم از یک هشتم آن به 80000 سکه رسید که
صفحه 127 از 167
این هارا از دارائی خدا به او داده بودند که او شایستگی استفاده از آن را نداشتو همه مسلمانان در بهره گرفتن از آن، برابر بودند و
این کار همان گنج نهادن ناروا و خاصه خرجی اي بود که بایستی دشمن داشت و فتواي کعب، چیزي از کار او را روا نمی گردانید
زیرا از حاصل کشاورزي یا فراوان شدن دام ها یا از سود بازرگانی به دست نیامدهبود تا اگر حقوق خدا را از آن بدهند پاکیزه شود
و آن چه می ماند حلال باشد زیرا آن دارائی، همه اش از آن خدا بوده و همه مسلمانان در استفاده از آن برابر بودند و اگر هم پسر
عوف حقی در آن داشت تازه به اندازه یکی از دیگر مسلمانان بود و بس.
و شگفت از اینکه در انجمنی با بودن ابوذر- داناي یاران پیامبر- بیایند و به ویژه از کعب فتوي بخواهند که یهودي اي بوده است نو
مسلمان. و تازه خود فتوي خواهنده خیلی خوب می دانسته که آن دارائی از کجا فراهم شده زیرا خودوي سیل آن را به سوي
صاحبش سرازیر کرد تا خوش خدمتی او را- که در روز شوري به خلافت تعیینش کرد- پاداش داده باشد و چون دارائی شخص
اش به این بخشش هاي گزاف، وفا نمی کرده، اعتبار آن را از محل دارائی خداوند وبیت المال مسلمانان تامین می کرده است و
بس. آن گاه ابوذر که به موارددستورهاي دین بینا است بایستی در برابر آن کارهاي زشت و کسی که چنان بخششی را روا می
شمارد به اعتراض برخیزد و نیز در برابر کسی که گرفتن و گنج نهادن از آن را درست می داند یا می خواهد آن کار را نیکو قلمداد
کند زیرا به گفته قرآن: باید گروهی از شما باشند که (مردم را) به نیکوکاري بخوانند و از کار زشت باز دارند و آنانند رستگاران.
و اگر اینبرداشت ابوذر مستلزم کمونیست بودن یااعتقاد به مسلک اشتراکی است پس خلیفهدوم پیش از او و با بیان رساتر و
توضیحی روشن تر، آن را آشکار ساخته است چنان که گزارش آن را طبري در تاریخ خود ( 5:33 ) از طریق ابو وائل آورده که وي
گفت عمر بن خطاب گفت اگربه همان اندازه که تاکنون بر سر کار بوده ام از این پس بر سر کار باشم زیادتی دارائی هاي
توانگران را خواهمگرفت و میان مهاجران مستمند پخش خواهم کرد.
[ [ صفحه 207
که این گزارش را ابن حزم در المحلی 6:158 آورده و می نویسد: اسناد آن در نهایت درستی و عظمت است.
و در عصر المامون 1:2 می خوانیم عمر بن خطاب، روا نمی دانست که مسلمانان از کشت هاو زمین زراعتی چیزي بیاندوزند زیرا
روزي خودشان و خانواده و بردگان و همپیمانانشان از سوي بیت المال پرداخت می شود و دیگر نیازي به اندوختن دارائی نداشتند.
آري عقیده خلیفه دوم درباره دارائی ها از دیده هیئت داوران پنهان مانده یا بزرگی پایگاه خلافت نگذاشته است که در برابر او
گستاخی نمایند ولی ابوذر خلیفه نبودهاست تا بزرگی او ایشان را از دروغ بافتن و بر وي بستن جلوگیري نماید تکو تنها در
تبعیدگاه مرد نه کسی را یافت که یاري اش دهد و نه کسی را که از وي پشتیبانی کند یا پس از مرگش بهتجهیز و تکفین او پردازد
و از این روي حتی خرچسونه ها و کرم ها نیز بر وي می تازند ولی او روز دیگري هم خواهد داشت که خود همچون یک توده،
سراز خاك بر می دارد و آن هنگام است که نهفته ها آشکار می گردد و آن چه را ابوذر معتقد بوده و آن چه را بر وي بسته اند،
دانسته می شود همان روزي که مردم را براي کاري سهمناك فراهم می آرند و فرمان راندن با خداوند یگانه چیره بر همگان است.
-4 تند خوئی اي که آلوسی به ابوذر نسبت داده، خیلی مغایر با سخن پیامبر است که ويرا (در خداپرستی و پارسائی و خوي و
روش) همچون عیسی پسر مریم شمرده پس او که نماینده مسیح در میان این تودهاست چگونه تند خویی اي را در او سراغ توان
کرد؟ مگر دین او وي را بدان بخواند که این نیز از ویژگی هاي مومنان است- که ایشان را چنین وصف کرده اند: با همکیشان
خویش فروتن اند و در مبارزه براي حق سختگیر-، وابوذر نیز در صف نخستین ایشان جاي دارد. پس ما نمی توانیم گزارش
آلوسیرا گردن نهیم و درست بدانیم زیرا دشنامی از زبان ابوذر در بر دارد و آن هم به بلال یا کسی که خود ابوذر می دانسته
صفحه 128 از 167
پیامبر، وي را دوست می داشته و به خود نزدیک می ساخته.
[ [ صفحه 208
پس نمی توان بر بنیاد مفهوم آن، دلیلی آورد هر چند با زنجیره اي درست رسیده باشد زیرا آن چه از حال ابوذر دانسته شده، همان
است که پیامبر راستگوي درستکار درباره وي گزارش کرده و تازه اگر هم درست باشد یک مورد است- نه بیشتر- که سخنی از
دهان ابوذر در رفته و همانند ندارد و شاید هم جریان مربوط به پیش از آنی بوده است که این گونه گفتار، حرام شود چنان که
شارحان صحیح بخاري بر این رفته اند و آن گاهبا مانند این گزارش نمی توان ثابت کرد که ابوذر تندخو بوده و درگیري ويبا
کعب و با عثمان، از آن ناشی می شده.
گویا آلوسی در اینجا، آن چه را خود در کتاب المسائل الجاهلیه یادکرده، به فراموشی سپرده که در ص 129 آن می نویسد: ابوذر
بیش از آن که درجهان معرفت بدان پایگاه برتر رسد یکبار با بلال حبشی که موذن بود دو تائی به ناسزا گوئی پرداختند و ابوذربه
وي گفت: اي پسر زن سیاه و چون بلال گله او را به نزد پیامبر برد بهوي فرمود: به بلال دشنام دادي و او را براي سیاهی رنگ
مادرش نکوهش کردي؟ گفت آري گفت من بر آنم که چیزي از خود بینی پیش از اسلام هنوز در تو مانده است پس ابوذر گونه
اش را بر خاك نهاد و سپس گفت گونه ام را بر نمیدارم تا بلال پاي خود را بر گونه من نهد. پایان
که بر ما وي گزارش را بدین گونه آورده و قسطلانی در ارشاد الساري 1:113 آن را یاد کرده و گوید: ابن الملقن به این گزارش
می افزاید: پس بلال پاي خود را بر گونه او نهاد.
این بود ابوذر و این بود ادب و خوي جوانمردانه او که به راستی خوئی بزرگوارانه است.
-5 آن چه را نیز ادعا کرده که خیلی ها با ابوذر درگیر شدند... اي کاش یا یکی از ایشان را نام می برد یا یکی از کتاب هائی که
در این مورد بتواند ماخذ وي بشود- هر چند از بی پایه ترین کتاب ها باشد- زیرا یاران پیامبر در آن روز، یا با آواي ابوذر
هماهنگی نموده و او را براي دردسرهائی که به وي رسید دلداري می دادند یا به خاطر آن چه بر سر وي رفت آزرده شده و
مسببآن را نکوهش می کردند
[ [ صفحه 209
و آن هنگام، کسی نبود که سخن وي را رد کند یا آیه اي در مورد ارث حفظ کرده باشد که ابوذر آن را از یاد بردهباشد زیرا او-
به گواهی دروازه شهر دانش پیامبر و داناترین پیروان او- ظرفی بود لبریز از دانش.
بر یاران نیکوکار پیامبر بسی گران بود که گزارش سهمناك و ناگوار تبعید ابوذر را به ربذه بازگو کنند، آن را ناخوشمی داشتند و
گوش ایشان را آزار می داد، یاران شایسته پیامبر، چون آن گزارش رسواگر را می شنیدند بارها به نشانه مصیبت زدگی کلمه
استرجاع را برزبان می راندند و " انا لله و انا الیه راجعون " می گفتند و این که": شکیبائی کن و مراقب ایشان باش " و " بار خدایا
اگر ایشان ابوذر را دروغگوشمردند من او را دروغگو نمی شمارم بارخدایا اگر آنان او را متهم داشتند منوي را متهم نمی دارم بار
خدایا اگر آنان وي را نادرستکار خواندند من او را نادرستکار نمی خوانم زیرا پیامبر در هنگامی او را رستگار می شمرد که هیچ
کس را درستکار نمی شمرد و هنگامیبا وي راز می گفت که با هیچ کس راز نمی گفت
و شاید هم مقصود آلوسی از کسانی که متعرض رد و نقد ابوذر شده اند همان دار و دسته خاندان اموي باشندکه مال خدا را مانند
صفحه 129 از 167
گویی براي بازي گرفتند و بندگان او را بردگان خویش شناخته، کیش و کتاب او را دست آویز تباهی و نیرنگ و فریب انگاشتند.
ولیکشمکش آنان با او بر بنیاد قرآن نبودو چیزي از آن نمی دانستند جز لایه ظاهري این آیه ": و بهره خویش را ازجهان، فراموش
مکن ". و کشمکش ایشانبه یاري تیغ و جنگ افزار بود و سخنشان نیز غوغا و فریاد، که آلوسی نیز مودبانه از ایشان پیروي کرده
است.
-6 این که پنداشته است رفتن وي بهربذه براي دلگیري او از تعرضات مردم و غوغاي ایشان در پیرامون وي بوده کهاز برداشت وي
به شگفت آمده بودند و او با عثمان مشورت کرد و وي به او اشارت کرد که بدان جا رود تا برفت و در آن جا به هر گونه که می
خواست سکنی گرفت... این هم دروغی دیگر است زیرادر بخش هاي گذشته دیدیم که وي را به ربذه تبعید کردند و مردم را از
بدرقه
[ [ صفحه 210
او بازداشتند که هیچ کس به او نزدیک نتوانست شد مگر امیر مومنان و دو فرزندش و عمار. و چه درگیري اي میان ایشان و مروان
پدید آمد و درگیري اي نیز میان امام با عثمان، و سخنانی که بدرقه کنندگان براي دلداري ابوذر گفتند و آن چه را خود او به کسی
که در ربذه دیدارش کردگفت و نیز سخن عثمان به عمار: اي گزنده... پدر خویش آیا می پنداري من از تبعید او پشیمان شده ام؟
و نیز سخنان دیگري که آشکارا می رساند وي را نه با خشنودي خودش تبعید کرده اند و سپس نیز نکوهش همه یاران پیامبر به
مسبب آن، و پیش از همه این ها، دانستی که پیامبر خود پیش بینی کرده بود که با همه دلبستگی جانسوزي که ابوذر به همسایگان
با آرامگاه پیامبر دارد او را از کنار آن، به دور می سازند. آري برگردید به صفحاتگذشته، و گسترده همین گزارش ها را بخوانید
تا بنگرید که چگونه آلوسی میخواهد کسی را که دوست می دارد تیرهايانتقاد را از سوي او باز گرداند و باگزارش کردن داستان
به شکلی پندار آمیز، نکوهش هائی را که متوجه او است منتفی گرداند که پنداشته است دستکاوشگران از نشاندادن کجی و
کاستی هاي کارش در می ماند. و اي کاش هیئت داوران فراموش نمی کردند که گزارش آلوسی درباره چگونگی رفتن ابوذر به
ربذه با آن چه خود ایشان از گفتار ابنکثیر و ابن حجر به گواهی آورده اند ناسازگار است زیرا آن دو اقرار کرده اند که رفتن
ابوذر به ربذه، امري خارج از اختیار وي و به صورت تبعید بوده جز این که آن دو، پرداختهاند به عذر آوردن از سوي مسبب قضیه.
-7 این که آلوسی گوید: این است که آن چه درباره داستان ابوذر بایستی اطمینان داشت... نگاه کنید که چگونهاین مرد می خواهد
حقایق ثابت را بر طبق خواسته ها و هوس هایش انکار کند ومی پندارد که مردم آن چه را او درهمبافته است اصل شایسته پیروي
گرفته، نوشته هاي دیگر را از میان می برند وبر چهره تاریخ، پرده کشیده حدیث ها را از مجموعه هاي مربوطه حذف می کنندو جز
کتاب او از همه کتاب هائی که گزارش تبعید ابوذر در آن ثبت شده و ماخذ ما در شرح قضیه است چشم می پوشندبا آن که از
پژوهش هاي گذشته ما روشنشد که دانایان سنی در مورد این رویداد به دو گونه بررسی کرده اند یک دسته از ایشان پیش آمدها
را
[ [ صفحه 211
به صورت قضایاي تاریخی بازگو کرده یا آن را در قالب احادیثی چند، روایت نموده اند بی این که در پیرامون آن به داوري
پردازند- که ایشان را شناختید- و دسته دیگر نیز درستی همه آن گزارش ها را اعتراف کرده ولی نشسته اند به عذر آوردن
صفحه 130 از 167
براينیکو نمایاندن آن رویدادها به این گونه که آن کارها براي پاسداري از شکوه پایگاه خلافت و نگهبانی از جایگاه شرع و برپا
داشتن احترام دین لازم بوده است که به هر حال هیچ کدام از وابستگان به این دو دسته، از شیعیان نبوده تا آلوسی بگوید که
گزارش ایشان در خور اطمینان نیست. وآیا روا است که بزرگان سنت و حافظان احادیث در میان ایشان، در تمام سده هاي گذشته،
از آن چه آلوسی آورده، ناآگاه مانده و آن چه را شیعه گزارش کرده اند صحیح پنداشته و از جمله اخباري بشمارند که بی چون و
چرا عثمان پدید آرنده حوادث آن بوده و وسیله نکوهش او گردیده و ایشان باید عذرهائی بتراشند تا وي در انجام آن گناهکار
ننماید؟ و پس از این ها چه عذري دارند آن هیئتی که پشتوانه خود را چنین سخنانی گردانند که سرشته با دروغ است و آمیخته با
نادرستی ها، و کژي و کاستی از همه سوي گرد آن را گرفته. این بود حال نخستین گواهی کههیات داوران سخن او را گواه آورده
است.
گواه دوم
دومین گواه هیئت داوران ابن کثیر است و چه می دانی ابن کثیر کیست؟ و چه می دانی دو کتابی که در تفسیر و تاریخ نگاشته
چیست؟ مجموعه هائی از دشنام، و دائره المعارف هائی از تهمت، و طومارهائی از دروغ. و از دروغ زنی هاي او در این جا، آن که
به ابوذر بسته است که او روا نمی دانسته کسی بیش از هزینه خانواده اش چیزي پس انداز کند. ابن کثیر ادعا می کند کهابوذر بر
طبق این نظر فتوي می داده و مردم را به پیروي از آن وا می داشته... در حالی که هیچ فتوائی از ابوذر نمی توان یافت که آشکارا یا
با اشاره، چنان تحریمی را برساند یا دستور یاپافشاري اي در این باره باشد جز آن چه دروغ سازان در روزگاران نزدیک به ما درهم
بافته
[ [ صفحه 212
و نسبتیساختگی به او داده اند. آري چه بسا براي این دروغ ها ماخذي هم بتوان دستو پا کرد که همان مکاتباتی باشد که سري
دروغگو از طریق شعیب ناشناس از زبان سیف متهم به زندقه و فرومایه و بد کنش بازگو کرده که مقام این راویان را در دینداري و
راستگوئی و درستکاري، شناختیم و به ویژه ارزش گزارش هاشان را در ص دریافتیم و دیدیم که طبري با آوردن آن ها روي تاریخ
خویش را سیاه کرده و این ها برکسی همچون ابن کثیر و دیگران که به راه او رفتند پوشیده نبوده ولی ایشانچنان ابوذر را از دیده
انداخته اند کهمی خواهند او را از پایگاه خود سرنگون ساخته و برداشت هاي او را بی ارج نمایند و مانند غریق به هر خار وخسی
چنگ می زنند ولی در کار خویش ناکام و نومید خواهند بود زیرا تازه آن چه درباره ابوذر گزارش شده، این است که وي آیه اي
از قرآن و نیز آئیننامه پیامبر را- درباره گنج نهادن از سیم و زر- می خوانده است که در مورد آیه، دیدیم تا چه اندازه دلالتبر
مدعاي تهمت زنندگان دارد و روشن کردیم که اختلاف میان ابوذر و معاویهبر سر آن بود که آیه درباره چه کسانینازل شده نه
این که مفهوم آن چیست و دانستیم که اگر چنان نسبتی را بتوانیم به ابوذر بدهیم باید عین آن را به معاویه نیز بدهیم و اگر روا باشد
که معاویه را از آن تبرئه کنیم ابوذر را نیز... و تازه ابوذر در مورد آن چه درباره آیه دعوي کرده همعقیده هائی نیز دارد چنان که
خود ابن کثیر گزارش کرده که ابن عباس می گفته حکم آیه عام است و ویژه اهل کتاب نیست و آورده است که سدي گفته: آیه
درباره اهل قبله (مسلمانان) فرود آمده و بدین گونه وي نیز کم و بیش با ابوذر همداستان بوده. و در تفسیر خازن 2:232 می خوانیم:
ابن عباس و سدي گویند: این آیه درباره مسلمانانی که زکات نمی دهند فرود آمده و قرطبی در تفسیر خود 8:123 می نویسد:
ابوذر و دیگران گفته اند: مقصود آیه، اهل کتاب و دیگران از مسلمانان است و درست همان است زیرا اگر آیه به ویژه درباره اهل
کتاب بودبه این گونه نازل می شد ": اي کسانیکه ایمان آورده اید به راستی بسیاري از دانایان و پارسایان (یهود و مسیحی) دارائی
صفحه 131 از 167
هاي مردم را به ناروامی خورند و (ایشان را) از راه خدا باز می دارند و از سیم و زر گنج ها می نهند و آن را در راه خدا انفاق نمی
کنند. پس مژده ده ایشان را به کیفري
[ [ صفحه 213
دردناك " با آن که در میان دو عبارت " باز می دارند و " و " از سیم " کلمه " کسانی که " افزوده شده و به آن وسیله رسانده
استکه می خواهد درباره کسان دیگري نیز سخن بگوید و یک جمله را به جمله دیگرعطف کند پس این عبارت ": و الذین
یکنزون " جمله اي است استینافی و به خاطر مبتدا بودن مرفوع است و- به گفته سدي- به جایی " اهل القبله- مسلمانان " آمده
است.
زمخشري نیز درکشاف 2:31 می نویسد: و می تواند بودکه مقصود آیه همان مسلمانانی باشند کهاز سیم و زر گنج نهاده و آن را
انفاقنمی کنند. و بیضاوي در تفسیر خود 1:499 می نویسد: و می تواند بود که مقصود مسلمانانی باشند که دارائی ها را فراهم می
آورند و می اندوزند وحقوقی را که به آن تعلق می گیرد نمی پردازند. و شوکانی در تفسیر خود 2:339 می نویسد: بهتر آن است
که با توجه به چگونگی الفاظ آیه، حکم آن را عام بدانیم زیرا مفهومش پهناورتر از آن است که فقط اهل کتاب را در بر بگیرد، و
آلوسی در تفسیر خود 10:87 می نویسد مقصود از کلمه " کسانی که، " یا " بسیاري از دانایان و پارسایان(یهود و مسیحی ") است
یا " مسلمانان " که این دومی مناسب تر است زیرا در پی آن می خوانیم: و آن را در راه خدا اتفاق نمی کنند (و می دانیم که
دستور انفاق براي مسلمانان فرود آمده)
پس با توجه به مجموع اینسخنان در می یابیم که برداشت ابوذر، درست و خود مناسب تر و برتر است و نهتنها ویژه او نیست بلکه
دیگران نیز آن را پذیرفته اند. اکنون چرا تنها او را با آن تهمت ها می کوبند؟ و نهدیگران را؟ و آیا ابوذر حساب جداگانه اي دارد
که تنها بر او حق داریم دروغ ببندیم و نه بر دیگران؟ آري! آري!
اما در آئین نامه هاي پیامبر نیز می بینیم که مانند آن چه را ابوذر گزارش کرده بسیاري از صحابههم آورده اند ولی مدعیان، آن
کینه اي را که از ابوذر در دل نهان داشته اند از هیچ کس دیگر به دل نگرفته اندو چرایش را نیز با توجه به برداشت ابوذر از مساله
امامت می توان دریافتکه آن را از آغاز کار آشکار می ساخت- چه با گرایش هاي همیشگی خود به علی وچه با ناسازگاري
هائی که در برابر خاندان اموي می نمود- و این بود خواستند او را بدنام نمایند و از هر راهی که می توانند عقیده اش را ناچیز و
سست نشان دهند. با آن که در میان یاران پیامبر کسانی
[ [ صفحه 214
هستند همچون:
-1 عبد الله بن مسعود که می گوید: پیامبر (ص) بر بلال وارد شد و در نزد او مقداري خرماي گرد آورده دید گفت اي بلال این
چیست گفت این را براي مهمانان تو آماده کرده ام گفت: آیا نترسیدي که برایت دودي در آتش دوزخ گردد؟ انفاق کن بلال و
در برابر خداوند صاحب عرش از هیچ عظمتی باك مدار.
گزارش بالا را بزار با اسنادي نیکو آورده و طبرانی هم در الکبیر خود آن را با این عبارتنقل کرده: آیا نترسیدي که براي آن،
بخاري در آتش دوزخ بلند شود؟
صفحه 132 از 167
-2 ابو هریره گوید پیامبر به دیدار بلال رفت و او براي وي مقداري خرما که گردآورده بود بیاورد وي گفت: بلال این چیست
گفت اي پیامبر خدا آن را براي تو اندوخته ام گفت نمی ترسی که همین را برایت بخاري در آتش دوزخ بگردانند؟ بلال انفاق کن
و در برابر خداوند صاحب عرش از تنگدستی پروا مدار
این گزارش را بویعلی و نیز طبرانی در الکبیر و الاوسط به اسنادي نیکو آورده اند.
-3 اسماء دختر بوبکر آورده است که پیامبر گفت: بخل مکن تا در برابرت بخل ننمایند و در یک گزارش: انفاق کن، یا: ببخشاي
یا: بپاش و از بخشش دست مدار که خدا نیز از بخشش به تو خودداري می کند و نعمترا پیش خود نگاه مدار که خدا نیز بدین
گونه رفتار خواهد کرد. این گزارش را نیز بخاري و مسلم و ابو داود بازگو کرده اند.
-4 بلال آورده است که پیامبر گفت: اي بلال مستمند بمیر و توانگر نمیر گفتم چگونه این سان باشم؟ گفت هر چه روزيات شد
پنهان مکن و هر چه از تو خواستند از بخشیدن آن خودداري منما گفتم اي پیامبر خدا چگونه این سان باشم؟ گفت همین است
وگرنه سر و کارتبا آتش خواهد بود.
این گزارش را نیزطبرانی در الکبیر و ابن حبان در کتابالثواب بازگو کرده و حاکم نیز گذشته از نقل آن، صحت آن را گواهی
کرده است.
-5 انس بن مالک گوید: سه مرغبراي پیامبر ارمغان آوردند یکی را به
[ [ صفحه 215
خدمتگزارش بخشید و او چون فردا شد آن را باز آورد و پیامبربه او گفت مگر من تو را منع نکرده بودم که چیزي را براي فردا نگاه
مدارکه به راستی روزي فردا را خداوند خواهد داد. این گزارش را هم ابویعلی و بیهقی آورده اند و رجال سند ابو یعلی مورد
اطمینانند.
-6 انس بنمالک آورده است که پیامبر چیزي را براي فرداي خود نمی اندوخت این گزارشرا ابن حبان در صحیح خود و نیز
بیهقیآورده اند
-7 سمره بن جندب آورده است که پیامبر گفت: من جز با ترس، به درون این اطاق نمی روم. ترس از این که در آن، مالی باشد و
من پیش از انفاق آن بمیرم. این گزارش را نیز طبرانی با اسنادي نیکو آورده است.
-8 ابو سعید خدري آورده است که پیامبر گفت: دوست نمی دارم که به اندازه کوه احد طلا داشته باشم و (پس از سه روز) در
بامداد سومین، چیزي از آن نزد من مانده باشد. مگر آن چه را براي پرداخت بدهی نگه بدارم.
این گزارش را نیز بزار بازگو کرده و اسناد آن نیکو است و گواهان بسیاردارد.
-9 ابو امامه آورده است که مردي در روزگار پیامبر درگذشت و کفنیبراي او یافت نشد پس به نزد پیامبر شدند و او گفت: درون
جامه اش را بنگرید چون دیدند یک یا دو دینار در آن یافتند گفت: دو (افزار است براي) داغ نهادن (بر تن وي)
-10 مردي از اهل صفه درگذشت و در جامه او یک دینار یافتند پس پیامبر گفت: (افزاري است براي) داغ نهادن (بر تنوي) و
سپس یکی دیگر درگذشت و در جامه او دو دینار یافتند پیامبر گفت دو (افزار است براي) داغ نهادن (بر تن وي)
گزارش بالا را، هم احمد گزارش کرده است و هم طبرانی از چند طریق، و هم ابن حبان در صحیح خود ازطریق عبد الله بن مسعود.
-11 سلمه بن اکوع آورده است که من نزد پیامبر نشسته بودم که جنازه اي آوردند و سپسنیز جنازه دیگري. حضرت پرسید آیا
بدهکار هست؟ گفتند نه پرسید آیا چیزي به جاي گذاشته گفتند آري سه دینار حضرت با اشاره به انگشتش
صفحه 133 از 167
[ [ صفحه 216
گفت: سه (افزار است براي)داغ نهادن، (بر تن وي).
گزارش بالا را، هم احمد با اسنادي نیکو آورده است و هم ابن حبان در صحیح خود- با همان عبارات یاد شده- و بخاري نیز مانند
آن را بازگو کرده است.
-12 ابو هریره آورده است که عرب چادرنشینی همراه پیامبر به جنگ خیبر رفت و از غنیمتی که به وي رسید دو دینار را بگرفت و
در عبائی نهاد و بپیچید و بدوخت پس اعرابی بمرد و دو دینار را بیافتند و داستان را براي پیامبر خدا باز گفتند و او گفت: دو (وسیله
است براي) داغ نهادن (بر تن وي).
گزارش بالا را احمد بازگو کرده و اسناد آن نیکو است و ایرادي ندارد
این بود تعدادي از آن حدیث ها که حافظ منذري در " الترغیب و الترهیب " ج 1 ص 253 تا 258 آورده است.
-13 احمد در مسند خود- 1:300 - از طریق ابن عباس آورده است که پیامبر روي به کوه احد کرد و گفت: سوگند به آن که جان
محمد در دست اوست، من شادمان نمی شوم که احد براي خاندان محمد تبدیل به طلا شود تا آن را در راه خدا انفاق کنم ولی در
روزي که بمیرم دو دینار از آن را بر جاي بگذارم مگر دو دینار که براي پرداختنبدهی- اگر در کار باشد- آماده کردهباشم.
-14 ابن کثیر خود در تفسیرش- 2:352 - از طریق عبد الله بن مسعود آورده است که پیامبر گفت: سوگند به آن که خدائی جز او
نیست هیچ بنده اي گنج ننهد که دیناري به دینار دیگر یادرهمی به درهم دیگر مالیده شود مگر پوست خودش را پهن کنند و هر
دیناري و هر درمی را بر تیزي آن بنهند.
گزارشبالا را سفیان از عبد الله بن عمر بن مره و او از مسروق از ابن مسعود بازگو کرده است و ابن مردویه نیز از زبان ابو هریره.
-15 ابن کثیر از ابوجعفر ابن جریر طبري و او از طریق ثوبان آورده است که پیامبر گفت: هر کس گنجینه سیم و زري از وي بماند
روزرستاخیز همان براي وي به گونه ي ماريپر زهر نمودار می شود که بالاي دو چشم او دو نقطه سیاه است و وي را دنبال می کند
و او گوید: واي بر تو تو کیستی و او گوید: من همان گنجینهاي هستم که پس از خود بر جاي نهادي، و همچنان او را دنبال می کند
تا
[ [ صفحه 217
دست او را لقمه گردانیده ومی خورد و به دنبال آن نیز دیگر اندام هاي تنش را. ابن کثیر گوید: این را ابن حبان نیز در صحیح خود
بازگو کرده است.
-16 و همو در ص 353 از ابن ابی حاتم به اسناد وي از طریق ثوبان آورده است که پیامبر گفت: هیچ مردي نیست که چون بمیرد از
سکههاي سرخ و سپید، چیزي داشته باشد مگر آن که خداوند در برابر هر قیراط (یک چهارم از یک ششم دینار) صفحه اي از
آتش براي او قرار می دهد تا ازچانه او تا گام وي را با آن داغ کنند.
-17 و آورده اند که ابویعلی به اسناد از طریق ابو هریره نقل کرده استکه پیامبر گفت دیناري بر روي دینار نهاده نشود و نه درهمی
بر روي درهم مگر پوست (صاحبان) آن را پهن کنند وبا همان (سکه) ها پیشانی ها و پهلوها و پشت هاي ایشان را داغ نهند (و
گویند) این است آن چه گنج نهادهبودید براي خویش، پس بچشید آن چه را اندوخته و گنج می نهادید.
صفحه 134 از 167
-18 احمداز طریق عبد الله بن ابی الهنذیل آورده است که وي گفت: دوستی مرا حکایت کرد که پیامبر گفت: مرگ بر سیم و زر.
و همان دوست گزارش داد کهمن با عمر پسر خطاب برفتم و او پرسیداي پیامبر این که می گوئی مرگ بر سیمو زر. پس ما چه
بیاندوزیم؟ پیامبر گفت: زبانی یاد کننده خدا و دلی سپاسگزار او و همسري که در کار جهان دیگر، یاري برساند. تفسیر ابن
کثیر 2:351
-19 احمد و ترمذي و ابن ماجه از طریق سالم بن ابو الجعد آورده اند که ثوبان گفت چون درباره سیم و زر، فرود آمد آن چه فرود
آمد، پس مردم گفتند چه مالی را برگیریم عمر گفت مناین را براي شما می پرسم پس بر روي شتري پریده و آن را شتابان به
حرکت درآورد تا به پیامبر رسید و من نیز در پی او بودم پس گفت اي پیامبر خدا چه مالی را بر گیریم گفت دلی سپاسگزار و
زبانی یاد کننده خدا و همسري که یکی از شما را بر کار جهان دیگر یاري دهد.
و پیش از همه این هاآن چه پیشواي حنبلیان احمد در مسند خود 1:62 از طریق خود عثمان بن عفان گزارش کرده است که به
موجب آن، پیامبر گفت: به جز سایه خانه و ظرف نان و پیراهنی که اندام پوشیده فرد را نهان دارد و آب، همه چیزهاي دیگري
[ [ صفحه 218
که بیش از این ها باشد آدمیزاد را حقی در آن نیست. که این گزارش را بونعیم نیز در حلیه الاولیاء 1:61 آورده است.
این حدیث ها را پیشوایان فقه و پاسداران حدیث و رجال تفسیر در نگاشته هایشان آوردهو مستند نظریاتی قرار داده اند که خود
درباره پارسائی و انفاق هاي مستحب و ترساندن مردم از گنج نهادن و زر اندوختن داشته اند و هیچ یک از ایشان نیز درباره کسی
از راویان آن هابه گفتگو نپرداخته و هیچ کدام از آنان را هدف اتهامی همچون آن چه ابوذر را بدان متهم داشتند نگردانیدند با این
که اگر بتوان آن ها را بر معناي درستی حمل کرد و به تاویل آن ها پرداخت آن چه را نیز ابوذر گزارش کرده است می توان، و با
آن یکسان است. پس چه مانعی از تاویلگزارش هاي ابوذر هست؟ و چرا از میانآن همه یاران پیامبر، تنها او را هدف تیرهاي
تهمت گردانیده اند؟ با این که غرض ابوذر از آن تبلیغات، این نبود که مردم را به پرهیز از کالاهاي جهان وادارد تا از این راه به
پاکیزه ساختن جان بپردازند و به مراتب کمال برسند بلکه اعتراض او به گروهی بود که- چنان چه با گستردگی درباره آن سخن
گفتیم- گنج هائی از زر و سیم و آن هم از راه هاي ناروا بر هم انباشته بودند.
ابن کثیر که گواه استواري براي ادعاي خود در سخنان ابوذر نیافته، رفتار او در زندگی شخصی اش را دست آویز گردانیده و
گوید: هنگامی که او نزدیک معاویه می زیست وي احضارش کرد و خواست بداند آیا کار وي با سخنش هماهنگ هست یا نهپس
هزار دینار براي وي فرستاد و او آنرا در همان روز میان این و آن بخش کرد و پس از آن، آورنده پول را باز به سراغ او فرستاد تا
به وي گفت: معاویه آن پول را داده بود تا من به دیگري برسانم و من اشتباها به تو دادم، زرها را بیاور. او گفت آه از دست من به
در رفت ولی هر گاه پول خودم رسید حساب تو را هم با آن می پردازم.
که از داستان بالا نیز بیش از این بر نمی آید که ابوذر در پارسائی به جائی رسید که سیاه و سفیدخود را در این راه فدا کرد و
کارش نشانه آن نیست که به فتواي او چنین رفتاري بر همگان واجب بوده بلکه نماینده پایگاه بسیار والائی است که در پارسائی و
بخشندگی و نیکوکاري داشته که در این راه نیز سرور آدمیان(ص) بر او
[ [ صفحه 219
صفحه 135 از 167
پیشی گرفت، چنان زیست که خود آگاهید و در حالیدرگذشت که زر و سیم و غلام و کنیز و گوسفند و شتري از وي بر جاي
نماند و زرهش در نزد یهودي اي بود که آن را در برابر سی پیمانه جو نزد وي به گرو نهاد و خاندان او- درود بر ایشان- نیز به راه
او رفتند و همان کسان بودند که در راه دوستی حق، به مستمند و پدر مرده و گرفتار، خوراك خورانیدند و گرچه خود بدان نیازمند
بودند دیگران را بر خویش مقدم داشتند و همانان که چون ایمان آوردند نماز را برپا می دارند و در حال رکوع، صدقه می دهند و
دارائی هاي خویش را در شب و روز و آشکار و پنهان انفاق می کنند چنان که پیشواي ما دخترزاده پیامبر، حسن پاك دو بار از
همه دارائی اش بیرون شد (و آن را بخشید) و سه بار همه دارائی اش را میان خود و خداي بزرگ و گرامی بخش کرد تا آنجا که
کفشی را می بخشید و کفشی را نگاه می داشت و موزه اي را می بخشید و موزه اي را نگاه می داشت.
و چه بسیارند پارسایان همانند ابوذر در میان پیروان محمد (ص) که پارسائی، همه دارائی شان را از تر و خشک بر باد داده و این
براي همه ایشان برترياي شمرده می شود که آن را یاد باید کرد و موجب سپاسگزاري باید دانست مگربراي ابوذر که در میان
پیروان محمد همانند عیسی پسر مریم است. آري همینروش را در وي دست آویزي می گیرند برايآن فتواي پنداري بار خدایا از
تو آمرزش می خواهیم و بازگشت به سوي تست.
گواهی خواستن هیئت داوران از گفتار ابن حجر
در مورد گواه سوم (ابن حجر) نیز باید گفت: اي کاش هیات داوران، سخن
[ [ صفحه 220
او را به همان صورت اصلی بازگو می کرد و سر و ته آنرا نمی زد زیرا در همان چه در " فتح الباري " 3:213 نگاشته است و ما نیز
آوردیم مطالبی دیده می شود که با دعاوي هیئت، سازشی ندارد از جمله همان پیشبینی پیامبر درباره تبعید ابوذر و آن هم در قالب
الفاظی که می رساند وي در آن گیر و دار، ستم می بیند و بر وي بیداد می رود و آن چه موضوع را تایید می کند سخن پیامبر
(ص) است که آوردیم: اي ابوذر تو مردي شایسته هستی و در آینده، بلائیبه تو خواهد رسید پرسید: در (راه- پاسداري از آئین)
خدا؟ پاسخ داد: (آري) در (راه پاسداري از آئین) خدا. گفت " خوشا به فرمان خدا و آن چه در (راه) خدا و در برابر نظر خدا باشد
"که می بینیم پیامبر، دوستش را به شایستگی می شناساند و اورا در سیرت و خداپرستی و پارسائی اش همانند عیسی- پیامبر پاك-
می بیند و او را دستور می دهد که شکیبائی نماید تا تباه نشود و تباهی اي بر شیوه وي بار نگردد. و با این ترتیب، نمی دانیم نظریه
ي ابن حجر که تازه هیئت داوران سر و ته آن را زده و سندي براي محکومیت ابوذر دانسته تا چه اندازه درست است؟
از جمله مطالبیکه ابن حجر آورده، همان است که در" فتح الباري " از زبان برخی بزرگان مذهبش گزارش کرده است: درست
آن است که اعتراض ابوذر به شاهانی بوده که دارائی ها را براي خویش می گرفتند و آن را در راهی که می باید، انفاق نمی
کردند.
آري درست همین است- چنانچه در ص نیز گذشت- و هر کس تاریخ و حدیث را بکاود به همین نتیجه خواهد رسید. پس آنچه
از گفتار کوتاه شده ابن حجر بر می آید پذیرفتنی نیست که هیئت داوران بخواهد سخن او را گواه گرفته و براي داوري بدان چنگ
زند. زیرا چنین اصلی نمی تواند بنیاد استدلال گردد و درست نیست که به سود و زیان هیچ کس، آن را مبناي داوري گردانند ولی
چه باید کرد که ابن حجر گفته است و هیئت حکم داده است و حکومتهم آن حکم را اجرا کرده است انا لله و انا الیه راجعون (به
راستی کهما از خدائیم و به راستی ما به سوي او باز می گردیم)
صفحه 136 از 167
این ها بودند گواهان هیئت داوران- که خوانندگان، گفتار و احوال ایشان را
[ [ صفحه 221
آزمودند و اینک می پرسیم: ساختمانی که بر چنین بنیاد لرزانی بنهند چه ارزشی دارد؟ ما داناتریم که آنان چه میگویند و تو بر
ایشان توانائی نداري پس هر کس را که از وعیدبهراسد قرآن را به یاد او آر.
این جا از نور و به هیئت داوران کرده و می گویم دلایل شما در اثبات کمونیست بودن ابوذر نمی تواند آن چه را می خواهید ثابت
کند زیرا نظر ابوذر- تازه آن طور که شما ادعا می کنید- این است که انسان باید هر چه بیش از اندازه نیاز خود دارد انفاق کند و
لازمه این عقیده آن است که دارائی هائی را که مورد نیاز فرد است بتواندمالک شود در حالیکه کمونیست ها چنین عقیده اي
ندارند و می خواهند مالکیت را از بنیاد براندازند و آن گاه حکومت هاي کمونیستی به اندازه نیاز یا به اندازه بهاي کار فرد، حقوقی
به او بپردازند تا زندگی وي به خطر نیافتد و در این حال، فرد در برابر آن، حکم مزدور را دارد که روزي خود را از راه کار براي
کارفرما به دست می آرد، یا حکم نانخور را دارد در برابر نان آور، که به اندازه نیاز وي به او پرداخت می شود. گذشته از آن که
ما دیدیم ابوذر نمی گوید بایستی تمام دارائی را بخشید بلکه هدف او از دستور انفاق، همان هزینه هاي لازم و نیز خرج ها و
بخشش هاي نیکوکارانه اي است که مردانگی و عاطفه انسانی، ما را بدان می خواند. پس هیئت داوران نه در اسناد آن چه به ابوذر
بسته است مراعات حق و انصافرا کرده و نه در دو نقد کمونیسم به گونه اي درست عمل نموده. در آن چه می گوید- خواه
گزارشی را بازگو کند و خواه اسنادي بدهد- جز دروغ چیزي ندارد و نادانسته در داوري خود، بیدادگري می نماید.
بر ما لازم بودکه در دیگر سخنانی هم که درباره کمونیست بودن ابوذر گفته شده، به دقت بنگریم. همچون سخن.
خضري در المحاضرات 37 و 2:36 و
عبد الحمید بک عبادي رئیس دانشکده ادبیات در " چهرههائی از تاریخ اسلام " ص 109 تا 113 زیر عنوان " ابوذر غفاري "
و احمد امین در " فجر الاسلام " وي 1:136 و
محمد احمد جاد المولی بک در " انصاف عثمان " ص 41 تا 45 و
صادق ابراهیم عرجون در " عثمان بن عفان " ص 35 و
[ [ صفحه 222
عبد الوهاب النجار در " الخلفاء الراشدون " ص 317
و دیگر کسانی که به راه ایشان رفته و به زور، خود را در گیر و دار پژوهش هاي تاریخی و بررسی هاي سهمناك افکنده اند بی آن
که توانائی علمی اي داشته باشند که از افتادن به مهلکه و از زمین خوردنی که بلند شدن ندارد رهائیشان دهد که تازه ایشان هم
بیش از همان مطالبی که پنبه اش را زدیم نیاورده و تنها برخی شان بر آن رفته اند که ابوذر اصل کمونیسم را از عبد الله بن سبا
گرفته و مدرك ایشان نیز روایت طبري- از زبان سري و او از شعیب و او از سیف و او از عطیه و او از یزید فقعسی- است که در
ص آوردیم و در آن جا دیدید که زنجیره گزارشگران آن از کسانی تشکیل می شود: دروغ زن و گزارش ساز، منحرف و تبهکار،
یا از سست گفتاري که همگان در سستی گزارشش همداستانند، یا ناشناسی که هیچ کس هویت او را نمی شناسد و متن آن نیز به
گونه اي است که نشانه هاي دروغ بودن و آثار ساختگی بودن در آن نمایان است.
صفحه 137 از 167
و تازه عبد الله بن سبا که معروف است یهودي بوده و در پراکنده کردن صف مسلمانان و تبهکاري هاي دیگر نقش مهمیداشته و
شورش مصریان را تحت تاثیر اودانسته و گفته اند که وي براي افشاندن بذر آشوب و برانگیختن توده به جنگ با خلیفه آن روز،
شهرهاي بزرگ مسلمانان را یکی پس از دیگري، پشت سر می نهاده و آن اصول ویرانگر رادر همه جا می پراکنده، آري چنین
کسیرا هیچ کس، چپ نگاه نکرد و مامورین حکومتی آن روز هرگز در پی دستگیري اوبر نیامدند و از دل هیچ یک از اجتماعات
دینداران، به دورش نساختندو گذاشتند تا به آسودگی بچرخد و هر گونه خواسته ها و هوس هایش مقتضی است، بازیگري نماید و
آن گاه همه دردسرها نصیب نیکان و پاکانی گردید که از یاران محمد یا از پیروان نیکوکار ایشان بودند همچون ابوذر، عبد الله بن
مسعود، عمار بن یاسر، مالک اشتر بن حارث، زید و صعصعه دو پسر صوحان، جندب بن زهیر، کعب بن عبده ي پارسا، یزید ارحبی
که نزد مردم پایگاهی بزرگ داشته، عامر بن قیس خداپرست پارسا، عمرو بن حمق که به خاطر دعاي پیامبر در حق او معروف بوده،
[ [ صفحه 223
عروه بارقی یار بزرگوار پیامبر، کمیل بن زیاد مرد درستکار مورد اعتماد و حارثهمدانی فقیه مورد اعتماد، آري اینانرا که می
نگریم یکی شان آواره گردیدهو در تبعیدگاه جان سپرده و دیگر کتک خورده دنده هایش شکسته و دیگري در معرض اهانت قرار
گرفته و با نیش زبانها، گزیده شده و همین طور...
و پیشاز همه این ها سرور ما امیر مومنان،- شایسته مرده توده- است که- چنان چه داستان آن بیاید- عثمان تبعید اورا لازم تر از
همه اینان می بیند و پیاپی او را به ینبع می فرستد تا سر و صداي مردم براي درخواست خلافت او کم شود و به ابن عباس می گوید:
گزندعموزاده ات را از من دور کن که ابن عباس می گوید: عموزاده من چنان مردينیست دیگران به سود او راي می دهند ولی او
براي خود رایی دارد پس براي هر چه دوست داري مرا به نزد او فرست گفت به او بگو تا بر سرزمینی که در ینبع دارد برود تا نه من
از دست او اندوهگین شوم و نه او از دست من. پساو به نزد علی رفت و چنان گفت او گفتعثمان مرا بیش از یک شتر آبکش
ارج نمی نهد سپس این سروده را خواند:
بااو چگونه باید رفتار کرد؟ من زخم اورا درمان می کنم و او بهبود می یابد ولینه از درد خسته می شود نه از دارو.
و گفت: پسر عباس عثمان جز این نمی خواهد که مرا همچون شتر آبکش گرداند. بیا برو. فرستاد سراغ من که (از مدینه) بیرون شو
و سپس فرستاد که بیا و اینک باز فرستاده است که بیرون شو به خدا سوگند چندان از او پشتیبانی کردم که می ترسم گناهکار باشم
آیا ابن سبا و یاران او در برابر چشم خلیفه نبودند و آیا سر و صداي ایشان به گوش او نمی رسید که در شهرها به سرکشی برخاسته
و تبهکاري بسیاري در آن نموده بودند؟ چگونه بود که کار آن کسانی که مردم را به نیکوکاري می خواندند و از تبهکاري باز می
داشتند بر او گران میآمد ولی نمی کرد که آن میکرب پلید رابا کشتن عبد الله بن سبانا بود و ریشهکن سازد یا او را بر تنه درخت
هاي خرما به دار
[ [ صفحه 224
آویخته دست چپ و پاي راست او- یا به عکس- را ببرد یا از سرزمین مسلمانان تبعیدش کند. آیا خلیفه نمی باید درباره آن مرد
گمراه و گمراه کننده، با یاران نیکوکار پیامبر راي زنی کند؟ همان گونه که درباره ابوذر بزرگ، با وابستگان فرومایه و بد کنش
خاندانش به راي زنی پرداخت و آن سخن گزنده را بر زبان راند: به من بگوئید با این پیرمرد دروغگو چه کنم؟ بزنمش یا در
صفحه 138 از 167
زندانش افکنم یا بکشمشکه او گروه مسلمانان را پراکنده ساخته؟ یا از سرزمین مسلمانان تبعیدش کنم؟
آري عبد الله بن سبا از میکرب هاي تباهی و از بنیادهاي حق پوشی و بی دینی بوده و هماره با نیاتزشتی که داشته در میان
مسلمانان رفت و آمد می کرده هر چند که هرگز، نه وابستگی اي میان او و آموزشگاه کمونیسم شناخته و ثابت شده و نه این که
شوریدن انقلابیون بر عثمان نتیجه تحریکات او بوده- مگر نامه سري را که شعیب از زبان سیف بازگو کرده مستند قرار دهیم که آن
را نیز باید دروغ و ناچیز شمرد که در بازار بینا دلان ارزشی ندارد-
یرا مسلمانان و به ویژه کسانی که بر عثمان شوریده و بر سر او گرد آمده بودند از اکثریت- اگر نگوئیم همه- صحابه تشکیل می
شدند (که اگر خدا بخواهد گسترده مطلب در جلد بعدي خواهدآمد) و به ویژه از کسانی که به سرورما امیر مومنان پناه برده و خود
از برترین یاران پیامبر و پیروان ایشان بودند (همچون ابوذر و عمار و مالک اشتر و دو پسر صوحان و ماننده هاي ایشان) که آنان نیز
در برابر آن چه از سرچشمه وحی فرا گرفته بودند، ارزشی براي عربده هاي هیچ کس قائل نبودند- و آن هم کسی همچون ابن سبا
که منش هاي او و گرایش هاي دیروز و امروزش را می شناختند- آنان که در جامعه دینداران، از مردان اندیشه شایسته بودند کجا
گوش دل به هر پندارپروري می دادند؟ و تازه تاریخ درست، پیوستگی اي میان هیچ یک از ایشان با این مرد، نشان نمی دهد چه
رسد بهاین که او در روحیات
[ [ صفحه 225
ایشان اثر گذاشته و با دست ایشان، آشوب هائی را در جامعه دینداران برانگیخته باشد؟ باز می پرسیم چرا خلیفه آن روز در اندیشه
آسوده ساختن مسلمان از گزند او بر نیامد تا گروه او را پراکنده گرداند؟ و چرا همان کاري را نکرد که سرور ما امیر مومنانانجام
داد که گزارش آن را در ج 13 ازترجمه فارسی خواندید- ص 310 و 311 - و ابن حزم نیز در الفصل 4:186 آورده است که
حضرت، دود خفقان آوري به سراغ کسانی که آن گرایش هاي بدانجام را داشتند فرستاد و آن را ریشه کن گردانید.
آخرین سخن ما
اگر استادان محترم، هم حقیقت کمونیسم و اصول آن را که خود بازگو گر آنند بررسی کرده بودند و هم حقیقت داناي یاران
پیامبر- ابوذر- و همانندان او و آن چه از گفتار و کردار ایشان گزارش شده و احادیثی که درباره ایشان رسیده، آرياگر در این
زمینه ها پژوهشی داشتند فرسنگ ها فاصله اي را که در میانه است در می یافتند و می دانستند که کسی همچون ابوذر هر چه هم از
پایگاه بسیار والایش فرود آید و از مسیر دانش خود باز گردد و از بنیادهاي پاكآئینش چشم بپوشد باز هم کمونیست نخواهد شد
و یک داناي دینی، هرگز این مسلک را نخواهد برگزید هر چند توشه اي از دین اندك باشد و توانائی علمی اش ناچیز
چگونه مرام کمونیسم رابرمی گزیند و مردم را به پیروي از آنمی خواند کسی که بداند اسلام پاك در تامین نیازمندي هاي
تهیدستان و براي پاسخ به هزینه هاي ایشان چه آورده و چه راه هائی براي رفع گرفتاري هاي ایشان هموار ساخته است- تا از
سنگینی اندوهی که براي نانخورانشان می خورند بکاهد- و چه قوانینی نهادهاست تا ایشان بتوانند- به اندازه ايکه حق دارند- از
سرچشمه هاي حیات اقتصادي که در دارائی هاي توانگران است برخوردار گردند. چنان که پیامبربزرگ با این گفتار خویش مساله
را آشکار ساخته ": به راستی که خداوند به اندازه اي که تهیدستان نیازمندند (حقوقی را براي ایشان) در دارائی هاي توانگران
مسلمان (نهاده و پرداخت آن را) واجب گردانیده و تهیدستان که گرسنه و برهنه مانند دچار رنج نمی گردند مگر به خاطر آن چه
توانگرانشان انجام می دهند که هانبه راستی
صفحه 139 از 167
[ [ صفحه 226
خداوند، ایشان را سخت به پاي بازخواست خواهد کشید و با شکنجه اي دردناك، آزارشانخواهد داد ". و پس از این که با
نیکوترین سازمان و پیشرفته ترین راه، سیاست مالی را تنظیم کرده و براي رفع نیازمندي هاي تهیدستان چاره اندیشی نموده در
سئوال و گدائی را برایشان بسته و با گفته هائی از این گونه، دو کار یاد شده را به سختی نکوهیده ": راستی که خواهندگی، شایسته
نیست مگر در سه مورد: تهیدستی اي که آدمی را به خاك بنشاندو تاوانی که به گردن کسی افتاده و کار را به رسوائی بکشاند و
خونبهائی که پرداختش با کسی باشد و دردآور نماید " تهیدستان را بر آن داشت تا به یاري هر کاري که می توانند خود رااز مردم
بی نیاز گردانند و از گدائی و درخواست خودداري کنند، به ایشان گفت ": اگر کسی از شما ریسمانی برگیرد و به کوه رود و پشته
اي هیزم بر پشت خود بیاورد و آن را بفروشد و بدان وسیله خود را بی نیاز گرداند، براي او بهتر است تا از مردم درخواستکند که
آیا به او بدهند یا نه " برايمستمندان و تهیدستان حقوقی معین بر گردن دولتمندان قرارداد که از راه هاي گوناگون و با نام هاي
مختلف تامین می شود مانند مستمري هاي سالانه یا جیره هاي ماهانه اي که تعلق می گیرد به چارپایان یا غلات یازر و سیم و سود
بازرگانی و سوداگري وکان ها و ثروت هاي عمومی و گنج و غنیمت و دیگر حقوقی که- بر اموال- واجب می شود افزون بر آن
چه گاهی بر آدمی- به مناسبت هائی چند- واجب میشود همچون کفاره ها و نذرها و پرداختآن چه از راه نامشروع به دست
آمده.
اما صدقات و هزینه هاي نیکوکارانه ايکه آدمی از زیادتی مالش می پردازد، می توان آن را از واجبات انسانیت شمرد و درباره آن
نیز هر چه بگوئی رواست و بزرگواري که آشکارا مردم را به راه راست می خواند بر سر آن بسیارپافشاري
[ [ صفحه 227
کرده و پاره اي از حدیث هاي مربوط به آن را قبلا آوردیم و مسلم و ترمذي و دیگران از زبان ابو امامه آورده اند که پیامبر (ص)
گفت: پسر آدم تو اگر زیادتیدارائی ات را ببخشی برایت بهتر است وهر گاه نگاهداري بدتر و اگر به اندازهاي دارائی داشته باشی
که ناگزیر نشويدست به سوي مردم دراز کنی سرزنشی بر تو نیست. الترغیب و الترهیب 252 و 1:232
و مسلم از زبان بوسعید خدري آورده است که پیامبر گفت هر کس مرکبیبیش از نیاز خود دارد آن را براي کسیکه مرکب ندارد
آماده کند و هر کس بیشاز نیاز خود توشه دارد آن را بر کسی که توشه ندارد آماده کند سنن بیهقی 4:182
و در گزارش درستی که در ص گذشتخواندیم که پیامبر گفت: هر) (روز که آفتاب طلوع می کند هر کس باید صدقه اي از
بابت آن براي خویش بدهد.
و ازهمه این ها که بگذریم اسلام شیوه ها و آئین هائی دارد که نشان می دهد کسیکه روزي بر او تنگ شده، چه احترامی دارد و
در جامعه دینداران چه آبروئی باید به او نهاد زیرا ایشان پذیرفته اند که اعتراض خداوند به کسانی که آبرو داري را در توانگري می
دانند درست است. همان جا که می گوید: اماانسان، چون خداوند او را بیازماید وبا دادن نعمت، گرامی اش دارد آن هنگام گوید:
خداوند مرا گرامی داشت وچون براي آزمودن وي، روزي را بر او تنگ گرداند گوید خدا مرا خوار گردانید. چنین نیست و نیز نامه
پاك او دستور می دهد که از دارائی هاي نیکو و گرانبها بخشش نمایند، می گوید: اي کسانی که ایمان آورده اید انفاق کنید از
بهترین آن چه به دست آورده اید و از آن چه براي شما از زمین بیرون آوردیم و براي انفاق، بدها را معین نکنید و نیز می گوید:
صفحه 140 از 167
شما هرگز به پایگاه نیکوکاران نخواهید رسید مگر از آن چه دوست دارید (در راه خدا) اتفاق کنید که همانا خداوند بر آن چه
انفاق می کنیدآگاهست از راندن خواهندگان و بر باد دادن
[ [ صفحه 228
پاداش صدقات با منت نهادن و آزردن مردم و خودنمائی به ایشان، منع کرده و خداوند- که گرامی گوینده اي است- گوید: و اما
خواهنده را مران و گوید: اي کسانی که ایمان آورده اید صدقات خود را با منت نهادن و آزار رساندن، تباه مکنید مانند آن کس
که دارائی خود را براي خودنمائی به مردم انفاق کند و به خداوند و به روز رستاخیز نگرود و مانند آن کس باشد که دانه را بر روي
سنگ سخت برزید و تند بارانی نیز غبار آن را بشوید که نتوانند هیچ حاصلی ازآن به دست آرند و هم گوید: آنان که مالشان را
در راه خدا انفاق کنند و در پی انفاق (به مستحقان) منتی نگذارده و آزاري نکنند آنان را پاداشنیکو نزد خدا خواهد بود و از هیچ
پیشآمدي بیمناك نباشند و اندوهناك نخواهند بود و گوید: به زبان خوش و طلب آمرزش، مستمند خواهنده را رد کردن بهتر
است تا آن که صدقه دهند و از پی آن آزار کنند و خداوند بی نیازو بردبار است
و بزرگ ترین پیامبران (ص) نیز گوید: نه کسی که کار خیر رابراي نمایش به مردم و رساندن خبر آن به ایشان انجام دهد، خداوند
از وي می پذیرد و نه کسی که منت بگذارد یا در جستجوي شهرت برآمده و گزارش صدقه دادنش را به این و آن برساند و نه
کسیکه براي نمایش در برابر مردم بخشندگینماید.
و مسلم در صحیح خود آورده است که پیامبر گفت سه کس اند که خداوند در روز رستاخیز با ایشان سخن نگوید و بدیشان ننگرد
و پاکیزه شان نگرداند و ایشان را کیفري دردناك باشد. کسی که به خاطر آن چه می بخشد منت بگذارد و... سنن بیهقی 4:191
و ابن کثیر آورده است که پیامبر گفت نهکسی که با پدر و مادر بد رفتاري کند به بهشت در می آید و نه آن کس که منت بگذارد
و نه کسی که پیوسته باده گساري نماید.
[ [ صفحه 229
.( (تفسیرابن کثیر 1:318
و براي آن که شیوه منت نهادن به خاطر بخشندگی برکنده شود و دل توانگران از احساس برتري و خودپسندي به خاطر بخشش
هاشان پاك گردد و هر کس توانگر است از آلودگی ها خودداري نماید و نیز براي آن که دل هاي پاك مستمندان از خواري
تهیدستی که بدان می آلاید زدوده شود و از این که دست به سوي توانگران دراز می کنند احساس خردي نکنند و خاطرشان آزرده
نگردد... آريبراي همین ها بوده که پیامبر خدا گفته: صدقه، پیش از آن که در دست خواهنده قرار گیرد در دست خداوند گرامی
و بزرگ قرار می گیرد.
و در گزارش درستی که مسلم از زبان ابو هریره بازگو کرده است می خوانیم که پیامبر گفت: هیچ کس از چیز نیکوئی صدقه نمی
دهد- که خداوند جز نیکو را نپذیرد- مگر آنکه خداوند بخشنده، آن را با دست راست خود بگیرد- هر چند یک دانه خرما باشد-
آن گاه در دست خداوند بخشنده رشد میکند تا بزرگ تر از کوه می شود.
و بهاین گونه، بخشنده مسلمان که نیکوکارانه روي خویش را به سوي خداوند کرده است، می بیند که دارد حق خداوند بزرگ و
برتر را از نعمت هائی که ذات پاك او به وي بخشیده استمی دهد و مستمند نیز می بیند که دارداز خدا می گیرد و دست خود را
صفحه 141 از 167
بسوي خدادراز کرده و دست خداست که نعمت ها رابسوي همه کس سرازیر می کند و دست برتر همان است و خود میانجی است
در میان دهنده و گیرنده و خود نعمت بخش هر دو است و خداوند بی نیاز است و شما تهیدستانید اگر توانگر یا مستمندي باشد
خداوند به هر دو، سزاوارتر است.
کمونیست کمونیست نخواهد بود مگر هنگامی که از حقایق دین، ناآگاه باشد و براي رسوخ کمونیسم در دل مردم، پیش از هر چیز
باید نگذاشت که شناخت درستی از دین داشته باشند که اگر در گوشه و کنار کشور شوروي یا دیگر سرزمین هائی که هم مسلک
آنند به جستجو پردازي می بینی بیشتر کسانی که هدف هاي کمونیستی
[ [ صفحه 230
را دنبال می کنند از آن هایند که آگاهی درستی از قوانین دینی ندارند اما کشورهائی که دانایان دینی در آن فراوان باشند از چنین
هدف هائی به دور است و به همین گونه، هر کس بهره اي از دانش دین داشته باشد، خرد او را نمی دهد که در چنان مسیري
بیافتد. تا چه رسد بهابوذر- همان ظرف لبریز از دانش- و ماننده هاي او؟
آري کشورهاي اسلامی ویژگی اي دارند که نمی گذارد یکسره به دامن کمونیسم افتند و آن نیز شناخت درست از قوانین دینی
است که این جا و آن جا نزد دانایان یافت می شود- و البته نه آن چه هیئت داوران الازهر عرضه می کند- و نیز آن سرمایه هاي
زندگی ساز که در کیش یگانه پرستی اسلام جایگزین گردیده و این و آنان دو مانع نیرومند هستند دربرابر آن سیلی که بدین سوي
روان است پس براي برابري با کمونیسم و نبرد با آن، چیزي تواناتر از دین و دانش و روشن ساختن اندیشه ي توده هاي مسلمان به
یاري آن دو نیست و سرپرستان جوامع مسلمان بایستی در همین راه به کار برخاسته زمینه دانش را گسترش دهند و قوانین دین را در
همه جا برنامه گردانیده و با روح فرهنگ دینی، انسانی را که نادان آفریده شده از خواب بیدار ساخته و فرزندان میهن گرامی را از
کلاس هاي آموزشگاه هاي ابتدائی تا عالی با آموختن دانش هاي نیکو پرورش دهند و قوانین دین مبین را اجرا نموده و دانایان
شایسته را بزرگ بدارند و مردان سخنور و اندرزگوي را ارج نهادهحقوق ناتوانان توده را پاسدار باشند و کسانی را که به یاري
عائله مندان می شتابند همراهی کنند تا کشورشان دربرابر مرام کمونیسم از پاي نیفتد خداوند زنده بدارد دانایانی را که بهکار
برخیزند و سرپرستان آن جوامع اسلامی را که به پاسداري از بندگان خدا و کشور ایشان بپردازند.
بدین ساناي پیامبر تو همه را به راه راست بخوان و چنانکه دستور داري پایداري کن و پیرو هوس هاي ایشان مباش و بگو من به
نامه اي که خدا فرستاد گرویدم و دستور دارم که در میان شما، دادگرانه داوري نمایم خداي یگانه پروردگار ما و شماست و پاداش
کار ما بر ما و کار شما بر شماست دیگر هیچ حجت و گفتگوئی میان ما و شما نیست خدا (در روز سزا، براي داوري درست) میان
ما جمع می کند و همه به سوي او باز می گردیم.
سوره شوري آیه 15
[ [ صفحه 231
در آغاز و انجام، خدارا سپاس
جلد شانزدهم از ترجمه پارسی الغدیر در این جا به پایان می رسد و به دنبال آن در جلد هفدهم- اگر خدا بخواهد- دنباله همین
مطالب را خواهیم گرفت. تا آن هنگام چشم به راه باش و دستور خداوند را به پیامبرش به کار بند: پیش از آن که وحی بر تو فرود
صفحه 142 از 167
آید، در خواندن قرآن شتاب مکن
[ [ صفحه 233
ستایش نامه هاي منظوم
- اثر طبع گروهی از شاعران امروز با سپاس پیوسته برايهمگان- 1
سید محمد هاشمی چکامه غدیریه اي دارد که مجله البیان- صادره از نجف- در شماره 80 از سال چهارم آن که در 19 محرم
1370 منتشر شده آن را به چاپ رسانده و این هم ازآغاز آن:
جهان جاودانگی، با سرفرازي و برزگ منشی در وجود تو شاديمی نماید پس پایگاه خویش را به جائی رسان که از ستارگان دور
دست سپهر نیز برتر باشد
با چنان اراده اي خود را به میدان زندگی افکن
که مرگ را از بیم و هراس، گریزان گرداند
تو از روح بزرگ خویش سپاهی داري
که فرو شکوه پیش آمدها را درهم می شکند.
و آن کس که شب ها را با نیکوکاري هایش می پوشاند
در کرانه هاي آسمان، سپیده دم را زنده خواهد ساخت
-) و پس از 75 بیت دیگر در پایان همین چکامه می گوید:-
الغدیر! الغدیر!همان نامه اي که
در روزگار، جاودانه ماند و نامه اي فرخنده و پاك باشد.
برتريو شیواگوئی ابر مردي سخن سنج و خرده بین آن را آرایش داده و نیکو گردانیده
[ [ صفحه 234
و براي مغز دانش، هیچ پوسته اي بر جاي ننهاده
آن چه را نهان بود آشکار گردانید و کژي ها و کاستی هائی را نهان داشت
درمیان آفریدگان، نیرنگ و حیله را به راهی پاك و فرخنده کشانید
اگر نشان" جاودانگی " را شایسته باشد به کسی دهیم
امینی براي آن سزاوارترین و برترین افراد است.
که اگر خداي برترخواهد همه چکامه و سرگذشت سراینده آنرا در ضمن شاعران سده چهاردهم یاد خواهیم کرد.
-2 سخنور بلند آوازهشیخ کاظم آل علی، سخنران عفک نیز گوید
در روزگاران گذشته سه تن بودند که
صفحه 143 از 167
یکی پس از دیگري به یاري علی شتافتند
- و این ها البته به جز آنانند که در آغاز کار با دارائی ها و شمشیرهاشان پیاپی از آستان جانشین پیامبر پاسداري می کردند-
نخستین ایشان فرزدق بود که در مکه- در خانههاي والا-
به یاري پیشوایان ما شتافت
و دومی نیز اقساسی بود که ابیات منظومه او تا روز
رستاخیز در میان ما پایدار خواهد ماند.
و دیگري- ابو فراس- هم با چکامه میمیه اش- شافیه- او را یاري کرد
و بدان وسیلهضربت جنگ افزارها را پاسخی شافی و درمانگر بداد
و چهارمی که مانند خورشید در مایه روزي روشن براي همه آفریدگان آشکار است
همان امینی امین و درستکار است، نگارنده اي که " الغدیر " را نگاشت که آن را دومی نیست
[ [ صفحه 235
و مجموعه اي است که آفریدگان به آوردن مانند آن نپرداختند
و دشمنان جنگی را که رها کرد، دیگر همچون پایه هاي درخت خرمائی بودند که از درون، خورده و پوسیده شده باشد.
بوستان هائی است که در آن، کشتزار نهال هاي راهنمائیرا می بینی
و در هر لحظه اي میوه هايآن که برگرفته و گرد آورده می شود به ما نزدیک است.
تا رخ ننموده بود، سرفرازي هائی که داشتیم همه در پرده کوري و تاریکی نهان بود
و تو آن را براي ما آشکار گردانیدي تا به گونه اي برگشت که خود به راهنمائی پرداخت.
توئی که ما را رهائی بخشیدي و در حالی ما را رها کردي که
هم پیمانان سرفرازي بودیم و با تمدنی درخشان.
توئی که خویشتن را در رنج افکندي تا پیروان پیامبر برگزیده،
به یاري تو راه یابند و رستگار گردند.
هان اي دارنده نامه بزرگوارانه گوش به ستایشی سپار که به سوي آستان پاك، روي آور و خرامان است
پروردگار جهانیان، به تو پاداشی دهد که گروه هاي آفریدگان از برشمردن آن درمانند
-3 از سخنسراي پر سخن خاندان محمد، شیخ محمد رضا خالصی کاظمی که خدا بیماري اش را بهبود بخشد:
امینی دانشوري خرده بین است که در روزگار ما همانندي ندارد
خداوند او را به جامه هاي پرهیزگاري بیاراست
و خاور زمین را می سزد که بر او بنازد
در میان آفریدگان، کتاب او همچون بسیاربرکه هاي لبریز است
که گروه ها را ازآب روان و گوارایش سیراب می دارد.
[ [ صفحه 236
صفحه 144 از 167
یادآوري: این گویند، سروده هاي فراوان و گفته هاي بسیاري در ستایش از کتاب ما دارد که بهري ازآن را در سرگذشت او
خواهیم آورد
-4 و این هم از استاد یگانه سید شمس الدین خطیب موسوي بغدادي:
آیا این ها کلمات است یا مرواریدها؟ یا گردنبندي که از
گوهرها فراهم آمده؟ یا لعل و بیجاده هائی که در کنار هم چیده شده؟
آیا روشنائی است یا سطرهاي نوشته؟ یا دانش هائی که
سروردلاور توده پرده از رخسار آن بر کنار زده است
"غدیر " و برکه آبی است که دریاهاي دانش را لبریز می نماید
و آنهم با روشنگري هائی که انکار کننده را درمانده می سازد
از میان خود دشمنان سپاهیانی براي خویش دست و پا می کند
آري حقیقت را دشمنانی است که همانان ندانسته سپاه وي می شوند
با نیروي دلیل، منطق تباه و از هم گسیخته را می کوبد
تا آن چه را رشگبران نهان داشته اند آشکار گرداند
و در این راه، دانشی سرشار و ایمانیکه از استواري،
آهن را از پاي در می آرد یاور اوست
حقیقت است و خداوند بهراستی خواسته که پایدار بماند و
جاودانگی از آن اوست.
گروهی خواستندتا از سر کین توزي آن را محو کنند
و خداوند نمی پذیرد مگ آن چه را خواستهاست انجام گیرد
چنان پنداشتند که حضرت طاها- پیامبر- کسی را جانشین خود نساخت
و مردمان آن کس را که سروري یابد، خود بر می گزینند
آن چه را پنداشته اند، در کیش خرد دروغ است
و به گزارش ها نیز تهمتی بس سخت
زیرا در گزارش ها آمده است که حضرت طاها
[ [ صفحه 237
چون به سفري درازمی رفت
بزرگواري از یاران خویش را بر می گزید
که تا بازگشت او در جایش بنشیند
و هیچ نبردي نبود و هیچ گاه نشد که دسته اي از یاران پیامبر برايکاري فراهم آیند
مگر خود او کسی را برمی گزید که سرور ایشان باشد و بدو پشتگرم شوند
صفحه 145 از 167
پس چگونه به سوي پروردگارش می رود و کسی را بر نمی گزیند
که مرزها و آئین هائی خدائی رابا دست او بر پاي دارد؟
آري کار این گزینش را در روز " غدیر خم " به انجام رساند
و آن هم به گونه اي آشکارا، که انکار کنندگان نتوانندش پوشانید.
نیمروزي آن راهنما بر فرازجهاز شتران شد
و همان گونه که ایشان می نگریستند و شیر خدا پائین تر از او جاي داشت
بدیشان گفت هان هر کس من سرپرست اویم
علی سرپرست و راهنماياو است
و گفتار آشکار نامه خداوند درهنگام روشنگري، بسی نمایان است
- براي کسی که خردمند بوده و از اندیشهاي استوار برخوردار باشد-
زیرا در آن جا، سرپرستی را- پس از پیامبر طاها- براي کسی نهاده است
که نماز بگزارد و در هنگام رکوع بخشندگی نماید.
-5 و این هم از سخنسراي بسیار سخن و نیکو گوي حاج شیخ محمد شیخ بندر- عفک
اي عبد الحسین امینی با چنان اراده اي " الغدیر " را گردآوري
که هیچ کس چگونگی اش را بازگو نتواند کرد
آن چه را از حدیث دانان برجا مانده بود همچون
[ [ صفحه 238
دارندگان بینش و فرزانگی به بررسی نهادي
و با ذره بین روشن خویش برآن شدي
که گوهر درست را از خر مهرهها باز شناسانی
پس با کوشش خویش به هدف بزرگواران رسیدي
و سرفرازي دیروزو امروز را به چنگ آوردي
و " غدیر " تو، داوري آمد که به کشمش ها پایان می دهد
با یاري آن از زبان راهنمائی آواز برداشتی
و چه فرخنده آوا دهنده اي از سوي خداوند بودي
خدا را چه بسیار نیکو خرده بینی
و چه بسیار نیکو بررسی کننده و شناسنده اثرها کهتوئی.
پس اگر پس از " الغدیر " باز هم حقیقت را نپذیرند
تو از کار ستمگران شگفت مدار
و شگفت مدار که درگرداب نادرستی ها فرو روند
زیرا پاي کوبی و دست افشانی شادي کنندگان از خواننده و نوازنده است
صفحه 146 از 167
زیرا هر مردي هوسی دارند
و این هم- که گذشت- شیوه انکار کنندگان است
اي عبد الحسیندرستکار مژده باد تو را
که نامه توبا روشنائی خویش آشکار کننده راه راست است
پاداش تو نزد پیشواي راهنمااست
و جایگاهت در سایه بلند پایه او
و پیروان او را نیز نوید رستگاري باد
که دوستی پاك او، بیمناکان را مرز آسوده دلی است
-6 از فاضل برتر حاج شیخ محمد باقر هجري ساکن نجف اشرف
اندیشه اي از حقیقت آشکار، پرتو افشانی نمود
که جهان دانش ها بهیاري آن، رخسار زیبایش را بیاراست
[ [ صفحه 239
و از آن گاه که در افق عظمت به فروغ پاشی پرداخت
فضاي حقیقتو راهنمائی به یاري آن، روشن گردید
بدین عقیده، نشان جاودانگی زد
و آن را دیباچه دیوان بزرگی گردانید.
هاناي امانتدار حق در پس تو گروهی هستند
که گوش به تو داده و همی خواهند که سخنانت را بشنوند
این " غدیر " تو است و سخن درست با آب پاك و خوشبویش آمیخته
و سینه تشنه کامان را سیراب می گرداند.
اي دارنده خامهاي که با والائی اش
پایگاه و برتري سخن و روشنگري را می افزاید
تو چهره هائی از پندارها را که سینه فضا از آن تنگ می شود
ناچیز نمودي و تباهی وبیهودگی آن را آشکار گردانیدي
و با نمایش برگ هائی از تاریخ که سراسر روشنائی بود
پرده ها را از چهره حقایق کنار زدي
و نیز با دیدگان کاوشگر خویش، پوششی را که بر رخسار آن بود
دور کردي و در این راه روشنگري نمودي
در برگ هاي تاریخ روزگار، یاد بودهائی جاودانه نهادي
که با گذشت روزگاران، ستایش ها برجاخواهد نهاد.
اي دارنده خامه اي که با روشنگري خویش
صفحه 147 از 167
شیوا سخنان و رساگویان را به شگفت آوردي
همچون اخگري از آتش، آن را آشکار گردانیديتا به خودنمائی پردازد
و در دل ستمگران سختدل، آتشی از درد و رنج بیفکند
مانند گوهرهائی آن را به جلوهگري واداشتی که روشنائی آن دلپذیر است
و اندیشه هائی را در کنار هم نهادي که فروغ آن پرتو پاشی می نماید
سپس آن ها را بپراکندي و با این کار همی خواستی که
دل ها را یکی کنی و درمیانه برادري و صفا بیافکنی)
[ [ صفحه 240
تو والاتر از آنی که چکامه هايستایشگر، برتري ات را باز گوید
چرا که دهان روزگار با ستایش خوانی اش، پاداش تو را خواهد داد
-7 سخنسراي مبتکر، شیخ محمد آل حیدر نجفی چکامه اي دارد که " انجمن شاخه سخنسرایان حسینی " بخشی از آن- یا 67 بیتش
را در یک نامه 84 صفحه اي که " الغدیر در دانشگاه نجف " نامیده به چاپ رسانیده و سرآغاز آن:
"دل مرا مژده باد که در دوستی تو، به راه آمد
و کی؟ از همان گاه که اخگري بر من آشکار شد که زبانه آن راهنمائی بود"
سراینده، بخشی از چکامه اش راکه درباره کتاب ما بوده در آن جا چاپنکرده و نشر آن را نگذاشته است براي صفحات الغدیر که
اینک می آوریم:
اي پدر حسین (علی) در راه تو بزرگمردانی را گرامی می دارم
که با بزرگی و سروري، خردها را به دوستی تو گرایش دادند
در دل آسمان به جستجوپرداختند
و براي حقیقت به جز تو دري نیافتند که بسته باشد
و اگر چه دست روزگار پرده اي بر چهره هدایت کشید، ایشان
گرامی ترین نقش ها را از تاریخدارا شدند
گداختند و براي گم گشتگان سرگردان، همچون شمع ها بودند.
و همین برایشان بس که با گداختن خویش راه را روشن ساختند
در فش زندگی را به سوي نبردگاه حیات افراشته داشتند و با آن به پیشواز دشمنان جنگجوي شتافته و آن را همچون تازیانه اي بر
روي ایشان بلند کردند نسبت هاي گناه آلود را از دامن تاریخ زدودند
و در کرانه هاي جویبار آن، نهال بخشندگی نشاندند
خردهاي خویش را با سطرهاي نوشته هاشان پیوند زدند
[ [ صفحه 241
صفحه 148 از 167
و پاره هاي جگرشان را با حروف کلماتشان آمیختند
مردم روزگار یا دو دسته بینندگان اند، که می بینی
یک دسته ایشان با روشن بینی، راه راست را می نگرند
و دسته دیگر کور دل و نابینایند و از دیدن آن ناتوان.
یا دو گروه اند که یکی شان دست خود را از روي خرد به سوي حقیقت دراز کرده
ودیگري آن را به هر سوي که زر و گوهريدر کار باشد...!
هان درستکار مرد خاور زمین!
جهان را دهانی است که تو آهنگی آسمانی در آن نهادي تا به ترانه خوانی پرداخت.
و آن را با دستی بخشنده تر از باران، گشودي
تا با لبخندي که بر آن نیکوکاري ها زد به ستایش تو آغازید.
آسمان در لطافت، خود را به اندیشه تو همانند می نماید
و مردمک دیده اختران نیز بر آندوخته شده است
و همی دوست دارند که تو را تا آغوش خویش بالا برند
تا همچون جانی گردي که شبح هاي هستی را تجسم می بخشد
بار خدایا پاکی تو چهبسیار نوآوران و آفرینندگان
که روان هاشان بگداخت تا اخگر راهنما به دست دهد
اي قلمزن آزاده همین برتري تو را بس
که براي ره یافتگان پیام رستگاري آورده اي.
چه بسا بزرگمردانی که با اندیشه خویش زندگی را مالک شدند
و گویندگانی که با نغمهاي دل ها را افسون نمودند
در روزگاران آینده، سرگذشت تو انجمن هارا آکنده ساخته
و خود داستان حقیقت خواهد گردید که تا دورترین جاي ها راه می یابد
و به زودي گروه هاي پس از این را، از زبان آسمان آشنا خواهی کرد که:
[ [ صفحه 242
چگونه یک داناي سترك، زندگی جاوید یافته است.
و آن گاه در برابر هر اندامی که در راه حق به کار انداختی، رحمتیبر تو فرود می آید.
و در برابر هر یک تن که به راه آوردي برایت فروغی پرتو افشانی می کند
پا به پاي روزگارپیش می روي
تا جائی که مردم جز با سرود " غدیر " تو، آهنگ هیچ پرستشگاهی نکنند
سوهانی تیز ساختی و مطالب سخت را با آن تراش دادي تا در خور هضم گردد
و با سر انگشت توانایتگره اندیشه ها را گشودي
صفحه 149 از 167
نه گرایش هايگروهی تو را به سخن آورد،
و نه نفس تعصب
در آن روز که بالا روي نمود در تو جریان یافت
هرگز به جز صراحت در روشنگري حقیقت، خواسته اي نداشتی
و راستی که در این راه، نگارنده و یگانه پرستی بزرگ بودي
هنر خویش را در جلدهاي هفت گانه " غدیر " به نمایش نهادي
که به سان ستون هاي افق، در محراب و سجده گاه خانه ات جاي گرفتند
بخشندگی، خرمی، نفس هاي جان، راهنمائی، همگی
بر زورقی سوار و در " غدیر- برکه آب " تو روانند.
هان اي درستکار مرد خاور زمین!
گرایش هاي مغرضانه تو را به سوئی نخواند که به هلاکت انجامد
چه بسیار کسان که در راه تو خس و خار کاشتند
وتو جامه سروري و برتري برایشان خواستی پوشانید!
و نیز چه سرکشانی که از مرز انسانی به در رفته
[ [ صفحه 243
و با ناخن پنجه هائی تو را گزیدند که گوئی دشنه آفریده شده است
دوست داشتند که راه را بر تو ببندند تا در تیرگی هاي آن
به شبی سیاه و بستاریک دچار گردي
تو براي زندگی آنان هر گونه برتري اي را در دو دست خویش گرفته اي
-و از کی؟ از همان هنگام که آنان به راه کج رفتند و به زشت گوئی پرداختند-
و دانه خویش را کاشتی- که چون در زمین روئید-
تا هنگام درو هفت خوشه بار آورد
و جان خویش را بر سر این کار درباختی، همان جان که اگر دم نیمروزي
از فراز آن بگذرد به نرمی راه می سپارد و راهنمائی می شود
و این شگفت نیست زیرا شمع نیز خود را به کشتن می دهد
تا دیگران را زندگی بخشد و در وجود آنان جاودانه بماند.
[ [ صفحه 244
نامه اي از شیخ محمد رضا آل یاسین کاظمی نجفی
صفحه 150 از 167
به نام خداي بخشاینده بخشایشگر
ستایش خداي را که یگانه و یکتا است و درود و آفرین بیشمار بر پیامبر او محمد و خاندانش.
من از ستایش خوانی رو گردان بودم چرا که ستایشگر در پاره اي از جاها کارش به گزافگوئی کشیده، از اندازه شایسته در می
گذرد و با داوري نادرستش ممدوح را در گردابی سهمناك می افکند و انگیزه او در این کار یا خوش بینی است و خرسندي از
وي، و یا دیگر عواملی که- در کشاندن سخن به گزافگوئی- همانند آن است. و البته در بسیار جاها نیز پر و بال گفتار، ناتوان تر از
آن است که بتواند به اندازه شایسته در این فضا پرواز نماید و در آن هنگام، آدمی به سرنوشت کسی دچار می شود که در اداي
حقی از حقوق برادر با ایمانش کوتاهی نموده است
ولی من در کتاب الغدیر- یا همان نامه روشنی که چون و چرائی در آن نبوده و راهنمائی براي پرهیزگاران است- کاوش نمودم و
دیدم ژرفاي آن چندان دور است که دست سخن به آن نرسد و در آن باره چنان با گستردگی سخن باید راند
[ [ صفحه 245
که فرازهاي ستایشگران در کار در می ماند و گوینده هر چه هم گفتار را دراز کند و از نعمت زبان آوري و شیوا گوئی برخوردار
باشد باز حق مطلب را نتواند گذارد و از یک سوي نیز خاموشی گزیدن و نپرداختن به ستایش چنین کتابی که نادانان را راهنمائی
میکند و ناآگاهان را هوشیار می سازد و گمراه را به راه می آرد و پرده هاي شبهه را از چهره حقایق دینی کنار می زند و
پژوهشگران را در برابر حقیقتی روشن و آشکار به ایستادن وا می دارد... آري خودداري از ستایش این کتاب، سرباز زدن از یاري
حقیقت است و سستی نمودن در انجام وظیفه. این بود به بررسی و خواندن آن پرداختم و جانم لبریز از بزرگداشت و خوش آیند و
شگفتی گردید زیرا دیدم آن گم گشته ايکه جهان غیب- در طول این روزگاران دراز- نگاهداشته و به دنیاي ما نداده و همگان
در جستجویش بودند، همان را دانشوري امین و درستکار آشکار ساخته که در کار جهان و دین مورد اطمینان است و خداوند،
همراه با توانائی ایمان، توانائی علمی و توانائی در روشنگري را نیز بدو ارزانی داشته و با جمع شدن این سه گونه توانائی در او،
چنان توانائی اي براي او فراهم آمده که هیچ توانائی اي در برابر آن ایستادگی نکند و با یاري آن، بر نادرستی ها وگمراهی ها
تاخته دشمن را بر زمین بزند و ریشه کن ساخته و بازیچه هاي او را از هم دریده و پاره پاره نماید.
و این- به حیات الهی سوگند- موهبتی است بزرگ که به آن نمی رسد مگر کسی که بهره اي بزرگ از خوشبختی داشته باشد، و
کیست که به این موهبت، سزاوارتر از این مجاهد بزرگی باشد که جان خویش را وقف کرده است براي یاري حق و پیکار با
نادرستی ها؟ و پیوسته، شب و روزش را گذاشته است برسر کوششی سخت و آشکار و نهان هماره رنج می برد و مشتاق است که
وظیفه اش را انجام داده باشد خداوند، هم در او و براي او برکت پدید آرد و هم در کوشش ها و تلاش هایش، و در آستان
خداوند- که کار او بسی بزرگ است- نیز همین بزرگواري براي او بس که اینکار بزرگوارانه اش را براي وي- و نهدیگران-
اندوخته و این فیض را بدو رسانده و آن را به همان گونه بر دست هاي وي، انجام داده که معجزه ها را بر دست هاي پیامبران. پس
در آغاز و انجام، درود و رحمت و
[ [ صفحه 246
صفحه 151 از 167
برکات خداوند بر او باد.
امیدوار بهبخشش خداوند
محمد رضا آل یاسین
به راستی که ما از خدائیم و به سوي او باز می گردیم
پس از آوردن ستایش نامهبالا در چاپ نخست از متن " الغدیر " ناگهان سرنوشت گریز ناپذیر، ما را به یک داغ دینی و دنیائی
دچار ساخت وجامعه مسلمانان را به اندوهی سخت گرفتار کرد و آن نیز درگذشت این پیشواي بزرگ روحانی از خاندان یاسین
بود که استاد فقه به شمار می رفت و مردي شایسته و پرهیزگار و راهبر آئین. خداوند جامه اي از رحمت هاي خویش بر او بپوشد و
رگبارهاي لطف خود را بر او ببارد که او- خداش بیامرزد- سیرتی پسندیده داشت و جانی بزرگوار. در پوششی از برجستگی ها و
پایگاه هايوالا جاي گرفت و براي پس از خود سرافرازي اي جاودانی و یادي پسندیده و برتري اي بر جاي نهاد که گذشت
آیندگان آن را کهنه نگرداند خداوند روانش را پاك دارد.
[ [ صفحه 247
نامه اي از مرد دانش و سیاست، نخست وزیر پیشین عراق
سید محمد صدر
پیشگاه دانشمند یگانه، پژوهشگر کاوشگر یکتا، استاد امینی خداوند به دست تو مسلمانان را گرامی نماید وتو را براي یاري دین و
دانش پایدار بدارد. با درود ستایشگري که هماره- و تا آن گاه که زنده است- تلاش هاي تو را در راه دانش به یاد دارد....
کتاب تو هوش از سرم ربود و پژوهشگري و کاوشگري ات مرا خشنود ساخت و دیدم که بایستی در برابر فرآورد جاودانی وارزنده
تلاشت مراتب بزرگداشت و خوشایند و شگفتی خویش را آشکار سازم و کتاب تو را همان درختی بشمارم که شکوفه می دهد و
بارمی آرد و میوه می دهد و هنگام بهره برداري از آن فرا رسیده میوه هاي گوارا و تازه می دهد و به زندگی ام سوگند که آن،
بازده شخصیت یگانه تو است و فشرده موهبت هایت که دیگران را بدان دسترس نیست ونیز چکیده آن همه تلاش ها و پیکارها که
در نبردگاه هاي دانش و برتري نمودي. و اگر براي توده ها سزاوار باشد که به بزرگان خویش بنازند و تاریخشان را مایه
سرفرازیشان گردانندپس تو- که دانشمندي ورزیده و پژوهشگري بیمانند هستی- چه بسیار شایسته است که به شخصیت پیشواي
پسندیده و سرور جانشینان پیامبران- فرمانرواي مومنان- سرفرازي نمائی. همان شخصیت نمونه یگانه اي که با بزرگی خویش از
همه جهان والاتر رفت تا جهانیان در برابر بزرگی او فروتنینمودند و برتري و نیکوکاري هاي او رابر زبان آوردند. و مگر این
الغدیر- نگاشته بزرگوارانه و فرخنده تو- به جز نشانه اي از نشانه هاي همان شخصیتخدائی است که خداوند،
[ [ صفحه 248
پایگاه جانشینی پیامبر را ویژه او- و نه دیگران- گردانیده و سرپرستی مردمان و پیشوائی ایشان را بدو ارزانی داشته و تا جهان بوده و
هست، چراغی خواهد بود براي پشت ها و آیندگان، راهنمائی و روشنائی اي استبراي روزگاران و توده ها.
صفحه 152 از 167
و من در این هنگام که آفرین هاي گرم و صمیمانه ام را به شخصیت شما و در برابر پیروزي بزرگ و درخشان شما، تقدیم می
دارم، بی چون و چرا می دانم که این موفقیت، دم و فیضی است از دم ها و فیض هاي فرمانرواي مومنان- درود خدا بر او- و خدا
خواسته استکه آن- همچون نعمتی بزرگ- به تو رسد و خود اگر نشانه چیزي باشد همانانماینده آبروي تو است در نزد او، و
نزدیکی تو به آستان وي. و راستی که نامه بزرگ تو، با درخشش و پرتو افشانی براي جهانیان آشکار شد و در لا به لاي آن به
اندازه اي دانش و ادبو فرهنگ خودنمائی کرد که انجمن هاي دانش و ادب نیز نتوانند آن را گرد آرند تا چه رسد به تو که تن
تنها با گام استوار خویش آهنگ آن کردي و با فرآورده هاي زیبا و شگفت آور اندیشه و خامه ات کار را به انجام رساندي و آن
هم با روشی روشن، و استدلالی نیرومند. و انشائی استوار، و اشاراتی پر از لطف. در لا به لاي آن دلیل هاي کوبنده اي آوردي که
مردم گوش هاي دل خود را دلخواهانه بدان میسپارند و دل ها و جان ها، آن را با ایمان می پذیرند و بدان اعتراف می نمایند تا
جائی که گوئی آمیزه آب و داروي درمان دل ها را در آن نهاده اند. خداوند از سوي فرمانرواي مومنان- درودهاي خدا بر او باد-
بهترین پاداشی را به تو دهد که به نیکوکاران دهند. و هماره منشا کارهاي شایسته باشی که به راستی خداوند پاداش کسی را که
نیکوکاري نماید، تباه نمی سازد.
1369 :6 : 11 رمضان سال 26
محمد صدر
[ [ صفحه 249
گفتاري از عبد المهدي منتفکی
کهدر دوره هاي متعدد، سمت وزارت فرهنگ، اقتصاد، کار و ارتباط را یکی پس از دیگري عهده دار بوده است.
13 رمضان سال 1369
28 حزیران سال 1950
به نام خداوند بخشاینده بخشایشگر
ستایش خداوند راست
هر روزه صدها کتاباز چاپخانه ها به در می آید که مطالعه کنندگان به جز در اندکی از آن ها- که بسیار انگشت شمار است- آن
چه را می خواهند نمی یابند و اطمینانهمه سویه ایشان- از همه دیدگاه ها- بدان جلب نمی شود از این رو ارزشی کهبه هر کتاب
می نهند، به اندازه تاثیرشایسته و سودمندي است که در دل خواننده بر جاي نهد و به راستی از بهترین فرآورده هاي قریحه انسانی و
ارمغان هاي چاپخانه ها که اثري شایسته و رسا در دل ها داشته، کتاب " الغدیر " است، همان نامه بزرگی کهبه گردآوري پرداخته
و هر چه را در زمینه مورد نظر لازم بوده فراهم کردهو چراغی پرتو افشان و نشانه اي راهنما گردیده و برتر از آن رفته استکه با
ارزش ها، براي آن مرز بنهند وآن را در بند مقیاس ها بدارند. چرا که در گوهر خود از هر نسبتی بالاتر است و با اثر و سود بزرگ
خویش از مرزهر سنجشی در می گذرد و شگفت نیست که " الغدیر " چنین باشد زیرا تراویده دریائی پر از دانش هاي عقلی و
نقلی است و از فرآورده هاي قریحه درخشانی است که ویژه دانشمند بزرگ، استادما شیخ عبد الحسین پسر احمد امینی گردیده-
که خداوند روزگارش را پاینده بدارد. و ما را از زندگی وي بهره مند سازد.
صفحه 153 از 167
آري براي " الغدیر" همین اندازه ستایش و آفرین بس است کهبگوئیم از فرآورده هاي این شخصیت یگانه بزرگ است و بر این
بنیاد، چندان از مرز ستایش گذشته است که گوئی اگر به بهترین گونه نیز به ستایش آن پردازي باز هم آن را کوچک شمرده اي
عبد المهدي.
[ [ صفحه 250
الغدیر