گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد هفدهم
شعراء غدیر در قرن 09




غدیریه حافظ برسی
نکوهش گزافه گویی در برتر خوانی ها
گزاف گویی در برتري عثمان
عثمان عبد الله بن مسعود را با خشونت از مسجد بیرون میاندازد
بلاذري در کتاب " انساب الاشراف " بنا بر روایات تارخی میگوید:
"عبد الله بن مسعود وقتی دسته کلید خزانه را پیش ولید بن عقبه انداخت گفت: هر که (دین خویش یا رویه اسلامی را) تغییر دهد
خدا حالش را تغییر خواهم داد. وهر که (دین خویش یا رویه اسلامی را) تبدیل کند خدا بر او خشم خواهد گرفت. هر چه فکر
میکنم می بینم رفیقتان (یعنی عثمان) (رویه اسلامی و سنت پیامبر (ص) را) تغییر داده و تبدیل کرده است. آیا شخصی مثل سعد بن
وقاص را بر کنار میکنند تا بجایش ولید را به استانداري بنشانند؟ و همواره این سخن بر زبان داشت: راست ترین سخن، کتاب
خداست و نیکوترین مایه هدایت سخن هدایتگر محمد (ص) و بدترین کارها کارهائی که از پیش خود بسازند، و هر کار از پیش
خود ساخته اي
[ [ صفحه 20
بدعت است، و هر بدعتی مایه گمراهیاست، و هر گمراهی یی در آتش (دوزخ) است.
ولید اینها را به عثمان گزارش داد و نوشت: او عیبهایت را میشمارد و از تو بشدت انتقاد میکند. عثمان در جوابش دستور داد که او
را به مدینه سوق دهد. مردم به دور عبد الله بن مسعود گرد آمدند گفتند: همین جا بمان و ما نمیگذاریم کسی براي تو ناراحتی
بوجود آورد. گفت: من وظیفه دارم از دستورات عثمان اطاعت کنم، و نمیخواهم اولین کسی باشم که باعث شورش داخلی میشود.
(چون بطرف مدینه روانه شد) مردم کوفه او را مشایعت کردند.
صفحه 17 از 188
آنان را به پرهیزگاري و ترس از خدا و به همدمی قرآن سفارش کرد. در جواب گفتند: خدا ترا پاداش نیکو دهد. زیرا که توبه افراد
بیسوادمان علم آموختی و گامدانشمندانمان را استوار ساختی، و براي ما درس قرآن گفتی و ما را دین شناس گردانیدي. تو بهترین
برادر مسلمان بودي و بهترین دمساز. آنگاه با او خداحافظی کرده بازگشتند. عبد الله بن مسعود هنگامی به مدینه رسید که عثمان
بالاي منبر پیامبر خدا (ص) سخنرانی میکرد. چون چشمش به عبد الله افتاد گفت: هان اکنون حیوانکی بد راه فرا رسیده که اگر
کسی بر خوراکش گذرد قی میکند و...
عبد الله بن مسعود گفت: من چنان که گفتی نیستم، بلکه در حقیقت یار پیامبر خدایم یارش در نبرد " بدر " و در بیعت رضوان.
[ [ صفحه 21
عایشه فریاد برآورد که واي عثمان این حرف را به یار پیامبر خدا (ص) میزنی؟ آنگاه عثمان دستور داد تا او را با خشونت از مسجد
بیرون انداختند، و عبد اللهزمعه او را بر زمین زد. گفته اند کهدر حقیقت اینطور بوده که یحموم نوکر عثمان او را بر شانه خویش
برداشته بطوریکه پایش بر دو طرف گردن وي آویخته و در اینحال او را بر زمین کوفته تا دنده اش شکسته است. در این وقت علی
(ع) میگوید: اي عثمان باتکاي گزارش ولید بن عقبه چنین با یار پیامبر خدا (ص) رفتار میکنی؟
عثمان میگوید: این رفتار را بنا بر گزارش ولید نکردم بلکه باستناد این کردم که زبید بن صلت کندي را به کوفهفرستاده بودم ابن
مسعود به او گفته بود: خون عثمان حلال است. علی (ع) میگوید: زبید مورد اعتماد نیست.
این قسمت از ماجرا را " واقدي " بدین عبارت آورده است:
"ابن مسعود وقتی قدم به مدینه نهاد شب جمعه بود. چون عثمان از رسیدنش خبر یافت گفت: اي مردم امشب حیوانکی به سراغ
شما آمده که هر کس بر خوراکش گذرد قی میکند و مدفوع می ریزد. ابن مسعود گفت:
من چنان که گفتی نیستم، بلکه در حقیقت یار پیامبر خدایم در نبرد " بدر " و یارش در بیعت رضوان، و یارش در نبردخندق، و
یارش در نبرد حنین.
و می افزاید که عایشه فریاد برآورد: اي عثمان این حرف را به یار پیامبر خدا (ص) میزنی؟ عثمان گفت: ساکت شو و سپس رو به
عبد الله بن زمعه کرده که او را با خشونت بیرون کن. و ابن زمعه او را بدوش برداشت و برد تا به در مسجد رسید او را به زمین زد تا
یکی از دنده هایش
[ [ صفحه 22
شکست و ابن مسعود گفته است: مرا ابن زمعه کافر بدستور عثمان گشت.
"بلاذري ادامه میدهد: علی (ع) به پرستاري ابن مسعود برخاست تا او را به منزل رسانید. ابن مسعود در مدینه مقیم بود و عثمان
اجازه نمیداد بهیچ شهر وایالتی برود. هنگامی که شفا یافت تصمیم گرفت به جهاد رود، عثمان جلوگیري کرده و مروان به او گفت:
ابن مسعود عراق را بر تو شورانده میخواهی شام را هم بر تو بشوراند؟ همچنان در مدینه بسر میبرد تا دو سال پیش از کشته شدن
عثمان درگذشت. باین ترتیب او سه سال در مدینه (اجبارا)مقیم بود.
بعضی نوشته اند ": تحت نظر سعد بن ابی وقاص بود " و هنگامی که مریض شد- مرضی که بر مرگش انجامید- عثمان بدیدنش
آمده پرسید: چه ناراحتی داري؟ گفت از گناهانم. پرسید: چه میخواهی؟ گفت: رحمت پروردگارم را. پرسید: نمی خواهی طبیبی به
صفحه 18 از 188
بالینت بیاورم؟ گفت: طبیبمرا بیمار ساخته است پرسید: نمی خواهی دستور بدهم حقوقت را از خزانه بپردازند؟ گفت وقتی به آن
احتیاج داشتم قطعش کردي، و اینک که به آن احتیاجی ندارم می خواهی بپردازي؟ گفت: براي اولادت میماند. گفت:
خدا روزیشان را میرساند. گفت: در حقم دعا کن و از خدا برایم آمرزش بخواه. ابن مسعود گفت: از خدا میخواهم که حقم را از تو
بگیرد. و وصیت کرد که عثمان پس از مرگش بر او نماز نگزارد. او را در گورستان بقیعدفن کردند و عثمان همچنان بی خبر بود، و
هنگامی که خبر یافت خشمگین گشت وگفت: پیش از آنکه اطلاع پیدا کرده بر او نماز بگزارم بر او نماز گزاردید؟
عمار یاسر در جوابش گفت: او وصیت کرده که تو بر او نماز نگزاري.
[ [ صفحه 23
ابن زبیر در این باره چنین سرود:
میدانم که پس از مرگم بر من نوحه خواهی کرد در حالیکهدر زندگی هیچ یاریم نکردي.
ابن کثیرمطلب را باین عبارت آورده است ": درموقع بیماري عثمان بدیدن عبد الله بن مسعود آمده پرسید: چه ناراحتی داري؟
گفت: از گناهانم پرسید:
چه می خواهی؟ گفت: رحمت پروردگارم را. پرسید: نمی خواهی طبیبی به بالینت بیاورم؟ گفت: طبیب، مرا بیمار ساخته است
پرسید: نمیخواهی دستور بدهم حقوقت را از خزانه بپردازند؟-و دو سال میشد که آنرا قطع کرده بود- جواب داد: احتیاجی به آن
ندارم. گفت: بعد از تو براي دخترانت میماند. گفت: تو از این نگرانی که دخترانم فقیر و نیازمند شوند؟
من به دخترانم دستور داده ام که هر شب سوره " واقعه "را بخوانند و از پیامبر خدا (ص) شنیده ام که هر کس هر شب سوره"
واقعه " بخواهند هرگز تنگدست نخواهد شد ".
بلاذري میگوید: وصی عبد اللهبن مسعود در مورد دارائی و فرزندانش زبیر بود. هم او بود که پس از وفات ابن مسعود با عثمان
درباره مستمریش صحبت کرد تا دستور داد به فرزندانش بپردازند. ابن مسعود وصیت کرده بود که عمار یاسر بر او نماز بگزارد.
عده اي معتقدند که عمار وصی ابن مسعود بوده است، لکن وصی بودن زبیر ثابت تر است.
بلاذري روایت دیگري باین مضمون آورده: عثمان در بیماري ابن مسعود به خانه اش آمد. هریک براي دیگري دعا و طلب آمرزش
کردند. وقتی عثمان از در بیرون میرفت یکی از حضار اشاره به او گفت: ریختن
[ [ صفحه 24
خونش حلال است. ابن مسعود گفت: تیري که بطرف عثمان پرتاب میکنم اگر به او اصابت نکند هر چند باندازهکوه احد طلا
عایدم شود باز خوشحال نخواهم بود!
"حاکم " و " ابو عمر " وابن کثیر مینویسند: ابن مسعود، زبیر بن عوام را وصی خود ساخت. بهمین جهت گفته میشود که هم او
بروي نماز گزارده و شبانه در بقیع دفنش کرده بدون اینکه عثمان خبر دار شود. بعد عثمان در این مورد زبیر را ملامت کرده است.
گفته اند که عثمان بر او نماز گزارده. و نیز گفته اند که عمار نماز خوانده است.
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه این روایت را آورده که " در آخرین لحظات زندگی گفت: چه کسی عده دار وصیتم میشود
بیآنکه قبلا مضمون وصیتم را بداند؟ همه خاموش ماندند و دانستند که مقصودش چیست و چه میخواهد وصیت کند. سخنش را
صفحه 19 از 188
تکرار کرد. عمار گفت: من قبول میکنم و عهده دار میشوم. در اینوقت ابن مسعود گفت: وصیتم این است که عثمان بر من نماز
نگزارد. گفت: باشد. این حق تو است بعهده من. بهمین جهت گفته میشود: وقتی عبد الله بن مسعود را دفن کردند عثمان آنرا
نکوهش کرد.
به او گفتند عمار متصدي آن کار بوده است. پس به عمار پرخاش کرد که چرا از من اجازه نگرفتی؟ گفت: از من قول گرفته بود
که از تو اجازه نگیرم "... و همه مطالبیرا که از قول بلاذري نقل کردیم و بیشاز آن را آورده است.
[ [ صفحه 25
"یعقوبی " مطلب را باین عبارت آورده است: " ابن مسعود مریض شد. عثمان بدیدنش آمده گفت: این چه حرفی است که از تو
بگوشم رسیده است؟ گفت: رفتاري را که با من کرده اي یاد کردهام. بدستور تو تنم را کوفته اند چندانکه بیهوش شدم و از نماز
ظهر و نیز از نماز عصر باز ماندم و حقوقم را از خزانه عمومی قطع کردي. گفت: من بتو اجازه میدهم تا آنچه را نسبت بتو انجام
شده قصاص کنی. گفت: من کسی نیستم که کیفر گرفتن از خلفا را باب کند. عثمان گفت: این حقوق مستمري تو، بگیر.
گفت: وقتی بان احتیاج داشتم قطعش کردي و حالا که بان احتیاجی ندارم میدهی. آنرا نمی خواهم. پس عثمان از نزد وي برفت.
عبد الله بن مسعود همچنان از دست عثمان خشمگین بود تا در گذشت. "
"محمد بن اسحاق " میگوید ": عثمان، عبد الله بن مسعود را بخاطر این که ابوذر را دفن کرده بود چهل تازیانه زد.
"در تاریخ " الخمیس " آمده است ": عثمان حقوقی را که عبد الله بن مسعود و ابوذر از خزانه عمومی داشتندقطع کرد، و ابوذر را
به " ربذه " تبعید کرد و در آنجا بود تا مرد. عبد الله بن مسعود زبیر را وصی خود قرار داده و به او وصیت کرد که بر وينماز
بگزارد و از عثمان در اینمورد اجازه نگیرد مبادا عثمان بر او نماز بگزارد. وقتی درگذشت، عثمان مستمرياو را به فرزندانش میداد.
و میگوید که عثمان مجتهد بوده (یعنی در اینکارها متکی به
[ [ صفحه 26
استنباط خویش از منابع شرعی بوده است) و منظورش این نبوده که عبد الله بن مسعود را از حقوقش محروم گرداند. اگر پرداخت
مستمري او را تا مدتی بتاخیر انداخته بلحاظ اخلاقی بوده یامنظور خوبی داشته و چون باین منظور نرسیده آنرا به میراث برانش داده،
وشاید این بحال ابن مسعود مفیدتر بوده است "!
در " سیره الحلبیه " چنین آمدهاست ": از جمله انتقاداتی که به عثمان میشده این بوده که عبد الله بنمسعود را زندانی و تبعید کرد،
و مستمري ابن بی کعب را قطع کرد، و عباده بن صامت را بر اثر گزارش معاویه از شام تبعید نمود، و عمار یاسر را کتک زد، و
کعب بن عبده را بیست تازیانه زد و بیکی از مناطق کوهستانی تبعید کرد، و به عبد الرحمن بن عوف گفت که تو منافقی... الی
آخر".
[ [ صفحه 27
صفحه 20 از 188
شخصیت و مقام عبدالله بن مسعود
براي اینکه خواننده عزیز پی برد که رفتار عثمان با عبد الله بن مسعود تا چه حد گستاخانه بوده باید مقام عبد الله بنمسعود را
بدرستی بشناسد و شخصیت وي را بنظر آرد و بداند که کیست. در اینصورت خواهد دانست آنچه با وي شده چه گناه بزرگی
بوده است بطوریکه هیچ چیزنمیتواند مرتکب آنرا معذور دارد یا از سوء رفتارش بکاهد.
1 "- مسلم " و " ابن ماجه " از قول " سعد بن ابی وقاص " آورده اند که آیه شریفه " کسانی را که هر روز و شام پروردگارشان
را بدعا می خوانند و رضایش را می جویند مران، هیچ از حساب کارشان بر عهده تو نیست و نه ازحساب کارت بر عهده ایشان.
بنابراین اگر آنانرا از خویش برانی از ستمگرانخواهی بود " درباره شش نفر نازل شده که عبد الله بن مسعود در شمار ایشان
[ [ صفحه 28
است.
2 "- ابن سعد " مورخ معروف در کتاب " طبقات الکبري " سخن عبد الله بن مسعود را آورده است که آیه شریفه " کسانی که به
دعوت خدا و پیامبر با وجود اینکه زخم برداشته بودند جواب موافق دادند براي آنعده از ایشان که کار نیکو کردند و پرهیزکاري
نمودند پاداش عظیمی خواهد بود " درباره هیجده نفر نازل شده که خودش از جمله آنها است.
ابن کثیر و خازن هر یک در تفسیر خود گفته اند که ابن مسعود از جمله کسانی است که این آیه درباره شان نازل شده است.
-3 شربینی و خازن گفته اند آیه مبارکه" آیا کسی که سراسر شب را در حال قنوت و سجده و نماز گزاري است و از آخرت
بیمناك است "... درباره ابن مسعود و عمار یاسر و سلمان فارسی نازل شده است. شرح این مطلب، کمی بعد، در شرح حال عمار
یاسر خواهد آمد.
-4 از علی (ع) نقل شده است که عبد الله (بن مسعود) هنگام قیامت در میزان (سنجش اعمال) گران تر از کوهاحد خواهد بود. یا
بعبارتی دیگر فرمود: سوگند به آن که جانم بدست اوست آندو (یعنی دو ساق ابن مسعود)در میزان (سنجش ارزشها و ارزندگیها)
گران تر از کوه احد است. و بعبارتی دیگر فرمود: سوگند به آن کهجانم بدست او است دو ساق عبد الله (بن مسعود)
[ [ صفحه 29
هنگام قیامت سهمگین تر و عظیم تر از " احد " و " حرا " است.
-5 از پیامبر اکرم (ص) حدیثی نقل کرده اند باین مضمون: هر که از قرائت قرآن بدانگونه که نازل گشته خشنود میشود باید آنرا
بنابر قرائت " ابن ام عبد- " یعنی عبد الله بن مسعود- بخواند.
این حدیث را ابو عبید، احمد حنبل، ترمذي، نسائی، بخاري (در تاریخش)، ابن ابی خزیمه، ابن ابی داود، ابن انباري، عبد الرزاق،
ابن حبان، دار قطنی، ابن عساکر، ابو نعیم، ضیاء مقدسی، بزار، طبرانی، ابویعلی، و عده اي دیگر روایت کرده اند:
-6 حدیث دیگري هست باین عبارت: براي امت خویش آنچه را خدا و " ابن ام عبد ("یعنی عبد الله بن مسعود) خوش بدارند
خوش میدارم، و براي امتم از آنچه خدا و " ابن ام عید " را بخشم میاورد بخشم میایم.
-7 از عبد اللهبن مسعود روایت شده که پیامبر خدا (ص) به من گفت:
صفحه 21 از 188
بتو اجازه میدهم که پرده خانه ام را بیکسو زده براي شنیدن سخن خصوصی و محرمانه ام همنشینم شوي تا آنگاه که ترا از آن منع
کنم. ابن حجر میگوید:
[ [ صفحه 30
این را مولفان " صحاح- " یعنی کتابهاي معتبر حدیث اهل سنت- روایت کرده اند.
-8 ترمذي روایت کرده که پیامبر خدا (ص) فرمود: به روش عبدالله بن مسعود متمسک باشید.
یا بعبارتی که احمل حنبل آورده: به روش عمار متمسک باشید و سخن و احادیثی راکه عبد الله بن مسعود نقل میکند راست و
درست بشمارید و تصدیق کنید.
-9 از علی (ع) درباره ابن مسعود پرسیدند. فرمود: قرآن و سنت آموخت و دست از آموختن کشید و همین علم برایش کافی بود.
-10 آورده اند که عده اي نزد علی (ع) عبد الله بن مسعود را ستودند و فرمود: من همین سخنان را در حق وي میگویم و بالاتر از
این را، این ستایش را که او قرآنآموخت و هر چه را قرآن حلال شمرده روا شمرد و هر چه را حرام نموده حرام دانست: دینشناس
است و سنت شناس.
-11 ترمذي از قول حذیفه بن یمان نقل کرده که از مردم آن که از لحاظ عقیدهو روش و طرز رفتار بیش از هر کس به محمد
(ص) شباهت دارد عبد الله (بنمسعود) است. یا بعبارتی که " بخاري "آورده: کسی را نمی شناسم که از لحاظ عقیده و روش و
طرز رفتار بیش از " ابن ام عبد (" یعنی عبد الله بن مسعود) به پیامبر خدا (ص) نزدیک باشد.
"ترمذي " می افزاید که یاران پایبند پیامبر خدا (ص) میدانستند که
[ [ صفحه 31
ابن مسعود از همه آنان بدرگاه خدا نزدیک تر است. یا بعبارتی که ابو نعیم آورده: او در رستاخیز به شفیع و واسطه (یعنی رسولخدا
(ص) و اهل بیتش (ع) از همه کس نزدیک تر است.
و بعبارتی که ابو عمر آورده: شنیده اند که حذیفه بخدا سوگند میخورد و میگوید: کسی راسراغ ندارم که از هنگام بیرون رفتن از
خانه و باز آمدن به خانه از لحاظ رفتار و راستروي بیش از عبد الله بن مسعود به پیامبر خدا (ص) شباهت داشته باشد. یاران پایبند
محمد (ص) میدانند که وي در رستاخیز از همه شان بیشتر به شفیع و واسطه نزدیک است.
12 "- مسلم " و " بخاري " و ترمذياز قول ابو موسی آورده اند که من و برادرم وقتی از یمن آمدیم از بس میدیدیم که عبد الله
بن مسعود و مادرش به خدمت پیامبر (ص) میروند پنداشتیم او یکی از خانواده پیامبر (ص) است.
-13 احمد حنبل از طریق عمرو بن العاصی نقل میکند که پیامبر خدا (ص) در حالی از دنیا رفت که عبد الله بن مسعود و عمار یاسر
را دوست میداشت.
هیثمی هیمن روایت را باین عبارت آورده است: پیامبر خدا (ص) در حالی درگذشت که از او (یعنی عبد الله بن مسعود) راضی بود.
این را از طریق احمد حنبل و طبرانی نقل میکند و میگوید: رجال احمد حنبل رجال
[ [ صفحه 32
صفحه 22 از 188
صحیح اند. و ابن عساکر نیز نقل کرده است.
-14 بخاري از قول عبد الله بن مسعود آورده است که من هفتاد سوره (قرآن) از دهان پیامبر خدا (ص) شنیدم بودم که هنوززید بن
ثابت بچه بود.
یا بعبارتی دیگر: آن سوره ها را درك کرده و دریافته بودم پیش از آنکه زید بن ثابت مسلمان شود و زمانی که او با بچه ها بازي
میکرد. و بعبارتی دیگر: هیچکس در دریافت این سوره ها با منهمسري نمیتوانست کرد.
15 "- بغوي" از قول تمیم بن حرام آورده است که من با یاران پیامبر خدا (ص) معاشرت کرده ام و ندیدم کسی را بیش از عبد الله
بن مسعود زاهد و مشتاق آخرت باشد یا چنانکه آرزو کنم صلاحی چون صلاح وي داشته باشم.
بخاري همین روایت را در تاریخش باین عبارت آورده است: ابوبکر و عمر و یاران محمد علیهم السلام را دیدم و ندیدم کسی
راکه...
-16 عبید الله بن عبد اللهبن عتبه میگوید: عبد الله (بن مسعود) رازدار پیامبر خدا (ص) بود.
ابو درداء میگوید: مگر از میان شما عبد الله بن مسعود افتخار راز داري پیامبر خدا (ص) را نداشت؟
عبد الله بن شداد میگوید: عبد الله (بن مسعود) حامل اشیاء خصوصی و بالش و مسواك و کفشهاي پیامبر خدا (ص) بود.
[ [ صفحه 33
-17 ابن مسعود میگفت: من از همه شان بهتر نیستم ولی قرآن را از همه شان بهتر می فهمم. و هیچ سوره یا آیه اي در قرآن نیست
که ندانم درباره چه یا که و چه وقت نازل شده است. ابو وائل که این را از قول ابن مسعود نقل کرده میگوید: نشنیدم که کسی این
سخنش را رد کند و تکذیب نماید.
چنین است:
و شخصیت و مقام عبد الله بن مسعود
این است علم و عقیده و طرز رفتار و صلاحش و نزدیکیش با پیامبر اکرم (ص). علاوه بر اینها، از پیشاهنگان اسلام بوده است، زیرا
ششمین نفري است که به اسلام گرویده. همچنین از مهاجران به حبشه و مهاجران مدینه است، در نبرد " بدر " و همه نبردهاي
پیامبر (ص) حضور و شرکت داشته است و بطوریکهابو عمر در " استیعاب " روایت میکند یکی از ده نفري است که به بهشت
بشارت داده شده اند.
پس از بررسی کوتاه کهدر کتابهاي شرح حال و تاریخ شد جاي هیچ شکی نمی ماند که وي کاري جز این نداشته که علوم قرآنی
و سنت پیامبر (ص) را نشر دهد و بدیگران بیاموزد و غافلان را آگاه گرداند و دلهاي مومنان را محکم سازد و اصول دین را در
جامعه بسط و رونق بخشد و در این جمله قدم جاي قدم پیامبر (ص) مینهاده و در هدایت و طرز رفتار و حرکاتش شبیه پیامبر اکرم
(ص) بوده است، و هیچکس نمیتواند بر او خرده اي بگیرد یا نقطه ضعفی بیابد.
[ [ صفحه 34
میدانیم که " عمر " او را به کوفه فرستاد تا مردم عراق را درس دین بیاموزد و در همان وقت عمار یاسر را به استانداري آنجا فرستاد
صفحه 23 از 188
و درباره این دو انتصاب به مردم عراق نوشت: این دو تن از اصیل ترین یاران محمد (ص) اند، از گروهی که در نبرد " بدر"
شرکت داشته اند. بنابراین از ایشان پیروي کنید و سخنشان را بشنویدو بگوش گیرید. من با فرستادن عبد الله بن مسعود شما را در
استفاده و استفاضه از وي بر خود ترجیح داده و خود را از آن محروم کرده ام.
ستایش مردم کوفه را درباره وي قبلا دیدیم که گفته اند: خدا ترا پاداش نیکو دهد. زیرا تو به افراد بیسوادمان علم آموختی و گام
دانشمندانمان را استوار ساختی، و براي ما درس قرآن گفتی و ما را دینشناس گردانیدي. تو بهترین برادر مسلمان بودي و بهترین
دمساز.
ابن مسعود اولین کسی بود که در مکه قرآن را ببانگ و آشکارا برخواند. روزي یاران پیامبر خدا (ص) گرد هم آمدند و گفتند:
بخدا سوگند تا کنون آواي قرآن به گوش قریش نرسیده است. چه کسی داوطلب میشود آنرا در برابرشان بخواند؟ عبد الله بن
مسعودگفت: من حاضرم. گفتند:
می ترسیم صدمه اي بتو بزنند. ما کسی را براي اینکار می خواهیم که عشیره اي داشته باشد که بتوانند از او در برابر قریشدفاع
کنند. گفت: بگذارید من اینکاررا بکنم خدا مرا حفظ خواهد کرد. پس برخاسته در نیمروز بکنار مقام ایستاددر حالیکه قریش در
انجمنهاشان بودند، آنگاه ببانگ رسا چنین خواند: بسم الله الرحمن الرحیم. الرحمن، علم القرآن... و بتلاوت آن سوره ادامهداد.
قریش به اندیشه بودند و از همدیگر می پرسیدند ": ابن ام عبد- " یعنی آن کنیز زاده- چه میگوید؟ اندکی بعد یکی پاسخ داد:
قسمتی از
[ [ صفحه 35
آنچه را که محمد (ص) آورده میخواند پس برخاسته به او حمله بردند، و بر چهره اش می زدند، و او همچنان به تلاوت ادامه داد
و سپس نزد برادرانش بازگشت. چون آثار کتک را بر صورتش دیدند گفتند از این بر تو بیمناك بودیم. گفت: دشمنان خدا را
اکنون خوارتر و ناتوان تر از هر وقت می بینم. اگر بخواهید حاضرم همین کار را فردا تکرار کنم. گفتند: نه، همین کافی است. تو
آنچه را بدشان میامد به گوششان رساندي.
اینگونه مجاهدات، و تحمل چنین مخاطرات و ناگواریها او را ورزیده کرده و به درجات بلند تعالی روانی نائل آورده بود، چنانکه
هرگز بناروا بر کسی خشمنمیگرفت و یا ناراحتی و سختی او را به دست کشیدن از هدفهاي مقدس و عالی یا تمایل به برآوردن
اغراض شخصی نمیکشانید. اگر لب به سخن میگشود ازسر دینداري و بانگیزه هدایت بود و چون حدیث آغاز میکرد براستی و
بدقت از زبان پیامبر گرامی روایت مینمود. اگر تحرکی داشت در میدان حق بود و چون بر میاشفت بر باطل میشورید و بر گمراهی
و گمراهکاري. اینها خوي و سجایاي او بود، و هر که با وي آشنائی داشت او را بدین صفات میشناخت. به نزد یاران پیامبر (ص)
احترام و شکوهی بسزا داشت و همه از اینکه باوي اختلافی پیدا کنند یا سخنی بر خلافش بزبان آورند بر حذر بودند و مخالفت با او
را گناهی بزرگ میشمردند. ابو وائل میگوید ": ابن مسعود مردي را دید که دامنش بر زمین کشیده میشد. به او گفت:
دامنت را بالا بگیر. آن مرد گفت: و تو هم اي ابن مسعود دامنت را بالا بگیر. گفت: من با تو فرق دارم. ساق پایم نحیف و نزار است
و خودم
[ [ صفحه 36
صفحه 24 از 188
گندمگونم. این گفتگو به گوش عمر رسید. آن مرد را زد و می گفت: به ابن مسعود جواب سر بالا میدهی "؟
"ابو عمر " روایت میکند که " مردي در عرفات نزد عمر آمده گفت:
از کوفه آمده ام. در آنجا مردي بود که قرآن را از بر میخواند. عمر از این سخن بشدت عصبانی شده گفت: واي بر او. او کیست؟
گفت: عبد الله بن مسعود است. پس خشم او فرو نشست و آرامش یافته گفت: بخدا قسم، کسی را سراع ندارم که در اینمورد
شایسته تر از وي باشد.
"پس چرا چنین مجاهد بدري عظیم الشانی باید دو سال از حقوق خویش از خزانه عمومی محروم بماند؟ و کسی پیدا شود که او را
ببدترین صورتی بیازارد و بعد دستخوش سرزنش وجدان شود تا بناچار وقتی ابن مسعود روزهايآخر عمر را میگذراند تظاهر به
کمک و بخشش نماید و وي نپذیرد و بدرگاه خدادعا کند که حقش را از او باز گیرد، و سپس در حالیکه از دنیا در میگذرد
ودیده بر نعمتهاي دنیوي فرو می بندد ورو به مینوي بهشت دارد وصیت کند که آن که وي را بسختی آزرده بر او نماز نگزارد.
چرا باید با ابن مسعود چنین رفتار خشونت آمیز و ظالمانه اي شود؟
چرا در برابر همه به او اهانت کرد؟ چرا او را با خشونت و اهانت از مسجد پیامبر خدا (ص) بیرون انداختند؟ چرا کتکش زدند و بر
زمین افکندند تا دنده هایش شکست؟ چرا مثل دیکتاتورهابا او رفتار کردند؟
همه اینها بخاطر این بود که وقتی خزانه دار کوفه بود حاضر نشد ولید بن عقبه، آن مرد پست و رذل و بی بند و بار اموال عمومی را
بنا حق
[ [ صفحه 37
صرف کند. بهمین سبب وقتی دید استاندار میخواهد اموال عمومی را صرف خود و خویشاوندان و دارو دسته اش کند و بمصارفی
برساند که قرآن و سنت ناروا میشمارد کلیدهاي خزانه را پرت کرد. میدانست که اولینحیف و میل استاندار اموي آخرین دستبردش
به خزانه عمومی نخواهد بود وآن مقدمه یک سلسله خرجها و بذل و بخششهائی است که قرآن شناس و سنت شناسی چون وي
بیش از دیگران از ناروائیش آگاه و بیمناك است. دست ازآن کار دولتی کشید تا به گناه سیاست ضد اسلامی حکومت وقت
نیالاید. دست کشید و مبارزه تبلیغاتی بیدار گرش راشدت داد و بهمه رساند که چرا و بچه دلائلی از آن مقام حکومتی کنار
گرفتهاست. این رویه، ولید بن عقبه استاندار شهوت پرست خود خواه را خوش نیامد تا گزارشی علیه او به حاکم دادو نتیجه آن
گشت که چنان رفتاري با ابن مسعود شد. سابقه خدمتگزاري ابن مسعود و تقدم وي در ایمان به اسلام، فضائلش، افتخاراتش، علم و
پارسائی و پاکدامنیش، و بالاخره دلائلی که براي کناره گیري از مقام حکومتی و نهی از منکرش داشت همه سبب میشد که از او
سپاس و تجلیل بعمل آید، اما حاکم همه اینها را ندیده گرفت و بجايتقدیر به اهانت و آزارش برخاست. در نتیجه موج اعتراض
یاران پیامبر(ص)بر حاکم زد، و مولا امیرالمومنین (ع) به تقبیح او زبان گشود، و عایشهام المومنین بفریاد آمد، و کار را به جائی
کشاند که براي حاکم وقت و دار و دسته اش- که حاکم را به این لغزشگاهها سوق میدادند- سخت ناگوار بود.
اگر حاکم وقت در انتقامگیري از انتقاد کنندگان کمتر خشونت بخرج میداد و نصیحت و راهنمائی دلسوزانه یاران خیرخواه پیامبر
(ص) را بگوش میگرفت، یا هر گاه مردان کار آزموده را از مقامات حکومتی بر کنار نکرده
[ [ صفحه 38
صفحه 25 از 188
عناصر سودجو و فاسد را بجاي آنان نمی نشانید، یا قرآن و سنت را پشت سر نمی افکند و آن را دستور العمل اداره کشور قرار
میداد موج مخالفت اصلاح طلبان بر نمیانگیخت و آن نکوهشها و سرزنشها که از طرف اصحاب پیامبر (ص) نسبت به او شد
صورت نمیگرفت. ولی وقتی چنان رویه زشتی پیش گرفت آنان به مبارزه و مخالفت برخاستند و فرداي رستاخیز دادگاه عدل الهی
با حکم قطعی خود به اختلافشان خاتمه خواهد داد.
ابن مسعود از دار و دسته حاکم ظلم دیگري هم دیده است، و آن اینکه چهل تازیانه به او زدند. چرا زدند؟ چوندر بازگشت از حج
ببالین جنازه " ابوذر " تبعیدي رسیده او را دفن کردهاست، در " ربذه " آن صحراي خشک و خالی چشمش به نعش انسان بزرگی
افتاد که به فراترین مراتب علم و ایمان رسیده است و او را دفن کرده است. صحابی عظیم الشانی را یافته که پیامبر خدا (ص) او را
همدم خویش میساخته و همراه خویش یک تن از علمايبلند پایه اسلام را دیده که درگذشته است. مجسمه پاکی و پرهیزگاري را
سرنگون یافته و چهره تابناکش را بهنگام حیات پیامبر (ص) بنظر آورده و سخت حیرت کرده و تکان خورده است. جسد انسانی را
یافته که از لحاظ جهانبینی و طرز رفتار و پارسائی و زهد و اخلاق ستوده در میان مسلمانان، یگانه نظیر عیسی ابن مریم بوده است
وحاکم وقت او را از پایتخت اسلامی تبعید کرده است. یکی از اصحاب پیامبر (ص) را که در نظر خدا و پیامبر (ص) و مومنان از
همه آنان عزیزتر و دوست داشتنی تر بوده است درتبعیدگاه بر خاك خواري و تنگدستی و در حال مظلومیت و شکنجه مرده یافته
است. بر کناره راه بیابانی نعش پاك و منزه غریبی تنها و بیکس و آواره رادیده که آتش خورشید بر او میبارد و تازیانه توفان بر او
فرود میاید، و در آنحال بیاد سخن پیامبر (ص) افتاده که خدا ابوذر را رحمت کند که تنها
[ [ صفحه 39
میرود و تنها میمیرد و تنها برانگیخته میشود.
علم و ایمان نگذاشته که ابن مسعود و همراهانش آن منظره دردناك را ببینند و دستور شریعت را در وجوب دفن مسلمان ندیده
بگیرند و در دفن آن مسلمان عظیم الشان که پیامبر (ص) افتخار دفنش را به مومنان صالح مژده داده بود نشتابند. پس بیدرنگ
بانجام وظیفه پرداختند و در حالیکه گوهر سرشک از دیده بر گونه روان داشتند و دلشان ازجنایتی که بر وي رفته بود میلرزید اورا
به آرامگاه ابدي اش سپردند و راه مدینه گرفتند. در آنجا همانان که نسبت به ابوذر کینه ورزیده بودند علیه عبد الله بن مسعود
همداستان شدند. پس حاکم، انجام وظیفه ابن مسعود را گناهی نابخشودنی شمرد و حکمصادر کرد تا او را چهل تازیانه زدند.
حکمی که حتی در حق کسی که کافر و زندیقی را دفن کرده باشد نمیتوان کرد تا چه رسد به کسی که مسلمانی را آنهم با آن
عظمت و علم و تقوي و رفاقتی که با پیامبر (ص) داشته است دفن کرده باشد. این حکم نشانه عداوت دیرینه اي بود که حاکم با ابن
مسعود و ابوذرو اقرانشان داشت، و ازینرو اگر بدتراز این هم رفتار کرده بود جاي شگفتی نبود.
این چه خلیفه اي است که قدر ومنزلت اصلاح طلبان بزرگ و اصحاب عظیمالشان پیامبر (ص) را نمیشناسد و احترام مجاهدان"
بدر " را- که قرآندر حقشان نازل گشته و رسولخدا (ص) بر آنان آفرین خوانده- نگاه نمیدارد، در حالیکه میدانیم یکی از
مجاهدان " بدر " وقتی جرمی مرتکب شده بود و عمر گفت: اي پیامبر خدا اجازه بده گردنش را بزنم. فرمود: یواش تر اي پسر
خطاب میدانی که او در نبرد " بدر "شرکت داشته است، و چه میدانی شایدخدا اهل بدر را در سایه رحمتش داشته باشد. آنگاه
فرمود: هر طور
[ [ صفحه 40
صفحه 26 از 188
میخواهید رفتار کنید، من از شما در میگذرم.
حتی دار و دسته عثمان حدیثیساخته اند تا او را جزء مجاهدان " بدر " قلمداد کنند، زیرا همه مردم در فضیلت مجاهدان " بدر"
اتفاق نظر داشته اند و دارند.
با اینوصف، عثمان تعمد داشته مردان مجاهدي را کهبه مبارزه تبلیغاتی خیرخواهانه کمر بسته بودند و امر بمعروف و نهی از منکر
میکردند و با هر گونه انحراف ازسنت و رویه اسلامی ستیزه مینمودند بکوبد و مورد اهانت و شکنجه قرار دهد و با این کار، عناصر
خود پرست اموي را دلشاد سازد و خود به مراد خویش رسد. اما خدا در کمین او و امثال او است و سرانجامشان دادگاه عدل الهی
خواهد بود.
کسانی که از بدرفتاري عثمان نسبت بن عبد الله بن مسعود و ابوذر دفاع کنند و بهر عذر وبهانه اي چنگ می آویزند ادعا میکنند که
وي مجتهد بوده و این کار را بنا براجتهاد فقهی خویش کرده است. این همان بهانه اي است که همیشه براي توجیه خلافکاریها و
جنایات و گناهان میاورند مگر توده ساده دل و کم اطلاع را بفریبند. این حرفی است که بزبان میاورند، اما آنچه در دل دارند و
خود می فهمند غیر از آن و همان است که خدا از آن باخبر است و خود هر چند عذرها بتراشند و طرح نمایند باز بر حقیقت امر و
بر حقیقت عذرسازي و جنایات خویش واقفند.
[ [ صفحه 41
رفتار عثمان با عمار یاسر
اشاره
-1 بلاذري در " انساب الاشراف می نویسد ": در خزانهعمومی در مدینه کیسه اي آکنده از جواهرات و زیور آلات بود. عثمان
مقداري از آنرا برداشت تا یکی از افراد خانواده اش خود را با آن بیاراید. پس مردم او را در اینمورد بباد انتقاد گرفتند و سخنان تند
باو گفتند بطوریکه او را بخشم آوردند تا در نطقی گفت: از این غنائم (یا اموال عمومی) هر قدر احتیاج داشته باشیم بر میداریم
گرچه عده اي را خوش نیاید. در این هنگام، علی (ع) بهاو گفت: بنابراین از این کارت جلوگیري خواهد شد و نمیگذاریم دست
بهآنها دراز کنی. و عمار یاسر گفت: خدا را گواه میگیرم که من نخستین کسیباشم که آن را خوش ندارد. عثمان گفت: در برابر
من اي پسر زن... گستاخی میکنی؟ او را بگیرید. عمار را دستگیر کردند. عثمان (به دار الخلافه) وارد شد دستور داد او را آوردند و
بنا کرد به زدن او تا بیهوش شد. آنگاه او را بیرون بردند تا بمنزل " ام سلمه " همسر پیامبر خدا (ص) رساندند. از نماز ظهر و عصر
و مغرب باز ماند. وقتی به هوش آمد وضو گرفته نماز گزارد و گفت: خدا را شکرکه اولین روزي نیست که در راه خدا آزار و
شکنجه می بینم. هشام بن ولیدبن مغیره مخزومی- از آنجهت که عمار همپیمان قبیله ي بنی مخزوم بود- برخاسته به عثمان گفت:
اي عثمان در مورد علی (ع) از او و قبیله و قوم و خویشانش ترسیدي (و در برابر اعتراضش سکوت کردي) اما در مورد ما
[ [ صفحه 42
صفحه 27 از 188
جرات بخرج دادي و همپیمان و عضو قبیله ما را تا پاي کشتن کتک زدي. بخدا اگر بمیرد یکی از بنی امیه راکه خیلی گردن کلفت
باشد خواهم کشت.
عثمان گفت: کارت باینجا رسیده اي پسر قسریه؟ گفت: نه تنها مادرم بلکه جده ام نیز از عشیره قسریه از عشایر قبلیه بجیله است.
عثمان به اودشنام داد و حکم کرد تا او را بیرون انداختند. نزد " ام سلمه، رفت و دید که همسر پیامبر (ص) از رفتاريکه با عمار
شده خشمگین است. چون خبررفتاري که با عمار شده بود به عایشه رسید او هم خشمگین گشته مقداري از موي پیامبر خدا (ص) و
جامه و کفشی از او را بیرون آورده فریاد برآورد که چه زود سنت پیامبرتان را ترك کردید در حالیکه این موي و جامه و کفش او
است که هنوز نفرسوده است. درنتیجه، عثمان چنان بشدت ناراحت و عصبانی شد که حرف زدنش را نمی فهمید، و از روي
ناراحتی به مسجد درآمد. در این وقت مردم میگفتند: سبحان الله، سبحان الله (و با این تسبیح، از رویه و رفتار خلیفه ابراز تنفر و
ناراحتی می نمودند). عمرو عاص ازآنجهت که عثمان او را از استانداري بر کنار کرده و آنجا را به عبد الله بن ابی سرح داده بود از
عثمان دل پري داشت و بهمین سبب در این وقت خیلی اظهار تعجب میکرد و سبحان الله میگفت!
خبر رفتن هشام بن ولید و جماعتی از بنی مخزوم نزد ام سلمه و اینکه همسر پیامبر (ص) از حال عمار خشمگین شده است به عثمان
رسید. پس کسی را نزد ام سلمه فرستاد که چرا اینجا اجتماع شده است؟ ام سلمه پیغام فرستاد:
این بتو مربوط نیست و دست از این سوالات بردار. ضمنا با طرز حکومتت مردم را وادار به کارهائی نکن که مایل نیستند دست به
آن بزنند.
مردم رفتاري را که عثمان با عمار کرده بود تقبیح نمودند و چون آن
[ [ صفحه 43
خبر درمیان مردم منتشر شد مخالفتشان شدت گرفت.
"زهري " چنانکه بلاذري در " انساب الاشراف " روایت کرده مطلب را چنین آورده است ": در خزانه عمومی کیسه اي پر از
جواهرات و زیور بود.
عثمان با آن بعضی از افراد خانواده اش را آراست. در این هنگام او را مورد انتقاد قرار دادند. چون خبر انتقادات مردم به گوشش
رسید در نطقی گفت:
این مال خداست. آنرا به هر که دلم بخواهد میدهم و بهر که دلم بخواهد نمیدهم تا کور شود چشم هر کس که نمیتواند ببیند. عمار
گفت: بخدامن اولین کسی هستم که چنین رویه اي را نمیتواند دید. پس عثمان گفت: دربرابر من گستاخی میکنی اي پسر سمیه؟ و
او را زد تا بیهوش گشت. بعد عمار گفت: این اولین باري نیست که در راهخدا و بخاطر خدا مورد آزار و شکنجه قرار میگیرم. و
عایشه مقداري از موهاي پیامبر (ص) و یکی از لباسها و کفشهایش را برآورده گفت: چه زود سنت پیامبرتان را ترك کردید. و
عمروعاص گفت: این منبر پیامبرتان است و این جامه اش و این مویش که هنوز نفرسوده و از بین نرفته است و شما (سنتش را) تغییر
داده و بجاي آن سنت دیگري اختیار کرده اید. در نتیجه، عثمان چنان خشمگین شد که حرف زدنش رانمی فهمید.
-2 بلاذري در انساب الاشراف مینویسد ": مقداد بن عمر و عمار یاسر و طلحه و زبیر با عده دیگري از یاران پیامبر خدا (ص) نامه
اي نوشتند و در آن بدعتهاي عثمان را بشرح آوردند و او را از پروردگارش ترساندند و خاطر نشان ساختند که اگر دست از این
رویه خود ساخته و بدعتهایش بر ندارد بر او خواهند تاخت. آنگاه عمار یاسر نامه را گرفته پیش عثمان برد و تا
صفحه 28 از 188
[ [ صفحه 44
مقدمه نامه را خواند. عثمان به او گفت: از بین آنها تو یکی در حمله بمن پیشقدم شده اي؟ عمار گفت: چون من براي تو دلسوزتر
از همه آنان هستم.
گفت: دروغ میگوئی اي پسر سمیه گفت: بخدا من پسر سمیه و پسر یاسرم. دراینوقت عثمان به نوکرانش دستور داد تا دستها و
پاهایش را دراز کردند و خودش با لگد- در حالیکه کفش بپا داشت- بر شکم و زیر شکمش میزد و عمار که سالخورده اي ناتوان
بود دچارفتق شد و بیهوش گشت. "
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه همین مطالب را از قول شریف مرتضی نقل کرده بدون اینکه در صحت آن ایراد کند.
ابو عمر در " استیعاب " مینویسد ": بعلت پیمان و قرارداد ولایتی که میانقبیله بنی مخزوم و عمار و پدرش یاسر بسته شده بود وقتی
نوکران عثمان به عمار صدمه وارد کردند و او را زدند تا شکمش بشکافت و یکی از دنده هایش را شکستند بنی مخزوم اجتماع
کرده پیشعثمان رفتند و گفتند: بخدا اگر بمیرد یکی- از بنی امیه- را غیر ازعثمان خواهیم کشت".
[ [ صفحه 45
مشروح ماجرا
"ابن قتیبه " مینویسد: آوردهاند که جمعی از یاران پیامبر خدا (ص) گرد آمده نامه اي نوشتند و در آن کارهائی را که عثمان بر
خلاف سنت پیامبر خدا (ص) و رویه دو صحابیش (یعنی ابوبکر و عمر) کرده بود برشمردند، از جمله اینها را:
-1 خمس (یا مالیات) آفریقا (ي اسلامی) را که حق خدا و سهم پیامبرش و سهم خویشاوندان پیامبر (ص) و یتیمان و بیچارگان بوده
به " مروان " بخشیده است.
-2 اسراف و گشاد بازي که در کارهاي ساختمانی کرده و هفت ساختمانی که در مدینه کرده بود و خانه اي برايعائله (زنش) و
خانه اي براي عایشه (دخترش) و سایر دختران و خویشانش ساخته بود یکایک را ذکر کرده بودند.
-3 کاخهائی که مروان در " ذي خشب " ساخته و درآمد خمس را که حق خدا و پیامبر او است (و باید در رضاي آنهاصرف شود
و در مواردي که قرآن یاد کرده است) صرف آن کرده است.
-4 کارهاي دولتی و مقام استانداري را همیشه به خویشاوندان و پسر عموهاي امویش میسپرد که همه جوان و کم سن و سال بودند
و نه مصاحبت پیامبر (ص) را درك کرده بودند و نه تجریه و لیاقتی داشتند.
-5 عمل ولید بن عقبه استاندار کوفه که در حال مستی نماز صبح را
[ [ صفحه 46
چهار رکعت خواند و بعد رو کرد به مردم که اگر بخواهید یک رکعت زیادتر بخوانم می خوانم!
-6 این که عثمان قانون اسلام را در مورد ولید اجرا نکرده یعنی او را حد نزده و اجراي حکم را بتاخیر انداخته بود.
-7 مهاجران و انصار را بکارهاي دولتی و هیچ کاري نمی گماشت و با آنان مشورت نمیکرد و بجاي این که از آراء آنان استفاده
صفحه 29 از 188
کند به راي خود عمل میکرد (استبداد).
-8 مراتع اطرافمدینه را قرق کرده بود.
-9 قطعاتی از املاك دولتی و خواربار و مستمریهائی از خزانه عمومی به عده اي از اهالی مدینه میداد که نه افتخار مصاحبت و
شاگردي پیامبر (ص) را داشتند و نه در جهاد خارجی و یا در دفاع شرکت مینمودند.
-10 این که بجاي خیزران، تازیانه را که دردآورتر (و شاید موهن) بود بکار می بست و او اولین کسی بود که با تازیانه بر پشت
مردم زد. در حالیکه خلیفه سابق با " دره " و " خیزران " می زد.
سپس همداستان شدند که نامه را بدست عثمان برسانند. از کسانی که در نوشتن نامه حضور داشتند عمار یاسربود و مقداد بن اسود،
و جملگی ده نفر میشدند. وقتی بیرون آمدند تا نامه را بدست عثمان برسانند- و نامهدر دست عمار یاسر بود- یکایک عقب
کشیدند تا عمار تنها ماند و رفت تا رسید به خانه عثمان. اجازه ورود خواست و اجازه یافت، و روزي بارانی بود. وقتی وارد شد
مروان بن حکم و خویشان اموي عثمان نشسته بودند. نامه را به عثمان داده، و او آنرا خواند. پرسید: تو این نامه را نوشته اي؟ گفت:
بله پرسید، چه کسانی با تو بودند؟ گفت: عده اي بودند که از ترس تو یکایک پراکندند. پرسید که بودند؟ گفت: اسمهایشان رابتو
خواهم گفت
[ [ صفحه 47
عثمان گفت: چرا از آنمیان تو جرات این کار را بخود دادي؟ در اینوقت مروان گفت: اي امیرالمومنین این بنده سیاه (یعنی عمار
یاسر) مردم را در مخالفت با تو دلیر ساخته است. و اگر او را بکشی کسانی را که پشت سر او هستند ضربه زده اي. عثمان گفت: او
را بزنید. او را کتک زدند، و عثمان باآنها در کتک زدن شرکت کرد تا شکمش رابشکافتند و بیهوش گشت. او را کشیده بیرون
خانه انداختند. آنگاه " ام سلمه " همسر پیامبر (ص) دستور داد او را به خانه اش آوردند. بنی مغیرهکه همپیمان عمار بودند در این
مورد خشمگین شدند. بهمین سبب، وقتی عثمان براي نماز ظهر بیرون آمد هشام بن ولید بن مغیره جلوش را گرفته گفت. بخدا قسم
اگر عمار بر اثر این کتک بمیرد یکی از مردان مهم بنی امیه را خواهم کشت. عثمان گفت: این حد تو نیست. سپس عثمان به مسجد
درآمد و درآنجا علی (ع) را دید که نشسته بحالبیماري، و سرش را بسته است. گفت: بخدا اي ابو الحسن نمیدانم مشتاق
مرگتهستم یا مشتاق زندگیت. بخدا قسم اگربمیري دوست ندارم که پس از تو براي دیگري زنده بمانم، زیرا کسی را نمی یابم
که بتواند جاي تو را بگیرد، و اگر زنده بمانی هیچ گردنکشی را نمی بینم که تو را نردبان و وسیله نافرمانی و همدست خود نساخته
و ترا پشت و پناه خویش نداشته باشد بطوریکههیچ چیز مرا از کیفر دادن او باز نمیدارد جز مقامی که در نظر تو دارد یا نسبتی که تو
با او داري. رابطه من با تو به رابطه پسر عاق شده با پدرش میماند که اگر بمیرد غمناك میشود و اگر بماند او را عاق میکند. پس یا
آشتی باشد تا با هم در صلح و صفا زندگی کنیم یا جنگ باشد تا با همبستیزیم. مرا وسط آسمان و زمین معلقو بلا تکلیف نگذار
تو بخدا قسم اگر مرا بکشی بهتر از من نخواهی یافت و اگر ترا بکشم کسی که جاي تو را بگیردنخواهم یافت. و کسی که فتنه را
آغازکند هرگز
[ [ صفحه 48
به زمامداري این امت نخواهد رسید. علی (ع) گفت: آنچه بر زبان آوردي جوابی دارد ولی الان سرگرم درد خویشم. بنابراین
صفحه 30 از 188
سخنی را با تو میگویم که آن بنده صالح خدا گفت: در اینصورت شکیبائی پسندیده اي بایسته است و در برابر آنچه بر زبان
میاورید از خدا باید کمک خواست. مروان گفت:
بنابراین بخدا قسم ما (در این راه و در حفظ حکومت اموي) نیزه هایمان را بشکستن میدهیم و شمشیرهایمان را به خورد شدن، و هر
کهپس از ما مصدر کار شود خیري از آن نخواهد دید. عثمان به او پرخاش کرد: ساکت شو! این کارها به تو نرسیده "!
ابن عبد ربه همین مطلب را بطور اختصار در " عقد الفرید " آورده است:
"دوستان عثمان در نامه اي معایب او و انتقاداتی را که مردم به او داشتند نوشتند و با خود اندیشیدند کهچه کسی نامه را به او
میرساند؟ عمارگفت:
من. و آنرا نزد عثمان برد. وقتی آنرا خواند گفت: خدا پوزه ات را به خاك بمالد. عمار گفت: و ابوبکر و عمر را. پس عثمان
برخاسته او را با لگد چندان کوبید تا از هوش رفت. بعدها عثمان پشیمان شد و طلحه و زبیر را پیش او فرستاد که یکی از این سه
پیشنهاد را بپذیرد: 1- از عثمان در گذرد و او را ببخشد.
-2 دیه (پولی که در ازاي صدمه جسمی باید پرداخت) بستاند.
-3 عثمان راقصاص کند (یعنی مقابله به مثل). عمار در برابر پیشنهادات مذکور به فرستادگان عثمان گفت: بخدا قسم هیچیک از
این پیشنهادات را نمیپذیرم تا از دنیا بروم و بدیدار رحمت پروردگار نائل آیم."
[ [ صفحه 49
-3 بلاذري در " انساب الاشراف " مینویسد: در روایتی دیگر آمده است: وقتی خبر مرگ ابوذر در ربذه به عثمان رسیدگفت: خدا
او را بیامرزد. عمار یاسر(که حضور داشت) گفت: بله، خدا اورا از دست ما نجات داد. عثمان پرخاشکرد که: اي... خیال کرده اي
از تبعید او پشیمان شده ام؟ و در حالیکه بر پشت گردن عمار میزد گفت: برو به جاي او (یعنی ربذه) چون عمار بار سفر بربست و
آماده رفتن به تبعیدگاه شد بنی مخزوم نزد علی (علیه السلام) آمده خواهش کردند در این زمینه با عثمان صحبت کند. پس علی
(ع) گفت: اي عثمان از خدا بترس. یکی از مردان صالح ملت اسلام را تبعید کردي تا در تبعیدگاه درگذشتحالا میخواهی یکی
دیگر همانند او را تبعید کنی. و گفتگوئی میانشان درگرفت تا آنکه عثمان گفت: تو بیش از او مستحق تبعید شدنی علی (ع) گفت:
اگر میخواهی همین کار را بکن مهاجران اجتماع کردند و به عثمان گفتند: این که نمیشود هر بار مردي با تو گفتگو کند راهی و
تبعیدش کنی در نتیجه. دست از عمار یاسر بداشت".
عبارت " یعقوبی " چنین است: چون خبروفات ابوذر به عثمان رسید گفت: خدا او را بیامرزد عمار گفت: بله، خدا او را از دست ما
نجات داد این سخن برعثمان گران آمد سخن دیگري نیز از عمار به گوش عثمان رسید، پس خواست تا او را نیز تبعید کند. بنی
مخزوم نزد علی بن ابیطالب (ع) اجتماع کردند و از او کمک طلبیدند، علی (ع) گفت: نمیگذارم عثمان هر تصمیمی خواست بگیرد.
پس عمار در خانه اش نشست. و به عثمان خبر رسید که بنی مخزوم چه گفته اند. در نتیجه، دست از عمار بداشت.
[ [ صفحه 50
-4 بلاذري مینویسد: عثمان از کنار قبر نوي گذشت، پرسید قبر کیست؟ گفتند: مزار عبد الله بن مسعود از دست عمار عصبانی شد
که چرا مرگ او را پنهان نگهداشته، چون عمار عهده دار نماز بر جنازه ابن مسعود و دفن او بود. در این هنگام عمار را چندان با
صفحه 31 از 188
لگد زد که دچار فتق شد.
"ابن ابی الحدید همین را از قول شریف مرتضی نقل کرده بدون این که در صحت آن خدشهاي نماید.
عبارت " یعقوبی " اینطور است: ابن مسعود درگذشت. عمار یاسر بر او نماز گزارد. عثمان نبود. عمار از او پنهان کرد. وقتی کار
تمام شد عثمان قبر را دیده پرسید: این قبر کیست؟ گفتند: مزار عبد الله بن مسعود.
گفت: چطور قبل از این که بمن خبر بدهید دفنش کردید؟ گفتند: وصی او عمار یاسر است و گفته که وصیت کرده که به تو خبر
ندهند.
دیري نگذشت که " مقداد " درگذشت و بموجب وصیتی که کرده بود عمار بر او نماز گزارد و در این کار از عثمان اجازه
نگرفت. پس عثمان بشدت از عمارخشمگین گشت و گفت: بدا بحال پسر کنیز سیاه (یعنی عمار یاسر). من او را خوب میشناسم؟
در " طبقات " ابن سعد آمده ": کسی که عمار یاسر را کشت عقبه بن عامر بود و هم او استکه بدستور عثمان بن عفان وي را
کتک زده"
[ [ صفحه 51
این است رفتار خلیفه بامردي که قرآن درباره اش نازل گشته و گواهی داده است که دل بر ایمان آسودهداشته و شب تا بسحر با دعا
و سجده و نماز بسر آورده و از صحنه رستاخیز بیمناك بوده است. نخستین مسلمانی کهخانه خویش را مسجد ساخت و در آن به
عبادت پرداخت، مردي که پیامبر خدا (ص) بسیار زبان به ستایشش گشوده و بارها تاکید کرده مبادا کسی با او دشمنی ورزد یا به
او اهانت و تحقیر روا دارد و دشمنانش دهد. اصحاب متقدم پیامبر (ص) همواره او را بزرگ و گرامی میداشتند و کسی را که به او
آزاري رساند یا او را بخشم آورد دشمن میشمردند. با اینهمه، چنان رفتار ناروائی با وي شده و او در برابر آن هیچ عکس العملی
نشان نداده و جز به رضاي خدا و پیامبرش کاري نکرده و همیشه مدافع حقبوده و دشمن ستیزه گر باطل و ناروا، و در این راه
مقدس هیچ نیندیشیده که دیگران خوششان میاید یا بدشان. از نخستین روزهاي زندگی خودش و پدر و مادرش چنین بوده اند و
همواره خدا و پیامبر (ص) از آنان خشنوده بوده است، چنانکه پیامبر اکرم (ص) بارها بر او آفرین خواند، و در حقش دعا فرموده و
گفته است:
شکیبا باشید خانواده یاسر جایگاهتان بهشت است.
خانواده یاسر شما را مژده باد که جایگاهتان بهشت خواهد بود.
خدایا از خانواده یاسر درگذر، و قطعا درگذشتهاي.
[ [ صفحه 52
در آنهنگام که آغاز نهضت اسلام بود بنی مخزوم عمار و پدر و مادرش- یاسر و سمیه- را ظهر هر روزي که هوا بشدت گرم بود و
خورشید میتابید بیرون آورده بر شنهاي داغ مکه می خواباندند و باینطریق آن خانواده مسلمان را شکنجه میدادند. پیامبر خدا (ص)
بر آنان میگذشت و میفرمود: شکیبا باشید خانواده یاسر جایگاهتان بهشت است. مقاومت کنید ايخانواده یاسر زیرا قطعا سرانجامتان
بهشت است.
آري، عمار روزگار خویش را چنین گذرانده بود. از آغاز زندگی چنان بود تا بدست گروه تجاوزکار داخلی کشته شد. و این
صفحه 32 از 188
سرنوشت را پیامبر گرامی (ص) برایش پیشگوئی کرده و فرموده بود:
هان اي پسر سمیه تو را گروه تجاوز کار داخلی میکشد.
بعبارتی دیگر: عمار را گروه تجاوز کار داخلی میکشد، و قاتلش در آتش (دوزخ) خواهد بود.
یا: آوخ عمار آوخ پسر سمیه که او را گروه تجاوز کار داخلی میکشد.
یا بعبارتی که معاویه نقل کرده: عمار را گروه تجاوز کار داخلی میکشد:
و بعبارتی که عثمان آورده: ترا گروه تجاوز کار داخلی میکشد، قاتل عمار در آتش خواهد بود.
و بعبارتی دیگر: عمار را گروه تجاوز کار منحرف از راه (اسلام) میکشد، و آخرین غدائی که در دنیا میخورد جرعه اي شیر است.
و بعبارتی که عمار نقل کرده است: دوست من (ص) بمن خبر داده که مرا گروه تجاوز کار داخلی میکشد، و آخرین غذایم جرعه
اي شیر است.
و بعبارتی که حذیفه آورده: تو نخواهی مرد تا گروه تجاوز کار داخلی که از حق رو گردان باشد ترا بکشد، آخرین چیزي کهدر
دنیا میخوري جرعه اي شیر است.
[ [ صفحه 53
بعبارتی دیگر: آوخ عمار او را گروه تجاوز کار داخلی میکشد، او آنها را به بهشت میخواند و آنها او رابه دوزخ میخوانند.
بصورتی که انس نقل کرده: پسر سمیه را گروه تجاوز کار داخلی میکشد، قاتل و آن که اسلحه و جامه اش را بر میگیرد در آتش
خواهند بود.
و بصورتی که عایشه آورده: خدایا برکت خویش بر عمار فروریز.
افسوس بر پسر سمیه که ترا گروهتجاوز کار داخلی خواهد کشت، و آخرین غذائی که در دنیا میخوري جرعه اي شیر است.
بعبارتی دیگر: آه بر پسر سمیه اینها نیستند که تو را میکشند. در حقیقت ترا گروه تجاوز کار داخلی میکشد.
این حدیث از طرق بسیار روایتشده و از حد تواتر در گذشته است، ازجمله از طریق عثمان بن عفان، عمرو بن عاص، معاویه بن
ابی سفیان، حذیفه بن یمان، عبد الله بن عمر، خزیمه بن ثابت، کعب بن مالک، جابر بن عبد الله انصاري، عبد الله بن عباس، انس بن
مالک، ابو هریره دوسی، عبد الله بن مسعود، ابی سعد، ابیامامه، ابی رافع، ابی قتاده، زید بن ابی اوفی، عمار یاسر، عبد الله بن ابی
هذیل، ابی الیسر، زیاد بن فرد، جابر بن سمره، عبد الله بن عمرو عاص، ام سلمه، و عایشه.
[ [ صفحه 54
عمار در قرآن
چنین بود پگاه و شامگاه فرخنده حیات عمار. روزگار حیاتش را پروردگار حکیم در آیاتی چنداز قرآن مجید ستوده است.
آیه اول
"آیا کسی که سراسر شب دست بدعا برداشته و در سجده و در نماز است و از آخرت بیمناك "...
ابن سعد در" طبقات الکبري " و ابن مردویه و ابن عساکر از ابن عباس روایت کرده اند که این آیه درباره عمار یاسر نازل شده
صفحه 33 از 188
است.
زمخشري در تفسیرش مینویسد که این آیه در حق عمار و ابو حذیفه بن مغیره مخزومی نازل شده است.
قرطبی در تفسیرش از " مقاتل " روایت میکند که کسی که سراسر شب دست بدعا برداشته... عمار یاسر است.
خازن در تفسیرش مینویسد: این آیه درباره ابن مسعود و عمار و سلمان (فارسی) فرود آمده است. و همین را خطیب شربینی
درتفسیرش آورده است.
شوکانی در تفسیرشروایتی را که ابن سعد و ابن مردویه وابن عساکر آورده اند میاورد، و آلوسی در تفسیرش همان را ذکر کرده
میافزاید که جویبر از ابن عباس
[ [ صفحه 55
روایت میکند که این آیه درباره عمار و ابن مسعود و سالم برده آزاده شده ابو حذیفه نازل گشته است. از عکرمه روایت شده که
فقط در حق عمار نازل شده، و از " مقاتل " روایت شده که مقصود از کسی که سراسر شب دست بدعا برداشته عمار است و
صهیب و ابن مسعودو ابوذر. بیشتر آنچه آلوسی ذکر کردهاز " در المنثور " گرفته است.
آیه دوم
"کسانی را که روز و شام پروردگارشان را می خوانند و رضایش رامی جویند مران، هیچ از حسابشان بر عهده تو نیست. "
ابن ماجه در تفسیر این آیه شریفه روایتی آورده که میگوید: درباره عمار و صهیب و بلال و خباب نازل شده است.
آیه سوم
... "جز کسی که محبور میشود و در آنحال دلش با ایمان مطمئن و مستحکم باشد. "
گروهی از حافظان قرآن گفته اند که این آیه کریمه در حق عمار نازل شده است. ابو عمر در " استیعاب " مینویسد: این حقیقی
است که همه مفسران بر آن اتفاق یافته اند. قرطبی مینویسد: بگفته مفسران این آیه درباره عمار
[ [ صفحه 56
نازل شده است. بالاخره ابن حجر در " اصابه " مینویسد: همه متفقند که این آیه درباره عمار نازل شده است.
ابن عباس میگوید ": این آیه درباره عمار نازلگشته و جریان از این قرار بوده است که مشرکان او و پدرش یاسر و مادرش سمیه را
همراه صهیب و بلال و خباب و سالم گرفته بودند. سمیه را میان دو ستور بسته بودند و با نیزه بر قسمت جلو بدنش می زدند و
میگفتند: تو بخاطر مردها مسلمان شده اي. در نتیجه این شکنجه بقتل رسید و همسرش یاسر نیز کشته شد، و آندو نخستین شهداي
اسلامند. اما عمار آنچه را مشرکان میخواستند باجبار و تحت فشار بر زبان آورد. به پیامبر (ص) خبر دادند که عمار کفر گفته است.
فرمود: نه، هرگز، عمار آکنده از ایمان است از سر تا قدمش، و ایمان را با گوشت و خونش درآمیخته است. عمار گریان نزد پیامبر
خدا (ص) آمد. پیامبر خدا (ص) در حالیکه اشک چشمانش می سترد به او فرمود: اگر دوباره این کار را تکرار کردند تو همآنچه
را گفتی بازگو. پس خداوند متعال این آیت نازل گردانید ".
حدیث نزول این آیه را در حق عمار این محدثان آورده اند: ابن منذر و ابن ابی حاتم و ابن مردویه و طبري از قولابن عباس. و نیز
عبد الرزاق و ابن سعد و ابن جریر و ابن ابی حاتم و حاکم نیشابوري- که آنرا صحیح شمرده است- و ابن مردویه و بیهقی و ابن
صفحه 34 از 188
عساکر از طریق ابی عبیده بن محمد بن عمار از پدرش (عمار یاسر)، و ابن ابی شیبه و ابن جریر و ابن منذر و ابن عساکر از ابی
مالک.
[ [ صفحه 57
آیه چهارم
"آیا کسی که وعده نیکو به او دادیم و او آن وعده را در مییابد مثل کسی است که او را از لذائذ زندگی دنیا بهره مند ساختیم و
سپس در دوره قیامت در زمره احضار شدگان (بمحکمه کیفر الهی) است "؟!
و احدي از طرین " سدي " روایت کرده که این آیه شریفه درباره عمار و ولید بن مغیره (دو شخصیت متضاد) نازل شده است.
آیه پنجم
"آیا کسی که مرده بوده پس او را زنده گردانیدیم و برایش مشعل هدایتی قرار داده ایم که با آن در میان مردمان راه میپیماید...
"ابو عمر از ابن عباس روایت کرده که این آیه مبارکه اشاره به عمار یاسر است. نزول این آیه را در حق عمار یاسر، ابن ابی شیبه و
ابن منذر و ابن ابی حاتم و ابو الشیخ روایت کردهاند.
تمجید و ستایشهاي پیامبر گرامی درباره عمار یاسر
سخنانی که از رسولخدا (ص) در ستایش و تمجید عماررسیده فراوان است. اینک گوهري چند از آن خرمن:
-1 عبد الله بن عباس از پیامبر خدا (ص) نقل میکند که فرمود: عمار
[ [ صفحه 58
از سر تا قدمش آکنده از ایمان است، و ایمان به گوشت و خونش آمیخته است.
-2 ابن عساکر از طریق علی (ع) از پیامبر اکرم روایت میکند که فرمود: عمار. خدا از سر تا قدمش را به ایمان آمیخته است و ایمان
را به گوشت و خونش آمیخته است، حق (اسلام) بهر سو بگراید او بهمان سوي خواهد گرائید، و براي آتش روا نباشد که چیزي از
پیکرش را در گیرد.
3 "- بزار " از قول عایشه آورده است که درباره هر یک از اصحاب پیامبر خدا (ص) اگر بخواهممی توانم چیزي بگویم غیر از
عمار. زیرا از پیامبر خدا (ص) شنیده ام که میفرمود: سراسر وجودش آکنده از ایمان است یا بعبارتی که ابو عمر آورده ": عمار تا
پاشنه پایش آکنده از ایمان است " و بعبارتی دیگر " عمار یاسر از لاله گوشش تا پاشنه پایش آکنده از ایمان است.
این روایت را هیثمی در مجمع الزوائد آورده و میگوید: رجال سند این روایت رجال صحیح اند. ابن ماجه از طریق علی ع روایت
کرده است ابن دیزیل و نسائی ازطریق عمرو بن شرحبیل... روایت کرده اند. عبد الرزاق و طبرانی و ابن جریر و ابن عساکر نیز نقل
کرده اند و ابو عمر بسه شکل در استیعاب روایت نموده است.
-4 ابن ماجه و ابو نعیم از طریق هانی بن هانی آورده اند که گفت:
[ [ صفحه 59
صفحه 35 از 188
ما نزد علی (ع) بودیم که عمار وارد شد. علی (ع) به او گفت: خوش آمدي اي پاك منزه گشته از پیامبر خدا (ص) شنیده ام که
میفرمود: عمار سراسر وجودش از ایمان آکنده است.
-5 ابن سعد آوردهاست که عمار با حق است و حق با عمار، حق بهر سو بگراید عمار بهمان سو خواهد گرائید، و قاتل عمار در
آتش (دوزخ) خواهد بود.
طبرانی و بیهقی وحاکم نیشابوري از طریق ابن مسعود از پیامبر (ص) روایت کرده اند که هر گاه مردم اختلاف پیدا کردند پسر
سمیههمراه حق خواهد بود. این روایت را ابن کثیر در تاریخش و سیوطی در جامع الکبیر و کتاب دیگرش آورده است.
ابراهیم بن حسین بن دیزیل در شرح حالعلی (ع) آورده است که مردي نزد ابنمسعود آمده پرسید: اگر آشوب داخلی رخ داد بنظر
تو چه باید بکنم؟
گفت: باید به قرآن تمسک جوئی پرسید: اگر مردمی آمدند که " هر دو دسته در حال کشمکش " به قرآن دعوت میکردند در
آنصورت چه کنم؟
جواب داد: من از پیامبر خدا (ص) شنیده ام که میفرمود: هر گاه مردم با هم اختلاف پیدا کردند پسر سمیه با حق خواهد بود "یعنی
به جبهه اي بپیوندید که عمار یاسر در آن است. "
ابو عمر در استیعاب از طریق حذیفه از پیامبر (ص) روایت کرده است که " پسر سمیه را داشته باشید، زیرا تا بمیرد حق را ترك
نخواهد کرد ". یا
[ [ صفحه 60
فرمود ": او بهر سو که حق بگراید می گراید"
-6 ابن ماجه از طریق عایشه از پیامبر (ص) روایت کرده که " عمار هر گاه دو کار به او عرضه و پیشنهاد شود محال است آن را که
به هدایت نزدیکتر است انتخاب نکند " یا بعبارتیکه احمد حنبل از طریق عبد الله بن مسعود نقل کرده " پسر سمیه هرگز نشد که
دو کار به او عرضه و پیشنهاد شود (یا میان دو کار مخیر شود) و آن راکه به هدایت و حق نزدیکتر است انتخابنکند، " و بعبارتی
دیگر از طریق عایشه ": اگر میان دو کار مخیر شود حتما آن را که به هدایت و حق نزدیکتراست انتخاب میکند ". و بصورتی که
ترمذي روایت کرده ": عمار نشد که میان دو کار مخیر شود و آن را که به هدایت و حق نزدیکتر است انتخاب نکند."
-7 ترمذي از قول علی (ع) نقل میکند که فرمود ": عمار از پیامبر (ص) اجازه ورود خواست. فرمود: او را بدرون آورید. خوش
آمدي اي پاك منزه گشته " همین را طبرانی و ابن شیبه و احمد حنبل و بخاري و ابن جریرطبري و حاکم نیشابوري و شاشی و سعید
بن منصور و ابو نعیم و بغوي و ابو عمر
[ [ صفحه 61
و ابن ماجه و ابن کثیر و ابن دیبع و عراقی و سیوطی روایت کردهاند.
-8 از انس بن مالک از پیامبر (ص) روایت شده است که " بهشت مشتاق چهار تن است: علی بن ابیطالب، عماریاسر، سلمان فارسی
و مقداد ".
صفحه 36 از 188
بعبارتی که ترمذي و حاکم نیشابوري و ابن عساکر آورده اند ": بهشت مشتاق سه نفر است: علی و عمار و سلمان".
یا بصورتی که ابن عساکر آورده ": بهشت مشتاق سه نفر است: مشتاق علی وعمار و بلال"
-9 (بزاز) از طریق علی (ع) از پیامبر (ص) روایت کرده است که " خون عمار و گوشتش بر آتش حرام است که بسوزاند " یا
بطوریکه ابن عساکر آورده:
"خون عمار و گوشتش بر آتش حرام است که آنرا بخورد یا متعرض شود"
-10 ابن هشام از پیامبر گرامی (ص) روایت میکند که فرمود ": آنها را چه نسبتی است با عمار؟ او آنها را به بهشت میخواند و آنها
او را به دوزخ "... ابن ابی الحدید و ابن کثیر همین روایت را باین عبارت آورده اند:
"قریش را چه نسبتی است با عمار: او آنها را به بهشت می خواند و آنها او
[ [ صفحه 62
را به دوزخ، قاتل عمار و کسی که اسلحه و جامه اش را برگیرد در دوزخ خواهد بود."
-11 طبرانی و ابن عساکر از طریق عایشه روایت کرده اند که " پیامبر فرمود: بسا انسان که لباسی جز دو جامه کهنه ندارد و اگر
بقسم از خدا چیزي بطلبد حتما به او خواهد بخشید و از آنجمله عمار بن یاسر است."
-12 احمد حنبل از طریق خالد بن ولید از پیامبر اکرم (ص) روایت کرده که " هر کس با عمار دشمنیکند خدا با او دشمنی خواهد
کرد، و هر که نسبت به عمار کینه بورزد خدا با او کینه خواهد ورزید) حاکم نیشابوري و ذهبی و هیثمی این حدیث راصحیح
شمرده اند.
باین صورت هم آمده که " هر کس به عمار دشنام دهد خدا اورا دشنام خواهد داد و هر که با عمار کینه بورزد خدا با او کینه
خواهد ورزید، و هر که عمار را نادان شماردخدا او را نادان خواهد شمرد " و این را حاکم و ذهبی صحیح شمرده اند.
و این صورت دیگري از آن است ": هر کس به عمار دشنام دهد خدا او را دشنام خواهد داد و هر که با عمار دشمنی ورزد خدا با
او دشمنی خواهد ورزید" و این را حاکم و ذهبی صحیح شمرده اند.
احمد حنبل باین عبارت نقل کرده است ": هر که با عمار دشمنی ورزد خداي عز و جل با او دشمنی خواهد ورزید، وهر که نسبت
به وي کینه بورزد خداي عزو جل با او کینه میورزد، و هر که اورا دشنام دهد خداي عز و جل او را دشنام خواهد داد".
[ [ صفحه 63
حاکم نیشابوري و ابن نجار و ابن عساکر و طبرانی با عباراتی مشابه روایت کرده اند. و جمعی کثیر از حدیثدانان و اساتید فن
حدیث آن را آورده اند.
-13 از حذیفه " صحابی معروف پیامبر (ص) روایت شده که از او پرسیدند: حالا که عثمان کشته شده چکار کنیم؟ جواب داد: با
عمار باشید.
گفتند: عمار از علی (علیه السلام) جدا نمیشود. گفت: حسد بیش از هر چیز انسان را نابود میسازد، و حقیقت ایناست که نزدیکی
عمار با علی سبب میشودکه شما از عمار دوري کنید. در حالیکه بخدا قسم علی آنقدر بر عمار برتري دارد که ابر از خاك فاصله
دارد، عمار از نیکان است)
صفحه 37 از 188
-14 عبد اللهبن جعفر (طیار) میگوید ": کسی را ندیده ام که مثل عمار یاسر و محمد بنابی بکر دوست نداشته باشد که حتی یک
لحظه در برابر خدا نافرمانی نماید و بقدر یک مو از راه حق انحراف پیدا کند."
-15 ابشیهی در کتاب (مستطرف) از پیامبر (ص) روایت میکند ": در جنگ احد جبرئیل بخدمت پیامبر (ص) فرود آمد (و درباره
یارانش می پرسید)، تا رسید به این سوال: این که دربرابرت از تو دفاع و پاسداري میکند کیست؟
فرمود: عمار یاسر است. گفت: او را به بهشت مژده بده آتش بر عمار حرام گشته است"
[ [ صفحه 64
رفتار ناشایست با عمار یاسر
با مطالعه آیات و احادیثی که گذشت مسلم میشود که رفتار خشن و زننده اي که با عمار یاسر شده سخت ناروا بوده است، و
هیچکس نمی تواند آنرا توجیه و تایید نماید. اگر کسی مدعی شود که خلیفه بقصد تادیب چنین رفتار زشت و ناروائی مرتکب
گشته است باید توجه کند کسی را تادیب میکنند که سوء ادبی از او سر زده باشد یا سخنی بباطل و بهتانی بر زبان آورد، یا حرفی
بر خلاف حق یا مخالفت احکام و شریعت اسلام گفته باشد و میدانیم که مقام عمار اجل از اینها است و او فقط دعوت به حق کرده
و به رویه و تعالیم اسلام خوانده و از ستمی که بردیگران رفته نالیده و شکایت نموده و به وصیتی که باو شده و ملتزم به ادایش بوده
عمل کرده است یا نامه اي را که گروهی از مومنان و پارسایان و اصحاب پیامبر (ص) نوشته و در آن امر بمعروف و نهی از منکر
کرده اند به زمامدار رسانده است. آیا کدامیک از اینها در شریعت اسلام ممنوع و جرماست که خلیفه خواسته عمار را بخاطر
انجامش تادیب نماید و به راه راست اسلام باز آورد؟ مگر خلیفه صاحب اختیار جان مردم است تا چنانکه خود راصاحب اختیار
اموال عمومی مسلمانان میپنداشت در جانشان بدلخواه دخل و تصرف کند و با این کار دل بلهوس اطرافیانش را شاد سازد؟ مگر
حکومت اسلامی استبدادي و دیکتاتوري است یا سلطنت که بمقتضاي آن مردان پاك و اصلاح طلب را بزنند و شکنجه دهند؟
وانگهی اگر خلیفه خود را وظیفه دار تادیب و کیفر خلافکاران میدانست چرا کسانی مثل عبید الله بن عمر، و حکم ابن ابی العاص،
و مروان بن حکم،
[ [ صفحه 65
و ولید بن عقبه، و سعید بن عاص، و تبهکاران دیگري را که همگی مستحق کیفر بودند و بارها واجب شد که احکامکیفري اسلام
در موردشان اجرا شود واگذاشت و حتی سعی میکرد دلشان را بدست آورد و از خزانه مسلمین به آنهامی بخشید و از آنها دفاع
میکرد و آنها را بر جان و مال مردم مسلط مینمود و به مقام فرماندهی سپاه و استانداري میگماشت؟ آري او همه کیفرها و تادیب ها
را گذاشته بود براي مردان صالح و نیکوکار و خیرخواهو اصلاح طلبی مثل عمار یاسر و ابوذر غفاري و ابن مسعود و یارانشان.
هر گاه در اعمال و رفتار عثمان دقت کنیم در می یابیم که براي هیچیک از مردان بزرگ و صالح و خیرخواه ملت اسلامی ارزش و
احترامی قائل نبوده است، حتیبارها نسبت به امیرالمومنین علی (ع) جسارت روا داشته است، و دیدیم که به مولاي متقیان میگوید:
تو بیش از او مستحق تبعیدي یا میگوید: هیچ گردنکشی نیست که تو را نردبان و وسیله مخالفت نساخته و تو را پشت و پناه خویش
ننموده باشد. و مقصودش ازگردنکشان ابوذر و عمار و امثال ایشاناست، و امام (ع) را وسیله و همدستو پشت و پناه گردنکشان
صفحه 38 از 188
میشمارد. و این بهتانی عظیم و نابخشودنی است در حق امام و مولاي مومنان و اصحاب عظیمالشانی چون ابودر و عمار.
گوئی هیچگاه مصاحب پیامبر اکرم (ص) نبوده و هرگز سخنان آن حضرت را که بارها در حق علی (ع) فرموده نشنیده است،
آنتمجیدها و تقدیرها را که در حضور اصحابش یا در انجمن و اجتماع آنان و در حوادث و جنگهاي گوناگون بر زبان مبارکش
جاري ساخته است، یا پنداري، فداکاریهاي آن قهرمان دلیر را در سختترین و تاریکترین موقعیتهاي حساس اسلام بچشم ندیده و
ندیده که وقتی همه یاران پیامبر (ص) از برابر دشمن گریخته اند
[ [ صفحه 66
یکتنه ایستاده و در دفاع از آئین مقدس اسلام و رهبرش جان فشانده است و آندم که همه اسلام و پیامبرش را واگذاشته اند او به
هولناك ترین پاسداري کمر بسته و در این راه جز به خدا و حفظ آئینش بهیچ نیندیشیده است.
گروهی مدعیند که خلیفه حافظ قرآن بوده و گاه در نماز شب همه قرآن را در یک رکعت می خوانده است. اگر این ادعا راست
هم باشد، می پرسم آیا در این قرائتها هیچ به آیه تطهیر بر نخورده و ندانسته که مولاي متقیان یکی از آنپنج تن است که آیه شریفه
بدان اشارت میورزد؟ یا به آیه مباهله بر نخورده. که دلالت بر این دارد که علی (ع) بمنزله جان و خود پیامبر (ص) است؟ چگونه
باین آیات توجه ننموده و به آیات شریفه دیگري که در حق مولاي ما علی است و عبد الله بن عباس- که علامه امت اسلام لقب
یافته آنها را به سیصد آیه بالغ شمرده است؟ یا از توجه به معانی آنها غفلت داشته است؟یا از پر خوانی عقلش از التفات به معانی
گرانقدر آیات بازمانده است؟ یا می فهمیده که چه می خواند اما..؟!
من نمیدانم ابن حجر و ابن کثیر و امثال آنها که حرفها و کارهاي ناروايعثمان را در مورد ابوذر و ابن مسعود و مالک اشتر اینطور
توجیه میکنند که آزاد بیان آنان سبب میشد که ابهت و شکوه خلافت از بین برود و کسر شانی براي خلیفه پیش آید حرفهاي زشت
و نارواي عثمان را نسبت به مولاي متقیان چگونه توجیه توانند کرد؟ اینها که انجام وظیفه امر بمعروف و نهی از منکر ابوذر و عمار
و ابن مسعود را مایه کسر شان خلیفه میشمارند و ندیده میگیرند که صلاح امت و ماهیت اسلام و رویه حکومت بستهبه انجام این
وظیفه مقدس اسلامی است آیا در مورد جسارتهاي عثمان به امیرالمومنین علی (ع) نیز وابستگی کورکورانه و تعصب جاهلی
وادارشان میسازد که همان توجیهات
[ [ صفحه 67
گستاخانه را تکرار نمایند؟ از ماندنعلی (ع) در مدینه چه مفسده اي ببارمیاید و در تبعید امام کدام مصلحت عمومی اسلامی نهفته
بوده است؟ مگر علی (ع) خود عین صلاح و مصلحت محض نیست؟ مگر مصالح عمومی و فردي را کسی جز او تشخیص میداد و
یا پاسداري میکرد؟ ابهت و شکوهی که با اقامت و وجود امیرالمومنین علی (ع) آن مظهرفضیلت و پاکی و دانش و صلاح و اصلاح
و ایمان، زائل شود زوال و عدمش به زوجود است بخدا قسم اگر مدافعان متعصب عثمان میتوانستند براي تبرئه او ساحت مقدس امام
(ع) را بهمان بهتانها که در حق ابوذر و عمار و ابنمسعود روا داشتند میالودند، اما نتوانستند...
حقیقت این است که عثمان اگر گوش به نصایح خیرخواهانه وراهنمائیهاي مصلحت آمیز امام (ع) سپرده بود نه به پرتگاه گمراهی و
ستمو جنایت می افتاد و نه ابهت و شکوه خلافت میکاست، و هم خود معزز و شکوهمند میبود و هم امت اسلام، ولی چه فایده...!
خداي حکیم و مقتدر ازدرون و برون هر کس آگاه است، و مسلم است که پاره اي افراد، دنیا دوستند و براي کسب لذائذ و بهره
صفحه 39 از 188
هاي دنیوي بهر جنایت و گناه و توجیه غرض آلود وناروا دست میالایند، ولی باید دانست که صحنه سهمگین رستاخیز و دادگاه
عدلالهی در انتظار است.
[ [ صفحه 68
عثمان مردان پاکدامن و اصلاح طلب کوفه را به شام تبعید میکند
اشاره
بلاذري مینویسد ": چون عثمان رضی الله عنه ولید بن عقبه را از (استانداري) کوفه بر کنار ساخت آنرا به سعید بن عاص سپرد و باو
دستور داد که با مردم مدارا نماید. بهمین سبب با قاریان قرآن کوفه و با معاریف آن نشست و برخاست میکرد و با آنان انجمن
داشت، و این اشخاص با او انجمن میکردند: مالک اشتر، زید بن صوحان، صعصعه بن صوحان، حرقوص بن زهیر، جندب بن زهیر
ازدي، شریح بن اوفی، کعب بن عبده- و او مردي زاهد و عابد بود و هم اوست که بدست بسر بن ارطاه (سردار سفاك معاویه)
کشته شد عدي به حاتم طائی، کدام بن حضري، مالک بن حبیب، قیس بن عطارد، زیاد بن خصفه، یزید بن قیس ارحیی، و عده اي
دیگر. یکوقت همه اینها با او جمع بودند ونماز عصر را خوانده که با هم به گفتگو پرداختند و سخن به زمینهاي حاصلخیز میان کوفه
و بصره (بین النهرین) کشید و زمینهاي دامنه کوهستان، و گفتند که زمین بین النهرین بر زمینهاي کوهستان برتري دارد، زیرا همه
آنچه در مزارع کوهستان میروید در آن میروید بعلاوه نخل. آن که حرف این زمینها را پیش کشید حسان بن محدوج ذهلی بود. در
این هنگام عبد الرحمن بن خنیس اسدي رئیس شهربانی گفت: خیلی دلم میخواستکه آن زمینها (زمینهاي عراق) مال استاندار
(یعنی سعید بن عاص) میبودو شما زمینهائی بهتر از آن
[ [ صفحه 69
میداشتید. مالک اشتر به او گفت: براي استانداري زمینهائی بهتر از این آروز کن، اما حق نداري آرزو کنی که زمینهاي ما مال او
باشد. عبد الرحمنگفت: آرزوي من چه ضرري براي تو دارد که اخمهایت را درهم میکشی، بخدا اگراستاندار تصمیم بگیرد آن
زمینها را تصاحب میکند. مالک اشتر گفت: بخدا اگر تصمیم هم بگیرد هرگز موفق نخواهد شد. سعید بن عاص از این گفتگو در
خشم شده و گفت: زمینهاي حاصلخیز میان کوفه و بصره حق قریش است.
مالک اشتر اعتراض کرد که " آیا آنچه را خدا بقدرت نیزه هاي ما بتملک ما درآورده میخواهی ملک خودت و قبیله ات سازي؟
بخدا اگر کسی باین صدد برآید چنان ضربه اي خواهد خورد که سرنگون گردد، " این را گفت و به عبد الرحمن بن خنیس پرید
اما او را جدا کردند.
سعید بن عاص این ماجرا را به عثمان گزارش کرد و نوشت ": با وجود مالک اشتر و دوستانش که به قاریان و اساتید قرآن معروفند
اما مشتی ابله اند من در کوفه از عهده کوچکترین کاري بر نمیایم ". عثمان در جواب دستور داد که آنها را به شام سوق بده. و به
مالک اشتر نوشت ": من میدانمکه تو نیتی در درون داري که اگر آشکارش کنی ریختن خونت جایز خواهد بود. فکر نمیکنم تا
صدمه کشنده اي بتو نرسیده دست از کارهایت برداري. بمحض این که نامه ام بتو رسید بطرف شام حرکت کن چون اهالی کوفه
صفحه 40 از 188
را فاسد کرده اي؟ سعید بن عاص، مالک اشتر وهمه کسانی را که با او در حمله و انتقاد شرکت داشتند و عبارت بودند از: زید بن
صوحان، صعصعه بن صوحان، عائد بن حمله، کمیل بن زیاد، جندب بن زهیر، حارث بن عبد الله، یزید بن مکفف، ثابت بن قیس
نخعی، و اصعربن قیس حارثی، تبعید کرد.
این اساتید قرآن که اهل کوفه بودند و به شام تبعید شدند در دمشق نزد
[ [ صفحه 70
عمرو بن زراره اقامت کردند. معاویه با آنان بخوبی رفتار نمود و آنها را گرامی داشت تا گفتگوئی میان او و مالک اشتر در گرفت
که به خشونت کشید، و بر اثر آن معاویه او را زندانی کرد. پس عمرو بن زراره برخاسته گفت: اگر او را زندانی کنی کسی پیدا
خواهد شد که ترا از آن باز دارد. معاویه دستور داد تا عمرو را نیز زندانی کردند. دیگران مداخله کرده به معاویه گفتند: با ما که در
جوار تو هستیم بخوبی رفتار کن. و دیگر هیچ نگفتند. معاویه پرسید: چرا دیگر صحبتی نمیکنید؟ زید بن صوحان جواب داد که از
سخن چه فائده؟ اگر ستمی از ما سر زده بدرگاه خدا توبه می کنیم، و اگر ستمدیده ایم از خدا ایمنی مسئلت می کنیم. معاویه
گفت: تو مرد راستگوئی هستی. و اجازه داد به او که به کوفه باز گردد، و به سعد بن عاص نوشت ": من به زید بن صوحان اجازه
دادم که به خانه اش در کوفه باز گردد چون دیدم مردي با فضیلت و معتدل و با ایمان است. بنابراین تو هم با او خوشرفتاري کن
ودست از آزارش باز دار، و به او روي خوش نشان بده و محبت کن. زیرا بمن تعهد داد که هیچ کار ناخوشایندي از او سر نزند".
زید بن صوحان از معاویه تشکر کرد و در موقع خداحافظی از معاویه تقاضا کرد آنها را که زندانی نموده آزاد سازد- و آزاد
ساخت.
به معاویه خبر رسید که عده اياز اهالی دمشق با مالک اشتر و دوستانش می نشینند و به بحث و استفاضه می پردازند. پس به عثمان
نوشت ": تو کسانی را پیش من فرستاديکه شهر و دیار خود را فاسد کرده و شورانده اند. و خاطرم هیچ آسوده از این نیست که
مردم تحت فرمانم را به عدم اطاعت وادارند و چیزهائی به آنهایاد بدهند که هنوز یاد نگرفته اند و در نتیجه راهرویشان به ناراهواري
بدلشود و امنیت موجود جاي خود را به شورش بدهد ". عثمان
[ [ صفحه 71
در جواب دستور فرستاد که آنان را به " حمص " سوق دهد- سوق داد. و فرماندار آن شهر عبد الرحمن بن خالد بن ولید بن مغیره
بود. گفته اند عثمان نوشته است که آنها را بکوفه برگرداند ولی سعید بن عاص دوباره اظهار ناراحتی کرده است، در نتیجه عثمان
دستور داد آنان را به " حمص " سوق دهند- و به آن شهر ساحلی (سوریه) درآمده اند ".
تفصیل ماجرا
از عثمان بدعتهائی سر زد که مشهور است و همه میدانند. یاران پیامبر (ص) او را بعلت آن مورد انتقاد و نکوهش قرار دادند. ازقبیل
اینکه بنی امیه مخصوصا آنعده ازامویان را که زشتکار و ابله و بی دین و ایمان بودند به فرماندهی سپاه و استانداري میگماشت، و
اموال عمومی را به آنها حواله میداد و می بخشید، و رفتار ناروائی که با عمار و ابوذر و عبد الله بن مسعود کرد و سایر کارهائی که
در اواخر خلافتش مرتکب گشت. بعد اینطور اتفاق افتاد که وقتی ولید بن عقبه استاندار کوفه بودو دیدند و شهادت دادند که
صفحه 41 از 188
شراب خوردهاست عثمان او را بر کنار کرد و سعید بن عاص (اموي) را بجایش منصوب ساخت. سعید به کوفه رفت و عده اي از
اهالی آنجا را براي همنشینی و مصاحبتبرگزید که با او انجمن مینمودند. روزي سعید بن عاص گفت:
زمینهاي حاصلخیز عراق بوستان قریش و بنی امیهاست. مالک اشتر نخعی در جوابش گفت: پنداشته اي زمینهاي حاصلخیزي که
خدا بقدرت شمشیرهایمان به غنیمت و مالکیت مسلمانان درآورده بوستان تو و قبیله تو است؟ رئیس
[ [ صفحه 72
شهربانی کوفه گفت: حرف استاندار را رد میکنی؟ و حرفهاي خشن زد.
پس مالک اشتر به جماعتی از نخعیان (افراد قبیله اش)و اشراف و بزرگان کوفه که در اطرافش بودند گفت: نشنیدید چه گفت؟
پس آنان در حضور سعید بن عاص بر او حملهبردند و او را بشدت کوفتند و پایش راکشیدند. این عمل بر سعید بن عاص گران
آمد، و انجمن با آنان را ترك کرد و دیگر به آنان اجازه همصحبتی نداد. در نتیجه، آنان در انجمنهاي خود باو بد میگفتند و از
انتقاد و حمله به او به انتقاد عثمان می پرداختند و مردمی بسیار بدورشان فراهم میامد، تا کارشان بالا گرفت وخطرناك گشت.
چنانکه سعید بن عاص وضعشان را به عثمان گزارش داد. عثمان نوشت که بشام سوق دهد تا اهالیکوفه را فاسد و شورشی نکنند.
و به معاویه که استاندار شام بود نوشت:
"عده اي از اهالی کوفه را که تصمیم داشتند شورش برپا کنند به قلمرو تو سوق کرده ام. اگر دیدي براه میایند با آنها خوشرفتاري
کن و به شهر و دیارشان باز گردان. این جماعت که عبارت بودند از: مالک اشتر، مالک بن کعب ارحبی اسود بن یزید. علقمه بن
قیس و صعصعه بن صوحان و دیگران بهدمشق نزد معاویه رسیدند یکروز آنها را جمع کرد و چنین گفت ": شما عده اي از عرب
هستید که هم شمشیر زنید و هم سخنور. بوسیله اسلام به افتخار وبرتري نائل آمدید و بر ملتهاي دیگر چیره گشتید و میراث آنها را
بدست آوردید. اطلاع پیدا کرده ام که از قریش بدگوئی کرده و با زمامدارانی کهاز قبیله قریشند عداوت ورزیده اید. اگر قریش
نبودند شما ذلیل و بیچاره بودید. زمامداران شما براي شما سپر و پوششند بنابراین دست از آنها بر ندارید. زمامداران شما اگر ستم
ببینند صبر و تحمل نشان میدهند و بخاطر شما حرفهاي عتاب آمیز را بر خویش
[ [ صفحه 73
هموار مینمایند. بخدا اگر دست از این کارهاتان بر ندارید خدا شما را گرفتار کسانی خواهد کرد که انواع ذلت و خواري را بر شما
تحمیل میکنند و اگر تحمل هم نشان دهید باز از شما سپاسگزار نخواهند بود، بعلاوه شما در تمام جنایات و مظالمی که در حق
مردم در زمان حیات وبعد از مرگ شما مرتکب شوند شریک خواهید بود ".
صعصعه بن صوحان در جواب گفت ": اما درباره قریش، حقیقت این است که در دوره جاهلیت قریش بیش از سایر قبائل عرب
نفرات و قدرت نداشته است، و بعضی از قبائل عرب هم پر شمارتر از آن بوده اند و هم قدرتمندتر ".
معاویه گفت: تو سخنگوي این عده هستی، و می بینم عقل نداري حالا شما را شناختم و فهمیدم آنچه سبب شده که مغرور شوید
کم عقلی است.
من از عظمت اسلام سخن میگویم وشما در جواب از جاهلیت یاد میکنید. خدا آنهائی را که شما را بزرگ کردند ذلیل کند. در
سخنم دقت کنید و بفهمید، و فکر نمی کنم بفهمید قریش در دوره جاهلیت و نیز در دوره اسلام فقط بوسیله خداي یگانه به قدرت
صفحه 42 از 188
و عزترسید. پرشمارتر و مقتدرتر از سایر قبائل عرب نبود، بلکه از لحاظ تبار نجیب تر و از لحاظ کردار و اخلاق گرانمایه تر و از
لحاظ مردانگی بالاتر از همه قبائل عرب بود. در دوره جاهلیت که مردم یکدیگر را می بلعیدند قریش در سایه خداپرستی ایمن و در
امان می زیست و خدا او را به حرمی ایمن نشانید در حالیکه دیگر مردمان از اطراف آن ربوده میشدند و به اسارت می رفتند. آیا از
عرب و غیر عرب یا مردم سیاه و سرخ پوست کسیرا می شناسید که روزگار در شهر و حریمش بر او مصیبت و بلائی نازل نکرده
باشد جز قبیله قریش؟ جز قریش که نشد کسی بد خواهش شود و خدا
[ [ صفحه 74
او را ذلیل نسازد. تا آنگاه که خداي متعال اراده فرمود کسانی را که با پیروي دینش به عزت رسیده اند از خواري دنیا و بد عاقبتی
آخرت برهاند، و بهمین جهت بهترین آفریده اش را برگزید و سپس برایش اصحابی برگزید که نیکوترین آنان قریش بودند. آنگاه
این دولت را بر پیکر ایشان استوار ساخت و خلافت را بانان اختصاص داده چنانکه حکومت فقط با ایشان است. خداکه دوره
جاهلیت و هنگامی که قریش کافر بودند آنها را حفظ و حراست نمود مگر ممکن است حال که بدین او هستند حفظ و حمایتشان
ننماید؟ مرگ بر تو وپیروانت.
تو اي صعصعه شهر تو بدترینشهرهاست، از لحاظ محصولات گندترین محصولات را دارد، گود است، همسایگان پستی دارد،
دایما در آن شربپا میشود، هیچ نجیب زاده اي در آن اقامت نکرده است، و هر آدم فرومایه اي که در آن اقامت نماید اقوام مختلفبا
هم بکشمکش بر می خیزند و بردگان ایرانی شورش میکنند، و تو در میان قومت از همه بدتري آیا پس از آنکه اسلام ترا بمقامی
نمایان رسانید و بااقوام و ملتها معاشر ساخت درصدد برآمده اي که دین خدا را کج و دگرگونه سازي و به گمراهی روي؟ این
کار، نه بر قریش ضرر میزند و نه آنها را از مرتبه بلندشان فرو می آردو نه باعث میشود از انجام وظائفی که بعهده دارند باز مانند.
شیطان از شما غافل نیست، مایه شرارت را در شما یافت و شما را بوسیله مردم فریفت، و هم او شما را بر زمین خواهد زد. از روي
شرارت هر کاري بکنید نتیجه اشاین خواهد بود که شري بدتر و ننگ آورتر گریبانتان را بگیرد. بشما اجازه میدهم هر جا می
خواهید بروید. خدا بوسیله شما بهیچکس نه نفعی میرساند و نه ضرري. شما آدمهائی نیستید که بتوانید نفع یا ضرري بکسی
برسانید. اگر طالب نجات و رستگاري هستید با جامعه (دولت) باشید و نگذارید عشرت و نعمت
[ [ صفحه 75
شما را به سرکشی بکشاند، زیرا غروري که نتیجه کثرت نعمت است هرگز خیر و صلاحببار نخواهد آورد. هر جا می خواهید
بروید. من درباره شما به امیرالمومنین (عثمان) خواهم نوشت ".و به عثمان نوشت ": عده اي پیش منآمده اند که نه عقل دارند و نه
دین، از عدالت رنجیده خاطرند، بهیچوجه خدا را در نظر نمیگیرند، و از روي دلیل و برهان سخن نمی گویند، بلکه تمام همشان
متوجه بر پا کردن آشوب است. خدا آنها را می آزماید و رسوا میسازد، و آدمهائی نیستند که از خطرشان بترسیم، و قدرت و
امکاناتی بیش از کسانی که قبیله و ملتی دارند در اختیارشان نیست. بالاخره میگویم که آنها را از شام بیرون ببر ".
حسن مدائنی روایت کرده است که معاویه در شام با آنان جلساتی داشته و نطقها و گفتگوها در آن انجام گشته است، و معاویه از
جمله به آنها گفته است": قریش دانست که ابوسفیان از همه افرادش بزرگوارتر و نجیب زاده تر استجز از پیامبر خدا (ص) زیرا او
را برگزید و گرامی ساخت و اگر ابوسفیان پدر همه آدمها میبود همه شان حلیم و بردبار از کار در می آمدند "!
صفحه 43 از 188
صعصعه بن صوحان در جوابش میگوید ": دروغ گفتی. انسانها پدري بهتر از ابوسفیان داشتند، پدري که خدا بقدرتش بیافرید و از
معنویاتش در او دمید و به فرشتگان فرمان داد تا بر او سجده آرند. اما از میان فرزندانشبرخی نیکوکار درآمدند و بعضی بدکار،
برخی هوشمند و عده اي احمق و نابخرد " و نیز روایت کرده که در یکی از همین جلسات معاویه بانان گفت ": جواب نیکو دهید
با آرامش بیندیشید و دقت نمائید و نظري را که براي خودتانو مسلمانان مفید تشخیص میدهید ابراز دارید و آنرا از من بخواهید، و
از من اطاعت کنید ". صعصعه بن صوحان گفت: تو این شایستگی را نداري که ازتو
[ [ صفحه 76
اطاعت کنیم، و نه اطاعت ما از تو در دستوراتی که بر خلاف حکم خدا صادر میکنی میتواند افتخار و عظمتی برایت فراهم آورد.
معاویه: اولین حرفی که زدم این بود که سفارش کردم از خدا بترسید و از او اطاعت کنید و وحدت ملی را حفظ نمائید و
زمامدارانتان را احترام و از آنان اطاعت کنید.
صعصعه: اگر توبه کرده- و به حق و قانون اسلام باز آمده- اي بتو دستور میدهم که از حکومت کناره گیري کنی، زیرا در میان
مسلمانان کسانی هستند که بیش از تو شایسته تصدیق حکومتند، کسانی که پدرشان خدماتی بیش از پدرت به اسلام کرده است و
خودشان قدمهائی بهتر از تو در راه اسلام برداشته اند.
معاویه: من در راه اسلام قدمهائی برداشته ام. اگر کسانی باشند که قدمهائی بهتر از من در راه اسلام برداشته باشند، ولی امروز
هیچکس نیست که در انجام و اداره کاري که اکنون بعهده دارم بیش از من قدرت و کفایت داشته باشد. حتی این عقیده عمر بن
خطاب بود. زیرا اگر کسی با کفایت تر و با قدرت تر از من وجود میداشت هرگز عمر براي خاطر من یا دیگري از انتصاب او باین
مقام خودداري نمی نمود. از آن هنگام هیچ کاري از من سر نزده که مستلزم بر کناري من از این مقام باشد. اگر امیرالمومنین
(عثمان) چنین کاري ازمن دیده بود بمن مینوشت و من از استانداري او استعفا میکردم، و اگر خدا چنین مقدر سازد که او چنین
کاري کند امیدوارم که تصمیمش دائر بر انتصاب دیگري بخیر و مصلحت باشد. بنابراین عاقلانه تر و آرامتر حرف بزنید. زیرا نیت و
باطن من با نیت وباطن شما خیلی فرق دارد. کار و نظر من بفرمان شیطان نیست. بجان خودم اگر کارها به راي و نظر و هوش شما
میبود کار
[ [ صفحه 77
مسلمانان حتی یکشبانه روز هم روبراه نمیبود. به راه حق و خیر برگردید و خیرخواهانه حرف بزنید.
گفتند: (تو شایسته- حکومت و استانداري و فرمانروائی- نیستی.)
معاویه: بخدا قسم خدا جهشها و کیفرهائی دارد و من از این براي شما نگرانم که در برابر خداي رحمان نافرمانی کنید و از شیطان
پیروي نمائید، و در نتیجه آن در دنیا و آخرت بذلت بیفتید.
چون سخن معاویه باینجا رسید به او پریدند و سرو ریشش را گرفتند و کشیدند. معاویه گفت ": به اینجا کوفه نیست که چنین می
کنید. بخدا اگر مردم شام ببینند با من که امام و زمامدارشان هستم چنین رفتاري میکنید نمی توانم جلوشان را بگیرم و حتما شما را
خواهند کشت. بجان خودم همه کارهاتان شبیه یکدیگر است ". آنگاه برخاسته گفت: بخدا تازنده ام هرگز با شما جلسه نخواهم
کرد. و به عثمان نوشت ": بسم الله الرحمن الرحیم. به بنده خدا عثمان امیرالمومنین، از طرف معاویه بن ابیسفیان. پس از درود، اي
صفحه 44 از 188
امیر المومنین تو عده اي را پیش من فرستاده اي که با زبان شیطان سخن میگویند و آنچه را شیطان تقریر کند بر زبان میاورند. و
مدعیند که از طرف قرآن با مردم سخن میگویند. بهمین جهت امر را بر مردم دگرگونه مینمایند.
همه مردم نمی دانند که اینها چه منظوري دارند. و منظوري جزبرپا کردن آشوب و اختلاف انداختن ندارند. اسلام بر آنان گران
آمده و رنجانده شان.
شیطان به دلهاشان نفوذ کرده است. بسیاري از مردم کوفه را که با آنها تماس داشته اند فاسد کردهاند و اطمینان ندارم که اگر در
میان مردم شام اقامت کنند با جادوي سخن و با زشتکاریشان ایشان را نفریبند. بنابراین آنها را به شهرشان باز گردان تا در خانه شان،
در شهرشان و همانجا باشند که نفاقشان ظاهر
[ [ صفحه 78
گشته است. و السلام. "
عثمان در جواب دستور فرستاد که آنها را به کوفه نزد سعید بن عاص باز گرداند. او هم باز گردانیدشان. وقتی بکوفه باز آمدند
زبانشان بیش از پیش روان وگویا بود. پس سعید از وضع آنان به عثمان شکایت برد، و عثمان به او نوشتکه نزد عبد الرحمن بن
خالد بن ولید که فرماندار " حمص " بود بفرستد آنانعبارت بودند از: مالک اشتر، ثابت بن قیس، کمیل بن زیاد، زید بن صوحان
و برادرش صعصعه، جندب بن زهیر، حبیب بن کعب، عروه ابن جعد و عمروبن حمق خزاعی.
عثمان بن مالک اشتر ودوستانش نوشت ": پس از درود، من شما را به " حمص " تبعید کرده ام. بنابراین بمحض رسیدن نامه ام
بطرف آنشهر روانه شوید، زیرا شما نباید آسیبی به اسلام و مسلمانان وارد آورید. و السلام. "
مالک اشتر چون این نامه را خواند گفت ": خدایا هر کدام از ما را که نظرش نسبت بمردم بدتر است و در رفتار با مردم بیش از
دیگري بر خلاف حکم خدا عمل کرده بزودي گرفتار بلا گردان " سعید این سخن را نیز به عثمان گزارش داد. مالک اشتر و
دوستانش به (حمص) رفتند. عبد الرحمن بن خالد آنان را در کناره دریا جا داد و براي ایشان جیره اي (یا مواجبی) مقرر نمود.
(واقدي) میگوید ": عبد الرحمن بن خالد پس از آنکه چند روزي آنان را اقامت داده و خوراکی براي ایشان مقررکرد فرا
خواندشان و گفت: اي شیطان زادها نه سلام و نه علیک شیطان از کردارش پشیمان شده اما شما هنوز بساطگمراهگري خود را جمع
نکرده اید. خدامرا بزند اگر شما را اذیت نکنم آي گروهی که نمی دانم عربید یا عجم نمی دانم به من هم همان حرفهائی را
میخواهید بزنید که به معاویه زدید؟ من پسر خالد بن ولیدم پسر
[ [ صفحه 79
کسی که تجارب سهمگین و دشوار را از سر گذرانده است. من پسر کسی هستم که مرتدان را بخاك و خون کشید. بخدا اي پسر
صوهان اگر بمن خبر برسد که یکی از اطرافیانم با مشت بر بینی ات کوبیده و تو سرت را عقب کشیده اي چنان بلائی بر سرت
بیاورم که روزگارتسیاه شود. یکماه در آنجا اقامت داشتند، و هر گاه عبد الرحمن سواره بجائی میرفت آنها را همراه می برد، و به
صعصعه میگفت: اي زنا زاده کسی که با خوشرفتاري اصلاح نشود باید با بد رفتاري آدمش کرد. چرا حالا آن حرفهائی را که به
سعید بن عاص و معاویه میگفتی نمیگوئی؟ میگفتند: بخدا توبه می بریم. مگر ما چیزي بتوگفته ایم روش او و آنان چنین بود تا
روزي گفت: خدا از شما در گذشته است. پس به عثمان نامه اي نوشت و در آن رضایتش را از ایشان جلب نمود و در موردشان
صفحه 45 از 188
نظر خواست. آنگاه عثمان آنان را بکوفه باز گردانید.
این جماعت بیشترشان مردانی با عظمت بودندکه در پاکی و صلاح و تقواي آنان مردماتفاق نظر داشتند و به بلندي مقام و رفعت
شانشان معترف بودند. همین بایدمانع آزار و تبعیدشان میبود و بایستیحاکم را وامیداشت که آنان را از شهر و کاشانه شان آواره
نکرده و از شهري به شهري نراند و گوش بگزارش هر هرزه بی ایمان و جاسوسی نسپارد، نه این که باستناد خبر مغرضانه اي که
جوانی بی سر و پا بدهد آن مردان بزرگ و پاکدامن را کیفر دهد. خداي متعال میفرماید ": اگر آدم زشتکاري براي شما خبري
آورد باید
[ [ صفحه 80
در آن تحقیق کنید مبادا از روي نادانی به عده اي آسیب برسانید و بعدا بر کرده خویش پشیمانی خورید ".
خلیفه وظیفه داشت آن جوان زشتکار هرزه را بخاطر گزارش و خبر مغرضانه اش سخت ملامت و حتی مجازات کند که چرا مردان
خداپرسترا که استاد قرآنند ابله نامیده است، مردانی که پیشواي مردمند و زاهدان خطه خویش و فقیهانی سترگ و مجسمه زهدو
تقوي و نمونه عالی فقه و اخلاق و هیچ جرمی نداشته اند جز اینکه تن به خواهشهاي آن جوانک بی سر و پا نسپردهاند و در شهوت
پرستی و جنایاتش شرکت نجسته اند. آیا خلیفه پیش از اینکه حکم تبعیدشان را رقم بزند تحقیق کرد که میان ایشان با آن جوان
هرزه چه گفتگو و بحثی در گرفته و سخن بر سر چه بوده و در آن جلسات چه گذشته است؟ نه، بلکه بجاي تحقیق و اطلاع از آن
ماجرا و فقط بنا به خواهش آن جوانک سبک- سر کامجو آنهمه صدمه و اهانت و محرومیت را بر آن نیکمردان وارد آورده است.
اما دین و دینداري کارش را تقبیح کرده اند و تاریخ از آن در ردیف سیاهکاریهاي عثمان یاد نموده است.
ملایمتی که معاویه- در مقایسه با پسر خالد بن ولید- نسبت باین جماعت نشان داد از روي حلم و بنا بر موازین اخلاقی نبود بلکه
ملایمتی سیاسی و نفع طلبانه و حساب شده بود. اگر پرخاش میکرد براي این بود که خلیفه از او راضی باشد و بگوید با مخالفانش
درشتی نموده است. اگر با آنان بملایمت رفتار میکرد از آن جهت بود که میدانست طرفداران و پیروانی بسیار دارند و طبعی درشت
و پرصلابت که خشونت را با انتقام مقابله مینمایند. معاویه خواب
[ [ صفحه 81
جانشینی عثمان را میدید و بر آن سر بود که مخالفت عامه و اصحاب با عثمانرو بشدت نهد و به سقوط وي انجامد تا در گرداب
گل آلود حوادث آینده ماهی حکومت خود سرانه را بدام آورد. از همان وقت زمینه چینی میکرد و دل متنفذان را بدست میاورد و
هر کس را بنوعی ساکت و خشنود میساخت.
بهمین جهت این جماعت متنفذ را که در میان خلق آبرو و احترامی بسزا داشتند آزادکرد، و پیرو همین نقشه، بعدها عثمان را بهنگام
محاصره واگذاشت تا کشته شد (چنانکه بیاید).
عبد الرحمن بن خالد بن ولید که مثل پدرش خشن و تندخو بود بعکس معاویه با آنانبسختی و خشونت رفتار کرد. بنابراین، این
خشونت و آن ملایمت هر دو غیر اخلاقی و ناپسند بودند. این کرداري ناروا و بیجا بود و آن وسیله اي برايیک جنایت سیاسی و
جاه طلبی ضد مردمی.
در اینجا مختصري از شرح حال این رجال عالیقدر را میاوریم تا معلوم شود آنچه دشمنان در حقشان گفته اند تا چه حد دور از
صفحه 46 از 188
انصاف و مردمی و ایمان بوده است، و روشن گردد که " ابن حجر " وقتی مالک اشتر را متهم بهانحراف از دین میکند تبهکار و
بهتانساز است و در دفاع ناروا از عثمان بهر جنایت اخلاقی دست میالاید از جمله آنجا که میگوید: به مجتهد در کارهائی که از
روي اجتهاد علمی میکند نمیتوان اعتراض کرد و این ملعون ها که به او اعتراض میکنند نه فهم دارند و نه عقل.
مالک اشتر
افتخار مصاحبت پیام اکرم (ص) را بدست آورده، و هر که از او
[ [ صفحه 82
یاد کرده او را ستوده است، و هیچکس ایرادي بر او وارد نیاورده است.
"عجلی " او را ثقه و مورد اعتماد شمرده، و " ابن حبان " از او همینگونه یاد کرده است. اگر بعضی محدثان از وي روایت نکرده
باشند دلیلبر این نیست که وي را تضعیف نموده اند ". ابن حجر " در تهذیب التهذیب میگوید ": مهنا گفته است که از
احمد(حنبل) درباره مالک اشتر پرسیدم که آیا از او روایت میکند؟ گفت: نه. و می افزاید که قصد احمد حنبل از این سخن
تضعیف او نبود، بلکه مقصودش این بود که حدیثی از طریق او روایت نشده است. "
فرمایشات مولاي متقیان امیرمومنان علیه السلام در تجلیل وي براي عظمت مقامش کفایت میکند. در نامه اي پس از انتصاب مالک
اشتر به استانداري مصر براي مردم آن استان مینویسد ": پس از درود، یکتن از خداپرستان (یا بندگان خدا) را نزد شما فرستاده ام
که بهنگام مخاطرات نمی خوابد و نمی آساید، و در هنگامههاي حمله دشمن روي از ترس بر نمی تابند، بر جنایت کاران از شعله
آتش آسیب رسان تر است. وي مالک بن حارث از قبیله مذحج است. بنابراین سخنش را بگوش گیرید و فرمانش را در صورتی که
با حق (یا قانون اسلام) مطابقت داشته باشد اطاعت کنید. زیرا او یکیاز شمشیرهاي خداست که کندي نمیپذیرد و نه در فرودش بر
هدف کژي مینماید. هر گاه دستور بسیح صادر کرد بزیر پرچم گرد آئید و چون فرمان توقف داد اقامت کنید. چه، او هر قدمی که
پیشنهد یا واپس گذارد یا تاخیر نماید یاپیشقدم باشد بفرمان من میکند. و من چون او را براي شما دلسوز و خیرخواه یافتم و دیدم
که نسبت به دشمنان سخت ستیز و پایدار است خود را از مصاحبت ومساعدتش محروم ساختم تا شما را از آنبهره مند گردانیده
باشم"...
[ [ صفحه 83
صورت دیگري از همین نامه
"شعبی " همین نامه را از طریق صعصعه بن صوحانباین صورت نقل کرده است:
"پس از درود، من یکی از بندگان خدا را نزد شما فرستاده ام که بهنگام مخاطرات نمی خوابد و نمی آساید، و در برابر دشمنان از
بیم پیشامدهاي ناگوار روي بر نمیتابد. گام از کاهلی واپس نمیگیرد، و سستی را به اراده اش راهنمیدهد. از بندگان دلیر و سهمگین
خدا است و از آنها که رفتاري بزرگوارانه دارند. بر جنایتکاران ازشعله آتش آسیب رسان تر است، و بیش از هر کس از ننگ و
کار ننگ آور دور است و دوري جوي. وي مالک بن حارث اشتر است، شمشیري قاطع که در فرود بر هدف کژي نمینماید و نه
صفحه 47 از 188
کندي میپذیرد. در صلح حکیم و خردمند است و در جنگ مدبر و کار آزموده. نظریاتی عمیق و متین دارد و صبري پسندیده و
نیکو. بنابراین سخنش را بگوش گیرید و فرمانش را اطاعت کنید. هر گاه دستور بسیج صادر کرد بزیر پرچم گرد آئید و چون فرمان
توقف داد اقامت کنید. چه او هر قدمی که پیش نهد یا واپس گذارد بفرمان من میکند. من براي خیرخواهی و دلسوزي شما و از
آنجهت که نسبت به دشمنان سخت ستیز و پایدار است خود را از مصاحبت و مساعدتش محروم ساختم تا شما را از آنبهره مند
گردانیده باشم "...
در نامه دیگري که به دو تن از فرماندهان سپاهش مینویسد از مالک اشتر تمجید مینماید:
مالک بن حارث اشتر را بر شمادو تن و بر همه کسانی که زیر فرمان و
[ [ صفحه 84
در قلمرو شما هستند فرماندهی داده ام. بنابراین بایستی راهنمائیهایش را بگوش گیرید و از او فرمان برید و او را سپر و حافظ خویش
گردانید، زیرا او از آنگونه مردان است که این نگرانی ها در موردشان نیست که سستی و کاهلی نمایند یا بلغزند و بخطا روند یا در
موقعی که سرعت بخرج دادن به مصلحت و احتیاط نزدیکتر باشد کندي نمایند یا در مواردي که کندي و شمرده قدم برداشتن به
صواب نزدیکتر باشد شتاب ورزند.
"ابن ابی الحدید در اینجا میگوید ": تمجیدي که امیرالمومنین (ع) بعمل آورده با همه اختصار چنان گویا و رسااست که با هیچ
سخن مشروحی نمیتوان گفت و رساندش. بجان خودم، مالک اشتر شایسته چنین تمجید و ستایشی هم هست، زیراسخت دلیر و
سهمگین بوده است و بسیار سخاوتمند، پیشوا منش، بردبار، و سخنور و شاعر. درشتی و نرمی را بهم آمیخته میداشته است، و بهمین
روي در موقع پرش و پرخاش پرخاشگر میبود و در وقت نرمش، نرمخو. و از گفته هاي عمر است که کار حکومت (اسلامی) جز با
مردي که در عین قدرتمندي خشن نباشد و در عین نرمی ناتوانی ننماید راست و براه نگردد.
"در نامه اي که مولا امیرالمومنین به محمد بن ابی بکر مینویسد مالک اشتر را میستاند ": مردي را که باستانداري مصر منصوب
کرده بودم خیرخواه و دلسوز ما بود و نسبت به دشمن ما درشت و ستیزه گر بود. دوره اش را بپایان آورد، و در حالیکه از او خشنود
بودیم درگذشت، خدا از او راضی و خشنود باشد و پاداشش را چند برابر گرداند و سرنوشتی نیکو برایش مقرر فرماید"
[ [ صفحه 85
وقتی خبر درگذشت مالک اشتر به امیرالمومنین علی علیه السلام رسید فرمود: انا لله و انا الیه راجعون. پروردگار جهانیان را سپاس
میگویم.
خدایا درگذشت او را که از پیشامدهاي ناگوار روزگار است بامید این بر تن هموار میسازم که رضایت را بجویم. آنگاه فرمود:
خدا، مالک را بیامرزدکه بعهدش وفا میکرد، و درگذشت و به دیدار رحمت پروردگار نائل گشت با این که ما خودمان را حاضر و
آماده کرده ایم که پس از مصیبت درگذشت پیامبر خدا (ص) که از بزرگترین مصائب بود بر هر مصیبتی شکیبا و بردبار باشیم باز
مصیبت درگذشت مالک سخت گران میاید.
عده اي از سران قبیله " نخع- " قبیله مالک اشتر- میگویند: وقتی خبر مرگ مالک اشتر به امیر المومنین علی (ع) رسید ما نزد او
رفتیم، و دیدیم بیتاب است و پیوسته بر مرگ وي افسوس میخورد. آنگاه گفت خدایا که مالک چه مرد خوبی بود، و چه خوب
صفحه 48 از 188
مردي بود اگر از کوهستان میبود حتما صخره اي میبود، و هر گاهاز سنگ میبود قطعا سنگی سخت میبود. آه، بخدا مرگ عالمی را
میلرزاند و عالمی دیگر را شاد میگرداند. در مرگ چون توئی باید گریست. آیا کسی دیگر چون مالک وجود دارد؟
علقمه بن قیس نخعی میگوید ": علی (ع) همچنان بیتاب و غمناك بود تا پنداشتم که او بجاي همه ما داغدار و سوگوار شده است،
و آثار اندوه داغداریش تا روزها برچهره اش نقش بسته بود ".
شریف رضی وزبیدي ستایش مولا را در حق وي بدین عبارت آورده اند ": اگر از کوهستان میبود حتما صخره اي میبود که هیچ
سنگتراش ذره اي از پیکرش نمیارست گسستن، و نه هیچ پرنده به فراز ستیغش میتوانست پریدن".
[ [ صفحه 86
ابنابی الحدید مینویسد ": سوار کاري شجاع و پیشوا منش بود از زمره بزرگان و شخصیت هاي عالمیقام شیعه که به ولایت علی بن
ابیطالب (ع) سخت دلبسته و پایبند بود و در یاریش میکوشید، و پس از درگذشتش فرمود:
خدا مالک را بیامرزد که براي من چنانبود که من براي پیامبر خدا (ص) بودم ".
معاویه برده آزاده شده عمر را وادار کرد تا نزد مالک اشتر رفته شربتی زهر آلود به او داد تا از اثر آن درگذشت. چون خبر مرگش
به معاویه رسید در میان مردم به نطق ایستاد، وپس از شکرو ستایش خدا گفت ": علی بنابیطالب دو دست راست داشت که یکی
در جنگ صفین قطع شد و آن عمار یاسر بود، و آن دیگري مالک اشتر بود که امروز قطع شد "
این دیکتاتور نافرمان که خود و پدرش برده آزاد شده فتح مکه اند مردان پاك و عالیمقام را ناجوانمردانه و خائنانه میکشد و پس از
این که مردم را از فیض وجودشان محروم ساخت اظهار خوشحالی و افتخار میکند و به دار و دسته اش که دار و دسته تجاوزکاران
داخلی هستند خوش خبري میدهد و از آنها میخواهد که بانرادمردان ناسزا بگویند. اینها هستندکه بدترین عذابها در انتظارشان
است ودر آخرت از همه زیانکارترند، و وقتی چشمشان به عذاب دوزخ افتاد خواهند فهمید که گمراه و بدبخت ترین افراد چه
کسانی هستند!
بالاتر از همه اینها سخن پیامبر خدا (ص) درباره دفن ابوذر غفاري است که حاکم نیشابوري و ابو نعیم و ابو عمر باین صورت
روایت کرده اند:
"یکی از شما در صحرائی از زمین (یا عربستان) میمیرد که جماعتی از مومنان
[ [ صفحه 87
بر بالینش حضور مییابند " یا بعبارتی که بلاذريآورده ": جماعتی از مردان صالح عهدهدار دفنش میشوند ". و مسلم است که
مالک اشتر و دوستان اهل کوفه او ابوذر را دفن کرده اند. ابن ابی الحدید پس از نقل این روایت میگوید:
این حدیث فضائل بزرگی را براي مالک اشتر رحمه الله علیه ثابت مینماید و شهادت قاطعی است از پیامبر (ص) بر این که مالک
اشتر مومن بوده است.
این شهادت کجا و حرف " ابن حجر " کجاکه مالک اشتر را متهم به نفهمی و بی عقلی و خروج از دین میکند و او و یاران پاك و
پرهیزکارش را لعنت میفرستد، و فراموش میکند که خدا هر حرفی را که بزبان بیاورد میشنود و ثبت و ضبط میفرماید و بحسابش
میرسد.
صفحه 49 از 188
نمی خواهیم در اینجا فضائل مالک اشترو روحیه بزرگوارانه و کردار ستوده اش را بشرح آوریم، چه در اینصورت کتابی پر حجم
فراهم میاوریم.
خوشبختانه دو فاضل محترم آقاي سید محمد رضا حکیم وپسر عمویش آقاي سید محمد تقی حکیم دوکتاب درباره مالک اشتر
نوشته و به چاپ رسانده و در آن بحري از فضائل این صحابی عظیم الشان آورده اند. همچنین دانشمندانی در گذشته باین
مهمپرداخته اند و اکنون کتابی خطی در کتابخانه آستان مقدس رضوي در خراسان هست در همین موضوع.
زید بن صوحان
زید بن صوحان عبدي که به " زید الخیر- "زید نیکوکار و خوب- معروف است. مصاحبت پیامبر اکرم (ص) را دریافته است.
بهمین جهت
[ [ صفحه 88
"ابو عمر " و " ابن اثیر " و " ابن حجر " در فرهنگ یاران پیامبر (ص) از وي یاد کرده اند. ابو عمر " مینویسد ": فاضلی دیندار
بود و در میان قبیله اش ریاست داشت ".
ابویعلی و " ابن منده "و " خطیب " و " ابن عساکر " از طریق علی (ع) روایت کرده که پیامبر(ص) فرمود ": هر کس خوشحال
میشود که کسی را ببیند که بعضی اجزاي بدنش پیش از خودش به بهشت در میاید باید به زید بن صوحان بنگرد. "
در حدیث دیگر هست که " خردمند دست بریده زید است. زید مردي از امت من است که دستش پیش از تنش به بهشت در میاید
. "بعدها دستش در جنگ قادسیه- جنگ معروف مسلمانان با ارتش شاهنشاهی ساسانی- قطع شد.
در حدیثی که " ابنمنده " و " ابو عمر " و " ابن عساکر " از پیامبر گرامی (ص) نقل کرده اند چنین آمده است ": زید چه
خوبست زید قسمتی از بدنش پیش از خودش به بهشت در میاید، و آنگاه سایر قسمتهاي بدنش به بهشت در میاید. "
"ابن عساکر " همچنین آورده است که " یکوقت زید بن صوحان خواست سوار اسبش شود عمر رکاب اسب را برایش گرفت تا
براحتی سوار شود و آنگاه رو به حاضران کرده گفت: با زید و برادران و دوستانش باید اینطور رفتار کنید. "
زمخشري از قول پیامبر اکرم (ص) میگوید ": زید نیکمرد- که دستش بریده خواهد بود- از بهترین مردان نیکوکار است."
[ [ صفحه 89
ابن قتیبه مینویسد ": از بهترین مردمان است و در حدیث پیامبر (ص) آمده که: زید نیکمرد- که دستش بریده خواهد بود- و جندب
(اسم اصلی ابوذر غفاري) چه خوب مردي است گفتند: اي پیامبر خدا دو مرد را با هم یاد میکنی؟ فرمود: یکی از آن دو، دستش
سی سال پیش از خودش به بهشت در میاید، و دیگري کسی است که با زدن یک ضربه حق را از باطل جدا و متمایز میسازد. یکی
از آن دو مرد زید بن صوحان است که در جنگ جلولاء شرکت داشت و دستش در آن جنگ قطع شد و در جنگ جمل همراه
علی (ع)شرکت کرد و گفت: اي امیرالمومنین مرا کشته خواهی یافت. فرمود: اي ابا سلیمان از کجا این را فهمیدي؟ گفت دیدم
دستم را که از آسمان فرود آمده مرا فرا میکشد. دیري نگذشت که عمرو بن یثربی او را کشت ".
خطیب بغدادي مینویسد ": زید شبها بنماز بر میخاست و روزها را به روزه بسر میاورد، و هر شب جمعه را تا به صبح به نماز و
صفحه 50 از 188
ستایش زنده میداشت.
و در جنگ جمل کشته شد، و وصیت کرد که مرابا جامه ام دفن کنید زیرا من به اقامه دعوي بر میخیزم. یا بروایتی دیگر گفت:
خون از تنم نشوئید و هیچ یک از جامه هایم را بر نکنید جز نعلینم را. و مرا بر روي خاك نهید، زیرا من مردي حجت آور بر خصم
خویشم. ابو نعیم این افزوده را هم روایت کرد، که در رستاخیز علیه خصم خویش (یا دشمن دین) اقامه دعوي کرده حجت میاورم.
"
"یافعی " مینویسد ": زید از تابعان بزرگ است، روزه دار وشب
[ [ صفحه 90
زنده دار و نماز شب خوان بود.
"گفته اند که " از دوستان نزدیک علی (ع) و از صالحان و پرهیزکاران بوده است.
"عقیل بن ابیطالب او را براي معاویه چنین وصف کرد ": زید و برادرش عبد الله دو نهر روانند که خستگان، خویشتن در آنمی
افکنند و تشنگان به آن پناه می برند. دو مرد جدي که شوخی نمیشناسند "
ابن عباس از برادرش صعصعه درباره او و برادر دیگرش عبد الله پرسید. صعصعه دو برادر خویش را چنین وصف کرد ": زید، بخدا
قسم اي ابن عباس در مردانگی بلند مرتبه و در برادري شریفاست، پر شکوه و دمساز و خوش قلب است. مردي است که آثار
جاودانه بر جا میگذارد، و پیمان خویش محکم نگه میدارد. وسوسه هاي روزگار کمتر در او اثر میگذارد، در تمام روز و ساعاتی از
شب خدا را بیاد میاورد و ذکر میگوید، گرسنگی و سیري برایش یکسانند. بر سر مال و جاه دنیا با هیچکس و هرگز به رقابت و
همچشمی بر نمی خیزد. در میان دوستانش نیز کمترکسی پیدا میشود که بر سر مال و منال دنیا برقابت برخیزد. بیشتر به خاموشی بسر
میبرد، و سخن را خوب حفظمیکند و بیاد نگه میدارد. اگر سخن بگوید بجا میگوید و در هنگامی که تبهکاران را بلرزاند و آزاد
مردان نیکوکار را خوش آید ". ابن عباس گفت ": او مردي بهشتی است، خدا او را بیامرزد و قرین رحمتش بدارد ".
صعصعه بن صوحان
صعصعه برادر زید بنصوحان نیز نامش در فرهنگ اصحاب پیامبر
[ [ صفحه 91
(ص) آمده است ". ابو عمر " مینویسد ": در دوره پیامبر خدا (ص) مسلمان بود اما نه او پیامبر (ص) را دید و نه پیامبر (ص) او را.
رئیس قبیله و مردي سخنران و خوش بیان و دیندار بود ". " شعبی " میگوید ": من فن سخنوري رانزد او میاموختم ". عقیل بن
ابیطالب در وصف او به معاویه میگوید ": صعصعه مردي عظیم الشان و خوش بیان است، در جنگ سواره نظام فرمانده است، همه
اقرانش را در نبرد تن بتن بخاك می اندازد. کارهاي بیسامان را بسامان میاورد، و بساط منظم تبهکاران را بر هم میزند. مردي بی
نظیر است ".
"ابن اثیر " مینویسد ": یکی از سران قبیله خویش- عبد القیس- بود.
مردي سخنور و خوش بیانو گویا و دیندار و پر فضیلت در شمار یاران علی رضی الله عنه ".
صفحه 51 از 188
با عثمان گفتگوئی داشته که قسمتی از آن را خواهیم آورد. با معاویه کشمکشها و بحثها داشته که در تاریخ آمده است.
"ابن سعد "، " نسائی "، " ابن حیان "، " ابن عساکر "، " ابن اثیر، "و " ابن حجر " وي را از راویان ثقه و مورد اطمینان شمرده
اند.
"ابن شبه " روایت کرده که " در خلافت عمر بن خطاب، اموالی بمبلغ یک میلیون درهم از طرف ابو موسی (اشعري) بمدینه
فرستاده شد و عمر آنرا میانمسلمانان تقسیم کرد و مقداري زیاد آمد. بر سر این که آن زیاده را چه کنند و به چه مصرفی برسانند
اختلاف بود. پس عمر بن نطق ایستاد و بعد ازسپاس و ستایش خدا گفت: مردم پس از این که حق مردم را دادم مقداري براي شما
زیاد آمده است در مورد آن چه میگوئید؟ در این هنگام صعصعه بن صوحان که نوجوانی بود گفت: اي امیرالمومنین تو فقط در
مواردي میتوانی با مردم مشورت
[ [ صفحه 92
کرده نظر بخواهی که آیات قرآن تکلیفش را معلوم نکرده باشد. لکن در مواردي کهآیات قرآن نازل گشته و موارد مصرفش را
مشخص کرده باید در همان موارد معین شده صرف کنی. عمر گفت: راست گفتی. تو از من هستی و من از تو- یعنی همه
مسلمانان اجزاء یک امت و درمسوولیت و اداره همسانند و آنگاه باقیمانده را میان مسلمانان تقسیم کرد.
جندب بن هیر ازدي
یار پیامبر(ص) است و شرح حالش در " استیعاب" و " اسد الغابه " و " اصابه " آمده است. در دو جنگ جمل و صفین زیر
پرچمامیرالمومنین علی (ع) نبردهاي دلیرانه داشته است.
کعب بن عبده
در مطالبی که از " بلاذري " نقل کردیم خواندیم که از او بعنوان " پارسا و زاهد " یاد کرده است.
عدي پسر حاتم طائی
صحابی عالیمقامی که در سال هفتم هجري به خدمت رسولخدا (ص) آمده است. هیچکس در این که ثقه ومورد اطمینان بوده
تردیدي ننموده است، و همه ائمه حدیث اهل سنت در هر شش " صحیح " از او روایت کرده اند. وقتی از عمر بن خطاب پرسید:
اي امیرمومنان آیا مرا میشناسی؟ از او تجلیل فراوان کرد و گفت: آري، بخداترا خوب میشناسم. خدا ترا به افتخاربهترین دینشناسی و
معرفت نائل آورد. بخدا ترا خوب میشناسم و میدانم که وقتی همه کافر بودند تو ایمان آوردي، و هنگامی که حق (و نبوت پیامبر
ص) را انکار
[ [ صفحه 93
مینمودند تو آنرا شناختی و باور داشتی، و زمانی که همه خیانت و پیمان شکنی میکردند تو وفادار بودي، و آنگه که همه رو بر
میتافتند و میگریختند تو روي آوردي باز شک نیست که اولین صدقه (و مالیات اسلامی) که خنده بر چهره پیامبر خدا (ص) و
صفحه 52 از 188
یارانش آورد صدقه(و مالیات اسلامی) اي بود که تو ازقبیله ات قبیله طی به خدمت پیامبر خدا (ص) آوردي. آنگاه عدي بن حاتم
طائی از این که چنین سوالی کرده بناي پوزش را گذاشت.
عجیب ترین تحریفی که در تاریخ خطیب بغدادي دیده ام در روایتی است از قول مغیره که " عدي پسر حاتم طائی، و جریر بن عبد
الله بجلی، و حنظله کاتب، از کوفه بیرونآمده در قرقیساء اقامت گزیدند و گفتند ما در شهري که به عثمان بد بگویند نمی مانیم"
در حالیکه درست این است که " در شهري که به علی بد بگویند نمی مانیم. " آنوقت تحریفگران کلمه علی را برداشته عثمان را
بجایش گذاشته اند. ابن حجر نیز بهمین صورت در کتاب " تهذیب التهذیب " آورده است.
شرح حال " عدي پسر حاتم طائی " در کتاب " استیعاب"، " تاریخ بغداد "، " اسعد الغابه"، " اصابه، " و " تهذیب التهذیب " نیز
آمده است.
مالک بن حبیب
به مصاحبت پیامبر اکرم (ص) نائل آمده و در ردیف اصحاب ذکر شده است.
[ [ صفحه 94
یزید بن قیس ارحبی
وي نیز از مصاحبان پیامبر (ص) بوده و از روساي بزرگ و معتبر قبیله خویش بشمارمیامده و نزد مردم عزت و احترامی وافر داشته
است. هنگامی که مردم کوفه بر عثمان شوریدند استادان قرآن کوفه انجمن نمودند و در آن به ریاست وي راي داده اند تا استاندار
و فرمانده آنخطه گشت. در جنگهاي علی (ع) شرکت داشت، و آن حضرت او را بریاست شهربانی کوفه منصوب فرمود و سپس
استانداري اصفهان و ري و همدان را به او سپرد. در بیت زیر، وي منظور است:
معاویه اگر بسوي ما نمیشتابی
باید با علی یا یزید یمنی بیعت کنی
در دوره جنگ صفین اقدامات ونطق هاي درخشانی داشت که از روحیه عالی و ملکات فاضله اش داستان میکرد و خاطره اش را با
نیکنامی مقرون ساخته است ". ابن مزاحم " قسمتی از آن را در کتاب " صفین " و طبري در تاریخش و ابن اثیر در تاریخ الکامل
آورده اند. از جمله این سخنان را ": مسلمان سلیم کسی است که دین و آرائش سالم بماند. این جماعت- دار و دسته معاویه- با ما
بر سر این بجنگ برنخاسته اند که دیده اند ما دین را ضایع کرده ایم و آنها میخواهند آنرا برقرار و برپا گردانند، و نه بر سر این که
دیده اند عدالت را ما از بین برده ایم و آمده اند تاآنرا احیا گردانند. تنها بر سر این بجنگ ما برخاسته اند که دنیاي خویش برپا
دارند و در دنیا جمعی دیکتاتور و پادشاه باشند. بنابراین اگر بر شما چیره شوند- و خدا نکند که چیره و شادمان شوند- در
آنصورت افرادي مثل سعید (بن العاص) و ولید و عبیدالله بن عامر ابله را بر شما تحمیل خواهند کرد که یکی از آنها در جلسه اي
سخن بیاوه میراند، و مال خدا- یعنی اموال و مالیاتهاي عمومی- را میستاند و آنوقت میگوید: این مال مناست و
صفحه 53 از 188
[ [ صفحه 95
هر گونه آنرا صرف کنم گناهی بر من نخواهد بود، پنداري میراث پدرش را بدست آورده است، در حالیکه آن مال خدا است و
خدا بقدرت شمشیر و نیزه مان بغنیمت ما در آوردهاست. خداپرستان با این جماعت ستمکاري که با قوانینی جز آنچه خدا الهام
کرده حکومت میکنند بجنگید، و در جهاد بر ضد آنها دستخوش هیچگونه سرزنش و تبلیغ تزلزل آور نشوید. بدانید که اگر آنها بر
شما چیره و مسلط شوند دین و دنیاتان را خراب خواهند کرد، و آنها همان کسانی هستند که شما شناخته آزموده اید. بخدا قسم
نیت و تصمیمی تبهکارانه دارند. از خداي بزرگ براي خود و براي شما آمرزش می خواهم.
عمرو بن حمق خزاعی
یار پیامبر گرامی (ص) بود و احادیثی حفظ کرده بود، و باین افتخار نائل گشته که چون به آن حضرت شیر تقدیم کرد در حقش
چنین دعا فرمود:
خدایا او را از جوانی برخوردار گردان. بر اثر این دعا تا هشتاد سالگی یکتار موي سپید نداشت. این حدیث را بخاري در " تعالیق"
و ابن ماجه و نسائی و دیگر محدثان مشهور اهل سنت آورده اند.
وي از یاران حجربن عدي سلام الله علیه بود. شرح حالش را ابو عمر در " استیعاب " و ابن اثیر در " اسد الغابه " و ابن حجر در"
اصابه " نوشته اند، و هیچیک حتی کلمه اي بر وي ایراد ننموده است در حالیکه گفته اند: از جمله کسانی بود که بطرف عثمان بن
عفان رضی الله عنه (براي اعتراض به رویه و انحرافاتش از سنت) حرکت کردهاند و چنانکه میگویند یکی از چهار نفري بوده که به
خانه عثمان درآمده اند، و بعدا از شیعیان علی (ع) شده است. یا
[ [ صفحه 96
گفته اند: او از کسانی است که علیه عثمان قیام کردند. یا: یکی از کسانی بود که به مخالفت و مبارزه با عثمان تحریک میکرد.
در نبردهاي صفین عملیات درخشانی نموده و نطقهاي تاریخی و جاودانی ایراد کرده است گویاي ایمان خالص و روح پاك و
منزهش.
ابن اثیر مینویسد ": آرامگاهش در بیرون شهر موصل معروف و زیارتگاه عمومی است، وبر آن ضریح چرمی عظیم ساخته اند.
نخستین کسی که به ساختمان و آبادانی مزارش پرداخت ابو عبد الله سعید بن حمدان- پسر عموي سیف الدوله و ناصر الدوله
فرزندان حمدان- بود در شعبان سال سیصد و سی و شش هجري. و بر اثر آن میان اهل سنت و شیعه کشمکش و آشوبی درگرفت
" .
عروه بن جعد
او را بنام ابو جعد بارقی ازدي نیز خوانده اند. یار پیامبر (ص) و از یاران مورد رضایت وي بوده است. شرح حالش در فرهنگ
اصحاب آمده است مثلا در " استیعاب "، " اسعد الغابه، " و " اصابه. "
این حدیث را از پیامبر(ص) روایت کرده است ": بر پیشانی مبارك اسبان تا قیامت پاداش آخرت و غنیمت آویخته است ". شیب
بن غرفده میگوید: در خانه عروه بن جعد هفتاد اسب دیدم که از روي شوقی که به (دستور و تشویق خدا در قرآن دائر بر)
صفحه 54 از 188
نگهداري اسب داشت تدارك کرده بود.
[ [ صفحه 97
مولفان شش " صحیح، " این حدیث را هر یک در " صحیح " خویش آورده اند.
اصعر بن قیس
اصعر بن قیس بن حارث حارثی از کسانی است که دوره و مصاحبت پیامبر (ص) را درك کرده اند. ابن حجر در " اصابه " از او
یاد کرده است.
کمیل بن زیاد نخعی
از اشراف قبیله " نخع " بود در سال 42 هجري بدست حجاج بن یوسف کشته شد ". ابن سعد "، " ابن معین "، " عجلی " و " ابن
عمار " او را ثقه و از راویان مورد اطمینان شمرده اند، و " ابن حیان " نامش را در ردیف راویان ثقه ذکر کرده است!.
حارث بن عبد الله همدانی
از راویانی است که مولفان چهار " صحیح " از صحاح ششگانه اهل سنت روایاتش را بعنوان روایات صحیح و راست آورده اند".
ابن معین " میگوید: او ثقه و مورد اطمینان است ". ابن ابی داود" میگوید: برجسته ترین فقیه بود، و نیکو کردارترین انسان، و
مقیدترین فرد به اداي واجبات و مستحبات. علم واجبات و وظائف دینی را از علی (ع)آموخته بود.
"ابن ابی خیثمه " میگوید: از یحیی پرسیدند که آیا با گفته و روایت حارث میتوان استدلال فقهی کرد؟ جوابداد: اساتید علم
حدیث و محدثان همچنان حدیث او را قبول دارند. احمد بن صالح مصري میگوید: ثقه و مورد اطمینان است و چقدر خوش حافظه
است و چه خوب از علی (ع) روایت
[ [ صفحه 98
میکند. و سپس از او تمجید مینماید.
"ابن سعد " نیز حارث بن عبد الله همدانی را ثقه و مورد اطمینان میشمارد.
البته کسانی هم او را دروغساز (در روایت) شمردهاند، سر دسته شان " شعبی " است ". ابن عبد البر " مینویسد ": بنظر من شعبی که
درباره حارث میگوید دروغساز است، مورد مواخذه قرار خواهد گرفت، زیرا هیچ دلیلی نیاورده بر این که حارث دروغی گفته و
روایت کرده باشد، بلکه از اینجهت که در عشق علی(ع) افراط کرده بر او خرده گرفته است. احمد بن صالح مصري میگوید: حارث
در روایت و حدیث دروغ نمیگفت بلکه نظریات نادرستی داشت ". ذهبی" میگوید: نسائی با وجود این که بر بیشتر راویان خرده و
عیب گرفته به روایات حارث استدلال کرده و آنرا حجت دانسته است. لکن عامه محدثان با اینکه خود احادیث حارث را در
کتابهاشان روایت کرده اند او را از راویان سست روایت شمرده اند.
خلاصه کلام این است که بر حارث بن عبد اللههمدانی هیچ عیب و خرده اي نتوانسته اند بگیرند جز این که دوستدار و شیفته علی
صفحه 55 از 188
بن ابیطالب (ع) بوده استآن دوستی و شیفتگی که خدا و پیامبرش ستوده اند.
[ [ صفحه 99
عثمان کعب بن عبده را میزند و تبعید میکند
عده اي از اساتید قرآن نامه اي به عثمان نوشتند باین مضمون:
"سعید (بن عاصاستاندار کوفه) در سعایت درباره جماعتی از مردان پارسا و با فضیلت و پاکدامن زیاده روي نموده و ترا واداشته
است تا نسبت به ایشان دست به اعمالی بزنی که در دین روا نیست و ضمنا حیثیت و شهرت را لکه دار میسازد. ما در مورد امت
محمد (ص) خدا را بیادت میاوریم. زیرا چون تو قوم و خویشانت را بر گردن مردم سوار کرده اي از این بیمناکیم که بدست تو
وضع امت اسلامی به فساد گراید بدان که پشتیبانان تو ستمگرانند، و مخالفانت ستمدیدگان. و هنگامیکه ستمگران از تو حمایت
نمایند و ستمدیدگان با تو مخالفت کنند دو دستگی و اختلاف عقیدهو سخن بوجود میاید. ما خدا را علیه تو بشهادت میگیریم و
همان یک شاهد کفایت میکنند. تو تا وقتی مطیع خدا و بر راه راست اسلام باشی فرمانده ماخواهی بود، و جز خدا پشت و پناه و
نجاتبخشی نخواهی یافت ".
هیچیک نامشان را در ذیل نامه ننوشتند و نامهرا به " ابو ربیعه " نامی دادند تا به عثمان برساند. کعب بن عبده نیز نامه اي نوشت با
نام و نشان و بدست همان " ابو ربیعه " داد. ابو ربیعه وقتی نزد عثمان رسید عثمان از او نام نویسندگان نامه را خواست، و او از
گفتن آن خودداري کرد. خواست او را بزند و زندانی کند علی (ع) وي را از آن بازداشت و گفت: او پیغام آور است و هر چه را
[ [ صفحه 100
بدستش بدهند می برد. عثمان به سعید بن عاص نوشت که کعب بن عبده را بیست تازیانه بزند و او را به ري بفرستد. و سعید
دستورش را اجرا کرد. بعدها عثمان ازکرده خویش پشیمان شد، و نوشت تا او را بمدینه فرستادند. چون به حضور ويرسید به او
گفت: کار ناپسندي از من سر زد. و جامه خویش بدر کرد و تازیانه را پیش او انداخته گفت: قصاص خود را از من بگیر. کعب بن
عبده گفت: از تو اي امیر المومنین درگذشتم!
همچنین گفته اند: عثمان وقتی نامه کعب به عبده را خواند به سعید نوشت او را به مدینه سوق دهد. او با یک عرب بیابانی از قبیله
بنی اسد، سوقش داد. چون آب عرب بیابانی نماز و زهد و پارسائیش را دید از اینکه مامور تبعید وي شده سخت پشیمانی خورد.
وقتی که او را- که جوانی کم سن و سال و لاغر بود- نزد عثمان بردند به او گفت ": توئی که میخواهی حق (یعنی تعالیم و قانون
اسلام) را به من بیاموزي، در حالیکه وقتی تو در کمر مردي مشرك بودي من قرآن (را که حاوي تعالیم و قوانین اسلام است)
میخواندم " کعب در جوابش گفت ": فرماندهی بر مسلمانان فقط باینطریق بر عهده ات گذاشته شد که در برابر شورا با خدا عهد
بستی و تعهد نمودي که بسنت پیامبرش عمل کنی و هیچ از اجراي سنت پیامبر (ص) کوتاهی ننمائی. اگر مردم با ما درباره تو
مشورت کنند و از ما نظر بخواهند ما آنچه را از تو می بینیم براي آنها باز میگوئیم. ايعثمان کتاب خدا (قرآن) براي (نه فقط تو
بلکه) همه کسانی است که بان دسترسی پیدا میکنند و آنرا می خوانند. و ما با تو در خواندن قرآن شریک و همسانیم.
صفحه 56 از 188
اما اگر کسی که قرآن میخواند بمضمون قرآن عمل نکند هم قرآن، خود حجتی علیه وي خواهد بود".!
[ [ صفحه 101
عثمان گفت ": بخدا فکر نمی کنم بدانی پروردگارت کجاست؟!
کعب جواب داد ": او در کمین (ستمگران وگناهکاران) است! "
مروان در اینوقت خطاب به عثمان گفت ": بردباري تو سبب شده که امثال این بفکر مخالفت باتو و گستاخی در برابر تو بیفتند ".
پس عثمان دستور داد تا جامه از تن کعب بن عبده برکندند و بیست تازیانه بر از زدند، و به دماوند تبعیدش کردند. دهقانی که او
به خانه اش وارد شد از ماموري که او را آورده بود پرسید: چرا با این مرد چنین رفتاري شده است؟ گفت: چون آدم بد وشریري
است. دهقان گفت: ملتی که این در شمار بدان و اشرارش باشد قطعا ملتی نیکو است!
بعدها طلحه و زبیر، زبان به علامت عثمان گشودند که چنین رفتاري با کعب بن عبده و دیگران کردهاست در نتیجه دستور داد تا
کعب بن عبده رضی الله عنه را باز گرداندند. چون نزد او رسید عثمان جامه خویش برکنده گفت: اي کعب قصاص خویش از
منبگیر. ولی او از وي در گذشت. خدا از همه شان راضی باشد.
"حلبی " در سیره پیامبر اکرم (ص)، در شرح انتقاداتی که نسبت به عثمان میشده این را آورده است که او کعب بن عبده را بیست
تازیانه زده و بیکی از مناطق کوهستانی (دماوند) تبعید کرده است.
وضع این خلیفه خیلی جالب و شگفت انگیز است. زیرا همه کسانی که در پایتخت و شهرستانها با او مخالفت و مبارزه اعتقادي و
سیاسی داشته اند
[ [ صفحه 102
بهترین شخصیت ها و صالح ترین مردان اسلامی بوده اند، و از طرف دیگر همه کسانی که دور و برش جمع شدهو او را علیه مردان
نیکوکار و خیرخواه تحریک مینموده اند عناصري بوده اند ناپایبند به اصول و نظامات دین، بد نام، آزمند پولپرسیت، جاه طلب و
بدخواهانی از باند امویان و همسلکان آنها. هر وقت تازیانه اش رابلندکرد بر گرده مردم صالح و شخصیت هاي اصلاح طلب و
دیندار فرود آورده است، و چون به احترام و بخششی دست برده نصیب فرومایگان رذل بوده است. پنداري این که خود را جانشین
کسی میدانسته که خدایش " رحمت همه جهانیان " لقب داده " ذلت و زحمت همه مومنان " بوده است.
معلوم نیست که چرا از نامه ایکه گروه استاد قرآن و پارساي زمان دائر بر ارشاد و دعوتش به پیروي از سنت پیامبر (ص) نوشته اند
ناراحت گشته و برآشفته است بطوریکه در صدد برآمده حامل آن نامه را بزند و ببندد؟ و اگر امیرالمومنین علی (ع) جلوگیري
نکرده بود او را میزد و می بست. آن مرد مگر جز حامل نامه بوده و نامه ايرا که به او داده اند رسانده است؟ شاید حتی از مضمون
نامه خبر هم نداشته است. وانگهی در نامه مگر چیزي جز یاد خدا و پرهیز از اختلاف وایجاد دو دستگی و بر هم خوردن آرامش
عمومی بوده است. است، و جز اینکه گفته اند اطاعت ما از تو مشروط به این است که مطیع خدا باشی و مجري احکام و قوانینش، و
این همان شرطی است که در شورا و هنگام انتخاب حاکم مطرح می سازند؟ آیا این جرم است که به او یادآوري کرده اند که
سعید آن جوانک اموي با گزارشهاي مغرضانه او را به پرتگاه می کشاند و به منجلاب جنایت و گناه می غلتاند، چنانکه سرانجام
کشاند و غلتانیدش؟ یا این که ساحت تبعید شدگان را از اتهاماتی که سعید اموي به آنان زده پاك دانستهو بر بیگناهیشان شهادت
صفحه 57 از 188
داده و گفته اند که پارسا و پاکدامن و بافضیلتند و
[ [ صفحه 103
تبعیدشان از لحاظ دینی ناروا و گناه است و هم مایه بد نامی عثمان میشود؟
نامه کعب بن عبده چرا عثمان را بخشم آورد؟ مگر چیزي جز همانها که استادان قرآن نوشته بودند نوشته بود که حکم کرده او را
بمدینه سوق دهند و کتک بزنند؟
عثمان باید درباره صلاح اندیشی هاي آنان به مذاکره و بحث با ایشان می پرداخت. یا آنانرا قانع می ساخت و یا با استدلال و
راهنمائی هاي ایشان و دلائلی که از قرآن و سنت داشتند قانع میشد و اختلاف بزرگی که میان او با اصحاب و علماي دین شناس
بوجود آمده بود بطرز مسالمت آمیز و بدون عواقب وخیمی که از روش خصمانه و خشونت آمیزش ببار آمد حل و فصل میگشت.
لکن او بر خلاف این بتوصیه و تحریک جاه طلبان و پولپرستانی که او را نردبان مطامع و شهوات ساخته بودند به خشونت گروید و
به کعب بن عبده پرخاش کرد که "آیا تو میخواهی حق (یعنی تعالیم وقانون اسلام) را بمن بیاموزي. "...
آنجا چه جاي این سخن بیهوده و هجو بود، و این را به آن اختلاف و ارشاد چه براي انسانی که به خداي یگانه و پیامبرش ایمان
آورده باشد هیچ کسر شانی نیست که پدرش مشرك بودهباشد. اگر مشرك بدون پدر و مادر انسان مایه انحطاط قدر و منزلت باشد
این عیب و نقص بر همه اصحابی که زادهمشرکانند و از مادرانی مشرك بدنیا آمده اند وارد خواهد بود، و بسا صحابی که در دوره
اول عمرش کافر و مشرك بوده است. اما میدانیم که بر اثر مسلمان شدن از آلایش شرك و سابقهکفر خویش می پیرایند. علاوه بر
این. عثمان به تقدم خویش در قرائت قرآن استناد کرده آنرا مایه برتري خود بر کعب بن عبده و امثالش میشمارد. در حالیکه چنانکه
کعب بن عبده متذکر شد قرائت قرآن براي کسی که به آن عمل نکند هیچ فضیلت و افتخاري نمی بخشد.
[ [ صفحه 104
عثمان که میگوید " بخدا قسم فکر نمی کنم بدانی پروردگارت کجاست"
معلوم نیست چه منظوري دارد و میخواهدچه بگوید. آیا از محل و جاي خدا می پرسد، که خدا منزه از آن است که جایگاهی داشته
باشد، و کدام مسلمان است که نداند خدا در هیچ جا و مکانی محدود نمی شود و نمی گنجد و چه خوب جوابی داد کعب که " او
در کمین (ستمگران و گناهکاران) است ". اگر مقصودش این بود که بفهمد کعب از این حقیقت آگاه است، باز ساده لوحی و
کمعقلی او را میرساند، زیرا از مردي متقی و دانشمند مثل کعب بن عبده چنین چیز ساده اي را نمی پرسند و احتمال نمیدهند که
نداند. آیا جز این احتمالی هست که میخواسته با این سوال به او اهانت کند و او را نادان و بی خبر از بدیهیات اعتقاد اسلامی معرفی
نماید؟
وانگهی در این گفتگو چه بود که مروان بن حکم را برانگیخت و برآشفت تا سکوت عثمان را نوعی بردباري افراطی شمرد و کار
کعب را گستاخی و پرروئی بحساب آورد و خلیفه را علیه وي تحریک کرد؟ و چرا عثمان تسلیم اغوا و تحریک مروان پسر حکم
شد و حکم کرد تا جامه بر تن آن جوان دیندار غیرتمند اصلاح طلب دریدند و زدند و تبعیدش کردند؟ آیا خیرخواه نصیحتگري را
که صلاح و اصلاح امت اسلامی را میخواهد چنین پاداش میدهند؟
گروهی خواسته اند عثمان را از آنچه کرده تبرئه و پاك سازند. بهمین جهت هر یک تلاشی نموده و چیزهائی ساخته وجعل کرده
صفحه 58 از 188
اند همه در یکسو و بیک منظور. مثلا در آخر همین روایت تاریخی که خواندیم آمده است که خلیفه- یعنی عثمان- پس از اینکه
طلحه و زبیر او را ملامت نمودند از کار خود پشیمان شد و توبه کرد، و از آن مرد- یعنی کعب بن عبده- معذرت خواست و او
عذرش را پذیرفت و از او درگذشت. کسانی که این حرف را ساخته و در آورده اند یا
[ [ صفحه 105
ترویجش میکنند اعتراف ضمنی دارند که از عثمان کارهاي ناروائی سر زده که بعدا پشیمان شده و توبه کرده است. و نمیدانند که
این، حکم محکومیت عثماناست. زیرا حاکمی که نتواند جلو خشم بیجا و بی دلیل و نارواي خود را بگیرد و دست خویش را از
صدور احکام وانجام عملیات ناروا باز گیرد نمیتواناو را در امور دینی یا اداره جامعه وامور دنیوي امین و متصدي ساخت چون اگر
کسانی نباشند که او را پی در پی ملامت کرده از کارهاي خلافش جلوگیري نمایند چندان به خلافکاري ادامه میدهد که خود را و
جامعه را به منجلاب گمراهی و ستم فرو اندازد. باز نمیدانند که آنچه به عثمان نسبت میدهند،- و میگویند پشیمان شده و توبه کرده
و حاضر شده که کعب بن عبدهاو را قصاص کند- کاملا غیر طبیعی است و به عثمان نمی چسبد. زیرا عثمانرا خوب می شناسیم، و
میدانیم همان کسی است که وقتی در محاصره انقلابیونو مخالفین قرار گرفت و خطر مرگ بشدت تهدیدش میکرد تن به قصاص
نسپرد و حاضر نشد آنچه را به ناروا و بناحق نسبت بدیگران انجام داده در موردش انجام دهند و باین طریق او را قصاص کرده داد
خویش از وي بستانند، و میگفت ": اینها- یعنی مخالفین که خانه اش را محاصره کرده و اجراي سنت پیامبر (ص) و احکام اسلام را
از اومی خواستند- سه پیشنهاد در برابرم میگذارند تا یکی را برگزینم: 1- بخاطر همه کسانی که به خطا یا بدرستیبایشان صدمه
رسانده ام مرا قصاص کنند- و همانچه را نسبت به آنان روا داشتهدر موردش انجام دهند- و هیچیک از آنها را بدون قصاص
نگذارند و تخفیف ندهند. من در برابر این پیشنهاد به آنها گفته ام و میگویم که در مورد قصاص از خود، باید تذکر دهم که پیش
از من خلفائی بوده اند که گاه مطابق حکم خدا عمل (کیفري) میکرده اند و گاهی بخطا بر خلاف آن، اما هرگز آن خلفا را بخاطر
خطائی که در صدور فرمانهاي
[ [ صفحه 106
کیفري یا اجراي آن مرتکب شده بودند قصاص ننمودند "... وي که در سخت ترین شرایط و تاریکترین روزهاي حکومتش چنین
حرفی میزند و حاضر نمی شود از او قصاص گیرند و تا دم مرگ لجاجت مینماید چگونه در روزهاي قدرت و هنگامی که براوضاع
مسلط بود حاضر شده است تازیانه را پیش کعب بن عبده انداخته بگوید بیا مرا بجرم بیست تازیانه اي که بناحق بر تو زدم قصاص
کن!
آن که به آخر این روایت تاریخی دستبرد زده و بمیل خویش و بغرضی رسوا تغییرش داده مگر نفهمیده که حرف مجعولش با
روحیه عثمان سازگار نیست و چنان کاري به اونمی آید؟
روایت دیگري هم هست که طبري آورده از طریق " سري " دروغساز مطرود تاریخ نویسان، از قول " شعیب" مجهول و ناشناخته،
از " سیف " جعل کننده که متهم به زندقه و الحاد است و همه علماي رجال متفقند بر ضعف او وروایاتش، از " محمد " و " طلحه
"که "کعب " به نیرنج پرداخته بود، و خبر آن به عثمان رسید، پس به ولید بن عقبه (استاندار عراق) نوشت که از کعب در آن باره
بپرسد تا اگر اعتراف کرد او را بزند و کیفر دهد. ولید او را خواست و از او در آنباره پرسید. جوابداد: آن کاري سودمند و جالب
صفحه 59 از 188
است. پس دستور داد تا او را زده کیفر دادند، و وضعش را باطلاع مردم رسانید و نامه عثمان را در اجتماع مردم خواند. مردم علیه
کعب نظر داشتند و در حیرت بودند که چگونهعثمان از اینگونه کارها و کار کعب خبردار میشود. ولید، کعب و عده اي دیگر را
کتک زد و درباره آنها به عثمان گزارش داد. وقتی عده اي را بهشام تبعید کرده سوق دادند کعب بن ذي الحبکه و مالک بن عبد
الله را که دینو مرامی مثل مرام
[ [ صفحه 107
کعب داشتند به دماوند تبعید کردند زیرا دماوند سرزمین جادوگران بود. در همین مورد است که کعب بن ذي الحبکه خطاب به
ولید این ابیات را سروده است:
بجان خودم سوگند اگر مرا تبعید کردي تا مرا ساقط و در زحمت سازي هرگز بمراد خویش نخواهی رسید اي پسر " اروي! "
ازمن میخواهی از راه خویش باز گردم. ولی بدان که روزگاري است بر راه حق میروم اگر مرا از شهر و دیارم آواره و غریب سازي
و بیازاري و دشنامم دهی، اینهمه در راه خدا اندك و ناچیز است. و هر شب و هر روز در دماوند ترا نفرین میکنم نفرینی پیوسته و
همواره.
هنگامی که سعید (بن عاص) استاندار عراق گشت کعب را باز گردانید و با او خوشرفتاري نمود و ازپی اصلاحش برآمد، لکن او
وي را تکفیر کرد و روي به صلاح نیاورد و فاسدتر گشت ".
طبري با آوردن روایات "سري " که در جلد هشتم ثابت کردیم همه اش ساختگی و جعلی است- صفحات تاریخش را آلوده و
سیاه کرده است. او براي رد انتقاداتی که به عثمان شده است روایتی جعل کرد که تمام نشانه ها و آثار دروغ از آن پیداست. این
همان کسی است که با بی مبالاتی وبی اعتنائی به گناه دروغ و بهتان به ابوذر و امثالش بهتان زده است. از نشانه هاي بارز
دروغگوئی وي در این روایت یکی این است که بر خلاف آنچه این دروغساز در این روایت میگوید تبعید استادان قرآن و زاهدان
کوفه بهشام و کتک خوردن کعب بن عبده در دورهاستانداري ولید بن عقبه نبوده بلکه در دوره سعید بن عاص بوده است.
[ [ صفحه 108
این هم که میگوید نامه اي از عثمان بن ولید رسیده دروغ است. زیرااگر چنین چیزي بود و کسانی که مدعی وجود آن شده اند
طرف اعتماد مورخان میبودند در کتب تاریخ و شرح حال رجال میامد. روایت مذکور از قبیل روایاتی است که شاعر درباره اش
میگوید:
احادیث " صحیح " آنها روایاتی است از "سجاح " از " مسیلمه کذاب " از " ابن حیان " که " دوسی " تقریرش کرده و سلسله
اسناد باطلش همگی به " عزازیل " میرسد!
همچنین میگوید ": نامه عثمان را در اجتماع مردم خواند. " پیداست که میخواهد براي رفتاري که با کعب شده است عذر و دلیلی
بتراشد و بگوید با رضایت و موافقت مردم شده است. اگر واقعا چنین نامه اي بود و بر مردم خوانده شده بود از طرق مختلف و
توسط اشخاص بسیار نقل شده بود در حالی که هیچکس آنرا نشنیده و نقل نکرده است. وانگهی کعب بن عبده را همه میشناسند و
میدانند که از اساتید قرآن و زاهدان کوفه است نه از کسانی که به " نیرنج " و امثال آن بپردازد.
اگر این تهمت را راست هم بپنداریم باز از غرابت ماجرا نمیکاهد، از این ماجراي شگفت که کسیبخاطر پرداختن به " نیرنج"
صفحه 60 از 188
کیفر بیند و در همان حال شرابخواري مثل " ولید " از کیفر شرابخواري مصون بماندتا آنگاه که اصحاب پیامبر (ص) به عثمان
اعتراض دسته جمعی کنند که چرا قانون کیفري اسلام را بلا اجرا گذاشته، و تازه وقتی " ولید " کیفر می بیند نه بدست عثمان بلکه
بدست مولاي متقیان (ع) باشد.
[ [ صفحه 109
دروغ دیگري که در این روایت، آفتابیاست این که در میان تبعید شدگان کسی بنام " مالک بن عبد الله " وجود نداشته، بلکه دو
مالک بوده اند بنامهاي مالک بن حارث اشتر، و مالک بن حبیب، که دو صحابی معروفند.
همچنین از شعري که کعب سروده بر میاید که خطاب به عثمان باشد نه ولید بن عقبه، زیرا پسر " اروي " ولید نیست بلکه عثمان
است و او پسر " اروي " دختر " کریز " بوده است.
و نیز در این ابیات "، کعب " بصراحت و ببانگ بلند میگوید در راه خدا تبعید شده و کتک خورده و فحش شنیده است. و
هیچکس حرفش را تکذیب ننموده و نگفته که در راه خدا نبوده بلکه براي نیرنگ بازي بوده است.
بدینگونه است که هوسبازان و پولپرستان براي نزدیکشدن به مراکز قدرت دست به جعل تاریخ و پرداختن روایات دروغین میبرند.
بگذار در دروغ گوئی و ناروا پردازي خویش بلولند تا آنگاه که چشم باز کرده رستاخیز و عذاب موعود را بنگرند.
تبعید عامر بن عبد قیس زاهد و پارساي نامی
طبري از قول " علاء بن عبد الله بن زید عنبري " میگوید ": عده کثیري از مسلمانان جلسه کردند و کارهاي عثمان و رویه اش را
مورد بحث قرار دادند بالاخره تصمیم گرفتند که نماینده اي نزد او بفرستند تا با او گفتگو کرده بدعتهایش را برایش شرح دهد.
پس عامر بن عبد الله تمیمی یا عنبري را که موسوم به عامر بن قیس است به نمایندگی فرستادند. چون نزد عثمان رفت به او گفت:
عده کثیري از مسلمانان اجتماع کرده کارهایت را بررسی نمودند و دیدند کارهاي نارواي مهمی انجام داده اي، بنابراین از خداي
عز و جل بترس و از این کارها
[ [ صفحه 110
بدرگاهش توبه کن و از آنها دستبردار. عثمان گفت: این را ببین مردم خیال میکنند استاد قرآن است، حالا آمده با من درباره
چیزهاي پیش پا افتاده حرف میزند. بخدا قسم نمیداند خدا کجاست؟ عامر بن عبد قیسگفت: من نمیدانم خدا کجاست؟ گفت: بله،
بخدا نمیدانی خدا کجاست عامر گفت: آري، بخدا قسم میدانم و میدانم که خدا در کمین تو است در نتیجه این احوال، عثمان
بدنبال معاویه بن ابی سفیان، عبد الله بن سعد، سعید بن عاص، عمرو بن عاص، وعبد الله بن عامر (استانداران و فرماندهان مناطق
مختلف) فرستاد تا جمع شوند براي مشورت درباره کارش و آنچه از او خواسته اند و آنچه درباره آنان (یعنی استاندارانش)
میگویند. وقتی همه به حضورش گرد آمدند با آنها چنین گفت: هر کس وزیران و مشاورانی دارد، و شما وزیران و مشاوران و
اشخاص طرف اعتماد من هستید. اطلاع دارید که مردم چه کرده اند و از من خواسته اند استانداران و فرماندهان خودم را از
مقاماتشان بر کنار سازم ودست از تمام کارها و رویه اي که نمی پسندند بردارم و به کارها و رویه اي بپردازم که می پسندند. حالا
صفحه 61 از 188
فکر کنید و نظر خودتان را بگوئید.
عبد الله بن عامر گفت، نظریه اي که امیرالمومنین بمصلحت تو میدانم این است که فرمان دهی به جهاد بروند تا به جهاد سرگرم
شوند و فرصت و امکان نیابند که بتو بپردازند، و آنها را چندان در نبردها فرو کن تا ملایم و تسلیم تو شوند، در آنصورت تمام هم
وفکرشان متوجه خودشان و ستورشان و شپش پوستینشان خواهد بود.
آنگاه عثمان رو به " سعید بن عاص " گرداند که نظر تو چیست؟ گفت: اي امیرالمومنین حال که نظر ما را میخواهی من دردت را
درمان و نگرانیت را رفع میکنم. اگر به نظریه من عمل کنی موفق خواهی شد. پرسید: نظرت
[ [ صفحه 111
چیست؟ گفت: هر جمعیتی یکعده رئیس و رهبر دارند که وقتی از بین رفتند متفرق میشوند ودیگر روي وحدت و قدرت را
نخواهند دید. عثمان گفت: نظریه اي است، ولی اشکالاتی دارد.
بعد رو به معاویه کرد و نظرش را پرسید. معاویه گفت: اي امیرالمومنین! من اینطور برایت مصلحت می بینم که استاندارانت را به
محل ماموریتشان برگردانی باین شرط کهحریف مخالفان منطقه خویش باشند. و من بنوبه خود قول میدهم که از عهده مخالفان
منطقه خویش برآیم.
سپس نظر عبد الله بن سعد را خواست، و او گفت: اي امیرالمومنین بنظر من مردم طمع کارند. بنابراین از این اموال- یعنی اموال
عمومی و خزانه- به آنها بده و دلشان را بدست آور.
بالاخره رو به عمرو بن عاص کرد که تو چه نظر داري؟ گفت: بنظر من، تو کارهائی نسبت بمردم کرده اي که نمی پسندند و از آن
ناراحتند. بنابراین باید رویهات را تغییر دهی، و اگر نمیخواهی رویه ات را تغییر دهی باید از خلافت کناره گیري کنی، و اگر اینکار
را هم نمیکنی باید تصمیم بگیري و با جدیت پیش بروي.
عثمان به او گفت: مگر ازما بریده اي؟ آیا این حرف را جدي میزنی؟ عمرو عاص مدتی ساکت ماند تا آنها رفتند، در این هنگام
گفت:
نه بخدا اي امیرالمومنین (جدي نگفتم). زیرا تو برایم عزیزتر از اینها هستی و عزیزتر از اینکه چنین پیشنهاداتی بکنم. حقیقت این
است که میدانستم تمام حرفهائی که میزنیم به گوش مردم خواهد رسید. بهمین جهت خواستم این حرفم بگوششان برسد و (مرا از
خودشان دانسته) بمن اعتماد کنند، و آنوقت با استفاده از اطمینانی که بمن دارند خدمتی بتو بکنم و شري را از تو برگردانم.
[ [ صفحه 112
عثمان استاندارانش را به سر کارشان باز فرستاد و به آنها دستور داد تا بر مخالفان قلمرو خویش سخت بگیرند و مردم را دسته دسته
به جنگ بفرستند، و تصمیم گرفت مخالفانش را از حقوق و مستمري یی که از خزانه عمومی دریافت میداشتند محروم سازد تابه او
محتاج گشته مطیع و فرمانبردارش شوند.
بلاذري مینویسد ": ابو مخنف و دیگران میگویند: عامر بن قیس طرز حکومت و رویه عثمان را ناپسند میدانست و انتقاد میکرد،
حمران بن ابان برده آزاد شده عثمان انتقادات او را به عثمان گزارش داد، در نتیجه، عثمان به عبد الله بن عامر کریز نوشت تا او را-
به مدینه- سوق دهد، وقتی عامر بن قیس به مدینه وارد شد، عثمان دید مردم تبعید و آوارگی او را به بملاحظه عبادت و زهد و
صفحه 62 از 188
پارسائیش جنایتی بزرگ می شمارند، بهمین جهت با او بمهربانی رفتار کرد و معزز و محترم داشت و به بصره باز گردانید ".
"عبد الله بن مبارك در بحث از زهد و پارسائی از قول بلال بنسعد نقل میکند که درباره عامر بن عبدقیس نزد عثمان سعایت و
بدگوئی کردند تا دستور داد او را بر روي شتر بی پالان نشانده بشام تبعید کنند. معاویه او را در کاخ سبز منزل داد و کنیزي
بخدمتش گماشت و به او دستور داد که احوال و وضعش را مخفیانه به وي گزارش کند. عامر همه شب را به عبادت بسر می آورد
و سحرگاه بیرون میرفت و اوائل شب باز میگشت و هیچ از طعام معاویه نمی خورد، و نان خشکی آورده در آب می خیساند و آنرا
با همان آب میخورد. معاویه وضعش را به عثمان گزارش کرد، و عثمان دستور دادبه او خوبی کند و به خود نزدیک گرداند. در
جوابش معاویه نوشت که این کار از من ساخته نیست و امیدي
[ [ صفحه 113
به موفقیت ندارم ".
مورخان نوشته اند ": از جمله انتقاداتی که نسبت به عثمان میشد و در ردیف کارهاي ناروایش شمرده اند یکی تبعید عامر بن عبد
قیس از بصره به شام است ". ابن قتیبه درباره اش میگوید ": نیکوکاري با فضیلت بوده است ".
منظره عجیبی از آن روزگار در برابر ماست. مردم نیکوکار و پاك و اصلاح طلب همگی گرفتار اهانت و آزار و زیر شکنجه و
فشارند. یکی شکنجه می بیند، دیگري در یک سلول زیرزمینی زندانی است، سومی آواره و تبعید، چهارمی محروم از مستمري
خزانه، پنجمی مورد خشم دستگاه حاکمه، آن یک را آنقدر کتک می زنند تا دنده اش می شکند، و آن دیگري را در برابر علماي
دین و اصحاب پیامبر (ص) دشنام میدهند چرابا آنها چنین میکنند؟ هیچ، چون از عدم اجراي قوانین اسلام دلتنگ و خشمگین شده
و زبان به اعتراض و ارشادگشوده اند "، منکر " و کارها و رویهو سیاست غیر اسلامی و ناپسند را موردانتقاد و نهی قرار داده اند. آیا
حاکمی که در برابر امر بمعروف و نهی از منکر اصلاح طلبان و خیرخواهان چنین خشونت و عکس العمل وحشیانه اي نشان داد
نمیتوانست آنان را قانع کندکه کار و رویه اش (منکر) و غیر اسلامی نیست؟ اگر میتوانست چرا نکرد؟ و تاریخ هرگز از مباحثات و
جلسات واستدلالهاي عثمان با مخالفانش چیزي نمی گوید. پس حاکم میدانسته که آنانسخن بر حق میگویند و کارهائی را " منکر
"میشمارند و از آن نهی مینمایند
[ [ صفحه 114
که خدا و پیامبرش" منکر " دانسته و نهی کرده اند. کار آنان، امر بمعروف و نهی از منکر، وکوشش براي اصلاح امت و باز آوردن
رویه و طرز حکومت وقت بر مدار اسلام و سنت پیامبر (ص) بوده است، و خدا پیامبرش و امت اسلامی، آنرا پسندیده و دوست
میداشته اند، و این نتیجه ضمنی را هم داشته که از عواقب وخیمی که براي عثمان و امت اسلامی پیش آمد جلوگیري میکرده است.
بهمین جهت، بمصلحت عثمان بود که به ارشاد خیرخواهانه آن مردان بزرگ گوش بسپاردو به راه آید، نه این که بزند و دشنام
دهد و تبعید کند و بیازارد.
عثمان اگر فکر میکرد در تقبیح کارها و رویه اش خطا میکنند و آنچه را نهی مینمایند " منکر " و غیر اسلامی نیستباید جلسه اي
براي مذاکره و بحث و تفاهم تشکیل میداد، یا آنان دست از بعضی خواسته هاي اجتماعیشان بر میداشتند یا او به برخی از آنها تسلیم
میشد و همگی بر رویه و طرز اداره اي که اسلامی و منطبق بر سنت پیامبر (ص) تشخیص داده میشد اتفاق مییافتند و اختلاف و
صفحه 63 از 188
کشمکش از میان بر میخاست.
تشکیل چنین انجمن و کنگره اي بر آنچه او کرد و بر تشکیل جلسه اي از معاویه و سعید بن عاص و عمر و عاص و امثال آنها برتري
داشت بر جلسه اي که از پست ترین و رذل ترین عناصر و افراد ستمکار و منافق وفاسد تشکیل شده باشد از شاخه هاي " شجره
ملعونه " و خانواده کثیفی که خداي تبارك و تعالی و پیامبر گرامیش بر آن لعنت فرستاده اند، در چنین جلسه اي طبعا نظریاتی
مطرح میگردد و پیشنهاداتی میشود که نظریه یک سیاستمدار حقه باز و ضد ملی است یا پیشنهاد یک خائن یا دسیسه عنصري که
رسولخدا (ص) در برابر همه لعنتش کرده است. چنین عناصري را عثمان وزیران و مشاوران و اشخاص
[ [ صفحه 115
طرف اعتمادش میشمارد آیا خلافتی که اینها وزیر و مشاور و راهنما و طرف اعتمادش باشند عجیب و شگفت نیست؟ مگر عثمان
که لعنت شده پیامبر خدا رابسمت وزیر و مشاور و طرف اعتمادش برگزیده میتواند ادعا کند که خلیفه وجانشین همان پیامبري است
که وزیر و مشاورش را لعنت کرده است؟
آنگاه به بحث و طرز تفاهم عثمان با نماینده و فرستاده مسلمانان توجه کنید و ببینیدچگونه است. نماینده مسلمانان او را به تقوي و
خداپرستی میخواند و خدا رابیادش میدهد و به توبه و بازگشت به آنچه مایه رضاي خداست دعوت میکند و میگوید از گناهان
بزرگ و رویه ناروائی که مسلمانان و علماي خردمند و استادان قرآن و پارسایان و سیاستمداران متعهد نکوهش کرده اند دست
بردارد. و عثمان در جواب، آنچه را مسلمانان و بزرگان امت اسلامی گناهان بزرگ میشمارند " چیزهاي پیش پا افتاده " می
انگارد، و گوینده رامسخره میکند و او را متهم به بی اطلاعی مینماید و اتهامش را با سوگند مستند میسازد همانگونه که سابقا کعب
بن عبده و صعصعه بن صوحان را بقید سوگند متهم به نفهمی کرد و از همه آنان جوابی دندانشکن شنید و برهانی قاطع در رد
اتهامش و در اثبات دانائیشان، و این طبیعی و بدیهی بود زیرا استادان علم دین و پرچمداران درس قرآن بودند.
شگفت تر از همه این که خلیفه گوش به گزارش جاسوسی بنام" حمران بن ابان " میسپارد که شخصا شاهد گناهکاري و ارتکاب
فحشایش بوده است. آن چنین است که با زنی که دورهعده اش را بپایان نبرده بود ازدواج کرد و عثمان بهمین سبب او را زد و
بهبصره تبعید کرد. بار دیگر رازي با او در میان گذاشت که آنرا عبد الرحمن بن عوف فاش ساخت تا عثمان بخشم آمده
[ [ صفحه 116
تبعیدش کرد. بلاذري مینویسد ": عثمان هنگامی که مردم از ولید بنعقبه شکایت کردند حمران را به کوفه فرستاد تا جریان را
تحقیق کند و به او خبر دهد.
ولید بن عقبه به او رشوه داد تا حقیقت را پنهان و دگرگونه نماید. پس چون نزد عثمان بازگشت درباره ولید گزارش دروغ داد واز
او تمجید نمود. لکن وقتی از نزد عثمان بیرون رفت و به مروان بن حکم برخورد و از او درباره ولید پرسید گفت: کاري خطرناك
کرده بود مروان حرفحمران را به عثمان خبر داد و عثمان که دانست حمران گزارش دروغ داده است برآشفت و او را بخاطر
گزارش دروغش بهبصره تبعید کرد، و خانه اي از املاكعمومی به او بخشید ".
عثمان چگونه به گزارش کسی اعتماد میکند که تا بدین پایه گستاخ و زشتکار است، در حالیکه خداي تبارك و تعالی در اینگونه
موارد چنین تعیین تکلیف فرموده است: اگر زشتکاري براي شما خبري آورد باید در آن تحقیق و بررسی کنید مبادا از روي نادانی
صفحه 64 از 188
به جماعتی آسیب برساند...؟
شگفت تر از اعتماد به گزارش فاسقی چون " حمران" این است که بخاطر زشتکاري تبعیدش میکند و در همانحال براي بسامان
آوردن زندگیش خانه اي از املاك عمومیبه وي می بخشد و این همان خلیفه اي است که انسان پاك و نیکو کاري مثل ابوذر آن
راستگوي مورد اعتماد را به " ربذه " تبعید میکند به صحرائی خشک و بی آب و گیاه، و او را بی سر پناهوامیگذارد. این دلیل آن
است که زندگی دنیا با موازین الهی بس خوار وناچیز است که ابوذرها از آن محروم میمانند و " حمران " ها، بان دست مییابند.
آیا خلیفه، عامر بن عبد قیس را میشناخت و میدانست که در میان امت
[ [ صفحه 117
اسلامی چه جایگاه بلندي دارد و چه زاهد و پارساي عالیمقامی است و چقدر پاکدامن و عابد، و با علم به اینها گوش به سخن
جاسوسان سپرد و بنا بگزارش آنها یکبار به مدینه تبعیدش کرد و بار دیگر بر شتر بی پالان به شام، و وقتی به حضورش آمد چنان
اهانتها و تحقیرها به او روا داشت؟ یا نه، مقام و منزلتش رانمیشناخت و خبر از فضائلش نداشت و به گزارش سخن چینان اعتماد
کرد؟
در حالیکه عثمان وقتی دید بنمایندگی بزرگان و دانشمندان سرشناس بصره و شخصیتهاي با تقوي و فضیلتی نزد او آمده و چنین
مردان بزرگی معمولا کسی را به نمایندگی میفرستند که به مقام بلند و علم و خرد و تقوایش ایمان داشته باشند وظیفه اش این بود
که درباره او تحقیق کند تا او را چنانکه هست بشناسد. آنگاه باید در سخنش دقت مینمود و میدید چه میگوید؟ آیا سخنی بر زبان
میاورد که باید برنجد و بخشم آید یا سخن در صلاح و مصلحت ملت میراند و بمصلحت و خیر زمامدار ملت؟
بدشواري میتوان گفت که عثمان، عامر را نمیشناخته و از فضل و پارسائیش بیخبر بوده است. زیرا یاد مرتبه بلند و زهد و دانائیش با
کاروان مسافران ازشهري به شهري میرفته و عطر فضائلش رانسیم به هر دیاري می برده است، و امروز که کتب شرح حال بزرگان
نمونه ها از آن شهرت جهانگیر در بر دارد دلیل بر این است که از مقام بارز و شامخ وي آگاه بوده اند، از مقام مردي که یکوقت بر
آنشد که در شبانه روز یکهزار رکعت نماز بجاي آوردو با این عبادت پیگیر توجه همگان را جلب نمود بجائی که وي را از اولیاء
مقرب خدا شمردند و سرآمد زاهدان هشتگانه، و کرامات و مقاماتی برایش قائل شدند، با اینوصف مگر ممکن است خلیفه او را
نشناسد؟
وانگهی سخن " عامر، " چیزي نبوده که باعث خشم حاکم شود. آنچه
[ [ صفحه 118
او بر زبان آورده تکرار سخنانی بوده است که بارها افراد سرشناس و صاحبنظر و آنهاکه به " اهل حل و عقد " موسومند در
شهرهاي بزرگ و در ملاء عام بزبان آورده اند و همه درباره مصالح عالیه ملت بوده است. سخنانی که مثل سخن " عامر " به گوش
پند ناپذیر حکام نرفتهو در دل سنگشان اثر ننهاده است. خلیفه بر ادامه رویه ناروایش اصرار ورزیده و آنان به مخالفت و " نهی از
منکر " ادمه داده اند تا شده آنچه شده، و عثمان را به آن سرانجام کشانده است.
اینک بیائیم روایات سستو نادرستی را بررسی کنیم که در این باره آورده اند، روایاتی را که یک دروغساز نامعتبر از فرد گمنام
ناشناخته اي نقل کرده و او از یک جاعل و روایتساز که متهم به کفر و الحاد است و همه علماي رجالشناسی بر سستی وي و
صفحه 65 از 188
روایاتش اتفاق نظر دارند: سري از شعیب از سیف بن عمر از محمد وطلحه نقل میکند که " عثمان، حمران بن ابان را بخاطر این که
با زنی در هنگام عده اش ازدواج کرده بود تبعید نمود و آندو را از هم جدا کرد و حمران را تازیانه زد و به بصره تبعیدنمود. آنگاه
پس از اینکه گزارشات بسیار علیه حمران به عثمان رسید و نیز گزارشهاي خوشایند، عثمان، به او اجازه داد تا به مدینه نزد وي
بازگردد. چون با جمعی به مدینه باز آمددرباره عامر چنین گزارش کردند که او عقیده به ازدواج ندارد و گوشت نمیخورد و در
نماز جمعه شرکت نمیکند. در نتیجه، عثمان او را تحت نظر معاویه قرار داد. وقتی عامر به شام نزد معاویه رفت آبگوشتی فراهم بود
و از آن بخورد. معاویه دانست که علیه وي گزارشی دروغ داده شده است، و علتتبعیدش را براي او شرح داد.
عامر گفت درباره نماز جمعه، من در انتهاي مسجد می ایستم و پس از پایان نماز جزء اولین کسانی هستم که از مسجد بیرون
میروند. در خصوص ازدواج باید بگویم که در حالی از بصره خارج میشدمکه نامزد کرده بودم. درباره خوردن گوشت،
[ [ صفحه 119
خودت ملاحظه کردي "
شگفت آور است که عده اي چنین روایتی را سند و مدرك قرار داده اند براي تبرئه عثمان و ذیحق شمردن او در تبعید کردن"
عامر. " در حالیکه همینها هر روایتی را که در سندش یکی از سه نفر نامبرده باشد مردود و باطل میشمارند، اما اینجا با وجودیکه
همین سه نفر رجال روایت را تشکیل میدهند آنرا معتبر شناخته و سند میگیرند براي رفع انتقاداتی که نسبت به عثمان شده است.
مطلب تعجب آور دیگر در روایت مذکور، صرفنظر از وضعاخلاقی و صلاحیت گزارشگر که همان " حمران " معلوم الحال باشد،
اتهاماتیاست که به " عامر " زده اند. چه، هیچیک از آنچه به وي نسبت داده اند مایه نکوهش و سرزنش نیست تا چه رسد به اینکه
موجب تادیب و تبعید باشد. آیا اینها گناهانی شمرده میشود که قدر و مقام کسی را پائین آورد؟ خودداري از ازدواج اگر بعنوان
تشریع و باعتبار قانون و آئین نباشد حرمتش مسلم نیست، بلکه ازدواج از امور سترده و مستحب است. بعلاوه "، عامر "بارها براي
خود نامزد ساخته اما هیچیک را شایسته همسري خویش و آنکه بتواند در زهد و کم خرجی با او جور بیاید نیافته است. ابو نعیم
مینویسد ": فرماندار بصره کسی را نزد عامر بن عبد قیس فرستاد که امیرالمومنین-عثمان- بمن دستور داد از تو بپرسم چرا ازدواج
نمیکنی؟ جواب میدهد: مناز ازدواج خودداري نکرده ام و پیوستهنامزد میگیرم. پرسید: چرا پنیر نمیخوري؟ گفت: در سرزمینی که
من زندگی میکنم زردشتی ها هستند، بهمین جهت اگر دو مسلمان شهادت بدهند که پنیري از میته و حرام نیست خواهم خورد.
پرسید، چرا با حکام رفت و آمدنمیکنی؟ گفت: بر درگاه شما نیازمندان و متقاضیان بسیارند. آنهارا نزد خود بخوانید و حاجتشان را
برآورید، و دست از کسانی
[ [ صفحه 120
که بشما احتیاج ندارند باز دارید "!
ابو نعیم همچنین از طریق احمد بن حنبل روایت کرده است که " معاویه به عبد الله بن عامر پیغام داد که درباره عامر بن عبد قیس
تحقیق کند و او را گرامی داشته احترام نماید و دستور دهد که هر زنی را میخواهد به همسري برگزیند تا مهریه اش را از خزانه
عمومی بپردازد پس عبد الله بن عامر بن عامر بن عبد قیس پیغام داد که امیرالمومنین (یعنی معاویه) به من نوشته و دستور داده که بتو
دستور دهمهر زنی را میخواهی خواستگاري و عقد کنی و من مهریه اش را از خزانه بپردازم. در جواب گفت: من پیوسته
صفحه 66 از 188
خواستگاري و نامزد میکنم پرسید: از چه کسی؟ گفت: کسی که با خرمائی بسر برد "!
این دو روایت که ابو نعیم آورده است آنچه را " سري " نقل کرده تکذیب و رد مینماید. زیرا هر گاه آنچه او نقل کرده درست
میبود در زمان معاویه مساله ازدواج " عامر " مطرح نمیشد.
اما خودداري از خوردن گوشت، این کار نیز حرام نیست. بموجب سنت پیامبر (ص) خوردن گوشت حلال است اما واجب نیست.
آري ترك خوردن گوشت بطور کلی و براي همیشه مکروه است، البته اگر ترك گوشت بعنوان یک روش و آئین و بمثابه حکم
نباشد. گاه پیشروي در زهد و پارسائی موجب میشود که انسان از شئون دنیوي و جسمی چشم بپوشد و به هیچ لذتی نیندیشد. با
اینهمه " عامر " در خودداري خویش از خوردن گوشت، عذر و ذلیل داشته است. ابن قتیبه مینویسد ": علت تبعید شدنعامر این بود
که حمران بن ابان درباره او گزارش کرده بود که گوشت نمیخورد و با زنان آمیزش نمینماید، و مشاغل دولتی را قبول نمیکند.
بنابراین او از خوارج
[ [ صفحه 121
(یا از کسانی که علیه نظام حاکم بر میخیزند) است. در نتیجه، عثمان بهعبد الله بن عامر نوشت که عامر بن عبد قیس را بخوان تا اگر
دیدي که اینخصوصیات را دارد او را بیرون کن (به مدینه یا به شام). عبد الله وي را بخواست و از او در این خصوص پرسید.
جواب داد: در مورد گوشت. من قصابی را دیدم که گوسفند را بدون ذکر بسم الله میکشت، بهمین جهت هر گاه دلم خواست
گوسفند میخرم و خودم آنرا سر میبرم. در مورد زن، من چندان سرگرمی و دلبستگی دارم که بان نمیرسم. در مورد مشاغل دولتی
خیلی افراد رابراي این مشاغل میتوانید پیدا کنید واحتیاج به من نیست. حمران به او گفت:
خدا امثال تو را در میان ما زیاد نکند عامر گفت: نه، خدا جاروکشها وخونگیرهائی مثل تو را زیاد کند "!
درباره شرکت نکردن در نماز جمعه " عامر " آن راستگوي درستکار حقیقت را بیان نموده و به معاویه گفته است اگرامام جمعه و
جماعت را شایسته و واجد شرایط نبیند در نمازش شرکت نمیکند. و این درباره حکام اموي آنزمان کاري ناروا نیست.
تازه بفرض اینکه روایت صحیح باشد و همه اتهاماتی که باو زدهاند گناه شمرده شود، براي خلیفه امکان داشت در آنمورد توسط
فرماندار بصره تحقیق کند چنانکه در روایت ابو نعیم در مورد ازدواج و خوردن پنیر و رفت و آمد با حکام انجام شده است. نمیدانم
آیا در شریعت پر گذشت و اعتدالی اسلام خوردن پنیر از واجبات شمرده شده است بطوریکه هر که نخورد باید تحت مراقبت و
جاسوسی قرار گیرد؟ بهر حال به چه مجوز و بنا بر چه دلیلی آن مرد بزرگ را از خانه و دیارش رانده و بر شتري بی پالان به شام
تبعیدگاه همه
[ [ صفحه 122
مخالفانعثمان- تبعید کرده است؟ کدام آدم عاقل راضی میشود که او را بخاطر چنان کارهاي ناچیزي تبعید و شکنجه کنند؟
تبعید عبد الرحمن جمحی
عبد الرحمن بن حنبل جمحی در شمار کسانی است که توسط عثمان تبعید شده اند. یعقوبی مینویسد ": عبد الرحمن یار پیامبر خدا
صفحه 67 از 188
(ص) به قموس از توابع خیبر تبعید شد. علت این که (عثمان) او را تبعید کرد این بود که اطلاع یافت کارهاي ناپسند پسر و دائیش
را تقبیح نموده و خودش را هجو کرده است ".
علائی از قول مصعب، و ابو عمر در کتاب " استیعاب " آورده اند که وقتی عثمان پانصد هزار درهم را که خمس آفریقاي اسلامی
بود به مروان بخشید عبد الرحمن (بن حنبل جمحی) چنین سرود:
سوگند به خداي یگانه، سوگندي بجد و تاکید که خدا هیچ کاري را بیهوده و بی ثمر نگذاشته است، بلکه (حتی) تو را مایه
آزمایش ما ساخته است تا ما را بوسیله تو بیازماید یا ترا از آزمایش درآورد تو آن تبعید شده ي پیامبر (ص) را بخواندي و مقرب
خویش گردانیدي و این بر خلاف رویه و قرار مصطفی (ص) است. خویشاوندانت را به حکومت بر خداپرستان گماشتی و این بر
خلاف رویه گذشتگان (ابوبکر و عمر) است. و یک پنجم غنیمت را به مروان بخشیدي و بدینسان او را بر دیگران فضیلت نهادي و
مراتع اطراف مدینه را قرق کردي و درآمدي را که (ابو موسی) اشعري از اموال عمومی آورده بود به نزدیکانت دادي.
آن دو امین (ابوبکر و عمر) براستی راه روشن (طرز حکومت اسلامی) را که مایه هدایت به رضاي ایزد است باز نمودند و بر اثر آن
حتی یکدرهم بناروا و بغصب از کسی نستاندند و نه یکدرهم بهواي دل (و نه بر وفق قانوناسلام)
[ [ صفحه 123
به کسی دادند.
پس دستور داد تا او را در خیبر زندانی کردند. مرزبانی در معجم الشعراء از قول او در زندان چنین سروده است:
اززنجیرهاي گران و تنگی که در خیبر بر اندامم هست به خدا شکایت می برم و نه بر مردم- البته باستثناي ابو الحسن (علی بن
ابیطالب ع) در خیبر و در اعماق " غموص " که پنداري ژرف ترین گودهاست.
آیا اگر سخن حقی بزبان آورده یا برعایت حقی خوانده باشم باید کشته شوم؟ در آنصورت و هر گاه هر حق خوانی بمیرد چه
کسی براي حق برجا میماند؟
از زندان براي علی (ع)و عمار یاسر چنین نوشت:
به علی و عمار- که در سر منزل دینشناسی اند وهمه باید بدانجا بشتابند بگو:
هیچ نادانی را اگرچه سخت بیمار اعتقادي وروحی باشد بی آموزش وامگذارید و چندان بیاموزیدش تا به افتخار دینشناسی نائل
آید.
جز شمشیر چیزي برایم نمانده است. و آن راسترو نیکوکار اگر در انجمن آن جماعت (عثمان و مخالفان علی ع) در دلائل و بهانه
هاي محکومیتم بیداد نمایند میداند که من بیگناه و مظلومم.
علی (ع) همچنان با عثمان در مورد آزادي عبد الرحمن صحبت میکرد تا بالاخره با این شرط موافقت کرد که در مدینه زندگی
بکند. پس او را به خیبر تبعید کرد و در قلعه اي بنام " قموص " می زیست تا آنکه مسلمانان بر عثمان شوریده و از هر سوي کشور
بطرفش سرازیر شدند. در اینوقت عبد الرحمن چنین سرود:
[ [ صفحه 124
اگر علی نمیبود، علی که خدا مرا بدستش از بند و زنجیر رهانید هرگز بهنگامی که غل و زنجیر بر اندامم فشار میاورد از کسی
صفحه 68 از 188
خواستار کمک براي رهائیم نمیشدم.
جانم فداي علی باد که مرا از چنگ کافري که خدا را ندیده گرفته بود رهانید.
عبد الرحمن در جنگ صفین همراه علی (ع) بود. طبري میگوید:
در نبردهاي صفین عبد الرحمن بن حنبل این سرود رزمی را می خواند:
اگر مرابکشید من ابن حنبل هستم
من آنم که درمیان شما " نعثل " کنایه از عثمان. را هجو کردم.
این یکتن از کسانی است که در آنزمان بمعرض آزار و فشار و شکنجه درآمده اند و در سیاه چال زندانبه بند و زنجیر کشیده شده
اند. هیچ گناهی نکرده بودند و تنها جرمشان- بزعم حاکم و همدستانش- این بود که" منکرات " و کارهاي خلاف اسلام را
نکوهش ها مینموده و شیفته رویه و قوانین اسلام بوده اند. درباره دوستان و هم زبانشان بارها سخن گفته ایم و آن سخنان را در
اینجا تکرار نمیکنیم. نظري به اشعار این صحابی عالیقدر کافی است که ایمان سرشارش و شیفتگی او را به رویه اسلامی و ضدیتش
را با انحراف و کافر منشی بنماید.
تبعید امیرالمومنین علی بن ابیطالب
در بحث از آنچه در ایام خلافت عثمان میان او و امیرالمومنین علی (ع) اتفاق افتاده اگر باختصار برگزاریم شاید عواطف جماعتی را
جریحهدار سازد
[ [ صفحه 125
و عاقبت خوشی نداشته باشد. گرچه تاریخ جز اندکی از آن ماجراها را در بر نگرفته باز همان اندك براي رساندن و فهماندن
واقعیات آن ایام و ماهیت عثمان کفایتمیکند، و ما بزرگوارانه از آن در میگذریم و هرگز بر سر کلمات زشتی که از دهان عثمان
بیرون آمده نمی ایستیم، آن حرفها که غبارش بر دامن کبریائیعلی (ع) نمی نشیند.
آیا کسی که صمیمانه ایمان آورده و خویشتن تسلیم خدا گردانیده، و نیکوکار باشد و به قرآن و آنچه درباره پیامبر (ص) و در
فضائل علی (ع) آمده باور داشته باشد و سالها با او همنشین بوده و ازنزدیک با او آشنائی داشته و از روحیهبزرگوارانه و فضائل عالیه
اش آگاهی داشته باشد و بداند در موقعیت هاي حساس با چه فداکاري و عشقی از اسلام دفاع و حمایت کرده و در استواري آن
کوشیده است، آیا چنین مسلمانی امکاندارد و زبان و دلش یاري میدهد که به برادر پیامبر اکرم (ص) به کسی که خدا در قرآن او
را پاك شمرده است بگوید ": چرا اگر به مروان دشنام دادي نباید به تو دشنام دهد. بخدا قسم تو در نظر من بر او برتري نداري؟"
و میدانیم مروان بن حکم کسی است که پیامبر (ص) او را تبعید و طرد کرده و پدرش را هم طرد کرده است و خودش و پدرش را
لعنت کرده است. یا به او بگوید ": بخدا قسم اي ابو الحسن نمیدانم خواستار مرگ توام یا آرزومند ادامه زندگیت. بخدا اگر بمیري
خوش نمیدارم بعد از مرگت براي دیگران زنده بمانم زیرا کسی را بهتر از تو نمییابم، و اگر زنده بمانی هیچ گردنکش
نافرمانبرداري را نمییابم که ترا پشتیبان و نردبان خود نساخته و ترا پشت و پناه خویش نشمرده باشد بطوریکه فقط مقامی که در نظر
تو داردو مقامی که تو در نظرش داري مرا از کیفرش باز میدارد. بنابراین رابطه من با تو رابطه
صفحه 69 از 188
[ [ صفحه 126
فرزندي است که توسط پدرش عاق (و رانده) شده باشد که اگر بمیرد غم می خورد و اگر زنده بماند طرش مینماید؟ "... یا بگوید:
"تو بالاتر از عمار نیستی، و نه کمتر از او مستحق تبعیدي " یا بگوید ": تو بیش از عمار مستحق تبعید شدنی؟ " یا حرف خشنی که
مورخان دوست نمیدارند از آن یاد کنند، و ما از ذکرش درگذشتیم.
علاوه بر اینها، او را از شهر پیامبر (ص) بیرون میراند و از خانه و کاشانه اش آواره میسازد. و چندین بار به " ینبع " میفرستد و توسط
ابن عباس پیغام تبعید میدهد، میگوید ": به او بگو که به مزرعه اش در ینبع برود تا نه او مایه اندوه مرا فراهم سازد و نه من مایه
اندوه او را فراهم آورم. "
کسی نیست از او بپرسد چرا امام پاك و منزهی که معصوم و پیراسته از لغزش است بیش از مردان صالح و عالیمقامی که تبعید شده
اند مستحق تبعید شدن است؟ آیا بزعم او علی (ع) هم مثل ابوذر آن راستگوي راست شمرده شده، کمونیست و سوسیالیست و
"پیري دروغساز " بوده است؟ یا بنظر او مثل عبد الله بن مسعود آنکه از لحاظ هدایت و رفتار و منش شبیه ترین فرد به پیامبر خدا
(ص) بود " حیوانکی " بوده است؟ یا او را مثل عمار یاسر آنکه میانه دو دیده پیامبر(ص) میبود، گردنکشی میداند بسیار دروغگو
که در برابرش گستاخی میورزد ومردم را بر او میشوراند؟ یا او را مثل کعب بن عبده آن نیکوکار پارسا و زاهد " نیرنگباز " و
شعبده باز میشمارد؟ یا آدمی که مثل عامر بن قیس آن استاد قرآن و آن زاهد عابد، از خوردن پنیر و گوشت
[ [ صفحه 127
و از حضور در نماز جمعه و از ازدواج خودداري مینماید؟ یا مثل مردان پاك و عظیم الشان کوفه که تبعیدشان کرد "، تا بخرد " و
"غیر متدین " و " شیطان سخن؟ "
قرین پیامبر مقدس و منزه برتر از آن است که گمان لغزش درباره اش رود، آنهم پس از آن که پروردگار دانا او را از هر گونه
آلایشی بري دانسته و بمثابه خود پیامبر (ص) شمرده و یکی را نبی خویش گردانیده است و دیگري را وصی او. چنانکه ساحت
تبعیدیان حکومت عثمان آن اصحاب نیکو روش و عالمیقام پیامبر(ص) و آنان که پیروانی راسترو بودند از آن تهمت هاي ناروا و
ناپسند پاك و سترده است.
آري، آن مرد همه این شخصیت هاي ممتاز و پاکدامن را که امر بمعروف و نهی از منکر میکردند و به تبعیت از سنن و آئین اسلام
خوانده، از انحراف و تخلف از احکامش باز میداشتند " گردنکش " می خواند گردنکشانی که علی (ع) را نردبان وصول به
اغراض خویش ساخته او را پشت و پناه و تکیه گاه خود قرار داده اند بطوریکه اگر میخواست آنان را بجرمتقبیح انحرافاتش از سنت
و قرآن مجازات کند مانعش میشد بدلیل همین ممانعت او را بیش از تبعیدیان مستحق بعید میدانست، زیرا اگر او نمیبود میتوانست
هر بلائی که میخواست بر سر آنان درآورد و انتقام خویش از آن حقگویان غیرتمند بسیار و آتش کینه اشرا نسبت بمخالفانی که
جز خیر و صلاح امت نمیخواستند بستاند، ولی خداي توانا به آنان وعده دفاع و حمایت داده است و فرموده ": خدا از کسانی که
ایمان آورده اند دفاع میکند و او قطعا این قدرت را دارد که آنان را یاري دهد و به پیروزي رساند. "
بعلاوه، هیچ عاقلی این پندار را به ذهن خویش راه نمیدهد که گردنکشان به مولا امیرالمومنین پناه آورند و او را سپر حمایت
خویش سازند، زیرا مسلم
صفحه 70 از 188
[ [ صفحه 128
است که فقط کسانی به آغوش حمایتش پناه می برند که مثل خودش صالح و دیندار و راسترو باشند و ستمدیدگانی که از آسیب
ستمگر بیمناکند و نیز او جز بدینگونه ستمدیدگان راسترو پناه نمیدهد، چون او چنانکه پیامبر گرامی و راستگو میفرماید و فرمایشش
در دست است " ولیمومنان " یعنی حامی و دوستدار و پاسدار ایشان است و " فرمانرواي نیکان " و " فرمانده خجستگان " و"
امام پرهیزکاران " و " سرور مسلمان. "
کاش میدانستیم عثمان از چه روي از وجود علی (ع) در مدینه دچار غم و اندوه میشود، حال آنکه میدانیم وجودعلی (ع) مایه
رحمت و لطف پروردگار و عین لطف و رحمت او است که بر همه امت اسلام ارزانی داشته بویژه در شرایطی که تباهگران بر زمام
امور مسلط گشته و هوسبازان و منحرفان زبانبه تبلیغ گشوده باشند، و او قهرمان ستیزه با آنها است که زبان در کامشانمی بندد و
زمامشان بر دهانشان در می پیچد و مردم را بر راه راست دین باز میارد و روان میدارد. آري، وجودش مایه اندوه کسانی است که
می خواهند خود سرانه به حکومت ادامه دهند و اموال مردم را در راه عیش و کامجوئی خود و همدستانشان بغارت برند و در اداره
امور جامعه پایبند دستورات اسلامی و سنت پیامبر (ص) نباشند و از آن انحراف جویند. چنانکه شعار عمومی مردم در آنروز این بود
که انحرافات حکومت زدوده شود و رویه اداره با رویه اسلامی مطابقت نماید وبر راه راست دین آید. و همین اشعار اساسی بود که
خود کامگان را میازرد ودل هوسناکشان را رنجه میداشت و به غمو اندوه میاورد، غمی که جنایتی در حق جامعه اي بزرگ بشمار
میامد و غمدارش جنایتکاري که با مصالح عمومی امت اسلامی در ستیز است.
کلمات زشتی که عثمان به زبان آورد و پرخاشهائی که به مولاي
[ [ صفحه 129
متقیان کرد راه اهانت به آن حضرت را بروي تبهکاران وبیدینانی که با اسلام و امام دشمن بودند هموار ساخت. عثمان بود که با
زشتگوئیهایش در حضور مردم، به امویان و عناصر پست و بی فرهنگی از قماش آنها جرات داد تا گستاخی او را تکرار نمایند و در
این کار خود را پیرو او بشمارند و آن قهرمان غیرتمندرا با زخم زبان و حرفهاي پلیدشان بیازارند و با آزار برادر پیامبر (ص) شخص
پیامبر (ص) را بیازارند ". بیشک کسانی که خدا و پیامبرش را میازارند خدا آنها را در دنیا و آخرت لعنت میکند و عذابی خوار
کننده براي آنها فراهم میسازد. و کسانی که پیامبر خدا را میازارند عذابی دردناك خواهند داشت.
و کسانی که مردان و زنان مومن را بدون اینکه کاري کرده باشند میازارند بار تهمت و گناه آشکاري بر دوش خویش نهاده اند. "
آیه اي درباره عثمان
واحدي و ثعلبی از قول عبد الله بن عباس و سدي و کلبی و مسیب بن شریک روایت کرده اند که آیات 33 و 34 و 35 سوره " نجم
"درباره عثمان رضی الله عنه نازل شده است، این آیات ": افرایت الذي تولی، و اعطی قلیلا و اکدي، اعنده علم الغیب فهو یري:"
آیا کسی را که رو برگرداند، و اندکی بخشید، و دست از فیض باز گرفت دیدي؟ آیا علم غیب دارد بطوریکه (آینده و عواقب
اخروي کارش را) می بیند؟ چون عثمان صدقه میداد و مخارج کارهاي خیر را تامین میکرد. برادر شیریش عبد الله بن ابیسرح به او
گفت:
صفحه 71 از 188
این چه کاري است که میکنی چیزي نمانده که ندار شوي. عثمان گفت: من گناهان و خطاهائی دارم و با انجام اینکارها میخواهم
رضاي خدا و آمرزش او را بدست آورم. عبد الله به او گفت: این شترت را باپالان و کجاوه اش به من بده تا در عوض من همه
گناهانت را بعده خواهم گردت. عثمان پذیرفت
[ [ صفحه 130
و شترش را باو بخشید و بر تعهدش گذراند و دست از صدقه و انفاق باز گرفت. در این هنگام خداي متعال فرو فرستاد: آیا کسی را
که رو برگردانید و... در نتیجه، عثمان به شیوه نخستین بازآمد و بهتر و نیکوتر از پیش انفاق کرد.
این مطلب را عده اي از مفسران آورده اند، و در تفسیر نیشابوري آمده که معنی رو برگردانید این است که در نبرد " احد"
موضعی را که برایش تعیین شده بود رها کرد.
از عبد الله بن ابی سرح- کسی که طرز تفکر و کردارش در دوره کفر و بعد از مسلمانیش و در دوره رجعت به کفرش و آنهنگام
که جزء حواشی عثمان شد یکسانبود- این حرف سخیف و مسخره که با هیچیک از قوانین و اصول عدل و انصاف نمیسازد بعید
نیست و چندان شگفتی نمیاورد، تعجب آور این است که عثمانحرف خرافی و پوج او را میپذیرد و شترو پالانش را به او می بخشد
تا در عوضاو بار گناهانش را بدوش کشد- با اینکه خدا میفرماید هیچکس بار گناه دیگري را بدوش نمیکشد- و بر تعهد
اوشهادت میگذارند و دست از انفاق و صدقه باز میکشد و می پندارد آنچه آن کافر منش از روي استهزاء میگوید شدنیاست و
براستی تعهدش در آخرت پذیرفته میشود، پنداري دستگاه حساب و دادرسیرستاخیز بدست پسر ابی سرح سپرده است و او از آنچه
در آخرت و در دادگاه عدل الهی میگذرد از پیش خبر دارد و بر اساس همین اطلاع به عثمان خبر میدهد که گناهانش با این مبادله
و معامله از بین رفته و قلم بطلان
[ [ صفحه 131
بر آن کشیده خواهد شد، یا پنداري، عثمان خودش علم غیب دارد و عاقبت کار و تحقق آن مبادله و معاملهرا می بیند و میداند که
آنچه برادر شیریش میگوید حق و تحقق یافتنی است، گوئی فرمایشات خداي حکیم را فراموش کرده است:
"کافران به مومنان گفتندطریقه ما را پیروي کنید و ما در عوض گناهان و لغزشهایتان را بدوش میگیریم، ولی آنها ذره اي از
گناهان آنها رانمیتوانند بدوش و بعهده گرفت و آنها قطعا دروغگویند، و در حقیقت بارهاي (گناه) شان و بارهاي (گناه)
دیگريهمراه بارهاي (گناه) شان را بر دوشخواهند کشید و در رستاخیز مسوول همه افترائاتشان خواهند بود " " هر که کار بد کند
کیفر آنرا خواهد دید و براي خویش جز خدا حامی و یاوري نخواهد یافت "، " هر که ذره اي نیکیکند (نتیجه) آنرا می بیند و هر
که ذره اي بدي کند آنرا می بیند ". " هر کس در گرو آنچه انجام داده میباشد ". "و هر که گناهی انجام دهد فقط علیه خویش و
بعهده خویش انجام داده است "، " امروز هر کس بر حسب آنچه انجام داده کیفر و پاداش داده میشود، امروز ستم وجود ندارد (و
بر کسی نخواهد رفت ")، و بایستی هر کس بر حسب آنچه انجام داده کیفر و پاداش داده شود، و ایشان مورد ظلم واقع نخواهند شد
. "و آیات بسیار دیگري نظیر اینها که جملگی مبین این حکم عقلی است که کیفر دادن کسی بخاطر جرمی که دیگري مرتکب
گشته، ناروا است.
صفحه 72 از 188
[ [ صفحه 132
عدالت چنین حکم میکند که پسر ابی سرح و افراد فرو مایه و رذلی امثال او اگر قرار باشد بموجب چنین تعهدات مسخره اي متحمل
گناهان جدید و مستحق کیفر اضافی شوند متحمل مسوولیت این گناه خواهند شد که با حرف خود در برابر خدا گستاخی نموده
وسهمگینی شعله کیفرش را ناچیز و حقیر شمرده و مردم نیکوکار را از پرداخت صدقه و کمک به نیازمندان باز داشته اند، نه این که
متحمل گناهان گذشته عثمان شوند.
اینک بیائیم به کم خردي و نادانی کسی بنگریم که چنان حرف مسخره اي را باور داشته و استهزاء دین ناباوري را راست شمرده و
بر آن آثار عملی مترتب پنداشته است، تا آیات خداي حکیم در ردش فرود آمده است. گرفتیم حرف روایت کننده دائر بر این که
عثمان پس از نزول آیات به روشپیشین بازگشته راست باشد، حتی در آنصورت نیز بازگشت وي نمیتواند نابخردي او را بپوشاند و
نبوده انگارد، این نابخردي را که حرف آن کافر منش را پذیرفته و تسلیم آن خرافه و پندار ضد اسلامی گشته است. آري هر گاه
اعتنائی به آن پیشنهاد کفر آمیز و احمقانه ننمود، و به بیراهه نرفته یا رفته بود و خود بقدرت تفکر و نه با سرزنش و نکوهش الهی
بازگشته بود از سست رائی و نابخردي تبرئه شده بود کاش به راه صدقه دهی و انفاق باز نیامده بود، زیرا چون باز آمد نه از دارائی
و درآمد شخصی بلکه از مال خدا و خلق ریخت و پاش کرد و به چنان رویه اي گرائید که در تاریخ ثبت است و بگفتهمولاي
متقیان " مال خدا را چنانکه شتر، گیاه نو رسته بهاري را بچرد و می چرید و می بلعید. "
عثمان راه رستگاري را نمیداند
ابن عساکر در تاریخش چنین روایت میکند ": عمر به عثمان بن عفان برخورد، به او سلام کرد، جوابی نشنید، نزد ابوبکرصدیق رفته
گفت: اي جانشین
[ [ صفحه 133
پیامبر خدا میخواهی مصیبتی را که پس از پیامبر خدا گرفتارش شده ایم برایت بگویم؟ پرسید: چیست؟ گفت: به عثمان برخوردم،
به او سلام کردم جواب سلامم را نداد. ابوبکر با شگفتی پرسید: راستی چنین اتفاق افتاد؟ گفت:
آري، پس دست او را گرفته نزد عثمان آمدند و سلام کردند و جواب سلامشان را داد. آنگاه ابوبکر گفت: آیا راست است که عمر
نزدتو آمده سلامت کرد جوابش ندادي؟ گفت: بخدا قسم اي خلیفه پیامبر خدا، مناو را ندیدم، پرسید: فکرت به چه مشغول بود؟
گفت: داشتم به پیامبر خدا (ص) می اندیشیدم که از دنیا رفت و از او نپرسیدیم: چگونه میتوان رستگار شد و از آتش دوزخ رست،
و راه رستگاري و نجات چیست؟ ابوبکر گفت: بخدا قسم من از پیامبر خدا (ص) پرسیده و جواب شنیده ام. عثمان گفت: ها بگو و
ما را از غم نجات بده. ابوبکر گفت: پیامبر خدا (ص) گفت: به پیوند استوار که عبارت از اعتقاد و گفتن لا اله الا الله است چنگ
آویزید. "
آیا این مرد در دوره حیات پیامبر (ص) گوش از تبلیغات پیگیر وارشاد دامنه دارش بویژه تاکید فراوانشروي توحید بربسته و ندیده
بود که تا چه اندازه در تحکیم اصل اساسی توحید در دلهاي خلق میکوشد و میفرماید یگانه راه رستگاري و نجات این است که
انسان از صمیم قلب به توحید ایمان پیدا کند و دل خویش بروي این عقیده بگشاید و براي آن خالی و پیراسته سازد، و تنها
صفحه 73 از 188
بدینگونه میتواند از آتش دوزخ برهد؟ این فرمایشات خدا رانشنیده:
"هر که دل و جان خویش تسلیم خدا نماید و نیکوکار هم باشد بیگمان به پیوند استوار چنگ آویخته است و هر که به بت و
قدرتهاي سیاسی ناروا کافر شود و به خداي یگانه ایمان آورد قطعا به پیوند استوار چنگآویخته است. و
[ [ صفحه 134
کسانی که ایمان آورده و کارهاي پسندیده کردند آنان قرین بهشتند. و بیگمان هر کس براي خدا شریک قائل شود خدا بهشت را
بر او حرام خواهد ساخت و آشیانه اش آتش (دوزخ) خواهد بود. "
آیا این نداي پیامبر اکرم (ص) را نشنیده است:
(از روي عقیده و اخلاص) بگوئید لا اله الا الله، رستگار خواهید شد.
هر که گواهی دهد که خدائی جز خداي یگانه نیست و محمد پیامبر خداي یگانه است خدا آتش (دوزخ) را بر او حرام میسازد.
هر که با اخلاص و دل پاك بگوید خدائی جز خداي یگانه نیست به بهشت درآید.
نمیشود کسی براستی و از صمیم دل شهادت دهد که خدائی جز خداي یگانه وجود ندارد و محمد پیامبر خدا یگانه است و خدا
آتش (دوزخ) را بر او حرام نگرداند.
من سخنی را میشناسم که اگر بنده اي آنرا براستی و از ته دل بگوید و بر آن سخن و عقیده بمیرد، خدا حتما آتش دوزخ را بر او
حرام خواهد گردانید، و آن سخن این است: خدائی جز خداي یگانه وجود ندارد.
و احادیث بسیار دیگري که برخی را " حافظ منذري " در کتاب " ترغیب و ترهیب " فراهم آورده است.
آیا این مرد، آن سخنان زرین و گرانبها را میشنید و چون گوش دل
[ [ صفحه 135
بدان نسپرد از یاد ببرد؟ در اینصورت و اگر اینها را که اساس و شالوده مکتب اسلام است در نیافته و نفهمیده باشد چه چیز را درك
کرده و فهمیده است؟ واین چه درکی است که از پیامبر گرامی دارد که میپندارد آمده و درگذشته و راه رستگاري را نیاموخته
است؟ حال آنکه فقط براي این مبعوث گشته و رسالتش این بوده که ملتش و بشریت را رستگار گرداند، و کتابی که در دستش
بوده و تعلیمش میداده روشنگر و آموزشهمه چیز است. پیامبر اکرم را چگونه تصور میکرده، و بنیان اسلام را بر چه استوار
میپنداشته است؟ و این بیچاره چه مسلمانی است که دوره رسالتپیامبرش را دریافته و سراسر عمر توامبا تبلیغش را از ابتدا تا بهنگام
درگذشتش شاهد بوده و با اینهمه هنوز نفهمیده که چه چیز او را از آتش دوزخ میرهاند و رستگار میگرداند؟
آري، بی تردید، پیامبر گرامی دمی در راه روشنگري و آموزش نیاسوده و با مشعل قرآن طریق رستگاري را فروزان گردانیده است.
لکن چه سود کسانی را که گوش هوش پند نیوش نساخته و دل و دماغ خویش بدان فروزندگی نسپرده باشند.
عثمان تکبیر را در حرکات نماز ترك میکند
احمد بن حنبل از قول عمران بن حصین نقل میکند که " پشت سر علی (ع) نماز خواندم، مرا بیاد نمازهائی انداخت که با پیامبر خدا
صفحه 74 از 188
(ص) و دو جانشینش (ابوبکر و عمر) خوانده بودم. پس روانه شدم و با او (یعنی علی علیه السلام) نمازخواندم و دیدم هر گاه به
سجده میرود یا سر از رکوع بر میاورد تکبیر میگوید. پرسیدم چه کسی اولین بار تکبیر گفتن را ترك کرد؟ گفت: عثمانرضی الله
عنه آنهنگام که پیر شد و صدایش ضعیف گشت آنرا ترك کرد."
[ [ صفحه 136
در جلد دهم انشاء الله در این باره بتفصیل بحث خواهد شد، و خواهیم دید که گفتن تکبیر در نماز بهنگام رفتن به رکوع و سجود و
برخاستن از آنسنت پیامبر خدا (ص) است، سنتی ثابتو قطعی که همه مسلمانان بر سر آن اتفاق نظر دارند و اصحاب بان عمل
میکرده اند و ائمه مذاهب اسلامی بر آن اجماع نموده اند. این بحث روشن میسازد اولین کسی که آنرا ترك کرد عثمان بوده است،
و معاویه و بنی امیه از او پیروي کرده اند، و هنوز مردم بر این شیوه میروند و چنان بان خو گرفته و عادت نموده اند که سنت و رویه
صحیح در این باره از بین رفته وفراموش گشته است، بطوریکه هر که بدین سنت متمسک باشد در نظر عامه غریب مینماید پنداري
کار خلاف شرعی مرتکب شده است، مسوولیت ادامه این گناه و تکرار این انحراف طبعا بعهده کسی است که آنرا بدعت نهاده و
سنت تخلف ناپذیر اسلامی را ترك کرده است. زرقانی در شرح کتاب (موطا) مینویسد: احمد حنبل از قول عمران روایتی دارد که
میگوید: اولین کسی که تکبیر را ترك کرد عثمان بود بهنگامی که سالخورده گشت. و طبري از قول ابوهریره روایتی دارد که
میگوید: اولین کسی که ترك کرد معاویه بود. و ابو عبید روایتی بدین مضمون دارد که اولین کسی که آ نراترك کرد زیاد بود. و
این روایت با روایات قبلی منافات ندارد، زیرا زیاد بر اساس ترك کردن معاویه ترك کرد چنانکه او نیز بر اساسترك کردن عثمان
ترك کرده است. و عدهاي از علماء آنرا بر اخفاء تکبیر یعنی آهسته گفتن آن حمل کرده اند.
این که عده اي خواسته اند کار عثمان را چنین توجیه نمایند که او آهسته میخوانده است: با تصریحی که لفظ تركکرده دارد جور
نمیاید. ابن حصین سخناز این میگوید که امیرالمومنین علیه السلام بهنگام خم و راست شدن در نماز تکبیر
[ [ صفحه 137
میگفت و نمیگوید بصداي بلند تکبیر میگفت، و آنگاه از کسی میپرسد: که نخستین بار آنرا ترك کردو نه این که آهسته گفت؟
بعلاوه روایاتی از قول ابن حجر و شوکانی و دیگران آمده باین مضمون که از زرقانی شنیدم که " معاویه آنرا بر اساس ترك کردن
عثمان ترك کرد. " و هر چه درباره معاویه نقل شده بلفظ ترك کردنو ناقص و کم کردن است، و در آنها هیچ لفظ " اخفاء " و
آهسته گفتن نیامده است. و بدیهی است که معاویه از عثمان تبعیت کرده و کارش تکرار کار او بوده است.
نتیجه اي از این بحث
آنچه گذشت مختصري بود که در تاریخهاي غرض آلود موجود نوشته و از آن روزگار سیاه بر جاي مانده است. تاریخهائی که
مسائل و حقایق اساسی راواگذاشته و از واقعیات پر اهمیت بعد درگذشته اند. دستهاي تبهکاري که به نگارش اینگونه تاریخ ها
دراز گشته تاتوانسته حقائق مهم را در پرده نگهداشته و پوشانده تا نوشته اش با تمایلات و تعصبات توده هاي گمراه یا حکام قلدر و
جاه طلب سازگار آید، درحالیکه تاریخ باید آزادانه و با انصاف نوشته شود و هیچ عاملی آنرا ازراه بدر نبرد و به جانبگیري وا
صفحه 75 از 188
ندارد. لیکن چه باید کرد که این قماش تاریخ نویسان تاریخ را نه چنانکه بایسته است نوشته اند بلکه حقائق و معانی را تحریف و
دگرگونه نموده اند و از اسناد و روایات تاریخی آنچه مطابق میل و غرض خود و اربابشان دیدهاند نگاشته و دیگران را بی اعتنا
واگذاشته اند. بویژه آنچه را که با اغراضشان ناسازگار بوده است.
مثلا طبري در تاریخش چنین نوشته است ": واقدي در علت این که مردم مصر به طرفعثمان حرکت کردند و در " ذو خشب"
اردو زدند کارهاي بسیاري را ذکر کردهاست از آنجمله آنچه قبلا یاد شد و نیز آنچه از ذکرش خودداري نمودم بدانجهت که زننده
بود ". و " بسیارياز دلائلی را که قاتلین او
[ [ صفحه 138
(یعنی عثمان) ذکر کرده و مستند قتلش ساخته اند ذکر کردیم و از بسیاري دیگر بعللی که خودداري از ذکر آنها را لازم میاورد
صرفنظر کردیم " و " محمد بن ابوبکر وقتی استاندار (علی عدر مصر) شد به معاویه نامه نوشت، ومکاتبات آندو در تاریخ آمده
است لکن من خوشم نیامد آنها را بیاورم زیرا در آنها مطالبی هست که عامه طاقت شنیدنش را ندارند. "
در جلد هشتم نیز در بحث از آنچه میان علی (ع) وعثمان اتفاق افتاده سخن مسعودي را آوردیم که میگوید: عثمان حرف خشن و
زننده اي به علی (ع) زد که مایل بهنقل آن نیستیم، و علی (ع) حرفی شبیه آن به او برگرداند. "
"ابن اثیر " یکی دیگر از اینگونه مورخان میگوید ": بسیاري از دلائلی را که مردم وسیله و سند کشتن او (یعنی عثمان) قرار داده
بودند رها کردم بدلائلی که خودداري از ذکرش را ایجاب مینماید. "
"ابن کثیر " مینویسد ": در این سال (یعنی سال 33 هجري) عثمان عده اي از اهالی بصره را از آنجا به شام و مصر تبعید کرد
بدلائلیکه این تبعید را ایجاب مینمود. تبعیدشدگان از کسانی بودند که مردم را علیه او بر می انگیختند و با دشمنانش در تبلیغ علیه
او و بردن اعتبارش همساز بودند. و آنها با اینعمل ستمکار شمرده میشدند و او رضیالله عنه نیکوکاري بر طریق دین بود. " و در
جاي دیگر مینویسد: کارها و حوادثی جریان یافت که بقدر امکان از آن یاد میکنیم " سپس از آن امور و حوادث آنچه باب طبعش
بوده و با سلیقهاش
[ [ صفحه 139
جور میامده و خوشایندش بوده ذکر کرده است لکن از روي نوشته ها و گفته ها غرض آلوده و سنت، و درنتیجه همه آنچه نقل
کرده چیزي نیست جز یک سلسله دروغ و روایات سست و جعلی.
دکتر احمد فرید رفاعی در کتاب "عصر مامون " چنین مینویسد ": لکن ما وضع دیگري داریم، و کسی از ما نمیخواهد نظرمان را
درباره عثمان اظهار داریم، زیرا مسلم است که او صحابی بزرگی بوده و در جمع قرآن و غیر قرآن اثر جاودانی داشته است، و
دینش دین پر گذشت و آسانگیري بوده است و دین هرگز مردم را موظف نمیکند که همه شان به زندگی دنیا از دریچه زهد و
سخت گذرانی بنگرند و زندگی دنیا را با زهد و پارسائی بگذرانند.
همچنین از ما خواسته نشده که ضعف حکومت عثمان را اثبات کنیم، بلکه تنها چیزي که از ما میخواهند این استکه حوادث را
باختصار برگزاریم. ما در ترتیب ذکر این حوادث و بررسی و تعیین آثار آنها به مواردي بر می خوریم که امکان میدهد به این
موضوع هم اشاره اي بکنیم "... آنگاه از تاریخ یعقوبی انتقاداتی را که به عثمان میشده نقل کرده و پس از بحث درباره آن به
صفحه 76 از 188
روایتی رسیده که ابن اثیر از تاریخ طبري آورده است، روایتی که طبري از قول " سري " کذاب از " شعیب " مجهول و ناشناس از
"سیف "مطرود و مردود رجالشناسان و متهم به زندقه، آورده است با روایتی از قول موجوداتی شبیه آنها.
علاوه بر اینها، بسیاري تاریخهاي دیگر هست که در قدیم نوشته شده یا در عصر ما و همه را جنایتکارانی نوشته اند که هیچ بر دین
و دانش ترحم ننموده و هر چه از ظلم و بیداد توانسته بر آن روا داشته اند.
[ [ صفحه 140
شاید آنچه در این کتاب نوشته ایم گرچه جز اندکی ازبسیار نیست براي شناساندن جنبه هاي گوناگون روحیه عثمان و بهره اش از
علم و تقوي و چگونگی آراء و اخلاقش کفایت کند. و اینها چیزهائی است که معاصران و معاشرانش دیده و وصف کرده و درباره
اش همداستانند، حتی رفتار و موضع گیري واحدي نسبت به او داشته اند. در اینجا نمونه هائی از اظهار نظر و رفتار و موضع کسانی
را که معاصر و معاشر و شاهد عثمان بوده اند میاوریم:
سخن امیرالمومنین علی بن ابیطالب درباره عثمان
-1 یکی از سخنان آن حضرت درباره قتل عثمان ": اگر دستور قتل او را داده بودم قطعا قاتل او بودم، یا اگر از کشتن او منع
مینمودم یاورش بودم. با توجهباین معنا که هر کس یاریش کرده نمیتواند بگوید من از کسی که او را یاري نکرده برترم. و نیز کسی
که او را یاري نکرد و واگذاشت نمیتواند بگوید آن که یاریش کرد بهتر و برتر از من است. من درباره کار و سرنوشت عثمان سخن
جامع و کاملی میگویم: تبعیض قائل شد (و بعضی را بر دیگراندر سپردن مقامات حکومتی و اخذ درآمد و سهمیه عمومی ترجیح
داده) و بطرز بدي هم تبعیض قائل شد و مزیت نهاد (یعنی کسانی را ترجیح میداد و مقدم میداشت که نه تنها بلحاظ اعتقادي و
اخلاقی برتري نداشتند بلکه بعکس منحطترین افراد بشمار میامدند) و شما اظهار ناراحتی کردید و این اظهار ناراحتی و بیتابی را
بطرز صحیح انجامندادید. و خدا در مورد کسی که تبعیضقائل شود و کسی که بیتابی نماید قانون و فرمانی دارد که بتحقیق
میرساند. "
ابن ابی الحدید در شرح این سخن میگوید: مقصود امام این است که کسانی که عثمان را یاري نداده و خوار گذاشتند بهتر از
کسانی هستند که او را
[ [ صفحه 141
یاري دادند. زیرا بیشتر کسانی که از او حمایت نمودند از قبیل مروان بن حکم و امثالش فاسق و زشتکار بودند. و مهاجرین و انصار
کسانی بودند که او را واگذاشتند و یاري ندادند.
-2 سخنی است به عبد الله بن عباس، آنگاه که پیام و دستور عثمان را دائر بر تبعیدش به مزرعه اش در " ینبع " آورده است.
میفرماید: اي ابن عباس عثمان میخواهد مرا بصورت شتر آبکش درآورد تا هی بروم و بیایم. یکبار پیغام میدهد که برو، بعد بمن
پیغام میفرستد که بیا، حالا دوباره پیغام داده که برو بیرون. بخدا قسم آنقدر از او دفاع کردم (یعنی آسیب دیگران را از او دور
داشتم) که ترسیدیم گناهکار شوم."
صفحه 77 از 188
-3 بلاذري از قول" ابو حاده " نقل میکند که " علی رضی الله عنه بر بالاي منبر سخن میراند ومن می شنیدم. چون از عثمان یاد کرد
چنین گفت: قسم به خدائی که جز او خدائی نیست من او را نکشتم و نه به کشتنش کمک کردم، و نه از آن ناراحت شدم."
4 "- ابن سعد " از زبان عمار یاسر میگوید ": علی (ع) را بهنگام کشته شدن عثمان بر منبر پیامبر خدا (ص) دیدم که میگفت:
ازکشته شدنش نه خوشم آمد و نه بدم آمد، و نه دستور قتلش را دادم و نه از آن منع نمودم. "
کعب بن جعیل شاعر طرفدار جبهه شام در ابیات زیر اشاره بهمین نظریه و فرمایش امام دارد:
کسی که بخواهد علی را مورد بازخواست قرار دهد حرفی جز این
[ [ صفحه 142
نمیتواند زد که او فتنه گران و حادثهآفرینان (حادثه قتل عثمان) را در بر گرفته و بصفوف خویش پیوسته و امروز آن گناهکاران را
برتري بخشیده و کیفر کسانی را که ما (عثمان ما و عضو قبیله ما) را کشته اند فرو گذاشته است.
اگر از او بپرسند (درباره قتل عثمان) حرف شبهه ناکی بزبان خواهد آورد و جوابی مبهم و گنگ به سوال کنندگان خواهد داد، و
خواهدگفت که نه راضی است و نه خشمگین است (از کشتن عثمان و کشندگانش) و نه از آن بر حذر داشته و نه دستورش را داده
است و نه بدش آمده و نه خوشش آمده است، لکن در حقیقت نمیتواند او جزء یکی از آنها نباشد (و این شدنی نیست که هیچیک
از آنها نباشد)!
ابن ابی الحدید پس از ذکر ابیات فوق میگوید ": این اشعار را هنگامی سرود که سخنان بسیاري از امیرالمومنین درباره عثمان به
مردم شام رسیده بود همه بهمین مضمون و معنا، مانند اینها: قتل عثمان نه مرا خوشحال کردو نه ناراحت. از او پرسیدند: از کشتنش
راضی بودي؟ جوابداد: راضی نبودم. پرسیدند: از کشته شدنش خشمگین شدي؟ فرمود: نه، خشمگین نشدم. همچنین فرمود: خدا او
را کشتو من با او بودم. و فرمود:
عثمان را نکشتم و نه بر کشتنش کمک کردم. وفرمود: من یکتن از مسلمانانم، هنگامی که همه به کاري پرداختند بدانمی پردازم،
و چون دست باز گرفتند باز میگیرم. و هر یک از این سخنان اگر واقعا فرمایش آنحضرت باشد تفسیر و توجیهی دارد که خردمندان
از آن آگاهند).
-5 ابو مخنف آورده است که عبد الرحمن بن عبید میگوید ": معاویه
[ [ صفحه 143
هیئتی را نزد علی (ع) فرستاد که تشکیل میشد از حبیب بن مسلمه فهري، شرحبیل بن سمط، و معن بن یزید بن اخنس. هنگامی که
به خدمتعلی (ع) رسیدند من آنجا بودم... سرانجام حبیب و شرحبیل از علی (ع) پرسیدند: آیا شهادت میدهی که عثمان رضی الله
عنه مظلوم کشته شد؟ فرمود: من چنین چیزي نمیگویم.
گفتند: ما از کسی که تصدیق نمیکند که عثمان مظلومانه (و بناحق) کشته شده بیزاریم و بر کناریم. آنگاه برخاسته بیرون رفتند. در
اینحال علی (ع) گفت:
راستی که تو تبلیغ را به مردگان و به کران بهنگامی که روي برگردانده میروند نمیتوانی بشنوانی، و تو هدایتگر و آورنده کور از
گمراهی به راه حق نیستی (و نمیتوانی باشی)، تو فقط (دین را) بگوش کسانی میتوانی خواند که به آیات ما ایمان بیاورند (یا
صفحه 78 از 188
میاورند) و ایشان مسلمانان هستند."
-6 بلاذري این سخن علی (ع) درباره عثمان را آورده است ": اي عثمان حق، سنگین و شفا بخش است، و ناحق سبک (و تحمل
پذیر) ولی مایه رنج و بلا است. تو چنانی که اگر بتو راست بگویند بخشم میائی وهر گاه دروغ بگویند خشنود میشوي."
7 "- هر وقت مردم از حکومت عثمان بهعلی (ع) شکایت می بردند فرزندش حسن(ع)را نزد عثمان میفرستاد. چون این کار زیاد
تکرار شد به او گفت: پدرت می پندارد هیچکس نیست که آنچه را او میداند بداند، حال آنکه ما بهتر از او می فهمیم که چه
میکنیم. بنابراین باید دست از ما بردارد. دیگر علی (ع) پسرش را نزد او نفرستاد. همچنین گفته اند عثمان
[ [ صفحه 144
پس از نماز عصر به خانه علی (ع) که بیمار بود بعیادت رفت و مروانهمراهش بود. دید با او سنگین است. به علی (ع) گفت: بخدا
قسم اگر این وضع (سنگینی و بی اعتنائی) را در تو نمی دیدم آنچه را اکنون میخواهم بزبان آورم بزبان نمیاوردم. این را که بخدا
نمیدانم کدام روز تو در نظرم خوشایندتر یا ناراحت کننده تر است، روز زندگیت یا روز مرگت؟ بخدا قسم اگر زنده بمانی هیچ
مخالف و سرزنشگري را نمی بینم که ترا پناهگاه خویش نساخته و ترا مددکار خویش ننموده باشد، و اگر بمیري سوگوار خواهم
شد. بهره من از تو مثل بهره اي است که پدري مشفق و دلسوز از پسر عاق شده اشدارد که تا زنده است او را میسوزاند و ناراحت
میکند و اگر بمیرد غمدارش میسازد.
کاش تو وضعت را با ما روشن میکردي تا تکلیف خودمان را میدانستیم، یا دوست مسالمت جو و همزیست میبودي یا دشمن
بدخواه. مرا وسط آسمان و زمین معلق نگاه ندار که نه بتوانم بالا بروم و نه پائین بیایم. بخدا اگر ترا بکشم کسی که بهتر از تو باشد
و بتواند جاي ترا بگیرد نخواهم یافت و هر گاه تو مرا بکشی کسی بهتر از من نخواهی یافت که جاي مرا در رابطه با تو بگیرد، و
دوست نمیدارم که پس از مرگ تو زندگی کنم. در اینوقت مروان گفت:
آري، بخدا همینطور است، و دیگر این که آنچه را پشت سر ما است (یعنی آنچه در چنگ ما است و از جمله مقام حکومت)
بدست نخواهد آورد مگر اینکه نیزه هاي ما را بشکند و شمشیرهاي ما را قطعه قطعه سازد، و پس از چنین کاري چه زندگی خوشی
وجود خواهد داشت؟ عثمان بر سینه مروان زده گفت: ترا چه که وارد صحبت ما میشوي؟ علی (ع) گفت: من بخدا قسم چنان
مشغولم که به جواب شما نمیتوانمپرداخت، ولی در جوابتان سخنی را میگویم که پدر یوسف گفت: بنابراین باید بنیکوئی صبر کرد
و براي رد آنچه میگوئید
[ [ صفحه 145
باید فقط از خدا کمک طلبید!"
-8 در نامه اي به معاویه مینویسد: (در نامه ات) سخن از اینگفته اي که من از بیعت با خلفا خودداري کرده و به آنها حسد برده و
بر آنها تجاوز (مسلحانه) کرده ام. درباره تجاوز (مسلحانه) باید بگویم که بخدا پناه میبرم اگر چنین چیزي میبود. در مورد این که از
آنها خوششم نمیامده است بخدا سوگند که هرگز از این کارم در برابر مردم معذرت نخواهم خواست و باز نخواهم گشت.
گفته اي که به عثمان تجاوز (مسلحانه) کرده و پیوند خویشاوندم رابا او محترم نداشته ام. عثمان کارهائی کرد که تو میدانی، و
مردم هم با او کاري کردند که خبرش به تو رسیده است. همچنین میدانی که من از کار او و کاري که با او شد بر کنار بودم، مگر
صفحه 79 از 188
این که بخواهی در حق من جنایت روا داري، در آنصورت هر جنایتی میخواهی روا دار. در مورد کشندگان عثمان و این که آنها را
تحویل تو بدهم، من در این موضوع خیلی فکر کردم و آنرا زیر و رو نمودمو بالاخره نتوانستم آنها را تسلیم تویا دیگري کنم. و اگر
تو دست از گمراهیت بر نداري خواهیم دید که آنهابسراغ تو خواهند آمد و زحمت این را بتو نخواهند داد که آنها را در دشت
وکوهستان یا در خشکی و دریا تعقیب کنیو تحت پیگرد قرار دهی."
-9 طبري مینویسد ": عثمان روز جمعه بالاي منبر رفته به حمد و ستایش خدا پرداخت. در اینحال مردي برخاسته خطاب به اوگفت:
کتاب خدا (قرآن) را اجرا و برقرار کن عثمان گفت بنشین، آنمرد بنشست، تا سه بار آنمرد
[ [ صفحه 146
برخاسته و بدستور عثمان می نشست. آنگاه پرتاب شن و ریگ بسوي یکدیگر آغاز شد چندانکه آسمان دیده نمیشد و عثمان از
منبر فرو افتاد و او را بر دوش بطرف خانه اي بردند، و وقتی که وارد خانه شد بیهوش بود. پس یکی از پرده داران و دربانان عثمان
در حالیکه قرآنی بدست داشت بیرون آمده ببانگ بلند چنین گفت: کسانی که دینشان را ترك کرده و دسته دسته شدند کارشان
بتو مربوط نیست و فقط به خدا محول میشود. علی بن ابیطالب (ع) در حالیه عثمان بیهوش بود و بنی امیهدورش را گرفته بودند به
خانه او درآمده گفت: چطور شده اي اي امیرالمومنین؟ بنی امیه یکصدا به او گفتند: اي علی ما را کشتی و این بلا را بسر
امیرالمومنین درآوردي. بخدا قسم اگر آنچه آرزو داري بسر او درآیددنیا بر سرت تیره و تار خواهد شد در اینوقت علی (ع)
خشمگین از جاي برخاسته برفت."
10 "- ابن قتیبه " مینویسد ": عمرو عاص از سواره اي پرسید چه خبر؟
گفت: عثمان کشته شد. پرسید: مردم چه کردند؟ گفت: با علی بیعت کردند پرسید: علی با قاتلین عثمان چه کرد؟ گفت: ولید
بنمغیره نزد او رفته نظرش را درباره قتل عثمان جویا شد، گفت: نه دستور دادم و نه منع کردم، نه خوشحال شدم و نه بدم آمد.
پرسید با قاتلین عثمان چه کرد؟ گفت: آنها را پناه داد و حاضر نشد کیفر دهد یا تسلیم کند. و مروان به او گفت: اگر دستور(قتلش)
را نداده اي عهده دار کار (قتل یا حکومت) شده اي، و اگر نکشتهاي قاتلین او را در پناه خویش گرفته اي. عمرو عاص گفت: ابو
الحسن (علیبن ابیطالب ع) بخدا قسم سخنانی
[ [ صفحه 147
نامربوط و آشفته گفته است"!
-11 اعمش از قول حکم بن عتیبه و او از قول قیس بن ابی حازم میگوید ": علی (ع) بر منبر کوفه بود و شنیدم که چنین میگفت: اي
فرزندان مهاجران بطرف ائمه کفر پیش تازید بطرف باقیمانده قبائل مشرك جنگجو و طرفداران شیطان، بطرف کسانی براي جنگ
پیش تازید که بر سر خون کسی که بار گناهان بدوش داشت می جنگند. قسمبخدائی که دانه را شکافت و آدمی را بیافرید، او
گناهانی را که اینها تابقیامت مرتکب میشوند بر دوش و بر عهده خواهد داشت و در عین حال مسوولیت او هیچ از سنگینی بار گناه
اینها نخواهد کاست. "
امینی گوید:
ابن ابی الحدید این حدیث را بدلیل وجود قیس بن ابی حازم در سلسله روات آن نامعتبر شمرده است و میگوید " او همان کسی
صفحه 80 از 188
است که این حدیث معروف را روایت کرده: شما در قیامت پروردگارتان را چنان خواهید دید که ماه را در شب چهاردهم می بینید
و در دیدنش تردیدي ندارید. مشایخ ما که از جمله علماي کلامند بر او ایراد گرفته و درباره اش گفته اند: او فاسق و زشتکار است
و روایاتی که اونقل میکند پذیرفتنی و قابل قبول نیست زیرا او گفته است از علی که بر فراز منبر کوفه نطق میکرد شنیدم که
میگفت: بطرف باقیمانده قبائل مشرك وجنگجو پیش تازید... و بر اثر شنیدن این سخنش از او نفرت کرده کینهاش را بدل گرفتم. و
هر که کینه علی (ع) را به دل بپرورد
[ [ صفحه 148
روایتش قابل قبول نخواهد بود. " آنگاه میگوید بفرض که این روایت صحیح باشد و واقعا علی (ع) چنین سخنی بزبان آورده باشد
مقصودش " از کسی که بار گناهان را بر دوش دارد " معاویه است، زیرا آنها از جان و خون معاویهدفاع میکردند. و هر که از خون
کسی دفاع کند بر سر او جنگیده است...
باید از ابن ابی الحدید پرسید: روایت کردن حدیث " رویت " چه عیب و اشکالی دارد، و میدانیم که این روایت را بخاري و مسلم
در " صحیح " خود و احمد حنبل در مسندش ثبت کرده اند؟ مگر کسی به اینها که ائمه و پیشوایان علم حدیث اهل سنت هستند
بخاطر این که این روایت را آورده و آنرا حدیثی " صحیح " و معتبر شمرده اند ایراد گرفته و در صلاحیت آنها اشکال کرده است؟
بعلاوه اگر هر کس کینه علی (ع) را بدل بپرورد فاسق وزشتکار باشد و آنچه روایت میکند غیر قابل قبول و نامعتبر شمرده شود- و
این البته درست است "- صحاح " یعنی کتابهاي حدیث معتبر اهل سنت- چه ارزش و اعتباري خواهد داشت، کتابهايحدیثی که پر
از روایاتی است که دشمنان امیرالمومنین علی (ع) و از جمله همین " قیس بن ابی حازم " نقل وروایت کرده و مولفین " صحاح"
بسیار حدیث از طریق همین شخص آورده و او ازرجال حدیث ایشان است؟ با اینحال، علماي حدیث و رجال آنجماعت با این
کهگفته اند آن مرد از دشمنان علی (ع)است در عین حال او را " ثقه " و مورداعتماد در نقل حدیث شمرده و گفته اند: با دست و
استواري روایت میکند، و حدیثی که از او نقل شود سندش در شماربهترین اسناد روائی خواهد بود ". ابن خراش " درباره اش
میگوید: اهل کوفه و بسیار بزرگوار است ". ابن معین " میگوید: ثقه و مورد اعتماد است ". ابن حیان " او را در ردیف ثقات و
راویان طرف اعتماد ذکر میکند ". ابن حجر " میگوید: در این که بهروایاتش میتوان استناد فقهی کرد
[ [ صفحه 149
اتفاق نظر حاصل شده و هر که درباره اش ایراد و اشکال کند خودش را به زحمت انداخته است.
تاویل ابن ابیالحدید هم دائر بر این که مقصود اماماز " کسی که بار گناهان را بر دوش دارد " معاویه است تاویلی سست و
نامربوط است و با سیاق بیان عربی مغایرت دارد و نظیر تاویل معاویه در مورد حدیث پیامبر (ص) درباره عمار یاسر است.
-12 امیرالمومنین در نطقی مردم را سرزنش میکرد که در آمادگی براي جهاد با سپاه معاویه سستی بخرج داده سهل انگاري
مینمایند و آنان را براي جنگ بسیج میکرد. اشعث بن قیس به او گفت: چرا کاري راکه عثمان کرد نمیکنی؟ فرمود: کاري که
عثمان کرد مایه ننگ است و براي کسی که دین ندارد و دستور و آئین مورد اطمینان و محکمی در اختیارش نیست ننگ و خواري
میاورد. شک نیست کسی که به دشمنش اجازه دهد او را بکوبد و پوستش را برکند آدمی است سستراي و گندیده عقل. تو اگر
میخواهی چنان باش. اما من تسلیم خواسته دشمنم نخواهم شد و تضادم را با او باضرب شمشیر حل و فصل خواهم کرد.
صفحه 81 از 188
-13 در نامه اي که بهنگام انتصاب مالک اشتر به استانداري مصر به مردم آن سامان نوشته میفرماید ": از بنده خدا علی
امیرالمومنین، به ملتی که براي خدا و بهنگامی که در روي زمین به فرمان و به قانونش عمل نمیشد و حقاو پایمان گشته بود بخشم
آمدند بهنگامی که نظام و حاکمیت غیر اسلامیبر مردم نیک و بد و بر همه خلق چه مقیم و چه مسافر استیلا یافته بود و در
[ [ صفحه 150
شرایطی که به هیچ دستور وقانون و رویه اسلامی پناه برده نمیشد و هیچ رویه و کار زشت و غیر اسلامی نبود که یکدیگر را از آن
بر حذر دارند. "
ابن ابی الحدید در شرح نهجالبلاغه وقتی به این نامه میرسد میگوید:
تاویل این قسمت برایم دشواراست. زیرا شک نیست که مردم مصر همان کسانی هستند که عثمان را کشتند. بنابراین وقتی
امیرالمومنین (ع) شهادت میدهد و تصریح مینماید که آنها براي خدا و بهنگامی که در روي زمین به فرمان و به قانونش عمل نمیشد
بخشم آمده اند در حقیقت این مطلب را تصدیق و تصریح کرده است که عثمان به قانون خدا عمل نمیکرده و در برابر خدا عصیان
میورزیده و به منکرات و رویه غیر اسلامی عمل مینموده است.
آنگاه سخن امام را آنطور که دلش خواسته تاویل کرده تاویلات پر تکلف، ولی بدیهی است که چنین تاویلاتی نه بیان کننده
حقیقت است و نه قابل استدلال واستناد.
بگذار ابن ابی الحدید با تکلف و زحمت بسیار به تاویل این فرمایش امام (ع) بپردازد، اما با فرمایشات دیگرش چه خواهد کرد و با
اظهار نظریات اصحاب پیامبر (ص) که شبیه فرمایشات امیرالمومنین است و تعدادش به صدها میرسد؟ آیا امکان دارد که همه آنها
را مثل این فرمایش مولاي متقیان تاویل و تفسیر بی معنا و نامربوط کند؟
-14 هنگامی که مردمشکایت عثمان را به آن حضرت برده و انتقادات خود را بیان داشتند نزد عثمان رفته چنین گفت: مردم در پی
منند و اکنون از نزدشان میایم، مردمی که مرا سفیر خویش نزد تو ساختهاند. بخدا نمیدانم بتو چه بگویم. چیزي نمیدانم (از آنچه
مربوط به اداره اسلامی جامعه است)
[ [ صفحه 151
که تو ندانی، و نه ترا به کاري راهنمائی میکنم که تو آنرا ندانی. بیگمان، تو آنچه را ما میدانیم میدانی. ما در مورد هیچ چیز (که
مربوط به اداره اسلامی جامعه باشد و از خدا و پیامبرش رسیده باشد) بر توپیشی نجسته ایم تا آنرا بتو اطلاع دهیم، و نه چیزي در
خلوت و انفراد دریافت کرده ایم تا آنرا به تو ابلاغ کنیم، و آنچه را دیده ایم دیده اي (از سنت پیامبر (ص) در اداره مسلمین) و
آنچه شنیده ایم شنیده اي، و با پیامبر خدا همانطور که ما مصاحبت داشته ایم مصاحب بوده اي. ضمنا پسر ابی قحافه (یعنی ابوبکر) و
عمر بن خطاب به اجراي قانون اسلام بیش از توموظف نبوده اند. حتی تو از لحاط خویشاوندي با پیامبر خدا (ص) یکدرجه از آندو
نزدیکتري، و از لحاظ خویشاوندي سببی نیز تو در مرتبه دامادي پیامبر (ص) به جائی رسیده اي که آندو نرسیده اند. بنابراین،
خدایرا خدایرا درباره خودت بباد آورو در عمل و رفتارت مراعات کن!
زیرا بخدا قسم تو از نابینائی به بینائی در نمیائی و نه از نادانی به دانائی (زیرا آنچه را باید به بینی و بدانیدیده اي و میدانی). و راه
ها (اداره صحیح جامعه یا راههاي اداره ناروا و روا هر دو) آشکارند و پرچمهاي دین برافراشته است. پس بدانکه برترین بندگان در
صفحه 82 از 188
نظر خدا پیشواي عادلی است که دین را شناخته باشد و بدیگران بشناساند (و در پرتو دانائیش) سنت آشکار و مسلم پیامبر (ص) را
اجرا و برقرار سازد و بدعت و رویه ناشناس را از بین ببرد. سنن (پیامبر ص) بدون شک درخشان و فروزان است و نشانه ها و
پرچمداران دارد و نیز بدعتها آشکارند و نشانه دارند. و نیز بدترین مردم در نظر خدا پیشوايمنحرف از دین و فرمان خدا است آن
که گمراه شده باشد و دیگران از گمراهیش گمراه شوند و سنت معمول را از بین ببرد و بدعت متروك را احیا و تجدید نماید. و
من از پیامبر خدا (ص) شنیدم که میگفت:
[ [ صفحه 152
در دوره قیامت پیشواي منحرف از دین را در حالی (به داد رسی الهی) میاورند که هیچ یاوري همراهش نیست و نه عذر و دلیل و
پوزشخواهی دارد و به آتش دوزخ افکنده میشود تا در آن چنان که سنگ آسیاب میچرخد بچرخد و بگردد و آنگاه به ته اش
بچسبد. من ترا بخدا سوگند داده بر حذر میدارم از این که پیشوايمقتول این ملت باشی، زیرا گفته میشده است که در میان این امت
پیشوائی کشته میشود که با کشته شدنش کشت و کشتاري براه می افتد که تا قیامت ادامه خواهد داشت و کارها و حقائق براي آن
ملت مبهم و مشتبه میگردد و شرایط لغزش و گرایش به کفر در آن ثابت میماند بطوریکه حق را از باطل نمیتوانند تشخیص داد و در
آن شرایط انحراف آور میلولند و میچرند. بنابراین، زمام اراده ات را بدست مروان مده تا ترا که سالخورده گشته و بدین پایه از عمر
رسیده اي بهر جا دلش خواست بکشد. عثمان گفت: یا مردم صحبت کن که به من مهلت بدهند تااز عهده آنچه مایه ظلم بر ایشان
است (و طبعا در عین حال انحراف از قانوناسلام است) برآیم و آنها را رفع نمایم. فرمود: کارهائی که در مدینهاست مهلت بر
نمیدارد، ولی آنچه بیرون از مدینه میباشد مهلتش باندازهاي است که دستور تو به آنجا برسد."
15 "- ابن سمان " از قول " عطا " میگوید که " عثمان، " علی (ع) را خواسته به او گفت: اي ابو الحسن اگر تو بخواهی این ملت با
من روبراه خواهد شد بطوریکه هیچکس با من مخالفت نخواهد کرد. علی (ع) گفت:
اگر همه ثروتها و جواهرات دنیا مال من میبود نمیتوانستم دست مردم را از تو دور سازم. ولی من ترا به انجام کاري راهنمائی میکنم
که از آنچه تو از من
[ [ صفحه 153
خواستی برایت بهتر است و آن این است که به رویه دو برادرت ابوبکرو عمر رفتار کن، من عهده دار مردم خواهم بود که هیچکس
با تو مخالفت ننماید."
-16 در نطق معروف به " شقشقیه " میفرماید: تا آنگاه که سومین نفرشان (به حکومت) برخاست بدین حال که میان خوابگاه و
مرتعش میلولید و همراهش بنی امیه به بلعیدن مال خدا (خزانه عمومی) پرداختند بدانسان که شتر علف نورس بهاره را بچرد و ببلعد،
تا آنهنگام که کارش به سستی کشید و کردارش او را از پا در انداخت و حواشی و دار و دسته اش با او بزمین خوردند."
17 "- ابن عبد ربه " مینویسد ": حسان بن ثابت به علی (ع) گفت:
تو میگوئی که من عثمان را نکشته ام ولی او را خوار گذاشته ام، و دستور قتلش را ندادم ولی از آن نهی هم نکردم. بنابراین کسی
که او را خوار گذاشته مثل قاتل او است، و کسی که سکوت نموده شریک قاتل بوده است."
-18 بلاذري از قول عبد الله بن عباس مینویسد ": عثمان به عباس (بن عبد المطلب) از علی (ع) شکایت میکرده میگفت: اي دائی
صفحه 83 از 188
علی پیوند خویشاوندیش را با من محترم نداشته است و پسرت (عبد الله بن عباس) مردم را علیه من بر انگیخته است. بخدا شما اولاد
و قبیله عبد المطلب که گذاشتید حکومت در دست قبیله بنی تیم (قبیله ابوبکر) و قبیله عدي (قبیله عمر) باشد خیلی لازم است که با
قبیله عبد مناف (قبیله عثمان) که اینک حکومت را دردست دارند بر سر حکومت مبارزه و دشمنی نکنید و به آنها حسادت نورزید.
عبد الله بن عباس میگوید: پدرم بعد از این که از هر طرف صحبت کرده گفت:
[ [ صفحه 154