گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ترجمه الغدیر
جلد هجدهم
شعراء غدیر در قرن 09




غدیریه حافظ برسی
نکوهش گزافه گویی در برتر خوانی ها
گزاف گویی در برتري عثمان
ایام محاصره عثمان
تمام آنچه در آن کشمکشها رخ داده و همه آنچه در اثنايگفتگو و مباحثات بر زبان رفته از شعار گرفته تا سوال و جواب، حکایت
از صلاح و تقوي و راستروي آن مردم میکند و بر این دلالت دارد که آنها -مخالفان عثمان و سیاست و رویه اش - فقط بخاطر خدا
و براي این که دیده اند به قوانین و تعالیمش عمل نمیشود برآشفته و خشمگین گشته اند، و هیچ تقاضا و دعوتی جز این نداشته اند
که به حکم الهی عمل و رفتار شود، و تنها بر این هدف قیام کرده اند که کژیهاي پدید آمده در حکومت و نظام جامعه و روابط
عمومی را بزدایند و بهراستی آئین باز آرند، موضع مخالفی را که در برابر حکومت عثمان اتخاذ کرده اند هرگز باین غرض نبود،
که بهاستانداري یا حکومت برسند یا پولی بهچنگ آورند، بهمین سبب هر گاه میدیده اند عثمان دست از بدعتهایش برگرفته به
تقاضاهاي حقه آنان میگراید خشنود گشته از او رضایت مینموده اند، و چون مشاهده کرده اندکه از خلافکاري و انحرافاتش دست
نمیکشد و بر ادامه آنها لجاجت بخرج میدهد و پیمانهائی را که دائر بر بازگشت به قرآن و سنت می بندد پی در پی زیر پا میگذارد
و یقین کرده اند که از گناه دست بردار نیست وظیفه خویش دیده اند که مخالفت با او و رویه اش را ادامه دهند و نهی از منکرو امر
بمعروف را در عالی ترین و مهم ترین شکل آن بطور وسیع و در مقیاس جامعه همچنان پیشه خویش گردانند و درزدودن منکرات
عمومی و سیاسی که اساس دولت و ملت را به
[ [ صفحه 6
تباهی و انحراف آلوده بکوشند و چندان در این طریق حق کوشیده اند تا آن سرانجام رخداده است.
آن جماعت هر گاه قصد و نیتی جز این میداشتند و خواستار چیزيجز این میبودند هرگز امیرالمومنین علی (ع) بخشی از آنان را که
اهل مصر بودند چنان ستایش نمیکرد و مورد تمجید قرار نمیداد و در نامه اش به مردم مصر اشاره بدیشان نمیگفت ": بهمردمی که
براي خدا و آنگاه که در زمین (یا کشور) اش مورد نافرمانی قرار گرفت و حقش ندیده و پایمال گشت برآشفتند، "... و نیز در
فرهنگ اصحاب پیامبر (ص) و کتبی که در شرححالشان بنگارش آمده آنهمه مدح و ثنا در حقشان صورت نمیگرفت آنهم پس از
موضعگیري خصمانه و تندي که در برابر عثمان داشته اند و شرکت مجدانه در سرنگونی و قتلش. حتی اگر از کسی کارهائی بسیار
کوچکتر و سهلتر از آنچه از انقلابیون و مخالفان عثمان در حق او سر زده در حق یک فرد عادي از مسلمانان سر بزند جنایتی
بخشایش ناپذیر شمرده میشود و گناهی ناموجه وعذر ناپذیر، و مرتکب آن به سیاهچال خواري و بیقدري و محکومیت فرو میافتدو
صفحه 9 از 190
هیچ احترام و قدري برایش نمیماند وهیچکس او را به چیزي نمیشمارد، ولی می بینیم در مورد کسانی که علیه عثمان شوریده اند
چنین نشده بلکه عزتو قدر و شکوهشان را حفظ کرده اند.
دومین مطلبی که از این روایات تاریخیاستنباط میگردد این است که عثمان جرمهائی مرتکب شده بود و مسلمانان آنها را مورد
انتقاد و نکوهش قرار داده نهی از منکر میکرده اند و او خودش اعتراف به ارتکاب آنها کرده و این که جرم و خلاف قانون اسلام و
گناه است. بهمین ملاحظه توبه هم مینموده و قول میداده که از جرائم و تخلفات دست بکشد، و چیزي نمیگذشته که توبه اش را
میشکسته و دوباره خلافکاریش را از سر میگرفته است. نمیدانم در کدامیک از دو حال راست میگفته و طبق اراده و قصدش عمل
میکرده است؟ آیا در آنحال که اقرار به ارتکاب خلافکاري و بدعت مینموده و اظهار توبه میکرده است یا آنگاه که مروان او را
بازیچه ساخته وامیداشته اند تا به منبر بالا رفته بگوید: اینجماعت از مصریان، خبرهائی از امام و زمامدارشان به آنها رسیده
[ [ صفحه 7
بود ولی وقتی فهمیدند نادرست و بی اساس بوده به دیارشان بازگشتند؟
سومین مطلبی که به دست میاید این استکه او پیمانها و تعهدنامه هاي موکد وو ضمانتدار بسته دائر بر این که دست از رویه خلاف
اسلامش برداشته و آنچه را مورد انتقاد و نهی قرار داده اند ترك نماید، و این تعهدات در فرمانهائی که به استانهاي مختلف نوشته و
بدست شورشیان سپرده بدست آمده است، و این هنگامی و در شرائطیبوده که استانها و شهرهاي کشور چنانکه امیرالمومنین علی
(ع) فرموده برآشفته اند، و سپس این تعهدات و پیمان نامه ها را نقض کرده و عملا زیر پا نهاده است، پیمانهائیرا که اجرایش را از
طرف او و در برابر مردم و مخالفان و شخصیتهائی چون مولا علی بن ابیطالب (ع) و محمد بن مسلمه صحابی عظیم الشان تضمین
کرده اند و جمعی بسیار از اصحاب پیامبر (ص) بعنوان شاهد امضایش نموده اند. بنابراین، عثمانبا نقض پیمانهائی که در این
خصوص بسته نشان داده است که ایفاي به عهد و پیمان و انجام التزامات و تعهدات را واجب نمیدانسته و تضمین و کفالت را
حرمت نمیداشته و براي شخصیتهائی که در برابر مردم ضامن او میشده اند تا از آتش خشم و کیفر خلق برهانندش ومجالی براي
بازگشت به قانون اسلام برایش فراهم آورند احترام و مقامی قائل نبوده است و نقض عهد را گناه و جرم و حرام نمیشمرده است، و
شاید براي همه این جنایات و رسوائیها بهانه و توجیهو تاویلی ساخته بوده است. در هر صورت، شک نیست که مسلمانان و در طلیعه
آنان اصحاب " عادل و راسترو " آن بهانه و توجیهات و تاویلات را به چیزي نشمرده و اعتنائی بان ننموده اند و به کار خوددر باز
آوردن حال حاکم و حکومت و جامعه به سامان اسلام آنقدر استمرار بخشیده اند تا به مقصود حقشان رسیده اند.
مطلب چهارم این که در عهدنامه اي که در محاصره اول نوشته ملتزم گشته که به قرآن و سنت عمل کند و دستاز آنچه تا آنوقت
مرتکب گشته بردارد و با این کار به مخالفت و معارضه کسانی که از بدعتها و خلافکاریهاش ناراحت و خشمگین بوده اند خاتمه
دهد. همین التزام با مضمونی که در عهد نامه دارد میرساند که وي پیش از آن
[ [ صفحه 8
در حکومت و اداره از قرآن و سنت منحرف بوده است. و در پستی هر حاکم همین بس که در کارش از قرآن و سنت منحرف و بر
کنار گشته باشد.
پنجم این که مطرود پسر مطرود، یا چنانکه پیامبر راسترو و پاك فرموده: قورباغه پسر قورباغه، و ملعون ملعونزاده، مروان بن حکم
صفحه 10 از 190
آنقدر در روحیه عثمان نفوذ داشته و وي چندان تحت تاثیر آن بوده که مروان بقول مولا امیرالمومنین (ع) دین و عقل عثمان را
ربوده و دزدیده و او را بصورت شترمهار گشته اي درآورده و به هر سوي کهخواسته کشانده است، و منجمله بارها به نقض عهد
واداشته و به زیر پا نهادن تعهدات موکد و تضمین دار، و با این عمل او را به پرتگاه گمراهی وگناه در انداخته است.
از عثمان شگفتباید بود که چطور گوش هوش به وسوسه چنین موجود پلیدي سپرده و عنان خویش به دست مروانی داده که
میدانسته ذره اي از دین و ایمان بهره ندارد و نه از راستگوئی و امانت، و باز میدانسته که همه بدبختی ها را او و دار و دسته اش بر
سر او درآورده اند و کارش را به آنجا کشانده اند، و یقین داشته که او را به چاه مشکلات وبحران در انداخته و بیرونش نمیاورند،
اینها همه را میدانسته و در عین حالی که خود را در چنگال حوادث و بحران گرفتار میدیده و اجلش را نزدیک، باز گوش و
اختیارش را از چنگ مروانبیرون نکشیده تا آنچه باید بر سرش بیاید بر سرش آمده است.
شگفت تر اینکه عثمان با همه بی ارادگی و تاثیر پذیریش بهیچوجه تحت تاثیر نصیحتها و راهنمائی هاي حکیمانه مولا امیر
المومنین (ع) و عده کثیري از اصحاب راسترو و پاکدامن - که با تمامقدرتشان در هدایت و ارشادش میکوشیده اند - قرار نگرفته و
استدلالات محکم و راهنمائیهاي مشفقانه آنان را نشنیده گرفته است، با این که میدانسته آنان دلسوز او هستند و در ارشادش پا از
وظیفه امر بمعروف و نهیاز منکر فرا نمینهند و جز خیر و صلاحاو و امت نمیخواهند و او را بکاري دعوت میکنند که متضمن نجات
او و سعادت امت اسلامی است.
[ [ صفحه 9
درباره مدت محاصره
نکته اي که در میان روایات تاریخی جلب نظر میکند اختلافیاست که در مدت محاصره بنظر میرسد، این اختلاف در ظاهر معنی
روایات تاریخی است، و با دقت لازم دانسته میشود که هر یک به جنبه اي از حقیقت اشاره دارند، و میتوان میانشان وفق داده و زمان
حقیقی محاصره را بطور تقریب دریافت.
واقدي مینویسد: او را 49 روز در محاصره داشتند. زبیر میگوید: او را دو ماه و بیست روز درمحاصره داشتند. یا بروایتی دیگر: او را
چهل شب در محاصره داشتند. ابنکثیر مینویسد: محاصره بیش از یکماه طول کشید، و گفته اند بیش از چهل و چند روز. شعبی
میگوید: مدت محاصره 22 شب بوده است. بموجب یکی از روایات طبري مدت محاصره 40 شب بوده و از وقتی که (انقلابیون
استانها) بهمدینه آمده اند تا کشته شدن عثمان 70 شب بوده است. در بعضی روایات آمده که عثمان را 20 روز پس از ماجراي
جهجاه (که قبلا نقل شد) به محاصره درآورده اند. و از اینگونه روایات.ممکن است هر یک از این روایات به قسمتی از مدت دو
محاصره یا مدت یکی از آن دو اشاره داشته باشد یا مبدا محاصره را وقتی گرفته باشد که انقلابیون به مدینه رسیده و در اطرافخانه
عثمان اردو زده و جمع شده اند یا آغاز محاصره را هنگامی گرفته باشد که او را در فشار گذاشته و عرصه را بر او تنگ نموده اند یا
آنگاه که از ورود آب به خانه اش جلو گرفته اند یاآن زمان که از آمد و شد مردم به خانهاش جلوگیري کرده اند، یا مبدا محاصره
را وقتی شمرده اند که مخالفاناستانها به مدینه آمده اند یا زمانی که مردم مدینه به گرد خانه عثمان بایشان پیوسته اند. بدینسان
میتوان آن روایات را با هم جمع کرده وفق داده و ترتیب زمانی حوادث مهمی را کهبا اجتماع مردم علیه عثمان و قتل وي ملازمه
داشته بدست آورد.
صفحه 11 از 190
نامه هایی که عثمان در دوره محاصره نوشته است
اشاره
طبري مینویسد ": علت این که مردم مصر بعد از روانه شدن بسوي دیارشان
[ [ صفحه 10
به مدینه و بطرف عثمان بازگشتنداین بود که به نوکر عثمان برخوردند که بر شتري از آن او سوار بود و نامهاي براي استاندار مصر
همراه داشت باین مضمون که عده اياز آنان را بکشدو جمعی را به دار آویزد. وقتی پیش عثمان آمدند پرسیدند: این نوکر تو
است؟ گفت: بله، نوکر من است، امابی اطلاع من براه افتاده است. پرسیدند: شتر تو است؟ گفت: آنرا بی اجازه ام برگرفته است.
گفتند: مهر تو است؟ گفت: آنرا بپاي نامه زده اند.
عبد الرحمن بن عدیس هنگامیکه مصریان به مدینه برگشتند چنین سرده است: از بلبیس (شهري در ده فرسخی قاهره از سوي شام)
و آبادیهايمصر توده هاي انبوهی از مردم روي آورده اند و همه خواستار و در پی اینهستند که حق خدا را (و حقی را که بموجب
قانون خدا دارند) از ولید بگیرند.
و از عثمان و از سعید خدایاما را در حالی باز گردان که حق خویش گرفته و به مقصود رسیده باشیم.
عثمان چون دید که چه بر سرش آمده و چگونه مردم از هر سو بر او شوریده و همداستان گشته اند به معاویه بن ابی سفیان که در
شام بود چنین نوشت:
بسمالله الرحمن الرحیم
پس از سپاس و ستایش پروردگار... مردم مدینه کافر گشته اند و سر از فرمانم پیچیدهو پیمان بیعت را گسسته اند. بنابراین هر که از
جنگجویان شامی که نزد تو هست بر هر ستوري که یافت میشود به سوي من روانه ساز. وقتی نامه به دست معاویه رسید آنرا
نگاهداشت و مایل نبود با اصحاب پیامبر خدا (ص) - که میدانست علیه عثمان همداستانند مخالفت نماید. عثمان چون دید معاویه
تاخیر میکند بهیزید بن اسد بن کرز و به مردم شام نامه فرستاده آنها را به یاري خویش برانگیخت و حق خویش را بیادشان داد واز
خلفا یاد کرد و از دستوراتی
[ [ صفحه 11
که خدا درباره اطاعت از فرمانروایان و خیرخواهی آنان بوده است، و به آنها وعده داده که اطرافیان خود را فقط از آنها و نه ازدیگر
اقوام و بلاد انتخاب خواهد کرد و سربازان را نیز از ایشان برخواهد گزید، همچنین خوبیهائی را که بر آنها کرده بود شرح داد و در
آخر نوشتکه اگر کمک میکنید خیلی عجله نمائید زیرا که مخالفانم سخت گرفته اند و درانجام کار خویش عجله دارند.
چون نامه عثمان در اجتماع آنان برخوانده گشت یزید بن اسد بن کرز بجلی برخاستهپس از سپاس و ستایش خداوند از عثمان یاد
کرد و حقی را که بر گردن آنان داشت مهم و عظیم شمرد و آنان را به یاري او برانگیخت و گفت براي حمایتش بطرف مدینه
روانه شوند. عده کثیري از نظر و دستورش پیروي نموده همراهش به یاري عثمان شتافتند. اما وقتی به "وادي القري (" در راه شام به
صفحه 12 از 190
مدینه و از توابع مدینه) رسیدند خبررسید که عثمان - رضی الله عنه - کشتهشده است، پس برگشتند ".
بلاذري از قول شعبی مینویسد ": عثمان به معاویه نوشت که برایم کمک بفرست. معاویه چهار هزار نفر را با یزید بن اسد بن کریز
بجلی به کمکش فرستاد. مردم خبر قتل عثمان را به او آوردند، ناچار از میان راه برگشت، و گفت:اگر به مدینه میرسیدم و عثمان
زنده میبود هیچ آدم بالغی را زنده نمیگذاشتم، زیرا کسی که از دفاع خودداري نماید در طراز قاتل است.
نامه عثمان به اهالی شام
ابن قتیبه مینویسد ": به اهالی شام عموما و بهمعاویه و اهالی دمشق مخصوصا نامه اي بدین مضمون نگاشت:
پس از سپاس و ستایش پروردگار... من در میان مردمی هستم که در میانشان دیر پائیدهام، و براي کشتنم شتاب میورزند، و مرا مخیر
کرده اند بین این که مرا برستوري بنشانند (و تبعید کنند) یا خلعت (خلافت) را که خدا بر تنم آراسته از پیکر خویش فرو اندازم یا
بخاطر آنها که بخطا کشته ام قصاص شومدر حالیکه هر که متصدي حکومت باشد گاه بدرستی عمل میکند و گاه حکمی بخطا از
او سر میزند. بنابراین
[ [ صفحه 12
بدادم برسید، بدادم برسید. ج منفرمانروائی ندارید. پس عجله کنید، و عجله کن اي معاویه و خودت را برسانو بدادم برس و
میدانم که بدادم نخواهی رسید "
نامه اش به اهالی بصره
به عبد الله بن عامر مینویسد: اهالیبصره را نزد من روانه ساز... (عین نامه اي که به اهالی شام نوشته است). عبد الله بن عامر مردم را
جمع کرده نامه عثمان را برخواند. سخنورانی از اهالی بصره برخاسته او را بکمک عثمان فرا خواندند و برانگیختند، از آنجمله
مجاشع بن مسعود سلمی که نخستین سخنران بود و در آنوقت رئیس قبیله قیس در بصره بود. همچنین قیس بن هیثم سلمی به نطق
ایستاده مردم را تشویق کرد که به کمکعثمان بشتابند. پس مردم بشتاب براي حمایت عثمان و حرکت به سوي مدینه برخاستند.
عبد الله عامر، بر ایشانمجاشع بن مسعود را فرمانده ساخت و اوآنان را ببرد تا به ربذه رسید، و درآنجا و هنگامی که طلیعه آنان به"
صرار " از توابع مدینه رسیده بود خبرقتل عثمان به ایشان رسید.
بلاذري مینویسد ": عثمان بن عبد الله بن عامر بن کریز، و معاویه بن ابی سفیان نامه نوشته بانها اطلاع داده که جماعتی تجاوز کار از
اهالی عراق ومصر و مدینه بدور خانه اش گرد آمده اند و ادعا میکنند که به هیچ چیز راضی نمیشوند مگر قتلش یا این که جامه اي
را که خدا بر تنش آراسته فرواندازد. و بانها دستور داد بکمکش بشتابند و مردانی مددکار و دلیر و خردمند را به یاري او بفرستند
شاید خدا بمددشان بلادي بدخواهان را از اوبگردانند. قاصدي که پیش عبد الله بنعامر فرستاد جبیر بن مطعم بود و آن که نزد
معاویه فرستاد مسور بن مخرمه زهري. عبد الله بن عامر، مجاشع بن مسعود سلمی را با پانصد مرد جنگی به یاري عثمان فرستاد و بهر
یک از آنها پانصد درهم پول داد. از کسانی که درجمله آن پانصد نفر بودند زفر بن حارثبود در راس یکصد نفر. معاویه هزار
سوار جنگی زیر فرمان حبیب بن مسلمه فهري به یاري عثمان فرستاد، و حبیب طلیعه نیروي خود را تحت فرمان یزید بن اسد بجلی -
جد خالد بن عبد الله بن یزید قسري - پیشاپیش روانه ساخت.خبر به مصریان و دیگر کسانی که در محاصره عثمان
صفحه 13 از 190
[ [ صفحه 13
شرکت داشتند رسید که عثمان بن عبد الله بن عامر ومعاویه چه نوشته است. در نتیجه بر عثمان سخت تر گرفته عرصه را بر او تنگ
آوردند و در کشتنش شتاب بخرج دادند ".
نامه اش به مردم استانها و شهرستانها
طبري و دیگر مورخان مینویسند ": عثمان در نامه هایش به اهالی شهرستانها از آنها استمداد کرد و نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
پس از سپاس و ستایش پروردگار... خدايعز و جل محمد را براستی و با آئین راستین بمثابه بشارت دهده و بر حذر دارنده فرستاد
تا پیام و اوامر خدا را به خلق رسانید و در حالی درگذشت که رسالتش را بپایان رسانده بود و ازخویشتن کتاب خدا را بر جاي نهاده
که در آن حلال و حرام و اموري که مقدر گشته بیان شده است اموري که بندگان (خدا) خوش میدارند و ناخوش. آنگاهابوبکر -
رضی الله عنه - جانشین گشت و عمر رضی الله عنه. بعد من بدون اینکه اطلاع داشته یا تقاضا کرده باشم بعضویت شورا تعیین گشتم
و این در حضور امت و در برابرش بود. سپس باتفاق آراي اعضاي شورا و در حضور همه شان و در برابر مردم بدون این کهتقاضا
کنم یا دوستی و محبتی در آن تاثیر داشته باشد به خلافت برداشته شدم. مردم را بروشی اداره کردم که مورد قبولشان بود و آنرا
منکر نمیشمردند. و در حکومت، تابع (قوانین و اصول اسلام یا اصحاب) بودمنه آن که دیگران را به تبعیت خویش درآورم، پیرو
احکام اسلامی بودم نه بدعت گذار. راه جوي بودم نه اینکه خود را بزور چنان بنمایم. تا آنگاه که کارها بانجام رسید و بدخواهی و
بدکاري در متصفاتش به جنبش درآمد بدون این که جرمی مرتکب شده یا خلافینموده باشم کینه ها و خواستهاي ناروامتوجه من
گشت البته باستثناي امضاي آن نامه که مرا متهم به نوشتنش میکنند. اینها بدنبال مقصودي دیگرندو بظاهر چیز دیگري را عنوان
میسازند وهیچ دلیل و مستمسکی هم ندارند. کارهائی را انتقاد میکنند که خودشان قبلا بان رضایت داده اند و کارهائی دیگر را که
[ [ صفحه 14
بشهادت مردم مدینهجز بهمان گونه که من عمل میکنم مصلحتنیست که عمل شود. من در برابر این انتقادات سالهاست صبر و
شکیبائی نموده ام و همینطور تماشا میکنم و میشنوم و عکس العملی نشان نمیدهم. بر اثر آن، گستاخیشان زیادتر شده و عصیان
آنها در برابر خدا به جائی رسیده که بر من - که در پناه و همسایگی پیامبر خدا (ص) هستم و در حریم و منطقه امان و در سرزمین
هجرت - یورش آورده اند. بدینسان آنها قبائل مشرك و جنگجوئی را میمانند که در جنگ معروف احزاب به ما یورش آوردند یا
آنها را که در احد به ما حمله ور گشتند، و تنها فرقشان با آنها اظهارت زبانی ایشان است. بنابراین هر کس میتواند خودش را به من
برساند بسرعت به من بپیوندد.
وقتی نامه به مردم شهرستانها رسید باهر وسیله و ستوري که در اختیار داشتند براي یاري عثمان بسوي او شتافتند. معاویه، حبیب بن
مسلمه فهري را بسیح کرد و عبد الله بن سعد، معاویه بن خدیج را و از اهالی کوفهقعقاع بن عمرو رهسپار گشت "...
نامه اش به اهالی مکه و حجگزاران سال سی و پنجم هجري
ابن قتیبه مینویسد: عثمان نامه اي نوشته توسط نافع بن طریف براي اهالی مکه و کسانی که در اجتماعحج حضور داشتند فرستاد و
صفحه 14 از 190
در آن استمداد نمود. نافع روز عرفه به مکه رسید و در حالی که عبد الله بن عباس - که از طرف عثمان آنسال به سرپرستی حاجیان
منصوب گشته بود - مشغول نطق براي مردم بود. پس نافع برخاسته نامه را بدین شرح براي آنان خواند:
بسم الله الرحمن الرحیم
از بنده خدا عثمان امیر المومنین به مسلمانانی که در مراسم حج حضور یافته اند: پس از سپاس و ستایش پروردگار... من در حالی
این نامه را براي شما مینویسم که در محاصره ام و از آب چاه قصر (خلافت) استفاده میکنم و غذا از ترس این که ذخیره غذائیم تمام
شده خود و همراهانم از گرسنگی بمیریم باندازه کافی نمی خورم،و در حالی که مرا به توبه نمی خوانند تا پذیرفته و توبه کنم، و نه
دلیل و استدلال مرا
[ [ صفحه 15
حاضرند بشنوند تا زبان به استدلال گشایم. بنابراین هر کسی را که نامه ام را دریافت میدارد به خدا قسم میدهم که بیاید بدادم
برسد و حق مرا بگیرد و نگذارد به من ظلم و کار باطلو ناروا روا دارند.
آنگاه عبد الله بن عباس که نطقش را براي قرائت نامه عثمان قطع کرده بود، به نطقش ادامه داد و هیچ اشاره اي به نامه عثمان و
استمدادش ننمود ".
این نامه اي است از عثمان به کسانی که در مراسم حج سال 35 هجري حضور داشته اند، و میتوان باور داشت که نامه او است. نامه
دیگري خطاب به حاجیان وجود داردمنسوب به عثمان که متضمن آیات حکمت آمیز و پند و اندرزهاي خیرخواهانه است و آثار
پارسائی و خداترسی و پایبندي به دین از مضمونش می درخشد ومینماید که نویسنده اش سخت دلبسته پیروي از قرآن و سنت و
اجراي آن است و قدم جاي قدم دو خلیفه پیشین میگذارد. مفاد این نامه با روحیات ورویه عثمان سازگاري ندارد و نمیاید به این
که او نوشته باشد. این نامه را طبري در تاریخش ثبت کرد و دکتر طهحسین از معانی مترقی و جملات دلپسند و ترتیب جالب و
مطالب گرانقدرش خوشش آمده تا در ضمیمه کتاب " الفتنه الکبري " آورده است و دیگر نیندیشیدهو توجه ننموده است که سند
تاریخی ایننامه منسوب به عثمان روایتی است از قول ابن ابی سبره قرشی عامري مدنی، و تنها کسی که از این نامه عثمان خبرداده
همین شخص است و او جاعل و دروغسازي تر دست و پیشینه دار است کهدر جلد پنجم " الغدیر " در ردیف جاعلان و روایتسازان
از او یاد کردیمو او را معرفی نمودیم. واقدي دربارهاو میگوید: زیاد روایت میکند و سخنشحجت نیست، صالح بن احمد از قول
پدرش میگوید: او روایت جعل میکرده است. عبد الله بن احمد از قول پدرش میگوید: او چیزي نیست، روایت جعل میکرده ودروغ
میساخته است. ابن معین میگوید: روایاتش ارزشی ندارد، و روایاتش سست است. ابن الدینی میگوید: در حدیث ضعیف (و کم
اعتماد) بوده است. و هم او دیگر بار میگوید: زشت روایت بوده است. جوزجانی میگوید: روایاتش
[ [ صفحه 16
را سست و غیر قابل اعتماد شمرده اند. بخاري میگوید: ضعیف (و کم اعتماد) است. و دیگر بار میگوید: زشت روایت است. نسائی
میگوید: روایاتش متروك و غیر قابل اعتنا است. ابن عدي میگوید: همه آنچه روایت کرده درست بخاطر سپرده نشده است و او در
شمار کسانی است که حدیث و روایت جعل میکنند. ابن حبان میگوید: از کسانی است که روایات جعلی را از قول افراد معتمد و
موثق نقل میکنند، و نمیتوان به روایاتش استدلال و استناد کرد. حاکم نیشابوري میگوید: او روایات جعلی و ساختگی را به اشخاص
صفحه 15 از 190
موثق نسبت میدهد
نگاهی به نامه هاي عثمان
این نامه هاچیزهائی در بر دارد که براي برانگیختن عواطف مسلمانان و عکس العمل آنان علیه نویسنده اش کفایت میکند، و اگر
کسی هیچ سوء سابقه اي نداشته و فقط همین چیزها را نوشته باشد مسلمانان علیه او خواهند شورید و تا او را به کیفر مناسب و مسلم
نرسانند از پا نخواهند نشست. از نوشته هایش یکی این حرف است درباره مهاجران و انصار - که مردم مدینه را تشکیل میدادند ":
مردم مدینه کافر گشته اند و سر از فرمانم پیچیده و پیمان بیعت را گسسته اند ".
و این حرفش درباره ایشان:
"آنها قبائل مشرك و جنگجوئی را میمانند که در جنگمعروف احزاب به ما یورش آوردند یا آنها را که در احد به ما حمله ور
گشتند ".
مقصودش مهاجران و انصار است اصحاب پیامبر اکرم (ص) که همه اهل سنت متفقند بر این که آنان اشخاصی عادل و راسترو بوده
اند، و چندان در این نظر اصرار ورزیده و فرارفته اند که بیش از آن امکان ندارد،و تا امروز به هر سخنی که از اصحاب پیامبر (ص)
رسیده باشد استناد و استشهاد و استدلال میکنند و هر سخن وعمل ایشان را در مسائل و احکام دینی حجت میشمارند و در آن طراز
و پایه میدانند که سنت
[ [ صفحه 17
پیامبر خدا (ص) هست. این اعتماد و اتکا از آنجهت است که به ایمان ایشان باور داشته و از عدالت و راستروي آنان کاملا مطمئن
هستند و معتقدند که هر قدمی برداشته اند در پرتو هدایتی بوده است که از روش مسلم پیامبر گرامی تابیده است و درست در همان
راهپیامبر (ص) رفته اند و هر چه انجامداده اند باستناد گفتار و کردار آن حضرت بوده است. حال آیا براي کسی کهچنین ایمان و
عقیده اي درباره اصحاب پیامبر (ص) دارد ناگوارتر و گران تر از این چیزي هست که به آنان چنین دشنامی بدهند و چنین تهمتی
بزنند و بگویند آنان مثل قبائل مشرك و جنگجوئی هستند که به اسلام و پیامبرشحمله آوردند، و آنان کافر گشته اند؟ آیا چیزي
هست که بیش از این حرمت وشکوه آنان را بیالاید و براي ایشان اهانت آورتر از این باشد؟ کسانی که چنین عقیده اي درباره
اصحاب پیامبر (ص) دارند اگر از این حرفها و ناسزاهاي عثمان بخشم نیایند و بر او نیاشوبند باید گفت عاطفه و احساس دینی
ندارند و از حماسه اسلامی بی بهره اند و ذره اي شهامت اصولی و غیرت و حس دفاع از حق و حقیقت در وجودشان نیست و از
خیلی ارزندگی ها وارزنده ها تهیدست و بی نصیبند. بهمین سبب بود که اصحاب پیامبر (ص)وقتی از این نامه ها عثمان اطلاع
یافتند بر مخالفت و ضدیت خویش افزودند و عرصه را بر او تنگ ساختند.
وانگهی در نامه اش شکایت از این دارد که مهاجران و انصار - که همان مردم مدینه اند - سر از فرمانش پیچیده اند. در حالیکه
میدانیم مسلمانان فقط موظفند گذشته از خدا و پیامبر، از امامی فرمان برند که به قرآن و سنت رفتار میکند. و کسانی کهبر عثمان
شوریده و همداستان شده بودند و همه اصحاب اتفاق نظر داشتند در این که عثمان مطابق قرآن و سنت عمل نمیکند و از آنها
منحرف گشته است. در اینصورت موظف به چه فرمانبرداريیی بوده اند؟ و شکایت از کدام نافرمانبرداري دارد.
همچنین دم از نقض بیعتشان میزند. در حالیکه بیعت پیمانی دو جانبه است و هر جانب بموجبآن تعهداتی دارد که اگر از ایفاي
صفحه 16 از 190
آن خودداري نماید نمیتواند از طرف دیگر تقاضاي ایفاي تعهداتش را کند. اما وقتی عثمان تعهداتش را زیر پا گذاشتهو از
[ [ صفحه 18
عمل بموجب قرآن و سنت و روش دو خلیفه پیشین سرباز زده و منحرف گشته و با این کار عملا پیمان بیعتش را گسسته است
چگونه از مسلمانان میخواهد پیمان بیعتش را حرمت داشته و به تعهد خویش دائر بر فرمانبرداري از او پایبند بمانند؟ همه مخالفت و
کوششهاي مسلمانان و اصحاب این بوده که چرا او از قرآن و سنت منحرف گشته و آنهارا در عمل زیر پا نهاده یعنی نقض بیعت
کرده است. آنوقت عثمان پس از اینهمه سر و صدا وفعالیت وسیع سرتاسري کشور دم از این میزند که مسلمانان و نه او نقض بیعت
کرده اند.
بدنبال این ادعاي بی اساسو ناروا به بسیح لشکر و احضار واحدهاي نظامی استانها بر می خیزد تااصحاب پیامبر (ص) و توده هاي
مسلمانان غیرتمند را به خاك و خون بکشد. مسلمانان چون وضع را بدینگونهیافتند و دیدند که در معرض کشتار و غارت و آزارند
به چاره جوئی کمر بستند و پیش از این که بتواند جنایاتی را که در سر می پروراند عملیسازد کارش را ساختند. اصحاب چرا نباید
از تهمتهاي ناروا و زشتی که درنامه هایش به ایشان زده است برآشوبند؟ در حالیکه آنان مردانی هستند که بهیاري اسلام و پیامبر و
پیروانش برخاستند و مهاجران بیکس را پناه دادند و در نبرد با کفار بد اندیش و بدخواه فداکاري و جانبازي را به قهرمانی و فراتر از
قهرمانی رساندند تا پرچم پر افتخار اسلام برافراشته ماند و برافراشته تر گشت. با اینوصفدر نامه هاي عثمان و بقلمش به قبائل
جنگجو و مشرك و مهاجمان " خندق " و" واحد " تشبیه و تمثیل میشوند، و اینتشبیهی سخت نکوهیده و زشت و عجیب است
نکته دیگري که جالب توجه میباشد تذبذب و دو روئی عثمان در کار توبه وبازگشت به رویه اصیل اسلامی است، توبه اي که
بالاي منبر و در مسجد پیامبر (ص) و در برابر اصحاب و اجتماع عظیم مردم مدینه بزبان آورد وبعد در پیمان نامه اي ثبت کرد که
جمعی از معاریف کشور و در راس آنان مولا امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع) بر آن شهادت داده و گواه آن شدندو این اظهار
توبه ها را - چنانکه قبلا شرح داده ایم - به شهرستانها و استانهاي کشور فرستاد و به اطلاع اهالی آن سامان رسانید. در تمام
[ [ صفحه 19
این اظهار توبه ها اعتراف میکندکه خطا کرده و از قرآن و سنت انحراف جسته و قول میدهد که به رویه اسلامی و عمل به قرآن و
سنت باز آید، و بازچیزي نگذشته توبه خویش می شکند و خلافکاریهاي سابق را ادامه میدهد و هیچ از انتصابات نکوهیده و
ناروائی که قول داده بود اصلاح کند یا اوضاع و احوال ناگوار و نامشروع را تغییر نمیدهد و دست به ترکیب آن نمیزند. به خطا و
انحراف خویش اقرار مینماید و عهد می بندد که از آن دست بشوید و به راه راست طراز اداره اسلامی گرایدولی بزودي توبه می
شکند و تعهدات مکتوب خویش را پایمال میکند. چرا چنین میکند؟ باین گمان که اگر به استانداران و همدستان خود که لشکرها
زیر فرمان دارند دستور دهد بیدرنگ واحدهاي نظامی بسیاري را به مدینه سرازیر خواهند کرد تا بوسیله آنها مخالفان و همانها را
که در برابرشان توبه کرده و تعهد سپرده از دم تیغ بگذارند. بهمین منظور در دستورات کتبی خویش به استانداران و مردم بلادهیچ
سخن از انحرافاتش نمیگوید و وجودآن را انکار مینماید، مثلا در نامه اش به اهالی مکه میگوید: مرا به توبه دعوت نمیکنند تا توبه
نمایم و نه دلیل و استدلالم را حاضرند گوش کنند تا استدلال نمایم و حجت آورم.
از جانب اهالی مدینه به او باید گفت: تو را اي خلیفه مگر به توبه دعوت نکردند و مگر در برابر همه بارها توبه ننمودي؟ توبه
صفحه 17 از 190
کردي، ولی دیدندبر سر پیمان و قرارت نیستی و پی در پی توبه می شکنی و هر دم بوقلمون وار رنگ عوض میکنی، و دیدند که از
انحرافات و بدعتهایت دست بردار نیستیو می خواهی آنقدر این دست آن دست کنیو معطل نمائی تا لشکرهایت در رسند و خون
خلق را بریزند و شهر و دیار اسلام را ویران کنند و می خواهی مدینه پیامبر (ص) و اهالی آن را کهیاران پیامبرند و مجاهد و
انصاري به تسلط نظامی دژخیمانی چون یزید بن کرزبسپاري که میگوید: اگر بمدینه میرسیدم و عثمان زنده میبود هیچ آدم بالغی را
زنده نمیگذاشتم...
آن جماعت، نیت سوء ترا و بدخواهی ترا نسبت به خویش دریافتند و میدانستند که مروان - چنانکه مولاي متقیان فرموده ترا از راه
راست دین بدر بردهو
[ [ صفحه 20
از تو جز بدین صورت راضی نگشته که دین و عقلت را از تو بگیرد و میدانستند که تو آلت دست مروان و باند تبهکار اموي هستی
و شتري را میمانی که بهر جا بخواهند میکشند و می رانند. پس براي دفاع از خویشتن واز دین و جامعه اسلامی و پیش از این که
فرصت پیدا کنی قصد سوء خود را عملی نمائی دست بکار شدند و آنچه خدامقدر ساخته بود بانجام رسید.
در اینجا بحث دیگري هم با عثمان داریم.از او می پرسیم: چه می پنداري و چه منظوري داري از این که مکرر میگوئی جامعه
خلافت را که خدا بر تنم آراستهاز تن بیرون نخواهم کرد و فرو نخواهمگذاشت؟ و این حرف را در گفتگوها و نطقها و نامه هایت
باین طرف و آنطرف تکرار میکنی و پیوسته نشخوارش مینمائی گوئی فرمول حکیمانه اي یافتهباشی که دین و دنیایت را آباد
مینماید تا مثل وردي بزبان داري و میترسی فراموشش کنی. تو فکر نکرده اي که ممکن است به حساب این حرف مثل همهحرفها
و کارهایت برسند و تو را به محاکمه بنشانند و مورد بازپرسی و مواخذه قرار دهند و قرار محکومیتت رابامضا رسانند. تو و دار و
دسته ات وطرفدارانت در برابر این سوال چه جوابی دارید بدهید که چه وقت خدا اینجامه - قباي خلافت - را بر تنت آراسته و
راست گردانیده است؟ حال آنکه میدانیم کسی که آن را بر تو پوشاند مرده است و پیش از مردن بمخالفت با تو برخاست و تو را
شایستهآن خلعت ندانست و خواست آنرا بر تنت بدراند و تو بهمین خاطر بر او پرخاش نمود و او را " منافق " شمردي، و اوتو را از
عدالت و شاید از چیزهاي دیگر خارج شمرد و با همین نظر وصیت کرد که تو بر او نماز نگزاري و به امیرالمومنین علی بن ابیطالب
(ع) گفت: تو شمشیرت را بردار و من هم شمشیرم را بر میگیرم زیرا عثمان بر خلاف تعهداتش عمل کرده است، و مردم را علیه تو
میشوراند و میگفت: پیش از این که به سلطنت ادامه دهد کارش را بسازید. و قسم خورد که هرگز
[ [ صفحه 21
با تو حرف نزند، و تو در بیماریش وقتی بدیدنش رفتی روي از تو بدیوار گردانید و هیچ با تو نگفت، و تا واپسین دم زندگی با تو
قهر و در حال متارکه بود و سایر اعضاي شورا رویه او را با تو داشتند و همه مخالفت تو گشتند.
وانگهی اگر پیرو ابوبکر و عمر باشیم و کار آندو را ملاك و میزان قرار دهیم باید تصورمان این باشد که تعیین خلیفه براي خداوند
واجب نیست بلکه خدا تعیین خلیفه را به امت واگذاشته تا هر که را خواست انتخاب نماید، البته با چنین تصوري تعالیم و فرمایش
الهی را ندیده گرفتهایم آنجا که میفرماید: پروردگارت آنچه را بخواهد می آفریند و انتخاب مینماید و آنان در این موارد اختیار و
حق انتخاب ندارند. براي هیچ مرد وزن مومنی در مواردي که خدا و پیامبرشفرمانی صادر میکنند حق اختیار و انتخاب نیست. و نیز
صفحه 18 از 190
دستورات و نظریات پیامبر اکرم را - که بسیاري از آنها در مجلدات سابق آورده شد نشنیده گرفته ایم. در اینصورت تو ايعثمان
شاید می پنداري آنچه عده اي انتخاب و اختیار کرده اند مورد تاییدو تصدیق خداوند متعال قرار گرفته است؟ مگر خداي حکیم و
قادر نمیتوانست خود تکلیف مسلمانان را روشن نموده و امام و جانشینی براي پیامبر (ص) تعیین نماید، یا به آراء بلهوسانه ومختلف
و متناقض مردم احتیاج داشت تا بر آنها صحه بگذارد؟ تو باین اعتبارانتصاب خویش را به حکومت به " خلعت الهی " تشبیه نموده
و به خدا نسبت میدهی که می پنداري خدا بر کار دار ودسته اي که تو را به حکومت برداشت صحهگذاشته است، و خود از تعیین
خلیفه عاجز بوده است؟ و این پنداري زشت و نابخردانه است. بالاخره از بیچارگی و بی جوابی خواهی گفت: جامه اي را که خدا
بر تنم آراسته بدر نخواهم کرد
بهر حال، ما را در برابر این جامه وقبائی که مدعی است بر تنش آراسته و آن که رشته و بافته است و کارگاهی کهدر آن بافته شده
به حیرت و شگفتی انداخته است.
[ [ صفحه 22
می بینیم نخستین حاکمی که پس از پیامبر اکرم (ص) پیدا شده " جامه خلافت " را با انتخابات غیر قانونی و ناقص و توام با زور و
خشونت بر تن میکند با انتخاباتی که مایه بدبختیهاي بسیار ومستمر گشته و روي تاریخ را سیاه کردهاست، و در حالی بر تن کرده
که بفرمایش مولاي متقیان - یقین داشته در میان امت کسی هست که رابطه اش با خلافت بسان رابطه اي است که محور آسیا با
آسیا دارد و داراي مقام شامخی است که هیچکس پرواز و وصول به اوج بلندش را نمیارد و سرچشمه آسمانییی است مایه و منبع
هر خیر و برکت و هدایتی، و بهنگام مرگش آن خلعت را به پسر خطاب پاس داده است، و این شگفت کاري است که هنوز زنده
است خلافت پس از خود را براي دیگري تشکیلمیدهد، و باین ترتیب دومی " خلعت خلافت " را بموجب وصیت حاکم قبلی بر
تن میکند و در حالی که بفرمایش مولايمتقیان یقین دارد در میان امت کسی هست که شایسته تر و برتر از اوست و بر تن تو اي
عثمان این قبا را عبد الرحمن بن عوف پوشاند در حالی که به علی (ع) میگفت: بیعت کن وگرنه گردنت را میزنم. و در آنوقت فقط
او شمشیر داشت و نه هیچکس دیگر، و بر اثر آن صحنه، علی (ع) خشمناك بیرون رفت و اعضاي شورا او را تعقیب کرده تهدید
نمودند که بیعت کن و اگر بیعت نکنی علیه تو جهاد (و جنگ) خواهیم کرد، پس کدامیک از این " جامه هاي خلافت " بافته الهی
است و میتوان گفت هر که بر تن کرده به خلعتالهی آراسته گشته است؟
این بحث، بحثهاي طولانی و پیوسته اي را بدنبالدارد که به موضوعات گوناگون می کشد وبه مساله حکومت امویان و دیگران. و
شاید احتیاج نباشد که آنها را بمیان آوریم و شرح دهیم که چگونه بر مسند حکومت چنگ انداختند و آنرا غصب نمودند.
آري، خلافتی که میتوان خلعت الهی نامیدش آن است که خدا تعیین و عطا فرموده باشد و پیامبر اکرم (ص) آن تعیین را ابلاغ
نموده و باطلاع عموم رسانده باشد و همان است که پیامبر عظیم الشان در نخستین روز نشر رسالتش به اطلاع خلق رسانید
[ [ صفحه 23
وفرمود: فرمانروائی از آن خداوند است که بهر کس خواست تعلق میدهد. آن حکومت الهی است که از طریق نص و فرمایش خدا
و پیامبر (ص)برقرار میگردد و صاحب و متصدي آن هرگز خود را از آن خلع نمیکند و آن وظیفه خطیر را فرو نمیگذارد و نه
موجبی براي عزل وي پدید میاید. آن همان حکومتی است که در ردیف ولایت خدا و پیامبرش قرار گرفته است در آن آیه شریفه
صفحه 19 از 190
مبارکه میفرماید: ولی شمافقط خدا است و پیامبرش و کسانی که ایمان آوردند... و همان که خدا باتحققش دین را به کمال و
نعمت (یا نعمت عظماي دینش) را به اتمام رسانده است. این خلعت آرائی کجا و آن انتخابات کذائی کجا!
سلطه سیاسی ییکه با انتخابات بدست میاید یا با صحنه سازیهاي سیاسی یا غلبه و تسلط غصب و ایجاد میشود و در صورتی که منشا
مردمی داشته باشد و باراده مردمتشکیل و منحل گردد اختیاراتی است محدود و مربوط به حفظ مرزهاي کشور، تشکیل و اداره
محاکم و حل و فصل دعاوي حقوقی و جزائی، اجراي کیفر درمورد مثلا قاتل و سارق، و اینگونه امور اجرائی و اداري، چنانکه در
جلدهفتم بشرح آمد، متصدي چنین مقامی هرگز عهده دار وظائف پیشواي اعتقادي و اخلاقی نبوده و نقش تهذیبی و تربیتی ندارد
و متصدي تبلیغ احکام و تعالی روان و تهذیب اخلاق مردم و پرورش نسل برومند و آزاده و حق طلب یا تعلیم و تربیت ملکات
فاضله و کمک به تکامل انسانی نیست. عهده دار و موظف به اینها نیست چون از عهده آن بر نمیاید و صلاحیت تصدي و استعداد
آن را ندارد. بهمین جهت، کسانی که با راي مردم یا با دسته بندي و زد و بند سیاسی و حیله و زور به سلطه سیاسی رسیده اند فقط
توانسته اند عهده دار وظائف اداري و اجرائی شوند و همگی از صلاحیت اعتقادي و اخلاقی محروم و بی نصیب بوده اند، و این
حقیقت در مورد همه حکامی که بدون نص و حکم الهی به حکومت دست یافته اند مشهود و ثابت است.
[ [ صفحه 24
جنگ بر در خانه عثمان
ابن سعد از قول ابی حفصه - آزاد شده مروان بن حکم - مینویسد ":روز جنگ بر در خانه عثمان، مروان بن حکم پیش آمده سرود
رزمی خوانده میگفت: چه کسی به مبارزه من میاید؟عروه بن شییم بن بیاع لیثی به نبردش آمده شمشیري بر پس گردنش زد تا
بروي در غلتید. عبید بن رفاعه بن رافع باکاردي پیش آمد تا سر او را ببرد. مادر مروان که او را شیر داده بود یعنی فاطمه از قبیله
ثقیف که مادر بزرگ ابراهیم بن عربی فرماندار یمامه است - دویده به او گفت: اگر میخواستی او را بکشی کشتی، دیگر به
گوشتش چکار داري که میخواهی او را تکه تکه کنی؟ عبید بن رفاعه از او خجالت کشید و مروان را بهمان حال رهاکرد ".
از زبان عیاش بن عباس مینویسد ": شخصی که آنروز حضور داشته بمن میگفت: ابن بیاع را دیدم که به نبرد مروان بن حکم میرفت
و دو طرف قبایش را که زیر آن زره پوشیده بود بالا زده بود، و دیدم که ضربه اي به پس گردن مروان نواخت بطوریکه قسمت
بالاي گردنش قطع شد و بروي در غلتید. خواستند او را سر ببرند. گفته شد: گوشتش را پاره پاره میکنید؟ رهایش کردند ".
بلاذري از قول خالد بن حرب مینویسد ": روز قتل عثمان، بنی امیه به " ام حبیبه " پناه بردند. او خانواده عاص و خانواده ابی العاص
و خانواده اسید رادر کندو و دیگران را در جائی دیگر پنهان کرد. روزي معاویه به عمرو بن سعید که با تبختر و گردنفرازي راه
میرفت نگریسته گفت: پدر و مادرم فداي " ام حبیبه، " چقدر این خانواده را خوب میشناخت وقتی تو را در کندو مخفی کرد
مردم بطرف (خانه)عثمان رو آورده از خانه بنی حزم انصاري به خانه او درآمدند. در برابرشان سه تن از قریش بدفاع برخاستند: عبد
الله بن وهب، عبد الله بن
[ [ صفحه 25
صفحه 20 از 190
عوف بن سباق، و عبد الله بن عبد الرحمن بن عوام. عبد الله بن عبد الرحمن بن عوام میگفت: بندگان خدا قرآن میان ما و شما حاکم
و داور است (یا باشد). عبد الرحمنبن عبد الله جمحی در حالیکه این سرودرزمی را میخواند بر او حمله برد:
امروز با شمشیر بران باقیمانده کفار
و قبائل مشرك و جنگجوئی را که بر مسلمانان حمله ورد شدند می زنم با چنان ضربه هائی که انسان بی تردید و مصمم میزند
آیا تو ما را به قرآن دعوت میکنی؟
تو که قبلا آنرا بکناريانداخته بودي؟
بر او حمله برد و او را کشت. گروهی از مردم بر عبد الله بن وهب و عبد الله بن عوف بن سباق تاخته آنها را در کنار خانه عثمان
کشتند.
مالک اشتر آمد تا به عثمان رسید، و دید هیچکس پیش عثمان نیست.از برابر عثمان برگشت. مسلم بن کریب- از قبیله همدان - به
او گفت: مالکاشتر تو ما را دعوت به کشتن این شخص میکردي تا دعوتت را پذیرفتیم، و اینک تا به او نگریستی رو از او
برگردانیدي مالک به او گفت: ترا بجان پدرت ول کن مگر نمی بینی بی مدافع و بی وسیله است؟ داشت میرفت بدنبال کارش که
ناگاه ناتل - برده آزاد شده عثمان - گفت: اجلش رسیده این بخدا مالک اشتر است که کشور را بتمامی علیه امیرالمومنین (عثمان)
شورانده است. خدا بکشد مرا اگر او را نکشم این را بگفت و در پی مالک اشتر حمله آورد. عمرو بن عبید حارثی. از قبیله همدان
- داد زد که اشتر بپا یارو پشت سر تو است مالک اشتر روبرگرداند، ناتل را دید و او را با شمشیر زد تا دست چپش قطع شد، و به
عمرو بن عبید گفت که ناتل زخمی را دنبال کند و او نیز وي را تعقیب کرد و کشت.
مروان بن حکم درباره جنگ در اطراف خانه عثمان چنین سروده است:
[ [ صفحه 26
روز آن جنگ به جماعتم نگفتم: مدتی دفاع کنید
و نه گفتم زندگی را بر مرگ ترجیح دهید.
بلکه به آن جماعت گفتم: بجنگید
با شمشیرتان و نگذارید دست کسی به آن پیرمرد برسد
) ابو مخنف میگوید: مروان و جمعی با او مهیاي جنگ گشتند. عثمان آنانرا منع کرد، ولی نپذیرفتند و به کسانی که به خانه عثمان
درآمده بودند حمله بردند و آنها را بیرون کردند. عثمانرا از خانه بنی حزم زید انصاري سنگباران کردند و در آنحال داد میزدند:
ما نیستیم که تو را سنگباران می کنیم، این خدا است که تو را با سنگ میزند در جوابشان گفت:اگر خدا مرا با سنگ میزد به من
میخورد مغیره بن اخنس با شمشیر و رجزخواندن حمله کرد. رفاعه بن رافع در حالیکه سرود رزمی میخواند به حمله اوجواب داد و با
شمشیر بر سر او زد، او را کشت، گفته اند: یکی از افرادعادي مردم او را کشته است.
مروان بنحکم در حالیکه سرود جنگی میخواند به مردم حمله آورد و به چپ و راست شمشیرمیزد. حجاج بن غزیه به او حمله
کردهبا شمشیر بر گردنش نواخت ولی شمشیرش نبرید و مروان بر وي در غلتید. فاطمه انصاري دختر شریک - که مادر ابراهیم بن
عربی کنانی که عبد الملک بن مروان او را به فرمانداري یمامه گماشت و دایه مروان بود - ببالین مروان آمده دستور داد او را به
خانه اي که در آن بستري وجود داشت بردند.عامر بن بکیر کنانی که از مجاهدان بدر است به سعید بن عاص حمله برده باشمشیر بر
سرش کوفت و نائله دختر فرافصه ببالینش آمده او را به خانه اي درآورد و درب آنرا ببست".
صفحه 21 از 190
طبري از قول ابی حفصه - آزاده شده مروان بن حکم - مینویسد ": هنگامی که عثمان - رضی الله عنه - به محاصره افتاد بنی امیه
بیاري او مهیاي جنگ شدند، و مروان به خانه عثمان درآمد و من همراهش بودم. بخدا من بودم که آتش جنگ را
[ [ صفحه 27
میان مردم روشن کردم. از بالاي خانه مردي از قبیله اسلم را به تیر زدم و کشتم و او نیاراسلمی بود. بر اثر آن جنگ درگرفت. آنگاه
از فراز خانه پائین آمدم و مردم بر در خانه در حال زد و خورد بودند. بعد به عثمان پیغام دادند کهقاتلش را تسلیم ما کن، گفت:
بخدا قاتل او را نمیشناسم. پس همان شب کهشب جمعه بود چون آتش بر ما تافتند، و چون بامداد گشت متوجه ما شدند و اولین
کسی که رو آورد کنانه بن عتاب بود و بدستش مشعلی بر پشت بام خانه ما که از خانه خانواده " حزم " به اوراه داده بودند. بدنبال
او مشعلها که با نفت میسوخت سرازیر شد. ساعتی با آنها بر سر این که به چوب دست نیابند و نتوانند درهاي چوبین را آتشبزنند
جنگیدیم. بالاخره آتش در قسمتهاي چوبین افتاد. در این هنگام شنیدم که عثمان به یارانش میگفت: پساز آتش گرفتن چیزي باقی
نمانده است،و اینک چوبها آتش گرفته و آتش به درها گرفته. بنابراین هر که تاکنون موظف به اطاعت از من بود این وظیفه را از
دوشش برداشتم و باید به خانه خویش برود و به مروان گفت: بنشین و بیرون نرو. اما مروان نافرمانی کرد و گفت: بخدا نمیگذارم
کشته شوي و بهتو دست پیدا کنند. و من صدایش را میشنیدم. آنگاه مروان به طرف مردم رفت. باو گفتم: تو را تنها نمیگذارم. و
همراهش رفتم و بدفاع ازاو کمر بستم. ما گروهی اندك بودیم. مروان سرود جنگی میخواند.
ابوبکر بنحارث میگوید: پنداري همین الان است که به عبد الرحمن بن عدیس بلوي مینگرم که پشت خود را به مسجد پیامبراکرم
(ص) تکیه داده بود و عثمان درآنوقت در محاصره بود و مروان بمیدان آمده همنبرد می طلبید. عبد الرحمن بنعدیس به شخصی
که پسر عروه بود گفت برخیز و به نبرد این مرد برو. نوجوانی بلند بالا برخاسته بطرف مروان رفت و دامن زره خویش را بالا زده
ساق پایش را به مروان نمود تا بقصد ضربه زدن به آن حرکتی کرد و در همان لحظه پسر عروه ضربه اي به گردن مروان وارد
ساخت. پنداري همین حالا است که دیدم چرخی زد و در غلتید و
[ [ صفحه 28
عبید بن رفاعه زرقی بسوي او آمدتا او را سر ببرد... (تا آخر ماجرا همانطور که از ابن سعد نقل شد ").
از قول حسین بن عیسی بنقل از پدرش مینویسد ": چون سه روز از عید قربان سپري گشت دور خانه عثمان - رضیالله عنه - را
گرفتند، و او هیچ نپذیرفت جز این که بر حکومت بماند و بر رویه اش، و به لشکریان و نزدیکانش پیام داد تا گرد آمدند بعد، یکی
از اصحاب پیامبر (ص) بنام نیار بن عیاض که پیري سالخورده بود برخاسته عثمان را صدا زد. عثمان از فراز خانه اش نمایان گشت و
او را به خدا سوگند داد که آنان را دور سازد.در حالیکه نیار بن عیاض داشت جواب عثمان را میداد یکی از یاران عثمان او را به
تیر زد و کشت، و پنداشتند کسی که تیر انداخته کثیر بن صلت کنديبوده است. پس به عثمان گفتند: قاتلنیار بن عیاض را به ما
تسلیم کن تا او را بکیفر قتلی که کرده بکشیم. گفت: حاضر نیستم مردي را که بمن در حالیکه میخواهید مرا بکشید یاري
کردهبکشتن دهم. چون وضع را چنین دیدند به در خانه اش هجوم برده آنرا آتش زدند. مروان بن حکم از خانه عثمان با گروهی به
آنان حمله کرد و سعید بنعاص با گروهی دیگر حمله آورد و مغیرهبن اخنس ثقفی با گروهی دیگر. و جنگ شدیدي درگرفت.
آنچه باعث تسریع و تشدید جنگ گشت این بود که بایشان خبررسید نیروئی از اهالی بصره بیاري عثمان آمده و به " صرار " از
صفحه 22 از 190
توابع مدینه که یکشب راه با آن فاصله دارد رسیده و اهالی شام نیز بسوي مدینه رهسپار گشته اند. پس با آنان نبردي سخت بر در
خانه کردند. مغیره بن اخنس ثقفی در حالی که سرود جنگی میخواند به مردم حمله آورد و از این طرف عبد الله بن بدیل بن ورقاء
خزاعیدر حالیکه سرود رزمی میخواند بر او تاخت و او را کشت. رفاعه بن رافع انصاري به مروان حکم حمله برده با یکضربه او را
در غلتاند و چون می پنداشت او را کشته است دست از او کشید. عبد الله بن زبیر چندین زخم برداشت. جماعت مدافعان عثمان
درهمشکستند و به کاخ پناه برده بر درآن سنگر گرفتند و در آنجا جنگی سخت کردند. در نبردي که بر در خانه صورتگرفت
[ [ صفحه 29
زیاد بن نعیم فهري با عده اي از یاران عثمان کشته شد. مردم همچنان می جنگیدند تا عمرو بن حزم انصاري درب خانه اش را که
پهلوي خانه عثمان بن عفان بود باز کرده مردمرا صدا زد. مردم از خانه او به خانهعثمان رفته در آنجا با مدافعان جنگیدند تا آنها را
شکست داده در خانه را بازگذاشتند تا بگریزند و آنها گریزان بیرون رفته در خیابانهايمدینه پراکنده شدند و عثمان با تنی چند از
خانواده و یارانش تنها ماند وهمراهش کشته شدند و عثمان رضی الله عنه کشته شد ".
خالد بن عقبه بن ابیمعیط - برادر ولید بن عقبه - در آن جنگ پا بفرار گذاشت بهمین مناسبت عبدالرحمن بن سیحان در یک دو
بیتی او راسرزنش کرده و خالد در بیتی او را بخاطر رو گرداندن از همان جنگ ملامت نموده است.
ابو عمر مینویسد ": مغیره بن اخنس در جنگ بر در خانه عثمان با عثمان رضی الله عنه کشته شد. درباره او در آن جنگ روایات و
اخبار زیادي رسیده است، از جمله اینکه وقتی درب خانه عثمان را آتش زدند به عثمان گفت: بخدا نمیگذارم مردم درباره ما
بگویند که ترا بیدفاع و خوار گذاشتیم. این بگفت و شمشیر بدست و سرود خوان به نبرد شتافت و بهمردم حمله برد. مردي ضربه اي
به ساقپایش زده آنرا قطع کرده و بعد کشتنش. یکی از قبیله بنی زهره به طلحه گفت: مغیره بن اخنس کشته شد. گفت: سرور
همپیمانان قریش کشته شده است ".
ابن کثیر مینویسد ": از مشاهیري که جزو یاران عثمان بوده و کشته شدندزیاد بن نعیم فهري است و مغیره بن اخنس بن شریق، و نیار
بن عبد الله اسلمی، با عده اي در اثناي نبرد".
[ [ صفحه 30
این روایات تاریخی را از آنجهت آوردیم و ضمیمه روایات تاریخی سابق کردیم که حکایت از این میکرد کههمراه عثمان و
مدافعش کسی نبوده جز امویان و نوکران و بردگان آزاد شده آنها و تنی چند از قماش آنها. و اینها در برابر توده انبوه مهاجران
وانصار از عثمان حمایت میکرده اند، وچند نفري به کشتن رفته اند و دسته ايدر کندوي خانه " ام حبیبه " مخفی شدهو چند نفر
باقیمانده به کوچه هاي مدینه گریخته اند تا جز خود و خانواده اش کسی نمانده تا نوبت کشته شدنش رسیده است. این مطالب را
بخاطرنگهدارید تا در بحث و بررسی از یک سلسله روایت تاریخی جعلی و دروغین مورد استفاده قرار گیرد.
نکته قابل توجه
در یکی از این روایات تاریخی - و دقیقا در آخري - می بینیم که نیار بن عبد الله اسلمی از جمله یاران عثمان شمرده شده است و
این را ابن کثیر و امثالش بدانسبب مرتکب گشته اند که شماره مدافعان خلیفه را زیاد جلوه دهند. در حالیکه میدانیم وي مرد بزرگ
و سالخورده اي بوده که برايارشاد و نصحیت عثمان بپا خاسته و نوکر مروان او را به تیر زده و کشته و جنگ معروف در اطراف
صفحه 23 از 190
خانه عثمان با همین تجاوز و تعرض مسلحانه آغاز گشتهاست، زیرا مردم قاتل او را از عثمانخواسته اند تا قانون کیفر اسلام را
درباره اش بمورد اجرا گذارند، و چوناز انجام تقاضاي حقه آنان سرپیچی نموده خشمگین گشته و او را بعنوان حامی قاتل و جانی
مورد حمله قرار داده اند.
کشته شدن عثمان
طبري و دیگر مورخان از قول یوسف بن عبد اللهبن سلام مینویسد ": عثمان در حالیکهمحاصره بود و مردم خانه اش را از هر سو در
بر گرفته بودند در برابر مردم ظاهر شد و چنین گفت: شما را به خدايعز و جل سوگند میدهم که مگر نمیدانیدهنگام درگذشت
امیرالمومنین عمر بن خطاب - رضی الله عنه - از خدا بدعا خواستید که برایتان
[ [ صفحه 31
خیر پیش آورد و کاري کند که باتفاق آرا بهترین شخص انتخاب شود؟ یا میخواهیدبگوئید خدا دعاي آنها را اجابت ننموده، و با
این سخن به خداي منزه اهانت روا دارید؟ در حالیکه میدانیددر آنهنگام از میان بشر فقط شما اهل دین خدا بودید و هنوز وحدت
آراء و اتحاد سیاسی خود را از دست نداده بودید. یا میخواهید بگوئید: خدا دینش را بی اهمیت شمرده مورد بی اعتنائی قرار داد و
التفاتی باین ننموده که چه کسی عهده دار دینش میشود؟ در حالیکه دین (اسلام) در آنهنگام وسیله پرستش خداي یگانه بود و
هنوز پیروانش دسته دسته نشده بودندتا یکدیگر را واگذارند و مورد بیمهريقرار دهند. یا میگوئید: تعیین من بصورت مشورتی
صورت نگرفته است؟ و خود را بناروا برتري داده اید (و بهمقام حکومت نشانده اید) و خدا امتی را که در برابرش سر بنافرمانی
برداردبه خود او وامیگذارد، و چون در تعیین زمامدار مشورت نشده و از آنچه مایه ناخشنودي خداست پرهیز نگشته چنین شده
است. یا میگوئید خدا نمیدانست عاقبت کار و حکومتم چه خواهد شد؟ باین ترتیب که در قسمتی از (دوره) حکومتم درستکار و
مورد خشنودي دینداران بودم ولی بعدا کارهائی در حکومت از من سرزده که خدارا به خشم میاورد و شما را نیز به خشم میاورد. و
از کارهاي اخیر روزي که خدا مرا برگزید و خلعت افتخار آمیز (خلافت) پوشانید خبر نداشت. شما را بخداوند قسم میدهم آیا
سوابق خوب مرا و کارهاي نیکوئی را که قبلا انجام داده ام بیاد ندارید، آن وظائفی که در برابر خدا داشتم و وظیفه جهاد با
دشمنانش را انجام دادهام و خدا بر انجامش گواهی داد؟ وظیفه همه کسانی که پس از من بیایند این است که به افتخار آن انجام
وظائفاعتراف داشته باشند.
دست نگهدارید،و مرا نکشید. زیرا فقط سه گونه شخص را میتوان کشت: 1 - مردي که با داشتن همسر مرتکب زنا شود 2 - پس از
مسلمانی کافر شود 3 - کسی را بدون این که قاتل باشد بقتل رساند. بنابراین اگر شما مرا بکشید شمشیر رابر گردن خویش نهاده
اید و خدا آن شمشیر را تا به قیامت از میان بر نخواهد داشت. مرا نکشید، چون اگر مرا بکشید پس از من هرگز بحال جماعت نماز
نخواهید گذاشت و پس از
[ [ صفحه 32
منهرگز مال غنیمتی میان شما تقسیم نخواهد شد و هیچگاه خدا اختلاف را ازمیان شما نخواهد زدود.
صفحه 24 از 190
در جوابش چنین گفتند: درباره این که گفتی مردم بعد از عمر - رضی الله عنه - ازخداي عز و جل خواستند در مورد کسی
کهزمامدارشان میشود خیر پیش آورد و پس از خیرخواهی از خدا تو را عهده دار زمامداري کردند. باید بگوئیم: خدا هر چه پیش
آورده خیر بوده است باین معنی که خداي منزه حکومت تو را بلا ووسیله آزمایشی ساخته تا بدان وسیله بندگانش را بیازماید.
درباره پیشگامی و سابقه ات با پیامبر خدا (ص) سخن گفتی. حقیقت این است که تو (در ایمان به اسلام) پیشگام بودي و خوش
سابقه و صلاحتی تصدي خلافت را نیز داشتی اما بعدا تغییر (عقیده و رویه) دادي و بدعتهائی که میدانی ازتو سر زد. در خصوص
این که گفتی اگر تو را بکشیم چه بلاهائی بر سرمان خواهد آمد، باید بگوئیم درست نیست که از ترس آشوبی که سال آینده پیش
خواهد آمد اکنون از اجراي قانون اسلام خودداري کنیم. در پاسخ این حرفت که جز قتل سه گونه شخص جایز نیست، باید بگوئیم
ما در قرآن می بینیم کشتن غیر از این سه گونه اشخاصهم جایز شمرده شده است و آن کشتن کسیاست که در جهان براي فاسد
کردن تلاش میکند، و کشتن کسی که به تجاوز مسلحانه مبادرت جسته و بعد در ادامه تجاوزش به جنگ می پردازد، و کشتن
کسی که در راه دریافت حقی ایجاد مانعمیکند و در این ممانعت گردنفرازي نموده و کار را به جنگ میرساند. و مسلم است که تو
به تجاوز مسلحانه مبادرت کرده اي و مانع دریافت و تحققحقی گشته اي و در برابر تحقق آن ایستاده و گردنفرازي نموده اي،
نمیگذاري قصاص آنان که عمدا به ایشانظلم کرده اي (بعنوان اجراي قانون و اجراي قانون کیفري) از تو گرفته شود، و به حکومت
کردن بر ما چسبیده اي،و در حکومت و تقسیم درآمد عمومی از قانون اسلام منحرف گشته و ستم روا داشته اي. اگر ادعا داري بر
سر اینها در برابرمان گردنفرازي نمیکنی و کسانی که به حمایتت برخاسته اند و نمیگذارند دست ما به تو برسد بی اجازه ات بجنگ
برخاسته اند در حقیقت چنین است که آنان از این دفاع میکنندکه تو به حکومت
[ [ صفحه 33
چسبیده اي، بنابراین هر گاه تو از حکومت استعفا دهی آنها از جنگ براي حمایتت دست خواهند کشید ".
بلاذري و دیگر مورخان مینویسند ": وقتی به مصریان و دیگر کسانی که در محاصره عثمان شرکت جسته بودند اطلاع رسید که او
بهعبد الله بن عامر و معاویه چه نوشته است کار را بر او سخت تر گرفتند و محاصره اش را تنگ تر ساختند و به اینکه کارش را با
کشتنش خاتمه دهند راغبتر گشتند. در محاصره، طلحه بر مردمچیرگی سیاسی یافته بود، و بانها دستور داد نگذارند کسی نزد
عثمان برود یا از خانه اش خارج شود یا آب به او برسد " ام حبیبه " دختر ابوسفیان با مشک کوچکی آب در هنگام شدت محاصره
آمد، نگذاشتند وارد خانهعثمان شود، گفت: او قیم خانواده ماو عهده دار سرپرستی یتیمان ما است و من می خواهم در این باره با او
مذاکره کنم. در نتیجه، به او اجازهورود دادند، و او آن مشک کوچک آب رابه عثمان رسانید.
حبیر بن مطعم میگوید: عثمان بطوري در محاصره قرارگرفت که به آبی جز حوضچه خانه اش نمیتوانست دسترسی داشته باشد.
بهمینجهت نزد علی (ع) رفتم و گفتم: آیاباین راضی هستی که خویشاوند تو چنان محاصره شود که بخدا نمیتواند جز از حوضچه
خانه اش استفاده کند؟ گفت: پناه بر خدا آیا او را باین حال درآورده اند؟ گفتم: آري. پس بسراغمشکهاي آب رفته آنها را به
عثمان رسانده او را سیراب کرد.
چون جنگ درگرفت و در آن نبرد، زیاد بن نعیم فهري با عده اي از یاران عثمان کشته شدند، مردم همچنان به زد و خورد ادامه
دادند تا عمرو بن حزم انصاري درب خانه اش را که در همسایگی عثمان بود بگشود و مردم را صدا زد، و مردماز خانه او بر
مدافعان عثمان تاختند و در داخل خانه با آنها جنگیدند تا شکست یافتند، و درب خانه را بروي آنها باز گذاشتند تا بگریزند و
گریزان به خیابانهاي مدینه ریختند و عثمان با تنی چند از خانواده و یارانش تنها ماند و با او کشته شدند و عثمان رضی الله عنه کشته
صفحه 25 از 190
شد ".
ابن سعد و طبري از قول عبد الرحمن بنمحمد مینویسند ": محمد بن ابی بکر
[ [ صفحه 34
از خانه عمرو بن حزم از دیوار خانه عثمان به درون رفت و کنانه بن بشر بن عتاب و سودان بن حمران و عمروبن حمق او را همراهی
میکردند. عثمانرا نزد همسرش نائله یافتند که داشت قرآن میخواند و سوره بقره را. محمد بن ابی بکر پیشاپیش رفته ریش عثمان
راگرفته به او گفت: خدا ترا اي نعثل رسوا و ذلیل کرد عثمان گفت: من نعثلنیستم بلکه بنده خدا (یا خداپرست) و امیرالمومنینم
محمد (بن ابی بکر)گفت: معاویه و فلان و فلان بدرد تو نخوردند. عثمان گفت: عمو جان ریشم را ول کن. پدرت هرگز این را که
تو گرفته اي نمیگرفت. محمد (بن ابی بکر) گفت: آخر نمی خواهم بیش از گرفتن ریشت با تو خشونت بخرج دهم. عثمان گفت:
از خدا بر ضد تو و براي نجات از دست تو کمک میخواهم. آنگاه محمد بن ابی بکر با پیکانی که در دستداشت بر پیشانی او زد.
"
بلاذري مطلب را باین عبارت آورده است ": عثمان قرآن را برداشته به آغوش فشرد و گفت: بندگان خدا هر حقی را که در این
براي شما ثبت است بشما خواهم دادو از آنچه مورد نارضائی شماست دست خواهم کشید، خدایا تو شاهد باش. محمد بن ابی بکر
گفت: حالا قبول میکنی، در حالیکه قبلا سرپیچی (از حکم خدا و پیشنهادات حقه ما) میکرديو از تبهکاران بودي. آنگاه پیکانی را
که در دست داشت به استخوان نرمه پشت گوش عثمان فرو برد و تکانی داد ولی نبرید. در این حال عثمان گفت: بندگان خدا مرا
نکشید که پشیمان خواهید شد و به اختلاف و کشمکش گرفتار خواهد شد ".
ابن کثیر باین صورت نوشته است ": محمد بن ابی بکر در یک گروه سیزده نفره آمده ریش عثمان را بچنگ گرفته و بالا کشید تا
صداي بهم خوردن دندانهایش شنیده شد،و گفت: معاویه بدردت نخورد عبد اللهبن عامر بدردت نخورد، و نامه هایت برایت فائده
اي نکرد ".
بموجب نوشتهابن عساکر " محمد بن ابی بکر گفت: چه دینی داري نعثل؟ گفت: دین اسلام، و نعثل هم نیستم بلکه امیرمومنانم.
گفت رویه قرآنی را تغییر
[ [ صفحه 35
داده اي. عثمان گفت: قرآن بین من وشما حاکم باشد. آنگاه محمد بن ابی بکر پیش رفته ریش او را بچنگ گرفته وگفت: از ما
روز قیامت نخواهند پذیرفت این را که بگوئیم: پروردگار ما از سروران و بزرگانمان اطاعت نمودیم و در نتیجه آنها ما را از
راهراست بدر بردند و او را کشان کشان ازخانه تا در منزل کشید، و عثمان در همانحال میگفت: عمو جان پدرت هرگز ریشم را
نمیگرفت ".
ابن سعد و طبري مینویسند ": کنانه بن بشر پیکانی راکه در دست داشت بالا برده بزیر گوش عثمان فرو برد و فشرد تا به حلقش
درآمد و بعد شمشیرش را برآورد و بر او زد تا کشته شد.
بموجب روایت ابن ابی عون: کنانه بن بشر تجیبی با میله آهنین بر پیشانی و جلو سر عثمانکوفت تا در غلتید. ولید بن عقبه با
دیگري در این باره چنین سروده است: (
صفحه 26 از 190
آن تجیبی گرزي فرا برد و
بر سر و پیشانی او فرود آورد
و چون در غلتید سودان بن حمران مرادي او را بشمشیر زده کشت. عمرو بن حمق بروي عثمان پریده بر سینه اش نشست و در
حالیکه رمقی در بدن داشت نه ضربه بر او زد،و گفته: سه ضربه آن را بخاطر خدا زدم و شش ضربه دیگر را بخاطر کینه ايکه از او
در دل داشتم ".
عمیر بن ضابی آمده یکی از دنده هایش را شکست. ابن حجر در " اصابه " مینویسد ": وقتی عثمان کشته شد عمیر بن ضابی بر او
پریده دو تا از دنده هایش را شکست ". مسعودي میگوید ": از جمله حمله کنندگان عمیر بن ضابی برجمی است که شکم عثمان
را با شمشیر درید ". روایت دیگري هم آورده که بعدا نقل میکنیم.
طبري و ابن عبد و ابن کثیر مینویسند ": سه ضربه بر سرش وارد آوردند و سه ضربه بر سینه اش، و ضربه اي بر جلو چشم و بالاي
بینی اش وارد ساختند که استخوان را شکافت و هنوز رمقی داشت او را زخمگین ساختند، میخواستند سرش را
[ [ صفحه 36
ببرند نائله و دختر شبیبه بن ربیعه - دو همسرش - خود را بروي او انداختند، پس ابن عدیس گفت: ولش کنید بدستور او رهایش
کردند، و آن دو زند لگد مال شدند ". ابن کثیر مینویسد ": بموجب یکی از روایات تاریخی غافقی بنحرب بعد از محمد بن ابی
بکر پیش آمدهبا پاره آهنی بر دهان عثمان کوفت ".
بلاذري از قول " وثاب " که در آن معرکه با عثمان بوده و دو زخم هم برداشته است مینویسد ": عثمان مرا فرستاد تا نزد مالک بن
اشتر رفته او را دعوت کردم پیش عثمان بیاید. عثمانبه او گفت: مردم از جان من چه میخواهند؟ جواب داد: پیشنهاد میکنند استعفا
داده حکومتشان را بخودشان واگذاري، یا بگذاري قصاص احکام ناروائی را که صادر کرده اي ازتو بگیرند، و در غیر اینصورت تو
را خواهند کشت. گفت: استعفا بده که نیستم و حاضر نمیشوم خلعتی را که خدابر تنم آراسته بیرون بیاورم. در مورد قصاص گرفتن
از خود نیز باید بگویم: خودت میدانی که دو همکار سابقم (ابوبکر و عمر) افراد را کیفر میدادند (یعنی گاهی بخطا و بناروا) و بدنم
طاقت این را ندارد که از من قصاص شود (و کیفرهاي نارواو خلاف قانونی را که در مورد دیگران انجام داده ام در مورد من اجرا
شود)، در مورد کشتنم بخدا قسم اگر مرا بکشید بعد از آن هرگز همدیگر را دوستنخواهید داشت و بطور دسته جمعی و بالاتفاق
به جنگ دشمن نخواهید رفت.
وثاب میگوید: من زخمی برداشته بودم و گاه خونریزي میکرد و زمانی خوب میشد. عثمان از من پرسید: آب براي وضو داري
گفتم: آري. وضو گفت و بعدقرآن را برگرفته در برابر زشتکاران سپر خویش ساخت. در اثنائی که وي در آنحال بود مردکی سر
رسید مثل گرگ و نگاهی انداخت و سپس برگشت. گفتیم عاملی آنان را برگرداند و دور داشت.بعد محمد بن ابی بکر سر رسیده
دو زانو نشست، و ریش عثمان را - که خوشریش بود - گرفته تکان داد بطوریکه صداي بهم خوردن دندانهایش شنیده شد،و به او
گفت: معاویه بدردت نخورد، عبد الله بن عامر بدردت نخورد.
[ [ صفحه 37
عثمان گفت: عمو جان دست نگهدارد.بخدا قسم پدرت چنین رفتاري با من نمیکرد. آنگاه بکمک همدیگر عثمان راکشتند.
صفحه 27 از 190
از قول ابن سیرین مینویسد: ابن بدیل با شمشیر بسراغ عثمان آمد وبینشان کینه و دشمنی بود - در حالیکهمیگفت: حتما او را خواهم
کشت. کنیزعثمان به او گفت: تو کوچکتر از آنی که چنین کاري بتوانی. وي به اطاقی که عثمان در آن نشسته بود درآمد و ضربه
شمشیري بر او نواخت که نمیدانم بکجایش اصابت کرد ".
کفن و دفن عثمان
طبري از زبان ابو بشیر عابدي مینویسد ": عثمان - رضی الله عنه - سه روز افتاده بود و دفنش نکردند. آنگاه حکیم بن حزام قرشی و
بعد از ويیکی از قبیله بنی اسد بن عبد العزي وبعد از آندو جبیر بن مطعم درباره دفنعثمان با علی (ع) صحبت کردند و از او تقاضا
نمودند به خانواده عثمان اجازه دهد او را دفن کنند علی (ع) به آنها اجازه داد. چون خبر به گوش مردم رسید عده اي در راه با
سنگ بکمین نشستند. تنی چند از خانواده اش نعش را برداشتند و میخواستند به طرف باغی در مدینه که " حش کوکب " خوانده
میشود و یهودیان مرده هاشان را در آن دفن میکردند ببرند.
[ [ صفحه 38
وقتی نعش را حمل میکردند تابوتش را سنگباران کردند و خواستند آنرا واژگون سازند. خبر به علی (ع) رسید. پیغام داد که دست
از آن بدارند. دست از آن بداشتند. پس جنازه را در " حش کوکب " دفن کردند.هنگامی که معاویه بن ابی سفیان بر مردم چیره
گشت دستور داد آن باغ را ویران ساختند تا آن قطعه زمین به " بقیع (" گورستان معروف مدینه) متصلشد، و دستور داد مردم
مردگان خویش را در اطراف گور عثمان دفن کنند تا بتدریج آن گور به آرامگاههاي مسلمانان متصل و ملحق گشت ".
طبري از قول ابی کرب - که خزانه دار عثمانبوده است - مینویسد ": عثمان - رضی الله عنه - را اوائل شب دفن کردند. جنازه اش
را کسی جز مروان بن حکم و سه تن از نوکرانش و دختر پنجمین او مشایعت نکرد. دخترش نوحه سر داد و بصداي بلند گریست.
مردم سنگ برگرفتهفریاد زدند: نعثل نعثل و نزدیک بود دختر عثمان سنگباران شود. بعد داد زدند: بطرف باغ بطرف باغ ناچار
کنارباغی خارج (گورستان مسلمانان) دفن شد ".
از قول عبد الله بن ساعده مینویسد ": عثمان بعد از کشته شدن دو شب بر جاي ماند و نمی توانستند دفنش کنند. آنگاه چهار نفر
جنازه اشرا حمل کردند: حکیم بن حزام، جبیر بن مطعم، نیار بن مکرم، و ابو جهم ابن حذیفه. وقتی جنازه را زمین گذاشتند تا بر او
نماز (میت) بگزارند چند تن از اصحاب پیامبر (ص) آمده آنان را از نماز گزاردن بر اومنع نمودند. از جمله اسلم بن اوس بنبجره
ساعدي و ابو حیه مازنی با عده اي، و آنها را از دفن او در بقیع منع کردند. در اینوقت ابو جهم گفت:او را دفن کنید، خدا و
فرشتگانش بر او نماز خوانده و درود فرستاده اند.آنان گفتند: نه بخدا قسم بهیچوجه نمیگذاریم در گورستان مسلمانان دفن شود.
ناگزیر او را در " حش کوکب " دفن کردند. هنگامی که بنی امیه به سلطنت رسیدند آن بستان را ضمیمه بقیعکردند، و امروز
گورستان بنی امیه است ".
طبري از قول عبد الله بن موسی مخزومی مینویسد ": چون عثمان -رضی الله عنه - کشته شد خواستند سرش را از تن جدا کنند، نائله
و ام البنین خود را بروي او
[ [ صفحه 39
صفحه 28 از 190
انداختند و باعث شدند که دست از آن کار بردارند، آن دو زن فریاد کشیده و بر سر و صورت زده و جامه بر تن دریدند، پس ابن
عدیس گفت: ولش کنید. جنازه عثمان را بدون این که غسل بدهند بیرون بردند بطرف بقیع، خواستند در محلی که جنازه ها را
میگذارند بر او نماز بگزارند انصار مانع شدند. عمیر بن ضابی وقتی که نعش عثمان بر در (یا تابوت) نهاده بود آمده بر آن پرید و
یکی از دنده هایش را شکست و گفت: (پدرم) ضابی را زندانی کردي و آنقدر در زندان نگهداشتی تا همانجا مرد "
ابن سعد و طبري از مالک بن ابی عامر نقل میکنندکه " من یکی از کسانی بودم که نعش عثمان - رضی الله عنه - را بر دوش
گرفتند. او را بروي دري حمل میکردیمو چون شتابان میرفتیم سرش بر در کوفته میشد و صدا میکرد. و خیلی زیاد وحشتناك و
ترسان بودیم تا آنکه او را در گورش در " حش کوکب " نهادیم ".
بلاذري روایتی از ابو مخنف بدین مضمون ثبت کرده است ": عثمان - رضی الله عنه - روز جمعه کشته شد و همانطور در خانه اش
رها شده بود. جبیر بن مطعم، و عبد الرحمن بن ابی بکر، و مسور بن مخرمه زهري، و ابو جهم بن حذیفه عدوي آمدند بر او نماز
گزارده کفن و دفنش کنند. در این هنگام عده اي از انصار آمده گفتند: نمیگذاریم بر او نماز بگزارید. ابو جهم به آنها گفت:
نمیگذارید بر او نماز بخوانیم؟ فرشتگان بر او نماز خوانده و درود فرستاده اند. حجاج بنغزیه گفت: اگر دروغ بگوئی خدا ترا
بجائی درآورد که او را در میاورد. گفت: باشد، خدا مرا با او برانگیزد. حجاج بن غزیه گفت: در حقیقت خدا ترا با او و شیطان
یکجا بر می انگیزد. بخدا اگر تو را نکشیم و پیش او نفرستیم اشتباه کرده و ناتوانی نشان داده ایم. ابوجهم ساکت شد بعد آن
جماعت از جنازه عثمان غفلت کرده بکاردیگري سرگرم گشتند، و این چند نفر برگشته بر جنازه نماز خوانده و دفنش کردند،
پیشنمازشان جبیر بن مطعم بود. ام البنین دختر عیینه بن حصن همسر عثمان بهنگام حمل جنازه چراغ بدست داشت، و جنازه بر در
کوچکی نهاده شده بود و پاهاي مرده از آن بیرون بود ".
روایت تاریخی را که حاکی از این است که انصار و اصحاب پیامبر (ص) از
[ [ صفحه 40
اقامه نماز میت بر جنازهعثمان جلوگیري کرده اند ابو عمر در " استیعاب " از قول هشام بن عروه بنقل از پدرش آورده است.
میگوید: جماعتیاز انصار به حاملین جنازه عثمان برخوردند و با آنها جنگیدند تا جنازهرا بزمین انداختند. بعد عمیر بن ضابی لگد بر
شکمش زده میگفت: من کافري را ندیده ام که شکمی باین نرمیداشته باشی - و او نسبت به عثمان از همه مردم تندروتر بود - و
میگفت: (پدرم) ضابی را به من نشان بده پدرم را زنده کن تا ببیند که عثمان در چه حال است"
ابن قتیبه مینویسد ": عمیر بن ضابی آمده پا بر شکمش مالید ".
بلاذري مینویسد ": عثمان در حش کوکب - که نخلستانی متعلق به مردي در گذشته و قدیمی بود بنام کوکب - دفن شد. بعد از
دفن او مردم نزد علی(ع) آمده با او بیعت کردند. خواستند عثمان را در بقیع دفن کنند عده اي از دفنش در آنجا جلوگیري کردند
از جمله آنجماعت اسلم بن جبره ساعدي است، و گفته اند جبله بن عمروساعدي بوده است. ابن داب گفته است:مسور بن مخرمه
برن جنازه عثمان نماز خوانده است.
مدائنی از وقاصی و او از زهري نقل میکند که از دفن عثمان جلوگیري شد. پس ام حبیبه (همسر پیامبر ص) بر در مسجد ایستاده
گفت:بگذارید ما این مرد را دفن کنیم، وگرنه جامه پیامبر خدا (ص) را بیرون میاورم. در نتیجه، اجازه دادند تا او را دفن کنند.
و از قول ابی زناد آورده است که نائله همسر عثمان شبی که او را دفن کردند با چراغی همراه جنازه بیرون آمد و گریبان دریده
صفحه 29 از 190
فریاد میزد: آه بر عثمان آه بر امیر المومنین جبیر بن مطعم به او گفت: چراغ را خاموش کن مگر نمی بینی چه کسانی روبروي در
ایستاده اند؟ پس چراغ را خاموش کرد. به بقیع رسیدند. جبیر بر جنازه نماز خواند و حکیم بن حزام و ابو جهمو نیار بن مکرم و نائله
و ام البنین - دو همسر عثمان - از پی او نماز گزاردند. نیار و ابو جهم و جبیر بداخل گودال رفتند. چون دفنش
[ [ صفحه 41
کردن و سر گور را پوشانده هموار ساختند پراکنده شدند ".
ابو عمر مطلب را باین عبارت آورده است که چوندفنش کردند گورش را پوشانده و پنهان ساختند.
سمهودي این مطلب را به نقل از این شبه از قول زهري در کتاب خویشثبت کرده است.
ابن جوزي و محب طبري و هیثمی از زبان عبد الله بن فروخ مینویسند ": من شاهد بودم که عثمان بن عفان را با لباسش و بدون این
که غسلش بدهند دفن کردند ". محب طبري میگوید: این روایت تاریخی را بخاري و بغوي ثبت کرده اند. ابن اثیر در" تاریخ
الکامل " و ابن ابی الحدید در " شرح نهج البلاغه " مینویسند که عثمان را غسل نداده اند و در جامه اش کفنش کردند.
ابو عمر در " استیعاب" از قول مالک مینویسد ": چون عثمان -رضی الله عنه - کشته شد سه روز نعش او در زباله افتاده بود و شب
روز سومدوازده نفر آمدند از جمله حویطب بن عبد العزي، حکیم بن حزام، و عبد الله بن زبیر جنازه را حمل کردند. چون به
گورستان رسیدند جماعتی از قبیله بنی مازن داد زدند که بخدا اگراینجا دفنش کنید فردا مردم را خبر خواهیم کرد. ناچار جنازه را
آنجا بردند. جنازه بر دري نهاده بود و سرش بر در چوبی میخورد و تق تق صدا میکرد. بردند تا به " حش کوکب " رسیدند. گوري
کندند. عائشه دختر عثمان - رضی الله عنهما - چراغی بدستداشت. وقتی جنازه را بدر آوردند تا دفن کنند عائشه فریاد نوحه
برآورد. عبد الله بن زبیر به او گفت: بخدا اگر ساکت نشوي بر صورت و چشمت خواهمزد. پس خاموش شد، و عثمان دفنشد ".
این مطلب را محب طبري بنقل ازقلعی در کتاب " ریاض النضره " آورده و
[ [ صفحه 42
نیز از قول خجندي نوشته که جنازه سه روز در " حش کوکب " افتاده بود و بر آن نماز نمی خواندند.
صفدياز قول مالک مینویسد ": نعش عثمان سه روز در زباله افتاده بود ".
یعقوبی مینویسد ": سه روز دفن نشده ماند. در دفنش حکیم و جبیر و حویطب و عمرو بن عثمان - پسر عثمان - حضور یافتند و
شبانه در محلی معروف به " حش کوکب " دفن شد. همین چهار نفر بر او نماز خواندند. آورده اند که بر او نماز گزارده نشد. و
گفته اند یکیاز این چهار نفر بر او نماز خواند، و بدون نماز دفن شد ".
ابن قتیبه مینویسد ": گفته اند که عبد الرحمن بن ازهر گفته است: من بهیچوجه در کار عثمان نه بنفع او و نه علیه او شرکت نکرده
بودم. شبی در کنار خانه ام نشسته بودم - و یکشب از کشتن عثمان میگذشت - که دیدم منذر بن زبیرآمده بمن میگوید: برادرم
(عبد اللهبن زبیر) از تو میخواهد پیش او بروي- نزد از رفتم. بمن گفت: ما تصمیم گرفته ایم عثمان را دفن کنیم. آیا از تو کاري بر
میاید؟ گفتم: بخدا بهیچوجه در کار او دخالت نکرده ام و تصمیم دارم دخالت نکنم. و از نزدش بیرون آمدم بعد او را دنبال کردم،
دیدم با چند نفر از جمله جبیر بن مطعم، ابو جهم، مسور، و عبد الرحمن بن ابی بکر جنازه عثمان را کهبر دري نهاده بود حمل
کردند و سرش برآن در خورده تق تق صدا میکرد. بردندو آنرا در محلی که مخصوص گذاشتن جنازه ها است گذاشتند. در اینوقت
صفحه 30 از 190
عده اي از انصار پیش آنها آمده گفتند: بخدا نمیگذاریم بر او نماز بخوانید. ابو جهم گفت: نمیگذارید بر او نمازبگزاریم؟ خداي
تعالی و فرشتگانش بر او نماز گزارده اند. یکی از انصار به او گفت: اگر دروغ بگوئی خدا ترا بهمانجائی درآورد که او را در
خواهد آورد. ابو جهم گفت: خدا مرا با او بر انگیزد. گفت: خدا ترا با شیاطینبر خواهد انگیخت. بخدا قسم اگر ترا رها کنیم از
ناتوانی ما است. آنجماعت به ابو جهم گفتند: ساکت شو و دست بدار. او هم دم فرو بست. پس جنازه را برداشته شتابان بردند،
پنداري همین الان است که صداي خوردن سرش را بر در چوبین می شنوم،
[ [ صفحه 43
بردند تا رسیدند به دورترین نقطه بقیع و آنجا بر زمین گذاشتند. در این هنگام جبله بن عمرو ساعدي - که از انصار است - در
رسیده گفت: نه بخدا نمیشود او را در بقیع رسولخدا دفن کنید و نیز نمیگذاریم بر او نمازبخوانید. ابو جهم گفت: یا الله راهبیفتیم،
اگر ما بر او نماز نخواندیمخدا بر او نماز خوانده است. پس بیرون رفتند و عائشه دختر عثمان با آنها بود و چراغی را که در چیزي
پنهان کرده بود همراه داشت، تا رسیدند به حش کوکب، گودالی برایش کندند و سپس برخاسته بر او نماز گزاردند و امام
جماعتشان جبیر بن مطعم بود. بعد او را در گود قبرش نهادند. وقتی دخترش بگور نهادن پدر را دید بانگ بگریه برداشت. ابن
زبیربه او گفت: بخدا اگر ساکت نشوي بر صورت و چشمت خواهم زد. پس او را دفنکردند، و سنگ لحد بر گورش ننهاند و
همینطور خاك بر آن ریختند ".
یاقوت حموي مینویسد ": عثمان چون کشته شد نعش او را در " حش کوکب " انداختند وبعدا در کنار آن دفنش کردند ".
ابن کثیر قسمتی از آنچه را که از بلاذري نقل کردیم نوشته است و سپس میگوید ": آنگاه نعش دو برده عثمان را که در خانه
عثمان کشته شده بودند و " صبیح " و " نجیح - " رضی الله عنهما - نامداشتند برده در کنار عثمان در حش کوکب دفن کردند.
همچنین گفته اند: خوارج (قیام کنندگان علیه حکومت قانونی) نتوانستند (یا نگذاشتند) آندو را دفن کنند، و پاي آن دو را گرفته
کشیدند و بیرون شهر انداختند تا سگها آنها را خوردند.
معاویه در دوره حکومتش به گور عثمان خیلی توجه کرد و دیواري را که میان آن و بقیع بود برداشت و به مردم دستور داد مردگان
خویش را در اطراف قبر عثمان دفن کنند ".
حلبی در " سیره النبی" بنقل از ابن ماجشون از مالک مینویسد ": جسد عثمان پس از کشته شدنش سه روز در زباله افتاده بود. و
گفته اند: پس از قتلش سه روز درب خانه اشرا بسته بودند و هیچکس نمیتوانست او را دفن کنند... (تا آخر روایتی که
[ [ صفحه 44
قبلا از مالک نقل کردیم). وقتی هم او را دفن کردند از ترس اینکه جسدش را از گور بیرون بیاورند روي گور را هموار و پنهان
ساختند. دو برده اي را که با عثمان کشته شده بودند از پایشان کشیده و بر تپه ها انداختند تا سگها آنها را خورند."
ابن ابی الحدید و ابن اثیر و دمیري مینویسند ": جسد عثمان سه روز دفن ناشده و نماز نخوانده افتاده بود. گفته اند نعش او را غسل
نداده و کفن نکرده اند. و گفته اند: جبیر بن مطعم بر جنازه اش نماز خواند، و شبانه دفن شده است ".
سمهودي در " وفاء الوفاء " از عثمان بن محمد اخنسی از " ام حکیمه " نقل میکند که " من با چهار نفري که عثمان بن عفان را
دفن کردند بودم یعنی با جبیر، حکیم، ابو جهیم، و نیار اسلمی. جنازه را بر دري نهاده حمل کردند و صداي خوردن سرش را بر در
صفحه 31 از 190
میشنیدم که میگفت: تپ، تپ. جنازه را بردند تارسیدند به حش کوکب، و در آنجا بخاك سپردند و بعد دیوار را بر روي آن خراب
کردند و آنجا بر او نماز گزاردند ".
احمد شوقی یک شاعر معروفمعاصر در شعري بهمین معانی اشاره کرده است.
در اینجا با صفحه اي از تاریخ روبروییم که ما را در برابر مساله پیچیده اي قرار میدهد و یکی ازدو مطلب و نظر دشوار را بر ما
تحمیل میکند بطوریکه جز اختیار یکی از آندوچاره اي نداریم و هر یک را برگزینیم بر ما دشوار و گران میاید. در این صفحه
تاریخ که براي ما میگوید چه بر سر عثمان آوردند از سختگیري و محاصرهو کشتن آنهم بآنصورت خشن و تند و سپسجلوگیري از
کفن کردن و غسل دادن و نماز میت
[ [ صفحه 45
خواندن، و دفنش، و دفنش در گورستان مسلمانان و آن سخنانتند که بر او گفتند و اهانت و تحقیريکه با سنگباران جنازه و
شکستن دنده اش روا داشتند. اینها با فاسق بودن جمع اصحاب پیامبر (ص) را ثابت میکند یا انحراف عثمان را از راه راست دین.
زیرا اصحاب رسولخدا (ص) بنوعی در آنچه بر عثمان و بر نعش او رفته است شرکت و مسوولیت داشته اند.بعضی در این کارها
مباشرت و شرکت عملی داشته اند و برخی او را در برابر این کارها بیدفاع و خوار گذاشته اند، یا به انجام آن کارها تحریک و
ترغیب کرده، یا اظهار خشنودي نموده، یا آنرا تشویق کرده وآفرین خوانده اند. و در همانحال آیات قرآن و احکام الهی در مورد
اینگونه کارها در گوششان طنین انداز بوده است، این آیت که " انسانی را که خدا کشتنش را جز بموجب قانون الهیحرام شمرده
نکشید " و این که " هر انسانی را بدون اینکه کسی را کشته باشد یا در جهان تباهگري کرده باشد بکشد چنان است که مردم
همگی را کشته باشد " و این فرمایش الهی " که هر کهعمدا مومنی را بکشد سزایش دوزخ است وجاودانه در آن خواهد بود و
خشم خدا ولعنتش بر او خواهد بود و خدا براي اوعذابی سهمگین مهیا کرده است ". و بسیار حدیث از پیامبر گرامی در این زمینه
هست و همه معروف و در برابر و بیادشان در این که دفن و غسل و کفن کردن مردگان مسلمانان و نماز میت خواندن بر ایشان
واجب است و مرده مومن همان حرمت و احترام را دارد که زنده اش.
بنابراین، اصحاب پیامبر اکرم (ص) اگر دانسته و عمدا از اینآیات و احادیث تخلف کرده باشند باید بگوئیم همگی فاسق و زشتکار
بوده اند اگر نگوئیم با قیام علیه حاکم و پیشوائی که اطاعتش واجب بوده است از دین بیرون رفته اند.
هر گاه چنین نظري را درباره جمع اصحاب پیامبر (ص) نخواهیم بپذیریم باید همه آنچه را از ایشان در خصوص عثمان خلیفه وقت
سرزده است بر این حمل کنیم که وي از راه راست دین بدر شده است، و اصحاب رسولخدا متفق بوده اند بر این که عثمان
نمیتوانسته از مصادیق آن آیات مبارکه و احادیث شریفه باشد و آن اوامر و نواهی که در مورد مومنان و مسلمانان آمده شامل وي
نمیگشته است.
[ [ صفحه 46
لکن هیچیک از این دو نظریه و راي را نمیتوان باسانی پذیرفت و بان تن در داد، نه آن نظریه را درباره جمع انبوه مهاجران و انصار
و همه اصحاب، و نه این نظریه را درباره عثمان زیرا اصحاب بعقیده آنجماعت همگی عادل و راستروند و بایشان اعتماد و اتکا
میشود و به گفتار و نقل و کردارشان استناد شرعی و فقهی میکنند و به ایمان آنان یقین دارند ومیگویند مصاحبت با پیامبر (ص)
صفحه 32 از 190
آلایشهاشان را بزوده و نفوسشان را پاكو منزه گردانیده است، و نیز میدانیمدر میان انبوه مخالفان عثمان - که کار را به قتل او
رساندند و بان رفتار درباره جنازه اش - باقیمانده گروه ده نفره اي که بعقیده آنجماعت مژده بهشت یافته اند وجود داشته اند از
جمله طلحه و زبیر، حتی شخص طلحه در آن کشمکشها از همه تندروتر و سختگیرتر بوده و برخوردهاي او با عثمان کاملا ثابت و
مشهور است. همچنین در میان آن شخصیتهاي برجسته وممتاز و پر فضیلتی چون عمار یاسر و مالک اشتر و عبد الله بن بدیل بوده اند
و در حضورشان امام مسلمانان و مولاي متقیان امیرمومنان علی علیه السلام آن که در آن هنگام همه شایسته خلافت میدانسته اند و
در برابرش سر تعظیم و اطاعت فرود آورده بودند. آیا ممکن است امام با اینحال در برابر آن کارهاي سهمگین که نسبت به عثمان و
حاکم وقت روا شمرده میشده ساکت مانده، و به ممانعت و نهی و اعتراض بر نخیزد؟ در حالیکه میدانیماو از همه خلق به نوامیس
شریعت و احکام اسلامی داناتر بوده و به راه راست دین واردتر، و بیقین میدانسته که چنین کارها در مورد مسلمانان گناهی بزرگ
و خطرناك است. شک نیست که سکوت امام (ع) در برابر آنهمه کارها در حق عثمان معنی خاصی داشته است همان که سکوت و
تشویق و شرکت و همداستانی همه مهاجران و انصار و بالاخره جماعت پر شمار اصحاب پیامبر اکرم (ص) داشته است. شاید امام
(ع) در آن بحران و تنگناي دهشتناك موضع بیطرفی اختیار کرده و اختیار بیطرفی را در برابر آنچه جریان داشتهجایز و روا میدانسته
است؟ من نمیدانم
بآسانی نمیتوان گفت که بیشتراصحاب از آن حوادث و جریانات بی اطلاع بوده اند یا تصور نمیکرده اند که کار بانجاها بکشد یا از
آن جریانات ناراضی بوده اند،
[ [ صفحه 47
زیرا آن حوادث بهیچوجه ناگهانی نبودهکه بتوان ادعا کرد در برابر کار انجام شده قرار گرفته اند یا فرصت اقدام و مخالفت و
ممانعت از ایشان سلب شده یا باطلاعشان نرسیده است چونگفتگو و فعالیت سیاسی و تبلیغاتی بیشاز دو ماه بطور انجامیده است و
در طول این مدت اجتماع کنندگان هیچ تقاضائی از خلیفه جز این نداشته اند که دست از ارتکاب بدعتها و خلافکاریهایش بردارد
و اگر نمیخواهد دست بردارد از خلافت استعفا بدهد و او را تهدید میکرده اند که اگر بیکی از این دو تقاضا و پیشنهاد تسلیم نشود
او را حتما خواهند کشت. و بانگاین تقاضاها و شعارها در فضاي کشور از شرق تا غرب و از شمال تا جنوبش طنین افکن گشته
است. همه میشنیده و میدیده اند که عثمان یکبار توبه مینماید و میگوید حاضر نیست از حکومتاستعفا بدهد و مخالفانش را تهدید
میکند که اگر او را بکشند عواقب سوئیخواهد داشت. هر گاه اصحاب چنین رائیدرباره عثمان نمیداشتند می توانستند بزور یا با
پند و ارشاد مردم را پراکنده سازند و نگذارند کار به قتلشبیانجامد. لکن بر خلاف آنچه بایشان نسبت میدهند از هیچیک از
اصحاب روایتی نرسیده که آن را ثابت نماید یا به ذهن آورد. از طرف دیگر روایاتتاریخی بسیاري آوردیم درباره نظریه وعقیده
اصحاب نسبت به عثمان که اگر نگوئیم ثابت میکند همگی در مخالفت باوي و محکومت کردن رویه و کارهایش و خشنودي از
آنچه بر وي رفته همداستان و ذیسهم بوده اند حداقل ایی فرضیه نادرست را که آنها نظر خوشی با او داشته اند تخطئه میکند. حتی
هیچکس نقل نکرده که یکی از اصحاب وقتی صدايقاتل عثمان را شنید که سه روز در کوچه هاي مدینه گشته و ببانگ بلند داد
میزد ": من قاتلم نعثلم " اعتراض کرده باشد.
از طرفی احتمال دوم را نیز باسانی نمیتوان پذیرفت و صحیح شمرد و سوء ظن و سوء راي دربارهعثمان را باین حد رسانید، گرچه
اصحاب پیامبر (ص) آنرا پذیرفته و چنان راي و عقیده اي درباره وي داشتهو اظهار و اثبات کرده اند. البته شکنیست که شاهد و
ناظر چیزها و حقائقی را می بیند و میداند که غایب و آیندگان یا نمی بینند
صفحه 33 از 190
[ [ صفحه 48
یا باسانی در نمی یابند. اصحاب که شاهدو ناظر عثمان و کارها و رویه اش بودهاند چنانکه گذشت اظهار عقیده صریح و محکم
کرده اند:
عائشه همسر محترم پیامبر اکرم (ص) میگوید: نعثل را بکشید، خدا او را بکشد، او قطعا کافر شده است.
و به ابن عباس میگوید: مبادا مردم را از این دیکتاتور (يکه از حکم خدا سرپیچی و نافرمانی کرده است) دور سازي.
عبد الرحمن بنعوف به امام علی بن ابیطالب (ع) میگوید: اگر میخواهی شمشیرت را بردار و من هم شمشیرم را بر میدارم،زیرا او
(یعنی عثمان) تعهداتی را که در برابر من (بهنگام بیعت) کردهزیر پا نهاده است.
و میگوید: پیش از اینکه به سلطنت ادامه دهد کارش رابسازید (یعنی او را بکشید).
و به عثمان میگوید: با خدا عهد می بندم که هرگز با تو حرف نزنم.
طلحه به مجمع بن جاریه - هنگامی که گفت: بخدا فکر میکنم شما او را خواهید کشت- گفت: اگر کشته شود نه فرشته مقرب
است و نه پیامبر مرسل.
و دیدیم که طلحه در نبردي که در اطراف خانه عثمان در گرفت از همه مردم در کشتن اوبیشتر اصرار و جدیت داشت، و
بالاخرهبقصاص شرکت در قتل عثمان کشته شد.
زبیر میگوید: او (یعنی عثمان) را بکشید چون دینتان را تغییر داده است.
و میگوید: عثمان فردا (ي قیامت)لاشه اي افتاده بر صراط خواهد بود.
عمار یاسر - در اثناي جنگ صفین - میگوید: خداپرستان همراه من (براي جنگ) بسوي جماعتی بشتابید که ادعا میکنند
بخونخواهی کسی برخاسته اند کهبر خویشتن ستم روا داشته و بر بندگانخدا بموجب چیزي غیر از آنچه در قرآن است حکومت
کرده است.
و میگوید: هیچدریغی در درون خویش دلسوزتر از این نمییابم که چرا گور عثمان را نشکافتهو نعشش را به آتش نسوختیم.
[ [ صفحه 49
ومیگوید: (عثمان) خواست دینمان را تغییر دهد، بهمین سبب او را کشتیم.
و میگوید: بخدا او کسی بود که بر خویشتن ستم روا میداشت و بموجب چیزي غیر از الهامات الهی حکومت میکرد، ونه بیش از
این.
و میگوید: او را فقط مردان صالح و درستکاري کشتند که تجاوز کاري را محکوم شمرده به نیکی ونیکوکاري امر مینمودند.
حجر بن عدي و بارانش میگویند: او (یعنی عثمان) اولین کسی است که در حکومت از قانون اسلام منحرف و ستمکار گشت و
بموجب چیزي غیر از قانون اسلام عمل کرد.
عبد الرحمن عنزي میگوید: او (یعنی عثمان) اولین کسی است که راههاي ستمگري را بگشود و راههاي قانون اسلام را بربست.
هاشم مرقال میگوید: او (یعنی عثمان) را اصحابمحمد (ص) و استادان قرآن هنگامی کهبدعتهائی مرتکب گشت و با حکم قرآن
مخالفت ورزید کشتند و اصحاب محمد (ص) همان اصحاب دین و دیندارانند و از هر کس به بررسی و اظهار نظر در امور
صفحه 34 از 190
مسلمانان سزاوارتر و شایسته ترند.
عمرو عاص میگوید: مرا عمرو عاص میگویند، اگر دست به آشوبی بزنم آنرا با تمام خواهم رساند، چون به تحریک علیه او
برخاستم حتی چوپانی راکهبا گله اش در سر کوهستان بود تحریککردم.
و به عثمان میگوید: در ادارهاین امت کارهاي ناروائی مرتکب گشتی وامت به تبعیت از تو مرتکب آنها گشت،و آنان را منحرف
گردانیدي تا توسط تومنحرف گشتند، یا به راه راست (اسلام) آي و یا کناره گیري کن.
و میگوید: مرا عمرو عاص میگویند او رادر حالیکه در " وادي السباع " بودم به کشتن دادم.
سعد بن ابی وقاص میگوید: او با شمشیري کشته شد که عائشه برآورد و طلحه تیزش کرد و علی بن ابیطالب به زهر آلودش، و زبیر
دمنزد و با دست اشاره کرد، و ما
[ [ صفحه 50
دست بازداشتیم در حالیکه اگر میخواستیم می توانستیم از او دفاع کرده بلا بگردانیم...
جهجهاه غفاري میگوید: برخیز نعثل از این منبر بیا پائین تا عبا بر تنت پوشانده بند بر تو نهیم و تو را بر ستوري نشانده ببریم بیندازیم
به کوهستان دماوند.
مالک اشتر در نامه اي به او مینویسد:... به خلیفه ببلا در افتاده خطاکاري که از سنت پیامبرش منحرف گشته و حکم قرآن را پشت
سر افکنده است.
عمرو بن زراره میگوید: عثمان با اینکه حق (و قانون اسلام) را میشناخت آنرا ترك کرد...
حجاج بن غزیه انصاري میگوید: بخدا اگر نیمروز (از ظهر تا عصر) از عمر عثمان بیشتر باقی نمانده باشد باز هم او را میکشیم تا با
کشتنش به خدا تقرب جوئیم.
قیس بنسعد انصاري میگوید: نخستین کسانی کهبه این کار (قتل عثمان) برخاستند عشیره من بودند و ایشان مقتدا و سرمشقند.
جبله بن عمرو انصاري میگوید: نعثل بخدا ترا حتما خواهم کشت و بر ستوري زخمگین بار کرده بر کوه آتشتفشان (دماوند) خواهم
برد.
و چون از او میخواهند که دست از عثمان بردارد میگوید: بخدا نمیگذارمطوري شود که فردا (ي قیامت) در برابر خدا بگویم: ما از
سروران و بزرگانمان اطاعت کردیم تا ما را از راه دین بدر بردند.
محمد بن ابی بکراز او می پرسد: تو چه دینی داري نعثل رویه قرآنی را تغییر داده اي.
و به او میگوید: حالا دیگر؟ در حالیکه قبلا از دستورات و احکام الهیتخطی و سرپیچی نمودي و از تباهگران بودي.
اصحاب پیامبر (ص) در جوابش که میگوید: مرا نکشید، زیرا فقط سهگونه شخص را میتوان کشت، میگویند: ما در قرآن می بینیم
کشتن غیر از اینسه گونه اشخاص هم جایز شمرده است و آن کشتن کسی است که در جهان براي فاسد کردن تلاش
[ [ صفحه 51
میکند و کشتن کسی که به تجاوز مسلحانه مبادرت جستهو بعد در ادامه تجاوزش به جنگ می پردازد و کشتن کسی که در راه
دریافت حقی ایجاد مانع کند و در این ممانعت گردنفرازي نموده و کار را به جنگ میرساند. آنچه مسلم است تو به تجاوزمسلحانه
صفحه 35 از 190
مبادرت کرده اي و مانع دریافت و تحقق حقی گشته اي و در برابر تحقق آن ایستاده و گردنفرازي نموده اي...
عبد الله بن ابی سفیان بن حارث در شعري میگوید:
او را به شاهنشاه ایران تشبیه نمودم و واقعا همانند اوست
طرز اداره و عقیدهو مالیاتگیریش شبیه شاهنشاه است
از اینگونه سخنان درباره عثمان بسیار گفته اند. برخی محکم و با دلالتی قطعی است، و پاره اي نیمه روشن و چند جنبه اي است و
بیکدیگر میمانند.
در برابر معارضه و مقابله اي که میاناصحاب پیامبر و جمعیت کثیري از معاریف و مشاهیر جامعه از یکسو و عثمان از سوي دیگر
رخ داده است نمیتوان جز یکی از دو اظهار نظر مختلف را پذیرفت و در حقیقت دو راه بیشتر نداریم که بایستی یکی را بر حسب
فطرت سلیم خویش اختیار نمائیم: یکی این که یکتن را که در منجلاب خلافکاري هاي پیاپی و بدعتها میلولیده تخطئه نمائیم، و
دیگر این که جمعی هزاران نفره را گمراه بشماریم، جمعی را که تشکیل میشوند از پیشوایان و دانشمندان و حکیمان و مردان صالح
و راستروي که بعقیده ما در حق بعضی از آنان احادیث و نظریات صریحی ارائه گشته حاکی از فضائل و صلاح و مکارمشان، و
بعقیده اهل سنت همه آنان صالح و راستروند و گفته و کرده شان حجت است. هر گاه پاي اجتهاد و مجتهد بودن به میان آید -
چنانکه در اینگونه مواقع بمیان میاورند - براي هر دو طرف قضیه بمیانخواهد بود نه فقط براي عثمان، و نمیتوان گفت عثمان
مجتهد بوده و خطا کرده است یا گفت آنجماعت انبوه مجتهدبوده اند ولی متاسفانه در اجتهاد خویش و استنباط نظر و حکم شرعی
دچار اشتباه گشته اند. در اینصورت اگر گفته شود عثمان که یکتنه بطرف معارضهو اختلاف را تشکیل میداده در اجتهاد و استنباط
حکم شرعی موفق و بر صواب بوده و
[ [ صفحه 52
آن جماعت بیشمار در اینکار متفقا بخطا رفته اند سخنی بگزاف و گستاخانه گفته شده است. و در قضاوت در اختلاف و معارضه
اصحاب پیامبر (ص) با عثمان بایستی عادلانه و بانصاف بود " و هر گاه میانشان داوري کردن باید با انصاف داوري کنی، زیرا خدا
بانصاف روان (و دادگران) را دوست میدارد ".
روایات تاریخی جعلی و دروغین
درباره محاصره و جنگ خانه عثمان، و توجیه کارها و تبرئه اش
1. - طبري در تاریخش مینویسد ": از جمله آنچه سريبنقل از شعیب از سیف از عطیه از یزیدفقعسی برایم نوشته این است که عبد
الله بن سبا یهودي یی از اهالی صنعا (یمن) بود و مادرش از سیاهان، و در زمان عثمان مسلمان گشت. آنگاه شروع کرد به گشتن در
کشورهاي مسلمانان بقصد گمراه کردن آنان. از حجاز شروع کرد و رفت به بصره و بعد به کوفه و بعد به شام، اما در شام هیچکس
را نتوانست گمراه سازد و از آنجا بیرونش کردند تا ناچار رفت به مصر و در میان مصریان مقیم گشت. از جمله تبلغیاتش در میان
آنها این بود: من از کسی تعجب میکنم که معتقد به بازگشت عیسی به جهان است و در عین حال باور ندارد که محمد به جهان
رجعتکرده باز میگردد، در حالیکه بیقین میدانم خداي عز و جل میفرماید ": بیشک آنکه قرآن را بر تو خواند و مقرر گردانید
حتما تو را به بازگشتگاه بر میگرداند ". پس بازگشتمحمد محقق تر از بازگشت عیسی است. مصریان این عقیده را از او آموختند
صفحه 36 از 190
وپذیرفتند، و او عقیده به رجعت (محمد ص) را براي آنان جعل کرد تا درباره آن به بحث و سخن سرگرم گشتند. سپس این سخن
را براي آنان ساز کرد که هزار پیامبر وجود داشته است و هر پیامبر وصی یی داشته و علی (ع) وصیمحمد (ص) بوده است. بعد
گفت: محمد خاتم انبیاء است و علی خاتم اوصیاء. آنگاه گفت: چه کسی ستمکارتر از آن است که وصیت پیامبر خدا (ص) را
عمل نکرد و بر وصی پیامبر خدا (ص) تعدي نموده حکومت بر امت
[ [ صفحه 53
را بدست گرفت. سپس براي آنان چنین گفت: عثمان حکومت رابناحق (و بر خلاف قانون اسلام) بدست گرفت و اینک وصی
پیامبر خدا (ص) موجود است. بنابراین براي استقرار حکومتش بپا خیزید و جنبش کنید و از انتقاد و حمله به فرماندهانتان شروع
کنید و تظاهر به امر بمعروف و نهی ازمنکر نمائید تا مردم بسوي شما جلب شوند و آنان را به برقراري حکومت وصیپیامبر (ص)
دعوت کنید. پس مبلغان خویش بهر سو پراکند و با کسانی که آمادگی شورشگري در شهرستانها را داشتند بناي مکاتبه را
گذاشت، و آنان نیز با او مکاتبه مینمودند و درپنهان دیگران را به عقیده او می خواندند و تظاهر به امر بمعروف و نهیاز منکر
میکردند، و نامه هاي جعلی به استانها و شهرستانها می فرستادند متضمن معایب حکام و بدگوئی از آنها،و رفقایشان همینگونه
مکاتبه با ایشانداشتند. این جماعت ها در هر شهر به اهالی شهرهاي دیگر اخبار جعلی میفرستادند و هر یک در میان مردم شهرشان
آنچه را از شهرهاي دیگر رسیدهبود می خواندند، تا نوبت این کار بهمدینه رسید. سراسر کشور را از انتشارات و تبلیغات خویش پر
کردند. آنها قصدي جز آنچه بظاهر مینمودند داشتند و در پنهان چیزهائی جز آنچه اظهار میکردند میگفتند، در نتیجه، اهالی هر شهر
و استان با خود میگفتندما از آنچه مردم آن استان بان دچار وگرفتارند در امانیم. در آنمیان مردممدینه وضعی استثنائی داشتند زیرا
خبرهائی که در آنجا پخش میشد از همه شهرستانها و استانها رسیده بود و آنان با خود میگفتند ما از آنچه همه مردم بان دچار و
گرفتارند در امانیم. محمد و طلحه از این جا نقل میکنند و میگویند:
بر اثر آن (خبرها و شایعات) پیش عثمان آمده از او پرسیدند: اي امیر المومنین آیا براي تو نیز درباره مردم همان خبرها و نامه ها که
به ما میرسد میاید؟ گفت: نه، بخدا جز خبر خوش و خیر نمیاید. گفتند: براي ما آمده است. و آنچهبایشان رسیده بود شرح دادند.
گفت: شما شرکاي من (در حکومت و اداره عمومی) هستید و ناظران
[ [ صفحه 54
مومنین. بنابراین نظر و پیشنهاد بدهید. گفتند: پیشنهاد میکنیم تنی چند از اشخاص طرف اعتمادت را بشهرستانها بفرست تا اخبار و
گزارشاتی درباره آنجا بیاورند. در نتیجه، محمد بن مسلمه را خوانده او را به کوفه فرستاد، و اسامه بن زید را به بصره، و عمار یاسر
را به مصر، و عبد الله بن عمر را به شام، و عده اي دیگر را به جاهاي دیگر. همه پیش از این که عمار یاسر باز آید برگشتند و
گفتند: مردم هیچ منکر و ناروائی ندیدیم و نه مشاهیر مسلمانانچیزي را منکر و ناروا شمردند و نه توده مسلمانان، و همه گفتند:
حکومت، حکومت مسلمانان است منتهی فرمانروایان آنان (از طرف و بوکالت ایشان) به دادگستري در میان ایشان وانجام کارهاي
عمومی آنان می پردازند. مردم دیدند عمار در برگشتن تاخیر کرد و این تاخیر چندان در نظرشان بسیار آمد که پنداشتند ترور شده
است. تا آن که با وصول نامه اي از عبد الله بن سعد بن ابی سرح (استاندار مصر) یکه خوردند که اطلاع میداد عمار را جماعتی در
مصر بخود جلب کردهو هم خویش را به انجمن با وي بسته اند، و از جمله ایشان عبد الله بن سوداء (عبد الله بن سبا) خالد بن ملجم،
صفحه 37 از 190
سودان بن عمران، و کنانه بن بشر است ".
امینی گوید: اگر براستیعبد الله بن سبا کار فتنه انگیزي و تشتت مسلمانان را بدین پایه رسانده بود و فرمانروایان جامعه و اداره
کنندگان آن از وجود و از خرابکاریش اطلاع یافته اند و گزارش کارش به خلیفه وقت رسیده است چرا تحت تعقیب قرار نگرفته و
دستگیر نشده و بجرم و جنایات خطرناك مجازات نگشته و کتک نخورده و مورد اهانت قرار نگرفته و به زندان نیفتاده است؟ چرا
اعدامش نکرده اند تا ملت را از تبهکاري و فتنه انگیزیش برهانند؟ چرا آنچه عثمان بر سر مردان صالح و پاکدامنی که امر بمعروف
و نهی از منکر میکردندآورد در مورد چنین تبهکار فتنه انگیزي انجام نداد در حالیکه این حکمقرآن کریم در گوشها طنین انداز
بود که " مجازات کسی که با خدا و پیامبرشمی جنگند و در جهان (یا کشور اسلامی) به تباهگري می پردازند فقط این استکه
کشته یا بدار آویخته شوند یا دست و پایشان از چپ و راست بریده شود یا تبعید شوند، این
[ [ صفحه 55
ننگی است براي آنها در دنیا، و در آخرت عذابیسهمگین براي آنها خواهد بود ".
پس چرا خلیفه با کشتن او ریشه آن آشوبهارا بر نکند؟ آیا خشونت و شدت عمل و مجازاتش را منحصر کرده بود به بهترینو
پاکترین شخصیتهاي امت محمد (ص) وبر این اساس بود که آنهمه سختگیري و پرخاشگري و تعدي را که بشرح آوردیم درحقشان
روا داشت؟
گرفتیم که عبد اللهبن سبا بوده که مردم شهرستانهاي مختلف را به مخالفت و مبارزه با عثمان بر انگیخته است، آیا او آن خبرها و
شایعات را بدون اینکه یا رویه و کارهاي عثمان و عمالش مطابقت و رابطه داشته باشد ساخته و جعل کردهاست؟ و بر اثر آن ملت و
برجسته ترینچهره هاي مهاجر و انصاري علیه وضع و حالتی که وجود نداشته برخاسته و ضدیتنموده اند؟ یا نه، آنچه او میگفته و
شایع میکرد درست همان جرائم و گناهان و خلافکاریها بوده که عثمان واستانداران و عمالش مرتکب شده اند، و بر اثر آن ملت
براي زدودن آن وضع ورویه ناروا قیام کرده و قیامش جنبشی دینی بوده بانگیزه وظیفه اي که هر مسلمان براي تطبیق جامعه و رویه
اداره و نظام حکومت با مبادي و مقررات اسلام دارد، و بهمین سبب همهمسلمانان بان نهضت پیوسته اند، گرچهآن یهودي زاده
براي منظورهاي خاصی خود را در جریان نهضت جا زده باشد " و میدانیم بسا نهضت اصولی و پاك بودهکه اینگونه عناصر ناباب
خود را بدرونش جا زده اند و این پدید طبیعی هیچ از قدر و اهمیت و پیراستگی آن نهضت نکاسته است.
باز اگر آنچه عبد الله بن سبابه ایشان گفته و تلقین کرده نسبت هاي ناروا و دروغین بوده است چرا - وقتی هیئت هاي اعزامی
مردمشهرستانها به مدینه آمدند - مردم مدینه و مهاجران و انصار که شاهد گفتار و کار و رویه عثمان بودند به آنها نگفتند این مرد
از آن اتهامات مبرا است و شایعاتی که در اطرافش پراکنده اند بی اساس است؟ وانگهی چرا با آنان همدست و همداستان گشتند، و
بالاتر از اینها در نهضت ضد حاکم
[ [ صفحه 56
پیشتاز و مقتدا شدند، و چرا پیش از آمدن آنها و قبل از این که آنان به مخالفت برخیزند مخالفت و معارضه داشتند؟
ما در این مطلب با دکتر طه حسین همراهیم که میگوید ": بگمان قوي این عبد الله بن سبا - اگرهمه روایاتی که درباره او هست
بلحاظ سند صحیح و درست باشد - سخنهائی را که گفته و تبلیغاتی را که کرده آنگاهبوده است که آشوب درگیر گشته و اختلاف
صفحه 38 از 190
داخلی شدت گرفته است. بنابراین او فتنه بر نیانگیخته بلکه از آن بهره برداري کرده است. همچنینظن قوي میرود که دشمنان شیعه
در دورهحکومت امویان و عباسیان در امر این عبد الله بن سبا مبالغه کرده اند تا از طرفی در بدعتها و خلافکاریهائی کهبه عثمان و
استاندارانش نسبت داده شده تردید نمایند و از طرف دیگر بر علی (ع) و شیعه اش جنایت روا دارند، بهمین جهت بعضی کارهاي
شیعه را به گردن یهودي یی میاندازند که براي اینکه به مسلمانان لطمه بزند اظهار مسلمانی کرده است. چه بسیار است جنایاتی که
دشمنان شیعه بر شیعه روا داشته اند و چه بسیار است نسبتهاي جنایت آمیزي که شیعه در قضیه عثمان ودر قضایاي دیگر به
دشمنانش داده است.
بنابراین، باید در برابر تمام اینروایات (که درباره عبد الله بن سبا ساخته شده) وضعی احتیاطگرانه و خود پاینده و اندیشمندانه
بگیریم و مسلمانان را در صدر اسلام برتر و بزرگوارتر از این بدانیم که مردي بتواند دین و سیاست و عقل و اراده شان را ببازي
بگیرد که از صنعاء آمدهو پدرش یهودي و مادرش سیاهپوست بوده باشد و خودش یهودي و بقصد این که مسلمانان را بفریبد و
بانان ضربه بزند و نه از روي خدا ترسی یا دلبستگی تظاهر به اسلام کرده است، سپس در فرصتهاي مناسبی که در پی آن بوده
مسلمانان را علیه خلیفه شان تحریک کرده تا او را کشته اند و آنانرا سپس یا پیش از آن متشتت کرده و بصورت احزاب و دسته
هاي مختلف درآورده است.
اینها اموري است که باعقل جور در نمیاید و نه در برابر نقدو سنجش استواري میارد و روا نیست تاریخ را بر اساس آنها بنیاد نهاد.
حقیقت مسلم و آشکاري که نمیتوان در آن شک و تردید نمود این است که شرایطحیات اسلامی در آن هنگام چنان بود که
[ [ صفحه 57
سبب میشد میان مردم اختلاف نظر بوجود آید و تمایلات و اغراض دگرگونه شود و مذاهب سیاسی متباینی پدید آید. مردمی که
به تعالیم قرآن و سنت پیامبر (ص) و روش صحابی او (ابوبکر و عمر) پایبند بودند میدیدندکارهائی صورت میگیرد که منکر و
نارواو نو پیدا است و می خواستند با آنها مثل عمر با قاطعیت و شدت مقابله شود تا روحیه و عقاید توده ها از آثار سوء آنان در امان
ماند. جوانان تازهبدوران رسیده نقریش و دیگر قبائل عرببا این کارها و حوادث با روحیه دیگريبرخورد میکردند با روحه اي
جدید و آمیخته به طمع و بلند پروازي و انحصارگري و آرزوهاي دور و دراز، و تلاش و خواهشی که حد و اندازه نمیشناخت.
بدینسان در راه برآوردن مطامع و خواهشها و رسیدن به هدفهاي خویش بناي رقابت و همچشمی و کشمکش راگذاشتند نه فقط بر
سر مناصب و مقاماتحکومتی بلکه بر سر هر چیز. حوادث و جریانات جدید جوانان و پیران را به همانجا راند که رانده شدند.
سرزمینهاي پهناوري که بتصرف مسلماناندرآمده بود و عوائد سرشاري که از اینسرزمینها بصورت مالیک ارضی و غیر ارضی
بدست میامد لازم آورد که در اداره این سرزمینها و استفاده از درآمدهاي سرشار و هنگفت آن رقابت و کشمکش درگیرد، و در
این چه شگفتی هست؟ یا در این چه تعجبی است که کشورها و سرزمینهاي فتح ناشده را بنگرند و امکانات و فرصت و شرایط را
مناسب لشکرکشی و فتح ببینند و از پی فتح آن برقابت و پیشدستی برخیزند؟ یا چرا اگر در پی دنیا و دنیا دوستنددر راه کسب
افتخار و غنائم و عوائد بر هم پیشدستی ننمایند و اگر در طلب آخرتند در همین راه از هم سبقت نجویند؟ و آنگاه اگر در اداره این
کشورهاي پهناور و عوائد هنگفت و در سیاست کشور داري با هم اختلاف پیدا کردند چه عجب؟ و در صورتی که آنعده از
جوانان قریش که طمعکار و بلند پرواز بودند به راههاي همواري تاختندکه به افتخار و شکوه و قدرت سیاسی و ثروت میرساند
شگفت نخواهد بود و نه این که جوانان انصاري یا سایر قبائل عرب در این راه به رقابت با ایشان پردازند یا اگر دیدند خلیفه
نمیگذارددر این رقابت و مسابقه شرکت جویند یاقریش را امکان میدهد و مزیت مینهد و مهمترین مناصب سیاسی و موقعیت هاي
صفحه 39 از 190
اقتصادي
[ [ صفحه 58
را به آنان منحصر میگرداند و باز بهترین و مهمترین آنها را از میان قریش به بنی امیه اختصاص میدهد دل از کینه و خشم مالامال
نسازند و بر نخروشند.
آنچه مسلم است و بیشک این است که عثمان استانداري کوفه را پس از عزل سعد بن ابی وقاص به ولید و سعید سپرده و حکومت
بر بصره را بعد از عزل ابو موسی (اشعري) به عبد الله بن عامر داده و سراسر شام را به حاکمیت معاویه درآورده و پس از آنکه شام
به چندین ولایت تقسیم میشد، که هر یک به شخصی سپرده بوده و قریش و دیگر قبائل در اداره آنها شرکت داشته اند دست معاویه
را در اداره آن و دخل و تصرفات حاکمانه در آن باز گذاشته استو مصر را پس از عزل عمرو عاص بتصرف عبد الله بن ابی سرح
درآورده است، ضمنا همه این استانداران با عثمان خویشاوند بوده اند، یکی برادر ناتنیاو بوده و دیگري برادر شیریش و سومی
دائی یش و آندیگر با او در شاخه امیهبن عبد شمس - از شاخه هاي قبیله قریش- همنسب و همپیوند بوده است.
همه اینها اموري است که کسی نمیتواند انکار نماید یا تردید کند. ضمنا هیچاطلاعی در دست نیست حاکی از این که عبد الله بن
سبا عثمان را فریفته و واداشته باشد تا آن اشخاص را از مناصب استانداري و فرماندهی کشوري و لشکري بر کنار نموده و اینها را
بجاي آنها بدان مقامات بگمارد. باز مسلم است که مردم در همه اعصار و قرون بر پادشاهان و امپراطوران و امرا و فرماندهان این را
عیب میگرفته اند کهمقامات حکومتی را به انحصار خویشاوندانشان درآورند و در واگذاري مشاغل دولتی میان افراد تبعیض قائل
شوند، و مسلمانان نخستین ملتی نبودهاند که این انحصار و تبعیض را بر حاکمش عیب گرفته و او را باین خاطر بباد حمله و انتقاد و
نکوهش گرفته است. ایشان اموري را ناپسند شمرده واموري را پسندیده و مطلوب دانسته اند که ملتها همگی در قرون پیشین و
درطول تاریخ ناپسند یا پسندیده شمرده اند ".
بعلاوه این که در روایت تاریخی مجعول و دروغین آمده که عمار یاسر از طرف عثمان به مصر فرستاده شدو دیگران به سایر استانها
از مطالبی است که قابل پذیرفتن
[ [ صفحه 59
نیست و بهیچوجه صحت ندارد و در هیچ روایت تاریخی دیگر نیامده است. تنها همین روایت حاکی از آن است، همین روایت
جعلی ساختگی دروغین که راویانش یا زندیق و از دین بیرونند یا دروغگو و جاهل و نادان. از بررسی تمام روایاتی که در قضیه
عثمان وجود دارد روشن میشود که عمار یاسر و محمد بن مسلمه در طول دوره حکومت عثمان از مدینه قدم بیرون نگذاشته اند، و
عمار از نخستین روز حکومت عثمان با او مخالفت بوده و در صف اول انقلابیون و مخالفان قرار داشته است و عثمان با وي چندان
دشمنی داشته که یکبار پس از وفات ابوذر در تبعیدگاهشربذه خواسته وي را بهمانجا تبعید کندولی مهاجران و انصار مانع او گشته
اند - چنانکه نوشته شد - و بارها مورد اهانت و شکنجه و کتک قرار گرفت، و عثمان از ابتداي کار میدانست که عمار مخالف
حکومت و طرز کار و رویه او است، با این وصف چگونه ممکن است و معقول که عمار را طرف مشورت خود قرار دهد و در
مساله خطیر موج مخالفتعمومی از او نظر بخواهد و باو ماموریت بدهد گزارش اوضاع استان مصر و مخالفت و اعتراضات مردم
آنسامان رابرایش بیاورد تا در آنجا چنانکه روایت جعلی میگوید عبد الله بن سبا او را جلب نماید و با خود در مخالفت با عثمان
صفحه 40 از 190
همداستان سازد؟ این مطلبی است که از هیچ محقق و تاریخ خوانده اي پنهان نیست، چنانکه دکتر طه حسینبدیهی بودن آنرا
گوشزد مینماید و میگوید ": تقریبا یقین دارم که عمارهرگزبه مصر فرستاده نشده است و با ایندو جوانمرد (یعنی محمد بن ابی بکر
و محمد بن ابی حذیفه) در اقدام به تحریک مردم شرکت ننموده است، و این داستانی است که هواخواهان عثمان همانان که در پی
0 " توجیه و تبرئه او هستند اختراع کرده اند تا رفتاري را که عثمان با عمار داشته و بعدا خواهیم دید توجیه نمایند 2
- طبري مینویسد ": سري از قول شعیب ازسیف از محمد و طلحه و عطیه براي من نوشته است که عثمان به مردم شهرستانها چنین
نوشت:
پس از سپاس و ستایش پروردگار... من استانداران را موطف ساخته ام که
[ [ صفحه 60
هر ساله در موسم حج نزد من بیایند، و از ابتداي حکومتم امت را به امر بمعروف و نهی از منکر واداشتم. بهمین جهت هر کس علیه
من یا یکی از استاندارانمشکایت و دادخواهی کند بیدرنک حق او را ادا خواهم کرد. هر حقی که من یا خانواده ام بر عهده مردم
داشته باشیمباختیار ایشان واگذاشته است تا بدلخواه خود ادا نمایند. اهالی مدینه به من شکایت آورده اند که عده اي مورد اهانت و
دشنام قرار گرفته و جمعی کتک خورده اند، هان اي کسانی که در پنهان کتک خورده اید یا مخفیانه دشنام شنیده اید هر یک از
شما که ادعائی در این زمینه دارد باید در موسم و اجتماع حج امسال نزد من بیاید و حق خود را از هر که هست بستاند از من یا از
استاندارانم، یااز حق خویش نیکوکارانه درگذرد زیرا خدا به بخشایندگان پاداش میدهد.
چونفرمان کتبی عثمان در شهرستانها خوانده شد مردم گریستند و عثمان را دعا کردند و گفتند: امت آبستن آشوب است.
عثمان بدنبال استاندارانش فرستاد عبد الله بن عامر و معاویه و عبد الله بن سعد (بن ابی سرح) آمدند. سعید (بن عاص) و عمرو
(عاص) را در جلسه مشورتی که از آنها تشکیل داده بود شرکت داد. آنگاه به آنان رو کرده گفت: واي بر شما این چه شکایتهاست
و چه شایعات؟ بخدا من از این می ترسم که آنچه علیه شما گفته میشود صحت داشته باشد و این براي من ایجاد مشکلات میکند.
گفتند: مگر هیئتهائی را نفرستادي (به شهرستانها)؟ و مگر درباره مردم خبرو گزارش نیاوردند؟ و مگر وقتی برگشتند نگفتند که
هیچکس با آنها شکایتی در میان نگذاشته است؟ نه، بخدا راست نگفته اند و نه کار درستی کرده اند، و این چیزها که میگویند
اصل و اساسی ندارد و شایعاتی بیش نیست که نه میتوان آنرا جدي گرفت و نه میتوان گزارش کرد و مطرح ساخت.
عثمان گفت: نظر و پیشنهاد بدهید که چه باید کرد؟ سعید بن عاص گفت: اینکار یک شایعه سازي پنهانی است که در جلسات
سري میسازند و به افراد بی اطلاع القا میکنند تا پخش شود و در جلسات و انجمنها مورد بحث و نشر قرارگیرد. عثمان پرسید: چاره
اش چیست؟گفت: چاره اش این است که کسانی را که شایعات را
[ [ صفحه 61
بر زبان دارند تعقیب کرده آنگاه کسانی را که منشا شایعات بوده اند پیدا نمائی و اعدام کنی.
عبد الله بن سعد گفت: از مردمپس از آنکه حقوقشان را دادي و ادا نمودي وظائفی را که بعهده دارند بخواه، و این بهتر از آن است
که آنان را بدون مواخذه درباره انجام وظائفشان بگذاري و رها کنی.
معاویه گفت: مرا به استانداري گماشتی و من عده اي را به مشاغل دولتی گماشته ام که از آنان جز خبر خوش و رضایت آمیز
صفحه 41 از 190
نمیرسد؟ و این دو نفر هم به اوضاع منطقه خویش وارد ترند. عثمان پرسید چه باید کرد؟ گفت: خوشرفتاري و حسناداره.
عثمان از عمرو عاص نظر خواست. و او گفت: بعقیده من توبه آنها نرمش نشان داده اي و به آنها نرسیده اي و بیش از آنچه عمر با
آنها نرمی مینمود نرمی نموده اي. بنابراین بایستی روش دو همکارت (یعنی ابوبکر و عمر) را پیش بگیري، یعنی در مورد خشونت،
خشونت بخرج دهی و در جاي نرمش نرمی نمائی. شدت و خشونت را بایستی در مورد کسانی بکار بري که بدخواه مردمند و می
خواهند شر بپا کنند و نرمش را در مورد کسانی که خیرخواه و دلسوز مردمند، ولی تو با همه آنها به نرمی رفتار میکنی.
در این هنگام عثمان بنطق برخاسته پس از سپاس و ستایش گفت: پیشنهادات و راهنمائی هاي شما را شنیدم. هر کاريیک راهی
دارد که بانطریق انجام میشود. این کاري که از وقوع آن براي این امت بیمناکیم بوقوع خواهد پیوست و راهیکه آن را چاره میکند
و مانع زیانرسانی آن میشود نرمش و مدارا استالبته جز در اجراي قوانین الهی (یا قوانین کیفري اسلام) که هیچیک از آنها را
نمیتوان ناقص و نادرست شمرد. بنابراین تنها چیزي که میتواند جلوآنرا بگیرد نرمخوئی است و این رویه را بخدا قسم ادامه خواهم
داد و هیچکسنمیتواند علیه من دلیلی اقامه کند، و خدا میداند که من از هیچ کار خیري در حق مردم و خویشتن کوتاهی ننموده ام.
بخدا سوگند چرخ آشوب و فتنه به گردش در خواهد آمد. بنابراین خوشا بحال عثمان اگر بمیرد و آتش فتنه را در نگیرد. با مردم
نرمخوئی و مدارا نمائید و حقوقی را که دارند بایشان بدهید و ادا کنید و براي
[ [ صفحه 62
ایشان آمرزش بخواهید و از آنان درگذرید. و هر گاه حقوق الهی خلق راپرداختید و ادا نمودید دیگر در مورد آن سازشکاري و
چرب زبانی ننمائید.
چون عثمان رهسپار گشت معاویه و عبد الله بن سعد عازم مدینه شدند، و عبدالله بن عامر بازگشت و سعید همراهش،و چون عثمان
براه افتاد شخصی چنین سرود: همه میدانند که بعد از او (یعنی عثمان) علی امیرالمومنین خواهدشد.
و زبیر جانشینی مایه رضایت خواهد بود.
و طلحه پشتیبان خلافت و عهده دار و متصدي خواهد گشت.
در اینهنگام کعب که در پی عثمان روان بود اشاره به معاویه گفت: بعد از عثمان آن قاطر سوار به فرمانروائی خواهد رسید ".
- طبري روایت دیگري یا همان سند - که میتواند سند شعیبی نامیدش - یعنی سري از قول " شعیب " از زبان سیف... آورده است
که میگوید:
"معاویه در آن صبحگاهی که با عثمان خداحافظی کرده رهسپار گشت به او گفت: اي امیرالمومنین بیا پیشاز این که شماره
کسانی که بر تو هجوممیاورند چندان شود که در برابرشان تاب نیاوري همراه من بشام برویم، زیرا اهالی شام هنوز مطیع حکومت
تواند. عثمان گفت: من همسایگی و اقامت در کنار پیامبر خدا (ص) با با هیچ چیز عوض نمیکنم گرچه در این اقامت و اصرار بر
آن به کشتن روم. معاویه گفت: پس بگذار سپاهی از آنانبخدمت تو بفرستم تا در کنار اهالی مدینه بمانند براي روز مبادا.
عثمانگفت: من با آوردن سپاه به اقامتگاه مقیمان مزار رسولخدا (ص) و اعطاي خواربار و مواجب از حساب عمومی به سپاه باعث
تنگی معیشت مردمی شوم که درمنطقه هجرت و یاري پیامبر خدا (ص) زندگی میکنند؟
معاویه گفت: بخدا ايامیرالمومنین تو حتما مورد حمله نظامی قرار گرفته بناگهان بقتل خواهیرسید. گفت: خدا مرا بس است و او
بهترین وکیل و
صفحه 42 از 190
[ [ صفحه 63
پاسدار است. معاویه گفت: کجائی آي جلاد کجاست آنقصاب "...
- طبري روایتی دیگر با همان سند " شعیبی " ثبت کرده است، میگوید ":
در شوال سال 35 هجري اهالی مصر بصورت چهار ستون و بر هر ستون فرماندهی، رهسپار گشتند که از ششصد یا یکهزار نفر
تخمین زده اند. بر آن چهار ستون این اشخاص فرماندهی داشتند: عبد الرحمن بن عدیس بلوي، کنانه بن بشیر لیثی، سودان بن
حمرانسکونی، و قتیره بن... سکونی. فرمانده کلشان غافقی بن حرب عکی بود. آنها جرات نکردند به مردم بگویند به جنگ
میروند، بهمین جهت بعنوان حجو کاروانی بدانسان که به حج میروند روانه شدند و ابن السوداء (پسر زن سیاهپوست) همراه آنان
بود. اهالی کوفه نیز در چهار ستون روانه شدند و بر آنان این اشخاص فرماندهی داشتند:زید بن صوحان عبدي، مالک اشتر نخعی،
زیاد بن نضره حارثی، عبد الله بن اصم - یکی از قبیله بنی عامر بن صعصعه - تعدادشان بشماره اهالی مصر بود و بر همه آنان عمرو
بن اصم فرماندهی میکرد. اهالی بصره در چهارستون روانه شدند و اینها فرماندهانشان بودند: حکیم بن جبله عبدي، ذریح بن عباد
عبدي، بشر بن شریح بن ضبیعه قیس، ابن المحرش بن عبد عمرو حنفی. و تعدادشان مثل اهالی مصر بود و فرمانده کلشان
حرقوصبن زهیر سعدي. بعلاوه در میان راه عده اي به آنان پیوستند. اهالی مصر دوستدار علی بودند و اهالی بصره هواخواه طلحه،
و اهالی کوفه طرفدار زبیر. آنها در حالی از شهر خویش براه افتادند که بر قیام همداستان بودند و بر سر حاکم آینده اختلاف
نظرداشتند و هر دسته اي می پنداشت که پیروزي با او خواهد بود و او و نه دیگران به حکومت خواهد رسید. آمدند تا رسیدند به
سه منزلی مدینه، آنگاهعده اي از بصریان آمده در " ذو خشب" اردو زدند و جمعی از کوفیان آمده " در اعوص " اردو زدند و
عده اي از مصریان در آنجا بایشان پیوستند و بقیه مصریان در " ذو مروه " ماندند.زیاد بن نضر و عبد الله بن اصم نزد مصریان و
بصریان آمده گفتند: عجله ننمائید و ما را به شتاب واندارید تابنمایندگی شما به مدینه رویم، زیرا به ما اطلاع رسیده
[ [ صفحه 64
که اهالی مدینه براي جنگ ما اجتماع نطامی کردهاند، بخدا هر گاه اهالی مدینه بیروناینکه آنچه را ما میدانیم دانسته باشند از ما
ترسیده و جنگیدن با ما را روا شمرده باشند حتما وقتی آنچه را ما میدانیم بدانند (و برازهاي سیاسی ما پی ببرند) با ما تندتر خواهند
گشت و نقشه مان بر آب خواهد گشت. پس آن دو نفر به مدینه آمده باهمسران پیامبر (ص) و علی و طلحه و زبیر ملاقات کرده
گفتند: ما آمده ایم فقط براي زیارت خانه خدا و این که از حاکم بخواهیم بعضی از استانداران را بر کنار سازد، ما فقطبراي این دو
کار آمده ایم. و از آنها خواستند اجازه بدهند مردمی که ازشهرستانها آمدند به مدینه درآیند. لکن همگی رد کردند و از آن منع
نمودند و گفتند کارتان بی نتیجه است. آن دو نزد جماعت خویش برگشتند. پسعده اي از مصریان نزد علی آمدند و جمعی از
بصریان نزد طلحه و گروهی از کوفیان پیش زبیر، و قبل از این که راه بیفتند هر دسته با خود میگفتند دیگران باید با کسی که ما
بریاست میخواهیم برگزینیم بیعت کنند وگرنه با آنها حیله و دشمنی بکار خواهیم برد و پراکنده شان خواهیم ساخت و آنقدر در
این راه جد و جهد بخرج میدهیم تا موفق شویم. گروه مصري آمدند نزد علی که در یک اردوي نظامی در " احجار الزیت - " در
داخل مدینه - بود و حله اي بر اندام پیچیده بود و عمامه اي از پارچه سرخ رنگ یمنی برداشت و پیراهن نپوشیده بود و
شمشیرآویخته بود، و در آنوقت حسن را نزد عثمان فرستاده بود تا در انجمنی که نزد وي بود شرکت داشته باشد، و حسن (بن علی)
نزد عثمان نشسته بود و علی در " احجار الزیت " بود. گروه مصري به او سلام کرده و سخن خویش بیان داشتند. وي بر سرشان
صفحه 43 از 190
فریاد زد و آنان را طرد کرده گفت: مردان صالحو راسترو میدانند که سپاه " ذو مروه " و سپاه " ذو خشب " را محمد (ص) لعنت
فرستاده است. برگردید محروم باشید از همدمی خدا گفتند:
[ [ صفحه 65
بچشم و باین ترتیب از خدمتش دور گشتند. گروه بصري آمدند پیش طلحه کهدر میان انجمنی دیگر آنطرف اجتماع علی قرار
داشت و در آن هنگام دو پسرشرا نزد عثمان فرستاده بود. گروه بصري به او سلام کرده سخن خویش باز گفتند. طلحه بر سرشان
داد کشید و طردشان کرده گفت: مومنان آگاهند که سپاه " ذو مروه " در " ذو خشب " و " اعوص " را محمد (ص) لعنت فرستاده
است. گروه کوفی پیش زبیر آمدند که در انجمن دیگري بود و پسرش عبد الله را نزد عثمان فرستاده بود. سلام کرده مطالب خویش
را بیان نمودند بر سرشان داد کشید و طردشان کرد و گفت:مسلمانان آگاهند که سپاه " ذو مروه" و " ذو خشب " و " اعوص " را
محمد (ص) لعنت فرستاده است.
آنجماعت از مدینه بیرون رفتند و چنان جلوه دادندکه به دیار خویش باز میگردند. بهمینجهت از " ذو خشب " و " اعوص"
کندند و به اردوگاههاي نظامی خویش که در سهمنزلی مدینه قرار داشت - منتقل شدند تا همین که مردم مدینه متفرق گردند به
مدینه بتازند. مردم مدینه چون دیدند که آنها از مدینه خارج گشتند پراکندند. اما آن جماعت همین که به اردوگاههاي نظامی
خویش رسیدند باز پسگشتند و مردم مدینه را غافلگیر کردند. مردم مدینه وقتی بخود آمدند که بانگ تکبیر آن جماعت از مدینه
و اطرافشان برخاست. در این هنگام به جائی که قبلا مردم مدینه تجمع نظامی کرده بودند تمرکز یافتند و خانه عثمان را بمحاصره
درآوردند و اعلام داشتند که هر کس دست از حمله باز بدارد در امان است. عثمان چند روزي براي نماز جماعت بیرون آمد، و
چون آنان از سخن گفتن هیچکس جلوگیري نمیکردند مردم آمده با آنها سخن میگفتند، و از جمله علی آمده گفت: چطور شد
بعد از رفتن برگشتید و تغییرعقیده دادید؟ گفتند: از یک پیک دولتی نامه اي گرفتیم حاوي دستور قتلمان. طلحه نزد آنها آمد و
بصریان
[ [ صفحه 66
همان حرف را در جوابش به او زدند: زبیر آمد، کوفیان و بصریان به او گفتند: ما به یاري دوستانمان برخاسته ایم و از کشته شدن
آنان و این که صدمه اي بناحق به آنان زده شود بطور دسته جمعی جلوگیري میکنیم.پنداشتی آنها تبانی و همداستانی کردهبودند.
بهمین جهت علی به آنان گفت:شما اهالی کوفه و شما اهالی بصره از کجا فهمیدید که مصریان بر چه دست یافته اند که پس از
طی چند منزل راهتان را کج کرده بطرف ما آمدید؟ بخدا این کاري است که توطئه آن را درمدینه چیده اید. گفتند: هر جور
میخواهید حساب کنید. ما احتیاجی نداریم که این مرد از حکومتمان کنارهگیري کند - و او در آنهنگام امامت نمازشان را داشت و
آنها پشت سرش نمازمی خواندند... و هیچکس را از سخن گفتن باز نمیداشتند، ولی گروههائی در مدینه بودند که نمیگذاشتند
مردم انجمن کنند "...
امینی گوید این روایت تاریخی میگوید: واحدهائی که از مصر و بصره و کوفه رهسپار مدینه شده بودند توسط فرماندهان سپاهی
که در " احجار الزیت " در مدینه آماده شده بود و تحت فرمان علی علیه السلامو طلحه و زبیر قرار داشت برگردانده شده است، و
این سه نفر بر سرشان فریاد کشیده آنها را طرد و رد کرده ودرباره آنها که در میانشان جمعی از مجاهدان بدر و اصحاب عادل و
صفحه 44 از 190
راسترو پیامبر (ص) وجود داشته اند حدیثی از رسولخدا (ص) برخوانده اند که درآن مورد لعنت قرار گرفته اند، و آن واحدهاي
مسلح که از استانها آمده بودند نتوانستند به مدینه درآیند. این است آنچه روایت مذکور حکایت مینماید. در حالیکه دیدیم
مورخان متفقا میگویند آنان به مدینه درآمده اند و خانه عثمان را محاصره کرده اندو این نخستین محاصره خانه عثمان بودهاست که
تقریبا چهل روز بطول انجامیدهو مردم مدینه در این محاصره شرکت جسته اند. در جریان همین محاصره بود که عثمان مجبور
میشود بدنبال امیرالمومنین علی علیه السلام بفرستدو او میان آنان واسطه میشود و کار بهتوبه عثمان بر سر منبر میکشد و توبه نامه و
تعهد نامه اي که به شهرستانهاارسال میدارد. باین ترتیب توده هاي انقلابی و ناراضی پس از این که علی (ع) و محمد بن مسلمه
انجام تعهدات عثمان را در برابر مردم تضمین
[ [ صفحه 67
میکنند و ضامن او میشوند از مدینه بطرف شهر و دیارشان بیرون میروند. بعد که می بینند تعهداتش را زیر پا میگذارد و به پیمان
خویش وفا نمیکند و علاوه بر آن به فرمان کتبی وي به استاندار مصر دست پیدا میکنند دائر بر کشتن شخصیتهاي برجسته مصري
مخالف،از نیمه راه به مدینه بر میگردند. باین ترتیب محاصره دوم بوقوع می پیوندد محاصره اي که به کشته شدن عثمان می انجامد.
هر گاه به گزارشهاو روایات تاریخی یی که گذشت توجه شودو حوادثی که در اثناي دو محاصره رخ داده و کارهاي طلحه و زبیر
در اثنا وقبل و بعد آن دقت بعمل آید در این جاي هیچ شک و تردیدي باقی نمیماند کهایندو نفر هرگز چنانکه روایت تاریخی
دروغین و ساختگی " شعیبی " میگوید بهدفاع از عثمان لب نگشوده اند و چنان کاري که آن حکایت مینماید از ایشان سر نزده
است. میدانیم طلحه بموجب روایات تاریخی بسیار و متواتر و ثابتاز همه مردم نسبت به عثمان سختگیرتر و تندروتر بوده است و
هم او است که نگذاشته آب به او برسانند و او را در "بقیع - " که آرامگاه مسلمانان است - بخاك بسپارند، و خود بعدها بکرات
از موضع خویش در برابر عثمان و آنچه بر سر او آورده سخن گفته و اعتراف نموده است. با اینهمه راویان دروغساز و تحریفگري
که در سند اینگونه روایات تاریخی زنجیر وار صف کشیده اند خواسته اند اینطور جلوه دهند که این شخصیتهاي معروف و اصحاب
نامدار با عثمان مخالف و معارضه اي نداشته اند بلکه مدافع او بوده اند ویا دشمنان و مخالفانش سر ناسازگاري داشته اند، و باین
منظور چنین روایاتی جعل کرده اند.
- طبري همچنین با سندي همانگونه - یعنی " شعیبی - " روایت دیگري میاورد باین مضمون:
"آخرین نطقی که عثمان - رضیالله عنه - در میان جماعت مردم (یا در نماز جمعه) ایراد کرد این بود کهخداي عز و جل دنیا را
فقط باین خاطر به شما داده که بوسیله آن و در آن (ثواب و خوشبختی) آخرت را بجوئید و آن را به شما نداده که بان تکیه زنید و
بر آن اعتماد نمائید. دنیا از بین میرود و آخرت باقی میماند. بنابرایندنیاي فناپذیر شما را به غرور و سرکشی نکشاند و از زندگی
جاودان آخرتباز ندارد و بخود
[ [ صفحه 68
سرگرم نگرداند تا آنچه را پایدار و جاویداناست بر آنچه ناپایدار و فناپذیر است ترجیح دهید. زیرا (زندگی) دنیا قطع خواهد شد و
دگرگونی و تحول به جهت خدا صورت خواهد گرفت. از خداي پر عظمت و شکوه بترسید و پرهیزگاري نمائید زیرا خداترسی و
پرهیزگاري سپري است که انسان را از خشم و کیفرشایمن میدارد و وسیله اي است که به آستانش نزدیک مینماید. از خدا بترسید
صفحه 45 از 190
و دین و رویه درستتان را تغییر ندهید، و وحدتتان را حفظ کردهبصورت احزاب و دسته هاي مختلف در نیائید، و نعمت خدا را که
بر شما ارزانی داشته بیاد آورید آنگاه که دشمن بودید پس دلهاتان را بهم الفت وانس داد تا بر اثر نعمت و احسانش برادر گشتید.
میگویند: عثمان چون در آن مجلس مطالب خویش بپایان برد و به مقصود رسید و مسلمانان بنفع او تصمیم گرفتند که مقاومت
ورزیده و از حاکمیت الهی (عثمان) دفاع نمایند به آنان گفت: برخیزید و بر در خانه ام بپاسداري بایستید و کسانی که نمیگذارند
پیش من بیایند به شما خواهند پیوست. و بدنبال طلحه و زبیرو علی و جمعی دیگر فرستاد که بیائید. آنگاه جمع شدند، و او از فراز
خانه خطاب به آنان گفت: مردم بنشینید. همگی نشستند، از جنگجوئی که از خارج آمده بود گرفته تا صلح جوي اهل مدینه. آنگاه
گفت: مردم مدینه من با شما خداحافظی میکنم و ازخدا مسئلت مینمایم که پس از من حکومتخوبی نصیب شما گرداند. بخدا من
نمیگذارم از امروز ببعد کسی بملاقات من بیاید و آنچه را از من میخواهد بدست نیاورد، و اینها را پشت در خانه ام گماشته ام و
بهیچیک از آنها اجازه نمیدهم که علیه شما در امور دینی و دنیوي شما دخالتی نمایند تا بامید و بتوفیق خدا آنچه را خودم دوست
میدارم و میخواهم در مورد شما بانجام رسانم. و به مردم مدینه دستور داد از آنجا بروند، و بآنها قسم داد که بروند. در نتیجه، همه
رفتند جز حسن (بن علی) و محمد و عبد الله بن زبیر و امثالشان که بدستور پدرانشان بر در خانه عثمان بهنگهبانی ایستادند. و
جمعیت کثیري ازمردم بر آنها هجوم آوردند، و عثمان خانه نشین گشت".
[ [ صفحه 69
- طبري با سند " شعیبی " روایت دیگري میاوردباین مضمون:
میگویند: محاصره چهل شب بطول انجامید و از ورود مردم شهرستانها تا مرگ عثمان هفتاد شب بود. چون از ابتداي محاصره
هیجده روز (یا شب) بگذشت سواري چند از افراد برجسته در رسیده به آنان خبر داده کهسپاهیانی از هر گوشه کشور آماده
گشتهاند که به مدینه بیایند (بدفاع عثمان)، حبیب (بن سلمه فهري) از شام و معاویه از مصر، و قعقاع از کوفه، و مجاشع از بصره. در
این هنگام از تماس مردم با عثمان جلوگیريکرده و از ورود هر چیز حتی آب به خانه او ممانعت بعمل آوردند، و علی گاهی هر
چه میخواست براي او می برد.و در پی بهانه بودند و هیچ بهانه اي بدست نیاوردند، تا در خانه عثمان مقداري سنگ یافتند براي
پرتاب تا بگویند مورد حمله و جنگ قرار گرفته ایم، و آن شب هنگام بود. پس عثمان خطاب به آنها فریاد زد که از خدا
نمیترسید؟ آیا نمیدانید که غیر از من کسان دیگري در خانه هستند؟ گفتند: نه بخدا ما سنگ پرتاب نکردیم پرسید:پس که پرتاب
کرد؟ گفتند: خدا. گفت: دروغگوها خدا اگر سنگ پرتاب کرده بود اصابت میکرد و بخطا نمیرفت، و شما سنگ بخطا پرتاب
میکنید. عثمان متوجه خانواده حزم شد که همسایه اش بردند و توسط پسر عمرو بن حزم (انصاري) به علی پیغام داد که اینها آب را
برویم بسته اند، اگر میتوانیدمقداري آب برسانید، برسانید. و به طلحه و زبیر و به عائشه - رضی الله عنها - و همسران پیامبر (ص) هم
پیغام داد - اما اولین کسانی که بکمکش اقدام کردند علی بود و ام حبیبه. علی آخرهاي شب آمده به مردم گفت: این کارهائی که
شما میکنید نه به کاري میماند که باید با مومنان کرد و نه به کاري که باید نسبت به کافران روا داشت. آب و نان را بروي این مرد
نبندید، زیرا اگر رومیان و ایرانیان (کافر) باسارت درآیند بانان آب و خوراك داده میشود. ضمنا این مرد به شما هیچ حمله اي
نکرده است، بنابراین بچه دلیل و با استنادبه چه محاصره و قتلش را جایز میشمارید؟ گفتند: نه بخدا و بجان خودمان نمیشود.
نمیگذاریم چیزي بخورد یا بیاشامد. علی عمامه اش را بداخل خانه عثمان انداخت بدین پیام که براي انجام فرمانت
[ [ صفحه 70
صفحه 46 از 190
آماده ام. و سپس به خانه برگشت. ام حبیبهسوار بر قاطر آمده مشک کوچکی همراه داشت. گفتند ام المومنین ام حبیبه آمده است.
بر چهره ستورش زده او را طرد کردند. گفت: این مرد (یعنی عثمان) متولی میراث بنی امیه و قیم اطفال یتیم ایشان است، می خواهم
با او ملاقات کرده ترتیبی بدهم که اموالیتیمان و بیوه زنان از بین نرود. گفتند: دروغ میگوید و به او حمله آوردند و با شمشیر
طناب ستورش را قطعکردند تا برمید و او را در غلتاند، لکن مردم او را گرفته و نگذاشتند بزمین بخورد، و او را که به ستور آویخته
بود و نزدیک بود کشته شود نجات داده به خانه اش رساندند. عائشه بقصد حج و گریزان ساز و برگ سفر بربست و از برادرش
(محمد بن ابیبکر) خواست با او همراه شود، نپذیرفت. و عائشه گفت: بخدا اگر میتوانستم از کار اینها جلوگیري کنم حتما این کار
را میکردم. حنظله کاتبپیش محمد بن ابی بکر آمده گفت: محمدام المومنین (عائشه) از تو میخواهدبا او همراهی کنی نمیپذیري و
عربهاي بیابانی گرگ صفت ترا به کارهاي ناروامی خوانند و می پذیري و همراهیشان مینمائی؟ گفت: این کارها به تو نیامده
پرخاش کرد که کار حکومت اگر به تسلط و چیرگی انجامد و روش غلبه مسلحانه براي تصدي خلافت متداول گرددقبیله بنی عبد
مناف بر تو و قبیله اتچیرگی خواهد یافت. و در حالیکه این ابیات را می خواند راه خویش گرفت:
(از کشمکشهائی که مردم در آن فرو رفتهاند در شگفتم
در پی آنند که خلافت رااز بین ببرند)
(در حالیکه اگر خلافت ازبین برود مایه خیر از میانشان خواهد رفت
و بر اثر آن به ذلت و بیچارگی درخواهند افتاد)
(و مثل یهود و نصاري خواهند گشت
و در گمراهی و انحراف از راه راست دین همسان خواهند بود)
و به کوفه رفت و مقیم گشت. عائشه در حالیکه بر مصریان سخت خشمگین بود براه افتاد. مروان بن حکم پیش او آمده گفت: ام
المومنین اگر در مدینهمیماندي این مرد (یعنی عثمان) را بیشتر ملاحظه میکردند. گفت: میخواهی که با من همان
[ [ صفحه 71
رفتاريشود که با ام حبیبه شد و هیچکس نباشدکه از من دفاع کند؟ نه بخدا نه اعتنائی میکنم و نه میدانم سرانجام این جماعت چه
خواهد شد. خبر آنچه براي علی و ام حبیبه اتفاق افتاده بود به طلحه و زبیر رسید و بر اثر آنخانه نشین شدند عثمان را همچنان
خانواده " حزم " آب میرساندند. عثمان از فراز خانه رو به مردم کرده گفت: آي عبد الله بن عباس او را فراخواندند، و عثمان به او
گفت: برو،سرپرستی کاروان حج را به تو میسپارم. و او از کسانی بود که بر در خانه عثمان به پاسداري ایشان بودند. عبد الله بن
عباس در جواب او گفت: بخدا اي امیرالمومنین، من بیشتر علاقمند باین هستم که علیه این جماعت جهاد کنم تا حج بروم. عثمان او
را قسم داد که حتما به حج برود. آنسال وي سرپرستی کاروان حج را داشت و امیر الحاج بود. عثمان سفارشنامه اي برايزبیر فرستاد
و او آن را گرفته برفت.درباره زبیر اختلاف است که آیا بهنگام کشته شدن عثمان وي در مدینه حضور داشته یا پیش از آن از شهر
خارجگشته است. عثمان گفت: هموطنان ضدیتشما با من شما را بحدي از تبهکاران نکشاند که بر سرتان آن بیاید که بر سر قوم
نوح آمد... (تا آخر آیه خواند). خدایا نگذار این قبائل جنگجو و مشرك به مرادشان برسند همانگونه که سابقا چنین کردي ".
امینی گوید: این روایت تاریخی را هواخواهان عثمان، همانها که نامشان در سلسله سند آن ثبت است جعل کرده اند تا حقائق
تاریخی مسلمی را که در روایت متواتر و صحیح تاریخی آمده بپوشانند یا ایجاد تردید و تشکیک در آنها نمایند، روایات متعددي
صفحه 47 از 190
که میگویند عائشه و طلحه و زبیر و دیگران کوششهاي فراوان در مبارزه با عثمان بخرج داده اند و نسبت به او ازهمه مخالفان سخت
گیرتر بوده اند و درسرنگون کردنش موثرتر. جاعلان این روایت که دروغسازانی با سابقه و گستاخند در برابر آن روایات تاریخی
-که نقل کردیم و مورخان مشهور ثبت کرده و در صحتش همداستان گشته اند - کاري از پیش نبرده اند و نقشه شان نقش بر آب
گشته است. زیرا در گفتن این روایت تنها مانده اند و تیر غرضشان به صخره استوار روایات تاریخیدرست و متواتر و هماهنگ
[ [ صفحه 72
خوردهاست. چه کسی ممکن است پس از مطالعه تاریخ درست و شنیدن بانگ عائشه که " نعثل را بکشید، خدا او را بکشد، زیرا او
کافر گشته است " و سخنان بسیار دیگر که در این جلد گذشت به حرف دروغسازان اعتنائی نماید؟ هر کهدر تاریخ اسلام مطالعه
داشته باشد میداند که طلحه چقدر فعالیت شدید علیهعثمان داشته و در کشتنش بسیار همت نموده است و روز جنگ خانه عثمان
روي خود پوشانده و تیراندازي میکرده است و قبلا او بوده که آب را بروي وي بسته و مردم را از بام خانه ابن حزم انصاري بالا برده
و از دیوار به خانهعثمان درآورده است و باز او بوده که نگذاشته در گورستان مسلمانان دفنش کنند و بر سر راه جنازه اش جمعی را
به کمین نشانده تا سنگبارانش کنند، و همان کسی است که مروان بن حکم او را کشت و به ابان بن عثمان گفت در عوض تو یکی
از قاتلان پدرت را بقتل رساندم، و همان است که امیرالمومنینمولاي متقیان (ع) درباره او و رفیقش گفت: طلحه و زبیر ساده ترین
کارشان در حق عثمان اعمال خشونت بود و ملایم ترین حرفشان دشنام و تندگوئی.
طلحه اگر چنان بود که دروغسازان و جاعلان روایت ادعا میکنند این فریاد عثمان چه معنی دارد که " خدایا خودت چاره طلحه را
بساز، زیرا اینهارا به حمله بر من واداشته و برانگیخته است " یا این حرفش که " واي از دست طلحه که آنهمه سیم و زر به او
بخشیدم و او دیگران را به ریختن خونم تحریک میکند. خدایا نگذار که از کارش بهره بردارد و نتیجه بگیرد و بگذار عواقب تجاوز
مسلحانه اش گریبانگیرش شود؟ ".
هنوز این گفته زبیر در گوش خلق طنین انداز است که " او را بکشید، زیرا دینتان را دگرگون کرده است " و " بدم "نمیاید که
عثمان گرچه کار از کشتن فرزندم شروع شود به کشتن رود. عثمانفرداي رستاخیز لاشه اي بر صراط خواهدبود " و این گفته اش به
عثمان که " در مسجد رسولخدا (ص) گروهی هستند که از ستمهائی که از تو میرود ممانعتمیکنند و تو را مواخذه کرده
میخواهندبر راه اجراي قانون اسلام بدارند "...
هنوز حرف سعد بن ابی وقاص در صفحات تاریخ ثبت است " که او را شمشیري کشت که عائشه برآورد و طلحه تیز کرد و علی به
زهر آلود ". پرسیدند زبیر چه
[ [ صفحه 73
میکرد؟ گفت ": با دست اشاره کرد و به زبان هیچ نگفت ". و سخنان دیگري که در این جلد گذشت.
ابن عباس اگر چنان بود کهاین دروغسازان ساخته اند چرا به نامهعثمان و التماس و استمدادش توجهی نکرد، به پیامی که براي
حاجیان فرستاده بود و در حالی به او رسید کهبر جایگاه خطا به قرار داشت و براي حاجیان که سرپرستی رسمی آنان را داشتنطق
میکرد، و پس از قرائت پیام عثمان نطقش را از همانجا که قطع کردهبود ادامه داد بدون آنکه کمترین اشاره اي به پیامش بکند یا به
استمدادش، و گذاشت کار عثمان به آنجا بکشد؟ و چرا وقتی امیرالمومنین(ع) خواست او را بعنوان استاندارش به شام بفرستد از
صفحه 48 از 190
بهانه جوئی و انتقام معاویه هراسید که مبادا او رابه هر بهانه عدم یاري عثمان و شرکت در قتلش رساند "؟.
- طبري روایت " شعیبی " دیگري باین مضمون آورده است:
"میگویند: چون از حج بازگشت خبر آورد که حاجیان بقصد مصریان و هوادارانشان حرکت کرده اند و تصمیم دارند (ثواب)
سرکوبی مصریان را به حج خویش بیفزایند. وقتی این خبر با خبر بسیج و حرکت مردم شهرستانها بهایشان (یعنی مخالفان انقلابی که
در مدینه اجتماع و خانه عثمان را محاصرهکرده اند) رسید شیطان در دلشان وسوسه کرد تا با خود گفتند: ما را از آنچه بدان گرفتار
شده ایم هیچ چیزنجات نمیدهد جز کشتن این شخص (یعنی عثمان) تا مردم باین حادثه سرگرم شوند و از ما دست بدارند. و چنان
شدکه براي نجات خویش جز به کشتن عثمان به هیچ چیز امید نداشتند. پس به در خانه عثمان حمله آوردند. لکن حسن (بن علی)
و عبد الله بن زبیر و محمد بن طلحه و مروان بن حکم و سعید بن عاص و دیگر صحابی زادگانی که با آنانبودند به جلوگیري
پرداختند و با آنهادرگیر شدند. در این هنگام عثمان بانگ برآورد که خدایرا خدایرا وظیفه دفاع و یاریم را از عهده شما برداشتماما
آنان نپذیرفتند. پس در خانه را بگشود و در حالیکه شمشیر و سپري بدستداشت بیرون آمد تا آنان را براند. وقتی
[ [ صفحه 74
چشمشان به او افتاد اهالی بصره روي برتافتند و آنجماعت بر آنها تاختن گرفتند و براندندشان تا عقب نشستند، و کار بر هر دو
طرف سخت گشت. عثمان اصحاب را قسم داد کهبه خانه درآیند، اما آنان حاضر نشدند که دست بردارند. بعد وارد خانه شدند و
در بخانه بروي مصریان بسته شد. مغیره بن اخنیس بن شریق آنسال جزو حاجیان بود، بعد با عده اي که همراهش بودند شتاب نمود
تا پیشاز کشته شدن عثمان به مدینه رسید و دردرگیري حضور داشت. آنروز او هم واردخانه شد و پشت در خانه سنگر گرفت.
وگفت: ما که امروز می توانیم از تو تا پاي جان دفاع کنیم اگر دفاع نکنیمجواب خدا را چه بدهیم. عثمان در آن ایام رو به قرآن
نهاده بود و در حالیکه قرآن در کنارش نهاده بود نمازمیگزارد، و چون خسته میشد نشسته قرآن میخواند - و مسلمانان خواندن قرآن
را نوعی عبادت میدانستند - و کسانی که از او دفاع میکردند بین او و درب خانه حایل بودند. چون مصریان دیدند هیچکس از
دسترسی آنان به در خانه جلوگیري نمیکند و ضمنا وارد خانه هم نمیتوانند شد آتشی آورده دربخانه و سایه بانی را که متصل بان
بودآتش زدند تا شعله ور گشت و سایه بان بر در فرود آمد و بر کسانی که در خانه بودند درگرفت - و عثمان در نمازبود - تا
آمده راه بر ایشان بستند و نخستین کسی که رجز خوان به نبرد پیش آمد مغیره بن اخنس بود. حسن بن علی در حالیکه این سرود
رزمی را میخواند به نبرد بیرون آمد:
(نه دینشان دین مناست و نه من از ایشانم
تا آنگه که سرفرازانه از دنیا درگذرم)
محمد بن طلحه و سعید بن عاص نیز در حالیکه سرود رزمی میخواندند به نبرد آمدند.آخرین کسی که از خانه بیرون آمد عبد الله
بن زبیر بود. عثمان او را همراه سفارشنامه و مطالبی نزد پدرش فرستاد و در آن به وي دستور داد نزد کسانی که در خانه بودند رفته
بگوید روانه خانه خویش شوند. بهمین جهت عبد الله بن زبیر آخر از همه بیرون آمد، و هنوز ادعا دارد که آن سفارشنامه را از
عثمان دریافت کرده وچنین ماموریتی یافته و براي مردم از آخرین حوادث و لحظات مرگ عثمان داستان میکند".
[ [ صفحه 75
صفحه 49 از 190
- روایت دیگري با سند " شعیبی " آورده است باین مضمون:
"میگویند: وقتی درب خانه را آتش زدند عثمان نماز میگذاشتو شروع به خواندن این سوره کرده بود: طه ما انزلنا علیک القرآن
لتشقی... و او قرآن را تند و بشتاب میخواند. اعتنائی به صداهائی که می شنید نکرد و نه در خواندن سوره دچار اشتباه و لکنت زبان
و تردید گشت و پیش از این که (مهاجمان) به او برسند نماز را بپایان برد. آنگاه آمده به کنار قرآن نشست و شروع بخواندن این
آیه کرد... ": کسانیکه چون مردم بایشان گفتند علیه شما اجتماع و بسیج شده است بنابراین از آنها بترسید، بر ایمانشان بیفزود و
گفتند خدا ما را بس است و بهترین عهده دار و پشتیبان است ". مغیره بناخنس که با دیگران در کنار خانه بود سرود رزمی خواند.
ابو هریره در این وقت - که از مردم فقط همین گروه کوچک از خانه دفاع میکردند - به آنانپیوست و گفت من سرمشق و مقتداي
شما هستم. و گفت: امروز روز جنگ است و روز مبارکی است. و بانگ برداشت که آي هموطنان چرا مرا که شما را رستگاري می
خوانم به سوي آتش دوزخ میخوانید؟
مروان در آنوقت پیشاپیش همهبه نبرد آمد و هماورد خواست. مردي از قبیله بنی لیث بنام " نباع " به نبرد وي آمد. ضربه اي رد و
بدل کردند. مروان بر پائین پاي حریفش ضربه اي زد و او ضربه اش را بر بیخ گردن مروان فرود آورد و در غلتاندش تابه روي افتاد.
همرزمان دو طرف درگیرگشتند. مصریان گفتند: شما علیه ما در میان امت اسلامی دلیلی شرعی نخواهید داشت زیرا ما پس از
اعلام خطر و اقامه برهان به جنگ با شما برخاستیم. مغیره بن اخنس هماورد خواست. مردي به نبردش رفت تا به کشمکش و رزم
پرداختند... مردم گفتند: مغیره بن اخنس کشته شد. قاتلش گفت: انا لله... عبد الرحمن بن عدیس از او پرسید: ترا چهشده است؟
گفت: در شبه رویائی دیدم که به من میگویند قاتل مغیره بن اخنسرا به آتش دوزخ مژده بده حالا من گرفتار قتلش شده ام. قباث
کنانی، نیار بن عبد الله اسلمی را کشت.
[ [ صفحه 76
مردم از خانه هاي همسایه عثمان به خانه اش درآمده آنرا تسخیر کردند در حالیکه پاسداران درب خانه از ورودشان خبر نشدند.
قبائل بسراغ فرزندانشان آمدند و آنان را از آنجهتکه فرمانده شان (یعنی عثمان) مغلوبشده بود با خود از مهلکه بیرون بردند.
(انقلابیون) داوطلبینی از میان خود براي کشتن عثمان خواستند. مردي داوطلب شد، به اطاق عثمان درآمده بهاو گفت: از خلاف
استعفا بده در امانخواهی بود. گفت: واي بر تو بخدا نهدر دوره جاهلیت زندگیم جامه بناروائیاز زنی برگرفته ام و نه در دوره
اسلامی، و نه از هنگامی که با رسولخدا (ص) بیعت کرده ام ترانه عاشقانه بر زبان آورده یا براي هوسبازي خیالبافی کرده ام و دست
به بیعفتی آلوده ام. کسی هم نیستم که خلعتی را که خدا بر او پوشانده و آراسته از تن فرو گذارد. من بهمین وضع باقی و ثابت
میمانم تا خدا کسانیرا که شایسته سعادتند به عزت رساند واهل تیره روزي را به خواري افکند. آنمرد از نزد عثمان بیرون آمد. از
او پرسیدند: چه کردي؟ گفت: بخدا درمانده ایم، از طرفی براي نجات از چنگ مردم چاره اي جز این نداریم که او را بکشیم، و از
طرف دیگر کشتنش جایز نیست.
آنگاه مردي از قبیله بنیلیث را به اطاق عثمان درآوردند. عثمان از او پرسید: از کدام قبیله اي؟ گفت: از قبیله لیث گفت: تو قاتل
من نخواهی بود. پرسید: چطور؟گفت: مگر تو نبودي که پیامبر (ص) درباره تو با چند نفر دیگر که با تو بودند دعاکرد و گفت: از
فلان جنگ و فلان روز بپرهیزید؟ گفت: آري. گفت: بنابراین تو هرگز از دست نخواهی رفت. آنمرد از آنجا رفت و از جماعت
مخالفان نیز کناره جست. سپس مردي ازقبیله قریش را به اطاق او فرستادند.به عثمان گفت: من قاتل توام. گفت:نه، تو مرا نخواهی
کشت. پرسید: چطور؟ گفت: رسولخدا فلان روز در حقتو دعا کرد و از خدا برایت آمرزش خواست، بهمین جهت تو هرگز دست
صفحه 50 از 190
به خون ناحق نمیالائی. آنمرد استغفار کرده بیرون آمد و از آنجماعت کناره جست. عبد الله بن سلام آمده بر در خانه عثمان ایستاد
و بنا کرد به پرهیز دادن مردم از کشتن وي، و گفت: هموطنان کاري نکنید که شمشیر خدا برویتان آخته شود. زیرا بخدا قسم اگر
آن شمشیر
[ [ صفحه 77
را از نیام بیرون آورید به نیام در نخواهد آمد.واي بر شما قدرت حاکمه شما امروز به تازیانه متکی است، اگر او را بکشید متکی به
شمشیر خواهد گشت. شهرتان رافرشتگان خدا در آغوش گرفته اند. بخدا قسم هر گاه او را بکشید آنها شهرتان را ترك خواهند
گفت. در جوابشگفتند: یهودي زاده تو را چه باین کارها پس روي از آنان برتابید.
گفتهاند: آخرین کسی که به اطاق عثمان درآمد و نزد جمعیت (مخالفان و محاصره کنندگان) برگشت محمد بن ابی بکر بود.
عثمان به او گفت: واي بر تو آیا بر خدا خشم میگیري؟ مگر در حق تو ظلمی مرتکب گشته ام و جز این بوده که قانون خدا را در
مورد تو اجرا کرده ام؟ محمد پسر ابوبکر روي برتافته برفت.
میگویند: وقتی محمد بن ابی بکر بیرون آمد و دانستند که روحیه اش در همشکسته، قتیره و سودانبن حمران - که هر دو از یک
قبیله بودند- و غافقی بپا خاستند، و غافقی با پاره آهنی که در دست داشت ضربه اي برعثمان وارد کرد و قرآن را با پا زد تا دور
خورد و در برابر عثمان قرار گرفت و خونی که از زخم عثمان جاري شده بود بر آن ریخت. سودان بن حمرانآمد تا ضربه اي بر
عثمان وارد سازد نائله دختر فرافصه (همسر عثمان) خود را بر روي عثمان انداخت و دست خویش را سپر او ساخت، و بر اثر آن
انگشتانش قطع شد، و برگشت که برود،سودان دستی بر پائین کمر همسر عثمان زده گفت: پیره زنی است. و با ضربه اي عثمان را
کشت. نوکران عثمان همراه جماعتی که به خانه حمله آورد آمدند به کمک عثمان - و عثمان از بردگانش هر که را بدستورش راه
خویش گرفته بود آزار ساخته - و چون دیدند سودان ضربه اي بر عثمان وارد ساخت یکی از آنان بر او حمله برده گردنش را
شمشیر زده و او را کشت. قتیره برآن برده حمله کرد، و کشتنش. و هر چه را که در خانه بود بباد غارت گرفتند و هر که را در آن
بود بیرون کردند و در حالیکه سه نعش در آن وجودداشت درش را بستند. وقتی به سراي رفتند برده دیگري از نوکران عثمان به
قتیره حمله کرده او را کشت. مهاجماندر سراي گشتند و هر چه یافتند برداشتند حتی جامه و زینت زنان را، و مردي بنام کلثوم بن
[ [ صفحه 78
نجیب جامه زیرین نائله (همسر عثمان) را بر کند و بربود، و نائله فریاد و فغان برداشت یکی از نوکران عثمان که چشمش به صحنه
افتاد آن مرد را کشت، و در حالی جا نداد که داد میزد: مواظب همراهیان خودتان باشید
در سرايفریاد بلند شد که بدوید بطرف خزانه وانبار دولتی و نگذارید کسی جلوتر از شما بر آن دست اندازد. ماموران خزانه
عمومی - که در آن جز دو جوال نبود صداي آنها را شنیدند و گفتند: اینها در پی مال دینایند، و بگریختند. جمعیت به خزانه رسید
و آنرا غارت کرد، و مردم در آن موج میزدند. از آنها هر که اهل مدینه بود متاثر و گریان روي بر میتافت و هر که از شهرستانها بود
شادمانی مینمود. آنجماعت پشیمان گشتند. زبیر قبلا از مدینه بیرون رفته و در راه مکه اقامت کرده بود تا شاهد قتل عثمان نباشد.
وقتی خبر کشته شدن عثمان را برایش آوردند گفت: انا للهو انا الیه راجعون، خدا عثمان را بیامرزد و دادش را بستاند. به او گفتند:
آن جماعت پشیمان شده اند. گفت: نقشه کشیدند و توطئه چیدند، وطوري شد که به مقصود نرسیدند... (تا آخر آیه) خبر کشته
صفحه 51 از 190
شدن عثمان به طلحه رسید، گفت: خدا عثمان را بیامرزد و داد او و اسلام را بستاند. به او گفتند: آن جماعت پشیمان گشته اند.
گفت: مرگ بر آنها و این آیه را خواند: نه می توانند سفارش وتوصیه اي بکار برند و نه میتوانند نزد خویشان و قبیله شان باز
گردند. علی (ع) آمد. به او گفتند: عثمانکشته شد. گفت: خدا عثمان را بیامرزد و جانشین خوبی براي ما بوجودآورد. گفتند: آن
جماعت پشیمان گشتهاند. این آیت را خواندن گرفت: مثل شیطان که به انسان گفت کافر شو...(تا آخر آیه) بدنبال سعد (بن ابی
وقاص) رفتند معلوم شد در باغ خویش است و گفته است نمی خواهم شاهد قتل عثمان باشم. وقتی خبر به او رسید گفت: به شهر
گریختیم و نزدیک گشتیم، و این آیه را خواند: کسانی که کارو
[ [ صفحه 79
تلاششان در زندگی دنیا ببادرفت در حالیکه می پنداشتند کار خوب واستواري انجام میدهند... و گفت: خدایا پشیمانشان کن و بعد
بچنگال کیفرت گرفتار ساز ".
- روایت تاریخی دیگري با همانگونه سند - یعنیبا سند " شعیبی " آورده - است بدین مضمون:
"مغیره بن شعبه به علی گفت: این مرد (یعنی عثمان) کشته خواهدشد، و اگر تو در مدینه باشی و کشته شود تو را بان جرم خواهند
گرفت و متهم خواهند ساخت، بنابراین برو به فلان منطقه، زیرا اگر نروي و کشته شود گرچه در غاري در یمن باشی مردم تو را پیدا
خواهند کرد. ولی او نپذیرفت. و عثمان بیست و دو روز محاصره گشت، بعد درب خانه اش را آتشزدند در حالیکه خلقی بسیار در
خانه بودند از جمله عبد الله بن زبیر و مروان. اینها به عثمان گفتند: به ما اجازه (ي جنگ) بده. گفت: پیامبر خدا (ص) به من
سفارشی کرده است و من در اجراي سفارسش پایداري خواهم کرد. این جماعت درب خانه را آتش میزنند بمنظوري خطرناك ترو
مهم تر از آتش زدن درب خانه. بهمین جهت من جدا منع میکنم که کسی جنگجوئی نماید یا بجنگد. و مردم همگی از خانه او
بیرون رفتند. و عثمان قرآنیخواست تا قرائت کند. و حسن (بن علی) نزد او بود. عثمان به او گفت: پدرت اکنون مشغول کاري مهم
و عظیم است. بنابراین تو را قسم میدهم که بیرون بروي. به " ابو کرب - " از قبیله همدان - و مرد دیگري که از انصار بود دستور
داد بر در خزانه عمومی - که در آن جز دو جوال کاغذ نبود - به نگهبانی بایستند. پس از حملاتی که عبد الله بن زبیر و مروان به
مهاجمان کردند آتش خاموش گشت. محمد بن ابی بکر، عبد الله بن زبیر و مروان را تهدید کرد، بهمین جهت هنگامی که به اطاق
عثمان وارد شد آندو گریختند. محمد بن ابی بکر ریش عثمان را گرفته بود. عثمان به او گفت: ریشم را ول کن، پدرت هرگز
ریشم را نمیگرفت. او هم ریشش را ول کرد. دیگران سر رسیدند. یکی با نوكغلاف شمشیرش بر او میکوفت و دیگري بالگد.
بالاخره یکی نوك پیکانی را که در دست داشت به پشت
[ [ صفحه 80
گوشش فرو کرد و خون از آن بر قرآن ریخت، و درآنحال از کشتنش بیمناك بودند و در تشویش و تردید. او سالخورده بود،
بیهوش گشت، و دیگران هم وارد اطاق گشتند. چون دیدند بیهوش افتاده پایشرا کشیدند. نائله (همسر عثمان) و دخترانش فریاد و
فغان برآوردند. آن تجیبی با شمشیر آخته آمد تا شکمش را بدرد، نائله خود را سپر او ساخت و دستش را شمشیر برید، اما وي
شمشیر را بر سینه عثمان فشرد و فرو کرد. بدینسان عثمان - رضی الله عنه - پیش از غروب آفتاب کشته شد. یکی فریاد میزد که هر
کس خونش هدر باشد بردن مالش روا خواهد بود پس همه چیز را غارت کردند، و بعد به سراغ خزانه دولتی رفتند. آن دو نگهبان
صفحه 52 از 190
کلیدها راانداخته جان خویش بدر برده و میگفتند: فرار کنیم اینها بدنبال ابن بودند ".
- روایت دیگري با سند " شعیبی " ثبت کرده است باین عبارت:
"هنگامی که بدعتها و حوادث در مدینه پدیدار گشت عده اي براي جهاد (خارجی) و نزدیکشدن به قبائل عرب از مدینه به
شهرستانها رهسپار شدند، بعضی به بصره رفتند و جمعی به کوفه و گروهی به شام. پس آنعده از فرزندان مهاجرانی که به شهرستانها
رفته بودندبناي حمله به آنگونه کارهائی که علیهمردم مدینه میشد واگذاشتند جز آنها که در شام بودند. سپس همگی
باستثنايمهاجر زادگانی که در شام بودند به مدینه بازگشتند. وضع آنها به عثمان گزارش شد، در نتیجه میان مردم به نطقایستاده
گفت:
مردم مدینه شما ریشه واساس اسلامید. مردم بر اثر فاسد شدنشما به فساد میگرایند و با صالح شدن شما به صلاح خواهند گرائید.
خدایرا خدایرا در صورتی که از هر یک از شما اطلاعی به من برسد دائر بر این که کار ناروائی مرتکب گشته حتما او را تبعید
خواهم کرد. هان مبادا ببینم کسی بر ایشان پیشدستی کرده سخنی بزبان آورده یا تقاضائی مطرح سازد. زیرا پیش از شما کسانی
بودند که اعضاي بدنشان را بشکنجه قطع میکردند و هیچ از حق و وظیفه خویش چیزي بزباننمیاوردند.
[ [ صفحه 81
عثمان این سیاست را پیش گرفت که هر کس از آنها (یعنیمهاجر زادگان) را که مرتکب شرارتی میشد یا اسلحه میکشید - از
چوبدستی گرفته تا شمشیر - یا بیدرنگ تبعید میکرد. در نتیجه، پدرانشان از این کار بر آشفتند، حتی به عثمان گزارش رسید که
آنها میگویند: در تبعید کردن بدعت گذاشته است، فقط پیامبر خدا (ص) حکم بن ابی العاص را تبعیدکرده است. پس گفت: حکم
(بن ابی العاص) اهل مکه بود و پیامبر خدا (ص) او را از اینجا به طائف تبعید کرد، و بعد او را به شهرش باز گرداند. بنابراین
رسولخدا (ص) او را بخاطر گناهی که کرده بود تبعید کرد و از راه عفو و گذشت به دیارش باز گردانید همچنین جانشین پیامبر
(ص) کسانی را تبعید کرد و عمر - رضی الله عنه - نیز پس از آن خلیفه تبعیدکرد. قسم بخدا من از ره عفو با شما رفتار میکنم.
حوادثی در شرف رخ دادناست که مایل نیستم براي ما و شما رخ دهد و من با احتیاط و دقت از وقوعش جلوگیري میکنم، بنابراین
شما هم دقتکنید و از وقوعش پیشگیري کنید ".
امینی گوید: اینها یک سلسله دروغ و مطالب بی اساس ساخته مغرضان است که ابوجعفر طبري با یک سند در تاریخش ثبت کرده
است سندي که سستی و نادرستیآنرا ثابت کردیم و باز نمودیم و شرح حال رجال آن سند را در جلد هشتم بتفصیل آوردیم و
ثابت کردیم از چه قماشند. اکنون نوشته هاي محب طبري را میاوریم که پاره اول آن در همین جلد از نظرتان گذشت. و آن روایتی
است از قول سعید بن مسیب که راویان وحدیثدانان و مورخان در نقلش همداستانند و برخی زائده اي ساخته و بدان پیوسته اند و
محب طبري به پیروي ایشان آن روایت تاریخی را با همین زائده مجعول به ثبت رسانده است. اینک آن روایت:
... "چون به علی اطلاع رسید که میخواهند عثمان را بکشند گفت: ما مروان را از عثمان میخواستیم نه این که بخواهیم او را
بکشیم. و به حسن و حسین دستور داد که با شمشیر بر در خانه عثمان بپاسداري ایستند و نگذارند کسی به اودست اندازي کند.
[ [ صفحه 82
زبیر نیز پسرش را فرستاد و طلحه پسرش را وعدهاي از اصحاب پیامبر (ص) فرزندانشانرا فرستادند تا مردم را از ورود خصمانه به
صفحه 53 از 190
خانه عثمان باز دارند و ازاو بخواهند مروان را بیرون کند. مردم چون این وضع را دیدند شروع کردند به تیرانداختن به در خانه
عثمان تا حسن بن علی زخم برداشت و مروان که در خانه بود تیر خورد همچنین محمد بن طلحه، و قنبر برده آزاد شده علی سرش
شکست. آنگاه یکی از محاصره کنندگان از این ترسید که بنی هاشم بخاطر حسن و حسین بخشم آیندو کشمکش دامنه پیدا کند،
بهمین جهت دست دو نفر را گرفته بانان گفت: اگربنی هاشم بیایند و خون بر صورت حسن ببینند صفوف مردم را شکافته محاصره
را بر هم خواهند زد و شما را ناکام خواهند گذاشت. بهتر است نقبی به خانه عثمان بزنیم و او را بی آنکه کسی متوجه شود بقتل
رسانیم. پس از خانه یکی از انصار راهی به خانه عثمان بردند بی آنکه کسی او همراهیانش متوجه شود، زیرا همه آنانپشت بام
بودند و در اطاق کسی جز همسرش نبود. بدینسان او را کشتند و از همانجا که آمده بودند گریختند. همسرش فریاد کشید اما
صدایش در هیاهوي بیرون خانه محو شد. پس به بام رفته مردم را خبر کرد که امیرالمومنین کشته شده است. حسن و حسین و
کسانی که همراهشان بودند به اطاق عثمان آمدند و دیدند کشته شده است، بدورش جمع شده گریستند، و مردم آمدند دیدند
عثمان کشته شده است. خبر به علی و طلحه و زبیر و سعد (بن ابی وقاص) و آنان که در مدینه بودند رسید و در حالیکه هوش از
سرشان پریده بود بیرون شدند تا به اطاق عثمان درآمده او را کشته یافتند، و برگشتند. علی بن دو فرزندش اعتراض کرد که چطور
شما که بر در خانه بودیدگذاشتید امیر المومنین (عثمان) کشتهشود؟ و دست برده بر چهره حسن زد و بر سینه حسین، و محمد بن
طلحه را دشنام داد و عبد الله بن زبیر را لعنت کرد. و در حالیکه خشمگین بود براه افتاد تا طلحه را دید. طلحه بهاو گفت: مگر چه
شده ابوالحسن که حسنو حسین را میزنی؟ علی که معتقد بود طلحه در قتل عثمان دست داشته است به او گفت: اینهمه اصحاب
پیامبر خدا (ص) از مجاهدان بدر اینجا بودند و تودلائل قاطع شرعی در حضورشان علیه عثمان اقامه نکردي گفت: اگر مروان را
تسلیم ما کرده بود کشته
[ [ صفحه 83
نمیشد. علی گفت: اگر مروان را تحویل شما داده بود او را پیش از محاکمه میکشتید، علی به خانه رفت، و مردم همگی بحضورش
رفتند تا با او بیعت کنند 0 به آنان گفت: این کار به شما نمیرسد. و در حقیقت وظیفه (و حق) مجاهدان بدر است و هر که ایشان
بپسندند خلیفه خواهد بود. پس همه مجاهدان بدر بدون استثنا گفتند که ما هیچکس را از تو شایسته تر نمی بینیم. علی چون وضع
را چنین دید به مسجد رفته به منبر برآمد، و نخستین کسی که از منبر بالا رفته با او بیعتکرد طلحه بود و زبیر و سعد (بن ابی وقاص)
و اصحاب محمد (ص). مروان را احضار کرد اما او گریخت. عده اي از اولاد مروان و خانواده ابی معیط احضار شدند اما گریختند.
"
مسعودي این روایت تاریخی را باین عبارت آورده است ": علی چون مطلع شد که آنان در پی قتل عثمانند حسن و حسین
ومستخدمانش را بحال مسلح به پاسداري وحمایت عثمان به درب خانه اش فرستاد ودستور داد نگذارند دست کسی به او برسد.
زبیر نیز پسرش عبد الله را فرستاد و طلحه فرزندش محمد را و بیشتر صحابی زادگان از طرف پدرشان بهپیروي از آنان که نام بردیم
دستور یافتند از خانه عثمان در برابر مهاجمان پاسداري نمایند. آنگاه اینان مورد تیراندازي قرار گرفتند و طرفین درگیر شدند. حسن
(بن علی) مجروح گشت و قنبر سرش شکست و محمد بنطلحه زخم برداشت. مردم ترسیدند بنی هاشم و بنی امیه به انتقام
برخیزند.بهمین جهت آنجماعت را گذاشتند تا سرگرم جنگ بر در خانه باشند و خود رفته از دیوار خانه یکی از انصار بدرون خانه
عثمان وارد شدند. از جمله کسانی که خود را به عثمان رساندند محمد بن ابی بکر بود و دو تندیگر. و در حالی به عثمان رسیدند
کههمسرش با وي بود و خویشاوندان و نوکرانش سرگرم جنگ و کشمکش. محمد بنابی بکر ریش عثمان را گرفت. عثمان گفت:
صفحه 54 از 190
محمد بخدا اگر پدرت ترا باین حال میدید سخت ناراحت میگشت. محمد بر اثر این سخن دست بداشت و از خانه بیرون رفت. دو
تن دیگر وارد اطاق شدند و او را
[ [ صفحه 84
کشتند در حالیکهقرآن در برابر داشت و میخواند. همسرش بانگ به شیون برداشت که امیر المومنین کشته شد.
آنگاه حسن و حسین و امویانی که همراهشان بودند سررسیده او را کشته یافتند و جان سپرده، و گریستند. این خبر به علی رسید
وطلحه و زبیر و سعد (بن ابی وقاص) ودیگر مهاجران و انصار. جماعت (انقلابیون محاصره کننده) روي برتافتند. علی سرگشته و
غمناك به خانه عثمان آمده به دو فرزندش گفت: چگونه در حالیکه بر در خانه بپاسداريبودید گذاشتید امیر المومنین کشته شود؟
و بر صورت حسن زد و بر حسین، و محمد بن طلحه را دشنام داد و عبد الله بن زبیر را لعنت کرد. بهمین جهت طلحه به او گفت:
نزن ابو الحسن ونه دشنام بده و نه لعنت بفرست، زیراعثمان اگر مروان را تحویل داده بود کشته نمیشد. مروان و دیگر امویان
گریختند، و تحت تعقیب قرار گرفتند تا بکشندشان، اما نیافتندشان. علی از نائله دختر فرافصه - همسر عثمان -پرسید: تو که با او
بودي که او را کشت؟ گفت: دو تن وارد اطاقش شدند.و جریان محمد بن ابی بکر را تعریف کرد. محمد بن ابی بکر سخن نائله را
تکذیب نکرد ولی توضیح داد که من بقصدکشتنش وارد اطاقش شدم اما وقتی آن حرفها را به من زد از اطاق بیرون آمدم و از این
که هر دو نفر پس از منوارد اطاقش شده باشند اطلاعی ندارم،بخدا قسم من در کشتنش دست نداشته ام و در حالی کشته شد که
من بیخبر بودم ".
"ابن جوزي " از قول عبد الله بنعمر چنین روایت میکند ": علی روز جنگ خانه عثمان در حالیکه مسلح بود وحسن بن علی
همراهش بسراغ عثمان - رضیالله عنه - رفت و در خانه را ببست و به حسن گفت: برو پیش امیرالمومنین (یعنی عثمان) و سلامم را
به او برسانو بگو من براي یاریت آمده ام، هر دستور داري صادر کن. حسن پیش عثمان رفته بعد از برگشت به پدرش گفت:
امیرالمومنین به شما سلام میرساند و میگوید: من احتیاجی به جنگ و خونریزي نمی بینم. علی عمامه سیاهش را برداشته به آستانه
در پرتاب کرده بصداي بلند میگفت: این کار را کردم تا بداند که به او خیانت نکردم و
[ [ صفحه 85
خدا نقشه بدخواهانه خائنان را بشکست منتهی میکند ".
از قول شداد بن اوس - ساکن شام که در دوره معاویهدر آنجا درگذشته است - روایت میکنند که " وقتی در روز جنگ خانه
عثمان - رضی الله عنه - محاصره تنگ گشت و کارسخت شد دیدم علی از خانه اش بیرون آمده در حالیکه عمامه رسولخدا را بر
سر بسته و شمشیرش را حمایل کرده و دوفرزندش حسن و حسین و عبد الله بن عمر- رضی الله عنهم - را پیش انداخته است و
جمعی از مهاجران و انصار همراهاو هستند. آنگاه به مردم حمله کرده صفوف آنان را شکافتند و به خانه عثمان درآمدند. علی
گفت: سلام بر تو اي امیر المومنین پیامبر خدا (ص)تا بوسیله گروندگان روي برتافتگان رانکوبید به حکومت نرسید. و من
معتقدماین جماعت حتما تو را خواهند کشت، بنابراین به ما اجازه بده تا با آنانبجنگیم. عثمان گفت: همه کسانی را که در برابر
خداي عز و جل خود را موظف می بینند و براي من حقی بر گردنخویش احساس مینمایند قسم میدهم که نگذارند بخاطر من قطره
اي خون بریزد و نیز نباید خون خویش را بخاطر من بریزید. علی رضی الله عنه سخن خویش را تکرار کرد و همان جواب را از
صفحه 55 از 190
عثمان شنید. در این هنگام علی را دیدم که از در خانه عثمان بیرون میرفت در حالیکه این سخن را بلب داشت: خدایا تو میدانی که
سعی خودمان را کردیم. و به مسجد درآمده آماده نمازگشت. به او پیشنهاد کردند امامت نماز مردم را عهده دار شود، گفت: در
حالیکه امام (یعنی عثمان) در محاصره است امام جماعت شما نخواهم شدبلکه نماز فرادي میخوانم. نماز فرادي خوانده به خانه
خویش رفت. بعدپسرش خود را به او رساند که پدرم بخدا خانه عثمان را تسخیر کردند. گفت: انا لله و انا الیه راجعون. بخدا او را
خواهند کشت. از او پرسیدند: عثمان در کجا خواهد بود و در چه مقامی؟ گفت: در بهشت و همدمیخدا. پرسیدند: قاتلانش در
کجا و چهمقامی خواهند بود؟ گفت: بخدا در آتش. و این سخن را بسیار تکرار کرد ".
از قول محمد بن طلحه بنقل از کنانه - آزاد شده صفیه - روایت کرده اند که
[ [ صفحه 86
"من شاهد کشته شدن عثمان بودم، و در حالی از خانه اش بیرون آمدم که چهار جوان قرشی را در حالیکه خون آلوده بودند و در
دفاع ازعثمان شرکت داشتند پیشاپیشم به بیرونحمل میکردند و عبارت بودند از حسن بنعلی و عبد الله بن زبیر و محمد بن حاطب
و مروان. (محمد بن طلحه) میگوید از او (یعنی کنانه) پرسیدم آیا درباره محمد بن ابی بکر اطلاعی داري که چه کرد؟ گفت: پناه
بر خدا به اطاق عثمان وارد شد و عثمان به اوگفت: عمو جان تو قاتل من نیستی. و سخنهائی با او گفت که بر اثر آن از اطاق بیرون
رفت ".
در سند این روایتتاریخی نام " کنانه " هست که " ازدي " وي را در شمار راویان ضعیف آورده است و میگوید سند روایتی که
او بیاورد استوار نخواهد بود. و ترمذي میگوید: سندش قابل اعتنا نیست. و نیز گوید: سندش شناخته نیست ".
"بخاري " در تاریخش روایتی از قول کنانه - آزاد شده صفیه - آورده است که میگوید ": من عنان قاطري را که صفیه بر آن
سوار بود بدست داشتم و میبردمش تا از عثمان دفاع کند. مالکاشتر او را دید و بر صورت قاطر زده آنرا رمانید، و بر اثر آن صفیه
گفت: مرا برگردانید تا این سگ آبروي مرانبرد. من جزو کسانی بودم که حسن (بن علی) را پس از مجروح شدن حمل میکردند، و
قاتل عثمان را دیدم و اواز اهالی مصر بود و نامش جبله.
سعید مقبري از ابو هریره نقل میکند که من با عثمان در خانه اش در محاصره بودم. یکی از ما را به تیر زدند. به امیرالمومنین
(عثمان) گفتم: اکنونزد و خورد نیکو و جایز است زیرا یکتناز ما را کشته اند. گفت: تو را اي ابو هریره ملزم میسازم که شمشیرت
را بیکسو افکنی زیرا مقصودشان جان من است و امروز با جان خویش از مومنان دفاع خواهم کرد. ابو هریره میگوید:من شمشیرم را
به کناري انداختم و نمیدانم الان کجاست".
[ [ صفحه 87
از میان رجال سند این روایت افسانه وار جز سعید المقبري کسی را نشناختم و او سعید بن ابی سعید ابو سعد مدنی است.مقبري
منسوب به مقبره اي است در مدینه، زیرا وي مجاور آن مقبره بودهاست. یعقوب بن شیبه و واقدي و ابن حنان میگویند: وي چهار
سال پیش از مرگش تغییر حال داده و فرتوت گشته و حواسش پرت شده است. متن این روایت بهترین شاهد اختلال حواس وي
است. چهمسلم است نخستین کسی که در آن واقعه تیراندازي کرد یکی از رفقاي عثمان بوده که نیار بن عارض اسلمی را - که
پیري سالخورده بوده است - به تیر زدهو کشته است. این مطلب را قبلا آوردیم و دیدیم که ابو حفصه - آزاد شده مروان - بوده که
صفحه 56 از 190
جنگ را آغاز کرده و نیار اسلمی را به تیر زده است. ضمنا ابو هریره را میشناسید و میدانید تا چه اندازه در نقل و حفظ ودیعه هاي
گرانبهاي دین و دانش امین و درستکار است و راستگوئیش تا چه حد است، و در صورتی که او را نمیشناسیدلازم است به کتاب"
ابو هریره " اثر گرانقدر سرورمان حضرت شرف الدین عاملی مراجعه کنید. شاید علت این کهابو هریره از پیوستن به صفوف
مجاهدانی که زیر پرچم امام امیرالمومنین علی علیه السلام به نبردهاي خونین در راه اسلام برخاستندخودداري کرده و به یاري آن
حضرت برنخاست این بوده که نمیدانسته شمشیرش کجاست
از قول اشعب بن حنین - آزاد شده عثمان - نیز این سخن را روایت کرده اند که " من با عثمان و در خانه اش بودم. وقتی به
محاصره افتاد بردگانش شمشیر کشیدند. عثمان به آنان گفت: هر که شمشیرش را به نیام درآرد آزاد خواهد بود. تا این سخن را
شنیدم پیش از دیگران شمشیرم راغلاف کردم، و در نتیجه آزاد گشتم ".
ذهبی مینویسد: این روایت باطل و بی اساس است، زیرا صحابی بودن اشعب را لازم میاورد، در صورتیکه چنین نیست و او صحابی
نبوده است".
[ [ صفحه 88
روایتی مشروح
از ابو امامه باهلی روایت میکنند که میگوید ": ما با عثمان بودیم آنهنگام که وي در خانه اش بمحاصره بود. گفت: به چه دلیل
میخواهند مرا بکشند؟ در صورتیکه از پیامبر خدا (ص) شنیده ام که میفرمود: کشتن مسلمان جز در سه صورتروا نیست: مردي که
پس از مسلمانشدن کافر شود یا پس از ازدواج زنا کند یاکسی را بناحق و بدون این که بخواهد بکیفر قتل برساند بکشد. بخدا قسم
مناز آنگاه که خدایم هدایت فرموده دینیبجاي دینم بر نگزیده ام و نه در جاهلیت یا در دوره اسلامی زندگیم زناکرده ام و نه
کسی را بناحق کشته ام.بنابراین مرا به چه مجوزي میخواهند بکشند؟ چون تشنگی او بشدت رسید از فراز خانه رو به مردم کرد که
آیا علیدر میان شما است گفتند: نه. پرسید: سعد در میان شما است؟ گفتند: نه. پس از لحظه اي سکوت گفت: آیا میشود یکی از
شما به علی اطلاع دهد که به ما آب برساند؟ خبر به علی رسید. سه مشک پر آب برایش فرستاد، و در جریان رساندن آن عده اي
از بنی هاشم و بنی امیه زخم برداشتند. چون به علی خبر رسید که عثمان در محاصره قرار گرفته و میخواهند او را بکشند برخاسته در
حالیکه عمامه رسولخدا (ص) بر سر نهاده شمشیرش را حمایل کرده بود از خانه بیرون آمد و پسرش حسن و عبد الله بن عمر را جلو
انداخته همراه عده اي از اصحاب و مهاجران و انصار - رضی الله عنهم - رهسپار خانهعثمان گشت و در حالیکه محصور بود نزداو
رفت. علی - کرم الله وجهه - به عثمان گفت: سلام بر تو اي امیرالمومنین تو پیشواي توده اي، و اینک این حوادث و گرفتاریها
برایت پیش آمده است. من سه پیشنهاد برایت دارم باید که یکی را برگزینی. یکی این که از خانه بیرون آمده با آنان بجنگی و ما
ترا همراهی خواهیم کرد و تو بر حق خواهی بود و آنان بر باطل.دیگر این که درب دیگري جز دري که آنرا تحت نظر گرفته اند
بگشائی و سواره خود را به مکه برسانی زیرا اگرتو در مکه باشی آنها خون ترا در آنجا نخواهند ریخت. سوم این که خود را بهشام
برسانی زیرا آنها اهل شامند و معاویه همراه ایشان است. عثمان
[ [ صفحه 89
صفحه 57 از 190
گفت: درباره رفتن به مکه، من از پیامبر خدا (ص) شنیدم که میگفت مردي از قریش در مکه کافر (یا مدفون) خواهد شد که نیمی
از عذاب جهانیان دامنگیر او خواهد بود. بنابراین نمیگذارم که من آن مرد باشم. اما این که به شام بروم، من از هجرتگاه و
همجواري مزار پیامبر خدا (ص) دورنخواهم گشت. علی گفت: پس بگذار با آنها بجنگیم و آنها را از دور تو پراکنده سازیم گفت:
نمیخواهم اولین کسی باشم که اجازه جنگیدن با امت محمد (ص) را صادر کرده باشد.
در این هنگام علی از آنجا بیرون آمد و در حالیکه رهسپار خانه خویش میشد به حسن و حسین دستور داد: با شمشیر بر در خانه
عثمان بپاسداري بایستید و نگذارید دست کمی به او برسد. زبیر هم پسرش را فرستاد و طلحه پسرش را و عده اي از اصحاب محمد
(ص) فرزندانشان را فرستادند تا مردم (محاصره کننده و انقلابی) را از دستیابی به عثمان باز دارند و از او بخواهند که مروان را از
خانه اش بیرون فرستاده تحویل دهد. محمد بن ابی بکر چون آن وضع را مشاهده کرد و دید مردم عثمان را مورد تیراندازي قرار
داده اند تا جائی که حسن (بن علی) و دیگران بر در خانه اش خون آلود گشته اند و ترسید بنی هاشم بخاظر حسن (بن علی) به
خشم آیند و بر آشوبند و مردم را از اطراف خانه عثمان پراکنده سازند دست دو تن از مصریان را گرفته از خانه همسایه عثمان راه
به خانه او برد، زیرا همهمدافعان وي بر پشت بام اطاقها بودند و هیچکس در حیاط همراه عثمان نبود جزهمسرش. پس از دیوار نقبی
زده محمد بن ابی بکر وارد اطاق عثمان شد و دیدقرآن میخواند. ریش او را گرفت. عثمان به او گفت: بخدا اگر پدرت تراباین حال
میدید سخت ناراحت میشد. اوهم ریشش را ول کرد. دو نفر وارد اطاق شده او را کشتند و از راهی که آمده بودند گریختند. آورده
اند که عمرو بن حمق روي سینه عثمان نشسته و او را زده تا کشته است، و عمیر بن ضابی با لگد بر شکمش کوفته و دو دندهاش را
شکسته است، و همسرش فریاد کشیده ولی صدایش در همهمه و غوغاي مردم در اطراف خانه محو گشته و ناشنیده مانده، و آنگاه
به بالاي خانه رفته و داد کشیده که امیرالمومنین کشته شد. پس مردم واردشده و او را کشته یافته و دیده اند خون
[ [ صفحه 90
بر قرآنش ریخته بر این آیت که خدا بدادخواهی تو به حسابشان خواهد رسید و او شنواي دانا است. خبر به علی و طلحه و زبیر و
سعد (بنابی وقاص) و کسانی که در مدینه بودند رسید، و در حالیکه هوششان از آنخبر پریده بود رهسپار گشتند تا به اطاق عثمان
درآمده دیدند کشته شده است. پس از آنجا بیرون آمدند و علی به دو فرزندش گفت: چگونه در حالیکه بر در خانه اش پاس
میدادید امیر المومنین کشته شد؟ و دست برده بر صورت حسن زد و بر سینه حسین، و محمد بن طلحه و عبد الله بن زبیر را دشنام
داد، و خشمناك به خانه برگشت، و مردم شتابان به خانه اش آمدند که با تو بیعت میکنیم، دست پیش آر که چاره اي نیست جز
این که امیري داشته باشیم. علی گفت: من شرم دارم با جماعتی که عثمان را کشته اند بیعت کنم،و از خداي تعالی شرم دارم که
پیش از دفن عثمان با من بیعت شود. در نتیجه از او کناره گرفتند، بعد برگشته تقاضا کردند حاضر به بیعت شود. گفت: خدایا من از
این کار متاثر ومتاسفم. و افزود: این کار به شما نمیرسد، و فقط از اختیارات مجاهدان بدر است و هر که مجاهدان بدر
بپسندندخلیفه خواهد بود. در این هنگام همه بدریان بدون استثنا بخدمت علی آمده گفتند: جز تو هیچکس را شایسته تر براي
خلافت نمی بینیم. دست خود را پیش آر تا با تو بیعت کنیم. و با اوبیعت کردند. پس مروان و فرزندانش گریختند. علی آمده از
همسر عثمان پرسید چه کسی عثمان را کشت؟ جوابداد: نمیدانم، محمد بن ابی بکر وارد اطاقش شد و دو مرد دیگر که
نمیشناسمشان. آنگاه محمد (بن ابی بکر) را احضار کرده از او درباره توضیحات همسر عثمان پرسید. گفت: اوبخدا دروغ نگفته
است و من بقصد کشتن عثمان وارد اطاقش شدم، اما وقتی نامپدرم را بمیان آورد دست از او برداشته برخاستم در حالیکه به خداي
صفحه 58 از 190
تعالی توبه برده بودم، بخدا قسم من نه او را کشتم و نه گرفتمش. همسر عثمان گفت: راست میگوید ولی او آن دو مرد را وارد
اطاق عثمان کرد".
[ [ صفحه 91
تاملی تحقیقی در روایات مجعول و ساختگی
این روایات دروغین و بی اساس را در برابر و بر ضد تاریخ درست و مورد اتفاقی ساخته اند که با صدها روایت متین، مستحکم و
پیوسته گشته است. اینها با روایات تاریخی یی که قبلا ثبت کردیم تناقض دارد با روایاتمتواتر و بیشماري که متضمن آراء و
نظریات اصحاب بزرگ و عالیقدر و نامدار پیامبر اکرم (ص) است و از گفتگوها و برخوردهاشان با عثمان حکایت میکند و در میان
ایشان باقیمانده شوراي شش نفره و تنی چند از " عشره مبشره - " آن ده نفري که میگویند مژده بهشت یافته اند - و جمعی از
مجاهدان بدر قرار دارند، و شماره روایاتی که حاوي آراء و اظهار نظر ایشان درباره عثمان است به یکصد و پنجاه میرسد و همه را
در این جلد آوردیم.
این روایات دروغین و ساختگیرا بسیار روایات تاریخی متین تکذیب و رد مینماید، آنهمه که پیشتر بشرح آوردیم و یکایک باز
خواندیم. روایتیکه سخن و اظهار نظر مهاجران و انصار را در بر دارد که میگوید ایشان قاتل عثمانند و قاتل عثمان هم ایشانند، ونیز
آن روایت که از نامه اهالی مدینهبه اصحاب ساکن مرزها داستان دارد و میگویند که عثمان دین محمد (ص) را به تباهی کشانده
بنابراین بشتابید و بیائید و دین محمد (ص) را برقرار گردانید، و آن روایت که نامه مردم مدینه به عثمان را باز میخواند که درآن
وي را به توبه میخوانند و با قید سوگند به او اخطار مینمایند که دست از او نخواهند کشید و اگر تعهداتی راکه در برابر خدا نسبت
به آنان دارد بانجام نرساند او را خواهند کشت، همچنین روایات دیگري که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
نامه مهاجران بهمصر که بیائید و خلافت پیامبر خدا راپیش از این که از صاحبانش بربایند بسامان آورید، بجاي کتاب خدا (قرآن)
چیز دیگري برگزیده اند (بعنوان دستور العمل حکومت و اداره) و سنت پیامبرش را تغییر داده اند...
روایت حاکی از نخستین محاصره خانه عثمان.
[ [ صفحه 92
نامه مصریان به عثماندائر بر این اخطار که تا وقتی توبه صریحی ننمائی یا گمراهی آشکاري از توسر نزند شمشیرمان را از دوشمان
فرو نخواهم گذاشت...
روایت حاکی از تعهد عثمان در سال 35 هجري دائر بر این که طبق قرآن و سنت عمل کند.
روایتحاکی از توبه هاي پیاپی عثمان.
روایتی که جریان دومین محاصره خانه عثمان را داستان میکند.
نامه عثمان به معاویه باین مضمون که مردم مدینه کافر گشته اند و سر از فرمانش پیچیده اند...
نامه عثمان به اهالی شام عموما باین مضمون که من در میان مردمی هستم که در میانشان دیر پائیدهام، و براي کشتنم شتاب
صفحه 59 از 190
میورزند، و مرا مخیر کرده اند بین این که مرا برستوري بنشانند (و تبعید کنند) یا خلعت (خلافت) را که خدا بر تنم آراسته از پیکر
خویش فرو اندازم...
نامه اش به اهالی بصره.
نامه اش به مردم استانها و شهرستانها که آنهارا دعوت میکند به جهاد علیه مردم مدینه و پیوستن به او براي کمکش.
نامه اش به اهالی مکه و حاجیان که آنها را قسم میدهد بمحض شنیدن و دیدننامه اش به کمکش بشتابند...
روایتی حاوي جریانات و نبردي که روز تسخیر خانه اش رخ داده، و روایتی کهاز کشتگان آنروز حکایت دارد.
روایاتی که از کشته شدن عثمان داستانمیکند و از کفن و دفنش در " حش کوکب " در دیر " سلع " که گورستان یهودیانبوده
است.
حقائق مسلمی درباره حالاتو شخصیت کسانی بدست ما هست که در روایات مجعول ادعا میشود فرزندانشان را براي دفاع از
عثمان به در خانه اشفرستاده و بپاسداري گماشته اند. اینحقائق که تواتر و صحت روایات متعدد تاریخی به ثبوت رسانیده
[ [ صفحه 93
مفاد روایات ساختگی را به باد میدهد و غرضورزي هواخواهان عثمان را بر ملا میسازد. ثابت مینماید که آن اشخاص نه فقط
فرزندانشان را براي پاسداري وي نفرستاده اند بلکه همواره در صف مخالف وي قرار داشته و یکدم از مجاهدت در راه تصحیح
رویه ناپسندش و باز آوردن اسلوب حکومت و اداره بر موازین قرآن - سنت نیاسوده اند تا کشته شده است و باز هم دست از
دشمنی نکشیده اند تا به بدترین وضع به خاك سپرده شده. در آن روایات دروغین گفته میشود که امیر المومنین علی بن ابیطالب
آمده آمادگی خویش را براي جنگ دفاعی به عثمان اعلام داشت، و از اینگونه مطالب... در حالیکه تاریخ ثابت میکند که در روز
کشته شدنعثمان در مدینه حضور نداشته تا چه رسد باین که اندك زمانی پیش از کشته شدنش بدیدنش آمده یا اجازه دفاع از او
خواسته باشد و پس از کشته شدن به خانه عثمان آمده یا بر او گریسته و بر صورت حسن و سینه حسین زده باشد و دیگر پاسداران
خانه را دشنام گفته و درباره طرز کشته شدنش گفتگو کرده باشد. هیثمی در " مجمع الزوائد" بهنگام رد کردن یک حدیث
میگوید ": ظاهرا این روایت ضعیف است، زیرا علیدر موقع محاصره شدن عثمان در مدینه نبوده و در کشته شدنش حضور نداشته
است ".
این مسلم است که عثمان از اوخواسته به مزرعه اش " در ینبع " برودتا باین وسیله از تظاهرات پر شور خلقبراي بیعت با وي کاسته
باشد، و این تبعید چند بار صورت گرفته، و در یکبار به ابن عباس میگوید ": به او (یعنی علی علیه السلام) بگو به مزرعه اش در
ینبع برود تا نه من از دست او غم بخور و نه او بخاطرم اندوهگین شود ". ابن عباس پیغام را به علی (ع) میدهد و او میفرماید ": ابن
عباس مقصود عثمان این است که مرا شتر آبکشی سازد که میرود و میاید، بمن دستور داد که برو بیرون، بعد فرستاد که بیا، بعد
حالا فرستاده کهبرو بیرون ".
علی (ع) همان کسی است که در پرتو روایات تاریخی نظریه اش را درباره عثمان دیدیم. دوباره آن روایات و آن نظریه را بخاطر
آوریدتا یقین کنید که هرگز
[ [ صفحه 94
صفحه 60 از 190
با شنیدن خبر مرگ عثمان سرگشته و غمناك نگشته و نه هوش از سرش پریده است. واین تهمت را هیچکس باو نمیزند مگر کسی
که غرور گناه عقل و رایش را تباهگردانیده و شیطان به اختلال مشاعر مبتلایش کرده باشد یا در دلش تار هواخواهی خانواده اموي
تنیده و بر خردش پرده هوسناکی و خیره رائی کشیده باشدتا نداند که چه می اندیشد و چه میگوید.
اما طلحه - که آن روایات دروغین چنان علاقه و دفاعی از عثمان به وي نسبت میدهد - هر چه میخواهید ازدشمنی و مبارزه وي با
عثمان بگوئید،زیرا وي چنانکه روایت صحیح ثابت مینماید با عثمان از همه خلق تندتر وسختگیرتر بوده است و در دوره هر دو
محاصره و در جنگ بر در خانه عثمان و در جریان تشییع و کفن و دفنش اقداماتخصمانه سهمگین کرده است - که همه را بشرح
آوردیم. هر گاه در خصوص موضع خصمانه وي در برابر عثمان کمترین تردیدي باشد باید قضاوت مولاي متقیانرا در حق وي بیاد
آورد که میفرماید ":بخدا فقط باین خاطر شتابان به خونخواهی عثمان برخاسته که میترسد اورا به خونخواهی عثمان تحت تعقیب
قراردهند چون در معرض اتهام قتل وي قرار داشته و از مردم هیچکس باندازه او درپی قتل او نبوده است. بهمین جهت خواسته
دیگران را به غلط اندازد تا حقیقت امر را بپوشاند و دیگران را دچار شک و تردید نماید ". و میفرماید ": خدا طلحه را بزوال
آوردکه عثمان آنقدر پول به او بخشید و اوچنان کرد با وي ". و دیگر سخنانی کهگذشت.
درباره طلحه از خود عثمان باید پرسید تا آن سخنها را درباره ويکه نوشتیم بگوید و موضع او را در برابر خویش مشخص سازد. و
از مروان بن حکم باید پرسید که چرا او را کشتهاست؟ و معنی این سخن که هنگام کشتن طلحه به ابان پسر عثمان گفت چیست که
من بجاي تو یکی از قاتلان پدرت را کشتم و بکیفر رساندم؟ و درباره اش از سعد بن ابی وقاص و محمد بن طلحه ودیگران - که
سخن و نظرشان را باستنادروایات تاریخی آوردیم - باید پرسید.
[ [ صفحه 95
درباره زبیر اگر از مولا امیرالمومنین بپرسیم به بهترین معرف دست یافته ایم، از او می پرسد ": تو که عثمان را کشته اي مرا به
خونخواهی او مواخذه میکنی؟ خدا امروز بر هر یک از ما دو نفر که نسبتبه عثمان سختگیرتر بوده ایم حادثه ناگواري پیش آورد.
"و در حق او و طلحه میفرماید ": آنها حقی را مطالبه میکنند که خود پایمال کرده اندو به انتقام خونی کمر بسته اند که خود بر
زمین ریخته اند. بنابراین اگرمن در ریختن آن خون با آنها شرکت داشته ام آنها نیز سهمی از کیفر می برند و در صورتیکه بدون
شرکت من ریخته اند حق کیفر دیدن بعهده خود ایشان نه دیگري است "... سخن ابن عباس را نیز شنیدیم که میگفت ": طلحه و
زبیر دو نفري هستند که کار رابر او سخت گرفته و بان سرنوشت دچارش ساختند ". و سخن عمار یاسر را در نطقی که میگفت":
طلحه و زبیر نخستین کسانی بودند که بناي حمله به عثمان را گذاشتند و آخرین کسانی که دستور (حمله و قتل او را) صادر کردند.
"و سخن سعید بن عاص را به مروان که " اینها که همراه تواند قاتل عثمانند، ایندو مرد: طلحه و زبیر، عثمان را کشتند و قصد
داشتند خود به حکومت برسند، اما چون شکست خورده و به مقصود نرسیدند با خود اندیشیدند که خون را با خون می شوئیمو
گناه را با گناه می زدائیم ".
اماسعد بن ابی وقاص همان کسی است که دیدیم میگوید ": ما دست از یاري عثمان باز داشتیم در حالیکه اگر می خواستیم او را از
آن سرنوشت نجات داده بودیم، ولی عثمان (رویه اسلامی حکومت و اداره را) تغییر داده و دگرگون گشت و کار خوب کرد و کار
بد. بنابراین ما اگر درست عمل کردیم که خوب کردیم و در صورتیکه بد کرده ایم از خدا آمرزش می طلبیم ".
سایر اصحاب را که جاعلان این روایات تاریخی ادعا کرده اند فرزندانشان را بیاري عثمان فرستاده اند باید به اصحاب و شخصیتهاي
فوق الذکر افزود، که اجماع و اتفاق نظرشان را در مخالفت و مبارزه با عثمان بیان کردیمو گفتیم جز سه تن از آنها در مخالفت با
صفحه 61 از 190
وي همداستان بوده اند. با این وصف آیا معقول است که خود تا این اندازه
[ [ صفحه 96
با عثمان دشمنی داشته باشند و در عین حال فرزندان خود را براي جنگ و دفاع از او بفرستند؟ اینبراستی دروغ و ساختگی و بهتان
است
وانگهی آیا معقول و باور کردنی است که این جماعت آمادگی خود را براي دفاع او اعلان بدارند و اصرار هم بورزند و براي
جنگ و در پاسداري جانشحضور یابند ولی دو نفر آنها را غافلگیر کرده او را بکشند و بگریزند و هیچکس هم متوجه آنها نشود تا
"نائله " به آنها اطلاع دهد و بگوید آنها را نمیشناسم در حالیکه در کنار مقتول بوده و آنها را دیده باشد و باخود او تندي نموده و
سخن گفته باشند؟
جعل کننده این روایت آیا نفهمیده کهبهنگام جعل و ساختن دروغ دچار چه تناقضی گشته و دو نقیض را جمع آورده است آنگاه
که خواسته شماره مخالفان عثمان را تقلیل دهد و بهمین منظور اصحاب و فرزندانشان را از جمع آنان حذف کرده است و دگر بار
چون خواسته مولاي متقیان را مخالف کشتن عثمان و کشندگانش جلوه دهد از قول آن حضرت بهانبوه مهاجران و انصار و سیل
خلقی کهبراي بیعتش مشتاقانه سرازیر گشته اندچنین ساخته که فرمود ": بخدا من شرمدارم با جماعتی که عثمان را کشته اندبیعت
کنم "... و این میرساند که بیعت کنندگان همان قاتلان عثمان بودهاند و کسانی که بنحوي در کشته شدنش دست و سهم داشته اند
و ایشان کسی جز مهاجران و انصار و اصحاب پیشاهنگ پیامبر (ص) نبوده است و همانها که در صفین وقتی معاویه از امام خواست
قاتلان عثمان را معرفی و تسلیم نماید، و او دستور فرمود پیش آیند بیش از ده هزار پیش آمده فریاد کشیدند که قاتل عثمان ما
هستیم، و پیشاپیش آنان عمار یاسر بود و مالک اشتر و محمد بن ابی بکر و مجاهدان بدر. آیاحرفی که براي امام ساخته نسخه
دیگري از آن دو مرد مجهولی نیست که میگوید گریخته اند و هیچکس آنها را نشناخته است؟ یا آن دو نفر جزء جماعت کثیري از
مردم بوده اند که با اصحاب پیامبر(ص) اختلاف نظر و عقیده داشته اند؟ یا مگر جز بیمار گونه کسی جرات زدنچنین حرفی را
دارد؟
کسی که چنین دروغی جعل کرده آیا هیچ فکر کرده که اگر دروغش را باور
[ [ صفحه 97
کردند چگونه میتواند کارهاي اصحاب راسترو وعادلی را که با جان و فرزندانشان از عثمان دفاع نموده و با مخالفانش ستیزکرده اند
توجیه نماید، مثلا این کارشان که جنازه عثمان - خلیفه اي راکه مدافعش بودند - را در حالیکه در مزبله افتاده بود سه روز به حال
خود رها ساختند و گذاشتند تا نعش او را به " حش کوکب " بیندازند به دیر " سلع " گورستان یهودیان، و جنازه اش را سنگباران
کنند و با خواري و خفت تشییع شود و دنده هایش را بشکنند و در جامه اش و بدون غسل و کفن به خاك بسپارند و در تشییعش
جز چهار نفر شرکت ننمایند و نتوانند بر آن نماز میت بخوانند؟ آیا چنین رفتاري با زنده و مرده عثمان در نظر اصحاب عادلو
راسترو روا بوده است؟ در نظر اصحابی که بزعم جعل کننده روایت عثمان را خلیفه مسلمین میدانسته اند و کشنده اش را ستمکار و
متجاوز؟ و اگر چنین نظري به او داشته اند چرا سکوت کرده و لب از لب نجنبانده اند واحکام اسلام را در حق وي اجرا نکرده اند؟
یا چنین گناهانی را مرتکب گشتهو در ارتکابش تعمد و گستاخی نموده اند؟ پناه بر خدا از گفتن چنین حرفیچگونه کسی جرات
صفحه 62 از 190
میکند چنین نسبتی به آنها بدهد؟ حقیقت این است که جعل کننده این روایت براي تبرئه عثمان تاریخ را تحریف کرده و هیچ
نیندیشیدهکه در این توطئه بر ضد واقعیت دچار چه گمراهیها و گمراهگریها میشود و بسیاري از احکام اسلامی را ندیده میگیرد و
مقدسات را نبوده میانگارد وساحت پاك بسیاري از اصحاب پیامبر اکرم (ص) را به بهتان میالاید و هیچ حرمت و کرامت و ارزشی
را پاس نمیدارد.
از دروغهاي شاخداري که در این روایت ساختگی بچشم میخورد قرار دادن سعد بن ابی وقاص در ردیف نخستینکسانی است که
براي بیعت با علی (ع)دست پیش آورده اند. در حالیکه ثابت است که او از کسانی است که تا آخرین لحظه حیات حاضر به بیعت
با امام نشده، و این را همه میدانند و راویان تاریخ و مورخان را در صحت این مطلب هیچگونه اختلافی نیست. بعضی جاعلان و
تحریفگران حتی براي خودداري او از بیعت توجیهی جعل کرده اند.
[ [ صفحه 98
از خنده آورترین مطالب جعلی و دروغینمطلبی است که بلاذري آورده است از قول ابن سیرین که " عثمان در حالی کشته شد که
در خانه اش هفتصد نفر بودند از جمله حسن (بن علی) و عبد الله بن زبیر، و اگر به آنها اجازه داده بود همه (مخالفان محاصره گر)
را از منطقه مدینه بیرون میراندند ".
از حسن بصري هم نقل شده که گفت": انصار نزد عثمان آمده گفتند: اي امیرالمومنین بگذار خدا را دوبار یاري و نصرت داده
باشیم یکبار که پیامبر خدا (ص) را یاري کردیم و این بار که ترا. گفت: من احتیاجی به یاري شما ندارم، برگردید " حسن بصري
می افزاید ": بخدا اگر تصمیم میگرفتند از او دفاع کنند با عباي خود قادر بودند از او دفاع و حمایت کنند "
به چه عذر معقول یا مشروعی چنین کرده اند؟ به کدامین عذر و مجوز عقلی و شرعی گذاشته اند خلیفه مسلمانان در خانه اش به
قتل برسد؟ چگونه هفتصد صحابی عادل و راسترو نشسته و تماشا کرده اند. و اجازه داده اند او را بکشند یا محمد بن ابیبکر
ریشش را بگیرد و بالا بکشد بطوریکه صداي بهم خوردن دندانهایش شنیده شود و از توي اطاق او را به دمدر بکشد، و عمیر بن
ضابی دنده هایش را بشکند، و پیشانیش را پیکان کنانهبن بشر بشکافد، و سرش را مردي تجیبیبا گرز بکوبد، و غافقی با پاره
آهنیبر دهانش بزند و ضربه هاي پیاپی بر او وارد سازند تا به دم مرگ برسد و بخواهند سرش را ببرند تا دو همسرش خود را بروي
او بیندازند؟ همه این کارها جلو چشم صدها صحابی عادل و راستروي صورت بگیرد که طرفدار و دوستدار وي بوده اند و دست
روي دست گذاشته و منتظر اجازه اش نشسته اند تا امروز وگرنه و هر گاه اجازه داده بود آنها را از منطقه مدینه بیرون میکردند و
اگر میخواستند با گوشه قباي خود جانش را در برابر مهاجمان حفظ مینمودند. این مطلب مسخره کجا با اسلام و قرآن و سنت و
عقل و عاطفهو منطق و اجماع و تاریخ درست جور میآید.؟
[ [ صفحه 99
نگاهی به پاره اي از تالیفات
اشاره
صفحه 63 از 190
روایات بی اساسی که نگاشته شد اساسی را تشکیل میدهد که فضل و کمال عثمان را بر آن نهاده اندو وسیله اي که آلایشهاي
عملی او را توجیه و دگرگونه نمایند و جنایاتی راکه مرتکب گشته تاویل کنند و از او دفاع نمایند. ما روایت درستی را که در تاریخ
در خصوص عثمان هست به اطلاعتان رسانیدم و روایات بی اساس ودروغینی را که درباره اش جعل کرده اند بر ملا ساختیم. در
جنایت عده اياز مورخان همین بس که روایات متواتر و صحیح و حقائق ثابت تاریخی را ندیدهانگاشته و بنا را بر نقل و تثبیت و
ترویج روایات نوع دوم گذاشته اند. بهمین سبب بناي نوشته و نگاشته شان بر تبهکاري و بر لبه دوزخ نهاده است. هر عثمانی مسلک
و اموي مذهبی در کتاب و نوشته اش جز آن یاوه ها و نادرستیها نیاورده است. دست به هر کتابی که این جماعت در تاریخ و
حدیث نوشته اند ببرید خواهید دید چنین است، مثلا " تاریخ الامم و الملوك " طبري، تمهید باقلانی، الکامل ابن اثیر، ریاض
النضره محب طبري، تاریخابی الفداء، تاریخ ابن خلدون، البدایه و النهایه ابن کثیر، صواعق ابن حجر، تاریخ الخفاء سیوطی،
روضهالمناظر ابن شحنه حنفی، تاریخ اخبارالدول تالیف قرمانی، تاریخ الخمیس دیار بکري، نزهه المجالس صفوري، و نور الابصار
شبلنجی پر از همین روایات جعلی و ساختگی است که بسیاري را بدون ذکر رجال سند و چنانکه پنداري روایات صحیحی است
ثبت و نقل کرده اند و با سیاهکردن صفحات کتاب خویش بوسیله چنین روایاتی روي تاریخ را سیاه کرده و پرده تزویر بر چهره
حقائق درخشان کشیده اند.
پس از این مورخان و حدیث نویسان جمعی نویسنده آمده اند و بگمان این که در تاریخ و حدیث تحقیق میکنند و بدون جانبگیري
وغرض ورزي و پیشداوري به تحلیل علمی قضایا پرداخته اند بر آن نوشته هاي بی اساس تکیه زده اند، حال آنکه ندانسته و بر
خلاف پندار و ادعاي بیطرف و بیغرضی به منجلاب گمراهی و دروغبافی غلتیده اند و آن دسائس تاریخی و روائی را بصورتی زرق
و برقدار به ما منتقل ساخته و جماعات
[ [ صفحه 100
عامی و بی تحقیق را فریفته اند، لکن قلم موشکاف محقق پرده تزویرشاندریده و به جمهور حقیقت پژوهان بر نموده که چه توطئه
هاي ننگین بر ضد واقعیات تاریخی صورت گرفته و چه فریبکاریها گشته است تا از جنایات و رسوائیهاي پاره اي از حکام و
دستیارانشان دفاع شده باشد چنان دفاعی که عمرو عاص بهنگام شکست و غتلیدن به خاك آوردگاه براي حفظ جان خویش کرد.
بدنیشان فضائلی تعبیه گشته بر اساسی پوسیده و تار و پود بنایش گسیخته. اینک ببائید به تماشاي صفحهاي از کتاب " فتوحات
الاسلامیه " تالیف مفتی مکه آقاي احمد زینی دحلانکه در شرح زندگی خلفاي چهارگانه نوشته است، و زیر عنوان " شرحی
درباره حسن رفتار و میانه روزي مولايمان عثمان در زندگی دنیا " مینویسد ":عثمان - رضی الله عنه - در زندگی دنیا زاهد و
پارسا بود و شیفته آخرت. در اداره خزانه عمومی درستکار و عدالت پیشه بود. و براي خویش هیچ ازآن بر نمیگرفت. زیرا توانگر
بود و توانگري و بی نیازیش در دوره زندگی پبامبر (ص) و نیز پس از آن معروف است. بسیار بذل و بخشش میکرد آنهم در
نهایت بزرگواري و گشاده روئی، و به دور و نزدیک می بخشید و میان خویشاوند و غیر خویشاوند فرق نمیگذاشت. خدا در حق
وي این آیات رافرو فرستاده است: کسانی که دارائیشان را در راه خدا انفاق میکنند و بعد از پی انفاق هیچ منتی ننهاده یا آزاري
نمیرسانند پاداششان نزد پروردگارشان خواهد بود و نه ترسیدرباره شان هست و نه باید اندوهگین شوند. آیا کسی که سراسر شب
را به دعا و نماز و سجده بسر میارد و از آخرت بیمناك است و رحمت
[ [ صفحه 101
صفحه 64 از 190
پروردگارش را امید میبرد... مردانی که بر سر پیمانشان با خدا براستی ایستادند.
بهنگام نطق پیراهنی خشن و عدنی در بر داشت که هشت درهم بیش نمیارزید. به مردم از غذاي دولتی میداد و خود به خانه
رفتهسرکه و روغن زیتون می خورد. حسن بصري میگوید: به مسجد درآمدم دیدم عثمان بر قبایش تکیه زده است، دو سقا اختلاف
حقوقی خویش را به او عرضهداشتند تا داوري نماید. عبد الله بنشداد میگوید: عثمان - رضی الله عنه - را در روز جمعه اي دیدم
بهنگامی کهامیرمومنان بود، جامه اي که چهار درهم بیش نمیارزید در بر داشت. از حسن بصري درباره جامه عثمان پرسیدند،
گفت: قطري بود و هشت درهم میارزید. وي - رضی الله عنه - بسیار فروتن بود. حسن بصري میگوید: عثمان را وقتی امیر مومنان
بود دیدم در مسجد خوابیده و عبایش را زیر سر گذاشته بود. افراد یکایک آمده نزد او می نشستند، و او در کنارشان و مثل این که
یکی از آنان باشد می نشست. خیثمهمیگوید عثمان را دیدم که در مسجد در میان ملافه اي خفته بود و هیچکس در اطرافش نبود
در حالیکه امیرمومنان بود. بموجب روایت دیگري میگوید: عثمان را دیدم که در مسجد به نیمروز خفته و از خواب برخاسته بود و
اثر ریگهاي کف مسجد بر پهلویش مشهود بود، مردم به او گفتند بستري نرم فراهم آرد. وي خودش آب براي وضویش تهیه
میکرد، به او گفتند چرا به یکی از نوکرانت دستور اینکار را نمیدهی. گفت: نه، شب وقت استراحت آنها است. ازاول مسلمانی هر
شب جمعه برده اي آزادمیکرد مگر جمعه اي که برایش میسر نمیشد که در عوض جمعه بعدي دو برده آزاد میساخت. علامه ابن
حجر در " صواعق " مینویسد:
[ [ صفحه 102
شماره بردگانی که عثمان - رضی الله عنه - آزاد ساخته به دو هزار و چهار صد میرسد. از فروتنی در دوره خلافت گاهپشت سر
خود خدمتکارش را سوار میکرد وهیچکس آنرا عیب نمیگرفت. روز را به روزه و شب را بجز پاره اول آن به نماز میگذراند، و در
نماز شب قرآن را ختم میکرد، و بسیار اتفاق میافتاد که قرآن را در یک رکعت نمازشختم میکرد. چون از کنار گورستان
میگذشت چندان میگریست که اشک از محاسنش سرازیر میشد. از ده تنی بود که پیامبر (ص) به آنان مژده بهشت داد، و از
اصحابی بود که پیامبر (ص) در موقع وفات از آنان خشنود بود. از پیشگامان اسلام بشمار میرفت، زیراپس از ابوبکر و علی و زید بن
حارثه مسلمان شد. پیامبر (ص) براي او گواهی داد که در زندگانی دنیا زاهد است و در آخرت در بهشت، زیرا صحت این روایت
مسلم شده که فرمود: خدا ترا بیامرزد اي عثمان نه تو از دنیا ربوده اي و نه دنیا ترا در ربوده است. فتوحات در دوره خلافت وي
دامنه یافته. آفریقا (ي شمالی)، منطقه ساحلی رود اردن، سواحل روم، استخر و فارس، طبرستان، سیستان و دیگر بلاد به تصرف
مسلمانان درآمد. دارائی اصحاب در این دوره فزونی گرفتچندانکه کنیزي را به هموزنش (سیم بازر) خرید و فروش میکردند و
اسبی را بیکصد هزار، و یک اصله درخت خرمابه هزار (درهم). حسن بصري میگوید: خواربار در زمان عثمان فراوان بود و خیر و
درآمد بسیار. مردم در جنگ تبوك دچار قحطی گشتند، غذائی براي آنان خرید که سپاه را بسنده بود. ابو یعلی از جابر نقل میکند
که پیامبر (ص) فرمود: عثمان در بهشت است. وفرمود هر پیامبري همدمی در بهشت داردو همدم من عثمان بن عفان است.
بموجبروایت دیگري فرمود: هر پیامبري همدمیدر بهشت دارد و همدم من در آن عثمان بن عفان است. و فرمود: به شفاعت
عثمان هفتاد هزار نفر که جملگی مستحقدوزخند بدون محاسبه وارد بهشت میشوند. ابو یعلی از انس - رضی الله عنه - نقل میکند
که نخستین مهاجري که با خانواده خویش به حبشه هجرت کرد عثمانبن
صفحه 65 از 190
[ [ صفحه 103
عفان بود. بر اثر آن پیامبر خدا (ص) فرمود: خدا همراهشان بود، عثمان پس از لوفی نخستین کسی است که با خانواده اش در راه
خداي تعالی مهاجرت کرده است. پیامبر (ص) هنگامی که دخترش ام کلثوم را بهمسري عثمان درآورد به دخترش فرمود: شوهرت
بیش از همه خلق به جدت ابراهیم و پدرت محمد شباهت دارد. و فرمود: با حیاترین فرد امتم عثمان بن عفان است. و فرمود: خدا به
من وحی کرد که دو دختر عزیزم یعنی رقیه و ام کلثوم را به همسري عثمان درآورم. و فرمود: عثمان بسیار شرمگین است بطوریکه
فرشتگان ازاو حیا میکنند. و فرمود: عثمان به پدرمان ابراهیم میماند. و فرمود: امکلثوم را فقط بموجب وحی آسمانی به عقد ازدواج
عثمان درآوردم. و به عثمان فرمود: این فرشته وحی است که به من اطلاع داد که خدا ام کلثوم را به همسري تو درآورد با مهریه اي
همسنگ مهریه رقیه و به رفتار و همدمییی چنان که با او داشتی. ترمذي از قول عبد الرحمن بن خباب روایت میکند که من پیامبر
(ص) را بهنگامی که مردم را براي تدارك سپاه تنگدستی بر میانگیخت دیدم و شاهد بودم که عثمان بن عفان گفت: اي پیامبر خدا
من یکصدشتر را با پالانش تعهد میکنم تا براهخدا مورد استفاده قرار گیرد، رسولخدا (ص) از منبر فرود آمد و میگفت بعد از این
عثمان هر چه بکند گناهش بحساب او نوشته نخواهد شد. ازعبد الرحمن بن سمره نقل شده که عثمانهنگامی که پیامبر (ص) سپاه
تنگدستیرا تدارك میکرد هزار دینار بخدمت او آورده به دامنش ریخت. پیامبر خدا (ص) در حالیکه آن سکه ها را در دست می
چرخاند فرمود: هر چه عثمان بعد از این بکند به او ضرري نمیزند. یا بموجب روایت حذیفه آن ده هزار دینار بود. پس پیامبر خدا
(ص) در حالیکهآن سکه ها را در دست می چرخاند فرمود: خدا بر تو اي عثمان ببخشاید هر چه در پنهان کرده اي و هر چه آشکار
و هرچه تا به رستاخیز خواهی کرد. عثمان پس از این هیچ از کرده اش نگرانی به خود راه ندهد. و احدي این روایت را نوشته که
خدا بر اثر آن این آیه را در حق عثمان فرو فرستاد ": کسانی کهدارائیشان را در راه خدا انفاق میکنند و بعد از پی انفاق هیچ منتی
ننهاده آزاري نمیرسانند پاداششان نزدخدا خواهد بود و نه ترسی درباره شان هست و نه باید
[ [ صفحه 104
اندوهگین شوند ". ابو سعید خدري میگوید: شبی از آغاز تا سپیده دمان پیامبر (ص) را مراقبت و نظاره مینمودم و او در حق عثمان
بن عفان دعا میکرد و میگفت": خدایا من از عثمان بن عفان خشنود گشتم پس تو هم از او خشنود باش ". وتا سپیده دمان دست
باین دعا به آسمانفرا داشته بود. جابر بن عطیه میگویدپیامبر خدا فرمود ": خدا از تو اي عثمان درگذرد در مورد هر چه انجام داده
و انجام نداده اي خواه در پنهانو خواه در آشکارا و هر چه پنهان کردهاي و هر چه اظهار، و هر آنچه تا به رستاخیز خواهی کرد"...
اینها بافته هاي کسانی است که در تعبیه فضائل براي عثمان به منجلاب زیاده روي و زیاده گوئی در غلتیده اند، و ملت را به
گمراهی کشانده و حقائق علمی و دینی را پوشانده اند. روشن خواهد شد که محققان توانا و پژوهندگان موشکاف از نادرستی و
ساختگی بودن آنها پرده برکشیده و سستیآنها را باز نموده اند، لکن مفتی مکه " دحلان " بی اعتنا به حکم محققان و روایتشناسان
این روایات جعلی را حقیقت و راست شمرده و سند بیبنیادش را معتبر گرفته است ". این است مقدار علمشان، و جز پندارگر
نیستند. در پی آنچه ترا بدان علم نیست مگرد زیرا گوش و چشم و دل همگی در مورد آن مسوولند ".
شورش بزرگ
نوشته دکتر طه حسین
صفحه 66 از 190
پاره اي از کتاب " شورش بزرگ " نوشته دکتر طه حسین را بخوانیم. در ابتداي کتاب میگوید ": این گفتاري است که تصمیم
دارم تا میتوانم محض حق و با کمال اخلاص باشد و در جریان آن تا آنجا که امکان کشف حقیقت هست حقیقت و مطالب درست
را بیان نمایم و خود را مقید به اظهار منصفانه کنم و پا از جاده انصاف بیرون نگذارم، و
[ [ صفحه 105
به هیچیک از احزاب و گروههاي اسلامی علیه حزب و گروههاي اسلامی علیه حزب و گروه دیگر نگرایم و هیچیک از فرقه هائی
را که در قضیه عثمان با هم اختلاف دارند طرفداري ننمایم. بنابراین من نه هواخواه عثمانم و نه شیعه علی، و نه در این قضیه چنان
میاندیشم که محاصره کنندگان عثمان می اندیشیدند و مسوولیت محاصره را بر دوش دارند.
من میدانم که مردم در قضیه عثمان - خدا بیامرز - همانگونه که در زمان خود او اختلاف نظر داشته و چند دسته بودند پس از آن و
تاکنون چند دسته و مختلفند. یکی عثمانی استو هیچیک از اصحاب پیامبر (ص) را ازابوبکر و عمر گذشته همپاي او نمیداند.
دیگري شیعی است و از پیامبر (ص) گذشته هیچکس را همشان علی - خدا بیامرز - نمیشناسد حتی ابوبکر و عمر را و تقریبا براي
ایندو مقام محترمی قائل نیست. و دیگران میان این دو قطب فکري در گردشند و مثلا در هواخواهی عثمان اندکی میانه روي
مینمایند یا در تشیع و طرفداري از علی، بطوریکه مقام اصحاب پیامبر (ص) را منکر نیستند و پیشاهنگی کسانی را که در ایمان به
اسلام سبقت گرفتندقدر مینهند بعلاوه هیچیک از آنان را بر دیگري برتري نمی بخشند و معتقدند که همگی کوشیده و جدیت
علمی مبذول داشته و براي خدا و پیامبرش و مسلمانان دلسوزي و خیرخواهی نموده اند منتهی بعضی بخطا رفته اند و برخیبه راه
راست، و هر دو دسته پاداش خواهند برد زیرا عمدا راه خطا نرفته اند و دانسته به کار بد دست نزده اند. همه این فرقه ها به نظریات
خویش چسبیده اند و از آن دفاع کرده در راهش جانفشانی مینمایند، زیرا درباره این قضیه تفکر دینی دارند و درباره آن از روي
ایمان داوري مینمایند و در این اندیشه و اظهار نظر در پی حفظ دین و یقین خویشند و جویاي خشنودي خدا.
اما من می خواهم درباره این قضیه اندیشه اي آزاد داشته باشم و رها از عاطفه و علاقه،و تحت تاثیر ایمان و دین قرار نگیرم.
اندیشیدن و مطالعه من اندیشه و مطالعه مورخی است که خود را از تمایلات و عواطف و هواخواهی از هر گونه و بهر انگیزه که
باشد پیراسته است "...
این دکتر چنین می پنداردو اظهار میدارد مایل نیست دستخوش عاطفه و
[ [ صفحه 106
و احساسات و جانبگیري از دسته و فرقه یا تمایل بهمذهبی شود، و در نوشتن کتاب از همه اینها و حتی از دین و ایمان بري مانده
است. و ادعا کرده که در بررسیو اظهار نظر در قضایاي عثمان به سادگی گرائیده تا قضاوتش طبیعی باشد و گفتارش در آن
خصوص حقیقت محض. ایندکتر چنین پنداشته و ادعا نموده است. لکن تا به تحقیق پرداخته و دست به نوشتن زده از همه
پیراستگی و پاکی ادعایش دور افتاده و یکسره بر هواخواهی و جانبگیري و تمایلات غرضورزانه تکیه زده است، و هیچ نیاورده و
نگفته جز همان یاوه ها و دروغها که دلالان و کار چاقکن هاي عثمانی مسلک ساخته و تعبیه کرده اند، و در راه باصطلاح بررسی و
نگارش بازنجیرهاي گران ساخته از افسانه هاي پیشینیان قدم برداشته است همان افسانه هاي تباه که طبري و همدستان و همراهان و
استادانش بافته اند با همان اسناد سست و متون تقلبی و غشداري که پته اش را در این جلد و جلدهاي سابق به آب انداختیم.
صفحه 67 از 190
هیچ فرقی میان این کتاب با دیگر کتابها -که این دکتر ادعا کرده مولفاتش سر بهتمایلات و هواخواهی و جانبگیري سپردهاند -
ندیدیم و نیست، و این کتاب همانگونه که خود نامیده " فتنه الکبري " است " فتنه اي بزرگ " و شورشی گمراهگر علیه حقائق
مسلم تاریخی
می بینیم وي از بیم انحراف ازراه صواب و آلودن به قضاوت نادرست، موضع بیطرفی اتخاذ مینماید و میپندارد بیطرفی همانگونه که
دیروز ودر عصر عثمان پسندیده و مایه عافیت بود امروز هم پسندیده و مایه صواب است، و بهمین اعتبار مسلک سعد بن ابی وقاص
را پیش میگیرد که در قضیه عثمان بیطرفی برگزید. در دیپاچه کتابش مینویسد ": هنگامی که قضیه عثمان پیش آمد و مسلمانان بر
سر آن اختلاف پیدا کرده و شدیدترین دشمنی ها تاریخشان رخ داده جمعی از اصحاب پیامبر خود را از شرکت در آن به کناري
کشانده و بهیچوجه مسوولیت آن حوادث را چه کم و چه زیاد نپذیرفتند بلکه خود را از دو دسته متخاصم بر کنار داشته و دین خود
را سالم بدر بردند. سخنگوي آنان سعد بن ابی وقاص- خدا بیامرز - گفت: من دست به جنگ نمی زنم
[ [ صفحه 107
تا آنوقت که برایم شمشیري حاضر کنید که بیندیشد و ببیندو بسخن درآمده بگوید این یک بر راه راست میرود و آن دیگري به
خطا.
من می خواهم مسلک سعد و یارانش را پیش گیرم، نه از این دسته دفاع کنم و نهآن را بباد حمله بگیرم، بلکه در صددم که براي
خویشتن و براي مردم شرایطی را بشناسانم و بشرح آرم که هردو دسته را به آشوب و گمراهی کشانید و به دشمنی خشونتباري که
صفوفشان را بر هم زد و هنوز پراکنده نگهداشته است و بگمان قوي تا پایان روزگاران پراکنده و در اختلاف نگاه خواهد داشت.
آنها که کتابم را می خوانند درخواهند یافت که مساله مهم تر و ریشه دار تر از عثمان و علی و پیروانو مخالفشان بوده است. و اگر
کسی جز عثمان هم در آن شرایط و اوضاع به خلافت نشسته بود بهمان بدبختی ها و آشوبها دچار میگشت و به همان کشمکشهاکه
در اطرافش درگرفت و زد و خوردهاي خونین که پس از آن "...
در اینجا می بینیم وي همانطور که تعهد کرده و در دیباچه کتابش قرار گذاشته براستی از عاطفه و احساسات و از اصول دین بري
مانده و از دین پاك اسلام دوري گرفته است و به قضیه عثمان آزادانه ورها نگریسته است رهاي مطلق از هر چه حق و انصاف
است. جریانات اجتماعی آنعصر را آشوبی شمرده که خردمند در کشاکش آن باید شتر مرغ شود که نه شیرمیدهد و نه بار میبرد و
بهیچوجه مورداستفاده قرار نمیگیرد. نظریه و سبک تحقیق و اظهار نظر دکتر طه حسین در صورتی ممکن بود صحیح پنداشته شود
که اسلام وجود نمیداشت و پیامبر گرامی راه راست را به روي انسانهائی که در توفان جریانات اجتماعی و اختلافات سیاسی و
فکري سرگردانند نگشوده و از سر گشتگی نرهانده و قرآن مجید حق را از باطل باز ننموده بود. نمیدانم اوچگونه به خود جرات
میدهد که مسلک سعدبن ابی وقاص را تقدیس کند؟ آیا محققی که خود را مسلمان میداند میتواند حکم و نظر اسلام را درباره آن
حوادث و قضایا ندیده بگیرد یا فرمایشات پیامبر اکرم (ص) را در آنخصوص پشت گوش بیندازد و همه عواطف انسانی را بهنگام
داوري و اظهار نظر در جریانات تاریخی و قهرمانان آن زیرپا بگذارد حتی احساسات
[ [ صفحه 108
پاکی را که مقتضاي طبیعت انسان است و به اصلاحگري و خیرخواهی و جانفشانی در راه مصالح عالیه جامعه و بشریت می خواند
صفحه 68 از 190
و چون صلاح و فداکاري و آزادي و عدالت فرایاد آید خود بخود برانگیخته و جلوه گر میشود.؟
مگر آنجا و در آن " شرایط و اوضاع - " کهمورد بررسی قرار داده اي - قرآن روشنگر و سنت راهنما و شریعت مقبول وعقل
سلیمی وجود نداشته که مردم را ازبلا تکلیفی نجات دهد و راه و وظیفه اي پیش پایشان بگذارد؟ مگر اینها وجود نداشته تا مقرر
دارد که از تودههاي ستمزده باید دفاع کرد یا از هر مسلمانی که بناحق مورد تعرض قرار گرفته یا از خلیفه واجب الاطاعه اي که
میخواهند بکشندش؟
آدم مسلمان به قرآن احتیاج دارد و به سنت تا بداند که در چنان موقعیت ها چه تکلیفی داردو در جریانات اجتماعی حق با کدام
جانب است که باید آن جانب را بگیرد.دیندار پایبند اسلام را چه حاجت است به " شمشیري که بیندیشد و ببیند و سخن بگوید؟"
دینداري را که میداند خدا فرموده ": هر گاه درباره چیزي اختلاف و کشمکش پیدا کردید اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید آن
اختلافرا به خدا و پیامبر عرضه بدارید و مراجعه بدهید " و " قرآن را بر تو فرستادیم تا براي آنان تلاوت و بر خوانده شود " و"
قرآن را فقط براي این بر تو فرستادیم که براي آنان اختلافشان را روشن و حل نمائی ".
چهشده که دکتر، سخن صحابی عالیقدر حذیفه یمانی را نشنیده گرفته که میگوید: فتنه (و آشوب و شرایط گمراهگر) تا وقتی
دینت را میشناسی به تو ضرري نمیتواند برساند. آشوب هنگامی گمراهگر خواهد شد که حق (یعنی اسلام) را از باطل (ناروا و غیر
اسلام) باز نشناسی؟ یک مسلمان دینشناس هوشیار محال است نتواند در قضیه عثمان قضاوت درست و اصولی کند وتکلیف خود را
در قبال آن بداند. زیرا قضیه دو صورت بیش نداشته است وحکم شرع در هر دو مورد کاملا مشخص و روشن است و پذیرفته و
مورد تایید همهمسلمانان. عثمان یا حاکم عادل و راستروي بوده که دادگري میکرده و همانطور که در بیعت تعهد نموده مطابققرآن
و سنت عمل مینموده و رویه
[ [ صفحه 109
حکومت و اداره اش مایه خشنودي خدا بوده است که در این صورت قیام علیه او حکمش معلوم است و در این مساله هیچ فرقه اي
از مسلمانان با دیگري یا هیچ فرد مسلمان با دیگري اختلاف ندارد. یا چنان نبوده بلکه بدانگونه بوده است که اصحاب راسترو
وعادل پیامبر (ص) عقیده داشته اند،و عقیده و اظهار نظرشان را درباره عثمان قبلا دیده ایم. در اینصورت باز حکم شرع هم در حق
او و هم در حق مخالفانش کاملا محرز است. این حکم چنانکه انقلابیون به خود عثمان گوشزدکردند از قرآن مجید گرفته شده
است آنگاه که به ایشان گفت: مرا نکشید،زیرا فقط کشتن سه فرد جایز است: مردي که پس از ازدواج زنا کرده باشد یا پس از
مسلمانشدن کافر گشته باشد یا کسی را بدون اینکه بخواهد قصاص قتلی از او بستاند بکشد. گفتند: مادر قرآن می بینیم کشتن غیر
از این سهگونه اشخاص که نام بردي جایز است و آن کشتن کسانی است که در جهان براه تبهکاري تلاش مینمایند، و کشتن کسی
که به تجاوز مسلحانه دست میزند و بعدبر ادامه تجاوز مسلحانه اش می جنگد ومانع این میشود که حقی از او گرفته شود و در این
راه می جنگد و گردنفرازي مینماید. و مسلم است که تو به تجاوز مسلحانه دست زده اي و مانع گرفتن و اجراي حقی شده اي و
مانع تحقق آن گشته و بر سر آن گردنفرازي کرده اي...
ما در آنمیان جائی براي بیطرفی و سرگردانی نمی بینیم، از آنگونه بیطرفی که سعدبن ابی وقاص در قضیه عثمان و حوادث
وجریانات دنبال آن اتخاذ کرد. آن بیطرفی گرچه مورد پسند دکتر قرار گرفته چیزي نیست جز پا از اجراي حکم خدا به دامن
کشیدن و از انجام وظیفه اسلامی گریختن و از تعالیم و دستوراتدرخشان آئین آسمانی اسلام شانه خالی کردن. آري، بیطرفی و
کناره گیري و تماشاگري جریانات اجتماعی بی آنکه انسان در آن و در تعیین مسیرش سهم بگیرد حیله اي است که سلامت جویان
صفحه 69 از 190
و نفع طلبانی تعبیه کرده اند که از بیعت با امام متقیان و امیرمومنان علی علیه السلام خودداري نمودند و پااز یاریش - که یاري حق
و عدالت و اسلام است -
[ [ صفحه 110
به دامن پیچیدندو از حکمتی که قرآن و سنت در مورد جنگهایش صادر کرده چشم پوشیدند. اینحیله و عذري است که سعد بن
ابی وقاص تراشیده و عبد الله پسر عمر و ابوهریره و ابو موسی اشعري و محمد بنمسلمه، آن بدعت گزاران بیطرفی و قدیمی ترین
کسانی که سیاست مزورانه کناره گیري از سیاست اجتماعی را دستاویز ساختند. در حالیکه خود میفهمیدند آن بهانه آوري و عذر
تراشیهیچ از مسوولیت خطیرشان در پیشگاه خداي حکیم و علیم نمیکاهد ". آدمی هر چند عذرها طرح افکند از کار خویشتن
آگاه است ".
کتاب عثمان بن عفان
کتاب " عثمان بن عفان - " نوشته " صادق عرجون " مدرس دانشکده زبان عربی در مصر - را باید مورد بررسی قرار داد - در
مقدمه مینویسد ":این نوعی تحقیق در زندگانی خلیفه سوم عثمان - رضی الله عنه - است که بوسیله آن تصویري از زندگانی وي
رسم کرده ام. آنجا که اختصار به حقیقت لطمه نمیزد به اجمال برگذاشتم و جائیکه تفصیل باعث میشد حجتی آشکار گردد یا
شبهه اي زدوده شود بتفصیل برگزار کرده ام. عوامل اجتماعی و سیاسی که سیره اسف انگیز او را در برگرفته است، عواملی که
جامعه اسلامی را بشدت و با قوت به خطرناکترین انقلابی که تاریخ اسلام بخود دیده راند مورد توجه و بررسی من قرار گرفته
است.
زندگانی عثمان - رضی الله عنه - را بایستی در کمال آرامش و دقت نظر بررسی کرد تا فضائلی که در لابلاي افسانه هاي بیهوده
اي که حقایق را ببازي گرفته است پوشیده مانده بر ملاشود و محاسن و مکارمی که بوسیله روایات غلط از دیده دور مانده آشکار
گردد و حقائقی که به نادرستی آلوده متمایز شود و دروغهائی که جاعلان ساخته اند و داستانهائی بی اساس با آب و تاب شناخته
گردد.
تمام کوشش خود را بکار برده ام تا خطوط اصلی و اصیل زندگانی عثمان -
[ [ صفحه 111
رضی الله عنه - را مشخص نمایم و میان آنها سازگاري و ربط دهم تا چنین تصویري پدید آید. امیدوارم تصویري که از زندگانی
او رسم کرده ام سنگی شود از سنگهاي بناي بررسی زندگانی رجال اسلام و سیره قهرمانان پر شکوه آن، و مایه روشنگري و عبرت
آموزي مسلمانان باشد، و خدا توفیق رسان است ".
آنگاه نگاهی به موضوعات کتابش باید افکند و دید که بهیچوجه با آنچه در مقدمه گفته مطابقت ندارد و عبارتست از نعره هاي
کنیه توزانه فرقه اي، و فضائل ساختگی که از راه غلو و مبالغه تعبیه کرده اند، و روایات جعلی که بانگیزه شهوت و نفع جوئی ساخته
اند، و افسانه هاي بافتهقدیم را با زرق و برق سخن آراسته استو اباطیل پیشینیان را با بیانی مزورانه تکرار کرده است. در نوشته
هایش اثري از این نیست که اسناد روایات را یا متن سست و نادرست بسیاري از آنها را سنجیده و بررسی کرده یا حدیث شناسی
صفحه 70 از 190
خود را نموده باشد. موضوعات مهمی از فقه و دینشناسی عثمان تا اشتباهات و بدعتهایش را به بحث کشیده و در هر مورد خواسته
آنها را توجیه نماید و توجیهاتش به یاوه میماند بویژه در مسائل فقهی، و عذرهاي بیمزه و خنک برایش آورده یا عذرهاي بدتر از
گناه، که باید با همه این حرفهایش بزرگوارانه برخورد کرد و گذشت.
کتابی که منابع و ماخذش عبارت باشد از " فجر الاسلام " احمد امین - آن دروغساز حقه باز - و کتاب خضري - آن اموي مسلک
خیره سر - و کنفرانسهاي کرد علی - عثمانی مسلک مخالف اهل بیت- و امثال آنها که پر است از غلط گوئی و یاوه سرائی و
دغلکاري حقه بازان و جیره خواران دستگاههاي حاکمه، معلوم است چگونه کتابی است.
از حیرت آورترین حرفهایش یکی زیر عنوان " دروغ بستن به پیامبر خدا " است. میگوید: در این مرحله از تاریخ فرقهها و احزاب
جامعه اسلامی شروع کردند بدروغ ساختن بمنظور دشمنی و آسیب رسانی به مخالفان خویش، و رفته رفتهاین دروغها بصورت
استدلالهائی درآمد که با احادیث مستحکم و مستند میگشت احادیثی
[ [ صفحه 112
که سران فرقه ها و احزاب از زبان پیامبر (ص) میساختند. رایج ترین اینگونه احادیث ساختگی آنها بود که ادعا میشد درباره ائمه
وخلفا گفته شده است. هر که طرفدار کسی بود درباره مراد و رهبر خویش و نیز مخالان و رقیبانش به جعل حدیث پرداخت و چنان
جعل کرد که مقصد و غرضش را مفید افتد. پس دو گونه مدح و ذم افراطی و تفریطی درباره هر یک از ائمه و خلفا پدید آمد و
شرح زندگانی آنان را با پرده اي از ابهامو غموض بپوشانید و از دیده حقیقت نگران مستور داشت.
در کنار جعل حدیثبه تاویلات و تحریفات معنوي در آیات قرآن پرداختند تا معنی آنها را دگرگونه جلوه دهند، و خطر این از
جعل حدیث کمتر نبود. از این دو رشتهتلاش مزورانه و دروغ پردازانه یک سلسله روایات و مطالب ساختگی و خرافات و افسانه
بوجود آمد که مسلمانان را به بلا انداخت و شبهه هاي گیج کننده در میانشان پراکند و چهره دل آراي شریعت پاك اسلام را تیره
ساخت و کتابهاي خیلی از مولفان قدیم و جدید را بیالود، و بلائی شد براي دین و شري براي مسلمین، و مانعی در راه نهضت و
پیشرفتشان و حربه اي بدست دشمنان اسلام و سدي بر راه کسانی که در پی وصول به حقایق تاریخی و علمی و دینی اند. اگر توفیق
خداي متعال نبود و مددي به عدهاي از پیشوایان برگزیده و نیک سیرت اسلامی نرسانده بود که به نقد سند روایات و سنجش متون
آنها و تمیز سره از ناسره همت گمارند و نگذارند از هربدعتگذاري روایت شود چهره اسلام از درخشندگی میافتاد و بدان دلارائی
که در قرآن حکیم و تعالیم پیامبر عظیم جلوه گر است نمیماند".
[ [ صفحه 113
انصاف در حق عثمان
نوشته استاد محمد جاد المولی
این کتاب از سراب فریبنده تر است و اثري از انصاف در آن نیست. زنجیره اي از روایات تاریخی ساختگی و دستبرد خورده را
بهمبسته و نامش را تحقیق تاریخی دقیق و منصفانه گذاشته است. با وجود این درمقدمه کتابش میگوید ": زندگانی عثمان و تاریخ
عصر او و انقلابی را که علیه او شده مورد تحقیق و بررسی قرار داده ام و از روایات دروغین تاریخی پرهیز نمودم و آنچه را مایه
صفحه 71 از 190
درس و عبرت بود مد نظر قرار دادم و علل اصلی هر واقعه را هر چند شبهناك و پیچیده بود پی جستم و بر نمودم. به نوشته مورخان
اکتفا ننمودم بلکه نظر از نوشته آنان دورتر بردم و شخصیت وي را تحلیل و تشریح کردم و رابطه اش را با انقلابی که علیه وي رخ
داده مشخص ساختم و احوال مسلمانانرا بررسی کردم که به آسایش و ثروت دست یافته بودند و گام بهر سرزمین و دیار نهاده و با
اقوام غیر عرب درآمیخته و خلق و خوي آنان را گرفته بودند، و نیز احوال قریش را و چند دستگی و کشمکشی را که میانشان بر سر
ریاست و بدست گرفتن قدرت پدید آمده بود و رابطه آن را به تعدي و شورشی که علیه خلیفه صورت گرفت بیان داشتم، و
آشوبی را که دشمنان عثمان و اسلام در استانها بپا کرده بودند تشریح نمودم و وقایع را از یکدیگر تفکیک و متمایز ساختم تا علل
معین آنآشوب بدست آمد.
از این هم غافل نماندم که خردهائی را که بر عثمان گرفته اند بشرح آورم و در حق وي انصاف دهم که کجا و در کدامین موارد
بیگناه بوده است. عثمان حق دارد که براي خود و عصرش بررسی وافی شود و دهها کتاب باین زمینه اختصاص یابد، زیرا وي خلیفه
یی است که حقش پایمال گشته و درباره اش بناحق قضاوت شده است با وجودیکه در ایمان به اسلام پیشقدم بوده و فضائل و
کارهاي نیکو از او بروز کرده و دوره اش دوره انتقال و تزلزل و انقلاب سیاسی و اجتماعی بوده است.
گرچه جانب احتیاط و دقت را گرفته و از لغزشها خویش را پائیدهام باز ممکن
[ [ صفحه 114
است دچار خطا و لغزش شده باشم. با اینهمه کوشش فکريخود را تا توانسته ام بکار برده ام تا نظري صائب ارائه کنم. امیدوارم در
ترسیم تصویري روشن از این دوره تاریخ اسلامی که آکنده از درس و پند و عبرت است توفیق یافته باشم. و خدامددکار است ".
این لفاظی و عبارت پردازي است و دم زدنش از حسن نیت و علاقه به موفقیت علمی. لکن پاي گردآوري روایات تاریخی و تالیف
که رسیده مثل خار کنی عمل کرده که در شب از هر چه یافته بنه اي فراهم کرده باشد و بدون اینکه در سند و متن روایات دقت و
سنجشی بعمل آورد بهر چهرسیده تکیه زده و استناد جسته تا نظري تعبیه کرده است، نه سره از ناسره جدا کرده و در شناخت مفهوم
حقیقی اسناد تاریخی همت یا درایتی نموده است، نه حدیث شناس بوده تا بتواند به روایت صحیح و مسلم دست یابد و از مجعولات
با آب و تاب بپرهیزد و نه بصیرتی داشته تا به نیرنگهائی که در تاریخ بکار رفته پی برد و نه علمی که پایش را بر طریق مستقیم
وصول به حقیقت جدید استوار دارد. همینطور در بافته ها و جعلیاتی که طبري و دیگران نوشته اند لولیده و آنها را اصول مسلم
پنداشته و وحی منزل. فضائلی را که اموي نسبان یا اموي مسلکان براي وابستگان خویش جعل کرده اند راست شمرده و در اظهار
نظر بر آنها اعتماد نموده است. گرچه خیلی تلاش کرده و فکرش را بکار انداخته متاسفانه به نتیجه مطلوب نرسیده است و از این
مرحله از تاریخ اسلامی تصویري ساخته است تیره و تار با خطوطی بهم ریخته و رنگهائی بهم آویخته، تصویري تهی از هر گونه پند
و درس و عبرت آموزي.
سخن دربارهعبد الله بن سبا را به درازا کشانده و همه آن شورشها و کشمکشها را زیر سراو دانسته و پنداشته فکر مخالفت با عثمان
را او طرح ریخته و در شهرها پراکنده است تا اکثریت اصحاب پیامبر (ص) به بانگ شعار آن بدعتگزار خیرهراي به تحریک و
تلاش افتاده اند و سربه نیرنگ آن یهودي گستاخ آشوبگر سپرده اند. مینویسد ": در این هنگام عبد الله بن سبا به آن پیرمرد زاهد
(یعنی ابوذر) راه مییابد و افکارش را در انجمن و جلسات او مطرح میسازد و او را در مورد حکومت می فریبد و
[ [ صفحه 115
صفحه 72 از 190
و علیه توانگران بر میانگیزد و بنا میکند به این وسوسه که ابوذر، از معاویه تعجب نمیکنی کهمیگوید: ثروت، مال خدا است، و
همهچیز مال خدا است؟ پنداري میخواهد بهخود اختصاص دهد و از مسلمانان سلب کند و نام مسلمانان را از بین ببرد.بدینگونه
ابوذر به راه تبلیغ براي یکسوسیالیسم افراطی افتاد. توانگران را مجبور میکرد به فقیران کمک کنند واز ثروتشان بنفع آنان چشم
بپوشند. از احسانی که اسلام گفته به فقیران بکنید وسیله اي ساخت براي سلب دارئی توانگران. در حالیکه مقصود اسلام این نیست
که ثروت توانگران را از چنگشان بدر کند، بلکه خداي متعال میفرماید: و کسانی که در دارائیشان حقی معین براي گدا و محروم
هست. و این علاوه بر زکات است ". در جاي دیگر مینویسد ": عمار یاسر به مصر رفت. مردم مصر از استاندارشان ناراضی بودند و
هر نسبتی به او میدادند. پیروان ابن سبا با مهارت وزرنگی توانستند عمار را با سخنان دروغین و فریبنده گول بزنند. علاوه بر این
عمار خودش کینه اي از عثمان در دل داشت زیرا وقتی با عباس بن عتبه بن ابی لهب مشاجره کرده و بهم بد زبانی نموده بودند
قانون الهی را در مورد عمار اجرا کرده بود بهمین جهت عمار یاسر از مصر نزد عثمان برنگشت و مشاهدات خود را در آن سامانبه
وي گزارش نداد و به پیروان عبد الله بن سبا ملحق شد ".
این یک صفحهاز تاریخی است که آن استاد نوشته استو پاره اي از تصویر روشن و دقیقی که موفق به ترسیم آن گشته است. این
همان پند و درس عبرت آموزي است که درنظر داشته و مقصودش بوده است. خواننده عزیز آیا متوجه است که این وراج یاوه سرا
از کدام ابوذر و عمار حرف میزند که چنین گستاخانه و بی مطالعه و حساب نشده حرف میزند و حرف دهنش را نمیفهمد؟ معلوم
نیست این مرد چرا وارد بحثهاي مشکل و مهم و خطرناکی شده که محققان تیزبین و موشکاف و ناقدان زیرك
[ [ صفحه 116
در آن سرگشته اند؟ چرا با همه کم اطلاعی وبی خبریش از احوالات رجال و قدر و منزلت قهرمانان امت و بدون این که بهروحیات
و شخصیت برترین انسانها و اصحاب پاکدامن و شریف پی برده باشد وبداند که تا چه پایه دیندار بوده اندبه بررسی تاریخ حیاتشان
همت گماشته است؟ و چگونه با همه بی بهرگیش از حدیثشناسی و دینشناسی و علم تاریخ وارد این گونه مباحث و موضوعات
شده است؟
می بینیم دامن بالا زده و کمر به دفاع از افراد مورد نظر خویش بستهو در اینکار از تهمت زدن و آلودن دامن پاك اصحاب عادل و
راسترو ابائی ننموده است. در جلد هشتم روایت آن مرد در حق ابوذر را بررسی کرده و نشان دادیم ساختگی است و آنها که از
قولشان نقل شده است و اسمشان در سند آمده کسانی هستند که اهل فن حدیث و تاریخ بی اعتبارشان میشمارند، و در این جلد
سخن قطعی درباره شان گفتیم ودر گفتاري که بعنوان عمار یاسر داشتیم ثابت کردیم که او هرگز بمصر نرفته است، و روایتی که
استاد به آن استناد کرده بی پایه است. وانگهیعمار یاسر برتر از این است که بخاطر اجراي حکم خدا و قانون جزاي اسلام کینه
کسی را به دل بگیرد. آیا این نویسنده که قرآن در اختیار داشته نظرش را با آیه اي که در حق عمار یاسر فرود آمده مطابقت داده و
سنجیدهاست یا نه؟ آیا پیش از اتخاذ نظر و راي در حق عمار هیچ به فرمایشات پیامبر گرامی اندیشیده است که " عماراز سر تا
قدمش آکنده از ایمان است "، " عمار با حق (یعنی اسلام) است وحق (یا اسلام) با او است و عمار بهر سو که حق بگردد میگردد
"، "عمار هر گاه میان دو کار مخیر شود حتما آن را که به هدایت (و راه راستدین) نزدیکتر باشد بر میگزیند " و بسیار فرمایشات
دیگر که زینت بخش همین جلد ساختیم و آن روایات جعلی و یاوه ها را به زباله دان می افکند؟
وي در تبرئه عثمان حرفهاي مختصر ولی گنده زده است، حرفهائی که دسائس غرضورزان و تحریفگرانی را که حقایق تاریخی را
صفحه 73 از 190
مسخ کرده اند در لابلاي خود دارد. این دسائس تبهکارانه که علیه حقایق تاریخی و بقصد تحریف و مسخ آن صورت گرفته است
فقط آدم بی اطلاع و بیسواد را میتواند بفریبد و تنها نویسندگان ناشی و
[ [ صفحه 117
تازه پا ممکن است به دام آن بیفتند و حقائق را وارونه بپندارند، چنانکه همین " استاد " به دامش افتاده است.مینویسد ": حقیقت
مسلم این است که ولید در سال 25 هجري یعنی اولین سال حکومت عثمان - به استانداري تعیین شده است، و ناقدان و مورخان بر
این متفقند که عثمان در شش ساله اول حکومتش مورد هیچگونه انتقاد و حمله اي قرار نگرفته است زیرا در پی مصلحتعمومی
بوده و مقامات را به افراد لایق می سپرده و میان خویشاوند و غیرخویشاوندش فرقی در این کار نمیگذاشتهاست. "
ادعاي دروغین اجماع و اتفاق نظر و همداستانی کاري است که این جماعت نسل اندر نسل و در طول قرون مرتکب شده اند.
کتابهاي فقه و علم کلام و حدیث و تاریخ پر است از ادعاياجماع و اتفاق نظر هر که در کتاب " المحلی " اثر ابن حزم اندلسی یا
کتاب "الفصل فی الملل و النحل " او و " منهاج السنه " ابن تیمیه، و " البدایه و النهایه " ابن کثیر تاملی نماید صدها اجماع ادعائی
و دروغین خواهد یافت. این نویسنده دنباله رو آن آقایان است آنها که امانتدار گنجینه هاي علم و دینند او فکر نکردهروزي محققی
حسابرس و دادگر و حق پو فرا رسیده و به حساب ادعاي اجماعش خواهد رسید، یا فکر این را میکرده ولی اعتنائی به عواقب
کارش نمی نمودهاست.
از او می پرسیم: چطور انتصاب ولید به استانداري در سال 25 هجري مطلبی است مورد اجماع و اتفاق مورخان؟ حال آن که این
مطلب فقط در یک روایت آمده و آنهم روایت " سیف بن عمر " است چنانکه طبري گفته و آن روایت را در تاریخش ثبت نموده
و نادرست خوانده است. و ابن اثیر در تاریخ الکامل به دیگري نسبت داده است. از طرفی " سیف بن عمر " را در جلد هشتم معرفی
و ثابت نموده ایم که سست روایت است و متروك و مطرود و از درجهاعتماد ساقط، و دروغساز، و متهم بهزندقه. اطمینان مورخان
بر این است که انتصاب ولید به استانداري کوفه درسال 26 صورت گرفته است. وانگهی کجا سال 25 هجري سال اول حکومت
عثمان بوده است، در حالیکه
[ [ صفحه 118
عمر دراواخر ذیحجه سال 23 مرد و سه روز بعدبا عثمان بیعت شد. بنابراین اولین سال حکومت عثمان سال 24 بوده است. وانگهی
نه تنها همه ناقدان و مورخان بلکه حتی یک ناقد یا مورخ نمیتواند جرات اینحرف را به خود بدهد که شش ساله اول حکومت
عثمان بدون هیچ خطا وخلافی سپري شده است. صفحات تاریخ حکومتش در آن سالها را خلافکاریهایش سیاه کرده است. حتی از
نخستین روزي که به مسند حکومت نشست و شروع کرد بهلولیدن در میان اصطبل و چراگاهش، پیوسته می لغزید و به منجلاب
خلاف و انحراف از اسلام می غلتید، مثلا:
بمحض رسیدن به حکومت از اجراي قانون جزاي اسلام در حق عبید الله بنعمر سرباز زد، و او جنایت وحشتناکی مرتکب شده بود
و هرمزان و جفینه و دختر ابو لولوه را بناحق کشته بود، و همه مهاجران و انصار متفق بودند کهباید قصاص شود و یکصدا عثمان را
به پیروي از قرآن و سنت و اجراي حکم اعدام پسر عمر وا میداشتند. در آنمیان عمرو عاص او را اغوا کرد و ازاجراي حکم اعدام
بازداشت تا خون آن بیگناهان به هدر رفت، و این نخستین نقض قانون اسلام بود که عثمان در نخستین روز حکومتش مرتکب
صفحه 74 از 190
گشت.
-2 بمحض این که خلیفه شد و از منبر بالارفت در جائی از منبر نشست که رسولخدا(ص) می نشست و ابوبکر و عمر ننشستهبودند.
ابوبکر یک پله پائین تر می نشست و عمر یک پله پائین تر از محل ابوبکر. مردم در این خصوص بناي صحبترا گذاشتند و بعضی
گفتند: امروز شر پدیدار گشت.
-3 وقتی به خلافت رسیدحکم بن ابی العاص را که پیامبر گرامیتبعید و لعنت کرده بود از تبعیدگان به مدینه باز آورد و تا آخر
عمر در آنجا بود. باز گرداندن وي از تبعید از جمله کارهائی بود که بر عثمان عیبگرفتند.
-4 در سال 25 سعد بن ابی وقاص را - که از ده نفري است که میگویند مژده
[ [ صفحه 119
بهشت یافته اند- از استانداري برکنار کرد و ولید بنعقبه را بجاي او گماشت و در سالهاي 25 و 26 بدین مقام بود. و این در صدر
انتقاداتی است که به او وارد گشته. سپس همین استاندار شراب خورد و واجب آمد که حد بر او جاري شود ولیخلیفه از اجراي
قانون جزاي اسلام در حق استاندار خویش خودداري کرد.
5 - ولید چون در مقام استانداري به کوفه آمد از عبد الله بن مسعود که متصدي خزانه کوفه بود مبلغی از خزانه قرض گرفت. عثمان
این قرض را به او بخشید. به عثمان اعتراض کردند. عثمان از اعتراض عبد الله بن مسعود عصبانی شد و او را از مقامش برکنار کرد و
حقوقیرا که بعنوان یک مجاهد از خزانه عمومی داشت مدت چهار سال قطع کرد یعنی تا هنگام مرگش، و گفتگوها و ماجراها در
همین زمین میان او و عثمان رخ داده که در همین جلد آوردیم.
6 - چنانکه در تاریخ ابن کثیر آمدهدر اوائل حکومتش اذان سومی را در نماز جمعه بدعت گذاشت که آنرا در جلدهشتم بشرح
آورده و بررسی کردیم.
7 -در سال 26 هجري خواست مسجد الحرام راوسیع تر سازد. خانه عده اي را خرید. اما عده اي حاضر نشدند منزل خویش را
بفروشند. بدستور عثمان خانه هایشان را خراب کرده قیمت آنرا از خزانه پرداختند. فریاد اعتراض علیه عثمان برآوردند، دستور داد
آنها را زندانی کنند و پرخاش کرد: از بس ملایمت نشان داده ام اینطور پر رو و گستاخ شده اید.
8 - خمس غنائمی را که در دومین لشکرکشی به افریقاي شمالی بدست آمده بود و به خزانه عمومی تعلق میگرفت بعنوان هدیه اي
بهمروان بن حکم بخشید. این از مهم ترین جنایات و گناهان عثمان شمرده میشود، و در سال 27 هجري مرتکب گشتهاست.
[ [ صفحه 120
-9 در سال 29 به حج رفت و در جائی که نماز را باید شکستهمی خواند تمام خواند. این را ابن کثیر در تاریخش آورده، و ما در
جلد هشتم از این بدعت سخن گفتیم.
10 - خمس غنائمی را که در اولین لشکرکشی افریقاي شمالی بدست آمده بود و به خزانه عمومی تعلق میگرفت به عبد اللهبن سعد
بن ابی سرح بخشید.
از اینگونه خلافکاریها و خطاها و بدعتهادر شش ساله اول حکومتش بسیار سر زده است که بخاطر آن مورد انتقاد و اعتراض قرار
گرفته. از همان روزهاي اول گوش به نصیحت و ارشاد و نهی از منکر مردم و اصحاب پیامبر (ص) نمیداده بلکه هر کس را زبان به
صفحه 75 از 190
انتقاد و ارشادش میگشوده و ضرورت اجراي احکام خدا و حقوق ستمدیدگان رامتذکر میشده تحت تعقیب قرار میداده ومیزده و
اهانت و زندانی میکرده است.درآمد عمومی و مقامات دولتی را به خویشاوندان امویش می سپرده و خیال میکرده مشکلات امور
بدست آنان حل می شود، تا جریان اجتماعی امر بمعروف ونهی از منکر شدت و دامنه یافته و سراسر کشور را در برگرفته است و
اختلاف و تضاد ملت و اصحاب پیامبر (ص) از یکسو با عثمان و قبیله امویش و شرکاء غارتگرش از سوي دیگر فزونی یافته و به
محاصره و کشتنش انجامیده است.
گمان میکنم با پیشرفت فرهنگی مصر برخی از مصریان که از جدیت پیشینیان خویش در مبارزه با عثمان و اعضاي دولتش و از
همتی که در این میدان بروز داده اند احساس شرمسازي مینموده اند براي این که آن لکه ننگ را از دامن ملیت خویش بزداید و از
کرده مصریان انقلابی قدیم پوزش بنمایند توسط اساتید دانشگاهی خویش به تالیف و نگارش درباره عثمان برخاسته اند تا فضائل و
خدماتی برایشتعبیه کنند و او را منزه و پاك و با منزلت بنمایند. اما آیا با این کتابهاي مزخرف و خوش زرق و برق به مقصود خود
رسیده اند؟ تنها مثل هواخواهان قدیمی عثمان یک کار
[ [ صفحه 121
کرده اند و آن این که بعنوان توبه و پاك کردن گناه سابق گناه تازه اي مرتکب گشته اند اینها تالیف و کتاب را وسیله بیان و تعلیم
حقیقت نمیدانند بلکه وسیله اي میشمارند براي برآوردن اغراض و مطامع شخصی با جمعی، و این پنداري نارواست
تاملی در کتابهاي دیگر
کتاب " تاریخ الخلفا "تالیف عبد الوهاب نجار از همین قماش است و انبانی از لغزشهاي تاریخیو روایات یاوه. همچنین کتاب"
عثمان "نوشته عمر ابو نصر که تکرار حرفهايشیخ محمد خضري آن اموي مسلک است. کتاب " خلفاي راشدین " نوشته سید
علیفکري که جلد سوم کتاب " احسن القصص" او را تشکیل میدهد از دیگر کتابهائی که در این موضوع تالیف شده کمتر حرف
بیراه دارد و کمتر از متانت دور گشته، و از حسن نیت و پاکی قلم نویسنده داستان مینماید. گرچه همان روایات جعلی را جمع کرده
باز تا توانسته از ورود به زمینه هاي خطرناك و مباحث مورد اختلاف و جنجالی پرهیز نموده است و نه انتقادات و تعرضاتی را که
بخاطر بدعتهاي عثمان به وي شده بمیانکشیده و نه توجیهات و تلاشهائی را کهبراي تبرئه او شده منعکس کرده است. پنداري شرح
حال خلیفه اي را مینویسد که همه سرها در برابرش به تعظیم فرودآمده و امت اسلامی وي را از جمیع جهات تایید کرده است و
گوئی هیچ از آن بحثها و ایرادات به گوشش نخورده وانتقاداتی را که به او شده و مدافعاتی را که از او صورت گرفته ندیده است
که از فضائل و محاسن عثمانو پاك طینتی و حسن سلوکش چنان سخن میگوید که گوئی اصول مسلمی است و هیچکس در آن
تردیدي ننموده و نه ایرادي و انتقادي بر آن بعمل آورده است. در صفحات آینده روشن خواهیم نمود فضائل و محاسنی که براي
عثمان ادعا کرده اند تا چه حد حقیقت دارد.
وي روایات جعلی و نادرستی را که در تمجید عثمان هست بدون این که بررسی وارزشیابی کند یا با دیگر روایات و روایات
درست و ثابت بسنجد و مطابقه نماید و تناقضات و مغایرتهائی را که در آنمیان هست رفع و حل کند به رشته نگارش
[ [ صفحه 122
صفحه 76 از 190
درآورده و بحث خود را درباره عثمان چنین پایان داده است ": مسلمانان بعد از این که آن سرزمین ها و کشورها را گشودند و
آرامش یافتند و ثروت و اموالشان انبوه گشت شروع کردند به انتقاد از کارهائی که عثمان به مصلحت عمومی میدید مانند عزل
بعضی استانداران و نصب برخی از خویشاوندانش که لایق و کاردان می پنداشت. بدینگونه مردم در حق وي تصوراتی نادرست
پیدا کردند در حالیکهاو بی تقصیر و بیگناه بود. آشوب و اغتشاش دامنه یافت و شدت گرفت تا هیئتهائی همزمان به نمایندگی از
کوفهو بصره و مصر در رسیده خواستار برکناري استانداران شدند و گفتند در غیر اینصورت عثمان را بر کنار کرده خلیفه دیگري بر
خواهند گزید. بالاخره موافقت شد تنی چند از استانداران را عوض کنند. بر این اساس، مردم مصر خواستند محمد پسر ابوبکر
صدیق استاندارشان باشد. عثمان فرمانی دائر بر استانداري وي نوشت و آنان با استاندار جدید رهسپارخویش گشتند. در راه یکی از
نوکران عثمان را دیدند که شترش را هی میزند. او را نگهداشته تفتیش کردند، نامهاي را به مهر خلیفه و بعنوان عبد الله بن ابی سرح
یافتند باین مضمون:
وقتی پسر ابوبکر و همراهانش نزد تو رسیدند آنان را با نیرنگ به قتل برسان.
نامه را برداشته به مدینه باز آمدند، و جریان را به عثمان خبردادند. قسم خورد که کار او نیست و نه دستورش را داده و نه اطلاعی
از آندارد. گفتند: این بدتر است مهر تو را و یکی از شتران دولتی را بر میدارند و یکی از نوکرانت را میفرستند و تو بی اطلاع
میمانی. کاراز دست تو بدر رفته است و اختیار خودرا نداري. و از او خواستند از خلافتکناره گیري کرده یا نویسنده آن فرمانرا
تحویل دهد. هیچیک را نپذیرفت. در نتیجه متفقا تصمیم گرفتند او را به محاصره درآورند، و درآوردند و آبو توشه را چند روز
برویش بستند. انقلابیون به هیجان درآمدند و گفتگو و قیل و قال بسیار شد. عده اي از اصحاب پیامبر (ص) از او اجازه خواستند تا
از او دفاع کنند. نپذیرفت، و به هیچیک اجازه دفاع مسلحانه نداد، حتی به نوکرانش
[ [ صفحه 123
که مهیاي دفاع شده بودند گفت: هر کدامتان که شمشیرش را غلاف کند آزاد خواهد بود. تن به قضا سپرده و تسلیمپیشامدها شده
بود. عده اي از اشرار از بام خانه به درون راه یافتند و بهاطاقش درآمده او را کشتند در حالیکه قرآن در برابرش نهاده بود و سوره
بقره را تلاوت مینمود. قطره خونی براین آیت ریخت: خدا در عوض توبه حسابشان خواهد رسید و به سزاشان خواهد رساند... در
آنهنگام روزه داربود "
شاید این نویسنده پس از مطالعه " الغدیر " به مواردي از کتابش که باید تجدید نظر بعمل آورد توجه یابد و آنرا از نادرستی و
لغزشها بپیراید و به راه حق و بیان حقیقت بگراید، زیرا این بهتر و پسندیده تر است.
سر دسته اینگونه اساتید، استاد کرسی تاریخ ملتهاي اسلامی در دانشگاه مصر و مدیردانشسراي حقوق اسلامی شیخ محمد حضري
است صاحب کنفرانسهاي معروف که در جلد سوم به خود و کتابش اشاره رفتو روشن شد که تا چه اندازه دغلباز است و در حق
تاریخ جنایتکار، و از ادبی که لازمه دینداري است بدور و از ادب و اخلاق دانشمندي بی نصیب و از آدمیت بیزار، و کتابش
صندوقی است پراز هرزه درآئی و یاوه گوئی و خطا ورزي، و صفحات آن آلوده به دروغ و نیرنگ و نسبتهاي ناروا و نظریات
سست بی بنیاد. با اینهمه کتابش را " تاریخ اسلام " نام نهاده است. اسلاماگر این تاریخش باشد باید فاتحه اش را خواند
وصیت پیامبر والاي اسلام به عثمان
صفحه 77 از 190
اشاره
1 - احمد حنبل پیشواي حنبلیان در کتاب حدیثش " مسند " مینویسد: ابو مغیره " حمصی " براي ما روایت کرده است از قول ولید
بن سلیمان " دمشقی " از زبان ربیعه بن یزید " دمشقی " از عبد الله بن عامر " دمشقی "از نعمان بن بشیر " قاضی دمشق " ازعائشه
- رضی الله عنها - که پیامبر خدا (ص) بدنبال عثمان بن عفان فرستاد تا آمد. پیامبر خدا (ص)
[ [ صفحه 124
رو به او کرد. تا دیدیم پیامبر خدا (ص) رویش را بطرف عثمان گردانید در کنار هم جمع شدیم (که ببینیم به عثمان چه میفرماید).
آخرین سخنش بهاو این بود که پس از زدن دستی به شانه اش گفت: عثمان خدا ممکن است پیراهنی بر تنت بیاراید. هر گاه
منافقان در صدد برآمدند آنرا از تنت بیرون بیاورند مگذار بیرونش بیاورند تا کشته و به دیدارم نائل شوي. و این فرمایش را سه بار
تکرار کرد. نعمان بن بشیر میگوید: وقتی این را از عائشه - رضی الله عنها - شنیدم بهاو گفتم: اي ام المومنین چرا این راتا بحال
نمیگفتی؟ گفت: بخدا فراموشش کرده بودم و بیاد نداشتم. میگوید: این حدیث را به معاویه بن ابی سفیان اطلاع دادم. به شنیدن آن
از من اکتفا نکرد و کافی ندانست، بلکه به ام المومنین (عائشه) نام فرستاد که آن حدیث را برایم بنویس و بفرست. و او آنرا در نامه
اي نوشته براي معاویه بن ابی سفیان فرستاد".
رجال سند این روایت همگی اهل شامند وهواخواه عثمان. و پیاپیش آنها نعمانبن بشر ایستاده کسی که علیه امام زمان خویش
مولاي متقیان و امیر مومنانعلی علیه السلام قیام مسلحانه کرده وزیر پرچم دار و دسته تجاوزکاران مسلحالفئه الباغیه - علیه او
جنگیده است، و بموجب روایتی قیس بن سعد انصاري درباره او میگوید: او گمراهی گمراهگر است. مضمون و متن این روایت،
خود - چنانکه خواهیم گفت - میرساندکه دروغی و نادرست است.
2 - احمد حنبل در " مسند " روایتی ثبت کرده ازقول محمد بن کناسه اسدي - ابو یحیی -از اسحق بن سعید اموي نواده عاص از
قول پدرش سعید پسر عموي عثمان که در دمشق بوده است. میگوید: به من خبر رسیده که عائشه گفته است: فقط یکباردزدکی به
سخن پیامبر خدا گوش دادم و آن هنگامی بود که عثمان سر ظهر نزد وي آمد و پنداشتم براي کاري مربوط بهزنان آمده و
خودخواهی زنانه مرا واداشت تا پنهانی گوش به سخن پیامبر خدا بسپارم. شنیدم که میگفت: خداوند پیراهنی بر تنت میاراید. امتم
درصدد بر میاید آنرا از تنت بیرون آورد. آنرا از تن بیرون میار.
[ [ صفحه 125
هنگامی که دیدم عثمان با همه تقاضاهاي آنان (یعنی مخالفان انقلابیش) موافقت مینماید جز این کهاز خلافت کناره گیري کند
دانستم به پیروي از همان وصیتی است که پیامبر خدا (ص) به او کرده است ".
رجال سندش غالبا اموي هستند و از خانواده عثمان، و روایتشان به عائشه منتهی میشود که در همین جلد سخنانش را به اطلاعتان
رساندیم. علاوه بر اینها روایت مذکور " مرسل " است و معلوم نیست چه کسی به سعید بن عاص خبر دادهاست، شاید یکی از
دروغسازان و جاعلان حدیث بوده باشد.
3 - طبرانی از قول مطلب بن شعیب ازدي از عبد الله بن صالح از لیث از خالد بن یزیداز سعید بن ابی هلال از ربیعه بن سیفروایت
میکند که گفت: ما نزد شفی الاصبحی بودیم. به ما گفت: از عبد الله بن عمر شنیدم که میگفت پیامبر خدا رو به عثمان گردانده
صفحه 78 از 190
گفت: عثمانخدا پیراهنی بر تو پوشانده است و مردم می خواهند آنرا از تنت بیرون آورند، تو آنرا بیرون میار. زیرا بخدا اگر آن را
از تن فرو اندازي بهشت را نخواهی دید مگر ریسمان کلفت به سوراخ سوزن درآید
ابن کثیر این روایت را در تاریخش ذکر کرده میگوید: ابویعلی آنرا از طریق عبد الله بن عمر از قول خواهرش ام المومنین حفصه
روایت کرده است. سیاق متن آن غریب وبیگانه از ذهن است، خدا بهتر میداند.
اکنون رجال سند روایت را بررسی کنیم و بشناسیم:
الف - عبد الله بن صالح مصري. احمد حنبل میگوید: در ابتداي کار پایبند بود و سخن سنجیده میگفت ولی در آخر کار خراب
شده بود وکسی نیست. عبد الله بن احمد میگوید: پدرم روزي از او یاد کرد و از او بد گفت و بیزاري جست. صالح بن محمد
میگوید: ابن معین او را مورد اعتمادمیشمرد ولی بنظر من او در کار روایت دروغ میگفته است. ابن مدینی میگوید: روایتهاي او را
ترك کرده ام و هیچ از او
[ [ صفحه 126
روایت نمیکنم. احمد بن صالح میگوید: او متهم و بی اعتبار است. نسائی میگوید: مورد اعتماد نیست. ابو زرعه میگوید: بسیار
دروغگو است. ابو حاتم میگوید: احادیثی که ابو صالح در آخر عمر روایت کرده و دیگران بدو نامعلوم شناخته اند بعقیده من از
ساخته ها و جعلیات خالد بن نجیح است که ابو صالحرفیق و مصاحبش بوده است.، ابو احمدحاکم میگوید: روایتش سست است.
ابن حبان میگوید: واقعا بد روایت است و از قول اشخاص معتبر احادیثی نقل میکند بی اعتبار. شخصا راستگو است اما احادیث
نامعلوم و نادرستی که نقلکرده بوسیله همسایه اش ساخته شده است. این همسایه احادیثی از قول شیخ عبدالله بن صالح میساخته و با
خطی شبیه خط شیخ عبد الله مینوشته و سپس در خانه اش به میان کتابها و نوشته هایشمی انداخته است. شیخ عبد الله بگماناین که
خط خود او است آن احادیث ساختگی را ندانسته نقل میکرده است
ب - سعید بن ابی هلال مصري. احمد حنبلمیگوید: نمیدانم در روایات او چه چیزي رخنه کرده است. ابن حزم میگوید ": قوي"
نیست. ابن حجر میگوید: شاید او در این گفته به سخنی که اماماحمد حنبل درباره اش گفته تکیه کرده باشد.
ج - ربیعه بن سیف اسکندرانی.ابن حبان میگوید: خیلی اشتباه میکند. ابن یونس میگوید: در میان روایاتشروایات نامعلوم و بی
اساس هست. بخاري میگوید: احادیثی روایت کرده که با روایت دیگران مطابقت نمینماید. نسائی میگوید ": ضعیف " و سست
روایت است.
4 - احمد حنبل روایتی ثبت کرده است از قول سنان بن هارون از کلیب بن وائل از پسر عمر که رسولخدا (ص) از فتنه اي یاد کرد
افزود در آن فتنه این شخص که روي خودپوشانده بناحق و مظلومانه کشته خواهدشد 0 به آن شخص نگریستم، دیدم عثمانبن
عفان است 0
[ [ صفحه 127
سنان بن هاروناز اهالی کوفه است. نسائی درباره اومیگوید ": ضعیف " و سست روایت است.ساجی میگوید ": ضعیف است و بد
روایت. ابن حبان میگوید: واقعا بد روایت است. احادیث نامعلوم را از قول مشاهیر نقل میکند.
کلیب بن وائل یکیدیگر از رجال این روایت همینگونه وضعی دارد. چنانکه در تهذیب التهذیبآمده ابو زرعه او را " ضعیف " و
صفحه 79 از 190
سست روایت شمرده است
-5 احمد حنبل در مسند روایتی آمده است از طریق موسی بن عقبه که جد مادري ام ابو حبیبه گفته است وقتی عثمان در محاصره
بود من بن خانه او رفتم. ابو هریره از عثمان اجازه صحبت خواست. به او اجازه داد. برخاسته پس از سپاس و ستایش خدا گفت: من
از رسولخدا (ص)شنیدم که میگفت: شما بعد از من به فتنه و اختلاف - یا گفت: اختلاف و فتنه - برخورد خواهید کرد. یکی از
مردم پرسید: چه کسی در آن شرایط ما را نجات خواهد داد؟ فرمود: آن امینو یارانش را داشته باشید و در این حال اشاره به عثمان
میکرد.
ابن کثیراین روایت را در تاریخش نوشته و میگوید ": فقط احمد حنبل این را روایت کرده و هیچکس غیر او روایت نکردهاست.
سند آن روایت بسیار خوب ونیکو است ".
نمیدانیم سند این روایتبا وجود این که جد مادري موسی در آن است و او ناشناخته و مجهول بوده و درفرهنگ رجال حدیث
ذکري از او نشده چطور " بسیار خوب و نیکو " میتواند باشد؟ وانگهی بلحاظ متن و مفهوم آیاخردمندانه است که چنین روایتی به
پیامبر خدا (ص) نسبت داده شود به پیامبري که اصحابش را بدقت میشناخته و میدانسته یاران عثمان عبارتند از مروان بن حکم و
دیگر امویانی که در تبهکاري و جنایت و گناهورزي از قماش وي اند و زباله امت اسلامی اند؟ مگرباور کردنی است که
[ [ صفحه 128
پیامبر گرامی دستور بدهد امتش در برابر مشاهیر اصحاب راسترو و صالحش و آن جمع کثیري که بر عثمان شوریده اند عثمان و
این چند بی سر و پاي اموي راداشته باشند و بانها متوسل گردند؟ ساحت مقدسش از چنین نسبتها پاك و پیراسته است.
6 - ترمذي روایتی به ثبت رسانده از قول سعید جریري از عبدالله بن شفیق از عبد الله بن حواله که پیامبر (ص) از من پرسید: در
حالی که فتنه (و شرایط و حوادث گمراهگر) همه کشورهاي جهان را فرا گرفته باشد تو چه خواهی کرد و چه حالی خواهی
داشت؟ گفتم: هر چه خدا و پیامبرش برایم تعیین نمایند. فرمود: پیرو این مرد باش، زیرا وي و هر که پیروش باشد در آنهنگام بر
حق(و رویه و راه اسلام) خواهد بود. من از پی آن مرد رفته شانه اش را گرفتم و چرخاندمش و از پیامبر (ص) پرسیدم: این را اي
پیامبر خدا؟ فرمود: آري. دیدم او عثمان بن عفاناست.
احمد حنبل همین روایت را از قول سعید جریري با همان سند بدین عبارت ثبت کرده است ": در فتنه اي (و شرایط گمراهگري) که
از هر سوي جهان (یا کشور اسلامی) چون شاخهاي گاو سر بر آورده باشد چه خواهی کرد؟گفتم: نمیدانم. هر چه خدا و پیامبرش
برایم تعیین نمایند. پرسید: در فتنه اي که پس از آن پدیدار گشته باشد و بسیار سهمگین تر از اولیچطور؟ گفتم: نمیدانم. هر چه
خدا وپیامبرش برایم تعیین نمایند. گفت: از این شخص پیروي کنید. در آنوقت مردي پشت به ما میرفت. من تند رفته شانه اش را
گرفته رویش را بطرف رسولخدا (ص) گرداندم و پرسیدم: این؟ فرمود: آري. دیدم او عثمان بن عفان - رضی الله عنه - است.
امینی گوید: شرح حال سعید جریري را وقتی از ستایشها و فضائل عثمان بحث می کنیم خواهید دید و این را که چون در سه ساله
آخر عمر اختلال حواس داشته روایتش صحیح و معتبر نیست. عبد الله بن شقیق که سند روایت به ويختم می شود از تابعان اهل
بصره است.ابن سعد در " طبقات " درباره اش مینویسد ": هواخواه عثمان
[ [ صفحه 129
صفحه 80 از 190
و(در حدیث) مورد اعتماد بوده است. " یحیی بن سعید میگوید ": سلیمان تمیمی به عبد الله خوشبین نبوده است. " احمد حنبل
میگوید ": مورد اعتماد است و به علی (علیه السلام)حمله میکرده است " ابن معین میگوید ":مورد اعتماد و از مسلمانان نیکو سیرت
است. " ابن خراش میگوید ": مورد اعتماد و هواخواه عثمان است و دشمن علی. "
بسیار شگفت آور است که این مرد را که به امیرالمومنین علی علیه السلام حمله میکرده و نسبت به او کینه میورزیده مورد اعتماد
میشمارند و از مسلمانان نیکو سیرت حال آنکه فرمایشات پیامبر گرامی (ص) در برابر ما است، این فرمایش که در حدیثی صحیح و
ثابت به ما رسیده است ": هیچ منافقی علی را دوست نمیدارد و هیچ مومنی به او کینه نمی ورزد. فقط مومن او را دوست میدارد
وفقط منافق به او کینه میورزد، " و نیز این فرمایش امیرالمومنین علی که در " صحیح " آمده و حدیثی راست شمردهشده است":
سوگند به آنکه بذر را بشکافت و جان بیافرید که وصیت پیامبرامی به من این است که مرا کسی جز مومن دوست نمیدارد و جز
منافق دشمن نمیدارد. " و این سخنش که " اگر بر پیشانی مومن با همین شمشیرم بزنم تا با من دشمن شود دشمنم نخواهد گشت،
واگر دنیا را بتمامی بپاي منافق بیفشانم تا مرا دوست بدارد دوست نخواهد داشت "... و چندین تن از اصحاب پیامبر (ص) گفته اند
که " منافقان را فقط از روي کینه ورزي با علی بن ابیطالب میشناختیم. "
در " صحیح " این حدیث به ثبت رسیده که " اگر مردي میان رکن و مقام روزگار به نماز و روزه بسر آرد ولی در حالی به دیدار
(دادرس) خدا رود که دشمن خاندان محمد باشد به دوزخ درخواهد آمد.
در حدیث دیگر چنین آمده ": اگر بنده اي هفت هزار سال خدا را بپرستد ولی بعدا در حالی از دنیا برود که نسبت به علی کنیه
میورزد و حقش را انکار مینماید و عهد
[ [ صفحه 130
ولایش را گسسته است خدا روز خوشش را به بیچارگی تبدیل خواهد کرد و به خواري در خواهد آوردش. "
و در حدیثیچنین ": هر گاه بنده اي خداي عز و جل را چنان بپرستد که نوح در میان قومش و در عمل پرستید و باندازه کوه احد
طلا داشته باشد و همه را براه خدا خرج کند و چندان عمر یابد که هزار بار پیاده به حج رود، بعلاوه در میان صفا و مروه مظلومانه
کشته شود. اما تو را اي علی دوست نداشته باشد نه به بهشت درخواهد آمد و نه بوي بهشت به مشامش خواهد رسید. "
حدیث دیگري هست باین مضمون ": اگریکی از بندگان خداي عز و جل هزار سالمیان رکن و مقام به عبادت خدا بپردازد و بعد
در حالی از دنیا درگذرد که نسبت به علی و خاندانم کینه داشته باشد خدا او را در قیامت به روي در آتش دوزخ خواهد انداخت
".
و در حدیث دیگري میفرماید ":علی اگرامتم آنقدر روزه بدارد که چون هلال شود و آنقدر نماز بگزارد که (از نحیفی) مثل زه
کمان گردد اما بعدا ترا دشمن داشته باشد خدا او را در آتش خواهد انداخت. "
در " صحیح " باتائید شیخین آمده است که فرمود ": هر کس علی را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس به او کینه بورزد با
من کینه ورزیده است. "
در " مستدرك " حاکم نیشابوري این حدیث ثبت است که "علی خوشا بحال کسی که ترا دوست بدارد و در حقت راست بگوید،
و بدا به حال کسی که به تو کینه بورزد و درحقت دروغ بگوید. "
در حدیثی دیگر هست که " رسولخدا بدنبال انصار فرستاد تا آمدند. به آنان گفت: اي جماعت انصار آیا نمی خواهید شما را به
چیزي راهنمائی کنم که هر گاه به
صفحه 81 از 190
[ [ صفحه 131
آن متوسل شوید هرگز و هیچگاه گمراه نخواهید شد؟ گفتند: چرا اي پیامبر خدا فرمود: این علی است. اورا بخاطر عشقی که به من
دارید دوست بدارید و بخاطر بزرگداشتم گرامی شمارید. زیرا جبرئیل از طرف خداي عزو جل به من دستور آورد که این را
بگویم ".
حدیث دیگري است باین مضمون ": علی پرچم هدایت است و امام دوستدارانم و نور (رهنماي) هر که فرمانبردار من باشد. او
عقیده اي است تفکیک ناپذیر از پرهیزگاران. هرکه دوستش بدارد مرا دوست داشته است وهر که دشمن بداردش مرا دشمن داشته
است ".
و باین مضمون ": هان هر که این (یعنی علی ع) را دشمن بدارد قطعا خدا و پیامبرش را دشمن داشته است و هر که این را دوست
بدارد محققاخدا و پیامبرش را دوست داشته است".
و " اینک فرشته وحی به من اطلاع میدهد که خوشبخت، خوشبخت واقعی کسی است که علی را در زندگی و پس از بدرود
زندگی دوست داشته باشد، و بدبخت، بدبختی واقعی کسی است که علیرا در زندگی و پس از بدرود زندگی دشمن داشته باشد
" .
و بسیار حدیثها که در جلد سوم " غدیر " بنگارش درآوردیم.
بالاتر از اینها، فرمایشات خداوند متعال را بیاد آوریم. این فرمایش الهی را که (" اي پیامبر به مردم) بگو در ازاي آن (یعنی رسالتم)
جز این مزدي نمی خواهمکه خویشاوندانم را دوست بدارید. " واین فرمایش ": کسانی که ایمان آوردهو کارهاي نیکو کرده اند
خدا بر ایشانمایه دوستی قرار خواهد داد " و " کسانی که ایمان آورده و کارهاي پسندیده کرده اند آنان بهترین موجودات هستند
. "براي درك مراد اینآیات و شان نزول و مورد آنها به جلد دوم " غدیر " مراجعه کنید.
همچنین دعائی را که پیامبر عظیم الشان ما در "غدیر " و آن اجتماع پر شکوه
[ [ صفحه 132
و سهمگین فرمود بخاطر آوریم، این را که " خدا دوستدار کسی باش که دوستدار او است، و کسی را دشمن بدارکه او را دشمن
میدارد. خدایا از مردم هر که او را دوست میدارد تو دوست او باش، و هر که با او دشمنی میکند تو دشمن او باش. " یا باین عبارت:
"خدایا دوستدار کسی باش که دوستدار او است، و کسی را دشمن بدارکه او را دشمن میدارد، و کسی را یاري کن که او را یاري
می کند، و کسی را دوست بدار که او را دوست میدارد. " یا باین صورت ": خدایا دوستدار کسی باش که دوستدار او است،و
کسی را دشمن بدار که او را دشمن میدارد، و کسی را دوست بدار که او را دوست میدارد، و با کسی کینه بورزکه به او کینه
میورزد، و کسی را یاري کن که او را یاري میکند، و کسیرا خوار گردان که او را خوار میخواهد. "بالاخره باین صورت ": خدایا
دوستدار کسی باش که دوستدار او است،کسی را دشمن بدار که او را دشمن میدارد، و کسی را دوست بدار که او را دوست
میدارد، و با کسی کینه بورزکه باو کینه میورزد، و کسی را یاري کن که او را یاري می کند، و کسی را قدرت و احترام بخش که
باو احترام می بخشد، و کسی را مددرسان که باو مدد میرساند. " و دیگر صورتها و عبارتهاکه در جلد اول بشرح آوردیم.
بنابراین، و باستناد این متنهاي قرآنی و سنتی که گواهی خدا و پیامبرشرا حکایت میکنند عبد الله بن شقیق - یکی از راویان آن
صفحه 82 از 190
روایت - منافقی بدبخت است و دشمن خدا و پیامبرش، و کسی که خدا با او دشمنی میورزد، و هیچ خیري از خودش و روایت و
سخنش نیست، و روایتی که او نقل کند پذیرفته نخواهد بود و نه انسانی تصدیقش خواهد کرد، خدا او را خوار وبی مقدار گردانیده
و در رستاخیز به روي در آتش دوزخ افکنده است. بگذار حافظان حدیث و روایتداران او را " مورد اعتماد و از مسلمانان نیکو
سیرت "بشمارند
7 - احمد حنبل " در مسند" روایتی نوشته از طریق عبد الله بن شقیق بصري، میگوید: هرم بن حارث و اسامه بن خزیم از مره بهزي
به من گفته اند: در حالیکه با رسولخدا (ص) در یکی از کوچه هاي مدینه میرفتیم از ما پرسید: از فتنه اي که همه سرزمین
[ [ صفحه 133
هاي جهان (یا کشور اسلامی) را فرا گیرد چه خواهید کرد؟ گفتند: چه بکنیم اي رسولخدا؟ فرمود: این و یارانش را داشته باشید- یا
از این و یارانش پیروي کنید - میگوید: بسرعت دویدم تا به آن مرد رسیدم و پرسیدم: این اي رسولخدا؟ فرمود: همان. دیدم عثمان
بن عفان است. در این هنگام فرمود: او و یارانش. "
عبد الله بن شقیق - یکی از رجال این روایت - را قبلا شناختیمو دیدیم اگر فرمایشات پیامبر گرامی را قبول داشته باشیم روایت او را
نمیتوانیم راست و قابل قبول بشماریم.
8 - احمد بن حنبل روایت دیگري در" مسند " به ثبت رسانده است از طریق فرج بن فضاله از قول عائشه که " نزد پیامبر (ص)
بودم. به من گفت: عائشه کاش کسی اینجا میبود با او صحبت میکردیم. گفتم: اي پیامبر خدابفرستم دنبال ابوبکر؟ خاموش ماند.
سپس گفت: کاش کسی میبود با او صحبت میکردیم. گفتم: بفرستم دنبال عمر.سخنی نگفت: آنگاه یکی از خدمتکارانشرا خواند،
چیزي به گوش او گفت و او رفت. دیدم عثمان آمده اجازه ورود میخواهد. به او اجازه داد. بعد پیامبر (ص) مدت زیادي سر در
گوش عثمان سخن گفت. سپس فرمود: عثمان خداي عز و جل پیراهنی بر تو می پوشاند که اگر منافقان خواستند آنرا از تن بیرون
آوري قبول نکن و آن پیراهن را براي آنان بیرون نیاور. این سخن را دو یا سه بار تکرار فرمود. "
این حدیث را حاکم نیشابوري نیز در " مستدرك " ثبت کرده از طریق فرج بن فضاله. و میگوید ": این حدیثی است صحیح و با
سند عالی، و مسلم و بخاري آنرا ثبت نکرده اند. " ذهبی بر سخن حاکم نیشابوري چنین حاشیه زدهاست: این روایت که بر محور
فرج بن فضاله می چرخد چطور میتواند " صحیح" باشد
[ [ صفحه 134
حدیثشناسان و علماي رجال متفقا فرج بن فضاله را تضعیف کرده و گفته اند روایاتش قابل استنادنیست. شرح حال او را در همین
جلد دربحث از هفدهمین روایتی که در تمجید عثمان هست خواهیم آورد.
احمد بن حنبل در " مسند " از طریق قیس بن ابیحازم از ابو سهله - آزاد شده عثمان -از عائشه روایت میکند که " پیامبر خدا
(ص) فرمود: یکی از اصحابم را بگوئید بیاید. پرسیدم: ابوبکر؟ فرمود: نه پرسیدم: عمر؟ فرمود: نه. پرسیدم: پسر عمویت علی؟
گفت:نه. پرسیدم: عثمان؟ فرمود: بله.وقتی عثمان آمد. به من فرمود: برو کنار: و شروع کرد آهسته با او صحبت کردن، و در آن
حال رنگ چهره عثمان دگرگون گشت. بعدها که روز جنگ خانه عثمان فرا رسید و محاصره گشت از او پرسیدم: اي امیر
المومنین آیا نمی جنگی؟ گفت: نه. زیرا رسول خدا (ص) به من سفارشی کرده است و من براي تحقق آن سفارش صبر و تحمل
صفحه 83 از 190
مینمایم ".
این را ابو نعیم در " حلیه الاولیاء. " و حاکم نیشابوري در " مستدرك " و ابو عمر در " استیعاب." ثبت کرده اند و ابن کثیر در
تاریخش به نقل از احمد بن حنبل آورده است اسناد آن به قیس بن ابی حازم میرسد که گفته اند: به علی علیه السلام حمله میکرده
است. و ابن حجر میگوید: معروف است که معتقد به برتري عثمان بوده است و بهمین علت بسیاري ازکوفیان متقدم از روایت کردن
از او پرهیز مینموده اند. وي آنقدر عمر کرده که به یکصد و چند سالگی رسیده وفرتوت و خرف گشته و عقلش را از دست داده
است.
ما هم اگر فرمایشات پیامبر گرامی (ص) را - که کمی پیشتر آوردیم. پیروي
[ [ صفحه 135
نمائیمبایستی با کوفیان متقدم همراه شویم واز روایاتی که قیس بن ابی حازم - کسیکه به امیر المومنین علی علیه السلام حمله
میکرده است - پرهیز نمائیم. اساسا هیچ محقق درسترائی نمیتواند بهروایت منافق بدبختی که خرف گشته و عقلش را از دست داده
باشد اعتماد کند. سخن ابن ابی الحدید را در همین جلدشنیدم که میگفت ": مشایخ متکلمین و اساتیدمان قیس را مورد انتقاد و
حملهقرار داده و گفته اند: او فاسق و زشتکار بوده و روایاتی که او نقل کندقابل قبول نیست "...
-9 ابن عدي از قول ابی یعلی از مقدمی - محمد بن ابیبکر - از ابی معشر - یوسف بن یزید البراء البصري - از ابراهیم بن عمر بن
ابان بن عثمان از قول پدرش عثمان روایت میکند که " پیامبر (ص) آهستهبه من گفت که بناحق و ظالمانه کشته خواهم شد ".
چنانکه در " میزان الاعتدال " آمده ابن عدي این روایت را دروغین خوانده و از روایات عمر بنابان که همه اش غیر محفوظ
میباشد شمرده است. ابان بن عثمان بطوریکه احمد بن حنبل میگوید حدیثی از پدرش -عثمان - نشنیده است، بنابراین چگونهممکن
است عمر بن ابان سخن عثمان را از او نقل کند. حال ابی معشر و ابراهیم بن عمر را در بحث از سومین تمجیدي که درباره عثمان
ادعا شده ملاحظه خواهید کرد و خواهید دید که روایات ایندو نفر صحت ندارد و قابل اعتماد نیست.
10 - ذهبی در " میزان الاعتدال " روایتی از طریق انس آوردهباین مضمون ": عثمان تو پس از من عهده دار خلافت خواهی شد و
منافقان میخواهند ترا عزل کنند، از خلافت کناره گیري نکن، و آن روز را روزه بدار تا نزد من افطار کنی. "
ذهبی میگوید: در سندش نام خالد بن ابی رجال انصاري هست که روایات عجیبی دارد. ابن حبان میگوید: روایات او قابل استناد
نیست. در " لسان المیزان " میگوید: ابو حاتم گفته است: او " قوي " نیست.
[ [ صفحه 136
تاملی در این روایات
اینها یک سلسله روایت است متضمن این معنا که گویا رسول اکرم (ص) به عثمان سفارشی کرده است. در جعل اینها یک مشت
حقه باز و دغلکار همکاري کرده اند نامهائی که در سند آنها به چشم می خورد یا اموي است یا شامی و بصري، یا هواخواه عثمان
که به سرور خاندان پیامبر (ص) مولاي متقیان حمله میکرده است، بالاخره کسانی که یا درنقل حدیث " ضعیف " هستند یا"
کذاب" و دروغساز و " متروك " و مطرود و بی اعتبار. بعلاوه، متن آنها معیوب تراز سند است. زیرا صحت متن آنها مستلزم این
صفحه 84 از 190
است که همه اصحاب پیامبر (ص) از عدالت و پاکدامنی بدور باشند. لازمه تصدیق آن روایات، بی عدالتی اصحاب است چه در
چندین روایت چنین آمده که کسانی که علیه عثمان برخاسته اند و جنبش کرده اند و خواستارعزلش شده اند جمعی منافقند. و در
بعضی از آنها اینطور است ": عثمان ویارانش در آنروز بر حق خواهند بود " و " این امین و یارانش را داشته باشید. " ضمنا میدانیم
کسانی که علیه او بر خاسته اند و جنبش کرده و خواستار عزلش بوده اند عبارتند از همه اصحاب از مهاجران گرفته تا انصارباستثناي
سه نفر: زید بن ثابت، حسان بن ثابت، اسید الساعدي. با آنها بعلاوه کعب بن مالک، همراه عدهاي اوباش اموي. با وجود این، آن
جماعت که معتقد به عدالت و راستروي اصحاب پیامبراند چگونه ممکن است این روایات را که بی عدالتی و نفاق مهاجران و
انصار و اکثریت قریب به اتفاق اصحاب را ایجاب می نماید تصدیقکنند؟ اساسا هیچ خردمند دینداري چنین کاري نمیتواند بکند؟
زیرا به عظمت و شکوه بسیاري از اصحاب پی بردهو دانسته ایم که محققا پاکدل و نیکوکار و راسترو و عادل بوده اند و پیامبر اکرم
(ص) تمجید و تجلیل ها از ایشان کرده و خداي متعال در قرآن ستایشها در حقشان نموده است، و امت اسلامی بر این حقیقت
همداستان و متفق است.
[ [ صفحه 137
وانگهی عثمان گرچه تظاهر به رویه اي میکرده که در این روایات و غیر از آنها دستور اتخاذ آن آمده یعنی رویه تحمل و
نجنگیدن، ولی عملابر خلاف آن رفتار میکرد، زیرا به مناطق و محافل مختلف اسلامی نامه می نوشت و براي جنگیدن با مردم
مدینه ازآنها لشکر و سپاه می طلبید و اظهار عقیده میکرد که جنگیدن علیه مردم مدینه مثل جنگ با قبائل مهاجم و مشرکی است
که در جنگ معروف خندق حملهآوردند یا جنگ با مشرکان در " بدر " و تاکید مینمود که آنان کافر شده اند. بنابراین هر گاه
واحدهاي نظامی از شهرستانها به کمکش رسیده بودند چنان جنگ خونینی براه میانداخت که هیچکس به گردش نمیرسید. وي از
آنجهت تظاهربه صبر و پرهیز از جنگ مینمود که خودرا بعلت اتفاق اصحاب علیه وي - باستثناي سه نفر - بیکس و بی یاور میدید
و هیچکس حاضر نمیشد جانب او راعلیه اجتماع مهاجران و انصار و دینداران ثابت قدم بگیرد جز آن سه نفر که بدردش نخوردند
مخصوصا حسان بنثابت که آنقدر ترسو بود که جرات نکرده غنائم شخصی مردي را که بدست زنی کشته شده بود برگیرد.
بدتر از همه این که حتی با همه بیکسی و خواريو بی یاوري و با همان یک مشت اموي علیه مردم مدینه و اصحاب و مهاجران
وانصار و دینداران شهرستانها دست به جنگ زد، و آنها همه دلیري و قهرمانیخود را نشان داده اند ولی کاري از پیشنبرده و
شکست خوردند و به " ام حبیبه "پناه جستند تا آنها را در کندوئی پنهان کرده و بعد از مدینه به خارج گریختند
بعلاوه، گرفتیم که عائشه - چنانکه روایت میگوید - آن حدیث را فراموش کرده بود و هنگامی که توده هاي مردم را علیه عثمان
میشورانده و دستور قتلش را میداد و او را " نعثل " و کافر مینامید آنرا به یاد نداشت. اما آیا دیگر راویان باتفاق او فراموش کرده
بودند، و مثلا عبد اللهبن عمر و ابو هریره و مره بهزي و عبدالله بن حواله و ابو سهله و انس هم از یاد برده بودند؟ یا از یاد نبردهبودند
ولی نقلش را در آن اوضاع و هنگام به مصلحت ندیده و بعدا که شرایط را مناسب یافته اند روایت کردهاند؟
[ [ صفحه 138
یا بعدها از زبان آنهادرست کرده و بایشان بسته اند؟
هر گاه این سخنان که به پیامبر گرامی (ص) نسبت داده شده، این که " این امین و یارانش را داشته باشید " و " از این و یارانش
صفحه 85 از 190
پیروي کنید " و " ازاین مرد پیروي کن زیرا در آن هنگام او و پیروانش بر حق خواهند بود " صحتمیداشت لازم میامد که آنرا به
اطلاع همه اصحابش برساند، زیرا مفهومش ایناست که فتنه منظور از فتنه ها و شرایط و حوادث گمراهگر بوده و عثمان در
کشاکش آن در جبهه و طرف حق قرار داشته است، و مسلم است که پیامبر اکرم (ص) از تبلیغ و رساندن آنچه مایه هدایت امتش
باشد دریغ نمی ورزیده و کوتاهی نمی نموده تا به یک یا چند تن ابلاغ نماید و دیگران را از آن محروم و بی اطلاع بگذارد و او
براي ابلاغ تعالیم و راهنمائی مبعوث گشته و رسالتش همین بوده است. با این وصف، و با توجه به این واقعیت محرز، چرا جز این
چند نفر کسی آن حدیث را نقل نکرده است؟ و چرا دیگران و لو بواسطه همین چند نفر از آن اطلاع نیافته اند؟ و چرا براي همین
چند نفر براز گفته شد و بطوریکهدیگران اطلاع نیابند؟ و چرا اینها در هنگامه جنگ بر در خانه عثمان به آن استناد نکردند و آنرا
در برابر مهاجران و انقلابیونی که تقاضاي عزل وخلع عثمان را داشتند اعلام ننموده و به بانگ بلند افشا نکردند، در حالیکهمیدانیم
در میانشان جمع کثیري یا اکثریتی بودند که اگر فرمان مطاع و فرمایش پیامبر (ص) را میشنیدند بیدرنگ سر تسلیم و اطاعت فرود
میاوردند "؟ آیا در آن سخن تامل و اندیشه نکردند یا سخنی به ایشان رسیده که به پدرانشان نرسیده است؟ این جز از خود ساختن
نیست ".
بررسی تمجید و تعریفها که براي عثمان ساختهاند
اشاره
تا اینجا صفحه اي از زندگانی عثمان را از نظر گذراندیم، صفحه اي که نمیدانم صفحه سپید حیات اوست یا سیاه تر از دیگر
صفحاتش؟ بهر حال، کسی که آنرا به تحقیق
[ [ صفحه 139
از نظرگذرانده و مورد تامل و دقت قرار دادهباشد به روحیات و پایه و مقامش پی برده است. به تفصیل بر گذاردن آن نیز بهمین
جهت بود، تا در اثناي کاوش و پژوهش و سنجش، مقیاس و شناختی بدست آمده باشد و ما را در بررسی و ارزشیابی روایاتی که
درباره اش هست بکار آید، و بتوانیم در پرتوآن و با شناخت قطعی و دقیقی که از اوبعمل آورده ایم آنها را بسنجیم و تکلیفشان را
معین نمائیم، هر چه را با آن جور و اندازه آمد ثابت بدانیم و نگاهداریم و هر چه را ناجور و بی قواره به دور افکنیم خاصه روایاتی
راکه در تمجید و در فضائلش هست و بسیاري را از روي مبالغه و غلو ساختهاند.
آنچه تاکنون آوردیم از زشتخوئیو بدسرشتی و خلافکاریش و مواردي که تن بن غرائز و امیالش سپرده یا بدکرداري نموده و در
حکومت و اداره خشونت و بیداد بخرج داده و راه نه ازدین بلکه از شهوت جسته و سر از قانوناسلام پیچیده و پستی نموده و سست
رائی و بد زبانی و دیگر کارها که هم ناپسند است و هم بد عاقبت و مایه کیفر آخرت، به هیچ محققی مجال این را نمیدهد که
روایاتی را که در فضائلو مکارم وي به دروغ ساخته و رواج داده اند باور دارد خواه سند آنها سست باشد و خواه محکم چنانکه
آراء و نظریات اصحاب پیش کسوت پیامبر اکرم (ص) - که پیشتر در همین جلد - از نظرتان گذشت مجالی براي این باقی
نمیگذارد که بحث از صحت آن روایات ساختگی که در تمجید و تعریف عثمان هست پیش آید تا چه رسد به بحث از اثبات آن
در مضمون آن روایات دروغین خواه آنها که (مرسل) است و سندش ناتمام و خواه آنها که (مسند) و کامل است تمایلات
هوسناك و غرضورزي مشتی بصري یا شامی را می بینید که غالبا نقل و روایت خویش را به بردگانآزاده شده عثمان یا بافراد
صفحه 86 از 190
خانواده بی اعتبارش میرسانند، و همین میرساند که از ساخته هاي معاویه بنفععثمان است بنفع خلیفه اي که حکومتش را نرده بان
وصول به سلطنت و لذت کرده بود. معاویه خروارها سیم و زر خرج میکرد تا احادیثی در فضیلت و تمجید افراد خانواده اش - همان
شجره اي که قرآن وصفش کرده - یعنی بنی امیه عموما و شاخه خانواده ابی العاصمخصوصا بسازند. متن بیشتر این روایات جعلی
بقدري سست و رسوا است کههر گونه تلاش براي توجیه و تصحیح آنرا به باد میدهد و بی اساس و پوچی و کذب خود را ثابت
میدارد.
[ [ صفحه 140
اینک پاره اي از آن روایات جعلی:
-1 مسلم و احمد بن حنبل از طریق عقیل اموي از لیث عثمانی از یحیی بن سعید اموي از سعید بن عاص پسر عموي عثمان از قول
عثمان و عائشه چنین روایتی ثبت کرده اند ": رسول خدا (ص) در بستر آرمیده و جامه عائشه را بروي خود پوشیده بود. در این حال
ابوبکر اجازه ورود خواست. اجازه یافت. مطلب خود را بعرض رسانید و برفت. بعد عمر اجازه ورود خواسته و پیامبر (ص) در همان
حال به او اجازه داد تا آمده مطلب خود را عرض کرده برفت.عثمان میگوید: در این هنگام من اجازه خواستم. پیامبر (ص) بنشست
وبه عائشه گفت: لباست را جمع و جور کن.من مطالبم را با او در میان گذاشتم، و برفتم. عائشه به پیامبر (ص) گفت: چطور شد
وقتی ابوبکر و عمر - رضی الله عنهما - آمدند نگران نشدي آنطور که بهنگام آمدن عثمان شدي؟ پیامبر خدا (ص) فرمود: عثمان
مردي با حیا است، و ترسیدم اگر در آن حال به او اجازه دهم با من ملاقاتکند مطلب خود را عرضه ندارد ".
-2 مسلم و دیگر محدثان از طریق عائشه چنین روایت کرده اند ": پیامبر خدا (ص) در خانه من آرمیده و ساق پا و قسمتی از بالاي
زانویش عریان بود. ابوبکر از او اجازه خواست. اجازه داد و در همان حال بود، و با او گفتگو کرد. بعد عمر اجازه خواست. درهمان
حال به او اجازه داد و با او گفتگو کرد. آنگاه عثمان اجازه خواست. پیامبر خدا (ص) بنشست و لباسش راجمع و جور کرد. چون
برفت عائشه - رضی الله عنها - گفت: ابوبکر وارد اطاق شد دست پاچه نشدي و اهمیتی به او ندادي. عمر وارد شد دست پاچه
نشدي و اهمیتی به او ندادي. اما وقتی عثمان وارد شد نشستی و لباسهایترا درست کردي؟ فرمود: من از مردي که فرشتگان از وي
شرم مینمایند شرم مینمایم".
[ [ صفحه 141
بخاري حدیثی در تمجید عثمان به ثبت رسانده و در حاشیه اش مینویسد ": عاصم می افزایدکه پیامبر (ص) در جائی که آب در
آنبود نشسته و زانوها یا یکی از زانوهایش را عریان کرده بود. چون عثمان وارد شد زانوي خویش را پوشاند ". ابن حجر در " فتح
الباري " مینویسد ": ابن التین میگوید: داودي این روایت را نامعلوم و نادرستدانسته و گفته که این روایت مربوط بهاین حدیث
نیست و راویان آن حدیثی را در حدیث دیگري مخلوط کرده اند. آن حدیث چنین است: ابوبکر نزد پیامبر (ص) که در خانه اش
بود و بالاي زانویش را عریان کرده بود آمده نشست، بعد عمر آمد. سپس وقتی عثمان آمد پیامبر (ص) بالاي زانوي خویش را
پوشاند "...
امینی گوید: شرم و حیا عبارتست از خویشتنداري و پرهیز از آنچه با شرافت - به مفهوم دینی یاانسانی آن - مغایرت داشته باشد.
شرمریشه فطري دارد، و کمال آن اکتسابی بوده و بوسیله ایمان تکامل پیدا میکند. بهمین جهت هر قدر ایمان و معرفت افزون گردد
صفحه 87 از 190
شرم و حیاي انسان بیشتر خواهد گشت و به ملکه اي راسخ تبدیل خواهد شد که آدمی را بطور خودکار و ناخودآگاه از نزدیکی و
آلایش به رسوائیها دور میدارد. بدینسان آدمی در کارها و خودداریها یا در گرایش نفسانی و تمایل یک نوع" خودبندي " پیدا
میکند پنداري بندها وحدودي بر اعضا و دستگاههاي فیزیولوژیک او و بر روان و خردش نهاده است بطوریکه هیچیک تاب
گسستن آن یا بدر شدن از محدوده اش را نمیارند. پیامبر عالیقدر (ص) میفرماید: از خدا براستی شرم کردن این است که سر و
دستگاه ادراك را و شکم و محتویاتش را نگاهداري کنی و مرگ و بلا (یا آزمایش) را بیاد داشته باشی. " بنابراین، هر کاري که از
حدود دین و انسانیت بیرون باشدبا شرم و حیا مغایرت دارد و حیا عاملی است که از کارهاي زشت و ناپسندو هر گناه کوچک و
بزرگی که دامن انسانیت و عفت و ایمان را بیالاید باز می دارد. باز بهمین جهت هر کس شرم نداشته باشد
[ [ صفحه 142
هر کاري بخواهد و هوس کند انجام میدهد. در حدیثی از پیامبر (ص) آمده است که" هر گاه شرم نداشتی هر کار میخواهی بکن
. "بنابراین، فحش و بد دهنی، خیانت، فریب، حیله، پیمان شکنی، هرزگی، شهوترانی، و امثال آن ضد شرم و حیا است. به تضاد
آنها پیامبرگرامی (ص) اشاره فرموده است، از جمله در این احادیث شریفه:
شرم از ایمان است و ایمان در بهشت. بد زبانی از خشونت است و خشونت در دوزخ
شرم و کم روئی از ایمان است و (آدمی) را به بهشت نزدیک و از دوزخ دور میسازند. فحش و بدزبانی از شیطان است و به دوزخ
نزدیک و از بهشت دور میسازند.
اي عائشه شرم اگر بصورت مردي در میاید مردي صالح میبود، و بدکاري و بدگوئی اگر مردي می شد مرديبد میبود.
بدکاري و بدزبانی در هر چیز که باشد باعث زشتی آن میشود، و شرم و حیا در هر چیز باشد مایه آراستگی آن میگردد.
خداي عز و جل هرگاه بخواهد بنده اي را گمراه سازد شرم و حیا را از او میگیرد. وقتی حیا را از او گرفت آدم کینه توز و مورد
کینه خواهد شد. چون چنین شد امانت را نیز از دست خواهد داد. وقتی امانت دار نبود خائنی خواهد شد که به او خیانت نیز میشود.
چون چنینشد حس ترحم و شفقت را از دست خواهد داد. در این حال مطرود و ملعون خواهد بود. وقتی مطرود و ملعون گشت
پیوند اسلام از او گسسته خواهد بود واز مسلمانی بیرون.
[ [ صفحه 143
شرم و حیا ثمري جز خیر و نیکی ندارد.
مناوي در شرح این حدیث میگوید ": زیرا کسی که از مردم خجالت بکشد در برابرشان کار زشتی انجام دهد به این حال کشانده
خواهد شد که از پروردگارشبیش از مردم خجالت بکشد. در نتیجه هیچیک از وظایفش را فرو نمیگذارد و دست به خطا و گناه
نمیزند. ابن عربیمیگوید: شرم و حیا این است که انسانکاري نکند که اگر دیگران بفهمند چنان کاري انجام داده خجالت بکشد.
مومن میداند که خدا هر کاري را که او بکندمی بیند، بهمین جهت از او خجالت میکشد کاري انجام دهد که مایه شرمساري است،
و نیز چون میداند در قیامت کارش را کیفر خواهد داد خجالت میکشد و آنچه را مایه شرمندگی است ترك مینماید. این است شرم
و حیا. بهمین سبب است که شرم و حیا ثمري جز خیر و نیکی ببار نمی آورد. شرم و حیا در حقیقت خوئی است که انسان را بهترك
کار ناپسند وا میدارد و نمیگذارددر حق دیگران کوتاهی نماید. یکی از حکیمان گفته است: هر که جامه شرم پوشید هیچکس
صفحه 88 از 190
عیبش ندید ".
در فضیلت شرم و حیا
اکنون بیائید در زندگانی عثمان تامل و جستجو کنیم شاید چیزي بیابیم که ثابتنماید او شرم و حیائی داشته است. نگاهی به
کارهاي او که ذکر کردیم و حرفهایش و گفتگو و ترك وظائفی که از او سر زد، روشن میسازد که نشانه اي از شرم و حیا در آنها
نیست. و اگر ذره اي شرم و حیا در او بود چنان کارها از او سر نمیزد و آن حرفها را به زبان نمی آورد و در انجام آن وظائف
کوتاهی نمی نمود. او شرم و حیا نداشته است تا چه رسد به اینکه با حیاترین فرد بشر یا پر شرم ترین فرد امت اسلامی باشد یا
فرشتگان از او شرم داشته باشند
بار دیگر این کارها و حرفهایش را به یاد آوریم و از نظر بگذرانیم تا وجود حیا و مقدارشرمش را به درستی دریابیم:
به مولايما امیر المومنین علی علیه السلام میگوید: بخدا قسم تو در نظر
[ [ صفحه 144
من برتر از مروان نیستی. آیا عثمان وقتی این حرف را میزد نمیدانست خدا در قرآن مجید علی را " خود پیامبر اکرم " شمرده و به
صراحت از هر آلایشبري و پیراسته دانسته است، و نمیدانست که " مروان بن حکم " تبعیديیی فرزند تبعیدي است و قورباغه اي
قورباغه زاده و ملعونی پسر ملعون؟
وقتی نامه اش را حاوي فرمان قتل محمدبن ابی بکر و دوستانش و شکنجه و آزارآنان را به او ارائه میدهند و باز خواستش میکنند،
پس از انکار این که نامه را نوشته و آن پیک دولتی را فرستاده باشد امام پاك و سرور خاندانپیامبر (ص) را متهم به نوشتن و
جعلآن نامه میکند و به او میگوید: تو را متهم به این کار میکنم و منشی ام مروان را
به امام علی بن ابیطالب علیه السلام میگوید: هیچ گردنکش قانونشکنی نیست که تو را نرده بان و وسیله و یاور خویش نساخته و
پشت و پناه خود نگردانیده باشد
چون امام درباره عمار یاسر با او سخن میگوید واز تبعید وي بر حذر میدارد به او میگوید: تو بیش از او مستحق تبعیدي
مروان بن حکم و دیگر دربایانش را که از قماش مروان بودند در کار ابوذر - آن صحابی عظیم الشان - طرف مشورت قرار داده و
میگوید: درباره این پیرمرد دروغساز نظر بدهید که بزنمش یا زندانیش کنم یا بکشمش؟ در حالی که در گوش خودش و همه
اصحاب این سخن پیامبر گرامی طنین انداز است: نه آسمان بر راستگوتر و صریح تر از ابوذر سایه افکند و نه زمین چون او به
برگرفته است. و دیگر فرمایشات تمجید آمیز و آفرینهایش بر ابوذر.
به عمار یاسر - وقتی میگوید: خدا ابوذر را بیامرزد که از دست ما نجات یافت - میگوید: اي... خیال کردي از تبعید او پشیمان شده
ام؟ و دستورمیدهد او را
[ [ صفحه 145
با خشونت بیرون کنند. میدانیم عمار یاسر کیست و مقام و منزلتش چیست و چنانکه نوشتیم میانه دو دیده پیامبر (ص) است و پاکیزه
پیراسته، و بفرموده پیامبر (ص) از سر تا قدمش آکنده از ایمان است و ایمان با گوشت و خونش آمیخته است و با حق (یا اسلام)
صفحه 89 از 190
میچرخد و حق (یا اسلام) هر جا بگردد وي به همانجا میگردد. و میدانیم که در قران مجید از او به نیکی یاد شده است.
اگر ادعاي عثمان راست باشد که از وقتی دست بیعت به دست پیامبر (ص) داده باحترام آن حضرت هیچگاه دست راست به عورت
خویش نسوده است چگونه زبان به چنین حرف زشتی میالاید و چنین کلمه اي را به زبان میراند؟ اوکه از دیرگاه احادیث نبوي را به
زبانمیاورده و قرآن تلاوت مینموده آیا شایسته نبود که زبان خویش به احترام قرآن و سنت از چنین حرف زشت و رکیکی پاك
نگاه بدارد و به آن نیالاید؟ اگرکسی پیدا نشود که بگوید: آن ادعاي او درباره خودش که به احترام پیامبر (ص) دست راست خود
را از وقتی دست بیعت داده هرگز به عورت خویش نبرده است باستناد آنچه از او و از زبانش سرزده رد و ابطال می شود.
آیا آنچه از او و از زبانش سر زده در مورد عبد الله بن مسعود، دلیلی نیست بر رد ادعایش و بر تعیین رابطه اش با شرم وحیا؟ آنگاه
که به حال تبعید به مدینه وارد گشت و به مسجد، عثمان روبه مردم و اصحاب پیامبر (ص) کرد که "هان حیوانکی بدخوي به
سراغتان آمد که اگر کسی بر خوراکش بگذرد قی می کند و مدفوع میریزد " در حالیکه دانستیم ابن مسعود از کسانی است که
خدا در قرآن ستوده شان، و از لحاظ دینداري و حرکات و رفتار بیش از هر کسی به پیامبر اکرم شباهت داشته است.
به عبد الرحمن بن عوف - که میگوینداز ده نفري است که مژده بهشت یافته اند - میگوید ": تو منافقی "
صعصعه بن صوحان را - که سروري سخنور و زبانآور و دیندار است -
[ [ صفحه 146
"هیکلی مغرور و متکبر " میخواند.
به مغیره بن ولید مخزومی چون از عمار یاسر دفاع میکند و اعتراض که چرا عثمان کتکش زده تا بیهوش شده، فحش می دهد.
در نامه اش به معاویه میگوید: مردم مدینه کافر شده اند.
در نامه دیگري به او درباره مردم مدینه - یعنی اصحاب و مهاجران و انصار - میگویند: آنها مثل قبائل مشرك و مهاجمی هستند که
در جنگ خندق یا در" احد " به ما حمله آوردند. درباره کسانی که این حرف میزند که بفرموده قرآن و حکم تاریخ مهاجران و
پیامبر (ص) را پناه داده و کمک کردند، و درباره مهاجرانی که خدا و پیامبر و دینش را تصدیق کردند و پیروي نمودند، و اینها
کسانی هستند که هواخواهان عثمان در قرون بعد همه شان را " عادلو راسترو " و بر راه راست دین میدانند.
در نامه اي به مالک اشتر ویارانش میگوید ": شما را به حمص تبعید کرده ام. شما در غم اسلام و مسلمانان نیستید.
از فراز منبر پیامبر (ص) و در برابر خلق مسلمان این دروغ شاخدار را میگوید ": این جماعت اهل مصر درباره حاکم و پیشوایان
خبري به آنها رسیده بود. اما وقتی یقین کردند بی اساس است به کشورشان باز گشتند ". این را بعد ازاین میگوید که در برابر مردم
به خلافکاریها و انحرافش اعتراف نموده واظهار ندامت و توبه کرده و قول داده و رسما تعهد سپرده که در حکومت و اداره مطابق
قرآن و سنت رفتار کند، و بر این تعهد نامه جمعی از اصحاب پیامبر (ص) شهادت داده و گواه شده اند، و مصریان و دیگر متعرضان
و انقلابیون در نتیجه آن به دیار خویش باز گشته اند. آنگاه عهد خویش شکستهو پیمان توبه را گسسته و دگر باره سربه شیطان
صفتان دور و بریش سپرده و راه هوسناك دلخواه آنان را پیش گرفتهاست. آیا چنین کسی بوئی از حیا بردهاست؟
شبی که همسرش - دختر عزیز پیامبر (ص) - از دنیا میرود و پیامبر (ص) و خاندانش همگی عزا دارند و عثمان باید اندوهگین باشد
اندوه به دل راه نمیدهد و حتی
[ [ صفحه 147
صفحه 90 از 190
با همسر دیگر خویش می آرمد، و اینبر پیامبر اکرم (ص) گران میاید بطوریکه تلویحا به او می فهماند کار خوبی نکرده و پاس
همسري را نداشته است و به کنایه میفرماید: در میان شما کسی هست که دیشب را با همسرش نخفته باشد؟ و سپس عثمان را از
تصدي دفن دختر خویش محروم میسازد، و به این ترتیب لکه ننگی بر پیشانی او می چسباند.
در ابتداي تصدي حکومت به منبر میرود و به جائی که ویژه پیامبراکرم (ص) بوده و ابوبکر یک پله و عمر دو پله پائین تر از آن می
نشسته اند می نشیند و این در آن احوال نوعیگستاخی و پرروئی شمرده میشده است، عثمان اگر باحیاتر از دو همکارش میبود باید
تکیه بر آن جایگاه نمیزد و یک پله پائین تر از عمر می نشست یادر جاي آنان، و روش آنان را در حیا و ادب پیروي میکرد، ولی
چنین نکرد...
عثمان در حکومت و اداره، از قرآن و سنت تخطی نمود و انحراف جست.چنانکه مهاجران پیش کسوت و باز ماندهشورا این مطلب
را به دیگر اصحاب و تابعانی که در استانها پراکنده بودندگوشزد کردند و نوشتند: نزد ما بیائید و خلافت رسول خدا (ص) را پیش
از این که از صاحبانش بربایند بهسامان آورید. زیرا بجاي کتاب خدا (یعنی قرآن) چیز دیگري اتخاذ شده و سنت پیامبرش دگرگون
گشته است و به اصحابی که در مرزها سرگرم جهاد بودندنوشتند: دین محمد (ص) را کسی که پشت سر شما (یا جانشین شما)
است تباه گردانیده و ترك کرده است. بنابراین بشتاب بیائید و دین محمد (ص) را برقرار گردانید. و عائشه در حالیکه کفش پیامبر
(ص) را افراشته بود میگفت: سنت (و رویه) رسول خدا- صاحب این کفش - را ترك کرده اي. ومیگفت: چه زود سنت پیامبرتان
را تركکردید در حالیکه این مو و جامه و کفشاو است که هنوز نفرسوده است. و میگفت: عثمان سنت رسول خدا را فرسوده و از
بین برده است. و میگفت: نعثل را بکشید. خدا نعثل را بکشد، زیرا کافر گشته است. و دیگر سخنانکه عائشه و دیگران گفته اند
همه در تخلف عثمان از قرآن و سنت است.
اظهار نظرهاي عثمان، اظهار نظرهائی که مخالف قرآن و سنت است یک
[ [ صفحه 148
سلسله کار دیگر است که بنوبه خود میتواند ماهیت او و خلق و روحیه و میزان شرم و حیایش را معین نماید. نظریاتی که در مورد
نماز و هدایا و صدقات یا مالیاتهاي اسلامی و خمس و زکات و حج و ازدواج و قانون کیفري و ضمانتهاي حقوقی از خود ساخته و
با لحن زننده اي اظهار داشته است مثلا اینطور: این نظري است که من دارم یاهر چه از غنائم و درآمد عمومی مورد احتیاجمان باشد
بر میداریم هر چند عده اي مخالف باشند این مال خدا است، به هر که بخواهم میدهم و هر که را بخواهم از آن محروم میسازم،
خدا پوزه کسی را که نمی تواند ببیند به خاك بمالد. در این هنگام علی علیه السلام به او اخطار فرمود: در اینصورت از کارت
جلوگیري خواهد شد و نمیگذاریم چنین کاري بکنی. و عمار یاسر گفت: خدا را گواه میگیرم که مناولین کسی باشم که نتواند
این طرز کارت را ببیند.
مردم را تحریک میکردبه نظریات و آراء خلاف اسلام او عمل کنند، و کار را به جائی رساند که روزي امیرالمومنین علی (ع) در
جوابش که گفت ": نبینم دست به کاري بزنی که مردم را از آن نهی کرده ام" فرمود: هرگز سنت رسول خدا (ص) را ترك
نخواهم کرد تا حرف مخالفی را که یک نفر زده است بکار بندم یا فرمود:من کسی نیستم که سخن رسول خدا (ص) را بخاطر
حرف تو به زمین بیندازم و مقاومتش در برابر بدعتخواهی عثمان بهجائی رسید که در یک مورد نزدیک بود جان در این راه
بگذارد.
صفحه 91 از 190
عثمان بدینگونه دیگران را گستاخ کرد تا در برابر حکم خدا و سنت پیامبر (ص) بهاظهار نظر خودسرانه و اتخاذ آراء مغرورانه
بپردازند، چنانکه معاویه ومروان و دیگر افراد خانواده او بعدهادین خدا را بازیچه ساختند و آنرا چونچرخک کودکانه بهر سو که
هوس میکردند می چرخاندند.
عبید الله بن عمر - قاتل جمعی بی گناه - را که باید اعدام میشد در پناه خویش گرفت و قانون جزاي اسلام را در موردش تعطیل
کرد، چنانکه از اصحاب هر که صاحبنظر
[ [ صفحه 149
بوده و سخنش معتبر و نافذ براین کارش اعتراض نمود و تقبیح کرد.
همچنین قانون جزاي اسلام را در مورد ولید بن عقبه بخاطر پیوند خویشاوندیشتعطیل کرد و او را که شراب خورده و در محراب
مسجد اعظم کوفه استفراغ کرده بود و مشاجره و زد و خوردي در نتیجه آن بین مسلمانان بوجود آورده بود بی کیفر رها ساخت.
بنی امیه را که افرادي تبهکار و هوسران بودند و از شجره ملعونه اي که در قرآن بدان اشاره رفته بر گردن مردم سوار کرد و زمینه
سلطنتشان را فراهم ساخت، و شهرهاي مهم و معتبر کشور را زیر فرمانشان درآورد. چنانکه در جلد هشتم شرح دادیم.
عمو و عموزاده هایشرا که پیامبر (ص) از سرزمین مقدس مدینه بیرون رانده و تبعید کرده بود به مدینه باز گرداند و در پناه
حمایتخویش گرفت.
مصالح عمومی را به قبضه مروان بن حکم بی سر و پا و هوسکار درآورد و به دلخواه او سیاست کشورداري خویش را تغییر میداد و
مطابق میل او در می آورد. چنان تابعو مطیع او بود که گوئی نه مشاور بلکهحاکم وي است. مولا امیر المومنین به او فرمود ": تو از
مروان و او از توجز باین طریق خشنود نمیشوید که عقل ودینت را برباید و از تو شتر بارکشی بسازد که بهر جا که میخواهد
بکشاند "؟و فرمود ": نه تو از مروان راضی می شوي و نه او از تو راضی میشود جز باین طریق که دینت را تباه سازد و عقلت را
برباید. گوئی همین الان استکه تو را به چاه میاندازد و بعد هم بیرون نمی آورد. "
به استاندارش مینویسد که پاکترین شخصیتهاي امت را بکشند، زندانی و شکنجه کنند.
پاك ترین اصحاب و پیشاهنگان اسلام را و تابعین نیک سیرت را تبعید میکند و ازبازداشتگاهی به بازداشتگاه و منطقه دیگري کوچ
میدهد و از خانه شان در مدینه و بصره و کوفه آواره میسازد و با هر وسیله اي که دستش میرسد اذیت وشکنجه و اهانت میکند.
[ [ صفحه 150
از خانه و دیارشان آواره و تبعید گشته اند پنداري مرتکب گناهان بخشایش ناپذیر شده اند. ابوذر، آن راستگويبزرگ که دین و
پیامبر (ص) را براستی و از سر صدق تصدیق کرد در جریان تبعید پاهایش مجروح گشت و سرانجام در تبعیدگاه عثمان یکه و
تنهادر گذشت.
این مختصري است از شرمنامه عثمان تا هر محقق و متفکري انصاف بدهد که او را چه مایه از شرم و حیا است، و آیا نشانه اي از
حیا در آن هست؟ یا در همه آن احوال و شرائطی که چنین حرفها از دهانش بیرونآمده یا کارها از او سر زده و فرمانهارقم خورده
اثري از آن ملکه فاضله که مانع و رادع هر کژي و جنایت و خطا است در آن دیده میشود. دیگر صفحات زندگی او را از روي این
شرم نامه میتوان قیاس کرد.
صفحه 92 از 190
نکته جالب توجه دیگر در این حکایت ساختگی این است کهمیگوید پیامبر اکرم (ص) از عثمان بیش از ابوبکر ملاحظه کرده و حیا
نموده است. در حالیکه اگر روایت دیگري که همین جماعت نقل کرده اند راست فرض شود چاره اي جز تکذیب این روایت
نمیماند. زیرا در آن روایت ادعا شده که خدا از ابوبکر شرم کرده و بر اثر آن شرمندگی، پیامبرش را دروغگو شمرده است و در این
روایت ادعا میشود که فرشتگان از عثمان شرم مینمایند. پس مقام ابوبکر برتر از عثمان است بلحاظ شرم و حیا. اگر قرار باشد پیامبر
(ص) از کسی بیش از دیگران شرم نماید ابوبکر است نه عثمان، زیرا از آن یک خدا شرم نمود، و از یک فرشتگانش پس چگونه
پیامبر (ص) از کسی که خدا از او شرم نمودهشرم ننمود و از کسی شرم کرد که فرشتگان از او در شرمند؟ چگونه وقتیابوبکر وارد
اطاق شد خود راه جمع و جور نکرد و براي عثمان کرد؟
نگاه دیگري به روایات حیاء عثمان
دگر باربه روایت شرم و حیاي عثمان برگردیم وآنرا از دیگر لحاظ مطالعه کنیم. سازنده آن مفتون عثمان بوده و فقط یکچیز را
منظور داشته و آن بزرگ کردن عثمان و فضیلت ساختن براي او بوده است و هیچ نیندیشیده که با اثبات چنین فضیلتی براي عثمان
همان فضیلت را از پیامبر اکرم (ص) سلب مینماید، یا اندیشیده، و در این کار تعمد داشته است به پیامبر اکرم نسبت داده که رانهاي
خویش را در برابر اصحابش عریان
[ [ صفحه 151
نموده و اعتنائی به حضورشان نکرده تا وقتی کسی سر رسیده که فرشتگان از او در شرمند، آنگاه رانهاي خویش را پوشانده است.
میگوئیم: اولا - این کار را مردان بزرگ و عالیمقام هیچ ملتی مرتکب نمیشوند، و فقط افراد طبقات بی فرهنگ مثل اعراب بیابان
گرد ممکن استدست به آن بزنند. پیامبري که در وقار و متانتش طعنه به کوهساران میزند و در معرفت دریائی بیکران است و در
حیا چنان که ابو سعید خدري میگوید ": از دوشیزه در حجاب شرمگینتر است و چون چیزي را ناخوشایند داشتدر چهره اش می
خواندیم، " و خدا چنان ادب و اخلاقش آموخته که هیچ ناپسندي در وي یافت نشده و چندان تهذیبش کرده که خلق و خویش
بدان عظمترسیده که در حقش فرماید ": براستی تو داراي خلق و خوي عظیمی هستی، " هیچ مومن فهمیده اي که او را شناخته و
به عظمتش پی برده باشد جرات و جسارت این را ندارد که چنین نسبتی - که در روایت جعلی و دروغین آمده - بهوي بدهد.
ثانیا - شریعتی که حضرتش آورده و مکتب اخلاقی اش ران را " عورت " و از محلهاي پنهانی کردنی بدنشمرده و دستور
پوشاندش را داده است.
1 - احمد حنبل پیشواي حنبلیان در " مسند " خویش روایتی از قول محمد بن جحش - خویشاوند پیامبر (ص) - ثبت کرده که"
پیامبر (ص) از کنار معمرکه در کنار مسجد سر پا نشسته و قسمتیاز رانش دیده میشد بگذشت. به او گفت: رانت را بپوش معمر
زیرا ران از محلهاي پوشیدنی بدن است ".
با سند وعبارت دیگري از طریق محمد بن جحش نیزآمده است اینطور ": همراه پیامبر (ص) بودم. از کنار معمر که رانهایش عریان
و پیدا بود بگذشت، به او گفت: رانهایت را بپوشان: زیرا ران از قسمتهاي پوشیدنی بدن است. " بخاري روایت را از همین طریق و
دو طریق دیگر - از قول ابن عباس و جرهد - ثبتکرده، سپس
[ [ صفحه 152
صفحه 93 از 190
این روایت را که " پیامبر (ص) رانش را لخت کرده بود "از دو طریقی که انس آورده ذکر کردهاست، و توضیح میدهد که روایت
انس سندش محکم تر است اما روایت جرهد به احتیاط نزدیکتر. روایت مورد بحث را وي در تاریخش نیز ثبت کرده، و بیهقیدر"
سنن " و حاکم نیشابوري در " مستدرك. " ابن حجر در " اصابه " مینویسد ": این روایت را احمد حنبل و حاکم ثبت کرده و
صحیح شمرده اند. ابن قانع بصورتی دیگر از قول اعرج ازمعمر روایت کرده پیامبر (ص) از کنار او که رانش را لخت کرده بود
میگذشت "... عسقلانی مینویسد ": رجال سند این روایت رجال صحیح اند باستثناي " ابو کثیر، " زیرا عده اياز او روایت کرده اند
اما من نتوانستم او را صریحا عادل و راستگو بخوانم. ابن قانع این روایت را از طریق وي نیز نقل کرده است. روایت محمد بن
جحش با سند دیگري که رجالش مورد اعتمادند به دست من رسیده و در کتاب " چهل حدیث متباین " نوشته ام" حافظ هیثمی از
قول احمد حنبل و طبرانی نقل کرده و میگوید: رجال روایتی که احمد حنبل آورده همگی ثقه و مورد اعتمادند.
2 - از علی - رضی الله عنه - این فرمایش پیامبر (ص) روایت شده است ": ران - یا رانهایت - را بیرون مینداز. و به ران انسان زنده
یا مرده نگاه مکن"
3 - جرهد اسلمی از رسولخدا (ص) نقل میکند ": من پارچه اي بر تن داشتم و رانم عریان شده بود. پیامبر (ص) از کنارم بگذشت
و گفت: رانت را بپوشان، زیرا ران از اعضاي پوشیدنی بدن است".
[ [ صفحه 153
این را بخاري در (صحیح) خویش ثبت کرده و مالک در (موطا) و نیز ابو داود و احمد حنبل و ترمذي و میگوید: حدیثی نیکو
است. قسطلانیدر " ارشاد الساري " از مالک و ترمذينقل کرده و میگوید: ابن حبان آنرا صحیح دانسته. شوکانی در " نیل الاوطار
"میگوید: ابن حبان آنرا صحیح دانسته است. بیهقی در (سنن) از دو طریق ثبت کرده است و نیز حاکم در مستدرك.
4 - ابن عباس روایت میکند ": رسولخدا (ص) از کنار مردي که رانش عریان بود گذشت به او گفت: رانهایت را بپوشان، زیرا ران
مرد از اعضائی است که باید پوشانده شود ".
بطوریکه گفتیم بخاري این را ثبت کرده و ترمذي نیز و احمد در " مسندش، " و بیهقی در " سنن، " میگوید ": شیخ گفته است که
سندهاي این روایت " صحیح " و قابل استناد است، " همچنین حاکم نیشابوري در " مستدرك. "
5 - دار قطنی در " سنن " از قول عبد الله بن عمر روایت کرده است که پیامبر (ص) فرمود ": به بچههاي خودتان در هفت سالگی
دستور بدهیدنماز بخواند، در ده سالگی آنها را براي نماز خواندن تنبیه کنید و جاي خفتنشان را جدا نمائید. هر گاه کنیزخودتان را
شوهر دادید به برده یا مزدورتان به پائین کمر تا به زانوي آنها نظر نیندازید، زیرا از کمر به پائین تا به زانو جزء قسمت پوشیدنی بدن
است. (
احمد حنبل این را ثبت کرده است باین عبارت ": نباید به هیچ قسمت از " عورت (" یا قسمت پوشیدنی و ممنوع بدن) او نگاه
کند،زیرا از کمر به پائین تا زانوهایش
[ [ صفحه 154
جز قسمت ممنوع و پوشیدنی بدن است ". زیلعی به نقل از دار قطنی و ابو داود و احمد حنبل و عقیلی ذکر کرده میگوید: ابن عدي
صفحه 94 از 190
در " الکامل" این روایت را بطریق دیگري هم نقل کرده است. بیهقی از چهار طریق روایتکرده است. قسطلانی هم ثبت نموده
است.
6 - دار قطنی و بیهقی روایت کرده اند که " بالاتر از زانوان و پائین تر از زیر کمر جزو قسمت ممنوعه و پوشیدنی بدن است".
زیلعی همین را در کتابش آورده است.
فتاوي در پوشانیدن ران
اینها احادیثی است که مشاهیر علماي فقه و صاحبان فتوي ثبت کرده و معتقد گشته اند که ران از قسمتهاي ممنوع و پوشیدنی بدن
است. این چنانکه " نووي " میگوید عقیده اکثریت علماي فقه آن جماعت استیا چنانکه قسطلانی و شوکانی میگویند عقیده
جمهور است. ابن رشد مینویسد ":بعقیده مالک و شافعی حد قسمت پوشیدنی مرد از زیر کمر است تا زانو، و ابو حنیفه همین عقیده
را دارد. عده اي معتقدند که قسمت پوشیدنی بدن مرد عبارتست از عورتین. علت این اختلاف عقیده دو حدیث متعارضی است
کهدر این زمینه وجود دارد و هر دو هم ثابت و مسلم است: یکی حدیث جرهد استکه پیامبر (ص) فرمود: ران جزو قسمت ممنوع
و پوشیدنی بدن است. و دیگر حدیث انس که " پیامبر (ص) در حالیکه رانش برهنه بود با اصحابش نشسته بود ". سپس آن
[ [ صفحه 155
گفته بخاري را مینویسد. قسطلانی مینویسد ": جمهور تابعان و ابو حنیفه و مالک- بموجب صحیح ترین گفته هایش - و شافعی و
احمد بن حنبل - بموجب صحیح ترین روایت از دو روایتش - و ابو یوسف و محمد عقیده دارند که ران جزو قسمت ممنوعه و
پوشیدنی بدن است (یا باصطلاح فقهی عورت است). این ابی ذئب و داود و احمد بن حنبل - بنابر یکی از دو روایتش - و
اصطخري - از فقهاي شافعی - و ابن حزم را عقیده براین است که ران جزو عورت نیست ".
درکتاب " فقه بموجب چهار مذهب " چنین نوشته است ": قسمت پوشیدنی بدن مرد در غیر هنگام نماز عبارتست از زیر کمر تا
زانوان. بنابراین به سایر قسمتهاي بدن مرد در صورتیکه مایه لغزش نگردد میتوان نگاه کرد. فقهاي مالکی و شافعی گفته اند: قسمت
پوشیدنی و ممنوعه بدن مرد در غیر هنگام نماز بر حسب شخصی که نگاه کردنش مطرح است فرق میکند. براي محارم و مردان
عبارتست از ما بین زیرکمر تا زانو. براي زن نامحرم عبارتست از همه بدن. البته فقهاي مالکی در این مورد صورت و اطراف بدن
یعنی سر و دست و پا را استثنا میکنندو میگویند زن نامحرم در صورتی که مایه لغزش نگردد برایش نگاه کردن به این قسمتهاي بدن
مرد اشکالی ندارد وگرنه جایز نیست 0 بر خلاف فقهاي شافعی که معتقدند زن نامحرم حق نداردو به هیچوجه به آن قسمتهاي بدن
مرد نیز نگاه کند ".
شوکانی پس از ذکر حدیثی که از امیر المومنین علی از پیامبر (ص) هست میگوید: حدیث بر این دلالت دارد که ران جزو قسمت
ممنوعه و پوشیدنی بدن است. فقهاي اهل بیت و شافعی و ابو حنفیه را نیز عقیده همین است ". نووي " میگوید: اکثر علماي فقه را
عقیده بر این است که ران جزو قسمت ممنوعه و پوشیدنی بدن است. از
[ [ صفحه 156
احمد حنبل و مالک روایتی هست که قسمت ممنوعه و پوشیدنی بدن فقط عبارت از عورتین است. بالاخره میگوید: حقیقت این
صفحه 95 از 190
است کهران جزو قسمت ممنوعه و پوشیدنی است،و این حدیث علی (ع) گرچه به تنهائیکفایت نمیکند ولی در همین زمینه آنقدر
و آنگونه حدیث هست که بتوان براي این عقیده حجت ساخت. آنگاه بعداز ذکر حدیث " جرهد " میگوید: این حدیث از دلائل
قائلین باین راي است که ران جزو قسمت ممنوعه و پوشیدنی بدن است. و ایشان جمهور و عامه فقهارا تشکیل میدهد.
نسبت هاي ناروا به پیامبر اکرم در صحیحین
گرفتیم که نهی از برهنه ساختن ران، نهی " تنزیهی " و براي پیراستگی باشد و آنرا واجب ننماید، در این هیچ شکی نیست که
پوشاندنش نوعی ادب و از اخلاق اسلامیاست و لازمه متانت و سنگینی و موجب ابهت و شکوه. پیامبر گرامی بیش از هر کسی به
ادبی که خود آورده و آموخته پاي بند است. ابن رشد مینویسد ": من را میگویم که آنچه درباره ران از پیامبر علیه الصلواه والسلام
روایت شده متعارض نیستند. معناي آنها این است که ران گرچه جزو عورت نبوده و پوشیدنش مثل آن دو قسمتپوشیدنی بدن
واجب نیست ولی بلحاظ اخلاقی و ادب بایستی پوشاندش. بهمینروي در محافل و اجتماعات یا حضور شخصیتها و افراد بلند پایه و
معظم نباید نمودش. بدینشان همه آن احادیثقابل بکار بستن میشود و این که همه احادیث بکار بسته شود بهتر از آن استکه به
پاره اي عمل شود و به برخی که با آن دیگران متعارض مینماید اعتنا نگردد و رها شود ".
بهر حال، و در هر صورت، پیامبر عظیم الشان - که ازدوشیزه شرمگین تر است - بالاتر از این حرفها است که ران خویش را در
حضور عده اي برهنه بگذارد و اعتنائی به پوشاندنش ننماید تا شیر پاك خوردهاي که در دامن شرم و حیا پرورش یافتههمان زاده
خانواده اموي که پر شرم ترین فرد امت است و کارهاي بیگانه ازاسلام و دور از شرم و حیایش به کشتنشداده سر به رسد و او را به
خود آرد وبه حیا وادارد
[ [ صفحه 157
تعجبی یا وحشتی از این هم نکنید که چنین روایتی در دو کتاب " صحیح - " یا احادیث راست - آمده باشد - زیرا چنانکه گفتیم
این دو کتاب صندوق حرفهاي سست و روایات نادرستند و آکنده از حرفهاي رسوا و ننگ آور که روي تالیف و نگارش را سیاه
کرده و اعتبار حدیثشناسی را آلوده اند. انشاء الله در آینده نزدیک این ادعا را با دلائل و براهین محکم ثابت خواهیم کرد. کاش
نویسندگان این دو کتاب به رسوائی ثبت همین روایت پوچ وبی اساس اکتفا کرده و پا از این حد بیرون ننهاده بودند و فقط تهمت
برهنهکردن ران را به پیامبر (ص) نقل مینمودند نه آنکه برهنگی او را سراپادر برابر مردم بخاري در " صحیح " خویش در فصل
ساختمان کعبه، و مسلم در "صحیح " خود از قول جابر بن عبد الله مینویسند ": وقتی کعبه ساخته شد پیامبر (ص) و عباس سنگ می
بردند. عباس به پیامبر (ص) گفت: پیراهنت را روي دوشت بگذار تا سنگ تنت را نیازارد. او همین کار را کرد. ناگاه بروي زمین
در غلتید و چشمانشبه آسمان خیره گشت. بعد برخاسته میگفت: پیراهنم پیراهنم پیراهنش را بر تنش پوشاند. مسلم چنین نوشته
است: رسولخدا (ص) با آنها براي کعبه سنگ می برد و پیراهن بر تن داشت. عمویش عباس به او گفت: عمو جان اگر پیراهنت را
درآورده روي دوشت زیر سنگبگذاري بهتر است. او پیراهنش را درآورده روي دوشش گذاشت. بعد به زمین افتاد بیهوش گشت.
میگوید: از آن روز به بعد دیگر برهنه دیده نشد ".
ابن هشام ضمن داستانی از زندگانی پیامبر (ص) مینویسد ": رسول خدا (ص) در بیان آنچه از کودکی و دوره جاهلیت زندگانیش
بیاد داشت گفت: با جوانکان قریش بودم که سنگ براي بازیهاي کودکانه حمل میکردند. همگی خودمان را لخت کرده و
پیراهنمان را بیرون آورده بر دوش خویش گذاشته بودیم و رویش سنگ میگذاشتیم. من با آنحال با آنها میرفتم و می آمدم که
صفحه 96 از 190
ناگهان یکی لگدي به من زد که چنان لگد دردناکی بعمرم نخورده ام و گفت:پیراهنت را بپوش. من پیراهنم را برداشته بر خود
پیچاندم،
[ [ صفحه 158
و شروع کردم به بردن سنگ و در میان رفقایم فقط من بودم که پیراهن بر تن داشتیم ".
حال اي مسلمانان بیائید تا از این دو نفر - یعنی مولفان دو" صحیح - " بپرسیم: آیا این است پاداشی که در ازاي کوششهاي بیدریغ
و مجاهدات پیامبر ارجمندتان به او دادهاید؟ سزاي او چنین است؟ اینطور از جهاد اصلاحی و اخلاقی او سپاسگزاري مینمائید؟ این
کارتان نوعی تکریم و تجلیل او است؟ آیا براستی محمد (ص) - چنانکه ابن اسحاق میگوید در سن سی و پنجسالگی - لخت و
عریان و در حالیکه پیراهنش را درآورده بود و قسمتهاي ممنوعه و پوشیدنی بدنش را بیرون انداخته بود در میان کارگران راه
میرفت؟ بفرض که راویان بدخواه وجنایتکار براي غرض چنین روایتی ساخته و نقل کرده باشند، این دو نفربه چه مجوز و با چه
عقل و دینی آنرا صحیح شمرده و در " صحیح " خویش بعنوان یک حدیث مسلم و ثابت شده ثبت کرده اند؟ آیا پنداشته اند این
کار زشت و رسوا از مصادیق آن حدیث صحیح وثابتی است که خود ثبت کرده اند باین مضمون که حضرتش پرشرم تر از دوشیزه
بوده است؟ آیا دوشیزه اي دیده اي کهچنین سبکسري و رسوائی را بر خویشتن روا شمرده باشد؟ پناه بر خدا یا مگرانجام دهنده این
کار را کسی جز پیامبر اسلام پنداشته اید، غیر از کسی که " جرهد " و " معمر " را از برهنه نمودن را نشان بر حذر داشت و متذکر
شد که آن جزو قسمت ممنوعه و پوشیدنی بدن است؟ یا می پندارید روزي از برهنه ساختن آن نهی می نمایدو دیگر روز خود ران
خویش را و بالاتراز آن را برهنه میسازد؟ آیا به آسانی میتوان ادعا کرد که ران جزو " عورت " و قسمت پوشیدنی بدن است ولی
بالاتر از آن جزو " عورت " و قسمت پوشیدنی و ممنوعه بدن نیست؟
باز نگاهی به روایات صحیح بخاري و مسلم
دگرباره بیائید تا آنچه را مولفان دو " صحیح " براي رسولخدا ثابت شمرده اند با آنچه احمل حنبل از قول حسن بصري درباره پر
شرمی عثمان ثبت کرده مقایسه و مقارنه
[ [ صفحه 159
نمائیم. میگوید ": عثمان اگر در خانه در بسته اي میبود براي ریختن آب و شستن تن خودش را لخت نمیکرد از بس با حیا بود."
آن شرم و حیاي پیامبر و معلمبزرگ عصمت و عفت و پاکی را ببینید و این حیاي زاده شجره معروفه اي که در قرآن وصف گشته
است، و ملاحظه فرمائید تفاوت آن دو از کجاست تا بکجا
آیا این همان پیامبر پر افتخار و ارجمندي نبوده است که وقتی معاویه بن حیده از او پرسید: اي پیامبر خداقسمت ممنوعه و پوشیدنی
بدنمان کجاست و آن قسمت که میتوان نپوشاند کدام؟ فرمود: قسمت ممنوعه و پوشیدنی بدنت را از همه باستثناي همسر یا کنیزت
بپوشان. پرسید: در صورتیکه چند مردبا هم بودند چطور؟ فرمود: اگر توانستی کاري کنی که هیچکس آنرا نبیند نگذار کسی ببیند.
پرسید: اگرکسی تنها بود چطور؟ فرمود: شرم نمودن از خداي تبارك و تعالی شایسته تر و واجب تر است. می بینیم چندان در
پوشاندن قسمتهاي ممنوعه و پوشیدنیبدن اصرار ورزیده که حتی رضایت ندادهانسان در تنهائی خویشتن را برهنه نماید، از
صفحه 97 از 190
شرمساري در برابر خداي تعالی. این اصرار و تاکید، بعضی فقیهان را بر آن داشته که معتقد شوندحتی در مستراح بهیچوجه نباید
لخت و عریان گشت. حال چگونه مولفان دو " صحیح " می پندارند خودش پیش چشم مردمو در حالیکه خداي بینا نگران بوده
لخت و برهنه شده است؟ هر گاه چنین چیزي را فرض نمائیم - گرچه فرض محال است - آن حیاي دوشیزه وار کجا خواهد رفت"
و شرم نمودن از خدا؟ پناه می برم به تو اي خدا و آمرزش می طلبم ازتو، این بهتانی سهمگین است
آیا " بخاري " و " مسلم " پنداشته اند که شرم و حیا پس از این وقایع و رسوائیها بناگهان در وجود پیامبر اکرم پیدا شده و از آن
هنگام که وجودمبارکش از بوته تقدس
[ [ صفحه 160
و طهارتفرا آمده چون غریزه اي در وي نبوده است؟ هر گاه چنین پنداشته باشند پنداري خام به ذهن راه داده اند، زیرا حقیقت
ثابت و مسلم درباره اش این است که وي آن هنگام که آدم در میان روح و جسد بسر میبرده پیامبر بوده است و غرایز شرافتمندانه و
ستوده از همان عهد و دوران دیرین وي را در بر گرفته و با ذرات وجودش در آمیخته بوده است و بدانسان مانده در عالم انوار و نیز
در عالم جنین، و در ادوار تکامل جسمانیش از شیرخوارگیگرفته تا به کودکی و جوانی و سالخوردگی،آن روز که به دنیا آمده
وآن روز که در گذشته و روزي که برانگیخته گردد.
مگر خود " مسلم -" مولف " صحیح " معروف - از قول مسور بن سخرمه روایت نکرده که " پارچه نازکی بر تن پیچیده بودم.
سنگ سنگینی را برداشتم. در حالی که آنرامیبردم پارچه از تنم باز شد، نتوانستم از افتادنش جلوگیري کنم. پیامبر خدا (ص) فرمود:
برو بسراغ پیراهنت و برادرش و برهنه راه نرو ". آیا میتوان فرضن کرد که حضرتش " مسور " را از برهنه راه رفتن منع کندو نگذارد
بدان حال سنگ حمل کند ولی خودش همانچه را از آن نهی کرده مرتکبگردد؟ این براستی چیز شگفت انگیزي است.
شگفت انگیزتر این که پیامبر اکرم معتقد است مشرك اگر آدم محترمی را ببیند قسمت پوشیدند بدنش را بیروننخواهد انداخت. با
اینحال چگونه خودش ممکن است چنین کاري بکند؟ در کتابهاي شرح حال در ماجراي (غار) وهجرت آمده که مردي نشست و
شروع به ادرار کرد. ابوبکر گفت: اي پیامبر خدا آن شخص ما را دید. پیامبر (ص)فرمود: اگر ما را دیده بود قسمت پوشیدنی بدنش
را بیرون نمیانداخت)
[ [ صفحه 161
از اینها شگفت تر این که حضرتش- چنانکه در " صحیح " آمده و حاکم نیشابوري در " مستدرك " ثبت کرده - نگاه کردن به
قسمت ممنوعه و پوشیدنی کودك را روا نمیشمارد. از قول محمد بن عیاض روایت شده که ": مرا در کودکی بخدمت رسول خدا
(ص) برده اند. پارچه اي بر تنم پوشیده ولی قسمت پوشیدنی بدنم پیدا بوده است. پیامبر(ص) فرموده قسمت پوشیدنی بدنش را
بپوشانید زیرا حرمت قسمت پوشیدنی بدنکودك مثل حرمت همان قسمت بدن مرد بزرگ است. و خدا به کسی که قسمت
پوشیدنی بدنش را بیرون انداخته باشد نظر نمی افکند ".
اگر داستانی که ابن هشام نوشته که در کودکی با کودکان بازي میکرده و پیراهنش را درآورده و بر دوشش انداخته و یکی لگدي
به او زده و تشر، که پیراهت رابپوش، راست باشد کجا با این احادیث که مولفان دو " صحیح " ثبت کرده اند جور در میاید. اگر
آن راست باشد معنایش این است که دیگر تنش را برهنهنکرده است. در حالیکه مولفان دو " صحیح " روایت میکنند که در
صفحه 98 از 190
بزرگی بهنگام بناي کعبه و حمل سنگ براي آن دوباره خودش را لخت کرده است. یا این روایتشان را چگونه با حدیثی که" بزار"
از ابن عباس ثبت کرده مطابقت و سازگاري میدهند ": پیامبر (ص) در پی دیوار و درون اطاق شستشو میکردو هیچکس قسمت
پوشیدنی بدنش را ندیده است " و میافزاید: سند این روایت نیکو است. مهم تر از آن این روایت که قاضی عیاض آورده از قول
عائشه - رضی الله عنها - که " من هرگز قسمت پوشیدنی بدن پیامبر خدا (ص) را ندیدم. "
تو اي ام المومنین میان ماو این راویان و ناقلان یاوه، داور باش و منصفانه در حق کسانی قضاوت کن که به همسر بزرگ و پاکت
چیزهائی نسبتمیدهند که افراد فرومایه هم از آن عار دارند، و میگویند: مردي که هیچکس حتی همسرش - تو که از هر کس
بهخلوت و کارهاي خصوصی او داناتري - قسمت پوشیدنی بدنش را ندیده
[ [ صفحه 162
است در حالیکه لخت بوده و پیراهنش راکنده و روي دوشش گذاشته در میان کارگران سنگ حمل میکرده است.
اي ام المومنین از روایاتی که از تو نقل کرده اند کدام یک راست است؟ این حدیثت یا آن که میگویند تو درباره عثمان گفته اي،
با وجود این که از همسرت روایتها هست که فرمود: ران جزو قسمت پوشیدنی و ممنوعه بدن است؟
پنداري ام المومنین همین الان است کهدارد جواب میدهد و میگوید: به من همچنانکه به همسرم دروغ بستند دروغ بسته و روایتها از
زبانم ساخته اند.آنچه از دهانشان بدر می آید حرفی سهمگین و خطرناك است و جز دروغ نمیگویند.
نگاهی به مناقب عثمان
دروغبافان بزودي خواهند فهمید که بزرگ کردن دیگران و فضیلت تراشیدن براي آنها بقیمت هتک حیثیت پیامبر گرامی و عزیز
اسلام جرم سهل وساده اي نیست و فردا خداي توانا به داوري کارشان خواهد نشست و پیامبر اکرم به دادستانی و دادخواهی.
کاش میدانستیم عائشه معتقد بوده که ملکه شرم و حیا در وجود عثمان پایدار مانده و ادامه یافته است و هم در دوره اي که حدیث
پوشاندن ران مربوط به آن است با شرم و حیا بوده و هم دردوره اي که وي - یعنی عائشه - آن حرفهاي تند و قاطع و کوبنده را
علیه عثمان میزده و مردم را بر او میشورانده است؟ یا نه، معتقد بوده که با شرم و حیائی عثمان محدود به قسمت از عمرش بوده و
چون به اواخر عمر رسیده از آن عاري گشته است؟ در صورتی که عقیده اولی را داشته باشد می پرسیم چگونه او را مورد حمله
هاي سخت قرار داده و کار را به کشتنش کشانده است، و به چه دلیل و مجوزي چنان انسان با حیائی را کافر میشمردهو نعثل
مینامیده و مردم را به سرنگونی و قتلش می خوانده است؟ در صورتیکه عقیده دوم را داشته باشد و بگوید عثمان در سالهاي آخر
عمرش آن شرم و حیا را از دست داده است، باستناد عقیده عائشه آن روایت را باطل و بی اساس میدانیم و باطل و نادرست هم
هست. زیرا فرشتگان فضیلتیرا در کسی تجلیل مینمایند که در وي ثابت و پایدار باشد نه زائل و گذران. چنین فضیلت زائلی که در
یک مرحله از عمر عثمان وجود داشته و بعد سپري گشته باشد موجب تجلیل و احترام فرشتگان یا مایه
[ [ صفحه 163
حیاي آنان نخواهد شد. این جواب را عائشه در صورتی میدهد که آن جواب اولی را تکرار ننماید و نگوید از زبانم دروغ ساخته
اند. جوابی که همیشه میدهد و در هر مورد که درباره فضائل و مناقب عثمان از زبانش نقل میکنند، و در حقیقت جعلیات دوره
صفحه 99 از 190
سلطنت معاویه است که به طمع رشوه هایش میساختند و می بافتند.
3 - طبرانی از قول ابن معشر- براء بصري - از ابراهیم بن عمر بن ابان بن عثمان از پدرش - عمر بن ابان- از پدرش - ابان پسر
عثمان بن عفان چنین ثبت کرده است ": از عبد الله بن عمر شنیدم که میگفت: رسولخدا (ص) نشسته بود عائشه پشت سرش. ابوبکر
اجازه ورود خواست و وارد شد. بعد عمر با کسب اجازه وارد شد. سپس سعد بن مالک اجازه گرفت و وارد شد. آنگاه عثمان بن
عفان اجازه خواست و به خانه درآمد در حالیکه پیامبر خدا (ص) سرگرم سخن بود و زانوانش بیروناز جامه. تا عثمان اجازه ورود
خواست، وي زانوانش را پوشانده و به همسرش گفت: اندکی به آن سو برو. ساعتی باهم سخن گفتند و بعد بیرون رفتند. عائشه از
پیامبر خدا (ص) پرسید: پدرم و دوستانش آمدند لباست را جمع وجور ننمودي و مرا به اندرون نفرستادي؟ فرمود: از مردي که
فرشتگان از وي در شرمند شرم ننمایم؟ سوگند به آنکهجانم در دست او است فرشتگان همان گونه که از خدا و پیامبرش در شرمند
از عثمان در شرمند. در صورتیکه وقتیوارد اطاق شد تو در کنارم میبودي هیچحرف نمیزد و سرش را بالا نمیکرد تا میرفت بیرون".
این را ابن کثیر در تاریخش نوشته و میگوید: روایت غیر عادي و غریبی است و سندش ضعیف. ذهبیبه آن اشاره کرده میگوید:
بخاري گفته است که روایت عمر بن ابان محل تامل است.
امینی گوید: این روایتنظیر همان روایاتی است که از مسلم و احمد بن حنبل آوردیم و دیدیم که بی اساس و نادرست خوانده اند،
اکنون میافزائیم: براء بصري -
[ [ صفحه 164
ابو معشر - که از رجال این روایت است بعقیده ابن معین " ضعیف " است، و ابو داود میگوید: راوي یی نیست. دیگر از رجال آن
ابراهیم بن عمر بصرياموي است و نواده همان کسی که روایت براي تجلیل او ساخته شده است، و ابوحاتم درباره اش میگوید:
روایتش " ضعیف " و سست است، و ابن ابی حاتم میگوید: ابو زرعه روایتهائی را که او نقل کرده ترك نموده و براي ما تقریر
ننموده است. ابن حبان نیز میگوید: روایت او اگر تنها باشد قابل استناد و استدلال فقهی نیست. ابن عدي میگوید: ابویعلی از مقدمی
از ابی معشر از ابراهیم بن عمر بن ابان احادیثی براي ما نقل کرده که هیچیک درست حفظ نشده اند از جمله اینروایت که پیامبر
(ص) به عثمان برازو آهسته گفته است که او ظالمانه و بناحق کشته خواهد شد.
4 - طبرانی روایتی ثبت کرده است از قول ابی مروان - محمد بن عثمان - اموي عثمانیاز پدرش - عثمان بن خالد - نواده عثمان
بن عفان از مالک از ابی زناد (برده آزاد شده دختر عثمان) از اعرج از ابی هریره، که " پیامبر خدا (ص) فرمود: عثمان پر شرم است
و فرشتگان از او شرم مینمایند ".
در سند این روایت نام " ابو مروان محمد " وجود دارد. صالح اسدي درباره اش میگوید: از پدرش روایتهاي نامعلوم ونادرست نقل
کرده است. ابن حبان میگوید: اشتباه میکند و بر خلاف حقیقت میگوید.
درباره عثمان بن خالد- یکی دیگر از رجال آن روایت - بخاريمیگوید: او را روایات نامعلوم و نادرست است. نسائی میگوید":
ثقه" و مورد اعتماد نیست. عقیلی میگوید:روایاتش محکوم وهم است. ابو احمد میگوید: زشت روایت است. ابن عدي می گوید:
همه روایاتش غیر محفوظ است. ساجی می گوید: روایاتی دارد نامعلوم
[ [ صفحه 165
صفحه 100 از 190
و غیر معروف. حاکم نیشابوريو ابن نعیم میگویند: از مالک و دیگران روایات جعلی نقل کرده است. ابن حبان می گوید: از
اشخاص مورد اعتماد روایات وارونه نقل میکند. بهروایاتش نمیتوان استناد و استدلال فقهی کرد. سندي در شرح سنن ابن
ماجهدرباره حدیثی که خواهد آمد میگوید: سندش " ضعیف " و سست است، در آن نامعثمان بن خالد وجود دارد که باتفاق
حدیثدانان " ضعیف " است.
کمی پیشتر سخنان قاطع و تعیین کننده اي در خصوصشرم و حیاي عثمان گفتیم و از روي آن می فهمیم که این روایت گرچه
سندش صحیح باشد باطل است تا چه رسد باین که سندش از متنش سست تر و واهی تر باشد.
5 - ابو نعیم از طریق هشیم - ابو نصر تمار - از کوثر بن حکیم - ازنافع از ابن عمر روایت میکند که پیامبر خدا (ص) فرمود ": پر
شرم ترین فرد امتم عثمان بن عفان است ".
امینی گوید: اگر عثمان - که کارها وترك وظائفش را دیدیم و مقدار بهره اشرا از شرم و حیا سنجیدیم - پر شرم ترین فرد امت
اسلامی باشد باید در حیاي این امت و میزانش به حیرت بود.اگر این روایات واهی و ساختگی درست بود باید فاتحه این امت را می
خواندیم. آري، اینها بی اساس است وعثمان هرگز پر شرم ترین فرد امت عظیماسلامی نیست، و پیامبر ارجمند سخن نسنجیده
نمیگوید و در تجلیل مبالغه نمی نماید و راه گزاف نمی پیماید. سند این روایت، سست و پوشالی است زیرا کوثر بن حکیم در آن
وجود دارد که ابو زرعه می گوید ": ضعیف " است. یحیی بن معین میگوید: بی اعتبار است. احمد بن حنبل می گوید: احادیثاو
مشتی حرف باطل و بی اعتبار است. دار قطنی و دیگران می گویند: مجهول و ناشناخته است، ابو طالب می گوید:از احمد حنبل
درباره او پرسیدیم گفت: او از خانواده روائی ما نیست. وي چون از کسی نقل حدیث نمیکرد می گفت:او از خانواده روائی ما
نیست و روایتش متروك و مطرود است. و نیز
[ [ صفحه 166
میگوید ": ضعیف " و زشت روایتاست جوزجانی می گوید: بنظر من نوشتنحدیث وي جایز نیست زیرا متروك و مطرود است.
ابن عدي می گوید: روایاتش عموما غیر محفوظ است. ابن ابی حاتم می گوید: پدرم گفت: روایتش " ضعیف " و سست است.
پرسیدم: او متروك و مطرود است؟ گفت: نه،ولی هیچ حدیث صاف و درستی از او ندیده ام و او کسی نیست (یا بی اعتبار است).
ابن ابی شیبه می گوید: زشت روایت است ابو الفتح و ساجی میگویند ": ضعیف " است. بر قانی و دار قطنی می گویند: روایاتش
متروك ومطرود است. عقیلی و دولابی و ابن جارود و ابن شاهین او را در ردیف راویان " ضعیف " آورده اند.
6 - ابونعیم از طریق زکریا بن یحیی المقري از ابن عمر روایت می کند که " پیامبر خدا (ص) فرمود: عثمان پرشرمترین و
بزرگوارترین فرد امت من است).
امت محمد (ص) اگر عثمان بر شرم ترین و بزرگوارترین فردش باشد چه ارزش و اهمیت و قدري خواهد داشت؟ عثمانی که بخاطر
گناهان و رسوائیهایشبدست اصحاب عادل و راسترو و سرآمد شخصیتهاي امت اسلامی به قتل رسید، زاده شجره اي که در قرآن"
ملعونه " لقب یافته، فرزند ابی العاص که پیامبر (ص) طبق حدیث " صحیح " و درستی درباره اش گفته هر گاه فرزندانش به سی
مرد برسند مال خدا (یا درآمد و اموال عمومی) را در انحصار خویش درآورده در میان خویش دست به دست می گردانند و
بندگان خدا را برده خویش میسازند و دینش را غشدار مینمایند. و در دوره حکومت عثمان - که خود رئیس و یک تن از ایشان
بود - شماره شان به سی رسید، چنانکه اشاره رفت و سخن ابوذر که آنها را تحت نظر داشت در این خصوص آوردیم. مگر ممکن
است از این خانواده موصوف فرزندي جز از قماش خودش بزاید؟
صفحه 101 از 190
باور کردنی است که پیامبر (ص) از میان همه اصحابش اینحدیث را فقط به گوش پسر عمر خوانده باشد؟ یا میتوان تصور کرد در
جمع آنان اعلام داشته ولی گوششان
[ [ صفحه 167
کر بوده یا نشنیده گرفته اند یا شنیده و همان روز فراموش کرده اند؟ یا به خاطر سپرده اند اما روزي که نعش پر شرم ترین و
بزرگوارترین فرد امت را سه روز در محل زباله رها کردهو دفن نکردند از یاد برده اند، آن زمان که عده اي شبانه دفنش کردند و
بدون غسل و کفن و بی آنکه نماز میت بر او بخوانند، و آن هنگام که جنازهاش را سنگباران کرده یکی از دنده هایش را شکستند
و در گورستان یهودیانبه خاك سپردند و از ترس اینکه گورش را بیابند و بشکافند هیچ سنگ و نشانهاي بر آن ننهادند.
بعلاوه، سند روایت درست و اساسی نیست، زیرا " زکریا بن یحیی " در آن است و او " ضعیف " است و شیخ و استادش در بیان
سند و متن به خطا میرفته و در احادیثبسیاري دچار اشتباه گشته است، و بسیار حدیث غریب و بیگانه از ذهن آورده و بسیار که
هیچکس جز او روایت نه نموده است.
7 - ابن عساکر در شرححال عثمان از طریق ابو هریره چنین حدیثی به پیامبر (ص) نسبت داده است ": حیا از ایمان است و با
حیاترین فرد امتم عثمان است. "
این حدیث را سیوطی " در جامع الصغیر " ضعیف و سستدانسته، و مناوي با او موافقت نموده است.
یک قاعده اساسی در جعل فضائل
بسیاري از روایات بمنظور تعبیه فضائلو مناقب براي اشخاص مورد نظر جعل و ساخته شده است. مطالعه در این گونه روایات نشان
میدهد که یک قاعده اساسیدر جعل فضائل وجود دارد، و آن این است که همیشه سعی شده فضیلتی براي شخص مورد نظر
بسازند که از آن دور و بیگانه است و فاصله اش با آن بیش از هر فضیلت دیگر، تا باین ترتیب نقطه ضعف و مایه ننگ و فرو
مایگیش را بپوشانند و مستمسک حمله و انتقاد را از دیگران سلب نمایند. می بینیم درباره فضائلی براي ممدوح خویش پر گفته اند
که
[ [ صفحه 168
تاریخ حیات او ثابت کرده که از آن عاري و بی نصیب است. مثلا درباره فضیلت شجاعت ابوبکر مبالغه ورزیده و پر گفته اند تا
بجائی که او را به مقام شجاع ترینصحابی نشانده اند. در حالی که در تاریخ ثابت است که در همه نبردها و جنگهاي پیامبر اکرم
حضور یافته اما در هیچیک شمشیر نکشیده و نزده و نه به نبرد کسی رفته یا مبارزه تن به تنکرده و نه هماورد طلبیده و قهرمانی
نموده است. درست بهمین جهت، از شجاعتش بسیار دم زده اند و روایات جعلی و پوچ در دلیریش بافته اند مگر در برابر سیرت
ثابت و تجارب و مشهودات تاریخی که از بزدلی و کار ناآمدیش در جنگ و نبرد هست برایش شهامت و شجاعتی بتراشند. یا در
زهد و تقوایش مبالغه نموده اند و از او موجودي ساخته اند که دلش در آتش خدا ترسی میسوزد و دود از آن به آسمانبرخاسته
است، حال آنکه هیچگونه امتیاز خصوصیتی در عبارت و خدا ترسی نداشته و هیچ روایت نشده که در نماز و روزه یا هر عبادتی که
صفحه 102 از 190
مایه تقرب خدا است پیشرفتی یا سعی و همتی داشتهباشد. همچنین در علم و دانائی عمر خیلی حرف زده اند و او را دانشمندترین
صحابی و سرآمد فقیهان شمرده و ادعا کرده اند نه دهم علم راسهم برده و علمش بر علم مردم روي زمین و علم همه قبائل عرب
چربیده است، و از اینگونه خرافات و یاوه ها درباره اش آورده اند. در حالیکه میدانیم به معاملات بازاري اشتغال داشته و به آموختن
قرآن و سنت نرسیدهاست، و همه مردم حتی زنان از او دینشناس تر بوده اند. یا در نهی کردن وي از منکر و باطل و مخالفتش با
آوازه خوانی پر گفته اند، در حالیکهمسلم است از بس هوسباز بوده به آن پرداخته و جایزش دانسته است.
بنابر همین قاعده اساسی، وقتی دیده اند تاریخ صحیح و حقایقی که از شرح حال عثمان هست ثابت مینماید که از فضیلت شرم و
حیا بی بهره بوده و او را بدینگونه
[ [ صفحه 169
در برابر جامعه مجسم میسازد این تصویر قلابی و کاذب را در روایات جعلی از او ساخته اند تا وي را بصورت پرشرم و حیاترین
شخصیت امت محمد (ص) و بزرگوارترینشبنمایند، شخصیتی که فرشتگان از او شرم مینمایند. بنابراین، شرم و حیاي عثمان درست
مثل شجاعت ابوبکر و علم و دانش عمر است یعنی اصل و وجوديندارد، تا کم و زیاد داشته باشد، ودرست مانند امانت داري و
دانشمندي معاویه از زبان پیامبر اکرم (ص) دراین باره چنین ساخته اند ": معاویه از بس علم و دانش داشت و در مورد کلام
پروردگارم (یعنی الهامات، یا قرآن) بقدري امین و طرف اعتماد بود که نزدیک بود به پیامبري برانگیخته شود " و " امینان هفت
تایند: لوح، قلم، اسرافیل، میکائیل، جبرئیل، محمد و معاویه. "
امانت داري معاویهو مقدار بهره اش از این فضیلت در روایتی که ابوبکر هذلی آورده نمایان است.
-8 حاکم نیشابوري روایتی در" مستدرك " ثبت کرده است از طریق " دارمی " از سعد بن عبد الله جرجسی ازمحمد بن حرب از
زبیدي از زهري از عمرو بن ابان پسر عثمان (کسی که روایت در مدح او ساخته شده است) از جابر بن عبد الله - رضی الله عنهم -
که " پیامبر خدا (ص) فرمود: امشب مردي صالح در خواب دید که ابوبکر از پی رسول خدا (ص) میاید و عمر از پیابوبکر و عثمان
از پی عمر. " وقتی از حضور پیامبر (ص) برفتیم با خود گفتیم: مقصود از " مرد صالح " پیامبر خدا است، و مراد از پی هم آمدن
این که آنان متصدیان همین کاري هستند که خدا پیامبرش را جهت آن برانگیخته است.
حاکم نیشابوري بدنبال این روایت میگوید: دارمی گفته است: از یحیی بن معین شنیده امکه می گفت: این حدیث را محمد بن
حرببه پیامبر (ص) میرساند ولی مردم آنرا از قول زهري بصورت " مرسل " نقلمی کنند. کسی که قول زهري را از وي
[ [ صفحه 170
نقل مینماید " عمرو بن ابان "است در حالی که ابان بن عثمان پسريبنام " عمرو " نداشته است.
امینی گوید: رویاي شگفت انگیزي است که پیامبر (ص) در جمع اصحابش شرح دادهولی هیچکس از آن میان نقلش نکرده جز
جابر بن عبد الله، و او هم هیچ ترتیب اثري در عمل خویش به آن نداده، براي هیچکس نقل نکرده جز براي نواده عثمان بنام " عمرو
بن ابان " که اساسا وجود نداشته است یا حداقل در وجود چنین شخصی اختلاف هست. براستی بایستی " مستدرك صحیحین"
انباشته اي از چنین روایاتی باشد.
صفحه 103 از 190
نگاهی به مناقب عثمان
اشاره
-9 ابن ماجه در " سنن " خویش روایتی ثبت داده است از قول ابی مروان - محمد بن عثمان - اموي عثمانی از پدرشعثمان بن
خالد - نواده عثمان بن عفان- از عبد الرحمن بن ابی زناد از پدرش(برده آزاد شده عائشه دختر عثمان) از اعرج از ابی هریره که"
پیامبر خدا (ص) فرمود: هر پیامبري در بهشت رفیقی دارد و رفیق من در آنجا عثمان بن عفان است. "
رجال سند روایت اینها هستند:
الف - ابو مروانکه چند صفحه پیشتر به وضعش اشاره رفت.
ب - عثمان بن خالد که چند صفحه پیشتر نظر حافظان حدیث را درباره اش دیدم و این را که مورد اعتماد نیست وروایاتش همگی
غیر محفوظند، و احادیثجعلی یی را روایت کرده و به نقل وي نمیتوان استناد و استدلال فقهی کرد.
ترمذي این روایات را از طریق طلحه بنعبید الله آورده و می گوید: عجیب و بیگانه از ذهن است و سندش " قوي " و محکم نبوده
منقطع است.
ج - عبد الرحمن بن ابی زناد. یحیی بن معین درباره او می گوید: از کسانی که علماي حدیث یا راویان به روایتش استناد نمایند
نیست و بی اعتبار است. ابن صالح و دیگران از قول ابن معیندرباره اش میگویند ": ضعیف " است.
دوري از قول ابن معین می گوید: روایتش قابل استناد و استدلال نیست.صالح بن احمد از قول پدرش می گوید: روایتش پرت و پلا
است. از ابن مدینینقل شده که او در نظر همکاران ما " ضعیف " است. نسائی میگوید: به روایت وي نمیتوان استناد
[ [ صفحه 171
و استدلال کرد. ابن سعد میگوید: زیادروایت میکرده و روایتهائی که از قول پدرش آورده " ضعیف " و سست شمرده شده است.
از همه اینها گذشته، من از این رفاقت و همدمی تعجب میکنم و از اینکه چرا او افتخارش را یافته و نه هیچیک از اصحابی که در راه
اسلام پیشقدم بوده اند و صاحب فضائل و کمالات و کارهاي قهرمانی و بزرگ، و نه امیر مومنان و مولاي متقیان همان کسی که در
قرآن " خود " پیامبر (ص)شمرده شده و در حدیث " برادري " برادرش و همگونش از لحاظ روحیات و کمالات و ایمان، آن
یگانه مدافعش درنبردها، کسی که به صریح آیه " تطهیر "از لحاظ عصمت و پاکی نمونه بارز شخص پیامبر (ص) است و به
موجب حدیثمتواتر معروف دروازه شهر دانش پیامبر(ص). عثمان چه خصوصیت و امتیازي داشت که به این مقام نائل آمد؟
کدامامتیاز که علی (ع) نداشت و او داشت؟ آیا با آورنده عالیمقام پیام الهی مشابهتی از لحاظ نسب یا فضائل اکتسابی مانند دانش
و تقوي و دلیري وپارسائی داشت؟ یا پیرو گوش بفرمان وپیگیر و جدي قرآن و سنت پیامبر (ص)بوده؟ هر گاه آنچه را در زمینه
کردار و گفتار و دانسته هاي عثمان آوردیم ملاحظه نموده باشید یقین میفرمائید که محال است آنچه این روایت سست بنیاد و بی
سند براي وي حکایت میکند صحت داشته باشد، و پیامبر عالیقدر اسلام برتر از آن استو ساحتش پاك تر و منزه تر از همدمی با
عثمان
معلوم نیست خدا چرا دعائی را که به پیامبر (ص) نسبت داده اندمستجاب نکرده است، دعائی را که ابن عدي از قول زیبر بن عوام
ثبت کرده که "پیامبر خدا (ص) فرمود: خدایا توابوبکر را در غار همدم و رفیقم ساختی، او را در بهشت نیز رفیقم گردان."
این روایت در پوچی و بی اساسی درست مثل روایت ابن ماجه است. در سندش
صفحه 104 از 190
[ [ صفحه 172
نام محمد بن ولید قلانسی بغدادي وجود دارد. بطوریکه در بحث از سلسله دروغسازان آوردیم دروغسازي بوده که حدیث جعل
میکرده است. همچنین نام مصعب بن سعید که از قول اشخاص مورد اعتماد روایات نامعلوم و نادرست نقل میکرده و تصحیف
مینموده است و بعضی حقائق و گفته ها را پنهانمیکرده و حرف زدنش را نمی فهمیده است، و حالش را خواهیم دید. بالاخره نام
عیسی بن یونس در سند وجود دارد که مجهول است و براي حدیثشناسان و علماي رجال، ناشناخته.
-10 حاکم نیشابوري روایتی در " مستدرك " به ثبت رسانده است از طریق عبید الله بهعمرو قواریري بصري از قاسم بن حکم
بناوس انصاري از ابی عباده زرقی از زیدبن اسلم از پدرش. میگوید ": عثمان را روزي که محاصره گشت در محل جنائز دیدم. به
من گفت: طلحه، تو را به خدا قسم میدهم آیا روزي را بیاد نمیاوري که من و تو همراه رسول خدا بودیم در فلان محل و از
اصحابش کسی جز من و تو نبود، آنوقت به تو فرمود: طلحه هر پیامبري از میان امتش رفیقی در بهشت دارد، و رفیق و همدم من در
بهشت عثمان است؟ طلحه گفت: آري بخدا سپس طلحه رو بر تافته و برفت ".
احمد حنبل با همین سند از قول " اسلم " چنین روایت میکند ": عثمان را روزي که به محاصره درآمد درمحل جنائز دیدم. در آن
هنگام جمعیت انبوه و بسیار بود بطوریکه اگر سنگی میافتاد حتما به سر شخصی اصابت میکرد. دیدم عثمان - رضی الله عنه - از
پنجره اطاقش که روبروي مقام جبرئیل (ع) بود سر درآورده رو به مردم کرد که آیا طلحه در میان شماست؟ کسی حرفی نزد.
دوباره پرسید: مردم طلحهدر میان شماست؟ همه خاموش بودند. سپس پرسید: طلحه در میان شماست؟ دراین هنگام طلحه بن عبید
اله از جا برخاست. عثمان - رضی الله عنه - به او گفت: نبینم که چنین باشی. هیچ فکر نمی کردم تو در میان جماعتی باشیو سه بار
ترا صدا بزنم و صدایم را درمرتبه سوم بشنوي و جوابم را ندهی. تو را اي طلحه به خدا قسم میدهم
[ [ صفحه 173
آیا روزي را بیاد نداري که من و تو با رسول خدا (ص) در فلان جا بودیم و از اصحابش جز من و تو هیچ کسبا او نبود؟ گفت:
بله. آنوقت رسولخدا (ص) به تو گفت: طلحه هر پیامبري از میان امتش رفیقی دارد که در بهشت همدم او است، و این عثمان بن
عفان - رضی الله عنه - رفیق و همدم من در بهشت است؟ طلحه گفت: آري بخدا. آنگاه رو برتافته برفت ".
حاکم نیشابوري این روایت را " صحیح "شمرده است. ذهبی میگوید: درباره قاسم (که نامش در سند روایت آمده) بخاري گفته،
روایت کردنش درست نیست. و ابو حاتم می گوید: مجهول و ناشناخته است. ابن حجر در " تهذیب التهذیب " از او یاد کرده و
آنچه را ذهبی از بخاري و ابو حاتم درباره اش نقل کرده نوشته است.
در سند این روایت نام عبید اله قواریري آمده است. بخاري از او فقط پنج حدیث ثبت کردهو " مسلم " چهل حدیث. اما احمد بن
یحیی یکصد هزار حدیث از او نقل کرده است. بنابراین، قواریري از کسی که بخاري و مسلم جز چند حدیث از او بیش روایت
روایت نکرده اند و بعید هم هستکه روایاتش را ندیده باشند چگونه خروارها حدیث به ثبت رسانده است؟
همچنین نام ابو عباده زرقی - عیسی بنعبد الرحمن انصاري - هست. ابو زرعه میگوید ": قوي " نیست. ابو حاتم میگوید: زشت
روایت و سست روایت است و شبیه به متروك و مطرود است. سراغ ندارم یک حدیث درست از زهري نقل کردهباشد. بخاري و
نسائی می گویند: زشتروایت است. ابن حبان می گوید: از قول راویان مشهور چیزهاي نادرست و نامعلوم روایت میکند، بنابراین
صفحه 105 از 190
بایستی ترکش کرد. عقیلی میگوید: روایتش پرت و پلا است. ازدي می گوید: مجهولی زشت روایت است. ابن عدي میگوید:
عموم روایاتش قابل پیروي نیست. بالاخره ابن حبان میگوید:
[ [ صفحه 174
روایاتی که فقط او نقل کرده قابل استناد نیست.
امینی گوید: رو برتافتن و رفتن طلحه باین دلیل نمیتواند راست باشد که میدانیم وي اصرار عجیبی در مبارزه و سختگیري با عثمان
داشته و او را تا آخرین لحظه حیات زیر ضربات خود گرفته و به کشته شدنش اکتفا نکرده حتی از دفنش ممانعتبعمل آورده و از
دفنش در گورستان مسلمانان، و عده اي را بر راه جنازهاش به کمین نشانده تا سنگبارانش کنندو صدا بزنند: نعثل نعثل و گفته است:
باید در دیر " سلع " یعنی قبرستان یهودیان دفن شود. بهمین جهت مروان وقتی طلحه را می کشد به ابان بن عثمان می گوید":
بجاي تو یکی از قاتلان پدرت را به کیفر رساندم. " و میدانم مروان، طلحه را از نزدیک و خوب میشناخته است.
عجیب است که این قسم دادن و گفتگو در حضور جمعیت انبوهی صورت گرفته - بر حسب ادعاي روایت - که اگر سنگ می
انداختی بر سرشخصی می خورده است با آنهمه هیچیک ازآنها دست از ضدیت با عثمان برنداشته است. آیا آن حدیث را که
عثمان نقل وگوشزد کرده تصدیق نموده اند و با علمبه صحت آن پشت گوش انداخته اند؟ در اینصورت، چطور آنها را عادل و
راسترو می شناسند؟ یا میدانسته اند که آن حدیث راست نیست، و با عثمان وطلحه در صحت آن موافق نبوده اند و آنحرف را
چون حدیث پیامبر (ص) نمیدانسته نشنیده گرفته اند؟ شاید چنین گفتگو و قسم دادنی رخ نداده باشد؟ و این از همه آن فرضیات به
حقیقت نزدیک تر است.
بفرض اینکه تذکر عثمان، طلحه را قانع کرده باشد- آنطور که سازنده روایت ادعا می کند- این قانع شدن، موقتی بوده و طلحه پس
از مدت کوتاهی عقل و صوابش را بازیافته و فهمیده که استدلال عثمان محکم نبوده است، بهمین سبب به مبارزه و تحریکاتش
ادامه داده چنانکهتاریخ ثابت کرده که وي در سختگیري و شدت عمل نسبت به عثمان پافشاري داشتهاست. این حداکثر چیزي است
که میتواندر مورد ادعاي این روایت جعلی فرض کرد. بعلاوه چنانکه قبلا گفتیم قبولرفاقت و همدمی میان
[ [ صفحه 175
پیامبر (ص) و عثمان کار ساده و آسانی نیست ونمی توان آنرا بسهولت تصدیق کرد، زیرا هیچگونه تجانسی میان آن دو
وجودندارد. رفاقت مثل برادري و همدمی است و هر سه نتیجه تجانس و هم سنخی اعتقادي و اخلاقی و توافق در رفتار وفضائل، و
این همانطور که حدیث برادريدلالت دارد ویژه علی بن ابیطالب (ع) بوده است و آن ویژگی را که در حدیث "اي علی تو برادر
من و همدم و رفیقمدر بهشتی " براهین قاطع و اعتبارات درست تایید و تحکیم مینماید.
11 -ابویعلی و ابو نعیم و ابن عساکر و حاکم نیشابوري روایتی ثبت کرده اند از طریق شیبان بن فروخ از طلحه بن زید دمشقی از
عبیده ابن حسان از عطاءکیخارانی از جابر بن عبد اله - رضی الله عنهم - باین مضمون ": ما را عده اي از مهاجران از جمله ابوبکر و
عمر و عثمان و علی و طلحه و زبیر و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص- رضی الله عنهم - در خانه ابن حشفه بودیم. پیامبر
خدا (ص) فرمود: هریک از شما برخیزد و در کنار همتایش بنشیند. خود پیامبر (ص) برخاسته بطرف عثمان رفت و او را در آغوش
گرفتو گفت: تو ولی من در دنیا و آخرتی. " حاکم نیشابوري این را " صحیح " شمرده ولی ذهبی در این خصوص می گوید: نظر
صفحه 106 از 190
من این است که " ضعیف " است زیرا نام طلحه بن زید در سند آن هست که سخنش پوچ است. و از عبیده بن حسان هم نقل
کرده که او نیز راوي معتبر نیست. سیوطی در " لئالی " میگوید ": روایتی است جعلی. طلحه روایتش قابل استناد و استدلال نیست.و
عبیده روایات جعلی از زبان اشخاص موثق نقل میکند. "
محب طبري آنرا در "ریاض النضره " ثبت کرده است و ابن کثیر در تاریخش ولی مثل همه مواردي که روایت در تمجید فضائل
کسانی است که مورد محبت ایشان
[ [ صفحه 176
میباشند سکوت کرده و هیچ از این دم نزده اند که سندش سست و بی اساس و واهی است.با این که میدانسته اند احمد حنبل گفته
است ": طلحه بن زید، راوي یی نیست و روایات نادرست و نامعلومی نقلکرده است " یا " کسی نیست. حدیث جعلمیکرده است
از روایاتش خوشم نمیاید" همچنین سخن بخاري و نسائی از ایشان پوشیده نمانده که " او زشت روایت است "یا سخن نسائی که"
او مورد اعتماد نبوده و متروك است " یا سخن صالح بن محمد که " حدیث و روایت او قابل نوشتن نیست " و گفته ابن حبان که
"او زشت روایت است و نمیتوان به روایتش استناد کرد " یا سخن دار قطنیو برقانی که " ضعیف و سست روایت است " و گفته
ابو نعیم که " روایتهاي نامعلوم و نادرست نقل کرده و کسی نیست " یا سخن آجري را که از قول ابیداود میگوید ": او حدیث
جعل میکرده است " و این را که ابن مداینی به او نسبت جعل حدیث داده است، و سخن ساجیکه " او زشت روایت است. محب
طبري و ابن کثیر همچنین از عقیده حافظان حدیث درباره عبیده بن حسان خبر داشتهو میدانسته اند که ابو حاتم درباره اش گفته":
زشت روایت است " و ابن حبان که " احادیث جعلی از زبان اشخاصموثق روایت کرده است " و دار قطنی که "سست روایت
است. " همتائی وهمانندي عثمان با پیامبر (ص) و " ولی " و دوست بودن با او در دنیا و آخرت همان اندازه عجیب و مضحک
است کهرفاقت و همدمیش با آن حضرت - که اندکی پیشتر از آن سخن رفت. واقعا تاسف آور است که پیامبر عظیم الشان اسلام
را با کسی مقایسه کرده و برابرشمرده اند که اصحاب - که بعقیده آنهاعادل و راستروند و بر طریق دین - برایش قدر و بهائی قائل
نگشته و برايجانش اهمیتی نداده اند و لایق تصدي خلافت ندانسته اند و تا دم مرگ با اودشمنی ورزیده اند و تا آندم که به
فرمایش مولاي متقیان عملش گریبانگیرششد و دار و دسته اش او را به کشتن داده اند، کسی که اصحاب چندان در مخالفت و
مبارزه با وي پافشاري نمودهاند که کار به قتلش انجامیده، و اعمال خود او دلیل قاطع بر انتقادات مردم و نظریه اصحاب درباره او
بوده است.
هیچ خردمندي موجبی براي همتائیو همطرازي و همسنخی پیامبر اکرم
[ [ صفحه 177
با عثمان نمییابد و نه وجه شباهت یا خصلت مشترکی. از لحاظ نسبتاگر بسنجیم تفاوتشان از زمین تا آسمان است. آن از شجره
طیبه و پاکی که ریشه اش ثابت و ابدي است و شاخه اش در آسمان، و این از شجره ملعونه اي که در قرآن یاد گشته است. از جنبه
حسب و صفات اکتسابی که میسنجیم میبینیم فاصله شان از این سوي گیتی تابدان سو است و بیشتر آن بهمه فضائل ومکارم متصف
است و در هر زمینه سرآمد، و این بی بهره و تهدیست. ملکات فاضله و روحیات شرافتمندانه و بزرگوارانه را ملاك قرار میدهیم،
ملاحظه میشود که از آن جهت دو طرف تناقض را تشکیل میدهند. آن خیرخواهیپاکدل است و برترین و بر خلق و خوئی عظیم و
صفحه 107 از 190
پر شکوه، و این چنان که از روي روایات و حقائق تاریخی شناختیم.
حتی اگر آنچه را آن جماعت در زمینه فضائل روایت کرده اند جدي بگیریم بازفرق آندو فاحش خواهد بود. مثلا پیامبر اکرم (ص)
بموجب روایاتشان -که گذشت - زانوها و ران ها و بین آنها را لخت میکرده و اهمیتی به آن نمیداده است. در حالیکه عثمان
بموجبروایت " نیکو " و راستی که آورده اندوقتی هم در خانه در بسته بود براي شستشو هم که بود خود را لخت نمیکرد از بس
پر شرم و با حیا بود
هر گاه همسنخی آن دو را از جنبه دینداري و عملبه احکامش مورد توجه قرار دهیم تباینو تفاوت جدي آنان کاملا مشهود
خواهد بود و چنان که در آیه مبارکه آمده است ": خدا مردي را مثل زده است که شرکاي ستیزه جوئی دارد و مردي را که همساز
مردي است آیا ایندو بعنوان دو نمونه، متساوي و همسانند "؟ آن پیامبري که پیام توحید آورده و خویشتن تسلیم خدا ساخته است و
نیکوکار است و پروردگارش را خالصانه و زیر پرچم لا اله الا الله می پرستدو آویزه گوشش این فرموده الهی که " بگو: خدا. و بعد
بحال خود واگذارشان " و ورد زبانش ": توفیق رسانم جز خداي یگانه نیست و به او تکیه مینمایم. " و این - عثمان - اسیر چنگال
هوسهاي تنی چند تبهکار: مروان و معاویه و سعید بن عاص و دیگرامویانی که از قماش آنهایند؟ و طبقخواستهاي
[ [ صفحه 178
شهوانی و هوسناك آنها سیر میکند تا آنجا که مولاي ما به او تذکر میدهد ": مروان از تو خشنود نمیشود و تو از او خشنود نمیشوي
جز به این ترتیب که دین و عقلت را برباید. تو شتر بارکشی را میمانی که بهر جا بکشندش برده میشود، " و کسی است که کار
نیکوئی کرده و کار زشتی و رفتار بدي که گریبانگیرش گشته است.
آه و دریغ اي پیامبر عظیمالشان روزگار ترا پائین آورده و پائین تر تا ترا در طراز عثمان و در ردیفش قرار داده و همتا و رفیق و
همدمش گردانیده است آنهم پس از آن مراتب بلند که نائل گشته اي و بعد ازآنکه پروردگار ترا از میان همه جهانیان برگزید و
برتري بخشید و ترا " پیامبري و زبانی راستگو " ساخت. عده اي که خود را از امت تو میشمارندچنین پاداش ناجوانمردانه اي به تو
میدهند ". ستمکاران بزودي خواهند دانست که به کجا در میایند. "
کسانیکه باید ودیعه ها و ذخائر علمی اسلامرا با امانت و دقت حفظ و نقل میکردنداز ره خیانت این روایت را در برابر وبمنطور
پایمال ساختن آن حدیث " صحیح " و راست پیامبر اکرم در حق علی (ع) ساخته اند، حدیث مفصلی که از ابن عباس نقل شده و
در آن به علی (ع) میفرماید ": تو ". ولی " و دوستدارمنی در دنیا و آخرت ". این حدیث راست را احمد حنبل با سند " صحیح"
ومتین در " مسندش " ثبت کرده و چنانکهدر جلد اول و سوم " غدیر " گفتیم رجال سند آن همگی " ثقه " و مورد اعتمادند، و
عبارتند از:
1 - یحیی بن حماد - ابوبکر بصري - یکی از رجالدو " صحیح " است. ابن سعد و ابو حاتم و ابن حبان و عجلی او را " ثقه " و
مورد اعتماد شمرده اند.
2 - ابوعوانه - وضاح یشکري - یکی از رجال دو "صحیح " است. ابو زرعه، ابو حاتم، احمد حنبل، ابن حبان، ابن سعد، عجلی، و
ابن شاهین وي را " ثقه " و مورد اعتماد شمرده اند. ابن عبد البر میگوید: همه (ي علماي رجال) معتقدند که او " ثقه " و مورد
اعتمادو " حجت " است و راستیش در حدیث ثابت.
[ [ صفحه 179
صفحه 108 از 190
-3 ابو بلج - یحیی بن سلیم واسطی. ابن معین و ابن سعد و نسائی و دار قطنی و ابن حبان و ابو الفتح ازدي او را " ثقه " و طرف
اعتماد شمرده اند.
-4 عمرو بن میمون - ابو عبد الله کوفی. دوره جاهلیت را دیده ولی پیامبر (ص) را ملاقات نکرده است. عجلی، ابن معین، نسائی و
دیگران وي را " ثقه " و مورد اعتماد دانسته اند.
-5 عبد الله بن عباس که منتهی الیه سند روایت است و از پیامبر اکرم (ص) نقل کرده است.
جمع کثیري از حافظان حدیث و عده زیادي از مولفان، این حدیث را ثبت کرده اند. از آن میان تنی چند را نام میبریم:
-1 حافظ ابو عبد الرحمن " نسائی " متوفاي 303 هجري
2 - حافظ ابو القاسم " طبرانی " متوفاي 360 هجري
-3 حافظ ابویعلی نیشابوري متوفاي 374 هجري
-4 حافظ ابو عبد اله " حاکم نیشابوري"متوفاي 405 هجري
-5 حافظ ابوبکر " بیهقی " متوفاي 458 هجري
-6 بزرگترین سخنور خوارزم " ابو الموید " متوفاي 568 هجري
-7 حافظ ابو القاسم " ابن عساکر " متوفاي 571 هجري
-8 حافظ ابو عبد الله " الکنجی " متوفاي 658 هجري
-9 حافظ محب طبري متوفاي 694 هجري
[ [ صفحه 180
-10 شیخالاسلام حموي متوفاي 722 هجري
11 - حافظ " ابن کثیر " دمشقی متوفاي 774 هجري
-12 حافظ ابو الحسن " هیثمی " متوفاي 807 هجري
13 - حافظ" ابن حجر " عسقلانی متوفاي 852 هجري
-14 ابو حامد محمود صالحانی متوفاي - هجري
15 -السید شهاب الدین احمد متوفاي - هجري
-16 الشیخ احمد بن فضل با کثیر متوفاي - هجري
17 - میرزا محمد بدخشانی متوفاي 1123 هجري
-18 شاه ولی الله هندي متوفاي 1126 هجري
-19 امیر محمد بن اسماعیل یمنی صنعانی متوفاي - هجري
-20 مولوي ولی الله هندي متوفاي 1270 هجري
این حدیثی راست و درست است و " صحیح " شمرده شده از پیامبر عظیم الشان اسلام در حق علی علیه السلام که " تو ولی منی
در دنیا و آخرت. " اما " از آن جماعت کسانی که ستمکار بودند آنرا بصورتی درآوردند غیر از آن که بایشان گفته شده بود".
صفحه 109 از 190
[ [ صفحه 181
12 "- بزار " از طریق خارجه بنمصعب از عبد الله بن عبید حمیري بصرياز پدرش روایتی ثبت کرده است باین مضمون ": وقتی
عثمان در محاصره بودهنزد او رفتم. (از مردم) پرسید: طلحه اینجا است؟ طلحه گفت: بله. گفت: ترا بخدا قسم میدهم آیا بیاد نداري
که در خدمت رسول خدا (ص) بودیم، گفت: هر یک از شما دست همنشین خویش را بگیرد. آنوقت تو دست فلانی را گرفتی، و
فلان شخص دستبهمان را گرفت، و همینطور هر کسی دست در دست رفیقش داشت، و رسول خدا (ص) دست مرا گرفت گفت:
این همنشینمن در دنیا است و ولی من در آخرت؟ گفت: آري بخدا "
ابن حجر همین را ازابن منده از طریق عبید الحمیري نامبرده ثبت نموده است بدون اینکه اشاره اي به سستی و عیبناکی سند آن
بکند، پنداري هم او نیست که اظهار نظر حافظان و ناقدان حدیث را درباره ناراستی و سست رائی " خارجه بن مصعب - " یکی از
رجال همین روایت - آورده و ثبت کرده است. خود در کتاب " تهذیب التهذیب " مینویسد ": اثرم از قول احمد حنبل میگوید:
روایت او قابل نوشتن و ثبت نیست. عبد الله بناحمد میگوید: پدرم مرا منع کرد و گفت: هیچ از روایات او را ننویسم. دوري و
معاویه و عباس از قول ابن نمیر میگویند: او " ثقه " و مورد اعتماد نیست، کسی نیست، دروغساز است "، ضعیف " است. ابن معین
میگوید: کسی (یا راوي یی) نیست. یحیی بن یحیی میگوید، در متن و سند روایت دست میبرد. نسائی میگوید: روایاتش دور
ریختنی است، مورد اعتماد نیست "، ضعیف " است. ابن سعد میگوید: مردم از روایات او پرهیز نموده و او را طرد کرده اند. ابن
خراش و ابو احمد میگویند: روایتش متروك و دور ریختنی است. دارقطنی میگوید ": ضعیف " است و سست روایت است. یعقوب
میگوید: در نظر همه همکاران ما سست روایت است. ابن مدینی می گوید: در نظر ما سست روایتاست. ابو داود میگوید":
ضعیف " و سست روایت است. و راوي یی نیست. ابن حبان میگوید: در روایاتی که از قول اشخاص مورد اطمینان نقل کرده
روایات جعلی مخلوط شده است، و به روایتی که او آورده نمیتوان استدلال و استناد کرد. ابن جارود و عقیلی و ابن سکن و ابو
زرعه
[ [ صفحه 182
و ابو العرب و دیگران وي را در شمار راویان "ضعیف " آورده اند ". سیوطی هم مینویسد ": ابن حبان میگوید: خارجهاز راویان
دروغساز بطوریکه نادرستی آنها را بپوشاند نقل میکند و در روایتش جعلیات رخنه کرده است ".
در ذیل دو روایتی که شبیه این روایتند مقیاس و ملاك صحیح جهت ارزیابی و نقداینگونه احادیث را بدست دادیم و گفتیم حقایق
زندگی عثمان ملاك سنجش راستی یا ناراستی متن این روایات استو فاصله و رابطه اش را با حقیقت مشخصمیگرداند. بهمین
سبب از روي متن روایت مورد بحث می فهمیم که به هیچوجه صحت و اعتبار ندارد بگذریم ازسستی و بی بنیادي سند آن. از برابر
این یاوه تاریخی مانند نظائرش بایستیبزرگوارانه چشم پوشی نموده گذشت و گذاشت جاعلان حدیث و دروغسازان و جنایتکاران
علیه تاریخ به تبهکاري سرگم و دل خوش باشند.
طلحه در صورتیکه این حرف ادعائی را که از زبان رسول اکرم (ص) حکایت کرده اندشنیده بود و در هنگام محاصره به صحت آن
و در برابر جمع اصحاب و توده مردماعتراف کرده بود هرگز آنطور با عثمانتشدد نمی نموده و چندان در تحریکات وتلاشهایش
پافشاري نمی کرد و از رسیدنآب آشامیدنی به او جلو نمی گرفت و کارشان را به قتل نمی کشاند و راضی نمیشد در قبرستان
یهودیان دفنش کنند. طلحه - که بعقیده آن جماعت صحابی یی عادل و راسترو و جزو ده نفی است که مژده بهشت یافته اند - هر
صفحه 110 از 190
گاه از وجود این روایت بوئی برده بود هرگز چنان کارهاي بیراه و تند و زننده را انجام نمی داد.
13 - ابن ماجه این روایت را در " سنن " ثبت کرده است ازقول ابی مروان - محمد بن عثمان اموي عثمانی - از پدرش عثمان بن
خالد - نواده عثمان بن عفان - از عبد الرحمنبن ابی زناد از پدرش از اعرج از ابی هریره ": پیامبر (ص) دم در مسجد به عثمان
برخورد. به او گفت: عثماناینک جبرئیل به من خبر داده که خدا ام کلثوم را
[ [ صفحه 183
به همسري تو در آورده است با همان مهریه و رفتاري کهبا رقیه داشتی ". چنانکه در تاریخ ابن کثیر هست ابن عساکر این را
روایتکرده است.
امینی گوید: چند صفحهپیش روشن نمودیم که محمد بن عثمان درنقل روایت اشتباه میکرده و بر خلاف میگفته و از پدرش
روایات نامعلوم و نادرست نقل کرده است و پدرش " ثقه " و مورد اعتماد نبوده و روایاتش غیر محفوظ بوده است و روایات جعلی
نقل کرده و آنچه وي آورده قابل استناد و استدلال نیست. همچنین دیدیم که عبد الرحمن بن ابی زناد جزو کسانی که حدیث
شناسان روایتش را حجت و قابل استناد میدانند نیست و سست روایت و پریشانگو است و روایتش غیر قابل استناد. براي مزید اطلاع،
و احاطه کامل به ماهیت این راویان به تفصیلاتی که در جلد هشتم آمده مراجعهفرمائید.
-14 ابن عدي روایتی به ثبت رسانده است از قول محمد بن داود بن دینار از احمد بن محمد بن حباب بصري از عمرو بن فائد
بصري از موسی بن سیار بصري از حسن بصري از انس، وانس میگوید که از پیامبر (ص) برایمنقل کرده اند که " خداي تعالی
شمشیريدارد که تا عثمان بن عفان زنده است در نیام خواهد بود، و هنگامی که کشته شود آن شمشیر آخته خواهد گشت و تا روز
قیامت در نیام نخواهد رفت." ابن عساکر نیز آنرا بطور " مسند " و با سندي که همه رجالش ذکر شده اند ثبت کرده است.
سیوطی درباره آن مینویسد ": جعلی است. اشکال و عیبناکیش وجود عمرو بن فائد است و استاد حدیثش نیز دروغساز است. (
عجیب است که سیوطی در اینجا روایت راجعلی و راوي آنرا دروغساز میداند اماهمین را در " تاریخ الخلفا " در فصل شمارش
فضائل و محاسن عثمان می آورد وفقط می گوید: این را تنها عمرو بن فائد روایت کرده است و او روایات نامعلوم
[ [ صفحه 184
و نادرستی دارد.
آري، اینطور حقائق را پوشانده و وارونه جلوه میدهند و مردم را می فریبند. سیوطی وقتی دید روایت جعلی است و یک دروغگو از
زبان دروغسازي دیگر نقل مینماید باید از فهرست فضائل و تمجیدهاي عثمان حذفش میکرد.اما چون او و همانندانش اگر
میخواستند روایاتی را که از لحاظ سندیا متن سست و بی اعتبارند حذف نمایندو به آن استناد نکنند نمیتوانستند هیچ فضیلتی براي
عثمان صورت بدهند، و این چیزي است که آنها و جماعتشان میل ندارند و میخواهند هر طور شده گرچه با ردیف کردن روایات
بی اساس و یاوه دروغسازان و جاعلان فهرستی از فضائل و مکارم و شرحی از تمجید و تحسین در حق عثمان و اقرانش بسازند.
دار قطنی، ابن مدینی، عقیلی، ابن عدي، نسائی و ذهبی "، عمرو بن فائد - "یکی از راویان آن حرف - را مورد نقد و محکومیت
قرار داده و روایاتش را باطل شمرده اند.
موسی بن سیار بصري یکی دیگر از رجال سند آن روایت نیز مورد حمله و نکوهش علماي رجال قرار دارد. یحیی القطان، ابو
صفحه 111 از 190
حاتم، ابن عدي، ابن معین، و ذهبی او رابی اعتبار و دروغگو و روایاتش را باطلو پوچ دانسته اند.
در سند آن نام محمد بن داود فارسی نیز هست. ذهبی مینویسد ": از شیوخ و اساتید ابن عدي است، وي از او یاد کرده میگوید:
دروغ میگفته است ". ابن حجر هم حدیثی در فضیلت امیر المومنین علی (ع) آورده و بدنبال آن میگوید ": آن از جعلیات محمد بن
داود دینار است ".
چنین است حال آن روایت ساختگی و دروغین. با وجود این، عده اي که
[ [ صفحه 185
میخواسته اند براي عثمان و حکام همانندش فضائلی بتراشند مثل " سیوطی " و " قرمانی " و " احمد زینی دحلان، " آن روایت را
در فصل تعریف و تمجید عثمان یک حقیقت مسلم تاریخی گرفته و حجت آورده اند همانطور که بهنگام مدح و ثناي دیگر
اربابانشان عمل کرده اند.
15 - حاکم در " مستدرك " روایتی ثبت کرده است از طریق احمد بن کامل قاضی از احمد بن محمد بن عبد الحمید جعفی از
فضل بن جبیر وراق از خالد بن عبد الله طحان مزنی از عطاء بن سائب از سعد بن جبیر از ابن عباس - رضی الله عنهما - به این
مضمون ": در خدمت پیامبر (ص) نشسته بودم. عثمان بن عفان - رضی الله عنه - فرا رسید. چون نزدیک آمدبه او فرمود: عثمان تو
در حالیکه سوره بقره را میخوانی کشته خواهی شد و قطره اي از خونت بر آیه " خدا در عوض تو آنها را کیفر داده بسزایشان
خواهد رساند و او شنوائی دانا است " خواهد ریخت. و در رستاخیز در جائی که بر همه خوارماندگان پیشوائی برانگیخته خواهی
شد و مردم شرق و غربگیتی به تو رشک می برند، و از جمعیتی بسیار بشماره افراد دو قبیله ربیعه و مضر شفاعت خواهی کرد ".
امینی گوید: حاکم نیشابوري از صحت این روایت دم نزده است و ذهبی دربارهآن انصاف داده و گفته " دروغ محض است. در
سند آن نام احمد بن محمد بن عبدالحمید جعفی است که مورد اتهام میباشد ". بعلاوه شیخ و استاد جعفی نیز چنانکه عقیلی گفته و
ذهبی و ابن حجر نقل کرده اند روایت و نقلش قابل پیروي نیست.
عجیب است که هیچیک از اصحاب عادل و راسترو این حدیث را از پیامبر اکرم (ص) نشنیده اند پنداريدر جلسه اي که آنرا بر
زبان آورده کسی از آنان حضور نداشته است. همچنین شگفت آور است که هیچکدامشان -بفرض که شنیده باشند - براي دیگري
نقل نکرده اند تا بر سر زبانها بیفتدو بگردد و از اتفاق و وحدتشان علیه عثمان و در کشتن
[ [ صفحه 186
او جلوگیري نماید. آري، هیچیک از آنها چنین حدیثی از او نشنیده اند جز " ابن عباس " که در حیات پیامبر (ص) کودکی نابالغ
بوده است. هنگام درگذشت رسول اکرم (ص) او - بنابر گفته واقدي و زبیر و بتصدیق ابو عمر در " استیعاب - " سیزده سال بیش
نداشته یا - بنابر گفته خود ابن عباسکه از چندین طریق بدست ما رسیده - دهساله یا کمی بزرگتر بوده است. شاید در این که قادر
به فهم و حفظ حدیث پیامبر (ص) بوده ترد باشد. حتی ممکن است خودش در فهم و حفظ آن سخن تردید داشته که روز عرفه و
در حالیکهبراي حاجیان نطق میکرد وقتی استغاثه و استمداد عثمان را در نامه مخصوص اوشنید اعتنائی به آن ننمود، و همین که نافع
به طریف فرستاده مخصوص عثماننامه اش را حاوي استمداد برخواند به نطق خود ادامه داده و هیچ اشاره اي به مددخواهی و
بیچارگی او نکرد در حالی که همه میدانستند عثمان آخرین دقائق زندگی را میگذراند و انقلابیونمسلح به او مجال ادامه حیات
صفحه 112 از 190
نمیدهند، و وي از طرف عثمان " امیر الحاج " بود. با این همه، هیچ لزومی براي دفاع از جان او یا حکومت و خلافتش ندید، و هیچ
تلاشی براي باقیماندن" خلعت " خلافت بر تن او بروز نداد، چرا؟ براي اینکه با انقلابیون درباره عثمان همراي و همراه بود. اگر
چنین چیزي از پیامبر اکرم (ص) شنیده بود او - که بعقیده آن جماعت صحابی یی عادل و راسترو است - منظره ارشاد و حدیث
پیامبر (ص) را بیاد میآورد و در طنین آن سخن را دگر بارهاحساس می نمود و بیدرنگ به دفاع کمر می بست و حاجیان و همه
مسلمانان را به این وظیفه اسلامی دعوت میکرده. این اقتضاي عدالت و دینداري او بود.
شاهد دیگري وجود دارد و دلیلی بر اینکه ابن عباس بکلی از چنین حدیثی بی خبر بوده و به گوشش نخورده است. و آن عکس
العملی است که در برابر سخنعائشه در راه مکه نشان داده است. وقتی با سمت سرپرستی کاروان حاجیان -از طرف عثمان - به
مکه میرفته به عائشه بر میخورد. عائشه به او میگوید: ابن عباس خدا به تو عقل و فهم و قدرت بیان داده است. مبادا مردم را از
مخالفت با این دیکتاتور قانونشکن -
[ [ صفحه 187
یعنی عثمان - بازداري و پراکنده سازي. ابن عباس از سخن عائشه یکه نمیخورد و حیرتی نشان نمی دهد و چنان مینماید که با نظر
و رویه او موافقت دارد. در حالیکه هم او حرف عائشه را دایر بر تمایل به زمامداري طلحه رد میکند. بنابراین طبیعی است هر گاه
چنین حدیثی از پیامبر (ص) شنیده بود و بیاد داشت به استناد آن، حرف عائشه را در موردعثمان بشدت رد میکرد.
از اینها نتیجه میگیریم که " علامه امت - " یعنی عبد الله بن عباس - هرگز چنین حدیثی که به او نسبت روایتش را میدهند نشنیده،
و این روایت از ساخته ها و جعلیات دوره اموي و پس از درگذشت ابن عباس است.
در روایت سخن از " پیشوائی خوار ماندگان " است و اینکه عثمان در رستاخیز سرور همه ستمدیدگان بلا دفاع خواهد بود. این هم
چیز شگفت انگیزي است و معلوم نیستچگونه پیشوائی و سروري است. همچنین درك شخصیتهاي ستمدیده و بلا دفاع و خوار
مانده اي که وي پیشوا و در راس آنها است و شناختن آنها کار دشواري است. آیا در میان جمع ایشان آن اصحاب برجسته و
عالیقدر پیامبر اکرم (ص) و تابعان نامی امثال ابوذر و عمار یاسر و ابن مسعود و مالک اشتر وزید بن صوحان و صعصعه بن صوحان
و کعببن عبده و عامر بن قیس و دیگر شخصیتهاي اسلامی مدینه و کوفه و بصرهکه عثمان و دار و دسته اش مورد ستم واهانت و
خواري قرار دادند وجود دارندیا نه؟ شاید هم در جمع " خوار ماندگان " کسانی باشند از قماش حکم ومروان و خانواده آنها و عبد
الله بن ابی سرح و ابو سفیان و اولاد و امثالش که اسلام خوارشان گردانید و عثمان به عزت و اقتدارشان رساند و برگردن امت
اسلامی سوار کرد و بر شایسته ترین شخصیتهایش و بر اصحاب پیشاهنگ و تابعان نیکرفتار و پایبند و دیندار مسلط ساخت.
در روایت، سخناز شفاعت عثمان است. ما یقین داریم که سیره عثمان احتمال آن را نفی مینماید و هیچ دلیلی هم بر صحتش
نیستو با قرآن منافات دارد. هر گاه بفرضمحال چنین چیزي بوقوع پیوندد عثمان با شفاعتگریش و با وارد ساختن عناصر
[ [ صفحه 188
آلوده و کثیف اموي به بهشت،آن سراي زیبا و پاك را خواهد آلود، زیرا خودش گفته است ": اگر کلیدهاي بهشت بدستم باشد به
بنی امیه خواهم داد تا همه شان به بهشت درآیند "
16 - حاکم نیشابوري روایتی در " مستدرك " ثبت کرده است از قول عبد الله بن اسحاقبن ابراهیم العدل از یحیی بن ابیطالب از
صفحه 113 از 190
بشار بن موسی خفاف بصري از حاطبی - عبد الرحمن بن محمد - از پدرش از جدش. میگوید ": بهنگام جنگجمل براه افتادم تا
کشتگان را بررسی کنم. علی (ع) و حسن بن علی و عماریاسر و محمد بن ابی بکر و زید بن صوحان نیز شروع کردند به گشتن در
میان کشتگان. چشم حسن بن علی به کشته اي افتاد که به روي در افتاده بود. آنرا برگرداند و سپس فریادي کشیده گفت: انا لله و
انا الیه راجعون. بخدا نو نهالی از قریش است. پدرش پرسید: چه کسی است پسر جانم؟ جوابداد: محمد پسر طلحه بن عبید الله.
گفت: انا لله و انا الیه راجعون. بخدا جوان پاك و شایسته اي بود. سپس بنشست اندوهگین. حسن گفت: پدر جان تو را از این سفر
جنگی منعمیکردم اما آن دو نفر تصمیم تو را عوض کردند. گفت: همینطور است که تومیگوئی پسرم تمنایم این است که کاش
بیست سال پیش از این مرده بودم. محمد بن حاطب میگوید: در این هنگام برخاسته گفتم: امیر المومنین ما رهسپار مدینه ایم و مردم
از ما درباره عثمان خواهند پرسید. چه جواببدهیم؟ عمار یاسر و محمد بن ابی بکربرخاسته سخن گفتند. علی به آن دو گفت:
عمار محمد باید اینطور بگوئید: عثمان تبعیض قائل گشت و بد تبعیضی هم قائل گشت. مجازات گردید و در مجازات بد عمل
کردید. و در آینده بهپیشگاه داور عادلی برده خواهید شد تامیان شما قضاوت کند. آنگاه گفت: تواي محمد بن حاطب چون به
مدینه درآمدي
[ [ صفحه 189
و درباره عثمان از تو پرسیدند، بگو: بخدا از کسانی بود که ایمان آورده و کارهاي پسندیده کردند بعلاوه پرهیزکاري نموده و
ایمان آوردند و سپس پرهیزکاري نموده و کار خوب کردند، و خدا نیکوکاران را دوست میدارد و مومنان بر خدا بایدتوکل نمایند.
"
امینی گوید: حاکم نیشابوري از معایب و اشکالاتی که در سند این روایت دروغین هست دم نزده و آنرا تصحیح ننموده و راجع به
آن یک کلمه ایراد نگفته است. و ذهبی درباره آن فقط گفته که " بشار بن موسی سست و " ضعیف " است. " لکن ما آنچه را
بایست گفت میگوئیم:
عبد الله بن اسحق بن ابراهیم، یکی از رجال سند آن است. دار قطنی درباره اش میگوید: سستی یی در او هست. خطیب بغدادي
همین را گفته است.
درباره یحیی بن ابی طالب - یکی دیگر از رجال سند - موسی بن هارون میگوید: من شهادت میدهم که او از زبان من دروغ
میسازد. مسلمه بن قاسم میگوید: مردم درباره اش حرفها زده اند.
درباره بشار بن موسی بصري، ابن معینمیگوید: مورد اعتماد نیست، و از دغلبازان است. ابو حفص میگوید: سستروایت است.
بخاري میگوید: زشت روایت است، او را دیده و از تقریراتروائی او نوشته و روایاتش را ترك کرده ام. ابو داود میگوید: ضعیف و
سست روایت است. نسائی میگوید: مورداعتماد نیست. ابو زرعه میگوید ": ضعیف " است. ابو احمد حاکم میگوید:او را " قوي"
نمیدانند. اسمش را پیش فضل بن سهل برده اند از او بدگوئی کرده است.
[ [ صفحه 190
عبد الرحمن حاطبی، چنانکه در " میزان الاعتدال " ذهبی آمده توسط ابو حاتم رازي تضعیف شده است. از پدرش عثمان نیز در
فرهنگ رجال حدیث هیچگونه تعریفی نیست.
صفحه 114 از 190
بنابراین چه ارزشی دارد آنچه چنین دغلکاران دروغسازي روایت نمایند یا عقیده پیدا کنند؟ بعلاوه، مولاي متقیان از روي بصیرت
کامل به سفر جنگی می پرداخت و همه کارها و نبردها و لشکرکشیهایش را با مطالعه و دقت نظر و با واقع بینی انجام داده است و
همه را بدستور و بنا به سفارش پیامبر (ص)، و این از فضائلش شمرده شده است. رسول اکرم(ص) چنانکه در جلد سوم گذشت در
زمان حیاتش اصحاب را به یاري وي در آن کشاکشها تشویق و تحریک میکرده و می فرمود ": بعد از من جماعتی خواهند بود که
با علی می جنگند که خدا عهده دار جنگیدن علیه آنها خواهدبود. بنابراین هر کس نتوانست با دستو قدرتش علیه آنها جهاد کند
باید با زبانش جهاد نماید (یعنی جهاد تبلیغاتی)، و هر کس با زبان جهاد نتوانست با قلبش باید جهاد کند، و پائین تر از این مرتبه اي
نیست ". وابو ایوب انصاري و دیگر اصحاب میگفتهاند ". رسولخدا (ص) به ما سفارش کرده که همراه علی با پیمان شکنان بجنگیم
."پیامبر (ص) عائشه امام المومنین را از خرامیدن جاهلیت وار بر حذر داشته و به او گفته...": پنداري همین الان است که سگان
حواب بطرف تو پارس میکنند و تو علیه علی می جنگی جنگی ظالمانه. " و چنانکه در جلد سوم نوشتیم صحت این حدیث که به
زبیر فرموده ": تو علیه علی می جنگی در حالیکه به او ستم روا میداري(و جنگت ظالمانه است ") به ثبوت رسیده است.
بنابراین، مولاي متقیانرنج آن لشکرکشیها و جنگها را به دستور و سفارش
[ [ صفحه 191
پیامبر (ص) بر تن هموار میساخته است، و هرگز هیچکس نتوانسته او را از نظریه و اجتهادش بگردانند، و امام مجتبی - که از سیر
لغزش و کار سوئی مبرا و معصوم است - بهیچوجه پدرش را از اجراي دستور جدش - پیامبر اکرم (ص)منع ننموده است از اجراي
دستور پیامبري که بحکم قرآن " سخن بدلخواه نمیگوید و سخنش جز وحی منزل نیست، " و نه امیر المومنین علی (ع) کسی بوده
است که از قیام براي برکندن ریشه فساد و کفر و انحراف پشیمانی بخورد. اگر کسی چنین حرفی در حق وي بزند چنان است که
گفته باشد حضرتش ازبه خاك و خون کشیدن سران کفر و شرك در جنگهاي پیامبر اکرم (ص) پشیمان گشته و دریغ خورده
است. زیرا موضع گیري و سیاستش در هر دو مورد مبتنی بر مصلحت بینی اسلامی و بانگیزه الهیبوده است و بمنظور زدودن کفر و
تباهی، و اگر بر یکی از دو حال افسوس خورده باشد بر دیگري هم خورده است.
وانگهی کدام پاکی و شایستگی در " محمد بن طلحه " وجود داشته است، در کسی که شمشیر بروي امام و پیشواي مسلمانان
کشیده است در حالیکه دستور داشته همراهش جهاد کند و یاریش نماید؟ حال او به حال پدرش " طلحه " میماند و چون او از راه
بدر گشته و نافرمان و منحرف است.
این است حقیقت. اما جاعلان و دغلکاران خواسته اند حقیقت را وارونه نمایند و چیزها بسازند تا کار کسانی را که با کجاوه جمل
همراه گشته اند توجیه و تبرئه نمایند... و ساخته و بافته اند، لکن ساشته و بافته شان کجا و حقیقت کجا
چطور ممکن است علی (ع) حرفهائیرا که از زبانش خطاب به محمد بن حاطبساخته اند زده باشد، در حالیکه مسلماست پیش از
جنگ جمل و پس از آن سخنهاگفته و کارها کرده همه گویاي راي و نظرش درباره عثمان، و همه یکنواخت وهماهنگ و همراي.
[ [ صفحه 192
مگر تاریخ زندگی عثمان و سیاهه اعمالش اجازه میدهد به علی (ع) که او را از کسانی بداند و بشمارد که " ایمان آورده و
کارهاي پسندیده کردند بعلاوهپرهیزکاري نموده و ایمان آوردند و سپسپرهیزکاري نموده و کار خوب کردند "...؟ همان سیاهه
صفحه 115 از 190
اعمالی که پر از جنایت و کار بیراهه و ناپسند است و او را به کشتن داد و پیشگامان اصحاب و در راس ایشان مولاي متقیان را به
معارضه و مبارزه اش واداشت و استانهاي کشور اسلامی را آبستن حوادثخونین ساخت و نگذاشت اصحاب پیامبر (ص) خود را
موظف به دفاع از جانش بپندارند، و همان است که مردم نیکوکار و دیندار را از کفن و دفن و نماز گزاردن بر جنازه اش مانع
گشت و سبب شد که در قبرستان یهودیان خاکش کنند آنهم پس از چند روز ماندن در زباله به حال خواري و بیکسی و اهانت،
همه مسلمانان او را در آن حال ببینند و هیچیک براي کفن و دفنش اقدام نکند، با امیر المومنین علی (ع) بیعت شود و او فرمانروا
باشد و قادر به کفن و دفنش ولی قدمی بر ندارد، او که براي کارهائی که به نظر مردم ساده و کوچک مینماید به هیجان میاید و
خلق را به انجام وظیفهبر میانگیزد و مثلا در نطقی آنان را چنین به قیام و اقدام می خواند ". به من اطلاع رسیده که حتی یکی از
آنجماعت (مهاجم شامی) وارد خانه زنمسلمان یا زن اهل ذمه میشده و زیور ودستبند او را میکنده و می ربوده است و از چنگ آن
(سپاهی مهاجم) جز با خواهش و تمنا و التماس نجات پیدا نمیکرده است. آنوقت در حالیکه از اموال بیغما برده گرانبار بوده اند راه
خود گرفته اند بدون اینکه لطمه اي ببینند یا کشته اي بدهند. اکنون اگر انسان مسلمان بر اثر این احوال دق مرگ کند نه تنها قابل
سرزنش نخواهد بود بلکه بنظر من امري طبیعی و شایسته رخ داده است ". چنین شخصیتغیرتمند و با حمیتی که در برابر پایمال
گشتن حق و ستمدیدگی اینطور بههیجان آمده و به قیام و اقدام بر می انگیزد و می نشیند و جنازه عثمان را در زباله و بی کفن و
دفن رها میسازد:
[ [ صفحه 193
(عثمان روبروي او بی کفن و دفن ماند
و دستی که به آزارش بلند شده آزاد و رها)
(نمیدانم این کار علی از روي کینه بوده
یا نه، از سر پاکدامنی و پرهیزکاري؟)
"در اختلاف مردم بموجب قانون اسلام قضاوت کن و از دلخواه و موازین خیالی پیروي منمازیرا ترا از راه خدا بدر خواهد برد" "،
در صورتی که پس از دریافت مایه دانائی (و قانونشناسی) از دلخواه آنان پیروي نمائی در برابر خدا حامی و حافظی نخواهی داشت.
"
17 - ابن ابی الدینا از طریق فرج بن فضاله دمشقی از مروان بن ابی امیه از عبد الله بن سلام روایتی ثبت کرده است. میگوید ": نزد
عثمان که در محاصره بود رفتم تا سلامی باو کرده باشم. به من خوشامد گفت: و افزود: همین دیشب پیامبر خدا (ص) را در این
پنجره دیدم - و اطاقش پنجره اي داشت - به من فرمود: عثمان تو را محاصره کرده اند؟ گفتم: آري. پرسید ترا تشنگی داده اند؟
گفتم: آري. آنگاهسطلی فرو آویخت پر آب. از آن آشامیدم تا سیراب گشتم و خنکی آنرا در اندرونم احساس کردم. به من فرمود:
اگر بخواهی بر آنان پیروز خواهی گشت و در صورتی که بخواهی می توانی نزد ما افطار کنی. من از آن میان این را برگزیدم و
پسندیدم که در خدمتوي افطار نمایم. عثمان همان روز کشته شد ".
امینی گوید: این سفسطه و دروغبافی از دغلکاریهاي " فرج بن فضاله دمشقی " است. احمد حنبل درباره او میگوید: روایات نامعلوم
ونادرستی از زبان اشخاص مورد اعتماد نقل میکند. ابن معین می گوید: سست روایت است. ابن مدینی میگوید ": ضعیف " است و
از او حدیث نقل نمیکنم. بخاري و مسلم میگویند: زشت
صفحه 116 از 190
[ [ صفحه 194
روایت است. نسائی میگوید ": ضعیف "است. ابو حاتم میگوید: روایتش قابل استناد نیست. ابو احمد میگوید: حدیثش استوار
نیست. دار قطنی میگوید: سست روایت است. برقانی حدیثی را که از طریق فرج بن فضاله آمده براي دار قطنی نقل میکند. دار
قطنی میگوید: این باطل و بی اساس است. برقانی می پرسد: بخاطر وجود فرج بن فضاله؟ میگوید: آري. عبد الرحمن بن مهدي
میگوید: روایات نامعلوم و وارونه اي نقل کرده است. ساجی میگوید: سست روایت است. خطیب میگوید: هیچکس گول داستانی
را که درباره موثق و مورد اعتماد بودن وي از زبان ابن مهدي نقل شده نمیخورد، زیرا آنچه درباره وي از زبان ابن مهدي نقل شده
روایتی است از سلیمان بن احمد که همان واسطی باشد و او خودش دروغساز است. بخاري میگوید: ابن مهدي او را ترك و طرد
کرده است.ابن حبان میگوید: فرج بن فضاله اسناد روایات را جابجا و وارونه میسازد و متن هاي بی اساس و سست را به اسناد
صحیح و محکم روائی می چسباند. استناد کردن به روایات وي روا نیست. حاکم نیشابوري میگوید: او از جمله کسانی است که
حرفش قابل استناد و استدلال نمیباشد.
این، فرج بن فضاله است. اما استاد حدیثش " مروان " معلوم نیست کیست و نه پدرششناخته است. در فرهنگ رجال حدیث اثري
از شرح حال او دیده نمیشود و نهذکري از او در بیان مشایخ و استادان فرج بن فضاله هست و نه در میان کسانیکه از عبد الله بن
سلام حدیث نقل کرده اند ذکري از وي شده است. شاید چنین کسی هنوز بدنیا نیامده باشد و چه بسیارند چنین موجوداتی در سند
روایاتی که در فضائل عثمان و همکارانو امثالش نقل میشود، موجوداتی که هنوز مادر دهر نزاده شان و صورت وجودنیافته اند
بلکه ساخته خیال غرض ورزان و فضیلت بافان و مزوران و دغلکارانند
نمیدانم آیا عثمان این کرامت را که در حق خویش ادعا نموده فقط در گوش
[ [ صفحه 195
عبد الله بن سلامگفته است یا نه، او یا عبد الله بن سلام به همه اصحاب اطلاع داده اند و ایشان ماجرا را خواب و خیالی شمرده،و
دلیل و حجت ندانسته اند تا به آن ترتیب اثر بدهند، یا وقتی به اطلاعشان رسیده که کار از کار گذشته و کارد باستخوان رسیده و
نوش داروي پس از مرگ سهراب را میمانسته است، وهنگامی که حجت علیه عثمان تمام گشته و امت علیه وي مجتمع و متفق شده
و اجماع کرده است و امت - بزعم آن جماعت اجماعی بر خطا نخواهد کرد.
نکته قابل دقت دیگري در آن روایت هستو آن در مورد روزه داشتن عثمان در روز مرگ است. زیرا عده اي از مورخانکشته
شدن وي را دو روز پس از عید قربان دانسته اند. بلاذري باستناد روایتی که از ابی عثمان نهدي هست چنین نظري ابراز داشته است
و واقدي نیز همان روایت را در مورد روز کشته شدن وي ثبت کرده و " مبرد " در کتاب " الکامل " همین روایت را ترجیح دادهو
ابو عمر در " استیعاب " آورده است وابن جوزي و ابن حجر و عسقلانی و سیوطی و دیار بکري، و از مولفان معاصر علی فکري در
کتاب " احسن القصص. "بعقیده آن جماعت، روزه گرفتن درسه روزه پس از عید قربان جایز نیست،و این نظر ابو حنیفه و شافعی
است و
[ [ صفحه 196
صفحه 117 از 190
مالک آن را براي غیر متمتع جایز نمیداند ابن عماد حنبلی در کتاب "شذرات " مینویسد ": این که عثمان میگوید: پیامبر (ص) به
من فرمود:نزد ما افطار خواهی کرد. مقصود از افطار خواهی کرد این است که اولین غذائی که خواهی خورد نزد ما خواهد بود نه
اینکه افطار روزه ات نزد ما خواهد بود. زیرا عثمان در آنروز روزه نداشته چون روز دوم عید قربان بوده و روزه گرفتن در آن جایز
نیست" تاویل و توجیهی که ابن عماد حنبلی کرده با تحسین و تجمیدي که مورخان ازعثمان بخاطر روزه داشتن در روز مرگش
بعمل آورده اند منافات دارد، و روزهداري وي در آنروز امري است که آن جماعت نسل اندر نسل باور داشته اند تا امروز که مثلا
علی فکري هم میگویدوانگهی روایتی که ابن کثیر از طرق ابن عمر از عثمان ثبت کرده صراحت دارد بر اینکه روزه دار بوده است:
"عثمان میگوید: پیامبر (ص) را در خواب دیدم. بمن فرمود: عثمان نزد ما افطار کن. پس عثمان روزه گرفت و همان روز کشته شد.
"همچنین روایتی که هیثم بن کلیب مستندا از نائله دختر فرافصه - همسر عثمان - نقل کردهاست. میگوید ": وقتی عثمان به
محاصره درآمد، روزي را که در آن به قتل رسید به روزه بسر آورد. بهنگام افطار از محاصره کنندگان آب خواست، ندادند و
گفتند از آن فاضل آب بخور -و گودالی در خانه اش بود که کثافات در آن می ریختند. عثمان آنروز افطارنکرد. من سحرگاهان
همسایه اي را بر سر قنات دیدم و از او آب خواستم. کوزه اي آب به من داد. به خانه آوردم و به عثمان گفتم: این آب گوارائی
است که برایت آوردم. نگاهی انداخت. سپیده برآمده بود، گفت: روزه گرفته ام. پرسیدم: از کجا آوردي من ندیدم کسی برایت
آب و نان بیاورد؟ گفت: پیامبر خدا (ص) را دیدم که از این سقف درآمده و سطلی آبدر دست دارد و میفرماید عثمان
بنوش.نوشیدم تا
[ [ صفحه 197
تشنگی ام برفت. فرمود: بیشتر بنوش. نوشیدم تا سیراب گشتم. آنوقت فرمود: این جماعتحق ترا پایمال خواهند کرد. اگر با آنها
بجنگی پیروز خواهی گشت و در صورتی که به حال خود واگذاریشان نزد ما افطار خواهی کرد. همان روز به سراي درآمده او را
کشتند. "
این دو روایت هم قابل اعتماد نیست، زیرا راویان آنها بی اعتبارند. یکی دشمن خاندان پیامبر خویش است و دیگري مجهولی
ناشناس، و سه دیگر از تجاوزکاران مسلح داخلی و کسی که به امیرالمومنین علی (ع) حمله میکرده است پس این دو روایت مثل
روایت ابن ابی الدنیا بی اساس است، و این حرف آنجماعت که عثمان روز قتلش روزه دار بوده فضیلتی ساختگی و جعلی است که
بمنظور بزرگ کردن وي بافته اند.
-18 حاکم نیشابوري و ابن عساکر و دیگران روایتی ثبت کرده اند از طریق محمد بن یونس کدیمی - ابو العباس بصري - از
هارون بن اسماعیل خزاز - ابو الحسن بصري - از قره بن خالد سدوسی بصري، میگوید: حسن بصري از قیس بن عباد بصري شنیده
که میگوید ": علی رضی الله عنه - را در جنگ جمل دیدم. چنین میگفت: خدایا از خون عثمان بدرگاه تو برائت می جویم. روزي
که عثمان کشته شد عقل از سرم پرید و بیخود گشتم. خواستند با من بیعت کنند گفتم: بخدا من از خدا خجالت میکشم با کسانی
بیعت کنم که مردي را کشته اند که رسولخدا (ص) به او گفته است: آیا از کسی که فرشتگان از او در شرمند شرم ننمایم؟من از
خدا خجالت میکشم در حالی بیعت کنم که عثمان کشته بر روي زمین افتاده و هنوز دفن نشده باشد. مردم راه خویش گرفته برفتند.
وقتی عثمان خاك سپرده شد دوباره آمدند پیش من و تقاضاي بیعت نمودند. گفتم: خدایا من از مبادرت باین کار ترسانم. بعد
اراده ام محکم تر گشته بیعت کردم. در این هنگام به من گفتند: اي امیر المومنین تا مرا امیر المومنین خواندند قلبم فرو ریخت.
گفتم: خدایا داد عثمان را از من
صفحه 118 از 190
[ [ صفحه 198
بستان تا خنشود گردد ". ابن کثیر قسمت اخیر روایت را چنین آورده: وقتی به من گفتند ": امیر المومنین" قلبم فرو ریخت و خود را
نگهداشتم.
امینی گوید: عجیب است که حاکمنیشابوري چنین روایت مسخره و خنده آوري را ذکر میکند و در ردیف سایر روایاتی که از دو
"صحیح " بخاري و مسلم مورد تحقیق قرار داده می چیند ومتن یاوه مانندش را زیر سبیلی در میکند و هیچ از سستی سندش بمیان
نمیاورد. شاید " ذهبی " به پوچی این روایت پی برده باشد ولی چوندیده در تمجید عثمان است خاموش ماندهو از بی اعتباري آن
دم نزده است، و همه علم و حدیثشناسی و فوت و فنش را نگاهداشته براي بررسی حدیث مسلم و درست و ثابت " من شهر دانشم و
علی دروازه اش " و دیگر احادیث درست و مسلمی که در فضائل مولاي متقیان وجوددارد، و هی زور زده که آنرا بی اعتبار سازد
و از ارزش بیندازد. همینطور ابن کثیر، که در تاریخش اینروایت دروغین را وسیله قرار داده تا حقائق را پایمال نماید و باطل را به
کرسی بنشاند و عثمان را صاحب فضائل گرداند
در جلد پنجم " غدیر " که سلسله اي از دروغسازان و جاعلان روایت را معرفی نمودیم پاره اي از اظهار نظرهاي حدیثدانان و
علماي رجالرا در نکوهش " محمد بن یونس کدیمی - " یکی از راویان آن روایت دروغین - به نظرتان رساندیم و این را که از
قول پیامبر (ص) حدیث جعل میکرده و بیش از هزار حدیث جعل کرده است. اکنون به تفصیل سخن می گوئیم.
"آجري میگوید: ابو داود - ابن الاشعث- درباره محمد بن سنان و محمد بن یونس (کدیمی) سخن میگفت و آندو را دروغگو می
خواند. ابن تمار میگوید:ابو داود سجستانی فقط دروغگوئی دو نفر را اعلام کرده که عبارتند از: کدیمی و غلام خلیل، ابو سهل
قطان میگوید: موسی بن هارون مردم را از شنیدن روایات کدیمی بر حذر میداشت و میگفت: خود را باینطریق بمن نزدیک ساخت
که ادعا کرد احادیثی
[ [ صفحه 199
راکه پدرم در مجلس درس محمد بن قاسم اسدي آموخته است ثبت کرده، در حالیکه پدرم هرگز حدیث از محمد بن قاسم اسدي
روایت ننموده است. موسی بن هارون در حالیکه به پرده کعبه آویخته بوده میگفته است " خدایا من شهادت میدهم و اعلام میدارم
که کدیمیدروغساز است و حدیث جعل میکند. شاذ کونی میگوید: کدیمی و برادر کدیمی پسر کدیمی خانواده دروغ و
دروغسازي اند. ابوبکر هاشمی میگوید: روزي درخدمت " قاسم مطرز " بودیم و مسند ابیهریره را برایمان تدریس میکرد. در آن
کتاب به حدیثی از کدیمی رسید، ازخواندن آن خودداري کرد. محمد بن عبدالجبار برخاسته نزد وي رفت - و او بسیار از کدیمی
روایت کرده بود - و گفت: استاد میل دارم آن روایت را بخوانی. نخواند و گفت: من در قیامتو پیشگاه خدا او را محاسبه و
مواخذه کرده خواهم گفت: این از زبان پیامبرخدا (ص) و علماء دروغ میساخت. دارقطنی میگوید: کدیمی متهم بن جعل حدیث
است. و میگوید: هیچکس از او تعریف نمیکند مگر کسی که او را نشناسد. ابن حبان میگوید: حدیث جعلمیکرد. شاید بیش از
هزار حدیث از زبان اشخاص مورد اعتماد جعل کرده باشد. ابن عدي میگوید: متهم به جعلحدیث است و ادعاي شنیدن روایت از
کسانی کرده که آنها را ندیده است. عموم اساتید حدیث ما از روایاتش خودداري کرده اند، و هر که از او روایتی نقل کرده آنرا به
جدش نسبت داده است مگر معلوم نباشد که از کیست. ابن عدي هم میگوید: کدیمی از ابوهریره از ابن عون از نافع از ابن عمر
صفحه 119 از 190
حدیثی بی اساس و باطل نقل کرده است. با اینکه حدیث جعل میکرده و ادعاي شنیدن احادیث را که نشنیده بوده داشته براي خود
شیوخ و اساتید حدیثی ساخته است، ابن صاعد و عبد الله بن محمد از نقل روایت از هر سستروایت خودداري نمیکنند جز از"
کدیمی، "زیرا از بس روایات نادرست و مجهول داشته ایشان از او هیچ نقل ننموده اند. هر گاه بخواهم روایاتی از او را که دیگران
رد و تقبیح کرده اند یا ادعاهاي روائی بی اساس و جعلیات او را بشرح آورم
[ [ صفحه 200
سخن بدرازا خواهد کشید. حاکم ابو احمد میگوید: کدیمی روایاتش بر باد است.ابن صاعد و ابن عقده او را ترك کرده اند.
خزیمه از او حدیث شنیده اما هیچ از او روایت نکرده است. و بسیاري از اساتید حدیث و پیشوایان این فن از او به بدي یاد کرده اند.
سیوطی در " اللئالی المصنوعه " چند حدیث از طریق کدیمی در موضوعات مختلفآورده، سپس نظر حدیثدانان را دربارهآنها
نوشته دائر بر اینکه جعلی است وآفت آنها وجود " کدیمی " است که دروغسازي جعل کننده روایت است. آنچهرا در اینجا نوشته
پنداري بهنگام نگارش " تاریخ الخلفا " از یاد برده که همین روایت دروغین تاریخی را درباره عثمان بدون ذکر سند ثبت کرده و
میگوید: حاکم نیشابوري آن را ثبت کرده و " صحیح " شمرده است. آیا سیوطی وقتی فضیلت براي عثمان جور میکرد و ردیف
میساخت آن نظریات محکومت کننده کدیمی را که از پیشوایان فن حدیث قبلا ثبت کرده بود بیاد نداشت یا خود را به فراموشی
زده بود؟ مگر نمیدانست " کدیمی " آن دروغساز و جاعل از رجال سند آن روایتاست، همان روایتی که " حاکم نیشابوري آن
را ثبت کرده و صحیح شمرده است؟ " یا میدانست و چون بحث از فضائل عثمان بود جایز میدید که هردروغ و روایت جعلی را
بیاورد و سند اثبات فضیلت گرداند؟ بعلاوه، حرفی هم که درباره حاکم نیشابوري و نظرش راجع به آن روایت میزند درست نیست.
حاکم نیشابوري درست است که این روایتدروغین و جعلی را در " مستدرك صحیحین " ثبت کرده اما هرگز آنرا " صحیح"
نشمرده و تصریحی در این باب ننموده است.
از همه بالاتر، نظریه امیر المومنین علی ابن ابیطالب دربارهعثمان کاملا محرز و مسلم و روشن است درست مثل نظریات بقیه اصحاب
پیامبر (ص). و نظریه اش این نسبت ساختگی راابطال و رد مینماید. آیا خنده آور نیست که باو نسبت دهند
[ [ صفحه 201
که گفته ": روزي که عثمان کشته شد عقل از سرم پرید؟ " اگر چنین گفته پس چرا قدمی در جهت حفظ احترام و کرامت عثمان
بر نداشت و به فرزندان و خویشاوندانش دستور نداد کفن و دفنش کنند و جنازه اش را از زباله دان بردارند و نماز میت بر آن
بگذارند و در گورستان مسلمانان دفنش کنند؟ لااقل باید مجلس عزائی برایش ترتیب میداهد و به سوگواري می نشست و ذکر
خیري از او میکرد یا وقتی به خلافت نشست ذکر خیري از او بعمل میاورد یا به مزارش رفته فاتحه اي برایش می خواند و تعالیمی را
که در مورد زیارتگورستان مسلمانان و قبر مومن هست بکار می بست. عثمان چگونه مسلمانی بود که مرده و زنده اش هیچگونه
احترام و کرامت و بزرگداشتی نداشت؟ پس چرا در نطقهایش به رویه و سیاست عثمان حمله میکرد و بباد انتقادش میگرفت و در
برابر همه میگفت ": سومین نفر از آندسته (به حکومت) برخاست و با شکمی انباشته میان چراگاه و اصطبلش میلولید و همراهش
خویشاوندان و قبیله اش مال خدا را چنان می چریدند که شتر سبزه نورسته بهاران را. تا آنگاه که ارکان حکومتش به تزلزل درآمد
و کارش گریبانگیرش گشت و دار و دسته اش او را از پاي در انداخت"، یا دو روزپس از بیعت در نطقی گقت ": هان هر قطعه
صفحه 120 از 190
زمینی که عثمان به تیول کسی داده و به انحصارش درآورده و هر مالیکه از مال خدا به کسی بخشیده به خزانه عمومی باز گردانده
میشود. زیرا حق (یا قانون) قدیمی را هیچ چیز باطل نمیگرداند. حتی اگر ببینم با آن ازدواجی صورت رفته یا در شهرستانها پراکنده
گشته به جا و حال نخستین آن باز میگردانم "...
به عثمان میگفت ": مروان از تو و تو ازفقط باینطریق راضی میشوید که او عقل و دینت را برباید. تو شتر بارکشی رامیمانی که به هر
جا بکشندش کشیده میشود. "
به مصریان مینویسد ": به مردمی که بخاطر خدا به خشم آمدند و آنهنگام که در کشور و سرزمین خدا سر از فرمان و قانونش
پیچیده شد و حق و قانونش پایمال گشت، و انحراف از اسلام بر همه جا سیاهی گسترد بر نیکوکار و بر بدکار، بر مقیم و بر مسافر
[ [ صفحه 202
بطوریکه (قانون و رویه و عقیده) معروف و پسندیده اي نبود که بسایه اش پناه جویند و نه (قانون و رویه و عقیده) باطل و ناپسندي
که از آن نهی گردد، و در آندوره حکومت عثمان اشاره دارد.
درباره کشته شدنش میگوید ": نه مایلبه کشته شدنش بودم و نه از آن بدم میآمد، نه دستورش را دادم و نه از آن منع نمودم " یا
"نه دستورش را دادم و نه از آن منع نمودم، نه (از کشتهشدنش) خوشحال شدم و نه ناراحت. "
در نطقی میگوید ": هر که عثمان را یاري کرده نمیتواند بگوید: کسانی اورا یاري نکردند که من بر آنان برتري دارم. هر که او را
یاري نکرد و خوارگذاشته نمیتواند بگوید: کسانی او رایاري کردند از من بهترند و بر من برتري دارند. "
از فراز منبر پیروانش را براي بسیج و رفتن به جنگ خونخواهان عثمان اینطور تهییج میکند ": مهاجرزادگان آماده نبرد کسانی شوید
که در راه خونخواهی کسی که از گناه و خطا گرانبار بود می جنگند "...
در جواب حبیب و شرحیل که می پرسند: آیا شهادت میدهی که عثمان بناحق و مظلومانه کشته شده است؟ می فرماید ": چنین
چیزي نمیگویم ". و امثال این سخنان...
خیلی شگفت آوراست که به گوینده این فرمایشات تهمت بزنند که فرموده ": وقتی به من گفتند امیرالمومنین، قلبم فرو ریخت"
چرا با شنیدن این لقب و خطا قلبش فرو بریزد؟ مگر تازگی داشته با اولین دفعه بوده که او را با این لقبخوانده اند؟ خیلی پیش تر
رسول خدا (ص) او را " امیر المومنین " خوانده واین لقب را بنقل از خداوند متعال و از فرشته وحی باو داده است. علی بن ابیطالب
(ع) بموجب نص صریح و ثابت از نخستین روز " امیر المومنین " بودهاست و هر آیه اي که از راه وحی فرود آمده و خطاب " یا
ایها الذین آمنوا ".داشته پیش از همه وي را که در راس مومنان و امیرشان بوده منظور داشته است.
[ [ صفحه 203
-19 ابن سعد در " طبقات " روایتی ثبت کرده است از محمدبن عمر از عمرو بن عبد الله بن عنبه بن عمرو بن عثمان از محمد بن
عبد الله بن عمرو بن عثمان از ابن لبیبه. میگوید ": وقتی عثمان بن عفان به محاصره افتاد از پنجره اطاقش رو به مردم کرد که آیا
طلحه در میان شما است؟ گفتند: آري. گفت: ترا به خدا قسم آیا بیاد نداري وقتی رسولخدا (ص) بین مهاجران و انصار (دو به دو)
پیمان برادري بست بین من و خویشتن پیمان برادري بست؟ طلحه گفت: آري بخدا (بعدها) از طلحه در آن باره پرسیدند گفت: او
مرا قسم داد وچیزي را پرسید که دیده بودم چگونه اقرار نمی نمودم "؟
صفحه 121 از 190
رجال سند:
-1 محمد بن عمر، که همان واقدي است، وشرح حالش در میزان الاعتدال آمده است.
-2 عمرو بن عبد الله اموي نواده عثمان. هیچ یادي از او در فرهنگ رجال حدیث نشده است.
3 - محمد بن عبد الله اموي نواده عثمان. بخاري درباره او میگوید: روایات عجیب و غریبی دارد. ابن جارود میگوید: تقریبا روایتش
قابل پیروي نیست. نسائی یکبار میگوید ": ثقه " و مورداعتماد است. و دیگر بار که " قوي " نیست.
4 - ابن لبیبه. و گفته اند:ابن ابی لبیبه محمد بن عبد الرحمن. ابن معین میگوید: روایتش بی اعتبار است. دار قطنی میگوید":
ضعیف " است. دیگري میگوید ": قوي " نیست.
[ [ صفحه 204
بعلاوه، ابن لبیبه محاصره عثمان را ندیده و از هیچ صحابی نیز روایت نکرده است. بنابراین روایاتی که از عثمان و علی و سعد نقل
میکند" مرسل " است، و او از سعید بن مسیب وعبد الله بن عمر و بن عثمان و طبقه آنان نقل مینماید. پس این روایتش هم "مرسل
"است همچنین " ابن سعد " کاملا آگاه است که این روایت دروغین و جعلی چه آنرا بصورت " مرسل " ثبت نماید و چه سندش
را تمام سازد اعتباري نمییابد.
آیا جعل کننده این روایت دروغین نمیدانسته که اساتید و حافظان حدیث و مورخان متفقند بر این که پیامبر اکرم روزي که میان
مهاجرانو انصار پیمان برادري بس خود با علی ابن ابیطالب (ع) و نه دیگري پیمان برادري بست؟ و این مقتضاي مفهوم نص
معروف قرآن است که علی بن ابیطالب (ع) را خود پیامبر اکرم (ص) میداند، و آندو شخصیت را از خاندان مقدسی که خدا از
آلایش بري و منزه گردانیدهاست، و ولایت علی (ع) را مقرون باولایت خدا و پیامبرش میسازد همچنین ثابت است که پیامبر اکرم
(ص) وي رااز لحاظ فضائل همتاي خویش دانسته و بلحاظ روحیات مشابه خویش و در اتصاف به ملکات فاضله همردیف و از میان
افراد امت همانندش شمرده است، و فرموده که رابطه اش با وي چون رابطه سر با تن است و مقامش نسبت به او همان مقامی که
خود نسبت به پروردگارشدارد - بنابر روایتی که ابوبکر نقل کرده است و آندو از یک درختند و دیگرمردم از درختان گوناگون و
به او فرموده که تو از من هستی و من از تو و همان منزلتی را نسبت به من داري
[ [ صفحه 205
که هارون نسبت به موسی داشت بایک فرق و آن پیامبري من است.
حقحدیث " برادري " را در جلد سوم ادا کردیم و پنجاه حدیث از احادیث مسلمی را که برادري پیامبر اکرم را با امیر المومنین
علی (ع) ثابت مینمایدآوردیم و این حدیث را که " تو در دنیا و آخرت برادر من هستی " که از طریق عمر و انس و ابن ابی اوفی و
ابنعباس و محدوج بن زید ذهلی و جابر بن عبد الله و عامر بن ربیعه و ابوذر و دیگران رسیده است.
این فضیلت ارجمند که احادیث مسلم و " صحیح " آن را براي علی بن ابیطالب (ع) ثابت میدارد مانند دیگر فضائل و مکارمی
کهمتکی به قرآن و سنت است دنیا پرستان و بلهوسان را به حسات و کینه برانگیخته تا در برابرش دروغها جعل کرده اند مثلا براي
ابوبکر چنین ساخته اند که ابوبکر برادر پیامبر خدا (ص) است، و براي عثمان که پیامبر را او پیمان برادري بسته است. همچنین جعل
کرده اند که پیامبر اکرم (ص) میان علی (ع) و عثمان پیمان برادري بست. جاعلان و راویان بد سیرت خوب میدانند که پیامبر
صفحه 122 از 190
(ص)در نخستین بار که میان اصحابش پیمان برادري بست بین ابوبکر و عمر پیمان بست و در برادري مهاجران و انصار در مدینه
بین ابوبکر با خارجه بن زید انصاري، و در برادري مکه بین عثمان و عبد الرحمن بن عوف، و در برادري مدینه بین عثمان و
[ [ صفحه 206
اوس بن ثابت.
عثمان و طلحه اگر چنانکه آنجماعت مدعیند براستی از اصحاب عادلو راسترو باشند و از آنها که مژده بهشت یافته اند نه اولی قسم
بدروغ میدهد و نه دیگري ادعاي دیدن چیزي راکه ندیده است میکند و نه آنچه را شاهد و ناظر نبود اقرار مینماید. شمامیدانید اینها
را که بیاوه میگویند چقدر متناقض است با آنچه بصورت صحیح روایات و ثابت از مولاي متقیان امیر مومنان رسیده است که
میفرماید ": من بنده خدا و برادر پیامبر اویم.و هر کس غیر من این ادعا را داشته باشد قطعا دروغگو است ". ابن کثیر در تاریخش
مینویسد: این حدیث بصورت هاي دیگر هم آمده است ". و ابن حجر میگوید ": آنرا از چندین طریق روایتکرده ایم. " این سخن
امیر المومنین باستناد سخنی است که پیامبر گرامی بهوي فرموده ": تو برادر من هستی و منبراد تو ". هر گاه کسی با تو
مخالفتنمود - یا بمعارضه و جدل برخاست - بهاو بگو: من بنده خدا و برادر پیامبرخدایم. هر کس جز تو چنین ادعائی بکند قطعا
دروغگو است. "
اولین کسی که منکر این فضیلت و افتخار علی بن ابیطالب (ع) گشت عمر بن خطاب بود، روزي که آن حضرت را مثل شتر مهار
شدهاي کشیدند براي بیعت گرفتن از او و فرمود: اگر بیعت نکنم چه؟ گفتند: در آنصورت بخداي بیشریک قسم که گردنترا
خواهیم زد. فرمود: در آنصورت بنده خدا و برادر پیامبرش را کشته اید. عمر گفت: این را قبول دارم کهبنده خدائی اما این را که
برادر پیامبرش باشی نه
[ [ صفحه 207
من نمیخواهماز حکمی که باید در حق عمر بخاطر انکار احادیث پیامبر (ص) صادر کرد پرده بر دارم زیرا عواطف را جریحه دار
میسازد. انکار احادیث موکد و صریحی که در برادري علی بن ابیطالب (ع) با پیامبر (ص) آمده است و عمر به گوش خود در روز
روشن و برابر همه خلق شنیده است یک چیز را نمیتوان پوشیده داشت. و آن این است که علی ابن ابیطالب (ع) بدستور پیامبر (ص)
که فرموده " اگر کسی با تو به مخالفت برخاست به او بگو: من بنده خدا و برادر پیامبر خدایم " چنین گفته و حجت آورده است.
آیا این هم به گوش عمر خورده و با علم به آن چنان بشدت با علی ابن ابیطالب (ع) مخالفت نموده و به معارضه و جدل برخاسته
است؟ من نمیدانم ". هر گاهنزد تو براي داوري آمدند میان آنها داوري کن، یا روي از آنها بگردان. در صورتی که روي از آنها
بگردانی هیچضرري به تو نمیرسانند. هر گاه میان آنها داوري کردي به عدالت و انصاف داوري کن. زیرا خدا دادگران و منصفان
را دوست میدارد."
-20 ابن عدي روایتی ثبت کرده است از طریق مصعب بن سعید مصیصی از عیسی بن یونس از وائل بن داود از بهی از زبیر - رضی
الله عنه که میگویند پیامبر (ص) فرموده است ": بعد از امروز هیچ فردي از قریش نباید زیر شکنجه اعدام شود جز قاتل عثمان. در
صورتیکه او را چنین اعدام نکنند بدانید که مثل گوسفند سر بریده خواهید شد. "
"ذهبی " این روایت را در " میزان الاعتدال " با دو حدیث دیگر که از طریق مصعب بن سعید نقل شده ثبت کرده است و میگوید:
صفحه 123 از 190
"اینها حرفهاي نامعلوم و بی اساس و آفتهائی بیش نیست. " ابن عدي میگوید ": مصعب روایات نامعلوم و نادرستی را از
زباناشخاص طرف اعتماد نقل میکند و در احادیث مکتوب دست میبرد. و او
[ [ صفحه 208
از حران است ساکن معصیصه. روایات دیگري هم دارد و سستی روایاتش آشکار است. " ابن حبان میگوید: تدلیس میکرده است.
صالح بن جزره میگوید: پیري نابینا است که حرف زدنش را نمیفهمد.
در سند روایت، نام عیسی بن یونس هست. دار قطنی درباره اش میگوید: ناشناخته است.
دیگري " بهی "است و او عبد الله ابو محمد برده آزاد شده مصعب بن زبیر است، و این که از زبیر روایت کند نادرست است و در
حقیقت از عبد الله بن زبیر روایت میکرده است. ابو حاتم مینویسد: روایت " بهی " قابل استناد نیست و پریشانگو است.
-21 ابو نعیم روایتیدر " حلیه الاولیاء " ثبت کرده است از طریق حامد بن آدم مروزي از عبد الله بن مبارك از سفیان از عثمان بن
غیاث بصري از ابی عثمان نهدي از ابو موسی اشعري. میگوید: همراه پیامبر خدا (ص) در مزرعه اي بودم که مردي آمده خواست
بدرون آید. پیامبر اکرم فرمود: در برویش باز کن و او را بخاطر بلائی که بر سرش میاید مژده بهشت بده. ناگاه دیدم عثمان است.
سخن پیامبر (ص) را به اطلاعش رساندم. گفت: خدا بزرگ است.
امینیگوید: ابو نعیم مگر جاعل این روایت - یعنی حامد بن آدم - را نمیشناخته یا میشناخته ولی براي ردیف کردن فضائل براي
آنها که با انتخابات کذائی به " خلافت " نشانده شده اند هر دروغ و یاوه و حرف جعلی را دستاویز ساخته
[ [ صفحه 209
است؟ کجا ممکن است کسی مثل ابو نعیم نداند که " حامد بن آدم " را جوزجانی و ابن عدي " دروغگو " شمرده اند و احمد بن
علی سلیمانی در شمار کسانی آمده که در جعل حدیث شهرت یافته اند؟ ابو داود سبخی میگوید به ابن معین گفتم:استاد حدیثی
داریم بنام حامد بن آدم... گفت: او دروغساز است، خدا اورا لعنت کند.
وانگهی عثمان اگر وعدهبهشت یافته بود و سخن پیامبر اکرم (ص) را باور داشته بود هرگز چنانکه در صحیح احمد حنبل آمده از
این بیمناك نمیگشت که کسی باشد که در مکهملحد یا مدفون خواهد گشت و نیمی از عذاب جهانیان را بر عهده خواهد داشت.
-22 مضحک ترین روایات جعلی را خطیب بغدادي ثبت کرده است از طریق حسین بن حمید بن موسی عکی. میگوید:حماد بن
مبارك بغدادي از قول اسماعیلبن امیه از ابن جریج از عطا از جابر روایت کرده است که " پیامبر (ص) نمیشد به منبر بالا رود و
نگوید: عثمان در بهشت است. " دار قطنی میگوید ": حماد بن مبارك از قول عبدالله بن میمون از اسماعیل بن امیه ازابن جریج
چنین حدیثی روایت کرده است. این روایت از روي روایت اسماعیل بنیحیی عبید الله تیمی از قول ابن جریجمعلوم و روشن میگردد
. "ذهبی در " میزان الاعتدال " می گوید: روایتی نادرست است.
امینی گوید: شگفت آوراست که خطیب بغدادي چنین حرف پوچی رابا این سند بی اساس ذکر میکند و هیچ دم نمیزند و یادي از
حال رجال سندش نمینماید مثل همیشه و هر جا که صحبت از فضائل کسانی بمیان است که دل و دین بایشان باخته و سر براه
تباهشان نهاده است، در حالیکه تا پاي احادیثی بمیان می آید که در تمجید
صفحه 124 از 190
[ [ صفحه 210
خاندان پاك رسول اکرم است بنايرد و قبول، و نقد و جرح و تعدیل را میگذارد و حدي هم براي تاخت و تازش نمیشناسد. آیا از
کسی چون او پوشیدهمانده که مسلمه بن قسام درباره حسین عکی - از رجال سند آن روایت دروغین -میگوید ": او ناشناس است
؟ "یا بوجود حماد بن مبارك آن مجهول ناشناسدر سند روایت اهمیتی نمیدهد، یا سخنبخاري را درباره عبد الله بن میمون که
سخنش بر باد است نشنیده است یا سخن ابو زرعه را که حدیثش پوچ است و سخن ابی حاتم و ترمذي را که حدیثش ناشناخته و
نادرست است یا گفته ابن عدي را که عموم روایاتش قابل پیروي نیست و نظر نسائی را که " ضعیف " و سست روایت است یا
سخن ابی حاتم را کهاز اشخاص مشهور روایات بی اساس نقل میکند و به روایتی که او تنها آورده باشد نمیتوان استناد کرد، یا
گفته حاکم را که روایات جعلی نقل میکند و سخن ابو نعیم را که روایات نامعلوم ونادرست داشته است؟
شاید خطیب مایل نیست وضع ناجور اسماعیل بن امیه عبثمی اموي را که پسر عموي عثمان است و بنفع پسر عمویش روایت جعل
کرده روشن سازد، یا تذکار " دار قطنی " او را به هوش نیاورده است این تذکار که " اسماعیل از ابن جریج روایت نمیکند بلکه
راوي حقیقی عبارتست از اسماعیل بن یحیی تیمی؟ " شاید هم خواسته با سکوتش در مورد اسماعیل بن یحیی تیمی آبروي پدر
بزرگش ابوبکر صدیق را حفظ کرده باشد و بهمین لحاظ اظهار نظر علماي رجال را درباره اش پرده پوشی نموده است مثلا این
سخن صالح بن جزره را که " او روایت جعل میکرده است " و گفته ازدي را که " اویکی از ارکان دروغسازي است و روایت از
وي نشاید " و نظر ابو علی نیشابوري و دار قطنی و حاکم نیشابوريکه " او دروغساز است " و سخن حاکم که "احادیث جعلی
روایت کرده است " و گفته دار قطنی را که " او به مالک و ثوري و دیگران دروغ بسته است " و سخنابن حبان که " او روایات
جعلی را از زبان اشخاص مورد اعتماد نقل میکند و روایت کردن از وي
[ [ صفحه 211
بهیچوجه نشاید "
آري، همه این مطالب و حقائقجلو چشم خطیب بغدادي بوده ولی مبالغهو اغراق در فضیلت جور کردن براي عثمان و امثالش چشم
و گوش او را بستهو زبانش را لال کرده است، ذهبی همینروایت را در " میزان الاعتدال " در شرح حال حماد بن مبارك ذکر
کرده و افزوده است که " روایتی نادرست است. "
هر گاه چنین پنداري ذره اي صحت داشته باشد معنایش این است که مطلب جعلی مذکور یعنی بهشتی بودن عثمان مهم ترین
مطلبی است که پیامبر اکرم (ص) در زمینه معارف و احکام و پندها و تعلیمات آورده است. زیرا ماندیده ایم و سراغ نداریم و نه
کسی سراغ دارد که پیامبر اکرم (ص) به اصل و عقیده و حکم و مطلبی چنین اهمیتی داده باشد که هر دفعه بر سر منبر بگوید و
تبلیغ نماید و نشر دهد. البته یعنی مطالب را بلحاظ اهمیتش چند باري تذکر میداده و تکرار مینموده است ولی نه اینکه در هر
منبربزبان آورد، حتی نماز را که ستون دینداري است چنین تکرار خسته کننده اي نکرده است.
کاش میدانستیم بهشتی بودن عثمان از اصول دین است یا از مبانی مهمی که شریعت و نظام حقوقی و عملی اسلام بر آن نهاده گشته
که تا این حد در تکرارش مبالغه میورزیده و هر دم بزبان میاورده است یا حکم شرعیاست یا مطلبی حکیمانه یا ملکه اي فاضله یا از
سنن حاکم بر طبیعت و جامه که چنین تاکید و اصراري را لازمآورده است؟
وانگهی اگر عثمان یکی ازمومنان بود لزومی براي چنین تذکراتی نبود و آیات و احادیث بسیاري که حاکیاز مژده ایشان به بهشت
صفحه 125 از 190
است کفایت مینمود.
تازه اگر پیامبر اکرم (ص)چنین کاري میفرموده نه تنها همه اصحاب می شنیدند بلکه هر کس در طول عمرش یکبار هم محضر
پیامبر (ص) را درك کرده بود شنیده بود و
[ [ صفحه 212
بر اثر آن حدیثی متواتر می گشت و ورد زبانها، نه اینکه فقط جاعلی به " جابر " نسبت دهد و نه هیچکس دیگر. بعلاوه از مهم
ترین نطقها و منبرهاي پیامبر اکرم (ص) نطق " غدیر " اوستکه در حضور یکصد هزار نفر یا بیشتر ایراد فرموده است. مگر کسی از
آنها چنین چیزي از او شنیده، یا مگر فرموده که عثمان در بهشت است؟ اکنوننطقهاي حضرتش در برابر و دسترس ماست. در
کدامیک چنین چیزي هست، تا برسدباین ادعا که در هر نطق و هر بار که به منبر میرفته چنین چیزي گفته است؟آیا اصحابش که به
صدها هزار نفر بالغمیوشند این حرف را از او شنیده و فهمیده معذالک ترکش کرده اند حتی بهنگام محاصره و قتل عثمان پشت
گوش انداخته اند؟ آن هنگام که به او گفتند: بخدا قسم خدا ریختن خونت را جایز دانسته است. یا آن روزي که به او نامه نوشته و
خواستند توبه کند و براه حق باز آید و استدلالها نموده وسوگندهاي محکم و موکد خوردند که تا نکشندش دست از او بر نخواهند
داشت یاروز که به جمعیت انبوهی از خلق - که اصحاب برجسته و معروف در میانشان بودند - سلام کرد و هیچکس جوابی نداد،
یا روزي که مادرشان عائشه داد میزد: نعثل را بکشید، خدا او را بکشد، زیرا او کافر شده است، بالاخره آن روزها که شرح
ماجراهایش را نوشتیم؟ شاید هم همگی آن حدیث را فراموش کردهبودند که چنان رفتاري با او کردند، یا یکی از آنمیان بیادشان
آورده ولی گوش به تذکارش نسپرده اند و حاضر به شنیدنش نشده اند، در حالیکه عده اي مدعی هستند آنان " عادل " و
راستروندو بر طریق دین، اگر آن راست باشد، حتما عثمان خودش شنیده است. پس چرا از رفتن به مکه می ترسید مبادا آن کسی
باشد که میگوید از پیامبر (ص) درباره اش شنیده که در مکه ملحد یا بخاك سپرده میشود در حالیکه نیمی از عذاب جهانیان را
بعهده دارد؟
[ [ صفحه 213
-23 ابن کثیر در تاریخش بهنگام ردیف کردن فضائل عثمان روایتی آورده است از اسماعیل بن عبد الملک از عبد الله بن ابی
ملیکه از عائشه. میگوید ": هرگز ندیده ام رسول خدا (ص) دستهاي خویش را بحدي بالا ببرد که زیر بغلش نمودار شود جز در
مواقعی کهمیخواست در حق عثمان بدرگاه خدا دعا کند. "
امینی گوید: ابن کثیر ودیگر کسانی که این روایت خنده آور راذکر کرده اند از ثبت سند آن خودداري نموده و چنانکه پنداري
روایتی ثابت ومسلم است بی سند ذکر کرده اند بی توجه به این که شناختن اسماعیل بن عبد الملک - یکی از رجال سند آن -
براي روشن شدن بی اساسی آن کفایت مینماید و نیازي به معرفی دیگران نیست. ابن عمار و ابو داود درباره او میگویند ": ضعیف
"و سست روایت است. ابن جارود و ابن معین و نسائی و ابو حاتم میگویند ": قوي " نیست.عبد الرحمن بن مهدي میگوید:
روایاتشرا بدور افکن.
فلاس و ابو موسی میگویند: عبد الرحمن و یحیی از او نقل نمیکردند. ابن حبان میگوید: آنچه را روایت میکرد دگرگون مینمود.
معلوم نیست عائشه چه وقت این را روایت کرده است، پیش از تکفیر عثمانو تحریک مردم علیه او، یا پس از آن؟ شاید پیش از
صفحه 126 از 190
تکفیر عثمان این مطلب را فراموش کرده بوده است، زیرا او خاطرات و محفوظاتش را خیلی زود از یاد می برده، چنانکه سفارش
مشهود پیامبر (ص) که سگان حواب بسوي او پارس خواهند کرد و با علی (ع) دشمنی خواهد کرد را زود فراموش کرده است.
شاید هم هنگامی روایت کرده که سرگرم تحریک مردم علیه وي بوده و افروختن آتش جنگ و کشاندش به مهلکه.در اینصورت
باید از تضاد میان روایت کردن و عمل این بانوي " صحابیه - " که عادل و راستروش میپندارند و ما درهمه اصحاب " عادل " و
راسترو است - به حیرت بود. یا اینکه پس از تحریکات و تبلیغات علیه عثمان و هنگامی روایت کرده باشد که طلحه و زبیر - آن دو
بیعت شکن - او را به قیام براي
[ [ صفحه 214
خونخواهی عثمان برانگیخته و واداشته اند و آن همسر پیامبر (ص) را چون کنیزي که در موقع خرید میشکند و به خانه میبرند به
میدان جنگ کشیده اند و به بصره درحالیکه همسران خویش را در خانه و مستور داشته اند و بانوئی را که پیامبر (ص) دستور داده
در خانه بماند و پرده نشین باشد بیرون کشیده و نمایان ساخته اند تا شوریده مگر گناهی را که میپنداشته در حق عثمان مرتکب
گشته بزداید و مشمول مغفرت نماید، و در این راه به گناهی بزرگ آلوده گشته و حکم خدا را در مورد همسران پیامبر (ص) زیر پا
نهاده است، این حکم را که " در خانه خویش قرار گیرید و چون دوره دیرینه جاهلیتمخرامید " بجاي در خانه قرار گرفتن سوار
شتر گشته و لشکرکشی کرده و مستقیما در جنگ شرکت جسته است و با مردان بیگانه معاشرت نموده و تعالیم قرآن را پشت گوش
افکنده و حرمت همسرشرا و پاسش را نداشته است. دستوراتی را که پیامبر (ص) به او دائر به پرهیز از جنگ " جمل " داده - و در
جلد سوم بتفصیل آوردیم - و از مخالفتبا امیرالمومنین و جنگ با او بر حذر داشته - و پاره اي از آنها را در جلداول و دوم و سوم
و چهارم نوشتیم - زیر پا نهاده است. همچنین به سفارشهائی که حضرتش درباره جانشین پاکدامن و پاك طینت خویش نموده بی
اعتنائی کرده است و چنانکه در روایت " معمر " خواندیم " عائشه دل و نظر خوشی با علی (ع) نداشته است " یا چنانکه در روایت
دیگري دیدیم عائشه حاضر نبود از علی (ع) به خوبی یاد نماید این روایت "، صحیح " هم شمردهشده است و رجال سندش همگی
"ثقه " و مورد اعتمادند. احمد حنبل آنرا در" مسند " از طریق معمر از زهري از عبیدالله بن عتبه ثبت کرده است. عبید الله بن عتبه
میگوید: عائشه به من گفت: ابتداي ناخوشی پیامبر خدا (ص) در خانه میمونه - همسرش - بود. ازهمسرانش اجازه خواست در خانه
او پرستاري شود. اجازه دادند، پس در حالی که یکدستش را بر شانه فضل بن
[ [ صفحه 215
عباس تکیه داده بود و دست دیگررا بر شانه مردي دیگر و پاهایش به زمین کشیده میشد از خانه بدر شد.
عبید الله بن عتبه می افزاید: این مطلب را به ابن عباس گفتم. به من گفت: میدانی آن مرد دیگر که عائشه اسمش را نبرده که بوده
است؟ او علی (ع) بوده ولی عائشه دل خوشی از او نداشته است.
همین روایت را بخاري در "صحیح " خویش ثبت کرده اما این سخن ابن عباس را که " ولی عائشه دل خوشی از او نداشته است"
را حذف نموده است، و این رویه بخاري است در هر موردي که حقیقت و مطلب با مذاق و غرضش جور نمیاید.
آري، عائشه دلش بار نمیدهدکه اسم علی را به زبان آورد و از او به نیکی یاد نماید، اما هم او گوش به فحشهائی که به علی داده
میشود میسپارد و از بدگوئی او خوشحال می شود و طرف را از این کار زشت باز نمیدارد، چنانکه روایتی " صحیح " باسندي که
صفحه 127 از 190
همه رجالش " ثقه " و مورد اعتمادند و احمد حنبل ثبت نموده حکایت میکند: عطاء بن یسار میگوید ":مردي نزد عائشه آمده
شروع به بدگوئی از علی و عمار - رضی الله عنهما کرد. عائشه گفت: درباره علی چیزي به تو نمیگویم ولی درباره عمار باید بگویم
که از پیامبر خدا (ص) شنیده ام که در حقش میگفت: نمیشود میان دو کار مخیر شود و آن را که به دین نزدیک تر باشد اختیار
ننماید".
چرا اي مادر اي مادر مومنان نباید جلو بدگوئی به علی علیه السلام را بگیري؟ آیا از همسرت در فضائل علی (ع) حتی یک حدیث
از آنگونه که در حق عمار یاسر هست نشنیده اي؟ آیا در قرآن آنقدر آیه در حق علی (ع) که به آن حدیث درباره عمار بیارزد
نیافته اي؟ در حالیکه خوب میدانی برتري علی بر عمار یاسر
[ [ صفحه 216
بدانپایه است که حذیفه یمانی گفته است: بخدا قسم علی بقدر برتري آسمانبر زمین بر عمار برتري دارد در حالیکه از نیکان است.
اي مادر تو کهاز بد گفتن دیگران به حسان بن ثابت ناراحت میشوي چطور وقتی در حضورت از علی (ع) بدگوئی میکنند بروي
خود نمیاوري و اعتراض نمیکنی "؟ عروه " میگوید: عائشه از این که در حضورش به حسان بن ثابت بدگوئی شود ناراحت میشد و
میگفت: او کسی که چنین سروه:
(براي دفاع از ناموس محمد (ص)
پدرو جد و عائله ام در برابرتان ایستادهاند)
آیا قهرمانی هاي افتخار آمیز علی(ع) در جنگهاي پیامبر (ص) و این اقدام دلیرانه اش که در شب هجرت بجايپیامبر (ص) در
بسترش آرمید و بخاطرش خدا در برابر فرشتگان مباهات نمود ارج و سپاس یک بیت شعر حسان بن ثابت را ندارد؟ و حسان بن
ثابت را تو خوب میشناسی و میدانی که کیست آه اي مادر پیداست که چرا چنین گفته اي و با علی (ع) چنان بوده اي
دیگر ازآثار کینه اي که عائشه نسبت به علی (ع) در دل می پرورده حرفی است که هنگام شنیدن خبر بیعت مردم با او زدهو گفته":
کاش پیش از وقوع این کار، آسمان بر زمین فرود آمده بود ".
تو، اي مادر مومنان تو بر خلاف این عقیده که جنگیدن با خلیفه وقت روا نیست با امیر المومنین علی بن ابیطالب(ع) جنگیده اي.
اگر از تو بپرسند کدامیک از گناهانت سهمگین تر است، مبارزه ات براي سرنگونی عثمان یا جنگت با امیر المومنین علی بن
ابیطالب(ع)؟ نمیدانم چه جواب خواهی داد.لکن امروز معلوم شده است در جواب خواهد گفت که گناه سهمگین وي شرکت
درجنگ تجاوزکارانه " جمل " است. بنابراین ممکن است آن روایت را براي تبرئه و توجیه شرکتش در آن جنگ تجاوز
[ [ صفحه 217
کارانه بر زبان آورده باشد یا نه، دیگران براي توجیه و تبرئه اش ساخته اند و ناقلان یاوه و کسانیکه با خاندان پاك پیامبر (ص)
دشمنی داشته اند و پادوهاي روحانی نماي دستگاه جائر اموي نشر داده و پراکنده اند.
عائشه حتما بخوبی میدانسته است که در پیشگاه خدا و پیامبرش همدستی او در قتل عثمان بهیچوجه با ندیده گرفتن حکم خدا و
پیامبر (ص) و از خانه به میدان جنگدویدن قابل مقایسه نیست و این بسیار خطرناك تر از آن است. و این را جاریه بن قدامه
السعدي صحابی به او گوشزد کرده و گفته ": ام المومنین بخدا قسم قتل عثمان بن عفان خیلی کوچکتر از این است که تو از خانه
صفحه 128 از 190
بقصد قیام بیرون آمده و بر این شتر لعنتی نشسته خود را در معرض اسلحه قرار داده اي. خدا برایت مستوري و حرمتی قرار داده بود،
ولی تو از آنمستوري بدر آمده و پرده آن حرمت دریده اي. زیرا هر که جنگیدن علیه تو را روا بشمارد کشتنت را جایز شمرده
باشد. بنابراین در صورتی که آزادانه و بدلخواه آمده اي بخانه ات برگرد، و در صورتی هم که بزور تو راآورده اند از مردم کمک
بخواه. "
وانگهی، پیامبر اکرم چه دعائی در حقعثمان میکرد؟ دعا میکرد در طریق اجراي قانون اسلام ثابت قدم بماند و طبق قرآن و سنت
رفتار کند؟ پس چرا دعایش مستجاب نگشت و عثمان در حکومتو اداره از قرآن و سنت تخطی نمود و جنایات و تخلفاتی از او
سر زد که اصحاب متفقا بمخالفتش برخاسته به قتلش رساندند؟ یا دعا میکرد موفق بهتوبه شود و بقانون اسلام باز گردد؟ پس چرا
در توبه موفق نگشت و هر بار توبه کرد توبه شکست و هر عهدي که دائر بر بازگشت به اجراي قانون اسلامبست گسست، تا توبه
شکنی او بر انقلابیون و بر اصحاب پیامبر (ص) ثابت گشت و چاره اي جز اعدامش ندیدند؟ یا دعا میکرد که گرچه توبه اش را
بشکند خدا او را بیامرزد؟ چنین دعائی فریقتن و واداشتن به گناهکاري است و صدور اجازه تبهکاري، و محال است پیامبري چنین
دعائی بکند. یا دعا میکرد که خواه مجري قانون اسلام
[ [ صفحه 218
باشد و خواه سر از حکم خدا بپیچد از شر مردم و مخالفانش در امانبماند؟ بفرض که چنین دعائی را جایز هم بدانیم باز مسلم است
که اجابت نگشته است. تازه زنده ماندن چنین موجودي چه فائده اي دارد؟ مردي که نه تنها در هیچ کار خیري نمیتوان از او
سرمشق گرفت و در اجراي تعالیم دیناز او پیروي کرد بلکه دوام عمرش دوامگنهکاري و شرارت است و مایه فرو رفتندر منجلاب
شقاوت. یا دعا میکرد که خدا به او ثروت و مکنتی بدهد تا زندگی خودش را به خوشی بگذراند و همدستان و طرفدارنش در
عیش و عشرت بسر برند گرچه از راه تبعیض و محروم کردن مسلمانان از حقشان و انحصارگري باشد و با نقض قوانین اقتصادي
اسلام؟ مگر چنین دعائی شرعا جایز است یا عقل سلیم اجازه میدهد که براي توفیق کسی در تبهکاري و غارتگري و عشرت
بلهوسانه دعا کنند؟ یا دعا میکرد کهبه خلافت نائل آید؟ البته اگر چنین چیزي راست باشد دعایش مستجاب گشته و عثمان به
خلافت رسیده است. اما مسلماست که پیامبر اکرم با احاطه علمیش بر حوادث آینده میدانسته که اگر عثمان به حکومت برسد
کارهائی خواهد کرد که با دین و شریعت و خرد مغایرت دارد و حاصلی ببار نمیاورد جز سستی اعتقادي مردم و از بین رفتن شکوه
و عظمت پیشوائی، و تزلزل ارکان نظام جامعه اسلام، و بی اعتمادي مردم بیکدیگر، و سست شدن پیوندها و مناسبات اجتماعیشان، و
توهین شخصیتهاي بارز جامعه و اصحاب عظیم الشان او، و تعطیل احکام و قوانین اساسی، و تخطی از حدودي که خدا در امور
مقرر داشته است و " کسانی که ازحدود الهی تخطی نمایند آنها همان ستمگرانند، " و اینها همان چیزهاست که اصحاب پی برده و
در نتیجه آن به عثمان تاخته اند. بنابراین پبامبر اکرم چه احتیاجی به چنین " خلیفه " اي داشته است؟
اینها احتمالاتی است که در مضمون دعاي مفروض و ادعائی میتوان داد و فرضیاتی که در آن باره میشود طرح کرد. اما دو سوال
دیگر برجا میماند و مطرح. یکی موجب دعاء و دیگري شرایط و اوضاعی که در آن انجامشده است. مساله اول این است که چه
چیز
[ [ صفحه 219
صفحه 129 از 190
ایجاب میکرده پیامبر اکرم در حق عثمان دعا کند؟ آیا کارهاي گذشته عثمان چنین چیزي را ایجاب میکرد یا کارهائی را که در
آینده انجام میداده است؟ کارهاي آینده اش را که بدقت از نظر گذراندیمو بررسی کردیم و دیدیم که چه مصیبتهابراي السلام و
مسلمین ببار آورده و خودش را بدست مهاجران و انصار به کشتن داده است، و بهیچوجه نمیتواند موجب دعاي خیر پیامبر (ص)
باشد. درباره کارهاي گذشته اش نیز وضع بهتراز آن نیست. به کارش در جنگ " بدر" نگاه کنید که پا از آن به دامن کشید و او
را تا آخر عمر بخاطرش ملامت و نکوهش مینمودند و عبد الرحمن بن عوف در اواخر حکومت عثمان در حضور خلق به او طعنه زد
که در جنگ " بدر " شرکت نجسته است، و ولید بن عقبه - آن شرابخوار که خدا بدکارش نامیده - طعنه اش را به عثمان خبر برده
تا عذرتراشید که همسرش " رقیه " دختر پیامبر (ص) بیمار بوده و به پرستاري او نشسته است اما اصحاب هیچیک از آن حادثه که
عثمان بهانه عدم حضورش در جنگ " بدر " ساخته بود خبر نداشته اند حتی نزدیکترین کسان عثمان، حتی عبد الرحمن بن عوف
برادرپیمانیش، و اگر چنان چیزي میبود حتما خبردار میشدند. کارش را در جنگ "احد " بنظر آورید که از نبرد مشرکان گریخت و
درباره او و دیگر گریختگان خدا چنین فرمود ": آنعده از شما که در برخورد دو سپاه گریختندشیطان با پاره اي از آنچه بدست
آوردند فریفت و لغزاندشان " گناهی راکه شب وفات همسرش " ام کلثوم - " دختر پیامبر (ص) - مرتکب گشت ملاحظه کنید که
بخاطرش فردا صبح پیامبر (ص) در برابر اصحابش او را مورد توهین قرار داد و از دفن همسرش
[ [ صفحه 220
محروم ساخت و دیگر کارهایش را از نظر بگذرانید. عبد الله بن ابی سرح مرتد شده، و به مشرکان پیوسته بود. پیامبر (ص) در فتح
مکه خونش را هدر اعلام کرده و افزود اگر او را زیر پرده کعبه هم یافتید بکشید. او گریخته به برادر شیریش - عثمان - پناه برد و
عثمان با اینکه وظیفه داشت او را هر جا پیدا کرد بکشد نکشت بلکه پناه داد و پنهان کرد، و آوردش به حضور پیامبر (ص) و
برایش تامین خواست. پیامبر (ص) کهمایل به زنده ماندن او نبود مدتی ساکت ماند و انتظار کشید مگر یکی از حاضران او را
بکشد. پسر عموي مشرك عثمان، معاویه بن مغیره بن ابی العاص در نبرد " حمراء الاسد " اسیر شده بود. پیامبر (ص) دستور داد
گردنش را بزنند. او به عثمان پناه جست، و عثمان برایش تامین خواست. پیامبر (ص) موافقت کرد مشروط بر اینکه سه روزه قلمرو
اسلام را ترك کند. لکن او بعد از سه روز هم بیروننرفته فراري شد. پیامبر (ص)، عمار یاسر و زید بن حارثه را به تعقیب او فرستاد
و فرمود: در فلان جا او را پیدا خواهید کرد. آنان او را همان جا یافته کشتند. اینکارعثمان چقدر شباهت دارد بکارش در مورد"
حکم " و پسرش مروان بن حکم درباره حکومتش، و اینکه آندو را که توسط پیامبر اکرم (ص) به خارج از مدینه تبعید گشته و
لعنت شده بودند پناه داد و به مدینه باز گرداند و در سایهحمایت خویش گرفت و بر مسلمانان مسلط کرد.
می بینیم کارهاي اول عثمان با کارهاي آخرش یکی است و دو قسمت زندگیش سر و ته یک کرباسند.
اینهاست آنچه از سوابق عثمان و کارهاي بعدیش میدانیم. می بینیم هیچ کاري نکرده که ایجاب کند پیامبر اکرم (ص) به او محبت
نموده و برایش دعاي خیر
[ [ صفحه 221
کند. چنانکه ثابت می نماید هیچیک از این کارها نمیتواند شرایط واحوالی براي عثمان پیش آورد که پیامبر (ص) در آن دست دعا
به آسمانفرا برده و براي عثمان خیر و خوشی و پاداش بطلبد. و هر چه در این زمینه ساخته اند پوچ است و از حقیقت بدور،و بافته
صفحه 130 از 190
هاي دور امویان است.
آري، گفته اند پیامبر (ص) در موقع تداركسپاه " تنگدستی " در حق عثمان چندین دعا کرده است. ممکن است شیفتگان عثمان و
آنها که مرده او هستند موجب و سببی براي چنین دعاهاي ادعائی بتراشند. اما انسان محقق و وارد میداند که همه روایاتی که
حکایتاز دعاهاي پیامبر (ص) درباره عثمانمینماید سست و درهم و بی اساس است، یا رجال سندش " ضعیف " اند یا روایت"
مرسل " و ناتمام است و مضمون هاي متفاوت و متعارضی دارد در این که جریان تدارك آن سپاه چگونه بوده و عثمان چقدر
انفاق و کمک کرده است، وتعارض آنها بقدري است که بطلان آن ها را ثابت مینماید.
مثلا ابن هشام روایت میکند که " عثمان بن عفان در تدارك آن سپاه مبلغ هنگفتی کمک کرد که هیچکس کمک نکرده است.
کسی که طرفاعتماد من می باشد برایم اینطور نقل کرده که عثمان بن عفان در غزوه تبوك براي تدارك سپاه تنگدستی یکهزار
دینار کمک کرده است "...
طبري، قسمت اول گفته ابن هشام را گرفته و روایتش را نقل ناکرده رها ساخته است.
کلبی، چنانکه در " اسباب النزول " واحدي آمده، بطور " مرسل " چنین روایت کرده که " عثمان یکهزار شتر باپالانش کمک کرد
" .
قتاده بطور " مرسل " میگوید ":یکهزار شتر و هفتاداسب کمک کرد. "
بلاذري با سندي " ضعیف " و بطور " مرسل " میگوید ": هفتاد هزار
[ [ صفحه 222
کمک کرد. "
طبرانی با سند " ضعیف " میگوید ": دویست شتر با پالان کمک کرده و دویست "اوقیه " طلا. "
ابویعلی با سندي" ضعیف " میگوید ": هفتصد " اوقیه " طلا آورد. "
ابن عدي با سندي بسیار سست و " ضعیف " میگوید ": دو هزار دینار آورد. "
ابو نعیم با دو سند باطل میگوید ": هزار دینار آورد "
احمد حنبل و ابو نعیم با سند عیبناك روایت میکنند که " سیصد شتر با پالانکمک کرد. "
ابن عساکر بطور " مرسل" میگوید: تدارکات یکسوم آن سپاه را تهیه کرد. "
ابن اثیر همانچه را طبري آورده گفته و افزوده که " آوردهاند که سیصد شتر و یکهزار دینار بودهاست. "
عماد الدین عامري فقط یک حرفادعائی و سر خود میزند و میگوید ": یکهزار دینار کمک کرده و نهصد و پنجاه شتر و پنجاه
اسب داده. "
حلبیسخنی بدون دلیل " میگوید: ده هزار دینار کمک کرد بجز شتر و اسبها که هفتصد شتر و یکصد اسب بود و توشه و متعلقات
آن. "
روایت دیگري در " سیره " حلبی نوشته است که میگوید": سیصد شتر با پالان و پنجاه اسب کمک کرد. "
و همانجا روایت دیگري آورده است که " ده هزار دینار به خدمت رسولخدا (ص) آورده در برابرش ریخت، " و می افزاید: شاید
این ده هزار دینار غیر از آن کمکهائی است که برايتدارك ده هزار انسان کرده است.
ملاحظه کنید هر یک از این راویان و مورخان مقدار و مبلغ کمک عثمان را باپیمانه و واحد بخشندگی و سخاوت خویش تعیین
صفحه 131 از 190
کرده اند و بر حسب گشاد دستی
[ [ صفحه 223
و بلند نظري خویش.
در جریان همان تدارك، عده دیگري شرکت داشته وکمکهائی کرده اند، اما معلوم نیست چرا فقط عثمان مورد الطاف پیامبر (ص)
قرار گرفته و دعاي خیرش باو اختصاصیافته است؟ از جمله کسانی که به تدارك سپاه " تنگدستی " کمک کرده اندعباس بن عبد
المطلب که گفته اند نود هزار کمک کرده است، و پیامبر (ص) فرمود: عباس عموي پیامبرتان بخشنده ترین و گشاده دست ترین
فرد قریش است و از همه شان دلسوزتر بحال قریش - یا پیونددارتر بنابر مدارك آنجماعت، نخستین کسی که دارائیش را براي
کمک به تدارك سپاه اسلام آورده ابوبکر است. پیامبر (ص) از او می پرسد: چیزي براي خودت نگهداشته اي؟ میگوید: خدا و
پیامبرش را نگاه داشته ام بفرض که دارائی ابوبکر اندك بوده باشد، لکن میدانیم که همه هستیش را - در صورت صحت آن
روایت - بذل و بخششکرده است و این کمال بخشندگی است و گفته اند " کمال الجود بذل الموجود" پس چرا با وجود این و با
اینکه پیامبر (ص) خود را بیش از هر کسی ممنون ابوبکر میدانسته و بنا بر روایت احمد حنبل فرموده ": هیچکس بامال و جانش
بیش از ابوبکر بن ابی قحافه بر من منت ننهاده است "، ابوبکر را مورد لطف و دعاي خیر خویش قرار نداد؟ بعلاوه بسیاري از
مورخانشماره سپاه " تنگدستی " را سی هزار نفر و ده هزار اسب و دوازده هزار شتردانسته اند و بنظر ابو زرعه هفتاد هزار نفر و
بروایتی چهل هزار نفر بوده است، و کمکهاي مالی عثمان کفافبه تجهیز و تدارك چنان سپاهی را نمیداده است و چنین بر می آید
که عدهدیگري در تدارك آن کمک کرده باشند. پس چرا آنان را از دعاي خیر محروم کرد و دعایش را از آنمیان به عثمان
اختصاص داده؟ جواب این سوال را من میدانم. جوابش این است که عثمان پس از افتادن به خاك زلت و بیکسی و پس از مرگش
[ [ صفحه 224
طرفدارانی پیدا کرد که برایش فضیلت و امتیاز و افتخار میتراشند و آن دیگران از طرفدارانی که در جعل دستی بدین درازي و
تري داشتهباشند محروم مانده اند.
اکنون پارهاي از روایاتی را که در این زمینه درست کرده و به ثبت رسانده اند میاوریم، و همین مختصر براي رد ادعاهائی که به نفع
عثمان شده کفایت مینماید.
-24 ابو نعیم در " حلیه الاولیاء " روایتی ثبت کرده است از طریق حبیب بن ابی حبیب - ابی محمد البصري - از نافع از ابن عمر.
میگوید ": وقتی پیامبر (ص) سپاه تنگدستی را تدارك میکرد عثمان هزار دینار آورده بدامن پیامبر (ص) ریخت. پیامبر گفت: خدایا
عثمان را فراموش مکن عثمان از حالا به بعد هر چه بکند مسوولیتی بر عهده اش نخواهد بود. "
امینی گوید: کسی مثل " حافظابی نعیم " ممکن است نداند که حدیثشناسان و علماي بزرگ رجال آنجماعت درباره " حبیب -"
از رجال سند آن روایت - چه گفته اند؟ عبد الله بن احمد حنبل میگوید: پدرم میگفت ": حبیب " مورد اعتماد نیست.پدرم بکسی
گفت: حبیب دروغ میگفته است. پدرم هرگز حبیب را قابل اعتمادنمیشمرد و از او خوشش نمیامد و به اوسخت بد میگفت:
ابو داود درباره همین "حبیب " میگوید: از دروغگوترین افراد است. حدیث جعل میکرده است. ابو حاتم میگوید: روایاتش مطرود
و متروك است. از قول پسر برادرم احادیث جعلی روایت کرده است. نسائی و ازدي میگویند: روایاتش متروك است. ابن حبان
صفحه 132 از 190
میگوید: در حدیث و روایات اساتید مورد اعتماد و " ثقه" مطالب دروغین وارد میکرده است. همچنین می گوید: همه روایاتش
جعلی است. سپس چندین روایت او را که از قول ابن هشام بن سعد و دیگران است ذکر کرده می افزاید: همه اینها جعلیو
ساختگی است، و عموم روایاتش اینطور است که متنش جعلی است و سندش بهمریخته ". حبیب " ابائی از این همندارد که از زبان
اشخاص مورد حدیث
[ [ صفحه 225
جعل کند، و کار دروغگوئی و دروغسازیش کاملا آشکار است. ابو احمد حاکم میگوید: روایاتش بی اعتباراست. سهل بن عسکر
میگوید: از او بیست حدیث نوشتیم و به علی ابن مدینیعرضه داشتیم، گفت: اینها همه دروغ است. نسائی میگوید: روایاتش
متروك و دور ریختنی است و همه اش از زبان مالک و دیگران جعل شده است.
این روایت را " احمل حنبل " از طریق ضمرهبن ربیعه دمشقی رملی نقل کرده است. ساجی درباره " ضمره " میگوید: راستگوئی
است که روایات نادرست هم دارد. ضمره روایتی از ابن دینار از ابن عمر نقل کرده است که احمد حنبل آنرا نادرست دانسته و
بشدت رد کرده وگفته: اگر کسی بگوید این روایت دروغمیباشد اشتباه نکرده است.
آن را " ترمذي " هم ثبت نموده و افزوده است:این روایت را از " ضمره " نمیتوان پذیرفت و بنظر حدیث شناسان خطا است.
-25 احمد حنبل روایتی ثبت کرده است از طریق محمد بن ابی بکر مقدمی بصري از محمد بن عبد الله انصاري بصري از هلال بن
حق بصري از سعید جریري بصري از ثمامه قشیري. میگوید ": من روزيکه عثمان - رضی الله عنه - کشته شد در کنار خانه عثمان
بودم. از فراز خانه برآمده به مردم گفت: آن دو رفیقان را که شما را علیه من شوراندهاند صدا بزنید بیایند. آنها را صدا زدند تا نزد
او آمدند. گفت: شما رابه خدا قسم میدهم آیا میدانید پیامبرخدا (ص) وقتی به مدینه آمد مسجد براي همه جا نداشت، فرمود: چه
کسی حاضر است این زمینها را از دارائی خودش بخرد و وقف مسجد مسلمانان
[ [ صفحه 226
کند و پاداش خویش در بهشت بگیرد؟ آنوقت من آن زمین را از دارائی خویش خریدم و وقف مسلمانان کردم. حالا نمیگذارید در
آنجا دو رکعت نماز بخوانم. سپس گفت: شما را بخدا قسم آیا بخاطر دارید که پیامبر خدا (ص)وقتی به مدینه آمد چاهی جز"
رومه " براي آب آشامیدنیش وجود نداشت، و پیامبر خدا فرمود: چه کسی از مال خودش آن چاه را می خرد و وقف مسلمانان
میسازد و پاداش آن را در بهشت میگیرد؟ آنوقت من از دارائی شخصی خودم آن را خریدم. حالا نمیگذارید از آن آب براي
آشامیدنم برگیرم. آنگاه افزود: آیا میدانید که من تدارك کننده سپاه تنگدستی هستم؟ گفتند: آري بخدا "
این را بلاذري در " انساب الاشراف " آورده است از طریق یحیی بن ابی حجاج بصري از سعید جریري، با این افزوده... ": شمارا
قسم میدهم بخدا آیا میدانید کهسپاه تنگدستی را من از دارائی خودم تدارك نمودم؟ گفتند: آري بخدا گفت: شما را بخدا قسم
میدهم آیا میدانیدکه پیامبر خدا (ص) در " ثبیر - " یا در حراء - بود. کوه حرکت کرد و سنگهایش بزیر ریخت. با پاي خویش به
یکی از آن سنگها زده گفت: قرار گیر چون کسی جز پیامبر یا راست باور یا شهید بر تو نخواهد بود؟ گفتند: آريبخدا "
بیهقی نیز از طریق یحیی بن ابی حجاج از جریري از ثمامه همین روایت را ثبت کرده است.
اکنون به بررسی رجال سند روایت می پردازیم:
صفحه 133 از 190
الف - محمد بن عبد الله انصاري
عقیلیدرباره او میگوید: زشت روایت است. ابو احمد حاکم میگوید: یحیی بن
[ [ صفحه 227
خذام از او از مالک بن دینار احادیث نادرست روایت کرده است، خدا بهتر میداند که مسئولیت نادرستی آن به گردن او است یا به
گردن یحیی. ابن حبان میگوید: واقعا زشت روایت است. از زبان اشخاص مورد اعتماد روایاتی را که از ایشان نیست نقل کرده
است. بروایاتش نمیتوان استناد کرد. ابن طاهر میگوید: دروغساز است. حاکم نیشابوري میگوید: احادیث جعلی نقل میکند. ابو
الفضل هروي میگوید ": ضعیف " و سست روایت است.ازدي میگوید: واقعا زشت روایت است.از مالک بن دینار احادیث بغرنج
نقل کرده است.
نباید پنداشت که محمد بن عبد الله انصاري همان عبد الله بصري محمد بن عبد الله بن مثنی است، زیراوي چنانکه در " تهذیب
التهذیب " آمده. بدون واسطه و مستقیما از سعید جریري روایت میکند در حالیکه آن با واسطه و غیر مستقیم از او نقل میکند همین
محمد بن عبد الله انصاري است کهوضعش را در اینجا شرح دادیم.
ب - سعید ابو مسعود جریري
گرچه شخصا " ثقه " و مورد اعتماد است نمیتوان روایاتش را پذیرفت، زیرا در سه سالهآخر عمر اختلال حواس پیدا کرده است.ابو
حاتم میگوید: پیش از مرگ حافظه اش را از دست داده بود، بهمین جهت نقل و روایت فقط از کسانی روا است کهپیش از ایندوره
از وي چیزي فرا گرفتهو روایت کرده اند. یزید بن هارون میگوید: شاید " جریري " باعث گرفتاري و عیبناکی روایات ما شده باشد.
ابن معین از قول ابن عدي میگوید: بخدا دروغ نبندیم. باید بگویم من این را در موقعی از جریري شنیده ام که اختلال حواس پیدا
کرده بود. ابن حبان میگوید: سه سال پیش از مرگش اختلال حواس پیدا کرده بود.یحیی بن سعید از عیسی بن یونس می پرسید: از
جریري حدیث شنیده و آموخته اي؟ جواب میدهد: آري. به او میگوید: از او روایت نکن:
[ [ صفحه 228
زیرا وي آن روایات را از او در دوره اختلال حواسش شنیده و آموخته است. ابن سعد میگوید: انشاء الله" ثقه " و مورد اعتماد بوده
ولی آخر عمري اختلال حواس پیدا کرده است.
ج - یحیی بن ابی حجاج بصري
نام وي در سند روایتی است که بلاذري آورده. نسائی و ابن معین میگویند: ابن ابی حجاج راوي یی نیست. ابو حاتم میگوید "قوي
"نیست.
ما در صورتی هم که بنفع هواخواهان عثمان چشم از نادرستیاینگونه روایات بپوشیم و سستی سند و بی اساسی آنها را ندیده
بگیریم باز متن و مضمون آنها پیش از آن که فضیلتو امتیازي براي عثمان ثابت نماید اسباب شرمندگی او را فراهم خواهد
کردمثلا در همین روایت تصریح شده است کهطلحه و زبیر - از ده نفري که میگویندمژده بهشت یافته اند و عضو شوراي شش نفره
و سرآمد اصحابی که بزعم آنجماعت "عادل " و راستروند اقرار کرده اند که آنچه عثمان بقید سوگند از آنها میپرسد راست
است، اما با وجود این حاضرنشده اند دست از مخالفت با عثمان یا تقاضاهاي خویش از او بردارند یا بگذارند در مسجدي که با
صفحه 134 از 190
پول خویش زمینش را خریده نماز بگذارد یا از آبچاهی که خود خریده بنوشد، و همچنان بر حمله و فشار خویش ادامه داده و
افزوده اند. حالا می پرسیم: آیا طلحه و زبیر با این عملشان آنچه را از زبان پیامبر (ص) بثبوت رسیده ردکرده اند؟ با این فرض"،
عدالت،" و راستروي آنها و عضویتشان در گروه ده نفره اي که میگویند مژده بهشت یافته اند چه میشود؟ مگر نه این استکه"
عدالت " و جزو " عشره مبشره " بودنشان صحت چنین فرض و احتمالی را رد مینماید؟ پس بفرض که چنین روایتیصحت داشته و
چنان واقعه اي رخ داده باشد حقیقت این خواهد بود که طلحه و زبیر معتقد بوده اند آنچه از عثمان بعدا سر زده وضع او را بکلی بر
هم زده است، و سخن پیامبر (ص) تا وقتی در حق عثمان صادق بوده که در احوال دیرین خویش بماند و بر همان کردار و رفتار که
سابقا داشته است اما
[ [ صفحه 229
چون بعقیده آنها عثمان تغییر کردار و احوال داده و از خط اسلامی اداره و حکومت منحرف گشته از مصداق آن سخن پیامبر (ص)
بیرون رفته است. شاید خود عثمان هم پس از آن خلافکاریها خود را از مصداق آن سخنان پیامبر (ص) خارج میدیده و بهمین
لحاظ بیمناك بوده که مبادا همان شخصی باشد که پیامبر (ص) پیشگوئی فرموده که در مکه کافر و مدفون میشود و نیمی از عذاب
جهانیان بر عهده او است. طلحه و زبیر حتی خود عثمان درباره عثمان همان نظري راداشتند که دیگر اصحاب که بر او شوریدند
داشتند، همان نظري که ضمن شرح اظهاراتشان و موضع گیري و رفتارشان با او نشان دادیم. مثلا درآنجا که در پاسخ سوال موکد
به سوگند عثمان میگویند ": این که دم از پیشاهنگی و سابقه ات با پیامبر خدا (ص) زدي، باید بگوئیم که تو پیشقدم و با سابقه و
شایسته تصدي خلافت بودياما بعدا (عقیده و رویه ات را) تغییر دادي و آنچه خود میدانی از تو سر زد ". یا آنجا که میگویند":
این که گفتی: فقط سه گونه شخص را میتوان به قتل رساند، باید بگوئیم که در قرآن قتل غیر از این سه گونه شخص را که نام
بردي روا می بینیم و آن قتل کسی است که در جهان تلاش تبهکارانه میکند، وقتی کسی که به تجاوز مسلحانه دست زد، و قتل
کسی کهمانع تحقق حق یا قانونی میشود و برايعدم تحقق و دریافت آن به جنگ مبادرت نموده گردنفرازي میکند. اکنونتو به
تجاوز مسلحانه دست زده و مانع تحقق قانون و دریافت حقی شده و ایجادمانع کرده و گردنفرازي نموده اي "... و امثال این سخنان
که مبین آراء اصحاب درباره او و خلافکاریهاي او است و ثابت مینماید که نمیشود پیامبر(ص) وي را " شهید " نامیده باشد، و
روایتی که چنین نسبت ناروائی به پیامبر (ص) میدهد جعلی است جعلی گستاخانه و بیشرمانه.
-26 سیف بنعمر از قول صعصعه بن معاویه تیمی چنین روایت کرده است ": عثمان وقتی در محاصره بود بدنبال علی و طلحه و
زبیر و دیگران فرستاد که فردا بیائید. فردا از فراز خانه رو به آنان نموده گفت: شما را بخدا قسم میدهم -و من
[ [ صفحه 230
فقط اصحاب پیامبر (ص)را قسم و مورد سوال قرار میدهم - آیامیدانید که پیامبر خدا (ص) فرمود هر کس چاه رومه را حفر کند
بهشت را پاداش میبرد. و من آن چاه را حفر کردم؟ آیا میدانید که او فرمود: هرکس سپاه تنگدستی را تدارك نماید بهشترا
پاداش میبرد. و من آن را تدارك نمودم؟ آنها حرفش را تصدیق کردند ".
ابن حجر این را در " فتح الباري " آورده و میگوید: نسائی از طریق احنفبن قیس روایت کرده کسانی که حرفش را تصدیق
کردند عبارتند از: علی بن ابیطالب، طلحه، زبیر، و سعد بن ابی وقاص.
صفحه 135 از 190
ابن حجر در اینجا خاموش است و هیچ اشکالی به این روایت نمیکند، در حالیکه خودش نظریات حدیثدانان را درباره " سیف بن
عمر " ثبت کرده است، اینها را که او " ضعیف " و سست روایت و " متروك " و بی اعتبار و جاعل دانسته و عموم روایاتش
نادرست و دروغ شمرده شده، وحرفهاي جعلی را از زبان رجال مسلم حدیث نقل میکند، حدیث جعل میکرده است، و متهم به
زندقه بوده است.
پنداريابن حجر میخواسته با ثبت اعتراف کسانی که ادعاي عثمان را باور کرده وراست شمرده اند برهانی براي اثبات فضیلت عثمان
جور کند بی توجه به این که هر قدر بر شماره تصدیق کنندگان ادعایش بیفزاید - بفرض صحت آن روایات، که بهیچوجه صحت
هم ندارد - نه تنهافضیلت و افتخاري برایش بثبوت نمیرسد بلکه مایه ننگ و محکومیتش خواهد شد وچنانکه گذشت مسلم میسازد
کسانی که اعتراف به صحت ادعاي عثمان کرده اند باز بعلت انحراف او از راه راست دین نتوانسته اند کوچکترین ترتیب اثري
بهفرمایشات پیامبر (ص) درباره عثمان بدهند، و چندان بر تقاضاي خویش دائربر عزل وي از خلافت با دست برداشتن از رویه ضد
اسلامیش پا بفشرده اند کهکار به کشتنش انجامیده است.
[ [ صفحه 231
بنابر آنچه گذشت، محقق هیچ ارزشی براي روایت " سوگند دهی " عثمان قائلنخواهد گشت گرچه آن را " بخاري " در"
صحیح " خویش ثبت کرده باشد. چه بسیار حدیثهاي سقیم که در این " صحیح "ثبت گشته، و بایستی بر دیوار زدش و بدور
افکندش، چنانکه این معنا از کتاب " ابو هریره " اثر ارزنده " آیهالله سید شرف الدین " و دیگر تالیفاتایشان بر میاید، و از آن
بتفصیل سخنخواهیم گفت.
-27 اسد بن موسی در فضائل اصحاب پیامبر (ص) روایتی از قول قتاده بصري ثبت کرده است. میگوید: عثمان یکهزار شتر و هفتاد
اسب براي حمل نفرات سیاه تنگدستی کمککرد.
این را ابن حجر در " فتح الباري " ثبت کرده و میگوید ": مرسل "است. ضمنا اسمی از رجال سند آن کهمیان اسد بن موسی و
قتاده همچنین از قتاده تا انتهاي سند قرار دارند نمی برد. بدین ترتیب، روایت از دو طرف " مرسل " است. شاید در دو طرف سند
آن راویانی قرار داشته اند جاعل و رسوا که " اسد بنی مروان " با دامن امامتش رسوائیشان را پوشانده و نخواسته با ذکرشان خدشه
اي به ارزش حدیث وارد سازد. اسد بن موسی نواده ولید بن عبد الملک بن مروان اموي است. نسائی با وجود این که او را " ثقه"
و مورد اعتماد میداند میگوید: اگردر حدیث تالیف نکرده بود برایش بهتر بود. ابن یونس میگوید: روایت نادرست و نامعلوم نقل
کرده، و فکر میکنم عیبناکی روایاتش از خود او نیست. ابن حزم میگوید ": ضعیف " و زشت روایت است. عبد الحق میگوید: بنظر
حدیثشناسان روایاتش قابل اعتماد نیست.
-28 ابویعلی روایتی از طریق دیگر ثبت کرده باین مضمون که " عثمانهفتصد اوقیه طلا آورد براي کمک."
[ [ صفحه 232
ابن حجر این را در " فتح الباري " آورده میگوید ": سست است. " کاش آنرا با سند و ذکر رجال راوي آن آورده بود تا پته آنها را
به آب می انداختیم و جعلی بودنش مسلم میگشت.
-29 ابن عدي روایتی ثبت کرده است از قول عمار بن هارون - ابی یاسر مستملی - از اسحاق بن ابراهیم مستملیاز ابی وائل از
صفحه 136 از 190
حذیفه که " پیامبر خدا (ص) در یکی از لشکرکشی هایش بهعثمان پیغام داده از او کمک خواست. عثمان ده هزار دینار براي او
فرستاد. آنها را در برابر خویش نهاده زیر ورو میکرد و در حق وي دعا که خدا از تو درگذرد اي عثمان از همه کارهائی که در
پنهان یا آشکار کرده اي و هر آنچه تا بقیامت خواهی کرد. عثمان بعد از این نباید از هر چه میکند بیمی بدل راه دهد ".
ابن کثیر این را در تاریخش آورده ولی هیچ از عیبناکی سندش نمیگوید مثل همه جا که روایت در فضائل کسانی است که دل و
دینش را به آنها باخته است. ابن حجرنیز در " فتح الباري " نوشته و میگوید: سندش واقعا سست است و در جاي دیگر میگوید:
سندش پوچ است. قسطلانی در " مواهب اللدنیه " نوشته اما از عیبناکی آن هیچ نمیگوید. زرقانی در شرح آن سخن ابن حجر را -
که آوردیم - میاورد. شرح حال بعضی از راویان " سست " و ضعیف این روایت را بعدها خواهیم دید.
ابن کثیر در تاریخش مینویسد ": حسن بن عرفه از محمد بن قاسم اسدي شامی
[ [ صفحه 233
از اوزاعی شامی از حسان بن عطیه دمشقی از پیامبر اکرم (ص) روایت " مرسلی " آورده که به عثمان فرمود: خدا از تو درگذرد، از
همه کارهائی که کرده اي و آنچه در انجامش کوتاهی نموده ايو آنچه در پنهان و آشکار کرده اي و هر چه قبلا انجام داده اي و
هر چه تابقیامت خواهی کرد ".
امینی گوید:در سند این روایت دروغین ناقص سند، هر گاه جز نام محمد بن قاسم - آن هواخواه عثمان - نبود براي بطلان و
نادرستی اش کافی مینمود. ابن کثیر که به این روایت جعلی بی پایه استنادمیکند مگر سخن حدیثشناسان را درباره محمد بن قاسم
ندیده یا از یاد برده است. مگر نمیدانسته که نسائی دربارهاو میگوید: مورد اعتماد نیست و احمدحنبل او را دروغگو خوانده است.
ترمذي میگوید: احمد حنبل درباره او سخن گفته و او را " ضعیف " دانسته است. ابو حاتم میگوید ": قوي " نیست و از روایتش
خوشم نمیاید. ابو داود میگوید: غیر قابل اعتماد است ونه امین، و روایاتش جعلی است. ابن عدي میگوید: عموم روایاتش قابل
پیروي نیست. براء میگوید: روایاتی که او نقل کرده قابل پیروي نیست. دار قطنی میگوید: دروغساز است. ابنقاسم میگوید:
روایاتش جعلی است، و خودش راوي یی است. بخاري از قول احمد میگوید: روایاتش را دور انداخته ایم. یا در جاي دیگر
میگوید: احمد حنبل او را دروغگو خوانده است. ابن حبان میگوید: از زبان اشخاص مورد اعتماد چیزهائی را که نگفته اندنقل
میکند. روایاتش قابل استناد نیست. عقیلی میگوید: بعضی او را بعنوان راوي شناخته اند و برخی نه. احمد حنبل او را ترك کرده و
گفته است: روایاتش روایات بدي است. ابو احمدحاکم نیشابوري میگوید: بنظر حدیثشناسان " قوي " شمرده نمیشود. بغوي
میگوید: سست روایت است. ازدي میگوید: متروك و مطرود است.
[ [ صفحه 234
همین براي اثبات سستی سند و بطلان روایت کفایت مینماید و نیازي نیست بهمعرفی شامیانی که در سند آن نام بردهشده اند و
همگی دشمن حقند و مخالف خاندان پاك پیامبر اکرم، یا ذکر اینکه " مرسل " است و همین " ارسال " مایه سستی آن. بگذریم
از این که متنش با اصول مسلم اعتقاد اسلامی منافات دارد، زیرا بر همه کارها و گناهانی که تا آخرت مرتکب شود صحه میگذارد
و اجازه میدهد هر چه دلش خواست بکند و از عواقب آن نهراسد، وهمین بدترین شکل به گستاخی انداختن است. از معصومان که
بگذریم به چه کسی میتوان گفت: هر کاري که انجام دهی آمرزیده خواهد بود. هر گاه چنینحرفی به کسی زده شود سبب میگردد
صفحه 137 از 190
که ارتکاب گناه و جنایت را کاري سهل و ساده پندارد و از کیفر آخرت بیمی به دل راه ندهد و رفته رفته بر گستاخی وسرکشی
بیفزاید و اراده را تسلیم هواينفس سازد و تن به بلهوسی و شهوترانی سپارد.
آري، تاریخ زندگی عثمان براستی دلیل صحت متن این روایت است،زیرا نشان میدهد که در زندگی هیچ از عواقب کارهاي
زشتش نمی هراسیده و بی محابا به هر جنایت و خلافی دست میالوده است پنداري از وضع اخرویش اطمینان خاطر دارد و آخرت را
در هر صورت به مراد دل می بیند
گرفتیم که کارهاي نیک کارهاي بدي را که شخصی درگذشته مرتکب شده - البته باستثناي آنچه حقوق مردم را پایمال کرده و
انسان را از دین بدر میسازد - بزدایدو محو گرداند، لکن اینطور نیست که کارهاي بدي را هم که شخص در آینده ممکن است
مرتکب شود بزداید. به کارهاي عثمان کاري نداریم، کدام کارنیک هست که به انجام دهنده اش امکان و اجازه میدهد هر چه را
خواست تا قیامت مرتکب شود، و تضمین کند که همه گناهانش که در آینده صورت میگیردآمرزیده شود؟ مگر در قاموس اسلام
بالاتر از ایمان کاري هست؟ معذالک،ایمان هرگز نمیتواند گناهان آینده مومن را آمرزیده سازد، و فقط کارهايبد گذشته اش را
می زداید. میفرماید ": کسانی ایمان آورده و کارهاي پسندیده کردند و به آنچه بر محمد نازل گشته - و حق است و
[ [ صفحه 235
از طرف پروردگارشان - ایمان بیاورد کارهاي بدش آمرزیده خواهد گشت و خاطرش اصلاح. " و هر گاه غیر از اینمیبود پاداش و
کیفر و حساب و کتاب و دادرسی بی معنا میگشت و همه سخنانی که در این زمینه با مومنان گفته شده بیهوده می نمود.
ما در کارنامه عثمان به کار نیکی که چنین مبالغه و فوق العادگی را ایجاب نماید بر نمی خوریم جز کمکهاي مالیش به تدارك
سپاه "تنگدستی - " آنهم اگر راست باشد - وپولی که براي حفر چاه " رومه " خرج کرده است، ضمنا دانستیم عده اي غیر از او به
تدارك آن سپاه کمک کرده اندو بیش از او، و چه بسیار چاهها که براي مسلمانان کنده اند و چه نهرها که احداث کرده اند همه
وقف مسلمانان. اگر این کار عثمان مستلزم آن باشد که هر گناهی تا به قیامت میکند آمرزیده شود باید گناه آن دیگران هم نه تا به
قیامت بلکه حتی بعد از قیامت هم آمرزیده باشد. اما با دعاي هواخواهان عثمان بخت و اقبال فقط یاروي گشته و رخ از دیگران
برتافته است.
اصحاب آیا میدانسته اند عثمان آمرزیده بوده است و با علم به این بهکارهائی که از او سر میزده اعتراض مینموده و حاضر نبوده اند
به دیده مغفرت بنگرند و از او بر خلاف فرمودهخدا و پیامبرش در نگذشته اند، حال آنکه میگویند آنها " عادل " و راستروبوده اند؟
یا این روایت دروغین و جعلی را شنیده اما اعتنائی به آن ننموده و به سطل کاغذ باطله ریخته اند؟ حقیقت بنظر من این است که آن
روایت تا آخرین روز عمر عثمان بوجود میامده و بهنگام محاصره و قتلش و آنگاه که نعش او را در " بستان کوکب - " گورستان
یهودیان - خاك کرده اند هنوز در بطن جاعلان و دروغپردازان بوده است و زمانی که امویان - همقبیله هاي عثمان - به قدرت
رسیده اند توسط قابله هاي گماشته معاویه متولد شده است.
-30 احمد حنبل در" مسند " روایتی ثبت کرده است از قول بهز - ابی اسود بصري - از ابی عوانه - وضاح بصري - از حصین از
عمر بن جاوان بصري از احنف بن
[ [ صفحه 236
صفحه 138 از 190
قیس بصري. میگوید: بقصد حج براه افتادیم، از مدینه گذشتیم، در حالیکه در یکی از منازل میان راه بودیم یکی آمده به ما گفت:
مردم در مسجد به حال نگرانی بسر میبرند. من و همراهم براه افتادیم، دیدیم مردم در مسجد بدور چند نفر گرد آمده اند.از میان
جمعیت عبور کردم تا به وسط آنها رسیدم و دیدم علی بن ابیطالب و زبیر و طلحه و سعد بن ابی وقاص. در همین اثنا عثمان سر
رسید و پرسید: علی اینجا است؟ گفتند: آري. پرسید: طلحه هست؟ گفتند: بله. پرسید: سعد اینجا است؟ گفتند: بله گفت: شما را به
خداي یگانه سوگند میدهم آیا میدانید پیامبر خدا (ص) فرمود: چه کسی فلان قطعه زمین را می خرد که خدا او را بیامرزد، بعد من
آنرا خریده به پیامبر خدا (ص) عرض کردم: من آنرا خریدم. فرمود: آنرا وقف مسجدمان کن و پاداش خویش بستان؟ آنها گفتند:
آري همینطور است که تو میگوئی. آنگاه عثمان گفت: شما را به خداي یگانه سوگند میدهم آیا میدانید پیامبر خدا (ص) گفت:
چه کسی چاه " رومه " را می خرد؟ و من آنرا به فلان مبلغ خریدم و به پیامبر(ص) عرض کردم: من آنرا - یعنی چاه "رومه " را -
خریدم. فرمود: وقف آب آشامیدنی مسلمانان کن تا پاداش آنرا ببري. گفتند: آري. عثمان گفت:شما را به خداي یگانه قسم
میدهم آیا بخاطر دارید که پیامبر خدا (ص) روزتدارك سپاه " تنگدستی " نگاهی به چهره جماعتش افکند و گفت: چه کسی اینها
را تدارك میکند، خدا او را قرین مغفرتش بدارد؟ آنوقت من آنها را تدارك کردم حتی تا جزئی ترین لوازمشان. گفتند: آري بخدا
عثمان گفت: خدایا تو شاهد باش. خدایا تو شاهد باش. خدایا تو شاهد باش. و برفت "
این را بیهقی هم در " سنن الکبري " با همین سند ذکر کرده است.
امینی گوید: این چند تا بصره اي - راویان آن روایت دروغین - که سرباز
[ [ صفحه 237
زنی گشته و زیر پرجم " جمل " جنگیده اند پنداشته اند میتوانند چیزي بسازند تا این واقعیت را که مردان صالح و شخصیت هاي
برجسته و پرهیزکار بصره علیه عثمان همداستان گشته اند از نظرها بپوشانند، و دامنوي را از آلایش خلافکاریها و انحرافاتش بري
نمایند، غافل از این که اگر روایات دروغین آنها مورد قبولعده اي هم قرار گیرد باز منظورشان برنمیاید که سهل است قوزي بالاي
قوز عثمان خواهد گشت و میرساند که اصحاب بزرگ و مشهور حتی پس از شنیدن استدلال عثمان و سوگند دهیش دست از
مخالفت با او در رویه اش بر نداشته واو را تا دم مرگ تعقیب کرده اند، همچنان از دفاعش خودداري نموده و به تحریک علیه وي
ادامه داده اند و به اهانت و تحقیر و تضعیف او پرداخته تااو را کشته اند تا آنجا که به جنازه اش حمله برده دنده اش را شکسته و
نعشش را در گورستان یهودیان دفن کردهاند. و امت اسلامی - که بعقیده آنانبر خطا اجماع نمیکند - علیه وي اجماعو اتفاق یافته
است. بنابراین براي عثمان هیچ قدر و اعتبار و احترامی باقی نمانده گرچه جاعلان هزار افسانهدر فضائل و محاسنش بسازند.
از آنچه گذشت بر میاید که پاداشهاي عثمان - همانها که میگویند در ازاي تدارك سپاه تنگدستی و حفر چاه " رومه " نصیبش
گشته - اگر راست باشد نتائجی است مترتب بر کارهائی که کرده نه اینکه حقوق و خصائص ذاتی او باشد. این نتائج تا وقتی عاید
عثمان میشده که بر کارهاي ایجاب کننده اش ادامه دهد و چون از آن کارها دست برداشته و به خلافکاري و نقض قرآن و سنت
در حکومت و اداره انحراف جسته از آن نتائج و آن پاداشها بدور گشته است و بهمین لحاظ اصحاب اهمیتی به وي نداده و اعتنائی
به جان و کارش ننموده و گذاشته اند محاصره و ذلیل کشته شود ودر گورستان یهودیان مدفون باشد.
-31 بیهقی در " سنن الکبري " روایتی ثبت کرده است از طریق ابی اسحاق سبیعی از ابی عبد الرحمن سلمی. میگوید ": وقتی
عثمان بن عفان - رضیالله عنه - به محاصره درآمد و خانه اش را در بر گرفتند از فراز خانه رو به مردم کرد که شما را بخدا قسم
صفحه 139 از 190
[ [ صفحه 238
میدهم آیا میدانید پیامبر خدا (ص) بر فراز کوه " حرا " بود، گفت: قرار گیر اي " حرا " جز پیامبر و راست ایمان و شهید بر تو
نیست: گفتند: آري بخدا عثمان گفت: شما رابخدا قسم میدهم آیا بخاطر دارید که پیامبر خدا (ص) در لشکرکشی " تنگدستی"
گفت: چه کسی انفاق میکند، انفاقی که خدا بپذیرد؟ و به مردم در آنهنگام تنگدست و درمانده بودند -من از دارائی خود آن سپاه
را تدارك کردم؟ گفتند: آري بخدا. آنگاه گفت: شما را بخدا قسم میدهم آیا بخاطر دارید که از چاه " رومه " هیچکس بدونپول
نمیتوانست آب برگیرد، و من از پول خود آنرا خریدم و وقف توانگر و فقیر و راه مانده ساختم؟ گفتم: آريبخدا و دیگر چیزها که
یکایک نام برد و بقید سوگند پرسید ".
در سند روایت، نام ابو اسحاق سبیعی است. در جلد هفتم خواندیم که او تدلیس میکرده و روایاتی را که محدثین کوفه نقل کرده
اند خراب کرده است، و واقعا " ضعیف " بوده است و روایتش قابل استناد نیست. دیگر ابو عبد الرحمن است که از هواخواهان
عثمان بشمار رفته و به روایاتش نمیتوان تکیه کرد.
-32 بلاذري روایتی ثبت کرده است از قول مدائنی از عباد بن راشد بصري از حسن بصري. میگوید ": پیامبر خدا (ص) فرمود: چه
کسی این سپاه را در ازاي این که شفاعتش پذیرفتنی باشد تدارك میکند؟ عثمان پرسید: در ازاي شفاعتی پذیرفتنی اي پیامبر خدا
(ص)؟ فرمود: آري بر عهده خدا و پیامبرش. گفت: من با هفتاد هزار (دینار) آنرا تدارك میکنم ".
این سپاه را درحقیقت حسن بصري سالها پس از وفات رسول اکرم (ص) تدارك کرده است زیراوي دو سال به آخر حکومت عمر
مانده متولد شده است و نمیتواند مکالمه اي را که میان پیامبر (ص) و مومنان یاعثمان رخ داده بشنود و نقل کند، مگر
[ [ صفحه 239
این که ادعا شود در حالیکه در وجود پدر و مادرش بوده از وراء حجاب مادي شنیده و دیده است، یا بگوئیم با عدم ذکر راویان آن
اشاره به بطلان روایت کرده است. بعید هم نیست " عباد بن راشد " از زبان حسن بصري ساخته و وي بیگناه باشد. زیرا چنین کاري
از عباد بن راشد بر میاید دوري بنقل از ابن معین میگوید: حدیث "عباد " محکم و " قوي " نیست ولی نوشتنی است (یعنی براي
ملاحظه).
دوري از قول ابن معین میگوید ": ضعیف " است. بخاري و ازدي میگویند:یحیی القطان نقل روایت از وي را ترك کرده است.
ابو داود میگوید ": ضعیف "است. نسائی میگوید ": قوي نیست.ابن مدینی میگوید: وضعش را نمیدانم چگونه است.
ابن برقی میگوید ": قوي "نیست. ابن حبان میگوید: از جمله کسانی است که روایات نامعلوم و نادرست را از زبان اشخاص معروف
نقل میکنند، حتی نظر میرسد که او در اینکار تعمد داشته است. بنابراین سخن وي قابل استناد نیست. از حسن (بصري) حدیثی
طولانی روایت کرده که بیشترشجعلی و دروغ است.
-33 از ابو نعیم در " حلیه الاولیاء " روایتی ثبت کرده است از طریق ابراهیم بن سعدان از بکر بن بکار بصري از عیسی بن مسیباز
ابی زرعه از ابی هریره. میگوید:عثمان بن عفان دوبار بهشت را از پیامبر خدا (ص) خریده است، یکبار وقتی چاه " رومه " را حفر
کرد و دیگربار که سپاه " تنگدستی " را تدارك نمود.
رجال سند را بررسی کنیم:
الف- بکر بن بکار - ابو عمرو بصري.
صفحه 140 از 190
ابنابی حاتم میگوید: سست روایت است و بد حافظه و مبتلا به اختلال مشاعر.
[ [ صفحه 240
ابن معین میگوید: رواي یی نیست. نسائی میگوید ": قوي " نیست. و نیز میگوید ": ثقه " و مورد اعتماد نیست. ابو حاتم میگوید":
قوي " نیست. عقیلی و ابن جارود و ساجی او را در ردیف سست روایتان نشانده اند.
ب - عیسی بن مسیب.
یحیی و نسائی و دار قطنی میگویند": ضعیف " است. ابو حاتم و ابو زرعه میگویند ": قوي " نیست. و ابن حبانو دیگران به او ایراد
گرفته اند. ابو داود میگوید ": ضعیف " است. یحیی بن معین نیز میگوید: راوي یی نیست. ابن حبان میگوید: اخبار را وارونه
میسازد، و درست نمیفهمد و اشتباه میکند بطوریکه دیگر قابل استناد نیست.
هر محقق و پژوهنده اي میداند که اصحاب پیامبر (ص) چنین بهشت خریدنی را هرگز باور نداشته اندوگرنه علیه عثمان چنان
همداستان و فعال نمیبودند و او را خوار و بیدفاعرها نمیساختند، حتی خود عثمان آن راباور نداشته وگرنه از این بیمناك نمیبود که
آن کسی باشد که پیامبر (ص) فرموده در مکه کافر و مدفون میشود و نیمی از عذاب جهانیان را بر عهده دارد.
-34 احمد حنبل در " مسند " وابو نعیم در " حلیه الاولیاء " روایتی ثبت کرده اند هر کدام از یک طریق. یکی از طریق عبد الله بن
جعفراز یونس بن حبیب از ابی داود. و دیگري از فاروق بن خطابی از ابی مسلمکجی از حجاج بن نصر - ابو محمد بصري.
میگویند ": سکن بن مغیره اموي (بصري آزاد شده خانواده عثمان) از ولید بن ابی هشام بصري از فرقد بن ابی طلحه از عبد الرحمن
بن ابی خباب سلمی بصري روایت کرده
[ [ صفحه 241
میگوید: پیامبر (ص) در نطقی مردم را به تدارك سپاه " تنگدستی " تشویق کرد. عثمان گفت: من یکصد شتر را با پالانو ساز و
برگش تعهد میکنم. پیامبر (ص) دوباره به تدارك خواند. عثمان گفت: یکصد شتر دیگر با پالان و ساز و برگش بعهده من. پیامبر
(ص) دگر بار به تدارك برانگیخت. عثمان گفت:یکصد شتر دیگر با پالان و ساز و برگشبعهده من. دیدم پیامبر (ص) در حالیکه
با دست اشاره میکرد فرمود: عثمان از امروز ببعد هر چه بکند علیهاو نوشته نخواهد شد ".
این صحابی بصري که از راویان آن روایت است ناشناخته است و از او اثري جز همین روایت نیست، و هیچکس از وضع و شرح
حالش خبري ندارد بغیر از جعل همین روایت، و چنانکه ابن عبد البر در " استیعاب " و ابن حجر در " اصابه " تصریح کرده اند وي
از پیامبر (ص) جز همین نطق ادعائی را نقل نکرده و این را هیچ صحابی یی از پیامبر (ص)نشنیده است!
وانگهی کسی که در انتهاي سند نامش آمده کیست؟ فرقد بن طلحه کدام است؟ کی به دنیا آمده و کجا و چه وقت زندگی کرده
و شرح حالش جیست؟ابن مدینی جواب داده است میگوید: نمیدانم کیست
دیگري حجاج بن نصیر است. مگر ممکن است یکی از پیشوایان علم حدیث یا حافظان حدیث این شخص را نشناسند و ندانند
علماي رجال درباره اش چه گفته اند و چگونه او را مورد حمله و انتقاد قرار داده محکوم کرده اند؟ ابن معین میگوید ": ضعیف"
است. علی بن مدینی میگوید: روایاتشرا دور انداخته اند، مردم چیزي از او نقل نمیکردند. نسائی میگوید ": ضعیف " است. و نیز
میگوید: مورد اعتماد نیست و روایاتش قابل نوشتن نیست. ابن حبان میگوید: اشتباه میکند و دچار توهم میشود. عجلی میگوید: در
صفحه 141 از 190
حدیث شهرت داشت ولی حدیثدانان با تلقینات خویش
[ [ صفحه 242
وي را به اشتباه انداخته اند بطوریکهدر میان روایاتش حرفهائی که از او نیست مخلوط گشته، و بهمین جهت او راترك کرده اند.
ابن سعد میگوید ": ضعیف " بوده است. دار قطنی و ازدي میگویند ": ضعیف " است. ابو احمد حاکم میگوید: در نظر
حدیثشناسان " قوي " نمیاید. آجري بنقل از ابی داود میگوید: روایاتش را ترك کرده اند. ابن قانع میگوید ": ضعیف " و سست
روایت است:
فکر میکنم عیبناکی این روایت از سکن بن مغیره باشد و اوکه برده آزاد شده خانواده عثمان بودهخواسته باینوسیله حق آنان را ادا
کرده باشد و پنداشته جعل روایت در فضیلت عثمان پاداشی از او براي ایشانمیتواند بشمار آید. این کار منافاتیبا این ندارد که وي
باصطلاح " صالح" یا امام جمعه و پیشنماز بوده باشد، زیرا بسا از همین باصطلاح " صالح " حدیث جعل کرده اند و از سران
دروغسازي و دروغبافی بوده اند. براي روشن شدن حقیت به جلد پنجم " غدیر " و بخش سلسله جاعلان و دروغپردازان مراجعه
کنید.
-35 ابو نعیم در " حلیه الاولیاء " روایت ثبت کرده است از طریق عمر بن هارون بلخی از عبد الله بن شوذب بصري - یا مقدسی -
از عبد الله بن قاسم از کثیر بن ابی کثیربصري آزاد شده سمره از عبد الله بن سمره - فرماندار معاویه بن ابی سفیاندر بصره. میگوید:
"در موقع تدارك سپاه تنگدستی من همراه پیامبر خدا (ص) بودم. عثمان هزار دینار آورده بخدمت پیامبر (ص) ریخت و رفت.
پیامبر خدا (ص) در حالیکه دینارها را زیر و رو میکرد فرمود: عثمان از امروز ببعد هر کاري بکند باکی نباید داشته باشد".
[ [ صفحه 243
احمد حنبل باین صورت ثبت کرده است ": عثمان ازامروز ببعد هر کاري بکند باکی نباید داشته باشد. و این را چند بار تکرارکرد.
"
ابن جوزي هم در دو کتابش ثبتکرده است.
امینی گوید: شگفت آور نیست که حافظان حدیث از دروغسازي پلید روایت کنند با سندي ناقص و بدونذکر آنان که نخست
روایت کرده اند و بدانسان که حدیثی مسلم است، و هیچ به روي خویش نیاورند؟ روایتی که عمربن هارون نقل کند چه ارزش و
اهمیتی دارد، کسی که ابن سعید درباره اش میگوید: مردم کتابی بزرگ از روایت او نوشتند و نوشتن حدیثش را ترك کردند. و
بخاري میگوید: یحیی بن معین درباره او اینطور اظهار نظر کرده است: عمر بن هارون دروغسازي است، در حالی به مکه وارد شد
که جعفر بن محمد درگذشته بود، و بنا کرد به روایت کردن از زبان او. ابن ابی حاتم میگوید: از پدرم درباره اوپرسیدم: گفت، ابن
مبارك درباره او سخن گفته و روایت او بر باد است. بهپدرم گفتم: اشج از قول او براي ما حدیث کرده است. پدرم گفت: او سست
روایت است. ابن مبارك او را خوار شمرده است. قتیبه میگوید: به جریر گفتم. عمر بن هارون از زبان قاسم بنمبرور براي ما چنین
روایت کرده: فرشته وحی نزد پیامبر (ص) آمده گفت: این منشی تو (یعنی معاویه) امین است. جریر گفت: پیش او برو و بگو:دروغ
میگوئی. این را عقیلی روایت کرده است. احمد میگوید: هیچ از او روایت نمیکنم ولی سابقا بسیار از او روایت کرده ام. ابن مهدي
میگوید: در نظر من هیچ ارزشی ندارد. ابتدا احادیثی برایم روایت کرد. بار دیگر که نزدم آمد همانها را از زبان ابن عباس از همان
صفحه 142 از 190
اشخاص روایت کرد. از آنوقت روایتش را ترك کردم. ابو زکریا میگوید عمر بن هارون دروغسازي پلید است و روایتش بهیچ
نمیارزد. ازاو حدیث می نوشتم و بر در خانه اش براي آموختن حدیث میماندم و همراهش به نهران رفتم. اما بعد وضعش برایم
روشن گفت، در نتیجه
[ [ صفحه 244
هر چه را از او نوشته بودم سوزاندم و کلمه اي حدیث از او پیشم نیست. ابن محرز از قول ابن معین میگوید: وي " ثقه" و مورد
اعتماد نیست. غلابی نیز چنینسخنی از او نقل کرده است. و دیگر بار میگوید ": ضعیف " و سست روایت است. ابو داود از قول او
میگوید: غیر موثق است. ابن ابی خثیمه و دیگران از ابن معین چنین نقل میکنند:راوي یی نیست. جعفر طیالسی بنقل از ابن معین
میگوید: دروغ میگوید. عبدالله بن علی بن مدینی میگوید: درباره او از پدرم پرسیدم، او را بشدت " تضعیف " کرد. ابراهیم بن
موسی میگوید: مردم حدیث او را ترك کرده اند. جوزجانی میگوید: مردم روایات او را نپذیرفته اند. نسائی وصالح بن محمد و ابو
علی حافظ میگویند: روایاتش مطرود است. ساجی میگوید:سستی یی داشته است. دار قطنی میگوید ": ضعیف " است. ابو نعیم
میگوید: مطالب نادرست و نامعلومی روایت کرده است. راوي یی نیست. عجلی میگوید ": ضعیف " است. ابن حبان میگوید:
اززبان اشخاص موثق روایات پیچیده و بغرنج نقل کرده است و از استادانی ادعاي آموختن حدیث کرده که آنها راهرگز ندیده
است.
در سند، همچنیننام کثیر بن ابی کثیر آمده است. عقیلی او را در ردیف راویان " ضعیف" آورده، و ابن حزم و عبد الحق میگویند:
او مجهول است. هر گاه توثیقی که عجلی از وي بعمل آورده ارزشی میداشت حافظان حدیث او را " مجهول " نمی خواندند، و
عقیلی او را " ضعیف " نمینامید. وانگهی این که عجلی او را " ثقه " و مورد اعتماد بشمارد چه ارزشی دارد؟ زیرا عجلی همان
است که " عمر بن سعد " قاتل سیدالشهدا - نواده پیامبر اکرم (ص) و افراد رسوا و ننگینی چون او را نیز" ثقه " و مورد اعتماد
شمرده است
[ [ صفحه 245
در سند روایت بطریقی که احمد حنبل ثبت کرده نام " ضمره بن ربیعه " هم هست. قبلا دیدم که ساجی درباره او میگوید:
راستگوئی است که دچار توهم میشده، و روایات نادرست و نامعلوم نقل کرده است. وي از قول ثوري از عبد الله بن دینار از ابن
عمر روایتینقل کرده که احمد حنبل آنرا بشدت رد نموده است و گفته اگر کسی بگوید این دروغ است خطا نکرده است. ترمذي
همانروایت را ثبت کرده و میگوید: نقل ضمره بن ربیعه قابل پذیرفتن نیست و وي در نظر حدیثشناسان خطاکار است.
چنین است وضع و مقام راوي آن روایت،هر چند بعضی او را " ثقه " و امین شمرده باشند. باحتمال قوي عیبناکی آن روایت از
وجود " ابن سمره " است واو بطمع رشوه هاي معاویه که بیدریغ بپاي جاعلان حدیث می ریخته آنرا ساخته است.
-36 مسعر از زبان عطیه از ابو سعید میگوید ": پیامبر خدا (ص) را دیدم که از اول شب تا سپیده دم دستها را بدعا برداشته میگوید:
خدایا من از عثمان راضی شده ام تو همراضی باش ".
این را ابن جوزي در دو کتابش " تبصره " و " تلخیص " بطور " مرسل " ثبت کرده است، پنداري حدیثی مسلم و ثابت است. این
اولین حدیثی است که در فضائل عثمان آورده. و احدي همین را در " اسباب النزول " بطور " مرسل " آورده و می افزاید: بر اثر
صفحه 143 از 190
آن خداوند متعال این آیه را که " کسانی که دارائیشان را در راه خدا انفاق میکنند "... فرو فرستاد. ابن کثیر آن را در تاریخش
میاورد بدون این که رجال سندش را - جز همان سه نفر نامبرده - ذکر کند. شاید او و دیگر کسانی که آنرا بطور " مرسل " و با
سند ناقص آورده اند دیده اند درسندش نام عناصر بی اعتباري هست که حرفشان قابل پذیرفتن و نقل نیست، و نخواسته اند با
انگشت گذاشتن روي عیبناکی هاي آن در روایتی
[ [ صفحه 246
کهحاکی از فضائل و افتخارات عثمان است خدشه اي بنمایند.
نسبت عجیبی به پیامبر گرامی داده اند. میگویند از اول شب تا سپیده دم مشغول دعا کردن در حق عثمان بود. و معنی حرفشان
اینمیشود که از فرائض خویش غافل ماند، ومثلا نماز شب و نماز " وتر " را که تکلیف اختصاصی وي بود بجا نیاورد. آیا وحی
تازه اي آمده و او را از پرداختن به تکالیف عبادي اش به دعاي عثمان واداشته بود، یا حقیقت چیز دیگري است؟ حقیقت بنا به
نوشته سیوطی این است که در آن شب نه تنها از اول تا سپیده دمان در حق عثمان دعا نمیکرده بلکه یک لحظه هم دعا نکرده است،
زیرا وي در " خصائص الکبري " اسم همه کسانی را که پیامبراکرم (ص) در حقشان دعا فرموده آورده است حتی ذکر نام یک
یهودي را فرو نگذاشته ولی در آنمیان اثري از اسم عثمان نیست.
پیامبر (ص) اگر بخاطر کمک عثمان در تدارك سپاه " تنگدستی " چنانکه از روایت " واحدي" بر میاید او را یکشب پیوسته دعا
کردهباشد قطعا میبایست ابوبکر را که - بادعاي آنجماعت - همه دارائیش را انفاقنمود، و پیامبر (ص) بیش از هر کس ممنون
بخشندگیهاي او بوده یکشبانه روز دعا کرده باشد. لکن کی و کجا چنین کرده است؟ در صورتی که می خواست هر وقت کسی
براي انجام مهمی کمک مالی و بخششی مینماید او را دعا کند باید شبانه روز سرگرم دعا در حق این و آن میبود و چه بسیار بودند
چنین کمک کنندگان، و چه دشوار میگشتوظیفه پیامبر (ص) اگر براي عثمان شبی تا بصبح دستها را به دعا بر میداشت براي
ابوبکر و انصار که در جنگ و صلح بیدریغ از مال خویش بخشیدند و دیگر کسان که گنجها سیم و زر براي پیشبرد نهضت اسلام
تقدیم کردند باید دستها را به دعا نگهمیداشت.
[ [ صفحه 247
درباره افزوده" واحدي " که آن آیه شریفه در مورد کمکمالی عثمان فرود آمده است در جلد هشتم سخن گفتیم و ثابت کردیم
درست نیست.
-37 ابن کثیر در تاریخش مینویسد ": لیث بن ابی سلیم گفته است: نخستین کسی که خوراکی از خرما و روغن تهیه کرد و آنرا با
عسل آمیخته به خانه ام سلمه بخدمت پیامبرخدا (ص) فرستاد عثمان بود. او در خانه نبود. وقتی آمد در برابرش نهادند. پرسید: چه
کسی این را فرستاده است؟ گفتند: عثمان. دستهارا به آسمانها بالا برده گفت: خدایااز تو می خواهیم از عثمان خشنود گردي، از او
راضی باش ".
این را سیوطی بنقل از بیهقی و ابن عساکر از طریق لیث در " مسامره الاوائل " نوشته است.
امینی گوید: لیث بن ابی سلیم اینداستان را پس از وفات پیامبر (ص) ساخته است، زیرا خودش در سال 140 هجري بدون درك
حضور پیامبر (ص) درگذشته است. معلوم نیست داستان را از چه کسی نقل میکند و چه کس شاهد آنبوده، چنانکه از دیگر رجال
صفحه 144 از 190
سند روایت نیز خبري نیست و روایت از دو طرف " مرسل و بی راوي است.
درباره خود لیث بن ابی سلیم، عبد الله بن احمد میگوید: ندیده ام یحیی بن سعیدبه کسی بدبین تر از لیث (ابن ابی سلیم) و ابن
اسحاق و همام باشد، هیچکس نمیتوانست درباره آنها به وي مراجعه کند (براي آموختن روایات آنها). ابن ابی شیبه و ابو حاتم و
جوزجانی میگویند: سست روایت بوده است. ابن سعد و ابن معین و ابن عیینه او را " ضعیف " شمرده اند. احمد و ابو حاتم نیز و ابو
زرعه میگویند: روایتش پرت و پلا است و بعقیده حدیثشناسان قابل استدلال نمیباشد. یحیی میگوید: عموم استادان و شیوخ او
ناشناخته اند. ابن حبان میگوید: در آخر عمر اختلالمشاعر پیدا کرده بود
[ [ صفحه 248
و سند روایات را دگرگون میساخت و روایات " مرسل " را به پیامبر (ص) میرساند،از قول راویان مورد اعتماد چیزها میساخت که
نگفته اند. قطان و ابن مهدي و ابن معین و احمد او را ترك کرده اند. ابو احمد حاکم میگوید: بعقیده حدیثشناسان " قوي " نیست.
ابو عبد الله حاکم میگوید: در بد حافظگی او همداستانند.
آیا براي حافظی مثل ابن کثیر عیب نیست که چنینروایت عیبناك و سستی را با آن متن نادرست ثبت نماید و بمنظور ردیف
کردنفضائل و افتخارات براي عثمان آنرا بدون اتمام سند و ذکر راویان و بطور " مرسل " و چنانکه پنداري ثابت و مسلم باشد
بیاورد. آنوقت چون نوبت میرسد به حدیث " صحیح " و ثابت و متواتري که در " صحاح " با سند کامل و با ذکر همه راویان ثبت
است میگوید ": سندهاي این حدیث همه اش ضعیف و سست است و مایه استدلال و حجت نمیتواند شد. خدا بهتر میداند در
تاریخش نیز روایتی را که میگوید آیه ولایت درباره علی علیه السلام نازل گشته میاورد و می افزاید: " این بعلت سستی اسنادس
بهیچوجه درست نیست، و درباره شخص علی هیچ آیه اي از قرآن نازل نگشته است ". مرگ بر دوستی کورکورانه و تعصب
جاهلانه
پیامبر (ص) اگر میخواست براي هر هدیه اي گرچه اندك خوراکی باشد دست نیایش به آسمان بلند کند باید بیشتر اوقاتش را
بعلت کثرت هدایا و هدیه آوران به دعا و نیایش بسر آورد، و عثمان و هدیه اش چه خصوصیتی داشته اند که فقط او را دعا کند؟
[ [ صفحه 249
-38 خطیب بغدادي روایتی ثبت کرده است از طریق عبد الله بن حسن بن احمداز یزید بن مروان خلال از اسحاق بن نجیح ملطی از
عطاء از ابو هریره. میگوید: پیامبر خدا (ص) فرمود: هر پیامبري از میان امتش دوستی دارد و دوست من عثمان بن عفان است.
امینیگوید: براي شناختن سند این روایت، بررسی دو راوي دروغگو و دروغساز آن کفایت مینماید: خلال و ملطی. درباره خلال،
یحیی بن معین میگوید:خلال دروغساز است. دارمی میگوید: او را دیده ام، و او " ضعیف " است وهمانگونه که یحیی بن معین
گفته است.ابو داود میگوید: سست روایت است. دار قطنی میگوید: واقعا " ضعیف " است.
این خلاصه اي درباره خلال. اما ملطی. احمد درباره اش میگوید: اسحاق (بن نجیح ملطی) از دروغگوترین افراد است.
ابن معین میگوید: دروغسازي است دشمن خدا، و آدم بد و پلیدي. ابن ابی شیبه میگوید: در بغداد عده اي بودند که حدیث جعل
میکردند از جمله اسحاق بن نجیح. ابن ابی مریم میگوید: او از کسانی است که در دروغسازي و جعل حدیثشهرت پیدا کرده اند.
عمرو بن علی میگوید: دروغسازي است که حدیث جعل میکرده. جوزجانی میگوید: غیر موثق است و غیر امین. ابن عدي میگوید:
صفحه 145 از 190
روایاتش جعلی است و خودش جعل میکرده، و همه آنچه از ابن جریح نقل کرده از زبانش جعل کرده است، و وضعش مشخصو
در ردیف راویان " ضعیف است " و در شمار کسانی که حدیث جعل میکرده اند.نسائی میگوید: دروغساز است. ابن حبان
میگوید: دجال و دغلکار است و آشکارا حدیث جعل میکرده. برقانی میگوید: به او نسبت دروغگوئی داده اند.
جوزجانی میگوید: دروغسازي جاعل است، روایاتش را بهیچوجه نمیتوان
[ [ صفحه 250
پذیرفت و نه مورد استناد قرار داد، و باید وضع او را روشن ساخت.
ابو سعید میگوید: شهرت دارد که حدیث جعل میکرده است. ابن طاهر میگوید: دجالی و دروغساز است. ابن جوزي میگوید: بر این
که جعل حدیث میکرده همداستانند.
تعجب آور است که خطیب درباره این روایت و عیبناکی و سستی سندش سکوت میکند در حالیکه خودش بسیاري از اظهار
نظرهاي حدیثشناسان نامبرده را در شرح حال اسحاق ثبت کرده است. شاید نخواسته صریحا این روایت را رد کند و با ذکر آن
اظهار نظرها - آنهم در جاي دیگر -سستی سند روایت را رسانده است. جاعلاین روایت توجه نداشته که روایت هاي جعلی
دیگري منافی جعل او هست، مثلا این روایت که " هر پیامبري دوستی دارد و دوست من سعد بن معاذ است، " و روایت دیگري که
با این هر دو منافات دارد و بخاري در " صحیح " خویش از قول پیامبر اکرم (ص) آوردهاست ": اگر میخواستم دوستی برگزینم
حتما ابوبکر را بر میگزیدم. " در جلدهاي پیش در این زمینه بتفصیلسخن گفته و ثابت نمودیم جعلی و ساختگی است.
-39 ابن ابی الدنیا مستندا از فاطمه دختر عبد الملک نقل میکند که " شبی عمر بن عبد العزیز بیدار شده گفت: امشب خواب عجیبی
دیدم. گفتم: برایم داستان کن. گفت: باشد صبح شود. وقتی از نماز جماعتفراغت یافت به خانه آمد، پرسیدم چه خواب دیدي؟
گفت: دیدم من به سرزمینپهناور و سرسبزي چون فرشی زمردین رانده شدم و کاخی دیدم نقره گون و ازآن کسی بیرون آمده
فریاد برآورد: محمد بن عبد الله کجاست؟ پیامبر خداکجاست؟ ناگهان پیامبر خدا (ص) پدیدار گشت و بدرون کاخ رفت.
[ [ صفحه 251
بعد شخص دیگري بیرون آمده فریاد برآورد: ابوبکر صدیق کجاست؟ ابوبکرآمده به درون کاخ رفت. شخص دیگر بیرون آمده
فریاد برآورد: عمر بن خطاب کجاست؟ او آمده به درون رفت. سپس شخص دیگري بیرون آمده فریاد برآورد: عثمان بن عفان
کجاست؟ او آمده به درون رفت. دیگري آمده که علی بن ابیطالب کجاست؟ او هم آمده بدون رفت. سپس یکی آمده که عمر بن
عبد العزیز کجاست؟ برخاسته بدرون کاخ رفتم و در کنار پدرم عمر بن خطابکه در سمت چپ پیامبر خدا بود نشستم وابوبکر در
سمت راست بفاصله یکنفر نشسته بود. از پدرم پرسیدم آن یکنفرکیست؟ گفت: این عیسی بن مریم است.آنگاه از هاتفی - که هاله
اي نور میان من و او فاصله بوجود آورده و ازنظرم پنهانش نموده بود - شنیدم که میگفت: اي عمر بن عبد العزیز به عقیده و رویه
است متمسک باش و بر آن پایداري کن. بعد در حالیکه می پنداشتم بمن اجازه خروج داده اند بیرون رفتم و در خارج کاخ عثمان
بن عفان را دیدم، بمن گفت: الحمد لله که پروردگارم بمن یاري کرد. و افزود: خدا را شکر که مرا آمرزید ". این را ابن کثیر در
تاریخش نوشته است.
امینی گوید: من همچنان با جماعتیروبرو هستم که می خواهند مطالبشان رابا خواب و رویا ثابت نمایند و واقعیات را با خیالات و
صفحه 146 از 190
خوابدیده ها رد کنند. قلم موي اوهامشان تصویري از عثمان میسازد پاك از هر آلایش و ننگ و زششی که اصحاب " عادل " و
راسترو - باصطلاح همان جماعت - همانها که شاهد و ناظر کارهایش بوده اند بر او عیب گرفته اند و بخاطرش خونش را هدر
دانسته اند، همانها که آنجماعت گفتار و کردارشان را سرمشق میدانند. با چنین یاوه ها و حرفهاي پوشالی، مردم ساده دل را به ورطه
گناه میکشانند، بدینوسیله که عثمان - آن فرو رفته در منجلاب گناه و زشتکاري - را از پشت میکروسکوبی به خلق نشان میدهند
که او را از هر گناهی
[ [ صفحه 252
پاك مینماید و کارهاي ساده خودیش را کوهی بنظر میاورد و اورا که همه اصحاب پیامبر (ص) خوار وبیدفاع گذاشته اند مورد
حمایت و یاريخدا معرفی میکند. همین دار و دسته تبهکار، شخصیت امام مسلمانان و سرورجانشینان پیامبر (ص) و بزرگ مردي را
که پس از پیامبر (ص) بهترین و برترین انسان است چندان کوچک میسازندو بقدري با حقارت و خردي مینمایند کههیچ با قدر و
مقامش مناسبت ندارد، بهحدي که میگویند مرتکب گناهی گشته و سپس مورد مغفرت قرار گرفته است
کسی نیست از اینها بپرسد چه وقت این گناهاز پیشوا و مقتداي مومنان و مولاي متقیان سر زده است؟ آیا آنهنگام که پیامبر (ص) -
چنانکه قرآن داستان مینماید - او را خود خویش خواند؟ یاهنگامی که خداي بزرگ و دانا او را ازهر آلایش و گناهی پاك و منزه
شمرد و فرمود ": خدا اراده میکند که از شماخاندان پیامبر هر آلایشی را بزداید وشما را پاك گرداند، " یا آنگاه که ولایت و
دوستی او را ملازم و قرین ولایت و دوستی خویش و پیامبرش دانست و فرمود ": ولی و دوست شما خدا و پیامبر او است و کسانی
که ایمان آوردند و همانها که نماز میگذارند و در حال رکوع زکات می پردازند؟ " یا آنوقت که دین را با ولایتش تکمیل کردو
نعمتش را بر مسلمانان به اتمام رسانید و فرمود ": امروز دینتان را برایتان به کمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام گردانیدم و
خواستم که شما را دین اسلام باشد؟ " یا زمانی که پیامبر اکرم (ص) او را همانگونهکه خویشتن بیش از مردم نسبت به خودشان
صاحب اختیار است، صاحب اختیار گردانید، و در حدیث متواتر وقطعی و مسلم " غدیر " وي را به " خلافت عظمی " برداشت؟ یا
آنهنگام کهبا حدیث ثابت و متواتر و قطعی " ثقلین " او را همطراز و همدوش قرآن ساخت؟ یا بگاهی که منزلش را نسبت
بهخویش چنان منزلت هارون با موسی معین گردانید و میان او با خویشتن یک فرق قائل گشت
[ [ صفحه 253
آنهم فرق نبوت، و فرمود ": فقط با این فرق که پس از من پیامبري نخواهد بود؟ " یا در موارد و زمانهائی نظیر اینها؟
امام بهنگامی که مردم عثمان را در محاصره داشتند پا به خانه خویش کشید، و بهیچوجه در محاصره و اقدام علیه وي شرکت
نمینمود. شاید در میان جماعت خرده گیر و تهمتساز کسی باشد که رفتار امام را با عثمان در آنحال گناهی بخشودنی برایش
بشمارد، این رفتار را که به عثمان نصیحت میکرده واز کارهائی که مورد انتقاد خلق و اصحاب قرار گرفته بوده نهی میفرموده و
میگفته به " معروف " و رویه اسلامیعمل کند و راه کشور داري از قرآن و سنت بجوید و طریقی جز آن نپوید، و چون عثمان
گوش به اندرز و راهنمائی خیرخواهانه اش نسپرده به او اخطار کرد که دیگر براي راهنمائی و عتابت نخواهم آمد، زیرا تو شرفت را
به بادداده اي و زمام اختیارت را از کف نهاده اي شاید آنجماعت این رفتار را براي مولاي متقیان گناهی بخشایش پذیرشمرده و
تحکیم موقعیت انقلابیون و مخالفان عثمان بحساب آورده باشند، در حالیکه چنین نیست، و امام نه بخاطر تقویت ایشان بلکه براي
صفحه 147 از 190
این چنان کرده است که عثمان را از رویه ضد اسلامی و نامردمیش دور سازد و به راه حق و اجراي حکم قرآن باز آورد. لکن دریغ
که او را سودي نبخشیده است و چنان گشته که شاعر گوید:
(شما را بموقع دستور دادم و راه نمودم ولی چهسود
که نصیحت فقط در آفتاب نیمروز واقعیات پدیدار خواهد گشت)
یا چنین کهگوید:
(چه بسیار گوهر نصیحت که بپایتان ریختم
اما فقط پند نیوش است که آن را غنیمت میشمارد)
بهبه به اینمعرفت و شناخت، و آفرین به این علم و دانشی که دارنده اش انجام وظیفه راگناه میشمارد و گناهکار را مورد حمایت و
یاري خدا میپندارد
[ [ صفحه 254
بگمانم جاعل این روایت دروغین و سازنده این افسانه و روایت خیالی یکیاز کردهاي بیسواد یا از پارسیان عربینشناس باشد
وگرنه عرب اصیل هرگز چنینچیزي نمیسازد و نمیگوید ": الحمد لله الذي نصرنی ربی، و الحمد لله الذي غفر لی ربی "
عمر بن عبد العزیزخوابی بدتر و تباه تر از این خواب مضحک نیز دارد که در آن اختلاف و دعاوي خصمانه امیر المومنین علی بن
ابی طالب با معاویه پسر هندي جگر خوار حل و فصل گشته است. آن را همهمین ابوبکر بن ابی الدنیا از قول عمر بن عبد العزیز
آورده است. میگوید: پیامبر خدا (ص) را در خواب دیدم. ابوبکر و عمر در خدمتش نشسته بودند. به او سلام کرده نشستم. در
حالیکه نشسته بودم علی و معاویهرا آورده وارد اطاقی کردند و درب را بستند، و من تماشا میکردم. چیزي نگذشت که علی بیرون
آمده گفت: بخدايکعبه سوگند که حکم بنفع من صادر گشت. لحظه اي بعد معاویه بدر شد در حالیکه میگفت: بخداي کعبه
سوگند که آمرزیده گشتم.
از جمع این دو خواب چنین بر میاید که وضع امیر المومنین علی بن ابیطالب (ع) در برابر عثمانمثل وضعی بوده که معاویه در برابر
علی (ع) داشته است یعنی حال قیام بر ضد امام وقت و حاکم قانونی، وضع تجاوزکارانه و انحراف از اسلام چه زیان از اینگونه ناروا
شنیدنها. بیشک سرانجام به پیشگاه خداي دادگر وحقستان خواهیم رفت و او میان ما و خصم، میان علی (ع) از یکسو و عثمان و
معاویه و هواخواهان آنها از سوي دیگر داوري خواهد کرد در رستاخیزو آنهنگام که نه از خواب و رویاکاري ساخته است و نه از
خیالبافی.
-40 بلاذري در " انساب الاشراف " روایتی ثبت کرده است از طریق سعید بن خالد از صالح بن کیسان - آن اموي مسلک که معلم
پسر عمر بن عبد العزیز بوده است-
[ [ صفحه 255
از سعید بن مسیب. میگوید: پیامبر خدا (ص) به عثمان نگریستهگفت: این مومن متقی شهید شبیه ابراهیم است. "
امینی گوید: بنظرمیرسد سعید بن خالد بن عمرو بن عثمانبن عفان اموي، یا سعید بن خالد خزاعی مدنی که علماي رجال بر"
ضعف" وي همداستانند در میان اصحاب پیامبر اکرم (ص) کسی را نیافته اند که استعداد انتساب این حرف ناروا و فضیلت بافی
صفحه 148 از 190
د وبهمین جهت این روایت را بی ذکر نام راویان آن و با سندي منقطع و بریده آورده اند بطوریکه از سعید ¶ گستاخانه را داشته با
بن مسیب -که دو سال پس از خلافت عمر بن خطاب بدنیا آمده - تا پیامبر اکرم (ص) نامی در سند نیست.
خواننده عزیز پس از مطالعه شرح حال عثمان و آراء و اظهار نظرهاي اصحاب درباره او و همداستانی امت علیه رویه و کارهاي
خلاف و ناپرهیزگاري او بروشن میداند که تشبیه کردن این شخص به ابراهیم پیامبر (ص) چه جنایت وحشتناکی است و چه
گستاخی و اهانت سختی به معصومان، و چه حرف یاوه و نامربوطی پناه بر خدا از حرف بی تعقل
باز اگر او را به یکی از پیامبران مقتول تشبیه کرده بودند میشد گفت که با هزار فرق که میان ایشان هست وجه شباهتی دارند و آن
"مقتول " بوده است اما تصادف چنان شد، که این جسارت به ابراهیم خلیل الله روا گشته است.
گمان میکنمسازنده این تشبیه جنایت بار و مضحک آن حدیث تشبیهی را که در حق مولاي متقیان هست - و در جلد سوم آوردیم
- شنید، و حسادتش برانگیخته تا چنان چیزي براي مراد خویش - عثمان - ببافدو همین دوستی کورکورانه او را از دیدن عدم
تشابهی که میان ابراهیم خلیلالرحمن و عثمان بن عفان هست باز داشته است و ندیده که آن پیامبر معصوم و پاکدامنی است که به
افتخار خلیل الرحمانی نائل گشته و این تبهکاري که بجرم انحراف از اسلام و غوطه وري در منجلاب گناه بدست
[ [ صفحه 256
اصحاب پیامبر (ص) و مهاجران و انصار به قتل رسیده است.
نمیدانم این نداي پیامبر اکرم (ص) را که سعید بن مسیب - که مدتها پس از پیامبر(ص) متولد شده - شنید، آیا عائشه هم شنیده
بوده است و با وجود این فریاد بر میداشته ": نعثل را بکشید، خدا او را بکشد، زیرا او کافر شده است "، یا به ابن عباس میگفته":
ابن عباس خدا به تو عقل وفهم و قدرت بیان داده است. مبادا مردم را از دور این دیکتاتور پراکندهسازي ". یا میگفته ": بخدا
میخواستم عثمان در یکی از همین جوالهایم میبود و قدرت بدوش گرفتنش را میداشتم تا او را به دریا می افکندم " یا به مروان
میگفته ": بخدا میخواستم تو و همین رفیقت که اینقدر به سرنوشتش علاقه مندي بپاي هر کدامتان سنگ آسیائی میبود و بدروندریا
میبودید " یا به کسانی که به خانه اش میرفته اند میگفته ": این جامه پیامبر خدا (ص) است که نفرسوده و عثمان سنتش را فرسوده و
ازبین برده است " یا وقتی خبر قتلش را دریافته گفته ": خدا گورش را گم کند. آن (سرنوشت) نتیجه کارهائی بود کهکرده. و خدا
هیچوقت به بندگانش ظلم نمیکند " یا گفته ": خدا گورش را گمکند. گناهش او را به کشتن داد. خداانتقام کارش را از او گرفت.
آي جماعت قریش مبادا از کشته شدن عثمان آنچنان که قوم ثمود از کشته خویش ناراحت گشتند ناراحت شوید ".
این روایت را که میگویند در تشبیه عثمان هست آیا آن اصحابی که گفتار و اظهار نظرها و اعمالشان را درباره عثمان دیدیم شنیده
اند؟ یا نه، آن روایت اساسا باطل است و هیچیک از ایشان آنرا نشنیده است؟ تو اي خواننده عزیز در این باره قضاوت کن.
راویان بدسرشت و ناقلان یاوه، تشبیهی از زبان عائشه ساخته اند که بسیار سهمگین تر و جنایتبارتر از تشبیه سابق است و اهانتش به
قوانین اسلام وپیامبرش افزون تر. و چنین:
[ [ صفحه 257
"از مسیب بن واضح سلمی حمصی از خالدبن عمرو بن ابی الاخیل سلفی حمصی از عمرو بن ازهر عتکی بصري - قاضی گرگان-
از هشام بن عروه از پدرش از عائشه - رضی الله عنها - میگوید: وقتی پیامبر (ص) ام کلثوم را به شوهر داد به ام ایمن گفت: دخترم
صفحه 149 از 190
را بگیر و به خانه عثمان ببر، و دفی آهسته بزن. او چنان کرد. پس از سه روز پیامبر (ص) به دیدن دخترش رفت و پرسید: شوهرت
را چگونه دیدي؟ گفت:بهترین مرد است. فرمود: او از همه کس به جدت ابراهیم و پدرت محمد بیشترشباهت دارد.
این را ذهبی در " میزانالاعتدال، " شرح حال عمرو بن ازهر نوشته و میگوید ": این جعلی است."
و ما بر گفته ذهبی چنین می افزائیم:رجال سند آن روایت اینها هستند:
-1 مسیب بن واضح
ابو حاتم میگوید: راستگوئی است که زیاد اشتباه میکند واگر اشتباهاتش به او تذکر داده شود نمیپذیرد. دار قطنی میگوید":
ضعیف "و سست روایت است. ساجی میگوید: در احادیث بسیاري که وي نقل کرده حرفها زده اند. عبدان میگوید: او وعبد
الوهاب بن ضحاك مثل هم اند. و عبد الوهاب بن ضحاك را در جلد پنجم شناختیم و دیدیم که دروغسازي است جاعل روایت، و
متروك و مطرود و بسیار اشتباهکار و متوهم، و در روایت دروغسازي شهرت داشته است.
-2 خالد بن عمرو
فریابی او را دروغگو خوانده است، ابن عدي و دیگران او راسست و پوشالی دانسته اند. دار قطنی میگوید ": ضعیف " است.
[ [ صفحه 258
ابنعدي میگوید: روایات نادرست و ناشناخته اي دارد.
ذهبی روایتی از طریق او آورده و میگوید: این باطل است. و از روایات آفت آلود " اخیل(" یعنی خالد بن عمرو) دروغینی است
درباره اساتید حدیث ابن شاذان.
-3 عمرو بن ازهر عتکی
ابو سعید حداد میگوید: دروغ میبافته است. ابن معنی میگوید: مورد اعتماد نبوده " ضعیف " است.
بخاري میگوید: متهم بهدروغسازي است. نسائی و دیگران میگویند:متروك است. احمد حنبل میگوید: حدیث جعل میکرده است.
عباسدوري از قول یحیی میگوید: دروغسازي سست روایت بوده است. دولابی میگوید: روایتش متروك و مطرود است. جوزجانی
میگوید: غیر قابل اعتماد است.
به این روایت دروغین باید روایت دروغین دیگري را ضمیمه و ملحق ساخت، آنرا که ابن عدي از طریق زید بن حریش از عمرو بن
صالح - قاضی رامهرمز - از عمري از نافع از ابن عمر - رضی الله عنهما - بصورت " مرفوع " آورده است ": ما عثمان را به پدرمان
ابراهیم تشبیه مینمائیم. "
ذهبی درباره این روایت میگوید: واقعا نادرست و بیگانه است. ابن عديپس از نوشتن این روایت درباره عمرو بن صالح - از راویان
این روایت - میگوید: او غیر از این هم روایاتی دارد که قابل اخذ و پیروي نیست.
-41 بلاذري در " انساب الاشراف " روایتی ثبت کرده است از حسین بن علی بن اسود از عبد الرحمن 0 میگوید: در "حجر " به
عبادت ایستادم و با خود گفتم امشب نمیگذارم دیگري جایم را بگیرد. بعد مردي از پشت سرم آمده بادست بر شانه ام زد.
[ [ صفحه 259
رو بر نگرداندم. دوباره دست بر شانه ام زد، رو بر نگرداندم. براي سومین بار دست بر شانه ام زد. رو برگرداندم دیدم عثمان است.
صفحه 150 از 190
از " حجر " بیکسو رفتم تا او ایستاده قرآن را در یک رکعت خواند، راه خویش گرفت ".
این را ابو نعیم در " حلیه الاولیاء " باسند ذکر کرده است باین عبارت ": عبدالرحمن میگوید: با خود گفتم امشب رادر مقام خواهم
گذراند. پس چون نماز شام بگذاشتم رهسپار مقام گشتم و به عبادت ایستادم. در حالیکه به عبادت ایستاده بودم مردي دستش را بر
شانه ام نهاد. دیدم عثمان بن عفان است. آنگاه وي از اول قرآن گرفته تا آخرش خواند و سپس به رکوع و سجده رفت و بعد
کفشش را برداشته برفت. و نمیدانم پیش از آن هم نماز خوانده بود یا نه ".
درباره راوي این فضیلتباید از علماي رجال پرسید. حافظ ابنعدي میگوید: حسین بن علی (بن اسود) حدیث میدزدیده است و
روایاتی که اونقل کرده قابل پیروي نیست. ازدي میگوید: واقعا سست روایت است، و درباره روایاتش حرفها است.
احمد پیشواي حنبلیان درباره او همان را میگوید که به ابوبکر مروزي - در جواباین که حسبن بن علی بن اسود چگونه کسی است
- گفته است، این را که: نمیشناسمش!
امینی گوید: آنگاه باید از عبد الرحمن تیمی پرسید: آیا وظیفه نداشتی که این مطلب را به پسر عمویت طلحه بن عبید الله تیمی
اطلاع دهی آنگاه که بر صاحب این فضیلت سخت گرفته و او را در فشار گذاشته بود آنروز که مردم را علیه وي میشوراند وبه او
اهانت میکرد و ریختن خونش را روا میدید و او تا دم مرگ تعقیب کرد و سپس نگذاشت نعشش را در گورستان مسلمانان دفن
کنند؟
[ [ صفحه 260
بالاخرهروي سوال را باید به عثمان گرداند و پرسید: مگر در " حجر " باندازه تو جائی پیدا نمیشد که عبد الرحمن را ازجایش دور
ساختی و جایش را گرفتی؟ مگر روا است کسی را که در محراب عبادت ایستاده با اشاره پیاپی دست ازعبادت منصرف ساخت؟ یا
او را از جایشبر کنار کرد؟ در حالیکه میدانیم حق امامت با پیشقدم است و آن که زودتر آمده، و در حدیث شریفی که از طریق
جابر بن عبد الله انصاري آمده دستور است که نباید هیچکس از شما روز جمعه برادرش را از جا بر خیزاند تا خودش بنشیند، بلکه
باید بگوید: لطفا جا برایم باز کنید. و از طریق ابن عمرآمده است که هیچکس نباید دیگري رااز جایش برخیزاند و بر جاي او
بنشیند، بلکه باید جا براي یکدیگر بگشائید و جا بهم بدهید. ابن جریح میگوید: (چون این حدیث بشنیدم) پرسیدم:
مقصود روز جمعه است؟ گفت: جمعه و غیر جمعه ". مسلم " این حدیث را باین عبارت آورده است ": هیچکس از شما نباید
کسی را از جایش برخیزاند وخود بر جایش بنشیند " و نیز باین عبارت ": هیچکس از شما نباید برادرشرا از جایش برخیزاند و بعد
خود بر جایش بنشیند. " نووي در شرح " مسلم " میگوید ": این نهی بمنظور تحریم است. بنابراین، کسی که روز جمعه یاغیر جمعه
براي نماز یا غیر نماز پیش از دیگران به محل مباحی در مسجدي بنشیند از دیگران ذیحق تر به آن مکانخواهد بود و بموجب این
حدیث حرام استاگر دیگري او را از آنجا برخیزاند ". قسطلانی در " ارشاد الساري " میگوید ": از این نهی، حرمت آشکار است،
و جز با دلیل نمیتوان ظهور حرمت آن را ندیده گرفت. بنابراین، روا نیست که کسی از جایش برخیزانده شود تا بجایش بنشینند،
زیرا هر که بر تصرف مباحی پیشی گیرد بان ذیحق تر
[ [ صفحه 261
از دیگران است. " احمد حنبلحدیث دیگري آورده باین مضمون که هر کس پس از خروج امام جماعت (از مسجد) از روي
صفحه 151 از 190
گردن مردم عبور کند یا دو نفر را که کنار هم نشسته اند پس زند براي عبورش چنان است که پشت خویش به آتش (دوزخ)
کشیده باشد. و پس زدن دو نفر باین هم اطلاق میشود که کسی دو نفر را از جایشان بکناري زند تا بین آندو بنشیند. شوکانی در"
نیلالاوطار " میگوید ": هر که پیش از دیگران جاي مباحی را خواه در مسجد یاغیر مسجد و روز جمعه یا غیر آن و براي نماز یا
عبادتی دیگر بگیرد برايتوقف در آن جا از دیگران ذیح تر است و بر دیگران حرام است که او را از آنجا بلند کرده خود بنشینند."
بنابر آنچه گذشت کار عثمان که عبد الرحمن را از جایش برخیزاند، - از جائی که ذیحق تر از دیگران بان بوده است - و چندین
بار با زدن دست بر شانه و پشتش به او اخطار کرده که جایش را به وي بدهد کار ناروا و حرامی بوده و با سنت ثابت ناسازگار
است.
بعلاوه، مگر قرآن را یکشبه میتوان ختم کرد؟ شاید اگر آن شب از شبهاي بلند زمستان باشد و عثمان بلافاصله بعد از نماز عشاء به"
حجر " آمده و زبانش روان و بیانش رسا باشد - که ما هیچیک را نمیدانیم و براي ما قطعی نیست -احتمال میرود که ممکن باشد.
وانگهی مگر عثمان همان کسی هست که وقتی به منبر بالا رفت لزره بر اندامش افتاده سرشکسته خاموشماند و پس از دقائقی
گفت: ابوبکر و عمر براي چنین مناسبتها و منبر رفتن گفتاري تهیه میدیدند، اما من نه نطقی براي این مناسبت تهیه دیده ام ونه
گفتاري آماده نموده ام، بعدا میائیم صحبت میکنیم کدام سخنران عرب اگر
[ [ صفحه 262
کلام الله مجید را از برباشد - کلام و گفتار بیمانندي را که همه معنی و مطلب و رسائی و گویائی است - احتیاج به تهیه کردن نطق
و سخنو فراهم آوردن مطلب پیدا میکند؟
اینآدم به قرآنی که - بنابر آن روایت دروغین - در نمازش ختم میکرد چرا عملنمیکرد؟ مگر در قرآنی که میخواند این آیه شریفه
نیست ": کسانی که مردان و زنان مومن را بدون اینکه کاري کرده باشند اذیت میکنند متحمل بهتان و گناهی سهمناك میشوند؟"
یا مگر ابوذر و عمار و ابن مسعود و جماعت نیکوکار و پاکدامنی نظیرشان درشمار مومنان نبودند که چنان اذیتشان کرد با تبعید و
آواره ساختن و کتک و شکنجه و اهانت و بهر وسیله اي که دستش پرسید؟ در آن قرآن مگر این آیتنیست ": کسانی که پیامبر
خدا را میازارند عذابی دردناك دارند؟ " که او با ارتکاب کار ناشایستش در شب وفات ام کلثوم - دختر پیامبر (ص) پیامبر خدا را
آزرد، و با پناه دادنبه کسی که حضرتش طرد و لعن کرده بود، و با تحقیر و توهین اصحاب بزرگوارشو سرآمدشان پسر عموي
پاکش علی بن ابیطالب، و با تبدیل سنت وي و با انحراف از آن. آیا این فرمایش الهی در آن نیست ": خدا را فرمان برید و پیامبر را
و زمامدارانتان را فرمان برید " که او سر از فرمان خدا و پیامبرش در پیچید و فرمان نبردشان و قرآن و سنت را بارها و در موارد
بسیار پشت گوش افکند در مورد جمع و صرف اموال عمومی و صدقات و مالیاتهاياسلامی و زکات، و توزیع عواید، و نماز، و
واگذاري املاك دولتی، و اوقاف، و حج، و نکاح، و قانون جزاي اسلامی؟ مگر در آن حدود الهی بشرح در نیامده است؟ یا این
فرموده پروردگار نیست ": هر که پا از حدود الهی فرا نهد پس چنین کسان همان ستمگرانند " که پا از حدود بیرون نهاد و عهد و
پیمان خویش گسست و توبهشکست و دست به کارهاي بد فرجام آلود و جنایتها
[ [ صفحه 263
که کارش را به قتلفجیع کشاند و بلاها و بدبختیها بر سرخودش آورد و بر سر امت اسلام که تا به حال جریان دارد؟ در آن قرآن -
صفحه 152 از 190
کهمیگویند میخوانده - مگر آیه " مباهله "یا آیه " تطهیر " نبوده است و خدا در اولی علی بن ابیطالب را خود پیامبر عظیم الشان
میشمارد و در دومیاو را چون پیامبر اکرم از هر آلایش پاك و منزه میگرداند که عثمان عقیده داشت و اظهار میکرد مروان بن
حکم - تبعید و لعنت شده پیامبر خدا - برتر از او است؟
کاش این آدم آن تلاوت خسته کننده قرآن را ترك نموده و بجایش عمل به آن را پیش گرفته بود، احکام قرآن کریم را اجرا
مینمود و برجامعه و رفتار و سیاستش تطبیق میداد و در تلاوت آن به قدر مقدور و میسور اکتفا ورزیده بود
42 - بلاذري در " انساب الاشراف " روایتی ثبت کرده استاز خلف بزار از عبد الوهاب بن عطاء خفاف بصري از سعید بن ابی
عروه - ابینصر بصري - از ابن اخی مطرف بن عبد الله بن شخیر از مطرف بصري. میگوید ": در جنگ جمل، علی را دیدم.
سوارهبشتاب پیش من آمد. گفتم: سزاوار این بود که من شتابان به خدمتت میامدم. گفت: بگمانم عثمان سبب شد که پیش ما
نیابی. شروع کردم به عذرخواهی از او. گفت: اگر تو دوستشمیداري حقیقت هم این است که او نیکوکارترین و خویشاونددارترین
ما بود ".
رجال سند این روایت را بررسیمی کنیم:
1 - خلف بزار.
مورد اعتماد و امینی که شرابخوار است
[ [ صفحه 264
-2 عبد الوهاب بن عطاء
مروزي میگوید: از احمد حنبل پرسیدم: عبد الوهاب " ثقه " و مورد اعتماد است؟ گفت: چه میگوئی ثقه و مورد اعتماد،یحیی قطان
است. ساجی میگوید: راستگوئی است که نزد علماي رجال و حدیثشناسان " قوي " شمرده نمیشود. بخاري میگوید: بنظر آنان"
قوي " شمرده نمیشود و روایاتش قابل یادگیريو حفظ هست. نسائی میگوید ": قوي " نیست. ابو حاتم میگوید: بنظر آنان (یعنی
حدیثشناسان) از لحاظ حدیث "، قوي " نیست. میمونی بنقل از احمد حنبل میگوید: سست روایت است. بزاز میگوید ": قوي"
نیست، ولی دانشمندان روایاتش را یاد گرفته و حفظ کرده اند.
-3 سعید بن ابی عروه
ابو حاتم میگوید: پیش از اینکه حواسپرتی پیدا کند " ثقه " و مورد اعتمادبوده است. دحیم میگوید: اختلال حواس پیدا کرده
است. ازدي میگوید: بطرز بدي هم اختلال حواس پیدا کرده است. ابن سعد میگوید ": ثقه " و بسیار حدیث بوده اما آخر عمري
اختلالحواس پیدا کرده است. ابن حبان میگوید: اختلال حواسش پنج سال بطول انجامیده است. فقط احادیثی معتبر است که
پیشینیانی مثل یزید بن زریع وابن مبارك از او نقل کرده باشند. عبد الوهاب - کسی که همین روایت را از او نقل کرده - میگوید:
سعید در سال 47 اختلال حواس پیدا کرد و پس ازآن 9 سال زندگی کرد. نسائی میگوید:هر که پس از اختلال حواس از او چیزي
شنیده باشد بی اعتبار است. ابن عدي میگوید: هر که پیش از اختلال حواس از او چیزي شنیده باشد نقلش صحیح و قابل استدلال
است و هر که پس از اختلال حواس چیزي شنیده باشد سخنش
[ [ صفحه 265
صفحه 153 از 190
قابل استناد نیست: ابوبکر بزار میگوید: در سال 133 اختلال حواسش شروع شد.
بر اساس سخن ابوبکر بزار که اختلال حواسش در 133 شروع شده، و گفته ابن حبان که در سال 155 مرده است.
طول دوره اختلال حواس سعید بن ابی عروبه به 22 سال میرسد.و این حداکثر دوره اختلال حواس او است بنابر نوشته مورخان، و
حداقل آن 5 سال است، و دیگر اظهار نظرها که میان 5 سال و 22 سال است.
این، خرابی و عیبناکی سند روایت بود.
امادرباره متن آن روایت. باید از مولا امیرالمومنین پرسید و از نظرش در حق عثمان - که در همین جلد بشرح آوردیم - آیا میشود
که حضرتش عقیده داشته باشد عثمان نیکوکارترین و خویشاونددارترین فرد بوده است و بعد از فراز منبر و ببانگ بلند و در برابر
همه اشاره به عثمان بگوید ": نفر سوم برخاسته شروع کرد به باد در پهلو انداختن و لولیدن میان اصطبل و چراگاهش، و همراهش
خویشاوندانش بنا کردند به خوردن مال خدا چنانکه شتر گیاه نورس بهاره را می چرد، تا آنگاه که بناي حکومتش متزلزل گشت و
کارش گریبانگیرش شد و دار و دسته اش او را به سرنگونی درآورد ". یا درباره عثمان بگوید ": بنی امیه میراث محمد (ص) را با
ستیز از دستمبدر آورده اند " و درباره بخششها و پرداختهائی که از خزانه عمومی کرده است بگوید ": هان هر قطعه زمینی که
عثمان به کسی اختصاص داده باشد و هر پولی که از مال خدا پرداخته باشد به خزانه عمومی بازگشت خواهد بود. زیراحق قدیم (یا
قانون اسلام را که قدیمو ازلی است) هیچ چیز ابطال نمینماید. و هر گاه آنرا
[ [ صفحه 266
ببنم که باآن ازدواج صورت گرفته با در استانها (بصورت املاك و اموال خریداري شده)پراکنده گشته است به وضع اصلیش باز
خواهم آورد ".
کجا بذل و بخششهاي عثمان بنظر علی بن ابیطالب مشروع و روا بود که او را بخاطرش بستاید و نیکوکارترین و خویشاونددارترین
فرد بشمارد. در جلد هشتم دیدیم که بریز و بپاشهایش چه بوده و از کجا و براي که، دگر باره ملاحظه کنید و بیاد آورید تا حقیقت
روشن گردد و رسوائی این روایت ساختگی هویداتر
43 - ابن عساکر از یزید بن ابی حبیب روایتی ثبت کرده و سیوطی هم در تاریخ الخلفاآورده است. میگوید ": چنین به اطلاعم
رسیده که همه کاروانی که به طرف عثمان (از شهرستانها) سرازیر گشتند عموما دیوانه شدند ". قرمانی در کتاب " اخبار الدول"
باین عبارت آورده است ": همه کسانی که به کشتن عثمان اشاره کرده و دستور دادند دیوانه شدند. "
امینی گوید: آیا گفتن این حرف، خود نوعی دیوانگی نیست؟ نخست عقل " یزید بن ابی حبیب " را تماشا کنید و سپس عقل آن
جماعت از حافظان حدیث را که چنین یاوه دیوانه وار را در شمار فضائل و کرامات عثمان ثبت کرده اند گمان میکنم ابن سعد که
در شرح حال یزید بنابی حبیب نوشته ": او آدم بردبار و عاقلی بوده است " باین خاطر بوده که میدانسته هر کس این روایت او را
بخواند و ببیند بیدرنگ در عقل وي شک میکند اما وقتی تاریخ روایت وي را ثبت کرده و در معرض ملاحظه خردمندان قرار داده
حرف ابن سعد چه دردي را میتواند دوا کند یا بی عقلی یزید بن ابی حبیب را کجا میتواند بپوشاند؟ آن کاروان پر شکوهی که
بطرف عثمان سرازیر گشت از هر شهر و دیار میهن پهناور اسلامی جمعیتی را در بر داشت و هزاران تن از رجال شهرهاي
[ [ صفحه 267
صفحه 154 از 190
بزرگ را که همه از معاریفند و مشهور، و هیچکس تا به حال نسبت ناروائی را که ابن ابی حبیب به آنانداده به یکی از ایشان نداده
است، و کسی را جرات و یاراي این نبوده است. آنچه ابن ابی حبیب درباره آن جمعیت عظیم و شهیر و پر شکوه " کشف " کرده
چطور بر اصحاب و تابعان و مردم آگاه و خردمند پوشیده مانده است؟ چطور شد فقط او تنها فهمید و نه هیچکس دیگر؟
وانگهی ما جمعی از آنان را میشناسیم و شک نداریم و نه هیچ خردمندي تردید دارد که از کمال عقل و درایت برخوردار بوده اند
و تا جانسپرده یا بشهادت رسیده اند ستارگان آسمان علم و دانائی بوده اند مثل عمار یاسر، و مالک اشتر، کعب بن عبده، زید بن
صوحان، صعصعه بن صوحان، عمرو بن بدیل ورقاء، محمد بن ابی بکر، و عمرو بن حمق، و بسیاري دیگر نظیرشانکه از رجال"
صحاح " و مسندهاي اهل سنت اند و دانشمندان فراوان حدیث از طریق ایشان ثبت کرده و " صحیح " دانسته اند، و هیچیک از
حدیثشناسان صحت آن احادیث را منوط باین ننموده که از دوره پیش از " دیوانگی " ایشانبوده باشد و نه اشاره اي باین هست
کهفلان حدیث از دوره بعد از " دیوانگی " فلان شخصیت یا صحابی است
هر گاه لفظی را که قرمانی آورده سند قرار دهیم وضع بدتر خواهد شد. در آنصورت اگر نگوئیم همه اصحاب و مهاجران و انصار
لااقل بخض اعظم ایشان و بزرگاناصحاب و مهاجران و انصار از شمار دیوانگان مستثنی نخواهند بود، زیرا همه به قتل عثمان"
اشاره " داشتند وپیشاپیش همه طلحه و زبیر و عمرو بن عاص و عائشه ام المومنین
به حقیقت سوگند که نابخرد آن کسی است که صفحه تاریخ را با چنین حرفهاي مسخره و رسوائی میالاید و سیاه میگرداند مگر
فضیلت و کرامتی براي کسانی دست و پاکند که خدا در قرآن شجره آنها را معرفی کرده است. و خداي دادگر به حسابشان خواهد
رسید.
[ [ صفحه 268
-44 واحدي در " اسباب النزول " روایتی ثبت کرده است از محمد بن ابراهیم بن محمدبن یحیی از ابوبکر انباري از جعفر بن محمد
بن شاکر از عفان از وهیب از عبد الله بن عثمان بن خیثم از ابراهیم از عکرمه از ابن عباس. میگوید: آیه " خدا بنده برده اي را مثال
میاورد که به هیچ کار (خیري) قادر نیست "... درباره هشام بن عمرو که از دارائیش در پنهان و آشکارانفاق میکرد نازل گشته و
درباره بردهآزاد شده اش ابو الخوراء که او را از انفاق نهی مینمود. همچنین در آیه " خدا دو تن را مثال آورده است که یکی لال
است و قادر به هیچ کار (خیري) نیست "... مقصود از لالی که سربارسرور خویش است اسد بن ابی العیص است، و کسی که از
روي (پایه) عدالت فرمان میدهد و بر راه راست است عثمانبن عفان رضی الله عنه میباشد.
امینیگوید: این را با همین سند، بلاذري در " انساب الاشراف " ثبت کرده است.همچنین ابن سعد در " طبقات " بطور مرسل از
قول عکرمه از ابن عباس مینویسد که آیه " آیا او با کسی که به عدالت فرمان میدهد... برابر است "... در حق عثمان نازل گشته
است. و نیز محب طبري در کتاب " ریاضالنضره " نوشته است.
[ [ صفحه 269
ما به تحقیق و بررسی سند این روایت دروغین احتیاج نداریم روایتی که شان نزول آیه را از حقیقتش بگردانیده است. این روایت
بهترین شاهد و دلیل است برراستی سخن سعید بن مسیب با " برد " آزاد شده اش، که گفت: اي برد مباداتو از زبان من چنانکه
عکرمه از زبان ابن عباس دروغ میساخت دروغ بسازي
صفحه 155 از 190
باردیگر صفحات تاریخ زندگی عثمان را ورقبزنیم و از نظر بگذرانیم تا ببینیم کدامینش بر راستی این افسانه دلالت مینماید؟ چه
وقت و در کدام روز زندگیش فرمان بن عدالت میداده و بر راه راست دین بوده است؟ در روزهاي معاصر پیامبر اکرم (ص)؟ از
آنروزگار همین که در جلد هشتم و این جلد آوردیم از رفتار زننده اش در شب وفات دختر پیامبر (ص) و آزردن دل آنحضرت
بس است. از دوره حکومتش نیز طومارها خلافکاري داریم و تاریخ آکنده است از لغزشها و خطاها و گناهانش، و مولاي متقیان به
این دوره از حیات عثمان اشاره نمود، آنجا که به مردم مصر مینویسد ": به مردمی که وقتی در زمین (یا کشور) خدا سر از حکمش
پیچیده گشت و حق و قانونش از میان برده شد به خشم آمدندآنهنگام که انحراف از اسلام بر نیکوکار و زشتکار و بر مقیم و مسافر
سیطره یافت و چنان بود که نه به رویهو حکم اسلامی پناه برده میشد و نه ازرویه زشت (غیر اسلامی) یکدیگر را نهی مینمودند ". و
ابو ایوب انصاري از آن چنین یاد کرده است ": خدا پرستان دوره انحراف از اسلام و تجاوزگري دیروزي را بیاد نمیاورید کههمه
خلق را فرا گرفته بود و در کشور اسلامی شیوع یافته و چنان گشته بود که صاحب حق محروم مانده و مورد دشنامو اهانت قرار
گرفته بود و بر پشتش تازیانه خورده و صورتش سیلی و شکمش لگد، و بر خاك افتاده بود"...
[ [ صفحه 270
پناه دادن او به کسی که پیامبر اکرم تبعید و لعنتش کرده از عدالت و راه راست دین بوده است؟ یا این که با خویشاوندان امویش
مال خدا را چنانمی خورده و می چریده است که شتر سبزهنورس بهاره را؟ یا این که مشاغل حساس و مهم دولتی را به افراد
تبهکارو فاسد و نالایق می سپرده، یا اموالمسلمانان را به خویشاوندان زشتکارش می بخشیده است به فاسقی پر رو یا به تبعیدي و
ملعونی بد سیرت یا به جوانکی خوشگذران یا جوانکان نابخرد قریش، یا این که آنها را بر گردن مردم سوار میکرده و امور
حکومت اسلامی و اداره توده هاي خلق را به آنان میسپرده است در حالیکه میدانستهکه پیامبر گرامی فرمود ": هر که عهده دار
یکی از امور حکومت اسلامی شود و بر مردم تحت حکومتش کسی را در حالی به منصب حکومتی بگمارد که میداند شایسته تر از
وي هم یافت میشود و داناتر از او به کتاب خدا و سنت پیامبرش، به خدا و پیامبرش و همه مومنان خیانت کرده باشد. " و بنا بر
روایت صحیحی که حاکم نیشابورياز طریق ابن عباس آورده، فرموده": هر کس از میان جماعتی شخصی را به یک کار دولتی
بگمارد در حالیکه در میان آنجماعت شخص دیگري باشد که از اولی بیشتر مایه خشنودي پروردگار است به خدا و به پیامبرش و به
مومنان خیانت کرده است " و بنا بر روایت دیگري که از طریق ابی بکر آمده، میفرماید": هر کسی عهده دار یکی از امور مسلمانان
شود و کسی را بخاطر نسبت خویشاوندیش با خویش به کار حکومتی بگمارد لعنت خدا بر او خواهد بود، وخدا از او بهیچوجه
نمیپذیرد تا او رابه جهنم درآورد ".
آیا اذیت و اهانتکردن به بهترین شخصیتهاي امت اسلامی و بزرگان اصحاب بدون این که کوچکترینگناهی یا جرمی کرده باشند
از عدالت وراه راست دین بوده است یا این که یکیاز آنان را تبعید کند تا در تبعید و حال آوارگی بمیرد، و دیگري
[ [ صفحه 271
در سیاهچال زندان تحت شکنجه باشد، وآن یک دشنام شنیده و خوار و مورد شماتت دشمن، و دیگري را بدستورش آنقدر کتک
بزنند تا دنده اش را بشکنند، و آن یک را بخاطر امر بمعروف و نهی از منکر از حقوقی که ازبیت المال دارد محروم سازد؟ یا این
که در نامه اش و نطقش به اصحاب - همانها که آنجماعت عادل و راسترو میشمارند - دشنام دهد و کافر بشمارد؟ یا این که برادر
صفحه 156 از 190
پیامبر خدا (ص) و " خود " او را آنطور ناسزا بگوید ومروان آن ملعون و مطرود را برتر از سرور خاندان پیامبر بشمارد؟ یا به او
بگوید که تو بیش از عمار یاسر سزاوار تبعید و دور شدن از مزار پیامبر اکرمی؟ یا دور انداختن قرآن و تعطیل احکامش و انحراف
از سنت شریفو عزیز رسول خدا (ص) در نماز و حج و زکات و خرج و دخل کشور؟ یا اظهار آراء خلاف قرآن و سنت، و اجراي
آنهادر موارد مختلف؟ و بسیاري دیگر از این کارها؟
مگر اصحاب پیامبر (ص) به " عدالت " این آدم پی نبرده و نمیدانستند بر " راه راست دین " است که او را در کار حکومت
منحرف از اصولو احکام اسلام میشمردند و بیرون از راه عدل و داد، و سرگشته، و تجاوزکار و تباهگر، و همچنان علیه او فعالیت و
کوشش نمودند و مردم را برانگیختند تا کشور به تلاطم و هیجاندرآمد و شعله انقلاب از هر کران زبانه کشید و فرو نکشید تا
عثمان دم در کشید و بمرد؟ یا میدانستند و با علم به عدالت و راستروي وي از روي بدخواهی و دشمنی و حسادت چنان با وي رفتار
کردند؟ در اینصورت، چگونه میگوئید آنها عادل و راستروند
اگر آنشخص واقعا طبق عدالت رفتار میکرد و بر راه راست دین بود چرا در سال 35 هجري پیمان بست و متعهد گشت که پس
ازآن بموجب قرآن و سنت عمل کند؟ و چرابارها بر سر منبر اظهار توبه کرد و قول داد دست از خلافکاري و بیراهه رویش بردارد؟
آن سخنان که اصحاب آگاه و آنان که از نزدیک و با دقت شاهد و ناظر کارهایش بودند بر زبان میاوردند چیست و چه معنی
دارد؟ مثلافرمایش امیر المومنین علی بن ابیطالب به عثمان که " تو از مروان و او از تو فقط در یک صورت
[ [ صفحه 272
راضی میشوید و آن این که او عقل و دینت رابرباید. تو مثل شتري گشته اي که او را به هر جا بکشند برده میشود " یا این فرمایشش
که " تو شرافتت را بباد داده اي و اختیار کارت را از تو گرفته اند، " و سخن عمار یاسر که " بندگان خدا همراه من به جنگ
جماعتی بیائید که ادعا میکنند به خونخواهی کسی برخاسته اند که به خویشتن ستم روا داشته است و بر بندگان خدا طبق چیزي غیر
کتاب خدا حکومت کرده است، " و حرف عمرو بن عاص به عثمان که " کارهاي ناشایست بر این امت تحمیل کردي تا به پیروي
تو مرتکب آنها گشتند، و آنان را از راه بدر بردي وبوسیله تو بدر رفتند. به راه راست (دین) آي یا کناره گیري کن. "
یا سخن سعد بن ابی وقاص ": اما عثمان رویه حکومت را تغییر داد و تغییر رویه داد، و کار خوب کرد و نیز کار بد. "
و سخن مالک اشتر ": خلیفه بلازذه خطاکاري که از سنت پیامبرش انحراف جست و حکم قرآن را پشت سر افکند. "
و سخن صعصعه بن صوحان به او ": از راه بدر شدي امت تو از راهبدر گشت. به راه راست آي اي امیرمومنان تا امتت به راه راست
درآید. "
و سخن هاشم مرقال ": او را اصحاب محمد و اساتید قرآن مردم آنهنگام کشتند که بدعتها پدید آورد وبر خلاف حکم قرآن رفت
" .
و سخن عبد الرحمن غزمی ": او (یعنی عثمان) اولین کسی بود که راههاي ستمکاري بگشود و راههاي حق (یا قانون اسلام) بربست
" .
و سخن اصحاب حجر بن عدي ": او اولین کسی بود که در حکومت ازاسلام انحراف جست، و بجز قانون اسلام عمل کرد. "
و سخن اصحاب پیامبر (ص) به او ": از انحرافی که در حکومتت پیدا کردي و تبعیضی که در توزیع درآمد عمومی قائل گشتی و
کیفرهاي بیجائی که دادي دچار گرفتاریهائی شده ایم."
صفحه 157 از 190
[ [ صفحه 273
و سخن نائله دختر فرافصه - همسر عثمان - به او ": از خداي یگانه بیشریک بترس و رویه دو همکار پیش از خودت راپیش گیر. "
و سخنان بسیار دیگر از جمع انبوهی از اصحاب پیامبر گرامی کهدر این جلد بنظرتان رسید.
بنابراین، با توجه به آن سخنان، و با مسلم بودن آن رویه نادرست و خطائی که داشته ممکن نیست آن آیه شریفه دربارهاو نازل
گشته باشد. کسانی که چنین حرفی زده اند آیه را از شان نزولش بگردانیده و این حقائق روشن را ندیدهگرفته و از یاد برده اند
45 - چنانکهدر " تاریخ الخلفاء " سیوطی آمده ابنعساکر از ابن عباس این روایت را ثبت کرده است ": اگر مردم به خونخواهی
عثمان بر نخاسته بودند سنگ از آسمان بر ایشان میبارید. " این را قرمانی هم در " اخبار الدول " نوشته است.
امینی گوید: از راوي این حرف ادعائیو بی سند که به علامه امت - ابن عباس- نسبت داده شده باید پرسید: خونخواهی عثمان کار
پسندیده و مشروعیبوده که مایه خشنودي خدا و پیامبر است یا نه؟ اگر هست پس چرا پیامبر اکرم به امیر المومنین علی وصیت
کرده که با پیمانشکنان و ستمکاران منحرفی که به خونخواهی عثمان برخاسته اند بجنگد؟ و چرا به برجسته ترین اصحابشتوصیه
میکند که وقتی آنها بر علی تاختند به یاري او برخیزند؟ و چرا به کسانی که در آن دو موقعیت به دشمنی علی برخیزند اخطار
مینماید و از جنگیدن علیه او بر حذرشان میدارد و میگوید اگر علیه او بجنگند ظالم خواهند بود؟
وانگهی مولاي متقیان چرا علیه خونخواهان عثمان پیکار میکرده، گذشته از
[ [ صفحه 274
این که باآنان در خونخواهی شرکت نمی جست؟ چرانه تنها قاتلان عثمان را تحویل خونخواهان نداد بلکه ایشان را در پناه خویش
گرفت؟ و میدانیم که او آنشخصیتی است که با حق (و قانون اسلام) در گردش است و هر جا باشد که حق همانجا است، و با قرآن
است و قرآن با وي، و از هم جدائی نمیپذیرند تا آندم که در رستاخیز با هم بدیدار پیامبر (ص) درآیند:
اصحاب عادل و راسترو چطور همراه امام با شورشیانی که مدعی خونخواهی عثمان بودند جنگیدند؟ میدانیم که در جنگ جمل
برجسته ترین چهره هاي اصحاب و شخصیت هاي امت زیر پرجم علی (ع) قرار داشتند و در جنگ صفین دو امام - که نواده پیامبر
(ص) حسن و حسین (ع)- و بنا بروایتی که حاکم در " مستدرك "آورده دویست و پنجاه تن از بیعت کنندگان بیعت رضوان همراه
علی (ع) بودند، و گفته اند: هشتصد نفر و ازآنمیان سیصد و شصت تن بشهادت رسیدند. و بنا بر روایت ابن دیزیل و حاکم
نیشابوري هشتاد تن از مجاهدان بدر همراهش بودند. یا چنانکه از نطق سعید بن قیس بر میاید هفتاد مجاهد بدري، یا بر حسب
سخن مالک اشتر قریببه یکصد مجاهد بدري.
اصحاب پیامبر که در جنگ صفین با علی بودند
از جمله آن اصحاب که در مقدمه و صدرشان مجاهدان بدر قرار دارند و زیر پرچم علی بن ابیطالب (ع) در صفین شرکت جسته
انداینها هستند:
-1 اسید بن ثعلبه انصاري - از مجاهد بدر.
[ [ صفحه 275
صفحه 158 از 190
-2 ثابت بن عبید انصاري - بدري، و شهیددر صفین.
-3 ثعلبه بن قیظی بن صخر انصاري - بدري.
-4 جبیر بن انس بن ابی زریق - بدري.
-5 جبله بن ثعلبهانصاري خزرجی - بدري.
-6 حارث بن حاطب بن عمرو انصاري اوسی - بدري.
-7 حارث بن نعمان بن امیه انصاري اوسی- بدري.
-8 حصین بن حارث بن مطلب قرشی - بدري.
-9 خالد بن زید بن کلیب، معروف به ابو ایوب انصاري - بدري.
-10 خزیمه بن ثابت، معروف به ذو الشهادتین، انصاري اوسی - بدري و شهید در صفین.
-11 خلیفه (و گفته اند: علیفه) بن عدي بن عمروبیاضی - بدري.
-12 خویلد بن عمرو انصاري سلمی - بدري.
-13 ربعی بن عمرو انصاري - بدري.
-14 رفاعه به رافع بن مالک انصاري خزرجی - بدري.
-15 زید بن اسلم بن ثعلبه بن عدي بلوي - بدري.
-16 جابر بن عبد اللهانصاري سلمی - بدري.
-17 خباب بن ارت، ابو عبد الله تمیمی - بدري.
-18 سهل بن حنیف بن واهب انصاري اوسی - بدري.
19 - سماك بن اوس بن خرشه انصاري خزرجی - بدري.
-20 صالح انصاري - بدري.
21 - عبد الله بن عتیک انصاري - بدري.
22 - عقبه بن عمرو بن ثعلبه، ابو مسعود انصاري- بدري.
-23 عمار بن یاسر - بدري وشهید در صفین.
[ [ صفحه 276
-24 عمرو بنانس انصاري خزرجی - بدري.
-25 عمروبن حمق خزاعی کعبی - بدري.
-26 قیسبن سعد بن عباده انصاري خزرجی - بدري.
-27 کعب بن عامر سعدي - بدري.
-28 مسعود بن اوس بن اصرم انصاري - بدري.
29 - ابو هیثم، مالک بن تیهان بلوي - بدرس و شهید صفین.
-30 ابو حبه، عمرو بن غزیه - بدري.
صفحه 159 از 190
-31 ابو عمره، بشر بن عمرو بن محصنانصاري - بدري و شهید صفین.
-32 ابو فضاله انصاري - بدري و شهید صفین.
-33 ابو محمد انصاري - بدري.
-34 ابو برده، هانی بن نیار (و گفته اند: نمر) - بدري.
35 - ابو یسر،کعب بن عمرو بن عباد انصاري سلمی - بدري.
-36 اسود بن عیسی بن اسماء تمیمی.
37 - اشعث بن قیس کندي - فرمانده جناح راست سپاه علی (ع) درصفین.
38 - انس بن مدرك، ابو سفیانخثعمی.
39 - احنف بن قیس، ابو بحر تمیمی سعدي.
-40 اعین بن ضبیعهحنظلی - از فرماندهان سپاه.
-41 برید اسلمی - شهید صفین.
-42 براء بن عازب انصاري خزرجی.
-43 بشر (یا بشیر) بن ابی زید انصاري.
[ [ صفحه 277
-44 بشیر بن ابی مسعود انصاري.
-45 ثابت بن قیس بن خطیم انصاري.
46 - جاریه بن زید - شهید صفین.
-47 جاریه بن قدامه بن مالک تمیمی سعدي.
-48 جبله بن عمرو بن ثعلبه انصاري.
-49 جبیر بن حباب بن منذر انصاري.
-50 جندب بن زهیر ازدي غامدي - ازفرماندهان سپاه.
-51 جندب بن کعب عبدي، ابو عبد الله ازدي غامدي. -
52 -حارث بن عمرو بن حرام انصاري خزرجی.
-53 حازم بن ابی حازم احمسی - شهید صفین.
-54 حبشی بن جناده بن نصر سلولی.
-55 حجاج بن عمرو بن عزیه انصاري.
-56 حجر بن عدي کندي، معروف بن حجر الخیر (خوب) - از فرماندهان سپاه.
-57 حجر بن یزید بن مسلمه کندي.
-58 حنظله بن نعمانانصاري.
-59 حیان بن ابجر کتانی.
-60 خالد بن ابی خالد انصاري.
صفحه 160 از 190
-61 خالد بن ابی دجانه انصاري.
-62 خالد بن معمر بن سلیمان سدوسی - از فرماندهان سپاه.
-63 خالد بن ولید انصاري.
-64 خرشه بن مالک بن جریر اودي.
-65 رافع بن خدیج بن رافع انصاري خزرجی حارثی.
-66 ربیعه بن قیس عدوانی.
[ [ صفحه 278
-67 ربیعه بن مالک بن وهیل نخعی.
-68 زبید بن عبد خولانی - همراه معاویه به جنگ آمده و پرچمدار سپاه بود. وقتی عمارکشته شد با توجه به فرمایش پیامبر (ص)
که " عمار را دار و دسته تجاوزکار مسلح داخلی میکشد " به سپاهعلی (ع) پیوست.
-69 زید بن ارقم بن زید بن قیس کعبی خزرجی.
-70 زیدبن جاریه انصاري.
-71 زید بن حیله.
-72 زیاد بن حنظله تمیمی.
-73 سعد بن حارث بن صمه انصاري - شهید صفین.
-74 سعد بن عمرو بن حرام انصاري خزرجی.
-75 سعد بن مسعود ثقفی، عموي مختار بن ابی عبید ثقفی.
-76 سلیمان بن صرد خزاعی - فرمانده جناح است پیاده نظام بود.
-77 سهیل بن عمرو انصاري - شهید صفین.
-78 شبث بن ربعی تمیمی یربوعی، ابو عبد القدوس.
-79 شبیببن عبد الله بن شکل مذحجی.
-80 شریح بن هانی بن یزید بن نهیک، ابو مقدام حارثی.
-81 شیبان بن محرث.
-82 صدي بن عجلان بن حارث، معروف بن ابو امامه باهلی.
-83 صعصعه بن صوحان عبدي.
-84 صفر بن عمرو بن محصن - شهید صفین.
-85 صیفی بن ربعی بن اوس.
-86 عائذ بن سعید بن زید بن جندب محاربی جسري - شهید صفین.
-87 عائذ بن عمرو انصاري.
[ [ صفحه 279
صفحه 161 از 190
-88 عامر بن واثله، معروف به ابوطفیل لیثی.
-89 عبد الله اسلمی - شهید صفین.
-90 عبد الله بن بدیل بن ورقاء خزاعی - شهید صفین.
-91 عبد الله بن عباس بن عبد المطلب بن هاشم - فرمانده جناح چپ سپاه در صفین.
-92 عبد الله بن خراش، ابویعلی انصاري.
93 - عبد الله بن خلیفه بولانی طائی.
-94 عبد الله بن ذباببن حارث مذحجی.
-95 عبد الله بن طفیل بن ثور بن معاویه بکائی.
-96 عبد الله بن کعب مرادي - شهید صفین واز برجسته ترین یاران امیر المومنین (ع).
-97 عبد الله بن یزید خطمی انصاري اوسی.
-98 عبد الرحمن بن بدیل بن ورقاء خزاعی - شهید صفین.
-99 عبد الرحمن بن حسل جمحی - شهید صفین.
-100 عبید بن خالد سلمی.
-101 عبید الله بن سهیل انصاري.
-102 عبید بن عازب، برادر براء بن عازب.
-103 عبید بن عمرو سلمانی، ابو عمرو، دوست عبد الله بن مسعود.
-104 عبد خیر بن یزید بن محمد همدانی - از یاران بزرگ امام (ع).
-105 عدي بن حاتم بن عبد الله بن سعد طائی.
-106 عروه بن زید خیل طائی.
-107 عروه بن مالک اسلمی - شهید صفین و مورد ستایش امام (ع).
-108 عقبه بن عامر سلمی.
-109 علاء بن عمرو انصاري.
[ [ صفحه 280
-110 علیم بن سلمه فهمی.
-111 عمرو بن بلال - از مهاجران.
-112 عمیر بن حارثه لیثی.
-113 عمیر بن قره سلمی.
-114 عمار بن ابی سلامه بن عبد الله بن عمران.
-115 عوف بن عبد الله بن احمر ازدي.
-116 فاکه بن سعد بن جبیر انصاري اوسی خطمی - شهیدصفین.
صفحه 162 از 190
-117 قیس بن ابی قیس انصاري.
-118 قیس بن مکشوح، ابو شداد مرادي - شهید صفین.
-119 قرظه بن کعب بن ثعلبه بن عمرو انصاري خزرجی.
-120 کرامه بن ثابت انصاري.
-121 کعب بن عمر، ابو زعنه.
-122 کمیل بن زیاد نخعی.
-123 مالک بن حارث بن عبد یغوث نخعی، معروف بن مالک اشتر.
-124 مالک بن عامر بن هانی بن خفاف اشعري.
-125 محمد بن بدیل بن ورقاء خزاعی - شهید صفین.
-126 محمد بن جعفر بن ابیطالب هاشمی - گفته اند: در صفین بشهادت رسیده است.
-127 مخنف بن سلیم بن حرث بن عوف بن ثعلبه ازدي غامدي - در سپاه علی (ع) پرچمدار " ازد " بوده است.
-128 معقل بن قیس ریاحی تمیمی یربوعی.
[ [ صفحه 281
-129 مغبره بن نوفل بن حرث بن عبد المطلب هاشمی.
-130 منقذ بنمالک اسلمی، برادر عروه بن مالک - شهید صفین.
-131 مهاجر بن خالد بن ولید مخزومی - شهید صفین.
-132 نضله بن عبید اسلمی، ابو بریزه.
-133 نعمان بن عجلان بن نعمان انصاري زرقی.
-134 هاشم بن عتبه بنابی وقاص، معروف بن هاشم المرقال - پرچمدار و شهید صفین. 5
-135 هبیره بن نعمان بن قیس بن مالک بن معاویه جعفی - از فرماندهان سپاه.
-136 وداعه بن ابی زید انصاري.
-137 یزید بن حویرث انصاري.
138 - یزید بن طعمه بن جاریه بن لوذان انصاري خطمی.
-139 یعلی بن امیه بن ابی عبیده بن همام بن حرث تمیمی حنظلی - گفته اند: در صفین بشهادت رسیده است.
-140 یعلی بن عمیر بن یعمر بن حارثه بن عبید نهدي.
-141 ابو شمر بن ابرهه بن شرحبیل بن ابرهه بن صباححمیري - شهید صفین.
-142 ابو لیلی انصاري، پدر عبد الرحمن.
-143 ابوحجیفه سوائی.
-144 ابو عثمان انصاري.
-145 ابو ورد بن قیس بن فهر انصاري.
ایستادگی طلحه و زبیر در جنگ جمل
صفحه 163 از 190
امیر المومنین علی بن ابیطالب (ع) قبل از جنگ جمل - چنانکه در جلد اول بشرح آوردیم - براي طلحه اتمام حجت کرد همچنین
چنانکه در جلد سوم گذشت -
[ [ صفحه 282
برزبیر، و هنگامی جنگ با آنان را آغازکرد که دلیلی و عذر و بهانه اي براي آندو در اقدام مسلحانه خویش علیه امام بیعت شده و
حاکم شرعی وجود نداشت و دید که با وجود اقرار به شنیدن آن سخن پیامبر (ص) حاضر نیستند دست از جنگ تجاوزکارانه و
ظالمانه خویش بردارند. آندو وضع کسیرا بخود گرفته بودند که اعتنائی به مبادي اسلام و حق و ناحق ندارد. نوشته اند: مردي نزد
طلحه و زبیر - که در مسجد بصره بودند - آمده آنها را به خدا قسم داد و پرسید آیا درباره این لشکرکشی سفارشی از پیامبرخدا
(ص) به شما شده و دستوري دارید؟ طلحه بی آنکه جوابی بدهد برخاسته برفت. آنمرد زبیر را قسم داده سوال خویش تکرار نمود.
زبیر گفت: نه، ولی اطلاع پیدا کرده ایم که شما پولهائی دارید آمده ایم با شما در تملک آن شریک بشویم
وقتی اهالی بصره با زبیر و طلحه بیعت نمودند، زبیر گفت: آیا هزار سوار جنگی پیدا نمیشود تا آنها را بطرف علی ببرم و شبانگاه یا
صبحگاه بر او بتازم شاید قبل از این که خود را به ما برساند او را بکشم؟ هیچکس جوابش را نداد. آنگاه گفت: این همان فتنه اي
است کهقبلا از آن سخن میگفتیم. آزاد شده اش به او گفت: با این که آنرا فتنه می خوانی باز در آن می جنگی؟ گفت: واي بر تو
ما صاحب بصیرتیم. تاکنون هیچ پیشامدي نکرده که ندانم چه موضع و حالی باید داشته باشم جز این کار،و تنها اکنون است که
نمیدانم چه کنم،و سرگردانم
در همین هنگام بود که نظر عمر بن خطاب درباره زبیر به تحققو صحت پیوست. عبد الله بن عمر میگوید: زبیر پیش عمر آمده به او
گفت: اجازه بده رهسپار جنگ در راه خدا شوم. گفت: براي تو کافیست. توهمراه رسولخدا (ص) جنگیده اي. زبیر در حالیکه
ناراحت و خشمگین شده بود بیرون شد. عمر گفت: چه کنم از دست اصحاب محمد (ص) اگر من دهنه این ماجراجو را نگیرم امت
محمد (ص)را به
[ [ صفحه 283
گمراهی و نابودي میکشاند
حکیم بن جبله و هفتاد بیگناهدیگر از قبیله " عبد القیس " چه گناهی کرده بودند و چه جرمی داشتند که طلحه و زبیر پیش از
درگیري جنگ جمل آنها را کشتند. سخنگوي آندو فریاد برآورد که " هان از قبائل شما هر که در حمله به مدینه (یعنی براي
بازخواست و توبه دادن عثمان) شرکت داشته باید آورده شود. " و آنها را مثل سگ کشیده آوردند، و کشتند. حکیم بن جبله
گفت ": حال که برادرانمان را کشتید خونتان براي ما حلال گشته است. آیا از خداي عز و جلنمیترسید؟ چرا خونریزي را روا
میشمارید "؟ ابن زبیر گفت ": در ازاي خون عثمان بن عفان رضی الله عنه ". پرسید ": اینهائی که کشتید عثمان را کشته بودند؟ آیا
از خدا نمی ترسید؟ عبد الله بن زبیر گفت ": نمیگذاریم غذائی بخورید و نه عثمان بن حنیف را از زندان آزاد میکنیم مگر او علی
را از خلافت خلع نماید " در نتیجه، حکیم بن جبله و هفتاد تن از قبیله " عبد القیس " توسط آنها کشته شدند.
طلحه و زبیر و مادرشان عائشه ام المومنین مسئولیت ریخته شدن خون شش هزار مومن - یا بیشتر - را که در آن جنگ خونین کشته
صفحه 164 از 190
شدند به گردن دارند ". و هر که مومنی را عمدا بکشد کیفرش جهنم است و در آن جاودانهخواهد بود " " و هر که شخصی را
بدون این که کسی را کشته یا در کشور فساد کرده باشد بکشد چنان است که مردم همگی را کشته باشد ".
درباره جنگ جمل آن جوانمرد قبیله " بنی سعد " چه خوش گفته است:
همسرانتان را محفوظ ومستور نگهداشتید و مادرتان را بیرون کشاندید - این
کار براستی از کم انصافی است دستور داشت پاي در خانه وبدامن فرو پیچد -
[ [ صفحه 284
اما بیرون پریده به بیابانها و به میدان و هدف تیر و شمشیر و در حالیکه
فرزندانش بدفاعش می جنگیدند - با نیزه و با تیر و با تیغ.
طلحه و زبیر، پرده حرمت عائشه را بدریدند - همین کار نمودارشان است و براي معرفیشان کافی
گرداگرد جمل را جماعتی بی سر و پا گرفته بودند و عناصري سودجو و فرصت طلب که در پی جنگ و چپاول بودند، جمعی از
قبیله " ضبه " و " ازد " که مدفوع آن شتر را از روي زمین جمع میکردند و گلوله میساختند و بوئیده میگفتند: به به پشکل شتر
مادرمان چهخوشبو است، بوي مشک میدهد چنانکه درسپاه معاویه کسی جز بی سر و پایان نبود و جز عوام نادان و گله وار که امیر
المومنین در وصف آنها همانروزها فرمود ": به نبرد باقیمانده قبائل مشرك و مهاجم عرب بشتابید، به نبرد کسانی که درباره فرمایش
خدا و پیامبرش ما میگوئیم خدا و پیامبرش راست گفته اند و آنها میگویند خدا و پیامبرش دروغ گفته اند "
قیس بن سعددر گفتاري میگوید ": آیا همراه معاویه کسی جز عرب بیابانگردي که از آزاد شدگان فتح اسلامی است یا یمنی یی
که بفریبش کشانده اند دیده میشود؟
و عمار یاسر میگوید ": موضع ما درست همان جائی است که زیر پرچمهاي پیامبر خدا در جنگ بدر و احد و حنین داشتیم. و
آنجماعت درست در موضع پرچمهاي قبائل مشرك و مهاجم قرار دارند. "
و مالک اشتر میگوید ": بیشتر پرچمهاي شما همان پرچمهائی است که همراه پیامبر خدا بوده. و همراه معاویه پرچمهائی است که
همراه مشرکاندر جنگ علیه
[ [ صفحه 285
پیامبر خدا بود. بنابراین، غیر از آدم دل مرده هیچکس در وجوب جنگیدن علیه آنها تردید به خود راه نمیدهد. "
هدفها وانگیزه جنگهاي معاویه بر هیچکس پوشیده نبود حتی بر زنان که در خانه و از سیاست به دور بودند. چنانکه " ام الخیر"
دختر حریش درباره هدفها وانگیزه معاویه در جنگهایش میگوید": آنها کینه هاي جنگ بدر است و انتقامهاي جاهلیت و خشم کینه
توزانه جنگ احد که معاویه بناگهان از پی اش و براي گرفتن انتقام خونهائی که از قبیله بنی عبد شمس ریخته شده مبادرت جسته
است. با پیشوایان کفر بجنگند زیرا آنها قابل پیمان بستن (و پیمانصالحه) نیستند شاید به خود آیند و دست از رویه خویش بکشند.
"
چگونه ممکن است عملیات مسلحانه معاویه که با دعاي خونخواهی عثمان صورت گرفته مشروع باشد در حالیکه مسلم است
کسانیکه در قتل عثمان شرکت داشته اند اصحاب پیامبر (ص) بوده اند - همانها که بعقیده آنجماعت گروهی عادلو راستروند - و
صفحه 165 از 190
طلحه نسبت به عثمان از همه مردم سختگیرتر و تندروتر بودهاست و مروان بهمین سبب با زدن تیري که او را کشته است انتقام خون
عثمان را از او گرفته، است، و معاویه خودش آنقدر در یاري عثمان کوتاهی ورزیده تا کار از کار گذشته است؟
درصورتی که قیام براي خونخواهی عثمان نامشروع باشد و خدا و پیامبرش نپسندند - چنانکه همه شخصیت هاي تاریخ اسلام آن را
مسلم و قطعی دانسته اند - چگونه ممکن است این کارنامشروع و خدا ناپسند مایه نجات کسی از عذاب شود؟
هر گاه خواب و خیال آنجماعت را راست پنداریم لازم میاید که نفرات سپاه
[ [ صفحه 286
جمل از هر پیشامد ناگوار و هر سوکی مصون و محفوظ مانده باشند در حالیکه میدانیمنه تنها مصونیت نیافته اند بلکه عذاباز هر
سو فرا گرفته شان و به کشتن رفته اندو خدا دست کسانی را که عنان " جمل " را گرفته اند به تیغ بران سپرده و با ذلت و خواري
تمام نابودشان کرده است.
معاویه در یکشبانه روز - در نبرد " هریر - " باعث کشته شدن هفتاد هزار نفر گشته است، چهل و پنج هزار از سپاه شام بهکشتن
رفته اند و بیست و پنج هزار از سپاه علی بن ابیطالب (ع). باز هم دست از باصطلاح خونخواهی عثمان بر نداشته و چندان به
خونریزي ادامه دادهتا به تخت سلطنت نشسته است. حتی به نشستن بر تخت سلطنت اکتفا ننموده و هر که از یاران و دوستداران علی
بن ابیطالب یافته از دم شمشیر گذرانده است لکن دیگر نه ببهانه انتقام خون عثمان و دیگر کلمه اي از انتقام خون عثمان یا کیفر
قاتلانش بزبان نیاوردهاست. تاریخ معاویه در برابر شما است، ملاحظه فرمائید.
-46 خطیب بغداديروایتی ثبت کرده است از طریق احمد بنمحمد بن مغلس حمانی از ابی سهل فضل بن ابیطالب از عبد الکریم
بن روح بزاز از پدرش روح بن عنبسه بن سعید بن ابی عیاش اموي - برده آزاد شده امویان - از پدرش عنبسه از مادر بزرگش - از
طرف پدرش - ام عیاش - که کنیز رقیه دختر پیامبر (ص) بوده است - میگوید ": از پیامبر خدا (ص) شنیدم که میگفت: ام کلثوم را
بنابر وحی آسمانی به همسري عثمان درآوردم ".
امینی گوید: شگفت آوراست که خطیب بغدادي این روایت را بدون اشاره به عیبناکی سندش ثبت میکند. در حقیقت او اسیر عشق
کورکورانه به خانواده اموي
[ [ صفحه 287
است و هواخواهی آنها چشمش را از دیدننظریات حدیثشناسان و علماي رجال باز داشته است و ندیده که درباره احمد بنمحمد
چه گفته اند و از یاد برده که خودش در شرح حال او چه نوشته است. ابن عدي میگوید: در میان دروغسازان هیچکس را اینقدر بی
حیا ندیده ام. ابن قانع میگوید: قابل اعتماد نیست. ابن ابی فوارس میگوید: حدیث جعل میکرده است. ابن حبان میگوید: دوستان
توصیه میکردند که بروم و درس حدیثش را بشنوم. پاره اي از احادیثشرا برگرفتم تا چیزي از آن برگزینم 0 دیدم از یحیی...
روایت میکند و ازهناد... دانستم که او حدیث جعل میکند. دار قطنی میگوید: حدیث جعل میکرده است. حاکم میگوید: از قول
قعنبی و مسدد و ابن ابی اویس و بشر بن ولید روایاتی نقل کرده که جعل خوداو است. همچنین چندین متن حدیث جعل کرده
علاوه بر این که بدروغ میگوید اشخاصی را که از آنها نقل میکند ملاقات کرده است. و از بشر بن حارث و یحیی بن معین و علی
بن معین و علی بن مدینی روایاتی نقل کرده که آنها را پس از جعل در کتاب مناقب ابو حنیفه جاي داده است. دار قطنی همچنین
صفحه 166 از 190
میگوید: (کتاب) مناقب ابو حنیفه همه اش جعلی است و ساخته احمد بن مغلس حمانی، و من آنرا بیش از یکبار خوانده ام. و بسیار
سخن و اظهار نظر دیگر از قبیل.
در سند اینروایت، نام عبد الکریم بن روح، ابوسعید بصري هم هست. ابو حاتم میگوید: مجهول و ناشناخته است. عمرو بن رافع
میگوید: بمحضر درسش رفته ام اما حدیثش را نشنیده ام. و گفته میشود او متروك الحدیث است. ابن حبان میگوید: اشتباه میکند و
بر خلافسخن میگوید. ابن ابی عاصم و دار قطنی او را سست روایت شمرده اند. نهفقط او مجهول و ناشناخته است بلکه پدر و پدر
بزرگ و مادر بزرگش - که در سند روایت از آنها ذکري هست - نیز مجهولند.
[ [ صفحه 288
این روایت را ابن عدي از طریق عمیر بن عمران حنفی ثبت کرده و از روایات بی اساس و باطل شمرده است و ذهبی و ابن حجر نیز
وي را تایید کرده اند. ابن عدي میگوید: سستی از روایتش آشکار و هویدا است. عقیلی میگوید: در روایتش توهم و غلط است.
آري شک نیست که هر کاري که پیامبر گرامی انجام داده یا هر سخنی گفته بموجب وحی آسمانی بوده است و " او بدلخواه سخن
نمیگوید و گفته اش جزوحی یی که به او میرسد نیست، " لکن مصلحتهائی که موجب ارسال وحی میگردد مختلفند و در هر مورد
با دیگر موارد ممکن است تفاوت داشته باشد. از اینجهت هر بخششی که به کسی کرده یا احسانی در حق کسی نشانه وجود
فضیلتی براي طرف نیست، زیرا گاهی بمنظور اتمام حجت بر وي بوده یا براي آگاه ساختن توده دینداران. علاوه بر این، خصومت
کینه توزانه اي را که از دیرزمان در سینه امویان علیه بنی هاشم می جوشیده هیچ بخشش و احسانی و لطف و مرحمتی نزدوده است.
زیرا هیچ احسانیبالاتر از اعطاي افتخار دامادي نیست بویژه آن که جگر گوشه پیامبر (ص) باشد. اما آیا آن داماد پاس افتخار
همسري دخت گرانمایه پیامبر (ص) را نگهداشت یا نه شب وفات همسر گرانقدرشهیچ ناراحتی از فقدان آن افتخار و عزت به
خود راه نداد و عنان به کامرانی سپرد تا بر اثر آن بی مبالاتی و اهانت، پیامبر عظیم الشاندر برابر همه به او توهین کرد و خوارو
خفیفش نمود و به او اجازه نداد وارد گورش شود در حالیکه پس از پدرش او به این عمل ذیحق بود.
شاید هر وصلت و ازدواجی که میان بنی هاشم و امویان صورت گرفته بهمین انگیزه و منظور بوده است، و هاشمیان و پیش ازهمه
سرورشان باینوسیله کوشیده اند
[ [ صفحه 289
آبی بر شعله کینه هاي جاهلانه امویان نسبت به خود ریخته و دلهاي آنها را تصفیه کرده باشند، لکن آیا مساعی جمیله آنان سودي
بخشیده و ثمريببار آورده است یا چنان گشته که شاعري گوید:
(هر چه کردم در اخگر فسرده دمیدن بود
و آهن سرد کوبیدن)
هرگاه این وصلت ها و ازدواجهاي مصلحت اندیشانه نبود امویان بخاطر اختلاف وقطع روابطی که میان آنها با هاشمیان از مدتها
وجود داشت زبانشان بر سر هاشمیان دراز بود و هر پیشامد بدي راکه میان آنها رخ میداد نتیجه آن سابقه خصومت میشمردند و هر
اقدام خصمانه خویش را علیه ایشان با آن توجیه مینمودند، اما خاندان اصلاحگرو مصلحت جوي هاشمی با مبادرت باینگونه وصلتها
گذشت نشان داده و احسان وزریده تا آن شبهات و بهانه جوئی ها را جائی نماند و مردم بدانندکه بدخواهی امویان نسبت به ایشان
صفحه 167 از 190
داعی و موجبی ندارد و نیش عقرب را میماند که اقتضاي طبیعت است و براي جلوگیري از آن هیچ نرمش و احسان و ملاطفتی سود
نمی بخشد.
در اینجاتمایزي را که میان دامادي مولاي متقیان با دامادي عثمان - همسر ام کلثوم - هست بخوبی مشاهده مینمائید وبیاد میاورید
که امام علیه السلام چهرفتار مهرآمیز و بزرگوارانه اي با فاطمه زهرا - سلام الله علیها - داشتو در بستر بیماري و هنگامی که جان
بهجان آفرین تسلیم میکرد از او خشنود بود و نیز او از وي، و پیامبر خدا بگاه درگذشتش از هر دو راضی بود. اما به این یک بنگرید
که شب وفات همسرش - ام کلثوم - مرتکب کاري میشودکه خدا و پیامبرش از آن نارضی است، و هیچ اهمیتی به وفاتش نمیدهد
و نه از آن مصیبت بزرگ و خرد کننده خم به ابرو میاورد و نه ارزشی براي دامادي پیامبر (ص) قائل است که از فقدانش اندوهگین
شود بحدي که همانشب با دیگرهمسرانش هماغوش میشود و خشم پیامبر (ص) را بر میانگیزد در حالیکه آن داماد عالیقدر و
پاسدار و حقشناس بر درگذشت همسرش می گرید و ناله
[ [ صفحه 290
سر میدهد و اشک میبارد و از گلوي بغضگرفته اش باهنگی سوزان میگوید ": سلام بر تو اي پیامبر خدا از جانب منو از جانب
دخترت که به کنارت بنشسته و بشتاب به تو پیوسته است. تاب شکیبائی اي پیامبر خدا از فقدان دخترپاکت نمیارم و بخاطرش تاب و
توانم برفته است. فقط یاد فقدان سهمگین و عظیم تو و مصیبت کمر شکنت اندکی برایممایه تسلی است، و من بودم که ترا
درآرامگاه مزارت نهادم و روحت در حالیکه بر من تکیه داده بودي و بر سینه ام برآمد، بنابراین ما براي خدائیم و ما به او باز
میگردیم. اینک ودیعه باز گردانده گشت و امانت گرفته شد. لکن اندوهم جاودانه خواهدبود و شبانگاهم تیره و فسرده تا آنگاه که
خدا مرا به سرایت که در آن مقیمی ببرد. دخترت برایت از همدستی امتت بر خوردن و از بین بردن آن (حقخلافت با دخترت)
داستان خواهد کرد،از او بتمامی و سراسر سوال کن و از اوضاع بپرس و جویا شو، و این در حالی شد که از درگذشت دیري
نمیگذشت ویادت از خاطر نرفته بود. سلام بر شما دو نفر، سلام خداحافظی نه سلامیاز روگردانی یا ملالت. بنابراین اگراز نزدتان
میروم نه از خستگی و ملالتاست چنانکه اگر اینجا بنشینم نه از آن سبب که به وعده اي که خدا به شکیبایان داده بدگمان باشیم یا
کم ایمان ". آنگاه بر سر مزارش به این دو بیتی تمثل جست:
(سرانجام هر همدمیدو دوست، جدائی است
و هرچه در اینسوي مرگ باشد اندك و ناچیز است)
(و این که یکی را پس از دیگري از دست دادم
دلیلی بر این است که هیچ دوستی پاینده نیست)
47 - ازدي روایتی ثبت کرده است از قول عبد الواحد بن عثمانبن دینار موصلی از معافی بن عمران ثوري از ابن نجیح از مجاهد از
ابن عباس - رضی الله عنهما - میگوید:
[ [ صفحه 291
"رسولخدا (ص) به عثمان گفت: تو از دامادها و از یاوران منی، وپروردگارم با من عهد بسته که تو با من در بهشت باشی. "
ذهبی در " میزانالاعتدال " در شرح حال عبد الواحد مینویسد ": این روایتی باطل و بی اساس است که ازدي آن را آورده است. "
صفحه 168 از 190
-48 طبرانی روایتی ثبت کرده میگوید بکر بن سهل به ما گفته است کهمحمد بن عبد الله بن سلیمان خراسانی از عبد الله بن یحیی
اسکندرانی و نیزابن مبارك از معمر از زهري از سالم از پدرش روایت کرده است، میگوید": وقتی عمر ضربه خورد و فرمان تشکیل
شورا را صادر کرد دخترش حفصه پیش او آمده گفت: پدر مردم میگویند اینهائیکه تو به عضویت شورا درآورده اي موردرضایت
نیستند. عمر گفت: مرا تکیه بدهید. او را تکیه دادند. گفت: ممکن است درباره عثمان بگوئید (که مورد رضایت ما نیست). من از
پیامبرخدا (ص) شنیدم که میفرمود: عثمان چون بمیرد فرشتگان آسمان بر او نماز میگزارند (یا درود میفرستند). پرسیدم: فقط براي
عثمان یا براي همهمردم (درود میفرستند)؟ گفت: نه،فقط براي عثمان... (تا آخر روایت کهدر آن براي هر یک از شش عضو شورا
فضیلت و افتخاري نقل میکند).
ذهبی در " میزان الاعتدال " در این باره میگوید: روایتی است جعلی و ساختگی.ابن حجر نیز در " لسان المیزان " میگوید: جعلی
بودنش از خودش هویدا است.
امینی گوید: ما بر گفته آنها می افزائیم: بکر بن سهل دمیاطی را -چنانکه ذهبی میگوید: نسائی ضعیف و سست روایت شمرده است
و در " لسان المیزان " آمده که از جعلیات وي این سخن است ": روز جمعه اي زود برخاستهتا عصر هشت قرآن ختم کردم " این
را بشنو و حیرت کن. مسلمه بن قاسم میگوید: مردم درباره او حرفها زده اند و او را بخاطر روایتی که از زبانسعید بن کثیر نقل
کرده جاعل و روایتساز
[ [ صفحه 292
خوانده اند.
در سند آن روایت علاوه بر بکر بن سهل دمیاطی نام محمد بن عبد الله آمده است که مجهول و ناشناس است
-49 خطیببغدادي روایتی آورده است از طریق عیسیبن محمد بن منصور اسکافی از شعیب بن حرب مدائنی از محمد همدانی.
میگوید: شیخی در این مسجد یعنی مسجد کوفه -از قول نعمان بن بشیر براي ما چنین روایت کرد ": ما نزد علی بن ابیطالببودیم،
سخن از عثمان به میان آمد، علی گفت: کسانی که ما بیشتر بر ایشان خوبی کردیم ایشان از آن (یعنیآتش دوزخ) بدورند. ایشان
عبارتند از عثمان و یارانش، و من از یاران عثمانم ".
از خطیت بغدادي بایدبپرسیم که عیسی بن محمد بن منصور اسکافی - که از وي روایت کرده - کیست؟ و چکاره است؟ خود
خطیب که خواسته شرح حالش را بنویسد جز اسمش چیزي ندانسته است آنگاه از او درباره محمد همدانی می پرسیم و از شیخ و
استاد حدیثش که نه او نام برده و نه دیگري، پنداري وجود نداشته و به دنیا نیامده است. و درباره نعمان بن بشیر می پرسیم که
کیست و قدرش چیست؟ او که در دوره جنگ صفین علیه امام خویش قیام کرده ودر صف تجاوزگران بی سر و پا جنگیده وهمان
کسی است که آنروزها قیس بن سعد انصاري چنین معرفیش نموده است در حالیکه او را مخاطب ساخته: تو بخدا قسم دغلکاري
گمراه و گمراهگري و نعمان بن بشیر همان است که به قیس بنسعد انصاري میگوید: شما که عثمان راخوار و بیدفاع گذاشتید هر
گاه علی رانیز خوار و بیدفاع بگذارید آن یک به این یک سر بسر خواهد شد ولی شما حق را خوار گذاشته و باطل را یاري
نمودهاید
[ [ صفحه 293
صفحه 169 از 190
آیا این علی که در روایتجعلی از او نامی آمده همان علی یی است که عثمان بهنگام محاصره از او خواست به " ینبع " برود تا نه
از دستاو غم بخورد و نه او از دست وي؟ آیااو همان کسی نیست که گفته است: بخدائی که جز او خدائی نیست من عثمانرا
نکشته ام و نه به قتلش تمایل نموده ام و نه از کشته شدنش ناراحت گشته ام؟ و گفته است: نه قتلش را خوش داشتم و نه از آن بدم
آمد، نه دستورش را دادم و نه از آن بر حذر داشتم، نه از آن خوشم آمد و نه بدم؟ و همان که در " صفین " به یاران و سپاهیانش
گفته است: به نبرد کسانی بشتابید که بر سر خونخواهی کسی که بار گناهان را بر دوش داشته می جنگند. سوگند به آن که دانه را
بشکافت و آدمی را بیافرید او بار گناهانی را که اینها تا به قیامت مرتکب شوند به گردن دارد در حالیکه اندکی از مسئولیت خود
اینها نمیکاهد؟
مگر هموبه مردم مصر ننوشته است: به مردمی که بخاطر خدا و هنگامی که در کشورش سر از قانونش پیچیده گشت و حقش (یا
قانونش) پایمال گشت به خشم آمدند آنگاه که انحراف از اسلام بر نیکوکارنو بدکار سیطره یافت...؟ آیا وي همان کسی نیست که
حاضر نشد شهادت بدهد که عثمان مظلومانه و بناحق کشتهشده است؟ و در نطق " شقشقیه " در برابر همه گفت:... تا آنگاه که
سومین آن دار و دسته به حکومت برخاستو شروع کرد به باد در پهلو انداختن ولولیدن میان اصطبل و آخورش...؟
وانگهی اگر چنین روایتی باشد یاران عثمان چه اهمیتی میتوانند داشته باشند یارانی مثل علی بن ابیطالب (ع) که بهیچوجه از او
پشتیبانی نمینمایند و قادر نیست در هیچ موردي به آنان اتکا داشته باشد و می بینید در برابرشان دارد کشته میشود و کلمه اي بر
زبان نمیاورند و میگذارند نعششسه روز در مزبله افتاده باشد و باد بخورد و بعد با لباسهایش و بدون کفن در قبرستان یهودیان دفن
شود و از هر سو به او پرخاش
[ [ صفحه 294
گردد و سنگ بر حاملین جنازه اش ببارد تا ترسان جنازه را به گودالی بچپانند و مشتی خاك بر آن ریخته بگریزند "؟ چه کسی
ستمکارتر از آن است که به خدا دروغ میبندد تا مردم را بدون علم بفریبد،و خدا میداند که آنها حتما دروغگویند. "
-50 روایتی است که میگوید ": عثمان بن عفان دید شب ازدواج علی - رضی الله عنه - با فاطمه - رضی الله عنها - زره علی را
میخواهند به چهار صد درهم بفروشند. گفت: این زره علیقهرمان اسلام است، هرگز نباید فروخته شود. آنگاه چهار صد درهم به
مستخدم علی پرداخته او را قسم داده که جریان را به علی نگوید، و زره راهمراهش برگرداند. چون عثمان صبحگاهان سر از خواب
برداشت در خانه خویش چهار صد کیسه یافت در هر کیسه چهار صد درهم بر هر یک نوشته: این درهمی که خداي رحمان سکه
زده براي عثمان بن عفان. فرشته وحی این را بهپیامبر (ص) اطلاع داد، و پیامبر فرمود: گوارا بادت اي عثمان "
امینیگوید: این را حلبی در " سیره پیامبر(ص) آورده است و میگوید در فتاواي جلال الدین سیوطی آمده که از او درباره صحت
این روایت پرسیده اند و جواب داده که " آن صحت ندارد. " و راست گفته است، زیرا خود روایت دلالت دارد بر این که دروغ
است و ساخته و جعلی.
در جلد پنجم در بررسییک سلسله روایت جعلی دیدم که ابن درویش الحوت میگوید: این روایت، دروغی جنایت آمیز است.
زنجیره ستایشها و فضائل ساختگی عثمان را با این یک ختم می کنیم
جردانی در کتاب "مصباح الظلام " مینویسد ": کسی کهنامهاي زیر را بنویسد و با آبی که برروي نوشته میریزد روي خویش بشوید
صفحه 170 از 190
هرگز کور نخواهد کشت، و
[ [ صفحه 295
کسیکه بنویسد و آبش را صبحگاهان بنوشد از فراموشکاري مصون خواهد گشت، و کسی که آنرا بنویسد و بنوشد ناتوانی جنسی
نخواهد دید. و آن نامها این است: عثمان بن عفان، معاذ بن جبل،عبد الرحمن بن عوف، زید بن ثابت، ابی بن کعب، طلحه بن عبد
الرحمن، تمیم الداري رضی الله عنهم. "
امینیگوید: هر که از ابتلا به کوري و فراموشکاري و ناتوانی جنسی نمیترسد این دستور العمل را بکار بندد
بر اینافسانه ها و روایات ننگین و رسوا که در مدح و فضیلت عثمان ساخته و نوشته و به ثبت رسانده اند باید آن مناقب وستایشهاي
جعلی دیگري را که در جلد پنجم نوشتیم بیفزود.
پایان گفتار
بررسی روایات جعلی یی را که در فضائلعثمان ساخته و پراکنده اند بهمین جا پایان میدهیم، آنچه را که دنیاپرستان و کامجویان
در دوره حاکمیت امویان بطمع صله و هدایاي آنها تعبیه کرده و بعرض رسانده اند بیشتر اینها شامی و بصري بوده اند و دلبسته
امویان و دشمن کینه توز مردانپر افتخار تاریخ اسلام و دودمان والاي پیامبر گرامی. جعل چنان روایات از چنین موجودات بلهوس و
تبهکاري طبیعی مینماید. از قماش روایات دروغینی که آوردیم و به محک بررسی و ارزیابی زدیم باز هم هست که نیاوردیم زیرا
کیفیت سند و ماهیت تن آنها بهم میماند و سر و ته یک کرباس است و منشا همه آنها فضیلت پردازي و گنده سازي این و آن از
روي نافهمی و بیخردي و بی انصافی.
شاید آنجماعت معذور بوده اند که در نقل و ثبت آن روایات آفت زده و عیبناك و بی اساس وجعلی که در مدح و تمجید عثمان و
امثالش هست اعتنائی به آراء و
[ [ صفحه 296
نظریات حافظان و اساتید فن حدیث ننموده و چشم از همه آن حقایق در مورد رجال و راویان آنها پوشیده اند تا بر اساس آنها
فضیلت و عظمتی براي تنی چند ببافند و مایه هواخواهی آنانسازند و دلیل رو گردانی از جمعی و دودمانی. زیرا اگر میخواستند جز
به روایت مسند و مستندي که رجال ناقلش موثق و امین باشند و متنش با قرآن و خرد سازگار نماید استناد نکنند و فضیلت را براي
کسی جز به اتکاي روایت صحیح و مسلم ثابت ندانند و جعلیات و روایات یاوه را بدور افکنندو آن بافته هاي پوچ و تنیده اوهام و
اغراض را بهائی ندهند آن صفحات که درتاریخ و حدیث و شرح حال سیاه کرده اند سفید میماند و تهی از هر ستایش ومدح و
تمجید و افتخار و فضیلتی، و این براي آنجماعت گران میامد و با هواخواهی باطنیشان جور نمیبوده و تعصبشان را اقناع نمینمود، پس
چون شیطان کارهایشان را بر ایشان آراسته و پسندیده جلوه داده به ستم و بهتان و دروغ مبادرت جستند و با حرفهاي پوچو بی
اساس بمجادله برخاستند تا بوسیله آن حق را از بین ببرند، و میپندارند که متکی به چیزي هستند و با اساس، هان اینها همان
دروغگویانند.بنگر چگونه براي آنان آیات را بیان مینمائیم، چگونه بهتان می بندند "؟
صفحه 171 از 190
مبالغه