گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ترجمه الغدیر
جلد هجدهم
مبالغه و زیاده روي در فضائل حکام سه گانه: ابوبکر، عمر، عثمان




اشاره
شمه اي از زیاده روي و مبالغه اي که در تمجید و فضیلت شماري براي هر یک از این سه نفر از طرف هواخواهانشان یا فرصت
طلبان دنیاپرست صورت گرفته بنظرتان رسید و ثابت نمودیم که تمام فضائلی که آنجماعت براي این سه نفر تراشیده اند همه به
استناد روایات جعلی و بی اساس و ضعیف است که بهیچوجه با حقائق تاریخی و احادیث ثابت و مسلم و صحیح سازگار نیست و
نهبا آنچه تاریخ از روحیات و
[ [ صفحه 297
خصوصیات اخلاقی و اعتقادي یا اعمال وکردارشان براي ما داستان مینماید مطابقت دارد. در گذشته غالبا روایاتی را بررسی کردیم
که در فضیلت یکی از این سه نفر ساخته و رایج گشتهبود. لکن اکنون شما را با نوعی از روایات آشنا میسازیم که هر سه را در بر
دارد. البته فقط به روایات تاریخی می پردازیم و به هر گفته و حرفی اعتنا نمینمائیم، زیرا حرف زدنمایه اي ندارد و عنان زبان چون
گسیختو رها گشت سخن بهر سو رانده میشود چنان افسار شهوت و هوس و عشق و کین کورکورانه که حد و مرزي نمیشناسد.
بهمین روي از کنار حرفهاي امثال ابن حزم و ابن تیمیه و ابن جوزي و ابن جوزیه و ابن کثیر و ابن حجر و دیگر پیشینیان و معاصرانی
که از قماش آنهایند بزرگوارانه می گذریم، چه کجا ما را یاراي این است که در برابرپندارهائی که بصورت یاوه از دهان تفتازانی
و امثالش بدر آمده حوصله شرح و بسط و تجزیه و تحلیل بخرج دهیممثلا درباره آنچه در " شرح المقاصد" میگوید ": جماعت ما
براي اثبات این که معصوم بودن (زمامدار) واجب نیستبه اجماعی که در زمامداري ابوبکر و عمر و عثمان - رضی الله عنهم - شده
است استدلال کرده اند و به اجماع بر این که معصوم شمردن آنان واجب نیست -گرچه معصوم هم باشند باین معنی که ازهنگام
ایمان آوردن متصف به خصلت پرهیز از گناه بوده اند در عین این که ارتکاب گناه بر ایشان امکان داشتهاست ". یا حرف ابو ثناء -
شمس الدینمحمود اصبهانی - متکلم معروف در کتاب "مطالع الانظار ": " شرط خلافت، معصوم بودن نیست بر خلاف نظر
اسماعیلیه و اثنی عشریه. ما خلافت ابوبکر را داریم، و امت اجماع کرده است بر این که معصوم شمردنش واجب نیست، البته
نمیگویم معصوم نبوده است ". یا حرف حافظ نور محمد افغانیکه در کتاب " تاریخ مزار شریف " سخن از معصوم بودن عثمان
رانده است
[ [ صفحه 298
ما صفحاتی از نامه اعمال این " معصومان " را که بیشتر عمر در جاهلیتو بر عادات و رویه خاصش سپري کرده اند از نظرتان
گذراندیم، و باز نمودیم که حتی کارها و کردار دوره اسلامی زندگانیشان نمیگذارد " عادل" و راسترو شمرده شوند تا چه رسد به
"معصوم " نمیخواهیم در اینجا داستان آن صفحات را تکرار نمود، و دوباره یکایک اعمالشان را به شرح و به بحث آوریم، زیرا
همانچه در جلدهاي ششم وهفتم و هشتم از جنایات و گناهان و بدعتها و نامردمیهاي آنان و کارهائی که با اسلام نمیسازد و از
احکام قرآنو سنت منحرف و بیگانه است ثبت کردیم کفایت مینماید.
صفحه 172 از 190
اما استنتاج تفتازانی از آن دو " اجماع، " از فاحش ترین غلطهاي او است. اولا - بیائیم به بررسی " اجماع " ادعائی او در مورد هر
یک از سه حاکم. حاکمیت ابوبکر نه از طریق اجماع بلکهبشکلی صورت گرفت که روي او را سیاه کرده و لکه ننگی ابدي و پاك
نشدنی بردامن امت نهاده است. حاکمیتش با بیعت یک نفر و دو نفر یا پنج نفر صورت گرفت، و باتکاي همین واقعه استکه
آنجماعت پنداشته و معتقد گشته اندکه خلافت با بیعت کردن یک یا دو یا پنج نفر بتحقیق میرسید و مستقر میگردد. آنوقت در برابر
آن چند نفريکه بیعت خلافت با ابوبکر بستند - چنانکه در جلد هفتم بتفصیل بیان گشت -جمع کثیري بزرگان و چهره هاي
مشخص اصحاب از بیعت با او خودداري ورزیدندو تنها وقتی حاضر شدند به آن چند نفرملحق شوند که تهدید و ارعاب و دار و
دسته پردازي و برق شمشیر آنها را دیدند و لشکرکشی آنها را که در میانشان جمعی " جن " بودند که بعدها سعد بن عباده -
رئیس قبیله خزرج - رابخاطر مخالفتش با حکومت ابوبکر و خودداریش از بیعت، به تیر دوختند این از تصدي ابوبکر. اما تصدي
عمر،با فرمان صادره از ابوبکر صورت گرفت نه با اجماع، و در حالی که اصحاب بهابوبکر درباره تعیین عمر اعتراض داشتند و از او
انتقاد میکردند، و چه بسیار از آنان که سخن طلحه را تایید نموده و با او در این اعتراض بهابوبکر
[ [ صفحه 299
همداستان بودند که " تو که آدم خشک و خشنی را بر ما گماشته اي جواب پروردگارت را چه خواهی داد "؟ اما عثمان از طرف
شوراي شش نفره باین مقام گماشته شد که با هم اختلاف داشتند و تنها عبد الرحمن بن عوف بود که او را باین منصب گماشت و
چنانکه " ایجی " اعترافنموده حتی اجماع مردم مدینه را شرط استقرار حکومتش نشمردند تا چه رسد بهاجماع امت را آري عبد
الرحمن بن عوف در حالی با عثمان پیمان حکومت بست کهشمشیرش را بر سر امام علی بن ابیطالبآخته و تهدید میکرد که"
بیعت کن، وگرنه گردنت را میزنم " و اعضاي شورااو را تهدید مینمودند که " بیعت کن وگرنه با تو مبارزه خواهیم کرد. "
این حرف هم که اجماع پس از آن و بتدریج صورت گرفته است فائده اي ندارد، زیرا خلافت بنظر آنان با همان بیعت اول استقرار
یافته است و دیگران که بعدا بیعت کرده اند در حالی به بیعت اقدام میکرده اند که اساس خلافت استوار گشته است.
ثانیا- بفرض، اجماعی را که تفتازانی میگوید بر خلافت آن سه نفر شده است -و آن را دلیل بر شرط نبودن، عصمت براي تصدي
خلافت میگیرد - بپذیریم براي اجماع دیگري که ادعاي تحققش را کرده چه دلیلی دارد؟ براي این اجماعکه میگوید بر عدم
وجوب عصمت براي خلافت شده است؟ زیرا راهی نیست برايحصول آن از آراء و نظریات اصحاب. تفتازانی چه وقت در نظریات
پیشینیان - که بر صدها هزار بالغند - تتبع کرده تا از روحیات و کردار و اقوالشان دریافته که معتقد به وجوب عصمت خلفایشان
نیستند؟ یا چه کسی ممکن بوده این را تتبع و کسب کند و به تفتازانی خبر بدهد و این تتبع و درك را به دوره صحابه برساند؟ یا
کیآنها به مسائل کلامی و اعتقادي می پرداخته و به مباحثه و گفتگو و نقد وتحلیل آنها همت میگماشته اند
[ [ صفحه 300
تا یکی نتیجه را به دیگري و آن به سومی برساند تا آن نتائج و آراء به تسلسل نقل شود و اشاعه یابد؟ کسی کهدر تاریخ نخستین
دوره حکومت پس از پیامبر گرامی یعنی از سقیفه تا شورايشش نفره مطالعه و دقت نماید ملاحظه خواهد کرد که در انجمن ها و
مباحثات هرگز ذکري از مساله " عصمت " نمیرود و اساسا مطرح نمیشود و همواره از خلافت تلقی سلطنت دارند و دستگاه
حاکمیتی که به برقراري امنیت داخلی وحفظ مرزها - یا امنیت خارجی - و اجراي قانون کیفري و امثال آن می پردازد و اختیاراتش
صفحه 173 از 190
بهمین امور محدوداست، چنانکه از آن در جلد هفتم بتفصیل سخن رفت، و علما و متکلمان آنجماعت همه جا را " خلافت " همین
تصور را داشته و بر اساس همین طرز تلقی اظهار نظر و بحث کرده اند و بهمین جهت بحث شرایط معنوي و روحی ییاز قبیل
اتصاف به علم و تقوي و پاکدامنی و پاکدلی و عصمت را یا مطرحنساخته اند یا اگر ساخته اند وجوب و ضرورتش را نفی و رد
کرده اند.
راي امیرالمؤمنین در خلافت خلفا
ثالثا- ما اجماع را وقتی دلیل میدانیم که حجت بودن آن ثابت باشد. وقتی ثابت شد که " اجماع " دلیل و حجت شمرده میشود
دیگر نمیتوان آن را به یک یا چند مورد اختصاص داده در آنجا دلیل گرفت و در دیگر موارد حجت و دلیل نشمرده اگر اجماع
براستی چنانکه تفتازانی و آنجماعت میگویند حجت و دلیل باشد نه فقط در مورد تصدي ابوبکر - که البته صورت نگرفته ولی براي
همراهی در بحث با آنان مفروض میگیریم - بلکه در مورد روا دانستن قتل عثمان هم حجت خواهد بود و اگر درمورد اجماع اخیر
گفته شود که سه چهارنفر اموي بی سر و پا یا از وابستگان و هواخواهان آنها در اجماع علیه عثمان شرکت نداشته اند... در
جوابمیگوئیم در اجماع اول - اجماع ادعائیشما - جمع کثیري از اصحاب صالح و پاکدامن و ستوده و بزرگان اصحاب پیامبر
(ص) و در طلیعه آنان سرور ودودمان پاك پیامبر خدا (ص) و امام امت امیر المومنین علی (ع) و امام حسن و امام حسین و صدیقه
طاهره - فاطمه - زهراء سلام الله علیها - که اصحاب کسایند و همانان که خدا ایشان را از آلایش پلیدي بزوده و پاك و پاکیزه
گردانیده است، و دیگر اشخاص از خاندان بنی هاشم و مردان
[ [ صفحه 301
بزرگی از مهاجر و انصاري از بیعت و شرکت در " اجماع " خودداري ورزیده اند، و اگر بعدها همداستانی نموده اند بر اثر تهدید
و ارعاب بوده است وچنین چیزي را نمیتوان موافقت نامید واتفاق آراء و متم اجماع چه ایشان در همانحال که بملاحظه شرایط
سیاسی جامعه یا اوضاع خارجی کشور و پرهیز از وقوع آشوب و تفرقه و تضعیف وحدت ملی از کشیدن شمشیر و دست زدن به
مبارزه خونین رو گردانیده و موقتا چشم از حق خویش و حکومت مطلوب اسلامیپوشیده اند همچنان بر راي خویش و بر مخالفت
اصولی با حکومت ابوبکر و تصديوي باقی بوده اند. چنانکه می بینیم مولا امیر المومنین (ع) پس از گذشت دوره حکام سه گانه
در اجتماع ملی کوفه میگوید ": هان بخدا قسم خلعت خلافت را پسر ابو قحافه (یعنی ابوبکر) در حالی به تن کرد که
بخوبیمیدانست موقعیت من نسبت به کار خلافتمانند موقعیت استوانه آسیا نسبت به سنگ آن است (یعنی خلافت بر مدار من می
چرخد). سیل از قله (مقامرفیع ورهبري کننده ام) سرازیر میگردد و پرنده را یاراي پرواز و وصول به اوجمنیست. پرده بر آن فرو
افکندم و روي از آن بگردانیدم، و بناي اتخاذ تصمیم و اندیشه در این نهادم که با دستی تنها بر شورم یا بر جریان کورکورانه جامعه
شکیبائی ورزم و بر شرایطی که کلان را می فرساید و خرد را به پیري میگراید و انسان مومن چندان رنج میبرد تا به دیدار
پروردگارش نائل آید. دیدم شکیبائی ورزیدن بر آن شرایط و احوال، به مصلحت نزدیکتر است. پس در حالی صبر نمودم که
خاشاك در دیده بود و استخوان در گلو و می نگریستم که میراثم به باد رفته است تا آنکه اولی(یعنی ابوبکر) راه خویش گرفت و
آن را پس از خویش به چنگ پسر خطاب (یعنی عمر) افکند. (سپس به بیتی از "اعشی " تمثل جست و چنین ادمه داد:)
در آن مدت طولانی و با همه شدت ناگواري آن صبر و شکیبائی نمودم، تاآنهنگام که او در میگذشت خلافت را بهجماعتی (یعنی
صفحه 174 از 190
شورائی) واگذاشت که بپندارش من از شمار ایشانم. خدایا این چه شورائی است کی درباره منزلت من نسبت به اولی (یعنی ابوبکر)
تردید یا ابهامی بوده است که حالا مرا با چنین افرادي
[ [ صفحه 302
شبیه و قرین میسازند با اینهمه، من با آنهاهمداستانی و تظاهر به هماهنگی نمودم. آنوقت یکی از آنها (یعنی اعضاي شوراي شش
نفره) گوش تصمیم به کینه دیرینه اش سپرده و دیگري به پیوند خویشاوندیش، و دیگر چیزها. تا سومین نفر از آن دار و دسته به
حکومتبرخاست و در حالیکه باد در پهلو انداخته بود میان اصطبل و آخورش لولید و همراهش قوم و خویشانش مال خدا را چنان
خوردند که شتر سبزه نو رسته بهاره را. تا آن که رشته حکومتش پنبه گشت و کارش گریبانگیرش شد و دار و دسته اطرافیش او را
نگونسار ساخت ".
نگاهی به مناقب خلفاء ثلاثه
این نطق گرانقدرنظر حضرتش را درباره حکومتهاي سه گانه اي که پس از رسول اکرم (ص) برقرار گشته باز مینماید، و هر
جملهاش گواه است بر این که از عصمت ادعائی بی نصیب بوده اند، و این " معصومان " را با همه زوایاي حیات و خصوصیاتشان
بتماشا میگذارد. در نامهاي هم که به معاویه نوشته تصویري دقیق و روشن از آنها پرداخته است، میگوید ": سخن از خودداري و پا
بدامن کشی من در برابر خلفا گفته اي و حسادتم و تجاوز مسلحانه ام به آنها. درباره تجاوز مسلحانه باید بگویم پناه بر خدا اگر
چنین باشد اما این که من از آنها نفرت داشتم بخدا قسم این چیزي است که در برابر مردم از آنعذرخواهی نخواهم کرد. سخن از
تجاوزمبر عثمان گفته اي و این که پاس خویشاوندیش را نداشته ام، حقیقت ایناست که عثمان به رویه اي که میدانی عمل کرد و
مردم با او چنان کردند که به اطلاعت رسیده است. " همچنین در نطقی که پس از تصمیم به لشکرکشی به بصره ایراد کرد ": خدا
چون پیامبرش را از دنیا ببرد قبیله قریش بزیان ماحکومت را به خویش اختصاص داد و ما رااز دسترسی به حقی که از عموم مردم
نسبت به آن سزاوارتر بودیم دور ساخت. دیدم شکیبائی ورزیدن بر آن حال برتري دارد بر این که سبب تفرقه اعتقادي مسلمانان و
ریخته شدن
[ [ صفحه 303
خونشان فراهم آید آنهم در شرایطی که مردم تازه مسلمانند و دین هنوز برروح آنان نقش نبسته و با کمترین تزلزل به تباهی
میگراید و با اندك شکافی بر میدرد. در نتیجه، عده اي متصدي حکومت گشتند که در کار حکومت کوشش فکري و استنتاجی
نمی نمودند. سپس به سراي مکافات رخت کشیدند و خداعهده دار بررسی کارهاي بد آنها و صاحب - اختیار گذشت از لغزشهاي
آنها است ". و نیز در این گفتارش ": بهنگام درگذشت پیامبر (ص) هیچکس راسزاوارتر و ذیحق تر از خویش براي تصدي
حکومت نمیدیدم، اما مردم با ابوبکر بیعت کردند، پس منهم مثل آنها بیعت کردم. بعد ابوبکر مرد و میدیدم که هیچکس سزاوارتر
و ذیحق تر از من به تصدي حکومت نیست، اما مردمبا عمر بن خطاب بیعت نمودند، در نتیجه منهم مثل آنها بیعت کردم. آنگاه عمر
مرد و هیچکس را سزاوارتر وذیحق تر از خویش به تصدي حکومت نمیدیدم، اما او مرا یکسهم از شش سهم داد و بعد مردم با
صفحه 175 از 190
عثمان بیعت کردند. " همچنین گفتارش روزي که ابوبکر - آزاده شده اش - قنفذ را نزدوي فرستاده گفت برو و علی را بگو نزدمن
بیاید. چون به خدمت علی (ع) رسید حضرتش پرسید: چه میخواهی؟ گفت: خلیفه رسولخدا ترا نزد خویش میخواند. علی (ع)
فرمود: خیلی زود به تکذیب رسولخدا پرداخته اید " قنفذ " پیام وي را به ابوبکر رسانید. ابوبکر گفت: دوباره نزد او برو و بگو امیر
المومنین ترا نزد خویش میخواند تا با او بیعت کنی، رفته پیغام را ببرد. علی (ع) چون پیغامش را شنید بانگ برداشت که پناه بر خدا
ادعائی بگزاف و بناحق میکنند...
و دیگر فرمایشاتش که ما را بر حقیقت امر و بر نظر امیر المومنین علیبن ابیطالب (ع) به حکام سه گانه آگاه میسازد.
[ [ صفحه 304
بنابراین، معصوم بودنی که براي حکام سه گانه ادع میکنند کجاست؟ و کجا بر وجود آناجماع گشته است؟ خود تصدي خلافت با
اجماع صورت نگرفته است تا چه رسد به اجماع بر عصمت حاکم تازه - چنانکه گفتیم - اگر اجماعی صورت گرفته و حجتباشد
بایستی در مورد انحراف و قتل عثمان نیز حجت و دلیل شمرده شود و اگر قرار است باطل و بی اثر شمرده شود بایستی در هر دو
مورد چنین باشد
هر گاه به رد و ابطال چنین یاوه هائیکه ناشی از زیاده روي در تجلیل و فضیلت - تراشی است ادامه دهیم از مسیر اصلی بحث باز
میمانیم و به وادیها انحرافی کشیده خواهیم شد. وانگهی این حرفها پایه و اساسی نداردتا به اعتنا و جواب دادن و رد کردن بیارزد.
پاره اي از آن افسانه هاي باطل را بمعرض بررسی و نقد درآوردیم تا نمونه اي از آن در دست باشد و دیگر حرفها از آن قماش که
بی تعقل و بیحساب و نسنجیده گفته شده فهمیده آید.
اکنون چند روایتی میاوریم از آنها که در فضیلت و تجلیل حکام سه گانه پرداخته اند:
-1 امام فقیهحدیثدان " مورد اعتماد " ابو الحسین محمد بن احمد ملطی شافعی - متوفاي 377 هجري - این روایت را ثبت کرده
است ": محمد بن عکاشه - خدا بیامرز - میگوید معاویه بن حماد کرمانی از قول زهري بمن گفته بود: هر که شب جمعه غسل
کرده و دو رکعت نماز بگزاردو در نمازش سوره (قل هو الله احد) را هزار بار بخواند پیامبر (ص) را در خواب خواهد دید. محمد
بن عکاشه می افزاید: من هر شب جمعه چنین کردمو دو رکعت نماز میخواندم و در آن هزار بار (قل هو الله احد) مگر پیامبر (ص)
را در خواب ببینم و ایناصول را بر وي عرضه نمایم. تا شب جمعه اي سرد فرا آمد، غسل کرده دو رکعت نماز بگزاشتم و سپس به
بستر رفتم، محتلم گشتم، ناچار برخاسته غسل کردم و دو رکعت نماز بگزاشتم و نزدیک سپیده دم از آن بپرداختم، به دیوار
[ [ صفحه 305
تکیه دادم و روي به قبله داشتم. در این هنگام پیامبر (ص) فرا رسید در حالیکه چهره اش چون ماه شب چهارده میدرخشید و
گردنش چون تنگ سیمین که دو دسته زرین بر آن باشد، و بر تنش دو برد از نوع یمنی که یکی را پیراهن وار پوشیده بود و
دیگري را بر اندام آویخته. در اینحال آمده در برابرم قرار یافت. خواستم خوشامد بگویم پیشدستی کرده سلام و خوشامد گفت.
دوست داشتم دندان پیشین شکسته اش را ببینم، لبخندي زد و به دندانش نگریستم و گفتم: اي پیامبر خدا فقیهان و دانشمندان با من
رفت و آمد دارند و من تعدادي اصول از سنت دارم که میخواهم بر تو عرضه بدارم. فرمود: عرضه بدار.
گفتم: رضا به قضاي الهی. تسلیم بودن به امر خدا. صبر کردن بر حکم خدا. دست آویختن به آنچه خدافرمان داده است. برحذر
صفحه 176 از 190
داشتن از آنچه خدا از آن بر حذر داشته است. پاك ساختن بوسیله کار براي خدا. ایمان به این که مقدرات الهی چه خیر باشد و چه
شر از جانب خدا است. در مسائل دینی ترك ریا و جدال و دشمنی کردن. مسح کشیدن بر پاپوش. جهاد علیه اهل قبله (مسلمانان).
نماز بر مسلمان مرده مستحب است. ایمان کمو زیاد شدنی است. اعتقاد داشتن و عمل کردن. قرآن کلام خدا است. شکیبائی و
مقاومت زیر پرچم قدرت حاکمه در مواردي که بر طریق دین است یا از آن منحرف. قیام مسلحانه علیه حاکم گرچه از رویه
اسلامی منحرف گشتهباشد روا نیست. موحدانی که نه به بهشت در میایند و نه به دوزخ. هیچ موحدي را گرجه گناهان بزرگ
مرتکب گشته باشد نمیتوان کافر شمرد. دست از اصحاب محمد (ص) باز داشتن. - چون رسیدم به دست از اصحاب محمد (ص)
باز داشتن، بناي گریستن را گذاشت تا بانگ گریه اش برخاست - برترین فردمردم پس از پیامبر خدا (ص) ابوبکر است بعد عمر
بعد عثمان و سپس علی. محمد بن عکاشه میگوید: وقتی نام علیرا می بردم در دل میگفتم: پسر عمو وداماد او است. پیامبر (ص)
لبخندي زد پنداشتی میداند که در دل چه میاندیشم. سه شب پیاپی این اصول را بر حضرتش عرضه میداشتم
[ [ صفحه 306
و هر وقت به این جا میرسیدم که عثمان سپس علی، به من میفرمود: بعد عثمان سپسعلی. بعد عثمان سپس علی... و اینرا سه بار
تکرار میکرد. و چون این احادیث اصولی را بر وي عرضه میداشتم دیدگانش پر از اشک میشد. از آن خوابحلاوتی در دل و
دهانم احساس کردم که هشت روز هیچ نخوردم و نیاشامیدم چندان که یاراي نماز واجب در من نماند، پس غذائی خوردم و آن
حلاوت ولذت برفت. خدا مرا گواه است و هم اوگواه بس ".
آنگاه مینویسد:امیرالمومنین متوکل - خدا بیامرز - به احمد بن حنبل - رضی الله عنه - گفت: احمد من میخواهم ترا بین خود وخدا
حجت گردانم، بنابراین مرا از سنت و جماعت و آنچه از اصحابت از تابعان از قول اصحاب پیامبر خدا (ص) نوشته اي مطلع و آگاه
ساز: احمد بن حنبل این روایت را براي وي برخواند.
امینی گوید: خوانند گرامینیازي ندارد به توضیح ما و بحث درباره این افسانه و مطالب خنده آور و مایه تاسف آن چنانکه احمد
بن حنبل را برتر از این میدانیم که چنین روایتپوچ و افسانه اي را بین خود و خدا حجت گرداند و آنرا به خلیفه وقتش تلقین نماید،
همچنین بالاتر از این که حرف محمد بن عکاشه و روایتش را تصدیق نماید، روایت کسی را که ابن عساکر پس از ذکر این خواب
درباره اش میگوید ": سعید بن عمرو بردعی میگوید: به ابو زرعه گفتم: محمد بنعکاشه کرمانی؟ سري تکان داده گفت: او را
دیده ام و از او حدیث نوشته امو دروغساز است. پرسیدم: خوابی را که داستان میکند از زبانش نوشته اي؟گفت: آري نوشته ام و
ادعا میکرد که به اینصورت براي " شبابه " نقل کرده که: ایمان گفتار و کردار است و زیادو کم میشود. و براي " ابو نعیم"
باینشکل: علی سپس عثمان. و افزود که وي (یعنی محمد بن عکاشه) بسیار دروغگو است و روایاتش قابل نوشتن و ثبت نیست. و
مقصودش این بود که شبابه و ابو نعیم آن روایت را نقل نمیکنند. پرسیدم: محمد بن
[ [ صفحه 307
عکاشه را کجا دیده اي؟ گفت: با محمد بن رافع که رفیقش بود اینجا آمدو براي وي مقامی قائل بودم 0 محمد بنرافع مرا دید و
مایل نبود درباره او چیزي بگوید و بمن گفت: هر گاه سر صحبت را با او باز کنی وضعش برایت روشنخواهد شد. گفتم: چطور
است که در این زمینه به من تفضلی کنی و مرا روشن گردانی... گفت: اولین حدیثیکه برایم تقریر کرد دروغی بود که به خدا
صفحه 177 از 190
بست و بر پیامبرش (ص) و بر علیو بر ابن عباس "...
حاکم نیشابورياو را در شمار راویان " ضعیف " آوردهاست و میگوید: جمعی از این راویان به جعل روایت پرداخته اند و بگمان
خویش باینوسیله مردم را به کارهاي خوب و فضائل خوانده اند، مثل ابو عصمه و محمد بن عکاشه کرمانی. آنگاهاز قول سهل بن
سري حافظ میگوید: احمد جویباري و محمد بن تمیم و محمد بن عکاشه بیش از ده هزار حدیث از زبان پیامبر خدا (ص) جعل
کرده اند.
کسی که وضعش چنین باشد و صفات و خصوصیاتش چنان و آن روایتش، بهیچوجهشایسته نیست افسانه هائی را که در زمینه
اصول اعتقادي و تعالیم دینی میبافد تصدیق کنیم. تعجب از فقیه مورد اعتماد و " ثقه " اي باید کرد که چنین حرف پوچ و مسخره
و رسوائی راثبت میکند و سند قرار میدهد. این ناشی از عشق کورکورانه است و تعصبی که صاحبش را به گمراهگري و فریب
تودههاي ساده دل خلق میکشاند، و " خدا میداند که آنها دروغگویند. "
-2 بلاذري در " انساب الاشراف " روایتی ثبت کرده است از خلف بزار از ابو شهاب حناط از خالد حذاء بصري از ابو قلابه بصري
از انس. میگوید: پیامبرخدا (ص)
[ [ صفحه 308
فرمود ": مهربان ترینتان ابوبکر و سخت گیرترینتان در امور دین عمر، تواناترینتان در قرائت قرآن ابی، راستگوترینتان از سر شرم
عثمان، حلال و حرام شناس ترینتان معاذ بن جبل، فریضه دان (یا گزار) تان زید بن ثابت، و هر امتی امینی دارد و امین این امت ابو
عبیده جراح است ".
این را ابن عساکردر تاریخش با حذف سند ثبت کرده است باین عبارت ": مهربان ترین فرد امتمابوبکر است و سخت گیرترینشان
در دین خدا عمر، راستگوترینشان از سر شرم عثمان، فریضه دان (یا گزار) شان زید، تواناترینشان در قرائت قرآن ابی بن کعب "... و
در جاي دیگر ازطریق ابو سعید خدري ثبت کرده و می افزاید: عقیلی میگوید: سندهاي این روایات " غیر محفوظ " است و متن
آنهامعروف.
امینی گوید: افسانه شگفت انگیز و خنده آوري است که خلف بزار داستان کرده است کسی که " ثقه " و امین و عابد و فاضل
است و شرابخوار ابوجعفر نفیلی میگوید: اگر آن آفت شرابخواري در وي نبود از راویان سنت و حدیث شمرده میشد. نام وي نزد
احمد- پیشواي حنبلیان - برده میشود و میگویند: او شراب میخورد میگوید: خبر این به ما رسیده است، لکن بخدا قسم او چه شراب
بخورد و چه شراب نخورد بنظر ما " ثقه " و امین و درستکار است
همین روایتش گواه صادقی است بر صحت اطلاعی که به احمد حنبل درباره خلف بزار رسیده است، و کسانیکه آن روایت را از
چنین موجودي گرفتهو ثبت و نقل کرده اند دستخوش مستی هواخواهی و غرض ورزي و جانبگیري بودهاند.
خطیب بغدادي براي پاك نمودن دامن آلوده این " ثقه " امین از پلیدي میگساري نقل قولی آورده است ازمحمد بن احمد بن رزق
از محمد بن حسن بن زیاد نقاش.
[ [ صفحه 309
میگوید: ادریس بن عبد الکریم حداد میگفت: خلف بن هشام (بزار) با تاویل (آیات قرآن) شراب مینوشید. روزي خواهرزاده اش
صفحه 178 از 190
در حضورش سوره انفال رامیخواند. خواند تا رسید به آیه... " تا خدا پلید را از پاکیزه متمایزو جدا سازد "... آنگاه رو به خلف
کرده پرسید: دائی جان اگر خدا پلیدها را از پاکیزه ها متمایز و جداسازد شراب در ردیف کدامیک قرار خواهدگرفت؟ خلف سر
خویش پائین انداخت و مدتی سرافکنده ماند، سپس جوابداد: در ردیف پلیدیها خواهرزاده اش پرسید: آیا راضی میشوي که در
شمار مرتکبانپلیدي باشی؟ گفت: عزیزم به خانه برو و هرچه را در آن است بر خاك بریز. و ترك میگساري گفت. آنگاه خدا
روزه را پیش آورد و او روزگار به روزه داري گذرانید تا بمرد.
اگر خواب و توهم راست در میامد این تبرئههم درست مینمود، و کاش چنین میبود.اگر تبرئه وي معقول میبود و حقیقت میداشت
بهتر از عقیده و اظهار امام احمد حنبل بود که گفته است: چه شراببخورد و چه نخورد " ثقه " و امین و درستکار است زیرا این
عقیده و اظهارياست که نه دلیل و برهانی در اثبات آنهست و نه با شرع و عقل و منطق سازگاراست، و خداوند میفرماید: اي
کسانی که ایمان آوردید هر گاه بدکاري برایتان خبري آورد درباره اش بررسی وتحقیق کنید...
لکن داستانی که خطیب بغدادي براي تبرئه و پاك نمودن دامن خلف بزار نقل کرده قابل اعتبار نیست، زیرا سند روایتش بعلت
وجود " محمد بن حسن نقاش " باطل و سست است ووي را طلحه بن محمد دروغگو خوانده است و دار قطنی پوچ و ابوبکر او را
متهم به " تدلیس " نموده است و برقانی گفته: همه روایاتش زشت و ناشناخته است و در حضورش از تفسیر اویاد کرده اند گفته:
در آن هیچ حدیث صحیحی وجود ندارد.
[ [ صفحه 310
اینها همه را خطیب بغدادي خودش نوشته و دانسته است. بنابراین چطور خلف بزار را میتوان تبرئه کرد؟
من از کسی که این روایت را جعل کرده سپاسگزارم که نام مولاي ما امیر المومنین علی بن ابیطالب (ع) را در شمار آن افراد که نام
برده نیاورده است، نام او راکه بلحاظ آن صفات بر همه آنها برتري دارد و شخصیت والایش برتر از آن است که در ردیف آنها
ذکر شود یا کسی در کنارش نام برده شود چنانکه فضائلش چندان عظیم و عالی است که در کنارش نمیسزد از فضیلت دیگري یاد
آید.
نمیخواهیم در اینجا به بررسی متنروایت و اوصافی که براي آنعده ذکر شده بپردازیم، چه نیازي به تحلیل و بررسی و نقد نمی بینیم.
بر این که ابوبکر مهربان ترین فرد امت است چند دلیل قاطع معروف کفایت میکند، مثلا این که " فجائه " را بدستورش آتش
زدهاند و از اجراي قانون کیفر اسلام در مورد خالد بن ولید - که جنایتی در حققبیله بنی حنفیه مرتکب گشته و جنایت ننگینی در
حق مالک بن نویره و همسرش - خودداري کرده است یا به اقامه دعواي صدیقه طاهره فاطمه زهراء - سلام الله علیها - بی اعتنائی
کرده ونه تنها حقش را نپرداخته بلکه نخواسته او را با راه حلی که برایش وجود داشته راضی و خشنود گرداند. چهدر صورتی هم
که فتاواي باطل آن جماعت را ندیده بگیریم و نیز روایت دروغینیرا که پیامبران را بی میراث مالی میانگارد و با آیاتی که درباره
ارث بطور کلی و میراث پیامبران خصوصا هستمنافات دارد - و نیز این را ندیده انگاریم که فاطمه و پسر عمویش علی (ع) از آنچه
ابوبکر بتنهائی نقل میکرده بی اطلاع نبوده اند و امیر المومنین علی (ع) برجسته ترین قاضی امت و دروازه شهر علم پیامبر (ص) بوده
است و فاطمه جگر گوشه پیامبر (ص) و حضرتش هیچ از فیض علمخویش و آموختن علم حقوق اسلامی به دخترش دریغ نداشته و
[ [ صفحه 311
صفحه 179 از 190
میدانسته که در آینده علیه بعضی از اصحابش که بر " فدك " دست میاندازند اقامه دعوا خواهد کرد و حق و میراثش را به او
نمیدهند و مبارزه سیاسی و فکري و کشمکش حقوقی میانشان رخ خواهدداد و انشعابی در امت بوجود خواهد آمد که تا قیامت
ادامه مییابد، و براساس این اطلاع قبلی بر پیامبر (ص)لازم بوده که راجع به میراث خویش پیشاز ابوبکر به دخترش و به دامادش
تعلیم دهد. آري، اگر اینها همه را ندیده بگیریم باز راه حلی را در برابر ابوبکر گشاده می بینیم که اتخاذ نکرده است. آیا وي
نمیتوانست براي جلوگیري از انشعاب امت و اختلافو گستاخی بدخواهان نسبت به خاندان نبوت "، فدك " را - گرچه ملک
عموم وتحت اختیار دولت میدانست - به اختیارفاطمه (ع) درآورد همانطور که بعدهاعمر به میراث بران پیامبر (ص) باز گرداندش یا
چنانکه عثمان به تیول مروان درآورد یا معاویه به تیول مشترك سه نفر: مروان بن حکم، عمرو بن عثمان، و یزید بن معاویه، و
بالاخره در دوره اي حکام در همین " فدك " و در املاك دولتی تصرف مالکانهداشتند.
درباره " مهربانی " و رحمدلی ابوبکر - که در آن روایت دروغین و جعلی برایش ادعا گشته - از فاطمه باید پرسید که " صدیقه"
و بسیار راستگو است آن روز که گریان بدر شد وبا همه قدرتش بانگ برآورد که آه، پدرم اي پیامبر خدا پس از تو چه ها که
نکشیدیم از دست پسر خطاب و پسر ابی قحافه از او باید پرسید آنروز کهبا جمعی از زنان خانواده اش از خانه بیرون شد و بشیوه
پدرش راه رفتن گرفتتا به مقر ابوبکر که با جمعیتی از مهاجران و انصار و دیگران بود رسید ودر برابرش ایستاد و سپس شیونی سر
دادکه آنجماعت را بناگهان به گریه و فغان آورد و مجلس را بلرزه در انداخت. و از او آنروز که به ابوبکر گفت: بخدا بعد از هر
نمازي که میگزارم ترانفرین میکنم
[ [ صفحه 312
و آنروز که در میگذشت و از ابوبکر آزرده خاطر بود.و فاطمه همان است که خداي جلیل در آیه تطهیر منزهش دانسته و پاکش
خوانده است و از پدرش درباره اش این سخن به صحت پیوسته که " فاطمه پاره تن من است، بنابراین هر که او را بهخشم آرد مرا
بخشم آورده باشد و آنچه او را بیازارد مرا آزرده است و آنچه او را به خشم آرد مرا بخشم میاورد " و فرموده ": فاطمه قلب و روح
من استکه در اندرونم قرار دارد، بنابراین هر که او را اذیت کند قطعا مرا اذیت کرده است " و " خدا بخاطر خشم فاطمه بخشم
میاید و بخاطر خشنودیش خشنود میگردد ".
درباره " مهربانی " ورحمدلی ابوبکر باید از امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع) - که بزرگترین صدیق و راستگو است - پرسید،
آنروز که وي را مثل شتر مهار شده براي بیعتگرفتن میکشیدند براي بیعتی که آثار منحوس آن بر سر تا سر تاریخ جامعه اسلامی
دویده است و در دل توده ها بذر گناه و تفرقه پوئی پاشیده و سبب گشته که سلمان خشونت ببیند و مقداد طرد گردد و ابوذر تبعید
شوند و شکم عمار بدرد و تعالیم قرآن دگرگونه فهمیده و تبلیغ شود و احکام اسلام متروك و بجایش دیگري اختیار گردد و
درآمد خمس به کیسه غارتگران و آزاد شدگان فتح مکه بریزد و زاده آنها که پیامبر (ص) لعنتشان کرده بر جان و مال و ناموس
خلق مسلط شوند و حلال بهحرام درآمیزد و ایمان و دینداري خوارو ناچیز شمرده باشد و کعبه ویران گردد و در جنگ " حره " بر
مدینه - کهسراي هجرت پیامبر و مومنان است - حمله نظامی رود و دختران مهاجران و انصار اسیر بی ناموسان هرزه شوند و مورد
تجاوز قرار گیرند و لباس ننگ درپوشند و به جلادان اجازه داده شود تابا کمترین شبهه دست به قتل دودمان پیامبر (ص) برند و
ریشه نسلش برکنند و شاخسار شجره پاکش بشکنند و عائله اش به اسارت گیرند و یارانش رابکشند و منبرش در همشکنند و دینش
را از خلق بپوشانند و بر مشعل فروزان نام و یادش خاك فرو پاشند... انا لله و انا الیه راجعون
صفحه 180 از 190
[ [ صفحه 313
درباره مهربانیش بایستی از امیر المومنین علی (ع) پرسید آن هنگام که به مزار برادرش - پیامبر خدا (ص) - پناه برد و گریان
میگفت: اي برادر مادریم انجماعت مرا ناتوان و خوار ساختند و نزدیک بود مرا بکشند.
اینها و امثالش دلائلی هستند قاطع و روشنگر بر این که ابوبکر " مهربان ترین فرد امت " است
راجع به این که عمر در امور دین سخت گیرترین فرد امت باشد، روشن است که سختگیري در امور دین به خشونت و بدزبانی و
قلدري نیست بلکه به جدیت در تطبیق قرآن و سنت و اجراي احکام آن است و رفتار بموجب آن، و میدانیمکه آنمرد چه بسیار از
آن تخلف ورزیدهو سرپیچیده و پشت سر افکنده است و بهراي و دلخواه خویش که بخلاف حکم خدا وسنت پیامبر بوده عمل
کرده است، بگذریم از مواردي که حکم خدا و پیامبر (ص) را نمیدانسته و تخلفاتشاز روي نادانی و بی اطلاعی بوده است.
خشونت و سختگیري بدون علم و از روينادانی چه ارزشی دارد؟ کسی که تعالیم و احکام اساسی دین را زیر پا میگذارد پافشاري
و سختگیریش در مواردجزئی و فرعی چه اهمیتی میتواند داشتهباشد؟ سختگیري و شدت عمل کسی که از سنن و رویه مشهود و
ثابت اسلام منحرفمیشود و راه خودسري میرود؟ دگر بار بحثی را که در جلد ششم زیر عنوان " روایات نادر در مقدار دانش عمر
"داشتیم به خاطر آورید تا شواهد زنده اي از این خصوصیت عمر در برابرتان قرار گیرد، و آنگاه حقیقت امرش هر چه روشن تر
نماید.
براي این مطلب کهعثمان راستگوترین فرد امت از سر شرم و حیا بوده است جلد هشتم و نهم " غدیر " دلالت کافی دارد و هر
صفحه آنآیتی و برهانی از آن صفت و خصوصیت وياست، و علاوه بر آنها بحثی که در همین جلد در " شرم و حیاي عثمان"
کردیم.
[ [ صفحه 314
راجع به آن سه نفر دیگر، بحث نمیکنیم، چه مایه ضایع شدن وقت است و سرگرم شدن و نرسیدن بهآنچه بیشتر اهمیت دارد. و هر
کس که کتاب " غدیر " را مطالعه کرده و رسیده باشد میداند که داناترین فرد امت و دینشناس ترین و فریضه گزارترینو امینش
کیست، و میداند که او غیر از اینها و دیگري است، و ساحت امت را با چنین موجوداتی نمیالاید و درباره او آن نگرانی که پیامبر
اکرم درباره امتش داشت نیست آنجا که فرمود ": درباره امتم بعد از خودم از گمراهگري خواهشهاي درونی، و پیروي شهوات، و
غفلت کردن پس از شناختن و درك، بیمناکم. "
-3 در " صحیح " بخاري، فصل " مناقب " این روایت ثبتاست: محمد بن حنفیه میگوید: از پدرم پرسیدم: بهترین فرد پس از
رسولخدا (ص) کیست؟ گفت: ابوبکر. پرسیدم: پس از وي که؟ گفت:بعد عمر. از ترس اینکه بگوید بعد ازاو عثمان، پرسیدم:
سپس تو؟ گفت: من فقط یکتن از مسلمانان هستم.
این را خطیب بغدادي در تاریخش باین عبارتآورده است: میگوید: گفتم: اي پدر بهترین فرد پس از رسولخدا (ص) کیست؟
گفت: پسرم مگر نمیدانی؟ گفتم: نه، گفت: ابوبکر. پرسیدم: پس از وي که؟ گفت: پسرم مگر نمیدانی؟ گفتم: نه. گفت: بعد عمر.
آنگاه پیشدستی کرده گفتم: پدرم بعد از او تو و تو سومین نفري. گفت: پسرم پدرت یکتن از مسلمانان است، و همان حقوق و
تکالیفی را دارد که ایشان دارند.
امینی گوید: این اولین لغزشو خطاي " بخاري " نیست، و او از اینها بسیار دارد. هر کس نظریه و عقیده امیر المومنین علی بن
صفحه 181 از 190
ابیطالب را درباره سه حاکم پیش از وي بداند واین را که بارها و در مناسبتهاي متعدد اعلام داشته و مشروحا بیان
[ [ صفحه 315
کرده است شکی برایش نمیماند دراین که آنچه را با اینگونه روایات دروغین به وي نسبت داده اند بهتانی سهمگین است.
تازه محمد بن حنفیه کسینیست که پدرش را نشناسد یا نظریه پدرش را درباره آن سه نفر و دار و دسته شان پس از آنهمه
تصریحات و اعلانات نداند تا بیاید و از پدرش درباره آنها بپرسد و به سومین نفر کهبرسد بترسد پدرش نام عثمان را ببرد عثمانی را
که خوب میشناسد و میداند یکی از سی نفر از خانواده ابو العاص است که حدیث صحیحی از پیامبر (ص) درباره آنها هست که
میفرماید ": هنگامی که فرزندان ابو العاص (یعنی نسلش) به سی مرد برسند مال خدا را بانحصار درآورده دست بدست خویش
میگردانند و بندگان خدا را برده میگردانند و دینش را خشدار. "
پس چرا امیرالمومنین این عقیده اش را روز کشته شدن عثمان به پسرش محمد بن حنفیه نگفت آنروز که چون آهنگ خانه عثمان
کرد محمد بن حنفیه دستش را گرفت و مانع رفتنش گشت؟
محمد بن حنفیه برتر از آن است که ندانسته باشد جدش پیامبر گرامی (ص) در حق پدرش چه گفته است و فرموده ": او (یعنی
علی ع) بهترین فرد روي زمین است و بهترین انسان، و او بهترین کسی است که بر جاي میگذارم پس از خویش، و او بهترین مردم
و بهترین مرد است و یکی از دو مایه خیر. " محمد بن حنفیه کسی است که شاعرش در حضورش این شعر را میسراید:
(تو پسر بهترین فرد مردم پس از پیامبري
فرزندعلی راه پوي که نیست همتاي علی
[ [ صفحه 316
چگونه میتوان چنین پندار و افسانه اي را به علی (ع) نسبت داد در حالیکه از چندین طریق روائی به اطلاعما رسیده که میفرماید":
پیامبر خدا(ص) در حالیکه به سینه ام تکیه زده بود به من فرمود: هان اي علی آیا فرمایش خداي متعال را شنیده اي که " کسانی که
ایمان آوردند و کارهاي پسندیده کردند ایشان بهترین افراد روي زمینند؟ " آنان توئی و شیعه ات. " جابر بن عبد الله انصاري نیز
میگوید ": اصحاب پیامبر (ص) وقتی علی (ع) حاضر میشد میگفتند: بهترین فرد روي زمین آمد. " این را در جلد دوم " غدیر"
نوشتیم و علاوه بر ماخد و مصادري که در آنجا ذکر شد ابن ابی حاتم در تفسیرش ثبت کرده است. و سیوطی در کتاب " اللئالی
المنثوره " مینویسد: ابن ابی حاتم پایبند این است که در تفسیرش صحیح ترین روایات را بیاورد و در همه تفسیرش بتحقیق یک
روایت جعلی نیاوردهاست.
امیر المومنین اگر ابوبکر را بهترین فرد مردم میدانست چرا از بیعتکردن با او تا فاطمه زهرا - سلام الله علیها - زنده بود خودداري
کرد؟و بنا به روایتی که خود بخاري ثبت کرده خودداري علی (ع) در دوره حیاتفاطمه (ع) نزد مردم مقبولیتی داشتهاست، و در این
خودداري، بنی هشام ودیگر معاریف و متنفذین امت و مشاهیر اصحاب با وي همداستان بوده اند. آیادر میان ایشان کسی یافت
نمیشده که این منزلت ابوبکر را درك کرده و شناخته باشد تا آنان را به ترك موضع مخالف برانگیخته به بیعت وادارد؟ یاچرا امیر
المومنین علی (ع) فاطمه زهرا را بر ستوري نشانده شبها به انجمن انصار میبرد تا از ایشان علیه " بهترین انسان " استمداد نماید؟ و
چرا در " سقیفه " طرفداران ابوبکر و مبلغانش هیچ اشاره اي به این که او" بهترین انسان " است ننمودند و نه در اجتماعات و
صفحه 182 از 190
مناسبتهاي پس از " سقیفه " و همه جا حرفشان این بود که او پیشقدم و سالخورده است و یار پیامبر (ص) در غار، و این حرف را با
تهدید و ارعاب
[ [ صفحه 317
میامیختند"؟ آیا آن سخن را باندیشه در نیافتند یاچیزي به ایشان ابلاغ گشته که به اجداد پیشینی آنان نرسیده است "؟
گرفتیم که اصحاب آنروز منزلت ابوبکر را نشناختند و به علو مقامش پی نبردند، چرا امیر المومنین (ع) به آنها تذکر نداده و
آگاهشان نساخت و به آنها که در میانشان پیروانی مطیع تر و پی روتر از سایه خویش داشت - دستور نداد از ابوبکر پیروي نمایند تا
با اینکار ریشه آشوب و اختلاف داخلی را بر کند و مسلمانان را به وحدت آرد و مجال حرکات زیانبار را ازمیان بردارد؟
در حقیقت، امیر المومنین علی بن ابیطالب (ع) منزه است از این جرفها، و مبرا است از تهمتی که در این روایت دروغین به وي زده
شده است. هیچگاه چنین سخنی نگفته و چنین مقام و منزلتی براي ابوبکر و عمر و عثمان قائل نگشته بلکه همواره نظري بر خلاف
این اظهار و اعلام داشته و عقیده خویش را درباره آنها از فراز منبر و در میان دهها هزار تن باز نموده و بشرح آوردهاست، و ما
قسمتی از فرمایشات گهربارش را در این زمینه ثبت کردیم.
در اینجا در مقام اثبات این که علی (ع) پس از پیامبر اکرم (ص) بهترین و برترین انسان است نیستیم، هرگز، بهیچوجه و نه در صدد
این که برتري وجهات فضیلت و تفوقش را بر حکام سه گانه و امثال آنها باز نمائیم. فقط دوست میداریم، و براستی دلبسته ایم که
براي این انسان کامل در افکار عمومی جامعه اسلامی مقام یک فرد مسلمان را ثابت نمائیم و بر سر این مقام علی (ع) - بمثابه یک
فرد مسلمان - با آنجماعت همداستان و متحدالعقیده شویم " خدایا از تو پوزش می طلبم و سرانجاممان آستان تو است "
آنجماعت بعد از این که باور داشته و راست پنداشتند که علی (ع) گفته:
[ [ صفحه 318
"من فقط یکتن از مسلمانان هستم " یا به پسرش گفته ": پسرم پدرت یکتن از مسلمانان است و همان حقوق و تکالیفی را دارد که
ایشان دارند " چه خوش بود که او را " یکتن از مسلمانان " میشمردند و برایش همانحقوقی را قائل میبودند که هر فرد مسلمان
دارد و درباره اش احکامی را جاري میساختند که بر هر مسلمان و مومن جاري است. حتی باین اندازه هم خوب بود که نظر عثمان
را درباره اش میداشتند و مروان بن حکم را - کسی که پیامبر (ص) او را لعنت شده و پسر لعنت شده خوانده است - برتر از او
نمیشمردند. بالاتر از اینها، کاش او را در طراز فرومایه ترین اعراب بیابانگرد و بی فرهنگ، یا پست ترین طبقه اصحاب ساقط و کم
مایه میدانستند... کاش ولی دریغ که چنین هم نکردهاند
شما را بخدا بگوئید غیر از علی (ع) کدام مسلمان والا مقام یا عادي یا آن که فروترین مقام را در جامعه دارد بر سر هیجده هزار منبر
لعنت فرستاده و دشنام گفته اند و هیچ کس لب به دفاعش نگشوده است؟
شما را بخدا بگوئید غیر از علی (ع) - سروردودمان پاك رسالت - کدام مسلمان مقتدر و صاحبمنصب یا بازاري و عادي بوده که
قانون بگزارد براي دشمنانش در هر نماز جمعه و جماعتی که در تمامشهرهاي عمده کشور اسلامی برگزار میشود و تمام سخنرانی
ها و کنفرانسهارا با بدگوئیش ختم کنند، و هر که رااز این دستور و قانون سرباز زند تبعید و آواره سازند؟ جنید بن عبد الرحمن بن
عمرو میگوید: از " حوران " به دمشق آمدم تا حقوقم را بگیرم. نماز جمعه را خواندم و بعد از در مسجد خواستم بیرون آیم که
صفحه 183 از 190
دیدم شیخی بنام ابو شیبه القاص (داستانگو) در آنجا براي مردم داستان تاریخی میگوید. سخن از عذاب میگفت بیمناك میشدیم
واز سختی کیفر میگفت گریان میگشتیم. وقتی داستانش را بپایان برد گفت: مجلس خویش با دشنام دادن به ابو ترابپایان دهید.
آنها هم ابو تراب را دشنام گفتند. رو به کسی که سمت راستم
[ [ صفحه 319
نشسته بود گردانده پرسیدم: ابو تراب کیست؟ گفت: علی بن ابیطالب پسر عموي پیامبر خدا و دامادش و نخستین مردي که اسلام
آورد و پدر حسن و حسین... ابن عساکر پساز نوشتن این واقعه میگوید: جنید این کار را تقبیح کرد و سیل یی بر صورت آنمرد
نواخت، و او به هشام بن عبد الملک شکایت برد و وي جنید را به "سند " تبعید کرد و در آنجا بحال تبعید بود تا بمرد.
شما را بخدا بگوئید کدامین گرامی و محبوب پیامبر عزیزمان غیر از این گرامی ترین فداکار راه دین چنین مورد پرخاش و ناراحتی
قرار گرفته و چندان بر او ناگواري و سختی باریده اند که به تنگآمده و از زندگی دلسرد گشته و در حالی شکیبائی ورزیده که
خاشاك در دیده نگهداشته و استخوان در گلو، و نگریسته که میراثش - اسلام گرامی و گرانقدرش - به غارت و چپاول میرود؟
شما را بخدا بگوئید کدام صحابی غیر از علی (ع) بوده که پنداشته اند کار حکومت بر امت محمد (ص) جز با دشمنانش راست و
برقرار نیاید؟ به مروان بن حکم میگویند: چرا علی (ع) را بر فراز منبر دشنام میدهید؟ صریحا میگوید: در حقیقت، کار ما
جزباینوسیله استوار نمیگردد
شما را بخدا ببینید کدام موحد خداشناس جز علی (ع) بوده که در بیعت خلیفه مسلمانان - بیعتی که پیام با خدا و پیامبر او است -
بیزاري جستن از وي را جزو مواد بیعت قرار دهند و از شرایطش؟ میدانیم معاویه بیزاري جستناز علی (ع) را شرط بیعت با خویش
قرار داده است.
یا کدام انسان هست که بردن نامش براي کسی گران آید و دشوار نماید جز علی (ع)؟ این عائشه است که دلش بار نمیدهد نام او
را بخوبی یاد نماید یا دل خویش
[ [ صفحه 320
از بد خواهیش بپیراید. معاویه یا عبد الملک بن مروان، یا هر دو به ابن عباس دستور میدهند اسم و لقب پسرش را که علی نام داشته
تغییر دهد. و علی بن جهم سلمی پدرش را بد میگفته که چرا اسمش را علی گذاشته است.
شما را بخدا بگوئید کدام مسلمان نیکوکار و راسترو غیر از نخستینمسلمان - علی (ع) - بوده که دشمنانش را، کسانی را که به او
دشنام داده و بد گفته و لعنت فرستادهو به خصومتش کمر بسته و خوار گذاشته و کشته باشند تبرئه نمایند و در تبرئه و توجیه
کارشان بگویند آنها مجتهد و صاحب تفسیر و استنباط خاص خویش بوده اند و بهمین جهت مستحق هیچگونه انزجار و اهانت و
کیفري نیستند؟
بگوئید کدامیک از فرزندان اسلام غیر از زاده کعبه، پسر فاطمه بوده است که شیعه و پیروان و خاندان و دوستدارانش را در جامعه
سزاوار دشنام بدانند و مستحق لعنت و قتل و اسارت و زدن و شکنجه و اهانت و حبس در سیاهچالها و زندانها، و با آنان بدترین
رفتارها را بکنند و دنیا را با همه فراخیش بر آنان تنگ گیرند؟
نهایت حقکشی و بی انصافی این است که " ابن حجر " از موجودي مثل حکم بن - ابی العاص - لعنت شده و تبعیدي پیامبر (ص)
صفحه 184 از 190
باستناد صحابی بودنش دفاع کند و اجازه ندهد کسی او را بخاطر زشتکاري و گناه و جرائمش بد بگوید و محکوم سازد. گستاخی
در پایمال کردن حق این است که " ابن حزم "از عبد الرحمن بن ملحم - قاتل امیرالمومنین علی (ع) - باستناد این حرف پوچ دفاع
کند که او مجتهدي بوده که در
[ [ صفحه 321
استنباط حکم به اشتباهرفته است، و بهمین جهت اهانت و دشنام به عبد الرحمن بن ملجم را جایزنداند. حقکشی تبهکارانه دفاعی
است که قاضی حسین شافعی از عمران بن حطان- مدح کننده ابن ملجم - مینماید، ازکسی که در ستایش قاتل امیر المومنین علی
بن ابیطالب (ع) چنین میسراید:
(بهبه به ضربه اي که مرد پرهیزگاري زد و هیچ مقصودي
جز این نداشت که خشنودي خداي متعال را بدست آرد)
(چون گاه به یادش می افتم میبینم
در میزان خدا از همه موجودات روي زمین پر ثواب تر است)
قاضی حسین شافعی میگوید: چون عمران بن حطان، صحابی بوده لعنت کردنش جایز نیست. ونمیداند ابن حطان صحابی نبوده و
مدتها پس از پیامبر (ص) متولد گشتهو از روساي خوارج است که پیامبر اکرم(ص) قیام تجاوز کارانه آنها را پیشگوئی و خودشان
را لعنت فرستاده است.
حقکشی دردناك این است که دامن پلید معاویه را از آلایش رباخواري و میگساري و جنایات و تبهکاریهایش و کشتن هزاران تن
از مردان صالح و پاکدامن امت محمد (ص) با یک حرف و این که " مجتهدي خطاکار بوده است " میخواهند پاك نمایند. و این
کهجرائم یزید - مجسمه میگساري و تبهکاري - را ندیده انگاشته و براي جنایات کفر آمیزش عذر و بهانه بتراشند و با این حرف
که او " امامی دچار اشتباه بوده است " از تکفیر و لعنش جلو گیرند و او را مسلمانی بشمارند که هنوز کفرش به ثبوت نرسیدهاست
و از اینگونه پشتیبانی ها و مدافعات از آن قماش تبهکاران کافر مسلک و در
[ [ صفحه 322
همانحال نسبت به پیشواي عالیقدر مومنان و مولاي متقیان، دوستدار خدا و دوستدار پیامبرش توده هائی از عوام و بدرایانجسارتها
نموده اند و حتی خویشاوندان و دوستان و پیروانش را از توطئه و آزار و اهانت و کشتن و بستن مصون نداشته اند در حالیکه وي
حداقل بمثابه یک مسلمان از حقوق معنوي و احتراماتی که شایسته هر مسلمان است برخوردار بوده و بایستی پاسش را نگهداشته و
از اهانت و آزارش پرهیز مینمودند. کاش آنجماعت این حرف منسوب به حضرتش را که " من فقط یکتن از مسلمانانم - " گرچه
ساختگی و جعلیاست - از " بخاري " و " خطیب " خودشان گرفته و در حق وي بموجب آن عمل کرده بودند... لکن دریغ و
درد... اما افسوس...
از اینها گذشته، چگونه این حرف را به حضرتش نسبت میدهند و با چه جرات و جسارتی در حالیکه میدانیم پیامبر اکرم (ص)
بهدخترش صدیقه طاهره فاطمه زهرا - سلامالله علیها - میفرماید ": همسرت بهترین فرد امت من است و داناترین و بردبارترینشان و
از همه پیشقدم تر درایمان به اسلام؟ "
صفحه 185 از 190
و میفرماید ": علی بهترین کسی است که پس از خویش برجا نهاده ام. "
و " بهترین مردتان علی بن ابیطالب است و بهترین زنتان فاطمه دختر محمد. "
و " علی بهترین انسان است، و هر که این را نپذیرد قطعا کافر گشته است. "
و " هر کس معتقد و معترف نباشد که علی بهترین انسان است قطعا کافر گشته است. "
و خطاب به فاطمه (ع "): خدا به مردمروي زمین توجه نموده پدرت را از میانشان به پیامبري برگزید، و دگر باره توجه نموده
همسرت را برگزید."
و نیز به او ": خدا از مردم روي زمین دو مرد را برگزید یکی از آندو پدر تو است و دیگري همسر تو."
[ [ صفحه 323
نمیدانم چطور ممکن است چنین سخنی از حضرتش دائر بر برتري ابوبکر و عمر و عثمان شنیده شود در حالیکه بتصریح قرآن پیامبر
خدا (ص)او را خود خویشتن خوانده است و پروردگار با آیه تطهیر او را پاك و منزه شمرده و ولایت خویش در نص صریح از
قرآن مجید با ولایت پیامبرش و ولایت علی (ع) مقرون ساخته است و پیامبر (ص) برایش منزلتی نسبت به خویش قائل گشته درست
همان که هارون نسبت به موسی داشته باستثناي مقام نبوت، و او را بهنگام عقد پیمان برادري بر اساس همسانی در ملکات و
روحیات به برادري خویشتن اختیار نموده است. در صورتیکه در میان امت کسی برتر از علی (ع) وجود میداشت چگونه این امور
انجام شدنی بود؟ اگر در میان امت کسی برتر از علی (ع) میبود این مقام و منزلت که به علی (ع) تعلق گرفته به وي تعلق میگرفت و
علی (ع) از آنهمه بی نصیب میماند. هر گاه در میان امت کسی برتر از علی (ع) میبود دیگر امکان نداشت امیرالمومنین علی (ع)
بیش از همه خلق مورد محبت خدا و پیامبرش باشد، حال آن که مسلم است و به صحت پیوسته که پیامبر (ص) در حدیث مشهور"
پرنده بریان " فرمود ": خدایا آن شخصی را که از میان خلقت بیش از همه دوست میداري برسان تا با من بخورد. و علی (ع) در
رسید ". و این حدیثشبه عائشه " صحیح " شمرده شده که فرمود ": دوست داشتنی ترین مرد برایم علی است و گرامی ترین و
عزیزترین، بنابراین پاس حقش را بدارو وجودش را گرامی شمار، " و نیز اینفرمایشش " از مردان دوست داشتنی ترینشان برایم
علی است " و " علی دوست داشتنی ترینشان براي من است و دوست داشتنی ترینشان براي خدا. " همچنین عائشه گفته است":
بخدا ندیده ام براي پیامبر کسی از علی دوستداشتنی تر باشد. " و " بریده " و " ابی " گفته اند ": براي پیامبر خدا (ص) دوست
داشتنی ترین فرد از زنان فاطمه بود و از مردان علی."
[ [ صفحه 324
بعلاوه فاطمه صدیقه چه می اندیشید که بهنگام درگذشتش از ابوبکر و عمر -که بهترین افراد بشر بوده اند - دلگیر و آزرده بود؟
چه می اندیشید آندم که گریان به مزار پدرش پناه برده فغان و فریاد برآورد که " آه پدرم اي پیامبر خدا پس از تو چه ها از پسر
خطاب و پسر ابو قحافه کشیدیم؟ " روي چه حسابی به این دو بهترین فرد بشر میگفت ": من خدا و فرشتگانش را گواه میگیرم که
شما دو نفر مرا به خشم آورده اید و خشنودم نساخته اید، و هر گاه پیامبر را ببینم از شما به او شکایت خواهم برد؟ " شکوه جگر
خراشی که هنوز در گوش تاریخ و تاریخ دانان طنین انداز است. چرا وصیت کرد شبانه به خاك سپرده شود و ابوبکر بر او نماز
نگزارد و آن "دو بهترین فرد بشر " در کفن و دفن و تشییع جنازه اش شرکت ننمایند؟ وصیت مشهوري که در انجمنهاي تاریخی
صفحه 186 از 190
مورد بحث و تدقیق است و عظمت واقعیتشبر ذهن و قلم مورخان اعمال قدرت مینماید
آري، سبب همه اینها آن است که صدیقه طاهره - فاطمه زهرا سلام الله علیها - مانند پسر عمو و همسر ارجمندش هیچ از آن بهتان
- که در آن روایت دروغین و جعلی آمده - خبر نداشته است، زیرا وجود نداشته.
کسانی که جلد ششم و هفتم " غدیر " رامطالعه کرده اند شاید بیش از این بر ماهیت افسانه اي که میگوید ابوبکر و عمر بهترین
افراد بشرند آگاهی داشته باشند.
یقین داریم براي هر محقق آزاده و خواننده درست رائی پس از مطالعه و دریافت مطالب و بحثهاي پنج جلد اخیر " غدیر " هیچ
تردید یا ابهامی در این باقی نمیماند که راویان افسانه هاي ساختگی و معتقدان چنان اباطیلی - که کورکورانه و بی تفکر بدان
چسبیده اند - کسانی هستند که در فضیلت سازي براي مراد خویش بس زیاده روي نموده و پا از حد عقل و دین و ادب بیرون
پرانده اند، و بهمین روي سخنشان ظالمانه و شرك آلودو بهتان گشته است. و جماعتی از آنهاحق و حقیقت را دانسته و عمدا
[ [ صفحه 325
کتمان کرده اند ". بدینسان کسانی کهستم نمودند (و شرك وزیدند) سخن و عقیده اي جز آنچه به آنان گفته شد برگفتند. پس
چه کسی ستمکارتر از آن است که علیه خدا دروغ گفت و راست را چون در رسید دروغ انگاشت؟ بنابراین، روي از آنها برتاب و
وداع گوي. آنگاه بزودي درخواهند یافت".
آخرین سخن این که سپاس،خداي، پروردگار جهانیان راست.
درباره