گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد نوزدهم
شعراء غدیر در قرن 09




غدیریه حافظ برسی
نکوهش گزافه گویی در برتر خوانی ها
روایاتی که در تمجید خلفاي سه گانه آورده اند
صفحه 13 از 180
-4 بخاري در " صحیح " خویش، بخش مناقب، فصل " فضائل و برتري ابو بکرپس از پیامبر (ص ") روایتی ثبت کرده است از
طریق عبد الله بن عمر میگوید ": ما در زمان پیامبر (ص) افراد مردم را به لحاظ خوبی و برتري متمایز می ساختیم، ابتدا ابو بکر را
خوب ترین فرد می شمردیم و سپس عمر بنخطاب را و پس از آن دو عثمان بن عفان- رضی الله عنهم- را تعیین می کردیم "
در فصل " مناقب عثمان سخن عبد الله بن عمر را بدین عبارت ثبت کرده است ": در زمان پیامبر (ص) هیچکس را همتاي ابو بکر
نمی شمردیم. و سپس همتاي عمر و آنگاه عثمان، و چون از این سه می گذشتیم، دیگر اصحاب پیامبر (ص) را رها کرده میانشان
امتیازي قائل نمی شدیم ".
بخاري در تاریخش، آن روایت را به این شکل نوشته است ": در زمان پیامبر (ص) و پس از وي می گفتیم: بهترین اصحاب پیامبر
(ص) ابو بکر است بعد عمر سپس عثمان ".
احمد حنبل در " مسند" از زبان عبد الله بن عمر چنین ثبت کرده است ": ما وقتی پیامبر خدا (ص) زنده بود و اصحابش بسیار بودند
چنین بر می شمردیم: ابو بکر، عمر،عثمان. و آنگاه دم فرو می بستیم"
[ [ صفحه 18
ابو داود و طبرانی از ابن عمر چنین روایت کرده اند ": ما وقتی پیامبر خدا (ص) زنده بود این طور می گفتیم: برترین فرد امت پیامبر
(ص) پس از وي ابو بکر است و بعد عمر و سپس عثمان. پیامبر خدا (ص) این سخن را می شنید و تکذیبش نمی کرد "
ابن سلیمان در " فضائل اصحاب " روایتی دارد از طریق سهیل بن ابی صالح از پدرش از عبد الله بن عمر که " ما میگفتیم: هر گاه
ابو بکر و عمر و عثمان بروند مردم برابر و همسان میشوند. پیامبر (ص) این را می شنید و تکذیب نمی کرد " نوشته ": ما در زمان
پیامبر (ص) می گفتیم: ابو بکر و عمر و عثمان. یعنی به خلافت می نشینند " یا بعبارت ترمذي: ما وقتی پیامبر خدا (ص) زنده بود
می گفتیم "...یا چنانکه بخاري در تاریخش نوشته ": ما در زمان پیامبر (ص) می پرسیدیم که کسی پس از پیامبر (ص) عهده دار
این کار (= حکومت) خواهد شد. می گفتند: ابو بکر، بعد عمر، سپس عثمان. آنگاه سکوت می کردیم "
این روایت را آن جماعت پایه اي ساخته اند براي به کرسی نشاندن آنچه انتخابات می نامند و حاکمیت ابو بکر و عمر و عثمان را از
طریقش انجام یافته می دانند. متکلمان آن جماعت، در بحث امامت بهمین روایت استناد و استدلال می کنند، و بدنبال ایشان علماي
حدیث بهآن اهتمامی عجیب می نمایند و در ثبت آن دم از تصویب و صحت و اهمیت می زنند و بس می بالند و شادي می نمایند،
خیلی از آنها چون بدین روایت رسیدهاند، در شرحش پر گفته و در مجالش تاخته اند. آنچه را " خلافت را شده " می نامند بر
شالوده همین روایت نهاده است، و در صحت و مشروعیت بیعت سقیفه- که تاریخ اسلام را به نکبتش آلوده و مسلمانان را پراکنده
و روابط دینیشان را گسسته و مصیب ها بر سرشان تا به امروز در آورده است- به همین اشاره می نمایند. به
[ [ صفحه 19
همین سبب با توفیق الهی، سخن را در این خصوص بسط میدهیم تا حق مطلب ادا گردد و ماهیت این روایت به روشنی آشکار شود.
آنگاه هر که به گمراهی می رود دانسته و پس از اتمام حجت رفته باشد و هر که صراط مستقیم حقیقت را می جوید در پرتو
مشعلی فروزان آن راه پوید.
عبد الله بن عمر، در دوره پیامبر (ص)- آن زمان که ادعا می کند افراد مردم را به لحاظ خوبی و برتري متمایز می ساخته و تعیین
صفحه 14 از 180
مقام میکرده است- در عنفوان جوانی بوده، حتی در سال هائی از آن دوره، به حد بلوغ نمی رسیده است و بهمین جهت پیامبر
گرامی به او اجازه شرکت در جنگ " بدر " و " احد " را نداد و تنهادر جنگ خندق- که بنابر نوشته " صحیح "پانزده سال بیش
نداشته- او را اجازه جنگ داد. بنابر همه اقوالی کهدر تاریخ ولادت و هجرت و وفات پیامبر(ص) هست، عبد الله بن عمر به هنگام
وفات پیامبر (ص) بیش از بیستسال نداشته است. طبعا چنین کسی را با این سن و سال عهده دار تعیین خوبیو برتري اصحاب
کهنسال و برجسته ترین چهرهاي امت اسلام نمی کنند و از او در این باره نظر نمی خواهند و وي را داور نمی سازند، زیرا داوري
در این زمینه، و تشخیص و تعیین مایه افضلیتآنان، مستلزم ممارستی طولانی و معاشرتی مستمر و تجربه اي فراوان و رایی صائب و
بینشی ژرف و دقت نظري بنهایت است و پختگی عقلی می خواهد کهخود مقرون با درایت و تجارب حیاتی است.
چنین کار از کسی ساخته است که علاوه بر همه اینها، مقتضیات فضیلت و مایه برتري را تشخیص بدهد و به درستی بشناسد و
روحیه اشخاص را کاویده و به درون ضمیرشان در آمده، و ضمنا قدرتی نفسانی داشته باشد که دستخوش تمایلات هوا خواهانانه
نگردد، و عبد الله بن عمر، چون در آن زمان خردسال بوده از این جمله خصال بهره نداشته است، و همین روایتش، خود بزرگترین
گواه است بر فقدان آن ملکات فاضله. ابو غسان دوري می گوید: نزد علی بن جعد بودم. و این روایتعبد الله بن عمر را در
حضورش خواندندکه می گوید در زمان پیامبر خدا (ص)ما
[ [ صفحه 20
برتري افراد را بر یکدیگر تعیین می کردیم و می گفتیم: بهترنی فرد این امت پس از پیامبر (ص) ابو بکر است و عمر و عثمان. و این
گفته به اطلاع پیامبر (ص) میرسید و تکذیب نمی نمود. علی بن جعد گفت: این پسرك را نگاه کنید که بلد نبود زنش را طلاق
بدهد، می گوید: ما برتري افراد را بر یکدیگر تعیین میکردیم...!
کسی که عبد الله بن عمر را شناخته و تاریخ سیاه زندگیش را خوانده باشد، میداند که نه تنها در عنفوان جوانی، بلکه در
سالخوردگی نیز سست راي و خام و نابخرد و هوا پرست بوده و از آن خصال- که گفتیم لازمه تشخیص و تمیز شخصیتهاي امت
است- بهره نداشته است. بزودي پاره اي از آراء و نظریات سخیف و نادرستش را به نظرتان خواهیم رساند.
بگذار عبد الله بن عمر و امثالش- به خیال خود براي اصحاب و مولاي متقیان تعیین مقام و مرتبه نمایند و تنی چند را برگزیده بر
دیگران ترجیح و مزیت نهند، لکن " پرودگارت هر چه بخواهد می آفریند و بر می گزیند، و برگزیدن و ترجیح دادن حق آنان
نیست، و هیچ مردو زن مومن هنگامی که خدا و پیامبرش فرمانی صادر کردند حق برگزیدن و ترجیح دادن و اختیار کار خویش
ندارند "
بگذار بخاري و پیروانش روایت باطل و بی اساس را " صحیح " بشمار آورند. به یاوه هاشان گوش کن و از گستاخیشاندر یاوه
گوئی و نشر باطل مهراس ". هر گاه قانون (حاکم بر طبیعت و جامعه) از هواي دل و دلخواهشان پیروي می کرد آسمان ها و زمین
و هر که در آن است تباه میگشت. ما برایت، آیتی از جانب پردگارت آوردیم. ودرود و ایمنی کسی راست که مایه هدایترا
پیروي نماید "
ابو عمر در کتاب " استیعاب " شرح حال علی (ع) می نویسد: حدیث ابن عمر را که می گوید ": ما در زمان پیامبر خدا (ص) می
گفتیم: ابوبکر بعد عمر بعد عثمان. آنگاه سکوت می کردیم " ابن معین نادرست و زشت خوانده و
[ [ صفحه 21
صفحه 15 از 180
دربارهاش سخنی تند و خشن گفته است، زیرا کسی که چنین بگوید و عقیده داشته باشد بر خلاف اجماعی سخن گفته و عقیده
بسته که علماي حدیث و فقهاي سلف و خلف اهل سنت داشته اند و معتقدبر این که علی پس از عثمان- رضی الله عنه- از همه
مردم بر تر است، و این چیزي است که هیچ کسی درباره اشاختلاف ندارد، بلکه اختلاف در برتريعلی و عثمان بر یکدیگر است و
نیز پیشینیان در برتري علی و ابو بکر بر یکدیگر اختلاف پیدا کرده اند. بنابراین همین اجماعی که صورت گرفته، دلیل بر این است
که حدیث ابن عمر توهم و غلط است و اگر سندش صحیح هم باشد باز معنایش نادرست است.
ابن حجر پس از نوشتن خلاصه سخن " ابو عمر "می نویسد ": درباره روایت عبد الله ابن عمر چنین نیز گفته شده که لازمه این که
در آن هنگام (یعنی زمان پیامبر (ص) علی را از دیگران بر تر نمی دانسته اند، آن نیست که هیچ گاه و بعدا برتر ندانسته باشند. و
آن اجماع پس از زمانی که ابن عمر معین می کند صورت گرفته است. بنابر این، حدیث عبد الله ابن عمر از نادرستی بیرون می
آید ".
ابن حجر و کسی که بر سخن " ابو عمر " حاشیه زده، ندانسته اند اجماعی که از آن یاد می کنند، بر اساس و به استناد خصال و
کردار و سابقه اي صورت گرفته که امیر المومنین علی (ع) در زمان پیامبر (ص)- همان زمان که عبد الله بن عمر از اعلام برتریش
بر دیگران خود داري کرده و سکوت نموده-داشته است نه به اعتبار فضائل یا کرداري که بعدها کسب کرده و بروز داده باشد، به
استناد و بر مبناي همان فضائل و خصالی که قرآن و سنت ازآن تمجید کرده اند. بنابر این اگر از اعلام برتري وي پس از ابو بکر و
عمر و عثمان بر دیگران خود داري و سکوت نموده باشند، به معنی این است که او را همواره و بعدها نیز چنین شمرده اند. در
اجماعی که صورت گرفتههر گاه او را به خاطر فضائل و خصال وروحیه و تفوق اخلاقیش که در قرآن و سنت به شرح آمده بر
دیگران برتر دانسته اند چون آن فضائل و خصال را در تمام ادوار حیاتش خواه در دوره
[ [ صفحه 22
پیامبر (ص) و خواه روز وفاتش یا پس از آن داشته برتریش بر همگنانهمیشگی است و اختصاص به زمان معینی ندارد، و گر نه، در
صورتی که او را- در اجماعی که کرده اند- به خاطر سالخوردگی و امثال آن برتر دانسته و ترجیح داده اند، این ملاك ها و
موازین چیزي نیست که در تشخیص و تعیین مرتبه اشخاص معتبر باشد. و مانه اینها را به رسمیت می شناسیم و نهاو را با این موازین
تباه و سخیف بر دیگران برتري می دهیم و اینها همان ملاك ها و موازین تقلبی و پوچی است که آن جماعت در سقیفه و روز
بیعت ابوبکر، به وسیله اش مردم ساده دل را به دام انداختند و تا امروز بر پاي خرد ساده لوحان می بندند.
کاش کسی که بر ایراد " ابو عمر " بر حدیث عبدالله بن عمر حاشیه زده و توجیهی برايتصحیح حرف عبد الله بن عمر ساخته، اگر
نمی خواست به همه آنچه در قرآن درباره مولاي متقیان آمده و احادیث صحیح و ثابتی که درباره وي هست باور داشته باشد، حد
اقل آنچه را علماي حدیث جماعت خودش از قول " انس " آورده اند تصدیق می کرد و بر اساس آن، و درباره حدیث عبد الله بن
عمر سخن می گفت ". انس " می گوید ": رسول خدا (ص) فرمود: خدا دوست داشتن ابوبکر و عمر و عثمان و علی را همانگونه
برایتان واجب شمرده که نمازو زکات و روزه و حج را واجب شمرده است. بنابر این، هر کس برتري آنان را انکار نماید، نماز و
زکات و روزهو حجش درست و پذیرفته نخواهد بود "
چه فرق فاحشی است میان نظر عبد اللهبن عمر با عقیده و گفته پدرش عمر درباره علی بن ابی طالب (ع) که " این مولاي من و
مولاي هر مومنی است. هر که او مولایش نیست مومن نیست "
صفحه 16 از 180
آن جماعت شاید براي پوشاندن رسوائی حرف عبد الله بن عمر، و به منظورهائی ازنقد گزنده " ابو عمر- " مولف " استیعاب-"
روایتی از طریق
[ [ صفحه 23
جعدبه بن یحیی از علاء بن بشیر عبشمیاز ابن ابی اویس از مالک از نافع ازعبد الله بن عمر جعل کرده اند که می گوید ": در دوره
رسول خدا (ص) میان افراد برتري نهاده می گفتیم: ابو بکر و عمر و عثمان و علی. " همچنین از طریق محمد ابی بلاطاز زهد بن ابی
عتاب از عبد الله بن عمر این روایت را جعل کرده اند که " ما در زمان پیامبر و (ص) می گفتیم: پس از وي ابو بکر عهده دار
حکومت خواهد شد و بعد عمر و سپس عثمان و بعد علی. آنگاه سکوت می کریدم. "
شاید کسانی که دوره " غدیر " مخصوصا جلد ششم) 11 و 12 فارسی) به بعد را مطالعه کرده اند بدانند و اذعان داشته باشندکه نظر
عبد الله بن عمر و هم مسلکانشدر ترجیج و تقدم ابو بکر بر همه اصحابو مردم یا ترجیح و تقدم عمر و عثمان پس از وي بر
دیگران تا چه اندازه سخیف و نابخردانه است. هر گاه اکثریت اصحاب در زمان پیامبر (ص) هیچکس را همتاي ابو بکر نمی
دانستند، چه شد که در سقیفه تغییر عقیده دادند و آن اختلاف سهمگین که آنچا پدیدار گشت چه بود و از کجا بوجود آمد،
اختلافی که مصیبت ها بر سر ملتآورد که تا کنون گرفتار آنند و در جلد هفتم) 13 و 14 فارسی) به تفصیلبیان کردیم؟ برجسته
ترین اصحاب از مهاجران وانصار براي ابوبکر- آن روز که خلعت خلافت بر تن در پیچید- هیچ فضیلتی که به او شایسنگی تصدي
بدهد قائل نبودند و چون چنین فضیلتی به هیچ وجه در وي سراغ نداشتند که بتوانند دلیل بیعت خویش ساخته و مردمرا قانع
گردانند، از بیعت با او خود داري ورزیده و دست باز کشیدند و هیچ اقدامی ننمودند، و چنانکه تاریخ حکایت می کند، روز اول
جز دو یا چهار پنج نفر با او بیعت نکردند، و بعدا بر اثر دعوتی که آمیخته به ارعاب و تهدید و اعمال زور و خشونت بود مردم
ناگزیر از بیعت شدند، و آنان که به بیعت با ابو بکر می خواندند حرفی جز تهدید به قتل و زدن و سوزاندن نداشتند و تنها استدلال
و بهانه شان این بود که " ابو بکر پیش کسوت و سالخورده است و در غار
[ [ صفحه 24
یار پیامبر خدا بوده است. " این نهایت تلاشی بود که در پرداختن و ساختن فضیلت براي او نمودند!
ابن حجر می نویسد ": این- یعنی فضیلت یار غار پیامبر (ص) بودنش- بزرگترین فضیلتی بود که به او شایستگی و حق خلافت
پیامبر (ص) را بخشید، و به همین سبب عمر بن خطاب می گفت: ابو بکر یار و مصاحبت پیامبر خدا است یکیاز دو تنی است که
در غار بودند، بنابر این او از همه مسلمانان براي تصدي امورتان شایسته تر است "
کسی نیست از ابن حجر بپرسد مصاحبت دو روزه ابو بکر در غار با پیامبر (ص)که بصور گوناگون ممکن است مورد نظر قرار گیرد
و در آن خیلی حرف هست، مصاحبتی است که به او هیچ دانائی و درایت و اطلاعی نداده، حتی این قدرکه بتواند یار و مصاحبت
خویش را- پیامبر (ص) را- وصف نماید چنانکه وقتی تنی چند یهودي پیش او آمده گفتند: دوست و مصاحبت را براي ما وصف
کن. گفت: جماعت یهود من در غارهمراهش بودم چون این دو انگشتم. و دو شادوشش از کوهسار حرا بالا رفتم. لکن سخن
گفتن درباره حضرتش سخت است علی بن ابی طالب اینجاست پس به خدمت علی رفته گفتند: ابو الحسن پسر عمویت را براي ما
وصف کن. و او به وصف حضرتش پرداخت...
صفحه 17 از 180
چطور ابو بکربه استناد چنین مصاحبتی شایسته جانشینی پیامیر (ص) گشت و سزاوار ترین فرد به تصدي امور مسلمانان؟ آنوقت
علی بن ابی طالب با مصاحبتی مدیدکه از کودکی تا آخرین لحظه حیات پیامبر (ص) ادامه داشت و مثل سایه به دنبالش بود و
پیروش و در قرآن خودش شمرده شد و ولایتش با ولایت خداو ولایت پیامبرش مقرون گشت و دوستیش مزد رسالت شناخته شد،
آري چنین مصاحبتی شکوهمند، مایه استحقاق خلافت نگشت و صاحبش اولویت تصدي امورمسلمانان را نیافت. با این که خود
پیامبر (ص) فرمود هر که من مولاي اویم علی مولاي او خواهد بود؟ این براستی چیز شگفت انگیز و حیرت آوري است!
[ [ صفحه 25
نمی دانم اتفاقی را که درزمان پیامبر اکرم در ترجیح و تفوق ابوبکر و سپس عمر و عثمان بر دیگرانبوده چطور اصحاب عادل و
راسترو به محض وفات حضرتش از یاد برده اند؟ و چرا بر این ترجیح و تفوق که پیامبر اکرم می شنده و تکذیب نمی نموده
همداستان نگشته اند؟ و بر سر این کهچه کسی بر تري داشته و سزاور تصدي خلافت می باشد اختلاف پیش آمده و کشمکش و
زود و خورد و بد و بیراه گوئی و چیزي نمانده بوده که در کشاکشآن اختلاف و نزاع، برادر پیامبر (ص) به کشتن رود و جگر
گوشه اش فاطمه زهرا آن مصیبت ها را کشیده و جرائمی صورت گرفته که روزگار فراموشش نخواهد کرد، و دفن پیامبر (ص) سه
روز به تاخیر افتاده و اصحاب چندان سر گرم و گرفتار گشته اند که چنازه اش را از یاد برده اند و ابو بکر و عمر در دفنش شرکت
نکرده اند؟ چنانکه نووي در شرح " صحیح " مسلم می گوید ": عذر ابو بکر و عمر و سائر اصحاب (درعدم شرکت در فن پیامبر
اکرم ص) واضحبوده است، زیرا دیده اند اقدام به بیعت از بزرگترین مصالح مسلمانان استو ترسیده اند اگر بیعت گیري را به تاخیر
بیندازند اختلاف و نزاع و کشمکشی رخ بدهد و مفاسد سهمگینی ببارآید. به همین جهت دفن پیامبر (ص) را به تاخیر انداخته اند و
پیمان بیعت را که مهمترین کار بوده به انجام رسانده اند تا کشمکشی در مورد کفن و دفن پیامبر (ص) یا غسل و نمازش یا دیگر
کارها بوجود نیاید.
"و انگهی اگر حقیقت چنان است که عبد الله بن عمر ادعا می کند و می پنداردپس چرا ابو بکر در سقیفه آن دو نفر-یعنی عمر و
ابو عبیده- را بر خود مقدم می داشت و ترجیح می نهاد و می گفت: با یکی از این دو تا بیعت کنید 0 یا می گفت: من حاضرم با
یکی از این دو تا بیعت کنید، بنابر این با هر یک از آن دو می خواهید
[ [ صفحه 26
بیعت کنید. چرا چنین می گفت؟ چرا ابو بکر به ابو عبیده جراح گور کن میگفت: بیا تا با تو بیعت کنم. چون رسول خدا می
گفت: تو امین این امتی؟
پس چرا ابو بکر در نطقی می گفت": بخدا قسم من بهترین فرد شما نیستم، و به تصدي این مقام مایل نبودم؟ یا می گفت ": هان
من انسانی بیش نیستم و از هیچ کدامتان بهتر نیستم 0بنابر این مرا مواظبت نمائید؟ " ایامی گفت ": من که بهترین فرد شما نیستم به
زمامداریتان گماشته شدم؟ " یا می گفت: مرا بر کنار کنید مرابر کنار کنید من بهترین فرد شما نیستم؟ "
چرا وقتی ابو بکر براي جانشینی خویش عمر بن خطاب را انتخاب کرد و بر دیگران ترجیح داد، همه اصحاب به خشم آمدند و هر
یک از آنان می خواست در عوض عمر خودش خلیفه باشد؟!
چرا طلحه بن عبید الله- یکی از دهنفري که می گویند مژده بهشت یافته اند- روزي که ابو بکر، عمر را به جانشینی برگزید به او
صفحه 18 از 180
پرخاش کرد و گفت: جواب پروردگارت را چه خواهی داد که مرد خشن و سنگدلی را به حکومت (یا بر امت) گماشته اي؟!
چرا ابو بکرروزهاي آخر خلافتش پشیمان گشته و می گفت: کاش روز سقیفه بنی ساعده مسولیت حکومت را به گردن یکی از آن
دو نفر- یعنی عمر و ابو عبیده- انداخته بودم، و یکی از آنها امیر (و حاکم) می بود و من معاون و مشاورش؟
چرا روز وفات پیامبر ص) عمر پیش ابو عبیده جراح آمده و گفت: دستت رادراز کن تا با تو بیعت کنم، چون تو به گفته رسول خدا
(ص) امین این امتی؟"
[ [ صفحه 27
چه باعث شد که عمر خطاب به ابن عباس بگوید ": بخدا قسماي خاندان بنی عبد المطلب از میان شما علی براي تصدي این کار
(یعنی خلافت) شایسته تر از من و از ابو بکر بود ". و چرا وقتی مجروح گشت گفت ": آن "...یعنی علی بن ابی طالب ع) اگر عهده
دار خلافت شود مردم را به راه روشن خواهد برد ".
عبد الله بن عمر از او پرسید: پس بهچه سببل علی را مقدم نمی داري؟ گفت ": مایل نیستم چه در زندگی و چه پس از مرگم او را
به خلافت بگمارم؟ "
چرا به اعضاي شوراي شش نفره گفت ": بخدا اگر آن ... (یعنی علی بن ابی طالب ع) را به حکومت بگمارند خلق رابر طریق حق
(یعنی قانون اسلام) خواهد برد. " پرسیدند: این را در حقش می دانی و باز او را به جانشینی اختیار نمی نمائی؟ کفت ": اگر
جانشین کرده است، و در صورتی که بی جانشین بگذارم کسی که بهتر از من است(یعنی پیامبر ص) جامعه را بی جانشین گذاشته
است؟ "
چرا عمر روزي که زخم برداشت آروز می کرد سالم بن-معقل یکی از آزادشدگان- زنده می بود، و می گفت ": اگر سالم زنده
می بودتعیین خلیفه را به شورا وا نمی گذاشتم؟ " یا به عبارت طبري..." او را به خلافت می گماشتم " یا بصورتی که باقلانی
نوشته...": در تعیین خلیفه به نظري صائب می رسیدم ودر باره اش هیچ گونه شک و تردیدي برایم نمی بود؟! "
چرا می گفت ": اگر یکی از آن دو نفر، یعنی سالم آزاد شده ابو حذیفه و ابو عبیده جراح، می بودند و این کار (یعنی خلافت)را به
عهده یکی از ایشان
[ [ صفحه 28
می گذاشتم اطمینان خاطر داشتم؟ "
چرا در جواب کسانی که به او گفتند: برايچه ولیعهد تعیین نمی کنی؟ می گفت ":؟ ابو عبیده جراح می بود او را به حکومت می
گماشتم و چون به- درگاه پرودگارم باز خواست می شدم که چرا اورا به جانشینی خویش بر امت محمد (ص) گماشته ام، می
گفتم: از بنده و دوستت شنیدم که می گفت: هر امتی امینی دارد و امین این امت ابو عبیدهجراح است. و اگر خالد (بن ولید) زنده
می بود او را به خلافت می گماشتم و چون به درگاه پروردگارم بازخواست می شدم که چه کسی را برا امت محمد خلیفه ساخته
اي؟ می گفتم: از بنده و دوستت شنیدم که درباره خالد می گفت: یکی از شمشیرهاي خدا است که بر سر مشرکان آخته است "
چرا می گفت ": اگر ابو عبیده (ي جراح)می بود مشورت نمی کردم و او را به جانشینی بر می گزیدم، و در صورتی کهدر این باره
باز خواست می شدم جواب می دادم: کسی را که امین خدا و امینپیامبر او است به خلافت برداشته ام؟ "
صفحه 19 از 180
در جلد پنجم ملاحظه کردید که عائشهبه عبد الله بن عمر می گوید ": فرزندم به عمر سلام برسان و بگو: امت محمد را بی سر
پرست مگذار و جانشینی برایشان بگمار و آنان را پس از خویش وامگذار، زیرا من از خطر فتته برایشان بیمناکم ". عبد الله بن عمر
نزد پدر آمده پیغام عائشه را می رساند. عمر می گوید ": چه کسی را می گوئی به جانشینی بر گزینم اگر ابو عبیده جراح می بود او
را جانشین خویش ساخته عهده دار حکومت می کردم وچون به درگاه پروردگارم وارد گشته و باز خواست می شدم که چه کسی
را بر امت محمد گماشتی؟ می گفتم: پرودگارم از بنده و پیامبرت شنیدم کههر امتی امینی دارد و امین این امت ابو عبیده بن جراح
است. همچنین در صورتی که معاذ بن جبل زنده می بود اورا به جانشینی بر می گزیدم و چون به درگاه پرودگارم در می آمدم و
از من می پرسید: چه کسی را بر امت محمد گماشتی؟ جواب می دادم: پرودگارم ازبنده و پیامبرت شنیدم که معاذ بن جبل در
[ [ صفحه 29
رستاخیز پیشاپیش علما می آید.
و در صورتی که دستم به خالد بنولید می رسید او را عهده دار حکومت می کردم و چون به درگاه پرودگارم در آمده باز خواست
می شدم که چه کسی را بر امت محمد گماشتی؟ جواب می دادم:پروردگارم از بنده و پیامبرت شنیدم که خالد بن- ولید یکی از
شمشیرهاي خدا است که بر سر مشرکان آخته است. "
چرا عمر اعضاي شوراي شش نفره را همسان دانست و آنها را برابر نهاد، و وقتی به او گفتند: جانشینی تعیین کن، گفت ": کسی را
نمی شناسم که براي تصدي این کار (یعنی حکومت) شایسته تر و ذیحق تر از این چند نفریا گروهی باشد که رسول خدا (ص) به
هنگام در گذشت از آنها خشنود بود " وآنگاه علی را نام برد و عثمان را و زبیر و طلحه و سعد و عبد الرحمن را؟
حرف عبد الله بن عمر کجا و سخن عبد الرحمن بن عوف به علی و عثمان کجا که "من درباره شما دو نفر از مردم پرسیدم و دیدم
هیچ کسی نیست که کسی را همتاي شما بداند " یا این سخنش ": مردم من در پنهان و آشکار از شما پرسیدم و دیدم هیچ کسی را
همتاي یکی از این دو تن نمی دانید و چز به علی یا عثمان راضی نیستید؟! "
پس چرا عبدالرحمن بن عوف در شوراي شش نفره برايبیعت خلافت، نخست دست به طرف علی (ع) دراز کرد و او را بر عثمان
مقدم داشت، و فقط به خاطر این که شرط ادامه رویه ابو بکر و عمر را نپذیرفتو عثمان پذیرفت با عثمان بیعت کرد؟ و درباره این
شرط در جلد نهم سخن گفتیم.
چرا ابو وائل به عبد الرحمن بن عوف اعتراض داشت که چطور علی را رها کرده باعثمان بیعت کردید؟
چرا معاویه می گفت ": این کار (یعنی حکومت) متعلق به بنی عبد مناف بود که
[ [ صفحه 30
خاندان پیامبر خدایند. اماچون پیامبر خدا (ص) در گذشت مردم ابو بکر و عمر را- بدون اینکه منشا خانوادگی سلطنتی یا خلافتی
داشته باشند- به حکومت گماشتند؟ "
چرا روز وفات پیامبر (ص) عباس عمویش به علی (ع) می گفت ": دستت را پیش آور تا با تو بیعت کنیم؟ "
چرا عباسعموي پیامبر (ص) به ابوبکر می گفت ": اگر خلافت را به استناد رسول خدا(ص) مطالبه کرده اي حق ما را گرفتهاي، و
در صورتی که باتکاي مومنان مطالبه کرده اي، ما از مومنانیم و پیش کسوت آنان. و هرگاه بگوئی تصدي این حکومت به وسیله
صفحه 20 از 180
مومنان برایت واجب گشته. واجب نگشته چون ما موافقنیستیم؟! " ...
چرا عمار یاسر از بیعت با عثمان خود داري کرده و وقتی ابو سرح به عبد الرحمن بن عوف گفت ": اگر می خواهی قریش اختلاف
پیدا نکنند، با عثمان بیعت کن ". به او پر خاش کرد؟ و مقداد و جمعی از معاریف اصحاب از بیعت باعثمان خود داري ورزیده و
حکومتش با ارعاب و تهدید برقرار گشت؟ و عمار یاسر به عبد الرحمن گفت ": اگر می خواهی مسلمانان اختلاف پیدا نکنند با
علی (ع) بیعت کن، " و مقداد سخنش را تایید کرده گفت ": عمار درست می گوید. اگر با علی بیعت کنی همگی اطاعت خواهیم
کرد؟ "
علی (ع) به عبد الرحمن گفت ": این اولین روزي نیست که علیه ما همپشت و همداستان میشود. بنابر این بابد به نیکوئی شکیبائی
ورزید و از خدا علیه اظهاراتتان مدد جست. بخذا فقط به این منظور عثمان را به حکومت گماشتی
[ [ صفحه 31
که آن را به تو باز گرداند. و خدا هر روز تقدیري دارد و حالی نو پدید می آورد؟! ".
چرا سعد بن ابی وقاص به عبد الرحمن بن عوف گفت ": اگر حکومت براي تو می بود و عثمان ازبیعت با تو سر باز زده بود و مرا
می خواندي با تو همراهی و موافقت می نمودم، والی اگر حکومت را براي عثمان می خواهی باید بدانی که علی شایسته تر و ذیحق
تر است براي حکومت و براي من خوشایندتر از عثمان. برايخودت بیعت بگیر و ما را راحت کن و سربلند گردان؟! "
چرا زبیر می گفت ": اگر عمر بمیرد با طلحه بیعت خواهم کرد. بخدا بیعت ابو بکر یک پیشامد ناگهانی و بی اندیشه بیش نبود که
به انجام رسید؟ "
چرا زبیر در جواب عمر که " آیا همه تان طمع به جانشینیمن بسته اید " معترضانه گفت ": چه مانعی دارد و چه چیز ما را از
تصدي آن باز می دارد تو عهده دار حکومت شدي و به انجامش پرداختی در حالیکه ما در قریش کمتر و پائین تر از تو نیستم و نه
به لحاظ سابقه مسلمانی و نه از لحاظ خویشاوندي با پیامبر (ص) از تو فروتریم؟ "
چگونه با نطق معروف " شقیقه " علی (ع) سازگاري می نماید که " هان بخدا قسم پسر ابو قحافه (یعنی ابو بکر) در حالی
جامهخلافت بر تن در پوشید که به خوبی می دانست مقام و منزلت من نسبت به خلافتبسان مقام و نقشی است که محور آسیا
نسبت به آن دارد 00 ؟ " و با دیگران فرمایشاتش که با تفصیل و تعیین مقام ادعائی عبد الله بن عمر متضاد است.
[ [ صفحه 32
یا چگونه ممکن است ابو عبیده جراح به موجب حدیثی- که ابن ماجه درسننش " صحیح " شمرده و ترمذي در " صحیح"
خویش- پس از ابو بکر و عمر دوست داشتی ترین فرد براي رسول خدا (ص) باشد؟ ابن ماجه و ترمذي از ابن شقیق روایت کرده
اند که " از عائشه- رضی الله عنها- پرسیدم: کدامیک از اصحاب پیامبر خدا (ص) براي او دوست داشتنی تر بودند؟ گفت: ابو بکر.
پرسیدم: بعد از او که؟ گفت عمر. پرسیدم: بعد از او؟ گفت: ابو عبیده بن جراح. پرسیدم: بعد که؟ سکوت کرد ".
این را احمد حنبل در مسندش و ابن عساکر در تاریخش ثبت کرده است.
چقدر فرق و اختلاف است بین حرف عبد الله بن عمر با آنچه از زبان ابن ابی ملیکه روایت کرده اند ":از عائشه پرسیدند: اگر
رسول خدا (ص) جانشین می خواست تعیین کند چه کسیرا تعیین کرده بود؟ گفت: ابو بکر را 0 پرسیدند: بعد که را؟ گفت: عمر
صفحه 21 از 180
را 0 پرسیدند: بعد که؟ گفت: ابو عبیده را. و به همین جا حرفش را ختمکرد "!
عبد الله بن عمر مگر آن مردمی را از یاد برده است که بلال حبشی را بر ابو بکر ترجیح می دادند و بر تر می دانستند تا جائی که
خود بلال به آنان گفت: چگونه مرا از او برتر میشمارید در حالیکه من یکی از کارهاي نیک او هستم "؟
حرف بیهوده پسر عمر کجا و سروده کعب بن زهیر کجا:
داماد پیامبر و بهترین و سر آمد همه مردمان
هیچکس را یاراي افتخار در برابر افتخاراتش نیست
[ [ صفحه 33
پیش از همه همراه پیامبر " امی " نماز خواند
پیشاز همگان و همه پرستندگان و آنگه که پروردگار ناشناخته و بی پرستش بود؟!
عبد الله بن عمر چطور ادعا می کند اصحاب و مردم در زمان پیامبر (ص) ابو بکر و عمر و عثمان را بر همه مسلمانان ترجیح داده و
بر تر می دانستند، در حالی که می بینیم کعب بنزهیر- که از اصحاب است- چنین می سراید و علی (ع) را از همه بر تر می شمارد
و از پیامبر (ص) گذشته هیچ کسی را همتا و همپایه اش نمی داند؟
یا ربیعه بن حارث بن عبد المطلب می گوید:
تصورش را نمی کردم که حکومت از خاندان بنی هاشم
به دیگري منتقل شود و بالا تر از آن از ابو الحسن!
مگر او نخستین کسی نیست کهرو به قبله مسلمانان نماز گزارد
یا دانا ترین فرد خلق به آیات قرآن و سنتو قانون؟
و کسی که بیش او همه و تاوا پسین دم با پیامبر (ص) بود
و در غسل و کفن کردن پیامبر (ص) به او جبرئیل مدد میکرد؟
کسی که هر فضیلت ادعائی دیگران در او جمع است
ودیگران هیچیک از خوبی ها و فضائلش راندارند؟
چه باعث شد که روي از او برتابید؟ بگوئید تا بدانیم
بیعتتان سر آغاز فتنه ها و از دین برگشتگی است!
و فضل بن ابی لهب چنین می سراید:
هان بهترین شخصی درمیان مردم پس ازمحمد (ص)
همان که در اتصاف به فضائل و پرهیز چون اوست
و برگزیده اشدر جنگ خیبر و فرستاده اش
براي دریدنپیمان مشرکان بر فراز ابو بکر
و اولین کسی که نماز گزارد و همتاي پیامبر (ص)
و اولین کسی که در " بدر " سرکشان را به خاك در غلتاند
صفحه 22 از 180
[ [ صفحه 34
آن، علی ي خوب است، و که برتراز او است؟
ابو الحسن که هم قوم پیامبر (ص) است و هم خویشش؟
عبد الله بن ابوسفیان بن حارث چنین می سراید:
پس از محمد (ص) زمامدار علی است
همه جا یار و همراهش بوده است
وصی راستین رسول خدا و همعهد وي است
و نخستین کسی که نماز گزارد و تنبه آئین سپرد
نجاشی یکی از قبیله " بنی حرب بن کعب " جنین می سراید:
علی و پیراونش را همسان و در ردیف
پسر " هند " قرار داده اید، خجالت نمی کشید؟
آن که پس از پیامبر (ص)از همه مردم
برتر است و درمیان جهانیان یگانه همتاي پیامبر (ص) است
و دامادش، و چه کسی همانند اوست
آن روز که موي سر از غم و وحشت سپید گردد (در روز قیامت)؟
جریر بن عبدالله بجلی چنین می سراید:
درود خدا بر احمد
بر فرستاده پادشاه داراي نعمت
و پس از وي بر آن پاك درود
بر خلیفه ما بر آن قائم استوار
بر علی،یعنی وصی پیامبر که
از پیامبر در برابر سرکشان همه اقوام دفاع می کرد
و بر تري و پیشاهنگی او راست و افتخارات
و می دانیم که حق خاندان پیامبر پایمال نکردنی است!
زجر بن قیسدر سروده اي به دائیش- جریر- چنین می گوید:
جریر بن عبد الله رو از هدایت مگردان
و با علی بیعت کن که منخیر خواه توام
[ [ صفحه 35
زیرا علی بهترین کسی است که پا به گیتی نهاده
به استثناي احمد. هشدار که مرگ در کمین آدمی است!
صفحه 23 از 180
و بر زبان اشعث بن قیسکندي چنین رفته است:
سفیر آمد، سفیر وصی پیامبر (ص)
علی آن هامشی مهذب و پیراسته
فرستاده وصی، وصی پیامبر (ص)
و بهترین فرد وجود
وزیرپیامبر (ص) و دامادش
و بهترین فردي که در جهان هست
برتري و پیشاهنگی در کارهاي نیک
از آن او است و پیروي پیامبر(ص) در پیرویش)
می دانید در نتیجه آن گونه پندار ها که عبد الله بن عمر داشته و نشر داده و بر اثر ترجیح دادن آن سه نفر بر علی (ع) واصحاب
درستراي و راسترو، وضع سیاسی جامعه اسلامی دستخوش تحولات انحطاطی شده است و نظام حکومت و شیوه تصدي زمامدار از
حالت اسلامی بدور گشته، انتخاب تنی چند جاي نص و تعیین الهی را گرفته و دمو کراسی قلابی رفته رفته به دیکتاتوري محض
انجامیده است و حاکم چه مردم راضی بوده اند و چه ناراضی برایشان گماشته می شده، تا آنکه حکومت به شواري کوچک و
محدودي واگذار گشته و چه شورائی شمشیر عبد الرحمن بن عوف- که در ان هنگام یکه تاز میدان بوده است- بر سر اعضاي شورا
و مخالفان آخته و مسلط گشته است، و بالاخره کار به بر قراري سلطنت خشونتبار و استبدادي کشیده است و به حاکمیت
آزادشدگان و اسیران فتح مکه وپسرانشان انجامیده و به هرزه ها و بلهوسان و شهوت پرستان و می گساران،و معاویه میگسار با خوار
توانسته پسرتبهکار و شهوات رانش یزید را ولی عهدسازد و بر گردن مسلمانان بنشاند و گستاخانه بگوید ": چه کسی با
ملاحظهفضل و عقل و وضیعت خانوادگیش شایسته تر از او (یعنی یزید) است؟ گروهی هستند که فکر نمی کنم تا بلاهائی بر
سرشان در نیاوردم که ریشه شان را بر کند دست از مخالفت و کار شکنی
[ [ صفحه 36
بردارند.
من تهدید و اخطارم را کردماگر تهدید اثر و فایده اي داشته باشد ".
دوره اي پیش آمد که شخصیت هاي برجسته امت و مشاهیر اصحاب و مردان صالح و خیر خواه و دیندار را در امورحکومت
کوچکترین اختیار حق تصرفی نبودو نه تنها اجازه دخالت در اداره کشورو سر نوشت مسلمانان نداشتند، بلکه توسط قدرت حاکمه
سر کوب و تحت فشار افتصادي و سیاسی بودند و به چشم خویشمی دیدند که قانون الهی از میدان حکومت و اداره رخت بر
بسته، و قرآن پشت سر انداخته شده، و عبادات از صورت اصلی خویش بگشته و سنن پیامبر (ص) متروك مانده است و جرات
اعتراض وامکان تعرض در خود نمی یافتند!
پناه بر خدا چگونه به خود جرات می دهند کهبر خلاف نداي قرآن کریم در مورد مراتب و منزلت اصحاب سخن بگویند و حرمت
پیامبر (ص) را نگاه ندارند؟ با چه جراتی بر خلاف فرمایش خدا و پیامبرش مقام علی (ع) را پائین تر از ابو بکر و عمر و عثمان می
شمارند و عظمتش را در ردیف عامه مردم می پندارند؟ چطور نداي قرآن کریم را که "کتابی است آیاتش باز نموده و قرآنیعربی
و روان براي قومی که بدانند " نشنیده و نبوده می گیرند و آن همه حدیث را که حاکی بر تري علی (ع) است دروغ می انگارند و
صفحه 24 از 180
خدا و پیامبرشرا تکذیب می نمایند؟!
آن سخنان پیامبر (ص) را که می فرماید: خدا علی را برگزیده و برتري داده و او یکی از دو مایه خیر است و او پس از وي بهترنی
انسان است و دوست داشتنی ترین فرد براي خدا و وي، و نسبت به وي همان منزلت را دارد که وي با خدا، و نسبت به وي حکم سر
را با تن دارد، با وي همان منزلت را که هارون با موسی جز این که بعد از وي پیامبري نخواهد بود، و گوشت و خونش با وي یکی
است، و حق با او است، و فرمانبرداریش فرمانبرداري از وي، و سر کشی در برابرش سر کشی در برابر وي، و وي با هر که با او در
صلح و آشتیباشد در صلح و آشتی است و با هر که با او در جنگ، در ستیز. و او دریافته لطف ذات الهی است.
[ [ صفحه 37
وبسیاري احادیث نبوي دیگر که با پندارپسر عمر منافات داشته، در تضاد است.
این احادیث و صدها نظیرش، تکذیب وانکاري است که توسط پیامبر (ص) در مورد آن حرف پندار گونه صورت گرفته است که
"هر گاه ابو بکر و عمر و عثمان بروند مردم همسان و برابر خواهند بود "!
آیا آیات " مباهله " و " تطهیر " و " ولایت " و نظائرش که در حق علی بن ابی طالب (ع) نازل گشته و به سی صد آیه می رسد با
آن حرف یاوه که پسر عمر زده متضاد و ناساز گار نیست؟
آیا کور و بینا برابرند؟ یا تاریکی و روشنائی همسانند؟
آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند برابرند؟!
آیا کسی که مومن است با کسی که زشتکار است برابر است؟ برابر نیستند آن دو جماعت، کور و کر را با بینا و شنوا می مانند، آیا
آن دو مشابه و یکسانند "؟!
آیا کسی که دلیلی تابان ازپروردگارش دارد با کسی کار زشتش برایش جلوه نموده همسان است؟
آیا کسی که به روي در افتاده راه می پیماید براه تر است یا کسی که ایتساده بر راه راست می رود؟ بگو: پلید و پاك- هر چند
کئرت پلیدان ترا بشگفتی اندازد- برابر و همطراز نیستند. مردان پا به دامن کشیده اي که آسیب دیدنی اند با مجاهدان راه
[ [ صفحه 38
خدا برابر نیستند. دوزخیان با بهشتیان همسان نیستند. کور یا بینا و کسانی که ایمان آورده و کارهاي شایسته کرد اند برابر نیستند.
آیا در قرآن اندیشه نمی کنند یا بر دل هاقفل هاي خاص آن نهاده است؟
می دانید چه باعث شده که پسر عمر چنین حرف نابخردانه اي بزند و نسبت ناروائی بهاصحاب پیامبر (ص) بدهد و به آنان بهتان
ببندد که آن سه نفر را بر می گزیده و بر دیگران مزیت می نهاده اندو از آن که می گذشته، هیچ کس را بر دیگري برتري نمی
داده و می گفته اند: دیگر اصحاب پیامبر (ص) را رها کرده میانشان امتیازي قائل نمی شویم. و می گفته اند: چون ابو بکر و عمرو
عثمان بروند مردم برابر خواهند بود. و پیامبر (ص) سخنشان را می شنیده و تکذیب نمی کرده است؟
می دانید پس از آن همه حدیث که در برتري علی (ع) در " صحاح " و " مسند " ها از قول پیامبر (ص) هست چطور دیگران را بر
او برتري می نهاده و بر می گزیده اند؟ و با چه ملاك و ضابطه اي و با کداممیزان و مگر چنین چیزي شدنی و درست است؟ پس از
آن همه حدیث که از پیامبر (ص) ثبت و در برابر ماست و می گوید: علی (ع) از همه برد بارتر است و خوش اخلاق تر، و داناتر، و
صفحه 25 از 180
قرآن و سنت شناس تر، و پیشگام تر در ایمان به اسلام، و نخستین کسیکه با پیامبر (ص) نماز گزارده، وبه پیمان خدا و فادار تر، و
به کار خدا ایستاده تر، و در راه و به خاطرش سختگیر تر، و در تقسیم و توزیع تساوي خواه تر، و درمیان خلق دادگر تر، و در
دادگستري ماهر تر و بیناتر، و به درگاه ایزد بلند پایه تر، و در قضاوت سر آمد، و نخستین کسی که در آستان پیامبر (ص) به
کوثردر آید، و به راه دین از همه کوشاترو رنجبرتر، و خدا و پیامبرش را از همه دوست داشتنی تر، و به نزدشان گرامی تر، و به
پیامبر (ص) در خویشی نزدیکتر، و مومنان را صاحب اختیارتر از خودشان و همانگونه که پیامبر (ص) هست، و با پیامبر (ص)
همعهدتر. و فرشته وحی بانگ بر می دارد که
[ [ صفحه 39
دلیري زر ماور حز علینیست و شمشیري جز ذو الفقار.
پس از این جمله، مگر موضوعی و موردي براي تعیین مقام و منزلت علی (ع) یا تعیین مراتب اصحاب می ماند که پسرکی مثل عبد
الله بن عمر، یا دیگري بدانپردازد و تنی چند را بر خضرتش مقدم دارد و رجحان نهد؟ پناه بر خدا و توبه به درکاهش!
جاحظ می گوید ": در گیتی کسی نیست که چون سخن از پیشاهنگی اسلام و پیشروي در مراتب اسلامی به میان آید و از
مددکاري و پاسداري اسلام و از دینشناسی، و پارسائی و زهد اقتصادي و پاکدامنی درثروت که مردم بر سرش کشمکش می
نمایند، و از بخشندگی و صدقه، در جمله اینصفات نامدار باشد و نامش فرا یاد آیدجز علی- رضی الله عنه ".
چطور شد آنها که پسر عمر بنامشان داستان می کند پس از ذکر سه نفر، دیگر اصحاب پیامبر (ص) را رها نموده میانشان فرق و
امتیازي قائل نمی شدند، در حالی که در میانشان ده نفري وجود داشته که آن جماعت می گویند مژده بهشت یافته اند؟
اگر به راستی آن ده نفر مژده بهشت یافته و " عشره مبشره " باشند، چطور میان آن ده نفر با دیگر اصحاب و مردم امتیازي قائل نمی
شده اند و آنان را با دیگران همسان وبرابر می شمرده اند؟ چگونه از آن سهنفر گذشته، همه مسلمانان را برابر می پنداشته اند، در
حالی که در میانایشان ابوذر وجود داشته است که رسولخدا (ص) او را از دیده هدایت و نیکو کاري و پرستش و زهد و راستی و
کوشائی و اخلاق و هیئت و اندام شبیه ترین فرد امتش به عیسی دانسته است؟
و در میانشان عمار یاسر وجود داشت کهپیامبر (ص) او را پوست میان دو دیده و بینی خویش می دانسته و پاکیزهاي پاکیزه گرا که
سرا پا ایمان است وبه گرد حق می گردد هر جا که بگردد؟
[ [ صفحه 40
و عبد الله بن مسعود که پیامبر (ص) در میزان الهی، سنجش شخصیت و کردار گرانبار تر از کوه " احد " می دیده است و بزرگان
اصحابش او را بلحاظ هدایت و رفتار و حرکات شبیه ترین فرد به محمد (ص) می دانسته اند...
و حذیفه یمانی که او را به خویش نزدیک و مقرب ساخته و علم گذشته و آینده را به وي آموخته است ...
و سلمان فارسی که درباره اش می فرماید ": هر که می خواهد به کسی بنگرد که دلش تابناك گردد به سلمان بنگرد " و " خداي
عزوجل از یارانم چهار تن را دوست می دارد و به من اطلاع داده که دوستشان می دارد و دستور داده دوستشان بدارم که عبارتنداز
علی، ابوذر، سلمان، و مقداد" و این حدیثش به صحت پیوسته است که " سلمان از خاندان ما است " و امیر المومنین علی (ع)
فرمود که " سلمانمردي از ما خاندان پیامبر (ص) است. دانش پیشینیان و معاصران را آموخته ودریافته است. لقمان حکیم را چه
صفحه 26 از 180
خواهید که او یعنی (سلمان) دریائی پایان ناپذیر است " ...
و عباس عموي پیامبر (ص) که حضرتش وي را چنان گرامی و بزرگ می داشته که پسر پدر را، و این ویژگی را خدا از میان خلق
بهوي اختصاص داده است. و پیامبر (ص)به او فرموده ": ابا الفضل ترا خدا آن قدر ارزانی می دارد تا خشنود گردي "و در نطقی از
مردم پرسیده ": چه کسی در پیشگاه خدا از همه مردم گرامیتر است؟ گفته اند: تو اي رسول خدا فرموده: عباس از من است و من
از اویم ".
آورده اند که عمر در خشکسالی " عام الرماده " با توسل به عباس از خدا باران خواست. براي مردمنطق کرده گفت ": مردم رسول
خدا (ص) براي عباس مقامی قائل بود که پسر براي پدرش می بیند، او را بزرگ می داشت و
[ [ صفحه 41
شکوهمند می انگاشت و نیکوئی می نمودش. بنابر این اي مردم در مورد عموي عباس از او پیروي کنید و او را در مصیبتی که بر
سرتان آمده به درگاه خداي عزوجل وسیله و واسطه گردانید "...
و معاذ بن جبل، که آن جماعت این حدیث پیامبر (ص) را در باره اش " صحیح " شمرده اند که " او پس از انبیاء و پیامبران از همه
پیشینیان و متاخران داناتر است، و خدا در برابر فرشتگان به وجود وي مباهات می نماید "...
و " ابی بن کعب "که حاکم نیشابوري روایت ابو مسهر درباره او را " صحیح " شمرده است که می گوید ": رسول خدا (ص) او را
سرور انصار نامید، و هنوز در نگذشتهبود که او را سرور مسلمانان خواندند "...
و " اسامه بن زید " دوست رسول خدا که در دو " صحیح " بخاري و مسلم هست که خود عبد الله بن عمر می گوید: چون بعضی
انتصاب وي را به فرماندهیسپاه مورد انتقاد قرار دادند سپاهی که ابو بکر و عمر در آن بودند پیامبر(ص) در رد انتقادش فرمود":
قبلا هم شما انتصاب پدرش را به فرماندهی سپاه مورد انتقاد قرار دادید درحالی که به خدا در خور فرماندهی بود و برایم از دوست
داشتنی ترین افراد، واین پس از پدرش برایم از دوست داشتنیترین افراد است، " همچنین فرموده است ": اسامه به استثناي فاطمه و
نهدیگري از دوست داشتنی ترین افراد براي من است "...
و جمعی دیگر از رجالصاحب فضیلت و مقام که در نسل اول امتمحمد (ص) وجود داشتند.
آیا پسر عمر این مردان بزرگ را می شناخته و به منزلت و مقدار عظمتشان پی برده بوده و می دانسته که پیامبر گرامی (ص) چه
تمجیدها از آنان کرده است،
[ [ صفحه 42
و با علم به این، ایشان را با دیگران و مثلا با پسران " هند " جگر خوار و " نابغه " و " زرقاء " همطرز و برابر و بی تفاوت و غیرت
ممتاز انگاشته است؟
اگر نمی دانسته یک بدبختی بوده است و اگر می دانسته بدبختی یی سهمگین تر چگونه چنین حرفیزده در حالی که آن جماعت
این سخن را به پیامبر اکرم (ص) نسبت داده اند ": به هر پیامبري هفت رفیق و معاون ارزانی شده است و به من چهارده تن: هفت
تن از قریش که عبارتند از علی و حسن و حسین و حمزه و جعفر و ابو بکر و عمر. و هفت تن از مهاجران که عباراتند از عبد الله بن
مسعود، سلمان، ابو ذر، حذیفه، عمار، مقداد، و بلال "؟
صفحه 27 از 180
آري، پسر عمر راضی نمی شود امیر المومنین علی (ع) حتی پس از عثمانم- زاده خانواده اموي و کسی که به واسطه اصحاب عادل
وراسترو بی دفاع مانده و کشته شده است- از دیگر اصحاب بر تر باشد و از اینهم که او را بر معاویه- پسر " هند " ي جگر خوار و
سرکش و اسرافکار و دیکتاتور معروف- ترجیح دهد و برتر بداند خوشش نمی آید و حاضر به این تفضیل نمی شود، آیات خدا را
که در تمجید و تکریم علی بن ابی طالب (ع)به گوشش می خورد نشنیده گرفته بر خودخواهی و حق ناپذیري اصرار می ورزد و به
هیچ وجه رضایت نمی دهد که مولاي متقیان را حد اقل از پسر " نابغه " يبی تبار زاده بر تر بداند یا از مغیره بن شعبه- زنا
کارترین فرد " ثقیف- " یا از امویان- که زاده شجره اي هستند که در قرآن لعنت شده-و آن عناصر اموي که پیامبر راستگو"
قورباغه " خوانده شان و طرد و لعنشان کرده و آن بد کاران هرزه و آن هوسبازان تبهکار، یا از یک مشت او باشی که در دوره
جاهلیت زندگی یا دوره اسلام آوردنشان به گناهکاري و شرابخواري و پستی و پلیدي آلوده اند،
امثال: ابو بکر بن شعوب، ابو طلحه زید بن سهل انصاري، ابو عبیده بن
[ [ صفحه 43
جراح، ابو محجن ثقفی، ابی بن کعب، انس بن مالک، حسان بن ثابت، خالد بن عجیر، سعد بن ابی وقاص، سلیط بن نعمان، سهیل
بن بیضاء، ضرار بن ازور، ضرار بن خطاب، عبد الرحمن بن عمر، عبد الرحمن بنعوف، عبد الله بن ابی سرح (برادر شیري عثمان)،
عتبان بن مالک، عمروبن عاص،
[ [ صفحه 44
قیس بن عاصم منقري،کنانه بن ابی حقیق، معاذ بن جبل، نعیم بن مسعود اشجعی، نعیمان بن عمرو بن رفاعه انصاري، ولید بن
عقبه(برادر عثمان از طرف مادر).
[ [ صفحه 45
بیعت کردن پسر عمر و خود داریش از بیعت
اشاره
این، مقدار فهم پسر عمر است و میزان در کش از حقائق امور. همین نابخردي بود که او را از بیعت کردن با مولاي متقیان امیر
المومنین علی (ع) بازداشت و به بیعت با عثمان کشانید نه تنها با عثمان بیعت کرد، بلکه تا روز کشته شدنش و آنگاه که همه خلق و
اصحاب- به استثناي عده انگشت شماري- بر او شوریده و خواستار بر کناریش بودند به بیعت خویش با او وفادار ماند. بد تر از این،
عثمان را فریفت و به اشتباه و خیانت کشانید تا او را به کشتن داد .
بلاذري از قول " نافع- " آزاده شده عمر- می نویسد ": عبد الله بن عمر به من گفت: عثمان وقتی در محاصره بود از من پرسید:
صفحه 28 از 180
نظرت درباره پیشنهاد و توصیه مغیره بن اخنس چیست؟ گفتم: چه پیشنهادي برایت کرده است؟ گفت: می گوید این جماعت
خواستار خلع تو هستند و اگر کناره گیري نکنی ترا می کشند، بنابر این حکومتشان رابه خودشان و اگذار. از عثمان پرسیدم: فکر
میکنی اگر کناره گیري نکنی بالا تر از کشتن کاري با تو خواهند کرد؟ گفت: نه. گفتم: مصلحت نمی بینم که چنین رویه اي را
باب کنی تا هر گاه مردمی از زمامدار و فرماندهشان ناراضی گشتند او را خلع و بر کنار سازند. خلعتی را که خدا بر تو پوشانده از
تن بدر نکن "!
به دنبالآن روایت، این روایت تاریخی آمده است که " عثمان چون از فراز خانه اش رو به مردم گردانید شنید یکی (از محاصره
کنندگان) می گوید: او را نکشیم، بلکه بر کنار سازیم گفت: برکناري ام امکان ندارد. کشتنم ممکن است" !
[ [ صفحه 46
نظري که پسر عمر به عثمان داده از نظریات نابخردانه و سست و تباه او است، زیرا نفهمیده که "باب شدن " در صورتی هم که
عثمان کناره گیري نکند در مورد کشتن او رخ خواهد داد، و اگر عثمان از ترس باب شدن خلع زمامدار از کناره گیري خود داري
نماید و کار به کشتنش بیانجامد چیزي بدتر از خلع زمامدار باب خواهد شد و آن کشتن زمامدار است و کشتن بدتر از خلع است و
اگر مساله عبارت باشد از پرهیز از آنچه مایه کسر اعتبار و شوکت قدرت حاکمه است، در هر دو صورت " خلع " و " قتل " این
کسر شوکت وجود دارد و در دومی بیشتر و شدید تر هرگاه عثمان کناره گیري کرده و زنده می ماند بسیاري اختلافاتو آشوب ها
و فتنه انگیزي ها- که بنوبه خود علت کسر شوکت قدرت حاکمه گشت- رخ نمی داد و به مصلحت نزدیکتربود، و دیگر این صحنه
ها توسط قاتلان و تحریک کنندگان و کسانی که او را بیدفاع گذاشتند به وجود نمی آمد، این صحنه که کسی که تا دیروز داد
میزد ": نعثل را بکشید خدا نعثلرا بکشد " به خونخواهی همان " نعثل" برخیزد، و آن دو تحریک کننده اي که هر کس را می
یافتند علیه او می شوراندند، دو طرف کجاوه را گرفته شعار انتقام خون عثمان را بر آورند وبا دروغ و نیرنگ، و با ترتیب شهادت
مزورانه حقیقت پارس کردن سگ هاي " حواب " را از آن بانوي کجاوه سوار جنگاور بپوشانند، و آن دیگري که در شام نشسته و
پا از دفاع عثمان به دامن پیچیده بود به محض کشته شدنش سپاهها تدارك و تجهیز نماید و به " صفین " بتازد، و آن که چون خبر
محاصره عثمان را دریافت می گفت ": مرا عمر و عاص می گویند هنوز کاري نشده زه را زده است " و چون خبر کشتهشدنش را
دریافت گفت ": مرا عمر و عتاص میگویند من در وادي السباع بودمو او را کشتم ر این را گفت و خود را شتابان به معاویه رساند و
در خونخواهی عثمان همصدا و همداستان شد، و بر اثر جنگ " صفین " حوادث ناگوار دیگر به وقوع پیوست و خوارج در"
نهروان " کشته شدند و در اثناي آن نبردها و کشمکش هاي داخلی توده بیشماري از اصحاب پیامبر(ص) و تابعین و شخصیت هاي
بزرگ بلاد و روساي قبائل و مردان صالح امت به قتل رسیدند. مگر این مفاسد و مصائب
[ [ صفحه 47
ثمره اظهار نظر نابخردانه اي نبود که پسر عمر کرد و به خیال خام خوش " خلیفه " را راهنمائی و ارشاد کرد و برایش مصلحت
اندیشی؟ اگر عثمان توصیه خیر خواهانه مغیره بن اخنس را پذیرفته و یا انقلابیون از در مسالمت و آشتی در آمده و کناره گیري
کرده بود در خانه خویش بسر میبرد و هیچ آشوبگر و فتنه انگیزي جرات خرابکاري و یاراي فتنه نمی یافت و خانواده هاي اسلامی
داغدار نمی گشت و کشور آباد می ماند و آشوب و زد و خورد در شهرستان ها نمی پراکند.
صفحه 29 از 180
ابن حجر در " فتح الباري " من نویسد ": آشوب در شهرستان ها پراکند و گسترد. جنگ هايجمل و صفین به علت قتل عثمان به
وجودآمد و جنگ نهروان نتیجه حکمیت مربوط به " صفین " بود. و هر جنگی که در آن دوره به وقوع پیوست یا زائیده قتلعثمان
بود یا زائیده یکی از نتائج آن "و می نویسد ": مقصود پیامبر (ص)از این که درباره عثمان می فرماید: بلائی به او می رسد. حادثه
قتل او است که کشمکش هائی که در جمل و سپس در صفین و بعد از آن میان اصحاب در گرفت ناشی از آن بود ".
ما هیچ گونه دلیلی براي بیعت کردن پسر عمر با عثمان و خود داري کردنش از بیعت با علی (ع) نمی بینیم، و دلیلی هم وجود
ندارد. تنها بهانه اي را که برایش متصور بوده " ابن حجر " ساخته و پرداخته است آنجا که می گوید ": پسر عمر از خلافت علی
یاد نمی کبد، زیرا با او بیعت نکرده بود چون همانطور که از روایات صحیح بر می آیدبر سر بیعت با علی و خلافتش، اختلافپدید
آمد و پسر عمر عقیده داشت که نباید با کسی که مردم متفقا باوي موافق نیستند بیعت کرد، و به همین دلیل با ابن زبیر و با عبد
الملک- به هنگامی که با یکدیگر اختلاف و کشمکش داشتند- بیعت نکرد و با یزید بن معاویه بیعت کرد و بعد با عبد الملک بن
مروان پس از کشته شدن ابن زبیر بیعت کرد " و می گوید ": عبد الله بن عمر در آن مدت از بیعت با ابن زبیر یا عبد الملک خود
داري ورزید چنانکه قبلا از بیعت با
[ [ صفحه 48
علی یا معاویه خود داري ورزیده بود وسپس با معاویه در آن وقت که با حسن بن علی صلح کرد و مردم متفقا با او موافق گشتند
بیعت نمود، و پس از مرگ معاویه با یزید چون مردم متفقا با اوموافق بودند بیعت کرد، و بعدا از بیعت کردن با یکی از طرفینی که
در حال اختلاف و کشمکش بودند خود داري نمود تا آنگاه که ابن زبیر به قتل رسید و کشور سراسر زیر فرمان عبد الملک در آمد
در این هنگام با عبد الملک بیعت کرد. "
این استدلالی سست و بی بنیاد است و بهانه تراشی یی احمقانه و دامی که " ابن حجر " ساختهتا قومی نادان و بی خبر را بفریبد و به
مذهب خویش پایبند گرداند. شاید این را از آن روایت تاریخی گرفته و ساخته باشد که می گوید ": چون عبد الله بن عمر از بیعت
کرن با علی (ع) امتناع نمود حضرتش دستور احضارش راصادر فرمود و او را بیاوردند و فرمود: بیعت کن. گفت: تا همه مردم بیعت
ننمایند بیعت نمیکنم. فرمود: ضامنی بده که از شهر بیرون نروي. گفت: ضامن هم نمی دهم. مالک اشتر به امیرالمومنین گفت: این
از تازیانه و شمشیرت آسوده خاطر است. بگذار گردنشرا بزنم. فرمود: نمی خواهم با زور و عدم رغبت از او بیعت بستانم. رهایش
کنید. وقتی برفت امیر المومنین علی (ع) فرمود که در کودکی بد اخلاق بود و در بزرگی بد اخلاق ترشده است.
آورده اند که دیگر روز به خدمت علی (ع) آمده گفت: من خیر خواه توام. با بیعت تو همه مردم موافق نیستند. اگر پاس دینت را
بداري و کار تعیین حکومت را به شورايمسلمانان واگذاري بهتر است. علی (ع) فرمود: واي بر تو مگر آنچه صورت گرفته به
تقاضاي من بوده است؟ مگر اطلاع پیدا نکرده اي که با من چه کردند؟ پاشو گمشو احمق ترا چه می رسد به این سخنان بیرون
رفت. دیگر روز کسی براي علی (ع) خبر آورد که پسر عمر به مکه رفته مردم را علیه تومی شوراند خضرتش دستور داد گروهی به
تعقیب او بروند. دخترش- ام کلثوم-به خدمتش آمده و درباره پسر عمر التماس کرد و گفت: امیر المومنین و به مکه رفته فقط به
این خاطر که در آنجا اقامت کند و او در پی قدرت حاکمیت نیست و نه مرد اینکار
[ [ صفحه 49
صفحه 30 از 180
است. و بنا کرد به شفاعت در کار پسرعمر، زیرا پسر همسرش بود. امیر المومنین (ع) تقاضاي دخترش ام کلثوم را پذیرفت و از
تعقیب پسر عمر دست برداشت و دستور داد: او را به حال خود واگذارید. "
بیائید مسلمانان از پسر عمر بپرسیم: مگر توبا ابو بکر به هنگامی که مردم متفقا با او موافقت ننموده بودند بیعت نکردي و در حالی
که بیعت ابو بکر- چنانکه در جلد هفتم به شرح آوردیم- با دو نفر یا پنج نفر بیشتر صورت نگرفته بود و احتلاف به شدت بر قرار
بود و بیعت همان چند نفر با ابو بکر بود که صفوف امت را پراکند و تا به امروز در پراکندگی و تشتت نگهداشته است و خودت از
نزدیک شاهد آن اختلاف و نتایج شومش بودي و می دیدي که موافقت بعدي دسته هاي مردم در بعضی موارد با تهدید صورت
گرفت و در برخی با تطمیع، و توطئه اي بود که تنی چند جاه طلب شبانه ترتیب دادند و با عملیات رسوا و نکبتباري عملی شد که
در جلد هفتم به آن شاره رفت و در حالی صورت گرفت که دل جمعی از مردان پاکدامن و دیندار از آن حاکم و حکومتما لامال
نفرت بود و خود حاکم می دانست استحقاق علی (ع) و نقشش در خلافت بسان نقشی است که محور آسیا در آن دارد و منزلتش
چندان و الا که الهام خیر آمیز اداره و حکومت از بلند شخصتیش در می رسد و همیچکسی را یاراي وصول به اوجش نیست؟!
با پدرش-عمر بن خطاب- هم در حالی بیعت کرد که ابو بکر او را به حکومت تعیین نموده بود و اثري از اجماع امت یااتفاق
مسلمانان در آن نبود. تعیینشگفت هنوز زنده است با بستن پیمان حکومت براي دیگري پس از وفاتش از آن کناره می جوید و
حکومت را به چنگالی خشن می سپارد و به کسی که سخن به تندي می گوید و نا راهوار است و در کار حکومت بسیار می لغزد و
پیا پی عذر می خواهد و از اشتباهاتش پوزش میطلبد. در حالی که مردم از انتصاب ويبه حکومت سخت ناراضی اند و معترض و
ناراحت، و به ابو بکر پرخاش می نمایند که " جواب پروردگارت را چه خواهی داد که خشن سنگدلی را به حکومت بر
[ [ صفحه 50
ما گماشته اي "؟ سپس همانعواملی که مردم را قبلا به اظهار موافقت با حکومت ابو بکر واداشت به ابراز بیعت با عمر وا می دارد.
اما شوراي شش نفره، و تعیین عثمان حکومتش کجا با اتفاق و اجماع مردم برقرار گشت؟ راجع به آن اتفاق و اجماعو موافقت
همگانی از شمشیر عبد الرحمنبن عوف باید پرسید که در آن روز و درجلسه شورا جز آن شمشیري یافت نمی شد، و حرفی را که
به علی (ع) زد باید بیاد آورد که بیعت کن و گر نهگردنت را می زنم " یا حرف دیگري را که بنا بنوشته بخاري و طبرانی و
دیگرمورخان و حدیث نویسان به او گفت ": کاري نکن که کشتنت را ایجاب کند " یابنا بنوشته ابن قتیبه ": کاري نکن که کشتن
را ایجاب کند. شمشیر است و بس " و حرف اعضاي شورا به علی (ع) را هنگامی که خشمناك از جلسه بیرون رفت، و دنبالش
کردند که " بیعت کن وگر نه علیه تو جهاد خواهیم کرد " یا فرمایش امیر المومنین علی (ع) را که " کی درباره من با اولی آنها
(یعنی ابو بکر) شک و ابهامی رخ داده تا حالا مرا همردیف امثال اینها سازند. لکن من با آنها (یعنی اعضانی شوراي شش نفره)
هماهنگی نمودم. یکی از آنها گوش تصمیم به کینه اش سپرد (بخاطر این که خویشان کافرش را سابقا کشته بودم) و دیگري به
دامادش (یاخویشش) گرائید و دیگرخطاها " ...
اما پسر عمر- طبق پندار ابن حجر- اینها همه را دلیل و نشانهوجود اختلاف در مورد حکومت ابو بکر وعمر و عثمان نمی داند، و بالا
تر ازاین می پندارد حکومت معاویه پس از شهادت امیر المومنین علی (ع) حکومتی که توسط سر نیزه و تطمیع و رشوه و معاملات
سیاسی بر قرار گشته و توده هاي مردم و رجال پاکدامن و دیندار کینه اش را تا آخرین لحظه زندگی در دل می پروریده اند
[ [ صفحه 51
صفحه 31 از 180
مورد اتفاق عمومی و موافقت اجماعی قرار داشته است! او اعتنائی به واقعیات ندارد و نمی بیند مثلا سعد بن ابن وقاص- از ده نفري
که ادعا میشود مژده بهشت یافته اند و از اعضاي شوراي شش نفره- از بیعت با معاویه خود داري ورزیده و مخالف حکومتش
بودهاست. روزي که نزد معاویه رفته به اومی گوید: سلام بر تو اي شاه می پرسد: غیر از این نمی شد بگوئی؟ شما مومنین هستید و
من امیرتان سعد بن ابی وقاص می گوید: آري در صورتی که ما ترا امیر و زمامدار خویش ساخته بودیم. یا بروایتی دیگر: ما
مومنینهستیم اما ترا به امیري و زمامداري نگماشته ایم. معاویه می گوید: مبادا کسی بگوید سعد از قبیله قریش نیست که اگر بگوید
او را چنین و چنانخواهم کرد، چون سعد از شاخه میانه قریش است و ثابت النسب.
نمی بیند ابن عباس مخالف حکومت معاویه بوده و به او پرخاش و مشروعیت حکومتش را نفیکرده است.
عبید الله بن عبد الله مدینی می گوید ": معاویه بن حج رفتهاز مدینه عبور کرد. جلسه اي ترتیب داد که سعد بن ابی وقاص و عبد الله
بن عمر و عبد الله بن عباس در آن شرکت داشتند. رو به عبد الله بن عباس گردانید که تو حق ما را از باطلدیگران باز نمی شناسی و
به همین سبب علیه ما بوده و با ما نبوده اي، در حالی که من پسر عموي عثمانم که به ناحق کشته شده و از دیگران بتصدي حکومت
ذي حق ترم. ابن عباس در جوابش گفت: خدایا اگر چنین چیزي می بود این- اشاره به عبد الله بن عمر- ذيحق تر از تو بتصدي
حکومت بود چون پدرش پیش از پسر عمویت کشته شده است. معاویه گفت: این دو مثل هم نیستند، زیرا پدر این را مشرکان
کشتند و پسر عموي مرا مسلمانان. ابن عباس گفت: بخدا قسم این که مسلمانان او را کشته اند ترا از حق تصدي بیشتر دور می سازد
و استدلالات را قاطع تر می کوبد و رد می نماید. در نتیجه آنسخن، معاویه دست از او برداشت".
[ [ صفحه 52
یا توجه ندارد که عائشه ادعاي خلیفه بودن معاویه را رد کرده است، و چون خبر به او می رسد می گوید: تعجب می کنم از عائشه
که می پندارد من مقامی را احراز کرده ام که شایستگی و صلاحیتش را ندارم و آنچه را به دست آورده ام حق من نیست. او را چه
به این کار. خدا از سر تقصیرش بگذرد. بر سر این حکومت، پدر این که اینجا نشسته با من کشمکش داشت و خدا آن را از او
بازداشته به من داد. حسن بن علی به او گفت: مگر آن تعجب دارد اي معاویه گفت: آري بخدا. فرمود: چیزي را برایت یاد آور
شومکه عجیب تر از آن است؟ پرسید: چیست؟ فرمود: این که تو در صدر مجلس نشسته اي و من پائین توام
بدینسان ملاحظه می شود اصحاب بزرگی که نام بردیم، در مدینه با او مخالفت داشتند. و به او اعتراض و پرخاش می نمودند. و از
او حرف هاي زننده شنیده و اهانت و سختی دیدند و شاهد بدعت هایش بودند و خلاف کاري ها و جنایاتی که تا روزگاران
ننگش بر او خواهد بود و من دیدند که چه ستم ها بر امت اسلام و بر رجال پاکدامن و عالیقدر روا می دارد از اهانت و کتک
ودشنام گرفته تا حبس و شکنجه و قتل، ستم هائی که هرگز بخشوده نخواهد گشت- و منزه است خدا از این که جنایات معاویه را
در حق امت اسلام و خدمتگزارانش ببخشاید- بگذار عمر بن عب دالعزیز در خواب ببیند که گناهان معاویه بخشیده شده است
اصحاب صالح پیامبر (ص) بسبب بدعت ها و جنایات معاویه و نیز بخاطر راهنمائی هاي حکیمانه پیامبر (ص) با او مخالفت ومبارزه
داشتند. چه، می دانستند که حضرتش او را لعنت فرستاده و محکوم گردانیده است و به اصحابش دستورداده علیه او بجنگند و دار
و دسته اش را بیداد گر و تجاوز کار مسلح داخلی خوانده و فرمود ": هر گاه معاویه رابر سر منبرم دیدید بکشیدش"
[ [ صفحه 53
صفحه 32 از 180
معلوم نیست پسر عمر درباره این احادیث چه می گفته و چه نظري داشته است و درباره این حدیث قاطع که می فرماید ": در آینده
خلفائی خواهند بود و زیاد می شوند. می پرسند: چه دستور می دهد؟ می فرماید: به بیعت با اولین آنها وفا کنید بترتیب تقدم ".
و درباره فرموده پیامبر (ص) که " هر گاه براي دو خلیفه بیعت گرفته شد نفر دومی را بکشید "
درباره این فرمایشش که: درآینده خطاها رخ خواهدداد. بنابر این، اگر کسی- در حالیکه امت متحد و یکبارچه است- خواست
حکومت او را متلاشی و تجزیه کند، هر که می خواهد باشد او را با شمشیر بزنید " یا به عبارتی دیگر ... " او را بکشید ".
یا این فرمایش او ": اگر کسی- درحالی که همه متحدا با یکتن موافقید (یا زیر فرمان او هستید)- آمده خواست قدرتتان را تجزیه
کند یا اتحادتان را بر هم بزند: او را بکشید ".
و این فرمایش که از طریق عبد الله پسر عمر و عاص روایت شده است ": هر که با امامی بیعت کرد و دست خویش و ثمره دل
خویش را به او عطا کرد بایستی تا حد امکانبه وي بپردازد، و هر گاه دیگري آمده با آن امام به کشمکش (بر سر حکومت)
برخاست باید گردن آن دیگري را بزنید ".
عبد الرحمن بن عبد رب می گوید: چون این حدیث را از زبان عبد الله بن عمرو عاص بشنیدم نزدیک او رفته گفتم: ترا بخدا
خودت این رااز پیامبر خدا (ص)
[ [ صفحه 54
شنیدي؟ دست به دو گوشش برده آنها را بر گردانیده گفت: به دو گوشم شنیدم و با دلم دریافتم. به او گفتم: این پسر عمویت-
معاویه- به ما حکم می کند اموالمان را بین خودمان بنا حق بخوریم و مصرف کنیم و خودمان را بکشیم، در حالی که خداي
عزوجل حکم می کند: اي کسانی که ایمان آوردید اموالتان را بین خودتان بنا حق نخورید و مصرف نکنید مگر به صورت تجارتی
بارضایت طرفین شما باشد و خودتان را نکشید، زیرا خدا نسبت به شما مهربان است، عبد الله بن- عمر و عاص ساعتی خاموش ماند.
آنگاه گفت: از او در مواردي که مطیع خدا است اطاعت کن و در مواردي که از حکم خدا سر پیچی می نماید سر پیچی کن ".
نووي در شرح " صحیح " مسلم می نویسد ": معنی فرمایش پیامبر (ص)- هر گاه دیگري آمده با آن امام به کشمکش برخاست
باید گردن آن دیگري را بزنید- این است که آن دیگري یعنی نفر دوم را طرد کنید، زیرا علیه امام قیام کرده است، و اگر طردش
جز با جنگ و زدو خود مسلحانه امکان نیافت با او بجنگید، و هرگاه کار جنگ به کشتن اوانجامید کشتنش روا است و تعهد و
مسوولیتی در این مورد نخواهد بود، زیرا در جنگی که انجام می دهد ستم کار و متجاوز است.
این که می گوید:به او گفتم: این پسر عمویت- معاویه- ... از آن جهت است که گوینده این سخن وقتی سخن عبد الله بن عمرو
عاص رامی شنود و حدیثی را که در حرمت کشمکشبا خلیفه مقدم و اول است و دومی را باید کشت- فکر می کند این وصف
یعنی وصف شخص دومی که با خلیفه مقدم به کشمکش بر خیزد منطبق بر معاویه است چون معاویه به کشمکش با علی (رضی الله
عنه) که بیشتر از او بیعت گرفته و به خلافت بر قرار گشته برخاسته است. بنابر این ملاحظه می کنید مخارجی که معاویه براي
سربازان و پیراوانش در جنگ علیه علی (ع) و کشمکش باوي می کند از مصادیق بناحق خوردن و مصرف کردن اموال است و از
موارد آدمکشی (که در آیه شریفه آمدهاست) زیرا جنگ معاویه بناحق است و هر که در آن جنگ شرکت
[ [ صفحه 55
صفحه 33 از 180
می کند حق دریافت پول ندارد ".
نووي همچنیندر شرح حدیث پیامبر (ص) که " در آینده خلفائی خواهند بود و زیاد می شوند "...می نویسد: معنی حدیث ایناست
که هرگاه پس از بیعت باخلیفه اي براي خلیفه دیگري بیعت گرفته شد، بیعت اولی صحیح بوده و باید به آن وفا شود و بیعتی که
براي دومی گرفته شده باطل و نادرست بوده وفاي به آن حرام است و مطالبه ایفاي به بیعت از طرف آن شخص نیز حرام است.
فرقی نمی کند که بیعت کنندگان با شخص دوم با اطلاع از عقد بیعت براي اولی به بیعتاقدام نموده باشند، یاندانسته و بدون علم
به آن، و خواه این دو بیعتدر یک منطقه صورت گرفته باشد، و خواه در دو منطقه و استان، همچنین اگر یکی از دو بیعت در منقطه
و قلمروامامی که در گذشته یا بر کنار گشته صورت گرفته باشد و دومی در دیگري. عقیده درستی که علماي ما و توده علما بر
آنند همین است. لکن بعضی گفته اند: خلافت با کسی خواهد بود که بیعتش در منطقه اي صورت گرفته باشد که مقر امام و خلیفه
سابق بوده است . و نیز گفته اند: بین آنها قرعه کشی می شود. و این هر دو نظر باطل و تباه است.
علما متفقند بر این که دریک زمان بیعت گرفتن براي خلافت دو نفر جایز نیست خواه قلمرو اسلام پهناور باشد و خواه نه. و امام
الحرمین در کتاب " ارشاد " می گوید:علماي ما معتقدند که عقد بیعت براي دو نفر جایز نمی باشد و به عقیده من عقد بیعت براي
دو نفر در یک منطقه جایز نیست و این نظریه اي است مورد اجماع و اتفاق. لکن اگر بین دو امامفاصله بسیار و منطقه اي وسیع بود،
مجال احتمال جواز هست. و البته قطعینیست. مازري همین عقیده را به بعضیعلماي اصول متاخر نسبت داده و مقصودشامام
الحرمین است. این نظریه- نظریه اي که امام الحرمین اظهار داشته- عقیده اي تباه است و مخالف عقیده اجماعی علماي سلف و
خلف، و برخلاف مفهوم و حکم مطلقی که در احادیثپیامبر (ص) ظهور دارد. و الله اعلم".
[ [ صفحه 56
با توجه به این احادیث و فتاوا، تکلیف شرعی پسر عمروقتی دید مهاجران و انصار و مجاهدان بدر و اصحاب شرکت کننده در بیعت
"شجره- " یا بیعت رضوان- همگی با علی (ع) بیعت کردند این بوده که باحضرتش به خلافت بیعت کند نه این که از بیعتش
خوداري نماید و با عامه اصحاب مخالفت ورزد.
ابن حجر در " فتح الباري " میگوید ": بیعت خلاف با علی (ع) پس از کشته شدن عثمان و در اوائل ذي حجه سال 35 ه. صورت
گرفت و مهاجران و انصار و همه کسانی که در شهر بودند با او بیعت کردند و به وسیله نامه از اهالی استان ها بیعت خواسته شد و
همهشان پذیرفته بیعت کردند جز معاویه درمیان اهالی شام. در نتیجه میان آنها آن حوادث رخ داد ".
وظیفه شرعی پسر عمر این بود که با معاویه- که علیه امام پاك و خلیفه حقیقی قیام کرده بود- بجنگد. آري، پسر عمراگرپایبند
تکالیف شرعی بود و پیرو سنن روشن اسلامی و مومن به وحی آسمانی و تعالیم پیامبر اکرم (ص)، بایستی با امیر المومنین علی (ع)
بیعت می کرد و علیه معاویه می جنگید. حتی اگر نه دیندار و مومن، بلکه انسان ومعتقد به ارزش هاي عادي و مشهود انسانی می
بود باید چنین می کرد. چنانکه عبد الله بن هاشم مرقال، در نطقی گفته است ": هر گاه ثواب و عقابی وجود نمی داشت و دوزخ و
بهشتی نمی بود، باز جنگیدن دوشادوش علی برتر از جنگیدن زیر فرمان معاویه پسر" هند " ي جگر خوار بود "
در بیعت با امیر المومنین علی (ع) کجا دو نفر از مردان صالح امت اختلاف پیدا کردندیا با وي مخالفت نمودند، و مگر از آن وقت
که شیوه انتخاب توام با بیعت متداول گشت، تا بیعت علی (ع) چنینهمداستانی و اتفاقی در بیعت و موافقت دیده شده بود؟ از بیعت
کردن با حضرتش فقط مشتی از هوا خواهان عثمان خود داري نمودند که هفت تا بیش نبودند و هشتمی شان پسر عمر بود
صفحه 34 از 180
چطوربیعت کردن تنی چند که به ده نفر نمی رسیدند با ابو بکر، اجماع و اتفاق عمومی به حساب آمد
[ [ صفحه 57
و براي پسرعمر تکلیف شرعی درست کرده که با ابو بکر بیعت کند و تردیدي به خود راه ندهد و تاخیري ننماید، آن وقت اجماعو
اتفاق توده عظیمی از مهاجران و انصار و شخصیت هاي برجسته کشور و نمایندگان توده هاي استان ها به بهانه تخلف عده انگشت
شماري " اختلاف و تشتت " به شمار رفت و براي پسر عمرواجب ساخت که از بیعت خود داري نماید و ناظر صحنه و بر کنار و بلا
تکلیف بماند؟
کاش پسر عمر اگر نمی خواست در مورد خلافت تن به حکم قرآن و سنت بدهد، تسلیم نظر و عقیده پدرش می شد. از پدرش
شنیده بود که " این حکومت تا یک تن از مجاهدان بدر زنده باشد، متعلق به ایشان است و بعد متعلق به مجاهدان احد، سپس متعلق
به فلان و فلان، و هیچ اسیر آزاد شده اي یا پسرش یا کسانی که در فتح مکه مسلمان شده اند، به هیچوچه حقی در تصدي آن
ندارد " و نیز شنیده بود که می گوید ": با هم اختلاف پیدا نکنید، چون اگر اختلاف پیدا کنید معاویه از شام و عبد الله بن ابی ربیعه
از یمن بر سر شما می تازند، آن وقت هیچ امتیازو فضیلتی براي پیشاهنگی شما در اسلامقائل نمی شوند، و مسلم است که تصدي
حکومت براي آزادشدگان فتح مکه یا پسرانشان روا و به مصلحت نیست ".
به نظرمی رسد این عقیده مورد اتفاق پیشینیان و نسل اول امت اسلام بوده است، و مولا امیر المومنین علی (ع) درنامه اي به معاویه
به همین اصل مسلم و عقیده اجماعی استناد فرموده است ": توجه داشته باش که تو از آزاد شدگان فتح مکه اي همان ها که تصدي
خلافت را روا نیستند و پیمان امامت با آنها بسته نمی شود و به عضویت شورا در نمی آیند " و ابن عباسهمان را در نامه به معاویه
متذکر می شود ": تو را چه به آوردن اسم خلافت تو آزاد شده اي پسر آزاد شده فتح مکهاي و خلافت حق مهاجران نخستین و
پیشاهنگ است و آزاد شدگان فتح مکه به هیچوچه
[ [ صفحه 58
و ذره اي در آن حق ندارد " و به او می گوید ": خلافت فقط در صلاحیت کسانی است که عضو شو را بوده اند، تو را چه به
خلافت تو از اسیران آزاد شده دولت اسلامی و پسر فرمانده قبائل مشرك مهاجم و پسر زنیکه جگر شهیدان بدر را خورده است
"همو به ابو موسی اشعري می گوید ": معاویه هیچ خصلتی که او را شایسته تصدي خلافت سازد ندارد. توجه داشته باش اي ابو
موسی که معاویه آزاد شده دولت اسلام است و پدرش فرمانده قبائلمشرك مهاجم، و او می خواهد بدون موافقت شورا و گرفتن
بیعت به خلافت دست یابد ".
در نامه اي هم که مسور بن مخرمه به معاویه نوشته به همین اصل استناد گشته است ": تو سخت در خطائی. در این که چه کسانی
ممکن استاز تو پیشتبانی کنند اشتباه کرده و عوضی گرفته اي. دست به سوي چیزي که از تو بسیار بدور است بر آورده اي تورا
چه به خلافت اي معاویه تو آزاد شده فتح مکه اي و پدرت از قبائل مشركمهاجم. دست از ما بدار، زیرا درمیان ما هیچ طرفدار و
پشتیبانی نداري "
سغته بن عریض- صحابی- در مناظره اي که با معاویه داشته به او می گوید ": فرزند پیامبر خدا (ص) را از خلافت بازداشتی. تو را
که آزاد شده پسر آزاد شده فتح مکه اي چهبه خلافت " ...
صفحه 35 از 180
عبد الرحمن بن غنم اشعري- صحابی- ابو هریره و ابو دردا را در " حمص " پس از آن که به عنوان سفراي معاویه از حضور علی
(ع) بازگشته
[ [ صفحه 59
بودند مورد نکوهش وعتاب قرار داده به آنها متذکر شد که " از شما تعجب می کنم چگونه به خود اجازه دادید و روا شمردید که
چنین اظهاراتی بنمائید و از علی بخواهید خلافت را به شورا واگذارد؟ در حالیکه به خوبی می دانید با او مهاجران وانصار و مردم
حجاز و عراق بیعت کرده اند و موافقانش بهتر و برتر از مخالقانش هستند و هر که با او بیعت کرده بهتر از آن که با وي بیعت
ننموده، و شورا جاي معاویه نیست معاویه اي که از آزاد شدگان فتح مکه و همانهاست که تصدي خلافت بر ایشان روا نیست، و او
و پدرش از سران قبائل مشرك مهاجم (احزاب) بودند ". بر اثر تذکر وي، از این که بنمایندگی معاویه به خدمت علی (ع) رفته و
چنان پیشنهادي کرده بودند پشیمان گشته در حضورش توبه نمودند.
صعصعه بن صوحان به معاویه می گوید ": تو آزاد شده اي پسر آزاد شده فتح مکه پیش نیستی که پیامبر (ص) شما را آزاد ساخت.
بنابر این، چگونه تصدي خلافت براي اسیر آزاد شده فتح مکه روا است "؟
بنابر این، چگونه روا است که معاویه- آزاد شده پسر آزاد شده فتح مکه- به خلافت بنشیند؟ و عقیده و نظر و کار پسر عمر که
باچنین موجودي به خلافت بیعت نموده چه ارزش و اعتباري دارد؟ به چه مجوزي با او بیعت کرده است؟ آیا دلیلی جز دشمنی با
سرور خاندان پیامبر اکرم (ص) با مولاي متقیان و امیر مومنان علی علیه السلام داشته است؟
اجماع و اتفاق عمومی بر بیعت یزید
و انگهی اگر پسر عمر به بهانه اجماع و اتفاق عمومی بر بیعت با یزید، با این موجود پلید به خلافت بیعت کرده، ایناجماع و اتفاق
عمومی کجا صورت گرفته است؟ کجا همه صلحاي امت و رجال دین با یزیدي بیعت کرده اند که اصحاب و تابعین محکومش
ساخته اند و به شهوترانی و هوسبازي و میگساري و کثافتکاري معروف است و چنان که شاعر معاصر استاد بولس سلامه در چکامه
[ [ صفحه 60
"غدیر " می سراید:
موذن اي آنکه بانگ " حی علی الفلاح " برداشته وبه رستگاري می خوانی
در اذان صبح صدایت را کم کن و آهسته باش!
توجه کن که پادشاه غافل از خدا
سر گرم کنیزکان ماهروي نمکین است
و هزار الله اکبر " در کف میزان یزید
آن تخت نشین- جرعه شرابی نیارزد
که در خمره سربسته اي می جوشد که هیچ لبی
صفحه 36 از 180
به آن نرسیده و هیچ آبی بدان نیامیخته است!
از طرفی امت بر این که در تصدي امامت و زمامداري عادل بودن شرط است اجماع دارد و همداستان است 0قرطبی در تفسیرش
می نویسد ": یازدهمین شرط امامت و زمامداري، عادل و راسترو بودن است. زیرا درمیان امت اختلافی در این نیست که پیمان
بیعت امامت براي آدم زشتکار فاسق منعقد نمی گردد، و بایستی امامو زمامدار از لحاظ علمی بر همگان بر تري داشته باشد به
موجب فرمایش پیامبر (ص) که ائمه و زمامدارانتانشفیعانتان هستند بنابر این توجه داشته باشید چه کسی را شفیع خویش می
گردانید. و به موجب فرمایش پیامبر (ص) که ائمه و زمامدارنتان شفیعانتانهستند بنابر این توجه داشته باشید چهکسی را شفیع
خویش می گردانید. و به موجب آیه اي که در وصف طالوت هست": خدا او را براي زمامداریتان برگزید و بر وسعت علم و
اندامش بیفزود ". می بینم ابتدا علم را می آورد و سپس آنچه را نشانه توانائی می باشد ذکر می کند ". و می نویسد ": امام
(یازمامدار) اگر منصور شد و پس از تحققبیعت و انتصابش کار زشتی مرتکب گشت،عامه مسلمانان (یعنی اهل سنت) می گویند
بنیان امامتش گسیخته شده و به علت کار زشت آشکارش بر کنار می گردد، زیرا مسلم است که امام (یا زمامدار) اساسا به این
منظور تعیین می شود که قانون جزاي اسلامی را اجرا کند و حقوق مردم را براي آنان بستاند و اموال یتیمان و دیوانگان را نگهداري
واز خودشان سر پرستی نماید و امثالاینوظائف که به شرح
[ [ صفحه 61
آمد. وقتی فاسق و زشتگار بود فسق و زشتکاریش مانع او از انجام این تکالیف می گردد. و اگر فرض کنیم امام و زمامدار حق
وامکان داشته باشد که فاسق باشد تمام وظائفی را که زمامدار اساسا براي انجامش تعیین و منصوب می شود هیچ شمرده ایم.
ملاحظه نمی کنید که ابتدا و هنگام تعین زمامدار می گوئیمباید حتما فاسق نباشد چون تعیین فاسقبه زمامداري معنایش هیچ
شمردن وظائفیاست که به منظور انجامش زمامدار تعیین می کنیم. همینطور هرگاه زمامدار بعدا فاسق شود و آشکار به کار زشت
دست زند ".
آري، صد هزاري که از معاویه در ازاي آن بیعت خائنانه گرفته بود از اختلاف براي پسر عمر اجماع و اتفاق عمومی ساخت چنانکه
این گونه پول ها و رشوه ها، در دیگران همین گونه اثرها گذاشت و کاري کرد که این فرصت طلبان پول پرستو پیشاپیش آنها
پسر عمر دویدند براي بیعت با یزید. بدینسان، پس از بیعتبا معاویه با پسرش یزید هم بیعت کرد و بیعت کتبی خود را به شام نزد او
فرستاد در حالی که امام بر حق و سرورآزادگان و پیشواي مقدس دینداران فرزند پیامبر (ص) حسین بن علی (ع) در کنارش و در
برابر چشمش بود، آنپاره اي از پیکر رسالت، آن مایه افتخار امامت، آن مظهر شریعت و دینشناس برین و همسیرت پیامبران، سرور
جوانان بهشتی ... و دل ها شیقته زمامداري او بود و در اشتیاق حکومتش می تپید.
اما این آدم به تمام واقعیات و آنچه در اطرافش می گذشت وقعی ننهاد و در مورد حکومت یزید اثري از اختلاف ندید و تضاد
سهمگین وخونینی را که میان حسین بن علی (ع)و یارانش از یکسو، و یزید و امویان تبهکار و هم مسلکانشان از دیگر سو جامعه را
به لرزه در آورده بود هیچ انگاشت و به فرمایش پیامبر گرامی (ص) اعتنائی ننمود که " این فرزندم- یعنی حسین- در سر زمینی که
کربلا خوانده می شود کشته خواهد شد. هر کدام از شما که شاهد آن بودید باید او را یاري کنید".
[ [ صفحه 62
صفحه 37 از 180
آري، آنستمدید و مظلوم آن نور دیده پیامبر وص) را با تقریر بیعت یزید و پشتیبانی از حکومتش، یاري کرد با یزید بیعت کرد و
پنداشت بیعتی بر حق و درست کرده است و چندان بر پیمان بیعتش وفادار ماند و اصرار ورزید که حتی وقتی هیئت نمایندگی مردم
مدینه از شام برگشت و زشتگاري و خیانت و فساد و بی دینی یزید را به خلق اعلامنمود سر از اطاعتش نپیچید و وفادار ماند.
آري، حتی هنگامی که اعلام داشتند ": ما از نزد کسی می آئیم کهدین ندارد، شراب می خورد، ساز می زند، در حضورش کنیزان
می نوازند، سگبازي می کند، و با او باش همنشینیمی نماید. ما شما را شاهد می گیریم که او را از حکومت خلع و بر کنار کرده
ایم ". در نتیجه، مردم از ایشان پیروي و یزید را خلع کردند. ابن فلیح می گوید: ابو عمرو بن حفص به نمایندگی (مردم مدینه) نزد
یزیدرفت. یزید او را گرامی داشت و هدایاي نیکو به او داد. چون به مدینه بازگشت به کنار منبر ایستاد- و مردي پاکدامن و صالح
و مورد خشنوديمردم بود- و چنین نطق کرد: آیا مورد محبت قرار نگرفته ام؟ آیا مرا گرامی نداشت؟ بخدا قسم دیدم یزید بن
معاویه از سر مستی نماز را ترك می کند. در نتیجه، مردم در مدینه متفقا بر کناري یزید را از حکومت اعلام نمودند.
مسور بن مخرمه صحابی عضو هیئت نمایندگی یی بود که مردم مدینه نزد یزید فرستاده بودند. چون به مدینه برگشت اعلام کرد و
شهادت داد که یزید فاسق و شرابخوار است. به یزید گزارش دادند. به استاندارش دستور داد مسور بن- مخرمه را حد بزند. ابو حره
در این باره چنین سرود:
شراب صبوحی مشکین بو را ابو خالد
(یزید) می نوشد و حد را به مسور می زنند؟!
پسر عمر براي مقابله با اصحاب و مردم مدینه که یزید را متفقا خلع کردند، ادعا
[ [ صفحه 63
کرد حدیثی از پیامبر خدا (ص) شنیده و مصداقش همین است که او می گوید. در جلد هفتم کارش را شرح دادیم. خانواده و دار و
دسته و آزاد شدگانش را جمع کرد و به آنها گفت ": مبادا یکی از شما یزید را خلع کند یا در کارخلع و مخالفتش شرکت کند که
با او قطععلاقه خواهم کرد " یاچنانکه بخاري نوشته گفت ": هر کدام از شما که اطلاع پیدا کنم یزید را خلع کرده و براي خلع و
سقوطش بیعت نموده، حتما با او قطع علاقه خواهم کرد ". وفاداري خویش را به پیمان بیعت با یزید مستند کرد به حدیثی که به
ادعايخودش از پیامبر (ص) شنیده که " پیمان شکن روز قیامت برایش پرچمی می افرازند و می گویند این پیمان شگنی فلانی
است ". و ندانسته یا خود را به نفهمی زده که اولا بیعت با یزید پیمان صحیح و شرعی نیست و اطلاق لفظ بیعت و پیمان بر آن
درست نمی باشد چون بنا به اتفاق امت پیمان بیعت با فاسق بسته نمی شود، ثانیا با ظهور فسق و بی دینی از یزید- به فرض که
بیعتش صحیح باشد که نیست- پیمان بیعتش گسسته و خلعش واجب خواهد بود نه اینکه خلع کننده اش بیعت شکن و پیمان شکن
نامیده شود!
اساسا با یزید خدا نشناس که احکام خدا را زیرا پا می گذارد نمی توان پیمان بیعت بست. پیمانی که در عین حال با خدا و پیامبر
(ص) بسته می شود وانگهی بیعت، پیمانی اختیاري و آزادانه استنه عقدي تحمیلی و اجباري، در حالی که آنچه بیعت یزید خوانده
اند اقرارياست که به زور شمشیر و با تطمیع و تهدید گرفته شده و آنانکه یزید را میشناختند از بیعتش خود داري ورزیدند، و تنها
نفع طلبان و شهوت پرستان یا کسانی که قبلا او را درست نمی شناختند اظهار بیعت نمودند، و همینکه پی به ماهیتش بردند براي
نجات دین و ایمان خویش خلعش را اعلام کردند. خود پسر عمر از کسانی بود کهابتدا حاضر به بیعت با یزید نشد، اما وقتی
یکصدر هزار رشوه یزید زیر دندانش مزه انداخت اصول و واقعیات راندیده گرفت و دگر گونه جلوه داد. ابتدا در مخالفت با بیعت
صفحه 38 از 180
یزید به عنوان ولیعهد معاویه به اصول اعتقاديو سیاسی اسلام تکیه می کرد و می گفت " این خلافت (یعنی
[ [ صفحه 64
خلافت اسلامی) مثل نظام هرا کلیوسی (امپراطوري رم شرقی) یا نظام قیصري (امپراطوري رم غربی) یا نظام شاهنشاهی ایران نیست
که حکومت را پسراز گدر به ارث ببرد. " بعد از گرفتنآن رشوه کلان میان دو کار دشوار گرفتار شد، یکی این که عقیده سابق
خویش را درباره یزید تغییر داده و رسوائیاین تغییر عقیده را بپذیرد و دیگري مخالفت با یزید و قبول عواقبانمخصوصا پس از
دریافت رشوه به همین جهت تا مدتی به یزید مدارا نمود و بالاخره همان طورکه با پدرش- معاویه- بیعت کرده بود با آن موجود
هرزه و پلید بیعت کرده و گفت: اگر خوب بود مایه رضایت خواهد بود و اگر مایه گرفتاري و ناراحتی بود شکیبائی و مدارا
خواهیم کرد. و براي رفع رسوائی تغییر عقید اش این بهانه را تراشید که تا بحال به خاطر وجود پدرش- معاویه- از بیعتش امتناع می
کردم و حالا چون آن مانع برطرف گشت اقدام به بیعت کردم یزید می توانست بهانه او را براي تاخیر بیعت این طور رد و تخطئه
نماید که پدرم بیعت را در عرض بیعتش نمی خواست تا بگوئی دو بیعت براي دو حاکم در آن واحد درست نیست، بلکه بیعت ولا
یتعهدي مرا در طول بیعت خویش براي پس از خود می خواست. لکن چون مقصود را حاصل می دید به استدلال و بحث با وي
نپرداخت!
چنین بود ماهیت بیعت یزید و چگونی انجامش در زمان معاویه. وقتی معاویه مرد، جاه طلبان و پول پرستانی مثل پسر عمردورش را
گرفته با تهدید و تطمیع از این و آن برایش بیعت گرفتند، و با تقریر بیعت آن تبهکار بی شرم و همکاري در راه گناه و تجاوز و
انحراف- در حالیکه خدا می فرماید: در راه نیکی و پرهیز کاري همکاري کنید نه برسر گناهکاري و تجاوز- و فراهم
ساختناختلاف و تجزیه امت و مخالفت با اصحاب صالح و تابعان نیکو سیرت سبب گشتند که تخت سلطنت یزید استوار گرددو به
انجام نقشه هاي شیطانی و جنایاتش قادر آید، و بتواند سپاه مسلم بن عقبه را مجهز و اعزام دارد وخون و مال ساکنان مدینه و حرم
پیامبرخدا (ص) را براي آنها حلال سازد و اجازه دهد به مدت سه روز هر که را خواستند بکشند و
[ [ صفحه 65
هر چه را خواستند بدزدند و بربایند، و در جریان آن هفتصد تن از پیروان و حاملان قرآن به قتل رسیدند.
بلاذري می نویسد ": در جنگ حره از شخصیت هاي قریش هفتصد و اندي به قتل رسیدندو این غیر از انصاري است که کشته
شدند و در میانشان جمعی از اصحاب پیامبر (ص) بودند. از اصحابی که تحت شکنجه کشته شدند و معقل بن سنان اشجعی، و عبد
الله بن زید، و فضل بن عباس بن ربیعه، اسماعیل بن خالد، یحیی بن نافع، عبد الله بن عقبه،مغیره بن عبد الله، عیاض بن
ربیعه،اسماعیل بن خالد، یحیی بن نافع، عبد الله بن عقبه، مغیره بن عبد الله، عیاض بن حمیر، محمد بن عمرو بن حزم، عبد الله بن ابی
عمرو، و عبید الله و سلیمان دو پسر عاصم. ازآن مهلکه، ابو سعید (خدري) و حابر(بن عبد الله انصاري) و سهل بن سعدرا خدا نجات
داد " و پیامبر گرامی درباره شهیدان واقعه " حره می فرماید ": آنان پس از اصحابم بهترینافراد امت من هستند " پس از این قتل
عام، تنی چند که جان بدر برد بودند مجبور شدند به این مضمون بیعت کنند که برده یزیدند، و هر که از بیعت بهاین مضمون خود
داري می نمود کشته می شد در آن ماجرا، جنایات و فجایع و جرائم وحشتنامکی رخ داد که روي تاریخ را سیاه کرده است. گفته
اند: در آنچند روزه در حدود هزار نفر غیر از زنو بچه کشته شده اند و پرده عصمت هزاردوشیزه درید شده و هزاران بدون شوهر
صفحه 39 از 180
آبستن گشته است. چون خبر آن تبهکاريننگین به یزید می رسد شروع به خواندناین بیت می کند
کاش اجدادم که در بدرکشته شدند می دیدند
خزرج (یکی از دوقبیله انصار) چگونه از ضربه شمشیر بخود می پیچند! بدینسان پسر عمر در بیعت خود با یزید متکی به اجماع
چنین اوباش و
[ [ صفحه 66
اراذلی بود و به همداستانی تبهکارانی که باقی مانده قبائل مشرك و مهاجم بودند استناد و استدلال می نمود و در همان حال به
اتفاق و همداستانی رجال صاحبنظر (اهل حل و عقد)- که فرزند مهاجران وانصار بودند و مردان پاکدامن و دیندار درمیانشان بسیار
بود- اعتنائی نمی کرد. با یزید بیعت کرد و با او در کشتن فرزند پیامبر (ص) و سرور جوانان بهشتی- حسین بن علی (ع)- و در قتل
عام اصحاب و تابعین ومردم مدینه و هتک نوامیس خانواده هاشان همدست گشت و شرکت جست. خدا به حساب هر دوشان
خواهد رسید.
همین پسرعمر، کسی است که یزید کافر و ملحد وپدر ستمکار و تجاوز گرش- معاویه- و زشتگاري از قماش آنها را مردان صالح
بی نظیري می خواند مردان صالحی که همانند ندارند
ابن عساکر از جندین طریق روایتی را از قول پسر عمر ثبت کرده است که ذهبی و نیز سیوطی در تاریخ الخلفا نوشته اند. پسر عمر
میگوید ": ابو بکر را به درستی صدیق خوانده اید. عمر را به درستی فاروق نامیده اید چون تبر آهنی است. پسر عفان ذو النورین
بناحق و مظلومانه کشته شده و دو بار رحمت به او ارزانیخواهد شد. معاویه و پسرش دو پادشاه سر زمین مقدسند. و سفاح و سلام
و منصور و جابر و مهدي و امین و امیر العصب همگی از قبیله کعب بن لوي هستند و همگی صالح و بی نظیرند "
به این عبارت نیز آمده است ": دوازده خلیفه بر این امت فرمانروائی خواهند داشت: ابو بکر صدیق که خوب اسمی برایش گذاشته
اید، عمر فاروق که تیرآهنی است و درست نامیده اید، عثمان بن عفان ذو النورین که بناحق و مظلومانه کشته شده و دو بار رحمت
به او ارزانی خواهد شد، دو پادشاه سر زمین مقدس معاویه و پسرش، سپس سفاح خواهد بود و منصور و جابر و امین و سلام و امیر
العصب که نظیرشان دیده نشده و کس نشناخته است و همگی از قبیله
[ [ صفحه 67
کعب بن لوي هستند و درمیانشان مردي از قحطان. از جمله آنان یکی حکومتش دو روز بیشتر دوام نمی یابد و دیگري کسی است
که به او می گویند با ما بیعت کن و گر نه ترا خواهیم کشت و اگر با ایشان بیعت نکندمی کشندش ".
پسر عمر با نشر چنین عقایدي و عمل به آنها وسیله جنایات سهمگینی را فراهم آورد، از جمله سبب کشته شدن صحابی زاده محمد
بن ابی جهم گشت که چون بر شرابخواري پزید شهادت داد به قتل رسید.
[ [ صفحه 68
صفحه 40 از 180
گفته ها و کارهاي عجیب پسر عمر
اشاره
این طرز تفکر پسر عمر در موضوع خلافت و بیعت است. حال، نظر و گفته و انتخاب و ارزشیابیش در مورد خلافت و در سایر
موضوعات چه ارزش و اعتباري می تواند داشته باشد؟ اخبار تاریخی یی که از وي در دست می باشد بعضی بر نابخردي وبد فکري
و سست رائی اش دلالت می نماید. و برخی نشان می دهد با امیر المومنین علی (ع) بد بوده و از وي نفرت داشته و جانب دار و
دسته تجاوز کار اموي را می گرفته است. بنابر این، نظرش درباره هیچیک از طرفین-- خواه علی (ع) و یارانش و خواه دار و دسته
امویان- حجت وصائب نیست.
نمونه اي از اخبار نوع اول خبري است حاکی از این سخنش ": از پیامبر خدا (ص) گذشه هیچکس به اندازه من به نعمت همبستري
دست نیافته است ازحرفش چنین بر می آید که مردي شهوانی بوده و سر و کاري و اشتغال و تمایلی جز به شهوت نداشته است. و از
سست رائی و نابخردیش این که پیامبر خدا (ص) را مثل خود پنداشته حتی شهوانی تر از خویش، و ندانسته که ملکات رسول خدا و
نیروهایی آن رسالت آور، در تعادل و موازنه بوده و هر یک از قوایش در نهایت اعتدال و برمیزانی ثابت و مرکز دائره را میمانسته
که همه خطوط نیرو هایش برابرند و در یکجا متمرکز. و به همین لحاظ هر گاهحضرتش می خواسته افتخار جوید به همه ملکاتش
مباهات می ورزیده نه به یک یاچند یا چون پسر عمر به قوه شهوتش. آن که فقط به قوه شهوتش افتخار می نماید و دیگر ملکات را
ندیده یا نبوده می انگارد. از سست رائی و ضعفعقل خویش پرده بر می گیرد. پدرش- عمر بن خطاب- با التفات به همین شهوت
گرائی بود که چون اجازه شرکت در جهاد
[ [ صفحه 69
خارجی خواست نپذیرفت و گفت ": آي پسرم من از این نگرانم کهمرتکب زنا شوي " پسر عمر که از ترس لغزیدنش به پرتگاه زنا
و شهوترانی اورا از افتخار شرکت در جهاد خارجی بازدارند چه ارزش و اعتبار دینی می تواند داشته باشد
پسر عمر بسیار جسارت ورزیده که خود را شبیه پیامبر گرامی و عظیم الشان انگاشته است. آري، حق داشت خود را به پدرش تشبیه
نماید- و هر که به پدر تشابه شهوت گرائی و قوت شهوانی او است. محمد بنسیرین می گوید: عمر بن خطاب گفت": از کارهاي
جاهلیت هیچ چیز در من نمانده جز این که هیچ نمی اندیشم با که ازدواج می کنم و که به ازدواجم درمی آید " به علت همین
شهوت گرائی بودکه عمر به منجلاب گناهانی در غلتید که در تاریخ ثبت است. مثلا این که براي همبستري نزد کنیزش می رود.
کنیز می گوید که در عادت زنانه است عمر بی توجه به تذکر کنیز با او در می آویزد و متوجه می شود در عادت زنانه است. به
خدمت پیامبر (ص) میرود و ماجرا را بیان می کنید. می فرماید: ابا حفص خدا از گناهت در گذرد. نیم دینار صدقه بده
شب رمضان- و پیش از روا شدن همبستري در آن- عنان به خواهش تن سپرد و با همسرش همبستري کرد. فردا به حضور پیامبر
(ص) رسیده گفت: از خدا و از تو پوزش می طلبم. چون هواي نفسم مرا بفریفت تا با همسرم همبستري کردم. آیا راه خلاصی
هست؟ فرمود: عمر سزاوار نبود چنان کاري بکنی و این آیه فرود آمد که " خدا دانا است که شما به خودتان خیانت می کردید،
پس
[ [ صفحه 70
صفحه 41 از 180
توبه تان را پذیرفت و از شما درگذشت. اکنون بازنتان همبستري کنید " ...
ابن سعد در " طبقات الکبري " ازقول علی بن زید این روایت را ثبت کرده است ": عاتکه دختر زید همسر عبد الله بن ابی بکر بود.
عبد الله پیش از همسرش در گذشت. قبلا با همسرش شرط کرده بود که پس از مرگش بههمسري دیگري در نیاید. عاتکه بنا
بهشرطی که با همسر مرحومش کرده بود از ازدواج با دیگري امتناع می ورزید و مردانی خواستگارش شدند و نپذیرفت. عمر به
ولی آن زن گفت: برایش اسم مرا ببر و خواستگاریش کن. حاضر به همسري عمر هم نشد. عمر گفت: او را براي من عقد کن. او
را برایش عقد کرد. عمر به خانه عاتکه رفت. عاتکهامتناع کرد و با عمر گلاویز شد. عمربن زور با او همبستر شد. وقتی برخاست از
آن زن اظهار انزجار کرد و از خانه اش بیرون رفت و دیگر باز نیامد. عاتکه خدمتکارش را نزد او فرستاد که بیا خود را براي
همبستري تو آماده خواهم ساخت ".
از مردي با این وضع و خصوصیت آیا آن سخن- که زمخشري در " ربیع الابرار ر به وي نسبت داده- راست می نماید، این
سخنکه " من به امید این که خدا موجودي متولد سازد که او را احمد و ثنا گویدخودم را به زور به همبستري وامی دارم؟ "
دیگر از آنگونه اخبار تاریخی ایناست که از هیثم از قول پسر عمر آمده که " مردي نزد من آمد و گفت: نذر کرده ام روزي تا به
شام برهنه بر کوهحرا بایستم. گفتم: به نذرت وفا کن 0آنگاه نزد ابن عباس رفته همان مساله را مطرح ساخت. و وي پرسید مگر نماز
نمی خوانی؟ گفت: آري. گفت: پس میخواهی برهنه نماز بخوانی؟ گفت: نه ابن عباس گفت: مگر چنین عهدي نکرده اي؟
شیطان
[ [ صفحه 71
خواسته ترا به مسخره بگیرد و خود و سربازانش بریشت بخندند. برو یکروز معتکف شو و کفارهعهدي را که بسته اي بده. آن مرد
نزدمن برگشته نظر و سخن ابن عباس را نقلکرد گفتم: چه کسی از ما می تواند استنباطات فقهی ابن عباس را داشته باشد "
شرح حال این مرد ما را از مقدار علم و اطلاعش از احکام وفقه باخبر می سازد. این چه فقیهی است که حکم نذر را نمی داند و
اطلاع ندارد که در نذر رجحان آنچه نذرمی شود شرط است و نذر کردن کار هاي بیهوده و آنچهعقلا ناپسند می باشد باطل است
و چنین نذري منعقد نمی شود و متحقق نمیگردد؟ و انگهی مگر این مطلب ساده ازمعضلات و مطالب عالیه فقه است که هیچکس
غیر از ابن عباس قادر به استنباط آن نباشد؟
در جهل و بی اطلاعی وي ازدین و فقه همین بس که بلد نبود زنش راطلاق بدهد، و چنانکه در " صحیح " مسلم آمده ناتوانی و
نادانی می نمود و نمی دانست طلاق در هنگامی صورت می گیرد که زن از عادت ماهانه پاك گشته و همبستري هم نکرده باشد.
مسلم در" صحیح " می نویسد: او زنش را در حالیکه در عادت ماهانه بود سه طلاق کرد.
به همین لحاظ پدرش او را حتی وقتی بزرگ شده و به سالخوردگی رسیده بود شایسته و لایق خلافت نمی دید، ووقتی کسی
گفتش عبد الله بن عمر را جانشین خود سازد، گفت ": خدا ترا بکشد " بخدا در این پیشنهادت خدا را در نظر نداشتی. کسی را
خلیفه گردانمکه بلد نیست زنش را طلاق بدهد،؟
[ [ صفحه 72
صفحه 42 از 180
ظاهرا عمر پسرش را به هنگام وفات خویش درهمان بی اطلاعی و جهالتی می دانسته که در جوانی و در دوره پیامبر (ص) و به
هنگام طلاق همسرش بوده است و گر نه همه کسانی که به وسیله انتخاب به خلافت رسیده اند اگرنگوئیم به هنگام تصدي خلافت
یا تا آخرین روز حیات- حد اقل از اول عمر فقیه و عالم به قوانین اسلامی نبوده اند. خود عمر در همین مساله وضعی شبیه پسرش
داشت و حکم طلاق را نمی دانست تا از پیامبر (ص) پرسید، و فرمود ": به او بگو به زنش رجوع کند، آنگاه بگذارد زنش پاك
شود آنگاه بهحالت عادت زنانه در آید و سپس پاك شود آن هنگام اگر خواست به همسري نگاهش دارد یا اگر خواست طلاق
دهد ".
پس، این که عمر پسرش را به هنگام پیري در جهالت جوانیش می داند، نشانمی دهد که جهل ملازم و دائمی، صفتی خاص پسر
عمر بوده و با آن جهل همیشگیو سراسر عمر از دیگران متمایزگشته است نمی دانم این چه جهل عمیق و ریشهدار و ثابتی بوده و
چه مرتبه اي از آن که پدرش- کسی که در افکار عمومی و تاریخ اسلام با اخبار عجیبش شهرت یافته است- او را جاهل و بی
اطلاع خوانده است کسی که " عمر " او را جاهل و نادان بخواند نادانیش را حد واندازه اي نیست!
از اخباري که میزان دینشناسی او را به دست می دهد یا می نماید تا چه حد پیر و هوي و دلخواه بوده و در پی احیاي بدعت و ترك
تشریعالهی و سنت پیامبر (ص) این است که نماز جماعت را درسفر تمام و چهار رکعتی و در اقامتگاهش به صورت قصر خوانده
است تا بدعتی را تثبیت و تایید نماید که عثمان در آئین محمد (ص) بوجود آورده و دنیا پرستان و طرفداران مسلک و گرایش
امویان از قبیل پسر عمر پیروي کرده اند. این را مالک در " موطا " ثبت کرده، و احمد حنبل در " مسند " این را از قول خودش که
"با پیامبر (ص) در منی نماز را دو رکعتی خواندم و نیز با ابوبکر و عمر و با عثمان در قسمت اول حکومتش، آنگاه تمام خواندم"
[ [ صفحه 73
از کارهاي فقهی عجیبش آن است که ابو داود در " سنن " از قول سالم ثبت کرده که میگوید ": عبد الله بن عمر پا پوش زنان
احرام پوش را می برید. بعد که صفیه دختر از عبید سخن پیامبر(ص) را از قول عائشه برایش نقل کردکه پوشیده پا پوش را براي
زنان اجازهداده است از آن کار دست برداشت " پیشوایی شافعیان در کتاب " الام " مینویسد ": پسر عمر براي زنان فتوي میداد
که چون احرام بپوشند پا پوش خویشبر کنند، تا آنکه صفیه به او خبر داد که عائشه به زنان اجازه می دهد پا پوش خویش بر
نکنند، پس دست از آنکار برداشت. " این را بیهقی " در سنن " با دو عبارت ثبت کرده است و احمد حنبل در " مسند " ش به
عبارت ابو داود.
در حالیکه امت اسلام چنانه زرکشی در کتاب ر الاجابه " نوشته اتفاق و اجماع دارند بر این کهمراد در خطابی که درباره جامه
احرام پوشیدگان هست مردانند نه زنان، و راي زنان روا است که لباس دوخته بر تن کنند و پا پوش.
دیگر روایتی است که مسلم و بخاري ثبت کرده اند حاکی از این که " پسر عمر در دوره پیامبر (ص) و در حکومت ابو بکر و عمر
و عثمان و بخشی از خلافت معاویه، دهفانی را که با وي پیمان مزارعه بسته بود به اجاره دیگري می داد و دراواخر دوره خلافت
معاویه اطلاع پیدا کرد که رافع بن خدیج حدیثی از پیامبر(ص) دائر بر نهی از چنین کاري نقل می کند. پس نزد او رفته در این
بارهپرسید. او گفت: رسول خدا (ص) از اجازه دادن کسی که پیمان مزارعه با وي بسته شده نهی کرده است. در نتیجه، پسر عمر آن
کار را ترك کرد و هر گاه در آن باره از وي پرسیده می شد می گفت: رافع بن خدیج ادعا میکند رسول خدا (ص) از آن نهی
کرده است".
صفحه 43 از 180
[ [ صفحه 74
در حاشیه اي بر " صحیح " مسلم در مورد این روایت چنین نوشته شده است ": از این که می گوید: و بخشی از خلافت معاویه ...
در شگفتم کهچگونه درباره معاویه وصف خلیفه می آورد در حالیکه از خلفاي سه گانه با لفظ حکومت یاد می کند و خلیفه
چهارم را از قلم می اندازد، حال آن که خلافت کامله خاص این چهار تن است. بخاري روایت را با چنین عبارتی آوردهاست: پسر
عمر- رضی الله عنه- در دوره پیامبر (ص) و ابو بکر و عمر وعثمان و بخش اول حکومت معاویه، دهقانی را که با وي پیمان مزارعه
بسته بود به اجاره دیگري می داد ... معاویه- چنانکه قسطلانی در فصل روزهعاشورا نوشته- می گفته: من سر سلسله پادشاهانم. و
مناوي در شرح حدیث جامع الصغیر (خلافت در مدینه است و پادشاهی در شام) می نویسد: این از معجزات آن حضرت است و
پیش بینی اش به تحقیق پیوسته. و در شرح حدیث (خلافت پس از من درمیان امتم سی سال خواهد بود) می نویسد: گفته اند در آن
سی ساله جز خلفاي چهار گانه و حسن (بن علی) نبوده اند و سپس سلطنت بوده است، زیرا کلمه خلافت فقط بر کسی اطلاق می
شود که باعمل طبق سنت پیامبر (ص) خود را در خور آن ساخته باشد و حکامی که در کارخویش از سنت تخلف نمایند پادشاهند
گرچه نام خلیفه بر خود نهند ".
ابن حجر نیز درباره این روایت، سخنی گفته که پیشتر در همین جلد آوردیم.
شگفت آور است که پسر خلیفه اي در پایتخت کشور اسلامی و مرکز دینی آن،و در محیط وحی و شهر نبوت و رسالت ازکودکی
تا جوانی و پیري بسر برد و رشدو نمو کند و در میان صحابیان جوان و مشایخ و اساتیدشان نشست و برخاست داشته باشد و در میان
جماعتی از دانشمندان که جهانی از سر چشمه دانائی و تعالیمشان سیراب گشته و خلقی از نور هدایتشان راه یافته است و با این حال
همچنان در ظلمت جهل و بی اطلاعی بماند تا آخر دوره سلطنت معاویه و از راه نامشروع اجاره حرام ارتزاق کند و گوشت و
پوستش از پول حرام پرورده
[ [ صفحه 75
و بالیده شود تا آن که رافع بن خدیج به دادش رسیده و او را از گمراهی و حرام خواري برهاند، رافع بن خدیجی که از مشایخ
اصحاب هم نبوده و پیامبر اکرم در جنگبدر به خاطر کم سن و سالیش او را اجازه شرکت نداده است.
همچنین می دانیم سنت و رویه و گفتار پیامبر (ص) در خصوص کار حرامی که پسر عمر می کرده مشهور و زبانزد خاص و عام
بوده است و در بعضی از احادیث شدت و تهدیدبکار رفته است مانند حدیث جابر بن عبد الله انصاري که می فرماید ": هرکه
مخابره را ترك ننماید باید آماده جنگ با خدا و پیامبرش باشد، " و احادیثی که در این مورد از پیامبر (ص) هست در صحاح و
مسندها آمده با سندهائی که به جابر بن عبد الله ختم می شود و به سعد بن ابی وقاص و ابو هریره و ابو سعید خدري و زید بن ثابت.
پسر عمر که یک عمر شکمش را با حرامخوارگی سیر کرد و طبعا این حرام خوارگی را به دیگران می آموخت و آنانرا به آن
هدایت و ارشاد می کرد یا بهگمراهی و هلاکت می کشاند و دیگران بهخیال این که پسر خلیفه و پسر فقیه و دینشناس اصحاب
است- همان دنیشناس کهبه پاره اي از استنباطات فقهی و دانشدینی اش در جلد ششم اشاره کردیم- ازاو پیروي کرده و به این کار
حرام می آلودند، آري پسر عمر کاش پس از یک عمر حرامخوارمی و حرام آموزي و گمراهگري، وقتی از رافع بن خدیج شنید که
پیامبر اکرم از آن نهی فرموده می رفت و از فقها و دینشناسان یا از خلیفه اش معاویه درباره این کار و در باره حکم مالی که از عقد
باطل به دست آمده و مصرف شده است می پرسید نه این که با نهایت جسارت بگوید: رافع بن خدیج ادعا می کند که پیامبر اکرم
صفحه 44 از 180
(ص) از آن نهی کرده است
آیا این که چنین کسی را از مراجعامت و فقیهان و سر آمد و دانشمندان وسر چشمه هاي فیاض علوم دینی و کسانی که گفتار و
کردارشان حجت است بشمارندزیاده روي در تمجید و گمراه کردن خلقو خیانت و جنایت در حق مسلمانان نیست؟
[ [ صفحه 76
آیا او بهره اي از فقه و دینشانسی داشته است و حتی توانسته راه زندگی خویش را در پرتو دین بیابد.
دیگر، روایتی است که دار قطنی در " سنن " خویش ثبت کرده است از ذریق عروه از عائشه که " چون شنید پسر عمردرباره
بوسیدن و اثرش در بطلان وضو چه گفته اظهار داشت: رسول خدا (ص)در حالیکه روزه داشت می بوسید و بعد وضو هم نمی
گرفت ".
دیگر، روایاتی حاکی از گفته اش درباره متعه، و گریستن بر مرده، و طواف وداع براي زنی که در حال عادت باشد، و عطر زدنبه
هنگام احرام، که بعدها مشروحا خواهد آمد.
گفته ابن حجر در " فتح الباري " نیز بر مقدار بهره این شخص از دینشناسی دلالت دارد. می گوید ": مسلم شده که مروان ابن
حکم، چون از پی خلافت برخاست به او تذکر دادندکه پسر عمر وجود دارد، گفت: پسر عمر از من دینشناس تر نیست بلکه
سالخورده تر است و مصاحبت و شاگردي پیامبري (ص) کرده است ".
کسی که مروان بن حکم جرات کرده خود را از ويدینشناس تر بداند چه اعتباري دارد!
شاید با توجه به این گونه اظهارات و عملیات فقهی عجیب بوده که ابراهیم نخعی وقتی برایش اسم پسر عمر را بردهو عطر زدنش را
بگاه احرام متذکر شده اند گفته: به حرف او چکار داري!
و شاید به همین سبب شعبی گفته است: پسرعمر در علم حدیث دستی دارد و در فقه نه!
این نظري است- که بنابر روایت ابن سعد در طبقات الکبري- شعبی در
[ [ صفحه 77
باره پسر عمر دارد. اما نظر مااین است که فرقی میان فقه پسر عمر باحدیثش نبوده و هر دو نامرغوبند حتی حدیثش بدتر از فقه او
است، و بدي فقهش از بدي حدیث او است. گوئی شعبیبه نمونه هائی از سوء حفظ وي در حدیثیا تحریفاتش برنخورده است.
اینک چند نمونه از آن:
-1 طبرانی از طریق موسی بن طلحه این روایت را ثبت کرده است ": به عائشه خبر رسید که پسر عمر می گوید: مرگ ناگهانی
خشمی است که گریبانگر مومنان می شود. گفت: خدا از سر تقصیر پسر عمر در گذرد. حقیقت این است که رسول خدا (ص)
فرمود: مرگ ناگهانی تخفیفی است برايمومنان و خشمی که گریبانگیر کافران می شود.
-2 بخاري این سخن را از پسر عمر ثبت کرده است ": پیامبر (ص) در برابر کشتگان بدر ایستاده فرمود: آیا دیدید وعده اي را که
پروردگارتان به شما داد راست در آمد؟ و افزوده: اینها اکنون آنچه را میگویم می شنوند. این را براي عائشهگفتند، گفت: پیامبر
خدا (ص) فرمود: اینها اکنون می دانند آنچه بر ایشان میگویم راست است ".
احمد حنبل به این عبارت آورده است ": پیامبر خدا (ص) در برابر کشتگان جنگ بدر ایستاده فرمود: آي فلان آي بهمان آیا دیدید
صفحه 45 از 180
وعده اي را که پروردگارتان به شما داده راست در آمد؟ بخدا اینها اکنون سخنم را می شنوند. یحیی می گوید: عائشه گفت: خدا
ازسر تقصیر پسر عمر در گذرد، زیرا او اشتباه فهمیده است. در حقیقت پیامبرخدا فرمود: بخدا اینها اکنون می دانند آنچه را برایشان
می گفتم راست در آمده است. و می دانیم خداي متعالمی فرماید: تو مردگان را نمی شنوانی، و تو نمی توانی کسانی را که در
گورند بشنوانی
-3 حکیم ترمذي در " نوادر الاصول " این روایت را از پسر عمر ثبت کرده که رسول خدا (ص) فرمود: عرش از مرگ سعد بن
معاذ به لرزه در آمد. ابو عبد الله می گوید: عده اي این حدیث را تاویل کرده و گفته اند: عرش تختی است
[ [ صفحه 78
که او را برویش حمل کرده اند، و به حدیثی استناد نموده اند که از پسر عمر نقل شده و آن را تاویل کرده است. جارود نیز همین
گونه براي ما روایتکرده می گوید: جریر او اعطاء بن سائب از مجاهد از قول پسر عمر چنین میگوید: روزي حدیث سعد را که"
عرش از عشقی که خدا به دیدار سعد دارد به لرزه در می آید " براي او خواندند پسر عمر گفت: عرش به خاطر مرگ هیچ کسی
به لرزه در نمی آید، بلکه تختی است که او را برویش حمل کرده اند. می گوید: این است مقدار دانش پسر عمر- خدا بیامرز-
درباره آنچه دریافته و شنیده، و بر تر از هر دانشمنداي دانائی هست.
این را حاکم نیشابوري در " مستدرك " به این عبارتثبت کرده: پسر عمر گفت: به خاطر عشقی که به دیدار خدا دارد عرش
لرزیده است یعنی تخته تابوتش.
با ملاحظه روایاتی که بخاري و حاکم- در "مستدرك- " از طریق جابر بن عبد الله انصاري ثبت کرده اند خواهید دانست تاویل و
توجیه پسر عمر در آن باره تا چه اندازه سخیف و نا مربوط است. جابر بن عبد الله- رضی الله عنهما- می گوید: شنیدم که پیامبر
خدا می فرمود: عرش خداي رحمان از مرگ سعد بن معاذ به لرزه در آمد. یکی به جابر گفت: براء می گوید: تخت لرزیده است.
گفت: از آن جهت است که میان این دو قبیله- اوس و خزرج- کینه هائی هست. من از خود پیامبر خدا شنیدم که فرمود: عرش
خداي رحمان از مرگ سعد بن معاذ به لرزه در آمد ". مسلم " آن را به عبارت ": عرش خداي رحمان به لرزه درآمد " آورده
است.
ابن حجر در " فتح الباري " می نویسد ": حدیث لرزیدن عرش به خاطر سعد بن معاذ ازطریق ده تن از اصحاب یا بیشتر آمده و
درود و " صحیح " مسلم و بخاري
[ [ صفحه 79
ثبت گشته است و انکار آن بی معنی است.
-4 شاه صاحب در کتاب " انصاف " می نویسد ": پسر عمر از پیامبر (ص) روایت کرده که مرده از گریستن خویشانش بر وي
معذب می شود. عایشه روایتش را رد کرده و گفته او حدیث رادرست نفهمیده است. در حقیقت، پیامبر خدا (ص) از کنار نعش زن
یهودي یی گذشت که خویشانش بر او می گریستند، فرمود: اینها بر او می گریند و او در گورش معذب می باشد. آن وقت پسر
عمر پنداشته معذب بودن اومعلول گریستن است و این حکم، کلی و شامل همه مردگان است ".
احمد حنبل روایتی از عائشه ثبت کرده است که چونشنید پسر عمر از قول پدرش روایت می کند که پیامبر خدا (ص) فرمود":
صفحه 46 از 180
مرده از گریستن خویشانش بر وي معذب میشود " گفت: خدا عمر و پسرش را بیامرزد. بخدا آنها نه دروغگویند و نه دروغساز و
نه چیزي از خود افزوده اند در حقیقت، پیامبر خدا (ص) اینسخن را در مورد مردي یهودي فرمود که از کنار خویشانش می
گذشت و دید بر اومی گریند، فرمود: اینها بر او می گریند و خداي عزوجل او را در گورش عذاب می کند. ا
احمد حنبل در " مسند" همین مطلب را به عبارت دیگري نیز روایت کرده که در چند صفحه بعد خواهدآمد. در جلد ششم درباره
این روایت که از چندین " صحیح " و " مسند " نقلنمودیم بحث کرده و حقیقت را به طور قطعی روشن ساخیتم.
-5 بخاري در " صحیح " خویش- فصل اذان- روایتی از قول پسر عمر ثبت کرده به مضمون ": رسول خدا (ص) فرمود: بلال در
شب اذان می گوید: پس بخورید و بیاشامیدتا آنگاه که ابن ام مکتوم ندا در دهد 0 " این از احادیثی است که در موردش عائشه بر
پسر عمر ایراد گرفته و گفته: پسر عمر اشتباه کرده و صحیح این است: ابن ام مکتوم در شب ندا در میدهد پس بخورید و
[ [ صفحه 80
بیاشامید تا آنگاه که بلال اذان بگوید. ولید این طور یقین دارد و ابن خزیمه و ابنمنذر و ابن حبان از چندین طریق از شعبه به همین
صورت روایت و ثبت کرده اند و نیز طحاوي و طبرانی از طریق منصور بن زاذان از خبیب بن عبد الرحمن به همین صورت ثبت
کرده اند.
بیهقی در " سنن مطلب را چنین نوشتهاست: عائشه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: ابن مکتوم مرد نابینائی است، بنابر این هر گاه
اذان گفت شما بخورید و بیاشامید تا آنگاه که بلال اذان بگوید. عائشه می افزاید که بلال طلوع فجر را می دید. و عائشه می گفت:
پسر عمر اشتباه کرده است.
ابن حجرمی نویسد ": این عبد البر وعده اي از علماي حدیث اظهار داشته اند که آنروایت به هم ریخته است و درست آن گونه
است که بخاري نوشته. من متمایلبه همین عقیده بودم تا آنکه این حدیثرا در صحیح ابن خزیمه از دو طریق دیگر از قول عائشه
دیدم، و بعضی از صورتهاي لفظی آن طوري است که بعید مینماید اشتباه شده باشد، این صورت کهمی گوید: هرگاه عمرو که
نابینا است اذان گفت فریب نخورید و هرگاه بال اذان گفت هیچ کسی نباید احتمال خلاف بدهد. این را احمد ثبت کرده است.
ونیز از عائشه نقل شده که وي حدیث پسرعمر را رد می کرده و می گفته: او اشتباه کرده است. این را بیهقی از طریق در اوردي از
هشام از پدرش از عائشه ثبت کرده است و افزوده: عائشهگفت: بلال طلوع فجر را می دید و گفته: عائشه گفت: پسر عمر اشتباه
کرده است ".
احمد حنبل روایتی از طریق یحیی بن عبد الرحمن خاطب ثبت کرده است که پسر عمر گفت: رسول خدا (ص) فرمود ماه بیست و
نه روز است 0و دستهایش را دو بار بهم زد و بار سوم یک انگشتش را خماند. عائشه گفت: خدا از سر تقصیر پسر عمر در گذرد
چون او اشتباه کرده است. در حقیقت، رسول خدا (ص) یکماهه از همسرانش دوري جست و بعد از بیست و نه روز بازآمد. عرض
کردند:
[ [ صفحه 81
اي رسول خدا پس از بیست و نه روز باز آمدي فرمود: ماه بیست و نه روز می شود. احمد حنبل در جاي دیگر می نویسد:
گفتند:...فرمود: ماه گاهی بیست ونه روز می شود. و این را ابو منصور بغدادي روایت کرده به این عبارت: بهعائشه- رضی الله عنها-
صفحه 47 از 180
اطلاع دادندکه پسر عمر- رضی الله عنه- می گوید ": ما بیست و نه روز است ". آنرا رد کرده و گفت: خدا از پسر عمر در گذرد،
رسول خدا چنین نگفت، بلکه فرمود: ماه گاهی بیست و نه روز می شود.
پسر عمر به این تصور خطاي خویشعمل میکرد و ماه را بیست و نه روز میدانست و می گفت: پیامبر خدا فرموده: ماه بیست و نه
روز است. و چون شب بیست و نهم بود و در آسمان ابري یا مهی روزه می گرفت (باعتبار اول رمضان).
-7 بخاري و مسلم از قول" نافه " این روایت را ثبت کرده اند کهبه پسر عمر کفته اند: ابو هریره میگوید: از پیامبر خدا (ص) شنیدم
که هر کس از پی جنازه اي برود یک قیراط پاداش خواهد داشت. پسر عمر میگوید: ابو هریره بسیار گفته است. وکسی را نزد
عائشه می فرستد و درباره آن می پرسد. عائشه روایت ابو هریره را تصدیق مینماید. پر عمر می گوید: پس بسیار پاداش ها از دست
داده ایم.
"مسلم " از قول عامر بن سعد بن ابی وقاص روایتی ثبت کرده که نزد پسر عمر نشسته بودم که خباب در رسید و به عبد الله بن عمر
گفت: نمیشنوي ابو هریره چه می گوید؟ او از پیامبر خدا (ص) شنیده که هر کس جنازه اي را از خانه تشییع نماید و بر آن نماز
بگزارد و سپس تشییع نمایدتا به خاك سپرده شود دو قیراط پاداش خواد برد هر قیراطش چون کوه احد، و هر کس بر جناره اي
نماز بگزارد و برگردد پاداشی چون کوه احد خواهد داشت. پسر عمر، خباب را نزد عائشه فرستاد تا درباره روایت ابو هریره بپرسد و
برگشته به او اطلاع دهد. و خود چنگی
[ [ صفحه 82
از ریگ هاي مسجد برگرفته در دست می گرداند تا خباب برگشت و خبر آورد که عائشه می گوید:او هریره راست می گوید. در
این هنگام پسر عمر مشت ریگی را که در دستداشت بر زمین زده به حسرت گفت: قیراط هاي فراوان از دست داده ایم
شاید خواننده محقق پس از اطلاع بر این گونه روایات پی برده باشد که روایت پسر عمر در بدي دست کمی از فقه و دینشناسی او
نداشته است، و کسی کهدر فقه و حدیث چنین باشد قابل اعتبارنیست نه خودش و نه نظریه اش و نه به حدیثش می توان اعتماد
کرد.
عقیده پسر عمر درباره جنگ داخلی و نماز
اشاره
ابن سعد در " طبقات الکبري " روایتی از پسر عمر ثبت کرده است که می گوید ": من در هنگام آشوب داخلی به جنگ نمی
پردازم و پشت سر هر کس که غلبه نماید نماز می خوانم ".
ابن حجر می نویسد ": پسر عمر عقیده داشت که در هنگام آشوب داخلی باید از جنگ پرهیز کرد گر چه معلوم باشد کدامیک از
دو طرف جنگ داخلی بر حق است و کدام بر باطل ". ابن کثیر می نویسد ": درمدت آشوب داخلی هر حاکم و فرماندهیکه می
آمد پسر عمر پشت سرش نماز می خواند و زکات مالش را به او می پرداخت ".
در اینجا ملاحظه می شود که پسر عمر چگونه با این حرف هاي غلط، می کوشیده موقعیت ناروا و ننگین خویش را در قبال
جریانات داخلی جامعهاسلامی توجیه نماید و فرار خویش را از شرکت در جهاد مقدس و جنگ زیر پرچمامیر المومنین علی (ع) در
جمل و صفین به بهانه این که آنها آشوب داخلی و " فتنه " بوده است بپوشاند وتبرئه نماید، غافل از این که با اینتوجیهات باطل و
صفحه 48 از 180
[ [ صفحه 83
گمراهگر، جنایت دیگر مرتکب می شود که جنایت و گناه سهمگین اولی را هم نمی شوید. آن نبردها و جنگ ها کجا " فتنه " و
آشوب داخلی بوده که پسر عمر براي فریفتن افراد ساده لوح و عامی در برابرش اظهار تقدس نموده و دامن خویشرا از آن پاك و
بر کنار ساخته است؟ واقعیت چنان بوده است که حذیفه یمانی- آن صحابی عظیم الشان- گفته: فتنهو آشوب داخلی در صورتی که
دینت را شناخته باشی به تو زیانی نمی رساند،فتنه (و آشوب داخلی گمراهگر و از دین بدر کن) در صورتی است که حق و باطل بر
تو مشتبه گردد.
پسر عمر مگردینش را نشناخته و از دینشناسی به دور بود؟ یا مصداق فرمایش الهی بود که " نعمت خدا را می شناسند و بعد
منکرش می شوند؟ " آیا پسر عمر از قرآن این آیه را نشنیده و نفهمیده بود ": هر گاه دو دسته از مومنان بهجنگ پرداختند میانشان
را به صلح آرید، بعد اگر یکی از آنها به دیگري تجاوز (مسلحانه) کرد با آن که تجاوز کرد بجنگید تا به حکم خدا باز آید. هر
گاه باز آمد میانشان را با عدالت به صلح آرید و دادگري کنید، زیرا خدا داد گران را دوست می دارد ر؟ آیه اي که یک مرد
عراقی به او فهماند و او را بیچاره و بی جواب ساخت تا براي نجات از منطق برانش پرخاش نمود که ترا چه باین آیه برو گمشو!
پسر عمر آیا هدایت را از ضلالت تمیز نمی داد، و برایش حق از باطل مشخص نگشته بود؟
آیا تشخیص نمی داد کدامیک از آن دو جماعت متخاصم، تجاوز کار و مصداق " فئه باغیه " است؟ می پنداشت پیامبر گرامی به
مسلمانان اطلاع داده و پیش گوئی فرموده بود که پس از وي فتنه ها و آشوب داخلی رخ می دهد و امتش را مثل پاره هاي ابر سیاه
می پوشاند و فرا می گیرد و معذالک امتش را در کشاکش آن بی راهنما
[ [ صفحه 84
و بی دستور رها کرده است تا به گمراهی و هلاکت در آیند، و راه نجاتشان را ننموده و آنچه به راه حق می بردشان روشن نساخته
و کلمه اي در این خصوص و درباه این مساله خطیر و حیاتی به زبان نیاورده است؟
پیامبر رحمت آور، راهنمون بر تر از این است و منزه از چنین پندارهاي نابخردانه اي که پسر عمر درباره اش نماید. حضرتش
هیچبهانه اي براي بهانه جویان نگذاشت و راه هر عذر و گریز از وظیفه را بروي افراد بسته و به همه امکان داده بود تا در کشاکش
جنگ هائی که پس از وي درمی گیرد دار و دسته تجاوز گر مسلح داخلی را بشناسند. و به همین روي، هر انسان دیندار، به روشنی
دار و دسته تجاوز کار را از مجاهدان داخلی باز می شناخت.
امیر المومنین علی (ع) می فرماید ": این کار (یعنی جریانات داخلی جامعه (اسلامی) مرا سخت به خود مشغول و اهتمامم را جلب
کرده و مرا به تفکر مداوام و بی خوابی واداشته بود و هر کار کردم آن را از ذهنم بدر کنم، نشد و دیدم راهی جز این در برابرم
نیست که بجنگمیا به آنچه خدا بر محمد- صلی الله علیه- نازل گردانیده کافر شوم، زیرا خداي تبارك و تعالی راضی نمی شود که
بندگانش وقتی در کشور (یا جهان) از اوامرش سرپیچی می شود ساکت باشند و گردن نهند و تصدیق نمایند و امر به معروف و
نهی از منکرنکنید. بنابر این دیدم جنگیدن برایمآسان تر و تحمل پذیرتر از این است کهدر دوزخ زنجیرهاي گران را بر تن هموار
سازم "
آیا پسر عمر گوشش را پنبه کرده بود تا آن نداي قدسی پر طنین توفان آسا را نشنود، بانگ رسانی را که خطاب به عائشه می
گفت ": پنداري همین الان است که سگان " حواب " به طرفت پارس می کنند، در حالیکه تو ظالمانه علیه علی می جنگی ".
صفحه 49 از 180
و به همسرانش می فرمود ": بنداري همین الان است که سگان " حواب "به طرف یکی از شما پارس می کنند. مبادا تو آن باشی
اي دخترك سرخ گونه (اشاره به عائشه)
و به عائشه که ": مواظب باش تو آن نباشی"
[ [ صفحه 85
و به زبیر ": تو با علی می جنگی در حالی که به او ستم روا میداري "
و پیش بینی فرمود که " بعد از من جماعتی علیه علی می جنگند که خدا عهده دارد جهاد علیه آنها است. بنابر این هر کس
نتوانست با دست علیهآنها جهاد کند (یعنی جهاد مسلحانه)باید با زبان علیه آنها جهاد نماید،و هر کس با زبان نتوانست با دلش
(یعنی عواطفش) و پائین تر از این چیزي (و مرتبه اي) نیست ". آري، پسر عمر واقعا باتمام قدرت و امکانش و تا توانست با زبان و
دل و عواطفش جهاد کرد، منتهی بر خلاف این فرمایشپیامبر خدا علیه علی (ع) و به نفع بد خواهان و دشمنان حضرتش
به علی (ع) فرمود ": علی تو با دار و دسته تجاوز کار داخلی خواهی جنگید در حالیکه تو بر حق هستی، بنابر این کسی که ترا در
آن هنگام یاري ننماینداز (امت) من نیست ".
و فرمود ": پس از من با پیمان شکنان و بیدادگران واز دین بدرشدگان خواهی جنگید " و " تو قهرمان جنگی عربی و رزمنده علیه
پیمان شکنان و از دین بدرشدگان و بیدادگران. "
چون چشمش به علی (ع)افتاد به " ام سلمه " فرمود ": این بخدا پس از من با بیدادگران و پیمان شکنان و از دین بدر شدگان
خواهد جنگید. "
به علی (ع) وصیت کرد که " پس از وي با بیدادگران و پیمان شکنان و از دین بدرشدگان بجنگید. "
به یارانش فرمود ": در میان شما کسیهست که همانگونه که من بر سر نزول قرآن جنگیدم، بر سر تاویل و تفسیرش خواهد جنگید
. "ابو بکر پرسید: او منم اي رسول خدا؟ فرمود: نه. عمر پرسید: او منم اي رسول خدا؟ فرمود: نه، بلکه آن کفشدوز است. و در
آنحال کفشش را داده بود علی بدوزد.
به عمار یاسر فرمود ": ترا دار و دسته تجاوز کار داخلی خواهند کشت " و
[ [ صفحه 86
عملا دارودسته معاویه او را کشتند.
ابو ایوب انصاري و ابو سعید خدري وعمار یاسر گفته اند: رسول خدا (ص)به ما دستور داد با پیمان شکنان و بیدادگران و از دین
بدرشگان بجنگیم 0پرسیدیم: اي پیامبر خدا دستور می دهی همراه چه کسی با آنها بجنگیم؟ فرمود: همراه علی بن ابی طالب و
احادیث بسیار دیگر که در جلد سوم از آن یاد کردیم.
گرفتیم پسر عمر، هیچیک از این همه حدیث مسلم و ثابتی که از پیامبر اکرم رسیده نشنیده باشد، آیا این را هم نشنیده و ندیده و
باور نکرده بود که توده عظیمی از مجاهدان بدر و اصحاب عالیقدر و پیشاهنگ، علیه پیمان شکنان و بیداد گران می جنگیدند و
فرمایشات پیامبر (ص) را در وجوب شرکت درجهاد و جنگ علیه آنها به زبان داشتند و به بانگ بلند نشر می نمودند و می گفتند
آنان را به جنگ علیه این دار و دسته هاي گردن کش دعوت و تحریض کرده است بر ضدآنها که علیه امام پاك و بر حق قیام
صفحه 50 از 180
کرده اند؟
کدام جنایت و گناه بالاتراز این هست که پسر عمر مرتکب گشته بانوشتن این مطلب در نامه اي به معاویهکه (" علی) کاري پیش
آورده که درباره اش پیامبر خدا (ص) به ما وصیت و سفارشی ننموده است، و به همین جهت من متوسل به عدم حرکت گشتم، و
اندیشیدم که اگر این هدایت و بر طریق دین بود فضیلتی را ترك کرده ام و هر گاه ضلالت و از طریق دین بدر بود از شري نجات
یافته ام ".
مگر بانگ رساي پیامبر گرامی به گوش پسر عمر نخورده بود که " علی با حق (اسلام) است و حق با علی. و هرگز ازهم جدا
نخواهند گشت تا در قیامت بر حوض با من ملاقات نمایند؟ "
یا این نداي گهر بارش که " علی با حق است و حق با او و بر زبانش، و حق بدانسو می گردد که علی بگردد "
و فرمایشش بهعلی (ع) که حق با تو است و حق برزبانت روان و در دلت و در چهره ات، و ایمان چنان با گوشت و خونت آمیخته
است که با گوشت و خونم آمیخته "
[ [ صفحه 87
یا فرمایشش اشاره به علی (ع) که " حق با آن است، حق با آن است، به هر سو که بگردد می گردد "
و " علی باقرآن است و قرآن با وي، از هم جدا نمیشوند تا بر حوض با من ملاقات نمایند. "
و خطابش به علی (ع) که " گوشتت گوشت من است و خونت خونم، و حق با تو (و همراهت ").
و پیش گوئیش ": پس از من فتنه به وقوع خواهد پیوست، چون به وقوع پیوست دورعلی بن ابی طالب را بگیرید، زیرا اواولین کسی
خواهد بود که در قیامت با من دیدار خواهد کرد و او از بزرگترین راستگو (صدیق اکبر) است و فاروق (و تمیز گر) این امت که
حق را از باطل تمیز می دهد و جدا می سازد، و او رهبر محبوب مومنان است و پول رهبرمحبوب منافقان "
فرمایشش به علی (ع) و همسر و دو فرزند گرامیش ": من با هر که بجنگید در جنگم و باهر که در آشتی باشید در آشتی "
و ": من باهر که با شما بجنگد در جنگم و با هر که با شما در آشتی باشد در آشتی "
و در حالی که در چادري گرد هم بودند خطاب به مسلمان فرمود ": توده مسلمانان من با هر که با اهل آن چادردر آشتی باشد
آشتی ام و با هر که با ایشان در جنگ باشد در جنگ، دوستدار هر که دوستشان بدارد، و هیچکس دوستشان نمی دارد مگر آن که
نیایی خوشبخت داشته باشد و میلاد فرخنده و پاك، و هیچکس دشمن نمی دارد شان مگر آن که نیایی تیره بخت داشته باشد و
میلادي پست و تباه "
و در حالی که زیر بغل علی (ع) را گرفته بود فرمود ": این فرمانده نیکان است و جنگنده علیه زشتگاران بیدادگر، هر که یاریش
کند پیروز است و هر که خوارگذاردش خوار مانده "
یا نطقی که در حجه الوداع در حضور یک صد هزار یا بیشتر ایراد کرده
[ [ صفحه 88
فرمود ": هر که من مولاي اویم این علی مولاي او است. خدا یا هر که او را دوست میدارد دوست بدار، و هر که او را دشمنمی
دارد دشمن بدار، هر که را یارایشمیکند یاري کن، و هر که را خوار می گذاردش خوار و بی دفاع گذار، هر کهرا دوستش می
صفحه 51 از 180
دارد دوست بدار، و هر که را به او کینه می ورزد مورد کینه ات قرار بده، و حق را با او بگردان به هر سو که بگردد "
و دیگر احادیث که فراوان است و زبانزد خاص و عام.
آیا پسر عمر، از همه این احادیث و فرمایشات راهنمون بدور بود که پنداشتشرکت در آن مجاهدات، دخالت در جنگی دنیوي یا
فتنه و آشوب داخلی است که حقاز باطل و راه درست از نا صواب آشکارو متمایز نیست و جنگی است بر سر سلطنت و حکومت؟
یا آن فرمایشات گهربار را شنیده بود و با علم به آن در سکوت و بیطرفی و بی مبالاتی خویش لجاجت می نمود و آن احادیث را
نشنیده می گرفت و گوش هوشش رابه کري میزد؟ در هر دو صورت در برابر نص و دستور صریح به اجتهاد و اتخاذ راي پرداخته،
کاري که هیچ دیندار پایبندي نمی پسندد.
ین شخص با کمال تاسف، سر انجام از کرده اش پشیمان گشته به گاهی که پشیمانی سودي ندهد، و دریغ خورده که چرا در
جنگ هاي داخلی جانب امیر المومنین علی (ع) را نگرفته و بیاریش برنخاسته و بیطرفی و بلا تکلیفی نموده است. می گفته ": از
هیچ کاري در زندگی دنیا افسوس نمی خورم جز این که با دار و دسته تجاوز کار داخلی نجنگیدم " یا به عبارتی ": بر هیج کاري
افسوس نمی خورم جز بر این که همراه علی با دار و دسته تجاوز کار داخلی نجنگیدم " و به عبارتی دیگر ": بر از دست رفتن هیچ
فرصت دنیوي افسوس نمی خورم جز این که همراه علی با دار و دسته تجاوز کارداخلی نجنگیدم " یا به هنگام مرگش گفت ": در
دل خویش از هیچک از کارهاي دنیوي دریغ و حسرتی نمی بینم جز این که همراه علی بن ابی طالب- رضی الله عنه- با دار و دسته
تجاوز کار داخلی
[ [ صفحه 89
نجنگیدم " یا به عبارتیکه ابن ابی جهم روایت کرده گفت ": بر هیچ چیز دریغ نمی خورم جز بر این که جنگیدن با دار و دسته
تجاوز کار داخلی همراه علی- رضی الله عنه- را ترك کردم
"بیهقی در " سنن " کفته حمزه پسر عبد الله بن عمر را ثبت کرده است. می گوید ": با عبد الله بن عمر نشسته بودیم. مردي عراقی
پیش او آمده گفت: من بخدا خیلی مایل بودم که رویه و کردار ترا پیش گیرم و در کار کناره گرفتن از مردم از تو پیروي نمایم و
از شر و آشوب تا می توانم بپرهیزم، لکن آیه محکم و صریحی از کتاب خدا خواندم که درد لم اثر کرد و نشست " می خواهم
درباره این آیه برایم توضیح دهی. آیا این فرمایش خداي تعالی را دیده اي: هر گاه دو دسته از مومنان به جنگ پرداختند میانشان را
به صلح آرید، بعد اگر یکی از آنها به دیگريتجاوزي (مسلحانه) کرد با آن که تجاوز کرده بجنگید تا به حکم خدا بازآید. هر گاه
باز آمد میانشان را با عدالت به صلح آرید و دادگري کنید، زیرا خدا دادگران را دوست می دارد. راجع به این آیه آنچه می دانی
برایم بگو.
عبد الله بن عمر گفت: ترا چه به این حرف ها برو گمشو آن مرد برخاسته برفت تا از دیده ما پنهان گشت، آن وقت عبد الله بن عمر
رو به ما کرده گفت: در دل خویش از هیچیک از کارهاي مربوط به این امت احساس ناراحتی ندارم جز این که آن طور که خداي
عزوجل به من دستور داده با این دار و دسته تجاوز کار داخلی نجنگیدم "
این دلیل و حجتی است که بر زبان پرعمر جاري گشته و پیشمانی و ناراحتی وجدانش را بر نموده است. آیا این حجت و حقیقت
قاطع و روشن در دلش هم اثر کرده و او را به تغییر رویه واداشته است یا نه؟ نمی دانم
[ [ صفحه 90
صفحه 52 از 180
اکنون بیایید به سراغ نماز پسر عمر برویم
اما نماز خواندنش پشت سر هر کهبا قدرت مسلح بر خلق چیره گشته، و بر مسند قدرت سیاسی تکیه زده از نشانه هاي جهل او است
و دلیل بر این که درباره عبادات کم اطلاع بوده و بهاحکام دین ناپایبند، و شعائر اسلامیرا ببازیچه گرفته و دستخوش وسوسه و
تحریکات شیطان گشته و دل و دین به آنباخته است با این کار ننگین و خلاف شرع در صدد بر آمده نماز نخواندن خودرا پشت
سر امیر المومنین علی (ع)-بر ترین انسان پس از پیامبر (ص) و یکی از دو مایه خیر- توجیه نماید، این کارش را که پشت سر امیر
المومنینعلی (ع)- کسی که دوست داشتنی ترینفرد براي خدا و پیامبر بوده و خدا اورا معصوم و منزه خوانده است- نماز نخوانده و
در عوض در نماز به حجاج آندژخیم پلید و خدا نشناس اقتدا کرده است خواسته بااین " فتوا " ي مسخره وننگین خویش توجیه
کند که نماز خواندنپشت سر هر حاکم چیره و مسلطی روا استو نماز خواندن ضرورت ندارد که پشت سرامام بر حق و امیر
المومنین و پیشوايعادل صورت گیرد!
سفیان ثوري از زبان سلمه بن کهیل نقل می کند که " من و ذر مرهبی درباره حجاج اختلاف پیدا کردیم. او می گفت ك مومن
است. و من می گفتم: کافر است ". حاکم نیشابوري درباره این روایت تاریخی میگوید ": روایتی صحیح است به دلیل این که
مجاهد بن جبر- رضی الله عنه-به موجب روایتی که از طریق ابی سهل احمد قطان از اعمش در دست می باشد میگوید: بخدا من
شنیدم که حجاج بن یوسف می گفت: از عبد هذیل (یعنی عبد الله بن مسعود) در شگفتم که ادعا می کند که قرآنی را که از جانب
خدا است می خواند. بخدا آن فقط یکی از سرودهاي رزمی و ساخته هاي ادبی اعرابی است. بخدا اگر دستم به عبد هذیل می
رسید گردنش را می زدم " و درروایتی که ابن عساکر آورده این افزوده هم هست ... ": گردنش را می زدم و گر چه با دنده
خوك شده، آنرا از حلقش بیرون می کشیدم. "
[ [ صفحه 91
ابن عساکر می نویسد ": حجاج در نطقیچنین گفت: از خدا تا می توانید بپرهیزید، زیرا در آن اجري نیست، وفرمان امیر المومنین
عبد الملک را بگوش گیرید و اطاعت کنید، زیرا در آن اجر و پاداش هست. بخدا اگر به مردم دستور بدهم از در معینی از درهاي
مسجد بیرون روند و بعد از در دیگر بیرون روند خون و مالشان برایم هدر خواهد بود "
خود پسر عمر حدیث پیامبر اکرم (ص) را " درباره ثقفی یی دروغساز و تبهکار " نقل و روایت کرده است یا این حدیث را که"
در قبیله ثقیف (قبیله حجاج بن یوسف) دورغسازي تبهکار هست " و متقدمان و متاخران همداستانند بر این که تبهکارمورد اشاره
همان حجاج بن یوسف ثقفی است.
جاحظ می نویسد ": حجاج در کوفه نطق کرد و از کسانی یاد نمود کهبه- مدینه به زیارت مزار پیامبر خدا(ص) می روند، و گفت:
مرگ بر اینها به گرد پارههاي چوب و استخوان پوسیده طواف می کنند: چرا نمی روند به گرد کاخ امیر المومنین عبد الملک
طواف کنند؟ مگر نمی دانند خلیفه خدا بهتر و بر تر از پیامبر اواست "؟
حافظ ابن عساکر می نویسد": دو نفربا هم اختلاف پیدا کردند، یکیمیگفت: حجاج کافر است. و دیگري می گفت: مومنی گمراه
است. از شعبی پرسیدند، به ایشانی گفت: او مومن به بت و قدرت حاکمه ستمگر است، و کافر به خداي بزرگ!
از واصل بن عبد الاعلی درباره حجاج می پرسند، می گوید: از من درباره آن پیرمرد کافر می پرسید قاسم بن مخیره می گوید:
صفحه 53 از 180
حجاج از اسلام می رمید عاصم بن ابی نجود می گوید: هیچ چیز مقدس و حرمتیبراي خدانماند که حجاج هتک ننمود طاووس
می گوید: از برادران عراقی خویش در شگفتم که حجاج را
[ [ صفحه 92
مومن می نامند "
اجهوري می گوید: امام محمد بن عرفه و محققانی که پیرواویند معتقدند که حجاج کافر بوده است.
از همه اینها بگذاریم و بریم به روایات تاریخی یی که ترمذي و ابن عساکر از طریق هشام بن حسان ثبت کردهاند. می گوید":
درباره کسانی که حجاج زیر شکنجه کشته است آمار گرفته اند، معلوم شده یکصد و بیست هزار نفرند " " و در زندانهایش هشتاد
هزارنفر محبوسند از آن جمله سی هزار زن . "
این کشتارها و زندان ها، پیش چشم پسر عمر قرار داشته و با دو چشمش آن را می دیده و در جریان بوده، و دوره حجاج را درك
کرده و در حالی مرده که او به قتل و شکنجه و تهبکاريو خون ریزي سر گرم بوده است آیا چنینموجود جنایتکار و جلاد خون
آشامی، در خور این است که در نماز امام باشد و مقتداي مومنان آنهم بجاي سرور مومنان مولاي متقیان مظهر قدس و عفاف و
پاکی و شرافت و بزرگی؟
پسر عمر روزي که با حجاج- آن تبهکار سفاك- بیعت می کرد از یاد برده بود که وقتیبه او گفتند: چرا با امیر المومنین عبد الله بن
زبیر بیعت نمی کنی در حالی که مردم حجاز و بسیاري از اهالی شام با او بیعت کرده اند؟ جواب داده و عذر آورده و گفته بود:
بخدا تا وقتی شما شمشیر به دست گرفته و خون مسلمانان را می ریزید با شما بیعت نخواهم کرد؟
پسر عمر چطور با حجاج بیعت کرد با حجاجی که می دید دارد خون مسلمانان را می ریزد و می آشامد خون توده هاي مردمی
پاکدامن و شریف و دیندار، خون هاي پاك شیعه خاندان پاك پیامبر (ص)؟ چگونه با او بیعت کرده حکومتش را
[ [ صفحه 93
به رسمیت شناخت و شرعی شمرد و پشت سرش نماز جماعت خواند او که قسم خورده بود تا اختلاف و جنگ داخلی بر پاست،با
هیچکس بیعت ننماید. چگونه و بموجب کدام کتاب آسمانی و کدام سنت سوگندش را زیر پا نهاد و با عبد اللهبن زبیر بیعت کرد و
پس از آنکه سران خوارج همان دشمنان اسلام و از این دین بر گشتگان امثال نافع بن ازرق و عطیه بن اسود و نجده بن عامر با او
بیعت کردند دست لرزانش را در دست عبدالله بن زبیر نهاد و او را خلیفه مسلمانان شناخت؟
کاش می و همکیشانم می دانستیم مگر در شریعت اسلام جائی و مقامی براي غلبه و تسلطنظامی هست و این اعتباري دارد تا
مسلمان در امر نمازش که ستون دین استو برترین کار امت محمد (ص) بدان تکیه و استناد نماید؟ یا اقتدا در نماز جمعه و
جماعت بر مدار تحقق بیعتو اجماع امت می گردد و بر این استواراست که کشمکش امام با مخالفانش و آنانکه علیه وي سر
برداشته اند از میان برخیزد؟ یا نه، این عذر و بهانه ها- عذر و بهانه هاي تراشیده پسر عمر- خواب و خیال است و پندارهاي بی
اساس و دروغ ها که بافتهاست؟ نابخردي پسر عمر را باش که می پندارد امت اسلام حرف هاي چرند او راباور خواهد کرد و او را
در ارتکاب جنایاتش معذور خواهد شمرد غافل از این که عذر و بهانه هایش بدتر از گناهانی است که مرتکب گشته، و خود هر
چند عذر و بهانه بتراشد و براي تبرئه خویش تلاش نماید می داند که بیهوده است و هیچ از سهمگین جنایاتش نمی کاهد.
صفحه 54 از 180
این مرد چنان که ابن سعد و ابن حزم نوشته اند، در مکه پشت سرحجاج بن یوسف ثقفی نماز می خوانده است. مینویسند ": پسر
عمر پشت سر حجاج و نجده نماز می خوانده است " درحالیکه یکی از خوارج بوده است و دیگري زشتگارترین موجودي روي
زمین. این مطلب را ابو البرکات نیز ذکر کرده است.
[ [ صفحه 94
آیا براي پیشنمازي کسی از همه شایسته تر نیست که در تلاوت قرآن استادتر باشد و سنت شناس تر؟ آیا در حدیث " صحیح " و
ثابتی از پیامبر (ص) نیامده که " کسی باید پیشنماز مردم شود که در تلاوت قرآن استاد تر باشد، و هر گاه در تلاوت همسان بودند
آن که سنت شناس تراست، و در صورتی که در سنت شناسی همطراز بودند آن که پیش تر هجرت کردهاست و هر گاه با هم
هجرت کرده بودند آن که زودتر مسلمان گشته است "؟
مگرفرمایش پیامبر (ص) نیست که " اگر از قبول شدن نمازتان خوشحال می شوید، باید بهترین شخصتان پیشنمازتان شود، زیرا
پیشنمازتان نماینده اي است کهبه درگاه پروردگارتان معین می نمائید "؟ یا پسر عمر از این که نمازش در درگاه خدا قبول شود
خوشحال نمی شد؟ یا از نماز حجاج بن یوسف و منبري هائی که او تعیین می کرد این را پسندیده و خوش داشته بود که علی بن
ابی طالب (ع) و پسر زبیر را لعنت می فرستادند؟ یا چون می دانست که نماز و دیگر عبادات مایه تقرب هیچ مسلمانی را سود نمی
دهد مگر با ایمانو عمل به ولایت علی بن ابی طالب (ع) و ضمنا خودش را خوب می شناخت و بی بهره از آن ولایت می دید می
دانست کهچه پشت سر پیشنماز عادل نماز بخواند و چه پشت سر آدم جائز و از دین برگشته در هر صورت نمازش پذیرفته درگاه
الهی نخواهد بود و یکسان است؟
او اگر واقعا ملاك صلاحیت پیشنمازي را غلبه و تسلط نظامی می دانست، پس چرا پشت سر مولا امیر المومنین علی (ع) نماز
نخواند و به حضرتش اقتدا ننمود در حالی که در جنگ جمل و جنگ نهروان غلبه با وي بود و در صفین نیزمغلوب نگشت، بلکه
در حالی که چیزي به غلبه اش نمانده بود عمر و عاص حیله اي به کار برده و جمعی از ساده لوحان را فریفت، ولی در همان حال
اندیشمندان و صاحب نظران تردیدي به خود راه ندادند؟ تازه پیش از این جنگ ها بیعت عمومی
[ [ صفحه 95
براي خلافتعلی (ع) صورت گرفته و هیچ مخالف و معارض و رقیبی در میان نبود تا مسالهغالب و مغلوب بودن مطرح شود و امام
عادل و بر حق به مسند خلافت تکیه زده بود، چرا در آن هنگام پسر عمر به وياقتدا نکرده و او را به پیشنمازي برنگزید؟ در آن
حال که کار خلافتش به تحقق پیوسته و بیعتش به انجام رسیده بود. اگر به راستی ملاکش براياقتدا تحقق شرط بیعت بود چرا به
وي اقتدا ننمود؟
"نجده " خارجی کیست که پسر عمر پشت سرش نماز خوانده و بهاو اقتدا کرده است؟ و چه وقت بر همهکشورهاي اسلامی چیزه
گشته و غلبه کرده است؟ او چه اعتبار و ارزشی دارد و نماز خواندن پشت سرش چه اعتباري دارد پشت سر کسی که از خوارجاست
و پیامبر (ص) خوارج را از دین بدر شده خوانده است و فرموده ": عدهاي از امتم قیام (خروج) خواهند کردکه قرآن می خوانند،
ولی قرآن خواندنشما هیچ ربطی به قرآن خواندن آنها ندارد و نه نمازتان ربطی به نمازشان و نه روزه تان ربطی به روزه شان.
قرآن را در حالی می خوانند که می پندارند قرآن مخصوص ایشان است در حالی که علیه ایشان است. نمازشان ازحلقشان فراتر
صفحه 55 از 180
نمی رود، و از دین چنان بدر می شوند که تیر از کمان. "
فرموده ": در ادوار باز پسین، گروهی قیام می کنند کم سن و سال با آرزوهاي سفیهانه، گفتارشان بهترین گفتار مردم روي زمین
است، قرآن می خوانند، دینشان از دهانشان فرا تر نمی رود، از دین چنان بدر می شوند که تیر از کمان. بنابر این، هر جا یافتیدشان
بکشیدشان، زیرا کشتنشان پاداشی براي کشنده شان نزد خدا و در قیامت دارد ".
و فرموده: درمیان امتم اختلاف و انشعاب پدید خواهد آمد. گروهی
[ [ صفحه 96
خوش گفتارند و بد عمل، قرآن می خوانند و از دهانشان فراترنمی رود، از دین چنان بدر می شوند که تیر از کمان و باز جاي نمی
آیند . آنها بدترین موجوداتند. خوشا به حالکسی که آنها را بکشد یا بدستشان کشتهشود. به کتاب خدا دعوت کنند در حالیکه
اهل قرآن نیستند. هر که آنها را بکشد او آنها به خدا نزدیک تر است. پرسیدند: اي پیامبر خدا نشانه شان چیست؟ فرمود: تراشیدن
موي سر "
و فرموده ": از سوي مشرق گروهی بر می خیزند که دینشان چنین است: قرآن می خوانند و از دهانشان فراتر نمی رود،از دین چنان
بدر می شوند که تیر از کمان و دیگر به آن (اشاره به سینه اش) بر نمی گردند. نشانه شان تراشیدن موي (سر) است، پیاپی قیاممی
کنند تا به آخر برسند. بنابر ایناگر آنها را یافتید بکشیدشان " و به زودي گروهی چنین خواهند آمد: کتاب خدا را تلاوت می کنند
در حالی که دشمن آنند، کتاب خدا را در حالی که سرشان تراشیده است می خوانند. وقتی قیام کردند گردنشان را بزنید ". و":
گروه هائی از امتم سختگیرند و تند خوي، و زبانشان به قرآن روان، و (قرآن) از دهانشان فرا تر نمی رود، از دین چنان بدر می
شوند که تیر از کمان. بنابر این هر گاه دیدیدشان بکشیدشان چون هر که بکشدشان پاداش خواهد گرفت " و " خوارج سگان
دوزخند " و این را سیوطی " در جامع الصغیر" از یک طریق " صحیح " شمرده است.
چه ارزشی دارد صحابی یی که از آن همه حدیث " صحیح " که از پیامبر اکرم (ص) درباره پیمان شکنان و بیداد گران واز دین
بدر شدگان رسیده پند نگیرد و به خود نیاید و براي آنها ارزش قائل نگردد و چشم از آنها بپوشد و چراغ راهنماي
[ [ صفحه 97
راه دین و دنیایش نسازد و براي سر پیچی از دستورات مکرر و موکد پیامبر (ص) و تبرئه خویش از عدم شرکت در جهاد داخلی
بهانه آورد که آنها " فتنه " است"؟ آیا مردم پنداشته اند همین که بگویندایمان آوردیم واگذاشته می شوند و به " فتنه " و بوته
آزمایش در نمی آیند "؟
پسر عمر کیفر وظیفه نشناسی خویش و فرار از وظیفه بیعت با مولاي متقیان امیر مومنان (ع) را دید، کیفر این را که دست بیعت در
دست مبارك و فرخنده پیشوائی که جان پیامبر اکرم (ص) شناخته شده- و پاره اي از وجودش- ننهاد و با آن خلیفه بر حقی در
فرمانبرداریش مهاجران و انصار و خلق همداستان گشتهبودند بیعت نکرد و پشت سرش نماز نگزارد و به پیرویش برنخاست. سزاي
کارش این خفت و خواري گشت که دست بیعت به حجاج تبهکار داد و بدین گونهپست و ذلیل گشت و بد تر از آن که آن
دیکتاتور ددمنش و خود خواه او را پستتر از این دید که دست براي دریافت بیعتش دراز کند و پاي خویش به طرفش دراز کرد و
پسر عمر با نهادن دست در پاي حجاج با او بیعت نمود و خدا او را به خاطر امتناعش از نماز خواندن پشت سر علی (ع) به این طریق
صفحه 56 از 180
کیفر داد که پشت سر حجاج نماز خواند و به نجده از دین برگشته اقتدا کرد، و همین ذلت و خفت براي کیفر دنیائیش بس، و کیفر
دردناك آخرت سخت تر و دراز مدت تر است. و نیز این کیفر نصیبش گشت که حجاج بر او مسلط شد و او را کشت و سپس بر
او نماز میت خواند، چهنماز پذیرفته اي و چه دعاي مستجابی که ستمگري زشتکار و بی ایمان بخواند
بهانه دیگر پسر عمر
پسر عمر، بهانه دیگري هم آورده است. ابو نعیم از طریق نافع از پسر عمر چنین روایتی ثبت کرده است ": مردي پیش او آمده
گفت: تو پسر عمري و مصاحب رسول خدا (ص). چه باعث شد که از این کار (یعنی شرکت در جهاد داخلی) خود داري کردي؟
گفت این که خداي متعالی ریختن خون مسلمان را
[ [ صفحه 98
برایم حرام گردانیده است و فرموده: با آنان بجنگید تا فتنه از میان برخیزد و دین براي خدا باشد. ما این کار راکردیم و با آنها
جنگیدم تا دین براي خدا گشت. اینک شما می خواهید بجنگیدتا دین براي غیر خدا باشد ".
و این را از طریق قاسم بن عبد الرحمن ثبت کرده است ": در نخستین شورش داخلی به پسر عمر گفتند ك آیا به جنگ بر نمی
خیزي گفت: وقتی بتها میان رکن ودرب کعبه بود جنگیدم تا خداي عزوجل آنها را از عربستان بزدود اینک من مایل نیستم با کسی
که می گوید " لا اله الا الله " بجنگم ".
بگذار پسر عمر خودش را دینشناس تر از همه اصحاب، از مهاجران پیشاهنگ گرفته تا انصاربداند از آنان که در آن کشمکش
دوشادوش امیر المومنین علی (ع) جنگیدند، اما آیا خودش را از پیامبرخدا (ص) هم دینشناس تر می پندارد که به اصحابش دستور
داد در آن کشمکش امیر المومنین علی (ع) را یاري نمایند و به پشتیبانی او برخیزند و به علی (ع) دستور داده کمر به آن جنگ
هاي خونین ببندد و از پا ننشیند؟ بنا بر این، آیا پیامبر اکرم (ص) با علم به این که دو طرف جنگ داخلیاهل " لا اله الا الله " هستند
دستورداد همراه علی (ع) بجنگند یا بدون اطلاع از آن دستور داد که خون مسلمانان را بریزند؟ پناه بر خدا توبه به درگاه خدا آیا
پیامبر اکرم (ص) می دانست که نتیجه آن جنگ این خواهدشد که دین براي غیر خدا گردد وبا علم به آن تحریض به جنگ کرد یا
حضرتش از آن خبر نداشت، ولی پسرعمر فهمید و از آن جنگ دوري گزید؟ پناه می برم به خدا از یاوه گوئی و هرزه درائی و
حرف کفر آلود
بهانه پسر عمر چقدر به بهانه پدرش شباهت دارد،آن روز که پیامبر (ص) به او دستور داد " ذو الثدیه " سر دسته خوارج را بکشد،
او را نکشت به این بهانه که دید با خشوع و خضوع سر بر آستان خدا نهاده است!
وانگهی این که شرکت کنندگان در آن جنگ ها می خواهند دین براي
[ [ صفحه 99
غیر خدا باشد مربوط به کدامیک از طرفین جنگ است؟ آیا مولايمتقیان امیر مومنان و یارانش این را می خواهند یا مخالفانش و
آنها که علیه حکومت بر حقش قیام مسلحانه و تجاوز کارانه کرده اند؟ فرض اول که با قرآن و سنت و احادیثی که در حق امام علی
بن ابی طالب (ع) و دوستداران و پیروران و مخالفانش و درباره جنگ هاي سه گانه جمل و صفین ونهروان آمده منافات دارد-
صفحه 57 از 180
احادیثی که در جلدهاي " غدیر " به شرح آوردیمو همانها که پسر عمر ندیده یا ندیده گرفته است.
و در صورت صحت فرض دوم،یعنی هر گاه مخالفان علی (ع) و آنها که علیه او به قیام مسلحانه تجاوز کارانه دست زده اند می
خواسته اند کاري کنند که دین براي غیر خدا باشد و جز او پرستیده شود، چرا پسر عمر پس از خود داري از بیعت با علی (ع) دست
بیعت به دست معاویه داد، بهدست کسی که می خواسته دین براي غیر خدا باشد؟
اینها مسائلی است که در برابر پسر عمر نهاده است. نمی دانم پسر عمر در دادگاه عدل الهی براي اینسئوالات پاسخی دارد یا نه
شاید خود رااز گیر این سئوالات به دلیل نابخردي خویش خلاص کند نابخردي یی که سلب مسوولیت اسقاط تکلیف می کند
شگفت آورتر از اینها آن حرف پسر عمر است که ابو نعیم نوشته ": وضع ما در بحبوحه آن کشمکش ها، به مردمی شبیه بود که در
راه راستی که بلدند می روند و ناگهان مه غلیظ و تاریکی یی آنها را فرا می گیرد. برخی به راست می روند و جمعی به چپ و راه
گم میکنند. و ما در آن میان بر جاي خویش ایستادیم تا خدا آن تاریکی و سرگشتگی را ببرد و راه راست نخستین را دریافتیم و
پیمودن گرفتیم. این جوانان قریش بر سر این قدرت سیاسی و این دنیا، با همدیگر می جنگید. براي من اهمیتی ندارد که آنچه اینها
بر سرش می جنگید مال من باشد یا نه به کفش کهنه ام "
باید بدانیم این مهغلیظ و تاریکی، کی امت را فرا گرفتهکه در اثنایش پسر عمر به جاي خود میخکوب گشته و بر قرار مانده است؟
در دوره پیامبر (ص)
[ [ صفحه 100
که آن از همه ادوار تاریخ اسلامی پاك تر و مصفاتر و روشن تر بوده است. یا در دوره جانشینانش؟ مسلم است که پسر عمر با آن
پیر مرد تیمی و با پدر خویش بیعت کرده است و این دو، در نظرش به ترتیب بهترین خلق خدایند. ودر حکومتشان هیچ تاریکی و
سر گشتگی وروي آوردن گرد و غباري را نمی بیند . همچنین دوره عثمان، که با او بیعت کرده و تا روز کشته شدنش دست از او
برنداشته- چنانکه در همین جلد به نظرتان رسید- بنابر این دوره عثمان هم به نظر وي دوره اي نیست که تاریکی و مه غلیظی روي
آورده باشد هر چند خود وي با راهنمائی خاصش براي عثمان، باعث آشفتگی کارش گشته است. پس دوره اي نمی ماند جز
خلافت امیر المومنین علی بن ابی طالب (ع) و سلطنت معاویه بن ابی سفیان.
پسر عمربا معاویه هم که پیامبر خدا حکومتش را سلطنتی پر آسیب خوانده و او را لعنت کرده است، بیعت نموده آنهم با رضا و
رغبت، و سپس با یزید بن معاویه پس از گرفتن صد هزار درهم از معاویه بیعت کرده است. بنابر این دوره تاریکی و فرا گرفتن مه
غلظ در نظر پسر عمر جز دوره خلافت مولاي متقیان (ع) نیست و در همین دوره بود که جمعی به راست رفته اند و گروهی به چپ
و راه گم کرده اند، و قبل و بعد این دوره همه روشنائی بودهاست و همه رفتار بر راه راست دین و بر صراط مستقیم حق بویژه در
دوره سلطنت معاویه و یزید و عبد الملک و حجاج، و ابن مردك در این ادوار راه راست نخستین خویش بدیده و بشناخته و آن را
پیمودن گرفته و با این حکام " بر حق " و " بر راه راست دین " بیعت کرده است
در اینجا کسی نیست از این مرد بپرسد چه کسانی با بیعت و جانبگیري خویش از راه بدرگشته و ره گم کرده اند؟ آیا کسانی که با
امیر المومنین علی (ع) بیعت کردند؟ که ایشان اصحاب عادل و راسترو پیامبر (ص) بوده اند و مجاهدان " بدر " و مهاجران و انصار
و توده اي از مردان صالح و از تابعان و رجال مقیم مدینه و دیگر شهرهاي بزرگ کشور اسلامی. یانه، آنها که با تجاوز گران
بیدادگري چون معاویه و یزید و عبد الملک و حجاج بیعت کردند، آن او باششام و بی سر و
صفحه 58 از 180
[ [ صفحه 101
پایان بیابانگرد و بقایاي قبائل مشرك و مهاجم و بد خواه و جاه طلبان و شهوت پرستان و کامجویان و مالدوستان؟ فکرمی کنید
لجاجت و حق ناپذیري پسر عمر را وا می دارد که حرف اول را به زبان آورد در همان حال که گفتار گهر بار پیامبر (ص) را با دو
چشم خویشمی بیند که " اگر علی را عهده دار حکومت سازید خواهید دید که راهنمائی راه دین یافته است، و شما را به راهراست
می برد "
و " اگر علی را بفرماندهی بردارید- و می دانم که برنمی دارید- خواهید دید که راهنمائی راه دین یافته است و شما را به راه
راست می برد "
و " هرگاه علی را به خلافت بگمارید- و می دانیم که نمی گمارید- خواهید دید که راهنمائی راهدین یافته است و شما را بر طریق
درخشان و امیدارد. " و دیگر فرمایشات که در جلد اول بدان اشاره رفت.
یا پسر عمر دستخوش انصاف می شود و بی اختیار و نا خود آگاهانه زبان به دومی می گشاید و با این اعتراف بر بیت هائی که با
دیگران مرتکب گشته خط بطلان می کشد و اقرار به ناروائیش می نماید؟
همچنین عقیدهعجیبی اظهار داشته با این حرف که جوانان قرشی بر سر قدرت سیاسی با همدیگر می جنگند و در پی مال دنیایند 0
در حالیکه می داند حرفش شامل دو طرف می شود: یکی امیر المومنین علی (ع) و اصحابش که دنیا چنانکه خودش فرموده- و
زندگیش فرمایشش را به ثبوت رسانده- در نظرش از نمی که بزي بگاه عطسه بیرون می پراند نا چیز تر است و کمر بستنش به آن
جنگ هاي داخلیبه فرمان پیامبر خدا (ص) بوده و بنابر وصیتش به او و اصحابش- چنانکهدر این جلد و جلد سوم گذشت. و
دیگريطلحه و زبیر و معاویه.
وضع دو نفر اول چنان بوده که امیر المومنین علی (ع) در یکی از نطق هایش فرموده": هر یک از آن دو حکومت را براي خویش
می خواهد و آن را به طرف خویش می کشد و هیچ پیوندي آنان را به خدا ربط نمیدهد و به هیچوچه رابطه اي با خدا ندارند. و
هر کدامشان کینه رفیقش رابه دل می پرورد و به زودي پرده از این کارشان بر خواهد افتاد. بخدا قسم اگر به مقصود برسند هر
یکیشان جان
[ [ صفحه 102
آن دیگر را در می آورد وهر یک در نابودي دیگري می کوشد. اینک دار و دسته تجاوز کار داخلی قد بر افراشته است. پس
کجایند روز شماران این چنین هنگامه "؟
وقتی طلحه و زبیر و عائشه به بصره رسیدند، مروان به حکم پیش طلحه و زبیر آمدهپرسید: کدامیک از شما را حاکم بشناسم و براي
نماز نامش را به بانگ بردارم؟ هیچیک حرفی نزدند. عبد الله بن زبیر گفت: پدرم را. محمد بن طلحه گفت: پدرم را. عائشه به
مروان پیغام داد: می خواهی بینمان آشوب بپا کنی؟ (یا گفت: می خواهی بین رفقاي ما آشوب بپاکنی؟) بگذارید پسر خواهرم-
یعنی عبد الله بن زبیر- پیشنمازي مردم را به عهده بگیرد.
وضع معاویه هم که معلوم است. او در پی قدرت سیاسی و مال دنیا بوده است و اصحاب پیامبر (ص) او رابا همین خصوصیت می
شناخته اند و این معنا در سخنانشان آشکار است، ولی چهسود که پسر عمر به حرفشان گوش نمی دهد و عشق کور کورانه اي که
به امویان دارد نمی گذارد سخنشان را بشنود، و به همین جهت چشم و گوش بسته به منجلاب گمراهی غلتیده است. اینک شمه اي
صفحه 59 از 180
از آن سخنان:
هاشم مرقال، به امیر المومنین علی (ع) می گوید ": ما را اي امیر المومنین پیش ببر به طرف آن جماعت سنگدل حق ناپذیري که
قرآن را پشت سر انداخته اند و نسبت به بندگان خدا به شیوه ايکه ناخوشایند خدا است رفتارمی کنند،و حرام خدا را حلال ساخته
اند و حلالش را حرام نموده اند و شیطان تمایلاتشان را به طرف خویش گرایش داده و به آنها وعده هاي پوچ داده و آروزها به
دلشان افکنده تا از راه بدر کرده شان و به انحطاط و پستی کشانده شان و دنیا را خوشایندشان گردانیده است تا اکنون بر سر
زندگی دنیاشان با چنان علاقه اي می جنگند کهما به آخرت داریم" ...
-2 هم او می گوید ": امیر المومنین ما این جماعترا بدقت می شناسیم.
[ [ صفحه 103
این ها با تو و پیروانت دشمنند، و با هر کهدر پی فر آورده هاي دنیا باشد دوستند. اینها با تو در جنگ و ستیزند، و بر سر دنیا و حفظ
آنچه در جنگ دارند از هیچ کوششی فرو گذار نیستند، و هیچ مقصودي جز دستیابی بر (مال و جاه و لذت) دنیا ندارند جز این که
جاهلان را با شعار خوانخواهی عثمان می فریبند، دروغ می گویند و براي خون او بسیج و به میدان نگشته اند، بلکه در پی دنیایند"
-3 یزید بن قیس ارحبی در نطقی می گوید ": مسلمان کسی است که دین و نظریه اش راسلامت نگهدارد. این جماعت بخدا قسم
بر سر بر قراري دینی که معتقد باشند ما تباهش کرده ایم نمی جنگند یا در راه احیاي حقی (قانونی از اسلام) که معتقد باشند ما می
رانده و تعطیلشکرده ایم. فقط بر سر این دنیا به جنگ ما برخاسته اند و می خواهند در دنیا دیکتاتور و پادشاه باشند. اگر بر شما
چیره شوند- و خدا غلبه و شادي را نشانشان ندهد- کسانی مثل سعید و ولید و عبد الله بن عامر نابخرد بر شما فرمانروا خواهند
گشت که یکیشان در انجمنش حرف هاي نامربوطمی زند و مال خدا را بر گرفته می گوید این کار گناه و اشکالی ندارد، پنداري
ارث پدرش باشد. چگونه جنین چیزي ممکن است؟ این مال خدا است که به قدرت شمشیر و نیزهمان به تصرفمان در آورده است:
بندگان خدا با این جماعت ستمگري بجنگید که به موجب چیزيغیر از وحی خدا حکومت می کنند. و درباره کنان دستخوش سر
زنش هیچ سرزنشگري نشوید. این ها اگر بر شما مسلط شوند دین و دنیاتان را خراب خواهند کرد. و اینها همانها هستند که می
شناسید و آزموده ایدشان. بخدااز ابن که علیه شما همداستان شده اندقصدي جز شر و آسیب رسانی ندارند. ازخداي بزرگ براي
خودم و براي شما آمرزش می طلبم".
[ [ صفحه 104
-4 عمار یاسر در نطقی در صفین می گوید ": بندگان خدا همراه من به سوي جماعتی روانه شوید که به ادعاي خویش، در
پیخونخواهی کسی هستند که بر خود ستم میورزید و بر بندگان خدا، به وسیله ايجز آنچه در کتاب خدا هست حکومت می
کرد. او را مردان صالحی کشتند که تجاوز گري را، تقبیح می نمودند و بهاحسان و نیکو کاري، امر می کردند. اینهائی که اگر
زندگی دنیاشان در امان باشد به زوال این دین هیچ اهمیتی نمی دهند پرسیدند: چرا او راکشتید؟ گفتیم: به سبب بدعت هایش.
گفتند: هیچ بدعتی مرتکب نگشته است . این را از آن جهت گفتند که او ایشان را بر مال و منال دنیا مسلط کرده بودبه طوري که
می خوردند و می چریدند و اگر کوه ها بر سرشان فرو می ریخت به خود نمی آمدند.
بخدا فکر نمی کنم اینها در پی خوانخواهی او باشند، زیرا می دانند او ظالم بوده است. اینها مزه لذائذ دنیا را چشیده اند واز آن
صفحه 60 از 180
خوششان آمده و خواهان دوام و ادامه اش شده اند و ضمنا فهمیده اند اگر صاحب حق (یا مجري قانون اسلام)دستش به آنها برسد
میان آنها و آنچه می خورند و می چرند مانع و حایل خواهد گشت. ضمنا آنان سابقه درخشانیدر اسلام ندارند که به وسیله آن در
خور فرمانروائی و حکومت گردند و مردم از آنان اطاعت نمایند. ناچار پیروانخود را با این سخن گول زده اند که پیشواي ما بناحق
و مظلومانه کشته شدهاست. تا به این وسیله دیکتاتور و پادشاه بشوند. و این حیله بدخواهانهاي است که به وسیله اش بدین موقعیت
رسیده اند که می بینید، و اگر این حیله نبود از مردم حتی دو نفر هم با اینها بیعت نمی کردند".
-5 عبد الله بن بدیل بن ورقاء خزاعی در نطقیمی گوید ": امیر المومنین این جماعتاگر خواستار خدا بودند و براي خدا کار می
کردند با ما مخالفت نمی ورزیدند. اما اینها از آن جهت با مامی جنگند که از برابري حقوق گریزانند
[ صفحه 105
و دوستدار تبعیض اقتصادیند ومی خواهند قدرت سیاسی خود را نگهداريکنند و " مال و منال دنیائی را که درچنگ دارند از کف
ندهند و به خاطر کینه اي که در دل گرفته اند و دشمنی یی که از حوادث گذشته که تو اي امیر المومنین به وجود آورده اي در دل
می پرورند آن کینه هاي کهن و به خاطر این که پدران و برادرانشان را کشته اي "
-6 شبث بن ربعی به معاویه میگوید ": بخدا بر ما پوشیده نیست که چرا با ما می جنگی و در پی چه هستی- " ...سخنش به تمامی
در همین جلد خواهد آمد.
وردان مستخدم عمرو بن عاص به او می گوید ": دنیا و آخرت در دلت با هم ستیزه و کشمکش نمودند. در دل اندیشیدي: همراه
علیآخرت منهاي دنیا است و در آخرت جبراندنیا می شود. و همراه معاویه دنیاي بدون آخرت است و در دنیا آنچه جاي نعمت
آخرت را بگیرد نیست ". عمرو عاص در جوابش می سراید:
خدا " وردان "و شوخ چشمیش را نابود کند
بجان تو " وردان " آنچه را در دلم می گذشت بیان کرد
هنگامی که دنیا بر نفس جلوهفروخت
برایش طمع نمودم و در طبیعت و سرشت آدمی چربخواهی هست!
در درون آدمیدو نفس هست: یکی پرهیز می نماید و دیگري تابع حرص و دستخوش طمع است
و آدمی )چون خویشتن به نفس دومی بسپارد( در حال سیري به خوردن کاه می پردازد!
دیدم علی دینی است که دنیارا همراه ندارد
و آن دیگري دنیا را دارد و قدرت سیاسی را
آنگاه از روي طمع و در عین آگاهی دنیا را بر گزیدم
و در این کار هیچ برهانی نداشتم!
[ **صفحه= 106
و دیگر ابیات که در جلد دوم غدیر نگاشته شد، و این سخنان عمرو عاص نیز بگذشت:
معاویه دینم را به تو نمی دهم بی آنکه
دنیا را بدست آوردم بنابر این بنگر که چه خواهی کرد
اگر مصر را به من بدهی، معامله پر سودي کرده ام
صفحه 61 از 180
و چیزي را به دست آورده ام که مایه سود و زیان است
دین و دنیا،برابر و همسنگ نیستند و من
در حالی داده ترا می ستانم که سرافکنده و زیانکارم!
-8 محمد بن مسلمه انصاري در نامه اي به معاویه می نویسد ": تو، بجان خودم جز در پی دنیا نرفته اي و جز پیروي هواي نفس
نکرده اي. اگر عثمان را پس از مرگ یاري می دهی او را به هنگام زندگی خوار گذاشته اي "...
-9 نصر بن مزاحم می نویسد ": وقتی دو قبیله عک و اشعرون براي معاویه شرط کردند که حقوق و مواجبی (در ازاي بیعت با او)
براي آنان مقررنماید و مقرر نمود، از اهالی عراق هر که در دلش بیماري یی بود طمع به معاویه بست و چشم به او دوخت به
طوریکه این حالت درمیان مردم سرایت کرد و شایع گشت و خبر آن به علی رسیدو ناراحت و متنفر شد. و منذر بن ابیحمیصه
وادعی که از قهرمانان و شاعرانقبیله همدان بود به خدمت وي آمده گفت: اي امیر المومنین دو قبیله عک و اشعریون از معاویه
حقوق و مواجب خواستند و به آنها داد و با این عمل دینشان را به دنیا فروختند. در حالیکه ما آخرت را به جاي دنیا اختیار کرده. و
به آن دل خوش ساخته ایم و به عراق به جاي شام و به تو بجاي معاویه. بخدا قسم آخرت ما بهتر از دنیاي آنها است و عراقمان بهتر
از شام آنها و اماممان هدایت یافته تر از پیشوایی آنها. بنابر این به وسیله ما جنگ را آغاز کن و اطمینان داشته باش که تو را یاري
خواهیم کرد و ما را به جانبازان و مرگ وادار ساز 0 آنگاه در این باره چنین سرود:
[ [ صفحه 107
قبیله عک مواجب خواستند و قبیله اشعر
خواستار خلعت و پاداش گشتند
دین را به خاطر گرفتن مواجب و خلعت رها ساختند
و با اینکار بدل به بدترین موجودات گشتند
و ما پاداش نیک از خدا طلبیدم و
پایداري و نیت وتصمیم راسخ در جهاد را
بدینسان هر یکاز ما به آنچه طلب کرد و آرزو نمود
رسید و همه مان سر پیچی را گناه می شماریم
مردم عراق در هنگامه نبرد و آنگاه که
سپاهیان بهم آویزند بهتر و بر تر از دیگرانند
و چون بلا و گرفتاري مردمان را فرا گیرد
مردم عراق پر تحمل تر از دیگرانند
هر که از میان ما در راه خدا دوست و حامی تو
نباشد اي صاحب ولایت واي وصی پیامبر از ما نیست
علی در جوابش گفت: آفرین بر تو و رحمت خدا و بر او و بر قبیله اش آفرین خواند. خبر سرودهوي به معاویه رسید، گفت: بخدا
اشخاص مورد اعتماد علی را با پول به طرف خود متمایل خواهم ساخت و آنقدر پول در میانشان پخش خواهم کرد تا دنیاي من بر
آخرت او چیره گردد".
صفحه 62 از 180
-10 مولا امیر المومنین به معاویه می نویسد ": بدان که تو داعیه مقامیرا داري که نه از لحاظ سابقه و نه ازحیث ولایت شایستگی
احراز آن را داري، و نه درباره کان به کار مشخصی استناد می نمائی که امتیازي براي تو ثابت نماید و نه شاهدي از قرآن به نفع تو
وجود دارد و نه وصیتی از رسول خدا که آن را درباره خود ادعا کنی. بنابر این، آنگاه که تو از دنیائی که در آنی و از زرق و
برقش شادان و به لذائذش متکی و مطمئن برکنده شوي وبا دشمنی سخت کوش و پر از اصرار واگذاشته شوي جه خواهی کرد با
وجود آنچه در درونت می گذرد از دنیا پرستی و
[ [ صفحه 108
دنیا داري؟ و مسلم است کهدنیا ترا به سوي خود خوانده و دعوتش پذیرفته اي و ترا کشانده و کشیده شده اي و به تو دستور داده و
فرمانش بردهاي. بنابر این دست از این کار (و ادعاي حکومت) بردار و خود را آماده حساب و دادرسی ساز، زیرا چیزي نمانده که
ترا بپا نگهدارند و از تو باز خواست نمایند. اي معاویه شما کهنه حسن سابقه اي دارید و نه افتخار وامتیازي بر هموطنانتان کی
سیاستمدار و مدیر مردم بوده اید یا والی و زمامدار این امت؟ بنابر این، خود را براي مقابله با آنچه عارضت گشته مهیا کن و مگذار
شیطان در مورد تو موفق شود و ترا بفریبد، بااین که منمی دانم خدا و پیامبرش راستگویند (یعنی تو نخواهی توانست بر تمایلات
شسیطانی درونت غلبه کنی) از مداوامتبر بد نهادي مزمن به خدا پناه می برم. اگر بر تمایلات شیطانی درونت غلبه نکنی، و دست
از این کار بر نداري، آنچه را که از خودت بر خودت پنهان است برایت باز می نمایم، تو خوشگذارنی هستی که شیطان به تو راه
یافته است و در وجودت چنان که خون جریان دارد نفوذ و جریان پیدا کرده است"
-11 آورده اند که حسن بن علی- رضی الله عنهما- به حبیب بن مسلمهکه پس از جنگ صفین به یورشی دست زده بود فرمود":
حبیب بسا لشگر کشی ها که تو در غیر اطاعت فرمان خدا کرده اي ". گفت: به قصد حمله به پدرت لشگر نمی کشم. فرمود":
آري بخدا،چون تو معاویه را در راه دنیا داریش پیروي کرده اي و بشتاب براه هواي دلشرفته اي. اگر او زندگی دنیایست را درست
کند دینت را فرو خواهد گذاشت. کاش تو که بد کرداري خوش گفتار و خوش عقیده می بودي، یعنی چنان می بودي که خداي
متعال می فرماید ": و دیگران که به گناهشان اعتراف نموده وکاري نیکو را به کار دیگري بد در آمیختند " لکن تو چنانی که
خداي متعال می فرماید ": در حقیقت آنچه انجام می دادند بر دلشان سیطره یافت (یعنی عملشان عقیده شان را و عواطف و
افکارشان را ساخت").
[ [ صفحه 109
-12 قحذمی می گوید ك چون معاویه به مدینه در آمد، چنین نطق کرد ": مردم ابو بکر- رضی الله عنه- خواستار دنیا نشد و دنیا
نیز بسراغش نرفت. عمر دنیا به سراغش رفت، ولی او نخواستش. عثمان به دنیا دست یافت و دنیا نیز بر او دست یافت، اما من دنیا به
سویم گراید و من بهاو گرویدم، من فرزند دنیایم و او مادرم و من فرزندش. اگر مرا بهترین فردتان نمی دانید من براي شما بهتر از
دیگرانم. "
و دیگر سخنان که نمودار هدف ها و آمال معاویه است و می رساند که در پی مال و منال و لذائذ دنیوي می دویده و در پی
سلطنت بوده است.
پسر عمر بدعت هاي پدرش را احیا می کند
صفحه 63 از 180
در اینجا، در جریان بررسی اخبار تاریخی یی که درباره پسرعمر هست، می رسیم به این موضوع که از بدعت هاي پدرش پیروي
کرده و نظریات وي را که بر خلاف قرآن و سنت بوده به عنوان آئین خویش برگزیده است 0 آنهم بعد از روشن شدن حقیقت
برایش، و " پس از آنکه هدایت از گمراهی باز شناخته گشته است ". " چه می پندارند که هرگاه کار زشتی مرتکب می شوند می
گویند پدران خویش را در حال انجام آن دیده ایم، و خدا به ما دستور انجامش را داده است "؟
ازآن جمله اینها:
-1 حافظ هیثمی در " مجمع الزوائد " می نویسد: از پسر عمر درباره متعه پرسیدند، گفت: حرام است. گفتند: بن عباس معتقد است
اشکالی ندارد. گفت: بخدا ابن عباس می داند که پیامبر خدا (ص) درجنگ خیبر از آن نهی کرده است.
"بیهقی می نویسد ": از پسر عمر درباره متعه نساء پرسیدند، گفت: حرام است مگر عمر بن خطاب- رضی اللهعنه- اگر کسی را که
متعه کرده بود می گرفت، سنگباران نمی کرد"؟.
[ [ صفحه 110
این مرد با اظهار قطعی حرام بودن متعه، به خدا و پیامبرش دروغ می بندد. از او درباره دین و آئین خدا می پرسند و این که حکم
متعه در شریعت اسلام چیست و او سخت از بدعت وحکم خلاف شرع پدرش می راند تازه با این سخن، پدرش را دروغگو می
نماید، زیرا پدرش می گوید: دو متعه در زمان پیامبر خدا (ص) وجود داشت که من آن دو را منع می نمایم و مرتکبش را مجازات
می کنم " و می گوید ": سه چیز در دوره پیامبر خدا وجود داشت که من آنها را حرام می سازم و مرتکبش را مجازات می کنم:
متعه حج، متعه نساء، و گفتن حی علی خیر العمل "و هیچ نمی گوید که اینها در قسمتی از دوره پیامبر اکرم (ص) بوده و بعد از آن
نهی فرموده، بلکه می گوید من حرام می سازم و منع میکنم، و کارتحریم را به خود نسبت می دهد. و این را از اولین کارهاي
خلاف عمر شمرده اند.
نه تنها پدرش را دروغگو نموده، بلکه عبد الله بن عباس را دروغگو خوانده و به او تهمت زده است که حکم خدا را می داند و بر
خلافش فتوا می دهد، و این سخن ناروا را با سوگند بخدا موکد می سازد حال آنکه " علامه امت " برتر از این است که چنین گناه
سهمگینی را مرتکب شود.
همچنین برجسته ترین اصحاب را دروغگو شمرده است، اصحابی مانند جابر بن عبد اللهو ابو سعید خدري و عمران بن حصین را که
معتقد به جایز بودن متعه بموجب سنت نبوي بوده و گفته اند در دوره ابو بکر و قسمتی از دوره حکومت عمر متعه کرده اند و عمر
از آن نهی نمودهاست. سرور خاندان پیامبر (ص) علی بن ابی طالب (ع) را دروغگو شمرده که نهی از متعه را کار عمر می داند
فرماید ": اگر عمر از متعه نهی نکرده بود کسی جز تیره بخت سنگدل مرتکب زنا نمی شد. "
و انگهی این حرف را که در اثناي جنگ خیبر از متعهنهی شده باشد همه حافظان حدیث و کسانی که بر " صحیح " بخاري شرح
نوشته اند تکذیب کرده و گفته اند در آن هنگام از متعه نهی نشده است، و ما سخن سهیلی و ابو عمر و زرقانیرا در جلد ششم
آوردیم که آن حرف، پنداري است و خطائی و از سیره نویسانو راویان حدیث هیچ کسی چنین حرفی نزده است. و این بحث بطور
کامل و وافی
[ [ صفحه 111
صفحه 64 از 180
درجلد ششم به انجام رسید.
-2 بر خلاف کردار و فرمایش وتقریر پیامبر (ص) و به تقلید از پدرش- عمر بن خطاب- از گریستن برمرده نهی کرده است، آنهم
پس از دریافت حقیقت و سنت پیامبر (ص) در این باره و بعد از اتمام حجت بر او وپدرش. این مرد می گفت: پیامبر خدا (ص) از
کنار گوري می گذشت، فرمود: این اکنون از گریستن خانواده اش بروي در عذاب است. عائشه گفت: خدا از ابو عبد الرحمن در
گذرد، زیرا اودچار اشتباه شده است. و می دانیم خداي تعالی می فرماید: هیچ کس بار گناه دیگري را به دوش نمی کشد. در
حقیقت رسول خدا (ص) فرمود: این اکنون دارد عذاب می کشد و در همین حال خانواده اش بر او گریه می کنند 0این موضوع را
در جلد ششم و همین جلد روشن ساختیم.
-3 به پیروي از دستورپدرش- که در جلد ششم به شرح آمد- از نقل و آموختن احادیث پیامبر (ص)خود داري کرد. شعبی می
گوید ": یکسال و نیم یا دو سال با پسر عمر نشستم و جز یک حدیث نشنیدم که از پیامبر خدا نقل کند ".
-4 سخنش درباره طواف وداع براي کسی که در حالحیض باشد. این سخن را به پیروي از پدرش و برخلاف سنت پیامبر (ص) می
گفت. مدتی بر این عقیده و نظر بود وچون دید هیچ کسی با او همعقیده مداستان نیست ناچار دست از آن برداشتبه سنت تسلیم
گشت- چنانکه در جلد ششم گذشت.
-5 به تقلید از پدرش بدعتی را که او گذاشته و منع کرده بود که درباره آنچه به وقوع نپیوسته سئوال ننمایند نشر می داد و می
گفت:مردم درباره آنچه بوقوع نپیوسته و نبوده نپرسید، زیرا من شنیدم عمر بنخطاب کسی را که درباره آنچه نبوده سوال کرد لعنت
نمود.
[ [ صفحه 112
از بدبختی امت محمد (ص) تعجب نمیکنید که برایش بدعت را بادشنام تحکیم می نمایند و به وسیله کاري زشت او را ازانجام کار
درست و پسندیده باز می دارند؟
-6 سخنی که بر خلاف سنت ثابت و به پیروي از بدعت پدرش دربارهعطر زدن در حال احرام زده است. بخاري و مسلم از طریق
ابراهیم بن محمد بن منتشر از پدرش روایت کرده اند که " پسر عمر می گفت: اگر قیر آلود شوم برایم خوش تر از این است کهدر
حال احرام باشم و بوي عطر از من بر آید. من رفتم پیش عائشه و حرف پسر عمر را به اطلاعش رساندم، گفت:پیامبر خدا (ص)
بخودش عطر زد و سري به همسرانش زد و به حال احرام در آمد ".یا به روایت بخاري...": به اطلاع عائشه رساندم، گفت: خدا از
ابو عبدالرحمن در گذرد، من به پیامبر خدا (ص) عطر میزدم و می رفتسري به همسرانش می زد و بعد به حال احرام درمی آمد و
بوي عطر از تنش بر می آمد.
7 "-به روایت نسائی ": از پسر عمر درباره عطر زدن به هنگام احرام پرسیدم، گفت: اگر قیر آلود شوم برایم خوش تر از آن است.
حرفش را به اطلاع عائشه رساندم، گفت: خدا از ابو عبدالرحمن در گذرد. من خودم به پیامبر خدا (ص) عطر می زدمو می رفت
سري بهمسرانش می زد و بعد بوي عطر از او بر می آمد 7.- آنچه مسلم و بخاري از قول مجاهد ثبت کرده اند. می گوید ": من و
عروه بن زبیربه مسجد در آمدیم و دیدیم عبد الله بن عمر در حجره عائشه نشسته است و مردم در مسجد دارند نماز می خوانند 0از
او درباره نمازشان پرسیدیم، گفت بدعت است. عروه از او پرسید: پیامبر خدا (ص) چند بار عمره بجاي آورد؟ گفت: چهار بار
یکی از آنها در ماه رجب بود. نخواستیم حرفش را رد کرده او را دروغگو نمائیم. در همان حال صداي عائشه را در حجره شنیدیم.
صفحه 65 از 180
عروه بانگ
[ [ صفحه 113
برداشت که اي ام المومنین نمی شنوي پسر عمر چه می گوید؟ پرسید: چه می گوید؟ گفت: می گوید: پیامبر خدا (ص) چهار
عمره بجاي آورد که یکی از آنها در ماه رجب بود. عائشه گفت: خدا ازپسر عمر در گذرد. پیامبر خدا (ص) هر بار که به عمره می
رفت او (یعنی پسر عمر) با وي بود و هرگز در ماه رجب عمره بجاي نیاورد ".
از این روایت پیداست که پسر عمر عمدا عمره اي براي پیامبر خدا (ص) در ماه رجبجعل کرده است. گر چه مجاهد و عروه
نخواسته اند او را دروغگو نمایند، واین را از آن جهت جعل کرده تا بتواند بدان وسیله نظرخلاف سنتی را که پدرش درباره متعه
حج اظهار کرده تاویل و توجیه نماید. توجیهی که در روایت احمد حنبل در " مسند " آمده است: پسر عمر می گوید: عمر به شما
نگفته است که عمره در ماه هاي حج حرام است، بلکه گفته کمال عمره در آن است که در غیر ماه هاي حج به جاي آورید.
بنابراین پسر عمر خواسته با جعل عمره اي در ماه رجب براي پیامبر خدا (ص) تایید و پایه اي براي تاویل و توجیه خویش درباره آن
راي پدرش بسازد، و ندانسته که این توجیه تکذیب حرف پدرش می باشد که تصریح می کند ": من آن را حرام می سازم و
مرتکبش را مجازات می کنم- " چنانکه در جلد ششم- به تفصیل و بطرزي قاطع و روشن گذشت.
پیامبر اکرم (ص) هرگز در رجب عمره بجاي نیاورده است چنانکه از حدیث " انس " هم پیداست ": پیامبر خدا (ص) چهار عمره
بجاي آورده همه در ذي القعده " و در حدیث ابن عباس که ابن ماجه در " سنن " ثبت کرده است ": پیامبر خدا (ص) جز در
ذیقعده عمره اي بجا نیاورده است ".
پسر عمرمی پنداشت رسول خدا (ص) فقط دو بارعمره بجاي آورده است، و عائشه حرفش را تکذیب کرد. و شاید این حرف را
پسرعمر پیش از آن
[ [ صفحه 114
تکذیب عائشه زده باشد. ابو داود و احمد حنبل از طریق مجاهد چنین ثبت کرده اند که " از پسر عمر پرسیدند: پیامبر خدا (ص)
جند بار عمره بجاي آورده است؟ گفت: دو بار. عائشه گفت: پسر عمر می داند که پیامبر خدا (ص) غیر از عمره اي که مقارن با
حجه الوداع بجايآورده، سه بار عمره بجاي آورده است.
خواننده ژزف بین هرگاه در روایتی که ابن عساکر از طریق پیشوایی حنبلیان- احمد- از قول ابن ابزي ثبت کرده دقت کافی نماید
شاید به ماهیت پسر عمر بهتر پی ببرد و او را به درستی بشناسد. می گوید ": عبد الله بن زبیر هنگامی که عثمان در محاصره بود به
وي گفت: من اسب هاي اصیلی دارم که برایت آماده ساخته ام. آیا می خواهی رهسپار مکه شوي تا درآنجا هر که می خواهد به تو
بپیوندد؟گفت: نه، من از رسول خدا (ص) شنیده ام که در مکه یکی از قریش کافر(یامدفون) خواهد گشت به نام عبد الله که نیمی
از گناهان مردم را بدوشدارد. و فکر نمی کنم او کسی جز تو یا عبد الله بن عمر باشد ".
احمد حنبل در مسندش این را ثبت کرده که " عبد الله بن عمر نزد عبد الله بن زبیر رفته به او گفت: مبادا در حرامخداي تبارك و
تعالی کافر (یا مدفون) شوي، زیرا من از پیامبر خدا (ص)شنیدم که مردي از قریش در آنجا کافر (یا مدفون) خواهد گشت که اگر
بار گناهانش را با گناهان خلائق بسنجند از آن سنگین تر خواهد بود. بنابراین، مواظب باش تو آن شخص نباشی ".
صفحه 66 از 180
روایات پسر عمر
نوع دوم روایاتی که درباره پسر عمر یا از او در دست هست هر چه بخواهید نا باب است 0 می بینید از بس با امیر المومنین علی بن
ابی طالب (ع) دشمنی و کینه دارد و از طرف دیگر عشق مفرط و کور کورانه اي به خانواده اموي می ورزد دلش رضا نمی دهد که
نام علی (ع) رابه زبان آورد یا سخن از ایام
[ [ صفحه 115
خلافتش به میان آورد یا خلافتی برایش به رسمیت بشناسد تا چه رسد به این کهبا او بیعت کند. در همین جلد درباره روایتی سخن
ابن حجر را خواندیم که میگوید: پسر عمر نام خلافت علی را به زبان نیاوره، زیرا به علت اختلافی که وجود داشته با وي بیعت
نکرده است ...؟
همچنین روایتی را از طریق حافظ ابن عساکر دیدیم که می گوید ": پسر عمر از خلافت اسلامی سخن گفت و دوازده خلیفه را که
از قریشند بر شمرد به این ترتیب: ابو بکر و عمر وعثمان و معاویه و یزید و سفاح و منصور و جابر و امین و سلام و مهدي وامیر
العصب. و افزود که همه شان صالحند و نظیرشان یافت نمی شود ".
چه روحیه پستی داشته و چه نابخرد و سست راي بوده این مرد که چنین تعصب جاهلانه اي او را گرفته است. گرفتیم که خلافت
امیر المومنین علی بن ابی طالب (ع)- نعوذ بالله- نا مشروع بوده است، آیا دیگر به آن درجه از انحطاط و بی اعتباري می رسیده که
بدتر از سلطنت یزید خدا نشناس و دیکتاتور و بلهوس باشد که پسر عمر آنرا " خلافت " بشناسد و او را " صالح " و " بی نظیر"
بخواند و خلافت علی بن ابی طالب (ع) را همردیفش نداند؟ آیا روا است که در بیان تاریخ خلافت اسلامی نامی از فراعنه و
دیکتاتوران و حکام خدا نشناس برده شودو در شمار خلفاي اسلام آیند، در حالی که براي آن جماعت ثابت و مسلم است که
رسول خدا (ص) فرموده خلافت پس از وي سی سال خواهد بود و سپس سلطنتی پر آسیب و آنگاه سرکشی از فرمان خدا و قلدري
و زور گوئی و فساد درمیان امت که بی ناموسی و شرابخواري را حلال می شمارند.
مگر بر دهان اینمرد بنده نهاده بودند که هیچ از فضائل امیر المومنین علی (ع) نگفت و اشاره هم به آن همه افتخارات که شهره
آفاق بود نکرد به فضائل و مکارممرد بزرگی که سیصد آیه در حقش فرود آمده و در تمجیدش هزاران حدیث از پیامبر (ص)
رسیده است؟ هزاران حدیث گهربار در ستایش و عظمتش که پسر عمر جز چند تائی از آن نقل نکرده آنهم به صورت مسخ شده
[ [ صفحه 116
و کوچککننده و پیوسته به اظهار نظرهاي پوچ و احمقانه خودش مثل: روایتی که احمدحنبل از قول پسر عمر آورده که گفت":
ما در زمان پیامبر (ص) می گفتنم: رسول خدا از همه مردم برتر است، بعد ابو بکر بعد عمر، و علی بن ابی طالب سه امتیاز دارد که
اگر یکی از آنها مال من می بود برایم از رمه ها و نعمت هاي مادي فراوان دوست داشتنی تر بود: این که رسول خدا دخترش را به
همسري او در آورد و برایش فرزند زاد، و همه درهاي مسجد را بست جز دري که از خانه او باز می شد، و در جنگ خیبر پرچم را
به او داد ". یا این روایت که " از پسر عمر پرسیدند: نظرت درباره علی و عثمان- رضی الله عنهما- چیست؟ گفت: درباره
عثمان،خدا از او در گذشت و مایل نبودید در گذرد. درباره علی، او پسر عموي رسول خدا و داماد او است ".
صفحه 67 از 180
می بینم ابوبکر و عمر و عثمان را با شخصیت پیامبر اکرم (ص) می سنجید و به دقتاندازه گیري می کند و حد و مقام و وزن و
قرارشان را معین می نماید و ازعلی بن ابی طالب (ع) در می گذرد و او را به حساب نیاورده قابل سنجش نمیبیند.
احمد حنبل این روایت را از پسر عمر ثبت کرده است ": رسول خدا (ص) صبحگاهی بعد از بر آمدن آفتاب بهسراغ ما آمده،
گفت: پاسی مانده به فجر دیدم پنداري کلیدها و موازین را به کفم نهاده اند. کلیدها که همین کلیدها است. اما موازین آنها است
کهبه وسیله اش وزن می کنند و می سنجند. آنگاه من در کفه اي قرار گرفتم و امتم در کفه دیگر و کفه من چربید. بعد ابو بکر را
آورده با امتم سنجیدند هموزن در آمد. سپس عمر را آوردند هموزن در آمد آنگاه عثمان را آوردند هموزن در آمد. سپس موازین
بهیکسو شد ".
پسر عمر با این افسانه که خود ساخته و بافته، خواسته نظرش را در مورد تفاوت مقام اصحاب و برتريآنان بر یکدیگر تثبیت نماید و
این حرفش را که از ابو بکر و عمر و عثمانگذشته تفاوتی درمیان نیست و مردم برابر و همسانند.
[ [ صفحه 117
آري، بر پسر عمر گران می آید که نام علی (ع) رابه نکوئی ببرد و از او بخوبی و چنانکه هست یاد نماید و از فضائل و افتخارات و
عظمتش سخنی بزبان آورد، و در همان حال درباره دیگران چیزها می گوید که هیچ خردمند و هیچ منصف و خدا ترسی، نمی
گوید، و حرف ها که با عقل و منطق نمی سازد مثل این حرفشکه " در خدمت پیامبر (ص) بودم و ابو بکر صدیق درحضورش در
حالی که عبائی بر تن داشت و سینه خویش پوشیده بود. جبرئیل در آمد گفت: چه شده کهمی بینم ابو بکر عبائی بر تن دارد و سینه
خویش پوشانده است "؟...
یا این حرفش که " اگر ایمان ابو بکر را با ایمان مردم روي زمین بسنجند بر آنمی چربد " یا این حرفش که به پیامبر نسبت می
دهد ": در خواب ظرفی پر از شیر به دستم دادند، از آن چندان نوشیدم که سیر گشتم و احساس کردم در رگهایم جریان یافته
است، و از آن چیزي باقی مانده و عمر بن خطاب نوشیدش " ...
یا این حرفش که به پیامبر (ص) نسبت می دهد ": روز قیامت درمیان ابو بکر و عمر محشور خواهم شد و میان حرمین می ایستم و
مردم مکه نزدم می آیند " یا این که" فرشته وحی فرود آمده گفت: پروردگار عرش به تو می گوید: هنگامی که از پیامبران پیمان
گرفتم از تو نیز پیمان گرفتم و ترا سرورشان گردانیدم و ابو بکر و عمر را معاون تو ساختم " و "چون به آسمان عروج نمودم و به
آسمان چهارم، رسیدم، سیبی در دامن خویش یافتم. آن را با دستم برگرفتم، بشکافت و فرشته اي خنده زنان از درونش بدر آمد، به
او گفتم: حرف بزن، تو از آن که هستی گفت: از آن کشته شهید، عثمان بن عفان " و " معاویه در رستاخیز در حالی برانگیختهمی
شود که ردائی از نور ایمان بر تن دارد " و " به من وحی شده که در بعضیکارها با پسر ابو سفیان مشورت کنم " و " چون آیه
الکرسی نازل گشت پیامبر خدا (ص) به معاویه گفت:: آن را بنویس. معاویه گفت: اگر نوشتم چه پاداشی دارم؟ گفت:
[ [ صفحه 118
هر کس آن بخواند همان اجر را تو می بري " و "اینک مردي بهشتی در خواهد آمد. و معاویه در آمد. گفت: تو اي معاویه از منی
و من از توام، و بر در بهشت این طور (اشاره به دو انگشتش) به همراهی من در می آئی " و " مردي از اهل بهشت فرا خواهد
رسید. آنگاه معاویه فرا رسید. فردا همین را گفت ومعاویه در رسید. پس فردا همین را گفت و معاویه در رسید "
صفحه 68 از 180
و این حرفش که " جعفر بن ابی طالب بهی به پیامبر(ص) هدیه داد و به معاویه سه به داده گفت با اینها در بهشت با من دیدار
خواهی کرد "
و روایات دیگري کهدر جلد پنجم در زنجیره اي از روایات جعلی و ساختگی آوردیم. گر چه در آنجا با آن جماعت راه آمدیم و
جنایت جعل آن روایات را به گردن عده اي از رجال اسناد آنها گذاشتیم، لکن روایاتی که به راستی از زبان پسر عمراست مثل
روایت " مفاضله و برتري بعضی از اصحاب بر دیگران همچنین معلوماتی که از تمایلات پسر عمر و جانگیریهایش در دست است و
کارهایش جملگی این نظر را تحکیم می نمایند کهخود وي سازنده آن احادیث و جاعل آنهاباشد و دیگران در جعل حدیث از
زبان پیامبر اکرم از او چیره دست تر یا پرکارتر نبوده اند، چنانکه وي را در تراشیدن بهانه و ساختن توجیه براي امویانی که مورد
علاقه اش بوده اند، دستی بوده است و پیشدستی یی. و شمه اي از آنها بنظرتان رسید و از آن جمله روایتی است که احمد حنبل در
"مسند " ش ثبت کرده است از طریق عثمانبن عبد الله بن موهب. می گوید ": مردي از مصر براي زیارت کعبه آمد. دید جمعی
نشسته اند. پرسید: اینها کیستند؟ گفتند: قریش. پرسید: پیرو رئیسشان کیست؟ گفتند: عبد الله بن عمر. گفت: اي پسر عمر من از تو
چیزي می پرسم و ترا به احترام این خانه سوگند می دهم که جواب درست بدهی 0 آیا می دانی که عثمان در جنگ " احد"
گریخت؟ گفت: آري. پرسید. می دانی که در بیعت " رضوان " حضور نداشت " گفت: آري دراین هنگام مرد مصري تکبیر
گفت. پسر عمر گفت: بیا تا درباره آنچه پرسیدي توضیح بدهم. درباره فرارش از جنگ " احد گواهی می دهم که خدا از او در
[ [ صفحه 119
گذشت و بخشیدش. درباره حضور نداشتنش درجنگ " بدر، " چون همسرش که دختر پیامبر خدا (ص) بود مریض شد و پیامبر
(ص) به او فرمود: تو پاداشیک شرکت کننده در جنگ " بدر " را خواهی داشت یا سهم او را. درباره عدم حضورش در بیعت"
رضوان، " اگر در نظر قبائل مکه کسی بیش از عثمان عزت و احترام می داشت او را می فرستاد، ولی پیامبر خدا (ص) عثمانرا
فرستاد، و بیعت " رضوان پس از رفتن او به مکه صورت گرفت، و به همین جهت پیامبر (ص) دست خویش برهمنهاده گفت: این
هم براي عثمان. حالا که این مطالب را فهمیدي برو". این را بخاري هم ثبت کرده است.
در روایت " مرسلی " از قول مهلب بن عبد الله، چنین آمده است ": مردي که علی را می ستود، و عثمان را مذمت میکرد، نزد
سالم پسر عبد الله بن عمر آمده از او پرسید: آیا به من نمی گوئی که عثمان در هر دو بیعت " رضوان "و " فتح " حضور داشت یا
نه؟ سالم گفت: نه. آن مرد تکبیر گفت و برخاسته جامه اش را تکان داد و به راه افتاد. چون بیرون رفت همنشینان سالم به او گفتند:
بخدا فکر نمی کنیم از وضع این مرد مطلع باشی. گفت: آري، مگر چیست؟ گفتند: او از کسانی است که علی را می ستایند و
عثمان را مذمت می نمایند. گفت: او را بیاورید. وقتی بیامد به او گفت:اي بنده صالح خدا از من پرسیدي: آیاعثمان در دو بیعت"
رضوان " و " فتح " شرکت داشت؟ گفتم: نه آنگاه تکبیرگفته نکوهش کنان برفتی نکند تو از ستایشگران علی و بد گویان عثمان
باشی؟
گفت: آري، بخدا من از آنها هستم.
گفت: سخنم را بشنو آنگاه جوابم رابده. پیامبر خدا (ص) وقتی زیر درخت با مردم بیعت کرد، عثمان را قبلا همراه یک دسته
رزمنده فرستاده بود، و او در پی کار خدا و کار پیامبرش و کار مومنان بود، و پیامبر خدا (ص) گفت: دست راستم دست من است و
دست چپم دست عثمان، و دست چپش را بر دست راستش نهاده گفت:این دست عثمان است و من با او بیعت کردم. حال عثمان
در بیعت
صفحه 69 از 180
[ [ صفحه 120
دوم این طور بود که پیامبر خدا (ص)عثمان را نزد علی- که استاندار یمن بود- فرستاده بود، و کاري را که دربیعت اول در مورد
عثمان کرده بود تکرار نمود " ...
این را محب طبري در" ریاض النضره " ثبت کرده و سندش را براي جلو- گیري از کشف بی اعتباریش حذف نموده است، لکن
در خود متن روایت، شواهدي هست که بر جعلی و دروغ بودنش دلالت دارد و ما را از شناختن و بررسی رجال سندش بی نیاز
میسازد.
حاکم نیشابوري در " مستدرك " روایتی از طریق حبیب بن ابی ملیکه ثبت کرده است. می گوید ": مردي نزدپسر عمر- رضی الله
عنهما- آمده پرسید: آیا عثمان در بیعت " رضوان" حضور داشت؟ گفت: نه. پرسید: درجنگ " بدر " شرکت داشت؟ جواب داد:
نه. گفت: پس از جمله کسانی بوده که شیطان فریب داده و لغزانده شان؟ جواب داد: آري. آن مرد برخاسته برفت. یکی به او تذکر
داد که این مرد الان ادعا خواهد کرد که تو از عثمان بد گفتی. گفت: این طور می گوید؟ او را بیاورید. از آن مرد پرسید: آنچه را
به تو گفتم درك کردي؟ جواب داد: آري، از تو پرسیدم آیاعثمان در بیعت " رضوان " حضور داشت؟گفتی: نه. پرسیدم در جنگ
"بدر " شرکت داشت؟ گفتی: نه. پرسیدم از جمله کسانی بود که شیطان فریب داد و لغزاندشان؟ گفتی: آري. گفت: درباره بیعت
"رضوان، " پیامبر خدا (ص) به نطق ایستاده گفت: عثمان درپی کار خدا و کار پیامبرش رفت. آنگاه براي او سهمی معین کرد و
براي دیگري از آنها که حضور نداشتند سهمی معین نکرد. اما آنها که روز بر خورددو سپاه روي از میدان برتافتند شیطانبا پاره اي
از آنچه به دست آوردند بفریفتشان، و خدا از آنان در گذشت زیرا خدا در گذرنده بردبار است ".
این بهانه هاي خنک و عذرهاي ساختگی شما را به تعجب وا نمی دارد؟ توجیهاتی که از اصحاب شرکت کننده در بدر " که به
سیصد و چهارده تن
[ [ صفحه 121
می رسیده اند و از دو هزار و چهار صد بیعت کننده اي که در بیعت شجره شرکت داشته اند پوشیده مانده است و جز دو نفر کسی
از آن خبر نداشته یکی پسر عمر که در جنگ هاي " بدر " و " احد پسري نا بالغ بوده وپیامبر (ص) او را کوچک شمرده و در
بیعت " رضوان " شانزده سال بیشتر نداشته است و دیگري خود عثمان که درهیچ یک از موارد حضور نداشته است. بنابر این،
روایت را دو نفر به هنگام محاصره عثمان ساخته اند، یکی پسري نا بالغ و دیگري کسی که خود شاهد و ناظر آنچه روایت کرده
نبوده است. و تنها کسی که پاره اي از حرف هاي آن دو را نقل کرده " انس " است.
عجیب این که عبد الرحمن بن عوف- برادر پیمانی عثمان- و رفیقش که او را به مسند حکومت نشاند و خود در " بدر " و " احد
شرکت داشت، تا روز محاصره عثمان هیچ یک این عذر و بهانهها و توجیهات را نشنیده و به گوشش نخورده بود، و اگر اینها ذره
اي حقیقت می داشت زبانزد همگان می بود ودر انجمن ها به بحث در می آمد نه اینکه هیچ کسی نشنود و عبد الرحمن بن عوف
زبان به نکوهش و طعنه عثمان بگشاید که در آن دو نبرد شرکت نجسته و رویه عمر را نیز ترك کرده است، و خبر این انتقاد و طعنه
به گوش عثمان برسد و او براي رهائی از تیر آن طعنهبه عذر و بهانه اي که پسر عمر برایش تراشیده یا جعل کرده متوسل شود.
احمد حنبل در مسند روایتی از طریق- شقیق ثبت کرده که می گوید ": عبد الرحمن بن عوف به ولید بن عقبه برخورد. ولید به او
صفحه 70 از 180
گفت: چرا به امیر المومنین عثمان- رضی الله عنه- جفا روا می داري؟ عبد الرحمن گفت: به او بگو: من در نبرد " عینین (" عاصم
توضیح می دهد که مقصود نبرد" احد " است) نگریختم، و از شرکت در نبرد " بدر " خود داري ننمودم: و رویه عمر را ترك
نکردم. ولید خبر بهعثمان- رضی الله عنه- برد. عثمان گفت: این که گفت من در نبرد " عینین "
[ [ صفحه 122
نگریختم، چگونه گناه است در حالی که خدا از آن در گذشته است وفرموده: آن عده از شما که روز بر خورد دو سپاه رو از میدان
برتافتند شیطان با پاره اي از آنچه به دست آوردند بفریفت و بلغزاندشان، و خدا از آنان در گذشت. درباره این که گفتمن در نبرد
"بدر " حضور نیافتم. ازآن جهت بود که رقیه دختر پیامبر خدا (ص) را پرستاري می کردم در بیماري یی که منتهی به مرگش
شده، و پیامبر خدا برایم سهمی معین کرد و هر که پیامبر خدا (ص) برایش تعیین سهم نماید چنان است که حضور و شرکت
داشتهباشد. درباره این که گفت من رویه عمر- رضی الله عنه- را ترك نکرده ام، باید بگویم نه من یاراي پیروي ازآن را دارم و نه
او. حالا برو پیشش و این مطالب را به او برسان "
بگذار پسر عمر فرستاده شدن عثمان را نزد مردم مکه، بزرگ نماید و از آن با آبو تاب یاد کند و بگوید پیامبر (ص) او را از آن
جهت به نمایندگی فرستاد که محترم تر و گرامی تر از او در نظرمردم مکه یافت نمی شد، ولی هر فرد آگاهی می داند که فرستادن
عثمان ربطیبه احترام و خواري نداشت، زیرا نماینده نزد ابو سفیان فرستاده می شدو باید کسی انتخاب می شد که قریش کافر
زودتر و سهل تر گوش به حرفش می دادند و با او نرمتر سخن می گفتند،و چنین اقتضا داشت که کسی فرستاده شود که از
خویشاوندان ابو سفیان باشدتا از مخاطرات احتمالی در امان بماندو حرفش با آهنگ مهر خویشاوندي در آمیزد و موثر افتد و به
همین جهت عثمان انتخاب شد. این در صورتی است که کسی نگوید پیامبر (ص) او رافرستاد تا از بیعت " رضوان " و افتخارش بی
نصیب بماند و فردا نگویند: اصحاب عادل و راسترو برکشتن مردي از بیعت کنندگان " رضوان " همدست و همداستان گشتند!
در اینجا بحث خود را در مورد حدیث " برتري- " که پسر عمرآورده و بخاري " صحیح " شمرده- بدینسخن پایان می دهیم که
بی اساس و غیر قابل اعتماد است و بر خلاف قرآن و سنت و عقل و قیاس و اجماع و منطق و می پردازیم به دیگر روایات حاوي
ستایش و مناقب:
[ [ صفحه 123
روایاتی در تمجید خلفاي سه گانه آورده اند
اشاره
-5 از زبان "انس " چنین آمده است ": پیامبر (ص) بر فراز کوه " حرا " بود و ابو بکر و عمر و عثمان باوي. کوه بلرزید 0 پیامبر خدا
(ص) فرمود ": حرا " از لرزه باز ایست که جز پیامبر و صدیق و دو شهید بر فرازت نیست ".
این را خطیب بغدادي در تاریخش ثبت کرده، از طریق محمد بن یونس کدیمی،آن دروغساز جاعلی که بیش از هزار حدیث از
زبان پیامبر اکرم (ص) ساخته است چنانکه در جلد پنجم در بحتاز یک سلسله دروغساز و جاعل به آن اشاره رفت و در این جلد
نیز خواهد آمد. از طریق محمد بن یونس کدیمی ازقریش- بن انس اموي بصري که ابن حباندرباره اش می گوید: اختلال حواس
صفحه 71 از 180
پیدا کرده و نادرستی ها در نقل حدیثشبروز نمود، بنابر این روایاتی که به تنهائی نقل کرده باشد قابل استناد نیست. و بخاري می
گوید: شش سال دچار اختلال حواس بود. از سعید بن ابی عروبه بصري که ابن سعد درباره اشمی گوید: اواخر عمر اختلال حواس
پیدا کرده است. و ابن حبان می گوید: اختلال حواسش پنج سال به طول انجامید و جز آنچه پیشینیانی نظیر یزید بن زریع و ابن
مبارك از وي نقل کرده اند قابل استناد نیست. و ذهلی می گوید: پس از ابتلاء به اختلال حواس مدت نه سال زندگي کرد . و
دیگران می گویند سال ها دچار اختلال حواس بود واحادیثی که او به تنهائی نقل کرده باشد قابل استناد نیست.
این، عیبناکی هائی است که در سند این روایت دروغین و جعلی وجود دارد،و خطیب از آنها به دیده بزرگواري در گذشته و کلمه
اي به میان نیاورده و هیچ ایرادي بر آن نگرفته است مثل همیشه و هر جا که روایت در ستایش و منقبت کسی بوده که چشم و
گوش بسته مریدش بوده است.
-6 دارقطنی روایتیثبت کرده است از اسماعیل بن عباس وراق از عباد بن ولید- ابی بدر- ازولید بن فضل از عبد الجبار بن حجاج
خراسانی از مکرم بن حکیم از سیف بن منیر از ابو درداء می گوید ": چهار چیز از رسول خدا (ص)
[ [ صفحه 124
شنیدهام: هیچکس از اهل قبله مرا به خاطر گناهی گر چه گناهان کبیره مرتکب شوندکافر نشمارید، پشت هر پیشنمازي
نمازبگزارید، جهاد کنید (یا گفت: جنگ کنید)، و از ابو بکر و عمر و عثمانو علی حز به نیکوئی یاد نکنید و بگوئید: آنان گروهی
بودند که در گذشتند بر ایشان کارهائی است که انجام دادند و برعهده شان آنچه به انجام رساندند ".
رجال سندش
الف-ولید بن فضل مقبري:
ابن حبان دربارهاش می گوید: روایات جعلی نقل می کندو به هیچ و جه نمی توان به روایتش استناد کرد. ذهبی می گوید: همان
است که روایتش از قول اسماعیل بن عبید الله دردست است که می گوید: عمر یکی از کارهاي نیک ابو بکر- رضیالله عنه- است.
و اسماعیل گمراه است و این روایت باطل و بی اساس. درسنن دارقطنی آمده که " اسماعیل بن عباس وراق از عباد بن ولید- ابو
بدر- روایت کرده است ... (همان روایت رابا همان سند ذکر می کند) آنگاه دارقطنی می گوید: در سند روایت پس از عباد یک
عده از راویان ضعیف وجود دارند (یعنی ولید و عبد الجبار و مکرم وسیف).
ابن حجر می گوید: گفته دارقطنی که " افرادي که نامشان بین عباد و ابو درداء آمده راویان ضعیفند " به این معنی است که عبد
الجبار نیز از راویان ضعیف است. چنانکه در گفته عقلی آمده که " سندي مجهول است. " در اینجا نام سیف بن منیر آمده و در
روایتی دیگر: منیر بن سیف. شاید نامش وارونه گشته باشد، ابن ابی حاتم از قول پدرش می گوید: مجهول و ناشناخته است. حاکم
نیشابوري و ابو نعیم و ابو سعید نقاشمی گویند: از کوفیان روایات جعلی و نادرست نقل می کند
ب- عبد الجبار بنحجاج خراسانی:
ابن حجر در " لسان المیزان " از او یاد کرده و قسمتی ازاین روایت را با همین
[ [ صفحه 125
صفحه 72 از 180
سند آورده و می گوید: این درست حفظ نشده، و این متن را سندي متین نیست. و دارقطنی آن را سست شمرده و در " سنن " از
همان طریق آورده، ولی از روایتعباد بن ولید و غبري از ولید بن فضل، و می گوید: راویانی که نامشان پس از عبادآمده سست و
ضعیفند. و با اینسخن، عبد الجبار و ابن منیر را در ردیف آنان قرار داده است.
ج- مکرم بن حکیم خثعمی:
ذهبی در " میزان الاعتدال " می گوید: روایتی باطل و بی اساس نقل کرده است (یعنی همین روایت)، و می گوید: ازدي گفته
است: روایت وي بی ارزش است.
ابن حجر میگوید: (ازدي) می افزاید که او مجهول و ناشناخته است، و روایت نامبرده در شرح حال ولید بن فضل آمدهو دارقطنی
نیز او را سست روایت شمردهاست.
د- سیف بن منیر:
ذهبی می گوید: مجهول است و دارقطنی او را ضعیف شمرده به این دلیل که چیز دشواري از ابو درداء- رضی الله عنه- منسوب به
پیامبر (ص) نقل کرده به این صورت که " اهل دین مرا گر چه مرتکب گناهان کبیره شوند کافر نشمارید، " لکن این را مکرم بن
حکیمکه از راویان ضعیف است از زبان او نقل کرده است.
ابن حجر می گوید: ازدي از او یاد کرده می گوید: سست روایتی است ناشناخته که روایاتش نوشتنی است و اسناد روایتش استوار
نیست. مولف " الحافل " می گوید این را مکرم ابن حکیم که بی اعتبار است از او نقل کرده ست. و آن روایت در" سنن"
دارقطنی است.
-7 از " انس " روایت شده که پیامبر (ص) فرمود: پیامبري یافت نمی شود که درمیان امتمنظیري نداشته باشد. مثلا ابو بکر نظیر
ابراهیم است و عمر نظیر
[ [ صفحه 126
موسی، و عثمان نظیر هارون، و علی بن ابی طالب نظیر من ".
این را ابن الاعرابی از محمد بن زکریاي غلابی بصري از احمد بن غسان هجیمی از احمد بن عطاء- ابو عمر- نقل کرده است و
هجیمی از عبد الحکم از انس.
ذهبی در "میزان الاعتدال " می گوید: می ترسم این را غلابی به دروغ ساخته باشد درجاي دیگر می گوید: او سست روایت است.
ابن منده درباره اش حرف دارد. و دارقطنی می گوید: حدیث جعلمی کند. حاکم نیشابوري در تاریخش حدیثی از طریق محمد بن
زکریاي غلابی نوشته می گوید: روایانش همگی " ثقه " و مورد اعتمادند جز محمد بن زکریايغلابی، و او آفت سند این روایت
است.
در سند این روایت، نام احمد بن عطاء هست. دارقطنی درباره اش می گوید: متروك و مطرود است. ازدي می گوید: از مبلغان
نظریه " قضا و قدر " بوده و متعبدي نا آگاه و غافل که آنچه را نشنیده بوده روایت می کرده است. زکریاي ساجی نیز پیش از وي
همین را درباره او گفته. و ابن مدینی می گوید: روزي نزد او رفته پاي درس حدیثش نشتم، دیدم طوماري نوشته و از روي آن
حدیث نقل می کند 0چون شاگردانش پراکندند از او پرسیدم اینها را خودت شنیده اي؟ گفت: نه،آن را خریده ام و در آن احادیث
نیکوئی وجود دارد و نقلش می کنم براياینها تا به آن عمل کنند و آنان را به خدا دلبسته و نزدیک می گردانم و در آن میان نه
حکمی وجود دارد و نه تبذیل سنتی. به او گفتم: از خدا نمی ترسی که در صددي با دروغ بستن بهپیامبر خدا (ص) مردم را به خدا
صفحه 73 از 180
نزدیک گردانی؟
-8 محب طبري در " ریاض النضره " از قول محمد بن ادریس شافعی چنین ثبت کرده است. می گوید:با سندي که به پیامبر (ص)
می رساندمی گوید ": من و ابو بکر و عمر و عثمان و علی هزار سال پیش از خلقت آدم نورهائی بودیم در جانب
[ [ صفحه 127
راست عرش، و وقتی آدم آفریده گشت برکمرش قرار گرفتیم و همچنان بودیم و در نسل هاي پاك منتقل می گشتیم تا آنکه خدا
مرا در وجود عبد الله نهاد و ابو بکر را در وجود ابو قحافه و عمر را در وجود خطاب و عثمان را در وجود عفان و علی را در وجود
ابو طالب، و سپس آنان را به مصاحبت و شاگردیم برگزید و ابو بکر را صدیق گردانید و عمر را فاروق و عثمان را ذو النورین و
علی را وصی. بنابر این هر که اصحابم را بد گوید چنان است که مرا بد گفته باشد و هر که مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده باشد
و هر که خدا را دشنام دهد او را به روي در آتش دوزخ خواهد آورد ".
ما براي ابطال این روایت احتیاجی نداریم که اعتنائیبه سند حذف شده اش بکنیم، ولی هر چهرا ندیده بگیریم این از یادمان
نخواهد رفت که نسل اموي نا پاك است وهمان سلله نسبی است که در قرآن " شجره ملعونه " خوانده شده و نکوهش گشته است
زمخشري این ابیات را از ابوعطاء افلح سندي در " ربیع الابرار " نگاشته است:
نیکان خلق خاندان هاشمند
و بنی امیه پست ترین اشرارند
بنی امیه دوده اي تباه دارند
و بنی هاشم دودمانی پر افتخارند
آنان که بهبهشت دعوت می کنند بنی هاشمند
و بنی امیه مبلغان دوزخند
با خاندان هاشم کشور آبادان و سر سبز گشت
و بنی امیهسراب فریبند
در صفحات " غدیر " مطالباز پیامبر اکرم (ص) و مولاي متقیان(ع) و دیگر اصحاب می یابید که براياثبات فرومایگی امویان و بی
اعتباري و ناپاکی آنها کفایت می نماید و می راند که چه در دوره جاهلیت، و چه دردوره اسلام، نه تنها آبروئی
[ [ صفحه 128
نداشته اند، بلکه رذالت ها و کارهايننگین و ناپسند بسیار از آنها سرزده است. و ما به هیچ وجه نمی پذیریم کهپیامبر گرامی، آن
خانواده پلید را پاك شمرده و در ردیف نسل ها و دودمانهاي پاك و منزهی آورده باشد که پیامبر پاك و وصی پاکش امیر
المومنینعلی بن ابی طالب (ع) را پرورانده است و آن " شجره فرخنده و پاکی است که ریشه اش ثابت و شاخسارانش در آسمان
است و هر زمان بار می آورد و می دهد. "
و انگهی ما در وجود ابو قحافه و خطاب و نیاکانشان چیزي سراغ نداریم که از افتخارات بشري به شمار آید تا چه رسید به افتخارات
دینی که از آن یکسره بی بهره و تهیدست بوده اند، و قبلا بحثی داشتیم در مسلمان شده ابو قحافه، و در این که خطاب مسلمان
صفحه 74 از 180
نشده مسلم و قطعی است و به ثبوت رسیده که عمر وقتی عباس عموي پیامبر (ص) مسلمان شده به او گفته ": عباس بخدا مسلمان
شدنت آن روز کهمسلمان شدي برایم از مسلمان شدن خطاباگر مسلمان شده بود خوش تر بود. " درباره عفان- پدر عثمان- از
کلبی وبلاذري باید پرسید که در کتاب هاي " مثالب " و " انساب " مطالبی آورده اند که ماهیت وي را به اختصار روشن می سازد
درباره القایبی که در روایت آمده قبلا سخن گفتیم و ثابت نمودیم که " صدیق " و " فاروق " از القاب خاص مولا امیر المومنین
(ع) است و چون پاره اي مردمان آنها را در مورد ابو بکر و عمر بکار برده اند و متداول گشته این گونه روایات جعلی همساخته
شده است.
مساله دشنام دادن بهاصحاب را نیز به بحث نمی کشیم، ولی هر گاه مضمون این روایت را درست بشماریم و معتقد شویم اصحابی
که موردخطاب و امر بوده اند وظیفه داشته انداز آن دستور پیروي نموده و از دشنام دادن به یکدیگر پرهیز کنند، کار در مورد
بسیاري از اصحاب مشکل خواهد گشت، زیرا به یکدیگر
[ [ صفحه 129
دشنام هاي زننده داده اند و به رسوائی پر خاش جسته اند و با هم دشمنی ورزیده و کاررا به جنگ و خونریزي کشانده اند. بنابر
این، آیا اینها همگی بروي در آتش دوزخ افکنده خواهند گشت من نمی دانم
-9 محب طبري در " ریاض النضره " از قول ابن یخامر سکسکی می گوید کهپیامبر (ص) فرمود: خدایا بر ابو بکر درود فرست
چون ترا دوست می دارد و پیامبرت را دوست می دارد، خدایا بر عمر درود فرست چون ترا دوست می دارد و پیامبرت را دوست
می دارد. خدایا بر عثمان درود فرست چون ترا دوست می دارد و پیامبرت را دوست میدارد. خدایا بر ابو عبیده بن جراحدرود
فرست چون ترا دوست می دارد و پیامبرت را دوست می دارد. خدایا بر عمرو بن عاص درود فرست چون ترا دوست می دارد و
پیامبرت را دوست می دارد 0 "این را " خلعی " ثبت کرده است.
کاش محب طبري سند این روایت بی سند وبی پایه را نشان داده بود تا می دانستیم چند جاعل و دروغساز در آن هست، و کاش
وقتی بر رسوائی سندش پرده کتمان افکند، ابن یخامر سکسکی را معرفی می کرد که کیست، آیا از اصحاب است یا از تابعان یا از
طبقات رجالی که بعد از ایشانند؟ و آیا او خود از پیامبر خدا (ص) شنیده یا حقهبازي کرده و دروغ ورزي؟ یا این که آدمی است
هنوز بدنیا نیامده؟
شگفت تر این که در میان نام هائی که آورده، نامی از آنان که قطعا و مسلما خدا و پیامبرش را دوست می داشته اند و خدا و
پیامبرش دوستشان می داشته اند نیاورده است، مثل مولاي متقیان امیرمومنان علی علیه السلام که در خصوصش فراوان حدیث ثابت
و صحیح داریم. و در جلد هفتم و همین جلد بسیار حدیث از پیامبر اکرم (ص) خواندیم حاکی از این که علی بن ابی طالب (ع) از
همه مردم براي خدا و پیامبرش دوست داشتنی تر است و با این حال پیدا استکه این مرتبه از عشق و دوستی متبادل میان او و خدا و
پیامبر (ص) وجود داشته است و بر این
[ [ صفحه 130
دوستی دوجانبه و متبادل، این آیه شریفه دلالت مطلق دارد که " اگر خدا را دوست می داشته اید، مرا پیروي کنید خدا دوستتان
خواهد داشت ".
صفحه 75 از 180
درمیان اصحاب، جمعی دیگر هستند که سر و جاندر راه عشق خدا و پیامبرش باخته بودند، و آنها که نامشان در روایت آمده هرگز
به گرد ایشان نمی رسیدند وبه عقیده ما فرسنگ ها از آنان دور بوده اند، مانند سلمان فارسی، ابو ذر، مقداد، عمار و عباس عموي
پیامبر (ص) و نظائرشان. لکن جاعلان چشم از ایشان پوشیده و عنوان خدا دوستی بر آن " بی تبار " نهاده اند که پسر " بی تباري
دیگر و بد خواه و پیامبر (ص ") است و پسر " نابغه، " پسر کنیز سیاه دیوانه اي که خود را نجس می کرده و با او باش همبستر می
گشته و در یک روز با چهل مرد خفته است، پسر " عاص، " پسر " کشتار گر، " پسر کسی که شش نفر ادعاي پدریش را کردند،
آن که در میدان نبرد براي جان بدر بردن عورت خویش نمایان ساخت، آن که بیگانه اي را بر بستر همسرش یافت و غیرتش بر
نیانگیخت و بدش نیامد، هرزه اي پست، بی خیري نکوهیده، فرو مایه اي زناکار، و دشمن حق و پشتیبان باطل و ...
آري، عنوان خدا دوستی بر چنین موجود نهاده اند و از ذکر مردان بزرگی که قهرمان دینداري و پیشواي امت و سر آمد اصحاب و
پاك ترین ایشانبوده اند خود داري نموده اند.
اگر این رویه بپاید و تغییر نیابد
نه بر مرده بر زنده باید گریست
آري، سکسکی یا جاعلان و دروغسازان پیش از وي را " عمرو عاص " و ماهیت تباهش خوش آمده نه دیگران و نه پاکان. در
صفحات تاریخ زندگی عمرو عاص و اقران چهار گانه اش- که در این روایت نامشان آمده- چه شواهد بسیاري می یابیم
داستانگوي آن دوستی خدا و پیامبر که جاعل این روایت به ایشان نسبت داده است و به اختیار خوانندگانعزیز می گذاریم تا به
قدر حوصله خویشبه آن پردازند و به نظر آورند!
[ [ صفحه 131
-10 ابن عدي، از احمد بن محمد ضبیعی، از حسین بن یوسف، از ابو هاشم اصرم بن حوشب، از قره بن خالد بصري، از ضحاك از
ابن عباس، از قولپیامبر (ص) چنین ثبت کرده است ": من اولم و ابو بکر دوم و عمر سوم و دیگر مردمان بر حسب پیشاهنگی و
پیشقدمی در ایمان به اسلام یکی پس ازدیگري قرار دارند "
سیوطی در " لئالی "می گوید ": این روایت، جعلی است و آفت آن اصرم است " ذهبی می گوید ": اصرم " گمراه است. یحیی
می گوید:دروغسازي پلید است. بخاري و مسلم و نسائی می گویند: روایتش دور ریختنی است. دارقطنی می گوید: زشت روایت
است. سعدي می گوید: در " همدان " به سال 202 ه. ق از او حدیث نوشته ام و او سست روایت است. ابن حبان میگوید: از زبان
راویان مورد اعتماد و "ثقه " حدیث جعل " می کرده است. ابن مدین می گوید: در " همدان " از او حدیث نوشتم و روایاتش را
به دور افکندم. فلاس می گوید: مطرود است ومعتقد به " ارجاء. "
ابن حجر می گوید: عقیلی حدیثی از او که از زیادبن سعد نقل کرده آورده است و گفته: قابل پیروي نیست و ناشناخته است و اصل
و اساس ندارد. ابن ابی حاتم می گوید: از پدرم شنیدم که می گفت: اوروایاتش دور انداختنی است. و یحیی بن معین درباره اش
حرف ها دارد. و ابن مدینی می گوید: او را در " همدان " دیدم و بعد از ما حدیث هاي عجیب و غریب نقل کرده است، و او را"
ضعیف " شمرده است. حاکم و نقاش میگویند: احادیث جعلی روایت می کند. خلیلی می گوید: از نهشل از ضحاك از ابن
عباس- رضی الله عنهما- روایات نادرست نقل کرده است و اساتید و پیشوایان علم حدیث نخست از او نقل کرده اند و سپس چون
صفحه 76 از 180
ضعف وي را دیده اند ترکش گفته اند.
بعلاوه، چنانکهدر تاریخ ابن عساکر آمده " ضحاك " حدیث از ابن عباس
[ [ صفحه 132
نیاموخته ونشنیده است. و " شعبه " حدیث از " ضحاك " روایت نمی کند و منکر این استکه ابن عباس را دیده و از او حدیث
آموخته باشد. و یحیی بن سعید می گوید ": ضحاك " به نظر ما ضعیف و سست روایت است.
بررسی مناقب ابوسفیان
-11 ابن عساکر در تاریخش روایتی ثبت کرده است از ابن عباس، از قول پیامبر (ص) به این مضمون ": از خویشاوندانم آن که
برایم از همه دوست داشتنی تر است و بلند پایه تر و مقرب تر به درگاه خداو پیروز ترین اهل بهشت، ابو بکر استو در مرتبه دوم
عمر است که خدا کاخی از مروارید به او می بخشد هزار فرسنگدر هزار فرسنگ قصرها و خانه ها و ایوان ها و دیوارها و تخت ها
و جام ها و پرندگانش همه از همین یک گونه مروارید، و او را خشنودي از پی خشنودي است. و در مرتبه سوم عثمان بن عفان
است و او را بهشتی نصیب است که نمی توانم به وصفش در آورم، و خدا ثواب پرستش فرشتگان را از اول تاآخرشان مرحمت می
نماید. و در مراتبهچهارم علی بن ابی طالب است، خوشا بهحالش چه کسی مثل علی است و معاون من است و مونسم به هنگام
ناگواري، و خلیفه ام درمیان امتم، و او از من است. و چه کسی مثل ابو سفیان است دین اسلام چه پیش از مسلمانشدنش و چه پس
از آن به وسیله او استحکام یافته است، و چه کسی مثلابو سفیان است هنگامی که از آستان صاحب عرش رو می آورم تا به حساب
و رسیدگی بپردازم ناگهان با ابو سفیان روبرو خواهم گشت درحالیکه جامی از یاقوت سرخ فام در دست دارد و می گوید: دوست
من بنوش و او را خشنودي از پیخشنودي خواهد بود، خدا بیامرزدش "
ابن عساکر خودش پرده از گوشه اي از حقیقت برداشته و گفته ": این روایتینکوهیده و نادرست است. "
چه نکوهیدهو چه نادرستی هم که ابو سفیان را کسیمی شمارد که اسلام
[ [ صفحه 133
پیش از ایمان آوردنش و پس از آن بوجود وي استحکام و دوام یافته است پنداري او همان کسی نیست که در جنگ " احد"
فرماندهی مشرکان را به عهده داشته است و غیر از کسی است که قبائل مشرك را بسیج و مسلح کرده و به جنگ پیامبر(ص) و
مسلمانان کشانده و جنگ معروفو خطرناك " خندق " را به راه انداختهاست یا به صداي بلند این سرود جنگی را خواندن گرفته:
"هبل " را بر آور "هبل " را فرانشان و پیامبر (ص) رو به مسلمانان کرده که جوابش را نمیدهید؟ می پرسند: اي پیامبر خدا
جوابش را چه بدهیم؟ می فرماید: بگوئید: خدا برتر و فراتر است. ابوسفیان می گوید: ما " عزي " داریم و شما " عزي " ندارید.
پیامبر (ص) می فرماید جوابش را نمی دهید؟ می پرسند: جوابش را چه بدهیم؟ می فرماید: بگوئید: مولاي ما خداي یگانه است و
شما مولائی ندارید.
گوئی این همان ابو سفیان نیست که از سران و پیشوایان کفار است و آیه " با پیشوایان کفر بجنگید، زیرا با ایشانپیمان بسته نمی
شود مگر دست باز کشند "درباره شان نازل گشته است. یا پنداري آن آیت که می فرماید ": کسانی که کافر گشته اند دارائیشان
صفحه 77 از 180
راصرف می کنند تا راه خدا را بر بندند " به او اشاره ندارد. حال آنکه می دانیم به موجب روایاتی که ابن مردویهاز طریق ابن
عباس، و عبد بن حمید و ابن جریر و ابو الشیخ از طریق مجاهد، و همین ها و دیگران از طریق سعید بن جبیر، و ابن جبیر، و ابن منذر
وابن ابی حاتم و ابو الشیخ ازطریق حکمبن عتیبه به ثبت رسانده اند که: اینآیه درباره او نازل گشته است
[ [ صفحه 134
یا گوئی او و رفقایش در این آیه منظور نیستند که می فرماید ": به کسانی که کافر گشته اند بگو اگر دست باز کشند کارهاي
گذشته شان بخشوده خواهد گشت و در صورتی که به آن ادامهدهند، سنت پیشینیان جریان یافته است "
پنداري او همان نیت که با عده اي از قریش به راه افتاده نزد ابو طالب رفته گفتند ": پسر برادرت خدایانمانرا دشنام داد و بر دینمان
خرده گرفت و آرمان هامان را سفیهانه خواند و نیاکانمان را گمراه شمرد. یا جلوش را بگیر یا ما را با او وا بگذار" ...
پنداري همو نبود که با دیگران در " دار الندوه " گرد آمد و بر پیشنهاد ابو جهل اتفاق یافتند بر این که از هر قبیله اي جوانی
چالاك و توانا بر گزینند و به هر یک تیغی بر ان بدهند تا به سراغ پیامبر خدا رفته یکباره وبا یک ضربه او را بزنند و بکشند یا هم
او نبود که در جنگ " احد " چهل " اوقیه " هر یک چهل و دو مثقال براي سپاه مشرکان خرج کرد. یا او جز همانابوسفیانی است
که دو هزار از حبشیانقبیله بنی کنانه را به مزدوري گرفت تا با آنان علیه پیامبر (ص) بجنگد و این جز بسیج افراد عرب براي آن
جنگ بود
پنداري همان نیست که پیامبر خدا (ص) در جنگ " احد " در نماز صبح پساز رکعت دوم او را چنین لعنت فرستاد ": خدایا ابو
سفیان را لعنت کن و صفوان بن امیه و حارث بن هشام را " یا همان نیست که پیامبر خدا (ص) درهفت مورد او را لعنت
[ [ صفحه 135
کرد و هیچ کسی نمی تواند منکر واقعیت آنها شود باین ترتیب:
-1 روزي که با پیامبر (ص) که از مکه به طائف می رفت تا قبیله ثقیف را به اسلام دعوت کند، بر خورد و با او گلاویز شد و
دشنامش داده و بد گفت و او را دروغگوخواند و تهدیدش کرد و درصدد بر آمد به حضرتش آسیب برساند و خدا و پیامبرش بر او
لعنت فرستادند و سوء قصدش را خنثی ساختند.
-2 روزي که پیامبر (ص) به تعرض علیه کاروان کفار قریش که از شام می آمد پرداخت،و ابو سفیان کاروان را بگردانید و بهسوي
راه ساحلی کج کرد و مسلمانان از پی اش نرفتند و پیامبر (ص) او را لعنت فرستاد و نفرینش کرد و به خاطر همین حادثه جنگ"
بدر " بعدا در گرفت.
-3 در " احد " وقتی ابو سفیان زیر کوهسار قرار گرفت، و پیامبر (ص) بر فراز کوه بود، و او هی داد می زد ": هبل " را بر آور.
پیامبر خدا(ص) ده بار بر او لعنت فرستاد و هربار مسلمانان با او همصدا گشته لعنتشفرستادند.
-4 روزي که قبائل مشرك ومهاجم را همراه غطفان و یهود به جنگ مسلمانان آورد و پیامبر (ص) بر او لعنت فرستاد.
-5 هنگامی که همراه کفار قریش آمده راه بر پیامبر (ص) و مسلمانان که عازم حج بودند بست، یعنی روز " حدیبیه، " و بر اثر آن
پیامبر (ص) بر او و همه سران کفار لعنت فرستاد و فرمود: همگی مورد لعنت اند و درمیانشان کسی که ایمان بیاور باشد نیست.
پرسیدند: اي پیامبر خدا آیا امید مسلمان شدن به هیچ یک از آنان نمی رود و اگر امید می رود چگونه مورد لعنت قرار می گیرند؟
صفحه 78 از 180
فرمود: لعنت گریبانگیر هیچیک از پیروانشان و توده رعایا نمیشود، اما سران و فرماندهان، هیچیک از آنها رستگار نمی شوند و از
اثر لعنت نمی رهند.
-6 در نبرد " جمل سرخ موي "
-7 روزي که در " عقبه " به کمین پیامر (ص) نشتند تا شترش را بر مانند و دوازده نفر بودند از جمله ابو سفیان.
این موارد را امام حسن مجتبی سلام الله علیه- نواده پیامبر اکرم (ص)-
[ [ صفحه 136
بر شمرده است.
گوئی این همان ابو سفیانی نیست که وقتی مسلمانان قبیله بنی جحش بن رئاب از مکه به مدینه هجرت کردند خانه هاي آنان را
تصاحب کرد و به عمرو بن علقمه فروخت، و درباره کارش چنین سروده اند:
به ابوسفیان از کاري بگو
که عاقبتش پشیمانیاست
بگو: خانه پسر عمویت را فروختی
تا با پولش غرامت جنگی بپردازي
خانه کسانی را که با شما پیمان
داشتند و همعهد بودند
برگیر آن را! برگیر آن را!
چون طوقی به گردن آویختی اش
پنداري همان نیست که این قصیده را پس از جنگ "احد " سروده است:
با آنان می جنگم و بانگ پیروزي سر می دهم
و با پایه صلیب آنان را می رانم و از گرد خویش می پراکنم
مویه کن " اي زن کافر " و به سخن دشمن اعتنائی نکن
و از گریه وشیون خسته مشو
پدرت و برادرانش از پیهم به خاك افتادند
از اشگ خویش به آنان بهره اي ده
و آتش کینه و اندوهیرا که در دل است فرو بنشان
زیرا همه اشراف قبیله " بنی نجار " را کشتم
و از خاندان هاشم دلاوري جوانمرد را و حمزه را کشتم
که در هنگامه نبرد بی هراس و پایمرد بود
اگر آتش کینه ام را با خونشان فرو ننشانده بودم
تیري در دلم همواره می خلید و دلم را می خراشید و به اندوه می کشید.
صفحه 79 از 180
[ [ صفحه 137
در حالی برگشتند که ژنده پوشانشان زخم برداشته بودند
و یکی کوفته بود ودیگري اندوهگین
و فقط کسانی از ما راتوانستند به قتل برسانند
که به هیچ وچه با آنان که از ایشان کشتیم همطراز و همپایه نبودند
پنداري او همان ابو سفیان نیست که با نیزه بر سر بریده حمزه بن عبد المطلب زده می گفت ": بچش اي نافرمان " پنداري همان
نیست که لگد بر مزار حمزه سید الشهداء کوفته می گفت ": حکومتی که بر سر آن با شمشیر کشمکش داشتیم، امروز به جنگ
جوانکانمان افتاده و آنرا بازیچه ساخته اند " یا همان نیست که وقتی کردم را دید چون توده ابنوهیاز پی پیامبر (ص) روانند و
حسد ورزید گفت ": اگر می شد دو باره جمعیتی بر سراین مردم می ریختم " و پیامبر (ص) بر سینه او گوفته گفت ":در آن
صورت خدا ترا خوار و مغلوب می ساخت " یا او نبود که به عثمان- روزي که به خلافت نشست- گفت ": پس از قبیله تیم و عدي
به دست تو افتاده، آن را مثل توپ دست به دست بگردان وارکانش را بنی امیه قرار بده، این جز سلطنت نیست، من بهشت و دوزخ
سرم نمی شود ". یا او نبود که پس از نابینا شدن به درگاه عثمان آمده پرسید: اینجا کسی هست؟ گفتند: نه. گفت: خدایا این
حکومت را حکومتی جاهلی گردان، و این سلطنت را سلطنتیغاصبانه، و ارکان زمین (یا کشور) را از آن بنی امیه گردان " یا هم او
نیست که امیر المومنین (ع) در نامهاش به معاویه معرفیش کرده و فرموده ":پیامبر (ص) از خاندان ما است و دروغگو کننده از شما
ر و ابن ابی الحدید می گوید: مقصودش ابو سفیان بن حرب است که دشمن پیامبر خدا (ص)بود و او را دروغگو
[ [ صفحه 138
می شمرد و سپاه براي جنگیدن علیه او بسیج می کرد. یا او نیست که امیر المومنین (ع) در نامه اي به محمد بن ابی بکر درباره اش
می گوید ": نامه معاویه تبهکار فرزند تبهکار را خواندم " یا او نیست که امیر المومنین (ع) در نامه اي به پسرش می گوید ": اي
پسر صخر اي پسر ملعون " و در معلون شمردنوي از پیامبر اکرم (ص) پیروي و تقلید می نماید، زیرا خود از پیامبر(ص) بارها شنیده
و دیده بود که ابوسفیان را لعنت می فرستد. یا او نیستکه عمر بن خطاب درباره اش می گوید ": ابو سفیان دشمن خدا است. خدا
او را بدون اینکه در ازاي تسلیمش تعهدي بسپاریم یا امان نامه اي با او به امضا رسانیم به چنگ ما در آورده، بنابر این اي پیامبر خدا
بگذار گردنشرا بزنم ". یا هم او نیست که عمر درباره اش می گوید ": ابو سفیان از دیرگاه ستمکار است ". یا همان نیست که
شرح حالش را در جلدهاي سوم و هشتمخواندیم.
این مختصري از وضع آن موجود در دوره جاهلیت و اسلام است. آیا بوجود چنین کسی- در دوره جاهلیتو در دوره اسلامش-
اسلام استحکام و حمایت و دوام می یابد؟ آیا چنین موجودي در محشر و هنگامی که پیامبر اکرم (ص) از آستان صاحب عرش رو
می آورد عهده دار آب نوشاندنش می شود؟ آیا فضاي عرش آماده پذیرش چنین موجدات پلیدي است؟ اگر چنین شود باید فاتحه
عرش و عرش نشینان را خواند!
آنگاه گزافه اي را که جاعل اینروایت، در محاسبه و ارزشیابی عثمان گفته بنگر و ببین که او را جائز ثوابعبادت فرشتگان از اول
تا آخرشان دانسته، فرشتگانی که معصومند و بی گناه و سر به فرمان و در اطاعت دائم، و بهشتی را نصیبش شمرده که پیامبر (ص)
از وصف آن عاجز آمده است، و عثمان همان است که شرح حالش را در جلد نهم و پیش از آن خوانده و دیده اید که اصحاب
صفحه 80 از 180
راست رو و عادل چه عقیده اي درباره او و بدعت هایش داشته اند، و بر ریختن خونش همداستان بوده اند. بنابر این چگونهآن همه
ثواب را جائز است و چنان بهشتی را نصیب می گیرد؟ و چرا این
[ [ صفحه 139
تعظیم و تکریم در حق نسل شجره معروفی که در قرآن به وصف در آمده است؟ پناه بر خدا از بیهوده گوئی و مبالغه در فضیلت
تراشی و نسنجیده و یاوه گفتن درباه این و آن
-12 ابن عساکر و ابن منده و خلعی و طبرانی و عقیلی، از سهل بن یوسف بن سهل بن مالک، از پدرش از جدش چنین ثبت
کردهاند ": وقتی پیامبر (ص) از حجه الوداع به مدینه برگشت، به منبر رفته پس از سپاس و ستایش خدا فرمود: مردم ابو بکر به هیچ
وجه مرا نیازرده پس این حق را براي او بشناسید. مردممن از ابو بکر و عمر و عثمان و علی وطلحه و زبیر و سعد و عبد الرحمن بن
عوف و مهاجران نخستین خشنودم، پس این حق را براي آنان بشناسید. مردم خدا از مجاهدان " بدر " و " حدیبیه" در گذشته
است. مردم احترام مرا در مورد اصحاب و خویشاوندان و داماد هایم نگهدارید، مبادا خدا شما را بهخاطر ستمی که بر یکی از ایشان
روا داشته اید، باز خواست کند، زیرا عذرتان پذیرفته نخواهد بود. مردم زبان خویش از بد گوئی مسلمانان باز گیرید، و چون تنی از
مسلمانان در گذشت از او به نیکی یاد کنید ".
ابنعبد البر در " استیعاب " می نویسد ": روایتش (یعنی روایت سهل بن مالک،بر وجود خالد بن عمرو قرشی اموي می چرخد و او
زشت روایت است و روایتش متروك ". و پس از ذکر این روایت می گوید ": روایتی زشت و جعلی است. درباره وي گفته اند که
از انصار است،لکن این سخن صحیح نیست. و در سند روایتش افراد ناشناخته و مجهولی که به ضعف روایت مشهورند قرار دارند و
روایتش بر وجود سهل بن یوسف بن مالک بن سهل می چرخد که از پدرش از جدش روایت می کند و جملگی ناشناخته اند "
ابن منده می گوید ": روایتی عجیب و بیگانه است که بدین صورت ندیده ایمش ".
عقیلی می گوید ": سندس مجهول است و قابل پیروي نیست ". عجیب
[ [ صفحه 140
است که حافظان حدیث، درباره این روایت می گویند: عجیب و بیگانه و ناشناخته است، و خود آن رااز طریق خالد بن عمرو ثبت
کرده اند،در حالی که در جلد هشتم دیدیم که اساتید سند شناسی و علم رجال گفته اند که او دروغسازي روایتساز است و از زبان
راویان ثقه و مورد اعتماد روایات جعلی نقل کرده است و آنهم به تنهائی و روایتی که وي به تنهائی نقلنماید قابل استناد نیست، و
روایاتش جعلی و باطل و بی اساس است. و دارقطنی در " افراد " با قاطعیت می گوید که این روایت فقط از طرف خالد بن عمرو
روایت شده و هیچ کس دیگر نقلش نکرده است.
این روایت را سیف بن عمر نیز ثبت کرده است. در جلد هشتم آراء حافظان حدیث را درباره او دیدیم و این گفته هاشان را که او
جاعلاست و متروك و مطرود و ساقط و متهم به زندقه، و عموم روایاتش زشت و نا معلوم است و غیر قابل پیروي. و در طرق نقل
این روایت افراد مجهولی وجوددارند از جمله: محمد بن یوسف مسمعی.
ذهبی درباره او می گوید: معلوم نیست کسی عقیلی می گوید: روایتش قابل پیروي نیست. دیگري علی بن محمدبن یوسف است.
ضیاء درباره او می گوید: نه از او چیزي در دست هست و نه از استاد و شیخش. و سه دیگر حبانبن ابی تراب یا منان بن ابی ثواب
صفحه 81 از 180
یا قنان بن ابی ایوب یا قنار بن ابی ایوب که از رجال غیب است نه اسمش معلوم است و نه اسم پدرش، بگذریم ازشخصیت و شرح
حالشان !
از توهمات عجیب طبرانی و کارهاي سستش، این که همین روایت را از طریق علی بن محمد بن یوسف مسمعیاز سهل بن یوسف
بن سهل بن مالک ثبت کرده و به پیرویش ضیاء در" المختاره " ثبت نموده است. عقیلی آنرا از طریق محمد بن
[ [ صفحه 141
یوسف مسمعی پدر علی- که نامش در سند طبرانی به نقل از حبان، رقبان، رقنار، رمنان از خالد بن عمرو اموي از سهل آمده- به
ثبت رسانده است، درحالی که طبقه علی مستلزم حذف سه تناز رجال سند طبري است.
محبوبترین اصحاب نزد پیامبر
-13 از عباده بن صامت روایت شده که " به تنهائی با پیامبر خدا (ص) بودم. پرسیدم: کدامیک از اصحابت برایت دوست داشتنی
ترند تا او را که دوست می داري آن چنان که دوست می داري دوست بدارم؟ فرمود: گفته ام را تا زنده ام پنهان نگه خواهی
داشت اي عباده گفتم: اري. فرمود: ابو بکر، بعد عمر، سپس علی. آنگاه خاموش گشت. پرسیدم: بعد که اي پیامبر خدافرمود: چه
کسی ممکن است پس از اینهاباشد جز زبیر و طلحه و سعد و ابو عبیده و معاذ و ابو طلحه و ابو ایوب و تو اي عباده و ابی بن کعب و
ابو درداء و ابو مسعود و ابن عوف و ابن عفان، آنگاه این جماعت بردگان آزاد شده: سلمان و صهیب و بلال و سالم برده آزاد شده
ابی حذیفه. اینها اصحاب خاص منند و همه اصحابم برایم عزیزند و دوست داشتنی گر چه برده اي حبشی باشد " ابو عبد الله
صنابحی می گوید: از عباده پرسیدم: حمزه و جعفر را ذکر نکرد؟ عباده گفت: آن دو روزي که در این خصوص از او پرسیدم، به
شهادت رسیده بودند و این در اواخر عمر حضرتش بود ...
شگفت نیست که پیامبر عظیم الشان از اظهار آنچه مورد نیاز امتش می باشد خود داري ورزد و براي سئوال کننده شرط کنند
کهفرمایشش را تا آخر عمرش مکتوم دارد،در حالی که روزهاي آخر عمرش را می گذراند؟ مگر حضرتش نبوده که بنابر نوشته"
خجندي " به عائشه فرمود ": دوست داشتنی مرد برایم علی است و گرامی ترین علی " و " دوست داشتنی فرد مردم درمیان مردان
برایم علی است "و " علی براي من از همه شان دوست داشتنی تر است و براي خدا نیز از همهشان دوست داشتی تر است؟ "
آیا اصحاب پس از آن همه آیات و احادیث که در حقمولاي ما امیر المومنین
[ [ صفحه 142
علی (ع) بر زبان پیامبر اکرم رفته نمی دانستند چه کسی به نزد پیامبر (ص) از همه مردم دوست داشتنی تر است؟ یامگر این روایت
از عائشه به صحت نپویسته که بخدا ندیدم کسی بیش از علی براي پیامبر خدا دوست داشتنی تر باشد، و نه در روي زمین زنی از
همسرش (فاطمه) دوست داشتنی تر باشد برایش؟ "
آیا حافظان حدیث، این گفته " بریده " و ابی بن کعب را صحیحنشمرده اند که " دوست داشتنی تر برايپیامبر خدا (ص) از همه
مردمان فاطمه بود و از میان مردان علی؟ " وانگهی چگونه پیامبر خدا (ص) یارانبزرگش را که قرآن درباره شان فرود آمده و خود
بسیار ستوده شان از یاد برده است مانند عمویش عباس و ابوذر و عمار و مقداد و ابن مسعود و نظائرشان؟ و چه عاملی سبب گشت
صفحه 82 از 180
که باوجود برخور داري ایشان از فضائل و افتخاراتی که اگر نگوئیم همگی اصحاب به استثناي سرور خاندان پیامبر (ص)می توان
گفت همه آن نامبردگان از آن محروم بودند، از دوستی و محبت پیامبرشان بی بهره بمانند؟ آیا محققاندیشمند می تواند معتقد
شود که ابو عبیده گور کن مثلا بیش از ابوذر " صدیق " که درمیان امت محمد (ص) به لحاظ هدایت و نیکو کاري و پارسائی و
زهد و راستگوئی و کوشش و خلقت و اخلاق شبیه عیسی است از ابوذر محبوب پیامبر (ص) باشد؟ یا از عمار که پوست میان دو
دیده پیامبر خدا (ص) بوده است و پاکیزه پاکیزه خوئی که سر تا قدمش آکنده از ایمان بوده و ایمان به سر تا پایش آمیخته وایمان
به گوشت و خونش در آمیخته بودهو با حق بود و حق با او و به هر کجا که حق بگردد می گردیده است؟ پناه برخدا از گزاف
گوئی و سخن یاوه و بی اندیشه و بی توهم گفتن !
-14 ابن عساکر در تاریخش روایتی ثبت کرده استاز طریق سعید بن مسلمه بن امیه بن هشام بن عبد الملک بن مروان اموي از پسر
عمر. عمر گوید ": پیامبر
[ [ صفحه 143
خدا به اجتماع ما در رسید یا به مسجد در آمد در حالی که دست ابو بکر و عمر را گرفته بود، یکی در طرف راستش و دیگري
درطرف چپش. آنگاه فرمود: چنین در قیامت برانگیخته می شویم ". این را ترمذي روایت کرده است.
بدران که تاریخ ابن عساکر را براي چاپ به اصطلاح تهذیب کرد، سند این روایت را به منظور پوشاندن عیبناکی هائی که در آن
هست حذف کرده است و ندانسته که ذکر سعید بن مسلمه به تنهائی براي بروز عیبناکی و سستی اش کفایت می نماید. سند این
روایت چنانکه در " میزان الاعتدال " آمده چنین است: از سعید از اسماعیل بن امیه از نافع از پسر عمر. بخاري در تاریخش می
گوید: سعید بن مسلمه از اسماعیل بن امیه، قابل تامل است. وي از جعفر بن محمد از پدرش از جدش روایات نامعلوم و نادرستی
نقل می کند. همچنین می گوید: او زشت روایت است 0 و دیگر بار می گوید: سست روایت و زشت روایت است. دارقطنی می
گوید: او سست روایتی است قابل توجه. ابن حبان می گوید: خطاهاي فاحش از او سرمی زند و جدا زشت روایت است.
این رادارقطنی از طریق حارث بن عبد الله مدینی- مولی بنی سلیم- از اسحاق بنمحمد فروي اموي- مولی عثمان- از مالک از نافع
از پسر عمر ثبت کرده است. آنگاه می گوید: این روایت، صحیح نیست و این " حارث " سست روایت است. بر گفته اش می
افزائیم که اسحاق اموي- از رجال سند این روایت- را ابو داود به شدت " واهی " و سستخوانده است و گفته: هر گاه آن
روایترا از مالک یحیی بن سعید هم نقل کردهبود قابل پذیرش نبود. نسائی می گوید: متروك است. و نیز می گوید ": ثقه "و
مورد اعتماد نیست. دارقطنی می گوید ": ضعیف " است و بخاري از او روایت کرده و به همین جهت وي را سرزنش کرده اند. هم
دارقطنی می گوید: نمی توان او را رها کرد ساجی می گوید: در او نرمی و سستی هست. از مالک احادیثی نقل کرده که هیچ کس
جز او نقل ننموده است. عقیلی
[ [ صفحه 144
می گوید: از مالک احادیث بسیاري نقلکرده که قابل پیروي نیست. حاکم می گوید: بر محمد (یعنی بخاري) عیب گرفته اند که
چرا روایات او را ثبت کرده است و به او طعنه زده اند.
-15 ابن عساکر روایتی ثبت کرده است از طریق سلیمان بن بلال بن ابی درداء عزیز بن زید انصاري از پدرش که " پیامبر (ص) را
صفحه 83 از 180
در حالی دید که ابو بکر در طرف راستش بود و عمر در طرف چپش، و فرمود: چنین خواهیم بود، بعد چون خواهیم مرد، آنگاه به
همین سان برانگیخته خواهیم شد و سپس بدین گونه به بهشت در خواهیم آمد ".
این سند اولا با وجود سلیمان که دچار اختلال خواس بوده و سست روایت شمرده شده، سست است، و انگهی بلال بن ابیدرداء
وجود دارد که علماي رجال براي او فرزندي که از وي روایت کند یاد ننموده اند و از او اسمی در فرهنگ رجال و راویان حدیث
نیست. و درست چنین است: سلیمان از بلال از پدرش . و در این طبقه از رجال حدیث، چندین سلیمان وجود دارد که یا دروغساز و
جاعل است یا سست روایت و ساقط و متروك یا ناشناخته و زشت روایت و مجهول. همچنین به علت وجود " بلال" سست است،
زیرا او پیامبر (ص) را درك نکرده و نه از حضرتش روایت نموده است.
ابو زرعه می گوید: در طبقه ايکه پس از اصحاب می آید بلال بن ابی درداء هست که به سال 92 یا 93 هجري وفات یافته و در
حکومت یزید قاضی دمشق بوده و پس از یزید نیز تا آنکه عبد الملک بر کنارش نموده است. و ازاین سخن پیدا است که چه بهره
اي از دین و درستکاري داشته و چقدر " ثقه" و مورد اعتماد تواند ! بود دیگر رجال سند نامشان حذف گشته و هیچیک از آنهارا
نمی شناسیم تا نظر درباره اش بدهیم، و چنین روایتی هیچ حقی و حقیقتی را به
[ [ صفحه 145
ثبوت نمی رساندو هیچ فضیلتی را به کرسی نمی نشاند.
-16 ابن عساکر در تاریخش روایتی ثبتکرده است از طریق حسن بن محمد بن حسن- ابی علی ابهري مالکی مقیم دمشق- که می
رسد به شداد بن اوس و به قول پیامبر (ص "): ابو بکر مهربان ترین و دلسوزترین فرد امت من است و عمر بن خطاب بهترین فرد
امتم و عادل ترینش، و عثمان پر شرم ترین فرد امتم و بخشنده ترین و راستگوترینش، و ابو درداء عابد ترین و پرهیز کارترین فرد
امتم، و معاویه بهترین حاکم امتم و سخاوت مندترینش "
عقیلی از طریق بشیر بن زاذان از عمر بن صبحاز رکن از شداد بن اوس از قول پیامبر(ص) بدین عبارت ثبت کرده است ": ابو بکر
وزین ترین فرد امت من است و(عمر) بهترین فرد امتم، و عثمان پر شرم ترین فرد امتم، و معاویه بهترین حاکم امتم "
سیوطی به نقل از عقیلی بدین عبارت آورده است ": ابو بکر و، زین ترین فرد امت من و مهربانترینش، و عمر بهترین فرد امتمو
کاملترینش، و عثمان پر شرم ترین فرد امتم و عادل ترینش، و علی وفادارترین فرد امتم و خوش رو ترینش، و عبد الله بن مسعود امین
امتم و خدمت گزار ترینش، و ابو ذر پارساترین فرد امتم و پر شفقت ترینش، و ابو درداء عادل ترین فرد امتم و دلسوز ترینش، و
معاویه بردبار ترین فرد امتم و سخاوت مندترینش ".
میگوئیم: حافظ ابن عساکر می گوید ": این روایت، سست است " و ما یقین داریم که خواننده پژوهشگر پس از اطلاع از شرح حال
رجال سند روایت، خواهد گفت که روایت جعلی است نه این که چنانکه ابن عساکر می گوید سست و ضعیف !اینک به شناسائی
رجال سند روایت می پردازیم:
الف- بشیر بن زاذان:
دار قطنی و دیگران او را " ضعیف " خوانده اند. ابن جوزي او را متهم ساخته
[ [ صفحه 146
صفحه 84 از 180
است. ابن معین میگویدکسی نیست. ساجی و ابن جارود و عقیلی او را در ردیف راویان " ضعیف" آورده اند. ابن عدي می گوید:
در روایاتش پر تو حقیقت نیست، و او " ضعیف " و غیر قابل اعتماد است و از جمعی از راویان ضعیف روایت می کند و سستی
روایتش هویدا است.
ابن حجر درشرح حال او پس از ذکر روایتش می گوید: بشیر بن زاذان را در مورد این روایت نمی توان پیروي کرد و این روایت
جز از زبان وي عرضه نگشته است. ابن جوزي چون روایتی از او در فضائل اصحاب ذکر می کند می گوید: بهنظر من او متهم است
(به جعل حدیث و دروغسازي)، زیرا یا این روایت از ساخته هاي او است یا از تدلیس او در نقل از راویان ضعیف. ابن حبان می
گوید: سستی و توهم بر روایاتش چندانچیره گشته که استناد به روایاتش را ناصواب گردانیده است
ب- عمر بن صبح- ابو نعیم خراسانی:
ابن راهویه می گوید: سه تن از خراسان برخاستند که در بدعت و دروغسازي در دنیا نظیر ندارند: جهم بن صفوان، عمر بن صبح،
مقاتل بن سلیمان. بخاري می نویسد: یحیی یشکري از علی بن جریر برایم روایت کرد که از عمر بن صبح شنیدم کهمی گفت: من
نطق پیامبر (ص) را جعلکردم. ابو حاتم و ابن عدي می گویند: او زشت روایت است. ابن حبان می گوید: از زبان اشخاص مورد
اعتماد و " ثقه " حدیث جعل میکند، و کتاب هايروایتش جز براي تعجب و شگفتی روا نیست (که تدریش یا نشر و آموخته
شود). ازدي می گوید: دروغسازي است. دارقطنی می گوید: متروك است. ابن عدي می گوید: بیشتر آنچه نقل می کندغیر
محفوظ است چه به لحاظ متن آن و چه از حیث سندش. نسائی می گوید: مورد اعتماد نیست. عقیلی می گوید: روایتش استوار
است و معروفیتی در نقلندارد. ابو نعیم می گوید: چیزهاي جعلی از زبان قتاده و مقاتل ساخته است.
[ [ صفحه 147
ج- رکن شامی:
ابن مبارك او را سست خوانده است. یحیی می گوید: چیزي نیست نسائی و دارقطنیمی گویند: متروك است. ابو احمد حاکم می
گوید: از زبان مکحول روایاتجعلی نقل می کند. ابن جارود می گوید: مورد اعتماد نیست. از ابن حماد نقل شده که می گوید:
روایتش متروك است. عبد الله بن مبارك می گوید: اگر راهزنی بکنم برایم بهتر است تا از عبد القدوس شامی نقل روایت کنم و
عبد القدوس بهتر از صد تا مثل رکن است
این، وضع سند روایت است. نگاهیبه متنش را به حوصله خواننده محقق میگذاریم که در مجلدات کتابمان بحث هايمشروح و
غنی در این خصوص داشته و وضعرا روشن ساخته ایم.
همین روایت به عبارتی و سندي دیگر آمده است بدین گونه:
"از علی بن عبد الله از علی بن احمد از خلف بن عمرو عکبري از محمد بن ابراهیم از یزید خلال از احمد بن قاسم بن مهران از
محمد بن بشیر بن زاذان از عکرمه از ابن عباس. می گوید: رسول خدا (ص) فرمود: ابو بکر بهترین و پرهیز کارترین فرد امت من
است و عمر گرامی ترین و عادل ترینش و عثمان کریم ترین و پر شرم ترینش و علی پرمغز ترین و خوش سیما ترینش و ابن مسعود
امین ترین و عادل ترینش و ابوذر زاهد ترین و راستگو ترینش و ابو درداء عابد ترینش و معاویه بردبار ترین و سخاوتمند ترینش.
"سیوطی در " اللئالی المصنوعه " میگوید ": در این طریق روائی نیز کسانی هستند که مورد انتقاد و اتهامند. و بشیر بن زاذان
درنسبت نقل خویش نابخردي نشان داده است ".
بر گفته اش می افزائیم: در سند روایت اگر افراد عیبناکی جز یزید خلال وجود نمی داشت، باز براي عیبناکی آن کفایت می نمود.
صفحه 85 از 180
یحیی بن معین درباره اش
[ [ صفحه 148
می گوید: دروغسازي است. ابو سعید می گوید: این یزید را دیده ام و او ضعیف است ونزدیک به وصفی که یحیی از او کرده
است 0 ابو داود می گوید: ضعیف است. دارقطنی می گوید: جدا ضعیف است. ابن عدي می گوید: آن شناختگی را ندارد.
درنده خلیفه شناس و معجزه اي براي خلفا
-17 از قول انس بن مالک آمده که " پیامبر (ص) یکی از اصحابش را به نام سفینه با نامه اي نزد معاذ به یمن فرستاد. چون روانه
گشت در راه با درنده اي که در میانه راه به کمین نشسته بود برخورد، و ترسید به او حمله ور شود. پس به آن گفت: اي درنده من
فرستاده پیامبر خدا به نزد معاذم و این نامه پیامبر خدا است. در این هنگام درنده برخاسته سنگی را که در برابرش بود بغلتانید و
غرشی کرد و بانگی سر داد و از راه به یک سو شد. آنگاه وي روانه گشته نامه رسول خدا را به معاذ رسانید و سپس در حالی که
جواب نامه را همراه داشت برگشت و باز به همان درنده و ترسید به راه ادامه دهد، و گفت: اي درنده من فرستاده پیامبر خدایم که
از نزد معاذ باز می گردم و این جواب نامه رسول خدا است که از نزد معاذ آورده ام. در این هنگام، درنده برخاسته غرشی کرد و
بانگی سر داد و از راه به یک سو گشت. چون به خدمت پیامبر (ص) رسید ماجرا را به اطلاعش رساند. فرمود: می دانید بار اول چه
گفت: سلام مرا به پیامبر خدا و ابو بکر و عمر و عثمان و علی و سلمان و صهیب و بلال برسان ".
چنین روایتی که در آناز معجزه پیامبر (ص) و کرامات خلفاو فضائل جمعی از اصحاب سخن رفته بایدزبانزد خاص و عام می بود و
شهره آفاقو نقل هر مجلس و محلف نه این که از میان سران علم حدیث و حافظانش به انحصار حدیثدان شام در آید و تنها ابن
عساکر نقلش کند. ابن بدران در چند جا در حاشیه اش بر تاریخ ابن عساکر می گوید: هر آنچه ابن عساکر به تنهائی روایت و ثبت
کرده باشد
[ [ صفحه 149
ضعیف و سست است. آثار ساختگیبودن در این روایت مشهود است و از نظر نباید پنهان بماند.
این درنده از کجا خلفا را شناخت که دو بار نامشان برد و به آنان به ترتیب روي کار آمدنشان سلام رسانید، گوئی پارهاز علم غیب
نصیب درندگان گشته تا جانشینان پیامبر (ص) را پیش از آنکه به خلافت برسند شناخته است و نیز جمعی از اصحاب را که چندان
معروفیتی نداشته اند و در عین حال ازحال جمعی که در منتهاي عظمت و داراي مقامی بلند بوده اند غافل و بی خبر مانده تا نامشان
را از شمار آنان که مورد سلام و پیام قرار گرفته اند کاسته است تا رسیده به طبقه اي از آزاد شدگانی که به مرتبه همنشینی و
شاگردي پیامبر (ص) نائل گشته اند .
آیا رشحات عالم غیب چنین است؟ ایا درندگان چنین رویه نامربوط و بی تعقلی دارند؟ یا این همه دستاورد جنایتکارانی است که
براي افراد مورد علاقه خویش فضیلت می تراشند؟
-18 ابن عساکر روایتی ثبت کرده است از طریق احمد بن محمد انصاري جبیلی از پسر عمر. می گوید ": پیامبر خدا (ص) فرمود: به
هنگام رستاخیز منادي یی از درون عرش بانگ بر می دارد که هر کس حقی بعهده خدا دارد بیاید. پرسیدیم: پیامبر خدا چه کسی
صفحه 86 از 180
حقی بر عهده خدا دارد؟ فرمود: هر که ابو بکر و عمر و عثمان را دوست بدارد و هر که هیچکس را برایشان برتر نداند " .
ابن عساکر می گوید: این حدیث، واقعا عجیب و بیگانه است. و مسوولیتآن بر عهده احمد بن محمد جبیلی است. شرح حال
انصاري را- که نامش در سند روایت آمده- ذهبی در " میزان الاعتدال " آورده می گوید: مورد اعتماد نیست ابن حبان و دیگران
او راسست خوانده اند. ابن حجر در " لسان المیزان " می گوید:
[ [ صفحه 150
این روایتی زشت و نادرست است.
متن روایتچنانکه ملاحظه می کنید متین ترین شاهد بر بطلان و نادرستی آن است، و بیان کننده نظریه پسر عمر است و بس همان
نظریه اي که- چنانکه در بررسی چهارمین روایت گذشت- بر خلاف قرآن وسنت است و باید بر دیوار زدش.
-19 ابن عسامر روایتی ثبت کرده است از طریق ابراهیم بن محمد بن احمد قرمیسینی از انس بن مالک که به پیامبر (ص) می رساند:
"هر که دوست می دارد ابراهیم را در مقام خلیلی آن بنگرد باید به ابو بکر در حال ملایمتش بنگرد، و هر که خوشداردبه نوح در
حال شدتش بنگرد باید به عمر بن خطاب با شجاعتش بنگرد و هر کهمایل است رفعت ادریس را دریابد به مهربانی عثمان بنگرد و
هر که دوست میدارد به سخت کوشی یحیی بن زکریا بنگرد به پاکی علی بن ابی طالب بنگرد "
ابن عساکر می گوید: این روایت یکباره غیر عادي و استثنائی است و درسندش نام عده اي هست که وضعشان مجهولو حالشان نا
معلوم است و قابل اطمینان نیستند و به جعلی و ساختگی بودن نزدیک تر از سستی و بی پایگی است.
این بدران که عهده دار به اصطلاح تهذیب تاریخ ابن عساکر گشته سند این روایت را حذف کرده است و سندش چنانکه در لسان
المیزان آمده چنین است: قرمیسینی از عمر بن علی بن سعید از یونس از محمد بن قاسم از ابی یعلی از محمد بن بکار از ابن
ابیثابت بنانی از انس.
عقبه می گوید: این سند روایت عمر است و در سندش بیشاز یک مجهول و ناشناس قرار دارد. ذهبی می گوید: سندي تاریک
است با خبري که بهصحت نپیوسته است
-20 از عمر بن عبد المجید میانشی از مسلمه از ابو سعد محمد بن سعید ریحانی- کهیک صد و بیست سال زیسته است- می گوید:
ابو سالم عبد الله بن سالم- که
[ [ صفحه 151
یکصد و سی سال زیسته- برایم روایت کرده که ابو دنیا محمد بن اشح برایم روایت کرده که علی بن ابی طالب از قول پیامبر (ص)
گفته ":عرش جز به عشق ابو بکر و عمر و عثمان و علی بر آورده نمی شد " ...
ابن سمعانی در مورد حدیثی که با همینسند و طریق ثبت کرده می گوید: این روایتی باطل است و رجال سندش ناشناسند.
ذهبی می گوید: ابو دنیا اشج دورغسازي است. و می گوید: با نهایت بیشرمی پس از گذشت سیصد سال از زبان علی بن ابی
طالب- رضی الله عنه- روایت کرده و با این روایت رسوا گشته و نقادان او را دروغساز شمرده اند. خطیب می گوید: علماي نقل
(حدیث) گفته او را ثابت و راستنمی شمارند، به سال سیصد و بیست و هفت در گذشته، و حافظان حدیث دربارهاو و بی اساس
روایاتش سخنان روشن گفته اند
صفحه 87 از 180
-21 عقیلی در قسمت راویان ضعیف، روایتی ثبت کرده است از طریق مقري از عمر بن عبید بصري- ابو حفص خزاز- از سهیل بن
ذکران مدنی از پدرش از ابو هریره- رضی الله عنه- که به پیامبر (ص) نسبت می دهد که فرمود ": برترین فرد این امت پس از پیامبر
ابو بکر است بعد عمر آنگاه عثمان. "
عمر بن عبید را- که نامش در سند روایت هست- ابو حاتم " ضعیف " شمرده است و چنانکه ابن حبان و ذهبی گفته اند شراب
فروش بوده بوده است. همچنین نام هسیل هست که دوري از قول ابن معین می گوید: سهیل و علاء بن عبد الرحمن روایتهاشان
شبیه یکدیگر است و روایتشان حجت نیست و میگوید: علماي حدیث هنوز هم به روایاتش اعتماد می کنند. و می گوید: ضعیف
است. ابو حاتم می گوید: روایتش نوشتنی است، اما قابل استنادنیست. ابن حبان او را در ردیف راویان " ثقه " و مورد اعتماد آورده
است و میگوید: اشتباه می کند. عقیلی از قول یحیی
[ [ صفحه 152
می گوید که در او اندکی نرمی و سستی هست
-22 قاضی ابو یوسف در کتاب " آثار " از ابو حنیفه نقل می کند که " مردي نزد علی- رضی الله عنه- آمده گفت: کسیبهتر از تو
ندیده ام. از او پرسید:پیامبر (ص) را دیده اي؟ گفت: نه. پرسید: ابو بکر و عمر- رضی الله عنهما- را دیده اي؟ گفت: نه گفت اگر
می گفتی که پیامبر (ص) را دیدهاي، گردنت را می زدم. و اگر می گفتی: ابو بکر و عمر را دیده اي، ترا به کیفري دردناك می
رساندم ".
هر گاه در آنچه از شرح حال ابو یوسف در جلد هشتم نوشتیم دقت کنید احتیاجیبه استدلال در رد این روایت و امثالشنخواهید
داشت. وانگهی با احادیث ثابتی که از رسول خدا (ص) رسیده ناسازگار است، با حدیث ثابتی که می فرماید: علی برترین انسان
است و حدیثی که در تفسیر آیه " اولئک خیر البریه " ... از حضرتش به ثبوت رسیده و فرمایشش که ایشان عبارتند از علی (ع) و
شیعه و پیروانش بنابر این، روایت مذکور مخالف قرآن و سنت است و بایستی به دیوار زدش. چنانکه با نظریه امیر المومنین علی (ع)
درباره خودش به هنگام مقایسه خویش باآنعده منافات دارد، آنجا که می فرماید ": کی درباره می و نسبتم با آن اولی جاي تردید و
ابهام بود که اینک مرا با چنین افرادي قرین و همردیف میسازند ". و " پسر ابی قحافه رداي خلافت را بخود پوشید در حالی که می
دانست منزلت من با خلافت چنان است که مقام محور در آسیاب " و دیگر فرمایشات شبیه اینها که یکدیگر را تحکیم می کند.
-23 ابن عدي روایتی از محمد بن نوح ثبت کرده که جعفر بن محمد ناقد، براي ما حدیث کرده و عمار بن هارون مستملی بصري
روایت کرده و قزعه بن سوید بصري روایت کرده از ابن ابی ملیکه از ابن عباس تا به پیامبر (ص) رسانده، گوید ": هیج مالی
چنانکه مال ابو بکر مرا مفید افتاد سودمند نیفتاد".
[ [ صفحه 153
و در همین گفته می افزاید ": و ابو بکر و عمر نسبت به من، همان منزلتی را دارند که هارون با موسی داشت ".
این را همچنین از طریقابن جریر طبري از بشیر بن دحیه از قزعه بن سوید ثبت کرده است.
در سند روایت، نام عمار مستملی دلال وجود دارد. ابو ضریس می گوید: از ابن مدینی درباره او پرسیدم، از او خشنود نبود. و ابن
عدي می گوید: عموم روایاتش غیر محفوظ است. و نیز می گوید: روایت می دزدد. عقیلی می گوید: موسی بن هارون به من
صفحه 88 از 180
گفت: عمار ابو یاسر روایاتش متروك و مطروداست. خطیب بغدادي می گوید: ابو حاتم از او حدیث شنیده، اما از قول او روایت
نکرده است. و می گوید: روایاتش متروك و مطرود است. ابن حبان می گوید: گاهی خطا کرده است.
همچنین نام قزعه- ابو محمد بصري- هست. احمد حنبل می گوید: روایاتش مشوش است. و نیز می گوید: شبه متروك است. ابو
حاتم می گوید: چنان "قوي " نیست، مقامش راستگوئی است،اما استوار نیست، روایاتش نوشتنی است، اما به آن نباید استناد کرد.
بخاري می گوید: چنان " قوي " نیست. آجري می گوید: از ابو داود درباره قزعه پرسیدم گفت: ضعیف است. به عباس عنبري نامه
نوشته درباره وي پرسیدم به من نوشت: او ضعیف است. نسائی می گوید: ضعیف است. ابن حبانمی گوید: بسیار خطا می کرده و
توهمات فاحش به او دست داده است، و چون این خطاها و توهمات در نقل روایتش بسیار گشته دیگر روایاتش قابلاستدلال نمانده
است. بزار می گوید ":قوي " نیست. عجلی می گوید: در اوضعف و سستی هست.
در سند طبري، بشر بن دحیه وجود دارد که ذهبی او را ضعیف شمرده است و پس از روایت این حدیث از او می گوید: این، دروغ
است، و " بشر " کیست؟
[ [ صفحه 154
و می گوید قزعه ارزشی ندارد.
-24 حافظ عاصمی در " زین الفتی، شرح سوره هل اتی " روایتی ثبت کرده است از طریق حاکم ابی احمد از ابی میمون- احمد
بنمحمد بن میمون بن کوثر بن حکیم همدانی در حلب- از اسحاق بن ابراهیمبن اخیل عبسی از میسر بن اسماعیل از کوثر بن
حکیم همدانی از نافع از پسر عمر، منسوب به پیامر (ص) که " دلسوز ترین فرد امتم براي امتم ابو بکر است و آنکه بیش از همه
حکم خدا را گرامی می دارد، عمر است. و پر شرم ترین فردش عثمان و وادارترینش بهقضا علی و استادترینش در قرائت قرآن ابی،
و فریضه شناس ترینش زید بن ثابت و راست سخن ترینش ابوذر و حلالو حرام سناش ترینش معاذ بن جبل و علامه این امت عبد
الله بن عباس، و هر امتی امینی دارد و امین این امت ابو عبیده جراح است ".
در سند روایت، عده اي ناشناس وجود دارد که یکی ازدیگري نقل می کند تا می رسد به " کوثر " و او چنانکه ابو زرعه می
گوید ": ضعیف " و سست روایت است. یحیی بن معین می گوید: بی ارزش است. احمد بن حنبل بن حنبل می گوید: روایتش
باطل و بی اساس است و ارزشی ندارد. دارقطنی و دیگران می گویند:مجهول است. و هم او می گوید ": ضعیف " و زشت روایت
است. جوزجانی میگوید: در محضر درس من نوشتن روایات او روا نیست، زیرا او متروك است. ابن عدي می گوید: عموم
روایاتش غیر محفوظ است. ابن ابی حاتم می گوید: از پدرم درباره او پرسیدم، گفت: سست روایت است. پرسیدم: متروك است؟
گفت: نه، و از او حدیثی راست و استوار سراغ ندارم و او بی ارزش است. ساجی می گوید: ضعیف است. برقانی و دارقطنی می
گویند: متروك الحدیث است. حاکم و ابو نعیم می گویند: روایاتی نامعلوم و نادرست نقل کرده است. عقیلی و دولابی و ابن
جارود و ابن شاهین او را در ردیف راویان ضعیف ذکر
[ [ صفحه 155
کرده اند. ابو الفتح می گوید: ضعیف است.
-25 حافظ عاصمی در " زین الفتی " روایتی ثبت کرده است از یک سلسله افراد ناشناس که حرفخویش به علی بن یزید می
رسانند و او از ابی سعید بقال از ابی محجن نقل میکند که پیامبر خدا (ص) فرمود ": دلسوز ترین فرد بشر به حال این امت ابو بکر
صفحه 89 از 180
صدیق است و تواناترینش در اجراي حکم خدا عمر و پر شرم ترینش عثمان و داناترینش به حل و فصل دعاوي قضائی علی بن ابی
طالب و داناترینش به حساب فرائض زید بن ثابت و آگاه ترینش به تمیز ناسخ از منسوخ معاذ بنجبل و استاد ترینش در قرائت قرآن
ابیبن کعب، و هر امتی امینی دارد و امین این امت ابو عبیده بن جراح است ".
از رجال سند از آن عده ناشناس کهبگذریم می رسیم به علی بن یزید- که با توجه به طبقه او پیدا است که همانابو الحسن کوفی
اکفانی است. ابو حاتم می گوید ": قوي " نیست و روایاتش از قول روایان " ثقه " ناپسند است. ابن عدي می گوید: روایاتش به
روایات اشخاص " ثقه " نمینماید و عموم روایاتش غیر قابل پیروياست.
پس از وي ابو سعد بقال کوفی- سعید بن مرزبان اعور- قرار دارد. ابن معین درباره او می گوید: ارزشی ندارد، روایتش نوشتنی
نیست. عمرو بن علی می گوید: سست روایت است و روایتش متروك. ابو زرعه می گوید: نرم حدیث است و تدلیس کننده.
بخاري می گوید: زشت روایت است. ابو حاتم می گوید: روایتش قابل استدلال نیست. نسائی می گوید: ضعیف است. و نیز می
گوید ": ثقه " و مورد اعتماد نیست و روایتش قابل نوشتن نه. دارقطنی می گوید: متروك است. ساجی می گوید: راستگو است،
ولی دروي ضعفو سستی هست. عجلی می گوید ضعیف است. و ابن حبان که بسیار به توهم روایتمی کند و خطاهاي فاحش و
ابن حجر که ابو سعید " ضعیف " است و ابو محجن راندیده و حدیث از وي
[ [ صفحه 156
نیاموخته تا بتواند از وي نقل کند.
ابو سعد بقال از ابی محجن ثقفی نقل می کند. و ثقفی چه موجودي است دائم الخمر و میگساري که عمر هفت بار بجرممیخواري
او را " حد " زده است و به- جزیره اي در دریا تبعیدش کرده و ماموري همراهش نموده و وي از چنگ آن مامور بگریخته است و
هم او است که این شعر معروف را سروده و به زبان جاري داشته:
چون مردم مرا به کنار تاکی دفن کنید
تا ریشه هایش استخوان هایم را پس از مردنم سیراب گرداند
مرا در صحرا دفن نکنید، زیرا من
می ترسم اگر مردم دیگر مزه شراب را نچشم.
این، ابو محجن است. اینک بنگرید که چه رائی اتخاذ می کنید. چون دو راه بیش نیست: یا تمسک به قرآن و حکمش که می
فرماید: هر گاه زشتگاري خبري برایتان آورد در آن بیندیشید و تحقیق نمائید ... یاتمایل به- خرافه آن جماعت که می گوید:
اصحاب همگی عادل و راست روند حقیقت این است که نیکی و زشتی برابر نیستند و نه دوزخیان با بهشتیان همسانند و نه پلید با
پاکیزه یکی است. آیا آن که مومن است با آن که زشتکار است برابر تواند بود؟ برابر نیستند.
-26 حافظ عاصمی در همان کتاب روایتی ثبت کرده است از ابو علی هروي از مامون از احمد بن سعد عبادي از یزید بن هارون او
عبد الاعلی بن مسافر از شعبی از مصطلقی- یکی از قبیله بنی مصطلق- می گوید: قبیله ام بنی مصطلق مرا به خدمت رسول خدا
(ص) فرستادند تا بپرسم که زکات و مالیات هاي خویش را پس از وفات حضرتش به چه کسی بپردازند. علی بن ابی طالب مرا
دیده پرسید، گفتم: قبیله ام بنی مصطلق مرا فرستاده به خدمت رسول خدا تا بپرسیم زکات و مالیات هایشان را پس از وي به چه
کسی بپردازند. علی گفت: وقتی پرسیدي جوابش را به اطلاعم
صفحه 90 از 180
[ [ صفحه 157
برسان. من به حضور رسول خدا رسیده، به عرض رساندم که قبیله ام مرا فرستاده تا بپرسم زکات و مالیات هایشان را پس از تو چه
کسی بپردازند؟ پیامبر خدا (ص) فرمود:به ابو بکر بپردازند. آن مصطلقی نزدعلی بازگشته به اطلاعش رسانید. علی به وي گفت:
برگرد و بپرس اگر ابو بکر مرد به چه کسی بپردازند؟ رفته پرسید. فرمود: به عمر بپردازند. نزد علی رفته به او اطلاع داد: علی گفت:
برگرد و بپرس: اگر عمر مرد بهچه کسی بپردازند؟ فرمود: به عثمان بپردازند. برگشت به علی خبر داد. علی گفت: برگرد و بپرس
پس از عثمان به چه کسی بپردازند؟ آن مرد به علی گفت: دیگر خجالت می کشم برگردم و بپرسم ".
اکنون بیائید پاره اي از آنچه را که درباره رجال سند این روایت آمده است. از نظر بگذرانیم. روایتی که بعضی از سران آن
جماعت پایه اعتقاد خویش در باب خلافت اسلامی ساخته اند
الف- ابو علی هروي- که همان احمد بن عبد الله جویباري است:
ابن عدي می گوید: براي ابن کرام به دلخواهش حدیث جعل می کرد و ابن کرام در رساله هاي حدیثی خویش آنها را به نقل از
وي ثبت مینمود. ابن حبان می گوید: دجالی است از دجالان. هزاران حدیث از زبان پیشوایان و اساتید علم حدیث نقل کرده که
هیچیک را بر زبان نیاورده اندنسائی می گوید: دروغسازي است. ذهبیمی گوید: از کسانی است که در دروغگوئی ضرب المثلند.
بیهقی می گوید: من خوب می شناسمش و می دانم که احادیثی از زبان رسول خدا (ص) جعل می کرده و بیش از هزار حدیث از
زبانش جعل کرده است، و از حاکم شنیدم که می گفت: او در دروغسازي پلید است و بسیار حدیث در فضائل اعمال جعل نموده
است و نقل روایت هایش به هیچوجه جایز نیست. خلیلی میگوید: دروغسازي است که از زبان پیشوایان و اساتید علم حدیث
حدیث عايجعلی می سازد و براي ابن کرام حدیث هاي جعلی می ساخته است و ابن کرام کهغافل و نا آگاه بوده حدیث هاي او را
می شنیده و می آموخته است. ابو سعید نقاش می گوید: کسی را نمی شناسم که بیش از او جعل حدیث کرده باشد. و دیگر سخنان
و نظریات امثال اینها که در
[ [ صفحه 158
باره او هست.
ب- مامون بن احمد سلمی هروي:
جویبارياز او روایت کرده است. ابن حبان درباره او می گوید: دجال است. هم او می گوید: از او پرسیدم چه وقت وارد شام
شدي؟ گفت: سال دویست و پنجاه به او گفتم: این هشامی که تو از او روایت می کن در سال دویست و چهل و پنج مرده است
گفت که این هشام بن عمار دیگري است از جمله روایاتی که از زبان راویان " ثقه " جعل کرده این است ... (روایتی را ذکر می
کند). این را ذکر کردم تا دروغگوئی وي معلوم باشد، زیرا جوانانی در خراساناز وي حدیث آموخته و نوشته اند. ابونعیم می
گوید: پلیدي روایتساز است که از زبان راویان " ثقه " و مورد اعتمادي چون هشام و دخیم چیزهاي جعلینقل میکند و چون او
کسی سزاوار این است که خدا و پیامبرش و مسلمانان لعنتش کنند. حاکم در مقدمه کتابش پساز ذکر روایتی از وي می گوید:
چنین احادیثی را هر که خدا ذره اي فهم به او داده باشد می فهمد که جعلی است و از زبان پیامبر (ص) ساخته اند. ذهبی می گوید:
جنایت ها کرده است و رسوائی ها بار آورده.
ج- احمد بن سعد عبادي:
صفحه 91 از 180
نمی شناسمش و نه در کتابها و فرهنگ رجال حدیث ذکري از اومی یابم.
د- عبد الاعلی بن مسافر (که درست ": ابن ابی المساور " است)زهري- ابو مسعود جرار کوفی مقیم مدائن.
ابن معین می گوید: بی ارزش است. ابراهیم بر گفته وي می افزاید که دروغسازي است. از ابن معین همچنین نقل شده که می
گوید: مورد اعتماد نیست. و از علی بن مدینی که " ضعیف " است و بی اعتبار. ابن عمارموصلی می گوید: ضعیف است و حجت
نیست 0 ابو زرعه می گوید: جدا ضعیف است. ابو حاتم می گوید: سست روایت است و شبه متروك. بخاري می گوید: زشت
روایت است. ابو داود
[ [ صفحه 159
می گوید: کسی نیست. نسائی می گوید: متروك الحدیث است. و در جاي دیگر میگوید ك نه مورد اعتماد است و نه امین. این
نمیر می گوید: متروك الحدیث است. دارقطنی می گوید ": ضعیف " است. حاکم ابو احمد می گوید: به نزد اساتید حدیث"،
قوي " شمرده نمیشود. ساجی می گوید: زشت روایت است. ابو نعیم اصفهانی می گوید: واقعا " ضعیف " است و بی اعتبار
-27 بخاري روایتی ثبت کرده است از اسحاق بن ابراهیم از عمرو بن حارث زبیدي ازابن سالم از زبیدي می گوید: حمید بنعبد الله
از عبد الرحمن بن ابی عوف از ابن عبد ربه از عاصم بن حمید نقل کرده که ابو ذر می گفت ": در یکی ازبوستان هاي مدینه در
پی پیامبر (ص) می گشتم تا او را زیر درخت خرمائی نشسته یافتم. به من سلام کرد و پرسید: چرا آمدي؟ گفتم: به خدمت پیامبر
(ص) آمدم. به او دستور دادبنشیند، و فرمود: مردي صالح نزدمانخواهد آمد. آنگاه ابو بکر سلام کرد. سپس فرمود: باید مردي
صالح بیاید،بناگاه عمر سلام کرد. و فرمود: باید مردي صالح در رسد، بناگاه عثمان بن عفان فرا رسید، سپس علی آمد و سلام کرد
و او جوابش را مثل آنها داد. همراه پیامبر (ص) ریگ هائی بود که در دستش تسبیح گفتند و آنگاه آنها را به ابو بکر داد تا در
دست وي تسبیح گفتند سپس در دست عمر تسبیح گفتند و بعد در دست عثمان تسبیح گفتند.
"رجال سندش:
الف- اسحاق بن ابراهیم حمصی- معروف به ابن زبریق:
نسائی می گوید ": ثقه" و مورد اعتماد نیست. محمد بن عون میگوید: شک ندارم که اسحاق بن زبریق دروغ می گوید.
ب- عمرو بن حارث حمصی:
ذهبی می گوید: عادل بودنش معلوم نیست.
[ [ صفحه 160
ج- عبد الله بن سالم شامی حمصی:
ابو داود او را به خاطر گفته اش که " علی کمک کرد بهقتل ابو بکر و عمر " مذمت می کرد.
بنابر این وي " ناصبی " است و حرفش نشنیدنی، و به گمانم او، آفت این روایت باشد، و از روایت چنانکه پیدااست نشانه هاي
دشمنی علی (ع) می بارد.
د- حمد بن عبد الله، یا حمید بن عبد الرحمن:
مجهولی است که کسی او را نمی شناسد.
صفحه 92 از 180
ه- ابن عبد ربه:
اگر همان محمد مروزي باشد، چنانکه در " لسان المیزان " آمده " ضعیف " است. و اگر دیگري باشد مجهولو ناشناس است، و
خود بخاري که ذکرش کرده از او جز این نمی داند که " ابنعبد ربه " است و نه از او نام می بردو نه جز این روایتی از وي می
آورد.
و- عاصم بن حمید حمصی شامی:
بزار می گوید: او حدیثی نداشته تا ماهیت روایتش را بشناسیم. ابن قطان می گوید: نمی دانیم که او " ثقه " است.
ز- ابو ذر غفاري:
نمی دانم این همان ابو ذري است که پیامبر (ص) درحقش می فرماید: نه آسمان نیلگون سایه بر راستگوتر از ابو ذر افکنده ونه
زمین چون او به برگرفته است؟ یا آن که عثمان درباره اش مکی گوید: پیرمردي دروغساز است. و او را سزاوار تر تبعید می داند و
مردن در تبعید؟ نمی دانم چه کسی در این بارهقضاوت می کند، کسی در این باره قضاوت می کند، کسی که تابع فرمایش پیامبر
(ص) است یا آن که رفتار عثمان و گفتارش را می پسندد و او را از هر خطا و گناهی پیراسته می داند؟ به هر حال راویان بدي که
نامشان پیش از نام ابو ذر آمده براي رد و طرد این روایت کفایت می نماید.
[ [ صفحه 161
این سند که در لابلایش رجال " حمص " لمیده اند سخن یاقوت حمی را بیاد می آورد که " از شگفت ترین چیزها که در حال
حمص دیدم ام، فساد هواي آن است و خاکش که عقل را فاسد می کنند چنانکه اهالیش ضرب المثل حماقتند. وتند رو ترین
افرادي که در صفین همراهمعاویه و علیه علی- رضی الله عنه- بودند، اهالی حمص بودند و اینها بیشاز دیگران علیه حضرتش
تحریک می کردندو در جنگ علیه او کوشش می نمودند. چون آن جنگ ها پایان یافت و آن زمان بگذشت، به شیعه افراطی بدل
گشتند چندانکه در میانشان بسیار کسانند که پیروي مذهب نصیریه می کنند و اصلشان شیعه امامیه ئی است که پیشینیان را بد می
گویند. اینها متعهد گشته اند که از نخست تا به پایان در گمراهی بمانند و هیچوقت نبوده که بر صواب باشند ".
ریگ ها در دست خلفا تسبیح می گویند
اشاره
بیهقی از قول ابو الحسن علی بن احمد بن عبدان از احمد بن عبید صفار از محمد بن یونس کدیمی از قریش بن انس از صالح بن
ابی اخضر از زهري از مردي به نام سوید بن یزید سلمی (یا ولید بن سوید) چنین ثبت کرده است کهابو ذر می گفت: از عثمان پس
از چیزيکه از او مشاهده کردم هرگز جز به نیکی یاد نخواهم کرد. من کسی بودم که وقتی پیامبر خدا (ص) تنها بود به دنبالش
بودم. روزي دیدم تنها نشسته است، فرصت تنهائیش را غنیمت شمرده آمده به کنارش نشستم. بعد ابوبکر آمده سلام کرد، آنگاه در
سمت راست پیامبر خدا (ص) هفت ریگ بود- یا گفت: نه ریگ- آنها را بر گرفته بناگاه آن ریگ ها در دست وي تسبیح گفتند
چنانکه آواي تسبیحشان که به همهمه زنبور عسل می مانست شنیده شد. بعد آنها را فرو گذاشت و خاموش شدند. آنها را بر گرفته
در کف ابو بکر نهاد، تسبیح گفتند تا آواشان که به همهمه زنبور عسل می مانست به گوش رسید. آنها را فرو
[ [ صفحه 162
صفحه 93 از 180
گذاشت خاموش گشتند. آنگاه آنها را برگرفتهدر کف عمر نهاد و تسبیح گفتند که آواشان را که به همهمه زنبور عسل می مانست
بشنیدم. آنها را بگذاشت خاموششدند. بعد آنها را برگرفته در کف عثمان نهاد و تسبیح گفتند تا صدائی از آنها چون همهمه زنبور
عسل بشنیدم. آنها را بگذاشت خاموش گشتند در اینهنگام پیامبر (ص) فرمود: این خلافت پیامبر است ".
در این سند علاوه بر افراد مجهول و ضعیف و کسی که عقلش دستخوش تشویش و اختلال گشته و از وي- چنانکه در تهذیب
التهذیب آمده- در همین دوره اختلال عقلش روایت شده است کسی وجود دارد به نام محمد بن یونس کدیمی که شرح حالش را
در جلد نهم بررسی کردیم و دیدیم دروغسازي جاعل است از خانواده اي مشهور به دروغ، کسی که از زبان پیامبر (ص) و از زبان
علما دروغ میساخته است و شاید بیش از هزار حدیث از زبان راویان " ثقه " جعل کرده باشد.
بخوانید و به حیرت در آئید ازخلافتی که با چنین یاوه هاي رسوائی تحکیم و بر پا شده است. حیرت آور تر از آن کار حافظان
حدیث آن جماعت است که این را در تالیفاتشان ثبت کرده و به آن استناد نموده اند بی آنکه کلمهاي از سستی سند و بطلانش به
زبان آورند و در عین این که می دانسته اندچه عیبناکی ها در آن است. پروردگارت قطعا می داند که چه در دل می پرورند و چه
اظهار می دارند ".
آمدن خلفا به نزد پیامبر نیز به ترتیب خلافت یافتن آنان است
از چیزهاي عجیبی که در این روایت جعلی یا مجعولاتی نظیر آن که در فضائل و مناقب حکام سه گانه یا چهار گانه ساخته اند،
ترتیب دقیق و ثابتیاست که در ذکر نام و تنظیم مقامشان رعایت شده است و مو نمی زند و اندك تغییري نمی یابد. همواره و بدون
استثنا نخست نام ابو بکر می آید و بعد عمر و سوم نام عثمان و چهارم- اگر چهار می داشته باشد- نام علی (ع) پناه بر خدا پنداري
با هم تبانی داشته اند که چنین ترتیب دهند و در وصف ترتیبی آنان هیچیک
[ [ صفحه 163
بر دیگري پیشی نگیرد و نه پس ماند. مثلا در روایت تسبیح گوئی رئگ ها چنین آمده است:
ابو بکر آمده سلام کرد، بعد عمر آمده سلام کرد، سپس عثمان آمده سلام کرد، آنگاه علی آمد سلام کرد!
یا در روایت ر بوستان " از قول انس چنین آمده:
ابو بکر آمد، بعد عمر آمد، سپس عثمان
در روایت " چاه اریس " از قول ابو موسی چنین:
ابو بکر آمد، بعد عمر آمد، سپس عثمان
در روایتی که می گوید پیامبر (ص) بر بستر آرمیده بود و از او اجازه ورود خواستند، از قول عائشه چنین:
ابو بکر اجازه خواست، بعد عمر آمده اجازه خواست، سپس عثمان
درروایت " ران و زانو " چنین:
ابو بکر اجازه خواست، بعد عمر آمده اجازه خواست، سپس عثمان
در روایت جابر چنین:
اکنون مردي از اهل بهشت فرا خواهد رسید، و ابو بکر در رسید،بعد عمر در رسید، سپس عثمان
صفحه 94 از 180
در روایت " یکی از بوستان هاي مدینه " از قول بلال چنین:
ابو بکر آمده اجازه خواست، بعد عمر آمد، سپس عثمان.
در حدیث " بشارت بهشت " از قول عبد الله بن عمر چنین:
[ [ صفحه 164
ابو بکر آمده اجازه خواست، بعد عمر آمده اجازه خواست، سپس عثمان.
در حدیث " نامزدي فاطمه زهرا " سلام اللهعلیها چنین:
ابو بکر آمد، بعد عمر، سپس علی.
در حدیث " بناي مسجد مدینه " از قول عائشه چنین:
ابو بکرسنگی آورده بگذاشت، بعد عمر سنگی آورده بنهاد، سپس عثمان سنگی آورده بنهاد.
آیا این که بدین گونه از پی هم در می آیند به حکم قدر است؟ یا در زمان پیامبر (ص) با هم قرار داشته اند که چنین وارد شوند و
جز بهاین ترتیب در نیابند؟ یا یک قانون طبیعی است که تخلف نمی پذیرد و استثنا بر نمی دارد؟ یا اتفاقی است، ولی در تمام موارد
بک یک گونه صورتمی پذیرد؟ یا دل خواه جاعلان روایت است که می خواهند ترتیب و مرتبه و درجات آنان چنین می بوده
باشد؟ ممکنست از آن میان فقط همین فرض- فرض اخیر- محقق و مسلم باشد.
-28 از زید بن ابی اوفی چنین نقل شده است که " به مسجد رسول خدا (ص) در آمدم- یا به عبارتی: در حالی که در مسجدمدینه
بودیم رسول خدا (ص) در رسید- و بناکرد بگفتن که فلانی کجاست؟ و فلانی کجاست؟ و همچنان به دنبال ایشان فرستاده حالشان
می پرسید تا در حضورتش گرد آمدند. در این هنگام خدارا سپاس و ستایش کرد و فرمود: سخنی برایتان می گویم آن را حفظ
کرده و بفهمید و براي کسانی که پس از شما خواهند آمد نقل نمائید:
خداي عزوجل از میان آفرید گانش خلقی را برگزید. (آنگاه این آیت را تلاوت گرفت:) وخدا از فرشتگان فرستادگانی و از
مردمان خلقی را برگزیده به بهشت در می آوردشان. و من از شما کسی را که دوست می دارم بر می گزینم و میانتان چنان که
خداي عزوجل میان فرشتگان پیمان برادري بست پیمان برداري می بندم.
[ [ صفحه 165
برخیز اي ابو بکر- ابو بکر برخاست و در حضورش ایستاد- فرمود: ترا نزدم دستی است که خدا ترا به خاطرش پاداش می دهد. من
اگر می خواستم یاري (خلیلی) براي خویش برگزینم حتما ترا به یاري خویش بر میگزیدم. بنابر این تو نسبت به منزلتیرا داري که
پیراهنم با تنم (و در این هنگام پیراهن خویش را با دستش تکان داد).
آنگاه فرمود: عمر بیا جلو.- عمر نزدیک آمد- فرمود: تو اي ابو حفص تو با ما خیلی پرخاشگر بودي. بنابر این از خدا به دعا
خواستم تا اسلام را به وسیله تو یا به وسیله ابو جهل به قدرت و عزت رساند. و خدا به وسیله تو چنان کرد و تو از او به نزد خدا
دوست داشتنی تر بودي. پس تو در بهشت با من خواهیبود و نفر سوم این امت.- آنگاه میان او و ابو بکر پیمان برادري بست-
سپس عثمان را فراخواند و گفت: ابوعمر پیش آي.- او همچنان نزدیک آمد تا شانه اش به شانه پیامبر (ص) چسبید. پیامبر خدا
(ص) رو به آسمان کرده فرمود: منزه است خداي عظیم- و این را سه بار تکرار کرد- سپس نگاهی به عثمان افکند، و دکمه هاي
صفحه 95 از 180
پیراهن عثمان باز بود، پیامبر خدا (ص) دکمه هایش را با دستش بست. و فرمود: دو شاخه قیایت را، به کمرت بربند. تو درمیان اهل
آسمان مقامی بلند داري. تو از کسانی هستی که بر حوض (کوثر) به دیدارم نائل می شوند (و به عبارتی دیگر: روز قیامتبر من
وارد می شوند) در حالی به نزدم می آئی که خون آلوده اي. در آنهنگام به تو می گویم، چه کسی تو را بدین حال درآورد؟ می
گوئی فلان و فلان. و آن سخن جبرئیل است که از آسمان ندا در می دهد. آنگاه فرمود:هان عثمان فرمانرواي همه
خوارماندگاناست.
سپس عبد الرحمن بن عوف را فرا خواند و گفت: پیش آي اي امین خدا توامین خدائی و در آسمان امین خوانده می شوي، خدا ترا
به راستی بر آنچه مال تو است مسلط می کند. هان تو دعائی بر عهده من داري دعائی که به تو وعده دادمش و تا کنون در انجامش
تاخیر نموده ام. گفت: اي پیامبر خدا دعائی برایم برگزین. فرمود: عبد الرحمن امانتی بر عهده ام گذاشتی 0 آنگاه فرمود: تو اي عبد
الرحمن مقامی بلند داري. هان خدا مال تو راافزون خواهد ساخت
[ [ صفحه 166
بدینسان بدینسان (با اشاره دست) سپس میان او و عثمان پیمان برداري بست.
آنگاه طلحه و زبیر را فرا خواند و گفت: پیش آئید.- و پیش آمدند- فرمود: شما حواري من هستید چنانکه حواریان عیسی بن مریم
بودند. بعد میان آن دوپیمان برادري بست.
در این هنگام عمار یاسر و سعد (بن ابی وقاص) را فرا خوانده گفت: اي عمار ترا دارو دسته تجاوز کار داخلی خواهد کشت. سپس
میان آن دو پیمان برادري بست.
عویمر بن زید- ابو درداء- و سلمان فارسی را فراخواند و گفت: سلمان تو از خاندان مائی. خدا دانش اولین و آخرین و کتاب اولین
و کتاب آخرین را به تو عطا فرموده است. هان اي ابو درداء نمی خواهی ترا هدایت نمایم؟ گفت: آري می خواهم پدر و مادرم
فدایت اي پیامبر خدا فرمود: اگر حالایشان را بپرسی جویاي حالت خواهند گشت و در صورتی که ترکشان نمائی ترا ترك
نخواهند گفت، و اگر از ایشان بگریزي از پی ات خواهند آمد. بنابر این مایه خویش به قرض ایشان ده براي روز نیازمندیت، و بدان
که پاداش در انتظارت خواهد بود. آنگاه میان آن دو پیمان برداري بست.
سپس به چهره اصحابش نظر افکند و فرمود: مژده بادتان و چشمتان روشن که شما نخستین کسانی هستید که مرا بر کناره حوض
دیدار خواهند کرد، و شما در فراترینآشیان هاي بهشتید. بعد نگاهی به عبدالله بن عمر افکنده گفت: خدا را شکرکه هر که را
دوست بدارد از گمراهی میرهاند و جامه گمراهی بر هر که خوشدارد می پوشد.
علی پرسید: اي پیامبر خدا وقتی دیدم نسبت به اصحابتجز من چه کردي جانم برفت و امیدم قطعگشت. اگر این از خشم تو بر من
است باید به بزرگواري خویش مرا ببخشی. در این وقت پیامبر خدا فرمود: سوگندبه آن که مرا بحق برانگیخت، ترا فقطبه این خاطر
براي آخر گذاشتم که ترا به خویش اختصاص دهم و تو منزلتی را برایم داري که هارون براي موسی داشت با این تفاوت که پس از
من پیامبري نیست. و تو برادر منی و وارث من. پرسید اي پیامبر خدا از تو چه ارثی
[ [ صفحه 167
می برم فرمود: آنچه را پیامبران پیش از من به میراث نهادند 0 پرسید: پیامبران پیش از تو چه به میراث نهادند؟ فرمود: کتاب
صفحه 96 از 180
پروردگارشان و سنت پیامبرشان را. و تو با فاطمه دختر من در کاخی که در بهشت دارم با من خواهی بود (و تو برادر و رفیق منی.
(آنگاه پیامبر خدا این آیه را خواند: برادرانی (نشسته) بر جایگاه هاي رو در رو. دوستانی در راه خدا که به یکدیگر می نگرند ".
ابو عمر در " استیعاب " درشرح حال زید بن ابی اوفی- راوي این روایت- می گوید: وي حدیث برادري رابه تمامی نقل کرده
است. فقط در سند آن " ضعف " و سستی هست.
ابن حجر در " اصابه " می گوید: ابن ابی حاتم و حسن بن سفاین و بخاري- در تاریخ الصغیر- روایت وي را از طریق ابن شرحبیل
از یکی از قریش از زید بن ابیاوفی روایت کرده اند. می گوید: به نزد پیامبر خدا (ص) در مسجد مدینه رفتم. بنا کرد بگفتن این
که فلانی کجاست؟ فلانی کجاست؟ و همچنان جویاي ایشان شده و از پی ایشان می فرستاد تا به حضورش گرد آمدند. آنگاه
حدیثی را که در عقد پیمان برداري از طرف پیامبر (ص) هست ذکر می کند. و براي این حدیث، چندین طریق روائی هست بنقل از
عبد الله بن شرحبیل.
ابن سکن می گوید: حدیثش ازسه طریق روایت گشته که هیچیک از آنهابه صحت نپیوسته است. است. بخاري میگوید: معلوم
نیست که از یکدیگر شنیده باشند، و نه دیگري چنان روایتکرده است. بعضی از ایشان آن را از ابن ابی خالد از عبد الله بن ابی
اوفی روایت کرده اند که صحیح نیست.
از سه طریق روائی یی که به آن اشاره کرده اند، دو طریق را یافته ایم: یکی طریق ابو اسحاق ابراهیم بن محمد بن سفیان که مجهول
است. وي از محمد بن یحیی بن اسماعیل سهمی تمار نقل میکند. درباره این شخص دارقطنی می گوید: مایه خشنودي نیست. او از
نصربن علی نقل می کند که اگر همان جهضمیباشد- چنانکه می نماید که هم او باشد- ثقه است. و وي از عبد المومنبن عباد
نقل کرده است که ابو حاتم اورا " ضعیف " شمرده و بخاري گفته حدیثش قابل پیروزي نیست،
[ [ صفحه 168
وساجی و ابن جارود او را در شمار راویان ضعیف نام برده اند. او از یزید بن سفیان نقل می کند. درباره یزید بن سفیان، ذهبی می
گوید که ابنمعین او را ضعیف شمرده است. نسائی او را متروك خوانده است. ابن شعبه می گوید: اگر یک درهم به او بدهند یک
حدیث جعل می کند. نوشته حدیثی دارد که ابن حبان بر آن ایراد و اعتراض دارد. ابن حبان می گوید: نوشته وارونه ایاست که به
احادیثی کهدر آن به تنهائی آمده از آن جهت که پر از اشتباه است و مخالف روایات راویان " ثقه " قابل استدلال و استناد نیست.
عقیلی در بخش راویان ضعیف می گوید: در نقل روایت به عنوان راوي شناخته نشده است و روایتشقابل پیروي نیست. این شخص
از عبد الله بن شرحبیل نقل می کند و وي از مردي از قریش خدا می داند که او کیست و آیا به دنیا آمده یا هنوز آفریده نگشته
است و او از زید بن ابی اوفی.
رجال طریق روائی دوم عبارتند از:
عبد الرحیم بن واقدي خراسانی که از شعیب اعرابی روایت می کند. خطیب بغدادي می نویسد: در روایت وي نادرستی ها و زشتی
هاست، زیرا از راویان ضعیف و مجهول نقل شده است. این شخص از شعیب بن یونس اعرابی نقل می کند و وي از جمعی راویان
ضعیف یا ناشناسی که خطیب بغدادي در ذکر عبد الرحیم واقدي به آنان اشاره کرده است 0 از موسی بن صهیب که ابن حجر در"
لسان المیزان " می گوید: حدیث جعل می کرد و می دزدید. و ابن جوزي پس از ذکر روایت باطل و بی اساسی می گوید این
روایت بدون شک جعلی است ویحیی متهم به جعل است. یحیی بن معینمی گوید: او دجال و دغلباز این امت است. او از عبد الله
بن شرحبیل از مردي از قریش نقل کرده است و این موجودي که اسناد این روایت به او منتهی می شود و ممکن است آفت روایت
صفحه 97 از 180
[ [ صفحه 169
باشد ناشناخته است و اگر فرضا به دنیا آمده و چنین کسی بوده باشد معلوم نیست کیست و چگونه کسی است.
این طریق روائی آن روایت است، و آن هم نوشته بخاري و ابن سکن و ابو عمر و ابن حجر در بطلان و نادرستی آن. از اینها
گذشته، پیمان برداري میان مهاجران در مکه و پیش از هجرت بسته شده است، نه در مدینه، و آنچه پنج ماه پس از هجرت در مدینه
صورت گرفته پیمان برادري میان مهاجران و انصار است و در این پیمان میان ابو بکر با خارجه بن زید انصاري پیمان برادري بسته
شده است و میان عمر با عتبان بنمالک، و میان عثمان با اوس بن ثابت و میان زبیر با سلمه بن سلامه، و میان طلحه با کعب بن
مالک، و میان عبد الرحمن بن عوف با سعد بن ربیع. بنابراین حرف جاعل روایت که می گوید: به نزد رسول خدا در مسجدش
رسیدم. یا: در حالی که در مسجد مدینه بودیم رسول خدا در رسید. گویا ترین شاهد است بر جعلی بودن روایتش
حمله عاصمی به شیعه به استناد حدیثی سست
تعجب آوراستکه چندین " حافظ حدیث " از آن جماعت این روایت را ثبت کرده اند یکی مثل محب طبري در " ریاض النضره
"با حذف سند و چنان که پنداري حدیثی مسلم استو می توان بی ذکر سند نقل و ثبتش کردنوشته است. و دیگري چون ابن
عساکر وعاصمی با ذکر همین سند پر غلط و عیبناك و بی آنکه کوچکترین اشاره اي به سستی سند و بطلان روایت کند، ثبتکرده
است. شگفت تر این که بعضی همینروایت جعلی و بی اساس را علیه مخالفان اعتقادي خویش حجت و دلیل ساخته اند و راي
توجیه بدعت ها و اصول انحرافی بکار گرفته اند. عاصمیمی گوید ": در این حدیث دو دانستنی وجود دارد: رسول خدا (ص) ابو
بکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر را ستوده و میانشان پیمان برادري بسته است، اشاره کرده به آنچه از دست مردم بر سر عثمان
خواهد آمد، و عثمان را به خاطر آن وقایع نکوهش
[ [ صفحه 170
وسر زنش ننموده است، بنابر این براي مسلمان پسندیده نخواهد بود که به خاطر رفتاري که اصحاب نسبت به یکدیگرداشته اند
نسبت به آنان زبان درازي کند، زیرا حضرتش از آن جهت میانشان پیمان برادري در دنیا بست که در آخرتبرادر یکدیگرند، و نیز
این دانستی هست که پیامبر (ص) مرتضی را برادر و وارث خویش خواند و سپس ارث خویش راتوضیح داد و گفت کتاب خدا و
سنت پیامبر است و خیبر را به میراث براي وي ننهاد، و از روي آن نادرستی عقیده رافضیان آشکار می شود، و از خدا باید مدد
خواست ".
واقعا حیرت آوراست که عاصمی پنداشته این روایت پوچ و بی اساس دو در از دانش برویش گشوده است این چه علمی که
منبعش انبوهی شک و وهم و کذاب و جعل است نمی دانم عاصمی چگونه به خود اجازه داده که به چنین روایت پوچی استناد
نماید، بگذاریم از این که آن را گنجی از دانش و معلومات گرفته و قضاوت هایش را بر اساس آن " معلومات " استوار کرده است
پنداري به علمی ثابت و یقینی تکیه میزند و به شالودهاي استوار و ندانسته یا خود را به نفهمی زده که به شعله دوزخ تکیه می زند و
عقیده اش را و داوري اش را از اباطیل دوزخی می ستاند. از اینها گذشته، در مجلدات " غدیر " پنبه فضائل و افتخاراتی را که در
روایت مذکور آمده زده ایم و نیازي به تکرارشنمی بینیم.
صفحه 98 از 180
وانگهی این گفته ها که روایت در بر دارد بفرض که گفته شده باشد در حضور و برابر اصحاب صورت گرفته و همگی یا اقلا
بسیاري از ایشان شنیده اند، و از جمله آنان کهشنیده و دریافته اند طلحه و زبیر و عمارند. پس چرا هیچ یک از ایشان روزي که بر
عثمان سخت گرفتند و در ایام دو محاصره او و در جنگ بر سر خانه او آن را بیاد نیاورد؟ یا مگرآن را پشت گوش افکندند و در
آن ایام به چیزي نشمردندش؟ آنان که به زعم آنجماعت عادل و راستروند هرگز چنین کاري نمی کنند. یا آنان چنان که مادرشان
عائشه حدیث حواب را از یاد ببرد و به آن عمل ننمود، آن حدیث رااز یاد برده و بکار نبستند؟ و چنداندر طاق نسیان گذاشتندش
تا شعله آشوب داخلی فرو کشید؟ این چیزي است که فکرنمی کنم هیچ فهمیده اي بگوید.
[ [ صفحه 171
دانستنی دومی که عاصمی از گنج آن روایت استخراج کرده و عبارت است از انحصار میراث امیر المومنین علی از پیامبر (ص) به
قرآن و سنت. و نادرستی حدیث فدك و خیبر، و حمله بهشیعه به استناد آن، بی ارزش تر و یاوه تر از دانستنی اولی است زیرا شیعه
براي امیر المومنین ارث مالی و اقتصادي ادعا نکرده و نه حضرتش آن روز که فدك را مطالبه فرموده براي خویش ادعا کرده است،
بلکه آن را به عنوان حقی که متعلق به دختر عمویش صدیقه طاهره فاطمه زهراء سلام الله علیهما است درخواست کرده چه فدك-
چنانکه حقیقت این است- هبه اي از پدرش باشد و چه ارثی بر اساس میراثی که قرآن و سنت مقرر می دارند- و ممکن است در
فرصتی که پیش آید به بحثتفصیلی آن همت گمارم. بنابر این، حمله به شیعه با استناد به آن روایت جعلی و فرضیه اي که خود
براي عقیده شیعه ساخته اند جنایتی در حق ایشان است و چه بسا دروغ ها که به شیعه بسته و چه بهتان ها که زده اند. ارثی که شیعه
براي امام علی بن ابی طالب (ع) ادعا می کند چیزي است که اهل سنت بر آن اجماع دارند و همداستانند و از براهین خلافت آن
حضرت است.
حاکم می گوید: در میان دانشمندان بر سر این اختلافی نیست که پسر عمو از عمو ارث نمی برد. با ایناجماع معلوم شده است که
علی از میان مسلمانان علم را از پیامبر (ص) به میراث برده است. بنابر این، همین ارث اختصاصی علی (ع) از پیامبر (ص)- که از
میان امت فقط به او اختصاصیافته است- تعبیر دیگري است از خلافت علی (ع) و جانشینی وي در مقام پیامبر (ص) که به خاطرش
همواره اوصیاء از پیامبران ارث برده اند.
آیا واقعا سه خلیفه مژده بهشت گرفته اند
-29 در دو " صحیح " مسلم و بخاري از روایت محمد بن مسکین بصري از یحیی بن حسان بصري از سلیمان بن بلال از شریک بن
ابی نمیر از سعید بنمسیب از ابی موسی اشعري چنین آمده است. می گوید ": در خانه ام وضو گرفته بیرون رفتم و با خود گفتم:
امروز باید با پیامبر خدا (ص) باشم 0 و به مسجد در آمدم و جویاي او شدم. گفتند: به در شده و به آن سو رفتهاست. در پی اش
روانه گشتم تا
[ [ صفحه 172
به چاه " اریس " رسیدم. بردر آن به انتظار ایستادم تا فهمیدم که پیامبر (ص) قضاي حاجت کرده و بنشسته است. به حضورش
رسیده سلام کردم و دیدم بر اطاقکی که بر سر چاه " اریس " است بنشسته و پاهایش را به درون چاه آویخته و ساق خویش عریان
صفحه 99 از 180
نموده است. برگشتم به در باغ و با خود گفتم: باید دربان پیامبر خدا (ص) باشم. چیزي نگذشت که در کوفتند. پرسیدم: کیست؟
گفت: ابو بکر. گفتم ك کمی صبر کن. سپس به خدمت پیامبر (ص) رفته عرض کردم: اي پیامبر خدا اینک ابو بکر اجازه ورود
میخواهد. فرمود: اجازه بده به او مژده بهشت بده. بشتاب رفتم و به ابوبکر گفتم: بیا تو که پیامبر خدا (ص) به تو مژده بهشت می
دهد. آمده در کنار پیامبر (ص) نشست در اطاقک و در طرف راست حصرتش و پاهایش را به درون چاه آویخت و ساقش را برهنه
ساختهمان گونه که پیامبر (ص) ساخته بود.
آنگاه برگشتم، و من برادرم را گذاشته بودم وضو بگیرد و بیرون شده بودم و به من گفته بود از پی ات خواهم آمد. به همین جهت
با خود گفتماگر خدا براي خیري بخواهد او رامی رساند. در این وقت صداي در را شنیدم، پرسیدم: کیست؟ گفت: عمر. گفتم: کم
صبر کمی. و نزد پیامبر (ص) رفته سلام کردم و به اطلاعش رساندم. فرمود: اجازه بده بیاید و به او مژده بهشت بده. آمده به او
اجازه دادم و گفتم: پیامبر خدا (ص) به تو مژده بهشت می دهد. آمد و بر سمت چپپیامبر خدا بنشست و ساق خویش برهنه ساخته
پاهایش را بدرون چاه آویخت همان گونه که پیامبر (ص) و ابو بکرانجام داده بودند. آنگاه برگشته با خود گفتم: اگر خدا براي
فلانی- یعنی برادرش- خیري بخواهد او را می رساند. ناگهانی در صدا کرد. گفتم:کیست؟ گفت: عثمان بن عفان. کمی صبر کن.
و رفتم پیش پیامبر خدا و گفتم: اینک عثمان اجازه ورود می خواهد. فرمود: بگذار بیاید و به اومژده بهشت بده به خاطر مصیبتی که
به او می رسد. آمده گفتم: رسول خدا (ص) به تو اجازه ورود می دهد و مژده بهشت به خاطر گرفتاري یا مصیبتی که به تو می
رسد. در آمد و می گفت: ازخدا باید مدد خواست. و چون جائی در اطاقک نیافت روبروشان بر شکاف چاه نشست و ساق پایش را
برهنه کرد و در چاه آویخت
[ [ صفحه 173
همانگونه که ابو بکر و عمر- رضی الله عنهما- انجام داده بودند. سعید بن مسیب می گوید:من آنرا به گورشان تاول نمودم که در
یکجا خواهد بود و گور عثمان به تنهائی جدا گانه ".
ما سند این روایت را به بحث و برسی نمیکشیم، زیرا نا معلوم و در هم ریخته و مبهم است و یکبار از قول ابو موسی اشعري نقل می
شود- چنانکه دیدیم- و دیگر بار از قول زید بن ارقم و چنانکه بیهقی در " دلائل " ثبت کرده او است که از خانه به در شده و
سپس دربان پیامر (ص) گشته است و سه دیگر چنانکه ابو داود ثبت کرده از قول بلال و او دربان است در آن داستان، و دیگر جا و
چنانکه احمد حنبل در " مسند " ثبت کرده از زبان نافع بن عبدالحرث، و او دربان است و ماجرا را روایت کرده براي دیگران آري
نه سندش را به این علت مورد بررسی قرار می دهیم و نه می گوئیم به علت وجود بصریانی که سابقه و دستی در جعل حدیثو
ساختن مطالب جنایتبار از قول پیامبر گرامی (ص) دارند " ضعیف " وسست است و نه از میان رجال سندش انگشت بر سلیمان بن
بلال می گذاریم وسخن ابن ابی شیبه را درباره اش پیش می کشیم که می گوید: او کسی نیست کهبشود بر روایتش اعتماد کرد. و
نه آنرا به خاطر " ابن ابی نمر " بی اساس می خوانیم، کسی که نسائی و ابن جارود درباره اش می گویند: او " قوي "نیست. و ابن
حبان که بسا خطا کردهاست، و ابن جارود که یحیی بن سعید از او روایت نمی کند، و ساجی که معتقد به قدر بوده است. همچنین
به علت وجود سعید بن مسیب بر آن خرده نمی گیریم کسی که شرح حالش را درجلد هشتم بر خواندیم، و نه درباره کسی که آخر
زنجیره راویان است یعنی ابو موسی اشعري صحابی حرفی می زنیم، زیرا بعثیده آن جماعت همه اصحاب عادلو راستروند و اگر
[ [ صفحه 174
صفحه 100 از 180
نمی توانیماین عقیده نادرست و باطل را بپذیریم و فرمایش امام پاك امیر المومنین علیبن ابی طالب (ع) را نشنیده بگیریم آنجا که
درباره ابو موسی اشعري و همکارش عمرو بن عاص می فرماید ": هان این دو نفر که بعنوان حکم انتخابکردید حکم قرآن را پس
پشت افکندند و آنچه را قرآن ابطال کرده احیا نمودندو آنچه را قرآن احیا و بر قرار گردانیده از بین بردند، و هر یک از آن دو
دلخواه خویش و نه تعلیم خدا راپیروي کرد و بر اثر آن حکمی بدون حجتو دلیل آشکار یا سنت بر قرار صادر نمودند، و در
صدور حکم با هم اختلافپیدا کردند، و هیچیک درست عمل ننمودند. بنابر این خدا از آندو نفربیزار و بري است و پیامبرش و
مومنان صالح ". چه اشکال و نقد و ایرادي محکم تر و سهمگین تر از این که امام علی (ع) بر ابو موسی اشعري راوي آنروایت
وارد کرده است و با این وصف، چگونه می توان این موجود را " عادل" و راسترو و درستکار خواند؟
همچنین نمی گوئیم عنایتی که آن جماعت داشته اند به این که مژده بهشت را از میان اصحاب به خلفاي سه گانه اختصاص دهند و
در جعل احادیث و ساختن و پرداختن داستانها در این موضوع تلاشی سخت نشان دهند حکایت از اسراري می کند کهنمی خواهیم
پرده از آن برداریم "، واز چیزهائی نپرسید که اگر پرایتان روشن شود، ناراحتتان می سازد ". فقط می گوئیم: اگر براستی پیامبر
گرامی این مژده را داده باشد- و می دانیم شوندگانش مژده دهنده را راستگومی دانسته اند- چرا عمر از حذیفه یمانی- که را از
تشخیص منافقان را در اختیار داشته است- درباره خودش می پرسیده و او را قسم می داده که آیا وي از جمله آنها است؟ و آیا
نامش جزو منافقان آمده است؟ و آیا پیامبر (ص) او را از جمله آنها شمرده است؟ در حالی که او کاملا آگاه بوده که منافقان در
پست ترین مرتبه دوزخند. آیا می توان این پرسشعمر را- که مورد اتفاق است- با آن مژده بهشتی که
[ [ صفحه 175
میگویند دریافته است سازگار دانست؟
آیا می توان آن مژده بهشتی را که ادعا می شود عثمان دریافته، با آن روایت تاریخی که به صحبت پیوسته سازکار دانست که از
رفتن به مکه در ایام محاصره اش خود داري می کرد و عذر می آورد که از پیامبر خدا (ص) شنیده که " در مکه مردي از قریش به
گور سپرده می شود که نیمی از عذاب این امت را از انس و جن بر دوش دارد " و می گفت: نمی خواهم من آن شخص باشم؟آیا
این حرفش حرف کسی است که به خدا ایمان محکم دارد و به پیامبرش نیکو کار است و هدایت یافته و دین پذیرفته، تا برسد به
حرف کسی که از زبان پیامبر مقدس و راستگو مژده بهشت یافته باشد؟
-30 بیهقی روایتی ثبت کرده است که از عبد الاعلی ابی مساور از ابراهیم بن محمد بن حاطب ازعبد الرحمن بن یحیی از زید بن
ارقم می گوید: رسول خدا (ص) مرا فرستاده و دستور داد: برو تا به ابوبکر بري. او را در خانه اش نشسته برسر پا می یابی، به او می
گوئی: پیامبر خدا (ص) به تو سلام می رساند و می گوید: ترا مژده بهشت باد 0 آنگاه به راه افتاده می روي تا به " ثنیه " میرسی و
عمر را سوار خري میبینی و در حالی که جلو سرش برق می زند، و به او می گوئی: پیامبر خدا (ص) به تو سلام می رساند و می
گوید: ترا مژده بهشت باد. آنگاه از آنجامی روي پیش عثمان و او را در بازار می یابی در حال خرید و فروش، به او می گوئی:
پیامبر خدا (ص) به تو سلام می رساند و می گوید: ترا مژده بهشت باد پس از گرفتاري سختی.
گفتار پیامبر (ص) را در حال رفتن به سراغآنان به خاطر نگاهداشت و هر یک را در همان حال دید که پیامبر خدا (ص)بیان داشته
بود و هر یک می پرسیدند:پیامبر خدا (ص) کجاست؟ و می گفت در فلان جا. و او می رفت به نزدش. و چون عثمان به نزد پیامبر
(ص) رفتپرسید: اي پیامبر خدا چه گرفتاریی دچارش می شوم؟ قسم به آنکه ترا بحق مبعوث گردانیده از وقتی با تو بیعت کرده ام
صفحه 101 از 180
غیبت نکرده ام و نه مرتکب بیعفتی گشته ام. بنابر این، به چه بلائی گرفتار خواهم شد؟
[ [ صفحه 176
فرمود: همین است ".
خواننده هوشیارپس از اطلاع بر آنچه در همین جلد در شرح حال عبد الاعلی بن ابی مساور گفتم خود را از شناختن رجال سند این
روایت بی نیاز می بیند، در آنجا دیدیم که وي دروغسازي پلید و دغلباز و جاعل است و هزاران حدیث از زبان اساتید و پیشوایان
علم حدیث جعل کردهکه هیچک را به زبان نیاورده اند، و کسی را نیافته اند که بیش از او جعل حدیث کرده باشد، و او در
دروغگوئی ودروغسازي ضرب المثل است.
بنابر این، چنین روایتی را در اصطلاح فن حدیث " جعلی " می خوانند نه چنانکه بیهقی وصف کرده " ضعیف " و سست
آیا حسین از سه خلیفه و از معاویه تجلیل می کند؟
-31 ابن عساکر در تاریخش روایتی ثبت کرده استاز طریق ابو عمر و زاهد از علی بن محمد صائغ از پدرش می گوید ": حیسن را
دیدم که به نمایندگی به دیدن معاویه آمده بود، روز جمعه اي بود ومعاویه بر منبر به نطق ایستاده، مردي از آن جماعت به او گفت:
امیر المومنین به حسین اجازه بده به منبر بالا رود. معاویه به او گفت: واي بر تو بگذار افتخار جوئی نمایم. آنگاه خدا را سپاس و
ستایش برده گفت: اي ابا عبد الله ترا به خدا قسم میدهم آیا من فرزند بطحاء مکه نیستم؟ گفت: آري به آن که نیایم را بحق و
مژده رسان برانگیخت. بعد گفت: اي ابا عبد الله ترا به خدا قسم می دهم آیا من خال المومنین نیستم؟ گفت: آري به آن که نیایم را
به پیامبري برانگیخت. سپس گفت: اي ابا عبد الله ترا به خدا قسم می دهم آیا من کاتب وحی نیستم؟ گفت: آري به آن کهنیایم را
بیمرسان گردانید. در این هنگام معاویه فرود آمد و حسین بن علیبه منبر بالا رفته پس از سپاس خدا سپاس هائی که چنان نه پیشنیان
برده بودند و نه نسل هاي معاصر، فرمود: پدرم از زبان نیایم از فرشته وحی از خداي تعالی چنین نقل کرده که زیر جایگاه عرش
ورقه اي سبز رنگ است بر آن نوشته: لا اله الا الله، محمد رسول الله، اي شیعه آل محمد هر یک از شما که در دوره قیامت آمده
بگوید: لا اله الا الله خدا او را وارد بهشت می سازد. معاویه از
[ [ صفحه 177
اوپرسید: اي ابا عبد الله ترا به خدا بگو شییعه ال محمد چه کسانی هستند؟ گفت: کسانی که به شیخین یعنی ابو بکر و عمر دشنام
نمی دهند و عثمان رادشنام ندهند و نه پدرم را دشنام دهندو نه تو را اي معاویه دشنام گویند ".
ابن عساکر می گوید ": این حدیثی زشت(و نادرست) است.، و به عقیده من سلسله سندش به حسین نمی رسد ". و مامی گوئیم:
این دروغی آشکار و واضح است و سندش گسیخته و پاره پاره. و" ابو عمر و زاهد- " از رجال سند این روایت- دروغسازي است
دست آلوده به جنایات و خیانت ها و همان که از تالیف روایات جعلی و ساختگی کتابی درستایش و مناقب معاویه پرداخته است و
در سال 345 مرده. استاد حدیثش علی صائغ نیز به شدت " ضعیف " و سست روایت است چنانکه خطیب بغدادي در تاریخش از او
همین گونه یاد کرده و دارقطنی او را " ضعیف " خوانده است. پدر وي نیز- که از رجال سند است- ناشناس است و بی ارزش و
در طبقه کسانی که از مالک متوفاي 179 ه. روایت می کنند. بااین وصف چگونه سرورمان حسین ین علی (ع) را که در سال 61
صفحه 102 از 180
هجري به شهادت رسیده درك کردهو چطور معاویه را که در سال 60 ه. مرده دیده است؟ مگر در خواب دیده باشد؟!
وانگهی اگر قرار باشد خواب دیدهها را راست پنداریم، مقتضاي اینافسانه آن است که معاویه از شیعه آل محمد (ص) که خدا به
بهشت در می آوردشان نباشد، زیرا او بر امیر المومنین علی (ع) و دو فرزند گرامیش دو امامی که سرور جوانان بهشتی اند لعنت می
فرستاده است و بر جمعی از اصحاب پاکدامن و عالی مقام،و همین ننگ او را بس. این وضع ننگیناو را و فرومایگان اموي را که به
تقلیدش بر خاندان پیامبر (ص) لعنت می فرستاده اند و همه کسانی را که چنین گناهی مرتکب گشته اند به یکسان شامل می شود.
همچنین به مقتضاي آن،مولاي متقیان (ع) از شمار این گروهرستگار خارج
[ [ صفحه 178
خواهد گشت، زیرا وي بر معاویه و دار و دسته پست و تبهکارش لعنت می فرستاده است " ! سهمگین است سخنی که به زبان می
آورند "!
لازمه این روایت ساختگی این است نه تنها کسانی که علیه عثمان فعالیت نمودند و او را به قتل رساندند، بلکه آنان که زبان به
انتقاد و اعتراضش گشوده اند از شمار شیعه آل محمد (ص) خارج باشند و ایشان برجسته ترین چهره هاي امت و اصحاب بزرگ
پیامبر (ص) و مهاجران و انصارند، کسانی که از آن جماعت نه فقط شیعه آل محمد (ص) بلکه عادل و راست روشان می دانند آیا
کسی می تواندچنین پنداري به ذهن خویش راه دهد؟
به سخنی کوتاه، درست ترین سخنی که می توان درباره آن روایت مسخره گفت،این است که روایتی بهتان آمیز و دروغاست که
ذره اي صحت ندارد و قابل اعتماد و استناد نیست.
-32 خطیب بغدادي از احمد بن محمد بن ابی بکر اشنانی، از محمد بن یعقوب اصم، از سري بن یحیی، از شعیب بن ابراهیم، از
سیف بن عمر، از وائل بن داود، از یزید بهی، از زبیر روایت کرده است که پیامبر (ص) فرمود ": خدایاتو براي امتم اصحابم را
برکت بخشیدي، پس برکت را از ایشان مگیر، و براياصحابم به ابو بکر برکت ده و برکتت را از وي مگیر، و ایشان را در مورد وي
همداستان گردان، و کارش را پراکنده مساز. خدایا عمر بن خطاب رابه عزت و قدرت رسان، و عثمان بن عفان را شکیبا دار، و علی
را موفق بدار، و از طلحه در گذر، و زبیر رااستوار گردان، و سعد را بسلامت دار، و عبد الرحمن را محترم دار، و پیشاهنگان پیشین
را که از مهاجران بودند و از انصار و پیروان نیکروشان را به من بپیوند "
خطیب بغدادي، در حاشیه اي که بر این روایت می زند می گوید: جعلی است و در سندش راویان ضعیفی وجود دارند که ضعیف
ترینشان سیف (بن عمر) است. ما شرح حال " سري " و " شعیب " و سیف بن عمر را- که از رجال سند این روایتند- در جلدهشتم
به نظرتان رساندیم، و وجود یکی از اینها
[ [ صفحه 179
براي عیبناکی و سستی سند روایت کفایت می نماید، تا چه رسد به گرد آمدنشان در آن!
-33 خطیب بغدادي، روایتی ثبت کرده می گوید: مبارك بن عبد الجبار براي ماگفته، از قول ابو طلب عشاري، از ابو الحسن محمد
بن عبد العزیز بردعی، از ابو الحبیش طاهر بن حسین فقیه،از صدقه بن هبیره بن علی موصلی، از عمر بن لیث، از محمد بن جعفر، از
علی بن محمد طنافسی، از موسی بن خلف، از حماد بن ابی سلیمان، از ابراهیم بن ابی سعید خدري. می گوید: در حالی که خدمت
صفحه 103 از 180
رسول خدا (ص) نشسته بودیم فرشته وحی در رسیده گفت: سلام بر تو اي محمد خدا این به را به تو هدیه داده است. آنگاه به،
دردست حضرتش به زبان هاي گونا گون تسبیح گفت. پرسیدم: این به در دستتتسبیح می گوید؟ فرمود: سوگند به آنکه مرا به
حق برانگیخت، خداي تعالی در بهشت عدن یک ملیون کاخ آفرید در هر کاخ یک ملیون جایگاه در هر جایگاهیک ملیون تخت،
بر هر تخت زیباروئی واز زیر هر تخت چهار نهر روان بر کناره هر نهري یک ملیون درخت برگ زیرهر برگی یک ملیون شاخه بر
هر شاخه یکملیون به، زیر هر بهی یک ملیون برگ زیر هر برگی یک ملیون فرشته، هر فرشته اي را یک ملیون بال زیر هر بالی
یک ملیون سر، بر هر سري یک ملیون صورت بر هر صورتی یک ملیون دهان درهر دهانی یک ملیون زبان که خدا را با یک ملیون
زبان ستایش می برد که هیچیک از زبان ها با دیگري شباهت ندارد، و ثواب همه آن تسبیح گوئی و ستایش ها براي دوستداران ابو
بکر و عمر و عثمان و علی است ".
سیوطی در " لئالی " درباره این روایتمی نویسد: جعلی است ". صدقه " را از راویان ناشناس روایتش کرده و محمدبن جعفر را
احمد (بن حنبل) متروك دانسته و حدیث از وي را ترك کرده است، و موسی نیز متروك است.
این سخن سیوطی است، لکن ما می گوئیم: شاید روایت کردن این حرف یاوه و امثال آن " موتمن ساجی " را بر آن داشته که
بهاستاد حدیث خطیب بغدادي- مبارك بن عبد الجبار- بد گمان شود و او را متهم به دروغگوئی و دروغسازي
[ [ صفحه 180
نماید و این اتهام را به زبان آورد. همین روایت معروف رجال سند خویش است و خردمند به هیچ وجه به کسانی که چنین دروغی
روایت و نقل کرده اند اعتماد نخواهد کرد. اکنون اشاره اي به راویان مذکور می نمائیم:
الف- ابو طالب عشاري- محمد بن علی بن فتح:
ذهبی در " میزان الاعتدال " روایاتی از او ذکر کرده و آنها را جعلی خوانده است و گفته: خدا روي جاعلش را سیاه کند. و
محدثان بغداد را باید نکوهش کرد که گذاشته اند عشاري چنین اباطیلی را روایت کند. همچنین پس از ذکر این که خطیب
بغدادياو را " ثقه " شمرده می گوید: حجت نیست.
ب- ابو الحسن بردعی:
خطیب بغدادي می نویسد: از او حدیث نوشته ام و روایاتش قابل تامل و تردید است هر چند مقدار زیادي روایت ننموده است.
ج- ابو الحبیش فقیه:
مجهولی است که او را نشناخته اند.
د- صدقه:
مجهولی است که از او به نیکی یاد نگشته و نه نیکرفتاري.
ه- عمر بن لیث:
مجهولی ناشناس است.
و- محمد بن جعفر که همان مدائنی است.
احمد درباره اش می گوید: از او حدیث شنیده، اما هرگز روایت نکرده ام و هرگز چیزي از او روایت نخواهم کرد. عقیلی وي را در
ردیف راویان " ضعیف" آورده و نظر احمد حنبل را درباره اش نوشته است. ابن قانع می گوید ": ضعیف " است. ابن عبد البر می
گوید:به نزد اساتید علم حدیث "، قوي " شمرده نمی شود.
صفحه 104 از 180
[ [ صفحه 181
ابو حاتم میگوید: روایاتش نوشتنی، ولی غیر قابل استدلال و استناد است.
ز- موسی بن حلف عمی بصري:
آجري درباره اش می گوید ": قوي " نیست. و از قول ابن معین آمده که " ضعیف " است. ابن حبان می گوید: بسیار روایات
نادرست و زشت آورده است. دارقطنی میگوید ": قوي " نیست، ولی از روایاتش می شود چیزي فهمید.
ح- ابراهیم بن ابی سعید خدري:
از ابو سعید خدري پسري بدین نام در تاریخ یاد نگشته است و به گمانم درست " ابراهیم نخعی از ابی سعید خدري " باشد. خدا
داناتر است.
-34 نحاس در کتاب " معانی القرآن " روایتی ثبتکرده است از ابو عبد الله احمد بن علی بن سهل، از محمد بن حمید، از یحیی بن
ضریس، از زهیر بن معاویه، ا، ابی اسحاق، از براء بن عازب. میگوید ": عرب بیابانگردي در حجه الوداع به خدمت رسول خدا
(ص) رفت در حالی که حضرتش در عرفات بر ماده شتري ایستاده بود. گفت: من مردي مسلمانم. برایم این آیه را توضیح بده:
کسانی که ایمان آورده و کارهايپسندیده کردند ما پاداش کسی را که کار نیکو کرده باشد ضایع نمی گردانیم، ایشان را بهشت
هاي عدنی خواهد بود که از فرودش نهرها روان است و در آن دستبندهاي زرین بر خویش می آرایند و جامه هاي سبز رنگ از
سندس و استبرق می پوشند ... پیامبر خدا (ص) فرمود: تو از ایشان دور نیستی و نه ایشان از تو دورند، آنان این چهار نفرند:ابو بکر
و عمر و عثمان و علی. بنابراین به قبیله خویش بیاموز که این آیهدرباره ایشان نازل گشته است. این راقرطبی در تفسیرش نوشته
است. و ما همه آنرا الحمد لله با اجازه روایت کردیم ".
تعجب آور است که مفسري بزرگ چنین دروغ رسوائی را با سندي سست
[ [ صفحه 182
و واهی با اجازه روایت می کند و خدا را سپاس می برد که سخنی نامربوط و بیجا گفته و به پروردگارش و به پیامبرش (ص) دروغ
بسته و بهتان آورده است پناه بر خدا از روایت بی درایت، و از نقل بی تدبر وبی تعقل.
در سند روایت، نام احمد بن علی بن سهل مروزي آمده است. خطیببغدادي در تاریخش شرح حالی از وي آورد، اما کلمه اي در
تمجیدش ننوشته پنداري از او جز نامش را نمی دانسته است. و ذهبی در " میزان الاعتدال " از او یاد کرده و حدیثی از وي نوشته
می گوید: ابن حزم این را آورده و گفته که " احمد " مجهول و ناشناس است.
همچنین نام محمد بن حمید- ابو عبدالله رازي تمیمی آمده است. یعقوب بنشیبه می گوید: روایات نامعلوم و زشت بسیار دارد.
بخاري می گوید: در روایاتش باید دقت و احتیاط کرد. نسائی می گوید: مورد اعتماد نیست. جوزجانی می گوید: بد مسلک و
غیر قابل اعتماد است. فضلک رازي می گوید: از ابن حمید پنجاه هزار روایت نوشته دارم که کلمه اي از آن را برايدیگران نقل
نمی کنم و نمی آموزم. صالح اسدي می گوید: هرگاه روایتی ازسفیان به او می رسید آن را به مهران نسبت می داد و هر وقت
روایتی از منصور می رسید به عمرو بن ابی قیس نسبت می داد.
آنگاه می افزاید: ابنحمید هر چه براي ما روایت می کرد او را متهم به دورغ می کردیم. و درجاي دیگر می گوید: روایاتش را
صفحه 105 از 180
زیاد می کرد، و کسی را ندیده ام که بیش از او در دروغ بستن به خدا گستاخ باشد،روایات مردم را می گرفت و بهم در می
آمیخت و زیر و رویش می کرد. و نیز میگوید: ندیده ام کسی در دروغسازي ماهر تر از دو نفر باشد یکی سلیمان شاذ کونی که
محمد بن حمید همه روایاتش را حفظ می کرد و می آموخت. محمد بن عیسی دامغانی می گوید: چون هارون بن مغیره درگذشت
از محمد بن حمید تقاضا کردم همه احادیثی را که از (هارون بن مغیره) شنیده برایم بیاورد، او طومارهائی پیشم آورد و بر شمردم و
دیدم همه اش سیصد و شصت وچند حدیث است. جعفر می گوید: ابن حمید بعدها
[ [ صفحه 183
چند ده هزار حدیثبه نقل از هارون (بن مغیره) ثبت و نشر کرد. ابو القاسم پسر برادر ابو زرعه می گوید: از ابو زرعه درباره محمد
بن حمید پرسیدم، انگشتش را بردهان نهاد (که هیچ نگو). پرسیدم: دروغ می گفت؟ با سر اشاره کرده کهآري گفتم: او به پیري
رسیده بود شاید به او حقه می زده و احادیث ساختگی را بر او می خوانده اند. گفت: پسر جان و تعمد داشت در نقل
حدیثساختگی و در جعلش). ابو نعیم بن عدي می گوید: در منزل ابو حاتم رازي، در حالی که ابن خراش و جمعی از مشایخ و
اساتید و حدیث دانان اهل ري حضور داشتند، شنیدم که نام ابن حمیدرا آوردند و هماوا گفتند که وي در روایتش جدا ضعیف
است و چیز هائی را که نشنیده و نیاموخته، نقل می کند. و احادیث علماي حدیث بصره و کوفه را می گیرد و آنها را از قول علماي
اهل ري نقل می کند. ابو العباس بن سعید می گوید: داود بن یحیی می گفت: ازابن خراش چنین شنیدم که ابن حمید براي ما
حدیث می گفت و بخدا قسم، دروغ می گفت سعید بن عمرو بردعی میگوید: از ابو حاتم پرسیدم: آیا محمد بن حمید رازي را به
درستی می شناسی، چگونه کسی است او؟ گفت: استاد حدیثی از خلقانیین به من اطلاعداده بود کتابی حدیث از ابو زهیر دارد، نزد
رفته آن را مطالعه و بررسی کردم، دیدم حدیث ابی زهیر نیست، بلکه روایات علی بن مجاهد است 0 اما او حاضر نشد دست از آن
بردارد. من برخاسته به رفیقم گفتم: این دورغسازي است که در دروغسازي مهارت ندارد. بعدها نزد محمد بن حمید رفتم 0 او
همان کتاب حدیث را پیشم آورد. از محمد بن حمید پرسیدم: این را از که شنیده و آموخته اي؟ گفت: از علیبن مجاهد. و آنگاه
آن را بر خواند ودر آن چنین آمده بود: علی بن مجاهد براي ما حدیث کرد ... به تعجب افتادم، و نزد جوانی رفتم که همراهمبود،
دستش را گرفته رفتیم نزد آن استاد حدیث از (خلقانیین) و از او درباره کتاب حدیثی پرسیدم که به ما نشان داده بود. گفت: آنرا
محمد بن حمید از من به عاریت گرفته است.
ابوحاتم می گوید: این را دلیل گرفتم براین که اشاره دارد به این که آن مکشوف و بر ملا گشته است.
[ [ صفحه 184
ابن خزیمه می گوید: روایاتش نقل نکردنی است. نسائی می گوید: کسی نیست. کتانی می گوید: از نسائی پرسیدم: سخت موکد و
قطعی است؟ گفت: آري. پرسیدم: هیچ روایتی از او ثبت نکرده اي؟ گفت: نه. و در جاي دیگر می گوید: دروغسازي است، و
ابنواره نیز همین عقیده را دارد. ابن حبان می گوید: از راویان " ثقه " چیزهاي بهم ریخته و وارونه اي را بشکلی نقل می کند که
جز او نقل نکردهاست.
خلاصه کلام، این شخص دروغسازياست که بسیار حدیث دروغ ساخته است و هر که از او به خوبی یاد کرده، او را نشناخته یا
پیش از آنکه رسوا شود درباره اش اظهار نظر نموده است. ابو العباس بن سعید می گوید: داود بن یحیی می گفت: ابو حاتم سابقا از
صفحه 106 از 180
او براین حدیث نقل می کرد و می آموختو بعد و در ایام اخیر ترکش کرد. ابوحاتم رازي می گوید: یحیی بن معین ازمن راجع به
ابن حمید پرسید پیش از آنکه وضعش آشکار شود و آن کارها از او سرزند، و گفت: چه خرده اي بر او میگیرند؟ گفتم: در
رساله حدیثش چیزي نوشته است، آنگاه می گوید: این اینطور نیست. و قلم را برداشته نوشته رساله حدیث را تغییر می دهد. گفت:
این خیلی بد روش و خصلتی است...
ابو علی نیشابوري می گوید: به ابن خزیمهگفتم: چه می شد اگر استاد از محمد بن حمید روایت می کرد و حدیث می آموخت،
زیرا احمد وي را ستوده است. ابن خزیمه گفت: احمد او را نشناخته است و اگر چنانکه ما او را شناخته ایم می شناخت هرگز نمی
ستودش.
-35 ابن عساکر روایتی ثبت کرده است ازطریق علی بن محمد بن شجاع ربعی، از عبد الوهاب میدانی دمشقی، از محمد بن عبد الله
بن یاسر، از محمد بن بکار، از محمد بن ولید، از داود بن سلیمان شیبانی، از حازم بن جبله بن ابی نصره، از پدرش از جدش از
ابوسعید خدري- رضی الله عنه- می گوید ": رسول خدا (ص) به ابو بکر و عمرفرمود: بخدا من شما دو نفر را چون خدا شما را
دوست می دارد دوست می دارم و فرشتگان شما را چون خدا شما را دوست می دارد دوست می دارند. هر که
[ [ صفحه 185
شما را دوست می دارد خدا او را دوست بدارد، و هر که به شما نیکی می نماید خدا به او نیکی کند، و هر که پیوند از شما می
گسلد خدا پیوند از او بگلسد، و هر که شما را در دنیا و آخرتتان مورد کینه خویش قرار می دهد مورد کینه قرار دهد ".
رجال سندش:
الف- عبد الوهاب میدانی:
ذهبی به نقل از کتابی می گوید: ويسهل انگاري و بی دقتی می نموده است،و در خصوص این که ابو علی بن هارون انصاري را
دیده (و از او حدیث آموخته) باشد، تردید وجود دارد و متهم است.
ب- محمد بن عبد الله:
در " میزان الاعتدال " درباره وي چنین نوشته است: وي مورد نکوهش است و روایتش (یعنی همین روایت) بکلی ناپسند است.
ج- محمد بن بکار:
ناپسند و ناشناس است. ابن حزم می گوید: او مجهول است. ذهبی می گوید: این صحت دارد که او ناشناس است.
د- محمد بن ولید:
به گمانم ابن ابان قلانسی باشد که دروغسازي است که حدیثجعل می کرده و پاره اي از روایات باطل و یاوه اش را، در فضیلت
ابو بکر در همین جلد دیدیم.
ه- داود بنسلیمان:
ذهبی می گوید: ازدي گفته است که وي جدا " ضعیف " است.
و- حازم بن جبلد:
او و پدر و جدش هر سهناشناسند و نا معلوم.
[ [ صفحه 186
صفحه 107 از 180
-36 ازدي روایتی ثبت کرده است از محمد بنعمر انصاري، از کثیر النواء، از زکریا- آزاد شده طلحه-، از حسن بنمعتمر. می
گوید ": از علی درباره ابو بکر و عمر پرسیدند، گفت: آن دواز هیئتی که همراه محمد آهنگ (دین)خدا کردند، به شمار می آیند،
و موسی از پروردگارش آن دو را تقاضا کرد، اما خدا آن دو را به محمد عطا فرمود "
ذهبی در " میزان الاعتدال " می نویسد: روایتی ناپسند است، و ازدي آن را " ضعیف " خوانده است.
میگوئیم: در سندش نام کثیر النواء وجود دارد. ابو حاتم می گوید: سست روایت است، و در گروه سعد بن طریف قرار می گیرد.
جوزجانی می گوید: ازدین منحرف بوده است. نسائی می گوید ": ضعیف " است. و در جاي دیگر که درباره او جاي تامل و
احتیاط است. ابن عدي می گوید: از غلات شیعه و شیعی افراطی بوده است. از محمد بن بشیر عبدي نقل شده که کثیر النواء، پیش
از مرگ از تشیع دست برداشت.
زکریا- آزاد شده طلحه- و استادش نیز مجهول و ناشناسند. اینها عیبناکی هاي سند است که درمیان رجالشحتی یک " ثقه " و
مورد اعتماد یافت نمی شود. و متن روایت نیرومندترین گواه و رساترین شاهد بطلان آن است.
بررسی روایتی که آن ده تن را از بهشتیان معرفی می کند
-37 احمد حنبل در " مسند " روایتی ثبت کرده است از عبد الرحمن بن حمید، از پدرش، از عبد الرحمن بن عوف کهپیامبر (ص)
فرمود ": ابو بکر در بهشت است و عمر در بهشت و علی در بهشت و عثمان در بهشت و طلحه در بهشتو زبیر در بهشت و عبد
الرحمن بن عوف در بهشت و سعد بن ابی وقاص در
[ [ صفحه 187
بهشت و سعید بن زید در بهشت و ابو عبیده بن جراح در بهشت "
باهمین سند، ترمذي در " صحیح " خویش ثبت کرده است، و نیز از عبد الرحمن بن حمید از پدرش از رسول خدا نظیرش،
همچنین بغوي در کتاب " مصابیح. " این را ابو داود در " سنن " از طریق عبد الله بن ظالم مازنی ثبت کرده است که می گوید":
سعید بن زید بن عمرو گفت: چون فلانی به کوفه وارد شد فلان شخص به نطق برخاست. در این وقت سعیدبن زید دستم را گرفته
گفت: این ستمگر را نمی بینی؟ سپس گواهی داد که نه نفر در بهشتند (و آنان را بر شمرد). پرسیدم: دهمی کیست؟ لحظه اي
خاموش ماند و سپس گفت: من. "
وي همچنین از طریق عبد الرحمن اخینس چنین ثبت کرده است که " وي در مسجد بود، کسی نام علی (ع) را برد و سعید بن زید
برخاسته گفت: من گواهم براي پیامبر خدا (ص) و از او شنیدمکه می فرمود: ده نفر در بهشتند: پیامبر در بهشت است و ابو بکر در
بهشت و عمر در بهشت و عثمان در بهشت و علی در بهشت و طلحه در بهشت و زبیر بن عوام در بهشت و سعد بن مالک در بهشت
و عبد بن عوف در بهشت. و اگر مایل بودم دهمی را نام می بردم. پرسیدند: او کیست؟ خاموس ماند. دوباره پرسیدند: او کیست؟
گفت: سعیدبن زید ". با همین سند، ترمذي در" جامع " ثبت کرده است، و ابن دیبع در "تیسیر الوصول، " و محب طبري در"
ریاض النضره " به هر دو طریق روائی مذکور.
[ [ صفحه 188
صفحه 108 از 180
به عقیده ما این روایت چندان اهمیتی ندارد و فضیلت ویژه اي را براي آن ده نفر که می گویند مژده بهشت یافته اند، ثابت نمی
نماید و نه ایشان را از جمع مومنان متمایز می گرداند، زیرا در قرآن کریم بسا آیه هست مژده بهشت براي مومنان، و بسیار مژده که
هر کسایمان آورد و کار شایسته نماید در بهشت خواهد بود، بنابر این بهشتی بودن اختصاصی به چند نفر ندارد و تو ده هائی از
خلق خدا را شامل می شود. می فرماید:
"به کسانی که ایمان آوردند و کارهاي پسندیده کردند مژده بده که بهشت هائی دارند که از زیرش نهرها روان است ".
"خدا از مومنان جان و دارائیشان را خریده به این (بها) که بهشت از آن ایشان باشد ".
"کسانی که ایمان آوردند و کارهاي و پسندیده کردند و سر در راه پروردگارشان نهادند، ایشان قرین بهشتند "،
"خدا کسانی را که ایمان آوردند و کارهاي پسندیده کردند به بهشت ها در می آورد که از زیرش نهرهاروان است ".
"کسانی که ایمان آوردند و کارهاي پسندیده کردند در بهشت ها آشیانه خواهند داشت ".
"هرمرد و زنی که مومن باشد و از کارهاي پسندیده انجام دهد چنین کسان به بهشتدر خواهند آمد ".
"هر مرد و زنی کهمومن باشد و کار پسندیده کند چنین کسان به بهشت در خواهند آمد".
[ [ صفحه 189
"هر که خدا را و پیامبرش را فرمان برد او را به بهشت ها در می آورد که از زیرش نهرها روان است ".
"هر که به خدا ایمان بیاورد و کار پسندیده کند او را به بهشت ها در می آورد که از زیرش نهرها روان است ".
"خدا به مردان و زنان مومن بهشت ها وعده داده است که از زیرش نهرها رواناست ".
چه بسیار کسان از امت محمد (ص) به بهشت درمی آیند. این حدیث ازپیامبر گرامی به صحت پیوسته که فرمود: علی و شیعه اش
در بهشتند. و مژده آن را به علی (ع) داده است. و نیزاین حدیث به صحت پیوسته که " فرشته وحی آمده گفت: امتت را مژده بده
که هر کس تا بمیرد چیزي را شریک خدا نداند و نسازد به بهشت در خواهد آمد. گفتم: اي فرشته وحی گر چه دزدي و زنا کرده
باشد؟ گفت: آري. گفتم: گر چه دزدي و زنا کند؟ گفت: آري. گفتم گر چه دزدي و زنا کرده باشد؟ گفت: آري، و گر چه
شراب خورده باشد ".
همچنین این حدیث از حضرتش به صحتپیوسته است ": مژده گیرید و آیندگانرا مژده دهید که هر کس به راستی گواهی دهد
که خدائی جز خداي یگانه نیست به بهشت در آید ".
و نیز این حدیث ": به آنکه جانم در دست او استسوگند که همه تان به بهشت در خواهیدآمد به استثناي کسی که در برابر خدا
سرپیچد یا چون چارپایان برمد. گفتند: اي پیامبر خدا چه کسی ممکن است از ورود به بهشت سر پیچد؟ فرمود: هر که از من
اطاعت نماید به بهشت در آید و هر که سر از فرمانم بپیچد
[ [ صفحه 190
به دوزخ در آید ".
و از جابر به صحت پیوسته که از پیامبر (ص) شنیده که " من امیدوارم از امتم کسانی که مرا پیروي می کنند یک چهارمبهشتیان را
صفحه 109 از 180
تشکیل دهند. می گوید: از شادي بانگ تکبیر برداشتیم. فرمود: امیدوارم یک سوم بهشتیان را تشکیل دهند. می گوید: بانگ تکبیر
برداشتیم. آنگاه فرمود: امیدوارم که بخش اعظم آن را تشکیل دهند "،
و این نیز " صحیح " شمرده شده که فرمود ": پرودگارم به من وعده داد که از امتم هفتاد هزار تن را بی محاسبه به بهشت در آورد
و آنگاه هر هزاره از ایشان براي هفتاد هزار تن شفاعت می کنند " و بسیار حدیث " صحیح " دیگر نظیر اینها.
بنابر این، گروه ده نفر اي که مژده بهشت یافته اند هر گاه واقعا مومن بوده و پایبند قرآن وسنت باشند بدون تردید از جمله بهشتیان
خواهند بود، مانند سایر کسانی که ایمان آورده و خویشتن تسلیمحکم خدا کرده و نیکو کار بوده است. ضمنا غیر از این ده نفر،
عده اي از اصحاب نیز مژده بهشت یافته اند و پیامبر اکرم (ص) ایشان را نام بردهوبه زبان خویش مژده بهشت داده است مانندعمار
بن یاسر که پیامبر (ص) از قول فرشته وحی به او فرموده: او را مژده بهشت بده، آتشبر عمار حرام و ممنوع گردیده است. وفرموده:
خون و گوشت عمار بر آتش حرام است که آن را در گیرد یا برسد. و این حدیث از حضرتش به صحت پیوسته که " خاندان یاسر
را مژده بهشت باد، و عده تان بهشت " و نیز این حدیث که بهشت شیفته چهار تن است: علی بن ابیطالب، عمار یاسر، سلمان
فارسی، و مقداد " و به روایتی " بهشت
[ [ صفحه 191
شیفته سه نفر است: علی و عمارو بلال " و درباره زید بن صوحان چندین حدیث رسیده گویاي بهشتی بودنش. حدیث صحیحی از
طریق " مسلم " درباره عبد الله بن سلام در دست است حاکی از بهشتی بودنش.
به علی (ع) می فرماید ": پنداري الان است که توبر منطقه رحمت من قرار گرفته اي و مردم را از آن می پرا کنند، و بر آنسبوها
است به شماره ستارگان آسمان، و من و تو و حسن و حسین و فاطمه و عقیل و جعفر در بهشتیم برادرانه نشسته بر تخت هاي روبرو.
تو و شیعه تو در بهشتند. "
و این حدیث از وي به صحت پیوسته که " حسن و حسین دو سرور جوانان بهشتی اند " و همه بر درستی این حدیث همداستانند.
همچنین فرموده ": حسن و حسین، جدشان در بهشت است و پدرشان در بهشت و مادرشاندر بهشت و عمویشان در بهشت و همه
شاندر بهشت و دائی هاشان در بهشت و خودشان در بهشت، و هر که دوست بدارشان در بهشت " این را طبرانی در دو کتاب"
کبیر " و " اوسط " ثبت کرده است. و نیز از حضرتش این حدیث به صحت پیوسته که " جعفر بن ابی طالبدر بهشت است و دو
بال دارد که با آن به هر جا بخواهد پرواز می گیرد. "
این حدیث از وي " صحیح " شمرده شده که در حق عمرو بن ثابت اصیرم فرموده که از بهشتیان است. و طبرانی در همان دو کتاب
ثبت کرده که به عبد الله بن مسعود فرمود: ترا بهشت مژده باد. همچنین فرموده ": من پیشرو عرب در ورود به بهشتیم، و صهیب
پیشرو روم، و بلال پیشرو حبشیان، وسلمان پیشرو ایرانیان در ورود به بهشت. " این را طبرانی ثبت کرده و هیثمی " نیکو " شمرده
است. و نیز عمرو بن جموح را- که لنگ بوده است- مژده داده که در بهشت با پاي
[ [ صفحه 192
سالم راه خواهد رفت. و حدیثش را احمد حنبل ثبت کرده است و رجال سندش " ثقه " و مورد اعتمادند. و ثابت بنقیس را مژده
داده که ستوده خواهد زیست و شهید خواهد گشت و خدا به بهشتدر خواهد آوردش.
صفحه 110 از 180
باوجود اینها، اینچه جنجالی است که بر سر روایت " عشرهمبشره " به راه انداخته و آن را سنديگرفته اند و وسیله اثبات افتخارات
براي آن چند نفر و می خواهند بهشتی بودن را به ایشان اختصاص دهند و چنینتلقین نمایند که گویا فقط آنان به این مزیت و امتیاز
نائل گشته اند و مژده بهشت را جز ایشان کسی نیافته و آن همه مژده بهشت که دیگران را رسیدهبا آنچه ایشان راست تفاوت دارد و
جز این کلام الهی است که می فرماید: کسانی که ایمان آوردند و پرهیز کاري می نمودند در زندگانی دنیا و در آخرتایشان را
مژده است و فرمان هاي خدا را تغییر و تبدیل نیست، آن پیروزي عظیم است.
بنابر این، چرا مژده بهشت را به آن ده نفر اختصاص می دهندو بهشت را به انحصار آنان در می آورند؟ و اعتراف به آن جزو
معتقدات ضروري می شمارند چنانکه احمد پیشواییحنبلیان درنامه اي به مسدد به مسرهد می نویسد... ": و این که گواهی دهیم
آن ده نفر در بهشتند ابو بکر و عمر و عثمان و علی و طلحه و زبیر و سعد و سعید و عبد الرحمن و ابو عبیده. بنابر این هر که پیامبر
(ص) در باره اش گواهی بهشت داده در حقش گواهی بهشتی بودن می دهیم و روا نیستکه بگوئی فلانی در بهشت است و فلانی
در دوزخ، جز آن ده نفري که پیامبر (ص) برایشان گواهی بهشت داده است. " این حرف ها چرا؟ شاید عنایت نموده باشید که
چرا؟ و ما نیز از سبب آن بی اطلاع نیستیم
در سند و متن روایت حق بررسی داریم و از آن بی تحقیق و ارزیابی نباید در گذریم.
سندش چنانکه ملاحظه می کنید به عبد الرحمنبن عوف و سعید بن زید منتهی می شود وجز این دو، کسی آن را روایت نکرده
است. طریق روائی عبد الرحمن
[ [ صفحه 193
بن عوف منحصر است به عبد الرحمن بن حمید بن عبد الرحمن زهري از پدرش که گاهی از عبد الرحمن بن عوف و زمانی
مستقیما از رسول خدا (ص) روایت کرده است. این سند، باطل است و نا تمام، زیرا با توجه به در گذشت حمیدبن عبد الرحمن
معلوم می شود که وي نهصحابی، بلکه تابعی بوده و عبد الرحمن بن عوف را درك نکرده تا از اوروایت کند. وي در سال 105
هجري به سن 73 سالگی در گذشته، بنابر این متولد سال 32 ه بوده است سالی که عبدالرحمن بن عوف وفات یافته یا بفاصله
یکسال از آن. به همین سبب ابن حجر روایت حمید از عمر و عثمان را منقطع می داند و عثمان پس از عبد الرحمن بنعوف در
گذشته است و طبعا روایت وي ازعبد الرحمن بن عوف منقطع خواهد بود. بنابر این، این سند صحیح نیست. پس طریق روایت
منحصر می شود به شخص سعیدبن زید که خود را از " عشره مبشره " شمرده است و آن را در دوره معاویه درکوفه روایت کرده
است- و این را در صدر روایت دیدیم- و این حدیث از وي تا آن زمان شنیده نشده است و هیچکس پیش از آن از وي نقل ننموده
و فقط درآن زمان که دوره تبهکاري و جعل حدیث و تبلیغات سوء بوده به زبان آورده است. کسی از این صحابی نپرسید که
چهسري درکارش بوده که آن حدیث را مکتومداشته و نقل نکرده و گذاشته تا زمان معاویه، و هیچ از آن دوره خلفاي راشدین یاد
ننموده است و در آن دوره که ایشان و دیگر اصحاب سخت نیازمند چنین روایتی بوده اند تا موضع خویش محکم سازند و آن را
حجت آورند و در اقناع منطقی دیگران بکار گیرند و از خونریزي ها جلوگیري نمایند و بسیار حقوق را که در آن سال هاي پر
کشمکش وخونین پایمال گشته محفوظ و در امان دارند؟ پنداري این حدیث روزي که معاویه بر تخت سلطنت نشسته و رژیم
تباهش را بر مسلمانان تحمیل کرده به سعید زید الهام گشته است نه این که آن را دهها سال پیش از پیامبر گرامی (ص) شنیده
باشد.
گمان قوي می برم که سعید بن زید هنگامی که نتوانست حملات و دشنام هاي
صفحه 111 از 180
[ [ صفحه 194
مخالفین امیر المومنین علی (ع) را تحمل کندو در برابر کسانی که معاویه بر کوفه گماشته بود مقاومت نماید و نسبت به دستگاه
حاکمه نیز موضوع مخالف گرفته بود چنانکه از بیعت با یزید و موافقتبا ولایتعهدي او خود داري ورزیده و در آن مورد به مروان
بن حکم سخنی خشنگفته بود. بر جان خویش از تصمیمات تعرضی معاویه ترسیده است و براي این که خود را از آسیب وي
برهاند این روایت را جعل کرده تا آن را سپر حمایت خویش گرداند و اتهام علاقه مندي و عشق علی (ع) را که به وي میزده اند
بر طرف سازد، و آن زمان هر که را به طرفداري و عشق علی (ع) متهم می ساختند به معرض شکنجه و آزارهاي گونا گون و زندان
و اعدام در می آمد. بدینسان، با جعل این حدیث، و بخشیدن بهشت به مخالفان و دشمنانعلی(ع) و کسانی که از بیعتش سر پیچیده
و علیه خلافتش قیام مسلحانه کرده اند حاکم وقت را خشنود گردانیدهو خطر مرگ و آزار را از خود دور ساخته است. سران
مخالفان علی (ع) را در یک صف قرار داده و هیچ کس دیگررا در ردیفشان ننشانده و هیچ یک از دوستداران علی (ع) و شیعه او
را و سروران اهل بهشت را چون سلمان و ابو ذر و عمار و مقداد همطرز ایشان ندانسته پنداري بهشت را براي همین چند نفر آفریده
اند، و با این عمل عطف حاکم را به خود جلب کرده است در شرائطی که به پاي هر جاعل تبهکار و هر دوروغسازي که چیزي از
این گونه میساخت خروارها زر و سیم می ریختند. اگر پاي شمشیر و زر و سیم در بین نبودو عقل و انصاف و ایمان داور بود
هیچکس متن و مضمون این روایت را نمی پذیرفت و هرگز علی (ع) در بهشت با مخالفان و دشمنان و اضدادش فراهم نمیآورد
در حالی که مسلم است متناقضان و اضداد فراهم نمی آیند و وحدت و همسانی نمی یابند. همه می دانند که رفتار و تاریخ حیات
علی (ع) غیر ازرفتار و تاریخ حیات آن دیگران است و او همان مردي است که در شوراي شش نفره وقتی پیروي از شیوه ابو بکر و
عمر را شرط انتخابش به خلافت گرفتند چشم از خلافت پوشید تا به پیروي آن شیوه نیالاید و این ضدیت و مخالفت رابه صراحت
اعلام داشت و بعدها آن اختلافات و کشمکش ها را با عثمان پیدا کرد و از کشتنش ناراحت نگشت و حاضر نشد شهادت بدهد به
این که عثمانبنا حق کشته
[ [ صفحه 195
شده است و نطق شقیقیه را ایراد فرمود و درمیان تودههاي انبوه خلق فریاد بر آورد ": هانهر قطعه زمینی که عثمان از ملک عموم به
تملک کسی داده و هر مالی که از مال خدا به کسی بخشیده به خزانه عمومی بازگشته است ". سپس آن دو بیعت شکن به جنگ
وي برخاستند و در راه مخالفتش به کشتن رفتند. این ها چگونه با علی (ع) در بهشت گرد می آیند؟ می نمی دانم آیا اینها
دلبستهبهشت جاودان و نعیم ایزدي بوده اند؟هرگز !
بررسی متن روایت:
درباره متن روایت نیز تاملات و نظراتی داریم که ما را از تصدیق آن باز می دارد.
آیا عبد الرحمن بن عوف که روایت از زبانشنقل گشته و خود از آن ده نفر مژده بهشت یافته است، به این حدیث و مژدهاش معتقد
بوده و آن را راست می دانسته است و با وجود آن روز شوراي شش نفره شمشیر بر سر علی (ع) کشیدهکه " بیعت کن و گر نه ترا
خواهم کشت " و هنگامی که کشور را آشوب فرا گرفته و انحراف حاکم از رویه اسلامی وضع خطرناکی پیش آورده به علی (ع)
گفته ": اگر می خواهی شمشیرت را بردار و من شمشیر را بر می دارم، زیرا او (یعنی عثمان) بر خلاف تعهدي که به من سپرده عمل
صفحه 112 از 180
کرده است" و با خود عهد بسته که تا زنده است باعثمان حرف نزند، و از بیعتی که با عثمان کرده است اظهار ندامت نموده بهخدا
پناه می برده است، و وصیت کرده که عثمان بر او نماز نگزارد، و در حالی مرده که با عثمان قهر بوده است، و عثمان او را متهم به
نفاق می کرده و منافق می خوانده است؟ آیا این واقعیات با صحت آن روایت جور می آید؟ آیا می توان گفت که عبد الرحمنبن
عوف و عثمان این حدیث را شنیده و باور داشته اند و در عین حال این کارها را می کرده اند؟
آیا ابو بکر و عمري که مژده بهشت یافته اند همان دو نفري هستند که جگر گوشه پیامبر (ص)- صدیقه طاهره- به هنگام وفات از
آنها ناراضی و خشمگین
[ [ صفحه 196
بود؟ آیا همان دو نفري هستند که به ایشان فرمود: خدا و فرشتگانش را گواه می گیرم که شما دو نفر مرا به خشم آوردید و خشنود
نساختید، و اگر پیامبر (ص) را ملاقات کردم از شما به او شکایت خواهم برد؟ و همان دو نفري که مادر حسن و حسین- آن دو
سرور بهشتیان- گریان و ناله کنان بانگ شکایت علیه شان برداشت که آه پدرم پیامبر خدا پس از تو چه ها که از دست پسر خطاب
و پسر ابی قحافه نکشیدیم؟ و همان ها که میراث خاندانپیامبر (ص) را به یغما بردند و سخنامیر المومنین علی (ع) در حقشان
راست آمد که در حالی که خار دردیده واستخوان در گلویم خلیده بود شکیبائی ورزیدم و نگریستم که میراثم به یغما می رود؟
این همان ابو بکري است که فاطمه- سلام الله علیها- وصیت کرد بر او نماز نگزارد و در تشییع جنازه اش حاضر نشود، و او و
رفیقش حاضر نشدند؟ و آیا همان است که دخترعزیز پیامبر پاك و اقدس به او گفت: در هر نمازي که می خوانم ترا نفرین می
کنم؟ و همان که حرمت خانه فاطمه (ع) را پایمال ساخت و پیامبر (ص)را بدان وسیله آزرد؟ و می دانیم که " کسانی که پیامبر خدا
را می آزارند عذابی دردناك خواهند داشت ". و آیا این همان است و همان ...
آیا عمر این روایت را راست می پنداشت و باور داشتو در عین حال از حذیفه یمانی- که از نام منافقان آگاه بود- می پرسید آیااو
از شمار منافقان است و آیا پیامبرخدا (ص) نام او را در ردیف آنها آورده است؟ آیا روزي که در دوره خلافتش از ملقب شدن به
"ابو عیسی " نهی کرد، و مغیره به او گفت که پیامبر (ص) وي را به آن ملقب ساختهاست و عمر در جوابش گفت پیامبر (ص)وي
را به آن ملقب ساخته است و عمر درجوابش گفت پیامبر (ص) از او در گذشته است و نمی دانیم چه برسرمان خواهد آمد، و لقبش
را تغییر داد و" ابو عبد الله " نامید، آیا در آن روز از این بشارت اطلاع داشت " و اگرواقعا مژده بهشت به او داده شده بود پس
چطور نمی دانست چه بر سرش خواهد آمد
[ [ صفحه 197
وچه سرنوشتی خواهد داشت؟ ! آیا این همان عمري است که علی را مثل " شتر مهار شده " می کشید و می برد تا از او براي ابو
بکر بیعت بگیرد و تهدیدش می کرد که " بیعت کن و گر نه کشته خواهی شد؟ " و همان کههمان وقت منکر برادري علی با پیامبر
(ص) گشت، منکر حقیقتی که با سنت صحیح و ثابت مسلم گشته و مورد قبول همه قرار گرفته است؟ چنانکه بسیاري از دستورات
و تعلیمان پیامبر (ص) سنتش را منکر گشته است و همان که وصیت کرد در شورا انتخاب خلیفه هر کهرا از بیعت خود داري کرد
بکشند، و می دانست یگانه مخالف آن انتخاب نادرست امیر المومنین علی (ع) است، یا یکی دیگر از ده نفري که می گویند مژده
بهشت یافته اند؟ و می دانیم " هر کس مومنی را عمدا بکشد جزایش جهنم است و در آن جاودان خواهدبود و خشم خدا و لعنتش
صفحه 113 از 180
بر او خواهد بود و عذابی سهمگین برایش مهیا ساختهاست. "
آیا عثمان این روایت را درستمی پنداشت و باور داشت و با وجود اینبه مغیره بن شعبه- وقتی به او توصیه کرده مدینه را به قصد
مکه ترك کند و خود را از محاصره کنندگان برهاند- می گفت: از پیامبر خدا شنیدم که در مکه مردي از قریش به گور سپرده می
شود که نیمی از عذاب این امت را بردوشخواهد داشت، و نمی خواهم من آن شخص باشم؟ و چگونه عثمان، علی را- که به
موجب این روایت مژده بهشت یافته است- برتر از مروان نمی دانست در حالی که مروان را پیامبر (ص) لعنت فرستاده است؟ و می
دانیم " دوزخیان با بهشتیان برابر نیستند و بهشتیان همان پیروز مندانند ".
آیا این طلحهو زبیر همانهایند که عثمان را به کشتن دادند و مردم را علیه او شوراندند و به فرمایش امیر المومنین علی (ع "): ساده
ترین کارشان در حق وي (یعنی عثمان) پر خاش بود و نرمترین رفتارشان باوي خشونت و جفا. و مردم را بر سر او شوراندند و کار
را بر او سخت گرفتند و مقصودشان این بود که حکومت را بچنگ
[ [ صفحه 198
خویش آورند. و اولین کسانی بودند که زبانبه بد گوئی او گشودند و آخرین کسانی که دستور (کشتن او را) دادند تا خونش را
بریختند "؟ همان دو که مولاي متقیان چنین معرفیشان کرده": هر یک از آن دو، حکومت را براي خویشمی خواهند و آن را به
سوي خود می کشند و هیچ رابطه اي با خدا ندارند وبهیچ وجه با خدا مرتبط و در حساب نیستند، و هر یک کینه رفیقش را در دل
می پرورد، و به زودي پرده از کارشان بر خواهد افتاد "؟
همان دو که بر پیشواي خویش و امامی که اطاعتشواجب است شوریدند و پیمان بیعتش را گسستند و آتش جنگ تجاوز کارانه
داخلیرا افروختند و علیه او جنگیدند و در آن جنگ کشته شدند و روشن ترین مصداق فرمایش پیامبر (ص) گشتند که " هر کس
امام زمان خویش نشناخته بمیرد به حال جاهلیت (و در حال کفر) مرده است؟ "
همان دو نفري که سپاه پیمان گسلان را بسیج و تدارك و فرماندهی کردند و به جنگ سرور خاندان پیامبر (ص) و همسر رسول
خدا (ص) را که به فرمانش خانه نشین بود از خانه به در نمودند و سردار جماعت پیمان گسلی گشتند که پیامبر (ص) علی (ع) و
اصحاب راسترو و عادلش را به جنگ علیهشان بر انگیخته است و فرموده با آنهاپیکار جویند و بستیزند؟ مگر کسانی که پیامبر اکرم
(ص) فرمان جنگ علیهشان صادر کرده و نبرد بر ضدشان را واجب شمرده باشد اهل بهشت شمرده می شوند؟
"جزاي کسانی که با خدا و پیامبرش می جنگند و در جهان (یا کشور اسلامی) تلاش تبهکارانه می نمایند، این است که کشته یا به
دار آویخته شوند یا یک دست با دیگر پایشان بریده شود یا تبعید گردند آن ننگی است در زندگی دنیا براي آنها و در آخرت
عذابی سهمگین دارند ".
این همان زبیري است که در حدیث " صحیحی" پیامبر (ص) به او فرموده:
[ [ صفحه 199
"تو در حالی که ستمگري با علی می جنگی؟ " و مگر کسی که ستمگرانه با علی (ع) بجنگد جایش بهشت است در حالی که می
دانیم پیامبر (ص) می فرماید ": من با کسی که با او (یعنی علی) بجنگد در جنگم، و با هر که با او آشتی باشد آشتی- " و این
حدیثی " صحیح " و ثابت است "؟ بنابراین، سزاي هر که از شما چنان کند جزننگ در زندگی دنیا نیست و در قیامت به
صفحه 114 از 180
شدیدترین عذابها کشانده خواهند شد 0 و خدا از آنچه می کنید غافل نیست ".
این همان زبیري است که عمر درباره اش می گوید ": کیست که براي من چارهاي درباره یاران محمد بیندیشد، اگر من بر دهان
این پرخاش جو و اشاره به زبیر) بند ننهم امت محمد (ص) را به گمراهی و نابودي می کشاند؟ " و روزي که زخم برداشته به او
گفته ": اما تو اي زبیر بدخوي و آزمند هستی در حال خشنودي مومنی و درحال خشنودي مومنی و در حال خشم کافر، روزي
انسانی و دیگر روز شیطان. شاید اگر حکومت به چنگت آید به روزگار تو در ریگزار مکه بر سر یک پیمانه جو کتک کاي در می
گیرد.
اما اگر حکومت به عهدهات واگذار شود- کاش می دانستم- آن روز که تو شیطان می شوي چه کسی عهده دارمردم خواهد
گشت، و روزي که به خشم آئی چه کسی؟ هان خدا تا وقتیتو چنین صفتی داري حکومت این امت را به تو وا نخواهد گذاشت؟"
و نیز به او گفت ": اما تو اي زبیر بخدا قلب تو حتی براي یک روز یا یک شب نرم نگشته است و هنوز خشک و سبکسري؟ "
این همان طلحه است که عثمان را کشت و نگذاشت آب به او برسد و نگذاشت او رادر گورستان مسلمان به خاك بسپارند، و
مروان او را به خونخواهی عثمان کشت؟ و با وجود اینها آن دو در شمار ده نفري هستند که مژده بهشت یافته اند؟از تو اي خدا
پوزش می طلبیم!
[ [ صفحه 200
آیا این همان طلحه است که در اثناي جنگ جمل امیر المومنین علی (ع) او را سوگند داد و از او درباره حدیث ولایت (هر که من
مولاي اویم علی مولاي او است) اقرار خواست و حجت رابروي تمام کرد، و او بهانه آورد که آن حدیث را فراموش کرده است؟
همچنانپس از بیعتی که با حضرتش کرده بود ازیاري او خود داري ورزید و مانع استقرار حق و اجراي قانون اسلام توسطمولاي
متقیان شد تا آن که با تیري کهمروان به طرفش پرتاب کرد به خاك هلاكافتاد، در حالی که سراز اطاعت امام زمانش پیچیده بود
آیا امام و کسی که علیه او شوریده با هم در بهشتند؟!
این همان طلحه است که آیه شریفه ": حق ندارید پیامبر خدا را بیازارید و نه این که به هیچ وجه همرانش را پس از او به همسري
خویش در آورید. آن کارتان در پیشگاه خدا (گناهی) سهمگین است " درباره اش نازل گشت آن هنگام که گفت ": محمد
همسران ما را پس از ما به همسري خویش درمی آورد و در عین حال ما را از دختر عموهایم باز می دارد اگر پیشامدي برایش
کرده (یعنی در گذشت) بعد از او با همسرانش ازدواج میکنیم " و گفت ": اگر پیامبر خدا (ص) بمیرد با عائشهکه دختر عموي من
است ازدواج خواهم کرد " و حرفش به گوش پیامبر اکرم (ص) رسید و آزرده خاطر گشت و آن آیت فرود آمد؟
عمر وقتی زخم برداشته بودبه او گفت: حرفی دارم، بزنم یا نه؟ گفت: بگو. اما تو سخن خیري نمی گوئی. گفت: من تو را از آن
روز که انگشت در جنگ " احد " آسیب دید می شناسم و می دانم که چه در سر داري. و پیامبر خدا (ص) در حالی درگذشت
که از سخنی که روز نزول آیه حجاب گفتی خشمگین بود از دست تو.
ابو عثمان- جاحظ می گوید: طلحه روزي کهآیه حجاب فرود آمد در حضور کسانی که حرفش را به اطلاع پیامبر خدا (ص)
رساندند گفت ": حجاب امروزشان برایشچه فایده دارد. فردا می میرد و زنانش را به ازدواج خویش در می آوریم. "جاحظ می
گوید ": اگر کسی به عمرمی گفت: تو که گفته اي: پیامبر
[ [ صفحه 201
صفحه 115 از 180
خدا (ص) درحالی مرد که از ششنفر راضی بود. چگونه اکنون به طلحه می گوئی: پیامبر (ص) در حالی در گذشت که به خاطر
سخنی که گفتی از تو خشمگین بود؟ عمر بر پیشانی او می کوفت، اما کجا کسی جرات داشت حرفی ساده تر از این به عمر بزند تا
چه برسد به چنین حرفی "؟
آیا سعد بن ابی وقاص- یکی از ده نفر مژده بهشت یافته- این روایت را باور داشت، همو که چون درباره عثمان و قاتلش از او
پرسیده اند گفته ": من به تو اطلاع می دهم که او با شمشیري کشته شده که عائشه آخته و طلحه تیزش کرده و پسر ابی طالب به
زهر آلوده اش، و زبیر سکوت کرده و با دست اشاره نمودهاست، و ما دست بازداشته ایم و اگر می خواستیم می توانستیم او را از
خطرو آسیب برهانیم؟ " آیا این چیزها کهوي گفته با تصدیق آن روایت جور می آید، و اگر باور داشته می توانسته چنین حرفی
بزند و چنین رویه اي نسبت به عثمان پیش گیرد؟ منزه است خدا ازاین که ستمگر و ستمدیده، قاتل و مقتول، خلیفه و شورشیان علیه
او را یکجا در بهشت فراهم آرد. این بهتانیبیش نیست و حرف از پیش خود ساخته اي
آیا این روایت در مورد سعد بن ابی وقاص راست می آید درباره کسی که از یبعت با امام زمانش سر پیچیده و از یاري وي خود
داري نموده است از بیعت با امامی که بیعتش به تحقیق پیوسته وامت اسلام در آن همداستان گشته اند ومجاهدان بدر و مهاجران و
انصار در آنشرکت جسته اند و فرمان الهی عذاب درحق هر که از این بیعت شانه خالی کند رقم خورده است؟ مگر درباره سعد بن
ابی وقاص کتابی از جانب پروردگار نازل گشته و فرمانی که او را از اصولو احکام مسلم اسلام مستثنی نموده و مژده بهشت داده
است؟
مگر در لابلاي تاریخ و در صفحات زندگی ابو عبیده جراح- گور کن مدینه- کارهاي بزرگ وافتخار آمیزي هست که او را
درخور مژده بهشت گرداند؟ یا مگر
[ [ صفحه 202
فضائلی از او بروز کرده جز این که روز سقیفه دست رد بر ولایت پر عظمت الهی نهاده و در پی انتخابات قلابی دویده و به جنایات
سیاسی یی آلوده کهروي تاریخ را سیاه کرده و امت را به سیه روزي نشانده و بر بناي وحدت و همبستگی اش خلل وارد آورده و
مصیبتهاتا به امروز بر سرش آورده است و سبب گشته بر جگر گوشه مصطفی، و نور دیده اش ستم رود و احترام پیامبر (ص) با
هتک حرمت خاندانش خدشه بیند و جانشین و وصیش مورد اهانت و آزار قرار گیرد؟ پنداري این جنایت ها که ابو عبیده جراح
درآن دست داشته کارهاي افتخار آمیز و پر فضیلتی است که او را به بهشت نائل آورده است". آیا کسانی که دست بکارهاي بد
زده اند پنداشته اند که آنها را با کسانی که ایمان آوردند و کارهاي پسندیده کردندبرابر می گردانیم و درزندگی و مرگ
همسانند؟ بد قضاوت می نمایند "
پس از پیدایش این روایت، کسی پیدا شده که دیده مژده بهشت- چنانکه ملاحظه نمودید- همه مومنان را در بر می گیرد و به افراد
یا گروه معینی اختصاص ندارد و فهمیده که این روایت چنان فضیلت و افتخار ارزنده اي براي آن جماعت ثابت نمی دارد و بعلاوه،
چون اسمی از عائشه ام المومنین در آنبرده نشده ناقص می نماید، پس بر آن شده که مفهوم آن را به قالبی دیگر- و چنان که خود
می پسندد- بریزد و بهگونه اي در آورد که بهشت به انحصار همان گروه معدود در آید و هیچ کس دیگر در آن شریک و سهیم
نماند، و آنرا به ابوذر غفاري نسبت داده که می گوید ": پیامر خدا (ص) به خانه عائشه در آمده فرمود: عائشه نمی خواهی مژده
اي به تو بدهم؟ گفت: آري، می خواهم اي پیامبر خدا فرمود پدرت در بهشت است و رفیقش ابراهیم است. عمر در بهشت است و
صفحه 116 از 180
رفیقش نوح. عثمان در بهشت است و رفیقش من. علی در بهشت است و رفیقش یحیی بن زکریا. طلحه در بهشت است و رفیقش
داود. زبیر در بهشت است و رفیقش اسماعیل. سعد بن ابی وقاص در بهشت است و رفیقش سلیمان بن داود. سعید بن زید در بهشت
است و رفیقش موسی بن عمران عبد الرحمن بن عوف در بهشت استو رفیقش عیسی بن مریم. ابو عبیده بنجراح در بهشت است
و رفیقش ادریس. آنگاه افزود: اي عائشه من سرور پیامبرانم و
[ [ صفحه 203
پدرت بر ترین صدیقان و تو مادر مومنان "
کاش این روایت، سند می داشت و معلوم چه کسی از چه کسی نقل کرده تا جاعلش را می شناختیم و می دانستیم چه کسی به
دروغاز زبان پیامبر (ص) ساخته است. کاش جاعل و سازنده اش می دانست که رفاقت دو نفر مستلزم تشابه اخلاقی و اشتراك در
سلوك و خصال است و وحدت روحیه و اعتقاد. مگر کسی می تواند پیامبران معصوم و عالمیقام را با اینگروه نه نفره اي که در
مدینه بوده اند، مقایسه کند و همتا و همشان بپندارد یا تشابهی که لازمه رفاقت و همنشینی است میانشان بیابد؟ آیا کسیمی تواند
پی ببرد به راز این انتخاب و تعیین رفاقت و این که چگونه هر پیامبر معصومی را رفیق کسی ساخته اندکه معصوم نیست؟ به راستی
این انتخابو تعیین رفاقت به انتخاب و تعیین خلافتی می ماند که در سقیفه انجام گشته، چون ملاك و میزانش لیاقت و شایستگی و
احراز شرایط و کمالات لازمنبوده است. و هر دو شگفت و مایه حیرتند، و تا روزگار هست شگفتی ها خواهی دید
چرا عبد الله بن مسعودي کهآن جماعت حدیث " صحیح " در تمجیدش دارند که می گوید ": به لحاظ هدایت و رفتار و حرکات
بیش از همه خلق به محمد (ص) شبیه است " رفیق محمد (ص) نباشد و عثمان رفیقش باشد؟
رفیق عیسی بن مریم چرا ابو ذر نباشد که بهموجب حدیثی ثابت " به لحاظ هدایت و نیکو کاري و زهد و پارسائی و راستگوئی و
حدیث و هیئت و اخلاق شبیه ترین فرد مردم به عیسی بن مریم است" و عبد الرحمن بن عوف باشد؟
پیامبر اکرم (ص) چرا با عثمان بن عفان رفیق باشد و در بهشت همنشین، در حالی که هیچ تشابهی از حیث اخلاق و رفتار و خلقت
و نسب و خوي و زندگانی میانشان نیست و چرا با جعفر بن ابی طالب رفیق و همنشین نباشد که خود به او فرموده ": دوست من تو
از همه مردم به هیئت و اخلاقم شبیه تري، و از دوده اي آفریده شده اي که من از آنآفریده شده ام " و فرموده ": تو اي جعفر شبیه
ترین ساختمان
[ [ صفحه 204
وجودبه ساختمان وجودت ساختمان وجود من است، و شبیه ترین اخلاق به اخلاقت اخلاقم. و تو در من هستی و از شجره من؟ "
پیامبر (ص) جرا براي همنشینی و رفاقت، عثمان را انتخاب کرد نه ابو بکر را، در صورتی که آن جماعت این حدیث را " صحیح"
می شمارند که " اگر می- خواستم دوستی برگزینم ابو بکر را بر می گزیدم " و در حدیث دروغین آمده که در دعائی می فرمود:
"خدایا تو ابو بکر را در غار رفیقم ساختی، بنابر این او را در بهشت رفیقم گردان "
چرا عثمان رفیق ابراهیم نگشت در حالی که به موجب تمجیدهاي دروغینی که براي او ساخته اند وي شبیه ابراهیم بوده است
چرا عمر رفیق موسی نگشت و عثمان رفیقهارون، و علی بن ابی طالب رفیق پیامبر خدا (ص) چنانکه حدیث دروغینی که از قول
انس از زبان پیامبر (ص) آمده حکایت می کند که" هر پیامبري نظیري درمیان امتم دارد. ابو بکر نظیر ابراهیم است و عمر
صفحه 117 از 180
نظیرموسی، و عثمان نظیر هارون، و علی بن ابی طالب نظیر من؟ "
آري، جاعل این روایت غفلت کرده و ندانسته که پیامبر اکرم (ص) فرموده ": علی توبرادر من و همنشینی و رفیقم در بهشتی. "و
این همنشینی و رفاقت و برادري یی است که برهان هاي راست و استوار وقاطع بر آن است و با تشابه و همسانی و تجانسی که میان
ایشان وجود دارد تحکیم می شود و به همین سبب در آیه" تطهیر " گرد هم آمده اند و خدا در قرآن حکیمش یکتنشان شمرده
است و ولایتشان را ملازم گردانیده و مقارن. و آن روایات جعلی و دروغین را شعبده بازي دشمنان دین و خاندان نبوتو کینه
ورزي هاي دیرینه ساخته است. در برابر این حدیث گهربار که در فضل مولایمان سرور دودمان پاك رسالت امیرمومنان علی علیه
السلام هست.
روایتی از ابوذر در فضیلت عثمان و..
اکنون بیائید تا از ابوذر- که سلسله روایت به وي منتهی می شود- و از
[ [ صفحه 205
عائشه- که مورد خطاب آن روایتاست- بپرسیم که مطمئنا آن را از رسول خدا (ص) شنیده و باور داشته اید، و به راستی از مصدر
وحی الهی وآن که به هواي دل سخن نمی گوید و سخنش وحی و راست است شنیده اید؟ زیرا که ایشان آگاهند و ابوذر همان
است که " نه آسمان نیلگون بر راستگو تري از وي سایه افکنده و نه زمین تیره چون او ببرگرفته است. " هر گاهسخنانی را که میان
عثمان و ابوذر رفته و مکالماتشان را به یاد آوریم،می فهمیم که آن ابرمرد، از چنین روایتی به دور و پاکدامن است، و هیچخردي
باور نمی دارد ابوذري که بانگ اعتراض هایش علیه رویه و سیاست عثمان، جهان را پر کرده و انتقادات تند و کوبنده اش عرصه را
بر او تنگ آورده،و بناي دستگاهش را لرزانده و آن نطق هاي آتشین و سخنان جاویدان را ایراد کرد، چنین روایتی از پیامبر اکرم
درباره عثمان شنیده و نقل نموده باشد.
ابوذري که گفتارش با عثمان همه نقدگزنده است و حمله آتشبار، و عکس العمل هاي عثمان را هیچ میشمارد و آزار و کیفرش را
بر تن و جان هموار می سازد و فرمایش پیامبر گرامی را برصورتش می زند که " چون بنی امیه به سی تن برسند، سر زمین خدا را
دوست وچنگاورد خویش می سازند، و بندگان خدا را برده و ابزار، و دین خدا را غشدار (و مایه گمراهی، ") این حدیث را بر
صورت عثمان می زند و عثمان او را دروغگو می خواند، و هر که ابوذر را دروغگو سازد پیامبر خدا(ص) را دروغگو شمرده باشد
این ابوذر تنها نیست که به عثمان بد بین استو به او پرخاش می کند و انتقاد و نکوهش، بلکه دیگر اصحاب با وي در این نظر و
عمل همداستانند. و تاریخ چون از مهاجران و انصاري که رویه عثمان را محکوم می ساختند و بر او شوریدند و خلقی که از همه
شهرهاي بزرگ گرد آمدند براي رسیدگی به حساب عثمان و بر کناري و واداشتنش به تغییر رویه، گواهی می دهد که اصحاب و
خلق مسلمان چنین روایتی را نشنیده و باور نداشته اند و هیچ کدم درستکارو راستگوئی آن را باور نداشته است.
این روایت را مگر عائشه ام المومنین- که ادعا می شود خطاب به خود
[ [ صفحه 206
او بوده است- فراموش کرده یا چشم از آن پوشیده که در برابر اجتماع اصحاب، بانگ برداشته که " نعثل را بکشید خدا او را بکشد
صفحه 118 از 180
؟ "و دیگر روزبه مروان گفته ": بخدا دلم می خواهدتو و این رفیقت که خیلی به وضع و سر نوشتش علاقمندي به پاي هر کدامتان
سنگ آسیائی می بود و هر دو در دریاي می بودید " و گفته ": بخدا دلم می خواهد او (یعنی عثمان) در یکی از همین جوال هایم
می بود و من می توانتسم برش دارم تا او را به دریا بیندازم؟ " و به ابن عباس گفته ": خدا به تو عقل و فهم و قدرت بیان داده است،
مبادا مردم (محاصره کننده) را از دور این دیکتاتور پراکنده سازي " و روزي جامه پیامبر وص) را افراشته و گفته ": این جامه پیامبر
خدا (ص) است که نفرسوده و عثمان سنتش را فرسوده و از بین برده است " و چون خبر کشته شدن عثمان به او رسیده گفته":
خدا او را از بین ببرد، آن (کشته شدن) به خاطر کارهائی بود که کرد و خدا به بندگانشستم روا نمی دارد " و گفته ": بمیردنعثل و
نابود شود؟ "
آیا آدم با وجدان و پاك ضمیر تصدیق می کند عائشهکه نسبت به عثمان چنان مواضعی گرفته و آن رفتار سهمگین و تند و
خشمالود را داشته آن سخن را از پیامبر اکرم (ص) شنیده و تصدیق نموده و روایت کرده باشد و در عین حال " نعثل " را همنشین
پیامبر خدا (ص) در بهشت دانسته باشد "؟ بخدا پناه ببر از این که در زمره جاعلان در آئی "
-38 محمد بن آدم می گوید ": در مکه اسقفی را دیدم که به گرد کعبه طواف می کرد. از او پرسیدم: چه سبب گشت تا از دین
اجدادي ات به در شدي؟ گفت: به بهتر از آن در آمدم. پرسیدم: چگونه بود آن ماجرا؟ گفت:به سفر دریا شدم. چون به میانه
رسیدیم کشتی بشکست، و امواج همچنان مرا می راند تا به یکی از جزیره ها افکند که در آن درختان بسیار بود و میوه اي شیرین
تر از
[ [ صفحه 207
شهد و نرمتر از کره، و در آن نهري از آب شیرین روان بود. خدا را بر آن نعمت سپاس بردم و گفتم: از این میوه می خورم و از این
نهر می آشامم تا ببینمخدا چه پیش می آورد. چون شام در رسید از بیم آسیب درندگان بر جان خویش به درختی بالا رفتم و بر
شاخه اش خفتم. نیمه شب درنده اي را بر روي زمین یافتم که خدا را تسبیح می گفت و می گفت: خدائی نیست جز خداي یگانه
مقتدر جبار، و محمد فرستاده خدا بود پیامبري مختار، ابو بکر " صدیق " یار وي بود در غار، عمر " فاروق " فاتح شهر و دیار،
عثمان کشته اي در خانه و حصار، علی شمشیر خدائی آخته بر سر کفار، بر بدخواهشان لعنت خداي مقتدر جبار، و دوزخ باشدش
قرار، و بد باشد آن تشیمن و آن استقرار.
این سخنان را تا به صبح تکرار کرد. وقتی سپیده برآمد گفت: خدائی نیست جز خداي راست وعده و درست تهدید، محمد فرستاده
خدا بود رهنمونی رشید، ابو بکر صاحبرائی متین، عمر بن خطاب دژي پولا دین، عثمان با فضلیتی شهید، علی بنابی طالب
جنگاوري شدید، بر بد خواهشان لعنت پرودگار مجید.
آنگاه رو به خشکی نهاد، و دیدم سر شتر مرغدارد و صورت انسان و دست و پاي چار پایان و دمی بسان ماهیان. از بیم جان
بگریختم. بازبانی فصیح فریاد زدکه آهاي بایست، گر نه کشته خواهی شدبایستادم. پرسید: چه دینی داري؟ گفتم: دین نصرانی
گفت: واي بر تو بهدین پاك (اسلام) در آي، زیرا اکنون به سر زمین پریان مسلمان در آمده اي و هر که جز مسلمان از دست ایشان
جان بدر نخواهد برد. پرسیدم:چگونه به اسلام در توان آمد؟ گفت: اعتراف کن که خدائی جز خداي یگانه نیست و محمد فرستاده
خدا است. آن راگفتم. گفت: اسلام خویش را با رحمت و درود فرستادن بر ابو بکر و عمر و عثمان و علی- رضی الله عنهم- به
کمال رسان. پرسیدم: چه کسی این دینو تعلیم را براي شما پریان آورد؟ گفت جمعی از ما که به خدمت رسول خدا (ص) رسیده
بودند شنیدند که می فرمود: چون قیامت فرا رسد بهشت فرا خواهد آمد و با زبانی رسا و رها خواهد گفت: خداي من تو مرا وعده
صفحه 119 از 180
داده اي که اساسم را استوار گردانی. خداي بزرگ- جل جلاله- می فرماید: اساست را استوار کرده یعنی فرا آورده ام به وجود ابو
بکر و عمر و
[ [ صفحه 208
عثمان وعلی، و ترا به وجود حسن و حسین آراسته ام. آن درنده در این هنگام از من پرسید: می خواهی اینجا بمانی یا من خواهی
پیش کس و کارت بر گردي؟ گفتم: پیش کسی و کارم بر می گردم. گفت: اندکی صبر کن تا کشتی یی بیاید. درهمان حال
کشتی از آنجا بگذشت. به آن اشاره کردم. قایقی رابسویم فرستادند. سوارش شدم و به کشتی رفتم، دیدم دوازده تن در آنند
همگی نصرانی. از من پرسیدند: چه شدکه به اینجا آمدي؟ داستان را بر ایشان شرح دادم. همگی نصرانی. از من پرسیدند: چه شد
که به اینجا آمدي؟ داستان را برایشان شرح دادم. همگیبه شگفت آمدند و مسلمان شدند "
"ابنآدم- " راوي این چرند- را حدیثشناسان و علماي رجال نمی شناسند، و درمیان اولاد آدم چنین کسی سراغ ندارند و او را
مجهول " خوانده اند. و فکر نمی کنم آدم ابو البشر هماین فرزندش را بشناسد، یا مادران آدمیزادگان چنین فرزندي را بشناسند.
واسقفی که آن ماجرا منسوب به او است، در مجهول بودن و ناشناختگی دست کمیاز " ابن آدم " ندارد و هیچیک را هیچکس
نمی شناسد!
وانگهی درصورتی که متن روایت را تصدیق نمائیم و عقیده اي را که آن پري مسلمان داشته بپذیریم و بر بد خواهان خلفاي چهار
گانه لعنت فرستیم و جایگاهشن را دوزخبدانیم می دانید دشنام خویش نثار چه کسی کرده ایم؟ به توده عظیمی از اصحاب"-
عادل و راسترو- " یا آندسته از اصحاب که به راستی عادل و راستروند و میان ایشان با یکی از خلفاي چهارگانه دشمنی و مخالفت
بوده است و جنگ و ستیز، نثار کرده ایم. من در حیرتم که آن جماعت این مشکل لاینحل را چگونه حل خواهند کرد و چطور این
روایت را " صحیح " و راست پنداشته و به اصحاب و توده عظیمی از ایشان لعنت می فرسند و در همان حال ایشان را " عادل و
راسترو " و بهشتی و مژده بهشت یافته می انگارند؟
تعجبمی کنم از نابخردي آن عده نصرانی که ادعاي بی دلیل و ثابت نشده اسقفی را پذیرفته و راست پنداشته اند و ماجرائی را که
از وادي پریان داستان کرده باور نموده اند در حالی که پیش از آن حاضر نبودند رسالت پیامبر امین را و خبري را که از خداي
آسمان ها میدهد و با هزار دلیل و معجزه و برهان قرین است و
[ [ صفحه 209
به اخبار کاهنان واسقفان و پیام هاي گرانقدر تاریخی متکی و مستند است بپذیرند، پنداري ورد موزن شبانگاهی آن درنده پري و
ذکر مسجع سحریش آنان را مسحور گردانیده تا آیت حقش پنداشته اند و شاهد دعوایش انگاشته.
آیاتی که در مناقب خلفا نازل کرده اند
-39 قرطبی درتفسیرش می نویسد ": ابی بن کعب می گوید: سوره والعصر را براي پیامبر (ص) خواندم و پرسیدم: اي پیامبر خدا
تفسیرش چیست؟ فرمود ": والعصر "سوگندي است از خدا. پروردگارتان به پایان روز سوگند می خورد که آدمی در زیانکاري
است. یعنی ابو جهل ". جز کسانی که ایمان آوردند " ابو بکر است ". و کارهاي پسندیده کردند " عمر است ". و یکدیگر را به
صفحه 120 از 180
حق سفارشنمودند " عثمان است ". و یکدیگر را به صبر و پایداري سفارش کردند " علی است. رضی الله عنهم اجمعین. و ابن
عباس در نطقی بر فراز منبر همین طور تفسیر کرده است ".
این را محب طبري در " ریاض النضره " و شربینی در تفسیرش نوشته است.
آیا روا است که با چنین روایت مسخره بی سندي به خدا وپیامبرش دروغ ببندند و فرمایش الهی را تحریف معنوي کنند و دگر
گونه نمایند؟ آیا شایسته است که مفسري یاحدیثشناسی صفحه کتابش را به چنین چیزي ببالاید؟ ایا مگر در چنین موردي باید سند
روایت را بخواهیم و بگوئیم " مرسل " و نا منتهی است؟ و مگر دلالت متن روایت به تنهائی براي سستی و نادرستی آن کفایت نمی
نماید واز بررسی رجال سند- اگر سندي داشته باشد که ندارد- بی نیاز نمی سازد؟ آیا در صفحه تاریخ زندگی و سیرت مسلماین
عده و آنچه تاریخ راست و حقیقت نما از آنها حکایت کرده کارها و شواهدي بر صحت این روایت دیده می شود؟ آري، ما یقین
داریم که هر محقق و پژوهنده اي در لابلاي مجلدات کتابمانشواهد بسیار می یابد بر ماهیت و حقیقت آن عده. آیا هیچ خردمندي
باورمی دارد که
[ [ صفحه 210
ابن عباس- علامهامت- این روایت دروغین و بهتان آمیزرا نقل کرده و در نطقی برخوانده باشدو ساحت مقدس رسول اکرم (ص)
را بدانآلوده باشد؟
وانگهی از طریق ابن مردویه، از قول ابن عباس درباره فرمایش الهی " جز کسانی که ایمان آوردند و کارهاي پسندیده کردند"
آمده است که مقصود علی و سلمان است. و سخن دیگري که ابن عباس درباره آیه " آیا کسانی که مرتکب کارهاي بد
گشتندپنداشته اند که آنها را با کسانی کهایمان آوردند و کارهاي پسندیده کردندبرابر می گردانیم " گفته موید آن است، این
سخن که آن آیه در جنگ " بدر " در حق علی نازل گشته است و " کسانی که مرتکب کارهاي بدگشتند " عبارتند از عتبه و شیبه
و ولید "، و کسانی که ایمان آوردند و کارهاي پسندیده کردند " علی علیه السلام است. در جلد دوم " غدیر " دیدیم ابن عباس
می گوید ": چون آیه " کسانی که ایمان آوردند و کارهاي پسندیده کردند ایشانبهترین خلقند " فرود آمد پیامبر (ص) به علی
فرمود ": آن تو و شیعه ات هستید ". بنابر این، روایت ابی بن کعب در برابر این گونه احادیثی که عقل و منطق و بصیرت موید آن
است ساخته شده است.
چون دروغ بودن این روایت خیلی واضح و رسوا بوده از مفسران جز قرطبی و شربینی هیچکس نقلش نکرده با این که در اختیار و
دربرابرشان قرار داشته است. شاید ابن حجر در کتاب " فتح الباري " به بطلانو نادرستی این روایت اشاره میزند آنجا که می گوید:
"تذکار ! در تفسیر این سوره هیچ حدیث صحیحی از زبان پیامبر (ص) نیافتم "
همچنین از سیاقسوره فهمیده می شود عباراتی که پس از "کسانی که ایمان آوردند " ... آمده اوصاف همان اشخاص است نه این
که اشاره به کساتن دیگري باشد و غیر از آنان که در جمله نخست به وصف در آمدهاند.
-40 واحدي در " اسباب النزول " روایتی ثبت کرده است از عبد الرحمن بن
[ [ صفحه 211
حمدان عدل از احمد بن جعفر بن مالک از عبد الله بن احمد بنحنبل از محمد بن سلیمان بن خالد فحاماز علی بن هاشم از کثیر
صفحه 121 از 180
النواء. می گوید: به ابو جعفر گفتم: فلان شخص از قول علی بن حسین- رضی الله عنهما- برایم گفت که این آیه درباره ابو بکر و
عمر و علی- رضی الله عنهم- نازل شده است که " هر بندي که بر دل هاشان بود بزدودیم، برادرانی هستند نشسته بر کرسی هاي
روبرو، " فرمود:بخدا آن آیه درباره ایشان نازل گشته، و درباره ایشان آن آیه نازل گشته است. پرسیدم: چه بندي بوده است آن؟
فرمود: بند جاهلیت، زیرا میان قبیله تیم و قبیله عدي و قبیله بنی هاشم در جاهلیت دشمنی بود، اما وقتیاین جماعات مسلمان گشتند
و دین را موافق شدند چنان شدند که چون کمر ابوبکر دردمند گشت، علی- رضی الله عنه- دست خویش داغ کرده براي مداوا بر
کمر ابو بکر می چسپاند، پس این آیه فرود آمد.
هیچ فضیلت و افتخاري را نمی توان با چنین سند سستی براي کسی ثابت و استوار ساخت، سندي که تشکیل شده از مجهولی مثل
عبد الرحمن عدل و محمد فحام، و از کسی که آخر عمري اختلال حواسی پیدا کرده و خرفت شده وچنانکه ابو الحسن بن فرات
می گوید: آنچه را برایش می خوانده و به نظرش می رسانده اند ملتفت نمی شده است، وخطیب بغدادي می نویسد ": ابو عبد الله
احمد بن احمد قصري می گوید: منو برادرم از قصر به بغداد آمدیم و هنوز ابو بکر (احمد بن جعفر) بن مالک قطیعی زنده بوزد، و
می خواستم به درس فقه و فرائض برویم و تصمیم گرفتیم درس ابن مالک را بشنویم، ابنلبان فرضی به ما گفت: به درس او نروید،
زیرا ناتوان و خرفت گشته است، و پسر خویش را از رفتن به درس او منع کردم. و به درس او نرفتیم. "
[ [ صفحه 212
این را ابن حجر در " لسان المیزان " نوشته، و در جلد دوم می گوید ": او پیري است در کارش بی دقت 0 " آري، سند از چنین
کسانی تشکیل می شود و از شیعی افراطی یی که جوزجانی و ابن حبان وي را چنین خوانده اند و شاید دارقطنی به همین جهت وي
را " ضعیف " شمرده است، و ابن حبان او را گرچه در شمار راویان "ثقه " آورده در ردیف رویان " ضعیف " نیز ذکر کرده است.
و بالاخره از" کثیر النواء " که اندکی پیشتر او را معرفی کردیم و دیدیم سست روایتی است از دین به در گشته و زشت روایت که
در ردیف سعد بن طریف قرار می گیردکه حدیث جعل می کرده و در نظر آن جماعت شیعی افراطی بسیار " ضعیفی " بشمار
آمده است.
در تاویل فرمایش الهی " و هر بندي را که بر دل هاشان بود بزدودیم " ... آن جماعت روایات بیارزش و ناجوري آورده اند
شگفت انگیزتر از روایتی که واحدي آورده است، از آن جمله:
روایتی که صفوري در " نزهه المجالس " از قول ابن عباسآورده است. می گوید ": و هر بندي را که در دل هاشان بود بزدودیم"
یعنی هر کینه و عداوتی را. هنگامی که قیامت باشد تخت ها از یاقوت سرخ فام بر پا گردد و ابو بکر بر تختی بنشیند و عمر برتختی
و عثمان برتختی. آنگاه خدا فرمان دهد که تخت ها به پرواز در آیند و آنها را زیر عرش به گردش در آورند. و چادري برگردشان
زده شود از گوهر سپید گون، و بعد چهار جام آورند تا ابو بکر نوشیدنی براي عمر بریزد، و عمر براي عثمان،و عثمان براي علی، و
علی براي ابو بکر، سپس خدا فرمان دهد تا دوزخ به خروش آید و با امواج خروشانش رافضیانرا به ساحل افکند. و خدا پرده از
دیده شان برگیرد تا مقامات اصحاب پیامبر خدا (ص) را بنگرند و بگویند: اینهایند که خدا خوشبخت گردانیده شان، یا به روایتی
دیگر بگویند:
[ [ صفحه 213
صفحه 122 از 180
اینهایند که مردم با پیرویشان به خوشبختی رسیده اند و ما با مخالفتو نافرمانیشان بد بخت گشته ایم. سر انجام آنها را با حسرت و
پشیمانی به دوزخ باز می گردانند "
و روایتی که از طریق کلبی از ابو صالح از ابن عباس آمده که گفت ": و هر بندي را که بر دل هاشان بود بزدودیم " ... درباره ده
نفر نازل گشته است: ابو بکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، زبیر، سعد، سعید، عبد الرحمن بن عوف، و عبد الله بن مسعود.
و روایتی از طریق نعمان بن بشیر از قولعلی که گفت: و هر بندي را که بر دل هاشان بود، بزودیم ". ..ایشان عبارتند از عثمان و
طلحه و زبیر و من.
بدینسان، سخن خدا را از معنی حقیقی آن می گردانند و تحریف مینمایند. کسی نیست از راویان این حرف بی اعتبار بپرسد: آن
کینه و عداوتی که از سینه این افراد زدوده شده، کی زدوده گشته و کجا؟ در حالیکه حدیث و تاریخ گواهند بر این که کینه و
عداوتی که پس از اسلام آوردنشان از میان رفته، همچنان از هنگام وفات پیامبر (ص) ببعد در وجودشان لانه داشته است و در
موقعی که میانشان گفت و شنودها رفته و بحث ها و کشمکش ها در گرفته تا محاصره و مباحثه و جنگ و جدل در اطراف خانه
عثمان تا لشکر کشی خونین " جمل " پیوسته بروز نموده و این همه، ناشی از همان کینه دیرینه و عداوت مزمن بوده که در دل
هاشان رسوب و رسوخ داشته است. مگر جز همین دشمنی و کینه بوده که وامی داشته شان تا خون برادران و دوستانشان را هدر
بدانند وحرمت حقوقشان را نابود انگارند، و مقدسات و ناموسشان را هتک نمایند؟ با وجود همه این حوادث کینه آفرین و
کشمکش هاي خونین باز می توان گفت کینه و عداوت از دل هاشان زدوده گشتهاست؟
آیاتی که بدین گونه تحریف معنوي گشته، بسیارند که اگر آن تاویلات ناستوده و بهتان آمیزگرد آیند کتابی قطور پرداخته خواهد
شد. لکن خوش نمی داریم که آنها را به بحثکشیم، چه پر گفتنی بی فایده خواهد بود و بی ضرورت، و هم آن سستی و نادرستی
و پوچی که خود در درون دارندو برون می تراوند بر بطلان آنها کفایت می نماید. چه باید گفت دربارهحرف هائی از آن گونه که
در تاویل آیهشریفه " و او را بر روي ساخته از تخته و میخی برداشتیم تا تحت رعایتمان روان باشد "
[ [ صفحه 214
زده اند و گفته اند که نوح چون کشتی را بساخت، فرشته وحی چهار میخ برایش آورد بر هر میخ عینی نگاشته بود: یکعین (حرف
اختصاري) عبد الله که همان ابو بکر است و عین دیگر عمر و عین دیگر عثمان و عین دیگر علی- رضیالله عنهم- آنگاه کشتی به
برکت ایشان روان گشت.
آن جماعت در تاویلات و تحریف هاي معنوي قرآن گیر وداراها داشته انداز جمله در سال 317 هجري در بغداد مین طرافداران ابو
بکرمروزي حنبلی و جماعت دیگري از " عامه "بر سر تفسیر آیه " باشد که پروردگارت ترا به منزلتی ستوده بردار "اختلاف افتاد.
حنبلیان گفتند: خدا پیامبر را با خویش و به منزلت اتحاد بر می نشاند. و دیگران گفتند: مقصود از آن منزلت، شفاعت عظمی است.
در نتیجه، کارشان به جنگ کشیدوعده اي کشته شدند.
آنچه یاد شد، نمونه اي است از صدها خرافه اي که بهمنظور مبالغه در تمجید و فضیلت تراشیتعبیه کرده و بناحق به خدا نسبت
دادهاند و " آیات خدا را به مسخره گرفته اند و با باطل مجادله نموده اند تا به وسیله آن حق را پایمال کنند. و جمعی از ایشان کلام
خدا را می شنیدندآنگاه پس از درك آن به تحریفش می پرداختند، در حالی که می دانستند چهمی کنند ".
این ها نمونه هائی است از بهتان و دروغسازي جاعلان که به قصدفضیلت- تراشی براي این و آن انجام گرفته، و ساده لوحان آنها را
حقیقت انگاشته و صحنه تالیفات خویش در تفسیر و حدیث و تاریخ بدان آلوده اندو حقائق و دقائق را لجن مال ساخته و از دیده
صفحه 123 از 180
خلق پوشانده اند و پیوند و پیوند همبستگی مسلمانان را با کار خویش گسسته و امت را پراکنده و فرقه فرقه گردانیده اند، دروغ
ساخته و ازپی هواي نفس رفته اند. با عرضه چند نمونه از آنها خواستیم مقیاس و نشانهاي به دست دهیم براي تلاش هاي تبهکارانه
اي که در طرفداري و بزرگ نمودن تنی چند صورت گرفته است، و بههمین یکچند بس کردیم، اما صدها مانندش وجود داردکه
چشم
[ [ صفحه 215
از آنها پوشیدیم و خوش نداشتیم که گندیدههاي تاریخ را بر شورانیم و رسوائی هارا بر نمائیم.
هر پژوهنده اي بر اینمدعا تواند که شواهدي بسیار یابد در لابلاي " ریاض- النضره " که چنته خرافات و چرنایدیت است و در"
صواعق المحرقه " که زنبیلی از تهمت و دروغ است و در " سیره الحلبیه " که آکنده از روایات مجعول است و در " نزه المجالس ر
که دائره المعارف مزخرفات و نادرستی ها است و در " مصباح الظلام " که دیوان هر سخن افترا آمیزو روایت ساختگی است و در
دیگرتالیفاتجدید و قدیم نظیر اینها ". واي بر آنها به خاطر دست اوردهاشان و واي برآنها به خاطر آنچه می نویسند. در آنهنگام
خبرها بر ایشان فرا پوشیده گردد و از یکدیگر نمی پرسند. و حتمادر قیامت درباره آنچه به بهتان و دروغ می گفتند پرسیده و باز
خواست خواهند شد. و خدا می داند که ایشان قطعا دروغگویند".
[ [ صفحه 216
فضیلت تراشی براي معاویه پسر ابو سفیان
اشاره
فکر می کردیم درباره معاویه، احتیاجی نیست سخن را به شرح و بسط بکشانیم چون مسلمانان او را کاملا میشناسند و به روحیه
پلیدش پی برده و از تبهکاري ها و جنایات سهمگینش با خبرند و از رذائل بیحد و حسابش و از دوده تباهش و نسبت ناپاکش و
خانواده کثیفش. و می پنداشتیم هر که زبان بهمدح او دراز کند، پیشانیش را سیل عرق شرك خواهد پوشاند. لکن دیدیم تصورمان
درست در نیامد و افراد گستاخو پر رو و لجبازي پیدا می شوند که درتجلیل این عنصر پلید و پست، از پی این بر آمدیم تا پاره اي
گواهی هاي تاریخی در شناسائی او به دست دهیم تاخواننده گرامی و هر پژوهنده اي بداندکه مدایح و تمجیدها که براي او
ساختهاند چه ماهیتی دارد.
و در این کار اعتنائی به قیل و قال ابن کثیر نکردیم و نه به ندائی گوش دادیم که برخی از پیشنیان از کوهستان شام شنیده است (و
شاید نداي شیطان بوده است) ندائی که می گوید ": هر که به معاویه کینه ورزد شعله آتش او را به دوزخ گذران خواهد کشاند، و
به اندرون آتشکده اش فرو خواهد افکند "
و نه اعتنائی به خواب و خیالی کردیم که تکیه گاه ابن کثیر گشته است که میگوید ": یکی گفته است: پیامبر خدا (ص) را (در
خواب) دیدم که ابو بکر و عمر و عثمان و علی و معاویه درخدمتش بودند. ناگاه مردي در آمد. عمر گفت: اي رسول خدا این
صفحه 124 از 180
(اشاره به آن مرد) ما را تحقیر مینماید. گوئی رسول خدا (ص)
[ [ صفحه 217
آن مردرا تشرزد، و آن مرد گفت: اي رسول خدا من با نظر حقارت به ایشان نمی نگرم، بلکه به این- یعنی معاویه- می نگرم.
فرمود: واي بر تو مگر او یکی از اصحاب من نیست؟- و این سخن را سه بار تکرار فرمود. آنگاه پیامبر خدا خنجري برگرفته به
معاویه داده و گفتنش: به پیکر او فرو کن .معاویه با آن خنجر بر پیکر او زد .من از خواب جستم و زود به خانه رفتم . و ناگهان
دیدم آن مرد همان شب کشته شده و مرده است و او، راشد الکندي بود ".
و نه التفاتی به عقیده سعید بن مسیب که " هر کس در حال دوستداري ابو بکر و عمر و عثمان و علی بمیرد،و اعتراف نماید که آن
ده نفر به بهشتمی روند و بر معاویه درود و رحمت فرستد، بر خدا واجب خواهد آمد که بهحسابش رسیدگی ننماید "
و نه توجهی بهخواب هائی که براي عمر بن عبد العزیزروایت کرده اند و در آنها معاویه گفته است: به پروردگار کعبه سوگند که
بخشوده گشتم و روایاتش را در جلد نهم خواندیم.
و نه اعتنائی به حرف احمد حنبل که " به معاویه چکار دارنداز خدا عافیت و سلامت می طلبیم ! "
روایاتی مستند از پیامبر در نکوهش معاویه
ما به چنین یاوه ها و عقاید سست و بی دلیل و به هاتف مجهول و به خواب و خیال ها، کاري نداریم و براي اینها هیچ ارزش و
اعتباري قائل نیستیم و اینها را در برابر فرمایشات پیامبر اکرم (ص) درباره معاویه و سخنان پرارج و متین مردان صالح و پاکدامن،
وآنان که از نزدیک شاهد کارهایش بوده و خوب می شناخته اندش و پته اش را بهآب انداخته اند به هیچ می شماریم. اینک شمه
اي از اظهار نظرهاي مردان پاکدامنی که کارشناس ماهیت معاویه بهشمار می آمده و از رفتار و روحیه اش در دوره جاهلیت و اسلام
کاملا آگاه ومطلع بوده اند به نظرتان می رسانیم:
-1 علی بن اقمر، از زبان عبد الله بن عمر، نقل می کند که " پیامبر خدااز راهی پست بالا آمد و ابو سفیان راکه سواره بود و معاویه
و برادرش همراه او بودند یکی دهانه کش بود، ودیگري ستور ران، دید و چون به آنها نظر افکند فرمود: خدایا
[ [ صفحه 218
دهانه کش و ستور ران و سوار را لعنت کن. "از عبد الله بن عمر پرسیدیم: توخودت از پیامبر خدا (ص) شنیدي؟ گفت ": آري،
اگر دروغ بگویم گوشم کر باد چنانکه دیدگانم کور ".
طبري درتاریخش چنین می نویسد ": پیامبر (ص) ابو سفیان را که بر خري سوار بودو معاویه دهانه آن را می کشید و پسرشیزید،
آن را می راند، دید و فرمود: خدا دهانه کش و سوار و ستور ران رالعنت کند "
امام مجتبی، به همین حدیث اشاره دارد آنجا که خطاب به معاویه می فرماید ": ترا بخدا قسم می دهم اي معاویه آیا بیاد داري که
پدرت سوار بر شتر سرخ موئی آمد و تو می راندیش و برادرت همین عتبه می کشیدش، و پیامبر خدا (ص) شما را دید و فرمود:
خدایا سوار و دهانه کشو ستور ران را لعنت کن "؟ و محمد بنابی بکر در نامه اي به معاویه به همین اشاره دارد که می گوید":
صفحه 125 از 180
تو ملعون پسر ملعونی " نامه اش به تمامیانشاء الله خواهد آمد.
-2 براء بن عازب می گوید: ابو سفیان همراه معاویه آمد. رسول خدا (ص) فرمود:خدایا آن جلوئی و دنباله روش را لعنتکن. خدایا
آن چموشک را بگیر. پسر براء از پدرش (که این حدیث را نقل می کرده) می پرسد: چموشک کیست؟ جواب می دهد: معاویه
لعنت پیامبر (ص) هر جانثار ربا خواران و میگسارانو باده فروشان و باده خران و باده کشان و باده گیران گشته گریبان پلید معاویه
را که قهرمان این تبهکاري ها هست، گرفته است. و داستان کلایشش به این گناهان شرم آور، خواهد آمد.
-3 احمد بن حنبل، در مسندش و ابو یعلی نصر بن مزاحم در کتاب صفین
[ [ صفحه 219
از طریق ابو برزه اسلمی، و نیز طبرانی در کتاب " الکبیر " از طریق ابن عباس چنین ثبت کرده اند": در سفري همراه رسول خدا
(ص) بودیم. صداي دو نفر را شنید که آواز می خواند و بنوبت جواب هم را می دادند. 00 پیامبر (ص) فرمود: نگاه کنید. ببینید این
دو کیستند؟ عرض کردند: معاویه است و عمرو بن العاصی. در این هنگام رسول خدا (ص) دست بدعا برداشته فرمود: خدایا آن دو
را نگونسار گردان و در انداز به آتش دوزخ. یا به عبارتی که ابن عباس روایت کرده: خدایا آن دور را به فتنه در انداز و نگونسار
گردان. "
در " لسان العرب " به همین حدیث اشاره رفته است.
آن جماعت چون در سند این روایت هیچ اشکال و نقصی نیافته اند، و از طرفی بر علاقمندانمعاویه گران می آمده که چنین روایتی
درباره اش وجود داشته باشد، تلاش هاي گوناگون در محو این حقیقت بروز داده اند. احمد حنبل اسم آن دو نفر را حذف کرده، و
به جایش نوشته " فلان و فلان ! " وعده اي در برابر این حدیث، چیز دیگري به ثبت رسانده اند. ابن قانع در " المعجم " از محمد
بنعبدوس کامل، از عبد الله بن عمر، از سعید ابو العباس تیمی، از سیف بنعمر، از ابو عمر- آزاد شده ابراهیمبن طلحه-، از زید بن
اسلم، از صالح شقران چنین ثبت کرده است ": شبی در سفر بودیم. پیامبر (ص) صداي آوازي شنید. رفتم نگاه کردم دیدم معاویه
بن رافع و عمرو بن رفاعهبن تابوت است که آواز می خواند. آمده به پیامبر (ص) اطلاع دادم فرمود: خدایا آن دو را به سوي آتش
دوزخ بران و نگونسار گردان. در نتیجه، عمرو بن رفاعه پیش از آنکه پیامبر (ص) از سفر برگردد مرد. "
سیوطی دي " اللئالی المصنوعه " می گوید ": این روایت، اشکال و ابهام را از میان ببرد و معلوم گشت توهمی در حدیث نخستین
و در یک لفظ آن رخ داده است در لفظ: ابن العاصی. و درحقیقت او ابن رفاعه بوده است که یکی از منافقان است، همچنین معاویه
بن رافع یکی از منافقان است. و الله اعلم "
[ [ صفحه 220
کسی نیست از این مرد مطلع و استاد فن حدیث که عهده دار بررسی و ارزیابی و نقد است بپرسد که اشکال و ابهامی که می گوئی
درحدیث نخستین هست، در کجاي آن است؟ کدام لفظ و کلمه اش مبهم و بیجا است تا احتمال توهم و اشکال در آن پیدا شود؟
مگر در متن و مفهوم آن، چیزي مخالف اصول یا شریعت هست، یا چیزي بر خلاف قرآن و سنت؟ یا مقام کسی کهدامنش از
آلایش هر گناه و خطائی پاك است، در آن مورد اهانت و تحقیر قرارگرفته، یا دینداري در آن توهین گشتهو دشنام یافته است؟ یا
کسی که اسلامساحتش را از هر نکوهش و ایراد و دشنامی پاك و پیراسته شناخته، مورد بی احترامی واقع شده است؟ آن یک پسر"
صفحه 126 از 180
هند " جگر خوار است، و این یک پسرنابغه معروفه و آن دو همان دو موجوديهستند که می دانیم و می دانی
آیا فراموش کرده اي که رجال این روایت سست سند،- که به زعم تو اشکال و ابهام آن روایت نخستین را از بین برده و روشنش
ساخته است- مورد چه ایرادها قرار دارند، و سندش چه اشکالات و نقائص و عیبناکی ها دارد که آن را بی ذکر سند و چنانکه
پنداريحدیثی مسلم و ثابت است آورده اي؟ مگر ندیده اي که در میان سندش، علاوه بر جمعی مجهول، سیف بن عمر هست که
خودت در کتاب " اللئالی المصنوعه " در بحث از حدیثی دیگر گفته اي که او جاعل و روایت ساز است. و در بحث از حدیثی
دیگر گفته اي که "در سند آن روایان ضعیف قرار گرفته اند که ضعیف ترینشان سیف است؟ " و شرح حال سیف بن عمر را در
جلد هشتم خواندیم و دیدیم که او " ضعیف " و متروك و ساقط و دروغساز و جاعل و متهم به زندقه و بی دینی است. آیا با
روایت جعلی و ساختگی و دروغین رفعاشکالی از حدیث می نمایند و رفع ابهام؟ خدایا از ما در گذر!
-4 پیامبر خدا (ص) فرمود ": از این راه مردي از امتم در می رسد که در رستاخیز در حالی که دینی جز آئینم دارد برانگیخته می
شود ". و معاویه در رسید
[ [ صفحه 221
یا چنانکه ابن مزاحمنوشته فرمود ": از این راه مردي در می رسد که به هنگام مردن بر غیر سنتممی میرد ".
این را حافظ بلاذري، درجلد اول تاریخش چنین ثبت کرده است: عبد الله بن صالح از قول یحیی بن آدماز شریک از لیث از
طاووس از عبد اللهبن عمرو بن العاص می گوید: در خدمت پیامبر (ص) نشسته بودم. فرمود: از این راه مردي در میرسد که روزي
کهمی میرد در حالی که دینی غیر از دینمدارد می میرد. من (یعنی عبد الله پسر عمر و عاص) پدرم را گذاشتم تا لباسش را بپوشد
بیمناك از این که او در رسد. ناگاه معاویه در رسید.
بلاذري می گوید: اسحاق از قول عبد الرزاق بن همام از ابن طاووس از پدرشاز عبد الله بن عمرو بن العاص می گوید: در خدمت
پیامبر (ص) نشسته بودم ... (تا آخر همان روایت).
بررسی سند این روایت
علامه، سید محمد مکی بن عزوز مغربی می گوید ": حدیث اول، رجال سندش همگی رجال صحیحهستند حتی " لیث " که او از
رجال " مسلم (" محدث معروف) است و او ابن سلیم است، و گر چه درباره او، به خاطر اختلاف حواسی که آخر عمري پیدا کرده
حرف هست، اما ابن معین و دیگران او را " ثقه " و مورد اعتماد شمرده اند و شوکانی نیز همین نظر را داشته است. بعلاوه، توهمی
که در این روایت وجود دارد، به وسیله سند دوم که روایت اسحاق باشد برطرف می شود، زیرا در این روایت مطلب را از طاووس
نه لیث، بلکه پسرش عبد الله نقل می کند، و سند این روایت، الحمد لله متین و محکم است. "
-5 در حدیث مشهوري آمده است که فرمود ": معاویه در تابوتی از آتش در پائین ترین طبقه دوزخ است و از آنجا داد میزند: اي
خداي پر مهر اي خداي نعمت بخش اینک بدادم برس که قبلا سرپیچی نمودم و از تبهکاران بودم. "
[ [ صفحه 222
صفحه 127 از 180
-6 ابوذر غفاري به معاویه می گوید: از پیامبر خدا (ص) در حالی که تو از کنارش می گذشتی، شنیدم که فرمود: خدایا او را لعنت
کن و او را جز با خاك (گور) سیرمگردان.
-7 ابوذرغفاري به معاویه می گوید: از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود:... معاویه در آتش خواهد بود. معاویه میخندد و دستور
می دهند ابوذر را زندانی کنند. روایت تاریخی آن به تمامی در جلد هشتم آمد.
-8 از زبانپیامبر (ص) نقل شده که چون بر امت اسلام شکمباره اي که می خورد و سیر نمی شود حاکم گردد، امت باید از او بر
حذر و در احتیاط باشد. ابوذر میگوید: رسول خدا (ص) به من اطلاع داد که او معاویه است. یا به عبارتیدیگر فرمود: کار این
امت به خرابی نمی رود جز در حکومت مردي فراخ معده و گشاده شکم!
-9 نصر بن مزاحم در کتاب " صفین " و ابن عدي و عقیلی و خطیب بغدادي و منادي از طریق ابو سعید خدري و عبد الله بن
مسعود، از زبان پیامبر (ص) چنین ثبت کرده اند: هر گاه معاویه را بر فراز منبرم دیدید او را بکشید. یا به لفظی دیگر، فرمود: هر گاه
معاویه را دیدید برفراز منبرم نطق می کند، او را بکشید.
یا به این عبارت که... دیدید بر فراز منبرم نطق می کند گردنش را بزنید.
ابو سعید خدري، پس از نقل این حدیث، می افزاید: این کار را نکردیم و رستگار نشدیم.
و حسن بصري می گوید: مسلمانان این کار را انجام ندادند و رستگار نشدند.
[ [ صفحه 223
این را سیوطی در " اللئالی المصنوعه " از چندین طریق که متعلق به ابن عدي و عقیلی است، نوشته و آنها را نادرست خوانده است،
لکن بلاذري، آن را در تاریخش از طرقی جزآنها که سیوطی اشاره کرده، ثبت نموده است. می گوید: یوسف بن موسی و ابو
موسی اسحاق فروي از قول جریر بن عبد الحمید از اسماعیل بن ابی خالد و اعمش، از حسن روایت کرده اندکه پیامبر خدا (ص)
فرمود: هر گاه معاویه را بر فراز منبرم دیدید، او را بکشید. و ایشان آن کار را وا گذاشتند و رستگار و موفق نگشتند.
بررسی رجال سند این روایت
-1 یوسف بن موسی- ابو یعقوب کوفی:
از رجال " بخاري " و ابو داود و ترمذي و نسائی و ابن خزیمه است که روایاتش رادر صحاح خویش آورده اند، و چندین عالم،
رجال وي را " ثقه " و مورد اعتماد شمرده اند.
-2 جریر بن عبد الحمید- ابو عبد الله رازي:
از رجال " صحاح " ششگانه است، و همه علماي رجال او را " ثقه " و مورد اعتماد می دانند.
-3 اسماعیل بن ابی خالد احمسی کوفی:
از رجال " صحاح " ششگانه است و بر " ثقه " بودنشهمداستانند .
-4 اعمش، سلیمان بن مهران- ابو محمد کوفی:
از رجال " صحاح " ششگانه است و درمیان محدثان کسی از او راستگو تر نیست.
-5 حسن بصري:
صفحه 128 از 180
از رجال " صحاح " ششگانه که بر " ثقه " و مورد اعتماد بودنش، همداستانند.
بنابر این در روایت مذکور، هیچ اشکالی به نظر نمی رسد،جز این که " مرسل " است و معلوم نیستچه کسی مستقیما از زبان پیامبر
(ص)نقل کرده است، و اینهم در چنین موردي نقص و عیبناکی به شمار نمی رود، زیرا آن جماعت
[ [ صفحه 224
اهمیتی به این نمی دهند که کدامیک از اصحاب، آن را نقل کرده است، چون همه اصحاب به نظر ایشان عادل و راستروند. پس
این حدیث " صحیح " است و بی اشکال، و " مرسل " بودنش به وسیله سند متصلی که وجود دارد، ترمیم می شود. بلاذري می
گوید: اسحاق بن ابیاسرائیل از حجاج بن محمد، از حماد بن سلمه از علی بن زید از ابو نضره از ابو سعید خدري روایت کرده
است که یکی از انصار خواست معاویه را بکشد،به او گفتیم: در دوره حکومت عمر، شمشیر نکش تا از او کتبا بپرسیم. اوگفت: من
از پیامبر خدا (ص) شنیدم که فرمود: هر گاه معاویه را دیدید که بر پاره تخته ها نطق می کند او رابکشید. گفتند: ما نیز آن حدیث
را شنیده ایم لکن این کار را تا براي عمر ننویسیم، نمی کنیم. آن را برايعمر نوشتند، اما جوابی به ایشان نداد تا مرد.
نظري به رجال سندش
-1 اسحاق بن ابی اسرائیل- ابو یعقوب مروزي:
از رجال بخاري در کتاب " ادبالمفرد " است و از رجال ابو داود و نسائی. ابن معین و دارقطنی و بغوي و احمد بن حنبل او را"
ثقه " و مورد اعتماد شمرده اند.
-2 حجاج بن محمدمصیصی- ابو محمد اعور:
از رجال دو " صحیح " بخاري و مسلم است و دیگر صحاح.
-3 حماد بن سلمه- ابو سلمه بصري:
از رجال " صحیح " مسلم است و رجال بخاري در کتاب " التعالیق " و دیگر مولفان سنن. همه اساتید و ائمهنقل روایت بر " ثقه"
و امین بودنش همداستانند.
-4 علی بن زید بن جدعان- ابو الحسن بصري:
از راویان " مسلم " است در " صحیح " مسلم. و از راویان بخاري در " ادب المفرد،" و دیگر مولفان سنن. شیعی یی " ثقه" و
بسیار راستگو.
-5 ابو نضره- منذر بن مالک عبدي بصري:
از رجال " صحیح " مسلم، و " التعالیق " بخاري، و دیگر کتاب هاي سنن. ابن معین و ابو زرعه و نسائی و ابن سعد و احمد بن
حنبل وي را " ثقه " و طرف اعتماد
[ [ صفحه 225
شمرده اند.
صفحه 129 از 180
-6 ابو سعید خدري، صحابی مشهور:
این روایت را به همین طریق روائی، ابن حجر در " تهذیب التهذیب " ثبت کرده و می گوید: حسن بن سفیان در مسندش از قول
اسحاق از عبد الرزاق از ابن عینیه ازعلی بن زید ثبت کرده است و محفوظ از عبد الرزاق از جعفر بن سلیمان از علی 0 لکن عبارت
ابن عینیه به این صورت است: ... او را سنگسار کنید. به اینشکل ابن عدي از حسن بن سفیان ثبت کرده است.
این طریق روائی- طریق حسن بن سفیان- نیز همه رجال سندس " ثقه " و طرف اطمینانند. و چنانکه در "میزان الاعتدال " آمده ابن
عدي با همین طریق ثبتش کرده است. می گوید:حسن بن سفیان از ابن راهویه از عبد الرزاق از ابن عینیه از علی بن زید بن جدعان
از ابو نضره از ابو سعید (خدري) روایت کرده که پیامبر (ص) فرمود: هر گاه معاویه را بر فراز منبرم دیدید او را بکشید.
همچنن می گوید: محمد بن سعید بن معاویه در نصیبش براي ما چنین روایت کرده که سلیمان بن ایوب صریفینی، از قول ابنعینیه
روایت کرد ... و همین را محمد بن عباس دمشقی از عمار بن رجاء از ابن مدینی از سفیان (یعنی ابن عینیه) روایت کرد. همچنین
محمد بن ابراهیم اصبهانی، و احمد بن فرات و عبد الرزاق از جعفر بن سلیمان از ابنجدعان حدیثی شبیه همین روایت کردند.
سندي دیگر
ابن حبان از طریق عباد بن یعقوب از شریک از عاصم از زر از عبد الله، حدیثی ثبت کرده منسوب به پیامبر (ص) که می فرماید":
هر گاه معاویه را بر فراز منبرم دیدید او را بکشید".
[ [ صفحه 226
بررسی رجال آن
-1 عباد بن یعقوب اسدي- ابو سعید کوفی:
از رجال بخاري و ترمذي وابن ماجه است. ابن خزیمه و ابو حاتماو را " ثقه " و طرف اعتماد شمرده اند و دارقطنی می گوید: شیعی
یی بسیار راستگو است.
-2 شریک نخعی کوفه:
از رجال " صحیح " مسلم است و " التعالیق " بخاري، و چهار " سنن" دیگر. ابن معین و عجلی و یعقوب بن شیبه و ابن سعید و ابو
داود و حربی او را " ثقه " و مورد اطمینان دانستهاند.
-3 عاصم بن بهدله اسدي کوفی- ابو بکر مقري.
از رجال " صحاح " ششگانه است و بر " ثقه " بودنش متفقند.
-4 زربن حبیش کوفی:
دوره جاهلیت را دریافته است و از رجال " صحاح " ششگانه است.
-5 عبد الله بنمسعود:
صحابی شهیر و عظیم الشان.
بنابر این، سندش " صحیح " و درست است و رجالش همگی " ثقه " اند. بدینترتیب، آن حدیث، چهار طریق روائی صحیح و بی
اشکال دارد. با این همه،ابن کثیر را امانتش بر آن داشته که از طریقه هاي روائی این حدیث جز آن را که ضعیف و سست است
ذکر ننماید، چنانکه سیوطی را چنین خوش آمده که دررشته " لئالی " خویش جز غشدار را نکشد و نیاویزد و براي حفظ اعتبار و
آبروي پسر هندي جگر از اسناد " صحیح " این حدیث هیچ یاد ننماید!
صفحه 130 از 180
این حدیث با حدیث صحیح و ثابت و مورد اتفاق دیگري تحکیم و استحکام یافته است با آن فرمایش که " هر گاه براي دو
خلیفهبیعت گرفته شد، دومی را بکشید " و این فرمایش رسول اکرم (ص) که " هر کسی با امامی بیعت کرده دست موافقت داد و
حاصل قلبش را بایستی تا می تواند از او اطاعت نماید. و در صورتی که دیگري آمده با آن امام به کشمکش برخاست باید گردن
این دومی را بزنید".
[ [ صفحه 227
آن جماعت در برابرحدیث " هر گاه معاویه را بر فراز منبرم دید او را بکشید " به قال و قیل و کشمکش پرداخته ترازو پاره به زمین
زده اند برخی حرف " تاء " را " باء " خوانده و افزوده اي برایش قائل گشته اند خطیب بغدادي از حسن بن محمد خلال از یوسف
بن ابی حفص زاهد از محمد بن اسحاق فقیه از ابو نضر غازي از حسن بن کثیر از بکر بن ایمن قیسی از عامر بن یحیی صریمی از ابو
زبیر از جابر روایتی ثبت کرده منسوب به پیامبر (ص) که هر گاه معاویه رادیدید بر فراز منبرم نطق می کند از او بپذیرید، زیرا او
امین و مورد اطمینان است. "
خطیب بغدادي می گوید: این حدیث را جز بدین صورت ننوشته ام، و رجال سندش آن عده که بین محمدبن اسحاق و ابو زبیر قرار
دارند همگیمجهولند. ذهبی در " میزان الاعتدال " و ابن حجر در " لسان المیزان " در شرح حال حسن بن کثیر و بکر بن ایمن
وعامر بن یحیی می گویند که اینها مجهولند. و اظهار نظر علماي رجال درباره ابو زبیر محمد بن مسلم مکی ازلحاظ این که آیا
مورد اعتماد است یا مورد ایراد و اشکال، مختلف است. ابن کثیر در تاریخش درباره سند این روایت اعلام داشته که سندي مجهول
است.
جزء اضافی این روایت، یعنی " زیرااو امین و مورد اطمینان است " شاهدي قوي و زنده است بربطلان روایت و ساختگی بودنش، و
درباره امانت و درستگاري این موجود در جلدهاي پنجم ونهم داد سخن داده ایم.
پس از اینها یکی دیگر پیدا شده که خبر نداشته عدهاي " فاقتلوه " را در آن حدیث به فاقبلوه " تبدیل کرده اند و " او را بکشید"
تبدیل شده به " آن را بپذیرید " یا خبر داشته، ولی از آن تحریف خوشش نیامده و روایتی ساخته است بدان گونه
[ [ صفحه 228
که معاویه غیراز معاویه ابن ابی سفیان باشد. حافظ ابن عساکر روایتی ثبت کرده از محمد بن ناصر حافظ (یعنی حدیثدان) از عبد
القادر بن محمد از ابی اسحاق برمکی از احمد بن ابراهیم بن شاذان می گوید: ابو بکر بن ابی داود وقتی حدیث " هر گاه معاویه را
بر فراز منبرم دیدید او را بکشید " را برایم بر خواند گفت: این، معاویه بن تابوت سر دسته منافقان است که قسم خورده بود بر منبر
پیامبر (ص) ادرار و کثافتکاري نماید، و او معاویه ابن ابی سفیان نیست !
سیوطی در کتاب " اللئالی " پس از ذکر این روایت می گوید ": این احتیاج به نقلدارد، اما چه کسی آن را نقل و روایتکرده
است؟ من می گویم: ابن عساکر گفته است: این تاویلی بعید و ناساز گار است. و الله اعلم. "
می پرسیم: از احوال معاویه بن تابوت خبري داري؟ و در تاریخ از وي چیزي خواندهاي؟ او کیست و فرزند که؟ چه وقت به دنیا
آمده و کجا و چه کسی دیده اش و که از او حدیث و روایت شنیده است؟ وچه کسی روایت و سخنش را به ابو بکر بن ابی داود
رسانده است؟ و آیا او طبق قسمی که خورده، عمل کرده است؟ آیا اصحاب پیامبر (ص) او را بر فراز منبر دیده و او را کشته اند؟یا
صفحه 131 از 180
تا امرز هیچکش او را ندیده و تا ابد نخواهد دیدش؟
نظیر این تاویل درمورد روایت فاطمه دختر قیس آمده است که می گوید ": به رسول خدا (ص) عرض کردم: معاویه و ابو جهم از
من خواستگاري کرده اند. پیامبر (ص) فرمود: معاویه گدائی بی پول است. " رافعی می گوید: او غیر از معاویه بنابی سفیان است
که به خلافت رسیده، واو معاویه دیگري است.
آري، رافعی به طرفداري پسر هندي جگر خوار، و بهعلت دوستی وي چنین تاویل کرده است، اما " نووي " می گوید: این غلطی
آشکار است، و در " صحیح " مسلم درباره این حدیث آمده است که " او معاویه بن ابی سفیان است. " مسلم در "صحیح"
خویش، معاویه اي را که نامش در آن حدیث آمده پسر
[ [ صفحه 229
ابوسفیان خوانده است، و ابو داود در " سنن " وي را معاویه بن ابی سفیان دانسته است و نیز نسائی در " سنن " و طیالسی در"
مسند " ش و بیهقی در " سنن الکبري. " بنابر این، تاویل آن به این که مقصود غیر از معاویه بن ابی سفیان است چنانکه " نووي"
گفته غلطی آشکار است.
ابن کثیر و ابن حجر براي تغیر و تقلب در حدیث " فاقتلوه " نقشه دیگري کشیده وبه اجرا گذاشته اند. ابن کثیر در تاریخش می
نویسد ": این حدیث بدون شک دروغ است، و اگر صحیح می بود قطعا اصحاب به انجام دستور پیامبر (ص) می پرداختند، زیرا
ایشان در اجراي فرمان خدا دستخوش سرزنش سرزنشگران نمی شدند. " و ابن حجر در "تطهیر الجنان " می نویسد: بفرض صحت
این حدیث، لازم می آید که براي دیگر اصحابی که آن حدیث را شنیده اند، یا آن عده از ایشان که آن حدیث را شنیده و پنهان
کرده اند، نقیصه و عیبی بتصویر آید، زیرا چنین حدیثی باید به همه امت ابلاغ شود تا به آن عمل کنند و دستور پیامبر (ص) را به
اجرا در آوردند بعلاوه اگر آن را پنهان کرده بودند به تابعان نمی رسیدتا آن را براي آیندگان نقل و روایت نمایند. بنابر این، جز
فرض اول باقی نمی ماند و آن این که حدیث را به ایشان ابلاغ کنند، ولی به آن عمل ننمایند، و این چیزي است که شرعا تصورش
جایز نیست، چون اگر تصور چنینکاري را براي آنان روا بدانیم، لازمه اش اینست که تصور پنهان کردن پاره اي از آیات قرآن یا
ترك عمل به آنها را در مورد ایشان روا بدانیم، و اینها همگی شرعا ناروا است بویژه که پیامبر (ص) فرموده است. شما رادر حالی
وامی گذارم (و از دنیا در می گذرم)
[ [ صفحه 230
که بر راه روشن روانید و قرار دارید " ...
این جماعت چقدر به اصحاب حسن ظن دارند کاش حسن ظنشان منطقی و عقلائی می بود، اما چه می توان کرد که تاریخ درست
و راستگو بر خلاف تصورشان داستان دارد، و سیره ثابت و مسلم اصحاب، و فرمایشات پیامبر (ص) که مورد قبول امت اسلام قرار
گرفته و ائمه حدیث " در صحیح " ها و " مسند " ها ثبت و ضبط کرده اند حقیقت را روشن گردانیدهو تصور آن جماعت را بر باد
داده است و ما، پاره اي از آن احادیث و فرمایشات و سیره تاریخی را در جلد سوم نوشتیم و یاد آور شدیم.
اصحاب- که آن جماعت مدعیند فرمایش و دستور پیامبر (ص) را اگر شنیده بودند به اجرا می گذاشتند- یا برجسته ترین و زبده
ایشان مگر فرمان رسول اکرم (ص) را در دائره بر قتل " ذو الثدیه- " پس از آن که شخص او را به ایشان نشان داده و اطلاع داده
صفحه 132 از 180
که چه منویاتتبهکارانه اي دارد و خود آن شخص اعتراف کرد به اجرا درآوردند؟ مگر در حضور پیامبر (ص) و با وجودش سر از
فرمانش نپیچیدند و دستورش را پشت گوش نیافکندند؟ مگر به این دستورش- که براي آن جماعت به صحت و ثبوت پیوسته
است- عمل کردند، به این دستور که " هر گاه براي دو خلیفه بیعت گرفته شد، نفر دومی را بکشید؟ " یا به این فرمانش که " هر
کسی خواست کار این امت را در حالیکه متحد است به پراکندگی کشاند، هر کهمی خواهد باشد او را با شمشیر بزنید؟ " یا این
فرمان که هر گاه دیگري آمده با آن امام به کشمکش پرداخت، گردن این دومی را بزنید؟ " و دیگر فرمان ها که در احادیث"
صحیح " آمده است و برخی را در همین جلد نوشتیم؟
-10 از طریق زید بن ارقم و عباده بنصامت، روایتی آمده است منسوب به پیامبر (ص) که " هر گاه معاویه و عمرو بن عاص را در
حال اجتماع یافتید، آنها را از هم بپراکنید، زیرا آن دو براي کار خیر گرد هم نمی آیند"
-11 روایتی است منسوب به پیامبر (ضص) که می فرماید ": از این راه مردي
[ [ صفحه 231
در برابرتان سر خواهد رسید که وقتی می میرد بر غیر سنت من است. و معاویه سر می رسد.
سخنانی از علی در نکوهش معاویه
-12 در نامه اي از مولاي متقیان امیر مومنانعلی علیه السلام به معاویه چنین آمده ": نامه ات رسید، نامه کسی که بصیرتی ندارد تا
هدایت نمایدش و نه رهبري تا به راه خردمندانه در آورد،هواي نفسش او را خوانده و او آن دعوترا اجابت نموده است، و
گمراهی او راکشانده و او به دنبالش کشیده شده است... اما افتخاراتم در دوره اسلام، و خویشاوندیم با پیامبر خدا (ص) و منزلتم
نسبت به قریش را به جان خودم اگر می توانستی انکار یا رد نمائی انکار و رد می کردي "
و به روایتی دیگر چنین عبارتی ": از طرف تو اندرزي دراز و نامه اي مرکب آلوده بهمن رسید، نامه اي که با گمراهیت نگاشته و با
عقاید و نظریات تباهت امضا کرده و به پایان رسانده اي، نامه کسی که بصیرتی ندارد تا هدایت نمایدش و نه رهبري تا به راه
خردمندانه در آورد، هواي نفسش او راخوانده و او آن دعوت را اجابت نوده است، و گمراهی او را کشانده و او بهدنبالش کشیده
شده است ".
-13 در نامه اي از امام (ع) به معاویه چنین نوشته است ": این گمراهی و بیراه روي را که در سالخوردگی و سپريشدن عمرت در
وجودت ریشه دارد، از وجود خودت ریشه کن ساز، زیرا تو امروز وضع جامه پوسیده اي را داري کههر گوشه اش را درست کنند،
گوشه دیگرش وا خواهد رفت. تو یک نسل پر شمار از مردم را گمراه کرده اي، و با بیراهه روي ات فریفته اي، و به دریاي خویش
افکنده اي تا تاریکی ها فرا گرفته شان و شبهه هاي متلاطم به این سو و آن سو پرانده شان، و از راه صوابشان منحرف و به یک سو
گشته اند و رجعت کرده اند و بازگشته اند به حال دیرینه جز آن عده با بصیرتی که از تو رو برگردانده و ایشان پس ازشناختن تو
ترا ترك کرده اند و از همکاري و کمک به تو گریخته اند رو بهخدا، جون آنان را به دشواري و
[ [ صفحه 232
صفحه 133 از 180
گستاخی کشاندي و از راه راست و معتدل منحرف کردي".
-14 در نامه اي از امام (ع) به معاویه چنین آمده است ": گمراهی هائی که بروز داده اي، بی شباهت به آنها نیست که خانوده و
خویشاوندانت بروز دادند، همان ها که کفر و آرمان هاي باطل و ناروا، به حسد ورزي نسبت به محمد (ص) و اداشتشان تا در آنجا
ها که خبرداري، به خاك هلاکت درغلتیدند و نتوانستند هیچیک از مقدسات و بزرگان خویش را حمایت نمایند و من در آن
آوردگاه ها، هماوردشان بودم و جنگاور آویخته به ایشان و همان که راه بر آنان بر بست و سرانشان را و سران گمراهی را بکشت و
اگر خدا بخواهد اولادشان را به آن نیاکان ملحق خواهمساخت. بدا به حال فرزندي که از پی جدي برود که جایگاه و قرار گاهش
دوزخاست"
-15 این قسمت دیگري از نامه حضرتش به معاویه است ": دیگر گاهی است که تو و دوستدارانت که دوستدارانشیطان مطرودند،
حق (یا اسلام و تعالیم قرآن) را افسانه هاي پیشینیان خوانده اید و آن را پس پشت افکنده اید و در صدد بر آمده اید که با دست و
زبانتان، مشعل خدا را خاموش گردانید، که خدا نور خویش به کمال می رساند گر چه کافران نخواهند و بدشان بیاید. بجان خودم
سوگند نورگر چه نخواهی و بدت بیاید به کمال خواهد رسید و دانش دین منتشر خواهد گشت و به سزاي کارت خواهی رسید
بنابراین، در زندگی دنیایت که از تو جدا خواهد گشت تا می خواهی تبهکاري ورز،لکن پنداري هم اکنون است که روزگار باطل
و نا روا گریت به پایان رسیده و کار و حکومتت بر باد رفته است، و توبه سوي شعله فروزان و سوزان دوزخ کشانده شده اي، و خدا
به هیچ وجه بهتو ستم نکرده باش دو پروردگارت به بندگانش ستم کننده نیست."
-16 اینهم قسمتی از نامه اي که حضرتش به او نوشته است ": کارهاي بدي که کرده اي، همراه با اطلاعی که خداي متعال از
وضع تو دارد سبب گشته که خدا
[ [ صفحه 233
وضع و کار تو را به صلاح نیارد و دلت را آماده تبهکاري گرداند. اي پسر صخر ! اي پسر ملعون (یا به عبارتی دیگر: اي پسر صخر
ملعون) ادعا کردهاي که بردباریت به قدر کوهساران است، و دانشت میان شکداران مایه تمیز و حل و فصل است، حال آنکه تو
سبکسري منافقی، و لگرفته و دلناپذیر، نابخرد، و بزدلی رذل. "
-17 در نامه دیگري به او می نویسد ": نامه ات رسید. دیدم مقصودي برتر از آنچه در خور تو است داري، و به دنبال چیزي غیر از
گمشده خویشی، و کور کورانه می لولی و در گمراهی سرگردانی، و نه به دلیل محکم چنگ انداخته اي و به سست ترین گمان ها
آویخته اي. پناه بر خدا چقدر به سختی به تمایلات بدعت آمیز چسبیده اي و به سر گشتگی یی که تا کنون مورد پیروي قرار گرفته،
بعلاوه پایمال کردن حقائق و ترك اسناد و موازینی که خدا به موجبش بازخواست خواهد کرد و براي بندگانش حجت بشمار می
آید. "
-18 وقتی معاویه حضرتش را دعوت کرد اختلافشان را در پرتو قرآن حل و فصل نمایند به او چنین نوشت " ... تو به حکم قرآن
دعوت کرده اي، و من می دانم تو نه اهل قرآنی و نه خواهان حکم و رایش، و ازخدا بایستی کمک خواست. "
-19 در نامه اي امام (ع) به او چنین می نویسد ... ": اکنون وقت آن رسیده که از درك امور روشن استفاده بري و آنهارا دریابی.
تو در ادعاهاي باطلت، همان شیوه دیرینه پیشینیانت را پیرويکرده اي و در ارتکاب فریب ها و دروغ ورزي ها از قماش این که
خصالی را که به آن دسترسی نداري به خود بچسبانی وآنچه را از اختیار تو بیرون است، دراختصاص خویش بدانی تا از قانون
اسلامخود را خلاص کنی و حقائق را که از گوشت و خونت به تو نزدیکتر و برایت محسوس تر است، انکار نمائی، آن حقائق را
صفحه 134 از 180
که با گوش هوش دریافته اي
[ [ صفحه 234
و حافظه ات را آکنده است. بنابر این پس از روگردانی از حق چه می ماند جز گمراهی آشکار و رسوا"؟
-20 در نامه دیگري به او می نویسد ":تو اي معاویه کی اداره کنندگان خلقبوده اید یا چگونه حکام این امت توانید گشت با این
که هیچ حسن سابقه اي ندارید و نه درمیان قومتان برتري و فضیلتی را احراز کرده اید. بنابر این خودت را براي پیشامدي که بر
سرت خواهد آمد آماده کن و مگذار شیطان درمورد تو کامیاب شود، با این که می دانم خدا و پیامبرش راستگویند (یعنیتو چنین
نخواهی کرد و پیرو هدایت نخواهی گشت). بدین سبب من از بدبختی دیرینه و جدا نشدنی به خدا پناه می جویم. در صورتی که
چنین نکنی به تو اطلاع می دهم که چه باعث گشته تو در غفلت بمانی. آن علت در این است که تو خوشگذاران و عشرت
طلبیوشیطان توانسته ترا در اختیار گیرد و در وجودت بسان خون در بدن، جریان یابد. "
-21 در نامه اي از امام (ع) به معاویه چنین آمده است ": در مورد آنچه تحت اداره تو است، از خدابترس (و طبق فرمانش عمل
کن) و در مورد حقی که بر عهده تو است دقت کن،و برگرد به شناسائی و درك آنچه نمی توانی به بهانه این که نمی دانستی خود
را خلاص کنی، زیرا اطاعت خدا و عمل طبق حکمش، نشانه هاي آشکاري دارد و مردان بلند مقامی که آن را بههمه بشناسانند و
روش ها درخشان در این زمینه هست و راهی هموار و مشخص وهدفی مطلوب و سر منزلی که هوشیاران براهش می روند و
نگونساران از آن انحراف می جویند. هر که از آن رو بگرداند از اسلام منحرف خواهد گشت و به سرگشتگی دچار خواهد شد و
خدا نعمتش را از او بر خواهد گرفت و زائل خواهد ساخت و کیفر خویش بر او نازل خواهد کرد. بنابر این، به حال خودت بیندیش
و ملاحظه خویش را بنما، زیراخدا راهت را به تو نموده است، و آن هنگام که کارهایت به پایان رود به نتیجه پر زیانی خواهی
رسید و به سر منزل کفر. هواي نفست تو را به درون
[ [ صفحه 235
شرارت در آورده و به سر گشتگی مبتلا ساخته و به مهلکه ها کشانده است و راهت را سنگلاخ و ناهموار گردانیده"
-22 در جوابی بهاو می نویسد ... ": ما و شما به آن حال الفت و وحدتی بودیم که ذکر کرده اي، دیروز به دین گونه میان ما
اختلاف و تمایز حاصل گشت که ما ایمانآوردیم و شما کافر و منکر گشتید، و امروز بدینسان که ما بر راه راست دینماندیم و شما
از دین بلغزیدید و بدر گشتید. از شما، هر که مسلمان گشت از روي ناچاري و اضطرار مسلمان شد و بعد از این که از اسلام بدش
می آمد وبا رسول خدا (ص) بستیز و در حال جنگ بود ...
همان شمشیري در دست من است که در یکجا اثرش را بر جد و دائیو برادرت دیدي. و تو بخدا قسم تا وقتی بیاد دارم سنگدل و
دل ناپذیري بوده اي و نابخردي. بهتر است به تو چنین بگویم: تو از نردبانی بالارفتهاي که در فرازش به تو بدبختی یی می نماید که
تو را و خانواده ات را فراخواهد گرفت، زیرا تو در پی غیر گمشدهخویشی و می خواهی جز بر آنچه حق تو است، دست یابی و به
دنبال کاري هستیکه نه شایستگی و صلاحیت تصدي آن را داري، و نه نهاد تو با آن مناسبت دارد. چقدر حرفت از کردارت فاصله
دارد، و چقدر به عموها و دائی هایت شبیهی که بد نهادي و آرمان هاي نارواآنها را به انکار حق و رسالت محمد (ص) وا داشت تا
در آنجاها که میدانی به خاك هلاك درغلتیدند و نتوانستند هیچیک از سران و مقدسات خویش را در برابر شمشیرهائی حمایت
صفحه 135 از 180
نمایند که هیچنبردي از آنها خالی نماند و هرگز سستی و کندي نگرفت"
-23 در جوابی که به معاویه می دهد می فرماید ": این که نوشته اي ما جملگی از قبیله بنی عبد مناف هستیم و بر یکدیگر برتري
نداریم. بجان خودم در حقیقت ما فرزندان یک پدریم و نیاي مشترك داریم، لکن امیه با هاشم یکسان نیست، و نه حرب مانند عبد
المطلب است، ونه ابوسفیان همشان ابو طالب، و نه مهاجر با آزاد شده فتح اسلامی برابر است، و نه آنکه نسب مشخص و والا دارد
به آنکه
[ [ صفحه 236
به کسی و خانواده اي چسبانده و منسوب گشته است، و نه بر حق چون بر باطل و باطلگرا، و نه مومن چون منافق و دغل و چه تیره
روز و پست است فرزندي که از نیایی پیروي نماید که به آتش دوزخ درافتاده است"
ابن ابی الحدید در شرح فرمایش مولاي متقیان این سوال را مطرحمی سازد: آیا مسلمان را می توان به خاطر کافر بودن جدش
نکوهش و سر زنش کرد؟ و جواب می دهد: آري، در صورتی که از جدش پیروي کرده و قدم جاي قدمش نهاده، و مقلدش گشته
باشد. امیر المومنین (ع) معاویه را نه به خاطر کافر بودن اجدادش، بلکه به این خاطر مورد نکوهش و سرزنش قرار میدهد که او
دنباله رو آنها بوده است ومقلدشان.
-24 در نامه دیگري می فرماید ": ترا چه به این که چه کسی برتر است و چه کسی فروتر، یا چه کسیباید حاکم باشد و چه کسی
تحت اداره وحکومت آزاد شدگان فتح مکه و فرزندانشان را چه به تشخیص و تعیین مرتبه مهاجران پیشاهنگ، و تعیین طبقات و
درجاتشان تو از این مرتبه بسیار دوري، با این همه، به کاري که در صلاحیت تو نیست پرداخته اي و خود که محکوم و تحت اداره
اي، به اظهار راي درباره حاکمیت و حاکم پرداخته اي. تو نمی شود پا در دامن حد خویش کشی و بدانی که فروتر از آنیکه به
چنین اموري پردازي، و به همانحد و مرتبه اکتفا نمائی که تقدیر برایت معین ساخته است؟ نه محکومیت محکوم به پاي حساب تو
است، و نه پیروزي پیروزمند از آن تو. و تو بسیار در بیراهه اي و بدر گشته اي از راه راست به فرسنگ ها"
-25 در نامهاي که امام (ع) به مخنف بن سلیم مینویسد جنین می فرماید ": ما تصمیم گرفته ایم به طرف این جماعت حرکت کنیم
که در مورد بندگان خدا، به موجب چیزي غیر از وحی الهی حکومت کرده اند، و در آمد عمومی و غنائم را به خویشتن اختصاص
داده اند، و قانون جزاي اسلام را تعطیل کرده اند، و قانون
[ [ صفحه 237
و تعلیم اسلام را از بین برده و در کشور (یا جهان) به تبهکاري پرداخته اند، و به جاي مومنان فاسقان را به دوستی و مشورت
برگزیده اند. وقتی دوستدار خدا. بدعت هایشان را گناه و سهمگین شمردهکینه اش را به دل گرفته و او را تبعید و محروم کرده اند،
و چون ستمکار در ستمگریشان به آنها کمک نموده او را دوست داشته و به خود نزدیک ساخته و به او خوبی کرده اند. آنان بر
ستمگري اصرار می ورزند و بر مخالفت با اسلام و جدائی از ما همداستان و یکدل گشته اند، و دیر گاهی است که راه بر اسلام
بسته اند، و در راه گناه ورزي همکاري نموده وستمکار بوده اند."
-26 در نامه ايبه عمرو بن العاص می نویسد ": با معاویه در کار ناروایش همراهی نکن، زیرا معاویه مردم را حقیر شمرده و اسلام
را نا بخردانه خوانده است".
صفحه 136 از 180
-27 در نامه دیگري به عمرو بن العاصچنین می فرماید... ": تو که خاطر مردي زشتکار و بی آبرو، دست از انسانیت کشیده اي؟ به
خاطر مردي که انسان بزرگوار با همنشینی او خوار میشود و مورد سرزنش قرار می گیرد و انسان برد بار با معاشرت او نابخرد
وناخویشتندار می گردد. بر اثر آن، دلت پیرو دلش گشته است و چنانکه گفتهاند: تا دینت را از تو ربوده و امانت و درستکاریت را
و دنیا و آخرتترا "
در همین نامه چنین آمده ": اگرخدا تو و پسر جگر خوار را به چنگ من در آورد شما را به آن عده از قریش ملحق خواهم ساخت
که بر پیامبر خدا (ص) ستم کردند و خدا به قتل رساندشان 0 و درصورتی که به چنگم نیفتادید و بعد از من زنده ماندید. خدا به
تنهائی حسابتان را خواهد رسید، و براي انتقامگیري از شما انتقام او کفایت می کند و هم کیفر او کافی است. "
-28 در نامه اي به محمد بن ابی بکر و مردم مصر می نویسد ": از تبلیغات آن
[ [ صفحه 238
دروغساز پسر هندبر حذر باشید، و بیندیشید و بدانید که امام هدایتگر و پیشواي گمراهگر برابر نیستند و نه وصی پیامبر دشمن
پیامبر، خدا ما و شما را جزو کسانی قرار بدهد که دوستشان می دارد و از آنان خشنود است. "
-29 در جواب محمد بن ابی بکر- که نامه هائی را که معاویه و عمر و عاص برایش نوشته بودند به خدمت امام (ع) فرستاده بود-
چنین نوشت ": نامه معاویه زشتکار زشتکار زاده و عمر و زشتکار کافر زاده را خواندم. آن دو که در نافرمانی خدا به هم علاقه می
ورزند،و در کار حکومات و رشوه خواري در حکومت با هم توافق دارند و در زندگی دنیا نکوهیده سیرتند. آنها از کرده خویش
بهره برداري و عشرت می کنند، همانطور که آنانکه پیش از آنها بودنداز کرده خویش بهره بردند و عشرت ساختند. هارت و
پورتشان به تو ضرري نمی زند".
-30 در نامه اي به مردمعراق چنین می فرماید ": خدا شما را رحمت نماید. کسانی را که درمیان شماخوابند بیدار سازید و بر سر
عقیده و هدف درستتان همداستان شوید، و براي جنگ با دشمنان مهیا گردید، زیرا پرده از کار بر افتاده و صبحدم در برابر
دیدگان انسان با بصیرت جلوه آراسته است، و حقیقت چنین است که شما با آزاد شدگان فتح مکه و فرزندانشان، می جنگید و با
آنها که جفا کارند و سختدل، و آنها که از روي ناچاري اظهار اسلام نمودند، و ان که در برابر پیامبر خدا (ص) سراسر ستیز و
جنگجوئی بود، دشمنان خدا و سنت و قرآن، وابستگان قبائل مشرك و مهاجم و اهل بدعت و خلافکاري، و آنها که از آسیب هاي
جنایتکارانهشان ترسیده می شد و خطري براي اسلام تشکیل می دادند، همان رشوه خواران و دنیا پرستان. من اطلاع پیدا کرده ام
که پسر نابغه (یعنی عمرو عاص)، حاضر به بیعت با معاویه نشده تا معاویه به او چیزي داده و براي معاویهشرط کرده که به او رشوه
بدهد گران تراز همه قدرت و سلطه اي در چنگ دارد. هان ! زیان دیده با دست این بیعت کنندهاي که دینش را به دنیا فروخته
است، ونابود باد دست
[ [ صفحه 239
این خریداري که با دارائی مسلمانان خیانت یک زشتکار را خریده است. و جزو آن جماعت کسی هست که درمیان شما شراب
خورده و در دوره مسلمانی بر او حد (شراب خواري) جاري گشته است و فساد عقیده و دینش و زشتگاریش معروف است وزبانزد.
و نیز درمیان آن جماعت کسی هست که تا سهمی از مال مسلمانان به او داده نشد، حاضر به قبول اسلام نشد. اینها سران و پیشوایان
صفحه 137 از 180
آن جماعترا تشکیل می دهند و نیز آنها که از ذکر زشتی هاشان خود داري کردم و مثل همانهایند که به آنان اشاره رفت، بلکه
تبهکارتر و مضرتر.
اینهائی که یاد کردمشان، در صورتی که بر شما تسلط سیاسی پیدا کنند، در میان شما بزرگی خواهند فروخت و افتخار و زشتکاري
خواهند نمود و قلدري، و از سر خشم دست به تعدي خواهند زد، و درکشور فساد بر پا خواهند ساخت، و از هواي نفس پیروي
خواهند کرد و عاقلانهو بر صواب حکومت نخواهند نمود ... آیابه خشم نمی آئید و اهمیتی نمی دهید به این که نابخردان و اشرار و
فرومایگان جامعه شما با شما بر سر حکومت بر شما به کشمکش و ستیز بر خیزند؟.
بنابر این، سخنم را به گوش گیرید و از من فرمان برید، زیرابخدا اگر از من فرمان برید، گمراه نخواهید گشت. و در صورتی که
سر از فرمانم بپیچید، به صواب نمی رسید. آماده جنگ شوید و براي جنگ تدارك کنید، زیرا آتش جنگ شعله ور گشته، و پر
چشمش افراشته شده، و زشتکاران براي نبردتان آماده گشته اند، به این منظور که بندگان خدا را بیازارندو شکنجه نمایند و مشعل
دین خدا را خاموش سازند.
هان نبایستی دوستدارانشیطان، همانها که از جمله طمع ورزانو حیله- پردازان و سنگدلانند، در عین گمراهی و سر گشتگی شان
کوشش بیش از نیکو کاران و پارسایان و آنانکه فناي حق و عقیده درست و فرمانبري پرودگارش شده اند، داشته باشند. بخدا قسم
اگر آنها روي زمین را پر کرده باشند و من یکتنه با آنها روبروگردم، نه اهمیتی می دهم و نه احساس ترس و تنهائی می نمایم، زیرا
من
[ [ صفحه 240
گمراهی یی را که آنها در آن فرو رفته اند و هدایتی را که ما بر آنیم، کاملا می شناسم و در مورد اینواقعیت یقین و اطمینان کامل
دارم، ومن به دیدار پروردگارم مشتاقم و پاداش نیکویش را انتظار می برم. لکنمرا از این که حکومت بر این امت را نابخردان و
زشتکارانش عهده دار شوند و مال خدا (و در آمد عمومی) را ملک انحصاري و دستاورد خویش گردانند و بندگان خدا را برده
ابزارسان سازند وبا مردم صالح به جنگ باشند و با منحرفان ستمگر در یک حزب، اندوه فرامی گیرد و غم می خراشد ".
-31 در نامه اي به زیاد بن ابیه، چنین می فرماید ": معاویه شیطان مطرود را میماند که به انسان از برابر و از پشت و از چپ و از
راست رو می آورد. بنابر این از او بر حذر باش و باز دراحتیاط باش و باز هم در پرهیز باش، و السلام"
-32 هنگامی که یارانش رافرمان می دهد که رهسپار جنگ با معاویه شوند، در نطقی می فرماید": به طرف دشمنان خدا رهسپار
شوید، به سوي دشمنان سنن پیامبر (ص) و قرآن، به سوي باقیمانده قبائل مشرك و مهاجم، و آنان که مهاجران و انصار را کشته اند
"
-33 در نطقی که مردم را به جهاد ضد معاویه می خواند، می فرماید ": ما انشاء الله به طرف کسیرهسپار خواهیم شد که نابخرد
گشته استو از پی چیزي بر آمده که حق او نیست و نه می تواند بر آن دست یابد، به سوي معاویه و سپاهش آن دار و دسته تجاور
کار و گردانگش و دیکتاتور منش داخلی، که شیطانی فرماندهیشان می کند و با برق فریبناکی هایش و با نیرنگش به راه خویش
می کشاندشان."
-34 در نطقی به صفین، چنین می فرماید ": آنگاه مردم به سراغ من آمدند- در حالی که من از حکومتشان بر کنار بودم- و به من
گفتند: بیعتکن.
صفحه 138 از 180
[ [ صفحه 241
خود داري نمودم. به منگفتند: بیعت کن، زیرا امت رضایت جزبه حکومت تو نمی دهد و می ترسیم اگر بیعت نکرده و حکومت را
نپذیري مردم دسته دسته شوند. در نتیجه با ایشان بیعت کردم، و مرا هیچ بشگفت نیاورده و بیمناك نساخت جز بد خواهی و
نافرمانی آن دو نفر (یعنی طلحه و زبیر) که با من بیعت کرده بودند، ونافرمانی معاویه که خدا هیچ حسن سابقه اي در اسلام او
نصیب او نگردانیده و نه درستکاي و اخلاصی در دوره اسلامش نموده است، و آزاد شده اي فرزند آزاد شده اي است و یکی از
قبایل مشرك و مهاجمی که خود و پدرش همچنان با خدا و پیامبرش و مسلمانان دشمنی ورزیدند تا بناچاري و از روي اضطرار، به
اسلام در آمدند. من از شما در تعجبم و از این که همراهیش میکنید و سر به فرمانش نهاده اید ز خاندان پیامبرانتان را وا گذاشته
اید، خاندانی را که برایتان جایز و پسندیده نیست که با آن اختلاف پیدا کرده در برابرش سرنافرمانی بر آید، یا هیچکس از مردم
را، همتایشان بدانید. من شما را به کتاب خداي عزوجل دعوت می نمایم و به سنت پیامبرش (ص) و به از بین بردن و الغاي باطل و
احیاي نشانه ها و ارکاندین ".
-35 در نطق دیگري در صفین،چنین می فرماید ": به طرف آنها پیش روید. آرامش و متانت خویش را حفظ کنید، متانت و وقار
اسلامی را و سیماي مردم نیک را. بخدا قسم ! نادان ترین فرد آن جماعت، فرماندهشان است و اعلان جنگ دهنده شان معاویه و
پسر نابغه و ابو الاعور سلمی و ابن ابی معیط میگسار که در دوره اسلام او را حد شرابخواري زده اند. و بیش از همه، اینها را می
سزد که برخاسته مرا تحقیر نمایند و با من به کشمکش پردازند. تا امروز با من نجنگیده اند آن زمان که من آنها را به اسلام می
خواندم و آنها مرا به پرستش بتها می خواندند. خدا را سپاس می برمکه از دیر گاه زشتکان با من دشمنی ورزیده اند و سپس خوار
و ذلیلشان ساخت. مگر شکست نخورده و خوار نگشتند؟ هان این معرکه اي بزرگ و پرافتخار است. زشتکارانی که جامعه از آنها
خشنود نبود و براي اسلام و مسلمانان مایه خطر و هراس بودند پاریه اي از این امت را فریفته و دل هاشان را
[ [ صفحه 242
از عشق به آشوب و انحراف از اسلام آکنده و با تهمت و بهتان تمایلاتشان را جلب کرده اند، و به منظور خاموش ساختن مشعل
دین خداي عزوجل پرچم جنگ علیه ما افراشتهاند. خدایا صفوفشان را پراکنده گردان و عقیده و سخنشان را متعدد و متفاوت ساز و
آنها را در برابر گناهانشان به هلاکت رسان بیگمان آن که دوستش بداري و سر پرستش باشی خوارو ذلیل نخواهد گشت و آن که
دشمنش بداري عزت و قدرت نخواهد یافت ".
-36 در نطقی در صفین می فرماید ": رسول خدا (ص) به من سفارشی کرده است که از اجراي سفارشش چشم نمی پوشم 0 شما با
دشمنتان روبرو گشته اید و می دانید رئیسشان منافقی زاده است کهآنها را به دوزخ می خواند و پسر عمويپیامبرتان با شما است و
در برابرتان و شما را به بهشت می خواند و به فرمانبري پروردگارتان و عمل به سنت پیامبرتان، و آن که پیش هر مردي (با پیامبر
ص) نماز خواند- و هیچکس در نماز با پیامبر خدا (ص) بر من سبقت نجسته است، و من از مجاهدان " بدرم- " با معاویه آزاد
شده فتح مکهپسر آزاد شده برابر نیست. بخدا قسم ما بر حق و راه اسلامیم و آنها بر باطل و راه ناروا. اگر آنها بر سر باطلشان متحد
و همداستان باشند و شمااز دور حقتان بپراکنید حتما باطلشان بر حقتان چیزه خواهد گشت. با آنها بجنگید تا خدا بدست شما آنها
را عذابکند، زیرا هر گاه چنین نکنید به دستدیگران آنها را عذاب خواهد کرد"
-37 در نطق دیگري می فرماید. .. ": خداوند شما را به خوبی آزموده است و پیروزیتان را تحکیم کرده است. بنابراین بی درنگ و
صفحه 139 از 180
همین لحظه رو به معاویه و طرفدارانش بنهید، طرفدارانستمکارش که قرآن را پشت سرافکنده اندو آن را به بهائی اندك فروخته
اند. اگر می فهمیدند می دانستند که خود رابه بهاي پستی فروخته اند".
[ [ صفحه 243
-38 درنطقی براي برانگیختن مردم به جنگ با معاویه، می فرماید ": مردم آماده جنگ با دشمنی شوید که جهاد علیه او، مایه تقرب
به خداي عزوجل است و دریافتن وسیله و رابطه اي در آستانش، جماعتی که از حق سرگشته اند و آن را نمی بینند، در توزیع در
آمد ظلم و ستم روا می دارند و عدالت نمی نمایند، دل از قرآن فرو بسته اند، رو از دین بگردانده اند، در سر کشی کور کورانهمی
لولند، و در امواج گمراهی چرت میزنند بنابر این هر چه می توانید قدرتو اسبان بر بسته و پروریده و یا وسائل نقلیه جنگی، فراهم
آورد، و به خدا توکل داشته باشید و خدا براي حمایت و عهده داري کفایت می کند."
-39 هنگامی که اهالی شام، قرآنها بر نیزه برافراشتند در نطقی چنین فرمود ": بندگان خدا بر من از همه واجب تر است که دعوت
به کتاب خدا را بپذیرم، لیکن معاویه و عمرو بن عاص و ابن ابی معیط و حبیب بن مسلمه و ابن ابی سرح اهل دین و قرآن نیستند.
من آنها را بهتر از شما می شناسم، بچه بودند که با آنها مصاحبت داشتم ووقتی بزرگ شدند با آنها همنشینی داشتم و بدترین
کودکان و شریرترین مردان بودند. این (دعوت به مراجعه به قرآن براي حل اختلاف) سخن حقی است به منظور باطل. اینها بخدا
قسم قرآن را بر نیافراشته اند که آن را قدر می نهند و به آن عمل می کنند، بلکه آن نیرنگی است، و حیله تضعیف کننده و سستی
آوري، و دغلکاري یی. فقط یک ساعت بازوان و کله هاتان را به من عاریه بدهید و به من بسپارید،زیرا اینک حق به موقعیت
قاطعی رسیده است و هیچ نمانده جز این که پی ستمکاران را براندزیم ".
-40 روزي که خواستند قرار حکمیت و مراجعه به قرآن را بنویسند از علی- علیه السلام- پرسیدند: اعتراف می کنی که آنها مومن
و مسلمانند؟ فرمود: من اعترافنمی نمایم نه درباره معاویه و نه در حق همراهان و طرفدارنش که مومن یا مسلمانند. ولی معاویه هر
چه می خواهد براي خود و براي طرفدارانش
[ [ صفحه 244
بنویسد و خود و یارانش را هر چه می خواهد نام دهد.
سخنانی از یاران بزرگ پیامبر در نکوهش معاویه
-41 علی علیه السلام در دعاي دست نماز ظهر می فرمود: خدایا ! معاویه و عمر و (بن عاص) و ابو اعور سلمی و حبیب و عبد
الرحمن بن خالد و ضحاك بن قیس و ولیدرا لعنت کن. عائشه نیز پس از نماز علیه معاویه دعا می کرد.
روایت تاریخی این مطلب را، به تفصیل در جلد دوم غدیر آوردیم.
-42 معاویه نامه اي به ابو ایوب انصاري صحابی و دوست پیامبر خدا (ص) نوشت. ابو ایوب آن را به علی علیه السلام اطلاعداد و
چنین گفت: این امیر المومنین معاویه پناهگاه منافقان نامه اي به من نوشته است ...
-43 قیس بن سعد بن عباده- پیشوایی قبیله خزرج- در نامه اي به معاویه می نویسد ... ": تو بتی بت زاده اي. از روي ناچاري
صفحه 140 از 180
واضطرار مسلمان گشتی و آزادانه و به اختیار از آن بدر شدي. اظهار ایمانتدیري نپائید و نفاقت تازه نیست... ما انصار و پشتیبان
دینی هستیم که تواز آن بدرگشته اي و دشمن دینی هستیم که تو به آن در آمده اي".
به عبارت دیگر چنین مینویسد ": تو بت پرستی بت پرست زاده اي بیش نیستی. از روي ناچاري و اضطرار مسلمان گشتی و در آن
براي اختلاف افکنی ماندنی و آزادانه و به اختیاري از آن بدرگشتی. خدا بهره اي از اسلام به تو نداد. اظهار ایمانت دیري نپائید و
نفاقت تازه نیست. همچنان با خدا و پیامبرشدرحال جنگی، و یکی از قبائل مشرك و مهاجمی، و دشمن خدا و پیامبرش و بندگان
مومنش "...
-44 وقتی براي معاویه بیعت گرفته شد "، قیس " چنینگفت ": مردم بدي را به جاي نیکی اختیار کرده اید، و عزت را با ذلت
عوض کرده اید، و ایمان را با کفر، و پس از آنکه دوستدار و تحت حکومت امیر مومنان و سرور مسلمانان و پسر عموي پیامبر
جهانیان بودید، اکنون به این حال در افتاده اید که آزاد شده فرزند آزاد شده، بر شما حاکمیت یافته است و ذلت را بر شما تحمیل
می کند و با شما به خشونت
[ [ صفحه 245
رفتارمی نماید. این را چگونه از یاد می برید و از آن غفلت می نمائید؟ یا مگر خدا بر دلهاتان مهر رکود نهاده تا چنان شده اید که
نمی اندیشید"؟
45 "- قیس " درنامه دیگري به معاویهمی نویسد ": به من دستور می دهی زیرفرمان تو در آیم، زیر فرمان کسی که بیش از هر
کس براي حکومت ناشایسته است و از همه دروغگوتر و دغلگوتر و گمراه تر و بی ارتباط تر با پیامبر خدا جماعتی که تو داراي
جماعتی هستندگمراه و گمراهگر، سلطه شرك آمیزي ازسلطه هاي شرك آمیز اهریمن."
-46 محمد بن ابی بکر به معاویه می نویسد ": بسم الله الرحمن الرحیم. از محمد بن ابی بکر به گمراه گشته معاویه پسر صخر سلام
بر کسانی که فرمان خدا می برند بر آن عده شان که در برابر صاحبان ولایت الهی تسلیمند.
پس از سپاس پروردگار و ستایش پیامبر (ص)، خدا با جلال و عظمت وسلطه و قدرتش خلقی را آفرید بی رنج وبی آنکه سستی
یی در قدرتش پدید آید،و به آفریدگانش نیازي ندارند، لیکن آنان را بنده و در خدمت آفریده است وآنها را خوشبخت و بدبخت
گردانیده و گمراه و بر راه. آنگاه با علم و اطلاعش، آنان را بر یکدیگر برتري و مزیت نهاده و آنگه از میانشان محمد (ص) را بر
گزیده و بر آورده و به رسالت و پیامبریش اختصاص داده و برايالهامش اختیار کرده و در کار خویش بهاو اطمینان نموده است و
او را به پیامبري برانگیخته تا کتاب هاي آسمانی پیشین را تصدیق نماید و دلیل و گواه بر شرائع الهی باشد. پس، ويدر راه
پروردگارش با حکمت و اندرز نیکو دعوت نموده است. نخستین کسی کهدعوتش را اجابت نموده و سر سپرده و رسالتش را
راست پنداشته و ساز گار آمده و تسلیم گشته و اسلام آورده برادرش و پسر عمویش علی بن ابی طالب (ص) بوده است. او را در
مورد غیب پوشیده تصدیق کرده و راست شمرده و اور ا بر هر عزیز و خویشاوندي ترجیح داده و از همه گرامی تر داشته و از هم بیم
و گزندي در امان نگهداشته و در هر موقعیت خطرناکی با خویشتن برابر نهاده و برایش جانبازي
[ [ صفحه 246
نموده است و با هر که با وي در جنگ بوده جنگیده و با هر که آشتی بوده آشتی نموده و همچنان در هنگامه هاي سختی و شدت
صفحه 141 از 180
و مخاطرت سهمگین جان خویشبراهش نهاده و باخته است تا پیشاهنگ و سر آمد همه گشته، و در جهادش بی نظیر شده است و
در کارش بی همتا. و تو خود بلند گرائیش را دیده و شاهد بوده اي. و تو توئی، و او اواست کهپیشاهنگ هر کار خیري است و در
پیشاهنگی برجسته و نمایان تر از همه، نخستین انسانی که اسلام آورده است و خوش نیت ترین انسان و داراي پاك ترین دودمان
ها، و کسی که همسرش بر همه همسران سراست و پسر عموي بهترین وبرترین انسان ها. و تو ملعونی فرزندملعون، وانگهی تو و
پدرت پیوسته بر ضد دین خدا توطئه چیده اید و براي خاموش کردن مشعل خدائی اسلام تلاش نموده اید و در این راه سپاه ها گرد
آورده اید، و پولها خرج کرده اید و پیمان ها با قبائل بسته اید و پدرت درحال این کار مرد و تو جانشینش شدي و ادامه دهنده
کارش.
و گواهم علیه تو بر این مطلب، همانان که به تو پناهنده گشته و تو را تکیه گاه ساخته اند همان باقی مانده قبائل مشرك و مهاجم و
سران نفاق و اختلاف و بد خواهان پیامبر خدا (ص) که در پناه تو و با تو اند. و شاهد صادق براي علی- علاوه بر فضل و برتري
آشکار و درخشانش و پیشاهنگی و سابقه پر افتخار دیرینه اش، یارانش که در قرآن از فضیلت و افتخارشان یاد شده،و خدا ایشان را
که از مهاجران و انصارند تمجید نموده است، ایشان با اویند به صورت تیپ ها و گروه هاي رزمنده به گردش با شمشیرهاشان دفاع
می کنند و خون خویش نثارش می نمایند و فضیلت و افتخار را در پیروي او می بینند و بدبختی و نگوساري را در نافرمانیش.
بنابراین تو- اي مرگ بر تو- چگونه خودت را در طراز علی قرار می دهی در حالی که او وارث رسولخدا است و وصی او و پدر
فرزندانش و اولین شخصی که پیروي او کرده و آخرینکسی که با او بوده و رازهایش را با وي درمیان گذاشته و او را در کارش
شرکت داده است و تو دشمن اوئی و پسر دشمنش؟ بنابر این، تا می توانی از باطلت بهره برداري و کامجوائی کن و بگذار عمرو بن
عاص در گمراهیت ترا مدد رساند، زیرا چیزي نمانده که اجلت بسر رسد و حیله ات بگسلد و آنگهبرایت روشن خواهد گشت
عاقبت فرخنده برین که را است. من می دانم که تو
[ [ صفحه 247
به پروردگارت که از تدبیر کیفرگونه اش خودت را در امان یافته اي و از رحمتش مایوس گشته اي حقه می زنی واو در کمین تو
است و تو از او غافل ودر غرور. خدا و خاندان پیامبرش ما را از تو بی نیاز گردانیده اند. و سلام بر کسی که دین مایه هدایت را
پیروي نماید".
-47 در نامه اي محمد بن ابی بکر به معاویه چنین می نویسد ": من امیدوارم که حرکات جنگ علیه شما بیانجامد و خدا شما را در
اثناي نبرد نابود گرداند و شما را بهخاك ذلت فرو اندازد تا رو به هزیمت برتابید، و در صورتی که پیروز شوید و فرمانروائی در دنیا
به جنگ شما آید 0 بجان خودم، چه بسیار ستمکار را کهیاري کرده اید و چه بسیار مومن را کشته و نعشش را تکه پاره کرده باشید
و سر انجام شما و آنان درگاه خدا خواهد بود و کارها (براي رسیدگی و کیفر و پاداش دهی) به خدا مراجعه داده می شود و هو
مهربان ترین مشفقاناست".
-48 معن بن یزید بن اخنس سلمی صحابی که از مجاهدان " بدر " است به معاویه می گوید ": هیچ زن قرشی یی از مردي قرشی
شریرتر و بدتر از تو به دنیا نیاورده است ".
-49 امام مجتبی نواده پیامبر (ص) در نامه اي به معاویه می فرماید ": امروز هر بشگفت آمده اي باید از این بشگفت آید که تو اي
معاویه به طرف کاري جهیده اي که لیاقت و صلاحیت تصدیش را نداري نه با فضیلت مستند بهدین و نه با کاري که در فرهنگ
اسلام پسندیده باشد، و تو پسر یکی از قبائل مشرك و مهاجمی و پسر سر سخت ترین قرشی یی که با پیامبر (ص) با کتاب
صفحه 142 از 180
آسمانیش دشمنی ورزیده است. خدابه حسابت خواهد رسید و به دادگاه الهی کشانده خواهی شد و آنگاه خواهی فهمید که نیکفر
جامی که را است. بخدا سوگند بزودي در برابر پروردگارتقرار خواهی گرفت و آنگاه ترا به خاطرکارهائی که کرده اي، کیفر
خواهد داد، و
[ [ صفحه 248
خدا در رفتار با بندگانشستمگر نیست".
-50 معاویه چون به مدینه رسید، به منبر رفته گفت ": پسر علی کیست؟ و علی کیست "؟... امام حسن مجتبی (ع) برخاسته پس از
سپاس و ستایش خدا گفت ": خداي عزوجلهر پیامبري را که مبعوث گردانیده برایش از تبهکاران دشمنی قرار داده است. من پسر
علی هستم، و تو پسر صخر، مادرت هند است و مادرم فاطمه،مادر بزرگت قتیله است و مادر بزرگم خدیجه. خدا از ما دو نفر آن را
که دودمان و رفتاري پست دارد و آوازه اي محدود تر و کفري بیشتر و نفاقی شدید تر لعنت فرماید ". مردمی که درمسجد بودند
فریاد بر آوردند: آمین آمین پس معاویه نطق خود را قطع کرده به خانه رفت.
به عبارتی دیگر:
"معاویه چون به کوفه در آمد، به نطق برخاست در حالی که حسن و حسین- رضی الله عنهما- پائین منبر نشسته بودند 0 و نام علی
(ع) را آورده و به وي جسارت کرد و سپس به حسن. حسین برخاست تا جوابش را بدهد و جسارت را به او برگرداند، حسن
دستش را بگرفت و بنشاند و خود به نطق ایستاده گفت:
هان اي که از علی نام بردي من حسنم وپدرم علی است، و تو معاویه اي و پدرت صخر، مادرم فاطمه و مادرت هند، نیایم رسول
خدا (ص) است و نیایت عتبه بن ربیعه، مادر بزرگم خدیجه است و مادر بزرگت قتیله. خدا از میان ما دو نفر، آن را که آوازه اي
محدود تر و حسبی پست تر دارد و در گذشته و حال شرارتی بیشتر داشته و کفر و نفاقی بیشتر، لعنت فرماید. جماعت هائی از مردم
مسجد گفتند: آمین"
-51 معاویه کسی را نزد حسن (نوادهپاك پیامبر گرامی ص) فرستاده تقاضا کرد به جنگ خوارج برخیزد. فرمود: سبحان الله من از
جنگ علیه تو که برایم حلال است به مصلحت امت و براي ایجاد الفت و محبت میانشان، دست
[ [ صفحه 249
برداشتم. پنداشته اي من در کنار تو به جنگ خواهم پرداخت؟
-52 امام حسین (ع) به معاویه می نویسد. .. ": نامه ات رسید. نوشته اي بهتو گزارش داده اند کارهائی کرده ام کهتو گمان نمی
کرده اي انجام بدهم، و به کارهاي خوب فقط خداي متعال است کهانسان را رهنمون و رهبر می شود و توفیق انجامش را می دهد.
درباره اینکه نوشته اي درباره من به تو گزارش هائی رسیده، باید بگویم: آنها را خبر چینان زبانباز و جاسوسی منشی برایت خبر
آورده اند که میان متحدان تفرقه می اندازند، و جامعه را از هممی پاشند، و آن گمراهان از دین برگشته دروغ گفته اند. من از پی
جنگو نقض عهد یا مخالفت بر نخاسته ام، بلکه از خدا از این می ترسم که تو و حزب از دین برگشته و ناپاپیند به احکام و ستمگر
تو، همان حزب ستمکار و دوستدار شیطان مطرود دست به جنگ و نقض پیمان بزنید.
مگر تو نبودي که " حجر " و یاران عابد و سر به راه حق سپرده اش را کشتی، همانان را که از بروز بدعت نگران و بیتاب می
صفحه 143 از 180
گشتند و امر به معروف و نهی از منکر می کردند؟ آنان را پس از تعهدات محکم و تضمینهاي مطمئن، به طرز ظالمانه و
تجاوزکارانه کشتی، در برابر خدا گشتاخی ورزیدي و عهدي را که در برابرش، با او بسته بودي به چیزي نشمردي. مگر تو قاتل"
عمرو بن حمق " نیستی، همان که از کثرت عبادت صورت و پیشانیش پینه بسته و نقش برداشته بود، او را پس از تعهدات و تصمیم
هائی کشتی که اگر به حصاري گشتگان داده میشد از کوهساران به زیر می آمدند؟ مگر تو نیستی که زیاد را در دوره اسلام، با
خویشتن منسوب گردانیدي و ادعا کردي پسر ابو سفیان است- حال آنکه رسول خدا (ص) فرمان صادر کردهکه فرزند متعلق به
بستر (و مادر) است و مرد زنا کار را سنگ پاداش است؟ آنگاه او را بر مسلمانان مسلط ساختی تا بکشدشان و دست و پایشان را
قطع کند و بر تنه درخت به دار آویزدشان؟
پناه بر خدا اي معاویه گوئی تو از این امت نیستی و ایشان ازتو نیستند.
[ [ صفحه 250
مگر تو آن " حضرمی " را نکشتی که درباره اش " زیاد " به تو گزارش داده بود که داراي دین علی- کرم الله وجهه- است 0 و
دین علی همان دینی است که پسر عمویش- صلی الله علیه و اله و سلم- داشته است و همان دین که تو به نامش بدان مقام که
هستی نشسته اي و اگر آننبود بالاترین افتخارات تو و اجدادت کوچیدن بود: کوچیدن تابستانه و کوچیدن زمستانه. و خدا به واسطه
ما و براي این که نعمتی گران به شما ببخشد، آن ییلاق و قشلاق رنجبار را از دوشتان برداشت. همچنین نوشته اي: این امت را به
فتنه (یا شرایط انحراف به کفر) مینداز. من فتنه اي(و شرایط انحراف به کفري) سهمگین تر از حکومتت بر امت نمی یابم و نمی
شناسم. همچنین نوشته اي: به مصلحت خویشتن و دینت و امت محمد بیندیش. من بخدا قسم کاري بهتر از جهاد علیه تو نمی
شناسم. بنابر این هر گاه به انجام آن برخیزم مایه تقرب به پرودگار من است و در صورتی که به انجامش نپردازم، از خدا براي حفظ
دینم آمرزش می طلبم و از او توفیق میخواهم براي انجام آنچه دوست می دارد و می پسندند. همچنین نوشته اي: تا وقتی علیه من
تدبیر می نمائی و نقشه می- کشی علیه تو تدبیر خواهم نمود. علیه من اي معاویه تدبیر کن ونفشه بکش. بجان خودم از قدیم مردم
پاك و نیکرفتار، مورد نقشه کشی بدخواهانه بوده اند و من امیدوار فقطصدمه اش به خودت بخورد و عمل خودت رابه باد دهد تا
می توانی علیه من نقشهبکش و توطئه کن. و از خدا بترس اي معاویه و بدان که خدا را دیوانی است که هر کار خرد و کلانی را به
حسابو ثبت و آمار می کشد. و بدان که خدافراموش نمی کند که تو به مجرد گمان بردن به کسی او را می کشی و به محض
وارد آمدن اتهامی دستگیر می سازي، وپسرکی را به حکومت نشانده اي که بادهمی نوشد و سگبازي می کند. ترا می بینم که
خویشتن به گناه و عذاب در انداخته اي و دینت را تباه کرده اي ورعیت را نابود ساخته اي. و السلام."
-53 وقتی معاویه به مدینه آمد به منظور حج و گرفتن بیعت ولایتعهدي یزید،
[ [ صفحه 251
و نطقی کرده و یزید گردن فراز را ستود و گفت که حدیثدان و قرآنشناس و قرآن خوان است و برد باریش را حدي نیست، امام
حسین سید الشهدا و نواده پاك پیامبر گرامی برخاسته خدا را ستایش برد و بر پیامبر (ص) درود فرستاد و ثنا خواند و چنین فرمود:
پس از این درودو ستایش، اي معاویه هر سخنوري در وصف پیامبر (ص)- هر چند سخن را بهدرازا کشاند- باز نمی تواند جز
اندکی از بسیار بگوید ... اي معاویه از حقیقت به دور مانده اي روشنی صبح سیاهی شب را بدریده و رسوا گردانیده است و نور
صفحه 144 از 180
خیر گر خورشید پر تو چراغ را فرو خوابانده و زدوده است- آن قدر در ترجیح برخی حرف زدي و زیاده گفتی که افراط نمودي، و
چندان بعضی را صاحب امتیاز و افتخار شمردي، که حق دیگران را ضایع نمودي، و به قدريزبان از افتخارات و فضائل جمعی بستی
که بخیلی نمودي و آن اندازه اندازه فرو گذاشتی که از عدالت به در گشتی،نشد که براي صاحب حق و فضیلتی اندك،فضیلت و
حقی بشناسی و در همانحال شیطان در تعریفی که از وي می کنی نصیب خویش بتمامی نگیرد و سهم خویش به کمال نیابد
نیز دانستم که درباره یزید چه گفتی از تکاملش و سیاستمداریش براي امت محمد (ص)، تو با این تعریف، می خواهی مردم را
درباره یزید گمراه سازي و به خیالات بی اساس در اندازي. پنداري انسان پرشرم یا در پرده اي را توصیف می نمائی یاغائب و نا
پیدائی را می ستائی یا از حوادث گذشته و تاریخی آنچه را که تو و انحصارا تو دریافته و فهمیده ايگزارش می نمائی. در حالی که
مسلم است که یزید خودش خود را معرفی نمودهو نظري را که باید درباره اش باشد، به دست داده است
تو همین کارهائی را که یزید کرده بگیر، همین را که سگانرا به حال پارس و گلاویزي می خواند وآواز می دهد و کبوتران کبوتر
بازي را، و کنیزکان مطرب و ساز زن را، و انواع بلهوسی ها و بیهوده گري ها را، خواهی دید که ترا در وصف خویش یارينموده و
راحت ساخته است. و قصدي را که داري (براي انتصاب او به ولایتعهدي)فرو گذار و رها کن. چه نیازيداري به این که بر روي
همه کارهاي بدي که کرده اي گناه این موجود را بنهی بخدا قسم هنوز که هنوز
[ [ صفحه 252
است ستمگري و ناروائی و انحراف، مرتکب می گردي و براي خویش ذخیره می نمائی، چندانکه پیمانه ات پرگشته است، و میان
تو و مرگ جز یک چشم بر همزدن باقی نمانده است. بنابر این براي روز مشهود رستاخیز، کار خیر تضمین کننده اي انجام بده براي
آنروزکه چاره و گریزي نیست" ...
-54 این عباس در نطقی در بصره چنین می گوید ":مردم براي حرکت به طرف امام و پیشوایتان آماده شوید. در راه خدا سبکبار و
گرانبار بسیج شوید، و با جان و مال جهاد کنید، زیرا شما اینکهمراه امیر المومنین علیه کسانی می جنگید که پیمان گسسته و
ریختن خون مومنان را روا شمرده و ستمگرند و قرآن نمی خوانند و حکم قرآن را نمی شناسند و به دین حق پایبند نیستند ". عمرو
بن مرجوم عبدي برخاسته در جواب نطقش چنین می گوید ": خدا امیرالمومنین را موفق بدارد و حکومت یک پارچه بر مسلمانان
را برایش فراهم آورد، و پیمان گسلان ستمگري را که قرآن نمی خوانند لعنت کند، ما بخدا قسم به آنها کینه می ورزیم و براي
خدا از آنها گسسته و کناره جسته ایم"
-55 عمار یاسر، در اثناي جنگ صفین می گوید ": مسلمانان می خواهیدکسی را تماشا کنید که با خدا و پیامبرش دشمنی نموده و
علیه آنها تلاش کرده و علیه مسلمانان به تجاوز مسلحانه دست زده است و از مشرکان پیشتیبانی کرده است و وقتی خدا خواسته
دینش را حمایت و نمایان گرداند و پیامبرش را یاري دهد او آمده پیش پیامبر (ص) و اظهار مسلمانی نموده است درحالی که بخدا
قسم نه از روي میل، بلکه از ترس جنین کرده و هنگامی که پیامبر (ص) در گذشته بخدا قسم می دانسته ایم که او دشمن مسلمانان
و دوستداران تبهکاران بوده است؟ هان آن شخص، معاویه است. بنابر این او را لعنت کنید: خدا لعنتش کند. و با او بجنگید، زیرا از
کسانی است که مشعل دین خدا را خاموش ساخته و دشمنان خدا را پشتیبانی می کنند".
[ [ صفحه 253
صفحه 145 از 180
-56 عبد الله بن بدیل، در اثناي جنگ صفین در نطقی می گوید ": معاویهداعیه کاري را دارد که حق او نیست و بر سر حکومت با
شایستگان و صاحبان حقیقی آن و کسانی که همطراز و شبیه شان نیست به کشمکش برخاسته است و به منازعات عقائدي و سیاسی
ناروائی پرداخته یا بدان وسیله حق (یا اسلام) را از بین ببرد و به مدد بیابانگردان و قبائل جاهل و متعصب برسر شما تاخته است و
گمراهی را در نظرشان آراسته و خوب جلوه داده و عشقبه آشوب را در دلشان کاشته است و حقیقت امور را از ایشان پوشانده و
برنا پاکیشان ناپاکی یی افزوده است. وشما بخدا قسم، بر طریق روشنی هستید که از پروردگارتان در رسیده و داراي برهانی مبین. با
این فرومایگان حق ناپذیر و سبکسر بجنگید و از آنها مهراسید. چگونه در حالی که کتابی ازپروردگارتان در دست دارید که
درخشان و نیکو است ممکن است از کنها بترسید "؟ آیا از آنها می هراسید، اگر مومن باشید سزاوار این است که از خدا بترسید. با
آنها بجنگید، خدا آنها را به دست شما عذاب می کند و رسوا می سازد و شما را برایشان چیره و پیروز می گرداند و دل جمعی
مومن راخنک و شاد می سازد. " با این دار و دسته تجاوز کار بجنگید با اینهائی کهبر سر حکومت با صاحبانش به کشمکش
برخاسته اند، و من همراه پیامبر (ص) با آنها جنگیده ام. بخدا قسم آنهادر این واقعیت پاك تر و پاکیزه تر و نیکروتر از آن موقعیت
نیستند. بر خیزید- اي رحمت خدا بر شما- براي نبرد با دشمن خدا و دشمن خودتان".
-57 در نطق سعید بن قیس چنین آمده است ": به خدائی که بیناي بندگان است سوگند که اگر فرمانده ما حبشی ییمی بود وجود
هفتاد مجاهد بدري برایمان کفایت مینمود، حال آنکه رئیس و فرماندهمان پسر عموي پیامبرمان است بدري یی راستین
[ [ صفحه 254
که از کودکی نماز خوانده و با پیامبرتان در بزرگی جهاد کرده است و معاویه اسیري است که بند اسارت از اوبرداشته و آزادش
کرده اند و فرزند آزاد شده اي است. هان و سبکسران را گمراه کرده و به آتش دوزخ کشانده استو ننگ را آنها میراث داده است
و خدا آنها را به ذلت و حقارت در خواهد آورد. هان شما فردا با دشمنتان برخورد خواهید داشت، بنابر این شما را به خدا ترسی و
پرهیزگاري و کوشش وقاطعیت و راستروي و مقاومت می خوانم، زیرا خدا با مقاومت کنندگان است. هان شما با کشتن آنها
رستگار می شویدو پیروز و آنها با کشتن شما به بدبختی در خواهدن افتاد. بخدا سوگندهر مردي از شما که مردي از آنها را بکشد
خدا قطعا او را به بهشت هاي عدندر خواهد آورد و کشته را به آتشی گدازان که از آنها جدائی نمی پذیرد وآنها را در آن
چسبیده اند ".
-58 مالک بن حارث اشتر، در جنگ صفین چنین می گوید ": بدانید که شما بر حق هستید و آن جماعت بر باطلند. آنها همراه
معاویه می جنگند و شما همراه مجاهدان بدر نزدیک به یک صد بدري وعده اي دیگر از اصحاب محمد (ص) بیشتر پرچم هائی
که با شما است پرچم هائی است که در نبردها با رسول خدا (ص) بوده است، و با معاویه پرچم هائی است که همراه مشرکان در
جنگ علیه رسول خدا (ص) بوده است. بنابر این درباره جنگیدن علیه اینها هیچ کسی شک و تردید نمی نماید، جز دل مرده. شما
را جز دو سر انجام نیکنخواهد بود: یا پیروزي یا شهادت".
-59 هاشم بن عتبه، می گوید ": ما راراه بینداز اي امیر المومنین ما را به سوي آن جماعت سنگدل حق ناپذیري گسیل دار که
کتاب خدا را پس پشت افکنده اند و در اداره بندگان خدا بهجز آنجه مایه خشنودي خدا است عمل کرده اند و حرامش را حلال
گردانیده و حلالش را حرام ساخته اند، و شیطان تمایلاتشان را به خود جلب کرده و وعده هاي پوچ داده شان و چندان آرزوهاي
خوش براي آنها محقق نموده کهاز دین بدر برده شان و به پرتگاه ضلالت
صفحه 146 از 180
[ [ صفحه 255
در انداخته شان و دنیارا خوشایندشان گردانیده است ... اي امیر المومنین انها آنچه را ما درباره می دانیم لکن بدبختیشان رقم خورده
و بر آنها مسجل گشته است و هواهاي نفسانی آنها را منحرف گردانیده تا ستمکار گشته اند ".
-60 ابن عباس، در صفین در نطقی چنین می گوید ": پسر زن جگر خوار دیده درجنگ علیه علی بن ابی طالب جمعی از
فرومایگان و اراذل شام مددکار اویند در جنگ علیه پسر عمو و داماد پیامبر خدا (ص) و اولین کسی که با او نمازخوانده است
بدري یی که در همه نبردهاي پر افتخار و فضیلت آور همراهرسول خدا (ص) بوده است، و معاویه و ابوسفیان در آن زمان دو
مشرك بت پرست بوده اند. بدانید که به خدائی سوگند که هستی را به تنهائی تحت سلطهو به ظهور آورده و سزاوار سلطنت بر
هستی گشته علی بن ابی طالب همراه رسول خدا (ص) می جنگید، علی می گفت: خدا و پیامبرش راست می گویند. و معاویه و ابو
سفیان می گفتند: خدا و پیامبرش دروغ می گویند. معاویه در این موقعیت که امروز دارد نیکوتر و پرهیز کار تر و راه یافته تر و بر
صواب تر از موقعیت هایش در آن هنگام نیست. بنابر این، شما را سفارش می کنم که پرهیز گاري نمائید و خدا ترس باشید و
کوشا و قاطع و مقاوم. زیرا شما بر حق (و بر راه اسلام) هستید وآن جماعت بر باطلند ".
داستان لعنت ابن عباس بر معاویه در روز عرفه و دراجتماع عمومی، در همین جلد خواهد آمد.
-61 این اشعار از علقمه بن عمرو است که در جنگ صفین خوانده:
پسر " صخر- " یعنی معاویه- را حرمتو اعتباري نیست که
بواسطه اش ثواب خدا را بتوان امید برد، بلکه پشیمانی ببار خواهد آورد
اي کنیز زاده تر آن رسید که بروز جنگ به کسی می رسد که
با قهرمانان و دلاوران رزماور روبرو گردد
[ [ صفحه 256
با کمک و داد خواهی براي ستمگري که مسوولیتش در ستم ها
شهره است حق خدا را فرو گذاشتی
راستی پیش از او ابو سفیان
............................
-62 مجراه بن ثور سدوسی- صحابی بزرگ- در صفین این سرود رزمی را خوانده است:
با شمشیر میزنمشان و ملاحظه معاویه را نمی کنم
آن گشاده چشم آن گشاده شکم را
مادر گمراهگرش او را به آتش سر نگون ساخته است
و درآنجا سگ هاي پارسگر همنشینی خواهند بود
فرومایگانی را به گمراهی کشانده است خدا راه ننمایدش!
در " مروج الذهب، " مسعودي این سرود رزمی را به علی (ع) نسبت داده و می نویسد:گفته اند: این شعر از بدیل بن ورقاءاست
مولف " لسان العرب " نیز آن را به علی (ع) نسبت داده است طبري اولین بیت را در تاریخش نوشته و به- امیر المومنین منسوب
صفحه 147 از 180
دانسته است. ابن مزاحم سه مصرع آن را در کتاب " صفین " آورده و از امیر المومنین دانسته است و همه آن ابیات را در صفحه
454 ثبت نموده و به مالک اشتر نسبت داده و در صفحه 344 آنها را از مجزاه بن ثور شمرده است. ابن ابی الحدید در شرح نهج
البلاغه به نقل ازنصر بن مزاحم متعلق به محرز بن ثور دانسته است. و چنانکه در " اشتقاق" آمده این ابیات به " اخنس " نیز
نسبتداده شد است.
[ [ صفحه 257
-63 ابو عمر در " استیعاب " می نویسد " وقتی عثمان کشته شد و مردم با علی- علیه السلام- بیعت کردند مغیره بن شعبه به حضور
وي رسیده گفت: امیر المومنین نصیحتی دارم برایت. پرسید: چیست؟ گفت: اگر می خواهی حکومتت بر قرار گردد طلحه بن عبید
الله را به استانداري کوفه بگمار و زبیر بن عوام را به استانداري بصره، و براي معاویه فرمان حکومت شام را بفرست تا او را به اطاعت
تو در آورد، هنگامی که خلافتت بر قرار گشت آن را چنان کهمی خواهی و طبق نظریه ات اداره کن. علی فرمود: درباره طلحه و
زبیر فکر می کنم و تصمیم می گیرم، اما در مورد معاویه نه بخدا هرگز او را تا بدین وضع و حال باشد به مقامی منصوب نخواهم
کرد و نه از او کمک خواهم گرفت، بلکه او را دعوت می کنم به آنچه مسلمانان گردن نهاده اند گردن نهد، اگر سر پیچید او را
براي داوريبه (کتاب) خدا خواهم خواند.
مغیرهخشمناك بیرون رفت خشمناك از این که نصیحت و راهنمائیش را نپذیرفته بود. دیگر روز به حضورش آمده گفت: امیر
المومنین درباره آنچه دیروز به تو گفتم و درباره جوابی که دادي فکر کردم دیدم نظرت درست است و با خیر و حق طلبی سازگار
آمده. این بگفت و بیرون رفت، و حسن- رضی الله عنه- او را بدید که بیرون می آید. از پدرش پرسید: این یک چشم به تو چه
گفت؟ فرمود: دیروز چنین گفت و امروزچنین. گفت: بخدا دیروز از سر خیر خواهی گفته و امروز بفریب. علی به فرزند گفت: اگر
معاویه را در مقامش ابقا نمایم گمراهان را به همدستی ومددکاري گرفته باشم ."
-64 ابو عمردر " استیعاب " در شرح حال حبیب بن مسلمه می نویسد ": آورده اند که حسنبن علی به حبیب بن مسلمه که پس از
صفین به یکی از لشکر کشی هایش پرداخته بود گفت: حبیب چه لشکر کشی ها داشته اي که جز براي فرمان خدا بوده است حبیب
جواب داد: بطرف پدرت لشکر کشی نخواهم کرد. حسن به او فرمود: آري بخدا، تو در راه زندگی دنیاي معاویه از او
[ [ صفحه 258
اطاعت نموده اي و بشتاب در پی تحقق تمایلاتشان دویده اي. اگر او دنیایترا آباد کند دینت را تباه خواهد کرد. کاش تو که بد
رفتاري خوش گفتار می بودي و چنان که خداوند متعال می فرماید: و دیگران که به گناهانشان اعتراف نموده کار پسندیده اي را به
کاري بد آمیختند. لکن تو چنانی که خداي متعالی می فرماید: نه چنین است، در حقیقت کارشان و دستاوردشان بر دلهاشان سیطره
یافته است".
یک زن در برابر معاویه او را نکوهش و علی را ستایش می کند
-65 ابو سهیل تمیمی، می گوید ": معاویهبه حج رفت. جویاي زنی از قبیله بنیکنانه گشت که " درامیه حجونیه " خوانده میشد و
صفحه 148 از 180
سیاه چهره و فربه بود. گفتند ك زنده و سالم است. دستور داد بیاورندش. آوردندش. به او گفت: چرا آمدي اي دختر " حام؟"
گفت: گر قصدت بد گفتن است، من دختر " حام "نیستم، بلکه زنی از بنی کنانه ام. گفت: راست می گوئی. میدانی چرا ترا
احضار کردم؟
گفت: غیب را جز خدا نمی داند. گفت ترا احضار کردهام تا بپرسم چرا علی را دوست می داريو با من دشمنی، و او را مولا و ولی
خویش می دانی و با من در خصومتی؟ گفت: نمی شود مرا از جواب معاف بداري؟ گفت نه. گفت: حال که مرامعاف نمی داري
می گویم علی را به خاطر این دوست داشته ام که با مردم به عدالت بود و در تقسیم در آمد مساوات را رعایت می کرد و به همه
سهمیکسان می داد. و به تو از آن جهت کینه دارم که به جنگ کسی برخاستی که براي تصدي حکومت شایسته تر از تو استو از
پی جیزي بر آمدي که حق تو نیست. علی را از آن جهت مولا و ولی خویش می دانم که رسول خدا (ص) او را دوست می داشت
و ولی شمرد و از آن جهتکه بیچارگان را دوست می داشت و دین داران را بزرگ و محترم می داشت، و با تو بدان سبب در
خصومتم که خون ها ریخته اي و در قضا و داوري ستم روا داشته و از قانون اسلام منحرف گشته اي و بدلخواه داوري و حکومت
کرده اي.
معاویه گفت: به همین جهت شکمت بادکرده و پستانهایت بزرگ شده و کمرت پهن گشه است. گفت: اي مرد بخدا در این
صفات که نام بردي " هند " ضرب المثل بود. گفت: اي زن حرفت را بفهم. من حرف بدي به تو نزدم.
[ [ صفحه 259
شکم زن وقتی باد کند معلوم می شود بجه اش بزرگ و کامل گشته، و چونپستان هایش بزرگ شود بچه شیر خوارش از شیر سیر
می شود و چون کمرش پهن گردد به هنگام نشستن با وقار و متانتخواهد بود.
آن زن با این سخن آرام گشت.
آنگاه معاویه از او پرسید: ايزن آیا تو علی را دیده اي؟ جواب داد: آري بخدا. پرسید: به نظرت چگونه آمد؟ گفت: بخدا دیدمش
که حکومت چنانکه ترا بفریفته و از دین بدر کرده او را نفریفته بود و نعمت که ترا بخود سر گرم نموده او را سر گرم نساخته بود.
پرسید: سخنش را شنیده اي: گفت: آري بخدا، نابینائی را از دل می زدود، چنانکه روغن زنگ از ظرف فلزي می زداید. معاویه
گفت: راست می گوئی. آیا تقاضا و نیازي داري؟ پرسید اگر از تو تقاضا کنم انجام خواهی داد؟ گفت: آري: گفت:یک صد ماده
شتر سرخ مو با بچه و چوپانش. پرسید: می خواهی چه کنی؟ گفت: با شیرش کودکان را سیر می کنم، و خود آنها را به خدمت
بزرگسالان می گذارم. و با آنها کارهاي بزرگوارانه و خیر می نمایم، و میان عشائرها را به صلح و آشتی می آرم. پرسید: اگر آنها
را به تو ببخشم مقامی را در نظرت کسب خواهم کرد که علی بن ابیطالب دارد؟ گفت: پناه بر خدا حتی پائین تر را نیز در نظرم به
دست نخواهی آورد. در این هنگام معاویه این ابیات را بسرود:
اگر پیوسته با شما بردباري نورزم
پس از من به چه کسی امید بردباري توان برد؟
بگیر اینها را و گوارا بادت، و کار آن بزرگمرد را
به خاطر داشته باش که جنگ خصمانه را با آشتی مقابلهکرد!
و افزود که بخدا اگر علی زنده بود ذره اي از اینها را به تو نمی داد
گفت: آري بخدا نمی داد و نه حتیذره اي از مسلمانان را
صفحه 149 از 180
-67 در روایت طولانی یی که قسمتی از آن را در شرح حال عمرو بن عاص- در جلد دوم- آوردیم آمده است که ... " آنگاه
حسنبن علی
[ [ صفحه 260
- علیه السلام- به سخن پرداخت، خدا را سپاس گفت و ثنا خواند و بر پیامبرش (ص) درود فرستاده آنگاه گفت: اي معاویه
اینهانبودند که به من بد گفتند، بلکه اینتو بودي که با همان بد زبانی یی که بدان خو گرفته اي به من پرخاش نمودي وبا همان بد
عقیدگی که بدان شهره اي وآن بد اخلاقی که در تو مزمن است و ریشه دار و همان تجاوز گري تو به ما که از روي دشمنیت با
محمد و خاندان او است. اینک بشنواي معاویه و بشنوید تا در حق او و در حق شما چیزهائی بگویم که کمتر از آن است که هستید.
شما دار و دسته را به خدا سوگند می دهم و به شهادت می گیرم که آیا نمی دانید آن کسی که اکنون به اودشنام دادید رو به هر
دو قبله نماز خوانده است در حالی که تو اي معاویهبه آن دو قبله کافر بودي و نماز را گمراهی می شمردي و از راه گمراهی لاتو
عزي را می پرستیدي؟ و شما را قسم می دهم و شهادت می خواهم که آیا نمی دانید او در هر دو بیعت: فتح و رضوان شرکت داشته
و بیعت کرده، در حالی که تو اي معاویه به یکی از آن دو بیعت کافر بودي و عقیده نداشتی و دیگران را گسستی؟ و شما را قسم
می دهم و شهادت می خواهم آیا نمی دانید که او پیش از همه مردم به اسلام ایمان آورد و تو اي معاویه در آن حالبا پدرت از"
جماعت کافر دل به دست آمده " بودید که کفر در دل می پروردید و تظاهر به مسلمانی می نمودید و دلتان را با پول به دست
میآوردند؟ شما را بخدا قسم آیا نمی دانید او در جنگ " بدر " پرچمدار رسول خدا (ص) بود و پرجم مشرکان بهدست معاویه و
پدرش بود؟ سپس در جنگ " بدر " و در جنگ " احزاب " در حالی که پرچم رسول خدا (ص) را در دست داشت با شما برخورد
مسلحانه کرد و پرچم شرك باتو و با پدرت بود؟ و در تمام آن موقعیت ها و نبردها خدا او را پیروز کرد و حجتش آشکار ساخت و
جنبش تبلیغاتیش را قرین موفقیت گردانید و سخنش راست آورد و پیامبر خدا (ص) در همه آن موقعیت ها از اوخشنود بود و از تو
و از پدرت خشمگین؟ ترا اي معاویه قسم می دهم بخدا که آیا بیاد داري آن روز را که پدرت سوار بر شتر سرخ موئی سر رسید و
تو می راندي و این برادرات- عتبه- می کشاندش و رسول خدا (ص) شما را دید و فرمود: خدایا سوار و دهانه کش و راننده اش
[ [ صفحه 261
را لعنت کن؟ اي معاویه آیا شعر را فراموش می کنی که به پدرت چون تصمیم به مسلمان شدن گرفت نوشتی و فرستادي و او را از
اسلام آوردن بر حذر نمودي؟ نوشتی:
اي " صخر " مبادا روزي مسلمان شوي و ما را به ننگ و رسوائی آلائی
پس از آن که آن اشخاص در " بدر " تکه پاره شدند
دائی ام و عمویم و سه دیگر عمويمادرم
و حنظل " نیکو " که (مرگ) اوما را به بیخوابی و بیتابی کشانید
مبادا به کاري بپردازي که ما را
و خویشانمان را در مکه انگشت نما سازد
مرگ براي ما قابل تحمل تر و آسان تر است از این که
صفحه 150 از 180
دشمنان پشت سر ما بگویند: پسر " حرب " رو از " عزي " برتافت؟
بخدا آن کارها که در دل پنهان داشتی سهمگین تر از آنها بود که بر زبان آوردي. شما را اي جماعت به خدا قسم می دهم آیا نمی
دانید از میان اصحاب پیامبر (ص) علی بود که خود را از خواستنی ها محروم گردانید تا این آیت فرود آمد " اي مومنان خودرا از
خواستنی هائی که خدا برایتان حلال دانسته و روا ساخته محروم مگردانید " ... و رسول خدا (ص) بزرگترین اصحابش را به نبرد"
بنی قریظه " فرستاد و حصاري گشتند و مسلمانان کاري از پیش نبردند، آنگاهعلی را با پرچم فرستاد و او آنها را تابع حکم خدا و
حکم پیامبرش گردانید و در خیبر نیز چنین کرد؟ اي معاویه گمام می کنم نمی دانی که من می دانمرسول خدا (ص) جه نفرینی
کرد ترا آنهنگام که تصمیم گرفت نامه اي به " بنیجذیمه " بنویسد و بدنبال فرستاد و ترا نفرین کرد؟ شما اي جماعت شما را
بخدا قسم می دهم آیا نمی دانید پیامبر خدا (ص) ابو سفیان را در هفت مورد لعنت کرد که نمی توانید منکر آن شوید، بار اول آن
هنگام که. (و یکایک آن موارد برشمرد چنانکهدر همین جلد از نظرتان گذشت ").
سبط ابن جوزي سخن امام (ع) را به این عبارت ثبت کرده است:
[ [ صفحه 262
... "تو اي معاویه در جنگ " احزاب " پیامبر (ص) نظري به تو افکند و دیدپدرت بر شتري سوار است و مردم را به جنگ وي
تشویق می نماید و برادرت دهانه شتر را بدست دارد و تو آن را می رانی، و فرمود: خدا آن سوار را و دهانه کش و راننده را لعنت
کند. ونشد که پدرت با پیامبر (ص) بر خوردنماید و پیامبر (ص) او را در حالی که تو همراهش بودي لعنت ننماید. عمرترا به
استانداري شام گماشت و به او خیانت کردي، بعد عثمان ترا استانداري داد و چشم انتظار نابودیش گشتی، و تو بودي که پدرت را
از مسلمان شدن بر حذر داشتی و به او چنین گفتی "
اي صخر " مبادا به دلخواه و بی اجبار مسلمان شوي و ما را به ننگ و رسوائی آلائی پس از آن که آن اشخاص در " بدر " تکه
پاره شدند
مبادا به کاري بپردازي که ما را
درمیان خلق انگشت نما سازد
و در جنگ " بدر " و " احد " و " خندق " و دیگر نبردها علیه رسول خدا (ص) جنگیدي، و می دانی که در کدام بستر به دنیا
آمده اي "؟...
تبار معاویه
وي در صفحه 116 کتابش می نویسد ": اصمعی و کلبیدر کتاب " مثالب " می گویند: معنی سخن حسن به معاویه که می دانی
درکدامبستر به دنیا آمده اي، این است که درباره معاویه گفته می شد او از یکی از این چهار قرشی است: عماره بن ولید بن مغیره
مخزومی، مسافر بن ابیعمرو، ابو سفیان، عباس بن عبد المطلب. و اینها همنشینان ابو سفیانبودند و بعضی از آنها متهم به داشتن
رابطه با " هند " بود.
صفحه 151 از 180
عماره بن ولید از زیباترین مردان قبیله قریش بود. درباره مسافر بن ابی عمرو، کلبی می گوید: عقیده عمومی مردم ایناست که
معاویه از او است، زیرا بیش از همه مردم به " هند " عشق می ورزیده است و وقتی " هند " آبستن گشته و معاویه را در شکم داشته
مسافرترسیده که بگوید از او است و به همینجهت گریخته و پیش پادشاه حیره رفته ومقیم گشته است. سپس ابو سفیان به حیره آمد
و مسافر را که از عشق هند بیمار بود و شکمش آب آورده بود دیده است، مسافر از احوال مردم مکه پرسیده و ابو سفیان رایش
شرح داده است. گفته اند: ابو سفیان پس از آنکه مسافر مکه را ترك گفته با هند ازدواج کرده است. ابو سفیان (در شرح اخبار
[ [ صفحه 263
مکه) به مسافر میگوید: من پس از رفتن تو با هند ازدواج کردم. مسافر از این خبر ناراحت می شود و بیماریش شدت می گیردو
لاغر و نزار می گردد. به او توصیهمی کنند بدنش را داغ کنند. خونگیر وداغگیري می آورند. خونگیر در حالی که او را داغ می
کند تیز می دهد مسافر می گوید: هنوز آهن در آتش استو ستور تیز می دهد. و سخنش ضرب المثل می شود و نشر می یابد.
آنگاه مسافر از عشقی که به هند داشته جان می سپارد.
کلبی می گوید ": هند " از زنانی بود که با غلامانشان رابطه داشتند و به مردان سیاه علاقه داشت،بهمین جهت هر گاه بچه سیاهی
می زائیداو را می کشت. و می گوید: در زمان خلافت معاویه، میان یزید بن معاویه و اسحاق بن طابه مشاجره اي در حضور وي در
گرفت. یزید به اسحاق گفت: براي تو این خوبست که همه قبیله بنی حرب به بهشت در آیند. یزید با این حرف کنایه به مادر
اسحاق زد که به داشتن رابطه نا مشروع با یکی از مردان قبیله بنی حرب متهم بود. اسحاق در جوابش گفت: براي تو این خوبست
که همه عائله بنی عباس به بهشتدر آیند. یزید معنی حرف او را نفهمید اما معاویه فهمید. چون اسحاقبرفت، معاویه به یزید گفت:
چطور پیش از این که بدانی مردم درباره تو چه حرفها میزنند زبان به طعنه مردان می گشائی؟ گفت: می خواشتم او را دشنام دهم.
گفت: او نیز همین منظوررا داشت. پرسید: چطور؟ گفت: مگر نمی دانی بعضی از قریش در دوره جاهلیت می پنداشتند که من
فرزند عباسم؟ یزید سخت ناراحت گشت. شعبی می گوید: رسول خدا (ص) در فتح مکهدر سخنی با هند به چیزي از این
ماجرااشاره داشته است، زیرا چون هند برايبعیت آمد- و قبلا پیامبر (ص) خونشرا هدر شمرده بود- پرسید: به چه مضمون با تو
بیعت کنم و چه تعهد بدهم؟ فرمود به این مضمون که زنا نکنی. با ناراحتی گفت: مگر آزاد زن هم زنامی کند؟ پیامبر خدا (ص) او
را بشناخت، و نگاهی به عمر انداخت و لبخندي زد ".
زمخشري در " ربیع الابرار " بخش " خویشاوندي ها و نسبتها و دودمان ها و
[ [ صفحه 264
شرح حقوق پدران و مادران، و خویشاوندي داري وگسسته شدن از خانواده " می نویسد": معاویه منسوب به چهار مرد بود: ابو
عمرو بن مسافر، عماره بن ولید، عباس بن عبد المطلب، صباح- آوازه خوان سیاهپوستی که برده عماره بود. می گویند: ابو سفیان
زشترو و کوتاه قد بود، و صباح جوان و خوش سیما. به همین جهت هند او را به همبستري خویش خواند. و می گویند: عتبه بن ابی
عتبه بن ابی سفیان نیز از صباح است، و هند چون مایل نبوده در خانه اش آن طفل به دنیا بیاید به " اجیاد " رفته و او را در آنجا
زاده است. ودر آن باره حسان چنین سروده است:
آنپسر پچه در گوشه اي از سر زمین مکه
صفحه 152 از 180
بی گهواره بر خام افتاده از کیست؟
دختري سپید پوست از قبیله بنی شمس
کهگونه اي صاف و برجسته دارد او را بزاده است ".
ابن ابی الحدید می نویسد ": هند در مکه به زشتکاري و فحشاء معروف بود " و زمخشري در " ربیع الابرار " از معاویه یاد کرده
وآن ماجرا را بشرح می آورد و می گوید: کسانی که هند را از این اتهام منزهدانسته اند... آنگاه ماجراي فاکهه را که ابو عبیده معمر
بن مثنی نوشته بشرح آورده است.
زیاد بن ابیه در نامه اي در جواب معاویه- که باو طعنه زده و از مادرش سمیه یاد کرده بود- می نویسد ": این که با اشاره به مادرم
سمیه به من طعنه زده اي، اگر من فرزند سمیه ام تو فرزند عده اي هستی"!
-68 حافظ ابن عساکر در تاریخش روایتی ثبت کرده از طریق عبد الملک بن عمیر. می گوید: جاریه بن قدامه سعدي نزد معاویه
آمد. معاویه از او پرسید: تو کیستی؟ گفت جاریه بن قدامه. گفت: تو مگر زنبوري بیش هستی؟ گفت: تو مرا به گزنده شیرین دهان
تشبیه می کنی، بخدا معاویه ماده سگی بیش نیست
[ [ صفحه 265
که عوعو کنان سگهاي نر را بسوي خویش می خواند، و امیه جز تصغیر " امه (" یعنی کنیز) نیست
از قول فضلبن سوید نیز می نویسد ": جاریه بن قدامه به نمایندگی نزد معاویه رفت. معاویه به او گفت: تو همراه علی بن ابی طالب
براه افتاده اي و شعله آتش افروخته و در دهکده هاي عربی گشته و خونشان را ریخته اي. جاریه گفت معاویه دست از علی بردار.
علی را ازوقتی دوستدارش گشته ایم هرگز بد خواهش نشده ایم و از وقتی همراهش شدهایم دورنگی و دغلی با وي ننموده ایم.
معاویه گفت: واي بر تو جاریه خانواده ات وقتی اسمت را جاریه (کنیز) گذاشتند چقدر به تو اهانت نمودند گفت: تو اي معاویه
چقدر حقیرت شمردند خانواده ات وقتی که معاویه نامت دادند " ... این را به تمامی و با آن قبلی سیوطی در تاریخ الخلفا نوشته
است.
ابن عبد ربه به این عبارت نوشته است: معاویه به جاریه گفت: خانواده ات وقتی اسمت راجاریه گذاشتند جقدر به تو اهانت نمودند
گفت: تو را خانواده ات چقدر حقیر شمردند که معاویه نام دادند که به سگ ماده می گویند. گفت: اي بی مادر گفت مادرم مرا
براي شمشیرهائیبه دنیا آورده که وقتی به نزدت آمدیمدر دست داشتیم. گفت: مرا تهدید می کنی؟ گفت: (بخدا دل هائی که با
آنبه تو کینه می ورزیدیم هنوز در اندرون ما است و شمشیرهائی که بوسیله اش باتو جنگیدیم در دستمان است) تو به زور
کشورمان را نگشوده اي و با قدرت قهریه بر ما تسلط نیافته اي، بلکه عهد با ما بسته اي و التزام سپرده اي و در ازایش تعهد اطاعت و
فرمانبرداري کرده ایم، اگر به تعهدتوفا کنی به عهدمان وفا خواهیم نمود و در صورتی که جز این باشد و به کار دیگري متوسل
شوي باید بدانی که ما کهاینجا آمده ایم مردانی سر سخت و پرخاشگر و زبان آورانی قاطع را پشت سر نهادیم. معاویه گفت: خدا
در میان مردم مثل تو را زیاد نکند. گفت: حرف خردمندانه بزن و احترام ما را
[ [ صفحه 266
نگهدار و چنین نفرین زشتی نکن"
صفحه 153 از 180
-69 شریک بن اعور- که مردي زشتروبود- به درگاه معاویه رفت. معاویه به او گفت: تو زشتی، و زیبا رو بهتر از زشترو است. و تو
"شریک " هستی و خدا شریک ندارد. و پدرت " اعور (" یعنی یک چشم) است و بینا بهتر از یک چشم است. با اینحال
چطورسرور قومت شده اي؟ گفت: تو " معاویه " اي و معاویه به ماده سگی میگویند که عوعو می کند و سگ هاي نر رابه خویش
می خواند. و تو پسر " صخر" ي و جلگه بهتر از صخره و سنگلاخ است. و تو پسر " حرب (" بمعنی جنگ) هستیو صلح بهتر از
جنگ است. و تو پسر امیه اي و " امیه " یعنی کنیزك. با این حال چطور امیر المومنین شده اي؟ابن گفت و از دربارش بیرون شد
در حالی که چنین می سرود:
آیا معاویه بن حرب مرا بد می گوید
در حالی که شمشیر برانم همراه من است و زبان گویایم
و از قبیله ام شیر مردانی گرداگرد منند
که از سر شیفتگی به نبرد وهجوم در غرشند؟ا
ز بیخردي مرا بخاطرزشتروئی ام سرزنش می کند
و نمی داند که زیبا رویان بدرکاره اند
معاویه آن سخنان نیشدار را می شنید و تیر آن طعنه ها را که به خاطر اسمش بر او فرود می آمد بر تن هموار می ساخت و شاید
چون آن سخنان به او گفته می شد می دانست بچه معنا است، و چاره اي هم نداشت چون مادرش او را چنین نامیده بود و نمی
توانست مادر خویش را تخطئه نماید. پس حیله اي اندیشیدو یک میلیون درهم به عبد الله بن جعفر طیار بخشید تا اسم یکی از
فرزندانش را معاویه بگذارد باین گمانکه وقتی همنامی در خاندان پاك و پر افتخار هاشمی یافت بار ننگش سبکتر خواهد گشت و
کمتر او را به خاطر اسمشعیب خواهند نمود غافل از این که
[ [ صفحه 267
دیوار خاندان بنی هاشم کوتاه تر از دیوار اصحاب کهف نیست، و سگ اصحاب کهف هرگز ساحت پاکشان را نیالود و کجا نامی
تواند آن بناهاي مقدسی را بیالاید که از آنها معبدها بر پا گشته که بانگ ذکر و تسبیح پروردگار در فضایش طنین انداز است.
-70 مولاي متقیان در نطقی می فرماید ": بخدا معاویه زیرك تر و سیاستمدار تر از من نیست، اما او خیانت می کند و پیمان شنکی
و زشتکاري. و اگر نفرتم از خیانت و پیمان شکنی نبود من از زیرکترین و سیاستمدار ترین افراد بودم، لکن هر خیانت و پیمان
شکنی ییزشتکاري یی است و هر زشتکاري یی را کیفري و هر خیانتکار پیمان شکنی در قیامت پرچمی دارد که از روي آن
شناخته و انگشت نمامی شود ".
ابن ابی الحدید در شرح این نطق سخنان مفیدي آورده و آن را خوب تفسیر و بسطداده است و از جمله سخن جاحظ- ابو عثمان-
را درباره معاویه نوشته است و سخن ابو جعفر نقیب را که می گوید:معاویه نه از آن جهت دوزخی است که علی را تهدید کرده یا
با وي جنگیده است، بلکه بدانسبب که عقیده درستی نداشته و ایمان راستی، و او و پدرش از سران منافقان بوده اند و هرگز از ته
دل مسلمان نگشتند، بلکه فقط اظهار مسلمانی کردند. و حرف هاي معاویه و آنچه از زبانش در رفته و سخنانی که از او ثبت و حفظ
گشته آن قدر هست که ثابت می نماید عقیده اش فاسد و ناخالص بوده است...
-71 در اثناي جنگ صفین، وقتی عباس بن ربیعهیمی از همدستان معاویه به نام عرار بن ادهم را کشت معاویه سخت غمناك
گشتو گفت: کجا مادر چون او خواهد زاد مگرمی گذارم خونش از بین برود. هرگزخدا نکند هان ! کدام مرد جان خویش در
صفحه 154 از 180
خون خواهی عرار به خدا می فروشد؟ دوتن از قبیله لخم داوطلب شدند. به آنها گفت: بروید، هر کدامتان عباس را در جنگ تن به
تن کشتید فلان مبلغ جایزه دارید. آن دو آمده او را به جنگ تن به تن خواندند. عباس گفت: من پیشوائی دارم، باید از او کسب
اجازه کنم. و به خدمت علی آمده ماجرا را تعریف
[ [ صفحه 268
کرد. علی گفت: بخدا معاویه می خواهد هر که رااز بنی هاشم می یابد بکشد تا بدین طریق مشعل دین خدا را خاموش سازد
حالآن که خدا جز به این راضی نمی شود کهمشعلش گر چه کافران نخواهند فروزان تر گردد و به کمال رسد ...
-72 وقتی حسن (بن علی ع) حکومت را به معاویهواگذاشت خوارج گفتند: اینک وضعی پیشآمده که جاي شک باقی نگذاشته
است. بنابر این به طرف معاویه حرکت کرده علیه او جهاد کنید. و در حالی که فروه بن نوفل فرماندهیشان می کرد به راه افتادند تا
نزدیک کوفه در نخیله اردو زدند. حسن بن علی بعزم مدینه قبلا از کوفه بدر شده بود. بهمین جهت معاویه به وي نامه اي نوشته او
را به جنگ " فروه " خواند. پیک معاویه در قادسیه یانزدیک آن به حسن بن علی رسید، اما وي برنگشت و در جواب معاویه
نوشت: هرگاه ترجیح می دادم با کسی از اهل قبله (یعنی مسلمانان) بجنگم حتما نخست باتو می جنگیدم، لیکن من جنگ با تو را
بخاطرمصلحت و در صلح بودن امت و جلوگیري از خون ریزي رها کردم.
عایشه معاویه را به فرعون تشبیه می کند
-73 اسود بنیزید می گوید: به عائشه گفتم: برایت شگفت آورنیست که یکی از آزاد شدگان فتح مکه درباره خلافت با
اصحابپیامبر خدا (ص) به کشمکش برخاسته است؟ گفت: این تعجبی ندارد آن قدرتحاکمه خدا است که به آدم نیکو کار و بد
کارمی دهد، و در تاریخ چنین اتفاق که فرعون چهار صد سال بر مردم مصر سلطنت کرده است همچنین کفاري غیراز او.
وقتی ام المومنین، معاویه را به فرعون و دیگر کفار تشبیه می نماید و سلطنت
[ [ صفحه 269
او را از قماشسلطنت آنها می داند پرده از ماهیت معاویه و سلطنت بر می دارد، و مسلم است که " فرمانروائی فرعون از روي
هدایت و خردمندانه نیست و در رستاخیزپیشاپیش قومش می آید و آنها را وارد دوزخ می کند و چه بد است آن کشانده وآن
کشانده شدگان، و در این دنیا از پی لعنت و ننگ رفتند و در دوره قیامتهم، چه بدبختند آن یاور و آن یاري یافته
-74 حافظ ابن عساکر در تاریخشروایتی از طریق شعبی ثبت کرده است. می گوید ": معاویه براي مردم نطقی کرده گفت: اگر ابو
سفیان پدر همه مردم می بود همه هوشمند و زیرك می بودند. صعصعه بن صوحان سخنش را قطع کرده که پدر همه مردم کسی
است بهتر از ابو سفیان، و او آدم (ع) است وبا این حال بعضی احمق در آمده اند و برخی هوشمند و زیرك. معاویه گفت: سر زمین
ما نزدیک به محشر است. وي برخاسته گفت: محشر نه از مومنان دوراست و نه به کافران نزدیک. معاویه گفت: سر زمین ما سر
زمین مقدسی است. صعصعه به او گفت: سر زمین را نه چیزي مقدس می گرداند و نه نجس و ناپاك، بلکه کارها هستند که آن را
پاك و مقدسی می گردانند. معاویه گفت: بندگان خدا خدا را دوست و سرپرست خویش گردانید و خلفاي او را سپر و محافظ
صفحه 155 از 180
خویش سازید و بوسیله ایشان بلاخویشتن بگردانید.
صعصعه گفت: چطور؟ و چگونه؟ در حالیکه تو سنت را تعطیل کردي و پیمان شکستی و مردم را به سر گشتگی کشاندي تا در
تاریکی جهل و بلا تکلیفی می لولند و بدعت هااز هر سو فراگرفته شان و تعهدان دینیکه در برابرشان وجود دارد زیرا نهادهشده
است. معاویه گفت: صعصعه اگر زبان در کام کشی برایت بهتر از این است که اظهار نظر کنی و سست عقلی خویش ظاهر سازي.
تو به اتکا و با اشاره به حسن بن علی به من حمله می کنی. این تصمیم برایم پیدا شده که او را احضار کنم. صعصه گفت: آري
بخدا، تو دانسته اي که آنان دوده و تباري بزرگواتر از همگان دارند و از همه تان در احیا و بر قراري مقررات الهی کوشاترند و از
همه تان و فادار تر به عهد و پیمان. اگر او را احضارکنی خواهی دید که در اندیشه و تدبیر و اتخاذ تصمیم بسیار دقیق و سنجیده
کار است و در حکومت و فرماندهی استوار و در بخشندگی نجیب، و با سخنآتشینش ترا می گزد و تازیانه حقائقی
[ [ صفحه 270
را که یاري انکارش را نداري بر صورتت می کوبد.
معاویه پرخارش کرد که بخدا ترا دور و در بدر خواهم کرد
صعصعه گفت: بخدا زمین پهناور است و دوري تو مایه آسایش. تهدید کرد که حقوق و مستمریت را توقیف خواهم کرد گفت:
اگر آن به دست و در اختیار و است بکن، اما حقوق و عطا مستمر و نعمت هاي ممتاز در ملکوت و اختیار کسی است که خزانه
هایش کاستی نمی پذیرد و به انتها نمی رسد و بخششهایش زوال نمی یابد و در اعطا و رقم زدن نعمت، حق کسی را پایمال نمی
کندو زیاد و نقصان نمی یابد.
معاویه گفت: می خواهی خودت را به کشتن بدهی.
گفت: یواش تر سخن از روي نادانی نگفتم و قتل کسی را روا نشمردم و " انسانی را که خدا قتلش را جز بحق و به موجب قانون
اسلام روا نشمرده مکش، و هر که بناحق و مظلومانه کشته شودخدا به کیفر قاتلش بنشیند " و او را کیفري دردناك بچشاند و آتشی
گدازان،و به دوزخ در اندازد".
-75 معاویه پسر یزید بن معاویه چون به حکومت رسید، به منبر رفته چنین گفت ": این خلافت، ریسمان خدا است (و پیوند و رابطه
باخدا) و جدم معاویه بر سر خلافت با کسی که صاحب لایق آن بود و از او به تصدیش سزاوار تر به کشمکش برخاست، یعنی با
علی بن ابیطالب، و شما را به کارهائی که میدانید وادار کرد تا آنکه اجلش سر رسید و در گورش دربند گناهانش گشت. آنگاه
پدرم متصدي حکومت گشت در حالی که شایسته آن نبود و با پسر دختر پیامبر خدا (ص) به کشمکش و دشمنی برخاست. بر اثر
آن، جوانمرگ شد و وبی دنباله، و در گورش اسیر گناهانش گشت ". آنگاه بگریست.
گفتگوي دلیرانه یکی از یاران علی با معاویه در زندان
-76 حارث بنمسمار بهرانی می گوید: معاویه، صعصعه بن صوحان عبدي و عبد الله بن کواء یشکري و تنی چند دیگر از اصحاب
علی را با جمعی از رجال قریش زندانی کرد. روزي به دیدن آنها رفت و گفت:شما را بخدا قسم
[ [ صفحه 271
صفحه 156 از 180
می دهم که راست و درست بگوئید: به نظر شما من چگونه خلیفه اي هستم؟ ابن کواء گفت: اگر ما را قسم نمی دادي که راست
بگوئیم نمی گفتیم چون تو دیکتاتوري بد خواه و لجباري که خدا را در نظر نگرفته و مردان پاکدامن و خوب را می کشی. لکن
اکنون قسم دادي می گوئیم:تا آنجا که اطلاع داریم تو در دنیا آسوده اي و در آخرت در تنگنا، نعمت دنیا ترا است و نعمت آخرت
از تو بدور، تاریکی را نور جلوه می دهی و روز را شب.
معاویه گفت: خدا این حکومت (یا اسلام) را به وسیله مردم شام به عزت و قدرت رسانید به وسیله مردمیکه از قلمروش دفاع می
کنند و آنچه راحرام شمرده ترك می نمایند و مثل عراقیان نیستند که مقدسات خدا را هتککنند و حرام خدا را روا بشمارند و
حلالش را حرام نمایند. عبد الله بن کواء گفت: پسر ابو سفیان هر حرفی جوابی دارد، اما ما از دیکتاتور منشی تو بیمناکیم، اگر
اجازه و آزادري گفتار بدهی از مردم عراق با زبانی قاطع و رسا و بران دفاع خواهیم کرد که در راه خدا، تحت تاثیر سرزنش
سرزنشگر قرار نمی گیرد،و اگر اجازه آزادي گفتار ندهی مقاومتو شکیبائی خواهیم ورزید تا آن وقت کهخدا وضع دیگري پیش
آورد و گشایشی برایمان.
گفت: بخدا اجازه و آزادي گفتار به تو نخواهم داد.
آنگاه صعصعه زبان به سخن گشود: تو اي پسر ابو سفیان سخن گفتی و برسائی و هر چهرا می خواستی گفتی و کوتاهی ننمودي،اما
حقیقت چنان نیست که تو گفتی. کسی که مردم را بزور و با قوه قهریه زیر حکومت خویش در آورده و آنها را از سر خود بزرگ
گیري خوار نموده و باوسایل و روش هاي ناروا و با دروغ و مکر و حیله بر خلق چیره گشته کجا خلیفه خوانده می شود؟ بخدا در
جنگ" بدر " تو هیچ گونه شرکتی نداشتی، بلکه بعکس تو و پدرت در اردوي کسانی بودید که علیه پیامبر خدا (ص)
لشکرکشیده بودند، و تو آزاد شده اي فرزند آزاد شده اي که پیامبر خدا (ص) شما دو نفر را آزاد کرد و بند اسارت از پایتان فرو
گذاشت، بنابر این چگونه آزاد شده فتح مکه را خلافتسزا است؟
[ [ صفحه 272
معاویه گفت: اگر این نبود که من بگفته ابو طالب عمل می کنم که گفت:
سبکسریشان را با بردباري و گذشت مقابله می نمایم
و گذشت و بخشش بگاه توانائی از جوانمردي است شما را می کشتم ".
-77 ابو مزروع کلبی می گوید ": صعصعه بن صوحان نزد معاویه رفت. معاویه بهاو گفت: تو اعراب را می شناسی و از حال و
اخلاقشان اطلاع داري ... بگو ببینم مردم حجاز چگونه اند؟ گفت: بیش از دیگر مردمان در پیوستن به آشوب و اقدام به آن سرعت
بخرج می دهند و در برابر آشوب از همه سست ترند و در آن کمتر از دیگران تحمل رنج می نمایند، و در ازاي این صفات منفی
در دینداري پایمردند و به یقین پایبند و علاقمند، و پیشوایان نیکرورا پیروي می نمایند و حکام زشتکار بدکردار را خلع و عزل می
کنند.
معاویه گفت: نیکروان کیستند و زشتکاران که؟
گفت: اي پسر ابو سفیان هر که پرده از خویش برگیرد دست ازفریب و دوروئی برداشته است. علی و یارانش در شمار پیشوایان
نیکروند و تو و همدستانت ازجماعت اخیر (یعنی زشتکاران).
سر انجام معاویه گفت: راجع به مردم شام بگو.
صفحه 157 از 180
گفت: بیش از همه مردمان مطیع و سر بفرمان مخلوق (یا انسان) اند وبیش از همه نافرمان در برابر خالق، از خداي جبار سر می
پیچند و در برابراشرار گردن می گذراند، به همین سبب نصیبشان ویرانی است و بد فرجامی.
معاویه گفت: بخدا تو اي پسر صوحان دیر گاهی است که کارد سر بریدن خودت را همراه می کشی، فقد بردباري پسر ابو سفیان
است که مانع کشتنش می شود.
صعصعه گفت: نه، در حقیقت حکم خداو قدرت او است که مانع می شود، زیراحکم خدا تقدیري تعیین گشته و رقم خورده است
" .
-78 ابراهیم بن عقیل بصري می گوید: روزي معاویه نشسته بود و صعصعه
[ [ صفحه 273
- که نامه علی را برایش آورده بود- و اعیان شام درحضورش بودند. گفت: زمین مال خدا است و من خلیفه خدا هستم، بنابر اینهر
مقدار از مال خدا برگیرم حق من است و هر مقدار را که وا گذارم برایم روا است. صعصعه گفت:
این که نبوده را (یا آنچه را حق نداري) آرزو کنیاز نادانی است معاویه گناه مورز.
معاویه گفت: صعصعه سخنوري آموخته اي 0 گفت: دانستن از آموختن بود و هر کهنداند نادان باشد. معاویه گفت: تو خیلی احتیاج
داري که کیفر کارت را بهتو بچشانم. گفت: این از قدرت و اختیارات بیرون است و به اراده کسی است که مرگ هیچ انسانی را
چون اجلش فرا رسد به تاخیر نمی اندازد. گفت:چه چیز مرا از آسیب رسانی به تو باز می دارد گفت: همان که میان انسان و دلش
مانع می شود و آنها را از هم بازمیدارد. گفت: شکمت چنان براي حرف گشاده و مایل گشته که شکم ستور براي جو. صعصعه
گفت: شکم کسی گشاده گشتهکه سیري ناپذیر است و پیامبر بر او نفرین فرستاده" ...
-79 از صعصعه بن صوحان درباره معاویه پرسیدند، گفت: با دنیا ساخت و دنیا خویشتن به وي آویخت. آخرت را تباه کرد و آن را
بدور افکند. و با ریزه خواران خوان وبا مرعوب شدگانش دمساز گشت.
داوري یک تن دیگر درباره معاویه
-80 ابو الفرج اصفهانی در کتاب " اغانی" می نویسد ": احمد بن عبد العزیز جوهري از قول عمر بن شبه از احمد بن معاویه از هیثم
بن عدي چنین نقل می کند که " معاویه در دوره خلافتش دو بار به حج رفت و سی قاطر همراه داشت که زنان و کنیزانش سوار
آن بودند. در یکی از دو سفر حجش، مردي را دید که در مسجد الحرام نماز می گزارد و دو پارچه سفید بر تن داشت. پرسید: این
کیست؟ گفتند: شعبه بن غریض. واو مردي یهودي بود. کسی را به دنبالش فرستاد. فرستاده
[ [ صفحه 274
معاویه نزد وي رفته گفت: نزد امیر المومنین بیا. گفت: مگر امیر المومنین چندي پیش از دنیا نرفت گفت: نزد معاویه بیا. رفت پیش
معاویه،اما در سلام او را خلیفه خطاب نکرد.
معاویه از او پرسید: زمینی را که در "تیماء " داشتی چه کردي؟ گفت: از در آمدش جامه براي برهنگان تهیه می شد و هر چه زیاد
صفحه 158 از 180
می آید به گذریان و پناهندگان داده می شود. پرسید: آن را می فروشی؟ گفت: آري. پرسید: چقدر می فروشی؟ گفت شصت
هزار دنیار، و اگر قبیله من دچار کمبود عوائد نگشته بود، نمی- فروختمش. گفت: بهاي گرانی می خواهی. گفت: اگر مال یکی از
همدستانت بود به ششصد هزار دینار هم می خریدي و خست به خرج نمی دادي. گفت: آري، حال که در فروش زمینت خست
بخرج می دهی شعري را برایمبخوان که پدرت در رثاي خویش سروده است. گفت: پدرم چنین سروده:
کاش هنگامی که بر مرده اي نوحه می کنم میدانستم
در ماتم من نوحه گران برایم چه نوحی می سرایند
آیا زنان نوحه گر، خواهند گفت: دور مباد زیرا که
تو بسیار اندوه را که با رفتار نیک و بخشش خوشایندت بزدودي
چون من بگاه زمستان و وزش بادهاي سرد جانفرسا
اضافه در آمد خویش را بر گرفته به نیازمندان دادم
و حق خویش از دیگران بی جنگ و دعوا گرفتم
و حق دیگران را بی آنکه بخواهند و اصرار در گرفتن نمایند پرداختم.
و هر گاه مرا براي حل مشکلی فرا خواندند آن را بگشودم
ومرا رستگار می خوانند و گاهی موفق و بر کام
معاویه گفت: من بیش از پدرت زیبنده این شعر هستم. گفت: دروغ میگوئی و از سرپستی. گفت: این که دروغ می گویم، درست
است، اما این که از سر پرستی می گویم، چرا؟ گفت: چون در دوره جاهلیت زندگی ات حق راپایمال می کردي و نیز در دوره
مسلمانشدنت. در دوره جاهلیت با پیامبر (ص)
[ [ صفحه 275
و الهام آسمانی جنگیدي و خدا قصد و تدبیر بد خواهانه ات را خنثی و بر باد ساخت و در دوره اسلامتخلافت را نگذاشتی بدست
فرزند پیامبر خدا (ص) در آید، و ترا که آزاد شده اي چه به خلافت؟ معاویه گفت: این پیر مرد خرف شده و عقل خویش از دست
داده، او را بلندش کنید و دورش کنید. دستش را گرفته دورش ساختند. "
خلاصه این داستان را ابن حجر در " اصابه " از طریقی دیگر و از زبان عبدالله بن زبیر ثبت کرده است با این افزوده که " گفت: من
خرف نشده ام، اما ترا اي معاویه بخدا قسم میدهم آیا یادت نیست که در خدمت رسول خدا (ص) نشسته بودیم علی فرا رسیده
پیامبر (ص) از او استقبال کرد و درآغوشش گرفت و فرمود: خدا بکشد کسی را که با تو بجنگد، و دشمن آن باشد که با تو
دشمنی ورزد؟ معاویه سخن اورا قطع کرد و حرف دیگري پیش آورد".
[ [ صفحه 276
محاکمه معاویه و صدور راي در حقش
صفحه 159 از 180
به حقیقت سوگند که یکی از این شهادت ها- که بشرح آمد- براي در همشکستن اعتبار این موجود و لجن مال کردن و کشاندنش
به پست ترین درجه بی قدري کافی است تا چه رسد به همه آن گواهی هاي مکرر که همدیگر را تحکیم وتصدیق می نماید.
شهادت هائی که سر آمد اصحاب و برجسته ترین شخصیت هاي آنان درباره معاویه داده اند کسانی که در نظر آن جماعت " عادل
و راسترو " ند بگذریم از این که بعضی از ایشانچندان عالیمقامند که کسی در پارسائی وپاکدامنی و بري بودن ساحتشان از
خطاهاي قولی و عملی کمترین شکی نداردو بویزه که درمیان آنان شخصیت والاي امام معصوم قرار دارد خلیفه راستینی که قرآن
حکیم او را پاك و منزه دانسته است و کسی است که با حق میگردد به هر کجا که بگردد و با قرآناست و قرآن با وي و تا بکناره
حوض درآیند از هم جدائی نمی پذیرند. بالاتر از اینها همه، سخنان پیامبر گرامی (ص) درباره این موجود است کهقبلا نوشتیم.
بنابر این، معاویه بهاستناد آن همه شهادت صادق و گواهی راستین رسوا گر که از پیشینیان شایسته احوال و پسندیده رفتار رسیده و
ما نص اظهار نظر و شهادتشان را بی کم و کاست آوردیم فردي است بی بصیرتیکه مایه هدایتش گردد و بی رهبري است که او را
به راه حکیمانه دین رهنمون باشد، هواي نفس او را خوانده و او اجابتش کرده، و گمراهی او را کشاندهو او به دنبالش رفته،
کارهاي گمراهانه اي که از او سر زده بی شباهت به کارهاي گمراهانه اي نیست که از خویشاوندان مشرك و
[ [ صفحه 277
خانواده کافرش سر زده است، سرانجامشآتش گدازان خواهد بود و جایگاهش آتش، ملعون ملعون زاده، بد کار بد کار زاده،
منافق منافق زاده، آزاد شده فرزند آزاد شده، بت بت زاده، سبکسرمنافق، سنگدل حق ناپذیر، کم عقل، بز دل فرومایه، کسی که
کور کورانه می لولد، و در ضلالت غوطه و راست، و به تمایلات بدعت آمیز و سر گشتگی هائی که دیگران پیروي کرده اند
سخت پایبند است.
اهل قرآن نیست و نه خواستار حکمش، به سر انجامی زیانبارروان است و به وادي کفر و حق ناشناسی، نفس او به درون شرارات
کشانده اش وبه حق ناطلبی و سر کشی رانده و به مهلکه هاي معنوي در آورده است و به راه هاي سنگلاخ، مردم را کوبیده، وحق
را دیوانگی خوانده است.
زشتکاري بی آبرو، آدم بزرگوار چون با او نشیند اهانت یابد و بردبار چون با اومعاشرت کند نابخرد شود، پسر زن جگر خوار،
دروغساز خشن، پیشوایی گمراهگري، دشمن پیامبر، پیوسته دشمن خدا و سنت و قرآن و مسلمانان بوده است، قهرمان بدعت سازي
و من درآوردي، کسی که از گناه ورزي هایش، بر حذر بودند و براي اسلام، خطري تشکیل می داد، خیانتکار و پیمان شکنی
بدکردار، کسی که به شیطان می مانست که از پیش روي انسان و پشت سر و چپ و راستش به او حمله و نفوذ می نماید، کسی که
خدا برایش حسن سابقه دینداري یی پیش نیاورده و نه سابقه راستروي و راستگویی، ستمکاري منحرف که قرآن را پس پشت
افکنده است.
در کودکی شریرترین کودك بوده و در بزرگیتبهکار ترین فرد، پشت و پناه منافقان، به اسلام نه به دلخواه، بلکه به اکراه تن داده،
و از آن به اختیار و به دلخواه بدر گشته، ایمانشدیري نپائیده و نفاقش مزمن بوده است، با خدا و پیامبرش در جنگ و ستیز بوده
است، قبیله اي مهاجم از قبائل مشرك و مهاجم بشمار آمده است، و دشمن خدا و پیامبرش و مومنان: از همه کسی بهتان آورتر و از
همه گمراه تر، و نسبت به پیامبر (ص) از همه کسی دورتر، گمراهگري ملعون و نفرین گشته.
هیچیک از افتخارات اسلامی را احراز ننموده و هیچ عملی که در اسلامستوده
صفحه 160 از 180
[ [ صفحه 278
باشد بروز نداده، به کین خدا و پیامبرش برخاسته و علیه آنان تلاش نموده است و علیه مسلمانانبه تجاوز مسلحانه دست زده و از
مشرکان پیشتیبانی کرده است و وقتی دیده خدا دینش را پیروز و چیره گردانیده و پیامبرش را یاري نموده بهخدمتش آمده و از
ترس و نه از روي میلاظهار مسلمانی کرده است، به هنگام در گذشت رسول خدا (ص) همه می دانسته اند که دشمن مسلمانان و
دوستدار تبهکاران است، در خاموشی مشعل دین خدا می کوشیده و از دشمنان خدا جانبداري و پشتیبانی می نموده است،
سنگدلان خشک مغز را بفریفته و به دوزخ درکشانده و ننگ ابدي را به آنها میراث داده، و در دوره مسلمان شدن نیکروتر و پرهیز
گار تر و راه یافته تر و بر صواب تر از دوره شرك وبت پرستی اش نبوده است.
این، معاویه است در پر تو اظهار نظرهائی که رجال دین و مردم پاکدامن و راستروو درباره اش کرده اند، و این قضاوت ایشان است
بطور دقیق و کلمه به کلمه و بی کم و کاست. و آن، صفحات تاریخسیاه و زندگی او است که این اظهار نظرها را تائید و تصدیق
می نماید و راست می آورد. جنایت ها، ستمگري ها، انحرافات، و بدعت هایش- که در تاریخ ثبت و مسلم است- روشن می
داردکه به احکام امر و نهی پرودردگار اعتنائی نداشته و قوانین اسلام و سنتهایش را زیر پا می گذاشته و از دستورخدا سر می
پیچیده و بسیار هم سر پیچیده و منحرف گشته است و " کسانی که پا از حدود خدا بیرون نهند آنها همان ستمگرانند ".
اینک پاره اي از موارد انحراف معاویه را از قوانین و حدود الهی به شرح می آوریم:
[ [ صفحه 279
شرابخواري معاویه
-1 پیشواي حنبلیان، احمد حنبل در " مسند " ش روایتی ثبت کرده از طریق عبد الله بنبریده. می گوید: می و پدرم رفتیم به دربار
معاویه. ما را بر فرشی نشاند. بعد دستور داده برایمان خوراك آوردند و خوردیم، سپس دستور داد شراب آوردند و خودش نوشید
و از آن جامی تعارف پدرم کرد. آنگاه گفت: من از وقتی پیامبر خدا (ص) حرامشکرده نخورده ام. آنگاه معاویه گفت:من زیبا
ترین جوان بودم درمیان قبیلهقریش و از همه خوش خور تر و از هیچ چیز وقتی جوان بودم بیش از دوغ و اسنان خوش صحبتی که
برایم صحبت کند خوشم نمی آمد.
-2 ابن عساکر در تاریخش روایتی ثبت کرده از طریق عمیربن رفاعه. می گوید ": عباده بن صامت در شام بود. قافله اي که شراب
بار داشت از کنارش می گذشت. پرسید:این ها چیست؟ روغن زیتون است؟ گفتند: نه، شراب است که به " فلانی "می فروشند.
پس تیغی از بازار برگرفته بطرف قافله رفت و همه مشگ هاي شراب را پاره کرد. ابو هریره درآن زمان در شام بود " فلانی " به
ابوهریره پیغام داده که جلو برادرت- عباده- را نمی گیري؟ روزها می رود به بازار و اجناس اقلیت هاي مذهبی رااز بین می برد و
شب ها در مسجد می نشیند و کاري جز انتقاد و فحش دادن به مقدسات و نوامیس ما ندارد. جلو برادرت را بگیر و نگذار ما را
اذیت کند.
ابو هریره به راه افتاد و رفت پیش عباده و گفت: چکار داري تو به معاویه !
صفحه 161 از 180
[ [ صفحه 280
بگذارد هر کار می خواهد براي خودش بکند، چون خدا می گوید: آن گروه و امتی بود که در گذشت و او را (مسوولیت و جزاي)
کارهائی است که کرده و شما را آنچه انجام داده اید. عباده بن صامت گفت: اي ابو هریره وقتی ما با رسول خدا (ص) بیعت کردیم
تو نبودي، ما به این مضمون با حضرتش بیعت کردیم که در شادابی و سست حالی از او فرمانبریم و در تنگدستی و گشاده حال
انفاق کنیم و امر به معروف و نهی از منکر کنیم و به خاطر خدا سخن بگوئیم و در راه خدا تحت تاثیر سرزنش سرزنشگران قرار
نگیریم و هر گاه به یثرب و نزد ما آمد او را یاري نمائم و از او همه آن مخاطرات و زیان هائی را که از خودمان و همسرانمان و
خانواده و خویشاوندانمان دور میسازیمدور گردانیم. این است بیعتی که با رسول خدا (ص) کردیم و بر سر آن پیمان بستیم و هر که
پیمان بگسلد به زیان خویش گسسته باشد، و هر که از عهد پیمان که با رسول خدا (ص) و بهخاطر خدا بسته بر آید و به آن عهد
وفا نماید آنچه را پیامبر (ص) درازایش تعهد فرموده دریافت خواهد کرد.
در جوابش ابو هریره هیچ نگفت حتی کلمه."
-3 در تاریخش روایتدیگري ثبت کرده از طریق عمرو بن قیش. می گوید ": عباده (بن صامت) به کنار حجره معاویه- که در انطر
طوس بود- آمده پشت خود را به بارگاه او کرد و رو به مردم و چنین گفت: من باپیامبر خدا (ص) به این مضمون بیعت کرده ام که
در راه خدا تحت تاثیر سرزنش هیج سرزنشگري قرار نگیرم. هانمقداد بن اسود دیروز الاغی را وارد شهر کرد و بارهائی بر قافله اي
و اشاره به آن به مردم گفت: مردم اینها شراب بار دارد. بخدا آن که در این بارگاه نشسته است حق ندارد چیزي از آن به شما
بدهد (زیرا حرام است)، و نه شما حق دارید از او چیزي از آن مطالبه کنید گر چه تیري باشد که در پهلوي شما فرو رفته باشد و
ملک شماباشد. در این هنگام مردي به سراغ مقداد رفته الاغی را که شراب بار داشت راند و بیاورد و به معاویه گفت: معاویه این
الاغ تو هرکاري می خواهی بکن. این
[ [ صفحه 281
را بگفت و الاغ را وارد حجره معاویه کرد. "
-4 عبد الله بن حارث بن امیه بن عبد شمس به نمایندگی نزد معاویه رفت. معاویه او را گرامی داشت و چندان به خود نزدیک
ساخت که سرش به شانه او چسبید. آنگاه به وي گفت: چه از تو باقی مانده است؟ گفت: بخدا خیر و شرم همه برفته و سپري گشته
است.
معاویه به او گفت: حیري اندك رفته وشري بسیار مانده است. نظرت با ما چیست؟ گفت: اگر خوبی کنی ترا نمی ستایم و اگر بدي
کنی سرزنشت خواهم کرد. گفت: بخدا این منصفانه نیست. گفت: چگونه ممکن است با تو به انصافباشم در حالی که سر
برادرت حنظله را شکافته ام و نه جریمه اش را داده ام و نه کیفرش را بر تن هموار ساخته ام، در شعري گفته ام:
ابو سفیان ترا رئیس و سرور خویش نمی شناسیم
برو رئیس دیگران شو چون تو سرور ما نیستی
و تو گفته اي:
چندان شراب نوشیدم که بیخود گشتم و
بر کسی که در کنارم بودتکیه زدم و هیچ دوستی مرا نیستی
صفحه 162 از 180
و چون بفهمند که شرابخوارم براي تکیه زدن
مرا جز خاك نرم تکیه گاه و یاري نیست
آنگاه به معاویه پرید و کورمال کورمال او را می جست تا بزند و معاویه خود را به کناري می کشید و می خندید.
این را ابی عساکر در تاریخش ثبت کردهاست. ابن حجر در " اصابه " می نویسد ": کوکبی از طریق عبسه بن عمرو روایتی دارد که
می گوید: عبد الله بن حارث به نمایندگی نزد معاویه رفت. معاویه به او گفت: چه از تو باقی مانده است؟
[ [ صفحه 282
جواب داد: بخداخیر و شرم برفته است. آنگاه داستانی را می آورد ". یعنی همین داستان که در تاریخ ابن عساکر هست.
-5 ان عساکر در تاریخش و ابن سفیان در " مسند " ش و ابن قانع و ابن مندهاز طریق محمد بن کعب قرظی روایتی ثبتکرده اند
که می گوید ": در زمان عثمان و هنگامی که معاویه استاندار شام بود عبد الرحمن بن سهل انصاري بهجهاد خارجی رفت. روزي
قافله اي که مشک هاي شراب بارد داشت و متعلق به معاویه بود از برابرش می گذشت. برخاسته نیزه خویش برگرفته همه مشک ها
را درید، و نوکرانی که همراه قافله بودند با او گلاویز گشتند و ماجرا به اطلاع معاویه رسید، گفت: او پیر مردي است که عقلش را
از دست داده.
عبد الرحمن گفت: بخدا این طور نیست و عقلم را از دست نداده ام، بلکه پیامبر خدا (ص) ما را منع کرد از این که شراب به
شکممان یا مشکهامان بریزیم. و بخدا سوگند یاد می کنم تا زنده ام اگر ببینم آنچه ازپیامبر خدا (ص) شنیده ام معاویه مرتکب می
شود شکمش را می درم یا جان در این راه میبازم ".
این را ابن حجر در " اصابه ‘ نوشته و در " تهذیبالتهذیب " خلاصه کرده و نیز ابو عمر در " استیعاب " به طور ملخص آورده و
ابن اثیر در " اسد الغابه " به همین عبارت تا آنجا که... " شراب به شکممان یا مشکهامان بریزیم " ثبت کرده و می گوید: سه
محدث شهیر (یعنی ابن منده و ابو نعیم و ابو عمر) آن را ثبت کرده اند.
شاید کسانی باشند که بپندارند یا ادعا نمایند که میگساري گستاخانه و بی پروا را یزید بن معاویه شروع کرده است. این با قضاوت
علمی و عاري از جانبگیري و تبرئه این و آن سازگار نیست، چه هیچدرست اندیشی نمی تواند تصور کند که
[ [ صفحه 283
از پدر و مادري پاك و بی آلایشو در خانواده اي صالح و دیندار که میخواري و بدگاري را به آن راه نیست فرزند هرزه و
گستاخی چون یزید سرکش وبی بند و بار و متخصص هنرهاي تبهکارانه و بلهوسانه پا به دنیا نهدو پرورش یابد. ابن روایات
تاریخی ثابت می نماید که یزید آن رسوائی و هرزگی را نه ابداع کرده، بلکه به میراث برده از پدر بدکارش که زشتکاريو فحشاء
را در میان مسلمانان رواج میداده و شراب خوارگی را تشویق می نموده و گاه با قافله و زمانی با الاغ شراب به پایتخت و دربارش
حمل میکرده آنهم جلو چشم همه و در برابر مسلمانان و روز روشن ! و شراب را پخش می کرده و تقسیم می نموده و در عین حال
توقع داشته کسی زبان به انتقاد و اعتراض علیه میگساري و ترویج شرابخواریش نگشاید. و این کار معاویهنظائر بسیار دارد و شواهد
آشکار بنابر این معاویه و زاده اش در شراب خواري و فحشاء و بد کاري و عربده جوئی و بلهوسی همسانند و همشان، و همین سبب
گشته که در نظر اصحاب صالح و پاکدامن پیامبر (ص) بی اعتبار باشد و بی حیثیت، و هیچ احترامی برایش قائل نباشند و نه قدر و
صفحه 163 از 180
بهائی، و دائما به او اعتراض کنند و پرخاش، و در انظار خلق رسوایش گردانند. چون به حکومت نشست به منبر رفته برايمردم نطق
کرد و از ابو بکر و عمر و عثمان یاد کرد و سپس گفت: .... او (یعنی عثمان) بهتر از من است و من بهتر از آنانکه پس از من
خواهند آمد. مردم ! سپر و بلا گردان شما هستم. در این هنگام عباده بن صامت برخاسته گفت: چه می شد اگر این سپر و حفاظ
آتس میگرفت؟ گفت: در آن صورت شعله آتش به پیکرت در می گرفت. گفت: من از همان آتش (دوزخ) گریزانم. معاویه
دستور داد او را گرفتند. عباده در حالی که معاویه را استهزا می کرد گفت: میدانی در آن دو بیعت معروف که دعوت شدیم تا
پیمان بیعت ببندیم چگونه و بر چه مضمون پیمان بستیم؟ از ما دعوت شد باین مضمون پیمان بیعت ببندیم که زنا نکنیم و دزدي
نکنیم و در راه خدا از سر زنش سرزنشگران نهراسیم. آن وقت تو گفتی: اي پیامبر خدا مرا از این بیعت معاف بدار. و من بر سر آن
پیمان ماندم و با پیامبر خدا (ص) بیعت کردم. و تو اي معاویه در
[ [ صفحه 284
نظرم کوچک تر از آنی که در راه خداي عزوجل از تو بترسم
همچنین وقتی معاویه در نطقی سخن از فرار از طاعونگفت عباده بن صامت آواز دادش که مادرت- هند- بهتر از تو می دانست
وبعدها سخنان دیگرش را به معاویه خواهید داد که می گوید ": با تو در یک سرزمین زندگی نخواهم کرد " و " آنچه را از پیامبر
خدا (ص) شنیده ایم نقل و نشر خواهیم کرد گر چه معاویه خوشش نیاید. برایم چه اهمیتیدارد که شبی سیاه با او درمیان سپاهیانش
نباشم " و خواهید دید که ابو درداء به او می گوید ": در سرزمینی که تو باشی بسر نخواهم برد "
بر اثر حملات رسوا گر اصحاب به معاویه، و پرده برداشتن از انحرافاتو زشتکاریهایش مجبور شد نامه اي به عثمان بنویسد و به
مدینه بفرستد که" عباده شام و مردمش را علیه من شورانده. یا او را ببر پیش خودت یا من شام را به او وا می گذارم ". و عثمان در
جوابش دستور می فرستد که " عباده را سواره بفرست و به خانه اي که در مدینه دارد بر گردان. " عبادهبن صامت به این شکل به
مدینه تبعید می شود و می آید به خانه عثمان و در آن حال در خانه وي هر که بوده از پیشاهنگان اسلام و از تابعان بوده است. و
همه گرد هم و در انجمن و عثمان به ناگهان چشمش به عباده بن صامت می افتد و می بیند جلوش سبز شدهو در گوشه خانه نشسته
است. رو به اومی کند که: ما با تو چکار داریم ايعباده ! عباده برخاسته در برابر خلق چنین می گوید ": من از پیامبر خدا (ص)- ابو
القاسم- شنیدم که می فرمود: پس از من کسانی عهده دار کارهاي حکومتیتان خواهند شد که آنچه را ناپسند می دانید روا می
شمارند و به شما می آموزند و آنچه را پسندیده می شمارید ناروا و زشت میدانند و شمارا از آن نهی می نمایند. و از کسی که سر
از حکم خدا بپیچد نباید فرمان برد و مبادا از راه پروردگارتان بدر شوید. به آن که جان عباده در دست او است سوگند که آن
شخص- یعنی معاویه- از همین کسان است ". عثماندر
[ [ صفحه 285
جوابش کلمه اي بر زبان نیاورد.
شراب خواري را معاویه از پدرش- ابو سفیان- آموخته بود. ابوسفیان شراب خوار بود و این کار زشت از زشتکاري هاي معروف او
است و در داستان ابو مریم سلولی شراب فروش آمده که وي در طائف نزد این شراب فروش اقامت کرد و شراب خورد و مست
شدو با " سمیه " مادر زیاد بن ابیه در آمیخت، و این داستان و روایت تاریخیمربوط است به کار معاویه که زیاد را به عضویت
صفحه 164 از 180
خانواده خویش در آورد و فرزند ابو سفیان شمرد.
بنابر این، خانه معاویه از نخست دکان شراب فروشیو محل زشتکاري و فاحشه خانه بوده استو شعار خانواده اش میگساري و بد
کاري، و ارشاد الهی و نهی از شراب خواري در آنها کمترین اثري نگذاشته و تهدیدات قرآن را در مورد میگساران نشنیده گرفته و
به لعنتی گرفتار گشتهاند که پیامبر (ص) نثارشان کرده است آنگاه که فرمود:
"لعنت و ننگ بر شراب باد و بر شربخوار و ساقی و شراب فروش و شراب خر و حمال شراب و آنکه برایش حمل میشود و شرابگیر
و شرابساز و هر که از پولش امرار معاش کند. "
و فرمود ": شرابخوار مثل بتپرست است " یا به عبارتی ": دایم الخمر مثل بت پرست است "
و " سه نفرند که خداي تبارك و تعالی از بهتشمحرومشان کرده است: دائم الخمر، رانده از جانب پدر و مادر، دیوثی کهبدکاري
را براي خانواده اش بپسندد"
[ [ صفحه 286
و " سه نفرند که هرگز به بهشت در نمی آیند: دیوث، زنی که عفتش را پایمال کند، و دائم الخمر."
و " هر که شراب بخورد نور ایمان ازاندرونش بدر شود "
و " هر که شراب بنوشد خدا او را شعله گداخته دوزخ بنوشاند "
و " خدا عهد بسته که شراب خوار را خمیره گدران بنوشاند ". پرسیدند:
خمیره گدازان چیست؟ فرمود ": عرق دوزخیان " یا " چکیده دوزخیان "
و " هر که جرعه اي شراب بنوشد خدا تا سه روز از او هیچ کاري را نمی پذیرد، و هر که جامی بنوشد خدا تا چهل روز نمازش را
قبول نمی کند، و بر خدا است که دائم الخمر رااز نهر گدازان بنوشاند ". پرسیدند اي پیامبر خدا نهر گدازان چیست؟ فرمود:
افروخته دوزخیان ".
و دیگر فرمایشات و احادیث بسیار که در کیفر ترسناك این پلیدي و کثافتی که معاویهو پدر و فرزندش می خوردند آمده است.
[ [ صفحه 287
ربا خواري معاویه
-1 مالک و نسائی و دیگر محدثان از طریق عطار بنیسار چنین ثبت کرده اند که " معاویه- رضی الله عنه- تنگی زرین یاسیمین را
به مبلغی بیش از ارزش وزن آن فروخت. ابو درداء- رضی الله عنه- به او گفت: من از رسول خدا (ص) شنیده ام که فرمود چنین
چیزیها را فقط باید به قیمت وزن آن فروخت. معاویه گفت: اما به نظر من اشکالی ندارد. ابو درداء- رضی الله عنه- گفت: با معاویه
جه باید کرد؟ من حدیث پیامبر (ص) را برایش می خوانمو او نظر شخصی خود را اظهار می دارد. من در سرزمینی که تو باشی بسر
نخواهم برد. این بگفت و خود را به- عمر بن خطاب- رضی الله عنه- رساند و ماجرا را برایش شرح داد. عمر به معاویه نوشت: آن
را جز به قیمت وزن آن نفروش و درست به مبلغی بفروش که همان فلز می ارزد".
صفحه 165 از 180
-2 مسلم و دیگر محدثان از طریق ابی الاشعث چنینثبت کرده اند ": به یکی از لشکر کشیها پرداخته بودیم و معاویه فرمانده بود.
غنائم بسیار به چنگ آوردیم. درمیان آن تنگی سیمین بود. معاویه به یکی دستور داد آن را به هنگام تقسیم عوائد میان مردم
بفروشد. مردمبر سر خریداري آن به رقابت برخاستند و قیمت را زیادتر کردند. خبر به عباده بن صامت رسید. برخاسته گفت: من از
پیامبر خدا (ص) شنیدم که میفرمود وقتی طلا را با طلا معامله می کنند یا نقره را با نقره یا گندم را با گندم و جو را با جو و خرما
رابا خرما و نمک را با نمک، باید بطورپایا پاي و از هر طرف به مقدار مساويمبادله کنند و باید معامله بر اساس
[ [ صفحه 288
برابري و هموزنی باشد و هر که به بیشتر بخرد یا بفروشد رباخواري کرده باشد. بر اثر شنیدن سخن پیامبر(ص) مردم آنچه را گرفته
بودند پس دادند. خبر به معاویه رسید. برخاسته چنین نطق کرد: مردانی که از زبان پیامبر خدا (ص) احادیثی نقل می کنند که ما که
پیامبر خدا (ص) را می دیدیم و معاشرش بودیم از وي نشنیده ایم چه خیال کرده اند و چرا دقت نمی کنند؟ عباده بن صامت
برخاسته همان حدیث را باز گفت و افزوده: آنچه را از پیامبر خدا (ص) شنیده ایم نقل و نشر می کنیم گر چهمعاویه خوشش نیاید.
"یا گفت... ": گر چه معاویه بدش بیاید. براي من چه اهمیتی دارد که شبی سیاه درمیان شپاهیانش همراهش نباشم (یعنیمرا از سپاه
بیرون کند) ."
-3 بیهقی و دیگر محدثان از طریق حکیم بن جابر از عباده بن صامت- رضی اللهعنه- روایتی ثبت کرده اند که گفت ": از پیامبر
خدا (ص) شنیدم که می فرمود: طلا را باید کفه به کفه و نقره را باید کفه به کفه معامله و مبادله کنند. " و بر شمرده تا رسید به
نمک و گفت نمک با نمک باید مبادلهشود.
معاویه اشاره به وي گفت: این حرفش چیزي نیست عباده- رضی الله عنه- گفت: شهادت می دهم از پیامبر (ص) شنیدم که چنین
می فرمود ". نسائی آنرا با این افزوده ثبت کرده که " عباده گفت:... براي من اهمیتی ندارد در سرزمینی باشم که معاویه در آن
نباشد " یا به عبارتی که ابن عساکر نوشته ": من بخدا قسم اهمیتی نمی دهم باین که در این سرزمین شما بسر برم".
-4 ابن عساکر در تاریخش روایتی ثبت کرده از طریق حسن. می گوید ": عباده بن صامت در شام بود. دید دارند تنگی سمین را به
تقریبا دو برابر قیمت نقره اي که در آن است می فروشند. پیش آنها رفته گفت: مردم هر که مرا بشناسد می داندکه هستم، و هر که
نمی شناسد بداند که من عباده بن صامتم. هان من از رسول خدا (ص) در یکی از انجمن هاي انصار شب پنجشنبه اي در ماه
رمضانی که آخرین
[ [ صفحه 289
روزه داریش بود چنین شنیدم که طلا با طلا باید مثل همو به اندازه هم و وزن به وزن و دست بهدست معامله و مبادله کرد، و هر چه
بیشتر از این میزان باشد ربا است، ونیز گندم را با گندم یک چنگ بیک چنگ و یک بر دست به یک بر دست باید مبادله کرد و
هر چه بیشتر باشد ربا است، و نیز خرما را با خرما یک چنگ بیک چنگ و یک بردست به یک بردست باید مبادله کرد و هر چه
بیشتر از این میزان باشد ربا است.
در این هنگام مردم از آنجا بپراکندند. خبر به معاویه بردند به دنبال عباده فرستاد. بیامد. معاویه به او گفت: اگر توصحابی پیامبر
(ص) بوده و از او حدیث شنیده اي ما نیز صحبتش را درك کرده و حدیث از او شنیده ایم. عبادهگفت: آري در صحبت وي بوده و
صفحه 166 از 180
حدیث شنیده اي. معاویه گفت: پس این حدیثکه یاد می کنی چیست؟ آن را باز گفت. معاویه گفت: لب از این حدیث فرو بند و
نقلش نکن. گفت: نقل می کنم گر چه معاویه بدش بیاید و مایل نباشد 0 گفت و برخاست که برود. معاویه به او گفت: در رابطه و
رفتار بااصحاب محمد (ص) چیزي بهتر از گذشت کردن از ایشان نمی یابم".
-5 قبیصه بن ذویب می گوید ": عباده بن صامت، بهیکی از کارهاي معاویه اعتراض کرد و گفت: با تو در یک سرزمین بسر
نخواهمبرد. و به مدینه رفت. عمر از او پرسید: چرا آمدي؟ جریان را برایش تعریف کرد. عمر گفت: برگرد به سرجایت. خدا سیاه
کند روي سرزمینی را که تو و امثالت در آن نباشید. اوحق فرماندهی بر تو را ندارد".
از ضروریات اسلام و آنچه به موجب قرآن وسنت و اجماع ثابت و مسلم می باشد حرام بودن ربا است و این که از بزرگترین
گناهان است. خداي تعالی میفرماید ": کسانی که ربا می خورند (در رستاخیز) مثل کسی بر پا می خیزندکه شیطان او را با پسودن
به لولیدن بیشعورانه مبتلا ساخته باشد، آن از این جهت است که آنها عقیده یافته و گفته اند که معامله مثل ربا است، و خدا معامله
را حلال و ربا را
[ [ صفحه 290
حرام کرده است " و " اي ایمان آوردگان از خدا بترسید و آنچه را از ربا باقی مانده است فرو گذارید اگر مومنید. و در صورتی
که چنین نکنید به خدا و پیامبرش اعلام جنگ دهید".
همچنین احادیث متواتر در این زمینههست به حدي که هیچ مسلمانی هر چند دهاتی و درس نخوانده باشد نمی تواند اظهار بی
اطلاعی نماید تا چه رسد به این که زمامدار و حاکم مسلمانان باشداز جمله، اینها:
-1 از چند طریق روائی آمده است که رسول خدا (ص) ربا خوار و موکل آن و شهود و نویسندهو ثبت کننده آن را لعنت کرده
است.
-2 این حدیث به صحت پیوسته که فرمود ":از هفت گناه دوري جوئید " پرسیدند: اي رسول خدا آن چیست؟ فرمود ": شریک
قائل شدن براي خدا، جادوگري، کشتن انسانی که خدا جز به موجب قانوناسلام کشتنش را حرام گردانیده، خوردن مال یتیم، ربا
خواري" ...
-3 بزار از طریق ابو هریره روایتی ثبت کرده منسوب به پیامبر (ص) که " گناهان بزرگ هفت تا است: اول و سر آمدشان شریک
قائل شدن براي خدا، بعدکشتن انسان بناحق، و ربا خواري" ...
-4 بخاري و ابو داود روایتی از ابو جحیفه ثبت کرده اند که می گوید ": پیامبر خدا (ص) زنی را که به خالکوبی بپردازد و زنی که
خالکوبیده باشد و ربا خوار و موکل او را لعنت فرستاد"
-5 حاکم با سند " صحیح " روایتی از ابو هریره ثبت کرده منسوب به-
[ [ صفحه 291
پیامبر (ص) که " چهارنفرند که بر خدا است آنها را بهشت نیاورد و مزه نعمت آن را به ایشان نچشاند: دائم الخمر، ربا خوار، کسی
که مال یتیم را بناروا بخورد، وکسی که توسط پدر و مادرش طرد " عاق" شده بود"
-6 حاکم و بیهقی با سند" صحیح " روایتی از طریق ابن مسعود منسوب به- پیامبر (ص) ثبت کرده کرده اند که " ربا خواري هفتاد
صفحه 167 از 180
و سه گونه است، ساده ترین آن چنان است کهمردي با مادر خویش ازدواج کند".
-7 بزار با سند " صحیح " روایتی منسوببه پیامبر (ص) ثبت کرده که " ربا هفتاد و چند گونه است و شرك نیز چنان"
-8 بیهقی با سند که تقریبا بی اشکال است از طریق ابو هریره روایتی ثبت کرده منسوب به پیامبر (ص) که" ربا هفتاد گونه است
ساده ترین نوع آنچنان است که کسی با مادر خویش در آمیزد".
-9 طبرانی در " جامع الکبیر " حدیثی منسوب به پیامبر (ص) از قول عبد الله بن سلام ثبت کرده باین مضمون ": درهمی که کسی
از ربا خواري به دست آورد سهمگین تر است نزدخدا از سی و سه بار زنا کردن در دورهمسلمانی " و نیز از قول عبد الله (بن سلام)
می گوید ": ربا خواري هفتاد و دو گونه گناه است که کوچکترین آن مثل گناه کسی است در حالمسلمانی با مادر خویش در
آمیزد. و یکدرهم از ربا خواري بدست آوردن سهمگین تر است از سی و چند بار زنا کردن.
و فرمود: خدا در رستاخیز به نیکو کار و بد کار اجازه برخاستن میدهد جز به ربا خوار که وي درست مثلکسی بر می خیزد که
شیطان او را با پسودن به لولیدن بیشعورانه مبتلا کرده باشد".
-10 احمد حنبل و طبرانی- در " جامع الکبیر- " از طریق عبد الله بن حنظله غسیل الملائکه روایتی ثبت کرده اند منسوب به پیامبر
(ص)، و رجال طریق روائیاحمد حنبل رجال " صحیح " است، می فرماید ": یکدرهم ربا که کسی دانستهبخورد سهمگین تر از
سی و شش بار زنا کردن است ".
-11 ابن ابی الدنیا و بیهقی از طریق انس بن مالک این روایترا ثبت کرده اند ": رسول خدا (ص) براي ما نطق کرد و از کار ربا
خواري یاد فرمود و آن را بسیار
[ [ صفحه 292
سهمگین شمرد و گفت: یک درهم که کسی از ربا بدست آورد نزد خدا به لحاظ گناهکاري سهمگین تر از سی و شش زنائیاست
که مردي مرتکب گردد".
-12 طبرانی در دو کتاب " صغیر " و " اوسط "روایتی از طریق ابن عباس منسوب به پیامبر (ص) ثبت کرده است که می فرماید":
هر کس یک درهم ربا بخورد کارش مثل سی و سه بار زنا کردن است ".
یا بعبارتی که بیهقی آورده فرمود ":ربا خواري هفتاد و چند گونه است، ساده ترینش مثل کار کسی است که در حال مسلمانی با
مادرش در آمیزد. و یک درهم از ربا خواري بدست آوردن سهمگین تر از سی و پنچ بار زنا کردن است".
-13 طبرانی در " اواسط " روایتی از طریق براء بن عازب ثبت کردمنسوب به پیامبر (ص) که " ربا هفتاد و دو گونه است ساده
ترینش مثل این است که مردي با مادرش در آمیزد".
-14 ابن ماجه و بیهقی و ابن ابی الدنیا از طریق ابو هریره روایتی ثبتکرده اند منسوب به پیامبر (ص) که" ربا هفتاد گونه گناه است
ساده ترینش چنان که مردي با مادرش ازدواج کند".
-15 حاکم با سندي " صحیح " از ابن عباس حدیثی ثبت کرده منسوب به پیامبر(ص) که " هر گاه زنا و ربا در مدینه اي پدیدار
شود عذاب خدا را برخویشتن جاري ساخته اند "
یا به عبارتی که ابو یعلی با سندي ممتاز ازطریق ابن مسعود ثبت کرده " به محض این که درمیان قومی زنا و ربا پدیدارشود عذاب
خدا را بر خویشتن جاري ساخته باشند".
-16 احمد حنبل از طریق عمرو بن عاص، حدیثی ثبت کرده منسوب به پیامبر (ص) که " نمی شود درمیان قومی ربا پدیدار آید و
صفحه 168 از 180
گرفتارسنت (حاکم بر جامعه) نشوند".
-17 احمد بن حنبل و ابن ماجه روایتی ثبت کرده اند که اصبهانی از طریق ابوهریره با نسبت به پیامبر (ص) ثبت کرده است به این
مضمون ": شبی که به
[ [ صفحه 293
معراج رفتم چون آسمان هفتم را پیمودم و به فرا نگریستم ناگهان بارعد و برق و صاعقه مواجه گشتم و از برابر قومی گذشتم که
شکمشان به مارمیمانست که از بیرون دیده می شود. پرسیدم: جبرئیل اینها کیستند؟ گفت: ربا خواران ".
اصبهانی از طریق ابو سعید خدري همین حدیث را به لفظی نزدیک به این ثبت کرده است".
-18 طبرانی با سندیکه راویانش راویان" صحیح " هستند حدیثی ثبت کرده از قول ابن مسعود به پیامبر (ص) که " در آستانه
قیامت، ربا و زنا و میگساري پدید می آید".
-19 طبرانی و اصبهانی از طریق عوف بن مالک، حدیثیثبت کرده اند منسوب به پیامبر (ص) که فرمود ": از گناهان نابخشودنی
برحذر باش. .. و ربا خوار، هر که ربا بخورد در دوره قیامت بصورت دیوانه ايبرانگیخته می شود که بیشعورانه می لولد. " و آنگاه
این آیت بر خواند:کسانی که ربا می خورند بیک صورت برانگیخته می شوند و آن بصورت کسی کهشیطان او را با پسودن به
لولیدن بیشعورانه مبتلا کرده باشد.
-20 عبد الله بن احمد در کتاب " زوائد " از طریق عباده بن صامت، حدیثی ثبت کرده منسوب به پیامبر (ص) که " سوگند به آنکه
جانم در دست او است جماعتی از امتم شب را به حال سرکشی وغرور و لهو و لعب بسر می آورند و صبحگاهان به حال بوزینگان
و خوکان در می آیند با این روششان که حرام هارا روا می سازند و مرتکب می شوند و زنان آوازه خوان بخدمت می گیرند و باده
گساري می کنند و ربا خواري ".
اینها پاره اي از احادیثی است که در موضوع ربا خواري آمده و حافظ منذري با دیگر احادیث در " الترغیب و الترهیب " گرد
آورده و نوشته است
-21 این قسمت از نطق پیامبر (ص) که در حجه الوداع ایراد فرموه " صحیح "شمرده شده است ": هان همه امور جاهلیت زیر این
دو پایم لگدمال و ملغی است و رباي دوره جاهلیت ملغی وپایمال است و اولین ربائی که زیر پا
[ [ صفحه 294
مینهم رباي عباس بن عبد المطلب است که همه اش ملغی و پایمال است"
-22 اساتید و پیشوایان علم حدیث، حدیثی آورده اند منسوب به پیامبر (ص) که مسلم از قول ابو سعید خدري بدین عبارت ثبت
کرده است ":طلا به طلا، نقره به نقره، گندم به گندم، جو به جو، خرما به خرما،نمک به نمک، برابر وار و یک بردست به یک
بردست باید مبادله و معامله شود. بنابر این هر که افزونتر بخواهذد یا افزونتر بدهد ربا خواري کرده باشد، و دهنده و گیرنده در
اینامر همسانند".
-23 از طریق ابو سعید خدري حدیثی منسوب به پیامبر (ص) آمده به این مضمون ": طلا را با طلا جز بطور برابر و همسان نفروشید
وبر یکدیگر نیفزائید. و نقره را با نقره جز بطور برابر و همسان و پایا پاي معامله نکنید" ...
صفحه 169 از 180
-24 ابن عمر می گوید ": طلا به طلا باید بدون اضافه معامله شود. استادمان (پیامبر ص) به ما چنین سفارش کرده و ما به شما همین
گونه سفارش می کنیم".
-25 از طریق ابو هریره حدیثی منسوب به پیامبر (ص) رسیده که " معامله طلا با طلا باید وزن بوزن و پایا پاي باشد و معامله نقره با
نقرهنیز وزن بوزن و مثل به مثل، و هر کهاضافه بخواهد یا اضافه بدهد ربا بخواري کرده باشد".
-26 و این حدیث از طریق عباده بن صامت که " طلابا طلا بتساوي خواه مسکوك باشد و خواه غیر مسکوك، و نقره با نقره
بتساوي خواه مسکوك و خواه غیر مسکوك، گندم با گندم پیمانه به پیمانه، جو با جو پیمانه به پیمانه، خرما باخرما پیمانه به پیمانه،
نمک با نمک پیمانه به پیمانه. بنابر این، هر کس زیاده بخواهد یا زیادتر بدهد ربا خواري کرده باشد. "
[ [ صفحه 295
فتاوي فقها بر اساس همین احادیث ثابت، و همین سنت مسلم صادر گشته است. قرطبیدر تفسیرش می نویسد ": علما بر اظهار نظر
طبق این احادیث همداستان گشته اند و فقهاي اسلام بر آن جماع یافته اند به استثناي مبادله جو و گندم، و " مالک " این دو را یک
صنف دانسته است. " ابن راشد در " بدایه المجتهد " می نویسد ": علما متفقند بر این که معامله طلا با طلا و نقره با نقره جز
بصورت پایا پاي و همانند روا نیست. "
در کتاب " الفقه علی المذاهب الاربعه " چنین آمده است": ائمه مسلمانان در این اختلافی ندارندکه رباي نسیه حرام است، و این
بی مجادله از گناهان کبیره است. و کتابخدا و سنت پیامبرش و اجماع مسلمانانبر آن دلیل است " ... و " رباي افزودهچنان است
که مورد معامله با جنس از نوع خود بدون تاخیر در دریافت آن مبادله شود. و این بموجب هر چهار مذهب حرام است. "
این، حکم خدا و پیامبر (ص) و راي مسلمانان بطور همگانی و اجماعی است. اما معاویه کار تکبر و غرور گستاخانه را به
جائیرسانده که درباره ربا خواري می گوید: خدا و پیامبرش چنان گفته اند و من چنین می گویم آنان ربا را بشدت حرام و
نکوهش کرده اند و او جایز و پسندیده می شمارد و نمی گذارد حدیث پیامبر (ص) را درباره ربا خواري نقل و منتشر کنند و
چندان خشونت بخرجمی دهد و سختگیري مینماید که صحابی پاکدامن و عالی مقامی به جرم نقل حدیث پیامبر (ص) از خانه و
دیارش رانده و تبعید می شود.
درباره معاویه چه می توان گفت، در حق کسی که با خدا و پیامبرش به جنگ برخاسته و آنچه را حرام شمرده اند روا شمرده و از
حدود و مقرراتشان تخلف کرده است؟ در مورد کسی که آیات خدا را که بر گوشش فرو خوانده می شود می شنود و سپساز سر
خود بزرگ گیري بر راي خوش اصرار ورزیده و لجباري می نماید
[ [ صفحه 296
چنانکه گوئی آن را نشنیده است؟
اگر " جاحظ " حق داشته باشد معاویهرا که " زیاد " را بر خلاف سنت ثابت به خانواده خویش منسوب ساخته کار بشمارد- و
شرح آن خواهد آمد- معاویه را به خاطر آنچه در اینجا نوشتیم و به خاطر بسیار خلافکاري هايدیگرش باید کافر ترین کافران
شمرد.
ماجراي ربا خواري معاویه را از جنبهدیگر نیز می توانیم مورد دقت و نظر قرار دهیم و آن فروش تنگ سیمین است پیش از شکستن
صفحه 170 از 180
و خورد کردن آن، و در این که فروش ظروف سیمین به صورت سالمدر شریعت اسلام حرام است هیچ گونه اختلاف و تردیدي
نیست. این، حکم اسلام است، اما معاویه اعتنائی به آن نمی نماید و تنگ سیمین را به صورتی که دلش می خواهد و به بهائی
کهدلخواه او است می فروشد " و سزاي کارش را روزي که مردم به آستان دادرسی پروردگار جهانیان می ایستند خواهد دید آنروز
که هیچ کسی هیچ کاريبراي دیگري نمی تواند بکند و فرمانروائی و صدور حکم در آن گاه از آن خدا است".
[ [ صفحه 297
معاویه نماز را در سفر تمام می خواند
طبرانی و احمد حنبل با سندي " صحیح " روایتی از طریق عباد بن عبد الله بن زبیر ثبت کرده اند. می گوید ": هنگامی که معاویه به
قصد حج به شهر ما (مدینه) وارد شد همراهش به مکه رفتیم 0 نماز ظهر را به پیشنمازي او خواندیم و دو رکعت خواند، و برفت
بهدار الندوه. عثمان از وقتی که نماز را (در سفر) تمام خواند هر وقت به مکه می آمد نماز ظهر و عصر و عشاء راچهار رکعت چهار
رکعت می خواند و چون به منی و عرفات می رفت نماز را شکستهمی خواند (دو رکعتی) و وقتی حج را برگزار می کرد و به منی
اقامت می نمود نماز را تمام می خواند تا به مکه برگردد. وقتی معاویه نماز ظهر را دو رکعتی خواند مروان بن حکم و عمرو بن
عثمان برخاسته پیش او رفتند و گفتند: هیچکس بر پسر عمویت (عثمان) بچنین زشتی که بر او خرده گرفتی خرده نگرفته است.
پرسید: مگرچه شده؟ گفتند: مگر نمی دانی او درمکه نماز را تمام می خواند. گفت: واي بر شما مگر او طرز دیگري می خواند؟
من با پیامبر خدا (ص) و باابو بکر و عمر- رضی الله عنهما- بههمین صورت دو رکعتی خوانده ام گفتند: پسر عمویت (عثمان) نماز
را تمام می خواند و اگر بر خلاف او عمل کنی بر او عیب گرفته باشی. در نتیجه، معاویه چون به نماز عصر ایستاد- و پیشنماز ما
بود- آن را چهار رکعتی خواند ".
ببینید افراد خانواده امويچه مقدار از دین و ایمان بهره دارند و چگونه آداب و مقررات اسلام را بازیچه گرفته اند و در برابر خدا تا
چه حد گستاخ و بیشرمند و از تغییر سنت و احکام الهی بیمی به دل راه نمیدهند و در کیفیت و ارکان
[ [ صفحه 298
نماز- که گرانقدر ترین اساس اسلام است- دخل و تصرف دلخواه می نمایند وبدعت می گذارند. و پسر هندي جگر خوار را نگاه
کن آن عرق خور ربا خواررا که چگونه دستور پیامبر (ص) و عمل حضرتش را که خود شاهد بوده و با ابو بکر و عمر طبق آن
عمل کرده دور می اندازد و از آن منحرف می شود به خاطر این که پسر عمویش عثمان حکم شرعرا تغییر داده و مروان بن حکم-
که خود و پدرش به دستور پیامبر (ص) بحال تبعید بوده اند و قورباغه زاده و معلون ملعون زاده خوانده شده است- و رفیقش عمرو
بن عثمان مایل نیستند به سنت پیامبر (ص) عمل شود. آري بخاطر این دو نفر از سنت تخلف می کندتا با عمل خویش رویه عثمان
را محکوم ننموده باشد، و رویه بدعت آمیز خویشاوندش- عثمان- را احیا می نماید و سنت محمد (ص) را پایمال و ملغی، و گوش
به بانگ رساي پسر عمر که گوش دنیا را پر کرده نمی دهد که میگوید ": نماز در سفر دو رکعت است. هر که بر خلاف سنت
عمل کند کافر است ".
صفحه 171 از 180
بهبه به این خلیفه، و هزارآفرین به این حکم مسلمانان !
بدعت اذان گفتن براي نماز عید
شافعی در کتاب " الام " از قول زهري این روایت را ثبتکرده که " در نماز دو عید (فطر و قربان) براي پیامبر (ص) و ابو بکراذان
گفته نشد و نه براي عمر و عثمانتا آنکه این را معاویه در شام بدعت گذاشت و سپس حجاج در مدینه وقتی استاندارش شد. "
ابن حزم در " المحلی " می نویسد ": امویان این راکه دیر به نماز عید بروند و خطبه را پیش از نماز بخوانند، و اذان واقامهرا بدعت
گذاشتند. "
در " بحر الزخار "چنین آمده ": بنابر آنچه گذشت نماز عید فطر و قربان نه اذان دارد ونه اقامه، و اختلافی در این نیست کهآن من
در آوردي و ساختگی
[ [ صفحه 299
است به موجب روایت سعید بن مسیب آن را معاویه ساخته است و به موجب روایت ابن سیرین آن را مروان ساخته است و حجاج
از او پیروي کرده است و به موجبروایت ابو قلابه در حقیقت ابن زبیر از خود در آورده و ساخته است. بنابرفرمایش پیامبرش (ص)
که ... " بدترینآنها از خود آورده ها و ساختگی آن است " که از خود در آورده و ساخته ايبدعت است. براي نماز عید باید
چنین بانگ در دهند که " الصلاه جامعه ". "
ابن حجر در " فتح الباري " چنین مینویسد: درباره این که چه کسی نخست اذان گفتن در نماز عید را باب کرده باب اختلاف
است. ابن ابی شیبه با سندي صحیح از سعید بن مسیب نقل می کند که او معاویه بوده است. شافعی از ثقه از زهري مثل آن آورده
است. ابن منذر از حصین بن عبد الرحمن روایت می کند که اولین کسی که آن را پدید آورد زیاد بود در بصره. داودي می گوید:
اولین کسی که آن را باب کرد مروان بود.
همه این اقوال و روایات منافاتی با این ندارد که معاویه آنرا بدعت نهاده باشد چنانکه در مساله پیش انداختن خطبه بر نماز بیان
کردیم ". و در مساله پیش انداختن خطبه بر نماز می نویسد ": این دو روایت با روایت مربوط به مروان مغایرتی ندارد زیرا مروان و
زیاد هر دو استاندار معاویه بوده اندو آن روایات چنین تفسیر و توجیه می شود که معاویه این کار را بدعت گذاشته و شروع کرده
باشد و استاندارانش از او پیروي نموده باشند ".
قسطلانی در " ارشاد الساري " می نویسد ": نخستین کسی که اذان را در نماز عید بدعت نهاد معاویه بود، و این را ابن ابی شیبه با
سندي صحیح روایت کرده است. شافعی در روایتش این افزوده را دارد که چون حجاج استاندار مدینه شد آن (یعنی اذان نماز عید)
را پیش گرفت. بروایت ابنمنذر چون زیاد استاندار بصره شد. .. بنابر بروایت داودي، مروان آن را بدعت نهاد. بنابر روایت ابن
حبیب،
[ [ صفحه 300
هشام بدعت نهاد. و بروایت دیگري از ابن منذر، عبد الله بن زبیر بدعت نهاد ".
صفحه 172 از 180
زرقانی در " شرحموطا " همین گونه می نویسد.
سیوطی در " اوائل " می نویسد ": اذان گفتندر نماز فطر و قربان را بنو مروان باب کردند. این مطلب را ابن ابی شیبه از قول ابی
سیرین ثبت کرده است. همو از قول سعید بن مسیب ثبت کرده که اولین کسی که اذان گفتن در نماز فطر و قربان را بدعت نهاد
معاویه بود. و از قول حصین چنین ثبت کرده که اولین کسی که در عید اذان گفت زیاد بود ".
شوکانی در " نیل الاوطال " می نویسد ": ابن قدامه درکتاب " مغنی " می گوید: درباره ابن زبیر روایت شده که وي اذان و اقامه
گفته است. و گفته اند: اولین کسی که در عید فطر و قربان اذان گفت زیادبود. ابن ابی شیبه در کتاب " مصنف" با سندي صحیح
از قول ابن مسیب چنین آورده که اولین کسی که اذان گفتن در عید را بدعت نهاد معاویه بود. "
آنچه مسلم است و ائمه مذاهب بر آن اتفاق دارند این است که اذان و اقامهگفتن جز در نمازهاي معین جایز نیست. شافعی در کتاب
"الام " می نویسد": اذان جز براي نمازهاي معین نیست. زیرا ما ندیده ایم که براي پیامبر خدا (ص) جز به هنگام نمازهاي معین
اذان گفته باشند. بهتر این است که پیشنماز به موذن دستور دهد که در اعیاد و نمازهاي جماعت که مردم جمع میشوند بگوید:
الصلاه جامعه. یا بگوید: وقت نماز در رسید. و اگر بگوید: بیائید براي نماز، عیبی ندارد. و اگر بگوید: حی علی الصلاه، اشکالی
ندارد گر چه چون جزو اذان است بهتر آن که از گفتنش خود داري شود " ... مالک در " موطا " می گوید ":از چندین
[ [ صفحه 301
نفر از دانشمندان شنیده ام که گفته اند: در عید فطر ودر عید قربان از زمان رسول خدا (ص)تا امروز بانگ دادن و اقامه وجود
نداشته است ". و می گوید ": این سنتی است که درمیان ما بر سر آن اختلافی وجود ندارد ". شوکانی در نیل " الاوطار " می
نویسد ": احادیثی که در این موضوع هست دلالت بر این معنا دارد که اذان و اقامه گفتن در نماز عیدین نامشروع است. عراقی می
گوید: همه علما طبق این عمل کرده اند. ابن قدامه در کتاب " مغنی " می گوید: در این باره کسی کهنظرش قابل اهمیت و اعتنا
باشد نظري بر خلاف نداده است ".
درباره راهنمائی رسول اکرم (ص) در مورد نماز عید فطر و قربان، و این که حضرتش نماز عید را بدون اذان و اقامه برگزار می
کرده روایات و احادیث بسیار هست که چند تائی را می آوریم:
-1 جابر بن عبد الله انصاري می گوید ": روزي عیدي با پیامبر (ص) بودم. نخست و پیش از خطبه، نماز را شروعکرد بدون اذان
گفتن و اقامه. بعد برخاسته به بلال تکیه زد و به پرهیزگار و خدا ترسی امر کرد و به فرمانبرداري (از تعالیم الهی) برانگیخت و مردم
را پند و اندرز داد و آنگاه برفت پیش زنان و ایشان را پند و اندرز گفت و موعظه فرمود ".
-2 جابر بن سمره می گوید ": چندین بار- نه یک بار و دوبار- با پیامبر(ص) نماز عید خواندم بدون اذان و اقامه بود".
-3 ابن عباس و جابر بن عبد انصاري می گویند ": در عید فطر و عید
[ [ صفحه 302
قربان اذان گفته نمی شد.
-4 ابن عباس می گوید": پیامبر خدا (ص) نماز عید را بدون اذان و اقامه خواند، و ابو بکر و عمر یا عثمان (یحیی که این را از ابن
عباس روایت کرده شک دارد در کلمهعثمان")
صفحه 173 از 180
-5 عبد الرحمن بن عباس میگوید ": مردي از ابن عباس پرسید: نماز عیدي را با رسول خدا (ص) بودهاي؟ گفت ك آري، و اگر
به نزد حضرتشگرامی نمی بودم نمی توانستم از کودکیدر نمازش حضور یابم. پیامبر خدا (ص) آمد به نزدیک پرچمی که بر
کنار خانه کثیر بن صلت بود و آنجا نماز خواند و سپس خطبه خواند. و ابن عباسهیچ اذان و اقامه نگفت.
-6 عطاء از قول جابر می گوید ": در نماز عیدفطر چه وقتی پیشنماز براي نماز برون می آید و چه پس از آن اذان گفتن نیستو نه
اقامه و نه بانگ دادن و نه هیچ چیز، در آن روز نه بانگ دادن هست و نه اقامه".
-7 عبد الله بن عمر میگوید ": روز عیدي رسول خدا (ص) بیرون آمد و نماز خواند بی اذان و بیاقامه.
-8 سعد بن ابی وقاص می گوید ": پیامبر (ص) بدون اذان و اقامه نماز خواند".
[ [ صفحه 303
-9 براء بن عازب می گوید ": رسول خدا (ص) در عید قربان بی اذان و اقامه تماز خواند".
-10 ابو رافع می گوید ": پیامبر (ص) پیاده براي نماز عید می رفت بی اذان و اقامه"،
-11 عطاء می گوید ": ابن عباس به ابن زبیر- ابتدائی که براي او بیعت گرفته شده بود- پیغام فرستاد که براي نماز عید فطر اذان
گفته نمی شد بنابر این تو هم براي آن اذان نگو. و در آن روز ابن زبیر براي نماز عید اذان نگفت".
این شریعت خدا است و دستوري که براي نماز عیدین داده، و در دوره پیامبر (ص) به عمل در آمده و نیز در دوره ابو بکر و عمر و
پس ازآن ادامه یافته تا آنکه این موجود منافق بدعتش را پدید آورده و چیزي دردین وارد کرده که از دین و شریعت نیست، و
بدیهی است که سرنوشت او و کار بدعت آمیزش و هر که بان عمل کرده در افتادن به دوزخ است، و امت برستاخیز روزگاري سیاه
از اثر بدعت گزاري معاویه خواهد داشت همانسان که از دست وي در دنیا تیره بخت بوده است 0 چه خلیفه اي است این که براي
قوم خویش در دنیا و آخرت تیره بختی و بد حالی ببار می آورد این بدعتش مثل دیگر بدت هایش حکایت از آن می کند
کهشریعت و احکام دین را بچیزي نمی شمرد، و به تعالیم و سنن آن بایبند نبودهاست و هر جور که دلش می خواسته و با تمنیات و
تمایلاتش جور می آمده عمل می کرده و باکی از این نداشته که کارش با سنت و دین مطابقت می نماید یا نه. مثلا پنداشته اگر
پیش از نماز عید اذان بگویند تشویق به اجتماع و وحدت صفوف شده و شکوه و رونقی بیشتر به نماز عید داده است، و از یاد برده
و ندانسته که دین خدا و احکامش را با چنین ملاك ها و قیاس ها نمی سنجند و بنیاد احکام را مصالحو حکمتهائی تشکیل می دهد
که جز خدا کسی از آن آگاه نیست، و اگر در اذانگفتن پیش از نماز عید مصلحت و حکمتی
[ [ صفحه 304
نهفته بود بی گمان پیامبر عالی مقام (ص) از طریق وحی خبر دارمی شد و مامور ابلاغش به خلق و اجرایش، بگذار معاویه در
منجلاب تخیلات گمراهانه و بد کاري هایش بلولد و از پی ناروائی ها بدود، خدااز حرکاتش با خبر است و از سر نوشت وسر
انجامش
معاویه نماز جمعه را چهارشنبه می خواند
صفحه 174 از 180
مردي از اهالی کوفه- در بازگشت از نبرده هاي صفین- سوار بر ستوري به دمشق آمد، مردي دمشقی به او آویخت که این، ماده
شترمن است که در اثناي جنگ صفین از من گرفته اند. دعوایشان را بر معاویه عرضه داشتند مرد دمشقی براي اثبات مدعاي خویش
پنجاه شاهد گذراند بر اینکه آن ماده شتر از آن وي است. در نتیجه، معاویه راي علیه مرد کوفی صادر کرد و دستور داد آن ستور
را به مرد دمشقی تحویل دهد. مرد کوفی گفت: آن، شتر نر است نه ماده شتر. معاویه گفت: این رائی است که صادر شده. و چون
از حضورش برفتند مخفیانهکسی را به دنبال آن مرد کوفی فرستاد تا بیامد و از او پرسید ستورش بچند میارزد. و دو برابر بهاي آن را
به وي پرداخت و به او نیکی نمود و خوش رفتاري و گفت: به علی بگو من با یکصد هزار سپاهی با وي روبرو خواهم شد که
یکیشان بین شتر نرو ماده فرق نمی گذارد. و چندان فرمانبردار معاویه بودند و سر براهش که وقتی آنها را به صفین می برد در راه
روز چهارشنبه با آنها نماز جمعه خواند. و بهنگام جنگ سر براهش نهاده بودند واو را بر بالاي سر خویش می برند و سخن عمرو
بن عاص را باور داشتند که گفت: علی است که عمار یاسر را با کشاندنش به یاري خود به کشتن داده و کشته است. و کار سر
سپرد گیشان به معاویه بدانجا کشید که لعنت فرستادن بر علی را سنت و رویه اي مستمر ساختند و از کودکی به آن می پرداختندو تا
پیري و مرگ ادامه می دادند ".
در این صفحه سیاه از زندگی معاویه کهنوشته آمد چیزها ثبت است که پاره اي از آن در اثناي " غدیر " مورد بحث و برسی قرار
گرفت مانند لعنت فرستادن بر
[ [ صفحه 305
امیر المومنین علی (ع) به مثابه سنت و رویه اي مستمر، و توجیه عمرو بن عاص از فرمایش پیامبر (ص) به عمار یاسر که " تو را دار
و دسته تجاوز کار داخلی خواهدکشت. " به این شکل که علی او را کشته است چون او را به چنگ آورده و به میان شمشیر و نیزه
انداخته است، و شناسائی طرفداران معاویه و میزان عقل و دین آنها. در اینجا اظهار نظرو عقیده معاویه را درباره طرفدارانش می
خوانیم و می بینیم آنها را بدرستیو بدقت شناخته است و نابخردي و کم عقلی و بی بصیرتی و سست عنصري و بی اعتقادي و دین
نشناسی آنها را بکار گرفته و مورد سوء استفاده قرار داده و آنها را براي جنگ با امام و پیشوايراستین امت با خود همدست و همراه
کرده است و از آنها شهادت گرفته که علی (ع) عثمان را کشته و دیگر شهاتهاي باطل و بهتان آمیز که در قصهحجر بن عدي و
امثال آن صورت گرفته است.
در اینجا نظرما متوجه چند نکتهاست و بر آن متمرکز: اولا- حکم ناروائی که در مقام قاضی و به عنوان حل و فصل دعواي حقوقی
صادر کرده است، حکم درباره ماده شتري که وجود نداشته است و آنچه وجود داشته شتر نري بوده که خود دیده و دانسته و آن
خارج از موضوع شهادت پنجاه نفر بوده است. او حکم باطلی را که بر اساس پنجاه شهادت دروغ و نادرست نهاده بوده به اجرا
میگذارد و با پر روئی و به بانگی رسوا در حالی که حقیقت را می داند و می فهمد که حکمی باطل است می گوید: این، حکمی
است که صادر شده و گذشته و به خود می بالد که با یکصدر هزار راس از این خرهاي گم کردهرا به ستیزه با امام راستین و خدا
پرست عظیم الشان و مولاي پرهیز گارانخواهد رفت، و در حقیقت نه باوي در تسیزه و جنگ بوده که با پیامبر گرامیو دین پاکش
و کتاب آسمانی پر افتخارشبه کین و در ستیز بوده است. ثانیا- موضوع نماز جمعه خواندنش در چهارشنبهمورد توجه ما است. در
لشگر کشی به صفین- که سفر نا مشروع بوده و بر ضدخدا و پیامبرش و بقصدي ناخوشایندشان- روز چهارشنبه اي نماز جمعه بر
گزارمی کند. این تغییر وقت نماز جمعه، مساله اي است که ذهن مرا به خود مشغول داشته و تا کنون رازش بر من آشکار نگشته و
در حیرتم که آیا جمعه را فراموش کرده و چهارشنبه را جمعه پنداشته است؟ و اگر چنین بوده چطور یکی از ان همه سپاهی به او
صفحه 175 از 180
یاد آور نشد و هیچیک از
[ [ صفحه 306
آن دریاي خروشان سپاهی توجهش را جلب نکرد؟ یافرمایشات پیامبر (ص) را نمی توانستببیند که در فضیلت روز جمعه و ساعت
هایش و کارهاي مستحبی آن شرف صدور یافته بود و این را که حضرتش جمعه راعیدي که مایه امتیاز و تمایز امت اسلامی از
دیگر اقوام است شمرده و پساز وي مسلمانان چنین کرده بودند، و پسر هندي جگر خوار نمی توانست بر تن هموار سازد که یکی
از سنتهاي پیامبر (ص) همچنان رایج و بر قرار باشد و او تباهش نساخته و لگدمالش ننموده باشد، و در نتیجه از سر نافرمانی و بد
خواهی بر آنشد که سنت نماز حمعه را بگرداند و تغییر دهد، و او بسیارخلافکاري کرد و در تباهی دین و شریعتتلاش ورزیده و
مسلمانان را به فساد کشانده است؟ شاید هم روز چهارشنبه را از آنجهت برگزیده که حدیث از پیامبر (ص) آمده که سنگین ترین
روزها است و روزي نحس و دراز، و خواسته با خواندن نماز جمعه در آن ازنحسی و سنگینی اش بکاهد، و ندانسته که کارش تغییر
سنت تغییر ناپذیر الهیاست و جمعه سرور روزها است و بهترین روزي که خورشید بر آن رخساره نموده است.
با دیدن این بدعت و امثالش دیگر از این که بگویند نماز جمعه از وقتش به- بعد از ظهر تاخیر انداخته است چندان تعجبی به ما
دست نخواهد داد. در حالی که در شریعت اسلام هنگام نماز جمعه "، زوال " است زول خورشید و نه دیگر وقت، و نماز جمعه
بجاي نماز ظهر است و وقتش درست همان وقت نماز ظهر، و این سنت ثابت و مسلم پیامبر (ص) جمع می شدیم (براي نماز) و پس
از فراغت بدنبال سایه می گشتیم ". هم سلمه می گوید ": ما در حالی با پیامبر (ص) نمازجمعه می خواندیم که دیوار سایه اي
نداشت که زیرش بنشینند. " از جابر بن عبد الله انصاري می پرسند:
[ [ صفحه 307
پیامبر خدا (ص) نماز جمعه را چه وقت می خواند؟ جواب می دهد ": نمازمی خواند بعد می رفتیم شترانمان را به هنگام زوال
خورشید به حال آسایش در آوریم. " انس بن مالک می گوید ": پیامبر خدا (ص " نماز جمعه را به هنگام گردش آفتاب می
خواند. " زبیر بن عوام می گوید ": نماز جمعه را بارسول خدا (ص) خوانده آنگاه به سایهمی رفتیم و در آن حال بیش از یک یا دو
قدم نبود " یا چنانکه ابو معاویه روایت کرده... " آنگاه بر می گشتیم و روي زمین سایه اي نمی یافتیم جز باندازه جاي پایمان. "
"در روي زمین سایه فقط به اندازه جاي پایمان بود " بخاري در " صحیح " خویش می نویسد ": وقت (نماز) جمعه هنگام زوال
خورشید است. و از قول عمرو علیو نعمان بن بشیر و عمرو بن حریث- رضی الله عنهم- همینطور روایت شده است. " بیهقی در"
السنن الکبري " می نویسد ": این گفته از زیان عمر وعلی و معاذ بن جبل و نعمان بن بشیر وعمرو بن حریث روایت شده است،
مقصودماین گفته است که وقت (نماز) جمعه هنگام زوال خورشید است ". ابن حزم در " المحلی " می نویسد ": جمعه عبارتست
از ظهر روز جمعه. و جز پس از زوال خورشید روا نیست نماز (جمعه) بخوانی، و پایان وقت آن پایان وقتنماز ظهر است در دیگر
روزها (ي هفته "). ابن راشد می نویسد ": اما وقت(نماز جمعه)، عامه بر این عقیده اند که وقت نماز جمعه درست وقت نماز ظهر
است، یعنی وقت زوال، و خوانداننماز جمعه پیش از زوال خورشید روانیست. جمعی بر این عقیده اند که خواندن نماز جمعه پیش
از
صفحه 176 از 180
[ [ صفحه 308
زوال خورشید جایز است، و این گفته احمد حنبل است ". نووي در شرح " صحیح " مسلم پس از نوشتن احادیثی که در این
موضوع هست می گوید: مالک و ابو حنیفه و شافعی و توده اي از علمااز اصحاب و تابعان و نسل هاي بعد از ایشان گفته اند که
خواندن نماز جمعه، فقط پس از زوال خورشید جایز است، و هیچ کسی جز احمد بن حنبل و اسحاق نظري بر خلاف این عقیده
نداده است و فقط این دو نفر خواندنش را پیش از زوال خورشید جایز شمرده اند. قاضی می گوید: در این موضوع چیزهائی از
اصحاب روایت شده است که هیچ یک از آنها درست نیست مگر آنچه مورد اتفاق عامه است ". قسطلانی می گوید: این عقیده
عموم دانشمندان است، و احمد بن حنبل عقیده دارد که اگر پیش از زوال خورشید خوانده شود، درست است به استناد روایات
ثابت نشده اي که میگوید ابو بکر و عمر و عثمان- رضی الله عنهم- نماز جمعه را پیش از زوال خورشید می خوانده اند.
طرق روائی یی که احمد بن حنبل به آنها استناد کرده، به عبد الله بن سیدان سلمی منتهی می شود و حدیثشناسان این طرق روائی را
به علت وجود عبد الله بن سیدان، بی ارزش و بی اعتبار خوانده اند. زیلعی در " نصب الرایه " می نویسد ": آن، حدیثی ضعیف
است " و نووي در کتاب " خلاصه " می گوید ": بر ضعیف عبد الله بن سیدان اتفاقنظر هست " و ابن حجر در " فتح الباري "می
نویسد ": او تابعی بزرگی است،لکن به عادل بودن شناخته نشده است " ابن عدي می گوید ": شبه مجهول است" بخاري می
گوید ": حدیثی که وي روایتکرده با روایت دیگران تایید نگشته، بلکه روایات دیگري که محکم تر از آن می باشد با آن ناساز
گار است " آنگاهروایاتی می آورد با سندهاي درست و متین حاکی از این که ابو بکر و عمر وعلی، بر خلاف آنچه عبد الله بن
سیدان روایت می کند عمل می کرده اند.
[ [ صفحه 309
بنابراین، سنت ثابت و مسلم درباره وقت نماز جمعه، همان است که در وقت نماز ظهر هست. و کار معاویه که نماز جمعه را در
نیمروز و پیش از زوال خورشید خوانده، تخلف ازسنت و راهنمائی پیامبر اکرم (ص) بوده است و انحراف از شیوه پیشینیان راسترو.
انحرافی چنان دیگر انحرافاتش و دیگر کارهایش.
[ [ صفحه 310
بدعت دو خواهر را همزمان به همسري داشتن
ابن منذر، از قول قاسم بن محمد چنین ثبت کرده است: قبیله اي از معاویه پرسیدند آیا جایز است انسان دو کنیز را که خواهر
یکدیگرند با هم به همسريداشته باشد؟ گفت: اشکالی ندارد. نعمان بن بشیر سخنش را شنیده به اعتراض گفت: اینطور فتوا دادي؟
گفت: آري. گفت: پس به نظر تو اگر کسی خواهرش کنیزش باشد می تواند او را بههمسري اختیار کند؟ گفت: آه بخدا حالا
فهمیدم به آنها بگو: از این کار بپرهیزند، زیرا روا نیست. و گفت: پیوند خویشاوندي و حرمتش در مورد بردگان و غیر بردگان
یکسان است.
صفحه 177 از 180
چنانکه در جلد هشتم " غدیر " گفتیماین کار را عثمان باب کرده، و از بدعت هاي او شمرده شده است. و هیچ یک از متقدمان و
متاخران با او موافقتننموده و نظرش را به هیچ نشمرده اند تا معاویه پیدا شده و بر پایه سست راي عثمان، خواسته بنیان باطلی بر
آورد و بدعت پسر عمویش را احیا نمایدو دیده از قرآن و سنت پیامبر (ص) بپوشد، لکن رسوا گشته و ما کوس رسوائی و باطل
گرائی اش را بزدیم.
درباره