گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ترجمه الغدیر
جلد بیستم
شعراء غدیر در قرن 09




غدیریه حافظ برسی
نکوهش گزافه گویی در برتر خوانی ها
فضیلت تراشی براي معاویه پسر ابوسفیان
بدعت معاویه در مورد دیات
ضحاك در بحث از " دیات " از قول محمدبن اسحاق چنین ثبت کرده است ": از زهري پرسیدم و گفتم:راجع به دیه افراد اقلیت
هاي مذهبی تحت حمایت مسلمانان بگو که در دوره پیامبر خدا (ص) چقدر بود چون درموردش اختلاف پیدا شده است. گفت:
درمیان مشرق ومغرب کسی بهتراز من آن را نمی داند. در دوره پیامبر خدا(ص) و ابوبکر و عمرو عثمان هزار دیناربود تا معاویه
آمد که به خانواده کشته پانصد دینار می داد و پانصد دیناردیگر را به خزانه عمومی می داد ". یا به روایت بیهقی ": گفت: دیه
یهود و نصاري در دوره پیامبر (ص) و ابوبکر و عمر و عثمان- رضی الله عنهم- مثل دیه مسلمان بود، اما وقتی معاویه آمد نصف دیه
را به خانواده کشته شده میداد و نصف دیگر را به خزانه عمومی می ریخت آنگاه افزود که سپس عمربن عبدالعزیز درباره آن
نصف حکم کرد آنچه را معاویه مقررداشته بود الغا نمود. "
در کتاب" جوهرالنقی "آمده است که ابوداود با سند صحیح از ربیعه بن ابی عبدالرحمن چنین نقل کرده است که دیه افراد اقلیت
هاي مذهبی تحت حمایت مسلمانان، در دوره رسول خدا (ص) و ابوبکر و عمر و عثمان و قسمتی ازاوایل خلافت معاویه، به اندازه
دیه مسلمانانبود، بعدا معاویه گفت: اگر خانواده مقتول از کشته شدنش دچار زیان گشته اند خزانه مسلمانان هم دچارخسارت
گشته است، بنابراین نصف غرامت رابه خزانه مسلمانان را دهید و نصف دیگر یعنی پانصد دینار را به خانواده او. مدتی بعد یکی
ازاهل ذمه کشته شد. معاویه گفت: اگر
[ [ صفحه 6
به درآمدي که وارد خزانه می شود بیندیشیم ملاحظهخواهیم کرد که کمکی براي مسلمانان است و مددي. آنگاه به اطرافیانش
دستور داد: دیه آنهارا پانصد دینار قراردهید. ابن کثیر در تاریخش می نویسد " زهري می گوید: سنت براین قرار داشت که دیه
افراد اقلیت هاي مذهبیتحت حمایت مسلمانان برابر بادیه مسلمان باشد. و معاویه نخستین کسی بود که آن را کم کرد و به نصف
رسانید و نصفآن را خود برداشت. "
در جلد هشتم نوشتیمکه دسه اهل ذمه، در دوره پیامبر (ص) برخلاف پندار " زهري " یکهزار نبوده استو این را از ائمه مذاهب
اسلامی جز ابوحنیفه کسی نگفته است، و اولین کسی که آن را یکهزار مقرر داشته عثمان بوده است. به هر حال کار معاویه شامل
سه بدعت است:
صفحه 9 از 168
-1 دیه را هزار دینار گرفتهاست.
-2 آن را میان میراث بران مقتول وخزانه عمومی به یکسان تقسیم کرده است.
-3 بفرض که دیه به موجب سنت یکهزاربوده و خزانه عمومی از آن سهم داشته باشد، نباید سهم بیت المال را در آخر بردارد، و
این کار سومین بدعت بوده است.
به به! به خلیفه اي که هیچیک از جنبه هاي یک حکم شرعی رانمی داند یا می داند و معذلک بازیچه هوسبازي خویش می گرداند
و ارزشی براي قانون اللهی قائل نمی شود و حد مقدسیبراي مقررات الهی نمی شناسد و می گوید: اگر درباره دیه... بیندیشم
ملاحظه خواهیم کرد... و هیچ اعتنایی به حکم خدا نمی نماید و نه دغدغه اي از این به دل راه نمی دهد که هر چه را خود می
خواهد و می پسندد به شریعت الهی منسوبدارد، و از بدهتگزاري نمی هراسد در حالی که خداي متعال درپند متین و خردمندانه
الهی- قرآن مجید- می فرماید ": اگر پاره اي گفته ها و نظریات را به افترا به ما ببندد قطعا دست راست او را بچنگ قدرت
[ [ صفحه 7
خویش خواهیم گرفت و آنگاه رگ گردنش را خواهیم برید. "
ترك تکبیر نمازش
طبرانی از قول ابوهریره چنین ثبت کرده است: اولین کسی که تکبیر را ترك کرد معاویه بود. ابوعبید روایت می کند که اولین
کسی که آن را ترك کرد " زیاد" بود.
ابن ابی شیبه مسیب این روایت را ثبت کرده است: اولین کسی که تکبیر را کم کرد معاویه بود.
ابن حجر در " فتح الباري " می نویسد ": این با روایت قبلی منافات ندارد، زیرا زیاد آنرا به پیروي از معاویه ترك کرده است و
معاویه به تقلید از عثمان. و جمعی از دانشمندان این را به اخفاء و آهسته گفتن تکبیر تعبیر کرده اند " در کتاب " الوسایل الی
مسامره الاوائل " چنینآمده ": اولین کسی که تکبیر را حذف کرد معاویه بود که چون می گفت: سمع الله لمن حمده بدون آن که
تکبیر بگوید به سجده میرفت. این را عسکري باسند به شعبی می رساند، و ابن ابی شیبه از قول ابراهیم ثبت کرده که اولین کسی که
تکبیر را حذف کرد زیاد بود.
"شوکانی در " نیل الوطار "می گوید: این روایات با هم منافات ندارند، زیرا زیاد به پیروي معاویه تکبیر را ترك کرده و معاویه به
تقلیدعثمان، و جمعی از دانشمندان ترك تکبیر را آهسته گفتن آن دانسته اند. طحاوي می گوید: بنی امیه تکبیر گفتن
[ [ صفحه 8
بههنگام رفتن به رکوع و سجود و نه به هنگام برخاستن را ترك کردند، و این اولین سنتی نبود که ترك می کردند.
شافعی در کتاب " الام " این روایت را از قول انس بن مالک ثبت کرد که "معاویه در مدینه نماز خواند و در نمازش به صداي بلند
شروع کرد بخواندنبسم الله الرحمن الرحیم سوره حمد ولی بسم الله الرحمن الرحیم سوره بعدي رانخواند تاآن را بپایان برد و چون
به رکوع و سجود رفت تکبیر نگفت تا نمازش را تمام کرد. وقتی نمازش را سلام داد همه مهاجران که آن را شنیده بودند از هر سو
صفحه 10 از 168
بانگ برداشتند که اي معاویه! جزئی از نماز را دزدیدي یا فراموش کردي!در نتیجه وقتی بعدا نماز خواند بسم الله الرحمن الرحیم
سوره بعد از سورهام القرآن (سوره حمد) را می خواند و چون به سجده میرفت تکبیر می گفت.
در همان کتاب: این روایت را از طریق عبید بن رفاعه ثبت کرده است: معاویه به مدینه آمد و پیشنمازي مردم را به عهده گرفت و
بسم الله الرحمن الرحیم را نخواند و به هنگام رفتن به رکوع وسجود یا برآمدن ازآن تکبیر نگفت. درنتیجه، وقتی نمازش را تمام
کرد مهاجران وانصار بانگ برداشتند که آي معاویه! جزیی ازنماز رادزدیدي؟! بسم الله الرحمن الرحیم کجاشد؟! و تکبیر به هنگام
رکوع و سجود رفتن و برآمدن؟! پس نماز دیگري باایشان خواند. و می افزاید این از جمله انتقاداتی بود و اعتراضاتی که به او شد.
"چنانکه در " بحرالزخار " آمده مولف کتاب " انصار "این روایت را از طریق انس ثبت کرده است.
از این روایات برمی آید که ازهنگامنزول قرآنمجید بسم الله الرحمن الرحیم جزئی ازسوره شمرده می شده است و امت آن را چنین
دانسته و به عنوان جزیی از سورهمی خوانده اند و بدان آگاهی و توجه داشته اند و به همین سبب مهاجران و انصار تا دیده اند
معاویه حذفش کرده بانگ اعتراض برداشته اند که آن را دزدیده است و معاویه چاره اي جز اطاعت ندیده است و نتوانسته بگوید
جزیی ازسوره نیست و
[ [ صفحه 9
ناگزیر نمازش را اعاده کرده و در اول هر دو سوره بسم الله را خوانده است یا در همه نمازهاي دیگري که خوانده چنینکرده است.
اگر درآن وقت، این نظر که بسم الله جزئی از سوره نیست وجود می داشت، معاویه در برابر اعتراض مهاجرانو انصار به آن استناد
کرده بهانه می آورد. بنابراین، نظري که می گوید بسم الله جزیی از سوره نیست، نظري ساختگیاست که بعدها براي توجیه کار
معاویه و دیگر امویانی که پس از تمایز حق ازباطل به پیروي باطل برخاستی، سنتیثابت و مسلم از پیامبر اکرم (ص) که همه
اصحاب می دانسته اند و چون معاویه ترکش کرده به او اعتراض نمودهاند و هر چهار خلیفه به این سنت عمل میکرده اند و علماي
آن جماعت درباره اشاتفاق نظر دارند و آن را مستحب می شمارند به استثناي یکی از دو روایتی که در این خصوص از ظاهریان
آن را واجب دانسته اند. اینک آنچه درباره این مساله هست.
-1 مطرف بن عبدالله می گوید: من و عمران بن حصین پشت سر علی بن ابیطالب- رضی الله عنه- نماز خواندیم. هر وقت می
خواست به سجده برود تکبیر می گفت و نیز چون سر از سجده بر می داشت و چون از رکوعی سر برمی آورد وقتی نمازش را تمام
کرد عمران بن حصین دستم را گرفته گفت: این مرا به یاد نماز محمد انداخت.- یا گفت: با ما نمازي چون نماز محمد (ص)
خواند. یا بعبارتی که احمد حنبل ثبت کرده عمران گفت: مدت زمانی- یا فلانمدت- است که نمازي شبیه تر از این به نماز پیامبر
خدا(ص) نخوانده ام، از این نماز علی. احمد بن حنبل به این عبارت نیز ثبت کرده که مطرف بن عمران گفت: پشت سر علی نمازي
خوانده ام کهمرا به یاد نمازهایی انداخت که پشت سررسول خدا(ص) و دو خلیفه اش خوانده ام. رفته بااو نماز خواندم. دیدم هر
وقتمی خواهد به سجده برود و هرگاه که سراز رکوع بر می دارد تکبیر می گوید. پرسیدم: اي ابو نجید! چه کسی اولین بار تکبیر
گفتن را ترك کرد؟ جوابدداد: عثمان بن عفان- رضی الله عنه- آنگاه
[ [ صفحه 10
که سالخورده گشت و صدایش ضعیف و ترکش کرد.
صفحه 11 از 168
-2 از ابوهریرهروایت شده که براي مردم پیشنمازي می کرده و به هنگام رکوع وسجود و بر خاستناز آن تکبیر می گفته و چون
نمازش را به پایان برده گفته: نمازم بیش از همه تان به نماز رسول خدا شبیه است. یا بهعبارت بخاري: بهمین گونه نماز می خوانده
تا در گذشته است.
-3 عکرمه می گوید: در "مقام (" ابراهیم درمکه) مردي را دیدم به نماز ایستاد و به هنگام رفتن به رکوع و سجود و برخاستن از آن
تکبیرمی گوید و چون می ایستد و می نشیند. به ابن عباس- رضی الله عنه- اطلاع دادم. پرخاش کرد که مگر نماز پیامبر (ص) چنین
نبود!
بعبارت دیگر، عکرمه می گوید: پشت سر پیر مردي درمکه نماز خواندم بیست و دو تکبیر گفت. به ابن عباس گفتم: او آدم احمقی
است. بشدت پرخاش کرد و گفت این سنت ابی القاسم (ص) است.
از این روایت دانسته میشود که امویان، و در راسشان معاویه چناناین سنت پیامبر (ص) را پایمال کرده و چندان بدعتشان را شایع
نموده اند که مردم سنت را دراین مورد از یاد برده و پیرو آن را احمق انگاشته اند یا کسی که بدعتی مرتکب گشته باشد، و این
پدیده، نتیجه طبیعی تبهکاري و بدعتگزاري معاویه و حزب خیانتکار و گمراهش بوده است. مرگ و ننگ برآن منحرفان و بدعت
گزاران بیشرم!
-4 ازعلی- علیه السلام- و ابن مسعود و ابو موسی اشعري و ابوسعید خدري و دیگران روایت شده است که " پیامبر (ص)به هنگام
رفتن به رکوع و
[ [ صفحه 11
سجود و برخاستن از آن تکبیر می گفت. "
-5 احمد حنبل و عبدالرزاق و عقیلی از طریق عبدالرحمن بن غنم چنین ثبت کردهاند: ابومالک اشعري (صحابی که او را با لقبش
می شناسند) به قبیله خویش گفت: برخیزید تا براي شما نماز پیامبر (ص) را بخوانم. پشت سرش صف بستیم. تکبیرگفت... (تا آخر
روایت که در جلد هشتمآمد و درآن آمده که) او به هنگام رفتن به رکوع و سجود و برخاستن از آنتکبیر می گفت.
-6 از علی بن ابیطالب روایت شده است که فرمود: رسول خدا (ص) به هنگام رفتن به رکوع و سجود و برخاستن از آن تکبیر می
گفت. و نمازش بدین گونه بود تا درگذشت.
-7 درکتاب " المدونهالکبري " چنین آمده: عمربن عبدالعزیز به استانداران و کارمندانش دستور کتبی داد که به هنگام خم و
راست شدن در رکوع و سجود تکبیر بگویند جز به هنگام برخاستن از تشهد در پایان رکعت دوم که تاکاملا قد راست نکرده باشد،
نباید تکبیر بگوید. و این مطابق گفته مالک است.
حکم خدا و سنت پیامبرش تکبیر گفتن به هنگام رفتن به رکوع و سجود و برخاستن از آن است و همین سنت را جانشینانش پیروي
کرده اند و ائمه مذاهب اسلامی اظهارش نموده و برآن اجماع کرده اند، لکن معاویه با آن مخالفت ورزیده و به دلخواه خویش در
آن تغییر داده و از پی او امویان دست از رویه اسلامی و حکمش برداشته به بدعتمعاویه جسبیده اند.
بن حجر در "فتح الباري " می نویسد ": راي براین قرار گرفته که هر نماز گزار بایستی به هنگام رفتن به رکوع و سجود و
برخاستناز آن تکبیر بگوید، عامه براین عقیده اند که گذشته از تکبیر الاحرام دیگر تکبیر ها مستحب است،
[ [ صفحه 12
صفحه 12 از 168
امااز احمد حنبل و برخی از علماي ظاهري چنینرسیده که همه تکبیرها واجب است. " و در جاي دیگر می نویسد: طحاوي به
ایننکته توجه داده که اجماع براین تعلق گرفته که هرکس تکبیر(به هنگام رفتن به رکوع و سجود و برخاستن از آن) را تركکند
نمازش درست است و این راي به علت آنچه از احمد حنبل در دست می باشد مورد تامل است. به موجب مذهب مالکی درباره این
که نماز در صورت نگفتن تکبیر باطل باشد اختلاف نظر هست، لکن این مستلزم آن است که قبلا اجماعی صورت گرفته باشد. "
نووي در شرح " صحیح " مسلم می نویسد ": بدان که تکبیره الاحرام واجب است و دیگر تکبیرها مستحب است و اگر کسی آنها
را نگوید، نمازش درست است فقط از فضیلت و ثوابی و پیروي سنت محروم مانده است. این راي همه علما است به استثناياحمد
بن حنبل که به موجب یکی از دو روایتی که دراین مساله از وي در دست است همه تکبیرها را واجب دانسته است.
"شوکانی در "نیل الوطار "این را که تکبیر گفتن به هنگام رفتن به رکوع و سجود و برخاستن از آن امر شرعی است و خلفاي
چهار گانه و دیگران و سپس تابعان به آن عمل می کرده اند به شرح آورده می گوید: عموم فقها و علماء بر این عقیده اند. ابن
منذراین را از ابو بکر صدیق و عمر بن خطاب چهار و ابن مسعود و ابن مسعود وابن عمر و جابر و قیس بن عباد و شافعی و ابو حنیفه
و ثوري و اوزاعی و مالک و سعید بن عبدالعزیز و عامه دانشمندان روایت کرده است بغوي در " شرح السنه " می گوید:امت
دربارهء این تکبیرها اتفاق نظر دارد.
زرقانی در شرح " الموطأ از ابن عبدالبر نقل می کند که دربارهء کسی که این تکبیر ها را نگوید اختلاف نظر هست. ابن القاسم می
گوید: اگر سه تکبیر را نگوید باید سجده سهو بجاي آورد و گرنه نمازش باطل خواهد بود، واگر یک یا دو تکبیر را نگوید نیز باید
سجده سهو بجاي آورد و اگر بجاي نیاورد اشکالی
[ [ صفحه 13
ندارد. عبدالله بن عبدالحکم و اصبغ می گویند: اگر فرامرش کرد تکبیر بگوید سجده سهو بجاي می آورد و اگر بجاي نیاورد
اشکالی ندارد واگر عمدا تکبیر نگوید کار بدي کرده است، اما نمازش درست است. این، عقیده فقهاي همه کشورها است از
شافعیان و کوفیان و اهل حدیث و مالکیان به استثناي آنان که با ابن القاسم همرایند.
معاویه از سر دشمنی با علی از گفتن لبیک اللهم لبیک خودداري می کند
نسایی در " سنن " و بیهقی در " السنن الکبري " از طریق سعید بن جبیر این روایت را ثبت کرده است: ابن عباس در عرفه بود. از
من پرسید: سعید! چرا نمی شنوم که مردم لبیک اللهم لبیک بگویند؟ گفتم: از معاویه می ترسند. ابن عباس از چادرش بیرون آمده
گفت: لبیک اللهم لبیک گرچه معاویه بدش بیاید خدایا! اینها را لعنت کن زیرا از سر دشمنی با علی سنت پیامبر (ص) را ترك
کرده اند
"سندي "در شرحی برسنن نسایی در شرح " ازسردشمنی با علی " می گوید: یعنی به خاطر دشمنی ئی که باوي داشتند چون
ويپابند به سنن و رویه پیامبر (ص) بودآنها از سردشمنی باوي سنن را ترك می کردند و بجا نمی آوردند.
در کتاب " کنزالعمال " این سخن ابن عباس بنقل از ابن جریر طبري آمده است که گفت: خدافلانشخص را لعنت کند که از گفتن
لبیکاللهم لبیک در این روز- یعنی روز عرفه- منع می کرد، زیرا علی درآن روز لبیک می گفت.
صفحه 13 از 168
احمد حنبل در "مسند " بهاین عبارت ثبت کرده که سعید بن جبیر می گوید: در عرفه نزد ابن عباس رفتم، داشت انار می خورد،
گفت پیامبر خدا(ص) در عرفه افطار کرد و ام الفضل برایش شیر فرستاد و نوشیدش. و افزود: خدا فلان شخص را لعنت کند تعمدا
عظیم ترین روزهاي حج را هدف قرار داده آراستگی و شکوهش را از بین بردند و مایه آراستگی و شکوه حج گفتن لبیک اللهم
لبیک است. این را مولف " کنزالعمال " از قول ابن جریر طبري نقل کرده است.
[ [ صفحه 14
در تاریخ ابن کثیراین روایت از طریق صحیح از سفیان از حبیب از سعید از ابن عباس آمده که ابن عباس نام معاویه را برد و به
شدت به او حمله کرد و گفت که او شب عرفه اي لبیک اللهم لبیک گفت، اما وقتی اطلاع یافت که علی شب عرفه لبیک می گفته
آن را ترك کرد. ابن حزم در " المحلی " می نویسد ": معاویه از اینکار منع می کرد"
آن جماعت رویه پیامبر (ص) را چنین می دانند که باید تا به هنگام رمی جمره درعقبه بهگفتن لبیک اللهم لبیک ادامه داد فقط
اختلا فشان در این است که تا ابتداي رمی جمره باید چنین کرد یا تا انتهاي آن. اینک روایاتی که دراین مورد دارند:
-1 فضل می گوید: همراه پیامبر (ص) از عرفات براه افتادم، همچنان لبیک می گفت تارمی جمره عقبه، و با پرتاب هر ریگی تکبیر
میگفت و با پرتاب آخرین ریگ به گفتن لبیک پایان داد. با به عبارت دیگري:... همچنان لبیک اللهم لبیک می گفت تا رسید به
جمره.
-2 جابربن عبدالله و اسامه وابنعباس می گوید " پیامبر خدا (ص) پیوسته لبیگ می گفت و تا رمی جمره عقبه از گفتنش دست
نمی کشید. "
[ [ صفحه 15
-3 عبدالرحمن بن یزید می گوید: عبدالله بن مسعود گفت. به او گفتند: این چیست؟!- یا بعبارتی که مسلم ثبت کرده گفتند: این
بیابانگرد است!- وي گفت: مردم مگر فراموش کرده اندیامگر گمراه گشته اند! من از آن که سوره بقره بر وي نازل گشته شنیدم
که دراین مکان می گفت: لبیک اللهم لبیک
-4 کریب آزاد شده ابن عباس می گوید: میمونه ام المومنین هنگام رمی جمره لبیک گفت
-5 ابن عباس می گوید: بههنگام رمی جمره لبیک بگو
-6 ابن عباس می گوید: خودم شنیدم که عمر فرداي مزدلفه لبیک می گفت
-7 همچنین از ابن عباس روایت شده که " دیدم عمربن خطاب در حال رمی جمره عقبه، بانگ ذکربرداشته است. پرسیدم: اي
امیرالمومنین! چرا چنین میگویی گفت:مگر مناسک خویش بپایان رسانده ایم!
-8 هم ابن عباس می گوید: با عمر یازده بار به حج رفتم وبه هنگام رمی جمره لبیک میگفت
-9 باز از ابن عباس روایت شده که " لبیک گفتن شعار حج است. بنابراین چون حاجی گشتی لبیک بگو تا بگاه احرام فرو گذاشتن
و هنگامش وقتی است که به جمره عقبه سنگپرتاب کنی"
-10 ابن مسعود میگوید: حاجی تارمی جمره عقبه را انجام نداده نباید
صفحه 14 از 168
[ [ صفحه 16
از لبیک گفتن دستبکشد.
-11 اسود بن یزید می گوید که دیده است عمربن خطاب در عرفه لبیک میگوید.
-12 ابن ابی شیبه این روایت را از عکرمه ثبت کرده که " پیامبر خدا (ص) تا رمی جمره لا اله الا الله می گفت و نیز ابوبکر و عمر
-13 انس بن مالکدر جوابی که درباره لبیک گفتن روز عرفه داده می گوید: این راه را همراه پیامبر (ص) و یارانش رفته ام،
بعضی از ماتکبیر می گفتند و برخی لاالهالا الله، و هیج یک به کار دیگري ایراد نمی گرفت.
-14 درباره عایشه روایتی هست که می گوید پس از عرفه لبیک می گفته است.
-15 عبدالرحمن اسود می گوید: پدرم روز عرفه به ابنزبیر گفت: چرا لبیک نمیگویی؟ عمر را دیدم که در چنین موقعیتی لبیک
میگفت. در نتیجه، ابن زبیر شروع کرد به لبیک گفتن.
-16 درباره مولاي متقیان امیرالمومنین روایتی هست که می گوید حضرتش تا رمی جمره عقبه را به انجام می رسانید لبیک میگفت
-17 درباره حضرتش همچنین این روایت هست که در حج و روز عرفه تا غروب آفتاب لبیک میگفت.
-18 عکرمه میگوید: همراه حسین بن علی- علیهماالسلام- بودم همچنان
[ [ صفحه 17
لبیک می گفت تا رمی جمره عقبه.
سنتی که آن جماعت درباره اش اتفاق دارند و فقیهان و مفتیان برآن صحه گذاشته اند چنین است. ابن حزم در "المحلی " می
نویسد ": از لبیک گفتن تا پرتاب آخرین ریگ جمره عقبه نباید دست کشید. مالک گفته است چون به عرفهروانه شوي لبیک
گفتن تمام می شود. " آنگاه دلایل مالک را رد کرده بی اعتبارمی شمارد. لیکن نظر مالک را کمی بیشتر ملاحظه کردید و دیدید
برخلاف آن است که ابن حزم گفته و به وي نسبت داده است. و در جاي دیگر کتابش می نویسد ": دست از لبیک گفتن نمی
کشد تا رمی جمره، و این عقیده ابوحنیفه و شافعی و احمد حنبل واسحاق و ابوسلیمان است. "
ملک العلماء در کتاب " بدایع " می نویسد ": دست از لبیکگفتن نباید بکشید. و این نظر عموم علمااست. مالک می گوید چون
به عرفه رود دست از لبیک گفتن برمی دارد، اما درست همان است که عموم علماء گفته اند. " ابن حجر در " فتح الباري " می
نویسد ": شافعی و ابوحنیفه و ثوري و احمد حنبل و اسحاق و پیروانشان گفته اند که باید به لبیک گفتن ادامه داد. " در " نیل
الاوطار " آمده که " لبیک گفتن تارمی جمره عقبه ادامه پیدا می کند. واین عقیده عامه (ي دانشمندان وفقیهان) است. "
این رویه اي است که معتقدان و متاخران وهمه امت درباره اش همداستان است، لیکن معاویهچون با علی علیه السلام دشمن است و
می بیند حضرتش به این سنت پایبند استبراي این که برخلاف وي عمل کند برخلاف سنت عمل میکند و ثابت می نماید
دردشمنی و مخالفت با مولاي متقیان تاجایی پیش می رود که سنت و احکام الهی را زیر پا می گذارد و آنچه را مایه آراستگی و
شکوه تج است از بین میبرد. این نظریه و رویه کسی است که برخی خلیفه مسلمانانش شمرده اند و این
[ [ صفحه 18
صفحه 15 از 168
مقدار بهره مندیش از دین و پایبندیش به سنت و رویه پیامبر اکرم (ص)! واي بحال مسلمانان که چنین موجود پلیدي بنام خلافت
بزور برآنان چیره و مسلط گردد!
نمیدانم براي ابن عباس جایز وروا بوده که در حال احرام و در چنان مقام سهمناك و در روز عرفه- آن روز مشهور- معاویه را چون
دشمن امیرالمومنین علی (ع) بوده و سنت پیامبر (ص) را ترك گفتهلعنت کند؟ آیا علامه امت نمی دانسته که اصحاب همگی عادل
و راستروند؟! یا این را نمی دانسته که صحابی را- هر که باشد- نمی توان دشنام داد، و این را که معاویه مجتهد بوده و مجتهد اگر
اشتباه کند یک اجر دارد؟! من فقط این را می دانم که ابن عباس حرف ناروا نمی زند و خرافه ونظر باطل نمی پذیرد.
معاویه چقدر تبهکار و ستمگر بوده بیراه که با وجود نادانی و بی خبریش از احکام و قوانین الهی و این که سخت نیازمند دریاي
علم امام (ع) بوده برخلاف رویه و عمل حضرتش کار می کرده است. سعید بن مسیب میگوید ": مردي از اهالی شام مردي را با
همسر خویش می بیند و هر دو را میکشد. معاویه در داوري در کار وي در می ماند. به ابوموسی اشعري می نویسد که از علی بن
ابیطالب- رضی الله عنه- درباره حکم وي بپرسد. ابو موسی به علی- رضی اللهعنه- می گوید: معاویه به من نوشته است که وي
بپرسد. ابو موسی به علی- رضی الله عنه- می گوید: معاویه بهمن نوشته است که این باره از تو بپرسم. علی- رضی الله عنه- می
گوید: اگر چهار شاهد نگذراند باید طناب برگردنش نهند. "
سنت هایی که براي دشمنی با شیعه متروك ماند
این رویه ناپسند اموي را پس از معاویه هواخواهانش نسل هاي متوالی پیگرفتند به طوري که آن جماعت براي اینکه مخالفتی
باشیعه امیر المومنین (ع) نموده و دشمنی یی کرده باشند سنت ثابت پیامبر (ص) را ترك می نمایند و بدعتی را که هوسبازان بوجود
آورده اند احیا ورایج می گردانند، درست همانطور که معاویه بدعت ها و خلافکاريهاي خلیفه نگونساري را که خویشاوندش بود
احیا وتکرار می کرد بدعت تمام خواندن نماز در سفره و لبیک نگفتن و دیگر بدعت ها را.
[ [ صفحه 19
شیخ محمد بن عبدالرحمن دمشقی در کتاب " رحمه الامه فی اختلاف الایمه " می نویسد ":سنت در مورد قبر این است که
هموارهباشد، واین در مذهب شافعی ضروري است. ابو حنیفه ومالک واحمد حنبل می گویند: بهتر است مرتفع باشد زیرا هموار
بودن قبر شعاع شیعه شده است. و غزالی و ماوردي میگویند: گور شرعا باید هموار و مسطح باشد، اما چون رافضیان این را شعار
خویش ساخته اند ما براي دوري از رویه آنان گور را هموار نمی سازیم، بلکه مرتفع می سازیم. "
مولف " الهدایه " که حنفی است می گوید: سنت این است که انگشتردر دست راست باشد، اما چون رافضیان این سنت را پیش
گرفته اند ما انگشتر را در دست چپ می گذاریم ". چنانکه از " ربیع الابرار " زمخشري بر می آید اولین کسی که انگشتر را بر
خلاف سنت به دست چپ کرد معاویه بود. حافظ عراقی در کیفیت آویختن شاخه عمامه میگوید: آیا در شریعت چنان که شاخه
عمامه را باید از طرف چپ بیاویزند چنانکه متداول است یا آن را از سمت راست- که مبارك و با فضیلت است- بیاویزند؟ من جز
در روایت ضعیفی که طبرانی آورده ندیده ام که سمت راست تعیین شده باشد، و بفرض که این روایتثابت و درست باشد شاید
حضرتش شاخه عمامه را از سمت راست سست می کرده ودرسمت چپ می آویخته است همانطور که عدهاي می آویزند، اما چون
این طرز آویختن شاخه عمامه شعارشیعه امامیه گشته بایستی براي شبیه نشدن به آنها ترکش کرد.
صفحه 16 از 168
زمخشري در تفسیرش می نویسد ": به موجب قیاس باستناد آیه هوالذي یصلی علیکم، وآیه صل علیهم ان صلاتک سکن لهم و
فرمایش پیامبر (ص) که خدایا برآل ابی اوفی درود فرست جایز است که برهر مومنی درود فرستیم. لکن علما در تفصیل آن می
گویند: هرگاه به دنبال درود فرستادنبر پیامبر (ص) باشد چنانکه بگویی صلی الله علی النبی وآله، اشکالی ندارد، اما در صورتی که
بیکی از افراد خاندان پیامبر (ص) به تنهایی درود بفرستی و بگویی صلوات الله علیه، این مکروه است، زیرا آن شعاري است ویژه
پیامبر (ص) و نیز از آن جهت که
[ [ صفحه 20
هر که چنین بگوید او را متهم خواهند کرد که از رافضیان است و پیامبر خدا (ص) فرموده: هر کس به خدا و روز جزا ایمان دارد
باید وضعی بخود نگیرد که مورد تهمت قرار گیرد".
ابن تیمیه در کتاب " منهاج " در موضوع شبیه گشتن به رافضیان می نویسد ": از این جهت بعضی از فقیهان گفته اند که بعضی
مستحبات و کارهاي پسندیده را چون شعار رافضیان گشته باید ترك کرد، زیرا گر چه پرهیز از آن کارها که شعار ایشان است
پرهیز شود، زیرا مصلحتی که در باز شناخته شدن سنی از رافضی بهمنظور دوري از آنها و دشمنی با آنها هست بزرگ تر است از
مصلحت این کارهاي پسندیده ومستحب " سپس تشبه به شیعه را در پیروي سنت پیامبر اکرم (ص) در ردیف تشبه جستنبه کفار
می شمارد و می گوید " از کارهاي پسنده اي که ایشان می کنند گرچه پیروي سنت باشد باید پرهیز کرد، " چنانکه گفته اش با
دیگر گفته هاي مشابهش در بحث از فتاویی که برخلاف قرآن و سنت داده شده است خواهد آمد.
شیخ اسماعیل برو سوي در تفسیرش " روح البیان " می نویسد: در کتاب عقدالدرر واللئالی آمده که درآن روز- یعنی روز
عاشورا- مستحب است که کارهاي پسندیده اي انجام دهند از قبیلصدقه و روزه و ذکر و دیگر چیزها، و روانیست که انسان مومن
در بعضی کارها مثل یزید عمل کند یا مثل شیعه و رافضیان و خوارج. یعنی آن روز را نهباید عید بگیرد و نه عزا بنابراین هر که روز
عاشورا سرمه به چشم بکشد به یزید ملعون و دار و دسته اش تشبه جسته است گر چه سرمه کشیدن در آن روز اساسا کار درستی
است. زیرا ترك سنتیکه شعار بدعتخواهان شده باشد سنت است، مثل انگشتر به دست راست کردن که دراصل سنت است، اما
چون
[ [ صفحه 21
شعار بدعتخواهان و گمراهان گشته سنت چنین گشته که انگشتر را به انگشت دست چپ خویش کنند چنانکه اکنون می کنند،
واین در شرح قهستانی آمده است. و هر کس روز عاشورا و اوایل محرم روضه حسین- رضی الله عنه- را بخواند به رافضیان تشبه
جسته است مخصوصا اگر الفاظ و عباراتی را براي گریاندن شنوندگان بکار برد که از شکوه وعظمت وي می کاهد.
در کتاب کراهیه قهستانیآمده است که هر گاه خواست روضه حسین را بخواند بایستی ابتدا روضه سایر اصحاب را بخواند، بعد آن
را تا در روضه خوانی به رافضیان تشبه نجسته باشد. حجه الاسلام غزالی می گوید: بر واعظ و غیر واعظ حرام است که روضهحسین
و سرگذشت او جریاناتی را که میان اصحاب رخ داده مانند دشمنی آنان با یکدیگر و پرخاش نمودن نسبت به هم براي مردم
بخواند، زیرا چنین کاري باعث می شود شنوندگان و مردم کینه اصحاب را که پرچمداران دینند به دل بگیرند و زبان به انتقاد و بد
گویی آنها بگشایند. منازعاتی را که اصحاب داشته اند باید توجیه کرد و حملبر صحت نمود و گفت که آن نه به خاطر ریاست
صفحه 17 از 168
طلبی و دنیا جویی بوده، بلکه بعلت اشتباه در اجتهاد رخ داده است ".
ابن حجر در " فتح الباري " می نویسد ": در باره سلام و درود گفتن به غیر انبیاء اختلاف پیدا شده است با اینکه همه متفقند که
شرعا می توانبه هر انسان زنده اي درود فرستاد. وبرخی گفته اند: به طور کلی برهر انسانی چه مرده وزنده می توان درود فرستاد.
وبرخی گفتهاند: بطور تبعی یعنی پس از درود فرستادن بر پیامبر (ص) و در رابطه با حضرتش می توان درود فرستاد نه بر یک
شخص به تنهایی، زیرا این گونه درود فرستادن شعار رافضیان است. این را " نووي " از شیخ ابو محمد جوینی نقل کرده است".
بدعت خطبه را پیش از نماز خواندن
زرقانی در شرح " موطا " در بیان این که در عید ین باید نماز را پیش از خطبه خوانده می نویسد ": در دو صحیحمسلم وبخاري
آمده که ابن عباس می گوید:
[ [ صفحه 22
در نماز عید رسول خدا (ص) وابوبکر و عمر حضور داشته ام. همه شان نماز را پیش از خطبه می خواندند.
درباره کسی که اولین بار این ترتیب را تغییر داده اختلاف است: در صحیح " مسلم " روایتی از طاق بنشهاب هست که می گوید:
اولین کسی که در نماز عید خطبه را پیش از نماز خواند مروان بود. و در روایت ابن منذر با سند صحیح از حسن بصري آمده که
اولین کسی که پیش از نماز خطبه خواند عثمان بود که طبق معمول در مقام پیشنمازي مردم نخست نماز خواند و بعد خطبه، اما
چون دید بعضی از مردم به نماز نمی رسند این کار را کرد یعنی خطبه را پیش از نمازخواند. این علت غیر از آن است که مروان به
آن استناد جسته است، زیرا عثمان براي رعایت مصلحت مردم که رسیدن به نماز عید باشد چنین کرد، اما گفته اند: در زمان مروان
چون در خطبه به کسانی که شایسته نیست دشنام داده می شد و بعضی را بیش از حد ستایش و تمجید می نمودند مردم عمدا پس
از نماز برخاسته براي شنیدن خطبه نمی ماندند، در نتیجه وي مصلحت خویش را رعایت کرد. و احتمال می رود عثمان برخلاف
مروان که پیوسته خطبه راپیش از نماز می خوانده گاهی چنین می کرده است به همین جهت این کار را به مروان نسبت داده اند.
روایت دیگري هست که همین کار را که عثمان می کردهعمرمی کرده است. عیاض و بعضی که نظر او را پذیرفته اند گفته اند: این
روایت " صحیح " نیست و قابل تامل است، زیرا عبدالرزاق و ابن ابی شیبه هر دو آن را از قول ابن عینیه از یحیی بن سعید انصاري
از یوسف بن عبدالله بن سلام روایت کرده اند و این سندي صحیح است، اما دو روایتی که از ابن عباس وابن عمر هست با آن
معارضه دارد، از وي به ندرت سرزده است وگرنه آنچه در دو " صحیح " مسلم وبخاري آمدهصحیح تر خواهد بود. شماره سریال:
171 شافعی از عبد الله بن یزید روایتی شبیه روایت ابن عباس ثبت کرده ومی افزاید: این روش ادامه داشت تا معاویه آمد و خطبه را
پیش از
[ [ صفحه 23
نماز خواند. و این دلالت دارد براین که مروان به پیروي از معاویه چنان کرده چون از طرف او فرماندار مدینه بوده است. عبدالرزاق
از ابن جریح از زهري روایتمی کند که اولین کسی که خطبه خواندن پیش از نماز را در عید بدعت نهاد معاویه بود. ابن منذر از
صفحه 18 از 168
ابن سیرین چنین روایت می کند که اولین کسی که اینکار را کرد زیاد دربصره بود. عیاض می گوید: این دو روایت با روایتی که
آن کار را به مروان نسبت می دهد منافات ندارد، زیرا مروان و زیاد هر دو استاندار معاویه بوده اند، و روایت چنین توجیه می شود
که نخست معاویه انجام داده و سپس استانداران ومامورانش از او تقلید کرده اند. "
سکتواري در " محاضره الاوایل " می نویسد ": اولین کسی کهخطبه را پیش از نماز خواند معاویه بود. وسپس حکام مروانی مثل
مروان و زیاد- که در عراق انجام داده- از او پیروي کردند و معاویه این کار را در مدینه مشرفه انجام داد ".
در جلدهشتم، سنت ثابت و مسلم را در مورد خطبه نماز عیدین شرح دادیم و گفتیم کهپس از نماز خوانده می شود و پیامبر (ص)
چنبن می کرده و نیز ابوبکر و عمر، عثمان در روزهاي اول حکومتش به پیروياز پیامبر اکرم (ص)، لکن عثمان بعدها چون نمی
خواسته خطبه خویش را به صورتی دلپسند خلق در آورد و مردم براي شنیدنش نمی نشسته اند بنا کرده به خواندن خطبه پیش از
نماز تا به انتظارشروع نماز بنشینند واجبارا حرف هاي اورا بشنوند. سپس استاندارانش و خویشاوندان امویش که پس از او بر مردم
مسلط گشته اند- گر چه به علت دیگري بود ه- به تقلید وي چنین کرده اند.
اینها چون چنگ آهنین خویش بر گلوي خلق فشردند بنا کردند به دشنام دادن امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع) در نطق ها و خطبه
ها، و مردم چونآن شدند که خطبه را پیش از نماز بخوانند تا مردم اجبارا بشنوند.
نخستین کسی که بدعت دشنام دادن به خاندان پیامبر (ص) را گذاشت
[ [ صفحه 24
معاویه بود وتبهکاري و گناهش در این مورد بیش از کسی است که قبلا بدعت تغییر ترتیب خطبه را گذاشته است، زیرا معاویه
گرچه مقلد بدعت است و نهبدعتگزار این بدعت را با تبهکاري سهمگین تري آمیخته است. توجه کنید بهاین فرمایش به صحت
پیوسته پیامبر اکرم (ص) که: هر کس علی را دشنام داد مرا دشنام داده و هر کس مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده باشد. و
فرمایشش که علی را دشنام ندهید، زیرا او را بهره از وجود الهی است. و به این که مگر مسلمان با وجود نص مخصوصی که درباره
مولاي متقیان هست ونصوص کلی یی که درباره دشنام دادن بهانسان مومن هست مانند " دشنام دادن بهمسلمان، زشتکاري است"
می تواند فتوا دهد و بگوید دشنام دادن به مولاي متقیان امیرالمومنان علی علیه السلام روا است؟ مگر مسلمانی هست که شک
داشته باشد که امیرالمومنین علی (ع) نخستین مسلمان است و از خودشان برايتصرف و عهده داري امورشان ذیحق تر است و سرور
مسلمانان است و امیرشان؟
معاویه یکی از قوانین کیفري اسلام را اجرا نمی کند
"ماوردي " و دیگر مورخان نوشتته اند ": چند دزد را پیش معاویه آوردند. دستور داد دستشان را قطع کنند. آخرین دزد پیش از
اینکه دستش را قطع کنند، این ابیات را بنا کرد به خواندن:
دست راستم را اي امیرالمومنین می خواهم که در پناه گذشت خویش
مصون داري و نگذاري آسیبی زشتی آور ببیند
دستم اگر از عیب (دزدي) پاك می بود زیبابود
و زیبا رویی نیست که از عیبی زشتناك بري باشد
صفحه 19 از 168
[ [ صفحه 25
دستم که دوست داشتنی است اگر چپش از همدوشی راستش
محروم گردد زندگانیم بی خیر و تباه خواهد گشت
معاویه پرسیدش که با تو چه کنم حال آنکه دست رفقایت را بریده ام؟ مادر آن دزد گفت: اي امیر المومنین! این کار هم جزو
دیگر گناهانت که از آنها توبه می کنی. در نتیجه، معاویه آن دزد را رها کرد. و این اولین باري بود در تاریخ اسلام که از اجراي
اسلامی صرفنظر می شد. "
این دزد خصوصیتی داشت و چه فرقی با آن دیگران که معاویه او را از قانون و عمومی و قطعی کیفري اسلام مستثنی و معاف
ساخت از حکم قرآن که می گوید ": دست مرد و زن دزد را قطع کنید؟! دلش به حال ما در آن دزد سوخت و دلسوزي مانع ا ز
اجراي یکی از حدود و مقررات الهی نهد بر خویشتن ستم کرده باشد، " و می فرماید ": هر که پا از حدود و مقررات الهی بیرون
نهد بر خویشتن ستم کرده باشد، " و می فرماید ": اینها حدود و مقررات الهی است بنابراین از آنها تجاوز ننمائید ت، و " هر کس
فرمان خدا و پیامبرش را نبرد و از حدود و مقرراتش تجاوز نماید او را به آتش در خواهد آورد و در آن جاودانه خواهد بود؟ "
یا معاویه می پنداشت اگر یکی ا زقوا نین الهی را تعطیل نماید و از حدود آن تخطی کند فرداي قیامت در پناه کسی یا چیزي از
کیفر الهی در امان خواهد بو د؟! و مگر هر کس بصرف این که قصد تو به از گناهی را داشته باشد حق دارد مرتکب آن گناه
شود؟! این چیز شگفت انگیزي است! تازه چه کسی به او اطمینان داده که موفق به توبه خواهد شد و مانعی براي توبه اش وجود
نخواهد داشت و گناهی که این توفیق را از وي سلب نماید مرتکب نخواهد گشت یا گناهان کبیره اي که ایمانش را از او بگیرد یا
همین بی اعتنائی و تحقیري که نسبت به شریعت و
[ [ صفحه 27
احکامش روا می دارد او را به آتش دوزخ نخواهد کشانید؟! ضمنا فهمیده می شود که معاویه اولین بارش نبوده که به امید توبه
مرتکب گناه می شد، بلکه کار و بارش همین بوده است و این رویه و پندارش سبب می شود که نظام اسلام و شریعتش تعطیل
گردد و کسی به آن عمل ننماید و آداب مقررات اسلام بی اجرا بماند و بی اثر گردد و تبهکاران کهبسیاري از جنایات و گناهان را
از ترس کیفر فوري ترك می کنند، با چنین خرافات و چرندیاتی گستاخ گشته دست به هر جنایتی بیالایند. و هیچ کار زشتی نماند
که نکنند. و روح و جان خلق را نیالایند و آرامش را از میان نبرند، و این سبب می گردد که تشریع اسلامی نتواند هدف عالی و
نهایی خویش را تحققبخشد و بند بر دست و پاي سر کشان و گناهورزان گستاخ و چموش نهد.
گرفتیم که توبه هر نافرمانی و گناهی را بشوید، اما چه کسی به معاویه گفته و از پیش خبر داده که توبه اش درآن مورد پذیرفته
خواهد شد؟! حال آن کهمی دانیم " توبه پذیري براي خدا فقط منحصر به کسانی است که از روي نادانیکار زشت می کنند و بعد
به زودي توبه می نمایند، اینان هستند که خدا توبهشان را می پذیرد، و خدا بسیار دانا و حکیم است، توبه براي کسانی نیست کهکار
زشت می کنند تا آنکه وقتی مرگشاندر رسید می گویند من اکنون توبه می کنم، و نه براي کسانی است که درحال کافر بودن می
میرند، اینها را بر ایشان عذابی درد ناك مهیا کرده ایم".
صفحه 20 از 168
معاویه لباس هایی می پوشد که جایز نیست
ابو داود از طریق خالد این روایت را ثبت کرده است: مقدام بن معدي و عمرو بن اسود و یکی از قبیله بنی اسد که ساکن " قنسرین
"بود به نمایندگی نزد معاویه بن ابی سفیان رفتند. معاویه به مقدام گفت: آیا خبر داري که حسن بن علی مرده است؟ مقدام
برگشت. مردي به او گفت: به عقیده تو این مصیبتی است؟
[ [ صفحه 27
گفت چطور این را مصیبت نمی دانم حال آن که پیامبر خدا (ص) او را درآغوشمی گرفت و می فرمود: این از من است و حسین
از علی است. آن که از قبیله بنی اسد بود گفت: او آتشپاره اي بودکه خداي عز وجل بیفسردش. مقدام به گفته خویش چنین ادامه
داد: من امروز آن قدر سخنان ناراحت کننده به تو خواهم گفت که به خشم ایی. اي معاویه! اگر راست گفتم سخنم را تصدیق کن
واگر دروغ گفتم تکذیب کن. گفت همین کار را خواهم کرد. مقدام گفت: ترا بخدا قسم آیا می دانی پیامبر خدا (ص) از پوشیدن
جامه ابریشمین نهی کرده است؟ جوابداد: آري. گفت: ترا بخداقسم آیا می دانی پیامبر خدا (ص) از پوشیدن پوست حیوانات درنده
و سوار شدن بر آن نهی کرده است؟ گفت: آري. گفت: بخدا قسم من همه اینهارا در خانه تو اي معاویه دیده ام معاویه گفت حالا
فهمیدم که از دست تواي مقدام رهائی ندارم"
به کسی که اقرار کند بسیاري از کارهاي خلاف شرع را- که بر ناروائیش اتفاق است- مرتکب گشته امید خیري می توان برد! وقتی
به او تذکر دادند که حکم شرع درباره کارهایش چیست- حکمی که از یاد برده یا به آن بی اعتنائی کرده- چرا دست از کارهاي
خلاف شرعش بر نداشت؟ معاویه در حقیقت " طاغوت " و سلطه نامشروعی بود که مثل فرعون ها عمل می کرد و از گناه و
خلاف شرع باکی نداشت واز سنت ثابت پیامبر (ص) بی مهابا تخلف می نمود. به به! از حاکمی که بدون رضاي مردم بر
حکومتشان دست اندازد و بر خلاف دین و شریعتشان برآنها حکومت کند و در زندگانی شخصی پایبند آیینشان نماند!
امیراامومنین علی بن ابیطالب (ع) در نامه اي به عمرو بن عاص می نویسد... ": تو دینت را تابع دنیاي کسیکرده اي که گمراهیش
آشکار است و بی حیا و بی آبرو است ". ابن ابی الحدید در شرح این فرمایش می نویسد ": تردیدي نیست که معاویه گمراهیش و
تجاوز کاریشآشکار بوده است وهر تجاوز کار (از دین وسنت) ي گمراهگر است، اما این که بی حیا و بی آبرو بوده است از آن
جهت که معاویه خیلی هوسبازي و بی عفتیمی کرده و شب نشینی و محفل هاي عیاشیداشته
[ [ صفحه 28
است و از وقار و متانت بی بهره بوده و آداب ریاست را پیش از قیام علیه امیرالمومنین رعایت نمی نموده است، اما از وقتی که به آن
قیام دست زده خود را محتاج متانت و آرامش دیده است و گرنه در دوره عثمانبسیار بی حیا و بی آبرو و آلوده به هر زشتی بوده
است. و در دوره عمر از ترس او کمی آبروي خود را می کرده، اما در عین حال لباس ابرشیمی و دیبا می پوشیده و در جام زرین و
سیمین می نوشیده و قاطرها سوار می شده که جلی از دیبا داشته است و زینی زرنشان، و درآن وقت جوان بوده و حالات نوجوانیو
مستی قدرت و فرماندهی داشته است. ومردم در کتابهاي شرح حال درباره او نوشته اند که در دوره عثمان درشام شراب می خورده
است، لکن دراین که پساز وفات امیرالمومنین و برقراري حکومتش شراب می خورده: یا نه اختلاف است. بعضی گفته اند: در
صفحه 21 از 168
پنهانی شراب میخورده است. و برخی که نمی خورده است، لکن دراین اختلافی نیست که گوش به آواز و موسیقی سپرده و به
رقص آمده و گذشته از آن به آواز خوانان ومطربان انعام و اکرام نموده است ". بخوانیدو ماهیت وي را دریابید!
[ [ صفحه 29
معاویه زیاد را با خویش منسوب می سازد
(جنایت سهمگین سال 44 هجري)
در زمینه نسبت خویشاوند ي این که " فرزند متعلق به بستر است و مرد زناکار را سنگ پاداش " اصلی مسلم بود و از ضروریات
اسلام بشمار می آمد و به این فرمایش گهر بار پیامبر اکرم (ص) عمل می شد تا سال 44 هجري و روز شومی که پسر زن جگر
خوار بدعت گذاشت و کاري برخلاف سنت و فرمایش پیامبر (ص) و بر ضد اصل مسلم اسلامی مرتکب گشت.
امت اسلامی بر این فرمایش پیامبر اکرم (ص) متفق است که " هر کس در دوره اسلام پدري جز پدرخویش براي خویش ادعا
نماید بهشت براو حرام خواهد بود ". و نیز این فرمایش که درنطقی در " منی " آمده است ": خدا کسی را که پدري غیر از پدرش
را برايخویش ادعا نماید، یا مولایی جز موالی خویش ادعا کند، لعنت کرده است. فرزند متعلق به بستر است و مرد زناکار را سنگ
پاداش " یا بعبارتی دیگر " فرزند متعلق به بستر است ومردزناکار را سنگ پاداش. هان! هر که خویش را به کسی جز پدرش
منسوب سازد یا از سر بی علاقگی به موالی
[ [ صفحه 30
خویش کسی جز ایشان را مولاي خویش شمارد لعنت خدا و فرشتگان و مردم همگی بر او خواهد بود و هیچ توبه و بهانه اياز او
پذیرفته نخواهد بود".
واین فرمایش حضرتش که " هر کس دانسته خویش را به کسی جز پدرش منسوب نماید، کافرشده باشد. وهر کس شخصی را که
با او نسبت خویشاوندي ندارد باخویش منسوب نماید، از ما (مسلمانان) نخواهد بود " واین فرمایش که " هر کس خویش را به
کسی جز پدرش منسوب سازد بوي بهشت به مشامش نخواهد رسید با اینکه بوي بهشت، از فاصله هفتاد سال- یا فاصله هفتاد سال
راه- به مشام می رسد " و " هر کس خویش را به شخصی غیر از پدرش منسوب نماید در حالی که می داند او پد رش نیست،
بهشت بر او حرام خواهد بود " و "هر کس خویش را به شخصی جز پدرش منسوب نماید یا وابسته به کسی غیر از موالی خویش
بشمارد، لعنت پیوسته خدا که تا به قیامت مستمر است بر او خواهد بود".
با وجود همه این فرمایشات مکرر و موکد، سیاست خود پرستانه معاویهچشم و گوشش را ببست تا مرد زناکار را که از داشتن نسبت
رسمی و شرعی با فرزندي که از زنایش بوجود می آید بی نصیب است، بهره مند گردانید و " زیاد " را فرزند ابو سفیان زناکار
شمرد، واین را هنگامی انجام داد که دید " زیاد " بزرگ و سیاستمدار گشته و براي از بین بردن مردان پاکدامن و نیکوکار و خدا
پرستان دوستدار امیر المومنین علی (ع) بدرد او می خورد.
"زیاد " در بستر " عبید " آزاد شده " ثقیف بوجود آمد، و بر ناپاك ترین دامن ها
صفحه 22 از 168
[ [ صفحه 31
پرورش یافت، و در بدترین محیط ها. پیش از آنکه معاویه او را فرزند ابو سفیان و برادر خویش بشمارد، زیا د بن عبید ثقفی می
خواندندش و پس از این انتساب به او زیاد بن ابی سفیان گفتند.
خود معاویه در دوره امام حسن مجتبی- سلام الله علیه- در نامه اي به " زیاد " می نویسد ": از امیر المومنین معاویه بن ابی سفیان به
زیاد بن عبید. پس از درود و ستایش، تو برده اي هستی که حق ناشناسی کردي و کیفر و بد بختی براي خویش فراهم ساختی، در
حالی که سزاوار این بود که شکران می کردي نه کفران. درخت ریشه هاي نرمش را به خاك فرو می برد و از اصل و ریشه اساسی
خویش شکل و ماهیت می گیرد، و تو نه مادر داري و نه پدر که در باره ات می گویند: دیروز برده بود و امروز فرمانده و استاندار.
این مسیري است که چون توکسی اي پسر سمیه نپیموده است. وقتی نامه ام به تو رسید مردم را به اطاعت
بیعت وادار کن و هر چه زودتر باتقاضایم موافقت نما، زیرا اگر چنین کنی مانع ریخته شدن خونت گشته اي و جانت را حفظ کرده
اي وگرنه تر سخت کیفر خواهم داد وقسم یاد می کنم که تو را دست بسته وپا برهنه از فارس به شام بیاورند تا ترا در بازار سر پا
نگهدارم و به عنوان برده بفروش رسانم و تر ا به جایی در آور که در آن بوده اي و از آن بد گشته اي. و السلام. "
پس از انقراض دولت اموي، زیاد را " زیاد بن ابیه- " یعنی زیادپسر پدرش یا زیاد بی پدر- می خواندند و " زیاد بن امه- " یعنی
زیاد پسر مادرش- و " زیاد بن سمیه. " مادرش- سمیه- متعلق به یکی از دهقانان ایران بود در زند رود کسکر.
دهقان بیمار گشت و حارث بن کلده پزشکثقفی را به بالینش آوردند تا او را درمان کرد، و به پاداش آن در مان، سمیه را به او
بخشید و " حارث سمیه را به از دواج غلام رومی خویش در آورد که " عبید " نام داشت و زیاد از این ازدواج بوجود آمد و چون
بزرگ شد پدرش عبید را با پرداخت هزار درهم آزاد ساخت. و مادرش سمیه از فاحشه هاي معروف طایف بود که محل رسمی و
پرچم داشت.
ابو عمر وابن عساکر با ثبت روایتی می نویسند ": عمربن خطاببراي
[ [ صفحه 32
اصلاح فسادي که در یمن پدید آمده بود زیاد را به آن دیار فرستاد. چون از ماموریت خویش باز گشت نطفی ایراد کرد که مردم
چنان نشنیده بودند. عمر وبن عاص گفت: بخدا اگر این غلام، قرشی می بود عرب را رهبر ي می کرد. ابو سفیان گفت: به خد ا من
می دانم چه کسی نطفه او را در دل مادرش گذاشته است. علی بن ابیطالب به او گفت: او کیست اي ابوسفیان؟ جوابداد: من. گفت:
مواظب حرف زدنت باش ابوسفیان!- یا چنانکه ابن عساکر می نویسد: عمرو عاصبه او گفت: ساکت باش اي ابو سفیان!چون می
دانی اگر عمر این را از تو بشنود بی درنگ ترا کیفر خواهد داد- ابو سفیان گفت:
بخدا اگر تر س از آن کسی نبود که مرا انگشت نماي دشمن می سازد (یعنی عمر) صخر بن حرب (یعنیابو سفیان) وضع زیاد را
روشن می ساخت و سخن در باره او را مکتوم نمیداشت.
دیري گذشت که با قبیله ثقیف (که زیاد منسوب به آن بود) مجاله کردم و گذاشتم پاره دلم را به خویش منسوب نمایند
همین سخن، معاویه را واداشت تازیاد را به خویش منسوب سازد. "
در " عقدالفرید " چنین آمده ": عمر دستور داد زیاد نطقی ایراد کند. نطقی خوب و ممتاز ایراد کرد. و پاي منبر، ابو سفیان بن
صفحه 23 از 168
حرب و علی بن ابیطالب نشسته بودند. ابو سفیان به علی گفت: از نطق این جوان خوشت آمد؟ گفت: آري. ابو سفیان گفت: این
پسر عموي تو است (یعنی از شاخه اموي که بابنی هاشم جد مشترك دارند و افراد دو شاخه را عرب پسر عمو می خواند). پرسید:
چطور؟ گفت: من نطفه او را در دل مادرش- سمیه- بستم. پرسید: چرا ادعاي پدري او رانمی کنی؟ گفت: از این که بر منبر
نشسته- یعنی عمر- می ترسم که اعتبارم را ببرد.
معاویه به استناد این گفته زیاد را باخویش منسوب شمرد و شهودي بر آن گواهی دادند. و این برخلاف حکم پیامبر خدا (ص) است
که می فرماید ": فرزند متعلق به بستر است و مرد زناکار را سنگ پاداش".
[ [ صفحه 33
اگر معاویه به استناد این گفته پدرش، زیاد را باخویش منسوب نموده باشد بایستی پیش از آن عمرو عاص را با خویش منسوب
اعلام می نمود، زیرا روزي که وي به دنیا آمد، ابو سفیان ادعاي پدر ي او را کرده گفت ": من تر دید ي ندارم که نطفه او را در
دلمادرش نهاده ام " و عاص با او به کشمکش بر خاست، ولی نابغه چون ابو سفیان را مردي خسیس می دانست حاضر نشد پدري
او را براي نوزادش برسمیت بشناسد و عاص را پدر او اعلام نمود، و حسان بن ثابت در این زمینه چنین سروده است:
پدرت بی شک ابو سفیان است و در باره تو
براي ما از او دلایلی قطعی بروز کرده است.
اگر خواستی به پدرت افتخار کنی به او افتخار کن
وبه عاص بن وایل افتخار مجو
تا آخر آن ابیات که در جلد دوم" غدیر " بیامد.
آري هر زناکار بی عفتی که با سمیه مادر زیاد، و نابفه مادر عمرو، و هند مادر معاویه، و حمامه مادر ابو سفیان، وزرقاء مادر مروان،
و دیگر فاحشه هاي مشهور ارتباط داشت، می توانست ادعاي پدري فرزندان آنها را بنماید و با همسرانشان بر سر پدري به
کشمکش بر خیزد.
زمانی که زیاد از طرف امیر المومنین علی (ع) استاندار بود، معاویه به او نوشت: لانه اي که در آن پرورده شده اي براي ما نامعلوم
است. بنابر این همانگونه که پرنده به لانه خویش پناه می جوید، بدان پناه جوي. اگر آنچه خدا بدان داناتراست نبود آنچه را آن
بنده نیکوکار گفت می گفتم این را که لشکریانی خواهیم آورد که یاراي مقابله اش را نداشته باشند و با خواري و ذلت آنها را
بیرون خواهیم کرد "و در آخر نامه اش چنین نوشت:
خدایرا! زیاد اگر میدانست چه می کند و کارش را می فهمید چه خو ب آدمی بود.
پدرت را فراموش می کنی حال آنکه گفته اش راست است آنگاه که تو براي مردم نطق می کردي و زماندارمان عمر بود.
[ [ صفحه 34
بنابراین به پدرت که پدر ما است افتخار جوي، زیرا پسر حرب (یعنی ابوسفیان) در میان قوم و قبیله اش مقامی مهم دارد
این که جماعتی (یعنیبنی هاشم) را به همدوشی برگزینی که با ایشان تناسبی و مناسبتی نداشته باشی ننگی نابخشودنی است
بنابراین ازآنان دوري نما، زیرا خدا تو را از ایشان دور گردانیده و از هر فضیلتی که مایه برتر ي ایشان است
صفحه 24 از 168
چون نامه اش به " زیاد " رسید براي مردم چنین نطق کرد: از پسر زن جگر خوار، و سر دسته منافقان شگفت است که مرا از
تصمیمات خویش می تر ساند در حالی که میان من و او پسر عموي رسول خدا (ص)در میان مهاجران و انصار وجود دارد.
بخدا اگر او به من اجازه بفرماید که به جنگ وي بروم، ضربات شمشیرم را بهمردم نشان خواهم داد. گفته اش به اطلاع علی- رضی
الله عنه- رسیده به زیاد نوشت:
پس از سپاس پروردگار و ستایش پیامبر (ص)، من ترا به آن کار دولتی گماشته ام و هنوز هم اختیار آن کار بامن است. ابو سفیان
با تصورات بی پایه و ناروا و دروغگویی حرفی پرانده است که حرفش مایه میراث بري یا انتساب خویشاوندينمی تواند شد-
یابعبارتی دیگر: تو به استناد آن سخت نمی توانی ادعاي نسبت خویشاوندي یا میراث کنی- و معاویه (مثل شیطان) از پیش روي
انسان و پشت سرش و از چپ و راستش رخنهو نفوذ می نماید بنابراین از او بر حذر باش برحذر باش! والسلام.
مخالفت با انتساب زیاد به ابوسفیان
ابوبکره، برادر زیاد- برادر او از مادرش سمیه- وقتی شنید معاویه، زیاد را براد ر خویش خوانده و او به این انتساب رضایت داده
خشمگین گشت و سوگند خورد که هرگز با او سخن نگوید و گفت که ": قبول آن به معنی تصدیق زناکاري مادرش می باشد
وترك نسبت پدریش. بخدا قسم هرگز تصور نمی کنم که سمیه ابو سفیان را دیده باشد. واي براو! با ام حبیبه- همسر پیامبر (ص)
(دختر ابوسفیان) چه خواهد کرد؟ آیا می خواهد به عنوان اینکه با او خویشاوند و محرم است او را ببیند؟! اگر ام حبیبه از او رو
بگیرد آبروي او خواهد رفت و اگر ام حبیبه را ببیند
[ [ صفحه 35
که مصیبت بزرگی خواهد بود واحترام و مقدسات پیامبر (ص) پایمال گشته ".
زیاد در زمان معاویه به حج رفت و چون به مدینه در آمد خواست به حضور ام حبیبه برسد. سخن ابوبکره را بیاد آورد و منصرف
گشت. و گفته اند: ام حبیبه روي از او بپوشانید و اجازه تشرف بهاو نداد.
ابوعمر می نویسد ": وقتی معاویه، زیاد را منسوب خویش خواند، بنی امیه نزد او رفتند از آن جمله عبدالرحمن بن حکم که به او
گفت: تو اگر سیاهان را نیز بیابی براي تضعیف و تحقیر ما آنها را با خویش منسوب خواهیساخت. معاویه به مروان دستور داد
کهاین بی آبرو را از اینجا بیرون کن. مروان گفت: تو اگر سیاهان را نیز بیابی براي تضعیف و تحقیر ما آنها رابا خویش منسوب
خواهی ساخت. معاویه آبرویی است که کسی از زخم زبانش نمی رهد. معاویه گفت: اگر بردباري و گذشتم نبود، می دیدي که
زخم زبان نمی تواند بزند. مگر شعري را که در باره من و زیاد سروده به من گزارش نکرده اند! آنگاه دستور داد مروان آن شعر را
بخواند و چنین خواند:
هان! به معاویه بن صخربگو
که از کردارت بهتنگ آمده ایم
آیا از این که بتو بگویند پاکدامن بود به خشم می آیی
واز این خشنود می شوي که بگویند: پدرت زناکار بوده است؟!
من گواهی می دهم که نسبت خویشاوندیت بازیاد
صفحه 25 از 168
چنان نسبت خویشاوندي یی است فیل باکره ء ما چه خر دارد
و اعلام می کنیم که سمیه بی آنکه دست ابو سفیان
به او برسد زیاد را باردار گشته است.
می گویند این ابیات را زیاد بن ربیعه بن مفرغ حمیري شاعر سروده است، و آنها که این ابیات را به او نسبت داده اند نخستین بیتش
را چنین آورده اند:
هان! به معاویه بنصخره بگو
از قول مردي یمنی
و بقیه راهمانگونه ثبت کرده اند که آوردیم. همچنین عمربن شبه و دیگران
[ [ صفحه 36
گفته اند: ابن مفرغ چون نزد معاویه یا پسرش یزید بن معاویه رفت- و این پساز آن بود که یمنیان از رفتار عباد زیاد و برادرش
عبیدالله با وي بخشم آمده و براي داد خواهی در حق وي آنجا رفتند- و گفت: اي امیر المومنین! در حق من بدون این که گناهی
کرده یا نافرمانی یی نموده باشم چنان ظلم هایی کرده که به هیچ مسلمانی نکرده اند- معاویه به او گفت: مگر تو نبوده اي که گفته
اي:
هان! به معاویه بن حرب بگو
از قول مردي یمنی
آیا از این که بگویید پدرت پاکدامن بوده است به خشم می آیی
و از این خشنود می شوي که بگویند: پدرت زناکار بوده است؟!
ابن مفرغ گفت: قسم به آنکه مقامت را بالا برده نه، من هرگز نگفته ام اي امیرالمو منین! طبق اطلاعی که به من رسیده این را عبد
الرحمن بن حکم سروده وبه من نسبت داده است. معاویه گفت: سراینده گفته است:
گواهی می دهم به این که مادرت با ابو سفیان
همبستر نگشته و جامه از تن به در نیاورده است.
و این کار، بغرنج است و
کاملا مبهم ونامعلوم
و سپس پرسید: مگر تو نگفته اي:
زیاد و نافع و ابوبکره
در نظرم ازعجیب ترین عجایبند
اینها سه مردند کهاز یک زن
به دنیا آمده اند و فرزند یک پدرند
آن یکی چنانکه ادعا می کند قرشی است
وآن دیگر آزاد شده و این به زعم خویش عربی است!
و جمله ابیاتی که در هجو زیاد وفرزندانش سروده اي؟! برو گمشو، خدا ترا نبخشد. من ازگناهت در گذشتم. اگر با زیاد دوستی
صفحه 26 از 168
می نمودي این اتفاقات نمی افتاد. برو هر جا می خواهی زندگی کن. و او موصل را براي سکونت
[ [ صفحه 37
برگزید.
ابو عمر می گوید: یزید بن مفرغ به خاطر مظالمی که عباد بن زیاد در خراسان بر او روا داشته در هجو او و فرزندانش اشعار بسیار
سروده است. وداستانش با عباد بن زیاد و برادرش عبید الله بن زیاد مشهور است، از جمله این ابیات هجور آمیز:
عباد " بن زیاد! " ننگ از تو رو گردان نیست
تو نه مادري قرشی داري و نه پدري
وبهعبیدالله " بن زیاد " بگو: تو پدر درستی نداري
و نه کسی می داند که ترابه چه کسی نسبت دهد!
عبیدالله بن زیاد گفته است: از هیچ هجویه اي به قدر هجو ابن مفرغ ناراحت نگشته ام آنجا که می گوید:
بیندیش، زیرا اگردر این موضوع بیندیشی مایه عبرت خواهد بود
دراین که آیا افتخاري جز از راه مامور شدن بدست آورده اي؟!
سمیه آن قدر زندگی کرد و ندانست که
پسري که از قریش دارد منسوب به تودهاي پدر است!
شاعر دیگري چنین سروده:
زیاد، نمی دانم پدرش کیست
ولی این هست که الاغ پدر زیاد است
این روایت به ما رسیده که " معاویه بن ابی سفیان، وقتی مروان شعر برادرش عبدالرحمن بن حکم را براي وي خواند، گفت: بخدا
تا عبدالرحمن نزد زیاد نرود و عذر خواهی نکند و رضایت او را جلب ننماید، از او خشنود نخواهم گشت. عبدالرحمن بن حکم
روي آورده آن قدراصرار ورزیدند تا نزد زیاد رفت. چون به با ر گاهش در آمد و سلام کرد زیادبگوشه چشم نگاه خشم آلودي به
او کرد- و
[ [ صفحه 38
زیاد معمولا یک چشم خویش را کوچک می کرد تا نگاهی غضبناك پیداکند- و گفت: تویی که آن حرفها را زده اي؟!
عبدالرحمن پرسید: کدام حرفها؟ گفت: آنچه را گفتنی نیست؟ عبدالرحمن گفت: خدا امیر را برقرار بدارد، گذشت براي خطاکار
است. اینک بشنو گفته ام را. گفت: بگو ببینم و او این اشعار را بسرود:
اي ابو مغیره! از سخنان کژي که
در شام بر زبانم رفته توبه میآرم
از آن سخنان که درباره ات گفتم و خلیفه
به خشم آمد تااز سر خشم مرا براند
صفحه 27 از 168
و به آنکه مرا براند ضمن عذر خواهی گفتم:
حق با تو است و ترا مقامی جز آن من است
پس از تصور اتم خطایم و گفتار نادرستم
حقیقت را دریافتم و بشناختم و دانستم
"زیاد " شاخه درخت ابو سفیان است
و باطراوت و خرمی در میان بوستان برین آویخت
تر ا برادر و عمو و پسر عمو ي خویش می دانم
و نمی دانمکه تو مرا به کدام چشم می نگري
تو زایده اي هستی چسبیده به خانواده ابوسفیان
که ازانگشت میانی ام بیشتر دو ستش می دارم
هان! به معاویه بن حرب بگ
که باکار خویش موفقیتی بدست آورده اي!
زیاد به وي گفت: تو در دیده من احمقی هستش و شاعري چرب زبان و خوشگذران، اما بهرحال شعرت را شنیدم و عذرت را می
پذیرم. چه تقاضایی داري؟ گفت رضایتنامه اي برایم خطاب به امیر المومنین بنویس. گفت: بسیار خوب. و نامه اي نوشت، و زیاد
آن را پیش معاویه برد. معاویه بگشودش و از او خشنود گشت و او را به حال و کار سابق باز گرداند، و گفت: خاك بر سر زیاد که
[ [ صفحه 39
متوجه نشد عبد الرحمن چه می گوید به او می گوید: تو زایده اي هستی چسبیده به خانواده ابو سفیان!
!.......................
ابو عبیده می گوید: زیاد ادعا میکرد مادرش- سمیه- دختر اعور است از قبیله بنیعبد شمس بن زید، مناه بن تمیم. و ابن مفرغ در
رد ادعایش چنین سروده است:
سوگند می خوردم که " زیاد " ازقبیله قریش نیست
و نه سمیه از قبیله تمیم استپ
بلکه در حقیقت زاده برده اياست از زناکاري
که ریشه نسبش در پلیدي فرو رفته است
طبري روایتی از ابو اسحاق ثبت کرده که میگوید: زیادچون به کوفه در آمد گفت: پیش شما براي کاري که به حالتان مفید است
آمده ام. پرسید ند: چیست؟ گفت: نسبت خویشاوندي مرا به معاویه برسانید. گفتند: حاضر نیستیم شهادتدروغ و بهتان آمیز بدهیم.
در نتیجه، به بصره رفت و آنجا مردي براي او چنانکه می خواست شهادت داده".
ابن عسا کر و ابن اثیر می نویسند: ابو سفیان به طایف رفت وبه دکه شرابفروشی بنامابو مریم سلولی درآمد وپس از شرابخوردن به
او گفت: بی زنی ناراحتم کرده، فاحشه اي برایم دست وپاکن. پرسید: کنیز حارث بن کلده-سمیه را که زن عبید بوده است
میخواهی؟ گفت: بااینکه پستانهاي آویخه وزیربغل بو ناکی دارد بیاورش. و آوردش. و ابو سفیان با او بیامیخت و زیاد را بدنیا
آورد، و معاویه ادعاي برادري او را کرد.
صفحه 28 از 168
ابن عساکرد از ابن سیریناز ابی بکره روایت کرده که می گوید:زیاد به ابو بکره گفت: دیدي امیر المومنین (یعنی معاویه) چه
پیشنهادي به من کرد، و من
[ [ صفحه 40
دربستر عبید بدنیا آمده و به او شباهت دارم، و میدانی که پیامبر خدا (ص)فرموده: هر کس خویش را به شخصی غیر از پدرش
نسبت دهد نشیمنگاهش از آتش آکنده خواهد گشت. اما یکسال بعد ادعاي فرزندي ابو سفیان را کرد! محمد بن اسحاق می گوید:
نزد ابو سفیان نشسته بودیم، زیاد نمایان گشت، ابو سفیان گفت: واي بر مادرش! چهمی شد اگر برایش کسی را به عنوان پدرادعا
می کرد.
بستگی